ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58119
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58119 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الصديق (دوست صميمى)

٥١٥٣ ١- الصّديق اقرب الاقارب. ١ ١٧٧ دوست صميمى نزديك‏ترين نزديكان است.

٥١٥٤ ٢- الصّديق من صدق غيبه. ١ ٣٠١ دوست راستين كسى است كه راست باشد، پنهان و غيب او (همانند آشكار و ظاهرش).

٥١٥٥ ٣- استفساد الصّديق من عدم التّوفيق. ١ ٣٨٣ به تباهى كشاندن رفاقت و دوستى دوست، از نداشتن توفيق است.

٥١٥٦ ٤- الصّديق أفضل الذّخرين. ٢ ٢٤ دوست صميمى برترين بخش از دو بخش اندوخته در زندگى است.

٥١٥٧ ٥- الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة. ٢ ٣٤ دوست صميمى برترين اندوخته، و دوستى‏اش پاينده‏تر است.

٥١٥٨ ٦- الصّديق إنسان هو أنت إلّا أنّه غيرك. ٢ ٦٥ دوست صميمى، انسانى است كه او، تو هستى، جز آنكه در ظاهر غير از تو باشد. ٥١٥٩ ٧- الصّديق الصّدوق من نصحك فى عيبك، و حفظك فى غيبك، و آثرك على نفسه. ٢ ٧٦ دوست صميمى كسى است كه تو را در مورد عيبهايت نصيحت كند، و در غياب تو را نگه دارد، و تو را بر خود مقدّم دارد.

٥١٦٠ ٨- الاصدقاء نفس واحدة فى جسوم متفرّقة. ٢ ١٢٣ دوستان صميمى جان واحدى هستند در بدنهاى پراكنده.

٥١٦١ ٩- الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الاحسان. ٢ ١٢٨ دوست واقعى كسى است كه از ستم و دشمنى تو را باز دارد، و بر نيكى واحسان ياورت باشد.

٥١٦٢ ١٠- ابذل لصديقك كلّ المودّة و لا تبذل له كلّ الطّمانينة، و اعطه من نفسك كلّ المواساة و لا تقصّ اليه بكلّ اسرارك. ٢ ٢٣٣ ببخشاى بر دوست خود كمال مودّت و دوستى را، ولى همه اطمينان خود را به او نكن، و نسبت به او از خويشتن همه مواسات را انجام ده ولى همه اسرار خود را به او بازگو مكن.

٥١٦٣ ١١- ايّاك ان تخرج صديقك اخراجا يخرجه عن مودّتك، و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع اليه. ٢ ٣٠١ بپرهيز از اين كه دوست خود را چنان از نزد خود برانى كه جايى براى دوستى باقى نگذارى، و از رفاقت و انس با او مقدارى بر جاى نه كه براى بازگشت بدان اعتماد كند.

٥١٦٤ ١٢- إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به. ٣ ١٣٧ هنگامى كه خلافكارى‏هاى دوست زياد شد، شادمانى نسبت به او كم شود.

٥١٦٥ ١٣- إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره. ٣ ١٨٨ هنگامى كه بى‏وفايى دوست نسبت به انسان آشكار گرديد، جدايى از او آسان شود (و ديگر عذرى در كار نيست).

٥١٦٦ ١٤- بئس الصّديق الملول. ٣ ٢٥٢ آدم دلگير و ملول دوست بدى است.

٥١٦٧ ١٥- ربّ صديق يؤتى من جهله لا من نيّته. ٤ ٧٢ چه بسا دوستى كه برخورد شود با او به خاطر نادانى‏اش نه به خاطر نيت و قصد درونى‏اش.

٥١٦٨ ١٦- صديقك من نهاك و عدوّك من اغراك. ٤ ٢١١ دوست صميمى تو كسى است كه تو را از كارهاى زشت باز دارد، و دشمن تو كسى است كه تو را به كار زشت وادارد.

٥١٦٩ ١٧- عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ. ٤ ٣٢٣

در هنگام از بين رفتن و زوال قدرت است كه دوست از دشمن آشكار گردد.

٥١٧٠ ١٨- فى الشّدّة يختبر الصّديق.

٤ ٣٩٩ در سختى است كه دوست آزمايش شود.

٥١٧١ ١٩- من جانب الاخوان على كلّ ذنب قلّ اصدقاؤه. ٥ ٢٤١ كسى كه به خاطر هر كار خلافى از برادران فاصله بگيرد و دورى كند، ياران و دوستانش كم شوند.

٥١٧٢ ٢٠- من استفسد صديقه نقص من عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه فاسد گرداند دوست خود را از عدد خويش (كه دوستانش هستند) كم كرده است.

٥١٧٣ ٢١- من اهتمّ بك فهو صديقك.

٥ ٢٦٢ كسى كه اهتمام ورزد در باره تو (و غمخوارى تو كند) او دوست صميمى تو است.

٥١٧٤ ٢٢- من استقصى على صديقه انقطعت مودّته. ٥ ٣٢٥ كسى كه نسبت به دوست خود خورده گيرى كند و ريز بين باشد، دوستى او بريده شود.

٥١٧٥ ٢٣- من لم يرض من صديقه الّا بايثاره على نفسه دام سخطه. ٥ ٤١٢ كسى كه خوشنود نباشد از دوست خود مگر به اين كه او را بر خود مقدم دارد، خشمش دائمى باشد. ٥١٧٦ ٢٤- من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد. ٥ ٤٤٢ كسى كه در جستجوى دوستى صميمى و راست و درست و با وفا باشد چيزى را مى‏جويد كه نمى‏يابد.

٥١٧٧ ٢٥- من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته. ٥ ٤٥٥ كسى كه دوستى‏اش به تو سود نبخشد دشمنى‏اش به تو زيان رساند.

٥١٧٨ ٢٦- من النّعم الصّديق الصّدوق. ٦ ٩ از نعمتهاى الهى است دوست صميمى و راست.

٥١٧٩ ٢٧- لا تقطع صديقا و ان كفر. ٦ ٢٦٨ دوستى را با كسى قطع مكن اگر چه او ناسپاسى و كفران كند.

٥١٨٠ ٢٨- لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك. ٦ ٣٠٦ زنهار كه دشمن دوست خود را دوست مگيرى كه با دوست خود دشمنى كرده‏اى.

٥١٨١ ٢٩- لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و ان جفى. ٦ ٤١١ دوست صميمى راستگو از دوستى خود بر نمى‏گردد اگر چه به او جفا شود.

٥١٨٢ ٣٠- من لا صديق له لا ذخر له.

٥ ٣٦٣ كسى كه دوست صميمى ندارد، ذخيره و اندوخته‏اى ندارد.

٥١٨٣ ٣١- لا عيش لمن فارق احبّته. ٦ ٣٨٤ كسى كه از دوستان خود جدا گردد زندگى ندارد.

٥١٨٤ ٣٢- من رغب فى حياتك فقد تعلّق بحبالك. ٥ ٤٦٨ كسى كه رغبت در زندگى تو دارد به ريسمان تو چنگ زده (و به همين مقدار رعايت او بر تو لازم است).

٥١٨٥ ٣٣- الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا. ١ ٣١٠ رفيق و همراه همانند دوست است و از اين رو رفيق موافقى براى خود برگير.

٥١٨٦ ٣٤- فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق. ٤ ٣٩٩ در تنگدستى آشكار شود مواسات نيكوى دوست.

٥١٨٧ ٣٥- سل الرّفيق قبل الطّريق. ٤ ١٣٧ سؤال كن و جويا شود از رفيق، پيش از جويا شدن و انتخاب راه.

٥١٨٨ ٣٦- انّما سمّى الرّفيق رفيقا لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق.

٣ ٧٩ جز اين نيست كه رفيق را رفيق گويند بخاطر آنكه همراهى كند و يارى رساند تو را در اصلاح دين تو، و اگر كسى تو را بر اصلاح دين و آيينت همراهى كرد او رفيق مهربان است.

٥١٨٩ ٣٧- ليس برفيق محمود الطّريقة من احوج صاحبه الى مماراته. ٥ ٨٥ رفيق ستوده راه نيست كسى كه همراه خود را نيازمند به جدال كردن با او كند.

٥١٩٠ ٣٨- الرّفيق فى دنياه كالرّفيق فى دينه. ٢ ٥٦ رفيق در دنياى هر كس، همانند رفيق در دين او است.

باب الصغر (كودكى)

٥١٩١ ١- من لم يجهد نفسه فى صغره لم ينبل فى كبره. ٥ ٢٦٣ كسى كه خود را در كودكى به كوشش و تلاش وا ندارد، در بزرگى به رتبه والا نرسد.

٥١٩٢ ٢- من سأل فى صغره اجاب فى كبره. ٥ ٢٦٤ كسى كه در كودكى خود سؤال كرده در بزرگى پاسخ دهد (يعنى در كودكى براى تحصيل علم بايد سؤال كند تا در بزرگى پاسخ ديگران را كه از او سؤال مى‏كنند بدهد).

٥١٩٣ ٣- من لم يتعلّم فى الصّغر لم يتقدّم فى الكبر. ٥ ٤٠١ كسى كه در كودكى تحصيل علم نكند در بزرگى بر ديگران مقدّم نشود.

باب الاصلاح و الصلح (سازش)

٥١٩٤ ١- ما أبعد الصّلاح من ذي الشّرّ الوقاح. ٦ ٦٧ چه دور است اصلاح پذيرفتن از انسان بد كار بى‏شرم.

٥١٩٥ ٢- من افضل النّصح الاشارة.

بالصّلح. ٦ ٣٣ از برترين خير خواهى‏ها اشاره كردن به صلح و آشتى است (يعنى در مشورت و رايزين در مورد اختلافها اين بهترين اشاره و خيرخواهى است).

٥١٩٦ ٣- لا صلاح مع إفساد. ٦ ٣٦٢ اصلاحى كه به همراه آن تباهكارى باشد، اصلاح نيست. ٥١٩٧ ٤- ثابروا على صلاح المؤمنين و المتّقين. ٣ ٣٥٠ مداومت داشته باشيد بر آنچه سبب صلاح و اصلاح حال مؤمنان و پرهيزكاران است.

٥١٩٨ ٥- من كمال السّعادة السّعى فى صلاح الجمهور. ٦ ٣٠ از كمال سعادت انسان است تلاش و كوشش در اصلاح حال توده مردم.

٥١٩٩ ٦- اصلح اذا انت افسدت و اتمم اذا انت احسنت. ٢ ١٩١ اصلاح كن كارى را كه خود تباه و فاسد كرده‏اى، و به اتمام رسان هر گاه به ديگرى احسانى كرده‏اى.

٥٢٠٠ ٧- من استصلح الاضداد بلغ المراد. ٥ ٢١٥ كسى كه به صلاح و سازش در آورد دشمنان را، به آرمان و مراد خويش رسيده است.

٥٢٠١ ٨- من لم يصلح على اختيار اللَّه لم يصلح على اختياره لنفسه. ٥ ٤١٧ كسى كه شايسته و اصلاح نگردد بر آنچه خدا براى او انتخاب كرده، اصلاح نشود بر آنچه خود براى خويش انتخاب كرده است.

٥٢٠٢ ٩- لا تفسد ما يعنيك صلاحه. ٦ ٢٦٧ تباه نكن آنچه را صلاح (و درستى) آن به كار تو آيد (همچون مال و امكانات ديگر).

باب الصلف (چاپلوسى، گزافه گويى)

٥٢٠٣ ١- ادوأ الدّاء الصّلف. ٢ ٣٧٣ بدترين دردها لاف زدن و گزافه‏گويى است.

باب الصلاة (نماز)

٥٢٠٤ ١- الصّلاة أفضل القربتين. ٢ ٢٧ نماز برترين بخش از دو بخش وسيله تقرب به درگاه الهى است.

٥٢٠٥ ٢- الصّلوة تستنزل الرّحمة. ٢ ١٦٦ نماز رحمت الهى را فرود آورد.

٥٢٠٦ ٣- الصّلوة حصن من سطوات الشّيطان. ٢ ١٦٦ نماز حصار و قلعه‏اى است از حمله‏هاى شيطان.

٥٢٠٧ ٤- الصّلوة حصن الرّحمن و مدحرة الشّيطان. ٢ ١٦٦ نماز قلعه خداى رحمان و وسيله‏اى است براى دور كردن شيطان.

٥٢٠٨ ٥- اذا قام احدكم الى الصّلوة فليصلّ صلاة مودّع. ٣ ١٣٣ هنگامى كه يكى از شما به نماز ايستاد بايد نمازى همانند نماز كسى كه با آن وداع و خدا حافظى مى‏كند به جاى آورد. ٥٢٠٩ ٦- علّموا صبيانكم الصّلاة و خذوهم بها إذا بلغوا الحلم. ٤ ٣٥٣ به كودكان خود نماز را ياد دهيد، و چون به حدّ بلوغ و تكليف رسيدند از آنها در مورد نماز مؤاخذه كنيد.

٥٢١٠ ٧- كم من قائم ليس له من قيامه الّا العناء. ٤ ٥٥٢ چه بسا قيام كننده بر نماز كه از قيام و ايستادن خود جز رنج و تعب بهره‏اى نخواهد برد.

٥٢١١ ٨- لو يعلم المصلّى ما يغشاه من الرّحمة لما رفع رأسه من السّجود.

٥ ١١٦ اگر انسان نماز گزار بداند چه رحمتى (در آن حال) او را فرا مى‏گيرد سر خويش از سجده بر ندارد.

٥٢١٢ ٩- ما اهمّنى ذنب امهلت فيه حتّى اصلّى ركعتين. ٦ ٩٧ غمگين نسازد مرا گناهى كه در آن مهلت داده شده‏ام تا دو ركعت نماز بگذارم.

(يعنى نماز براى كفاره از گناه، چنانچه در آيات قرآنى و روايات بسيار ديگرى نيز آمده است نماز موجب آمرزش گناه مى‏شود).

باب الصلاة على النبي (درود بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

٥٢١٣ ١- اذا كانت لك الى اللَّه سبحانه حاجة فابدأ بالصّلوة على النّبىّصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثمّ اسال اللَّه حاجتك، فانّ اللَّه تعالى اكرم من ان يسأل حاجتين فيقضى احديثهما و يمنع الاخرى.

٣ ١٨١ هنگامى كه تو را نزد خداى سبحان حاجتى بود، آغاز كن حاجت خود را به درود بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سپس حاجت خود را بخواه زيرا خداى تعالى كريم‏تر از آن است كه دو حاجت از او بخواهند، يكى را بر آورد و ديگرى را بر نياورد.

باب الصمت (سكوت و خموشى)

٥٢١٤ ١- الصّمت وقار، الهذر عار. ١ ٣١ خاموشى وقار و سنگينى است، و بيهوده سخن گفتن عار و ننگ.

٥٢١٥ ٢- الصّمت منجاة. ١ ٤٢ خموشى، وسيله نجات و رستگارى است.

٥٢١٦ ٣- الصّمت آية الحلم. ١ ١٢٣ خموشى، نشانه بردبارى است.

٥٢١٧ ٤- الصّمت روضة الفكر. ١ ١٤٦ خموشى، بوستان فكر و انديشه است (كه در آن به سير و گشت مى‏پردازد).

٥٢١٨ ٥- الصّمت وقار و سلامة. ١ ١٧٩ خموشى، سنگينى و سلامتى است.

٥٢١٩ ٦- الصّمت آية النّبل و ثمرة العقل. ١ ٣٥٤ خموشى، نشانه زيركى و ميوه عقل انسانى است.

٥٢٢٠ ٧- الصّمت زين العلم و عنوان الحلم. ١ ٣٧٢ خموشى، زيور علم و ديباچه حلم و بردبارى است.

٥٢٢١ ٨- الصّمت يكسيك الوقار و يكفيك مئونة الاعتذار. ٢ ٥٨ خموشى، بر تو جامه وقار و سنگينى بپوشاند و از رنج خرج كردن عذر خواهى تو را كفايت كند.

٥٢٢٢ ٩- اصمت تسلم. ٢ ١٦٩ خموش باش تا سالم بمانى.

٥٢٢٣ ١٠- الزم الصّمت يستنر فكرك.

٢ ١٧٦ ملازم خموشى باش تا فكر و انديشه‏ات روشنى گيرد.

٥٢٢٤ ١١- اصمت دهرك يجلّ امرك.

٢ ١٧٧ در دوران روزگار خود خموش باش تا كارت بزرگ شود.

٥٢٢٥ ١٢- الزم الصّمت فادنى نفعه السّلامة. ٢ ١٨٤ ملازم خموشى باش كه كمترين سود آن سلامتى و تندرستى است.

٥٢٢٦ ١٣- الزم الصّمت يلزمك النّجاة و السّلامة، و الزم الرّضا يلزمك الغناء و الكرامة. ٢ ٢٢٧ ملازم خموشى باش تا رستگارى و سلامت ملازم تو باشد، و ملازم رضا و خوشنودى باش تا بى‏نيازى و كرامت ملازم تو گردد.

٥٢٢٧ ١٤- احسن الصّمت ما كان عن الزّلل. ٢ ٤٢١ بهترين سكوت خاموشى آن است كه از ديدن لغزشهاى مردم باشد.

٥٢٢٨ ١٥- احمد من البلاغة الصّمت حين لا ينبغي الكلام. ٢ ٤٤٧ ستوده‏تر از بلاغت در گفتار، خموشى است در جايى كه سخن گفتن شايسته نيست.

٥٢٢٩ ١٦- اعقل النّاس من لا يتجاوز الصّمت فى عقوبة الجهّال. ٢ ٤٦٥ عاقل‏ترين مردم كسى است كه در كيفر دادن جاهلان و نادانان از خموشى نگذرد.

٥٢٣٠ ١٧- ان كان فى الكلام البلاغة ففى الصّمت السّلامة من العثار. ٣ ٥ اگر در سخن گفتن هنر بلاغت وجود دارد، در خموشى سلامت از سقوط و افتادن نهفته است. ٥٢٣١ ١٨- انّما يستحقّ اسم الصّمت المضطلع بالاجابة و الّا فالعىّ به اولى. ٣ ٩١ جز اين نيست كه شايسته نام خاموشى را كسى دارد كه قدرت پاسخ گفتن داشته باشد، و گر نه گذاردن نام عجز و نا توانى بر او شايسته‏تر خواهد بود.

٥٢٣٢ ١٩- بالصّمت يكثر الوقار. ٣ ١٩٨ با خموشى، وقار و سنگينى افزون شود.

٥٢٣٣ ٢٠- سبب السّلامة الصّمت. ٤ ١٢٤ وسيله سلامتى خموشى است.

٥٢٣٤ ٢١- صمت يعقبك السّلامة خير من نطق يعقبك الملامة. ٤ ٢١٢ خموشى كه پى آمد آن براى تو سلامت باشد بهتر است از سخن گفتنى كه پى آمدش سرزنش و ملامت باشد.

٥٢٣٥ ٣٢- صمت يكسوك الكرامة خير من قول يكسبك النّدامة. ٤ ٢١٣ خموشى كه جامه كرامت و جوانمردى بر تو بپوشاند، بهتر است از سخنى كه محصول پشيمانى براى تو به بار آرد.

٥٢٣٦ ٢٣- صمت يكسبك الوقار خير من كلام يكسوك العار. ٤ ٢١٣ خموشى كه وقار و سنگينى براى تو كسب كند، بهتر است از گفتارى كه جامه ننگ و عار بر تو بپوشاند.

٥٢٣٧ ٢٤- صمت تحمد عاقبته خير من كلام تذمّ مغبّته. ٤ ٢١٣ خموشى كه عاقبت آن ستوده باشد بهتر است از گفتارى كه سرانجامش نكوهيده باشد.

٥٢٣٨ ٢٥- صمتك حتّى تستنطق اجمل من نطقك حتّى تسكت. ٤ ٢١٣ خموشى تو تا اين كه ديگران تو را به سخن آورند بهتر است از سخن گفتن تو، تا ديگران تو را به سكوت وا دارند.

٥٢٣٩ ٢٦- صمت الجاهل ستره. ٤ ٢١٥ خموشى، جاهل پوشش او است.

٥٢٤٠ ٢٧- طوبى لمن صمت الّا من ذكر اللّه. ٤ ٢٣٨ خوشا به حال كسى كه خموش باشد جز از ذكر خداوند.

٥٢٤١ ٢٨- عليك بلزوم الصّمت فانّه يلزمك السّلامة و يؤمنك النّدامة.

٤ ٢٩٣ بر تو باد به ملازمت خموشى كه آن سلامت و تندرستى را ملازم تو گرداند و از پشيمانى در امانت دارد.

٥٢٤٢ ٢٩- غطاء المساوى الصّمت.

٤ ٣٩٠ پرده و پوشش بدى‏ها، سكوت و خاموشى است.

٥٢٤٣ ٣٠- قد افلح التّقىّ الصّموت.

٤ ٤٧٥ به حقيقت كه رستگار شد انسان با تقواى خاموش.

٥٢٤٤ ٣١- كن صموتا من غير عىّ فانّ الصّمت زينة العالم و ستر الجاهل.

٤ ٦١١ خموش باش بى آنكه ناتوان از گفتار باشى، كه به راستى خموشى زيور شخص عالم و دانا، و پرده شخص نادان است.

٥٢٤٥ ٣٢- كثرة الصّمت تكسبك الوقار. ٤ ٥٨٨ خموشى بسيار براى تو وقار و سنگينى كسب كند.

٥٢٤٦ ٣٣- من عقل صمت. ٥ ١٥٤ كسى كه عاقل است خموش باشد.

٥٢٤٧ ٣٤- من لزم الصّمت امن المقت.

٥ ٢٨٨ كسى كه ملازم خموشى باشد از دشمنى (مردم) ايمن باشد.

٥٢٤٨ ٣٥- من لزم الصّمت امن الملامة.

٥ ٢٣١ كسى كه ملازم خموشى باشد از سرزنش ايمن است.

٥٢٤٩ ٣٦- من صمت سلم. ٥ ٤٦٦

كسى كه خموش باشد سالم است.

٥٢٥٠ ٣٧- نعم قرين الحلم الصّمت.

٦ ١٥٩ خوب همراهى است براى بردبارى سكوت و خموشى.

٥٢٥١ ٣٨- لا عبادة كالصّمت. ٦ ٣٥١ عبادتى همچون خموشى نيست.

٥٢٥٢ ٣٩- لا وقار كالصّمت. ٦ ٣٥٥ سنگينى و وقارى همانند خموشى نيست.

٥٢٥٣ ٤٠- لا حلم كالصّمت. ٦ ٣٤٩ بردبارى و حلمى چون خموشى نيست.

٥٢٥٤ ٤١- لا حافظ احفظ من الصّمت.

٦ ٣٧٨ نگهبانى، نگهدارنده‏تر از خموشى نيست.

٥٢٥٥ ٤٢- لا خازن افضل من الصّمت.

٦ ٣٩٤ خزانه‏دارى برتر از خاموشى نيست (چون عيبها را در خود پنهان كند).

باب الاصطناع (احسان، نيكويى)

٥٢٥٦ ١- اصطناع الاكارم افضل ذخر و اكرم اصطناع. ١ ٣٨٨ احسان كردن به نيكان برترين ذخيره و نيكوترين احسان است.

٥٢٥٧ ٢- اصطناع الكفور من اعظم الجرم. ١ ٣٩١ احسان كردن به آدم ناسپاس از بزرگترين گناهان است.

٥٢٥٨ ٣- الاصطناع ذخر فارتد عند من تضعه. ١ ٣٩٧ احسان كردن ذخيره‏اى است پس بنگر تا نزد چه كسى آن را مى‏نهى.

٥٢٥٩ ٤- الصّنيعة اذا لم تربّ اخلقت كالثّوب البالى و الابنية المتداعية.

٢ ١٦١ كار نيك و احسان اگر تربيت نشود (و احسان ديگرى در پى نداشته باشد) كهنه شود همانند جامه كهنه و بناى شكسته.

٥٢٦٠ ٥- افضل الذّخر الصّنائع. ٢ ٣٨٠ برترين ذخيره‏ها نيكى كردن است.

٥٢٦١ ٦- اربح البضائع اصطناع الصّنائع. ٢ ٣٨٩ سودمندترين سرمايه‏ها نيكى كردن به وسيله احسان به ديگران است.

٥٢٦٢ ٧- اولى النّاس بالاصطناع من اذا مطل صبر، و اذا منع عذر، و اذا اعطى شكر. ٢ ٤٧٤ سزاوارترين مردم به احسان كردن به آنها، كسى است كه چون به تأخير افتد صبر كند، و چون به او داده نشود معذور دارد (و شكوه نكند) و چون به او عطا شود سپاسگزارى كند.

٥٢٦٣ ٨- افضل الذّخائر حسن الصّنائع.

٢ ٣٨٩ برترين ذخيره‏ها احسانهاى نيكو است.

٥٢٦٤ ٩- افضل من الصّنيعة مزيّة الصّنيعة. ٢ ٣٩٤ برتر از احسان، آن مزيّت و برترى است كه از احسان به دست آيد.

٥٢٦٥ ١٠- اشرف الصّنائع اصطناع الكرام. ٢ ٤٠٧ شريف‏ترين احسانها احسان كردن به مردمان بلند مرتبه و گرامى است.

٥٢٦٦ ١١- انّكم الى اصطناع الرّجال احوج منكم الى جمع الاموال. ٣ ٦٥ به راستى كه شما به احسان كردن مردان نيازمندتريد تا به گرد آوردن اموال.

٥٢٦٧ ١٢- ظفر بسنىّ المغانم واضع صنائعه فى الاكارم. ٤ ٢٧٩ به غنيمتهاى والا كسى ظفر يافته است كه احسان خود را نزد مردمان بلند مرتبه و گرامى نهاده است.

٥٢٦٨ ١٣- فى كلّ صنيعة امتنان. ٤ ٤٠٤ در هر احسان و كار نيكى سپاسگزارى و امتنانى وجود دارد.

٥٢٦٩ ١٤- كثرة الصّنائع ترفع الشّرف و تستديم الشّكر. ٤ ٥٩٤ احسان كردن بسيار، شرف انسانى را بالا برد، و شكر و سپاس را مستدام دارد.

٥٢٧٠ ١٥- من اصطنع حرّا استفاد اجرا.

٥ ٢٧٦ كسى كه به آزاده‏اى احسان كند پاداشى

را به دست آورده است.

٥٢٧١ ١٦- وضع الصّنيعة فى اهلها يكبت العدوّ و يقي مصارع السّوء.

٦ ٢٤٣ نهادن احسان در جايى (يا نزد كسى) كه شايسته آن است دشمن را خوار گرداند، و از افتادن در جاهاى بد نگه دارد.

٥٢٧٢ ١٧- لا تصطنع من يكفر برّك.

٦ ٢٧١ احسان نكن به كسى كه نيكويى تو را كفران كند.

٥٢٧٣ ١٨- لا تنفع الصّنيعة الّا فى ذى وفاء و حفيظة. ٦ ٤٣٢ سود ندهد احسان مگر نزد انسانهاى با وفا و نگه دار (يعنى كسانى كه حق احسان را نگه دارند).

باب الصواب و الاصابة (درستى، رسيدن به حق)

٥٢٧٤ ١- المصيب واجد، المخطئ فاقد. ١ ٣٣ كسى كه به راه صواب و درست رود يابنده است، و كسى كه به خطا رود به آرمان خويش نرسد.

٥٢٧٥ ٢- الاصابة سلامة، الخطاء ملامة، العجل ندامة. ١ ٣٤ به راه صواب رفتن سلامتى است، و به راه خطا رفتن سبب نكوهش است، و شتاب موجب پشيمانى است.

٥٢٧٦ ٣- الصّواب اسدّ الفعل. ١ ١٤٤ راه درست محكم‏ترين كار است.

٥٢٧٧ ٤- قد اصاب المسترشد. ٤ ٤٦٤ كسى كه (با مشورت ديگران) راه رشد خود جويد به صواب و راه راست رسيده است. ٥٢٧٨ ٥- من توخّى الصّواب انجح.

٥ ١٨١ كسى كه آهنگ كار درست كند پيروز شود.

٥٢٧٩ ٦- ربّما اصاب العمىّ قصده. ٤ ٧٩

چه بسا شخص نابينا كه به مقصود خود برسد.

٥٢٨٠ ٧- ما كلّ رام يصيب. ٦ ٥١ چنين نيست كه هر كه تيرى پرتاب كند به هدف بخورد.

٥٢٨١ ٨- ليس كلّ من رمى يصيب. ٥ ٧٧ چنان نيست كه هر كس تيرى رها كند به هدف بخورد.

باب المصيبة (پيش آمدهاى ناگوار)

٥٢٨٢ ١- المصائب مفتاح الاجر. ١ ١٠٧ مصيبتها كليدهاى اجر و پاداش است.

٥٢٨٣ ٢- المصيبة بالصّبر اعظم المصاب. ١ ٣٠٧ مصيبت دار شدن به صبر (و از دست دادن صبر) بزرگترين مصيبتهاست. ٥٢٨٤ ٣- المصائب بالسّويّة مقسومة بين البريّة. ١ ٣٤٤ مصيبتها به طور مساوى ميان مردمان تقسيم شده است.

٥٢٨٥ ٤- الثّواب على المصيبة اعظم من قدر المصيبة. ١ ٣٧٧ پاداش نيكى كه در برابر مصيبت است بزرگتر است از مقدار مصيبت.

٥٢٨٦ ٥- المصيبة بالصّبر اعظم المصيبتين. ٢ ١٢ مصيبت دار شدن به صبر (و از دست دادن آن) بزرگترين بخش از دو مصيبت است.

٥٢٨٧ ٦- انّ للمحن غايات لا بدّ من انقضائها فناموا لها الى حين انقضائها فانّ اعمال الحيلة فيها قبل ذلك زيادة لها. ٢ ٥٧١ به راستى كه براى رنجها و محنتها پايانهايى است كه به ناچار بايد به سر آيد، پس شما در برابر آنها حالت انتظار داشته باشيد تا زمانش به سر آيد، زيرا چاره‏انديشى در آنها پيش از آن موجب فزونى آنها شود.

٥٢٨٨ ٧- انّكم هدف النّوائب و دريئة الاسقام. ٣ ٦٠ به راستى كه شما آماج مصيبتها و هدف بيمارى‏ها هستيد.

٥٢٨٩ ٨- اذا تباعدت المصيبة قربت السّلوة. ٣ ١٣٥ هر گاه مصيبتها دور شود تسليت و فراموش شدن آن نزديك گردد.

٥٢٩٠ ٩- بقدر علوّ الرّفعة تكون نكاية الوقعة. ٣ ٢٣٢ سختى و رنج پيش آمدهاى ناگوار به مقدار رفعت مقام است.

٥٢٩١ ١٠- تنزل المثوبة على قدر المصيبة. ٣ ٢٨٠ پاداش نيك به قدر مصيبت فرود آيد.

٥٢٩٢ ١١- على قدر المصيبة تكون المثوبة. ٤ ٣١٠ به مقدار مصيبت پاداش خواهد بود.

٥٢٩٣ ١٢- عند نزول المصائب و تعاقب النّوائب تظهر فضيلة الصّبر. ٤ ٣٢٤ در هنگام فرود آمدن مصيبتها و پى در پى رسيدن ماتمها فضيلت صبر و شكيبايى آشكار گردد.

٥٢٩٤ ١٣- قد تذلّ الرّزيّة. ٤ ٤٦١ گاهى است كه مصيبت (آدمى را) خوار كند.

٥٢٩٥ ١٤- كلّما عظم قدر الشّى‏ء المنافس عليه، عظمت الرّزيّة لفقده.

٤ ٦٢١ به هر اندازه بزرگ باشد ارزش چيزى كه مورد غبطه و آرزو است، مصيبت فقدان آن بزرگ خواهد بود.

٥٢٩٦ ١٥- من لم يتعرّض للنّوائب تعرّضت له النّوائب. ٥ ٢٤٧ كسى كه متعرض مصيبتها نشود، مصيبتها متعرض او شوند. ٥٢٩٧ ١٦- من ضرب يده على فخذه عند مصيبة فقد احبط اجره. ٥ ٣٦٨

هر كس در هنگام مصيبتى دست بر زانو و ران خويش زند (و اين گونه بى‏تابى كند) اجر و پاداش خود را از بين برده است.

٥٢٩٨ ١٧- من عظّم صغار المصائب ابتلاه اللّه بكبارها. ٥ ٣٧٠ كسى كه مصيبتهاى كوچك را بزرگ بداند خداوند او را به مصيبتهاى بزرگ گرفتار كند.

٥٢٩٩ ١٨- مصيبة فى غيرك لك اجرها خير من مصيبة بك لغيرك ثوابها و اجرها. ٦ ١٤٥ مصيبتى كه در ديگرى باشد و پاداش و اجر آن براى تو باشد بهتر از مصيبتى است كه در باره تو باشد و پاداش و اجر آن براى ديگرى باشد. ٥٣٠٠ ١٩- عظّم اللّه اجرك فيما اباد و بارك لك فيما افاد. ٤ ٣٦٥ (در تسليت مردى كه فرزندش از دنيا رفته بود فرموده : ) خداوند پاداش تو را در آنچه هلاك كرده بزرگ گرداند، و در آنچه بخشيده بركت دهد.

باب الصوت (صدا)

٥٣٠١ ١- خفض الصّوت و غضّ البصر و مشى القصد من امارة الايمان و حسن التّديّن. ٣ ٤٥٣ كوتاه كردن صدا، و پايين انداختن نگاه، و راه رفتن ميانه و متوسط (نه تند و نه كند) از نشانه‏هاى ايمان و ديندارى نيكو است.

باب الصوم (روزه)

٥٣٠٢ ١- الصّيام احد الصّحّتين. ٢ ٢٧ روزه يكى از دو بخش تندرستى است.

٥٣٠٣ ٢- صوم الجسد الامساك عن الاغذية بارادة و اختيار، خوفا من العقاب و رغبة فى الثّواب و الاجر. ٤ ٢٢٣ روزه بدن، نگهداشتن آن است از غذاها به اراده و اختيار، بخاطر ترس از عقاب و رغبت در ثواب و پاداش.

٥٣٠٤ ٣- صيام الايّام البيض من كلّ شهر ترفع الدّرجات و تعظّم المثوبات.

٤ ٢١٤ روزه «ايام البيض» (روزهاى سفيد يعنى سيزدهم و چهاردهم و پانزدهم هر ماه كه مهتاب در شبهاى آن تمامى شب را روشن و سفيد كند) درجه‏ها را بالا برد، و پاداشها را بزرگ گرداند.

٥٣٠٥ ٤- كم من صائم ليس له من صيامه الّا الظمأ. ٤ ٥٥٢ چه بسا روزه‏دارى كه از روزه خويش جز تشنگى بهره‏اى ندارد.

٥٣٠٦ ٥- صوم القلب خير من صيام اللّسان و صيام اللّسان خير من صيام البطن. ٤ ٢٢٣ روزه گرفتن دل بهتر است از روزه زبان، و روزه گرفتن زبان بهتر است از روزه گرفتن شكم.

باب الصديق (دوست صميمى)

٥١٥٣ ١- الصّديق اقرب الاقارب. ١ ١٧٧ دوست صميمى نزديك‏ترين نزديكان است.

٥١٥٤ ٢- الصّديق من صدق غيبه. ١ ٣٠١ دوست راستين كسى است كه راست باشد، پنهان و غيب او (همانند آشكار و ظاهرش).

٥١٥٥ ٣- استفساد الصّديق من عدم التّوفيق. ١ ٣٨٣ به تباهى كشاندن رفاقت و دوستى دوست، از نداشتن توفيق است.

٥١٥٦ ٤- الصّديق أفضل الذّخرين. ٢ ٢٤ دوست صميمى برترين بخش از دو بخش اندوخته در زندگى است.

٥١٥٧ ٥- الصّديق أفضل عدّة و أبقى مودّة. ٢ ٣٤ دوست صميمى برترين اندوخته، و دوستى‏اش پاينده‏تر است.

٥١٥٨ ٦- الصّديق إنسان هو أنت إلّا أنّه غيرك. ٢ ٦٥ دوست صميمى، انسانى است كه او، تو هستى، جز آنكه در ظاهر غير از تو باشد. ٥١٥٩ ٧- الصّديق الصّدوق من نصحك فى عيبك، و حفظك فى غيبك، و آثرك على نفسه. ٢ ٧٦ دوست صميمى كسى است كه تو را در مورد عيبهايت نصيحت كند، و در غياب تو را نگه دارد، و تو را بر خود مقدّم دارد.

٥١٦٠ ٨- الاصدقاء نفس واحدة فى جسوم متفرّقة. ٢ ١٢٣ دوستان صميمى جان واحدى هستند در بدنهاى پراكنده.

٥١٦١ ٩- الصّديق من كان ناهيا عن الظّلم و العدوان معينا على البرّ و الاحسان. ٢ ١٢٨ دوست واقعى كسى است كه از ستم و دشمنى تو را باز دارد، و بر نيكى و احسان ياورت باشد.

٥١٦٢ ١٠- ابذل لصديقك كلّ المودّة و لا تبذل له كلّ الطّمانينة، و اعطه من نفسك كلّ المواساة و لا تقصّ اليه بكلّ اسرارك. ٢ ٢٣٣ ببخشاى بر دوست خود كمال مودّت و دوستى را، ولى همه اطمينان خود را به او نكن، و نسبت به او از خويشتن همه مواسات را انجام ده ولى همه اسرار خود را به او بازگو مكن.

٥١٦٣ ١١- ايّاك ان تخرج صديقك اخراجا يخرجه عن مودّتك، و استبق له من انسك موضعا يثق بالرّجوع اليه. ٢ ٣٠١ بپرهيز از اين كه دوست خود را چنان از نزد خود برانى كه جايى براى دوستى باقى نگذارى، و از رفاقت و انس با او مقدارى بر جاى نه كه براى بازگشت بدان اعتماد كند.

٥١٦٤ ١٢- إذا كثرت ذنوب الصّديق قلّ السّرور به. ٣ ١٣٧ هنگامى كه خلافكارى‏هاى دوست زياد شد، شادمانى نسبت به او كم شود.

٥١٦٥ ١٣- إذا ظهر غدر الصّديق سهل هجره. ٣ ١٨٨ هنگامى كه بى‏وفايى دوست نسبت به انسان آشكار گرديد، جدايى از او آسان شود (و ديگر عذرى در كار نيست).

٥١٦٦ ١٤- بئس الصّديق الملول. ٣ ٢٥٢ آدم دلگير و ملول دوست بدى است.

٥١٦٧ ١٥- ربّ صديق يؤتى من جهله لا من نيّته. ٤ ٧٢ چه بسا دوستى كه برخورد شود با او به خاطر نادانى‏اش نه به خاطر نيت و قصد درونى‏اش.

٥١٦٨ ١٦- صديقك من نهاك و عدوّك من اغراك. ٤ ٢١١ دوست صميمى تو كسى است كه تو را از كارهاى زشت باز دارد، و دشمن تو كسى است كه تو را به كار زشت وادارد.

٥١٦٩ ١٧- عند زوال القدرة يتبيّن الصّديق من العدوّ. ٤ ٣٢٣

در هنگام از بين رفتن و زوال قدرت است كه دوست از دشمن آشكار گردد.

٥١٧٠ ١٨- فى الشّدّة يختبر الصّديق.

٤ ٣٩٩ در سختى است كه دوست آزمايش شود.

٥١٧١ ١٩- من جانب الاخوان على كلّ ذنب قلّ اصدقاؤه. ٥ ٢٤١ كسى كه به خاطر هر كار خلافى از برادران فاصله بگيرد و دورى كند، ياران و دوستانش كم شوند.

٥١٧٢ ٢٠- من استفسد صديقه نقص من عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه فاسد گرداند دوست خود را از عدد خويش (كه دوستانش هستند) كم كرده است.

٥١٧٣ ٢١- من اهتمّ بك فهو صديقك.

٥ ٢٦٢ كسى كه اهتمام ورزد در باره تو (و غمخوارى تو كند) او دوست صميمى تو است.

٥١٧٤ ٢٢- من استقصى على صديقه انقطعت مودّته. ٥ ٣٢٥ كسى كه نسبت به دوست خود خورده گيرى كند و ريز بين باشد، دوستى او بريده شود.

٥١٧٥ ٢٣- من لم يرض من صديقه الّا بايثاره على نفسه دام سخطه. ٥ ٤١٢ كسى كه خوشنود نباشد از دوست خود مگر به اين كه او را بر خود مقدم دارد، خشمش دائمى باشد. ٥١٧٦ ٢٤- من طلب صديق صدق وفيّا طلب ما لا يوجد. ٥ ٤٤٢ كسى كه در جستجوى دوستى صميمى و راست و درست و با وفا باشد چيزى را مى‏جويد كه نمى‏يابد.

٥١٧٧ ٢٥- من لم تنفعك صداقته ضرّتك عداوته. ٥ ٤٥٥ كسى كه دوستى‏اش به تو سود نبخشد دشمنى‏اش به تو زيان رساند.

٥١٧٨ ٢٦- من النّعم الصّديق الصّدوق. ٦ ٩ از نعمتهاى الهى است دوست صميمى و راست.

٥١٧٩ ٢٧- لا تقطع صديقا و ان كفر. ٦ ٢٦٨ دوستى را با كسى قطع مكن اگر چه او ناسپاسى و كفران كند.

٥١٨٠ ٢٨- لا تتّخذنّ عدوّ صديقك صديقا فتعادى صديقك. ٦ ٣٠٦ زنهار كه دشمن دوست خود را دوست مگيرى كه با دوست خود دشمنى كرده‏اى.

٥١٨١ ٢٩- لا يحول الصّديق الصّدوق عن المودّة و ان جفى. ٦ ٤١١ دوست صميمى راستگو از دوستى خود بر نمى‏گردد اگر چه به او جفا شود.

٥١٨٢ ٣٠- من لا صديق له لا ذخر له.

٥ ٣٦٣ كسى كه دوست صميمى ندارد، ذخيره و اندوخته‏اى ندارد.

٥١٨٣ ٣١- لا عيش لمن فارق احبّته. ٦ ٣٨٤ كسى كه از دوستان خود جدا گردد زندگى ندارد.

٥١٨٤ ٣٢- من رغب فى حياتك فقد تعلّق بحبالك. ٥ ٤٦٨ كسى كه رغبت در زندگى تو دارد به ريسمان تو چنگ زده (و به همين مقدار رعايت او بر تو لازم است).

٥١٨٥ ٣٣- الرّفيق كالصّديق فاختره موافقا. ١ ٣١٠ رفيق و همراه همانند دوست است و از اين رو رفيق موافقى براى خود برگير.

٥١٨٦ ٣٤- فى الضّيق يتبيّن حسن مواساة الرّفيق. ٤ ٣٩٩ در تنگدستى آشكار شود مواسات نيكوى دوست.

٥١٨٧ ٣٥- سل الرّفيق قبل الطّريق. ٤ ١٣٧ سؤال كن و جويا شود از رفيق، پيش از جويا شدن و انتخاب راه.

٥١٨٨ ٣٦- انّما سمّى الرّفيق رفيقا لانّه يرفقك على صلاح دينك فمن اعانك على صلاح دينك فهو الرّفيق الشّفيق.

٣ ٧٩ جز اين نيست كه رفيق را رفيق گويند بخاطر آنكه همراهى كند و يارى رساند تو را در اصلاح دين تو، و اگر كسى تو را بر اصلاح دين و آيينت همراهى كرد او رفيق مهربان است.

٥١٨٩ ٣٧- ليس برفيق محمود الطّريقة من احوج صاحبه الى مماراته. ٥ ٨٥ رفيق ستوده راه نيست كسى كه همراه خود را نيازمند به جدال كردن با او كند.

٥١٩٠ ٣٨- الرّفيق فى دنياه كالرّفيق فى دينه. ٢ ٥٦ رفيق در دنياى هر كس، همانند رفيق در دين او است.