ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58120
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58120 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب البرّ (نيكو كارى)

٨٨٢ ١- البرّ عمل مصلح. ١ ١٤٨ نيكو كارى وضع مردمان (يا شخص نيكو كار) را به صلاح و درستى آورد.

٨٨٣ ٢- البرّ عمل صالح. ١ ٢١٩ نيكو كارى عمل شايسته و صالحى است. ٨٨٤ ٣- البرّ غنيمة الحازم. ١ ٢٤٢ نيكوكارى غنيمت شخص دور انديش است.

٨٨٥ ٤- البرّ اعجل شي‏ء مثوبة. ١ ٣٢٠ نيكو كارى پاداشش از هر چيز زودتر عايد گردد.

٨٨٦ ٥- الاسراف مذموم فى كلّ شي‏ء الّا فى افعال البرّ. ٢ ٨٦ اسراف در هر چيز مذموم و نكوهيده است جز در كارهاى خير.

٨٨٧ ٦- أعجل الخير ثوابا البرّ. ٢ ٣٨٥ پاداش نيكوكارى زودتر از كارهاى ديگر به انسان مى‏رسد.

٨٨٨ ٧- افضل البرّ ما اصيب به الابرار.

٢ ٣٩١ برترين نيكوكارى‏ها آن است كه به نيكان برسد.

٨٨٩ ٨- افضل البرّ ما اصيب به اهله.

٢ ٣٩١ برترين نيكو كارى‏هاى آن است كه به آنها كه شايسته آنند برسد.

٨٩٠ ٩- احقّ من بررت من لا يغفل برّك.

٢ ٤١٢ سزاوارترين كسى كه به او نيكى كنى آن كسى است كه از نيكى تو غافل نماند.

٨٩١ ١٠- انّ أسرع الخير ثوابا البرّ. ٢ ٤٨٨ به راستى كارى كه پاداشش زودتر از كارهاى ديگر مى‏رسد كار نيك است.

٨٩٢ ١١- انّكم مجازون بافعالكم فلا تفعلوا الّا برّا. ٣ ٦٥ به راستى كه شما جزاى كارهاى خود را خواهيد گرفت از اين رو جز كار نيك، كار ديگرى نكنيد.

٨٩٣ ١٢- بالبرّ يملك الحرّ. ٣ ٢٠٥ با نيكوكارى شخص آزاده برده مى‏شود.

٨٩٤ ١٣- انّما طبائع الابرار طبائع محتمله للخير، فمهما حمّلت منه احتملته. ٣ ٩٠ همانا سرشت مردمان نيكوكار بر انجام كار خير آفريده شده و هر زمان بتواند انجام دهد.

٨٩٥ ١٤- جماع الخير فى اعمال البرّ.

٣ ٣٧٦ جامع كارهاى خير و نيكى، در انجام كارهاى نيكو است.

٨٩٦ ١٥- خير البرّ ما وصل الى المحتاج.

٣ ٤٢٥ بهترين نيكى‏ها آن است كه به نيازمند برسد.

٨٩٧ ١٦- من كثر برّه حمد. ٥ ١٨٣ كسى كه نيكوكارى‏اش زياد باشد ستايش شود.

٨٩٨ ١٧- من بذل برّه انتشر ذكره. ٥ ٣٣٦ كسى كه نيكوكارى كند نامش پراكنده شود. ٨٩٩ ١٨- من قرب برّه بعد صيته. ٥ ٣٣٦ كسى كه نيكى‏اش نزديك باشد آوازه‏اش دور باشد (و به جاهاى دور برسد).

٩٠٠ ١٩- مع البرّ تدرّ الرّحمة. ٦ ١٢٠ باران رحمت حق به وسيله كار نيك ريزان شود.

٩٠١ ٢٠- نفوس الابرار نافرة من نفوس الاشرار. ٦ ١٩٠

جانهاى نيكوكاران از جانهاى بدكاران متنفّر است ٩٠٢ ٢١- نفوس الابرار تأبى افعال الفجّار. ٦ ١٩٠ نفوس نيكوكاران اباء و امتناع دارد از انجام كارهاى بدكاران.

٩٠٣ ٢٢- لا ينتصف البرّ من الفاجر. ٦ ٣٩٤ انتقام نمى‏كشد نيكوكار از بد كار.

٩٠٤ ٢٣- من شيم الأبرار حمل النّفوس على الايثار. ٦ ٢٨ از خوى و خصلت نيكان، وادار كردن خود و ديگران بر ايثار است.

باب البركة (بركت، خير بسيار)

٩٠٥ ١- اذا ظهرت الجنايات ارتفعت البركات. ٣ ١٢٨ هنگامى كه جنايتها آشكار شد بركتها برداشته شود.

باب البشر (خوشرويى)

٩٠٦ ١- البشر مبرّة، العبوس معرّة. ١ ٦٣ خوشرويى نيكوكارى است، و ترش رويى گناه و آزار است.

٩٠٧ ٢- البشر اوّل البرّ. ١ ٧٩ خوشرويى سر آغاز نيكوكارى است.

٩٠٨ ٣- الطّلاقة شيمة الحرّ. ١ ١٢٧ گشاده رويى شيوه آزادگان است.

٩٠٩ ٤- البشاشة احسان. ١ ١٣ گشاده رويى (نوعى) احسان است.

٩١٠ ٥- البشر اوّل النّائل. ١ ١٤٠ شكفته رويى سر آغاز عطا و بخشش است.

٩١١ ٦- البشر يطفى نار المعاندة. ١ ١٥٠ شكفته رويى آتش دشمنى را خاموش كند.

٩١٢ ٧- البشر اوّل النّوال. ١ ١٦٧ خوشرويى مرحله آغازين بخشش است.

٩١٣ ٨- البشر شيمة الحرّ. ١ ١٧٣ شكفته رويى شيوه آزاد مردان است.

٩١٤ ٩- البشر يونس الرّفاق. ١ ١٩١

خوشرويى رفيقان را (با انسان) انس دهد.

٩١٥ ١٠- البشاشة حبالة المودّة. ١ ٢٦٩ گشاده‏رويى، كمند دوستى است.

٩١٦ ١١- البشر اسداء الصّنيعة بغير مئونة. ١ ٣٨٩ خوشرويى براى بذل احسان به ديگران وسيله بى‏خرجى است. ٩١٧ ١٢- البشر احد العطائين. ٢ ١٣ گشاده رويى يكى از دو بخشش است. ٩١٨ ١٣- البشاشة احد القرائين. ٢ ٢٨ خوشرويى يكى از دو ميهمانى است.

٩١٩ ١٤- البشر منظر مونق و خلق مشرق. ٢ ١٥٦ گشاده رويى منظرى زيبا و شگفت آور است، و خويى درخشنده است.

٩٢٠ ١٥- بالبشر و بسط الوجه يحسن موقع البذل. ٣ ٢٣٢ با خوشرويى و گشاده رويى جايگاه بخشش (نزد خداى تعالى و مردم) نيكو شود.

٩٢١ ١٦- بشرك اوّل برّك و وعدك اوّل عطائك. ٣ ٢٦٨ خوشرويى تو سر آغاز نيكوكارى، و وعده‏ات سر آغاز عطا و بخشش تو است.

٩٢٢ ١٧- بشرك، يدلّ على كرم نفسك، و تواضعك ينبى‏ء عن شريف خلقك.

٣ ٢٦٩ خوشرويى راهنماى كرامت نفس و بزرگوارى تو است، و فروتنى و تواضعت خبر از شرافت خوى تو مى‏دهد.

٩٢٣ ١٨- حسن البشر اوّل العطاء و اسهل السّخاء. ٣ ٣٨٨ خوشرويى آغاز بخشش و آسان‏ترين جود و سخاست.

٩٢٤ ١٩- حسن البشر احد البشارتين.

٣ ٣٩١ خوشرويى يكى از دو مژده است. ٩٢٥ ٢٠- حسن البشر من علائم النّجاح.

٣ ٣٩٤ خوشرويى از نشانه‏هاى رستگارى است.

٩٢٦ ٢١- سبب المحبّة البشر. ٤ ١٢٦ وسيله محبت و دوستى خوشرويى است.

٩٢٧ ٢٢- طلاقة الوجه بالبشر و العطيّة و فعل البرّ و بذل التّحيّة داع الى محبّة البريّة. ٤ ٢٥٩ گشاده‏گى رو، و به شكفتگى و عطا بخشى و نيكوكارى و بذل هديه، همه اينها وسيله‏اى است براى جلب دوستى و محبت مردمان.

٩٢٨ ٢٣- عليك بالبشاشة فانّها حبالة المودّة. ٤ ٢٨٨ بر تو باد به گشاده رويى كه آن كمند محبت است.

٩٢٩ ٢٤- كثرة البشر آية البذل. ٤ ٥٨٩ خوشرويى بسيار، نشانه بخشندگى است.

٩٣٠ ٢٥- من بخل عليك ببشره لم يسمح ببرّه. ٥ ٤٦٥ كسى كه از بذل روى خوشش به تو بخل ورزد، بخششى به تو نخواهد كرد.

٩٣١ ٢٦- وجه مستبشر خير من قطوب مؤثّر. ٦ ٢٢٦ روى شكفته بهتر است از ترش روى بخشنده. ٩٣٢ ٢٧- لا بشاشة مع ابرام. ٦ ٣٥٩ سماجت و پافشارى كردن (در سؤال) خوشرويى به جاى نگذارد.

باب البصيرة (بينايى، بينش)

٩٣٣ ١- أبصر النّاس من أبصر عيوبه و أقلع عن ذنوبه. ٢ ٤١٠

بيناترين مردم كسى است كه عيبهاى خود را ببيند، و از گناهانش كنده و جدا شود.

٩٣٤ ٢- ذهاب البصر خير من عمى البصيرة. ٤ ٣٢ كورى ديده، بهتر است كورى بصيرت.

٩٣٥ ٣- فقد البصر أهون من فقدان البصيرة. ٤ ٤١٣ از دست دادن چشم، بهتر است از فقدان بصيرت.

٩٣٦ ٤- قد انجابت السّرائر لاهل البصائر. ٤ ٤٧٦ به راستى كه نمودار شده پوشيده‏ها و پنهان ها براى اهل بينش. ٩٣٧ ٥- ربّما اخطأ البصير رشده. ٤ ٧٩ گاه مى‏شود كه شخص بينا در رسيدن و پيدا كردن رشد و راه درست به خطا رود. ٩٣٨ ٦- نظر البصر لا يجدي اذا عميت البصيرة. ٦ ١٧٤ نگاه ديده سود ندهد آنجا كه چشم دل و بصيرت كور باشد.

٩٣٩ ٧- لا علم لمن لا بصيرة له. ٦ ٤٠١ كسى كه بصيرت و بينايى ندارد، دانش ندارد.

باب البطر (مستى نعمت)

٩٤٠ ١- البطر يسلب النّعمة و يجلب النّقمة. ٢ ١٦٦ سر مستى، نعمت را بربايد و عقوبت و عذاب به بار آورد.

باب الباطل

٩٤١ ١- الباطل مضادّ الحقّ. ١ ٧٤ باطل، ضدّ حق است (و با هم جمع نشوند). ٩٤٢ ٢- الباطل غرور خادع. ١ ١٤٧

باطل، فريبنده‏اى است حيله‏گر.

٩٤٣ ٣- الباطل أضعف نصير. ١ ١٨٨ باطل ناتوان‏ترين ياورهاست.

٩٤٤ ٤- الباطل يزلّ براكبه. ١ ٢٧٧ مركب باطل، سوار خود را بلغزاند (و بر زمين زند).

٩٤٥ ٥- الاباطيل موقعة فى الاضاليل.

١ ٣٣٦ چيزهاى باطل انسان را به گمراهى در اندازد.

٩٤٦ ٦- التّظافر على نصر الباطل لؤم و خيانة. ١ ٣٥٠ كمك كارى در مورد يارى دادن به باطل موجب ملامت است، و خود نيز خيانت است. ٩٤٧ ٧- غرض المبطل الفساد. ٤ ٣٨٧ هدف طرفدار باطل، فساد و تباهى است.

٩٤٨ ٨- من نصر الباطل خسر. ٥ ١٤٥ كسى كه باطل را يارى دهد، زيان كرده است.

٩٤٩ ٩- من ركب الباطل ندم. ٥ ١٣٧ كسى كه بر مركب باطل سوار شود پشيمان گردد.

٩٥٠ ١٠- من ركب الباطل أهلكه مركبه.

٥ ٢٥٤ كسى كه بر مركب باطل سوار شود، آن مركب او را به هلاكت اندازد.

٩٥١ ١١- للباطل جولة. ٥ ٢٥ باطل را جولانى است. ٩٥٢ ١٢- من ركب الباطل زلّ قدمه.

٥ ٣١٠ كسى كه بر مركب باطل سوار شود گامش بلغزد.

٩٥٣ ١٣- من كان غرضه الباطل لم يدرك الحقّ و لو كان اشهر من الشّمس.

٥ ٤٢٣ كسى كه هدفش كار باطل باشد به حق نرسد اگر چه شهرتش از خورشيد بيشتر باشد.

٩٥٤ ١٤- من شهد لك بالباطل شهد عليك بمثله. ٥ ٤٥٢ كسى كه به نفع تو شهادت باطل دهد، به زيان تو نيز به باطل شهادت مى‏دهد.

٩٥٥ ١٥- من نصر الباطل ندم. ٥ ٤٦٦ كسى كه باطل را يارى دهد پشيمان گردد.

٩٥٦ ١٦- ما أقبح الباطل. ٦ ٧٦ چه زشت است باطل.

٩٥٧ ١٧- مستعمل الباطل معذّب ملوم.

٦ ١٤٩ كسى كه باطل را به كار بندد دچار عذاب و ملامت گردد. ٩٥٨ ١٨- هدر فنيق الباطل بعد كظوم، وصال الدّهر صيال السّبع العقور.

٦ ٢٠٢ به غرّش در آمد شتر ناز پرورده باطل پس از خموشى، و روزگار بسان درنده‏اى گزنده حمله‏ور شد. ٩٥٩ ١٩- لا تكرهوا سخط من يرضيه الباطل. ٦ ٢٧٦ از ناخشنودى كسى كه باطل او را خوشنود سازد ناراحت و بد حال نشويد.

٩٦٠ ٢٠- لا يعزّ من لجأ الى الباطل. ٦ ٣٩٠ عزيز نشود كسى كه به باطل پناه برد.

باب البطالة (بيكارى، تن آسايى)

٩٦١ ١- هيهات من نيل السّعادة السّكون الى الهوينا و البطالة. ٦ ١٩٧ چه دور است از رسيدن به سعادت كسى كه به تن آسايى و بيكارى تن داده است.

٩٦٢ ٢- آفة العمل البطالة. ٣ ١١٢

آفت كار، تن آسايى است.

باب البطنة (پر خورى)

٩٦٣ ١- البطنة تمنع الفطنة. ١ ٩٤ پر خورى از زيركى جلوگيرى كند.

٩٦٤ ٢- التّخمة تفسد الحكمة. ١ ١٧٢ پر خورى حكمت و فرزانگى را تباه سازد.

٩٦٥ ٣- البطنة تحجب الفطنة. ١ ١٧٢ پر خورى، پرده و حجاب زيركى گردد.

٩٦٦ ٤- الشّبع يفسد الورع. ١ ١٧٤ سير غذا خوردن، پارسايى را تباه سازد.

٩٦٧ ٥- الشّبع يكثر الادواء. ١ ٢٢٨ سير غذا خوردن، بيماريها را زياد كند.

٩٦٨ ٦- ادمان الشّبع يورث انواع الوجع. ١ ٣٥٩ ادامه پر خورى انواع دردها را به جاى بگذارد.

٩٦٩ ٧- الشّبع يورث الاشر و يفسد الورع. ١ ٣٥٩ سير غذا خوردن، گردن فرازى و تبختر به بار آرد، و پارسايى را تباه سازد.

٩٧٠ ٨- احفظ بطنك و فرجك ففيهما فتنتك. ٢ ١٧٩ شكم و عورت خود را نگه دار، كه بلا و گرفتارى تو در آن دو است.

٩٧١ ٩- ايّاكم و البطنة فانّها مقساة للقلب، مكسلة عن الصّلوة، مفسدة للجسد. ٢ ٣٢٤ بپرهيزيد از پر خورى كه دل را سخت كند و سبب بى حالى و سستى در نماز، و موجب تباهى بدن گردد.

٩٧٢ ١٠- ايّاك و البطنة فمن لزمها كثرت اسقامه و فسدت أحلامه. ٢ ٢٨٩ بپرهيز از پرخورى كه هر كس بدان دچار شد در دهايش بسيار و خوابهايش آشفته و پريشان گردد.

٩٧٣ ١١- انّ البهائم همّها بطونها. ٢ ٤٩٥ به راستى كه چهار پايان اندوهشان شكمشان مى‏باشد.

٩٧٤ ١٢- أمقت العباد الى اللَّه سبحانه من كان همّته بطنه و فرجه. ٢ ٤٦٠ مبغوض‏ترين بندگان در پيشگاه خداى‏ سبحان كسى است كه اندوهش شكم و عورت او است.

٩٧٥ ١٣- ايّاك و ادمان الشّبع فانّه يهيّج الاسقام و يثير العلل. ٢ ٣٠٠ بپرهيز از ادامه پر خورى كه به راستى اين كار دردها را بر انگيزد و بيماريها را تحريك كند.

٩٧٦ ١٤- بئس القرين الورع الشّبع. ٣ ٢٥٥ براى پارسايى، سيرى بد قرين و همراهى است.

٩٧٧ ١٥- بطن المرء عدوّه. ٣ ٢٦٠ شكم آدمى، دشمن او است.

٩٧٨ ١٦- اذا ملى البطن من المباح عمى القلب عن الصّلاح. ٣ ١٧٦ هنگامى كه شكم از مال مباح پر شد، دل از رسيدن به صلاح كور گردد. ٩٧٩ ١٧- قلّ من اكثر من الطّعام فلم يسقم. ٤ ٥٠٢ كم است كسى كه غذاى بسيار خورد و بيمار نگردد.

٩٨٠ ١٨- كيف تصفو فكرة من يستديم الشّبع. ٤ ٥٥٩ چگونه پاك و صاف گردد فكر و انديشه كسى كه سيرى و پرخورى را ادامه مى‏دهد.

٩٨١ ١٩- من زاد شبعه كظّته البطنة.

٥ ٢٩٨ كسى كه زياد كند سيرى خود را پر خورى و امتلاء او را به رنج اندازد.

٩٨٢ ٢٠- من كظّته البطنة حجبته عن الفطنة. ٥ ٢٩٩ پر خورى كه انسان را به رنج اندازد از زيركى و دريافت نيز او را باز دارد.

٩٨٣ ٢١- من كانت همّته ما يدخل بطنه كانت قيمته ما يخرج منه. ٥ ٣٧٧ كسى كه همتش به خوراك ورودى شكمش باشد ارزشش نيز همان است كه از آن خارج شود.

٩٨٤ ٢٢- ما ابعد الخير ممّن همّته بطنه و فرجه. ٦ ٩٣ چه دور است خير و خوبى از كسى كه اندوهش شكم و عورت او است.

٩٨٥ ٢٣- نعم عون المعاصى الشّبع.

٦ ١٦٣ سيرى، كمك كار خوبى براى معاصى و گناهان است.

٩٨٦ ٢٤- لا صحّة مع نهم. ٦ ٣٦٠ با پر خورى تندرستى نخواهد بود.

٩٨٧ ٢٥- لا فطنة مع بطنة. ٦ ٣٦١ با پرخورى زيركى نخواهد بود.

٩٨٨ ٢٦- لا تجتمع الشّبع و القيام بالمفترض. ٦ ٣٦٩ سيرى با قيام به واجبات با هم گرد نيايند.

٩٨٩ ٢٧- لا تجتمع الصّحّة و النّهم. ٦ ٣٦٩ تندرستى و پر خورى با هم جمع نشوند.

٩٩٠ ٢٨- لا تجتمع الفطنة و البطنة. ٦ ٣٧٠ زيركى و پرخورى با هم جمع نشوند.

باب الباطن (درون)

٩٩١ ١- زينة البواطن اجمل من زينة الظّواهر. ٤ ١١٧ آرايش درون زيباترين از آرايش برون است.

٩٩٢ ٢- الضّمائر الصّحاح اصدق شهادة من الالسن الفصاح. ٢ ١٦٠ درونهاى سالم در گواهى دادن، راستگوتر از زبانهاى فصيح و گويا است.

٩٩٣ ٣- لكلّ ظاهر باطن على مثاله، فمن طاب ظاهره طاب باطنه، و ما خبث ظاهره خبث باطنه. ٥ ٢٢

هر ظاهرى را باطنى است همانند آن، و از اين رو كسى كه ظاهرش پاك شد درونش نيز پاك باشد، و كسى كه ظاهرش نا پاك بود درونش نيز ناپاك باشد. ٩٩٤ ٤- ما اقبح بالانسان باطنا عليلا و ظاهرا جميلا. ٦ ٩٧ چقدر زشت است براى آدمى، كه درونى بيمار و ظاهرى زيبا داشته باشد.

٩٩٥ ٦- ما اقبح بالانسان ظاهرا موافقا و باطنا منافقا. ٦ ٧١ چه زشت است براى انسان كه ظاهرى موافق و همسو، و باطنى منافق و دورو داشته باشد.

٩٩٦ ٧- لا خير فى المنظر الّا مع حسن المخبر. ٦ ٤٣٠ خير و خوبى نيست در منظر و صورت، مگر با نيكويى مخبر (يعنى درون كه جايگاه خبر از ظاهر است). ٩٩٧ ٨- أفضل الذّخائر حسن الضّمائر. ٢ ٤٤٩ برترين اندوخته‏ها نيكى درونهاست.

٩٩٨ ٩- جماع المروءة أن لا تعمل فى السّرّ ما تستحيى منه فى العلانية.

٣ ٣٧٣ همه جوانمردى گرد آمده در اين كه در نهان، كارى نكنى كه از انجام آن در آشكار شرم دارى. ٩٩٩ ١٠- ما لا ينبغي ان تفعله فى الجهر فلا تفعله فى السّرّ. ٦ ٩١ آنچه شايسته و سزاوار نيست كه‏

آشكارا انجام دهى در نهان نيز انجام مده.

١٠٠٠ ١١- آفة الوزراء خبث السّريرة.

٣ ١٠٢ آفت وزيران، زشتى باطن است.

١٠٠١ ١٢- صلاح السّرائر برهان صحّة البصائر. ٤ ١٩٦ صلاح و رو به راه بودن درونها و خصلتها، نشانه و دليل درستى بينايى‏ها است.

١٠٠٢ ١٣- صحّة الضّمائر من أفضل الذّخائر. ٤ ١٩٨ درستى درونها از برترين اندوخته‏ها است.

١٠٠٣ ١٤- طوبى لمن صلحت سريرته و حسنت علانيته و عزل عن النّاس شرّه. ٤ ٢٤٣ خوشا به حال كسى كه باطنش صالح، و آشكارش نيكو، و شرّ خود را از مردم باز داشته است.

١٠٠٤ ١٥- عند فساد العلانية تفسد السّريرة. ٤ ٣٢٧ در وقت تباه شدن آشكار، نهان انسان نيز فاسد شود.

١٠٠٥ ١٦- من حسنت سريرته حسنت علانيته. ٥ ٢١١ كسى كه نهانش نيكو باشد آشكارش نيز نيكو گردد.

١٠٠٦ ١٧- من حسنت سريرته لم يخف احدا. ٥ ٢٥٣ كسى كه نهانش نيكو شد از هيچكس نترسد.

باب البكور (سحر خيزى)

١٠٠٧ ١- بكر السّبت و الخميس بركة.

٣ ٢٥٩ سپيده دم شنبه و پنجشنبه بركت است.

١٠٠٨ ٢- باكروا فالبركة فى المباكرة، و

شاوروا فالنّجح فى المشاورة. ٣ ٢٦٤ صبح زود برخيزيد (و سحر خيز) باشيد كه بركت در آن است، و مشاوره و مشورت كنيد كه پيروزى و رستگارى در مشورت است.

باب البكاء (گريه و گريستن)

١٠٠٩ ١- البكاء سجيّة المشفقين. ١ ١٧٦ گريستن خوى مشفقان (دلسوزان اصلاح خويش) است.

١٠١٠ ٢- البكاء من خيفة اللَّه للبعد عن اللَّه عبادة العارفين. ٢ ٤٩ گريه از ترس خدا- به خاطر كارى كه سبب ترس دور شدن از خدا است. عبادت عارفان است.

١٠١١ ٣- البكاء من خشية اللَّه ينير القلب و يعصم من معاودة الذّنب. ٢ ١١١ گريه از ترس خدا دل را نورانى كند، و از بازگشت به گناه نگهدارى كند.

١٠١٢ ٤- البكاء من خشية اللَّه مفتاح الرّحمة. ٢ ١٢١ گريه از ترس خدا كليد رحمت (حق تعالى) است.

١٠١٣ ٥- بالبكاء من خشية اللَّه تمحّص الذّنوب. ٣ ٢٤٠ به وسيله گريه از ترس خدا گناهان پاك گردد.

١٠١٤ ٦- بكاء العبد من خشية اللَّه يمحّص ذنوبه. ٣ ٢٦٢ گريه بنده از ترس خدا، گناهان را پاك كند.

باب البلد (شهر، وطن)

١٠١٥ ١- شرّ الاوطان ما لم يأمن فيه القطّان. ٤ ١٧١ بدترين وطنها آن جايى است كه ساكنانش در آن ايمن نباشند.

١٠١٦ ٢- شرّ البلاد بلد لا امن فيه و لا خصب. ٤ ١٦٥ بدترين شهرها شهرى است كه نه در آن امنيت است و نه فراخى و ارزانى وجود دارد.

١٠١٧ ٣- ليس بلدا أحقّ البلاد بك من بلد، خير البلاد ما حملك. ٥ ٨٣ شهرى شايسته‏تر از شهر ديگر براى‏ زيستن تو نيست، بهترين شهرها آن شهرى است كه تو را پذيرا باشد.

باب البلاغة (شيوا سخنى)

١٠١٨ ١- البلاغة ان تجيب فلا تبطى‏ء و تصيب فلا تخطى‏ء. ٢ ١٥٢ بلاغت آن است كه پاسخ گويى و (در پاسخ گفتن) درنگ نكنى، و درست بگويى و خطا نكنى.

١٠١٩ ٢- البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة. ٢ ٧٠ بلاغت اين است كه گفتار آن بر زبان آسان باشد، و دريافت آن بر فهم سبك باشد.

١٠٢٠ ٣- ابلغ البلاغة ما سهل فى الصّواب مجازه و حسن ايجازه. ٢ ٤٦٤ رساترين بلاغتها آن است كه گذر از فهم درست آن آسان، و اختصار گويى آن نيكو باشد.

١٠٢١ ٤- قد يكتفى من البلاغة بالايجاز.

٤ ٤٧٤ گاهى است كه از بلاغت به اختصار گويى و كوتاه سخن گفتن اكتفا شود.

باب البلاء (گرفتارى، آزمايش)

١٠٢٢ ١- البلاء رديف الرّخاء. ١ ١٥٤ بلا پشت سر "رخاء" (يعنى ناز و نعمت و فراخى زندگى) است.

١٠٢٣ ٢- انّ عظيم الاجر مقارن عظيم البلاء، فاذا احبّ اللَّه سبحانه قوما ابتلاهم. ٢ ٥٢٧ به راستى كه اجر بزرگ مقارن و همراه با بلاى بزرگ است، كه چون خداى سبحان مردمى را دوست بدارد به بلا دچارشان كند.

١٠٢٤ ٣- اذا رأيت اللَّه سبحانه يتابع عليك البلاء فقد أيقظك. ٣ ١٣٢ هنگامى كه ديدى خداى سبحان پى در پى‏ بر بلا مى‏فرستد، بدانكه تو را بيدار مى‏كند (كه دچار غفلت و بى‏خبرى نشوى).

١٠٢٥ ٤- اذا رأيت ربّك يوالى عليك البلاء فاشكره. ٣ ١٤٢ هنگامى كه ديدى پروردگارت بلا را پى در پى بر تو مى‏فرستد او را سپاس گوى.

١٢٠٦ ٥- بلاء الرّجل على قدر ايمانه و دينه. ٣ ٢٦٢ بلاى مرد به مقدار ايمان و دين او است.

١٠٢٧ ٦- ثلاث من اعظم البلاء : كثرة العائلة، و غلبة الدّين، و دوام المرض.

٣ ٣٤١ سه چيز از بزرگ ترين بلاهاست : نان خور بسيار چيره شدن قرض و بدهى، ادامه بيمارى.

١٠٢٨ ٧- ربّ مرحوم من بلاء هو دواءه.

٤ ٦٧ چه بسا كسانى كه به خاطر گرفتارى مورد رحم و دلسوزى مردمند در صورتى كه همان گرفتارى داروى آنها است. ١٠٢٩ ٨- ربّ مبتلى مصنوع له بالبلوى.

٤ ٦٨ چه بسا گرفتارى كه همان گرفتارى احسانى است كه در حق او شده.

١٠٣٠ ٩- عى قدر النّعماء يكون مضض البلاء. ٤ ٣١٣ سوزش و درد بلا، به اندازه نعمت است.

١٠٣١ ١٠- فى البلاء تحاز فضيلة الصّبر. ٤ ٣٩٩ در بلا و گرفتارى است كه انسان فضيلت‏ صبر و شكيبايى را به دست آورد.

١٠٣٢ ١١- قد تفاجى‏ء البليّة. ٤ ٤٦١ گاه است كه بلا ناگهانى رسد.

١٠٣٣ ١٢- كلّ بلاء دون النّار عافية. ٤ ٥٤٢ هر بلايى در مقايسه با دوزخ، عافيت و تندرستى است.

١٠٣٤ ١٣- كن بالبلاء محبورا و بالمكاره مسرورا. ٤ ٦٠٢ در برابر بلا شاد باش، و در برابر ناخوشى‏ها شادمان.

١٠٣٥ ١٤- كم من منعم عليه بالبلاء. ٤ ٥٥٢ چه بسا كسانى كه به وسيله بلا بر آنها نعمت داده شده است.

١٠٣٦ ١٥- من طلب للنّاس الغوائل لم يأمن البلاء. ٥ ٢١٧ كسى كه فتنه و آشوب براى مردمان خواهد، از بلا و گرفتارى ايمن نباشد.

١٠٣٧ ١٦- لا تأمن من البلاء فى امنك و رخائك. ٦ ٢٦٥ در حالى كه در امنيت و آسايش به سر مى‏برى از بلا ايمن مباش.

١٠٣٨ ١٧- لا يكمل ايمان المؤمن حتّى يعدّ الرّخاء فتنة و البلاء نعمة. ٦ ٤٠٨ كامل نشود ايمان مؤمن تا وقتى كه آسايش و خوشى را فتنه (و آزمايش) دادند و بلا و گرفتارى را نعمت به شمار آورد.

١٠٣٩ ١٨- عند تضايق حلق البلاء يكون الرّخاء. ٤ ٣١٩ در هنگام تنگ شدن حلقه‏هاى بلا و گرفتارى، گشايش خواهد بود.

باب بني أمية (در باره بنى اميه)

١٠٤٠ ١- هى مجاجة من لذيذ العيش يتطعّمونها برهة و يلفظونها جملة.

٦ ١٩٧ دولت ايشان پاره‏اى عسل از زندگى لذيذى است كه از روى حرص در برهه‏اى از زمان آن را مى‏خورند، آن گاه يكباره آن را از دهان بيرون اندازند.

باب المبالات (باك داشتن، پروا كردن)

١٠٤١ ١- علّة المعاداة قلّة المبالاة. ٤ ٣٥٢ علت دشمنى مردم با انسان، بى‏پروايى نسبت به آنهاست.

١٠٤٢ ٢- من قلّت مبالاته صرع. ٥ ١٨٦ كسى كه پروايش كم باشد در افتد.

١٠٤٣ ٣- إذا لم يكن ما تريد فلا تبل كيف كنت. ٣ ١٣٦ هر گاه زندگى به آن گونه كه تو مى‏خواهى نبود، باكى نداشته باش كه چگونه خواهى بود (و به همان وضع راضى باش تا آن وضع به سر آيد، و از مقام و مرتبه تو نزد خدا نكاهد).

باب البهتان (دروغ بستن)

١٠٤٤ ١- لا قحة كالبهت. ٦ ٣٤٩ هيچ بى‏شرمى چون بهتان نيست.

حرف "التاء "

باب التجارة (بازرگانى)

١٠٤٥ ١- التّاجر مخاطر. ١ ٤٠ بازرگان در مخاطره است (چه از نظر دين و چه از نظر دنيا).

١٠٤٦ ٢- من تاجر اللَّه ربح. ٥ ١٨٠ كسى كه با خدا سودا كند سود برد.

١٠٤٧ ٣- من اتّجر بغير علم فقد ارتطم فى الرّبا. ٥ ٢٨٧ آن كس كه بدون آگاهى (از احكام شرعى تجارت و) داد و ستد كند، در ربا غوطه ور شود.

باب التراب (خاك)

١٠٤٨ ١- نعم الطّهور التّراب. ٦ ١٦٨ خاك، پاك كننده خوبى است.

باب التعب (رنج، سختى)

١٠٤٩ ١- ربّ دائب مضيّع. ٤ ٥٧ چه بسا انسان پر تلاشى كه تلاشش بيهوده است.

١٠٥٠ ٢- ثمرة الرّغبة التّعب. ٣ ٣٣٣ ثمره و ميوه خواستن، رنج و تعب است.

١٠٥١ ٣- بالتّعب الشّديد تدرك الدّرجات الرّفيعة و الرّاحة الدّائمة.

٣ ٣٨ به وسيله رنج سخت است كه آدمى به درجه‏هاى والا و آسايش هميشگى برسد.

باب التوبة (پشيمانى و بازگشت به خدا)

١٠٥٢ ١- التّوبة ممحاة. ١ ٥٢ توبه پاك كننده (گناه) است.

١٠٥٣ ٢- التّوبة تستنزل الرّحمة. ١ ٢٦٧ توبه رحمت حق را به زمين نازل گرداند.

١٠٥٤ ٣- اخلاص التّوبة يسقط الحوبة. ١ ٣٣١ اخلاص در توبه، گناه را بريزد.

١٠٥٥ ٤- المؤمن منيب مستغفر توّاب.

١ ٣٤٠ مؤمن بازگردنده (به سوى خدا) و آمرزش خواه و پر توبه است.

١٠٥٦ ٥- التّوبة تطهّر القلوب و تغسل الذّنوب. ١ ٣٥٧ توبه دلها را پاك سازد و گناهان را بشويد.

١٠٥٧ ٦- التّوبة ندم بالقلب، و استغفار باللّسان، و ترك بالجوارح، و اضمار أن لا يعود. ٢ ١٢٦ توبه عبارت است از پشيمانى در دل، و آمرزش خواهى با زبان، و ترك گناه به وسيله اعضا، و تصميم قلبى كه ديگر به گناه باز نگردد.

١٠٥٨ ٧- الا تائب من خطيئته قبل حضور منيّته. ٢ ٣٢٩ آيا كسى هست كه پيش از رسيدن مرگش توبه كند. ١٠٥٩ ٨- أفضل من طلب التّوبة ترك الذّنب. ٢ ٣٧٢

برتر از درخواست، توبه، ترك گناه است.

١٠٦٠ ٩- بالتّوبة تمحّص السّيّئات. ٣ ٢٣٤ بوسيله توبه گناهان پاك شود.

١٠٦١ ١٠- بالتّوبة تكفّر الذّنوب. ٣ ٢٤٠ با توبه گناهان پوشيده شود.

باب البلاغة (شيوا سخنى)

١٠١٨ ١- البلاغة ان تجيب فلا تبطى‏ء و تصيب فلا تخطى‏ء. ٢ ١٥٢ بلاغت آن است كه پاسخ گويى و (در پاسخ گفتن) درنگ نكنى، و درست بگويى و خطا نكنى.

١٠١٩ ٢- البلاغة ما سهل على المنطق و خفّ على الفطنة. ٢ ٧٠ بلاغت اين است كه گفتار آن بر زبان آسان باشد، و دريافت آن بر فهم سبك باشد.

١٠٢٠ ٣- ابلغ البلاغة ما سهل فى الصّواب مجازه و حسن ايجازه. ٢ ٤٦٤ رساترين بلاغتها آن است كه گذر از فهم درست آن آسان، و اختصار گويى آن نيكو باشد.

١٠٢١ ٤- قد يكتفى من البلاغة بالايجاز.

٤ ٤٧٤ گاهى است كه از بلاغت به اختصار گويى و كوتاه سخن گفتن اكتفا شود.

١٠٦٢ ١١- ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس. ٣ ٣٣٤ ميوه توبه، باز يافت كردن تقصيرات نفس و جبران و تدارك آن است.

١٠٦٣ ١٢- حسن التّوبة يمحول الحوبة.

٣ ٤١٦ توبه نيكو، گناه را محو كند.

١٠٦٤ ١٣- من تاب فقد اناب. ٥ ١٧٥ كسى كه توبه كند به سوى خدا بازگشته است.

١٠٦٥ ١٤- من اعطى التّوبة لم يحرم القبول. ٥ ٢٣٨ كسى كه توفيق تو به يافت (و اين عنايت الهى به او شد) از پذيرفته شدن آن محروم نگردد.

١٠٦٦ ١٥- من لم يقبل التّوبة عظمت خطيئته. ٥ ٤١١ كسى كه توبه را نپذيرد گناه او بزرگ است. ١٠٦٧ ١٦- ما اهدم التّوبة لعظيم الجرم.

٦ ٦٣ چه ويران كننده (خوبى) است توبه براى گناه بزرگ.

١٠٦٨ ١٧- مسوّف نفسه بالتّوبة من هجوم الاجل على اعظم الخطر. ٦ ١٥١ كسى كه توبه خود را به تأخير اندازد (و امروز و فردا كند بايد بداند كه) در معرض بزرگترين خطر، يعنى يورش و هجوم مرگ، قرار دارد.

١٠٦٩ ١٨- لا دين لمسوّف بتوبته. ٦ ٣٨٤ دين ندارد آن كس كه توبه را به تأخير اندازد.

١٠٧٠ ١٩- يسير التّوبة و الاستغفار يمحصّ المعاصى و الإصرار. ٦ ٤٥٨

اندكى از توبه و استغفار گناهان و اصرار بر آنها را پاك كند.

حرف "الثاء"

باب الثواب (اجر، پاداش)

١٠٧١ ١- الثّواب عند اللَّه سبحانه و تعالى على قدر المصاب. ١ ٣٠٣ پاداش در پيشگاه خداى سبحان به اندازه مصيبت خواهد بود.

١٠٧٢ ٢- اكتساب الثّواب افضل الارباح و الاقبال على اللَّه رأس النّجاح. ٢ ٩٣ برترين سودها (در دنيا) به دست آوردن پاداش نيك است، و توجه به سوى خدا اساس پيروزى است.

١٠٧٣ ٣- من امّل ثواب الحسنى لم تنكد آماله. ٥ ٤٢٢ كسى كه اميد پاداش نيك خدا را داشته باشد، نا اميد نخواهد شد.

١٠٧٤ ٤- لا ربح كالثّواب. ٦ ٣٥١

سودى همچون پاداش نيك نيست.

١٠٧٥ ٥- لا ذخر كالثّواب. ٦ ٣٥٤ اندوخته‏اى چون پاداش نيك نيست.

١٠٧٦ ٦- لا تهتمّنّ إلّا فيما يكسبك أجرا، و لا تسع الّا فى اغتنام مثوبة. ٦ ٢٩٩ زنهار كه اهتمام نورزى در كارى مگر در كارى كه براى تو پاداشى را به دست آورد، و تلاش و كوشش مكن مگر آنجا كه ثوابى را به غنيمت گيرى.

حرف "الجيم"

باب الاجارة (پناه دادن)

١٠٧٧ ١- من اجار المستغيث اجاره اللَّه سبحانه من عذابه. ٥ ٣٨٨ كسى كه پناه خواهى را پناه دهد، خداى سبحانه او را از عذاب خود پناه دهد.

باب التّجبّر (گردن فرازى)

١٠٧٨ ١- ايّاك و التّجبّر على عباد اللَّه فانّ كلّ متجبّر يقصمه اللَّه. ٢ ٣٠٤ بپرهيز از گردنكشى بر بندگان خدا كه به راستى خداوند قدرت هر گردن كشى را بشكند.

١٠٧٩ ٢- من تجبّر كسر. ٥ ١٤٥ كسى كه گردنكشى كند شكسته شود.

١٠٨٠ ٣- من تجبّر حقّره اللَّه و وضعه.

٥ ٣٠١ كسى كه گردنكش كند خدايش كوچك و پست كند.

١٠٨١ ٤- لا يزكو عمل متجبّر. ٦ ٣٧٣ عمل شخص گردنكش پاك نشود.

١٠٨٢ ٥- من تجبّر على من دونه كسر.

٥ ٢٢٧ كسى كه گردنكش ی كند بر زير دست خود شكسته شود.

باب الجبن (ترس)

١٠٨٣ ١- الجبن آفة، العجز سخافة. ١ ٣٣ ترس آفتى است (در جنگ و يا در هر كار) و عجز نشان دادن از خود، از سبك عقلى است.

١٠٨٤ ٢- احذروا الجبن فانّه عار و منقصة. ٢ ٢٧٢ از بزدلى و ترس بپرهيزيد كه ننگ و نقصان است.

١٠٨٥ ٣- شدّة الجبن من عجز النّفس و ضعف اليقين. ٤ ١٨٥ ترس بسيار از ناتوانى نفس و سستى يقين خواهد بود.

١٠٨٦ ٤- لا تشركنّ فى رأيك جبانا يضعّفك عن الامر و يعظّم عليك ما ليس بعظيم. ٦ ٣٠٩ در رأى و انديشه خود، آدم ترسو را شريك مساز (و با او در كارها مشورت نكن)، كه تصميم تو را در كارها سست گرداند، و براى تو چيزى را كه بزرگ نيست بزرگ جلوه دهد.

باب الجد (كوشش، جديت)

١٠٨٧ ١- التّشمّر للجدّ من سعادة الجدّ.

٢ ١٦٢ دامن به كمر زدن و مهيّا شدن براى كوشش از نيكبختى است.

١٠٨٨ ٢- ان كنتم للنّجاة طالبين فارفضوا الغفلة و اللّهو، و الزموا الاجتهاد و الجدّ. ٣ ٢١ اگر طالب رستگارى هستيد بى‏خبرى و بازيگوشى را به يكسو افكنيد، و پيوسته تلاش و كوشش كنيد.

١٠٨٩ ٣- عليك بالجدّ و ان لم يساعد الجدّ. ٤ ٢٩٩

بر تو باد به تلاش و كوشش اگر چه بخت يار نگردد و مساعدت نكند.

١٠٩٠ ٤- قد سعد من جدّ. ٤ ٤٦٥ به راستى نيكبخت شد كسى كه تلاش و كوشش كرد.

١٠٩١ ٥- قرن الاجتهاد بالوجدان. ٤ ٤٩٤ تلاش با يافتن همراه است. ١٠٩٢ ٦- من ضعف جدّه قوى ضدّه.

٥ ٢١٣ كسى كه در (نظم و نسق كارها) تلاشش ناتوان باشد، دشمنش نيرومند گردد.

١٠٩٣ ٧- من اعمل اجتهاده بلغ مراده.

٥ ٢١٨ كسى كه تلاشش را به كار بندد به آرمان خويش برسد.

١٠٩٤ ٨- من ركب جدّه قهر ضدّه. ٥ ٢١٣ كسى كه بر مركب تلاش و جديّت سوار شود، دشمنش را مقهور كند.

١٠٩٥ ٩- من غالب الضّدّ ركب الجدّ.

٥ ٢٢٦ كسى كه بر دشمن پيروز شد بر مركب تلاش و جدّيت سوار گشته است.

١٠٩٦ ١٠- لقد اخطأ العاقل اللّاهى الرّشد و اصابه ذو الاجتهاد و الجدّ. ٥ ٥٤ به راستى عاقل و زيركى كه خود را به لهو و لعب (و بازى) سرگرم كرده راه درست و صواب را گم كرده، ولى آن ديگرى كه تلاش و كوشش دارد بدان رسيده است. ١٠٩٧ ١١- من بذل جهد طاقته بلغ كنه ارادته. ٥ ٣٦٨ كسى كه آنچه را در توان دارد براى رسيدن به آرمان خود به كار بندد به نهايت آرمان خود خواهد رسيد.

١٠٩٨ ١٢- من استدام قرع الباب و لجّ ولج. ٥ ٤٥٧

كسى كه كوبيدن در را ادامه دهد و لجاجت و سرسختى كند در را باز كند (و داخل شود). ١٠٩٩ ١٣- ما ادرك المجد من فاته الجدّ.

٦ ٦٥ مجد و عظمت را در نيابد كسى كه تلاش و كوشش را از دست داده است.

باب الجدل (ستيزه جويى)

١١٠٠ ١- الجدل فى الدّين يفسد اليقين.

١ ٣٠٨ ستيزه جويى در دين، يقين را تباه سازد.