ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۱

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 58127
دانلود: 10608


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 319 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 58127 / دانلود: 10608
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 1

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب التجربة (آزمون، آزمايش)

١١٠١ ١- الامور بالتّجربة. ١ ١٨ كارها به تجربه و آزمايش است (و با آن سامان پذيرد).

١١٠٢ ٢- الظّفر بالحزم، و الحزم بالتّجارب. ١ ٢١ پيروزى به دور انديشى است، و دور انديشى به استفاده از تجربه‏هاست.

١١٠٣ ٣- الامور أشباه. ١ ٤٢ كارها (و وقايع روزگار) شبيه يكديگرند. ١١٠٤ ٤- التّجارب لا تنقضى. ١ ٩٩ تجربه‏ها پايان نپذيرد (و پيوسته انسان بايد در حال تجربه آموزى باشد).

١١٠٥ ٥- الايّام تفيد التّجارب. ١ ١٠١ روزها (و روزگارها) تجربه‏ها را سود دهد (و هر حادثه‏اى بر تجربه آدمى بيفزايد).

١١٠٦ ٦- الحزم حفظ التّجربة. ١ ٢٣٨ دور انديشى در نگهدارى و ياد داشت تجربه است.

١١٠٧ ٧- التّجارب علم مستفاد. ١ ٢٦٠

تجربه‏ها هر كدام دانشى بهره‏مند است.

١١٠٨ ٨- التّجربة تثمر الاعتبار. ١ ٢٧٨ تجربه، پند و عبرت به بار آورد.

١١٠٩ ٩- العاقل من وعظته التّجارب.

١ ٣١٢ عاقل و خردمند كسى است كه تجربه‏ها او را اندرز دهد.

١١١٠ ١٠- المجرّب احكم من الطّبيب.

١ ٣١٥ تجربه آزموده (يا تجربه كننده) از طبيب (نا آزموده) داناتر است. ١١١١ ١١- التّجارب لا تنقضى و العاقل منها فى زيادة. ١ ٣٩٧ تجربه‏ها پايان نپذيرد و شخص عاقل از آنها بر دانش خود بيفزايد.

١١١٢ ١٢- الحازم من حنّكته التّجارب و هذّبته النّوائب. ٢ ١١٥ دور انديش كسى است كه تجربه‏ها او را كار كشته كرده و سختيهاى روزگار او را پاك نموده است.

١١١٣ ١٣- املك النّاس لسداد الرّأى كلّ مجرّب. ٢ ٤٠٨ داراترين مردم در درستى رأى و انديشه، مردمان با تجربه هستند.

١١١٤ ١٤- انّما العقال من وعظته التّجارب. ٣ ٧٥ به راستى خردمند كسى است كه تجربه‏ها اندرزش داده باشند.

١١١٥ ١٥- ثمرة التّجربة حسن الاختيار.

٣ ٣٢٧ ميوه و ثمره تجربه (در كارها) انتخاب نيك است.

١١١٦ ١٦- حفظ التّجارب رأس العقل.

٣ ٤٠٧ حفظ و نگهداشتن تجربه‏ها سر عقل و خرد (و قوام و اساس آن) است.

١١١٧ ١٧- خير ما جرّبت ما وعظك. ٣ ٤٢٢ بهترين چيزى كه تجربه كنى آن است كه تو را پند دهد.

١١١٨ ١٨- رأى الرّجل على قدر تجربته.

٤ ٩٥ انديشه و رأى مرد به مقدار تجربه او است.

١١١٩ ١٩- فى كلّ تجربة موعظة. ٤ ٣٩٦ در هر تجربه‏اى پندى (نهفته) است.

١١٢٠ ٢٠- كفى عظة لذوى الالباب ما جرّبوا. ٤ ٥٨١ براى اندرز خردمندان همان تجربه‏هايى كه آموخته‏اند كافى است.

١١٢١ ٢١- كفى بالتّجارب مؤدّبا. ٤ ٥٧٠ براى ادب انسان تجربه‏ها كافى است.

١١٢٢ ٢٢- من قلّت تجربته خدع. ٥ ١٨٥ كسى كه تجربه‏اش كم باشد فريب مى‏خورد.

١١٢٣ ٢٣- من كثرت تجربته قلّت غرّته.

٥ ٢١٤ كسى كه تجربه‏اش بسيار باشد كمتر گول مى‏خورد.

١١٢٤ ٢٤- من احكم التّجارب سلم من المعاطب. ٥ ٢١٥ كسى كه تجربه را استوار سازد (و به كار بندد) از هلاكت و نابودى سالم ماند.

١١٢٥ ٢٥- من يجرّب يزدد حزما. ٥ ٢٠٣ كسى كه تجربه آموزد بر دور انديشى خود بيفزايد.

١١٢٦ ٢٦- من غنى عن التّجارب عمى عن العواقب. ٥ ٣٤٦ كسى كه خود را از تجربه‏ها بى‏نياز بداند سرانجام كارها را نبيند.

١١٢٧ ٢٧- من حفظ التّجارب اصابت افعاله. ٥ ٤٦١ كسى كه تجربه‏ها را نگاه دارد (و به كار بندد) كارهايش به درستى و صواب انجامد.

١١٢٨ ٢٨- من الحزم حفظ التّجربة. ٦ ٣٥ نگهدارى و حفظ تجربه) (و به كار بردن آن) از دور انديشى است.

باب الجزع (بيتابى، ناشكيبايى)

١١٢٩ ١- الجزع هلاك. ١ ٢٤ بى‏تابى كردن، نابودى و موجب هلاكت‏

است.

١١٣٠ ٢- الجزع من اعوان الزّمان. ١ ٦٦ ناشكيبايى كردن از يارى دهندگان روزگار است. ١١٣١ ٣- الجزع يعظّم المحنة. ١ ١٧٣ بى‏تابى كردن، رنج و محنت را بزرگ كند. ١١٣٢ ٤- الجزع أتعب من الصّبر. ١ ٣١٤ بى‏تابى، رنج آورتر از صبر و شكيبايى است.

١١٣٣ ٥- الجزع عند المصيبة اشدّ من المصيبة. ٢ ٣ بى‏تابى در مصيبت، از خود آن مصيبت سخت‏تر است.

١١٣٤ ٦- الجزع لا يدفع القدر و لكن يحبط الاجر. ٢ ٦٩ بى‏تابى كردن جلوى مقدّرات و سرنوشت را نمى‏گيرد، ولى پاداش انسان از بين مى‏برد.

١١٣٥ ٧- الجزع عند البلاء من تمام المحنة. ٢ ٣ بى‏تابى كردن در هنگام رسيدن بلا و گرفتارى رنج را كامل كند.

١١٣٦ ٨- الجزع عند المصيبة يزيدها و الصّبر عليها يبيدها. ٢ ١١٨ بى‏تابى در هنگام رسيدن مصيبت بر آن بيفزايد، و صبر بر آن، مصيبت را از بين ببرد.

١١٣٧ ٩- اغلبوا الجزع بالصّبر، فانّ الجزع يحبط الاجر و يعظّم الفجيعة.

٢ ٢٥١ به وسيله بردبارى و صبر، بر جزع و بى‏تابى، چيره و غالب شويد، زيرا جزع و بى‏تابى اجر را تباه سازد و مصيبت را بزرگ گرداند.

١١٣٨ ١٠- المصيبة واحدة، و ان جزعت صارت اثنتين. ٢ ١٦ مصيبت يكى است، و اگر بى‏تابى كنى دو تا مى‏شود.

١١٣٩ ١١- ان كنت جازعا على كلّ ما يفلت من يديك فاجزع على ما لم يصل اليك. ٣ ٥ اگر براى هر چيزى كه از دستت مى‏رود بى‏تابى مى‏كنى، پس براى آنچه به دستت نرسيده نيز بى‏تابى كن. ١١٤٠ ١٢- بكثرة الجزع تعظم الفجيعة.

٣ ٢٠٢ با بى‏تابى بسيار، مصيبت بزرگ گردد.

١١٤١ ١٣- من ملكه الجزع حرم فضيلة الصّبر. ٥ ٢٢٣ كسى كه بى‏تابى بر او فرمان براند، از فضيلت صبر محروم ماند.

١١٤٢ ١٤- من جزع عظمت مصيبته. ٥ ١٩٢ كسى كه بى‏تابى كند مصيبت بر او بزرگ شود.

١١٤٣ ١٥- ليس مع الجزع مثوبة. ٥ ٧٨ با بى‏تابى، پاداش و اجرى نخواهد بود.

١١٤٤ ١٦- من جزع فنفسه عذّب، و امر اللَّه سبحانه اضاع، و ثوابه باع. ٥ ٣٩٩ كسى كه بى‏تابى كند خود را شكنجه كند، و فرمان خداى سبحان را تباه ساخته، و پاداش خود را فروخته (و از دست داده) است.

١١٤٥ ١٧- لا تجزعوا من قليل ما اكرهكم فيوقعكم ذلك فى كثير ممّا تكرهون.

٦ ٢٩٧ از چيز اندكى كه موجب ناراحتى شما مى‏شود بى‏تابى نكنيد، كه شما را در بيشتر از آنچه خوش نداريد در اندازد.

١١٤٦ ١٨- لا يجتمع الصّبر و الجزع. ٦ ٣٧١ صبر و بى‏تابى با هم در يك جا جمع نشوند.

١١٤٧ ١٩- للَّه سبحانه حكم بيّن فى المستأثر و الجازع. ٥ ٣٦ خداى سبحان را حكمى است در باره استبدادگر و بى‏تاب.

باب الجزاء (كيفر، مجازات)

١١٤٨ ١- سوء العقوبة من لؤم الظّفر.

٤ ١٥٥ بد كيفر دادن، از زشتى پيروزى است. ١١٤٩ ٢- ردّ الحجر من حيث جاءك فانّه لا يردّ الشّرّ الّا بالشّرّ. ٤ ٨٦ سنگ را (كه به سوى تو پرتاب كرده‏اند) از همان جا كه آمده به همان جا بازگردان چون بدى را با همان بدى برگردانند.

١١٥٠ ٣- على قدر البلاء يكون الجزاء.

٤ ٣١٤ كيفر به اندازه بلا و گرفتارى است.

١١٥١ ٤- كلّ امرى‏ء على ما قدّم قادم و بما.

عمل مجزيّ. ٤ ٥٣٦ هر كسى بر آنچه از پيش فرستاده در آيد، و بدانچه كرده كيفر شود.

١١٥٢ ٥- كلّ امرى‏ء يلقى ما عمل و يجزى بما صنع. ٤ ٥٤٥ هر انسانى ديدار كند آنچه را انجام داده و پاداش و كيفر بيند بدانچه كرده است.

١١٥٣ ٦- كما تدين تدان. ٤ ٦٢٢ هر گونه پاداش دهى، همان گونه پاداشت دهند.

١١٥٤ ٧- كما تقدّم تجد. ٤ ٦٢٣ همان گونه كه از پيش فرستاده‏اى درخواهى يافت.

١١٥٥ ٨- لكلّ عمل جزاء فاجعلوا عملكم لما يبقى و ذروا ما يفنى. ٥ ٢١

هر عملى را پاداشى است، پس عمل خود را در راهى انجام دهيد كه مى‏ماند، و آنچه را فانى شود واگذاريد.

١١٥٦ ٩- من صدّق بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. ٥ ٢٦٠ كسى كه كيفر و مجازات را باور دارد جز كار نيك انجام ندهد.

١١٥٧ ١٠- لن يلقى جزاء الشّرّ الّا عامله.

٥ ٦٢ كيفر بدى را جز كسى كه آن را انجام داده نبيند.

١١٥٨ ١١- لن يجزى جزاء الخير الّا فاعله.

٥ ٦٢ پاداش كار نيك را جز انجام دهنده آن نگيرد.

١١٥٩ ١٢- من قابل الاحسان بافضل منه فقد جازاه. ٥ ٣٢٧ كسى كه احسان (ديگرى) را به افزون‏تر از آن بدهد آن را پاداش داده است. ١١٦٠ ١٣- من لم يجاز الاساءة بالاحسان فليس من الكرام. ٥ ٤٠٧ كسى كه بدى را به نيكى پاداش ندهد از كريمان نيست.

١١٦١ ١٤- من ايقن بالمجازاة لم يؤثر غير الحسنى. ٥ ٣٤٣ كسى كه يقين به كيفر (عمل) دارد جز كار نيك انجام ندهد.

١١٦٢ ١٥- على قدر الحرمان تكون الحرفة. ٤ ٣١٣ به مقدار محروميّت پاداش دهند.

باب الجفاء (ستم، بد خويى)

١١٦٣ ١- ايّاك و الجفاء فانّه يفسد الاخاء و يمقّت الى اللَّه و النّاس. ٢ ٢٩٦ زنهار از جفاكارى بپرهيز كه جفا كارى برادرى را تباه سازد و خشم خداى سبحان و مردمان را براى انسان به بار آرد.

١١٦٤ ٢- الجفاء يفسد الاخاء. ١ ١٥٠ جفا كارى برادرى را تباه سازد.

١١٦٥ ٤- الجفاء شين، المعصية حين. ١ ٣٦ جفاكارى زشتى است، و گناه و نافرمانى سب نابودى است.

باب المجالسة (همنشينى)

١١٦٦ ١- جالس الحلماء تزدد حلما.

٣ ٣٥٧ با حليمان هم نشين شو تا بر حلم تو افزوده گردد.

١١٦٧ ٢- جالس العلماء تسعد. ٣ ٣٥٦ با دانشمندان هم نشين شو تا نيكبخت شوى.

١١٦٨ ٣- جليس الخير نعمة. ٣ ٣٥٦ هم نشينى (با هم نشين) خوب، نعمتى است. (از نعمتهاى الهى).

١١٦٩ ٤- جليس الشّرّ نقمة. ٣ ٣٥٦ هم نشينى با شخص بد، عذابى است.

١١٧٠ ٥- جالس العلماء تزدد علما. ٣ ٣٥٧ با دانشمندان هم نشين شو تا بر دانشت افزوده گردد. ١١٧١ ٦- جالس الفقراء تزدد شكرا.

٣ ٣٥٧ با فقيران و نيازمندان هم نشين شو تا بر شكر و سپاست (به درگاه خداوند) بيفزايد.

١١٧٢ ٧- جانبوا الاشرار و جالسوا الاخيار. ٣ ٣٦٢ از بدان دورى كن و با نيكان هم نشين شو.

١١٧٣ ٨- جماع الشّرّ فى مقارنة قرين السّوء. ٣ ٣٦٩ كانون بدى در هم نشينى با همراه بد است.

١١٧٤ ٩- جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم، فانّك ان كنت جاهلا علّموك و ان كنت عالما ازددت علما.

٣ ٣٧٢ با پارسايان و فرزانگان هم نشينى كن و گفتگوهاى علمى و دينى را با ايشان زياد كن، كه اگر نادان باشى تو را بياموزند و اگر دانا باشى بر دانايى خود بيفزايى.

١١٧٥ ١٠- جالس العلماء يزدد علمك و يحسن ادبك و تزك نفسك. ٣ ٣٧٣ با دانشمندان مجالست داشته باش تا دانشت افزون، و ادب تو نيكو، و جانت پاكيزه گردد.

١١٧٦ ١١- جالس الحكماء يكمل عقلك و تشرف نفسك و ينتف عنك جهلك.

٣ ٣٧٣ با فرزانگان هم نشين شو تا عقل، و خردت كامل، و نفس تو بلند مرتبه گردد، و جهل تو نادانى از تو زائل شود.

١١٧٧ ١٢- خلطة أبناء الدّنيا تشين الدّين و تضعف اليقين. ٣ ٤٥٣ آميزش با فرزندان دنيا (و دنيا طلبان) دين را زشت و يقين را ضعيف گرداند.

١١٧٨ ١٣- زوروا فى اللَّه، و جالسوا فى اللَّه و اعطوا فى اللَّه، و امنعوا فى اللَّه. ٤ ١١٣ ديدار كنيد يكديگر را در راه خدا، و هم نشينى كنيد در راه خدا، و بدهيد در راه خدا و جلوگيرى كنيد از بخشش، در راه خدا.

١١٧٩ ١٤- صاحب العقلاء و جالس العلماء و اغلب الهوى، ترافق الملأ الاعلى.

٤ ٢٠٤ با خردمندان مصاحبت كن و با دانشمندان هم نشين شو و بر هواى نفس پيروز شو، تا با ساكنان ملأ اعلى (جايگاه والا) رفيق و همراه گردى.

باب المجلس (مجلس و جاى نشستن)

١١٨٠ ١- لا تسرعنّ الى ارفع موضع فى المجلس فانّ الموضع الّذى ترفع اليه خير من الموضع الّذى تحطّ عنه.

٦ ٢٨٨ شتاب مكن براى جلوس در بالاترين جايگاه مجلس، زيرا مجلسى كه تو را بدان بالا برند بهتر است از مجلسى كه از آن پايينت آورند. ١١٨١ ٢- الاطراف مجالس الاشراف.

١ ٢٤٤ كناره‏هاى مجلس جاى نشستن مردمان شريف است.

باب الجماع (نزديكى كردن)

١١٨٢ ١- حياء يرتفع و عورات تجتمع، اشبه شي‏ء بالجنون، الاصرار عليه هرم، و الافاقة منه ندم، ثمرة حلاله الولد، ان عاش فتن و ان مات حزن.

٣ ٤١٧ (از آن حضرت در باره جماع و نزديكى كردن پرسيدند حضرت در پاسخ فرمود : ) شرمى است كه برمى‏خيزد، و عورتهايى است كه با هم جمع شود، شبيه‏ترين چيز به ديوانگى است، اصرار بر آن پيرى است، و به هوش آمدن از آن پشيمانى، ميوه حلال آن فرزند است كه اگر زنده بماند به فتنه اندازد، و اگر بميرد اندوهگين سازد.

١١٨٣ ٢- من اكثر المناكح غشيته الفضائح. ٥ ٤٣٢ كسى كه با زنان زياد ازدواج كند رسوايى‏ها او را فرا گيرد.

باب الجمال (زيبايى)

١١٨٤ ١- الجمال الظّاهر حسن الصّورة، الجمال الباطن حسن السّريرة. ١ ٣١٣ زيبايى برون به زيبايى صورت است و زيبايى درون به زيبايى نهاد (يا خلق و خوى) است.

١١٨٥ ٢- الصّورة الجميلة اوّل السّعادتين. ٢ ٢٢ صورت زيبا نخستين نيكبختى از ميان دو نيكبختى است. ١١٨٦ ٣- حسن الصّورة الجمال الظّاهر.

٣ ٣٨٢ صورت زيبا جمال ظاهر انسان است.

١١٨٧ ٤- حسن الصّورة اوّل السّعادة.

٣ ٣٨٢ صورت نيكو نخستين بهره نيكبختى است.

١١٨٨ ٥- حسن وجه المؤمن من حسن عناية اللَّه به. ٣ ٣٩١ زيبارويى مؤمن از عنايات نيكوى خداوند به اوست.

١١٨٩ ٦- لا ينفع الحسن بغير نجابة. ٦ ٣٨٦ حسن ظاهرى بدون نجابت و اصالت خانوادگى (يا درونى)، سود ندهد.

باب التجمل (آراستن، زينت دادن)

١١٩٠ ١- اذا قلّ اهل الفضل هلك اهل التّجمّل. ٣ ١٩٢ هنگامى كه اهل فضل و دانش كم شوند تجمّل پرستان نابود گردند. ١١٩١ ٢- التّجمّل من اخلاق المؤمنين.

١ ٣٠٧ تجمّل و آراستگى از اخلاق مؤمنان است.

١١٩٢ ٣- التّجمّل مروءة ظاهرة. ١ ٨٤ تجمّل، مروّت و مردانگى ظاهرى است.

باب الجميل (خوبى، نيكويى)

١١٩٣ ١- من عامل النّاس بالجميل كافؤوه به. ٥ ٣٥٤

كسى كه با مردم به خوبى رفتار كند آنها نيز به همان گونه با او رفتار كنند.

١١٩٤ ٢- عوّد نفسك الجميل فانّه يجمل عنك الاحدوثة و يجزل لك المثوبة.

٤ ٣٢٨ خود را به نيكى كردن عادت بده زيرا موجب شود كه مردمان نامت را به نيكى برند، و نيكويى پاداش تو را افزون و بزرگ كند.

١١٩٥ ٣- من كثر جميله اجمع النّاس على تفضيله. ٥ ٢٨٩ كسى كه كار نيكش زياد باشد مردم به برترى او يك زبان شوند.

باب الجند (لشكر و سپاه)

١١٩٦ ١- الجنود حصون الرّعيّة. ١ ١٨٥ سپاهيان، حصارها و دژهاى رعيّت هستند.

١١٩٧ ٢- الجنود عزّ الدّين و حصون الولاة. ٢ ٨٩ سپاهيان، عزّت و شوكت دين و حصارهاى زمامدارانند.

١١٩٨ ٣- آفة الجند مخالفة القادة. ٣ ١٠٣ آفت لشكر، مخالفت با فرماندهان است.

١١٩٩ ٤- من خذل جنده نصر اضداده.

٥ ٢٧٤ كسى كه لشكرش را خوار كند دشمنانش را يارى كرده است.

باب التجانس (هم جنسان)

١٢٠٠ ١- اللّئيم لا يتبع الّا شكله و لا يميل الّا الى مثله. ٢ ٨١ شخص پست، پيروى نكند مگر همانند خود را و ميل نكند مگر به سوى هم جنسان خود.

١٢٠١ ٢- كلّ شي‏ء يميل الى جنسه. ٤ ٥٣١ هر چيزى به سوى همانند خود ميل كند.

١٢٠٢ ٣- كلّ امرى‏ء يميل الى مثله. ٤ ٥٣٢ هر انسانى به سوى همانند خود ميل مى‏كند.

١٢٠٣ ٤- كلّ طير يأوى الى شكله. ٤ ٥٣٢ هر پرنده و مرغى به سوى هم شكل خود فرود آيد.

١٢٠٤ ٥- لا يوادّوا الاشرار الّا اشباههم.

٦ ٣٧٥ مردمان بدكار دوستى نمى‏كنند جز با همانندان خويش.

١٢٠٥ ٦- لا يصطنع اللّئام الّا امثالهم.

٦ ٣٧٥ مردمان پست بخشش و احسان نمى‏كنند جز به امثال خود.

١٢٠٦ ٧- لا يصحب الابرار الّا نظراؤهم. ٦ ٣٧٦ نيكان و نيكو كاران مصاحبت نكنند جز با همانندان خود.

باب الجنة (بهشت)

١٢٠٧ ١- الجنّة جزاء المطيع. ١ ١١٤ بهشت، پاداش فرمانبردار است.

١٢٠٨ ٢- الجنّة دار الامان. ١ ١٠٧ بهشت، خانه امن و امان است.

١٢٠٩ ٣- الجنّة دار الاتقياء. ١ ١١٩ بهشت، خانه پرهيزكاران است.

١٢١٠ ٤- الجنّة غاية السّابقين. ١ ١٢٩ ١٩١- بهشت، سر انجام كار سابقين (پيشى گيرندگان) است.

١٢١١ ٥- الجنّة افضل غاية. ١ ٢٥٧ بهشت، بهترين سرانجام است.

١٢١٢ ٦- الجنّة مآل الفائز. ١ ٢٦٩ بهشت، پايان كار و محل بازگشت رستگاران است.

١٢١٣ ٧- الجنّة جزاء كلّ مؤمن محسن.

١ ٣٧٣ بهشت، پاداش هر انسان با ايمان و نيكوكار است.

١٢١٤ ٨- الجنّة خير مآل و النّار شرّ مقيل.

٢ ٤٢ بهشت، بهترين بازگشتگاه، و دوزخ بدترين خوابگاه است.

١٢١٥ ٩- الا و انّى لم ار كالجنّة نام طالبها و لا كالنّار نام هاربها. ٢ ٣٣١ هان كه به راستى من نديدم چيزى همچون بهشت كه خواستارش به خواب رفته، و نه همانند دوزخ كه فرارى از آن نيز خوابيده است.

١٢١٦ ١٠- انّ من باع نفسه بغير الجنّة فقد عظمت عليه المحنة. ٢ ٥١٢ به راستى كسى كه خود را به چيزى جز بهشت فروخته باشد، محنت و رنج بر او سخت گران و بزرگ است.

١٢١٧ ١١- انّ اهل الجنّة ليتراءون منازل شيعتنا كما يتراى‏ء الرّجل منكم الكواكب فى افق السّماء. ٢ ٥٣١ به راستى كه بهشتيان منزلگاه شيعيان ما را مى‏بينند همان گونه كه مردى از شما ستارگان را در افق آسمان مى‏بيند.

١٢١٨ ١٢- ان كنتم راغبين لا محالة فارغبوا فى جنّة عرضها السّموات و الارض. ٣ ١٨ اگر به ناچار بايد به چيزى رغبت كنيد و دل ببنديد، پس بياييد در بهشتى رغبت كنيد كه پهناى آن پهناى آسمانها و زمين است.

١٢١٩ ١٣- غاية التّسليم الفوز بدار النّعيم. ٤ ٣٦٩ سرانجام تسليم (و دلدادگى) فيروزى به سراى نعيم (بهشت جاويدان) است.

١٢٢٠ ١٤- غاية المؤمن الجنّة. ٤ ٣٧٠ سرانجام مؤمن، بهشت است.

١٢٢١ ١٥- كلّ نعيم دون الجنّة محقور.

٤ ٥٣٢ هر نعمتى جز بهشت كوچك و حقير است.

١٢٢٢ ١٦- من افضل الاعمال ما اوجب الجنّة و أنجى من النّار. ٦ ٤٥ از بهترين عملها آن عملى است كه بهشت را واجب كند و از دوزخ رهايى بخشد.

١٢٢٣ ١٧- ما شرّ بعده الجنّة بشرّ. ٦ ٥٨ آن شرّ و بدى كه پس از آن بهشت باشد، بدى و شرّى نيست. ١٢٢٤ ١٨- وفد الجنّة ابدا منعّمون. ٦ ٢٣٧ اعزاميان به بهشت پيوسته در ناز و نعمتند.

١٢٢٥ ١٩- وارد الجنّة مخلّد النّعماء.

٦ ٢٣٧كسى كه در بهشت در آيد نعمتش ابدى و جاويدان است.

١٢٢٦ ٢٠- وسيق الّذين اتّقوا ربّهم الى الجنّة زمرا، قد امن العقاب، و انقطع العتاب، و زحزحوا عن النّار، و اطمئنّت بهم الدّار و رضوا المثوى و القرار. ٦ ٢٥٥ "پرهيزكاران را گروه گروه به سوى بهشت رهنمون شوند" در حالى كه از كيفر و عذاب در امانند و از سرزنشها آسوده و از آتش بر كنار، و در خانه‏هاى مطمئن قرار گرفته، و از اين قرارگاه خوشنودند.

١٢٢٧ ٢١- هيهات لا يخدع اللَّه عن جنّته و لا ينال ما عنده الّا بمرضاته. ٦ ٢٠٤ "هيهات" چه دور است خداى را در باره بهشت جاويدانش نمى‏توان فريفت، و جز با وسائل خوشنودى‏اش به نعمتهاى كه نزد او است نتوان رسيد.

١٢٢٨ ٢٢- لا تحصل الجنّة بالتّمنّى. ٦ ٣٦٨ بهشت با آرزو به دست نيايد (بايد عمل به دنبال آرزو باشد).

١٢٢٩ ٢٣- لا يدخل الجنّة خبّ و لا منّان.

٦ ٤٠٤ فريبكار و منّت گذار داخل بهشت نشود.

١٢٣٠ ٢٤- لا يفوز بالجنّة الّا من حسنت سريرته و خلصت نيّته. ٦ ٤٢٣ كاميابى بهشت را نيابد مگر آن كس كه درونش نيكو و نيّتش خالص و پاك باشد.

باب الجواب (پاسخ گويى)

١٢٣١ ١- ربّما ارتج على الفصيح الجواب. ٤ ٨٣ چه بسا شخص فصيح و زبان آورى كه در پاسخ به لكنت افتد.

١٢٣٢ ٢- من اسرع فى الجواب لم‏

يدرك الصّواب. ٥ ٣٣٧ كسى كه در پاسخ دادن شتاب كند به صواب و درستى نرسد. ١٢٣٣ ٣- من برهان الفضل صائب الجواب. ٦ ٤٠ پاسخ درست، راهنماى برترى و فضل انسان است.

باب الجود (بخشندگى)

١٢٣٤ ١- الجود رياسة. ١ ١٣ جود و بخشش سبب رياست و آقايى است.

١٢٣٥ ٢- الجود عزّ موجود. ١ ٩٠ كرم و بخشش عزّتى است موجود و حاضر (و نبايد آن را از دست داد).

١٢٣٦ ٣- الجود حارس الاعراض. ١ ٩١ جود و بخشندگى نگهبان آبرو است.

١٢٣٧ ٤- الجود من كرم الطّبيعة. ١ ١٣٧ جود، از گرامى بودن خصلت و طبيعت سرچشمه گيرد.

١٢٣٨ ٥- النّاس رجلان. جواد لا يجد و واجد لا يسعف. ١ ٣٩٥ مردم دو گونه‏اند : كريمى كه نيابد (كه بخشش كند) و دارايى كه حاجت مردم روا نكند. ١٢٣٩ ٦- الكريم من جاد بالموجود. ٢ ٤ كريم آن است كه آنچه را دارد ببخشايد. ١٢٤٠ ٧- الجود فى اللَّه عبادة المقرّبين.

٢ ٤١ كرم و گذشت در راه خدا عبادت مقرّبان (درگاه او) است.

١٢٤١ ٨- السّيّد محسود، و الجواد محبوب مودود. ٢ ٤٢ مهتر و بزرگ محسود است (و بر او رشك برند) و بخشنده محبوب و مورد علاقه مردم است.

١٢٤٢ ٩- الجواد محبوب محمود و ان لم يصل من جوده الى مادحه شي‏ء و البخيل ضدّ ذلك. ٢ ٧٨ انسان بخشنده محبوب و پسنديده است اگر چه از طرف او به ستايش كننده‏اش چيزى نرسد، و بخيل به عكس اين است.

١٢٤٣ ١٠- الجود من غير خوف و لا رجاء مكافاة حقيقة الجود. ٢ ١٢٦ بخششى كه نه از روى ترس و نه به اميد تلافى باشد، حقيقت جود و بخشش است.

١٢٤٤ ١١- اعطاء هذا المال فى حقوق اللَّه دخل فى باب الجود. ٢ ١٢٧ عطا كردن و پرداختن اين اموال در راه حقوق (واجبه) الهى از جود و بخشش بيگانه است (و نبايد نام آن را جود گذارد).

١٢٤٥ ١٢- الجواد فى الدّنيا محمود و فى الآخرة و مسعود. ٢ ١٥٢ انسان بخشنده در دنيا پسنديده و در آخرت نيكبخت خواهد بود.

١٢٤٦ ١٣- النّبل بالتّحلّى بالجود و الوفاء بالعهود. ٢ ١٥٣ بزرگ‏مردى و فضيلت (انسان) به آراستگى او و به جود و بخشش و وفادارى او به پيمان و عهد است. ١٢٤٧ ١٤- اسمح تسد. ٢ ١٧٣ بخشايش كن و آقا شو.

١٢٤٨ ١٥- احسن المكارم الجود. ٢ ٣٨٥ بهترين بزرگوارى‏ها بخشندگى است.

١٢٤٩ ١٦- افضل الجود بذل الموجود.

٢ ٤٠٢ بهترين و برترين بخشندگى‏ها بخشيدن آنچه موجود است (و هر آنچه در دسترس است) مى‏باشد.

١٢٥٠ ١٧- افضل الجود ما كان عن عسرة.

٢ ٤٣٥ برترين بخشندگى‏ها بخشندگى از روى سختى و در حال تنگدستى است.

١٢٥١ ١٨- افضل الجود ايصال الحقوق‏

الى اهلها. ٢ ٤٣٠ بهترين بخشندگى آن است كه حق را به حقدار برسانى. ١٢٥٢ ١٩- انّما سادة اهل الدّنيا الاجواد.

٣ ٧٧ مردمان بخشنده بزرگان و مهتران مردم دنيا هستند.

١٢٥٣ ٢٠- بالجود تكون السّيادة. ٣ ٢٠١ سيادت و آقايى با جود و بخشش به دست آيد.

١٢٥٤ ٢١- بالجود تسود الرّجال. ٣ ٢١٧ مردان به وسيله جود و بخشش مهتر و آقا شوند.

١٢٥٥ ٢٢- بالجود يبتنى المجد و يجتلب الحمد. ٣ ٢٣٦ به وسيله جود و بخشندگى مجد و آقايى پى ريزى شود و حمد و سپاس مردم جلب گردد.

١٢٥٦ ٢٣- جد بما تجد تحمد. ٣ ٣٥٦ هر چه را يافتى جود و بخشش كن تا مورد ستايش قرار گيرى.

١٢٥٧ ٢٤- جد تسد و اصبر تظفر. ٣ ٣٥٧ جود كن تا آقا و مهتر شوى، صبر كن تا پيروز گردى. ١٢٥٨ ٢٥- جودوا بالموجود، و انجزوا الوعود، و اوفوا بالعهود. ٣ ٣٥٨ بدانچه يافت مى‏شود بخشش كنيد، و وعده‏ها را انجام دهيد، و به پيمانها وفا كنيد.

١٢٥٩ ٢٦- جود الرّجل يحبّبه الى اضداده و بخله يبغّضه الى اولاده. ٣ ٣٥٨ جود و بخشندگى مرد را نزد دشمنانش محبوب گرداند و بخل او را نزد فرزندانش مبغوض نمايد.

١٢٦٠ ٢٧- جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى. ٣ ٣٥٩ بخشندگى كنيد بدانچه از بين مى‏رود، و عوض گيريد به جاى آن، چيزى را كه به‏

جاى مى‏ماند.

١٢٦١ ٢٨- ربّ موهبة خير منها الفجيعة.

٤ ٧٤ چه بسا بخششى كه مصيبت بهتر از آن بخشش باشد. ١٢٦٢ ٢٩- خير الكرم جود بلا طلب مكافاة. ٣ ٤٢٦ بهترين بخشندگى‏ها آن است كه انتظار تلافى در آن نباشد.

١٢٦٣ ٣٠- سنّة الكرام الجود. ٤ ١٢٩ روش مردمان گرامى و بلند مرتبه جود و بخشش است.

١٢٦٤ ٣١- عادة الكرام الجود. ٤ ٣٣١ عادت مردمان گرامى، بخشش است.

١٢٦٥ ٣٢- غاية الجود بذل الموجود.

٤ ٣٧٤ نهايت مرتبه جود و بخشش، بذل و بخشش به موجود مى‏باشد.

١٢٦٦ ٣٣- كن جودا مؤثرا او مقتصدا مقدّرا و ايّاك ان تكون الثّالث. ٤ ٦٠٣ يا جواد و بخشنده باش و يا ميانه رو اندازه گير، و بپرهيز از اين كه (جز اين دو) شخص سوّمى باشى.

١٢٦٧ ٣٤- من جاد اصطنع. ٥ ١٥٠ كسى كه داراى جود باشد احسان كند (يعنى طبع انسان جواد احسان است و ساختگى نيست).

١٢٦٨ ٣٥- من نال استطال. ٥ ١٤٠ كسى كه داراى عطا و بخشش باشد انعام و تفضّل كند.

١٢٦٩ ٣٦- من جاد ساد. ٥ ١٥٢ كسى كه جود كند به سيادت و آقايى رسد.

١٢٧٠ ٣٧- من لم يجد لم يحمد. ٥ ٢٥٣ كسى كه بخشش نكند ستايش نشود.

١٢٧١ ٣٨- ما احسن الجود مع الاعسار.

٦ ٦٧ چه نيكو است بخشش در سختى و تنگدستى.

١٢٧٢ ٣٩- ما اكمل السّيادة من لم يسمح.

٦ ٧٥ سيادت و آقايى را به كمال نرسانده كسى كه جود و بخشش نكند.

١٢٧٣ ٤٠- لا فخر فى المال إلّا مع الجود.

٦ ٣٩٧ فخرى در مال نيست جز با جود و بخشش.

١٢٧٤ ٤١- جود الفقير افضل الجود. ٣ ٣٥٨ جود فقير، برترين جودهاست.

١٢٧٥ ٤٢- جود الفقير يجلّه، و بخل الغنىّ يذلّه. ٣ ٣٥٨ جود فقير، جلالت مقام به او دهد، و بخل ثروتمند خوارش گرداند.

باب الجوار (همسايگى)

١٢٧٦ ١- بئس الجار جار السّوء. ٣ ٢٥٣ بد همسايه‏اى است همسايه بد.

١٢٧٧ ٢- جار السّوء اعظم الضّرّاء و اشدّ البلاء. ٣ ٣٦٠ همسايه بد، بزرگترين، سختى و سخت‏ترين گرفتارى است.

١٢٧٨ ٣- جاور من تأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. ٣ ٣٦٠ مجاورت و همسايگى كن با كسى كه از شرّش در امان باشى و خير او از تو نگذرد.

١٢٧٩ ٤- سل عن الجار قبل الدّار. ٤ ١٣٧ نخست از همسايه پرسش كن سپس از خانه.

١٢٨٠ ٥- سوء الجوار و الاساءة الى الابرار من اعظم اللؤم. ٤ ١٤٥ بد همسايگى و بد كردارى نسبت به نيكان از بزرگترين پستى‏هاست.

١٢٨١ ٦- من احسن الى جيرانه كثر خدمه. ٥ ٢٠٠ كسى كه نيكى و احسان كند به همسايگان خود خدمتكارانش بسيار شوند. ١٢٨٢ ٧- من حسن جواره كثر جيرانه.

٥ ١٥٦ آدم خوش همسايه، همسايگانش زياد گردد.

١٢٨٣ ٨- من تطّلع على اسرار جاره انهتكت استاره. ٥ ٣٧١ كسى كه بر اسرار درونى همسايه‏اش سر كشد، (و در صدد اطلاع از وضع درونى خانه او بر آيد) پرده‏هايش دريده شود.

١٢٨٤ ٩- من المروّة تعهّد الجيران. ٦ ١٦ رسيدگى به همسايگان (و سر و سامان دادن به حال و وضع آنان) از جوانمردى است.

١٢٨٥ ١٠- من علامة اللّؤم سوء الجوار.

٦ ٢٠ بد همسايگى از نشانه‏هاى پستى است.

١٢٨٦ ١١- ما عزّ من ذلّ جيرانه. ٦ ٥٦ عزيز و بزرگ نخواهد شد كسى كه همسايگان خود را خوار گرداند.

١٢٨٧ ١٢- ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة. ٦ ٦٥ هيچ حرمتى مورد تأكيد قرار نگرفته مانند حرمت مصاحبت و همسايگى.

باب الجوع (گرسنگى)

١٢٨٨ ١- التّجوّع انفع الدّواء. ١ ٢٢٧ گرسنه ماندن (و خود را گرسنه نگاه داشتن) بهترين دارو (براى بسيارى از بيمارى‏ها) است.

باب التجانس (هم جنسان)

١٢٠٠ ١- اللّئيم لا يتبع الّا شكله و لا يميل الّا الى مثله. ٢ ٨١ شخص پست، پيروى نكند مگر همانند خود را و ميل نكند مگر به سوى هم جنسان خود.

١٢٠١ ٢- كلّ شي‏ء يميل الى جنسه. ٤ ٥٣١ هر چيزى به سوى همانند خود ميل كند.

١٢٠٢ ٣- كلّ امرى‏ء يميل الى مثله. ٤ ٥٣٢ هر انسانى به سوى همانند خود ميل مى‏كند.

١٢٠٣ ٤- كلّ طير يأوى الى شكله. ٤ ٥٣٢ هر پرنده و مرغى به سوى هم شكل خود فرود آيد.

١٢٠٤ ٥- لا يوادّوا الاشرار الّا اشباههم.

٦ ٣٧٥ مردمان بدكار دوستى نمى‏كنند جز با همانندان خويش.

١٢٠٥ ٦- لا يصطنع اللّئام الّا امثالهم.

٦ ٣٧٥ مردمان پست بخشش و احسان نمى‏كنند جز به امثال خود.

١٢٠٦ ٧- لا يصحب الابرار الّا نظراؤهم. ٦ ٣٧٦ نيكان و نيكو كاران مصاحبت نكنند جز با همانندان خود.

باب الجواب (پاسخ گويى)

١٢٣١ ١- ربّما ارتج على الفصيح الجواب. ٤ ٨٣ چه بسا شخص فصيح و زبان آورى كه در پاسخ به لكنت افتد.

١٢٣٢ ٢- من اسرع فى الجواب لم‏

يدرك الصّواب. ٥ ٣٣٧ كسى كه در پاسخ دادن شتاب كند به صواب و درستى نرسد. ١٢٣٣ ٣- من برهان الفضل صائب الجواب. ٦ ٤٠ پاسخ درست، راهنماى برترى و فضل انسان است.

باب الجوار (همسايگى)

١٢٧٦ ١- بئس الجار جار السّوء. ٣ ٢٥٣ بد همسايه‏اى است همسايه بد.

١٢٧٧ ٢- جار السّوء اعظم الضّرّاء و اشدّ البلاء. ٣ ٣٦٠ همسايه بد، بزرگترين، سختى و سخت‏ترين گرفتارى است.

١٢٧٨ ٣- جاور من تأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. ٣ ٣٦٠ مجاورت و همسايگى كن با كسى كه از شرّش در امان باشى و خير او از تو نگذرد.

١٢٧٩ ٤- سل عن الجار قبل الدّار. ٤ ١٣٧ نخست از همسايه پرسش كن سپس از خانه.

١٢٨٠ ٥- سوء الجوار و الاساءة الى الابرار من اعظم اللؤم. ٤ ١٤٥ بد همسايگى و بد كردارى نسبت به نيكان از بزرگترين پستى‏هاست.

١٢٨١ ٦- من احسن الى جيرانه كثر خدمه. ٥ ٢٠٠ كسى كه نيكى و احسان كند به همسايگان خود خدمتكارانش بسيار شوند. ١٢٨٢ ٧- من حسن جواره كثر جيرانه.

٥ ١٥٦ آدم خوش همسايه، همسايگانش زياد گردد.

١٢٨٣ ٨- من تطّلع على اسرار جاره انهتكت استاره. ٥ ٣٧١ كسى كه بر اسرار درونى همسايه‏اش سر كشد، (و در صدد اطلاع از وضع درونى خانه او بر آيد) پرده‏هايش دريده شود.

١٢٨٤ ٩- من المروّة تعهّد الجيران. ٦ ١٦ رسيدگى به همسايگان (و سر و سامان دادن به حال و وضع آنان) از جوانمردى است.

١٢٨٥ ١٠- من علامة اللّؤم سوء الجوار.

٦ ٢٠ بد همسايگى از نشانه‏هاى پستى است.

١٢٨٦ ١١- ما عزّ من ذلّ جيرانه. ٦ ٥٦ عزيز و بزرگ نخواهد شد كسى كه همسايگان خود را خوار گرداند.

١٢٨٧ ١٢- ما تأكّدت الحرمة بمثل المصاحبة و المجاورة. ٦ ٦٥ هيچ حرمتى مورد تأكيد قرار نگرفته مانند حرمت مصاحبت و همسايگى.

باب الجاه (منزلت، مقام)

١٢٩٥ ١- بذل الجاه زكاة الجاه. ٣ ٢٦٤ خرج كردن و بذل جاه و منزلت، زكات آن است.

١٢٩٦ ٢- زكاة الجاه بذله. ٤ ١٠٤ زكات جاه و مقام، بذل و بخشش آن است. ١٢٩٧ ٣- من بذل جاهه استحمد. ٥ ١٩٢ كسى كه از جاه و منزلت خويش (در راه كمك به ديگران) بذل كند و دريغ نورزد مورد ستايش ديگران قرار گيرد.

١٢٩٨ ٤- من الواجب على ذى الجاه ان يبذله لطالبه. ٦ ٣٠ بر كسى كه جاه و مقامى دارد لازم است كه به درخواست كننده آن بذل كند.

باب الجواهر (گوهر و حقيقت انسانى)

١٢٩٩ ١- فى تصاريف الاحوال تعرف جواهر الرّجال. ٤ ٣٩٨ در زير و رو شدن و تغيير اوضاع و احوال، گوهر مردان شناخته شود.