فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن

فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن0%

فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: زنان
صفحات: 7

فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن

نویسنده: فريده مصطفوى (خمينى) و فاطمه جعفرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 7
مشاهدات: 2152
دانلود: 343

توضیحات:

فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن
  • مقدمه

  • كارنامه زن در جهان قبل از اسلام

  • سيره امامان (عليهم السلام)

  • حقوق متقابل اسلامى

  • جاهليت قديم و جديد

  • فصل اول : ولادت فاطمه (عليها السلام)

  • 1- اخلاق عرب

  • 2- بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله)

  • 3- شكل گيرى شخصيت

  • 4- پدر و مادر فاطمه (عليها السلام) كيست ؟

  • 5- ولادت فاطمه (عليها السلام)

  • 6- نام هاى آن حضرت

  • 7- سلاله زهرا (عليها السلام)

  • 8- محاصره اقتصادى

  • 9- فاطمه (عليها السلام) ، مدافع نبوت

  • 10- هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله)

  • 11- هجرت امام على (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام)

  • فصل دوم : ازدواج فاطمه (عليها السلام)

  • 1- ازدواج فاطمه (عليها السلام)

  • 2. آداب ازدواج در اسلام

  • 3. همسردارى و تربيت فرزندان

  • فصل سوم : كمالات حضرت زهرا (عليها السلام)

  • 1. فضايل حضرت زهرا (عليها السلام)

  • 2. علم و دانش فاطمه (عليها السلام)

  • 3. سفارش رسول اكرم در همسر دارى

  • فصل چهارم : شهادت حضرت زهرا (عليها السلام)

  • 1. زهرا (عليها السلام) پس از رحلت پدر

  • ماجراى فدك

  • 2. خطبه حضرت زهرا (عليها السلام)

  • 3. وفات فاطمه (عليها السلام)

  • پي نوشت ها

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2152 / دانلود: 343
اندازه اندازه اندازه
فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن

فاطمه (س) احیاگر شخصیت زن

نویسنده:
فارسی
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن

فريده مصطفوى (خمينى ) و فاطمه جعفرى


مقدمه
پيش از اين كه نقش فاطمه زهرا (عليها السلام) را در احياى حقوق و شخصيت زن مورد بحث قرار دهيم ، مناسب است نگاهى گذرا به زندگى رقت بار بانوان در گذشته هاى تاريخ داشته باشيم .
در طول تاريخ درباره زن نظرات متضاد و ضدنقيضى اظهار شده است . اديان الهى و مكاتب بشرى نيز گرفتار طوفان تناقضات شده اند، زيرا اديان الهى و كتابهاى آسمانى به صورت اعجاز نازل نشده اند و از اين رو همواره مورد تحريف قرار گرفته اند. اينك نمونه هايى مى آوريم .

كارنامه زن در جهان قبل از اسلام
در منطق يونان باستان ، زن موجودى است پاك نشدنى و زاده شيطان كه تنها براى خدمت به مردها و اطفاى آتش غريزى آنان آفريده شده است .
از ديدگاه برخى دانشمندان يونانى ، بانوان به عنصرى كه " گيسوان بلند و عقل كوتاه " دارند، نام گذارى شده اند. اين تعبيرات زشت از ادبيات يونان به ميان عربها رسيده و به صورت ضرب المثل درآمده است (١) .
سقراط حكيم نيز تحت تاثير همين فرهنگ قرار گرفته و مى گويد : " سلوك با زن ، يك نوع زجر و رياضت جانكاه است ، كه براى تقويت اراده و مالكيت بر نفس ، چشيدن اين زهر، و كشيدن اين زجر، سودمند خواهد بود (٢) " .
معروف است كه سقراط زن تندخويى داشته كه با كتاب و مطالعه سخت مخالف بوده است . نقل است روزى غرق مطالعه بود و توجه خاصى به همسرش نداشت ، وى بر حكيم خشم كرد و با دم پايى پياپى بر سر او كوبيد؛ به اين كار هم بسنده نكرده ، يك آفتابه آب سر سقراط ريخت . سقراط گفت : فهميدم كه هميشه بعد از رعد و برق باران مى بارد.
در كشور " روم " هنگامى كه زن مرتكب جرم و گناهى مى شد، روغن داغ بر بدنش مى ريختند و سپس او را به دم اسب مى بستند و به سرعت مى راندند. آنگاه وى را با دست و پاى شكسته به ستون مى بستند و از فراز مجسمه ها آتش بر بدنش مى ريختند (٣) .
در چين ، زن ها " آب هاى درد آلود " ناميده مى شدند كه نيك بختى و ثروت را مى شويند.
در آيين هندو، زنان را پس از مرگ شوهر به علت فقدان روح جاودانى ، فداى شوهر مى كردند و با تشريفات خاصى در كنار جسد همسران مى سوزاندند (٤) .
وضعيت رقت بار بانوان در تمام گستره زمين بدين منوال بوده است . گروهى به شكنجه و آزار و تضييع حقوق آنان همت مى گماشتند و جمعى به استفاده ابزارى آنان مى پرداختند. دسته اى تلاش مى كردند كه جنسيت او را فراموش كنند و نقش اصلى وى را ناديده بگيرند و از تساوى حقوق بين مرد و زن و در همه جا و تمام موارد، دم زنند و زنان را دوشادوش ‍ مردان به همه جا بكشانند. آنان ، حجاب و پوشش زن را اسارت ، حيا و عفت او را عقده و عقب ماندگى تلقى مى كردند.
اعراب جاهليت ، فلسفه وجودى زنان را زير سوال بردند. دختران را مايه ننگ و ذلت شمردند و از ترس فقر و ننگ ، آنان را زنده به گور نمودند.
تورات تحريف شده مى گويد : " خداوند زن را از پهلوى چپ و يا دنده چپ آدم آفريد " تا تلقين كند كه چنين موجودى هرگز راست نخواهد شد. بى شك در اين گونه بدعتها و تحريف هاى دينى مقاصد سياسى و الحادى پنهان بود تا به اديان الهى ضربه سنگينى وارد نمايند، چرا كه بانوان محترم نوعا بيش از مردها به دين و معرفت گرايش دارند و بعضا موجبات هدايت همسران ، فرزندان و پدران خود را فراهم مى سازند. و به ندرت دين و ايمان شوهر و فرزندان خود را نابود مى كنند.
زراره از امام صادق (عليه السلام) مى پرسد مى گويند : " خدا حضرت حوا را از ضلع چپ آدم آفريده است ؟ امام ششم (عليه السلام) در پاسخ فرمود : خداوند از چنين نسبتى پاك و منزه است . مگر خداوند متعال قدرت نداشت كه همسر آدم را از غير دنده چپ بيافريند تا دستاويزى به دست ملحدان ندهد كه بگويند بعضى از اعضاى بدن حضرت آدم با عضو ديگرش نكاح نمود (٥) " . بلكه مطابق فرموده قرآن ، آدم و حوا را از " نفس واحده " خلق كرده و هر دو را از نزديك شدن به " درخت مخصوص " نهى نمود : و لا تقر باهذه الشجره فتكونا من الظالمين
اين نهى براى آدم و حوا يكسان و مساوى اعلام گرديد، اما هر دو از " شجره ممنوعه " تناول كردند و از بهشت اخراج گرديدند و هر دو با هم دست به سوى خدا برداشتند و عرض كردند : ربنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنكونن من الخاسرين (٦) و هر دو همسان مورد عنايت حضرت حق قرار گرفتند. پس در نظام خلقت زن و مرد مكمل وجود يكديگرند و به يارى هم بايد به حيات طيب برسند.
زن در گذشته تاريخ گرفتار ستم هاى گوناگون شده است . هم مورد ستم علمى و نظرى قرار گرفته و هم از نظر عملى و رفتارى به او ستم رفته است . از نظر علمى گفته مى شود كه زن از دنده چپ مرد آفريده شده تا همواره سركوب شود و يا براى عشرت مرد خلق شده تا ابزار لذت گردد و از نظر عملى نيز با همين ديدگاه رفتار نمودند. متاسفانه در ادبيات ما نيز اين نوع تفكرات منعكس شده است :

به هر جا رفت در گوشش بخواندند / كه زن را بهر عشرت آفريدند زن از پهلوى چپ شد آفريده / كسى از چپ راستى هرگز نديده به او غير از هوس چيزى نگفتند / از او جز جلوه ظاهر نديدند
تاريخ بشر از ستم هاى بى شمارى كه بر جنس زن رفته لبريز است . هم اكنون بعضى از خانواده هاى بى فرهنگ كه نه از اسلام خبرى دارند و نه از علم روز بهره مندند، پيوسته از فقدان پسر، اظهار ناراحتى مى كنند و از داشتن دختر ناراضى مى باشند. روح لطيف دختران را مى آزارند و همسران را سخت نگران مى سازند. برخى از داشتن پسر بر خود مى بالند و دختر را مورد بى مهرى قرار مى دهند كه گويا آنها انسان نيستند. غافل از اينكه تحقير دختر و تعظيم بى اندازه پسر، يكى را عقده اى بار مى آورد و ديگرى را لوس و از خود راضى مى سازد و در نتيجه آينده هر دو سياه و تباه مى گردد. وانگهى نمى دانند كه دختر و پسر بودن مربوط به مردست نه زن ، چون ظرف رحم زن تنها نقش پذيرش دارد؛ يعنى آنچه همسر مى دهد، زن قبول مى كند. امروز مى گويند : " اگر ايكس بدهد يا ايگرگ ، به ترتيب دختر و پسر مى شود. ولى چگونه ايكس يا ايگرگ بدهيم براى علم هنوز نامعلوم است . "
شخصى براى پسر دار شدن ازدواج مجددى كرد، همسر دوم مانند اولى دو نوزاد دختر آورد، همسر سومى را انتخاب نمود، باز هم خداوند متعال دختر به او عنايت كرد! بنابراين دخترزايى و يا پسرزايى به وضع فيزيكى مرد بستگى دارد. البته شرايط زمان ، مكان و تغذيه ممكن است نقش تعيين كننده داشته باشد كه هنوز علم دقيقا كشف نكرده است .

سيره امامان (عليهم السلام)
در تاريخ آمده هنگامى كه خداوند مولودى به امام سجاد (عليه السلام) عنايت مى كرد وقتى از سلامتى وى باخبر مى شد، مى فرمود الحمدالله كه خداوند بچه سالمى عنايت كرد نه فرزند ناقص (٧) . پيامبر فرمود : به دختر بيشتر توجه داشته باشيد اگر هديه اى خريدارى كرديد، نخست به دختر تقديم كنيد و سپس به پسر. در ميان برخى از اقوام كرد و ترك و عشاير، چنان تبعيض جنسى حكومت دارد كه به راستى اغلب دختران آنان احساس حقارت مى كنند.
در بعضى از مناطق خانواده هايى كه تنها فرزند دختر داشته باشد پيوسته ناسپاسى خود را به رخ او مى كشند. در چنين خانواده هايى روح حساس و پاك دختر آسيب جدى مى بيند و از كمبود محبت رنج مى برد تا آنجا كه اگر يك جوان حقه بازى بگويد من براى تو احترام و از صميم دل دوستت دارم ، حاضر مى شود تمام حيثيت و آبروى خود را فدا كند. متاسفانه در مملكت ما همواره به معلولها مى پردازند، ولى به علتها توجهى ندارند، به خصوص به علل خانوادگى تا بدانند چرا دخترها به رايگان قلب خود را در اختيار ديگرى قرار مى دهند و يا از خانه فرار مى كنند و يا در بعضى از استانها خود را مى سوزانند و عجب اينجاست كه والدين به جرم ارتباط دختر و پسر در يكى از مناطق ايران تنها دختر را مجرم تلقى كرده و كارى مى كنند كه به خودكشى و يا خودسوزى وادار مى شود اما پسرى كه او را فريب داده يا مورد تشويق قرار مى دهند و يا بى تفاوت از كنار او مى گذرند. اگر چه گروهى در ايران راه افراط را پيش كشيده و هر دختر بيچاره قربانى پدر و مادر و بستگان شوهر مى شود و بعضا آزادى مطلق به دختران داده و يا دربست در اختيار همسران قرار مى گيرند و پدر و مادر و ساير بستگان خود را فداى زن مى كنند والدين جاهل و همسران متكبر و خودكامه و بيمار، همواره ظلم مضاعفى را بر زنان روا داشته اند و با اين كه " زن " به عنوان " همسر " و يا " دختر خانواده " همواره شريك غم و سپر بلاى شوهر و غمخوار پدر، مادر، خواهر و برادر و سنگ صبور اطرافيان بوده و مى باشد و پس از طلاق يا مرگ شوهران و پدران بار مسئوليت فرزندان خانواده را يك تنه بر دوش نهاده و بچه هاى صغير و يتيم و بى سرپرست را با تحمل كارهاى طاقت فرسا و رنج هاى جانگداز به عشق پرورش و سامان دادن زندگى آنان ، بر خود هموار مى سازند و با وجود اين ، هرگز از موقعيت مساوى برخوردار نبوده و قانون گذاران و رهبران جامعه به گونه جدى و فورى به حمايت او برنخواسته اند بلكه غالبا بانوان را به صورت عنصرى ناميمون و كم ارزش و حداقل " ضعيفه " در برابر عنصر " قويه " يعنى مردان ، غير قابل ترحم تلقى نموده اند، كرامت و شرافت آنان را ناديده انگاشته اند.
هر چند امروز در ميان ملتها، فرهنگ ها و تمدن اين تمايز و تفاوت ، شدت و ضعف دارد، ولى با كمال تاسف استمرار و فراگيرى آن در جوامع بشرى قابل انكار نمى باشد.
مسئله كتك زدن ، كشتن و آواره كردن ، زخم زبان زدن كه از شمشير تيزتر و نافذتر است ، مجادله هاى زننده و گزنده شوهران و بستگان آنان همواره در دنيا معمول و رايج بوده و مى باشد. منتها در هر عصرى و فرهنگى رنگ و لعاب خاصى داشته است قطع نظر از دوران كوتاهى كه در صدر اسلام به يمن تعليمات اسلام و سيره و سنت نبوى ، زن تا حدودى ارج و منزلت انسانى خود را بازيافت ولى بار ديگر با انحراف خلافت در عصر خلفاى اموى و عباسى رجعتى دوباره يافت . زنان زيبا و رامشگر، مشاوران قدرتمندان گرديدند و كنيزان آوازه خوان ، مظهر عيش و نوش عياشان دربارى شدند و آنان كه رنگ و رويى نداشتند، پست تر از حيوان به شمار آمدند و بدين سان سيرت زيبا را فداى صورت زيبا كردند!!

حقوق متقابل اسلامى
آيين پاك محمدى (صلى الله عليه وآله) به عنوان آخرين و پاك ترين پيام آسمانى ، حقوق متقابلى براى زن و مرد اعلام داشته كه اگر جوامع دينى و انسانى بدان عمل مى كردند، هرگز در حيات زناشويى اختلافى به وجود نمى آمد و هر دو به حقوق حقه خود مى رسيدند، ولى با كمال تاسف بعضى از حكومت هاى به ظاهر اسلامى خشونت را به آخرين مرحله رسانيدند و حق فرياد را از زن ها سلب كردند. هم اكنون عربستان سعودى با اجراى تعدد زوجات بدون رعايت عدالت منتهاى قساوت و بى رحمى را نسبت به زنان قديمى روا مى دارند و اگر كوچك ترين اعتراض و حرفى بزنند آنان را از خانه بيرون مى كنند.
در اين سده اخير پس از انقلاب اسلامى و بيدارى مسلمانها مى رفت كه در كشورهاى اسلامى تحولى ايجاد گرديده و تبعيض بين زنان قديم و جديد و مرد و زن از ميان برود كه حكومت طالبان ظهور كرد با تعصبات خشك و متحجرانه خود زن ابتدايى ترين حقوق انسانى محروم نمودند و آنان را از تحصيل و مشاغل ادارى و فرهنگى هم محروم ساختند و بدين سان چهره اسلام ناب را ملكوك كردند. حكومت لائيك تركيه هم بر خلاف قوانين مدنى و اسلامى از ورود دختران باحجاب به دانشگاهها ممانعت به عمل آورده و مردانى كه زنانشان حجاب اسلامى داشتند، از ارتش اخراج كردند. فرانسه كه خود را مهد تمدن مى داند، بر خلاف اصول بين المللى و انسانى ، حجاب و روسرى بانوان مسلمان را در مدارس ممنوع مى سازد و خط سرخى بر چهره حقوق بشر و آزادى هاى مدنى مى كشد و برهنگى زن را مى ستايد و پوشش را محكوم مى نمايد!
در حالى كه بايد از خانم ها به خاطر اين نوع فداكارى ها تشكر كنند تا كانون زندگى گرم تر شود. بعضى از مردها براى حفظ و حرمت پدر و مادر، ازدواج و گزينش همسر را براى خدمت به والدين انجام مى دهند آنان نيز در اشتباه اند؛ چرا كه هيچ مردى نمى تواند زنش را در استخدام پدر و مادرش قرار دهد. رعايت حقوق والدين نبايد به تضييع حقوق همسر منجر گردد، چون زن جز در برابر همسرش در مقابل احدى حتى والدين خودش هم مسئوليت ندارد. به طورى كه اگر عدم آمادگى همسر در خدمت به والدين شوهر، باعث قهر پدر و يا مادر وى شود همسر مسئول نيست فرزند پسر را در برابر والدينش مسئوليت دارد نه همسرش . اگر والدين پسر را تحريك بر طلاق نمايند. از نظر شرعى مسموع نمى باشد. مخالفت پدر و مادر واجب است يكى از عوامل اختلاف خانوادگى ، دخالت هاى نارواى پدر و مادرهاست . مادرى كه با عشق و علاقه عروسى را براى پسرش انتخاب مى كند اولين كسى است كه با بهانه هاى واهى پرچم مخالفت را به اهتزاز در مى آورد و با آهنگ دلسوزى و عيب جويى هاى خيرخواهانه سعى مى كند عروس را از چشم داماد هم بياندازد. عروسان بر اثر بدانديشى ها و فرهنگ عمومى با مادر شوهران دلسوز و شايسته هم سازش ندارند در اين ميان ، فتنه گرها و سخن چينان نيز رل مهمى را در تشديد اختلافات بازى مى كنند تمام اين نابسامانى ها از عدم توجه به خدا، قيامت و حقوق اسلامى سرچشمه مى گيرد. اگر طبق موازين اسلامى باگذشت باشيم و يا حداقل همه جوان ها را مانند بچه هاى خودشان و بزرگسالان را به مثل خواهر و برادر و پدر و مادر خود، بنگرند بسيارى از نزاعها بر طرف مى شود. بعضى از رفتارها و گفتارها ديگران را به حساب جوانى و بعضا ندانم كارى بگذاريم و به قول آية الله بهاء الدينى (رحمه الله عليه) : " براى هر كس حدى قايل شويم و بيش از حد از وى توقع نداشته باشيم " . هرگز تنازع و تشاجر و سوء تفاهمى به وجود نمى آيد عفو و گذشت و تسامح و تساهل و از همه مهم تر تغافل ، از عالى ترين شيوه هاى به زيستى محسوب مى شود. بعضى از زنان و شوهران نيز ديده مى شوند كه مانند خفاش شب از آزار يكديگر شادمان مى شوند و با نيش زبان و بحث و مجادله هاى خسته كننده و فرسايش گر روحيه حيوانى خود را به قيمت تباه كردن زندگى زناشويى ارضاء مى سازند با اين كه مى دانند بدترين اعمال ، توهين و آزار بندگان خداست .
برخى از كشورهاى اسلامى نيز برهنگى ، ولنگارى و بى حجابى زنان را تاييد كرده و آنان را از هويت اسلامى دور كردند و در نتيجه نه هويت غربى پيدا كردند و نه هويت ملى ؛ متحير و بى هدف باقى ماندند. امروزه مشاهده مى كنيم بعضى از خواهران غافل ، حجاب را عملا به استهزاء گرفته اند و جمعى آن را منحصر به جادر ساخته اند تا مانتو و روسرى حجاب اسلامى تلقى نگردد. برخى هم چادر را اسارت زن شمرده اند و هيچ كدام اسلام ناب نيست .

هر كسى از ظن خود شد يار من / وز درون من نجست اسرار من سر من از ناله من دور نيست / ليك چشم و گوش را آن نور نيست
در حقوق متقابل زوجين ، نبايد مردها تصور كنند كه سامان دادن و پاكيزه نگه داشتن خانه و آماده سازى نهار و شام از وظايف حتمى بانوان است كه در صورت كوتاهى كردن ، اخم و تخم نثار همسر نمايند. مسئوليت زن تنها تمكين و اطاعت در عدم خروج زن از خانه است ، آن هم در صورتى كه خواسته هاى مشروع و قانونى زن را تامين نمايند و گرنه زن براى تامين ضرورتهاى زندگى بدون اجازه شوهر خارج مى شود.
وانگهى اجازه ندادن مردها اگر به انگيزه لجاجت ، بدبينى بدانديشى و بهانه گيرى باشد مسموع و مشروع نمى باشد؛ مثلا اگر كسى با زنى كارمند ازدواج كند و در موقع ازدواج شرط نكند كه زن كار و تحصيل را ترك كند، پس از ازدواج نمى تواند او را از شغل خود بازدارد و يا حقوق وى را بازستاند. اگر زنى براى آموزش احكام و عقايد مبرم به بيرون رفتن از منزل و شركت در جلسات دينى داشته باشد، اجازه شوهر لازم ندارد.
با تولد حضرت زهرا (عليها السلام) و ظهور اسلام و سيره عملى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) فرهنگ جزيرة العرب متحول گرديد و نگرش ‍ مسلمانها به زن و دختر تغيير بنيادى پيدا كرد؛ چنان چه در اين كتاب سودمند يادآورى شده ، فاصله گرفتن چهل روزه پيامبر از همسر گرانقدرش خديجه به امر خدا و در خانه ابوطالب بيتوته كردن و هر روز با جمعى از اصحاب و مستمندان افطار نمودن و با نزول مائده آسمانى در آخرين روز عبادت و رياضت و فرستادن آن به منزل حضرت خديجه ، همگى حاكى از عزم خاص الهى است براى پيدايش كوثر كه كانون علم و فضايل و اسوه تقوا و ايمان و صبر و مقاومت است .
تكوين و ساختار وجودى فاطمه (عليها السلام) به اين مقدمات سخت و طولانى و رياضت هاى طاقت فرسا و جدايى چهل روزه از همسر بستگى دارد. بى جهت نيست كه فرمودند : كسى كه چهل شبانه روز اخلاص را تجربه كند، چشمه هاى علم و حكمت از درون قلب به زبانش جارى خواهد شد. بدين جهت كوثر تبلور علم كثير و مظهر خير كثير است كه امامان معصوم بايد از اين رحم پاك و صلب تابناك مايه بگيرند.
خضوع و احترام مسئولانه پيامبر خدا (صلى الله عليه وآله) از فاطمه زهرا (عليها السلام) حرمت زن را مضاعف كرد، چرا كه پيامبر اسوه و الگوى همه مسلمان ها است . بوسيدن دست دختر آن هم در جزيرة العرب ، يك انقلاب فرهنگى بود كه نگرش مسلمان ها را نسبت به نوع زن تغيير اساسى داد.
حضور فاطمه زهرا (عليها السلام) در جبهه هاى جنگ مجوزى بود كه زنان بايد در تمام عرصه هاى اجتماعى حضور فعال داشته باشند. عدم پذيرش خواستگاران ثروتمند و سرشناس ، آزادى زن را در انتخاب همسر تثبيت نمود.
پذيرش حضرت على (عليه السلام) كه آهى در بساط نداشت ، انقلابى بود كه در معيار گزينش همسر ايجاد كرد كه ملاك ، تنها ايمان و علم و تقوا و جهاد و مجاهده است نه شهرت و ثروت : " ان اكرمكم عندالله اتقيكم " .
نزول سوره هاى " كوثر " و " نساء " توجه خاص حضرت احديت را به نوع زن نشان داد. طراح حكيم براى جلوگيرى از تحريف كتاب آسمانى قرآن ، به جاى نام فاطمه ، كوثر گذاشت تا مفهومى پربارتر و گسترده ترى را تداعى كند؛ ولى با وجود آن ، جز فاطمه مصداق ديگرى را برنتابد، چرا كه خير كثير و علم وافر و حوض كوثر با آخرين فراز آيه و شان نزول آن سازگار نمى باشد. به همين دليل شيعه و سنى درباره شاءن نزول آن سازگار نمى باشد. به همين دليل سنى و شيعه درباره شان نزول آن نوشته اند عده اى پيامبر خدا را ابتر و مقطوع النسل خوانده اند، اين سوره كوتاه در پاسخ آن جوسازى ها و بى نسل و ذريه خواندن حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) مى باشد. بنابراين اگر معنا كنيم ما علم كثير داديم و يا حوض كوثر داديم و بى گمان دشمن تو مقطوع النسل خواهد بود، علم كثير در مقابل نسل كثير قرار نمى گيرد. همچنين با خير كثير و حوض كوثر نمى توان به جنگ نفى ابتر بودن رفت ؛ بايد گفته شود در نسل دشمن ، خيرى نيست و يا نسل كثير، نمى تواند با علم كثير و حوض كوثر معارضه كند، در صورتى كه كوثر به معناى نسل كثير آمده و هدف از اين سوره اين است كه ما به پيامبر نسل زيادى عطا كرديم ، ولى دشمن او را ابتر ساختيم ؛ چنانچه از بنى اميه نسلى باقى نمانده است ، ولى ميليون ها سادات در جهان زندگى مى كنند. از حسن اتفاق ، اين سوره يكى از معجزات و پيش گويى هاى قرآن است ؛ افشاى راز عاص بن وايل و قريش ‍ كه گمان كردند با مردن فرزند ذكور پيامبر نسل او منقرض مى شود و راه و رسم وى نيز منتفى مى گردد.
بنابراين به مناسبت شان نزول و صدر و ذيل آيه كوثر، فاطمه است كه سرچشمه علم كثير و خير فراوان و ام الائمه مى باشد كه فرزندان باعث بقاى اسلام و نام پيامبر در دنيا شدند و به همين جهت به همه امامان معصوم يابن رسول الله گفته مى شود.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) پس از اين كه حضرت زهرا (عليها السلام) را به حضرت على (عليه السلام) داد، تقسيم كار نمود؛ اداره محيط داخل و سامان دادن به زندگى و پرورش فرزندان را به حضرت فاطمه (عليها السلام) موكول نمود و اداره امور خارج از منزل را به حضرت على (عليه السلام) سپرد.
در كتب احاديث ، حمايت و پاسداشت حرمت زن به عناوين مختلفى بيان گرديده است . در حديث قدسى در پاسخ ملائكه از ذات احديت كه اين انوار مقدس و پنجگانه چه كسانى هستند، در حالى كه فاطمه را محور قرار داده است ؟ مى فرمايد : " فاطمه است و پدر، فاطمه است و شوهر، فاطمه است و پسران فاطمه است " . براى بالا بردن مقام زن ، تعبيرى از اين عرشى تر نمى توان گفت .
فاطمه اطهر (عليها السلام) احياگر شخصيت و حقوق زن بود، ولى با كمال تاسف بعد از رحلت پدر در معرض انواع ستمها قرار گرفت ؛ ليكن مردانه ايستاد و حكومت وقت را در مسجد پيامبر (صلى الله عليه وآله) به استيضاح كشيد و با قدرت و با صلابت از حق خود يعنى حقوق زن و قانون اسلام دفاع نمود. ولى تاريخ گواهى مى دهد كه نتوانستند به فاطمه پاسخ دهند، جز اينكه حديثى جعل كردند كه : نحن معاشر الانبياء لا تورث درهما و لا دينارا؛ در صورتى كه تمام پيامبران مالى و منالى به ارث گذاشته اند و قرآن ، گواه اين حقيقت است .
در اين كتاب فاطمه اطهر (عليها السلام) به عنوان اسوه و الگوى زن و مرد مسلمان به صورت بديع و ساده نگاشته شده تا براى همگان مفيد و سازنده باشد.

جاهليت قديم و جديد
از آن زمان كه رسول اسلام (صلى الله عليه وآله) بانوان را از تاريكى جاهليت گذشته و جزيرة العرب آزاد ساخت ، بيش از چهارده قرن مى گذشت كه ، بار ديگر، زن به ظلمت جهل و جور بازگشت ، در عصر جاهليت قديم جسم زن را زير خاك دفن مى كردند در جاهليت جديد روح و روانش را به نام تجدد، آزادى هاى وارداتى به اسارت و تباهى مى كشند. هر زمان ، مرامى و مكتبى زير عناوين فيمنيسم او را مى خواند، ليكن در زير پوشش فريباى تمدن ، آزادى و حقوق زن جز فساد و جهل و اسارت ارمغانى نمى آورد. او مى بايست هويت اصلى خود را باز مى يافت و به انسانيت خود باز مى گشت . آن هويتى كه يك بار به هنگام طلوع خورشيد اسلام تجربه كرده بود و ثمرات شيرين آن را چشيده و لمس ‍ نموده بود. آن روز آزادانه و در كمال شهامت مطالبات خود را از پيامبر اكرم مى كردند و حضرت صراحت و شجاعت آنان را مى ستود (٨) .
ولى رفتار نامناسب مسلمان ها و تبليغات مزورانه غرب زده ها بر ديدگان بانوان به گونه پرده افكنده بودند كه راه را از چاه تميز نمى دادند حقايق را دگرگون نمودند. اسارت را آزادى ، عفت را بردگى ، و بى هويتى را شخصيت ناميدند. در شب سياه و سرد فتنه و ستم در انتظار مردى از سلاله پيامبر به سر مى برديم تا جايگاه راستين زن را در كلامش مشاهده كنيم . او آمد تا بار ديگر نداى آزادى بخش اسلام را به گوش دل ها برساند و موقعيت زن را بازگو سازد و حياتى تازه بخشد. فرمود :
" زن مبدا همه سعادت ها بايد باشد، مع الاسف زن را به صورت يك ملعبه در آوردند (٩) " .
" دامن زن محل تربيت بزرگ زنان و بزرگ مردان است ، از دامن زن انسان ها پيدا مى شود، سعادت و شقاوت كشور بسته به وجود زن است (١٠) " .
مطالعه اين مجموعه باعث روشن شدن زواياى زندگى كوثر پيامبر مى شود و مقام و جايگاه زن مسلمان تبيين مى گردد. اميد مى رود كه زنان و دختران جامعه اسلامى بلكه جوانان و مردان نيز از آن بهره وافر به دست آورده و زندگى خود را بر اساس سيره علوى و فاطمى استوار سازند.
يكى از ويژگى هاى اين كتاب اين است كه تنها به ذكر حديث و تاريخ بسنده نشده است بلكه در كنار هر حديثى برداشتى و در هر گزارش ‍ تاريخ ، تحليلى قرار گرفته است . نويسندگان فاضل بر خلاف بسيارى از كتبى كه در مناقب نوشته شده است به ذكر فضايل حضرت فاطمه اكتفا نكرده اند بلكه مسائل و فضايل را به شيوه كاربردى درآورده اند، تا همگان از آن بهره مند شوند. در واقع فاطمه را به شكل الگوى عملى ، عبادى ، اخلاقى ، سياسى و اجتماعى مطرح ساخته اند تا زنان و مردان ، عالمان و جوانان جامعه از منش و شيوه ام الائمه استفاده كامل نمايند.
در خاتمه توفيقات روزافزون همه كسانى كه در سامان بخشيدن اين اثر ارزشمند سهيم بودند از خداى بزرگ مسئلت دارم و براى مولفان ارجمند موفقيت بيشترى آرزومندم .

محمد باقر شريعتى سبزوارى


۱
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


فصل اول : ولادت فاطمه (عليها السلام)
١- اخلاق عرب مدينه شهرى است در شمال مكه كه تقريبا نود فرسنگ از آن فاصله دارد. اطراف شهر، باغ ها و نخلستان هاى فراوان وجود دارد. زمين آن براى غرس درختان و كشت و زرع آماده تر است . قبل از اسلام ، نام آن " يثرب " بود و پس از هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) " مدينه الرسول " ناميده شد و بعدا به مدينه معروف گرديد.
اعراب زمان جاهلى به خصوص فرزندان " عدنان " طبيعتا سخاوتمند و مهمان نواز بودند. پيمان شكنى را گناهى بزرگ مى دانستند. در راه اعتقاد خود فداكارى مى كردند و از صراحت لهجه برخوردار بودند. در فن شعر و سخنرانى يد طولايى داشتند و شجاعت آنها معروف بود، ولى در مقابل اين ويژگى ها داراى مفاسد اخلاقى بودند كه جلوه هر كمالى را از بين مى برد.
اگر در اواسط قرن ششم ميلادى خورشيد پر فروغ و تابناك اسلام بر آنها نتابيده بود، امروزه اثرى از عرب عدنانى نبود. از يك طرف نبودن فرهنگى صحيح ، از طرف ديگر شيوع فساد و خرافات ، زندگى آنها را به صورت زندگى حيوانى در آورده بود. وجود بى نظمى ، هرج و مرج ، جنگ هاى طولانى و قبيله اى و نبود حكومت مقتدر سبب شده بود كه اعراب خانه به دوش باشند و مرتب هر ساله در نقطه اى از بيان ها به دنبال آب و علف بگردند. هر كجا اثرى از آب و آبادى مى ديدند، فورا دور آن حلقه زده و خيمه ها را برمى افراشتند. در به درى و دوره گردى آنها معلول دو چيز بود : يكى بدى وضع جغرافيايى عربستان از نظر آب و هوا و ديگرى خونريزى هاى زياد كه آنها را ناچار به كوچ مى كرد. امير المومنين (عليه السلام) اوضاع عرب قبل از اسلام را چنين بيان مى فرمايد :
خداوند محمد (صلى الله عليه وآله) را به عنوان بيم دهنده جهانيان و امين وحى و كتاب خود مبعوث نمود و شما گروه عرب در بدترين آيين و بدترين خانه ها به سر مى برديد. در ميان سنگلاخها و مارهاى - كر - (كه از هيچ صدايى نمى رميدند) اقامت داشتند. آب هاى لجن را مى آشاميديد و غذاهاى خشن (مانند آرد هسته خرما و سوسمار) مى خورديد و خون يكديگر را مى ريختيد و از خويشاوندان دورى مى كرديد و بت ها ميان شما سرپا بودند و از گناهان اجتناب نمى نموديد (١١) .

٢- بعثت پيامبر (صلى الله عليه وآله) در چنين سرزمينى محمد بن عبدالله (صلى الله عليه وآله) به پيامبرى مبعوث شد و هدايت و ارشاد قوم جاهل را به عهده گرفت كه بعد از بيست و سه سال از آن جماعت جاهل ، مردى با فرهنگ غنى اسلامى ، مجاهد، عابد، وقارى قرآن ساخت . در همين دوران رسول خدا(صلى الله عليه وآله) با حضرت خديجه ازدواج نمود. حضرت خديجه آزادگى ، ايمان و استقامت خويش را با ازدواج با حضرت رسول (صلى الله عليه وآله) نشان داد. و اولين زن مسلمان است و تا آخرين لحظه زندگى به كمك و حمايت از اسلام پرداخت . درباره عظمت و خدمات حضرت خديجه كبرا سخن بسيار است كه اين موضوع مورد بحث ما نيست .

٣- شكل گيرى شخصيت شخصيت هر كس به اوضاع خانوادگى ، اخلاق پدر و مادر و محيط رشد و شكوفايى بستگى دارد. پدر و مادر شالوده شخصيت فرزند را پى مى ريزند و اخلاق او را همانند خود تربيت نموده و تحويل جامعه مى دهند. بنابراين ، فرزندان الگو و نمونه اى از شخصيت پدر و مادر و نوع تربيت و فرهنگ آنها هستند.

٤- پدر و مادر فاطمه (عليها السلام) كيست ؟ پدر فاطمه احتياجى به معرفى و توصيف ندارد؛ در عظمت حضرت همين بس كه خداوند متعال درباره اش مى فرمايد : " اى محمد! اخلاق تو بزرگ و شگفت آور است (١٢) " .
اما مادر فاطمه (عليها السلام) خديجه دختر " خويلد " در يكى از خانواده هاى اصيل و شريف قريش به دنيا آمد و تربيت يافت . افراد خانواده اش همه دانشمند بودند و از كعبه حمايت مى كردند. هنگامى كه " تبع " پادشاه يمن تصميم گرفت حجر الاسود را از مسجد الحرام به يمن منتقل كند، خويلد پدر خديجه در مقام دفاع برخواست . به واسطه مبارزه و فداكارى او بود كه " تبع " از تصميم خويش منصرف شد و آن سنگ مقدس را از جايش حركت نداد. " ورقه بن نوفل " پسر عموى خديجه يكى از افرادى بود كه پرستش بتها را نمى پسنديد و از مدتها قبل در صدد تحقيق و كنكاش بود كه دين حق را بيابد. " ورقه " همان مرد دانشمندى است كه وقتى از جانب خدا به پيامبر (صلى الله عليه وآله) وحى شد و او داستان نازل شدن جبرئيل را براى خديجه شرح داد، خديجه براى بررسى داستان ، نزد " ورقه " رفت و جريان را برايش باز گفت و از درستى آن جويا شد. " ورقه " پاسخ داد : با اين اوضاع كه گفتى ، جبرئيل بر محمد نازل شده و او پيامبر خداست . از قول من به محمد بگو : در كار خودت جديت و پايدارى كن .
روزى ديگر " ورقه " در مسجدالحرام به پيامبر (صلى الله عليه وآله) برخورد و عرض كرد : آن چه ديدى و شنيدى براى من شرح ده ! پيامبر اكرم داستان نزول فرشته را بيان كرد. " ورقه " عرض كرد :
به خدا سوگند! تو پيامبر خدا هستى . همان فرشته اى كه بر موسى نازل شده ، بر تو هم نازل شده است . آگاه باش كه تو را تكذيب و اذيت خواهند نمود. اگر من تا آن زمان زنده ماندم ، دين خدا را يارى مى كنم . سپس سر مبارك پيامبر را بوسيد و رفت (١٣) .
از اين نوع داستانها روشن مى شود كه خاندان حضرت خديجه (عليها السلام) مردمى متفكر و علاقمند به دين حضرت ابراهيم بودند. ابن هشام مى نويسد :
خديجه زن شريف و ثروتمندى بود كه به تجارت اشتغال داشت ! مردانى را اجير كرده بود كه برايش تجارت مى كردند (١٤) .
روشن است سرپرستى كاروانى به اين بزرگى توسط يك بانو آن هم در زمان جاهليت و دورانى كه داشتن دختر براى مردان جزيرة العرب ننگ به شمار مى رفت ، كار آسانى نبود. چنين نتيجه گيرى مى شود كه آن بانوى بزرگ نبوغ فوق العاده و مديريت قوى و بى نظيرى داشت .
هشام مى گويد :
رسول خدا (صلى الله عليه وآله) خديجه را بسيار دوست مى داشت و به او احترام مى گذاشت و در كارها با وى مشورت مى كرد. آن بانوى رشيد و روشنفكر وزير و مشاور خوبى براى آن حضرت بود. نخستين بانويى كه به او ايمان آورد، خديجه بود. تا وقتى كه خديجه زنده بود، محمد (صلى الله عليه وآله) همسر ديگرى اختيار نكرد (١٥) .
نخستين گروه اسلامى كه در شهر مكه به وجود آمد، محمد (صلى الله عليه وآله) و خديجه و على (عليه السلام) بود (١٦) . نخستين خانه پيامبر كانون انقلاب اسلامى در آن روز به شمار مى رفت . از اين رو رسالت بسيار سنگينى بر عهده داشت .
بانوى اين خانه كسى جز خديجه نبود. اين زن فداكار و پرهيزكار، افتخار همسرى پيامبر و مادرى فاطمه را پيدا كرد. در روايات وارد شده كه جبرئيل هر وقت بر پيغمبر (صلى الله عليه وآله) نازل مى شد، عرض ‍ مى كرد : سلام خدا را به خديجه برسان و بگو : خدا قصر زيبايى در بهشت براى تو آماده كرده است (١٧) .

٥- ولادت فاطمه (عليها السلام) در سال پنجم بعثت مشيت الهى بر اين قرار گرفت كه برترين زن جهان را كه نور او در عرش درخشندگى خاصى داشت ، به بشر و به جهان خلقت عطا نمايد : انا اعطيناك الكوثر، بهاى ولادت اين دختر سنگين است .
روزى جبرائيل بر پيامبر نازل شد و عرضه داشت كه : چهل روز از همسر خود كناره گيرى كند و به منزل نرود.
روزها را روزه بدارد. شب ها را به عبادت سپرى كند. رسول الله اين برنامه را اجرا نمود و اين مدت را در منزل ابوطالب سپرى كرد.
خديجه نگران شد و علت جدايى را پرسيد. پيامبر پيام فرستاد كه نگران نباش ! چهل روز جدايى به امر خداست .
جبرئيل نازل شد و عرضه داشت : از افطار خوددارى فرما تا هديه پروردگار فرود آيد.
در اين هنگام ظرفى از انگور و خرما نزد پيامبر حاضر شد و رسول الله (صلى الله عليه وآله) با آن ميوه ها افطار كرد. بعد دستور آمد نزد خديجه برو. پيامبر پس از چهل روز جدايى از همسر محبوب و وفادارش نزد او آمد و وجود مقدس حضرت زهرا (عليها السلام) در رحم مادر شكل گرفت . از آن روز به بعد خديجه در وجود خود احساس آرامش كرد اما نمى دانست اين آرامش از كجاست ، تا اينكه در يكى از روزها احساس ‍ كرد جنينى در رحم دارد كه با وى سخن مى گويد و بزرگ ترين انيس ‍ تنهايى و مايه تسلى خاطرش است . در يكى از روزها كه خديجه گرم گفتگو و صحبت با همنشين تازه اش بود، پيامبر وارد شد و سؤ ال كرد : با كسى گفتگو مى كردى ، خديجه گفت : با فرزندى كه در شكم دارم .
او با من سخن مى گويد و مونسم در تنهايى است . پيامبر فرمود :
جبرائيل قبلا به من مژده داده كه اين جنين دختر است و خداوند نسل مرا از او قرار مى دهد. رهبران آينده دنيا كه پس از قطع شدن وحى ، نگهبان قرآن و اسلامند، از همين دختر خواهند بود (١٨) .
خديجه متوجه شد فرزندش يك بشر عادى نيست ، بلكه نور تابناك آسمانى است كه در قالب انسان قدم به عرصه جهان مى نهد. اين مسئله در زندگى خديجه اثر عجيبى داشت ، زيرا او بعد از ازدواج با پيامبر مورد اعتراض اقوام و خويشان خود قرار گرفته بود، به طورى كه با او قطع رابطه كرده بودند. تنها مونس و همدم و ياورش ، همسر مهربانش رسول خدا بود.
حضرت خديجه دوشادوش پيامبر او را يارى مى نمود و در تمام مراحل پشتيبانى قوى براى پيامبر بود. در منزل با مهر و محبت فوق العاده به رسول الله آرامش مى بخشيد، و در خارج از خانه تا حد ممكن با پيامبر همراهى مى كرد. هنگامى كه پيامبر مامور بود دعوت را مخفيانه انجام دهد، دوشادوش رسول خدا همانند يك نگهبان از او حفاظت مى كرد. در ملازمت حضرت به خارج شهر مى رفت و با ايشان در صحرا و دامنه كوهها نماز مى خواند تا اينكه دعوت مخفيانه به پايان رسيد و رسول الله مامور شد آشكارا مردم را دعوت به خدا پرستى كند. در اين هنگام هم وظيفه خود را خطيرتر احساس مى كرد، چون تمام بت پرستان قريش و مكه بر ضد پيامبر فعاليت داشتند. پيامبر تنها دو پشتوانه بزرگ داشت : يكى عمويش ابوطالب كه شخصيت توانمند و همواره حامى پيامبر بود و او را از هر نوع آسيب و زيان دشمنان محافظت مى كرد؛ دوم همسر وفادارش حضرت خديجه . حضرت خديجه كه در دنيا يك همدم (پيامبر) داشت ، دومين مونس خود (فاطمه زهرا (عليها السلام)) را يافت . در تنهايى با او به صحبت مى نشست و در انتظار تولد مونس جديد خود لحظه شمارى مى كرد، تا اينكه در بيستم جمادى الثانى ، درد زايمان او را فرا گرفت و مژده زايش نوزادش را بشارت داد. او در عين نشاط و سرور از تنهايى در اين موقعيت حساس نگران بود، زيرا زنان قريش از او كناره گرفته بودند. خديجه در اين موقعيت حساس نه دوست و همدمى داشت و نه كسيكه او را يارى و كمك كند. از طرفى اشك شوق مى ريخت و از طرفى براى غربت خود مى گريست . او سر به زانوى غم نهاده ، با گزيدن لب گويا مى خواست دردش را تسكين دهد. ناگهان متوجه شد اطرافش چهار زن حاضر شدند، پرسيد : شما كيستيد، يكى از آنها گفت :
لا تحزن يا خديجه ! فانا رسل ربك اءليك و نحن اءخواتك ...؛
اى خديجه ، غمگين مباش ! ما را خداوند براى خدمتگزارى تو فرستاده است . من ساره ام ، اين خانم آسيه (دختر مزاحم و همسر فرعون) و اين بانوى ديگر مريم (مادر مسيح) و اين ديگرى كلثوم (خواهر موسى (عليه السلام ". همه ما خواهران تو هستيم و در بهشت همنشين تو خواهيم بود (١٩) .
بعد از اين خديجه نه تنها نگران تنهايى خود نبود، بلكه عوارض زايمان را در خود احساس نمى نمود. اين جا بود كه متوجه عظمت مقام خود و نوزادش شد، زيرا بزرگترين زنان جهان براى خدمتگزارى او از بهشت برزخى آمده بودند.
درباره فاطمه (عليها السلام) آمده است :
ولدت فاطمه عليها و على بعلها السلام بعد مبعث رسول الله (صلى الله عليه وآله) بخمس سنين و توفيت عليها السلام و لها ثمان عشره سنه خمسه و سبعين يوما؛ (٢٠) فاطمه پنج سال پس از بعثت رسول خدا (صلى الله عليه وآله) متولد شد و هجده سال ٧٥٠ روز داشت كه وفات كرد (و پس از پدرش ٧٥ روز زنده بود).
خديجه پس از تولد فرزند، از فرط خوشحالى طفل خود را به سينه چسبانيد و آنچنان مجذوب او شد كه از اطراف خود غافل گشت . وقتى به خود آمد و طراف نگريست ، اثرى از زنان بهشتى نديد.
در اين هنگام رسول الله (صلى الله عليه وآله) با قيافه اى بشاش و خندان خديجه روبه رو گشت . خديجه مولود تازه را به پدر داد. رسول الله به چهره نوزاد خيره شد، گويا يك دنيا عظمت را در چهره او مى ديد، سپس ‍ فرمود :
اءنى سميت ابنتى ، فاطمه لاءن الله عزوجل فطمها و فطم من اءحبها من النار؛
من دخترم را فاطمه نام نهادم ، براى اينكه خداوند عزوجل او و دوستانش ‍ را از آتش و عذاب رهانيده است (٢١) .
در حديث ديگرى آمده كه پيامبر به على (عليه السلام) فرمود :
چون او و شيعيانش از آتش آزاد شده اند (٢٢) .
روز قيامت فاطمه در مسير جهنم مى ايستد و به چهره ها مى نگرد. بر پيشانى بعضى از آنان " دوستدار فاطمه " نقش بسته است . حضرت او را شفاعت مى كند.

٦- نام هاى آن حضرت ١. زهرا، يعنى نورانى به معناى نور درونى و برونى . از امام صادق (عليه السلام) درباره نام زهرا سوال شد، فرمود :
هنگامى كه در محراب عبادت مى ايستاد، نورى از او به طرف آسمان بالا مى رفت ، مانند نورى كه اهل زمين از ستارگان مشاهده مى كنند (٢٣) .
٢. صديقه به معنى معصومه و بسيار راستگو.
٣. مباركه يعنى صاحب بركت در علم و فضل و كمالات و معجزات .
٤. طاهره يعنى پاك و پاكيزه از هر نوع آلودگى .
٥. زكيه يعنى رشد كننده در كمالات و خيرات .
٦. راضيه يعنى راضى به قضاى الهى .
٧. مرضيه يعنى پسنديده خدا و دوستان خدا.
٨. محدثه يعنى خبر دهنده از غيبت كه فرشته با او سخن مى گويد.
٩. فاطمه يعنى جدا شده از هر زشتى و بريده شده از هر بدى و گرفته شده از آلودگى هاى طبيعت (٢٤) .
وجه تسميه صديقه : چون دختر پيامبر يگانه دخترى بود كه غير از سخن راست و صادق از او شنيده نمى شد، او را صديقه گفتند (ما كان اءصدق منها اءلا الذى ولدها (٢٥))
وجه تسميه مباركه : مباركه بمعنى كثير اليمن است ، يعنى بسيار ميمنت و بركت دارد. فاطمه را از اين جهت مباركه گفته اند كه خداوند در نسل او بركت عنايت فرموده و ائمه اطهار از دودمان او به وجود آمده اند كه همه خوش ‍ قدم و مبارك بوده اند.
عالم از نور وجود و افاضات والاى آنها بهره مند گشته ، شجره مباركه بوده اند كه در قرآن از آن سخن گفته شده :
هى الشجره المباركه الزيتونه التى لا شرقيه و لا غربيه (٢٦)
وجه تسميه طاهره و زكيه : طاهره و زكيه هر دو به معنى مطهره است كه از گناهان و سوء خلق و ارجاس و ادناس و كدورت هاى طبيعت ، پاك و منزه است ، چه در باطن و چه در ظاهر و چون فاطمه زهرا (عليها السلام) از تمام تصورات كدر و تاريك و پليدى و ناملايمات طبع ، ظاهرا و باطنا مصون و محفوظ بوده و هميشه داراى طهارت ذاتى و صورى و معنوى بود (٢٧) ، او را طاهره خواندند.
وجه تسميه محدثه : با مادر خود در جنين و قبل از ولادت ، حديث و سخن مى كرد، يا بدان سبب كه احاديثى از پدرش نقل كرده كه بسيار با اهميت است . احاديث فاطميه از موثرترين و معتبرترين اخبار اسلامى است . اولين محدثه اسلام فاطمه زهراست . ام ايمن و ام سلمه و عايشه و ديگران از فاطمه زهرا حديث نقل كرده اند (٢٨) .
وجه نامگذارى راضيه و مرضيه : مراد از آن كمال رضايت از خلق و خالق بود. نيز خدا و پيامبر (صلى الله عليه وآله) و على (عليه السلام) از او راضى بودند و او از آنها راضى بود (٢٩) .
در وجه تسميه زهرا : حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : بدين جهت فاطمه را زهرا گويند كه چون در محراب مى ايستاد، نور جمالش آسمانها را روشن مى كرد، همانگونه كه نور آفتاب زمين را روشن مى سازد.
حضرت عسگرى (عليه السلام) فرمود : نور صورت زهرا، صبح مانند خورشيد، ظهر مانند ماه و غروب مانند درى فروزان بود (٣٠) .
وجه تسميه بتول : پيامبر فرمود : بتول يعنى كسى كه سرخى مطلق را نديده باشد، يعنى هرگز حيض و عادت زنانه را نبيند. چون حضرت زهرا (عليها السلام) هرگز به عادت زنانه آلوده نمى شد، او را بتول گفتند (٣١) . ولى بتول به معناى ممتاز از هم نوعان و مستغنى از ديگران هم آمده است چنانچه منقطع از زوج مانند مريم نيز معنا شده است ولى به مفهوم يك موجود مجزا و ممتاز بهتر است . با حاء خطى به آن معنا است ولى باها به معنى مبارك و عافيت است .
وجه تسميه منصوره : از اين جهت است كه آن حضرت به قصاص و انتقام از قاتلى كه جنين او را به قتل رساند، يارى مى شود و اين نصرت در عصر قائم آل محمد (عج) رخ مى دهد (٣٢) .
وجه تسميه معصومه : چون از خاندان عصمت و طهارت بوده و از گناهان صغيره و كبيره دور، معصومه است (٣٣) .
وجه تسميه هانيه : به معنى مشفق و مهربان در حق شوهر. چون زهرا (عليها السلام) نسبت به شوهرش امير مومنان در نهايت شفقت و مهربانى بود، او را هانيه مى گفتند (٣٤) .
امام باقر (عليه السلام) فرمود : " چون فاطمه (عليها السلام) متولد شد، خدا به فرشته اى وحى كرد و به وسيله آن زبان محمد را گشود تا او را فاطمه ناميد، سپس فرمود : من تو را با دانش از شير باز گرفتم و تو را از حيض بريدم " سپس امام باقر (عليه السلام) فرمود : " به خدا كه خداوند او را به علم و دانش از شير گرفت و او را از حيض بركنار داشت (٣٥) " .

٧- سلاله زهرا (عليها السلام) وجود نوزاد جديد در روحيه پيامبر (صلى الله عليه وآله) و خديجه اثر عجيبى گذاشت . آنان پيشتر دو پسر به نام قاسم و عبدالله داشتند كه در كودكى فوت كردند. به همان اندازه كه پيامبر و خديجه اندوهگين مى شدند، دشمنان آن ها خوشحال بودند، زيرا نسل محمد را منقرض ‍ شده مى پنداشتند و او را " ابتر " و بدون فرزند مى خواندند و مى گفتند : بعد از آنكه محمد از دنيا برود، اثرى از وى باقى نخواهد ماند. اينان با زخم زبان ، پيامبر و خديجه را مى رنجاندند (٣٦) .
اما خداوند به پيامبر (صلى الله عليه وآله) مژده داد و بشارت كوثر را داد و فرمود :
اى پيامبر ما به تو كوثر عطا كرديم . پس براى خدا نماز بگزار و قربانى كند. به درستى كه دشمن تو ابتر و بى فرزند خواهد شد، نه تو (٣٧) .
حال وعده خدا تحقق يافته و وجود مقدس حضرت فاطمه به خانه كوچك آنها نور و گرمى بخشيده بود. خداوند مقدر كرده بود. توسط اين دختر، ارزش زن را به جهانيان بشناساند، به خصوص در آن دوران كه وجود دختر در خانواده ننگ به حساب مى آمد و مردان سنگدل دوران جاهليت دختران را زنده به گور مى كردند! شايد به همين دليل بود كه خداوند ذريه و نسل پاك پيامبر را در وجود دخترش قرار داد و مقدر فرمود كه امامان و پيشوايان دينى اسلام از نسل زهراى اطهر (عليها السلام) به وجود آيند. فاطمه در امان مادر مهربانى چون خديجه قرار گرفت . روحيات خديجه در هنگام شير دادن به فاطمه آثارى را در وجود او به بار آورد.
يكى از اسرار آفرينش اين است كه هر موجودى علاقمند است داراى فرزند شود. اين احساس غريزى هر فردى است . والدين علاقمندند، فرزند خود را بر حسب دلخواه تربيت مى كنند تا بعد از آنها نام و نشان شان زنده بماند، و اين راز بقاست كه ريشه در وجود هر جاندارى دوانده است اما شخص بدون فرزند دوران زندگى خود را كوتاه مى بيند و با رسيدن مرگ آن را خاتمه يافته مى پندارد. روشن است كه دستگاه آفرينش ‍ مى خواهد بدين وسيله نسل بشر را از انقراض حفظ نمايد. فرزندان پس از مرگ والدين ، راه و هدف آن ها را دنبال نموده و ياد آن ها را زنده نگه مى دارند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) و حضرت خديجه نيز چنين آرزويى داشتند. آنها با داشتن انواع مشكلات و گرفتارى هاى گوناگون روزمره ، كانون خانوادگى گرم و پر محبت و مهرى داشتند.

٨- محاصره اقتصادى با محاصره اقتصادى رسول خدا و كوچ كردن به شعب (دره) ابوطالب ، راحتى و آسايش از اين خانواده كوچك و بنى هاشم رخت بربست . از اين رو دوران كودكى و شيرخوارگى زهرا (عليها السلام) در اوضاع بحرانى و انقلابى صدر اسلام گذشت كه در روح حساس و ظريف اين كودك تاثير زيادى گذاشت . علم ثابت كرده كه محيط رشد و نماى كودك و احساسات پدر و مادر در روحيات طفل و ساختن شخصيت او موثر است .
اوضاع غير عادى و حوادث تلخ دوران كودكى حضرت زهرا (عليها السلام) بدون ترديد در روح حساس او اثر گذاشت . به مدت سه سال او در شعب زندانى بود و دنياى خارج از شعب را نديد.
در پنج سالگى فاطمه بود كه پيامبر و بنى هاشم از تنگناى شعب نجات يافته ، به خانه و زندگى خود مراجعت نمودند. رسول اكرم در دوران سيزده سال (از بعثت تا هجرت) كه در مكه بودند، با انواع ناملايمات و مشكلات دست به گريبان بودند. آن ايام را تيره ترين اوقات از نظر ظلم و جنايت مشركان نسبت به رسول الله مى توان حساب نمود. احساسى كه خديجه نسبت به مظلوميت محبوبش پيامبر (صلى الله عليه وآله) داشت ، در روحيات طفل اثر مى گذاشت . زهرا تمام اين گرفتارى ها و ناملايمات را مشاهده مى كرد.
چنين مشكلات و ناهنجارى ها در روح حساس كودك خردسالى چون او تاثيرات غم انگيزى داشت . ستم و جنايت مشركان لحظه به لحظه شديدتر مى شد.
مشركان و كفار تا آنجا كه مى توانستند پيروان آن جناب را آزار و شكنجه مى دادند. بعضى را در مقابل آفتاب داغ و سوزان حجاز روى ديگ هاى داغ مى خوابانيدند و سنگ هاى سنگين و گرم ، روى سينه هاشان قرار مى دادند. بعضى را مى كشتند، تا اين كه بر حسب صواب ديد پيامبر، عده اى از مسلمان به حبشه مهاجرت كردند. زهراى فهيم و كوچك همه اين مطالب را احساس كرده و تحمل مى نمود. به رغم همه اين سختى ها آن حضرت در دامن پر مهر مادر باليده و نوازش هاى مادر تا حدى ، اثر ناخوشايند صدمات را كاهش مى داد، ولى هنوز بيش از پنج سال از عمر زهرا (عليها السلام) نگذشته بود كه خديجه (آن بانوى پرهيزكار و همسر مهربان و مادر فداكار خانواده) چشم از جهان فرو بست . زهراى كوچك ، مادر مهربان و وفادارش را از دست داد. سال دهم بعثت بود كه ابوطالب و خديجه در فاصله كوتاهى ، يكى پس از ديگرى از دنيا رفتند (٣٨) .
اين دو حادثه ناگوار در روح رنج كشيده پيامبر تاثير به سزايى داشت . او بزرگترين يار و غمخوار خود (خديجه) را از دست داده بود. از طرفى بزرگترين پشتيبان و مدافع او حضرت ابوطالب نيز دار فانى را وداع گفت . ابوطالب به علت موقعيت اجتماعى كه ميان كفار قريش داشت و عموى پيامبر بود، از او حمايت مى كرد، از اين رو كفار و مشركان نمى توانستند پيامبر را در فشار قرار دهند.
همسر محبوب و وفادارش حضرت خديجه ، يار و غمخوار و مشاور داخلى او بود. زمانى كه پيامبر پس از دفن خديجه به خانه برگشت ، فاطمه دور پدر مى گشت و مى گفت : پدر جان ! مادرم كجاست . پيامبر متحير بود چه جواب بدهد. جبرئيل نازل شد و گفت : در پاسخ فاطمه بگو : مادرت با كمال آسايش و راحتى در كاخى كه از زبر جد ساخته شده زندگى مى كند (٣٩) .

ابوطالب ، حامى بزرگ پيامبر (صلى الله عليه وآله)
ابوطالب رئيس و بزرگ مكه و از نفوذ زيادى بين مكيان و قريش ‍ برخوردار بود. وجودش تكيه گاه مهم براى پيامبر و مسلمانان محسوب مى شد. تا زمانى كه در قيد حيات بود، كفار قريش نمى توانستند به پيامبر آسيبى برسانند.
ابوطالب در سراسر عمر از هيچ گونه حمايت و پشتيبانى نسبت به برادر زاده خود كوتاهى ننمود. با وفات ابوطالب (عليه السلام) كار بر پيامبر سخت تر شد و مبارزه و آزار قريش شدت يافت . در اين زمان آن حضرت هم مشكلات خارج از خانه و اذيت و آزار دشمنان را مى بايست تحمل كند و هم مشكلات داخل منزل و سرپرستى فرزندان بدون مادر را، مخصوصا دختر خردسالى مانند زهراى عزيزش را كه در اولين مرحله زندگى در اين جهان ، خود را يكه و تنها و دور از مهر مادر مشاهده مى كرد. و گرد يتيمى صورتش را گرفته و هميشه در خانه تنها بود و چشم به در داشت كه پدر وارد شود. مشاهده جاى خالى خديجه هنگام ورود پدر، ناراحتى آن دو را صد چندان مى نمود، ولى چه مى شود كرد. آن ها چاره اى جز صبر و مقاومت نداشتند. آزار و اذيت كفار قريش به جايى رسيد كه در صدد قتل پيامبر بر آمدند. اوضاع غير عادى و وقايع و حوادث گوناگون دوران كودكى حضرت زهرا (عليها السلام) بدون ترديد آثارى در روح حساس و ظريف او مى گذاشت و زندگى آينده و رفتار و روحيات او تا حدودى مربوط به حوادث آن زمان بود. درباره فاطمه مى نويسند كه : هميشه محزون و غمناك بود. روشن است كه اين حالت به علت ضربه هاى بزرگى است كه بر روحش وارد شده بود، زيرا در اوضاع و احوال سهمگين آن دوران رشد نموده و بزرگ گرديده بود. او ديده بود چگونه پدر و خويشاوندان او در راه انتشار و ترويج دين اسلام و گسترش ‍ توحيد و يكتاپرستى ، چه مشقت هايى را متحمل مى شدند و براى هدايت بشر چه فداكارى هايى مى كردند! دخت پيامبر از مردم انتظار داشت بعد از رسول خدا قدر زحمات جانفرساى او را بدانند و هدف مقدس ‍ حضرت را دنبال كنند و از راهى كه براى آنان تعيين كرده بود، منحرف نشوند.

٩- فاطمه (عليها السلام) ، مدافع نبوت فاطمه وقتى از خانه خارج مى شد، شاهد حوادث تلخى بود. مى ديد پدرش را اذيت كرده و انواع اهانت ها را به او روا مى دارند. يك روز ديد دشمنان در مسجد الحرام نشسته اند و براى قتل پدرش نقشه مى كشند. با چشم اشكبار به خانه بازگشت و تصميم دشمنان را براى پدرش تعريف كرد (٤٠). زهراى مطهر در سنين كودكى انواع حوادث ناگوار را مشاهده مى كرد و به يارى پدر مى شتافت و براى او مادرى مى كرد. پيامبر بعد از خديجه با زنى به نام سوده ازدواج كرد. او نسبت به فاطمه كم و بيش ‍ مهربان بود و اظهار علاقه مى كرد، ليكن براى هر كودك يتيمى دشوار است جاى مادرش زن ديگرى را مشاهده كند. هر چه محروميت فاطمه بيشتر مى شد، اظهار محبت پيامبر به همان نسبت بيشتر مى گشت ، زيرا رسول خدا بدين مطلب توجه داشت كه فاطمه از محبت مادر محروم است و بايد اين كمبود جبران شود. روايت است كه رسول خدا تا صورت فاطمه را نمى بوسيد، به خواب نمى رفت (٤١) . اين سرگذشت هشت ساله دختر رسول خدا در آن وضع بحرانى و خفقان بود. روشن است كه مانند اين حوادث و صدمات روحى براى هر طفلى پيش آيد، آشفته و درمانده خواهد شد و همين ناملايمات براى ناتوانى روحى و جسمى او كافى خواهد بود. اما دختر رسول خدا مانند ديگر كودكان نبود، زيرا گرفتارى ها و سختى هاى مداوم و مبارزات پى در پى ، روح افراد برجسته را تقويت مى نمايد و استعدادهاى درونى و نهفته آنان به ظهور مى رساند. اوضاع بحرانى و خطرناك و حوادث ناگوار دوران كودكى زهرا (عليها السلام) نه تنها خللى بر روح آن بزرگوار وارد نساخت ، بلكه روحيه او را تقويت نموده ، براى هر گونه مبارزه آماده و نيرومندش ساخت .

١٠- هجرت پيامبر (صلى الله عليه وآله) شدت اندوه پيامبر در سوگ دو ياور ديرين كه هر كدام سهم به سزايى در پيشرفت اسلام داشتند، موجب شد تا آن بزرگوار سال درگذشت ابوطالب و خديجه را " عام الحزن " بنامد، يعنى " سال غم و اندوه " اما خداوند منان هر نعمتى را از بندگان خصوصا بندگان برگزيده اش بگيرد، نعمت ديگرى را عطا مى فرمايد.
هر كدام از اين دو شخصيت فرزندى از خود به يادگار گذاشتند كه همانند آنان نسبت به پيامبر مهربان و فداكار نبود. امير مومنان على (عليه السلام) يادگار ابوطالب مانند پدرش يار و مدافع شجاع آن حضرت بود.
خديجه دخترش " فاطمه " را براى رسول خدا گذاشت . دخترى مهربان ، فداكار و ايثارگر كه هميشه در كنار پدر بود. امير مومنان در آن هنگام نوزده سال داشت ، در حالى كه فاطمه طبق احاديث پنج سال بيشتر نداشت . سه سال قبل از هجرت همراه با حوادث سخت و رخدادهاى تلخ گذشت . اين دوران هر چه بود، سپرى شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) به تبليغ دين مبين اسلام مشغول بود. پيشرفت اين آيين مقدس به طور چشم گيرى نمايان بود و وحشت و ترس مشركان و كفار از پيشرفت دين اسلام بيشتر مى شد. آن ها به هر شكل ممكن با پيامبر مبارزه كردند، ولى نتيجه اى نداد. زمانى كه از تلاشهايشان مايوس شدند، جلسه اى تشكيل دادند و تصميم گرفتند پيامبر را به قتل برسانند. قرار بر اين شد كه از هر قبيله يك جوان انتخاب كنند تا خون آن حضرت بين قبائل مختلف پايمال شود. شب موعود ابوسفيان با جوانان برگزيده در خانه حضرت حاضر شدند و اتاق خواب پيامبر را سنگ باران كردند. از طرفى طبق قرار قبلى على (عليه السلام) برد يمانى پيامبر را به سر كشيده و با فداكارى و از جان گذشتگى در بستر حضرت خوابيده بود. با اصابت سنگ به دريچه هاى اتاق ، على جلوى پنجره آمد و با كمال خونسردى فرمود : كيستيد و چكار داريد، ابوجهل پرسيد : محمد كجاست ، اميرالمؤ منين فرمود : مگر مرا ديدبان او قرار داديد كه از من سوال مى كنيد، ابوسفيان گفت : برويد منزل ابوبكر، قطعا آن جا رفته است (٤٢) .
آنگاه كه پيامبر عازم هجرت به مدينه و رهسپار غار تور شد، بايستى موقتا از فاطمه (عليها السلام) جدا شود و دختر يگانه پيامبر در خانه تنها بماند، در حالى كه هشت سال بيشتر نداشت ، ولى همانگونه كه امير مومنان (عليه السلام) با خوابيدن در بستر پيامبر فداكارى و ايثار خود را به اثبات رساند، زهراى كوچك هم با سكوت و پذيرش هجرت پدر و تنها ماندن خويش ، آمادگى خود را براى قبول رنج هاى رسالت اعلام نمود. نقشه قتل پيامبر طورى زمينه چينى شده بود كه بنى هاشم و عشيره پيامبر نتوانند به خونخواهى اقدام نمايند و ناچار خونبها را بپذيرند (٤٣) .
در برابر چنين توطئه اى پيامبر از جانب خداوند متعال مامور مهاجرت شد (٤٤) .
قبل از آن برخى از سرشناسان يثرب (مدينه) با پيامبر ملاقات كرده و اسلام را پذيرفته و پيمان بسته بودند اگر پيامبر به يثرب بيايد، با جان و مال و نفرات خود از او و اسلام حمايت كنند. كفار قريش به خانه ابوبكر هجوم آوردند. منزل را جستجو كردند، ولى كسى را نيافتند. صبح روز بعد جلسه فوق العاده در دارالندوه تشكيل دادند. يك نفر به عنوان جارچى از طرف روساى قريش در شهر مكه اعلام نمود : هر كس محمد را كشته يا زنده بياورد، صد شتر جايزه دارد. با انتشار اين خبر عرب هاى گرسنه ميان دره ها و كوهها پراكنده شدند و به جستجو پرداختند. رسول خدا هنگام حركت با على و فاطمه خداحافظى كرد و به على فرمود : امانت هاى مردم را رد كن ، سپس فاطمه دختر مرا و فاطمه مادر خودت و فاطمه دختر عمويم حمزه را با گروه ديگرى بردار و به سوى مدينه بشتاب كه منتظر شما هستم . آن گاه پيامبر به سوى مدينه حركت كرد. به دستور ابوسفيان " اميه " با عده اى مسلح و يك قيافه شناس به نام " ابوبكر خزاعى " به جستجوى پيامبر پرداختند. " ابوبكر خزاعى " به جستجوى پيامبر پرداختند. " ابوكرز خزاعى " از اثر پاى پيامبر مسير را گرفت تا دم غار رسيدند. ابوكرز سر در غار تاريك كرد. اضطراب و ترس فوق العاده اى ابوبكر را فراگرفت . بدنش به لرزه افتاد و گفت : يارسول الله ! ما را ديدند. پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرمود : ابوبكر! مايوس مباش ! خدا با ماست .
ابوكرز گفت : آن ها قطعا ميان غار رفته اند. اميه گفت : خيال نمى كنم . نمى بينى چطور عنكبوت اطراف اين غار تنيده است . ابوكرز خواست داخل غار شود اما چيز نرم و لغزانى زير پاى خود احساس نمود. بيرون جست و فرياد زد : مار مار. اميه گفت : امكان ندارد اين جا آمده باشد.
برويم كوه حنين . پيامبر و ابوبكر سه شبانه روز در غار ثور بودند و روز چهارم روانه مدينه شدند و در قبا دو فرسخى مدينه منتظر ورود حضرت على و خانواده ماندند.

١١- هجرت امام على (عليه السلام) و فاطمه زهرا (عليها السلام) على بن ابيطالب به دستور پيامبر عمل نموده ، فاطمه را چند تن ديگر از زن ها سوار بر شتر نموده و رهسپار مدينه شد. در بين راه " ابوواقد " كه مامور راندن شترها بود، آن ها را به سرعت مى راند. على (عليه السلام) فرمود : با زنها مدارا كن و شترها را آهسته تر بران ، زيرا زنان توانايى ندارند و نمى توانند سختى ها را تحمل كنند. ابوواقد عرض كرد : مى ترسم دشمنان ما را تعقيب كنند. به ما برسند. على (عليه السلام) فرمود : پيامبر به من فرموده از طرف دشمنان به شما آسيبى نمى رسد.
وقتى به نزديكى " ضجنان " رسيدند، هشت سوار از پشت سر به آنها حمله ور شدند. على (عليه السلام) زنان را در پناهگاهى پياده كرد و با شمشير به دشمنان حمله كرد و پراكنده شان نمود، آنگاه زنان را سوار نموده و به سوى مدينه رهسپار شدند. زمانى كه پيامبر به قبا رسيد، دوازده روز توقف نمود تا على (عليه السلام) به اتفاق فاطمه (عليها السلام) و سايرين به حضرت پيوستند و همواره ايشان به مدينه رهسپار شدند (٤٥) . استاد توفيق ابو علم مى نويسد :
هشت سوار نقابدار به همراهى " جناح " غلام حرب بن اميه در اين محل (ضجنان) راه را بر آن ها گرفتند. على (عليه السلام) دستور داد تا ايمن (پسر ام ايمن) و ابو واقد شترها را خواباندند و خودش زنان را فرود آورد. مردان مسلح نزديك آمدند، على در برابر آنها ايستاد. آن ها به حضرت گفتند : خيال نمودى كه مى توانى با اين زنان خودت را نجات دهى . على (عليه السلام) فرمود : اگر برنگردم ، چه مى شود، گفتند : مجبورت مى كنيم كه برگردى يا سرت را به مكه خواهيم برد و اين كار براى ما خيلى آسان است ! سواران به سوى شترها رفتند. على راه را بر آنها گرفت . " جناح " شمشيرى حواله حضرت نمود. على بن ابيطالب خود را كنار كشيد و سپس با شمشير خود او را چنان دو نيمه نمود كه شمشير تا پشت اسب " جناح " رسيد. آن گاه پياده گرديد و همچون شير خمشگين بر همراهان او حمله كرد. آن ها از ترس پراكنده شدند و گفتند : پسر ابوطالب بيا و از ما در گذر و ما را ببخش ! على (عليه السلام) فرمود : من به سوى برادر و پسر عم خود مى روم . حال هر كه از شما مى خواهد خونش ريخته شود، نزديك آيد. پس از آن به ابوواقد و ايمن دستور داد شتران را به راه اندازند و خود نيز فاتح و پيروز به راه ادامه داد تا به قبا رسيد و به پيامبر پيوست . هجرت در غره ربيع الاول سال سيزده بعثت بود (٤٦) .
بدين ترتيب زهرا (عليها السلام) به پدرش ملحق گرديد و در كنار پدر بزرگوار و مهربانش به آرامش رسيد. زمانى كه رسول خدا در قبا در انتظار ورود اميرالمؤ منين و همراهانش به سر مى برد، مردم مدينه به قبا كه در دو فرسخى مدينه بود مى آمدند و خدمت پيامبر مى رسيدند.
در يكى از روزها هنگام عصر، على و همراهان وارد شدند، پيامبر با مهربانى فوق العاده او را در آغوش گرفت و جوياى اخبار شد. على (عليه السلام) اخبار مكه و بين راه را براى پيامبر بازگو نمود. فرداى آن روز كه جمعه بود، رسول الله پس از اقامه نماز به طرف شهر به راه افتاد. از قبا تا مدينه مقدارى راه بود. بين راه روساى قبائل ايستاده بودند.
جلوى ناقه پيامبر را مى گرفتند و عرضه مى داشتند : نزد ما بمان ! پيامبر فرمود : " ناقه را رها كنيد. او مامور است به هر كجا كه مشيت خالق اوست ، مرا ببرد " . جمعيت پشت سر آن جناب به راه افتادند. شتر پيامبر به آرامى به راه خود ادامه مى داد. تا اين كه به زمين مسجد النبى كه در آن هنگام انبار خرما بود رسيد و زانو زد. يك بار ديگر هم حركت كرد و چند قدم رفت و باز زانو زد. پيامبر پياده شد. نزديك ترين خانه به آن مكان ، منزل ابوايوب انصارى بود. رسول الله آن خانه را براى سكونت اختيار فرمود، سپس امير مومنان (عليه السلام) به اتفاق همراهان آن جا فرود آمدند.
پيامبر در انبار خرما كه مجاور منزل ابو ايوب انصارى بود، نماز مى گذارد.
يك روز رسول الله به " اسعد بن زراره " فرمود : اين زمين به چه كسى تعلق دارد، اسعد گفت : مالك اين زمين دو جوان هستند. رسول الله فرمود : امكان دارد اين زمين را از آن ها بخريم و محلى براى تجمع مسلمانان به نام مسجد بنا كنيم . اسعد بن زراره با صاحبان زمين مذاكره كرد. آن ها گفتند : اين زمين را به پيامبر تقديم مى كنيم . اسعد اظهار ارادت آن ها را به پيامبر رساند. پيامبر ضمن تشكر فرمود : من اين زمين را رسما مى خرم و آن ها بايد قيمت آن را قبول كنند. رسول الله زمين را به ده دينار خريد و با كمك مسلمانان مسجد بنا گرديد. در كنار مسجد، پيامبر منزلى براى خود تهيه ديد.
حدود شش ماه از ورود پيامبر به مدينه مى گذشت . شهر در اين مدت عظمت فوق العاده اى پيدا كرده و مورد توجه شبه جزيره عربستان قرار گرفته بود. موقعيت اجتماعى پيامبر باعث شد عده اى به اين فكر بيفتند كه خود را به او نزديك كنند تا بتوانند از موقعيت به دست آمده بهره بردارى نمايند. اينجا بود كه آرمان ازدواج با فاطمه (عليها السلام) در سينه بزرگان و بزرگزادگان مهاجر و انصار شعله ور شد.


۲
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


فصل دوم : ازدواج فاطمه (عليها السلام)
١- ازدواج فاطمه (عليها السلام) فاطمه زهرا عليها السلام دختر رسول خدا در آن زمان ، از دوشيزگان ممتاز عصر خود بود. پدر و مادرش از شريف ترين و اصيل ترين خانواده هاى قريش بودند. او به عالى ترين كمالات انسانى آراسته بود و همواره مورد توجه بزرگان قريش و رجال با شخصيت و ثروتمند قرار داشت و گاه و بيگاه از او خواستگارى مى كردند اما رسول خدا دوست نداشت كسى در اين باره سخنى گويد. پيامبر با خواستگاران طورى رفتار مى نمود كه خيال مى كردند مورد غضب پيامبر قرار گرفته اند. (٤٧) رسول خدا فاطمه را براى على نگهداشته بود و دوست داشت از جانب او پيشنهاد خواستگارى شود. (٤٨)
پيامبر از جانب خدا مامور بود نور را با نور كابين ببندد. (٤٩) پيشنهادها از اطرف به محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله) سرازير مى گرديد. يكى از خواستگاران ابوبكر بود. روزى خدمت پيامبر رسيد و پيشنهاد خود را به عرض حضرت رساند، رسول الله فرمود : تعيين همسر او با خدا است . بعد از او عمر خدمت رسول خدا آمد و فاطمه را خواستگارى نمود. جواب رسول خدا همان بود. (٥٠)
اصحاب احساس كرده بودند كه پيامبر مايل است دخترش را به ازدواج على (عليه السلام) در آورد. يك روز عمر و ابوبكر و سعد بن معاذ و گروهى ديگر در مسجد نشسته بودند و از هر درى سخن مى گفتند. در اين بين صحبت از فاطمه به ميان آمد. ابوبكر گفت : همه اعيان و اشراف عرب از فاطمه خواستگارى كردند و همه جواب رد شنيدند و رسول خدا مى فرمايد : تعيين همسر فاطمه با خداست اما على تا حال در مورد خواستگارى هيچ اقدامى نكرده است . شايد دليلش تهيدستى او باشد. آنگاه ابوبكر افزود : اين مطلب بر من روشن است كه خدا و پيامبر، فاطمه را براى على نگه داشته اند.
سپس از عمر سعد خواست پيش على بروند. سعد، ابوبكر را در اين كار خير تشويق نمود. عمر و ابوبكر و سعد بدين قصد از مسجد خارج شدند و به منزل على رفتند. حضرت در منزل نبود. به جستجوى او پرداختند و ايشان را در نخلستان يكى از انصار يافتند كه آبكشى مى كرد و درختان خرما را آبيارى مى نمود على پرسيد : از كجا مى آييد و به چه منظور اين جا آمده ايد؟ ابوبكر گفت : يا على در كمالات بر سايرين برترى دارى و از موقعيت خود و علاقه اى كه رسول خدا به تو دارد، كاملا آگاهى . اشراف و بزرگان قريش براى خواستگارى فاطمه رفته اند، ولى پيامبر دست رد به سينه همه زده و تعيين همسر فاطمه را به دستور خدا دانسته است . گمان مى كنم خدا و رسول ، فاطمه را براى تو گذاشته اند. به چه علت در اين اقدام كوتاهى مى كنى . على (عليه السلام) پس از شنيدن سخنان ابوبكر اشك در چشمانش حلقه زد و فرمود : اى ابابكر! احساسات درونى مرا تحريك نمودى و موضوعى را كه از آن غافل بودم ، ياد آورى كردى . به خدا سوگند! همه خواستگار فاطمه اند. من هم بدين موضوع علاقه دارم . تنها چيزى كه مرا از اقدام باز داشته ، فقر و تهيدستى است . ابوبكر گفت : چنين نگو، زيرا دنيا و آنچه در آن هست ، نزد خدا و رسولش ارزشى ندارد. در خواستگارى فاطمه تعجيل كن ! مى بينم كه رسول خدا در برابر خواستگاران فاطمه فرمود كه با پروردگار است .
فهميده مى شود كه تزويج فاطمه قبل از آنكه روى زمين صورت پذيرد، به فرمان خداوند در ملا اعلى ميان فرشتگان انجام گرفته است . در اين مورد روايات زيادى وارد شده است كه به يك روايت بسنده مى كنيم :
من المناقب عن على (عليه السلام) قال : قال رسول الله (صلى الله عليه وآله) : اءتانى ملك فقال : يا محمد! ان الله يقرء عليك السلام و يقول لك قد زوجت فاطمه من على فزوجها منه و قد امرت شجره طوبى ان تحمل الدر و الياقوت و المرجان ، و ان اءهل السماء قد فرحوا لذلك ، و سيولد منهما ولدان سيدا شباب اءهل الجنه و بهما يزين اءهل الجنه فابشر يا محمد فانك يا محمد فانك خير الاءولين و الاخرين ؛ (٥١) رسول خدا فرمود : فرشته اى نزد من آمد و گفت : يا محمد! خداوند عزوجل سلامت مى رساند و مى فرمايد : من فاطمه را به على تزويج نمودم . تو نيز همين عمل را انجام بده و فرمان دادم درخت طوبى ، در و ياقوت و مرجان نثار كند و اهل آسمان از اين امر شادمان گشتند. به زودى از اين ازدواج دو فرزند به وجود مى آيند كه سرور جوانان اهل بهشت بوده و بهشت به وجود آن دو زينت مى يابد. پس اى محمد! مژده باد تو را، كه تو بهترين مردم از اولين و آخرين هستى !
على (عليه السلام) در خانه پيامبر بزرگ شده بود و دختر رسول خدا را به خوبى مى شناخت و با روحيات و اخلاق او كاملا آشنا بود. هر دو در خانه پيامبر (عليه السلام) و خديجه (عليها السلام) بزرگ و تربيت شده بودند (٥٢) و مى دانست همسرى بهتر از فاطمه وجود نخواهد داشت ، از اين رو او را از صميم قلب دوست داشت و مى دانست چنين موقعيت مناسبى دست نخواهد داد. اما اوضاع بحرانى اسلام و گرفتارى و فقر اقتصادى مسلمانان ، على (عليه السلام) را مشغول ساخته بود، به طورى كه به خواسته هاى شخصى خود توجهى نداشت . على اندكى درباره پيشنهاد ابوبكر تامل كرد. اطراف و جوانب قضيه را به خوبى بررسى نمود. از يك طرف تهيدستى و فقر اقتصادى خود و ساير مسلمانان و حوادث و گرفتارى هاى عمومى را مشاهده مى كرد، از طرف ديگر فكر مى كرد موقع ازدواجش فرا رسيده و در حدود بيست و يك سال يا زيادتر از عمرش ‍ مى گذرد و بايد خواه ناخواه ازدواج كند (٥٣) .

چگونگى ازدواج با فاطمه (عليها السلام)
جريان خواستگارى على (عليه السلام) را فتال نيشابورى در روضه الواعظين و شيخ صدوق در امالى و عيون اخبار الرضا به نحو ديگرى از حضرت رضا (عليه السلام) و او از پدران گرامى اش از حضرت اميرالمؤ منين (عليه السلام) نقل كرده اند كه آن جناب فرمود :
من قصد تزويج فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله) را داشتم و شب و روز در اين فكر بودم ، ولى شرم و حيا جرات نمى داد كه اين مطلب را به عرض برسانم . روزى به خدمت رسول خدا مشرف شدم .
فرمود : يا على ! آيا تو را رغبت به ازدواج هست ، عرض كردم : رسول خدا داناتر است . پيش خود فكر كردم كه آن جناب مى خواهد يكى از زنان قريش را به من تزويج كند و بيم آن داشتم كه فاطمه از دستم برود. از مقصود وى آگاه نبودم تا اينكه رسول خدا دوباره مرا نزد خود احضار فرمود. من در خانه " ام سلمه " نزد آن حضرت حضور يافتم . به من فرمود : يا على ! بشارت باد تو را كه خداى تعالى امر مرا در مورد ازدواج تو كفايت كرد. عرض كردم : يا رسول الله ! چگونگى آن را بيان فرماييد. فرمود : جبرئيل نازل شد، سنبل و ترنفل به من داد. آن ها را گرفته و بوييدم و از سبب آن پرسيدم ، گفت : خداى تعالى به فرشتگان و ساكنان بهشت دستور داد كه بهشت را از نهال ها و نهرها و ميوه ها و درختان آن زينت دهند و نسيم بهشت را فرمان داد تا به انواع عطرها وزيدن گرفت و حوريان را نيز دستور داد سوره هايى را از قرآن بخوانند و منادى از عرش ‍ صدا زد كه روز وليمه على بن ابيطالب است . خداوند فرشتگان را فرمود كه گواه باشيد من فاطمه را به على تزويج نمودم و آن ها را براى هم پسنديدم ، آن گاه ابر سفيدى فرستاد كه بر آنها از مرواريد و زبر جد و ياقوت بهشتى باريد و فرشتگان از سنبل و قرنفل بهشت نثار كردند و اين از نثار فرشته هاست (٥٤) .
در بحار الانوار آمده كه على (عليه السلام) با شنيدن پيشنهاد ابوبكر در فكر فرو رفت و ديگر نتوانست به كار ادامه دهد به منزل آمد و خود را آماده نمود به خدمت رسول اكرم شتافت . پيامبر در خانه ام سلمه قرار داشتند على (عليه السلام) به خانه ام سلمه رفت و در زد پيامبر به ام سلمه فرمود : در را باز كن ، كوبنده در شخصى است كه خدا و رسول او را دوست دارند. او هم خدا و رسول را دوست دارد. عرض كرد : يا رسول الله ! پدر و مادرم فدايت ! كيست كه درباره اش چنين داورى مى كنى ، فرمود : اى ام سلمه ! ساكت باش ، مردى دلاور و شجاع است . برادر و پسر عمويم و محبوبترين مردم نزد من است .
ام سلمه از جاى جست و در را باز كرد. على (عليه السلام) داخل منزل شد، سلام نمود و در حضور پيامبر نشست و از خجالت سرش بزير انداخت و نتوانست تقاضاى خويش را عرضه بدارد. ساعتى طول كشيد و هر دو ساكت بودند، تا پيامبر فرمود : يا على ! گويا براى حاجتى نزد من آمده اى كه از مطرح كردنش خجالت مى كشى . حاجت خود را بخواه و مطمئن باش تمام خواسته هايت قبول مى شود. على (عليه السلام) عرض ‍ كرد : يا رسول الله ! پدر و مادرم فداى تو باد! من در خانه شما بزرگ شده و شما بهتر از پدر و مادر در تربيت من كوشش نموده اى . به بركت وجود شما هدايت شدم . يا رسول الله ، به خدا سوگند. اندوخته دنيا و آخرت من شما هستى . اكنون موقع آن شده كه براى خود همسرى انتخاب كنم و تشكيل خانواده دهم . اگر صلاح بدانى دختر خودت فاطمه را به عقد من درآورى . سعادت بزرگى نصيب من شده است (٥٥) .
رسول الله صورتش از سرور و شادمانى بر افروخته شد و با چهره اى خندان گفت : يا على ! آيا براى عروسى چيزى دارى ، پاسخ داد : پدر و مادرم قربانت ! شما از وضع من كاملا آگاهى . تمام ثروت من عبارت است از : يك شمشير، يك زره و يك شتر. فرمود : تو مرد جنگ و جهادى . بدون شمشير نمى توانى در راه خدا جهاد كنى . شتر نيز از ضروريات زندگى تو محسوب مى شود. بايد با آن آب كشى كنى و زندگى خود و خانواده ات را تامين نمايى و در مسافرت بارت را بر آن حمل كنى . تنها چيزى كه مى ماند زره است . من به همان زره اكتفا مى كنم . يا على ! مى خواهى بشارتى به تو بدهم ، عرض كرد : آرى ، يا رسول الله ! پدر و مادرم فداى شما! هميشه نيك خوى و خوش زبان بوده ايد. فرمود : قبل از اين كه نزد من بيايى ، جبرئيل نازل شد و گفت : دخترت فاطمه را با على كابين ببند. مجلس ازدواج آنان در عالم بالا قبل از ازدواج آن ها در زمين برگزار شده است (٥٦) .
پيامبر افزود : يا على ! تو زودتر به مسجد برو و من بعد خواهم آمد و در حضور مردم مراسم عقد را برگزار كنيم و خطبه بخوانيم . على (عليه السلام) مسرور و خوشحال به جانب مسجد حركت كرد.
ابوبكر و عمر را در راه ديد، سوال كردند، گفت : رسول خدا دخترش ‍ فاطمه را به من تزويج كرد. اكنون مى آيد تا در حضور مردم مراسم عقد را انجام دهد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) در حالى كه صورتش از شادمانى مى درخشيد، وارد مسجد شد و بلال فرمود : مهاجر و انصار را در مسجد جمع كن . هنگامى كه همه جمع شدند، بر فراز منبر رفت . پس از حمد و ثناى الهى فرمود : اى مردم ! آگاه باشيد كه جبرئيل بر من نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه مراسم عقد على و فاطمه در عالم بالا در حضور فرشتگان برگزار شده است و دستور داد كه در زمين نيز آن مراسم را انجام دهم و شما را بر آن گواه گيرم . پس نشست و به على فرمود : برخيز و خطبه عقد را بخوان . على برخواست و خطبه عقد را خواند (٥٧) .
در كشف الغمه و ساير كتب تاريخى روايت شده كه على (عليه السلام) جهت خواستگارى خدمت پيامبر رسيد و پس از سلام در حضور او نشست و سر را پايين انداخت و از شرم و حيا نتوانست منظور خود را بيان كند. رسول خدا فرمود : يا على ! تو را حاجتى هست ، بگو، مطمئن باش كه حاجت تو برآورده مى شود. على عرض كرد، يا رسول الله ! شما مى دانيد كه مرا از كودكى از پدر و مادر گرفته و در خانه خود پرورش ‍ داده ايد و خداوند مرا به وسيله شما نيرومند ساخت . دلم مى خواهد خانه اى داشته و همسرى اختيار كنم تا با او مانوس شوم . از اين رو خدمت شما آمدم كه با كمال ميل دخترتان فاطمه را خواستگارى كنم . آيا با تقاضاى من موافقت مى فرماييد، رسول خدا شادمان شد و فرمود : صبر كن تا از فاطمه اجازه بگيرم . پيامبر نزد فاطمه (عليها السلام) رفت و فرمود : دخترم ! على بن ابيطالب را به خوبى مى شناسى . براى خواستگارى تو آمده است . آيا اجازه مى دهى تو را به عقد او درآورم ، فاطمه خجالت كشيد و سكوت كرد و چيزى نگفت . پيامبر سكوت او را علامت رضايت دانست (٥٨) .
رسول خدا نزد على آمد و فرمود : آيا براى اين امر چيزى دارى ، على (عليه السلام) عرض كرد : پدر و مادرم فدايت ! من چيزى از شما پنهان نمى كنم . آنچه دارم يك شمشير و يك زره و يك شتر مى باشد. رسول خدا فرمود : شمشير براى تو كه مرد جنگى ، لازم است و شتر براى گذران زندگى تو ضرورى است . پس مى ماند زره تو، كه من آن را به مهر زهرا مى پذيرم . پس افزود :
يا اءباالحسن ! اءبشرك ، قال على (عليه السلام) فقلت نعم ، فداك اءبى و اءمى ، فقال رسول الله (صلى الله عليه وآله) اءبشر يا اءباالحسن . فان الله عزوجل قدر زوجكها من السماء من قبل اءن اءزوجكها من الارض ؛ (٥٩) رسول خدا فرمود : يا على ، آيا بشارت دهم تو را عرض كرد : بله ، پدر و مادرم فدايت ! فرمود : بشارت باد! اى على كه خداى تعالى فاطمه را به تو در آسمان تزويج نمود، پيش از آن كه من او را در زمين به تو تزويج كنم .
پيامبر (صلى الله عليه وآله) راه و رسم ازدواج صحيح را عملا به مسلمانان آموزش داد. اين ازدواج بايد درسى باشد براى تمامى مسلمانان كه اگر جوانى براى خواستگارى به منزل آنها آمد، بايد قبل از هر چيز جنبه هاى دين و اخلاقى او را مورد بررسى قرار دهند. اگر جوانى متدين و پرهيزكار بود، ولى از مال دنيا بى بهره بود، بهتر از مردى است كه در رفاه مادى بوده ، ولى هوسران باشد، زيرا ثروت نه تنها مايه خوشبختى نيست ، بلكه بسيارى از اوقات مايه وزر و وبال و گرفتارى مى گردد. رسول اكرم مى توانست يكى از ثروتمندان قريش را كه خواستگار دخترش بودند بپذيرد، اما از اين كه على (عليه السلام) كه تهيدست و فقير بود و به خواستگارى فاطمه مى آيد، مسرور و شادمان گرديده و موافقت خويش ‍ را اعلام مى دارد. در تمام كتب تاريخى از مسرت و شادمانى رسول خدا هنگام خواستگارى على (عليه السلام) ياد شده زيرا آن جناب على (عليه السلام) را جوانى پرهيزكار، شجاع ، و فداكار مى شناسد، از اين رو با كمال ميل و رغبت با ازدواج آنها موافقت مى فرمايد. پس بايد به اين سيره نبوى تاسى كرد و معيار در شناخت افراد را ايمان و تقوى دانست ، نه ثروت و پست و مقام !

عروسى فاطمه (عليها السلام)
پس از مراسم عقد رسول خدا (صلى الله عليه وآله) شادمان و مسرور به خانه برگشت و به زنان دستور داد براى فاطمه مجلس جشن و شادى فراهم كنند. مراسم ازدواج در روز اوگل يا ششم ذى الحجه سال دوم يا ششم هجرى انجام گرفت (٦٠) . على (عليه السلام) به بازار رفت و با فروش ‍ زره خود به چهارصد درهم ، نزد رسول خدا برگشت و آن را به عنوان مهريه فاطمه (عليها السلام) خدمت حضرت تقديم كرد. رسول الله پول را گرفته و مقدارى از آن را به بلال داد و فرمود : با اين پول عطر و وسايل آرايش خريدارى كند. بقيه را به ابوبكر سپرد و فرمود : جهيزيه و وسائل زندگى فاطمه را تهيه كند. عده اى از ياران را مثل " مقداد بن اسود " ماموريت داد به عنوان دستيار ابوبكر با وى به بازار بروند. على (عليه السلام) مى فرمايد : يك ماه از مراسم عقد گذشت . روزى برادرم عقيل نزد من آمد و گفت : از ازدواج تو بسيار خوشحالم ، چرا از رسول خدا خواهش ‍ نمى كنى فاطمه را به خانه ات بفرستد، تا به وسيله عروسى شما چشم ما روشن گردد. على (عليه السلام) فرمود : خيلى مايلم عروسى كنم ، ولى از رسول خدا، خجالت مى كشم . عقيل عرض كرد : تو را به خدا سوگند، اكنون با من بيا تا به خدمت پيامبر برويم ! على با برادرش عقيل به طرف منزل رسول خدا به راه افتاد. در بين راه به " ام ايمن " برخوردند و جريان را برايش گفتند. ام ايمن گفت : اجازه بدهيد من با رسول خدا صحبت كنم ، زيرا در اين گونه موارد كلام زن ها موثرتر است . ام سلمه و ساير زنان از موضوع خبردار شدند و خدمت پيامبر رسيدند و عرض ‍ كردند : يا رسول الله ! پدر و مادرمان فدايت ! براى موضوعى خدمت شما رسيديم كه اگر خديجه زنده بود چشمش به آن روشن مى شد. وقتى پيامبر نام خديجه را شنيد، اشكش جارى شد و فرمود :
كجا خديجه پيدا مى شود! هنگامى كه مردم مرا تكذيب مى نمودند، او مرا تصديق كرد و اموالش را در اختيار من گذارد تا در راه دين خدا مصرف كنم . خديجه زنى بود كه خدا بر من وحى فرستاد كه بدو بشارت دهم : خدا خانه اى از زمرد در بهشت بدو عطا خواهد كرد.
ام سلمه عرض كرد : پدرم و مادرم فدايت شود شما هر چه درباره خديجه مى فرماييد صحيح است . خداوند ما را با او محشور گرداند يا رسول الله ، برادر و پسر عموى شما ميل دارد همسرش رابه منزل ببرد. فرمود : چرا خودش در اين باره صحبتى نمى كند، عرض كرد : خجالت مى كشد پيامبر به ام ايمن فرمود : على (عليه السلام) را نزد من حاضر كن . وقتى على (عليه السلام) خدمت پيامبر رسيد، فرمود : يا على ! آيا ميل دارى همسرت را به منزل ببرى . عرض كرد : آرى ، يا رسول الله فرمود : خدا مبارك گرداند! همين امشب يا فردا وسايل عروسى را فراهم مى كنم . سپس ‍ به همسرانش فرمود : فاطمه را زينت كنيد و خوشبويش نماييد و اتاقى برايش فرش كنيد، تا مراسم عروسى را برگزار كنيم (٦١) .
از نوشته مورخان بر مى آيد كه زهرا (عليها السلام) را در حدود يك ماه پس از انجام مراسم عقد به خانه على بردند. رسول اكرم به على فرمود كه در عروسى بايد وليمه داده شود. يكى از سنن و مستحبات شرع ، وليمه دادن در هنگام عروسى است . على (عليه السلام) خرما و روغن گرفته ، نزد رسول خدا آورد. حضرت خرما را ميان روغن سرخ كرده و گوسفند چاقى فراهم نمود و نان هم تهيه شد (٦٢) . و در روايت ديگر على (عليه السلام) مى فرمايد :
مقدارى از پول زره را رسول خدا به ام سلمه داد و ده درهم از آن را به من داد و فرمود : با اين پول مقدارى روغن و خرما و كشك بخر و بياور. من دستور آن حضرت را انجام داده ، خريدم و آوردم . رسول خدا سفره چرمى خواست و آستين ها را بالا زد و از آن خرما و كشك و روغن غذايى تهيه كرد (٦٣) . بعد فرمود : هر كسى كه مايل هستى دعوت نما. به مسجد رفتم و ديدم جمع زيادى از اصحاب در مسجد حضور دارند. من شرم داشتم عده اى را دعوت كنم و عده اى را دعوت نكنم .از اين رو روى بلندى رفته و گفتم : اى مردم ! همگى براى صرف وليمه فاطمه بياييد. مردم دسته دسته راه افتادند و جمعيت زيادى جمع شدند. من از كمى غذا خجالت مى كشيدم . چون رسول خدا متوجه شد فرمود : على جان ! من از خدا مى خواهم كه اين غذا را بركت دهد.
(على (عليه السلام) مى فرمايد :) تمام آن جمعيت غذا خوردند و چيزى از غذا كم نشد و در حق ما به خير و بركت دعا كردند.
چون غروب شد، زنان پيامبر فاطمه را زينت كرده و عطرآگين نمودند. رسول خدا على را در سمت راست و فاطمه را در سمت چپ خود نشانيد و پيشانى آن ها را بوسيد و دست دخترش را در دست على گذاشت و فرمود : على جان ! فاطمه همسر خوبى است . آن گاه به فاطمه فرمود : دخترم ! على شوهر خوبى است . سپس در حق آن ها دعا كرد. بعد زنان پيامبر در حالى كه ارجوزه و شعرهايى مى خواندند، با تشريفات خاصى آن ها را به سوى حجله روانه كردند (٦٤) .
ابابكر با مبلغى كه پيامبر به او داده بود، لوازم يك زندگى كوچك را براى فاطمه خريدارى نمود.

فهرست جهيزيه حضرت زهرا (عليها السلام)
يك عدد پيراهن (٧ درهم)؛ روسرى يك عدد (٤ درهم)؛ چادر مشكى ، يك عدد؛ بقچه اى با ريسمان ليف خرما پيچيده شده ؛ رختخواب كتان كه از علف و برگهاى خشك درخت خرما پر شده بود؛ رختخوابى كه از پشم گوسفند و رويه آن از كتان بود؛ متكا دو عدد كه روى آن چرم دباغى شده طايف و بار آن ليف خرما بود و دو عدد ديگر به همين ترتيب كه داخل آن پشم گوسفند بود؛ پرده پشمى ، يك عدد؛ حصير، يك عدد؛ حصير پشمى ، يك عدد؛ آسياب دستى ؛ باديه مسى ، يك عدد؛ كاسه چوبى ، يك عدد؛ مشك آب ، يك عدد؛ كوزه آب خورى ، دو عدد؛ آرد بيز (الك)؛ ظرف سفالى ، يك عدد؛ بازو بند نقره اى ، دو عدد.
اين اثاثيه را ابابكر به اتفاق ساير صحابه به خانه پيامبر آورد. رسول خدا نگاهى به جهيزيه انداخت و سر را به طرف آسمان بلند كرد و عرضه داشت :
الله بارك لقوم جل آنيتهم الخزف ؛ خدايا به آن زندگى كه ظروف گرانمايه اش در سفال خلاصه مى شود، بركت عنايت فرما!
اين جهيزيه دختر رسول خدا و خليفه مسلمانان بود.

٢. آداب ازدواج در اسلام اسلام به مسلمانان مى فرمايد : اگر جوانى براى خواستگارى دختر شما آمد، قبل از هر كار به جنبه هاى دينى و اخلاقى او نظر كنيد. اگر با ايمان و پاكدامن بود و اخلاقى نيكو داشت ، به وصلت او با دخترتان موافقت نماييد. اسلام معتقد است كه ازدواج نبايد بر پايه ثروت استوار گردد. اسلام ثروت را تنها عامل خوشبختى خانواده نمى داند و مى فرمايد : فضايل اخلاقى و كمالات نفسانى و علاقه دينى داماد، بر ثروت و مال برترى دارد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد :
وقتى كسى به خواستگارى دختر شما آمد، اگر اخلاق و ايمانش را پسنديديد، با وى وصلت نماييد. اگر برنامه ازدواج شما بر خلاف اين دستور باشد، مفاسد بزرگ و گرفتارى هاى زيادى در پى دارد.
پيامبر به دستورهايى كه به مردم مى داد خود عمل مى نمود، به همين جهت پرهيزكارى و كمالات و فضايل اخلاقى على (عليه السلام) را بر ثروت بى شمار عبدالرحمن و عثمان ترجيح داد و فقر او را عيب ندانست (٦٥) .
اسلام مهريه سنگين را به صلاح مردم جامعه نمى داند و توصيه مى كند كه اگر دين و اخلاق داماد را پسنديديد درباره مهريه سختگيرى نكنيد و به كم قناعت كنيد. پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى فرمايد :
" بهترين زنان امت من كسانى هستند كه زيبا و كم مهر باشند (٦٦) " .
امام صادق (عليه السلام) فرمود :
" مهر سنگين نقطه ضعفى براى زن است (٦٧) " .
اسلام معتقد است كه مسابقه در زياد كردن مهريه زندگى را بر مردم مشكل مى كند. با ايجاد تسهيلات در امر ازدواج ، جوانان را به تشكيل خانواده تشويق نمود تا از مفاسد اجتماعى و بسيارى از ناهنجارى ها جلوگيرى شود. مهريه هاى سنگين در آغاز زندگى ، به وضع روحى و آسايش خاطر داماد لطمه مى زند. رسول اكرم براى اين كه عملا به مردم نشان داده و بفهماند مهريه سنگين به صلاح هيچ خانواده اى نيست ، دختر عزيزش را با كمترين مهريه به عقد على (عليه السلام) درآورد، حتى به عنوان دين و قرض چيزى بر عهده او قرار نداد.
پيامبر هنگام خروج از منزل على و زهرا (عليهما السلام) دستگيره در را گرفت و فرمود :
طهر كماالله و طهر نسلكما اءنا سلم لمن سالمكها، اءنا حرب لمن حاربكما، استودعكما الله و استخلفه عليكما؛ خدا شما و نسلتان را پاك و پاكيزه گرداند. با دوستان شما دوست هستم و با دشمنان شما دشمن هستم . اكنون وداع مى كنم و شما را به خدا مى سپارم .
على مى فرمايد : تا سه روز پيامبر نزد ما نيامد. صبح روز چهارم كه نزد ما مى آمدند، به اسماء بنت عميس برخورد كردند فرمودند : چرا اينجا ماندى ، اسماء گفت : پدر و مادرم فدايت ! جوان هنگام ازدواج به زنى كه كمك او باشد نيازمند است ، تا احتياجاتش را بر آورده كند. من هم به همين دليل ماندم كه نيازهاى فاطمه را بر آورده كنم . پيامبر فرمود : اى اسماء! خداوند حوائج دنيا و آخرتت را برآورده سازد (٦٨) !
پيامبر با فاطمه خلوت كرد و پرسيد : همسرت را چگونه يافتى ، عرض ‍ كرد : خداوند بهترين مردان را نصيب من كرده است ، ولى زنان قريش كه به ديدنم آمدند گفتند : پدرت تو را به ازدواج مردى درآورده كه فقير و تهى دست است . پيامبر فرمود : دخترم ! پدر و شوهرت فقير نيستند. گنج هاى زمين را از طلا و نقره بر من عرضه داشتند، ولى من نعمت هاى اخروى را بر ثروت و مال دنيا ترجيح دادم . دخترم ! براى تو همسرى برگزيدم كه در اسلام آوردن مقدم بر همه بود. از جهت دانش و حلم و عقل نيز بر تمام مردم برترى دارد. خداوند در بين تمام مردم ، من و شوهرت را برگزيد. همسر خوبى دارى . قدرش را بدان و از فرمانش سرپيچى مكن . سپس ‍ على را خواند و فرمود : با همسرت مدارا و مهربانى كن ! بدان كه فاطمه پاره تن من است . هر كس او را بيازارد، مرا اذيت كرده و هر كس او را خشنود كند، مرا خشنود نموده است . با شما وداع مى كنم و به خدا مى سپارمتان .

زهرا (عليها السلام) در خانه على (عليه السلام)
خانواده كوچكترين واحد تشكيل دهنده اجتماع است . افراد اين اجتماع بايد در حريم خانواده به آداب دينى و فضايل اخلاقى تربيت يابند و پرورش و رشد نمايند : تا اجتماع سالم و مترقى را به وجود آورند. هر يك از زن و مرد كه ركن اصلى و اساسى خانواده محسوب شوند، وظايفى دارند كه بايد در انجام آن كوشا باشند.
آنچه به عهده بانوى خانه گذاشته شده است ، اداره امور خانه و برقرار كردن نظم و آرامش مى باشد، تا مرد خانواده با خيال آسوده بتواند در خارج از منزل به فعاليت ادامه دهد. از آنجا كه زن فطرتا خواهان بچه دارى و شوهر دارى مى باشند، اگر اين مهم را كه ذاتى است ، به گونه اى نيكو انجام دهد، در سعادت و ترقى خانواده سهم به سزايى خواهد داشت . فاطمه (عليها السلام) از اين قانون مستثنى نبود. از اين رو رسول خدا كارهاى زندگى دختر و دامادش را تقسيم نمود و به فاطمه فرمود : كارهاى داخل خانه با تو باشد و امور مربوط به خارج خانه را بر عهده على گذاشت (٦٩) .
مرحوم كلينى از حضرت صادق (عليه السلام) روايت مى كند كه اميرالمؤ منين هيزم فراهم مى كرد، آب مى كشيد و خانه را جارو مى نمود. فاطمه (عليها السلام) آرد مى كرد و خمير درست نموده و نان مى پخت (٧٠) .
جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند : روزى رسول خدا فاطمه را ديد كه از نمد شتر جامه اى بر تن كرده ، در حالى كه دستاس مى كرد، بچه اش را هم شير مى داد. پيامبر از مشاهده آن حال اشك ديدگانش جارى شد و به زهرا فرمود : دختر جان ! تلخى و سختى هاى دنيا را به خاطر شيرينى نعمت هاى آخرت تحمل كن . زهرا عرض كرد : خداوند را به خاطر نعمت هايش سپاسگزارم .
زهرا در زندگانى كوتاه خود با على (عليه السلام) در دامن خويش چهار فرزند تربيت نمود كه هر كدام به نوبه خود منشا تحولات بزرگ دينى و اجتماعى و سياسى بود و عالم بشريت تا ابد به وجود آنها افتخار خواهد كرد (٧١) .
فاطمه (عليها السلام) با همه مشغله اى كه داشت ، شوهرش را كه غالب اوقاتش در صحنه هاى پيكار سپرى مى شد و با مرگ هم آغوش بود، مورد توجه و محبت قرار داده ، او را به انجام وظايف خطيرش تشويق مى نمود.
علاوه بر امور داخلى خانه ، شوهرش را در كارهايش يارى مى كرد. پس از بازگشت از غزوه احد كه حضرت امير (عليه السلام) در دفاع از رسول خدا زياده از حد مقاومت كرده و گروه بسيارى از مشركان را به هلاكت رسانده بود، شمشير خون آلودش را براى شستن به فاطمه داد و فرمود :
خذى هذا السيف فقد صدقنى اليوم ؛ اين شمشير را بگير كه امروز ايمان و شجاعت مرا تصديق نمود.
رسول خدا نيز فرمود :
خذيه يا فاطمه فقد ادى بعلك ما عليه و قد قتل الله بسيفه صناديد قريش ؛ (٧٢) بگير شمشير را كه شوهرت امروز دين خود را ادا نمود و خداوند به وسيله شمشير او بزرگان قريش را به هلاكت رسانيد.
دختر يگانه شخص اول اسلام از كار كردن عار نداشت و از زير بار كارهاى دشوار خانه ، شانه خالى نمى كرد. به اندازه در منزل زحمت مى كشيد كه على (عليه السلام) به شدت ناراحت مى شد و خدمات او را تحسين مى نمود.
روزى به يكى از اصحاب فرمود : مى خواهى از وضع خودم و فاطمه براى تو بگويم . آن قدر در خانه آب آورد كه آثار مشك بر بدنش ديده مى شد. آن قدر آسياب كرد كه دستهايش تاول زد. آن قدر در نظافت و تميز كردن و پختن نان و غذا زحمت كشيد كه لباس هايش كثيف شد و زمانى كه كار بر او سخت شد، گفتم خوب است خدمت پيامبر برسى و جريان را برايش ‍ بازگو كنى ، شايد خادمى برايت تهيه كند تا در خانه دارى به تو كمك كند. فاطمه خدمت پدر بزرگوارش رسيد، خجالت كشيد حاجتش را بيان كند. بدون خواستن حاجت به خانه برگشت . پيامبر احساس كرد كه فاطمه حاجتى داشته ، از اين رو صبح روز بعد به منزل ما تشريف آوردند.
سلام كرد، پاسخ داديم . داخل خانه شد و پيش ما نشست و فرمود : فاطمه جان ! ديشب به چه منظور به منزل ما آمدى ، فاطمه خجالت كشيد حاجتش را بگويد. من عرض كردم : يا رسول الله ! فاطمه آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته ، آن قدر آسياب كرده كه دست هايش ‍ تاول زده ؛ آن قدر خانه را تميز و مرتب كرده و غذا پخته كه لباس هايش ‍ كثيف شده است . من گفتم خدمت شما برسد، شايد خادم و كمك كارى به وى عطا كنى . پيامبر فرمود : فاطمه جان ! مى خواهى عملى به شما ياد دهم كه از هر خادمى بهتر باشد. وقتى خواستى بخوابى ، سى و سه مرتبه بگو : سبحان الله ؛ سى و سه مرتبه بگو : الحمدالله ؛ سى و چهار مرتبه بگو : الله اكبر. اين ذكر صد مرتبه بيش نيست ، ولى در نامه عمل ثواب هزار حسنه دارد. فاطمه جان ! اين ذكر را اگر هر روز صبح بگويى ، خداوند كارهاى دنيا و آخرتت را اصلاح خواهد نمود. فاطمه در جواب پدر گفت : از خدا و رسولش راضى شدم (٧٣) .
يك روز بلال از وقت معمول ديرتر به نماز صبح حاضر شد. رسول خدا علت دير آمدن را پرسيد، عرض كرد : زمانى كه به مسجد مى آمدم ، به منزل فاطمه رفتم . ديدم مشغول آسياب كردن است و بچه او گريه مى كند. عرض كردم : اى دختر پيامبر! اجازه بده يكى از كارها را من انجام دهم . فرمود : بچه دارى از من بهتر ساخته است . اگر ميل دارى ، در آسياب كردن كمك كن . من مشغول آسياب كردن شدم . به اين جهت ديرتر به مسجد رسيدم . پيامبر فرمود : به فاطمه ترحم كردى ، خدا به تو ترحم كند (٧٤) !
فاطمه زنى نبود كه فقط در گوشه منزل به اداره داخلى مشغول باشد و از حوادث و اوضاع مربوط به جهان اسلام بى خبر باشد. از تاريخ استفاده مى شود كه فاطمه (عليها السلام) در جريان مربوط به اسلام و مسلمانان بوده و مخصوصا به حوادث جنگ و جبهه كاملا توجه داشت ، نه تنها مشوق پدر و شوهرش بود، بلكه در مواقع لزوم در صحنه پيكار حضور پيدا كرده و كارهايى انجام مى داد. در تاريخ نوشته اند : بعد از جنگ احد وقتى صورت خون آلود پدر را ديد، او را بغل گرفته و گريه كرد و خونها را از صورت پدر پاك نمود. على آب آورد و فاطمه صورت پدر را شست ، ولى خون بند نمى آمد. سرانجام فاطمه قطعه حصيرى را سوزاند و خاكسترش را روى زخم گذاشت تا خون قطع شد (٧٥) . فاطمه هميشه شوهرش را تشويق و تحسين مى نمود و فداكارى ها و شجاعت هاى او را تحسين مى كرد و بدين وسيله دل او را گرم مى كرد و براى جنگ آماده اش ‍ مى نمود. نيز با نوازش محبت آميزش تن خسته و جراحات شوهرش را تسكين مى داد. على (عليه السلام) مى فرمايد : " وقتى به خانه مى آمدم و به زهرا نگاه مى كردم ، تمام غم و غصه هايم برطرف مى شد (٧٦) " .

زهراى اطهر از نظر موقعيت اجتماعى
دختر رسول خدا بزرگترين شخصيت جهان بشريت است . شخصيتى كه علاوه بر فرزند پيامبر بودن ، از ارزش والايى برخوردار است . بانويى كه الگو و نمونه كامل براى زنان مسلمان مى باشند. زنان امروز اگر خواهان سعادت و پيشرفت هستند، بايد از او پيروى نمايند تا به سعادت دنيا و آخرت نايل آيند. امام على (عليه السلام) نيز بعد از پيامبر (صلى الله عليه وآله) بزرگترين شخصيت اسلام بود. ايشان از نظر زهد، تقوا، شجاعت ، شهامت ، انسانيت ، و پرهيزكارى بى نظير بود. اما ازدواج اين دو شخصيت با عظمت و بزرگى ، در نهايت سادگى برگزار مى گردد، تا براى مسلمانان درسى باشد.
زهراى مرضيه پس از ازدواج وارد مرحله جديدى از مسوليت شد، آن هم با همسرى مانند على كه سپهسالار شجاع و نيرومند اسلام و مشاور مخصوص پيامبر گرامى اسلام بود. اوضاع زمان هم بسيار حساس بود و در هر سال چندين جنگ واقع مى شد كه على (عليه السلام) در تمام يا اكثر آن ها شركت داشت . اداره چندين زندگى كار ساده نبود، ولى دختر پيامبر چون على (عليه السلام) را دومين موجود عالم هستى در امور معنوى مى شناخت ، او را دوست داشته و به او عشق مى ورزيد. از اين رو در طول دوران زندگيش در مقابل هر مشكلى مقاومت مى كرد. اين عشق و علاقه متقابل بود. عشق على (عليه السلام) به فاطمه به جهت شخصيت معنوى فاطمه بود. امام على (عليه السلام) توجه داشت كه عشق فوق العاده پيامبر نسبت به فاطمه بدون دليل نمى باشد. على (عليه السلام) مى ديد از روزى كه زهرا در خانه وى قدم گذارده ، رسول الله به اين دختر ابراز محبت مى كند كه اگر يك پدر عادى تا اين اندازه به دختر خود، بعد از ازدواج ابراز محبت كند، ممكن است مورد اعتراض و ايراد مردم واقع شود.
" نافع بن حمراء " مى گويد : هشت ماه در خدمت پيامبر بودم . آن حضرت هر روز صبح قبل از اذان صبح هنگامى كه براى انجام فريضه نماز از منزل خارج مى شد، در بين راه تا مسجد، جلوى در خانه فاطمه مى ايستاد و صدا مى زد :
السلام عليك يا اءهل البيت و رحمه الله و بركاته . انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس و يطهركم تطهيرا؛ سلام بر شما، اى اهل بيت ! همانا خداوند اراده نمود از شما پليدى را برطرف كند و شما را پاك و پاكيزه قرار دهد.
شبانگاهان هم كه براى استراحت به طرف منزل رهسپار مى شد، در منزل زهرا را مى كوبيد و وارد خانه مى شد. زهرا را مى بوسيد و مى فرمود : بوى بهشت را از زهرا استشمام مى كنم ، سپس به خانه خود مى رفت . چنين دختر و شخصيتى درباره اش روايت است كه : فاطمه هرگز بدون اجازه على از خانه خارج نشد. هيچ گاه او را غضبناك نكرد، زيرا مى دانست اسلام مى فرمايد : هر زنى شوهرش را غضبناك كند، خداوند نماز و روزه اش را قبول نمى كند تا اين كه شوهرش راضى شود (٧٧) . مبادا خيال شود على (عليه السلام) از مردان خودپسندى بوده كه از همسرش ‍ انتظاراتى زياد داشته باشد اما خود مردى متعهد نباشد و خود را مالك الرقاب و صاحب اختيار زن بداند. ابدا چنين نبود! على (عليه السلام) مى دانست همان موقع كه او در ميدان كارزار در مقابل دشمن شمشير مى زد، همسرش نيز در سنگر داخلى اسلام كه همان منزل است ، به جهاد مشغول مى باشد.

٣. همسردارى و تربيت فرزندان در غياب على (عليه السلام) تمام كارهاى داخلى خانه بر عهده حضرت زهرا بود.
علاوه بر خانه دارى ، تربيت اطفال هم به عهده او بود و در اين امر خطير كمال جديت را مى نمود. هر مردى اگر از طرف همسر و اطفالش خيالش ‍ آسوده باشد، در فعاليت هايى كه در خارج از منزل مربوط به اوست ، فعالتر و موفق تر از مردانى است كه ذهنشان نسبت به كاشانه شان راحت نمى باشد. يكى از وظايف سنگين و مهم دختر رسول خدا، بچه دارى و تربيت آنها بود. فاطمه (عليها السلام) پنج فرزند داشت : حسن ، حسين ، زينب ،ام كلثوم ، محسن .
پنجمين فرزند آن حضرت (محسن) سقط شد. دو پسر و دو دختر حضرت باقى ماند. فرزندان فاطمه اشخاص عادى نبودند و چنين مقدر شده بود كه نسل پيامبر از فاطمه به وجود آيد. رسول خدا (صلى الله عليه وآله) فرمود :
خداوند ذريه پيامبران را در صلب آن ها قرار داده ، ولى نسل مرا در صلب على مقرر فرمود. پس من پدر اولاد فاطمه هستم (٧٨) .
مشيت خداوند بر اين شد كه بزرگان دين و خلفاى معصوم پيامبر از نسل پاك دختر رسول خدا به وجود آيند، از اين رو يكى از وظايف سنگين زهرا (عليها السلام) تربيت فرزندانش بود. اين كار بسيار مهم و آينده سازى بود. اسلام علاوه بر اين كه اداره امور اطفال را به عهده پدر و مادر مى گذارد، آنها را در قبال وظيفه بزرگترى مسئول مى داند. اسلام شخصيت آينده كودك را مرهون تربيت و پرورش و مراقبت پدر و مادر مى داند. دختر رسول خدا كه در دامن وحى تربيت يافته بود، از تربيت و پرورش كودكان غافل نبود. او مى دانست كه بايد امام تربيت كند و نمونه و الگوهايى را به جامعه تحويل دهد كه آينه و معرف حقيقت اسلام باشند. اين كار آسانى نبود. او به زينب درس فداكارى و شجاعت داد تا تحت تاثير دستگاه بيداد يزيد قرار نگيرد و با سخنان آتشين خود، ستمگرى هاى يزيد را افشا نمايد. او امام حسن را چنان تربيت كرد كه به خاطر مصالح اسلام و مسلمانان مهر سكوت بر لب زند و به وسيله صلح با معاويه به گوش مسلمانان برساند كه اسلام تا سر حد امكان صلح را بر جنگ مقدم مى دارد. او امام حسين (عليه السلام) را تربيت كرد كه در راه اسلام ، جان عزيز خود و فرزندانش را فدا كند و به عالم بشريت ايثار و از خود گذشتن را بياموزد.
حضرت زهرا از زن بودن خود احساس حقارت نمى كرد و مقام زن را بسى شامخ و قابل احترام ارزيابى مى نمود.
لياقت زن و مادر بودن را در آن مى ديد كه دستگاه آفرينش چنين مسئوليت سنگينى را به عهده او گذاشته بود. شايد اكثر مردم گمان كنند كه تربيت كودك از زمانى آغاز مى شود كه طفل خوب و بد را تشخيص دهد، و قبل از آن تربيت معنايى ندارد اما اين نظريه رد شده ، زيرا به اعتقاد دانشمندان ، تربيت كودك از هنگام تولد آغاز مى گردد. بر دانشمندان فن تربيت و روانشناسان ثابت گرديده كه اطفال در طول دوران كودكى به محبت و اظهار علاقه نيازمندند. كودك انتظار دارد كه مورد محبت پدر و مادر قرار گيرد و والدين به او ابراز محبت نمايند. آغوش گرم مادر و محبت خالصانه پدر، روح بشر دوستى و علاقه و همنوع را در كودك مى دمد و او را به زندگى اميدوار مى سازد. كودك اگر مورد بى مهرى قرار گيرد، ترسو و ضعيف بار مى آيد. پس محبت كردن به كودك يكى از نيازهاى ضرورى او به شمار مى رود و در پرورش او نقشى اساسى دارد. روانشناسان بر اين نظرند كه مربى بايد شخصيت كودك را پرورش دهد و اعتماد به نفس را به او تلقين نمايد. چنين شخصى در اجتماع منشا اثر واقع خواهد شد و به كارهاى پست تن در نخواهد داد و زير بار ذلت و خوارى نخواهد رفت . اين شخصيت باطنى مرهون تربيت خانوادگى است و به روحيات پدر و مادر بستگى دارد. تمام اين نكات ظريف را از ديد تيزبين حضرت زهرا (عليه السلام) در مورد فرزندانش غافل نمى ماند.

نامگذارى حسن و حسين (عليهماالسلام) و تربيت آنان
زمانى كه امام حسن (عليه السلام) متولد شد، او را در پارچه زردى پيچيده ، خدمت رسول خدا آوردند. فرمود : مگر به شما نگفتم نوزاد را در پارچه زرد نپيچيد! پيامبر پارچه را دور انداخت و او را در پارچه سفيدى پيچيده ، در بغل گرفت و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه خواند. سپس به على (عليه السلام) فرمود : نامش را چه گذاشته ايد، على عرض كرد : بر شما سبقت نمى گيريم . پيامبر فرمود : من هم بر خدا سبقت نمى گيرم . جبرئيل نازل شد و فرمود : خداوند سلام و تبريك گفته و فرموده : اسم او حسن بگذاريد و آن زمان كه حسين (عليه السلام) متولد گرديد، مانند امام حسن براى نامگذارى خدمت پيامبر آوردند كه جبرئيل نازل شد و اسم حسين را بر او نهاد (٧٩) . سلمان فارسى مى گويد : روزى وارد منزل فاطمه (عليها السلام) شدم و مشاهده كردم فرزند او حسين كه در آن زمان شير خواره بود، از شدت گرسنگى در گهواره گريه مى كند و فاطمه با عجله مشغول دستاس كردن است و جو آرد مى كند. از خون دست او دستاس خونى گرديده و كنيز خدمتكارش بيكار نشسته بود. ديدن اين منظره مرا متاثر كرد. عرض كردم : اى دختر پيامبر، چرا دستور نمى فرماييد فضه جو را دستاس كند، فرمود : برنامه كار منزل بين من و او تقسيم شده ، يك روز خدمات خانه به عهده اوست و يك روز به عهده من . امروز نوبت من است و فضه بايد استراحت كند.
سلمان مى افزايد : عرض كردم : اى دختر رسول خدا! من بنده آزاد شده شمايم . اجازه فرماييد جو را آرد كنم و شما فرزند خود را ساكت كنيد. فاطمه قبول نمود و مشغول آرام كردن حسن و حسين شد. من مقدارى جو آرد نمودم و سپس به مسجد رفتم .
دختر رسول خدا با اين رفتار طريقه درست برخورد صحيح با كارگر را به همه مسلمانان نشان مى دهد و در واقع به همه كارفرمايان (چه در ادارات و چه در كارخانه ها و مزارع) برخورد انسانى و اسلامى را نسبت به اين طبقه زحمتكش ياد آورى مى كند. اميد است زنان مسلمان و مومن از اين بانوى پرهيزكار الگو گرفته و نسبت به خدمتكاران و زيردستان خود، عطوفت و رافت بيشترى به خرج دهند. روايت شده روزى رسول الله (صلى الله عليه وآله) به نماز جماعت مشغول بود. وقتى به سجده مى رفت ، امام حسين بر پشت او سوار مى شد. زمانى كه پيامبر سر از سجده بر مى داشت ، او را گرفته و كنار مى گذاشت و به همين كيفيت نمازش را به پايان رسانيد. يك يهودى كه جريان را مشاهده مى كرد، عرض كرد : شما نسبت به كودكانتان طورى رفتار مى كنيد كه ما از آن امتناع داريم . پيامبر فرمود : شما اگر به خدا و رسول او ايمان داشتيد، با كودكان خود مدارا مى نموديد. يهودى به واسطه رفتار پيامبر مسلمان شد (٨٠) . روزى رسول خدا از در خانه فاطمه عبور مى كرد، صداى گريه حسين را شنيد. فاطمه را صدا زد و فرمود : " مگر نمى دانى گريه حسين مرا اذيت مى كند (٨١) " . روزى پيامبر حسن و حسين را بر دوش خود سوار نموده و بين راه گاهى حسن و گاهى حسين را مى بوسيد. مردى عرض كرد : يا رسول الله ! اين دو كودك را دوست مى دارى ، فرمود : " آرى ، هر كس اين دو را دوست بدارد، با من دوستى نموده و هر كس با آنان دشمنى نمايد، با من دشمنى كرده است (٨٢) " .
روزى پيامبر روى منبر نشسته بود و حسن كنار آن حضرت قرار داشت . گاهى به مردم نگاه مى كرد و گاهى به حسن و فرمود : " فرزندم حسن آقا و بزرگ است . اميد است به بركت او بين امتم اصلاح شود (٨٣) " .
حضرت زهرا روزى حسن و حسين را به خدمت رسول خدا آورد و عرض كرد : حسن و حسين فرزند شما هستند. چيزى به آنها عطا فرماييد، حضرت فرمود : " حلم و سيادت خود را به حسن بخشيدم و شجاعت وجود خودم را به حسين عطا نمودم (٨٤) " .
روزى پيامبر در منزل حضرت زهرا استراحت مى كرد. حسن آب خواست ، رسول خدا برخواست و قدرى شير دوشيد، سپس در ظرفى ريخته و به حسن داد. حسين از جا برخاست و به طرف حسن آمد كه كاسه شير را از دست او بگيرد. پيامبر جلوى حسين را گرفت و نگذاشت شير را از حسن بگيرد. حضرت زهرا كه اين منظره را تماشا مى كرد، عرض كرد : يا رسول الله ! گويا حسن را بيشتر دوست دارى ، پاسخ داد : چنين نيست ، بلكه علت دفاع من از حسن بدين علت است كه او حق تقدم دارد و زودتر از حسين تقاضاى شير كرده است . پيامبر گرامى با اين برخورد عملا درس نظم و رعايت حقوق ديگران را به آن ها مى آموزد.
بايد كودك را طورى تربيت نمود كه نه از گرفتن حق خود ناتوان باشد و نه حقوق ديگران را پايمال كند. روزى حسن و حسين خطى نوشتند. امام حسن به امام حسين گفت : خط من از خط تو بهتر است . امام حسين گفت : نه ، خط من بهتر است . نزد مادر خود رفتند تا او قضاوت كند خط كدام بهتر است . فاطمه (عليها السلام) ديد هر چه بگويد، ديگرى دلتنگ مى گردد. فرمود : از پدرتان بپرسيد. على (عليه السلام) هم از قضاوت خوددارى نمود و گفت : از جد خود سوال كنيد. پيامبر هم حاضر به قضاوت نگرديد. از جبرئيل سوال كرد، جبرئيل هم از اسرافيل پرسيد، بالاخره رسيد به اين كه خداوند قضاوت كند. خداوند هم داورى را به مادرشان واگذار نمود. فاطمه دانه هاى گردن بند خود را روى زمين ريخت و فرمود : هر كه بيشتر جمع كند خط او بهتر است . شروع به جمع كردن دانه ها نمودند. يك دانه روى زمين مانده بود كه خداوند به جبرئيل امر نمود آن را دو نيم كن تا هيچ كدام ناراحت نشوند (٨٥) .
خاندان وحى عملا به ما مى آموزند كه نبايد بين فرزندان تفاوتى قائل شد و بهترين كار اين است كه با آنها به طور مساوى رفتار نمود و بين دختر و پسر، كوچك و بزرگ ، زشت و زيبا، خوش فكر و بالعكس نبايد فرقى گذاشت ، زيرا اين گونه تفاوت ها موجب حسادت و كينه توزى خواهد شد و اثرى منفى در زندگى آنها به جا خواهد گذاشت . هيچ رفتار مانند تبعيض بين فرزندان باعث ناهنجارى و عصيان آنها نخواهد شد و آثارى مخرب خواهد گذاشت .

ساده زيستى
پيامبر (صلى الله عليه وآله) هرگاه از سفر باز مى گشت ، به خانه فاطمه مى رفت . يك بار كه از سفر برگشتند، به خانه دختر خود رفتند و ديدند زيورهايى برگردن و گوشواره در گوش و دستبند در دست ها آويخته است . اصحاب در خانه ايستاده بودند. نمى دانستند برگردند يا بمانند، زيرا توقف حضرت به طول انجاميد اما ناگهان رسول خدا از خانه بيرون آمدند، در حالى كه آثار غضب در چهره اش نمودار بود. پيامبر روى منبر رفت . فاطمه (عليها السلام) دريافت كه پيامبر ناراحت شده ، از اين رو گوشواره ، دستبند و گردن بند خود را باز كرد و در پارچه پيچيد و آن ها را به مسجد خدمت پيامبر فرستاد و گفت : به پيامبر بگوييد : دخترت سلام رساند و گفت : اين ها را در راه خدا انفاق بفرما، پيامبر تا چشمش به اشياء افتاد، خوشحال گرديد و سه بار فرمود :
فاطمه فعلت فداها ابوها؛ مطابق رضايت خداوند رفتار نمود، پدرش ‍ فدايش باد (٨٦) !
با اين كه زهراى اطهر مرتكب گناهى نشده بود و شرعا اشكالى نداشت كه داراى زينت باشد، از آنجايى كه اين قبيل تجملات با روحيه معنوى و روحانى فاطمه منافات داشت ، اين بانوى گرامى آن ها را تقديم پدر نمود، زيرا هر اندازه انسان به امور مادى گرايش پيدا كند، به همان مقدار از مقام معنوى او كاسته خواهد شد. زندگى دختر پيامبر در نهايت سادگى و بدون پيرايه بود، حتى در زمانى كه عده اى از مهاجران در صفه هاى مسجد زندگى فقيرانه اى داشتند، باز ساده زيستى زهراى مرضيه زبانزد همه بود.
روشن است محبتى كه پيامبر به فاطمه داشت و احترام خاصى كه براى او قائل بود، تنها بدان جهت نبود كه دختر اوست ، چرا كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) فرزندان ديگرى هم داشت . آنچه زهرا را از ساير زنان عالم ممتاز مى كند، خصوصيات اخلاقى و رفتارى او است ، چه در زندگى خانوادگى و چه اجتماعى و چه ساده زيستى و پرهيزكارى و بسيارى از صفات برجسته ديگر كه الگوى زنان جامعه اسلامى است .


۳
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


فصل سوم : كمالات حضرت زهرا (عليها السلام)
١. فضايل حضرت زهرا (عليها السلام) پيامبر فرمود : " بهترين زنان عالم چهار نفرند : مريم دختر عمران ، فاطمه دختر محمد، خديجه دختر خويلد، و آسيه دختر فرعون (٨٧) " .
نيز فرمود : " فاطمه از بهترين زنان بهشت است (٨٨) " .
رسول اكرم در حالى كه دست فاطمه را در دست داشت فرمود :
" هر كس اين را مى شناسد كه مى شناسد و هر كسى كه نمى شناسد، اين فاطمه دختر محمد و پاره تن و روح من است . هر كس او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و هر كس مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است (٨٩) " .
ام سلمه گويد : " فاطمه شبيه ترين مردم به رسول خدا بود (٩٠) " .
روزى على (عليه السلام) از پيامبر سوال كرد : من نزد شما محبوبترم يا فاطمه ، رسول خدا فرمود : " اءنت اءعز منها و هى اءحب منك " . ابو سعيد خدرى مى گويد : يك روز على بن ابيطالب سخت گرسنه بود. به فاطمه گفت : نزد تو غذايى هست كه به من بدهى ، عرض كرد : نه ، سوگند به خدايى كه پدرم را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت ! هيچ چيز نزد من نيست . دو روز است كه هيچ طعامى نداشته ايم جز غذاى مختصرى كه به تو دادم و تو را بر خود و اين دو پسرم (حسن و حسين) مقدم داشتم .
على فرمود : " چرا مرا آگاه نكردى تا چيزى برايتان تهيه كنم ، عرض ‍ كرد : اى ابوالحسن ! من از خدا شرم مى كنم چيزى كه توانايى آن را ندارى ، از تو بخواهم . على (عليه السلام) از نزد فاطمه با اعتماد و توكل به خداوند بيرون آمد و يك دينار قرض كرد. در حالى كه تصميم داشت براى خانواده خود چيزى تهيه كند، با " مقداد بن اسود " برخورد كرد. اين جريان در روزى بسيار گرم بود، به طورى كه آفتاب روى سر را مى سوزاند و زمين در زير پا داغ بود و آزار مى داد. على چون مقداد را بسيار ناراحت ديد و ناخشنود يافت فرمود : چه موضوعى در چنين وقتى تو را از خانه و ناخشنود يافت . فرمود : چه موضوعى در چنين وقتى تو را از خانه و خانواده ات بيرون آورده است . مقداد عرض كرد : اى ابوالحسن ، مرا واگذار و از من سوال مكن ! فرمود : اى برادر! اين غير ممكن است . تا از وضع تو آگاه نشوم ، نمى گذارم بروى .
عرض كرد : برادر! به خاطر خدا دست از من بردار و از حالم مپرس ! فرمود : برادر! ممكن نيست . حال خود را از من پنهان مكن . عرض كرد : اى ابوالحسن ! اينك كه اصرار دارى و قبول نمى كنى مى گويم . به خدايى كه محمد را به نبوت و تو را به وصايت گرامى داشت ! مرا جز تلاش براى يافتن چيزى از خانه بيرون نياورد. از پهلوى خانواده ام آمدم در حالى كه همه گرسنه بودند و گريه اهل و عيال را نتوانستم تحمل كنم . غمگين و تنها بيرون آمدم . داستان من اين است .
على به طورى گريست كه اشك به محاسن مبارك او رسيد و فرمود : به آنچه سوگند ياد كردى ! سوگند ياد مى كنم مرا هم همان چيزى از خانه بيرون آورد كه تو را به كوچه كشيد. اينك دينارى قرض كرده ام و تو را بر خود مقدم مى دارم . دينار را به او داد و خود به مسجد پيامبر رفت و نماز ظهر و عصر و مغرب را در مسجد خواند.
وقتى رسول خدا نماز مغرب را تمام كرد، از كنار على (عليه السلام) عبور كرد و او را كه در صف اول قرار داشت ديد. به او اشاره كرد، على برخاست و دنبال پيامبر روانه شد و جلوى يكى از درهاى مسجد به او رسيد.
سلام كرد، پيامبر جواب سلام را داد و فرمود : اى ابوالحسن ! آيا نزد تو چيزى براى شام هست كه همراه تو بيايم ، على سر بزير افكند و ساكت ماند و از خجالت در مقابل پيامبر متحير بود كه چه جوابى بدهد.
پيامبر جريان دينار را و اينكه از كجا تهيه كرده و به چه كسى داده بود مى دانست . خداوند به پيامبر وحى فرموده بود كه آن شب را نزد على باشد. پيامبر چون سكوت على را ديد فرمود : اى ابوالحسن ! يا بگو " نه " تا برگردم يا " بلى " تا همراه تو بيايم . على از روى شرم و به جهت احترام عرض كرد : بفرماييد، در خدمت شما هستم . پيامبر دست على را گرفت و آمدند تا بر فاطمه وارد شدند. آن بانوى گرامى در محراب نماز بود و نماز را به اتمام رسانده بود. پشت سر او ديگى قرار داشت كه بخار از آن متصاعد بود.
فاطمه چون صداى پيامبر را شنيد، از محراب خارج شده و بر پدر سلام كرد. فاطمه عزيزترين فرد نزد پيامبر بود.
حضرت جواب سلام او را داده و دست مبارك را بر سر او كشيد و نوازش ‍ فرمود و پرسيد : دخترم ! چگونه روز را شب آوردى . خداوند بر تو رحمت آورد، به ما شام بده . خداوند تو را بيامرزد و همانا آمرزيده است . فاطمه ديگ غذا را برداشت و نزد پيامبر و على آورد. على چون غذا را ديد و بوى دلپذير آن را استشمام نمود، نگاهى به فاطمه كرد. فاطمه عرض كرد : سبحان الله ! چرا اين گونه به من نگاه مى كنى . آيا خلافى انجام داده ام كه مستوجب اين نگاه باشم . على فرمود : چگونه متعجب نباشم . روز گذشته سوگند ياد كردى كه دو روز است غذايى نيافته اى .
فاطمه به آسمان نگاه كرد و گفت : خداى من در آسمان و زمينش آگاه است كه به حق گفتم . فرمود : اى فاطمه ! اين غذا از كجا رسيده كه نه رنگ آن را ديده و نه چنين رائحه دلپذيرى بوييده ام و بهتر از آن نخورده ام . رسول خدا دست مباركش را به شانه على نهاد و اشاره اى كرد و فرمود : اى على ! اين عوض دينار تو و پاداش دينار تو از طرف خداوند است . خداوند به هر كسى كه بخواهد، روزى بدون حساب مى دهد. آنگاه پيامبر گريست و فرمود : سپاس خداى را كه شما را پيش از آن كه از دنيا ببرد، پاداش ‍ بخشيد و تو را اى على ، همانند زكريا و فاطمه را همچون مريم دختر عمران قرار داد كه هرگاه زكريا به محراب عبادت مريم وارد مى شد، نزد او رزق و طعام مى يافت (٩١) . بى علت نيست كه پيامبر فرمود : " لو لا على لم يكن لفاطمه كفو (٩٢) ؛ اگر على نبود كفو و همشاءنى براى فاطمه وجود نداشت " .

ماجراى ديگر
در يكى از روزها زهرا و فرزندانش و على (عليهماالسلام) از شدت گرسنگى توان نداشتند و چيزى در منزل يافت نمى شد، تا سد جوع كنند. زهرا (عليها السلام) لباس خود را نزد زن يهودى گرو گذاشت و مقدارى جو گرفت . به خانه آورده ، آرد كرد و نان تهيه نمود. همسر يهودى كه به خانه آمد پرسيد : در خانه اين نور چيست ، زن گفت : نور لباس فاطمه است . مرد در همان حال مسلمان شد و زن او هم مسلمان گرديد و همسايه ها و هشتاد نفر از آشنايان آمدند تا اين منظره را ديدند مسلمان شدند (٩٣) .
وجود حضرت زهرا والاتر از اين است كه براى لباس و ظواهر اهميت و ارزشى قائل شود. آن بانوى گرامى تفاوتى بين لباس نو و كهنه قائل نبود. ايشان از نظر اجتماعى بالاترين موقعيت را دارا بود. دختر رسول گرامى اسلام برترين شخصيت در جزيره العرب بود. از طرفى همسر على (عليه السلام) بود كه وصى و جانشين پيامبر و سپهسالار لشكر او بود. علاوه بر آن سرمايه فدك را در اختيار داشت كه ثروت عظيمى بود. او مى توانست بهترين زندگى و لباس را داشته باشد اما مى بينيم براى سد جوع مجبور مى شود لباس كهنه خود را گرو بگذارد و به پاداش گذشت از ظواهر دنيوى ، خداوند چنان بركتى به اين لباس مى دهد كه به وسيله آن هشتاد يهودى مسلمان مى شوند. اين زندگى بايد درسى باشد براى زنان مسلمان جهان كه ارزش واقعى خود را در يابند و شخصيت وجودى خود را برترى دهند و به ظواهر دنيا مشغول نشوند. اگر چنين كنند به همان نسبت از معنويت فاصله مى گيرند.
نافع بن ابى الحمراء مى گويد : هشت ماه پيامبر را مى ديدم كه هر روز هنگامى كه براى نماز صبح بيرون مى آمد، به در خانه فاطمه مى رفت و مى فرمود : سلام بر شما اى اهل بيت ! وقت نماز است . همانا خداوند اراده فرموده كه از شما اهل بيت را از هر گونه ناپاكى دور نموده و پاكتان سازد (٩٤) .
رسول اكرم براى اطلاع همه ياران اهل بيت خود را در موقعيت هاى مختلف به مردم معرفى مى نمود تا همگى بدانند آيه تطهير در شان آنها نازل شده است . مقصود از تطهير تنها طهارت ظاهرى نيست ، بلكه طهارت و پاكى از هر گونه پليدى ظاهرى و باطنى است ، زيرا " ال " در كلمه " الرجس " براى " استغراق جنس " است و قرينه اى براى تخصيص آن به نوع خاصى از رجس نيست و اين لطف الهى است كه دارنده آن از هرگونه گناه و خطا و عيب مصون و محفوظ است . هنگامى كه آيه لا تجعلوا دعاء الرسول بينكم كدعاء بعضكم بعضا؛ يعنى پيامبر را آن گونه كه يكديگر را صدا مى زنيد، صدا نزنيد (٩٥) " . نازل شد، مسلمانان پيامبر را با خطاب " يا محمد " صدا نكردند، بلكه " يا ايها الرسول ، يا ايها النبى " مى گفتند. فاطمه مى گويد : بعد از نزول اين آيه جرات نكردم پدرم را با عنوان " يا ابتاه " صدا كنم . هنگامى كه نزدش مى رفتم " يا رسول الله " خطاب مى كردم . يكى دو بار اين عمل تكرار شد، ديدم پيامبر ناراحت شد و از من روى برگرداند. مرتبه سوم رو به من كرد و فرمود :
يا فاطمه ! اءنها لم تنزل فيك و لا فى اءهلك و لا فى نسلك اءنت منى و اءنا منك انما نزلت فى اءهل الجفاء و الغلظه من قريش ؛ اى فاطمه ! اين آيه درباره تو و خاندان و نسل تو نازل نشده است تو از منى و من از توام . اين آيه در مورد جفاكاران و تندخويان بى ادب قريش نازل شده است . بگو : پدر جان ! كه اين سخن مرا زنده مى كند و خدا را خشنود مى سازد (٩٦) .
از على (عليه السلام) روايت شده كه نزد رسول الله بوديم . پرسيد : بگوييد چه كارى براى زنان بهتر است .
جملگى نتوانستيم جواب قانع كننده اى بدهيم . متفرق شديم . من نزد فاطمه آمدم و سوالى را كه پيامبر از ما پرسيده و احدى از ما نتوانسته بود جواب دهد، براى فاطمه تعريف كردم . او گفت : من مى دانم . بهترين كار براى زنان آن است كه نه مردان آنها را ببينند و نه آنها مردان را ببينند. من برگشتم پيش رسول خدا و گفتم : سوال كرديد چه چيزى براى زنان بهتر است . براى زنان بهتر است كه نه مردان آنها را ببينند و نه آن ها مردان را ببينند. رسول خدا فرمود : چه كسى به تو ياد داد، تو پيش من بودى و نمى دانستى . گفتم : فاطمه ! رسول خدا متعجب شد و گفت : " فاطمه بضعه منى (٩٧) . "
عايشه مى گويد : فاطمه در سخن گفتن شبيه ترين مردم به رسول خدا بود. وقتى وارد بر پيامبر مى شد، آن حضرت دست او را مى گرفت و مى بوسيد و به جاى خودش مى نشانيد. هر زمان كه رسول خدا بر فاطمه وارد مى شد، او به احترام پدر بلند مى شد و دست حضرت را مى بوسيد و در جاى خودش مى نشانيد (٩٨) .
روزى عايشه پيامبر را ديد كه فاطمه را مى بوسيد. عرض كرد : يا رسول الله ! آيا او را مى بوسى ، در حالى كه شوهر دارد، پيامبر پاسخ داد : اگر مى دانستى چقدر فاطمه را دوست دارم ، محبت تو هم به او زيادتر مى شد. فاطمه حوريه اى است به صورت انسان . هر وقت مشتاق بهشت مى شوم ، او را مى بوسم (٩٩) .
امام مجتبى (عليه السلام) نقل فرموده اند كه :
مادرم فاطمه را ديدم شب جمعه در محراب به عبادت برخواسته است . تا سرزدن سپيده صبح در عبادت و ركوع و سجود بود و مى شنيدم كه براى مومنان و مومنات دعا مى فرمود و آنان را نام مى برد و براى آن ها دعا مى كرد اما هيچ دعايى براى خودش نمى نمود. به او گفتم : مادر! چرا همانطور كه براى ديگران دعا مى نمايى ، براى خودت دعا نمى كنى ، فرمود : پسرم ابتدا همسايه ، سپس خانه (١٠٠) .

همراهى اهل بيت با پيامبر (صلى الله عليه وآله)
حضرت زهرا دختر شايسته رسول خدا بود و حضرت مقام شامخ فرزندش را به خوبى مى شناخت .
پيامبر مى دانست كه فاطمه (عليها السلام) مادر امامان و پيشوايان دين است . زهراى مرضيه معصوم از هر گناهى بود و كسى جز رسول الله و على (عليه السلام) نمى توانست مقام والاى او را درك كند. رسول خدا مى دانست كه نور فاطمه روشنى بخش فرشتگان آسمان است و جز زهرا زنى شايستگى چنين مقام بزرگى را ندارد. حضرت محمد (صلى الله عليه وآله) به سبب مقام نبوت و رهبرى الهى داراى شخصيت خاص مى باشد. رسول خدا در زمان رهبرى الهى خود سعى مى كرد كه در تحمل سختى ها با مسلمانان شريك باشد. خوراك و پوشاك و لوازم زندگى و مسكن او در حد متوسط بلكه در سطح فقرا بود. در رعايت اخلاق اسلامى چنان بود كه خداوند متعال درباره اش مى فرمايد : " اءنك لعلى خلق عظيم " و به همين جهت در قلوب مسلمانان جاى داشت و رهنمودهاى او را به جان و دل مى خريدند. روشن است كه اجراى چنين برنامه اى بدون همكارى زن و فرزند ممكن نيست . اگر خانواده همكارى و همراهى با مرد صاحب خانه داشته باشند، او مى تواند به تعهدات خود عمل نمايد. اگر همكارى نباشد، عمل به چنين برنامه اى بسيار مشكل است و حتى مى توان گفت ميسر نمى باشد. پيامبر بدين برنامه عمل مى نمود و به خانواده خود چنين مسئوليت سنگينى را تفهيم مى كرد كه همراهى آنها براى رسيدن به هدف ضرورى است .
قرآن با پيامبر خطاب مى نمايد كه :
يا ايها النبى قل لازواجك ان كنتن تردن الحيوه الدنيا و زينتها فتعالين اءمتعكن و اءسرحكن سراجا جميلا و ان كنتن تردن الله و رسوله والدار الاخره فان الله اءعد للمحسنات منكن اجرا عظيما؛ (١٠١) اى پيامبر! به خانواده ات بگو اگر شما طالب زندگى مرفه و زر و زيور دنيا هستيد، بياييد تا مهر شما را بدهم و به خوبى آزادتان سازم و اگر طالب خدا و رسول و سراى آخرت هستند (بدانيد كه) خدا براى شما پاداش بسيار بزرگى فراهم ساخته است .
خداوند در اين آيه به خانواده پيامبر گوشزد مى كند كه شما مانند ساير زنان نيستند. شئون اين بيت و خاندان را بايد حفظ كنيد. خانه پيامبر جاى خوشگذرانى و تجمل پرستى نيست ، بلكه بايد ساده زيستى و خدمت به اسلام و مسلمانان كرد. خانه پيامبر جاى مقدسى است ، تنها حضرت زهرا طبق خواسته رسول خدا عمل مى نمود و فرزند شايسته و لايق پيامبر او بود به همين جهت پيامبر درباره اش فرمود :
دخترم فاطمه بهترين بانوى گذشته و آينده است . وقتى كه در محراب مشغول عبادت مى شود، هفتاد هزار فرشتگان مقرب الهى به او سلام مى دهند و مى گويند : اى فاطمه ! خدا تو را برگزيد و پاكيزه نمود و بر جميع زنان عالم برترى داد.
باز پيامبر فرمود : ايمان به خدا چنان در اعماق قلب و باطن روح زهرا نفوذ كرده كه براى عبادت خدا خودش را از هر چيزى فارغ مى سازد. وقتى فاطمه در محراب مشغول عبادت مى شود، نور او بر فرشتگان مى درخشد و خدا به ملائكه مى گويد : بنده ام را ببينيد چگونه از خوف من مى لرزد و غرق عبادت مى شود (١٠٢) !
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
رسول خدا خيلى فاطمه را دوست مى داشت و او را مى بوسيد. عايشه اعتراض كرد، پيامبر در جواب فرمود : هنگامى كه مرا به معراج بردند، داخل بهشت شدم . جبرئيل مرا نزد درخت طوبى برد. از ميوه هايش به من داد و آن ها را خوردم . پس نطفه اى در من بوجود آمد. زمانى كه به زمين آمدم ، با خديجه همبستر شده و او به فاطمه حامله شد. بدين جهت هر وقت فاطمه را مى بوسم ، بوى درخت طوبى به مشامم مى رسد (١٠٣) .

٢. علم و دانش فاطمه (عليها السلام) عمار مى گويد : روزى على (عليه السلام) وارد منزل شد. فاطمه گفت : يا على ! بيا نزديك تا از حوادث گذشته و آينده برايت سخن بگويم . على كه از سخن فاطمه متعجب بود، خدمت پيامبر آمد و سلام كرد و نزديك حضرت نشست . پيامبر فرمود : يا على ! تو سخن آغاز مى كنى يا من ؟ حضرت على (عليه السلام) گفت : شما بفرماييد بهتر است . پيامبر فرمود : گويا فاطمه به شما چنين و چنان فرمود. به همين جهت نزد من آمدى . على عرض كرد : يا رسول الله ! مگر نور فاطمه هم از سنخ نور ماست ، فرمود : مگر نمى دانستى ؟ على (عليه السلام) از شنيدن اين سخن سجده شكر به جا آورد و خدا را سپاس گفت ، سپس نزد فاطمه مراجعت نمود. فاطمه (عليها السلام) فرمود :
يا على ! گويا نزد پدرم رفتى و چنين و چنان به تو فرمود.
على فرمود : آرى ، اى دخت پيامبر! فاطمه فرمود :
يا على ! خدا نور مرا آفريد... آن گاه آن نور را در يكى از درختان بهشت به وديعه نهاد، آن گاه كه پدرم داخل بهشت شد، از جانب خدا مامور شد كه از ميوه هاى آن درخت تناول كند. پدرم از آن ميوه ها ميل نمود و بدين وسيله نور من به صلب او منتقل گشت و بعد به رحم مادر وارد شد. من از آن نور هستم و حوادث گذشته و آينده را به وسيله آن نور مى دانم . يا على ! مومن به وسيله نور خدا حقايق را مى بيند (١٠٤) .

داستانى آموزنده
جابر بن عبدالله انصارى گفت : روزى پيامبر بعد از نماز ظهر و عصر با اصحاب در مسجد نشسته بودند. پيرمردى بيابانى خسته و با نفسهاى به شمارش افتاده وارد شد كه معلوم بود از راه دورى مى رسد و نيازمند است .
رسول خدا از وضع او سوال نمود، گفت : يا نبى الله ! من پيرمردى گرسنه ام . مرا سير فرما! برهنه ام ، مرابپوشان ، بيچاره ام ، دستگيرى ام نما! پيامبر فرمود : خواسته هاى تو را فعلا نمى توانم بر آورده نمايم ، ولى تو را نزد كسى مى فرستم كه خدا و رسولش وى را دوست دارند، او هم خدا و رسول را دوست دارد. آنچه داشته باشد، ديگران را بر خود مقدم مى دارد.
دستور داد او را به خانه فاطمه راهنمايى كنند. بلال پيرمرد را به منزل فاطمه برد، پيرمرد از پشت در صدا زد :
سلام بر شما اى خانواده پيامبرى كه فرشتگان نزد شما رفت و آمد مى كنند و منزلتان محل فرود جبرئيل امين است . فاطمه جواب سلام را داد و فرمود : كيستى و از كجا آمده اى ، به عرض رساند :
پيرمردى از قبايل عرب هستم و از راه دورى آمده ام . گرسنه ام و برهنه . مرا دستگيرى كن ، خدا تو را رحمت كند! در حالى كه سه روز بود على و فاطمه و رسول خدا (صلى الله عليه وآله) طعامى نخورده بودند. فاطمه به گوشه گوشه منزل نظرى انداخت . پوست گوسفندى را كه حسن و حسين روى آن مى خوابيدند برداشت و به پيرمرد داد و عذر خواهى كرد كه چيز ديگرى نداشته است . پيرمرد گفت : اى دختر محمد من از گرسنگى مى نالم ، تو پوست كهنه گوسفند به من مى دهى ! اين پوست گوسفند را چه كنم ، فاطمه ناراحت شد و دست در گردن انداخت . گردن بند چوبى را كه به تازگى دختر عمويش (دختر حمزه بن عبدالمطلب) به او هديه كرده بود، از گردن باز كرد و به پيرمرد داد و فرمود : بگير بفروش ، شايد خداوند عوض بهترى به تو بدهد. پيرمرد گردن بند را گرفت و به مسجد برگشت و گفت : يا رسول الله ! دخترت اين گردن بند را به من داد من چه كنم . در اين هنگام عمار ياسر عرض كرد : يا رسول الله ! اجازه بفرماييد اين گردن بند را خريدارى كنم . پيامبر فرمود : اگر در خريد اين گردن بند جن و انس ‍ شريك شوند، خداوند هيچ يك از آنها را به آتش نمى سوزاند.
عمار رو به پيرمرد كرد و گفت : آن را چند مى فروشى ، گفت : به سير شدن با نان و گوشت و يك برد يمانى كه خود را بپوشانم و با آن نماز بخوانم و يك دينار كه زاد و توشه راهم را فراهم كنم تا به وطن برسم .
عمار از سهميه غنائم جنگى مبلغى را اندوخته بود گفت : اين را از تو به بيست دينار طلا و دويست درهم نقره و يك برد يمانى مى خرم و از نان گندم و گوشت بريان تو را سير خواهم نمود و با شترم تو را به وطنت مى رسانم . پيرمرد گفت : چقدر سخاوتمندى ! جوانمردى مانند تو نديدم . عمار به وعده اش وفا نمود، آن گاه گردن بند را به وسيله غلامى خدمت پيامبر فرستاد و گفت : به رسول الله عرض كن كه : تو را با اين گردن بند به پيامبر تقديم كردم . غلام به عرض رسول خدا رسانيد، پيامبر فرمود : من هم تو را با اين گردن بند به دخترم فاطمه بخشيدم . غلام در منزل فاطمه آمد و جريان را عرض كرد، زهرا گردن بند را از غلام گرفت و او را در راه خدا آزاد كرد. در اين هنگام غلام خنديد، فاطمه علت خنده را پرسيد، عرض كرد : چه گردن بند پر بركتى ! گرسنه اى را سير نمود، برهنه اى را پوشاند، بيچاره اى را بى نياز كرد، غلامى را آزاد نمود و دوباره به دست صاحبش برگشت (١٠٥) !
اين قبيل داستان ها بدين جهت ثبت گرديده تا مسلمانان با سيره عملى آن بزرگواران آشنا شوند و براى مردمان سرمشقى بشود، نه اين كه بخوانيم و رفتار حضرت زهرا را تحسين كنيم اما در عمل نسبت به آن واكنشى نداشته باشيم . اگر چنين نباشيم ، نمى توانيم ادعاى شيعه و پيرو بودن را داشته باشيم . امام صادق (عليه السلام) فرمود :
ليس من شيعتنا من قال بلسانه و خالف فى اءعمالنا؛ شيعه ما نيست كسى كه با زبان بگويد من شيعه هستم ، ولى مخالف ما عمل كند.
پيرو فاطمه بايد او را الگوى خود قرار داده و در رفع نيازمندى هاى برادران و خواهران دينى خود بكوشد. در اين داستان ملاحظه مى شود زهراى مرضيه (عليها السلام) چيزى در خانه نمى يابند، از اين رو زيرانداز بچه هايش را به مرد سائل مى دهد. زير انداز به گونه اى است كه پيرمرد فقير هم از گرفتن آن امتناع مى كند، سپس گردن بند چوبى را كه هديه دختر عمويش مى باشد مى دهد. اين گونه رفتار است كه به زهرا (عليها السلام) ارزش و عظمت مى بخشد و به آنچه متعلق به اوست ، بركت مى دهد. در اثر بركت يك گردن بند چوبى چند عمل بزرگ صورت مى پذيرد.
امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد :
شكت فاطمه الى رسول الله عليا، فقالت : يا رسول الله ! ما يدع شيئا من رزقه الا وزعه بين المساكين ، فقال لها : يا فاطمه ! اءتسخطينى فى اءخى و ابن عمى ؟ ان سخطه سخطى و ان سخطى لسخط الله ، فقالت اعوذ بالله من سخط الله و سخط رسوله ؛ يك روز فاطمه خدمت رسول خدا شكايت برد كه : على هر چه دارد، بين فقرا تقسيم مى كند. فرمود : فاطمه جان ! مبادا برادر و پسر عمويم را ناراحت كنى ، زيرا غضب على غضب من و غضب من غضب خدا است . فاطمه فرمود : پناه مى برم به خدا از غضب خدا و غضب رسول او (١٠٦) .
اسماء بنت عميس مى گويد : روزى رسول خدا به منزل فاطمه رفتند، ديدند حسن و حسين در منزل نيستند. احوالشان را پرسيد، عرض كرد : امروز در خانه چيزى براى خوردن نبود. على وقتى مى خواست بيرون برود، فرمود حسن و حسين را با خود ببرم ، مبادا گريه كنند و از تو درخواست غذا نمايند. آنان را برداشت و رفت نزد فلان شخص يهودى . رسول خدا در جستجوى على بيرون رفت و او را در نخلستان يهودى يافت كه مشغول آب كشى بود. حسن و حسين را مشغول بازى ديد و مقدارى خرما پيش آن ها بود. به على (عليه السلام) فرمود : قبل از گرم شدن هوا حسن و حسين را به خانه برگردان ، على عرض كرد : يا رسول الله ! وقتى كه از خانه خارج شدم ، غذايى در خانه نداشتيم . درنگ كنيد تا مقدارى خرما براى فاطمه تهيه نمايم . با اين يهودى قرار گذاشتم در مقابل هر دلو آب ، يك دانه خرما بگيرم . زمانى كه خرما آماده شد، آن ها را در دامن ريخت و حسن و حسين را برداشت و به منزل برگشت (١٠٧) .
عموم راويان شيعه و سنى نقل كرده اند كه اميرالمومنين و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين و خادمه آنها " فضه " طبق نذرى كه كرده بودند، سه روز روزه گرفتند.
به شب ، هنگام افطار سائلى در زد. على (عليه السلام) غذاى خود را به او داد و سايرين نيز به او اقتدا كردند و افطار خود را به فقير دادند و با آب افطار نمودند. شب دوم يتيمى در زد و آن ها دو مرتبه افطار خود را به او دادند. شب سوم اسيرى آمد و درخواست چيزى نمود. آن ها باز غذاى خود را دادند، آن گاه از طرف خداوند سوره " هل اءتى على الانسان " نازل شد (١٠٨) .
در آن آيه " و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا " اشاره به ايثار و انفاق آن بزرگوار دارد. برخى از علماء فرموده اند كه در اين سوره مباركه كه همه گونه نعمت هاى بهشتى ذكر و وعده شده اما از حورى ها و زنان بهشتى ذكرى نشده و اين به احترام حضرت زهرا (عليها السلام) است (١٠٩) .

شركت در مباهله
اكثر راويان و مورخان و مفسران گفته اند : حضرت زهرا يكى از پنج نفرى است كه در مباهله پيامبر با مسيحيان نجران شركت داشته است و اين موضوع علاوه بر اين كه فضيلت بزرگى محسوب مى شود، از قوى ترين دلايل مى باشد كه روشن مى سازد " اهل بيت معصوم " پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين (عليهما السلام) مى باشند و ديگر بستگان و زوجات پيامبر در اين خصوصيت شركتى ندارند. گروهى از مسيحيان نجران نزد پيامبر آمدند و در مورد عيسى با حضرت گفتگو كردند. پيامبر اين آيه را براى آنان تلاوت فرمود :
ان عيسى عندالله كمثل آدم خلقه من تراب ؛ (١١٠) مثل خلقت عيسى كه بدون پدر خلق شده ، نزد خدا همچون مثل (خلقت) آدم است كه خدا او را (بدون پدر و مادر) از خاك آفريد.
مسيحيان قانع نشدند و اعتراض كردند و آيه مباهله بر پيامبر نازل گرديد :
فمن حاجك فيه من بعد ما جاءك من العلم فقل تعالوا ندع اءبنائنا و اءبنائكم و نسائكم و اءنفسنا و اءنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبين ؛ (١١١) هر كس پس از آنچه از علم به تو رسيده ، در مورد عيسى با تو محاجه كرد، بگو : بياييد فرا خوانيم پسرانمان و پسرانتان را و زنانمان و زنانتان را و جانهايمان را و جان هايتان را، آنگاه مباهله كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم .
مباهله آن است كه دو طرفى كه با هم در موضوعى اختلاف و تخاصم دارند، عليه يكديگر نفرين كنند و از خدا بخواهند لعنت و عذاب را بر طرفى كه باطل است ، فرود آورد. اين كار فقط از پيامبران راستين كه ارتباط واقعى با خدا دارند بر مى آيد. مسيحيان نجران ابتدا قبول نمودند و قرار شد فرداى آن روز مباهله شود. وقتى از نزد پيامبر رفتند، بين خود به گفتگو نشستند و اسقف به آنان گفت : اگر فردا با فرزندان و اهل بيتش آمد، از مباهله با او بر حذر باشيد.
اگر با اصحابش آمد، چيزى نيست و پيامبر واقعى نخواهد بود. فرداى آن روز پيامبر همراه با امير مومنان على و فاطمه و حسن و حسين آمد و در برابر مسيحيان بر خاك نشست و به اهل بيت فرمود : هنگامى كه من دعا كردم ، شما آمين بگوييد.
مسيحيان از مشاهده هيات او بيمناك شدند و اعتراف كردند كه روش او مانند ساير انبياى راستين است و از خدا خواستند از مباهله منصرف گردد و با آنان مصالحه نمايد. اينان با پرداخت اموالى به عنوان مصالحه برگشتند (١١٢) .

٣. سفارش رسول اكرم در همسر دارى رسول اكرم به فاطمه (عليها السلام) فرمود : اى فاطمه ! به حق آن كس كه مرا به عنوان مژده و بيم دهنده برانگيخته ، اگر شوهر از تو ناخشنود باشد و به همين حال از دنيا بروى ، بر جنازه ات نماز نخواهم خواند (١١٣) .
آيا نمى دانى خشم و خشنودى شوهر موجب غضب و خشنودى خداوند است (١١٤) . يك شبانه روز رضايت شوهر برابر با عبادت يك سال همراه با روزه و قيام در شب است (١١٥) . ساعتى در كنار شوهر نشستن از يك سال عبادت و طواف كعبه برتر است (١١٦) . زن چون باردار شود، فرشتگان آسمان و ماهيان دريا برايش طلب مغفرت كنند و هر روز خداوند براى او هزار حسنه مى نويسد و هزار گناه محو مى كند. چون وضع حمل نمايد، از همه گناهان بيرون رود، همانند لحظه اى كه از مادر متولد شده است . خداوند پاداش مجاهدان و شهيدان و صالحان و ثواب هفتاد حج براى او بنويسد. چون به فرزندش شير دهد، به شمار هر قطره شير، حسنه اى عطا فرمايد و لغزشى محو نمايد و پريان در بهشت برايش آمرزش خواهند كرد (١١٧) .
دستورهايى كه رسول خدا درباره شوهر دارى به فاطمه مى دهد، بايد سرلوحه زندگى زنان مسلمان باشد، زيرا بزرگترين وظيفه يك زن ، خوب شوهر دارى كردن است كه آن را جهاد براى زنان بر شمرده اند : " جهاد المرئه حسن التبعل ؛ جهاد زن ، خوب شوهر دارى نمودن است " . اگر اين وظيفه خطير را درست به انجام نرساند، خطراتى كه از اين ناحيه متوجه خانواده و جامعه مى شود، جبران ناپذير است . متاسفانه اين وظيفه در جامعه ما به دليل رسوخ فرهنگ غربى در كشور كم رنگ گرديده ، از اين رو شاهد زندگى هاى پر تنش و احيانا جدايى هستيم ، در صورتى كه اگر طبق موازين شرعى و دستورهاى اسلام عمل شود و زن و مرد خانواده هر كدام به وظيفه اصلى خود عمل نمايند، زندگى آرام و شيرينى خواهند داشت و ثمره زناشويى ، فرزندان سالم و صالح و شايسته خواهد بود، علاوه بر اين ها پاداش و حسنه اى كه خداوند براى آنان مقرر مى دارد، قابل توجه مى باشد.
اگر انسان مواظب اعمال خود به طور شايسته باشد و با گناهان آن ها را تباه نسازد، در دنيا و آخرت سعادتمند خواهد گرديد.

مقام و جايگاه حضرت زهرا (عليها السلام)
حضرت زهرا با انجام تمام دستورهاى الهى راجع به همسر دارى به چنان مقام و فضيلتى مى رسد كه رسول خدا درباره اش مى فرمايد :
خداى عزوجل فرمود : اى احمد! اگر نبودى آسمان و افلاك را نمى آفريدم . و اگر على نبود، تو را خلق نمى كردم . و اگر فاطمه نبود تو و على را خلق نمى نمودم .
همچنين روايت است از على (عليه السلام) كه از رسول الله نقل فرمود :
زمانى كه قيامت شود، منادى از عرش ندا دهد : اى گروه مردم ! چشم هايتان را پايين بيندازيد تا فاطمه دختر محمد عبور كند (١١٨) !
رسول الله فرمود :
اذا كان يوم القيامه نادى منادى من بطنان العرض يا اهل الجمع ! نكسوا رؤ سكم و غضوا اءبصاركم حتى تجوز فاطمه (عليها السلام) على الصراط فتمر معها سبعون الف جاريه من الحور العين ؛ (١١٩) زمانى كه روز قيامت شود، منادى ندا دهد : اى جماعت ! بزير اندازيد سرهاى خود را پايين بيندازيد چشمانتان را تا فاطمه (عليها السلام) بر صراط عبور كند، پس مى گذرد و با او هفتاد هزار كنيز از حوريان هست .
عظمت و شرافت فاطمه به گونه اى است كه در قيامت كه تكليفى بر بندگان نيست ، باز بايد چشم ها بسته شود و سرها زير بيفتد تا دختر رسول خدا گذر نمايد. مسلم است كه عرشيان هم براى اين بانوى بزرگوار احترام خاصى قائلند. اين شخصيت و عزت براى زهرا (عليها السلام) در سايه بندگى و اطاعت از پروردگار حاصل شد. دانش و معرفت حضرت زهرا بر همه مردم آن زمان روشن بود. زهد و تقوا، صبر و استقامت ، پارسايى و سلوك دختر رسول خدا زبانزد دوست و دشمن بود. دخترى كه بارها رسول خدا درباره او فرمود :
فاطمه بضعه منى و هى قلبى الذى بين جبنى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله ؛ (١٢٠) فاطمه پاره تن من و قلب من است كه بين دو پهلويم هست . هر كسى او را اذيت كند، مرا اذيت كرده و كسى كه مرا اذيت كند، خدا را اذيت كرده است .
در اين روايت ملاحظه مى شود كه پيامبر (صلى الله عليه وآله) ناخشنودى حضرت زهرا را با نارضايتى خداوند برابر دانسته است . اين نكته عظمت و عزت و كرامت زهرا (عليها السلام) را ثابت مى نمايد. زنى كه اطاعت از پروردگار را (چه عبادى و چه در امور زندگى و چه همسر دارى ، نيز در مسائل اجتماعى) سرمشق خود قرار داده ، تنها رضايت پروردگار را در نظر دارد و در اثر اطاعت از بارى تعالى به اين مقام والا دست يافته است . عايشه مى گويد : چون رسول خدا مريض گرديد، دخترش فاطمه را خواست و چيزى به او گفت فاطمه گريان شد، سپس حرفى زد كه فاطمه خنديد. از عمل او سوال كردند، جواب داد : زمانى كه گريه كردم ، به من خبر داد كه از دنيا مى رود، سپس به من خبر داد اولين كسى كه از اهل بيت ام به من ملحق مى شود، تو هستى . سپس خنديدم (١٢١) . از پيامبر گرامى روايت شده كه به اميرمومنان فرمود :
اءتدرين لم سميت فاطمه ، قال على : يا رسول الله ! لم سميت ، قال لاءنها فطمت هى و شيعتها من النار؛ رسول خدا به على فرمود : آيا مى دانى براى چه فاطمه ناميده شد، على عرض كرد : براى چه ناميده شد، فرمود : براى اين كه او و شيعيانش از آتش باز گرفته شده اند (١٢٢) .
شيعيان كه به معنى پيروان آمده ، يعنى پيرو راه و مرام و مكتب آن حضرت ، يعنى پيروان فاطمه (عليها السلام) تلاش و كوشش نمايند در زندگى خود، حضرت را الگو قرار دهند كه چگونه اطاعت و عبادت پروردگار را مى نمود؛ چگونه شوهر دارى و بچه دارى مى كرد؛ با مردم و مراجعان چه نوع برخوردى داشت ؛ اگر سائلى براى درخواست كمك به منزل او مراجعه مى كرد، چگونه جواب او را داده و خواسته او را عملى مى نمود. تنها ما ارادتمند دختر رسول خدا هستيم . كافى نيست و ما را به فلاح و رستگارى نمى رساند.

نابرده رنج گنج ميسر نمى شود / مزد آن گرفت جان برادر كه كار كرد
بهشت را به بهانه نمى دهند، بلكه به بها مى دهند. بايد از خود گذشت ، من را فراموش نموده ، منيت را رها كرده ، فناء فى الله گرديد تا به رستگارى رسيد.
عايشه مى گويد :
اقبلت فاطمه تمشى كان مشيتها مشيه رسول الله فقال : مرحبا يا بنتى ثم اءجلسها عن يمينه اءو عن شماله ثم اءنه اءسر اليها حديثا فبكت . فقلت : استحضك رسول الله بحديثه ثم تبكين . ثم انه اءسر اليها حديثا فضحكت ، فقلت : ما رايت كاليوم و فرحا اءقرب من حزن ! فساءلتها عما قال ، فقالت : ما كنت لا فشى سر رسول الله ، حتى قبض رسول الله ساءلتها، فقالت : اءسر الى ، فقال : ان جبرئيل كان يعارضنى بالقرآن فى كل عام مره و انه عارضنى به العام مرتين و لا اراه الا قد حضرت اءجلى و انك اءول اهل بيتى لحوقا بى و نعم السيف انا لك فبكيت لذلك ، فقال : الا ترضين ان تكون سيده نساء اءهل الاءمه اءو نساء المؤ منين ، قالت : فضحكت لذلك ؛ روزى فاطمه نزد پدرش آمد. راه رفتنش درست مانند راه رفتن او بود. پيامبر فرمود : خوش آمدى دخترم ! سپس او را طرف راست يا چپ خود نشاند، بعد رازى در گوش او گفت و فاطمه گريان شد، من گفتم چرا گريه مى كنى . بار ديگر پيامبر رازى در گوش او گفت ، فاطمه خندان شد. گفتم : من تا امروز شادى كه اين طور به غم نزديك باشد نديدم ! از او علت را پرسيدم ، فاطمه گفت : من سر رسول خدا را فاش نمى كنم . تا رسول خدا از دنيا رحلت فرمود، آن گاه سؤ ال كردم ، گفت : مرتبه اول پيامبر به من فرمود : جبرئيل هر سال يكبار قرآن را بر من عرضه داشت اما امسال دو بار عرضه داشت . فكر مى كنم فقط به اين دليل است كه اجل من نزديك شده است و تو اولين كسى هستى كه به من ملحق مى شوى . هنگامى كه اين سخن را شنيدم ، گريه كردم .
سپس فرمود : آيا راضى نمى شوى كه بانوى زنان اهل بهشت يا زنان با ايمان باشى . هنگامى كه اين سخن را شنيدم ، شادمان و خندان شدم (١٢٣).
از اين حديث به خوبى روشن مى شود كه اگر در يك جا فاطمه (عليه السلام) يكى از چهار زن بزرگ جهان معرفى شده ، هيچ منافاتى ندارد كه از ميان آن چهار زن ، برترين آنها باشد. در كتاب ذخائر العقبى آمده كه : چهار زن ، بانوى بانوان جهان بودند : مريم دختر عمران ، آسيه دختر مزاحم ، خديجه دختر خويلد و فاطمه دختر محمد (صلى الله عليه وآله) كه از همه آنها برتر بود (١٢٤) .


۴
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


فصل چهارم : شهادت حضرت زهرا (عليها السلام)
١. زهرا (عليها السلام) پس از رحلت پدر سال دهم هجرى است و پيامبر از حجه الوداع بازگشتند. كم كم آثار كسالت بر رسول خدا ظاهر مى شد. لشكرى را به فرماندهى " اسامه " ترتيب داد و فرمود : بايد به سوى كشور روم حركت كنيد. افراد معينى به ويژه نام برد و فرمود : بايد در اين جنگ شركت نمايند. منظورش اين بود كه منافقان از مدينه روند و موضوع خلافت على (عليه السلام) از كارشكنى و مخالفت در امان بماند.
كسالت رسول خدا شدت پيدا كرده و ايشان در خانه بسترى گرديد. بيمارى پيامبر (صلى الله عليه وآله) فاطمه را در وحشت فرود برد. گاهى به صورت رنگ پريده و زرد پدر را نگاه مى كرد و اشك مى ريخت . گاهى براى سلامتى بابا دعا مى نمود : بارالها! پدرم با هزاران رنج و زحمت نهال اسلام را در زمين نشانده و تازه بارور گرديده است و آثار پيروزى نمايان مى گردد. اميدوار بودم به واسطه پدرم دين اسلام غالب گرديده و كفر و ستم و بت پرستى ريشه كن گردد اما افسوس كه حال پدرم وخيم است . خداوندا! شفاى او را از تو مى خواهم :
حال رسول خدا بسيار سخت گرديد و از شدت بيمارى بيهوش شد. هنگامى كه به هوش آمد، ديد ابوبكر و عمر و جماعتى ديگر كه بنا بود در لشكر اسامه شركت كنند، تمرد كرده اند!
فرمود : مگر به شما نگفتم كه در لشكر اسامه شركت كنيد! هر يك از آنها در پاسخ عذر و بهانه آوردند اما رسول خدا از هدف آن ها آگاه بود و مى دانست كه براى خلافت در مدينه مانده اند. پيامبر فرمود كاغذ و دواتى بياوريد تا وصيت كنم . بعضى از حاضران خواستند به دستور رسول خدا عمل نمايند، ولى عمر مانع شد و گفت : اين مرد هذيان مى گويد و بيمارى بر او چيره شده (١٢٥) است ! حال پيامبر رو به وخامت گراييد، سرش را در دامان حضرت على گذاشت و بيهوش گشت . زهرا (عليها السلام) به صورت پدر نگاه مى كرد و اشك مى ريخت و مى فرمود : آه ! به بركت وجود پدرم باران رحمت نازل مى شد. او دادرس يتيمان و بيوه زنان بود. صداى ناله زهرا (عليها السلام) به گوش رسول خدا رسيد، ديده گشود و با صداى ضعيف فرمود : دختر عزيزم ! اين آيه را بخوان :
و ما محمد الا رسول قد خلت من قبيله الرسل اءفان مات اءو قتل انقلبتم عمل اءعقابكم (١٢٦) از شنيدن اين سخن ، گريه زهرا بيشتر گرديد. فكرى به ذهن رسول خدا رسيد. به فاطمه اشاره نمود كه نزديك شود. زمانى كه صورتش را نزديك پدر برد، حضرت رازى در گوش او گفت .
حاضران ديدند صورت فاطمه برافروخته شد و تبسمى نمود.
از فاطمه پرسيدند : چه چيز رسول خدا به تو گفت كه شادمان گشتى ، گفت : پدرم فرمود : مرگ تو نيز نزديك است . تو اولين فردى هستى كه به من ملحق خواهى شد (١٢٧) . دختر رسول خدا از شنيدن خبر مرگش شادمان گرديد.
حضرت زهرا بر اثر اطاعت و رابطه اش با خداوند، به درجه اى از ايمان و تقوا رسيده بود كه خبر مرگش او را شاد مى كند. اگر انسان با خالق خود چنين ارتباطى داشته باشد، مسلم است كه به شوق ديدار معشوق روز شمارى مى كند. اين آمادگى براى يك زن جوان عادى كه چهار كودك در منزل دارد و يكى هم باردار است ، قابل تصور نيست اما فاطمه كه دل به خدا بسته و لقاى حق مى طلبد، عشق به الله چنان سراسر وجودش را احاطه كرده است كه لحظه اى به بچه هاى خردسالش فكر نمى كند كه پس ‍ از من چه خواهند كرد، بلكه با توكل به خدا برگرفته از رابطه عميق او با خداست ، با آرامش از اين خبر استقبال مى كند. چنان عشق به لقاء الله سراسر وجودش را احاطه نموده كه بقيه علقه و رابطه ها را تحت تاثير قرار داده ، از اين رو خبر مرگ نزد او خبر وصل است و پايان هجران و او را در عين گريه ، خندان مى كند. در صورتى كه براى مردم عادى وحشتناك تر از اين خبر وجود ندارد، مخصوصا اگر انسان ضعف ايمان هم داشته باشد. مسلمانان و پيروان آن حضرت بايد از تمام حركات و سكنات ايشان درس بگيرند و اعمال خود را با او سنجيده و مقايسه نمايند. اگر از مرگ مى هراسند، به دنبال علت آن در وجود خود بگردند و موانع رسيدن به قرب خداوند را بيابند و تلاش نمايند. آن ها را از زندگى و اعمال خود كنار بگذارند و مطمئن باشند خداوند آنان را در اين مسير، كمك نموده و راه وصل خويش را براى آن ها هموار مى سازد، زيرا با گناه و عصيان راهى به قرب الهى نيست .
بايد با جهاد اكبر كه مبارزه با هواى نفس است ، موانع را برداشت تا به قرب الهى دست يافت .
در اين مقام اگر خبر مرگ خود را بفهمند، نه تنها ناراحت نمى شوند، بلكه براى وصال حق تعالى روز شمارى خواهند نمود. پيامبر اكرم در يك ماموريت بزرگ و خطير بيست و سه ساله توانست با تحمل سختى هاى فراوان مردم را از ضلالت و گمراهى به بزرگراه سعادت و رستگارى راهنمايى نمايد. اكنون كه زمان رحلتش فرا رسيده ، نگران است مبادا زحماتش به هدر رود، با وجود اين كه مكررا در مورد جانشين خود سخن گفته بود. در غديرخم به مردم معرفى نموده و از آن ها بيعت گرفته بود. بعد از رحلت پيامبر (صلى الله عليه وآله) غم و اندوه زهراى اطهر را فرا گرفت . در حالى كه در فوت پدر گريه و زارى مى نمود و على (عليه السلام) مشغول مقدمات كفن و دفن بود، خبر رسيد گروهى از مسلمانان در سقيفه بنى ساعده انجمن تشكيل داده اند، تا درباره جانشين پيامبر تصميم بگيرند. اين خبر تكان دهنده در اوج بحران و غم و اندوه ، فكر آنها را مشوش و مختل نمود و آنان را در مقابل عمل انجام شده اى قرار داد. على بن ابيطالب تصميم گرفت با ابوبكر بيعت نكند تا بدين وسيله مخالفت خود را با حكومت وى ابراز كرده و مردم را متوجه نمايد اين عمل بر خلاف دستور پيامبر است . از طرف ديگر آن ها ديدند كه همه بيعت كرده اند، جز على (عليه السلام) و بستگانش . با خود گفتند كه حكومتشان بدون بيعت اهل بيت استحكامى ندارد. از اين رو تصميم گرفتند هر گونه كه شده ، از امام على بيعت بگيرند. دنبال آن حضرت فرستادند و از او خواستند كه براى بيعت در مسجد حاضر شود، ولى حضرت امتناع نمود. عمر خشمناك گرديد و به اتفاق خالد بن وليد و قنفذ و گروه ديگرى رهسپار خانه زهرا شدند. عمر در خانه را كوبيد و گفت : يا على ! در را باز كن . فاطمه با تن رنجور و سربسته پشت در آمد و فرمود : اى عمر! با ما چكار دارى ! چرا نمى گذارى به كار خودمان مشغول باشيم . عمر بانگ زد : در را باز كن و گرنه خانه را آتش مى زنم (١٢٨) . فاطمه گفت : اى عمر! آيا از خدا نمى ترسى ! مى خواهى داخل خانه من شوى . هر چه كرد، عمر از تصميمش منصرف نگرديد. هنگامى كه ديد در خانه را باز نمى كنند گفت : هيزم بياوريد تا در خانه را آتش بزنيم . در باز شد، عمر خواست وارد خانه شود. حضرت زهرا ضجه و فرياد زد : " يا ابتاه يا رسول الله " در اين جا بود كه با پشت شمشير به پهلويش زدند و با تازيانه بازويش را سياه كردند تا دست از دفاع بردارد (١٢٩) .
سرانجام على بن ابيطالب را دستگير كردند كه به جانب مسجد ببرند. حضرت زهرا (عليها السلام) او را گرفت و گفت : نمى گذارم همسرم را ببريد. با تمام توان از همسرش دفاع مى كرد تا دفاع از ولايت نمايد. او به خوبى مى دانست هرگاه به وصيت پدرش عمل نشود، اسلام از مسير درست خود منحرف مى گردد و زحمات بيست و سه ساله رسول الله از بين مى رود. از اين رو همراه با همسرش شروع به مبارزه نمود. در ابتدا از بيعت خوددارى نمودند تا بدين وسيله به مردم اعلام نمايند كه حكومت مورد تاييد ما نيست . بعد كه به خانه او هجوم آوردند، در را باز كردند. مهاجمان در را به آتش كشيدند و باز كردند، باز فاطمه مانع شد كه على را به مسجد ببرند اما آن ها او را با ضرب و شتم با خود بردند.
در اين مبارزه نابرابر طفل فاطمه سقط شد (١٣٠) ، كه مى توان او را اولين شهيد در راه دفاع از ولايت علوى دانست . دختر رسول خدا به اتفاق گروهى از زنان بنى هاشم وارد مسجد شد. رو به مردم نمود و فرمود : دست از پسر عمويم برداريد و گرنه به خدا سوگند! گيسوانم را پريشان نموده و به درگاه خدا ناله كرده ، به شما نفرين مى كنم ! سپس رو به ابوبكر نموده و فرمود : تصميم دارى شوهرم را به قتل برسانى و كودكانم را يتيم نمايى (١٣١) .
حضرت على ديد اوضاع خطرناكى بوجود آمده و فاطمه قصد نفرين كردن نموده است . به سلمان فارسى فرمود : دختر پيامبر را درياب و از نفرين منصرفش نما! سلمان خدمت حضرت زهرا رسيد و عرض كرد : پدرت براى جهانيان رحمت بود. اى دختر رسول خدا! از نفرين چشم پوشى بفرما! فاطمه به سلمان فرمود : بگذار تا داد خود را از اين بيدادگران بستانم . سلمان عرض كرد : على (عليه السلام) مرا نزد شما فرستاده و امر كرده كه به منزل برگرديد. فاطمه چون دستور همسرش را شنيد، فرمود : اطاعت امر او مى نمايم و شكيبايى پيشه مى سازم . به روايتى ديگر فاطمه دست على را گرفت و به خانه برگشتند (١٣٢) .

ماجراى فدك فدك قريه آباد و حاصلخيزى در سرزمين حجاز بود كه در آن چشمه جوشان و نخل هاى فراوانى وجود داشت . بعد از خيبر نقطه اتكاى يهوديان در حجاز به شمار مى رفت . هنگامى كه رسول خدا از فتح خيبر بازگشت ، خداوند رعب و وحشت در قلوب اهل فدك (كه از يهوديان سرسخت بودند) افكند. آن ها كسى را خدمت رسول خدا فرستادند و با او صلح كردند، و در برابر اين كه نيمى از فدك را به آن حضرت واگذار كنند. پيامبر پذيرفت و پيمان صلح را امضاء فرمود. بدين ترتيب فدك " دارايى خالص " رسول خدا گرديد، زيرا طبق فرمايش صريح قرآن ، چيزى كه بدون جنگ به دست مسلمانان بيفتد، منحصرا حق پيامبر است و به صورت غنائم جنگى تقسيم نمى شود. بدين ترتيب پيامبر فدك را در اختيار گرفت و درآمد آن را در موارد خاص و كارهاى ثواب مصرف مى كرد.
در حديث آمده : زمانى كه آيه " و آت ذالقربى حقه " نازل شد، پيامبر سرزمين فدك را به فاطمه واگذار نمود (١٣٣) . فدك ملك با ارزشى بود كه حدودا سالى بيست و چهار و يا هفتاد هزار دينار در آمد داشت (١٣٤) .
هنگامى كه ابوبكر به خلافت رسيد و زمام امور مسلمانان را در دست گرفت ، مصمم شد فدك را مصادره كند، از اين رو دستور داد عمال و كاركنان فاطمه را از فدك بيرون كردند و كارگزارانى را به جاى آن ها نصب نمود (١٣٥) .
بخشيدن فدك به فاطمه پشتوانه اى بر ولايت على (عليه السلام) بود يعنى علاوه بر هديه مالى يك هديه معنوى محسوب مى شد. از زندگى رسول خدا استفاده مى شود كه به مال و ثروت علاقمند نبود و اموالى را كه در اختيارش قرار مى گرفت ، در راه ترويج دين خدا مصرف مى نمود. خود و داماد و دخترش در مضيقه و سختى ، زندگى را به سر مى بردند. پيامبر كه ميل نداشت دخترش پرده پشمى در اتاقش آويزان نمايد يا دستبندى نقره به دست فرزندانش ببندد و يا گلوبند به گردن بيفكند، با توجه به سخت گيرى بايد بررسى شود چرا مزارع سنگين قيمت فدك را به فاطمه بخشيد. در مورد علت اين قضيه مى توان گفت : پيامبر اكرم از جانب خدا مامور بود على (عليه السلام) را به جانشينى خود معين كند.
پيامبر به خوبى مى دانست اگر امام على و خاندان او در مضيقه مالى باشند، توان سياسى آن ها تحليل مى رود. پيامبر مى دانست مردم به آسانى زير بار زمامدارى على (عليه السلام) نمى روند و كارشكنى مى كنند، چون خانواده هاى عرب نسبت به آن حضرت عقده هايى داشتند، زيرا در جنگ ها افراد زيادى از بستگان آن ها به دست آن حضرت كشته شده بودند و اكنون خانواده هاى آن ها كارشكنى و عقده گشايى خواهند نمود. پيامبر مى دانست براى ادامه راه اسلام و اداره امت ، بودجه لازم است تا امام على (عليه السلام) بتواند به فقرا و نيازمندان كمك نمايد و احتياجات جامعه را بر طرف سازد، تا دلها به سويش متمايل شود. بدين جهت فدك را در اختيار فاطمه قرار داد. فاطمه به مقدار نياز بر مى داشت بقيه را در راه خدا صرف مى نمود (١٣٦) .

عوامل غصب فدك
مى توان عوامل تصميم ابوبكر را دو موضوع دانست :
موضوع اول : عايشه هميشه در زندگى خود با رسول الله از دو عامل رنج مى برد : نخست اينكه رسول خدا هميشه به ياد خديجه بود و به او اظهار علاقه مى نمود و گاهى كه از او به نيكى ياد مى كرد، عايشه احساس ‍ حسادت مى نمود و مى گفت : خديجه پيرزنى بيشتر نبود. پيامبر در جواب مى فرمود : مانند خديجه كجا يافت مى شود. او اولين زنى بود كه به من ايمان آورد. اموالش را در اختيار من قرار داد و در تمام امور يار و ياور من بود. خداوند نسل مرا در اولاد او قرار داد (١٣٧) .
عايشه مى گويد : بر هيچ زنى مانند خديجه رشگ نبردم ، در صورتى كه سه سال قبل از عروسى من از دنيا رفته بود. رسول خدا از او زياد تعريف مى نمود و خداوند به رسولش دستور داده بود كه به خديجه بشارت بدهد قصرى در بهشت برايش آماده شده است . بسيارى از اوقات رسول خدا گوسفندى را قربانى مى نمود و گوشت آن را براى دوستان خديجه مى فرستاد (١٣٨) .
عايشه عقيم بود و صاحب فرزند نمى شد و نسل پيامبر از فاطمه به وجود آمد. اين موضوع عايشه را بسيار رنج مى داد. البته حسادت و كدورت عايشه يك امر طبيعى و عادى بود و گاهى پيش پدرش (ابوبكر) از فاطمه شكايت مى كرد. از اين رو مى توان حدس زد كه ابوبكر هم قلبا از فاطمه مكدر بود. اين ها منتظر فرصت بودند تا آتش حسد و كينه خود را فرو نشانند و از دختر پيامبر انتقام بگيرند. وقتى پيامبر رحلت فرمود، فاطمه گريه مى كرد و مى گفت : آه چه روز بدى است ! ابوبكر گفت : آرى ، روز بدى در پيش دارى (١٣٩) !
موضوع دوم : عمر و ابوبكر مى دانستند كه نمى توانند منكر كمالات ذاتى و علم و فداكارى و شجاعت على شوند. پيامبر هم درباره او سفارش ‍ نموده و مردم اين مطلب را به خوبى مى دانستند. داماد و پسر عموى پيامبر هم بود، پس اگر وضع اقتصادى او هم خوب بود و پولى در اختيار داشت مسلما گروهى با او همراه مى شدند. اين وضع براى خلافت ابوبكر خطرى جدى محسوب مى شد. عمر به ابوبكر گفت : مردم بندگان دنيا هستند و جز مال دنيا هدفى نمى شناسند. خمس و غنائم را از على بگير و فدك را از دست آن ها خارج ساز. وقتى پيروانش دست او را خالى ديدند، رهايش كرده و به طرف تو مى آيند.
اين دو عامل مهم و عوامل ديگر انگيزه شد كه ابوبكر تصميم گرفت و به فدك را مصادره نموده و كاركنان فاطمه را اخراج نمايد و آن را به تصرف خويش در آورد (١٤٠) .
روايت شده كه فاطمه (عليها السلام) پس از فوت رسول خدا نزد ابوبكر آمد و گفت : چه كسى از تو بعد از مرگت ارث مى برد، گفت : خانواده ام و اولادم . فاطمه گفت : پس براى من ارثى از رسول خدا نيست ، ابابكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد، ولى من بر كسانى كه رسول خدا انفاق مى كرد، انفاق مى كنم و بر كسى كه عطا مى كرد، عطا مى كنم . فاطمه گفت : به خدا قسم ! يك كلمه تا وقتى زنده ام ، با تو سخن نمى گويم . پس تا زمانى كه حضرت زهرا (عليها السلام) فوت نمود، با او سخن نگفت (١٤١) .
باز روايت است كه فاطمه (عليها السلام) نزد ابوبكر رفت و گفت : ميراث مرا از رسول خدا بده ، ابوبكر گفت : انبيا ارث نمى گذارند. آن چه از آن ها مى ماند، صدقه است . زهرا پيش على آمد و جريان را تعريف نمود. على (عليه السلام) گفت ، برگرد و بگو : مگر سليمان پيامبر نيست كه از داود ارث برد (١٤٢) .
و هم چنين زكريا دعا نمود : فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب . (١٤٣) اما حاضر نشدند فدك را به حضرت پس دهند.
وجود فدك در دست خاندان پيامبر يك امتياز بزرگ معنوى محسوب مى شد كه دليلى بر مقام آن ها نزد خداوند و نزديكى به پيامبر به شمار مى آمد. از نظر سياسى هم اين مسئله ، داراى اهميت بود تا مردم آثار و نشانى هاى پيامبر مخصوصا مسئله جانشينى آن حضرت را در اين خانواده جستجو كنند.
اين دلائل باعث شد كه به فكر غصب فدك بيفتند. اين نكته در سخنان دانشمند معروف اهل سنت " ابن ابى الحديد معتزلى " به چشم مى خورد. او مى گويد : از استادم " على بن فاروقى " سوال كردم : آيا فاطمه در ادعاى مالكيت فدك صادق بود، گفت : آرى . گفتم : پس چرا خليفه اول فدك را به او نداد، در حالى كه فاطمه نزد او راستگو بود. استاد تبسمى نمود و كلام لطيف و طنز گونه اى گفت ، در حالى كه هرگز عادت به شوخى نداشت . گفت : اگر ابى بكر آن روز فدك را به مجرد ادعاى فاطمه به او مى داد، فردا به سراغش مى آمد و ادعاى خلافت همسرش را مى كرد و وى را از مقامش كنار مى گذاشت و او هيچ گونه عذر و دفاعى از خود نداشت ، زيرا با دادن فدك پذيرفته بود كه فاطمه هر چه ادعا كند، راست مى گويد و نيازى به بينه و گواه ندارد.
سپس ابن ابى الحديد مى افزايد : اين يك واقعيت است ، هر چند استادم آن را به عنوان مزاح مطرح كرد (١٤٤) .
اين اعتراف صريح از دو دانشمند اهل سنت شاهد زنده اى جهت داستان فدك است . جابر بن انصارى از امام باقر (عليه السلام) نقل مى كند :
قال ابوبكر لفاطمه : النبى لا يورث ، قالت : قدورث سليمان داود و قال زكريا : " فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب " . فنحن اءقرب اءلى النبى من ذكريا الى يعقوب ؛ ابوبكر به فاطمه گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه جواب داد كه سليمان از داوود ارث برد و زكريا گفت : يرثنى و يرث من آل يعقوب ؛ " جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد " و ما به پيامبر از زكريا نزديكتريم به آل يعقوب (١٤٥) .
باز از امام باقر (عليه السلام) روايت است كه امام على (عليه السلام) به فاطمه (عليها السلام) فرمود : برو و ميراث پدرت رسول الله را طلب كن . فاطمه نزد ابوبكر آمد و فرمود : به من ميراث پدرم رسول الله را بده . ابوبكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه فرمود : آيا سليمان از داوود ارث نبرد، ابوبكر عصبانى شد و گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه گفت : آيا زكريا نگفت : (فهب لى من لدنك وليا يرثنى و يرث من آل يعقوب) باز ابوبكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد. فاطمه فرمود : آيا نگفت " يوصيكم الله فى اءولادكم للذكر مثل حظ الاءنثيين " ابوبكر گفت : پيامبر ارث نمى گذارد (١٤٦) .
كينه و دشمنى با يگانه دختر رسول خدا به حدى است كه به رغم تمام مصداق ها و شواهدى كه بر ضد ادعاى ابوبكر آورد، باز او بر سر حرف خود پافشارى نمود و آن حضرت را از حق مسلم خود محروم كرد.
شيخ طوسى و طبرسى و ابن بابويه و ديگران به سندهاى معتبر روايت مى كنند كه حضرت صادق (عليه السلام) فرمود : چون ابوبكر كار خلافت را تحكيم بخشيد و از اكثر مهاجران و انصار بيعت گرفت ، كسى را فرستاد تا وكيل فاطمه را از فدك بيرون نمود. آن حضرت نزد ابوبكر آمد و فرمود : به چه جهت وكيل مرا از فدك بيرون كردى ، حال آن كه پدرم به فرمان خدا آن را به من داد. ابوبكر گفت : بر آنچه مى گويى ، شاهد بياورد. فاطمه (عليها السلام) ام ايمن را آورد. ام ايمن به ابوبكر گفت : تا از تو اقرار نگيرم شهادت نمى دهم . تو را قسم مى دهم به خداوند كه آيا رسول خدا در حق من گفته : " ام ايمن اهل بهشت است " ، ابوبكر گفت ، بلى ، همين طور است . ام ايمن گفت : من گواهى مى دهم كه خداوند به رسول خود وحى فرستاد كه حق ذى القربى را به او بده و رسول خدا فدك را به امر خداوند به او داد.
بعد از آن حضرت على آمد، او هم شهادت داد. به روايتى امام حسن و امام حسين هم شهادت دادند. ابوبكر نامه اى درباره فدك نوشت و به فاطمه داد، آن گاه عمر آمد و پرسيد : اين چه نامه اى است و ابوبكر گفت : فاطمه ادعاى فدك را نمود و ام ايمن و على بر او گواهى دادند. از اين رو من اين نامه را نوشتم . عمر نامه را گرفت و پاره كرد و گفت : فدك (دارايى) مسلمانان است . از آن گذشته على به نفع همسرش شهادت مى دهد و ام ايمن زن صالحه اى است . اگر با او شاهد ديگرى باشد، مورد قبول است . فاطمه اندوهگين و گريان گرديد و بيرون آمد.
ابن ابى الحديد مى نويسد : پس از آن كه على و ام ايمن شهادت دادند، عمر و عبدالرحمن بن عوف هم آمدند شهادت دادند كه پيامبر در آمد فدك را تقسيم نمود. ابوبكر گفت : اى دختر رسول خدا! تو راست مى گويى . على و ام ايمن هم راست مى گويند. عمر و عبدالرحمن هم راست مى گويند. فرداى آن روز على نزد ابوبكر رفت و فرمود : ابوبكر آيا قرآن خوانده اى ، گفت : آرى . فرمود : به من بگو قول خدا كه فرمود : انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا در حق ما نازل شده است يا در حق كس ديگر، ابابكر گفت : در حق شما. على (عليه السلام) فرمود : اگر دو نفر آمدند شهادت دادند كه فاطمه كار زشتى مرتكب شده ، چه مى كنى . گفت : مانند ساير مردم اقامه حد مى كنم . فرمود : اگر چنين رفتار كنى ، پيش خداوند از كافرانى ! ابوبكر گفت : چرا، على فرمود : چون شهادت خداوند را به طهارت فاطمه رد كرده اى و شهادت مردم را قبول نموده اى . اكنون تو حكم خدا و رسولش كه فدك را به فاطمه دادند و او در حيات پدرش آن را تصاحب نمود، رد كردى و شهادت يك اعرابى را كه شهادت داده پيامبر داراى ميراث نمى باشد پذيرفتى و فدك را از فاطمه گرفتى و گفتى : فدك فى و غنيمت مسلمانان است ، حال آنكه رسول خدا فرمود : البينه على المدعى و اليمين على من ادعى عليه ؛ آوردن گواه و اقامه دليل بر عهده مدعى است و قسم بر عهده مدعى عليه است " . تو قول رسول خدا را رد كردى و بر خلاف آن حكم نمودى ! در اين هنگام صدا و همهمه از ميان مردم برخاست و همگى سخنان على را تصديق نمودند. سپس آن حضرت به خانه برگشت و ابوبكر و عمر هم به خانه خود رفتند. سپس ابوبكر عمر را خواست و گفت : ديدى على امروز با ما چه كرد! اگر يك بار ديگر در انظار با ما چنين برخوردى داشته باشد، كار ما به سامان نمى رسد. حال نظر تو چيست .
عمر گفت : به نظر من خوب است دستور دهيم او را به قتل برسانند. ابوبكر گفت : آيا كسى جرات اين كار را مى كند، عمر گفت : خالد بن وليد. سپس ‍ خالد را خواستند و گفتند : ما خيال داريم از تو بخواهيم كه يك عمل خطير را به انجام برسانى . خالد گفت : هر چه باشد انجام مى دهم ، حتى كشتن على ! گفتند! مقصود ما همين است . خالد گفت : چه موقع بايد آن را به انجام رسانم ، ابوبكر گفت : هنگام نماز در مسجد پهلوى او بنشين و بعد از سلام من بلافاصله برخيز و او را گردن بزن . خالد پذيرفت و خود را آماده كرد. اسماء بنت عميس كه در آن زمان همسر ابوبكر بود، سخن آنها را شنيد فورا كنيز خود را به خانه على فرستاد و گفت ، از قول من به على و فاطمه سلام برسان و اين آيه را تلاوت كن :
ان الملاء يا تمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين (١٤٧) كنيز به خانه على آمد و آيه را تلاوت نمود. على (عليه السلام) فرمود : به اسماء بگو : خداوند اراده آن ها را محقق نخواهد كرد. سپس به مسجد آمد و پشت سر ابوبكر ايستاد. خالد كه شمشيرش را زير لباس مخفى كرده بود آمد و پهلوى او قرار گرفت . ابوبكر نماز را شروع كرد و چون مشغول تشهد شد، صولت و هيبت على (عليه السلام) او را مرعوب نمود. پيش ‍ خود مى انديشيد چگونه خالد مى تواند چنين عملى را به آخر رساند. از بروز فتنه و شجاعت امام على به ترس و لرز افتاد كه جرات سلام دادن را نمى كرد و تشهد را تكرار مى نمود و سلام نمى داد. مردم گمان كردند او دچار سهو شده است . ابوبكر بالاخره پشيمان گرديد و پيش از اين كه سلام بگويد گفت : اى خالد! مبادا آن چه را به تو دستور دادم انجام دهى . سپس سلام گفت .
على (عليه السلام) از خالد پرسيد : چه دستورى به تو داده بود. خالد گفت : دستور اين بود كه پس از سلام گردن تو را بزنم . على فرمود : آيا چنين كارى مى كردى . خالد گفت : آرى به خدا قسم ! اگر پيش از سلام اين جمله را نمى گفت تو را مى كشتم . على (عليه السلام) خالد را از جايش ‍ بلند كرد و بر زمين كوبيد. عمر گفت : به خداى كعبه الان خالد را مى كشد! به روايتى ديگر على (عليه السلام) گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطى گرفت چنان فشار داد كه خالد فرياد كشيد و رنگش كبود گرديد و لباسش را نجس نمود. زير دست و پاى على (عليه السلام) دست و پا مى زد و قدرت تكلم نداشت . ابوبكر عباس بن عبدالمطلب را خواست كه شفاعت كند. عباس پيش على آمد و او را به صاحب قبر (رسول خدا) و امام حسن و امام حسين و مادرش قسم داد و پيشانى او را بوسيد كه حضرت دست از خالد كشيد. در روايت ديگر است كه على (عليه السلام) گربيان عمر را گرفت و فرمود : اى پسر ضحاك ! اگر وصيت پيامبر و تقدير الهى ، دست مرا نبسته بود، ميدانستى كدام يك از ما ياورش كمتر و خودش ناتوان تر است . مردم ميان آن ها حائل شدند و حضرت به خانه برگشت .
حنفى ها سخن گفتن در نماز پيش از سلام را جايز مى دانند و اين قرينه آشكارى بر صحت روايات شيعه (١٤٨) است . نكته قابل توجه اين كه ائمه معصومين (عليهما السلام) بعد از غصب ابوبكر در امر فدك دخالت نكردند اما چرا على (عليه السلام) در دوران حكومتش (زمانى كه تمام كشور در اختيار او بود) در اين امر دخالت نكرد، و يا مامون كه بسيار به على بن موسى الرضا (گرچه ظاهرا) اظهار ارادت مى كرد، فدك را تقديم آن حضرت نكرد، بلكه به دست بعضى از نوه هاى زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) به عنوان نماينده بنى هاشم سپرد.
پاسخ در كلام على (عليه السلام) در نهج البلاغه روشن مى شود كه فرمود :
بلى كانت فى اءيدينا فدك من كل ما اءظلته السماء فشحت عليها نفوس ‍ قوم و سخت عليها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم لله : (١٤٩) آرى تنها از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده ، فدك در دست ما بود، ولى گروهى بر آن بخل ورزيدند، در حالى كه گروه ديگرى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند و بهترين داور و حاكم خداوند است .
امام على (عليه السلام) با اين سخنان مى خواست اين مطلب را به همه تفهيم كند كه فدك را به عنوان يك وسيله در آمد نمى خواهد. اگر آن زمان فدك را همراه با همسرش پيگيرى مى نمود، براى تثبيت امر ولايت و خلافت و جلوگيرى از خطوط انحرافى در زمينه خلافت بود. اكنون كه امور از مسير خود خارج گرديد و فدك بيشتر جنبه مادى پيدا نمود، گرفتن آن سود ندارد. هارون الرشيد به امام موسى كاظم عرض مى كند : حدود فدك را مشخص كن تا آن را به تو بازگردانم .
امام از پاسخ ابا نمود. هارون پيوسته اصرار مى ورزيد. امام فرمود : من آن را جز با حدود واقعى اش نخواهم گرفت . هارون گفت : حدود واقعى آن كدام است ، امام فرمود : اگر حدود واقعى آن را باز گويم ، موافقت نخواهى كرد. هارون گفت : به حق جدت پيامبر سوگند! حدودش را بيان كن كه خواهم داد. امام فرمود : حد آن اول سرزمين عدن است .
هارون الرشيد با شنيدن اين سخن چهره اش دگرگون شد و گفت : عجب ، عجب ! امام فرمود : حد دوم آن سمرقند است . آثار ناراحتى در صورت هارون الرشيد نمايان گشت . امام فرمود : حد سوم آن آفريقا است . در اين وقت صورت هارون از شدت ناراحتى سياه گشت و گفت : عجب ! امام فرمود : حد چهارم آن سواحل درياى خزر و ارمنستان است ! هارون گفت : پس چيزى براى ما باقى نمانده است . برخيز و بر جاى من بنشين و بر مردم حكومت كن . امام فرمود : من به تو گفتم كه اگر حدود آن را تعيين كنم ، هرگز آن را نخواهى داد. در اين هنگام بود كه هارون تصميم گرفت امام موسى بن جعفر (عليه السلام) را به قتل برساند (١٥٠) .
اين حديث دليل روشنى بر پيوستگى فدك با مسئله خلافت است . اگر هارون مى خواست فدك را تحويل دهد، بايد دست از خلافت بكشد (١٥١) .

سير تاريخى فدك
هر يك از خلفا در برابر فدك موضعى اتخاذ مى كردند. يكى مى گرفت و ديگرى بر مى گرداند. آن قدر اين وضع ادامه پيدا كرد تا آن سرزمين آباد و حاصلخيز كه داراى نخل هاى فراوانى بود، به كلى ويران شد. سير تاريخى فدك از اين قرار بود :
در زمان خليفه اول اين آبادى غصب شد و در اختيار حكومت قرار گرفت . اين وضع ادامه داشت تا زمان عمر بن عبدالعزيز، خليفه اموى كه نسبت به اهل بيت پيامبر روش ملايم ترى داشت . او به فرماندارش در مدينه دستور داد كه فدك را به فرزندان فاطمه بازگردان . به اين ترتيب فدك پس از ساليان دراز به تصرف فرزندان فاطمه در آمد. پس از چندى يزيد بن عبدالملك خليفه اموى آن را مجددا غصب نمود. سرانجام بنى اميه منقرض گرديده و بنى عباس زمام امور را به دست گرفتند. ابوالعباس ‍ سفاح ، خليفه عباسى آن را به عبدالله بن حسن بن على به عنوان نماينده بنى فاطمه بازگرداند. چيزى نگذشت كه ابوجعفر عباسى آن را گرفت . پس از آن مهدى عباسى فرزند ابوجعفر آن را برگرداند. موسى الهادى (خليفه ديگر عباسى) آن را غصب نمود. هارون الرشيد همين راه را ادامه داد. مامون به خاطر تظاهر به علاقه شديد نسبت به اهل بيت آن را به فرزندان فاطمه برگرداند. سپس متوكل عباسى به خاطر كينه شديدى كه از فرزندان فاطمه در دل داشت ، بار ديگر فدك را غصب كرد.
فرزند متوكل به نام " منتصر " دستور داد آن را مجددا برگردانند. بديهى است روستايى كه چنين دست به دست بگردد، به ويرانه اى تبديل مى شود كه چنين هم شد و درختان آن خشك گرديد. اين نقل و انتقال ها بيانگر اين واقعيت است كه خلفا روى فدك حساسيتى خاص داشتند. دليل آن : جنبه سياسى است ، و هدف منزوى كردن خاندان رسالت در جامعه و تضعيف موقعيت آن ها بود، زيرا خلفاى ستمگر ترجيح مى دادند كه اهل بيت از نظر امكانات مالى در تنگنا باشند.


۵
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


٢. خطبه حضرت زهرا (عليها السلام) پس از غصب فدك ، زهرا (عليها السلام) تصميم گرفت مردم را نسبت به وضع موجود آگاه نمايد و گفتنى ها را بگويد و اتمام حجت كند. بدين جهت به مسجد رفت تا از حق خود دفاع نمايد. پس از آنكه مقنعه بر سر نمود و خود را با چادر پوشاند، از خانه خارج شد و ميان زنان بنى هاشم كه او را احاطه نموده بودند، به سوى مسجد رفت . چنان قدم بر مى داشت كه گويى رسول خدا راه مى رود. زمانى كه وارد مسجد شد، ابوبكر آن جا نشسته بود و مهاجران و انصار هم حضور داشتند. به احترام حضرت پرده سفيدى آويختند و دختر رسول خدا در پشت آن قرار گرفت . چون خواست شروع به سخن كند، بر اثر كثرت غم و اندوه ناله جانسوزى از دل كشيد كه عمومى مردم بى اختيار متاثر شده و گريستند. فاطمه كه چنين ديد، اندكى سكوت نمود تا مردم آرام گرفتند. آنگاه خطبه غرائى ايراد فرمود كه بسيارى از حقايق در آن افشا گرديد.
اين خطبه از خطبه هاى مشهورى است كه علماء بزرگ شيعه و اهل سنت با سلسله سندهاى بسيار آن را نقل كرده اند. اين خطبه از هفت بخش ‍ تشكيل مى گردد :
بخش اول درباره توحيد و صفات پروردگار و اسماء حسنى و هدف آفرينش است .
بخش دوم مقام والاى پيامبر و مسئوليت ها و اهداف اوست .
بخش سوم از اهميت قرآن و عمق تعليمات اسلام و فلسفه و اسرار احكام سخن مى گويد.
در بخش چهارم ، حضرت فاطمه ضمن معرفى خويش ، خدمات پدرش ‍ رسول الله را به امت بازگو مى نمايد.
بخش پنجم حوادث و رويدادهاى بعد از رحلت پيامبر را بيان مى نمايد.
در بخش ششم از غصب فدك و بهانه هاى واهى كه تراشيدند و پاسخ به اين بهانه ها سخن مى راند.
در بخش هفتم به عنوان اتمام حجت از اصحاب راستين پيامبر استمداد مى كند.
مناسب است به بخشى از بررسى خطبه حضرت بپردازيم و طوفانى را كه بعد از رحلت پيامبر برخاست ، در حد امكان بررسى كنيم . اكنون به قسمت هايى از خطبه اشاره مى نماييم ، پس از سلام و درود بر پيامبر فرمود :
اما هنگامى كه خداوند سراى پيامبران را براى پيامبرش برگزيد جايگاه برگزيدگانش را منزلگاه او ساخت ، ناگهان كينه هاى درونى و آثار نفاق ميان شما ظاهر گشت و پرده دين كنار رفت و گمراهان به صدا در آمدند و گمنامان فراموش شده ، سربلند كرده و نعره هاى باطل برخاست و در صحنه اجتماع شما به حركت در آمدند.
بانوى بزرگ اسلام در اين بخش از سخنانش به بازماندگان احزاب جاهلى و منافقان اشاره دارد كه در زمان حيات پيامبر عرصه بر آن ها تنگ شده و سر در لاك هاى خود فرو برده و در لانه هاى خود خزيده بودند اما با مرگ پيامبر از لانه ها سر بر آوردند و حركت هاى مشكوك آغاز شد و خطوط انحرافى آشكار گشت .
در بخش ششم به داستان غصب فدك و بهانه هاى غاصبان مى پردازد و پاسخ ‌هاى كوبنده به آن ها مى دهد و مى فرمايد :
" آرى ، شما ناقه خلافت را در اختيار گرفتيد، حتى اين اندازه صبر نكرديد كه رام گردد و تسليم تان شود. ناگهان آتش فتنه را برافروختيد و شعله هاى آن را به هيجان درآورديد و نداى شيطان اغواگر را اجابت نموديد و به خاموش ساختن انوار تابان حق و از ميان بردن سنت هاى پيامبر الهى پرداختيد. به بهانه گرفتن كف - از روى شير - آن را به كلى تا آخر مخفيانه نوشيديد. ظاهرا سنگ ديگران را به سينه مى زديد اما باطنا در تقويت كار خود بوديد. براى منزوى ساختن خاندان و فرزندان او به كمين نشستيد، ما نيز چاره اى جز شكيبايى نداشتيم ، چون كسى كه خنجر بر گلوى او و نوك نيزه بر دل او نشسته باشد. عجيب اينكه شما مى پنداريد كه خداوند ارثى براى ما قرار نداده است و ما از پيامبر خدا ارث نمى بريم . آيا از حكم جاهليت پيروى مى كنيد. چه كسى حكمش از خداوند با نفوذتر است ، براى آنها كه اهل يقين اند. آيا شما اين مسائل را نمى دانيد. آرى مى دانيد و همچون آفتاب براى شما روشن است كه من دختر اويم . شما مسلمانان ! آيا بايد ارث من به زور گرفته شود. اى فرزند ابى قحافه ! به من پاسخ ده ، آيا در قرآن است كه تو از پدرت ارث ببرى و من از پدرم ارثى نبرم ! چه سخن ناروايى ! آيا عمدا كتاب خدا را ترك گفتيد و پشت سر افكنديد، در حالى كه مى فرمايد : " و سليمان وارث داوود شد " و در داستان يحيى بن زكريا مى فرمايد : " خداوندا! تو از نزد خود جانشينى به من ببخش كه وارث من و دودمان يعقوب باشد " . نيز مى فرمايد : " و خويشاوندان نسبت به يكديگر در احكامى كه خدا مقرر داشته (از ديگران) سزاوارترند " . هم چنين مى فرمايد : " خداوند درباره فرزندانتان به شما سفارش مى كندكه سهم پسر به اندازه سهم دو دختر باشد " . نيز فرموده : " اگر كسى مالى از خود بگذارد، براى پدر و مادر به طور شايسته وصيت كند. اين حقى است بر پرهيزكاران " . شما چنين پنداشتيد كه من هيچ بهره و ارثى ندارم و هيچ نسبت و خويشاوندى در ميان ما نيست ! آيا خداوند آيه اى مخصوص به شما نازل كرده است كه پدرم را از آن خارج ساخته است ، يا مى گوييد پيروان دو مذهب از يكديگر ارث نمى برند، با اين كه شما به عام و خاص قرآن از پدرم و پسر عمويم آگاه تريد. حال كه چنين است ، پس ‍ بگيريد آن ارث مرا، كه همچون مركب آماده و مهار شده و آماده بهره بردارى است و بر آن سوار شويد، ولى بدانيد در قيامت شما را ديدار خواهم كرد و بازخواست مى نمايم و در آن روز چه جالب است كه داور خدا است و مدعى محمد (صلى الله عليه وآله) و موعد داورى رستاخيز. در آن روز زيانكاران پشيمانند و پشيمانى به حال آن ها سودى نخواهد داشت ! بدانيد هر چيزى كه خداوند به شما داده ، سرانجام پايانى دارد و در موعد خود انجام خواهد گرفت . به زودى خواهيد دانست چه كسى عذاب خوار كننده اى به سراغش خواهد آمد و مجازات جاودان بر او وارد خواهد شد " .
در اين بخش از خطبه ، زهراى اطهر دلش از اين مى سوزد كه به رغم زحمات طاقت فرساى پيامبر، بار ديگر احكام جاهليت زنده مى شود. در جاهليت به دختر مطلقا ارث نمى دادند. اسلام ظهور كرد و خط بطلان بر اين رسم كشيد و همه بستگان را در ارث شريك دانست . بنابراين تنها مسئله فدك مطرح نيست .
آنچه مطرح است در درجه اول ، خطر احياى سنت هاى جاهليت و محو سنن اسلامى است .
بانوى بزرگ اسلام به پاسخ منطقى مى پردازد و به افرادى كه مدعى بودند رسول خدا فرموده " ما پيامبران مطلقا ارثى نمى گذاريم " از قرآن شاهد و گواه مى آورد. حضرت زهرا با ذكر چند آيه از كتاب خدا ثابت مى كند كه اين حديث جعلى است ، سپس مى فرمايد : اگر عذر شما ممنوع بودن ما از ارث است ، بدانيد در اسلام همه فرزندان از پدران و مادران ارث مى برند. تنها كسانى مستثنا هستند كه هم كيش و هم آيين پدر نباشند، يعنى غير مسلمان از پدر و مادر مسلمان ارث نمى برد. آيا به عقيده شما آيين من و پدرم از هم جداست !
سپس به اين مسئله اشاره مى كند كه : آيا شما به قرآن آشناتريد يا اهل بيت وحى ، پسر عمويم از كاتبان وحى بوده و قرآن و تفسير آن را از پيامبر شنيده ، قرآن در خانه ما نازل شده است و نيز تمام راه هاى ديگر را بر شمرده و نفى مى كند، سپس براى اين كه تصور نشود كه بانوى بزرگ اسلام ، دلبستگى به فدك به عنوان مال دنيا دارد، مى فرمايد : اكنون كه چنين است ، همه اش را در اختيار بگيريد و هر كار از شما ساخته است ، انجام دهيد. اما بدانيد دادگاه عظيمى در پيش داريد كه حاكمش خدا است و مدعى شما در آن دادگاه پيامبر است .
در بخش ديگر از خطبه طايفه انصار را مورد خطاب قرار داده و مى فرمايد :
" اى جوانمردان و اى بازوى توانمند ملت و ياران اسلام ! ناديده گرفتن حق مسلم من توسط شما براى چيست . اين چه چشم پوشى است كه در برابر ستمى كه بر من وارد شده ، نشان مى دهيد؟ آيا رسول خدا پدرم نمى فرمود : " احترام هر كسى را با احترام فرزندان او بايد نگه داشت ؟ " چه زود اوضاع را دگرگون ساختيد و چه با سرعت به بيراهه گام نهاديد! در حاليكه توانايى بر احقاق حق من را داريد و نيروى كافى بر آنچه مى گويم ، در اختيار شما است .
آيا مى گوييد محمد از دنيا رفت و با رفتن او همه چيز تمام شد و خاندان او بايد به دست فراموشى سپرده شوند و سنت او پايمال گردد؟!
آرى مرگ او مصيبت و ضربه دردناكى بر جهان اسلام بود و فاجعه سنگينى كه بر همه غبار غم فروريخت و شكاكانش هر روز آشكارتر و گسستگى آن دامنه دارتر و وسعتش فزون تر مى گردد. "
سپس در ادامه مى فرمايد :
" قرآن صريحا گفته كه محمد فقط فرستاده خدا است و پيش از او فرستادگان ديگرى نيز بودند. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، شما به عقب بر مى گرديد؟ هر كس به عقب برگردد، هرگز به خداوند ضررى نمى رسد و خداوند به زودى شاكران را پاداش خواهد داد " .
پس از سرزنشهاى زياد مى فرمايد :
" من چنين مى بينم كه شما رو به راحتى گذارده ايد و عافيت طلب شده ايد. كسى را كه از همه براى زعامت و اداره امور مسلمين شايسته تر بود، دور ساختيد و به تن پرورى و آسايش در گوشه خلوت تن داديد و از فشار و تنگناى مسئوليت ها با بى اعتنايى دور شديد (١٥٢) . "
اين خطبه نشان دهنده دانش و تدبير و تقواى دختر رسول خدا بود. فاطمه (عليها السلام) چنان محكم و مستدل و قاطع سخن گفت كه راه هرگونه پاسخ را بر شنوندگان بست .

دومين خطبه حضرت
از روزى كه رسول خدا رحلت نمود، مصائب زهرا يكى پس از ديگرى شروع گرديد كه به آنان اشاره شد. غم و اندوهى كه به دختر رسول خدا هجوم آورد، هر يك به تنهايى كافى بود كه قوى ترين افراد را به زانو در آورد، چه رسد به دختر مظلوم و تنهاى رسول الله (صلى الله عليه وآله) مسلم است كه غم و اندوه در جسم آدمى اثر مى گذارد و او را رنجور و ناتوان مى كند. زهراى اطهر دائما با چشم گريان و دل سوخته در فقدان پدر گريه مى كرد و به حسنين مى فرمود : كجا رفت پدرتان كه به شما به شدت علاقمند بود (١٥٣) !
فاطمه (عليها السلام) پس از پدرش دو تا سه ماه بيشتر در قيد حيات نبود و از كثرت حزن و اندوه و ضايعات جسمانى به بستر بيمارى افتاد. حضرت فاطمه اندامى باريك و لاغر داشت و پيامبر زمانى كه در بستر بيمارى قرار گرفت ، به او خبر داد كه تو اولين كسى هستى كه از اهل بيت به من ملحق مى شوى . بيش از هفتاد و پنج روز طول نكشيد كه آن حضرت پس از مرگ پدر بدو پيوست ، با آن كه در عنفوان جوانى بود (١٥٤).
بعضى از نويسندگان خواسته اند وانمود كنند كه چون فاطمه (عليها السلام) ضعيف المزاج و ناتوان بود، پدرش گفت كه زودتر وفات مى كند، در صورتى كه در شرح حالات آن حضرت آمده كه او ضعيف و بيمار نبود، بلكه دگرگونى هاى اوضاع و ستمگرى هاى حزب سقيفه پس از رحلت پدرش ، او را به بستر بيمارى انداخت . جوابى كه آن حضرت به " ام سلمه " داد، مويد اين مطلب است . روزى " ام سلمه " به عيادت فاطمه رفت و از آن حضرت پرسيد : اى دختر رسول خدا! چگونه اى ، فرمود : " در حزن شديد و اندوه عظيمى هستم . از يك طرف فقدان پيامبر و از يك طرف ديگر ظلم و ستمى كه به وصى او كردند و حجاب حرمش را هتك نمودند و منصب امامت را بدون آن كه دليلى از قرآن يا سنتى از پيامبر داشته باشند، غصب نمودند (١٥٥) " .

عيادت زنان مدينه
چون بيمارى حضرت زهرا (عليها السلام) شدت يافت ، زن هاى انصار و مهاجران به عيادت او آمده و احوالپرسى نمودند. دختر رسول خدا در پاسخ سوالات آن ها تنها درباره اعمال ننگين سقيفه و سستى و بى همتى مهاجران و انصار سخن گفت ، كه از حقوق اهل بيت دفاع نكردند. دختر پيامبر (صلى الله عليه وآله) مبارزات خود را عليه دستگاه غاصبانه خلافت با حالت خستگى و رنجورى ، به گونه ديگرى ادامه داد. در خطبه ديگر كه مانند خطبه اولى نزد شيعه و سنى از مسلمات است ، روايت شده : " زمانى كه فاطمه بيمار بود و همان كسالت منجر به فوت او شد، زنان مهاجر و انصار به عيادتش رفته و عرض كردند : دختر پيامبر چگونه اى و با بيمارى چه مى كنى . زهرا (عليها السلام) پس از حمد و درود بر پدرش فرمود :
به خدا سوگند! صبح كردم در حالى كه دنياى شما در نظرم ناخوش ‍ مى آيد و از مردانتان خشمگين و بيزارم ، زيرا آنان را به هر گونه آزمودم . چون هيچ گونه شايستگى در آنان نديدم ، آنان را به دور افكندم و چون ايشان را امتحان نمودم ، دشمن شان گشتم . چقدر ناپسندى است كندى و فرسودگى پس از شدت و حدت ! چه زشت است تن به ذلت و خوارى دادن و پراكنده شدن نيزه ها و تزلزل آرا و لغزيدن و دنبال هوى و هوس ‍ رفتن ! چه عمل زشتى انجام دادند كه خداوند بر آن ها خشمگين گرديد!
آنان در عذاب جاودانى گرفتار خواهند شد. زمانى كه چنين ديدم ، افسار كارهاى ناپسندشان را به گردن خودشان افكندم و وبال و سنگينى اين عمل را به عهده آن ها نهادم . واى بر آنها! چطور و چگونه خلافت و پايه هاى نبوت و هدايت و مهبط جبرئيل امين را از كسى كه دانا به امور دين و دنيا بود برگرداند؟ راستى اين يك خسران آشكارى است ! چه شد كه مردم از ابوالحسن روى برتافته و از او اعراض نمودند؟! به خداوند سوگند! اگر امر خلافت را كه پيامبر به عهده او گذاشته بود، به دست او مى دادند، اين كاروان را آرام و آهسته به سوى ترقى و تكامل رهبرى مى نمود و آن ها را به سر منزل خوشبختى و سعادت هدايت مى كرد. به خدا قسم ! پيش كسوتان را به عقب ماندگان و شايسته و لايق را به نالايق مبدل مى نمود. دماغشان به خاك مذلت باد، قومى كه مى پندارند كار خوبى انجام مى دهند! آگاه باشيد كه آن ها مفسدان و تبهكارانند و خود نمى دانند. اما به جان خودم سوگند! اين كردار و عمل آن ها آبستن حوادث و فتنه هايى است كه نتايج سوء و وخيم آن به زودى بر همگان عيان خواهد گرديد. دريغ بر شما كه حسرت خواهيد خورد. به كجا خواهيد رفت ؟! چشمانتان از ديدن حقايق كور گشته است . اما ما به اجبار مى توانيم شما را هدايت كنيم ، در حالى كه شما آن را خوش نداريد (١٥٦) ؟!
راوى (سويد بن غفله) گويد : زنها پس از خروج از منزل فاطمه سخنان او را به مردانشان رساندند، آن گاه گروهى از مهاجران و انصار براى عذر خواهى نزد آن حضرت رفتند و عرض كردند : اى بانوى بانوان ! اگر ابوالحسن اين مطالب را پيش از آنكه با ابوبكر بيعت كنيم ، به ما تذكر مى داد، ما از او به كسى عدول نمى كرديم . زهرا (عليها السلام) فرمود : " دنبال كار خود برويد. ديگر پس از اين عذرخواهى دروغين ، عذرى نيست و پس از اين كوتاهى و تقصيرتان ، كارى نيست (١٥٧) .
در اين سخنرانى حضرت زهرا (عليها السلام) درباره خود يا فدك و امور مادى سخنى به ميان نياورد. تمام اين سخنان او در مورد غصب خلافت و نتايج شوم اين عمل غاصبانه بود، تمام اين ناراحتى و اعتراض حضرت به خاطر اين بود كه دين خدا را در مسير غير حق مى ديد و نتيجه انحراف را مشاهده مى كرد. او خلافت را براى شوهرش به خاطر حكومت و رياست طلب نمى كرد، بلكه به خاطر اين بود كه على (عليه السلام) منصوب از طرف خدا بود و او را براى اداره امور امت اسلام ، از همه شايسته تر مى دانست . او بود كه اهداف پيامبر را جامه عمل مى پوشانيد و امت اسلام را در جهت ايمان و تقوا به حد نهايى تكامل مى رسانيد. از نظر دختر رسول خدا و على بن ابيطالب ، نه تنها خلافت بلكه تمام جهان پشيزى ارزش نداشت ، چنان كه مى فرمايد :
ان دنياكم هذا لاءهون فى عينى من عراق خنزير فى يد مجزوم من ورقه فى فم جراده ما لعلى و نعم يفنى و لذه لا يبقى ؛ (١٥٨) دنياى شما در نظر من پست تر از استخوان خوكى است كه در دست شخص جزام گرفته و كوچكتر و ناچيزتر از برگ پوسيده اى در دهان ملخى است . آخر على را با نعمت هاى فانى شونده و لذت هاى ناپايدار دنيا چكار!
بارى آن روز دختر رسول خدا (صلى الله عليه وآله) حقايقى را بر اهل بيت (چه در مسجد و چه در خانه) آشكار مى ساخت و آن ها را از عواقب كارشان بر حذر داشت كه بعدها به وقوع پيوست و پس از اندك زمانى صحت بيانات آن حضرت بر همگان روشن شد. نيم قرن بيشتر نگذشته بود كه به دستور يزيد پليد، مردم شهر مدينه مورد قتل عام قرار گرفتند.
به مرور زمان تمام كشورهاى اسلامى محل تاخت و تاز حكام ستمگر و شرابخوارى بنى اميه و بنى عباس گرديد و منصورها و متوكل ها به نام حاكم و خليفه مسلمانان بر همه چيز مسلط شدند و خلفاى حقيقى پيامبر يعنى ائمه معصومين به حبس و زندان افتاده و در آخر مسموم گرديدند.

خشت اول چون نهد معمار كج / تا ثريا مى رود ديوار كج
عيادت شيخين
خبر شدت گرفتن بيمارى حضرت زهرا در مدينه شايع گرديد و شيخين (ابوبكر و عمر) كه مى دانستند در حق خاندان رسول مخصوصا پاره تن آن حضرت ستمگرى ها كرده بودند، از ترس افكار عمومى در صدد دلجويى بر آمدند و آماده عيادت حضرت گرديدند. مى خواستند به هر گونه كه شده با عذرخواهى و پوزش ، بر خطاهاى گذشته پوشش بنهند. مورخان نوشته اند : ابوبكر به اتفاق عمر براى عيادت دختر رسول خدا به در خانه او رفتند، ولى آن حضرت اجازه ورود نداد. شيخ صدوق مى گويد كه ابوبكر سوگند ياد نمود تا رضايت زهرا (عليها السلام) را جلب نكند، زير سقفى نرود! به همين جهت شب را در بقيع به سر برد. عمر نزد امام على رفت و گفت : ابوبكر پيرمرد دل نازكى است و ما چندين بار به در منزل فاطمه رفته ايم و او به ما اجازه ورود نداده است . شما وساطت كنيد و براى ما وقت و اجازه عيادت بگيريد. على (عليه السلام) نزد فاطمه (عليها السلام) آمد و جريان را بيان نمود. اما زهرا قبول نكرد و سوگند ياد نمود كه : " صحبت نخواهم كرد تا پدرم را ملاقات نمايم و از ظلم و تعدى آن ها به رسول خدا شكايت نمايم " . حضرت امير فرمود : آن ها مرا واسطه قرار دادند كه از شما براى آن ها وقت ملاقات بگيرم . زهرا فرمود : " چون خانه خانه توست و من هم همسر تو هستم و اطاعت شوهر بر زن واجب است ، من با امر تو مخالفت نمى كنم " .
على (عليه السلام) بيرون رفت و به آن ها اجازه ورود داد. آن ها وارد شدند و به زهرا سلام كردند، ولى آن حضرت روى خود را برگردانيد و پاسخ آن ها را نداد. ابوبكر گفت : اى دختر پيامبر! ما آمده ايم تا رضايت شما را به دست آوريم از شما خواهش مى كنيم كه ما را ببخشيد و از آن چه بر شما رسيده از ما درگذريد! زهرا فرمود : " شما اول جواب مرا بدهيد. آيا از پيامبر شنيديد كه درباره من فرمود : " فاطمه پاره تن من است و من از او هستم . هر كه او را بيازارد، مرا آزرده و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است . هر كه پس از مرگم فاطمه را بيازارد، مانند آن است كه در زمان حياتم مرا آزرده است " .
آن دو گفتند : آرى شنيديم ، آن گاه فاطمه فرمود : " پروردگارا! شاهد باش ‍ اين دو نفر مرا آزردند! با شما سخن نمى گويم تا پروردگارم را ملاقات كنم و از شما شكايت نمايم (١٥٩) " . ابابكر صدا به واويلا بلند نمود و گفت : اى كاش مادر مرا نزاييده بود! اى فاطمه ! من از خشم خدا و خشم تو به خدا پناه و مى برم ! عمر كه وضع را چنين ديد، با تندى به ابابكر گفت : عجيب است از اين مردم كه زمام امور خود را به دست تو دادند و تو را به زمامدارى خود منصوب نموده اند، در حالى كه از خشم زنى جزع و فزع مى كنى و از رضايت او خشنود مى شوى ! سپس برخاستند و بيرون رفتند! (١٦٠)

٣. وفات فاطمه (عليها السلام) از اسماء بنت عميس روايت شده كه : فاطمه به من فرمود : از اين كه جنازه زنها را براى حمل روى تخته ها گذاشته و بر آن پارچه مى كشند و برجستگى بدن پيداست ، خوشم نمى آيد. اسماء گفت : موقعى كه حبشه بودم ، چيزى ديدم كه نظر شما را تامين مى كند و اكنون آن را براى شما تهيه مى كنم . آن گاه چند چوب تر از شاخه خرما كنده و آن ها را خم نمود و به دو طرف بسته ، رويش پارچه كشيد.
چون فاطمه آن را ديد گفت : چيز خوبى است ! جنازه زن از مرد شناخته نمى شود.
اسماء مى گويد : فاطمه به من گفت : زمانى كه از دنيا رفتم ، مرا غسل بده و غير از على كسى داخل نشود (١٦١) . در روزهاى آخر كه حال دختر رسول خدا رو به وخامت نهاد، يك روز به على (عليه السلام) فرمود : در خود آثار مرگ را مشاهده مى نمايم . مى خواهم وصيت كنم . امام على (عليه السلام) فرمود : هر وصيتى كه مايل هستى بكن ! يقين داشته باش به وصيت تو عمل خواهم نمود! امام على كنار بستر فاطمه نشست و ديگران از اتاق خارج شدند. فاطمه گفت : اى پسر عمو! تا كنون در خانه ات دروغ نگفته ام و از دستورهايت سرپيچى نكرده ام . على فرمود : معاذالله ! خداشناسى و پرهيزكارى و تقواى تو بالاتر از اين هاست كه احتمال خلاف درباره ات تصور شود. به خدا سوگند! جدايى تو بر من گران است اما چكنم كه چاره اى از مرگ نيست . به خدا قسم ! خاطره جدايى رسول الله را برايم تازه كردى . مرگ نابهنگام تو حادثه دردناكى است . انا لله و انا اليه راجعون .
چه مصيبت ناگوارى است ! اين مصيبت جانسوز را هرگز فراموش ‍ نمى كنم !
سپس ساعتى با هم گريستند، بعد از كمى آرامش امام على سر همسرش ‍ را در دامن گرفت و فرمود : هر چه ميل دارى وصيت كن .
مطمئن باش به وصاياى تو جامه عمل خواهم پوشاند (١٦٢) . لحظاتى بسيار تلخ بود. وداع دو يار نمونه اسلام و دو زوج مهربان . همسر جوانى كه پس ‍ از زندگى كوتاه زناشويى بايد از شوهر و فرزندان خود وداع كند. اين لحظات بسيار دردناك بود. على (عليه السلام) به ياد آورد كه همسرش ‍ در مدت كوتاه عمرش چه زندگى پر فراز و نشيبى را سپرى كرد؛ چه صدماتى را تحمل نمود؛ از اين رو اشگ از ديدگانش جارى شد. از طرفى زهرا (عليها السلام) به ياد مى آورد على (عليه السلام) را بايد تنها بگذارد. به او در بين اين همه دشمن چه مى گذرد! لحظه اى به غربت شوهر عزيزش انديشيد و به بچه هاى خردسالش . قطرات اشگ از ديدگانش ‍ سرازير گرديد. جدايى حقيقت تلخى بود كه ناچار به قبولش بودند. سپس ‍ زهرا (عليها السلام) شروع به وصيت كرد (١٦٣) . و فرمود : خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد، اى پسر عموى رسول خدا! وصيت مى كنم كه اولا بعد از من با " امامه " ازدواج كن زيرا نسبت به طفلان من ، مانند خودم مهربان است . مردها بدون زن نمى توانند زندگى كنند (١٦٤) .
مرا شبانه غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. اجازه نده اشخاصى كه حقم را غصب كردند و اذيت و آزارم نمودند، بر من نماز بخوانند يا به تشييع جنازه ام حاضر شوند، زيرا دشمن من و دشمن رسول الله هستند (١٦٥) .
براى من تابوتى تهيه كن كه بدنم پيدا نباشد (١٦٦) .
از ابن عباس روايت شده : زمانى كه حضرت زهرا از دنيا رفت ، امام على آمد و روپوش را كنار زد و كنار حضرت ، وصيت نامه كتبى را مشاهده نمود :
" بسم الله الرحمن الرحيم . اين وصيت نامه فاطمه دختر رسول خدا است . به يگانگى خداوند شهادت مى دهم و شهادت مى دهم كه محمد (صلى الله عليه وآله) رسول خداست . بهشت و دوزخ حق است و در وجود قيامت شكى نيست . خداوند مردگان را مبعوث مى كند. يا على ! خدا مرا همسر تو قرار داد تا در دنيا و آخرت با هم باشيم . اختيار در دست تو است . يا على ! در شب مرا غسل بده و كفن كن و حنوط نما و به خاك بسپار. به احدى اطلاع مده . اكنون با شما وداع مى كنم . سلام مرا به فرزندانم كه تا قيامت به وجود مى آيند برسان .

آخرين لحظات زندگى حضرت زهرا (عليها السلام)
زهرا (عليها السلام) در بستر بيمارى قرار گرفته ، حالش لحظه به لحظه رو به وخامت مى رود. على (عليه السلام) جز براى كارهاى ضرورى از كنار بستر همسر عزيزش بر نمى خيزد. اطفال آن حضرت دور بستر مادر گرد آمده بودند. به قيافه معصوم مادر بيمارشان نگاه مى كردند كه گاهى از شدت كسالت بيهوش مى گرديد و گاه چشمانش را باز كرده ، به اطفال عزيز و همسر مهربانش نگاه حسرت بارى مى افكند. لحظات با سختى و كندى سپرى مى گردد. لحظاتى كه كبوتر عشق مى خواهد از قفس پرواز نمايد و آشيانه را ترك گويد. صفا و عشق و محبت و عاطفه را با خود به گور ببرد. آه چه دردناك و سخت است اين جدايى !
اسماء مى گويد : هنگامى كه وفات فاطمه نزديك شد، به من فرمود : جبرئيل در زمان وفات پدرم قدرى كافور برايش آورد. آن را سه قسمت نمود، يك قسمت براى خودش برداشت و يك قسمت را براى على گذاشت و يك قسمت را به من داد، كه در فلان مكان گذاشته ام . اكنون بدان احتياج دارم . آن را حاضر كن . اسماء كافور را آورد، آن حضرت خود را شستشو داد و وضو گرفت و به اسماء فرمود : لباس هاى نمازم را حاضر كن و بوى خوش ‍ برايم بياور. اسماء لباس ها را حاضر نمود، پس لباس ها را پوشيد و بوى خوش استعمال كرد و رو به قبله در بسترش خوابيد و به اسماء فرمود : من استراحت مى كنم ، ساعتى صبر كن ، سپس مرا صدا بزن . اگر جواب نشنيدى ، بدان كه از دنيا رفته ام . على را زود خبر كن .
اسماء مى گويد : قدرى صبر كردم ، آن گاه به در حجره آمدم ، زهرا را صدا زدم ، ولى جوابى نشنيدم . وقتى روپوش را از صورتش كنار زدم ، ديدم كه از دنيا رفته است ، روى جنازه اش افتادم . مى بوسيدم و مى گريستم . ناگاه حسن و حسين (عليه السلام) وارد شدند. احوال مادرشان را پرسيدند و گفتند : اكنون موقع خواب مادرمان نيست . گفتم : اى عزيزانم ! مادرتان از دنيا رفته است . حسن و حسين روى جنازه مادر افتادند و آن را مى بوسيدند و گريه مى كردند. حسن مى گفت : مادر جان ! با من سخن بگو. حسين مى گفت : مادر جان ! من حسين توام . پيش از آن كه روح از بدنم مفارقت كند، با من سخن بگو. يتيمان زهرا به جانب مسجد شتافتند تا پدرشان را از جريان با خبر كنند. زمانى كه خبر مرگ زهرا به على رسيد، از شدت غم و اندوه بى تاب گرديد و فرمود : اى دختر پيامبر! وجود تو تسلى بخش من بود. بعد از تو از كه تسليت جويم (١٦٧) !
صداى گريه از خانه زهرا بلند گرديد. مردم مدينه با خبر شدند. صداى ضجه و شيون از شهر بلند شد و همگى به سوى خانه حضرت على حركت كردند. زنان بنى هاشم در منزل حضرت گرد آمده ، گريه كنان مى گفتند : يا سيدتاه ، يا بنت رسول الله ! على (عليه السلام) نشسته بود و حسن و حسين اطرافش گريه مى كردند. ام كلثوم مى گريست و مى گفت : يا رسول الله ! اكنون تو را يكبار ديگر از دست داديم .
مردم بيرون منزل اجتماع كرده و منتظر خروج جنازه بودند كه بر آن نماز بخوانند. ابوذر از منزل خارج گرديد و به مردم گفت : پراكنده شويد، چون تشييع جنازه به تاخير افتاد (١٦٨) .

مراسم كفن و دفن زهرا (عليها السلام)
على بن عيسى در كشف الغمه مى نويسد : امام على (عليه السلام) گفت : يا اسماء! او را غسل بده و كفن كن ، نيز حنوط كن . آن گاه بر او نماز خواندند و شبانه در بقيع دفن كردند. او بعد از نماز عصر فوت كرده بود (١٦٩) .
امام على چون خواست بند كفن را ببندد، صدا زد : يا زينب ، يا ام كلثوم ، يا حسن ، يا حسين ! بياييد با مادرتان وداع كنيد. ديگر او را نخواهيد ديد. يتيمان زهرا (عليها السلام) خود را روى جنازه مادر انداختند. او را مى بوسيدند و مى گريستند. على (عليه السلام) يتيمان را از روى جنازه مادر برداشت (١٧٠) . سپس بر جنازه نماز خواند و آن را حركت دادند. عباس و فضل و مقداد و سلمان و ابوذر و عمار و حسن و حسين (عليهم السلام)، عقيل ، بريده و حذيفه و ابن مسعود در تشييع جنازه شركت نمودند (١٧١) .
جنازه را به خاك سپردند. امام على هفت صورت قبر درست كرد تا بين آنها قبر آن حضرت مشخص نباشد.
در روايت ديگر وارد شده كه چهل صورت قبر درست كرد (١٧٢) . عمر، ابوبكر و ساير مسلمانان بامداد تشييع جنازه به سوى خانه على (عليه السلام) حركت نمودند. مقداد گفت بدن زهرا ديشب به خاك سپرده شد.
عمر به ابوبكر گفت : نگفتم كه چنين مى كنند. عباس گفت : چون خود آن حضرت وصيت نموده بود كه شبانه دفنش كنند، ما هم طبق وصيت عمل نموديم . عمر گفت : دشمنى و حسد شما بنى هاشم تمام شدنى نيست .
من تصميم دارم قبر فاطمه را بشكافم و بر او نماز بخوانم . على گفت : اى عمر! به خدا سوگند! اگر بخواهى چنين كارى انجام دهى ، با شمشير خونت را مى ريزم . وقتى عمر وضع را خطرناك ديد، از تصميمش ‍ منصرف گشت (١٧٣) .
حسين بن على فرمود :
" چون فاطمه وفات يافت ، امير مومنان او را مخفيانه به خاك سپرد و جاى قبرش را ناپديد نمود. سپس رو به جانب قبر رسول الله نمود و گفت : سلام بر تو اى رسول خدا! از جانب من و از جانب دخترت و ديدار كننده ات و آن كه در خاك رفته و از من جدا شده و در بقعه تو آمده و خدا زود آمدن او را نزد تو برايش برگزيده است ! يا رسول الله ! به همين زودى دختر از همدست شدن امت بر ربودن حقش به تو گزارش خواهد داد.
همه سرگذشت را از او بپرس و گزارش را بخواه ، زيرا چه بسا درد دل هايى داشت كه چون آتش در سينه اش مى جوشيد و در دنيا راهى براى گفتن و شرح دادن آن نيافت ، ولى اكنون مى گويد و خداوند هم داورى مى فرمايد و او بهترين داوران است (١٧٤) " .
مفضل مى گويد :
به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : چه كسى فاطمه را غسل داد، فرمود : اميرالمؤ منين (عليه السلام). من از اين مطلب تعجب كردم ، فرمود : گويا از آن چه به تو خبر دادم ، در شگفت شدى . عرض كردم : قربانت گردم ! چنين است . فرمود : " او صديقه (معصوم) است و جز معصوم نبايد او را غسل دهد. مگر نمى دانى كه مريم را جز عيسى غسل نداد.


۶
فاطمه (سلام الله عليها) احياگر شخصيت زن


پي نوشت ها :
١- المرثة طويله الشعر و قصيره الفكر.
٢- ويل دورانت ، تاريخ تمدن ، ج ١، ص ٢٣٤.
٣- ويل دورانت ، تاريخ تمدن ، ج ١، ص ٢٣٥.
٤- ويل دورانت ، تاريخ تمدن ، ج ١، ص ٢٣٦.
٥- ويل دورانت ، تاريخ تمدن ، ج ١،ص ٢٣٦.
٦- اعراف (٧)، آيه ٢٣.
٧- كافى ، ج ٦، ص ٢١، تهذيب ، ج ٧، ص ٤٣٩ و بحار، ج ١٠١، ص ١٢٣.
٨- اسماء بنت عميس پس از بازگشت از حبشه پرسش هاى خويش را با پيامبر در ميان گذاشت .
٩- زن در كلام امام خمينى ، ص ٢.
١٠- زن از ديدگاه امام خمينى ، ص ٤٧.
١١- نهج البلاغه ، خ ٢٦.
١٢- سوره قلم ، آيه ٤.
١٣- سيره ابن هشام ، ج ١، ص ٢٥٣ - ٢٥٤.
١٤- سيره ابن هشام ، ج ١، ص ١٩٩.
١٥- تذكره الخواص ، بسط بن جوزى ، چ نجف ، ١٣٨٣، ص ٣٠٢.
١٦- نهج البلاغه ، خطبه قاصعه ؛ مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ١٨٠.
١٧- تذكره الخواص ، ص ٣٠٢.
١٨- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢.
١٩- بحار، ج ٤٣، ص ٣.
٢٠- اصول كافى ، ج ٣، كتاب الحجه ، باب ولادت حضرت زهرا (عليها السلام )، ص ٣١٨، چ ١.
٢١- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٢.
٢٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٢.
٢٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٣.
٢٤- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٧٣، چاپخانه شركت سهامى ، طبع كتاب تهران ،چاپ دوم . البته در كتب اسلامى نام هاى وحيده ، فريده ، فهميه ، بتول ، عالمه و عارفه نيز آمده است .
٢٥- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٧٣.
٢٦- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٧٣، سوره نور، آيه ٣٥.
٢٧- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٧٤.
٢٨- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ،ص ٧٤.
٢٩- فاطمه الزهراء، عماد الدين حسين اصفهانى ، ص ٧٤.
٣٠- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٧٤.
٣١- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٧٨.
٣٢- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٨٠.
٣٣- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٨٣.
٣٤- فاطمه الزهراء (عليه السلام ) عماد الدين اصفهانى ، ص ٨٧.
٣٥- اصول كافى ، ج ٣، كتاب حجت ، باب ولادت فاطمه (عليها السلام ) ، چ ١.
٣٦- سيره ابن هشام ، ج ٢، ص ٣٤.
٣٧- سوره كوثر.
٣٨- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ١، ص ١٧٤.
٣٩- ينابيع الموده ، ص ٣١٣، بحارالانوار، ج ١٦، ص ١.
٤٠- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ١، ص ٧١.
٤١- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ١، ص ٧١.
٤٢- منتهى الامال ، شيخ عباس قمى ، ج ١، ص ١١٠.
٤٣- امالى طوسى ، ج ٢، ص ٧٩ - ٨٠.
٤٤- مناقب شهر آشوب ، ج ١، ص ١٥٨.
٤٥- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ١، ص ١٧٥.
٤٦- فاطمه الزهرا، توفيق ابوعلم ، ترجمه صادق ، ص ١١٥.
٤٧- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٣.
٤٨- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٢
٤٩- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٢
٥٠- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٢٤
٥١- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٣.
٥٢- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ١٨٠.
٥٣- ذخاير العقبى ، ص ٢٦.
٥٤- روضه الواعظين ، ج ١، ص ١٤٤؛ امالى صدوق ، مجلسى ٨٣، ح ١؛ عيون اخبار الرضا، ج ١، باب ٢١، به اختصار.
٥٥- بحارالانوار،، ج ٤٣، ص ١٢٦.
٥٦- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٢٧.
٥٧- بحار الانوار، ج ٤٣، ص ١٢٨.
٥٨- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٦، بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٢٧، پ .
٥٩- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٦.
٦٠- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٣.
٦١- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٣٠ - ١٣٢.
٦٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٩٥.
٦٣- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٦١.
٦٤- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٦١.
٦٥- وافى ، كتاب نكاح ، ص ١٧.
٦٦- وافى ، كتاب نكاح ، ص ١٥.
٦٧- وافى ، كتاب نكاح ، ص ١٥.
٦٨- بحارالانوار، ج ٤٣. ص ١٣٢.
٦٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٨١.
٧٠- بحارالانوار، ج ٧٣، ص ١٥١.
٧١- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، چ قديم ، ص ١٠٢.
٧٢- كشف الغمه ، ج ١، ص ٣٥٣.
٧٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٣٤.
٧٤- ذخائر العقبى ، ص ٥١.
٧٥- انساب الاشراف ، ج ١، ص ٣٢٤.
٧٦- مناقب خوارزمى ، ص ٢٥٦.
٧٧- وافى ، كتاب نكاح ، ص ١١٤.
٧٨- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ص ٣٨٧.
٧٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٤١.
٨٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٦٩.
٨١- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٩٥.
٨٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٨١.
٨٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٣٠٥.
٨٤- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٦٤.
٨٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٣٠٩.
٨٦- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٢٠.
٨٧- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٠.
٨٨- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٠.
٨٩- كشف الغمه ، ج ١ ص ٤٦٤.
٩٠- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٧١.
٩١- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٦٩ و ٤٧٠ و ٤٧١، آيه ٣٧ آل عمران .
٩٢- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٧٢.
٩٣- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ص ٣٨٧.
٩٤- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٧، سوره احزاب ، آيه ٣٤.
٩٥- سوره نور، آيه ٦٣.
٩٦- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ٣٢.
٩٧- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٦٦. البته مقصود مشاهده متقابل زن و مرد به صورت چشم چرانى و گناه است نه به صورت اضطرار و ناچارى در محيط كار و زيارت گاه ها.
٩٨- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٣.
٩٩- كشف الغمه ، ج ١ ص ٤٥٩ و ٤٦٣.
١٠٠- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٦٨.
١٠١- سوره احزاب ، آيه ٢٨ - ٢٩.
١٠٢- ذخابر العقبى ، ص ٥١.
١٠٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٦.
١٠٤- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٨.
١٠٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٥٦.
١٠٦- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٧٣.
١٠٧- ذخاير العقبى ، ص ٤٩.
١٠٨- كشف الغمه ، ج ١، ص تحقيق .
١٠٩- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٣، ص ١٠٦ و ١٤٧ و ١٤٨.
١١٠- سوره آل عمران ، آيه ٥٣.
١١١- آل عمران ، آيه ٥٤.
١١٢- مناقب ابن شهر آشوب ، ج ٢، ص ١٤٢ - ١٤٤.
١١٣- عبدالله عبدالعزيز الهاشمى ، فاطمه الزهرا، چ دار سلونى ، ص ٨٦.
١١٤- عبدالله عبدالعزيز الهاشمى ، فاطمه الزهرا، چ دار سلونى ، ص ٨٦.
١١٥- عبدالله عبدالعزيز الهاشمى ، فاطمه الزهرا، چ دار سلونى ، ص ٨٦.
١١٦- عبدالله عبدالعزيز الهاشمى ، فاطمه الزهرا، چ دار سلونى ، ص ٨٦.
١١٧- عبدالله عبدالعزيز الهاشمى ، فاطمه الزهرا، چ دار سلونى ، ص ٨٦. پ .
١١٨- مستدرك سفينه البحار، ج ٣.
١١٩- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٧.
١٢٠- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٦٧.
١٢١- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٣.
١٢٢- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٦٣.
١٢٣- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٥٣.
١٢٤- ذخائر العقبى ، ص ٤٤.
١٢٥- صحيح بخارى ، ج ٣، ص ١٢٥٩.
١٢٦- سوره آل عمران ، آيه ٤٤.
١٢٧- بحار، ج ٢٢، ص ٤٧٠.
١٢٨- شرح ابن ابى الحديد، ج ص ، ص ٥٦.
١٢٩- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٧.
١٣٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٨.
١٣١- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ٤٧.
١٣٢- بحارالانوار، ج ٤٣، روضه كافى ، ص ١٩٩.
١٣٣- آيه الله مكارم شيرازى ، زهرا (عليها السلام ) برترين بانوى جهان ، ص ١٠٥-١٠٨.
١٣٤- سفينه البحار، ج ٢، ص ٣٥١.
١٣٥- تفسير نور الثقلين ، ج ٤، ص ٢٧٢.
١٣٦- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ٤، ص ٧٨.
١٣٧- تذكره الخواص ، ص ٣٠٣.
١٣٨- صحيح مسلم ، ج ٤، ص ١٨٨٨.
١٣٩- ارشاد مفيد، ص ٩٠
١٤٠- احتجاج طبرسى ، ج ١، ص ١٢١؛ كشف الغمه ، ج ٢، ص ١٠٤؛ شرح ابن ابى الحديد، ج ١٦، ص ‍ ٢٧٤.
١٤١- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٧٧.پ
١٤٢- كشف الغمه ، ج ٢، ص ٤٧٧.
١٤٣- سوره مريم ، آيه ٤.
١٤٤- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ٤، ص ٧٨.
١٤٥- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٧٨.
١٤٦- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٧٨.
١٤٧- سوره قصص ، آيه ٢٠
١٤٨- الاحتجاج ، ج ١، ص ١٢٧ - ١٢١؛ حق اليقين ؛ ١٩١ - ١٩٤؛ بيت الاحزان (مترجم ) ص ٢١١ - ٢٠٥
١٤٩- نهج البلاغه ، نامه ، ٤٥.
١٥٠- بحارالانوار، ج ٨، ص ١٠٦.
١٥١- آية الله مكارم شيرازى ، زهرا برترين بانوى جهان ، ص ١٣٤ - ١٠٧.
١٥٢- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٨٠.
١٥٣- روضه الواعظين ، ج ١، ص ١٥.
١٥٤- فاطمه الزهرا، استاد توفيق ابو علم (ترجمه على اكبر صادقى ) ص ٢٣٦.
١٥٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٥٦.
١٥٦- كشف الغمه ، ج ١، ص ٤٩٤.
١٥٧- احتجاج طبرسى ، ج ١، ص ١٤٧.
١٥٨- غررالحكم امدى ، ص ١١٦.
١٥٩- اعلام النساء، ج ٣، ص ١٢١٤ - ١٢١٥.
١٦٠- بحار الانوار، ج ٤٣،ص ١٩٨.
١٦١- كشف الغمه ، ج ١، ص ٥٠٤.
١٦٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩١.
١٦٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩١.
١٦٤- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٢.
١٦٥- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٢.
١٦٦- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٢.
١٦٧- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٨٦.
١٦٨- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٢.
١٦٩- كشف الغمه ، ج ١، ص ٥٠١.
١٧٠- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٧٩.
١٧١- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٨٣.
١٧٢- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٨٣.
١٧٣- بحارالانوار، ج ٤٣، ص ١٩٩.
١٧٤- اصول كافى ، ج ٢، ص ٣٥٧.


۷