چون به كوفه بازگشتم، مختار خروج كرده بود او دوست من بود پس از گذشت چند روز از ورودم كه آمد و رفت مردم قطع شد، به قصد ديدار مختار سوار شدم.
او را در خارج از خانه اش ديدم، پرسيد منهال، از وقتى كه حكومت را در اختيار گرفتيم نزد ما نيامدى؟ گفتم: مكه بودم و الان به قصد زيارت شما بيرون آمدم، با هم صحبت كرديم تا به كناسه كوفه رسيديم، مختار توقف كرد گويا انتظارى داشت معلوم شد كه از محل اختفاى حرمله آگاه شده و در تعقيب او هستند.
طولى نكشيد كه گروهى مى دويدند و نزد مختار آمدند و گفتند: امير! مژده كه حرمله را دستگير كرديم، چون چشم مختار به حرمله افتاد گفت: خدا را شكر كه مرا بر تو مسلط گردانيد، سپس صدا زد: جلاد، جلاد، شخصى در برابر مختار ايستاد و اداى احترام كرد، گفت: دستهايش را ببر، دستهاى حرمله قطع شد، سپس گفت: پاهايش را قطع كن، پس از آنكه دست و پايش را قطع كردند. صدا زد: آتش، آتش، نى بسيار آماده كردند، روى بدن حرمله آتش افروختند دعاى امام سجادعليهالسلام
بخاطرم آمد و گفتم: سبحان الله.
مختار گفت: منهال، تسبيح خداوند متعال خوب است، ليكن به چه مناسبت تسبيح گفتى؟ گفتم: امير، در مدينه خدمت حضرت على بن الحسينعليهالسلام
رسيدم، احوال حرمله را پرسيدم عرض كردم زنده است، حضرت دستها را به دعا برداشت و فرمود: خدايا حرارت آهن را به او بچشان، حرارت آهن را به او بچشان، حرارت آتش را به او بچشان.
مختار گفت: راستى از على بن الحسين چنين شنيدى؟ گفتم: به خدا قسم همينطور شنيدم، از مركب پياده شد و دو ركعت نماز با سجده طولانى بجاى آورد آنگاه سوار شد و من هم با او سوار شدم و حركت كرديم تا نزديك خانه ام رسيديم او را تعارف به منزل نمودم گفتم: اگر افتخار بدهيد و خانه ما را مشرف و مزين فرمائيد طعامى ميل كنيد.
مختار گفت: منهال، از استجابت سه دعاى امام سجاد به دست من خبر دادى، آنگاه دعوت مى كنى كه غذا بخورم! امروز روز شكرگذارى خداوند است و به من به شكرانه اين توفيق امروز روزه خواهم بود.
مادران نظاره گر شهادت فرزند
در كربلا مادر نه نفر از شهداء در خيمه گاه حسينى حضور داشتند و نظاره گر شهادت و جان دادن فرزندشان بودند:
1 - عبدالله بن الحسين (على اصغر) طفل شيرخوار حسين مادرش رباب دختر امرا القيس جلو خيمه گاه شهادت و جان دادن على اصغرش را تماشا مى كرد.
2 - عون فرزند عبدالله جعفر كه مادرش زينب دختر اميرالمؤمنين جلو خيمه ايستاده و شهادت فرزندش را تماشا مى نمود.
3 - رمله مادر قاسم بن الحسن نظاره گر جنگيدن و شهادت فرزندش بود.
4 - عبدالله بن الحسن كودك يازده ساله امام حسن مادرش بنت السّليل بجليّه در خيمه ايستاده و شهادت فرزندش را در دامن عمو مشاهده مى كرد.
5 - رقيه دختر اميرالمؤمنين خواهر ابى عبدالله همسر مسلم بن عقيل شهادت فرزندش عبدالله بن مسلم را نظاره گر بود.
6 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل مادرش در خيمه نظاره مى كرد كه فرزندش هراسان از خيمه بيرون دويد ترسان و لرزان به اين طرف و آنطرف نظر مى كرد كه ناگاه لقيط يا هانى بن ثبيط او را دو نيمه كرد.
7 - عمرو بن جناده كه به امر مادر در جنگ دشمنان حسين رفت مادرش نظاره گر بود كه دشمن پس از فرزندش سر او را به طرف مادر پرتاب نمود و او سر فرزندش را برداشته و يكى از سپاهيان عمر سعد را هدف قرار داد و او را به جهنم واصل كرد.
8 - مادر عبدالله بن عمير كلبى فرزندش را به جهاد تشويق مى كرد و او مى جنگيد تا به شهادت رسيد و مادر تماشا مى كرد.
9 - بنابه گفته بعضى از مورخين مادر حضرت على اكبر در كربلا حضور داشته و نظاره گر شهادت فرزندش على اكبر بوده است.
پدران و فرزندانيكه با هم شهيد شدند
هفت نفر در كربلا شهيد شدند كه پدرانشان نيز با آنها به شهادت رسيدند.
1 - حضرت على اكبر.
2 - جناب عبدالله بن الحسين على اصغر.
3 - عمرو بن جناده و پدرش جنادة بن حارث سلمانى.
4 و 5 - عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد عبدى با پدرشان شهيد شدند چنانكه در صفحات قبلى گذشت.
6 - عبدالرحمان بن مسعود پدرش مسعود بن حجاج تميمى، اين پدر و پسر از معاريف شيعيان كوفه و از شجاعيان بنام بودند كه از كوفه با سپاه عمر سعد به كربلا آمدند، و قبل از روز عاشورا به حسين پيوستند و صبح عاشورا در حمله اولى شهيد شدند.
7 - مجمع بن عبدالله عائذى و فرزندش عائذبن مجمع، عبدالله پدر مجمع از صحابه رسول خداصلىاللهعليهوآله
بوده و مجمع از اصحاب اميرالمؤمنينعليهالسلام
بوده كه پدر و پسر به همراه نافع بن هلال و عمرو بن خالد صيداوى در عذيب هجانات خدمت امام رسيدند كه شرحش گذشت.
پنج نفر قبل از بلوغ به شهادت رسيدند
در روز عاشورا پنج نفر اطفال كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بودند شهيد شدند:
1 - حضرت عبدالله بن الحسين على اصغر كه در حال شيرخوارگى به شهادت رسيد.
2 - عبدالله بن الحسين در سن يازده سالگى شهيد شدد.
3 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل.
4 - قاسم بن الحسن كه در سن سيزده سالگى بوده است.
5 - عمرو بن جناده كه داستانش گذشت.
مقاومت امام حسينعليهالسلام
با تمام مصائب گذشته حسينعليهالسلام
با يك دنيا وقار و عظمت يكه و تنها در برابر انبوه دشمن ايستاد كه گويا اين فجايع بر استقامت و صبر امام افزوده چنانكه بر ايمانش افزوده است، نه كشته شدن اولاد و برادران و برادرزادگان و اصحابش توانست او را متزلزل سازد و نه تشنگى و عطش آنچنانى، چنانكه از فرزندش امام زين العابدين نقل شده كه فرمود:(
كلّما يستذّ الامر يشرق لونه و تطمئنّ جوارحه فقال بعضهم: انظروا كيف لا يبالى بالموت:
)
«يعنى هرچند كار بر ابى عبدالله سخت تر مى شد چهره اش درخشنده تر و اعضاء و جوارحش مطمئن تر مى گرديد تا جائيكه بعضى از سپاهيان عمر سعد به ديگران مى گفتند: ببينيد كه چطور اصلا از مرگ باكش نيست. »
عبدالله بن عمار يكى از سپاهيان كوفه مى گويد: حسين را ديدم هنگاميكه او را از هر طرف محاصره كرده بودند به جمعيتى كه در طرف راست بودند حمله مى كرد همانند روباه فرار مى كردند و چون به سمت چپ حمله مى كرد همچنان فرار مى كردند.
(
فو اللّه ما رأیت مكثورا اقّد قتل اولاده و اصحابه اربط جاشا منه و لا امضى جنانا منه.
)
«بخدا قسم كسى را نديده ام كه جمعيت انبوهى او را محاصره كرده باشد و اولاد و اصحابش كشته شده باشند چون حسين با قلبى محكم و استوار بر دشمن بتازد. »
و چون بر ميمنه حمله مى كرد اين رجز مى خواند:
الموت اولى من ركوب العار
|
|
والعار اولى من دخول النّار
|
«مرگ سزاوارتر است از تن به ننگ دادن و پذيرش ننگ شايسته تر از ورود به جهنم. »
و چون بر ميسره دشمن حمله مى كرد اين رجز مى خواند:
و انا الحسين بن علىّ
|
|
آليت ان لا انثنى
|
احمى عيالات ابى
|
|
امضى على دين النّيىّ
|
«من حسين فرزند على هستم و قسم خورده ام كه از تصميم برنگردم. »
«و از عيالات پدرم حمايت مى كنم و بر دين پيامبر از دنيا مى روم.
»
دوستان بى اراده
چنانكه گفته شد مردم كوفه دوازده هزار نامه به حسينعليهالسلام
نوشتند و در همه آنها وعده كمك و مساعدت دادند مع ذلك همه آنها به جز عده قليلى نه تنها دست از ياريش برداشتند بلكه با دشمن ابى عبدالله هم دست و در ريختن خون آن حضرت شركت ورزيدند.
اينها عجيب نيست بلكه عجيب آنست كه عده اى كه به اجبار تا كربلا آمدند و مى توانستند به حسين بپيوندند اما اين كار را هم نكردند، چنانكه سعد بن عبيده مى گويد: عده اى از شيوخ و بزرگان كوفه در بالاى تپه اى ايستاده بودند و بر مظلوميت حسين گريه مى كردند و براى پير و زنان دعا مى كردند و مى گفتند: اللّهم انزل عليه النّصر خدايا حسين را پيروز گردان، سعد كه خود در سپاه عمر سعد بود برآشفت و به آنها گفت: اى دشمنان خدا چرا فرود نمى آئيد و او را يارى نمى كنيد.!!
حسين وارد شريعه مى شود
چون تشنگى بى نهايت به حسين فشار آورد به طرف فرات روان شد و چهار هزار نفر كه موكل بر شريعه بودند در برابر حسين ايستادند، حسين با حمله حيدرى همه جمعيت را متفرق ساخت وارد شريعه شد دشمن مى بيند اگر حسين آب بنوشد دمار از روزگار آنان برمى آورد در حاليكه حسين مشت را از آب پر كرده و قصد آشاميدن آنرا داشت مردى صدا زد:(
اتلتذّ بالماء و قد هتكت حرمك؟
)
«آب مى آشامى در حاليكه به حرم و اهل بيتت اهانت مى شود. »
حسين كه غيرت على در وجود او است آب را به روى آب ريخت و از شريعه خارج شد و چون به خيمه گاه رسيد معلوم شد خبرى نبوده و اين هم كيد و مكر دشمن بوده كه از آشاميدن آب جلوگيرى نمايند.
هجوم ارازل كوفه به خيمه گاه ابى عبداللهعليهالسلام
موقعيكه حسينعليهالسلام
سرگرم جنگ با دشمن و خود را به قلب لشكر زده و از هر سو با دشمن مى جنگيد، ارازل كوفه به منظور سست كردن حضرت ابى عبداللهعليهالسلام
و انصراف از حمله به دشمن جمعى را بسيج كردند و به طرف خيمه گاه حسينى هجوم آوردند تا خيمه گاه و البسه زنان و كودكان را غارت كنند!
حسين به آنان فرياد زد:
(
يا شيعة آل ابى سفيان ان لم يكن لكم دين و كنتم لا تخافون المعاد فكونوا احرارا فى دنياكم و ارجعوا الى احسابكم ان كنتم عربا كما تزعمون.
)
«اى شيعيان آل ابوسفيان اگر دين نداريد و از عذاب آخرت نمى ترسيد اقلا در دنيا آزاد مرد باشيد، و به كيان خود بازگرديد اگر عرب هستيد چنانكه گمان مى كنيد. »
نكته: امام كه اينان را به پيروى از آل ابى سفيان نسبت مى دهد مى خواهد آنها را از اسلام و مسلمين جدا كند كه اگر مسلمان بوديد با پسر دختر پيامبر نمى جنگيديد و اگر خود را عرب مى دانيد غيرت عربيت تان چه شده كه مزاحم زنان و اطفال مى شويد. در اين ميان شمر ملعون صدا زد: پسر فاطمه چه مى گوئى؟
امام فرمود:(
انا الّذى اقاتلكم و تقاتلوننى والنّساء ليس عليهنّ جناح.
)
«من با شما مى جنگم و شما با من جنگ داريد زنان گناهى ندارند»
سركشان خود را از تعرض به حرمم باز داريد.
شمر فرياد زد برگرديد كار حسين را بسازيد كه او مرد كريمى است اهانت به حرمش را تحمل نمى كند، جمعيت حسين را احاطه كردند گروهى با شمشير و عده اى با نيزه جراحات كثيرى بر حضرت وارد كردند از آن جراحات خون مانند فواره فوران مى كرد.
امام پيراهن كهنه مى طلبد
امام كه مى بيند لحظه به لحظه به شهادت نزديك مى شود به خيمه گاه تشريف آورد و فرمود:(
اتيونى بثوب خلق لا يرغب فيع احد.
)
«جامه كهنه اى برايم بياوريد كه هيچكس به آن رغبت نكند»
تا زير جامه ام بپوشم تا پس از شهادت از بدنم خارج نكنند. جامه اى آوردند كه تنگ بود حضرت نپذيرفت و فرمود(
ذلك لباس من ضربت عليه الذّلّه.
)
«اين لباس يهوديان است كه قلم ذلت بر آنان جارى شده است، »
جامه ديگرى آوردند و امام نيز چند نقطه آنرا پاره كرد و در زير لباسهايش پوشيد ليكن دشمن از آن هم چشم پوشى نكرد ابجر بن كعب آنرا از بدن حضرت خارج نمود و حسين را برهنه گذاشت، خداى قهار او را مورد خشم خود قرار داد، دستهاى ابجر در تابستان مانند چوب خشك مى شد و در زمستان تازه مى گشت ليكن مرتب چرك و خون از آن جارى بود.
وداع ابى عبدالله با امام سجادعليهالسلام
امام حسينعليهالسلام
در آخرين ساعات حياة با تك تك اهل بيت وداع نمود طبيعتا اولين وداع حضرت با امام سجاد است.
امام حسين به خيمه على بن الحسين امام سجاد آمد در حاليكه امام سجاد بى حال و مريض در بستر قرار داشت، اسم اعظم و مواريث انبياء را به او سپرد و تذكر داد كه صحف و كتب و سلاح كه از مواريث انبياء است به ام سلمه سپرده تا در مراجعت به آن حضرت تحويل دهد در روايت ديگرى است كه حسينعليهالسلام
در ظاهر به حضرت زينب وصيت فرمود لذا امام سجاد علومى را كه بيان مى كرد از عمه اش زينب نقل مى فرمود.
از امام زين العابدينعليهالسلام
روايت شده كه فرمود: در روز عاشورا پدرم نزد من آمد و مرا در آغوش گرفت در حاليكه خون از رگهاى بن مباركش فوران مى كرد فرمود: فرزندم دعائى را كه مادرم فاطمه به من آموخت حفظ كن كه او را از رسول خدا فرا گرفت و پيامبر از جبرئيل امين، در سختيها و حوائج از آن غفلت مكن، فرمود: بگو:
(
(اللّهمّ) بحقّ ياسين و القرآن الحكيم و بحقّ طاها و القرآن العظيم يا من يقدر على حوائج السّائلين يا من يعلم ما فى الضّمير يا منفّسا عن المكروبين يا مفرّجا عن المغمومين يا راحم الشّيخ الكبير يا رازق الطّفل الصّغير يا من لا يحتاج الى التّفسير صلّ على محمّد و آل محمّد.
)
سپس خواسته ات را بخواه.
وداع حسين با اهل حرم
در بعضى از مقاتل آمده پس از شهادت 72 نفر از فرزندان و برادران و برادرزادگان و بنى اعمام و انصار حسينعليهالسلام
براى آخرين وداع به خيمه ها آمد و صدا زد:(
يا سكينة، يا فاطمة، يا زينب، يا امّكلثوم عليكنّ منّى السّلام.
)
زنان و دختران از خيمه ها بيرون دويدند و گرد ابى عبدالله اجتماع كردند.
امام به خواهرش امكلثوم فرمود: خواهرم من به سوى اين مردم مى روم و اوصيك بنفسك خيرا. «و ترا به خوبيها وصيت مى كنم. »
(در اين مسير صبر و بردبارى پيشه نمائيد) زنان شيون كنان صدا را به واويلا بلند كردند و صورتها را مى خراشيدند جدشان رسول خدا را صدا مى زدند و استغاثه مى كردند و حسين آنان را امر به سكوت و صبر و تحمل مى نمودند راستى اگر گفته شود كه در روز عاشورا بر اهل بيت زمانى سخت تر از اين زمان نبود سخن گزافى نيست زيرا زنان حرم رسول خدا مى بينند همه انصار و ياران و برادران و برادرزادگان به شهادت رسيدند و تنها حسين مظهر عزت و شوكت و پناهگاه آنها است به راهى مى رود كه بازگشت ندارد ديگر كسى ندارند كه هنگام تعدى دشمن به او پناه ببرند و كيست كه آنها را تسلى دهد پس چاره اى ندارند به جز آنكه دور ابيعبدالله را بگيرند و ضجه و ناله كنند حسين هم در اين ميان اطفالى را مى بيند كه ناله مى كنند، و زنانى را مشاهده مى كند كه مصيبت فراوان آنان را از خود بيخود نموده، كودك عقل رسى طلب امنيت مى كند، صداى ديگرى به العطش بلند است.
بر شخصيتى همچون حسين كه غيرت الهى در وجود او است چه مى گذرد؟
چه خوب گفته است شاعر:
فلو انّ ايّوبا راى بعض ما راى
|
|
لقال بلى هذا العظيمة بلواه
|
«يعنى اگر ايوب با تمام صبرش قسمتى از مصيبت حسين را مى ديد اعتراف مى كرد كه اين مصيبت عظيمى است. »
آئيد تا بگرييم چون ابر در بهاران
|
|
كز سنگ ناله خيزد وقت وداع ياران
|
باكاروان بگوئيداحوال اشك چشمشم
|
|
تا بر شتر نبندد محمل بروز باران
|
سكينه جلو آمد و عرض كرد: يا ابة استسلمت للموت؟ «پدر آماده شهادت شده اى؟»
امام فرمود:(
كيف لا يستسلم للموت من ناصر له و لا معين.
)
«آخر چگونه تسليم مرگ نشود كسى كه يار و ياورى ندارد. »
(
فقالت: يا ابة ردّنا الى حرم جدّنا.
)
حالا كه آماده مرگ شده اى پس ما را در اين صحرا و در دست دشمن رها مكن، به حرم جدمان برگردان؟
امام فرمود: هيهات لو ترك القطا لنام.
فرزندم مرا امان نمى دهد اگر مرغ قطا را بحال خود واگذارند در لانه اش مى خوابد.
زنان از اين سخن امام سخت ناراحت شدند و شيونشان تشديد شد حسين زنان را ساكت كرد.
سكينه كه بيش از همه ناراحت بود و ساكت نمى شد حسين او را به سينه چسباند و اشكهايش را از صورتش پاك كرد و فرمود:
سيطول بعدى يا سكينة فاعلمى
|
|
منك البكاء اذا الحمام دهانى
|
لا تحرقى قلبى بدمعك حسرة
|
|
مادام منّى الرّوح فى جسمانى
|
فاذا قتلت فانت اولى بالّذى
|
|
تاءتينه يا خيرة النّسوان
|
1 - «سكينه جانم بدان كه بعد از مرگ من گريه زيادى خواهى داشت. »
2 - «ولى تا جان در بدن دارم با اشك خود قلب مرا آتش مزن. »
3 - «اما پس از كشته شدنم تو از هركس سزاوارتر به گريه كردن در عزاى منى اى بهترين زنان»
(زيرا گريه دختر در عزاى پدر سوز ديگرى دارد.
)
دقايق آخر زندگى امام حسينعليهالسلام
در همان دقايقى كه حسين با اهل بيتش وداع مى نمود ارازل كوفه از فرصت استفاده كرده و حضرت را تيرباران نمودند كه بعضى از تيرها به لباس بعضى از مخدرات حرم اصابت كرد و زنان را ترس فرا گرفت و به داخل پناه گرفتند حسين بر دشمن حمله نمود و دشمن چاره اى نداشت جز آنكه او را تيرباران نمايد در اين وقت چند تير بر بدن مبارك امام اصابت كرد:
1 - يك تير بر دهان مبارك اصابت كه خون مانند چشمه آب جارى شد و در اين موقع با خداى خود چنين مناجات مى كرد: اللّهمّ انّ هذا فيك قليل.
«بار خدايا اين صدمات چون در راه تو و براى تو است اندك است. »
2 - تيرى به پيشانى مبارك اصابت كرد كه حضرت در اين موقع دستها را به سوى آسمان بلند كرد و فرمود: خدايا تو خود شاهدى كه از دست بندگان معصيت كارت چه مى كشم(
اللّهمّ احصهم عددا و اقتلم بددا و لا تذر على وجه الارض منهم احدا و لا تغفر لهم ابدا.
)
«بار خدايا عددشان را كم گردان و بينشان تفرقه بينداز و هلاكشان كن، در روى زمين يك نفر از آنانرا باقى نگذار و هرگز آنان را نيامرز؟»
سپس با صداى رسا به جمعيت خطاب كرد: اف بر شما كه چه بد رفتار كرديد با رسول خدا در مورد ذريه اش، پس از كشتن من ديگر آدم كشى براى شما آسان مى شود و از كشتن هيچكس باك نخواهيد داشت اميدوارم كه خدا مرا به شهادت گرامى دارد و از شما انتقام بگيرد بطورى كه نفهميد.
3 - بدترين تيرى كه بر بدن ابى عبدالله اصابت كرد موقعى بود كه حضرت در وسط ميدان اندكى توقف كرد تا استراحت كند نانجيبى سنگى به پيشانى امام زد كه پيشانى را مجروح و خون جارى شد، امام براى اينكه خون پيشانى جلو چشمها را نگيرد پيراهن عربى را بالا زد تا خون از پيشانى پاك كند، ملعونى تير سه شعبه اى بر قلب مبارك و مملو از محبت امام زد كه امام ديگر آماده مرگ شد چشمها را به آسمان خيره كرد و دعائى كه هنگام قربانى خوانده مى شود تلاوت فرمود:
(
بسم اللّه و باللّه و على ملّة رسول اللّه اللّهمّ انّك تعلم انّهم يقتلون رجلا ليس على وحه الارض ابن بنت نبىّ غيرى.
)
«بنام خدا و بر دين رسول خدا، پروردگارا تو مى دانى اينها كسى را مى كشند كه جز او در روى زمين نوه پيامبرى وجود ندارد. »
اين تير از جلو اصابت كرد و از پشت بيرون آمد، چون حسين نتوانست تير را از جلو بيرون آورد از پشت سر بيرون كشيد معلوم است كه چنين تيرى بر بدن امام چه مى كند، دستهاى مبارك را جلو خون گرفت به آسمان پاشيد و فرمود اين مصيبتها بر من آسان است كه در حضور خدا است و بار ديگر مشتها را پر از خون نمود و بصورت و محاسن شريف ماليد و فرمود: به همين حال هستم تا خدا و جدم رسول خدا را ملاقات كنم و سر و صورتم به خونم خضاب شده باشد.
عبدالله بن الحسين
(
السّلام على عبدالله بن الحسن الزّكى لعن الله قاتله و راميه حرملة بن كاهل الاسدى.
)
«سلام بر عبدالله بن الحسن زكى كه خدا قاتل او حرملة بن كاهل اسدى كه او را با تير هدف قرار داد لعنت كند. »
عبدالله فرزند امام حسن مجتبى مادرش دختر شليل بن عبدالله بجلّى است، عبدالله كه حدود يازده سال بيش نداشت هنگاميكه عموى بزرگوارش را مشاهده كرد كه از قتال بازمانده و در گودال قتلگاه روى زمين در محاصره دشمن قرار گرفته ناراحت شد به عزم ملاقات عمو بطرف ميدان حركت كرد، حسين كه لحظه اى از خيمه گاه غافل نبود مشاهده كرد عبدالله شتابان بطرفش مى آيد زينب هم در تعقيبش كه مانع از حركت او شود، عبدالله از جلو و زينب در تعقيب او تا در كنار حسين رسيدند.
امام به خواهرش فرمود: احبسيه يا اختى. «خواهرم او را ببر»
ولى زينب هر چه تلاش كرد نتوانست عبدالله را از حسين جدا كند، عبدالله خود را سخت به عمو چسبانيد و مى گفت: لا و اللّه لا افارق عمّى. «نه به خدا قسم از عمويم جدا نمى شوم. »
در اين هنگام ابجربن كعب يا حرمله با شمشير به حسينعليهالسلام
حمله كرد، عبدالله در حاليكه دست خود را جلو شمشير آورد تا از عمو دفاع كند مى گفت: يابن الخبيثة اتقتل عمّى؟ «فرزند زن بدكاره مى خواهى عمويم را بكشى؟»
شمشير فرود آمد و دست طفل به پوست آويزان شد، طفل صدا زد: مادر! مادر! حسين او را در آغوش گرفت و فرمود: پسر برادرم صبر كن و اجر خود را از خدا بخواه كه خدا ترا به پدرانت رسول خدا و على و حمزه و جعفر و حسين ملحق مى سازد.
در همين حال حرمله تيرى به سوى عبدالله رها كرد و او را در دامن عمويش شهيد گردانيد. آنگاه حسين دست بسوى آسمان بلند كرد و بر جمعيت نفرين نمود.
(
اللّهمّ امسك قطر السّماء و امنعهم بركات الارض اللّهمّ فان متّعتهم الى حين ففرّقهم بددا واجعلهم طرائق قددا و لا ترض الولاة عنهم ابدا فانّهم دعونا لنيصرونا ثمّ عدوا علينا فقتلونا.
)
«خدايا باران رحمتت را از آنان دريغ دار، و بركات زمين را از آنان باز دار بار خدايا اگر آنان را مهلت مى دهى جمعيتشان را پراكنده ساز و آنها را دسته دسته و گروه گروه گردان و فرماندارانشان را هرگز از آنها راضى مگردان كه اينها ما را دعوت كردند تا يارى كنند اما بر ما تجاوز نموده و ما را كشتند.
»
مناجات با خدا و اعلان رضايت
حسينعليهالسلام
در سخت ترين حالات با خداى خود مناجات مى كند و كيفر و عذاب دشمن را از او مى خواهد.
او در مناجات خود چنين فرمود:
(
صبرا على قضائك، لا اله سواك، يا غياث المستغيثين يا دائما لا نفادله يا محيى الموتى، يا قائما على كلّ نفس احكم بينى و بينهم و انت احكم الحاكمين.
)
«پروردگارا بر مقدرات تو صبر مى كنم كه جز تو معبودى وجود ندارد، اى فرياد رس دادخواهان، اى كسيكه هميشه هستى و پايانى براى وجود تو نيست، اى زنده كننده مردگان، اى قيّم همه موجودات، ميان من و اينها حكم فرما كه تو بهترين حكم كنندگانى.
»
چه زيبا است حسينعليهالسلام
هلال بن نافع گويد: كنار قتلگاه ايستاده بودم حسين را تماشا مى كردم كه در حال جان دادن است، بخدا قسم هرگز كشته اى نديدم كه به خون خود آغشته و تمام خون بدنش رفته باشد و اين چنين زيبا و نورانى، آنچنان در نور جمالش خيره شدم كه نمى توانستم در زمينه شهادتش فكر كنم.
حسين در همين حال تقاضاى آب كرد ولى كسى آبش نداد.
نانجيبى حسين را گفت: آب نياشامى تا وارد جهنم گردى (نعوذ باللّه) و از حميم جهنم بياشامى، امام فرمود: من وارد جهنم مى شوم؟!
(
و انّما ارد على جدّى رسول اللّه و اسكن معه فى داره فى مقعد صدق عند مليك مقتدر و اشكو اليه ما ارتكبتم منّى و فعلتم بى.
)
«نه بلكه بر جدم رسول خدا وارد مى شوم و در خانه او در جايگاه صدق و نزد خداى مقتدر ساكن مى شوم و نزد او شكايت مى كنم از جناياتى كه بر من وارد كرديد. »
با اين سخن ابى عبدالله خشم دشمنان بالا گرفت آنچنانكه گويا خدا در دل اينان رحم نيافريده است.
مصيبت عظمى شهادت ابى عبدالله
در آخرين دقايق زندگى ابى عبدالله ارازل و اوباش كوفه كه مرد ميدان ابى عبدالله نبودند در حالت ضعف حسين از هر طرف ضربات مهلك بر پيكر آن حضرت وارد مى ساختند، هركس با هر وسيله اى كه در اختيار داشت به حسينعليهالسلام
حمله مى كرد، عده اى با شمشير و عده اى با نيزه زرعة بن شريك تميمى ضربه بر دست چپ حضرت وارد ساخت، نانجيب ديگرى ضربه اى به شانه حسين، سنان بن انس پليد با دو سلاح: نيزه و شمشير گاهى با نيزه و بار ديگر با شمشير ضرباتى بر حضرتش وارد ساخت و با چنين حركت شرم آور افتخار مى كرد.
حسين مدتى روى زمين افتاده بود مع ذلك كسى جرئت نمى كرد حضرت را شهيد كند حميد بن مسلم گويد:
(
خرجت زينب بنت علىّ و هى تقول و اخاه وا سيّداه ليت السّماء انطبقتت على الارض، فقال يا عمربن سعد اءيقتل ابو عبدالله و انت تنظر اليه.
)
«زينب دختر اميرالمؤمنين از خيمه خارج شد و فرياد مى كشيد، آه برادرم! آه سيد و سرورم! اى كاش آسمان بر زمين فرود مى آمد، آنگاه به عمر سعد خطاب كرد و فرمود: عمر سعد، حسين را مى كشند و تو تماشا مى كنى؟!»
اشكهاى عمر سعد از مظلوميت زينب جارى شد و صورت را از او برگردانيد.
نكته: راستى زينب دختر امير عرب چقدر تنها و بيكس شده كه به دشمن متوسل مى گردد شمر ملعون به لشكر خطاب كرد و گفت: واى بر شما چه انتظار مى كشيد مادر به عزايتان بنشيند حسين را بكشيد.
عمر سعد به مردى كه در كنارش بود دستور داد فرود آى و حسين را خلاص كن خولى بن يزيد اصبحى پيش رفت تا سر از بدن حسين جدا سازد لرزه بر اندامش افتاد و به عقب برگشت.
سنان بن انس نزديك شد و شمشيرى حواله گلوى ابى عبدالله كرد و گفت: ترا مى كشم و سر از بدنت جدا مى كنم در حالى كه مى دانم تو پسر رسول خدايى و پدر و مادرت بهترين خلق خدايند!! سپس سر حسين را از بدن جدا كرد.
نكته: راستى علاقه به دنيا و رياست انسان را به كجا مى برد با اينكه معترف است كه فرزند پيغمبر است و پدر و مادرش در چنين رتبه و مقامى هستند مع ذلك به خاطر تقرب به حاكم كوفه بزرگترين جنايت تاريخ را مرتكب مى شود.
در روايت ديگر شمر بن ذى الجوشن حضرت را شهيد كرد و چون مبتلا به برص و پيسى بود حسينعليهالسلام
با ديدن او تكبير گفت و سپس فرمود:
(
صدق اللّه و رسوله قال رسول اللّه كانّى انظر الى كلب ابقع يلغ فى دم اهل بيتى.
)
«رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: گويا مى بينم كه سگى پيس در خون اهل بيتم مى غلطد.
»
اسب سوارى ابى عبداللّه
اسب حيوان باهوشى است و در تاريخ و كتب داستانهائى از هوش اسبان ذكر شده است، پس از آنكه حسين از اسب بر زمين افتاد عمر سعد دستور داد: اسب حسين را بگيرند كه از اسبان خوب پيغمبر خدا است سپاه عمر سعد اسب را محاصره كردند تا دستگيرش كنند، ليكن اين حيوان كه نمى خواست تسليم دشمنان خدا شود با دندان و لگد دشمن را از خود مى راند تا عده اى را هلاك كرد، ابن سعد صدا زد: او را بحال خود گذاريد تا چه مى كند.
اسب حسينعليهالسلام
پس از شهادت حضرت گويا احساس كرد كه اهل بيت حسين در خيمه گاه منتظر حسين اند براى اينكه اهل حرم را از انتظار برهاند پس از آنكه از چنگال مردم كوفه نجات يافت كاكل خود را با خون حسين رنگين ساخت و در حاليكه شيهه مى كشيد دوان دوان بطرف خيام حرم روان شد.
امام باقرعليهالسلام
فرمود: اسب ابى عبدالله در شيهه اش مى گفت:
(
الظّليمة الظّليمة من امّة قتلت ابن بنت نبيّها.
)
«امام از ظلم و ستم جماعتى كه پسر دختر پيامبر خود را مى كشند. »
زنان حرم از آمدن مركب بدون راكب دريافتند كه حسين را شهيد كرده اند مركب حسينعليهالسلام
جلو خيام حسينى شيهه مى كشيد و مى ناليد و آنقدر سر را بر زمين كوفت تا جان داد.(
لا حول و لا قوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم.
)
نكته: يك حيوان آنچنان علاقه به صاحبش دارد و حسين را مى شناسد كه تحمل فراق او را ندارد و اين چنين خود را هلاك مى كند!! اما مردم كوفه كه خود را امت جدش مى دانستند نه تنها متاءثر نشدند بلكه بر شقاوت و بيرحمى و سنگدلى آنان افزود.
زنان و خواهران و دختران ابى عبدالله كه ديدند مركب سوارى پدر و سرورشان از ميدان برگشته و حسين سوار آن نيست صداها را به گريه و شيون بلند كردند.
(
فوضعت امكلثوم يدها على امّ راسها و نادت: وا محمّداه! وا جداه! وا نبيّاه! وا ابا القاسماه! وا عليّاه! وا جعفراه! وا حمزتاه! وا حسناه! هذا حسين بالعراء، صريع بكربلا، مجزور الرّاءس من القفا، مسلوب العمامة و الرّداء، غشى عليها.
)
«امكلثوم دستها را روى سر نهاد و فرياد زد: يا محمد يا جداه يا رسول الله يا على يا جعفر يا حمزه يا حسن اين حسين است كه در خاك كربلا روى زمين افتاده سرش را از پشت جدا كردند، عبا و عمامه اش را به غارت بردند (آنقدر ناله كرد) كه بيهوش شد. »
در زيارتى كه از ناحيه مقدسه امام زمانعليهالسلام
رسيده است در مورد مركب ابى عبداللهعليهالسلام
چنين آمده:
(
و اسرع فرسك شاردا الى خيامك قاصدا مهمهما باكيا فلمّا راين النّساء جوادك مخزيّا و نظرن سرجك عليه ملويّا برزن من الخدور ناشرات الشّعور على الخدود لا طمات والوجوه سافرات و بالعويل داعيات و بعد العزمذ للاّت و الى مصرعك مبادرات.
)
«مركب سواريت در حاليكه از تسليم شدن به دشمن سركشى مى كرد شيهه كشان و ناله كنان با سرعت تمام به طرف حرم حركت كرد، زنان كه اسب بى صاحبت را با زين واژگون و يال غرقه خون ديدند از خيمه ها بيرون دويدند با موى پريشان و چهره گشاده لطمه بصورت مى زدند و صدا را به گريه و شيون بلند كردند و خود را در برابر دشمن خوار مى ديدند و بطرف قتلگاه شتافتند.
»
شاعر عرب داستان اسب ابى عبدالله را با اهل بيت چنين تعريف مى كند:
فواحدة تحنو عليه تضمه
|
|
و اخرى عليه بالزداء تضلل
|
و اخرى بفيض النحر تصبغ وجهها
|
|
و اخرى تفديه و اخرى تقبل
|
و اخرى على خوف تلوذ بجنبه
|
|
و اخرى لما قد ناله ليس تعقل
|
«زنان اطراف اسب را گرفتند يكى از كثرت علاقه اسب را در بغل مى گرفت و ديگرى با چادر خود بر اسب سايه مى افكند كه خسته و تشنه است، سومى صورت خود را با خون كاكل اسب رنگين مى كرد، يكى قربان صدقه اسب مى رفت و ديگرى اسب را مى بوسيد، يكى از ترس دشمن در كنار اسب پناه مى گرفت، ديگرى از كثرت مصيبت خود را گم كرده و نمى دانست چه كند.
»
غارت سلاح و لباسهاى حسينعليهالسلام
لشكر كوفه پس از شهادت حسينعليهالسلام
به غارت سلاح و البسه ابى عبدالله پرداختند، و حتى برخى آنقدر رذالت و پستى از خود نشان دادند كه قبل از شهادت امامعليهالسلام
نيز به غارت پرداختند، مردى از قبيله كنده بنام مالك بن بسر ضمن توهين و ناسزا به پسر پيغمبر حمله كرد و شمشيرى بر ابى عبدالله وارد كرد كه كلاه آن حضرت كه از خز بود افتاد مرد كندى كلاه ابى عبدالله را به خانه برد و آنرا شست، همسر مرد كندى گفت: اموال پسر پيغمبر را غارت مى كنى و به خانه من آورده اى از نزد من بيرون برو كه خدا قبرت را از آتش پر كند، اين مرد تا زنده بود با فقر و تنگدستى بسر برد و دستهايش خشك شد و در زمستان خون و چرك از آن جارى بود.
پيراهن حضرت را اسحاق بن حويه حضر مى گرفت و پوشيد بحمدالله مبتلا به برص گرديد روايت شده كه در پيراهن حضرت يكصد و هفده سوراخ از آثار شمشير و نيزه و تير وجود داشت شلوار حضرت را ابجر بن كعب تميمى گرفت و پوشيد و روايت شده زمين گير شد عمامه امام را اخنس بن مرثد حضرمى برداشت و به نقل ديگر عمامه حضرت را جابربن يزيد اودى گرفت و بر سر نهاد و ديوانه شد و در روايتى مبتلا به جذام گرديد زره حضرت را مالك بن بشير كندى گرفت و ديوانه شد.
كفشهاى حضرت را اسودبن خالد برداشت، انگشتر امام را بجدل بن سليم كلبى با قطع انگشت حضرت بدست آورد، گويند مختار او را گرفت و دستها و پاهايش را بريد آنقدر خون از او رفت تا به جهنم واصل شد حوله خز حضرت را قيس بن اشعث گرفت، زره مخصوص حضرت كه فقط جلو را مى پوشانيد و پشت نداشت عمر بن سعد گرفت و پس از آنكه عمر سعد كشته شد مختار اين زره را به ابوعمره قاتل عمر سعد بخشيد.
شمشير حضرت را جميع بن خلق ازدى يا اسودبن حنظله گرفت.
غارت اهل حرم ابى عبدالله
سپاه عمر سعد به سركردگى شمر بن ذى الجوشن خيمه گاه را محاصره كردند شمر ملعون دستور داد وارد خيمه شويد و زينت و زيور زنان را غارت كنيد! جمعيت وارد خيام و حرم رسول خدا شدند و هرچه بود به غارت بردند حتى گوشواره حضرت ام كلثوم دختر اميرالمؤمنين را از گوشش كشيدند و گوشهاى مخدره را پاره كردند، ارازل كوفه جامه زنان را از پشت سر مى كشيدند تا از بدنشان بيرون آورند.
يك زن از آل الله حمايت مى كند
در برابر بى شرمى مردم كوفه و جسارتى كه نسبت به آل الله روا داشتند فقط يك زن به حمايت از اهل بيت برخاست و او زنى از قبيله بكر بن وائل بود كه همراه شوهرش به كربلا آمده بود، هنگاميكه مشاهده كرد مردان كوفه با تمام قساوت زنان حرم را غارت مى كنند به غيرت آمد و شمشير برداشت و به طرف خيمه گاه ابى عبدالله حمله كرد و ضمنا قبيله اش را با اين جمله به حمايت مى خواند:(
يا آل بكر اتسلب بنات رسول الله لا حكم الا لله يا لثارات رسول الله.
)
اى قبيله بكر، دختران رسول خدا غارت مى شوند و شما نگاه مى كنيد؟! حكم و فرمانى جز براى خدا نيست (يعنى از دستور آل اميه نبايد اطاعت كرد) اى خونخواهان ذريه رسول خدا حمايت كنيد. »
شوهرش آمد و او را به جايگاهش برگردانيد.
فاطمه دختر ابى عبداللهعليهالسلام
مرحوم مجلسى رضوان الله تعالى عليه از فاطمه صغرى دختر ابى عبدالله نقل كرده كه: جلو خيمه ايستاده بودم و بر بدن پدرم و اجساد اصحاب كه مانند قربانى روى زمين افتاده بودند نگاه مى كردم كه دشمن از بدنهاى بيجان هم دست بر نداشته و اسب بر بدنشان مى تازند و در اين فكر بودم كه پس از شهادت آنان بر سر ما چه خواهد آمد؟ آيا ما را هم مى كشند يا اسير مى كنند، ناگاه متوجه شدم كه مردى سوار بر اسب زنان را با نيزه تعقيب مى كند و زنان به يكديگر پناه مى بردند و تمام لباسها و زينت هاى آنانرا ربوده اند و فرياد مى كردند:(
وا جداه وا ابتاه وا علياه وا قلة ناصراه وا حسناه، اما من مجير يجيرنا، اما من زائد يذود عنا.
)
با ديدن اين صحنه هوش از سرم و بدنم به لرزه افتاد، به طرف راست و چپ مى دويدم تا عمه ام ام كلثوم را بيابم زيرا مى ترسيدم آن مرد به سراغم آيد، در همين حال متوجه شدم كه آن مرد به سوى من مى آيد، چاره اى جز فرار نداشتم گمان مى كردم كه مى توانم از دست او خلاصى يابم، ناگهان سوزش سر نيزه را در پشتم احساس كردم برو، بر زمين افتادم، گوشهايم را دريد و گوشواره را از گوشم خارج كرد و چادر را از سرم گرفت، خون از گوشها بصورتم جارى بود، با سر برهنه بيهوش بر زمين افتادم يك مرتبه به خود آمدم ديدم عمه ام در كنارم نشسته گريه مى كند، فرمود:
دختر برادرم برخيز تا ببينم بر سر دختران و بيمار عليل چه آمده، گفتم عمه جان هل من خرفة استربها راءسى؟ «آيا چيزى دارى كه سرم را بپوشانم؟»
فرمود: يا بنتاه عمتك مثلك. «دخترم عمه ات هم مثل تو است. »
ديدم عمه ام نيز سر برهنه است و مشاهده كردم كه تمام بدن عمه ام از ضربات دشمن سياه شده است و چون به خيمه برگشتم همه چيز را به غارت برده بودند، برادرم على بن الحسينعليهالسلام
با صورت روى زمين افتاده كه از كثرت گرسنگى و تشنگى قدرت حركت ندارد، ما به وضع او گريه مى كرديم و او از وضع ما مى گرييد. لا اله الا الله.
از كشتن بيمار هم نمى گذرند!
مرحوم شيخ مفيد از حميد بن مسلم خبرنگار صحراى كربلا نقل كرده است كه: در عمل غارت خيمه ها به خيمه على بن الحسين رسيديم كه در بستر آرميده و سخت بيمار است، عده اى از پيادگان شمر را گفتند: آيا اين بيمار را نكشيم؟ گفتم سبحان الله همين مرض او را كافى است با اصرار آنها را مانع شدم، در همين حال عمر سعد آمد، زنان حرم با گريه و خشم بر او اعتراض كردند و از رفتار سپاهيان شكايت نمودند، عمر سعد اصحابش را گفت: هيچكس وارد خيمه هاى زنان نشود و متعرض اين جوان بيمار نگردد.
زنان از عمر سعد خواستند كه لباسهايشان را به آنان برگردانند تا خود را بپوشانند، ابن سعد گفت: هر كه از اموال ايشان چيزى گرفته به آنها برگرداند، اما بخدا قسم يك نفر هم آنچه برده بود برنگردانيد.
آنگاه عمر سعد جماعتى را بر خيمه گاه زنان گماشت تا ايشان از خيمه گاه خارج نشوند و كسى هم متعرض آنان نگردد.
اگر من نبرم ديگرى مى برد
عبدالله بن الحسن بن حسن علىعليهالسلام
از مادرش فاطمه دختر امام حسينعليهالسلام
نقل مى كند كه: در كربلا دخترى كوچك بودم وقتى كه سپاه عمر سعد وارد خيمه گاه شدند، مردى از كوفه چشمش به خلخال پايم افتاد كه از طلا بود خلخال را از پايم بيرون مى آورد و گريه مى كرد!
گفتم: دشمن خدا چرا گريه مى كنى؟ گفت: چرا گريه نكنم كه دختر پسر پيغمبر را غارت مى كنم!! گفتم: پس چرا ما را غارت مى كنى.
گفت: مى ترسم اگر من نبرم ديگرى ببرد!!
خولى و سر ابى عبداللهعليهالسلام
عمر سعد براى اينكه هر چه زودتر سر ابى عبدالله به ابن زياد برسد و از پيروزى ظاهرى كفر بر ايمان آگاهى يابد عصر عاشورا خولى بن يزيد اصبحى را مأمور كرد تا به اتفاق حميد بن مسلم سر حسين را به ابن زياد برسانند، خولى با عجله و شتاب خود را به كوفه رسانيد و جلو دارالاماره آمد مشاهده كرد كه در قصر بسته است ماءيوسانه به خانه اش برگشت و سر حسين را زير طشتى قرار داد به نزد همسرش نوار حضرميه كه نوبت او بود رفت.
از نوار دختر مالك بن عقرب حضرمى روايت شده كه چون خولى در بستر قرار گرفت پرسيدم: چه خبر؟ گفت: جئتك بغنى الدهر. «ثروت دنيا را برايت آوردم»
سر حسين در خانه است!
عجبا مردم با طلا و نقره برمى گردند و تو سر پسر دختر رسول خدا را آورده اى.
(
لا و الله يجمع راءسى و راءسك بيت ابدا.
)
«نه بخدا قسم هرگز سر من و تو در يك خانه جمع نخواهد شد. »
از اطاق بيرون آمدم ديدم نور از زير طشت بطرف آسمان مانند ستون متصل است و مرغان سفيدى اطراف طشت و در مسير نور در پروازند.
فرداى آن روز خولى سر امامعليهالسلام
را به دارالاماره نزد عبيدالله برد.
(
الا لعنة الله على القوم الظالمين.
)
تقسيم سرها بين قبائل
عمر سعد عصر عاشورا سر ابى عبدالله حسين بن علىعليهماالسلام
را وسيله خولى بن يزيد اصبحى و حميدبن مسلم نزد ابن زياد فرستاد و بقيه روز عاشورا و روز يازدهم تا حدود ظهر به دفن اجساد پليد كوفيان پرداخت ولى پيكر شريف فرزندان پيامبر و ابدان مطهر صحابه ابى عبدالله در زير آفتاب قرار داشت بقيه سرها را ميان قبائل تقسيم كرد تا بدين وسيله نزد ابن زياد تقرب بجويند حاملان رؤ س به فرماندهى شمر ملعون روانه كوفه شدند.
1 - قبيله كنده به سركردگى قيس بن اشعث با سيزده سر.
2 - هوازن به سركردگى شمر ملعون دوازده راءس.
3 - قبيله تميم با 17 سر.
4 - بنى اسد با 9 سر.
5 - قبيله مذحج با 7 راءس.
6 - بقيه قبائل با 13 راءس كه جمع اين اعداد 71 سر و با سر حضرت ابى عبدالله 72 سر.
تكميل مى گردد، و حرم اهل بيت را كلا اسير نمودند و به جز شهربانو كه خود را در فرات افكند و غرق نمود.
ليكن به اتفاق مورخين جناب شهربانو هنگام ولادت امام سجاد وفات كرد و در كربلا نبوده است.
بدن ابى عبدالله پايمال سُم ستوران
مردم كوفه به خاطر تقرب نزد ابن زياد و يزيد بن معاويه از هيچ نوع هتك حرمت خوددارى نكردند، و از ارتكاب هيچ گناهى كوتاهى ننمودند، عمر سعد به جهت امتثال دستور ابن زياد كه فرمان داده بود بدن حسين را پس از كشتن زير سم ستوران قرار دهد صدا زد:
(
من ينتدب للحسين فيوطى الخيل صدره و ظهره؟
)
«كيست كه دواطلب باشد بر پيكر حسين اسب بتازد تا زير سم اسبان سينه و پشت حسين خورد گردد؟»
شمر خبيث پيشقدم شد و منتظر كسى نماند و اسب بر بدن حضرت تاخت و ده نفر از فرزندان زنان ناپاك از او تبعيت كردند كه آنها 1 - اسحاق بن يحيى حضرمى 2 - هانى بن ثبيت حضرمى 3 - ادلم بن ناعم 4 - اسد بن مالك 5 - حكيم بن طفيل طائى 6 - اخنس بن مرئد 7 - عمرو بن صبيح مذحجى 8 - رجاء بن منقذ عبدى 9 - صالح بن وهب يزنى 10 - سالم بن خيثمه الجحفى، بودند اينها بدن فرزند پيغمبر را با اسبانشان آنقدر لگدمال نمودند كه پيكر مقدس ابى عبدالله به زمين چسبيد، اين ارازل نه تنها از اين عمل شرمنده نشدند بلكه افتخار هم مى كردند چنانكه اسد بن مالك در برابر ابن زياد چنين مى گويد:
نحن رضضنا الصدر بعد الظّهر
|
|
بكلّ يعبوب شديد الاسر
|
«ما با اسبان قوى هيكل سينه حسين را شكستيم و خورد كرديم بعد از آنكه پشت او را لگدمال نموديم. »
ابن زياد پرسيد شما كيستيد و چه كرديد؟ گفتند ما كسانى هستيم كه با اسبانمان آنچنان بر بدن حسين تاختيم كه استخوانهاى او را آرد كرديم، ابن زياد جايزه بى ارزش به آنها داد.
ابوعمرو زاهد گويد: چون از نسب اين افراد تحقيق كرديم همه آنها را زنازاده يافتيم، مختار اين افراد را دستگير كرد و دست و پاى آنها را بر زمين ميخكوب نمود و اسب بر بدنشان تاختند تا به جهنم واصل شدند الحمد لله.
اهل بيت در قتلگاه
پس از آنكه سپاه كوفه از دفن اجساد پليد افراد خود خلاص شدند و آماده حركت به كوفه گشتند، عمر سعد دستور داد زنها را از خيمه گاه بيرون كنند و خيمه ها را آتش زنند، زنان از خيمه ها بيرون آمدند در حاليكه پوشش كافى و مناسبى نداشتند كه همه چيزشان به غارت رفته بود، احساس كردند كه به اسارت مى روند به سپاهيان گفتند: شما را به خدا ما را به قتلگاه ابى عبدالله ببريد، و چنين كردند.
همينكه چشم زنان به كشته ها افتاد فريادشان به شيون بلند شد و لطمه بصورت مى زدند راوى مى گويد: بخدا قسم فراموش نمى كنم هنگاميكه زينب دختر على را كه بر حسين نوحه سرائى مى كرد با حالتى افسرده و قلبى شكسته و صداى محزون فرياد مى كرد:(
وا محمداه صلّى عليك مليك السّماء هذا حسين مرمل بالدماء مقطع الاعضاء، يا محمداه بناتك سبايا و ذرّيّتك مقتلة، تسفى عليهم ريح الصبا، هذا حسين بالعراء مجزور الراس من القفا مسلوب العمامة و الرداء، ياءبى من اءضحى عسكره يوم الاثنين نهبا، بابى من فسطاطه مقطع الغرى، بابى من لا هو غائب فيرتجى و لا جريح فيداوى، باءبى المهموم حتى قضى، باءبى العطشان حتى مضى. فابكت والله كل عدو و صديق.
)
«اى محمد كه درود پروردگار خدا بر تو باد، اين حسين تو است كه به خون آغشته و اعضايش قطعه قطعه گشته است، اى رسول خدا دخترانت اسير و ذريه ات همگى مقتول، باد صبابر آنها مى وزد، اين حسين تو است كه روى خاك افتاده و سرش را از قفا بريدند عمامه ورداء و البسه او را به غارت بردند.
پدرم فداى آنكه خيمه گاهش در روز دوشنبه تاراج شد، پدرم فداى آنكه طنابهاى خيمه اش بريده شد و فرو نشست، پدرم فداى آنكه نه به سفرى رفته كه اميد مراجعتش باشد و نه زخمى برداشت كه مرهم پذير باشد، پدرم فداى آنكه با دل پر غصه از دنيا رفت، پدرم فداى آنكه با لب تشنه جان سپرد.
زينب آنقدر ناله كرد و نوحه سرائى نمود كه دوست و دشمن را گريانيد آنگاه فرمود: پروردگارا اين قربانى را از آل محمد قبول فرما. »
(
ثمّ ان سكينة اعتنقت جسد الحسين
عليهالسلام
فاجتمع عدّة من الاعراب حتى جروها عنه.
)
«سپس سكينه دختر ابى عبدالله نعش پدر را در آغوش گرفت هر چه كردند پدر را رها كند ممكن نشد تا آنكه عده اى اعراب آمدند و به عنف و جبر او را از بدن بابايش جدا كردند. از سكينه خاتون نقل شده است كه در همين حال شنيدم پدرم فرمود:
1 - «شيعيانم هرگاه آب گوارا مى نوشيد مرا ياد كنيد يا اگر غريب و شهيدى را ديديد بر من بگرييد. »
2 - «اى كاش در روز عاشورا بوديد و مى ديديد چگونه براى طفل شير خوارم آب طلب مى كردم و بر من رحم نكردند. »
اسارت اهل بيت
عمر سعد كه از كار دفن كشتگان خود فارغ گشت حدود ظهر روز يازدهم به حميد بن بكير احمرى دستور داد كه حركت به كوفه را به همگان اعلام كند، اهل بيت حسين را با صورتهاى باز بر جهاز شتران بدون پوشش سوار كردند و ودايع نبوت و ذريه رسول خدا را همانند اسراى جنگى غير مسلمان حركت دادند و بسوى كوفه رهسپار شدند.
مردان را بر امام زين العابدين و زنان بنى هاشم كه بيست نفر بودند گماشت ابن عبد ربه در عقدالفريد گويد: در ميان اسرا دوازده نفر پسر بچه و نوجوان بود كه از جمله محمد بن الحسين و على بن الحسينعليهمالسلام
بودند.
امام زين العابدين در كنار قتلگاه
از امام زين العابدينعليهالسلام
روايت شده: چون پدر و برادران و انصار پدرم در كربلا شهيد شدند، حرم اهلبيت را با آن وضع اسير كردند و بطرف كوفه مى بردند از قتلگاه عبور كرديم كشته ها را ديدم كه قطعه قطعه به روى زمين افتاده اند و اجساد سپاه ابن اسعد دفن شده اند و اين پاكان ذرارى رسول خدا دفن نشده اند سينه ام تنگ شد و قلبم گرفت و نزديك بود جان از كالبدم خارج شود.
عمه ام زينب متوجه شد صدا زد:(
مالى اراك تجود بنفسك يا بقية جدى و ابى و اخوتى.
)
«چه مى شود ترا كه مى ببينم با جانت بازى مى كنى اى يادگار جد و پدر و برادرم؟!»
گفتم: عمه چگونه بى تابى نكنم در حاليكه سرورم ابى عبدالله و برادران و عموها و پسر عموها و افراد خاندانم را مى بينم كه به خون غلتيده و سر از بدنشان جدا شده و لباسشان غارت گشته نه كفن شدند و نه دفن گرديده اند، احدى به آنها نزديك نمى شود عمه ام فرمود: پسر برادرم ناراحت مباش كه اين پيمانى است رسول خدا از جدت اميرالمؤمنين و پدرت حسين و عمويت حسن بن علىعليهمالسلام
گرفته است و آنان هم پذيرفته اند خدا هم از مردمى از اين امت كه فراعنه زمان آنها را نمى شناسند و نزد اهل آسمان معروفند پيمان گرفته كه اين اعضاء قطعه قطعه را جمع كنند و دفن نمايند و براى اين شهدا بارگاهى بسازند كه با گذشت زمان از بين نمى رود هر چند ستمكاران در محو آن بكوشند.
دفن اجساد مطهره
پيكرهاى پاك و ابدان طاهره شهدا بنابر قول مشهور بين علماء سه روز در روى زمين افتاده بود آفتاب بر آنها مى تابيد و باد بر اجساد پاكشان از خار و خاشاك بيابان كفن مى پوشانيد تا آنكه جماعتى از مؤمنين كه دستشان به خون ابى عبدالله و يارانش آغشته نگشته به دفن اجساد پرداختند، آنان طايفه اى از قبيله بنى اسد بودند كه در غاضريه نزديك كربلا منزل داشتند، پس از آنكه سپاه عمر سعد از كربلا كوچ كرد اين طايفه به كربلا آمدند و اجساد مطهره را در ميان خاك و خون مشاهده كردند زن و مرد گريه و شيون بپا كردند، آنگاه تصميم گرفتند شهدا را دفن كنند ليكن چون سر در بدن نداشتند نتوانستند شناسائى كنند متحير و سرگردان ناگاه امام زين العابدينعليهالسلام
حاضر شد و شهدا را به آنان معرفى كرد، قبل از همه بدن پدرش حسين را آورد و در محل دفن مقدار كمى خاك را كنار زد قبرى ساخته و پرداخته ظاهر شد، دستها را زير بدن قرار داد و به تنهائى بدن را داخل قبر گذاشت فرمود: با من كسانى هستند كه مرا يارى كنند، چون بدن را در قبر نهاد صورت مباركش را بر گلوى بريده ابى عبدالله نهاد و در حاليكه اشك همچون قطرات باران بهارى بر گونه هايش جارى بود فرمود:
(
طوبى لارض تضمنت جسدك الطّاهر فان الدّنيا بعدك مظلمة و الاخرة بنورك مشرقة.
)
«چه مبارك است زمينى كه بدن مطهر ترا دربرگرفته است دنيا بعد از تو تاريك است و آخرت با نور جمال تو روشن و نورانى»
آنگاه قبر را پوشانيد و با انگشت مبارك روى قبر حسين نوشت:(
هذا قبر الحسين بن على بن ابى طالب الذى قتلوه عطشانا غريبا.
)
«اين قبر حسين بن على است كه او را تشنه و غريب كشتند»
على اكبر را پائين پاى حسين دفن كردند بقيه شهداء بنى هاشم و اصحاب را در يك قبر دفن كردند، سپس امام سجادعليهالسلام
بنى اسد را به نهر علقمه هدايت فرمود و قمر بنى هاشم ابى الفضل العباس را در محل شهادتش دفن نمودند و هنگام دفن ابى الفضل گريه سوزناكى داشت و فرمود:(
على الدنيا بعدك العفا و عليك منى السلام.
)
«بعد از تو خاك بر سر زندگى دنيا. »
اهل بيت جلو دروازه كوفه (و مسلم جصاص)
ابن زياد كشتن پسر پيغمبر را پيروزى بزرگ براى يزيد و پيروانش به حساب مى آورد و لذا در كوفه زياد تبليغ كردند كه مردم براى تماشاى اسراء و سرهاى شهدا بيرون دروازه اجتماع كنند، منتهى در اعلاناتشان حسين را با نام معرفى نمى كردند كه اگر چنين مى كردند اكثر مردم قاتلين او را مورد لعن و شتم قرار مى دادند و چون در آن زمان گروهى بنام خوارج وجود داشت كه از زمان خلافت علىعليهالسلام
تشكيل شده بود و امير مؤمنان با آنها جنگيد و جمعيت بسيارى از آنها را كشت و انحراف و فسق اين گروه مورد قبول همگان بود، لذا حسين پسر دختر رسول خدا را به اين گروه منتسب كردند و در تبليغاتشان مى گفتند يك نفر خارجى يعنى از خوارج بر حكومت يزيد خروج كرده است ورود اهل بيت پيغمبر به كوفه همراه با ذلت و خوارى و انواع مصيبت و اندوه بود چنانكه داستان مسلم جصاص (گچ كار) اين حقيقت را بخوبى بيان مى كند مسلم جصاص مى گويد: عبيدالله زياد مرا خواست تا اطاقهاى دارلحكومه را تعمير نمايم، در حال گچ كارى بودم كه سر و صداى عجيبى شنيدم كه گويا كوفه يك پارچه تبديل به هلهله و شادى شده است! يكى از خدام ابن زياد بر من عبور كرد پرسيدم: اين سرو صدا چيست؟ گفت: الان سر يك نفر خارجى را كه بر يزيد خروج كرده مى آورند.
خارجى كيست؟ حسين بن على!
چون خادم از من گذشت آنچنان لطمه به صورت زدم كه ترس آن بود چشمهايم كور شده باشد، سپس دستم را شستم و بطرف دروازه كوفه رفتم مردم منتظر آمدن اسرا بودند، طولى نكشيد كه چهل شتر كه زنان و اطفال را حمل مى كرد با سرهاى شهدا در بالاى نيزه ها در كنار اسرا وارد شدند در اين ميان چشمم به على بن الحسين افتاد كه روى شترى بدون پوشش سوار است و غل جامعه دست و گردن امام را بهم بسته و از رگهاى گردن امام خون جارى است. امام زين العابدين با چشمى گريان خطاب به مردم كوفه مى فرمود:
يا امّة السوء لا سقيا لربعكم
|
|
يا امّة لم تراع جدنا فينا
|
لواننا و رسول الله يجمعنا
|
|
يوم القيامة ما كنتم تقولونا
|
تسيرونا على الاقتاب عارية
|
|
كانّنا لم نشيّد فيكم دينا
|
1 - «اى امت بدسيرت خدا بهار شما را سيراب نگرداند، اى امتى كه در مورد ما جدمان را رعايت نكرديد. »
2 - «اگر در روز قيامت ميان ما و رسول خدا را جمع كند شما چه جواب خواهيد داد. »
3 - «ما را بر چوبهاى بدون پوشش جهاز شتر حمل مى كنيد مثل اينكه براى شما دينى نياورده ايم. »
صدقه بر ما اهل بيت حرام است
موقعيكه اسراى اهل بيت وارد كوفه شدند، زنى از زنان كوفه از وضعيت اسراء تعجب كرد كه اينها اسراى كفار روم و ايران نيستند بلكه عربند و جزيرة العرب جائى نمانده كه مسلمان نشده باشند لذا يكى از اسرا پرسيد:
من اى الاسارى انتن؟ ( ( (شما از كدام اسيرانيد؟))) در پاسخ گفته شد: نحن اسارى اهل البيت! «ما اسيران خاندان پيامبريم!!»
زن همينكه شنيد اين اسراء اهل بيت پيامبرند فريادش به گريه بلند شد و ساير زنان نيز صدا را به گريه و شيون بلند كردند، به خانه رفت و هر چه لباس داشت جمع كرد و آورد در ميان اسراء تقسيم كرد تا اهل پيغمبر خود را بپوشانند. زنى ديگر مقدارى طعام و خرما آورد در ميان اطفال تقسيم كرد، ام كلثوم صدا زد:(
انّ الصّدقة حرام علينا اهل البيت.
)
«صدقه بر ما اهل بيت پيغمبر حرام است»
اطفال كه سخن ام كلثوم را شنيدند خرماها را از دهانشان بيرون ريختند و به يكديگر مى گفتند: عمه ام مى گويد صدقه بر ما حرام است.
زينب و سر ابى عبداللهعليهالسلام
مسلم جصاص گويد: ام كلثوم سر از محمل بيرون آورد و خطاب به مردم كوفه كرد و فرمود: ساكت، مردم كوفه! مردانتان ما را مى كشند و زنانتان بر ما مى گريند! حاكم بين ما و شما در روز رستاخيز خدا است.
در حاليكه ام كلثوم با مردم سخن مى گفت ناگهان ضجه و ناله مردم بلند شد، از اين شيون ناگهانى تعجب كردم كه سرهاى شهدا را مشاهده در حاليكه سر ابى عبدالله مقدم بر آنها بود وارد جمعيت شد سر حسين مانند ماه شب چهارده شبيه ترين انسانها به رسول خداصلىاللهعليهوآله
بود با موهاى مشكين كه بن موها از خضاب جدا شده و سفيد بود، باد محاسن شريفش را به چپ و راست حركت مى داد چشم زينب به سر بريده برادر افتاد و ناراحت گرديد و بى اختيار سر به چوبه محمل زد كه خون از زير مقنعه اش جارى شد و با اشاره به سر مقدس با سوز و گداز عجيبى به اين اشعار مترنم گرديد:
يا هلالا لمّا استتم كمالا
|
|
غاله خسفه و اءبدى غروبا
|
ما تو همت يا شفيق فواءدى
|
|
كان هذا مقدرا مكتوبا
|
يا اخى فاطم الصغيرة كلّمها
|
|
فقد كاد قلبها ان يذوبا
|
يا اخى قلبك الشّفيق علينا
|
|
ما له قد قسى و صار صليبا
|
يا اخى لو ترى عليا لدى الا
|
|
سرمع اليتم لا يطيق جوابا
|
يا اخى ضمّه اليك و قرّبه
|
|
و سكّن فواده المرعوبا
|
ما اذلّ اليتيم حين ينادى
|
|
بابيه و لا يراه مجيبا
|
1 - «اى ماه يكشبه زينب هنوز وقتى بر تو نگذشته و زمان خسوف فرا نرسيده، چه شده كه منخسف گشته و غروب نمودى؟!»
(زيرا خسوف در شبهاى 13 و 14 و 15 ماه رخ مى دهد.)
2 - «اى برادر زينب (شهادت ترا فكر مى كردم) ليكن تصور نمى كردم كه مقدر شده باشد سرت را بالاى نيزه كنند. »
3 - برادر! با فاطمه كوچكت حرف بزن كه نزديك است قلبش بگدازد. »
4 - «برادر چه شده كه قلب مهربان تو از ما جدا شده و بر سر نيزه به دار آويخته شده. »
5 - «برادر اگر على را ببينى خواهى يافت كه اسارت و يتيمى چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است. »
6 - «برادر او را در آغوش گير و به خود نزديك گردان تا قلب لرزانش آرام گيرد. »
7 - «چه قدر بر يتيم سخت مى گذرد كه پدرش را بخواند و او پاسخش ندهد»
خطبه زينب كبرى در جلو دروازه كوفه
زينب كبرى دختر امير مؤمنان جلو دروازه كوفه مشاهده كرد جمعيت انبوهى به گمان خود براى تماشاى اسراى خارجى آمده اند، لذا براى ارشاد مردم و معرفى حسين و اهل بيت پيغمبر و يادآورى آنان از حكومت عدل علىعليهالسلام
در كوفه و مفتضح ساختن ابن زياد و اميرش يزيد بن معاويه به سخنرانى پرداخت و قبل از شروع به سخنرانى فرمود: ساكت شويد.
تاءثير اين صدا و تصرف ولايتى زينب آنچنان اثرى گذاشت كه نفس در سينه ها حبس شد و زنگ شتران از صدا افتاد.
اهل كوفه با صداى دلنشين علىعليهالسلام
آشنائى داشتند و لذا وقتى فرمود ساكت شويد مردم كوفه صداى اميرالمؤمنينعليهالسلام
را شنيدند.
آرى اين صداى علىعليهالسلام
بود كه از حلقوم دخترش زينب خارج مى شد راوى مى گويد: بخدا قسم زنى با چنين حيا نديدم كه مثل زينب سخن گويد مثل اينكه سخن از زبان اميرالمؤمنين خارج مى شود.
وقتى سكوت كامل حكم فرما شد، زينب سلام اللّه عليها اين چنين آغاز سخن فرمود:(
الحمد للّه و الصّلوة على ابى محمد و آله الطّيبين الاخيار، اما بعد يا اهل الكوفة يا اهل الختل و الغدر اتبكون؟ فلا رقاءت الدمعة و لا هلات الرّنّة انّما مثلكم كمثل التى نقضت غزلها من بعد قوّة انكاثا تتخدون ايمانكم دخلا بينكم الا و هل فيكم الا الصّلف و النّطف و الصدر و الشنف و ملق الاماء و غمز الاعداء او كمرعى على دمنة او كفضّة على ملحوده، الا ساء ما قدّمت لكم انفسكم ان سخط اللّه عليكم و فى العذاب انتم خالدون.
)
«زينب كبرى پس از حمد خدا بر پدر خود درود مى فرستد تا مردم را توجه دهد به اينكه ايشان فرزندان پيامبرند.
خدا را سپاس مى گويم و به پدرم محمد و برگزيدگان و پاكان از دودمانش درود مى فرستم و بعد اى مردم كوفه؛ اى نيرنگ بازان و بيوفايان، بر ما مى گرييد؟!
هرگز اشكتان خشك نشود و ناله تان آرام نگردد كه شما مانند آن زنى هستيد كه رشته هاى خود را پس از تابيدن پنبه مى كرد، شما هم ايمانتان را وسيله زندگى و مكر و فريب قرار داده ايد و ارزشى برايش قائل نيستيد (مگر نه اين است كه بخاطر دنيا اطراف كسانى را مى گيريد كه شخصيتى ندارند) و مانند كنيزان تملق گو از آنها تعريف و تمجيد بى مورد مى كنيد و به كسانى (كه به نفع دنيا و آخرت شما هستيد چون با منافع ماديتان تضاد دارند) نسبت ناروا مى دهيد، در شما جز خودخواهى و دروغ و دشمنى بيجا و پستى و خوارى و تهمت و افتراء وجود ندارد و يا مانند گياهى هستيد كه در مزبله مى رويد (كه ظاهرى فريبنده و باطنى مسموم دارد) و يا مانند نقره اى كه بر تابوت مردگان مزين شده درخشندگى كنيد ولى در داخل آن تعفن و مردار است.
(مگر سبزه اى كه در نجاسات روئيده و عصاره پليديها را مكيده قابليت چه را دارد؟ و يا نقره اى كه بر قبر مردگان نقش شده قدر و جلال و شاءن و كمال مرده را مى افزايد؟ و از بديهايش مى كاهد و بر نيكى هايش مى افزايد؟ هرگز.)
آگاه باشيد كه بد توشه اى پيش فرستاديد (يا بد سابقه اى براى خود ساختيد) كه خشم خدا را بر خود خريديد و براى هميشه در عذاب الهى جاى گرفتيد.
(
اتبكون و تنتحبون؟ اى والله فابكوا كثيرا و اضحكوا قليلا، فلقد ذهبتم بعارها و شنارها و لن ترحضوها بغسل بعدها ابدا، و انّى ترحضون قتل سليل خاتم النّبّوة و معدن الرّسالة و سيد شباب اهل الجنّة و ملاء ذخيرتكم و مفزع نازلتكم و منار حجتكم و مدرة سنّتكم، الا ساء ما تزرون و بعدا لكم و سحقا، فلقد خاب السّعى و تبت الايدى و خسرت الصّفقة و بؤ تم بغضب من اللّه و ضربت عليكم الدلّة و المسكنة.
)
«آيا گريه و شيون مى كنيد؟ آرى بخدا قسم زياد بگرييد و كم بخنديد كه عار و ننگى در زندگى مرتكب شديد كه همه ننگهاى روزگار و جوامع بشرى را پوشانيد و هرگز نمى توانيد آنرا بشوئيد، آخر چگونه مى توانيد عار و ننگ كشتن پسر پيغمبر خاتم، و معدن رسالت و سيد جوانان اهل بهشت را بزدائيد شما كسى را كشتيد كه پناه بى پناهان و طبيب دردمندان و گنجينه دين و دانش و نور هدايت انسانها به سوى حق و پيشواى امت و حجت پروردگار بود. به وسيله او به راه راست هدايت مى شديد و در سايه همت بلندش از قزع و جزع حوادث و سختى ها تسكين مى يافتيد و به نور ولايت او از گمراهى و ضلالت نجات پيدا مى كرديد.
آگاه باشيد كه گناه زشت و ناپسندى را مرتكب شديد كه از رحمت خدا دور باشيد سعى و كوشش شما بى فايده ماند، و دستهاى شما از درگاه خدا قطع شد، و در معامله تان زيان كرديد، و به حسرت و ندامت گرفتار و خشم غضب الهى دامنگيرتان شد و ذلت و مسكنت گريبانگيرتان گرديد. »
(
ويلكم يا اهل الكوفة؛ اتدرون اى كبد لرسول اللّه فريتم و اى دم له سفكتم و اى كريمة له ابرزتم و اىّ حرمة له انتهكتم؟!
و لقد جئتم بها صلعاء عنقاء فقماء خرقاء شوهاء كطلاع الارض و ملاء السماء.
افعجتم ان قطرت اسماء دما و لعذاب الاخرة اءخزى و اءنتم لا تبصرون، فلا يستخفّنكم المهل فانّه لا يحفزه البدار و لا يخاف فوت الثار و ان ربّكم لبالمرصاد.
)
«واى بر شما اى اهل كوفه آيا مى دانيد چه جگرى از رسول خدا بريديد و چه خونهائى بر زمين ريختيد و چه پرده نشينان بزرگوارى را از پرده بيرون افكنديد.
هتك حرمتش نموديد و اهل بيتش را به اسيرى كشانديد، از آنچه كه بر ما وارد نموديد از كشتن ذرارى پيغمبر و آتش زدن خيام و غارت اموال و اسيرى زنان و اطفال آنچنان فضيع و فجيع بوده كه جا دارد آسمانها شكافته و زمين پاره پاره شود كوهها از هم متلاشى گردند.
شما كار شرم آور و احمقانه و بسيار زشتى مرتكب شديد كه قباحت و زشتى آن از وسعت زمين و آسمان بيشتر است، آيا تعجب كرديد كه آسمان خون باريد بلكه عذاب آخرت خوار كننده تر است ولى شما چشم بصيرت نداريد، پس از مهلتى كه خدا به شما داده است موضوع را كوچك نشماريد و خوش دل نباشيد كه او در مكافات شتاب نمى كند زيرا بيم ندارد از اينكه فرصت از دست برود بدرستى كه پروردگار شما پيوسته در كمين است. »
چون زينب سلام اللّه عليها سخنان خود را به پايان رسانيد امام سجادعليهالسلام
فرمود: عمه جان آرام باش.(
انت بحمد الله عالمة غير معلّمة و فهيمة غير مفّهمة.
)
راوى گفت: مردم را ديدم كه در بهت فرو رفته اند و انگشت حسرت به دندان مى گزند در كنارم پيرمردى را ديدم كه اشك چشمش از محاسنش جارى است، دستها را به طرف آسمان بلند كرده مى گويد:(
بابى انتم و امى كهو لكم خير الكهول و شبابكم خير اشّباب و نسلكم لا يبور و لا يخزى ابدا.
)
پدر و مادرم به قربانتان كه پيرانتان بهترين پيران و جوانانتان بهترين جوانان و نسل شما هرگز خوار و زبون نمى شوند. »
سخنرانى فاطمه دختر ابى عبدالله
جناب فاطمه
دختر ابى عبداللهعليهالسلام
نيز پس از عمه اش زينب كبرىعليهاالسلام
سخنرانى فرمود و خطبه اش را چنين شروع كرد:
(
الحمد لله عدد الرّمل و الحصى، وزنة العرش الى الثرى احمده و اومن به و اتو كّل عليه و اشهد ان لا اله الا اللّه وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله و ان اولاده ذبحوا بشط الفرات من غير ذحل و لا تراث...
)
«خدا را به عدد سنگريزه ها و شماره ماسه ها حمد مى گويم، و به وزن عرش تا زمين سپاس مى گويم، و به او ايمان دارم و بر او توكل مى كنم، و گواهى مى دهم خدائى جز اللّه وجود ندارد كه يكتا و بى همتا است. و شريك ندارد، و شهادت مى دهم كه محمدصلىاللهعليهوآله
بنده و فرستاده او است، و گواهى مى دهم كه فرزندانش را در كنار فرات تشنه سر بريدند بدون اينكه خونى ريخته يا كينه سابق داشته باشند.
خدايا به تو پناه مى برم از اينكه دروغى به تو نسبت دهم و يا بر خلاف آنچه فرستاده اى بگويم...
اما بعد اى اهل كوفه، اى اهل حيله و مكر، خدا ما اهل بيت را به وسيله شما و شما را به وسيله ما آزموده و گرفتارى ما را سبب اجر براى ما قرار داد، و علم خود را به ما سپرد و ما خزينه علم و حكمت خدائيم، و حجت خدا در روى زمين، خدا ما را به كرامت خود گرامى داشت و ما را به وسيله پيامبرش بر بسيارى از خلق خدا برترى داد.
ليكن شما ما را تكذيب كرديد و كافر شمرديد، كشتن ما را حلال دانستيد و اموال ما را غارت كرديد كه گويا اولاد ترك يا كابل بوده ايم، چنانكه ديروز جدمان امير مؤمنان را كشتيد و خون ما از شمشير شما مى چكد، و با اين كار چشمتان روشن و دلتان خنك شد و اينها جز مكر و افتراء بر خدا نيست ولى خدا بهترين مكر كنندگان است...
واى بر شما آيا مى دانيد چه دستى شما را عليه ما شورانيد، و چه كسى شما را به جنگ با ما خوانده است و با چه پائى به سوى ما آمديد؟ دلهاى شما به قساوت گرائيده، خدا بر دلهاى شما مهر زده و بر گوشها و ديدگان شما پرده كشيده است و هرگز هدايت نمى شوند.
مرگ بر شما اى اهل كوفه، چه خونى از رسول خدا طلب داريد، و با چه بهانه اى با برادرش على بن ابى طالب دشمنى مى كنيد و فرزندانش را مى كشيد آنگاه بر كشتن آنها افتخار مى كنيد و مى گوييد ما على و فرزندانش را با شمشيرهاى هندى و نيزه كشتيم و زنانشانرا همانند ترك اسير كرديم!!
اى خاك بر دهنت گوينده سخن كه با كشتن كسانيكه خداوند آنان را پاك و منزه ساخته و رجس و پليدى را از آنها دور ساخته افتخار مى كنى، آيا حسد مى ورزيد بر چيزى كه خدا ما را به آن فضيلت داده است. »
در نتيجه سخنرانى فاطمه بنت الحسين صداى مردم به گريه و ناله بلند شد و مى گفتند: بس است اى دختر پاكان كه دل ما را آتش زدى و در درون ما آتش افكندى.
سخنرانى ام كلثوم دختر امير مؤمنان
حضرت ام كلثوم
سلام اللّه عليها موقع را مناسب دانسته به منظور تذكر و توضيح و بيدار ساختن مردم كوفه در حاليكه با صداى بلند گريه مى كرد به سخنرانى پرداخت و فرمود: «ساكت شويد مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مى گريند. »
(
يا اهل الكوفة سوئة ما لكم خذلتم حسينا و قتلتموه و انتهبتم امواله و ورثتتموه و سبيتم نسائه و نكبتموه فتبالكم و سحقا ويلكم اتدرون اى دواه دهتكم و اى وزر على ظهوركم حملتم؟! و اى دماء سفكتموها؟! و اىّ كريمة اصبتموها؟! و اى صبية سلبتموها؟! و اى اموال انتهبتموها؟! قتلتم خير رجالات بعد النبىّ و نزعت الرحمة من قلوبكم، الا ان حزب اللّه هم الغالبون و حزب الشّيطان هم الخاسرون.
)