3 - در روايتى هم آمده كه در بيرون كوفه در غير مرقد اميرالمؤمنين دفن شده است.
4 - يزيد سر مبارك را براى حاكم مدينه عمروبن سعيد بن العاص فرستاد و او را در بقيع كنار قبر مادرش زهرا سلام اللّه عليها دفن نمود.
5 - اخبارى هم وجود دارد كه سر مطهر امام را در باب الفراديس دمشق بخاك سپردند جلو برج سوم. مؤ لف معظم اعيان الشيعه مى گويد: ظاهرا باب الفراديس و برج سوم كه از آن ياد شده همين مكانى است كه متصل به مسجد اموى است و مشهور به مقام راءس الحسين يا مشهدالحسين و مسجد راءس الحسين مشهور است و زيارتگاه مى باشد. نگارنده: ظاهرا اين قول به حقيقت نزديكتر و با اعتبار سازگارتر است.
6 - گفته شده كه يزيد سر مطهر را براى آل معيط كه در رقه بودند فرستاد و آنان سر را در يكى از منازل مسكونى دفن كردند و سپس جزء مسجد قرار گرفت كه معروف است به مسجد رقه.
7 - گفته شده خلفاى فاطمى سر مقدس را از باب الفراديس به عقلان كه بين شام و مصر است بردند و از آنجا به مصر منتقل نمودند و در مشهدى كه معروف است دفن نمودند كه آنجا زيارتگاه است.
مقبره رؤ س ساير شهدا
در باب الصغير شام كه قبرستان بسيار بزرگى است مقبره اى است معروف به مشهد رؤ س الشهداء كربلا كه نام بسيارى از شهداء در آن مقبره درج شده است.
ليكن مؤلف معظم اعيان الشيعه مى نويسد: بعد از سال 1321 هجرى قمرى مقبره اى را ديده ام كه سنگى بالاى آن نصب و در آن نوشته شده بود: هذا مدفن راءس العباس بن على و راس على بن الحسين الاكبر و راس حبيب بن مظاهر، دو سال بعد از آن كه آن بنا را تخريب و تجديد بنا نمودند آن سنگ را برداشتند و در ضريحى كه داخل مقبره نصب نموده اند اسامى بسيارى از شهدا كربلا را بر آن نقش كرده اند و بعيد نيست كه اين رؤ س در آنجا دفن شده باشد زيرا وقتى كه سرها را به شام فرستادند و آنها را در خيابانها گردانيدند و يزيد قدرت خود را به نمايش گذاشت چاره اى جز دفن آنها نبود و در آن محل دفن شده اند.
عزادارى حسين در مهد حكومت اموى
پس از آنكه يزيد دريافت برنامه قتل حسين برخلاف تصورات قبليش نتوانست محبت اهل بيت را از دلها خارج كند و نه تنها حكومت اموى را مستحكم نساخت بلكه با واكنش قتل حسينعليهالسلام
مواجه گرديده و حكومتش را متزلزل مى بيند در مقام ترضيه خاطر اهل بيت حسين بر آمد و آنان را در مجلسى خصوصى احضار كرد و گفت: شما دوست داريد در شام بمانيد و معزز و محترم زندگى كنيد و همواره مشمول الطاف و جوائز حكومتى باشيد يا به مدينه برگرديد و سه حاجت شما برآورده گردد؟
اهل بيت گفتند: ما براى حسينعليهالسلام
عزادارى نكرديم فعلا مى خواهيم عزادارى كنيم، يزيد اجازه داد و خانه مجللى در اختيارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پايتخت حكومت بنى اميه به عزادارى پرداختند، تمام زنان قريشى و هاشمى كه در شام زندگى مى كردند حتى زنان بنى اميه و خانواده يزيد لباس سياه پوشيدند و در عزا خانه حسينى شركت كردند.
نكته: آرى حقيقت آشكار مى شود و از طريق ظلم و گناه هيچكس به هدف نمى رسد.
مراجعت اهل بيت به مدينه
پس از آنكه مردم شام خاندان رسول خدا را شناختند و مخصوصا سخنرانى امام زين العابدين در مسجد دمشق يزيد و حكومت بنى اميه را به افتضاح كشانيد و انقلاب فكرى در مردم شام به وجود آورد، يزيد امام سجاد را طلبيد و اظهار داشت: خدا لعنت كند پسر مرجانه را بخدا قسم اگر من با پدرت روبرو مى شدم تمام پيشنهادات او را مى پذيرفتم و با تمام قدرت مرگ را از او دور مى ساختم ليكن مقدرات الهى است كه مى بايد انجام گيرد، اكنون هر حاجتى دارى بخواه.
امام زين العابدين فرمود: حاجت اول من آن است كه سر بابايم حسين را به من نشان دهى تا او را ديدار و با او وداع نمايم، دوم آنكه دستور بده آنچه را كه از اموالمان غارت كردند به ما برگردانند، سوم آنكه اگر قصد كشتنم دارى كسى را همراه اين زنان بنما تا ايشان را به حرم جدشان برگرداند.
يزيد گفت: سر پدر را هرگز نخواهى ديد و از قتل تو گذشتم تو خود آنها را به وطن مى رسانى و به جاى آنچه كه از شما گرفته اند چند برابر به شما خواهم داد.
امام سجاد فرمود: چشم داشتى به مال تو نداريم بلكه در ميان اين اموال لباسهائى است كه جده ام فاطمه زهرا دخت رسول خدا آنرا رشته و بافته است و مخصوصا روسرى و پيراهن و گوشواره هاى فاطمه دختر رسول خدا در آنها است.
يزيد دستور داد آنها را برگردانند و دويست دينار بر آنها افزود كه زين العابدين آنرا ميان فقرا و مساكين تقسيم كرد.
آنگاه يزيد نعمان بن بشير را كه صحابه رسول خدا بود مأمور كرد تا وسيله حركت اهل بيت را فراهم نمايد و شخص امينى همراه آنان نموده ايشان را محترمانه به مدينه برساند فرستاده يزيد همراه سى نفر نيرو با اهل بيت حسينعليهالسلام
بسوى مدينه حركت كردند و در مسير جلودار كاروان اهل بيت بودند و در هر منزلى كه فرود مى آمدند در رفع نيازهاى آنان كوشش داشتند تا وارد مدينه شدند.
در نزديكى مدينه فاطمه دختر علىعليهالسلام
به خواهرش زينب عرض كرد: اين مرد به ما خدمت كرده شايسته است كه از او تقدير كنيم؟
زينب فرمود: بخدا قسم چيزى نداريم كه به او بدهيم مگر زيور آلات خود را من دستبند و گوشواره ام را بيرون آوردم و خواهرم زينب نيز دستبند و گوشواره خود را بيرون كرد و به نزد او فرستاديم و از كمى آن عذر خواهى نموديم.
دليل گفت: اگر كارم براى دنيا بود به كمتر از اين خوشحال مى شدم ليكن جز خدا هدفى نداشتم كه بخاطر خويشاوندى شما به رسول خدا خدمت كردم و هدايا را به ما برگردانيد.
ورود اهل بيت به ميعادگاه عاشقان (كربلا)
هنگامى كه اهل بيت ابى عبداللهعليهالسلام
در مسير به سوى مدينه به سرزمين عراق رسيدند به دليل و راهنما گفتند: ما را از طريق كربلا ببريد كه در روز عاشورا نتوانستم عزادارى كنيم.
و چون به قتلگاه ابى عبد اللهعليهالسلام
رسيدند جابر بن عبدالله انصارى و جماعتى از بنى هاشم و مردانى از خاندان پيامبر را ملاقات كردند كه براى زيارت حسين بن علىعليهماالسلام
آمده بودند اين دو گروه در يك زمان وارد كربلا شدند، مردم مدينه كه چشمشان به خاندان ابى عبدالله افتاد صدا را به شيون و زارى بلند كردند، لطمه به صورت مى زدند و عزاى حسين را برپا كردند و آنچنان عزاخانه اى تشكيل شد كه زنان قبايل نزديك اجتماع كردند و سه روز عزادارى ادامه داشت و پس از آن به قصد مدينه حركت كردند.
يزيد از خدمات ابن زياد تقدير مى كند
بر خلاف آنچه تصور مى شود يا برخى از نويسندگان به قلم مى آورند كه يزيد از كردار خود پشيمان گرديده، چنين نيست، زيرا اگر پشيمان شده بود از ابن زياد اين چنين تشكر و تقدير نمى كرد و چنين جايزه بزرگى به او و خاندانش نمى داد:
يزيد در نامه اى كه براى ابن زياد فرستاده، از او مى خواهد كه به شام بيايد تا جايزه خود را بستاند، و از او چنين تعريف مى كند.
تو تا بى نهايت بزرگ شدى و مقام والائى به دست آوردى و تو چنانى كه شاعر گفته است:
رفعت و جاورت السّحاب و فوقه
|
|
فمالك الا مرتقى الشّمس مقعد
|
«يعنى بالا رفتى و از ابر گذشتى و مراحل پس از ابر را پشت سر گذاشتى ديگر جائى براى بالا رفتنت نمانده مگر آنكه بر بالاى خورشيد بنشينى!!»
همينكه نامه ام را دريافتى سريع حركت كن و به نزد من آى تا پاداش ترا بر كارى كه انجام داده اى بدهم.
ابن زياد با تمام اعضاء استاندارى به قصد شام حركت كرد، يزيد دستور داد تمام افراد خاندان بنى اميه از او و همراهان استقبال كنند، و چون بر يزيد وارد شد يزيد او را در آغوش گرفت و سخت فشرده و ميان پيشانيش را بوسيد، و در كنار خود روى تخت سلطنتى نشانيد، به آواز خوانان دستور آواز و به ساقى دستور مى داد و خود با خوشحالى تمام به وجد آمده، اين اشعار را مى خواند:
اسقنى شربة تروى فواءدى
|
|
ثم صل واسق مثلها ابن زياد
|
موضع السرّوّ الامانة عندى
|
|
و على ثغر مغنمى و جهادى
|
1 - «شرابى به من ده كه قلبم را سيراب نمايد و مثل آنرا به ابن زياد بخوران. »
2 - «كه او مركز اسرار و امين من در جهاد و غنائم جنگى است. »
نكته: يزيد ملعون از كشتن امام حسينعليهالسلام
تعبير به جهاد مى كند كه يكى از واجبات اسلامى است! ابن زياد را يك ماه پيش خود نگهداشت و يك ميليون درهم (معادل شصت ميليون تومان) به او و همين مقدار به عمر سعد جايزه داد، و به اضافه ماليات عراق را به ابن زياد بخشيد و در اندرون و كنار زنان و عيالاتش از او پذيرائى مى كرد.
و موقعى كه مسلم برادر ابن زياد نزد يزيد آمد او را زياد احترام كرد و گفت: محبت و دوستى شما بر آل ابى سفيان واجب است، و او را بر استان خراسان حكومت داد.
آرى يزيد اين چنين از قاتل پسر پيغمبر تقدير مى كند.
جابر و زيارت كربلا در اربعين
عطيه عوفى كه از رواة حديث است نقل مى كند كه: با جابر بن عبدالله انصارى به قصد زيارت قبر حسين خارج شديم چون به كربلا رسيديم روز بيستم ماه صفر بود، جابر نزديك فرات رفت و غسل كرد و با سعد خود را معطر گردانيد و به جانب قبر روان شد و قدمى برنمى داشت مگر با ذكر خدا، چون در كنار قبر رسيديم گفت: دست مرا بر قبر بگذار، همينكه دستش به قبر رسيد سه بار گفت:(
الله اكبر، الله اكبر، الله اكبر.
)
و بيهوش شد و روى قبر افتاد. آب به صورتش پاشيدم تا بهوش آمد، سه بار گفت: يا حسين! يا حسين! يا حسين! سپس گفت: حبيب لا يجيب حبيبه. «آيا دوست جواب دوستش را نمى دهد؟»
آنگاه گفت: چگونه مى توانى جواب دهى در حالى كه ميان سر و بدنت فرسنگها جدائى افتاده، شهادت مى دهم كه تو پسر خاتم النبيين و فرزند سرور مؤمنان و هم سوگند تقوائى، خامس اصحاب كساء و فرزند فاطمه زهرا سيده زنان، چرا چنين نباشى در حالى كه از انگشتان رسول خدا تغذيه شدى و در دامن متقين پرورش يافتى و از پستان ايمان شير خوردى و با اسلام از شير بريدى، زندگى سعادتمند و مرگ شرافتمندانه داشتى، آنگاه زيارتى خواند كه به جهت اختصار از ذكر آن صرفنظر مى كنيم سپس فرمود: گواهى مى دهم به راهى رفتى كه برادرت يحيى بن زكريا به آن راه رفت، سپس زيارت ساير شهدا سلام اللّه عليهم اجمعين بجا آورده و بعد فرمود: قسم به آن كسى كه محمد را به پيامبرى برانگيخت با شما در كارى كه انجام داديد شريكيم.
عطيه گفت: چگونه با آنها شريكيم در حالى كه كوهى را بالا نرفتيم و به هيچ وادى فرود نيامديم و شمشيرى نزديم؟ در حالى كه اين جماعت ميان سر و بدنشان جدائى افتاد و همسرانشان بيوه شدند و فرزندانشان يتيم گرديدند جابر فرمود: از حبيبم رسول خدا شنيدم كه فرمود:(
من احب قوما كان معهم و من احبّ عمل قوم اشرك فى عملهم والّذى بعث محمدا بالحق نبيا انّ نيّتى و نيّة - اصحابى على ما مضى عليه الحسين و اصحابه.
)
«يعنى كسى كه قومى را دوست بدارد با آنها محشور مى شود و هر كه عمل قومى را دوست بدارد در اجر با آنها شريك است قسم به آنكه محمد را به پيامبرى مبعوث گردانيد نيت من و يارانم بر آن چيزى است كه حسين و اصحابش انجام دادند. »
ورود اهل بيت به مدينه
چون امام سجاد و اهل بيت ابى عبداللهعليهالسلام
نزديك مدينه رسيدند دستور فرمود خيمه ها را سرپا نمايند و زنان و اهل بيت در خيمه ها جاى گرفتند و به بشير بن جذلم كه يكى از همراهان بود فرمود: خدا پدرت را رحمت كند مرد شاعرى بود آيا تو هم از شعر بهره اى دارى؟ عرض كرد آرى يا بن رسول الله.
فرمود: بشير وارد مدينه شو و مردم را از شهادت ابى عبدالله و آمدن ما خبر كن؟ بشير وارد مدينه شد هر كه او را مى ديد و خبر مى پرسيد جواب مى داد: خبر در كنار قبر رسول خدا است چون وارد مسجد شد صدايش به گريه بلند شد و گفت:
كنيزى با گريه و شيون بشير را خطاب كرد و گفت: اى مرد اندوه ما را در ماتم ابى عبدالله تازه كردى زخمهائى را كه هنوز بهبود نيافته بود خراشيدى كيستى؟ خدا رحمتت كند گفتم: من بشير بن جذلم فرستاده امام سجاد، هان! على بن الحسين با عمه ها و خواهرانش بيرون دروازه مدينه اند و مرا فرستاده تا مكانش را به شما معرفى نمايم. مردم شتابان به خارج مدينه هجوم آوردند، زنى در مدينه نماند كه بيرون نيامده باشد همگى صدايشان به ناله و شيون بلند بود، مدينه يكپارچه ضجه و ناله شد كه كسى تا آن روز اين چنين گريه و زارى را نديده بود. مردم مرا گذاشتند و از من پيشى گرفتند به اسبم ركاب زدم ديدم خيابان را جمعيت پر كرده و راه عبور ندارم از اسب پياده شدم از روى دوش مردم خود را به خيمه امام زين العابدين رساندم.
سخنرانى امام سجادعليهالسلام
در بيرون شهر مدينه
وقتى مردم شهر مدينه نزديك خيمه هاى اهل بيت رسيدند امام زين العابدين از خيمه بيرون آمد در حاليكه گريان بود و دستمالى در دست داشت كه اشكهايش را پاك مى كرد، غلامى از پشت سر صندلى با خود حمل مى كرد تا جلو جمعيت رسيد صداى مردم به گريه و شيون بلند شد و حضرت را تعزيت و تسليت مى گفتند.
امام روى كرسى قرار گرفت سپس با دست اشاره كرد كه ساكت شويد، خروش مردم فرو نشست امام سجاد ضمن ايراد خطبه فرمود: خدا را حمد و سپاس مى گويم كه ما را با ابتلاء به مصيبتهاى بزرگ در معرض امتحان و آزمايش قرار دارد، مصائبى كه در برگيرنده شكست بزرگ در اسلام بود: حسين و افراد اهل بيتش را كشتند و زنان و كودكانش را اسير كردند و سر بريده اش را شهر به شهر بالاى نيزه ها گردانيدند و اين مصيبتى است كه مثل و مانند ندارد.
مردم! كدام يك از شما مى تواند پس از كشته شدن حسين شاد و خرم باشد و كدام قلبى است كه براى او اندوهگين نباشد، با اينكه آسمانهاى هفتگانه براى كشته شدنش گريستند و درياها با امواج و فرشتگان خدا و اهل آسمان همه و همه گريه كردند.
مردم! از شهر خود رانده شديم و ما را در بيابانها گردانيدند كه گويا اهل تركستان و كابليم بدون آنكه جرمى مرتكب شده باشيم يا شكافى در اسلام پديده آورده باشيم. به خدا سوگند اگر پيغمبر به جاى سفارش به نيكى به اينان پيشنهاد جنگ با ما را مى داد بيشتر و بدتر از آنچه با ما رفتار كردند انجام نمى دادند، چه مصيبت بزرگ و جانسوز و رنج دهنده اى بود كه بما رسيد، و ما به حساب خدا مى گذاريم كه او عزيز است و انتقام گيرنده.
ورود اهل بيت به مسجد رسول خداصلىاللهعليهوآله
طبيعتا اهل بيت رسول خداصلىاللهعليهوآله
پس از يك سفر طولانى و پر ماجرا هنگام ورود به شهر قبل از رفتن به منازلشان در كنار قبر مطهر رسول خدا مى روند تا گزارش سفرشان را خدمت رسول خدا بدهند و مسلما جناب زينب و ساير زنان حرم با رسول خدا گفتگوهائى داشتند و درد دلها نمودند اما تاريخ از بيان همه آنها ساكت است و آنچه در تاريخ آمده اين است:
زينب سلام اللّه عليها دستها را به دو طرف درب مسجد قرار داد و سر را داخل مسجد و صدا زد:(
يا جداه انى ناعية اليك اخى الحسين.
)
يا جداه خبر قتل برادرم حسين را آورده ام! سكينه با صداى بلند فرياد كشيد:(
يا جداه اليك المشتكى بما جرى علينا.
)
«اى جد گرامى از آنچه بر ما گذشته است شكايت پيش تو آورده ام، به خدا قسم سنگدل تر از يزيد نديدم و كافر و مشركى بدتر از او نشنيديم و خشن تر از او سراغ ندارم، با چوب خيزران بر لب و دندان پدرم حسين مى زد و مى گفت: كيف رأیت الضرب يا حسين؟ «حسين چوبها را چگونه مى بينى؟»
فرزندان ابى عبداللهعليهالسلام
در تعداد فرزندان حضرت ابى عبدالله الحسينعليهالسلام
ميان مورخين اختلاف است مرحوم شيخ مفيد و عده اى فرزندان آن حضرت را شش نفر دانسته اند چهار پسر و دو دختر، پسران: 1 - حضرت على بن الحسين الاكبر زين العابدين، مادرش شاه زنان (شهربانو) دختر يزد جرد آخرين پادشاه ساسانى 2 - على بن الحسين الاصغر، كه در كربلا همراه پدر به شهادت رسيد مادرش ليلى دختر ابين مرة بن مسعود ثقفى مى باشد 3 - جعفر بن الحسين، كه در زمان حيات امام حسين وفات كرد مادرش زنى از قبيله بين قضاعه است 4 - عبدالله بن الحسين، (على اصغر) كه در حال شير خوارگى در كربلا به شهادت رسيد.
دختران: 1 - سكينه بنت الحسين كه مادر او و عبدالله رضيع (على اصغر) رباب دختر امرءالقيس بن عدى كلبى است كه شرح حال مادر و دختر در وقايع روز عاشورا گذشت 2 - فاطمه بنت الحسين، مادرش ام اسحاق دختر طلحة بن عبيدالله تيمى است كه در روز عاشورا امام وصيتنامه خود را به او سپرد تا به على بن الحسينعليهماالسلام
بسپارد.
و ديگران مانند كمال الدين بن طلحه ده فرزند براى امام ذكر كرده كه در مقابل تفصيل از نه نفر نام برده است شش پسر 1 - على اكبر 2 - على اوسط (زين العابدين) 3 - على اصغر 4 - محمد 5 - عبدالله 6 - جعفر و از دختران 1 - سكينه 2 - زينب 3 - فاطمه كه على اكبر در كربلا جنگيد تا كشته شد على اصغر نيز در آغوش پدر بود كه با تير دشمن شهيد گرديد و گفته شده كه عبدالله نيز شهيد شده است.
توضيح: در اينكه ميان فرزندان امام حسين سه نفر بنام على بوده اند ترديدى نيست اما اينكه آيا على اكبر شهيد است و امام زين العابدين على اوسط است چنانكه ابن طلحه گفته است يا على اكبر زين العابدين است چنانكه مرحوم مفيد و بعضى ديگر گفته اند اختلاف است و چنانكه اشاره كرديم على اكبر را از آن جهت اكبر گفته اند كه بزرگتر از على اصغر شهيد بوده است در حقيقت بين دو شهيد او اكبر است و ديگرى اصغر و اينكه در بيشتر تواريخ نام طفل شير خوار را عبدالله ذكر كرده اند دليلش همين است زيرا كسانى كه براى حضرت چهار پسر نام برده اند چاره اى ندارند كه بگويند رضيع عبدالله بوده و آنها كه شش پسر ذكر كرده اند على اصغر را شير خوار بحساب آورده اند و شهادت عبدالله را بصورت احتمال بيان داشته اند، و محتمل است كه زينب دختر ابى عبدالله همان رقيه خاتون باشد كه در شام مدفون گرديده است.
همسران ابى عبداللهعليهالسلام
يكى از همسران عالى مقام حضرت ابى عبدالله الحسينعليهالسلام
شهربانو دختر يزد جرد (يزد گرد سوم) آخرين پادشاه ساسانيان است كه مادر حضرت امام زين العابدينعليهالسلام
مى باشد و اين موضوع را عده اى از مورخين نقل كرده اند:
1 - زمخشرى متوفاى 538 در كتاب ربيع الابرار آورده است: هنگامى كه اسراى فارس را به مدينه نزد عمر بن الخطاب بردند در ميان ايشان سه نفر از دختران يزد جرد بودند، خليفه تصميم گرفت كه آنها را همانند ساير اسراء بفروشد، حضرت على بن ابيطالبعليهالسلام
فرمود: با دختران سلاطين مانند ساير اسيران نبايد رفتار كرد، عمر پرسيد: پس چه بايد كرد؟ علىعليهالسلام
فرمود: بايد آنان را به قيمت رسانيد و در انتخاب همسر آزاد گذاشت هر كه را اختيار كردند آن شخص قيمت را مى پردازد، پس از تقويم على قيمت هر سه را پرداخت و آنان را در اختيار گرفت، يكى از بعقد عبدالله بن عمر در آورد و سالم از او متولد گرديد دومى را به عقد محمد بن ابى بكر در آورد و قاسم از او متولد شد، شهربانو را كه نام اصليش شاه زنان است با حسينعليهالسلام
كابين بست و از او حضرت امام زين العابدين متولد گرديد حضرت زين العابدين نسبت به مادرش زياد احترام مى كرد، حتى گفته شده با مادرش در يك ظرف غذا نمى خورد و مى فرمود: مى ترسم دستم به لقمه اى دراز شود كه مادرم آنرا بخواهد.
ليكن علماى تاريخ اتفاق دارند كه شهربانو هنگام زايمان وفات كرد و امام زين العابدين در دامن خاله اش پرورش يافت، ظاهرا نحوه رفتار حضرت با خاله اش بوده است كه او را بجاى مادر به حساب مى آورد.
2 - در اصول كافى اين داستان بدين ترتيب نقل شده است: چون دختر يزد جرد را به نزد عمر آوردند، مسجد مدينه از پرتو جمالش درخشان شد، عمر خواست صورت او را ببيند او صورت خود را پوشانيد و گفت: اف بيروج بادا هرمز، عمر گفت مرا دشنام مى دهيد؟ و در مقام تصميم گيرى براى فروش وى بر آمد، اميرالمؤمنين فرمود: اين كار درباره بزرگان درست نيست بلكه او را آزاد بگذاريد يك نفر از مسلمانان را به همسرى انتخاب كند و قيمتش را از سهم او بحساب آور، عمر او را در انتخاب همسر مختار گردانيد، او دست بر سر حسينعليهالسلام
گذاشت، سپس علىعليهالسلام
فرمود: نامت چيست؟
گفت: شاه زنان، فرمود: نه شهربانويه است، سپس به حسين فرمود: خدا از اين زن فرزندى به تو كرامت خواهد كرد كه بهترين اهل زمين باشد حضرت على بن الحسين متولد گرديد از اينرو على بن الحسين را ابن الخيرتين مى گفتند كه چون رسول خدا فرموده است:(
ان للّه عباده خيرتين فخيرته منه العرب قريش و من العجم فارس.
)
«خدا در ميان بندگانش دو گزيده دارد گزيده اش از عرب قريشى است و از عجم فارس. »
روايت شده كه ابوالاسود دئلى درباره امام زين العابدين گفته است:
و ان غلاما بين كسرى و هاشم
|
|
لاكرم من نيطت عليه التمائم
|
«پسرى كه از كسرى و هاشم متولد شده گرامى ترين انسانى است كه آويزه چشم زخم بر او آويخته اند. »
3 - حافظ ابونعيم متوفاى 430 در كتاب مواليدالائمه گفته است مادرش (امام سجاد) خوله دختر يزد جرد پادشاه فارس كه امير مؤمنان او را شاه زنان ناميد.
4 - و نيز از كتاب يواقيت ابو عمر زاهد نقل شده كه گفته است: مادرش دختر كسرى است،
و در بحث اولاد حضرت از ارشاد مفيد نقل شد كه مادر حضرت زين العابدينعليهالسلام
شاه زنان دختر يزدجرد بوده است.
5 - ابن شهر آشوب متوفاى 588 همانند ربيع الابرار نقل كرده منتهى با اين تفاوت كه علىعليهالسلام
از رسول خدا روايت نمود:(
اكرموا كريم قوم و ان خالفوكم.
)
«يعنى بزرگ هر قومى را احترام كنيد هر چند در عقيده مخالف شما باشند. »
و سپس فرمود: من سهم خود و بنى هاشم را از اسرا آزاد ساختم.
مهاجر و انصار نيز به تبعيت از علىعليهالسلام
از سهم خود گذشتند. آنگاه علىعليهالسلام
پيشنهاد پاسخ به خواستگاران فرمود، شهربانو حسينعليهالسلام
را انتخاب نمود.
6 - مرحوم شيخ مفيد متوفاى 413 در ارشاد آورده است: امام بعد از امام حسين فرزندش زين العابدينعليهماالسلام
است، مادرش شاه زنان يا شهربانو دختر يزد جرد فرزندش شهريار فرزند كسرى است، سپس مى گويد:
امير مؤمنان حريث بن جابر حنفى را حكومت بخشى از مشرق زمين داد او دو نفر از دختران يزد جرد را براى حضرت فرستاد، علىعليهالسلام
شاه زنان را به حسين بخشيد كه امام زين العابدين از او متولد شد و ديگرى را به محمد بن ابى بكر بخشيد و قاسم از او متولد گرديد
اينها مداركى بود كه در دسترس نويسنده قرار داشت والا مدرك زياد است بنابراين در اينكه شهربانو دختر يزد جرد، همسر حضرت ابا عبدالله الحسينعليهالسلام
بوده است ترديدى وجود ندارد.
البكاؤ ن خمسه
اما يوسف در زندان آنقدر گريه كرد كه زندانيان به تنگ آمدند و گفتند: يا روز گريه كن و يا شب آرام بگير و يا شب گريه كن و روز آرم باش.
اما حضرت زهراعليهاالسلام
آنچنان گريه كرد كه مردم مدينه به تنگ آمدند و گفتند: گريه تو ما را آزرده است لذا زهرا به مقابر شهدا مى رفت و گريه مى كرد و شب به خانه بازمى گشت اما على بن الحسينعليهالسلام
چهل سال در عزاى پدر گريست وقتى نبود كه غذا برايش آورند و او با ديدن غذا گريه نكند تا آنكه غلامش عرض كرد: پسر پيغمبر مى ترسم خود را هلاك كنى؟ فرمود: هرگاه كشتار فرزندان فاطمه را به ياد مى آورم گريه گلويم را مى فشارد.
گريه هاى امام سجاد در طول زندگى
امام سجادعليهالسلام
پس از واقعه كربلا تا آخر عمر اشك چشمش خشك نشد. چنانكه سيد بن طاووس در لهوف آورده است: از امام صادقعليهالسلام
روايت شده است كه زين العابدين حدود چهل سال بر پدر بزرگوارش گريست در حالى كه روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى پرداخت، هنگام افطار غلام آن حضرت غذايش را حاضر مى ساخت و عرض مى كرد: غذايتان را ميل فرمائيد.
امام فرمود:(
قتل ابن رسول اللّه جائعا قتل ابن رسول اللّه عطشانا.
)
«پسر پيغمبر را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند»
آنقدر تكرار مى فرمود و گريه مى كرد تا غذا با اشك چشمش مخلوط مى گرديد.
يكى از غلامان حضرت گفت: امام سجاد روزى راه صحرا را پيش گرفت، من در پى اش رفتم ديدم روى سنگ خشنى به سجده افتاده و صداى گريه اش بلند است، و مكرر مى گويد:(
لا اله الا اللّه حقا حقا لا اله الا الله تعبدا ورقا لا اله الا الله ايمانا و تصديقا و صدقا.
)
من تا هزار بار اذكار حضرت را بر شمردم!
آنگاه سر از سجده برداشت صورت و محاسن شريفش را ديدم كه گويا با آب شسته شده گفتم: مولاى من آيا وقت آن نرسيده كه اندوهتان تمام شود و گريه تان پايان پذيرد؟ فرمود: واى بر تو يعقوب پيغمبر و پسر پيغمبر بود و دوازده پسر داشت خدا يكى از آنان را پنهان داشت موى سرش از اندوه سفيد شد و كمرش از غم خميد و ديدگانش را به سبب گريه از دست داد در حاليكه مى دانست فرزندش زنده است، ليكن پدر و مادر و هفده نفر از بستگانم را ديدم كه به خون آغشته به روى زمين افتاده اند چگونه اندوهم پايان يابد و گريه ام بكاهد.
ثواب زيارت ابى عبداللهعليهالسلام
در مورد ثواب زيارت حضرت سيدالشهدا حسين بن علىعليهالسلام
روايات بسيار زياد است از جمله:
1(
قال ابو جعفر
عليهالسلام
لمحمّد بن مسلم: مروا شيعتنا بزيارة الحسين بن على
عليهالسلام
فانّ اتيانه مفترض على كل مؤمن يقرّ للحسين بالامامه من اللّه عزّوجلّ.
)
«امام باقرعليهالسلام
به محمد بن مسلم فرمود: به شيعيان ما امر كنيد حسين بن على را زيارت كنند كه زيارت او بر هر مؤمنى كه به امامت او اقرار دارد واجب است.
2 - امام صادقعليهالسلام
فرمود: اگر كسى در تمام عمرش هر ساله حج كند و حسين را زيارت نكند هر آينه حقى از حقوق رسول خداصلىاللهعليهوآله
را ترك كرده زيرا رعايت حق حسين بر هر مسلمانى فريضه الهى است.
3 - امام صادق به ابان بن تغلب فرمود: ابان! كى حسين را زيارت كردى؟ عرض كرد: يابن رسول اللّه خيلى وقت است كه حسين را زيارت نكرده ام.
امام فرمود: سبحان ربى العظيم و بحمده. شما از رؤ ساى شيعه باشيد و حسين را زيارت نمى كنيد، هر كه حسين را زيارت كند در برابر هر قدمى كه بر مى دارد خداوند حسنه اى برايش مى نويسد و گناهى از نامه عملش محو مى كند و گناهان گذشته و آينده اش را مى آمرزد.(
غفر له ما تقدّم من ذنبه و ما تاخر.
)
توضيح: مقصود از آمرزش گناهان آينده آن است كه زيارت امام حسينعليهالسلام
موجب ترك بعضى از گناهان مى گردد و همين معنى آمرزش است كه اگر حسين را زيارت نكرده بود چه بسا گناهانى را مرتكب مى شد كه آمرزيده نمى شد.
4 - امام صادقعليهالسلام
فرمود: روزى حسين در دامن رسول خداصلىاللهعليهوآله
بود با او بازى مى كرد و او را مى خندانيد، عايشه عرض كرد:(
يا رسول اله ما اشدّ اعجابك بهذا الصبىّ.
)
اى رسول خدا چقدر اين كودك را دوست مى دارى؟
پيامبر فرمود: واى بر تو چگونه دوست نداشته باشم كه او ميوه دل و نور چشم من است.
بدان كه امت من او را مى كشند، هر كه او را پس از مرگش زيارت كند خداوند ثواب يك حج از حجهاى مرا برايش مى نويسد.
عايشه تعجب كرد و گفت: ثواب يك حج تو را؟
رسول خداصلىاللهعليهوآله
فرمود: آرى ثواب دو حج مرا به او مى دهند.
تعجب عايشه زياده شد و عرض كرد: دو حج؟
و پيامبر همچنين زياد مى كرد و مضاعف مى گردانيد تا به نود حج و نود عمره رسانيد.
5 - ابن ابى يعفور مى گويد: به امام صادقعليهالسلام
عرض كردم: خيلى مشتاق زيارتتان بودم، و سخت به زحمت افتادم تا خدمت رسيدم.
حضرت فرمود لا تشك ربّك «از خدايت شكايت مكن»
چرا به زيارت كسى كه حق او بزرگتر از حق من است نرفتى؟
راوى گويد: اين جمله حضرت: حق او از من بيشتر است، آنچنان بر من گران آمد كه جمله: از خدا شكايت مكن، آنقدر گران نيامد.
گفتم: كيست آنكس كه حق او بر من بيش از حق شما است؟
فرمود: حسينعليهالسلام
، چرا به حرم حسين نرفتى تا خدا را در آن مكان مقدس بخوانى و حاجات خود را از او بخواهى.
6 - محمد بن مسلم كه از اصحاب اجماع است از امام صادقعليهالسلام
روايت مى كند كه مى فرمود: بدرستيكه حسين بن علىعليهالسلام
نزد پروردگارش قرار دارد و از آنجا به محل لشگرگاه خود و جايگاه فرود آمدن شهدائى كه با او بودند نظر مى كند و زائران خود را هم مى نگرد و آنها را با نام و نشان و اسامى پدرانشان مى شناسد و مقام و درجه ايشان را نزد خداى عزوجل مى داند و شناسائى او نسبت به آنان بيشتر از آشنائى هر يك از شما نسبت به فرزندانتان مى باشد و آن حضرت مشاهده مى كند كسانى را كه براى او گريه مى كنند پس براى آنها طلب مغفرت مى نمايد و از پدران گرامى خود اميرالمؤمنين و پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله
هم مسئلت مى نمايد كه درباره آنان طلب مغفرت كنند.
سپس امام صادق اضافه فرمود: حسينعليهالسلام
مى گويد: اگر زائرينم بدانند كه خدا چه چيزى براى آنان آماده كرده است خوشحاليشان بيش از جزع آنها خواهد بود و به تحقيق زائر او برمى گردد در حالى كه براى او گناهى باقى نخواهد ماند.
7 - عبدالله بن بكير هم كه از اصحاب اجماع است روايت مى كند كه با امام صادقعليهالسلام
به حج مشرف شده بودم و از حضرتش پرسيدم كه اگر قبر امام حسين را نبش كنند چيزى بدست مى آيد؟
امام صادق فرمود: چه سئوال بزرگى نمودى حسين بن على با پدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدايند و با رسول خدا روزى مى خورند و او طرف راست عرش را گرفته و مى گويد: يا رب انجزلى ما وعدتنى.
«يعنى پروردگارم آنچه را كه وعده فرمودى به من عنايت فرما. »
و نظر مى كند به زائران قبر خود و او مى شناسد آنانرا و مى داند نامشان و نام پدرانشان و آنچه را كه از زاد و توشه با خود دارند حتى بهتر از پدر نسبت به فرزندش آنها را مى شناسد.
به زوار قبر حسين امان نامه از آتش مى دهند
سليمان اعمش گويد: در كوفه همسايه اى داشتم كه گاهى با او مى نشستم، شب جمعه اى بود از او پرسيدم: عقيده ات درباره زيارت قبر حسين چيست؟ گفت:(
بدعة و كلّ بدعة ضلالة و كلّ ضلالة فى النّار.
)
«بدعت است و هر بدعتى گمراهى است و هر گمراهى در آتش است!»
ناراحت شدم و خشمناك از نزد او خارج گشتم، و با خود گفتم: سحرگاه مى روم و از فضائل اميرالمؤمنين برايش آنقدر مى گويم تا خدا چشمش را با اشك گرم كند موقع سحر رفتم و در را كوبيدم، از پشت در جواب دادند: اوائل شب به زيارت حسين بن على رفته است، تعجب كردم و به سرعت به حرم حسينى رفتم ديدم در حال سجده است، و از ركوع و سجود خسته نمى شود، او را گفتم: اول شب معتقد بودى كه زيارت حسين بدعت است چه شد كه خود به زيارت آمدى؟
گفت: سليمان مرا سرزنش مكن كه من معتقد به امامت اين خاندان نبودم ليكن ديشب خواب ديدم كه سخت مرا تكان داد.
گفتم: چه خواب ديدى؟
گفت: در خواب مردى بسيار زيبا و با عظمت ديدم كه نمى توان حسن و زيبائى او را توصيف كرد، افراد زيادى اطراف او را گرفته و سوار مردى در جلو او در حركت است از يك نفر از همراهانش پرسيدم: اين شخصيت بزرگ كيست؟ گفت: محمد بن عبدالله، پرسيدم: آن سوار كيست؟ گفت: على بن ابيطالبعليهالسلام
وصى رسول خدا است: ناگهان متوجه شدم ناقه اى از نور ميان زمين و آسمان در حركت است و هودجى بر آن بسته اند پرسيدم: اين ناقه از آن كيست؟ گفتند مال خديجه بنت خويلد و فاطمه دختر رسول خدا است گفتم: آن جوان كيست؟ گفتند او حسن بن على است. كجا مى روند؟ به زيارت شهيد مظلوم كربلا حسين بن على مى روند، ديدم از هودج نامه هايى بر زمين مى ريزد كه در آن نوشته بود:(
امانا من اللّه جلّ ذكره لزوّار الحسين بن علىّ ليلة الجمعة.
)
سپس منادى ندا در داد: آگاه باشيد كه ما و شيعيانمان در درجات بالاى بهشتيم، سليمان من از اين مكان خارج نمى شوم تا روح از بدنم مفارقت كند.
اولين بناء و تحولات بعدى بارگاه حسينى
اولين بناى قبر منور سيدالشهداء ابا عبداللّه الحسينعليهالسلام
بدست قوم بنى اسد انجام گرفت، در آن هنگام كه اجساد پاك و مطهر شهدا را دفن مى كردند سپس سقيفه اى (سايبان يا اطاق كوچك) به آن اضافه شد، و چنانكه على بن طاووس در اقبال از حسين بن ابى حمزه روايت نموده است. آن اطاق داراى دربى بوده كه به باب الحائر معروف بوده است، و راوى خود براى زيارت قبر امام حسينعليهالسلام
از آن در وارد شد. و از روايتى كه ابن قولويه در كامل الزيارة نقل نموده كه امام صادقعليهالسلام
به ابوحمزه ثمالى فرمود:(
فاذا اءتيت الباب الّذى يلى الشّرق فقف على الباب و قل...
)
«هنگامى كه به درب شرقى رسيدى بايست و چنين بگو... »
و همچنين از روايت صفوان بن مهران كه در كتاب مزار شيخ مفيد مذكور است آمده: هنگامى كه به باب حائر رسيدى بايست... سپس وارد بارگاه مى شوى و طرف سر حضرت ابى عبدالله بايست... آنگاه از درى كه زير پاى على بن الحسينعليهالسلام
است خارج شو سپس شهدا را زيارت مى كنى و بعد به زيارت قبر حضرت ابى الفضل مى روى.
از اين روايات به خوبى مستفاد مى شود كه حرم مطهر سيدالشهدا درهاى متعددى داشته و همچنين حرم جناب ابى الفضل العباس داراى ساختمان كوچك بوده و درى هم داشته است، و مسجدى نيز در كنار قبر امامعليهالسلام
در اواخر حكومت بنى اميه احداث گرديده بود تا آنكه هارون الرشيد به خلافت رسيد، دستور داد بقعه و بارگاه امام حسينعليهالسلام
را خراب كردند و درخت سدرى هم آنجا بود كه آنرا نيز قطع نمودند.
دومين بناء: وقتى ماءمون به خلافت رسيد دوباره تجديد بناء نمود، تا آنكه متوكل عباسى بر مسند خلافت قرار گرفت، در سال 236 زوار را از زيارت منع كرد و گنبد و بارگاه امام را خراب نمود كه تفصيل آن خواهد آمد.
سومين بناء: منتصر پسر متوكل كه به خلافت رسيد قبر مطهر امام و حائر آن را تجديد بنا نمود و مناره اى نيز براى حرم حسينى احداث كرد و مردم را به زيارت قبر آن حضرت امر نموده و نسبت به علويين خدمت شايانى كرد.
چهارمين بناء: بين سالهاى 279 تا 289 محمد بن زيد بن حسن معروف به داعى صغير كه سلطنت طبرستان بعد از برادرش حسن ملقب به داعى كبير به او انتقال يافت ساختمانهائى به مشهدين (قبر منور اميرالمؤمنين و قبر مطهر سيدالشهدا) افزود و بازسازى كرد.
پنجمين بناء: عضدالدوله ديلمى (ابن بويه) در مقام تعمير و تزئين و نوسازى و بازسازى مشهدين برآمد و موقوفاتى براى آنها قرار داد.
ششمين بناء: حسن بن فضل معروف به ابومحمد رامهرمزى وزير سلطان آل بويه به علت آتش سوزى كه 14 ربيع الاول سال 407 در بقعه مباركه امام حسينعليهالسلام
رخ داده بود تجديد بنا نمود و ديوارى نيز اطراف حاير حسينى بنا كرد كه تا سال 588 وجود داشته است.
هفتمين بناء: عمارتى كه هم اكنون موجود است سلطان اويس ايلخانى در سال 767 بنا نموده كه تاريخ آن بالاى محراب قبله موجود است و پسرش احمد بن اويس نيز تكميل بنا كرده است و شاه اسماعيل صفوى در سال 930 صندوق بديعى اهداء نموده و بالاخره در سال 1048 سلطان مراد عثمانى آخرين قبه را بنا كرده و گچكارى نمود و در سال 1135 همسر نادرشاه افشار مبالغ هنگفتى صرف تعمير روضه مباركه نمود و در سال 1232 فتحعلى شاه قاجار بقعه شريفه را طلا كارى كرده است.
متوكل و قبر امام حسينعليهالسلام
متوكل عباسى در سال 236 امر كرد قبر حسينعليهالسلام
و ساختمانهاى اطراف آن را خراب كنند و زمين آن را شخم بزنند و بذر بكارند و مردم را از زيارت منع نمايند.
رئيس شرطه (پليس) متوكل اعلان كرد: بعد از سه روز هر كه را در اطراف قبر بيابم او را زندانى خواهم كرد، مردم فرار كردند و اطراف حرم خالى از سكنه شد.
گفته شده است سبب تخريب قبر حسينعليهالسلام
اين بود كه زن آوازه خوانى قبل از خلافت متوكل دختران آوازه خوان از شاگردان خود را براى متوكل مى فرستاد، هنگام شرب خمر برايش آوازه خوانى مى كردند، پس از رسيدن به مقام خلافت سراغ زن آوازه خوان فرستاد، خبر شد كه در شهر نيست و زن به زيارت قبر حسينعليهالسلام
رفته بود در كربلا به او خبر دادند كه متوكل وى را طلبيده است، زن به بغداد بازگشت و يكى از دخترانى كه متوكل از آوازخوانى او خوشش مى آمد نزد او فرستاد.
متوكل پرسيد: در اين مدت كجا بوديد؟ دخترك گفت: استادم به حج رفته بود و ما را با خود برده بود.
شما در ماه شعبان كجا حج كرديد؟
در كنار قبر حسينعليهالسلام
.
با اين پاسخ دود از كله متوكل برآمد كه شيعيان ابى عبدالله زيارت او را معادل حج مى دانند!! دستور داد آن خانم را به زندان بيفكنند و اموالش را مصادره كرد، يكى از مأمورانش را به نام ديزج كه قبلا يهودى بود و اسلام اختيار كرده بود مأمور كرد تا قبر را شخم زد و خانه هاى اطراف آن را خراب كرد و آب بست، و مأموران مسلح در اطراف گماشت تا احدى نتواند به زيارت محل قبر برود.
حيوانات به قبر حسين احترام مى گذارند
عبدالله بن رابيه چنين حكايت مى كند:
در سال 247 از حج برگشتم به عراق رفتم و اميرالمؤمنينعليهالسلام
را زيارت نمودم و براى زيارت حسينعليهالسلام
راهى كربلا شدم، وقتى به كربلا رسيدم مشاهده كردم بارگاه حضرت را خراب كرده اند و زمين را آبيارى نموده و گاوها را براى شخم زمين آماده ساخته اند، و با چشم خود ديدم كه گاوها مشغول شخم زمينند و چون نزديك قبر مى رسيدند هر چه بر آنها فشار مى آوردند اطاعت نمى كردند و به طرف چپ و راست منحرف مى شدند، و چون زيارت حسينعليهالسلام
برايم مقدور نشد به بغداد رفتم وقتى وارد شدم وضع شهر را دگرگونه ديدم پرسيدم چه خبر است؟ گفتند: متوكل به جهنم واصل شده، خدا را شكر گفتم.
المنتصر بالله پدرش متوكل را مى كشد
متوكل دلقكى داشت بنام عبادة المخنث كه بالشى در زير لباس بر شكم مى بست و سرش را كه طاس بود برهنه مى كرد و در برابر متوكل مى رقصيد و خواننده ها مى خواندند:(
قد اقبل الاصلع ابطين خليفة المسلمين.
)
و تقليد امير مؤمنانعليهالسلام
را درمى آورد و متوكل هم شراب مى نوشيد و مى خنديد يك روز كه منتصر بالله فرزند متوكل حاضر بود دلقك كارش را شروع كرد، منتصر اشاره اى به دلقك نمود و او را تهديد كرد، دلقك ساكت شد، متوكل دليل سكوتش را پرسيد دلقك داستان را براى متوكل بيان كرد.
منتصر گفت: يا اميرالمؤمنين كسى را كه اين سگ تقليد او را درمى آورد و مردم مى خندند پسر عموى شما و بزرگ خاندان شما و افتخار شما به او است، اگر تو گوشت او را مى خورى به اين سگ و امثال او مخوران.
متوكل آوازه خوانان را گفت: بگوئيد:
غار الفتى لابن عمّه
|
|
والفتى فى حرّ امّه
|
يعنى: «جوان براى پسر عمويش به غيرت آمده، جوان در فلان مادرش. »
و اين عمل موجب شد كه منتصر پدرش متوكل را بكشد.
و در نقل ديگر آمده كه منتصر شنيد پدرش به فاطمه زهرا سلام اللّه عليها دشنام مى دهد از دانشمندى حكم قضيه را پرسيد، دانشمند گفت: كشتن اين شخص واجب است اما هر كه پدر خود را بكشد عمرش كوتاه خواهد بود، منتصر گفت: بگذار براى اطاعت امر خدا عمرم كوتاه گردد، پدر را كشت و خود نيز هفت ماه بيش بعد از متوكل زنده نماند.
با اين همه تخريب چگونه قبر را يافتند؟
منتصر بالله بعد از متوكل عهده دار خلافت شد و تصميم گرفت قبر را تجديد بنا كند، اما كيفيت پيدا كردن محل قبر به اين ترتيب بوده است:
محمدبن حسين آشنانى گويد: مدتى گذشت كه از بيم و خوف نتوانستم به زيارت حسينعليهالسلام
بروم تا آنكه سرانجام خود را آماده خطر نمودم و يك نفر از عطرفروشان نيز موافقت كرد با من بيايد، روزها پنهان مى شديم و شبها راه مى رفتيم تا نيمه شبى به حدود غاضريه رسيديم، در دل شب از كمينگاه خارج شديم و از وسط دو نفر نگهبان مسلح كه خواب بودند گذشتيم تا به حدود محل قبر رسيديم ليكن نتوانستيم محل قبر را تشخيص دهيم تا اينكه بوسيله بوى عطر خاصى كه استشمام كرديم محل قبر را تشخيص داده خود را روى محل قبر انداختيم و زيارت كرديم، به عطار گفتم اين بوى چيست؟ گفت بخدا قسم هرگز چنين عطرى استشمام نكرده ام.
پس از وداع با قبر علاماتى چند در اطراف قبر قرار داديم و چون متوكل كشته شد با جمعى از شيعيان آمديم و با خارج كردن علائم محل و حدود قبر را مشخص كرديم.
الحمد لله و به فضل پروردگار كتاب حسين نفس مطمئنه پايان يافت در اينجا مناسب مى بينيم كه شمه اى از فجايع و شرارتها و بى بند و بارى هاى يزيد و گزيده اى از تاريخ مختار و انتقام گيرى از قاتلان امام حسينعليهالسلام
را باز گوئيم تا بر جامعيت كتاب افزوده و خوانندگان نيز تا حدودى از اين قسمت تاريخ آگاه گردند:
يزيدبن معاويه
يزيد فرزند معاوية بن ابى سفيان در سال 25 يا 26 هجرى متولد و در 14 ربيع الاول يا 17 صفر سال 64 به هلاكت رسيد.
در مدت سه سال و هفت ماه و بيست و دو روز حكومتش سه فاجعه بزرگ براى اسلام و مسلمانان آفريد:
1 - شهادت حضرت حسين بن على سبط رسول گرامى اسلام.
2 - قتل عام مدينه منوره و كشتن زن و مرد و بسيارى از اقراء و صحابه رسول خداصلىاللهعليهوآله
.
3 - به آتش كشيدن خانه كعبه و تخريب آن.
فسق و فجور يزيد
مسعودى مى نويسد، يزيد عياش و خوشگذران بود و همواره به لهو و لعب مى پرداخت، او داراى پرندگان و سگهاى شكارى و يوزپلنگ و ميمونهاى بسيارى بود كه بيشتر اوقاتش را به آنها مى گذرانيد و هم نشينانى در شرابخوارى داشت.
روزى بر بساط شراب نشست در حاليكه ابن زياد در طرف راست او بود، و اين داستان پس از شهادت امام حسينعليهالسلام
واقع شد، در اين حال به ساقى بزم شراب رو كرد و گفت:
اسقنى شربةّ تروى مشاشى
|
|
ثم مل فاسق مثلها بن زياد
|
صاحب السّر و الامانة عندى
|
|
و لتديد مغنمى و جهادى
|
شرابى به من بياشام كه از درون سيرابم سازد، سپس مثل آنرا به ابن زياد بياشام كه او صاحب اسرار و امين من در جهاد و به دست آوردن غنائم است.
آنگاه آواز خوانان را دستور داد تا اين اشعار را با غنا بخوانند.
در حكومت يزيد اعمال ناپسند او در ميان همه كاركنانش رواج داشت، و غنا در مكه و مدينه رايج شد، و وسائل لهو و لعب را همگان بكار گرفتند و استفاده مى كردند، مردم شرابخوارى را علنى انجام مى دادند!
او را ميمونى بود كه ابوقيس نام نهاده و در مجالس رسمى او را در كنار رجال مى نشانيد و برايش تخت و متكاى مخصوصى قرار داده بود، و آن ميمون خبيثى بود كه كارهاى زشت انجام مى داد، و خر وحشى را رام كرده بودند و بر آن زين و يراق نهاده و اين ميمون بر آن سوار مى شد و با اسبها مسابقه مى داد، و بر او قبايى از ابريشم سرخ و زرد مى پوشانيد و كلاه ابريشمى بر سرش مى نهاد كه داراى رنگهاى مختلف بود، و براى الاغ نيز زين ابريشمى رنگارنگ ساخته بودند كه انسانها بر آن لباسها و زين و برگ غبطه مى خوردند.
يكى از روزها ابوقيس برنده مسابقه شد، يكى از شعراى شام چنين سرود:
تمسّك ابا قيس بفضل عنانها
|
|
فليس عليها ان سقطت ضمان
|
الا من رأی القردّ الّذى سبقت به
|
|
جياد اميرالمؤمنين! اءتان
|
اى ابوقيس عنان مركبت را محكم نگهدار كه اگر بيفتى الاغ ضامن جان تو نيست.
چه كسى ديده است كه ميمونى بر ماده الاغى سوار باشد و بر اسبهاى اميرالمؤمنين سبقت بگيرد.
آرى از كسى كه از حكومت بر مسلمين جهان اين چنين چهره بهره بردارى مى كند كشتن فرزند پيامبر هم بعيد نيست، شگفت تر اينكه كسى را با چنين اعمالى جانشين پيامبر معرفى كنند.
چرا با حسينعليهالسلام
دشمنى مى كردند؟
يكى از دلائل دشمنى زمامداران عموما با اولياء خدا ترس ازدست دادن حكومتشان وسيله اولياء اللّه بوده و اين معنى از اول خلقت تا امروز صادق است اما اين معنى ملازم با دشمنى درونى نيست بلكه هرگاه احساس مى كردند كه وجود كسى براى حكومت و سلطنتشان مضر است با او به ستيز بر مى خواستند.
اما عداوت برخى از انسانها با اولياء خدا ذاتى و درونى است و اين نوع عداوت مخصوصى افراد حرامزاده است چنانكه در روايات بسيارى آمده است ولدالزنا دوستدار على و اولادش نخواهد بود.
قال علىعليهالسلام
لا يحبّنى كافر و لا ولدزناء
علىعليهالسلام
فرموده: كافر و زنازاده نمى تواند مرا دوست بدارد.
قال ابو سعيد الحدرى:(
كنّا نختبر اولادنا بحبّ على بن ابى طالب
عليهالسلام
فمن احبّه عرفنا انّه منّا.
)
ابو سعيد خدرى گفت: فرزندانمان را با دوستى على بن ابيطالبعليهالسلام
امتحان مى كرديم، هر يك كه على را دوست مى داشت مى دانستم كه فرزند ما است.
(
قال جابر الانصارى: ما كنّا نعرف المنافقين على عهد رسول الله الاّ ببغضهم عليّا و ولده.
)
جابر انصارى گويد: ما در زمان رسول خداصلىاللهعليهوآله
منافقان را با دشمنى على و اولادش مى شناختم! و يكى از دلائل دشمنى يزيد با خاندان پيامبر همين معنى است، كه محدث بزرگ مرحوم حاج شيخ عباس قمى در كنار كتاب تتمة المنتهى مى گويد: ميسون مادر يزيد غلام پدر خود را به خود تمكين داد و به يزيد حامله شد.
بنى اميه تحملفضائل امامان را نداشتند
يكى ديگر از دلائل دشمنى بنى اميه و ساير خلفاء با امامانعليهمالسلام
اين بود كه امامان داراى فضائل بى شمارى بودند كه ديگران فاقد آن بودند و با وجود آنكه تمام قدرت و امكانات را در اختيار داشتند اما مى ديدند كه مردم علاقمند امامان اند برايشان گران مى آمد و تحملش را نداشتند و برايشان حسد مى بردند فضائل ائمهعليهمالسلام
كتابها را پر كرده، مخصوصا تاريخ حضرت رضا و امام جوادعليهماالسلام
و جلساتى كه ماءمون عباسى تشكيل داد و اين بزرگواران مناظراتى با علماى اديان داشتند تا حدى پرده از فضائل اهل بيتعليهالسلام
برمى دارد.
و در كتاب بحارالانوار مجلسى رضوان الله تعالى عليه در باب زندگى هر يك از ائمهعليهمالسلام
ابوابى از فضائل هر يك ديده مى شود.
يزيد و قتل عام مردم مدينه
پس از شهادت حضرت سيدالشهداء جماعتى از مردم مدينه از جمله عبدالله بن حنظله غسيل الملائكه به شام رفتند و با يزيد ديدار كردند، يزيد جوائز فراوان به آنها داد، چون فرستادگان به مدينه برگشتند در ميان مردم بدگوئى او را آغاز كردند، و گفتند: ما از نزد كسى مى آئيم كه دين ندارد، شراب مى آشامد و آوازخوانان و نوازندگان همواره در مجلس او به نواختن تار و طنبو و آوازخوانى مشغولند، او سگ باز است و آنقدر شراب مى خورد و در مستى مى گذراند كه از نماز غفلت مى ورزد، شما را گواه مى گيريم كه او را از خلافت عزل كرديم.
مردم مدينه حاكم يزيد را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بيعت كردند، و بنى اميه را از مدينه بيرون كردند، و آنها داستان را به يزيد نوشته و از وى استمداد نمودند، يزيد، عمروبن سعيد را خواست به او پيشنهاد رفتن به مدينه نموده عمرو گفت: همه جا در تحت فرمان تو بوده ام و همه جا را امن ساختم اگر بنا باشد كه خون افراد قريش ريخته شود حاضر نيستم، يزيد كه از جانب عمرو ماءيوس گرديد به سراغ عبيدالله زياد فرستاد و به او پيشنهاد كرد كه مدينه را امن ساخته سپس به مكه رود و ابن زبير را محاصره نمايد، ابن زياد گفت:(
واللّه لا جمعتهما للفاسق قتل ابن رسول اللّه و غزو مكه.
)
يعنى كشتن پسر پيغمبر و جنگ با كعبه را براى فاسقى تواءما مرتكب نمى شوم. آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده هزار نفر به طرف مدينه فرستاد و دستور داد سه روز به آنها مهلت بده اگر مطيع نشدند با آنها بجنگ ولى متعرض على بن الحسينعليهالسلام
مشو كه او خاندان مروان را پناه داده است.
موقعيكه خبر حركت مسلم بن عقبه به مردم مدينه رسيد بر بنى اميه سخت گرفتند و به آنها پيشنهاد كردند كه يا با ما عهد كنيد كه بر كسى از ما ستم نكنيد و كسى را بر عليه ما راهنمائى نكنيد و به دشمن ما كمك ننمائيد و يا با شما مى جنگيم و شما را مى كشيم، بنى اميه شرايط پيشنهادى را پذيرفتند و راه شام را در پيش گرفتند، تا وقتيكه به مسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدينه جويا شد، ولى او بر طبق پيمانى كه سپرده بود گفت: من نمى توانم چيزى بگويم زيرا پيمان سپرده ام. مسلم گفت: اگر پسر خليفه نبودى ترا گردن مى زدم، مروان به پسرش عبدالملك گفت: نزد مسلم برو شايد مرا نخواهد تا مجبور شوم برخلاف پيمان بگويم عبدالملك نزد مسلم رفت، پرسيد: چه خبر؟ و چه بايد كرد؟ عبدالملك گفت: مى روى تا وقتى به نخله رسيدى در سايه درختان استراحت مى كنى اول آفتاب از جانب حره طرف شرقى مدينه شروع به جنگ مى كنى تا وقتى كه آفتاب بر پشت شما و بر صورت مردم مدينه بتابد آن وقت چشم ايشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها و سرنيزه ها و شمشيرهاى شما خيره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خير دهد از اين فرزندى كه دارد!
مسلم بن عقبه طبق دستور عبدالملك پيش رفت تا با مردم مدينه روبرو شد به آنها گفت كه اميرالمؤمنين! گمان مى كند شما اصل و ريشه اسلاميد و دوست ندارد خون شما ريخته شود بنابراين سه روز به شما مهلت مى دهيم اگر توبه كرديد و تسليم شديد از شما مى پذيرم و من هم به مكه مى روم ولى اگر سرپيچى كنيد از ما رفع عذر نموده آن وقت به حساب شما خواهم رسيد. پس از سه روز پرسيد: چه مى كنيد آيا تسليم مى شويد يا مى جنگيد؟ مردم مدينه گفتند: بلكه با شما مى جنگيم.
روز چهارم مردم مدينه به فرماندهى عبدالله بن حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقى مدينه مهياى كارزار شد، براى مسلم كه پيرمرد و مريض بود كرسى در وسط دو جمعيت قرار دادند و بر آن نشست. لشكر شام حمله را آغاز كردند تا اكثر مردم مدينه شكست خوردند، ولى عبدالله بن حنظله با عده قليلى كه در اطرافش بودند حمله سختى نمود و لشكر شام را به عقب نشينى مجبور ساخت تا نزديك بود خود را به كرسى مسلم برساند كه او لشكر شام را تهديد و تحريك نمود و دوباره جنگ درگير شد.
در اين ميان فضل بن عباس بن ربيعة بن حارث بن عبدالمطلب با بيست نفر به كمك عبدالله شتافت و به او گفت: به هر طرف كه من حمله كردم شما هم به همان طرف حمله كنيد كه تصميم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده شاميان نرسانم دست نكشم يا او را مى كشم يا خود كشته مى شوم، حمله نمودند تا فضل خود را به پرچمدار شام رسانيد و او را به خيال مسلم كشت و آواز برداشت كه مسلم را كشتم، مسلم پاسخش داد كه اشتباه كردى، مسلم خود پرچم شاميان را بدست گرفت و پيش مى رفت تا فضل كشته شد، عبدالله پس از كشته شدن فضل با عده كمى كه همراه داشت مشغول جنگ شد و مردم را به جنگ تحريك مى نمود تا برادر مادريش محمدبن ثابت بن قيس كشته شد، هشت پسر داشت هر يك پس از ديگرى شهيد شدند و سرانجام عبدالله بن حنظله به شهادت رسيد و مدينه به تصرف مسلم و لشكر شام درآمد.
مسلم سه روز جان و مال و نواميس مردم مدينه را بر شاميان حلال كرد چه خونهائى كه نريختند و چه اموالى كه به غارت نرفت و چه نواميسى كه هتك نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدينه بيعت گرفت كه همگى برده زرخريد يزيدند هر كه نمى پذيرفت طعمه شمشير مى شد فقط حضرت سجادعليهالسلام
محفوظ ماند و چهارصد خانواده اى كه در خانه خود پناه داده بود نيز از اين مهلكه نجات يافتند.
از ابن قتيبه در كتاب الامامة و السياسة نقل شده: كه افرادى را با سخت ترين شكنجه ها از بين بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرين و قريش و وجوه مردم كشته شد، و مجموع كشتگان بجز زنان و كودكان به ده هزار نفر رسيد، از ابن ابى الحديد نقل شده: كه آنچه مسلم بن عقبه در مدينه كشت از آنچه بسر بن ارطاة در سفر حجاز و يمن كه در حدود سى هزار نفر را هلاك كرد كمتر نبود.
مردى از اهل شام بر زنى كه تازه وضع حمل نموده و بچه اش را در بغل گرفته شير مى داد وارد شد، گفت: هر چه دارى براى من حاضر كن، زن گفت: چيزى براى ما باقى نگذاشتند، شامى گفت: چيزى به من بده وگرنه بچه ترا مى كشم، زن گفت: واى بر تو اين پسر ابى كبشه انصارى يار رسول خدا است، سپس گفت: فرزندم اگر چيزى داشتم فداى تو مى نمودم، مرد شامى پاى طفل را گرفت در حالى كه پستان در دهن داشت چنان به ديوار كوبيد كه مغز طفل متلاشى و بر زمين پخش شد، ولى آن مرد هنوز از خانه خارج نشده بود كه صورتش سياه شد.
ابو سعيد خدرى در خانه پنهان شده بود كه چند مرد شامى وارد خانه شدند و نامش را پرسيدند؟ پاسخ داد؟ من ابو سعيد خدرى يار پيامبرم، گفتند: آرى نامت را زياد شنيده ايم خوب كارى كردى كه در خانه نشستى و با ما نجنگيدى حال هرچه دارى بياور، گفت چيزى ندارم، موهاى صورتش را كندند و او را چندين بار زدند و هر چه يافتند بردند حتى از سير و پياز و يكجفت كبوتر كه در خانه بود نگذشتند.
انس گويد: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظين قرآن كشته شدند بحدى از مردم مدينه كشته شد كه مى توان گفت يك نفر باقى نماند، از جمله كسانيكه كشته شدند دو نفر از پسران زينب دختر ام سلمه همسر مكرمه رسول خداصلىاللهعليهوآله
مى باشد.
يزيد و سوزاندن خانه كعبه
پس از آنكه مسرف بن عقبه از سركوبى مردم مدينه فارغ شد عازم مكه مكرمه گرديد، اما چون به قدير رسيد جان به مالك دوزخ تسليم كرد، حصين بن نمير كه جانشين مسرف بود به فرماندهى سپاه شام وارد مكه شد.
شهر مكه را محاصره نمود، عبدالله بن زبير كه قدرت جنگيدن با وى را نداشت به خانه كعبه پناهنده شد، و او خود را: العائذ بالبيت مى ناميد، و به همين لقب مشهور شد حتى شعرا در اشعار او را با اين لقب نام مى بردند.
حصين بن نمير از بالاى كوههاى مسجدالحرام و دره هاى اطراف منجنيق ها نصب كردند و به وسيله آن سنگ و آتش و نفت و چيزهاى سوزنده به خانه كعبه مى ريختند تا آنكه خانه را خراب كرده و سوزانيدند.
و خداوند بزرگ نيز قدرت نمائى كرد و در حمايت از خانه اش صاعقه اى فرستاد كه يازده نفر از كسانيكه با منجنيق كار مى كردند طعمه حريق شدند و اين حادثه در سوم ربيع الاول يازده روز قبل از مرگ يزيد اتفاق افتاد، فشار بر مردم مكه و ابن زبير سخت شد، كه ابو وجزة مدنى در اشعارش چنين سروده است:
ابن نمير بئس ما تولى
|
|
قد احرق المقام والمصلّى
|
پسر نمير چه كار زشتى را مرتكب شد كه مقام ابراهيم و محل نماز را سوزانيد.
بى شرمى يزيد
يزيد در زمان معاويه به عنوان امير حاج به حج رفت، در مراجعت به مدينه برگشت، و در آنجا بساط شراب بگسترانيد در اين حال امام حسينعليهالسلام
و عبدالله بن عباس خواستند بر او وارد شوند يزيد گفت: وارد شوند، او را گفتند: ابن عباس بوى شراب را مى فهمد. گفت: حسين را اجازه دهيد و ابن عباس را اجازه ندهيد!
حسينعليهالسلام
كه وارد شد بوى شراب را همراه بوى عطريات فراوان دريافت. حضرت فرمود: چه عطر خوبى، اين عطر چيست؟ يزيد گفت: اين عطرى است كه در شام تهيه مى شود.
آنگاه كاسه شراب طلبيد و خود آشاميد، كاسه ديگر طلبيد، چون حاضر كردند به امام حسينعليهالسلام
حواله كرد!!
حضرت فرمود: عليك شرابك ايّها المرء. شرابت مال خودت اى شخص يزيد اشعارى با اين مضامين خواند:
اى رفيق، عجب است كه ترا دعوت به شراب مى كنيم و تو اجابت نمى كنى و به زنان جوان و شهوات و شادى و شرابى كه بزرگان عرب بر آن نشسته اند دلت را تر و تازه مى كند.
امامعليهالسلام
برخاست و فرمود: بلكه دل ترا تر و تازه مى سازد اى پسر معاويه.
اين عمل يزيد نشان مى دهد كه آنقدر شراب خورده كه عقلش را از دست داده بود وگرنه با توجه به مذاكرات او با نمايش قبل از حضور امام اين رفتار تناسب ندارد.
خلاصه زشتيهاى يزيد و اعمال ناشايست او بقدرى است كه زبان از بيان و قلم از تحرير آن قاصر و ناتوان است، تاريخ ننگين زندگى كوتاه يزيد بشريت را به شرمندگى و سرافكندگى وا مى دارد.
رفتار معاويه پسر يزيد كه پس از مرگ پدرش او را به خلافت برگزيدند، و استعفايش، واكنش رفتار يزيد است، او انديشيد پدرش آبروى خلافت را برده و چنين خلافتى باعث شرمسارى هر انسان عاقل است، وگرنه در تاريخ سابقه ندارد كه كسى از حكومت روى گردان باشد.(
فعليه لعنة اللّه و الملائكة و النّاس اجمعين.
)
مختار بن ابى عبيد ثقفى
او فرزند ابوعبيد ثقفى است كه از صحابه و ياران پيامبر اسلام و سرداران بنام اسلامى بوده است، مادرش دومه دختر وهب بن عمر مى باشد، مختار در سال اول هجرت متولد گرديد بنابراين هنگام رحلت پيامبر اسلام يازده ساله بوده است به همين مناسبت در شمار اصحاب و ياران رسول خداصلىاللهعليهوآله
آمده است.
مختار مردى عاق و با خرد و مدبر بود، در حاضر جوابى يد طولائى داشت و در فطانت و زيركى شهره آفاق و در حدسش خطا نمى كرد، او شجاعى بى پروا و داراى همتى عالى بود، كه همواره به كارهاى بزرگ اقدام مى نمود، و در فنون و امور جنگى استاد، و در جوانمردى و بخشندگى بى مانند، و به دليل سياست و فطانتش بود كه در مدت كوتاه حكومتش كه از هجده ماه تجاوز نكرد چه موفقيتهائى نصيبش گرديد و در اين مدت كوتاه دشمنان امام حسينعليهالسلام
را كيفرى بسزا داد و بر زخم دل خاندان پيغمبرصلىاللهعليهوآله
مرهم نهاد تا آنكه در سال 67 در 67 سالگى بدست مصعب بن زبير كشته شد و در طرف غربى گورستان كوفه دفن گرديد، و داراى قبه و بارگاه بوده است.
از ابن بطوطه متوفاى قرن هشتم نقل شده كه نزديك كوفه قبه و بارگاهى را مشاهده كردم كه گفته شد قبر مختار بن ابى عبيد ثقفى است.
چنانكه رساله شرح الثار ابن نما متوفى 726 مى گويد: بارگاه مختار بن ابى عبيد مانند ستاره تابان مقابل باب مسلم مى درخشيد.
ولادت مختار
براى پيدايش رجال بزرگ نوعا عواملى دست به هم مى دهند و مقدماتى آماده مى كرد تا يك شخصيتى بوجود آيد، بنابراين بعيد نيست آنچه را كه درباره ولادت مختار نقل شده به وقوع پيوسته و صحت داشته باشد: مى گويند هنگاميكه ابوعبيد پدر مختار تصميم گرفت همسرى براى خود انتخاب كند در صدد تحقيق از حال زنان شايسته برآمد، دوشيزگانى از قبيله ثقف و بستگانش را يادآورى كردند او هيچيك از آنان را نپسنديد تا آنكه در خواب ديد كسى او را گفت دومه دختر زيباى وهب را به همسرى اختيار كن زيرا در زمينه او هيچكس ترا ملامت نخواهد كرد و در زندگى با او نگرانى نخواهى ديد.
خوابش را با نزديكان در ميان گذاشت همه اين دختر را پسنديدند با دومه ازدواج كرد، چون همسر ابوعبيد به مختار حامله گرديد، در خواب ديد كسى اين اشعار را برايش سرود:
اءبشرى بالولد
|
|
اءشبه شيى ء بالاسد
|
اذا الرجال فى كبد
|
|
تقاتلوا على بلد
|
كان له الحظّ الاشد
|
|
|
يعنى ترا مژده باد به فرزندى كه همانند شير است، هنگاميكه مردان سختى جنگ را تحمل مى كنند براى او بالاترين لذت است.
چون وضع حمل نمود باز همان كس بخواب دومه آمد و او را گفت: قبل از آنكه بجنبد و بيش از آنكه كامش را برداريد او را مختار نام گزاريد و ابوجبر كنيه اش دهيد.
شايد مناسبت كنيه ابوجبر با مختار از آن جهت باشد كه شكستگى دل اهل بيت پيغمبر را جبران كرد و با انتقام و خونخواهى حزن و اندوهشان را به سرور و خوشى تبديل نمود.
مختار از ديدگاه امام
از لابلاى روايات بسيارى بر ميايد كه امامان و پيشوايان مذهبى همواره نسبت به مختار اظهار علاقه فراوان مى كردند و از عمليات او و خونخواهى حسين بن عليهمالسلام مسرور بوده اند، چنانكه امام باقرعليهالسلام
فرمود: مختار را بد نگوئيد كه او دشمنان ما را كشت و انتقام خون ما را گرفت، و زنان بيوه مان را به شوهر رسانيد در هنگام شدت احتياج اموالى در ميان ما تقسيم كرد.
و در روايات ديگرى كه جماعتى خدمت امام پنجم حضرت باقرعليهالسلام
بودند كه مردى از اهل كوفه وارد شد خواست دست امام را ببوسد، امام دست خود را كشيد و مانع شد، سپس پرسيد: كيستى؟
من ابوالحكم فرزند مختار بن ابوعبيد ثقفى هستم، امام با فاصله زيادى كه با او داشت دست خود را دراز كرد و او را نزديك خواند انمرد قدرى جلو آمد، فرمود پيشتر بيا با اصرار و تاكيد امام آنقدر به حضرت نزديك شد مثل اينكه امام مى خواهد او را روى زانوى خود جاى دهد، پس از تفقد و دلجوئى فراوان فرزند مختار عرض كرد:
قربانت گردم مردم درباره پدرم مختار زياد حرف مى زنند، نظر شما درباره اش چيست؟ كه گفتار شما را هر چه باشد درباره پدرم مى پذيرم؟
درباره مختار چه مى گويند؟
مى گويند: او مردى دروغگو بوده است.
سبحان الله، چه نسبتهاى ناروا به او مى دهند، با آنكه چقدر بما خدمت كرد، از پدرم امام زين العابدين شنيدم فرمود: صداق و مهريه مادرم از پولهائى بوده كه مختار برايش فرستاده بود، مگر مختار نبود كه خانه هاى خراب ما را تجديد بنا كرد و دشمنان ما را نابود ساخت و انتقام خونهاى ما را گرفت و از كشته هامان خونخواهى كرد؟
خدا پدرت را بيامرزد، خدا پدرت را بيامرزد، خدا پدرت را بيامرزد، حق ما را از هر كه بر او حقى داشتيم گرفت.
مختار و امام زين العابدين
ابوحمزه ثمالى گويد: هر سال كه به حج مى رفتم در مراجعت حضرت على بن الحسينعليهماالسلام
را زيارت مى كردم، در يكى از سالها كه خدمتش رسيدم او را ديدم كه كودكى را روى زانوى خود نشانيده و نوازش مى كند، كودك برخاست و رفت جلو درب اتاق بر زمين افتاد، سرش شكست و خون جارى شد، امام از جارى پريد و او را بلند كرد و خون از سرش پاك مى كرد و مى فرمود:(
انى اغيذك ان تكون المصلوب فى الكناسة.
)
يعنى ترا به خدا مى سپارم از اينكه در كناسه بدار آويخته شوى.
گفتم: پدرم و مادرم به قربانت، كدام كناسه؟
فرمود: كناسه كوفه.
آيا اين موضوع واقع خواهد شد؟
آرى به خدائيكه محمد را به حق برانگيخت اگر پس از من زنده باشى خواهى ديد كه اين جوان در ناحيه اى از نواحى كوفه كشته مى شود و دفن مى گردد و سپس قبرش را مى شكافند و جسدش را بيرون آورده در كوچه هاى كوفه بر زمين مى كشند و آنگاه به دار آويخته و پس از مدتى طولانى از دار فرود آورند و بدنش را بسوزانند و خاكسترش را بر باد دهند!!
قربانت گردم نام اين پسر چيست؟
او فرزندم زيد است.
چشمان امام پر از اشك شد و فرمود: پس داستان اين پسر را برايت بگويم: در يكى از شبها از كثرت عبادت و خسته گى خوابم ربود، در خواب ديدم كه در بهشتم و در آنجا پيامبر و على و حسن و حسينعليهمالسلام
حوريه اى از حوريان بهشتى را با من تزويج كردند، در بهشت با حوريه همبستر شدم و در پاى درخت سدرة المنتهى غسل كردم، همين كه از غسل فارغ شدم آوازى شنيدم كه مرا گفت: زيد برايت مبارك باشد.
از خواب بيدار شدم وضو ساخته و به نماز صبح پرداختم، پس از نماز صداى در بگوشم رسيد، عقب در رفتم مردى را ديدم كه دخترى همراه دارد كه از حيا دست ها را در آستين پنهان كرده و چادر بصورت افكنده است.
مرد را گفتم: چه مى گوئى؟
گفت: على بن الحسين را مى خواهم.
گفتم على بن الحسين منم.
گفت: من فرستاده مختار بن ابى عبيد ثقفى هستم، شما را سلام رسانيد و گفت اين را براى فروش به سرزمين ما آوردند او را لايق مقام شما دانستم و به ششصد اشرفى خريدم، و اين هم ششصد اشرفى است كه براى مخارج شما فرستاده است، نامه مختار را به من داد آنرا گشودم و خواندم و جواب او را نوشتم.