«سلام بر يزيد پسر ثبيط قيسى، سلام بر عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد پسر ثبيط قيسى. »
يزيد بن ثبيت (ثبيط) عبدى بصرى (قيسى) از شيعيان بصره و در ميان قبيله اش از بزرگان و محترمين بود.
در بصره زنى بود بنام ماريه دختر منقذ عبدى كه خانمى با كمال و داراى موقعيت و خانه اش مركز شيعيان بصره بود كه در آنجا اجتماع مى كردند و درباره مسائل روز به بحث و گفتگو مى پرداختند.
موقعيكه ابن زياد هنوز در بصره بود همه راهها را كنترل مى كرد، يزيد بن ثبيط تصميم گرفت از بصره خارج شده و به حسين بپيوندد، او صاحب ده پسر بود لذا تصميم خود را با آنان در ميان نهاد و گفت: كدامتان حاضريد با من به مكه بياييد و جانتان را نثار حسين كنيد؟
عبدالله و عبيدالله دو نفر از فرزندانش اعلام آمادگى كردند، سپس يزيد به خانه ماريه عبديه آمد و تصميمش را با شيعيان در ميان گذاشت تا شايد بتواند آنها را با خود همراه سازد ليكن آنها گفتند: ما از مأموران ابن زياد مى ترسيم كه مبادا ما را دستگير كنند.
يزيد بن ثبيط گفت: اگر تمام جاده ها را با سم اسبان پر كنند من از تصميم خود برنمى گردم و از تعقيب مأمورين ابن زياد نمى ترسم.
يزيد به اتفاق دو فرزندش عازم شد، و از مردم بصره نيز عامر و غلامش و سيف بن مالك و ادهم بن اميه با او همراهى مى كردند و جمعا هفت نفر راهى مكه شدند.
ابن ثبيط در تعقيب حسين و حسين دنبال ابن ثبيط
يزيد و همراهان وقتى وارد مكه شدند كه حسينعليهالسلام
در ابطح (يكى از محلات مكه) منزل داشت، يزيد شب را در منزل خود سپرى كرد، و اول روز عازم منزل امام گرديد، و از طرفى حسينعليهالسلام
شنيد كه يزيد بن ثبيط به مكه آمده عازم منزل او شد و چون به جايگاه او آمد گفتند: يزيد خدمت شما رفته است امام حسين در همانجا توقف فرمود و منتظر برگشت يزيد شد يزيد كه فهميد حسين به سراغ او آمده شتابان به جايگاه خود برگشت و حسين را در آنجا ديد با صداى بلند اين آيه را خواند:(
قل بفضل اللّه و رحمته فبذلك فليفرحوا
)
اشاره به اينكه آمدن حسين و نزول اجلالش در منزل يزيد فضل و رحمت خدا است كه شامل حال او شده و بايد به اين تفضل الهى خوشحال بود سپس بر حسين سلام كرد و در حضور امام نشست و هدف از آمدن خدمت او را بيان كرد، و حسين هم درباره اش دعا فرمود.
آنگاه وسائل خود را به جايگاه امام منتقل و به حضرت پيوست و در محضر آن جناب بود تا روز عاشورا.
عبدالله و عبيدالله فرزندان يزيد در حمله اولى شهيد شدند و يزيد بن ثبيط در حملات بعدى به شهادت رسيد.
نكته: جاذبه حسين براى انصار و ياران يك طرفه نيست بلكه جاذبه ياران نيز حسين را به سوى آنان مى كشاند.
شهيد بعد از حسين سويد بن عمرو
سويد بن عمرو بن ابى المطاع خثعمى پيرمردى بزرگوار، عابد، كثيرالصلوة و شجاعى آزموده در ميدان جنگ بود.
بنا به نقل طبرى و ديگر ارباب مقاتل سويد با كسب اجازه از امامعليهالسلام
به ميدان كارزار قدم نهاد و اين رجز را خواند:
اقدم حسين اليوم نلقى احمدا
|
|
و شيخك الحير عليا ذالنّدى
|
و حسنا كالبدر وافى الاسعدا
|
|
و عمّك القرم الهمام الارشدا
|
حمزة ليث اللّه يدعى اسدا
|
|
و ذالجناحين تبوّ اءمعقدا
|
فى جنّة الفردوس يعلوا صعدا
|
|
|
قدم پيش نهادم اى حسين تا جدت احمدصلىاللهعليهوآله
و پدرت على و برادرت حسن و عموهايت حمزه شير خدا و جعفر صاحب دو بال را كه در بهشت برين در مقام و مرتبه والاى آن هستند ملاقات نمايم.
و به كارزار پرداخت تا در اثر جراحات بسيار از پاى درآمد و به صورت بر زمين افتاد و آنچنان بيحال بود كه قدرت حركت از او سلب شده بود سپاه دشمن به تصور اينكه سويد جان داده است متعرض او نشدند پس از آنكه حسينعليهالسلام
به شهادت رسيد، سويد در حال جان دادن شنيد كه مى گويند: حسين كشته شد غيرتش به جوش آمد و حركتى به خود داد و از جاى برخاست، و چون شمشيرش را دشمنان گرفته بودند كاردى كه در ساق پا زير چكمه جاى داده بود گرفت و با كارد با دشمن جنگيد، با اين حال دشمنان ديدند كه تنها از عهده او بر نمى آيند دستجمعى بر او حمله كردند و عروة بن بكار تغلبى و زيد بن ورقاء جهنى او را شهيد نمودند.
چهار نفر بعد امام حسينعليهالسلام
به شهادت رسيدند
بعد از شهادت حضرت ابى عبدالله الحسينعليهالسلام
چهار نفر به شهادت رسيدند:
1 - سويد بن عمرو بن ابى المطاع خثعمى چنانكه در صفحه قبل گذشت.
2 و 3 - سعدبن حارث انصارى عجلانى و برادرش ابوالحتوف اهل كوفه كه جزء سپاهيان عمر سعد بودند هنگامى كه حسينعليهالسلام
كشته شد و زنان و اهل حرم حسينى صدا را به گريه و زارى بلند كردند، سعد و ابو الحتوف شمشير كشيدند و به سپاه عمر سعد حمله ور شدند و جماعتى را كشتند تا به فوز شهادت نائل شدند.
4 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل بن ابى طالب، حميد بن مسلم گويد: چون حسينعليهالسلام
كشته شد پسر بچه اى از خيمه گاه بيرون آمد و ترسان و لرزان به اين سو آن سو نگاه مى كرد و من كاملا متوجه او شدم كه پيراهن و شلوارى پوشيده و عمود خيمه اى در دست دارد و دو گوشواره اش در اثر حركت طفل حركت مى كرد ناگاه سوارى به سوى او تاخت و چون به او رسيد از اسب پياده شد و با شمشير او را دو نيمه كرد از نام پسر بچه پرسيدم گفتند: محمد بن ابى سعيد، و از نام قاتلش جويا شدم گفتند: لقيط بن اياسى جهنى است در زيارت ناحيه مقدسه آمده:(
السّلام على محمّد بن ابى سعيد بن عقيل و لعن الله قاتله لقيطبن ياسر الجهنى.
)
«سلام بر محمد پسر ابى سعيد بن عقيل خدا قاتلش لقيط جهنى را لعنت كند.
»
دو نفر با فاصله به شهادت رسيدند
دو نفر از ياران حسينعليهالسلام
مجروح شدند و آنها را اسير كردند و پس از شش ماه و يك سال به شهادت رسيدند: 1 - سواربن ابى عمير النهمى پس از مجروح شدن اسير شد و شش ماه بعد به شهادت رسيد، و در زيارت ناحيه مى خوانيم:(
السلام على الجرح الماسور سواد بن ابى عمير النهمى الهمدانى
)
«سلام بر مجروح اسير سوار بن ابى عمير. »
2 - مرقع بن ثمامة صيداوى وى پس از آنكه بر زمين افتاد اقوامش او را به كوفه بردند و دور از چشم ابن زياد نگهدارى مى كردند تا آنكه ابن زياد اطلاع يافت و فرستاد تا او را بكشد بستگانش وساطت كردند تا از كشتنش صرفنظر كرد اما او را دربند نموده و به زاره از توابع عمان تبعيد نموده و در زاره پس از گذشت يكسال از واقعه عاشورا به لقاء الله پيوست.
امام ياران را به استقامت مى خواند
حسينعليهالسلام
هنگاميكه مشاهده كرد ياران يكى پس از ديگرى به شهادت مى رسند و ممكن است اين وضع در آنان سستى ايجاد نمايد با جمله اى كوتاه ولى پرمغز و عميق آنها را به صبر و استقامت دعوت كرد:
(
صبرا بنى اكرام فما الموت الا قنطرة تعبر بكم عن البوس و الضراء الى الجنان الواسعة و النعم الدائمة فايكم يكره ان ينتقل من سجن الى قصر ان ابى حدثنى عن رسول الله انه قال: ان الدنيا سجن المؤمن و جنة الكافر و الموت جسر هؤ لاء الى جنانهم و جسر هؤ لاء الى جهيمهم.
)
«تحمل و بردبارى پيشه كنيد اى فرزندان آزاده، كه مرگ پلى است كه شما را از سختيها و مرارتها به بهشت برين عبور مى دهد و به نعمتهاى پايدار مى رساند، كيست كه از زندان به قصر باشكوهى منتقل شود و ناراحت باشد همانا پدرم على بن ابيطالب از جدم رسول خدا نقل كرده كه فرمود: دنيا براى مؤمن زندان است و براى كافر بهشت، و مرگ پلى است فاصله ميان آنها با بهشتشان و ميان اينها با جهنمشان.
»
نكته: حسينعليهالسلام
در اين جملات كوتاه اصحاب خود را به سرنوشت آينده نزديكشان توجه مى دهد تا از مرگ نهراسند كه مرگ در راه خدا و شهادت در راه دين و ايمان، زندگى جاويد و ابدى به انسان ميدهد و مومن با انتخاب چنين مرگ از همه سختيها و ناراحتى ها و رهائى يافته و به بهشت جاويدان وارد مى شود.
اسلم بن عمر و غلام تركى
اسلم بن عمر و غلام امام حسينعليهالسلام
كه پدرش ترك زبان بود اين غلام نويسنده و اهل قلم بود و نوشته اند كه وقتى قدم به ميدان كارزار نهاد اين رجز را مى خواند:
البحر من طعنى و ضربى يصطلى
|
|
و الجو من سهمى و نبلى يمتلى
|
اذا حسامى و يمينى ينجلى
|
|
ينشق قلب الحاسد المبجلى
|
1 - «دريا از ضربات شمشير و نيزه ام متلاطم و فضا از تير پيكانم پر مى شود. »
2 - «هنگاميكه دست و شمشيرم به حركت درآيد قلب حسود از ترس مى شكافد. »
به سپاه كفر حمله كرد و عده زيادى را به جهنم فرستاد كه بعضى از مورخين تعداد كشتگان او را هفتاد نفر بحساب آورده اند.
پس از آنكه بزمين افتاد حسينعليهالسلام
بر بالينش آمد در وقتى كه هنوز رمقى بر تن داشت، حضرت مشاهده كرد كه غلام نسبت به مولايش اظهار علاقه مى كند، محبت غلام امام را گريان ساخت در كنارش نشست و صورت بر جبين غلام گذاشت، اسلم كه از اين همه محبت مولايش به وجد آمده بود گويا روح تازه اى در بدنش دميد و فرياد زد:(
من مثلى و ابن رسول الله واضع خده على خدى.
)
«كيست مثل من كه پسر پيغمبر صورت بر صورتم نهاده. »
با گفتن اين جمله از شوق، جان به جان آفرين تسليم كرد.
شهادت دو نفر جابرى
(
السلام على سيف بن احارث ابن سريع السلام على مالك بن عبدبن سريع.
)
«سلام بر سيف پسر حارث پسر سريع»
«سلام بر مالك پسر عبد پسر سريع ».
سيف بن حارث بن سريع همدانى جابرى و مالك بن عبد بن سريع كه با هم برادر مادرى و پسر عمو بودند، در كربلا بحضور امامعليهالسلام
رسيدند و شبيب آزاد شده آنان هم كه مردى شجاع بود همراه ايشان بود، اين دو برادر در روز عاشورا وقتى حسينعليهالسلام
را غريب ديدند گريان شدند حسين فرمود: فرزندان برادرم چرا گريه ميكنيد بخدا قسم اميدوارم ساعتى ديگر خوشحال گرديد.
عرض كردند: بخدا سوگند براى خود نمى گرييم بلكه گريه ما براى شما است كه مى بينيم دشمن شما را احاطه كرده و قدرت دفاع از شما را نداريم به جز آنكه جان خود را فداى شما كنيم.
حسينعليهالسلام
فرمود:(
جزاكم الله احسن جزاء المتقين.
)
«خدا به شما بهترين پاداش پرهيزگاران عطا فرمايد. »
آن دو برادر در حاليكه توجهشان به حسينعليهالسلام
بود با جمله: السلام عليك يابن رسول الله. با او خداحافظى نمودند و امام در جوابشان فرمود:(
و عليكما السلام و رحمة الله و بركاته.
)
و به سوى ميدان رهسپار شدند و به مسابقه پرداختند و از يكديگر حمايت مى كردند تا به شهادت رسيدند.
انس كاهلى پيرترين ياران حسين
السلام على انس بن كاهل الاسدى.
«سلام بر انس پسر كاهل اسدى. »
انس بن حارث بن بنيه بن كاهل اسدى يكى از ياران رسول خداصلىاللهعليهوآله
كه از پيامبر احاديثى نقل كرده است كه از آن جمله است حديثى در شهادت حسينعليهالسلام
.
(
قال: سمعت رسول الله يقول و الحسين
عليهالسلام
فى حجره ان ابنى هذا يقتل بارض من ارض العراق الافمن شهده فلينصره.
)
از پيامبر شنيدم در وقتى كه حسين در دامن رسول خداصلىاللهعليهوآله
نشسته بود، فرمود: اين فرزندم در قسمتى از زمين عراق كشته مى شود، آگاه باشيد هر كه او را دريابد بايد او را يارى نمايد. »
به همين دليل بود وقتى كه شنيد حسينعليهالسلام
به كربلا آمده از كوفه حركت كرد. و نيمه شبى به حضور مبارك امام شرفياب شد.
در روز عاشورا چون نوبت جانبازى به او رسيد بخدمت امام آمد و اجازه ميدان طلبيد، امام اجازه فرمود، چون سنش بالا بود و كمرش خميده لذا شالى بر كمر بست خميدگى پشت نمودار نباشد و ابروهاى خود را با دستمالى به پيشانى بست تا مانع ديدش نگردد.
امام كه اين حركت پيرمرد مخلص را مشاهده كرد اشك از چشمان مباركش جارى شد و فرمود: شكر الله سعيك يا شيخ. «خدا سعى و كوشش ترا تقدير نمايد. »
انس به ميدان آمد و مانند شجاعان جوان رجز مى خواند:
قد علمت كاهلها و دودان
|
|
وخنذ فيون و قيس عيلان
|
بان قومى آفة للاءقران
|
|
|
«تيره هاى كاهل و دودان و خندف و قيس همگى مى دانند كه قبيله ما نابود كننده همرزمانند. »
گفته شده هيجده نفر را كشت تا به درجه رفيعه شهادت نائل و روحش با ارواح طيبه انبياء و صديقين و شهدا پيوند يافت.
عبدالله و عبدالرحمان غفاريان
(
السلام على عبدالله و عبدالرحمان ابنى عروة بن حراق الغفاريين.
)
«سلام بر عبدالله و عبدالرحمان پسران عروه پسر حراق غفاريان. »
اين دو برادر از اشراف و بزرگان كوفه بودند كه داراى موالى و هم پيمانانى از ساير قبايل عرب و غير عرب بودند. حراق جد آنان از ياران علىعليهالسلام
بود كه در جنگهاى سه گانه شركت داشت. اين دو برادر در كربلا به حسينعليهالسلام
پيوستند.
چون اصحاب ابى عبدالله ديدند كه دشمن زياد شده و تاب و توان مقابله و دفاع از جان حسين و خود را ندارند آماده شهادت شدند دو برادر غفارى به حضور امام آمدند و عرض كردند: السلام عليك يا ابا عبدالله. دشمن ما را محاصره كرده و دوست داريم كه در برابر شما كشته شويم و با شهادتمان از شما دفاع كنيم، امام فرمود: مرحبا بكما «آفرين بر شما»
نزديك شويد، آن دو به سوى دشمن حمله كردند و اين رجز را مى خواندند و يكديگر را پاسخ مى دادند:
قد علمت حقا بنو غفار
|
|
و خندف بعد بنى نزار
|
لنضر بن معشر الفجار
|
|
بكل غضب صارم تبار
|
يا قوم ذودوا عن بنى الاطهار
|
|
بالمشر فى والقنا الخطار
|
بنو غفار و تيره خندف و نزار به راستى دانسته اند كه ما با شمشير بران بر گروه فجار و كفار ضرباتمان را وارد مى كنيم.
مردم! از فرزندان پاك پيامبر با شمشير و نيزه دفاع كنيد. »
آنقدر جنگيدند تا به شهادت رسيدند، برخى از مورخين نوشته اند كه عبدالله در حمله اولى شهيد شد.
جانبازى جوانان هاشمى
تا وقتى كه حتى يك نفر از اصحاب ابى عبداللهعليهالسلام
بودند به افراد بنى هاشم كه از بستگان و نزديكان حسينعليهالسلام
بودند اجازه جنگ و جهاد نمى دادند تا آنكه آخرين نفر از ياران امام به شهادت رسيدند در اين هنگام جوانان هاشمى آماده شهادت شدند يكديگر را در آغوش مى گرفتند و بوسه نثار مى كردند چون بسوى بهشت جاويد رهسپار بودند خندان و شادان اما همينكه چشمشان به ابى عبدالله مى افتاد بر غربت و تنهائيش مى گريستند مخصوصا وقتى كه گريه و شيون زنان علويات را مى شنيدند بى طاقت مى شدند امامعليهالسلام
درباره بعضى از جوانان به دلايلى اجازه ميدان نمى داد و تحمل كشته شدنشان بر او گران مى آمد و لذا آنان به دست و پاى حضرت مى افتادند و دست و پايش را بوسه مى زدند تا اجازه جانبازى بگيرند.
على اكبر در زيارت ناحيه مقدسه
در زيارت ناحيه مقدسه امام زمان درباره حضرت على بن الحسين على اكبر چنين مى خوانيم:
(
السلام عليك يا اول قتيل من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل، صلى الله عليك و على ابيك اذ قال فيك: قتل الله قوما قتلوك يا بنى ما ااءجراءهم على الرحمان و على انتهاك حرمة الرسول، على الدنيا بعدك العفا، كانى بك بين يديك ماثلا و للكافرين قاتلا، قائلا:
)
انا على بن الحسين بن على
|
|
نحن و بيت الا اولى بالنبى
|
اطعنكم بالرمح حتى ينثى
|
|
اضربكم بالسيف احمى عن ابى
|
ضرب غلام هاشمى عربى
|
|
والله لا يحكم فينا بن الدعى
|
(
حتى قضيت نحبك و لقيت ربك، اشهد انك اولى بالله و برسوله و انك ابن رسوله و حجته و اءمينه حكم الله على قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدى لعنه الله و اخزاه و من شركه فى قتلك و كانوا عليك ظهيرا اصلاءهم الله جهنم و سائت مصيرا و جعلنا الله من ملاقيك و مرافقى جدك و ابيك و عمك و اخيك و امك المظلومة و ابرء الى الله من اعدائك اولى الجحود والسلام عليك و رحمه الله و بركاته.
)
«سلام بر تو اى شهيد از نسل بهترين نسلها كه از نسل ابراهيم خليلى. »
درود خدا بر تو و بر پدرت هنگامى كه درباره دشمنت نفرين كرد: كه خدا بكشد قومى را كه ترا كشتند، پسرم اينان چقدر نسبت به خدا و به ريختن احترام رسول خدا جسورند على جان پس از تو خاك بر سر دنيا و زندگانى دنيا.
گويا مى بينيم وقتى را كه در برابر دشمن ايستاده جنگ مى كردى و اين چنين رجز مى خواندى: من على فرزند حسين بن على هستم به خانه خدا قسم كه ما به پيامبر سزاوارتريم در حمايت از پدرم شما را با نيزه و شمشير آنقدر مى زنم تا بشكند تا شما ضربه جوان هاشمى عربى را ببينيد كه بخدا سوگند زنازادگان بر ما حكومت نخواهند كرد. تا آنكه وظيفه ات را به پايان رساندى و خداى خود را ملاقات نمودى.
آرى گواهى مى دهم كه تو به خدا و رسولش نزديكتر و سزاوارترى كه تو فرزند رسول خدا و فرزند حجت و امين اوئى، خدا عليه قاتل تو مرة بن منقذ عبدى و هر كه با او كمك كرد حكم فرمايد و آنها را لعنت كند و خوار و زبون سازد و آنان را عذاب جهنم بچشاند كه بد جايگاهى است، و خدا ما را از كسانى قرار دهد كه با تو ملاقات كنيم و از هم نشينان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومه ات باشيم و از دشمنان تو در پيشگاه خدا بيزارى مى جوئيم كه منكر حق و حقيقتند و سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد.
»
نكته: على اكبر چند موضوع مهم را در رجز گنجانيده است:
1 - حمايت از رهبر: اين حملات و ضربات را به عنوان حمايت از پدرم كه امام من است بكار مى گيرم.
2 - عزت نفس و امتناع از پذيرش ظلم و جور: تا جان در بدن و نفس در سينه دارم زير بار حكومت ظالمانه فرزند زنا و ناشايست نمى روم.
على اكبر حقا عزت نفس و اباء و امتناع از پذيرش ظلم و ستم را از پدر بارث برده است.
نكته ديگر اينكه از زيارت ناحيه مقدسه استفاده مى شود كه مادر على اكبر در كربلا بوده است.
شخصيت على اكبر
حضرت على اكبر دو سال پس از شهادت جدش حضرت على بن ابيطالب متولد گرديد بنابراين نقل كه مشهور هم هست در كربلا هيجده سال داشته است اما در سرائر اين ادريس آمده كه در زمان خلافت عثمان متولد گرديده و از جدش علىعليهالسلام
روايت نموده است.
مادرش ليلى دختر ابى مرة بن عروة بن مسعود ثقفى است كه در ميان اهل منبر به ام ليلى معروف است و مادر ليلا هم ميمونه دختر ابوسفيان بوده است.
على اكبر در خلقت و اخلاق و گفتار شبيه جدش رسول خداصلىاللهعليهوآله
بوده است ابوالفرج اصفهانى نقل مى كند كه معاويه از اطرافيانش پرسيد: چه كسى به خلافت شايسته و سزاوارتر است؟ گفتند: شما.
معاويه گفت: نه چنين است كه شما مى گوئيد بلكه على بن الحسين سزاوارتر است كه جدش رسول خدا است و داراى شجاعت بنى هاشم و سخاوت بنى اميه و زيبائى ثقيف است.
نكته: معاويه در اين گفتارش مى خواهد بنى اميه را به سخاوت تعريف كند. كنيه اش ابوالحسن اما لقب اكبر با اينكه حضرت سجاد بزرگتر بوده شايد از اين جهت باشد كه سه نفر از فرزندان امام حسينعليهالسلام
على نام داشتند: امام زين العابدين و على اكبر و على اصغر كه در ميان دو نفر شهيد از فرزندان امام حسينعليهالسلام
او بزرگتر از على اصغر بوده لقب اكبر به خود گرفته است.
شهادت على اكبر
هنگاميكه حضرت على اكبر مشاهده كرد كه انصار و ياران همگى به شهادت رسيدند و جز افراد بنى هاشم كسى باقى نمانده و حسين تنها است سوار بر ذوالجناح به خدمت امام آمد و اجازه ميدان خواست، حسين به قد و قامت على نگريست كه زيباترين و خوش خلقترين انسانها است اشك از ديدگانش سرازير شد اما بى مهابا اجازه داد. و رفع شيبته نحو السماء. فقال «محاسن شريفش را بطرف آسمان گرفت و آنگاه فرمود. »
(
اللهم اشهد على هؤ لاء القوم فقد برزاليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك و كنا اذا اشتقنا الى نبيك نظرنا اليه...
)
«خدايا بر اين قوم گواه باش كه به جنگ ايشان مى رود جوانى كه از نظر شكل و شمايل و خلق و خوى و بيان و گفتار و شبيه ترين انسانها به پيامبر تو است كه ما هرگاه مشتاق ديدار پيامبرت مى شديم او را نگاه مى كرديم. »
خدايا بركت خود را از آنان بازدار و در ميان آنان تفرقه بينداز و هرگز حكومت را از آنان خشنود مساز كه اينان ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند ليكن بر ما تاختند تا ما را بكشند.
(
ثم صاح: يابن سعد مالك قطع الله رحمك كما قطعت رحمى و لم تحفظنى فى رسول الله
صلىاللهعليهوآله
.
)
«سپس فرياد زد: پسر سعد ترا چه مى شود كه خدا ريشه ات را قطع كند چنانكه ريشه مرا قطع كردى و قرابت مرا به رسول خدا رعايت نكردى. »
نكته: آيا حسين از جلو خيمه گاه با عمر سعد اين چنين سخن مى گويد؟ نه ظريفى مى گفت: على اكبر سواره بطرف ميدان روان شد، حسين هم بى اختيار پياده از عقب سر على به راه افتاد تا به سپاه عمر سعد نزديك شد آنگاه اين جملات را بيان فرمود.
على اكبر به دشمن حمله كرد و رجز خواند (رجز على اكبر ضمن زيارت ناحيه گذشت) و جنگ سختى نمود كه ناله دشمن از كثرت كشتار بلند شد، نوشته اند يكصد و بيست نفر را به خاك هلاك افكند و خود جراحات زياد برداشت و تشنگى بر او فشار آورد لذا نزد پدر بازگشت عرض كرد:(
يا ابة العطش قد قتلنى و ثقل الحديد قدا جهدنى فهل الى شربة ماء من سبيل اتقوى بها على الاعداء.
)
«پدر تشنگى مرا كشت و سنگينى اسلحه مرا به زحمت افكند آيا مى شد كه شربت آبى به من برسانى تا با آن در جنگ با دشمن نيرو بگيرم؟
(
فبكى الحسين و قال و اغوثاه انى لى الماء يا بنى يعز على محمد و على على بن ابى طالب و على ابيك ان تدعوهم فلا يجيبوك و تستغيث بهم فلا يغيثوك، قاتل يا بنى قليلا و اصبر فما اسرع الملتقى بجدك محمد
صلىاللهعليهوآله
فيسقيك بكاسه الاوفى شربة لا تظماء بعدها ابدا.
)
«حسين از ناراحتى فرزندش گريان شد و فرمود: بر جدت محمد مصطفى و على بن ابى طالب و من دشوار است كه نتوانيم خواسته ات را برآوريم پسرم صبر پيشه كن و اندكى به جنگ كه نزديك است جدت را ملاقات كنى و با كاسه لبريز آنچنان سيرابت كند كه هرگز تشنه نشوى. »
يا بنى هات لسانك «فرزندم زبانت را بيرون آر. »
و زبان على را در دهان گرفت و مكيد، على اكبر احساس كرد كه كام حسين از زبان او خشك تر است سپس انگشتر خود را به على داد و فرمود: انگشتر در دهان خود نگهدار.
نكته: مگر حضرت على اكبر نمى دانست كه در خيمه گاه آب وجود ندارد چرا از پدر تمناى آب كرد گويا خواسته با پدر تجديد ديدار كند آب را بهانه كرده، و حسين هم با گرفتن زبان فرزند در كام خود خواست تا لبان على اكبر را ببوسد.
على اكبر به ميدان بازگشت و به دشمن حمله كرد و همانند پدر و جدش على مرتضى مى جنگيد حميد بن مسلم گويد: ايستاده بودم و نبرد على اكبر را تماشا مى كردم كه بر يمين و يسار لشكر كوفه حمله مينمود و بهر سو رو ميكرد جمعيت انبوهى از جلو او ميگريختند؟ مرة بن منقذ در كنار من بود گفت: گناه همه عرب بر من باشد كه اگر اين جوان از نزديكم عبور كند پدرش را عزادار نسازم، گفتم مره چنين مگو كه اين جمعيت او را كفايت مى كنند، قسم ياد كرد كه چنين خواهم كرد، على اكبر در حاليكه جمعيتى را تعقيب مى كرد به ما نزديك شد، مرة بن منقذ با نيزه از پشت بر او حمله كرد كه على اكبر روى قربوس زين افتاد و مره با شمشير بر فرق على زد و سرش را شكافت، على دست به گردن ذوالجناح افكند، دشمن اطرافش را گرفتند. فقطعوه بسيوفهم اربا اربا. «با شمشيرها على را قطعه قطعه نمودند. »
در اين هنگام على اكبر صدا زد:(
يا ابتاه السلام عليك هذا جدى رسول الله قد سقانى بكاسه الاوفى و يقرئك السلام و يقول عجل القدوم الينا فان لك كاسا مذ خورة و شهق شهقة فارق الدنيا.
)
«پدرم سلام بر تو اينك جدم رسول خدا مرا سيراب گردانيد و به شما سلام مى فرستد و مى فرمايد به سوى ما شتاب كن كه كاسه اى براى شما ذخيره نموده ام سپس ناله اى كرد و جان به جان آفرين تسليم نمود.
»
يم فاطمى در سرمدى
|
|
گل احمدى مه هاشمى
|
ز سرادقات محمدى
|
|
طلعت ظهور و جلالتى
|
به سما قمر به نبى ثمر
|
|
به فاطمه در به على گهر
|
به حسن جگر به حسين پسر
|
|
به چه قامتى و قيامتى
|
به ملك مطاع به خدا مطيع
|
|
به مرض شفا به جزا شفيع
|
چه مقام بندگيش منيع
|
|
به چه بندگى و اطاعتى
|
ز قفا دو زن شده نوحه گر
|
|
يكى عمه گفت و يكى پسر
|
كه نما بجانب ما نظر
|
|
به اشارتى و نظارتى
|
حسين و زينب در كنار نعش على
همينكه صداى وداع على بگوش پدر رسيد مانند باز شكار خود را در كنار نعش فرزند رسانيد، على را ديد كه بدنش قطعه قطعه شده جاى سالمى در بدن ندارد، صدا زد:(
قتل الله قوما قتلوك يا بنى فما اجراهم على الله على اءنتهاك حرمه رسول اللّه، ثمّ استهلت عيناه بالدموع و قال: على الدنيا بعدك العفا.
)
«خدا بكشد مردمى را كه تو را كشتند چقدر نسبت به خدا و هتك احترام رسول خدا جسور شدند و با چشمانى پر از اشك فرمود: على جان بعد از تو خاك بر سر دنيا باد. »
راوى حميد بن مسلم مى گويد: در همين حال ديدم زنى سراسيمه از خيمه ها خارج شد و فرياد مى كشيد: وا حبيبا يابن اخياه.
دوان دوان بطرف قتلگاه مى آمد، پرسيدم اين زن كيست؟ گفتند: زينب دختر على بن ابى طالب (دختر فاطمه دختر رسول خدا) است آمد و خود را روى نعش على انداخت، حسين دست او را گرفت و به خيمه برگردانيد، دوباره به كنار نعش على آمد و فرمود:
(
يا فتيان بنى هاشم احملو اخاكم الى الفسطاط.
)
«جوانان بنى هاشم بيائيد و برادرتان را به خيمه ها ببريد. »
سپس نعش على را به خيمه شهدا بردند.
(داستان خواب امام حسين و پاسخ على اكبر: اذا لانبالى بالموت در صفحات پيشين گذشت.)
ايثار خاندان عقيل
عقيل برادر اميرالمؤمنين است فرزندان عقيل در كربلا در يارى حسينعليهالسلام
علاقه خاصى نشان دادند و ايثار و از خود گذشتگى عجيبى بخرج دادند، مسلم بن عقيل بجاى خود بلكه فرزندان و برادران او نيز با مقاومت فوق العاده مورد تعريف و تمجيد حسينعليهالسلام
قرار گرفتند، حسينعليهالسلام
در روز عاشورا وقتى ايستادگى و جانبدارى خاندان عقيل را مشاهده كرد فرمود:(
صبرا آل عقيل ان موعدكم الجنة، اللهم اقتل قاتل آل عقيل.
)
امام زين العابدينعليهالسلام
به خاندان عقيل علاقه خاصى نشان مى داد و آنان را بر ديگران حتى بر افراد خانواده جعفر طيار مقدم مى داشت، وقتى علتش را مى پرسند، مى فرمايد:(
انى اذكر يومهم مع ابى عبدالله فارق لهم.
)
«يعنى من هرگاه ايثار آنان را با ابى عبدالله بخاطر مى آورم دلم بر آنها مى سوزد. »
مورخين كلا نه نفر از فرزندان و نواده هاى عقيل را ياد كرده اند كه در خدمت امام حسين به شهادت رسيده اند: 1 - مسلم بن عقيل 2 - عبدالله بن مسلم 3 - محمد بن مسلم 4 - محمد بن عقيل 5 - جعفر بن عقيل 6 - عبدالرحمان بن عقيل 7 - عبدالله بن عقيل 8 - على بن عقيل 9 - محمد بن ابى سعيد بن عقيل.
(داستان بنى عقيل و حمايت آنان از حسين در شب عاشورا گذشت).
عبدالله بن مسلم بن عقيل
(
السلام على القتيل عبدالله بن مسلم بن عقيل و لعن الله قاتله و راميه عمروبن صبيح الصيداوى.
)
«سلام بر شهيد فرزند شهيد عبدالله فرزند مسلم بن عقيل، خدا لعنت كند قاتل او و عمرو بن صبيح صيداوى را كه او را با تير زد»
عبدالله بن مسلم خواهرزاده امام حسينعليهالسلام
و مادرش رقيه دختر اميرالمؤمنين است.
بعضى از مورخين او را اول شهيد از بنى هاشم مى دانند ليكن صحيحتر آن است كه على اكبر اولين شهيد است. عبدالله بن مسلم پس از كسب اجازه به ميدان رفت و چنين رجز مى خواند:
اليوم القى مسلما و هو ابى
|
|
و عصبة باذوا على دين النبى
|
ليسوا بقوم عرفوا بالكذب
|
|
لكن خيارو كرام النسب
|
«امروز پدرم مسلم را ديدار مى كنم و همه قبيله ام را كه بر دين پيامبر مرده اند، اينان جمعيتى هستند كه به دروغ شناخته نشده اند بلكه مردمى بزرگوار و صاحب نسبند. »
عبدالله در سه حمله پياپى 98 نفر را كشت تا آنكه عمرو بن صبيح تيرى بجانب او رها كرد در حالى كه دست عبدالله بر پيشانيش بود دست را به پيشانى دوخت و هر چه تلاش كرد نتوانست دست را جدا كند آنگاه بر اين قوم چنين نفرين كرد:
(
اللهم انهم استقلونا و استذلونا فاقتلهم كما قتلونا.
)
«خدايا اينان ما را اندك شمردند و خوار ساختند خدايا آنها را بكش چنانكه ما را كشتند. »
سپس اسد بن مالك تيرى به قلب او نواخت كه به لقاء الله پيوست.
جعفر بن عقيل بن ابيطالب
(
السلام على جعفر بن عقيل لعن الله قاتله و راميه بشربن حوط الهمدانى.
)
جعفر بن عقيل قدم به ميدان كارزار نهاد و اين رجز را مى خواند:
انا الغلام الابطحى الطالبى
|
|
من معشر فى هاشم و غالب
|
و نحن حقا ساده الذوائب
|
|
هذا حسين سيد الاطائب
|
«من جوانى از ابطح (سرزمين مكه) و از نسل ابوطالب از قبيله هاشم و غالبم به راستى كه ما بزرگ بزرگانيم و در حمايت از حسين سرور پاكان مى جنگيم.»
پس از آنكه جعفر جنگ نمايانى كرد و پانزده نفر را به هلاكت رسانيد بشربن حوط او را به شهادت رسانيد.
عبدالرحمان بن عقيل
(
السلام على عبدالرحمان بن عقيل لعن الله قاتله و راميه عثمان بن خالد بن اءشيم الجهنى.
)
عبدالرحمان فرزند ديگر عقيل قدم به صحنه كارزار نهاد و اين رجز را مى خواند:
ابى عقيل فاعر فوا مكانى
|
|
من هاشم و هاشم اخوانى
|
كهول صدق سادة الاقران
|
|
هذا حسين شامخ البنيان
|
«اگر مى خواهيد جايگاه مرا بشناسيد پدرم عقيل است از نسل هاشم و بنى هاشم برادران ما مردان جا افتاده و صادق و هم طراز بزرگانند، و اين حسين است كه از مقام و موضع شامخى برخوردار است عبدالرحمان جنگ سختى نمود و حدود هفده نفر را به درك فرستاد تا آنكه عثمان بن خالد جهنى و بشربن حوط قاتل برادرش جعفر او را از پاى درآوردند.
عون بن عبدالله بن جعفر
(
السّلام على عون بن عبدالله بن جعفر الطيّار فى الجنان حليف الايمان و منازل الاقران النّاصح للرّحمان التّالى للمثانى و القرآن لعن اللّه قاتله عبدالله بن قطبه النّبحانى.
)
«سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر پرواز كننده در بهشت همراه با ايمان از پاى در آورنده همر زمان خيرخواه پروردگار نمونه سوره حمد و قرآن...
خدا عبدالله بن قطبه نبهانى قاتلش را لعنت فرمايد. »
عون فرزند عبدالله بن جعفر، مادرش حضرت زينب دختر اميرالمؤمنين و سپهسالار اسراى كربلا است.
عون به سپاه كفر حمله كرد و اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن جعفر
|
|
شهيد صدق فى الجنان ازهر
|
يطير فيها بجناح اخضر
|
|
كفى بهذا شرفا فى المحشر
|
1 - «اگر مرا نمى شناسيد من فرزند جعفر شهيد راستين در راه خدا هستم كه در بهشت مى درخشد. »
2 - «در بهشت بوسيله بالهاى سبز پرواز مى كند كه اين افتخار در محشر براى ما كافى است. »
عون جنگ نمايانى كرد و سه نفر سوار و هيجده نفر پياده را به جهنم فرستاد تا سرانجام بدست عبدالله بن قطبه بنهانى شربت شهادت نوشيد.
محمد بن عبدالله بن جعفر
(
السّلام على محمّد عبدالله بن جعفر الشاهد مكان آبيه و التّالى لاخيه واقيه ببدنه لعن اللّه قاتله عامر بن نهشل التّميمى.
)
«سلام بر محمد فرزند عبدالله بن جعفر كه بجاى پدر در كربلا حضور يافت و نمونه برادر خود كه او را با جان خود حمايت مى كرد، خدا عامر بن نهشل تميمى قاتلش را لعنت كند. »
برخلاف آنچه كه معروف است كه دو فرزند عبدالله بن جعفر به طفلان حضرت زينب سلام الله عليها معرفى شده اند، مادر محمد، خوصاء دختر حفصة بن ثقيف بن ربيعه است. چون نوبت جانبازى به محمد رسيد به دشمن حمله كرد و اين رجز مى خواند:
اشكو الى الله من العدوان
|
|
فعال قوم فى الرّدى عميان
|
قد بدّلوا معالم القرآن
|
|
و اظهروا الكفر مع الطّغيان
|
1 - «از تجاوز و كردار قومى كه كوركورانه به انحراف گرائيدند به خدا شكايت مى كنم. »
2 - «كه معارف قرآن و بيان محكم تنزيل را تغيير دادند و كفر و طغيان و سركشى را آشكار ساختند. »
محمد در حملات پياپى ده نفر را كشت تا آنكه عامر بن نهشل تميمى با شمشير او را شهيد كرد و بدن شريفش در خاك گرم كربلا افتاد.
عبدالله در سوك فرزندان
چون خبر شهادت حسين و فرزندان عبدالله بن جعفر به مدينه رسيد مردم مدينه براى تسليت و تعزيت به خانه عبدالله تردد مى كردند ابواللّسلاس غلام عبدالله بن جعفر گفت: اين گرفتاريها از ناحيه حسين بر ما وارد شد عبدالله با كفش بر غلام حمله كرد و گفت: اى پسر كنيز متعض درباره حسين چنين مى گوئى؟ بخدا سوگند اگر من هم با او بودم از او جدا نمى شدم تا جانم را قربانش كنم، و اين مواردى است كه بايد از جان گذشت، مصيبتشان بر من آسان مى گردد كه در يارى برادر و پسر عمويم شهيد شدند و با او مواسات كردند آنگاه خطاب بحاضرين گفت: خدا را سپاس مى گويم كه مرا در شهادت حسين عزيز و گرامى داشت كه اگر خود نبودم تا جانم را نثار او كنم اما فرزندانم اين مقام را درك كردند و با حسين مواسات نمودند.
قاسم بن الحسن
(
السّلام على القاسم بن الحسن بن على المضروب على هامّتة المسلوب لا مته حين نادى الحسين عمه فجلّى عليه عمه كالصّقر و هو يفحص برجليه التّراب و الحسين يقول بعدا لقوم قتلوك و من خصمهم يوم القيامة جدّك و ابوك.
ثمّ قال: عزّو اللّه على عمّك ان تدعوه فلا يجيبك او يجبيك فا ينفعك هذا و اللّه يوم كثر و اتره قل ناصره جعلنى الله معكما يوم جمعكما و بّواءنى متّبواء كما و لعن اللّه قاتلك عمر بن سعد بن نفيل الازدى و اءصلاه جحيما و اعدّله عذابا اليما.
)
«سلام بر قاسم بن الحسن بن علىعليهمالسلام
كه شمشير بر فرقش وارد شد و زره اش را به غارت بردند، هنگاميكه عمويش حسين را صدا زد، حسين مانند باز شكارى خود را به قاسم رسانيد مشاهده كرد قاسم در حال جان دادن پاها را بر زمين مى سايد فرمود: از رحمت خدا دور باد مردمى كه ترا كشتند و در قيامت جد و پدرت دشمنشان باد، سپس فرمود: بر عمويت دشوار است كه او را بخوانى و نتواند ترا اجابت كند يا اجابت كند در وقتى كه فايده نداشته باشد بخدا قسم امروز روزى است كه دشمنان عمويت بسيار و يارانش اندكند خدا مرا با شما محشور گرداند در روزى كه شما را با هم محشور مى گرداند، و مرا در جايگاه شما قرار دهد و خدا عمرو بن سعد بن نفيل قاتلت را لعنت كند و او در آتش جهنم وارد نمايد و عذاب دردناكى برايش مهيا سازد.
»
شخصيت قاسم بن الحسن
قاسم فرزند امام حسن مجتبىعليهالسلام
مادرش رمله مكنى به ام ابى بكر بود قاسم بيش از سيزده سال از عمر شريفش نگدشته بود جوانى بسيار زيبا و رعنا بود چنانكه مورخين گفته اند: كانّ وجهه شقّة قمر. «يعنى چهره اش مانند پاره ماه بود. »
و در طراوت همچون گل نوشكفته و در اين سنين كم داراى خردى چون لقمان و ايمانى راسخ و قوى بود.
و چرا چنين نباشد كه او در دامن حسين عم بزرگوار خود نشو و نما كرده و عزت نفس حسين و عظمت روحى ابى عبدالله در او تزريق و تغذيه شده است در روز عاشورا كه عمويش را تنها مشاهده كرد با خود زمزمه مى نمود:(
لا تقتل عمى و انا احمل السّيف.
)
«تا وقتى كه شمشير در دست من است عمويم به شهادت نخواهد رسيد.
»
قاسم اجازه جهاد مى طلبد
قاسم بن الحسن براى رفتن به ميدان به حضور عمو آمد و اجازه نبرد خواست، حسين كه مشاهده كرد قاسم آماده شهادت است دست در گردن او انداخت و عمو و برادرزاده آنقدر گريستند. حتّى غشى عليهما. «تا هر دو بيحال شدند. »
آنگاه قاسم اذن ميدان طلبيد، حسين از اجازه امتناع مى نمود: عموجان چگونه اجازه ميدان بدهم كه تو يادگار برادر منى قاسم آنقدر دست و پاى عمو را بوسيد تا اجازه گرفت و با چشم گريان به سوى ميدان روان گرديد.
شهادت قاسم
قاسم وقتى قدم به ميدان كارزار نهاد اين رجز مى خواند:
ان تنكرونى فانا بن الحسن
|
|
سبط النّبى المصطفى المؤ تمن
|
هذا حسين كالاسير المرتهن
|
|
بين اناس لا سقوا صوب المزن
|
«اگر مرا نمى شناسيد من فرزند حسن سبط پيامبر برگزيده و امينم در حمايت از حسين مى جنگم كه مانند اسير در ميان مردمى است كه خدا آنها را از باران رحمتش سيراب نگرداند. »
حميد بن مسلم گويد: نوجوانى بسوى لشكر آمد كه چهره اش مانند ماه مى درخشيد و پيراهن و شلوار پوشيده بود با شمشير به دشمن حمله كرد، گردن مى زد و سرها را درو مى كرد گويا مرگ در اختيار او است جان هر كه را بخواهد مى گيرد، در اين ميان بند كفش قاسم بريد كه فراموش نمى كنم پاى چپش بود، ايستاد بند كفش را محكم كند تا دشمن نگويد: كه قاسم پا برهنه بود، عمروبن سعد بن نفيل ازدى فرصت يافت و بر او حمله كرد و شمشيرى بر فرق مباركش زد قاسم به زمين افتاد و صدا زد: يا عمّاه.
حسينعليهالسلام
با عجله خود را به ميدان رسانيد و چون شير خشمناك بر عمروبن سعد حمله كرد، نانجيب دست خود را جلو آورد تا شمشير را دفع كند دستش از مرفق قطع شد و لشكر عمر سعد او را نجات دادند.
وقتى گرد و غبار ميدان فرونشست ديدند حسين در كنار قاسم نشسته و قاسم در حال جان دادن پاها را به زمين مى سايد.
حسين فرمود: بعدا لقوم قتلوك. «مرگ بر آن مردمى كه ترا كشتند. »
رسول خدا در قيامت دشمنشان باد.(
عزّ على عمّك ان تدعوه فلا يحييك او يجيبك فلا تنفعك اجابته.
)
«سخت است بر عمويت كه او را بخوانى و نتواند ترا اجابت نمايد يا اجابت كند اما به تو نفعى نرساند. »
حسين نعش قاسم را در بغل گرفت تا او را به خيمه گاه برساند اما پاهاى قاسم بر زمين مى كشيد تا او را در خيمه شهدا كنار نعش على اكبر قرار داد.
اتراه حين اقام يصلح نعله
|
|
بين العدى كيلا پروه بمحتفى
|
غلبت عليه شامة حسنيّة
|
|
ام كان بالاعداء ليس بمجتفى
|
1 - «آيا فكر مى كنى كه قاسم در ميان دشمن مى ايستد بند كفش را ببندد تا دشمن نگويد: قاسم بن الحسن پابرهنه بود؟»
2 - «يا آنكه روحيه پدرش امام حسن در او آشكار شد كه به دشمن اهميت نمى دهد؟»
اينجا بود كه حسين بستگانش را امر به صبر و بردبارى فرمود:
(
صبرا يا بنى عمومتى صبرا يا اهل بيتى لا رأیتم هوانا بعد هذا اليوم ابدا.
)
«عموزادگانم كمى تحمل و بردبارى، اى خاندان من اندكى بردبارى كنيد كه بعد از اين روز هرگز خوارى و ناراحتى نخواهيد ديد.
»
عبدالله بن على بن ابى طالبعليهالسلام
(
السّلام على عبدالله بن اميرالمؤمنين مبلى البلاء و المنادى بالولاء فى عرصة كربلاء المضروب مقيلا و مدبرا لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى.
)
«سلام بر عبدالله فرزند اميرالمومنين آنكه در راه حسين خود را به گرفتارى افكند و مردم را در صحنه كربلا به ولايت اهل بيت دعوت فرمود و از پيش رو و پشت سر مورد حملات دشمن قرار گرفت كه خدا قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى را لعنت كند. »
عبدالله هشت سال بعد از برادرش حضرت ابى الفضل متولد گرديد بنابراين شش سال با پدر بزرگوارش زيست و شانزده سال با برادرش امام مجتبى و بيست و پنج سال با حسين بن علىعليهالسلام
، بنابراين عبدالله در سن بيست و پنج سالگى در كربلا شركت كرد.
پس از آنكه اصحاب امام همگى شهيد شدند و بعضى از افراد بنى هاشم به شهادت رسيدند حضرت ابى الفضل برادران مادرى خود را كه عبدالله و عثمان و جعفر بن على بن ابى طالب بودند احضار كرد و فرمود: برويد جان خود را فداى برادر و امام خود نمائيد تا شما را در پيشگاه خدا بحساب آورم و انتقام شما را از دشمنان بستانم.
عبدالله كه از ديگران بزرگتر بود به ميدان رفت و اين رجز خواند:
انا بن ذى النّجدة و الافضال
|
|
ذاك علىّ الخير فى الافعال
|
سيف رسول اللّه ذوالنّكال
|
|
فى كلّ يوم ظاهر الاهوال
|
1 - «من فرزند بزرگوار صاحب فضيلت على بن ابيطالبم كه پيشقدم در خير است. »
2 - «و شمشير رسول خدا بود در سختيها و هر روزه براى دشمنان ترس و رعب ايجاد مى كرد. »
عبدالله جنگ سختى نمود و عده اى را به جهنم فرستاد تا آنكه هانى بن ثبيت حضرمى بر او حمله كرد شمشيرى بر سرش وارد كرد و شهيد شد.
عثمان بن على بن ابى طالب
(
السّلام على عثمان بن اميرالمؤمنين سمىّ عثمان بن مظعون، لعن الله راميه بالسّهم خولى بن يزيد الاءصبحى الاءيادى و الابانىّ الدّارمى.
)
«سلام بر عثمان فرزند اميرالمؤمنين همنام عثمان بن مظعون خدا خولى بن يزيد اصبحى كه او را با تير ستم هدف قرار داد و آنكه از بنى ابان بن دارم در شهادتش كمك نمود لعنت كند. »
عثمان چهار سال از عبدالله كوچكتر بود و در كربلا بيست و يكسال داشت.
از علىعليهالسلام
روايت شده كه او را بنام برادرم عثمان بن مظعون ناميدم.
عثمان بعد از عبدالله به فرمان برادر بزرگش حضرت ابى الفضل به ميدان رفت و اين رجز مى خواند:
انّى انا عثمان ذوالمفاخر
|
|
شيخى علىّ ذوالفعال الطّاهر
|
«من عثمان صاحب فخرهايم كه بزرگ و سرورم على صاحب كردار پاكيزه است. »
عثمان پس از حملات پى درپى مورد هدف تير خولى بن يزيد اصبحى قرار گرفت كه از پاى درآمد و مردى از بنى ابان بن دارم پيش آمد و سر از بدنش جدا كرد.
جعفر بن على بن ابى طالب
(
السّلام على جعفر بن اميرالمؤمنين الصّابر بنفسه محتسبا، و النّائى عن الاوطان مغتربا المستلم للقتال المستقدم للنّزال، المكثور بالرّجال لعن الله قاتله هانى بن ثبيت الحضرمى.
)
«سلام بر جعفر فرزند اميرالمؤمنين كه جانش را به حساب خدا گذاشت و غربت را برگزيده و آماده قتال گرديد و همرزمان را بر زمين مى افكند، و در ميان دشمن زياد محاصره گرديد كه خدا قاتل او هانى بن ثبيت حضرمى را لعنت نمايد. »
اميرالمؤمنينعليهالسلام
جعفر را بنام برادرش طيار نامگذارى كرد چون علاقه فراوانى به برادرش داشت، جعفر دو سال از عثمان كوچكتر بود بنابر مشهور در كربلا نوزده سال داشت وى با توصيه برادرش حضرت ابى الفضل به ميدان رفت و اين رجز خواند:
انّى انا جعفر ذوالمعالى
|
|
ابن علىّ الخير ذى الافضال
|
حسبى بعمّى شرفا و الخال
|
|
احمى حسينا ذى النّدى المفضال
|
«من جعفرم كه داراى مفاخر و فرزند على نيكو خصال و با فضيلتم و از حيث شرف كافى است كه به عمو و دائيم ببالم و بالاتر از هر چيز اين است كه از حسين كه در يارى كرم است حمايت مى كنم. »
جنگيد تا به روايت ابى مخنف هانى بن ثبيت بر او تاخت و او را شهيد نمود.
عباس بن على قمر بنى هاشم
(
السّلام على ابى الفضل العباس بن اميرالمؤمنين المواسى اخاه بنفسه الاخذ لعذه من امسه، الفادى له، الواقى السّاعى اليه بمائه المقطوعة يداه لعن اللّه قاتله يزيد بن الرّقاد الجهنى و حكيم بن الطّفيل الطّائى.
)
«سلام بر ابى الفضل فرزند اميرالمؤمنين كه با جانش با برادر مواسات و از دنيايش براى آخرت استفاده كرد و خود را فداى برادر نمود، و براى تحصيل آب تمام كوشش خود را بكار برد تا دستهايش در اين راه قطع شد خدا يزيد بن رقاد جهنى و حكيم بن طفيل طائى قاتلانش را لعنت كند.
»
شخصيت حضرت ابى الفضل
حضرت ابى الفضل العباس فرزند امير مؤمنانعليهالسلام
در سال 26 هجرت از ام البنين فاطمه بنت حزام بن خالد بن ربيعه متولد گرديده مدت چهارده سال با پدر بزرگوارش زندگى كرد و در جنگ صفين در ركاب پدر حضور داشت ليكن به او اجازه ميدان داده نمى شد و مدت بيست و چهار سال با برادرش حضرت امام مجتبى زيست و با برادرش حسينعليهالسلام
سى و چهار سال زندگى كرد.
حضرت ابى الفضل از بس زيبا بود او را قمر بنى هاشم مى ناميدند، عباس مردى قوى، شجاع سوارى تنومند كه بر اسبان قوى هيكل سوار مى شد پاهايش به زمين مى كشيد از امام صادقعليهالسلام
روايت شده كه فرمود:(
كان عمنا العباس نافذ البصيرة، صلب الايمان جاهد مع ابى عبدالله
عليهالسلام
و ابلى بلاء حسنا و مضى شهيدا.
)
«عموى ما عباس با بصيرت و آينده نگر و در ايمان استوار بود همراه حضرت ابى عبدالله الحسينعليهالسلام
جهاد كرد و امتحان خوبى داد تا به شهادت رسيد. »
روزى حضرت على بن الحسين امام سجادعليهالسلام
چشمش به عبيدالله پسر حضرت ابى الفضل افتاد با ديدنش گريان شد و فرمود:
بر پيامبر روزى سخت تر از روز احد نگذشت كه در آن روز عمويش حمزه سيدالشهدا شهيد شد و بعد از آن روز موته بود كه پسر عمويش جعفر شهيد شد.(
و لا يوم كيوم الحسين
عليهالسلام
ازدلف اليه ثلاثون اءلف رجل يزعمون انّهم من هذه الامّة كلّ يتقرّب الى اللّه عزّوجلّ بدمه و هو يذكّرهم باللّه فلا يتّعظون حتّى قتلوه بغيا.
)
«ليكن هرگز مانند روز عاشوراى حسينى پيش نيامده كه سى هزار نفر او را محاصره كردند و همه خود را از امت جدش رسول خدا بحساب مى آوردند و با كشتن فرزند پيامبر تقرب بخدا مى جستند و حسين هر چند خدا را به آنان تذكر داد متنبه نشدند تا آنكه به ظلم و ستم شهيدش كردند. »
سپس فرمود:(
رحم اللّه عمّى العباس فلقد آثر و اءبلى و فدى اءخاه بنفسه حتّى قطعت يداه فاءبدله اللّه عزّوجلّ منهما جناحين يطير بهما مع الملائكة فى الجنّة كما جعل لجعفر بن ابى طالب
عليهالسلام
و انّ للعباس عندالله تبارك و تعالى منزلة يغبطه بها جميع الشّهداء يوم القيامة.
)
«سپس فرمود خدا عباس را مشمول رحمت خويش گرداند كه ايثار كرد و خود را به مشقت افكند تا جان خود را فداى برادرش كرد و در اين راه دستهايش قطع شد، خداوند بجاى دو دست ابى الفضل دو بال به او عنايت فرمود كه در بهشت با فرشتگان پرواز مى كند چنانكه براى جعفر طيار قرار داد و براى عباس نزد خداوند تبارك و تعالى مقامى است كه تمام شهداء در روز قيامت غبطه مقام او را مى خورند.
»
قمر بنى هاشم در ميدان كارزار
جناب ابوالفضل العباس وقتى برادران خود را به ميدان فرستاد و به شهادت رسيدند و امامعليهالسلام
ديگر يار و ياورى نداشت بخدمت برادر آمد و اجازه ميدان خواست، امامعليهالسلام
فرمود: انت حامل لوائى. «تو پرچمدار منى»
اگر كشته شوى دشمن بر من چيره مى شود.
ابى الفضل عرض كرد: برادر سينه ام تنگ شده و از زندگى سير گشته ام.
امام فرمود: حال كه عزم رفتن به ميدان كارزار دارى قدرى آب براى اين اطفال كه از شدت عطش فريادشان بلند است بياور.
سقاى كربلا مشك آب بدوش افكند و سوار بر اسب شد و در مقابل لشكر دشمن ايستاد و پس از نصيحت مردم، به ابن سعد خطاب كرد و فرمود:
پسر سعد! اين حسين و پسر دختر رسول خدا است كه شما همه ياران و اهل بيت او را كشتيد، زنان و فرزندانشان تشنه اند آنها را آب بدهيد كه دلهاى آنان از تشنگى مى سوزد و مع ذلك مى گويد: مرا رها سازيد تا به روم يا هند بروم و عراق و حجاز را به شما واگذارم.
همه سپاه در سكوت فرو رفتند، شمر ملعون صدا زد: پسر ابو تراب اگر همه دنيا را آب بگيرد و در اختيار ما باشد يك قطره به شما نمى دهيم مگر آنكه بيعت يزيد را بپذيريد. قمر بنى هاشم از آنان ماءيوس شد و به نزد برادر برگشت و طغيان و سركشى دشمن را به عرض امام رسانيد ولى در همين حال صداى العطش العطش، الماء الماء كودكان بلند شد، ابى الفضل نگاهى به چهره كودكان افكند مشاهده كرد لبها از كثرت تشنگى خشك و چهره ها تغيير كرده آب بدنشان تمام شده و مشرف به مرگند لذا بدون تاءمل شتابان بسوى شريعه برگشت و چون برابر نگهبانان شريعه فرات رسيد به آنان حمله كرد و آنها را از شريعه دور گردانيد و وارد شريعه فرات شد و مشك را پر آب كرد سپس كفى از آب برگرفت و خواست بنوشد كه بياد تشنگى برادر افتاد:(
و اعترف من الماء غرفة ثمّ ذكر عطش الحسين
عليهالسلام
فرمى بها و قال:
)
يا نفس من بعد الحسين هونى
|
|
و بعده لا كنت ان تكونى
|
هذا الحسين وارد المنونى
|
|
و تشربين بارد المعين
|
1 - «عباس زندگى بعد از حسين خوارى است مبادا بعد از او زنده بمانى. »
2 - «حسين از تشنگى نزديك به مرگ است و تو آب گوارا مى آشامى. »
آب را بر روى آب ريخت و از شريعه خارج شد، نگهبانان و موكلين شريعه اطرافش را گرفتند و قمر بنى هاشم در حاليكه به آنها حمله مى كرد اين رجز را مى خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا
|
|
حتى اوارى فى المصاليت لقى
|
نفسى لسبط المصطفى الطهر وقا
|
|
انّى انا العباس اغدو بالسّقا
|
و لا اخاف الشّرّ يوم الملتقى
|
|
|
1 - «وقتى كبوتر مرگ بالاى سرم پرواز كند از مرگ نمى هراسم تا شمشيرهاى كشيده مرا در بر گيرند. »
2 - «زيرا جانم را فداى سبط پيامبر برگزيده پاكيزه مى كنم، من عباسم كه لقب سقا به من داده شده است و از سختى جنگ ترس و واهمه اى ندارم. »
در اين هنگام كه دشمن از برابر ابى الفضل العباس مى گريخت و تاب تحمل ضرب شصت او را نداشت، زيد بن ورقاء حنفى كه در پشت درخت كمين كرده بود دست راست قمر بنى هاشم را قطع نمود و آن جناب پرچم و شمشير را بدست چپ گرفت و چنين رجز خوانى نمود:
و الله ان قطعتم يمينى
|
|
انى احامى ابدا «دائما» عن دينى
|
و عن امام صادق اليقين
|
|
نجل النبى الطاهر الامين
|
«بخدا سوگند اگر چه دست راستم را قطع نموديد من پيوسته از دينم حمايت مى كنم و همچنين از امام راستين كه بحق و يقين فرزند پيامبر پاكيزه و امين است حمايت خواهم كرد. »
آنگاه حكيم بن طفيل سنبسى از كمين بر آمد و دست چپ عباسعليهالسلام
را قطع كرد قمر بنى هاشم پرچم را به سينه چسبانيد (چنانكه جعفر طيار در موته پس از قطع دستهايش پرچم را به سينه چسباند) و اين رجز را مى خواند:
يا نفس لا تخشى من الكفار
|
|
و اءبشرى برحمة الجبار
|
مع النبى السيد المختار
|
|
قد قطعوا ببغيهم يسارى
|
فاصلهم يا ربّ حرّ النّار
|
|
|
«عباس از كفار بيم و هراسى نداشته باش كه ترا به رحمت پروردگار جبار و همنشينى با پيامبر بزرگ و برگزيده بشارت باد، خدايا اينان به ستم دستم را قطع نمودند پس حرارت آتش را به آنها بچشان. »
در بعضى از مقاتل آمده كه ابى الفضل بعد از آنكه دستهايش قطع شد مشك را به دندان گرفت و به مركب فشار مى آورد كه سريع حركت كند و تمام همش اين بود كه آب را به لب تشنگان حرم برسان كه ناگاه تيرى بر مشك آب اصابت كرد و آب بر روى زمين ريخت در اين موقع كه ابى الفضل نااميد شد متحير در وسط ميدان ايستاده بود كه مردى از قبيله تميم از فرزندان ابان بن دارم با عمود آهنين به فرق مباركش نواخت كه از اسب به زمين افتاد.
(
و نادى باعلى صوتة: ادركنى يا اخى.
)
«با صداى بلند فرياد زد: برادر مرا درياب. »
امامعليهالسلام
خود را به نعش برادر رسانيد و او را دست بريده و چهره مجروح و شكسته و چشمان تير خورده يافت.
(
فوقف عليه منحنيا و جلس عند راءسه يبكى حتى فاضت نفسه و قال: الان انكسر ظهرى و قلت حيلتى.
)
«امام با كمر خميده كنار نعش برادر ايستاد و چون قدرت ايستادن نداشت در كنارش بر زمين نشست و شروع كرد به گريه كردن تا ابى الفضل جان به جان آفرين تسليم كرد آنگاه فرمود: «الان كمرم شكست و چاره ام از هم گسست. »
حسين كه نمى توانست بدن حضرت ابى الفضل را به خيمه گاه ببرد با حالتى افسرده و چشمانى اشكبار بسوى خيمه ها برگشت، سكينه به استقبال پدر آمد، پرسيد: اين عمّى؟ عمويم چرا نيامد؟ فرمود: شهيد گرديد.
زينب سلام الله عليها كه اين خبر را شنيد غمهاى دنيا بر او هجوم آورد و دستها را بر سينه نهاد و فرياد مى كشيد،(
واخاه، وا عبّاساه وا ضيعتنا بعدك.
)
«برادر عباس پس از تو ما ديگر احترامى نداريم.
»
علىعليهالسلام
براى روز عاشورا زمينه سازى مى كند
در كتاب عمده سيد داودى آمده است كه اميرالمؤمنينعليهالسلام
به برادرش عقيل كه عالم به انساب عرب بود و زن و مرد عرب را مى شناخت فرمود: زنى برايم در نظر بگير كه فرزند و نواده شجاعان باشد تا از او پسرى شجاع و دلاور نصيبم گردد.
عقيل عرض كرد: چرا از فاطمه دختر حزام بن خالد كلابيه غافلى كه در ميان عرب از پدران او شجاعتر و نيرومندتر وجود ندارد چنانكه درباره پدران او لبيد در برابر نعمان منذر پادشاه حيره مى گويد:
نحن بنو ام البنين الاربعة
|
|
و نحن خير عامر بن صعصعة
|
الضاربون الهام وسط المجمعة
|
|
|
«يعنى ما فرزندان ام البنين چهارگانه ايم و ما بهترين مردان عامر بن صعصعه ايم كه در وسط اجتماع دشمن شمشيرهايمان را بر فرق دشمنان وارد مى كنيم.»
و هيچكس ادعاى او را رد نكرده است و ملاعب الاسنه از قبيله اوست كه در عرب اشجع از او ديده نشده است و طفيل فارس قرزل و فرزندش عامر مزنوق از اين قبيله اند.
علىعليهالسلام
فاطمه كلابيه را تزويج كرد و فرزندانى شجاع بوجود آورد كه ابى الفضل اولين فرزند ام البنين است كه شجاع و قوى و سواركار ماهرى بود و از نظر ظاهر هم بسيار زيبا و رشيد بود كه بر اسبهاى قوى پيكر سوار مى شد پاهايش به زمين مى كشيد.
عباس ناجى ياران حسين
مورخين نقل كرده اند چون جنگ ميان دو لشكر به شدت خود رسيد عمر بن خالد و غلامش سعد و مجمع بن عبدالله و جنادة بن الحارث از ياران حسينعليهالسلام
چهار نفرى به سپاه عمر سعد حمله كردند، سپاه دشمن آنها را محاصره كرد و در ميان آنان تفرقه افكند و نزديك بود همه را يك جا به شهادت برسانند.
حسينعليهالسلام
برادرش ابى الفضل را خواند و او را فرمود برو آنان را نجات ده حضرت يك تنه به دشمن حمله كرد و ياران امام را درحاليكه جراحاتى بر تن داشتند از چنگ دشمن نجات داد و خواست آنها را به خدمت امام بياورد ايشان از برگشتن از قتال امتناع نمودند و به جنگ پرداختند و ابى الفضل نيز از آنان دفاع مى كرد تا به شهادت نائل شدند، آنگاه حضرت ابى الفضل بخدمت برادر بازگشت و واقعه را گزارش نمود.
ام البنين در سوك فرزندان
ام البنين مادر حضرت ابى الفضل بعد از واقعه عاشورا هر روز دست عبيدالله فرزند قمر بنى هاشم را مى گرفت و به بقيع مى رفت و آنچنان گريه ميكرد كه در و ديوار را به گريه مى آورد حتى مروان حكم با آن شقاوت و عداوتى كه با خاندان پيامبر داشت بر او مى گذشت در اثر مرثيه مادر ابى الفضل مى ايستاد گريه مى كرد از جمله اشعارى كه به ام البنين نسبت مى دهند اشعار ذيل است:
1 - «اى كسانيكه ديده ايد عباس را كه بر گله گوسفندان حمله مى كرد و پشت سرش فرزندان حيدر كرار كه هر يك شيرى شجاع اند. »
2 - «به من خبر دادند كه عمود آهنين بر سر فرزندم زده اند دلها براى شير بچه ام بسوزد كه عمود را وقتى بر سرش زدند كه دستهايش قطع شده بود. »
3 - «كه اگر شمشير در دستت بود هيچ كس جرئت نزديك شدن با تو را نداشت. »
و اين اشعار نيز از اوست:
لا تدعونى ويك ام البنين
|
|
تذكرينى بليوث العرين
|
كانت بنون لى ادعى بهم
|
|
اليوم اصبحت و لا من بنين
|
اربعة مثل نور الربى
|
|
قدوا صلوا الموت بقطع الوتين
|
يا ليث شعرى اءكما اخبروا
|
|
بان عباسا قطيع اليمين
|
1 - «ديگر مرا ام البنين مخوانيد كه مرا به ياد شير بچه هايم مى افكنيد. »
2 - «تا وقتى كه چهار پسر داشتم ام البنين بودم ولى امروز ديگر پسرانى ندارم كه كنيه ام البنين بر من استوار باشد. »
3 - «چهار پسر داشتم كه مانند ستارگان مى درخشيدند و همه با قطع رگهاى گردنشان به مرگ پيوستند. »
4 - «اى كاش مى فهميدم همانطور خبر دادند آيا دست راست عباس قطع شده است؟»
(موضوع امان نامه اى كه براى حضرت ابى الفضل و برادرانش آوردند همچنين داستان وساطت ابى الفضل در گرفتن مهلت براى شب عاشورا و پاسخ حضرت ابى الفضل هنگاميكه پيشنهاد رفع بيعت از امام حسين مطرح شد در صفحات قبل آورده شد.)
تهاجم مصائب بر حسينعليهالسلام
پس از شهادت حضرت ابى الفضل انواع مصائب بر حسينعليهالسلام
هجوم آورد:
1 - وضعيت زنان حرم كه لحظه به لحظه با بدن شهيدى روبرو مى شوند، و علاوه در محاصره دشمن قرار گرفته و نمى دانند سرانجام كارشان به كجا مى انجامد، فقط حسين آنها را به صبر و بردبارى در برابر مصائب سفارش مى كند.
2 - از سوى ديگر صداى اطفال به العطش بلند است كه مى بيند كودكان و نونهالان از بى آبى مشرف به هلاكتند و حسين چاره اى جز سوختن ندارد.
3 - دشمنان خدانشناس نه تنها به مردان رحم نمى كنند بلكه از اطفال صغير هم كه قدرت بر مبارزه و جنگ را ندارند نمى گذرند و آنان را به شهادت مى رسانند.
4 - شدت تشنگى شخص ابى عبدالله را از پاى در آورده لبهاى مبارك آنچنان خشك كه همانند دو چوب بهم مى خورد، چشمها تار شده آسمان را مانند دود مشاهده مى كند.
5 - از دست دادن ياران و بستگان تنهائى و بى كسى حضرت.
اينها مصائبى بود كه يكى از آنها براى نابودى شخص كافى است ليكن حضرت ابى عبدالله محكم و استوار ايستاد و حتى آنچنان جنگى نمود كه چشم روزگار چنين قدرتى در كسى نديده مگر پدرش على بن ابيطالبعليهالسلام
.
استغاثه امام
وقتيكه حسين ابدان مطهره شهداء را مشاهده كرد كه مانند گوشت قربانى روى خاك كربلا بر زمين ريخته اند و كسى نمانده كه از حسين حمايت كند و زنان اهل حرم جز گريه كارى ندارند. در برابر دشمن قرار گرفت و فريادش بلند شد:
(
هل من ذاب يذب عن حرم رسول، هل من موحد يخاف الله فينا، هل من مغيث يرجوا الله فى اغاثتنا هل من معين يرجو ما عند الله اعانتنا.
)
«آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند، آيا خداپرستى هست كه درباره ما از خدا بترسد، آيا كسى هست كه در فرياد رسى ما به خدا اميدوار گردد آيا كسى هست كه در كمك به ما اميد به اجر و ثواب الهى داشته باشد. »
استغاثه و يارى خواستن امام در روح قاسى و جنايت پيشه و سنگ دل مردم كوفه اثر نداشت بلكه بر چيرگى و بى شرمى آنها افزود.
پاسخ حضرت سجاد به استغاثه حسين
همينكه صداى استغاثه حسين بگوش امام سجاد رسيد، عصا طلبيد و با زحمت زياد بر عصا تكيه و تصميم به رفتن ميدان نمود، حسينعليهالسلام
كه مشاهده كرد بيمار كربلا به ميدان مى رود خواهرش ام كلثوم را صدا زد و فرمود:(
احبسيه لئلا تخلو الارض من نسل آل محمد
صلىاللهعليهوآله
.
)
«خواهرم على را نگهدار و مگذار بيرون بيايد تا زمين از نسل آل محمد خالى نشود. »
شهادت على اصغر
(
السلام على عبدالله الحسين الطفل الرضيع، المرمى الصريع المتشحط دما المصعد دمه فى السماء المذبوح بالسهم فى حجر ابيه، لعن الله راميه حرملة بن كاهل الاسدى و ذويه.
)
«سلام بر عبدالله فرزند حسين، طفل شير خوار كه با پيكان تير دشمن از پاى در آمد و به خونش آغشته شد همانكه خونش بطرف آسمان بالا رفت و در دامن پدر با تير دشمن ذبح گرديد خدا تير انداز او حرملة بن كاهل اسدى و همدستانش را لعنت كند. »
عبدالله رضيع كه به على اصغر مشهور گشته مادرش رباب دختر امرءالقيس بن عدى است كه امام حسينعليهالسلام
نسبت به او علاقه وافرى داشت و رباب هم شيفته امام بود.
آه، چه مصيبت بزرگ و جانگذارى است شهادت على اصغر، مخصوصا بر حسين چه قدر دشوار بود و چگونه چنين مصيبت دردناكى را تحمل كرد كه نه با شمشير در برابر دشمن ايستاده و نه با زبان با دشمن به گفتگو پرداخته آخر جرم على اصغر شير خوار چه بود كه بايد همانند مردان جنگنجو به شهادت برسد.
هنگاميكه حسين استغاثه مى نمود اهل حرم صداى حسين را شنيدند همگى صدا را به گريه و زارى بلند كردند حسين براى آرام كردن زنان به حرم آمد و به زينب فرمود:(
ناولينى طفلى الصّغير حتّى اودّعه.
)
«فرزند صغيرم را بياور تا او را ببينم و با او وداع كنم. »
زينب عبدالله را از مادرش رباب گرفت و بخدمت حسين آورد، حسين فررندش را در آغوش گرفت و غرق بوسه نمود كه در همين حال تيرى از جانب دشمن آمد و گلوى على را شكافت حسين طفل را به خواهرش داد و دستها را زير گلوى على گرفت و چون از خون پر شد بطرف آسمان پاشيد چنانكه شاعر مى گويد:
و منعطف اهوى لتقبيل طفله
|
|
فقبّل منه قبله السّهم منحرا
|
«يعنى چون خم شد تا كودكش را ببوسد كه تيرى آمد و قبل از حسين گلوى على را بوسه زد. »
و نقل شده كه چون حسين مشاهده كرد چشمهاى على به گودى فرو رفته و لبها خشك شده و از شدت تشنگى به حالت اغماء درآمده او به طرف دشمن آورد تا شايد بتواند عواطف آنان را نسبت به طفل شيرخوار برانگيزد و او را سيراب كنند.
حسين كه طفل شيرخوارش را به جهت گرماى آفتاب در زير عبا گرفته بود در مقابل دشمن سر دست بلند كرد تا همه دشمن ببينند، آنگاه فرمود:(
يا قوم ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل اما ترونه كيف يتلظىّ عطشا
)
. «مردم اگر به من رحم نمى كنيد به اين طفل رحم كنيد مگر نمى بينيد از تشنگى آرام ندارد و مى سوزد؟»
ليكن در دلها سخت تر از سنگ مردم كوفه نه تنها اثرى نداشت بلكه حرمله ملعون تيرى به چله كمان و على اصغر را هدف قرار داد. فذبحه من الاذن الى الاذن. گلوى على را گوش تا گوش بريد، على كه سوزش تير را احساس كرد مانند مرغ سربريده روى دست پدر پر و بال مى زد، حسين دو دست زير گلوى على گرفت و مشتها لبريز از خون به طرف آسمان پاشيد، امام باقرعليهالسلام
فرمود: يك قطره از آن به زمين برنگشت.
آنگاه امام فرمود:(
اللّهمّ احكم بيننا و بين قوم دعونا لينصرونا فقتلونا.
)
«خدايا تو خود بين ما و مردميكه ما را دعوت كردند تا يارى كنند و ما را كشتند قضاوت فرما. »
از طرف آسمان ندائى شنيد:(
دعه يا حسين فانّ له مرضعا فى الجنّة.
)
«حسين على را واگذار كه در بهشت او را شير دهنده اى است. »
سپس فرمود:
(
هوّن ما نزل بى انّه بعين اللّه تعالى اللّهمّ لا يكون اهون عليك من فصيل اللّهمّ ان كنت حبست عنّا النّصر فاجعله لما خير منه و انتقم لنا من الظّالمين و اجعل ما حلّ لنا فى العاجل ذخيرة فى الاجل.
)
«يعنى آنچه بر ما وارد مى شود بر من گوارا است كه در حضور خدا و براى خدا است، بار خدايا شيرخوار من در پيشگاه تو كمتر از ناقه صالح نيست (كه به علت كشتن آن بر قوم صالح غضب فرمودى.)
حسينعليهالسلام
با نوك غلاف شمشير قبرى كند و عبدالله را با بدن و قنداقه آغشته بخون دفن كرد: لا حول و لا قوّة الاّ باللّه.
استجابت دعاى امام سجاد درباره حرمله
منهال بن عمرو گويد: در مراجعت از سفر حج در مدينه خدمت حضرت على بن الحسينعليهالسلام
رسيدم.
امام فرمود: منهال، حرملة بن كاهل اسدى چه شد؟
عرض كردم: موقعى كه من از كوفه بيرون آمدم زنده بود. امام دستها را بطرف آسمان بلند كرد و فرمود:(
اللّهمّ اذقه حرّ الحديد، اللّهمّ اذقه حرّ الحديد، اللّهمّ اذقه حرّ النّار.
)
«خدايا حرارت آهن را به او بچشان، خدايا حرارت آهن را به او بچشان، خدايا حرارت آتش را به او بچشان. »