تربيت کودک در جهان امروز

تربيت کودک در جهان امروز0%

تربيت کودک در جهان امروز نویسنده:
گروه: خانواده و کودک
صفحات: 9

تربيت کودک در جهان امروز

نویسنده: دکتر احمد بهشتی
گروه:

صفحات: 9
مشاهدات: 4014
دانلود: 354

توضیحات:

تربيت کودک در جهان امروز
  • مقدمه

  • 1 - درباره خود كتاب

  • 2 - درباره تزكيه و تربيت در قرآن

  • عوامل سلبى

  • عوامل ثبوتى

  • 1 - بار گران مسئوليت

  • مسئوليت اجتماعى

  • مسئوليت فردى

  • با وظايف حساس خود آشنا شويم

  • 2 - نفوذهاى اجتماعى

  • 3 - هماهنگى نيروها

  • 4 - نقش معلم

  • 5 - تنبيه و خشونت ، وسيله تربيت نيست

  • 6 - تنبيه ، آزاد يا ممنوع ؟

  • 7 - تشويق و پاداش

  • 8 - عـادت

  • 9 - سرمايه هاى مادى و معنوى

  • 10 - اجتماع و كودكان نورسته

  • 11 - آوارگان اجتماع

  • 12 - كودكان سرراهى

  • 13 - دنياى كودك

  • 14 - پرورش عواطف

  • 15 - حركات و رفتار عاطفه اى

  • 16 - نقش عواطف درتربيت كودك

  • 17 - نيروى شگرف عاطفه

  • 18 - روح استوار

  • 19 - ترس

  • 20 - اعتماد به نفس

  • 21 - رهبرى نيروها در پرتو عقل

  • 22 - كارخانه هاى غم انگيز ديپلمه سازى

  • 23 - مدرسه يا خشتى كه از اول ، كج نهاده اند!

  • 24 - عقل و عاطفه

  • 25 - از مادرى تا وزارت

  • قطب هاى زندگى

  • نگاهى به پرونده هاى پدران و مادران

  • آيا اطفال مى توانند به سينما بروند؟

  • تجلى طبيعت زن با عاطفه مادرى

  • يك نمونه تاريخى

  • مادرى، عالى ترين مقام و بزرگ ترين افتخار زن

  • پرستارى بچه ها

  • زناشويى بدون فرزند

  • سخنى از ويل دورانت

  • خلاصه كلام

  • پي نوشت ها

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4014 / دانلود: 354
اندازه اندازه اندازه
تربيت کودک در جهان امروز

تربيت کودک در جهان امروز

نویسنده:
فارسی
تربيت کودک در جهان امروز


تربيت کودک در جهان امروز

دکتر احمد بهشتي


مقدمه
مقدمه چاپ چهارم
بحثى در خصوص تزكيه و تربيت در قرآن
اكـنون كه براى چهارمين بار، اين كتاب به زيور طبع آراسته مى شود، جا دارد كه هم درباره خود كـتاب توضيح مختصرى داده شود و هم درباره تزكيه و تعليم در قرآن قدرى بحث كنيم ، هرچند كـه در كتاب تربيت از ديدگاه اسلام [١] درباره اين مساله بحث شده است ، ولى در اين جا بحث جامع تر وگسترده ترى مورد نظر است .

١ - درباره خود كتاب خـواننده گرامى بايد توجه داشته باشد كه نگارش اين كتاب به سال هاى دهه پنجم از قرن حاضر تـعـلـق دارد و طبعا شرايط و اوضاع و احوال آن زمان ،با شرايط و اوضاع و احوال اين زمان ـ كه در دهـه هشتم اين قرن ـ به سر مى بريم ، تفاوت بسيار دارد و نبايد خواننده عزيز تصور كند كه شواهد وقراين و حوادثى كه مطرح شده ، تعلق به اين زمان دارد.
در حـقـيـقـت در ايـن كتاب ، مطالبى با استناد به آيات و روايات و نظريات علمى مطرح شده كه هـميشه تر و تازه و شاداب است و كهنگى و فرسودگى ندارد و مطالبى به عنوان شاهد و نمونه از زنـدگـى كـسـانـى آورده ايـم كـه از تـربـيت و تعليم و تزكيه قرآنى به دورند و به همين سبب ، گرفتارى هايى پيداكرده و ضربه ها و لطمه هاى جبران ناپذيرى خورده اند.
طـبـعا اين گونه مطالب با استناد به جرايد و مطبوعات آن زمان ، وارد كتاب شده و بيانگر شرايط اجتماعى و سياسى آن زمان است وخود مى تواندبراى نسل حاضر، شاهد زنده اى باشد كه بدانند به بـركـت ايـثـار مـلـت و فـداكارى ها و مبارزات مستمر، جامعه ما در چه شرايطى بوده و اينك در چه شرايطى به سر مى برد.
بـيـان سرگذشت ها و عواقبى كه دامنگير گذشتگان شده ، مى تواند براى آيندگان درس عبرت باشد تا بدانند كه بازگشت به شرايط گذشته ، نتيجه وثمره اى جز همان بدبختى ها ندارد.
بـراى انـسـان ، درجا زدن و به گذشته بازگشتن ، آن هم گذشته فاسد و تباه ، خسارت و ضرر و زيان بزرگى است .
مـا نـبـايـد مصداق اين آيه قرآنى باشيم كه پس از معرفى پيامبر اكرم ر به عنوان فرستاده خدا اين سـوال را مـطـرح مى كند : افان مات او قتل انقلبتم على اعقابكم [٢] ، آيا اگر پيامبر خدا بميرد يا كـشـته شود، شما عقب گرد مى كنيد؟ معلوم مى شود دو گونه انقلاب داريم : انقلابى به پيش و انقلابى به پس .
هميشه بايد در پى تحول و ديگرگونى باشيم .
كـژى هـا را راست و سستى ها را استوار و ناهموارى ها را هموار و عيوب را اصلاح و نقص ها را كامل كنيم ، نه دست روى دست گذاشتن مطلوب است و نه بازگشت به جاهليت .
عـصـر ستمشاهى اين مملكت ، عصر جاهليت بوده و عصر انقلاب ، عصر مبارزه با كژى ها و ستيز با هـمـه آثـار انـحـراف و انـحطاط است و همان به كه ازلابه لاى كتبى نظير كتاب حاضر كه در آن دوران ، از سـر سـوز و درد بـه قلم آمده و كژى ها و نا استوارى ها را به نمايش گذاشته ، چهره آن عصر رابشناسيم و قلب پاك جوانان را از آن ، متنفر كنيم .
اين كتاب كه در آن دوران نگاشته شده ، هم دردها را گفته و هم راه هاى درمان را.
مـفـاسـدى كـه در آن زمان ، دامنگير بسيارى از خانواده ها و نسل جوان آن روز بوده ، نتيجه نظام تربيتى طاغوتى و فاصله از نظام تربيتى اسلام است .
تكيه زدن نيروهاى طاغوتى و ايادى استعمار بر مسندهاى قدرت ، نتيجه اى جز تباهى ارزش ها و بر باد رفتن مقدسات نداشته است و اينك كه عوامل مزاحم بر افتاده اند، بايد قدردان و شاكر نعمت و در راه رشـد و تكامل ، پويا و پرتلاش بود و فرصت را از عوامل شكست و انحطاط و انقلاب به اعقاب سـلـب نـمـود، هـر چـند خطر، هميشه در كمين است و اگر رگه هاى سكولاريزم و پلوراليزم و ليبراليزم و فمينيزم و هرمنيوتيك كه در لابه لاى بسيارى از سخنان ، مسموع و مشهود است ، قطع نـشـود، بـعـد از انـقـلاب بـه پـيـش ، نـوبت انقلاب به پس و بعد از پيش روى و غلبه بر نهادهاى جاهليت طاغوتى ، نوبت عقب نشينى و تسليم مى رسد.
حاشا و كلا كه ملت مسلمان ، چنين رويكرد شومى را متحمل شود و راهى بپيمايد كه خواب نا آرام دشمن را آرام و تب و لرز و اضطراب و آلامش را نقاهت و شفا بخشد.

٢ - درباره تزكيه و تربيت در قرآن براى بررسى اين مساله ، زير هشت عنوان بحث مى كنيم :
الف) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت
ب) اهميت تزكيه در قرآن
پ) تزكيه ، هدف است يا وسيله ؟
ت) ارتباط تزكيه با ايمان ، تقوا، جهاد
ث) اسباب تزكيه
ج) ارتباط تزكيه و تعليم
چ) آثار تزكيه
ح) اهداف تزكيه
اين بحث ها صرفا قرآنى است و به همين جهت است كه آيات متعددى در لابه لاى بحث ها مطرح و احيانا از كتب تفسير نيز استفاده مى شود.

الف) تعريف تزكيه و مقايسه آن با تربيت
واژه تزكيه ، مصدر باب تفعيل از ريشه زكا است .
راغب اصفهانى از واژه شناسان برجسته قرآن مى گويد : اصل الزكا النموعن بركة اللّه تعالى و يعتبر ذلك بالامور الدنيوية والاخروية [٣] ، اصل زكات ،رشد و نموى است كه از بركت خداوندى باشد و اين ، هم به امور دنيوى اعتبار مى شود و هم به امور اخروى .
اهل لغت مى گويند : زكا يزكو زكا وزكوا وزكى يزكى زكى الزرع : نما، هنگامى كه فعل زكا و ساير هم ريشه هاى آن را به كشت وزرع نسبت دهيم ، به معناى رشد و نمو آن است .
هـمـين ريشه هنگامى كه به باب تفعيل رود و به خداوند نسبت داده شود، به معناى تطهير و نمو دادن و اصـلاح اسـت و هـنگامى كه به صورت جمله زكى ماله آورده شود، به معناى اين است كه شـخـص ، زكـات مـال خـود را داده است و هنگامى كه به صورت زكى نفسه ذكر شود، به معناى اين است كه شخص ، خود را ستوده و تبرئه كرده است .
در قرآن مجيد، هم ثلاثى مجرد اين ريشه به كار رفته و هم باب تفعيل آن .
نكته شايان توجه اين كه ملزوم رشد و نمو، پاكى است .
تـا مـوجـودى پـاكيزه و صافى نباشد و عوامل مضاد و مزاحم از او دور نگردند، در خور رشد و نمو نـيـست و به همين جهت است كسانى كه مى خواهندآراسته به فضايل و مكارم اخلاقى شوند، بايد نخست رذايل را ريشه كن كنند و عوامل باز دارنده را از خود دور گردانند.
مـگـر مـمـكـن است كه دل ، خانه و آشيانه شياطين باشد و در عين حال ، خانه و آشيانه فرشتگان گردد؟ هرگز فرشته ، همنشين ديو و رذيلت ،همنشين فضيلت و خوى نيك ، همسايه خوى زشت نمى شود! خلوت دل نيست جاى صحبت اغيار ــــــ ديو چو بيرون رود فرشته در آيد به همين جهت است كه گاهى در كاربرد مشتقات واژه ، تنها پاكى مورد نظر است و گاهى تنها رشد و نمو و گاهى هر دو.
در مورد دادن زكات مال ، ممكن است تنها پاكى مال از حقوق ديگران ، منظور باشد و ممكن است هم پاكى و هم افزونى مال ، مورد توجه باشد.
در مـورد تـزكيه نفس و خودستايى ، فقط پاك كردن نفس از اتهامات ، منظور است و قطعا رشد و نموى در كار نيست .
امـا آن جـا كـه فعل تزكيه به خداوند يا رسول گرامى او نسبت داده مى شود، تطهير و نمودادن و اصلاح مورد نظر است ، چرا كه ملزوم ، بدون لازم ولازم بدون ملزوم تحقق ندارد.
ايـن كـه راغب ، رشد و نمو را مخصوص دنيا يا آخرت نمى كند، به خاطر اين است كه اگر موجود، استعداد رشد دو جهانى داشته باشد، محال است كه به بركت خداوند، رشد و نمو كند و رشد و نمو او فقط دنيوى باشد و از رشد و نمو اخروى محروم گردد.
و اما تربيت از ماده ربايربو ربا وربوا گرفته شده كه به معناى زيادت و افزونى مال است و به همين جهت است كه واژه ربا به معناى سودى است كه ربا خوار به دست مى آورد.
مشتقات تربيت در قرآن كريم ، در دو مورد استعمال شده است :
١) مـى بـيـنيم هنگامى كه موسى در برابر طغيان و استكبار فرعون قيام مى كند تا مستضعفان را نجات دهد، فرعون به او مى گويد :
قـال الـم نربك فينا وليدا ولبثت فينا من عمرك سنين [٤] ، آيا در دوران كودكى ، تو را در ميان جـمـع خـود تـربيت نكرديم و سال هايى از عمر خود را درميان ما نگذرانيدى ؟! در اين جا فرعون خـودش را مربى موسى معرفى مى كند و از اين كه متربى در برابر مربى قيام كرده و تاج و تخت او را به خطرانداخته ، مورد عتاب و ملامت قرار مى دهد.
سـپـس مـى گويد : وفعلت فعلتك التى فعلت وانت من الكافرين [٥] ، و كارى را كه نبايد انجام دهى ، انجام دادى (و يكى از ما را كشتى) و حال آن كه تواز كسانى هستى كه كفر نعمت مى كنند.
آرى فـرعـون دو مـنت مى گذارد و دو اعتراض مى كند : دومنتش يكى نجات موسى از رودنيل و پرورش او و ديگرى نگهدارى او در ميان خانواده براى سال هاى متمادى است .
دو اعتراضش يكى سابقه آدم كشى و ديگرى كفران نعمت است .
او بـا دو مـنـت خـود مـى خـواهد بگويد كه از موسى انتظار كمك دارد، نه انتظار مخالفت و با دو اعتراضش مى خواهد بگويد : كسى كه سابقه آدم كشى دارد و كفران نعمت مى كند، شايسته رهبرى و رسالت نيست .
پاسخ موسى به فرعون ، بسيار جالب است ، او مى گويد :
فعلتها اذا وانا من الضالين [٦] ، من اقدام به آدم كشى كردم ، در حالى كه از بى خبران بودم .
در حـقيقت مى خواهد با پاسخ به اشكال دوم فرعون ، به ظاهر وانمود كند كه آن موقع ، راه حق را نـمى دانسته و خداوند بعدا راه حق را به او نشان داده است ، ولى در باطن ، منظورش اين است كه كـشـتـن آن قـبـطى حـق بـوده ، و او از عواقب ناگوار آن ، بى خبر بوده است ، بنابراين ، پاسخ وى به فرعون ، توريه است ، يعنى گفتن سخنى كه باطنش حق است و ظاهر آن براى مخاطب ، معناى ديـگـرى افـاده مـى كند، يعنى گوينده ، زمانى كه در بن بست قرار مى گيرد، هم در باطن دروغ نمى گويد و هم به حسب ظاهر، مخاطبش را راضى مى كند و از بن بست خلاص مى شود.
سـپس مى گويد : ففررت منكم لما خفتكم فوهب لى ربى حكما وجعلنى من المرسلين [٧] ، به دنـبـال حـادثه قتل ، چون از شما ترسيدم ، فرار كردم وخداوند به من علم و دانش بخشيد و مرا از فرستادگان قرار داد.
پـس قيام و اعتراض موسى به خاطر فرمان حق و علم و آگاهى ناشى از رسالت است و لذا اين جا پاسخ دومين اعتراض فرعون هم روشن مى شود،چرا كه كفران نعمت خداوند به مراتب ، زشت تر از كـفـران نـعـمـت فـرعـون اسـت ، وانـگـهـى نـعـمت هايى كه در اختيار فرعون است ، همه از آن خداست ،كارى كه موسى كرده ، در حقيقت ، شكر نعمت است ، نه كفر نعمت .
و اما پاسخ وى به منت هاى فرعون چنين است :
وتـلـك نـعمة تمنهها على ان عبدت بنى اسرائيل [٨] ، آيا تو كه بنى اسرائيل را بنده و برده خود كردى ، بر من منت مى گذارى ؟
يـعـنى منشا نعمت و منت تو ظلمى است كه بر بنى اسرائيل روا داشته اى و اگر بنى اسرائيل اسير ظلم تو نمى شدند، من هم گرفتار تنور آتش و امواج نيل و ورود به كاخ شوم تو نمى شدم .
٢) در ضمن توصيه هايى كه قرآن كريم در مورد وظايف فرزند نسبت به والدين ذكر كرده ، دستور مـى دهد كه : وقل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا [٩] ، و بگو : پروردگارا، همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند، به آنها رحمت كن .
مـعلوم مى شود كه تربيت به معناى بزرگ كردن است و به همين جهت است كه در آيه ، اختصاص به دوران صغر و كودكى پيدا كرده است .
در دعاى ابوحمزه ثمالى از ادعيه سحر ماه مبارك رمضان و از زبان امام سجاد(ع) كه بزرگ ترين و بـرجـسته ترين نيايش كننده عصر خويش است ،چنين آمده : وارحمهما كما ربيانى صغيرا، اجزهما بـالاحـسـان احـسانا وبالسيئات غفرانا [١٠] ، پروردگارا، همان گونه كه آنها مرا در كودكى تربيت كردند،آنها را رحمت كن .
به آنها در برابر نيكى ، پاداش نيكو و در برابر بدى ها، آمرزش عطا كن .
از اين بيان معصوم ، استفاده مى شود كه تربيت با احسان و سيئه (نيكى و بدى) جمع مى شود و به هـمـيـن جهت ، انسان مكلف است كه پدر و مادر راكه تربيتش كرده و از خردسالى به بزرگسالى اش رسانيده اند، دعاى خير كند و از خدا بخواهد كه نيكى ها و زحمات پسنديده آنها را پاداش دهد وبـدى هـا و سـيـئاتى كه از لحاظ وظيفه مادرى و پدرى مرتكب شده اند، مشمول مغفرت خويش سازد.
بنابراين بايد بگوييم : تزكيه و تربيت ، مغاير يكديگرند، چرا كه تربيت ، مخصوص دوران كودكى است و تزكيه به دوران خاصى اختصاص ندارد.
از سوى ديگر، تربيت با سيئه جمع مى شود، حال آن كه تزكيه به هيچ وجه باسيئه سازگار نيست .

ب) اهميت تزكيه در قرآن
يكى از برنامه هاى مهم در نظام آفرينش ، بعثت انبياست .
بعثت ، مكمل خلقت و تامين كننده اهداف آفرينش است .
اگـر در نـظـام آفـرينش ، بعثت نباشد، قطعا اهداف آفرينش تحقق نمى يابد، يعنى نظام آفرينش ، نظامى عبث و بيهوده خواهد بود.
قرآن كريم براى بعثت انبياى عظام الهى ، اهدافى ذكر كرده است .
ايـن اهـداف در چـهـار آيـه تـكـرار شده است : ١) كما ارسلنا فيكم رسولا منكم يتلوا عليكم آياتنا ويـزكـيكم ويعلمكم الكتاب والحكم ;١٢٧;رذچ& ويعلمكم مالم تكونوا تع لمون [١١] ، همان گونه (كه با تغيير قـبـله ، نعمت خود را بر شما كامل كرديم) رسولى در ميان شما از خودتان فرستاديم كه آيات ما را بـرشـمـا تلاوت كند و شما را تزكيه نمايد و شما را كتاب و حكمت بياموزد و آنچه نمى دانستيد به شما ياد دهد.
برنامه ها و اهداف رسالت در اين آيه عبارتند از :
الف). تلاوت آيات و پى در پى آوردن آن به صورت نظامى صحيح
ب). تزكيه
پ). تـعـلـيـم كـتـاب و سنت ، بنابراين كه حكمت به معناى سنت نبوى باشد يا تعليم كتاب و اسرار و فـلـسـفـه هـا و عـلل و نتايج آن ، بنابر معناى ديگرى براى حكمت ، و البته اينها نيز داخل در سنت مى باشند، مگر اين كه سنت را به معناى احكام صادره از مقام رسالت بدانيم .
ت). تعليم چيزهايى كه مردم آنها را نمى دانستند.
الـبته اينها هم داخل در تعليم كتاب و حكمت است و گويا از راه ذكر خاص بعد از عام مى خواهد بفهماند كه اگر پيامبران نبودند، بسيارى از علوم وحقايق بر بشر مخفى و مكتوم مى ماند.
٢) ربـنـا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم آياتك ويعلمهم الكتاب والحكمة ويزكيهم انك انت الـعـزيـز الـحـكيم [١٢] ، پروردگارا، در ميان ايشان پيامبرى از خودشان مبعوث كن كه آياتت را برايشان تلاوت كند و آنها را كتاب و حكمت تعليم دهد و تزكيه شان كند كه تو عزيز و حكيمى .
در اين آيه كه از دعاهاى حضرت ابراهيم خليل است ، تمام اهداف و برنامه هاى آيه قبل ، بجز چهارم ، آمده است .
٣) لقد من اللّه على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الـكتاب والحكمة وان كانوا من قبل لفى ضلال مبين [١٣] ، خداوند بر مومنان منت گذاشت كه در مـيـان آنها پيامبرى از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه كند و كتاب و حكمت تعليمشان دهد و حال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بوده اند.
در اين آيه نيز به سه هدف و برنامه اشاره شده و هدف چهارم ذكر نشده است .
٤) هـوالذى بعث فى الامين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ويزكيهم ويعلمهم الكتاب والحكمة وان كـانـوا مـن قـبـل لفى ضلال مبين [١٤] ، خداوند همان است كه در ميان مردم امى ، پيامبرى از خودشان برانگيخت تا آياتش را بر آنها تلاوت كند و آنها را تزكيه نمايد و كتاب و حكمت تعليمشان دهد، وحال آن كه آنها از پيش در گمراهى آشكار بودند.
در ايـن آيـه هـم فقط به سه هدف اشاره شده و معلوم داشته كه محيط بعثت و نشر آيات و احكام شـريعت در ميان مردم امى بوده و منظور از امى ،مردم درس نخوانده يا مردم منسوب به ام القرى يعنى مكه است .
در ايـن چـهار آيه ، يكى از اهداف و برنامه هاى مهم پيامبر اسلام ، تزكيه انسان ها شمرده شده و در حـقـيـقـت مى توان گفت : تمام برنامه هاى او در تعليم وتزكيه يا ـ برابر اصطلاح روزـ در تعليم و تربيت خلاصه مى شود.

پ) تـزكـيـه هدف است يا وسيله ؟
از آيات قرآنى گاهى استفاده مى شود كه تزكيه هدف است نه وسيله و از برخى ديگر، عكس آن استفاده مى شود.
١) آيـاتى كه تزكيه را هدف مى شناسد : الف ـ آيات چهارگانه مربوط به اهداف و برنامه هاى بعثت كه شرح آنها گذشت .
ب ـ آيات مربوط به انفاق مال و صدقه و زكات
در اين گونه آيات ، فايده و هدف انفاق و صدقه وزكات ، تزكيه و تزكى ـ اولى از ناحيه فاعل و دومى از ناحيه قابل ـ ذكر شده است .
راغـب اصفهانى درباره زكات مى گويد : زكات به چيزى گفته مى شود كه حق خداست و انسان ، آن را از مال خود جدا مى كند و به فقرا مى دهد.
علت اين كه آن را زكات ناميده اند، اين است كه در آن ، اميد بركت يا تزكيه و تنميه نفس به خيرات و بركات است يا هر دو، چرا كه هر دو خير درزكات موجود است و خداوند در قرآن ، زكات را با نماز همراه ساخته است [١٥] .
قـرآن مـجـيـد درباره گرفتن صدقه ـ كه همان زكات است ـ به پيامبر اكرمر مى فرمايد : خذ من اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها وصل عليهم [١٦] ، ازاموال آنها زكات بگير كه وسيله تطهير و تزكيه آنهاست و بر آنها درود بفرست .
و نـيـز مى فرمايد : وسيجنبها الاتقى * الذى يوتى ماله يتزكى [١٧] ، به زودى پرهيزكارترين افراد كه مالش را براى تزكيه شدن به فقرا مى دهد، از آن ،دور داشته مى شود.
پ ـ آيـه اى كـه بـه عـفـت و پاكدامنى مربوط است ، چنان كه مى فرمايد : قل للمومنين يغضوا من ابـصـارهـم ويـحـفظوا فروجهم ذلك ازكى لهم [١٨] ، به مومنان بگو كه چشمشان رااز نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را حفظ كنند كه اين به پاكى (جانشان) نزديك تر است .
ت ـ آيات مربوط به آداب معاشرت و راه و رسم زندگى .
* دربـاره عـدم ورود بـه خانه مردم بدون اذن و اجازه مى فرمايد : وان قيل لكم ارجعوا فارجعوا هو ازكـى لـكـم ، [١٩] و اگر به شما گفته شود كه بازگرديد، باز گرديد كه براى پاكى شما بهتر است .
* دربـاره ايـن كـه نـبـايد زنان مطلقه را از ازدواج مجدد با مردان دلخـواه منع كنند، مى فرمايد : ذلـكـم ازكـى لكم واطهر واللّه يعلم وانتم لاتعلمون [٢٠] ،اين دستور براى تزكيه و طهارت شما بهتر است ، خداوند مى داند و شما نمى دانيد.
ث ـ آيات مربوط به فضل و رحمت خداوند و تاثير آن در تزكيه و پاكى نفوس .
ولولافضل اللّه عليكم ورحمته مازكى منكم من احد ابدا [٢١] ، اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، هيچ يك از شما هرگز تزكيه نمى شديد.
ولـولافضل اللّه عليك ورحمته لهمت طائفة منهم ان يضلوك [٢٢] ، اگر فضل و رحمت خداوند بر شما نبود، گروهى از دشمنان ، همت بر آن مى گماشتند كه تو را گمراه كنند.
٢) آياتى كه تزكيه را وسيله مى شناسد، آن هم وسيله براى فلاح و رستگارى .
قرآن كريم در دو مورد، مساله غايت بودن فلاح براى تزكيه و تزكى را مطرح كرده است : در سوره مـباركه شمس پس از ذكر چند سوگند مى فرمايد :قد افلح من زكيهها [٢٣] ، رستگار شد كسى كه نفس را تزكيه كرد.
و در سـوره مـبـاركه اعلى مى فرمايد : قدافلح من تزكى [٢٤] ، رستگار شد كسى كه قبول تزكيه كرد.
از اين دو آيه بر مى آيد كه تزكيه وسيله فلاح است و فلاح به معناى ظفر و رسيدن به مطلوب است ، اعم از مطلوب دنيوى و مطلوب اخروى كه اولى رسيدن به سعادت دنيوى و دومى در بقاى بدون فنا و بى نيازى بدون فقر و عزت بدون خوارى و علم بدون جهل خلاصه مى شود [٢٥] .
بـايد توجه داشته باشيم كه ميان آياتى كه تزكيه را هدف قرار مى دهند و آياتى كه تزكيه را وسيله قرار مى دهند، منافاتى نيست ، چرا كه هر مرتبه اى ازمراتب تكامل ، براى مرتبه پيشين ، هدف و براى مرتبه بعدى وسيله است .
چـه مـانعى دارد كه فلاح ، غايت و هدف تزكيه و تزكيه ، غايت و هدف اسباب و عواملى باشد كه به اذن خداوند منجر به پاكى انسان مى شوند.

ت) ارتباط تزكيه با ايمان ، تقوا، جهاد
همان طورى كه گذشت ، فلاح هدف تزكيه است .
در قرآن ، امور متعددى به عنوان اسباب فلاح ، مطرح شده اند، مانند : ايمان ، اقامه نماز، انفاق در راه خدا، يقين به آخرت ، ثقل موازين ، پيروى نورقرآن ، جهاد به جان و مال ، اجابت دعوت خدا و رسول ، زكـات ، اراده وجـه اللّه ، خـوددارى از بخل ، توبه ، عمل صالح ، صبر و مصابره و مرابطه ، ترك اعمال پليد، ذكر خدا، عبادت ، فعل خير وب [٢٦] .
جـاى سـوال است كه آيا همه امور فوق در عرض تزكيه و همگى در مفهوم وسيع آن جمعند يا اين كه اينها اسباب تزكيه و تزكيه سبب فلاح است .
در صورت اول ، تزكيه مفهوم جامعى است كه همه آن امور را در بر دارد و خود، مقدمه فلاح است ، يـعـنـى هر يك از امور فوق ، سهمى در تزكيه دارند و خود عاملى از عوامل فلاحند، حال آن كه در صورت دوم ، رابطه آنها با تزكيه و فلاح ، رابطه طولى است ، يعنى هر كدام از آنها عاملى ازعوامل و سببى از اسباب تزكيه اند و تزكيه خود سبب مستقل و بسيط براى فلاح است .
به نظر مى رسد كه معناى دوم ، به صواب نزديك تر باشد و علت اين كه در آيات مربوط ـ كه بيش از بـيـست مورد است [٢٧] ـ به عنوان سبب بلاواسطه فلاح ذكر شده اند، اين است كه اگر اسباب تـزكـيـه فـراهـم شـود، فلاح هم حاصل مى شود و حذف سبب واسطه در صورت معلوم بودن آن ، ضررى ندارد.

ث) فاعل تزكيه
صـرف نـظـر از ايـن كه چه امورى زمينه ساز تزكيه و فلاحند، در قرآن كريم گاهى فاعل تزكيه ، بنده و گاهى پيامبر و گاهى خداست ، شاهد اين مطلب ،آيات زير است : قد افلح من زكيها [٢٨] ، رستگار شدكسى كه خود را تزكيه كرد.
در اين آيه شريفه ، فاعل تزكيه ، خود بنده است .
خـذ مـن اموالهم صدقة تطهرهم وتزكيهم بها [٢٩] ، از اموال آنها زكات بگير كه آنها را به وسيله آن ، تطهير و تزكيه كنى .
در ايـن آيـه ، پـيـامـبر اكرمر كه مامور به اخذ زكات از اموال مسلمانان است ، فاعل تطهير و تزكيه معرفى شده است .
بـل اللّه يـزكـى من يشا ولايظلمون فتيلا [٣٠] ، بلكه خداوند هر كه را بخواهد تزكيه مى كند و به اندازه رشته هسته خرما به آنها ستم نمى شود.
بـايـد تـوجـه داشـتـه باشيم كه ميان آيات سه گانه منافاتى نيست ، چرا كه اسباب تزكيه ، اسباب طولى اند، نه اسباب عرضى .
خـداوند، فاعل بعيد تزكيه و پيامبر، فاعل متوسط و خود انسان ـ به عنوان بنده اى وظيفه شناس ـ فاعل قريب تزكيه است .
دربـاره فـاعل بعيد، آيات زير در خور توجه است : ولكن اللّه يزكى من يشا واللّه سميع عليم [٣١] ، ولى خداوند هر كه را خواهد تزكيه كند وخداوند، شنوا و داناست .
ولايـكـلـمهم اللّه ولاينظر اليهم يوم القيامة ولايزكيهم [٣٢] ، خداوند در روز قيامت با آنها تكلم نمى كند و به آنها نمى نگرد و آنها را تزكيه نمى كند.
ولايـكلمهم اللّه يوم ا القيامة ولايزكيهم ولهم عذاب اليم [٣٣] ، خداوند در روز قيامت باآنها تكلم نمى كند و آنها را تزكيه نمى كند و براى آنها عذابى دردناك است .
و دربـاره فـاعـل مـتـوسـط، به جز آيه اى كه در مورد زكات ذكر شد، آيات مربوط به بعثت پيامبر گـرامى اسلام ، در خور توجه است ،و درباره فاعل قريب ، آيات ٢٨ و٣٠ سوره نور و ٢٣٢ سوره بقره قابل توجه است [٣٤] .
اصولا بايد توجه داشته باشيم نظامى كه قرآن كريم براى عالم آفرينش مطرح مى كند، نظام طولى اسـت ، يـعـنـى قبول اين كه اسبابى در عرض خداوندمتعال داريم و قبول اين كه اسبابى در طول خداوند ـ و البته به اذن او ـ نداريم ، انحراف از طريقه قرآن كريم است .
قـرآن تـوفـى نـفـوس را گـاهى به خداوند و گاهى به ملك الموت و گاهى به فرشتگان نسبت مى دهد.
ايـن كه فاعل توفى نفوس ، خداوند است ، از آيه زير استفاده مى شود : اللّه يتوفى الانفس حين موتها والـتـى لـم تـمت فى منامها [٣٥] ، خداوند، جان ها رادر هنگام مرگ و خواب به طور تام و كامل مى گيرد.
و اينكه فاعل توفى نفوس ، ملك الموت است ، مقتضاى آيه زير است : قل يتوفهكم ملك الموت الذى وكل بكم [٣٦] ، بگو : ملك الموت كه موكل برشماست ، جان شما را مى گيرد.
و دربـاره ايـنـكـه فـاعـل تـوفـى نـفوس فرشتگانند، مى فرمايد : الذين تتوفههم الملائكة ظالمى انفسهم [٣٧] ، آنهايى كه فرشتگان جانشان را مى گيرند، درحالى كه به خود ستم كرده اند.
و نيز مى فرمايد : الذين تتوفههم الملائكة طيبين يقولون سلام عليكم [٣٨] ، آنهايى كه پاكيزه اند و فرشتگان جانشان را مى گيرند و به آنها مى گويند :سلام بر شما.
مـقـصـود از نـظـام طولى اين نيست كه در سلسله طوليه ، سرانجام به خدا برسيم و خداوند هيچ تاثيرى در واسطه ها و ذى الواسطه ها نداشته باشد، بلكه وجود واسطه ها و ذى الواسطه ها همه از آن اوسـت .
وجـود او وجــود مـسـتـقل و نفسـى است و وجود بقيـه ، وجـود ربطى و تعلـقى است ، بنابراين ، هـرگـونـه تـاثيرى از هر مخلوقى به اذن اوست و به همين جهت است كه قرآن مى گويد : قل اللّه خـالـق كـل شـئ وهو الواحد القهار [٣٩] ، بگو : خداوند آفريننده هر چيزى است و او يگانه و قهار است .

ج) ارتباط تزكيه و تعليم
آيـا تـزكـيـه مقدم است يا تعليم ؟ آيات بعثت را بررسى كرديم ، از مجموع چهارآيه اى كه اهداف و برنامه هاى بعثت را بيان مى كنند، در سه آيه تزكيه بر تعليم و در يك آيه ، تعليم بر تزكيه مقدم شده است [٤٠] .
مـمكن است گفته شود : در زبان عربى ، واو براى مطلق جمع است ، يعنى مانعى نيست كه قبل و بعد واو با هم باشند و يا يكى از آنها مقدم و ديگرى موخر باشد.
مطابق اين بيان ، تزكيه و تعليم هر دو اهميت دارند، نه تزكيه بدون تعليم ، كارآمد است و نه تعليم بدون تزكيه ، بلكه اينها بايد با هم باشند.
ولى اگر واقعيت را بنگريم ، به لحاظ اين كه تزكيه غايت تعليم است ، از نظر شرافت مقدم بر تعليم است ، هر چند تزكيه مترتب بر تعليم و موخر ازآن است .
بنابراين تزكيه به اعتبارى ، مقدم بر تعليم و به اعتبارى موخر است .
اين كه در يك مورد، تعليم قبل از تزكيه آمده ، به اعتبار ترتب تزكيه بر تعليم است و اين كه در سه مورد، تزكيه قبل از تعليم آمده ، به اعتبار اين است كه تزكيه غايت تعليم و از نظر شرافت ، مقدم بر آن است .
علامه طباطبائى در ذيل سوره جمعه (آيه ٢) مى نويسد : در اين آيه شريفه ، مساله تزكيه را جلوتر از تـعـلـيـم كتاب و حكمت ذكر كرده و در دعاى ابراهيم كه چند سطر قبل نقل شد، تعليم كتاب و حكمت را جلوتر از تزكيه ذكر كرد و اين ، بدان جهت بوده كه آيه مورد بحث در مقام توصيف تربيت رسـول خـدا بـر مـومـنـين امت است و در مقام تربيت ، تزكيه مقدم بر تعليم علوم حقه و معارف حقيقيه است و اما در دعاى ابراهيم ، مقام ، مقام تربيت نبود و تنها دعا و درخواست بود.
از خـدا مى خواست كه اين زكات و علم به كتاب و حكمت را به ذريه اش بدهد و معلوم است كه در عـالـم تـحـقـق و خارج ، اول علم پيدا مى شود، بعدتزكيه ، چون تزكيه از ناحيه عمل و علم تحقق مى يابد.
پـس اول بـايـد به اعمال صالح و اخلاق فاضله عالم شد و بعد به آنها عمل كرد تا به تدريج ، زكات (پاكى دل) هم به دست آيد [٤١] .
در عـبـارت فوق ، مولف بزرگوار تفسير الميزان ، تزكيه را به معناى پاكى از رذايل گرفته تا بدان وسيله ، قلب انسان آماده پذيرش علوم حقه و معارف حقيقيه گردد.
معلوم است كه طبق اين معنا تزكيه بر تعليم مقدم است ، اما به لحاظ اين كه بدون علم و معرفت ، پاكى از رذايل ممكن نيست ، تعليم بر تزكيه مقدم است .
پـس عـلمى كه بر تزكيه مقدم است ، علم به فضايل و رذايل است و علمى كه از تزكيه موخر است ، علم و معرفت حقيقى است .
ايـن مـعنا ـ فى حد نفسه ـ خوب است ، ولى اگر تزكيه را به معناى جامع رشد و نمو بگيريم كه از بـركـت خـداونـد اسـت و شامل امور دنيوى و اخروى هر دو بشود، تزكيه و تعليم جداى از يكديگر نيستند و تزكيه غايت تعليم است و بنابراين ، به لحاظ غايت بودن ، مقدم بر تعليم و به لحاظ ترتب ، موخراز تعليم است .
جـالب اين است كه خود مولف بزرگوار تفسير مزبور در آغاز به چنين معنايى نظر دارد، چنان كه مـى فـرمايد : تزكيه آنها به معناى نمو صالح به آنهادادن از راه عادت دادن ايشان به اخلاق فاضل و اعـمـال نـيـكـوسـت تـا در انـسـانـيتشان به سبب آن ، كامل شوند و حال آنها در دنيا و آخرتشان استوارگردد و سعادتمندانه زندگى كنند و سعادتمندانه بميرندب [٤٢] .

چ) آثار تزكيه
قـرآن كريم ، هر جا كه مى خواهد آثار و بركات تزكيه و تزكى را ذكر كند، تكيه بر فلاح مى كند و ما در بـحـث مربوط به تزكيه هدف است يا وسيله درباره معناى جامع فلاح بحث كرديم و ديديم كه فلاح ، دستيابى به آرمان هاى دنيوى و اخروى است .
كسى كه اهل فلاح است ، هم به سعادت دنيوى رسيده و هم به سعادت اخروى .
او صاحب بقا و عزت و بى نيازى و علم است .
او از فنا و ذلت و فقر و جهل به دور است .
ايـنـهـا همه آثار تزكيه است ، هر چند قرآن كريم ، همه را در فلاح خلاصه كرده و فرموده است : قد افلح من زكئهها [٤٣] ، رستگار است كسى كه نفس خود را تزكيه كند.
قد افلح من تزكى [٤٤] ، رستگار است كسى كه قبول تزكيه كرد.

ح) اهداف تزكيه
هـر چـند ممكن است اين عنوان در عنوان قبل ادغام شود، ولى به لحاظ فرق ميان فايده و غايت ، مى توان آنها را از هم تفكيك كرد، چرا كه غايت ،مطلوب بالذات و فايده ، مطلوب بالعرض است .
در صـورتى كه فلاح ، غايت تزكيه باشد، بايد معلوم شود كه چه فوايدى به جز فلاح بر تزكيه مترتب مى شود و در صورتى كه فلاح از فوايد تزكيه باشد، بايد در جستجوى غايت آن بود.
مى توان غايت تزكيه ـ كه همان مطلوب بالذات است ـ را قرب به خدا و سرانجام ، خود خدا دانست .
اصـولا چـيزى مطلوب بالذات است كه همه چيز به خاطر او مطلوب باشد و خود او به خاطر چيز ديگرى مطلوب نباشد.
چـنين موجودى خير مطلق و منتهى اليه همه سلسله موجودات و مطلوب حقيقى و ذاتى تمامى مـخـلـوقات و جملگى كائنات است ، در اين صورت ،فلاح از فوايد تزكيه است ، نه غايت آن ، چرا كه فلاح نمى تواند مطلوب بالذات باشد.
انسان كامل در پى قرب و وصال است .
او مى خواهد خلوت نشين بزم وصل و ديدار باشد.
او حلقه افتخار ورضوان من اللّه اكبر [٤٥] را بر گردن دارد و هرگز دل خود را به حور و قصور و انهار و اشجار و غلمان بهشت ، مشغول نمى دارد.
او دل بـه جـمـال مـطلق و كمال مطلق و هستى مطلق بسته و طالب كوى محبوب و آستان در معشوق است .
از در خـويش خدا را به بهشتم مفرست كه سر كوى تو از كون و مكان ما را بس قبله روى عاشقان وارسـته و دل هاى سوخته و آنهايى كه از بيم فراق ،اشكشان جارى و آه جانسوزشان شعله ور است ، اوست .
اينان اگر به غير او توجه مى كنند، به خاطر او و در راه اوست .
سيره پسنديده شان اين است كه از او به غير توجه كنند، نه از غير به او.
در ايـن جا منظور ما از اهداف تزكيه ، آن امورى است كه منتهى به فلاح مى شوند، يعنى فلاح را از آثـار تـزكـيـه و آن امور را از اهداف تزكيه شمرده ايم و البته غايت و مطلوب بالذات را حضرت حق دانسته ايم .
قرآن كريم ، تمام امورى را كه در فلاح و عدم فلاح موثرند، در آيات متعدد بيان داشته است .
هـمان طورى كه قبلا بيان داشتيم ، ممكن است امور مزبور از اسباب قريب تزكيه و از اسباب بعيد فلاح باشند و ممكن است همه آنها در معناى جامع تزكيه جمع باشند و بنابراين ، همه به منزله اجزا و اركان تزكيه و از اسباب قريب فلاح شمرده مى شوند، هر چند ترجيح احتمال اول ، موجه تراست .
اكـنـون به منظور آگاهى بيشتر خوانندگانى كه بيشتر به امر تزكيه و فلاح مى انديشند، آياتى را كه عوامل ثبوتى و سلبى فلاح را بر شمرده اند در اين جامى آوريم .
در آغـاز، خـواننده گرامى را توجه مى دهيم به عوامل سلبى فلاح و در درجه بعد به عوامل ثبوتى فـلاح ، هـر چـنـد سـلـب عـوامل سلبى فلاح از عوامل ثبوتى و سلب عوامل ثبوتى از عوامل سلبى مـحـسـوب مـى شـونـد، بـه عنوان مثال ، حفظ نفس از بخل و اجتناب از پليدى ، از عوامل ثبوتى شمرده شده ، پس بخل و پليدى از عوامل سلبى است .

عوامل سلبى ١.
انه لايفلح الظالمون ، [٤٦] ستمكاران رستگار نمى شوند.
ظلم در قرآن به معناى جامع : ظلم به نفس و ظلم به غير و شرك است .
تـعبير فوق در دو مورد در قرآن به كار رفته : يكى در مورد تعدى به ناموس ديگران كه از مصاديق ظـلـم بـه نـفـس يا ظلم به غير است و ديگرى در مورددروغ بستن به خدا و تكذيب آيات او كه از مصاديق شرك يا ظلم به نفس است ، همه اينها از عوامل سلبى فلاحند.
٢.
انه لايفلح المجرمون [٤٧] ، كسانى كه مرتكب جرم شده اند، رستگار نمى شوند.
جرم هم معناى عامى دارد.
جمله فوق در ذيل آيه اى آمده كه درباره دروغ بستن به خداياتكذيب آيات اوست .
قرآن اين گونه كارها را جرم و از موانع فلاح محسوب داشته است .
٣.
ولايـفـلـح الـسـاحـرون [٤٨] * ولايـفلح الساحر حيث اتى [٤٩] ، ساحران رستگار نمى شوند * افسونگر هر جا باشد رستگار نمى شود.
از دو آيه فوق ـ كه اولى در مورد كسانى است كه آيات وحى را سحر مى شمارند.
و دومى در مورد كسانى است كه مى خواستند با سحر خود معجزه موسى را باطل كنند ـ استفاده مى شود كه سحر نيز از موانع فلاح و رستگارى است .
٤.
فانما حسابه عندربه انه لايفلح الكافرون [٥٠] ، جز اين نيست كه حسابش نزد پروردگارش است .
كافران رستگار نمى شوند.
اين آيه در مورد كسانى است كه شرك در عبادت پيشه كرده اند.
مـعـلـوم اسـت كـه كفر اعم از شرك است ، چرا كه هر مشركى كافر است ، ولى هر كافرى ـلزوما ـ مشرك نيست .
مفاد اين آيه ، اين است كه كفر نيز از عوامل سلبى فلاح است .
از اين آيات ، عوامل سلبى فلاح ـ يعنى ظلم و جرم و سحر و كفر ـ معلوم شد.

عوامل ثبوتى عوامل ثبوتى فلاح ، در قرآن كريم ، نوزده چيز است :
١.
ايمان ، چنان كه مى فرمايد : قد افلح المومنون [٥١] ، مومنان رستگار شده اند.
جـالب اين است كه ايمان مومن ، مطابق آيات قرآنى مظاهرى دارد كه عبارتند از : خشوع در نماز، اعراض از لغو، دادن زكات ، حفظ فروج ازمحرمات ، رعايت عهد و امامت و محافظت بر نماز.
اينها به دنبال آيه فوق ، ذكر شده است .
٢.
اولـئك عـلـى هـدى مـن ربهم واولئك هم المفلحون [٥٢] ، آنان بر هدايت پروردگارند و آنان رستگارند.
در اين آيه اشاره به پرهيزكاران شده كه ايمان به غيب ، اقامه نماز، انفاق ، ايمان به قرآن و ساير كتب آسمانى و ايقان به آخرت ، از ويژگى هاى آنهاست .
٣.
فـمـن ثـقـلـت مـوازيـنه فاولئك هم المفلحون [٥٣] ، كسانى كه ميزان هاى آنها سنگين است ، رستگارند.
مطلب فوق در دو مورد در قرآن آمده و هر دو راجع به قيامت است كه روز سنجش اعمال است .
عملى كه از خلوصى بيشتر برخوردار است ، وزين تر و ارزشمندتر است .
٤.
فـالذين آمنوا به وعزروه ونصروه واتبعوا النور الذى انزل معه اولئك هم المفلحون [٥٤] ، آنان كه بـه پـيامبر ايمان آورده و پاسدار عزت و حرمت او شده و پيرو نورى هستند كه با او نازل گرديده ، رستگارند.
٥.
لـكـن الـرسـول والـذيـن آمـنوا معه جاهدوا باموالهم وانفسهم واولئك لهم الخيرات واولئك هم المفلحون [٥٥] ، ولى پيامبر و كسانى كه با او ايمان آورده اند، با مال و جان خويش جهاد مى كنند و براى آنان خيرات است و آنان رستگارند.
در اين آيه ، جهاد با مال و جان از ويژگى هاى پيامبر و يارانش ذكر شده .
اهل جهاد، هم مشمول خيرات و هم اهل فلاحند.
٦.
انـما كان قول المومنين اذا دعوا الى اللّه ورسوله ليحكم بينهم ان يقولوا سمعنا واطعنا واولئك هم المفلحون [٥٦] ، تنها سخن مومنان به هنگامى كه به سوى خدا و رسولش فرا خوانده مى شوندكه ميان آنها حكم كند، اين است كه مى گويند : شنيديم و اطاعت كرديم و آنان رستگارند.
در اين جا تسليم در برابر حكم خداوند را از عوامل فلاح شمرده است .
آرى ، اهل ايمان اين چنينند، هر چند حكم خدا ـ به حسب ظاهر ـ به زيانشان باشد.
٧.
فـات ذالـقـربـى حـقـه والـمـسكين وابن السبيل ذلك خير للذين يريدون وجهاللّه واولهئك هم المفلحون [٥٧] ، حق خويشاوندان و مستمند و وامانده سفر را بده كه اين براى كسانى كه مشتاق لقاى خدايند، بهتر است و آنان رستگارند.
در اين آيه ، اراده وجه خداوند و اشتياق لقاى او از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
٨.
اولـهئك حزب اللّه الا ان حزب اللّه هم المفلحون [٥٨] ، آنان حزب خدايند، آگاه باشيد كه حزب خدا رستگارند.
در ايـن آيه ، دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا ـ هر چند از خويشان نزديك باشند ـ از نـشـانـه هاى حزب اللّه شمرده شده و سپس يكى از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح را بودن در صف حزب اللّه معرفى كرده است .
٩.
ومن يوق شح نفسه فاولهئك هم المفلحون [٥٩] ، آنان كه از بخل نفس حفظ شده اند، رستگارند.
در اين آيه ، خوددارى از بخل از اسباب فلاح شمرده شده است .
١٠.
فـاما من تاب وآمن وعمل صالحا فعسى ان يكون من المفلحين [٦٠] ، اما كسانى كه توبه كرده و ايمان آورده و عمل صالح كرده اند، از رستگارانند.
در اين آيه ، توبه و ايمان و عمل صالح از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
١١.
واتقوا اللّه لعلكم تفلحون [٦١] ، در برابر خدا تقوا پيشه كنيد، شايد رستگار شويد.
در اين آيه ، تقوا از عوامل ثبوتى فلاح محسوب شده است .
١٢.
يـا ايـهـا الذين آمنوا اصبروا وصابروا ورابطوا واتقوا اللّه لعلكم تفلحون [٦٢] ، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، شكيبا باشيد و يكديگر را به صبر و مقاومت سفارش كنيد كه رستگار مى شويد.
در اين آيه ، علاوه بر تقوا ـ كه قبلا هم مطرح شد ـ صبر و مصابره و مرابطه از اسباب و عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
صـبر به معناى حبس نفس بر چيزهايى است كه مقتضاى عقل و شرع است و عقل و شرع مقتضى حبس نفس از آنهايند [٦٣] .
مصابره به معناى تصبر و تحمل سختى ها به طور دسته جمعى است .
يـعـنـى صـبر يكى بر صبر بقيه افراد افزوده مى شود و قوت و قدرت فزونى مى گيرد و خود صبر شدت مى يابد [٦٤] .
مرابطه اعم از مصابره است ، چرا كه مرابطه به معناى ايجاد ارتباط ميان نيروها و كارهاى افراد در تمام شوون زندگى دينى است [٦٥] .
در جـامـعه تعاون و همكارى در تمام شوون زندگى ضرورت دارد و اين ، موجب قدرت و شوكت جامعه مى شود، به خصوص اگر در فضايل اخلاقى باشد.
١٣.
يا ايها الذين آمنوا اتقوا اللّه وابتغوا اليه الوسيلة وجاهدوا فى سبيله لعلكم تفلحون [٦٦] ، اى كسانى كـه ايـمـان آورده ايد، در پيشگاه خدا تقوا پيشه كنيد وبه سوى او وسيله بجوييد و در راهش جهاد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
در ايـن آيه ، علاوه بر تقوا و جهاد كه در برخى ديگر از آيات نيز مطرح است ، توسل و جستن وسيله به سوى خداوند هم از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
١٤.
انـما الخمروالميسر والانصاب والازلام رجس من عمل الشيطان فاجتنبوه لعلكم تفلحون [٦٧] ، جز اين نيست كه شراب و قمار و بت ها و تيرهاى گروبندى ، پليديى از عمل شيطان است .
از آنها اجتناب كنيد، باشد كه رستگار شويد.
در اين آيه شريفه ، برخى از مصاديق پليدى كه از عمل شيطان است ، آورده شده ، سپس بيان كرده كه اجتناب از پليدى از اسباب فلاح است .
١٥.
فاذكروا آلا اللّه لعلكم تفلحون [٦٨] ، نعمت هاى خدا را ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
در ايـن آيه ، پس از ذكر چند مورد از نعمت هاى الهى مانند نزول قرآن و خلافت روى زمين بعد از نوح و افزودن نعمت ها، توصيه كرده است كه بندگان مومن ، به ياد نعمت هاى خدا باشند كه خود يكى ديگر از اسباب رستگارى است .
١٦.
اذا لـقـيـتم فئة فاثبتوا واذكروا اللّه كثيرا لعلكم تفلحون [٦٩] ، هنگامى كه گروهى ازدشمنان را ديدار مى كنيد، ثابت قدم باشيد و خدا را بسيار ياد كنيد،باشد كه رستگار شويد.
در ايـن آيـه شـريـفـه ، ثبات قدم و استوارى و پايمردى در راه جهاد با دشمنان دين و ذكر كثير از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
١٧.
واعـبـدوا ربـكـم وافـعـلوا الخير لعلكم تفلحون [٧٠] ، پروردگارتان را پرستش كنيد و كار نيكو به جاى آوريد، باشد كه رستگار شويد.
در اين آيه ، عبادت و نيكوكارى از عوامل ثبوتى فلاح شمرده شده است .
١٨.
وتـوبـوا الـى اللّه جميعا ايه المومنون لعلكم تفلحون [٧١] ، اى مومنان ! همگى بازگشت به سوى خدا كنيد، باشد كه رستگار شويد.
در اين آيه كه مربوط به تخلق مومنان در مسائل جنسى به اخلاق اسلامى است ، بازگشت به سوى خـدا از عـوامل ثبوتى فلاح شمرده شده ، هر چندكه قبلا هم به مساله توبه اشاره شده ، ولى معلوم مـى شـودكـه قـرآن ، تـخـلق مسلمانان در مسائل جنسى به اخلاق اسلامى را از مصاديق بارز و پر اهميت توبه و بازگشت به سوى خدا مى داند.
١٩.
وابـتـغـوا من فضل اللّه واذكروا اللّه كثيرا لعلكم تفلحون [٧٢] ، [پس از برگزارى نماز جمعه ، در روى زمـيـن پـراكـنـده شويد] و از فضل خدا طلب روزى كنيد و خدا را بسيار ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.
قبلا هم ذكر كثير به همراه ثبات قدم در راه جهاد مطرح شد.
در اين جا هم ذكر كثير به همراه طلب روزى از فضل خدا مطرح شده است و اين خود اهميت ذكر كثير را به همراه تمام كارهاى مهم دينى افاده مى كند.
اكنون با توجه به آياتى كه در خصوص فلاح ذكر شد، مى توان امور موثر در فلاح را برشمرد :
١. ايمان ، ٢. سنگينى و ارزشمند بودن عمل ، ٣. پيروى نور قرآن ، ٤. جهاد، ٥. توسل ، ٦. تسليم بودن در برابر خدا و رسول ، ٧. اراده وجه اللّه و طالب لقا اللّه بودن ، ٨. از حزب خدا بودن ، ٩. خوددارى از بخل ، ١٠. توبه ، ١١. صبر و مصابره و مرابطه ، ١٢. اجتناب از رجس ، ١٣. ثبات قدم ، ١٤. عبادت ، ١٥. فعل خير، ١٦. تقوا، ١٧. طلب روزى از فضل خداوند، ١٨. ذكر كثير، ١٩. عمل صالح

* * * در ايـن جـا مـقـدمـه كتاب را ـ كه قدرى هم طولانى شد ـ به پايان مى بريم ، بدان اميد كه تـوانسته باشيم از رهگذر اين اثر و ديگر آثار تربيتى به همين قلم ، خدمتى هر چند ناچيز به اسلام و مسلمانان عاشق تعليم و تربيت اسلامى كرده باشيم .

شهريور ماه ١٣٧٦ احمد بهشتى

۱
تربيت کودک در جهان امروز


١ - بار گران مسئوليت
پيش گفتار
آنـهـايـى كه به طور مستقيم يا غيرمستقيم ، با كودكان و جوانان اصلى ارتباط دارند و براى اصلاح رفتار و تعيين خط سير اصلى زندگى آنان كوشش مى كنند، يعنى پدر، مادر، معلم و گردانندگان جـرايـد، دسـتگاه هاى فرستنده ، سينماها وب همواره بايد دونكته اصلى را در نظر داشته باشند و با رعايت آن ، وظيفه خود را به شايستگى انجام دهند.

مسئوليت اجتماعى نـخـست اين كه همه افراد به منزله چرخ ‌ها و ابزارهاى ماشين اجتماع هستند كه جامعه را به سمت جـلـو و بـه سوى تكامل و تمدن سوق مى دهند،همين طورى كه در يك واحد صنعتى ، اگر يكى از چـرخ ‌هـا و ابـزارهـا و مـهـره هـا از كار بيفتد يا كار خود را به صورت ناقص انجام دهد، كار دستگاه نيزناقص يا متوقف خواهدشد، در واحد خانواده نيز از كار افتادن و يا قصور افراد، بزرگ ترين لطمه را به پيشرفت و تكامل اجتماع وارد مى سازد و اين مساله اى است كه بسيار اهميت دارد.
اگر بخواهيم اين مساله را در سطح محدودترى بررسى كنيم ، بايد ملت هايى را كه در يك مملكت زندگى مى كنند مقياس قراردهيم .
در ايـن صورت هرفردى موظف است كه به ملت و مملكت خود، صميمانه و بى دريغ خدمت كند و اسـباب پيشرفت و سربلندى ملت و مملكت خودرا فراهم سازد،لكن بهتراست مساله را در سطحى وسيع تر و درمقياس خانواده بشرى مورد مطالعه قراردهيم .
در ايـن صـورت ، هـرفـرد و هرملتى خود را عضو يك خانواده بزرگ سه ميليارد نفرى مى داند كه هدفى جز ترقى و تعالى ، نبايد داشته باشد و درچنين شرايطى ، كليه ملل جهان ، نه تنها بايد مزاحم پـيـشـرفـت و تـرقـى ايـن واحـد بـزرگ نـبـاشـد بـلـكـه بايد از راه تعاون و همزيستى مسالمت آميز،كوشش ترقى خواهانه خود را به ثبوت رسانند.
مـتاسفانه در عصر ما به نام تمدن و پيشرفت ، بزرگترين لطمه ها، به حيثيت انسانى وارد مى شود، آنـهـايـى كـه بـا فـرستادن سه انسان به حوزه جاذبه ماه ،جهانى را غرق در اعجاب و حيرت واز اين پـيـروزى بـزرگ احـسـاس غـرور و افـتـخـار مـى كـنـنـد، در صـحـنـه هاى جنگ ، پديدآورنده وحـشـتـنـاك ترين خونخوارى وسبعيت هستند! اگر باور نداريد حوادث خاورميانه و خاور دور را مطالعه كنيد.
بدون اين كه اهميت موضوع را انكاركنيم ، خاطرنشان مى كنيم كه به گردش درآمدن سه انسان در اطراف ماه ، در برابر عظمت اين جهان بزرگ ،چندان كارمهمى نيست .
در منظومه شمسى ما ـبه قول يك منجم هلندى ـچهل بيليون ستاره وجوددارد كه تنها نامگذارى آنـهاـ در صورتى كه هركدام يك ثانيه وقت لازم داشته باشد ـ١٧٠٠سال طول مى كشد! چه كوتاه فكر اسـت فـضـانـوردى كـه مـى خـواهـد در ايـن مـسـافـرت كـوتـاه و مـحـدود فـضـايـى ، خـدارا بنگرد،درحالى كه ديدار خدا با چشم سرامكان ندارد، بلكه با چشم عقل ممكن است .
و باز ملاحظه مى كنيم كه به نام خدمت به تمدن و مملكت چه لطمه ها و زيان هايى به ملت ما وارد كـردنـد: دسـتـه اى بـودنـد كـه عـالـمـا و عـامدا، يا اشتباها به تخدير اعصاب مردم به يژه جوانان مى پرداختند.
كنسرت هاى عمومى ،فيلم هاى سينمايى و تلويزيونى ، انواع و اقسام موسيقى ها،مواد افيونى و الكلى صرف نظر از اين كه به اقتصاد مملكت لطمه زد وانرژى ها را خنثى ساخت ، سلامت روحى و جسمى افراد را در معرض خطر قرارمى داد.
مراكزى را به يادآوريد كه در تهران در دوران ستم شاهى به نام كاخ جوانان به وجود آمده بود.
روزى كـه ايـن مراكز تاسيس مى شد، تصورمى شد كه راستى به منزله جلوگيرى از سرگردانى و افـسـارگـسـيـختگى نسل جوان ، يعنى كودكان ديروز وبه وجودآمدن تفريحات سالم و درنهايت تشويق آنها به مطالعه و شركت در كنفرانس هاى مفيد و آموزنده وببه وجودآمده است ، ولى ناگهان ايـن مـراكزدر مسيرى ديگر افتاد و كاخ جوانان ،مركز اجراى كنسرتها و سرگرمى هاى زيان بخش شد.
نـتـيـجـه ايـن طرز رفتار، اين شد كه دختران مملكت ما در حضور يك خواننده بيگانه سينه ها را گشودند و از او تقاضا كردند كه با روژ روى سينه هاى آنها را به عنوان يادبود امضاكند و يا بلوزهاى خـود را در حـالـى كـه بـه اوج هيجان رسيده بودند، به سوى او به وسط صحنه پرتاب كنند و او نيز باهيجانى شديدتر كراوات خود را به سوى آنها پرتاب كند! هر انسان وطن دوستى وقتى مى شنود كه ايـن كراوات ، طورى پاره پاره شده بود كه قطعات بزرگ آن از يك سكه دو ريالى بزرگتر نبود و هر قطعه اى ميان دختران به پانصد تومان خريدو فروش مى شد، دچار شديدترين تاثرمى شود.
تازه اينها غير از جيغ و فريادهايى است كه دختران با شنيدن صداى خواننده مذكور، سرمى دادند! كـسـانى بودند كه براى زيارت جمال بى مثال يول براينر شبى تا صبح در اطراف هتل هيلتون بيدار ماندند و بدين وسيله بيشترين عواطف ننگين و آلوده خود را ابراز داشتند! مستمعان دلداده حميرا ـخواننده معروف عرب ـبراى حظ بيشتر پيش از شركت در كنسرت ، حشيش مصرف مى كردند و در لـحـظـات طوفانى استماع نواهاى دل انگيز وى ، دستمال در دهان خود مى كردند تا بى اختيار جـيـغ ‌نكشند!يكى از اين خودباختگان هم وصيت كرده بود كه در وقت مرگش به جاى كفن ،او را در نـوارهـايـى كـه صـوت حميرا در آن ضبط شده است بپيچند! مردمى كه در چنين محيطهاى مسخ ‌كننده و آلوده اى بارآيند، هرگز نمى توانندداراى زندگى سالم باشند.
در نـظـر چـنـين مردمى ، اخلاق پسنديده و عواطف پاك انسانى و مفاهيم مقدسى چون عدالت ، شرافتمندى ، عفت ، وفادارى ، همت ، جوانمردى ،فداكارى وب الفاظى توخالى بيش نيستند.
كسانى كه عمدا يا اشتباها افراد را به اين صحنه ها مى كشاندند و آنها را از داشتن يك زندگى سالم ، بـازمـى داشـتـنـد، در درجـه اول به ملت خود و درجه دوم به جامعه بشرى خيانت مى كردند و در حـقـيـقت ، انسانيت را از مسير اصلى خود منحرف يا لااقل پيشرفت و سير آن را كند يا متوقف مى كردند.
طـبـقه اى كه داراى چنين زندگى ناسالم باشند، به انگل هايى مى مانندكه جامعه را با وجود خود رنـج مـى دهـند و به قول دكتر كارل : امروزه با وجودشكست ايدئولوژى ها و آشوب جهانى ، عقل و احساسات به ترقى خود ادامه مى دهد.
بلاشك بشريت ، جمع بى شمارى از ضعفا و ناقص عقلان و ابلهان اخلاقى و ديوانگان و جنايتكاران و معلولان را به دنبال مى كشد [٧٣] .
ولـى شك نيست كه در چنين محيطهايى ناسالم و آشفته ، ترقى عقل و احساسات ، بسيار به كندى صـورت مـى گـيرد و بشريت با به دنبال كشيدن اين همه ضعيف ، ناقص عقل ، ابله اخلاقى ، ديوانه ، جنايتكار و معلول ، به خودى خود از پا در مى آيد و فلج مى شود.
قـرآن كـريـم ـكـه سعادت بشر را در داشتن يك زندگى سالم و برانداختن انگل هاى اجتماعى و تـقـويـت روحـى و جـسـمى انسان مى داند و با برنامه هاى جاودانى خويش زمينه را براى ساختن اجتماع سالم و پيشرو فراهم مى سازد ـدرباره آن طبقه اى كه مزاحم ترقى و رشد انسانيت هستند و سـررشـتـه مـفـاسد را به دست دارند و مايلند كه در جامعه ، زشتى ها و انحراف هاى اخلاقى رواج داشـته باشد تا خود بهره بردارى هاى بلهوسانه شخصى بنمايند،چنين مى گويد:انالذين يحبون ان تـشـيـع الـفـاحشة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم ، كسانى كه دوست دارند در ميان مردم باايمان ، زشتى ها شايع شود،براى آنها عذابى دردناك است [٧٤] .
مربى وظيفه شناس كسى است كه خود را مديون اجتماع بداند و توجه داشته باشد كه اگر درست بـه وظـيفه تربيتى خود عمل كند و نونهالانى را كه تحت تربيت او هستند، از نظر عقل و عواطف ، درسـت بـپـرورانـد و آنـهـا را از يـك زنـدگـى سالم برخودار گرداند، در حقيقت همچون يك مـهـنـدس متخصص ـكه ابزارها و چرخ ‌هاى يك واحد صنعتى را براى حركت صحيح آن ، تعمير و اصلاح مى كندـ توانسته است واحد بزرگ يا كوچك اجتماع بشرى را در راه حركت صحيح و ترقى و پيشرفت ، يارى و مدد نمايد و براى اين واحد بزرگ ياكوچك انگل و طفيلى و عناصر مخل و سدراه ترقى بارنياورد.
ايـن خـدمـت بـه يـقين بالاتر از خدمت يك پزشك يا مهندس و غيره است ، چه اگر ما انسان سالم نداشته باشيم ، هيچ يك از صنايع و علوم براى ما مفيدنخواهدبود.
بـررسـى اجمالى و مطالعه سطحى زندگانى پاره اى از ملت ها نشان مى دهد كه زندگى فردى و اجتماعى آنان با شكست هاى بسيار روبه روشده است .
بـه قـول دكـتـر آلـكسيس كارل : نشانه اين شكست ها واضح است : الكليسم عمومى ، سستى بنيان خانواده ، وفور زن هاى مطلقه و منحرف ، فراوانى كودكان بى تربيت و معيوب ، حسد و تشتت كامل در قـلـب هـر گـروه اجـتـماعى ، در خانواده و كارگاه ، و دفتر و كارخانه و شهر و حتى دانشگاه وبيمارستان و موسسات خيريه ، و نفاق و ناتوانى در مشاركت براى يك امر اجتماعى .
ايـن نـشـانه ها معرف آشفتگى هاى عميقى در عقل و احساس و نماينده بدى پرورش فعاليت هاى روانى است .
قسمت اعظم مردم دنيا فى الحال نمى توانند خطمشى عاقلانه اى در زندگى اختيار كنند [٧٥] .

مسئوليت فردى نـكـتـه ديـگـرى كـه بـايد به طور كامل مورد توجه مربى و كليه عوامل تربيتى ومحيط اجتماعى قرارگيرد، مساله سرنوشت كودكان و جوانان است .
بايد توجه داشت كه نمى توان تعيين سرنوشت آنان را به دست قضا وقدر سپرد.
بسيارى از پدران و مادران ، اين طور فكر مى كنند كه خوشبختى يا بدبختى طفل ،در آينده مربوط به سرنوشت اوست .
اگـر سرنوشت طفل ،خوشبختى است ، هيچ قدرتى نمى تواند سرنوشت او را تغيير داده ، از سعادت مـحرومش گرداند و بالعكس اگر سرنوشت طفل بدبختى و شقاوت است ، كسى نمى تواند اورا از مسير بدبختى به مسير خوشبختى بكشاند.
راسـتـى اگـر چـنين است پس كوشش هاى پى گير پيامبران و همه مصلحان اخلاقى و اجتماعى براى اصلاح و سعادتمند ساختن افراد و اجتماعات ،بيهوده بوده است ،در حالى كه چنين نيست .
دنياى ما دنياى تلاش و كوشش است .
هرچه بخواهيم شدنى است .
بزرگان گفته اند:خواستن توانستن است به هرچه نرسيديم براى اين است كه نخواسته ايم .
اگـر مـى بـينيم نوباوگان اجتماع آن طور كه بايد و شايد بار نمى آيند و احيانا پشت پا به مقدسات مـى زنـند و يا گرفتار انحرافاتى هستند، براى اين است كه نخواسته ايم آنها را صحيح تربيت كنيم ، بلكه آنها را به دست قضا و قدر! سپرده ايم ، چه اگر مى خواستيم ، بهتر از اين تربيت مى كرديم .
نكوهش مكن چرخ نيلوفرى را ــــــ برون كن ز سر، باد خيره سرى را.
تـو چـون خـود كـنـى اخـتـر خـويـش را بد ــــــ مدار از فلك ، چشم نيك اخترى را [٧٦] خونسردى و ملايمت .
آنـهـايـى كه با كودكان تماس مستقيم دارند، براى رسيدن به هدف خود چاره اى جز خونسردى و حفظ آرامش ندارند.
اگر آرامش و خونسردى خود را از كف دهند، احيانا كودك را به لجبازى و طغيان مى كشانند.
تـوسل به خشونت ، براى هيچ مقامى زيبنده نيست : زمامداران و رهبران دينى و مربيان اخلاقى و فرماندهان و مديران كارخانه ها وموسسات و دواير،هيچ كدام از اين قاعده مستثنا نيستند.
در عـيـن حـال بـراى آنهايى كه عهده دار وظيفه حساس تربيت شده اند، اهميت اين قاعده خيلى بيشتر است .
قرآن كريم اهميت اين موضوع را به پيشواى اسلام گوشزد مى كند و او را به خونسردى و ملايمت و مـهـربـانـى بـه مـردم فراخوانده مى فرمايد:فبمارحمة مناللّه لنت لهم ولو كنت فظا غليظالقلب لانـفـضـوا مـن حـولـك ، بـه واسـطه رحمتى از جانب خداوند با آنان مدارا كردى و اگر خشن و درشت خوبودى ، از اطراف تو پراكنده مى شدند [٧٧] .
از اين جهت است كه مى بينيم بزرگ ترين مربى و معلم انسانيت ـحضرت محمدر ـ حتى جسارت ها و ستمگرى هاى مردم را به خود ناديده مى گيردو همه را مورد عفو و اغماض قرار مى دهد.
عـربـى بـاديه نشين به منظور دريافت كمك به مدينه آمده بود و به سبب اين كه پيامبر موفق نشد آن طورى كه بايد و شايد رفع احتياجش كند، زبان به جسارت و بى ادبى گشود.
پيشواى اسلام مردم را از تعرض به او بازداشت و او را به مهمانى دعوت كرد.
اووقـتـى كـه زنـدگـى سـاده و بـى پـيـرايه پيامبر خدا را ديد، از گفتار خود نادم شد و زبان به عذرخواهى گشود.
پيغمبر اكرمر از او خواست كه در مسجد، در حضور جمعيت مسلمين معذرت خود را تكرار كند تا مسلمانان ، كينه او را در دل نگيرند.
روز بعد، اعرابى در مسجد زبان به عذرخواهى گشود و اصحاب پيامبر تبسم كردند، آنگاه پيشواى عـالـيـقدر اسلام فرمود:مثل من و اين گونه افراد،مثل همان مردى است كه شترش رميده بود و فرار مى كرد.
مردم به خيال اين كه به صاحب شتر كمك بدهند، فرياد كردند و به دنبال شتر دويدند.
آن شتر بيشتر رم كرد و فرارى تر شد.
صاحب شتر مردم را بانگ زد و گفت : خواهش مى كنم كسى به شتر من كارى نداشته باشد.
من خودم بهتر مى دانم كه از چه راه شتر خويش را رام كنم .
همين كه مردم را از تعقيب بازداشت ، رفت و يك مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بيرون آمد، بدون اين كه نعره اى بزند و فريادى بكشدو بدود، تدريجا در حالى كه علف را نشان مى داد جلو آمد و بعد با كمال سهولت ، مهار شتر خويش را در دست گرفت و روان شد.
اگـر ديـروز من شما را آزاد گذاشته بودم ،حتما اين اعرابى به دست شما كشته شده بودـو در چه حـال بدى كشته شده بود، در حال كفر وبت پرستى !ـولى مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمى و ملايمت ، او را رام كردم [٧٨] .

با وظايف حساس خود آشنا شويم مـوسـيـه [٧٩] ، دبير دانشسراى پسران در شهر اتوى فرانسه ، در كتاب چگونه روح هاى محكم و زنـده بـسـازيـم مـى نـويـسـد: اشخاصى كه كارشان پرورش كودكان و جوانان است ، بيش از تمام اسـتـعـدادهـا و قـواى شـاگردان خود، با عقل و شعور آنان سرو كار دارند و مقصد مستقيم آنان پـرورش و بـى نـيـازكردن روح و قوه عاقله است و اگر منظور عالى ترى دارند، يعنى مى خواهند انـسـان شـرافـتـمند و مرد كامل تربيت كنند، باز هم به دستيارى عقل وروح ،رگ حساس آنها را مـى جـويـنـد و اراده شـان را تحت تاثير قرارمى دهند، بنابراين شناسايى واضح و دقيقى از شرايط اخلاقى و تربيت عقلى و روحى خوب ، وظيفه اهم والزم هر مربى و آموزگار است .
مـا نـظرها و افكار خود را راجع به يك موضوع ،تحت مداقه و تجربه آقايان مى گذاريم و آن مساله ايـن اسـت : چـطـور بـراى پرورش كودكان و جوانانى كه در دست ما هستند، آن زندگى روحى و فكرى را خلق كنيم كه بتوان آن را اخلاقا خوب و صحيح دانست [٨٠] .
ايـن هـمان مساله اى است كه ما در اين كتاب ، دنبال و كوشش مى كنيم كه مربيان و كليه عوامل مـوثـر اجـتماعى را متوجه وظيفه حساس و مسئووليت سنگين خود سازيم ، بلكه بايد خاطرنشان كـنـيـم كه هدف عمده و اصلى پرورش ، همان پرورش انسان شرافتمند و كامل و به تعبير علماى آموزش وپرورش بسط شخصيت است .
براى رسيدن به چنين هدف مقدسى بايد كودك را از غذاى جسمى و روحى سالم برخوردار سازيم .
بـهداشت جسمى او را به طور كامل رعايت كنيم تا با روح و جسم سالم بارآيد و بتواند قدرت كامل براى به كارانداختن دقت و قواى ديگر خود داشته باشد.
به قول همان نويسنده : دقت كه يكى از نمونه هاى فكرى است ، به اوضاع و احوال خارجى و مزاجى بستگى دارد [٨١] .
اوضـاع و احـوال خـارجـى ، يعنى امورى كه حواس را تحريك مى كند، از قبيل هياهوى بى مقدمه ، تغيير ناگهانى نور، پيدايش بى سابقه اشكال نامانوس ،بوهاى تندى كه به مشام مى رسد و بسيارى از حوادث ديگر كه باعث تفرقه حواس مى شود و انسان را از آموزش و پرورش كامل باز مى دارد.
در محيط مطالعه و محيط تحصيل كودك ، بايد آرامش كامل برقرارباشد.
در عين حال براى داشتن روحى سالم ، اوضاع و احوال مزاجى نيز بسيار موثر است .
كـودكـى كـه از ضعف عمومى يا كمبود غذا و ويتامين هاى لازم و يا دردهاى عضوى و موضعى يا ضعف شنوايى و بينايى رنج مى برد، نمى تواند به طوركافى ، پيشرفت كند.
اصلاح اين عيوب ، از وظايفى است كه كار مربى را كاملا آسان مى كند.
به قول موسيه :دقت در تحت سه ركن اساسى بدن ، يعنى خون و عضلات و اعصاب قرار مى گيرد، علاوه بر اينها نظم و آهنگ دم زدن نيز درآن تاثيرشديد دارد [٨٢] .
هرگاه كودك داراى خونى پاك و سالم باشد، بدون ترديد داراى دقت و فهمى عميق تر است .
مابسلى [٨٣] معتقد است :گردش خون در دماغ (مغز) هنگامى كه اين عضو مشغول است ،بسيار زيادتر از حال سكون و آرامش است [٨٤] .
كم خونى و كمى اكسيژن مورد لزوم براى تنفس و هواى كثيف ، باعث ضعف فهم و دقت مى شود و در چنين مواردى مربى نبايد تصور كند كه عقل ،بيكاره و منحرف شده است .
يـكـى از روان شناسان ، به نام ريبو اثبات كرده است كه : دقت هميشه بر روى ماهيچه ها و به وسيله ماهيچه ها عمل مى كند و نوع عمل آنها اساسا به شكل توقف و سكون مى باشد [٨٥] .
بـه نـظـر وى بـرخـى از جـنبش هاى عضلانى ظاهرا مهمل ، از قبيل تكان دادن سر و دست و پا، يا بـازيـهـاى غـيـر ارادى بـا قلم وخطكش وب يا راه رفتن سريع كه بدون دخالت اراده بر سرعت آن افزوده مى شود، وسيله توليد قوايى هستند كه مورد استفاده اعمال فكرى قرارمى گيرند.
اينها زمينه را براى فعاليت فكرى آماده مى سازند.
جـنـبـش هايى هم هستند كه براى تمركز دادن دقت بر روى موضوع معينى به كار مى روند، مثل جنبش صورت و بدن وب، بنابراين براى تقويت وسلامت عضلات ، كودك را بايد به ورزشهاى مفيد و متنوع واداركرد.
در مـورد وضـع عـصبى نيز دو موضوع بايد مورد توجه باشد: يكى تحريك بيش از اندازه و ديگرى انحطاط يا فرسودگى عصبى است .
كودكى كه دچار ترس يا غضب يا يكى ديگر از عواطف حاد و مزاحم شده باشد، نمى تواند قوه دقت و فهم خود را به اندازه كافى به كار اندازد.
بايد آن قدر صبر كرد تا به حال عادى بازگردد.
هـمچنين كودكى كه دچار فرسودگى عصبى شده است و در نتيجه خود را غير قابل براى تجمع حـواس نـشـان مـى دهد و دچار برخى تخيلات نارواگرديده است ، بايد از كار فكرى ممنوع و به طبيب مراجعه داده شود تا سلامت خود را باز يابد.
انـسـان در موقع دقت سعى مى كند از تعداد تنفس هاى خود بكاهد، در حقيقت ، دقت كامل وقتى صورت مى گيرد كه دم زدن تعطيل شود.
پـس سالم نبودن ريه ها و مجارى تنفسى و يك ابتلاى ساده پليپ ممكن است كودكى را تا سرحد كودنى تنزل دهد، در حالى كه واقعا داراى هوشى سرشار است .
رعايت همه اين نكات ، براى تامين سعادت كودك ، بر مربيان لازم است .
اجـتماع بايد كليه وسايل را براى شكوفا شدن استعدادهاى كودكان فراهم سازد و تمام موانع را از سر راه آنها بردارد.
در اين صورت بارگران مسئوليت به مقصد مى رسد.
كـوشـش مـا در ايـن كتاب اين است كه با شرح و تفصيل بيشترى ، جامعه را متوجه اين مسئوليت گردانيم و در اين راه از خداوند بزرگ يارى مى طلبيم .

٢ - نفوذهاى اجتماعى وجـه امـتـياز هر فردى را بايد در منش و شخصيت او و به عبارت ديگر، در واكنشهايى كه در برابر پديده هاى مختلف از خود نشان مى دهد، جستجوكرد.
در روان شـنـاسـى ، شـعـبه اى به وجود آمده است كه به نام كاراكترلوژى [٨٦] يا خصلت شناسى خوانده مى شود.
اين علم در عين اين كه ناقدان سرسختى دارد، طرفداران پرو پا قرصى نيز دارد.
بديهى است كه اين علم ،سعى مى كند كه افراد را آن چنان كه هستند، بشناسد و اسرار درونى آنها را كشف كند.
يقينا شناسايى دقيق افراد و حتى خويشتن ،فوايد ارزنده اى را در بر دارد.
شـخصى كه خود را بشناسد خيلى بهتر و سريع تر از افرادى كه خود رانشناخته اند، مى تواند در راه ترقى و تكامل ، گام بردارد و نيازمندى هاى خودرامرتفع سازد.
جـمله تاريخى خود را بشناس ! در تعليمات سقراط حكيم ، همچنان باقى مانده است و از نظر آيين مقدس اسلام خودشناسى مقدمه خداشناسى وخداشناسى وسيله يك زندگى آرام و خوش و دور از نگرانى و اضطراب است .
كاراكترلوژى در آموزش و پرورش ، راهنماى خوبى است .
متصديان آموزش و پرورش مى توانند در پرتو اين علم در راه ايجاد دگرگونى مطلوب در افرادى كـه تـحت تربيت هستند گام هاى موثرى بردارند وآنها را به شاهراه سعادت هدايت نمايند، زيرا تا خـصـوصـيـات جـسـمـى و روانـى افـراد شـنـاخـتـه نـشـود و واكنش هاى مختلفى كه در برابر پـديـده هـاى مختلف ، از خود نشان مى دهند كشف نشود، آموزش و پرورش آنها به نحو مطلوب و مترقى ، امكان پذير نخواهدبود.
عـيـب عـمده كار كسانى كه وظيفه خطير آموزش و پرورش را به عهده گرفته اند، اين است كه مـانند يك فرمانده مستبد همواره با جمله بكن و نكن !قدرت خود را به رخ افرادى كه تحت تربيت آنـهـا هـستند مى كشند و بدون اين كه به شخصيت و خصايل ذاتى و اكتسابى آنها احترام كنند، از آنهامى خواهند كه دستورها و تكاليف را بدون چون وچرا انجام دهند، به همين جهت مى بينيم كه هـمواره شكافى عميق ميان اين دو طبقه ـكه بايد بيش از همه طبقات به يكديگر نزديك بوده و با يكديگر تفاهم داشته باشند ـوجود دارد و نتيجه مطلوب نيز كمتر گرفته مى شود.
براى رفع اين عيب بزرگ است كه كاراكترلوژى در خدمت آموزش و پرورش درآمده است : محيط خانه يا محيط خصايل ارثى ، محيط مدرسه يامحيط اكتسابات ، محيط اجتماع يا محيط به كار بستن اكـتـسـابـات سـه عـامـل مـهـم تشكيل شخصيت و منش افراد هستند و بر روى خصلت انسانى تاثيربه سزايى مى گذارند.
بـه كار بستن اكتسابات ، در عين حال جنبه آموزندگى دارد، يعنى در اين حالت ، اكتسابات انسان در نـهاد آدمى رسوخ مى كند و افقهاى تازه اى به روى انسان گشوده مى شود و انسان از خويشتن ، مى آموزد.
از نـظـر آمـوزش و پرورش ، توصيه مى شود كه انسان همواره تعادل ميان اكتسابات و به كار بستن آنها را حفظ كند، يعنى هم دنبال دانش هاى نو برود وهم آنچه را ياد گرفته است ، به كار ببندد.
اگـر صرفا به كار ببندد و اكتساب و آموزش در كار نباشد، تعادل از دست مى رود و ارزش مطالب آموختنى گذشته نيز كم مى شود.
پـيـامـبر اسلام ، سفارش مى كند كه از گهواره تا گور دانش بجوييد و كرارا در كلمات پيشوايان اسلام آمده است كه علم بدون عمل ، ارزشى ندارد.
خلاصه ، عوامل مذكور در حقيقت ، سرنوشت انسان را تعيين و مسير زندگى او را رسم مى كنند و بـراى شـناسايى منش و شخصيت افراد و آموزش وپرورش صحيح آنان ، ناگزيريم اين عوامل را به طور كامل ، مورد توجه و دقت قرار دهيم .

عوامل ديگر
مـطـلـبى كه ما را نسبت به نوآموزان ، نگران مى كند اين است كه ، آنها گاهى رو به فساد و تباهى مى روند و دستخوش انحراف مى گردند، بااين كه مدرسه و محيط تشكل خصايل ارثى يعنى خانه ، چنين اقتضايى را ندارند.
اين جاست كه ما بايد به سراغ عوامل ديگر برويم و متوجه باشيم كه نفوذ آنها هم شايد دست كمى از عوامل سه گانه مذكور نداشته باشد.
اين عوامل خيلى آسان ، بدون توجه مربيان كار خود را مى كنند و مسير زندگى اطفال و جوانان را درست بر خلاف مسيرى كه خانه و مدرسه رسم كرده اند، ترسيم مى كنند.
از همين جا فرق عمده مردم عصر ما با مردم عصرهاى گذشته روشن مى شود.
ايـن كه مى بينيم مردم گذشته كمتر از مقتضيات خانوادگى و تربيتى منحرف مى شدند و مردم امروز، خيلى زياد منحرف مى شوند، علت آن را بايد درارمغان هاى تمدن قرن طلايى جستجوكرد.
انسان از آغاز كودكى با يك سلسله داستان هاى راست يا دروغ سر و كار دارد.
ايـن داسـتـان ها را يا از زبان اين و آن ، يا از راديو، تلويزيون و فيلمهاى سينما يا از كتاب ها، جرايد و مجلات فرا مى گيرد.
قـهرمانان داستان هاى شورانگيز، به خصوص اگر در آن داستان ها جنبه هاى هنرى به خوبى به كار رفـته و از ذوقى لطيف و سرشار الهام گرفته باشد،فوق العاده در نظر انسان اهميت پيدا مى كند و انسان مى كوشد تمام خصوصيات زندگى خود را با وضع آنها منطبق سازد.
كمتر كسى پيدا مى شود كه داراى استقامت باشد و تحت تاثير قرار نگيرد.
در هـر اجـتـمـاعـى افـراد زبـده و بـرجسته ، مورد توجه قرار مى گيرند و توجه سايرين را به خود جـلـب مـى كنند، طبق اصول روان شناسى رفتار اين قبيل افراد، در روحيه ديگران اثر مى گذارد، ايـنـها نيز به نوبه خود قهرمانانى هستند كه درتعيين مسير زندگى توده مردم نقش مهمى بازى مى كنند.
بـدون تـرديـد، ايـنها اگر واجد صفات عالى و كمالات انسانى باشند، به خوبى مى توانند جامعه را به سوى كمال رهبرى كنند و پيشوايان معنوى و روحانى براى جامعه خويش باشند، ولى بايد به حال جـامـعـه اى تـاسـف خـورد كه افراد سرشناس و معروف آن و به عبارت ديگر، قهرمانان آن جامعه فاقدكمالات انسانى بوده و عناصرى كثيف و آلوده باشند [٨٧] .
پيامبر عالى قدر اسلامر با توجه به جنبه هاى روحى انسان ها فرمود: مردم به دين زمامداران خويش هستند.
روان شناسان مى گويند: قهرمان جويى از خصوصيات سنين تكليف و شباب است .
همچنين شركت در دسته هاى اجتماعى باشگاه ها، دوره ها، انجمن هاى سرى وغيره ، در اين دوره خيلى رايج است .
اكـنـون بـه تناسب نيازمندى هاى هر طبقه از جامعه ، نشريات مخصوصى به وجود آمده است : براى كـودكـان ، كـتـاب هـا و مـجـلات مـخـصوصى منتشرمى شود، جوانان هم به نوبه خود كتاب ها و مجلاتى دارند،بانوان نيز از اين رهگذر، بى بهره نمانده اند.
حوادث جالب توجه و اخبار وحشتناك و تكان دهنده اى كه احيانا با زرق وبرق و عكس و تفصيلات در اختيار مردم گذارده مى شود!چيزى نيستند كه بتوان از نظر دور داشت .
مسائل جنسى و جناياتى كه در حوزه امور جنسى رخ مى دهد و به وسيله جرايد و مجلات غربى با آب و تاب در دسترس عموم قرارمى گيرد،بدون ترديد تاثير به سزايى در زندگى انسان دارد.
انتشار اين قبيل مطالب ، بشر را در ورطه سقوط قرارداده است .
برخى هنوز ترديد دارند كه آيا اين قبيل مطالب را بايد با وضوح و روشنى براى كودكان بيان كرد، يا به طور كلى آنها را در عالم بى خبرى نگاه داشت .
شايد بهترين راه اين باشد: به جاى اين كه اين قبيل مطالب با آب و تاب نقل شود، نقل آنها به اجمال بـرگـزارگـردد و در عوض ، عواقب شوم و ندامت هاو بدبختى هايى كه به دنبال دارد، با وضوح و تفصيل نقل شود، تا درس عبرت شود و جنبه آموزشى و پرورشى پيدا كند.
در مورد جنايات ديگر نيز همين رويه دنبال شود.

هماهنگى كليه عوامل
بـراى ايـن كـه آمـوزش و پـرورش بـه نـحـو مطلوبى صورت گيرد و نتيجه خوب بدهد، بايد تمام دستگاه هايى كه روى خصلت و شخصيت افراد اثرمى گذارند، به دقت كنترل شوند و با يك برنامه وسـيـع و هـمـه جـانبه ، ميان آنها هماهنگى كامل برقرارگردد، تا خانه ، مدرسه ، راديو، تلويزيون ، سينما،كتاب ، مجله ، روزنامه و سرانجام افراد سرشناس و قهرمان جامعه ، يك ايدآل به افراد بدهند و آنها را درراه صلاح و خوشبختى رهنمون گردند.
فـيـلـم هـاى سـينما و كتب و مجلات و روزنامه ها ـبه ويژه آنها كه به نام كودكان يا جوانان منتشر مـى شـونـد ـبايد جنبه تجارت و بازرگانى به خود نگيرند وگردانندگان آنها با انواع دسيسه ها و مـخـالـفـت با دين ، وجدان ،اخلاق و مقررات اجتماعى ، در صدد بالا بردن تيراژ و جلب مشتريانى بيشتر نباشند وهمواره هدف مقدس اصلاح جامعه را بر تمام منافع شخصى مقدم دارند.
بـرنـامـه هـاى راديـو و تلويزيون بايد بيش از هر چيز، مورد توجه واقع شوند و زير نظر متخصصان آمـوزش و پـرورش قرار گيرند، تا نتيجه مطلوب از كارآنها گرفته شود و به جاى اين كه به عنوان بـهترين وسيله ارشاد و هدايت و تعليم و تربيت صحيح و مترقى از آنها استفاده شود، احيانا وسيله اغوا وسوق دادن نوباوگان اجتماع به سوى فساد و بى بندوبارى نباشند.
در مـورد داستان ها، مخصوصادقت بيشترى لازم است ، زيرا اصولا داستان ها براى كودكان و حتى بزرگسالان ، تاثير تربيتى فراوانى دارند، از اين روبايد قهرمانان داستان ها، مظاهر كامل انسانيت و نمونه هايى از صميميت و صفا و فداكارى و پاك طينتى و ديندارى باشند.
امروزديگر تنها با اصلاح برنامه مدارس و محيط خانه ، نمى توان منتظر بود كه در جامعه ـن طورى كه بايد و شايد ـافرادى شايسته تربيت شوند و درنتيجه منظور مربيان تامين شود.
روسـو معتقد بود كه بايد اشخاص را به طور منفرد به دست معلم تربيت كرد و حتى او را از محيط خـانه جدا نمود تا تحت تاثير هيچ عاملى غير ازمربى خود واقع نشود، در كتاب اميل مى نويسد:هر چيز كه از دست خداوند يا خالق طبيعت بيرون مى آيد، خوب است ، فقط دست هاى بشر آن رافاسد و خراب مى كند.
[٨٨] ولى شك نيست كه اين عقيده نمى تواند جامه عمل به خود بپوشد.
خـواه ناخواه ، افراد جامعه از دوران كودكى تا دوران جوانى و پيرى ، تحت تاثير عوامل مذكور قرار خواهندگرفت و در شخصيت آنها اثر خواهدگذاشت .
بـديـن تـرتـيب تنها راه علاج تمام نگرانى هايى كه اكنون متفكران را به خود مشغول ساخته است ، كنترل تمام دستگاه ها و برقراركردن هماهنگى كامل ميان آنهاست .

٣ - هماهنگى نيروها از آموزش و پرورش چه مى خواهيم ؟
از خانه اى غريو شادى برخاست ، دوستان و خويشاوندان به فراخور حال خويش ، هديه هايى تقديم كـردنـد، تـبـريك گفتند و در مراسم جشن ،شركت جستند، زيرا نخستين كودك خانواده پس از روزها و ماه ها انتظار، قدم به عرصه زندگى گذاشته بود.
آرى آقـا و بـانو، سرانجام پدر و مادر شدند و به دنبال آن ،وظايف خطيرى در زندگى پيدا كردند، وظـايـفـى كـه بـه سـرنـوشـت ، سـعـادت و شـخـصـيت يك انسان بستگى دارد، انسانى ناتوان و نيازمندبه پرستار مهربان و فداكار، ولى دوست داشتنى ، نور چشمى و جگر گوشه اى با يك سلسله استعدادهاى مختلف به دنيا آمده ، به زندگى پدر و مادر رونقى تازه و صفا و گرمى بخشيده است و ساعتها والدين خود را سرگرم و مشغول مى سازد.
از هـمـين جا طرح آينده يك كودك ريخته مى شود، آموزش و پرورش او آغاز مى گردد، تجربه ها مـى انـدوزد، تـجـربـه هـايـى بـسيار ساده و سطحى ،يادمى گيرد كه پستان مادر را بمكد،هنگام گرسنگى با ناله و گريه ،توجه مادر را به خويش جلب كند، از ديدن قيافه هاى آشنا لبخند بزند،از ديدن قيافه هاى ناآشنا گريه كند، كم كم صدا و قيافه مادر را تشخيص دهد و.
سال هاى اول زندگى سپرى مى شود.
طـفـلك زبان بازكرده ، حرف مى زند، راه مى رود، اسباب بازى را مال خود مى داند، به كسى اجازه دسـت زدن به آنهارا نمى دهد، غير از پدر و مادر، باعده اى ديگر هم آشنا مى شود، دلش مى خواهد به گردش و تفريح رود و گاه گاهى با پدر و مادر، همكارى نمايد، ولى هنوز هم وابسته ونيازمند است ،آموزش و پرورش مى خواهد، تا بتواند انسانى مستقل ، تكامل يافته ، اجتماعى و داراى صفات و مـلـكـات نـيكو شود، هنوز احتياج به يك مربى لايق داردكه از ميان استعدادها و توانش هاى ضد و نـقـيـض ، تـنـهـا اسـتـعـدادهـا و تـوانـش هـاى خـوب او را بـه ثـمر برساند و بقيه را ريشه كن و يادست كم ضعيف سازد.
مـربى هركس كه باشد، پدر و مادر، معلم يا ديگرى ، موظف است قدم به قدم ، طفل را دنبال كند و او را در شـاهـراه ترقى و تكامل وشكفته شدن غنچه استعدادهاى نيكو يارى دهد، تا آن جا كه بى نياز شـودو در كوره زندگى به صورت فولادى آبديده درآيد، شلاق عادات وسنن زشت ، روح و ذهنش رامـكـدر نـسازد، راه و رسم زندگى را خوب بداند،خوب كار كند، خوب استراحت كند، بهداشت جسمى و روحى را رعايت كند، خوب معاشرت نمايد، خوب فكر كند، دچار كشمكش روانى نگردد، وظـايف فردى ، اجتماعى ، دينى و دنيوى را به نحو شايسته اى انجام دهد، احساس ضعف و حقارت ، مـانـنـد مـيكرب يا ويروس سرطان ، او را شكنجه ندهد، محيط خود را بشناسد، اطلاعات كافى و تجربيات لازم را بيندوزد، طرزاستفاده از منابع طبيعى و زندگى را بداند، براى جامعه و خانواده عـضـوى مـفـيـد بـاشد، با زيباييهاى طبيعت آشنا باشد، داراى فكر ابداعى و انتقادى وديد وسيع جهان بينى باشد وب ، اين است آنچه ما از آموزش و پرورش مى خواهيم و دانشمندان اين فن ، پس از بررسى هاى زياد، آن را جسته ،راه هايى براى رسيدن به آن را نشان داده اند.
ژان ژاك روسو معتقد بود كه : اميل [٨٩] بايد مكتشف و يا مخترع شود و هرگز نبايد تقليد كند، بـايـد اسـتعدادها و قواى مكنونه او بيدار شود و نبايدوى متكى به حافظه و يا انباركردن معلومات به شكل محفوظات در ذهن خود بشود.
بايد حس اعتماد به نفس داشته باشد.
متكى به قواى خود بوده ، از اتكاى به ديگران دورى جويد [٩٠] .
با خويشتن آشتى كنيم .
براى تامين هدف آموزش و پرورش ، در درجه اول ، مربى بايد با خود آشتى كند.
اصولا ميان طرز فكر، رفتار و گفتار او نبايد ضديت و تناقضى باشد.
او بـايد بدون اين كه چيزى را تحميل كند و با اعمال زور كودك را به انجام آن وادارنمايد، در صدد اصلاح خويش برآيد و از اين راه اعتماد او رابه خود جلب نمايد، حس احترام او را برانگيزد و خود را در نظر او محبوب و دوست داشتنى جلوه گر سازد.
ايـن جـاست كه به آسانى نتيجه مطلوب گرفته مى شود و گام هاى سريع در راه رسيدن به هدف ، برداشته مى شود، آرى :.
درس معلم ار بود زمزمه محبتى ــــــ جمعه به مكتب آورد طفل گريزپاى را.
قـرآن كريم اين حقيقت را در چهارده قرن پيش ، چنين بيان كرده است : اتامرونالناسبالبر وتنسون انـفسكم ،آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خويشتن رااز ياد مى بريد؟ [٩١] راستى آيا هرگز فكر كـرده ايـد كـه ضديت و تناقض ميان انديشه ، گفتار و رفتار مربى ، بيش از هرچيز براى فردى كه تحت تربيت است ، ناگوار است ؟ آيا مى دانيد كه او با مشاهده چنين وضع ناگوارى ، سخت گيج و سرگردان مى شود، اعتماد و ايمانش از وى سلب مى گردد وبه تدريج در صدد پيدا كردن بهانه و عـذرتـراشى براى شانه خالى كردن از زيربار وظايف و تكاليف برمى آيد و اين خوى زشت را در تمام مراحل ودوران زندگى پى مى گيرد و زيانهايى غير قابل بخشش و جبران ناپذير به اجتماع و خود وارد مـى كند و بيمارى او همچون بيمارى هاى اپيدميك به ديگران نيز سرايت مى نمايد؟ به عقيده مـا ايـن بـى بـنـد و بـارى هـا، لااباليگرى ها، افراط و تفريطها، وظيفه نشناسى ها، رشوه خوارى ها، حق كشى ها،جنايت ها، دزدى ها، قتل وغارت ها و در نهايت ، تمام كارهاى خلاف انسانيت ،غالبا ناشى از ايـن اسـت كه اشخاصى كه در حقيقت مورد توجه افراد تحت تربيت هستند و نقش مهمى را در تـشكيل شخصيت آنها دارند، هنوز خود بهره اى از كمال و آدميت نيافته اند و صفات زشت خود را دانسته ياندانسته به آنها منتقل مى كنند.
ايـن عـوامـل ، يـكـى و دو تـا نيستند: پدر، مادر، همبازى ، قهرمانان فيلم ها و داستان ها و رمان ها، سرشناسان جامعه ، معلم ، كتاب ، مجله ، راديو، تلويزيون ،سينما، تئاتر و به طور كلى محيط زندگى ، نيروها و عواملى هستند كه كودك از مكتبشان درس مى گيرد، اين جاست كه با كمال تاسف ، بايد هـمـه گـناه ها رابه گردن محيط فاسد انداخت ، افرادى كه در حقيقت داغ ننگ بر سيماى بشر هـسـتـنـد و بـا افـكـار منحط و پوسيده و رفتار زشت خود، بار غمى جانكاه بر دوش خردمندان و متفكران اجتماع مى گذارند.
اگـر ما مى توانستيم به آنهايى كه خوى و اخلاق خود را به ديگران منتقل مى كنند، به آنهايى كه نام مـعـلم ، پدر، مادر، قهرمان وب روى خود گذاشته اند، نام راهنما مى داديم و به آنها مى فهمانديم كه پـيـش از ايـن كـه پدر، مادر، معلم ، قهرمان وب باشند، راهنما و راهبر نوباوگان هستند و موظفند ـاگرچه سعادت خودشان را هم نخواهندـ براى سعادت انسان هاى نيازمند و ناتوان ، هرچه زودتر با خـويـشتن آشتى كنند و ميان گفتار، كردار و انديشه خود سازگارى وتوافق برقراركنند و به اين همه نگرانى ها و واكنش هاى ناگوار خاتمه بخشند، شايد به مقصود نزديك مى شديم و خواسته ها و ايدآل هاى ما به صورت آرزو باقى نمى ماند.
ولى هيهات ! اصول و روش ها.
بـه همان نسبت كه در فلسفه ، مكاتب مختلفى به وجود آمده است ، در فلسفه آموزش و پرورش نيز مكاتب مختلفى وجود دارد.
پيروان مكاتب مختلف فلسفى در آموزش و پرورش به تناسب مكتب فلسفى خود، داراى خط مشى و روش خاصى هستند:از نظر طرفداران فلسفه طبيعى ، [٩٢] خود كودك و اعمال مكانيكى او، از نـظـر طـرفـداران اصـالت روح يا ذهن گرايان ، [٩٣] فعاليت هاى روحى ، فكرى و معنوى او، از نـظـرطرفداران ثنويت ، [٩٤] روح و جسم او، از نظر طرفداران اصالت عمل ، [٩٥] تجربيات او مورد نظر است .
شكاكان [٩٦] هم خود را بى اطلاع از رموز تربيت مى دانند.
علماى آموزش و پرورش ، هريك پيرو يكى از اين مكتب ها بوده ، به تناسب آن ، اصول و روش هايى را پيشنهاد كرده اند.
نـكـتـه اى كه در اين جا بايد مورد توجه واقع شود اين است كه اگر بنا باشد انرژى هايى كه در راه آموزش و پرورش طفل به هدر مى رود و نيروهايى كه صرف مى شود، هركدام خط سيرى جداگانه داشـتـه بـاشـد و بـر خـلاف يـكـديگر كوشش كنند، طفل دچار نگرانى و حيرت مى شود و نتيجه مـطلوب گرفته نمى شود،مثلا اگر مادرى فرزند خود را از برف بازى منع كند و طفل هم اطاعت نمايد، ولى در محيط مدرسه ، برف بازى يكى از سرگرمى هاى زنگ تفريح باشد و كودكان با شوق و رغبت ، بدون هيچ مانعى برف بازى كنند، نتيجه چه خواهدشد؟ نتيجه اين مى شود كه شخصيت مادر در نظرطفل كوچك شود، ديگر ارزش گفته هاى او نيزاز بين برود و سرپيچى از دستور مادر براى طفل امرى عادى و خالى از اشكال شود.
پـس بـايد روش خانه و مدرسه به طور كامل با يكديگر هماهنگ باشند و هردو يك هدف را تعقيب كنند.
مـعـلـمـان و دسـتـگـاه هاى مختلف تربيتى بدون اين كه نيروى ابتكار خود را از دست دهند،بايد روش هاى خود را هماهنگ سازند و هدف واحدى را ـكه عبارت از تكامل و ترقى افراد تحت تربيت است ـتعقيب نمايند.
اين نكته را نيز نبايد از نظر دور داشت كه طبق آنچه گفته شد، كودك نوزاد، داراى استعدادهاى مختلف است ، حتى به يك موضوع در همه حال يك واكنش از خود نشان نمى دهد.
تـمام نيروهايى كه در كار آموزش و پرورش او هستند، بايد سعى كنند كه ميان نيروهاى باطنى او نيز هماهنگى برقرار سازند.
ايـن جـاسـت كه در نتيجه هماهنگى ميان گفتار، كردار و انديشه هر مربى ، هماهنگى روش ها و نيروهاى مختلف كه دست اندركار تربيت طفل هستندو برقرارى هماهنگى ميان نيروهاى درونى طفل ، هدف آموزش و پرورش به معناى واقعى تامين مى شود و نتيجه آن ـكه عبارت از اصلاح فرد وجامعه است ـبه طور قطع تامين خواهد شد.
اميدواريم با توجه به نكاتى كه گوشزد شد و مى شود،بتوانيم تحولى تازه در آموزش و پرورش نسل آينده به وجودآوريم و اصالت مذهبى و ملى خودرا در برابر سيل بنيان كن مفاسد تمدن غرب حفظ كنيم .
بـر هـر فردى لازم است احساس مسئوليت كند، تصميم بگيرد و كوشش پى گيرى را در راه رفع اشكالات آموزش و پرورش ، به كار اندازد ومسئوليت ها را به گردن ديگران نيندازد.
بـايـد تـوجـه داشـتـه بـاشيم كه : توافق محيط اجتماعى با ضروريات تعليم و تربيت ، در وهله اول مـسـتـلـزم تصفيه پردامنه اى است :ب دير زمانى است كه مصرف گوشت چهار پايان مبتلا به سل و سـيـاه زخـم و مشمشه قدغن شده است ، امروز نيز بايد طبقه جوان عليه بيمارى هاى روانى كه از فيلم ها ومجلات سرچشمه مى گيرد، محافظت شوند.
وقتى اين تصفيه انجام شد بايد به تعليم پدران و مادران و معلمان پرداخت .
معلمان و پدران و مادران عموما حسن نظر دارند، ولى اغلب به علت جهل خود، خطا مى كنند.
بـايـد از هـم اكـنـون پدران و مادران آينده را از يك طرف و معلمان فردا را از طرف ديگر، با روش صحيح زندگى و تربيت كودك آشنا كرد.
پـرورش گـوسـفـندان و پرندگان از تربيت فرزندان آدمى خيلى آسان تر است ، مع هذا كسى كه مى خواهد به پرورش چهارپايان بپردازد، بايد مدتى رادر يك قريه يا يك آموزشگاه كشاورزى تعليم بگيرد و هيچ فردعاقلى با مطالعه مجلات و كتاب حساب يا فلسفه ، خود را آماده اين كار نمى كند، باوجود اين برخى دختران جوان امروز (مادران فردا) به اين نقيصه مبتلايند، زيرا آنان چيزى خارج از بـرنـامـه درسـى نـمـى دانـند و با جهل كامل ازوظايف همسرى و مادرى ، به آستانه زناشويى پا مى گذارند [٩٧]


۲
تربيت کودک در جهان امروز


٤ - نقش معلم بارها شنيده مى شود كه مى گويند : معلم كسى است كه معلم زاده شده باشد.
ايـن جمله قابل بحث و پژوهش است ، زيرا درست مثل اين است كه گفته شود ، مهندس يا پزشك كـسـى اسـت كـه مـهـندس يا پزشك زاده شده باشد،در حالى كه مى دانيم هيچ كس روزى كه از مادرزاده شده است ، مهندس يا پزشك نبوده ، بلكه پس از سالها تحصيل و كوشش پى گير، شايسته احرازعنوان مهندس يا پزشك شده است .
دسته اى از روان شناسان معتقدند كه همه چيز آدمى معلول وراثت است .
طبق اين نظر، گفتار سابق قابل تصديق است ، ولى در برابر اين نظر، دسته اى هم همه چيز آدمى را مـعـلـول عـوامل محيطى [٩٨] مى دانند، سرانجام آلپرت [٩٩] روان شناس آمريكايى ـكه از افراط و تفريط، دورى جسته است ـمى گويد : تمام خصوصيات وجودى انسان ، هم معلول وراثت و هم معلول محيط است .
وى شـخصيت افراد بشر را به مربعى تشبيه مى كند كه مساحت آن ، حاصل ضرب قاعده در ارتفاع است و عقيده دارد شخصيت هر فرد، حاصل ضرب وراثت در محيط است .
نظريه اخير مقبول تر است ، بنابراين بايد گفت : معلم هم به سان همه مردم حاصل ضرب وراثت در مـحـيـط اسـت و همان طورى كه عامل وراثت درساختمان معلم موثر است ، عامل محيط هم موثر اسـت ، نـه آن كـسـى كـه مـعـلـم زاده شـده بـدون تـربيت ،شايسته معلمى است و نه آن كسى كه معلم زاده نشده با تربيت و تحت تاثير عوامل محيطى مى تواند معلم شود.

هدف و وظيفه
خـوب اسـت ايـن بـحث را به اهل فن واگذاريم : البته پيش از پرداختن به نقش معلم بايد هدف از تعليم و تربيت را دانست ، آن گاه بر مبناى آن ،به توضيح مطلب پرداخت .
بـه طورى كه علماى تعليم و تربيت گفته اند : هدف تعليم و تربيت ، ايجاد دگرگونى مطلوب در شـخـص تـربـيـت يـافته است اين كار، گاهى عمدى و گاهى غير عمدى است ،مثلا مرگ يكى از بستگان ، اگر وسيله تنبيه انسان شود، تربيت غير عمدى است .
در حـقـيـقت عامل تربيت ، و يا قابل كنترل و تدريس شدنى و يا غير قابل كنترل و تدريس نشدنى است .
باتوجه به هدف تعليم و تربيت ، كم و بيش وظيفه معلم روشن مى شود.
مـعـلـم بـايـد بكوشد كه موجود ناقص و بى تجربه اى را به سرحد ترقى و تكامل برساند و او را براى زندگى نوين آماده سازد.
با توجه به اين كه اجتماع ، همواره رو به تكامل مى رود و مقتضيات محيط اجتماعى هر نسلى از نسل پـيـشـيـن پـيـچـيـده تـر مى گردد، روشن مى شود كه وظيفه معلم ، چقدر سنگين است ، چه در اين صورت موظف است تنها به ياد دادن مشتى فرمول خشك و يا قاعده و دستورقناعت نكند و هم ش ايـن نـباشد كه شاگرد، مانند دستگاه ضبط صوت مطالب را گرفته و ضبط نمايد و در جلسه امـتـحـان آنها را طوطى وار تحويل دهد، چنان كه متاسفانه دربسيارى از معلمان ، هنوز اين رسم كهنه مشاهده مى شود.
جـان ديـوئى [١٠٠] كـه شـهـرت جـهانى اش مديون دستگاه آموزش و پرورش اوست ،در كتاب مـقـدمـه اى بـرفـلـسـفـه آمـوزش و پـرورش مـى گويد : دوره آموزش وپرورش به منزله مقدمه زندگانى فرد نيست ، بلكه عين زندگانى است .
معلم ياپرورشكار، حق ندارد كه در دوره آموزش كودك ، او را از مقتضيات سنى خود محروم سازد و او را به كسب امورى وادارد كه از حوصله واحتياجات موجوداوبيرون است .
در عـيـن آن كه كسى را كه براى زندگانى فردا آماده مى سازيم ، نبايد زندگانى امروز او را فداى فردا كنيم و نقد را به نسيه بفروشيم .
او بـايـد مـطابق تمايلات بچگانه خود رفتار كند و گرفتار محدوديت هاى طاقت فرسا نباشد و در ضـمـن عمل هاى كودكانه ، راه و رسم بزرگ تران رابياموزد و استعدادهاى درونى خود را تا سرحد امكان ، توسعه داده و آشكار سازد [١٠١] .
معلم بايد احساس مسئوليت كند و بداند كه سرنوشت افرادى كه به زودى وارد جامعه خواهند شد، بـه دسـت اوسـپـرده شده است و بايد تا آن جا كه ممكن است ، آنها را براى اين زندگى آماده كند و بـكـوشد تا براى جامعه ، انسان واقعى بسازد، نه گرگان و درنده خويان آدم نمايى كه به هيچ وجه نـشـودآنـهـا را انـسـان نـاميد و در حالى كه ظاهرى آراسته و جالب توجه دارند باطنى مخوف و وحـشـتناك داشته ، منافق و رياكار، مردم فريب و نيرنگ باز،دروغگو و دزد، غارتگر و هتاك ، خيره سر و نابكار وبباشند.
معلم بايد مانند سربازى فداكار، در راه خدمت به انسانها ـانسان هايى كه به كمك تربيت به اوج ترقى و تعالى مى رسند و بر اثر غفلت و بى توجهى درحضيض پستى و نابخردى سقوط مى كنند ـبكوشد و با از خود گذشتگى از اين رهگذر، طرفى ببندد.
معلم بايد مانند يك پزشك ، نبض يكايك نوآموزان را در دست داشته باشد و در راه ريشه كن ساختن صـفات زشت آنها ـكه از هربيمارى ،خطرناك تر و وحشتناك تر است ـاز جان و دل بكوشد و صفات عالى انسانى را در نهادشان پرورش داده ، شاگردان را به گوهر هنر و فضيلت بيارايد.
مـعـلـم ، زمامدار مستبد،خود سر و مطلق العنان كلاس نيست ، تا نوآموزان كوركورانه از او پيروى كنند، بلكه پدرى مهربان و دلسوز و پيشوايى روحانى و عالى قدر است كه حس احترام نوآموزان را بـه خـود جـلـب مـى نـمايد و با احترام متقابل و راهنمايى هاى عاقلانه و عالمانه ، آنها را به شاهراه سعادت رسانيده ، از پرتگاه سقوط و انحراف حفظ مى كند.

سرمشق عملى
بـديـهـى اسـت كه اگر معلم بخواهد تمام وظايف خطير خود را به شاگردان از راه خطابه و پند و انـدرزعملى كند و از اين راه ، دور نماى آينده اى روشن و اميدبخش را در برابر چشمان آنها نمايان سازد شايد كمتر بتواند به نتيجه رسيده ، موفقيتى كسب كند.
معلم بايد سمبل فضيلت باشد و شاگردان به حد كافى به او ايمان داشته ، معتقد باشند كه او مظهر صـفـات پسنديده و عالى انسانى است و از هرگونه بى نظمى و عيب اخلاقى منزه است و هر پند و انـدرزى كـه بـه آنـهـا مى دهد، در درجه اول خودش به آن عمل مى كندو واعظ غير متعظ و عالم بى عمل نيست .
مـعـلـم اگـر حـايز چنين شرايطى باشد، شاگردان به او تاسى جسته مى كوشند از كارهاى نيك واخلاق پسنديده و خداپسندانه او پيروى كنند و نسخه وجود خود را برابر با اصل وجود او گردانند.

نكته اساسى
نكته اى كه تاكنون به آن اشاره نشده است و علماى تعليم و تربيت از آن غفلت دارند، موضوع ايمان است .
بـدون ترديد هر بشرى به پناهگاه روحى احتياج دارد،تا در پناه آن به روان خود آرامش بخشيده ، از نگرانى ها، نوميدى ها، دلهره ها، اضطراب ها،تشويش ها و حتى خودكشى ها رهايى پيدا كند.
ايمان به مبد و معاد به انسان آرامش روحى مى بخشد و اورا در برابر شكست ها و حوادث خردكننده ، اميدوار مى سازد و راه پيروزى و سربلندى رابه روى او مى گشايد.
وظيفه معلم است كه ـعملادرس ايمان را به نوآموزان بدهد و آنها را از عقايد پوچ و خرافى و بى بند و بـارى و بـى ايـمـانى دور سازد، تا در آينده دچارشرارت ، دزدى ، چاپلوسى ، خودفروشى ، خيانت ، نوميدى وب نگردند و از پناهگاه روحى برخوردار باشند و همه جا براى جامعه خود خدمتگزارى امين و دلسوز بوده ، خدا را حاكم بر كردار، گفتار و پندار خود بدانند.
تـصديق مى كنيد كه بسيارى از بى عفتى ها، عربده كشى ها، چاقوكشى ها، دزدى ها، خيانت كارى ها معلول نبودن روح ايمان يا ضعف ايمان در جامعه است .
چـرا نـبـايـد از تـيـغه فسادناپذير عدالت آسمانى ، براى استقرار اصول اخلاقى و شرف و فضيلت و آدمـيـت استفاده كرد؟ و بهتر و مفيدتر اين كه ،اين كاراز دبستان ها و دبيرستان ها به دست معلمان وظيفه شناس و خداترس آغاز شود.

٥ - تنبيه و خشونت ، وسيله تربيت نيست بيچاره لورى !
در حـالـى كه افسارش كرده بودند و عوعو كنان و زوزه كشان ، از هواپيما پياده مى شد، به اطرافيان حمله مى كرد و آنها را گاز مى گرفت .
آيا راستى او سگ بود؟ مسافران و كسانى كه به استقبال آمده بودند، محو تماشاى او شده و از كارها و حركات او در شگفت مانده بودند! چيز جالبى بود! نظير اين منظره را هرگز نديده بودند و يا خيلى كم ديده بودند.
عده اى هم از شدت تاثر، قطره هاى بلورين اشك ، از چشمانشان سرازير بود.
بيچاره لورى ، دختر بچه نه ساله اى بود كه از مدت ها پيش فراموش كرده بود كه مثل همه كودكان مى تواند رشد كند، درس بخواند، بازى كند، تفريح كند و از زندگى لذت ببرد.
او مـثـل سـگـهـا زوزه مى كشيد و مردم را گاز مى گرفت ، زيرا شخصيت خود را گم كرده و در آسـتانه از دست دادن آخرين حس انسان بودن قرارگرفته بود! پزشكان به مادرش گفته بودند : او خـود را يك سگ فرض مى كند و دچاربيمارى تعدد شخصيت شده است و اگر درمان نشود،براى هميشه بايد روانه تيمارستان شود.
مادر بيچاره اش افسار او را به دست گرفته ، از لابلاى جمعيت عبور مى داد.
او شـنـيـده بـود كـه در فـلـوريدا، بيمارستان دكتر مونتابارى ، تنها بيمارستان مجهزى است كه مى تواندبيمارانى نظير لورى را بسترى و درمان كند.
هنگامى كه با زحمت بسيار، خود را به بيمارستان مزبور رساند، ماجراى اسف انگيز زندگى طفل بى گناه و معصوم خود را اين طور شرح داد : پدرلورى مردى بداخلاق ، عصبانى و كم گذشت بود.
بـا مختصر بهانه اى داد و فرياد راه مى انداخت ، گاهى صداى جيغ ‌هاى وحشيانه او تا خانه همسايه هفتم مى رسيد.
در همين موقع ، من و لورى كوچولو را كتك كارى مى كرد.
سـگ مـا هـم با مشاهده اين صحنه دلخراش از شدت ترس به زير ميز پناه مى برد و آهسته آهسته زوزه مى كشيد.
لورى كوچولو هم كم كم از سگ ياد گرفت كه هنگام بروز حادثه به زير ميز پناه برد.
من نمى توانستم اين وضع ناگوار را تحمل كنم .
تازه لورى دو سال داشت كه هيولاى شوم طلاق ـولى در مورد من و همسرم ، يگانه وسيله آسايش و نـجـات از يـك زنـدگـى تلخ ـمن و همسرم را ازهم جدا كرد و براى مدتى مختصر آرامشى در زندگى من و كودك معصومم پديدآمد.
من نمى توانستم تنها بمانم .
براى رهايى از تنهايى و بى كسى ، تصميم گرفتم براى زندگى خود شريكى انتخاب كنم .
از ايـن رو بـا مـردى پـيـمـان همسرى بستم ، ولى اين يكى هم دست كمى از همسر اولم نداشت و تندخوتر و عصبانى تر از اولى از كار درآمد.
او نيز مثل اولى با مختصر بهانه اى از كوره در مى رفت و من و لورى و سگش را كتك كارى مى كرد.
طولى نكشيد كه دومين فرزند من متولدشد.
لورى ، چشم ديدن نوزاد را نداشت ، از او سخت متنفر بود.
روزى پـس از بـازگـشت از دبستان ، مثل سگ به برادر ناتنى خود حمله ور شد و مى خواست او را گاز بگيرد.
مـن فـكـركردم حسادتش او را وادار كرده است كه ادا و اطوار سگان را تقليد كند، ولى جريانات و حوادث بعدى نشان داد كه او راستى خود را درقالب يك سگ مى بيند و به كلى از انسان ها گريزان است .
در مدرسه روى دفترش مكررا مى نوشت : سگها بهتر از آدم ها هستند.
يا اين كه من از آدم ها بيزار هستم .
دكـتـر مـونـتـابـارى ، بيمارانى را كه دستخوش تعدد شخصيت شده بودند، بسيار ديده بود، ولى هيچ يك به اندازه لورى او را دچار حيرت و شگفتى نكرده بود.
در بـيمارستان دكتر مونتابارى ،لورى همچنان حرف نمى زد،با بچه ها انس نمى گرفت ، زوزه مى كشيد، از انسان ها مى گريخت و شب ها تخت خواب خود را رها مى كرد و مثل سگ ها روى روزنامه نـزديـك در اتـاق مـى خـوابـيـد! كـوشـش دكـتر مونتابارى اين بود كه به لورى بفهماند كه همه انسان هابدسيرت و كج خلق و مردم آزار نيستند.
در ميان همين انسان ها، افرادى خيرانديش ، نوعدوست و مردم نواز پيدا مى شوند كه گاهى براى سعادت و آسايش ديگران ، از سعادت و آسايش خويش چشم پوشى مى كنند.
همين انسان ها هستند كه اكنون براى نجات لورى و بازگردانيدن او به جرگه انسان ها سخت در كـوشـش و تلاش هستند و على رغم انسان هاى خيره سر و بدسگال و فرومايه ،كارهايى مى كنند كه جز نفع نوع بشر و ارضاى تمايلات انسان دوستى خود، هيچ گونه نتيجه اى براى آن متصورنيست .
دكتر مونتابارى براى رسيدن به اين منظور شبانه روز كوشيد تا اين كه در روز جشن مادر، از لورى خواست تا به مادرش تلفن كند و به او تبريك گويد.
او مـدادى بـه دنـدان گرفت و شماره تلفن را گرفت و همين كه صداى مادرش را شنيد چند بار عوعو كرد، ولى چند روز بعد، هنگامى كه به طرف كودكى پريد و او را گاز گرفت و مشاهده كرد كه كودك او را گاز نگرفت ، به ا وگفت ، احمق ! اين نخستين كلمه اى بود كه بر زبان لورى جارى مى شد.
دكتر او را به دفتر طلبيد و گفت : لورى ! تو چه بخواهى ، چه نخواهى ، يك انسان هستى .
برخيز و به مادرت تلفن كن و با او صحبت كن لورى ناگهان از جا پريد و به گردن دكتر آويخت و گفت : ترا دوست دارم .
و بدين ترتيب توانست جاى خود را در ميان انسان ها باز كند و سگ ها را برانسان هاى واقعى ترجيح ندهد.

آيينه عبرت
بـا مختصر توجهى روشن مى شود كه در جامعه ما اطفالى كه چون لورى گرفتار تنبيه و خشونت غير عاقلانه پدران و مادران و احيانا متصديان آموزش و پرورش مى باشند، متاسفانه كم نيستند.
مـا پـيش از اين كه مساله تنبيه و خشونت را از نظر روان شناسان و علماى آموزش و پرورش مورد بـحـث قراردهيم ، براى نشان دادن مضرات غير قابل تحمل و جبران تنبيه و خشونت ، سرگذشت لـورى را بـراى پـدران و مـادران ومـربـيـانـى كه به سعادت و خوشبختى كسانى كه تحت تربيت دارنـدعـلاقـه مند هستند، آيينه عبرت قرار داديم تا بخوانند و عبرت گيرند و تحت تاثير خشم و غـضـب ، كوركورانه تنبيه و خشونت راحربه انتقام يا تنها راه تعليم و تربيت و راهنمايى افرادى كه تـحـت تـربـيت دارند به كار نبرند و توجه كنند كه تنبيه و خشونت ، پيش از آن كه وسيله تكامل و هـدايـت بـاشـد،عامل شكست و انحطاط و بدبختى آنان بوده ، و آنان را دچار واماندگى و حالاتى مى سازد كه لورى بيچاره مدتى با آن دست به گريبان بود.
دركـتـاب روان شـنـاسـى رشـد و پرورش كودك آمده است : تنبيه بدنى و تعيين جريمه و تكاليف شاق ،ريشه درد را خشك نمى كند، بلكه علائم درد راموقتا تسكين مى دهد، گاه نيز اين معامله با كودك ، عقده معلم را تسكين مى بخشد و در همه موارد علت ناسازگارى را وخيم تر مى سازد.
در دنياى امروز بهترين روش در آموزش و پرورش ، روش آزادى است .
روش هـايـى كـه هـدف آنـها تربيت طفل ازراه اعمال نفوذ است ، به كلى غلط و در دنياى متمدن ، نامقبول شناخته شده است .
در كـتاب روان شناسى كودك مى نويسد : در اواخر قرن ١٧جان لاك در ١٦٩٣ روش هاى تاديبى را برخلاف روش هاى طبيعى كه در آموزش وپرورش متداول بود، پيشنهاد كرد.
لاك مى گفت : به تمايلات طبيعى كودك نبايد توجه داشت ، بلكه براى سعادت آينده او بايد عادات لازم را بـا فشار و سرسختى در او ايجاد نمود،چنين روشى هنوز در بسيارى از جامعه ها ـمن جمله ايـران ـمـتـداول اسـت و تـقـريـبا نيم قرن بعد، ژان ژاك روسو فرانسوى در كتاب اميل خودـكه در١٧٦٢ انتشار يافت ـبرعكس لاك روش آزادى را در تعليم و تربيت كودك اظهار داشت و گفت : نبايد هيچ نوع نفوذى در مورد تربيت طفل اعمال شود، پس از روسو، پستاليزى ـاز اهالى سويس ـ وهربات و فربل ـاز اهالى آلمان ـروش هايى پيشنهاد كردند.
روسو در كتاب اميل مى نويسد : اگر تنبيه ـبه خصوص تنبيهات سخت ـرا به منزله محرك بخواهند به كار برند مضرات ديگر از قبيل ترس و در هم شكستن شخصيت كه بالمال منجر به حالات عصبى و ناراحتى هاى عاطفى خواهدشد، نيز در بر دارد [١٠٢] .
با اين كه مساله آموزش و پرورش به طور كامل مورد توجه اولياى بزرگ اسلام است ، با وجود اين از تنبيه و خشونت نهى فرموده ، به مربيان مهر ومحبت را سفارش كرده اند.
شـخـصـى نـزد امام هفتم ، موسى بن جعفر(ع )راجع به كودك خود شكايت كرد، حضرت فرمود : لا تضربه واهجره ولاتطل ، او را مزن ، ازاو قهر كن ،ولى طول مده و زود آشتى كن [١٠٣] .
پـيـامـبر عالى قدر اسلام فرمود : اكرموا اولادكم واحسنوا آدابكم يغفرلكم ، فرزندان خود را گرامى داريد و آداب خود را نيكو كنيد تا آمرزيده شويد [١٠٤] .
امـام صـادق (ع ) مـى فرمايد : ليرحم الرجل لشدة حبه لولده ، مرد بر اثر شدت محبت به فرزند خود، مورد رحمت واقع مى شود [١٠٥] .

٦ - تنبيه ، آزاد يا ممنوع ؟ مشكل تربيت
آن روز هوا خيلى سرد بود.
دانش آموزان از شدت سرما مى لرزيدند و يكى پس از ديگرى وارد كلاس مى شدند.
بخارى نفتى مى سوخت و كلاس را گرم مى كرد.
در اين ميان دو تن دانش آموز با گريه وارد كلاس شدند و مستقيما به طرف بخارى رفتند.
ضربه شلاق ناظم ، دست هاى يخ ‌زده و منجمد آنان را بى جان كرده بود.
شدت درد به قدرى بود كه گاهى بدون اين كه حرارت بخارى را احساس كنند، دست هاى خود را بـه ديـواره بـخارى ـكه از شدت حرارت سرخ ‌شده بود ـگرفته ، ناله مى كردند! كلاس آرام و بى سر وصدا شده بود.
همه دانش آموزان از اين كه احساس مى كردند كه ممكن است خود آنها هم به همين سرنوشت دچار شوند، رنج مى بردند.
نمونه اين منظره در برخى از آموزشگاه ها به چشم مى خورد.
تـرديـدى نـيـسـت كـه ايـن گـونه تنبيه ها به طور موقت ، جلو نافرمانى و سربه هوايى كودكان را مى گيرد و آنها را رام و مطيع مى گرداند و همچنين خشم مربيان را فرومى نشاند.
امـا در ايـن جا اين نكته اساسى جلب توجه مى كند كه آيا تنبيه و خشونت ، بايد به كلى ترك شود با ايـن كـه بـه عـكـس ، اين وضع همچنان بايد ادامه پيداكند؟ از يك طرف عذر متصديان آموزش و پرورش اين است كه بدون توسل به تنبيه ، كنترل اطفال ممكن نيست و نتيجه ترك تنبيه ، پيدايش هرج ومرج در زندگى كودكان است ، روى همين اصل مى بينيم حتى جان لاك هم اعمال نفوذ را در تربيت روا مى شمارد.
بـعضى از دانشمندان ما هم تنبيه و خشونت را روا مى شمردند، چنان كه غزالى معتقدبودكه معلم بايد حتى الامكان با ترساندن طفل ، او را تاديب كندو چنانچه موثر نشد او را بزند.
صـاحـب قابوسنامه [١٠٦] معتقد است كه : معلم بايد با هيبت باشد و كودك را در صورت كاهلى ، بـزنـد تـا وى بـر خود كاملا مسلط شود ب چنانچه معلم طفل را بزند، پدر نبايد شفقت ورزد، جامى به فرزند خود مى گفت : .
دار ادب درس معلم نگاه ــــــ تا نشوى طبلك تعليم گاه .
سيلى او گرچه فضيلت ده است ــــــ گرتو به سيلى نرسانى به است [١٠٧] .
تـقـريبا كار به جايى رسيده بود كه همه يا اكثر دانشمندان اعتراف داشتند كه : جور استاد به زمهر پدر.
ايـن هـا هـمـه بـه جاى خود درست است ، ولى نبايد فراموش كرد كه شلاق ها و سيلى هاى پدران و مـادران و مـربيان ، گاهى هم آثارى وخيم در روحيه طفل به جاى مى گذارد و عوض اين كه آنان به سوى كمال رهبرى شوند، به انحطاط و بدبختى مى گرايند و سقوط مى كنند.
اين روش تربيتى گاهى اثرش در جامعه و ملت هم آشكار مى شود.
نـتيجه همين روش تربيتى طورى زندگى مردم ايران باستان را فلج كرده بود كه هرودت درباره آن مـى نـويـسد : يك نوع فرمانبردارى مطلق و يك قسم تسليم و انقياد صرف ، به وسيله پرورش و عادت ، در ميان مردم ايران ، متمكن شده بود كه تخلف از آن ، به خاطر هيچ كس نمى رسيد [١٠٨] .
جـرج راولـيـن ، نـويـسـنده انگليسى مى نويسد : يكى از معايب آموزش و پرورش ايران ، توليد حس عـبـوديـت و بـنـدگـى بى حد و حصر و اطاعت كوركورانه است كه به نظر مردم امروز، متباين با مردانگى و شوون انسانى است [١٠٩] .
فرق آموزش و پرورش ايران باستان و يونان در اين بود كه در يونان به تناسب حكومت ، در آموزش و پرورش ، روش دموكراسى به كار برده مى شد،ولى در ايران باستان چنين نبود.

راه حل صحيح
شـك نيست كه قضاوت يك جانبه و پيروى بى قيد و شرط از طرفداران آزادى تنبيه ، يا طرفداران ممنوعيت آن ، صحيح نيست .
بـايـد ديـد هـدف آموزش وپرورش چيست ، آن گاه هشيارانه در راه تامين هدف با كمال احتياط گام برداشت .
ما طى مقالات گذشته اين هدف را بيان داشته ايم .
اكنون نيز يادآور مى شويم كه هدف ، تكامل و به اصطلاح ايجاد دگرگونى مطلوب در نوباوگان و به طور كلى همه افرادى است كه تحت تربيتند.
فـردى كه تحت تربيت است ، اگر كارزشتى را مرتكب شد، يا نافرمانى از او سرزد، يا از روى علم و عمد مرتكب شده است ، يا از روى جهل وخطا.
در صـورت دوم ، پرورشكار لايق ،با تذكرى دوستانه و يادآورى مضرات خطاكارى و نافرمانى ، او را آگـاه مـى كـند و پيش از آن كه اشتباه و خطاى اوبه صورت عادت درآيد، مانع آن مى شود بديهى اسـت كـه در چـنـيـن مـوردى توسل به تنبيه و خشونت ، نتيجه اى جز در هم كوبيدن شخصيت اونداشته و هيچ گونه اثر تربيتى نخواهد داشت .
بزرگ ترين مربى عالم بشريت ، پيشواى عالى قدر اسلام ، هنگامى كه عربى بيابان گرد از روى جهل و خـطـا، مسجد، خانه خدا را آلوده كرد، كمترين خشم و غضبى از خود نشان نداد، و چون ديگران خواستند او را ملامت كنند فرمود : چيزى كه به يك دلو آب پاك مى شود، نيازى به خشونت وملامت شماندارد.
در صـورت اول ، وظـيـفه پرورشكار اين است كه در درجه اول از راه هاى مختلفى كه به نظر او در تربيت و تكامل تربيت شونده موثر است ، در صدددستگيرى و راهنمايى او برآيد.
مـمـكـن اسـت بـدون ايـن كه اورا معرفى كند و مخاطب سازد، راجع به مضرات آن كار زشت يا نـافـرمـانـى ، با افراد كلاس و ب، صحبت كند و به طور غيرمستقيم اسباب تنبه او را فراهم سازد، يا اين كه به طور خصوصى با او تماس گيرد و در محيط صميميت و صفا و دوستى ، او را راهنمايى و متنبه سازد،يا اين كه به اشخاصى كه واجد صفات خوب هستند جايزه بدهدوب .
بـديـن ترتيب ، ممكن است در محيط آزاد، به تربيت شونده مجال تفكر و تنبه داده شود و نيازى به اعمال نفوذ و ايجاد محيط استبداد و ديكتاتورى ووحشت پيدانشود.
بـه خـصـوص كـه اگر از كارخانه تنبيه و ملامت و بدگويى ، آدم بيرون مى آمد، تا كنون دنياى پر غـوغـاى مـا اصلاح شده و هيچ گونه نگرانى باقى نمانده بود!آخرين اقدامى كه از طرف پرورشكار لايـق انـجام مى گيرد، توسل به تنبيه و خشونت است ، آن هم ـچون منظور انتقام گرفتن نيست ، بـلـكـه مـنـظـورتـكامل تربيت شونده است ـبايد طورى اجرا شود كه هدف ، فداى خشم و غضب پرورشكار نشده و زير پا گذاشته نشود.
حداقل آن قهرى زودگذر، ملامتى عاقلانه ، و در نهايت ، حداكثر آن ، تنبيه است .
فرمايش امام موسى كاظم (ع ) نيز بر اين نكته تاكيد داشت [١١٠] .
شـايد منظور جان لاك و دسته اى از دانشمندان ما در مورد تجويز تنبيه ، همين باشد، به خصوص كه دانشمندان ما از سرچشمه پرفيض اسلامى سيراب مى شدند و بعيد است كه غير از اين منظورى داشـتـه بـاشـنـد و اگـر دراسـلام دسـتـورى در مـورد تـنـبـيـه كودكان ، در پاره اى از روايات واردشده ،مربوط به همين موارد استثنايى است ، نه اين كه قانونى كلى و عمومى باشد.
در ايـن جـا نـاگزيريم به جاى اين كه كودك متخلف را ملامت و يا تنبيه كنيم ، چند نكته اى هم به مـعلمان و پدران و مادران يادآورى كنيم و بهتر است رشته سخن را به دست دكتر آلكسيس كارل فـرانـسـوى بـدهـيـم : خانواده به طور كلى محيط تربيتى رقت انگيزى شده است ، زيرا پدر و مادر امـروزى ازروان شـنـاسـى كـودك و دوره جوانى ، اطلاعى ندارند و بيش از حد لزوم ، ساده لوح يا عـصـبـانـى ياضعيف و يا خشنند و شايد بسيارى از آنان مطالبى به كودكانشان مى آموزند و قبل از هرچيز به مشاغل و امور و سرگرمى هاى خود مى پردازند.
فـراوانند كسانى كه در خانه و خانواده خود مناظرى از بى ادبى و مجادله و خودپسندى و بدمستى را مـى بينند و بسيارى اگر در خانه خود نديده اند، ازدوستان خويش آموخته اندب مدارس نيز هنوز نـمـى توانند وظيفه آنان را ايفاكنند، زيرا آموزگاران نيز رفتارشان بهتر از پدران و مادران نيست ب بدين سبب است كه در چهره طبقه جوان ، همچون آينه اى ، اثر بى لياقتى مربيان منعكس شده است .
تـعـلـيـم و تـربيت عملا به آمادگى براى امتحانات و تمرين ساده حافظه ، منحصر گشته است و بدين ترتيب اغلب جز چارپايى براو كتابى چند،نمى پرورد [١١١] .

٧ - تشويق و پاداش دو سلاح موثر براى تقويت نيروى مربى
بـراى تـربـيـت و اصـلاح كودك ، مربى از دو سلاح موثر مى تواند استفاده كند : يكى سلاح تنبيه و ديگرى سلاح تشويق و پاداش .
ما در گذشته ، درباره تنبيه و آثار مثبت و منفى آن گفت وگو كرديم .
در اين گفتار، هدف ما ارزيابى آثار نيك و بد تشويق و پاداش و حدود استفاده هايى است كه مربى مى تواند از اين دو سلاح بكند.
تـرديـدى نيست كه تنبيه و خشونت ، باعث تاثر روحى كودك مى شود و اين تاثر روحى ، اگر از راه صـحـيـح و بـه انـدازه لازم برانگيخته شده باشد، سبب عبرت طفل مى شود و با احساس پشيمانى ، به طور جدى تصميم مى گيرد كه كارى نكند كه احيانا تنبيه و خشونت و سرزنش به دنبال داشته باشد.
همچنين تشويق و پاداش باعث نشاط و شادى كودك مى شود و در صورتى كه اين نشاط و شادى از راه صـحيح و به اندازه لازم ايجاد شده باشد،كودك با اشتياق تمام مى كوشد كه همواره كارهايى را كـه از طـرف مـربـى ، او را مـورد تـشـويـق و پـاداش قـرار مـى دهـد، انـجـام دهـد و در آسمان زندگى بدرخشد.
مـربى لازم است توجه داشته باشد كه از يك سو بايد عقل كودك را احيا كند و قوه تميز و تشخيص او را بـه كار اندازد، تا بتواند نيك و بد را با عقل خود، از هم جدا سازد و مقلد فاقد تشخيص مربى و بـزرگ تـرها نباشد و از سوى ديگر، براى اين كه او را به نيكى عادت دهد و از بدى دور گرداند،به عواطف او متوسل شود و با تحريك هاى عاطفى ، به مقاصد خويش جامه عمل بپوشاند.
تـحـريـك هـاى عـاطـفى از راه تنبيه و خشونت و سرزنش و تشويق و پاداش صورت مى گيرد : با كـجـروى كودك مى توان با يك اخم ، يك خشونت ، يك قهر زودگذر و يا در صورت لزوم ، يك قهر ديـر گـذر، تـهـديد، ملامت و سرانجام تنبيه بدنى ، او را از عواقب وخيم كجروى آگاه كرد، ولى نـبـايدخونسردى ومتانت را از دست داد، چه در اين صورت ، كار مربى به افراط كشانيده مى شود و صـرف نـظر از اين كه خشم و غضب از عواطف مزاحمى است كه براى انسان صدمه هاى جسمى و روحـى شـديـد دارد، كـودك را نيز دچار ناراحتى مى سازد وازشكوفا شدن غنچه هاى استعدادش جلوگيرى مى كند.
پـيشواى عالى قدر اسلام پانزده قرن پيش ، در زمينه تربيت كودكان مساله اى را مطرح مى كند كه شـايسته است به عنوان ارزنده ترين برنامه تربيتى موردتوجه و استفاده قرارگيرد : الولد سيد سبع سنين ، وعبد سبع سنين ووزير سبع سنين ، فان رضيت خلائقه لاحدى وعشرين والا فاضرب على جـنـبه فقد اعذرت الى اللّه [١١٢] منظور پيامبر ما اين است كه كودك در هفت سال اول زندگى سـرور پـدر و مـادر است و آنها ناگزيرند خواسته هاى او راصميمانه اجرا كنند، در هفت سال دوم زنـدگـى ، هـمچون بنده اى بايد مجرى اوامر باشد و از خود هيچ گونه مخالفتى ابراز ندارد و اين خودمستلزم داشتن برنامه هاى صحيح تربيتى است ، در هفت سال سوم ، نه سرور است و نه بنده .
او ديـگـر بـه مـرحـلـه تكامل رسيده و از نظر عقل و احساسات ، در آستانه استقلال زندگى قرار گـرفته است ، از اين رو بايد در خانواده همچون وزيرمشاور باشد و در حكومت خانواده در مسائل خـانـوادگـى و اجـتـمـاعى و فردى ، از فكر و نظر او مدد بگيرد، از آراى صائب او استفاده كند و اشتباهات و خطاهاى او را دوستانه گوشزد نمايد.
هنگامى كه به سن بيست ويك سالگى مى رسد، در صورتى كه اخلاق او درست و مقبول باشد، مربى به هدف مقدس خود نايل آمده است و لذتى كه از اين راه مى برد، برايش بزرگ ترين پاداش محسوب مى شود.
جوانى كه در چنين سنى واجد صلاحيت اخلاقى و اجتماعى باشد، شايسته تشويق است .
رضـايـت خـاطـرمـربى از رفتار پسنديده جوان ، ارزنده ترين تشويق و پاداشى است كه به او تقديم مى شود، در عين حال ، او پاداش خوش خويى خودرا در زندگى ، از محيط و اجتماع خواهد گرفت .
اگـر اخلاق وى در آستانه جوانى و كسب استقلال مورد قبول نباشد، مى توان دست به دامن تنبيه زد و در صـورت لـزوم ، شديدترين نوع تنبيه ـكه همان تنبيه بدنى است ـ درباره او به كار بست ، اين جاست كه مربى در پيشگاه خداوند نيز معذور است .
بـاز هـم توصيه مى كنيم كه در عين حال نبايد مربى بگذارد عفريت خشم و افراط، اورا تحت تاثير قرار دهد و بالنتيجه از جاده احتياط خارج شود.
عـلى (ع ) فرمود : رب ملوم لاذنب له ، گاهى اشخاصى كه مورد سرزنش قرار مى گيرند، گناهى ندارند [١١٣] .
روسـو در كـتاب اميل مى گويد : در بچه ، ابتدا حالت خوشى و لذتى ايجاد كنيد و سپس او را از آن لذت محروم كنيد تا بدين وسيله به ارزش آنهاآگاه شود.
مربى با توجه به ارزش لذت ها مى تواند بهترين سلاح موثر و برنده تربيتى را به دست آورد.
او متوجه مى شود كه چگونه محروم كردن طفل از بازى ، تفريح ، كار، همسالان و همبازى ها، توجه و محبت معلم ، پدر، مادر، شنيدن يك داستان شيرين وب بهترين تنبيه اخلاقى براى طفل است .

ريشه روانى ميل به تشويق و پاداش
همه در انتظار ترديد ديگران هستند.
در حقيقت همه افراد از خود و ديگران انتظار دارند كه بر اعمالشان صحه بگذارند.
ميل به تشويق و پاداش ـبه قول روان شناسان ـاز همين منشا روانى سرچشمه مى گيرد و بر سطح پهناور شخصيت انسان ، جريان پيدا مى كنند.
اگـرچـه انـتـظـار تاييد، در اعماق روان انسان ريشه دوانيده است ، با وجود اين مى توان با تقويت شخصيت ، خود را از تاييد و تشويق ديگران بى نيازساخت .
مـردم كامل عيار ـكه وظيفه و هدف خود را عاقلانه يافته اندـ نه از تشويق و تاييد ديگران خرسند مى شوند ونه از مذمت و بى توجهى آنان غمناك .
اين عالى ترين مرحله تكامل شخصيت انسان است .
بـدنـيـسـت بـدانـيـم كه پيشوايان بزرگ اسلام ، خود چنين بوده اند و براى پرورش پيروان خود، دستورهايى در همين زمينه صادر كرده اند.
امـام صادق (ع ) فرموده است : لا يصيرالعبد عبدا خالصا للّه ـعزوجل ـ حتى يصير المدح والذم عنده بمنزلة سوا، لانالممدوح عنداللّه ـ عزوجل ـ لايصيرمذموما بذمهم و كذلك المذم وم .
فـلا ـعـزوجـل تـفـرح بـمـدح احد فانه لا يزيد فى منزلتك عنداللّه ـولا يغنيك عن المحكوم لك والـمقدور عليك ، انسان هنگامى بنده خالص خداوندمى شود كه ستايش و مذمت ديگران پيش او مـساوى باشد، زيرا كسى كه پيش خداوند مورد ستايش باشد، از مذمت ديگران مذموم نمى شود و كسى كه پيش خداوند مذموم باشد از ستايش ديگران ممدوح نمى شود.
پـس از سـتـايش ديگران شاد مباش ، زيرا بر منزلت تو در پيشگاه خداوند نمى افزايد و تو را از آنچه درباره ات حكم و بر تو مقدر شده است ، بى نيازنمى سازد [١١٤] .
بهتراست مربى نيز در صدد كامل ساختن شخصيت طفل برآيد و او را از چنين آزادگى برخوردار گرداند.
بديهى است كه وجود چنين افرادى براى اجتماع نيز بسيار مغتنم است .
اما صرف نظر از اين مطالب ، آيا بهتر است افراد در برابرانجام هر خدمت و وظيفه اى انتظار پاداش و تشويق داشته باشند و احيانا با پشت هم اندازى ،خود را در معرض تشويق و پاداش قرار دهند، يا هر كـسـى بـه شـايـسـتـگـى ـبدون هيچ گونه چشم داشتى ـانجام وظيفه كند و با احساس رضايت خاطرى كه از انجام وظيفه براى او دست مى دهد، خود، بهترين پاداش دهنده و مشوق خود باشد؟ الـبـتـه در عـين حال نمى توان از تاثير و اهميت تشويق وپاداش چشم پوشى كرد، ولى بازهم نوع تشويق و پاداش ، در تربيت فرق مى كند.
شما اگر براى اين كه كودكتان را به كارى واداريد با تشويق و پاداش پولى ، او را به كار مورد نظرتان بـگـماريد، ممكن است طفل را به حقه بازى وپشت هم اندازى بكشانيد، در حالى كه اگر از راه هاى ديگرى او را مورد تشويق قرار دهيد و پاداش محبت و سرور به او بدهيد، چنين خطرى او راتهديد نمى كند.
آرى اگـر نوازش و سرپرستى گل هاى باغچه را به كودك واگذاركنيد و در برابر اين كار، به جاى تـشـويق و پاداش پولى ، از طراوت و منظره دل انگيز وزيباى گل ها سخن به ميان آوريد و اين كار شايسته او را مورد ستايش قرار دهيد، يقينا اثر تربيتى بيشترى دارد تا تشويق و پاداش پولى .
عـلـى (ع ) مـى فرمايد : الناس ابنا ما يحسنون وقدر كل امرئ ما يحسن ، مردم فرزند خصال و رفتار نيكوى خود هستند و ارزش هر كسى به خوبى كردار اوست [١١٥] .
اگـر كـودكان را عادت نداديم كه در برابر هر كارى انتظار تشويق و پاداش داشته باشند، طبعا از برخى پيش آمدهاى ناگوار نيز جلوگيرى به عمل آورده ايم .
روان شناسى جديد خاطر نشان مى كند كه : در مدارس ، جايزه و مدال و امتيازات مختلف نيز براى شـاگـردان مـمـتـاز وجود دارد، ولى در اين مورد، ودر مورد جايزه و پاداش در خانه ، بايد نهايت مراقبت به عمل آيد و بر حسب عقل سليم صورت گيرد [١١٦] .
نظر به اين كه تشويق و پاداش در جامعه ما به نحو صحيح و به جا و به اندازه انجام نشده است ، بيشتر افـراد به طرز قضاوت ديگران درباره خوداهميت مى دهند و در اين راه ماسك هاى عوام فريبانه بر چهره مى زنند و با تظاهر و رياكارى ، مردم را اغفال مى كنند.
هـركس مى كوشد كه از رهگذر نيرنگ و تدليس ، خود را خدمتگزار اجتماع جلوه دهد و از مزاياى آن برخوردار شود.

تامين روحى
اكـنـون بـا تـوجـه بـه كليه مطالبى كه گذشت ، باز هم خاطرنشان مى كنيم كه تشويق و پاداش ، بـه خـصـوص از طـرف كسانى كه مورد احترام كودك هستند، به كودك رضايت خاطر مى دهد، در نـتيجه در او انرژى بيشترى به وجود مى آيد و براى كار و كوشش و پيشرفت ، تحريك مى شود و در او مـيـل بـه ادامه كوشش و استقامت به وجودمى آيد، اگرچه ـهمان طورى كه گفتيم ـبهتراست كـودك را وادار كـنـيـم كـه همواره خودش به خود، پاداش درونى بدهد وكمتر از ديگران انتظار تشويق و پاداش داشته باشد.
چنين حالتى مخصوصا براى سلامت روان انسان بسيار لازم است .
بـه عقيده روان شناسان علت بيمارى بسيارى از بيماران روحى و عصبى اين است كه غريزه تامين روحـى [١١٧] آنـان ارضـا نـشـده اسـت ، آنـان احـسـاس تنهايى مى كنند،چون مى بينند جامعه بـه زنـدگـى و افـكـار و عـلاقه هاى آنان توجهى ندارد،در نتيجه نظم روحى و عصبى آنان در هم مـى ريـزد،درصـورتى كه اگر غريزه تامين روحى آنان ارضا مى شد، يعنى جامعه به افكار و رفتار و علايق آنان توجه و در صورت لزوم ، تشويق و احترام مى كرد، كار آنهابه اين جانمى كشيد.
شـكـى نـيـست كه ارضاى غرايز در حدود مقررات و امكانات و تجويز عقل و عرف و آداب و رسوم اجـتـمـاعى و از همه مهم تر احكام دينى ، بسيارلازم است و سلامت انسان با رعايت همه جوانب ، با ارضـاى غـرايـز تـامـيـن مـى شـود، ولـى مـربـى نبايد هدف خود را پرورش انسانى قرار دهد كه باسرخوردگى يكى از غرايز، دچار صدها عقده روانى شود و فرويدمابانه در سلول انفرادى و تاريك و خـفـقان آور غرايز ـبه ويژه غريزه جنسى ـمحبوس و اسير باشد! حكومت عقل در كشور تن ، باعث تـعـديـل غرايز مى شود و كليه غرايز مى توانند به طور عادلانه ارضا شوند و درعين حال انسان را از قيود غرايز آزاد مى سازد و از پيدايش عقده هاى روانى و بيمارى هاى عصبى جلوگيرى مى كند.
رعايت اعتدال ، مهم ترين وظيفه مربى است .
هـرگـاه قبول كنيم كه تاييدطلبى و تامين روحى در صف غرايز انسان قرار دارد، وظيفه مربى و اجـتـمـاع را بـه اين صورت تعيين مى كنيم : در درجه اول بايد طفل را طورى بارآورد كه خودش داراى شخصيتى كامل باشد، به طورى كه بتواند از تاييد و تامين درونى برخوردار باشد و نيازى به تاييد وتوجه ديگران نداشته باشد.
ديـديـم كـه روايـات اسلامى نيز ناظر به همين جهت است و پايه گذاران اسلام با بيانات گهربار خويش ، پرورش انسان كامل را وجهه نظر تيزبين وموشكاف خويش قرار داده اند.
آنـچـه رهـبـران اسلام مى گويند و توجه علماى آموزش و پرورش و روان شناسان را به خود جلب كرده ، همين است ، ولى اين مساله اى است مربوط به خود كودك و افرادى كه مى خواهند عمرى را در اجتماعى بگذرانند.
آنـان بـراى ايـن كه دچار شكست روحى نشوند و اعصابشان در زير بار سنگين تنهايى و عدم تاييد درهم شكسته نشود، بايد آن چنان استغناى طبع داشته باشند كه با انجام وظايف ، خود را نيازمند به مـدح و سـتـايـش و بـه اصـطلاح تشويق و پاداش ديگران نبينند و با الهام از تعاليم اسلامى : بنده خالص خدا باشند و مدح و ذم ديگران در نظرشان مساوى باشد.
درسـت اسـت كـه بـايـد افـراد جـامعه به گونه اى تربيت شوند كه در راه اداى وظيفه ، ستايش و سـرزنش ديگران در نظرشان يكسان باشد، آيا اجتماع وظيفه اى ندارد؟ آيا اگرصرفا به افراد چنين روحـيـه اى بـبـخـشـيـم كه اعتنايى به مدح و ذم ديگران نداشته باشند و خود با انجام وظايف ، به خـودشـان خـرسندى و نشاط بخشند، كافى است ؟ آيا اجتماع بايد طورى باشد كه به قول معروف : پـشـك و مـشـك را يـكـسان ببيند؟! آيا بهتر اين نيست كه جامعه بهترين كيفر دهنده بدكاران و بزرگ ترين مشوق و پاداش دهنده نيكوكاران باشد؟ پس در درجه دوم ، وظيفه مربى و به طور كلى وظيفه همه افراداجتماع است كه از راه تشويق و پاداش ، نيروى فوق العاده اى به كودكان و جوانان و خـلاصـه هـمـه خـدمـتگزاران اجتماع بدهند، تا آنها با نشاط و پايدارى به كار خود ادامه دهند و همچنين ، با آنانى كه كجروى و خيانت مى كنند، با اظهار تنفر و هرگونه روشى كه موثرو به جا و عاقلانه تشخيص داده شود، به مبارزه پردازند.
خوشبختانه دستورات اسلام در اين زمينه ، چون ديگر زمينه ها غنى است .
عـلى (ع ) در فرمان تاريخى خود به مالك اشتر مى فرمايد : ولا يكونن المحسن والمسئ بمنزلة سوا فـان فى ذلك تزهيدا لاهلالاحسان فى الاحسان ،وتدريبا لاهل الاسائة على الاسائة والزم كد منهم مـاالـزم نـفسه ، بايد نيكوكار و بدكار، در نظر تو يكسان نباشند، چنين روشى نيكوكاران را از نيكى بـازمـى دارد و بـدكـاران را بـه بـدى تـشـويق مى كند و هر يك از ايشان را به آنچه خود براى خود برگزيده است ، پاداش و كيفر ده [١١٨] .
ايـن دسـتور در هر دوره و هرجايى ، براى كليه مردم قابل اجراست ، ولى نبايد فراموش كرد كه در اين راه دو چيز، هم مضر و هم گناه است : يكى افراط و ديگرى تفريط.
نـه افـراط و زيـاده روى در تـشـويـق و پـاداش رواسـت و نه افراط و زياده روى در تنبيه و توبيخ ، همچنان كه در هر دو مورد، تفريط نيز بخشودنى نيست .
عـلى (ع ) فرمود : الثنا باكثر منالاستحقاق ملق ، والتقصير عن الاستحقاق عئ او حسد، ستايشى كه بـالاتـر از حـد اسـتحقاق افراد باشد، چاپلوسى وستايشى كه كمتر از ميزان استحقاق باشد عجز يا حسداست [١١٩] .
اكنون لازم است كه حس حق شناسى وسپاسگزارى را در دل افراد احيا كنيم و همچنين لازم است كه حس تنفر و انزجار از خاينان و كجروان رادر جامعه بيدار گردانيم ، تا قدر و منزلت افراد خادم و خاين در اجتماع مشخص شود و افراد شياد نتوانند جايگاه هاى حساس مديريتى را اشغال كنندو آنهايى را كه گوياتر از بلبل و پاك تر از فرشته اند، خاموش سازند و به كنج انزوا فرستند.
بـا تـوجـه بـه ايـن كـه سـپـاسـگـزارى خداوند، يكى از وظايف انسان و مورد تاييد قرآن و احاديث اسـلامـى اسـت ، بـا وجـود ايـن در يـكـى از روايـات آمـده اسـت كـه : اشكركم للّه اشكركم للناس ، سـپـاسگزارترين شما در برابر خداوند، كسى است كه بهتر از عهده سپاسگزارى افراد برآيد و حس حق شناسى وسپاسگزارى در دل او زنده و ثابت باشد [١٢٠] .
اين موضوع ، در مورد كودكان كه هدف اين مقالات پرورش آنهاست ، نيز كاملا صدق مى كند، ولى بازهم آگاهى و احتياط مربى بسيار لازم است ، چه حالات و روحيات اطفال به طور كامل با يكديگر فرق مى كند.
شواهد تجربى حاكى است كه ستايش براى كودكان عادى و كند ذهن ، اثرى بيشتر و براى كودكان درخـشـان اثـرى كمتر دارد، اما سرزنش در كودكان درخشان اثرى بيشتر داردو دختران بيش از پسران در مقابل ستايش حساسيت دارند، ولى پاره اى مطالعات ديگر، حاكى است كه صرف نظر از هـمـه تـفاوت هاى فردى ،سنى و هوشى ، ستايش كارگرترين مشوق است و سرزنش وانتقاد، اثرى كمتردارند [١٢١] .


۳
تربيت کودک در جهان امروز


٨ - عـادت نقش حياتى عادت
اگـر چـه انـسـان بـا داشتن نيروى عقل ، از موجودات اين جهان ،امتياز مى يابد ومى تواند در باره گـفتار و رفتار خويش ، به انديشه پردازد، آن گاه پس ازتشخيص نيك از بد، راه صواب را بپيمايد، ولى اگر بنابراين باشد براى هركارى كوچك ، مدت ها ـدست كم چند لحظه ـسر به جيب تفكر فرو برد،مشكل بزرگ زندگى اش از همين جا آغاز مى شود و همه يا بيشتر كارها متوقف مى ماند.
خوشبختانه قسمت عمده كارها به گفته روان شناسان : بر اثر تكرار فراوان به صورت اعمال خودكار درآمـده اسـت [١٢٢] و آدمـى براى انجام آنها نيازى به تفكرجديد ندارد، تنها يك قسمت ناچيز و مـخـتـصـرى اسـت كـه بـه تـفـكـر جـديد نيازمند است و همان هم بر اثر تكرار، به صورت اعمال خودكاردرمى آيد وزمينه براى ابتكارات تازه فراهم مى گردد.
جان ديوئى مى گويد : عادت باعث صرفه جويى در صرف انرژى است و از اين رو به ارگانيسم ، امكان تغيير و تحول مى دهد، به عبارت ديگر : عادت زمينه ابتكاراست [١٢٣] .
انـسـان از ساده ترين كارها،مانند لباس پوشيدن ، غذا خوردن وب گرفته ، تا كارهاى دشوار، از قبيل رانـنـدگـى ، خواندن ، نوشتن ، سخنرانى وب همه رابه طورخود كار انجام مى دهد و اين كه برخى از روان شناسان او را مخلوق عادت [١٢٤] دانسته اند، از همين لحاظاست وبدون شك ، وجود عادت درزندگى ، يگانه وسيله سعادت و خوشبختى است .
جان ديوئى مى گويد : يكى ديگر از عناصرى كه عادت را تشكيل مى دهد، عنصر روانى است .
هـر عـادتـى مـوجـد تـحول روانى است ، هرگاه به كارى معتاد شويم تمايل يا علاقه شديدى به آن پيدامى كنيم و از اجراى آن لذت مى بريم ، با خوشى وخوش بينى به آن مى نگريم ، دانسته يا ندانسته ، براى آن كار فوايد و مزاياى فراوان برمى شماريم و اگر از آن كار ممنوع شويم ، احساس محروميت وناراحتى مى كنيم ، طرز تفكر و كيفيت عواطف ما سخت زير نفوذ عادات ما قراردارند [١٢٥] .

عادت هاى ناروا و علاج آن
بايد توجه داشت استعدادهايى كه در وجود آدمى نهفته است ، ممكن است مورد بهره بردارى درست يا نادرست قرار گيرد.
زيـانـى كه دامنگير انسان شده و مى شود، اين است كه به جاى اين كه همواره در راه تشكيل عادات خـوب و پـسـنـديده كوشا باشد و از تشكيل عادات زشت و ناروا جلوگيرى نمايد، دستخوش خطا مـى شـود و وجـود خـود را بـا عـادتـهـاى نـاروا وزشت ، آلوده ساخته تا دم مرگ نيز با آنها دست به گريبان مى ماند.
ژان ژاك روسو، در كتاب معروف خود اميل مى گويد : من هميشه كوشش مى كنم كه فرزند خود را عادت دهم به اينكه هرگز عادتى نكند.
اين گفتار اگر چه به ظاهر صحيح نيست ، ولى از آن جا كه بسيارى ازعادات انسان نتيجه دوران كـودكـى اوسـت ، صـحـيـح است ، زيرا در اين دوران نيروى تشخيص انسان ضعيف است و اگر از آمـوزش و پـرورش صـحـيـح بـرخـوردار نـباشد، به طور كوركورانه و ماشينى ، عادت هايى در او تـشـكـيـل مى شود كه اگر با آنها مبارزه نشود و ريشه كن نگردد، تا پايان عمر با او بوده و بسا او را دستخوش ركود و جمود مى سازد و از تحصيل عادات مفيدهم باز مى دارد.
بنابراين ، كودكى كه هر نوع عادتى مى پذيرد و خود او هم به هيچ نحو نمى تواند ميان عادات نيك و بـد فـرق گـذارد، بايد تحت مراقبت دقيق درآيد و بايك سلسله عادات نيك ، پرورش يابد و شكى نيست كه پله اول تشكيل عادات نيك و بد، خانواده ، به ويژه آغوش گرم مادران است .
از هـمـيـن جـاست كه كودك ، به دزدى ، دروغگويى ، لافزنى ، تنبلى ، فرار از انجام وظيفه وب عادت مى كند و پدران و مادران بايد كودك را عادت دهند كه به اين صفات زشت عادت ننمايد.
پـس از آن كه قوه تميز و تشخيص در آدمى بيدار شد، بايد خود از تشكيل عادات بد در وجود خود جـلـوگـيرى نمايد و تحت تاثير هوا و هوس ،معاشر ناجنس و اشتباهات ديگر، گرفتار عادت هاى ناروا نشود.
بـسـيـارى از جـوانـان ، بـراثـر يـك اشتباه ، دوستى ناباب ، هوسى ابلهانه وبعمرى را به پريشانى و بـدبـختى مى گذرانند و همواره در آتش پشيمانى وحسرت مى سوزند و بر لحظات غفلت و اشتباه خويش ، لعن و نفرين مى فرستند.
بيمارى عادات ناروا، خطرناك تر از هر نوع بيمارى كشنده و زيان بخش است .
روان شناسان سعى كرده اند راه هايى براى جانشين ساختن عادات خوب به جاى عادات بد، پيشنهاد كنند و اين قبيل بيماران را درمان روحى بخشند.
براى ترك عادت نامطلوب ، نبايد هيچ گونه استثنايى قائل شد و بايد عادات ارادى جديد را تمرين و عـادات غـير ارادى را با تمرين هاى ارادى ترك كردو مشخصاتى صريح براى عادت جديد تعيين نمود.

عادت و آموزش و پرورش
بايد اعتراف كرد كه نقش معلم و متصديان آموزش و پرورش در بنيان گذارى عادات نيكو، بسيار مهم است .
بـدنيست بدانيم كه برخى ، آموزش و پرورش را عبارت از : تحصيل عاداتى كه سبب سازگارى فرد با محيط مى شود [١٢٦] دانسته اند، البته اين سازگارى بايد سبب ايجاد تغييراتى در محيطشود و صرفا عملى منفى و منفعل و معلول حوادث محيط نباشد.
بـا تـوجـه بـه تـعريف مذكور، دراين جا دو وظيفه اساسى براى معلم بيان مى شود : ١ـايجاد عادات مطلوب ،٢ـترك دادن عادات زشت و ناروا.
همان طوركه گفتيم ، طفل يا نوجوان به خودى خود قادر نيست خويشتن را در ايجاد عادات نيك و ترك عادات ناروا رهبرى كند.
اين وظيفه مربى واقعى و معلم وظيفه شناس است كه در راه آموزش و پرورش آنها سعى بيشتر و پـى گـيرتر و دقت شايسته ترى از خود ابراز دارد،استعدادهاى نهفته نونهالان را كشف كند، نقاط ضـعـف آنـهـا را جـسـتـجـو نـمـايـد و بـا صـبـر و حوصله ، به تدريج عادات زشت آنها را به دست فـرامـوشـى بـسپارد و آن عاداتى كه سبب سازگارى آنان با محيط و فعاليت و ابتكارو سعادتشان مى شود در آنها به وجود آورد.
بـايـد طورى كودك و نوجوان را تحت مراقبت دقيق قرارداد و طورى از آموزش و پرورش واقعى بـرخـوردار سـاخـت كه همواره از روى فكر و انديشه و ملاحظه غايت و نتيجه عمل ، آن را از روى شـعـور و اراده تـمـريـن كـنند، تا به صورت عادت و خودكار درآيد، و هم در موارد لازم بتوانند با يـك تصميم ، عادتى را ترك نمايند ودر تمام عمر از همين راه و رسم صحيح پيروى كنند و هرگز دچار عادت هاى كوركورانه نگردند.
آرى ، مـعلم خوب همواره به شاگردان خود درس فضيلت و انسانيت مى دهد و عقل آنها را بيدار و آگاه مى سازد وكاخ سعادت آنها را با روشى خردمندانه در محيط آموزشگاه پى ريزى مى نمايد.
پـدران نـبايد خيال كنند كه وظيفه آنها تنها نان و لباس دادن است و نسبت به آموزش و پرورش كـودكـان و تشكيل عادات نيكو در وجود آنها وظيفه اى ندارند، و معلمان نيز نبايد تصور كنند كه تـنـهـا بـا يـاددادن و خواندن و نوشتن ، تمام وظيفه هاى آنها انجام گرفته است و در مورد عادات نـامـطـلوب و تربيت اخلاقى و اجتماعى كودكان ، سهمى ندارند و به عبارت ديگر، تصور نكنند كه درس هـاى آمـوزشـگـاهى ارزش اخلاقى ندارد، بلكه بايد درآموزشگاه ها به وسيله درس جداگانه اخلاقى شاگردان را با مسائل اخلاقى ، آشنا بكنند.
جـان ديـوئى مـى گـويـد : آمـوزش و پرورش ، دست كم در جامعه دموكراتيك ، نه تنها بايد رفتار خارجى افراد را با موازين اجتماعى همنوا سازد، بلكه افكار و اميال آنان را موافق آرمان هاى اخلاقى جامعه پرورش دهد، تا رفتار آنان خودبه خود بر موازين اخلاقى استوار شود [١٢٧] .
مـربـيـان بـايـد بـكـوشـند تا عالم سازى را با آدم سازى توام سازند، وگرنه پيشرفت علم و عقب ماندگى انسانيت همواره بر دردها و گرفتارى هاى بشر مى افزايد.
مـا بـيـش از آن كـه به مهندسان كارخانه راه سازى و ساختمان احتياج داشته باشيم ، به مهندسان انسانى نيازمنديم و بدون آنها جامعه ما به كمال نخواهدرسيد.

٩ - سرمايه هاى مادى و معنوى مشكلات قرن ما
در فـصـل پـيش ، درباره عادت ـموضوعى كه از نظر دانشمندان آموزش و پرورش اهميتى به سزا دارد ـبـحـث كـرديـم و سـرانـجـام ، رشته سخن به اين جارسيد كه ما بيش از آن كه به مهندسان كـارخـانـه ، راه سـازى و ساختمان احتياج داشته باشيم به مهندسان انسانى نيازمنديم و بدون آنها جامعه ما به كمال نخواهدرسيد.
اكـنـون بـايد ديد، علت عقب افتادگى يك ملت ، تنها نداشتن ذوب آهن ، كارخانه ، نيروى توليد و افـزاركـشـاورزى نـواست ، يااين كه علاوه بر همه اينها،نداشتن يا به كار نبردن سرمايه هاى معنوى است ؟ چرا ممالك مترقى با اين كه از جنبه هاى مادى به طور كامل برخوردارند، همواره در نگرانى واضـطـراب بـه سـر مـى برند و از آرامش و راحتى محرومند؟ علت اين است كه توسعه روزافزون قـدرت ها و فراوانى سلاح هاى آتش زا هر لحظه خطرهاى سهمگينى را در برابر مردم جهان نمودار مى سازد و آينده مبهم و تاريكى را مجسم مى نمايد.
آيـنده علم با همه اميدها و آرزوهايى كه به دنبال دارد، معلوم نيست براى بشر مفيد يا مضر باشد و اين از لحاظ استفاده هاى خطرناكى است كه ممكن است بشراز علم بكند.
تـنـهـا سـالانـه ١٢٠ميليارد دلار از ثروت و درآمد جهان را تسليحات مى بلعد و به گفته دبير كل سازمان ملل متحد : مساله اين است كه آيا سرانجام ما نژادبشر را منقرض خواهيم كرد يا اين كه عالم بشريت از جنگ دست برخواهد داشت .
از دانـشـمـنـد بـزرگ عصر اتم و فيلسوف عالى قدر، انشتين پرسيدند : در جنگ سوم ، چه سلاحى به كارخواهد رفت ؟ وى از پاسخ اين سوال خوددارى كرد و خود را به نادانى زد و گفت : اگر جنگ چهارمى پيش آيد، اسلحه آن منحصر به فلاخن خواهدبود! يعنى طورى دنيا زير و رو مى گردد كه بـشرى باقى نخواهد ماند و اگر بشرى باقى بماند زندگى او به صورت زندگى بشر ما قبل تاريخ در خواهد آمد.
بيشتر كوشش دنياى قرن بيستم ، صرف خلع سلاح ، رهايى از استعمار و پشتيبانى از كشورهاى در حـال تـوسـعـه مـى گردد و اين امر نشان مى دهد كه هنوز دنياى ما محل امن و امان و سعادت و خـوشـبـختى نشده است و ما هنوز اندرخم يك كوچه ايم ! اوتانت دبير كل وقت سازمان ملل متحد مى گويد : اغلب كشورهايى كه تازه از استعمار رهايى يافته و در حال توسعه اند، فاقد سازمان ادارى و فـنـى هـسـتند، زندگانى اقتصادى و مالى آنها عموما متزلزل است ، احتياج مبرمى به مدرسه و مـعـلـم دارند و غالبا قربانى عدم ثبات اوضاع سياسى خود مى شوند و به عهده سازمان ملل متحد است كه آنها رايارى كند تا بتوانند مشكلات خود را حل كنند.
وانـگـهـى ، تنها اين كشورها دچار اين گرفتارى ها و بدبختى ها نيستند، بلكه دو ميليارد از مردم جـهـان : يـعنى در حدود سه چهارم ساكنان كره زمين با فقر وبدبختى نفس مى كشند و از حداقل ضروريات زندگى هم محرومند، روى همين جهات بود كه سازمان ملل متحد به موجب قطعنامه مورخ سال١٩٦١ م .
سال هاى ١٩٦٠تا ١٩٧٠م .
را دهـسـالـه سـازمان ملل متحد براى توسعه اعلام كرد، تا با اقدامات سازمان ، تفاوت فاحش بين درآمـد يـك كـارگـر مـتوسط در كشورهاى صنعتى وقوت لايموت انسان متوسط در كشورهاى تـوسعه نيافته ، از ميان برداشته يا تعديل شود و در كشورهاى در حال توسعه ، درآمد ملى را تا سال ١٩٧٠سالى پنج درصد افزايش دهد.
* * * از آنـچـه بـه عـنوان مشكلات قرن ما گفته شد، اين نتيجه به دست مى آيد كه در درجه اول ، سـرمـايـه هاى مادى در همه جاى دنيا و به دست تمام مردم جهان نيست ، بلكه در برخى از ممالك بـزرگ مـتـمـركـز شـده است و ساير ممالك به علل و جهاتى ، از تحصيل اين سرمايه ها محرومند ونـمـى تـوانـنـد روى پـاى خـود بايستند و در درجه دوم ،نه تنها سرمايه هاى مادى نتوانسته است دردهاى بشر را درمان كند، بلكه خود بر دردها و مشكلات بشر افزوده است .
بـا ايـن هـمـه شكى نيست كه يك ملت ، آن گاه مى تواند به سعادت واقعى برسد كه از سرمايه هاى مادى و معنوى برخوردار باشد.
ما در پى نشان دادن رمز سعادت واقعى هستيم .
اوتـانـت ، علل عقب افتادگى بسيارى از ممالك روى زمين را فقدان سازمان ادارى و فنى ، تزلزل زندگى اقتصادى و مالى ، احتياج مبرم به مدرسه ومعلم و عدم ثبات اوضاع سياسى مى داند.
بنابراين ، سعادت يك ملت ، آنگاه به خوبى تامين مى شود كه هيچ يك از اين نواقص در زندگى او راه نـداشـتـه بـاشد،ولى رفع اين نواقص به عهده كيست ؟ مگر چنين نيست كه تنها كسانى مى توانند بـرايـن نـواقـص فـايـق آيـنـد كـه در مـدرسـه و بـه وسيله معلم تربيت مى شوند؟ ما، معلمان را مـهـندسان انسانى لقب داديم ، زيرا اگر مثلا مهندس برق ، در امور مربوط به برق تخصص دارد و بـه اوضـاع آن سرو سامانى مى بخشد،معلم هم مهندسى است كه در امور مربوط به انسان ، تخصص دارد و به اوضاع او سروسامان مى بخشد.
وظـيـفـه معلم تنها اين نيست كه پزشك ، مهندس ، حقوقدان ، عالم اقتصاد، رياضيدان ، فيلسوف ، اديب ، درجه دار و صاحب منصب ، تحويل جامعه بدهد، بلكه همه اينها معلومات و فنونى هستند كه اگـر تـوام بـا اخـلاق و انـسـانـيـت نـبـاشـنـد و ايـمـان بـه مـبـدا و معاد، آنها را در راه صحيح راهبرى ننمايد،مشكلات زندگى را در دنياى كنونى صد چندان خواهندكرد.

پيكار مردم جهان
بـه دلايـل مذكور، امروز مردم جهان به طور محسوسى در راه مبارزه با مشكلات ، به پا خاسته اند و بايك كوشش پى گير و همه جانبه ، با سرانگشت تدبير و درايت ، گره ها را از زندگى مى گشايند.
در مـيـان هـمـه مشكلات مساله آموزش و پرورش ، بيش از همه ، مورد توجه است ، زيرا حل همه يا بـسـيـارى از مـشـكـلات به آموزش و پرورش بستگى دارد و ملتى كه از آموزش و پرورش صحيح برخوردار باشد، به راحتى بر مشكلات فايق مى آيد.
در تـمـام جـهـان ، دانشگاه ها همواره در درجه اول اهميت بوده اند و به وسيله اقدامات دولت ها و مردم نيكوكار، روزبه روز بر توسعه آنها افزوده مى شودو سرمايه هاى هنگفتى در آنها گرد مى آيد.
اصـولا پـيـشـرفت آموزش و پرورش ، نشان پيشرفت هر قومى است ، از اين رو مردم جهان به طور دسـتـه جـمعى عليه جهل و بى سوادى به مبارزه برخاسته اند و با كوشش و تلاش ، همواره در صدد پيداكردن راه هاى بهتر و صحيح تر براى تعليم و تربيت كودكان هستند.
آسايش و راحتى ملتها مديون ترقى علمى است .
در ايالات متحده امريكا ١٨٠٠دانشگاه و كالج وجود دارد، دوازده عدد آنها بيش از صد ميليون دلار ثروت دارد.
دانـشگاه هاروارد، ثروتمندترين دانشگاه ايالات متحده است و به تنهايى نزديك ٤٦٩ ميليون دلار ثروت دارد.
ثروت دانشگاه تگزاس نيز تخمينا به ٤٣٤ ميليون دلار مى رسد.
حداقل ثروت ١٠١ دانشگاه دوازده ميليون دلاراست .
بسيارى از مردم نيكوكار جهان ، ثروت هاى كلان خود را در راه پيشرفت علم و دانش وقف كرده اند.

آلفرد نـوبـل دانشمند علم شيمى و مهندسى كه در سال ١٨٩٦ميلادى زندگى را بدرود گفت ، ثروت خـود را وقف كرد تا به كسانى كه در زمينه فيزيك ،شيمى ، زيست شناسى يا طب ، صاحب كشف يا اخـتـراعـى مـهـم بـاشـنـد، يا بهترين آثار ادبى را به وجود آورند، يا بزرگ ترين خدمت را به صلح جهانى بكنند، جايزه داده شود.
مبلغ اين جايزه ها در ٨٠٠٠ دلارتثبيت شده است .
از سال ١٩٠١به بعد بيش از ٢٨٠نفر از بزرگ ترين دانشمندان و نويسندگان و خدمتگزاران به صلح ، جايزه نوبل را دريافت داشته اند.
هـمـان گـونه كه جوانان مملكت ما امروزه با افتخارات بزرگ خود در المپيادهاى علمى ، اعجاب جهانيان را برانگيخته اند.
اوقاف گيپ يادگار مادر پيرى است كه فرزند جوان خود گيپ را ـكه علاقه سرشارى به ادبيات فارسى داشت ـاز دست داد.
وى بـراى آرامـش خـاطر خسته و ملول خود، ثروت خويش را وقف كرد، تا آثار ادبى فارسى طبع شود.
اكنون كتاب هاى چاپ اوقاف گيپ از بهترين چاپ هاى كتب فارسى محسوب مى شود.
اين نمونه ها براى مردم متمكن و ثروتمند، سرمشق بزرگى به شمارمى رود.
امـيـدواريم در مملكت ما هم مشكل آموزش و پرورش به كلى حل شود و در اين راه ، سرمايه هاى مادى و معنوى به كار افتد، تا در سايه آن بتوانيم برمشكلات فايق آييم .

١٠ - اجتماع و كودكان نورسته نگاهى به گذشته
دنياى امروز از چند جهت ، با دنياى گذشته فرق دارد.
روزگـارى بود كه بشر، به خواندن و نوشتن و علم و دانش ، اهميت نمى داد و آن را براى زندگى لازم نمى شمرد و ـاحياناتوجه به آن را امرى تفننى وزايد و گاهى لغو و ننگين مى شمرد.
در كـشـور يـونان ، كه مدت ها مهد علم و فلسفه بود و نوابغ علم و فلسفه چون سقراط، افلاطون ، ارسـطـوو بـرا در خـويـش پـرورانيد و از دماغ آنها، افكارفلسفى به ديگر نقاط جهان تراوش نمود، آمـوزگـارى را عـيـب مـى پـنـداشـتـنـد و زشـت ترين ناسزا اين بود كه بگويند : فلانى آموزگار شده است ! [١٢٨] اعراب به كلى از علم و دانش بى بهره بودند، حتى در آغاز اسلام فقط هفده نفر نـوشـتن مى دانستند و با آن همه تاكيدات فراوان پيامبر عالى قدر اسلام به تعليم و تربيت و اين كه سـفارش كرد مسلمانان بايد از گهواره تا گور دانش بجويند و قرآن كريم اعلام كرد : مردم دانا با مردم نادان برابرنيستند [١٢٩] و تنها دانشمندان از خدا مى ترسند [١٣٠] با وجود اين ـبه گفته جاحظ در كتاب البيان و التبيين ـيكى از اعراب مى گفت : مناسب شوون يك نفر قريشى نيست كه جـز تـاريـخ قـديـم اعراب ، چيز ديگرى بداند، مخصوصا حالا كه هر كس بايد تير و كمان بردارد و به دشمن حمله كند.
وذوالرمه ـيكى از شاعران عرب (متوفى ١١٠ ق) تـرس داشـت كه هنر كتابت خود را آشكار سازد، زيرا به گفته او نوشتن نزد اعراب ننگ بود! با اين همه ، در دورانى كه اروپاى قرون وسطى درگرداب جهل و نابخردى دست و پا مى زد و كليسا با كمال استبداد و خودسرى ، مردم اروپا را به حال جمود و ركود نگاه داشته بود و براى جلوگيرى از نـهـضـتـهـاى فـكـرى و خـدمات دانشمندانى چون : كپرنيك ، برنو ـكه با كمال شقاوت در آتش سوزانده شدـكپلر و گاليله به هروسيله نا مشروع وغيرانسانى متوسل مى گرديدند، مسلمانان در پـرتـو تعاليم عاليه اسلام ـعلى رغم بسيارى از تعصبات ناروا كه به شمه اى از آن اشاره شد ـدر راه تـعـليم وتربيت ، به كوشش و فعاليت پرداختند و با اقتباس تحقيقاتى كه در گذشته ، مردم يونان ، هـند، ايران و مصر كرده بودند،خود به اختراعات و اكتشافات جديدى نايل گرديدند و فصلى جديد بر دانش انسانى افزودند و بنيان تمدن كنونى را ـكه به دست اروپائيان به اوج كمال رسيدـنهادند.

اهميت آموزش و پرورش در دنياى امروز
روابـطى كـه اروپائيان طى جنگ هاى صليبى با دنياى متمدن اسلامى آن روز پيداكردند، وسيله بيدارى آنان گرديد و به آنها نشان داد كه يگانه وسيله ترقى وتعالى ، توجه به علم و دانش و به وجود آوردن آمـوزش و پـرورش هـمـگـانـى است وبه جرات مى توان مدعى شد كه علت اصلى يا يكى از علل اصلى رنسانس ، مسلمانان هستند.
لـوتر، براى اولين بار پيشنهاد كرد كه دولت ها موظفند آموزش وپرورش ملت هاى خود را به عهده گـرفـتـه و بـا اجـبار، كودكان را تحت تعليم و تربيت درآورند و راه را براى ترقى و تعالى به روى ملت هاى خود بگشايند [١٣١] .
كار به جايى رسيد كه اصولا آموزش و پرورش ، خود علمى مستقل شد.
و شـعبى از قبيل فلسفه آموزش و پرورش و اصول آموزش و پرورش پيدا كرد و دانشمندانى چون : هـربـارت ، روسو، فربل ، پستالزى ، جان ديوئى وب در اين رشته ها قدم به عرصه وجود گذاشتند و بـراى كـودك ـن سـان كـه بـايـد و شـايد ـارزش و احترام قائل شدند، در صورتى كه ديگران او را موجودى به اصطلاح فعل پذير و ناتوان ، مى پنداشتند و به خودى خود براى او ارزشى قائل نبودند و دوران كـودكى او را مقدمه و پيش در آمد بلوغ پنداشته ،تصور مى كردند كه فقط فرد بالغ ، پخته و كامل است ، در صورتى كه از نظر آموزش و پرورش ، هيچ كس در هيچ مرحله اى كامل و تام و تمام نـيـست ،از اين رو امرسن [١٣٢] مى گويد : به كودك احترام گذاريد، در زندگى او زياد مداخله نكنيد و خلوت او را بر هم نزنيد.
مـى دانـم كـه بـرخى از مردم ، به اين سخن اعتراض مى كنند و مى گويند : شما مى خواهيد به نام احـتـرام كـودك ، زمام نظم عمومى و خصوصى را از دست رها كنيد و كودك نورسته را به اميال و هوس هاى ديوانه وار خود واگذاريد! به اينان بايد پاسخ گفت كه به كودك احترام بگذاريد و در اين كار كوتاهى مكنيد، ولى به خود نيز احترام گذاريدب در تربيت كودك ، دو نكته مهم است : مقتضيات طـبـع كـودك را مـراعات كنيد و موافق جهتى كه دارد، به بارش آوريد و به سلاح دانش مسلحش كنيد [١٣٣] .
و باز هم با تاكيد تمام مى گويد : راه تربيت صحيح ، همين است و راهى بس دشوار است .
معلمى كه اين راه را مى پيمايد، بر خلاف معلمى كه به درس گفتن اكتفا مى كند، بايد همه وقت و نيرو و فكر و شخصيت خود را به كار گيرد [١٣٤] .
بـا كـوشـش ايـن دانـشـوران آمـوزش و پرورش موقعيت خاصى پيدا كرد و در مورد سراسر دوره زندگى يك انسان آرمانى ، نظراتى ارزنده ابرازشد.
جـان فيسك [١٣٥] در كتاب گردشهاى پيرو عقيده تكامل تدريجى [١٣٦] معتقد است كه : هر چـه بـر تـكـامل جوامع بشرى افزوده مى شود، لزوما عمركودكى ودوره رشد اطفال نيز طولانى تر مى شود، زيرا تكامل جامعه ايجاب مى كندكه حقايق بسيار فراوانى در كودكى به نوباوگان آموخته شـود،هـمـچـنـان كـه افـزايـش دانـسـتـنـيـهـاى كـودكـان هم به نوبه خود، سبب تكامل جامعه مى گردد [١٣٧] .

مسئوليت بزرگ
هـنـوز دنيا نتوانسته است با همه زحمات و مشقتها و مخارج سنگينى كه در راه آموزش و پرورش مـبـذول داشته است ، به ساختن انسان ايدآل و آرمانى توفيق يابد، ولى در اين راه مسافت زيادى را پـيـمـوده اسـت و شـايـد، بلكه قطعا، بيش از آنچه پيموده است ، از هدف دور وهنوز اندر خم يك كوچه است .
ايـن جـاست كه جامعه ما يك مسئوليت بزرگ در برابر نسل جوان پيدا مى كند و موظف است كه دين خود را ادا نموده ، اين بار سنگين را به منزل برساند.
طـبـقـه معلم ، جزيى از اجتماع و كارش آموزش و پرورش عمدى است و وظيفه دارد كار خود را ـچـنان كه در فصل پيش شرح داديم ـانجام دهد،ولى از آن جا كه تنها آموزش و پرورش عمدى در سـرنـوشـت كـودكـان دخيل نيست و آموزش و پرورش غير عمدى نيز در سرنوشت آنان دخالت تام دارد، ساير طبقات اجتماع نيز به نوبه خود وظايفى دارند كه براى تكميل كار معلم ، ناگزيرند به وظايف خويش عمل كنند.
اگر معلم تعليمات دينى در كلاس درس ، عقايد و اعمال دينى را به كودكان ياددهد و كودكان از پـدران ، مـادران ، سـايـر بستگان و طبقات اجتماع ، عقايدو اعمال ضد دينى مشاهده كنند، به طور قطع كار معلم خنثى خواهد شد.
اگـرمعلم اخلاق ، در كلاس درس ، از زشتى و ناروايى دروغ ، بخل ، حسد، تهمت ، خيانت وب سخن گـويد و دانش آموز در خانه و اجتماع ، خلاف آنچه شنيده است ،بنگرد، واكنش روحى او چه خواهد بـود؟!شـمـا پدران و مادرانى كه از كودكان خويش انتظار راستى و درستى و انسانيت داريد،شما مـردمـى كـه از نـسـل جوان انتظار ترقى و تعالى داريد، و سرانجام شمايى كه از توسعه روزافزون مـفـاسـد در مـيـان نـونـهـالان اجـتماع رنج مى بريد،بياييد علاج واقعه را پيش از وقوع كرده ، با دسـتـگـاه هاى تربيتى مثبت و سالم ، همكارى كنيد و نسل جوان را در مسير صلاح و خوشبختى ، به حركت آوريد و نگذاريد اين نونهالان ، دستخوش سموم مفاسد اخلاقى شوند.
شـمـا هـمـان پـيشوايانى هستيد كه به فرمايش على (ع ) بايد : نخست به آموزش وپرورش خويش و آن گـاه بـه آموزش و پرورش ديگران بپردازيد و پيش ازآن كه با زبان به آموزش و پرورش ديگران پـردازيـد، بـا رفـتـار خود آنها را تحت تعليم و تربيت خود در آوريد و توجه داشته باشيد كسى كه بـه تـعـلـيم وتربيت خود پردازد، از كسى كه به تعليم و تربيت ديگران مشغول است ، بيشتر سزاوار تجليل و احترام است [١٣٨] .

١١ - آوارگان اجتماع طفلك ، آرام آرام چشم و گوشش بازمى شد و با محيط زندگى آشنايى پيدامى كرد.
بابا و مامان را شناخته بود.
حس مى كرد كه دو موجود مهربان با تمام قوا در راه تامين آسايش او شب و روز درتلاش هستند.
او بـهـانه مى گرفت ، از بهانه گيرى ضررى نمى كرد، هميشه نازش را مى خريدند، نوازشش مى كـردنـد، بـا يـك كـسالت مختصر، او را نزد پزشك مى بردند و به وسيله دارو و مراقبت هاى غذايى خاصى درمانش مى كردند.
همه براى او آينده درخشانى پيش بينى مى نمودند.
قراين هم نشان مى داد كه غير از اين نيست ، ولى يك حادثه غير مترقبه به طور كلى صحنه را تغيير داد حوادث تازه اى به روى پرده آمد.
طفلك بيچاره ، ماتش زده بود.
بـاوه ! زنـدگـى اگـر ايـن است ، يعنى هيچ ب!زيرا احساس مى كنم كه اگر به دنيا نمى آمدم و اين تلخيها را نمى چشيدم ، خيلى بهتر بود.
راستى من كه از اين زندگى جز تلخى ، ناكامى ، دلهره و اضطراب ، چيزى نديدم .
نه شبى آرام خفتم و نه روزى برق اميدوارى ، خانه دل افسرده ونازكم را روشن ساخت .
نه از كسى صفا ديدم ، نه از دستى نوازش ! نه از زبانى حرف ملايم شنيدم و نه از دهانى نغمه انس و مـهـربانى !گويى روزگار با تمام قدرت هاونيروهاى خود، سر دشمنى با من ـكه موجودى بينوا، بـى پـناه ، بى خانمان و بى سرپرستم ـدارد! يادگذشته ها به خير! چه آرزوها كه در دل دارم : آرزوى يـك غذاى سير، يك بستر گرم ، يك پناهگاه مهربان ، مثل بچه هاى مردم سرو سامانى داشته باشم ، روزهـا بـه مـدرسه بروم ، تعطيلات با پدر ومادرم به گردش و تفريح و ديد و بازديد بروم ، ايام عيد لباس نو بپوشم ، ولى افسوس ! اين اجتماع خيره سر و لاابالى ، اين ثروتمندان عياش و تن پرور،چرا به فـكـر من و امثال من نيستند؟! چه مى شد اگر يك صدم هزينه سنگين و گزاف زندگى خود را كنار مى گذاشتند و صدها امثال مرا كه به عللى دچار سرنوشتى چون سرنوشت من شده اند زير پر و بـال مـى گـرفـتند؟! يك صدم مخارج كنار دريا، شب نشينى ها، مسافرت به كشورهاى خارج وب به انسانهايى دل افسرده و بينوا چون من اختصاص داده ، به اين ناهماهنگى و فاصله عظيم طبقاتى خـاتمه مى دادند! خواننده عزيز! ممكن است تصورفرماييد كه مجسم ساختن اين گونه ماجراهاى تـلـخ چـه ارتباطى به بحث ما دارد، ولى نبايد فراموش شود كه در جامعه ما كسانى هستند كه به عـللى كانون گرم خانوادگى آنها از هم متلاشى شده است : زنى از شوهرش خوشش نيامده است ، شـوهـرى به زن ديگرى دلبستگى پيدا كرده ، سرانجام عفريت شوم طلاق آنها را ـكه صاحب يك يا چـنـد فـرزند هستندـاز يكديگر جدا كرده است ، مردى بر اثر اعتياد به مشروبات ، هروئين ، ترياك وب شانه را از زير بار مسئوليت سنگين خانواده تهى كرده است و نيازمنديهاى آنها را تامين نمى كند و زن و فـرزنـدان خـود رابـا كمال بى اعتنايى رهاكرده است ، يك دزدى يا چاقوكشى وب، سرپرست خـانـواده اى را بـه زنـدان كـشـانـيـده است ، كودكانى در سنين طفوليت ، پدر يا مادر يا هر دو را ازدست داده اند.
آيـا فكر مى كنيد كودكان چنين افرادى خود به خود آن طورى كه منظور و خواست اجتماع است ، بار مى آيند و در آينده لااقل در جهت ضرر جامعه قدم بر نمى دارند؟ خيلى مشكل است ! اگر چنين بود قطعا اين بدبختى ها به حداقل رسيده بود و براى هيچ كس جاى نگرانى نبود.
به نظر ما چنين جامعه اى خود بيمار است .
در روابـط چـنـيـن اجـتـمـاعى ، ناهماهنگى و تلاشى وجود دارد، در اين صورت چگونه مى توان منتظربود كه محصول اين اجتماع ، سالم و سودمندباشد.
نـوشـتـه انـد كـه از گـزنفون فيثاغورثى ، پرسيدند كه او طفل خود را چگونه تربيت خواهد كرد؟ پاسخ ‌داد : او خوب تربيت خواهد شد، اگر شهرى كه اودر آن زندگى مى كند، خوب اداره شود.
جامعه شناسان در اين گونه مسائل ، دقت هاى بسيار كرده اند.
اليوت و مريل به سه نوع اختلال و بى نظمى معتقدند و براى هريك علايمى ذكر نموده اند : اختلال انفرادى ، اختلال خانوادگى و اختلال گروهى .
عـلامـت اخـتلال انفرادى را تبه كارى هاى دوران جوانى ، انواع جنايت ، جنون ، فحشا، ميگسارى و خـودكـشـى ذكر مى كنند، علامت اختلال و بى نظمى خانوادگى را طلاق ، فرار از خانه ، به وجود آوردن فـرزنـدان غـير شرعى و بيمارى هاى آميزشى مى دانند، علامت بى نظمى گروهى را فقر، فقدان وسايل تعليم و تربيت ، بيكارى ، فساد سياسى ، ارتشا و جنايت مثال مى آورند [١٣٩] .
* * * يـك زنـدانـى سـى ويك ساله ـكه دوازده سال است در زندان به سر مى بردـ به معلم خويش چنين مى نويسد : آقاى معلم ! اشك در چشمانم حلقه زده است و نمى توانم چيزى بنويسم ، زيرا ياد روزهـايـى مـى افـتـم كه به تازگى مادرم مرده بود و پدرم زن گرفته بود و باسؤ نيت زن پدرم و بابى عاطفگى و بى رحمى پدرم مواجه شدم .
پدرم مرا از خانه بيرون كرد تا بتواند با زن خويش خوش باشد! پدرم مرا از خانه اى بيرون كرد كه نه تنها متعلق به مادرم بود، بلكه تمام وسايل زندگى آن مال مادر بيچاره من بود ب سرماى سختى بود.
برف از آسمان مى باريد.
مثل اين كه هزارها كلاف نخ را از آسمان به روى زمين باز مى كردند و من در كوچه هاى تهران راه مى رفتم در حالى كه گرسنه بودم و لباس درستى برتن نداشتم ب اما نه احساس سرما مى كردم ، نه از گـرسـنـگـى چـيزى مى فهميدم ب تنها درد بى كسى و درد بيمارى و درد بدبختى و بى پناهى سراپاى مراگرفته بود.
من كه سال ها گرفتار اين آوارگى و دربه درى بودم ، چرا خانه اميدم زندان نباشد؟! چطور ممكن بود دزدى نكنم ؟!


۴
تربيت کودک در جهان امروز


١٢ - كودكان سرراهى صحنه هاى رقت بار
آمد و رفت مردم در خيابان ها قطع شده بود.
صداى بوق گوش خراش ماشين ها و سر و صداهاى مختلف ديگر، به گوش نمى خورد.
آن تكاپو و كوشش و تلاش خستگى ناپذير جاى خود را به سكون و آرامش داده بود.
مغازه ها همه تعطيل شده بود و از مشترى هاى پرچانه خبرى نبود.
دست فروش ها، دوره گردها وب كار خود را تعطيل كرده و در خانه هاى خود آرميده بودند.
آرى ، تـهـران پـرجوش و خروش با گذشتن پاسى از شب ، آرام شده و سكوتى مطلق همه جا را فرا گـرفـته بود! پاسبان گشت ، طبق معمول امتدادخيابانى را طى مى كرد تا اگر دزدان و طراران بـخـواهـنـد از مـحـيـط خـلـوت ، سؤ استفاده كرده ، به مغازه يا خانه اى دستبرد بزنند، به حساب آنهارسيدگى نمايد.
نـور چـراغ هـاى مـهتابى از لابه لاى شاخ و برگ درخت ها بر پياده رو مى تابيد ومنظره اى شاعرانه به وجود آورده بود و پاسبان همچنان راه خود رامى پيمود.
راه مى رفت و به زندگى خود مى انديشيد! در اين ميان ، توجهش به سوى چند سگ كه در پياده رو مشغول خوردن چيزى بودند و گاه گاهى به جان يكديگرمى افتادند، جلب شد.
مـى خـواسـت بـى اعـتنايى كند و به راه خود ادامه دهد و مزاحمتى براى آن چند حيوان گرسنه ، فراهم نسازد، ولى با شنيدن صداى گريه و ناله مظلومانه يك طفل ، با عجله به سوى او رفت و آنها متفرق شدند.
صحنه ، صحنه اى بس رقت بارى بود.
كـودكى شيرخوار كه شايد چند روز بيشتر از عمر خود را پشت سر نگذاشته بود در خون خود غرق بود ويكى از دست هاى نازك و لطيفش از بيخ ‌قطع شده و طعمه سگ ها شده بود! شايد شبى نباشد در تـهران بزرگ ، مامورين به يك يا چند طفل سرراهى برخورد نكنند! با كمال تاسف ، گاهى براثر دير رسيدن آنان ، سگ ها كار خود را كرده اند و اطفال معصوم را با دندان هاى خود پاره پاره نموده ، طـعـمه خويش ساخته اند، يا اين كه هنگامى رسيده اند كه يكى از دست ها يا پاهاى طفل معصوم از دست رفته است [١٤٠] .

بررسى انگيزه ها
اكنون براى ما اين سوال پيش مى آيد كه چرا پدران و مادرانى به خود اجازه مى دهند كه با استفاده از خلوت شب ، جگرگوشه هاى خود را به دست سرنوشت سپرده و عواطف پاك پدرى و مادرى خود را آلـوده هـوس هـاى نـابـخـردانـه و افـكـار پـوچ شـيـطانى نمايند؟! بدبختانه در جامعه ما يك نـوع افـسـارگسيختگى و بى بندوبارى در ميان نسل جوان ، در شرف تكوين است كه از هم اكنون نتايج شوم آن به چشم مى خورد.
اگر از حالا براى آن فكرى نشود، معلوم نيست جامعه ما چه صدمه ها و لطمه هاى غيرقابل جبرانى خواهدخورد.
يـكى از اين نتايج شوم اين است كه عده اى از اين اطفال معصوم ، مولود شب هاى گناه ، بلهوسى و شـهـوتـرانى هاى زنان و مردانى هستند كه از تشكيل خانواده و ازدواج مشروع ، سرباز زده ، همواره بـه فـكر خوشى و عيش و نوش و كامرانى هستند و تمام مقررات مربوط به محدوديت زن و مرد را ـكه صددرصد موجب سعادت اجتماع و به خصوص نونهالان است ـزير پا گذاشته اند.
ايـنـهـا با سرنوشت انسان هايى بى گناه و مظلوم ،بازى مى كنند و با جنايتكارانه ترين رفتار، سبب مـى شـونـد كـه اطـفـالى معصوم ، طعمه سگ ها شده ياعضوى را از دست بدهند، آن گاه تحويل پرورشگاه داده شوند.
نـتـيـجـه شب هاى گناه ، تنها همين جنايت نيست ، گاهى هم براى از بين بردن جنين ، اقدام به عـمل وحشيانه كورتاژ مى كنند كه خود داراى مضرات شديد روحى و جسمى است و فعلا به بحث ما مربوط نمى شود.
عـده اى ديـگـر، مـتـعـلق به پدران و مادرانى هستند كه بر اثر فقر و كثرت عايله و نداشتن وسيله پـرورش فرزندان خود، ناگزير مى شوند به چنين عملى اقدام كنند، به خصوص كه اگر اين كار را نـكـنـند، خيلى مشكل است كه پرورشگاهى حاضر باشد بدون دردسر و معطلى طفل را بپذيرد و بزرگ كند.

شيرخوارگاه و پرورشگاه
اگـر طـفل بيچاره از دست سگ ها جان سالم به در ببرد، تحويل محيطى داده مى شود كه صدها طـفـل بى سرپرست به دست يك عده پرستار وپرورشكار حرفه اى سپرده شده اند، تازه اين محيط نمى تواند ـن طورى كه بايد و شايدـ جاى خانه و مادر را بگيرد.
بـهـتـريـن محيط براى پرورش طفل ، خانه و آغوش مادران است ، البته نه هر مادرى بلكه مادران بـردبـار و پـرحـوصـلـه ، مـادرانـى كـه به خاطر تربيت صحيح كودكان خود، هرنوع فداكارى و از خودگذشتگى مى كنند.
بـه گـفـتـه روان شـناسان پدر و مادرى كه پر از عقده هستند و دايما خشمناك و در امور جزيى برآشفته مى شوند و يا پرورشكارى كه شغل را تنهابه خاطر امرار معاش اختيار كرده و ذوق و شوقى بـراى تـربـيـت نـدارد و بـه كـودكـان با نظر عنادمى نگرد و بى حوصله و عصبى و فاقد اعتماد به نفس است ، نمى تواند هيجان ها و عواطف كودكان را در مسير صحيح سوق دهد [١٤١] .
بـنابراين تنها سير شدن شكم و پوشيده شدن بدن منظور نيست ، صدها اشكال ديگر در كار تربيت طفل موجود است كه شايد گرسنگى و برهنگى كم اهميت تر از همه آنها باشد.
هـمـيـن اشـكـالات ، در مورد كودكانى كه مادرشان در بيرون خانه كار مى كنند و آنها را به دست نوكرها و كلفت ها مى سپارند، موجوداست .
بـن ژان قاضى دادگاه اطفال سن فرانسه مى نويسد : با مطالعه روى سى پرونده مربوط به كودكان مـجـرم ، بـه ايـن نـتـيـجه رسيده ام كه فقط يكى از اين سى طفل ، پدر و مادر واقعا شريف و آگاه داشته است [١٤٢] .
يـكـى از بـنگاه هاى حمايت كودكان پاريس مى گويد : ٦٣ تا٦٥ در صد جرم كودكان ، ناشى از عدم مراقبت اوليا و سرپرستى آنهاست [١٤٣] .
يـكى از اساتيد علوم تربيتى دانشگاه تهران مى گويد : ٩٠در صد مجرمين ، در كودكى فساد اخلاق داشته اند [١٤٤] .
واقـعـه زير، اين مطلب را بهتر روشن مى كند : محمود در كودكستان ، شاگرد اول بود و با آن كه خيلى سالم و طبيعى و باهوش بود، ولى در پنج سالگى ميزان نمرات او تنزل كرد، وزن او روزبه روز كـمـتـرشـد و از قـدكشيدن بازماند، در امتحان هوش نمراتش پايين آمد و كم كم خيلى ناراحت وعـصبانى شد، در نتيجه روان شناسى كه با كودكستان همكارى مى كرد، با روش بازى درمانى او را مـورد آزمـايـش قـرارداد، بدين معنا كه سه عروسك : يكى مرد، يكى زن و يكى پسربچه كوچك ، با مقدارى اسباب خانه در اختيار او گذاشت .
در مـرحـلـه اول عـروسـك زن را از خانه به اداره فرستاد، بعد عروسك مرد را در آشپزخانه منزل گذاشت بعد شروع به پرسيدن سوالاتى از خودش نمود كه آيا عروسك پسر بچه ، هرگز رشد كند و بـه انـدازه يـك مـرد بـزرگ مـى شـود يـا نـه حـتى با خودش فكر كرد كه شايد عروسك پسربچه وقتى بزرگ شد زنى خواهد شد كه مثل مامان كار خواهد كرد.
اين امتحان با اسباب بازى ، نشان داد كه او چرا عصبانى و ناراحت و بى اشتهاست و در چه محيطى زندگى مى كند : مادر او در خارج منزل كارمى كرد،به طورى كه تمام وقت را در اداره به سر مى برد و هنگامى كه به خانه مى آمد بى نهايت خسته بود و فرصت توجه و نگاهدارى او را نداشت .
ساعات كار پدرش چندان مرتب نبود و اغلب در منزل به سر مى برد و كارهاى منزل را انجام مى داد و همچنين مرتب به او مى رسيد، او را دررختخواب مى گذاشت و لالايى مى گفت .
مشكل او اين بود كه مى خواست طبق معمول به پدرش تاسى كند، يعنى خودش را به جاى پدرش بـگـذارد، در حـالـى كـه وضـعـيـت خـانـوادگـى طورى بود كه او را به كلى بلاتكليف كرده بود، يعنى نمى دانست بايد مثل پدرش بشود و در خانه كار كند و يا مثل مادرش در اداره كاركند.
بـعـد از ايـن كه جريان را با پدر و مادرش درميان گذاشتند، آنها براى رفع اين مشكل ، فورا اقدام نمودند.
مـادرش با كم نمودن ساعات كار خودش در خارج از منزل توانست بيشتر اوقات در منزل بماند و به او توجه كند.
افـزايـش علاقه و توجه پدر و مادر نسبت به او سبب تغييرات فاحشى در روحيه اش شد، اشتهايش افـزايـش يـافـت ، خوشحال تر شد، در مدرسه هم رفتارش با دوستان بهبود يافت ، علاوه بر افزايش وزن ، قد او نيز به طور طبيعى بلندترشد [١٤٥] .

انسانى ترين و عالى ترين روشها
آيـيـن مـقدس اسلام كه هميشه در صدد تامين سعادت يكايك افراد ـاعم از خرد و بزرگ ـاست ، براى همه اين مشكلات ، راه حل هاى صحيحى درنظر گرفته است .
در درجـه اول ، روابـط زن و مـرد را تـا حـد ضرورت و لازم ، آزاد گذاشته و بقيه را سخت كنترل كرده است ، آن گاه مسلمانان را موظف مى سازد كه مراقب تهيدستان و درماندگان باشند و آنها را سرپرستى نمايند.
پـيـامـبـر اسـلام ، پـيش از آن كه از طرف خداوند به نبوت مبعوث شود، احساس كرد كه عمويش ابـوطالب ـكه مردى پرعايله بود ـوضع زندگى اش خوب نيست ، از اين رو به اتفاق عموى ديگرش عـبـاس ، نـزد ابـوطـالـب رفـتند و سرپرستى دوتن از فرزندان او را برعهده گرفتند : على تحت سرپرستى پيامبر قرارگرفت و جعفر تحت سرپرستى عباس .
بدين ترتيب هزينه زندگى ابوطالب را سبك نمودند [١٤٦] .
اين عمل سرمشق عالى انسانى است كه هركس مى تواند از آن استفاده كند.
عـلـى (ع ) در مـورد ايـن دوره از زنـدگى خود، فخر و مباهات مى كند و مى فرمايد : شما قرابت و نزديكى مرا به پيغمبر و مقام و منزلت خاصى كه نزد اوداشتم مى دانيد : آن گاه كه طفلى خردسال بـودم مرا در دامن خود مى گرفت و به سينه مى چسبانيد و در بستر خود مى خوابانيد و صورت به صورت من مى چسبانيد و مرا وادار مى كرد كه بوى خوش او را استشمام كنم ب هر روزى براى من از خلق نيكوى خود پرچمى مى افراشت و مرا به پيروى آن امرمى كرد [١٤٧] .
راسـتـى اگـر كـاروان بشريت ، روزى به چنين مرحله اى از تكامل مى رسيد و انسان ها اين چنين بـه يـكـديگر مهرمى ورزيدند، نوازش مى كردند و نوازش مى ديدند، چه نيكو مى شد! اسلام همواره متوجه هموارساختن راه رسيدن انسان به چنين مرحله اى است .
عـلى (ع ) در فرمان تاريخى خود به مالك اشتر دستور مى دهد مواظب يتيمان باشد و به وضع آنها رسيدگى نمايد [١٤٨] .
در وصـيت خويش به فرزندانش حسن و حسين (ع ) مى فرمايد : اللّه اللّه فى الايتام فلا تغبوا افواههم ولا يـضيعوا بحضرتكم ، [١٤٩] از خدا بترسيدنسبت به يتيمان ! نكند كه آنها را گرسنه بگذاريد و براثر بى سرپرستى ضايع و تباه گردند.
اين دستور به تمام جهات و مشكلات زندگى اطفال بى پناه و آواره و يتيم توجه دارد.
پـيـامـبر عالى قدر اسلام فرمود : بهترين خانه هاى شما خانه اى است كه در آن يتيمى مورد احسان قرار گيرد و بدترين خانه ها، خانه اى است كه در آن يتيمى مورد بدرفتارى واقع شود [١٥٠] .
ما فكر مى كنيم كه اگر ايمان به مبانى اسلام در جامعه تقويت شود و افراد متمكن ، وظيفه خود را به خوبى ايفاكنند، مشكل آوارگان اجتماع و كودكان سرراهى به نحو صحيحى حل خواهدشد.
هم آمار جرايم به ميزان چشمگيرى تنزل مى كند و هم سعادت خود آنها تامين خواهدشد.

١٣ - دنياى كودك موجود ناشناخته
آهسته آهسته قدم مى زد.
در درون خود غرق شده بود.
فكر مى كرد و سوال رديف مى نمود.
سـوال هـاى به ظاهر ناچيز، اما در واقع خيلى دقيق پرمغز! چرا فكر مى كنيم ؟!چرا اين زحمت ها را به خود هموار سازيم .
مـا حتى معناى فكر را نفهميده ايم ، دستگاهى را كه در نهاد ما انديشه مى سازد و گاهى ميليونها انسان را به خود جلب مى كند و همه را بهره مندمى نمايد و دست رد به سينه هيچ كس نمى گذارد، نـشـنـاخـتـه ايـم ! جـهـانـى كـوچـك در جـهـانـى بـزرگ ! لااقـل از آن جـهان بزرگ چيزهايى فـهميده ايم ،روزنه هايى پيش چشمان ما گشوده شده است ، توانسته ايم به نفع خود كارهايى انجام دهيم ، تغييراتى به وجود آوريم ، تسخير كنيم و بهره بردارى نماييم .
انصافا تاكنون از اين رهگذر استفاده هايى سرشار برده ايم و هنوز هم اين استفاده ها در حال فزونى است .
چـه امـيـدها و آرزوهايى كه در اين راه در دل داريم ! طبعا هرگونه موفقيت و پيروزى ، نخست با اميد و آرزو شروع مى شود.
پـيروزى ها، غنچه هاى با طراوت و شكوفه هاى اميدها و آرزوهايى هستند كه قرن ها پيش همچون روياهايى دل انگيز و شيرين ، اسباب سرگرمى ودلخوشى نياكان ما بوده اند، لذا اميد و آرزو نه تنها عيب نيست ، بلكه نقطه مقابل آن ، ياس و نااميدى بزرگ ترين عيب است .
قرآن كريم دستور مى دهد كه هرگاه از تمام اسباب مادى مايوس شديد و روزنه هاى اميد به روى شما بسته شد، به خدا اميدوار باشيد [١٥١] .
ولـى از ايـن جهان كوچك ، يعنى از اين وجود خودمان چه شناخته ايم ؟ چه استفاده هايى برده ايم ؟ چه تغييرات مفيدى در خود ايجاد كرده ايم ؟نخواسته ايم بفهميم يا نتوانسته ايم ؟! راستى آيا حق با خواجه حافظ شيرازى است كه مى گويد : .
وجود ما معمايى ست حافظ ــــــ كه تحقيقش فسون است و فسانه .
يـا حق با دكتر آلكسيس كارل است كه در كتاب انسان موجود ناشناخته مى گويد : جهل ما از خود زيـاداسـت و نـواحى وسيعى از دنياى درونى ما هنوزناشناخته مانده است و بيشتر پرسش هايى كه محققان و مطالعه كنندگان زندگى انسان طرح مى كنند، بدون پاسخ مانده است ، يا اين كه حق با حـكـيـم يونانى ، سقراط است كه مى گفت : خود را بشناس ؟! همان طورى كه روان شناسان ، براى شـنـاخت انسان همواره در كوشش و تلاش هستند ومى گويند : اولين هدف روان شناسى علمى ، برقرار ساختن اصول و كشف حقايقى است كه سبب مى شود رفتار و سلوك را بهتر بفهميم .
عـلـم بـه رفتار كه در اثر مشاهده و تجربه حاصل مى شود، به ما كمك مى كند كه خود و ديگران را بهتر بشناسيم و در نتيجه بهتر بتوانيم رفتار خود وديگران را كنترل كنيم [١٥٢] .
مـغـز مـا و سـلسله اعصاب ما چيزهايى هستند كه كار تفكر، تخيل ، حفظ، احساس و تحريك را بر حسب ظاهر برعهده دارند.
آيـا اينها خود به طور خودكار، اين كار را مى كنند يا اين كه نيروى ديگرى بر اينها حكومت مى كند؟ گروهى اين ، گروهى آن پسندند.
در خـود عمل سلول هاى عصبى ـكه دانشمندان فيزيولوژى و روان شناسى توانسته اند از طرز كار آنـهـا پـرده بـردارند ـهنوز نقاط مبهمى وجوددارد،سلول عصبى كه آن را نورون مى نامند از يك طـرف داراى رشـته اى طولانى است كه آن را اكسن [١٥٣] مى نامند و از طرف ديگر داراى چند رشته كوتاه است كه آنها را دندريت [١٥٤] مى گويند.
وظـيفه آكسن ، گرفتن تحريكات و تاثيرات عضوهاى حسى است كه به صورت موجى ازالكتريسته به نورون ديگر منتقل مى شود.
نـقـطـه اى كـه درآن جـا دنـدريـت يـك نـورون بـا آكـسـن نـورون ديـگر، بستگى پيدامى كند، سيناپس [١٥٥] مى گويند.
نـقطه ابهام اين جاست كه موج مزبور به وسيله يكى از رشته هاى دندريت عبور مى كند و به آكسن مـى رسـد و بـا رشـته هاى ديگر دندريت سروكارى ندارد، ولى هميشه از يك رشته عبور نمى كند، شايد تفاوت هايى كه در حواس ما هست ، ناشى از همين عبور موج از يكى ازرشته هاى دندريت باشد.
ما گاهى از بوى عطر لذت مى بريم و گاهى متنفر مى شويم .
طعم يك غذا هميشه براى ما يكسان نيست .
شنيدن يك سخنرانى يا يك حكايت ، هميشه براى ما مطبوع و دلچسب نيست .
علت چيست ؟ آيا اينها نقش همان رشته هاى دندريت است يا چيز ديگر؟! [١٥٦] ناشناخته تر.
از اين جهان كوچك ، جهانى كوچك تر ولى ناشناخته تر واسرارآميزتر نيز وجود دارد.
آن جا كه نه چشم كار مى كند، نه گوش آهنگى مى شنود ونه براى حدس و گمان راهى است .
آن جـا كه بر خلاف تصور ظاهر بينان و كوته نظران ، دنيايى است اسرارآميز، پيچيده و بغرنج ، يعنى دنياى كودك .
مـا دسـت كم ، با بزرگ ها تماس مى گيريم ، صحبت مى كنيم ، آثارى در چهره آنها و وضع ظاهرى آنـهـا مى نگريم كه از درون آنها، از دنياى اسرارآميز آنهاتا حدى پرده بر مى دارد و مى توانيم ازاين رهگذر با آنها روابطى داشته باشيم .
آنـان آثـارى از قبيل رنج و لذت ـكه روان شناسان آنها را انفعالات مى نامند ـو خشم ، حسد، كينه ، تـرس ، غـم ، شـادى ، نـفـرت ، رقـت ، عـشق ، محبت ،شرم و حيا وبـكه روان شناسان آنها را عواطف مى نامندـاز خود نشان مى دهند.
حـتـى اشـخـاصـى به كمك هوش و فراست و تجارب شخصى ، مثل يك روان شناس با مردم رفتار مـى كـنـنـد، محبوب مى شوند، سخنان و مقالاتشان درمردم اثر مى گذارد، در دل هاى مردم جا مـى گـيـرنـد و بـر دل هـايشان حكومت مى كنند و چه استفاده هاى تربيتى كه اينها مى توانند از موقعيت خودبنمايند! مى توانند سرمشقى خوب باشند و جامعه را به سوى كمال و سعادت رهنمون گـردنـد! ولـى از كـودك چه مى فهميم ؟ او هنوز نه تنهابى تجربه است و رابطه و تماسى با كسى نـدارد، بـلـكه سلسله اعصاب او نيز ـچنان چه بايد و شايد ـرشد نكرده و عمل دستگاه ها از يكديگر مجزانشده اند.
آكسن ها مثل سيم هاى تلفن ، نزديك يكديگر قرار گرفته اند و تشكيل يك كابل مى دهند.
بديهى است كه سيم هاى تلفن ـكه در درون يك كابل جاگرفته اندـهركدام حامل خبر مخصوصى هستند و براى اين كه با يكديگر اتصال پيدا نكنند، باپوششى از سيم هاى ديگر جداشده اند.
اكثر آكسن ها نيز پس از رشد كامل ، به وسيله پوششى از يكديگر جدا مى شوند.
بااين كه پوشيده شدن آكسن ها از پيش از تولد شروع مى شود، تا مدت ها بعد از تولد ادامه دارد.
در انـسان بيش از نصف آكسن ها بعد از تولد داراى روپوش مى شوند، ولى در حيوانات ـتقريبا ـاين عـمل تا هنگام تولد انجام يافته است ،از اين روبرخى از حيوانات مثل جوجه مرغ و موش صحرايى و مـى توانند تمام اعمال جوجه و موش وب بالغ را انجام دهند، اما بچه انسان چطور؟ تيلنى وكازاماژر ثـابت كرده اند كه حتى اعصاب بچه گربه نيزتا داراى روپوش نشوند،نمى توانند برخى از اعمال را انجام دهند [١٥٧] .

انفعالات و عواطف
بنابراين ، دنياى كودك خيلى مرموز و پيچيده و بغرنج است .
به عقيده برخى از روان شناسان كودك فقط ميان رنج و بى تفاوتى نوسان مى كند.
هـنـگـام گـرسنگى ، گرمى ، سردى ، و ترى بستر، آزار مى بيند و رنج بروى چيره مى شود و هنگام تـعـادل حرارت ، خشكى و راحتى بستر، سيرى شكم و نداشتن درد، ديگر هيچ گونه احساسى به او دست نمى دهد و در حال بى تفاوتى و بى خبرى ، در دنياى پيرامون خود غرق مى شود و وجود خود رااحساس نمى كند [١٥٨] .
چـنانكه گذشت ، در انسان بالغ همه انفعالات و عواطف ، مراتب رشد و تكامل خود را پيموده و در مـوقـعـيـت هـاى مختلف ، عواطف و انفعالات گوناگونى از خود نشان مى دهد و به طور كلى هر احـسـاسـى بـا يـك حـالـت انـفـعـالـى يـا عـاطـفـى همراه است ، حتى احساساتى كه ما در برابر آنـهـاـظاهراـبى تفاوت هستيم ، در نهايت با يكى از حالات عاطفى يا انفعالى همراه است ولو اين كه خيلى خفيف و ناچيز باشد.
در حالى كه كودك چنين نيست و اگر عقيده مذكور صحيح باشد، در حال آسايش ، او هيچ گونه احساسى ـحتى احساس وجود خود ـندارد.
در كـتـاب روان شناسى رشد و پرورش كودك آمده است : هنگام تولد، كودك براى ابراز پاسخ ‌هاى عاطفى آمادگى بالقوه دارد.
در آغـاز، جز انفعالات مبهم چيزى از رفتار عاطفى كودك مفهوم نمى شود، ولى به تدريج واكنش هـاى عاطفى وى شكل و الگوى مشخص به خودمى گيرد، به طورى كه مى توان تشخيص داد كه آيـا كـودك دچـار تـرس ، خـشم يا عاطفه ديگر است ؟ به احتمال قوى نوزاد و كودك خردسال جز دوحـالـت نسبى خوشى و آشفتگى ـكه با احتياجات طبيعى جسم او ارتباط دارد ـچيزى احساس نمى كند.
اكـنـون ما در صدد اين هستيم كه آمادگى بالقوه طفل را براى پاسخ ‌هاى عاطفى ـ آن طورى كه بايد و شايد ـ به مرحله فعليت رسانيم و راه صحيح ومستقيم آن را پيدا كنيم .
به خواست خداوند متعال تحت عنوان پرورش عواطف اين هدف را دنبال خواهيم كرد.

١٤ - پرورش عواطف انسان در صحنه زندگى
مـحـيـط زنـدگى اجتماعى انسان درست مانند يك جنگل است : در جنگل ، گياهان و درختانى گـوناگون كه هركدام از نظر خاصيت رنگ ، گل و ميوه ، باهم تفاوت هايى بسيار دارند، به چشم مى خورد.
دسـتـه اى از درخـتـان ، سر به فلك كشيده و با شاخ و برگ انبوه خود، سطح زمين را با سايه خود پوشانده اند.
دسـتـه اى ديـگـر، هـمـواره در زيـر سـايه آنها زندگى مى كنند و از دنياى وسيع و پهناور بيرون بـى خـبرند و سرانجام نوبت به گياهانى مى رسد كه بيش ازچند سانتى متر طول ندارند و در اين محيط تنگ و كم نور، به سختى اكسيژن و مواد مورد لزوم را از هوا مى گيرند.
در دنيا نيز همه نوع آدم پيدا مى شود : آدم هايى پاى بند به اصول و موازين اخلاقى ، وظيفه شناس و آشـنـا بـه آداب مـعـاشرت و مهربان و با عاطفه وآدم هايى بى بندو بار، بى وجدان ، وظيفه نشناس ، دسـتـه اى امـيـن و راسـتـگـو،مـردم دوسـت و فعال و دسته اى شرور و سربار و طفيلى ديگران ، گـروهـى خـيال پرداز، شاعر، شعردوست ، نقاش ، هنرمند و گروهى متفكر، محقق ، اهل تفحص و سـيـر و سياحت و سرانجام مردمى كه جاه طلبى و حب رياست ، طورى آنها را كور و كر كرده است كـه انسانيت ، وجدان و انصاف را براى آن زير پا مى گذارند و درست نقطه مقابل ، كسانى هستند كه به جاه و مقام بى علاقه هستند يااين كه مشروع آن را مى پسندند.
علاوه بر همه اينها، اختلافات ناشى از ساختمان بدنى آنها نيز در خور توجه و دقت است .
شـايـد ـبـلكه حتمامقدار زيادى از اين تفاوت ها لازم باشد تا جامعه ـكه از همين افراد گوناگون سـاخـته شده است ـبتواند به سير تكاملى خود ادامه دهد و از لحاظ كمبود مصالح ـكه چيزى جز نيروى انسانى نيست دچار وقفه و ركود نشود.
ولـى نـبـايـد فراموش كرد كه تفاوت ها و اختلافات تا آن جا مفيد است كه عامل پيشرفت و تكامل اجتماع باشد، اما آن جا كه سدى در راه پيشرفت وتكامل باشد، بايدبه آن پايان بخشيد.
روى هـمـيـن اصـل ، اوگوست كنت ـكه به عنوان پدر جامعه شناسى جديد شهرت يافته است ـبا مـلاحـظـه انـقـلاب فرانسه و هرج و مرج هايى كه به دنبال آن بر اثر اختلاف روش ها و سليقه هاى جـمـعـيـت ها و احزاب مختلف پديدآمده بود، به فكر مى افتد كه بايد دوره انقلاب را بست و براى بـسـتـن دوره انقلاب ، بايد توجه كرد كه آنچه باعث تباين اعمال مى گردد، تباين عواطف است و آنـچـه تـبـاين عواطف را سبب مى شود، تباين در عقايد است ، پس اگر بخواهيم توافقى در اعمال بـرقـرار كنيم بايد هماهنگى عواطف را مستقرسازيم و اين ممكن نخواهد بود مگر اين كه سازشى بين عقايد برقرارنماييم ، راه نجات و رستگارى فرانسه و دنيا، غير از اين نيست .
اين مطلب از لحاظ كلى و اساسى ، مطلبى صحيح است .
مـا بـه نتيجه اى كه اوگوست كنت براى تاسيس فلسفه تحققى (پوزيتيويسم ) [١٥٩] خود از آن مى گيرد، كارى نداريم .
آنـچـه در اين جا مورد نظرماست ، اين است كه به همان نسبت كه تفاوت افراد مفيد است ، مضر و خـطـرنـاك نيز خواهدبود، بنابراين ، بايد كارى كرد كه در ميان افراد يك نوع هماهنگى عاطفى ـو حتى فكرى ـبرقرار شود تا پيشرفت جامعه متوقف نماند.

وراثت و محيط
نكته اى كه از نظر ما به جهت درك همه جانبه موضوع مقاله ، توجه به آن لازم است ، پيداكردن رمز اين تفاوت ها و دگرگونى هاست .
اگـرچـه يـك مـرتبه ديگر هم به اختصار درباره آن بحث كرده ايم و تحت عنوان : اگر همه مردم يكسان باشند، علل تفاوت ها را بيان نموده ايم .
در ايـن جـا نـيـز يـادآور مـى شـويـم كـه شـخصيت انسان بر روى دو پايه وراثت و محيط تربيت ، اسـتواراست : هرگاه ملاحظه كنيم كودكانى كه در يك محيط تربيت مى شوند و پرورشكار آنها را يـكـسـان تـربيت مى كند، با هم اختلاف پيدا مى كنند، بايد توجه كنيم كه علت اختلاف آنها عامل وراثت است .
بـالـعـكـس اگـر عـامـل وراثـت آنـهـا يـكـى بـاشد، مع الوصف با هم مختلف باشند، طبعا علت اخـتـلاف ،مـحـيـط تـربـيـتـى آنهاست ، مثلا دوقلوهايى كه از هر لحاظاز حيث وراثت به يكديگر شـبـيهند [١٦٠] ،اگر از تربيت مساوى بهره مند شوند، طبعا با يكديگر كمتر فرق پيدا مى كنند و اگر از تربيت مختلف برخوردار شوند، با هم مختلف خواهند بود.
عـلـت ايـن كـه اطفال يك خانواده با هم اختلاف پيدا مى كنند، اختلافى است كه در عامل وراثت آنهاست .
بحث وراثت و محيط يكى از مباحث دقيق و شيرين روان شناسى است .
اميدواريم در فرصت مناسب ، اين بحث را دنبال كنيم .
دكـتـر آلـكـسـيـس كارل فرانسوى در كتاب انسان موجود ناشناختهمى گويد : بين كودكان يك خـانواده ـكه همگى در دامان يك مادر و به يك نحو پرورش يافته اندـ اختلافات فاحشى در شكل و قـد و سـاخـتـمـان بـدنـى و حـالـت عـصبى و ميزان فعاليت فكرى و صفات معنوى وجود دارد، بديهى است كه اين اختلافات ، ارثى است .
اصـولا عـقـيـده روان شناسان اين است كه اگر چه تاثير محيط در خصوصيات خلقى و شخصيت آدمـى مورد قبول عموم است ، اين طور به نظر مى رسدكه توارث نيز در تشكل خصوصيات خلقى و شخصيت انسان ، تاثير به سزايى دارد.
مـقـصـود ايـن نـيـسـت كـه خـصـوصـيـاتـى نـظير خشونت و رافت و امانت ، مستقيما به وراثت بستگى دارد،بلكه منظور آن است كه ساختمان عصبى موروثى ،ما را براى بعضى از اعمال و حالات ، مستعدتر از رفتار و احوال ديگر مى سازد.
در مـطـالـعـه مربوط به دوقلوهاى همانند، معلوم شده است كه اين دوقلوها از لحاظ احساسات و خصوصيات خلقى و ترس و اضطراب و اعتماد به نفس و همچنين ثبات عاطفى ، به مراتب بيشتر از دوقلوهاى همزاد به يكديگر شباهت دارند.
شـواهـد بـسـيـارى در دسـت اسـت كـه نـشان مى دهد، استعداد ابتلا به بعضى از امراض روحى ، ارثى است ، مثلا مى توان گفت كه استعداد ابتلا به يكى ازامراض روحى ـكه به تقسيم خاطر موسوم است و تقريبا يك درصد اهالى آمريكا گرفتار آن هستند ـتا اندازه اى ارثى است .
احـتمال اين كه بچه هاى پدر و مادرى كه مبتلا به اين بيمارى هستند، به اين مرض مبتلا شوند، دو تا سه در صد است .
اگـر يـكى از دوقلوهاى همانند اسكيزوفرنيك شود، يعنى به بيمارى تقسيم خاطر مبتلا گردد، احـتـمـال ايـن كـه دو قـلـوى همانند او نيز اسكيزو فرنيك شود، شش برابر آن است كه برادر و يا خـواهـرمعمولى او مبتلا به اين مرض شوند، البته محيط، عامل موثرى براى شيوع مرض است و با يك فشارممتد، استقامت روحى فرد را در هم مى شكند.
ايـن اسـتقامت روحى در افراد فرق مى كند و براى اشخاصى كه استعداد به ابتلاى مرض را دارند، معمولااين استقامت كمتر است [١٦١] .
اكنون كه چگونگى حالات انسان را در صحنه زندگى و تاثير عامل وراثت و محيط را در شخصيت او دانستيم ، بايد نقش يك پرورشكار خوب راموردبررسى قراردهيم .
اين بحث را در فصل آينده مطالعه فرماييد.

١٥ - حركات و رفتار عاطفه اى عاطفه چيست ؟
پرده هاى ابهام و تاريكى ، يكى پس از ديگرى بالا مى روند.
چـهره دلرباى حقيقت ، با همه نازها و كرشمه هاى خود، گاه و بى گاه در برابر چشمان كنجكاو و متجسس آدمى ، نمودار مى شود.
راسـتـى اگـر بـه دنـبال كاوش ها، جستجوها و تحقيقات عميق و طولانى ، چهره حقيقت نمودار نمى گشت ، براى كاوشگران و جويندگان اسرار حقايق ،چقدر گران تمام مى شد و چگونه عفريت يـاس و نـومـيـدى ، سـايه شوم خود را بر دل هاى پرتاب و توان آنان مى افكند و از كوشش و تلاش بازشان مى داشت .
انـسـان در راه جـسـتجوى اسرار و كشف رازها و گشودن گره ها، در همه سو گام زده است و تا آن جا كه امكانات به او اجازه داده ، پيشروى نموده است ،اگرچه هنوز با همه عشق ها و شيفتگى ها، هـفـت شـهـر حـقـيقت را نگشته و حتى از خم يك كوچه آن هم نگذشته است ! گروهى از علما و دانـشـمـنـدان ،كار شناخت اسرار و دقايق عالم بيرون را به ديگران واگذاشتند و خود به مطالعه عميق در درون انسان پرداختند، شايد از اين جرم صغير ـكه همچون مشتى از خروار است و جهان بزرگ ، در آن نهفته است !ـطرفى ببندند و حقايقى از وجود آدمى كشف كنند.
متاسفانه با همه پيشرفت هايى كه در اين راه شده ، هنوز دانش يقينى در بسيارى از مسائل به دست نيامده است و اطلاعات و معلومات روانى ،نتوانسته اند يك سلسله قوانين كلى و عمومى كه در تمام شـرايـط زمـانـى و مـكـانى صادق باشند، در دسترس انسان قراردهند، با اين همه نبايد نوميدشد، بـه خـصـوص كه با پيدايش برخى از قوانين در روان شناسى ، نظير قانون وبرـفخنر [١٦٢] چيزى نـمـانـده است كه اين كودك نوزادهم مراحل رشدو تكامل خود را بپيمايد و روزى بتواند كاملا در صف علوم قرار گيرد.
بنابراين ، نبايد انتظار داشت كه كار روان شناسان در شناخت دقيق عواطف و تشخيص كامل آنها از يكديگر، به طور كامل اطمينان بخش باشد.
روان شناسان اعتراف دارند كه عواطف در وجود انسان ، مقامى والا و شامخ دارند.
شـعـرا و نـويـسـنـدگان درباره عواطف و نقش حساس آنها، كتاب ها نوشته ، حكايتها پرداخته و ديوان ها سروده اند.
پـيشوايان عالى قدر مذهبى به عواطف ، توجهى سرشار داشته و عظمت مقام آن را در وجود انسان ستوده اند.
شـايـد بـراى ما لازم نباشد كه به تعريف عواطف پردازيم و مفهوم آن را براى خوانندگان محترم شـرح دهيم ، خود روان شناسان هم كمتر به فكر آن افتاده اند، اگر كسى هم احيانا در صدد تعريف آن برآمده است ، از كار خود راضى نيست .
دكـتـر جـلالى مى گويد : عاطفه واژه اى است كه براى ذرخژتت ب ذكر كرده اند، هيجان نيز واژه ديگرى است كه براى همين معنا به كاررفته است .
ريشه لغت ، لاتينى و از ژسس رذب است و معناى آن برهم خوردگى است .
نگارنده آن را يك حالت برهم خوردگى كه موجب حركت و فعاليت مى شود، تعريف كرده است ، اما اين تعريف هم زياد دلچسب نيست [١٦٣] .
بـرخـى هـم مى گويند : خشم و غم و شادى ، مبين يا معرف حالات و تجربياتى است كه در خود و ديگران ملاحظه مى كنيم و از اين لحاظ، احتياجى به تعريف اين حالات نداريم [١٦٤] .
آنـچـه بـراى ما ضرورت دارد واز نظر هدف اين سلسله مقالات در خور توجه و تامل است ، درك و مـعرفت عميق عواطف است ، اگر چه چنين معرفتى زياد هم آسان نيست ، زيرا روان شناسى هنوز بـه چـنـيـن مـقـامى نايل نشده است ، با اين همه تا آن جا كه امكانات علمى اجازه مى دهد، در اين راه كوشش خواهيم كرد.

عواطف مطبوع و نامطبوع
از آن لحظه اى كه انسان چشم براين جهان پهناور مى گشايد تا آن لحظه اى كه براى هميشه ديده از جهان مى بندد و به سراى جاودانى مى شتابد، ازنخستين روزهاى زندگى تا آخرين دقايق آن ، با دوحالت خوشى و ناخوشى ، مطبوع و نامطبوع ، لذت بخش و كسل كننده ، دست به گريبان است .
بـه دنـبال هرخنده اى گريه و از پس هر غمى شادى و نشاط فرا مى رسد و هيچ يك از اينها ثابت و يكنواخت نيستند.
كودك شيرخوار، هنگام سيرى و بى دردى لبخند مى زند.
پـاهـا را مـى گشايد و وضع چهره و قيافه او از يك آرامش درونى حكايت مى كند، در حالى كه در مـوقـع گـرسنگى ، ترس و درد، پاها را حركت مى دهد يابه بستر مى زند، گريه مى كند و قيافه او نـشـان مـى دهـد كه آرامش درونى را از دست داده و دستخوش عاطفه اى نامطبوع گشته است ، الـبـتـه تـشـخـيص اين عواطف در آغاز مشكل است ، يعنى نمى توان فهميد كه كودك عصبانى و گريان ، آيا گرسنه است ، مى ترسد، دردمى كشد ياب ، ولى به تدريج هربيننده اى مى تواند پاره اى از عواطف را با علايمى كه در چهره اشخاص نمايان مى شود، از يكديگر جداسازد.
شايد هم آفريدگار بشر، اين طور صلاح ديده است كه بهترين و كامل ترين مخلوق خود را اين طور بيافريند و غم و شادى را در خمير مايه و سرشت او در هم آميزد.
دو كـودك در اولـيـن بـرخـورد بـه گـرمـى دسـت دوسـتـى و محبت يكديگر را مى فشارند و با اسـبـاب بازى ها با كمال لذت ، بازى مى كنند، ناگهان ديده شده است كه صلح و آشتى و دوستى و صميميت آنها جاى خود را به قهر و نزاع و اختلاف و كشمكش مى دهد.
آن حـالـت خوشى و آرامشى كه ساعت ها آنها را سرگرم و دلخوش مى ساخت ، آن جذبه و كششى كـه هـمـچون دو قطب مخالف دو قطعه مغناطيس آنها را به يكديگر جذب مى كرد و آنها را به هم مـى آمـيـخـت ، و سـرانـجـام مـحـبـت و دوسـتـى و صـمـيـميتى كه آنها را به بازى و همكارى ومعاشرت كشانيده بود، ناگهان مسير خود راتغيير مى دهد، صحنه به كلى دگرگون و آتش خشم و انتقام و جنگ و دعوا شعله ورمى شود.
اغلب پدران و مادران ندانسته و نسنجيده ، خود، اين آتش را دامن مى زنند.
موضوع را گاهى به قدرى جدى تلقى مى كنند كه خود نيز به پشتيبانى از كودكان ، به جان يكديگر مـى افـتند! با كمال تاسف بايد گفت ، چنين پدران ومادرانى در سنين پيرى و پس از ساليان دراز كـه از عـمـرشـان سـپـرى شـده است ، كودكى بيش نيستند، بلكه از كودك هم كودك ترند! ولى پـدران ومـادران عاقل و روشنفكر، آنها كه تجارب زندگى ، آنها را براى مواجهه با هر نوع حادثه و رويدادى ، مهيا ساخته است ، با حوصله و صبر، اين گونه پيش آمدها را تحمل و از دخالت در صحنه خوددارى مى كنند و جنگ اعصاب به راه نمى اندازند.
بـديهى است كه طولى نخواهدكشيد كه آرامش و صفا و صميميت به خودى خود به سراغ كودكان مى آيد و بار ديگر بازى و رفاقت ، آغازمى شود.
به عقيده برخى از روان شناسان ، حتى بهتر است زندگى زناشويى هم يكنواخت نباشد و اگر گاه و بى گاه ، مختصر اختلافى در زندگى زن و شوهرپيداشود، ممكن است به نفع آنها تمام شود، زيرا ايـن اخـتـلاف مـوقـت سـبـب مـى شـود كـه طرفين بهتر به وظايف خويش توجه كنند و اسباب رضـايـت يـكديگر را بهتر فراهم سازند، در نتيجه ، تفاهم و سازگارى بيشترى ميان آنها حكمفرما خواهدشد.
عـلـى (ع ) ـ كـه بـهـتـر از هر روان شناس و روان كاوى از پيچ و خم روان بشر،آگاهى داشته است ـمـى فرمايد : ان هذهالقلوب تمل كما تمل الا بدان فابتغوالها طرائف الحكم [١٦٥] ، اين دل ها نيز هـمـانند بدن ها گاهى خسته و ملول مى شوند، بنابراين آنها را با لطيفه هاى حكمت آميز، خشنود كنيد و خستگى و ملال آنها را برطرف سازيد.
شاعر مى گويد :

زمانى درس علم و بحث قرآن / كه باشد روح انسان را كمالى زمانى شعر و تفريح و حكايت / كه باشد روح را دفع ملالى
اگر هميشه انسان از عواطف مطبوع برخوردار بود، زندگى يكنواخت مى شد.
شايد زندگى كنونى بشر، با زندگى انسان هاى عصر حجر، هيچ تفاوتى نداشت .
بـسـيـارى از نـهـضـت هـا، انقلاب ها وترقياتى كه نصيب افراد و اجتماعات شده و مى شود نتيجه ايـن اسـت كـه گـاهـى دستخوش عواطف نامطبوع مى شوندو براثر آن ، براى چاره جويى به تكاپو مى افتند و سرانجام كمبودهايى را كه سبب ظهور عاطفه نامطبوع شده است ، از بين مى برند.
بدون ترديد در زندگى بشر امروزى ، ترس و وحشت ، آن تاثيرى را كه در بشر ماقبل تاريخ و حتى مابعد تاريخ براى احتراز از خطر نابودى داشت ،از دست داده است .

١٦ - نقش عواطف درتربيت كودك اصطلاحات روان شناسى
مـبـحـث عـواطـف از مـبـاحـثـى است كه ناچاريم درباره آن با تفصيل بيشترى سخـن گوييم و خوانندگان محترم را به اهميت اين وديعه الهى آشناسازيم .
در گذشته ، پيرامون عواطف و تاثيراتى كه در بدن دارد، بحث شد.
در ايـن جـا اضـافه مى كنيم كه اصطلاحات روان شناسى معمولا از اصطلاحات عامه و ادبا و شعرا گـرفـتـه شـده است ، نظير عاطفه ، رويا،ادراك ، حافظه ،هوش وب معمولا عاطفه را مردم به معناى رحـم ، مـهـر و مـحبت به كار مى برند و بى عاطفه به كسى مى گويند كه فاقد مهر ومحبت و رحم باشد، اما ملاحظه مى كنيم كه گاهى هم احساسات را در همين معانى به كارمى برند و در حقيقت كـلـمـه احـسـاسـات را بـه جـاى كـلمه عاطفه به كار مى برند و مى گويند : تحريك احساسات يا جـريحه دارشدن احساسات و نظاير آنها، در حالى كه احساسات استنباطات ما درباره دنيايى كه ما را احاطه كرده است مى باشدو به وسيله حواس انجام مى گيرد.
از آن جـا كه در مقالات گذشته ، اين اصطلاحات را روشن ساخته ايم ، ديگر اين كلمات را در جاى خـود بـه كـار مـى بـريـم و عاطفه را در معناى وسيعى استعمال مى كنيم كه خشم ، كينه ، حسد و عداوت را نيز شامل شود، حتى عواطف مذهبى و درك زيبايى و هنر نيز از مصاديق آن باشد.
آن جـا كه زندگى ارزش خود را از دست مى دهد! برخى از مردم ، به خصوص خانواده هاى متجدد، تصور مى كنند كه تنها بايد در راه پرورش قواى فكرى اطفال خود، كوشش كنند و با سپردن آن ها بـه كـودكـسـتانهاى شبانه روزى ـكه براى اطفال حكم يك زندان و تبعيدگاه را نسبت به محيط خـانـواده دارد ـنـهـا را مـثـل ماشين ها و مغزهاى الكترونيكى ، منظم و آداب دان ، بارآورند، حتى خـانـواده هـاى اشـرافى ، اطفال خود را به يكى دو زبان بيگانه آشنامى سازند و احيانا اين منظور را به وسيله فرستادن فرزندان خود به اروپا و آمريكا عملى مى كنند و گمان مى برند اين كار خدمتى بـه اطـفال است و درظاهر آنها را باهوش جلوه مى دهد و از اطفال هم سن و سال خود كه در خانه بـه سر برده اند، موفق تر به نظر مى رسند، اما بدون ترديد لبخندها ومحبت هاى مصنوعى متصديان كودكستان ، نمى تواند عواطف آنها را اشباع سازد.
اگـر مـنـظور از اين كار، ساختن انسان هاى كامل و ارزنده است ، چرا از راهى برويم كه هرگز به كعبه مقصود نرسيم ؟چرا شخصا اين وظيفه مقدس رابه عهده نمى گيريم و اعتراف نمى كنيم كه مـدرسـه نـتـوانـسـته است كارخانه آدم سازى باشد؟!مدارس ما، بلكه همه مدارس جهان ، ماشين ديپلم سازى ،مهندس سازى ، پزشك سازى ، تكنيسين سازى وب است .
ويـل دورانـت ، مورخ معروف آمريكايى مى نويسد : ما ملتى هستيم كه صدها هزار مدرسه داريم ، اما بـه سـختى مى توانيم عده انگشت شمارى از مردان تربيت يافته پيدا كنيم ب آيا افزايش آموزشگاهها و ليسانسيه ها مى تواند ما را ملتى باهوش و آگاه سازد ب ما جوانانى بار مى آوريم كه اهل اداره و دفتر وتـكـنـيـك هـسـتند و پس از پايان كار روزانه ، به سراغ هفته نامه هاى رنگين و يا به سينما هجوم مـى آورنـد كـه هـمـه ، صـحـنـه هـاى عـشـقـى يـكـنـواخت ، با بدن هاى عريان يكنواخت ، نشان مى دهند [١٦٦] .
ارسطو معتقد بود كه محبت مانند يك مثقال عسل است كه بيش از يكى دو كاسه آب را نمى تواند شيرين كند و اگر آن را با دهها و صدها كاسه آب مخلوط كنند، اثر خود را از دست مى دهد.
مـحـبـت يـك يـا دو انسان ، مى تواند كام تشنه كودكان يك خانواده را اشباع كند، ولى به حال يك كودكستان مفيد نيست .
روى همين عقيده ، ارسطو با نظر تربيتى استاد خود افلاطون كه نسخ مقررات خانواده را خواستار شـده و پيشنهاد كرده بود بايد همه اطفال دريك جا و دور از پدر ومادر زندگى كنند، به طورى كه هـيـچ كـس پـدر ومادر خود را نشناسد تا همه مردها نسبت به همه كودكان ، احساس پدرى كنند وهمه زنها نسبت به آنها احساس مادرى داشته باشند و كودكان نسبت به يكديگر احساس خواهرى و برادرى كنند، مخالفت كرد.
از نظر روان شناسى ، كودكانى كه همواره از پرتو محبت خانواده برخوردارند، سالم تر و باهوش تر از كـودكان پرورشگاهى و كودكستانى هستند، يكى از عوامل مهم عقب افتادگى كودكان ، دورى از مـحـيـط خـانـواده اسـت ، زيـرا ثابت شده است كه محيط خانواده در رشد عقل و عواطف كودكان تاثيردارد.
ناراحتى عصبى در ميان كودكانى كه در محيطهاى شبانه روزى به سرمى برند،بيشتر شايع است ، از اين رو پرورشگاه هاى مترقى ، حتى كودكان يتيم رازياد از خانواده دور نگاه نمى دارند.
بـراى اطـفـالـى كـه پدر و مادر خود را از دست داده اند، تدبير ديگرى به كار برده اند، يعنى سعى مى كنند كه افراد خيرخواه ، آنها را به فرزندى بپذيرند.
آيـيـن مقدس اسلام ، پدران و مادران را موظف مى سازد كه با اطفال خود در كمال مهر و محبت رفتار كنند.
پـيـامـبـر عـالى قدر اسلام فرمود : احبوا الصبيهان وارحموهم و انكم ترزقونهم ، كودكان را دوست بداريد و به آنها رحم كنيد و هرگاه به آنها وعده داديد،به وعده خود وفاكنيد، زيرا آنها شما را روزى رسان خود مى دانند [١٦٧] .
دربـاره يتيمان نيز نظر اسلام اين نيست كه اطفال را دردارالايتام ـكه متاسفانه خود اين اسم نيز عـواطـف آنها را جريحه دار مى كند و دچار ياس وبدبينى مى سازدـجمع كنند و مثل چارپايانى كه در اصـطـبـل هـسـتـند، از آنها سرپرستى شود و هنگام گرسنگى ، شكم آنها را سير كنند و وقت برهنگى ،چندمتر پارچه براندام آنها بپوشانند.
شـكـى نـيـسـت كـه ايـن روش بـراى يـك انـسان ـكه نبايد ميان صغير و كبير آن فرق گذاشت ـتوهين آميز است .
پـيـغـمـبر اسلامر فرمود : خير بيوتكم بيت فيه يتيم يحسن اليه وشر بيوتكم بيت يسا اليه ، بهترين خانه هاى شما، خانه اى است كه در آن به يتيمى احسان شود، و بدترين خانه هاى شما، خانه اى است كه در آن با يتيمى بدرفتارى شود [١٦٨] .
از اين جمله استفاده مى شود كه منظور پيشواى اسلام ، پذيرفتن يتيمان به فرزندى است .
واحد اجتماع ، خانواده است .
خانواده پيش از آن كه به قانون و مقررات نيازمند باشد، به محبت نيازمند است .
سـعـادت زن و شـوهر و اطفال ، هنگامى تامين مى شود كه خانه ، كانون عواطف و مهر و محبت و انس و الفت باشد.
ايـن مـسـالـه از نـظـر قرآن كريم به قدرى اهميت دارد كه يكى از دلايل خداشناسى شمرده شده است [١٦٩] .
درسـت است كه وظيفه اجتماعى و دينى زوجين است كه به يكديگر وفادار باشند، اما اين وفادارى اگـر بـرپـايـه عـشـق و محبت قرار نداشته باشد، چه ارزشى دارد؟! زن و شوهر، علاوه بروفادارى بـه يـكـديـگـر، بايد به خواسته ها و نيازهاى يكديگر پى برند و توجه داشته باشند كه خوشبختى آنها درخوشبختى فرزندان تاثير دارد.
بـانـوبـاتـرلس ماريو دكتر روان شناس ، مى نويسد : مردها در روزهاى آبستنى همسرانشان ، وظايف بسيار مهمى به عهده دارند و متاسفانه هميشه از انجام اين وظايف ، شانه خالى مى كنند.
تـمام غرور وافتخار يك زن ، مادر شدن اوست و وقتى احساس كند كه شوهرش به كودكى كه او به زودى بـه دنيا خواهدآورد، بى اعتناست ، اين احساس غرور و افتخار، جايش را به احساس حقارت و بيهودگى مى دهد، از مادر بودن بيزارمى شود و آبستنى برايش معناى يك احتضارپيدامى كند.
ثابت شده است كه چنين زنانى ، دردهاى آبستنى را خيلى به دشوارى تحمل مى كنند ب رابطه مادر و فـرزنـد يك رابطه دونفرى نيست ، بلكه يك رابطه سه نفرى است : مادر، كودك ، پدر، و حتى اگر پـدر غـايـب بـاشد، درزندگى درونى مادر، در تخيلات و تصورات او و نيز در احساس مادرى او، نقش حساسى دارد.
پيامبر عالى قدر اسلام فرمود : احسن الناس ايمانا احسنهم اخلاقا والطفهم باهله وانا الطفكم باهلى ، برترين مردم از حيث ايمان ، كسى است كه اخلاقش نيكوترو با خانواده خود مهربان تر باشد و من از همه شما با خانواده ام مهربان تر هستم [١٧٠] .
قسمتى از نامه دخترى كه خودكشى كرد!.
از آنچه گذشت ، نتيجه گرفتيم كه نقش عواطف در زندگى انسان بسيار مهم و ارزنده است .
بـدون عـواطـف گرم انسانى ، زندگانى زنان ، شوهران ، فرزندان ، يتيمان و همه طبقات اجتماع ، فلج مى شود و گاهى هم به خودكشى مى انجامد.
نامه اى كه از يك دختر، پس از انتحار به دست آمده است ، اين حقيقت را آشكارمى سازد : آقاى دكتر عزيز! اين نامه موقعى به دست شما مى رسد كه من در ملكوت اعلا هستم .
قـصـه اى كـه بـراى شـمـا مـى نـويـسم ، جريانى است كه هيچ كس از آن آگاه نيست و از شما نيز مى خواهم كه به مادرم چيزى نگوييد.
گـناه من به گردن اوست ! گفتم مادرم گناهكاراست ، بلى ، او زنى خشن ، خودپسند، سختگير و بى رحم بود.
براى تربيت من كه تنها فرزندش بودم رنج بسيار كشيد.
او مادر من بود،معلم من بود، ولى هرگز نخواست دوست من باشد، حتى هنگام بلوغ ، جرات نكردم ازآن حادثه اى كه براى هردخترى اتفاق مى افتد، با او حرف بزنم .
روزى رسيد كه اين كمبود را شيطان ديگرى جبران كرد، من كه تشنه محبت بودم ، دست پرمهر او رابه گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم .
يقين دارم كه دختران محبت ديده ، هرگز دچار اين لغزش نمى شوند.
كسى كه در خانه اش چشمه آب حيات دارد، به دنبال سراب نمى رود.
او به من قول ازدواج داد.
من ديوانه وار عاشقش شدم .
او هـم خـود را دلـباخته و بى قرار و شيدا نشان مى داد! نتيجه را شما خود مى توانيد حدس بزنيد : آنچه نمى بايست واقع شود، اتفاق افتاد!يك ماه بعداز كاميابى ، او از من گريخت و سردى نشان داد.
من در آتش سوزانى مى سوختم و جرات نمى كردم اين موضوع را با مادرم در ميان نهم .
سه ماه گذشت و بالاخره يك روز كه ديدم پدر و مادرش از خانه خارج شدند، به سراغش رفتم .
در زدم ، خودش دررا به روى من گشود و تا مرا ديد، خواست در را ببندد، ولى من خود را لاى دو لنگه در انداختم و وارد شدم و گريه كنان گفتم : چرا با من چنين كردى ؟ وحشيانه بازوى چپم را گرفت و از خانه بيرونم كرد و گفت : برو گم شو، دختر نانجيب ! تو را اصلا نمى شناسم .
در را پشت سر من بست .
بازوى چپم درد گرفته بود.
گريه و زارى نتيجه اى نداشت .
به خانه رفتم ، اما جرات گفتن واقعيت را نداشتم ، زيرا مادرم را دوست خود نمى شناختم .
تا صبح از درد بازوى چپم گريه كردم .
سپيده كه دميد، درد آرام گرفت ، ولى از آن روز به بعد، هر غروب دوشنبه ، بازويم دردمى گرفت و بامداد سه شنبه ، آرام مى شد! آقاى دكتر! ديگرچيزى نمى نويسم .
از شما پدر مهربان مى خواهم كه براى شادى روح من دعا كنيد.
دوست كوچك شما : ن ـ ر.


۵
تربيت کودک در جهان امروز


١٧ - نيروى شگرف عاطفه عقل و عاطفه
ترديدى نيست كه نيروى عقل در راه كشف رازهاى خلقت ، كمك هاى شايانى به انسان كرده است .
بشر به يارى عقل توانست كوچكترين جز عالم خلقت ، اتم راـكه قطر آن از ميليمتر تجاوز نمى كند ـبـشـكـنـد و بـه اسـرار درون آن پـى ببرد و آفتابيش در ميان بيند!انسان توانست ، قوانين حركت ستارگان را كشف كند و نظم خيره كننده آنها را دريابد، كهكشان ها راـكه هركدام داراى چندين منظومه شمسى هستند ـمورد مطالعه قرار دهد، صنايع كوچك و بزرگ ، يكى پس از ديگرى قدم به عـرصـه وجـود گـذاشتند و زندگى ساده و بى پيرايه گذشته بشر را به صورت زندگى ماشينى پيچيده و پرهياهوى امروز درآوردند.
در عـصـر مـاـ كـه صـحـبـت از تسخير كرات آسمانى و مسافرت هاى دور و دراز فضايى درميان است ـكره كوچك زمين نمى تواند بشر را در خودمحبوس گرداند.
آموزش و پرورش در دنياى امروز، نقش بسيار حساسى به عهده دارد.
بـايد انسان را براى چنين زندگى پرپيچ و خمى آماده گرداند و بدون اين كه بگذارد شخصيت و حيثيت آدمى فداى علم و صنعت و ماشينيسم شود،او را براى استقبال از تمام جلوه هاى آن آماده ومـهـيـا كـنـد، از اين رو يكى از هدفهاى آن ، پرورش قواى فكرى انسان است ، ولى بايد توجه كرد كه چاشنى زندگى انسان ، عواطف است .
بدون عاطفه ، زندگى سرد و تلخ و خالى از لطف است .
اصولا عقل و علم و هرچه از آنها سرچشمه مى گيرد، سرد و خشك است .
عواطف ، زندگى را گرم و دلپذير مى سازد و انسان را به حركت و كوشش و تلاش وامى دارد.
در عين حال ، مردمى كه تعادل عواطف خود را از دست داده و از لحاظ عواطف دستخوش افراط و تفريط شده اند، از نظر روانى بيمارند وادامه زندگى براى آنها دشواراست .
نامه اى كه در فصل پيش نقل شد، براى اثبات اين مدعى ، شاهدگويايى است .
او كـمبود عاطفه را دليل اصلى انتحار خود بيان مى كند، آن جاكه مى نويسد : من كه تشنه محبت بودم ، دست پرمهر او را به گرمى فشردم و به رويش آغوش گشودم [١٧١] .
بـه هـمـان انـدازه كـه مـحـبت پدران و مادران در سعادت و خوشبختى اطفال موثراست و نقش سـازنـدگـى يك انسان خوش بخت را ايفا مى كند، افراط وتفريطدر محبت ، نقش سازندگى يك انسان عليل و ناتوان و بدبخت را ايفا مى كند.
خانه اى كه فاقد مهر و محبت است ، كانون بدبختى و دربه درى اطفال است .
خـانواده هايى كه براثر ازدواج هاى نامتناسب به وجود آمده اند وشالوده سست و درهم گسيخته اى دارند، براى اطفال ، ماتمكده اى بيش نيستند.
از طرف ديگر، افراط در محبت نيز سبب مى شود كه كودكان ، فاقد اراده و اعتماد به نفس بار آيند و همواره طفيلى و انگل ديگران باشند.
آنها قوه ابتكار ندارند و در برابر مشكلات و حوادث و فراز ونشيب هاى زندگى ، شكست مى خورند و از پـاى در مـى آيـنـد، از ايـن روامام باقر(ع ) مى فرمايد : شرالابا، من دعاه البر الى الافراط بدترين پدران ، كسانى هستند كه در محبت و نيكى به فرزندان ، زياده روى نمايند.

عاطفه و تكامل
بـا اين كه عقل به تنهايى ، سرد و خشك و خاموش است ، پيشروى ها و تكامل آن نيز مديون عواطف است .
اگـر ملاحظه مى كنيم كه دانشمندان براى كشف يكى از اسرار خلقت ، مدتها در لابراتوارها وقت مـى گـذرانند و از استراحت و خواب و تفريح چشم پوشى مى كنند، به خاطر عشق و اشتياقى است كه به كار خويش دارند.
اگر اين عشق و اشتياق ، از آنها گرفته شود، در ظرف چند ثانيه از پاى درمى آيند و نوميدانه دست از كار خود مى كشند.
اگر رهبران كشورهاى آزادشده ، براى نجات كشورهاى خويش از چنگال امپرياليسم ، تمام مصايب و مـشـكـلات و زنـدان هـاى تـاريك انفرادى راتحمل مى كنندو حتى احساس خستگى و ناراحتى نمى نمايند، از بركت عشق به آزادى و دلسوزى به ميليونها انسان گرسنه و اسير است .
اگر عواطف گرم و خروشان آزادى خواهان و استقلال طلبان هند نبود، قطعا تا امروز، هندوستان در زير يوغ استعمار خرد و شكسته شده بود.
جـواهـر لـعـل نـهـرو، مى نويسد : در جامعه هند، مردم ، به طبقات يا كاست هاى جدا از هم تقسيم مى شدند.
پـايـيـن تـر از هـمـه ، طـبـقـه اى بـودنـد كه نجس حساب مى شدند و ساير طبقات با آنها تماس نمى گرفتند و اينها حق ورود به مجامع و معابد را نداشتند وناچار بودند در محله هاى مخصوص يا خارج شهر زندگى كنند.
در دوران مـبـارزه براى استقلال ، گاندى براى درهم شكستن اين رسوم نيز به مبارزه پرداخت و نـجـس هـا را هـريجن (مخلوق خداوند) ناميد و ديگران را به تماس با آنها تشويق كرد و يك بار هم بـه ايـن منظور اعلام روزه كرد و كاست هاى هندو اقدام كردند و زنجيرهايى كه هندوان بردست و پاى برادرانشان گذاشته بودند، تااندازه اى گسست [١٧٢] .
روان شـنـاسـان براى اين كه نقش عواطف را به دقت بررسى كنند و فوايد و آثار عواطف را به خوبى كشف نمايند، دودسته دانشجو را به طور جداگانه دردرس مخصوصى آزمايش كردند.
ايـن دو گـروه ، از لحاظ استعداد و معلومات در يك رديف بودند، ولى به يك دسته آنها گفته شد كـه اگر از عهده امتحان برآيند، مزايايى به آنهاداده خواهدشد و به دسته ديگر هيچ نگفتند، بررسى نـتـيـجـه آزمـايـش نشان داد كه دسته اول ، كاملا در كار خود موفق شده اند و دسته ديگر در كار خودشكست خورده اند.
ايـن آزمايش ثابت كرد كه حتى در كارهاى علمى نيز عاطفه ، نقش مهمى را به عهده دارد و بدون دخالت عواطف ، دانش آموز و دانشجو نمى تواند دركار خود پيشرفت كامل كند.
روى هـمـيـن اصل است كه بايد دانش آموزان و دانشجويان درانتخاب رشته تحصيلى و شغل ،آزاد گـذاشـتـه شـونـد تا هر رشته و هر شغلى را كه مايلند وبه آن دلبستگى دارند، براى خود انتخاب كنند، دراين صورت مى توانند در كار خود پيشرفت نمايند و به مقصود برسند، اما اگر رعايت ذوق و سـلـيـقـه آنـها نشود و رشته تحصيلى و شغل ، بر آنها تحميل شود در نيمه راه از كار مى افتند و شكست مى خورند.

تنها عاطفه
بر حسب ظاهر ما هستيم كه در راه تكامل علمى ، صنعتى ، اقتصادى ، اجتماعى و اخلاقى كوشش و تـلاش مـى كنيم ، اما در حقيقت ، تنها نيروى فناناپذير و سرشار عواطف است كه منشا اين همه آثار درخـشان مى شود، آرى بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد! يكى ازنويسندگان مى نويسد : بـسـيـارى از مـردم ، كـليه عوامل و وسايل موفق شدن را، از قبيل جوانى ، سلامتى ، انرژى ، سواد و هرچه لازمه پيشرفت است ، دارند ولى ازآنها بهره بردارى نمى كنند.
انگيزه اى براى تلاش و شروع به فعاليت ندارند، زيرا هدفى ندارند.
نمى دانند از كجا شروع كنند و به كجا برسند.
جرقه اى لازم است تا آتش اشتياق آنها شعله ور شود و آنها را به سوى موفقيت و كاميابى پيش براند.
يـكـى از بهانه هايى كه امروز مدشده ، اين است كه مى گويند : وقت كم است ! و با گفتن اين جمله به دنبال كار كمتر و پول بيشتر مى روند.
از قـبول مسئوليت و به كار بردن هوش و ابتكار، پرهيز مى كنند و به جاى آن ، تمام مساعى خود را صرف تفريح و گردش و خوشگذرانى مى نمايند [١٧٣] .
اگر مادرى كنار گاهواره طفل شب ها بيدار مى نشيند و او را خفتن مى آموزد،اگر دست طفل را مـى گـيـرد و اورا پـابـه پا مى برد تا شيوه راه رفتن رابياموزد، اگر يك حرف و دو حرف بر زبان او مـى نـهـد تـا سـخن گفتن به او ياددهد،و سرانجام اگر طفل هستى خود را از هستى او مى داند وشعارش اين است كه تا هستم و هست ، دارمش دوست ! همه از بركت عواطف است .
اگـر كـاشـفين بزرگ به قعراقيانوسها و فراز آسمانها سفرمى كنند، اگر دانشجويى براى آزمايش دارويـى كه كشف كرده است ، جان خود را در معرض خطرقرارمى دهد و اثر آن را روى بدن خويش آزمايش مى كند، اگر قهرمانان براى سرفرازى و نجات ملت خويش ، فداكارى و جانبازى مى كنند، اگـرانـسـان دوسـتـان بـزرگ و مـنـجيان فناناپذير عالم انسانيت ، از نيروى استقامت ، بردبارى ، فداكارى و نوع دوستى برخوردارند، همه آنها مديون نيروى شگرف حيات عاطفى هستند.
* * * همين عاطفه است كه رهبران بزرگ آسمانى را براى نجات بشر به فداكارى واداشت .
امـام حـسـيـن (ع ) بـراى همين عشق به حق ، از صميم قلب جانبازى و فداكارى كرد و نام نيكش جاودانى شد.
سـربـازان رشيدى كه در ميدان هاى جنگ ، تيرهاى دشمن را به جان خود مى خرند و جان خود را براى آسايش هموطنان از دست مى دهند، همه مديون عواطف هستند.
* * * اكـنـون كـه تا حدودى به اهميت نقش عواطف پى برديم ، خوب است در مساله تربيت اطفال تـجـديـد نظركنيم و به قول ويل دورانت : نخست خود را تربيت كنيم ، سپس به تربيت كودكان خود بـپـردازيـم زيـرا تـا خـود ما ازتعادل عواطف برخوردارنباشيم و حيات عاطفى ما سالم و نيرومند نباشد،نمى توانيم در مساله تربيت اطفال كامياب شويم .
در حقيقت ، ما هرچه هستيم ، كودكان ما همان خواهندشد.
ويل دورانت مى گويند : كودكانت را به من بنما، تا بگويم چكاره هستى [١٧٤] .
بنابراين جا دارد كه مربيان ، با توجه به اهميت و نقش عواطف ، در تربيت و هدايت آن ، كوشش كنند و وظـيـفـه خـود را بـه خـوبى اجرا نمايند، باشد كه در راه رسانيدن انسان به اوج كمال و عظمت ، سهمى داشته باشند.
ويل دورانت مى نويسد : براى بناى خوى كودك ، شايد بهتر آن باشد كه مدح را جايگزين قدح سازيم .
سرزنش و خرده گيرى ، روح را فلج مى كند و كار ناتمام را تا ابد مبغوض مى سازد.
مـدح بـه سـلـول هـا نـيـرو مى دهد،اعضا را تقويت مى كند و دشوارترين كارها را به پيروزى بدل مى سازد.
با اهرم خود خواهى ، مى توان جهان را بلندكرد.
به جاى آن كه كار خوب انجام نيافته را مذمت كنيم و آن را از سرزنش و ملامت پر سازيم ، بهتر است كـه به كارهاى خوب انجام يافته بنگريم و آن راچنان بستاييم كه خاطره شيرينش در ذهن كودك بماند و مايه تشويق كارهاى ديگر شود [١٧٥] .

١٨ - روح استوار دو نظريه مخالف
بدون ترديد عواطف انسانى ، عهده دار بسيارى از كارهاى برجسته و عالى است .
بسيارى از جنبش ها و كوشش و تلاش ها، اثر عواطف است .
بـسـيـارى از عـلايـم بـدنى ، از قبيل رنگ پريدگى ، لرزه اندام ، عرق پيشانى ، جهش وب با عواطف همراه است .
بديهى است كه حالات عاطفى ـاعم از مطبوع و نامطبوع ـبا عكس العمل هايى در بدن همراه است و روان شناسان تحت عنوان فيزيولژى عواطف ياحركات عاطفى ، از آن بحث كرده اند.
جالب اين است كه اين مشكل هنوز حل نشده است .
بـرخـى ، حـالات و عوارض بدنى را معلول عواطف ، و برخى ديگر، عواطف را معلول ادراك حالات بدنى مى دانند.
دو تن از روان شناسان (ويليام جيمز و جيمزلانگ ) در حدود سال ١٨٨٥م .
هـركـدام بـه طـور مـسـتـقل نظريه اى بيان كرده اند كه از نظر تشابه به يكديگر، به نظريه جيمز لانگ [١٧٦] معروف شده است .
خـلاصه اين نظريه ، اين است كه انسان چون گريه مى كند، مغموم است ، چون مى لرزد، مى ترسد، چـون داد و فـريـاد مى كشد، خشمناك و عصبانى است ، پس تحريكات جسمانى سبب بروز حالات عاطفى مى شوند.
نـقـطـه مـقـابل اين نظريه ، عقيده كسانى است كه حالات عاطفى را منشا بروز عوارض جسمانى مـى دانـنـد و مـعـتـقدند كه بر اثر پيدايش حالات عاطفى ،لرزش ، رعشه ، انقباض عضلات بدن و صـورت ، بـزرگ و كوچك شدن مردمك چشم ، سرعت ضربان نبض ، تند شدن تنفس و احيانامات شـدن رنـگ پـوسـت يا برافروخته شدن آن كه به دنبال آن عرقى سرد بربدن مى نشيند، در انسان ظاهرمى شود.
ترجيح يكى از اين دو نظريه بر ديگرى كار آسانى نيست .
مـا مـى بـيـنـيم كه گربه اى از ترس سگ پا به فرار مى گذارد، وقتى كه به بن بست رسيد، به سگ حـمـلـه ور مـى شـود و در ايـن وقت ، سگ پا به فرار مى گذاردو گربه او را تعقيب مى كند! بارها ديـده شده است كه انسان وقتى راه فرار را به روى خود بسته مى بيند، چنان از خود شجاعت نشان مـى دهـد كـه شاهدپيروزى را در آغوش مى كشد، به قول شاعر عرب : اذا يئس الانسان طال لسانه ــــــ كسنور مغلوب يصول على الكلب [١٧٧] .
يـعـنـى هـنگامى كه انسان دچار ياس مى شود، زبانش دراز (و ترسش كم ) مى شود همان طوركه گربه مغلوب ، به سگ حمله مى برد.

وقت ضرورت چونماند گريز / دست بگيرد سرشمشير تيز [١٧٨]
حقيقت عاطفه
از ايـن كـه بـگـذريـم ، ملاحظه مى كنيم كه هيچ گاه به وسيله علايم بدنى ، نمى توان به حقيقت عاطفه پى برد.
آنـچـه مـسـلم است اين است كه در برابر عاطفه نامطبوع برسرعت حركت نبض و سرعت تنفس ، افـزوده مـى شـود، فـشـار خون بالا مى رود و كار انقباض وانبساط عضلات معده آهسته و گاهى مـتوقف مى شود و در برابر عاطفه مطبوع ـمثل عشق و شادى ـشفتگى بدنى خيلى ملايم است و حتى بين افراد هم از اين لحاظ تفاوت وجوددارد، ولى به هرحال نمى توان به خصوصيت آن عاطفه مطبوع و نامطبوع پى برد.
بـا توجه به قاعده فوق ،معلوم مى شود كه دستگاه دروغ ياب ـكه مركب از چندين ابزار ثبت كننده است و آن را براى اندازه گيرى تغييرات فيزيولژيك بدن به كار مى برند ـچندان دقيق نيست .
اين دستگاه در بازجويى هاى جنايى به كار مى رود، از اين رو به دروغ ياب معروف شده است .
تـنـهـا نـتـيـجـه اى كه ممكن است از اين دستگاه گرفته شود، اين است كه متهم ، ممكن است با مشاهده اين دستگاه ، دچار ترس شود و همين ، به كشف حقيقت كمك كند.
در حقيقت ، ترس متهمان و ضعف روحى آنان است كه به كشف ماجرا كمك مى كند.

دين داران جاهل و دانشمندان بى دين
مـا طى دوبـخـش ، راجـع بـه نـقـش عـواطـف بحث كرديم و اين خود ممكن است براى برخى از خـوانـنـدگان سؤ تفاهمى ايجاد كند و تصور كنند كه اگرزندگى را دربست در اختيار عواطف بگذارند، سعادتمند خواهندشد، در حالى كه چنين نيست .
بسيارى از بدبختى ها و سيه روزى ها و جنگ ها، زايده پاره اى از عواطف نابه جا و مزاحم است .
ايـن عـواطـف نـابه جا، سبب ناتوانى روح انسان مى شود وانسان را از كاروان تمدن و نيل به كمال ، عقب مى افكند.
هـنـگامى ستاره اقبال و خوشبختى انسان در آسمان زندگى مى درخشد كه داراى روحى استوار باشد.
مردمى كه داراى روحى ضعيف وناتوان هستند، نمى توانند به اوج سعادت و خوشبختى برسند.
آنـهـا هـمـواره در لجنزار جهل و نابخردى ، دست و پا مى زنند و در ميان تار و پودهاى اوهامى كه برگرد خود تنيده اند، محاصره شده اند.
قـرن ها عقب تر از معاصران خود زيست مى كنند و درحالى كه ديگران به سرعت روبه ترقى و كمال مى روند، آنها همچنان در آتش اوهام و خرافات خويش مى سوزند.
بـسيارى از مردم هندوستان با اين كه سال هاست به استقلال رسيده اند، مع الوصف ، هنوز در برابر گـاو تـعـظيم مى كنند و آن را خداى خود مى پندارند!تازه اين هنوز نسبت به گذشته آنها بسيار نـاچـيـز و غـير قابل توجه است ، نهرو مى نويسد : رسم ساتى اين بودكه اگر شوهرى مى مرد، موقع سوختن او،زنش هم خود را در آتش مى افكند و با شوهرش مى سوخت [١٧٩] .
اين رسم را انگليسى ها برانداختند و نهرو آن را يكى از كارهاى مثبت آنها مى شمارد.
تشخيص جامعه اى كه از روح استوار بى بهره مى باشد،از راه هاى متعدد، امكان پذير است .
بـررسـى نـحـوه عقايد دينى ، سيستم حكومت و اظهار نظرهايى كه در مورد پديده ها يا فنومن ها مى كنند، مى تواند تا حدود زيادى ما را به استوارى يانااستوارى روح آن جامعه آگاه سازد.
انـجيل كه ساخته و پرداخته مردمى است كه روحى ناتوان داشته اند، مى گويد : خوشبخت كسانى هستند كه در نادانى از اسرار كاينات به سرمى برند،چون در اين صورت است كه خدا را خواهند ديد.
بـديـن تـرتـيـب ، چـنـين مردمى كه احياناخيلى هم مذهبى مى شوند و تعصب غلط را با ايمان به مـذهـب ،در مـى آمـيزند، حقيقت مذهب را در چهار چوبه جهل به كاينات ، كوردلى و بى خبرى از حقايق عالم ، محدودمى كنند و به انسانهاى عليل و سست تبديل مى شوند.
ايـن قضاوت نا به جا خود منجر به جنايات شرم آورى از قبيل كشتن ، سوزاندن و تكفير دانشمندان دوره رنسانس اروپا شد! نتيجه ديگر آن را از زبان دكتر مارتين لوتركينگ ، رهبر سياهان آمريكا، در كـتاب نداى سياه بشنويد : كسانى هستند كه در ميان پيروان دين رواج داده اند كه دين و دانش با هم سازگار نيست ، ولى دروغ است .
مـمـكـن اسـت بـيـن افـراد روحـانـى بـا روح نـاتـوان و مـردان دانـش بـا روح استوار، اختلافى وجودداشته باشد، ولى هرگز بين دين و دانش اختلافى وجودندارد.
جهان اين دو از هم متمايز و راه هاى آنها از هم جداست .
دانـش مـى جـويـد و ديـن تفسير مى كند، دانش به آدمى معلوماتى مى دهد كه قدرت است و دين به آدمى قدرتى مى بخشد كه كنترل است ، دانش معمولابه كردار مى پردازد و دين به آثار.
دانش و دين رقيب هم نيستند،بلكه مكمل يكديگر مى باشند.
دانـش از نـابـودى دين در كارهاى نامعقول و ناصواب و مخالفت فلج كننده ، با پيشرفت فرهنگ و عـلـوم در مـيـان توده مردم ، جلوگيرى مى كند ومتقابلادين مانع است كه علم در لجنزار پيش پا افتاده ماديات و افكار مخالف اصول اخلاقى فرو برود.
به نظر مى رسد كه عالى ترين توجيه براى جمع ميان دين و دانش ، همين است .
نتيجه اين مى شود كه اگر دين و دانش از يكديگر جدا شوند، دردى را دوا نخواهندكرد.
مـردم جـاهـل بـسـيـارى از قـضاوت هاى غلط خود را به حساب دين مى گذارند! عدد سيزده را منحوس مى شمارند.
اگـر احـيـانـا شـماره پلاك منزلشان سيزده باشد، آن را به صورت ١+١٢ مى نويسند تا نحوست آن گـريـبـانـشـان را نـگـيرد! يك عطسه ، ممكن است جلوبسيارى از كارهاى مهم آنها را بگيرد! از گـرفـته شدن ماه و خورشيد بيمناكند! طلوع ستاره دنباله دار را علامت نزول بلامى دانند!برنامه كـارهـاى خود را بامراجعه به فالگيران و تقويم منجمان تنظيم مى كنند! و تقارن و طلوع و غروب ستارگان را در سعادت و گرفتارى خود موثرمى دانند!گاهى هم كارآنها به مرده پرستى و پاره اى از اوهـام ديـگـر مى كشد! در حالى كه دين صحيح ، از همه عواملى كه موجب ترس يا اميد بيهوده مى شود و روح انسان را ناتوان مى سازد، متنفراست .
هنگامى كه پسر پيامبر عالى قدر اسلامر از دنيا رفت ، خورشيد گرفته شد، مردم گفتند : خورشيد بـر اثـر مـرگ فـرزند پيغمبر خدار دچار حزن و اندوه ودر نتيجه چهره اش تيره شده است پيشواى اسـلام فـرمـود : ان الـشـمـس والـقمر آيتان من آيات اللّه فلا ينكسفان لموت احد، ماه و خورشيد، دونشان ازنشانه هاى قدرت خدا هستند و براى مرگ هيچ كس ، گرفته نمى شوند [١٨٠] .
به همين ترتيب ، ملت هايى كه از لحاظ علم پيشرفت كرده اند، اما از لحاظ اخلاق و دين و معنويت ، سير قهقرايى كرده اند، مردمى ناتوان هستند.
استوارى روح و استقامت و ثبات در برابر هواى نفس و تمايلات حيوانى ندارند، بنابراين دين داران جاهل و دانشمندان بى دين هيچ يك سعادتمندنيستند، زيرا هردوى آنها روح ناتوانى دارند.
ويـل دورانت مى نويسد : امروز فرهنگ ما سطحى و دانش ما خطرناك است ، زيرا از لحاظ ماشين ، توانگر و از نظر غايات و مقاصد، فقير هستيم .
آن تعادل ذهنى كه وقتى ازايمان دينى گرمى برمى خاست ، از ميان رفته است .
عـلـم مـبـانى فوق طبيعى ، اخلاقيات را از ما گرفته است و گويى همه جهان در اصالت فرديتى درهم و برهم ـكه نشانه قطعه قطعه شدن نامنظم خوى ومنش است ـگم گشته است .
قرآن كريم مى گويد : يرفعاللّه الذين آمنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات ،خداونددرجات مردمى را بالا مى برد كه از ايمان و علم ،برخودارباشند [١٨١] .
بـديـهـى اسـت كه در اين صورت ، ديگر آثارى از ضعف و ناتوانى روحى درزندگى چنين مردمى مشاهده نخواهدشد و روح استوار در همه جا با آنهاهماهنگ خواهدبود.
امام باقر(ع ) فرمود : المومن اصلب منالجبل ، مومن ، از كوه استوارتر است [١٨٢] .
بـراى ايـن كـه بـتـوانـيم وظيفه مربيان و نقش عمده اى كه آنها در تقويت روحيه تربيت يافتگان بـه عـهـده دارنـد، بـه خوبى روشن كنيم ، ناگزيريم بحث خود رادر زمينه عواطف مزاحم توسعه دهيم ، از اين رو تحت عنوان ترس با شما سخن مى گوييم .

١٩ - ترس منشا روانى ترس
ترس ، يكى از عواطفى است كه بسيارى از نيروها و استعدادهاى درونى آدمى را فلج مى سازد و از شكوفاشدن آنها جلوگيرى مى كند.
تـرس بـاعـث ضـعـف و زبونى انسان در زندگى مى شود و شجاعت ، انسان را تا سرحد آرمان ها و مقاصدى كه دارد، همراهى و يارى مى نمايد.
اگـرچـه امـروز تـرس بـه آن صـورتى كه در انسان هاى نخستين وجودداشت و با تغييرات شديد فيزيولژيكى همراه بود، وجودندارد، مع الوصف ، آنچه كه به طور مشترك ، در ميان انسان هاى اوليه و انـسـان هـاى امـروزى و حـتـى حيوانات ، منشا ترس مى شود، احساس خطراست : خطر گم شدن ياكم شدن .
روان شـنـاسـان مـى گـويند : ترس در صورتى عارض مى شود كه شخص ، خطرى را (از فرو رفتن سـوزن در پـوسـت بـدن گـرفـتـه تا ناخوشى سخت و خطرمرگ ب) احساس كرده ، حالت دفاعى به خودگيرد [١٨٣] .
تـرس ، عـاطـفه اى است كه گريبان كودكان ، جوانان و بزرگسالان را مى گيرد و سعادت آنها را تهديد مى كند.
افراد، برحسب تفاوت سنى خويش ، دچار ترس هاى مختلف و گوناگونى مى شوند.
بيست تاپنجاه درصد از كودكان دو ساله تا شش ساله ، از تاريكى مى ترسند، زيرا نيروى تخيل قوى آنها و افسانه هاى وحشت انگيزى كه خوانده ياشنيده اند سبب مى شود كه تاريكى را پر از موجودات عجيب و غريب ببينند.
دارويـن مـعـتقدبود كه ترس از حيوانات ، براى كودكان ارثى است ، ولى مهر و محبتى را كه انسان به حيوانات از خود نشان مى دهد،بعدها فرامى گيرد.
نـقـاط مـرتـفع ، غرش رعد، سوت كارخانه ، بازيچه هايى كه جاندار به نظر مى آيند و سايه متحرك ، اطفال را مى ترسانند.
بچه ها از قيافه هاى ناشناس ، بيمناكند.
گاهى براثر همان نيروى قوى تخيل و عدم دخالت حس و لمس ، دچار روياهاى مخوف مى شوند، حتى جابه جا شدن ، براى چنين اطفالى ترس آوراست .
تحمل پرتاب شدن به هوا و قرارگرفتن روى شانه ، براثر عادت است .
اطفال بزرگ تر، بيشتر از امورواقعى از قبيل مرگ ، صاعقه ، زلزله ، بيمارى وب مى ترسند.
جوانان از اين كه مورد تمسخر و استهزا قرار گيرند، بيمناكند.
تـرس بـزرگـسالان ، بيشتر از شكست در كار و پيشه ، عدم تامين زندگى و از كف رفتن حيثيت اجتماعى است .
علايم ترس ، لرزش اندام ، عقب نشينى و فرار است .
حـركـاتـى كـه بـراثـر تمايل به فرار، در انسان ظاهرمى شود، صورت هاى مختلفى دارد : بانويى كه مى ترسد دراجتماع مورد قبول واقع نشود، انزوا و كناره گيرى اختيارمى كند.
ايـن كـناره گيرى موجب تاثر و پريشانى خاطرمى گردد و اگر شدت پيدا كند، عوارض روحى و عصبى نيز به دنبال خواهدداشت .
كسانى كه از شكست در كار و حرفه بيمناكند، معمولا به رختخواب پناه مى برند و تمارض مى كنند.
گـاهـى هـم بـه قـدرى با تخيلات شيرين خود سرگرم مى شوند كه موضوع ترس آور را به شكلى فراموش مى كنند.
سربازانى كه در ميدان جنگ دچار ترس مى شوند، به قدرى فشار روحى آنها شديداست كه برخى از آنها دچار كورى و فلج مى شوند يااين كه زبان آنها بندمى آيد.

فوايد و مضرات ترس
بايد به اين نكته توجه داشت كه ترس ، يا فطرى و ذاتى انسانى است و يا اكتسابى .
بدون ترديد آنچه آفريدگار جهان در نهاد انسان به وديعت گذاشته است ،نه تنها ضرر ندارد، بلكه وجـودآن ـاگـر مـورد اسـتـفاده صحيح قرارگيرد ـمفيد وسودمند است ، بنابراين لازم است كه كـودكـان را طـورى پـرورش دهـيم كه در برابرخطر، ترس داشته باشند، زيرا چنين ترسى ، آنها را مـجـهـز مـى كـند كه جان و شخصيت خود را درمقابل آن حفظ كنند، البته خطر واقعى نه خطر موهوم .
تـخـلف از قوانين و مقررات اجتماعى ، موجب گرفتارى ، بى آبرويى و احيانا مرگ انسان مى شود و اين يك خطر واقعى است .
كـودكان را بايد از همان دوران كودكى از هرنوع تخلفى ترسانيد، البته اين ترسانيدن ، بايد عاقلانه باشد.
شرح سرگذشت مردمى كه براثر تخلف از قوانين و مقررات تسليم چوبه دارشده اند و يا سال ها در سـيـه چـال زنـدان به سر برده اند و حيثيت خود راپايمال كرده و آبروى خود را از دست داده اند و مـعـرفـى افـرادى كـه بـر اثـر پـاكـدامـنـى ، راسـتـى و درسـتـى ، عـمرى را به عزت و شرافت و آبـرومـنـدى گـذرانـيده اند، براى كودكان ، درسى آموزنده است كه آنها را وادار مى كند تا عواقب تخلفات را مطالعه و عاقلانه از آن اجتناب كنند.
بـا ايـن همه ، نبايد آنها را از هرخطرى ترسانيد، بلكه بايد به آنها فهماند، آن جا كه نگهدارى و حفظ جـان و مـال بـه قـيـمـت از دسـت رفتن استقلال وطن ،ناموس و عقيده تمام شود، شجاعانه بايد جانبازى و فداكارى كرد.
امـا تـرسـى كه انسان را به سوى كمال و راستى سوق دهد و از حركات زشت و ناپسند جلوگيرى كند، بايد در وجود انسان زنده بماند.
از نـظـر اسلام ، ترس از مجازات و كيفر خداوند براى مردم لازم است و به طور يقين چنين ترسى ، امنيت و آسايش را براى جامعه به ارمغان مى آورد.
اگـر در هـمـان جـامـعـه ، خـيانت و تجاوز رواج يابد و براثر آن ، ناامنى شديدى زندگى مردم را فرابگيرد، به واسطه عدم ترس از خداوند و كيفراوست .
ترس از كيفرهاى قانونى ـهرچند هم بى رحمانه باشد ـنمى تواند جاى ترس از كيفر الهى را بگيرد، زيـرا بـه جـرات مـى توان ادعا كرد كه غالب متخلفان از قوانين ، يا اصلا كيفر نمى بينند، يا به كيفر واقعى نمى رسند و اين خود عللى دارد كه اين جا مجال ذكر آن نيست .
كسانى هم پيدا مى شوند كه بدى نكردن آنها، از ترس كيفر نيست .
همان طور كه خوبى هاى آنها هم براى پاداش نمى باشد.
على (ع ) فرمود : پروردگارا! عبادت من براى طمع بهشت و ترس دوزخ نيست ب .
تـرس هـايى كه بسيار ابلهانه و مايه سرافكندگى و شكست و حاكى از ضعف و ناتوانى انسان است ، ترس هايى اكتسابى است .
درحقيقت ترس هاى اكتسابى يا غير واقعى ، بر اثر احساس خطر غير واقعى و موهوم پيدامى شوند.
در درجـه اول بـايـد از پـيـدايـش چنين ترس هايى جلوگيرى كرد و در درجه دوم بايد در صدد ريشه كن كردن آن برآمد.
به عقيده روان شناسان ، ترس بى جا از جنبه عقلى واخلاقى و مزاجى ، مضر است .
شـايـد اكـثر خوانندگان به تغييرات بدنى كه با ترس همراه است پى برده باشند : اختلال گردش خون ، پريدگى رنگ صورت ، تنگى نفس ، گرفتگى گلو،لرزش اندام ، خشكى دهان ، راست شدن مو بـرانـدام و شـدت ضـربان قلب ، از همه نمايان تر است ، از اين رو ترس ـبه خصوص اگر شديد باشد ـاعمال مختلف بدن را مختل مى سازد و شخص را بيمار و احيانانابود مى كند.
بر اثر ترس ،حافظه و عقل انسان ، ضعيف مى شود و گاهى هم انسان دچار جنون مى شود.
كم رويى ، موهوم پرستى و سست عنصرى از مضرات اخلاقى ترس است .

نقش پدران ، مادران و مربيان
كودك ، از صداى بلند، ترس فطرى دارد.
اگـر هـنـگـام نزديك شدن او به چيز مورد علاقه اش ، فريادى از جانب بزرگ تر بشنود، از آن چيز خواهد ترسيد و همين ترس ممكن است به اشياى مشابه آن نيز سرايت كند.
دانـشجويى از نزديك شدن پرمرغ به بدنش ، دچار حمله و ترس شديدى مى شد و حتى از ديدن پر مرغ مى ترسيد.
تحقيقات روان شناسى نشان داد كه او در سن دو سالگى ، مورد حمله خروسى واقع شده است .
راديو، داستانى راجع به ديو، جن و پرى مى گفت و پسربچه اى گوش مى داد.
موقع رفتن به رختخواب ، طفل به گريه افتاد و شرح قصه را براى مادر تعريف كرد و معلوم شد كه از اين كه ديوها به رختخوابش رفته باشند،مى ترسد.
مـادر چـراغ قـوه اى بـه دسـت طـفـل داد و در حـالى كه او را قوت قلب مى داد، از او خواست كه رخـتـخـواب را بـررسـى نمايد و ببيند كه نه ديو درآن جاست و نه جن و پرى ! [١٨٤] روشى كه روان شناسان براى معالجه ترس ، پيشنهاد مى كنند.
كـم كـردن قـدرت انـگـيـزه تـرس آور و بـه عـبارت ديگر، همراه ساختن محرك ترس با يك چيز نشاطوراست .
اين كار، سبب مى شود كه از قدرت انگيزه ترس آور، كاسته شود.
هـنـگـامـى كـه طفل ، مشغول خوردن غذاست ، مى توان آرام آرام ، چيزى كه ازآن ترس دارد، به او نزديك كرد، البته خيلى با احتياط، چه در غيراين صورت ،ممكن است ترس ديگرى از خود غذا هم پيدا كند، پس همراه ساختن يك موقعيت فرح بخش با موقعيت ترس آور، به تدريج از ترس كودكان مى كاهد.
بـراى علاج ترس كودكانى كه از تاريكى مى ترسند و شبها نمى خوابند، مى توان به تدريج نور را كم كرد، تا اين كه با تاريكى خو بگيرند.
اگر هم زمان خواب آنها را با قصه هاى شيرين و لالايى توام سازيم ، مفيدتر خواهدبود.
مربيان ، پدران و مادران دلسوز و مهربان ، از ترسانيدن اطفال و تضعيف روحيه آنان خود دارى مى كنند.
بـسـيـارى از مـادران هـسـتـنـد كـه براى آرام كردن و تسليم ساختن كودك ، از نيروى تخيل او سـؤاسـتـفاده مى كنند و او را از موجودات موهوم و افسانه اى ،چون لولو و ديو و غول ، يا موجودات واقعى ، چون سگ و گربه و گرگ ، مى ترسانند.
خـوشـحـالند كه از اين رهگذر، طفل را آرام و خاموش كرده اند، ولى غافلند از اين كه با اين عمل خـود، روحـيـه طـفـل را فـلـج مـى كنند و براى هميشه اورا دستخوش ترس هاى مضر و بيهوده مى سازند.
مسو، حكيم ايتاليايى ، مى گويد : آينده و عظمت هر ملتى ، تنها بسته به تجارب و صنعت و دارايى و رزمجويى افراد آن ملت نيست ، بلكه ضمنا منوط به استعداد كودكان آن ملت و به درجه بى باكى و ترسناكى آنهاست .
بايد به خاطر داشت كه ترس ، مرضى است مثل ساير امراض و اقدام در معالجه آن ضرورى مى باشد.
اگر آدم بى باك گاهى اشتباه مى كند، آدم ترسو هميشه خطاكار است [١٨٥] .
پـدران و مـادران و مـربـيـانـى كه به وظيفه خويش آگاهند، در مورد ترس كودكان وتربيت آنها توجه لازم را مبذول مى دارند.
روان شـناسان براى معارضه با ترس ، توجه به نكات زير را به مربيان توصيه مى كنند :
١ - خوددارى از ترسانيدن كودك .
٢ - هر ترسى با عكس العمل بدنى همراه است .
بدن هاى قوى عكس العمل ضعيف و بدن هاى ضعيف ، عكس العمل شديد دارند، پس با بنيه قوى و مزاج سالم ، بهتر مى توان در برابر مخاطرات ترس ، ايستادگى كرد و تقويت بدن ، لازم و مفيد است .
٣ - همان طور كه گفتيم : نيروى تخيل اطفال ، قوى است .
هـمـين تخيلات ، در خواب و تاريكى و تنهايى ، باعث وحشت آنها مى شود، پس اگر كودك درباره تـخـيـلات خود تحقيق كند، مثلا او را وادار كنيم كه در تاريكى اشياى اتاق را لمس كند يا اين كه نـاگـهـان چراغ را روشن كنيم تا متوجه شود كه تاريكى در ماهيت اتاق و اشيايى كه در آن است ، تغييرى ايجاد نكرده است ، به برطرف شدن ترس او كمك شايانى خواهد شد.
٤ - كودكانى كه به سن پنج يا شش سالگى رسيده اند داراى حس غرور و عزت نفس هستند.
مـى تـوان از هـمـيـن حس آنها استفاده كرد و به آنها گفت : تو بزرگى ، خجالت بكش ! خلاصه هر اندازه بتوانيم به جاى تخيلات آنها، استدلال ومنطق بنشانيم ، مفيدتر است .
٥ - دادن سرمشق بى باكى به كودك .
متاسفانه برخى از پدران و مادران ، خود ترسوهستند و از تاريكى يا غرش رعد وب بيم دارند.
اينها نمى توانند براى فرزندان خود سرمشق بى باكى باشند.
٦ - تلقين نيز وسيله خوبى است براى مبارزه با ترس .
اگر انسان به خود تلقين كند ترسونيست ، دلير و شجاع است ، بسيار مفيد خواهدبود.
قـرآن كـريـم كـه پيروان خودرا دلير و بى باك تربيت مى كند، مى گويد : دوستان خدا، ترس و غم ندارند [١٨٦] .
و نـيـز مى فرمايد : آنان كه گفتند : پروردگار ما خداست ، آنگاه استقامت كردند، فرشتگان بر آنها نازل مى شوند و به آنها مى گويند : مترسيد و محزون نباشيد و بشارت باد به بهشت موعود! [١٨٧] در عين حال در قرآن به ترس از خدا اهميت بسيار داده شده است .
مـى فـرمـايـد : اما آنان كه از مقام پروردگار خويش مى ترسند و نفس را از پيروى هوا و هوس منع مى كنند، بهشت برين ماواى آنها خواهدبود [١٨٨] .
امـا تـرس از خـدا هـم بايد همواره با اميد به عفو و بزرگى او توام باشد و به سرحد ياس و نوميدى نرسد،آرى چنين ترسى منشا رستگارى است !


۶
تربيت کودک در جهان امروز


٢٠ - اعتماد به نفس بسط شخصيت
بـررسى تاريخ آموزش و پرورش ، نشان مى دهد كه براى اين رشته در هر دوره اى ، هدف خاصى در نظر گرفته شده است .
پاره اى از اين نظريه ها ناشى از ضعف و عقب افتادگى اجتماعات بوده است .
اجـتـمـاعاتى كه با رژيم استبدادى اداره مى شده اند، هدف خود را پرورش افراد آزاد، و اجتماعات پريشان ، هدف خود را پرورش افراد كامل و باانضباط قرارداده اند.
در ايـران بـعـد از اسـلام ، اگر چه به مقتضاى اوضاع سياسى و اقتصادى ، هدف آموزش و پرورش دسـتـخوش تحولاتى شده است ،ولى به طور كلى مى توان گفت كه در همه اعصار، پرورش اعتقاد به خدا و اخلاق پسنديده و آموختن پيشه و هنر و سلامت و تندرستى ، مورد نظر بوده است .
پـس از ايـن كه فتنه مغول و تاتار فرو نشست و بار ديگر مردم ايران توانستند نفس راحتى بكشندو به فكر تجديد حيات فرهنگ و بسط آموزش وپرورش بيفتند، علاوه برآنچه گفته شد، هدف آنها از آمـوزش و پـرورش ، عـبارت بود از صيانت نفس و حفظ و حراست از تباهى ، و جلوگيرى ازشيوع فساد و فحشا.
براى رسيدن به اين مقصود، در برابرفاتح ، اظهار انقياد كردند.
به حيله و مكر تشبث جستند، همه چيز او را ستودند.
كوچك ترين صفت او را كه ممكن بود مدح شود، بسيار بزرگ كردند و در آن ، مبالغه نمودند.
تملق و چاپلوسى را به حد اعلا رساندند، البته به اين وسيله رفته رفته به مقصود خود رسيدند و معنا بـر قـوم فـاتح چيره شدند،ولى اطاعت صرف ومزاح گويى و عدم صراحت لهجه و گزافه گويى ، عادت شد.
عدم اعتماد و بدبينى و سؤظن نسبت به يكديگر و نسبت به زنان رواج يافت [١٨٩] .
نظريه هاى معروف در اين باره عبارتنداز : رشد طبيعى ، قابليت اجتماعى و بسط شخصيت .
دو نـظـريـه نخست مورد انتقاد قرار گرفته است ، زيرا اگر صرفا هدف ، رشد طبيعى طفل باشد، محيط اجتماعى طفل ناديده گرفته مى شود.
در حالى كه هنگامه حيات با تمام مظاهر و جلوه هاى خود انسان را محاصره كرده است .
مظاهر زندگى اجتماعى همچون تار و پودهاى درهم بافته اى هستند كه فرد همچون نخ باريك و نـاچيزى در آن تنيده شده است ، بنابراين ، نظريه رشدطبيعى ـكه از طرف ژان ژاك روسو پيشنهاد شده ـمردوداست .
هـمچنين اگر صرفا هدف ، قابليت اجتماعى باشد، در عين اين كه ممكن است از نظر اقتصادى و مـدنـى ، افـراد شـايسته اى تربيت شوند، لكن افرادى كه صرفابراى اقتصاد تربيت شده اند، ماشينى بـيـش نـيستند و افرادى كه صرفا از نظر معاشرت و حسن ظاهرى شايسته باشند، ممكن است از فضايل معنوى محروم باشند.
امـا درباره نظريه بسط شخصيت ، نخست بايد بدانيم كه شخصيت را برخى به مجموعه نفسانيات ، يـعـنـى احـسـاسـات ، افكار، عواطف و تمايلات تعريف كرده اند و برخى هم شخصيت راتركيبى از خـصـلـت هـا يـاصفات دانسته اند و معتقدند كه اين خصلتها يا صفات ، مجزا عمل نمى كنند، بلكه به همراه و با هماهنگى يكديگر تظاهر مى كنند.
اين دو تعريف ، چندان فرقى با يكديگر ندارند.
روان شناسان معتقدند كه دو دسته از عوامل درونى و بيرونى در رشد و تكامل شخصيت موثرند.
وضـع انـدام ، اسـتـعدادها،هوش وب از عوامل درونى هستند و خانواده ، مدرسه و اجتماع از عوامل بيرونى هستند.
البته تفكيك اين عوامل از يكديگر صحيح نيست ، بنابراين اگر مقصود از آموزش و پرورش را بسط شـخـصـيـت بـدانيم و تمام قواى خود را در راه تامين آن بسيج كنيم ، بدون ترديد هم نظريه رشد طـبـيـعـى و هـم نـظـريـه قـابليت اجتماعى تامين مى شود و انسانى جامع و كامل و مستقل بار خـواهـدآمـد، ازايـن رو جان ديويى مى نويسد : قابليت اجتماعى يا بسط شخصيت را اگر به معناى وسيع و عميق بگيريم ، يكسان مى شوند.
شـخـصـيـتـى كه درست پرورش يابد، شخصيت اجتماعى فعالى مى گردد و كسى كه واقعا براى زندگى اجتماعى قابليت پيداكند، شخصيت بزرگى به دست مى آورد [١٩٠] .
سعدى مى گويد :

چو خواهى كه نامت بماند به جاى / پسر را خردمندى آموز و راى كه گر عقل و رايش نباشد بسى / بميرى و از تو نماند كسى بسا روزگارا كه سختى برد / پسر چون پدر نازكش پرورد خردمند و پرهيزكارش بدار / اگر دوست دارى به نازش مدار به خردى درش زجر و تعليم كرد / به نيك و بدش وعده و بيم كرد نوآموز را مدح و تحسين و زه / ز توبيخ و تهديد استاد به بياموز فرزند را دسترنج / اگر دست دارى چو قارون به گنج
عـلـى (ع) مـى فـرمـايـد : انـللولد على الوالد حقا وان للوالد على ا فى سبحانه و حق الولد عـلـى الـوالـد ان يـحـسن اسمه ويحسن ادبه ويعلمه القرآن،براى فرزند، بر پدر و براى پدر، بر فرزند حقى است .
حـق پـدر بر فرزند اين است كه فرزند در همه چيز از پدر اطاعت كند مگر در معصيت خدا و حق فـرزنـد بـر پـدر اين است كه نام نيكو براى اوانتخاب كند و به خوبى او را تربيت كند و قرآن را به او بياموزد [١٩١] .
دكـتـركـارل دربـاره شـرايط معلم مى گويد : وظيفه چنين معلمى آن است كه موجودات كاملى بـه وجـود بـيـاورد ب ادب و تملك نفس و ميزان كوشش ودرستى و حس جمالى و حس مذهبى و رسـوم دلـيرى و قهرمانى را بسط دهد و در عين حال ، هميشه با پزشكان و استادان تربيت بدنى و پـرورش فـكرى و هنرمندان و روحانيان حقيقى و با اولياى شاگردان در تماس باشد و بالاخره اثر اين عوامل مختلف را چنان توجيه كند كه از هر كودكى ،موجود متعادلى ساخته شود.
چنين معلمى ، مدير حقيقى مدرسه است [١٩٢] .
يكى از عوامل درونى رشد يا بسط شخصيت ، اعتماد به نفس است .
بايد كودك مورد تربيت را متكى به شخصيت خود بار آورد.
از طفيلى بار آمدن و انگل شدن او جلوگيرى كرد.
آرى اعتماد به نفس ، يكى از عواطف مهمى است كه به رشد شخصيت طفل ، كمك مى كند.
افـرادى كـه بـراى خـود ارزش و شخصيت قائلند و بر خويشتن تكيه دارند، كمتر دستخوش هوا و هوس مى شوند.
على (ع) فرمود : من كرمت عليه نفسه ، هانت علية شهواته ، كسى كه روحش بزرگ باشد، شهوت ها و تمايلات درنظر او خوار است [١٩٣] .

حس خودكم بينى يا عقده حقارت
نقطه مقابل اعتماد به نفس ، عقده حقارت يا حس خودكم بينى است .
براى اين كه اعتماد به نفس در وجود طفل ريشه گيرد، بايد عواملى كه موجب سلب اعتماد به نفس مى شود و عقده حقارت را جانشين آن مى كند، ازميان برد.
عقده حقارت ، يكى از عواطف مزاحمى است كه مانع رشد فكرى و روحى طفل مى شود و از بسط و تكامل شخصيت او جلوگيرى مى كند.
معمولااطفالى كه دچار اين بيمارى خطرناك روحى هستند، از شركت در بازى هاى دسته جمعى ، خوددارى مى كنند و در كنج عزلت و انزوامى خزند.
وظـيـفـه آمـوزگـاران و مربيان است كه با تهيه طرح هاى عاقلانه ، آنها راتحت حمايت و هدايت خويش درآورند و از گوشه گيرى آنان جلوگيرى كنند، تا به تدريج طفل متكى به خويشتن شود و به ارزش استعدادهاى درونى خود پى برد و خود را موجودى حقير و ناتوان احساس نكند.
برانگيختن عواملى كه طفل را وارد محيط همسالان كند، اگر چه بسيار مفيداست ، لكن يك عيب هـم دارد و آن ايـن اسـت كـه چـنـيـن اطـفـالـى ممكن است به آموزگار يا هركسى كه راهنمايى آنـهـارابـه عـهـده گـرفـتـه اسـت ، عـلاقه و دلبستگى شديد پيدا كنند و بدون آنها باز هم فلج و ناتوان باشند.
بهترين راه اين است كه با هدايت و راهنمايى هاى عاقلانه ، آنها راوارد ميدان مبارزه با حس حقارت كنند، بدون اين كه هميشه به دنبال آنهاباشند.
كـودكـانـى كـه دايم مورد سرزنش يا استهزاى بزرگ ترها يا همبازى ها قرار مى گيرند، يا اين كه همبازى ها از پذيرفتن آنها خوددارى مى كنند، در معرض چنين بيمارى خطرناكى هستند.
اطفال كم استعداد، اطفالى كه گرفتار نقص عضوى هستند و حتى اطفالى كه در نام گذارى آنها دقـت كـافـى نـشده ونامهاى نامناسب و زشت براى آنهاانتخاب شده است ، در معرض اين بيمارى خطرناك هستند.
آيين مقدس اسلام به طور كلى از تمام رفتارها و كارهايى كه درخت شوم حس خودكم بينى را در بوستان وجود انسان بارور مى سازد، منع مى كند.
قرآن كريم مى فرمايد : از يكديگر عيبجويى مكنيد و همديگر را به لقب هاى زشت مخوانيد! [١٩٤] مـردمى كه دچار عيب و نقص بدنى هستند، عقده حقارت ، آنها را به شدت تهديد مى كند، از اين رو پيامبر عالى قدر اسلامر فرمود : به مجذومان و مصيبت ديدگان نگاه طولانى مكنيد، زيرا اين كار، آنهارا محزون مى سازد [١٩٥] .
به هرحال ، اطفالى كه از همسالان خود، نيروى فكرى يا بدنى بيشترى دارند، در عين اين كه ممكن اسـت در ميان همسالان و احيانا بزرگسالان ،محبوبيت خاصى پيدا كنند، گاهى هم بر اثر همين بـرتـرى ، مـورد قـبول آنها قرارنمى گيرند و چون رشد عقلى و اجتماعى آنها از اطفال بزرگ تر از خـودنـيز كمتراست ، در آن دسته هم پذيرفته نمى شوند، نتيجه ، انزوا و تنهايى آنهاست و در نهايت عـقـده حـقارت آنها را تهديد مى كند، چنانكه ممكن است گرفتار خودخواهى و خودستايى شوند، مربى مى تواند با راهنمايى صحيح ، آنها را از هرنوع خطر احتمالى حفظ كند.
بـهـتـريـن راه بـراى پرورش اعتماد به نفس اين است كه اطفال را با مشكلاتى كه با وضع فكرى و جسمى آنها مناسب است ، مواجه سازيم ، سپس آنها رابه طور مستقيم يا غير مستقيم مورد حمايت قراردهيم تا موفق شوند.
چـنين كارى سبب مى شود كه آنها به استعدادهاى نهفته خويش پى برند و در راه كشف اين منبع خداداد، به كوشش بپردازند.
اگـر كـارهـايـى كـه فـوق قدرت آنهاست ، بر آنها تحميل كنيم ، آن گاه شكست آنها را به رخشان بكشيم و از تهديدو ملامت و تنبيه و خشونت خوددارى نكنيم ، ضربه مهلكى بر پيكر شخصيت آنها وارد كرده ايم .
يـكـى از اشتباهات پدران و مادران و برخى از معلمان اين است كه كودكان كم استعدادى را كه در درس خود ضعيف هستند و احيانا رفوزه يا تجديدمى شوند، مورد ملامت و انتقاد قرار مى دهند.
اين كار آنها را دچار عقده حقارت خواهدكرد.
بـهـتـر است در اين موارد به تقويت روحى آنها بپردازيم و با دادن كمك هاى درسى و غير درسى ، عـقـب افـتـادگـى آنها را جبران كنيم ، وانگهى همه مردم ،براى همه كارها با يك استعداد آفريده نشده اند.

علل پيدايش و نيرومندى عقده حقارت
ترس ، يكى از علل عمده پيدايش عقده حقارت است .
كـسانى كه مى ترسند مورد استهزا و انتقاد قرارگيرند و آنهايى كه مى ترسند، در درس ، مسابقه و كار، شكست بخورند، نمى توانند متكى به خويش باشند.
ايـنـهـا هـمـيـشـه حـس تسليم را در خود مى پرورانند، يعنى از مقاصد عالى خويش صرف نظر و عقب نشينى مى كنند.
روان شـنـاسان مى گويند : عادت به انصراف يا ابراز عدم لياقت و توانايى ، اغلب در شخص ، احساس حقارت ، بى ارزشى و معصيت ، به وجود مى آوردو اگر اين رفتار ادامه يابد، محققا درتصميم و رفتار عمومى شخص ، منعكس مى گردد.
رفـتـارى كـه دلالـت مـى كند كه نمى شود كارى كرد و يا فقط اگر خدا بخواهد مى توان به جايى رسيد و يا بشر اصولا گناهكاراست ! حالاتى است بسيارسقيم و مضر، زيرا به جاى مثبت بودن ، حس تسليم را در آدمى مى پروراند.
تـسـلـيـم و نفى وجود براى كسانى كه مى توان آنها را قهرمانان ستم كشيده نام گذاشت ، موجب مـوفـقـيـت مـى شود، زيرا اين قبيل افراد براى كسب حيثيت وجلب موافقت وقبول اجتماعى ، به خضوع و خشوع و فروتنى بسيار شديد متوسل مى شوند [١٩٦] .
عـلـى (ع) بـراى ريـشـه كن كردن عقده حقارت مى فرمايد : كار نيكو را انجام دهيد و آن را كوچك مشماريد، زيرا كوچك آن بزرگ و كم آن بسيار است .
هـيـچ يـك از شـما نگويد كه ديگرى براى انجام كار خير، از او شايسته تر است ، زيراـبه خدا ـچنين خواهدشد.
كـارهـاى نـيـك و بـد، هـركـدام اهـلـى دارنـد و اگـر شـمـا آنـهـا را ترك كنيد، ديگران انجام مى دهند [١٩٧] و درباره صفت خضوع و خشوع مى فرمايد : چه نيكوست تواضع ثروتمندان در برابر تهيدستان ! و بهتر ازآن بى اعتنايى و سرفرازى فقرا در برابر اغنياست ب [١٩٨] .
اطـمـيـنان خاطر، يكى از عوامل مهم اعتماد به نفس است ، بنابراين اگر كودكى اطمينان خاطر نـدارد و خود را بى يار و ياور و بى پناه مى بيند، بر اثرمحروميت هاى خانوادگى ـكه احيانا ناشى از ظـلـم و تـجـاوز طـبـقـه مرفه اجتماع نسبت به طبقه محروم است ـراه پيشرفت را بر روى خود مـسدودمى بيند و خود را در ميان زنجير محدوديت ها و محروميت ها اسير و دست و پا بسته حس مى كند و دچار عقده حقارت مى شود.
هـمـيـن عـدم اطمينان خاطر در محيط آموزشگاه ، ممكن است بر اثر توجه متصديان ، به گروهى خـاص و غفلت و عدم توجه به گروهى ديگر، پيدا شودو طفل را به اين تصور بكشاند كه او موجود حقير و ناتوانى است و بنابراين قابل و لايق اين كه همطراز ديگران قرارگيرد، نيست .
اصـطلاحاتى از قبيل : حقير سراپا تقصير، احقر، عبد ذليل ، چاكر خانه زاد، غلام خانه زاد وب ناشى از هـمين تبعيض ها و عدم اطمينان خاطر و اسلحه تيز قهرمانان ستم كشيده است ! پدران و مادرانى كه به طفل خود محبت فوق العاده مى كنند و آموزگارانى كه درس هاى بسيار سهل و تمرين هاى آسان به شاگردان مى دهند، اطفال را به اين تصور مى كشانند كه آنها انسان هايى طفيلى هستند و شايسته انجام كارهاى مهم و دشوار نخواهندبود.
سعدى مى نويسد : سالى از بلخ باميانم سفر بود و راه از حراميان پرخطر.
جـوانى به بدرقه همراه من شد : سپرباز، چرخ ‌انداز، سلحشور، بيش زور، كه به ده مرد توانا، كمان او زه كردندى و زورآوران روى زمين ، پشت او برزمين نياورندى وليكن متنعم بود و سايه پرورده ، نه جهان ديده و سفركرده .
رعدكوس دلاوران به گوشش نرسيده و برق شمشير سواران نديده .
اتـفـاقـا مـن و ايـن جوان ، هر دو در پى هم دوان ، هرآن ديوار قديمش كه پيش آمدى به قوت بازو بيفكندى و هر درخت عظيم كه ديدى به زور سرپنجه بركندى .
ما در اين حالت ، كه دو هندو از پس سنگى سر برآوردند و آهنگ قتال ما كردند.
به دست يكى چوبى و در بغل آن ديگر كلوخ كوبى .
چاره جز آن نديديم كه رخت و سلاح و جامه ها رها كرديم و جان به سلامت بياورديم .
به كارهاى گران ، مرد كارديده فرست .
كه شير شرزه درآرد به زير خم كمند.
جوان اگرچه قوى يال و پيل تن باشد.
به جنگ دشمنش از هول بگسلد پيوند.
نبرد، پيش مصاف آزموده معلوم است .
چنان كه مساله شرع پيش دانشمند.
لزوم يا عدم لزوم مواجهه با شكست ، يكى از مباحثى است كه ميان روان شناسان مطرح است .
هـركـودك حـق دارد كـه در خـانـه و مـدرسه به او كمك شود تا موفق شود و اعتماد به نفس پيدا كـنـد،لكن در مورد كودكان دبيرستانى برخى از شكست هامفيد است ، بخصوص اگر بتوانند رمز شـكـسـت خـود را دريـابـنـد و در صدد پيداكردن راه چاره برآيند، زيرا تنها استعداد و نيرو براى موفقيت كافى نيست ، بلكه پشتكار، دقت ، بررسى و تجربه نيز لازم است [١٩٩] .

٢١ - رهبرى نيروها در پرتو عقل چـهـارقرن پيش از ميلاد مسيح ، فيلسوفى بزرگ در يونان ـكه مهد پرورش فلاسفه و دانشمندان بود ـظهور كرد و در زمينه اخلاق و كنترل عواطف ،مطالبى اظهارداشت كه هنوز هم به قوت خود باقى است .
او معتقدبودكه انسان ، داراى سه قوه غضبيه ، شهويه و عقل است .
سعادت انسان در اين است كه اين قوا را از افراط و تفريط نگهدارد و در زندگى تعادل آنها را حفظ كند، در نتيجه اين تعادل ، از قوه غضب ،شجاعت پديدمى آيد و از نيروى شهوت ،عفت و پاكدامنى و از عقل ، حكمت حاصل مى شود.
هـرگـاه مـيـان خود اين قوا تعادل و هماهنگى برقرار شود، حالتى به وجود مى آيد كه در فلسفه اخلاق ، از آن به عدالت تعبير مى كنند و در اين جا ما ازعدالت به تعادل ارسطويى تعبير كرده ايم .
ارسـطـو مـعتقدبود : اگر انسان نتواند با كنترل اين قوا، برآنها مسلط شود ـبلكه بر عكس ، برده و مـطـيع آنهاگرددـتعادل اين قوا از ميان مى رود و يكى ازدو طرف افراط و تفريط مى گرايد و هر دو طرف آنها براى انسان زيانبخش خواهدبود.
در حـقـيـقت اگر انسان عقل را به كار اندازد و نيروى شهوت و غضب را تابع آن سازد، مى تواند از تـعـادل بـرخـوردار گردد، در اين صورت ، ديگر برده نفس و قواى نفسانى نيست و زندگى را در كمال آزادگى و آزادمنشى مى گذراند.
گروه بسيارى از فلاسفه اسلامى ، تعادل ارسطويى را در زمينه اخلاقى پذيرفته اند.
نكته قابل توجهى كه در نظريه فوق به چشم مى خورد، اين است كه ارسطو همچون يك روان شناس مـتـخـصـص ، قوا و استعدادهاى انسان را تجزيه وتحليل كرده ، خواص هريك را بيان مى كند، ولى امتيازى كه در كار اوهست و روان شناسان جديد اين امتياز را ندارند، اين است كه او تنها به تجزيه وتـحـلـيـل نـمى پردازد، بلكه به مساله تركيب قوا نيز توجه مى كند وهدف نهايى خود را برقرارى هـماهنگى ميان همه قوا قرارمى دهد، تا تعادل روحى برقرارشود، در حالى كه روان شناسان جديد كـمتر به اين فكر مى افتند كه انسان را به عنوان يك واحد مركب و پيچيده مطالعه كنند، البته اين كار آسان نيست .
ويل دورانت مى گويد : هميشه تركيب ، از تحليل مشكل تر است .
روان شـنـاسى ، طبيعت انسان را تحليل كرده ، اما به تركيب آن توفيق نيافته است و به همين جهت هنوز وصف انسان ، از راهنمايى و تجويز دستور وبيان كيفيت تغيير آن آسان تر است [٢٠٠] .

وجه اشتراك
آنـچـه در نـظريه ارسطو در درجه اول اهميت قراردارد، حفظ تعادل روحى و برقرارى هماهنگى مـيـان عـواطـف اسـت و بـراى رسـيـدن بـه اين منظور،انسان بايد عقل را به عنوان يك راهنما و راهبر،برهمه قواى روحى تسلط بخشد، تا از شر عواطف مزاحم و بردگى نفس و قواى آن ، آسوده و آزادشود.
فلاسفه و روان شناسان و جامعه شناسان و علماى آموزش و پرورش و سرانجام رهبران بزرگ اديان آسمانى نيز همين منظور را تعقيب مى كنند.
ويل دورانت مى نويسد : انگيزه ها و دواعى ما، مانند بادى است كه براى راندن كشتى سودمند است ، اما نبايد بادبان كشتى را به حال خود بگذاريم .
در آن صورت ، ما را مانند بردگان و غلامان با خود خواهندكشانيد.
هـركـسـى در عـمـرخـود، يـكـى از آن كسانى را كه در بندآز، شهوت ، ستيزه جويى ،پرگويى و يا قماربازى باشد، ديده است .
آزادى كامل هريك از اين صفات ، مايه ويرانى خوى و منش است .
داسـتـان پـسـران كورش را شنيده ايد كه دايگانشان آنان را آزاد گذاشته بودند تا هرچه بخواهند بكنند و در نتيجه ، همه زبون و فاسد بارآمدند.
پـس تـسـلط معرفت بر ميل و رغبت ، جوهر واقعى عقل و اساس و سلاح ضبط نفس است و تسلط برنفس ، مهمترين چيزى است كه براى بناى خوى ومنش لازم است .
يا بايد دنيا ما را زير انضباط درآورد و يا بخود مسلط گرديم ،بايد يكى از اين دو راه را برگزيد.
در پـايان بايد بگويم كه خوى يا منش ، همان است كه مل [٢٠١] مدتها پيش گفته است : اراده اى كه كاملا به قالب درآمده است [٢٠٢] .
جان لاك انگليسى معتقدبود كه : هدف آموزش و پرورش بايد ايجاد نظم در ذهن كودك باشد.
ژان ژاك روسـو مـعـتـقـدبود : هدف آموزش و پرورش ، راهنمايى تمايلات طبيعى كودك به طور عاقلانه و مناسب است .
پـسـتـاليزى ، مى گفت : هدف تعليم و تربيت ، پرورش كليه قواى فطرى و استعدادهاى كودك ، به طور هماهنگ و متعادل است .
و فـروبـل ، پـيشنهادمى كرد كه : هدف تعليم و تربيت ، بايد بر اصل آماده كردن افراد براى زندگى كامل ، قرارگيرد.
از مـيـان جـامـعه شناسان ، اوگوست كنت عقيده داشت : هدف تربيت ، تنها پرورش نيروى ذهنى كودك نيست ، بلكه بايد همچنين حس عاطفه و محبت او را به همنوع و همچنين حس تفاهم بين افراد را پرورش دهد.
وارد مـعـتـقـدبـود : بسط تعليم و تربيت و همگانى ساختن آن ،موجب آن خواهد گرديد كه افراد، وظيفه شناس و عاقل بارآيند و از ارتكاب خطا مصون مانند.
سـمـنـر، در كـتاب خود به نام آداب و رسوم ، تعليم و تربيت را به منزله تلاشى براى انتقال رسوم و آداب اجـتـمـاعـى بـه كـودك مـى دانـد و خـاطـرنـشان مى كند كه به وسيله اين آموزش ، كودك فرامى گيرد : چه رفتارى مطلوب و چه رفتارى مكروه است .
و در مـوارد مختلف چگونه بايد عمل كند و چه افكارى را بايد بپذيرد و چه افكارى را بايد ردكند و بـه عـبـارت ديـگـر، كـودك در پـرتـو تـعـلـيم وتربيت ، راه و رفتار مطابق آداب و رسوم جامعه را فرامى گيرد، اما آموزش و پرورش كامل ، بايد در فرد نيروى انتقاد و تميزشديدى به وجودآورد كه مـانـع شـود وى هـمـچـون عروسكى بر اثر كوچك ترين تلقين يا تحريكى اقدام كندوبى چون و چرا مطابق رسوم و سنت متداول پيش رود، بلكه بايد وى را برآن داردكه پيوسته نيروى قضاوت خود را به كار اندازد و عاقلانه زندگى كند.
افرادى كه اين سان تربيت شوند، آلت دست آشوبگران و آتش افروزان نخواهند شد و به سهولت تحت تاثير افكار غلط قرار نخواهندگرفت وپيوسته درباره هركارى فكر خواهند كرد و جنبه هاى نيك و بد آن را خواهندسنجيد و قبل از حصول اطمينان درباره فكرى و يا اقدامى ، بدان نخواهندگرويد.
گـيـديـنگر، مى نويسد : يك مرد يا يك زن تربيت شده كسى است كه به قسمت اعظم علل اقدامات جنون آميز بشر، پى برده و به اندازه كافى و به دقت هرچه تمام تر درباره آنها انديشيده است كه در دل نسبت به اين اقدامات ، احساس نفرت و اشمئزاز كند [٢٠٣] .

نظر اسلام
حـضـرت عـلى (ع) كسانى را كه بر نفس خويش غالب باشند و از شهوت خود جلوگيرى كنند و با چشم عقل به مسائل زندگى بنگرند، مى ستايد و ازمردم مى خواهد كه از روش آنها پيروى كنند.
قرآن كريم كسانى را كه نتوانسته اند از نيروى خرد برخوردار شوند و از نظر شنوايى حقيقت و بيان آن ، كر و لال هستند، بدترين موجودات زنده دانسته ، مى فرمايد : ان شر الدواب عنداللّه الصم البكم الذين لايعقلون [٢٠٤] .
پيامبر بزرگ اسلامر مى فرمايد : افضلالجهادمن جاهد نفسه التى بين جنبيه ، بالاترين جهاد، مبارزه با نفس و هواها و آمال آن است [٢٠٥] .

٢٢ - كارخانه هاى غم انگيز ديپلمه سازى انـسـان متمدن كنونى با چراغ دانش ، توانسته است تا حدى ، زواياى تاريك جهان را بنگرد و به حل بسيارى از معماها موفق شود.
اعماق درياها را زير پاگذاشته و برفراز آسمان ها بال گشوده است .
تـسـخـير فضا از برنامه هايى است كه دير يا زود به مرحله اجرا در مى آيد، مع الوصف ، زياد هم نبايد مغرور شود.
مجهولات ما به مراتب بيش از معلومات است .
منظومه شمسى ما جزئى از كهكشان راه شيرى است .
قطر اين كهكشان ها يك صدهزارسال نورى طول دارد و منظومه شمسى ما به فاصله سى هزار سال نورى از مركز آن ، قرارگرفته است .
وسعت جهان به حدى است كه دانشمندان با دوربين هاى عظيم خويش ، تا فاصله سى ميليارد سال نورى را مشاهده كرده اند.
به طور قطع در وراى اين فاصله نيز تشكيلاتى است كه ما ازآن بى خبريم .
همين كهكشان راه شيرى خودمان در هر٢٥٠ميليون سال يك بار برگرد مركز خود مى چرخد.
اگر بخواهيم حركت وضعى آن را به حركت وضعى زمين ـكه به وجودآورنده شب وروز و مدت آن ٢٤ساعت است ـتشبيه كنيم ، بايد بگوييم هرشبانه روز كهكشان مذكور٢٥٠ميليون سال است .
زمين ما، جزئى بسيار كوچك از منظومه عظيمى است كه خود جز بسيار كوچكى از كهكشان است .
مـا بـه نـوبه خود، جزئى ناچيز از اين زمين خشخاش ماننديم ، تو خود بنگر از اين خشخاش چندى ! دكـتـر الـكـسـيـس كارل در كتاب انسان موجودناشناخته مينويسد : كسانى كه كيفيات حيات را مـطـالـعـه مى كنند گويى در ميان جنگل سحرانگيزى كه درختان بى شمار آن دايما تغيير شكل وجـامـى دهـنـد، سـرگـردانـنـد و در بـرابر انبوه مطالبى كه تفسيرآنها ممكن است ، ولى تعميم فرمول هاى رياضى درباره آنها ميسر نيست ، خود را خسته وعاجز مى بينند.
از اشياى دنياى مادى هرچه باشند، ستاره يا اتم ، فولاد يا آب ، كوه يا ابر، مى توان بعضى از خصايص ، مانند وزن و ابعاد فضايى را انتزاع كرد.
اين مفاهيم انتزاعى كه عوامل بحث علمى را مى سازد ـ نه كيفيات محسوس مشاهده اشيا ـچيزى جـز مـرحله مقدماتى علم ، يعنى شكل توصيفى آن نيست و تنها طبقه بندى كيفيات يا فنومن ها را در بـرمـى گـيـرد، ولـى قـوانـيـن طـبيعى ، يعنى نسبت هاى ثابت ، وقتى كه علم انتزاعى تر شد، نمودارمى شود [٢٠٦] .
تـازه اگـر هـم فـرض كنيم كه از نظر جهان شناسى به پيشرفت هاى شگفت انگيز نايل آمده ايم و از زمـيـن هم پرواز كرده ، به اعماق آسمان ها نفوذ كرده ايم ،در صورتى كه از نظر اخلاق فقير باشيم ، براى ما افتخارى نيست .
دانشمند مذكورمى نويسد : علم بدون وجدان ، چيزى جز ويرانى روح نيست [٢٠٧] .
ما نه تنها جهان بزرگ هستى را نشناخته ايم ، بلكه خود را هم نشناخته ايم .
بديهى است كه شناخت خويشتن ، براى ما ضرورت دارد.
در حال حاضر نتوانسته ايم به كشف نواحى مجهول روان خود توفيق يابيم .
حتى هنوز معماى روح ، براى انسان حل نشده است .
از يك سو ملاحظه مى كنيم كه اگر مغز ما از كار بيفتد، ديگر قدرت تفكر و ادراك و تخيل و حتى عـواطـف ، از مـا رخـت بـرمى بندد، و از سوى ديگر،قاطبه خداپرستان ، برخلاف ماديون ، انسان را داراى روحـى مجرد ومنهاى بدن ـ كه منبع عقل و عاطفه است ـمى دانند و معتقدند كه بامرگ و فناى بدن ، روح باقى مى ماند.
كدام يك صحيح است ؟ فعلابحث آن از حوصله اين فصل بيرون است .
مـنـش و شـخـصيت ها، معجون بسيار غريبى هستند كه عناصر اوليه آن را توارث و محيط تشكيل داده است .
تـار و پـودهـايى كه در وجود ما تنيده شده است ، به قدرى دراز و سردرگم است كه گاهى حتى نـمـى تـوانيم به درستى تشخيص دهيم كه از وراثت است يا محيط و اگر بدانيم از كدام يك است ، نمى توانيم منشا آن را بيابيم .
ما داراى يك سلسله احتياجات طبيعى هستيم كه از طبيعت ما سرچشمه مى گيرد، و يك سلسله احـتـيـاجـات مصنوعى نيز براى خود ايجاد كرده ايم كه از عادات ما سرچشمه مى گيرد و طورى اسـت كـه در بـقـا و سـعـادت ما تاثيرى ندارد و بنابراين ، ساخته خودماست و نبايد از ابتدا آنها را پايه گذارى كرده باشيم .
غالب افراد از تشخيص احتياجات طبيعى و مصنوعى خود عاجزند.
دخـانـيـات و مشروبات را همچون موادغذايى ، براى زندگى لازم مى دانند و موسيقى را همچون خـداپـرسـتـى و نيايش و دانش و حكمت ، غذاى روح مى پندارند!بسيارند كسانى كه خود را به يك مـوضـوع ، بـه قدرى نيازمند مى بينند كه با فقدان آن ، دست به خودكشى مى زنند، شكست در يك امـتحان ،يا يك عشق يا يك مبارزه سياسى بر سرجاه و مقام ، آنها را به خودكشى وامى دارد و احيانا دچـار جـنـون يـا سـكـتـه قلبى مى شوند، در عين حال نشان مى دهند كه داراى بدن و روح سالم نيستند، زيرا فردى كه بدن و روح سالم دارد، خواهان زندگى است [٢٠٨] .
خـطر اين نادانى ها نه تنها خودكشى و مرگ هاى آنى است ، بلكه يكى از خطرهاى عظيم آن مرگ تدريجى است .
بـيـچـاره مردمى كه در اين مرگ تدريجى جان مى كنند و عمر حسابش مى كنند! به گفته دكتر الـكـسـيس كارل : عاداتى به وجودآورده اند كه زندگى را غيرممكن مى سازد، مثلاتراكم توده هاى مـردم در شـهـرهـاى صـنـعتى ، وحذف شرايط طبيعى زندگى و رواج الكليسم ، و پايمال كردن اصول اخلاقى [٢٠٩] .
سن روانى .
بـديـهـى اسـت كـه ايـن جـهل و عدم اطلاع از راه ورسم صحيح زندگى و احتياجات طبيعى و مـصـنوعى ، در مساله آموزش و پرورش ، انسان را به بلاهت مى كشاند و خانواده و مدرسه نمى تواند ـن طـوركـه بـايـد و شـايـد ـاز عـهـده وظـيـفه خود برآيد، در نتيجه ، مدارس و دانشگاه هاى ما بـه صـورت كـارخانه هاى غم انگيز ديپلم و ليسانس سازى درآمده است ! نسل جوان از نظر فكرى و عـواطـف انـسـانى ، فقيراست ، در حالى كه كودكان انسانى بر وفق قوانين طبيعى ، به خوشى بزرگ مـى شوند و گاهى قبل از آن كه به وسيله خانواده و مدرسه تغييرشكل دهند،شور و شوقى دارند و مستعددوست داشتن و فداكارى در راه يك ايده و هدفند، شجاعت در آنان طبيعى است .
به آسانى عادت تازه رافرامى گيرند و از راستگويى ترسى ندارند، بدين جهت تصميم به تغيير وضع طبقه جوان يك كشور، از نظر مسائل اصلى انسانى ، امرى موهوم نيست [٢١٠] .
گردانندگان امور كشورهاى جهان ، فارغ التحصيل هاى مدارس و دانشگاه ها هستند.
فـرمـانـدهـان ارتـش هـاى خـونـخـوار، دانـشـنـامه و گواهينامه خود را از دست معلم و استاد دريافت كرده اند.
زورگويان و استعمارگران و متخلفين از اصول انسانى ، محصول كار طراحان برنامه هاى آموزشى و پرورشى هستند.
حوادث زيادى در عصر ما روى داده است كه عدم رشد صحيح طبقه جوان را اثبات مى كند.
تـنها دلخوشى ما به اين است كه عصر ما، عصر توسعه علم و ادبيات و هنر و فلسفه است ، ولى اگر ايـنـهـا به قيمت نابودى ما تمام شود، چه سودى دارد؟!طبق آزمايشى كه هركس [٢١١] در سال ١٩١٧مـيـلادى ، روى سربازان و افسران آمريكايى به عمل آورد، معلوم شد كه سن روانى ٤٦درصد آنها،كمتر از سيزده سال است .
امروز هم به طور قطع اين نقيصه اصلاح نشده است و شايد بدتر از سابق شده باشد، در اين صورت ، بايد به حال مردم بى پناه ويتنام تاسف خورد.
اگر نظير همين آزمايش در ساير كشورهاى جهان انجام گيرد، نتيجه اى بس ناگوار خواهدداد.
سـن روانـى بسيارى از مردم ، كمتر از ده سال است و سن روانى بسيارى ديگر از دوازده يا سيزده سال تجاوز نمى كند.
اينها بازماندگان الكلى ها و بيمارى هاى آميزشى و كم خردان و منحرفهاى اخلاقى هستند.
بـه طور قطع اين عدم رشد صحيح و صغر فكرى و اخلاقى امروز، ناشى از تعليم و تربيت نادرست است .
مى گويند : اگر چندتن را به طور ناگهانى از شهر عظيم نيويورك بربايند، شهر به صورت تعطيل درمـى آيـد و تـمام كارها مختل مى شود، يعنى درحقيقت ، انسان هايى كه بتوانند شهرى عظيم را اداره كنند، عده اى انگشت شمارهستند و ساير مردم چنين رشد و استعدادى ندارند.
در مورد ساير شهرها و كشورها نيز همين قاعده جارى است .
در حقيقت دنياى ما دچار كمبود آدم است ! اين كمبود، ناشى از نبودن اسلوب هاى كامل آموزشى و پـرورشـى اسـت ، غـفـلت هاى بى جا و بى مورد ازطرف خانواده ها و اجتماع و دستگاه هاى تعليم و تربيت ،مشكل قحطالرجال را به وجود آورده است .
بـسـيـارنـد كسانى كه دوران نخستين كودكى رابراى تربيت و تعليم ، شايسته نمى دانند و گمان مـى كـنـند كه تنها دوره كودكستان و دبستان و بهتر از همه ،دوره دبيرستان و دانشگاه براى اين منظور شايستگى دارد، ولى روان شناسان معتقدند كه نخستين روز تولد كودك ، روز يادگيرى و پرورش اوست وجالب اين است كه گفته اند : يك روز، در يك سالگى خيلى بيشتر از يك روز در سى سالگى است !.
يكى از گويندگان ما نيز چنين فكركرده و گفته است :

هركه كمتر شنيد پند پدر / روزگارش زياده پند دهد هركه را روزگار پندنداد / تير زهر آب داده ، پنددهد
راسـتـى اگـر طـفـلى را به حال خود گذاريم و به عدم رشد صحيح او در خانواده اهميت ندهيم بـه امـيد اين كه روزگار او را پنددهد و اگر روزگارش پندنداد! بگذاريم تير زهر آب داده ، پندش دهـد، چـه سـرنـوشـتـى خـواهـدداشـت ؟ جـامـعه از وجود ننگين و نكبت زاى او، چه ضررهايى خـواهدكرد؟چرا از قوانين صحيح زندگى اطاعت نمى كنيم ؟ چرا ظلمات بدبختى ، زندگى ما را غـيـر قـابـل تـحمل كرده است و از نور سعادت محروم گشته ايم ؟به طور قطع اينها اثر عدم توجه به خداوندى است كه قرآن درباره اش مى گويد : .
اللّه ولـيـالـذيـن آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور والذين كفروا اولياوهم الطاغوت يخرجونهم منالنور اليالظلمات ، [٢١٢] خداوند، دوست مردمى است كه ايمان آورده اند.
آنـهـا را از ظلمات به سوى نور خارج مى سازد، و كسانى كه كافرشدند، يارانشان سركشانى هستند كه آنها را از نور به سوى ظلمات خارج مى سازند.
در ايـن جا براى توجه خوانندگان محترم به وظيفه اساسى و مهم پدران و مادران در مورد تربيت فـرزنـدان ، لازم اسـت كـه بـه ايـن آيـه شـريـفـه تـوجه شود : ياايهاالذين آمنوا قوا انفسكم واهليكم نارا، [٢١٣] اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خود و خانواده هاى خود را از آتش نگه داريد.
در روايـات ، تـاكـيد شده است كه انسان بايد خانواده خود را به راه راست واداركند و از آنها به طور كامل مراقبت نمايد.
در تـفـسـيـر كنز الدقائق ، ذيل همين آيه ، نقل شده است كه مرد مسلمانى پس از نزول آيه فوق در حـضور پيامبر اسلام گريه مى كرد و مى گفت : من ازحفظ خودم عاجزم ،چگونه مى توانم از عهده خانواده ام برآيم ! فرمود : حسبك ان تامرهم بما تامر به انفسك و تنهاهم عما تنهى عنه نفسك ،براى تـوكـافـى اسـت كه آنها را به آنچه خود را امر مى كنى ، امر كنى و از آنچه خود را نهى مى كنى ، نهى كنى [٢١٤] .
ابوبصير مى گويد : به امام صادق (ع) عرض كردم : خودم را حفظ مى كنم ، خانواده ام را چگونه حفظ كنم ؟ فرمود : تامرهم بما امرهم اللّه وتنهاهم عمانهاهم اللّه عنه ، فان اطاعوك كنت قد وقيتهم وان عـصـوك فـكـنـت قـد قضيت ما عليك ، آنها را به آنچه خداوند امر كرده ، امر و از آنچه نهى كرده ، نهى مى كنى .
اگـر تـو را اطـاعـت كـنـنـد، آنـهـا را حفظ كرده اى و اگر نافرمانى كنند، وظيفه خود را انجام داده اى [٢١٥] .

٢٣ - مدرسه يا خشتى كه از اول ، كج نهاده اند! شـايـد تـا نـيـم قرن پيش ، براى زندگى راه هاى مختلف وجودداشت و دشوار بود كه يك متفكر اجـتماعى بتواند براى رسيدن به يك زندگى ايده آل ،شاهراهى انتخاب كند، واگر چنين انتخابى هم امكان داشت ، به صورتى بسيار كلى و عمومى و مجمل بود، مثلا شاعرى مى گفت :

همت بلنددار كه مردان روزگار / از همت بلند به جايى رسيده اند
ولـى در عـصـر مـا ايـن شـاهراه ، با دقتى بيشتر و برنامه اى وسيع تر و بودجه اى افزون تر، انتخاب شده است ونوباوگان هر ملت و مملكتى ناگزيرند از اين راه به مقصد برسند.
آرى مدرسه ، شاهراهى است كه كودكان را از محيط محدود و بسته خانواده وارد اجتماع مى كند و خـانـه اميد همه پدران و مادران و وسيله رشدقواى همه كودكان و سازنده سلول هاى اصلى پيكر يـك اجـتـمـاع سـالـم و بـا نـشـاط و زنـده اسـت ، ولـى كـدام مدرسه ؟! آيا مدارس كنونى جهان توانسته اندآن طور كه خواست همه روشنفكران است ، باشند يا نه ؟ اگر مساله را نه در دايره وسيع جـهـانـى ، بلكه در دايره محدود مملكت خودمان بررسى كنيم ،آيا مدارس ما تاكنون چنين ثمرى داشته اند و آيا توانسته اند خواسته هاى پدران و مادران و به طور كلى ، اجتماع و سرانجام آنهايى كه همه مدارس و تشكيلات مربوط به آن براى آنان به وجود آمده است ، راضى كنند؟ با كمال تاسف ، بايد بگوييم : نه ! و اين مطلبى است كه از بررسى جرايد كشوربه خوبى روشن مى شود.
روزنـامـه كيهان در گزارش شماره٧٥٢٩ ، مدرسه را به عنوان خشت كج ! توصيف مى كند، سپس مى نويسد : كمبود معلم و دبير، كهنگى كتاب ها وجزوات درسى ومشكل جا، مسائل اساسى آموزش ابتدايى و متوسطه است .
كتاب هاى درسى با اغلاط فاحش و مطالب خرافى ، نمى تواند پاسخگوى نيازهاى حاضر باشد.
در تهيه كتب درسى بايد معلمان با سابقه و روان شناسان شركت داشته باشند.
در اين جا براى نمونه كتاب فارسى سال اول متوسطه را شاهد مى آوريم .
ايـن كـتـاب صرف نظر از آن كه فوق قوه و استعداد دانش آموز كلاس اول متوسطه [٢١٦] است و متون كاملامشكل براى آن انتخاب شده ، داراى پاره اى از داستان هاى خرافى و دور از حقيقت است .
مولفان اين كتاب ، دلخوشند كه مطالب آن را از متون قديم انتخاب كرده اند، اعم از اين كه مطلب صحيح باشد ياغلط.
راسـتـى جـاى آن است كه بر حسن انتخاب آنان صدها آفرين فرستاده شود! طفلى كه تازه قدم به دبـيـرسـتان مى گذارد و مى خواهد بفهمد كه بر قرآن كريم چه تفسيرهايى نوشته شده است ، براى اولـيـن بـار بـا تـرجمه تفسير طبرى كه مولفين كتاب با تحقيق و كنجكاوى فراوان طبق ذوق و سليقه خودقسمتى از آن را انتخاب كرده اند،آشنا مى شود.
گواين كه اين قسمت از منابع بنى اسرائيل به نام تفسير قرآن يادداشت شده باشد و نويسنده تفسير نيز همچون مولفان كتاب قرائت فارسى ، مطلبى رانسنجيده و نفهميده در كتاب خود ضبط كرده باشد.
اكنون مطلبى را كه هيچ ارتباطى با قرآن كريم ندارد، به نام تفسير قرآن مطالعه فرماييد تا بدانيد چگونه خانه پرورش و آموزش از پاى بست ويران است و ما همچنان به فكر نقش ايوان آن هستيم ! در آن جـا مـى نويسد : ابليس گرد بهشت مى گرديد و نگاه همى كرد، چون نگه كرد،مارى برون آمد ازبهشت .
و اين مار چهار پاى داشت همچون چهار پاى شتر و ابليس آن مار را گفت كه من آدم را نصيحتى خواهم كرد سخت نيكو و مرا پيش او راه نمى دهند.
بايد كه تو مرا پيش آدم برى تا من اين نصيحت را بگويم و او تو را سپاسدارى كند.
پـس آن مـار مرابليس را به دهان خويش اندر جاى داد و ابليس اندردهان ماررفت و مار او را پنهان رضوان ، در بهشت برد و آن جا بنشاند و چشم ابليس بر طاووس افتاد.
ابـلـيـس از آن طـاووس بـپرسيد كه آن درخت كدام است كه خداى عز وجل ، آدم را گفت از آن مـخـور؟طـاووس آن درخـت گـنـدم او را بـنـمود و گفت : اين است بو ابليس مرايشان را شتاب هـمـى كـرد بـه خـوردن آن و مـى گفت كه زودباشيد و از آن بخوريدبو چون گندم به حلق آدم فـروگذشت و به شكم رسيد، آن حله هاى بهشت از ايشان فرو ريخت بپس از آن درخت هاى بهشت سرفرودآوردند و موى هاى اين چهارتن به شاخ ‌هاى خويش برپيچيدندو هرچهار را ازبهشت بيرون انداختند.
مر آدم را به هندوستان انداختند به سركوه سرنديب و مرحوا را به جده انداختند بر لب دريا از مكه بر هفت سنگ و ابليس را به سمنان انداختندبه حدود رى و مار را بر اصفهان انداختند [٢١٧] .
در چـنـيـن شـرايطى چگونه مى توان منتظربود كه فطرت خداپرستى نوباوگان اجتماع ما زنده بماند و پس از پايان تحصيلات عاليه ، افرادى صالح و باايمان باشند.
اصل چهارم از قطعنامه كنفرانس آموزش عالى رامسر مى گويد : اصلاح وضع آموزش عالى و امور دانشگاه ها، رابطه مستقيم و ناگسستنى با وضع آموزش ابتدايى و متوسطه دارد.
روزنـامه كيهان در همان شماره مى نويسد : سه مساله اساسى در زمينه آموزش ابتدايى و متوسطه ايران از ديرگاه مطرح است : ١ - مساله كادر آموزشى ،٢ - مساله جا، ٣ - مساله كتاب و جزوات درسى .
در زمينه اين مسائل ، عوامل فرعى ترى مانند شهريه ، نام نويسى ، عدم تجهيز مدارس ، نقل و انتقال مـعـلـمـان و محصلان و امور ديگرى وجوددارد كه به هرحال چون عوامل اصلى و تعيين كننده اى نيست ، مى تواند در حاشيه اين رپرتاژ باشد [٢١٨] .

نقص كار مدارس
در مـدارس و دانـشـگاه ها سعى مى شود كه افراد، همچون انبار فرمول ومحفوظات ديگر، پرورش يابند.
گـاهـى هم به قهرمانان ورزش مدال داده ، از آنها تجليل مى كنند، اما هرگز روى عواطف آنها و جنبه هاى غير عقلانى روان كه زره شخصيت رامى سازد [٢١٩] دقت نمى كنند.
آن انـدازه كـه بـراى نـمـره ريـاضـيـات و دروس علمى دقت مى شود، براى نمره نظم و انضباط دانش آموز دقت نمى شود.
نـاظم هاى دبيرستان ها و دبستان ها، منتظرند كه با فرا رسيدن موسم امتحانات ، سياهه اى در اين مورد تهيه كنند و تحويل دهند، بدون اين كه واقعادرباره نظم و انضباط برنامه اى وجود داشته باشد يا كوششى انجام گيرد، در حالى كه : نظم درونى ، هميشه پاداش خود را مى گيرد.
اين پاداش ، نيروست .
نيرو شادى مى آورد، شادى درونى ، صامت و وصف ناپذير كه نغمه عادى زندگى مى گردد.
اين وضع فيزيولژيكى و روانى هرقدر به نظرمعلمان واجتماع شناسان امروزى ، غريب بيايد، مع هذا ركـن ضـرورى شـخصيت را مى سازد و همچون فرودگاهى است كه روان مى تواند از آن به پرواز درآيد واوج بگيرد [٢٢٠] .
على (ع) به فرزندش امام حسن (ع) فرمود : قلب جوان ، همچون زمينى است كه از زراعت خالى است ومى تواند هرگونه بذرى كه در آن افشانده شود،بپذيرد و بپروراند، از اين رو پيش از آن كه قلب و عقل و استعداد تو قابليت خود را بر اثر چيزهاى ناشايسته از دست بدهند و نتوانند بذر تربيت سالم را بپرورانند، به تربيت تو مبادرت كردم [٢٢١] .
چـه خـوب اسـت كادر آموزشى ما بعد از پدران و مادران ، اين گفته را در سرلوحه برنامه هاى خود قرار دهند و به اين وضع نابسامان خاتمه بخشند!شماسرى به مدارس بزنيد، مى بينيد هر ساعتى دو بار زنگها به صدا در مى آيد.
بـا بـه صـدا در آمدن نخستين زنگ ، گروهى طفل بالغ ونابالغ از اتاقهاى غالبا تنگ وتاريكى ـكه كـلاسـش نـام داده اندـهمچون آهوان وحشى ورم خورده ، بيرون مى ريزند و فضاى مدرسه را پر از غلغله مى سازند.
جز هياهو و زد و خورد، چيزى نمى بينيد و نمى شنويد.
دربـان مـدرسـه بـا تـمـام قـوا و نـيـروى خود، براى جلوگيرى دانش آموزان از فرار، مى كوشد و بلندگوى مدرسه مرتبا اعلام مى كند كه از خروج آنهاجلوگيرى شود.
ناظم ها و روسا و مديران با شلاق هاى زمخت خود، در گوشه و كنار، كمين كرده اند تا متخلفان را به سخت ترين كيفر مبتلا سازند و حسابشان را كف دستشان بگذارند! طولى نمى كشد كه با به صدا درآمـدن دومـيـن زنـگ ، دانـش آمـوزان كـه راه فـرار را بـه روى خـود مـسـدود مـى بينند و از طـرفى ممكن است يك غيبت غير مجاز دردفتر برايشان ثبت كنند و احيانامنجر به اخراج آنها شود، به طرف كلاس ها هجوم مى برند.
تازه اين كوشش هاى پى گير و در عين حال خسته كننده ، نه براى اين است كه انسان هاى واقعى و شـريـف تـحـويل اجتماع داده شود، بلكه صرفا به منظوراين است كه از نظر نمره هاى درسى عقب نمانند و كارنامه قبولى خود را دريافت دارند.
اما افسوس !فى الحال ما در دنيايى به سرمى بريم كه براى زندگى مساعدنيست .
در محيطى كه با احتياجات حقيقى جسم و جان ما تطابق نيافته است .
در ديـده مردم امروزى ، راستگويى ، وفادارى به قول و كار شرافتمندانه و خيانت نكردن به ديگران ، مسخره مى آيد.
مـعـلـمـان و استادان توجه نمى كنند كه حس شرافت و حس اخلاق ، خيلى مهم تر از موفقيت در امتحانات و كنكورهاست .
شاگردان نيز در اين عدم توجه شريكند.
هركس را كه به وجود خوبى و بدى معتقد باشد، ساده مى دانند و هركس بگويد كه حسد به ديگران عـادت زشـتـى اسـت و آشـفـتـگى خانواده ومدرسه ،نشانه انحطاط است ، همشهرى بدى در نظر مى آيد [٢٢٢] .
در حـال حـاضـر، روزانـه هـزار نـفـر در دنـيـا خـودكـشى مى كنند [٢٢٣] و غالب آنها جوانان تحصيل كرده و درس خوانده و به خصوص دختران جوان هستند.
گاهى اوقات ملاحظه مى كنيم كه كودكان خردسال به فجيع ترين جنايت ها دست مى زنند.
دخـتـر يـازده سـاله اى كه به جرم خفه كردن دو دختر بچه خردسال ، محكوم به حبس ابد شده بود گفت : من طرز خفه كردن طفل را از تلويزيون آموختم [٢٢٤] .
اين است وضع دستگاه هاى تربيتى ما و وضع نوباوگانى كه توسط اين دستگاه ها تربيت مى شوند.
نـه تنها پدر و مادر و معلم ، بلكه راديو و تلويزيون و سينما و روزنامه و مجله وب در اين گناه بزرگ شريك و در پيشگاه خداوند بزرگ مسوولند.


۷
تربيت کودک در جهان امروز


٢٤ - عقل و عاطفه نقش غده ها
اين مساله مسلم است كه روان ما داراى دو جنبه عقلى و عاطفى است .
هـمـان طـور كـه دسـتگاه پيچيده مغز ما منشا تفكر و تعقل است و سلول هاى بى شمار آن به طور اسرارآميزى كار خود را به دقت انجام مى دهند،عواطف ما نيز در مغز براى خود جايگاهى دارند.
غده هيپوفيز [٢٢٥] كه در كف مغز جاى دارد، به واسطه اهميت زيادش ، رئيس اركستر بدن لقب گـرفته است و در حقيقت ، فرمانرواى مطلقى است كه به غده هاى ديگر دستور كار بيشتر يا كمتر مى دهد.
ترشح قسمت جلويى اين غده ، در رشد قامت و اعمال جنسى اثر دارد.
اگـر تـرشـح ايـن قسمت زيادتر از حد معمول باشد، شخص غول پيكر مى شود واگر ترشح از حد طبيعى كمتر باشد، فرد، قصيرالقامه مى شود.
ترشح قسمت عقبى اين غده ، در دخل و خرج بدن موثر است .
كـودكـى كه زياده از حد، چاق و از لحاظ اعمال جنسى دير بالغ مى شود و تنبل و كند است ، بر اثر بدكار كردن اين قسمت از غده هيپوفيزاست [٢٢٦] .
امـا آنـچـه تـحـقـيـقـات دانشمندان پرده از روى آن برداشت ، اين است كه قسمتى از مغز به نام هيپوتالاموس [٢٢٧] ، منشا بروز كليه عواطف و در واقع مركز فرماندهى بدن مى باشد.
پس در درجه اول ، هيپوتالاموس و در درجه دوم ، هيپوفيز، بر كار غدد ديگر نظارت كامل دارند و اينها خود ـبه خصوص هيپوتالاموس ـبا ساختمان مغز ارتباط دارند.
غـده هـاى ديـگـر عبارتند از : غده تيروئيد [٢٢٨] كه در جلو گردن قراردارد و كمبود ترشح آن باعث خشكى پوست و شكنندگى و كم پشتى مومى شود.
كـودكـى كـه در راه رفـتـن ، حرف زدن و نشستن بدون كمك كنداست ، دچار كمبود ترشح اين غده است .
ترشح بيش از حد آن باعث عصبانيت ، كودنى ، بهانه جويى و لاغرى كودكانه مى شود.
غـده سـورنـال يا فوق كليوى ، از غده هايى است كه كار زياد آن باعث فشارخون و زيادى مو و بلوغ زودرس و رشد بى حد و حصر دستگاه تناسلى وتنبلى آن سبب چاقى و زيادى املاح خون مى شود.
برخى از غده ها، مانند تيموس [٢٢٩] و پينال [٢٣٠] ، فقط در دوره كودكى فعاليت مى كنند و به عقيده علماى فيزيولژى ، مانع بلوغ زودرس هستند.
ادامـه كـار آنـهـا پـس از بـلـوغ ، بـاعث مى شود آثار طفوليت ، باقى بماند و قطع كار آنها در دوره طفوليت ،باعث فرارسيدن بلوغ زودرس مى شود.
غـدد جـنـسـى كه با شروع كار آنها كودك وارد مرحله بحرانى بلوغ مى شود، رشد علايم و حالات ثانوى جنس ، از قبيل ريزشدن صدا در مورد دختر وبم شدن صدا در مورد پسر و قدرت توليدمثل و مو درآوردن صورت وب را به عهده دارد.
غدد شناسى ، يكى از رشته هاى علمى است و در اين جا فقط هدف ما اشاره به اهميت كار غده هاست .
بر اثر ارتباط ميان غده هيپوفيز ـكه نماينده سيستم غدد داخلى است ـو دستگاه عصبى ، بدن دچار عكس العملهايى مى گردد.
فـريـاد، تـرس ، حـبس كردن نفس در سينه ، بازشدن مردمك چشم ناشى از تعجب ، سرخ شدن از شرم ، تپش قلب ناشى از ترس و نگرانى ، همگى شواهد ارتباط فكر و بدن است .
لـكـن ، چـنـان چـه گـذشـت ، قسمتى از مغز به نام هيپوتالاموس ، مركز فرماندهى بدن است ، زيرا ترشحات خود را مستقيما وارد هيپوفيز مى كند.
هـيـپـوفـيـز نـيـز در كـيفيت ترشح ساير غدد، تاثير مى كند : چون هيپوتالاموس ، مركز احساسات آدمى است كه هر دقيقه ممكن است به علت ايجادعصبانيت يا تندخويى ، كينه ورزى ، حقد و حسد و ساير ناراحتى هاى روحى ، تحريك شود.
مـسـلما تحريكات آن همان طوركه سبب تغييرات مخصوص در سلسله اعصاب نباتى مى شود، آثار خود را روى عروق و ساير انساج ، به جا مى گذاردو ترشحات مخصوص خودش نيز تغيير مى كند و از لـحـاظ كـيـفـيـت و كميت ، سبب ايجاد تحريكات مخصوص در هيپوفيز مى شود واين غده نيز به سهم خود،ترشحات ساير غدد مترشحه داخلى بدن را كم يا زياد مى كند و اثرات مخصوصى به جا مى گذارد.

پرورش به طور دوجانبه
نـتـيـجـه بحث بالا اين مى شود كه مغز ما،هم مركز عواطف و احساسات و هم جايگاه تعقل و تفكر است .
آرى حـجـم كوچك و ناچيز مغز عقل و عاطفه را به انسان ارزانى مى دارد و او را موجودى اشرف و اكمل مخلوقات مى سازد.
اين جاست كه بيش از پيش به اهميت وارزش كار پدر و مادر و مربيان ديگر پى مى بريم .
آنان مسووليتى عظيم و خطير برعهده دارند و هرگز نمى توانند به طور يك جانبه كاركنند.
اگـر فـقـط بـه پرورش تفكر كودك بپردازند و ـچنان كه در مدارس و حتى دانشگاه ها رسم است ـفـقط جنبه عقلانى و فكرى كودكان و جوانان موردتوجه قرارگيرد و كوشش براين باشد كه آنها هـمـچـون دسـتگاه هاى ضبط صوت ، حافظ فرمول ها و قوانين علمى و تاريخ و جغرافيا ونظريات علمى دانشمندان باشند، قسمتى از مغز را فلج و ضايع ساخته اند، چه نيمى از مغز را به كار انداخته ونـيمى ديگر را تعطيل كرده اند! بدون ترديد، پرورش انسان كامل ، به اين است كه مغز او ـكه مركز عقل و عاطفه است ـدرست بارآيد و هر دو جنبه مغزى او به طور دقيق به كارافتد.
اگربخواهيم فقط به يكى از اين دو جنبه بپردازيم ، كدام يك اهميت بيشترى خواهدداشت ؟ عقل يا عـاطـفـه آيا بهتر اين نيست كه خانواده ومدرسه ـكه بزرگ ترين پايگاه تربيت هستند ـبراى اين كه به كودكان ، شخصيت كامل و ممتاز ببخشند، عقل و عاطفه را مجموعا مورد توجه قراردهند؟ اگر بـنـا بـرتبعيض است ، آيا امتياز با تربيت عقل است يا تربيت عواطف ؟ پاسخ اين سوال را بهتراست از زبـان دكـتـرآلـكـسـيـس كـارل ،فيزيولوژيست معروف فرانسوى بشنويد : نخستين اصل ، پرورش عـقـلانـى نـيـسـت ، بـلـكـه بـناى تاروپودى عاطفى در خويشتن است كه تكيه گاه تمام عوامل درونى باشد.
ضرورت حس اخلاقى ، كمتر از لزوم حس بينايى و شنوايى نيست .
بايد عادت كنيم تا به همان دقتى كه نور را از ظلمت و صدا را از سكوت مى شناسيم .
خوبى را ازبدى تميز دهيم .
وانـگـهـى مـوظف شويم كه از بدى پرهيز كنيم ، ولى پرهيز از بدى ،مستلزم يك ساختمان بدنى و روانى خوب است [٢٣١] .

روش رهبران مذاهب
روى هـمـيـن اصـل است كه مى بينيم پيشوايان اديان آسمانى با اين كه مامور تعليم و تربيت بشر هستند و احياى عقل از وظايف مهم آنهاست ، به مسائل اخلاقى و عاطفى ، بيشتر اهميت مى دهند.
در عـيـن ايـن كـه قرآن كريم در حدود ٧٥٠آيه در خصوص مسائل مربوط به علوم طبيعى ، فلكى ، ريـاضـى وبـ دارد، هـمه جا اصل را پرورش عاطفى واخلاقى قرار مى دهد و براين زيربناى محكم و شـالـوده اسـتـوار، يـك زنـدگـى سـالـم را پى ريزى مى كند و مسائلى را كه سرانجام ، اديسن ها، لاپـلاس ها،فرويدها، فيتس جرالدها، تالس ها، ارشميدس ها، گاليله ها، انشتين ها، زكرياى رازى ها، بوعلى سيناها وببه كشف آن نايل آمده و مى آيند، جز به طورضمنى مورد عنايت قرار نمى دهد.
بـدون تـرديد، با داشتن اخلاق و عواطف سالم و داشتن استقامت و ثبات قدم و عزم راسخ و هدف بـلـنـد و هـمـت عـالـى ـكـه مـولود تربيت پيشوايان اديان آسمانى است ـمى توان بر عالى ترين و ارجدارترين ارزش ها دست يافت .
پـيـشواى عالى قدر اسلام ، هدف ماموريت خود را در يك جمله خلاصه مى كند : بعثت لاتمم مكارم الاخلاق [٢٣٢] ، من براى تكميل مكارم اخلاق مبعوث شدم .
بوعلى سينا كه پيش از رسيدن به بيست سالگى ، در همه علوم زمان خود، تبحر و تخصص يافته بود روزى در مـحـضـر ابـوعـلى مسكويه ، صاحب كتاب تربيتى واخلاقى طهار;١٢٧;رذچ& الاعراق ، از دانشمندان معروف آن زمان گستاخانه گردويى به جلو او افكند و از اوخواست كه مساحت آن را حساب كند.
ابـوعـلـى مـسكويه ، قسمتى از كتاب مذكور را در جلو او گذاشت و گفت : اى جوان ! تو به اصلاح اخلاق خود بيشتر نيازمندى .
نـخـسـت اخلاق خود را اصلاح كن و سپس به من مراجعه كن تا مساحت گردو را براى تو حساب كنم [٢٣٣] .
نـوشـتـه انـد كه اين جمله براى تمام عمر، راهنماى اخلاقى و تربيتى بوعلى سينا شد و با به خاطر سپردن آن ، هرگزاز جاده صحيح زندگى خارج نشد.
على للّه در ضمن نصيحتى به فرزند گرامى اش امام حسن مجتبى (ع) تمام مطالبى كه انسان را از نـظر عقل و عواطف كامل مى سازد، بيان مى دارد، منتهابه مطالب اخلاقى و عاطفى بيشتر اهميت داده مى فرمايد : فرزندم ، چهار امر شخصى و چهار امر اجتماعى از من به خاطر بسپار.
بـا ايـن امـور هـر كـارى را انجام دهى براى تو زيانى ندارد : بالاترين بى نيازى ها خرد و بزرگ ترين نـيـازمـنـدى هـا فقر و وحشتناك ترين چيزها خودپسندى وگرامى ترين شخصيت ومنش ، اخلاق نيكوست .
فرزندم ، از دوستى بى خردان بپرهيز كه چون بخواهند به تو سود برسانند، به تو ضرر مى زنند.
از معاشرت بخيلان خوددارى كن كه آنچه به آن نيازمند باشى ، از تو باز مى دارند.
از رفـاقـت بـدكـاران اجـتـنـاب كـن كه تورا به چيز اندك مى فروشند و از همنشينى دروغگويان دورى كـن كـه آنـهـا همانند سراب ، چيزهاى دور را براى تونزديك و چيزهاى نزديك را از تو دور مى سازند [٢٣٤] .
موسيه مى نويسد : بايد براى شاگردان ثابت كرد كه غير از علم ، چيزهاى قيمتى ديگرى نيز هست و جز تعليم ، وسيله طبقه بندى ديگرى براى اشخاص و ملت ها در كاراست .
اسـتعداد فنى ، قوه ايجاد ثروت و وسايل رفاه عمومى ، قابليت اداره يا اختراع كردن و عوامل ديگر، همه ، چيزهايى هستند كه ارزش اجتماعى مهمى دارند.
بـالاى هـمـه ايـنـهـا و بـالاى عـلـم ، عـامـل ديـگـرى وجـود دارد و آن عـبـارت است از تقوا و پرهيزكارى [٢٣٥] .
قـرآن كريم مى فرمايد : ان اكرمكم عنداللّه اتقيهكم [٢٣٦] ، گرامى ترين شما در پيشگاه خداوند، پرهيزكارترين شماست .
و امـام مـوسـى كـاظـم (ع) فـرمود : احسن منالصدق قائله وخير منالخير فاعله ، نيكوتر از راستى ، گوينده آن و بهتر از نيكى فاعل آن است .
آرى !.
عالم و عابد و صوفى همه طفلان رهند.
مرد اگر هست به جز عارف ربانى نيست .

٢٥ - از مادرى تا وزارت همه چيز در حال تحول
دنـيـاى قرن بيستم ، دنياى نوآوريها ونوسازيهاست ، از آلات و ابزار زندگى گرفته ، تا خوراكى ها، نوشابه ها و پوشاكى ها، همه چيز دستخوش تغيير وتحول شده است .
قوانين و مقررات ، هرلحظه شكلى ديگر به خود مى گيرد.
پـوسـتـه ضـخـيـم افـلاك بـطـلـمـيـوس كـه همچون زرهى پولادين و غير قابل نفوذ زمين را مـحـاصره كرده بود، به آسانى شكافته شد و آپولوها، انسان دست وپا بسته زمين را در فضا به جولان درآوردند.
امـورى كـه در مـيـان جـوامع و ملل ، مطلق و غيرقابل تغيير بودند، از اريكه قدرت مطلق بودن ، سقوط كردند و جنبه نسبيت به خودگرفتند.
آرى ، بـه جـاى اخـلاق مـطلق ، اخلاق نسبى مطرح شد، هيپيسم و بيتليسم ، به دنبال فرويديسم و اگزيستانسياليسم ، از پديده هاى نوين قرن ماست .
زن نيز در اين ميان ، بيكار ننشست .
او بـه جـاى اين كه به موازات تغييرات و تحولات ، با احتياط و حزم پيش رود و سنت هاى غلط را در هم بكوبد و آن چنان شخصيتى براى خود تحصيل كند كه نه تنها محروميت هاى گذشته را جبران كـنـد، بـلـكه به اوج افتخار و عظمت برسد، ناگهان از جاى خويش با يك جهش فوق العاده سريع حـركـت كـرد، درسـت مـانند كسى بود كه در يك پرتگاه مخوف قرارگرفته است و به يك جهش شـجـاعانه ـولى توام با حزم و احتياط ـنيازمند است تا خود را ازپرتگاه خطر، نجات بخشد، ولى با هـمـه جرات و تهورى كه دارد، بدون حزم و احتياط، خود را به كام خطر مى افكند و براى هميشه گرفتارمى شود.
زن نيز چنين بود.
اين جهش به سود او تمام نشد، بالعكس به كام خطرافتاد.
دنـيـا وقـتـى بـه خـود آمد كه ديگر همه چيز تمام شده بود! ديگر ناله و فرياد پزشك ، روان پزشك ، جـامـعـه شـنـاس ، دانـشمندان آموزش و پرورش وسرانجام پيشوايان اديان ، بى ثمربود، و در برابر گـوش هـاى سخن نشنو، آنچه البته به جايى نرسد، فرياد است ! لذت گمراه كننده قدرت و مقام ، شهرت و نفوذ، پول و درآمد، زن را چنان به كام خود فروبرد كه نتوانست با اين هشدارها به خود آيد و به وظايف خويش آشنايى پيداكند.
گفتند : تمام سلول هاى زن ، همصدا، آمادگى خود را براى مادرى اعلام مى كنند.
نوشتند : زنى كه فرزند بزايد، از زنى كه فرزند نزايد، سالم تر است و زنى كه فرزند خود را شير دهد، از زنـى كـه فـرزنـد خـود را شير ندهد،سالم تراست و زنى كه فرزند را در آغوش بپروراند، از زنان ديگرسالم تر است ، ولى گفته ها برباد رفت ونوشته ها به دست فراموشى سپرده شد.
كار به جايى رسيد كه وفادارى به همسر و خانواده ، جاى خود را به خيانت و بى وفايى سپرد.
در تئاترها حتى امور جنسى به نمايش گذاشته شد.
در ايـن مـيـان ، دسته بسيار محدودى هم برخى از مسندهاى حساس اجتماعى را احراز كردند، تا خارى باشند در چشم آنها كه منكر فضيلت ،استعداد ونبوغ جنس زن هستند!.

قطب هاى زندگى مـى تـوان براى زندگى زن ، دوقطب درنظر گرفت : يكى قطب مادرى و ديگرى قطب شهرت و قدرت و مقام .
شـكـى نيست كه تمام مراتب ديگر، از قبيل شهرت ها و محبوبيت هاى سينمايى وبدر فاصله همين دوقطب ، جا دارد.
در حالى كه ممكن است برخى از زنان در قطب مادرى ، احيانا مقام و شخصيت و شهرت اجتماعى هم پيداكنند و به مقام مادرى آنها هم لطمه اى وارد نيايد و زنانى هم بوده و هستند كه جامع هر دو جنبه هستند، ولى متاسفانه تعداد اينها كم است .
زنانى كه مادر واقعى باشند و با بصيرت و آگاهى وظيفه سنگين مادرى را عهده دار شده باشند، براى اجتماع بسيار ارزش دارند، ولى باز هم بايداعتراف كرد كه تعداد اين قبيل مادران زيادنيست .
هيچ بعيد نيست اگر ادعا كنيم كه زنانى كه كمتر به دنبال مشاغل اجتماعى بوده اند، بهتر توانسته اند اين بار سنگين را به منزل برسانند و در نتيجه ازنظر روحى و جسمى سالم تر و شاداب تر هستند و شـايـد بـراثر همين سلامت و شادابى ، بهتر بتوانند بسيارى از محروميت ها را تحمل كنند و آنها راناديده بگيرند.
زن امروز، از قطب مادرى فاصله گرفته و در راه كسب قدرت و استقلال به تلاش افتاده است .
نـتـيـجه اين تلاش ها كم وبيش به صورت فعاليت هاى ادارى ، سياسى ، اقتصادى و اجتماعى ظاهر شده است .
اكـنون نيمى ديگر از پيكر اجتماع بشرى ـكه قبلا خانه نشين و زندانى بود ـاز زندان خانه رسته و دوشادوش مرد به تكاپو افتاده است .
گـوش شـيـطـان كـر و چـشـم حـاسـدان و بـدانديشان كور : در اين راه ، ظرف مدتى كوتاه ، به پيروزى هاى درخشانى نايل شده و توانسته است دوشادوش رقيب خشن و كهنه كارخود، يعنى مرد به پيش بتازد و اميدمى رود كه تدريجا بر حريف خود چيره شود.
كـيست كه اين پيروزى هاى درخشان و چشمگير را ناديده بگيرد و اكنون كه در اين كشمكش ها و رقـابـت هـا و مـسـابـقات زنانه و مردانه ، مرد شكست مى خورد و عنوان درخشان قهرمانى نصيب زن مى شود، از در ناچارى و لاعلاجى هم كه باشد وارد نشود و زبان به تبريك نگشايد و تهنيت هاى قلبى خود را نثار قدوم زن ـكه با چتر مينى ژوپ ، تمام عريان نشان داده مى شودـننمايد؟! لكن اگر قـوانـيـن خـلـقـت ، مـطيع خواسته هاى ما بود،هيچ مانعى نداشت كه ما خودسرانه براى خود راه زندگى انتخاب كنيم .
چـه مـى تـوان كـرد؟ نـمـى توان در برابر قوانين دقيق خلقت ، دهن كجى نمود؟چنين رفتارى ، جز انحطاط و سقوط و پريشانى سودى ندارد.
سعادت ، تنها يك راه دارد و آن هم هماهنگى نظامات جاودانى جهان خلقت است .
بـراى تكامل انسان ، فقط يك قانون و يك فرمول مى توان به دست آورد، آن هم هماهنگى با ملكوت اين جهان است .
زن بـراى رسـيـدن بـه سـعـادت و عـظـمـت ، تـنـها وسيله اى كه در اختيار دارد، اجابت دعوت سـلول هاى وجود خود اوست كه فريادشان در حوزه شخصيت زن طنين اندازاست و او را به مادرى دعوت مى كنند.
اين تنها وسيله اى است كه براى زن ، شرافت و افتخار به ارمغان مى آورد و بزرگان جهان را در برابر عظمتش به ستايشگرى وامى دارد.
نـاپـلـئون مـى گـفـت : مـادر بـا يـك دسـت گـهـواره و با دست ديگر دنيا را مى جنباند، ديگرى گـفـته است : مادرى بالاتر است از وزارت و وكالت ، فردوسى ،حماسه سراى بزرگ ايران كه گاهى بـدون هـيـچ چـشمداشت و هيچ انتظار پاداش ، مقامات افسانه اى ايران قديم را از قعر خاك به اوج فـلـك مـى رسـانـد وكمتر از كاهى و بزرگ تر از كوهى جلوه مى دهد، با بصيرتى كامل و تشخيص روشن گويد : .
زنان را بدو بس همين در هنر ــــــ نشينند و زايند شيران نر.
و سرانجام ، سرآمد همه ترقى خواهان و متفكران جهان ، پيامبر بزرگ اسلام ر كه زن را تنها به عنوان مـادرى كـه بـنـيـانـگـذار سـعـادت نسل هاى بعداست مى شناسد و مى فرمايد : الجنة تحت اقدام الامهات ،بهشت ، زير پاى مادران است .

نگاهى به پرونده هاى پدران و مادران هميشه و همه جا به انسان توصيه شده است كه مقام پدرو مادر را محترم شمارد.
در اين باره اديان ، بيشتر پافشارى كرده اند.
اسلام بيش از اديان ديگر،براى پدر و مادر ارزش و احترام قايل شده است .
قـرآن كـريـم ،نيكى به پدر ومادر را در رديف پرستش خداوند بزرگ قرار داده ، مى فرمايد : هرگاه يكى از آنها پيش تو به پيرى رسند، به آنها اف مگو وآنها را آزرده خاطر مساز و به آنها سخن نيكو بگو.
مـخصوصا اسلام براى مادر ارزش بيشترى قايل شده است و اين به خاطر آن است كه فداكارى هاى او براى فرزند، بيش از پدر است .
او با شيره جانش طفل را بزرگ مى نمايد و شالوده سعادت و تكامل او را پى ريزى مى كند.
نخستين مدرسه تعليم و تربيت كودك ، آغوش گرم مادر است .
نقل كرده اند كه مردى نزد پيامبر اسلام آمد و پرسيد : درباره كى نيكى كنم ؟ فرمود : مادرت .
ديگرباره پرسيد : سپس درباره كى ؟ فرمود : مادرت .
بار سوم پرسيد : ديگر درباره كى ؟ فرمود : مادرت .
بار چهارم پرسيد : ديگر درباره كى ؟ فرمود : پدرت .
از سوى ديگر، پدران و مادران نيز در قبال فرزندان مسئوليتى بزرگ دارند.
دراين باره سفارش هاى اكيد پيشوايان اسلام ، جالب و چشمگير است .
نـوشته اند : مردى خدمت پيامبر اسلام شرفياب شد و عرض كرد، يا رسول اللّه ، اين فرزند من بر من چـه حـقـى دارد؟ فـرمـود : نـامـش را نـيكو مى سازى وتربيتش راعهده دار مى شوى و به او كسب شايسته اى مى آموزى .
ونيز فرموده است : هم چنان كه فرزند، عاق پدر و مادر مى شود، پدر و مادر نيز عاق فرزند مى شوند.
خـوشـبـخـتـانه در دنياى امروز، به مساله تعليم و تربيت ـنچنان كه بايد و شايدـتوجه شده است و دانشمندان توانسته اند درباره آن حقايق ارزنده اى كشف كنند.
گـاهـى هـم بـا يك ديد فلسفى عميق ، چنان توجيه شده است كه عملى ساختن آن خيلى مشكل مى نمايد و احتياج به كوشش هاى بيشتر و وقت طولانى ترى دارد.
هـرمـان هـارل هـورن ، در كـتاب فلسفه تربيت مى گويد : تربيت ، عبارت از كار بى پايانى است كه مقصود از آن سازگار ساختن فرد بشرى است از حيث جسم و عقل با قوه ازليه اى كه آثار آن را در محيط علمى و احساساتى و ارادى خويش مشاهده مى كنيم .
با اين همه ، آنچه گفته اند و نوشته اند،كمتر به كار بسته شده است .
در عصر ما كه عصر ترقى علوم و دوران طلايى تكنيك است ، به مسائل انسانى توجهى نشده است .
خانواده ها وظايف خطير خود را ناديده گرفته اند.
مادران از قطب مادرى فرسنگ ها دورند.
هـوس جاه و مقام و شهرت و عياشى و گردش ها و تفريحات شبانه روزى ، آنان را از وظيفه اصلى خود باز داشته است .
مساله درآمد مالى براى زنان ، از بزرگ ترين موضوعات مشغول كننده است .
بـالا رفـتـن سـطـح زنـدگـى و تـوسـعـه تـجـمـلات و تـشريفات و تكليفات نيز به اين موضوع كمك كرده است .
در اين ميان تنها كسى كه صدمه و لطمه جبران ناپذيرمى بيند، طفل معصوم است .
در حال حاضر، سينما و ساير وسايل سرگرم كننده در نظر مردم ، لازمه زندگى است .
كمتر مادرى حاضر است براى سعادت فرزند خود، از اين سرگرمى ها چشم پوشى كند.
ملت هاى متمدن به عواقب وخيم آن پى برده اند و حضور اطفال را در سينما مضر تشخيص داده اند.

آيا اطفال مى توانند به سينما بروند؟. مجله دانشمند تحت عنوان بالا مى نويسد : يكى از موضوع هاى اجتماعى از نظر بهداشت و آموزش ، سينمارفتن است كه اخيرا در ايران خيلى معمول شده است .
در كـشورهاى خارجى ، اجازه نمى دهند اطفال هر فيلمى را ببينند و مراقبت و توجه خاصى به اين مـوضـوع دارنـد، ولـى مـتـاسفانه درايران ، اين موضوع مهم ـمثل ساير قسمت ها ـمورد توجه قرار نـگـرفـته است و اطفال در هر سن به سينما مى روند و پدر و مادر كودكان ، خود در هر سن ، حتى كـودك شـيـرخـواره را در بـغل گرفته به سينما مى برند واين اطفال معصوم به جاى خواب ، بايد دوـسه ساعت در هواى محبوس و كثيف سينماها به سر برند وفيلم نامناسب ، مثل دزدى ، جنايت ، مـشـت زنـى و عشق بازى ببينند و اين گونه نمايش ها، اثر غريبى مخصوصا دراطفال شش ـهفت ساله دارد.
ايـن حـركـات كه از اشخاص بزرگ سر مى زند، به نظر طفل كاملا طبيعى جلوه مى كند و ممكن است از آنها پيروى نمايد.
خـصـوصـا امروزه كه موضوع فيلم ها، قتل هاى عمده ، سرقت هاى ماهرانه ، درام ، تفريحات شبانه ، نـاكـامـى هـا يـا مـوفقيت هاى عشقى را بيشتر نشان مى دهدو چاره اى جز اين ندارند! چون براى اسـتـفاده و جلب منفعت ، بايد به اين قبيل فيلم ها متوسل شوند و مردم هم ، امروزه هوس هاى غير طبيعى دارند واز سرگذشت هاى عادى لذت نمى برند.
در امريكا طورى اين موضوع شديد است كه اغلب مردم اگر يك حادثه قتل و جنايت در روزنامه ها نخوانند و يا در فيلم ها نبينند،خواب راحت ندارند.
امريكايى ها ـكه براى هرچيز جزئى آمار تهيه نموده اندـثابت كرده اند كه : بين اطفال بيمار٦٠در صد آنـهـايـى هستند كه ماهى چهار بار به سينما رفته اند وبه عكس آنهايى كه به سينما نرفته اند فقط سه درصد دختران و يك درصد پسران ، بيمارشده اند.
بـه عـلاوه ثـابت كرده اند كه در جوانان ١٦ـ٢٠ساله ، ٢٨ درصد مبتلا به ضعف بينايى شده اند و بايد بيمارى هاى ديگرى را كه از هواى نامناسب وبى خوابى عارض مى شود، به آن علاوه كرد.
ازنظر روحى و اخلاقى ، صدمه فيلم بيشتر است .
مـخـصـوصـا اطفال عصبى و حساس زيادتر در معرض خطر هستند و در سينما به لرزه ، وحشت ، گـريـه و سـرعـت نـبـض مـبتلا مى شوند و شب ها درخواب ناراحت مى باشند و دچار خواب هاى نامناسب و بختك مى گردند.
در ايـن جـا نـاگزيريم با كمال صراحت ، مسئوليت اين بدبختى ها را به گردن خانواده ها و بيشتر به گردن مادران بيندازيم و سند محكوميت آنها را امضاكنيم .

تجلى طبيعت زن با عاطفه مادرى هيچ ترديدى نيست كه مبارزه با هوا و هوس براى پرورش يك انسان سالم ، بسيار لازم است .
هـنـگـامى كه دو انسان پيوند زناشويى را امضا كردند و به دنبال آن ، فرزند يا فرزندانى نصيب آنها شد،بسيارى از آزادى ها از آنها سلب مى شود.
ديگر ناگزيرند به قيودى تن در دهند شب نشينى ها و شبگردى ها و شركت در بسيارى از نمايش هـا و تـمـاشاخانه ها ـگذشته از مضراتى كه براى خودآنان داردـبه سلامت و اعتدال فرزندانشان لطمه وارد مى سازد.
بـه طـور كـلـى از روزى كـه زن مادرمى شود، بايد با يك حساب دقيق ، كليه امورى كه به حيثيت مادرى او زيان مى رساند.
بر خود حرام سازد، ديگر هيچ مطرح نيست كه قضيه اى كه با مادرى او تعارض دارد چيست .
مـقام باشد، يا شهرت و نفوذ واعتبار؟ گردش و تفريح و تفنن باشد يا كسب و هنر؟ و سرانجام بايد هـمـه را فـداى مـادرى كـرد ومـادرى را در درجـه اول اهـمـيـت قرارداد، حتى اين موضوع هم مطرح نيست كه نتيجه تقديم وظيفه مادرى چيست .
آيـا پاداشى كه در برابر آن نصيب زن مى شود، كدام است ؟ طبيعت زن ، با عاطفه مادرى در عرصه وجود تجلى كرده است .
در تمام سلول هاى وجودش ، جاذبه نيرومند مادرى حكمفرماست .
بـزرگـتـريـن پـاداشـش هـمين است كه در شاهراه طبيعت زنانه خود قدم گذاشته و به دعوت سلول هاى وجود خويش پاسخ مثبت گفته است .
در نـهايت اگر ازاين قسمت هم چشم پوشى كنيم ، چه پاداشى از اين بزرگ تر كه مادرى دردوران كـهـولـت و پـيـرى ، احـسـاس كـنـد غـنـچـه هاى استعدادفرزندانش در سايه وظيفه شناسى او، شكوفاشده اند و هركدام در مسير صحيح ، به رشد و پيشرفت خود ادامه مى دهند.
در ايـن هـنـگـام چـنـيـن مـادرى احساس سرفرازى مى كند، در پيشگاه وجدان خود شرمسار و سـرافـكنده نيست ، در خود غرورى احساس مى كند كه بايد آن را غرورى پسنديده و صحيح لقب داد، اگـرچـه غرور، خلقى ناپسنداست ، ولى در موردى است كه انسان خود را بيش از آنچه هست وارزش دارد، ببيند و بشناسد.
در صورتى كه اگر انسان در برابر ابراز لياقت ، انجام وظيفه و كار فوق العاده جالبى ،مغرورشود چه مانعى دارد؟.

يك نمونه تاريخى پـيـامـبر اكرمر در جنگ احد، به منظور تهييج سربازان اسلام ، شمشير خود را به دست گرفت و فرمود : من ياخذ هذا السيف بحقه ؟، چه كسى اين شمشير را مى گيرد و حقش را ادا مى كند؟.
مـردانى برخاستند و داوطلب شدند كه شمشير را بگيرند و حقش را ادا كنند، ولى رهبر بزرگوار اسلام ، از دادن شمشير به آنها خوددارى كرد.
سـرانجام ابودجانه كه مردى قهرمان و دلير و جنگجو بود، جلو آمد و عرض كرد : يا رسول اللّه ! حق اين شمشير چيست ؟ رسول خدا فرمود : ان تضرب به العدو حتى ينحنى ، آنقدر بر سر دشمن بكوبى كه خم شود.
عرض كرد : يا رسول اللّه ، من مى گيرم و حقش را ادا مى كنم .
پيامبر خدا، شمشير را به او داد.
او در مـوقـع جنگ ، پارچه سرخى بر پيشانى مى بست و همه مى دانستند كه عزم جنگ و جانبازى دارد.
هـمـيـن كـه شمشير را گرفت ، پيشانى خود را با آن پارچه سرخ بست و در ميان دو لشكر، با ناز و تبختر به حركت در آمد.
هـنـگـامـى كـه پـيـامـبر خدا او را در چنين حالتى مشاهده كرد، فرمود : ا فى مثل هذا الموطن ، اين گونه راه رفتن را خداوند مبغوض مى دارد، جز در اين جايگاه .

مادرى ، عالى ترين مقام و بزرگ ترين افتخار زن مادرى ، عالى ترين وظيفه اى است كه دست نيرومند آفرينش بر عهده مادران قرار داده است .
اولـيـن وظيفه مادران همان است كه شيره جان خود را از راه پستان به كام فرزندان خود بريزند و آنها را در راه رشد و تكامل ، انرژى و نيروبخشند.
بـه هـمـيـن جهت است كه على (ع) مى فرمايد : هيچ شيرى براى كودك ، از شير مادر پربركت تر و مفيدتر نيست .
طـفـل ، نه تنها از شير مادر لذت مى برد و سلامت و اعتدال خود را حفظمى كند،بلكه به طور كلى وجـود مـادر بـا آن عواطف گرم و تحمل هرگونه رنج و زحمت براى رفاه و آسايش كودك ، يگانه عامل خوشبختى و پايه گذارى اعتدال و سلامت اوست .
طـفـلى كه گريه مى كند، تنها هنگامى خاموش مى شود كه مادر او را در بغل گيرد و سرش را بر سينه خود قرار دهد.
اين موضوع سبب شد كه دانشمندان در اين باره به مطالعه پردازند.
سـرانـجـام بـه ايـن نـتـيجه رسيدند كه صداى ضربان قلب مادر براى طفل بهترين و عالى ترين آهـنـگ هاى تسلى بخش است ، از اين رو اين صدا را برروى نوار ضبط كردند و در پرورشگاه ها مورد استفاده قراردادند.
وظـايـف مادر، تا وقتى كه كودك به سرحد كمال برسد و انسانى شود كه نيازى به يارى و حمايت ديگران نداشته باشد،ادامه دارد.
ازمـيـان هـمـه وظـايـف ، تنها وظيفه شير دادن است كه فقط تا هنگامى كه طفل استعداد هضم غذاهاى متنوع و جويدن آنها را به طور كامل پيدا نكرده است ،ادامه دارد.
هنگامى كه دندان هاى طفل روييد و توانست غذاى مورد نياز خود را مستقيما از محيط اخذ كند و صـرف رشـد و تـكـامـل خويش نمايد، ديگر شيردادن به خودى خود بى فايده مى شود، زيرا صحيح نيست كه طفل براى هميشه ، طفيلى مادر باشد و تغذيه كودكانه داشته باشد.
حداكثر مدتى كه براى اين مرحله در نظر گرفته شده است ، دو سال است .
قرآن كريم مى فرمايد : والوالدات يرضعن اولادهن حولين كاملين لمن اراد ان يتم الرضاعة ، مادران ، فـرزنـدان خـود را دوسـال تـمـام شـيـر مى دهند و اين حكم براى كسى است كه بخواهد دوران شيرخوارگى را به اتمام برساند.
در مـورد حـداقـل آن ، ازامام صادق (ع) نقل شده است كه : شيردادن ٢١ماه است و كمتر از آن ظلم به طفل است .
چنين به نظر مى رسد كه هدف ، رسيدن طفل به حدى است كه بتواند نيازمندى هاى خود را از راه تغذيه تامين نمايد.
براى تامين اين هدف ، حداكثر دوسال وحداقل ٢١ماه وقت لازم است .
به هر صورت ، مساله شير دادن زيربنا و شالوده سعادت طفل است .
طفل در صورتى كه در اين دوران از محيط سالم برخوردار باشد و اشتباهات پدران و مادران ، او را دچار شرايط و حالات غير طبيعى نسازد، مى تواند آينده درخشانى داشته باشد.
ازهـمين جهت است كه على (ع) فرمود : همچنان كه براى زناشويى دقت ومواظبت مى كنيد، براى شير دادن نيز دقت كنيد، زيرا شير، طبيعت رادگرگون مى سازد.

خانواده ، واحد اجتماع است
سـعـادت اجـتماعى ، هنگامى تامين مى شود كه واحدهاى اجتماعى از جنبه هاى جسمى و روحى سالم باشند.
بـا آشـفـتـگى هاى روحى و جسمى خانواده ها چگونه مى توان انتظار داشت كه جامعه اى مترقى و مرفه يا ملتى متمدن و سربلند به وجود آيد.
يـك خانواده خوشبخت ، خانواده اى كه كانون رفاه و اعتدال و صفا و صميميت باشد و وظايف خود را به نحو مطلوب انجام دهد، همان است كه تمام جنبه هاى زندگى سعادتمندانه را در خود فراهم ساخته باشد.
اكنون وقت آن شده است كه براى احياى انسانيت دست به كارشويم .
بايد به پا خاست و پيشروى كرد و خود را از قيود تكنولوژى كور رهانيد و تمام نيروها و استعدادهاى سرشتى خود را به فعاليت واداشت .
عـلـوم زيستى به ما آموخته اند كه غايت كمال ما چيست و وسايلى كه مى توانيم به آن برسيم ، كدام اسـت ، ولـى اكنون در دنيايى به سر مى بريم كه علوم بى جان ، آن را بدون اعتنا به قوانين طبيعى و سرشتى ما ساخته و پرداخته اند، دنيايى كه چون مولود خطاى عقل و جهل ما از آدمى است ، به كار مانمى آيد.
سـازش با چنين محيطى براى ما ممكن نيست ، بنابراين بايد عليه آن طغيان كرد و ارزش هاى آن را تغيير داد و آن را فراخور آدمى ساخت .
امروز با قدرت علم مى توان تمام نيروهاى پوشيده خود را نمودار ساخت .
مـا بـه مـكـانـيـسـم هاى مرموز اعمال بدنى و روانى آشنا شده و به علل ضعف خود پى برده ايم و مـى دانـيـم كـه چـگـونـه قـوانـين طبيعى را پايمال كرده ايم وچرا كيفر ديده و در ميان ظلمت گم شده ايم .
در عـين حال ، كم كم از ميان مه غليظى كه تمام افق را پوشانيده است ، چراغ لرزان راه نجات خود را تشخيص مى دهيم .
واحد اجتماع ، يعنى خانواده نيز داراى اعضايى است .
سعادت و سلامت خانواده ، به سعادت و سلامت افراد بستگى دارد و اين بدون رواج يك متد تربيتى صحيح ، امكان پذير نيست .
زمـيـنـه هـاى ارثـى هـرچه باشند، فرد را تحت تاثير تربيت ، در راهى مى افكند كه يا وى را به قلل كوه هاى مرتفع ، يا به دامنه تپه ها،و يا به ميان گل ولاى منجلاب ها مى كشاند.
بدون ترديد، آن گاه كه مرد به وظايف خود آشنا باشد و آنها را به كار بندد و زن واقعا زن زندگى و خانه دارى و شوهردارى و تربيت اولاد باشد،اين منظور تامين خواهدشد.
پيامبر عالى قدر اسلام ، هنگامى كه سعادت يك خانواده را توصيف مى كند، تمام جهات را ملاحظه مى نمايد،هم جهات مادى و هم جهات معنوى .
خـانـواده اى كه يك خانه مناسب نداشته باشد، خانواده اى كه وسايل مادى اش فراهم نباشد، چگونه مى تواند خوشبخت باشد؟ آرى خوشبختى و رفاه هر يك از افراد خانواده ، بستگى به رفاه ديگران و فـراهـم بـودن شـرايـط لازم زنـدگى دارد، بنابراين فرمود : از نشانه هاى خوشبختى مرد، داشتن همسرشايسته ، خانه وسيع ، وسيله سوارى خوب و فرزند شايسته است .
اجـتماع امروزى فرد را از ياد برده است و جز به موجود انسانى توجه ندارد و گويى قائل به حقيقت كليات است و مارا چون مجردات در نظرمى آورد، اين اشتباه مفاهيم فرد و موجود انسانى ، اجتماع ما را به سوى خطاى بزرگى ، يعنى يكنواخت كردن افراد سوق داده است .
اگـر آدميان همه يكسان بودند، پرورش و تربيت و به كار واداشتن و تامين معاش ايشان ، به صورت اجـتـمـاعات كثيرى چون چهار پايان اهلى ممكن بود،ولى هريك شخصيتى دارد و نمى توان او را چون سمبلى به نظر آورد.
بـه طـورى كـه از خيلى پيش مى دانيم ، بسيارى از مردان بزرگ ، در تنهايى پرورش يافته وحتى از ورود در مدارس خوددارى كرده اند.
در واقـع آمـوزشـگـاه هـا براى فراگرفتن تعليمات فنى ضرورى هستند و تا اندازه اى نيز احتياج كـودك را در هـمنشينى ومعاشرت با همسالان خود، مرتفع مى كنند، ولى تعليم و تربيت كودك ، دقـتـى دايـمـى ايـجـاب مـى كـنـد كـه جز به وسيله پدر و مادر تامين نمى شود، چه فقط اينان ـمـخـصوصامادرـاز آغاززندگى ، خصايص بدنى و روانى و استعدادهاى كودك راـكه پرورش آنها بايد هدف تعليم و تربيت قرارگيردـ شناخته اند.
خـبط بزرگ اجتماع امروزى در سنين كودكى ، كودكستان و دبستان را جايگزين كانون خانواده و دامان مادر كرده است .
اين امر را بايد معلول خيانت زنان دانست .
مادرانى كه كودكان خود را به كودكستان مى سپارند تا به شغل ادارى و هوا و هوس و تفننات ادبى و هـنـرى خـود بـپـردازنـد و يا فقط وقت خود را دربازى بريج و سينما به بطالت بگذرانند، سبب خاموشى اجاق هاى خانوادگى مى شوند كه كودكان در آنها بسى چيزها فرامى گيرند.
بـچه سگ هايى كه در لانه بزرگ زندگى مى كنند، رشدشان خيلى كمتر از آنهاست كه در آزادى به دنبال پدر و مادر خود مى دوند.
هـمـچـنـين رشد كودكانى كه در ميان خانواده خود به سر مى برند، بيشتر از اطفالى است كه در مدارس شبانه روزى بين همسالان خود زندگى مى كنند.
كودك به زودى شالوده خصايص بدنى و عاطفى و روانى خود را در قالب شرايط محيط مى ريزند و بدين جهت از كودكان همسن خود چيزهاى كمترى ياد مى گيرد و وقتى به صورت واحد گمنامى درمدرسه تنزل نمود، خوب رشد نمى كند.
براى پرورش صحيح ، هرفرد محتاج به تنهايى نسبى و توجه اجتماع كوچك خانوادگى است .

پرستارى بچه ها مـتاسفانه طرز قضاوت ما درباره تربيت كودك ، به قدرى به ابتذال گراييده است كه حد و حسابى ندارد.
افـرادى كـه بـدون فهم و تشخيص ، براى به فساد كشانيدن زن و بيزار ساختن او از وظيفه اصلى ، مى گويند كه نبايد زن ماشين جوجه كشى باشد، به عالم انسانيت خيانت مى كنند.
آنها هدفى جز ارضاى غرايز جنسى خود ندارند.
احساس مى كنند كه اگر زن به وظيفه اصلى خود بپردازد، ديگر محيط رسواى اختلاط و بى بند و بارى وجود نخواهدداشت ، تا از زنان كامجويى كنند.
زنى كه بخواهد مادر و پرستارباشد، زنى كه براى محيط گرم خانواده ارزش قائل باشد، ديگر نمى تواند مثل زنان فاسد، جوانان و مردان هوسباز رابه دنبال خود بكشاند.
زندگانى را به رنگ هوس در آوردن ، هنر نيست .
هـنـر ايـن اسـت كـه واقـعــا وظيفـه را تشخيـص داد و بـه كـار بسـت ، هـرچنـد مشكلاتـى هـم دربـرداشتـه باشد.
ويـل دورانت مى نويسد : زنان و مردان باحيثيت ، مشكلات پيش آمده را حل مى كنند، زيرا مى دانند كه نظير اين مشكلات ، در ميدان هاى جنگ ديگرزندگى نيز هست .
آنها وقتى پاداش اين كار را مى گيرند كه سال هاى سخت از خود گذشتگى و سازگارى متقابل را پـشـت سـر گـذارده انـد و مـحـبـتـى محكم و پايداربه وجود آورده اند كه جوش آن از پرستارى بـچه هاست ، وقتى است كه همكارى در حوادث گوناگون زندگى ، جاى شور و شهوت جسمانى رافراگرفته و دو روح و دو دل به هم آميخته است .
اگر از اين آزمايش معنوى گذشتند، كمال عشق را درك خواهندكرد.
اين كمال ، بدون داشتن فرزند دست نمى دهد.
باز بايد گفت كه ازدواج به خاطر فرزند داشتن پديدآمده است .
ازدواج تـنـها براى اين نيست كه زن و مرد را به هم پيوند دهد، بلكه مقصودى ديگر هم دارد و آن ايـن كـه زندگى نوع خود را با ايجاد پيوند صداقت ومواظبت ميان پدر و مادر و فرزند تامين كند، اگرچه آزادى از قيود اجراى وظايف و وصول به غايات ، طبيعى است و به همين جهت زن بى فرزند درنظر ما مطعون است و ما را قانع نمى سازد كه او معناى حيات و رضايت را دريافته است .
اگـر زنـى بـه جز مادرى ، كارى پيداكند كه نيروى خود را مصروف آن سازد و حياتش را به كمال رساند، عيبى ندارد و طبيعت آن را مى پذيرد، اما اگرمقصد و هدفى نداشته باشد و چيزى توجه او را جلب نكند، براى آن است كه بر غرض طبيعى عشق ، پشت پا زده است .
به قول نيچه : زن ، معمايى است كه حل آن بچه داشتن است .
از پيامبر بزرگ اسلامر نقل شده است كه : بهترين زنان شما، زنى است كه : زاينده ، مهربان ، پاكدامن ، بـراى ديگران متكبر و براى شوهر متواضع باشد،در برابر شوهر به خودنمايى و جلوه گرى پردازد و در برابر ديگران خود را پوشيده بدارد، زنى كه سخن شوهر را بشنود و فرمان او را اطاعت كند ودر خلوت ، خود را در اختيار همسر خود قرار دهد.
انحراف زن از وظيفه اصلى خود، در نظر پيشواى اسلام بسيار ناپسند است .
جامعه اى كه زن را به هركارى بگمارد جز به كار اصلى ، مرگ برايش بهتر از زندگى است .
زنى كه وظيفه مادرى را فداى مقام ، شهرت ، نفوذ و هوس نمايد، هنرى ندارد.
عالى ترين و گرانمايه ترين هنر زن ،هنر مادرى است .
پـيـامـبر اكرمر مى فرمايد : هرگاه زمامداران شما بدان و ثروتمندان شما بخيلان باشند و كارهاى شما به دست زنان سپرده شود، شكم زمين براى شمابهتر از روى زمين است .

زناشويى بدون فرزند اگـر ادعا كنيم كه ازدواج ها به جهت بقاى نسل انجام مى شود و زن و مردى كه اين پيمان مقدس را امـضـا مـى كـنـنـد وسيله اى هستند براى پيدايش انسان هاى بعدى ـانسان هايى كه تدريجا رو به تكامل مى روند و به مراحل عالى انسانيت نايل مى شوند ـ سخنى به گزاف نگفته ايم .
خانواده هاى كم فرزند و بى فرزند، از گرمى ونشاط، كم بهره هستند.
حتى خانواده هاى بى فرزند، از وضع طبيعى خارج شده اند.
زنـان ومـردانى كه به سن پيرى رسيده اند و هياهو و جيغ و فرياد كودكان ، آرامش زندگى آنها را برهم نزده است ، انسان هاى پژمرده ، بدبين ، عصبانى وناكام به نظر مى رسند.
ما رمز خلقت را نشناخته ايم .
قوانين آفرينش ، اقتضا مى كند كه محيط خانواده را فرزندان بازيگوش و پرسروصدا و فضول ، تنوع بخشند.
جـالـب ايـن جـاسـت كـه بـرخلاف تصور بسيارى از پدران و مادران ، بچه هاى ساكت وخاموش و سربه راه ، چندان طبيعى و عادى نيستند و نمى توان براى آنها آينده اى درخشان پيش بينى كرد.
در روايـات اسـلامـى آمـده اسـت كه : مستحب است كودكان را به بازى و سرگرمى هاى بچه گانه واداشت تا در بزرگى بردبار باشند.
اين حقايق را نمى توان ناديده گرفت .
قـوانـيـن دقـيـق خلقت را نمى توان از نو نوشت و به تصويب قوه هاى مقننه رسانيد و با سرنيزه و ارعاب ، به كاربست .
سعادت و سلامت و اعتدال انسان ها ايجاب مى كند كه اين قوانين را كشف و از آنها پيروى كنيم .
فـرار از مسئوليت هاى خانوادگى و تربيت اولاد، دهن كجى به قوانين خلقت است ، از اين رو از امام هـادى للّه نقل شده است كه انگشترى نقره اى را بانگين فيروزه تهيه كنيد و بر روى آن بنويسيد رب لاتذرنى فردا وانت خيرالوارثين ، پروردگارا مرا تنها مگذار.
تو بهترين وارثانى .
اين جمله قسمتى از آيه ٨٩ سوره انبيا درقرآن كريم است واز زبان يكى از پيامبران (حضرت زكريا) نقل شده است و به خوبى ثابت مى كند كه سعادت خانواده ، با وجود فرزند بهتر تامين مى شود.
وجود فرزند، ضامن كوشش و تلاش انسان است .
اگـر فرزند نباشد، انسان ـبه خصوص در اواخر عمرـبه چه اميدى به كوشش و تلاش بپردازد؟ چرا زحـمـت بـكشدورنج برد و خواب خوش و شيرين را برخود حرام سازد؟براى رفاه فرزندان است كه انسان تا آخرين نفس ،كار مى كند و به عمران و آبادى و ترقى مملكت كمك مى كند.
اگـر فرزند و علاقه سرشار والدين به او نبود، اين همه كوشش هاى پى گير و خستگى ناپذير معنى نداشت .
ديـن كـه بـا نـاموس خلقت و سرشت آدمى هماهنگى كامل دارد، بر همين موضوع تاكيد كرده و محبت به فرزند را يكى از كارهاى پسنديده اعلام داشته است .
على (ع) فرمود : كسى كه فرزند خود را ببوسد، براى او پاداشى نيكوست .
برنامه دين به اين منظور تنظيم شده است كه انسان با خداوند بزرگ ، رابطه بندگى داشته باشد و آنـى ازياد او غافل نشود، ولى اجراى اين برنامه ،،تنهابه تسبيح و سجاده و دلق نيست ، بلكه خدمت به خلق نيز قسمتى از اين برنامه را تشكيل مى دهد.
ايـن جـاسـت كـه مـى بينيم از نظر آيين اسلام ، محبت به فرزند و كوشش و كار براى رفاه خانواده خدمت ونوازش ، از اهم كارهاى دينى به شمارآمده است .
پـيـامـبر بزرگ اسلامر فرمود : كسى كه به بازار برود و هديه اى خريدارى كند و براى خانواده خود ببرد، مانند كسى است كه براى گروهى نيازمندصدقه اى برده باشد.
او بايد در موقع هديه ، دختران را بر پسران مقدم دارد، زيرا كسى كه دخترى را شادگرداند گويى يكى از اولاد حضرت اسماعيل را از بردگى آزادساخته است .
بـرنـامـه فرزند دارى كه لازمه حيات و سعادت است ، هنگامى تكميل مى شود كه انسان ، فرزندان خـود را بـى دريغ از محبت و احسان خود،برخوردارگرداند و از اعمال تبعيض و تخلف از وظايف انسانى خوددارى كند.
پـيـامـبـربـزرگ اسـلامـرفـرمـود : در نـيـكـى و مـحـبت ، ميان فرزندانتان به عدالت رفتاركنيد، همان طورى كه دوست مى داريد كه آنها نيز ـپس ازبزرگ شدن ـدرباره شما به عدالت رفتاركنند.

سخنى از ويل دورانت وى مـى نـويـسـد : ملاحظه كنيد كه زناشويى بى فرزند، چگونه پژمرده است و چگونه پس از آوردن فرزند، شكفته مى گردد.
ازدواج پيش از داشتن فرزند، قراردادى است براى آماده ساختن آسايش جسمانى متقابل ، ولى پس از بچه دارشدن ، معناى حقيقى خود را به دست مى آورد.
فـرزند مقام خود را در كل ، بالاتر مى برد و مانند آبى است كه به پاى گياهى مى ريزند تا آن را تازه و شكفته گردانند.
زن در مـيان رنج و زحمت و نگرانى و جنجال ، رضايت عجيبى حس مى كند كه نظير لذت معنوى است .
او هـنـگـام تـجمل پرستى و بيكارى خود، چنين خوشبخت نبود و اين وظيفه و تكليف جديد، او را چنان كامل مى كند كه حاضراست حتى خود رافداى اجتماع كند.
مرد در اين حال كه به او مى نگرد، عشقش تازه مى گردد.
اين ديگر آن زن پيشين نيست .
اين زنى است كه ذخاير و توانايى هاى تازه اى به دست آورده است ، و چنان شكيبا و مهربان شده است كه حتى در هنگام هيجان و شدت عشق نيز،سابقه نداشته است .
گـرچـه رنـگـش كمى پريده است و قد و بالايش در نظر ديدگان دريده و شوخ ،كمى تغيير يافته اسـت ،امـا درنـظر شوهرش همچون كسى است كه ازچنگال مرگ برگشته و هديه گرانبهايى با خودآورده است .
ايـن هديه اى است كه مرد هرگز نخواهدتوانست زنش را براى آن ـچنان كه شايسته است ـ پاداش دهد.
رنج و زحمت كار، از آن پس به شيرينى و گوارايى بدل مى گردد و مانند كاركردن زنبورانى است كه به دنبال شهد مى گردند.
خـانه اى كه تا آن وقت ، چهار ديوار و تخت خوابى بيش نبود، جوانى از سر مى گيرد و پراز خنده و نشاط مى گردد.
مرد نخستين بار خود را كامل و تمام حس مى كند،زيرا مرد نه تنها با داشتن فرزند، وظيفه خود را در اجـتماع ، مانند يك عضو اجتماع و يك فرد درنوع انجام مى دهد، بلكه خود را كامل هم مى كند، مگر آن كه نابغه باشد، در اين صورت ، عشق و كمال او در توليد عقلانى است .
مـرد با داشتن فرزند، مسئوليتى را مى پذيرد كه او را پخته مى كند و افقش را وسيع ترمى سازد و از يك غريزه پدرى عميق ـكه ناگهان فرا رسيده است ـلذت مى برد.
دوسـتـى مـيـان فـرزنـدان ، او را در سـال هـاى پـيـرى تسليت مى دهد و تا اندازه اى هم بر مرگ غـلبه مى كند، زيرا جاروب مرگ فقط گوشت واستخوان پوسيده ما را دور مى اندازد، تا راه را براى جوانان پاك كند، اما روح و زندگى ما در بدن همين جوانان در جريان است .
ما فقط قسمتى از خود را به گورمى سپاريم و قسمتى ديگر كه از گوهرماست و با دست و مراقبت ما پرورش يافته است ، بايدبماند و در جريان تازه اى از حيات ، مجسم شود.
كـودكان ما را دچار رنج و محنت مى سازند و شايد هم ما را دل شكسته و مايوس كنند، اما مطمئنا لذتى به ما مى بخشند كه از لذت و جذبه عشق بالاتراست .
بگذار تا مرد به كمال برسد.
اين كمال در تنهايى وجدايى ورقابت بى رحمانه نيست ، بلكه در وسعت دادن به افق نفس است و در آن است كه انسان بيش از آنچه مى گيرد، ببخشد،چنان كه كار محب صادق همين است .
اين كمال در آن است كه مانند پدران ديگر، در رنج نوع شركت كند و در حيات جاودانى و مستمر نوع ، به رضا و رغبت به تحليل رود.
مرد در اين همكارى ميان جز و كل ، و نوع و فرد، جوهر اخلاق و سر موجودات زنده را خواهد يافت و راه ساكت و خلوتى براى سال هاى خوشبختى پيدا خواهد كرد.

خلاصه كلام اينك سخن نويسنده ، در شرف اتمام است .
طى بحث هاى مختلف كتاب ، كوشش كرديم كه تا حدود توانايى ، راهى را كه نتيجه قرن ها مطالعه و پيشرفت علمى انسان است ، به پدران ،مادران ،آموزگاران و دبيران نشان دهيم .
ادعـا نـمـى كنيم كه كارما و بحث هاى ما همه جانبه و خالى از نقص است بلكه انتظارداريم صاحب نظران و آنان كه در اين راه ، تجاربى دارند ما راازنظرهاى انتقادى و اصلاحى خود بى خبر نگذارند.
اطـمـيـنـان داشته باشند كه اگرتوفيقى براى ادامه اين سلسله مباحث ضرورى و لازم اجتماعى بـه دسـت آيـد و يـا اگـر بـه طـبـع مجدد اين كتاب ، نيازى احساس شود، از نظريات آنها استفاده خواهيم كرد.
دلـيل اين انتظار اين است كه انسان موجودى پيچيده است و از طرف ديگر، افراد مختلف انسان را نيز نمى توان به يك چشم نگريست .
اختلافات جسمى و روحى افراد بى شمار است .
حتى يك فرد در تمام مراحل زندگى ، وضعى يك نواخت ندارد.
ممكن است يك بيمارى ، به طور كلى وضع انسان را منقلب سازد.
دوران طـفـوليت ، جوانى و پيرى ، هر كدام مراحل مختلفى از زندگى يك انسان هستند، ولى اين مراحل مختلف با يكديگر تفاوت كلى دارند.
جوان امروز را نمى توان به صورت همان كودك ديروز مطالعه كرد.
پير سالخورده را نمى توان همان جوان ديروز پنداشت .
بـديـن تـرتيب وضع يك يا چند قانون كلى براى نحوه تربيت ، امكان پذيراست ،اما يك مربى دانا و با تدبير ـ با توجه به آنچه اهل فن گفته و نوشته اندخود موقع شناس و احيانامبتكر است .
او مى داند در هر موردى چگونه رفتارى داشته باشد كه مفيد و موثر در پيشرفت برنامه هاى تربيتى او باشد.
دراين ميان ، نقش مادران بيش از همه حساسيت دارد.
مادران باخرد و راى هستند كه مى توانند كودكان خود را دانا و لايق بپرورانند.
آنان نخستين آموزگار و آغوش گرمشان نخستين آموزشگاه است .
در اين جا براى تجليل از مقام مادران واقعى و وظيفه شناس ، اشعار زير را به آنها تقديم مى كنيم :

زن از نخست بود ركن خانه هستى / كه ساخت خانه بى پاى بست وبى بنيان اگر فلاطن و سقراط بوده اندبزرگ / بزرگ بوده پرستار خردى ايشان چه پهلوان و چه سالك ، چه زاهد و چه فقيه / شدند يكسره شاگرد اين دبيرستان حديث مهر كجاخواند طفل بى مادر / نظام و امن كجا يافت ملك بى سلطان ؟


۸
تربيت کودک در جهان امروز


پي نوشت ها :
١- ص ٩٥.
٢- آل عمران (٣) آيه ١٤٤.
٣- راغب مى گويد: با زكا و طهارت نفس , انسان به گونه اى مى شود كه در دنيا مستحق اوصاف پسنديده و در آخرت , سزاوار مزد و پاداش مى شودمفردات راغب , ذيل واژه زكى .
٤- شعرا (٢٦) آيه ١٨.
٥- همان , آيه ١٩.
٦- همان , آيه ٢٠.
٧- همان , آيه ٢١.
٨- همان , آيه ٢٢.
٩- اسرا (١٧) آيه ٢٤.
١٠- مفاتيح الجنان , دعاى ابوحمزه ثمالى .
١١- بقره (٢) آيه ١٥١.
١٢- بقره (٢) آيه ١٢٩.
١٣- آل عمران (٣) آيه ١٦٤.
١٤- جمعه (٦٢) آيه ٢.
١٥- مفردات , ذيل واژه زكى .
١٦- توبه (٩) آيه ١٠٣.
١٧- ليل (٩٢) آيه ١٧ و ١٨.
١٨- نور (٢٤) آيه ٣٠.
١٩- همان , آيه ٢٨.
٢٠- بقره (٢) آيه ٢٣٢.
٢١- نور (٢٤) آيه ٢١.
٢٢- نسا (٤) آيه ١١٣.
٢٣- شمس (٩١) آيه ٩.
٢٤- اعلى (٨٧) آيه ١٤.
٢٥- مفردات راغب اصفهانى , ذيل واژه فلح .
٢٦- آيات مربوط به هر يك را در بحث اهداف تزكيه مطرح مى كنيم .
٢٧- گفته شد كه در بحث اهداف تزكيه , اين آيات مطرح مى شوند.
٢٨- شمس (٩١) آيه ٩.
٢٩- توبه (٩) آيه ١٠٣.
٣٠- نسا (٤) آيه ٤٩.
٣١- نور (٢٤) آيه ٢١.
٣٢- آل عمران (٣) آيه ٧٧.
٣٣- بقره (٢) آيه ١٧٤.
٣٤- بقره (آيات ١٢٩ و ١٥١) و آل عمران (آيه ١٦٤) و جمعه (آيه ٣). ٣٥- زمر (٣٩) آيه ٤٢, نيز اين آيه : هو الذى يتوفيهكم باليل ويعلم ماجرحتم بالنهار انعام (٦) آيه ٦٠.
٣٦- سجده (٣٢) آيه ١١.
٣٧- نحل (١٦) آيه ٢٨.
٣٨- همان , آيه ٣٢.
٣٩- رعد (١٣) آيه ١٦, آيات ١٠٤ سوره انعام و ٩٦ سوره صافات نيز بر همين مطلب دلالت دارد.
٤٠- در سـوره جمعه (آيه ٢) و سوره بقره (آيه ١٥١) و سوره آل عمران (آيه ١٦٤) تزكيه مقدم شده است و در بقره (آيه ١٢٩) تعليم تقدم يافته است .
٤١- ترجمه تفسير الميزان , ج٢٨ , ص ١٧٩.
٤٢- الميزان , ج١٩ , ص ٣٠٦.
٤٣- شمس (٩١) آيه ٩.
٤٤- اعلى (٨٧) آيه ١٤.
٤٥- توبه (٩) آيه ٧٢.
٤٦- يوسف (١٢) آيه ٢٣, و نيز انعام (٦) آيه ١٣٥.
٤٧- يونس (١٠) آيه ١٧.
٤٨- همان , آيه ٧٧.
٤٩- طه (٢٠) آيه ٦٩.
٥٠- مومنون (٢٣) آيه ١١٧.
٥١- همان , آيه ١.
٥٢- بقره (٢) آيه ٥.
٥٣- اعراف (٧) آيه ٨.
٥٤- همان , آيه ١٥٧.
٥٥- توبه (٩) آيه ٨٨.
٥٦- نور (٢٤) آيه ٥١.
٥٧- روم (٣٠) آيه ٣٨.
٥٨- مجادله (٥٨) آيه ٢٢.
٥٩- حشر (٥٩) آيه ٩.
٦٠- قصص (٢٨) آيه ٦٧.
٦١- بقره (٢) آيه ١٨٩.
٦٢- آل عمران (٣) آيه ٢٠٠.
٦٣- مفردات راغب اصفهانى , ذيل واژه صبر.
٦٤- ترجمه الميزان , ج٤ , ص ١٥٦.
٦٥- همان جا.
٦٦- مائده (٥) آيه ٣٥.
٦٧- مائده (٥) آيه ٩٠.
٦٨- اعراف (٧) آيه ٦٩.
٦٩- انفال (٨) آيه ٤٥.
٧٠- حج (٢٢) آيه ٧٧.
٧١- نور (٢٤) آيه ٣١.
٧٢- جمعه (٦٢) آيه ١٠.
٧٣- راه ورسم زندگى , ص ٥٨.
٧٤- نور (٢٤)آيه ١٩.
٧٥- راه ورسم زندگى ,ص ١٥٤.
٧٦- ناصر خسرو.
ر. ك : مهدى حميدى , بهشت سخن , موسسه مطبوعاتى پيروز, تهران : ١٣٣٧, چاپ دوم , .
٧٧- آل عمران (٣)آيه ١٥٩.
٧٨- شـهيد مطهرى , داستان راستان ,ج١ ,ص ٢٤ك٢٧ به نقل از كحل البصر, ص ٧٠زحخژژرت كب ك.
٧٩- پرورش ذهن , ترجمه احمد آرام , ص ٤.
٨٠- همان ,ص ٩.
٨١- همان ,ص ١٠و١١ش حدژچ س چت ك.
٨٢- همان , ص ١١.
٨٣- همان ,ص ١٣حخخ ‌ردرزحژح چزچح ك.
٨٤- روان شناسى عمومى , نشريه موسسه ملى روان شناسى ,جزوه شماره٣ .
٨٥- فـتـح اللّه امير هوشمند, فلسفه آموزش و پرورش , انتشارات سازمان تربيت معلم و تحقيقات تربيتى , تهران١٣٤٣ , ص ٥٥.
مـتـن انگليسى عبارت فوق چنين است حخژ ح ر زحخژس چ حخژ ح ر حذچخ حخژ ذرزح ژحذرح ژخ ژچ حررخ : ژخ خ ‌ذخخژ ش زحسب .
٨٦- منظور از اميل , همان كودك ايدآلى است كه بايد به روش روسو تربيت شود.
٨٧- فلسفه آموزش و پرورش , ص ٥٥.
٨٨- بـقـره (٢)آيـه ٤٤ ژژخـح خـژرحـح ثـ ژژخـژچـذخ ‌چزت ك ژژخپ چس اك ژژخدچححپ ك ژژخدچزس ژچتك ك.
٨٩- ركك : آلكسيس كارل , راه و رسم زندگى , ص ١٦٥و١٦٦.
٩٠- يك روان شناس روسى طبق محاسبه اى , تعداد اين عوامل را در هر لحظه تا ٣٦٠٠٠مى رساند, ژزرردآ, ش حسحا ذخرپ .
٩١- جـان ديـوئى , مـقـدمـه اى بـر فلسفه آموزش و پرورش , ترجمه ١ك ح ك آريان پور, انتشارات كتابفروشى تهران , تهران١٣٤١ , ص ٥٩.
٩٢- ص ٤٢٣.
٩٣- بحار الانوار, ج٢٣ ,ص ١١٤.
٩٤- همان جا.
٩٥- همان ,ص ١١٣.
٩٦- صـاحب قابوسنامه ككيكاوس ابن اسكندر, ملقب به عنصر المعالى كاز خاندان زياراست كه در گرگان و طبرستان سلطنت داشتند.
٩٧- نقل از تاريخ فرهنگ ايران .
٩٨- همان جا.
٩٩- همان جا.
١٠٠- همين كتاب , ص ٧٠.
١٠١- راه ورسم زندگى ,ص ١٦٤.
١٠٢- بحار الانوار, ج١٠٤ ,ص ٩٥,سفين;١٢٧;رذچ&البحار,ج٢ ,ص ٦٨٤.
١٠٣- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , نامه٢٨ , ص ٩٠١.
١٠٤- سفين;١٢٧;رذچ&البحار, ج٢ ,ص ٥٢٨.
١٠٥- همان , ج٢ ,ص ٥٢٨.
١٠٦- مـهـدى جـلالـى , روان شـنـاسـى كودك , انتشارات دانشگاه تهران ,چاپ سوم , تهران١٣٤٢ , ص ٤٢٦ش ژخزس ح حژ ك.
١٠٧- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , نامه ٥٣, ص ٩٩٨.
١٠٨- سفين;١٢٧;رذچ&البحار,ج٢ ,ص ٥٢٨.
١٠٩- همان , ج١ ,ص ٧٠٩.
١١٠- مـسـعـود رضوى , روان شناسى رشد و پرورش كودك , سازمان انتشارات و خدمات فرهنگى , تهران بى تا, كتاب دوم , ص ٤٦.
١١١- روان شناسى عمومى , نشريه موسسه ملى روان شناسى , جزوه شماره ٨.
١١٢- جـان ديـوئى , مـقـدمـه اى بـر فـلـسـفه آموزش و پرورش , ترجمه اكح كآريانپور, انتشارات كتابفروشى تهران , تهران١٣٤١ , ص ١٣.
١١٣- روان شناسى عمومى , نشريه موسسه ملى روان شناسى , جزوه شماره ٨.
١١٤- جان ديوئى , مقدمه اى بر فلسفه آموزش و پرورشص ٥٢.
١١٥- همان , ص ٥١.
١١٦- همان , ص ٧٤.
١١٧- عيسى صديق , تاريخ فرهنگ اروپا چاپ پنجم , تهران ١٣٥١, ص ٦.
١١٨- روم (٣٠) آيه ١٢.
١١٩- سوره فاطر (٣٥) آيه ٢٨.
١٢٠- عيسى صديق , تاريخ فرهنگ اروپا, ص ١١٥ذرژزحذب ك.
١٢١- امير هوشمند, مقدمه اى بر فلسفه آموزش و پرورشص ٥٥.
١٢٢- هـمـان ,ص ٥٥ك بـراى اين كه معلوم شود اسلام تا چه اندازه كودك را محترم شمرده و براى شـخـصيت او ارزش قائل شده است , ركك :مكتب اسلام , سال ششم , شماره چهارم , بحث در تفسير قرآن ژژخذخرژس درسب ذچ ح ر ژذرژس زس ح س ب حدژخح ذخرخ ‌ك ك.
١٢٣- بـرخى از روان شناسان بر همين اساس مى گويند:چون طول دوران كودكى مردان بيش از زنان است , معلوم مى شود كه جنس مرد كامل تر ازجنس زن است .
در مـورد حـيوانات هم اين نظريه كاملا صادق است , زيرا دوران كودكى حيوانات نسبت به انسان , بسيار كوتاه است و به همين دليل , كمال انسان به مراتب بيش از حيوانات است .
١٢٤- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , حكمت ٧٠, ص ١١١٧.
١٢٥- ساموئيل كينگ (خ ‌خذحد دحس ذچث), جامعه شناسى , ص ٥٢٨.
١٢٦- براى تفصيل اين بحث ر.
ك : دكتر صاحب الزمانى , جوانى پررنج .
١٢٧- روان شناسى كودك , ص ٢٩٦.
١٢٨- روزنامه كيهان , شماره ٦٨٩٢.
١٢٩- روزنامه كيهان , شماره ٦٨٩٢.
١٣٠- روزنامه كيهان , شماره ٦٨٩٢.
١٣١- روان شناسى عمومى , نشريه موسسه ملى روان شناسى , شماره ٣.
١٣٢- ابن هشام , السير;١٢٧;رذچ& النبوي;١٢٧;رذچ&, مطبع;١٢٧;رذچ& مصطفى البانى الحلبى واولاده بمصر, ١٣٥٥ق , ج١ , ص ٢٦٣.
١٣٣- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , خطبه ٢٣٤, ص ٨١١.
١٣٤- همان , ص ١٠١٠.
١٣٥- همان , ص ٩٧٧.
١٣٦- مستدرك الوسائل ,ج١ ,ص ١٤٨.
١٣٧- يوسف (١٢)آيه ٨٧.
١٣٨- روان شـنـاسـى عـمـومـى ,نـشـريـه مـوسسه ملى روان شناسى , جزوه شماره١ حژرچذش ژ ژحژخزحذححك حذرس آك ك.
١٣٩- براى تفصيل بيشتر ر.
ك : روان شناسى كودك , فصل چهارم , ص ١١٥ ك ١٥١.
١٤٠- روان شناسى كودك , ص ١٥٠ و ١٥١.
١٤١- روان شناسى رشد و پرورش كودك , كتاب اول , ص ٨٦ و ٨٧حذژخسخژخژرر ك.
١٤٢- دوقلوها بر دو قسمند: ١ك همانند.
٢ك هـمـزاد, هـنـگامى كه اسپرم مرد و اوول زن با يكديگر مى آميزند و اولين سلول نطفه اى را به وجـود مـى آورنـد, گـاهـى اتفاق مى افتد كه اين سلول ازوسط نصف مى شود, آن گاه هريك به صـورت يـك انـسـان كامل درمى آيند, در اين صورت دوقلوها كه به طور كامل به يكديگر شباهت دارند, همانندناميده مى شوند.
گـاهـى زن بـه جـاى يك اوول ك كه اغلب چنين است ك دو اوول رها مى كند, اين دو اوول با دو اسپرم مرد مى آميزند و هر كدام به صورت يك انسان درمى آيند, در اين صورت , دوقلوها را كه لازم نـيـست با يكديگر شبيه باشند, همزاد مى گويند, اين نوع دوقلوها گاهى از لحاظ جنس هم باهم اختلاف پيدا مى كنند, اما نوع دوقلوهاى همانند, حتى از لحاظ جنس هم با يكديگر تفاوت ندارند, يا هردو پسرند يا هردو دختر.
١٤٣- روان شناسى عمومى ,نشريه موسسه ملى روان شناسان , جزوه شماره٢ .
١٤٤- آلفرد وبر زحچ حج ,ب ححزح دآ (١٧٩٥ك ١٨٧٨) استاد تشريح دانشگاه لايپزيك , براى اولين بـار پـى بـرد كـه درك تـفاوت و تغيير امرى است نسبى و به شئ متغير بستگى دارد, مثلا اگر به كـالايـى كـه بـيـسـت كـيلو وزن دارد, يك كيلو اضافه كنيم , تفاوت وزن كاملا محسوس خواهد بـود,حـال آن كـه بـه كالاى پنجاه كيلويى , بايد تقريبا دو كيلو اضافه نمود تا تفاوت حس شود, به هـمين ترتيب او كسرهايى درست كرد كه براى هريك ازحواس ثابت است , مثلا براى ادراك بصرى روشـنـايـى , كـسـر وبـر, تـقريبا است , يعنى نورى كه به قدرت صد شمع است , بايد به اندازه يك شمع افزايش يابد تا تغيير روشنايى درك شود, اين نسبت براى ذايقه و براى مقايسه بصرى خطوط و بـراى حس عضلانى (مثلا بلند كردن وزنه ها) از تا است , اين اصل كلى نسبت در ادراكها را ككه وبـر كشف كرده بودك فخنر زحذخح حب كث ب (١٨٠١ ك ١٨٨٧) استاد فيزيك دانشگاه لايپزيك , به صورت قانونى عمومى درآورد و به قانون وبر ك فخنر, معروف شد و فرمول آن زخ ‌ردپ ـث است كه ث احساس و پنسبت ثابت و ث محرك است .
١٤٥- روان شناسى كودك , ص ٢٥٦ (پاورقى ). ١٤٦- روان شناسى عمومى , بحث انفعالات و عواطف .
١٤٧- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , حكمت ٨٩, ص ١١٢٧.
١٤٨- ويـل دورانـت ,لـذات فـلـسـفـه , تـرجمه عباس زرياب خويى , شركت سهامى نشر انديشه , تهران١٣٤٤ , ص ٢٠٦.
١٤٩- وسائل , ج٥ , ص ١٢٦.
١٥٠- مستدرك الوسائل , ج١ ,ص ١٤٨.
١٥١- ومـن آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليهها وجعل بينكم مود;١٢٧;رذچ& و رحم ;١٢٧;رذچ& روم (٣٠) آيه ٢١.
١٥٢- عيون اخبارالرضا, ج٢ , باب ٣٠, حديث ١٠٥.
١٥٣- همين كتاب , ص ١٣٦.
١٥٤- نگاهى به تاريخ جهان , ص ٧٨٧.
١٥٥- مجله خواندنيها,سال ٢٧, شماره ٧٦.
١٥٦- لذات فلسفه , ص ١٩٧.
١٥٧- همان , ص ١٩٩, حخ ‌ذچد حژذچپ.
١٥٨- شـيـخ مـصـلح الدين سعدى شيرازى , كليات سعدى ,تصحيح محمد على فروغى , ققنوس , تهران١٣٧٦ , ص ٢٤.
١٥٩- همان .
١٦٠- نگاهى به تاريخ جهان , ص ٩٢٦.
١٦١- كارلايل , زندگانى حضرت محمدر, پاورقى هاى مرحوم چرندابى .
١٦٢- مجادله (٥٨) آيه ١١.
١٦٣- الشافى ,ص ١٣٧.
١٦٤- عـلـى اكبر سياسى , روان شناسى پرورشى , موسسه مطبوعاتى اميركبير, تهران١٣٣٤ , چاپ دهم , ص ٢٠٦.
١٦٥- روان شناسى كودك , ص ٢٨٨ ك ٢٩٠.
١٦٦- روان شناسى پرورشى , ص ٢١٠.
١٦٧- يونس (١٠) آيه ٦٢.
١٦٨- فصلت (٤١) آيه ٣٠.
١٦٩- نازعات (٧٩) آيه ٤٠و٤١.
١٧٠- تاريخ فرهنگ ايران , فصل ٣و٧.
١٧١- مقدمه اى بر فلسفه آموزش و پرورش , ص ٩٤.
١٧٢- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , حكمت ٣٩١, ص ١٢٧٤.
١٧٣- راه ورسم زندگى , ص ١٧١.
١٧٤- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام ,حكمت ٤٤١, ص ١٢٩٣.
١٧٥- حجرات (٤٩) آيه ١١.
١٧٦- لاتديموا النظر الى اهل البلا والمجذومين , فانه يحزنهم (سفين;١٢٧;رذچ& البحار, ج١ , ص ١٤٨, جذم ). ١٧٧- روان شناسى عمومى , جزوه شماره ٧.
١٧٨- نهج البلاغه , ترجمه و شرح فيض الاسلام , حكمت ٤١٤, ص ١٢٨٤.
١٧٩- همان , حكمت ٣٩٨, ص ١٢٧٧.
١٨٠- روان شناسى كودك , ص ٢٩٢.
١٨١- لذات فلسفه , ص ٢٢٨, ددحت .
١٨٢- همان جا.
١٨٣- ساموئيل كينگ , جامعه شناسى , ص ٢٦٨ك٢٧٤.
١٨٤- انفال (٨) آيه ٢٢.
١٨٥- سفين;١٢٧;رذچ&البحار, ١٩٧.
١٨٦- ص ١٣و١٤.
١٨٧- راه ورسم زندگى , ص ١٦٦.
١٨٨- همان , ص ٤٩و١٦٠.
١٨٩- همان جا.
١٩٠- همان جا, ژحدزحب .
١٩١- بقره (٢) آيه ٢٥٧.
١٩٢- تحريم (٦٦)آيه ٦.
١٩٣- الـمـيرزا محمد المشهدى , كنزالدقائق چاپ موسس;١٢٧;رذچ& النشر الاسلامى , ج١٠ , ص ٥١٣ به نقل از كافى , ج٥ , ص ٦٢.
١٩٤- همان , به نقل از تفسير على بن ابراهيم , ج٢ , ص ٣٧٧.
١٩٥- ايـن كـتاب در سال هاى پيش از انقلاب در دبيرستان ها تدريس مى شد و مطالبى كه در اين مورد گفته شده , مربوط به آن سال هاست .
١٩٦- فارسى سال اول دبيرستان , ص ٤٩و٥٠و٥١ (از كتب درسى قبل از پيروزى انقلاب ). ١٩٧- روزنامه كيهان ,شماره ٧٥٢٩.
١٩٨- راه ورسم زندگى , ص ٩٩و١٠٠.
١٩٩- همان جا.
٢٠٠- نهج البلاغه , شرح و ترجمه فيض الاسلام ,نامه ٣١, ص ٩١٢.
وانـما قلبالحدث كالارض الخالى ;١٢٧;رذچ&, ما القى فيها من شئ قبلته فبادرتك بالادب قبل ان يقسوقلبك ويشتغل لبك .
٢٠١- راه و رسم زندگى , ص ١١٢.
٢٠٢- روزنامه اطلاعات , مورخ ٢٧.
٨.
٤٧.
٢٠٣- روزنامه كيهان ,مورخ ٢٨.
٩.
٤٧.
ژخژش خرررش ب .
٢٠٤- روان شـنـاسـى كـودك , ص ٢٥٢, ژس ذچـدچـخـژررش ب , ژحـخرزش خث , ژس ذش خث , دچحذخت .
٢٠٥- راه ورسم زندگى , ص ٩٩.
٢٠٦- سفين;١٢٧;رذچ& البحار, ج١ ,ص ٤١١.
٢٠٧- لغتنامه دهخدا, ج٣ , ص ٦٨١, مدخل ابو على مسكويه .
٢٠٨- نهج البلاغه , شرح و ترجمه فيض الاسلام , حكمت ٣٧, ص ١١٠٤.
٢٠٩- پرورش ذهن , ص ٢٣٥.
٢١٠- حجرات (٤٩) آيه ١٣.
٢١١- سفين;١٢٧;رذچ&البحار, ج١ ,ص ٤٣٢, ش ژخسخژچدحث.
٢١٢- روزنامه اطلاعات (چهارشنبه ١٧. ٢. ١٣٤٨), زيـرعـنـوان زنـان آمـريـكايى بى وفا شده اند مى نويسد:يك جامعه شناس امريكايى در يك گـزارش تحقيقى نشان داده است كه خيانت زنان امريكانسبت به شوهران خويش كبه خصوص در ميان زنان جوان كروزافزون شده است .
دليل عمده اين افزايش بى وفايى زنان , به نظر جامعه شناس مزبور, استقلال مالى زنان است .
اما يك دليل ديگر, تغيير در گرايش زنان به مساله جنسى است كه آن را بيشتر تفريح مى شمارند تا جزو وظايف زناشويى .
تـحـقـيـق مـزبـور نـشـان داده است كه روحانيان و اخلاقيون نيز بيش از پيش از بى وفايى زنان چـشـم پـوشـى مـى كـنـنـد و ديگر در دادگاه ها, خيانت دليل عمده تقاضاى طلاق نيست , بلكه بدرفتارى علت آن است .
گزارش مزبور در انجمن روان پزشكان امريكا قرائت شده است .
٢- ١٣٤٨)مى نويسد:مونته پولچانو كپليس ايتاليا در اين شهر سـه هـنرپيشه زن و سه نفر هنر پيشه مرد ايتاليايى را يك جا توقيف كرد و به زندان فرستاد, زيرا آنها درنمايش خود در تئاتر بوليابو جلو چشم تماشاگران , تقليد همخوابگى را در مى آوردند.
پليس آنها را به اعمال منافى عفت در انظار عام متهم كرده است .
پـلـيـس عـقـيـده دارد كـه هنرپيشگان , صحنه هاى عمل جنسى را بسيار نزديك به واقعيت اجرا كرده اند.
٢١٤- زنـى بـه نـام سـيـده هـمسر فخرالدوله ,كه چون شوهرش وفات يافت و پسرش مجدالدوله كـوچـك بـود,خـود بـه نام پسرش زمامدارى كرد وهنگامى كه سلطان محمود غزنوى براى توسعه قـلمرو خود, او را دعوت به جنگ يا تسليم شدن كرد, در جواب نوشت :من با تو جنگ مى كنم , اگر مـراشـكـست دهى كارى نكرده اى , مى گويند زنى را شكست داده است و اگر تو را شكست دهم درهمه جا شهرت مى يابم كه پادشاه مقتدرى چون تو راشكست داده ام -ر.
ك : تاريخ گزيده , ص ٣٩٠ ك ٣٩٣ و٤٢٦ ك ٤٢٧.
٢١٥- اسرا (١٧)آيه ٢٣:(وقضى ربك ااياه وبالوالدين احسانا اما يبلغن عندكالكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف ولا تنهرهماوقل لهماقولاكريما). ٢١٦- سـفـيـنـ;١٢٧;رذچ&الـبـحـار,ج٢ ,ص ٦٨٦:(جـا رجـل الى رسولاللّه فقال يا رسولاللّه : من ابر؟ قال : امك قال :ثممن ؟ قال : امك , قال : ثم من ؟قال امك ,قالثم من ؟ قال : اباك .
٢١٧- الـشـافـى , ج٢ ,ص ١٤٩:جا رجل الى النبير فقال : يا رسولالل ه , ما حق ابنى هذا؟ قال : تحسن اسـمـه وادبـه ووضعه موضعا حسنا, وعنه ريلزم الوالدين م ن العقوق لولدهما ما يلزم الولد لهما من عقوقهما.
٢١٨- هرمان هارل هورن , فلسفه تربيت , ترجمه احمد آرام , تهران١٣٤٧ , ص ١٣٦.
٢١٩- شماره ٦٧.
٢٢٠- ابن هشام , السير;١٢٧;رذچ& النبوي;١٢٧;رذچ&, ج٣ , ص ٧١, چاپ مصر, ١٣٥٥ ق .
٢٢١- الشافى , ج٢ ,ص ١٢٨:ما من لبن رضع به الصبياعظم برك;١٢٧;رذچ& عليه من لبن امه .
٢٢٢- بقره (٢) آيه ٢٣٣.
٢٢٣- الشافى , ج٢ , ص ١٤٨: الرضاع واحد وعشرون شهرا, فما نقص فهو جور على الصبى .
٢٢٤- سفين;١٢٧;رذچ& البحار, ج١ , ص ٥٢٣: (تخيروا للرضاع كما تتخيرون للنكاح , فان الرضاع يغيرالطباع ). ٢٢٥- آلـكـسـيـس كـارل , انـسـان موجود ناشناخته ,ترجمه دكتر پرويز دبيرى ,كتابفروشى تاييد, اصفهان١٣٤٦ , چاپ چهارم , ص ٣٣٤.
٢٢٦- همان ,ص ٢٦٩.
٢٢٧- سـفـيـنـ;١٢٧;رذچ&الـبحار,ج٢ ,ص ٦٨٤:من سعاد;١٢٧;رذچ& المر الزوج ;١٢٧;رذچ&الصالح ;١٢٧;رذچ& والمسكن الواسع والمركب الهنبئ والولدالصالح .
٢٢٨- انسان موجود ناشناخته , ص ٢٨٢و٢٨٣.
٢٢٩- لذات فلسفه , ص ١٨٨ك١٨٩.
٢٣٠- سفين;١٢٧;رذچ&البحار, ج٢ ,ص ٥٨٦: خير نسائكم الولود الودود العفيف ;١٢٧;رذچ& العزيز;١٢٧;رذچ& فى اهلها, الذليل;١٢٧;رذچ& مع بعلها, المتبرج;١٢٧;رذچ&مع بعلها, الحصان عن غيره , التى تسمع قوله وتطيع امره , واذا خلابها بذلت له ما اراد منها.
٢٣١- واذاكـان امـراوكم شراركم واغنيائكم بخلاوكم واموركم الى نسائكم فبطن الارض خير لكم من ظهرهها (تحف العقول عن آل الرسول , چاپ نجف اشرف , ص ٢٦). ٢٣٢- همان , ج٢ ,ص ٣٢٤: يستحب عرام;١٢٧;رذچ&الغلام فى صغره ليكون حليما فى كبره .
٢٣٣- همان , ج٢ ,ص ٦٨٤.
٢٣٤- همان , ج٢ , ص ٨٦٤: من قبل ولده كان له حسن;١٢٧;رذچ&.
٢٣٥- هـمـان , ج٢ ,ص ٦٨٥: من دخلالسوق فاشترى تحف;١٢٧;رذچ& فحملها الى عياله كان كحامل صدق ;١٢٧;رذچ& الى قوم محاويج وليبد بالاناث قبل الذكور فانه من فرح انثى ف كانما اع تق رقب ;١٢٧;رذچ& منولد اسماعيل .
٢٣٦- همان , ج٢ ,ص ٦٨٤:اعدلوا بين اولادكم كما تحبون ان يعدلوا بينكم فى البر واللطف .


۹