ویژگی های معلم خوب

ویژگی های معلم خوب0%

ویژگی های معلم خوب نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تعلیم و تربیت
صفحات: 9

ویژگی های معلم خوب

نویسنده: آيت الله حسين مظاهرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 9
مشاهدات: 13122
دانلود: 258

توضیحات:

ویژگی های معلم خوب
  • پيشگفتار

  • درس اول : مقام و منزلت معلّم

  • خلاصه ى درس اول

  • درس دوم : والاترين عبادت

  • خلاصه ى درس دوم

  • درس سوم : امانتدارى

  • خلاصه ى درس سوم

  • درس چهارم : راءفت و مهربانى

  • خلاصه ى درس چهارم

  • درس پنجم : مراعات آداب و رسوم اجتماعى

  • خلاصه ى درس پنجم

  • درس ششم : نشاط و شادابى

  • خلاصه درس ششم

  • درس هفتم : سعه ى صدر

  • خلاصه ى درس هفتم

  • درس هشتم : اخلاص

  • خلاصه ى درس هشتم

  • درس نهم : شخصيت از ديدگاه اسلام

  • خلاصه ى درس نهم

  • درس دهم : شخصيت از ديدگاه ساير مكاتب

  • خلاصه ى درس دهم

  • درس يازدهم : هدف از خلقت انسان

  • خلاصه ى درس يازدهم

  • درس دوازدهم : مراعات شخصيت ديگران

  • خلاصه ى درس دوازدهم

  • درس سيزدهم : سئوال (توقع بيجا)

  • خلاصه ى درس سيزدهم

  • درس چهاردهم : تخصص و تعهد

  • خلاصه ى درس چهاردهم

  • درس پانزدهم : معلومات عمومى

  • خلاصه ى درس پانزدهم

  • درس شانزدهم : تقوا

  • خلاصه ى درس شانزدهم

  • درس هفدهم : چه چيز قادر به كنترل غرايز انسان است ؟

  • خلاصه ى درس هفدهم

  • درس هجدهم : وجدان اخلاقى (1)

  • خلاصه ى درس هجدهم

  • درس نوزدهم : وجدان اخلاقى (2)

  • خلاصه ى درس نوزدهم

  • درس بيستم : وجدان اخلاقى (3)

  • خلاصه ى درس بيستم

  • درس بيست و يكم : قانون

  • خلاصه ى درس بيست و يكم

  • درس بيست و دوم : امر به معروف و نهى از منكر (1)

  • خلاصه ى درس بيست و دوم

  • درس بيست و سوم : امر به معروف و نهى از منكر (2)

  • خلاصه ى درس بسيت و سوم

  • درس بيست و چهارم : ايمان

  • خلاصه ى درس بيست و چهارم

  • پي نوشت ها

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 13122 / دانلود: 258
اندازه اندازه اندازه
ویژگی های معلم خوب

ویژگی های معلم خوب

نویسنده:
فارسی
ويژگى هاى معلّم خوب


ويژگى هاى معلّم خوب

درسهائى از استاد آيه الله حسين مظاهرى


پيشگفتار
بسم اللّه الرحمن الرحيم
اوراق تاريخ مشحون از نبردها و مصائبى است كه عمدتا بر اثر سركشى و طغيان نفس بشر پديد آمده اند. ديروز صداى چكاچك شمشيرها و امروز غرّش هواپيماها و تانك ها را كسانى بر پا مى كردند و مى كنند كه يا اصولا تعليم نديده اند و يا اگر هم تعليمى در كار بوده است ، تهذيب و تاءديب نفس ‍ را بدان راهى نبوده است .
از آغازين روز پيدايى انسان ، هزاران پيامبر از سوى خداوند تبارك و تعالى بر انگيخته شدند تا وسيله ى هدايتش باشند و او را از مسير ضلالت به طريق پاك الهى راهنمايى كنند. معلّم هايى كه به همراه معجزاتى عظيم و احكامى رهايى بخش ، سختى ها را به جان خريدند و مرارت هاى صعب و جانفرسا را متحمل شدند، قوم گمراهان را موعظه نمودند و به ستيز با طاغوتيان برخاستند تا آنكه بر مرتفع ترين قلل هدايت ، انوار مشعشع آخرين فرستاده ى الهى حضرت محمد (ص) پديدار گشت .
والاترين رسول حق زمانى به ابلاغ رسالتش پرداخت كه حتى در كعبه - اين يادگار ابراهيم بت شكن - انواع بتان خانه گزيده بودند و قوم جاهليت در حضيض نكبت و خوازى غوطه ور بود. در موقعيتى چنين خطير، بر تارك مواعظ آن حضرت اين جمله مى درخشيد كه "بعثت للتّعليم" و هدف از بعثت حضرتش را شناساندن راه فلاح و رستگارى به نوع بشر و هدايتشان از وادى تاريكى ها به ديار نور و روشنايى معرفى نمود و آمد تا آنچه را كه نمى دانند بدانان بياموزاند.
طى چهارده قرن دشمنان فروغ هدايت با انواع دسايس به خيال واهى قصد خاموش نمودن اين پرتو ايزدى را داشته اند و نه تنها توفيق نيافتند بلكه اكنون با ظهور انقلاب اسلامى در ايران خونى تازه در رگ هاى انسانيّت به گردش در آمده است . اينك رايت عظيم توده هاى زير سلطه براى رهايى از قيد سلطه جويان مادى و معنوى بر دوش اين نظام الهى است و اين تقحق نخواهد يافت مگر آنكه نسل فعلى و نسل هاى آتى با شيوه اى شايسته و مناسب تحت آموزش و تعليم واقع شوند.
دقيقا در همين راستا، نقش و جايگاه ارزشمند و انكار ناپذير "معلّم" پديدار مى شود. البته نبايد هيچگاه در تبيين واژه ى معلّم اكتفا به محدوده ى مدارس و دانشگاه ها نمود، بلكه مى بايد آن را از تربيت فرزندان در محيط خانه تا رهبرى سياسى ، اجتماعى جامعه تعميم داد. بسيار ضرورى مى نمايد كه با ارج نهادن به مقام شامخ تعليم و تعلم و تاءكيد فراوان بر امر تزكيه و سازنده ، با طراحى و اجراى برنامه هاى اصولى و برداشتن قدم هاى اساسى و سازنده ، حركتى همه جانبه براى نيل به اهداف نظام مقدس اسلامى انجام شود و هر گونه تاءخير يا تعلل در اين رابطه خسارات جبران ناپذيرى در پى خواهد داشت .
مركز تربيت معلّم شهيد آية اللّه مدنى قم طى سال هاى ٦٧-١٣٦٦ توفيق يافت تا با يارى و مساعدت خالصانه ى استاد آية اللّه مظاهرى ، سلسله مباحثى را پيرامون نقش ، جايگاه و وظايف معلمين برگزار نمايد. هر چند از اين جلسات ضبط تصويرى و صوتى به عمل آمد و همچنين در تيراژ محدود تكثير گرديد ولى محتواى غنى بحث ها و تقاضاى فراوان مشتاقان ما را بر آن داشت تا صلاحديد حضرت استاد نسبت به چاپ اين مباحث به شكل حاضر اقدام نمائيم . متن حاضر ما حاصل پياده كردن نوارهاى صوتى و بازنويسى و تنظيم مجدد آن ها است . بديهى است پيشنهادات ، انتقادات و سؤالات ارسالى خوانندگان محترم كمك شايانى در هر چه پر بارتر نمودن اين كتاب در چاپ هاى بعدى خواهد بود.
در اين جا لازم ميدانيم از حضرت آية اللّه مظاهرى به علت بذل توجه و قبول زحمت ايشان كمال تقدير و تشكر را بنمائيم و همچنين براى كليه ى عزيزانى كه در مراحل مختلف تهيه و تدوين اين اثر ما را يارى نمودند از درگاه ايزد منان توفيق روز افزون در خدمت به اسلام و مسلمين را آرزوى كنيم .

مركز تربيت معلّم شهيد آية اللّه مدنى - قم فروردين ١٣٧٠ هجرى شمسى مطابق با رمضان المبارك ١٤١١ ه‍ ق
درس اول : مقام و منزلت معلّم
قال رب اشرح لى صدرى و يسّرلى اءمرى واحلل عقده من لسانى يفقهوا قولى
(طه ، ٣٠-٢٤)
بحث ما به خواست پروردگار عالم و به لطف حضرت بقية اللّه (عج)، راجع به يك سؤال است و آن اين است : "چه بايد بكنيم تا معلّم خوبى شويم ؟" اين سؤال ، سؤال خوب و بحث مفيدى است ، مخصوصا براى معلمان و مربيان عزيز. در جواب اين سؤال بايد بگويم ، شرايطى بايد در شما فراهم شود تا معلّم خوبى شويد، به عبارت ديگر فضائلى بايد در شما بوجود بيايد.
شرط اول آن است كه معلّم بايد قدر خود را بداند و منزلت خويش را بشناسد، يعنى مواظب باشد تا اولا خود را ارزان نفروشد، ثانيا، احساس ‍ مسئوليت كند چون قدر و منزلت هر چه بالاتر باشد، مسئوليت سنگين تر است .
از نظر پروردگار عالم ،كار معلّم ، كار خداست و نقش او در جامعه نقش ‍ پيغمبر اكرم است ، نقش همه ى انبياء و اوصياء و بالاءخره نقش روحانيّت است . اوّلين سوره اى كه بر پيغمبر اكرم (ص) نازل شده است ، سوره ى علق است ، مى فرمايد :
اقراء باسم ربك الّذى خلق خلق الانسن من علق اقراءو ربّك الاءكرم الّذى علّم بالقلم علّم الانسن مالم يعلم (علق /)
اين آياتى است كه در همان وهله ى اول بر پيغمبر اكرم (ص) نازل شد و در اين آيات پروردگار عالم خود را يك معلّم قلمداد مى كند. مى فرمايد، پروردگارت اكرم است ، براى اينكه معلّم است و در سوره ى جمعه مى فرمايد كه هدف از بعثت رسول اكرم (ص)، هدف از آمدن قرآن و به عبارت ديگر، هدف از آمدن همه ى پيامبران و همه ى كتاب هاى آسمانى همانا "آموزش و پرورش" است .
پيغمبر با معجزه و قرآن براى آموزش و پرورش آمده است ، يعنى بعثت . هدف قرآن يكى تهذيب نفس (تربيت) و ديگرى بالا بردن سطح معلومات (تعليم) انسان است .در لسان قرآن ، به جاى آموزش و پرورش ، پرورش و آموزش آمده است . در اينجا درصدد آن نيستيم كه چرا به جاى آموزش و پرورش ، پروروش و آموزش آمده است ، امّا بالاءخره از اين تكرار آيه در قرآن ، نقش معلّم در جامعه معلوم مى شود.
قرآن مى گويد، كار معلّم ، كار خداست ، نقش او، نقش انبياء و نقش همه ى كتاب هاى آسمانى است . اين جمله ى قرآن را سبك نشماريد.
يك معلّم بايد توجه داشته باشد كه بسيار مى تواند كار كند و نه تنها مى تواند افراد شايسته و صالح را تحويل جامعه دهد، بلكه حتى مى تواند افراد طالح را صالح نمايد و قوانين طبيعى را خنثى كند. مثلا معلّم مى تواند اثر قانون وراثت را خنثى كند. اگر نوجوان يا جوانى از نظر وراثتى آلوده باشد يا اينكه از نظر محيط خانوادگى آلوده باشد، معلّم كاردان و شايسته مى تواند اين ناشايسته را شايسته كند. در تاريخ نمونه هاى فراوان داريم كه معلمى افراد ناشايسته را شايسته نموده است . اينكه معلّم بتواند يك قانون طبيعى را از بين ببرد سبك نشماريد. اين منزلت دنيايى معلّم است ، اما از نظر پاداش و ثواب اخروى ، بدانيد هيچ عبادتى بالاتر از تعليم و تعلم نيست و هيچ عبادتى بالاتر از معلمى نيست .
پيغمبر اكرم (ص) وارد مسجد شدند، ديدند دسته اى مشغول ذكر و ورد هستند از آن ها گذشتند و دسته ديگرى را ديدند كه مشغول تعليم و تعلم بودند؛ پيامبر نشستند و سه مرتبه فرمودند :بعثت لتعليم "آمده ام براى اينگونه مجالس ؛ من آمده ام براى اينكه سطح معلومات را بالا ببرم" .
در قرآن درباره ى دعا و راز و نياز با آنهمه اهميت سفارش بسيار شده است تا آنجا كه مى فرمايد :
و قال ربكم ادعونى استجب لكم انّ الّذين يستكبرون عن عبادتى سيدخلون جهنم داخرين
(مؤمن ، ٦٠)
"دعا كنيد و از دعا ماءيوس نشويد و اگر شديد به جهنم مى رويد و در جهنم خوار و ذليل هستيد." اين راجع به اهميت دعا بود و اما راجع به قرائت قرآن - ولو در آن تدبّر نشود و معناى آن را نفهمد - قرآن مى فرمايد :
فاقرءُوا ماتيّسر من القرءان علم ان سيكون منكم مرضى و ءاخرون يضربون فى الاءرض يبتغون من فضل اللّه و ءاخرون يقاتلون فى سبيل اللّه فاقرءوا ما تيّسر منه
(مزمل ، ٢٠)
يعنى اى مسلمان ! تا ميتوانى قرآن بخوان . خدا ميداند گاهى مريض هستى ولى در همان حال نيز قرآن بخوان ، خدا مى داند گاهى مشغول كار هستى ، حتما قرآن بخوان . آنگاه با حرارت مى فرمايد، ميدانم كه گاهى در خط مقدم جبهه هستى ، بايد قرآن بخوانى تا اندازه اى كه براى تو ميّسر است .
در جنگ خيبر، روز اول مسلمان ها شكست خوردند. روز دوم و سوم نيز شكست بود و دشمن جسور شده بود و افرادى نيز از پشت خنجر مى زدند و روحيه مسلمانان را تضعيف مى كردند. وضع خطرناكى براى اسلام پيش ‍ آمده بود. پيامبر فرمود : "فردا عَلَم را به دست كسى خواهم داد كه خداوند او را دوست داشته باشد و من نيز او را دوست داشته باشم و او هم خدا را دوست داشته باشد".
روز بعد پيامبر (ص) فرمود كه اميرالمؤمنين على (ع) به حضورشان برود. گفتند : "يا رسول اللّه ! چشمان مبارك امام درد مى كند و نمى تواند به جبهه برود." پيامبر فرمودند : "بيايد." امام (ع) را آوردند. پيامبر آب دهان مبارك خود را به پشت چشم هاى امام ماليدند و با معجزه ايشان را شفا دادند. پيامبر (ص) عَلَم را به على (ع) سپردند و ايشان را سردار لشكر نمودند. اميرالمؤ منين (ع) سوار مركب شد و پيامبر پياده بود. در چنين وضع حساس پيامبر (ص) بايد حساس ترين جملات را بفرمايد و ايشان جمله اى فرمودند كه درجه اى است والا براى معلّم و افتخارى براى او. فرمودند :
لان يهدى اللّه بك رجلا خير لك من الدّنيا و ما فيها يا لان يهدى اللّه بك رجلا خير ممّا طلعت عليه الشمس
"عازم جبهه هستى با اين وضع خطرناك كه براى مسلمانان بوجود آمده است ، اما بدان كار مهم تر از اين ، آن است كه منحرفى را به راه بياورى ، كه براى تو بهتر است از دنيا و آنچه در دنياست" . يعنى ثواب خط مقدم نيست ، بلكه بالاتر از آنچه است كه آفتاب بر آن مى تابد.
اگر يك كلاس دينى تشكيل شود، در روايات مى خوانيم كه ملائكه مى آيند و بالهايشان را مى گسترانند تا افراد روى آن ها بنشينند، بعد به آسمان مى روند و افتخار مى كنند كه بال آنها فرش جلسه ى تعليم و تعلم شده است . اين ها را سبك نشماريد.
از آن ها گذشته ، قرآن درجه اى به معلّم داده است كه اگر شبانه روز به آن افتخار كند باز هم كم است ، آنجا كه مى فرمايد :
من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرءيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فكاءنما اءحياالناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا بالبينت ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الارض ‍ لمسرفون .
(مائده ، ٣٢)
بنا به تفسيرى كه امام صادق (ع) از اين آيه ى شريفه كرده است ، معناى آن اين است كه اگر كسى بتواند يك نفر را بسازد و يك باسواد متعهّد تحويل جامعه بدهد، ثوابش تنها اين نيست كه يك نفر را زنده كرده است بلكه ثوابش اين است كه جهان را زنده كرده است . اگر اينك پنج ميليارد جمعيت روى كرده ى زمين است ، قرآن مى فرمايد اگر بتوانى يك بچه ى مسلمان ، يك فرد با سواد متعهّد تحويل جامعه بدهى و به عبارت ديگر اگر به وظيفه ى معلمى عمل كنى ، در يك سال ، يك نفر را زنده نكردى بلكه هزاران نفر را زنده كرده اى ، پنج ميليارد را زنده كرده اى .
اگر شما فردى را كه در حال غرق شدن در دريا است نجات داديد، چقدر ثواب دارد و چقدر از اين عمل خود خوشحاليد؟ يا اگر بچه ى همسايه ى شما در شُرُف مرگ باشد و او را به بيمارستان برسانيد و از مرگ نجات دهيد، از اين كار خود پيش مردم چقدر افتخار مى كنيد؟ و چه اندزه پيش ‍ وجدان خود و ديگران سرافرازيد؟ چقدر مردم به شما مى گويند "بارك اللّه" يك نفر را زنده كرديد و كسى را كه در شُرُف مرگ بوده است نجات داده ايد؟
قرآن مى گويد معلّم اگر بتواند آلوده اى را پاك كند، منحرفى را به راه بياورد و يك مسلمان متعهد تحويل جامعه بدهد مانند اين است كه جهان را زنده كرده است . اين درجه معلّم است و تاءسف در اين است كه بسيارى از ايشان قدر خود را نمى دانند.
اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد :كفى بالمرء جهلا ان لم يعرف قدره "بس است كه مرد جاهل باشد، در علم ملكوت اسم او در دفتر جاهلان نوشته بشود، اينكه قدر و منزلت خود را نداند". در نهج البلاغه امير المؤمنين (ع) راجع به مؤمن مى فرمايد : "خود را ارزان نفروش ، قيمت تو بهشت است ، مواظب باش خود را به كمتر از بهشت ندهى" همچنين مى فرمايد : "خود را به پول نفروش ، به غريزه ى جنسى نفروش ، به رياست و حب مال و جاه دنيا نفروش" . اين راجع به مردم معمولى است .
بحث اين قسمت به يك معلّم و يك دبير مى گويد : كار تو كار خداست ، مواظب باش با فكر كمبود حقوق و دنيا و مادّيّات خود را نفروشى و اين درجه را از بين نبرى ، درجه تو بالاتر از اين هااست . هر وقت خواستى خودت را ارزان بفروشى اين آيه شريفه را بخوان و به ياد آور كه پروردگار عالم به معلّم درجه ى من احياها فكانما الناس جميعا را داده است .
اى معلّم ! ارزش تو سه هزار تومان و پنج هزار تومان نيست ، مبادا با رفيقت بنشينى و بگويى حقوق معلّم كم است ، حقوق معلّم ناچيز است . مواظب باش خود را به پول نفروشى و اگر فروختى ديگر آن درجه و مقامى را كه قرآن و پيامبر به تو داده اند از دست خواهى داد.

خلاصه ى درس اول - بايد شرايطى در معلّم فراهم باشد تا معلّم خوبى محسوب شود. شرط اول شناختن قدر و منزلت معلّم است . از نظر خداوند، كار معلّم كار خدا است و نقش او نقش پيامبر اكرم (ص) در جامعه است .
- معلّم توانايى انجام كارهاى بزرگى را دارد و قادر است افراد صالح به اجتماع عرضه نمايد.
- تلاوت قرآن كريم و توسل و دعا بايد از سوى معلمين مورد توجه فراوان قرار گيرد.
- خداوند در قرآن كريم بالاترين درجات را براى معلّم منظور نموده است و نهج البلاغه نيز بهاى معلّم را با بهشت مقايسه كرده است .
- نبايد معلّم درجه ى والا و مقام رفيع خود را با ماديات دنيوى معاوضه نمايد.

درس دوم : والاترين عبادت
هيچ عبادتى در اسلام افضل از خدمت به خلق خدا نيست ، حتى جبهه و خط مقدم آن با آنهمه فضيلت و نورانيّت ، با آنكه معلّم اخلاق است ، معهذا كار معلّم ثوابش بالاتر است . از حج و نماز شب و از هر عبادتى ، خدمت به خلق خدا افضل است و بشارت مى دهم به معلمان كه كار آن ها خدمت به جامعه است ، با اين ثواب فراوان .
در روايت مى خوانيم كسى خدمت امام حسن (ع) رسيد و عرض كرد : "يابن رسول اللّه ! حاجتى دارم . گره كار من با دست شما گشوده مى شود، گره كارم را بگشاى" . امام و مرد حاجتمند براى رفع حاجت مرد به راه افتادند. هنگامى كه از كنار مسجد عبور مى كردند ديدند كه امام حسين (ع) در مسجد معتكف مى باشند. امام رو به مرد حاجتمند كردند و فرمودند : "چرا راهت را دور كردى و پيش من آمدى ؟ خوب به برادرم مى گفتى تا مشكلت را بر طرف كند." سائل عرض كرد : "چون برادرتان در حال اعتكاف بود. نخواستم مزاحم ايشان بشوم ." - در اين جا حضرت جمله اى فرمودند كه براى كسانى كه مشغول خدمت به خلق خدا هستند، بسيار عالى است و بايد از عملى كه انجام مى دهند به خود ببالند -
امام دوّم (ع) فرمودند :
قضاء حاجة المؤمن افضل من اعتكاف سنه
"اگر كسى حاجتى را از مسلمانى بر آورد، ثواب يك سال اعتكاف دارد".
در همين ارتباط، موسى بن جعفر(ع) نيز فرمودند : قضاء حاجة المؤمن يعدل سبعين حج المقبول . اگر گره از كار كسى گشودى ، ثواب آن معادل هفتاد حج مقبول است ، هفتاد حجى كه هر طواف آن ، بقول امام صادق (ع) شش هزار حسنه دارد و شش هزار گناه از آن بخشوده مى شود.
نظير اين روايات فراوان است . مرحوم ثقة الاسلام كلينى رضوان اللّه عليه در اصول كافى شايد بيش از پنجاه روايت به مضمونى كه ذكر شد، نقل كرده است . با توجه به مطالب فوق معلمان بايد متوجه باشند كه عملشان عبادت بزرگى است .
بر آوردن حاجت مسلمان بر دو قسم است . يكى مربوط به ماديّات ، مانند اداء قرض كسى كه مقروض است و ديگرى مربوط به معنويات كه خدمات علمى و فرهنگى است به نسل حال و آينده . همانگونه كه معنويات بالاتر از ماديات است به همان نسبت كار معنوى ارزشمندتر از كار مادى است .
مملكت بايد اقتصاد صحيح داشته باشد، در غير اينصورت وابسته خواهد شد، اما از اقتصاد مهمتر فرهنگ صحيح است و اگر فرهنگ صحيحى در مملكت برقرار نباشد، مملكت نوكر اجانب مى گردد و به دامن اين و آن مى افتد. فرق بين اقتصاد و فرهنگ ، فرق بين ماديّت و معنويّت است و اين دو تفاوت فراوانى با هم دارند. تفاوت آن ها، تفاوت جسم و روح است . اگر كسى را سير كنيد، ثواب بسيارى دارد. كار معلّم ، سير كردن نوجوان از نظر علمى است . پيغمبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين (ع) بدنبال تعليم علم به مردم هستند.
در روايتى آمده است كه زنى از حضرت زهرا(س) مسئله اى را پرسيد و حضرت زهرا(س) جواب فرمودند. زن در بين راه جواب را فراموش كرد، بازگشت بار ديگر پرسيد و جواب گرفت . زن در بين راه مجددا پاسخ را از ياد برد. شهيد ثانى (١) رضوان اللّه تعالى عليه در منية المريد نوشته است كه اين عمل زن ده مرتبه تكرار گرديد. در مرتبه ى دهم زن ، از زهراء مرضيه (س) عذرخواهى كرد و گفت : "زهرا جان ! من كُند ذهن هستم و جواب مسئله را براى ديگرى مى خواهم و به اين دليل است كه مزاحم مى شوم ." حضرت زهرا(س) با كمال خوشروئى و تلطّف فرمودند : "در سؤال كردن ، تو حق بر من پيدا مى كنى نه من بر تو." اين جمه واضح حضرت زهرا(س) را مى رساند. بعد حضرت فرمودند : "براى اينكه با جواب دادن به هر مسئله درجات فراوانى در بهشت پيدا مى كنم ."
اين روايت مى گويد كه اگر كودك يا نوحوان كند ذهنى شاگرد شما است بايد با صبر و حوصله و تلطف ، بعنوان اينكه او يك مسلمان است و قصد آن داريد كه گره از كارش بگشائيد، به او تعليم دهيد، و اين بسيار بالاتر از معناى هفتاد حج عمره ى مقبول ، نماز شب و يا يك سال اعتكاف است ، زيرا اين ثواب ها مربوط به گره گشايى از امور مادى مردم بود، اما شما گره معنوى را از كار مردم مى گشائيد.
هر گاه شاگرد كند ذهن بود، بايد با او كار كرد. از امام صادق (ع) روايت است كه "مسلمان آن است كه آنچه را براى خود مى خواهد براى ديگران بخواهد و نخواهد چيزى را براى مسلمان ها، آنچه را براى عزيزترين عزيزان خود نمى خواهد." بيش از پنجاه روايت داريم كه همين مضمون را دارند. معلّم ها با اين عقيده بايد به كلاس بروند.
اى معلّم ! آنچه براى عزيزت مى خواهى ، براى ديگران هم بخواه و آنچه براى عزيزت - دخترت و پسرت - نمى پسندى براى دخترها و پسرهاى مردم نپسند. اگر دانش آموز يك مسئله رياضى را نمى تواند حل كند، به او بياموز، اين گره گشودن از كار مردم است و بالاتر است از بر آوردن حاجات مادى مردم . اگر يار انقلاب هستى و قصد خدمت فرهنگى دارى و خود را پاسدار خون شهيدان ميدانى ، از همين لحظه بايد تصميم بگيرى كه شبانه روز خدمت فرهنگى داشته باشى .
گفتم كار معلّم خدمت است به جامعه ، انقلاب و نسل آينده كه ثواب بسيارى دارد و برعكس ، بى تفاوتى نسبت به جامعه ، نمره بيجا دادن به فرزند رفيق خود كه موجب تنبل شدن بچه مى شود، خنده و مزاح بى مورد و يا ساعت كلاس را با قصّه تمام كردن و بالاخره خدمت نكردن به خلق خدا، گناهى بسيار بزرگ است . روايتى را ذكر كنم تا بدانيد كه بى تفاوتى چه گناه بزرگى است . يك نفر را به صف محشر مى آورند كه از بس ترسيده است ، چشم هايش به گودى رفته و رويش سياه و در غل و زنجير است . در پيشانى اش نوشته شده است آيس من رحمة اللّه يعنى اين فرد از رحمت خدا ماءيوس است و بايد به جهنم برود. بعد از اين رسوائى خطاب مى شود : "اين از طرف حق خيانتكار است . خيانت به خدا و رسول اللّه كرده است ." چرا او خيانتكار است ؟ زيرا او توانايى گره گشائى از كار مردم را داشت اما گره اى را نگشود و مى توانست خدمتى به جامعه بكند اما نكرد، بعد خطاب مى شود : "او را به جهنم بيندازيد."
اين روايت به معلمين مى گويد : آقا! قبل از حضور در كلاس ، مطالعه كن ؛ با خنده و قصّه بچه را سرگرم نكن ، اگر توانائى تدريس ندارى ، كنار برو. مواظب باش كه دير به كلاس نروى ، بيشتر درس بده نسبت به بچه هاى ديگران بى تفاوت نباش و دلت براى آن ها بتپد. اگر مى بينى دانش آموزى آينده روشنى ندارد و مردود خواهد شد، روى او كار كن ، او را به خانه ببر يا در خانه اش به او كمك كن . اين وظيفه است ، نظير نماز خواندن كه واجب است . اگر گفتى "به من چه ؟" و روى دانش آموز ضعيف كار نكردى و بى تفاوتى در كارت آمد و اگر بدنبال اين حقوق ناچيز بودى ، مصداق خسر الدنيا و الاخره خواهى بود.
معلّم بايد قدر و منزلت خود را بداند. با بچه ها خوب كار كند، با كلماتى نظير عزيزم ، جانم و با قيافه اى سازنده براى بچه ها. در عين اينكه ابّهت معلمى حفظ شود، در كلاس اخلاق انسانى و جاذبه داشته باشد. در حاليكه دانش آموز از معلّم حساب ببرد، طورى بايد باشد كه بتواند سؤال كند و جواب بگيرد. اگر مسئله را غلط حل كرد، جواب صحيح را به او بياموزد و او را تشويق كند و نگذارد بين سايرين خجالت زده و سبك شود.
من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسراءيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس جميعا و من اءحياها فماءنما اءحياالناس جميعا و لقد جاءتهم رسلنا بالبينت ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض ‍ لمسرفون
(مائده ، ٣٢)
بنابر تفسير امام صادق (ع) اگر معلمى بى تفاوت ، موجب انحراف بچه اى شد و اگر معلمى ضد انقلاب شد و ابهّت روحانيت را از دل بچه ها برد، ابهت اسلام را برد، گناهش به اندازه اى بزرگ است به مانند آنكه جهان را كشته باشد. اگر معلّم با تفاوت باشد و با صرف وقت و عمر و، با قيافه و گفتار سازنده ، بچه ها را با انضباط عالى تحويل جامعه بدهد قرآن مى فرمايد كه جهان را زنده كرده است .
معلّم بايد با تفاوت و متعهد باشد. تعهد بهمراه تخصص ، كه هيچكدام آنها به تنهايى كافى نيست . تخصص تنها، مانند دنياى امروز را پديد مى آورد. در آمريكا، فرانسه و... تخصص هست اما از تعهد خبرى نيست ، لذا مى بينيد كه دنياى امروز، يك باغ وحش به تمام معنا است . علم دارند، اما چه جنايت ها و گناهان بسيار بزرگ در آنجاها روى مى دهد كه انسان شرم دارد بيان كند. از طرف ديگر تعهد منهاى تخصّص ، خشك مقدسى است و فايده اى ندارد و به جائى نمى رسد. ما متعهدِ باتخصّص مى خواهيم . و اما معلّم ، در حاليكه متعهد، متخصص و متدين است ، بايد متعادل و با تفاوت باشد، بايد با حوصله ، با تلطف و مهربان باشد.
و اذا قال لقمان لابنه و هو يعظه يابنىّ لا تشرك باللّه ان الشرك لظلم عظيم
(لقمان ، ١٣)
اين فرمولى است كه قرآن به معلّم مى آموزد. لقمان (٢) با تلطف و زبان خوش ، با پند و اندرز و با استدلال پسر خود را تربيت مى كرد و معلّم بايد مانند لقمان ، كلاسى را تربيت كند. خلاصه آنكه ، معلمان بدانند. كار حساس ‍ و خوبى دارند و مسئوليتى سنگين اما عالى و اگر بهشت را مى خواهند، بايد متعهد، متخصص و با تفاوت باشند.

خلاصه ى درس دوم - در اسلام خدمت به خلق خدا برترين عبادات است و از آنجا كه معلمى ، خدمت به جامعه است از ارزش فراوانى برخوردار است . روايات بسيارى از ائمه اطهار(ع) رسيده است كه بر اساس آن ها خدمت به جامعه ، خصوصا خدمات معنوى ارجمند تلقى شده اند.
- آنچه از اقتصاد مهمتر است همانا فرهنگ صحيح است و بى تفاوتى نسبت به جامعه و فرهنگ گناهى بزرگ محسوب مى شود.
- در راستاى توفيق در عبادتى چنين ارزشمند، ضرورى است كه معلمان عزيز با مطالعه ، با صرف وقت و دقت كافى ، و با تعهّد و تخصص لازم به امر تربيت شاگردان بپردازند.
- پاسدارى از خون شهيدان و يارى انقلاب اسلامى در گرو خدمت فرهنگى به جامعه است .


۱
ويژگى هاى معلّم خوب


درس سوم : امانتدارى
پيش از اين گفته شد كه يك معلّم بايد قدر و منزلت خود را بداند و هر كس ‍ قدر و منزلت خود را نشناسد،قدر آنچه را كه دارد نمى داند و معمولا نعمت خود را به هدر مى دهد؛ نظير بچه اى كه قدر مرواريد را نمى داند و آنرا به يك خرما مى فروشد، گاهى هم با آن بازى مى كند و هنگامى كه خسته مى شود آن را مى شكند.
اما شرط دوم كه از شرط اول مهمتر است ، آن است كه معلّم بايد بداند امانتدار است ، نظير پدر و مادر با اين تفاوت كه پدر و مادر، دو، سه و يا ده امانت دارند ولى يك معلّم حداقل چهل يا پنجاه امانت دارد و ممكن است طى چند سال بيش از هزار امانت زير دست او بيايد و سپس وارد اجتماع شوند. مسئله مهم ديگر خطير بودن اين امانت است . شاگرد امانت معمولى نيست ، امانتى پرقيمت است و از هر دُرّى گرانبهاتر.
اسلام براى فرد خيلى ازرش قائل است اما دنياى امروز براى انسان هيچ ارزشى قائل نيست و اين تفاوت اسلام و دنياى امروز است . انسان امروز عمر، فكر و پول خود را صرف آدم كشى مى كند. گوسفند كشتن و انسان كشتن در دنياى امروز تفاوتى ندارد.
از ماركس - آنكه مى خواست مكتبش جهانى شود- شنيده ايد كه مى گويد : "هر كس بايد به اندازه ى قدرت خود كار كند و به اندازه ى ضرورت برداشت ." اين گفته دليل بر آن است كه براى فرد ارزش قائل نيست و اين شعار خيلى معنى دارد. وقتى مكاتب فرويد، دوركيم و نيچه را مطالعه كنيد مى بينيد به اندازه اى انسان را پائين آورده اند كه ارزش او را از حيوان بيشتر ندانسته اند.
اسلام ، در مقابل مكاتب مغرب زمين ، براى انسان ارزش بسيارى قائل است البته اگر انسان ، انسان باشد. اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد : "مؤمن حرمتش از حرمت كعبه بيشتر و از ملائك مقرّب بالاتر است ." در قرآن كريم ديگر لفظ مؤمن نيامده بلكه مى فرمايد : "اگر كسى ، كسى را كشت -بدون جهت - مانند اين است كه جهان را كشته است ."
من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض فكاءنما قتل الناس ‍ جميعا
(مائده ، ٣٢)
اگر به شما الماسى را به امانت بسپارند تا از آن نگهدارى كنيد؛ شب ، خواب به چشم شما نمى آيد چون امانتى كه نزد شما است بسيار گرانبها است . اسلام مى گويد كه اى انسان ، الماس - هر چند گرانبهاست - سنگى بيش ‍ نيست ؛ جوان و نوجوان هزاران برابر آن ارزش دارد. يك معلّم بايد بداند كه هر سال ٥٠ -٤٠ نفر از اين امانت هاى پر قيمت زير دست اوست كه علاوه بر ارزش فراوان ، بسيار ظريف و حساس نيز هستند، به ويژه در دوران دبستان و راهنمايى .
قانون منابهه و محاكات ، كه يكى از الطاف بزرگ خدا است ، در مغز كودك حكمفرما است ؛ به اين معنى كه كودك از پدر و مادر بدون دليل و برهان تقليد مى كند. اين قانون در بسيارى از حيوانات نيز هست و در اطفال زيادتر. در بزرگسالان اين قانون تابع عقل است .
روانشناسان در تبيين قانون منابهه و محاكات مى گويند : اگر گله ى گوسفندى را در نظر بگيريم كه از كوچه عبور مى كند و در وسط راه مانعى قرار داشته باشد؛ اولين گوسفند از روى مانع مى جهد و بعد دومين و سومين و مثلا تا گوسفند پانزدهمى . در اين هنگام اگر مانع را از سر راه بردايم باز هم بقيه ى گوسفندها در محل قرار گرفتن مانع به جهش خويش به روال سابق ادامه مى دهند. گوسفندها بر طبق قانون منابهه و محاكات از سايرين تقليد مى كنند و با استدلال به اين كار نمى پردازند.
در مورد كودك مى گويند كه او را روى زانوى خود بنشانيد و بگوئيد : "مرا دوست دارى ؟" و در همين حال سر خود را پائين بياوريد، كودك مى گويد : "بله " بلافاصله عكس اين سؤ ال را بپرسيد و سر خود را بالا ببريد، در جواب خواهد گفت : "نه "، از ديدگاه روانشناسى كودك تابع حركات سر شما مى باشد.
قانونى كه مطرح شد در عوام زياد ديده مى شود و از سوى قرآن مذمّت شده است . قرآن مى فرمايد كه اين قانون براى دوران كودكى است و در بزرگسالى بايد تابع عقل بود نه احساسات و تقليد. اين قانون در دوران كودكى نعمت بزرگى است زيرا پدر و مادر و معلّم مى توانند با استفاده از آن ، كودك را تابع صددرصد خود نمايند و با كردار و گفتار خود، شخصيت كودك را بسازند.
قيافه ، تن صدا، ركاكت و يا ادب در كلام و بالاءخره همه ى گفتار و كردار بزرگترها به طور ناخود آگاه روى كودك مؤثر است . مغز كودك ، نوجوان و جوان مانند دوربين عكاسى است . رونشناسان معتقد هستند كه عقل انسان پس از چهل سالگى كامل مى شود.
از طرف ديگر، رفع قانون منابهه و محاكات از خود نياز به تلاش فراوان دارد و به همين دليل قرآن شريف ، عدم پيروى پيامبر (ص) از قانون فوق را از معجزات ايشان مى داند. آنجا كه مى فرمايد، قسم به ستاره هائى كه حركت دارند،غروب و طلوع دارند؛ اين صاحب شما(پيامبر (ص" در محيطى كه همه گمراه بودند، هضم در محيط نشد.
والنجم اذا هوى ما ضلّ صاحبكم وما غوى
(نجم ، ٢-١)
اين آيه شريفه مى گويد كه قانون منابهه و محاكات نتوانست در پيامبر اثر بگذارد و اين معجزه اوست .
نقل مى كنند آن هنگام كه پيامبر اكرم ٥-٤ سال بيشتر نداشت مى خواست همراه برادران رضاعى خود به صحرا برود. مادر ايشان دست و صورت او را شست ، لباس هاى وى را عوض كرد و بعد مهره اى را به گردن او آويخت . پيامبر اكرم پرسيدند : "اين مهره براى چيست ؟" مادر پيامبر در جواب گفت : "اين براى حفاظت تو است ." تا اسم حفظ آمد، كودك ٥-٤ ساله مهره را از گردن باز كرد و بدور افكند :اللّه يحافظنى "خدايا بايد مرا حفظ كند، مهره چگونه مى تواند؟" اين عقل و وحى و تربيت الهى بود.
با توجه به موارد ذكر شده مشخص است كه اگر معلّم ركاكت زبان داشته باشد فرد بى ادبى را به اجتماع عرضه خواهد كرد و اين خيانت است . اين زنگ خطرى است براى معلّم كه هر چه كودك در زمينه ى بى ادبى مرتكب گناه گردد در نامه ى عمل خود(در صورت مكلف بودن) و در نامه عمل معلّم او نوشته خواهد شد. بر عكس ، اگر ببيند كه معلمش به نماز اول وقت مقيد است ، او نيز مقيد مى شود ثواب آن هم در نامه عمل محصل و هم در نامه عمل معلّم تا روز قيامت نوشته خواهد گرديد.
بر اساس روايتى كه شيعه و سنى هر دو آن را نقل كرده اند پيامبر (ص) فرمود : اگر كسى سنت نيكى بگذارد، تا آن سنت باقى است ، براى سنت گذارنده پاداش دارد و اگر كسى كار بدى را بگذارد، يعنى به جاى باقيات الصالحات ، باقيات الطالحات بگذارد، هر كس مرتكب آن سنت سوء شود - حتى اگر سنت گذار مرده باشد - در نامه عمل او نوشته خواهد شد.
اگر خوشه اى انگور به امانت به شما سپردند و در آن خيانت كنيد، تنها يك گناه خواهد بود، اما خيانت در تربيت نسل گناهى مستمر است ، هر روز و شب تا ساليانى دور و تا روز قيامت ، چرا كه فرهنگ امروز است كه نسل آينده را خواهد ساخت .
پهلوى چه كرد؟ فرهنگى را آورد كه انگليس و آمريكا به او ديكته كرده بودند، فرهنگى استعمارى و استشمارى . در زمان پهلوى دبستان ، دبيرستان و دانشگاه بود اما محصول مثبت افراد غربزده و يا شرق زده - به استثناى افراد اندك - و چيزى كه نبود استقلال و دين بود.
شقاوت و سعادت نسل هاى بعد مرهون معلّم است و اگر العياذ باللّه امانتدارى نباشد و در آن خيانت كند، نسلى را به مخاطره افكنده است و اگر هم امانتدار باشد ثواب نسل هاى پياپى براى اوست .
و اذا تولى سعى فى الاءرض ليقسر فيها و يهلك الحرث و النّسل و اللّه لا يحب الفساد
(بقره ، ٢٠٥)
قرآن مفسد فى الارض را يهلك الحرث و النسل مى داند. طاغوت ها به اين دليل مفسد فى الارض هستند كه كارشان فاسد كردن جامعه و نسل بعد است .
پهلوى در ايران ، آتاتورك در تركيه و آل سعود در حجاز و قاديانى در پاكستان و هندوستان مصاديق يهلك الحرث و النسل هستند.
يهلك الحرث و النسل يكى نظير مغول ها است وقتى به ايران داخل شدند. يعنى يك روستا را با خاك يكسان مى كردند، انسان ها را مى كشتند يا به اسارت مى بردند، درخت ها مى شكستند و حتى قنات ها را پر مى كردند، مانند كارى كه صدام كرد. و ديگرى كارى است كه يك معلّم ، دبير يا استاد نااهل و شهوت پرست و مادى گرا مى كند و نوجوان و جوان بى دين و ادب تحويل اجتماع مى دهد و نسل حال و آينده را فاسد مى كند و به تعبير قرآن مفسد فى الارض است . مفسد فى الارض فقط كسى نيست كه با هروئين جامعه را خراب كند؛ معلّم ، مدبر، و دبير نااهل هم مفسد فى الارض مى باشند.
امانتى كه در دست معلّم است ، خطير، پر قيمت ، ظريف و حساس است ، بر شما معلمان عزيز است كه بسيار بسيار مواظب اين امانت باشيد.

خلاصه ى درس سوم - معلّم امانتى خطير و پر ارزش را در اختيار دارد و بايد امانتدار باشد.
- دنياى غرب و مكاتب مغرب زمين ارزش انسانى را تا پايين ترين درجات مادى نزول داده اند اما اسسلام براى انسان واقعى ارزشى والا و عظيم قائل شده است .
- قانون منابهه و محاكات در سنين پايين بر رفتار و كردار تاثير بسيارى دارد و بر معلمين و مربيان است كه به آن توجه نمايند.
- ذهن كودكان به مثابه ى دوربين عكاسى ، تمامى حركات و رفتار اطرافيان را ضبط مى كند و از اين رو در هيچ حالتى نبايد در رفتار و گفتار، حالاتى بروز كند كه تاثير منفى در ذهن كودكان پديد آورد.

درس چهارم : راءفت و مهربانى
بحث ما در اين جلسه درباره ى سومين شرط است و بر اساس اين شرط معلّم بايد رئوف و مهربان باشد. صفت مهربانى براى مسلمانان يك فضيلت است چرا كه در قرآن شريف صفت مؤمن را همين راءفت و مهربانى بيان نموده است .
محمّد رسول اللّه و الذين معه اءشدّاء على الكفار رحماءبينهم تريهم ركعا سجدايبتغون فضلا من اللّه و رضوانا سيماهم فى وجوههم من اءثر السجود ذلك مثلهم فى التورية و مثلهم فى الانجيل كزرع اءخرج شطه فاءزره فاستغلظ فاستوى على سوقه يعجب الزراع ليغيظ بهم الكفار وعداللّه الذين ءامنوا و عملو الصلحات منهم مغفرة و اءجرا عظيما
(فتح ، ٢٩)
پيروان پيامبر (ص) داراى دو صفت مى باشند : اول سرسختى در مقابل دشمن و دوم دوستى و راءفت در ميان دوستان . شايد در بين فضايل انسانى فضيلتى به اين بزرگى ، خصوصا براى معلّم ، نداشته باشيم . آنچنانكه از قرآن استفاده مى شود، در صفات خداوند، صفتى بالاتر و بهتر و نورانى تر از راءفت نداريم ، لذا در قرآن شريف صفتى كه براى پروردگار آورده شده است و يكصد و چهارده مرتبه نيز تكرار گرديده است همين صفت است .
اگر كلمه راءفت يا رحمت را در قرآن بررسى كنيم شايد قريب هزار جا پروردگار عالم اين صفت را بر خود اطلاق كرده است . گويا وقتى شما به كلمه ى "رحيم و رحمان " و يا در فارسى به كلمات "رئوف و مهربان " نظر كنيد، مى بينيد كه در سر تا پاى آن نور خوابيده است . كلمه ايست پر نور مثل عاطفه و مثل مادر كه از آن نور مى بارد. اگر به كلمه ى مادر توجه نمائيد، مى بينيد كه علاوه بر نورانيت سراپاى اين كلمه عاطفه است .
پروردگار عالم روى اين كلمه خيلى اصرار دارد و مخصوصا براى معلّم ها. خداوند روى كره ى زمين اول معلّم آورد، بعد ساير مخلوقات را. از الطاف خفيّه و جليّه ى خدا اينكه اول پيامبر آمد و بعد مخلوق مكلف در اين كره پيدا شد. حضرت آدم معلّم بود و پيامبر. در قرآن مى خوانيم كه پروردگار يك معلّم را با دست خود تربيت مى كند يعنى موسى (ع)؛ وقتى بزرگتر شد او را مى فرستد زير دست معلّم ديگر(حضرت شعيب) و ده سال نيز شاگردى او را مى كند. در اين ميان كار او هم با وظيفه معلمى مطابقت دارد. كار شبانى كه صبر و حوصله بسيار نياز دارد و بايد به اندازه اى پايين آمد كه با گوسفندان ساخت . لذا اين معلّم ده سال به شبانى مشغول بود و ضمنا زير نظر يك معلّم ديگر در حال تربيت شدن بود تا معلّم شد. سپس از جانب خداوند خطاب مى شود :
اذهبا الى فرعون اءنه طغى فقولا له قولا لسّيّنا لّعلّه يتذكّر اءو يخشى
(طه ، ٤٢)
مى فرمايد كه برو به سوى فرعون كه او ادعاى خدايى مى كند و آن قلدر را هدايت كن ، خداوند دوست دارد او هدايت شود. اكنون كه قصد به كلاس ‍ رفتن و هدايت او را دارى مهربان باش ، خشن نباش و با مهربانى و نرمى با فرعون صحبت كن ، براى اينكه خدا دوست دارد فرعون آدم بشود.
جاذبه هايى كه در عالم وجود دارد، نظير قوه ى جاذبه اى كه در كهكشان ها است و يا جاذبه اى كه در بين حيوانات است و تمامى عناياتى كه به عالم شده است همه از رحمت خداوند است . در روايات مى خوانيم كه پروردگار مى فرمايد من آنقدر مهربانم كه رحمت خود را به صد قسم تقسيم كرده ام و يك قسم را به عالم وجود داده ام . محبتى كه در عالم هست نظير آنكه مادر براى فرزند خويش ، خود را به زحمت مى اندازد و يا اين جاذبه ها و عشق ها كه در ميان انسان ها ديده مى شود و در ميان كل موجودات ، تنها از يك قسمت رحمت الهى است و ما بقى رحمتش صد برابر رحمت همه ى مخلوقات است و آن همان اولين سوره است كه بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است و در آن مى فرمايد كه خداوند معلّم است .
وقتى كه در قرآن كريم راجع به پيامبران مطالعه مى كنيم ، مى بينيم خطاب به پيامبر اكرم (ص) كه بالاترين پيامبر است ، مى فرمايد : "ما تو را فرستاديم تا رحمت و راءفت براى همه باشى ." و همچنين در مى يابيم كه پيامبران براى اين صفت والا خيلى خون جگر خوردند. همين صفت لطف و مهربانى حق است كه يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر را براى هدايت فرستاده است و وقتى در كار اين معلمان راستين دقت كنيم ، مى بينيم كه كار آنان عاطفى است . اگر هم پيامبران جنگ كردند، يا تحميلى بود و يا اينكه مجبور بودند غده هاى سرطانى جامعه را از بين ببرند. جنگ براى پيامبر مشكل است و تحميل . اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد آنگاه كه كفار قريش ديدند كار پامبر (ص) بالا گرفته است مصمّم شدند كه نور ايشان را خاموش كنند و او را از كارش باز دارند، لذا بچه ها را وادار مى كردند اين معلّم را با سنگ بزنند و نگذارند سرِ كلاس برود و با مردم تماس داشته باشد. وقتى براى تبليغ از خانه بيرون مى آمد، اراذل سنگ به ساق پاى ايشان مى زدند و گاهى وقتى به خانه باز مى گشت ، خانه را سنگ باران مى كردند، اما فرداى همان روز براى رفتن به كلاس آماده مى شد. خديجه مى پرسيد : "كجا مى روى ؟" پيامبر (ص) مى فرمود : "نمى بينى كه مردم در هلاكت هستند؟ همانا من معلّم بايد راءفت داشته باشم . آن ها بد هستند، آن ها به طرف من نمى آيند، من بايد بروم ."
امير المؤمنين (ع) مى فرمود : "گاهى پيامبر (ص) به كوه حرا پناه مى برد. من و خديجه مقدارى آب و غذا بر مى داشتيم و مى رفتيم و او را در آنجا، در كنار بوته ها و سنگ ها مى يافتيم در حالى كه زمزمه مى كرد و مى گفت : "خدايا! تو مى دانى كه من يك معلّم هستم و مى خواهم شاگردانم خوب تربيت شوند. تو اگر مى خواهى دل مرا خوشحال كنى ، آنان را هدايت كن . دلى به آن ها بده كه من بتوانم كارم را انجام دهم . اگر سنگ به پاى من مى زنند، هدايتشان نما."
باز مى خوانيم كه وقتى به پيامبرى مبعوث گرديد، دلش براى مردم مى تپيد، حتى براى دشمنانى كه به او سنگ مى زدند و او را زندانى مى كردند، در مواقع استجابت دعا، آنان را دعا مى كرد. بالاءخره بيست و سه سال با اين زحمت و رنج تحمل كرد اما با عاطفه و رحمت عمل كرد و هنگامى كه بر مكه مسلط گرديد، اول كارى كه كرد، بت ها را شكست تا زمينه را براى تربيت فراهم كند و بعد ميان حلقه ى خانه خدا را گرفت ، و همه ى آن نانجيب ها و فرارى ها، همان ها كه زير بار شاگردى نمى رفتند و به استاد سنگ مى زدند، اينك ترسان در مقابلش ايستاده بودند و خيال مى كردند حالا معلّم شاگردان را تنبيه مى كند و در اين فكر بودند كه به دستور پيامبر (ص)، حضرت على (ع) گردن آن ها و امثال هند جگر خوار و ابوسفيان را قطع مى كند. پيامبر دعاى وحدت را خواندند، سپس رو به آنان كردند و فرموند : "با شما چه كنم ؟" يعنى من معلّم كه بيست و سه كلاس را اداره كردم و بيست و سه سال خون جگر خوردم ، ولى شما در كلاس حاضر نشديد، چه كنم ؟ من كه مى خواستم شما را هدايت كنم اما در مدت ده سال هفتاد و دو جنگ بر من تحميل كرديد، اينك با شما چه بكنم ؟ همه گفتند كه هر چه بكنى حق دارى . پيامبر (ص) تبسم كردند و با يك دنيا راءفت فرمودند : "همان كلمه اى كه برادرم ، يوسف به برادرانش گفت ، من نيز همان را به شما مى گويم . گذشته ها گذشته است ، اينك بياييد به كلاس و آدم بشويد".
و انك لعلى خلق عظيم
(قلم ، ٤)

خلاصه ى درس چهارم - صفت مهربانى از برجسته ترين صفات مؤمنين از ديدگاه قرآن كريم است .
- پيامبران الهى خصوصا پيامبر اكرم (ص) در مسير هدايت بشر راءفت و مهربانى را همواره بكار مى گرفتند.
امت پيامبر (ص) و بشريت شاگردان كلاس هايى هستند كه پيامبران الهى معلمين آنند. انبياء و رسل رنج ها و مشقات بزرگى را در جهت تربيت بشر متحمل شده اند و در همه حال نهايت عطوفت را مبذول داشته اند.
- انسان ها از سوى خداوند به كلاسى دعوت شده اند كه اولياء و اوصياء معلمان آن ها هستند و راه فلاح و رستگارى بشريت در گرو پيروى از تعاليم ايشان است .

درس پنجم : مراعات آداب و رسوم اجتماعى
معلّم بايد مراعات آداب و رسوم اجتماعى را بنمايد چرا كه بسيارى از سعادت هاى اجتماعى مرهون ادب و مراعات آداب و رسوم اجتماعى است و در زندگى رمزى است براى توفيقات . يك معلّم تا خود مؤدب نباشد قادر نخواهد بود شاگردانى مؤدب تحويل جامعه بنمايد.
روانشناسان اصطلاح "كوچك هاى بزرگ " را بعضا بكار مى برند و معتقدند گاهى اوقات چيزهايى به نظر انسان كوچك مى آيد ولى همين كوچك ها در كوبيدن و يا مطرود ساختن بشر نقش بزرگى پيدا مى كنند. در دين اسلام نيز در اين زمينه دقت شده است . محدثين ما، در كتب روائى خود بخشى با عنوان آداب معاشرت دارند كه در آن نحوه ى معاشرت با مردم را آورده اند.
انسان بايد از هر لحاظ مؤدب باشد. بحث را از زبان شروع مى كنيم .
- اولا : زبان نبايد ركاكت داشته باشد، يعنى فحّاشى ، تمسخر و نيش نبايد بر زبان جارى شود.
- ثانيا : زبان بايد داراى تلطف باشد.
افبما رحمتة من اللّه لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب النفضّوا من حولك
(آل عمران ، ١٥٩)
قرآن كريم مى فرمايد كه معلّم نبايد با خشونت صحبت كند بلكه با نرمى و مهربانى بايد سخن بگويد و خطاب به معلّم اول - پيامبر اكرم (ص) - فرموده است كه ، پيغمبر اكرم (ص) اگر داراى زبانى خشن بود، اعراب دوران جاهليت از اطرافش پراكنده مى شدند، هر چند قرآن حق است .
- ثالثا : معلّم بايد خوب سخن بگويد و لحن گفتار و انتخاب لغاتش بايد متعارف باشد.
- رابعا : خوب سخن بگويد و سخن خوب نيز. فحاشى ، تمسخر و نيش ‍ زدن در اسلام گناهى بزرگ است ، آنقدر بزرگ كه قرآن در مورد آن مى فرمايد :
ويل لكل همزة لمزة
(همزه ، ١)
براى درك بزرگى گناه فحاشى توجه كنيد كه يكى از ملازمين حضرت امام صادق (ع) چه مى گويد : "با امام صادق (ع)از كوچه اى عبور مى كرديم . غلام من از ما عقب ماند. او را صدا زدم ، جواب نداد. بار دوم صدا كردم ، باز هم جوابى نشنيدم و پس از سومين مرتبه عصبانى شدم و خطاب به او گفتم : "يابن فاعله ." امام تا اين سخن را شنيد، از شدت ناراحتى ، دست خود را به كمر گرفتند (يعنى اى رفيق ! كمر مرا شكستى) و فرمودند : "چه گفتى ؟ چرا فحاشى كردى ." من خود را باختم و عرض كردم : "يابن رسول اللّه ! پدر و مادر اين غلام هندو بودند و مسلمان نبودند." امام فرمودند : "من كارى به پدر و مادر او ندارم ، از تو مى پرسم كه چرا فحاشى كردى .تو ديگر حق آمد و رفت با من را ندارى ." پس از آن ماجرا تا هنگامى كه آن حضرت زنده بودند، اجازه ندادند با ايشان رابطه داشته باشم ."
از اينكه اشاره كرديم بالاتر، نقل شده است كه در صدر اسلام ، يهوديهاى متقلب براى استهزاء پيامبر (ص) تبانى كردند. گويا پيامبر (ص) همراه عاشيه در مسجد نشسته بودند. يهودى اول وارد شد و خطاب به پيامبر (ص) گفت : "اسام عليكم "( "سلام عليكم " به معنى "درود بر تو" است و "سام عليم " به معنى "شمشير و مرگ بر تو" مى باشد). پيامبر (ص) و عاشيه متوجه شدند كه يهودى فحاشى كرده است . در جواب ، پيامبر (ص) فرمودند : "عليكم ". يهودى دوم و سوم هم كه داخل شدند همان كلمه را گفتند و پيامبر نيز جواب سابق را.
در اين هنگام عاشيه با عصبانيّت خطاب به يهودى سوم گفت :يا ابناء القردة والخنازير(اى فرزندان ميمون ها و خوك ها).
- اين جمله ى عاشيه اشاره دارد به آيه اى از قرآن كريم كه مى فرمايد، اجداد يهوديان به خوك و ميمون نسخ شده اند-از آنجا كه اين جمله عاشيه فحش ‍ بود، پيامبر (ص) ناراحت شد و فرمودند : "اى عاشيه ! چرا فحش ‍ دادى ؟" عاشيه گفت : "يا رسول اللّه !ببينيد كه چگونه استهزاء مى كنند." پيامبر (ص) در جواب فرمودند : "هر چه گفتند،جواب آن را شنيدند؛ اگر گفتند "سلام عليكم "، گفتم : "عليكم " و اگر گفتند : "سام عليكم "، گفتم : "عليكم "، ديگر نيازى به فحش نبود." سپس ‍ پيامبر (ص) در نصيحت به عاشيه فرمودند : "اى عاشيه ! در شب اول قبر، فحش بصورت بسيار بدى در مى آيد و با انسان محشور مى شود و در برزخ و قيامت نيز ايشان را رسوا مى سازد، مواظب باش در قبر و قيامت رفيق خوب داشته باشى ".
اين روايت به ما مى گويد كه نه تنها هر مسلمان بلكه تمامى انسان ها، مى بايست از نظر زبان بسيار مؤدب باشند. بسيارى افراد، بويژه خانم ها، دچار ركاكت زبان مى باشند. از يك فرد معمولى انتظار زيادى براى اين مطلب نيست ولى براى خانم ها و آقايان معلّم ، ركاكت زبان ننگ است .
صرف نظر از گناه بزرگ ركاكت زبان ، بايد متوجه بود كه بى ادبى موجب مى شود كه در شاگرد عقده پديد آيد و وامصيبتا كه اگر كودك و يا نوجوان عقده اى شود. خيلى بعيد است كه كسى عقده اى شود و از او خطايى سر نزند. يا فردى دل مرده و مطرود از جامعه مى شود و يا تبديل به جنايتكارى به تمام معنا مى گردد. وقتى كه افراد جنايتكار تاريخ را مورد بررسى دقيق روانى قرار دهيم در مى يابيم كه عقده اى بوده اند.
گاهى گفتن جمله ى "برو گم شو" از سوى معلّم ، ضربه اى به احساسات شاگرد وارد مى كند و اين ضربه از "ضمير آگاه " به "ضمير نا آگاه " او مى رود و باعث عقده اى شدن وى مى گردد و در اين حالت خودش ‍ نمى داند دچار چه عارضه اى و به چه علتى است . زمانى كه روانشناس آگاه ، با منقاش روان شناسى خارهاى ريز را از دل وى برگيرد، در مى يابد كه ضربه ى روانى يك معلّم علت بيمارى است .
گفتيم كه از جمله عواملى كه باعث پيشرفت انسان در جامعه مى شود، تلطف در زبان است . در اين رابطه ، يك آمريكايى كتابى نوشته است تحت عنوان "آئين دوست يابى ". كه كتاب خوبى است هر چند پيرامون اخلاق انتفاعى سخن مى گويد و زير بناى اخلاق آن مادى است . اين كتاب مفيد كه شايد بيش از هزار مرتبه تجديد چاپ گرديده و ميليون ها نسخه از آن در سراسر جهان به فروش رفته است ، در اين مورد است كه يك كاسب چه بكند تا مشترى زيادترى داشته باشد و يا يك مدير كارخانه چه عملى را بايد انجام دهد تا كارآيى تشكيلات تحت سرپرستى او افزايش يابد و بالاخره ، يك معلّم چه رفتارى داشته باشد تا شاگردانش او را دوست بدارند.
يك انسان چه كند تا بر دل ها حكومت كند و در اين موارد مثال هاى متعددى نيز دارد. مجموع كتاب فوق تنها اشاره به محتواى يك آيه از آيات گهربار قرآن شريف است .
زبان نرم پيامبر اكرم باعث شد كه عرب هاى جاهل و چموش ، گرد او جمع شود. فتح مكه نيز از آثار زبان نرم پيامبر است و شمشير على (ع) تنها در بن بست ها به كار مى آمد. همان زبان نرم بود كه به گفته ى ناپلئون ، طى پنجاه سال نيمى از جهان را گرفت و گرده ى دنيا را تكان داد. هر فرد اگر بخواهد معلّم خوبى باشد، بايد علاوه بر عدم ركاكت زبان ، از تلطف و مهربانى نيز برخوردار باشد و جملات او بايد سراپا عاطفه باشد؛ خواه در كلاس و خواه در جامعه .
در سومين شرط گفتيم كه معلّم بايد از نظر تُن صدا و انتخاب لغات دقت نمايد. ما عده اى از پزشك ها و يا حتى علماى بزرگ را مى بينيم كه در عين تخصص ، هنگام سخن گفتن ، لحن گفتار يك روستايى به تمام معنا را دارند. اينان اگر از اهالى روستاهاى شيراز، اصفهان و يا قم بوده اند، هنوز هم همان كلمات و لغات روستايى را در سخن گفتن بكار مى برند و آنچنان است كه گويا با استعمال هر كلمه تنزل مقام پيدا مى كنند. از آنجا كه هر انسان تحصيل كرده ، متعلق به اجتماع است ، نبايد به منش روستايى خود پاى بند باشد و اين نكته از ضروريات معلمى نيز هست . بسيارى بزرگانى را ديده ام كه با عدم رعايت اين شرط، دچار شكست فراوان گرديده اند.
عزيزانم ! نمى گويم آنگونه كه مى نويسيد، سخن بگوئيد، اين افراطگرى است . شخصى در اصفهان بود كه خدا رحمتش كند، او معتقد بود "انسان آنگونه كه مى نويسد بايد صحبت كند." و او كاملا كتابى سخن مى گفت و به همين دليل مورد تمسخر قرار مى گرفت . بايد متعارف و مورد پسند عموم سخن گفت تا در هر نقطه اى قادر به صحبت باشيم .
در مورد استخدام لغت گفتنى است كه گاهى ديده مى شود اشخاص هنگام تماس تلفنى مى گويند : "من تشريف آوردم ، شما نبوديد." با سوادانى را ديده ام هنگام سخن گفتن با من ، به جاى آنكه بگويند : "شما به من لطف داريد و من نسبت به شما ارادت دارم " گفته اند : "ميدانم شما ارادت دارى به من براى انكه من لطف دارم به شما"!در مقابل ، بعضى در جواب اين سؤ ال كه "حالتان چطور است ؟" مى گويند : "مرسى ". پدرتان كجاست ؟ مى گويند : "مرسى " مادرتان چطور است ؟، "مرسى " درست مثل آن است كه جواب هيچ كدام از سؤ ال ها را نمى دانند و تنها به "مرسى " اكتفا مى كنند.
عدم توانايى در بكارگيرى لغت مناسب و آداب معاشرت ، ضربه ى بزرگى به شخصيت انسان وارد مى سازد. ديده مى شود گاهى يك روستايى كه اكنون ديپلم ، ليسانس يا دكترا دارد و داراى مطب خصوصى و منشى و ... است هنگام سخن گفتن هنوز از همان لغات دوران بچگى و عبارات روستايى استفاده مى كند.
تقاضا دارم به اين "كوچك هاى بزرگ " بيش از پيش توجه كنيد و تُن صدا و استخدام لغات را با اهميت بدانيد. خوب سخن بگوئيد و سخن خوب نگوئيد. هرگز نبايد سخنى بگويد كه خود را، مجلس را و كودك را سبك نمايد.
معلّم بايد مواظب باشد كه مبادا در كلاس ، يك ساعت عمر ٦٠-٥٠ دانش آموز را هدر دهد كه گناهى بس بزرگ است . در واقع اين يك ساعت ٦٠ ساعت عمر جامعه است و اگر چهار ساعت در روز به كلاس برود در حقيقت ٢٤٠ ساعت از عمر جامعه را تنها در يك روز، هدر داده است . پس ‍ بايد معلمان بينديشند كه با عمر جامعه چه مى كنند. اگر حرف هاى آنان بدون محتوى باشد. به اجتماع خيانت روا داشته اند و اين دزدى است ، دزدى كه تنها بالارفتن از ديوار مردم نيست ، كم كارى و اتلاف وقت هم دزدى است .
به گفته ى سعدى دو چيز طيره ى عقل است ، دم فرو بستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشى . گاهى در ميان ما طلبه ها نيز ديده مى شود كه فردى يك ساعت ، پشت سر هم لغت رديف مى كند اما محتوى ندارد. چنين آدمى يك ساعت از عمر مردم را تلف كرده است .
مطلب ديگر آنكه حرف بايد جذّاب باشد تا در دل اثر كند. بايد متوجه بود كه شنونده كيست و نحوه ى صحبت را مطابق شخصيت و تفكر او و به شيوه اى ارائه نمود كه بيشترين و بهترين تاءثير را داشته باشد و همچنين كلام بايد تفهيم و تفهم داشته باشد و داراى فصاحت و بلاغت . اتفاقا غالب افراد در مورد فصاحت و بلاغت مشكل دارند و اين نقص بزرگى است و بر عهده ى معلمان عزيز است كه آن را رفع نمايند.
كتابى است به نام "مطوّل " كه ما طلبه ها مى خوانيم و بخشى از اين كتاب در مورد فصاحت و بخشى ديگر پيرامون بلاغت است اما تنها با مطالعه اين كتاب ، فصيح و بليغ نمى شويم هر چند طى دو يا سه سال ، ابتدا تا انتهاى آن را بخوانيم . از همين نكته بايد پى برد كه اين بحث ، بحث مهمى است و نبايد آن را سرسرى گرفت و بى ارزش تلقى نمود.
حضرت على (ع) در نهج البلاغه مى فرمايند :المرء مخبوء تحت لسانه يعنى شخصيت انسان وابسته به زبان او است . گاهى انسان با يكى دو جمله در جلسه ، شخصيت عالى پيدا مى كند. بعضى افراد ديده مى شوند كه على رغم بى سوادى ، خوب حرف مى زنند و قادرند كه جلسه را به خود جذب نمايند و از آنجايى كه فصاحت و بلاغت خوبى دارند، شخصيت اجتماعى آنان نيز عالى مى شود. از طرف ديگر گروهى با وجود داشتن علم فراوان ، قدرت بيان مناسبى ندارند و نمى توانند دانش خود را عرضه نمايند. بزرگى مى گفت : عده اى مانند خمره ى پر از باروت هستند اما هيچ استفاده اى از اين خمرده نمى شود ولى بعضى ديگر شبيه باروت سر تفنگند و تاءثير فراوان دارند. بعضى علم ندارند. اما همانند باروت سر تفنگ مى باشند.
مى گويند پدرى پسرش را چنين وصيت نمود : "پسر جان ! زبان خود را نيكو گردان و فصاحت و بلاغت داشته باش چرا كه اگر قصد رفتن به مجلس ‍ را داشته باشى اما لباس نداشته باشى ، مى توانى لباس كرايه كنى و همچنين است اگر مركَب نداشته باشى ؛ اما اگر زبان و بيان خوب و مناسبى نداشته باشى قادر به كرايه ى آن نخواهى بود." و نيز مشهور است كه دامادى عازم منزل نامزدش بود، مادر داماد به او گفت : "پسرم ! آنجا كه رفتى ، بالا بالا بنشين و حرف هاى بزرگ بزرگ بزن ." پسر كه منظور مادر را درك نكرده بود هنگامى كه وارد شد، رفت و روى طاقچه نشست و شروع كرد به گفتن كلماتى مثل گاو، شتر، فيل ، ببر و ...!
خيال نكنيد كه اين گفته ها مثال است ، نه ، واقعيت دارند و اگر هم مثال باشند، به قول روانشناسان : "مثال هاى جامعه ، آئينه ى فكر جامعه اند".

خلاصه ى درس پنجم - مراعات آداب و رسوم اجتماعى بر همه و بالاخص بر معلمين لازم است .
- گاهى حركات و اعمال به ظاهر كوچك و معمولى تاءثير و نقش بزرگى پيدا مى كنند كه بايد نسبت به آن ها دقت نمود.
- بايد از لحاظ نحوه ى ادا نمودن كلمات و جملات رعايت تلطّف را نمود. معلّم بايد ضمن آنكه مطالب خوب و با ارزش را مطرح مى نمايد، نحوه ى بيان مطالب را به شيواترين و مناسبترين روش ها آراسته نمايد.
- عدم مراعات آداب صحيح ، عوارض و عقده هايى را ممكن است در مخاطب بوجود آورد.
- معلمين بايد با استخدام مناسب ترين لغات در هنگام تدريس و سخن گفتن ، نه تنها اوقات گرانبهاى كلاس را تضيع ننمايند بلكه به احسن وجه در مسير ترقى و تعالى شاگردان به كار گيرند.
- در نظر گرفتن اطلاعات و شخصيت اجتماعى در تفهيم و تفهم مطالب نقش اساسى دارد.


۲
ويژگى هاى معلّم خوب


درس ششم : نشاط و شادابى
معلّم نبايد كسل و بى نشاط باشد، اسلام نيز روى اين نكته تاءكيد كرده است و اصولا مسلمان نبايد كسل و بى نشاط باشد. امام موسى ابن جعفر (ع) فرموده اند : اياك والكسل والفشل فنهما يمنعاك من خير الدنيا و الآخره اى مسلمان ! مواظب باش كه بى نشاط و كسل نباشى و الّا دنيا و آخرت نخواهى داشت .
معلمين بايد توجه داشته باشند كه به هنگام ورود به كلاس نشاط در چهره داشته باشند و متبسم باشند. اگر گرد و غبار بى حالى ، بى نشاطى ، كسلى و خواب آلودگى در چهره ى معلّم باشد، همين قيافه موجب بى نشاطى و كسلى شاگردان مى شود و آنان را به انحطاط مى كشاند. معلّم دل مرده و بى حال چگونه مى تواند تدريس كند؟ عوام مى گويند : دست شكسته به كار مى آيد ولى دل شكسته به كار نمى آيد.
در روايات شيعه مى خوانيم كه امير المؤمنين (ع) وارد مسجد شدند و ديدند دسته اى مشغول چرت زدن هستند. وقتى كه حضرت پرسيدند كه آنان چه كسانى هستند جواب داده شد، گروهى به نام"رجال الحق" كه خانه و كاشانه و دنيا را رها كرده اند و همواره در مسجد مشغول عبادتند و اگر چيزى براى خوردن به ايشان داده شد خواهند خورد والّا صبر مى كنند. امام (ع) فرمود كه سگ نيز اينگونه است ، اگر چيزى به او بدهند مى خورد و گرنه صبر مى كند. سپس اين دسته را به باد تازيانه گرفتند و فرمودند : "برخيزيد و بدنبال كار برويد. اسلام رجال الحق ندارد، اسلام كسل و بى روح و بى نشاط نمى خواهد".
آدم با نشاط يك سرباز است و مانند سرباز مجهز. اگر كارش براى دنيا باشد، سعادت دنيا از آن اوست و اگر براى خدا، سعادت آخرت ."هارون الرشيد" دو پسر به نام هاى"امين" و"ماءمون" داشت كه امين از ماءمون پست تر و ماءمون از امين پليدتر و خود هارون الرشيد از هر دوى آنان زشت كارتر بود- لعنت خدا بر هر سه ى آنان باد- هارون حرمسراى بزگى داشت اما ملكه او"زبيده" بود. زبيده زنى فهميده بود و كارهاى خوب نيز به انجام رسانده بود. امين فرزند زبيده بود اما ماءمون فرزند يكى از كنيزان هارون . زبيده از توجه هارون به ماءمون و بى اعتنايى او به امين رنج مى برد و بالاءخرده يك شب كه هارون الرشيد سر حال بود به او گفت : "پسر من ، پسر تو هم هست و شاهزاده ؛ چرا به امين اعتنا نمى كنى و در عوض به آن كنيز زاده توجه دارى ؟" هارون الرشيد گفت : "امين به درد نمى خورد و خلافت پس از من به ماءمون خواهد رسيد و او است كه قادر به كشور دارى است . همين امشب اين حرف را بر تو ثابت خواهم كرد." سپس هارون كسانى را سراغ امين و ماءمون فرستاد كه همان نيمه شب در كاخش حضور يابند. پس از مدتى امين ژوليده و آشفته وارد شد. هارون الرشيد به او گفت : "امشب قصد دارم جايزه اى به تو بدهم . هر آرزويى دارى بگو". امين گفت : "باغ بزرگ تو را كه در خارج شهر است و فلان كنيزك مخصوص را و آن اسب را و..." هارون پرسيد كه امين آن چيزها را از چه رو مى خواهد. امين در پاسخ گفت : "باغ را خانه ام قرار خواهم داد و اسب را مركب خود كه به آن باغ بروم و ...". پس از امين نوبت به ماءمون رسيد(در ميان خلفاى عباسى ، ماءمون عالمى شيطان صفت و يك بدجنس به تمام معنى بود) ماءمون آمد اما به شكلى كاملا مجهز و به صورت سربازى آماده با چكمه و شمشير و مؤدب در برابر هارون ايستاد، مشابه حالتى كه سرباز در مقابل فرمانده اش مى ايستد. هارون سؤ ال خود را تكرار كرد و ماءمون در جواب گفت : "امسال در ماليات مردم به نام من تخفيف بدهيد، زندانيان قابل عفو را به نام من عفو كنيد و حقوق كارمندان را به نام من امسال يا حداقل در اين ماه افزايش دهيد." پس از رفتن ماءمون ، هارون رو به زبيده كرد و به او گفت : "ميدانى ماءمون چه كرد؟ مملكت را مريد خود كرد، زيرا مردم يا كارمند هستند كه حقوق آنان افزوده شد و يا زارع و كاسب هستند كه ماليات آن ها كم شد و يا زندانيان و جنايتكاران مى باشند كه آنان هم عفو شدند؛ پس ماءمون لياقت دارد." عاقبت هم پس از مرگ هارون الرشيد، امين به دليل عياشى نتوانست مايملك خود را حفظ نمايد زيرا بادنجان دور قاب چينهاى عياش اطرافش را گرفته بودند. حتى كار به آنجا رسيده بود كه امين شراب خورده بود و مى گفت چه كسى الاغ من مى شود؟ آدمى بى شخصيت گفت ، من و خم شد و امين بر گُره اش سوار شد و گِرد مجلس ‍ مى گرديد و عرعر مى كرد. خدا نكند انسان بى شخصيت شود. وقتى ماءمون ديد كه امين توانايى اداره ى مملكت را ندارد، با حمله اى بغداد را تصرف كرد و امين را به قتل رسانيد و حكومت را غصب كرد. به تاريخ و وقايعى اينگونه بايد به ديده ى تعمّق و با دقت نگريست .
گفته شد كه معلّم بايستى با نشاط و تبسم به كلاس برود. اگر معلّم در كلاس ‍ خميازه بكشد، شاگرد هم خميازه خواهد كشيد. مى گويند اگر مى خواهى كسى را خواب كنى در مقابلش چرت بزن و اگر مى خواهى كسى را بى حال كنى در مقابل او خميازه بكش !
گاهى معلّم به علت نزاع در خانه و يا قرض و وامى كه خود دارد و يا ساير مشكلات با چهره اى عبوس و خمود در كلاس حاضر مى شود و به اندازه اى كسل است كه به قول عوام بايد اول كفاره داد، بعد به او نگاه كرد. چنين معلمى نخواهد توانست عمل مثبتى انجام دهد.
از طرف ديگر نكات مهمى كه بايد مورد دقت واقع شود، مسئله رعايت نظافت و نزاكت ظاهرى و آداب تميزى بدن است . مراعات امورى كه شايد بسيارى از آنها ناچيز و ساده فرض مى شوند ولى در عمل عدم مراعات آن ها باعث كوبيده شدن شخصيت انسان مى شود.
يك معلّم بايد با لباسهاى پاكيزه و نظيف وارد كلاس شود و شاگرد را با عمل پرورش دهد. پيامبر اكرم (ص) قبل از خروج از منزل مقابل آئينه مى رفتند و آن اندازه به اين امر اهميت مى دادند كه اگر آئينه نبود در مقابل آب خويشتن را مرتب مى نمودند. حضرتش در جواب اين سؤ ال كه چرا اين اندازه به اين امر اهميت مى دهيد، مى فرمودند : "نمى خواهم وسيله ى غيبت مردم شوم ." رسول گرامى اسلام سفارش به پوشيدن لباس هاى تيره و سياه را مكروه دانسته اند.
در روايتى ديگر از پيامبر اكرم (ص) آمده است كه فرموده اند : "اگر براى امت من باعث مشقت نمى شد مسواك كردن را واجب مى نمودم ." رواياتى اين چنين بيانگر آن است كه پيشوايان عظيم الشان دين ، به امر نظافت و مراعات آداب اجتماعى اهميت ويژه اى قايل مى شدند و نظافت را به منزله ى جزئى از ايمان يك مسلمان محسوب مى كرده اند.
تقاضا دارم روى اين بحث و مواردى كه مطرح شد، فكر كنيد و در كار و زندگى خود به كار ببريد.

خلاصه درس ششم - در اسلام بى نشاطى و كسل بودن نكوهش شده است ، از اين رو معلمين در همه حال ، خصوصا زمان حضور در محيط تدريس بايد شاداب باشند.
- نشاط و سر زندگى از عوامل موثر در موفقيت است و سعادت دنيا و آخرت را در پى دارد.
- معلمين بايد سعى وافر نمايند كه مشكلات شخصى خارج از محدوده ى تدريس در كلاس بروز ندهند چون مستقيما در شاگرد تاءثير منفى خواهد گذاشت .
به پيروى از اولياء گرامى دين بايد در حفظ نظافت و مراعات آداب اجتماعى كوشش نمود.
- بسيارى از امور كه كوچك و ناچيز شمرده مى شوند، احتمال آن دارد كه تاءثيرات سوء بزرگى را به دنبال داشته باشند.

درس هفتم : سعه ى صدر
تاكنون چهار شرط از شرايط و ويژگى هاى معلّم خوب را عنوان كرديم . پنجمين شرط كه اينك مطرح مى شود، تسلط بر اعصاب است .
از ويژگى هاى هر معلّم خوب ، برخوردارى از اعصاب سالم و قوى است . تسلط بر اعصاب در اين بحث ، به معناى داشتن"سعه ى صدر"، دريا دل بودن ، توانايى پيش سر گذاشتن مشكلات و قدرت مقابله با مصائب است .
در روايات آمده است كه على (ع) فرمود : آلة الرياسة سعة الصدر، يعنى كسى كه مسئوليت مى پذيرد بايد سعه ى صدر داشته باشد. پدر در خانه ، رئيس در اداره ، وزير و رهبر در مملكت بايد سعه صدر داشته باشند و اصولا وسيله ى رياست سعه ى صدر است . همانگونه كه نجار به ارّه ،آهنگر به چكش و منشى به قلم نياز دارد، معلّم هم نياز به سعه ى صدر دارد و اگر معلمى فاقد آن باشد مانند نجارى است كه ارّه ندارد و يا منشى كه قلم نداشته باشد.
قرآن مجيد در قالب قصه اى به ما مى فهماند كه معلّم بايد به اعصاب خود مسلط باشد و داراى سعه ى صدر. وقتى موسى (ع) مبعوث به رسالت شد به او خطاب شد :
اذهبآ الى فرعون انه طغى لّعلّه يتذكّر اءو يخشى فقولا له لّيّنا
(طه ، ٤٤-٤٣)
يعنى برو فرعون را - اين قلدار را - آدم كن ، كارى كن كه دست از طغيانگرى بردارد. خدا دوست دارد كسى مثل فرعون هم آدم بشود. اين معلّم حقيقى (حضرت موسى (ع" از خداوند نخواست كه لشكر مجهز و امكانات به او بدهد تا نزد فرعون برود، بلكه گفت :
قال ربّ اشرح لى صدرى
(طه ، ٢٥)
"خدايا! اگر قرار است كه معلّم شوم ، وسيله ى معلمى را من بسپار و مرا مسلط بر اعصاب و دريا دل كن ؛ تا با مشكلات مبارزه كنم و بتوانم مانند دريا همه چيز را در خود هضم كنم".
پس از آن قرآن مى فرمايد، اگر شرح صدر پيدا شود، بدنبال آن نعمت هاى بسيارى پيدا مى شود و يسرلى امرى . حضرت موسى (ع) مى گويد : "خداوندا! به من شرح صدر عنايت كن تا كارم آسان شودواحلل عقدة من لسانى ، تا قادر باشم مقابل دشمن حرف بزنم". براى اينكه افرادى كه تسلط بر اعصاب ندارند هنگام صحبت كردن در مقابل ديگران دچار لكنت مى شوند و توانايى بكارگيرى لغات مناسب را ندارند. در ادامه آيه ى شريف مى فرمايد كه اگر كسى شرح صدر داشت و دريا دل و مسلط بر اعصاب بود به خوبى مى تواند حرف بزند يفقهو قولى . مى فرمايد : "خدايا! به من شرح صدر عنايت كن تا ما فى الضمير را به ديگران بفهمانم".
قضيه ى تفهيم و تفهم مشكل است و اگر كسى شرح صدر نداشته باشد و مسلط بر اعصاب نباشد، قادر به تفهيم و تفهم نخواهد بود. اين آيه ى شريفه مى فرمايد كه اگر معلّم فاقد شرط فوق باشد، نمى تواند به نحوى فرمول رياضى را مطرح كند كه شاگردانش آن را درك كنند. آيه ى فوق براى مسئول ، مدير و پدر و مادر سرمشق است و بالاءخره شاءن نزول آن در مورد يك معلّم است ، يك معلّم حقيقى مانند حضرت موسى (ع). تسلط بر اعصاب از ضروريات شغل معملى است و كارى است مشكل .
اگر معلّم سعه ى صدر داشته باشد مى تواند استعداد افراد كودن را شكوفا نمايد.
آيا ممكن است كه عقده ى فردى عقده اى را خنثى و يا بى استعدادى را نابغه كرد؟ آرى ، اگر كه شاگرد يك معلّم با تجربه ، رئوف ، دلسوز و مسلط بر اعصاب باشد. نبايد تصور شود كه تمام كسانى كه خدمت هاى بزرگى به جهان كردند، از اول استعداد عالى و خارق العاده داشته اند آن مقدار كه من مطالعه كرده ام ، معمولا مخترعين و دانشمندان در ابتدا بى استعداد بوده اند. راجع به انيشتين مى گويند كه بارها روفوزه شد و در فقر و فلاكت غوطه ور بود، پاستور سردرد هميشگى داشت و نيوتن با آن فضيلت علمى بى استعداد بود. درباره يكى از مخترعين مى گويند كه كفش نداشت و پا برهنه به مدرسه مى رفت و يا ديگرى صبحانه نداشت ، همشاگرديش فهميد و هر روز براى او صبحانه مى آورد. بهر حال فكر نشود كه اينها از نظر فكر و استعداد نابغه بوده اند، نه بلكه نبوغ آنها در كار و استقامت فراوان بوده است .
از پاستور پرسيده شد كه نابغه كيست ؟ گفت : "هر كس كه خوب كار بكند و استقامت زياد داشته باشد". كار و استقامت مى تواند انسان را به هر كجا كه بخواهد، برساند؛ لذا خيال نشود كه بچه كودن نمى تواند به جايى برسد. اگر معلمى دلسوز و مسلط بر اعصاب براى بچه هاى كودن وقت بگذارد، مى تواند آنها را با استعداد بار بياورد.
پدر و مادر نيز بايد تسلط بر اعصاب داشته باشند و هرگز نبايد خستگى فعاليت هاى بيرون از خانه موجب گردد كه هنگام حضور در منزل ، با رفتار ناشايست خود بچه ها را عقده اى كنند بلكه مى بايد با بچه ها كار كنند.
از طرف ديگر، داشتن حافظه و استعداد خوب ، معمولا در افراد ايجاد غرور مى كند و باعث مى گردد كه كمتر كار كنند و در نتيجه از پيشرفت زيادى برخوردار نباشند ولى افرادى كه آهسته و پيوسته در حركت هستند به مقصد و هدف خود خواهند رسيد.
يادم هست كه سابقا در كتب ابتدايى مثالى بود به اين صورت كه لاك پشت و خرگوشى با يكديگر مسابقه ى دويدن گذاشتند. از آنجا كه خرگوش به سرعت زياد خود مى باليد به خوابيدن و استراحت پرداخت و گفت : "لاك پشت ! تو برو! من بعد به تو خواهم رسيد). لاك پشت به آهستگى اما بطور مداوم حركت مى كرد و خرگوش هنگامى از خواب بيدار شد كه لاك پشت به خط پايان و هدف نزديك بود. خرگوش هر چه دويد، نتوانست به او برسد و بالاءخره لاك پشت برنده ى مسابقه شد.

رهرو آن نيست كه گه تند و گهى خسته رود / رهرو آن است كه آهسته و پيوسته رود
مسئله ديگر آن است كه نبايد تنها شاگردان مستعد و با حافظه مورد تشويق قرار گيرند، بلكه همه را بايد تشويق كرد و آهسته و پيوسته روها را بيشتر بايد اميدوار كرد.
اءلم نشرح لك صدرك و وضعنا عنك وزرك الذى اءنقض ‍ ظهرك
(انشراح ، ٣-١)
در اين سوره پروردگار عالم ، منت بر سر پيغمبر اكرم (ص) مى گذارد و مى فرمايد : "ما به تو نعمت داديم". اين اولين نعمتى است كه خدا براى پيغمبر خود بر مى شمارد. نمى گويد : "مگر به تو علم نداديم ، مگر نبوت به تو نداديم ، مگر تو را مسلط بر جهان نكرديم". بلكه مى گويد : "آيا شرح صدر به تو نداديم ؟" اين سوره به ما مى گويد كه والاترين نعمت ها براى همه ، مخصوصا براى معلّم و براى پدر - چه پدر جسمانى و چه پدر روحانى - شرح صدر است . اگر پيامبر اكرم شرح صدر نداشت همان روزهاى اول خانه نشين مى شد، اما با آهسته و پيوسته رفتن مصيبت هاى سيزده سال را پشت سر بگذارد.
مصبت هايى كه بر پيامبر (ص) وارد شد واقعا مشكل بود. در مدت ده سال در مدينه هفتاد و چهار جنگ براى ايشان پيش آمد(بطور متوسط هر دو ماه يك جنگ)، جنگ هايى كه براى آن ها نه امكانات مالى داشتند و نه نيروى رزمنده ى كافى . جنگ هايى سخت در بيابان هاى گرم و سوزان حجاز با ريگ هاى برنده اش . اصحاب پيامبر (ص) اغلب اسب و شترى براى سوار شدن نداشتند، حتى گاهى كفشى نيز به پا نداشتند و با پاى برهنه و شكم هاى خالى از آب و غذا، به جنگ مى رفتند. هفتاد و چهار جنگ با آن شرايط براى پيامبر پيش آمد و اينك روز خوش پيامبر است و پروردگار عالم در اين سوره خطاب به پيامبر مى فرمايد : "آيا مصيبت هاى كمر شكن مكه را از گرده ات بر نداشتيم ؟" يعنى آن مصيبت هاى مكه مشكل تر از هفتاد و چهار جنگى بود كه در مدينه بر پيامبر تحميل شد.
در پاسخ به اين سؤ ال كه چه چيز موجب شد تا پيامبر اكرم (ص) مقابل آن شدائد عظيم از پاى در نيايد، بايد گفت ، سعه صدر، آهسته و پيوسته رفتن و صبر و استقامت .
يكى از مصيبت هاى مكه ، جريان"حصر اقتصادى" بود. اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه خطاب به معاويه ، مى نويسد : "اى معاويه ! شما آنانى بوديد كه ما را محاصره ى اقتصادى كرديد و ما چهل نفر مسلمان ، مجبور شديم ميان دره اى در وسط بيابان"شعب ابى الطالب" زندگى كنيم . مسلمانان سه سال در آنجا زندانى بودند و روزها از گرما و شب ها از سرما در رنج بودند، بدون آب و غذا. اميرالمؤمنين (ع) ادامه مى دهند : "بچه هاى ما از تشنگى و گرسنگى مردند. زن ها از تشنگى و گرسنگى فرياد مى زدند و مردها پوستى بر استخوان داشتند". در آن سه سال يك شير زن - حضرت خديجه ى كبرى - كه خيلى به اسلام حق دارد، آن چهل نفر را به صورت بسيار مشكلى اداره كرد.
همانطور كه ذكر شد، آنچه موجب شد تا سختى هاى عظيم بر پيامبر آسان شود، سعه ى صدر، تسلط بر اعصاب و خود را نباختن از مصيبت بود. قرآن مى فرمايد، پيامبر فقط يك چيز داشت و آن سعه ى صدر بود و خطاب مى كند : "يقين داشته باشيد در پس هر سختى ، آسانى است".
فان مع العسر يسرا- ان مع العسر يسرا
(انشراح ، ٦-٥)
اگر از زمان حضرت آدم (ع) تا حال در تاريخ دقت كنيد، خواهيد ديد كه سنت پروردگار عالم بر اين است كه آسانى ها پس از سختى ها باشد؛ شيرينى ها بعد از تلخى ها و نوش ها تواءم با نيش ها.
در مورد پيامبران و انقلاب ها هم همينطور است . آنچه انقلاب اسلامى ايران را پيروز كرد، صبر ملت بود. رهبر عظيم الشاءن انقلاب (٣) با سعه ى صدر توانست تمام مشكلات را پشت سر بگذارد. همگان ديدند كه اين پيرمرد در مقابل گرفتارى ها خم به ابرو نياورد. يكى از آشنايان مى گفت : "اگر به ايشان بگويند كه شوروى از يك طرف و آمريكا از طرف ديگر به ايران حمله كرده اند، دچار اضطراب خاطر و نگرانى نمى شوند و كار خود را انجام مى دهند". معلوم است كه اين گونه افراد به هدف و نتيجه مى رسند و بر عكس افرادى كه سعه صدر ندارند به هدف نخواهند رسيد.
كلاسى كه معلّم با يك چيز جزئى ناراحت شود و خودخورى كند و رنگش ‍ تغيير نمايد، شاگرد مردود در آخر سال فراوان خواهد داشت و يا اگر پدر تسلط بر اعصاب نداشته باشد در همان ماه هاى اول در خانه اختلاف پيدا مى شود و همچنين اگر مادر تسلط بر اعصاب نداشته باشد، قطعا نخواهد توانست بچه ى صالح تحويل جامعه نمايد. يك مسئول اگر از ميدان صبر بيرون رود، نمى تواند مديريت و رياست كند.
اگر مى خواهيد پدر خوبى باشيد، بايد در مقابل مشكلات عرض اندام كنيد. مشكل زياد است ، خيال نكنيد در دنيا انسانى بدون مشكل پيدا مى شود. هرگز روزى نخواهد رسيد كه انسان مشكل نداشته باشد؛ اين نه مى شود و نه معقول است . به فرموده ى امير المؤمنين (ع) :
الدنيا بحر عميق ، قد غرق فيها خلق كثير، الدهر يومان ، يوم لك و يوم عليك دنيا مثل دريا است ، جز و مد و موج دارد، گاهى موج هاى خيلى قوى و گاهى آرام و آرام بودنش خيلى كم . كسى كه در دياست بايد بداند موج هم هست و كسى كه در دنياست بايد بداند مشكل هست . اگر در مقابل مشكل عرض اندام كنى و با حوصله و صبر گره ها را باز كنى ، اعصاب تو قوى خواهد شد و به مرور زمان سعه ى صدر پيدا مى كنى و به هدف و مقصد خواهى رسيد.
اگر در مقابل مشكلات مقاومت نكنيد و مشكل ها انسان را به زمين بكوبد، به هدف نخواهى رسيد و ضعف اعصاب ، دلهره ، نگرانى و مصيبت هاى بزرگتر را به دنبال مى آورد. آدمى كه تسلط بر اعصاب نداشته باشد، رفيق نخواهد داشت و اگر معلّم باشد واى بر شاگردهاى او.
معلّم ها اين بحث را سبك نشمارند. به تقويت اعصاب خود بپردازند و هرگز در كلاس عصبانى نشوند. سعه صدر داشته باشند و توجه داشته باشند كه فهماندن مطالب به ديگران سعه صدر مى خواهد.
از تمامى شما معلمين مى خواهم كه دلمرده نباشيد و خود را در مقابل مشكلات نبازيد، اعم از مشكلات زندگى و يا مشكلات كلاس . من بيش از سى سال است كه معلّم هستم و مى دانم كه كار معلّم بسيار مشكل است و شرطهاى زيادى دارد اما عمده ى آن تسلط بر اعصاب است . اگر كم حوصله هستيد سعى كنيد پر حوصله شويد و اگر داراى اعصابى ضعيف هستيد، آن را تقويت كنيد و گرنه اصلا وارد اين كار نشويد.

خلاصه ى درس هفتم - سعه ى صدر و قدرت مقابله با مصائب از لوازم اساسى توفيق است .
- معلمينى كه از سعه ى صدر برخوردارند توانايى شكوفا نمودن استعداد شاگردان خود را دارند.
- معمولا كسانى كه حافظه و استعداد خوبى دارند به خود مغرور مى شوند و اين موجب كمتر كار كردن و عدم پيشرفت ايشان مى شود.
- در امر تشويق بايد به حالات افراد توجه كافى مبذول شود تا موجبات اميدوارى و پشتكار را پديد آورد.
- آسانى ها در پس سختى ها و مصائب است و اين سنت خداوندى است .
- مشكلات هميشه هستند، پس بايد در مقابل آن ها ايستاد و با سعه ى صدر گره ها را گشود و اگر مقاومت نشود، مصيبت هاى بزرگتر پديدار خواهند شد.
- معلّم ها بايد در تقويت اعصاب و مقاومت در مقابل مشكلات كوشش ‍ نمايند.

درس هشتم : اخلاص
شرط ديگر، براى معلمى كه مى خواهد كارش براى جامعه مفيد و پر بركت باشد، اخلاص است . اخلاص آن است كه براى خدا انجام شود و مدرسه و كلاس و گفتار و كردارش همه و همه رنگ خدايى داشته باشد و در اين حالت كلاس او علاوه بر اين كه مكتب و مسجد است ، كارش بهترين كارها و افضل عبادات در اسلام است و اگر براى خدا نباشد، اگر چه براى فرهنگ و مملكت مفيد باشد داراى آن ثواب عظيم نخواهد بود.
اصولا سفارش مى كنم در زندگى مخلص باشيد و در خانه و اجتماع به كارهاى خود و مدرسه به تحصيل و يا تعلّم خود رنگ خدايى بدهيد و به عبارتى رنگ خلوص و به فرموده ى قرآن شريف رنگ خدا، آن جا كه مى فرمايد :
صبغة اللّه و من اءحسن من اللّه صبغة و نحن له عبدون
(بقره ، ١٣٨)
اگر بتوانيد به اعمال خود چنين رنگى بدهيد، يك سلام شما، يك دلجوئى از بينوا يا جواب دادن به سلام نوجوان و بالاءخره يك خدمت بسيار كوچك ، ممكن است به اندازه اى ثواب داشته باشد كه بهشت را بر شما واجب كند. به قول استاد بزرگوار ما، علّامه طباطبايى - رضوان اللّه تعالى عليه - : "اين خلوص اكسير عجيبى دارد. به هر چيز بخورد- ولو آن چيز كوچك باشد- آن را ارزشمند مى كند".
بعضى اوقات همان چيز كوچك ارزشى بيش از هر آن چه در دنيا است پيدا مى كند. بر عكس اگر اين اكسير به كار نخورد، حتى اگر كار بسيار بزرگ باشد، به اندازه ى بال مگسى ارزش نخواهد داشت . در قرآن شريف گاهى آياتى پر ارزش مى بينيد كه براى كارهاى به ظاهر بى اهميت نازل شده اند. براى نمونه اميرالمؤمنين (ع) در ركوع انگشتر معمولى وكم ارزشى را به فقير داد، اما به اين كار كوچك و بى قيمت رنگ خدائى خورد؛ رنگ خلوص ، خلوص ‍ على (ع) و به اندازه اى عمل پر ارزش شد كه آيه ى ولايت در مورد امير المؤمنين نازل شد. در مورد آن حضرت بيش از سيصد آيه در قرآن كريم آمده است كه بهترين و رساترين وبالاترين آنها، همين آيه ولايت است .
انما وليّكم اللّه و رسوله و الذين ءامنو الذين يقمون الصلاة و يؤ تون الزكاة و هم راكعون
(مائده ، ٥٥)
يعنى ولى شما و سرپرست و زعيم شما خدا و پيغمبر است و آن كسانى كه ايمان دارند، نماز مى خوانند و در ركوع انفاق مى كنند و صدقه مى دهند. اين آيه نه تنها بر دنيا و آنچه در آن است بلكه بر آخرت و آنچه در آخرت است ، برترى دارد.
شايد سؤ ال شود، براى يك كار كوچك اين همه پاداش چرا؟ بايد در پاسخ گفت كه كار كوچك است اما به قول علامه طباطبائى (ره)"رنگ خدايى" به كار خورده است ؛ نظير مس كه اكسير به آن مى خورد و آن را تبديل به طلا مى كند.
آن هنگام كه پيغبر (ص) مى خواستند از مكه به مدينه بروند، اميرالمؤمنين (ع) در بستر ايشان خوابيدند. اين كار براى اميرالمؤمنين (ع) خيلى كوچك است . به قول معاويه : "استراحت او - على (ع) - در ميدان ها است ، شيرى است كه همه از او مى ترسند و او از احدى نمى ترسد." براى على (ع) خوابيدن در خانه ى پيامبر اكرم كه دشمنان آن را در محاصره دارند آسان است اما چون رنگ خدايى دارد، ارزش پيدا كرد و اين آيه نازل شد.
و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات اللّه و اللّه رءوف بالعباد
(بقره ، ٢٠٧)
بعضى از مردم ، جانشان را براى خدا به خطر مى اندازند، اگر كسى بپرسد كه چرا اين كار كوچك ، اين اندازه ارزش پيدا كرد و درباره ى آن نازل شد، قرآن در جواب او مى فرمايد : ابتغاء مرضات اللّه ، براى اينكه رنگ خلوص به آن خورده است .
حضرت زهرا(س) در حال روزه بودند؛ على (ع)، حسن (ع) و حسين (ع) و پيامبر اكرم (ص) هم روزه بودند و افطار ميهمان ايشان . هنگام افطار نان جويى بيشتر نداشتند كه زهراى مرضيه (س) به دست مباركشان جو را آسياب كردند و فطيرى ساخته بودند و در سفره ى افطار آورده بودند. در اين موقعيت ، گدايى به درب خانه آمد. حضرت زهرا(س) افطار خود و ديگران را به گدا دادند. بار دوم حضرت زهرا(س) نانى تهيه كردند كه اين مرتبه يتيمى آمد و ايشان غذاى خود و ديگران را به او دادند و در مرتبه ى سوم اسيرى آمد و حضرت سومين و آخرين غذا را به او دادند و چون ديگر چيزى در خانه براى خوردن نبود با آب افطار كردند و بدون شام خوابيدند و اينجا بود سوره ى حل اتى آمد.
و يطعمون العام على حبه مسكينا و يتيما و اءسيرا انما نطعمكم لوجه اللّه لانريد منكم جزآء و لاشكورا
(دهر، ٩)
اگر به كسى بگويد كه اين كار از نظر پيغمبر (ص) و آل پيغمبر (ص) كه ايثار و گذشت جزء ذات آن ها است ، كوچك است پس چرا بايد سوره اى براى آن نازل شود؟ قرآن در جوابش مى فرمايد كه كار زهرا(س) براى خدا بود، نه براى آنكه كسى از او تشكر كند و بارك اللّه بگويد و كار فقط و فقط براى خدا بود، لذا نه فقط بر دنيا و آنچه در دنيا است بلكه در بهشت و آن چه در آن است نيز برترى يافت .
دقت در كارهاى عده اى از بزرگان نشان مى دهد كه يك كار كوچك آنان را به مقام بلندى رسانده است ."سيد شفتى"(٤) يكى از علماى بزرگ بود و به عالم اسلام خدمات بسيارى نمود. وى در اصفهان مسجدى به نام"مسجد سيد" ساخته است كه از پر بركت ترين مساجد اصفهان است و قبر او در دالان مسجد همين مسجد است و يك امامزاده ى به تمام معنى است كه مردم براى گرفتن حاجت به او مراجعه مى كنند و حاجت مى گيرند. او هم مرجع بود و هم قدرتمند و با اينكه در زمان او فتحعليشاه قاجار سلطنت مى كرد، ليكن سيد در اصفهان خود حكومتى داشت . متمكّن بود و به فقرا و ضعفا رسيدگى فراوانى مى كرد، شايد وقتى از دنيا رفت بيش از هزار خانواده محروم و بى سرپرست شدند. به گفته ى او خدا اين مقام را به خاطر يك سگ به او داده است . او گفته است : "طلبه بودم و درس ‍ مى خواندم ، دو سه روزى بود كه غذايى نداشتم و با بخور و نمير زندگى مى كردم . يك روز صبح مجبور شدم از هم اطاقى ام پولى قرض بگيرم و صبحانه اى تهيه كنم . رفتم و مقدارى كله و پاچه و نان گرفتم و خيلى دلم مى خواست آن غذا را بخورم . هنگام برگشت در راه سگى را ديدم كه دو سه بچه ى او پستان هاى او را مى مكيدند و او از فرط گرسنگى شير نداشت . دلم سوخت نان ها را در ظرف آبگوشت ريختم و جلوى سگ گذاشتم . سگ همه را خورد، بعد ظرف را تطهير كردم و به صاحبش دادم". سيد در ادامه مى گويد : "چند روزى نگذشته بود كه از شفت گيلان خبر آمد كه فلان حاجى مرد و(با وصيت) ثلث مال خود را به تو داد. پيش خود حساب كردم ، ديدم كه اين وصيت در همان صبحى كه نان و آبگوشت را به سگ داده بودم صورت گرفته است ." و اينك سيد ارباب شده بود. هنگامى كه از دنيا رفت علاوه بر مال و قدرت و علم و مرجعيت ، مسجد سيد را هم داشت .
از نظر يك مرد ايثارگر، كار سيد كوچك و ناچيز است . سگ گرسنه اى را ديده است كه از فرط گرسنگى شير ندارد به بچه هاى خود دهد و او غذاى خود را به سگ مى دهد. كار كوچك اين مرد بزرگ ، چرا آنقدر ارزش پيدا كرد كه خدا به او عظمت داد، همان روز زمينه ى ترقى اجتماعى او را فراهم كرد و سر انجام قبر او را امامزاده كرد؟ به دليل خلوص .
اگر دنيا و آخرت را مى خواهيد، به كارهايتان رنگ خدايى بدهيد. وقتى معلّم به كلاس مى رود، نه براى تشويق گرفتن و اينكه كلاسم نمره ى خوب بياورد تا به من بارك اللّه بگويند بلكه ، با اين فكر كه اينها امانت هستند و سعادت نسل آينده مرهون اين بچه ها است و با اين فكر كه اگر من كار كردم و بچه ها نمره ى خوب آوردند، دل بچه ها را خوش كرده ام و دل پدر و مادرشان را نيز بدست آورده ام و بتوانند در آينده براى انقلاب مفيد باشند و گره اى را باز كنند. اين فكر و عنوان به كلاس اكسير مى زند و به اندازه اى آن را پر ارزش خواهد كرد كه ديگر مسجد هم در مقابل آن نمى تواند قد علم كند.
گاهى گفتن كلمه ى"عزيزم" به يك جوان يا نوجوان ، يك تبسم به روى كودك ، يك دست تلطف و يا يك تشويق به شرط آنكه رنگ خدايى داشته باشد بر دنيا و آنچه در آن است برترى پيدا مى كند؛ اما اگر اين رنگ در كار نباشد، كار هر اندازه بزرگ باشد از نظر اسلام به اندازه ى بال مگسى ارزش ‍ ندارد. در روايت مى خوانيم كه در روز قيامت كسى را به صف محشر مى آورند و مى پرسند : "چه كاره بوده اى ؟" در پاسخ مى گويد : "من علاوه بر رفتن به جبهه و خط مقدم آن ، كشته شده ام در راه خدا". خطاب مى شود : "آقا! خوب نگاه كن ، ببين آيا به راستى چنين بود؟ تو جبهه رفته اى ، در خط مقدم كشتى و كشته شدى اما نه براى خدا بلكه براى اينكه به تو بگويند؛ بارك اللّه ، آقا جبهه رو، انقلابى و حزب اللّهى است". آنجا است كه فرد در روز قيامت در مى ماند و مى بيند كه عمل او رنگ خدايى نداشت و رنگ ريا داشته است . سپس خطاب مى شود : "او را به رو به آتش جهنم بيندازيد". آن آقاى مجاهد فى سبيل اللّه ، جبهه رفته ى شهيدى كه بدون غسل دفنش كرده اند، به جهنم مى رود؛ چرا؟ چون كارش ‍ ريا، تظاهر و براى غير خدا بوده است .
شبيه روايات فوق در مورد كسانى كه خود را خدمتگزار خلق خدا و سرپرست افراد بينوا مى دانستند يا كسى كه شصت - هفتاد سال"قال الباقر" و"قال الصادق" گفته است و رساله نوشته است ولى به جاى اكسير خلوص ،عملشان رنگ تاريك و شوم ريا خورده است ، نيز آمده است و جايگاه آنان را جهنم دانسته است .
تقاضا دارم خود را جا نزنيد كه در آن صورت يك ريا كار بزرگ و گنهكار خواهيد بود و گناه ريا در حد كفر است . قرآن كريم مى فرمايد :
يااءيها الذين ءامنوا لاتبطلوا صدقتكم بالمن والاءذى كالذى ينفق ماله رثاء الناس و لا يومن باللّه و اليوم الاءخر فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاءصابه وابل فتركه صلدا لايقدرون على شى ء مما كسبوا واللّه لايهدى القوم الكافرين
(بقره ، ٢٦٤)
يعنى اگر خدمت به كسى مى كنى ، منت نگذار كه اگر منت گذاشتى عمل تو پوچ و باطل مى شود - نظير گردويى كه پوچ باشد- بعد هم مى فرمايد كه مواظب باش ريا كار نباشى وگرنه عمل تو باطل مى شود، گناه هر دو در حد كفر است . لذا در روز قيامت به رياكار،"مشرك" و"كافر" خطاب مى شود. قرآن كريم در سوره ى ماعون مى فرمايد :
فويل للمصلين الذين هم عن صلاتهم ساهون
(ماعون ، ٥-٤)
واى بر آن مسلمانى كه نماز را سبك بشمارد. واى بر آن نامسلمانى كه رياكار و متظاهر است . واى بر آن نامسلمانى كه مى تواند به خلق خدا خدمت كند اما نمى كند.
اين آيه ى شريفه هميشه در نظر شما باشد، هميشه بگوئيد، قرآن ريا كار را نامسلمان خوانده است و واى بر نامسلمان .
عزيزان !"خلوص" كلمه ى مقدسى است كه گويى نور از سراپاى آن مى بارد. هنگامى كه انسان تصورش را بكند احساس نشاط در او پيدا مى شود و بر عكس كلمه ى"ريا" و كلمه ى"تظاهر" شوم است و تاريكى از آن مى بارد. بدا به حال رياكار و خوشا به حال مخلص ! اگر ازدواج مى كنيد، اگر خدمت مى كنيد، و اگر پولى براى زن و فرزند و رفاه و آسايش ‍ آنان فراهم مى كنيد؛ به كلاس مى رويد، غذا مى خوريد، مى خوابيد؛ همه و همه را براى خدا انجام دهيد، آنگاه است كه اسم شما در عالم ملكوت"مخلص" نوشته خواهد شد. مواظب باشيد كه براى پول ، مردم و يا شهوت كار نكنيد. به تجربه ثابت شده است كه دروغگو و رياكار رسوا مى شوند، اگر امروز نه ، فردا حتما رسوا خواهند شد. ممكن است خداوند پنجاه سال با او مدارا كند اما بالاءخره رسوا خواهد شد. اين سنت الهى است ، همانگونه كه خداوند متعال مخلص را بالا مى برد و او را محبوب مردم مى كند. متوجه باشيد كه دست عنايت پروردگار عالم بر سر شما باشد تا هم شهرت دنيايى و هم سعادت اخروى داشته باشيد.

خلاصه ى درس هشتم - اگر تعليم براى خدا و كار معلّم از روى اخلاص باشد، نقش مسجد را خواهد يافت و كار معلّم افضل عبادات خواهد شد.
- با رنگ خدايى گرفتن رفتار، گاهى يك خدمت كوچك ثوابى بسيار بزرگ را موجب خواهد شد و اگر اكسير خلوص به كارها نخورد، هر چند عمل بسيار هم بزرگ باشد، كوچكترين ارزشى نخواهد داشت .
- تاءمين دنيا و آخرت در گرو آن است كه اعمال از روى اخلاص انجام شود نه براى تشويق و تكريم .
- گناه ريا در حد كفر است و روز قيامت ، رياكار"مشرك" و"كافر" محسوب مى شود.
- اگر توانايى انجام خدمت داريد هرگز در انجام آن كوتاهى و تعلّل نورزيد.


۳
ويژگى هاى معلّم خوب


درس نهم : شخصيت از ديدگاه اسلام
مسئله شخصيت از نظر اسلام ، مسئله بزرگى است و اسلام مدعى است كه بسيارى از سعادت هاى فردى و اجتماعى انسان ، مرهون شخصيت او است . با مطالعه در تاريخ مشاهده مى شود كه جنايت هاى فردى و اجتماعى ، مرهون بى شخصيتى است . معمولا اعمال شايسته و پسنديده ى اجتماعى از سوى افراد با اصالت سر مى زند و بر عكس از افراد بى اصالت و كرامت و به عبارت ديگر بى شخصيت رفتار ناشايست انجام مى شود.
امام صادق (ع) مى فرمايد : «تو اول بايد شخصيت خود را بكوبى بعد گناه كنى هر چند ناخود آگاه». كسى كه مى خواهد مرتكب گناه شود- ولو حق اللّه - اول بايد وجدان اخلاقى و شخصيت خود را بكوبد و صداى آن را خفه كند، آنگاه گناه نمايد.
مسئله شخصيت از ديد روانشناسى نيز داراى اهميت بسيارى است . چيزى كه معلمان عزيز بايد به آن توجه داشته باشند آن است كه غريزه ى شخصيت يابى و عزت يابى در همان روزهاى اول در كودك بايد «بالفعل» شود، نظير غريزه ى تمايل به غذا كه از موقع تولد اين غريزه با اوست و اين از شاهكارهاى خلقت است . نوزاد گرسنگى و سيرى را درك مى كند و اين غريزه تمايل به غذا بالفعل با اوست .
بر مبناى نظر اسلام ، غريزه ى «علم يابى» در انسان بالفعل است ، يعنى همان روزى كه كودك به دنيا مى آيد به همراه ساير غرايز، غريزه ى علم يابى را هم دارا است ؛ لذا دستور است كه در گوش راست نوزاد اذان و در گوش ‍ چپ او اقامه گفته شود. همچنين در روايات آمده است كه نوزاد در بيدارى نبايد شاهد صحنه هاى شهوت انگيز باشد.
روانشناسان و تاريخ نويسان ضمن نقل قضاياى مختلف گفته ى اسلام ، مبنى بر بالفعل بودن غريزه ى علم يابى در انسان را تاءكيد مى كنند؛ لذا جمله معروف «زگهواره تا گور دانش بجوى» كه بر گرفته از كلام پيامبر (ص) است اطلبو العلم من المهد الى اللحد نيز اغراق نيست بلكه بر اساس واقعيت است و پدر و مادر از همان ابتداى تولد مى بايد به غريزه ى علم يابى كودك توجه نمايند واين غريزه ى گرسنه را سير كنند.
از ديگر غرايز كه بايد به آن توجه شود، غريزه ى «عزت يابى» و «شخصيت» در بچه است . از همان روزهاى اول كه كودك مورد نوازش ‍ قرار مى گيرد و دست بر سر او كشيده مى شود و با تلطّف با او حرف زده مى شود، تبسم مى كند و گويى كه نشاط از سراپاى او نمايان است و برعكس ‍ اگر با كودك به خشونت و با ترش رويى صحبت شود و بر سر او داد كشيده شود، بغض مى كند و گريه را سر مى دهد و گويا كه در سراپاى او غضب پديدار مى گردد. به عبارت ديگر از همان روز اول غريزه ى شخصيت در كودك بالفعل است و بعضى از غرايز به صورت استعداد در او وجود دارد كه به تدريج بالفعل مى شود. اسلام مى گويد كه غريزه ى جنسى را در ابتدا كودك ندارد و اگر بلوغ زودرس در وى به وجود نيايد آن هنگام كه به بلوغ شرعى رسيد، اين غريزه در او بالفعل مى شود.
همه ما و به ويژه پدر و مادرها، معلّم ها و دبيران و اساتيد بايد متوجه باشيم كه غريزه ى شخصيت در بجه بالفعل است و هر چه كه بر عمر او افزوده مى شود اين غريزه بيشتر خود را نشان مى دهد و غذاى بيشترى را طلب مى كند و ما نيز بايد آنرا تغذيه كنيم و اين غريزه تا آخر عمر با او خواهد بود. از طرف ديگر خود نوجوان و يا جوان نيز بايد مواظب باشد كه به شخصيت خود ضربه وارد نكند. اسلام حرام مى داند كه انسان با اعمال ناشايست به شخصيت خود ضربه وارد كند. در بحث هاى گذشته در قسمت «كوچك هاى بزرگ» گفتيم كه انسان حق ندارد كارى كند كه از جامعه مطرود شود و شخصيت او لكه دار گردد كه گناهى بزرگ است همانگونه كه انسان حق ندارد شخصيت ديگران را لكه دار كند.
وظيفه مهمتر پدر و مادر و معلّم آن است كه شخصيت كودك را شكوفا كنند، كه از آن استعدادها، ذوق هاو نبوغ ها سرچشمه مى گيرد. در دنياى امروز صداى قلب مادر را روى نوار ضبط مى كنند و زمانى كه مادر نيست ، براى بچه پخش مى كنند. اين زنگ خطرى است كه اسلام بيش از هزار سال پيش آن را به صدا در آورده است . اين زنگ خطر مى گويد كه بچه محتاج عاطفه ، نوازش ، تلطّف و مهربانى است . با يك حرف خشن شخصيت كودك «لِه» مى شود، همانند گردوئى كه زير سنگ خرد مى شود. اگر شخصيت كودك آسيب ببيند عقده ها و مصيبت ها به بار مى آورد و استعدادها و نبوغ زيادى محو مى شود. شخصيت كودك نظير گُل است كه اگر آبيارى نشود پژمرده مى شود و خواهد خشكيد و بايد گفت كه از گل هم لطيف تر است . ما مشاهده مى كنيم كه در دين اسلام در مورد بچه ى يتيم سفارش زيادى شده است ، چرا؟ چون اگر گرد يتيمى بر چهره ى بچه اش ‍ بنشيند، شخصيت او كوبيده مى شود و باعث بى نشاطى ، بى استعدادى و بى ذوقى او مى گردد. به اين خاطر اسلام ثواب فراوان به كسانى مى دهد كه يتيم دارى كنند و هر چند به اين مقدار كه دست نوازش روى سر بچه ى يتيم بكشند و مى گويد ثواب آن به اندازه ى موهاى سر بچه است و از ديگر سو گناه بسيارى بار مى كند بر آن فرد يا جامعه اى كه راجع به ايتام بى تفاوت باشند. قرآن كريم مى فرمايد :
فذلك الذى يدع اليتيم
(ماعون ، ٢)
اسلام مى گويد، همه ى زن ها مادر يتيمند -اگر يتيم مادر نداشته باشد- و همه ى مردها بمنزله ى پدر يتيمند و جامعه اسلامى بايد مواظبت كند تا گَرد يتيمى به چهره ى يتيم نشيند و موجب ضربه به شخصيت او نشود چرا كه اگر فردى شخصيت او شكوفا نشود، عضو زائد جامعه است ، مانند انگشت ششم كه نه تنها به درد نمى خورد بلكه مزاحم هم هست .
معلّم بايد در كلاس ضمن تعليم ، به شاگردان شخصيت بدهد، با تشويق و با زبان خوش ، اين يكى از وظايف سنگين و از كارهاى مشكل است . از سوى ديگر كوبيدن شخصيت كار آسانى است . گاهى يك جمله ى تند به اندازه اى شخصيت بچه را مى كوبد كه شايد ديگر هرگز نتوان شخصيت او را شكوفا كرد. اين موضوع براى اساتيد و دبيران لازم و براى معلمين كلاس هاى ابتدايى لازم تر و واجب تر است . معلّم است كه مى تواند زير بناى شخصيت فرد را پايه ريزى كند و هم او است كه مى تواند به اندازه اى شخصيت فرد را بكوبد كه ديگر پدر و مادر و اساتيد و دبيران قادر به تربيت آن فرد نباشند.
جمله ى من اهاننى وليا فقد بارزنى بالمحاربه و من حاربنى حاربته را فراموش نكنيد. معلّم ها، هر روز صبح كه قصد رفتن به كلاس را دارند، بايد اين جمله را در ذهن زنده كنند كه اگر مسلمانى به مسلمان ديگر توهين كند گناه آن ، گناه جنگ با خداست و خداوند فرموده است كه اگر كسى با من بجنگد من با او مى جنگم . يعنى اى معلّم اگر در كلاس به بچه بيگناه توهين كنى با خدا جنگيده اى و خدا مى گويد با تو مى جنگم . سوره ى «عبس» براى همه خصوصا معلمان درس است . شاءن نزول اين سوره اين است كه پپيغمبر (ص) در جمعى كه يك شخصيت اجتماعى ثروتمند نيز بود، حضور داشتند. در اين حال نابيناى فقير اما روشن ضمير و داراى شخصيت دينى بنام «ابن مكتوم» عصا زنان وارد شد و در كنار شخص ثروتمند نشست . فرد متمكن ناراحت شد و خود را جمع كرد و عقب كشيد. شايد ابن مكتوم متوجه نشد اما پيامبر اكرم (ص) فهميد كه به نابينا توهين شده است در نتيجه با ناراحتى به فرد ثروتمند فرمودند : «ترسيدى چيزى از فقر او به تو برسد.» عرض كرد : «نه يا رسول اللّه .» پيامبر فرموند : «چرا چنين عملى را انجام دادى ؟» مرد ثروتمند متاءثر شد و عرض كرد : «يا رسول اللّه ! حاضرم نيمى از دارائى خود را به او بدهم تا از من راضى شوى و شما نيز مرا عفو كنيد.» پيامبر رو به ابن مكتوم كردند و فرمودند : «مى خواهى كه ثروتمند شوى» ابن مكتوم در جواب عرض كرد : «نه ، مى ترسم اگر متموّل شوم ، مثل او متكبر شوم .»
اين آيه ها از اين سوره ى مباركه به ما مى گويد كه افراد شخصيت دارند و بايد شخصيت همه ى افراد را مراعات كنيم و بسيار دقت كنيم تا مبادا شخصيت كسى لكه دار شود و يا به آن ضربه وارد آيد.

خلاصه ى درس نهم - اسلام بسيارى از سعادت هاى فردى و اجتماعى انسان را مرهون شخصيت مى داند.
- معلمين بايد توجه داشته باشند كه غريزه ى شخصيت يابى مانند غريزه ى تمايل به غذا، از ابتدا در انسان بالفعل است . عكس العمل كودك نسبت به تشويق و يا تنبيه مؤيد اين مطلب است .
- لكه دار كردن شخصيت خود و يا ديگران گناهى بزرگ است .
- شكوفا نمودن شخصيت كودكان و نوجوانان از وظايف مهم معلمين و اولياء است . شخصيت مانند گل محتاج آبيارى و مراقبت است و بى توجهى به آن باعث پژمردگى و خشكيدن آن مى شود و عقده ها و محو استعدادها را بدنبال مى آورد.
- معلّم است كه زير بناى شخصيت افراد را پايه ريزى مى كند و به همين علت بايستى اهتمام كافى را در زمينه ى مراعات شخصيت شاگردان و تربيت مناسب آنها بنمايد.

درس دهم : شخصيت از ديدگاه ساير مكاتب
پنجمين شرط كه در جلسه قبل در رابطه با آن صحبت شد ولى ناقص ماند اين بود كه معلّم خوب ، هم بايد خود شخصيت داشته باشد و هم درصدد شكوفايى شخصيت كودك ، نوجوان و جوان باشد. تقاضا دارم در دبستان ها، دبيرستان ها و دانشگاه ها به اين شرط اهميت بسيار داده شود.
اسلام براى يك فرد مؤمن و متعهّد و اصولا براى مسلمان شخصيت فراوانى قائل است . قرآن انسان را خليفه خدا در زمين معرفى مى كند. خداوند به هنگام آفرينش آدم ، خطاب به ملائك فرمود :
و اذ قال ربّك للملائكة انى جاعل فى الاءرض خليفة قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدّماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اءعلم مالاتعلمون
(بقره ، ٣٠)
يعنى مى خواهم خليفه اى در زمين براى خود قرار دهم . ملائكه از طرز خلقت انسان كه بعد حيوانى دارد، فهميدند كه اين انسان مفسده دارد و خونريزى ها، تجاوزها و ظلم هاى فراوان در ميان انسان ها بروز خواهد كرد و طبع انسان اين زمينه و اقتضاء را دارا است . لذا به پروردگار عالم گفتند : «خدايا! اگر مى خواهى كسى تو را تقديس و تسبيح و عبادت كند، ما مى كنيم و مفسده اى هم نداريم چرا كه تمايلات و غرايز بُعد حيوانى در ما نيست». خطاب شد : كه شما نمى دانيد، اگر چه انسان مفسده دارد ولى در ميان آنان ، افراد متعهد به مراتب بسيار بلند مى رسند. به عبارت فلسفى ، واجب است انسان را خلق كنم . بعد مى فرمايد :
و علّم ءادم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملئكة فقال اءنبئونى باءسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين
(بقره ، ٣١)
يعنى چگونگى خلقت انسان به اندازه اى عالى و والاست كه مى تواند مظهر اسماء و صفات حق شود. ملائك وقتى اين «مظهر» را ديدند، به اشتباه خود اقرار كردند و گفتند : «خدايا! اشتباه كرديم . تو ميدانى و ما نمى دانيم».
همين دو، سه آيه ى سوره ى بقره كه در آن خداوند داستان آدم را مى گويد، به انسان به اندازه اى شخصيت مى دهد كه بالاتر از آن فرض نمى شود. پروردگار عالم علاوه بر اينكه انسان را مظهر اسماء و صفات خود معرفى مى كند، او را خليفه خود نيز قرار مى دهد.
از اين دو آيه ى شريفه روشن مى شود كه انسان كيست و چه شخصيتى دارد. انسان كيست ؟ آنكه مسجود ملائك است و قبله ى ايشان و كسى است كه روح خدا در او دميده شد. روح خدا چيست ؟ من نمى دانم و بالاتر از من هم نمى داند؛ حتى قرآن شريف نيز در پاسخ به اين سؤ ال مى فرمايد :
و يسئلونك عن الرّوح قبل الروح من اءمر ربى و ما اءوتيتم من العلم الّا قليلا
(اسراء، ٥٨)
به اينها بگو : «شما حقيقت روح را نمى توانيد درك كنيد. همين اندازه بدانيد كه روح كار خدا است». روح شباهت كاملى به پروردگار عالم دارد. همان طور كه خداوند خالق است ، روح من و شما نيز خالق است ، به اين معنى كه شما مى توانيد موجودات ذهنى را در خود ايجاد كنيد؛ چنانكه پرودگار عالم مى تواند هر مخلوقى را كه بخواهد در خارج ايجاد كند. اگر روح شما قوى شود، همين كار را مى توانيد در خارج انجام دهيد. ما افرادى را سراغ داريم كه روح آنان متصل به روح خدا شد. رياضت كشيدند، عبادت كردند و مظهر اسماء و صفات حق شدند و رسيدند به آنجا كه توانستند چيزهايى را در خارج ايجاد كنند.
خداوند مرحوم آا شيخ غلامرضا يزدى (رضوان اللّه تعالى عليه) را كه عارف كامل و عالم و خدمتگزار بود رحمت كند. او تعريف مى كرد : «ما با مرحوم آقا سيد عبدالهادى شيرازى كه فرد خود ساخته و كامل و از مراجع بزرگ نجف بود همراه عده اى از نجف به كربلا مى آمديم . در آن وقت رسم طلاب علوم دينيّه ى حوزه ى نجف اين بود كه در ايام زيارتى ، پاى پياده از نجف به كربلا مى رفتند. چند روزى در كربلا ماندند و زيارت مى كردند و پس از آن پاى پياده به نجف باز مى گشتند. ما در ميان راه تشنه شديم . مرحوم آقا سيد عبدالهادى فرمودند بياييد به پشت اين تپه تا به شما آب بدهم . همه را به پشت تپه برد. در آنجا چشمه اى ديديم و از آب آن نوشيديم ، وضو گرفتيم ، تطهير كرديم و لُنگ هاى خود را تَر نموديم و روى سر خود انداختيم و به جاده بازگشتيم». شيخ غلامرضا ادامه داد : «من ناگهان به خود آمدم چرا ما بارها از نجف به كربلا رفته بوديم و در آن ناحيه آبى نبود. آهسته و بدون اينكه همراهان متوجه شوند، برگشتم به پشت تپه اما ديدم خبرى از آب نيست». كسانى كه قضيه را از آقا شيخ غلامرضا نقل مى كنند، مى گويند كه او مى خنديد و مى فرمود : «لُنگ تر بر سر ما بوداما چشمه اى در كار نبود.»
نظير واقعه ى فوق را در افراد كامل مى بينيم . اصولا معنى معجزه همين است . اينكه حضرت امام رضا(ع) به دو شير پرده اشاره كردند و شيرها جادوگر را بلعيدند، از همين باب است . وقتى روح قوى شد و اتصال به روح ربوبى پيدا كرد، مى تواند اعمال خارق العاده بكند؛ همانطور كه ما قادريم در ذهن هر چه بخواهيم ايجاد كنيم ، كسى كه متصل به قدرت خدا بشود و مظهر اسماء و صفات حق ، مى تواند كار خدائى بكند. اين آيات شريفه ى اول سوره ى مباركه بقره به انسان شخصيت مى دهد.
سؤ ال دوم اين است كه شخصيت انسان چه مرتبه اى دارد؟ قرآن مى گويد : كه انسان ! تو روح اللّه هستى و به ملائكه مى گويد، اين انسان ، روح اللّه است ، به او سجده كنيد و در ادامه مى گويد :
و اذ قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم فسجدوا الا ابليس ؟بى و استكبر و كان من الكافرين
(بقره ، ٣٤)
همه سجده كردند جز شيطان و چون سجده نكرد از درگاه خدا رانده شد و كافر شد. اين نيز براى انسان شخصيت ديگرى است . قرآن كريم خطاب به انسان مى فرمايد : «اى انسان ! به اندازه اى شخصيت دارى كه اگر كسى با تو مخالفت كند از درگاه من رانده مى شود ولو آنكه شيطان باشد با آن همه عبادت و تقربش . در قرآن آيه ديگرى است به نام كرامت كه آن نيز به انسان شخصيت مى دهد، مى فرمايد :
و لقد كرّمنا بين ؤ ادم و حملنهم فى البر و البحر و رزقناهم من الطيّبات و فضلناهم على كثير ممن خلقنا تفضيلا
(اسراء، ٧٠)
براى معنى كردن آيه و نشان دادن اينكه اين آيه چه مقدار به انسان شخصيت مى دهد يك مثال ساده مى آورم . شما اگر كسى را بسيار دوست داشته باشيد و به او ارادت بورزيد، او را به خانه دعوت مى كنيد، براى آوردن او اتومبيل مى بريد، در خانه بهترين غذا را برايش مهيا مى كنيد و به هنگام بازگشت ، او را به خانه اش مى رسانيد. آيه ى كرامت همين را مى گويد. خطاب به انسان مى فرمايد كه به اندازه اى در پيش من مقربى كه ترا در دنيا مهمان نموده ام . البته مهمانى در دنيا براى استكمال است و براى آن است كه انسان مظهر اسماء و صفات بشود و از نظر معنى غذا خورده و كامل شود. قرآن مى گويد ترا دعوت كرده ام و مهمان نموده ام . بهترين غذاها را براى تو تهيه كرده ام ، هم از نظر بُعد حيوانى و هم روحانى . براى تو مركب تهيه كرده ام ، چه در دريا و چه در خشكى . مى خواهد بگويد : «اى انسان ! تو در پيش من والايى ، بسيار شخصيت دارى ، قدر خود را بدان . من كه خالق تو هستم ، برايت شخصيت بسيار قائلم». اين آيه ى كرامت از نظر قرآن ، افتخارى براى انسان است .
قرآن كريم در آيه ى ديگرى نيز به انسان شخصيت داده است و مى فرمايد :
انا عرضنا الاءمانة على السماوات و الاءرض والجبال فاءبين اءن يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه كان ظلوما جهولا
(احزاب ، ٧٢)
اين انسان ! تو امانتدار هستى ! تو را براى امنتدارى روى زمين آورده ام امانتى را كه به تو دادم و قبول كردى و لياقت آن را داشتى ، همين امانت را به عالم وجود عرضه داشتم اما عالم وجود استعداد اين امانتدارى را نداشت . تو استعداد دارى اما حيف كه قدر خود را نمى شناسى و ظالم به خود هستى .
انسان نسبت به خود ظالم است ، براى آنكه شخصيت دارد ولى آن را لكه دار مى كند و زير پا مى گذارد؛ اين انسان نسبت به خود جاهل است . جواهرى بى همتا و گرانبهاست اما ارزش خود را نمى داند. نظير بچه اى كه اگر در گرانبهايى به او داده شود، ابتدا با آن بازى مى كند و پس از بازى با سنگى آن را مى شكند ولو آنكه جواهر «كوه نور»(٥) با آن قيمت فراوانش باشد.
قرآن مى فرمايد اى انسان ! تو امانتى را توانستى بپذيرى كه عالم خلقت نتوانست . سؤ الى كه در آنجا مطرح مى شود آن است كه اين امانت چيست ؟ هر كس در پاسخ چيزى گفته است . شايد اين امانت ، دل مؤمن است . در روايت مى خوانيم قلب المؤمن عرش الرحمن دل مؤمن عرش ‍ خداست . آيا مى توان بالاتر از اين به انسان شخصيت داد. در روايت ديگر آمده است :
لايسعنى ارضى و لا سمائى ولكن يسعنى قلب عبدى المؤمن
يعنى عالم وجود گنجايش ندارد كه من در آن باشم اما اگر مى خواهى مرا پيدا كنى ، در دل مؤمن پيدا كن . دل مؤمن جايگاه و عرش و تخت من است .
اما حيف ! هر چقدر اسلام و قرآن انسان را بالا برد، دنياى روز بالعكس ‍ عجيب انسان را بر زمين زد و به اندازه اى انسان را بى ارزش جلوه داد كه انسان با مطالعه مكتب هاى خرافى دچار تعجب مى شود و آنقدر پست كه گويا الفباى انسانيت را هم بلد نيستند اگر چه اتم را شكافته اند. مكتب هاى فرويد، ماركس ، نيچه و دوركيم با انسانيت چه كردند؟
يادم نمى رود، يك مهندس آلمانى كه پرورش يافته همين مكاتب بود، انسان را «٨٠ مارك» قيمت گذارى كرده بود! در مورد علت آن هم گفت : «انسان فلان اندازه قند دارد چند مارك و فلان اندازه هم آهك دارد چند مارك و ...» بالاءخره مواد شيميايى داخل بدن را محاسبه و قيمت گذارى كرده و در نهايت نوشته است : «انسان يعنى ٨٠ مارك !»
حال ببينيم از ديد قرآن قيمت انسان چقدر است . مى فرمايد :
من اءجل ذلك كتبنا على بنى اسرئيل اءنه من قتل نفسا بغير نفس اءو فساد فى الاءرض مكاءنما اءحيا الناس جمعيا و لقد جاءتهم رسلنا بالبينت ثم ان كثيرا منهم بعد ذلك فى الاءرض لمسرفون .
(مائده ، ٣٢)
يعنى ، هر كس ، فرد بى گناهى را بكشد، مثل اين است كه جهان را كشته باشد و اگر كسى ، فردى را زنده كند، به مانند آن است كه جهان را زنده كرده باشد. اين آيه شريفه از نظر ظاهر(قطع نظر از تفسير و تاءويلش) مى گويد : «قيمت يك انسان به اندازه ى دنيا است».
آرى ، مكتب فرويد مى گويد كه انسان ! تو آنى كه شير مادر هم براى ارضاء غريزه ى جنسى مى مكيدى و اصلا به دنيا آمده اى تا غريزه ى جنسى را ارضاء نمايى ؛ قيمت تو اين است . شعار ماركس چيست ؟ او مى گويد كه هر كس بايد به اندازه ى قدرت كار كند و به اندازه ضرورت برداشت . معنى اين جمله چيست ؟ جز اين است كه قيمت انسان برابر قيمت يك الاغ است . براى اينكه الاغ را براى چه مى خواهند؟ الاغ بايد به اندازه ى قدرت كار كند و به اندازه ى ضرورت برداشت كند. يعنى اينكه صاحبش به اندازه به او جو مى دهد كه سير شود و بس . وقتى ماركس و فرويد اينگونه سخن مى گويند، معلوم است كه آن مهندس آلمانى هم به آن شكل روى انسان قيمت مى گذارد. اما من به شما بگويم ، اگر انسان ، آن انسانى باشد كه مورد نظر ماركس و فرويد و آن مهندس آلمانى است ، آن ميزان هم ارزش ندارد.
امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد : الانسان اعظم حرمة من الكعبه قيمت انسان از كعبه بالاتر است ، يا الانسان اعظم حرمة من الملك المقرب مقام انسان از ملك مقرب و جرئيل بالاتر است ؛ اما چه موقع ؟ هنگامى كه متعهد و مؤمن باشد. همچنين امير المؤمنين (ع) مى فرمايد : «من كان همه بطنه قيمته ما يخرج عن بطنه يعنى آن كسى كه مادى گرا شد و روز و شب در فكر دنيا و شكم ، قيمت او همان است كه از او دفع مى شود. اين ذلتى است كه امام (ع) به ماركس ها و فرويدها و آنگونه مهندس ها و ديگر ماديگرايان و دنيا طلبان و شكم پرست ها مى دهد.
قرآن كريم مى فرمايد : انه كان ظلوما جهولا خيلى ظالم و جاهل هستى اى انسان .
قيمت انسان بسيار بالا است ، اما حيف كه خود را نشناخت . مى گويند روزى تيمور لنگ در حمام از كيسه كش پرسيد : «قيمت من چقدر است». كيسه كش در پاسخ گفت : «صد تومان ، قربان !» تيمور ناراحت شد و گفت : «احمق من فقط صد تومان قيمت دارم ؟ تنها اين لُنگ من قيمتش صد تومان است». كيسه كش در جواب گفت : «قربان ! با لنگ حساب كردم». و چقدر عالى گفت . اگر انسان تيمور لنگ و فرويد و امثال آنها شد، اگر انسان دل و معنويت را فراموش كرد و از ياد برد كه او مظهر اسماء و صفات حق است ، اين همان است كه دلاك حمام به تيمور گفت و همان است كه ٨٠ مارك قيمت گذارى شد.
اين بحث ، بحث ارزنده اى است و همين مقدار به شما مى گويم كه انسان شخصيت دارد و معلمين علاوه بر اينكه براى خود بايد شخصيت قائل شوند بايد كارى كنند كه شخصيت كودك شكوفا شود و به او شخصيت دهند.

خلاصه ى درس دهم - انسان نزد قرآن و اسلام از جايگاه رفيع و والايى برخوردار است . اگر روح انسان قوى شود و به روح ربوبى اتصال يابد، قادر به انجام امور خارق العاده است . انسان هاى برجسته با عبادت و رياضت ، مظهر اسماء و صفات حق شدند و نمونه هايى از روح متعالى بشر را به عرصه ى ظهور رسانيدند.
- با بررسى مكاتب رايج دنيا، شاهد بى ارزش شدن و بر زمين كوبيده شدن شخصيت والاى انسانى هستيم .
- عقايدى كه از افرادى مثل ماركس و يا فرويد گسترش يافته است ، انسانيت را از ديدگاهى مادى نگريسته است و شخصيت او را از حيوانات هم پست تر معرفى كرده است .
- انسان در حقيقت جواهرى بى همتا و گرانبها است كه خود به ارزش ‍ واقعى پى نبرده است .

درس يازدهم : هدف از خلقت انسان
امروزه در جهان اين سؤ ال مطرح است كه «ما براى چه به دنيا آمده ايم ؟» و نيافتن پاسخ براى اين سؤ ال خصوصا در قشر جوان باعث خودكشى هاى فراوان شده است .
انسان امروز متحير و مبهوت است كه براى چه به دنيا آمده است . خوب است ما سؤ ال را قدرى وسيعتر عنوان كنيم و اصلا بگوئيم : «اين عالم وجود چرا خلق شد؟» به سخن ديگر، پروردگار عالم ، دنيا را براى چه خلق كرد؟ در اين باره هر مكتبى به فراخور حالش صحبت كرده است . مكاتب فلسفى ، مادى و عرفانى هر يك نظرى داده اند و جامعه شناسان در انى رابطه مشكل دارند كه فعلا درصدد طرح آن نيستم ولى آن مقدار كه در اينجا به شما عرض مى كنم اين است كه قرآن شريف مى فرمايد، عالم وجود همه و همه براى همين انسان است . هدف انسان است . زمين و آسمان و كهكشان با آن وسعت و آسمان هاى دموم و سوم با آن عظمت كه هنوز بشر آن را كشف نكرده است - تا حضرت بقيّة اللّه (عج) بيايد و كشف نمايد - و بالاءخره اين دنياى به اين پهناورى ، از مجرد و مادى ، براى انسان است .
قرآن خطاب به انسان مى فرمايد :
اءلم تروا اءن اللّه سخر لكم ما فى السماوات و ما فى الاءرض و اءسبغ عليكم نعمة ظهرة و باطنة و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير
(لقمان ، ٢٠)
مگر نمى بينى كه عالم وجود را براى تو خلق كردم ؟
اى انسان ! تو فردى معمولى نيستى . خيال نكن براى خورد و خوراك به اين دنيا آمده اى ، تو به اندازه اى شخصيت دارى كه عالم براى تو بوجود آمده است .
اگر از قرآن پرسيده شود كه عالم وجود براى چيست و هدف آن كدام است ؟ جواب «انسان» است . حال اين سؤ ال باقى مى ماند كه اين انسان براى چيست ؟ قرآن در جواب مى گويد : «انسان براى خداست» واصطنتك لنفسى يعنى اى انسان ! همه چيز را براى تو خلق كردم اما تو را براى خودم خلق كردم خلقت الاءشياء لاءجلك و خلقتك لاءجلى . جمله دوم (تورا براى خودم خلق كردم) براى انسان بسيار عجيب است و به او بسيار شخصيت مى دهد. انسان برسد به جايى كه قرآن در مورد او بگويد كه تو را براى خودم خلق كردم . «علم وجود براى تو» و «تو براى من» و اين موضوع بحث ما است .
انسان به اندازه اى شخصيت دارد كه در اسلام ، هدف خلقت موجودات است و بالاتر آنكه ، او براى خداست و هدف خلقت او خود «اللّه» تبارك و تعالى است . اين شخصيت مانند شخصيت هايى نيست كه در جلسه ى قبل گفته شد، گرچه آيات و رواياتى كه ذكر شد فوق العاده و عالى بود و ارزش انسان را بالاتر از دو عالم دانست ، اما شخصيتى كه اين آيه به انسان مى دهد بسيار بالاتر است . انسان مؤمن و متعهد حرمتى بالاتر از كعبه و ملك مقرب دارد. از طرف ديگر، اهانت به اين انسان گناهى است كه بزرگتر از آن را نمى توان يافت و خدمت به او نيز ثوابى كه عظيم تر از آن پيدا نمى شود. امام صادق (ع) فرموده اند : من اهان وليا فقد بارزنى به المحاريه يعنى اگر كسى به يك مسلمان توهين كند با خداوند جنگيده است و از سوى ديگر مى فرمايد : ما عبداللّه شيى افضل من اداء حقوق المؤمن هيچ عبادتى بالاتر از آن نيست كه خدمت به خلق خداى كنى و حق مؤ منى را ادا. مسلمانان بر يكديگر خقوقى دارند. يكى از اين حقوق خدمتگزارى به يكديگر است . من بايد خدمتگزار شما باشم و شما خدمتگزار من باشيد. اين حق هر مسلمان بر مسلمان ديگر است . امام صادق (ع) مى فرمايد كه هيچ عبادتى افضل از اداء اين حق نيست . يعنى اى انسان ، تو به اندازه اى شخصيت دارى كه توهين به تو، توهين به خدا است و خدمت به تو، خدمت به خدا.
قرآن مى فرمايد :
من ذا الذى يقرض اللّه قرضا حسنا فيضاعفه له اءضعافا كثيرة و اللّه يقبض و يبصط و اليه ترجعون
(بقره ، ٢٤٥)
قرض حسنه به اين معنى است كه اگر من از شما پول قرض مى خواهم - يك ماهه و يا يك ساله و ... - بدهيد و اين ثواب بسيار دارد. اگر احتياج داشته باشم و شما بفهميد و به من قرض بدهيد، هجده برابر ثواب دارد در حاليكه صدقه دادن ده برابر ثواب دارد. تاءكيد من روى اين نكته است كه قرآن شريف به جاى اينكه بگويد به مؤمن قرض بدهيد مى گويد به خدا قرض ‍ بدهيد من ذالذى يقرض اللّه قرضا حسنا اين آيه شريفه به ما چه مى فهماند؟ مى فرمايد خدمت به مسلمان خدمت به خدا است . اگر يك زن در خانه ى شوهرش خدمت كند از نظر اين آيه ى شريفه ، به خدا خدمت كرده است و اگر فردى زحمت بكشد براى آنكه زن و بچه اش در رفاه و آسايش باشند، خدمت به خدا مى كند و علاوه بر آن ثواب حضور در جبهه را هم دارد.
زنى خدمت پيغمبر اكرم (ص) رسيد و عرض كرد : «يا رسول اللّه ! پيغامى از طرف زن ها دارم و آن اين است كه چرا شما جهاد را براى مردها واجب كرديد ولى براى زنها نه ؟ زنان نيز مى خواهند اين ثواب و امتياز را داشته باشند. چرا اختلاف و امتياز براى مردها باشد؟ اين پيام زنان از امروز تا قيامت است .»
پيامبر (ص) از گفته ى او بسيار خوشحال شدند و فرمودند : «پيام مرا به تمام زنان عالم برسان و بگو جهاد المرء حسن التبعل اگر زنى به درستى و خوبى شوهر دارى ، خانه دارى و بچه دارى كند مثل آن است كه در خط مقدم جبهه باشد.» جهاد و خط مقدم جبهه براى زن ، خانه ى او است . براى مرد نيز چنين است ، يعنى اينكه خدمت كردن به زن و بچه به اندازه حضور در جبهه ثواب دارد. همه مى دانيد كه حضور در جبهه ثواب زياد دارد اما پيغمبر اكرم (ص) مى فرمايد :
من كان لعياله كالمجاهد فى سبيل اللّه
كسى كه براى رفاه و آسايش زن و بچه اش كار كند، مثل آن است كه در خط مقدم جبهه باشد.
اين ثواب ها براى چيست ؟ براى اين است كه اسلام براى انسان شخصيت قائل است . شخصى از اهواز به خدمت امام جعفر صادق (ع) رسيد و عرض كرد : «يابن رسول اللّه ! امسال وضع مالى خوبى ندارم -ورشكسته ام - و ماليات بدهكار هستم . فرماندار اهواز شيعه است ، به او بنويسيد كه امسال از من ماليات نگيرد.» امام صادق (ع) نمى نويسد كه از او ماليات نگيرند بلكه مى نويسد : بسم اللّه الرحمن الرحيم - من كان سراخيه سراللّه و هذا اخوك (هر كس برادرش را خوشحال كند، خدا را خوشحال كرده است و اين برادر تو است). وى نامه را به اهواز آورد و پس از خلوت شدن جلسه به حاكم كه نامش نجاشى بود، داد.حاكم وقتى نوشته مبارك امام را ديد، برخاست و نامه را بر سر و چشم خود نهاد و گفت : «اى مرد! چه حاجتى دارى ! مرد در جواب گفت كه ماليات بدهكار است و قادر به پرداخت آن نيست . نجاشى دستور داد دفتر ماليات را آوردند و از مال خود ماليات او را پرداخت نمود و حتى به غلام خود گفت كه ماليات سال بعد را نيز از مال او بپردازد. آنگاه پولى فراوان به همراه يك اسب به او داد و فرش زير پاى خود را نيز برداشت و روى اسب انداخت و مرد را سوار كرد و گفت : «خوشحال شدى ؟» مرد گفت : «آرى».
قضيه گذشت تا سال بعد كه آن شخص ماجراى خود را براى امام تعريف كرد و هر چه از جريان را كه بيان مى كرد، امام تبسم مى كرد و خوشحال تر مى شد. در پايان از امام صادق (ع) پرسيد : «يابن رسول اللّه ! گويا خيلى خوشحال شدى .» در اين لحظه امام جمله اى فرمودند كه مراد من است . فرمودند : «كسى كه يك مسلمان را خوشحال كند خدا را خوشحال كرده است و پيغمبر خدا و ما(ائمه طاهرين) را. خوشحال كردن يك شيعه ، خوشحال كردن خدا است ، ولو فاسق و بد باشد. همين قدر كه شيعه باشد، توهين به او توهين به خداست .»
در هنگام امامت حضرت موسى بن جعفر(ع)، على ابن يقطين از شيعيان بود و وزير هارون الرشيد. وى قصد داشت از دستگاه ظلم هارون الرشيد خارج شود اما امام (ع) اجازه نمى داد و در مقابل اصرار او مى فرمود كه كفاره ى گناه خدمت در زير پرچم ظلم ، خدمت به شيعيان است . اصولا امام او را از آن جهت در اين پست باقى گذارده بود تا شايد گره اى از كار شيعه اى بگشايد و او نيز بسيار اين كار را مى كرد. يكى از كارهاى على ابن يقطين آن بود كه هر سال عده اى قريب هزار نفر از فقراء و ضعفاى شيعه را به مكه مى برد و از اين راه در واقع قصد داشت هر سال به خدمت امام شرفياب شود. يكى از سال ها كه بدين صورت به حج رفته بود، به علت خفقان شديد، نيمه شب و مخفيانه ، بدون آنكه زنش و غلامش متوجه شوند، به در خانه امام رفت و در زد اما امام آن شب او را به خانه راه نداد. شب هاى دوم و سوم هم همينطور. على ابن يقطين تعجب كرد. فهميد كه مرتكب گناه و تقصيرى شده است . فرياد او بلند شد و گفت : «ياين رسول اللّه ! من نمى توانم از مدينه بروم و شما را نبينم . چه تقصير و گناهى كرده ام كه توبه كنم ؟» به هر حال خدمت امام رسيد. امام فرمودند : «چرا ابراهيم جمّال را كه براى ديدن تو به دربار آمده بود، راه ندادى ؟»(ابراهيم جمّال - شتربان - پيش از آن خدمت امام رسيده بود و در پاسخ امام كه جوياى حال على ابن يقطين بودند، گفته بود كه به ديدن او به دربار رفته است ولى راهش ‍ ندادند- به او توهين شده بود) على ابن يقطين هنگامى كه اين سخن را از امام شنيد، عرض كرد : «مى فرمائيد چه بايد بكنم ؟» امام فرمودند : «تا ابراهيم جمّال از تو راضى نشود، از تو راضى نمى شوم .»(تقاضا دارم همه روى اين جمله فكر كنيد و سرمشق زندگى و كلاس شما باشد) على ابن يقطين گفت : «آقا! ابراهيم جمّال در كوفه است و ما در مدينه !» امام فرمودند : «با معجزه تو را به او مى رسانم . به بقيع برو، آنجا شترى است . سوار شو، او تو را با طى الارض به كوفه مى رساند.» به اين شكل به كوفه آمد و درب خانه ى ابراهيم را به صدا در آورد. ابراهيم با ديدن على ابن يقطين تعجب كرد و گفت : «آقا! من كجا و شما كجا! بفرمائيد داخل منزل .» على ابن يقطين گفت : «نه ، اطلاع پيدا كرده ام از دست من آزرده شده اى . از من راضى شو تا امام موسى بن جعفر(ع) نيز از من راضى شود.» ابراهيم جمّال گفت كه از او راضى است اما با اين وجود على ابن يقطين - وزير بيشتر از نصف جهان آن روز - همانجا داخل كوچه دراز كشيد و گفت : «پاى تو را روى سر من بكوب» ابراهيم امتناع مى كرد ولى با اصرار بسيار زياد ابن يقطين اين كار را كرد. على ابن يقطين خوشحال شد و گفت : «دلم خنك شد.» سپس سوار شتر شد و به همان شكل كه آمده بود، برگشت به مدينه ، خدمت امام . در زد، در را گشودند و هنوز خدمت امام نرسيده بود كه امام فرمود : «على ابن يقطين از تو راضى شدم».
اين دو واقعه ى تاريخى به ما چه مى گويد؟ مى گويد وظيفه معلّم تنها اين نيست كه شخصيت بدهد، بلكه مواظب باشد كه به شخصيت ضربه نيز وارد نيايد. ضربه زدن به شخصيت ، گناهش گاهى از آدم كشى بالاتر است . پدرها و مادرها مواظب باشند كه به شخصيت بچه حتى يك ساله و دو ساله ضربه وارد نشود.
اگر كسى بى شخصيت شد، رذل و جنايتكار مى شود و يا لااقل بى نشاط و بى استعداد و دل مرده مى شود. عوام چه خوب مى گويند كه دست شكسته به كار مى آيد ولى دل شكسته به كار نمى آيد. آدم بى نشاط و دل مرده ، عضو زائد جامعه مى شود و اين معلّم است كه به نوجوان و جوان شخصيت مى دهد و هم اوست كه بايد بسيار مراعات اين مسئله را بنمايد. اين يك سال را كه معلّم سر كلاس است بايد با بچه ها كار كند، علاوه بر آن نبايد تنبل باشد و نبايد هم بگذارد كه تنبل باشند. بايد در حد توان آنان را تربيت كند و شخصيت دهد.
چه كسى مى تواند به يك بچه شخصيت بدهد؟ كسى كه خود شخصيت داشته باشد. يك مادر بى شخصيت نمى تواند بچه اى با شخصيت تحويل اجتماع نمايد. به قول شاعر :
ذات نايافته از هستى بخش كى تواند كه شود هستى بخش
يك معلّم اگر خودش بى شخصيت باشد، بجاى آنكه شخصيت آفرين باشد، موجب بى شخصيتى شاگردانش مى شود. چه بسيار افراد كه استاد و متخصص هستند ولى بى شخصيت ، لذا در كلاس حرف هايى مى زنند كه با شخصيت انسان مناسب نيست . شوخى هاى نامناسب مى كنند، توهين ها مى كنند و بالاخره جوان هاى بى شخصيت تحويل جامعه مى نمايند. بعضى از جوان هاى باسواد و دانشكده رفته ، بى شخصيت هستند، چرا؟ اگر ريشه يابى كنيم ، مادر، معلّم ، دبير و يا استاد او داراى شخصيت نبوده است . پس ‍ كار معلّم خيلى با ارزش است و مسئوليت او نيز سنگين .
يكى از شاهكارهاى قرآن اين است كه بيش از ده آيه در ارتباط با مسئله حجاب دارد، يعنى راجع به شخصيت زن . يك خانم معلّم ، اگر مواظب حجاب خود نباشد، همين دليل بى شخصيتى او است . زنى كه حجاب ندارد شخصيت ندارد. از خانم هاى معلّم ، دبير و يا استاد تقاضا دارم جوانانى را كه زير دست دارند با شخصيت و با حجاب تحويل جامعه دهند چرا كه شخصيت زن يعنى حجاب ، اسلام براى زن شخصيت قائل است و او را جواهرى به حساب مى آورد. اين جواهر را بايد مخفى نگهداشت و به او مى گويد زير چادر باش كه اين چادر براى تو شخصيت است .
شما معلّم ها سازنده ى نسل آينده هستيد، با شخصيت باشيد و شخصيت بدهيد و مواظب اين امر مهم براى خود و ديگران باشيد و در هر حال از اين وظيفه بزرگ غفلت نكنيد.

خلاصه ى درس يازدهم - قرآن شريف مى فرمايد هدف از خلقت عالم وجود، انسان است و هدف از خلقت انسان نيز به فرموده ى قرآن خود خداوند تبارك و تعالى است .
- انسان مؤمن و متعهد حرمتى بالاتر از كعبه و ملك مقرب دارد.
- از حقوقى كه مسلمانان نسبت به يكديگر دارند، حق خدمتگزارى همديگر است و به فرموده ى امام صادق (ع) هيچ عبادتى افضل از اداء اين حق نيست .
- معلمين علاوه بر اينكه بايد به شاگردان شخصيت بدهند، بايستى مواظب باشند كه شخصيت ايشان ضربه نيز وارد نشود.
- لازم است كه معلمين در تقويت و تعالى شخصيت خود بكوشند، چرا كه تنها يك انسان با شخصيت مى تواند شخصيت آفرين باشد و اين از وظايف برجسته ى معلمين است .
حفظ حجاب اسلامى از نشانه هاى شخصيت زنان است .


۴
ويژگى هاى معلّم خوب


درس دوازدهم : مراعات شخصيت ديگران
در جلسات قبل گفتيم كه از وظايف سنگين معلّم ، دبير و يا استاد، علاوه بر تعليم و تربيت ، شخصيت دادن به ديگران است . بحثى كه در اين قسمت بر آن تاءكيد داريم ، دانستن اين مسئله است كه كوبيدن شخصيت ديگران گناهى بسيار بزرگ است و شايد در اسلام گناهى به اين بزرگى نداشته باشيم . با دقت در روايات اهل بيت ، مشخص مى گردد كه هر چيز كه كوبندگى داشته باشد و هر كس كه شخصيت ديگران را بكوبد، گناه او خيلى بزرگ است . مثلا تهمت ، شخصيت ديگران را مى كوبد و در روايات آمده است كه اگر كسى به ديگران تهمت بزند و بدون تدارك و جبران و توبه از دنيا برود، در روز قيامت روى تلى از چرك و خون او را نگاه خواهند داشت و به اين وضع ننگين به مدت پانصد سال باقى مى ماند تا محاسبه ى اعمال تمام مردم انجام گيرد و پس از آن ، او را به رو در آتش جهنم مى اندازند. در روايات مى خوانيم كه الغيبة ادام كلاب اهل النار يعنى غيبت غذاى سگ هاى جهنم است . اين روايت از امام حسين (ع) نقل شده است و بعضى ديگر از ائمه (ع) نيز آن را نقل كرده اند.
علماى بزرگى همچون صدرالمتاءلهين (٦) و شاگردهاى او و استاد بزرگوار ما رهبر عظيم الشاءن انقلاب و علامه طباطبائى رضوان اللّه عليه و شاگردهاى ايشان - اين شاگردان قرآن - از روايت فوق جمله ى لطيف و دقيقى تحت عنوان «تجسم عمل» استفاده كرده اند كه در اينجا در صدد بيان آن نيستم اما آن اندازه كه اين روايت مى گويد اين است كه اگر كسى در زندگى غيبت و بدگويى پشت سر مردم داشته باشد، هويت او به صورت سگى در خواهد آمد و روز قيامت به شكل سگ وارد صف محشر مى شود. اين سگ را به جهنم مى برند و آنجا گرسنه مى شود، آن غيبت هايى كه در دنيا كرده بود، به صورت گوشت گنديده و گوشت مرده اى در مى آيد و او بايد آن ها را بخورد. سگ جهنم كيست ؟ در جواب اين پرسش امام حسين (ع) مى فرمايد : كسى كه غيبت كند و شخصيت ديگران را بكوبد. قرآن كريم مى فرمايد : آن كس كه غيبت مى كند، خيال نكند بدگويى پشت سر مردم مى كند، بلكه او گوشت برادر مرده را مى خورد گرچه خود توجه ندارد.
لايغتب بعضكم بعضا، ايحب احدكم ان ياءكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه
(حجرات ، ١٢)
يعنى اى مسلمان ! پشت سر مسلمان بدگويى نكن ، او برادر تو است بايد هميشه از او تعريف كنى ؛ او خواهر تو است ، بايد همواره از او تعريف كنى . پشت سر او بدگوئى نكن . اگر نمى خواهى گشت مرده بخورى ، غيبت نكن . روايت امام حسين (ع) نيز از همين آيه ريشه گرفته است ، يعنى قرآن و مبيّن قرآن (قرآن و عترت) هر دو مى گويند كه بدگويى پشت سر مردم ، لاشخورى و مرده خورى است . اگر غيبت براى كسى «ملكه» شود، هويت انسانى او را تغيير مى دهد و او را به شكل سگ وارد محشر مى شود.
اختراع شايعه و پخش آن گناهى بسيار بزرگ است . پخش شايعه و اختراع آن تفاوت زيادى ندارند. مثلا در اين زمان ضد انقلاب شايعه اى مى سازد و سپس به دست انقلابى ها مى دهد و متاءسفانه گاهى ناخودآگاه حلقوم انقلابى ها بلند گويى براى ضد انقلاب مى شود و شايعه منتشر مى گردد. قرآن كريم مى فرمايد :
قتل الخرّاصون ، الذين هم فى غمرة ساهون
(ذاريات ، ١١و١٠)
مرگ باد بر كسى كه شايعه مى سازد و پخش مى كند و مرگ باد بر آن كس كه شايعه را مى شنود ولى برخورد جدى با آن نمى كند و با بى تفاوتى از آن مى گذرد و يا آنكه گوش مى دهد و به ديگرى مى گويد. قرآن شريف مى فرمايد كه اين شخص آدم نيست بلكه مانند كرمى كه در خود ميتند، در تخيل خود مى تند.(شايد اين آيه شريفه نيز اشاره به همان تجسم عمل كه ذكر شد، داشته باشد). كسانى كه دهان و زبانشان بلندگوى ضد انقلاب باشد، ولو شخص انقلابى ، و كسانى كه آگاهانه به آتشى دامن مى زنند و با پخش شايعات ، مسلمانان را مى كوبند، در روز قيامت ، به صورت كرم وارد صف محشر مى شوند و قرآن مى فرمايد كه مرگ بر اين ، بدا بحال اين و واى بر حال اين .
گناه بسيار بزرگ ديگر، زخم زبان و تحقير و سرزنش ديگران است و به آن اندازه بزرگ كه قرآن مى فرمايد :ويل لكل همزة لمزة يعنى واى بر كسى كه پشت سر مردم بدگويى مى كند و زخم زبان مى زند و يا مردم را كوچك مى كند. در ميان عوام مشهور است كه وقتى به كسى گفته مى شود : «غيبت نكن» مى گويد : «در روبرويش هم مى گويم». او خيال مى كند به اين دليل كه روبروى او هم مى گويد، آدم جسورى است و ديگر گناه ندارد، اما نه ، چرا كه اگر روبرويش بگويد زخم زبان است و او را كوچك كرده است و موجب شكسته شدن شخصيت او شده و اگر پشت سر بگويد، باز هم بدتر، براى اينكه غيبت شونده حضور ندارد و قادر به دفاع از خود نيست در نتيجه در اين حالت نيز شخصيت او كوبيده مى شود. شخصى خدمت رسول اكرم (ص) رسيد و عرض كرد : «يا رسول اللّه ! زنى است كه بسيار عبادت مى كند و روزها به روزه و شب ها به عبادت ايستاده است اما بد زبان وهمسايه آزار.» پيامبر (ص) فرمود : «عبادت هايش ‍ نتيجه اى برايش ندارد واگر توبه نكند و از كار زشت خود بر نگردد او را به جهنم مى اندازند». در روايت ديگر مى خوانيم كه پيامبر اكرم (ص) مى فرمايد : «هر زنى به شوهر خود زخم زبان بزند(هر اندازه كوچك ، مثلا همين قدر كه بگويد، ما كه در خانه ى تو خير نديديم) روز قيامت او را در جهنم به زبان آويزان مى كنند». از طرف ديگر درباره ى مردها روايت داريم كه اگر مردى در خانه بد اخلاق و بد زبان باشد و به بچه ها و زن خود نيش ‍ بزند(زبان او نيش داشته باشد) به صورت عقرب وارد صف محشر مى شود و حتى اگر چنين فردى آدم خوبى باشد و از اهل بهشت ، فشار قبر دارد. يكى از اصحاب خاص رسول اللّه (ص) از دنيا رفت . رسول گرامى او را تشيع نمود و با دست مبارك خود او را در قبر نهاد و هنگامى كه روى قبر را پوشاندند، حضرت فرمود : «اينك قبر چنان فشارى به او وارد كرد كه استخوان هاى سينه اش شكست .» اطرافيان عرض كردند : «چرا اينگونه شد؟ او كه آدم خوبى بود.» پيامبر (ص) فرمودند : «بله ، او آدمى بود جبهه رفته ، اهل نماز جماعت ، بدست پيامبر به خاك رفته و محشور با پيامبر كه به بهشت هم خواهد رفت اما بر اثر بداخلاقى در خانه و نيش ‍ داشتن زبانش محيط خانه را سرد مى كرد.» اين فشار قبر اثر وضعى آن بداخلاقى ها در خانه است . اگر شخص جبران نكند و بدون توبه و تدارك از دنيا برود، دچار فشار قبر خواهد شد. گناه اينگونه معاصى كه نوعى «حق الناس» است ، بسيار بزرگ است . اين عذاب ها بدليل رعايت شخصيت انسانى از ديد اسلام است و دين اسلام مى خواهد شخصيت افراد، در مقابل يا پشت سر آنان با دروغ ، تهمت ، غيبت و يا شايعه كوبيده نشود. از همه تقاضا دارم اينگونه معاصى در زندگى آنان نباشد.
شيطان هر كس را از راهى به جهنم مى برد. هرگز به يك زن با عفت نمى گويد كه عمل منافى با عفت انجام دهد زيرا مى داند كه از اين راه قادر به فريب او نيست و يا به يك مرد باشخصيت نمى گويد كه از ديوار منازل مردم بالا برود و دزدى كند بلكه به زن مى گويد كه غيبت كند، تهمت بزند وشايعه پخش ‍ كند و به مرد مى گويد كه به زن مردم نگاه شهوت آميز كند. حال بايد پرسيد كه آيا اموال كسى دزدى شود بدتر است يا اگر آبرويش ريخته شود؟ بايد دانست آنكه غيبت مى كند و تهمت مى زند و شايعه مى سازد و پخش ‍ مى كند، دزد آبرو است و گناه اينگونه بزرگتر از گناه كسى است كه مال مردم را مى ربايد. شيطان سعى دارد با همين كارها ما را به جهنم بكشاند. بدگويى پشت سر مردم در زندگى ما فراوان است و نبايد باشد. مصيبت وقتى است كه مدير و معاون ها و معلمين و دبيرها وقتى در دفتر جمع مى شوند آن وقت لاشخورى (غيبت) راه بيفتد.
اين گروه چشم بصيرت ندارند چه خبر است ، اگر داشتند پى به رفتار زشت خود مى بردند. وقتى آقا امام زمان (عج) به اين مكان نظر كنند، مى بينند كه معلّم و معاون و مدير و دبيران مشغول غيبت كردن هستند و در واقع به لاشخورى و مرده خورى مشغولند.
عايشه خدمت پيغمبر اكرم (ص) نشسته بود كه زنى آمد و مسئله اى را سؤ ال كرد و پس از آن رفت . پس از رفتن آن زن ، عايشه رو به پيامبر (ص) كرد و گفت : «يا رسول اللّه ! اين زن كوتاه بود»(و در همين حال با اشاره ى دست ، كوتاهى قد زن را نيز نشان داد) پيامبر (ص) از اين گفته ى او به شدت ناراحت شدند و با چهره ى بر افروخته ، خطاب به عايشه فرمودند : «اى عايشه ! چرا غيبت كردى ؟ استفراغ كن .» عايشه مقدارى گوشت گنديده استفراغ كرد و سپس پرسيد : «يا رسول اللّه ! دو سه روزى است كه گوشت نخورده ام ، اين چيست ؟» پيامبر (ص) فرمودند : «مگر در قرآن نخوانده اى كه ، لايفتب بعضكم بعضا ايحب احدكم ان ياءكل لحم اخيه ميتا فكرهتموه پشت سر يكديگر بد گويى نكيند. غيبت در عالم كشف و شهود و حقيقت ، مرده خوارى است .»
در روايت ديگرى آمده است كه فردى خدمت رسول اكرم (ص) رسيد و عرض كرد : «اى رسول خدا! مرا نصيحتى بفرما.» پيامبر (ص) سه مرتبه و پى در پى از او پرسد كه اگر نصيحتى به او نمايد آيا بدان عمل خواهد نمود و آن مرد در هر سه نوبت پاسخ مثبت داد. آنگاه پيامبر (ص) فرمود : «مواظب زبان خود باش». چه نصيحت خوبى ! مواظب زبان خود بودن و سنجيده و با فكر سخن گفتن جلوگيرى مى كند از آنكه بد زبان ، در جهنم با زبانش آويزان گردد.
جمله اى رااز فردى بزرگ براى شما بازگو مى كنم و تقاضا مى كنم آن را در زندگى خويش سرمشق قرار دهيد و مواظب باشيد كه مبادا نادانسته مرتكب گناهانى بزرگ شويد. آن فرد مى گفت : «براى معالجه ى خود به پزشكى مراجعه كردم . پزشك قصد داشت مرا بدون رعايت نوبت معاينه كند اما من قبول نكردم و گفتم نوبت ديگران است ، چرا نوبت ديگران را بگيرم و نوعى ظلم مرتكب گردم . نشستم تا نوبت به من رسيد. در همين هنگام پير زنى دهاتى وارد مطب شد و به دكتر گفت : آقاى دكتر! نسخه ى شما را جوشاندم و خوردم ليكن خوب نشدم ! جناب دكتر عصبانى شد و گفت : حيف از آن نانى كه شوهرت به تو ميدهد بخورى ! پس از اداى اين جمله از سوى دكتر حاضرين خنديدند. دكتر كه از گفته خود پشيمان شده بود، نسخه اى ديگر نوشت و گفت :مادرم ! نگفتم كه كاغذ نسخه را بجوشان ، بلكه اول نسخه را به داروخانه ببر و دوايى را كه نوشته ام بگير، بعد دوا را بجوشان و بخور؛ حتما خوب مى شوى . بعد از رفتن آن زن و هنگامى كه نوبت به من رسيد، كسى در اتاق نبود به جز من و دكتر. به دكتر گفتم : آيا مى دانى امروز چه كردى ؟ كارى بيجا و گناهى بزرگ ؛ تو يك انسان را مسخره كردى و علاوه بر آن به او زخم زبان زدى . در قرآن و روايات داريم كه اگر مسلمانى ، مسلمان ديگرى را مسخره كند، خداوند مسخره اش مى كند و همچنين قرآن مى فرمايد، واى بر كسى كه زخم زبان مى زند ويل لكل همزة لمزة و ديگر آنكه ، شما جناب دكتر! ديگران را وادار به خنده كردى براى آن زن . در روايات داريم كه اگر كسى موجب شود تا ديگرى گناه كند، علاوه بر آنكه گناهكار به كيفر خويش مى رسد، مشوّق او و كسى كه موجب انجام گناه بوده است ، نيز كيفر مى گردد.»
در قرآن شريف آمده است كه در روز قيامت دسته اى را خداوند مسخره مى كند و بعد مى فرمايد اينها كسانى هستند كه در دنيا مسلمانان را مسخره كرده اند. اين نص قرآن است و حتى در روايات داريم كه سر به سر اين افراد گذاشته مى شود. دو عدد چوبه به آن ها مى دهند و از آنان مى خواهند كه آن دو را گره بزنند و هنگامى كه از اين عمل عاجز ماندند، گرزهايى از آتش ‍ جهنم بر سرشان فرود مى آيد و مسخره مى شوند. تصور نكنيد كه خداوند او را مسخره مى كند، نه ، تمسخر او، تجسم واقعيت پيدا مى كند و بر سرش ‍ فرود مى آيد. قرآن كريم مى فرمايد :
فكلا اءخذنا بذنبه فمنهم من اءرسلنا عليه حاصبا و منهم من اءخذته الصيحة و منهم من خسفنا به الاءرض و منهم من اءغرقنا و ما كان اللّه ليظلمهم ولكن كانوا اءنفسهم يظلمون
(عنكبوت ، ٣٠)
يعنى ، اى انسان ! ظلم نكن زيرا ظلم دو اثر دارد : اول آنكه همان ظلم دست و پاى تو را به هم مى پيچد و دوم آنكه ظلمى كه مرتكب شدى در روز قيامت دست و پاى تو را مى گيرد.
معلّم ها بايستى مواظب زبان خود باشند. ممكن است ناخودآگاه در كلاس ‍ جمله اى بگويند كه ناخواسته موجب خجالت زدگى شاگرد و كوبيدن شخصيت او شوند و بايد يقين بدانند كه خود نيز خجالت زده خواهند شد. در روايات فراوان داريم كه اگر كسى ، ديگرى را در معصيت كردن مورد سرزنش قرار دهد، سرزنش كننده نيز به همان گناه و سرزنش مبتلا مى شود. اتفاقا اين مطلب به تجربه بر من ثابت شده است . گناهكار را بايد ارشاد كرد و نهى از منكر نمود ولى حق سرزنش براى كسى نيست ؛ حتى اگر كسى محكوم به اعدام شد، قاضى بايد با كمال ادب حكم او را بنويسد و نيز مجرى حكم بايد با ادب و بدون سرزنش او را اعدام كند. اگر قاضى يا اعدام كننده مبادرت به تمسخر محكوم نمايند، مرتكب گناهى بزرگ شده اند چرا كه «شخص» را بايد اعدام كرد نه «شخصيت» را. اسلام مى گويد شخصيت را نمى توان اعدام كرد.
بسيارى معلّم ها زخم زبان ، مسخره كردن و كوبيدن شخصيت بچه ها در كار و زندگى آن ها ديده مى شود كه نبايد باشد. وقتى معلّم به شاكردش مى گويد : «خفه شو» اين موجب ايجاد عقده و كينه در قلب شاگرد، نسبت به معلّم مى شود و اين عقده باقى است تا هنگام مرگ و چه بسيار موجب بى نشاطى ، دلمردگى و جنايتكارى ها مى گردد. نظير اين كلمات نابجا و غلط را -العياذباللّه - گاهى معلّم ها و يا پدر و مادرها به بچه مى گويند، بچه نيز ياد مى گيرد و به كار مى برد. پس سعى كنيد در زندگى شما معلّم ها بى ادبى نباشد و زندگى و كلاس شما يك دنيا صفا و صميميت و يك دنيا محبت و تلطّف باشد.
بدا به حال زبانى كه كوبندگى و نيش داشته باشد. در روايات مى خوانيم كه در روز قيامت دو دسته زبان هايشان به اندازه اى دراز است كه روى صف محشر افتاده است و مردم اين زبان ها را پايمال مى كنند. دسته اول افرادى هستند كه پشت سر مردم غيبت مى كنند و دسته دوم زنان و مردانى كه در خانه زبان آنان نيش دارد.
اسلام براى همه ، اعم از معلّم و شاگرد و حتى بچه چند روز شخصيت قائل است . اسلام براى اين امانت هايى كه زير دست معلّم ها است (دانش آموزان) شخصيت قائل است و خصوصا براى نوجوانان و جوانان ، از آن جهت كه اين گروه داراى شخصيت هستند و وظيفه معلّم در تعديل و ارضاء اين غرور است . اگر معلّم نسبت به اين غرور بى تفاوت باشد، باعث مى شود كه كم كم در آنان تكبر پديد آيد و اين بدبختى است . شبيه اين وظيفه يعنى تعديل و ارضاء غرور جوان و نوجوان بر عهده ى پدر و مادر نيز مى باشد و بالاءخره بايد مواظبت كرد كه مبادا در گفتار و كردار چيزى كه شخصيت شكن باشد، پيدا شود.

خلاصه ى درس دوازدهم - كوبيدن و از بين بردن شخصيت ديگران از جمله بزرگترين گناهان محسوب مى شود.
- تهمت ، غيبت و بدگويى موجب از بين رفتن شخصيت افراد مى شوند.
- قرآن كريم از مسلمين مى خواهد كه نه تنها شايعه نسازند و يا آن را پخش ‍ ننمايند بلكه در مقابل آن جبهه گيرى كنند و بى تفاوت از كنار ؟آن نگذرند.
- زخم زبان ، تحقير و استهزاء ديگران نيز موجبات شكسته شدن شخصيت افراد را فراهم مى آورد.
- از آنجا كه منشاء بسيارى از گناهان از زبان ريشه مى گيرد، بايد سعى شود كه در همه حال مواظبت نمود تا مبادا به گناه آلوده شود.
- معلمين در تعديل و ارضاء شخصيت نوجوانان و جوانان جايگاه ويژه اى دارند.

درس سيزدهم : سئوال (توقع بيجا)
ششمين شرط كه در اين جلسه درباره ى آن صحبت مى كنيم آن است كه انسان با شخصيت بايد مواظب باشد تا در زندگى او «سئوال» نباشد.
سئوال از ديگران هر چند كوچك و ناچيز، شخصيت انسان را لكه دار مى كند و موجب وارد شدن ضربه به آن مى شود، خواه سئوال كننده مرد باشد خواه زن ، چه زن و شوهر از يكديگر و خواه رفيق از رفيق و بالاءخره خواه فرد در ارتباط با اجتماع . اسلام در اين مورد تاكيد فراوانى دارد و مى گويد تا مى توانى سئوال و خواهش در زندگى نداشته باشيد و از كسى چيزى نخواهيد مگر اينكه مجبور باشيد و اسلام بر اين موضوع به اندازه اى اصرار دارد كه مى گويد، آن افرادى كه نيازى ندارند اما در زندگى آنان سئوال هست -مانند گدايى كه قوت شبانه روز يا ماه و سال خود را دارد- در روز قيامت آبرو ريخته محشور مى شوند و گوشت به صورت نخواهند داشت . اثر دنيايى آن نيز همين است كه با سئوال كردن ، شخصيت خود را مى كوبند. به عبارت ديگر اسلام مى گويد، خواهش كردن از ديگران به شخصيت ضربه وارد مى كند و راضى نيستم كه به شخصيت تو -ولو بسيار كم - ضربه وارد گردد.
در روايت مى خوانيم كه پيامبر اكرم (ص) اصحاب را به شكلى تربيت نموده بود كه اگر صحابه اى سوار بود و تازيانه اش بر زمين مى افتاد، از رفيق پياده اش تقاضا نمى كرد كه تازيانه را به او بدهد بلكه خود پياده مى شد و تازيانه اش را بر مى داشت ، يا اينكه در هنگام خوردن غذا، شخص تشنه مى شد و ظرف آب آن سوى سفره بود از رفيق نمى خواست كه به او آب دهد وبه جاى اينكار خود بر مى خاست ، بدان سوى سفره مى رفت و آب مى نوشيد. اين مسائل گوياى آن است كه پيامبر (ص) به اندازه اى اصحاب را با شخصيت و منش پرورش كرده بود كه اصلا در زبان و زندگى سئوال و خواهش ديده نمى شد.
مرحوم نقة الاسلام كلينى (٧) -رضوان اللّه تعالى عليه - در اصول كافى قضيه اى را كه در زمان رسول اكرم (ص) وقوع يافت از زبان يك مسلمان نقل مى كند. تقاضا دارم ، علاوه بر اينكه به آن توجه مى كنيد و آن را سر مشق زندگى خود قرار مى دهيد؛ سعى نمائيد به طور غير مستقيم به نوجوانان بفهمانيد كه يك مسلمان در زندگى چگونه بايد رفتار نمايد.
مردى كه وضع زندگى اش خوب نبود، بنا به اصرار زن خود به حضور پيامبر (ص) رفت تا تقاضاى كمك نمايد. وى به خدمت ايشان رسيد و قبل از آنكه چيزى بگويد : پيامبر (ص) فرمودند : من سئلناآتينا و من لم سيئلنا اقناء اللّه يعنى هر كس از ما چيزى بخواهد به او مى دهيم اما اگر از ما سئوال نكند و از خدا درخواست نمايد، خداوند او را بى نياز مى كند.
مرد مسلمان دريافت كه جمله ى پيامبر (ص) خطاب به او اوست و پيامبر به طور غير مستقيم به او مى گويد كه سئوال نبايد بكند حتى از پيامبر، از اين رو چيزى نگفت و به خانه بازگشت . قضيه را كه براب زن خود بازگو نمود، زن در جواب گفت : «خطاب پيامبر با تو نبود بلكه روايت خوانده است» روز بعد نيز زن شوهرش را مجبور كرد تا دوباره خدمت پيامبر (ص) برسد و خواسته اش را بيان كند. مرد به خدمت پيامبر (ص) رسيد و هنوز كلامى بر زبان جارى نساخته بود كه مجددا پيامبر (ص) جمله ى روز قبل را تكرار فرمودند. اگر روز قبل مرد شك داشت كه خطاب پيامبر با اوست ، در اين روز يقين يافته بود؛ لذا به خانه بازنگشت بلكه تيشه و طنابى از رفيق خود به عاريه گرفت ، به بيابان رفت و به كندن و جمع آورى خار پرداخت ، سپس ‍ خارها را به شهر آورد و فروخت و غذايى براى خانواده اش تهيه نمود. آن شب از اينكه با دست خود موفق شده بود غذايى براى زن و بچه ى خود فراهم نمايد احساس لذت مى كرد و به همين علت آن روز و روزهاى پس از آن هم به كار خويش ادامه داد تا توانست تيشه و طنابى براى خود مهيا نمايد و پس از آن شترى را و بالاءخره فردى متمكن شد و داراى خانه و غلام و دستگاه . روزى همين مرد در حالى كه بر شترى سوار بود و غلامى نيز به همراه داشت به پيامبر (ص) رسد. مرد سلام كرد، پيامبر همان جمله را به او فرمودند :من سئلناآتينا و من لم سيئلنا اقناء اللّه و در ادامه فرمودند : «اى مرد! اگر آن روز با آن جمله كه گفتم نگذاشتم سئوالى كنى ، ولو از من ، پس بدنبال كار رفتى و كم كم از اثر آن به اين حالت رسيده اى .» اين جمله ، جمله ى خوبى است و سر مشقى است براى همه .
جمله ى معروفى از «حاتم طائى»(٨) نقل مى كنند. حاتم طائى كسى بود كه درب خانه اش همواره بر روى همه كس باز بود و در خانه اش از افراد پذيرايى مى كرد. به او گفتند : «آيا كسى را سخى تر از خود ديده اى ؟» گفت : «آرى . روزى مرد خاركنى را ديدم كه بر اثر كار فراوان دست ها و پاهاى او زخم برداشته بود. دلم به حال او سوخت . به او گفتم ، چرا خانه حاتم طائى نمى روى ؟ آنجا به رايگان به تو و خانواده ات غذا خواهند داد.» مرد خاركن در پاسخ گفت :
هر كه نان از عمل خويش خورد منت حاتم طائى نبرد
يك مسلمان بايد چنين باشد. در ريشه يابى اختلافات خانوادگى مى بينيم كه بسيارى از مسائل از همين جا سرچشمه گرفته است . گاهى مرد توقع هاى بيجا از زن دارد و امر روى امر و تحميل روى تحميل دارد و نيز گاهى زن توقع هاى بيجا دارد و خواهش روى خواهش و خواستن روى خواستن .
مرد به راستى تا مى تواند نبايد از زن و فرزند خود چيزى بخواهد، چه رسد به خواهش از ديگران . اگر تشنه است خود برخيزد و آب بنوشد و تا آن اندازه كه فرصت دارد با خلوص بعنوان خدمت به يك مسلمان در خانه كار كند و اگر چنين شد، در خانه اختلاف پيش نمى آيد.
پيامبر اكرم (ص) و اميرالمؤمنين (ع) در خانه كار مى كردند. در مورد حضرت زهرا(س) روايت داريم كه ايشان هرگز از اميرالمؤمنين (ع) چيزى نخواستند. ايشان در طول ٩ سال كه در خانه حضرت على (ع) بودند، حتى درخواست ظرف آب را هم نكردند و حتى در روايات مى خوانيم اميرالمؤمنين (ع) روزى به خانه آمدند و از زهرا(س) پرسيدند كه آيا فلان چيز در خانه هست يا نه ؟ زهرا(س) گفتند : «نه» و يا حتى گفتند : «هيچ در خانه نداريم .»
اميرالمؤمنين (ع) گفتند : «زهرا جان ! چرا نگفتى تا بخرم ؟» زهرا(س) گفتند : «يا ابى الحسن ! پدرم به من دستور داد كه از شوهر هيچ نخواهم ، لذا شما خود بايد مواظب باشيد كه آيا چيزى در خانه هست يا نه . من از شما چيزى نمى خواهم».
در روايتى ديگر - كه البته در درستى آن ترديد است - مى خوانيم كه حضرت زهرا(س) در هنگام وفات از اميرالمؤمنين (ع) تقاضاى انار نمودند. اميرالمؤمنين (ع) رفتند و انار تهيه كردند. به هنگام بازگشت ، در راه فقيرى را در خرابه اى ديدند كه در شرف مرگ بود. على (ع) سر فقير را به دامن گذاشتند و از او پرسيدند كه چه تقاضايى دارد. فقير در پاسخ گفت : «انار». على (ع) انارى را كه براى حضرت زهرا(س) فراهم نموده بودند به فقير دادند و با دستان خالى به خانه بازگشتند. هنگام ورود به خانه سبدى پر از انار خوب در مقابل حضرت زهرا(س) مشاهده كردند.(معلوم شد كه انار از عالم غيب آمده است و شايد منظور زهرا(س) اين بود كه انار از عالم غيب بيايد). اميرالمؤمنين (ع) از اينكه خواهش حضرت زهرا(س) اجابت شده بود، خوشحال شدند(اگر هم حضرت زهرا(س) از اميرالمؤمنين (ع) خواهشى داشته اند، فقط همين يك مورد بوده است كه آن هم بوسيله ى اميرالمؤمنين (ع) جامه ى عمل نپوشيد بلكه خداوند حاجت زهرا(س) را داد.)
زن نبايد از مرد توقع داشته باشد، مخصوصا توقع بيجا و خواسته اى كه در فراخور حال او نيست . وظيفه سنگين خانم معلّم اين است كه در قالب داستان و قصه و روايت و بصورت مستقيم و غير مستقيم ، نحوه ى شوهر دارى را به دانش آموزان دختر بياموزد و در قالب داستان و روايت به آنان بفهماند كه دختر بايد با شخصيت باشد و نبايد از ديگران توقع داشته باشد، به ويژه توقع بيجا.
بحث اين جلسه را كوچك نشماريد. من با جامعه سر و كار دارم و اختلاف خانوادگى بسيارى از سراسر كشور به من مراجعه مى شود. در ريشه يابى اختلافات خانوادگى ، مى بينيم كه ٥٠ آن ها از توقع بيجا سرچشمه گرفته است . پدر و مادر به دختر خود و خانم هاى معلّم به دانش آموزان خويش ‍ بفهمانند كه سئوال كردن بد است ، ولو از پدر و مادر.
توقع داشتن از شوهر، بخصوص توقع بيجا، كه انجام آن در توانايى شوهر نباشد، گناهى است بسيار بزرگ . در روايات مى خوانيم كه اگر زن از شوهر چيزى بخواهد كه مى داند انجام آن از توان شوهرش خارج است و او تحميل نمايد، در روز قيامت خداوند آبروى زن را مى برد و حتى در روايت است كه جهنم بر اين زن واجب مى شود، مگر اينكه توبه كند و از دنيا برود. همچنين در روايات آمده است كه اگر زنى آبروى شوهر خود را بريزد و شخصيت او را بكوبد هر چند به همين اندازه كه بگويد : «ما كه در خانه تو خيرى نديديم»، از مسلمانى خارج مى شود مگر اينكه توبه كند.
اين روايات از نظر كارشناسان و روانكاوان و بويژه كسانى كه در امور تربيتى كار مى كنند، اهميت فراوانى دارد، زيرا در مى يابند كه اسلام براى شخصيت دادن به انسان ها بررسى هاى دقيق و از مو باريكتر انجام داده است . اسلام مى گويد، سئوال نكن حتى از شوهر، سئوال نكن حتى از زن خود، تحميل مكن حتى بر شوهر و تحميل مكن ، حتى بر زن ؛ و براى گرم بودن خانه به انسان ها شخصيت مى دهد. اسلام آنچه را همانند سئوال ، ضربه به شخصيت مى زند، نهى كرده است و مى گويد : «آقا! سئوال و تحميل ، گناهى است بزرگ و در ضمن به شخصيت تو نيز ضربه وارد مى شود؛ اى خانم ! اگر از شوهر سئوال و بر او تحميل كردى ، گناهى بزرگ مرتكب شده اى ضمن اينكه شخصيت تو هم لكه دار شده است .» و از اين مهمتر، اين سئوال ها در خانه اختلاف پديد مى آورد، مثلا شوهر صبح كه قصد رفتن به محل كار را دارد، زن تقاضا مى كند كه وى را بايد به دكتر و يا فلان محل ببرد. براى شوهر، رفتن به محل كار و اجابت تقاضاى همسر، هر دو با هم ممكن نيست خواسته زن را اجابت نمى كند، در نتيجه به شخصيت زن لطمه وارد مى شود و اين شروع و محل پيدا شدن اختلاف است . از سوى ديگر، اگر مرد نيز كارى تحميل بر همسر خود بنمايد و زن قادر به انجام آن نباشد، هنگامى كه مرد خسته از راه مى رسد و مى بيند كه آنچه گفته است انجام نگرفته است ، به شخصيت او ضربه وارد مى آيد و محلى براى اختلاف پديد مى آيد.
از معلّم ها تقاضا دارم به دانش آموزان خود بفهمانند كه انسان بايد داراى شخصيت باشد و آنچه شخصيت او را لكه دار مى كند، سئوال و توقع بى جا است .

خلاصه ى درس سيزدهم - توقع بيجا در همه حال شخصيت انسان را لكه دار مى نمايد.
- پيامبر اكرم (ص) اصحاب را به گونه اى پرورش داده بودند كه در زندگى آنها توقع بيجا ديده نمى شد.
- ريشه ى پاره اى از مشكلات اجتماعى بازگشت به مسئله ى توقع و تقاضاى بيجا دارد.
- با دقت در دستورات دين مبين اسلام در مى يابيم كه به جزئيات امور دقت فراوانى شده است تا مبادا رفتارى از مسلمان بروز نمايد كه به شخصيت خود و يا اطرافيانش خدشه اى وارد آيد.

درس چهاردهم : تخصص و تعهد
يكى از ويژگى هاى معلّم خوب ، داشتن تخصص در كار است و اگر معلّم ، دبير و يا استاد تخصص در كار نداشته باشند نه تنها خدمتى نمى توانند انجام دهند، بلكه كارشان مضر و مصيبت زا خواهد بود و اصولا هر كار ديگرى نيز بدون وجود تخصص چنين حالتى خواهد داشت .
دنياى امروز بر مديريت تاءكيد دارد و حتى براى اين فن ، دانشكده و دانشگاه تاءسيس مى كند و اين كار، كارى است عالى . اسلام هم اين كار را تاءييد نموده است تا آنجا كه مى فرمايد :
من تقدم على قوم و فهيم افضل منه خان اللّه و رسوله و المؤمنين
«اگر كسى كارى را قبول كند، در حالى كه فردى افضل از او است ، نه فقط به جامعه خود، بلكه به خدا و رسول خدا و مؤمنين خيانت نموده است».
اين جمله يعنى تاءييد مديريت و مفهوم آن اين است هر كس كارى را تقبل مى نمايد در آن كار مدير و متخصص باشد.
در اقتصاد قانونى به نام «ارزش» و «ارزش اضافى» مطرح است و ماركس مى گويد كه اين قانون متعلق به او است . ما به اين قانون اشكالات فراوان داريم واز جمله ى آن همين مسئله مديريت است . آقاى ماركس ، مديريت در كار را فراموش كرده است . از نظر اقتصادى نيمى از سود از ناحيه مديريت است . اگر مدير، مدير لايقى باشد، مى داند كه چقدر بايد توليد كرد و چه هنگام و به چه اندازه بايد عرضه نمود و هنچنين او مى داند كه طريقه ى برخوردش با افراد بايد چگونه باشد؛ و به همين علت نيمى از استفاده و سود كارخانه از اين ناحيه است . در كتاب «آئين دوست يابى» كه نوشته ى يك آمريكايى است -و كتاب خوبى است - با مثال هايى اثبات شده است كه يك مدير با اخلاق درست ، چه اندازه در جذب افراد و مشترى و بالاءخره در افزايش سود دهى مؤثر است .
قضيه ى «تخصص» و «مديريت» همه جا كاربرد دارد و در روانشناسى ، روانكاوى ، اقتصاد،جامعه شناسى و نيز در اسلام ، فقه و اخلاق مورد توجه قرار گرفته است . از ديد اسلامى ، يك مرد بايد در خانه مديريت داشته باشد. قرآن كريم مى فرمايد :
الرجال قوّامون على النساء بما فضل اللّه بعضهم على بعض و بما اءنفقوا من اءموالهم فالصّالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه
(نساء، ٣٤)
رياست خانه به مرد داده شده است و گفته اند كه در خانه بايد مدير و مدبر و متخصص باشد تا نحوه اداره كردن خانه را بداند و اين تخصص مشكلى است . اگر مرد، در همسر دارى ، نحوه ى تربيت اولاد و اعمال رياست متخصص نباشد، موجب فاجعه ها مى گردد و از اين ناحيه است كه عقده ها پيدا مى شود. مثلا اگر مقدار برنج و گوشت و ساير مخلفات آنرا به يك زن كدبانو بدهند غذايى لذيذ و ارزشمند تهيه مى كند ولى اگر همين را به دست زنى كه كدبانو نيست بسپارند، غذايى را كه تهيه مى كند خراب خواهد بود و سفره چيدنش نيز همچنين و كار به جايى مى رسد كه ديگر انسان گرسنه هم ميل به خوردن غذاى او ندارد و اين چيزى جز بى آبرويى براى خود و شوهرش در بر ندارد. اين مصيبتى است كه در بعضى از خانواده ها هست و ناشى از نبودن تخصص مى باشد. پرخاش گرى هايى كه از سوى زن و مرد ديده مى شود نيز به علت نبود مديريت در خانه است و از آنجا سرچشمه مى گيرد كه نحوه ى صحيح رفتار را با يكديگر و با فرزندان نمى دانند. زن به خيال خود، چون خانم معلّم است پس تنها وظيفه دارد به دبستان برود و برگردد بدون آنكه متوجه باشد كه قبل از هر چيز، او يك مادر و يك كدبانو است و وزارت يك مملكت كوچك (خانه) در دست اوست و بايد مملكت دارى كند و پست وزارت را به خوبى اداره نمايد. مرد هم كه معلّم يا دبير است خيال مى كند كه وظيفه اش تنها به محل كار رفتن و تهيه خرج خانه است اما نمى داند كه قبل از هر چيز، پدر است وظيفه اى كه پدر بر دوش ‍ دارد محتاج تخصص است . اسلام رياست خانه را به او سپرده است و اعمال اين رياست نياز به تخصص دارد و همه در اين باره لنگيم .
در اجتماع ما هم وضع فوق حكمفرما است . معلّم خيال مى كند وقتى مدرك گرفت و پست معلمى به او دادند، واقعا «معلّم» است ؛ اما نه ، معلمى تخصص مى خواهد و تخصص براى معلّم مهمتر از تخصص براى يك مدير كارخانه است . عدم تخصص يك مدير كارخانه موجب ورشكستگى آنجا مى شود، اين مهم است ليكن از نظر اسلام و اجتماع داراى اهميت زيادى نيست بلكه آنچه بسيار اهميت دارد اين است كه معلمى ، يك سال به كلاس برود و در پايان سال يك كلاس ورشكسته به اجتماع تحويل دهد و بدين ترتيب به جامعه ضربه وارد نمايد.
در قسمت هاى اول اين جلسات از قول قرآن شريف گفته شد كه كار معلّم ، دبير و استاد داراى ارزشى عالى و ثوابى عظيم است ، زيرا اگر او بتواند يك بچه مسلمان مهذّب و باسواد، يعنى متعهد و متخصص تربيت كند، گويى كه جهان را زنده كرده است . از طرف ديگر گفته شد كه از نظر قرآن ، اگر زير دست يك معلّم بچه ى مسلمانى منحرف شود(مثلا وقتى از محيط دبيرستان خارج شد حجاب را «يدكى» بيش به حساب نياورد و يا چادر را تنها جايى به سر كند كه مى ترسد و اگر بچه مسلمان بر اثر گفتار و كردار معلّم خود بى نماز و يا -العياذ بااللّه - ضد انقلاب و ضد روحانيت تربيت شود) مانند آن است كه جهانى را آن معلّم كشته باشد.
اينكه هر كس در كار خود مديريت و تخصص داشته باشد، كارى است مشكل اما لازم . امام صادق (ع) در اين مورد مثال ارزنده اى دارند، ايشان مى فرمايند : «مواظب باشيد كه اگر كسى را مسلمان نموديد، براى او خيلى تحميل نكنيد».
معروف است كه كسى ، يك نصرانى را مسلمان كرد. پيش از اذان صبح به منزل اين تازه مسلمان رفت و گفت : «برخيز تا به مسجد برويم .» باهم به مسجد رفتند و نماز شب را به او آموخت و او خواند. بعد از آنكه نماز صبح را نيز خواندند، رو به تازه مسلمان كرد و گفت : «مستحب است كه بين الطلوعين تا اول آفتاب در مسجد تعقيب خوانده شود» و چنين كردند. پس از آن گفت : «روزه ى مستحبى ثواب دارد و در مسجد بودن نيز همچنين» بدين شكل تا ظهر در مسجد ماندند و نماز ظهر و عصر را هم بجاى آوردند. تازه مسلمان خواست از مسجد خارج شود اما او گفت : «چيزى به نماز مغرب و عشا نمانده است ، صبر كنن تا نماز مغرب و عشا را هم بخوانيم» و بالاءخره تمام روز در مسجد ماندند و تازه مسلمان خسته و گرسنه و بى حال شب هنگام به خانه بازگشت و پس از افطار خوابيد. قبل از اذان صبح روز بعد درب خانه او مجددا بصدا در آمد و اين بار نيز همان فرد او را به مسجد فرا مى خواند. تازه مسلمان در جواب او گفت : «آقا! به دنبال كار خورت برو، من همان ديشب از اسلام برگشتم چونكه ديروز قبل از اذان صبح مرا از خانه بيرون بردى و شب بازگرداندى ، پس اسلام يعنى بيكارى و تنها نشستن در مسجد، اين براى انسان هاى بيكار خوب است و من كار دارم .» از اينجاست كه امام صادق (ع) مى فرمايد : او نمى دانست چه بايد بكند، هر چند كار خوبى كرد و كسى را زنده كرد، اما طولى نكشيد كه همانى را كه زنده كرده بود، با دست خود به كشتن داد(كسى را مسلمان كرد اما از اسلام بازگرداند) و آنگاه امام صادق (ع) مى فرمايد كه بر خود و ديگران زياد تحميل نكنيد.
گاهى اوقات معلّم ها به شاگرد تكاليف بسيار سنگين مى دهند، مثلا ده مرتبه از روى فلان درس بنويس و يا پانزده دفعه از روى فلان مطلب و ... بچه بايد از وقتى به منزل بر مى گردد مرتبا بخواند و بنويسد تا آنكه روى كتاب و دفتر به خواب برود. معلّم به خيال خود مى تواند با اين تكاليف باسواد بسازد.
حفظ تعادل موضوع مهمى است . «بى تفاوتى» غلط است و از سوى ديگر «با تفاوتب داغ» هم نادرست است . هر چسز كه داغ شود، نظير كاسه داغ تر از آش ، خود و ديگران را مى سوزاند و هر چيز هم كه سرد شد، ديگران را مانند خود يخ سرد مى كند. حفظ تعادل مشكل است و نياز به تخصص و مديريت دارد.
مرحوم شهيد مطهرى - كه خدا ايشان را رحمت كند- مى فرمودند : «با اتوبوسى از تهران عازم مشهد بودم . در اولين نقطه اى كه براى نماز و نهار ايستاديم ، من نزد راننده رفتم و پرسيدم كه چه مدت در اين محل توقف داريد؟ راننده با لحن بسيار بدى پاسخ داد. فهميدم كه او خيلى ضد آخوند است و تعجب من هنگامى بيشتر شد كه ديدم او پس از نهار، وضويى عالى گرفت و نماز خوبى خواند. پيش خودم گفتم چرا انسانى كه اينقدر نماز را عالى مى خواند، بايد ضد آخوند باشد؟» مرخوم شهيد مطهرى ادامه مى دهند : «پس از نيمه شب براى من مشخص شد كه دليل ضديت او با روحانيون چيست . نيمه هاى شب راننده از دو تن از مسافرين كه دانشجو بودند خواست كنارش نيشينند و با او صحبت كنند تا خوابش نبرد. راننده با آن دو دانشجو خيلى گرم گرفت و به آن ها ابراز علاقه مى كرد. ضمن صحبت با آن ها، عقده ى دلش باز شد و گفت : خدا آخوندها را لعنت كند. من بايد الآن دكتر يا مهندس مى بودم ، اما مى بينيد كه مبتلاى رانندگى هستم . تمام خويشان ما دكتر و مهندس و دبير هستند اما مى دانيد چرا من راننده ام ؟ زيرا پدرم مريد يك آخوند بود و آن آخوند به پدرم گفته بود كه مدرسه موجب كفر است و بچه ى خود را به مدرسه نفرست كه كافر خواهد شد. پدر عوام من هم به اين توصيه عمل كرد و نگذاشت كه من درس بخوانم و با سواد شوم . بى سواد ماندم و مجبور شدم شاگرد راننده شوم و الآن هم راننده و ... آخوند نگذاشت .» و آنگاه شهيد مطهرى مى فرمايد : «ببيند، يك حرف از روى نفهمى و يك افراط گرى ، كار را به كجا مى كشاند.»
اگر من عمامه به سر، در نحوه ى گفتار و منبر و كارم تخصص نداشته باشم ، جز ضرر چيزى نخواهم داشت . استاد بزرگوار ما، رهبر عظيم الشاءن انقلاب ، همواره به ما سفارش مى كردند و مى فرمودند كه عالم بايد داراى سه شرط باشد. اول آنكه علم داشته باشد(اگر عمامه به سر هم عالم نباشد، به درد نمى خورد) و دوم آنكه متعهد باشد والا :

تيغ دادن در كف زنگى مست / به كه آرد علم را ناكس بدست
و سومين شرط، عاقل بودن است (و گرنه موجب خرابى در كار مى شود).
همه د رفن خود بايد چنين باشند. رهبر عظيم الشاءن انقلاب به ما طلبه ها مى فرمودند : «عالم ، متدين و عاقل باشيد» و اينك من نيز به معلمين همين توصيه را دارم : «در كار خود عالم ، متدين و عاقل باشيد.»
بايد توجه داشت كه آموزش و پرورش فقط براى دانش آموزان نيست بلكه ابتدا براى معلّم ها است . معلّم خود بايد عالم باشد تا قادر به آموزش دادن باشد. معلّم بايد شب مطالعه داشته باشد. گاهى ديده مى شود كه معلمى در اوقات فراغت شغل اقتصادى ديگرى دارد. مثلا آقا دبير است ولى مغازه هم دارد و پس از پايان كلاس و مدرسه ، دوان دوان به مغازه اش مى رود تا پولى به دست آورد(البته حقوق معلّم و دبير كم است و بايد فكرى براى آن بشود اما دبيرى كه مغازه دار است ديگر نمى تواند مطالعه كند و چگونه معلّم بدون مطالعه قادر به تدريس مى باشد؟)
ما طلبه ها هم تدريس مى كنيم و حتى گاهى اوقات بيش از ده دوره يك كتاب را درس گفته ايم اما باز هم ، شب پيش از شروع همان كتاب ، يكى دو ساعت آنرا مطالعه مى كنيم . استاد بزرگوار ما، رهبر انقلاب ، گاهى به من مى فرمودند : «فلانى ، فقه مشكل است ، من ديشب هشت ساعت در اين مسئله مطالعه كرده ام .» ايشان براى حل يك مسئله ، هشت ساعت مطالعه كرده اند؛ علت اينكه ما طلبه ها، مثل شما معلمين فارغ التحصيل نمى شويم ، همين است . آن هنگام كه دوران طلبگى است ، بايد كار بسيار كرد، وقتى كه فاضل مى شود بايد بيشتر كار كند و هنگامى هم كه مدرس مى شود تازه آغاز كار است ؛ كارهايى مشقت بار، همچون مطالعه از شب تا به صبح ، اگر مى شنويد كه «فقه سنتى» افتخار شيعه است ، به دليل مطالعه ى علماء است . علماء در عين داشتن تخصص ، روى آن كار و مطالعه مى كنند.
اگر معلمى بدون مطالعه به كلاس برود، وقت كلاس را يا با قصه مى گذراند يا با ساير سرگرمى ها درس دادن بدون مطالعه ، درس نيست . ما طلبه هايى كه مدرس هستيم ، و در ميان ما مشهور است كه مى گوئيم كه فلانى ، ورود و خروجش در بحث عالى است ؛ يعنى در مدت درس گفتن هر مطلب را در جاى مخصوص خود بيان مى كند و خوب به بحث وارد و به خوبى نيز از آن خارج مى شود. يك معلّم نيز بايد درس گفتنش اين چنين باشد.

خلاصه ى درس چهاردهم - تخصص در كار از ويژگى هايى است كه معلمين در كسب موفقيت به آن احتياج دارند.
- اگر معلمى پس از دوره ى تحصيلى ، شاگردانى پرورش نيافته را تحويل اجتماع نمايد، خسارتى عظيم و ضربه اى سخت بر پيكر جامعه وارد ساخته است .
- سختگيرى و تكليف زياد به شاگردان و تحميل كردن ، راه توفيق در كار نيست ، اساس حفظ تعادل است و ايجاد در حفظ تعادل نياز به مديريت دارد.
- علم ، تعهد و عقل ، سه شرطى هستند كه عالم بايد داشته باشد.


۵
ويژگى هاى معلّم خوب


درس پانزدهم : معلومات عمومى
بحثى كه در اين جلسه درباره ى آن صحبت مى كنيم نهمين شرط از شرايط يك معلّم خوب است و آن داشتن «معلومات عمومى» است . معلومات عمومى يك معلّم بايد عالى باشد.
معلومات عمومى به سه جنبه تقسيم مى شود : اول سواد خواندن و نوشتن ، دوم طرز معاشرت اجتماعى و سوم طرز معلومات عمومى دينى . در مورد قسم اول بسيارى از كشورها از جمله ايران ، از لحاظ خواندن و نوشتن عقب هستند. خواندن و نوشتن بر هر مسلمانى واجب است و لازم ، خصوصا در وضع فعلى و بدون تريد سواد معلّم از اين حد بالاتر است . آنچه بايد تذكر دهم اين است كه خط معلّم بايد خوانا باشد و غلط املايى در نوشته او نبايد ديده شود و اگر باشد نقص بزرگى است .
اگر از دبيرى نامه برسد و نتوان آن را خواند و معنايش را در يافت ، بسيار زشت است . به قول آن آقا - چه خوش مى گفت - مردم در نوشتن سه دسته اند، گروهى مى نويسند، هم خود مى خوانند و هم ديگران ، گروهى ديگر به شكلى مى نويسند كه فقط خودشان قادرند آن را بخوانند و سرانجام دسته ى آخر طورى مى نويسند كه نه تنها ديگران نمى توانند بخوانند بلكه خورشان هم از خواندن نوشته ى خور عاجزند. گاهى اوقات آقاى دكتر نسخه اى نوشته است و بعد خودش هم نتوانسته است آن را بخواند. گويا در ميان دكترها «مُد» شده است كه همان لاتين را هم بد بنويسند.
خط خوب يكى از امتيازها است ، چنانكه خوب صحبت كردن نيز امتيازى است براى انسان . اگر خط خوب نيست ، لااقل بايد خوانا باشد و بتوان آن را خواند. ما مى توانيم براى يك معلّم خوب اين شرط را بگذاريم كه در نوشتن و خواندن بايد خوب و قوى باشد.
قسم دوم از معلومات عمومى همانطور كه گفته شد، آگاهى از اصطلاحات روز و آداب معاشرت اجتماعى است . همانگونه كه در خانه بايد «وسايل كمك هاى اوليه» موجود باشد، معلّم نيز بايد به اصطلاحات روز وارد باشد و از رسوم اجتماعى خوب مطلع باشد و بايد نحوه ى برخورد وى با ديگران عالى باشد.
گاهى ديده مى شود يك فرد علم و تخصص كافى در يك علم يا بعضى علوم را دارا است ليكن از نظر معلومات عمومى عقب است ؛ اين نقيصه در روحانيون و فرهنگيان هم گاهى ديده مى شود. ما علاوه بر اينكه بايد اصطلاحات روز، يعنى آنچه را در ميان عموم مشهور است را بدانيم (مانند آنكه ، مخترع برق كيست ؟ يا اولين نويسنده فقه در شيعه كيست ؟)، بايد از آداب و رسوم اجتماعى هم بخوبى آگاه باشيم .
در ارتباط با مسئله فوق ، قبلا تحت عنوان آنچه را كه روانشناسان بنام «كوچك هاى بزرگ» نامگذارى كرده اند، صحبت كردم و انصافا «كوچك هاى بزرگ» براى اين مطلب عنوان خوبى است . معمولا همه ما در اين قسمت از معلومات عمومى لنگيم ، يعنى طريقه صحيح نشستن در جلسه ، غذا خوردن ، حرف زدن با ديگران و طرز برخورد با بزرگتر، با خودى و يا غيره را نمى دانيم و اين ندانستن بعضى اوقات به شخصيت ما لطمه اى بزرگ وارد مى كند. به خانم ها نكته اى كه لازم است عرض كنم آن است كه ، در زبان مؤدب باشيد و علاوه بر تلطف و مهربانى ، ادب داشته باشيد و اين به انسان بسيار شخصيت مى دهد. اصولا در علوم اسلامى معنى «علم ادبيّت» همين است . مفتاح العلوم سكّاكى (٩) داراى چهاره علم است كه تمامى آن ها مربوط به ادبيت است . ادبيت يعنى ادب در ريان ، غلط نگفتن ، خوب گفتن ، با تلطف گفتن ، پرخاشگرى نداشتن و امثال اين ها. در خانه ، پدر نبايد پرخاشگر باشد و مادر هم بايد ادب در زبان داشته باشد و به ويژه در كلاس معلّم بايد داراى اين شرايط باشد.
در اينجا مى توانم بيش از ده مثال براى شما بياورم كه چگونه جمله ى تند از پدر و مادر يا معلّم ، فردى را به انحراف كشانيد و او را جنايتكار كرد. من افرادى را سراغ دارم كه محكوم به اعدام بودند و اقرار مى كردند كه معلّم آنان را منحرف كرده بود. پرخاشگرى معلّم ضرباتى به شخصيت و احساسات اين افراد وارد ساخت كه موجب انحراف آنان گرديد. جنايتكار محكوم به اعدامى را سراغ دارم كه در جريان محاكمه اقرار كرد كه شخصيت انحرافى او از يك تندى بيجاى مادر و يك سيلى نابجاى پدر سرچشمه گرفت . من به هنگام برخورد مستقيم با بعضى از افراد منحرف ، در ريشه يابى مى ديدم كه پرخاشگرى هاى پدر، ندانم كارى هاى مادر و بالاءخره تندى هاى معلّم آنان را به انحراف كشانده بود.
گاهى اوقات معلّم مى خواهد كار خوبى انجام دهد اما بد از آب در مى آيد، لذا به شما عزيزان سفارش مى كنم كه مواظب باشيد؛ پرخاشگر نباشيد، شخصيت بچه ها را نكوبيد كه شررها پديد مى آيد و يقين داشته باشيد كه با ادب و با تسلط بر اعصاب بهتر مى توانيد بچه ، نوجوان و يا جوان را تربيت كنيد تا با پرخاشگرى ، پرخاشگرى چيزى جز ضعف اعصاب نتيجه نخواهد داشت و سفارش مى كنم كلمات استهزاءآميز و فحش بر زبانتان جارى نشود. من شاگردى را سراغ دارم كه بر اثر فحش معلّم خود را كُشت و يا جنايتكار شد. افرادى بودند كه زيان بى ادب ، موجب كشته شدن آن ها گرديد و به قول شاعر، زبان سرخ سر سبز مى دهد بر باد.
خدا نكند علم براى كسى غرور بياورد زيرا همان علم موجب بدبختى و به كشتن دادن وى مى شود. اصولا غرور انسان را به زمين مى زند و فرقى از اين بابت براى فرد و يا جمع نيست . اسلام و قرآن مى گويد،اگر لشكر اسلام هم دچار غرور گردد، حتما شكست خواهد خورد.
واقعه اى تاريخى را در رابطه با غرور عليم و عواقب آن عنوان مى كنم .
«ابن مقفّع» اديب بزرگ و موجب افتخار ايران ، در دورران بين العباس و در دربار داراى جاه و مقام بالاى بود. او مغرور بود و بدليل همين غرور علمى بد زبان . او كه در بصره زندگى مى كرد و نسبت به حاكم بصره نه تنها اعتنايى نداشت بلكه حتى در جلسه اى به او اهانت كرد و حاكم نيز كينه ى او را به دل گرفت و همواره در پى يافتن بهانه و فرصتى براى انتقام بود.
اتفاقا عموى منصور دوانقى - خليفه ى وقت - سر به شورش برداشت ولى شكست خورد. منصور قصد مجازات عموى خود را داشت اما نزديكانش ‍ از او خواستند كه عموى خود را امان دهد، منصور قبول كرد و گفت : «امان نامه اى بنويسد و بياوريد تا امضاء كنم .» اطرافيان نزد ابن مقفّع رفتند و او نيز از روى غرورى كه ذكر شد، امان نامه را به صورت بدى نوشت . او نوشت : «منصور باخود عهد كرد كه عمويش را ببخشد و اگر نبخشيد از حكومت عزل و اموالش مصادره شود.» امان نامه را پيش ‍ منصور آوردند و او از متن نامه عصبانى شد اما چيزى نگفت و به حاكم بصره دستور داد ابن مقفّع را گوشمالى دهد واز اسب غرور پايين آورد. اينك زمان مناسب براى انتقام را حاكم بصره يافته بود، پس به دستور وى ابن مقفّع فرا خوانده شد. لحظه اى كه ابن مقفّع برابر حاكم قرار گرفت صحنه ى عجيبى بود، حكم منصور در دست حاكم بصره و تنورى پر از آتش ، آماده . در ابتدا ابن مقفّع سعى كرد شماتت هاى گذشته را تكرار نمايد و موقعى كه آن را بى فايده ديد به التماس پرداخت ، ليكن آن هم سودى برايش نداشت . حاكم بصره ابتدا دست و پاى او را بريد و در تنور انداخت و بدنبال آن خود ابن مقفّع را هم به تنور سرايز نمود و در آن را بست ، و بدين ترتيب خون ابن مقفّع به علت زبان پرخاشگر ريخته شد و غرور علمى ، او را به كشتن داد.
من بارها به معلّم ها گفته ام ، با بچه هاى خود و با شاگردانتان با مهربانى صحبت كنيد و به آنان «عزيزم» و «جانم» بگوئيد. اگر شاگرد شما خيلى هم كودن باشد باز هم با رفتار شما و با همين «عزيزم» و «جانم» شما استعداد پيدا مى كند.
آيا مى توان شاگرد كودن را با استعداد كرد؟ شما معلمين بگوئيد : «آرى ، اگر من معلّم باشم مى توانم شاگرد كودن را با استعداد كنم .» و همچنين با افتخار بگوئيد : «ما كسانى هستيم كه مى توانيم افراد دلمرده و بى نشاط را با نشاط كنيم ، افراد منحرف را به راه بياوريم و شقاوتمندان را سعادتمند كنيم».
تصميم بگيريد و تمرين كنيد تا موفق شويد كه مُهر سعادت بر پرونده هاى بچه ها بزنيد، مُهر سعادت به سرنوشت نوجوانان و جوانان ؛ و شما مى توانيد.
و اما سومين قسمت از معلومات عمومى «معلومات عمومى دينى» است . اگر از يك معلّم ، دبير و يا استاد خواسته شود كه خدا را اثبات نمايد، بايد قادر باشد فورا با برهان اثبات كند و برهان استاد بايد بالاتر از معلّم و برهان معلّم بالاتر از افراد معمولى باشد. اگر از معلّم پرسيده شود كه به چه دليلى قرآن معجزه است ، بايد بتواند بالفاصله جواب بدهد و حتى جواب هاى متعدد، در پاسخ به باسواد به يك شكل و در پاسخ به كودك به شكل ديگر تا قابل فهم بر ايشان باشد. از طرف ديگر معلّم نبايد در بيان احكام ناتوان باشد و در جواب به نوجوان در ارتباط با شكّيّات نماز، مقارنات نماز و بالاءخره مسائلى كه يك معلّم مبتلاى به آن است ، دچار مشكلى باشد. اينها از معلومات عمومى دينى است كه هر مسلمان بايد بداند و معناى طلب العلم فريضة على كل مسلم همين است ، يعنى هر مرد و زن ، اعم از بى سواد و باسواد بايد معلومات عمومى دينى داشته باشد.
رساله ى مرجع تقليد مى بايد در دست معلّم مانند موم باشد و بايد به هر مسئله اى از آن جواب بگويد. يك معلّم بايد اصول دين خود را با برهان بداند، و آگاه باشد كه اصل پنجم از اصول دين «معاد» است و مسلمانان - اعم از سنى و شيعه - اعتقاد به روزى به نام روز قيامت دارند كه در آن روز، روح و جسم - همين جسم فعلى ما- وارد صف محشر مى شوند و افراد خوب به بهشت مى روند و اشخاص بد راهى جهنم مى گردند و اگر پرسشى در اين مورد پيش آمد بايد براى بچه ، نوجوان ، جمع دوستان ، بى سواد و باسواد، هر يك به صورت مناسب پاسخ بگويد.
معلّم ها بايد بتوانند قرآن بخوانند. از ديدگاه اسلام ، يك معلّم هر چند مدرك ديپلم و فوق ديپلم و با تدريس عالى و معدل بيست ، اما ناتوان در خواند قرآن ، معلّم خوبى نيست . چه بسيار افرادى را سراغ داريم كه بى سواد هستند اما قادر به تلاوت قرآن مى باشند و چه بسيار پيرمردها و پيرزن هايى كه حتى نمى توانند اسم خود را بنويسند اما قرآن را مى خوانند.
همه ، به ويژه معلّم ها نبايد سفارش قرآن كريم را در مورد «قرائت قرآن» فراموش كنيم .
فاقرءوا ما تيسر من القرءان
(مزمل ، ٢٠)
يعنى تا مى توانيم بايد قرآن بخوانيم و در برنامه زندگى ما بايد حتما قرآن باشد. آيه ى فوق را مقايسه كنيد با آن خانم معلّم يا آن دبيرى كه در قرآن خواندن روان نيست يا سر و كار و تدبير در آن ندارد. همانگونه كه بيسوادى براى فرد عادى ننگ است ، به همان صورت ناتوانى در خواندن قرآن بر يك معلّم نقص و ننگ است . خواندن قرآن از معلومات عمومى دينى است ، با قرآن سر و كار داشته باشيد.
معلومات عمومى دينى براى يك معلّم لازم و واجب است و اتفاقا اكثر معلمين در اين مسئله مشكل دارند و نمى توانند قرآن بخوانند و يا به احكام و مسائل دين آشنايى كافى ندارند در حالى كه علاوه بر اين بايد در مواقع و مسائل دين آشنايى كافى ندارند در جالى كه علاوه بر اين بايد در مواقع مقتضى قادر به ارائه برهان محكم نيز در اثبات مسائل مهم دينى باشند.
پيامبر اكرم (ص) به پير زنى رسيدند و پرسيدند : «براى وجود خداوند در عالم چه دليلى دارى ؟» پيرزن كه با چرخ نخ ريسى مشغول به كار بود دست از كار كشيد و عرض كرد : «اين چرخ محتاج به دست من است تا در گردش باشد والا از حركت مى ايستد، آيا جهان با اين پهناورى و وسعت نياز به فاعل و مؤثرى ندارد كه آن را به گردش در آورد؟» پيامبر (ص) از اين استدلال شادمان شد و فرمود : عليكم بدين العجائز يعنى مانند اين پيرزن ، با برهان و استدلال صحبت كنيد.
معلّم گاهى با افراد و كسانى كه پا را از گليم خود درازتر مى كنند برخورد دارد. اين افراد شهباتى را مطرح مى كنند اگر معلّم معلومات لازم را نداشته باشد در مى ماند و بعضى اوقات اين شبهات در دل معلّم عقده مى شود و -العياذ باللّه - كافر مى شود. از معلمين تقاضا دارم كه اگر دچار شبهه اى شدند، فورا آنرا از اهل فن بپرسند تا گره آنان بدست ايشان برطرف شود. اگر شيطان انس به شما شبهه اى القاء كرد، نگذاريد در ذهن شما باقى بماند چرا كه گاهى از «ضمير خودآگاه» به «ضمير ناخودآگاه» مى رود و موجب بدبينى نسبت به دين مى شود. پس مواظب باشيد كه پاى خود را از گليم خود درازتر نكنيد. مى گويم معلومات عمومى دينى بايد داشته باشيد نه تخصص در علم كلام . اگر شبهه قوى باشد حتما متخصص هاى علم كلام و فلسفه بايد جواب بدهند و هر كس نبايد پايش را درازتر از گليم خود بكند و پاسخ بدهد. همانطور كه در آغاز طرح شد يك معلّم بايد در هر سه قسم معلومات عمومى و بويژه در قسمت سوم آن يعنى معلومات عمومى دينى آگاهى لازم و كافى داشته باشد. تقاضا دارم در مورد معلومات عمومى دينى كار كنيد و اميدوارم ان شاء اللّه از اين نظر قوى باشيد.

خلاصه ى درس پانزدهم - يك معلّم بايد داراى معلومات عمومى عالى باشد.
- تحصيلات مناسب ، نحوه ى معاشرت اجتماعى و اطلاعات دينى ، جنبه هاى مختلف معلومات عمومى است .
- خط زيبا از امتيازاتى است كه شايسته است معلمين به آن آراسته باشند.
- عدم آگاهى از اصطلاحات روز و نحوه ى صحيح برخورد با اقشار مختلف جامعه يك نقص بزرگ است .
- اگر علم اسباب غرور انسان شود موجبات بدبختى او را فراهم مى آورد.
- كسب معلومات عمومى دينى ، آشنايى با احكام دينى به ميزان ضرورت و قرائت صحيح قرآن كريم از جمله خصايص خوب معلمين است .

درس شانزدهم : تقوا
يكى از شرايط اوليه براى مسلمان داشتن تقوا است ، در غير اين صورت در قرآن از او سلب اسلام شده است . قرآن كريم در همان ابتدا مى فرمايد : هدى للمتقين يعنى اينكه قرآن آمده است تا فراد باتقوا را هدايت كند و بعد از ذكر چند صفت براى متقين ، مى فرمايد :
ان الذين كفروا سوآء عليهم ءاءنذرتهم ام لم تنذرهم لايؤ منون ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم و على اءبصارهم غشاوة و لهم عذاب عظيم
(بقره ، ٦)
در اينجا به جاى آنكه بفرمايد : ان الذين فقوا مى فرمايد : ان الذين كفروا يعنى كسى كه خدا ترس نباشد و فاسق باشد، او را اصلا مسلمان نمى دانم ، و بعد هم زنگ خطر به صدا در مى آورد و مى فرمايد، اگر با تقواى نباشى ، قرآن نمى تواند تو را هدايت كند. اگر فاسق باشى ديگر در گوش تو خواندن و محراب و منبر، در قلب تو اثر نمى گذارد و ديگر حرف حق را نمى توانى بپذيرى . لذا اسلام از همه مى خواهد كه متقى و متعهد باشند و خصوصا از افراد داراى مسئوليت اجتماعى ، تقواى بيشترى را طلب مى كند. از يك زن خانه دار تقوا مى خواهد اما از يك زن كه در اجتماع است ، تقواى بيشترى مى خواهد از آن جهت كه اگر زن در اجتماع باشد ولى تقوا نداشته باشد، آن را به لجن مى كشاند. دنياى امروز فريادش بلند است به اين دليل كه در لجنزار شهوت غوطه ور است و نمى داند چه كند. چرا اين مصيبت براى دنياى امروز پيش آمده است ؟ چون زن در اجتماع بى تقوا است . لذا اگر زن تقوا نداشته باشد و خدا ترس نباشد و در اجتماع نيز حضور پيدا كند، بايد فاتحه ى آن اجتماع را خواند، به ويژه اگر خانم هاى معلّم ، دبير يا استاد آنگونه باشند.
از بحث ها گذشته استفاده شد كه معلّم امانتدار است و بچه ها، نوجوانان و جوانان اجتماع امانت هايى هستند كه جامعه به او سپرده است ، اگر امين (معلّم) خائن شد آن امانت ظايع خواهد گرديد. همانگونه كه سپردن مل به شخصى كه امانتدار نيست موجب ضايع شدن آن مى گردد و هزاران بلا بر سر مال مى آيد، سپردن يك انسان به دست كسى كه متقى نيست ، هر چند از نظر وراثت و تربيت خانوادگى هم عالى باشد، آن خائن غير متقى ، اين انسان را گمراه خواهد كرد. چه بسيار اتفاق افتاده است كه يك استاد فاسق بلاهاى فراوان بر سر جامعه وارد آورده و جنايات زشت نسبت به آن روا داشته است .
فرهنگ استعمارى و فرهنگى كه يهوديان به جهان اسلام عرضه مى كنند و متاءسفانه امروز رواج فراوان در ممالك اسلامى دارد، دو ركن دارد. ركن اول آن ، ارائه يك مشت تئورى و فرضيات است كه مطالعه ى آن ها كسب را متخصص و باسواد نمى كند؛ لذا شما مى بيند كه در كشورهاى استعمار زده مدرسه و دانشگاه وجود دارد اما باسواد در آن ها بسيار كم است و اصولا معناى فرهنگ استعمارى ، دادن غرور علمى و بى سواد بار آوردن است تا اين ممالك وابسته باشند و اگر نباشد اين وابستگى ، منافع استعمارگان در خطر خواهد بود. از همين رو است كه در مقابل انقلاب اسلامى ايران موضع مى گيرند و همواره در نطق هايشان اين جمله است كه «منافع ما در خطر است». ركن دوم فرهنگ استعمارى ، بى تقوايى است و اين فرهنگى است كه معلّم آن خائن است .
فرهنگ استعمارى يعنى نه آموزش و نه پرورش ، اما اسلام مى گويد، اگر فرهنگ صحيح مى خواهيد بايد هم آموزش داشته باشيد(براى تخصص) و هم پرورش داشته باشيد(براى تعهد و تقوا). بدا به حال آن جامعه اى كه آموزش داشته باشد ولى پرورش نه . واى بر دبيرستانى كه دبيران آن ضد معنويت ، ضد روحانى و يا ضد انقلاب باشند. واى بركلاسى كه معلّم آن بدون در نظر داشتن خدا در آن حاضر گردد. فسادهايى كه در بعضى مدارس ‍ ديده مى شود از همين جا سرچشمه مى گيرد. به همين دليل است كه در نظام جمهورى اسلام همواره براى تصدى مسئوليت هاى كليدى گفته مى شود بايد فرد متعهد انتخاب شود.
قرآن كريم درباره ى آموزش و پرورش در ابتداى سوره ى جمعه مى فرمايد :
هو الذى بعث فى الاءمّيّن رسولا منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكّيهم الكتاب و الحكة و ان كانوا من قبل لغى ضلال مّبين
پيامبر (ص) براى آموزش و پرورش آمده است و اين مى رساند كه جامعه همانطور كه تخصص لازم دارد، به تعهد نيز نياز دارد. در همين سوره ى جمعه ، حتى تربيت و پرورش مقدم بر آموزش دانسته شده است ، در ادامه مى فرمايد :
مثل الّذين حمّلوا التّوراة ثمّ لم يحملوها كمثل الحمار يحمل اءسفارا بئس ‍ مثل القوم الّذين كذّبوا باءيت اللّه لايهدى القوم الظّالمين
(جمعه ، ٥)
يعنى اينكه پيامبر اكرم (ص) همراه با معجزه براى پرورش و آموزش ‍ فرستاده شده است . اين آيات ابتدا هدف از بعثت تمامى انبياء، از جمله پيامبر اكرم (ص) و همچنين اهميت دبستان و دبيرستان و دانشگاه را بيان مى نمايد و سپس مى فهماند كه اگر آموزش بدون پرورش باشد، چيزى جز حيوان بار آوردن نيست و مى فرمايد : عالم بى عمل و فاسق ، الاغى است كه بار كتاب دارد واين بار نه تنها برايش نفعى ندارد بلكه ضرر هم دارد براى اينكه او را خسته مى كند. قرآن شريف كه همواره زبان آرامى را به كار مى رود، در اينجا براى آنكه زنگ خطر را به صدا در آورد، الفاظى را به كار برده است كه اگر مسئله به آن اندازه مهم نبود، از آن ها استفاده نمى كرد.
اين سوره و آيات آن به ما چه مى فهماند؟ مى گويد كه اى معلّم ! اگر با تقوا نباشى ، انسان نيستى . اگر در كلاس تو تعهد و تقوى حكمفرما نباشد، اين كلاس ، اطاق آدم ها نيست . اگر بر دبستان ، دبيرستان و دانشگاه تقوا حاكم نباشد، اين اماكن ديگر جاى غير انسان ها است . قرآن كريم در آيه اى ديگر عالم فاسق را به سگ تشبيه كرده است :
ولو شئنا لرففعنه بها ولكنّه اءخلد الى الاءرض و اتّبع هواه فمثله كمثل الكلب ان تحمل عليه يهلث اءو تتركه يهث ذلك مثل القوم الّذين كذّبوا فاقصص القصص لعلّهم يتفكّرون
(اعراف ، ١٧٦)
مى فرمايد «عالم بى تقوا» مانند سگى هار و گزنده است ، اگر به او حمله كنى به تو حمله خواهد كرد و اگر كارى به كارش نداشته باشى هم باز دست از سر تو بر نمى دارد و حمله مى كند؛ مثل «بلعم باعورا»(١٠)، عالمى كه علم داشت اما تقوا نداشت ، آموزش ديده بود اما پرورش نشده بود.
تاءكيد قرآن در آيه اول سوره ى مباركه ى جمعه به خوبى بيانگر آن است كه معلّم بايد متقى باشد و علاوه بر آن بايد سازنده ى افراد با تقوا باشد. يك خانم معلّم ضمن آنكه خود عفت بايد داشته باشد و با حجاب باشد، بايد شاگردانش را با عفّت بار بياورد. معلّم علاوه بر آنكه بايد اهل نماز باشد و خدا ترس و بايد حق الناس را در نظر داشته باشد، لازم است كه دانش ‍ آموزانش را هم با تعهد، با تقوا و با ملكات فاضله تربيت نمايد و بدا به حال بچه هايى كه زير دست معلمين بى تقوا هستند.
در اينجا لازم مى بينم نكته اى را كه قبلا متذكر شده ام مجددا تاءكيد نمايم و آن مسئله امانتدارى معلّم است كه خيانت در آن ، گناه بزرگى است . گناه فوق به اندازه اى بزرگ است كه پيامبر (ص) در وصيت خود نيز بدان اشاره نموده است . اميرالمؤمنين (ع) مى فرمايد : «به هنگام رحلت پيامبر اكرم (ص)، سر ايشان بر دامن من بود و در اين حال بر سه مسئله تاءكيد فراوان داشتند.
اول : اى مردم ! امت من را كه امانت من است ، حفظ و مراعات كنيد(حتى جمله اى از پيامبر (ص) نقل مى شود كه فرمودند ولو فى الخيط و المخيط يعنى امانتدار باشد، ولو در يك سوزن يا نخ). دوم : نماز را در اول وقت ، با خضوع و ادب و با تعقيب بخوانيد تا كمك شما در دنيا و آخرت باشد و سومين سفارش ايشان در مورد زير دستان است .» اين سفارش در مورد افرادى نظير زن و بچه و يا آن زمان كه غلام ها زير دست خانواده ها بودند مطرح است كه در قرآن بنام ما ملكت ايمانكم ، ايمانهم ، اطلاق شده است و در روايتى از پيامبر نيز آمده اس امّتى الصلة و ما ملكت ايمانهم .
آنچه مهم است اين است كه وصاياى اول و سوم مستقيما با كار معلّم مرتبط است و بايد بگويم كه وصيت دوم نيز مربوط به معلمين است . پيامبر (ص) مى فرمايند كه وصيت دوم نيز مربوط به معلمين است . پيامبر (ص) مى فرمايند كه اگر يك نخ يا سوزن به امانت گرفته ايد بايد آن را صحيح باز گردانى ، چه رسد به نسلى كه زير دست معلّم است و امين نبودن در آن موجب به خطر انداختن نسل آينده مى شود و بالاتر از آن ، گفتم كه هر چه مصيبت براى اسلام پيش آمده و مى آيد از يهود و حزب صهيونيست است امااگر يك معلّم بى تقوا باشد - اگر چه دشمن يهود - كارش ترويج يهود و آن چيزى است كه صهيونيست ها مى خواهند. كوتاهى در اين امر، كم كارى در تعهد و تقوا و آموزش و پرورش ، خيانت است ، خيانت در امانت . توجه داشته باشيد كه پيامبر (ص) هنگام وفات به معلمين سفارش كرده است كه مواظب بچه ها، نوجوانان و جوانان مردم باشيد. وصيت سوم نيز مربوط به معلّم ها است ، يعنى همانگونه كه والدين در خانه بايد به تربيت زيردستان (بچه هاى خود) بپردازند و اگر نكنند به وصيت پيامبر (ص) عمل نكرده اند، يك معلّم ، يك دبير و بالاءخره يك استاد نيز بايد اين چنين باشد. در مورد وصيت دوم هم كه مرتبط با كار معلّم است ، بايد معلّم نماز را خوب بخواند و با عمل خود نماز را به شاگردان خود بياموزد.

خلاصه ى درس شانزدهم - اسلام از همگان خواسته است كه متقى و متعهد باشند و آن را از شروط اوليه مسلمان بودن دانسته است .
- اشخاصى كه در اجتماع مسئوليت بالاترى دارند، بايستى از تقواى بيشترى برخوردار باشند.
- فرهنگ استعمارى با ترويج تئورى ها و فرضيات بى ارزش از يك طرف و بى تقوايى از ديگر سو به جهان اسلام يورش آورده است .
- در اعتقاد اسلامى بايد آموزش و پرورش افرادى متعهد متخصص بوجود آورد.
- معلّم هم بايد خود متقى باشد و هم اينكه افراد با تقوا تربيت و به اجتماع تحويل نمايد. كم كارى در امر تدريس و كوتاهى در تعهد و تقوا و آموزش و پرورش خيانت در امانت است و نسل هاى بعد را با خطر مواجه مى سازد.

درس هفدهم : چه چيز قادر به كنترل غرايز انسان است ؟ (عقل - علم - تربيت)
در بين علماى «علم اخلاق» در مورد اين سؤ ال كه «چه چيز قادر به كنترل غرايز انسان است ؟» اختلاف است . اگر انسان خود را در اختيار تمايلات نفسانى قرار دهد، به شقاوت و بدبختى كشيده مى شود. قرآن كريم مى فرمايد :
بل يريد الانسان ليفجر اءمامه
(قيامت ، ٥)
يعنى انسان علاقه مند است كه جلويش باز باشد و بر غرايزش نيروى كنترلى نباشد و اگر اين خواسته انسان تحقق يابد، هم خودش بيچاره مى شود و هم جامعه را بدبخت و بيچاره مى كند ولذا حتما بايد اين غرايز كنترل شوند. سؤ الى كه مطرح است اين است كه نيروى كنترل كننده چيست ؟ در پاسخ به اين سؤ ال ، بعضى نظير فلاسفه «عقل» را ذكر مى كنند و معتقدند كه اگر عقل فرد يا جامعه قوى شود، نيروى كنترل كننده محسوب مى شود و انصافا نيز چنين است .
عقل چيز خوبى است به قول خواجه عبداللّه انصارى (١١) چه خوش ‍ مى گويد : «به آن كسى كه عقل دادى ، چه ندادى ؟ و به آنكه عقل ندادى ، چه دادى ؟» احمق اگر چه دنيا را داشته باشد، هيچ ندارد و از آن طرف عاقل هر چند هيچ نداشته باشد، بالاتر از دنيا را دارد. در قرآن شريف و در روايات از عقل تمجيد فراوان شده است . در قرآن به انسانى كه قوّه ى تميز داشته باشد و خوب را از بد تشخيص دهد، بشارت داده شده است .
الّذين يستمعون القول فيتّبعون اءحسنه اولئك الّذين هديهم اللّه و اولئك هم اءولوا الاءلباب
(زمر، ١٨)
رستگارى فقط براى كسى است كه عقل دارد و قادر به تميز خوب از بد است ؛ خوب را مى گزيند و بد را رها مى كند. در روايات مى خوانيم كه آنچه را خداوند اول خلق كرد عقل بود. خداوند به عقل خطاب كرد «بيا»، آمد و خطاب كرد «برو» رفت ؛ يعنى عقل ، تابع صرف بود. از جانب خداوند خطاب شد : به عزت و جلالم سوگند كه تو را به هر كس بدهم او سعادتمند است و هر كس تو را نداشته باشد، هيچ ندارد؛ به عزت و جلالم سوگند، به واسطه ى تو ثواب و عقاب مى كنم .
«حُمق» بد درى است ، لذا غزالى (١٢) در وصيت به پسرش مى گويد : «پسر جان ! با احمق صحبت نكن ، زيرا احمق را نمى توانى هدايت كنى .» روايتى از حضرت عيسى (ع) كه فرموده اند : «من توانستم مرده را زنده كنم اما نتوانستم احمق را تربيت كنم .» اگر احمق شبانه روز عبادت كند وسال ها نيز به آن مشغول باشد، عبادت هاى او ارزشى ندارد و مانند اعمالش سبك است . از سوى خداوند امر شد كه به سراغ عابد احمقى بروند و او را امتحان كنند. آمدند و به عبد گفتند : «الحمداللّه وضع خوبى دارى . مجرّدى و در مكان خلوت ، رابطه با خداوند دارى و روزى تو نيز كه از عالم غيب مى رسد؛ ديگر چه حاجتى دارى ؟» عبد آهى كشيد و گفت : «غمى دارم كه نمى دانيد.» گفتند : «چه غمى ؟» گفت : «اين علف ها را ببينيد؛ خشك مى شوند و از بين مى روند، اگر خدا الاغى مى داد كه آن را مى چراندم ، چقدر خوب بود!» احمق معمولا اينگونه است . عقل چيز خوبى است و خوشا به حال كسانى كه عقل دارند، لذا از جوانان تقاضا دارم روى عقل و تعقل خود كار كنند تا آدم پخته اى شوند. اگر شما مى خواهيد عقلتان كامل و قوى شود، حرف عقل را بشنويد و آنرا زير پا نگذاريد و اگر حرف عقل را زير پا نهاديد، كم كم احمق مى شويد و عقل خود را با اين كار از بين مى بريد. قرآن كريم مى فرمايد :
انّ شرّ الدّوآبّ عند اللّه الصّم البكم الّذين لا يعقلون
(انفال ، ٢٢)
يعنى كسى كه عقل دارد اما تعقل ندارد، آن كسى كه فكر دارد ولى تفكر ندارد، پست تر از گرگ بيابان و پلنگ درنده و ميكرب سرطان است . براى قوى شدن عققل بايد از آن كار كشيد.
عقل يك نيروى كنترل كننده است اما با اين اشكال كه اين نيرو هميشه قادر به كنترل انسان نيست . تا هنگامى كه غرايز و تمايلات انسانى توفانى نشده است و در حالت عادى ، عقل براى انسان عاقل ، راهنما است . انسان در حالت عادى اگر عقل قوى داشته باشد، اين عقل او را كنترل مى كند و نمى گذرد گناه ، كارهاى خلاف عقل و اعمال خلاف شرع و مخالف رسومات اجتماعى انجام دهد اما اگر غريزه توفانى شد، ديگر البته صدايى كه به جايى نمى رسد، صداى عقل است و ديگر عقل قادر نخواهد بود كارى انجام دهد. مثلا -الياذ باللّه - اگر براى دختر و پسر عشقى پيدا شود - عشق به معناى توفانى شدن غريزه جنسى - و اين غريزه توفانى شود، عقل هر چه به عاشق بخواند و عاقل ها هم هر اندازه به او گوشزد نمايند، هيچ فايده اى نخواهد داشت ، بلكه عاشق در جواب شعر مى خواند و مى گويد : «ديوانه اى از شهر برون شد، شده باشد...» عقل به او مى گويد كه آبروى تو و طايفه ات خواهد رفت و او در جواب مى گويد، برود. عقل به دختر خانم مى گويد : اگر خداى ناكرده كسى بفهمد، ابروى تو كه مى رود هيچ ، آبروى شهر تو هم خواهد رفت و او در پاسخ مى گويد : برود.
تمايلات انسان عجيب است و خدا نكند توفانى شود. غريزه مانند سيل است . اگر در مقابل سيل سدى محكم و فولادى قرار داشته باشد جلوى آن را مى گيريد اما اگر سد خاكى و خاكريز و گونى هاى شن باشد، سيل همه را بر مى دارد و مى برد. هر كدام از غرايز را كه حساب كنيد به همين شكل است .
مثال عوامانه اى كه از نظر روانشناسى و زيست شناسى نيز صحيح است ، مى گويد در ميان حيوانات ميمون بچه اش را بسيار دوست دارد - حيوان شناسان نيز مى گويند ميمون بچه اش را بيشتر از انسان دوست دارد - اطاقى را كه كف آن را مى توانستند گرم كنند، مهيا نمودند و ميمونى را با بچه اش به داخل آن فرستادند. ابتدا كه سطح حمام حرارت زيادى نداشت ميمون مادر، فرزند خود را بدندان گرفت و به اين سو و آن سو حركت مى كرد اما وقتى حرارت كف اطاق خيلى زياد شد، بچه اش را روى زمين گذاشت و خود روى او استاد تا نسوزد. بله ، ميمون بچه اش را خيلى دوست دارد اما تا موقعى كه مسئله ى جان خودش جلو نيايد. حتى بسيار اتفاق افتاده است كه انسان بر اثر شدت گرسنگى و غريزه ى «جوع» بچه اش را سر بريده و خورده است ! فرويد فرضيه غلطى دارد و عجيب اينكه اين فرضيه غلط هنوز در كتاب ها مطرح است . يكى از شاگردان فرويد، فرضيه ى او را رد مى كند و مى گويد : «آقاى فرويد! خدا نكند جوانى گرسنه شود كه در آن حالت ، يك زن با جمال را براى خوردن بهتر مى خواهد تا براى اطفاء شهوت» و چقدر عالى گفت . فرويد تصور مى كند بعضى از غرايز انسان از غريزه ى جنسى سرچشمه مى گيرد، اما خدا نكند يكى از غرايز، مانند غريزه ى جوع ، توفانى شود.
دانستيم كه عقل چيز خوبى است و براى كنترل غرايز هم عالى است ، اما نه همه وقت همه جا، بلكه كنترل غرايز چيز ديگرى مى خواهد. نيرويى كه افلاطون در «مدينه فاضله» روى آن پافشارى بسيار نموده است ، «علم» مى باشد. او مى گويد : «اگر سطح معلومات فرد يا جامعه بالا برود، اين علم غريزه را مى تواند كنترل كند. مصالح و مفاسد هر چيز را بايد به انسان نشان داد، وقتى مفاسد و مصالح چيزها را انسان دريافت خودبخود كنترل مى شود.» از اين رو مدينه ى فاضله ، اين فيلسوف تاءكيد فراوانى روى علم دارد و شاگردان وى نيز همچنين . حرف افلاطون ، حرف خوبى است . علم چيز خوبى است تا آنجا كه قرآن كريم مى فرمايد : «نزول قرآن و ارسال براى پيامبر براى آن است كه تربيت و سطح معلومات انسان ها را بالا ببرد.»ويزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكه در روايات مى خوانيم كه پيامبر اكرم (ص) وارد مسجد شدند و مشاهده نمودند كه دسته اى به دعا مشغولند، از اين دسته گذشتند، سپس گروهى را ديدند كه در حال ذكر و ورد مى باشند، از اين دسته نيز گذشتند و بدنبال آن عده اى را مشاهده نمودند كه به تعليم و تعلم مشغول بودند؛ در جلسه اين گروه نشستند و سه مرتبه فرمودند : بعثت للتعليم من مبعوث شدم تا عالِم بسازم . اسلام براى عالم متعهد و يا تقوى فضيلت بسيارى قائل شده است و قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد :
يااءيّها الّذين ءامنوا اذا قيل لكم تفسّحوا فى المجلس فافسحوا يفسح اللّه لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع اللّه الّذين ءامنوا منكم و الذين اءوتوا العلم درجات واللّه بما تعملون خبير
(مجادله ، ١١)
در اين آيه مى فرمايد، براى عالم متعهد امتياز فراوانى قائل هستم . براى همين است كه علم نيروى كنترل كننده است . عالم با جاهل تفاوت زيادى دارد، اما همان ايرادى را كه نسبت به عقل در مورد كنترل غرايز عنوان گرديد، در مورد علم نيز مطرح است ، علم در وضعيت عادى ، كنترل كننده ى غرايز است اما خدا نكند موقعيت غير عادى پيش بيايد، يعنى غرايز توقانى شود؛ در اين حالت انسان حاضر است دو سوم دنيا را با علم خود نابود كند تا قادر گردد كه بر يك سوم باقى مانده سلطنت نمايد. دليل ادعاى فوق وضعيت امروز دنيا است . دنياى امروز چرا با اينكه علم دارد، اما اينقدر درنده است ؟اين وضعى را كه علما و عقلا!(آمريكا و شوروى) براى ايران و عراق پيش آورده اند،(١٣) هيچ درنده اى براى كسى پيش ‍ مى آورد؟ هيچ پلنگى و گرگى مى كند؟
چرا علم اين چنين شد؟ اتم را شكستند تا از آن استفاده هاى سودمند بنمايند اما بوسيله آن بمب ساختند و دو شهر ژاپن را مخروبه كردند و يكصد پنجاه هزار انسان بى گناه را به خاك و خون كشيدند و اين اولين نتيجه كار انيشتين بود؛ چرا؟ خدا نكند غرايز انسان توفانى شوند كه در آن صورت ، انسان مبدّل به درنده اى ميشود كه با كمال وقاحت عقل را زير پا مى گذارد و با پُر رويى مى گويد : منافع ام در خطر است ، پس بايد بچه و پير، بى گناه و با گناه ، خوب و بد و دوست و دشمن را بكشم تا به منافع خود دست يابم . اين وضع دنياى امروز است ، باغ وحش به تمام معنى !
مسئولين جمهورى اسلامى ايران و به ويژه رهبر عظيم الشاءن انقلاب ، به همان اندازه كه دلشان براى تهران مى تپد، براى بغداد نيز مى تپد و به همان مقدار كه از اصابت موشك ، به تهران متاءثر مى شوند، از موشكى كه از ايران به بغداد نيز فرستاده مى شود متاءثّرند، اما چاره چيست ؟ چه بايد بكنيم ؟ چه مى شود كرد؟ ديناى امروز وضع را به جايى رسانده است كه ما بايد عليرغم ميل باطنى خود به پرتاب موشك اقدام كنم . اين علم است و اگر اين وضع دنيا ادامه پيدا كند، علم خود را نابود مى كند و تمدن نيز نابود مى شود؛ اگر نه امروز، فردا چنين خواهد شد.
بعضى از غرب زده ها وقتى به آمريكا، سوئد و فرانسه و ... مى روند، در آنجا مى بينند كه ظاهرا دزدى نيست و راءفت و مهربانى وجود دارد(البته جايى كه آنان را برده اند) و اينان خيال مى كنند در آنجا انسانيت وجود دارد، اما وقتى انسان دقيقتر به حالاتشان مراجعه مى كند، مى بيند كه آدمكشى ، دزدى ، زناى به عنف و بى حيائى ها در ميان آنها غوغا مى كند و هر كجا كه متمدنترند(!) اين اعمال بيشتر است . چرا با آنكه علم دارند، اين علم نتوانسته آنان را كنترل نمايد؟ همين دنياى روز نظريه افلاون را رد مى كند. دنياى روز به افلاطون مى گويد : اى افلاطون ! گر چه فيلسوف هستى و افتخار بشريت ، اما اشتباه كرده اى ؛ نمى دانى كه اگر غريزه «گُل» كند كار انسان را به كجا مى كشاند.
يكى از رفقا مى گفت : «در زمان طاغوت ، در يك كنفرانس ، آقاى دكترى يك سخنرانى عالى بر عليه مسكرات (مشروبات الكلى) نمود. وى مفاسد طبى ، فردى و اجتماعى شراب را يكى يكى برشمرد و از آنجا كه فن او طبابت بود روى مضرات پزشكى اصرار زيادى داشت . پس از اتمام سخنرانى مورد تشويق شديد حضار قرار گرفت و جمعيت دور او را گرفتند و او را غرق بوسه ساختند.» رفيق ما ادامه مى دهد كه : «من هم قصد داشتم جلو برم و دست او را ببوسم ولى به دليل جمعيت زياد در اطراف او موفق نشدم . ساعت پنج صبح روز بعد، ضمن عبور از خيابان لاله زار تهران ، جناب دكتر را ديدم كه در آنسوى خيابان در حال عبور است . با خوشحالى فراوان از اينكه فرصتى پيدا شده است كه از سخنرانى جالب روز گذشته اش ‍ تشكر كنم ، جلو رفتم و سلام كردم ، اما وى پاسخى نداد. دوباره و سه باره سلام كردم ، جوابى نداد. دقت كردم ، ديدم كه دكتر مست است ؛ مستِ مست ! گفتم : آقاى دكتر! سخنرانى ديروز شما درباره ى مفاسد شراب ، خصوصا از نظر طبى چه بود و اين حالت مستى چيست ؟ گفت : بله ، چون ديروز خسته شدم ، يك ليوان بيشتر خوردم .» مشخص شد كه دكتر مزبور «دائم الخمر» بود و بر اثر خستگى سخنرانى پيرامون مضرّات مسكرات مقدارى بيشتر خورده بود!
قضيه ى فوق به افلاطون مى گويد كه علم چيز خوبى است ، اما اگر چيز ديگرى با علم تواءم نباشد مضر خواهد بود. يعنى چه عالى مى گويد :
تيغ دادن در كف زنگىّ مست به كه آرد علم را ناكس بدست
امروز علم در دست آمريكا و شوروى است ، ببينيد چه مى كنند. اگر يك سال در دنيا اسلحه ساخته نشود و آدم كشى كنار گذاشته شود، ديگر فقيرى نخواهد بود و همه مستغنى مى شوند. در روايت داريم كه در زمان حضرت ولى عصر(عج) زكات دهندگان نمى توانند زكات بدهند زيرا هر چه جست و جو مى كنند فقير و مستمندى نمى يابند. در آن زمان اقتصاد اسلامى بر قرار خواهد شد و همه در رفاه و آسايش خواهند بود. اگر اقتصاد اسلامى پياده شود و فقط يك سال آمريكا و شوروى اسلحه نسازد، دنيا متمّل مى شود. در حال حاضر، هر روز هزاران كودك از بى غذايى يا بد غذايى مى ميرند و چندين هزار نيز از بى دكترى و عدم دسترسى به دارو تلف مى شوند؛ اين چه رحمى است ؟ رحم كجا رفت ؟ انسانيت كجا رفت ؟ چرا با اينكه علم وجود دارد اما انسانيت موجود نيست ؟ براى اينكه علم منهاى ايمان و علم منهاى تقوى و اخلاق قادر نيست به انسان «انسانيت» بدهد. افلاطون اشتباه كرد و شايد هم مراد او از علم ، علم تواءم با اخلاق بوده است ، همان كه قرآن كريم مى فرمايد :
هو الّذى بعث فى الاءمّيّن رسولا منهم يتلوا عليهم ءاياته و يزكّيهم و يعلّمهم الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مّبين
(جمعه ، ٢)
سومين نيرويى كه بعنوان نيروى كنترل كننده معرفى شده است ، «تربيت» است . تربيت چيز خوبى است و اگر به راستى انسان تربيت خانوادگى داشته باشد و در مراحل مختلف ، دبستان تا دانشگاه از تربيت اجتماعى سالم برخوردار گردد و آموزش و پرورش او همراه و تواءم باشد، عالى است . شايد براى انسان چيزى مهمتر از تربيت نباشد و قرآن از همين جهت است كه مى فرمايد براى تربيت و تعليم آدم آمده است و نازل كرديده است تا سطح معلومات را بالا ببرد.
بايد دانست كه اشكالى كه بر عقل و علم وارد بود، بر تربيت نيز وارد است . براى اينه بدانيد تربيت تنها كافى نيست ، مثالى مى آورم . مى گويند پادشاهى با وزير خود روى اين مسئله كه طبيعت مقدم بر تربيت است يا تربيت مقدم بر طبيعت ، گفتگو داشتند. وزير معتقد به تقدم طبيعت بر تربيت بود اما شاه برخلاف او نظر داشت و بحث اين دو به جايى نرسيد تا آنكه به دستور پادشاه سفره ى غذايى مهيا گرديد كه در چهار سوى آن ، چهار گربه هر كدام شمعى در دست ، قرار داشتند و وزير به اين مجلس دعوت شد. پادشاه از اين كه در بحث بر وزير غلبه يافته خوشحال بود. رو به وزير خود كرد و گفت : «تو مى گويى طبيعت مقدم است بر تربيت ، اما ببين كه گربه هاى تربيت شده چگونه بر چهار گوشه ى سفره ى پر از غذا، بدون حركت با شمع هايى كه در دست دارند، ايستاده اند.» وزير در پاسخ چيزى نگفت . روز بعد كه همين صحنه با حضور وزير برقرار تود ناگهان وزير چند موش را كه قبلا آماده و پنهان نموده بود، روى سفره رها كرد. گربه ها به محض ‍ مشاهده ى موش ها، شمع ها را رها كردند و سر در پى موش ها نهادند به قول كتاب «موش و گربه» :
دوبه اين چنگ و دوبه آن چنگش دوبه دندان چو شير غرّانا
آنگاه وزير رو به پادشاه كرد و گفت : «تربيت خوب است و مقدم بر طبيعت اما تنها هنگامى كه طبيعت توفانى نشده باشد». آن هنگام كه تمايلات توفانى شوند، تربيت به ساختن آمريكا و شوروى مى پردازد و همين تربيت بر سر مظلومين و بى گناهان بمب و موشك مى ريزد و ديگر تربيت و علم و عقل براى خوردن مال مردم به كار گرفته مى شود. مى دانيد چرا به مردم ايران به اين اندازه ظلم مى شود؟ اولين بار كه رهبر عظيم الشاءن انقلاب را دستگير كردند و به تهران مى بردند، در چند فرسخى قم (سراجه) كه چاه نفت است واز زمين معلوم بود كه منطقه نفت خيز است ؛ امام فرمودند : «يكى از رؤ ساى ساواك از من پرسيد : اينجا كجاست ؟ گفتم : اينجا، آجائى است كه الآن مزاحم من و شما است .» مى دانيد معناى اين جمله چيست ؟ يعنى ، چون نفت داريم بايد موشك بر سر ما فرود آيد و اگر نفت نداشتيم كارى هم با ما نداشتند. آنچه آمريكا و شوروى مى كنند فقط براى منافع مادى ، پول و نفت است . از همين رو است كه اين سگ زنجيرى (صدام) را رها كرده اند تا ايران و عراق را در آتش بسوزاند زيرا اين دو كشور نفت دارند. «خطر منافع !» آمريكا و شوروى را به اين حالت كشانده است واين تربيت غرب و شرق است .

خلاصه ى درس هفدهم - اگر انسان خود را در اختيار تمايلات نفسانى قرار دهد، دچار شقاوت و بدبختى خواهد شد.
- گروهى از فلاسفه عقل را عامل كنترل كننده ى غرايز انسان معرفى مى كنند و در واقع نيز در بسيارى از موارد عقل قادر به كنترل غرايز است . از نظر قرآن كريم نيز رستگارى فقط براى كسى است كه عقل دارد و خوب را بر مى گزيند و بد را رها مى نمايد.
- عده اى را عقيده بر آن است كه اگر سطح معلومات فرد يا جامعه بالا برود، علم حاصله قادر خواهد بود غريزه را كنترل نمايد. پيامبر اكرم (ص) فرموده اند كه براى عالِم سازى مبعوث شده اند.
- تربيت از جمله عوامل كنترل كننده ى غرايز عنوان شده است .
- بايد توجه داشت كه عقل ، علم و تربيت تنها در شرايط عادى قادر به كنترل غرايز مى باشند و مشاهده شده است كه در حالات توفانى غريزه ، همچون سد خاكى در مقابل سيلابى عظيم از هم پاشيده مى شوند. انسان نيازمند قوايى قدرتمندتر براى پيشگيرى از طغيان غريزه است .


۶
ويژگى هاى معلّم خوب


درس هجدهم : وجدان اخلاقى (١)
تاكنون پيرامون سه نيروى كنترل كننده ى انسان ، تحت عناونى عقل ، علم و تربيت مطالبى بيان شد و همچنين گفته شد كه هر سه خوبند، اما نه صددرصد و هر سه براى كنترل انسان مفيدند ولى قادر به كنترل كامل انسان در تمام شرايط نيستند. در اين جلسه پيرامون چهارمين وسيله ى كنترل ، يعنى «وجدان اخلاقى» بحث خواهيم كرد.
وجدان اخلاقى از چيزهايى است كه مى تواند تعهد و تقوا به انسان بدهد. و او را كنترل كند. اسلام براى وجدان اخلاقى اهميت فراوانى قائل گرديده است تا آنجا كه در سوره هاى مباركه ى والشّمس و قيامت به آن قسم ياد شده است . در سوره ى قيامت مى فرمايد :
لآ اءقسم بيوم القيامة و لا اءقسم بالنّفس اللّوّامة
(قيمامت ، ٢-١)
در قرآن گريم به دو علت قسم ياد شده است . اول آنكه سعى بر رسا نمودن مطلب و تاءكيد بر آن دارد و ديگر آنكه بفهماند كه به آنچه قسم ياد كرده اهميت مى دهد. لذا در سوره ى قيامت خداوند تبارك و تعالى ، به وجدان اخلاقى قسم ياده نموده و اسم آن را نيز «نفس لوّامه» نهاده است . عملى را كه وجدان اخلاقى انجام مى دهد براى انسان بسيار مفيد است . در كارهاى نيك و گفتار و پندار درست ، چه قبل از عمل و چه در موقع انجام آن ، وجدان اخلاقى انسان را ترغيب و تحريص مى كند واين نيروى درونى پس از اينكه كار به شكل صحيح صورت گرفت انسان را تحسين مى كند و گويا در وجود او يك حالت سرور و شادى بر انگيخته مى شود و از ضمير داخلى به او مى گويد : «بارك اللّه» به اين مى گويند وجدان اخلاقى ، از سوى ديگر، در كارهاى بد چه قبل و چه در حين آن ، وجدان اخلاقى به تقبيح و ملامت مى پردازد. اگر وجدان اخلاقى بشر نمرده باشد، آن هنگام كه قصد كار ناشايسته اى را مى كند، يك نيرويى از درون ، سعى در بازداشتن او دارد. اگر قبل و يا به هنگام عمل «تيغش نبرد» و جلوگيرى از وقوع عمل ناشايست نتوانست بكند، به ملامت انسان مى پردازد و پس از عمل نيز او را رها نمى كند. اين كه قرآن ، نفس لوّامه ناميد به همين دليل است . نفس لوّامه يعنى آن حالى كه در انسان است و او را در گناه ملامت مى كند، لذا وجدان اخلاقى خيلى عالى است .
چيزى را كه مى بايست به شما عزيران تذكر دهم آن است كه قرآن شريف اين را كنار قيامت گذاشته است ، چرا؟ براى اينكه در روز قيامت از پارتى بازى ، جازدن ، رشوه دادن و اينگونه كارها خبرى نيست و به فرموده ى قرآن شريف كه مى فرمايد، بپرهيز و بترس از آن روز كه نمى شود در آن كس را فريب داد، ظاهر سازى كرد و با پارتى جهنمى يا بهشتى شد و با رشوه و دروغ و زور كسى را مجال فرار نيست . وجدان اخلاقى نيز همين طور است . شما اگر گناهى مرتكب شده باشيد، ضربات تازيانه ى وجدان يك پس از ديگرى روى گرده ى شما فرود مى آيد. هر مقدار به او التماس كنى يا بخواهى با پارتى بازى و رشوه و گول زدن و يا روز گويى مانع كار او شوى موفق نخواهى شد. همين معنى را كه عوام استفاده مى كنند و مثلا مى گويند فلانى آدم با وجدانى است يا آن ديگرى چقدر بى وجدان است ، قرآن به آن مى گويد نفس لوّامه و روانشناسان وجدان اخلاقيش مى خوانند.
اگر وجدان زنده و بيدار باشد كمك و يارى دهنده ى خوبى براى همه است و بر اثر آن بسيارى مفاسد از زندگى انسان رخت مى بندد و به راستى كه اگر وجدان انسان كار كند، آن وجدان نمى گذارد گناه نمايد - كارى به بهشت و جهنم و علاقه به اين و ترس از آن نداريم بلكه وجدان نمى گذارد گناه كند. شخصى خدمت امام صادق (ع) ريسد و عرض كرد : «يابن رسول اللّه ! من عادت به گناه پيدا كرده ام ، چه كنم ؟» حضرت دريافتند كه اين شخص را با بهشت و جهنم نمى شود از عادت ناپسندش رهانيد، در نتيجه از مسير وجدان اخلاقى وارد شدند و فرمودند : «گناه بكن اما در وقت گناه به مكانى برو كه خدا تو را نبيند و در مقابل كسى كه به تو محبت دارد و تو را خلق نموده است ، مخالفتش را نكن .» عرض كرد : «نمى شود، براى اينكه به هر نقطه اى بروم ، خدا حضور دارد.» حضرت فرمودند : «اگر چنين است ، لااقل وقتى قصد گناه دارى ، روزىِ خدا را نخور».
آن كس كه نمك خورد و نمكدان بشكست پيش زندان حقيقت سگ به از اوست
آن مرد عرض كرد : «نمى شود، چون من هر چه بخورم از آنِ خداوند است» امام (ع) مى فرمايند وقتى گناه كنى ، از ملك خدا بيرون برو. در خانه كسى روزى كسى را بخورى بعد هم گناه و مخالفت او را بنماى ! مرد گفت : «آقا! نمى شود» وقتى كه امام (ع) وجدان و احساسات او را تحريك نموند، فرمودند : «آن هنگام كه عزرائيل مى آيد نگذار جان تو را بگيرد و يا موقعى كه مى خواهند تو را به جهنم ببرند، نرو.» و مرد پاسخ گفت كه قادر به اين اعمال نخواهد بود و سرانجام امام صادق (ع) فرمودند : «اگر چنين است چرا گناه مى كنى و مخالفت با خداوند مى كنى ؟» اين جمله امام صادق (ع) از ديدگاه روانكاوها و روانشناس ها از نظر علماى علم اخلاق بسيار والا است و حقيقتا اگر انسان متوجه باشد كه در محضر خداست ديگر گناه نمى كند.
يك معلم خوب آنگاه كه در كلاس حاضر مى شود، فرض مى كند كه اين بچه ها، بچه هاى خود او هستند. يك مادر و يا يك پدر با فرزند خويش ‍ چگونه رفتار مى كند و چه اندازه دلسوزى دارد؛ يك خانم معلم و يا آقاى معلم و يك استاد دانشگاه اگر وجدان اخلاقى داشته باشد، همانگونه دلسوز شاگردان خود است ، دلسوز نوجوان ها و جوان ها، دلسوز وطنش - اگر انقلابى هم نباشد- و چه بهتر حزب اللهى باشد كه دلسوز انقلابى و اسلام و خانواده هاى شهداست و دلسوز براى خود شهداء؛ و اگر وجدان اخلاقى نباشد همه ى اينها زير پا است .
يك آقا اگر وجدان اخلاقى داشته باشد در خانه هم رئوف و مهربان است . اين پرخاشگرى كه گاهى در خانه ديده مى شود، براى اين است كه وجدان اخلاقى كار نمى كند. اين خانم كه زحمت فراوانى در خانه متحمل است و خانه دارى و بچه دارى نيز كارى مشكل ، بايد از او تشكر شود نه نسبت به او پرخاشگرى گردد.
جمله اى را از يكى از مراجع بزرگ نقل مى كنند كه جمله ى خوبى است . مى گويند ضياءالسلطنه دختر فتحعليشاه ، براى اينكه اصلا در داخل دستگاه پدرش نباشد، ترك وطن كرد و به كربلا رفت و آجا مجاور شد. از آنجا كه شاهزاده بود، از نظر مالى در وضع عالى قرار داشت و داراى جوانى و جمال نيز بود. ضياءالسلطنه قاصدى فرستاد پيش آقا كه پيرمردى است اهل علم ، و از نظر تقوى و انسانيت والا. پيغام داد : آقا! بى سرپرستم ، دلم مى خواهد دست شما روى سر من باشد و شما مرا به همسرى قبول كنيد. ايشان نپذيرفتند و به قاصد گفند : سلام مرا به ضياءالسلطنه برسانيد و بگوئيد من به درد شما نمى خورم و او نيز به درد من . من پيرم و او جوان ، من فقيرم و او متموّل . روز بعد دوباره از سوى ضياءالسلطنه قاصد آمد و گفت كه آقا! من از شما پول نمى خواهم و علاوه بر آن خانه ى شما را هم اداره مى كنم و نمى خواهم «هوو» و «هووگرى» و امثال ان مسائل باشد. به جمله اى كه آن عالم متقى در پاسخ مى گويد توجه كنيد كه مراد من اين است و دليل بر وجدان اخلاقى اوست . گفت : «سلام مرا به اين زن برسانيد و بگوئيد : خانم ! من زنى دارم كه چهل - پنجاه سال با فقر من و با طلبگى من و با خوب و يا بد من ساخته است و بعد از اين مدت طولانى ، بى وفايى است كه من «هوو» سر اين زن بياورم ، حالا اگر چه ضياءالسلطنه باشد ولو اينكه عوام نان من برود توى روغن ، چه از نظر غريزه و چه از نظر مال و ثروت .» و بالاخره ضياءالسلطنه را جواب كرد.
اگر آدم وجدان اخلاقى داشته باشد -العياذ باللّه - عمل منافى با عفّت نمى كند و اعمال و رفتارش مشابه با آقا سيد ابراهيم قزوينى خواهد بود. يك خانم اگر وجدان اخلاقى داشته باشد معلوم است كه عمل منافى با عفت انجام نمى دهد چرا كه جمال و زينت و لباس خويش متعلق به شوهر اوست چه رسد به عمل منافى با عفت . اين زن هايى كه بد حجاب يا بى حجاب در معابر ديده مى شوند، ابتدا بنام روشنفكرى وجدان خود را كشته اند، سپس به اين عمل زشت مبادرت نموده اند. عفت يك زن ارزش ‍ دارد واين عفت مال شوهر است ، لذا قرآن مى فرمايد، زن شايسته آن است كه عفت خود را كه متعلق به شوهرش است ، حفظ كند.
در زمان معاويه ، مردى ورشكست شد و با اينكه او و همسرش علاقه زيادى به يكديگر داشتند ولى پدر و مادر زن به قدرى در گوش زن خواندند تا كار براى طلاق به دادگاه كشيده شد(واى بر پدر و مادر نفهم كه با دختر و يا پسرشان گاهى چه مى كنند) در آن هنگام مروان حكم ، حاكم آنجا بود و از آن رو كه زن داراى جمال بود، پاى مروان لغزيد و حكم خطا به نفع پدر و مادر زن داد و طلاق زن را به زور گرفت و پس از ايام عده ، مرد را به زندان افكند و زن را به زور به ازدواج خود در آورد. وقتى مرد از زندان خارج شد، رفت شام پيش معاويه و شكايت استاندارش را به او نمود. معاويه ابتدا غضبناك شده و داد و فرياد به راه انداخت و دستور داد كه مروان زن و پدر و مادرش از كوفه به شام آورده شوند. هنگامى كه چشم معاويه به زن افتاد او نيز مانند استاندار خود پايش لغزيد -معلوم است كه چنين خواهد شد، آنگاه كه وجدان اخلاقى نباشد، پُست و مقام و خليفه و استاندار و شخص ‍ غير عادى نخواهد بود. اين كه اسلام مى گويد رهبر يا استاندار و يا قاضى بايد متعهد و متقى باشد به همين جهت است - اكنون كه معاويه خود نيز لغزش پيدا كرده بود، نمي دانست چه بگويد، در نتيجه براى تحريك كردن غرايز زن رو به او كرد و گفت : «خانم ! آن شوهر فقير و بيچاره ى بدرد نخورت را مى خواهى يا اين استاندار كوفه را به آن حكومتش يا من را با اين قصر و اين سلطنت ؟» زن نيز در پاسخ با كمال شهامت گفت : «يك موى شوهرم را به تو و قصرت و حاكم و آن حكومتش نمى فروشم . من با غناى شوهرم ساخته ام ، اكنون نيز با فقر او مى سازم . من متعلق به شوهرم هستم اگر خوبم براى او و اگر بدم نيز مال اويم .» اين قضيه به ما مى گويد اين زن شايسته است براى اينكه وجدان اخلاقى دارد. وقتى زن وجدان اخلاقى داشته باشد با حجاب خواهد بود و ديگر به عنوان روشنفكرى روى خود را باز نمى كند و به عنوان «امّل گرى» چادرش را بر نمى دارد. زن شايسته آن است كه چادر داشته باشد از ديد قرآن (١٤)، آنكه بى حجاب و بد حجاب تر است ، امّل تر است . زنى شايسته است كه در مقابل شوهر متواضع است . و زنى شايسته است كه در بود ونبود شوهر و در خلوت و جلوت ، عفت داشته باشد و با حجاب باشد و بالاءخره وجدان اخلاقى چيز خوبى است و قدرت كنترل انسان را دارد كه در آينده مشروح تر بيان خواهد شد.

خلاصه ى درس هجدهم - وجدان اخلاقى از جمله وسايل كنترل غرايز است و اسلام اهميت فراوانى براى آن قائل است .
- انسان توسط وجدان اخلاقى نسبت به كارهاى نيك ترغيب مى شود و پس از انجام كارهاى صحيح نيز مورد تحسين آن واقع مى شود. در مورد اعمال نادرست وجدان اخلاقى به صورت عكس عمل مى كند.
- اگر وجدان اخلاقى فعال باشد، كمك كننده ى خوبى است تا بسيارى از مفاسد از زندگى انسان دور شود.
- يك معلم خوب و داراى وجدان اخلاقى ، رفتارش با شاگردانش همانند نحوه ى برخورد و رفتارش با فرزندان خود است .

درس نوزدهم : وجدان اخلاقى (٢)
تا ايجا گفته شد كه «وجدان اخلاقى» يكى از نيروهاى كنترل كننده ى انسان است و قرآن كريم نيز به آن اهميت داده است . تذكرى كه لازم است داده شود اين است كه بايد مواظب بود كه وجدان اخلاقى زنده نگهداشته شود و به عبارت ديگر اگر مى خواهيم كه وجدان اخلاقى پرورش يابد و تقويت گردد، بايد آن هنگام كه ما را تشويق و ترغيب مى كند، حرفش را بشنويم و عمل كنيم و در وقتى كه تهديدمان مى كند و عمل ناپسند ما را تقبيح ، تازيانه هاى او را به جان بخريم ، در اين حالت پرورش پيدا مى كند. اگر شما اينگونه عمل نمائيد، آدمى عاطفى خواهيد شد و اگر هم آدم عاطفى شديد در مدرسه يك معلم عاطفى و در جامعه يك انسان عاطفى هستيد. اما اگر حرف وجدان اخلاقى را نشنويد، مانند درختى كه به آن آب داده نشود، كم كم پژمرده مى شود و از شما ماءيوس مى گردد و سر انجام مى ميرد. در قرآن اسم اين كار «قساوت قلب» گذاشته شده است و در قسمتى از قرآن كريم آمده است : واى بر كسى كه عاطفه ندارد و سنگدل است . در جايى ديگر مى فرمايد : آن كس كه سنگدل است و عاطفه ندارد، ديگر خيرى در او ديده نمى شود؛ و يك تشبيهى هم قرآن مى كند و مى فرمايد : سنگ گاهى فايده دارد، از آن آب چشمه جارى مى شود، سنگ گاهى از خوف خداوند ذره ذره مى شود اما اگر دل انسان سنگ شد و عاطفه در آن نبود و وجدان اخلاقى مُرد؛ اين دل از سنگ بدتر خواهد شد و ديگر خيرى در آن دل و آن انسان نيست . يعنى دل اين افراد از سنگ سخت تر مى شود و از خدا نمى ترسند. كسى كه وجدان اخلاقى نداشته باشد يك انسان خود گرا و خود خور است و بد اخلاق .
راستى اين آمريكا، شوروى ، آلمان و ديگر ابرقدرت ها چقدر سنگدل هستند. كارشان به آنجا رسيده است كه معادن عظيم كشورهاى ضعيف را غارت مى كنند و مردم آن ها را علاوه بر بى فرهنگى در فقر شديد نيز قرار مى دهند و اين فقر به اندازه اى شديد است كه چندين هزار بچه در اين ممالك از بد غذايى يا بى غذايى مى ميرند، در حالى كه اهالى اين مناطق روى معادن طلا و نفت زندگى مى كنند و اين عمل قساوت است . قرآن كريم مى فرمايد :
و اذا سمعوا ما اءنزل الى الرّسول ترى اءعينهم تفيض من الدّمع مما عرفوا من الحقّ يقولون ربنا ءامنّا فاكتبنا مع الشهدين
(مائده ، ٨٣)
آيه ى شريفه مربوط به يهودى ها است و اين مصيبت ها را اين يهودى ها بر سر دنيا آورده اند. امروز دستگاه حكومت در اختيار صهيونيست ها و يهودى ها است و اين آيه شريفه در اين رابطه ، زنگ خطرى است . مى گويد كه اگر انسان قسىّ القلب شد و وجدان اخلاقى و عاطفى را از دست داد، چه زن و چه مرد، در خانه استثمارگر است و مى خواهد كه در رفاه باشد هر چند به قيمت در سختى افتادن ديگران . چنين شخصى اگر به عنوان معلم به دبستان ، دبيرستان يا دانشگاه راه يابد باز هم آدمى است استثمارگر و استعمارگر و به قول امروزى ها، مى خواهد حرفش را تحميل كند، مى خواهد اعمال قدرت كند.
يك معلم بايد پدرى مهربان باشد و اگر زن است مادرى دلسوز، نه يك استثمارگر. انسان قسىّ القلب راضى است كه تمام افراد جامعه بميرند تا او در رفاه باشد. مثال هايى در جامعه وجود دارد كه فكر جامعه است ، مانند آنكه مى گويد : «ديگر كه براى من نجوشد، سر سگ در او بجوشد!» يا «آب بيايد دنيا را بگيرد. اما خانه من باقى بماند!» اين مثال هاى عاميانه و غلط از كجا تشكيل شده است ؟ از انسان هايى خودخواه كه فقط به فكر خودشانند. كسب كه به فكر ديگران نيست خودگرا است ، اگر به مدرسه مى رود براى پول به جيب زدن و به رفاه رسيدن است و از همين رو است كه اگر يك مقدار حقوقش كم باشد به قول عوام «به سيم آخر مى زند» و مثلا به من و يا سايرين و به هر كس كه دست او برسد نامه مى نويسد و به اصطلاح فحش مى دهد! معلوم است ، اين فرد استثمارگر است ، نتوانسته استثمار بكند، اينگونه عمل مى كند.
قبل از اين مطرح شد كه اگر به حرف وجدان اخلاقى توجه كنيم و بدان عمل نمائيم پرورش مى يابد و انسان مبدل به انسانى عاطفى مى شود. عزيزان من ! اگر عاطفه نداشته باشيم به افراد خانواده خويش نيز ترحم نخواهيم كرد. خانم اگر عاطفه نداشته باشد به بچه خود توهين خواهد كرد و كتك خواهد زد، چه رسد به بچه هاى سر كلاس ، حالا مى خواهد عقده اى شود يا نه ! اگر مرد عاطفه نداشته باشد حتى كودك يك يا دو ساله خود را نيز به باد كتك مى گيرد.
بر اساس روايات ، همه ى ظالم ها را در يك جا جمع مى كنند، يعنى «ريگان» را با فردى كه در خانه اش ظلم كرده و همينطور «صدام» را با معلمى كه به شاگردان خود توهين مى كند، در يك محل جمع مى كنند، تا آجا كه اگر كسى به ظالمى به اندازه ى ريختن آب در دواتش يا تراشيدن قلمش كمك كند نيز كنار همان ظالم قرار مى دهند. اشكال مى شود كه قرار گرفتن صدام و ريگان كنار هم امرى دست اما يك معلم بد اخلاق ديگر چرا همراه آنان ؟ كسانى كه روايات را از ديد تحليل اخلاقى بررسى مى كنند در پاسخ اين سؤ ال مى گويند كه هر ظالم و بى عاطفه اى تنها به آن مقدار كه قدرت داشته باشد، ظلم مى كند. آن خانم كه در كلاس به دانش آموزان توهين مى كند اگر قدرت «تاچر» را داشته باشد به اندازه ى او ظلم خواهد كرد و به ههين ترتيب آقاى معلمى كه در كلاس يا منزل به بچه كتك مى زند اگر به جاى «ريگان» يا «بوش» بود، همانند آنان عمل مى كرد ولى حالا كه قدرتش به اندازه آنان نيست و نمى تواند بر همه ى دنيا ظلم كند، در خانه ظلم مى كند. همين فرد اگر قدرت ظلم در خانه را هم نداشته باشد به سگ و گربه ظلم مى كند و اگر گربه اى را گوشه اى يافت سنگى را به سويش پرتاب مى كند. خدا نكند كسى بى عاطفه شود كه تا آنجا پيش ‍ مى رود كه مال بچه يتيم را مى خورد و يا اينكه «ريگان» مى شود و مال آفريقائيهاى سياه بيچاره و گرسنه را مى خورد. كارى بكنيد كه عاطفه داشته باشد.
انسان آن هنگام كه ده دنيا مى آيد، عاطفه همراه او است . آيات قرآن كريم مى گويد كه انسان با عاطفه است و داراى وجدان اخلاقى و تا آنجا قرآن كريم به اين وجدان اهميت داده است كه بدان قسم ياد نموده است ولى انسان وجدان اخلاقيش را مى كشد و نابود مى كند. تقاضايى كه دارم اين است كه عاطفه خود را آبيارى كنيد و پرورش دهيد و نگذاريد پژمرده شود. پيش از اين بيان شد كه در هنگام كار خلاف ، ضربات وجدان آغاز مى شود، اما بايد دانست كه اين ضربات به تدريج ضعيف مى شود و اگر حرفش ‍ شنيده نشود عاقبت به اتمام مى رسد. مثلا شما عزيزان در پاره اى موارد و زمينه ها از نفس لوّامه و وجدان اخلاقى بسيار عالى برخورداريد. براى نمونه اگر متوجه شويد كه شخصى نگاه شهوت آميز به زن مردم كرد، ناراحت مى شويد. نسبت به دزدى وجدان اخلاقى شما بسيار قوى است از اين رو هيچ وقت دزدى نمى كنيد و يا اگر بدانيد پسرى يا دخترى دوستى دارد ديگر با آن پسر حرف نمى زنيد و ديگر خانم ها با آن دختر حرف نمى زنند و مراوده نمى كنند و اصلا از كلاس و جمع خودشان بيرونش مى كنند. در اين موارد كه ذكر شد و امثال آن وجدان اخلاقى ما قوى است اما در بعضى چيزها نه مانند غيبت ، شايعه پراكنى و تهمت زدن كه بارها به سنگينى گناه و عقوبت سخت آنان اشاره كرده ام و در بين افراد فراوان ديده مى شود.
پيامبر اكرم (ص) فرمودند : زمانى بر امت بيايد كه نه تنها از غيبت كردن ناراحت نمى شوند بلكه لذت نيز مى برند و غيبت نُقل مجالس خواهد شد. قرآن مى فرمايد : مرگ بر آن كسى باد كه سخنى را مى شنود و بدون استدلال مى پذيرد و پراكنده اش مى كند؛ اين شايعه پراكنى است كه زياد مشاهده مى شود. بعضى اوقات كه نفس لوّامه مى ميرد و مبدّل به نفس محسنه مى شود از اينكه تهمت مى زند يا غيبت مى شوند خوشحال است و بر اثر زخم زبان زدن احساس لذت مى كند. علماى علم اخلاق به اين حالت نفس ‍ محصنه مى گويند. اشخاص گاهى مى گويند : «دلم حال آمد از اينكه فلان حرف را به او زدم !» يعنى آنكه من وجدان اخلاقى ندارم و وجدان اخلاقيم مرده است و قرآن مى فرمايد كه واى بر چنين شخصى .
به همه سفارش مى كنم اگر نفس لوّامه مرده است ، زنده اش كنيد. چرا در مورد غيبت ، تهمت و يا شايعه پراكنى و دروغ نفس لوّامه مرده است ؟ براى اينكه به نصايح او توجه نكرده ايم . خدا نكند كه فردى نگاه به نامحرم بكند، بار اول از عمل خويش ناراحت مى شود و دفعه ى دوم نيز همينطور و در دفعات بعدى نيز ضربات وجدان بر او وارد مى شود ولى اگر توجه به آن نكند كم كم تاءثير ضربات از بين مى رود تا يك وقت به آنجا مى رسد كه نگاه حرام مى كند و لذت هم مى برد و ديگر وجدان اخلاقى عكس العمل نشان نمى دهد و كشته شده است .
اول چيزى كه يك معلم بايد داشته باشد وجدان اخلاقى است و اگر مايليد يك معلم خوب باشيد وجدان خود را دريابيد.
نكته ى ديگرى كه بايد به شما عزيزان متذكّر شوم و تقاضا نمايم كه به آن اهميت دهيد اين است كه بدانيد زنده شدن وجدان اخلاقى در انسان بسيار ارزنده است و انسانيت را در شخص زنده و شكوفا مى كند و در ضمن براى آخرت هم خيلى خوب است و علاوه بر اينها براى كسانيكه سير و سلوك دارند نيز مفيد مى باشد. از سفارش هايى كه علمتاى علم اخلاق به شاگردان خود مى كنند اول اين است كه شبانه روز خدمتى براى اجتماع بكنند و دل دوسه نفر را به دست آورند، خصوصا قلب افراد بى گناه مانند بچه ها را.
از علامه مجلسى (١٥) قصيه اى را تعريف مى كنند. مى دانيد كه علامه ى مجلسى از مقام بالايى برخوردار است . يادم نمى رود، در مجلسى كه استاد بزرگوارم رهبر عظيم الشاءن انقلاب نيز حضور داشتند، شخصى گفت : «علّامه مجلسى ، آخوند دربارى بود» امام از انى جمله خيلى ناراحت شدند و فرمودند : «نگوييد علّامه آخوند دربارى بود، بگوييد شاه عباس ‍ نوكر علّامه مجلسى بوده است .» علّامه مجلسى ، شيخ بهايى و چند نفر ديگر از اين علما، با حضور خود در سلسله صفويّه كارهاى عظيمى انجام دادند و اصلا بايد بگويم شيعه الآن مرهون همين افراد است . قبل از اينها در ايران تنها شهرهاى قم ، سبزوار و دهى بين همدان و ارك شيعه بودند. حضور علّامه ها و شيخ بهايى ها(١٦) و كاشف الغطاءها(١٧) در اين دستگاه ها توانست شيعه گرى را به دست ملت ما برساند ولذا مقام اينها خيلى عالى است .
محدّث زاده ، پسر مرحوم آقا شيخ عباس قمى - رضوان اللّه تعالى عليه - مى گفت كه من چيزى قبلا راجع به علّامه مجلسى گفته بودم ، در خواب پدرم را ديدم كه خيلى غضبناك بود و به من گفت : اى پسر تو را چه به علّامه مجلسى ؟ علّامه مجلسى درصدر علما است .
علّامه مجلسى با شاگرد خود، مرحوم جزايرى ، وعده گذاشتند كه هر كدام زودتر از دنيا برفتند، به خواب ديگرى بيايند. ابتدا علّامه در گذشت و پس ‍ از مدتى به خواب شاگردش آمد. مرحوم جزايرى پرسيد : «آقا! چه شد؟»(جمله اى كه براى بحث ما بسيار ارزنده است اين پاسخى است كه علّامه مجلسى به شاگردش داد) علّامه گفت : «دو چيز به درد من خورد. يكى آنكه روزى تگرگ مى باريد و من بچه گربه اى را ديدم كه اين طرف و آن طرف مى رود. دلم به حالش سوخت و او را زير لباسم گرفتم و به مسجد رفتم . پس از ايستادن تگرگ او را رها كردم . ديگر آنكه روزى يك سيب در دستم بود و ضمن عبور بچه اى كوچك كه در دامن مادرش بود آن سيب را ديد و ذوق كرد و من نيز سيب را به آن كودك دادم . اين دو كار خيلى برايم فايده داشت .» بايد توجه داشت كه علّامه صاحب مجموعه ى گرانقدر بحارالانوار است ولى اشاره او به اين دو عمل بود. در همين رابطه يكى از بزرگان مى گفت : «زمانى يك حال «بى توفيقى» پيدا كردم (عرفا به اين حال مى گويند «قبض») و نمى دانستم از كجا سرچشمه گرفته است تا اينكه در خواب به من گفته شد كه گنجشكى از دستم شكايت كرده است . وقتى از خواب بيدار شدم به ياد آوردم كه مدتى قبل عده اى از كودكان را ديده بودم كه بچه گنجشكى را گرفته بودند و با آن بازى مى كردند و من بى آنكه اعتنايى كرده باشم مشاهده كردم و گذشتم . اكنون دريافته بودم كه علت بى توفيقى ام همان است و دليل عدم پيشرفتم در سير و سلوك خود را يافتم . از اين بابت بسيار افسرده و ناراحت بودم . به صحرا رفتم ، ناگهان بچه گنجشكى را در دهن مار ديدم ، عصاى خود را بلند نمودم ، مار ترسد، و گنجشك را رها كرد و به سوراخش خزيد. بچه گنجشك را گرفتم و نوازش ‍ كردم و به مادرش رساندم .» سپس ادامه مى دهد كه در خواب ديدم (البته اين ها خواب نيست بلكه به آن «كشف و شهود» مى گويند، اما چون نمى خواهند «منيّتى پيدا شود، اسمش را خواب مى گذارند) : «در خواب به من گفتند كه گنجشكى پيش خدا از من تشكر كرد. وقتى از خواب برخاستم احساس كردم آماده و با نشاط هستم و لذت در عبادت براى من پيدا شده است .»
تقاضا دارم دل بچه را بدست بياوريد. اگر لياقت دارد نمره ٥/١٧ او را ١٨ بدهيد، با همين نيم نمره دلش را بدست بياوريد. با يك «جانم»، «عزيزم» مى شود دل او را بدست آورد. از او عصبانى نباش و با عاطفه باش . حق كشى نكنيد بله ، به افرادى كه لياقت ندارند بدون علت نمره ندهيد، اين واضح است اما خشك هم نباشيد. مثلا نمره ى همه ٢٠ باشد اما نمره يك نفر ٧٥/١٩. اين كار بدى است . اگر يك روانشناس يا روانكار به اين عمل بنگرد، اين را بيمارى مى داند. اگر هم شاگرد لياقت نداشت با او كار شود تا لياقت پيدا كند. كارى كنيد كه دل بچه ها را بدست بياوريد.

خلاصه ى درس نوزدهم - شرط ادامه ى فعاليت وجدان اخلاقى آن است كه زنده نگهداشته شد، يعنى آن هنگام كه تشويق و تحسين مى كند مبادرت به انجام عمل كنيم و هر گاه عملى را ناپسند و غلط مى نماياند از انجام آن كار دورى جوييم .
- نشنيدن صداى وجدان شدت آن را كاهش مى دهد و هر چه كمتر به آن توجه شود ضعيف تر خواهد شد تا آنكه قطع مى شود و قساوت قلب پديد مى آيد.
- به فرموده ى قرآن كريم ، انسان از آن زمان كه به دنيا مى آيد عاطفه همراه او است اما بسيارى از افراد اين عاطفه و وجدان اخلاقى را نابود مى كنند. با از بين رفتن وجدان اخلاقى نه تنها فرد از انجام گناه ناراحت نمى شود بلكه در او احساس لذت بوجود مى آيد و قرآن مى فرمايد واى بر چنين شخصى .

درس بيستم : وجدان اخلاقى (٣)
بحث ما در رابطه با وجدان اخلاقى بود و تاكنون دانستيم كه وجدان اخلاقى از نعمت هاى بزرگ است و كاربرد عجيبى نيز دارد و انصافا اگر جاذبه محبت و عشق در عالم وجود نبود، قطعا همه ى موجودات من جمله انسان منقرض مى شدند. به محبت و عاطفه به دليل خصوصيتى كه در انسان ايجاد مى كنند، وجدان اخلاقى مى گوئيم .
به راستى اگر انسان وجدان نداشته باشد و اگر عاطفه و محبت اجتماعى در او نباشد، از هر ميكروبى پست تر مى شود. قرآن شريف در ارتباط با حبّ به مال انسان قضيه اى را از حضرت داود نقل مى كند و مى فرمايد دو برادر شكايتى را پيش آن حضرت مطرح كردند. يكى از برادرها گفت : «برادر من نود و نه گوسفند دارد و من تنها يكى و اينك برادر من قصد دارد كه اين يك گوسفند را هم از من بگيرد تا او صد گوسفند داشته باشد و من هيچ .» شنديدن اين جمله موجب «گُل كردن» عاطفه حضرت داود شد، لذا فرمود : «آن برادر به تو ظلم مى كند.» مشخص است كه اين اظهار نظر مخالفت مقام شامخ حضرت داود است چرا كه مى بايست از شاكى تقاضاى شاهد براى ادّعايش مى كرد و بر درستى يا نادرستى اظهارات او اطّلاع كافى مى يافت ، از اين رو قرآن كريم مى فرمايد : ما داود را امتحان كرديم . بعد هم حضرت داود پشيمان شد.
قضيه ى فوق كه در قرآن آمد براى اين منظور است كه نشان دهد اگر انسان عاطفه نداشته باشد به جايى ميرسد كه مايل است همه چيز متعلق به او باشد و ديگران بى چيز باشند. طبع انسان يعنى طبع غريزى او حب مال است . در مابقى غرايز نيز به همين شكل ، يعنى اگر - العياذ باللّه - انسان شهوتران شد كارش مى رسد به آنجا كه خواهان حرمسرا است و اگر جاه طلب باشد، بدنبال رياست كل جهان است و در مقابل ، ديگران چيزى نداشته باشند. اگر غرايز انسان توفانى شود تا آن مرحله پيش مى رود كه با گناه و بى گناه و كوچك و بزرگ فرقى براى او ندارد و به فرموده ى قرآن كريم ، طبع انسان طورى است كه اگر بيفتد در مسير ضلالت ، ديگر نه چشم حقيقت بين دارد و نه گوش حقيقت شنو و نه دلى كه بفهمد.
ولقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لايفقهون بها ولهم اءعين لايبصرون بها و لهم ءاذان لايستمعون بها اءولئك كالاءنعام بل هم اءضلّ اءولئك هم الغافلون
(اعراف ، ١٧٩)
اگر يكى از تمايلات انسان بر او غلبه كرد از نظر معنوى كر، كور و نافهم مى شود و به تعبير قرآن شريف ، اگر افتاد در راه ضلالت و نيروى كنترل كننده اى نداشت از چهار پا بدتر مى شود.
ضمن بررسى سيره ى انباء و ائمه اطهار، گاهى مشاهده مى شود كه آنان از تحريك عاطفى استفاده مى نمودند. در تاريخ آورده اند كه شخصى خدمت پيامبر اكرم (ص) رسيد و از همسايه اش شكايت كرد. پيامبر (ص) از او خواستند كه صبر كند و با همسايه اش بسازد. همسايه ى خوب فقط اين نيست كه ظلم به همسايه يكند و رفيق خوب تنها اين نيست كه به رفيق خود خوبى كند بلكه همسايه و رفيق خوب آن است كه بر بدى همسايه و رفيقش ‍ بسازد. اين يك فرمول و يك جمله ى اخلاقى است در اسلام . زن و شوهر خوب تنها اين نيست كه به يكديگر خوبى كنند كه به طور عادى اينگونه است بلكه از ديدگاه پيامبر اكرم (ص)، مرد خوب آن است كه بر بدى همسر خود بسازد و صبر و گذشت و فداكارى داشته باشد و به همين شكل زن نسبت به شوهرش .
پس از مدتى كه پيامبر (ص) مرد را نصيحت نموده بود، مجددا مرد برگشت و از بدى هاى فراوان همسايه اش شكايت نمود واين بار نيز پيامبر اكرم (ص) او را دعوت به صبر نمودند فرمودند : اگر انسان بر بدى ديگران صبر نمايد اجر و پاداش عظيم دارد، به اندازه اى كه قرآن شريف مى فرمايد، براى هر كار خوب يك حساب و كتابى است ولى براى صبر حساب و كتابى نيست و خداوند بى حد و حساب پاداش عنايت مى كند.
قل ياعباد الّذين ءامنوا اتّقوا ربّكم للذين اءحسنوا فى هذه الدنيا حسنة و اءرض اللّه واسعة انما يوفى الصّابرين اءجرهم بغير حساب
(زمر، ١٠)
مدتى بعد، مردى براى سومين بار خدمت پيامبر (ص) رسيد و عرض كرد : «يا رسول اللّه ! ديگر نمى توانم صبر و گذشت داشته باشم ، همسايه ام آزار بسيارى نسبت به من روا مى دارد». پيامبر اكرم (ص) فرمودند : «روز جمعه قبل از نماز جمعه ، اثاثيّه ى منزل خود را بگذار وسط كوچه ، زن و بچه ى خود را نيز همچنين .» مرد به توصيه پيامبر (ص) عمل نمود و هنگامى كه عابرين علت را از اين حركت او جويا مى شدند در پاسخ مى گفت : «واى از همسايه ى بد!» مردم در اطراف او جمع شدند(اين نشان مى دهد كه احساسات مردم عليه همسايه بد تحريك شد و مشخص ‍ مى نمايد كه قصد پيامبر (ص) از چنين توصيه اى چه بوده است) اين عكس ‍ العمل مردم و فشارى كه به همسايه بد وارد آمد بالاءخره كار را به جايى رساند كه همسايه بد مجبور به التماس شد و به همسايه خود گفت : «آقا! مرا ببخش ، اشتباه كردم . ديگر بدى نخواهم كرد» و بالاءخره با التماس و خواهش ، همسايه اش را به منزل باز گردانيد و از اين راه همسايه بد تنبه شد و دست از كار بد و ناشايست خود برداشت .
پيامبر (ص) با اين دستور چه كردند؟ ايشان با استفاده از وجدان اخلاقى و به كار گرفتن عواطف مردم ، عموم را عليه خطاكار به حركت در آوردند. تحريك احساسات و عواطف قادر به انجام كارهاى فراوانى است . از معلم ها تقاضا دارم كه در كلاس از اين وسيله به شايسته ترين شكل بهره بردارى كنند.
خانم معلم ها بطور طبيعى قدرت تحريك عواطف دارند. زن هر چند از نظر جسمى ضعيف تر از مرد است اما پروردگار عالم اسلحه تحريك عاطفه را در اختيار او نهاده است كه عموم در برابر آن خاضع هستند. اگر ظلمى به زنها شود سلاح گريه و همچنين نحوه ى صحبت ايشان مؤثرترين حربه ى آنان است . به همين دليل است كه به هيچ وجه جنجال آفرينى و زبان درازى و امثال آن مطابق روحيات اين قشر نيست اگر هم ديده شود كه خانمى زبان دراز است و در مقابل شوهرش مى ايستد و به راستى مسلط بر شوهرش ‍ شده است ، بدانيد بر خود تحميل كرده است و اين با وجدان و عاطفه و ذاتش سازگار نيست . اينكه گفته مى شود زن «ناقص العقل» است ، اشتباه است ؛ اين به معناى بيشتر بودن عواطف او است . فعاليت اصلى زنان خانه دارى ، شوهر دارى و عمدتا تربيت و بچه دارى است ، از اين رو بايد از نظر عاطفه و احساسات قدرتمند باشد.
بهترين روش شكوفا نمودن استعداد شاگردان ، تحريك احساس و عاطفه آن ها است وگاهى يك «آفرين» گفتن به آنان موجب رشد استعدادشان است . اگر معلم در عوض زخم زبان ، تند خويى و پرخاشگرى نسبت به شاگردان - كه غلط و گناه است - تحريك عاطفه كند، قطعا شاگرد بى استعداد، استعداد پيدا مى كند.
پيش از اين نيز متذكر شدم كه مبادا فكر كنيد نمى توان افراد بى استعداد را مستعد نمود. بدانيد كه غالب مخترعين از نظر استعداد علمى ضعيف بودند. براى نمونه «انيشتين» با آن فرضيه ى بسيار مشكل كه ارائه نمود و افراد قادر به درك آن قليل اند؛ در حالاتش نوشته است كه بارها در دبستان و دبيرستان مردود شده بود. پاستور، گاليله ، نيوتن وبسيارى ديگر نيز وضعيت بهترى نداشتند ولى به درجات عالى رسيدند. گفتم معلم ها قادر به شكوفا نمودن استعداد شاگردان و به پيش راندن آنانند ولى متاءسفانه اكثر معلم ها عاطفه اى كه اسلام مى خواهد، ندارند و فقر مالى روى آنان اثر مى گذارد. معلم دبير و يا استادى كه خود فردى عقب مانده است و زير بار مشكلات زندگى فرسوده ، نمى تواند بچه كم استعداد را جلو بياورد، حتى گروهى از علماى اسلامى كه به مقامات بلندى رسيدند داراى استعداد كم يا ضعيف بودند. در مخترعين و علما چيزهايى مشاهده مى شود كه باعث تعجب است و به سختى باور كردنى است مثلا درباره ى يكى از مخترعين جايى چنين خواندم : بنا به روال غربى ها كه با سگ و گربه انس و الفتى دارند و حتى گاهى برايشان قبرستان مى سازند، آن مخترع هم علاقه ى خاصى به گربه داشت و گاهى نيمه هاى شب به انتظار گربه بيدار مى ماند تا موقعى كه گربه از گردش شبانه باز گردد و او در را برويش بگشايد و بتواند داخل منزل شود. بالاءخره پس از مدت ها تفكر به اين نتيجه رسيد كه نجارى خبر كنند تا سوراخى در درب خانه ايجاد نمايد و گربه در ورود و خروج مشكلى نداشته باشد. نجارى را به منزل آورد و به او گفت كه دو سوراخ زير در بوجود آورد و وقتى نجار پرسيد : «چرا دو سوراخ ؟» مخترع گفت : «يكى بزرگتر براى گربه ى مادر و آن يكى كوچكتر براى بچه اش». نجار گفت : «خوب ، همان سوراخ كه گربه بزرگ از آن عبور مى كند، بچه گربه نيز وارد و خارج خواهد شد و احتياجى به دو سوراخ نخواهد بود» مخترع وقتى اين حرف را شنيد با تعجب گفت : «عجب ، اين را ديگر نمى دانستم !»
در رابطه با يكى از دانشمندان اسلامى گفته شده است كه وقتى پس از درس ‍ گفتن قصد برگشتن به منزل خود را داشت ، خانه را گم مى كرد و مسير را اشتباه مى پيمود اما همين فرد شرحى بر اصول كافى نوشته است كه در ميان بيش از پنجاه شرح نگاشته شده از سوى علماى بزرگ اسلامى ، از رتبه ى بالايى برخوردار است . بله ، استعداد كم است اما با استقامت ، فعاليت ، صبر و حوصله انسان مى تواند به هر كجا مى خواهد برسد. ناپلئون مى گفت : «من با بيست و پنج نظامى ، فرانسه را گرفتم . نمى دانم ، نمى توانم و نمى شود در قاموس انسان ها راه ندارد.» مرادم همين جمله دوم است و چقدر عالى گفته است . انسان اگر بخواهد مى تواند و اگر بخواهد، مى شود، اگر ديديد نشد و يا نتوانست ، بدانيد نخواسته است ، بى حوصله بوده است و يا بى صبر و بى سعه ى صدر، والّا اگر انسان دريا دل باشد و با سعه ى صدر، قدرت فراوانى دارد و متاءسفانه ما از اين نظر كمبود داريم .
تقاضا دارم كه در كلاس با تحريك عاطفه و احساس بدنبال نتيجه باشيد، عقب مانده ها را به حركت بيندازيد، استعدادها را شكوفا كنيد و دل مرده ها را با نشاط. اين غنچه هاى گل كه زير دست شماست را بايد باز كنيد؛ جاى تاءسف است كه گروهى از معلم ها نه تنها اين غنچه ها را باز نمى كنند بلكه مى خشكانند، اين كار را نكيند كه گناه اين كار بسيار بزرگ است . اگر مشكلات زندگى روى شما اثر گذاشته است هم اين چند ساعت را كه در كلاس هستيد، مشكلات را فراموش كنيد.
يكى از اساتيد به من مى گفت : «شبها نه تنها براى درس روز بعد مطالعه مى كنم بلكه درباره ى نحوه ى ارائه و تدريس آن نيز تفكّر و مطالعه مى نمايم .» به اين چنين كسى مى توان گفت «مدرّس» و يك معلم بايد اينگونه باشد. معلم شب بايستى علاوه بر مطالعه درس ، چگونگى تشويق شاگردان را هم بررسى كند و بدنبال بهترين راه براى شكوفا كردن اين غنچه ها باشد و بالاءخره همانطور كه ائمه ى اطهار(ع) بارها از وجدان اخلاقى استفاده كردند، وجدان اخلاقى را بكار گيرد.
از حضرت على (ع) كه افتخار انسان ها و عالم است قضاوت هاى فراوانى در تاريخ ثبت شده است كه اگر در مورد شخصيت ايشان جز همين آثار چيزى نداشتيم ، براى كشف بزرگى و عظمت ايشان كافى بود. از مجموعه ى عظيم قضاوت هايشان در اينجا تنها يكى را براى نمونه مى آوريم كه در ارتباط با وجدان اخلاقى هم بى باشد.
دو زن خدمت اميرالمؤمنين (ع) رسيدند و سر بچه اى نزاع داشتند. هر يك خود را مادر طفل مى دانستند و ديگرى را دروغگو. حضرت كه ديدند هيچكدام دليلى بر گفتار و شاهدى بر اثبات نظر خود ندارد از وجدان اخلاقى استفاده نمودند و فرمودند : «قنبر! بيا و اين طفل را از وسط دو نيم كن و نيمى را به اين زن و نيم ديگر را به آن ديگرى بده». به محض بيان جمله از سوى حضرت على (ع)، يكى از دو زن گفت : «من بچه را نمى خواهم . بچه را به آن زن بسپاريد.» اميرالمؤمنين فرمودند : «اين بچه متعلّق به زنى است كه راضى نشد طفل دو نيم شود اما ديگرى حرفى نداشت چون مادر نبود و كشتن بچه برايش مهم نبود.» با دقت در اين واقعه و ساير وقايع كه نمونه هايى از آن ذكر شد، مى توان دريافت كه مى شود از وجدان اخلاقى استفاده عالى نمود.
بحث وجدان اخلاقى ، مفصلى است و به همين مقدار اكتفا مى كنيم اما يك سؤ ال باقى است و آن اينكه «با اين همه توصيف وجدان اخلاقى نيروى صددرصد كنترل كننده اى است ؟» در پاسخ بايد گفت : «نه» بايد دانست كه محدوديت هايى كه براى ساير نيروهاى كنترل كننده بر شمرديم براى وجدان اخلاقى نيز نيز وجود دارد و به هنگام توفانى شدن غرايز، وجدان اخلاقى نيز ياراى مقاومت و پايدارى نيست . در قسمت هاى بعد بدنبال پاسخى براى اين سؤ ال خواهيم بود كه «چه قدرتى قادر است انسان را كالما كنترل نمايد؟»

خلاصه ى درس بيستم - با حذف وجدان اخلاقى از وجود انسان ، موجود پست و بى ارزش پديد مى آيد.
- طبع انسان به شكلى است كه تمايل دارد هعمه چيز در حد نهايت براى خودش داشته باشد و در راه رسيدن به آن اگر غرايز توفانى شوند از نظر معنوى كر، كور و نافهم مى شود.
- بهترين روش شكوفا نمودن استعداد شاگردان ، تحريك احساس و عاطفه ى آن ها است . از معلمين انتظار مى رود كه در كلاس از اين وسيله به شايسته ترين وجه بهره گيرى كنند.
- شاگردان همچون غنچه هاى گل هستند، ضربه به عواطف و احساسات آنها باعث خشكاندن اين غنچه ها مى شود و اين گناهى بسيار بزرگ است .
- وجدان اخلاقى با تمام توانايى هاى ذكر شده ، در شرايط بحرانى غرايز، كاراآيى خود را از دست مى دهد و بايد در جستجوى سدى قوى تر براى مهار كردن سيلاب غرايز بود.


۷
ويژگى هاى معلّم خوب


درس بيست و يكم : قانون
تاكنون در ارتباط با پنج نيرويى كه قادر به كنترل انسان هستند مطالبى بيان گرديد و دريافتيم كه هر چند اين نيروها قوى و ارزنده اند اما توانايى آن را ندارند كه صددرصد انسان را كنترل نمايند. در اين جلسه درباره ى نيروى ديگرى بحث خواهيم نمود كه هميشه در بين مردم وجود داشته است و آن نيروى قانون است .
قانون براى انسان چيز خوبى است و قطعا در ميان انسان هاى اوليه هم وجود داشته است . در حال حاضر در همه ى ممالك ، قانون مردم را اداره مى كند، چه ممالك اسلامى و چه ممالك غير اسلامى و چه كشورهاى متمدن يا كشورهاى غير متمدن . دليل تمايل انسان به وجود قانون آن است كه ذاتا مدنى است . يعنى انسان اجتماعى است و مانند حيوانات نيست كه قادر به زندگى تنها در بيابان باشد بلكه در زندگى نيازمند به ديگران است . از اين رو جامه شناسان مى گويند انسان «مدنى بالطبع» است ، يعنى اين ويژگى در ذات و فطرت او وجود دارد. اين باعث مى شود كه زندگى انسان اجتماعى باشد، كارها تقسيم شود و هر كس بنابر علاقه اش كارى بيابد تا چرخ اجتماع بچرخد.
و اما از ديگر سو، انسان موجود خودخواه عجيبى است و مايل است از نظر بُعد حيوانى رياست كند و مالك همه چيز باشد. قرآن شريف در اين ارتباط مى فرمايد كه معاد چيزى نيست كه كسى منكر شو و اگر مى بينيد بعضى انسان ها معاد را قبول ندارند به خاطر آن است كه مى خواهند جلوى آنان باز باشد.
بل يريد الانسان ليفجر امامه
(قيامت ، ٥)
انسان دلش مى خواهد راه گريز داشته باشد و آن هنگام كه اينگونه نباشد، بعنى از يك طرف اجتماعى باشد و از طرف ديگر خودخواه ، نزاع عجيبى در مى گيرد و براى رفع اين نزاع و براى آنكه هر كس به حق خود برسد و يا هيچكس از حقش تجاوز نكند، قانون وضع مى كند. قانون است كه نمى گذارد انسان ها به حق يكديگر تجاوز نمايند و پا را از گليم خود درازتر كنند. قانون است كه امنيت و آسايش فراهم مى آورد و قانون است كه مى گذارد انسان اجتماعى زندگى كند. مثلا اگر يك قانون جزئى راهنمايى تنها يك روز در شهر اجرا نشود مى بينيد كه چه خرابى ها، اصطكاكها و مصيبت هايى پيدا مى شود. اگر يك روز جلوى جنايت و خيانت و دزدى گرفته نشود، بسيارى اتفاقات ناگوار رخ خواهد داد، لذا قانون لازم است و نيرويى است كنترل كننده و بايستى در بين انسان ها جارى باشد.
از نظر قرآن كريم يكى از كارهاى پيامبران كه فرستاده شدند، همين مسئله است . مى فرمايد : لقد ارسلنا رسلنا بالبينات ما پيامبران را فرستاديم با معجزه وانزالنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس ‍ بالقسط و براى آنان كتاب و قانون فرستاديم تا اينكه مردم با عدالت اجتماعى زندگى نمايند. يكى از مهمترين كارهاى پيامبران وضع قانون بود. از يكصد و بيست و چهار هزار پيامبرى كه آمدند، گروهى قانون آوردند و بسيارى قانون پيامبر قبلى را اجرا مى كردند و اين گروه دوم پيامبران تبليغى ناميده مى شوند. قرآن شريف مى فرمايد : و فى القصاص حياة يا اولوا الاباب خطاب به افراد عاقل مى فرمايد كه عقل خود را به كار اندازيد و ببينيد كه قوانين كيفرى و يا قوانين جزائى ، قوانينى هستند كه براى انسان بسيرا ضرورى اند و زندگى متوقف بر آنها مى باشد. چيزى كه نبايد از آن غفلت نمود اين است كه «قانون» نيز در كنترل كامل انسان ناتوان است و همان اشكالى كه براى نيروهاى قبلى ذكر شد، در اينجا نيز مطرح است . قانون خوب است اما در جلوت نه در خلوت . مثلا فرد بى عفت هر چند در جمع براى ناموس ديگران خطرى ايجاد نكند اگر فرصتى در خلوت بيابد يك جنايتكار به تمام معنى مى شود. انسان بايد نيرويى در او باشد كه در همه حال وى را كنترل كند و آن چيزى به غير از قانون است . نكته ديگر اينكه قانون مى تواند جلوى مردم را بگيرد اما جلوى قانونگذار را نه . اگر -العياذ باللّه - رشوه خوارى ، پارتى بازى و زور در جايى حكمفرما شد، ديگر از قانون نمى توان انتظارى داشت و جايى كه قانون براى مسئول نيست ، ظلم فراوان است . ديگر آنكه قانون براى اوقات عادى مناسب است اما هنگامى كه يكى از غرايز انسان بر او مستولى شود ديگر از قانون كارى بر نمى آيد. اگر انسان غضب كند، با اينكه مى داند كه زندان و كيفر و اعدام خواهد شد اما ديگرى را به قتل مى رساند. دانسته ديگران را مى كشد، چرا؟ براى آنكه عصبانى شده است . اگر مردى در خانه پرخاشگر باشد، هر چند مى داند كه فشار قبر خواهد داشت و مى داند كه بداخلاقى در خانه موجب پديد آمدن عقده ى حقارت در بچه ها مى شود ولى به هنگام غضب فريادش بلند مى شود و اگر بى دين باشد، زن خود را نيز كتك مى زند.
گاهى قانون هم نمى تواند انسان را كنترل كند. اگر خانم معلم پرخاشگر باشد، هر چند درس علوم تربيتى خوانده باشد يا روانشناس باشد و از عواقب پرخاشگرى دقيقا مطلع ، اما همين خانم روزى چند مرتبه در كلاس ‍ به بچه ها توهين مى كند. وقتى غضب كرد و عصبانى شد، ديگر به فكر اينكه اين عمل چه تاءثيرى بر محصّل خواهد گداشت و يا قانون چه برخوردى با او خواهد كرد، نخواهد بود و همه را در آن حال فراموش مى كند. به همان ترتيب كه در مورد وجدان اخلاقى شرح داده شد، قانون نيز تنها در مواقع عادى و غير توفانى مؤثّر است و اين سد خاكى در مقابل سيل نمى تواند مقاومت كند.
مطلب ديگر آنكه اصولا قانون به مقام شامخ انسان نمى خورد، يعنى آنكه انسان اگر انسان باشد، قانون لازم ندارد. بنا به عقيده ى جامعه شناسان «تورم قانون دليل بر انحطاط جامعه است» و چه جمله ى خوبى ! اگر ديديد در مملكتى ، قانون روى قانون و تبصره روى تبصره وجود دارد، بدانيد آن جامعه منحط است . از شاهكارهاى قرآن ، توجه به مقام شامخ انسان و احترام به آن است . اسلام كه از نظر قانون غنى است و مى تواند هر جامعه اى را از هر نظر اداره كند، همين اسلام وقتى مراجعه به كتاب آسمانى آن ، قرآن مى كنيم مى بينيم كه از بين حدود هفت هزار آيه ، تنها ششصد آيه آن قانون است و بقيه مربوط به اخلاق . قرآن مى گويد : آمده ام انسان بسازم و اگر بتوانم آدم بسازم ، آدم قانون نمى خواهد. براستى نيز اينگونه است . اگر كسى آدم باشد، ديگر روز و شب و بود و نبود پليس فرقى برايش ندارد و در هيچ حالتى از چراغ قرمز عبور نمى كند و يا با انحراف غير قانونى موجب را بندان نمى شود. اگر ديديد كه پليس به انسان ها مى گويد در پياده رو راه برويد و به دوچرخه سوار مى گويد از پياده رو عبور نكن ، اين دليل انحطاط اين انسان ها است چرا كه اگر انسان باشد با دوچرخه از پياده رو عبور نمى كند حتى اگر نيمه شب باشد و هيچكس هم نباشد. قرآن براى جنايتكارها و خيانتكارها است كه اين ضد قانون را آورده است و در حقيقت اگر انسان ، انسان باشد، قانون لازم ندارد؛ اگر به قانون احتياج پيدا كرد، دريابد كه انسانيت و شعور كامل ندارد.
معمولا چه در زمان طاغوت و چه در زمان حاضر، بررسى پرونده هاى موجود در شهربانى و دادگسترى و دادگاه ها، مربوط به افرادى است كه سرو كار با منبر و محراب ندارند و بسيار كم پيدا مى شوند كه سرو كار با منبر و محراب داشته باشند اما پرونده در دادگاه داشته باشند مگر اينكه جنايتكارى دامن او ملّوث كرده باشد و او را از مسجد و منبر به شهربانى و دادگاه كشانده باشد. كسى كه آدم باشد، كسى كه خدا را حاضر و ناظر بداند و به عبارت ديگر كسى كه ايمان در دلش رسوخ كرده باشد، اصلا و ابدا قانون لازم ندارد. چه بسيار ديده شد كه براى نمونه چيزى گم شده و يك روز و دو روز و ده روز در مسجد افتاده است تا صاحبش پيدا شود و بردارد. از همين رو در اسلام مستحب است كه گمشده را برنداريم تا صاحب آن بيابد و بردارد.
كسى كه به راستى ايمان در دلش رسوخ كرده باشد نه تنها به ناموس مردم خيانت نيم كند بلكه حتى نگاه شهوت آميز هم نمى كند. زن شايسته پرخاشگر نيست ، بد حجاب نيست ، چه در خلوت و چه در جلوت ، چه در مدرسه و چه در غير مدرسه . اگر براستى زن باشد، انسان باشد، عفت و وفا دارد؛ بد حجابى ندارد. چه قانون براى حجاب بگذارند يا نگذارند حجاب او درست است و اصلا كارى به اين كارها ندارد چرا كه عفيف است و انسان . بعضى از زن ها دنبال سوژه اى هستند، مثلا اگر عمامه به سرى يا مسئولى بگويد چادر هم نباشد طورى نيست او مى گويد حالا كه اين طور است پس بايد بدون حجاب بيرون آمد مگر نه اينكه چادر هم نباشد طورى نيست ! معلوم است كه اين فرد انسان نيست بلكه بدنبال سوژه است ، وقتى با همين خانم كه يك كلمه ، حجاب را رعايت نمى كند، صحبت شود، معلوم مى شود كه از نطر عفت عقب است . لذا قانون خوب است اما نه اينكه توانايى كنترل صددرصد انسان را داشته باشد بلكه محتاج چيز ديگرى است تا بتواند انسان را متقى و با فضايل پرورش دهد.

خلاصه ى درس بيست و يكم - از آنجا كه انسان ذاتا تمايل به زندگى در اجتماع را دارد، نيازمند به وجود قوانينى در جهت سامان دادن به كارهاى جامعه مى باشد. قانون براى آن است كه هر كس به حق خود برسد و در ضمن كسى از حقى كه براى او معين شده است تجاوز ننمايد.
- قرآن كريم يكى از اهداف پيامبران را ايجاد و وضع قانون صحيح در اجتماع بر شمرده است .
- قرآن از جمله ابزارى است كه براى كنترل انسان به كار برده مى شود.
- دو اشكال عمده براى قوانين مطرح مى شود : اول آنكه معولا كارآيى آن تنها در انظار ديگران بروز مى كند و در خلوت و عدم نظارت قدرت برتر، بسيار كم رنگ مى شود و ديگر آنكه قانون در مقابل كسى كه آن را وضع مى كند ناتوان است .
- قانون نيز مانند ساير قوايى كه تاكنون مطرح شد در هنگام استيلاى غرايز بر انسان به شدت ناتوان مى شود.

درس بيست و دوم : امر به معروف و نهى از منكر (١)
يكى از نيروهاى كنترل كننده انسان «نظارت ملى» است و به عبارت قرآن كريم «امر به معروف و نهى از منكر». امر به معروف و نهى از منكر در رديف نماز، روزه ، زكات ، خمس ، حج و جهاد واقع شده است ، يعنى از جمله فروع دين است و قرآن به اندازه اى بر آن تاءكيد دارد كه آن را يكى از بال هاى سعادت مى داند. اگر فردى يا اجتماعى از اين دستورات سرپيچى نمايد، قرآن با قسم مى فرمايد كه او زيانكار است .
سوره ى والعصر اگر چه سوره ى مختصرى است اما دينايى معنى در آن نهفته است . اين سوده مى فرمايد :
والعصر انّ الانسان لفى خسر الّا الّذين ءامنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر
(والعصر،)
قسم به عصر- يعنى قسم به عصاره ى عالم خلقت كه حضرت ولى عصر(عج) باشد - همه ى انسان ها در زيانكارى اند؛ همه ورشكسته ، شقاوتمند و بدبخت هستند الا يك طايفه و آن يك طايفه را اينگونه معرفى مى نمايد :
كنتم خير اءمه اءخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون باللّه و لو ءامن اءهل الكتاب لكان خيرا لهم منهم المؤمنون و اءكثرهم الفاسقون
(آل عمران ، ١١٠)
به جز افرادى كه ايمان دارند و بر طبق ايمان خود عمل مى كنند. و بعبارت ديگر، امر به معروف و نهى از منكر دارد. در آيه اى ديگر مى فرمايد :
والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اءوليآء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر
(توبه ، ٧١)
مسلمان و مؤمن دوست يكديگرند - و بعد علامت دوستى را مى فرمايد- مواظب يكديگر هستند، بر يكديگر نظارت دارند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند. نظير اين سوره و اين آيات در قرآن فراوان است ، لذا همه و مخصوصا معلم ها بايد بدانند كه وظيفه ى امر به معروف و نهى از منكر نظير وظيفه ى نماز است و همانطور كه مكلفيم نماز بخوانم ، مكلف هستيم كه امر به معروف و نهى از منكر نمائيم .
در اسلام امر به معروف و نهى از منكر به چهار قسم منحصر مى شود. قسمت اول مربوط به فقه و فقاهت است . بنا به فرموده ى قرآن براى حفظ فقه و فقاهت و براى اينكه علماى دين باشند و اسلام را نگهدارى كنند، دستهاى بايد مهيا گردند براى مجتهد و فقيه شدن و ديگران نيز بايد از نظر امكانات آن گروه را تاءمين نمايند تا در رفاه و آسايش باشند و در همين ارتباط به طور رسا و موكد مى فرمايد :
و ما كان المؤمنون لينفروا كافة فلولانفر من كل فرقة منهم طآئفة ليتفقهوا فى الّذين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون
(توبه ، ١٢٢)
يعنى حتما حوزه هاى علميه بايد در بين مسلمانان تاءسيس شود تا در آنها گروهى براى تبليغ دين تربيت شوند؛ به اين مى گوئيم «نظارت بنيادى در امر به معروف و نهى از منكر». وظيفه يك روحانى اين است كه دين خدا را حفظ كند و علاوه بر آنكه خود متدين است و به دين عمل مى كند، مواظب دين هم باشد و اگر خطرى پيش آمد ولو بلغ ما بلغ كوشش كند تا خطر را دور نمايد.
فتوايى را كه استاد جليل القدر، امام امت راجع به كتاب توهين آميز آيات شيطانى نوشته ى سلمان رشدى مرتد صادر فرمودند از اين قبيل است . اين فتواى اخير در جهان سر و صدا بپا كرده است و شيطان ها توجه پيدا كرده اند كه فتواهاى از اين نوع قادر به تكان دادن دنيا است ، نظير فتواى تحريم تنباكو در زمان ميرزاى شيرازى .(١٨) شياطين جهانى از علما ضربه خورده اند، آن هم ضربه هاى كارى . اگر همين علما نبودند انگلستان همان روزهاى اول ايران را جزء مستعمرات خودش قرار مى داد به همان شكلى كه در جنگ جهانى اول عراق ، لبنان ، شام مصر را مستعمره ى خود نمود. افرادى نظير آيت اللّه كاشانى و آيت اللّه خوانسارى تفننگ بر دوش نهادند. چيزى كه براى انگلستان اهميت داشت حضورشان در صحنه بود نه تفنگهايشان . و انگليس ضربه خورد و عقب نشينى كرد. ضربه اى را كه اينك رهبر عظيم الشاءن انقلاب به انگليس وارد كرد نيز ضربه اى سخت و كارى بود و نبايد خيال كرد چون رسانه هاى گروهى آنان فريادشان بلند است ، پس ضربه نخورده اند، بلكه ضربه اى سخت خورده اند.
و اما قسم دوم : قرآن كريم مى فرمايد بايد هيئت آمرين به معروف و ناهين عن المنكر داشته باشيم .
يعنى دولت اسلامى بايد وزارتخانه اى داشته باشد كه افراد آن كارشان نظارت بر كارهاى ديگران و امر به معروف ونهى از منكر باشد. اگر پليس ‍ وظيفه شناس باشد و يا اگر كميته حالت افراط گرى و تفريط گرى نداشته باشد از همين قبيل است و به راستى كه اگر يك انجمن اسلامى در دانشكده ها يا دبيرستانى طرز كار كردن را بداند و بتواند كار كند، هم كار خوبى است و هم اينكه عملش از نظر قرآن امضا شده است . قرآن شريف در اين ارتباط مى فرمايد كه در بين شما دسته اى باشند كه وظيفه ى آنان نظارت و امر به معروف و نهى از منكر باشد. يكى از كارهاى جمهورى اسلامى انشاء اللّه اين باشد. در ممالك اسلامى جايى را سراغ نداريم كه آمرين به معروف ناهين عن المنكر باشند الا حجاز كه آن ها هم كارهايشان بسيار زشت است و فقط مواظب هستند كه مبادا كسى قبر رسول اكرم (ص) يا حجرالاسود را ببوسد. هر چند كار بى مزه اى مى كنند و اگر اين گروه نبودند خيلى بهتر بود اما اسم خوبى دارند و در تمامى ممالك اسلامى بايد گروه آمرين به معروف و ناهين از منكر با اعمال صحيح وجود داشته باشند و اميدوارم جمهورى اسلامى بتواند شاهكارهايى را كه قرآن و اسلام دارند يكى پس ديگرى پياده نمايد.
سومين قسم آنكه همه ى افراد بايد بر كارهاى يكديگر نظارت داشته باشند كه به اين مى گويند «نظارت ملى». قرآن مى فرمايد، اگر امت اسلام بهترين امت به دليل نظارت ملى است .
و كذلك جعلناكم امة وسطا لتكونو شهداء على الناس و يكون الزسول عليكم شهيدا و ما جعلنا الناس القبلة التى كنت عليها الا لنعلم من يتبع الرسول ممن ينقلب على عقبيه و ان كانت لكبيره الا على الّذين هدى اللّه و ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ان اللّه باالناس لرءوف رحيم
(بقره ، ١٤٣)
اى مسلمان ! بهترين اديان تعلق به تو دارد و تو بهترين ملت ها هستى و الگو و سر مشق براى جامعه ى بشر. رفيق بايد مواظب رفيقش باشد و اگر غيبتى كرد، نگاه شهوت آميزى نمود و يا گناهى از او سر زد با زبان به او اعتراض ‍ نمايد و جلوى او را بگيرد. هر گاه ديد رفيقش باابالى در نماز است از او بخواهد كه نماز را اول وقت بخواند. زن بر شوهر، شوهر بر زن و هر دو بر بچه هايشان نظارت داشته باشند. اگر كسى ديد كه رفيقش موعظه و پند و نصيحت دست از گناهش بر نمى دارد با او قطع رابطه نمايد و در صورت اصرار بر گناه كاملا رفاقت خود را قطع نمايد. به اين مى گوئيم «مبارزه ى منفى» و اين مبارزه منفى لازم است كه در زندگى مسلمان باشد. اگر با زبان خوش به رفيق خود گفت كه نماز و روزه را بپاى دارد و دروغ نگويد، غيبت نكند، تهمت نزند و ... و رفيقش پذيرفت كه خوب وگرنه چنين رفيقى بدرد نمى خورد بايد قطع رابطه كند. بنا به فرموده ى قرآن اين عمل بسيار مؤثر است و از همه تقاضا دارم كه به نظارت ملى توجه داشته باشند.
امر به معروف و نهى از منگر مانند نماز و روزه واجب است و بى تفاوتى راجع به رفيق و جامعه و زن و شوهر گناه بزرگى است ، به اندازه اى بزرگ كه به حضرت شعيب (١٩) از جانب خداوند خطاب آمد كه : «شعيب ! تصميم گرفته ام كه صد هزار نفر از امت تو را هلاك كنم ، از امت تو چهل هزار بد هستند و شصت هزار خوب .» حضرت شعيب گفت : «خدايا! اينكه بدها كيفر اعمال زشت خويش را ببيند، درست اما خوب ها ديگر چرا؟» از سوى خداوند خطاب شد : «براى آنكه بدها گناه كردند و خوب ها ديدند و سكوت كردند.» اين امر به معناى آن است كه در زندگى آنان امر به معروف و نهى از منكر نبود، لذا از همين لحظه تصميم بگيريد كه رفيق خود را تربيت كنيد، برادر وار و بدون توهين و سرزنش و به شكلى كه كسى هم نباشد و خجالت نكشد، او را از گناه باز داريد. آيينه وار گناهان رفيق خود را به او نشان دهيد كه المؤمن مرآت المؤمن .
و بالاخره قسمت چهارم از امر به معروف و نهى از منكر، «انتقاد» است . انتقاد، عيوب ديگران را به آنان گفتن است البته به نحوى كه لطمه به شخصيت و احساساتشان وارد نيايد يعنى بايد برادرانه عيب جويى كرد. عيب جويى بر سه قسم است : اول آنكه پشت سر باشد كه به آن غيبت مى گوئيم و گناهش بسيار بسيار بزرگ است و دوم عيب جويى در رو است اما همراه با تحقير، سرزنش ، استهزاء و خوار نمودن فرد كه اين هم اگر گناهش از غيبت بيشتر نباشد، كمتر نيست و قرآن كريم اين دو دسته را كنار هم گذاشته است و مى فرمايد : «واى بر عيب جوى ، چه پشت سر و چه رو در رو» نو سوم نيز انتقاد است . مثلا اگر كسى پرخور است يا زياد مى خوابد و ... بايد همانند آيينه عيب هاى او را به وى نشان داد. بايد عيوبى را كه هر چند گناه نيست ولى در شاءن و شخصيت يك مسلمان هم نيست به وى تذكر داد تا عيب ها رفع گردند.
آنچه كه بايد متوجه باشيم اين است هر چند انتقاد واجب و لازم است اما واجب تر و لازم تر از آن انتقاد پذيرى است . يك انسان كامل ، انسانى كه مى خواهد به مقام قرب الهى برسد، بايستى انتقادپذير باشد. از مسلمانان صدر اسلام بياموزيم كه در ارتباط با نظارت ملى به هنگام روبرو شدن با يكديگر(به جاى تعارفات معمول اين دوره كه مثلا حالتان چطور است و يا اينكه ارادتمند شما هستم كه چه بسيار هم دروغ مى گويند) اولى مى گفت : بسم اللّه الرحمن الرحين والعصر، ان الانسان لفى خسر و ديگرى نيز مى گفت : الا الّذين آمنو و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر و با اين كارشان عملا امر به معروف و نهى از منكر را زنده مى كردند و ديگر آنكه انتقادپذير بودند. پيامبر اكرم (ص) بعد از نماز بر مى خاست و مى فرمودند : رحم اللّه امرءا هدى اليه عيوبى خداوند رحمت نمايد كسى را كه به من هديه دهد. نمى فرمود كسى بيايد عيب هاى مرا بگويد بلكه گفتند عيب ها را هديه مى دانست . اگر كسى عيب شما را برشمرد، كردارش نظير آينه است كه عيب هايتان را مى نماياند. اگر نگاه به آيينه كرديد و ديديد كه سر و وضع شما آشفته و نامناسب است ، آيا آيينه را مى شكنيد؟ نه چرا كه اين كار ديوانگى است . حال اگر كسى از انتقاد ديگران برنجد و ناراحت شود، عمل او مشابه رفتار فردى است كه آيينه را مى شكند. خوشا به حال آنانى كه وقتى عيب هاى آنان تذكر داده مى شود تشكر مى كنند و از انتقاد نه تنها دلگير نمى شوند بلكه به خاطر مى سپارند كه ديگر تكرار نكنند. از همگان تقاضا دارم كه اينگونه باشند و بدانند از اين راه است كه مى شود عيوب را برطرف نمود.

خلاصه ى درس بيست و دوم - امر به معروف و نهى از منكر از نيروهاى كنترل كننده ى انسان است و اسلام درجه اى والا براى آن قايل شده است و آن را يكى از بال هاى سعادت بشر مى داند.
- همه بايد بدانند كه امر به معروف و نهى از منكر همانند نماز از تكاليف مسلمين است .
- چهار نوع امر به معروف و نهى از منكر در اسلام تحت عناوين فقه و فقاهيت ، هيئت آمرين به معروف و ناهين عن المنكر، نظارت ملى و انتقاد انواع مختلف آن است .
- انتقاد نبايد با غيبت و تحقير و استهزاء اشتباه شود كه اين ها گناهى بزرگند. انتقاد كننده بايد با رعايت تمام مسايل ، همچون آيينه عيوب مسلمين را بنماياند تا عيب ها رفع شوند.
- انتقاد پذيرى از انتقاد كردن واجب تر است . انسانى كه مايل است به تمام قرب الهى دست يابد بايستى انتقادپذير باشد.

درس بيست و سوم : امر به معروف و نهى از منكر (٢)
در اين جلسه نيز در ادامه مبحث قباى و پيرامون امر به معروف و نهى از منكر و اهميت و ارزش فراوان آن مطالبى را عنوان مى كنيم . گفته شد كه امر به معروف و نهى از منكر دو واجب بزرگ الهى در اسلام است و نيرويى كنترل كننده براى انسان . اگر به راستى جامعه ى اسلامى به اين دستورات جامه ى عمل بپوشاند، بسيارى از محرمات ، خصوصا محرمات اجتماعى ، از بين مى رود. كسانى كه اهل سير و سلوك هستند و به مقامات عالى مى رسند، ديگران را وا مى دارند كه مواظب آنها باشند، همانگونه كه خود از خويشتن مواظبت من نمايند. بيائيد ما هم چنين كارى بكنيم ، اگر خواهان اصلاح شدن هستيم .
امر به معروف و نهى از منكر، چه در ارتباط با واجبات و يا محرمات و چه در رابطه با آداب و رسوم اجتماعى ، نيرويى است كنترل كننده كه حتى حالت منفى آن نيز اثر عجيبى دارد. قرآن كريم در سوره ى توبه مى فرمايد كه در جريان جنگ تبوك دو - سه نفر از رفتن جنگ خوددارى كردند. چنگ تبوك از جنگ هاى سخت براى مسلمين بود چرا كه امكاناتى ناچيز و مسيرى سخت و طولانى در بيابان گرم و سوزان ، از مدينه تا شام را پيش رو داشتند؛ ولى مسلمانان فصل برداشت محصولاتشان بود،همه چيز خود را رها نمودند و با پاهاى برهنه قدم بر ريگ هاى داغ صحرا نهادند. بسيارى در هنگام روز از شدت حرارت و تشنگى غش مى كردند و يك خرما غذاى دو نفر بود.
پپس از پايان جنگ ، به هنگام بازگشت پيامبر (ص)،آن سه نفر با شرمندگى و عذر خواهى به استقبال پيامبر (ص) آمدند. حضرت رسول اكرم (ص) براى آنكه به آنان بفهاند كه در زندگى مسلمان نبايد گناه باشد، با ايشان حرف نزدند و فرمودند كسى با آن ها صحبت بكند، حتى زن و فرزندانشان . اين قطع رابطه همگانى ، شهر را براى سه نفر همانند سلول زندان ساخت . به فرموده ى قرآن شريف : زمين برايشان تنگ و نفس در سينه هايشان پيچيده شد.
و بالاخره چاره اى نديدند جز اينكه شهر را رها كنند و به بيابان بروند و حتى در بيابان نيز از يكديگر جدا شده و قطع رابطه كردند و مشغول به راز و نياز با خداوند شدند تا آنكه پروردگار عالم توبه ى آنان را پذيرفت .
لقد تّاب اللّه على الّذين اتّبعوه فى النّبىّ و المهاجرين و الاءنصار ساعة العسرة من بعد ما كاد يزيغ قلوب فريق منهم ثم تاب عليهم انه بهم رءوف رحيم
(توبه ، ١٩٧)
مراد من از آيه ، قسمتى است كه مى فرمايد : اين قطع رابطه به قدرى مشكل و سخت بود كه نفس در سينه هايشان پيچيده شد. اگر مردم ديدند مغازه اى كارش حرام است و همگى چند روز از او خريد نكنند، به زودى مغازه اش را مى بندد يا كار نادرست خود را ديگر انجام نخواهد داد. اگر به يك شخص ‍ لاابالى همه ى حرف ها زده شد ولى او نپذيرفت و همگان با او قطع رابطه كردند و حرف نزدند، مسلما دو - يه روزى طول نخواهد كشيد كه مى فهمد ديگر آن محل براى او قابل سكونت نيست ، يا دست از كار زشت خود بر مى دارد يا از آنجا خواهد رفت . اين مبارزه ى منفى يك نيروى كنترل كننده است چه رسد به مبارزه ى مثبت .
نكته اى را كه بايد تذكر دهم اين است كه مبارزه ى مثبت بايد با زبان خوش ‍ باشد. به فرموده ى قرآن كريم ، زمانى كه حضرت موسى (ع) براى ارشاد فرعون مى رفت ، پروردگار عالم سفارش فرعون را به موسى نمود و فرمود :
اذهبا الى فرعون انه طغى فقولا له قولا لينا لعله يتذكر اءو يخشى
(طه ، ٤٤و٤٣)
موسى ! با برادرت برو و فرعون را ارشاد كن . خدا دوست دارد او آدم شود اما مواظب باش با زبان خوش سخن بگويى .
به معلم ها سفارش مى كنم با دانش آموزان ، اين امانت هاى الهى خيلى مدارا كنند. اگر امر به معروف و نهى از منكر مى كنند با زبان خوش باشد. ببينيد، خداوند موسى را به كلاسى مى فرستد كه در آن فرعون و هامان و فرعونيان هستند و به او مى فرمايد كه اى معلم ! با زبان خوش با فرعون صحبت كن ، با نرمى و استدلال سخن بگو. اين جمله براى معلم ها، خصوصا خانم ها است چرا كه دخترها از پسرها حساسترند و بايد خانم ها مواظب باشند كه احساسات بجه ها را جريحه دار نكنند. معلمين عزيز توجه داشته باشند كه اين شاگردان امانات خداوندند وقتى خداوند سفارش فرعون را مى كند ديگر معلوم است كه چقدر و به چه اندازه سفارش اين بچه ها را مى كند.
بايد قاعده ى امر به معروف و نهى از منكر در كلاس حكمفرما باشد و زنگ تلطّف و مهربانى . اگر معلم خشن باشد، نه تنها شاگرد حرفش را نمى پذيرد بلكه بغض و كينه او را هم به دل مى گيرد و مسلم است كه چنين معلمى قادر نخواهد بود روى شاگرد تاءثير مثبت و مفيد بگذارد، نه فقط تاءثير اخلاقى نمى گذارد بلكه حتى از تاءثير علمى نيز عاجز خواهد شد. گاهى يك جمله ى كوچك ، تاءثير منفى بزرگى مى گذارد مانند سنگ كوچكى كه شيشه اى بزرگ را مى شكند و وقتى شيشه شكست پيونددادن آن مشكل است . دلى كه آزرد شد و يا احساساتى كه ضرربه خورد ديگر ترميم آن نظير ترميم شيشه ى شكسته است ، بسيار مشكل . در زندگى خود مواظب باشيد كه اصلا خشن نباشيد. خشونت در زبان بسيار بد است و سه مصيبت به بار مى آورد. اول فشار قبر و دوم از بين رفتن اعصاب خود فرد و از اين دو بدتر، مصيبت سوم كه موجب ضربه زدن به احساسات فرد مخاطب مى شود.
تقاضا دارم در كلاس هم درس بگوئيد هم دين را. سفارش مى كنم در حاليكه به شاگرد درس مى دهيد به او عفت و دين نيز بياموزيد و مواظب باشيد كه سخت گيرى نكنيد. افراط و تفريط در كارهايتان نباشد. در روايات مى خوانيم كه امير المؤمنين (ع) فرموده است : الجاهل اما مُفرِط او مُفّرَط جاهل تعادل ندارد، يا اين طرف مى افتد يا آن طرف . سخت گيرى و يا بى تفاوتى هر دو ناپسند مى باشند.
گاهى افراد نسبت به امانتى كه در دستشان است بى تفاوتند. پدر و مادر با اينكه مى بينند كه فرزندشان بزرگ شده است اما نماز نمى خواند، بى حجاب يا بد حجاب است و يا بد زبان و بى ادب است ولى آنها بى تفاوتند و يا معلم با اينكه ركاكت در زبان يا تميز نبودن شاگرد را مشاهده مى كند اما بى تفاوت است و اين تفريط است كه گناهى بزرگ و خيانت در امانت است . روز قيامت چنين بچه يا شاگردى كه بى نماز و بد حجاب است به جهنم مى رود و پدر و مادر و معلمش هم به همراه او، چرا كه او به دليل عمل نكردن به واجبات دين و آنهانيز به علت عدم توجه و امربه معروف و نهى از منكرى كه بايد مى كردند ولى نكردند.
از سوى ديگر، سخت گيرى هم كمتر از بى تفاوتى نيست . مثلا بعضى از معلم ها سخت گيرند و براى ايام تعطيل عيد به اندازه اى به شاگرد تكليف مى دهند كه اگر تمام روزها را به نوشتن بگذراند باز هم وقت كم مى آورد، اين سخت گيرى غلط است . رهبر كبير انقلاب در جلسات خصوصى به ما نصيحت مى كردند و مى فرمودند كه از راه تشويق بهتر مى شود ساخت تا از راه تهديد. از راه رجاء بهتر مى شود ساخت تا از راه تهديد و جهنم . اين حرف از نظر روانى حرف خوبى است . در زندگى خود اصلا سخت گير نباشيد. از معلمين تقاضا دارم كه هنگام تكليف دادن ، خود را جاى محصل قرار دهند و ببينند آيا او مى تواند هم تكليف انجام دهد و هم با نشاط باشد يا نه ، روى كتاب خوابش مى برد؟ خوابى وحشتناك و صبح بيدار مى شود و در مى يابد كه دستورات شما را عمل نكرده است ، با ترس و بى نشاطى به كلاس مى آيد و علاوه بر عدم دستيابى به نتيجه ى مطلوب ، عقده اى هم خواهد شد.
خلاصه ى مطلب اينكه ، امر به معروف و نهى از منكر، نيروى كنترل كننده ى خوبى است البته نه صددرصد اما بسيار مفيد است . از اين نيرو براى سازندگى در اجتماع استفاده كنيد. مواظب باشيد كه در عمل سخت گير، سرزنش گر، پشت سرگو و بى تفاوت نباشيد و مهمتر از همه اينكه با زبان خوش ديگران را ارشاد كنيد با تلطف و مهربانى و با استدلالى كه در خور فهم مخاطب باشد.

خلاصه ى درس بسيت و سوم - اگر امر به معروف و نهى از منكر به درستى در جامعه اسلامى جامه ى عمل بپوشد بسيارى از محرمات از جامعه رخت بر خواهد بست .
- امر به معروف و نهى از منكر به در دو صورت مثبت و منفى قابل پياده شدن است .
- معلمين بايد متوجه باشند كه حتما امر به معروف و نهى از منكر در كلاس ‍ با تلطف مهربانى انجام شود، چرا كه ترميم احساسات ضربه خورده عملى بسيار مشكل است .
- همانگونه كه سخت گيرى در انجام امور نادرست است ، بى تفاوتى نيز گناهى بزرگ محسوب مى شود.
- امر به معروف و نهى از منكر اگر چه وسيله ى صددرصد كنترل كننده اى نيست اما از وسايل بسيار ارزشمند و قابل توجه است .

درس بيست و چهارم : ايمان
تا اينجا نيروهاى مختلفى كه با كمك آنها انسان ها توانايى مى يابند به كنترل رفتار و كرداد خويش بپردازند معرفى شدند و پيرامون آنها مطالبى ارائه شد. نكته حائز اهميت آنكه در تمامى موارد ذكر شده ، عدم توفيق كامل و ناتوانى در مهار صددرصد انسان مشاهده مى شود. در اين مبحث به معرفى و بررسى ايمان ، به عنوان عاملى كه قادر به كنترل تمام عيار انسان است مى پردازيم .
از ديدگاه قرآن كريم و در معارف اسلامى در مقام تبيين و تشريح ايمان ، اقسام و مراتبى براى آن قائل شده اند كه اجمالا بيان مى كنيم :
الف - ايمان لسانى : ايمانى است كه در دل رسوخ نكرده است . در سوره ى حج خداوند مى فرمايد :
بعضى از مردم خداوند را به زبان مى پرستند، لذا هر گاه خير و نعمتى به آنها برسد اطمينان خاطر پيدا مى كنند و اگر فتنه اى به آن ها برسد از خداوند روگردان مى شوند. روشن است كه چنين ايمانى نمى تواند انسان را در برابر غرايز كنترل كند. چنين انسانى مصداق همان افرادى است كه در مواقعى كه خيرى به آنان برسد سركشى مى نمايند و اگر هم شرّى به آنان رسيد، جزع و بى قرارى خواهند كرد، چرا كه موجوداتى حريص و بى صبرند.
ب - ايمان برهانى : اين ايمان از راه برهان در عقل انسان رسوخ مى كند و گرفتن شك از عقل ، او را قانع مى سازد. اگر چه اين مرتبه از ايمان فراتر از ايمان لسانى است ولى قادر به كنترل غرايز نيست . چه بسيار افرادى وجود دارند كه در اثبات معاد دلايل محكمى ارائه مى كنند ولى در زندگى آنها گناه وجود دارد، از آن رو كه نفس اماره را مهار نكرده اند و هر چند با دلايل فراوان به اثبات خداوند مى پردازند، در عين حال نافرمانى او را مى كنند.
ج - ايمان قلبى : چنين حالتى ، ايمان عاطفى و يقينى است كه در دل رسوخ كرده است و انسان ، خدا و معاد را از قلب و جان باور كرده است . مؤمن در اين موقعيت به مرحله اى رسيده است كه خداوند را از رگ گردن به خود نزديكتر احساس مى كند. امام سجاد(ع) در دعاى ابوحمزه مى فرمايد :
اللهم انى اسئلك ايمانا تباشر به قلبى و يقينا صادقا حتى اعلم انه لن يصيبى الا ما كتب لى
خدايا ايمانى به من عطا فرما كه در دل و جانم رسوخ كرده باشد و يقينى به من لطف فرما كه بى شك بدانم هر چه را مقدار كرده اى مى رسد.
براى ايمان قلبى از سوى علماى علم اخلاق سه درجه ذكر شده است :
١- علم اليقين : در اين مرتبه از ايمان قلبى ، شخص دورنمايى از مبداء و معاد را مى بيند ايمان در دلش رسوخ كرده است ؛ همانگومه كه انسان تشنه اى ، تشنگى را درك مى كند او نيز خدا را با قلب خود درك مى نمايد. ريشه كن شدن صفات رذيله در انسان شرط رسيدن به اين مرتبه است .
٢- عين اليقين : در مرتبه ى قبلى ، فرد تنها از دور دستى بر آتش داشت ولى اينك در كنار آتش است و گرماى آن را حس مى كند. اين بدان معنى است كه شخص توانسته است صفات رذيله را از ميان بردارد و خود را ملبس به صفات انسانيت نمايد. به ديگر سخن ، ملكه ى تقوا و عدالت براى او حاصل شده است و در اين مرحله نور خداوند در دل او تابيده مى شود.(حديد/٢٨)
يعنى نورى از پرتو ايمان به آنان اعطا مى شود كه بوسيله ى آن راه مى پيمايند و از گناه در مى گذرند.
٣- حق اليقين : سومين و عالى ترين مرتبه را حق اليقيق ناميده اند و در چين مرحله اى است كه خانه ى دل ، صاحبخانه را مى يابد و آدمى در خودِ آتش ‍ واقع مى شود. اينك گفته مى شود : قلب المؤمن عرش اللّه منظور همين مؤمن است ؛ يعنى كسى كه در مرتبه اى از ايمان واقع شده است كه خداوند تبارك و تعالى خانه ى خود را درون قلب او قرار داده است . اين بدان معنى است كه هيچ كس جز خداوند بر دل او حكومت نمى كند و تنها سرپرست و حاكم او ذات بارى تعالى است اللّه ولى الّذين امنوا و او نيز جز خدا كسى را نمى بيند و نمى يابد.
رسد آدمى به جايى كه به جز خدا نبيند بنگر كه تا چه حد است مقام آدميّت
خداوند سبحان مى فرمايد : (بقره /١٦٥)
كسانى كه اهل ايمان هستند كمال محبت و دوستى را فقط به خدا مخصوص مى دارند.
مراحل دوم و سوم از ايمان يعنى عين اليقين و حق اليقين مختص اولياء الهى و مردان نيك روزگار است اما همانگونه كه علم اليقين ناميده شد، عاملى است كه قادر است غرايز را كنترل نمايد چه رسد به مراتب بالاتر.
سؤ ال اين است كه ايمان قلبى چگونه حاصل مى شود. در جواب بايد گفت كه دستيابى به ايمان قلبى در گرو سه عامل است : اول تقيد به ظواهر شرع است . مقيد بودن به ظواهر شرع و دين ، اهميت دادن به واجبات ، خصوصا نماز كه عامل بازدارنده از فحشا و منكرات است . معلم بايد در مقابل اوامر شرع مطيع باشد و به آنها اهميت دهد.
دوم اجتناب از گناه است . يعنى دورى جستن از تمام منهياتى كه در شرع آمده است . گناه آتشى است كه ايمان را هر چند رسوخ كرده در قلب باشد از ريشه مى سوزاند و قساوت قلب در پى دارد، بنابراين بايد شديدا از آن پرهيز كرد.
سوم بجاى آوردن مستحبات است . معلمين بايد مستحبات دينى را تا اندازه اى كه كار و زندگى ايشان فدا نشود بر پا دارند. در اين ارتباط اهتمام در خدمت به خلق خدا كه از والاترين مستحبات است جايگاه ويژه اى دارد. البته بايد توجه داشت كه شغل معلمى اساسا در بردارنده ى چنين حالتى در خود است .
اهتمام به نماز شب و همچنين شركت در مجالس مذهبى و توسل به پيشگاه مبارك ائمه طاهرين (ع) كه وسط فيوضات الهى هستند، از نكات مهمى است كه رعايت آن ها لازم است .
خلاصه مطلب آنكه نيروهاى ذكر شده و خصوصا ايمان را بايد در جهت سازندگى اجتماع به كار گرفت . معلمين عزيز مواظب باشند كه در عمل سختگير، سرزنشگر، پشت سرگو و بى تفاوت نباشند و مهمتر از همه اينكه با زبان خوش ديگران را ارشاد كنند، با زبان تلطّف و مهربانى و با استدلالى كه در خور فهم مخاطب باشد.
معلم ها هستند كه قادرند نسل آينده را عوض كنند و بايد بدانند كه تاءثير دبستان از دبيرستان و دانشگاه بيشتر است . شاگردان را با عمل آموزش ‍ دهيد و مسلمان كنيد.

خلاصه ى درس بيست و چهارم - در بينش اسلامى ، ايمان حقيقى عاملى است كه قادر به كنترل كامل انسان است .
- ايمان لسانى ، ايمان برهانى و ايمان قلبى ؛ انواع ايمان در معارف اسلامى است .
- ايمان لسانى و ايمان برهانى قادر به كنترل كامل غرايز نيستند و آنچه كه مورد نظر است ايمان قلبى است .
- ايمان قلبى در دل رسوخ مى نمايد و داراى مراتب علم اليقين ، عين القين ، حق اليقين ، منقسم مى شود.
- به دست آوردن ايمان قلبى در گرو تقيّد به ظواهر شرع ، اجتناب از گناه و به جاى آوردن مستحبات دينى است .


۸
ويژگى هاى معلّم خوب


پي نوشت ها :
١- زين الدين بن على بن احمد، از فقهاى بنام اماميه ، در سال ٩١١ ه .ق ولادت يافت . وى در دمشق و مصر به تحصيل علم پرداخت . على بن عبدالعالى و شمس الدين ابن طولون از جمله ى اساتيد او بودند. سفرهايى به حجاز، عراق و روم داشت . از او بيش از شصت تاليف ذكر شده است مانند روضه البهيه ، مسالك الفهام و منية المريد فى آداب المفيد و المستفيد. وى در دوران سلطان سليم عثمانى در اثناى سفر حج دستگير و در بلاد روم در ساحل دريا به شهادت رسيد و جسد مطهرش به دريا افكنده شد. سال شهادت آن بزرگوار را ٩٦٥ ه .ق نوشته اند.
٢- لقمان مردى حكيم بود كه بنابر روايات اسلامى حبشى بود و در روزگار داود(ع) مى زيست . در اشعار فارسى و امثال و حكم نام وى فراوان آمده است . كلمات حكيمانه ى بسيارى از وى در ارتباط با صفات نيك ، امر به معروف و نهى از منكر، صبر و تواضع نقل شده است . قرآن كريم در سوره ى لقمان نام او را ذكر كرده است .
٣- از آنجا كه اين گفتارها در زمان حيات پر بركت رهبر كبير انقلاب اسلامى ، حضرت امام خمينى (رضوان اللّه تعالى عليه) برگزار شده است در مباحث طرح شده از آن بزرگوار با عنوان رهبر عظيم الشاءن انقلاب ياد شده است .
٤- سيد محمد باقر بن تقى موسوى شفتى از علماى بزرگ شيعيان است كه در اصول ، نحو، رجال و رياضى استاد بود. وى از شاگردان سيد مهدى بحرالعلوم ، كاشف الغطاء و ميرزاى قمى بود. تخفة الابرار، الاجازات و مطالع الانوار از تاءليفات او است . حجة الاسلام شفتى به سال ١٢٦٠ ه .ق در اصفهان وفات يافت و بر طبق وصيت بر جنب مسجدش مدفون گرديد.
٥- «كوه نور» نام يكى از بزرگترين و قيمتى ترين الماس هاى جهان است كه وزنى حدود ٥٠ گرم دارد. الماس فوق را كمپانى هند شرقى در دوران استعمار هند، از مهاراجه راجيت سينگ تصاحب كرد و به ملكه ويكتوريا هديه نمود. اكنون اين الماس از جواهرات سلطنتى انگلستان محسوب مى شود.
٦- صدر الدين محمد بن ابراهيم شيرازى معروف به ملاصدرى (صدرالمتالهين) در اصفهان نزد شيخ بهايى و مير محمد باقر داماد تحصيل نمود. تاليفات فراوانى از او به جاى مانده است از جمله اسفار اربعه ، مفاتيح الغيب و شرح كافى . ملامحسن فيض و ملا عبدالرزاق لاهيجى از شاگردان بنام او هستند ١٠٥٠ ه .ق در بازگشت از هفتمين سفر حج در بصره وفات يافت و در همان محل بخاك سپرده شد.
٧- محمد بن يعقوب الكلينى ملقب به ثقة الاسلام ، صاحب كتاب كافى است كه نزديك به هفده هزار حديث در آن ذكر شده است و او را از اوثق ناس بر شمرده اند. علاوه بر كافى تاليفاتى ديگرى از جمله رسائل الائمه و رجال از او به يادگار مانده است . وى در سال ٣٢٨ ه . ق وفات يافت و در باب الكوفه بغداد به خاك سپرده شد. گفته مى شود چون مدفن او محل زيارت مردم بود توسط يكى از حكام شكافته شد و به دليل سالم بودن بدن مطهر ايشان ، حاكم مزبور دستور احداث گنبد و بارگاه عظيمى را در محل دفن او داد.
٨- حاتم بن عبداللّه بن سعد طايى مكنى به ابوسفانه از قبيله ى طى ، در دوره ى جاهليت مردى جوانمرد و بخشنده بود. عرب در سخا و كرم بدو مثل مى زدند. «فرهنگ معين»
٩- سراج الدين ابو يعقوب يوسف خوارزمى ، از ادباى معروف عربيت قرن ششم و هفتم است . وى در انواع علوم خصوصا علوم ادبى و بالاخص علوم بلاغى متبحر بود. وى كتاب مفتاح العلوم را تاليف نمود. او در سال ٥٥٥ ه .ق بدنيا آمد و به سال ٦٢٦ ه .ق دار فانى را وداع گفت (فرهنگ معين)
١٠- بلعم يا بلعام را از مدعيان نبوتى مى دانند كه در بين النهرين مى زيست . مولوى او را از زاهدان بنى اسرائيل مى داند كه در شمار گمراهان در آمد. در تورات و انجيل نيز اشاره به بلعم شده است . او مردم را مسحور خود كرده بود و دَم او را شفاى بيماران مى دانستند وى خود را برابر يا حتى برتر از موسى (ع) مى دانست . در قرآن كريم نامى از او به ميان نيامده است اما مفسران آيه ١٧٥ از سوره ى اعراف را اشاره به او مى دانند. در آيه ى مذكور اشاره به فردى شده است كه از آيات الهى سرپيچيد و از شمار گمراهان شد.
١١- شيخ الاسلام عبدا... بن انصارى هروى ، به سال ٣٩٦ ه .ق د رهرات ديده به جهان گشود. وى از اعقاب ابو ايوب انصارى (صحابى گرامى رسول اكرم (ص» است . در علوم دينى و ادبى و همچنين در حديث و سرودن اشعار فارسى و عربى توانا بود. وى عمر خود را به تعليم و ارشاد اختصاص داد و در ٤٨١ ه .ق وفات يافت . از او كتب ارزشمندى چون مناجات نامه ، زاد العارفين و نصايح به يادگار مانده است .
١٢- محمد بين محمد بين احمد طوسى مكنى به ابوحامد (غزالى) در طابران طوس به سال ٤٥٠ه ق ولادت يافت - پدرش را كه از متعبدان زمان بود در كودكى از دست داد. در محضر ابوالمعالى جوينى فقه و كلام آموخت و در همه ى علوم دينى عصر خود سرآمد گرديد. وى در عصر سلجوقى مى زيست و در نظاميه ى نيشابور به تدريس پرداخت . احياء علوم الدين ، جواهر القرآن و كيماى سعادت از جمله آثار معروف او هستند. وى در ٥٠٥ ه ق وفات يافت و در طوس به خاك سپرده شد.
١٣- برگزارى اين كلاس ها همزمان با سال هاى دفاع مقدس بود كه طى آن شهرهاى مختلف كشور از جمله شهر مقدس قم به دفعات مورد هجوم هوايى و موشكى قرار گرفت و جمع زيادى در سكوت موذيانه و شرورانه ى مجامع بين المللى ، مظلومانه به درجه ى شهادت نايل آمدند و با خون خود سند جاودانگى ايران اسلامى را امضاء نمودند.
١٤- فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ اللّه نساء - ٣٦
١٥- محمد باقر فرزند ملامحمد تقى مجلسى از بزرگان شيعه است كه در سال ١٠٣٧ ه .ق به دنيا آمد. بحار الانوار فى اخبار الائمه الاطهار از معروفترين آثار وى است . مجموعه ى تاءليفات وى بيش از شصت جلد مى باشد كه علاوه بر بخار مى توان از حلية المتقين ، مشكوة الانوار و زادالمعاد ياد كرد. وى به سال ١١١٠ ه .ق وفات يافت و در جامع عتيق اصفهان مدفون گرديد.
١٦- محمد بن حسين بن عبدالصمد الحارثى الهمدانى ، معروف به شيخ بهايى ، از بزرگترين فقها، مفسران و رياضى دانان دوران بود. ولادت وى در شهر بعلبك به سال ١٠٣١ ه -ق روى داد. از وى تاليفات فراوانى از جمله صمديه ، دخيره ى تشريح افلاك و اربعين به جاى مانده است . او در هفتاد و هشت سالگى بدورد حيات گفت و بر حسب وصيت ، جسد وى در جوار امام رضا(ع)، در گوشه صحن آنجناب دفن شد.
١٧- شيخ جعفر بن يحيى حلى ، از بزرگان علماى اماميه محسوب مى شود. وى شاگرد سيد مهدى بحرالعلوم و سيد صادق مخام بود. حجة الاسلام رشتى و صاحب جواهر از شاگردان او بودند. احكام الاموات و شرح قواعد علامه از تاليفات او هستند. شهرت شيخ به كاشف الغطاء به مناسبت نام كتاب «كاشف الغطاء عن مبهمات الشريفة الغراء» مى باشد كه از جمله ى تاءليفات اوست . وى به سال ١٢٢٧ در نجف رحلت نمود و مدفن او در محله ى عماره ى نجف است .
١٨- حاج ميرزا حسن بن ميرزا محمود، در محضر ميزا حسين مدرس اصفهانى فلسفه و علوم دينى را فرا گرفت و در كربلا از محضر شيخ مرتضى انصارى استفاده ى فراوان برد. وى مدت ها مرجع تقليد شيعيان بود. داراى حافظه اى قوى و وارد به امور سياسى بود. فتواى معروف تحريم تنباكو كه در دوره ى ناصرالدين شاه عليه انگليس صادر نمود از فرازهاى مهم تاريخ كشور ما است . او در سال ١٢٣٠ ه .ق متولد شد و به سال ١٣١٢ ه .ق وفات يافت
١٩- مفسرين شعيب را «خطيب الانباء» مى نامند زيرا وى در رهبرى قوم خود، زبانى نرم و بيانى ملايم و سخنانى دلنشين بكار برد و در استدلال و اقامه ى برهان به بهترين روش آنان را به عبادت خدا و ترك ظلم دعوت كرد. او ابتدا اهل مدين را كه در مرز شام و حجاز زندگى مى كردند پيامبرى نمود و سپس اصحاب ايكه را به سوى خداوند رهبرى نمود ولى هر دو قوم به دليل نافرمانى به عذاب الهى دچار شدند. بنابر روايات اسلامى او از نسل ابراهيم خليل (ع) بود و پس از هود و صالح و پيش از موسى (ع) مى زيسته است .


۹