زن و آزادی

زن و آزادی0%

زن و آزادی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: زنان
صفحات: 9

زن و آزادی

نویسنده: آیت الله سید رضا صدر
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 9
مشاهدات: 2437
دانلود: 326

توضیحات:

زن و آزادی
  • پيش گفتار

  • سرآغاز

  • آزادى زن

  • خطرهاى حياتى

  • خودكشى

  • آسيب هاى بدنى

  • غرق شدگان

  • جرائم زن

  • جرائم كودك

  • سقط جنين

  • مزاحمت هاى فردى

  • مزاحمت هاى دسته جمعى

  • فريب خوردگان

  • تجاوز به عنف

  • دعوت با نيرنگ

  • ربوده شدگان

  • رابطه هاى نامشروع

  • كودكان نامشروع

  • سرانجام تاريك زيبا و زشت

  • آسيب پذيرى عفت عمومى

  • جاسوسى و خيانت به كشور

  • تنزل مقام زن

  • بيمارى هاى قلبى و عصبى و كوتاهى عمر خانم ها

  • گسستن پيوند نامزدى

  • كاهش ازدواج

  • سردى روابط زن و شوهر

  • بدبينى

  • شوهر گريخته ها

  • كتك زدن و بيرون كردن شوهر

  • فرار از دست زن

  • افزايش طلاق

  • ايجاد دشمنى ميان دوستان

  • فراوانى بيمارى هاى روانى

  • شيوع بيمارى هاى مقاربتى

  • افتضاح و رسوايى

  • پيش گيرى از حوادث

  • بحث و منطق

  • زن

  • عشق

  • زن و مطلوب شدن

  • زن و آرايش

  • زن و پوشش

  • زن و شوهردارى

  • زن و كار

  • ظلم مرد

  • بانوان چه كنند؟

  • پي نوشت ها

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 9 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2437 / دانلود: 326
اندازه اندازه اندازه
زن و آزادی

زن و آزادی

نویسنده:
فارسی
زن و آزادى


زن و آزادى

آيت الله سيد رضا صدر


پيش گفتار
حضرت آية الله حاج سيد رضا صدر (قدس سره) (١٣٠٠ - ١٣٧٣) فقيهى عالى مقام ، حكيمى توانا، بقية السلف دودمانى عريق و مشهور به علم و تقوا و فقاهت ، در مشهد مقدس متولد شد. پس از فراگرفتن دروس مقدماتى در حوزه علميه مشهد، همراه پدر بزرگوارش حضرت آية الله العظمى سيد صدرالدين صدر (قدس سره) - كه از مراجع آن زمان بود - به قم مهاجرت كرد. دروس سطح و همچنين دروس خارج فقه و اصول و فلسفه و عرفان را از محضر اساتيد بزرگ حوزه علميه قم از جمله مرحوم والدشان و مرحوم آية الله العظمى حجت و مرحوم آية الله امام خمينى (قدس سره) بهره برده و در مدتى كوتاه در سايه تلاش و نبوغ خويش ، در رديف برجستگان حوزه در آمد و به خاطر جامعيت منحصر به فرد خويش بين اقران مشار بالبنان گرديد.
آن بزرگوار، در عين دارا بودن مراتب عالى اجتهاد در حد مرجعيت و تدريس علوم حوزوى ، بيانى شيوا و قلمى محكم و نثرى روان داشت و به علت اين آمادگى علمى و قلمى ، توانست آثارى بس گرانبها در علوم مختلف از خود به جا گذارد؛ آثارى كه مى تواند الگوى بسيار مناسبى در ارائه علوم اسلامى در سطوح مختلف باشد.
تواءم بودن اتقان مطلب با تقواى صاحب قلم ، اگر همراه با ژرف انديشى و امانت دارى در ارائه مطلب باشد، مى تواند اثرهاى بس گرانقدرى بيافريند و تشنگان حقيقت را از چشمه سار زلال معرفت سيراب گرداند، و ما در آثار باقى مانده علمى مرحوم آية الله صدر، اين چنين مشخصاتى را به وضوح مشاهده مى كنيم .
از خداوند متعال مساءلت داريم كه توفيق عنايت فرمايد تا بتوانيم تمام آثار آن مرحوم را به نحو شايسته در اختيار حوزه هاى علميه و امت اسلامى قرار دهيم .
زندگى نامه مشروح آية الله صدر در اولين شماره از سلسله آثار ايشان يعنى «تفسير سوره حجرات» آمده است .
در پايان از مسئولان محترم مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى حوزه علميه قم كه امكان انتشار اين آثار را فراهم مى كنند، تشكر مى كنم .

سيد باقر خسروشاهى
سرآغاز
تا نخستين جنگ جهانى ، در شرق نزديك ، زن و مرد، با هم ارتباطى نداشتند، و مردان از ديدن زنان محروم بودند. ارتباط مردها با مردها و زن ها با زن ها بود؛ در صورتى كه زنان از نگاه كردن به مردان ممنوع نبودند.
پس از پايان جنگ ، رفت و آمد غربيان به شرق فزونى گرفت و كم كم غرب زدگى در شرق پيدا شد. مردان شرقى ، احساس محروميت كردند و اين فكر در مغزشان راه يافت كه چرا ما از ديدن زنان محروم باشيم ؟ چرا نبايد زن و مرد با يك ديگر ارتباط داشته باشند.
سرانجام ، اين نظريه به نام «آزادى زن» ناميده شد. (١) عواملى چند به اين نظريه ، در شرق نزديك كمك كرد :
١. نيرومندى دولت هاى غرب و اختراعات و اكتشافات آنها كه مردم خاور زمين را تحت تاثير قرار داد و همه چيز غرب را خوب پنداشتند!
نيرومند شدن ، اختراع و اكتشاف پيداكردن و رهايى از يوغ استعمار را از اين راه شروع كردند!
شايد چنين گمان كردند كه اگر زنان شرق ، آزادى يابند، مردمان شرق نيز از قيد استعمار رهايى يافته ، نيرومند مى شوند و مكتشف و مخترع پيدا خواهند كرد!
٢. حكومت تمايلات جنسى بر دسته اى از مردهاى شرقى و ناراحتى آنان از محروم بودن از ديدار زنان ، سبب شد از اين ارمغان غرب به گرمى استقبال كنند و با تمام توان در عملى كردن اين نظريه بكوشند، با آن كه اكثريت قاطع زنان مشرق ، در آغاز كار موافقتى نشان ندادند و اين سوغات غرب را نپذيرفتند.
٣. دام استعمار غرب كه در شرق گسترده شد، باعث گرديد استعمارگران نيز از اين كه از ديدن زن شرقى محرومند، احساس ناراحتى كنند لذا كوشيدند كه زن مشرق زمين را از پشت پرده عفت بيرون آورند.
٤. پيدايش رياكارى هاى سياسى و تظاهر به روشنفكرى و آزاد منشى ، در ميان زمام داران شرقى نيز يكى از عوامل بود. آيا اينها مى پنداشتند كه مى توانند سياست مداران غرب را بدين وسيله فريب دهند يا براى آن است كه چند روزنامه غربى ايشان را بستايد؟! يا مى خواهند افراد كشور خود - به ويژه نسل جوان - را اغفال كنند؟!
به هر حال اين گونه عوام فريبى هاى سياسى و تناقض ميان گفتار و رفتار در شرق نبوده و نوظهور است .
اينان در اجراى عادت هاى غربى از خود فرنگى ها پيش افتادند! و كاسه داغ تر از آش شدند.
عبدالكريم قاسم ، ديكتاتور هفت ساله عراق ، وزيرى از زنان را در كابينه اش ‍ آورد؛ در صورتى كه بيشتر كشورهاى بزرگ و كوچك جهان غرب هنوز چنين نكرده اند.
باور كردنى نيست كه زن عراقى ، از زن سوئيسى ، فرانسوى و آمريكايى ، از نظر مديريت و سطح تحصيلات جلوتر باشد، چون هنوز در هيچ يك از اين كشورها، زنى به وزارت نرسيده است .
سخنانى از طرف اين دسته در شرق پخش شد، از قبيل : بايد مانند دنيا شد، جواب دنيا را چه بدهيم ، جلوى سيل را نمى توان گرفت ، دنيا به ما چه مى گويد، عقربه ساعت به عقب بر نمى گردد، ما هم گوشه اى از دنياى بزرگ هستيم ، بايد با قافله تمدن پيش رفت !... استعمار غربى هم در نفوذ اين سخنان در افكار مردم مشرق ، بى تاثير نبود.
٥. در اين كتاب فصلى جداگانه ، براى تشريح ظلم و ستمى كه زن ها از مردها مى ديدند اختصاص داده شده است .
موضوع بحث اين كتاب ، آزادى زن مى باشد : آيا آزادى زن به همان معنايى كه ذكر شد، از نظر اجتماعى خوب است يا نه ؟ آيا براى جامعه بشرى سودمند است يا نه ؟ و آيا خود بانوان ، از آن سود مى برند يا زيان ؟
نويسنده اميدوار است كه بتواند، بى طرفى را در مورد بحث و استدلال كاملا رعايت كرده و نظرش تنها منطق باشد و بس و احساسات و تعصب و اوضاع و احوال در فكر او و در منطق او، دخالتى نكرده باشد.
نويسنده ، نيز چنين انتظارى را از خواننده دارد كه او هم در موقع قضاوت درباره صحت و سقم مطالبش ، بى طرفى را حفظ كند و احساسات و عوامل محيط را در قبول يا رد آنها دخالت ندهد.
مقصود از بى طرفى در بحث ، آن است كه دانشورى كه درباره موضوعى به بحث مى پردازد، هدفى جز حقيقت جويى و كشف مجهول نداشته باشد.
توضيح آن كه گاه كسى به عللى ، نظريه اى را طرح كرده و سپس در پى دليل مى رود تا برهان را مطابق نظر اتخاذ شده قرار دهد.
اين روش ، صحيح نيست و چنين مردمى هميشه در نادانى مى مانند هر چند كسانى مانند خودشان ، آنها را دانا مى شمرند.
روش بى طرفى در بحث ، چنين است كه كسى در آغاز به هيچ وجه نظرى را اتخاذ نكند و تمايل قلبى به نفى و اثبات نشان ندهد. در اين حال به دنبال برهان برود، هر چه را منطق گفت ، بپذيرد و نظر خودش قرار دهد.
نزد فلاسفه ، روش صحيح در بحث ، نظر را مطابق برهان قرار دادن است ، نه برهان را با نظر مطابق كردن .
خواننده عزيز نيز بايد متوجه باشد كه مباحث اين كتاب اجتماعى است و موضوع آزادى زن از نظر دينى مورد بحث قرار نگرفته است ، البته گاه گاهى نيز مباحث روان شناختى بر آن افزوده شده است .
نويسنده خود را مسلمان و پاى بند به احكام و دستورهاى اسلام مى داند، ولى اين بحث همگانى است و اختصاصى به مسلمانان ندارد.
پايه هاى استدلال ، بر روى عقل نهاده شده كه مورد قبول همگان مى باشد؛ چنان كه روى سخن نيز با عقلا و خردمندان است ؛ كسانى كه در قضاوت هاى آنها، تنها عقل حكومت مى كند. احساسات و تعصب را در ايشان راهى نيست ، نه غرب زده هستند و نه كهنه پرست . اسير تمايلات جنسى نبوده و راهنماى ايشان تنها منطق مى باشد. تعصب و تمايلات قلبى را در مطالب علمى ، از خود دور كردن چندان سخت و دشوار نيست ، خواه تعصبات مذهبى باشد خواه تعصبات غرب پرستى .
سيد رضا صدر - قم ٩ خرداد ١٣٤٣
آزادى زن
آزادى ، مفهوم دلنشينى است ، ولى مصاديق زشت و زيبايى دارد؛ از همين رو همه مصاديق آن نزد عقل پسنديده نيست ، زيرا آزادى در برابر محدود بودن است . اگر مقصود از آزادى چيزى باشد كه در برابر محدوديت قانون قرار گيرد، بى بندوبارى خواهد بود، و از خطرناك ترين چيزها است .
مادام رولان (٢) زن بدبخت فرانسه در پاى گيوتين گفت :
«اى آزادى به نام تو، چه جنايت ها كه مرتكب مى شوند!»
اگر مقصود از آزادى ، چيزى است كه در برابر ديكتاتورى قرار گيرد، هر وجدانى آن را زيبا و پسنديده مى شمارد.
به طور كلى ، اگر محدوديت ، ظالمانه باشد، آزادى بسيار چيز خوبى است ، ولى اگر محدوديت عادلانه باشد، آزادى ، كار زشتى است .
آزادى ملت ها اگر محصول انديشه و تلاش خود آنها باشد، مى توان آن را آزادى ناميد، ولى اگر قدرتى خارجى آن را به ملتى داده باشد، آيا باز هم آزادى خواهد بود؟! هرگز، بلكه استثمارى است كه به نام آزادى بر آن ملت تحميل شده است ، زيرا باور كردنى نيست كه قدرت خارجى سلطه گر، خواهان سعادت ملتى باشد.
آزادى زن ، نيز مفهوم قشنگى است ، ولى مصاديق آن يك جور نمى باشند؛ اگر مقصود از آزادى زن ، بى بندوبارى و عدم پاى بندى به قانون باشد، بسيار زشت و ناپسند خواهد بود، ولى اگر مقصود، حق مقاومت او در برابر حكومت ظالمانه مردها، و تمايلات جنسى آنها باشد، بسيار زيبا و پسنديده است .
آزادى زن ، اگر خواسته و گرفته خود زن باشد، با معنا و مفهوم است ، ولى اگر پرداخته فكر مرد باشد، و مردان آن را به زنان داده باشند، باز هم آزادى زن خواهد بود؟! يا استثمارى است از طرف مرد، كه به نام آزادى ، به زن تلقين شده است ؟! باور كردنى نيست كه مردان هرزه براى رشد و تعالى زن ، گامى بردارند، زيرا آن را به زيان خود مى بينند و هيچ عاقلى به زيان خود قدمى بر نمى دارد، البته حساب پاكان و رادمردان فضيلت از اين حساب ها جداست .
اكنون شايسته است منظور از آزادى زن كه موضوع بحث اين كتاب است براى اهل معرفت روشن شود تا مبادا اشتباهى در قضاوت رخ بدهد. منظور از آزادى زن ، آزادى او از نظر سياسى و حقوقى و نيز بحث از آزادى او، در حقوق فردى و اجتماعى نيست ، بلكه منظور، آزادى او از نظر رفتار شخصى مى باشد.
آزادى زن ، يعنى همان طور كه زنان در ارتباط با يك ديگر آزادند، و در هر حالى و در هر لباسى ، مى توانند همديگر را ببينند، از نظر ارتباط با مردان هم چنين باشند، و در هر حالى و در هر لباسى بتوانند، در برابر ديدگان جنس ‍ مخالف ظاهر شوند.
آيا اين آزادى زن است يا حقيقتا آزادى مرد؟ فعلا مورد بحث ما نمى باشد.
آيا اين آزدى را خود زنان به دست آوردند؟ يا مردان به آنها تحميل نمودند؟
و اگر مردان دادند چرا دادند؟! آن هم بحثى ديگر است .
بايد به سراغ منطق برويم تا ببينيم اين چنين آزادى زن ، براى كل جامعه و به ويژه زنان سودمند است ، يا زيان بار؟
منطق اين كتاب ، بر فرضيه ها و تئورى هاى بى واقعيت ، استوار نيست ، بلكه حقيقت هاى خارجى ، اساس استدلال ها را تشكيل مى دهند.

خطرهاى حياتى
دكتر باغشاهى و دكتر زند، در آبادان زندگى مى كردند، روابط دوستانه بود. بانو عشرت ، همسر دكتر زند در برقرارى ارتباط با دكتر باغشاهى و رفت و آمد با او آزادى داشت !
سرانجام دكتر زند، به دست دكتر باغشاهى ، با ضربه چكش كشته شد! و سپس دكتر باغشاهى خودكشى كرد!
دكتر زند از همسرش ، دو فرزند دارد، دكتر باغشاهى يك سال بود كه همسرى گرفته بود و در هنگام وقوع جنايت ، همسرش در آبادان نبود. بستگان و خانواده هر دو، در تهران سكونت دارند. (٣)
با مرگ اين دو پزشك جوان ، چه زيانى به جامعه رسيد؟! دو پزشكى كه در عمر طبيعى خود مى توانستند منشاء خدمات شايانى باشند.
چقدر بودجه براى پرورش اين دو پزشك صرف شده بود؟ اكنون اين زيان اقتصادى جامعه ، چگونه جبران مى شود؟ آيا عشرت اكنون زن سعادت مندى است و از اين معامله ، سود برده است ؟ پزشك بايد به مردم جان بدهد، نه آن كه جان بگيرد. آن هم جان خود و دوست خود را. چه چيزى پزشك خدمت گزار را آدم كش كرد؟ آيا جز همين به اصطلاح آزادى زن ! جامعه اى كه پزشك آن آدم كش باشد، و دوستش را بكشد چگونه جامعه اى خواهد بود! اگر عشرت با دكتر باغشاهى آزادى ارتباط نداشت ، اگر دكتر باغشاهى عشرت را نديده بود، آيا چنين جنايت ننگينى رخ مى داد؟!
در اروپا معروف است كه مى گويند : ريشه هر جنايتى ، زن مى باشد و در پى گيرى سرنخ ‌ها بايد از او شروع كرد. گمان نمى كنم كه اين مثل ريشه فرهنگى داشته باشد و دو قرن بيشتر باشد كه اين مثل در فرنگ پيدا شده ، زيرا در گذشته زن ، كمتر ريشه جنايت شناخته مى شده است .
خود غربيان ، به زن آزادى ارتباط دادند، حال مقام او را پايين آورده و او را ريشه جنايت مى خوانند و از دستش مى نالند!
زن گناهى ندارد، او هم چون نهالى است كه فرهنگ جامعه او را پرورش ‍ مى دهد، گناه صد در صد از آن فرهنگ جامعه است .
در تاريخ شرق كمتر زنى است كه ريشه جنايتى شده باشد، مگر زنى كه اوضاع و احوال به او آزادى عمل داده باشد. اكنون كه ارمغان غرب به شرق رسيده و به زنان آزادى داده شده ، جنايت ها روز به روز بيشتر و خطر براى حيات افراد افزون تر مى گردد!
عباس در كلانترى گفت : مدتى پيش ، از دوشيزه اكرم خواستگارى كردم . مراسم عقد انجام شد و عروسى به آينده موكول گرديد.
پس از چندى حرف هايى به گوشم خورد، شنيدم كه اكرم از خانه خارج مى شود و با عده اى روابطى پيدا كرده است ! اكرم براى مدتى طولانى غيبت كرد و به سفر رفت ، پس از مراجعت هنگامى كه علت را پرسيدم ، گفت : مايل به زندگى با تو نيستم ! و هر كارى دلم بخواهد مى كنم ! هر چه نصيحت كردم سودى نداد، سرانجام ، با چند ضربه كارد او را كشتم . (٤)
اين جوان ، نوعروس خود را كشت و زندگى سعادت مندى را كه در انتظار عروس و داماد بود، بر خودش و او حرام كرد، و دو خانواده را در مصيبت انداخت .
چرا؟ زيرا نوعروس با عده اى رابطه داشت ! براى مدتى دراز به سفر رفت ، مايل به زندگى با شوهرش نبود، تصميم داشت كه هر كارى دلش بخواهد بكند!
چرا نوعروس ، چنين شده بود؟ چون آزادى در گناه و خلاف پيدا كرده بود! اگر اكرم را فريب كاران مرد نديده بودند، اگر آزادى ارتباط نداشت ، اگر اين فكر را فرهنگ جامعه به او تلقين نكرده بود كه آزاد است و هر كارى كه دلش ‍ بخواهد مى تواند بكند آيا به جاى تخت عروسى ، به زير خاك مى رفت ؟!
نزديك ترين كسان به يكديگر، زن و شوهر است ، به ويژه در دوره نامزدى و عقد بستن ، آيا در جامعه اى كه نزديك ترين افراد به همديگر اطمينان نداشته باشند آن جامعه فاسد نخواهد بود؟! اين فساد از كجا پيدا شد؟
ابوالفضل هفده ساله ، دانش آموز سال چهارم دبيرستان ، مادرش را سر بريد. اين پسر وقتى كه در كلانترى پدرش را ديد، گفت : اى بى غيرت ! سپس ‍ گفت :
كارى كه وظيفه پدرم بود، من انجام دادم ، چون او غيرت نداشت ! او مى دانست كه مادرم با «رضا» سروكار دارد، ولى به روى خود نمى آورد! عصر ديروز تصميم گرفتم كه اين ننگ را از دامنم پاك كنم و با همين تصميم ساعت يازده شب شام خورده و به منزل آمدم و پس از آن كه همه به خواب رفتند سر مادرم را با چاقو بريدم ! (٥)
چقدر فساد در جامعه بايد باشد كه مادر، به دست پسر كشته شود!
گناه از كيست : از مادر، پسر، پدر؟ يا از مردمى كه به اين زن سياه بخت آزادى دادند، تا با «رضا» ارتباط برقرار كند؟ آيا پيش از رسوخ فرهنگ غرب به اين ديار، سر مادرى به دست فرزند بريده مى شد؟! در فرهنگ غرب از اين سوغاتى ها بلكه كثيف تر فراوان است !
بدبختانه مى خواهند چنين محيط آلوده اى سرمشق ما باشد! آيا اين فرهنگ شايستگى رهبرى جهان را دارد؟! وقتى كه بالاترين جنايت ها در آن جا به طور عادى انجام شود، پس جنايت هاى ديگر، نقل و نبات خواهد بود و شماره آنها نامتناهى ! اگر تمايلات جنسى بر مردم آن جا حكومت نداشت ، چنين فرهنگى پيدا نمى كردند، غرب زدگان ما، كوركورانه مى خواهند، محيط خود را با آن جا همانندسازى كنند.
تشنگى تمايلات جنسى ، سيراب شدنى نيست و آتش آن با ديدن هر زن تازه اى ، شعله ور مى گردد. دختران بدبختى كه به روز سياه كشيده مى شوند و در خطر چشم چرانى مردان هوس مند قرار مى گيرند.
محيط آزاد و غيراخلاقى زن ، محيطى است كه همسايه ، همسايه اش را مى كشد و به ناموس هم تجاوز مى كنند! محيطى است كه قاتل و مقتول ، بر ناموس خود ايمن نيستند!
گناه از كيست ؟ از مقتول يا از قاتل ؟ از زنى كه مورد اتهام است يا از كسانى كه مروج بى بندوبارى هستند؟
آزادى اخلاقى براى زنان ، چه بهره اى دارد جز در منجلاب فحشا افتادن ؟ جز بيوه شدن ؟ سود آزادى اخلاقى زنان براى اجتماع چيست ؟
نابودى سرپرست خانواده ها، يتيم شدن كودكان ، مصيبت ديدن خانواده : خانواده قاتل ، خانواده مقتول ، خانواده زن متهمه .
نمونه اى از خواستگارى در محيط آزادى اخلاقى زن :
على ، شاگرد قصاب ، نوزده ساله ، ساكن خيابان ويلا، دل در گرو دختر خسروى ، كارمند عالى رتبه دولت ، داد. على چند بار خواستگارى كرد و جواب رد شنيد، بالاخره روز چهارشنبه ساعت شش بعد از ظهر، به خانه خسروى رفت و او را دم در خواند و گفت : دخترت را به من مى دهى يا نه ؟ خسروى پاسخ منفى داده و گفت : تو، با ما جور نيستى .
هنوز اين جمله از دهان خسروى خارج نشده بود كه على هفت تيرى درآورده و با شليك چند تير پياپى ، خسروى را از پا در آورد. (٦)
خسروى چرا كشته شد؟ دختر زيباى او چرا بى سرپرست گرديد؟ زنش چرا بيوه شد؟ على چرا قاتل شد؟ اگر قاتل ، دختر را نديده بود، اين حادثه شوم پيش مى آمد؟ و در كمتر از يك دقيقه ، چندين نفر بر تعداد بدبختان جامعه افزوده مى شد؟
بيچاره پدر! بيچاره مادر! بيچاره دختر! بيچاره پسر! بيچاره قاتل ! بيچاره دخترداران ، كه از چند جنبه در خطرند و هيچ كس در فكر چاره نيست ! بلكه به جاى درمان ، در توسعه درد و همه گيرشدن آن مى كوشند!
داستان پدر اين پسر بدبخت هم پندآموز است :
يدالله مدير سابق دبستان جامى ، داراى زن و چهار فرزند بود، پسرى چهارده ساله ، بزرگترين فرزند او است .
يدالله در پشت ميز مدير دبستان نشسته بود كه بانويى براى كسب اطلاع از وضع تحصيلى پسر برادرش به مدرسه آمد، خانم بدون حجاب و با موهايى طلايى و قد و قواره زيبا، در نگاه اول ، دين و دل را از آقاى مدير ربود!
عمه خانم كه تا آن تاريخ سه شوهر كرده بود، از نگاه هاى مشتاقانه آقاى مدير، پى برد كه دل او را به چنگ آورده است ، عمه خانم چند بار ديگر به مدرسه رفت و از آقاى مدير در خصوص وضع تحصيلى برادرزاده اش ‍ اطلاعاتى گرفت .
چون خانه دلبر و دلداده ، هر دو در خيابان گرگان واقع شده بود، به تدريج رفت و آمد و ديد و بازديد زياد شد!
در اين هنگام ، ناظم دبستان ، در جست و جوى اتاقى بود. يدالله به او پيشنهاد كرد، در خانه عمه خانم سكونت گزيند.
از وقتى ناظم مدرسه ، در آن جا سكونت يافت ، رفت و آمد آقاى مدير به خانه آقاى ناظم زيادتر شد! يدالله به بهانه ديدن ناظم ، همه روزه به ديدار عمه خانم نائل مى شد و بعضى اوقات تا صبح در اتاق ناظم مى خوابيد!
دوستى شديدتر شد. عمه خانم هم به خانه يدالله راه يافت و در اين كار هم مانعى نبود. كم كم عمه خانم به صورت يكى از افراد فاميل آقاى مدير درآمد!
عمه خانم ، در اول شهريور ماه جارى ، با كمك يدالله ، وارد آموزش و پرورش شد و براى تدريس به ورامين رفت .
با عزيمت او به ورامين ، موقتا رفت و آمدش با يدالله قطع گرديد. بيست روز قبل از حادثه ، ناگهان يدالله تصميم گرفت كه با عمه خانم ازدواج كند، مراسم ازدواج انجام شد.
يدالله شصت هزار ريال قباله دومين همسر خود كرد و در طى پانزده روز با زحمت فراوان موفق شد كه از زن اولش دل جويى كند و براى آن كه از پدرش نيز رفع كدورت نمايد، به خانه او رفت . يدالله از پدرش تقاضاى كمك كرد ولى پدر گفت :
تو كه پول نداشتى ، چرا زن گرفتى ؟
گفت و گوى پدر و پسر، كم كم به نزاع كشيد! سرانجام يدالله با هفت تير خود چند تير، به طرف پدر شليك كرد، و از آن جا به خانه دوستش رفت . او كه دندانش درد مى كرد، با حال تب از وى پذيرايى كرد و پس از صرف شام ، هر دو خوابيدند، نزديكى هاى صبح يدالله با شليك چند تير، خود را كشت ! (٧)
آيا در جامعه اى كه پدر از پسر، مصونيت حياتى نداشته باشد، افراد ديگرش ، از اين خطر به دورند؟ آيا چنين محيطى ، شايسته زندگى است ؟! چنين نبود، چرا حالا چنين شده ؟! يكى از عوامل مهم اين است كه در گذشته يدالله ، عمه خانم را نمى ديد و آزادى ارتباط با او را نداشت ، ولى اكنون او را مى بيند و آزادى ارتباط دارد!
گناه يتيم شدن بچه هاى يدالله و بيوه شدن همسر جوان او با كيست ؟! مادر بيچاره و مصيبت كش او چه تقصيرى دارد؟! بدبخت عمه خانم ! در مدت كمى چهار شوهر كند و از هر چهارتا محروم شود! چه كسى اين زن را بدبخت كرد؟
چه چيز فكر كشتن پدر را در مغز پسر جاى داد؟ جز آزادى اخلاقى زن ؟!
پوشكين شاعر بزرگ روسى در ٣٨ سالگى كشته شد و جهان ادبيات را داغدار كرد. مقام پوشكين در شعر روسى به اندازه است كه نظيرى براى او نمى توان يافت .
شعر روسى ، به همت پوشكين ، زيبايى و آراستگى خاصى به خود گرفت و تحولى كه در اثر تلاش پوشكين در آن شعر پيدا شده ، پيش از او نبود.
چرا پوشكين كشته شد؟
شاعر جوان ، پس از آن كه هفت سال با زن محبوبش ناتالى كنچارف زندگى كرد، خبردار شد كه مردى فرانسوى ، به نام «بارون امكرن» كه در دربار تزار بود، به همسر او نظر دارد!
پوشكين ناراحت شد و به وى اعلان دوئل داد و در اين جنگ كه در سال ١٢١٧ هجرى در پترسبورگ اتفاق افتاد، كشته شد!
پوشكين ، به طور طبيعى ، پنجاه سال ديگر زندگى مى كرد، آن هم پنجاه سالى كه شعرش پخته تر و نبوغ ادبى او برجسته تر مى گرديد!
گناه اين ضايعه بزرگ ادبى به گردن كيست ؟ آيا زن پوشكين گناه كار است يا محيطى كه ناتالى را در برابر ديدگان حريص آن فرانسوى هوسران قرار داد؟ چه چيز شاعر جوان را بر سر دو راهى آورد؟ مرگ ! يا تحمل بى غيرتى و بى ناموسى ! ولى شاعر بزرگ راه نخستين را برگزيد.
متفكران غرب ، هنوز براى ريشه كن كردن اين خطر سهمناك اجتماعى قدمى بر نداشته اند، بلكه در حفظ اين آشفتگى مى كوشند يا آشفته را آشفته تر مى سازند! در شرق كه وضع چنين است ! در غرب هم خبرى از اصلاح نيست !
محيطى كه به جوانى در حال خدمت ، خبر بدهند كه زن عزيزش ، در اتومبيلى كه خودش براى او خريده ، با مردى به گردش مشغول است ! محيطى كه كارمند در حين انجام وظيفه ، آسايش روحى نداشته باشد! محيطى كه به زنى تازه عروس ، اجازه بدهد كه عشق شوهر را ناديده بگيرد، آن هم عشقى كه به حد پرستش رسيده ، محيطى كه پاداش مهر و محبت را خيانت قرار دهد، محيطى كه دختران شريف و معصوم را به فساد بكشاند، آيا محيط سالمى است يا فاسد؟
اين فساد از چه راه در اين محيط راه يافت ؟ آيا راه آن به جز حكومت تمايلات نامشروع جنسى مرد بود كه به نام آزادى زن نمايان گرديد؟
اين چه زندگى است كه شوهر بايد براى نو عروسش ، براى زنش ، بازرس ‍ قرار بدهد! اين چه زندگى است كه زن تازه عروس ، غيبت شوهر را غنيمت شمرد!
سودابه را به بيمارستان نجيمه بردند و پس از بهبودى مختصرى به خانه منتقل شد، نه حال او درست بود و نه حال مادرش ! پيوسته با هم دعوا و مشاجره مى كردند! تا شبى كه فردايش مادر و دختر براى تكميل معالجه عازم آلمان بودند، سودابه پس از يك مشاجره با مادر، سكته كرد و مرد!
آيا مهدى سودابه را پيش خود برد؟
اين داستان ها نمونه هاى كوچكى از گوشه اى از حوادث اجتماع امروز مى باشد كه هر روز صدها نمونه اش اتفاق مى افتد و مقدارى از آنها در روزنامه ها نوشته مى شود. اگر حوادث خونين يك ماه تهران كه از آزادى اخلاقى زن ، ريشه گرفته ، جمع آورى شود كتابى بزرگ خواهد شد! به ويژه اگر حوادث رشت و آبادان ، بدان ضميمه گردد!
چه رسد به حوادث سال ؟ و حوادث عمر!
پس تعريف محيطى كه آزادى اخلاقى زن به وجود آورده ، چنين است :
آن جا محيطى است كه مادر، پسرش را مى كشد! مادر دختر را، پسر پدر را! شوهر زنش را و زن ، شوهرش را مى كشد و برادر، خواهرش را. ميزبان ميهمانش را، همسايه ، همسايه اش را و دوست ، دوستش را و هيچ يك از ديگرى ، مصونيت حياتى ندارد.
آيا ديگر كسى مى ماند؟
اكنون به كشور فرانسه مى رويم ، تا درد دل يك نويسنده فرانسوى را بشنويم :
من ، مغز متفكر فاميل بودم و همه به وجود من ، افتخار مى كردند. در ميان بستگانم يكى از پسرعموهايم ، از همه آراسته تر و سالم تر مى نمود و من بيشتر از ديگران به او محبت مى كردم ، به طورى كه از جيب خودم ، براى او زندگى بسيار عالى ترتيب دادم و سرمايه هنگفتى در اختيارش گذاشتم .
او مانند برادرم بود، مهربانى هاى من به جاى دورى نمى رفت محبت هاى من به او، تمام افراد فاميل را برانگيخت و كينه توزى آغاز كردند!
راستى اين چه مرضى است كه وقتى فلان ناشناس ، ترقى كند و سرشناس ‍ شود، برايشان مهم نيست ، ولى اگر فلان قوم و خويششان ، به جايى يا به چيزى برسد حسادت مى كنند و نمى توانند خوشبختى او را ببينند. براى فاصله انداختن ميان من و پسرعمويم ، دسيسه ها طرح كردند كه هيچ كدام مؤ ثر نبود.
در آن روزها من به زندگى علاقه بيشترى پيدا كرده بودم ، زيرا مى خواستم با دخترى به نام ليدا ازدواج كنم .
ليدا شربتى بود كه تمام تلخى ها و تاريكى زندگى گذشته مرا شيرين مى كرد و خوب مى دانست با من چگونه رفتار كند.
دوستى من و ليدا، كم كم زياد شد و كار به عاشقى و دلدادگى كشيد. ديگر به زندگى خيلى اميدوار شده بودم و مى خواستم از ديدار ليدا گذشته غم انگيز خود را فراموش كنم .
پسرعمويم هم از ليدا تعريف مى كرد و او را براى من ، زن خوبى مى دانست .
من هم براى آن كه ليدا، هيچ گونه ناراحتى نداشته باشد، وسيله تفريح او را در حد فراوان فراهم كرده بودم . هنگام فراغت همراه من و در زمان گرفتارى ، با پسرعمويم به تفريح مى رفت ، شايد مدتى را كه با پسرعمويم بود بيشتر بود و من سفارش او را به عموزاده عزيز كرده بودم .
پنج - شش ماه به همين منوال گذشت ، يك شب به من اطلاع دادند كه ليدا به دست پسرعمويم - همان پسرعموى مهربانم - كشته شده ! ديگر سر از پا نشناختم ، ديوانه وار خود را به منزل رساندم .
راستى واقعه عجيبى بود ليدا به ضرب سه گلوله از پاى در آمده بود!
هر چه پرس و جو مى كردم ، كسى جواب نمى داد؛ مثل اين بود كه همه مى خواستند اصل واقعه را از من پنهان كنند. بالاخره پرده كنار رفت و معلوم شده كه پسرعموى نمك نشناسم ، قصد تعرض به او را داشته ولى ليدا زير بار نرفته و پسرعمو براى آنكه از او انتقام گرفته باشد، با نهايت بى شرمى او را كشته است !
اى واى نتيجه اين همه مهر و محبت من ، به اين پسرعمو : همين بود؟! آيا مهر و محبت ، از اين بيشتر مى شد؟! (٨)
بايد به اين مرد فرانسوى گفت :
اين ، ثمره مهر و محبت نبود، بلكه نتيجه آزادى ارتباط ليدا با پسرعمو بود!؛ نتيجه خوش گذرانى هاى پسرعمو، با ليدا بود!؛ نتيجه سفارش ليدا به پسرعموى عزيز بود! نتيجه سپردن گوشت به دست گربه بود!
ارتباط ليدا با پسرعمو، يكى از اين سه نتيجه را در برداشت :
خيانت ليدا، جدايى ليدا و يا مرگ ليدا، كه او سومى را انتخاب كرد.
اين مرد فرانسوى ، عموزاده را به دست خود مى كشد و سپس براى او گريه مى كند!


۱
زن و آزادى


خودكشى
ايرج كه عنوانى براى خودش دارد، از همسرش بهجت ، سلب اعتماد كرده بود، چند روز پيش ، اطلاع يافت كه بهجت و مادرش «وجيهه»، با يكى از كارمندان شير و خورشيد، به فيض آباد رفته اند، ايرج به تعقيب آنها مى پردازد و در تازه آباد به آنها مى رسد.
پس از قدرى مشاجره با بهجت ، وجيهه را مورد حمله قرار مى دهد. آنها مى گويند : براى اجاره كردن خانه به اين محل آمده اند!
ايرج ، جريان را به كلانترى اطلاع مى دهد و سپس با ترياك خودكشى مى كند!
وجيهه نيز كه بسيار ناراحت شده بود، با گرد «د.د.ت» خودكشى مى كند! هر دو را به بيمارستان مى رسانند. وجيهه در اثر معالجه بهبودى پيدا مى كند.
از طرف بازپرس قرار بازداشت بهجت و كارمند شير و خورشيد، صادر مى شود و هر دو روانه زندان مى گردند.
آقاى كارمند شير و خورشيد، هنگام رفتن به زندان با خوردن ده قرص كه قبلا آنها را آماده كرده بود، خودكشى مى كند! و توسط ماءموران زندان به بيمارستان منتقل مى شود. وجيهه كه از بيمارستان به خانه منتقل شد، مجددا خود را در خانه حلق آويز مى كند! و همسايگان كه از واقعه آگاه مى شوند، بدان جا رفته و او را كه هنوز رمقى بر تن داشته ، به بيمارستان منتقل مى كنند.
اين خودكشى ، چرا رخ داد؟! بهجت چرا به زندان رفت ! در اجتماعى كه ناموس فرد داراى عنوان ، محفوظ نباشد، پس نواميس ساير افرادش چه حالى دارند؟!
اگر بهجت آزادى ارتباط با جنس مخالف نداشت ، اين خودكشى ها رخ مى داد؟! اگر كارمند شير و خورشيد آزادى اخلاقى نداشت ، ناموس ايرج مورد تجاوز قرار مى گرفت ؟!
كسى خودكشى مى كند كه اميد زندگى شرافت مندانه نداشته باشد. آزادى زن ، اميد آن دو مرد و اين زن را نااميد كرد. آيا بهجت مى تواند پس از اين ، با سربلندى و افتخار زندگى كند؟!
آبرو و حيثيت ، نزد مردم خردمند، از همه چيز گران بهاتر است ، حتى از جان . اگر آبروى كسى برود، مرگ از زندگى ، نزد او شيرين تر است .
آزادى ديدار، سبب شد كه زنى دل فريدون را ببرد، ارتباط آزاد، اين عشق را مستحكم ساخت ، ولى چه سود كه فريدون ، نمى توانست ، با آن زن ازدواج كند، زيرا شوهر داشت و حاضر نبود از شوهرش جدا بشود.
عصر چهارشنبه بود كه فريدون از ملاقات معشوق جفاكار باز مى گشت . ولى افسرده و غمگين ، به نظر مى رسيد. او چند شب بود كه به خانه نمى رفت ، زيرا با پدر و مادرش بر سر آن زن ، قهر كرده بود!
شب را با يكى از دوستانش ، به «بار» رفتند. فريدون در آن شب براى دوستش ، از غم هاى خود گفت ، چند بار هم به خانه معشوق تلفن كرد، ولى كسى گوشى تلفن را برنداشت .
فريدون در اثر نااميدى ، تصميم به خودكشى گرفت و به هتلى در خيابان لاله زار نو رفت و در اتاق شماره ٢٠ با قرص و ترياك انتحار كرد. (٩)
چه چيز فريدون را در پى زن شوهردارى انداخت ؟! چه چيز موجب خودكشى فريدون شد؟! پدر و مادرها سال ها رنج ببرند، فرزندى بزرگ كنند، هنگامى كه به ثمر رسيد، آزادى ارتباط با زن نامحرم او را به خودكشى وادارد!
در محيط آزادى اخلاقى زن ، علل خودكشى ، به ويژه براى بانوان ، فراوان يافت مى شود.
عشق هاى داغى كه محروميت از وصل را در بر داشته باشد، عاشق را در خطر خودكشى قرار مى دهد.
شكست در امور جنسى ، مرد را در خطر خودكشى قرار مى دهد. توجه به محروميت از عيش و عشرت ، افراد محروم را در خطر خودكشى قرار مى دهد و به طور كلى ، نوميدى و ناراحتى شديد و ناتوانى را در برابر رنج ها فكر خودكشى را در مغز مى پروراند، بى وفايى هاى مرد، زنان را به ديار خودكشى نزديك مى سازد. آزادى ديدار، بذر بى وفايى را در مغز مرد مى كارد و آزادى ارتباط آن را آبيارى مى كند.
دوشيزه مليحه ، با پزشكى ، آزادى ارتباط داشت ، آقاى دكتر هميشه به وى نويد ازدواج مى داد، مليحه غروب پريروز كه از خيابان به خانه مى رفت ، دكتر را ديد كه به همراه دخترى با ماشين به گردش مشغولند، مليحه از مشاهده اين جريان ، ناراحت شد و خودكشى كرد!
پس از آن كه مليحه را به بيمارستان بردند و پزشكان براى نجاتش تلاش ‍ كردند، پزشك قانونى نيز او را معاينه كرد و گفت : مورد تجاوز قرار گرفته است !
مليحه قبل از خودكشى ، اين نامه را به خط قرمز براى دكتر نوشته بود :
من تو را پرستيدم و حاضر بودم همه زندگيم را بى دريغ به پاى تو بريزم ، ولى بعد معلوم شد كه وجود تو، عارى از وفا است ! و فقط براى ارضاى هوس هاى خود، به من اظهار علاقه مى كردى . من خودكشى مى كنم تا در آن دنيا به اليزابت بپيوندم ، شايد بعد از من ، دخترهاى ديگرى نيز براى تو كه از احساس و عشق ، چيزى درك نكرده اى ، خودكشى كنند و به ما بپيوندند!
... و اميدوارم ، دخترى كه ديشب با تو بود، به سرنوشت من و اليزابت دچار نشود.
سرنوشت اليزابت چه بود؟
اليزابت ، دوشيزه اى بود انگليسى كه در فرنگستان ، با پزشك مزبور، رابطه داشت . هنگامى كه آقاى دكتر به ايران برگشت ، اليزابت پس از ماه ها انتظار، در پى دكتر به ايران آمد، به گمان آن كه دكتر در انتظار او است و از ديدارش ‍ خوشحال خواهد شد. دكتر از اليزابت به سردى پذيرايى كرد!
اليزابت كه نوميد شد و روى بازگشتن به ميهن را نداشت ، اقدام به خودكشى كرد. خودكشى مليحه ، درست يك سال ، پس از خودكشى اليزابت رخ داد. (١٠)
اى كاش مليحه حقيقتى را كه نوشته بود، پيش از ارتباط با دكتر، درك مى كرد. تا به اين روز نمى افتاد. مليحه ها بدانند كه وجود مردهاى غيراخلاقى ، عارى از وفاست ! آنها فقط براى ارضاى هوس هاى خويش به زن اظهار علاقه مى كنند! مرد در باغ سبزى نشان مى دهد، تا دوشيزه اى بى گناه را به دام اندازد و پس از بهره بردارى به دنبال ديگرى برود!
باز، مرغ هوسش پر گيرد عمل شوم خود از سر گيرد
اگر دخترهاى ديگرى به دام اين چنين دكترى نيفتند، افرادى با اين مشخصات فراوانند!
تا زن ها چنين آزادى داشته باشند همه در خطر اليزابت شدن و مليحه شدن هستند! چنين مردانى حجاب را از ميان زن و مرد برداشتند تا به خواهش ‍ دل برسند!
زنى ديگر را سراغ دارم كه سرانجامش شوم تر از فاطمه بود. پدر او چنين گفت :
دو هفته قبل ، دخترم به منزل آمد و گفت : ديگر مايل نيستم با شوهرم اكبر زندگى كنم ، او به من مى گويد : تو زيبا هستى و مردها آرزوى همسرى تو را دارند! تو در غياب من از خانه خارج مى شوى . اكبر به من تهمت هاى ناروا زد، ديگر به خانه اش نمى روم !
روز بعد اكبر پيغام داد كه همسرش را نگه ندارم ، ولى دخترم ، حاضر نشد به خانه شوهرش برود. پس از دو هفته ، اكبر باز پيغام داد كه دخترم را به خانه اش بفرستم . شب در خواب بودم ، صدايى مرا از خواب بيدار كرد! پس ‍ از جست و جو جنازه دخترم در چاه بود!
تمايلات جنسى مرد، دهانه چاه را براى افتادن زن باز كرد و زن زيبايش را در چاه مرگ سرنگون ساخت !
چرا بايد اكبر به زنش بدگمان گردد؟ چرا بايد اين زن جوان ، از شوهرش بيزار شود و نخواهد با او زندگى كند؟
اكبر راست مى گفت ، مردها به زن زيبايش نظر داشتند، ولى اشتباه مى كرد، زيرا آرزوى همسرى او را نداشتند، بلكه آرزوى هوس رانى با او را داشتند!
در نشريه اى فكاهى آمده بود كه مرد به هر زنى نظر دارد، جز زن خودش !
اين سخن ، حقيقتى است كه به زبان شوخى گفته شده است ؛ كدام شوخى است كه حقيقتى را روشن نكند؟
اگر اين زن زيبا حجابش را مراعات مى كرد و او را مردى به جز شوهر نديده بود. آيا باز هم به چاه مى افتاد؟
واى بر محيطى كه شوهرها پيوسته در نگرانى و دودلى و ناراحتى فكرى باشند. نابود باد اجتماعى كه كانون شيرين خانوادگى را تبديل به تلخ كامى كند!
مهندس «ش» ٢٣ ساله ، به علت آن كه همسرش «م» با فردى روابط نامشروع پيدا كرده بود، خودكشى كرد!
دادگاه ، بانو «م» و فرد مزبور را به بيست ماه زندان محكوم كرد. پس از اعلام راى دادگاه «م» گفت : زن بدبختى هستم و از كرده خود، سخت پشيمانم . (١١)
پشيمانى «م» شوهر ناكامش را زنده نخواهد كرد و خود او را هم از بدبختى نجات نخواهد داد. بيست ماه زندان هم ، از پيدايش روابطى ميان آن فرد و مهين دوم ، جلوگير نخواهد بود.
اگر «م» از زندان بيرون آيد، چه سرنوشت شومى در انتظارش خواهد بود؟ آيا از خطر مرد در امان خواهد بود؟!
آزادى زن ، مهندس را ناكام كرد و همسرش را سياه بخت !
جان سوزترين قطعات اين فصل ، خودكشى هاى دوشيزگان اغفال شده مى باشد، كه نه راهى به خانه پدر دارند و نه راهى به خانه شوهر! آزادى زن به مرد، حق داد كه دوشيزگان بى گناه را بفريبد و خود سر زير آب كرده بگريزد! دختر تيره روز هم جبران خسارت خود را جز مرگ نبيند! مرد هم با كمال آزادى در پى دوشيزه ديگر شود و خيانت خود بلكه جنايتش را تجديد كند!

آسيب هاى بدنى
ضايعه ، ضربه اى است كه قابل جبران نباشد. آزادى به سبك غربى براى زن و مرد، خطر پيدايش ضايعه هاى بدنى را دارد.
آزادى به سبك اروپايى ، در مردها، تحريكات جنسى ايجاد مى كند؛ تحريكاتى كه مردها را كر و كور مى سازد. چنين تحريكى وقتى كه با مقاومت زن رو به رو شد، زن و مرد را در خطر قرار مى دهد.
مرد، در خطر دفاع زن قرار مى گيرد و زن در خطر حمله مرد! اگر تحريك با محروميت رو به رو شود، حس انتقام را زنده مى كند و در اين صورت هر يك از مرد و زن ، ديگرى را در خطر قرار مى دهد؛ خطرى كه ضايعه بدنى ، نخستين ثمرش خواهد بود!
آقاى «م» مردى است سى ساله كه با زن و فرزندش زندگى مى كند. سى روز پيش خواهر زنش از شهرى ديگر وارد شد و به سراغ خواهر خود، به منزل آقاى «م» رفت . خواهر در خانه نبود. آقاى «م» به او پيشنهاد كرد كه با هم به سينما بروند، خواهر زن هم پذيرفت . آن دو، پس از ديدن فيلم ، و خوردن شام به خانه مى آيند و هر يك در اتاقى جداگانه مى خوابند.
نيمه هاى شب ، صداى فريادهاى دردناك آقاى «م» همسايگان را از خواب بيدار كرد! وقتى كه به سوى او رفتند، ديدند نيمه لخت و جيغ زنان ، به سوى كوچه مى دود و جوى خون از بدنش جارى است !
او را در حال اغما به بيمارستان مى برند، در آن جا مطلع مى شوند كه مقطوع النسل شده است ! او نيمه شب به سوى اتاق خواهر زنش رفته و آهسته در را گشوده بود!
خواهر زن ناگهان بيدار شد و در سايه روشن اتاق ، شوهر خواهر را ديد كه بالاى سر او ايستاده و مى خواهد دست درازى كند! زن وحشت زده ، از جا مى پرد و فرياد مى زند : از جان من چه مى خواهى ؟! او تقاضاى خود را مطرح مى كند.
اصرار از يك طرف و انكار از طرف ديگر، ادامه پيدا مى كند. سرانجام آقاى «م» چاقو به دست مى گيرد و زن را تهديد مى كند كه شكمت را پاره مى كنم !
زن ، در فكر چاره اى مى افتد و ناگهان نرمش نشان مى دهد و ظاهرا تسليم شده و مى گويد : به شرطى كه چاقو را به من بدهى .
هر چه مرد اصرار مى كند كه تيغ را به حياط پرت مى كنم ، زن قبول نمى كند، عاقبت مرد تيغ را به زن مى دهد و به سوى او دست دراز مى كند، ولى زن ، مهلتش نمى دهد و با همان ضربه اول ، مرد را مقطوع النسل مى سازد! (١٢)
آزادى ارتباط دو نامحرم ، خواهر زن را مورد طمع شوهر خواهر قرار داد! آزادى ارتباط با زن نامحرم ، شوهر خواهر را به دست خواهر زنش ، روانه بيمارستان ساخت !
اگر چنين آزادى نبود، آيا اين خيال شيطانى ، در مغز اين مرد راه مى يافت ؟ و اين حمله و دفاع رخ مى داد؟ و اين مصيبت ننگين ، در اين خاندان به وقوع مى پيوست ؟!
آيا پس از اين ، روابط دو شوهر خواهر، روابط خواهرزاده و خاله ، روابط دو خواهر، روابط اين مرد و خواهر زن ، روابط او و زن و فرزند و روابطش با دوستان خودش چگونه خواهد بود؟!
در محيط آزادى ديدار براى مرد، به هر كجا كه روى آسمان همين رنگ است ! آزادى ارتباط زن ، در همه جا، دوشيزگان را در خطر سقوط قرار داده است ! اگر نوميدى از وصال بر مرد چيره شود، خطر قطعى تر خواهد شد.
گواه ديگر :
ساعت ٤٠/١١ دقيقه صبح ديروز، در خيابان عين الدوله ، فرياد دوشيزه محبوبه كه دست به صورتش گرفته بود و به اين سو و آن سو مى دويد، توجه عابرين را جلب كرد!
او فرياد مى زد : سوختم ! سوختم ! به دادم برسيد! بالاخره وى را به بيمارستان شفا بردند و تحت درمان قرار دادند.
محبوبه ، وقتى كه از مدرسه به منزل باز مى گشت ، از طرف م .ه كه با وى سابقه آشنايى داشت ، مورد حمله قرار گرفت و م .ه به رويش اسيد پاشيد!
زيرا محبوبه به تقاضاى او پاسخ منفى داده بود و او هم به قصد انتقام ، تصميم گرفت كه به صورت محبوبه داغى بگذارد كه تا آخر عمر كسى به رويش نگاه نكند لذا شيشه اسيد را به رويش پاشيد! (١٣)
نتيجه آشنايى و ارتباط خاص با نامحرم همين است . اگر محبوبه حجاب داشت و م .ه محبوبه را نديده بود، اين ضايعه در چهره اين دختر پيدا نمى شد. گناه با كيست ؟! بيچاره دختر! بيچاره زن ! بى رحم و بى انصاف مرد! زورگو پسر!
آزادى خارج از معيارهاى اخلاقى زن ، گاه در پيكر زن ، ايجاد ضايعه مى كند، بدون آن كه مستقيما مردى دخالت داشته باشد. ولى ريشه گناه از مرد است .

غرق شدگان
درياى مازندران ، خواب ندارد ولى خوراك دارد! طعمه دريا با طعمه هاى جانوران تفاوت دارد! جانوران در پى طعمه مى دوند تا آن را شكار كرده و بخورند، ولى طعمه دريا موجودى است زنده كه خود از جاى بر مى خيزد و راه دور و درازى را مى پيمايد، تا خود را در كام دريا بيفكند! درياى مازندران اهل قناعت نيست و با هر غذايى سير نمى شود! دوست دارد غذاى او جوان ، شهرى و از طبقه توان گران باشد!
دريا دست ندارد تا شكارش را به چنگ آورد، پا ندارد تا به سوى آن بدود، جاذبه ندارد كه شكار را به سوى خود بكشد، اما صيد او دست و پا دارد. قدرت بر دفاع و گريز دارد. عقل و شعور دارد. در عين حال ، با سرعت هر چه تمام تر مى آيد و خود را شكار دريا قرار مى دهد! دريا هم شيره جانش را مى مكد! و تفاله اش را از دهان بيرون مى اندازد! خوراك دريا غذاى فصل است و تابستانى مى باشد! در فصول ديگر، دريا را از اين غذاى لذيذ بهره اى نيست .
تابستان ، جوان هاى بسيارى را در اين دريا غرق مى سازد! در هر تعطيل دو روزه ، صدها اتومبيل و قطار از تهران به سوى درياى خزر روانه مى شوند و پس از گذراندن روزهاى تعطيل باز مى گردند، ولى هنگام بازگشتن ، شماره افراد از شماره رفتگان ، كمتر مى باشد! چون دريا از اين مهمان هاى ناخوانده اجرت عيش و نوش مى گيرد!
اجرت دريا جنس است نه پول ! البته در سفر جنسى ، اجرت جنسى بايد پرداخت ! مسافران كنار دريا آن قدر زيادند كه اتومبيل ها در جاده هراز، در سه رديف حركت مى كنند و با وجود پلاژهاى فراوانى كه در سواحل گيلان و مازندران مى باشد، كرايه هر يك از آنها بسيار گران است .
اين مسافرها براى چه و چگونه مى روند؟! در آن جا چه مى كنند؟! از آزادى سن بپرسيد!
ژيگولوها بيشتر در خطر غرق شدن مى باشند، زيرا با بازى هاى آبى و شنا، بيشتر در فكر فريب جنس لطيف هستند!
چرا بايد سالانه ، جوان هايى در درياى خزر غرق شوند؟! وسايل مرگ در مملكت ما فراوان مى باشد! آزادى زن هم وسيله اى بر مرگ مى افزايد! اگر اختلاط و آزادى زن و مرد نبود، اين سفر تابستانى نبود و حتى يك نفر از اين قربانيان ، غرق نمى شد. بيچاره پدران و مادران ! سال ها خون دل بخورند، با هزار آرزو، فرزندى برومند بار آورند، اما آزادى زن در دريا غرقش ‍ كند!
بيچاره بيوه زنان جوان ، كه در آغاز جوانى به سبب آزادى زن ، شوهر را از كف آنها بگيرد و تحويل درياى مازندران بدهد! و اين نوعروسان را به روز سياه بكشاند! اگر هم زن و شوهر به سلامت از سفر كنار دريا بازگشتند، آيا رقيب هايى پيدا نكرده اند؟!

جرائم زن
تا قرن نوزدهم ميلادى جرائمى كه زنان مرتكب مى شدند، در غرب چندان نبوده كه به حساب آيد، ولى اكنون بسيار فراوان شده و روز به روز، در حال افزايش است .
طبق آمارى كه متخصصان در آمريكا تهيه كرده اند جرم و جنايت ، در ميان زنان در ده سال اخير، از ده به هشتاد، بالا رفته است !
در ايران ، جرائم زن وجود نداشت و اگر هم گاهى به طور اتفاق ، يافت مى شد در حكم عدم بود.
ولى در اثر تحول اخير، يعنى ترويج فرهنگ غربى و آزادى زنان به سبك غربى اين كشور هم از اين سوغات غرب ، بى بهره نمى باشد! آزادى زن او را در اين كشور داخل مجرمان كرد و هم اكنون جرائم آنان رو به فزونى است !
زن در جرائم جنايى ، كمتر عنوان مرتكب اصلى را به خود مى گيرد، بلكه يا به عنوان مسبب جنايت دخالت دارد و يا شريك جرم است .
پيش از اين گفتيم كه زن شوهر دارى كه گول مردى را خورده بود و طلاق از شوهر برايش ميسر نبود، مستخدم منزل را به قتل شوهر تحريك كرد! او هم شوهر نگون بخت را وقت خواب با ضربه تيشه از پاى درآورد و جنازه اش را در چاه خانه انداخت ! (١٤)
و نيز نوشته شد كه مادرى ، در قتل دخترش شركت كرد؛ دخترى كه گول مردى را خورده بود و چنان ، از راه به در شده بود كه مادر و برادرش هر چه كردند او را دوباره به راه آورند، نشد و دختر هم چنان به راه خطا مى رفت !
در روزنامه اى نوشته شده بود كه زنى يا دوشيزه اى به جوانى علاقه پيدا كرد، وقتى جواب رد جوان را، از ازدواج دانست ، او را با يكى از بستگانش ‍ به بيرون شهر تهران برد و در آن جا آخرين اخطار را به وى داد و وقتى پاسخ منفى شنيد، در همان جا معشوق جفاكار به سزاى خود رسيد! خانم به فاميل خود دستور داد، او هم اطاعت كرد و جوان را هدف گلوله قرار داد! ولى خوشبختانه جوان نمرد.
اخيرا زنى را محاكمه مى كردند كه از طبقه توان گران بود. او متهم بود كه دستور قتل مستخدم جوانش را صادر كرده بود؛ البته پس از بهره بردارى جنسى ! آيا اين زن ، دچار ساديسم مى باشد؟ اين چنين آزادى ، ساديسم را هم براى زنان ارمغان آورده است .
چرا زن ، خود مرتكب قتل نمى شود؟ و اگر هم بشود، بسيار بسيار كم مى باشد، پرسشى است كه بايد پاسخش را در روان شناسى و علوم اجتماعى يافت .
تبه كارى هاى زن ، پس از خروج از مرزهاى اخلاق اسلامى ، صد در صد به جنايات جنسى اختصاص ندارد. زن در آن محيط به گونه اى پرورش مى يابد كه در انواع جنايت ها، شركت كند. حمل قاچاق و مواد مخدر و پخش آن ، وظيفه اى است كه اين چنين آزادى به زن داده است ! دوشيزگانى كه پخش ‍ هروئين را در تهران به عهده داشتند بهترين گواه مى باشد.
مرد جنايت كار، زن را با روش هاى گوناگون استثمار مى كند! اين اوضاع خطرناك به كجا مى انجامد!؟

جرائم كودك
كلديه ولگر، پسرى است چهارده ساله كه به خاطر دخترى سيزده ساله به نام كاپيتانلى ، پدر ٣٦ ساله دختر را به قتل رسانيد! اين جنايت در شهر لومبارد ايالت ايلى نويز امريكا رخ داد. پدر كاپيتانلى دخترش را از ملاقات و معاشرت دائمى با كلديه ، باز مى داشت و ارتباط پسر چهارده ساله را با دختر سيزده ساله اش نامناسب مى ديد.
اين بار، كلديه ، بر خلاف توصيه هاى و اخطارهاى مكرر پدر دختر، به خانه آنها رفته و با سوءاستفاده از غيبت پدر، با دختر به گفت و گو پرداخته بود، اتفاقا پيش از پايان ديدار، پدر دختر وارد خانه شد و به كلديه پرخاش كرد. كلديه كه نقشه را قبلا طرح كرده بود، ناگهان كارد بلندى ، از كمر بيرون كشيد و در يك چشم بر هم زدن ، آنرا تا دسته در سينه پدر كاپيتانلى فرو برد!
با نعره پدر و فرياد دختر، همسايگان و ماءموران پليس رسيدند، ولى مجروح ، پيش از رسيدن به بيمارستان درگذشت !
كلديه هم دستگير و تحويل زندان شد، تا محاكمه و مجازات شود. (١٥)
محيط غرب جنايت كاران چهارده ساله پرورش مى دهد. جرائم كودكان ، در دنياى غرب فراوان است ! بخش مهمى از كارهاى دادگسترى در آن جا بررسى و محاكمه كودكان تبه كار است .
در ايران جرائم كودك سابقه نداشت . ولى كسانى مى خواهند كه ايرانى از همه نظر اروپايى بشود! و بر خود ببالد كه بدين مقصود رسيده و مى رسد!
كودكان نسل كنونى ، كم كم پا به عرصه اجتماع گذارده و مى گذارند و كشور را از اين فيض بى بهره نخواهند كرد!
مدارك فراوانى درباره جنايت كودكان هست ؛ اما همه مدارك در دست نيست ، لذا از بيان آن خوددارى مى شود. رجوع به پرونده هاى موجود در دادگسترى ، بهترين گواه بر صدق اين سخن خواهد بود.
جنايت ها و جرم هاى كودكان صددرصد جنسى نيست . كودك مانند بزرگ است ؛ همان طور كه انواع جرم ها از بزرگ سر مى زند، از كوچك نيز سر مى زند.
آزادى اخلاقى زن ، جنايت مردها را افزايش مى دهد و كودكان را جنايت كار مى سازد!

سقط جنين
سقط جنين هم يكى از زاده هاى آزادى اخلاقى زن مى باشد! اين كار ظالمانه ترين جنايت است ، زيرا دو ويژگى منحصر به فرد دارد :
١. مقتول
موجودى كه مورد جنايت قرار مى گيرد، از نظر دفاع هر چه ضعيف تر و ناتوان تر باشد، جنايت ظالمانه تر و بى رحمانه تر خواهد بود.
گويند : «مار به آدم خوابيده كار ندارد»؛ يعنى خوابيده را نيش نمى زند. سگ درنده آدم دست و پا بسته را نمى درد. فطرت جانوران ، از دستبرد به ناتوان ، متنفر و بيزار است .
جنين ، ناتوان ترين و ضعيف ترين فرد است ؛ او حتى قدرت آخ گفتن ندارد. جنايت در حق چنين موجود ناتوان و ضعيف چگونه است ؟
مى گويند : مرگ جوان ، از مرگ پير جان سوزتر است ، چرا؟ زيرا پير بهره خود را از حيات برده ، ولى جوان هنوز در آغاز زندگى است ، او چون كام دل بر نگرفته ، ناكامش مى خوانند.
قتل جنين از قتل جوان ، دردناك تر است ، زيرا اين موجود، هيچ بهره اى از زندگى نبرده و هنوز لب به لذايذ جهان ، تر نكرده است . او كارش انتظار بوده است ، ولى انتظارى همراه با اميد. واى بر اميدى كه نااميد گردد.
٢. قاتل
نود درصد جنايت ها، از دشمنى بر مى خيزد. هر چند آنى و موقتى باشد. هر جنايتى ، به طور معمول از طرف دشمن ، صورت مى گيرد. واى بر جنايتى كه به دست دوست انجام گيرد!
جنايت به دست مهربان ترين فرد - آن هم مادر - بسيار تلخ و ناگوار است .
جنينى كه نصيبش از مهربان ترين فرد، يعنى مادر، جام مرگ باشد، چه موجود بدبختى خواهد بود! آيا فرزندى كه بايد در آغوش مادر نداى محبت بشنود و شكوفه هاى مهر در وجود او شكوفا شود، به دست مادرش به گورستان رود؟!
مادر، چقدر بايد سنگدل باشد كه با ميوه دل خود، چنين كند! مادر، چقدر بدبخت است كه مجبور شود پاره اى از قلب خود را بكند و به دور اندازد!
خبرگزارى اسوشيتدپرس ، از قول دكتر مولنز كه در ناحيه جنوبى لندن به طبابت اشتغال دارد، مخابره كرده است كه :
هر سال ، در لندن پنجاه هزار سقط جنين جنايى ، انجام مى گيرد! (١٦)
انسان با فرهنگ غربى بر ضعيف ترين افراد بشر ترحم نمى كند! اگر چنين آزادى نبود امكان داشت در ميان آنها شايستگانى يافت شود كه خدمت گزاران بشر باشند.
آيا چنين آزادى باز هم به سود بشر و به نفع مادران و دختران است ؟!

مزاحمت هاى فردى
كمتر كسى است كه در روزنامه ها نخوانده باشد كه جوانى ، به جرم مزاحمت براى دخترى يا بانويى دست گير شد، ولگردى سر تراشيده شد، مزاحمى ، تنبيه بدنى گرديد!
افراد مزاحمى كه دست گير مى شوند، در حد كمى از مزاحمان هستند و گرنه اكثريت قريب به اتفاق آنها آزادانه به كار خود ادامه مى دهند.
مزاحمت در همه جا هست : در كوچه و بازار، در راه مدرسه و خانه ، كنار استخرها، لب دريا، در خيابان ها، يك بار و دو بار هم نيست ، بلكه براى هر زن بارها ايجاد مزاحمت شده و مى شود!
مزاحمت گاه با التماس است و گاه با تمسخر و استهزا و گاه با خشونت و زمختى است و نصيب خانم ها مشت و لگد مى باشد.
دوشيزه «ع»، آموزگار دبستان ١٧ دى ، در راه به علت نامعلومى مورد تهاجم جواد قرار گرفت ! وى زير مشت و لگد جواد، به حال اغما افتاده بود كه رئيس دادگاه نجاتش داد. (١٧)
دوشيزه اى كه در برابر هوس هاى مرد، تسليم نشود، سزايش مشت و درفش ‍ خواهد بود.
ولى اگر نگاه جواد به دختر نيفتاده بود، چنين حادثه اى روى نمى داد، آزادى غرب گونه زن است كه دوشيزه اى را در زير ضربات مرد، بى هوش ‍ مى سازد و امنيت را از دوشيزگان سلب مى كند!
زن ، در اتوبوس ها و تاكسى ها نيز از شر مزاحم ها در امان نيست .
دوشيزه «مريم» هجده ساله ، پزشك يار يكى از بيمارستان ها به قصد رفتن به منزل بيمارستان را ترك كرد و سوار اتومبيل كرايه شد. اما راننده ، مريم را مستقيما به نياوران برد، معلوم نيست به چه علت ، در نزديكى كاخ صاحبقرانيه او را از اتومبيل به خارج پرتاب كرد!
مريم از ناحيه كمر به سختى آسيب ديد و با اتومبيل ديگرى كه از آن حوالى مى گذشت به بيمارستان سينا منتقل و بسترى شد.
معلوم نيست مريم خود را از اتومبيل پرت كرده ، يا راننده چنين كارى كرده است ؟(١٨)
چيزى كه در هر صورت قطعى است آن كه مرد به اين دوشيزه ، چشم طمع دوخته بود و اين دوشيزه در برابر تمايلات او مقاومت كرده و قدرت نشان داده است . اى كاش چنين دوشيزگانى با مراعات حجاب از خطر چشم چرانى مردم ، هم مصون مى ماندند، ولى مگر مردها مى گذارند؟
مزاحمت ، تنها با زبان نيست بلكه با نامه ، پيغام ، لبخند و گاهى هم با چشمك مى باشد! و به طور كلى شكل هاى مختلف دارد و جنس لطيف در خطر همه آن ها قرار دارد!
مزاحم ، گاهى رنگ مظلوميت به خود مى گيرد، زمانى رنگ عشق سينه چاك پيدا مى كند! وقتى حيوانى درنده مى شود! گاه تطميع مى كند! گاه وعده و نويد مى دهد، گاه اتومبيل آخرين مدل را وسيله مى سازد، آرى هر لحظه به شكلى بت عيار در آيد.
بيچاره خانواده هايى كه مزاحم ها شماره تلفن آنان را به دست آورند! در اين وقت است كه روزگار اين بدبخت ها سياه مى شود!


۲
زن و آزادى


مزاحمت هاى دسته جمعى
مزاحمت براى دوشيزگان و خانم ها، در ايران به صورت فردى است و آزادى غربى آن قدر عميق نشده كه مردها را به صورت درندگان درآورد، هنوز اوضاع و احوال اين كشور، آزارهاى جنسى را، آن هم به صورت دسته جمعى ، اجازه نمى دهد، شايد به اين دليل كه ايران جزو كشورهاى توسعه يافته نيست .
ولى مزاحمت هاى دسته جمعى ، در آمريكا، مراكز آزادى زن ، فراوان است !
يكى از مجلات درباره حمله پسران دانشجو در آمريكا به مدارس دختران ، چنين مى نويسد :
اين حمله بدوا، به وسيله ٢٠٠ دانشجوى دانشگاه ميشيگان در ٨ مارس ‍ ١٩٥١ به خوابگاه دبيرستان شبانه روزى دختران هنگامى كه آنها در خواب بودند، آغاز شد! و سپس به ساير دانشكده ها و دبيرستان هاى امريكا سرايت كرد! (١٩)
بيچاره دوشيزگان آمريكا كه در دبيرستان هاى شبانه روزى ، حتى هنگام خواب ، امنيت ندارند.
آيا اين آزادى ، به سود دوشيزگان است كه دويست جوان مست به دبيرستان دختران حمله ور شوند؟
كشورى كه دانشجويانش چنين اند، آيا اين مردم ، رهبر جهانند يا راهزن ؟!
آزادى زن به سبك غربى ، انسان متمدن را وحشى و دانشجو را جانور مى سازد! آزادى به سبك غربى ، دختران مدرسه را مورد چپاول و غارت گرى قرار مى دهد! آيا اين وضع دختران ، از بردگى بدتر نيست ؟
برده ديروز را خواجه مى خريد، ولى دوشيزه امروز را ده ها مرد قلدر و مست مى درند!

فريب خوردگان
آخر وقت روز گذشته ، قرار بازداشت جوان بيست ساله اى كه دوشيزه اى بيست ساله به نام «خ» را فريب داده بود، صادر گرديد.
پسر چندى پيش ، با آن دختر آشنا شده ، به عنوان آن كه ، با وى ازدواج خواهد كرد او را فريب داد!
از آن پس هر چه آن دختر به وى اصرار كرد كه به قول خودش وفا كند، با بهانه هاى مختلف از انجام وعده خود، شانه خالى كرد. سرانجام ، دختر از وى به دادسرا شكايت كرد و پسر در بازپرسى ، به عمل خود اعتراف كرد. (٢٠)
كسانى كه در تهران ساكن اند، از اين گونه داستان ها، بسيار ديده و شنيده اند؛ داستان هايى كه ده درصد آنها در روزنامه منعكس نمى شود. قصه «خ» نمونه اى از صدها خبرى است كه در روزنامه ها درج شده است .
ثمره آزادى زن از عفت ، فراوانى دوشيزگان فريب خورده مى باشد. آيا اين گونه آزادى ، براى دوشيزگان سعادت خواهد بود؟!
آيا دامنه اين نوع سعادت روز به روز توسعه نخواهد يافت !؟ واى بر كشورى كه دخترانش اين گونه سعادتمند شوند!
كارى كه دادگسترى در اين فريب كارى ها انجام مى دهد آن است كه جوان فريب كار را با تهديد به زندان وادار مى كند كه با دوشيزه فريب خورده ازدواج كند.
اين كار دادگسترى هم كارى است ، اما آيا دختر فريب خورده بعد از ازدواج در خانه شوهر سعادتمند خواهد بود؟!
فريب خوردگانى كه كارشان به دادگسترى مى انجامد، شايد تعدادشان به يك دهم مجموع فريب خوردگان نرسد، كه از ترس آبرو و حفظ حيثيت خانوادگى ، دم بر نمى آورند و مى سوزند و مى سازند و يا خودكشى مى كنند و يا از شهر و ديار خود مى گريزند و در نقطه اى به صورت ناشناس زندگى مى كنند! آيا آزادى ارتباط بين دو جنس ، براى دوشيزگان ، ره آورد سعادت داشته است ؟
بايد به آمار فريب خورده ها در پرونده هاى دادگسترى توجه كرد، تا آگاهى تقريبى بر مجموع آنها، پيدا نمود.
آمار دختران فريب خورده غرب كه در سال ١٩٦١ كودك نامشروع آورده اند :
آمريكا : چهارصد هزار
آلمان : سيصد و پنج هزار
فرانسه : سيصد و نود هزار
انگلستان : دويست و پانزده هزار
آمريكا در سال ١٩٧١ سى هزار دختر فريب خورده داشته است ، البته بايد رقم تصاعدى را در ظرف سال هاى گذشته را هم بر اين موارد افزود.
اگر بخواهيم آمار دوشيزگان غربى فريب خورده و فرزند نياورده و يا سقط جنين كرده را در نظر بگيريم ، مثنوى هفتاد من كاغذ مى شود.
آيا محيط آزادى زن ، در دنياى غرب ، دوشيزه اى فريب نخورده دارد؟! دور نيست كه جنايت فرهنگى مردهاى هوسران ، در غرب كارى كرده باشد كه زنان و دخترانشان اين گونه فريب كارى را فريب ندانند و اغفالش ‍ نخوانند!
اما زنان شوهردار اغفال شده ؛ آن هم زنانى كه داستانشان در روزنامه منعكس شده است ؛ اينك براى نمونه :
بانو آفتاب ، همسر ١٩ ساله آقاى م .ا يك شبانه روز بود كه با كودك نه ماهه اش در آبادان ، مفقود شده بود! شوهرش هر چه جست و جو كرد اثرى نيافت ، سرانجام اشك ريزان ، نزد رئيس شهربانى رفت .
ماءمورين شهربانى ، در لباس هاى گوناگون ؛ از قبيل فروشنده ، دوره گرد، گدا و غيره به جست و جو پرداختند و سرانجام او را در منزل آقاى رشيدى يافتند!
آفتاب ، داستان غروب خود را چنين تعريف كرد :
براى خريد بيرون آمدم ، در خيابان به جوانى چرب زبان برخورد كردم ، او فريبم داد و به تاكسى سوارم كرد و به خانه اى برد و خود از خانه خارج شد!
پس از ساعتى خواستم از آن جا بيرون آيم ، در بسته بود و رفتن غير مقدور! روز ديگر جوان ، در حالى كه مست به نظر مى رسيد بازگشت و تيغ سلمانى را از جيب در آورد و با تهديد به قتل ، خواست تسليم او شوم ! پس از امتناع من ، فرزندم را از بغلم ربود و تيغ را به گلوى او گذارد و مى خواست او را بكشد و من التماس مى كردم تا ماءمورين رسيدند. (٢١)
اى كاش زن ها، خريد مايحتاج خانه را، مانند گذشته بر دوش مردها مى گذاردند.
آزادى ارتباط زنان و مردان موجب شد كه آفتاب ، از جوانى چرب زبان فريب بخورد و شوهرش اشك ريزان پيش رئيس شهربانى برود!بيچاره اين شوهر، بيچاره فرزند كوچك و بيچاره اين زن !
آيا آزادى زن چنين است ؟! اين آزادى است يا استثمار؟! بدبختى زن است يا خوشبختى ؟! هوسرانان سودجو، خوش باشند كه به مقصود رسيده اند.
از زنان شوهردارى كه فريب آنها در جرايد منعكس نشده ، چيزى نمى گوييم . آيا چندين برابر شماره اغفال شدگانى كه در روزنامه خبر آنها منعكس ‍ است ، نمى باشد؟!

تجاوز به عنف
چشم طمع مرد، كه به زن دوخته شد، اگر خود را ضعيف بيند، با نيرنگ و فسون داخل مى شود! و در مقام فريب كارى بر مى آيد! و اگر خود را نيرومند بيند و رسيدن به مقصود را از راه عادى ميسر نيابد، از راه تجاوز به عنف ، منظور پليد خود را عملى مى سازد!
سه دختر جوان نيويوركى ، سر شب به ديدار دوستان خود رفته بودند، وقتى باز مى گشتند، نيمه شب بود و تاريكى و سكوت ، همه جا را فرا گرفته بود، به آرامى داخل آپارتمان خود شدند، ولى ناگهان ، از گوشه راهرو جوانى كه دشنه اى بلند، در دست داشت ، پيدا شد و هر سه آنها را به زور داخل آپارتمان كرد، در آن جا دختر ديگرى خوابيده بود كه بيدارش كرد.
مرد جوان ، دست و پاى دختران را بست و يكى يكى آنها را در مقابل ديگران ، مورد تجاوز قرار داد و سپس كيف آنها را ربود و فرار كرد. پليس در جست و جوى اين مرد است ، وى به جرم تجاوز به عنف محكوم به اعدام شد.
اعدام اين نامرد سبك سر، از پيدايش نامردهايى مانند خودش جلوگيرى نخواهد كرد، حكومت هاى غربى محيط را براى پرورش جنايت كار آماده مى سازد! و راه جنايت را باز مى گذارد، آن گاه از جانى انتظار دارد كه مرتكب جنايت نگردد!
آيا اين روش صحيح است ؟! آيا اين منطق خردمندان است ؟!
ملحد گرسنه و خانه خالى و طعام عقل باور نكند كه رمضان انديشد
در ايران هم تجاوزكنندگان به عنف پرورش مى يابد و راه اين جنايت باز است و جنايت كار به شغل خود ادامه مى دهد ولى هنوز يك جانى و چهار جنايت ديده نشده است .

دعوت با نيرنگ
... خبر رسيد كه موضوع مبارزه با فحشا و گزارش بستن اماكن فساد، در جاده هاى كرج ، ازگل ، شميران در جلسه هيئت دولت مطرح گرديد، چون در گزارش مزبور، ذكر شده بود كه ماءموران ، هنگام بازديد مهمان خانه ها، با چند دختر مدرسه مواجه شده اند؛ لذا نخست وزير، به وزير فرهنگ دستورهايى پيرامون مراقبت بيشتر از دختران را داده اند و به وزير دادگسترى ، درباره اجراى قانون مبارزه با فساد، دستورهايى داده شده ، است . (٢٢)
آيا از طرف وزارت فرهنگ از دختران مدرسه حمايت شده كه دستور نخست وزير، بيشترش كند؟! اگر مراقبتى مى شد سرانجام دخترهاى مدرسه ، به مهمان خانه ها منتهى نمى شد و نيازى به دستور نخست وزير، براى مراقبت بيشترى نبود.
وزارت فرهنگ اگر دختران را، در خطر تباهى قرار ندهد جاى سپاس ‍ دارد.
آيا وزارت دادگسترى ، قانون مبارزه با فساد را اجرا مى كند؟ در اين صورت نيازى به دستور نخست وزير درباره اجراى آن نيست ، اجراى قانون كه دستور نمى خواهد. شايد تنها ايران است كه اجراى قوانينش دستورى مى باشد! اگر در اين كشور با فساد مبارزه مى شد، «احترام» بى احترام نمى گرديد! و در خيابان ها سرگردان نمى شد!
ديشب دختر شانزده ساله اى به نام «احترام» كه در خيابانى سرگردان و مات و مبهوت به اين طرف و آن طرف مى نگريست ! توجه ماءموران را جلب كرد! وى را به پاسگاه بردند، احترام در حالى كه مى گريست گفت :
تقريبا يك هفته قبل ، در خيابان ايستاده ، منتظر تاكسى بودم كه اتومبيلى در كنارم ايستاد، راننده و جوان ديگرى كه در آن بودند، به بهانه آن كه از روى خيرخواهى ، مسافران را به منزل مى رسانند، با اصرار مرا سوار كردند، و پس ‍ از گرفتن نشانى منزل به راه افتادند، ناگهان متوجه شدم كه اتومبيل با سرعت ، راه كرج را مى پيمايد، فرياد كشيدم يكى از دو جوان ، به عقب اتومبيل پريد و چاقويى از جيب درآورد، تهديد كرد كه اگر كوچك ترين صدايى درآورى ، فورا تو را خواهم كشت !
من ، از ترس سكوت كردم بالاخره اتومبيل در نقطه خلوتى ايستاد و سرنشينان پياده شدند و در كنار جوى آبى ، به ناهار مشغول شدند، هنگام خوردن ناهار، مايعى را كه تلخ و بدمزه بود به من خورانيدند! پس از چند دقيقه در گوشه اى افتادم و ديگر چيزى نفهميدم . هنگامى كه به خود آمدم ، خود را يكه و تنها در وسط بيابان سرگردان يافتم ! به هر ترتيبى بود، خود را به شهر رساندم ، ولى جرئت به خانه رفتن نداشتم ! (٢٣)
كاشكى احترام جرئت بى حجاب از خانه بيرون آمدن نداشت ، كاشكى جرئت سوار شدن به اتومبيل با دو جوان را نداشت ، چقدر از اين جرئت نداشتن تا آن جرئت نداشتن فاصله است . جرئت نداشتن آغاز كجا و جرئت نداشتن انجام كجا! آزادى زن به سبك غربى ، آن جرئت را به اين موجود بدبخت داد و اين جرئت را از او گرفت .
آزادى ارتباط زن ، «فلور» را در اتومبيلى سرمه اى رنگ ، سوار كرد و ديگر بر نگردانيد! خبرش را بخوانيد :
دختر بيست ساله اى نه نام فلور كه با اتومبيل سرمه اى رنگ به گردش رفته بود، از ديروز گم شده است . والدين فلور به اداره پليس تهران ، مراجعه كرده اند و كوچك ترين خبر از دخترشان ندارند! مادر فلور گفت : دخترم ديروز سوار اتومبيل شده و براى گردش ، از خانه خارج گرديد، ولى تاكنون از او خبرى ندارم . (٢٤)
مى گويند : عقربه ساعت به عقب بر نمى گردد، آيا اتومبيلى كه فلور را برد به عقب بر مى گردد؟!
خبر ديگر :
دوشيزه اى شانزده ساله ، به نام واليا هيجده روز است كه از منزلش در خيابان اميركبير، خارج شده و تا كنون مراجعت نكرده و جست و جوى خانواده اين دختر جوان به نتيجه نرسيده است ! آنها احتمال مى دهند كه واليا را جوانى به شيراز برده باشد.
خانواده اين دختر كه در نگرانى و اضطراب فراوان به سر مى برند، به وسيله روزنامه اطلاعات از هم ميهنان گرامى ، مخصوصا اهالى شيراز، براى پيدا كردن گم شده خود، تقاضاى كمك كرده اند! (٢٥)
اگر اهالى شيراز، واليا را پيدا كنند آيا او همان است كه گم شده بود؟ آيا دوشيزه اى كه گم شد، پيداشدنى است ؟ والياى گم شده باز نخواهد گشت ، اى كاش واليا گم نشده بود. چه كسى او را در گم شده ها جاى داد؟ فلور برنگشت ، واليا برنگشت ، ولى صديقه برگشت ! آيا هر سه يك جورند؟
اكبر به كلانترى نه مراجعه كرد و گفت : خواهرش صديقه دانش آموز سيكل اول ، از بعد از ظهر ديروز، كه از منزل خارج شده ، به منزل بازنگشته است ! پس از جست و جو، ماءموران صديقه را كه لباس محصلى بر تن داشت ، ديدند كه با سه جوان ، از تاكسى پياده شد!
صديقه گفت : در خيابان چراغ برق ، با ايرج و يكى از دوستانش مصادف شدم و به پيشنهاد او سوار يك تاكسى شدم كه راننده اش از دوستان ايرج بود شب را در خارج از كرج گذرانيده بودند! (٢٦)
آزادى ارتباط زن با مردهاى نامحرم ، دوشيزگان معصوم در حال تحصيل را از مدرسه مى برد و آنها را در شب كنار سه جوان ، در خارج كرج ، مى گذارد! آيا روش مبارزه با فساد اين است !
اين يكى از بهره هايى است كه دوشيزگان محصل دبيرستان ، از آزادى خود مى برند! آزادى دهندگان ، خرم دل باشند، دختران ديگر هم در اين بهره با دختر دبيرستانى شريكند :
محمد به خانه لعيا واقع در سر پل مجيديه رفت و لعيا را كه دخترى ١٣ ساله بود، از پدرش ، خواستگارى كرد، چون محمد داراى زن و بچه بود، با تقاضايش موافقت نشد. محمد چند بار ديگر به خواستگارى آمد! ولى ماءيوس بازگشت ، سه روز پيش محمد با لعيا كه براى كارى از منزل خارج شده بود، روبه رو گرديد و وى را فريب داده به نقطه نامعلومى برد! اكنون ماءموران در جست و جوى اين دختر، و دستگيرى محمد هستند. (٢٧)
فرهنگ غرب يعنى اين كه دوشيزه اى سيزده ساله نتواند از خانه خارج شود و گرنه به نقطه نامعلومى برده خواهد شد! آيا لعيا را به نقطه نامعلوم بردند يا به نقطه معلوم ؟! آيا وقتى ماءموران لعيا و محمد را پيدا كردند چه مى كنند : او را به دادگسترى مى برند در آن جا مجبورش مى كنند كه با لعيا ازدواج كند، آيا محمد به همين منظور لعيا را فريب نداد؟ تا چشم پدر و مادر كور شود، تا ديگر صلاح انديشى نكنند و دخترشان را به مرد زن و بچه دار بدهند! آيا بى حجابى زن به سود محمد قدم برداشت يا به نفع لعيا؟ آيا سرانجام ازدواج لعيا در اين وضع و هوادارى او چه خواهد شد؟
بانوان هشيار باشيد كه برخى از مردان هوس باز ارضاى غريزه جنسى خود را آزادى زن نام نهاده اند!
آزادى زن در مفهوم غربى آن ربوده شدن را، ويژه دوشيزگان قرار نداده ، بلكه چنگالش زن شوهردار را نيز مى گيرد.
دو دختر جوان و دو زن شوهردار بيش از يك ماه است كه در تهران گم شده اند و خانواده هاى آنان كوچك ترين خبرى از آنها ندارند، ماءموران آگاهى پليس در جست و جوى آنها هستند. (٢٨)
اگر اين زنان شوهردار پيدا شدند آيا پس از اين مى توانند با شوهرشان كانون خانوادگى شيرينى تشكيل دهند؟! يا دادگاه ربايندگان را مجبور مى كند كه پس از جدايى از شوهر با ايشان ازدواج كنند؟ آيا اين زنان بعد از اين خوشبخت خواهند بود؟ آيا نزد ربايندگان احترامى دارند تا برسد به ديگران ؟!

ربوده شدگان
دو شب قبل ، بانو معصومه به اتفاق دخترش طاهره ، از سينما خارج شده در كنار خيابان به انتظار تاكسى ايستادند، در همين وقت يك اتومبيل سوارى ، جلوى پاى آنها ترمز كرد، شخصى كه ظاهرا از دوستان راننده بود، در صندلى عقب نشسته بود، راننده پرسيد : كجا مى خواهيد برويد؟
بانو معصومه كه متوجه نبود كه اين اتومبيل تاكسى نيست گفت : خيابان جمشيد. راننده در عقب را باز كرد، ابتدا طاهره و سپس مادرش سوار شدند. راننده به معصومه گفت : ابتدا اين مسافرم را مى رسانم و سپس شما را به مقصد خواهم رسانيد، اتومبيل به حركت درآمد و چند دقيقه بعد وارد جاده كرج شده از شهر خارج گرديد.
معصومه اعتراض كرد و گفت : ما را كجا مى برى ؟ راننده به جاى پاسخ در جاى خلوتى توقف كرد. معصومه پياده شد، ولى در همان حال كه يك دست طاهره در دستش بود، راننده با يك ضربه شديد، دست معصومه را از دست دخترش جدا كرد و مشتى به سينه معصومه زد و او را به روى زمين انداخت ! دوست راننده طاهره را به طرف خود كشيد و اتومبيل ، با سرعت به حركت درآمد و ناپديد شد.
معصومه در آن بيابان ، هراسان خود را به پاسگاه ژاندارمرى كاروان سراسنگى رساند و جريان را شرح داد و سپس از راديو پخش گرديد.
از طرف فرمانده ژاندارمرى ناحيه مركز، چند اكيپ سيار، از ماءمورين تجسس در داخل و خارج شهر به جست و جو پرداختند، ولى تا اين ساعت هيچ گونه اطلاعى از دختر ربوده شده به دست نيامده است ! (٢٩)
سودى كه اين مادر و دختر، از آزادى افسار گسيخته بردند، چه بود؟! آيا سياه بختى طاهره بس نيست ، كه با هر وجدانى بگويد : اف بر اين آزادى كه ميوه اش ربودن دختر با زور و قلدرى از چنگ مادر باشد، فايده اش ويران كردن كاخ سعادت دخترى زيبا باشد، مادر بيچاره ، درباره طاهره چه آرزوها داشت ، طاهره معصوم خود چه آرزو داشت ، همه اين آرزوها را اين چنين آزادى بر باد داد! لعنت بر اين آزادى !
بنابراين اين آزادى زن نيست ، بلكه آزادى مرد در شهوت رانى است ! اين آزادى گرگ است نه آزادى گوسفند!
محيطى كه مادر و دختر نتواند در كنار خيابانش بايستند، محيطى كه مادر و دختر، نتوانند سوار تاكسى بشنوند، سعادت گاه زنان نخواهد بود!
آزادى به سبك غربى ، يعنى جايى كه دو مرد زورگو بتوانند زنى را آزادانه از وسط خيابان بگيرند و سوار اتومبيل كنند و به خانه اى بدنام ببرند، اگر مقاومت كند بايد به زور متوسل شد!
مكر مرد، كار را به جايى رسانيده است كه بردگى قرون وسطى را آزادى ناميده است ! بيگارى هايى كه فراعنه از زندانيان و اسيران مى كشيدند مرد عصر اتم ، به نام آزادى ، از زن مى كشد! و به او ستم مى كند.

رابطه هاى نامشروع
رابطه نامشروع ميان زن و مرد را، فطرت بشرى و خردمندان و انديشمندان ، زشت مى شمرند و آن را خيانت مى دانند، ايرانيان در گذشته ، مردى را كه با زن نامحرم رابطه داشت «دزد ناموس» لقب داده اند.
آزادى هاى نامشروع ، رابطه نامشروع ميان زن و مرد را رواج داده و زمينه را براى پيدايش آن آماده مى سازد و بشر را به سوى آن نه تنها نزديك كرده ، بلكه تشويق و تحريص مى نمايد!
مردى به نام فتح الله ، در نهايت ناراحتى ، دست اقدس ، زن جوانش را گرفته و به كلانترى برد و شكايت كرد كه :
مدت ها است كه اين زن ، با وجود آن كه سه فرزند ٦و٩و١٢ ساله از او دارم ، با من سر ناسازگارى گذارده و با مردى به نام هرمز آشنا شده و حالا از من تقاضاى طلاق مى كند!
امروز به اتفاق او به منزل خواهرم رفتيم ، او هم از اين جريان ، باخبر بود و چون هرمز فعلا به آلمان مسافرت كرده ، چندين نامه عاشقانه از آن جا براى همسرم فرستاده است ! تصادفا نامه ها به دست خواهرم رسيد و همين كه خواهرم خواست ، نامه را نشان بدهد، اقدس پريد و آنها را از دست او گرفت و در زير پيراهنش پنهان كرد!
حالا او را به اين جا آورده ام كه بازرسى بدنى كنيد تا گفته هايم ثابت شود.
در كلانترى ، از اقدس بازرسى بدنى شد، در نتيجه ١٨ قطعه فيلم و عكس ، به اضافه چند نامه به دست آمد. صورت مجلس شد و با تشكيل پرونده و طرفين دعوا به دادسرا ارسال گرديد.
بازپرس ، پس از بازجويى فوق العاده ، با ملاحظه مدارك مثبته و دلايل كافى ، اقدس را به اتهام رابطه نامشروع ؛ با قرارى به مبلغ پنجاه هزار ريال كفيل ، روانه زندان كرد و پرونده ، پس از اخذ تامين از متهمه جهت رسيدگى و دستگيرى هرمز به دادسرا ارسال گرديد. (٣٠)
آيا زندانى كردن اقدس ، از پيداشدن اقدس ديگر و هرمز ديگر جلوگيرى مى كند؟ اگر زندان ، اقدس و هرمز را بدتر از آنچه بودند نسازد!
راه اساسى پيش گيرى از پيداشدن اقدس و هرمز را بايد جست و گرنه روزانه صدها اقدس و هرمز پيدا شده و مى شوند.
اين خبر را هم بخوانيد :
در پرونده اختلافات زناشويى كه به دادسراى تهران مى رسد، كمتر ديده مى شود كه يكى از دو همسر، ديگرى را به ارتباط با مرد يا زن ديگر متهم نكند! (٣١)
در غرب ، رابطه هاى نامشروع ، آلوده ترين وضع را طى مى كند! زشتى و قبح آن به كلى از بين رفته است . بسيارى از داستان نويسان غرب و هم چنين غرب گرايان ايرانى ، با قلم زهر آلود خود آن را پسنديده جلوه مى دهند و خوانندگان خود را چنين تربيت مى كنند كه قبحى در آن نبينند، يك دانش آموز خوب ايرانى ، در ضمن نامه اى از آلمان ، براى من چنين نوشته است :
آلمانى ها و اصولا اروپايى ها در بدترين دوران تاريخ خود به سر مى برند و فساد و جهل در آنها به مرتبه اى رسيده كه قبحى براى آن نمى شناسند.
روزى دختر خانمى را در محلى كه محصلين براى مطالعه مى نشينند ملاقات كردم او خود با من سر صحبت را باز كرد و از من پرسيد :
چطور شما در مجالس رقص و يا كارهاى ديگر ديده نمى شويد؟ با آن كه مدت يك سال و اندى است كه در اين جا هستيد، موقعيت خوبى بود سرنخ را به دست آوردم و آن شب را تا ساعت ٣ بعد از نيمه شب با او صحبت كردم .
اتفاقا فريب خورده يك ايرانى بود و عفت خود را اول مرتبه به دست او از دست داده بود او فكر مى كرد، همه ايرانى ها چنين هستند، گريه كرد و ناراحت شد، به او گفتم : مى تواند گاه گاهى مرا ملاقات كند، ولى بايد با من مثل يك خواهر رفتار كند.
قبلا از اين كه از هر جوانى خوشش بيايد، با او برود باك و ترسى نداشت . مى گفت : محصلى هستم كه عنقريب دكتر داروساز مى شوم و شوهرى مناسب پيدا مى كنم ، ولى الان مى خواهم خوش باشم .
به او گفتم : پس چرا، از آن آقاى ايرانى بد مى گوييد؟
گفت : او به من گفت با من چند روزى مى ماند ولى فقط يك روز با من بود.
مدت ها با اين دختر خانم صحبت كردم ، حرف من در عصمت و عفت و اهميت آن در خانواده ها بود. كار به جايى رسيد كه گفت : امروز دوست حقيقى خود را شناختم ، ولى پدرم يك مرتبه در اين مدت آزادى من (دخترها پس از سن شانزده سالگى حق دارند با پسرها دوست بشوند) به من نگفت چرا تو هر روز يك رفيق دارى ؟ و هر شب با يك جوان به خانه مى آيى ؟!
او مى گفت : پدرم نيز همين طور است ! و مادرم هم دوستان ديگرى غير از پدرم دارد! و معلوم شد هنوز پدر و مادرش به صورت رفيق با هم زندگى مى كنند نه زن و شوهر. خلاصه فضاحت از اين حرفها بالاتر است ، و بالاترين وظيفه ما حفظ دوستان از خطرهايى است كه پيش روى آنهاست .
وظيفه ما در برابر ايرانى هايى كه اين جا هستند، بيشتر از آلمانى ها و مسيحى ها است ، زيرا آنها دست كم خدايى را قبول دارند ولى بعضى از دانشجويان ايرانى كه اين جا مى آيند حوصله شنيدن اين حرف ها را ندارند و در نتيجه مرعوب شدن از محيط اروپا چنان خود را مى بازند كه مسلمان بودن و اصولا ايرانى بودن خود را از ياد مى برند، آن قدر در بعضى از كارها پيش مى روند كه دست آلمانى ها را در فساد از پشت مى بندند!
اين بود قسمتى از نامه اين محصل جوان ، كه در برابر فساد اروپا شخصيت خود را از دست نداده است .
از سخن آن دختر آلمانى ، چنين فهميده مى شود كه زناشويى و همسر گرفتن را با خوش بودن سازگار نمى داند، زيرا براى آن كه خوش باشد نمى خواهد شوهر بگيرد!
البته اگر خوش بودن ، عبارت از ولنگارى و روزى با مردى بودن و شبى را با جوانى به سر بردن ، با شوهر گرفتن سازگار نيست .
ارضاى تمايلات جنسى از راه رابطه هاى نامشروع ، در نظر غربيان آزادى نام گرفته و زشت و ناپسند نمى باشد، آيا در نظر غرب زدگان كشور ما هم چنين است ؟
اگر باشد ويژه مردان است و خوشبختانه زنان شريف ايرانى ، هنوز اين قدر دچار غرب زدگى نشده اند و ميراث مقدسى كه از مادران خود گرفته اند، هنوز از دست نداده اند اميدوارم نيايد روزى كه آزادى زن ، اين ميراث گران بها را از او بگيرد، مانند چيزهاى ديگر كه گرفت .
از خداى بزرگ و مهربان مى خواهم كه خودش زن ايرانى را از اين غرب زدگى ننگين ، محفوظ بدارد و مغزش را به اين افكار پليد آلوده نسازد.


۳
زن و آزادى


كودكان نامشروع
بچه هاى نامشروع بدبخت ترين افراد جامعه اند، آنان هميشه در خود نقطه سياهى مى بينند و اين احساس همواره آزارشان مى دهد تا اين كه سرانجام خودكشى كنند و يا حس انتقامى ، نسبت به همه و دشمنى با انسان ها، در نهاد آنان زنده گردد و آنچه نيرو دارند، در اين راه به كار ببرند. در نتيجه خطرناك ترين افراد، براى جامعه شوند.
از طرفى مادر بيچاره اى كه اين فرزندان را به دنيا آورده بسيار بدبخت مى باشد، فرزندى كه در اثر خيانت و فريب ، به وى تحميل شده است ، فرزندى كه در برابر سرقت عفتش ، به وى داده شده ، فرزندى كه مادر از پذيرفتنش ابا داشته و نتوانسته از پيدايش او جلوگيرى كند و در مرحله دوم قادر نبوده كه در حال جنين بودن سقطش كند و اكنون به گفته بانو دكتر حجازى (٣٢) به يكى از دو كار مجبور خواهد بود :
يكى آن كه از جگرگوشه خود، صرف نظر كند و طبق معمول بچه را سر راه بگذارد و خود در آتش عشق و محبت مادرى و ناراحتى و حيرت به سر برد و بسوزد و هميشه نگران جگر گوشه خود باشد.
البته معلوم است در وجود چنين مادرى ، چه عقده اى به وجود خواهد آمد! و در آينده چه سرنوشتى خواهد داشت . تاءثير اجتماعى آن ، قابل تاءمل و بحث است . خود بچه سر راهى كه سرنوشتش معلوم نيست ! كمترين چيز آن كه خود را از عواطف پدر و مادر محروم مى بيند، و مى داند در اجتماع ، بى پدر و مادر و سرراهى شناخته مى شود. اين نام ، چه آثار روحى عجيبى به وجود خواهد آورد!
در اين صورت ، چه عقده هايى در روح چنين افرادى پيدا خواهد شد! و اين عقده ها چگونه خواهند بود! مانند بيمارى سرطان ، ريشه هاى آن در اجتماع منتشر خواهد شد و معالجه آن ، چگونه ممكن خواهد بود! يا موجب فنا و نيستى است ! تمام اينها قابل دقت و تجزيه و تحليل مى باشد، چه از بعد جامعه شناختى ، و چه از نظر روان شناسى . از نظر جرم شناسى نيز قابل توجه است ، زيرا بدترين جرم ها به دست چنين افرادى ، انجام مى شود.
چنين افرادى را حرام زاده مى گويند، اين بدترين بدگويى است .
دوم آن كه مادر، تن به بدنامى و بى آبرويى بدهد و بچه را خود نگهدارى و بزرگ كند. اين نمونه در ايران ، بسيار كم است . برخلاف اروپا كه به شدت افزايش يافته است . و اين گونه افراد را «كودك طبيعى» مى گويند كه در اجتماع خوار و حقير مى باشد. احساس حقارت ، چه آثار روحى به وجود خواهد آورد و چه نتيجه اى خواهد داد كه خود قابل بحث مفصلى است .
در گذشته ، آزادى به سبك غربى نبود ولى اكنون چنين آزادى داده شده است . فراوانى بچه هاى حرام زاده ، نتيجه آزادى غيردينى مردان و زنان است . در كشور آمريكا، ده ميليون كودك حرام زاده وجود دارد. (٣٣) در اين نوع كشورها، همه ساله ، بيست هزار نفر، بچه هاى خود را در بازار سياه مى فروشند. فروشندگان دخترانى هستند كه به طور نامشروع بچه دار مى شوند. گفته مى شود ساليانه ١٧٦ هزار دختر در آمريكا بچه غيرقانونى به دنيا مى آورند و يك سوم آنها از خجالت پدر و مادر و همسايه ها، خانه و زندگى خود را ترك كرده به شهرهاى ديگر كوچ مى كنند. (٣٤)
در بين چهار ميليون و دويست هزار بچه كه در سال ١٩٧٥ در آمريكا متولد شده اند، دويست هزار تا غير شرعى بودند.
تعداد بچه هاى غيرقانونى آمريكا در سال ١٩٥٠، ٤٢ درصد اضافه گرديده و علل روان شناختى آن عبارتند از :
١. فلسفه عصر جديد غرب كه مى گويد براى امروز زندگى كنيد.
٢. دليل بهداشتى كه جلوگيرى از غريزه جنسى را زيان بار مى داند.
٣. محروميت افراد نابالغ از راهنمايى هاى اخلاقى .
٤. خاصيت جوانى و حس شخصيت دوستى و استقلال طلبى جوانان .
٥. وسوسه هاى حاصله از مشاهده فيلم ها و نمايش ها و برنامه هاى خلاف اخلاق و عفت در تلويزيون . (٣٥)
به نظر مى رسد كه تاءثير علل چهارگانه ، در برابر علت اولى كه فلسفه عصر جديد غرب باشد، هيچ است . عصر جديد، يعنى عصرى كه مرد هيچ مانعى ، براى استثمار زن ندارد، و بچه نامشروع را هم از آن زن مى داند، عصر جديد است كه مردها هزاران فلسفه و علت هاى بهداشتى و روانى و اجتماعى ، براى بهره بردارى شهوانى از زن ، مى آورند! مگر نه اين است كه عصر جديد يعنى حكومت تمايلات جنسى .
آسوشيتدپرس (٣٦) : از هر پنج دختر انگليسى كه براى ازدواج به كليسا مى روند يكى حامله است !
يك گزارش افشا كرد كه در «نوتهامپستون شاير» واقع در مركز انگلستان ، تعداد نوزادان نامشروع بيشتر از ٥٠ درصد از حد متوسط تولد كودكان ناحيه مى باشد.
دوشيزه ويولت ويلتون كه اين گزارش را تقديم شوراى امور اخلاقى شهر مى كرد، اظهار داشت : در سه سال اخير دو هزار كودك ، از روابط نامشروع زنان و مردان به دنيا آمده است ! و حداقل پدران يك پنجم اين كودكان را، آمريكاييان تشكيل مى دهند!
نوتهامپستون شاير، به سرعت ، از حالت منطقه كشاورزى درآمده و در راه صنعتى شدن جلو رفت ، اين مسئله باعث شد كه بر عده خارجيان در اين ناحيه افزوده شود و بيشتر نوزادان مذكور، فرزندان اين دسته از مردم غيرانگليسى است ! خانم ويلتون كه زن ميانه سالى است اظهار داشت :
هيچ گاه در تاريخ انگلستان ، سابقه نداشته است كه جوان ها اين گونه ولنگار و آزادنه به هر كارى كه مايلند دست بزنند، سپس مى گويد : ادامه اين وضع ، در آينده انارشى جنسى انگلستان به وجود مى آورد كه نتايج آن براى تمام اجتماع ، زيان بخش خواهد بود!
ديروز بعضى از رهبران اجتماعى نوتهامپستون شاير، خانم ويلتون را به مناسبت اين گزارش مورد انتقاد قرار دادند. (٣٧)
قطعا خانم ويلتون را مرتجع خوانده اند مرد استثمارگر به هيچ وجه حاضر نيست كه در كار او تزلزلى روى بدهد و زن ها نفسى بكشند، بايد همه صداها خفه شوند و حداكثر استفاده را از اين وضع استثمارى برد، بايد براى امروز زندگى كرد، نبايد اجازه داد كه اين خرافات در مغز زن ها، جاى گيرد.
چقدر اين خانم انگليسى درست مى گويد كه : در تاريخ انگلستان سابقه نداشته است كه جوان ها اين گونه ولنگار و آزادانه به هر كارى كه مايلند دست بزنند... آيا تمايل جوان ها جز ارضاى غريزه جنسى است ؟ اين سخن بهترين گواه است كه منظور از آزادى مطرح شده چيست .
دكتر مولنز مى گويد :
از هر بيست كودكى كه در لندن ، متولد مى شود يكى نامشروع است با وجود آن كه سال به سال ، شرايط زندگى بهتر مى شود ولى بر تعداد اطفال نامشروع افزوده مى گردد، دكتر مولنز عقيده دارد كه اطفال غيرقانونى ، بيشتر در خانواده هاى مرفه به دنيا مى آيند و دوشيزگانى كه در خانواده ثروتمند پرورش يافته اند، بيشتر به طور غيرقانونى صاحب فرزند مى گردند. (٣٨)
آقاى مولنز بايد بداند كه نسبت كودكان غيرقانونى كه به علت فقر مادر پيدا شده ، از يك پنجم كودكان غيرقانونى هم كمتر است ، تا وقتى كه كار براى هر دوشيزه بينوا يافت شود، خودفروشى نمى كند. نخستين خودفروشى دوشيزگان امروز ساخته فساد يا فريب است . سال به سال زندگى به روش ‍ غربى شرايط فساد دوشيزگان را آماده تر مى كند. گفته خود دكتر گواه است كه كمتر دوشيزه اى است كه در اثر سختى زندگى ، به طور نامشروع رابطه اى پيدا كند و باردار گردد و فرزندى نامشروع بياورد؟
در فرهنگ غيرالهى بهتر شدن شرايط زندگى ، مردان را بر استثمار زنان ، مسلطتر مى سازد و جنس فريب كار را براى فريب جنس لطيف ، قدرت مندتر مى گرداند، در نتيجه موجودى به وجود مى آيد كه مرد براى گول زدن زن ، آن را بچه طبيعى نام مى گذارد! شايد هم طولى نكشد كه آن را به نام هاى ديگر و يا فرزند عشق بنامد! هر نامى را بخواهند به آن بدهند، حقيقت را نمى توانند تغيير دهند؛ چنين كودكى بدبخت ترين فرد است ؛ از خوشى هاى اوليه زندگى محروم و قلبش هميشه در فشار و اعصابش ‍ پيوسته مسموم است ! از سايه پدر، از بوسه مادر و از مهر پدر و مادر محروم و نقطه سياهى بر قلب مهربان مادر خواهد بود. فاميل ندارد، خاندان ندارد، در برابر اين همه محروميت ، او را گاهى حرام زاده و گاه بى پدر مى خوانند!
آيا اين مولود، گناه كيست ؟ گناه محيطى كه مادرش به نام آزادى مورد استثمار نامردى قرار گرفته است !

سرانجام تاريك زيبا و زشت
آزادى جنسى ، براى زنان زيبا و زشت ، زيان بار است . اين چنين آزادى ، زن زيبا را در خطر بدفرجامى و نازيبا را در خطر ناكامى قرار مى دهد! بهره زنان زيبا از اين آزادى ، چند مرحله دارد :
نخستين مرحله ، هنگام دوشيزگى است . شكايت يك مادر شنيدنى است :
زنى به دادسرا آمده بود و دست دختر شانزده ساله اش را گرفته بود و شكايت داشت .
زن مى گفت : دخترم سال چهارم دبيرستان است و چهار ماه است كه شب ها، دير به خانه مى آيد و او را سرزنش كردم ، به من حمله كرد و مجروحم ساخت ، پس از چندى يك شب هم به خانه نيامد، علت را پرسيدم گفت : در مدرسه نمايش داشتيم . مادر به سخن خود ادامه داده گفت :
اكنون كه مدارس تعطيل است باز هم دخترم ، شب ها دير به خانه مى آيد. (٣٩)
اگر بخواهيد از مرحله دوم بهره زنان زيبا، از آزادى جنسى آگاه شويد، اين داستان را گوش كنيد : دوازده روز پيش ، دختر زيبايى در تهران مفقود شد! هفده ساله تحصيل كرده سيكل اول دبيرستان . اين دختر براى كمك خرج زندگى به يك كلاس ماشين نويسى مى رفت ، او پس از دوازده روز در شهسوار پيدا شد و داستان خود را چنين شرح داد :
ايران ، سرپرست كلاس ماشين نويسى ، مرا با چهار نفر جوان ، به نام هاى ناصر، محمود، محمد و محمدحسين كه به آن كلاس مى آمدند، آشنا كرد!
در يكى از شب ها، اين چهار نفر، مرا به كافه اى بردند كه در خيابان شميران واقع بود، به زور به من مشروب دادند، و شب مرا به خانه بردند، چند روز بعد، به نام آن كه به كرج مى روند، مرا سوار اتومبيل كرده با ايران به شهسوار بردند، و من هر چه خواستم از دست آنها فرار كنم ، ممكن نشد، تا اين كه روزى با يكى از برادرانم كه در شهسوار مى باشد برخوردم . (٤٠)
سومين مرحله سكونت در محله هاى بدنام مى باشد.
شايد كسى نباشد كه از عصمت فروشان محله بدنام ، بى اطلاع باشد، محله هاى بدنام ، ويژه افراد خاص نيست در محيط آزادى جنسى ، همه جا براى زن زيبا خودفروشى و اكتساب با سرمايه عفت ، ممكن است !
سرانجام اشرف ، شما را از آخرين مرحله ، بهره زن زيبا، اين آزادى مطلع مى سازد. برادر و دو پسرعموى اشرف ، نيمه هاى شب بود كه به خانه مى رفتند، در بيابان اطراف كشتارگاه ، اشرف را با مردى مى بينند، به سوى آن دو حمله مى كنند، مرد فرار مى كند. آنها اشرف را مى گيرند و چند ضربه كارد به وى مى زنند، سپس خود را به كلانترى معرفى مى كنند، و هر كدام مى گويند : من قاتل هستم !
زن پدر اشرف ، به ماءمورين چنين گفت :
شوهر اشرف ، هشت ماه قبل ، به علت بداخلاقى او را طلاق داد. اشرف ، سه بار از خانه فرار كرد، اين آخرين بار بود كه كشته شد!
آن سه مرد، در كلانترى اطلاع پيداد مى كنند كه اشرف نمرده ، و به بيمارستان منتقل شده ، سر خود را به ديوار مى زدند كه خود را بكشند. صبح روز ديگر، اشرف در بيمارستان درگذشت .
آن سه مرد، در بازجويى اظهار داشتند :
اشرف را كشتيم ، تا لكه ننگ خانواده ما پاك شود. (٤١)
سرگذشت فلور، شما را بهتر از حكايت اشرف ، از سرانجام زن زيبا، در محيط آزادى جنسى زن آگاه مى سازد :
او دوشيزه اى زيبا بود، به نام «ايران» كه در دبيرستان مشغول به تحصيل بود. آزادى زن در سبك غربى آن ، نگذاشت كه او در زير سايه پدر و مادر بزرگ شود. مادر او از پدرش طلاق گرفت و به سراغ كار خود رفت ، ايران در خانه پدر به تحصيل ادامه مى داد، زيبايى او، در هنگام تحصيل در دبيرستان ، دوستانى از جنس مرد، براى او ايجاد كرد!
ايران كم كم ترك تحصيل كرده و اوقات خود را در رفت و آمد با دوستانش ‍ مى گذرانيد، دوستان او ديدند كه مادامى كه فلور در خانه پدر باشد؛ آزادى كامل ندارد نخست از مدرسه اش به در آوردند و سپس از آشيانه خانوادگى !
ايران از خانه پدر خارج شد! و در آپارتمانى در تهران منزل گزيد و بعد از اين «فلور» ناميده شد و در زمره روسپيان اشرافى قرار گرفت .
فلور از يكى از همين مردم باردار شد و دو ماهه آبستن گرديد، در اين هنگام شبانه در منزلش كشته شد و قاتل ناشناخته ماند.
گفتند : گناه فلور اين بود كه به وى گفته بودند، سقط جنين كند، او نپذيرفته بود، اين زن بدبخت در موقع مرگ بيش از بيست سال نداشت .
آزادى جنسى زن دوشيزه اى زيبا را از خانه پدر و مادر و از مدرسه اش ‍ بيرونش آورد، از تحصيلش بازداشت ، راه خانه شوهر را بر او بست ، در زمره روسپيان قرار داد و سرانجام در آغوش مرگ انداخت . گناه فلور اين بود كه مى خواست ديگر روسپى نباشد و زير سايه فرزند زندگى كند، شايد پدر فرزند لطفى كرده از او نگهدارى نمايد.
ولى آزادى جنسى زن ، اين راه را بر او بست كه بايد براى هميشه روسپى بمانى و چون اطاعت نكرد، كشته شد!
آزادى جنسى زن ، به روسپى اجازه نمى دهد كه دست از روسپيگرى بردارد! چگونه مى شود چيزى كه موجب روسپى شدن دوشيزه اى زيبا شده ، موجب شود كه از روسپيگرى بيرون آيد؟ آيا باز هم اين آزادى به سود زن است ؟ آيا اين آزادى است يا استثمار ظالمانه از سوى مرد؟
آيا باوركردنى است كه گرگ طرفدار آزادى گوسفندان باشد، پس چرا جنس ‍ زمخت به جنس لطيف آزادى داد؟ تا او پرده از رخساره اش بردارد و خودش چشم چرانى و بهره بردارى كند، تا دوشيزه اى نجيب را از همه چيز محروم سازد، تا روسپى كند، تا آبستن گرداند و بالاخره او را به قتل رساند.
زنانى كه بهره اى از زيبايى ندارند.
بهره اين زنان در عصر آزادى غربى ، اگرچه مانند بهره شوم زنان زيبا نيست ، دست كمى هم از آن ندارد، اينها بايد در تمام مراحل زندگى در محروميت به سر برند، نصيب آنها از آزادى ، خون دل خوردن و رنج بردن و سوختن است و بس .
براى توضيح اين سخن ، ذكر مقدمه اى ضرورى است . زناشويى تنها راه آسايش بشر و حافظ بقاى او مى باشد، عامل اصلى ازدواج ، غريزه جنسى است . ارضاى اين غريزه ، رشوه اى است كه طبيعت به افرادش داده ، تا نوع بشر باقى بماند و نسل انسانى قطع نگردد.
اگر اين رشوه طبيعى نبود، ازدواجى نبود و نسل جنس دوپا قطع مى گرديد.
زناشويى هاى عادى ، با تقاضاى مرد محقق مى شود، زيرا از نظر ساختمان طبيعى ، مرد طالب است و زن مطلوب .
وقتى كه تمايل مرد به سوى زنى برانگيخته شود، از وى خواستگارى مى كند و كاخ زناشويى پى افكنده مى شود.
در محيطهاى غربى و غرب زده ، تمايل مرد به سوى زن زشت رو، به چند دليل برانگيخته نمى شود كه يكى از آنها رژه رفتن هميشگى زنان زيبا، در برابر چشمش مى باشد.
دوشيزگان نازيبا، در محيط آزادى از حجاب ، بايستى در نوميدى و محروميت به سر برند و لااقل از مردى كه شايسته شوهرى خود مى دانند محروم باشند و خود را از خيل نيك بختان خارج بينند و سياه بخت بخوانند.
ناكامى اين زنان ، هنگام شوهردارى ، كمتر از دوران دوشيزگى نيست ، زيرا در اين وقت هم خوشبختى كمتر به سراغشان مى آيد و همان چيزى كه عامل سياه بختى آنها در زمان دوشيزگى بوده ، همان نيز عامل سياه بختى شان در زمان شوهر دارى مى باشد.
شوهرى كه در كوى و برزن ، پيوسته چشمش با پرى رخان ، سروكار داشته باشد چون زنان نسبت به ارائه زيبايى هاى خويش آزادى كامل دارند، چگونه مى شود دلش با زنى نازيبا بسازد؟! او از چنين زنى هميشه گريزان خواهد بود.
و اگر اوضاع و احوال ، به وى اجازه گريز ندهد، ناسازگارى ، بهانه گيرى و بداخلاقى مى كند و روزگار همسر بدبختش را سياه مى سازد.
اين دسته از زنان ، بايد در محيط چنين آزادى ، در تنهايى به سر برند و ساعتى روى خوش نبينند، يا عقده اى در دل آنها ايجاد گردد و حس ‍ انتقامشان تحريك گردد تا با همه جنس بشر دشمنى كنند.
مرحله سوم زندگى زنان نازيبا، بدترين مرحله عمر آنها خواهد بود، زيرا بالاخره پرى پيكرى ، كه آزادى پرى رويى دارد، روزى شوهرشان را خواهد ربود. ديگر شوهرى هم براى آنها نخواهد ماند.
البته زنان زيبا هنگام پيرى و وقت تغيير قيافه ، با زنان نازيبا در اين مرحله از عمر شريك هستند و كاخ شيرين زناشويى آنها به لرزه در مى آيد.
زن نگون بخت در اين هنگام ، يكى از دو راه را بايد برگزيند، ولى در هر صورت بايد بسوزد يا از مرد جدا شود و كارشان به طلاق انجامد، در اين صورت چه كسى جز اين زن بدبخت است ؟! چگونه بدبخت نباشد؟ زنى كه از همه چيز و از همه كس نوميد شده است ! يا وفادارى كند و طلاق نگيرد و تحمل كند آيا اين زندگى خواهد بود يا مرگ تدريجى ؟! آرى در محيط آزادى در خودنمايى ، محروم و بدبخت زن مى باشد و بس او محروم از مهر و اميد است ، محروم از شوهر و آسايش است !
مرد آزمند، آزادى زن را بهانه كرده تا پرده از رخساره زنان بردارد و از تمام زنان استفاده كند پس بهره زن از آزادى چه بود؟! فقط چند مقاله و چند سخنرانى آيا همه اينها دام و نيرنگ نيست ؟ آيا اينها اغفال و فريب نيست ؟! پاسخ اين پرسش ها با خود زنان مى باشد.

آسيب پذيرى عفت عمومى
عفت ، قدرت بر خوددارى از انجام گناه و انجام خواهش دل و بالاترين فضيلت است . هر يك از اعضاى بشر، عفتى ويژه دارد : عفت دست ، خوددارى از دزدى و قلدرى است ، عفت زبان ، پرهيز از دروغ و بدگويى است . ممكن است كسى عفت عضوى را داشته باشد و فاقد عفت عضوى ديگر باشد. فرد شايسته كسى است كه عفت تمام اعضا را داشته باشد.
جامعه ايده آلى افلاطون ، جامعه اى است كه عفت بر آن حكومت كند. به طور طبيعى هر فردى بهره اى از عفت دارد، او مى تواند بر آن بيفزايد يا نابودش سازد.
كار راهنمايان بزرگ بشر، تقويت اين فضيلت در افراد بوده و هست و دشمنان بشر، كارشان كوبيدن و ريشه كن كردن ، آن بوده و هست و خواهد بود.
آزادى بدون قيد و شرط، اين فضيلت را در خطر نابودى قرار مى دهد و زن و مرد و كوچك و بزرگ را از آن بى بهره مى سازد! زيرا عفت و تمايل به گناه ، دو صفتى هستند كه در وجود هر فردى در برابر يك ديگر قرار گرفته اند، هر اندازه يك طرف نيرومند گردد، ديگرى ضعيف شده و تعادل لازم از ميان مى رود. بدبختى اين جا است كه سال ها است كه بعد از دوران رنسانس در اروپا و تبليغات فرهنگ غربى در ديگر نقاط جهان ، تقويت عفت ، از ميان افراد بشر، رخت بر بسته و محيط، كاملا براى انجام خواسته دل آماده شده است !
بالاتر آن كه محيط بشرى ، محيط تحريص و ترغيب به سوى گناه شده و بلكه عفت چنان رو به ضعف نهاده كه در شرف نابودى است !
آزادى بدون قيد و شرط زن كارآمدترين وسيله را براى تحريك تمايلات جنسى ، در زن و مرد فراهم ساخته است . اين آزادى محيط را براى ارتكاب اعمال منافى عفت ، با آسان ترين روش در همه جا و همه وقت آماده كرده است !
عامل اصلى ، در تحريك تمايلات جنسى ، نظر و تماشاست . اين عامل به طور كامل ، در محيط هايى ، رشد مى كند كه آزادى تعريف نشده وجود دارد و به زودى در آن محيط، عفت چشم از ميان مى رود. اين بى عفتى ، كليد نابودى عفت ، در همه اعضا مى باشد.
از نظر روان شناسى ، چشم و گوش ، دريچه هاى روانند كه خوبى ها و بدى ها از راه آن دو داخل و خارج مى شوند و به استثناى آغاز كودكى ، موقعيت چشم ، بسيار حساس تر است .
تا چشم ببيند دل مى خواهد؛ دين و دل به ديدن از دست مى رود و يا به دست مى آيد «كه ديده هر چه بيند دل كند ياد» (باباطاهر عريان ).
وجود فضيلت عفت در هر فردى و تعادل طبيعى آن با تمايل به گناه ، وقتى است كه او در محيط معتدلى متولد و رشد كرده باشد، ولى اگر در محيط آلوده به گناه باشد عفت طبيعى و تعادل آن با تمايل به گناه وجود نخواهد داشت .
بنابراين كودكانى كه در محيط بى عفتى به دنيا مى آيند، چگونه خواهند بود؟ فقط تمايل به گناه در آنها وجود خواهد داشت و بس ! بدبختى اين كودكان آن است كه سخنى از عفت نشنيده و پارساى عفيفى را نديده اند.
چنين آزادى ، عفت را از بزرگ ها مى برد و بچه ها را بى عفت پرورش ‍ مى دهد!
در گذشته كه آزادى افسار گسيخته نبود، اين همه گناه و زشت كارى نبود، جرائم كودك و زن نبود، اكنون به طور تصاعدى گناه و زشت كارى در زن و مرد، در بزرگ و كوچك ، رو به افزايش است .

جاسوسى و خيانت به كشور
كشتى در يكى از بندرهاى ايتاليا پهلو گرفته و مشغول بارگيرى است . بارى كه زندگى و مرگ مملكت بدان بستگى دارد، بارى كه كشور سوريه ؛ در انتظار آن دقيقه شمارى مى كند، زيرا با همسايه خطرناك و جديدالاحداثش ، يعنى اسرائيل در حال جنگ است و سربازانش در ميدان جنگ ، احتياج به اسلحه دارند.
اين كشتى بايد اسلحه و مهماتى را كه از ايتاليا خريده شده بارگيرى كند و هر چه زودتر به مقصد برساند. ناخداى كشتى افسرى است سورى كه ده سرباز نيز تحت اختيارش مى باشد. او كسى است كه دولت سوريه به او اعتماد كرده تا اين كالاى حياتى را تحويل بگيرد و به وطن برساند.
دشمن هم از محمولات كشتى آگاه است و با چندين چشم ، بدان مى نگرد.
كشتى حركت كرد و درياى مديترانه را پيمود، ولى به جاى سوريه ، در يكى از بندرهاى اسرائيل پهلو گرفت و بار خود را تخليه كرد!
دشمن ، زن زيبايى را ماءمور كرده بود كه در توقف چند روزه افسر مزبور در ايتاليا دلش را تسخير كند و رشته اى بر گردنش افكند! و آن جا كه خاطرخواه او مى باشد ببرد!
زيباروى يهودى با مؤ ثرترين ترفند، ماءموريت خود را انجام داد، هنگام حركت كشتى همراه افسر مزبور به درون كشتى رفت افسر فرمانده كشتى بود و روسپى يهودى فرمانده دل افسر. سرانجام ، سربازى كه وطن به او اعتماد كرده بود و ناموس كشور را به وى سپرده بود، لگد بر سر ملك و ملت زد! و زن و فرزند را زير پا نهاد و شمشير را به دست دشمن داد!
اين خيانت بزرگ از كجا پيدا شد؟ اين زيان وحشت ناك ، از كجا ريشه گرفت ؟ از ديدار آزاد مرد، از ارتباط آزاد زن با او.
آيا در گذشته كه كشورهاى اسلامى ، با كافران مى جنگيدند چنين حالتى ديده مى شد؟ هرگز، چرا آن وقت نمى ديدند و اكنون مى بينند؟ آن وقت مردم چنين هرزگى نداشتند و اكنون دارند، آن وقت ايمان افسرها به وسيله آزادى فحشا از بين نرفته بود، عفت خود را از دست نداده بودند، آن وقت افسران آزادى نظر نداشتند، آزاد نبودند كه هر گونه تماسى با هر زنى بگيرند.
آزادى جنسى زن راه جاسوسى و خيانت به كشور را براى دشمن باز مى كند و مملكت را در خطرى بزرگ قرار مى دهد.
جاسوسى از طريق زنان زيبا، در غرب معمول بوده و هست و روز به روز شعاع عملش گسترده تر مى گردد.
زنان جاسوس دو جنگ جهانى ، در كشورهاى متخاصم كارها كردند! هم اكنون اين وضع ، براى دزديدن اسرار سياسى و اسرار علوم و اختراعات ادامه دارد، ربودن رجال و دانشمندان ، هرزه كردن مقامات حساس كشور. به دست آوردن نفوذ و تحت تاءثير قرار دادن دستگاه هاى قدرت ، از همين راه انجام مى شود، روسپى زيبايى را اجير كردن ، و او را ماءموريت دادن ، تا دل مرد حساسى را ببرد و او را اسير خود بگرداند، تا آن چه مى خواهند انجام دهد كار بسيار آسانى است .
مقام شامخى را به وسيله پرى رخى ، نوكر قرار دادن ، چندان دشوار نخواهد بود و نياز به صرف سرمايه هنگفتى ندارد!

تنزل مقام زن
زن در جامعه اسلامى موقعيتى ارجمند و مقامى ويژه دارد، خواه مردان بدان اعتراف بكنند، خواه نكنند، واقعيت ها نابود شدنى نيستند، اكنون بايد ديد مردهايى كه به اصطلاح خودشان طرفدار آزادى لجام گسيخته زن هستند چگونه فكر مى كنند، آيا به موقعيت حقيقى زن ، اعتراف دارند؟ آيا به اين آزادى حقيقتا ايمان دارند؟ يا منظور آنان ارضاى هوس هاى خود و تنزل مقام او مى باشد؟ به طورى كه تا اين آزادى برقرار است كسى به مقام زن پى نبرد.
شكايت زنى در كلانترى :
شوهرم ، توقع زيادى از من دارد و هر روز چيز تازه اى از من مى خواهد، به محض ديدن فيلمى به منزل مى آيد و دستور مى دهد كه به طرز هنرپيشه زن آن فيلم بزك كنم و لباس بپوشم .
يك بار مى گويد : از سوفيا لورن تقليد كن ، بار ديگر مى گويد : مانند اليزابت تايلور آرايش كن ، و هر وقت مرا به شكل يكى از اين هنرپيشه ها مى خواهد.
امشب ديگر خسته شدم و پاسبان را خبر كردم تا به كلانترى بيايم من مى خواهم از او طلاق بگيرم .
سپس شوهرش به سخن آمده گفت :
هر كس در زندگى ، سليقه مخصوص به خود دارد. من ابروهاى سوفيا لورن را مى پسندم و به زنم چند بار گفته ام كه ابروهايش را مانند ابروى او درست كند ولى به خرجش نرفت !
امشب وقتى به منزل آمدم با او دعوا كردم ، او سر و صدا راه انداخت و رفت پاسبان آورد، منهم عصبانى شدم و خواستم كتك مفصلى به او بزنم كه پاسبان مرا به كلانترى جلب كرد. (٤٢)
ترديدى نيست كه اگر مردها اين گونه هنرپيشه ها را دوست دارند سرچشمه آن علاقه جنسى است و گرنه مردها گربه وحشى فرانسه را رهبر ملى يا معلم مكتب اخلاقى نمى دانند.
شوهر جوان اين خانم نيز همان چيزى را در همسرش مى خواهد كه در ستارگان سينما ديده و با همان چشمى كه به ستارگان سينما مى نگرد، به همسرش نيز مى نگرد، او مى خواهد همسرش زنى مانند آنها باشد، اگر با آنها نتوانسته ازدواج كند، لااقل همسرى مانند آنها داشته باشد.
در منطق چنين شوهرى ، كه از فرهنگ صادراتى غربى سرچشمه مى گيرد همسر بودن ، جفت بودن ، شريك مرد بودن زن ، مفهوم ندارد، او زنش را وسيله ارضاى هوس و اطفاى شهوت خود مى داند و بس . در نظر او زن به جز اين موقعيت مقام ديگرى ندارد. اين آزادى هم كه به زن داده شد از چنين فكرى سرچشمه گرفت و مردهاى هوسران بدين وسيله خواستند محروميت خويش را برطرف سازند.
تا اين نوع آزادى براى زن برقرار است ، مردها، نمى توانند موقعيت حقيقى زن را بشناسند، زيرا آنان هرچه از زن مى بينند، دلربايى و طنازى است و بزك و آرايش .
آيا ديده مرد كه به زن آرايش كرده افتاده مى گذارد كه به حقيقت ديگرى پى ببرد؟ آيا تمايلات جنسى تحريك شده مرد مى گذارد كه او به جز چيزى كه زن براى آن آرايش كرده است ، به چيز ديگرى بينديشد؟ اينك اين پرسش ‍ پيش مى آيد كه زن براى چه آرايش مى كند؟ و مرد به چه علتى زن را آرايش ‍ كرده مى خواهد؟
نزاع اين زن و شوهر نشان مى دهد كه شخصيت اين زن در نظر شويش ‍ چگونه مى باشد! به طورى كه اگر زن خود را تسليم هوس هاى او نداند بايد دعوا كند و كتكش بزند او زن خود را كدبانوى خانه ، مادر فرزندان ، شريك زندگى ، مرهم دردها و موجب خود نمى داند، بلكه وسيله خاموش كردن آتش هوس هاى خويش مى شناسد.


۴
زن و آزادى


بيمارى هاى قلبى و عصبى و كوتاهى عمر خانم ها
در پايان نخستين جنگ جهانى ، دنياى غرب با مشكلى جديد و بى سابقه روبه رو گرديد، زيرا به گفته وينستن چرچيل ، در اين جنگ ٩٩٩٨٨٠٠ نفر كشته و ٦٢٩٥٥٠٠ نفر زخمى شدند و بيش از چهارده ميليون نفر زخم سبك برداشتند و در حدود شش ميليون نفر مفقودالاثر شدند.
مشكل اين بود كه اروپا، با بيش از بيست ميليون زن بى نان و آب مواجه شد. اينها دوشيزگانى بودند كه شوهرى نيافته بودند و يا زنان جوانى بودند كه جنگ آنها را بيوه كرده بود. آرى وجود بيش از شش ميليون زن جوان بى سرپرست ، خطر بزرگى بود.
تعصب مسيحيت هم مانع از قانونى شدن تعدد زوج ها بود و گرنه اين مشكل حل مى شد.
دنياى غرب اجازه مى دهد كه هر مردى چند رفيق زن داشته باشد و آنان را مورد استثمار و بهره بردارى قرار دهد! ولى اجازه نمى دهد كه از زنى ديگر سرپرستى كند و زندگى اش را تاءمين سازد.
بالاخره دنياى غرب ، مشكل را چنين حل كرد كه زنان را در كارخانه ها و كارهاى ديگر به كار وادارد؛ دولت شوروى هم ، در اين چاره جويى از همه تندتر رفت .
كارفرمايان هم از اين فكر استقبال كردند، زيرا متصديان امر مزد كارگر زن را يك سوم كارگر مرد قرار دادند، در صورتى كه نتيجه كار را از زنان به طور مساوى مى خواستند.
سود ديگرى كه براى كارفرمايان داشت ، اين بود كه كارگر زن ، مطيع تر از كارگر مرد بود، بنابراين خطر اعتصاب كمتر مى شد، شايد سود سومى هم در كار بود.
به هر حال زنان را در كارهاى سنگين در كنار كوره هايى با چند هزار درجه حرارت ، به كار واداشتند، دستمزد زنان اخيرا ترقى كرده و به اندازه نصف دستمزد مردان رسيده است .
آيا زنان از اين موقعيت سود بردند يا بيچاره و بدبخت گرديدند؟! آيا زنى كه در زير سايه شوهرى نان آور زندگى مى كند خوشبخت تر است يا زنى كه كارگر كارخانه آهن گدازى است و زير سايه رئيس كارخانه زندگى مى كند؟ شوهرها هر چه بد باشند ولى نود درصد آنها نان آورند.
آيا براى زنى كه هميشه كارهاى سنگين انجام دهد ، سلامتى و زيبايى مى ماند؟ شوهرى پيدا مى شود كه با وى وفادار باشد؟ فرزندى مى تواند بياورد كه در دامان خود پرورش دهد؟ براى آگاهى بيشتر از بهره زنان اين خبر را كه نتيجه تحقيقات اخير اتحاديه تعاون عمومى و خصوصى آلمان است و با پرسش نامه ها آمارى درباره شرايط زندگى مادران مدرن ، در كشور جمهورى آلمان فدرال به دست آورده ، خواندنى است :
بيش از يك سوم اشخاصى كه در آلمان ، اشتغال به كار دارند، خانم ها مى باشند، حتى از اين مقدار هم ششصد هزار نفر، داراى مقامات عالى هستند، در بيش از سى ميليون خانواده ، زنان ، تنها نان آور هستند. در آغاز قرن بيستم ، از هر هفت نفر خانم خانه ، يك نفر داراى خدمت كار بود، ولى امروز، از هر ٣٣ نفر، يك نفر خدمت كار دارد، علاوه بر اين حدود يك ميليون نفر از مادران ، به كارى خارج از خانه اشتغال دارند، يعنى كار آنها دو برابر مى باشد!
در نتيجه سؤ الاتى كه به عمل آمده ، معلوم شد هفتاد و دو درصد اين مادران مبتلا به ضعف اعصاب ، ناراحتى هاى گردش خون ، ناراحتى هاى قلبى و يا خستگى و بى حالى مى باشند. شصت و نه درصد آنها، شب آن قدر خسته هستند كه بدون آنكه بتوانند به كار ديگرى دست بزنند در رختخواب مى افتند. سه چهارم مادرانى كه مورد سوال قرار گرفتند، مجبور بودند كه در ظرف دوازده ماه گذشته نزد پزشك بروند و سى درصد آنان از وقتى كه ازدواج كرده اند، نتوانسته اند از مرخصى خود جهت استراحت كامل استفاده نمايند. (٤٣)
اين خبر نمونه اى است از نوعى استثمار زنان در دنياى غرب كه مردان غربى از نظر سودجويى بار خود را بر دوش زنان مى گذارند. اين وضع كارگران زن در آلمان است كه بهترين وضع را در قاره اروپا دارند. بدترين وضع را كارگران زن در كشورهاى كمونيستى دارند. آنان رنج مى برند و جان مى كنند و مى ميرند و مورد ترحم كارفرمايان هم قرار نمى گيرند، زيرا منطق كمونيست ، درهاى عاطفه و اخلاق را مى بندد و هر كس بايد به فكر خود باشد و بس .
مردان در گذشته در خدمت زنان بودند و نان آور خانواده بودند، ولى اين نوع آزادى زن اين خدمت گزاران نان آور را از زنان گرفت و كار آنها را دو برابر كرد وظيفه اى بر دوش زنان گذارد كه بايد آن را مردن تدريجيش ناميد. آسايش ، لذت خانوادگى و سلامتى را از آنها گرفت و پژمردگى روحى و كوتاهى عمر، به آنان داد.
دشوارترين كار زنان ، در گذشته آشپزى و رخت شويى بود، ولى در عصرى كه وسايل الكتريكى ، آشپزى و رخت شويى را آسان كرده زن بايستى سخت ترين كارها را در كارخانه ها انجام دهد.
عوام فريبى به كجا رسيده كه بى رحمانه ترين ظلم ها، بشردوستى و عدالت خواهى ناميده شده است !

گسستن پيوند نامزدى
پريوش در بيمارستان ، چنين اظهار داشت :
دو ماه پيش با جوانى به نام منصور كه از هر جهت مورد دل خواه من بود، نامزد شدم ، چندى بعد پدر و مادرم باخبر شدند كه او دختر ديگرى را نيز نامزد كرده است ، از اين رو وقتى منصور به خانه ما آمد، پدر و مادرم ، هداياى منصور را، پس داده و او را از خانه بيرون كردند من هم از ديدن اين منظره ناراحت شده خود را با ترياك مسموم كردم .
بيچاره پدر و مادر پريوش ، فقط از يكى از نامزدهاى منصور، اطلاع پيدا كردند، آيا مرد كنونى در عصر آزادى به يك نامزد اكتفا مى كند!؟
مرد بى فرهنگ به زن ديگرى طمع مى ورزد و مى خواهد استثمارش كند و وى را از شوهرش بربايد. پس ربودن نامزد براى او كار پيش پا افتاده اى است !
كسانى كه در دنياى امروز نامزد زيبا دارند، كمتر مى توانند از ترس مردان بى غيرت ، نامزد خود را تنها بگذارند، يا سفرى بروند و اگر سفرى كردند و نتوانستند نامزد خود را به همراه ببرند بايد او را تحت كنترل دقيق قرار دهند.
عده اى از جوانان مناطق مركزى انگلستان ، نامزدهاى خود را نزد كمپانى هاى بزرگ بيمه كرده اند، تا هنگامى كه به مسافرت مى روند، گرفتار عشق جوانان ديگر نشوند! يكى از مديران كمپانى بيمه بيرمنگام اظهار داشت كه تا كنون دويست تن از جوانان ، نامزدهاى خود را بيمه كرده اند. نكته جالب آن كه مدت اين بيمه ، فقط دو ماه است ، شركت هاى بيمه ، نمايندگانى جهت مراقبت دختران خواهند گمارد. (٤٤)
عجب اين جا است كه به دام انداختن دختران ، در اروپا چقدر آسان است ؟ اين وضع دوشيزگانى است كه نامزد دارند، پس دخترانى كه نامزد ندارند حالشان چگونه است و به دام انداختنشان چقدر آسان مى باشد. شايد كسانى اين را نشانه رشد فكرى و مترقى بودن بدانند.
چرا مدت بيمه كردن نامزدها فقط دو ماه است و بيشتر نيست ؟
چون كمپانى هاى بيمه ، قدرت كنترل و نگهدارى دختران را بيشتر از دو ماه ندارند و اگر مدت ، بيش از دو ماه باشد قطعا زيان مى كنند.
براى ما روشن نيست كه چرا محيط اجتماعى غرب اين قدر كثيف و آلوده است كه جوانى نتواند به نامزدش اعتماد كند و كمپانى هاى بيمه بيش از دو ماه نتوانند از نامزد وى محافظت كنند.
دوره نامزدى كه شيرين ترين و گرم ترين دوره ها است ، چنين است ! پس واى به وقتى كه عشق داغ سرد شود و چند روزى از زناشويى بگذرد.
من نمى دانم كه فرهنگ غرب ، چگونه زن ها را پرورش داده است كه بايد نامزدهاى غربى بيمه شوند. خدا نكند اين ارمغان به ايران بيايد.
دوشيزه و جوانى كه نامزد بودند، براى كارهاى مقدماتى ثبت عقد مجبور شدند به دادگاه رجوع كنند، دوشيزه زيبا بود و خودنمايى مى كرد، دادگاهيان نتوانستند از او بگذرند، روزى چند، دو نامزد را معطل كردند سرودهايى به گوش دختر خواندند، دام گسترى ها كردند، سرانجام دلش را از نامزدش بريدند و دو نامزد را از هم جدا كردند و سپس منشى دادگاه او را گرفت .
كشورهايى كه دادگاه هايش خيانت كار و دزد ناموس باشد، پس دزدانش ‍ چگونه خواهند بود؟! ادامه زندگى در اين كشورها به چه اميدى بايد باشد؟

گر اين تير از تركش رستمى است / نه بر زنده بر مرده بايد گريست
گسستن پيوند نامزدى ، ربودن نامزدها، خيانت كار شدن منشى دادگاه ها از آثار آزادى در خودنمايى و عشوه گرى زن است ، آيا باز هم ممكن است كسى ادعا كند كه اين نوع آزادى به سود جامعه است و افرادى كه ادعاى آزادى بخشى مى كنند خدمت گزاران جامعه هستند؟

كاهش ازدواج
از جوانى اروپايى پرسيدند : چرا ازدواج نمى كنى ؟
گفت : «وقتى كه هر روز شير تازه اى را به فراوانى بتوان به دست آورد، چرا گاو تهيه كنم ؟» از اين سخن دانسته مى شود كه مرد غربى با چه ديدى به زن مى نگرد و آزادى زن را براى چه مى خواهد! از اين سخن فهميده مى شود كه ريشه اين همه داد و فريادى كه غرب زدگان ، به نام آزادى زن راه انداخته اند، از چه آبشخورى سرچشمه مى گيرد؟ آنان مى خواهند مجبور نباشند گاوى در خانه نگاه دارند!
اين جوان غربى رياكارى را كنار گذارده و حقيقتى را بيان داشته است و گر نه هم مى توانست چنين بگويد :
چون من طرفدار آزادى بانوان هستم ، اگر ازدواج كنم مى ترسم كه محيط خدمات من محدود شود و نتوانم به تمام خانم ها خدمت كنم !
گواه ديگر بر اين كه آزادى زن موجب كاهش ازدواج خواهد بود گزارش وزير بهدارى فرانسه درباره آمار ازدواج در آن كشور است ، قسمتى از اين گزارش ‍ چنين است :
تعداد ازدواج ها در سال ١٩٢٠، ٦٦٢٠٠٠ مورد بوده است .
و در سال ١٩٣٨، به ٢٧٤٠٠٠ رسيده است .
در اين هيجده سال ، ازدواج در فرانسه ، اين اندازه سير نزولى داشته كه به يك سوم تقريبى آن رسيده است .
از سوى ديگر به همين نسبت ، آزادى زن به سبك فرهنگ غربى سير تصاعدى داشته است ! و به همين نسبت بى بندوبارى مردان غربى ، رشد كرده است !
آيا سرانجام زنانى كه در اين هيجده سال از ازدواج محروم شده اند، به كجا انجاميده ؟ آنان از اين آزادى ، چه سودى بردند؟ آيا باز هم گول رياكاران سياسى را مى خورند؟ آيا اين سير نزولى ازدواج ، چه وقتى متوقف مى شود؟ آيا تا امسال (١٩٦٤) كاهش تعداد ازدواج ، در فرانسه به كجا رسيده است ؟
آمار ازدواج در آمريكا :
در سال ١٩٤٦ تعداد ازدواج ٢٢٩١٤٥ يعنى ٣/١٦ در هزار
در سال ١٩٥٦ تعداد ازدواج ١٥٨٥٠٠٠ يعنى ٥/٩ در هزار
طبق اين آمار تعداد ازدواج در اين كشور ظرف ده سال به حدود نصف آن رسيده است .
فلسفه تنزل تعداد ازدواج ؛ در محيطى مبتنى بر چنين برداشتى از آزادى زن چيست ؟ عامل اصلى در ازدواج ، غريزه جنسى مرد است ، هر چه اين غريزه اشباع نشده باشد، عدد ازدواج بيشتر مى شود ولى اگر اين غريزه در حالت اشباع به سر برد ازدواج كمتر صورت مى پذيرد و به تعبير آن جوان غربى ، مرد از فكر گاو نگه داشتن در منزل منصرف مى شود!
بانو دكتر حجازى مى گويد :(٤٥)
زنان ايران ، تحت تاءثير نفوذ اسلام ، به امر خانه و خانواده اشتغال دارند و با مردان كمتر تماس و ارتباط داشته و دارند، از طرف ديگر چون براى مردان كمتر امكان داشته كه بتوانند خارج از رابطه زناشويى ، با زنى ارتباط جنسى برقرار كنند، لذا بالاجبار تن به ازدواج مى دادند، در نتيجه كمتر زنى مجرد مى ماند، گرچه بدبختانه در اثر تمدن جديد وضع در جريان تغيير است و به تدريج ازدواج ها كم مى شود...
مردى كه آزادانه به هوس هاى خود برسد، كى راضى مى شود خود را پاى بند ازدواج كند و بار خانواده را به دوش بكشد.
سير نزولى ازدواج در جامعه بشرى و كاهش تشكيل خانواده نشانه بازگشت به حيوانيت مى باشد. جانوران كمتر تشكيل خانواده مى دهند و نرينه ها و مادينه ها، كمتر به يك ديگر اختصاص دارند، آيا چنين وضعى ارتجاعى نخواهد بود؟!
ازدواج ، پيوند مقدسى است كه زن و مرد را از خطر ارتكاب گناه دور نگاه مى دارد و هر دو را وادار مى كند كه به كمك يك ديگر به سوى سعادت و نيك بختى قدم بردارند.
نتيجه كم شدن ازدواج افزايش افراد مجرد بوده و بدين وسيله راه گناه و زشت كارى ها گشوده مى گردد.
مرد مجرد علاقه به زندگى را احساس نمى كند و از انداختن خويش در خطرها، چندان هراسى ندارد، از اين رو ارتكاب هر جنايتى براى او آسان خواهد بود.
مرد مجرد بارى بر دوش ندارد، خود را مجبور نمى بيند كه دنبال كار برود، او براى تشكيل زندگى ، عمران و آبادى كوششى نمى كند، در نتيجه اجتماع از دسترنج چنين افرادى محروم خواهد بود. مرد وقتى كار مى كند كه اميد تشكيل خانواده در مغزش جاى داشته باشد.
زن مجرد نيز عقده قلبى پيدا مى كند. او خود را محروم از شوهر مى بيند، خود را محروم ديدن ، و عقده قلبى داشتن ، بزرگ ترين خطرها را دارد.
بانو دكتر حجازى مى نويسد :
دقت در آمار جرائم زنان كشورها و توجه به وضع خانوادگى و محيط اجتماعى آنها اين مطلب را تاءييد مى كند كه قسمت اعظم زنان مجرم ، مجردند! كمتر ديده شده زنى كه به امر خانواده و شوهر و بچه اشتغال دارد، مرتكب جرم شده باشد. تعداد جرائم از طرف زنان با افراد مجرد آنها، رابطه مستقيم دارد.
هر قدر آمار ازدواج بالا رود جرائم زن ، تقليل مى يابد. در حقيقت اين دو منحنى ، دو قوس مخالف را نسبت به هم سير مى كنند. در هر اجتماع هر قدر تعداد زنان مجرد كاسته شود، از تعدا مجرمين زن كم مى شود... (٤٦)
علاقه به خانه و زندگى و زن و فرزند و علاقه به شوهر، بزرگ ترين مانع ارتكاب جنايت مى باشد؛ علاقه به خانواده نيكوكارى را ايجاب مى كند. فكر كردن ، كار و سرمايه را توليد مى كند، شوق به ازدياد ثروت مى آورد، از ولگردى و خانه به دوشى جلوگيرى مى كند.

سردى روابط زن و شوهر
در يكى از كشورهاى غربى ، از مردان پرسشى شد و پاسخش به مسابقه گذاشته شد پرسش اين بود : چه زنى را دوست داريد؟
پاسخى كه برنده مسابقه شد اين بود : زنى كه زنم نباشد!
اين پرسش و پاسخ ، بر فرض هم كه رنگ فكاهى و شوخى داشته باشد حقيقتى را از اجتماع غرب نشان مى دهد.
ضرب المثل استونى است : زن مادامى جالب و جذاب است كه مال خودت نباشد. جرائد در كاريكاتورهاى خود، نوسان هاى علاقه شوهر به زن را در سه مرحله ، نشان مى دهند :
مرحله نخستين ، دوره نابينايى است ، شوهر در اين مرحله به قدرى پرحرارت است كه مى خواهد جهان را فداى زنش كند، در اين مرحله آقاى تازه داماد عيب هاى نوعروس خود را نمى بيند.
مرحله دوم ، دوره اعتدال است ، در اين دوره وى جهان را فداى زن نمى كند و نواقصى در او مى بيند ولى اين كاستى قابل چشم پوشى و تحمل است .
مرحله سوم ، وضع به سردى گراييده و محبت يخ بسته و زن ديگر چندان محل نظر نمى باشد. مطلبى كه قابل انكار نيست و بايد مورد توجه قرار گيرد، وجود اين تحول ها در زندگى زناشويى امروز است .
چرا در محيط امروز، چنين وضعى در زندگى زناشويى پيدا شده ؟ در صورتى كه در گذشته چنين نبوده و زندگانى زن و شوهرها با الفت بيشترى همراه بوده است .
روزنامه اطلاعات درباره اختلافات زن و شوهرهايى كه به دادگاه كشيده شده چنين خبر مى دهد :
اظهارات زن و شوهرها نشان مى دهد كه بر خلاف گذشته كه پدر و مادرها براى پسرانشان زن مى گرفتند، در سال هاى اخير، پسرها و دخترها، در معابر عمومى يا اماكن عمومى با يكديگر روبه رو شده و طرح دوستى و ازدواج مى ريزند، ولى پس از مدتى كوتاه تازه به عيوب و نقايص هم پى مى برند و سر ناسازگارى مى گذارند... (٤٧)
چنين برداشتى از آزادى زن ، دختران را در معابر و اماكن عمومى تحت اختيار پسران مى گذارد تا طرح دوستى و ازدواج بريزند و هنگامى كه همه چيز معلوم شد بدبخت گردند! به عيب هاى يكديگر پى بردن چيز مهمى نيست ، ولى چرا نمى توانند همديگر را تحمل كنند، و سر ناسازگارى بر مى دارند؟ چه چيز موجب مى شود كه عيب آشكار شده آن قدر در نظر بزرگ جلوه كند كه قابل تحمل نباشد؟
ارتباط آزاد هر يك با جنس مخالف ، موجب مى شود، دل زن و شوهر از ديگرى جدا شود و در اين وقت تحمل كمبودها بسيار دشوار مى گردد. زنى به شوهرش گفته بود :
ديگران مرا بالاى سرشان مى گذارند!
مردى كه چشمش به زنى زيبا بيفتد و با او فقط دمى هم سخن گردد، جز زيبايى او چيزى نمى بيند. زنى كه دمى با مردى هم نشين شود جز مهر و عاطفه نمى بيند طبيعى است كه هر يك از اين زن و مرد، از همسر خود دل سرد مى گردند.
آزادى ارتباط زن با جنس مخالف ، محيط را آماده كرده كه شوهران در هر ساعتى بتوانند با زنى زيباتر و جوان تر از زن خويش تماس داشته باشند. آيا از چنين مردى توقع محبت آتشين به همسرش صحيح است ؟
چه چيز، چنين مردى را مجبور مى كند كه زنش را تحمل كند؟ و نقص هايى را كه مى بيند ناديده انگارد؟ خواه عيب در زيبايى باشد خواه در بعد اخلاقى .
همسر بيچاره هر چه كوشش كند كه خود را در نظر شوهر، خوب و زيبا جلوه بدهد كى به مقصود مى رسد؟!
اين زن شايد نداند، راز سرد شدن محبت شوهر، سر كم شدن تحمل شوهر و راز عدم موفقيتش در جلب خاطر شوهر چيست ؟
سر عدم موفقيت و سياه بخت شدن او را بايد در ارتباط آزاد شوهرش با زنان جست ؛ همان آزادى كه از طرف مردان آزادى بخش به زنان داده شد!
اگر اين آزادى نبود، كمتر زنى در خانه شوهر سياه بخت مى گرديد. اين زن بيچاره يا بايد مانند زنان مديران كمپانى هاى بزرگ آمريكا اهل تفريح شود و پيوسته در كشورهاى ديگر به سياحت بپردازد و يا بسوزد و بسازد!
اگر شوهر به جز زنش ، زنى ديگر را نبيند هميشه به زنش احساس نياز مى كند و تمام عمر نسبت به زنان ديگر نابينا يا حداقل بى تفاوت خواهد بود.
صدها سال ، در كشورهاى اسلامى ، شوهران با زنانشان زندگى كردند و در ميان آنان شوهرانى بودند كه تا آخر عمر مهرشان ثابت بود، بلكه هر چه بر مدت زناشويى افزوده مى شد بر گرمى و ارتباط دو همسر افزوده مى گشت ، آزادى زن به سبك غربى اين بدبختى را به زن داد كه پس از گذشت زمان كوتاهى از ماه عسل ، دوره ناكامى و محروميتش از مهر شوهر، آغاز گردد!

بدبينى
ديشب زنى ٢٦ ساله كه با چند ضربه كارد به سختى مجروح شده بود به بيمارستان منتقل و بسترى گرديد. او علت جراحت ها را چنين شرح داد : شوهرم فرهاد با على رفاقت دارد، على چندى قبل به آبادان رفت و كبرى را فريفت و با خود به تهران آورد و سپس با هم ازدواج كردند!
على اخيرا از كبرى سير شده و دورى مى كرد و بارها با هم نزاع داشتند ولى چون كبرى زن زيبايى است ، شوهرم به او اظهار عشق مى كند! با اين وضع زندگى براى من دشوار بود، لذا تصميم گرفتم با كارد آشپزخانه ، خود را بكشم و چند ضربه به شكم و كمر خود وارد ساختم ، ولى كشته نشدم ... (٤٨)
آزادى لجام گسيخته و غير شرعى زن ، ارتباط آزادانه زن و مرد را تثبيت مى كند. آزادى زن كبرى را مى فريبد و محبوبه را نيز به شوهرش بدگمان مى سازد.
چنين آزادى ، شوهرها را هر جايى مى كند، ولى زنان نمى خواهند شوهرانشان اين گونه باشند. سوءظن به شوهر، چه تلخ كامى هايى در كانون خانواده ايجاد مى كند. زن بيچاره چه رنج ها خواهد كشيد، چه عكس العمل هايى از خود نشان خواهد داد، سرانجام اين زن و شوهر و اين خانواده چگونه خواهد بود؟
مردى كه رفتار وى موجب بدگمانى زنش بود، چنين مى گفت : هر وقت كه به خانه مى روم مرا بو مى كند...
آزادى و لاقيدى زن نه تنها زن را به شوهر بدگمان مى كند بلكه سوءظن شوهر به زن را نيز بر مى انگيزد؛ همان علتى كه موجب بدگمانى زن به شوهر مى شود، همان علت موجب بدگمانى شوهر به زن مى گردد. شوهر مرد است و از فريب كارى مردان آگاه است .
او نيرنگ هايى كه مردان براى گول زدن زنان ، به كار مى برند مى داند، پس ‍ چگونه در محيط آزادى زن ، مى تواند اطمينان كند كه زنش در دام مردى خيانت كار گرفتار نشود از كجا يقين كند كه زنش هميشه از آن خود اوست .
مولود كه براى دادخواهى به كلانترى آمده بود گفت :
عباس هفت ماه قبل ، به خواستگارى من آمد و با من عروسى كرد ولى از دو ماه قبل ، به علت نامعلومى بناى بدرفتارى را با من گذارد.
چند روز قبل ، مريض شدم و به خانه پدر رفتم ، پنج روز بعد شوهرم آمد و مرا با خود به منزل برد، وقتى به منزل رسيديم ، در اتاقى دست و پايم را بست ، اول با قيچى ، مقدارى از موهاى سرم را بريد بعد تيغ ريش تراشى را برداشت و ابروهاى مرا تراشيد، هر چه گريه كردم كه تو را به خدا، ابروى مرا نتراش ، به خرجش نرفت ، بعد از خانه بيرون رفت و متوارى شد... (٤٩)
آيا منظور عباس ، انتقام از مولود بوده ؟ يا مى خواسته كارى كند كه او را از خطر فريب مردها، دور نگاه دارد؟
پريروز، زن بيست ساله اى به نام بتول به دادسراى شميران آمد و از شوهرش شكايت كرد، وى گفت : شوهرم بى جهت به من بدگمان شده و يك ماه است مرا در يكى از اتاق هاى منزل زندانى كرده ، به طورى كه در اين مدت ، رنگ آفتاب را نديده ام ، او هر شب كه به خانه بر مى گردد، به زندان من مى آيد و مفصل كتكم مى زند و بعد از كتك ، وسايل لازم را در اتاقم مى گذارد، و در را برويم مى بندد و مى رود امروز توانسته ام خود را از زندان شوهرم نجات دهم .
شوهر به دادسرا احضار شد و گفته هاى زنش را تصديق كرد، و گفت : فكر مى كنم زنم به من خيانت كرده ، اين كار را مى كردم تا از او اعتراف بگيرم ... (٥٠)
در محيطى كه آزادى زن به روش غربى وجود دارد، بدگمانى ميان دو همسر، بسيار بسيار خواهد بود.
روزنامه اطلاعات مى نويسد :
طبق آمارى كه در دست است ، ميزان پرونده هاى ناشى از اختلاف زن و شوهرى كه به دادسراى تهران مى رسيد، تا سه چهار سال پيش تقريبا يك سوم پرونده هاى دادسرا بود ولى آمار كنونى نشان مى دهد كه اين پرونده ها فعلا، نيمى از مجموع پرونده ها را تشكيل مى دهد. در گذشته چهار پنجم اين پرونده ها را در همان روز اول ورود به دادسرا به دست داديارها و بازپرس ها مختومه مى شد و به سازش مى انجاميد. ولى در حال حاضر، فقط نيمى از آنها حاضر مى شوند كه گذشت كنند. (٥١)
آيا زيانى از اين خطرناك تر براى اجتماع هست ؟! پاى بند نبودن زن ، اطمينان را از ميان زن و شوهر مى برد. در اين محيط، حس اعتماد نخواهد بود.
پيدايش سوءظن در محيط آزادى زن ، ويژه زنان و شوهران نيست ، ارتباط آزادى زن و مرد موجب پيدايش سوءظن ميان دوستان خويشان ، همسايگان نيز خواهد شد.

شوهر گريخته ها
چندى پيش ، همسران دو شوهر، به فاصله چند روز از خانه و زندگى خود گريختند و شوهر و فرزندان خود را گذاشته و رفتند، به كجا؟!
دو شوهر بيچاره از طريق روزنامه ، براى همسران خود، پيام فرستاده و تقاضا و التماس كرده بودند كه همسر رفته باز آيد. يكى از دو شوهر بيچاره تصريح كرده بود كه براى حفظ جان فرزندانم ، از گناه تو مى گذرم ، بيا و برگرد و براى فرزندان بى مادرت مادرى كن !
يكى از اين دو زن ، گويا بچه شيرخوار هم داشته است .
چرا اين زنان از شوهر خود دست برداشتند؟ در صورتى كه سال ها بود كه بنيان زناشويى آنها استوار شده بود، چه چيز بنياد اين خانواده را بر باد داد؟ و يك باره ويران ساخت ؟ جز آزادى بى حد و حصر زن و مرد؟ اگر اين دو زن بيچاره آزادى ارتباط با مرد نداشتند، فريب مرد را نمى خوردند و شوهر و فرزندان خود را به روزگار سياه نمى كشانيدند؛ خود را در سياه چال بى همه چيزى سرنگون نمى ساختند و با دست خويش براى خود و فرزندانشان گور بدبختى نمى كندند.
روزنامه اطلاعات مى نويسد :
امروز جوانى به نام محمدعلى به سرويس حوادث مراجعه كرد و گفت : دو سال پيش در بندر پهلوى (انزلى) با شهربانو هجده ساله ازدواج كردم و داراى فرزندى شديم .
شهربانو بسيار زيبا بود دو ماه قبل به تهران فرار كرد. پيش از فرار آن قدر بچه شيرخوارش را از شير محروم كرد تا مرد.
من در تعقيب او از خانه و زندگى ، دست برداشته و به تهران آمده ام . به پليس و ژاندارمرى و آگاهى شكايت كرده ام و خودم نيز هر روز با لباس ‍ مبدل به مراكز مختلف تهران مى روم بلكه زنم را پيدا كنم ، ردپاى او را در حوالى تهران نو پيدا كرده ام .
محمدعلى تقاضا داشت اگر كسى از همسر وى اطلاعى دارد به اداره آگاهى خبر دهد. (٥٢)
مرد غرب زده يعنى مردى كه فرهنگ اسلامى ندارد اگر همسر او را با اين خصوصياتى كه گفته است ، پيدا كند، آيا پنهانش نمى كند؟! مرد كنونى اگر مى خواست همسرش او را براى او بگذارد، اقدام به زن دزدى نمى كرد، او چنين آزادى را به همين منظور به زنان داد.
از عصر ديروز، پليس آبادان در تعقيب جوانى است به نام مجتبى كه با اتومبيل سوارى كرايه اى ، همسر يكى از كارمندان شركت نفت را ربوده و متوارى شده است ، بعد از ظهر ديروز شوهر خانم به داديار آبادان مراجعه كرد و دستگيرى او را تقاضا داشت ، امروز صاحب اتومبيل به نام ابراهيم دريسى به آگاهى احضار شد. وى گفت : مجتبى براى يك روز اتومبيلم را كرايه كرد، ولى ديروز از او نامه اى دريافت داشتم كه نوشته بود : من براى مدتى آبادان را ترك مى كنم و روزانه پانصد ريال براى كرايه اتومبيل منظور مى دارم .
به قرار اطلاع ، مجتبى از دوستان شوهر اين خانم بوده و طبق اظهار او، مجتبى به اجبار زنش را برده است . خانم ربوده شده و شوهرش ارمنى مى باشند و دو فرزند دارند. (٥٣)
شوهر بيچاره مى گويد مجتبى زنش را به اجبار برده است ، غافل از آن كه مردها براى فريفتن زن آن قدر افسون مى دانند كه نيازى به اجبار نيست ، او خودش مجتبى را با زنش دوست كرده و گوشت را به گربه نشان داده است !
همسر دزدى در دنياى غرب كار عادى است و فرارى هاى از دست شوهر فراوان است . كسانى كه با مطبوعات سروكار دارند، از سرنوشت آن مرد غربى اطلاع دارند كه عاشق همسرش بود، ولى زنش از او گريخت ، او هم با قايق بادبانى خود سر به درياها گذاشت و هفت سال در اقيانوس ها و درياها سرگردان بود سرانجام توفان او را به كام خود كشيد.

كتك زدن و بيرون كردن شوهر
ديشب مردى ٢٩ ساله به كلانترى ٢١ تهران شكايت كرد كه همسرش او را كتك زده و از خانه بيرونش كرده است !
او مى گفت : سه سال قبل با اين خانم كه آن وقت ٢١ ساله بود، ازدواج كردم و چون به وضع تهران آشنا بودم ، به همسرم اجازه نمى دادم كه با مردان تماس بگيرد و خود همه احتياجات زندگى را تاءمين مى كردم و كاملا مراقب او بودم .
تا آن كه كار من تغيير كرد و مجبور شدم بيشتر با طبقه اروپا رفته كار كنم ، آنها در جشن هاى خود از من دعوت مى كردند و من هم قبول مى كردم ، ولى چون تنها به اين جشن ها مى رفتم برايم خوشايند نبود.
از اين رو، او را به شب نشينى ها نيز مى بردم ، ولى از آن به بعد زندگى بر من تلخ شد؛ به طورى كه در كمتر از دو هفته كارم را از دست دادم ، پولم را از دست دادم و نزديك است زنم را نيز از دست بدهم ، ديشب وقتى به خانه آمدم و او را نصيحت كردم كه دست از هوس بازى بردارد، مرا به سختى كتك زده و از خانه بيرون انداخت و گفت :
خانه ات را عوض كن . ديگر تو را به خانه راه نمى دهم ! و اگر زندگى راحتى مى خواهى ، طلاق نامه ام را هر چه زودتر بفرست ! (٥٤)

فرار از دست زن
قطعا در روزنامه ها خوانده ايد كه بارها زنان به كلانترى ها رفته و مى روند و شكايت مى كنند كه شوهرانشان ، آنان را گذارده و رفته اند.
در ميان نام گمشدگانى كه روزانه در روزنامه ها منتشر مى شود، مردهاى زن دار فراوان هستند!
مى گويند در طى سه سال اخير، روزانه دو نفر در تهران گم شده اند.
مى گويند : پنجاه درصد از گم شدگان تهران ، بر اثر اختلافات خانوادگى ، خانه و زندگى را رها كرده و به دنبال سرنوشت نامعلومى آواره نقاط دور و نزديك شده اند.
چهل درصد كسانى هستند كه به علل نامعلومى ناپديد شده اند ده درصد به سبب اختلافات ناشى از كار، از شهر و ديار خود گريخته اند. اين دسته را بيشتر كودكان پانزده تا هفده ساله تشكيل مى دهند. مى توان گفت ، در ميان گم شدگانى كه متاءهل بوده اند فرارشان ، صددرصد در اثر اختلافات خانوادگى بوده است .
شوهر ايرانى كمتر حاضر مى شود زن خود را بگذارد و برود، مگر آن كه از دست همان زن بگريزد و اين در موقعى است كه بيچاره شود و هيچ كارى از دستش ساخته نباشد.
چرا اين شوهران از زنانشان مى گريزند؟ چرا زنان خود را سياه بخت مى كنند و در پى سپيد بختى خود مى روند؟ گناه از كيست ؛ از شوهران ؟ از زنان ؟ يا از آنان كه اين آزادى در اعمال خلاف شرع را به زن دادند؟
در گذشته شوهران از زنان نمى گريختند. ولى اكنون مى گريزند! در گذشته آزادى زن به معناى غربى آن نبود و اكنون هست . هم اكنون در بسيارى از شهرستان هاى ايران ، شوهر گريزپا ديده نمى شود، ولى در تهران بسيار است ، چرا؟ زيرا در آن جاها آزادى زن ، هنوز رسوخ نكرده ، ولى در تهران ، ريشه دار شده است .

افزايش طلاق
آقايى كه از خانواده هاى نامى كشور و از قضات دادگسترى است ، نه تنها همسرش را بسيار دوست مى داشت ، بلكه اعتماد فراوانى هم به او داشت .
اين دو با آن كه ساليانى چند با هم زندگى كردند، ولى فرزندى نداشتند، تمام محبت هاى شوهر، در همسرش متمركز شده بود، حتى تنها خانه مسكونى خود را در تهران به نام همسرش ثبت داده بود.
خانم در تمام امور زندگى خود و شوهرش ، اختيار كامل داشت ، زن و شوهر در تابستان ها، از تهران به ييلاق دوردستى مى رفتند.
شوهر در يكى از سال ها به دليل كثرت مشغله ادارى ، نتوانست به ييلاق برود لذا خانم را فرستاد تا استراحتى كند و خوش بگذراند، ولى خود در گرماى تهران به سر برد و به كار ادامه داد.
در وسط گرما، برادرزاده او كه پسرى است پانزده ساله و مانند فرزندى كه براى اين زن و شوهر بود و با خانم به ييلاق رفته بود برگشت . قاضى علت را پرسيد، كودك جواب داد : دلم خواست .
او به جواب كودك قانع نمى شود و فوت و فن قضايى را به كار مى برد تا سر بازگشت كودك را بداند. آخرين سخنى كه از پسر برادر، در مى آورد اين بود كه خانم با جوانى كه او را از خويشان خود مى خواند هر روزه به كوه مى رفتند و مرا در خانه تنها مى گذاردند.
خوش بينى شديد شوهر موجب مى شود كه احتمال بدى در خاطرش راه نيابد.
تابستان تمام مى شود و خانم از ييلاق باز مى گردد و مى گويد : خويشاوند من گفته اگر آقا اظهار لطف كنند و شغل مرا كه آموزگارى است به تهران منتقل سازند، بسيار در حق من آقايى كرده اند.
شوهر در وزارت فرهنگ به فعاليت مى پردازد ولى موفق نمى شود، زيرا جوانك ، ديپلم نداشته و آموزگار تهران بايد حداقل ديپلمه باشند.
شوهر اقدام مى كند و جوان را در يكى از بخش هاى تهران با حقوقى بيشتر به كار وا مى دارد.
خانم از طرف يكى از بستگان جوان ، براى آقا پيامى مى آورد كه اين جوان بايد در تهران زير سايه آقا باشد، آن گاه مى گويد : يكى از اتاق هاى زيادى منزل را به او اجاره مى دهيم تا همين جا بماند.
شوهر مى گويد : همين جا بماند و مهمان باشد، جوان در اين منزل سكونت مى كند و مدت ها در آن جا مى ماند!
روزى مغازه دار سر كوچه به شوهر مى گويد : خوب است اين جوان از خانه شما به جاى ديگر برود.
شوهر كه اعتماد بسيارى به خانم داشته گمان مى برد كه جوان انحراف اخلاقى نامناسبى دارد.
لذا به خانم مى گويد : بالا خانه هاى روبه روى منزل را برايش اجاره كن و شام و ناهار را برايش ببر، كرايه بالاخانه را من مى دهم !
كم كم اين آقا از كلفت خانه چيزهايى مى شنود ولى باور نمى كند، تا روزى با چشم خود منظره خيانت را مى بيند!
روز ديگر چمدان خود را برداشته و از خانه بيرون مى رود و خانم را مخاطب قرار داده مى گويد : براى ابد از تو جدا شدم .
چه چيز سبب مى شود كه اين زن و شوهر صميمى ، براى ابد، از هم جدا شوند؟ آزادى ارتباط ميان خانم و جوانك . شما مى توانيد آن را آزادى زن بناميد يا آزادى آن جوان !
آيا اين مرد گناه كار است يا خانم يا جوان يا هر سه يا مردان آزادى بخش ؟!
وقتى جوانى آزاد باشد كه به ناموس ديگران دست تجاوز دراز كند، بدبختى نصيب كه خواهد بود؟
نصيب همه مردم يا فقط نصيب اين خانم ؟ واى بر اين ملت ، واى بر اين بانوى بدبخت .
چرا بدبخت نباشد، چنان شوهرى را از دست داده و به جايش چه به دست آورده ؟ قطعا جوانك ، حاضر نخواهد شد با زنى كه سال ها از او بزرگ تر است ازدواج كند.
اين خانم وقتى در كام جوان شيرين است كه از آن ديگرى باشد، شايد از طرف خانم هم در صورت طلاق گرفتن از شوهرش موانعى در كار باشد و به عللى نتواند با جوان ازدواج كند، و بر فرض ازدواج ، آيا زندگى اين دو تا آخر شيرين خواهد ماند، و اين خانم سفيد بخت خواهد بود؟ تجربه خلاف اين را نشان مى دهد.
آزادى خلاف شرع اين خانم را بدبخت كرد و بس .
زن هاى ايرانى در گذشته از طلاق نفرت داشته و از آن گريزان بودند؛ زن ايرانى مى كوشيد هميشه كاخ زناشويى را آباد نگاه دارد. طلاق هاى خلعى (٥٥)، نسبتش با طلاق هاى ديگر از يك صدم هم كمتر بود. ولى غرب زدگى تعدادى از بانوان ، اين خاصيت را از ايرانى گرفت . در گذشته دنياى مسيحيت از طلاق خبرى نبود و آنها كه شنيده بودند با نظر دشمنى به آن مى نگريستند، ولى از نيمه دوم قرن نوزدهم ، آمار طلاق در كشورهاى به اصطلاح مترقى افزايش يافت و هم اكنون سير صعودى سرسام آورى طى مى كند!
دادگاه ها، در ايالت متحده آمريك در سال ١٨٩٠ تعداد ٣٣٤٦ حكم طلاق صادر كرده اند، چهل سال بعد يعنى در سال ١٩٣٠ اين تعداد به ١٩٥٩٦١ رسيد!
ده سال بعد يعنى در ١٩٤٠ تعداد احكام طلاقى كه محاكم آن كشور صادر كرده اند، به ٢٦٤٠٠٠ بالغ شد در ضمن همين ده سال است كه ديل كارنگى مى نويسد :
در شهر «رنو» كه محاكمش مخصوص اختلافات زناشويى است ، از آغاز تا پايان سال ، پى در پى احكام طلاق صادر مى گردد و در هر ساعت شش ‍ حكم طلاق داده مى شود.
پس در آن موقع در كشور مترقى آمريكا در هر ده دقيقه يك پيوند گسسته مى شد.
رنو شهرى است كه اكثر موارد طلاق آن كشور، در محاكم آن جا رسيدگى مى شود آمار احكام طلاق آمريكا در سال ١٩٥٠ به ٣٨٢٠٠٠ رسيد؛ يعنى در هر شش دقيقه يك طلاق ! كه قطعا روز به روز افزايش خواهد يافت . (٥٦)
اين خبر هم خواندنى است :
زن هاى آمريكايى اكثرا پس از دو ماه يا پس از هشت ماه يا پس از ٢٦ ماه از شوهرانشان جدا مى شوند و هر سال ١٥٠ هزار طفل قربانى طلاق مى گردند! (٥٧)
بايد از زنانى كه با شوهرانشان باقى مانده اند آمار گرفت . مسلم است كه وضع فحشا در اين چهارده سال اخير در آمريكا به مراتب بدتر از سال هاى ١٩٤٠ تا ١٩٥٠ مى باشد.
ننگ ها و فسادهايى كه در ده سال اخير، در ايالات متحده رخ داده در تاريخ آمريكا بى سابقه بوده است !
اكنون شايسته است از انگلستان خبرى بخوانيم :
يكى از اعضاى عالى رتبه كميته ازدواج در انگلستان گزارش داد :
در سال ١٩٤٧ تعداد ٦٠٠٠٠ فقره طلاق در انگلستان واقع شده است .
مشاراليه يكى از علت هاى طلاق را تساوى حقوق زن و مرد در انگلستان مى داند در اين گزارش قيد شده هر چه آزادى غير منطقى زنان بيشتر مى شود، توقع آنها زيادتر مى گردد و اين توقعات خود موجب اختلاف ميان زن و شوهر است ... (٥٨)
در گزارشى كه اخيرا در مطبوعات انگلستان منتشر شده مى خوانيم :
سال گذشته طلاق در اين كشور ركورد را در جهان شكست و نيمى از حوادث طلاق به علت خيانت بوده است . كسانى كه براى بارد دوم ازدواج كرده اند سى و پنج هزار نفر بوده اند. (٥٩)
شايد از لحاظ هتك حيثيت كشور، آمار طلاق را نشان نداده اند و تنها به ذكر اين جمله بسنده كرده اند كه طلاق در اين كشور، ركورد را در جهان شكست . ولى سيمون ، رئيس دادگاه عالى طلاق انگلستان چنين مى گويد :
انگلستان در هر سال چهار ميليون ليره خرج طلاق مى كند، در صورتى كه نصف اين مبلغ صرف ازدواج نمى شود. (٦٠)
اما در آلمان :
خبرگزارى آلمان : نشريه ديه فاميلى ، ضمن گزارشى كه امروز منتشر كرد اعلام داشت : هر ساله دوازده دوشيزه آلمانى بين ١٣ تا ١٥ سالگى حامله مى شوند!
روزنامه مزبور كه ارگان انجمن خانوادگى آلمان غربى (سابق) بود در اين گزارش افزوده است : از ٢٤ هزار دوشيزه ١٦ تا ١٨ ساله كه قانونا ازدواج مى كنند ١٤ هزار نفر خيلى زود پس از ازدواج كارشان به دادگاه هاى طلاق مى كشد و از شوهران جوان خود جدا مى شوند!
اگر چهارده هزار نفرى كه كارشان خيلى زود به دادگاه كشيده مى شود به دوشيزگانى كه دير و يا خيلى دير كارشان به دادگاه هاى طلاق مى كشد و از شوهران خود جدا مى شوند ضميمه كنيم ، آيا از ٢٤ هزار دوشيزه ، تعداد قابل توجهى باقى مى ماند؟!
به نظر نويسنده ، آمار دهندگان كشورهاى غرب ، بايد وضع آمار گرفتن و آمار دادن خود را عوض كنند و به جاى اين گونه آمارها، تنها دوشيزگانى را كه تا آخر با شوهر خود به زندگى مشترك ادامه داده اند منتشر سازند و اين كار هر چند به زمان درازى احتياج دارد، ولى رقم اندك را تشكيل مى دهد. هشتاد درصد از احكام طلاق در كشورهاى غربى ، در اثر تقاضاى زنان مى باشد.
زن ايرانى در گذشته از طلاق مى ترسيد و آن را شوم مى پنداشت ، مادر ايرانى دختر خود را از كودكى از طلاق متنفر مى ساخت ، ولى اكنون وضع تغيير كرده و غرب زدگى اين خاصيت را از زن ايرانى مى گيرد و خوى زود طلاق گرفتن را به وى مى دهد.
زن آمريكايى ، در اثر آزادى غيرعقلانى و لجام گسيختگى ، از فرهنگ زن بودن خارج شده است .
زنى كه از زن بودن بيرون برود نه مرد بلكه موجود سومى خواهد بود و كوچك ترين زيان آن ، محروم شدن جامعه از كانون شيرين خانوادگى و محروم شدن كانون خانواده از مادرى مهربان خواهد بود، زيرا مردها مى خواهند با زن ازدواج كنند نه با موجود سوم .
در سال ١٣٣٩ آمار طلاق در ايران ٢٤١٣٧ مورد بوده و در ظرف سه سال بعد، يعنى در سال ١٣٤٢ به ٢٨٠٠٠ رسيده است . در حال حاضر در تهران در برابر هر دو هزار نفرى كه ازدواج مى كنند، هفتصد نفر زنان خود را طلاق مى دهند، و طلاق روز به روز، رو به افزايش است .
تعداد خانواده هايى كه در تهران طى دو سال اخير از هم پاشيده شده اند دوازده در صد افزايش يافته است . (٦١) سى سال پيش ، آمار طلاق ايران به هزار مورد نمى رسيد و در هر شهرى بيش از يكى - دو طلاق رخ نمى داد؟ اكنون چه شده كه در ظرف سى سال ، طلاق در اين كشور به سى برابر برسد، آيا زنان و شوهران آن وقت سعادت مندتر بودند يا زنان و شوهران امروز؟!
امروز در ميان طبقات درجه اول كم نيستند زن و شوهرى كه از آغاز تا انجام با هم به سر ببرند، هر زنى چند شوهر قانونى ديده و هر شوهرى با چندين زن قانونى به سر برده است ، حساب غيرقانونى ها جدا است ، آيا در ميان پرنس ها و پرنسس ها كسى چنين نباشد، سراغ داريد؟!


۵
زن و آزادى


ايجاد دشمنى ميان دوستان
ويكتور هوگو مرد ناشناسى نيست ، كسى كه كوچك ترين ارتباطى با ادبيات غرب داشته باشد مى داند كه هوگو از ستاره هاى پرفروغ جهان ادبيات مى باشد.
هوگو در عصر خويش دشمنانى داشته كه يكى از آنها مردى است به نام سنت پوو، كه اهل شعر و نويسندگى نيز بوده است .
سنت پوو، در آغاز از دوستان صميمى هوگو بود، ولى سرانجام اين دوستى تبديل به دشمنى گرديد. چرا؟ ويكتور هوگو فهميده بود كه سنت پوو به همسرش نظرى دارد!
نگاه آزاد مرد و ارتباط او با زن ، دوستان صميمى را دشمنان حقيقى يك ديگر و جوانان يك فاميل را از هم جدا مى كند.
مردها به حسب ذات ، ترفندهاى جنسى دارند. آزادى نگاه و آزادى ارتباط آنان را تحريك مى كند كه به ناموس دوست خود، به ناموس خويشاوند خود، چشم طمع بدوزند!
اگر به مقصود پليد خود برسند، يك نوع دشمنى ايجاد مى شود و اگر نرسند و در محروميت به سر برند، طور ديگر دشمنى تحقق مى يابد.
حسد، صفتى است كه دوستى و صميميت ميان دوستان و خويشان را نابود مى سازد، و آزادى ارتباط با زنان ، آتش حسد را دامن مى زند، و رشك نزديكان را بر يك ديگر بر مى انگيزد. صفا را از ميان دوستان بر مى دارد و ميان آنان سوءظن به وجود مى آورد.
ديشب زنى به نام «شهين» كه سرش در اثر ضربات لنگه كفش ، مجروح شده بود، در بيمارستان رازى بسترى شد، او هنگام بازجويى به ماءمورين چنين گفت :
دوست من «آذر» به گمان آن كه من قصد ازدواج با شوهرش را دارم با لنگه كفش به جان من افتاد و مرا به اين روز انداخت . (٦٢)
آيا جامعه اى كه دوستان نتوانند به دوستى يك ديگر اعتماد كنند و دوست از دوست بر ناموس خود بترسد، چگونه جامعه اى خواهد بود؟ آيا محيطى كه دوستان را وادار به خيانت كند چگونه محيطى خواهد بود؟!
چرا دوستى آذر و شهين ، به ضربات لنگه كفش تبديل گرديد، اگر شوهر آذر نمى توانست به شهين نگاه خريدارى كند، اگر شهين آزادى ارتباط با او را نداشت ، آيا باز هم در بيمارستان بسترى مى شد و دوست خود آذر را از دست مى داد و چنين دشمنى براى خويش پيدا مى كرد؟

فراوانى بيمارى هاى روانى
در روان شناسى ، انسان سالم را چنين تعريف كرده اند : «انسان سالم كسى است كه داراى سلامت فكر باشد.»
كسى كه سلامت فكر دارد، از تجاوز به حقوق ديگران ، تنبلى ، بيكارى ، رياكارى ، دروغ گويى ، ولگردى ، گدايى ، حرص و آز، حسادت ، كينه توزى ، انحراف جنسى ، فحشا، خودپرستى ، دزدى و كلاه بردارى ، خوددارى مى كند.
كسى كه داراى يكى از اين صفت ها باشد، دچار نوعى بيمارى روانى است . آيا در اين كشور، كسى پيدا مى شود كه دچار بيمارى هاى روانى نباشد؟
در ميان مردم امروز، سالم و تندرست كسى است كه در بستر نيفتاده باشد و راه برود، نه آن كه هيچ گونه بيمارى نداشته باشد.
نگرانى ، ترس ، اضطراب ، خودخورى ، وسوسه ، تلون مزاج ، تندخويى و لاقيدى را از نشانه هاى بيمارى هاى روانى مى شمرند.
آقاى الف جوانى است نجيب و شريف . با آن كه در آغاز جوانى است ، آثار قلمى شيوايى دارد. اين جوان در يكى از دانشكده ها مشغول تحصيل است .
هم كلاسى هاى او عبارت بودند از : چهل دختر و سه پسر، كه خودش ‍ چهارمى بود سال تحصيلى به پايان نرسيده بود كه اين جوان دچار بيمارى روحى گرديد و هم اكنون در يكى از آسايشگاه هاى خصوصى به سر مى بد به عيادتش رفتم ، هنگامى كه مرا ديد گفت :

كار جنون ما به تماشا كشيده است / صدرا تو هم بيا كه تماشاى ما كنى
چرا اين جوان ، گرفتار اين بيمارى گرديد، چرا اين ضايعه علمى پيدا شد؟
پدر دانشمند اين جوان چه گناهى دارد؟ جرم مادرش چيست كه محيط، فرزند دلبندش را دچار بيمارى روحى كند؟ آيا شركت يك جوان در كلاسى كه چهل دختر در آن باشد، جز اين نتيجه خواهد داد؟ معلم در اين كلاس ‍ چه درسى مى دهد؟ پسران دانشجو چه درسى مى خوانند؟
در ايران ما، بيمارى هاى روانى بسيار كم بود و تعداد مبتلايان به آن در هر شهرى ، از عدد انگشتان ، تجاوز نمى كرد. ولى اكنون بيمارى هاى روانى ، تهران را مورد حمله قرار داده و روز به روز پيش روى مى كنند. گويا سال ١٢٩٥، سال تاءسيس بيمارستان روانى در تهران مى باشد در اين سال تعداد بيماران روانى آن جا ده نفر بوده است . (٦٣)
ايران در زمان حاضر (عصر تاءليف كتاب ١٣٤٣ ش) ١٤ بيمارستان روانى دارد. آمار بيمارستان روانى رازى نشان مى دهد كه تعداد اين نوع بيماران در تهران ، ظرف دوازده سال اخير، از ١٤٠ به ١٨٣٦ تن رسيده است و قسمت اعظم اين بيماران را افراد نسبتا جوان تشكيل مى دهند. (٦٤)
طى چهل سال اخير، تعداد مبتلايان به امراض روحى در تهران ، ٧٥ برابر شده است و از نسبت يك در ده هزار، به يك در هزار رسيده است . (٦٥)
آزادى ارتباط با زنان از اين گونه ارمغان ها فراوان دارد، در چنين محيطى براى مردى كه وسيله ارضاى غرايز موجود است ، آن قدر در به كارگيرى غريزه زياده روى مى كند كه دچار نوعى ضعف اعصاب و بيمارى هاى روانى مى گردد و مردى هم كه در محروميت به سر مى برد، گرفتار نوعى ديگر، از اين بيمارى ها مى شود.
دوشيزه آدل ژلى فوشه ، با ويكتور هوگو، شاعر و نويسنده بزرگ فرانسه ، و برادرش اوژن هوگو، ارتباط داشت ، اين ارتباط منتهى به زناشويى ويكتور هوگو با آن دوشيزه گرديد.
در شب عروسى ، اوژن ديوانه شد و پس از ١٥ سال بسترى شدن در بيمارستان روانى جان داد. چرا اوژن ديوانه شد؟ چون قبلا با زن ها ارتباط آزاد داشت و بعدا تبديل به محروميت شد.
خطرناك ترين چيزى كه بشر را به سوى بيمارى هاى روانى سوق مى دهد، هيجان تمايلات جنسى است اگر به محروميت و ناكامى منتهى گردد.
ناكامى مرد، در محيطى كه نگاه آزاد است بيش از ناكامى زن است ، زيرا غريزه برانگيخته مرد سيرى ندارد و هر كه را ببيند مى خواهد، در صورتى كه هر كه را بخواهد نمى تواند به او برسد.

شيوع بيمارى هاى مقاربتى
نيويورك ، خبرگزارى رويتر : در ايالات متحده و بريتانيا، بيمارى هاى مقاربتى در ميان اطفال به نحو عجيبى اشاعه يافته است . طبق آمارى كه در آمريكا منتشر شده يك ششم جوانان مبتلا به سيفيليس و يك چهارم آنها مبتلا به سوزاك مى باشند!
در ميان اطفالى كه بين ده تا چهارده سال دارند، نسبت ابتلا به اين گونه امراض ٦/٥٩ درصد است و در اطفالى كه بين ١٥ تا ١٩ سال دارند، اين نسبت ٣/٧٨ درصد است !
در سال ١٩٥٩ در مقايسه با سال گذشته ، اين نسبت ٣/١٤ درصد در مورد كودكان ١٠ تا ١٤ ساله و ٤/١١ درصد در خصوص كودكان ١٥ تا ١٩ ساله ترقى كرده است !
به طور كلى سيفيليس به نسبت ١٧٨/٨ درصد و سوزاك به نسبت ٨/٢٢ درصد اشاعه يافته است ، اين گزارش را مؤ سسه همكارى هاى بهداشتى آمريكا در اختيار افكار عموم گذارده و آن را از ٥٠ ايالت آمريكا تهيه كرده است . طبق اين گزارش ، تعداد مبتلايان ، بيش از اندازه اى است كه در آمار بالا ذكر شده و اطبا معتقدند عده زيادى بدون آن كه ابراز كنند و اسمشان جزو آمار بيايد، با مراجعه به اطباى خصوصى خود را معالجه مى كنند... (٦٦)
اين آمار مربوط به كشورى است كه به پيشرفته ترين تمدن رسيده و ادعاى رهبرى جهان را دارد، آن هم كشورى كه به مؤ ثرترين وسايل پيش گيرى و بهداشت و درمان مجهز مى باشد، پس كشور ما در چه حال است ؟! كشورى كه نصف اين وسايل را ندارد.
چرا بايد ٦/٥٩ درصد دختران ده تا چهارده ساله آمريكايى مبتلا به امراض ‍ مقاربتى باشند؟
چرا بايد ٣/٧٨ درصد دوشيزگان ١٥ تا ١٩ ساله آمريكايى گرفتار بيمارى هاى مقاربتى باشند؟ چرا بايد يك ششم مجموع جوانان آمريكايى مبتلا به سيفيليس و يك چهارم آنها مبتلا به سوزاك باشند؟!
اين بيمارى ها در اين كشور پيشرفته از كجا پيدا شده و چرا پيدا شد؟ بهداشت و درمان كه موجود است ، پس چرا روز به روز افزايش مى يابد؟ چون در برابر تمام اين بهداشت ها و درمان ها، آزادى زن و مرد است .
آيا مبتلايان به بيمارى هاى مقاربتى در تهران در سى سال پيش يك دهم مبتلايان امروزه بوده ، يك بيستم بوده ؟ اگر بگويم يك صدم هم كمتر بوده ، راه خيلى دورى نرفته ايم .

افتضاح و رسوايى
چندى پيش ، كابينه «مكميلان» - نخست وزير انگلستان - سقوط كرد و هيوم نخست وزير گرديد. علت سقوط مكميلان ، نداشتن اكثريت كافى در پارلمان نبود، زيرا او از حزب محافظه كار بود كه در پارلمان اكثريت قاطع داشت هيوم هم از اين حزب مى باشد. سقوط كابينه مكميلان ، علت هاى ديگر داشت كه از مهم ترين آنها، رسوايى و افتضاح كابينه بود؛ افتضاحى كه در كشور اشرافى انگلستان بى سابقه بود.
اين رسوايى از سوى پرو فيو مو، وزير جنگ امپراطورى به بار آمد و در آغاز منجر به استعفاى او گرديد و سپس كابينه سقوط كرد!
پروفيومو به يكى از مانكن هاى زيباى انگليسى ، به نام كيلر دل باخت و با وى سر و سرّى پيدا كرد كيلر ١٧ ساله بود و از روسپيان اشرافى به شمار مى آمد.
روابط غير عادى وزير جنگ با اين زن زيبا، بر سر زبان ها افتاد، به ويژه كه وابسته نظامى شوروى ، نيز با كيلر روابطى داشت و احتمال ربودن اسرار نظامى انگلستان در بين بود كم كم كار وزير جنگ و كيلر بالا گرفت و در پارلمان مطرح گرديد و از طرف نمايندگان مورد پرسش واقع شد. پروفيومو، رسما در مجلس اين مطلب را تكذيب كرد و موقتا سروصداها خاموش ‍ شد.
ولى هفته اى نگذشت كه رسوايى برملا گرديد و روزنامه ها نوشتند. در نتيجه وزير جنگ استعفا داد و براى هميشه از وزارت كنار رفت .
نخستين بارى كه كيلر، با وزير جنگ امپراتورى آشنا شد در مجلس ميهمانى بود. اين ميهمانى در يكى از كاخ ‌هاى قديمى انگلستان كه داراى استخر بزرگى بود، تشكيل شده بود و مهمانان در كنار استخر، زير درخت ها به عيش و عشرت ؛ مشغول بودند. شناكنندگان نيز در استخر، در پرتو نورافكن ها شنا مى كردند.
كيلر با لباس شنا از استخر بيرون آمد و به زير درختان رفت ؛ در اين وقت بود كه پروفيومو، او را ديد و دل از دست داد و سرانجام با رسوايى و افتضاح دولت انگلستان پايان يافت .
در تاريخ انگلستان ، كمتر اين گونه رسوايى ها سابقه دارد. ولى هر چه بود صفحه ننگينى بر تاريخ آن كشور افزوده گشت . وزير جنگ امپراتورى انگلستان فردى عادى نمى باشد.
در كشورى اشرافى ، در كابينه محافظه كار، زمام وزارت جنگ را به دست هر كس نمى دهند. پروفيومو به طور قطع ، از شخصيت هاى درجه اول آن كشور بود. روزنامه ها عكس او را با زنش منتشر كرده بودند.
اين افتضاح ، براى بريتانيا عموما و كابينه مكميلان خصوصا، از كجا پيدا شده ؟ چرا وزير جنگ انگليس كه جوانى را پشت سر گذاشته ، بايد با چنين رسوايى ، از وزارت كنار رود؟ آيا اين جريان جز از آزادى غربى زن ، ريشه مى گيرد؟ آميزش آزاد مرد و زن ، شب نشينى و مهمانى در كاخ لرد استور، همين ثمر را مى دهد.
اين يكى از بهره هاى كشور كهنه و متمدن انگلستان بود از آزادى غربى زن .
آيا عاقلانه است كه كشورهاى تازه به تمدن رسيده در چنين راهى قدم بردارند؟ آن هم كشورهايى كه به جز آزادى زن در خودنمايى ، بهره ديگرى از تمدن فرنگ ندارند.
مى گويند، زن دالاديه و زن پل رينو، نخست وزير فرانسه ، در جنگ جهانى اخير در شكست اين كشور بى تاءثير نبوده اند؛ مى گويند : امروز (١٣٤٣ شمسى) در كشور داريوش ، زنان زيبا، در ارتقاى درجات لشكرى و كشورى و گرفتن پست هاى حساس مملكتى ، صدور احكام قضات ، دخالت دارند!
زن زيبايى كه جلب نظر مركز قدرتى را بنمايد، هر چه بخواهد انجام مى شود.
آيا باز هم خردمندان ، ارتباط آزاد زن و مرد را براى كشور سودمند مى دانند؟ مگر آن كه شاگرد مكتب پرو فيومو باشند! شعار اين مكتب اين است : «همه چيز در راه دل».
در اين مكتب مانعى ندارد كه يك روسپى ١٧ ساله ، به وزارت جنگ امپراتورى انگلستان حكومت كند!
چه مانعى دارد كه هر وزارتخانه اى ، كيلرى بلكه كيلرهايى داشته باشد؟ چه مانعى دارد كه اختيار جمهورى چهارم فرانسه و مستعمرات آن ، به دست خانم دالايه يا زن رينو باشد، چه مانعى دارد كه دوشيزگان زيبا در تعيين پدرانشان براى نمايندگى مجلس دخالت داشته باشند؟! چه مانعى دارد كه مقامى حساس با تشكيل مجلس عيش و نوش به وسيله زنى زيبارو، تحت تاءثير، قرار داده شود؟!
آيا اين گونه اوضاع و احوال ، به سود ملك و ملت است ؟
تا مردان آزادى بخش ، و پيروان مكتب پروفيومو، چه بگويند.

پيش گيرى از حوادث
در آپارتمانى كه در يكى از خيابان هاى شمال تهران واقع است ، نوعروسى به دست جوان خدمت كار خانه كشته شد!
اين حادثه - به گفته روزنامه - مردم تهران را متاءثر ساخت .
قتل تاءثر مى آورد، به ويژه اگر مقتول زن باشد، جوان باشد، آن هم تازه عروس .
اكنون اين پرسش پيش مى آيد كه راه نزديك و بى زيان ، براى جلوگيرى از اين گونه حوادث دل خراش چيست ؟
براى رسيدن به جواب بايد در نخستين مرحله انديشيد كه اين حادثه از كجا و چرا پيدا شده ؟
در تاريخ ايران ، نخستين بار نيست كه خانه اى خدمت كار مرد داشته باشد، از زمانى كه خانواده بوده ، خانه شاگرد هم بوده است .
آيا در ايران گذشته ، خانه شاگردها چنين جناياتى مرتكب مى شدند؟
پيران ما به خاطر ندارند و تاكنون شنيده نشده كه چنين حادثه اى رخ داده باشد، پس اين حادثه شوم ويژه اين زمان است و بس .
در گذشته خانمها با لباس نازك پيش نامحرم ظاهر نمى شدند و خدمتگزاران خانه ، از نگاه آزاد به بانوان خود، ممنوع بودند، ولى اكنون آزادند، نگاه آزاد است كه جوانى را كه از محيط ساده و بى آلايش خانه اش برخاسته و ناگهان در محيط مهيج و شهوت انگيز شهر قرار گرفته ، جنايت كار مى كند.
آيا اين جوان قاتل ، در شبانه روز، چند بار از ديدار آزاد نوعروس مقتول ، تحريك مى شده است ؟
قطعا اين قاتل و مقتول ، ساعت هاى طولانى در خانه با هم بوده اند. حال اين جوان در اين خانه از نظر تحريك و محروميت چگونه بوده است ؟
آيا باز هم مى توان گفت اين جوان گناه كار است ؟ مگر قدرت بشر در خوددارى از گناه چقدر است ؟ آن هم جوان ، آن هم جوان بى اطلاع از تربيت تقوا و ايمان ، آن هم در محيط پر از تحريك و محروميت .
تحريك با محروميت در اين گونه محيطها تناسب مستقيم دارند.
ارتباط آزاد است كه اين جوان را گناه كار ساخته است ، هر جوانى در اين شرايط قرار گيرد بى گمان آلوده مى گردد.
اگر اين نوعروس ارتباط آزاد با خدمت كار منزل نداشت و با وضع مهيجى ، در ديدگاه اين جوان ، ظاهر نمى شد، كشته نمى شد و از حجله عروسى به زير خاك نمى رفت و از طرفى اين جوان هم قاتل نمى شد. آيا پيش گيرى ، ساده تر و آسان تر از اين ممكن است ؟
اين جوان بدبخت ، در هنگام اعدام گفته بود كه در خانه خدمت كار مرد نگاه نداريد، آيا او چه چيزها ديده بود و چه روزگارى را در آن خانه به سر برده بود و چه محروميت ها كشيده بود كه در دم مرگ ، چنين سخنى بر لب آورد؟!
جمعيت هاى مبارزه با فحشا در آمريكا، براى بانوان ، پيراهن كوتاه تر از زانو را منع كرده اند. رقص هاى خاصى را براى رقاصه ها ممنوع ساخته اند، ولى اين جمعيت ها هنوز ارزش عملى پيدا نكرده اند، چون نه تنها نتوانسته اند فحشا را در آمريكا كاهش بدهند، بلكه فحشاى آمريكا روز به روز در حال افزايش است .
اثر وجودى اين جمعيت ها فقط در چند روزنامه و نشريه ديده مى شود.
اين جمعيت ها، از نظر مبارزه با فساد، راه پيش گيرى را در نظر گرفته اند و اين فكر، صحيح اما بسيار اندك مى باشد.
براى پيش گيرى از فحشا، اين دو دستور، قدمى مذبوحانه است و چندان تاءثيرى نخواهد داشت . اين جمعيت ها نتوانسته اند، از ازدياد فحشا از سوى عوامل آمريكا، در كشورهاى ديگر، جلوگيرى كنند، چه رسد به خود آمريكا!
پيش گيرى كامل و صحيح ، از همه حوادثى كه نمونه هايى از آن در اين كتاب ذكر شد آن است كه بانوان با وضع عادى در جامعه ظاهر شوند و به جاى تقليد از ستارگان سينما، سادگى در پوشش و سادگى در روش را پيشه كنند و به جز با چنين قيافه اى در ديدگان مرد بيگانه ظاهر نشوند اجازه چشم چرانى به مردان ندهند، قيافه عادى و عارى از آرايش زن آزرم و حياى مرد را بر مى انگيزد و تمايلات جنسى و هوسرانى وى را تحريك نمى كند و مرد را به سوى پاكى ، رهنمون مى شود مرد كه چشم چرانى و هوسرانى نداشت ، آميزش آزاد زن و مرد از ميان مى رود و ارتباط زن و مرد، ارتباطى پاك و شغلى خواهد شد و لاغير.
چهره معصوم زن كه پاكى او را نشان مى دهد، بهترين وسيله براى جلوگيرى از حوادث جنسى مى باشد؛ حوادثى كه روى بشر امروز را سياه كرده است .
پيش گيرى جامعه را صالح و محيط را آرام مى سازد.
جامعه سالم و محيط آرام ، جايى است كه تلخ كامى در آن وجود ندارد هيچ يك از اين حوادث شوم در آن رخ نمى دهند، تجاوز ديده نمى شود، خيانتى انجام نمى گردد.
در آن جا آزارى نباشد و كسى را با كسى كارى نباشد افرادش به راحتى و آسايش به سر برند.
اگر محيط آلوده به ميكرب باشد، درمان سودى نخواهد داشت ، بيمارى هاى اجتماعى و روانى ، مصونيت ايجاد نمى كنند و بيمارى كه درمان يافت ، دوباره در خطر همان بيمارى قرار خواهد گرفت .
اطمينان به وجود وسايل كافى براى درمان دليل نمى شود كه اجازه دهيم محيطى آلوده به ميكرب به وجود آيد، يا براى اصلاح محيط قدمى به جز درمان بيمار برداشته نشود اين فكر صددرصد باطل است ، چون درمان در محيط آلوده به ميكرب چندان اثرى ندارد.
در محيط ما، حتى درمانى براى بيمارى هاى روانى و اجتماعى وجود ندارد، پس نه پيش گيرى موجود است و نه بهداشت و نه درمان .
اگر محيطى آلوده به گناه شد، به هيچ وجه نمى توان اعتماد كرد، و اين بزرگ ترين فاجعه در روابط اجتماعى است .
پيش گيرى ، محيط را از آلودگى به گناه پاك مى كند، نخستين قدم در اصلاح مفاسد اجتماعى ، پيش گيرى مى باشد و بس . اگر پيش گيرى درست شد همه چيز درست مى شود و بدون آن اصلاح ، تحقق پذير نخواهد بود.

بحث و منطق
طرفداران آزادى زن به سبك غربى آن شايد چنين بگويند :
مرد اگر از آزادى ارتباط با زن محروم و ممنوع شود، بيشتر تحريك مى شود و مفاسد آن از حالت آزادى بيشتر است .
كليت اين ادعا قابل قبول نيست ، زيرا اگر ممنوع بودن از زشت كاريها، موجب تحريك بيشتر مردم و ازدياد آنها بشود نبايد از قتل و سرقت جلوگيرى كرد، زيرا بر طبق اين منطق ، جلوگيرى قاتل از ارتكاب قتل ، موجب آدم كشى بيشترى خواهد شد. ممنوع بودن سارق از سرقت ، دزدى را فراوان تر خواهد ساخت .
اين فكر كه محروم بودن ، در همه جا موجب تحريك است ، فكر نادرستى است ، بلكه در بيمارى هاى روانى ، روش درمان ، بر خلاف اين است . هر چه به خواسته هاى دل و تقاضاهاى بيمارى هاى روانى ، كمتر ترتيب اثر داده شود، بيمارى زودتر رو به سلامتى مى گذارد.
كسى كه به بيمارى وسواس ، دچار است ، هر چه محيط، براى انجام تقاضاهاى وسواس ، مساعدتر باشد، شديدتر مى شود، ولى هر چه محيط نامساعدتر بوده به طورى كه وسواسى نتواند خواسته هاى خود را انجام دهد، آن بيمارى ضعيف تر شده و درنگ در چنين شرايطى بهترين راه درمان وسواس خواهد بود.
غريزه جنسى - به ويژه در مرد - و نيز غريزه خشم چنين است . اگر اوضاع و احوال براى انجام خواسته هاى آنها مساعد باشد، آن دو، روزبه روز شديدتر و خطرناك تر مى گردند. حفظ اعتدال اين دو غريزه ، تابع شرايطى است كه محيط براى انجام خواسته هاى آنها دارد. در گذشته كه آزادى ارتباط زن و مرد نبود، مقاصد اجتماعى به مراتب كمتر بود.
طرفداران آزادى اگر منظور خود را چنين بيان كنند :
آزادى ارتباط زنان و مردان ، چشم و دل مرد را سير مى كند؛ ديگر زنى را تعقيب نخواهد كرد؛ مثلا آزاد بودن كودك در خوردن شيرينى ، وى را از شيرينى دور مى سازد.
اين حرف نيز از نظر منطق عقلى نابجا است ، زيرا در دنياى غرب كه آزادى ارتباط زنان و مردان ، به طور كامل موجود است ، مردها بايد چشم و دلشان ، سير شده باشد و هيچ مردى ، به دنبال زنى نرود. از سوى ديگر هيچ زنى علاقه مند به مردى نشود و هيچ گونه ارتباط غيرقانونى ميان زن و مرد، روى ندهد.
لكن در محيط آزادى ارتباط زنان و مردان ، مرد، دل زده مى شود، سير مى شود ولى نه از جنس زن ، بلكه از زنى كه زمانى با او گذرانيده است و اين دل زدگى و سيرى وقتى است كه زيبارويان ديگر در برابر ديدگان آزمند او ظاهر شوند و او بتواند آزادانه با آنها در ارتباط باشد و گرنه دل زدگى پيدا نخواهد شد و تا آخر عمر، سپاس گزار زن خود خواهد بود.
حل منطقى اين است كه خواسته هاى بشر، گوناگون است ؛ بعضى از خواسته هاى او چنين است كه فراهم بودن آنها، در حد فراوان ، موجب دل زدگى مى شود و سيرى مى آورد و اين دل زدگى و سيرى هم ضررى ندارد، مثلا زندگى در شهر با آن كه از زندگى در ده ، بهتر است ولى ماندن در شهر سيرى مى آورد و شهروند علاقه مند به زندگى در دشت و صحرا و فضاى خلوت دهكده مى گردد.
لباس ، منزل و زندگى يك نواخت ، خستگى آور است و نياز به تنوع دارد. آوازهاى يك جور، سخن هاى همانند و قيافه هاى هم رنگ ، دل زدگى مى آورد و سبب تمايل قلبى به سوى تحول و تجدد مى شود.
ولى بعضى از خواسته ها، هر چه راه وصول به آنها، بيشتر فراهم گردد، تمايل افزايش خواهد يافت : ثروت ، هر چه زيادتر شود، سيرى نمى آورد، بلكه گرسنگى بيشتر مى شود. ثروتمند هر چند بسيار ثروتمند باشد، باز هم كم دارد، يك كاخ و ده كاخ و صد كاخ سيرش نمى كند، از صد ميليون و هزار ميليون ، زده نمى شود، به يك كارخانه و صد كارخانه قناعت ندارد. جواهرات گوناگون و گران بها مى خواهد، سكه هاى طلا مى خواهد، به داشتن موزه نفائس و عتيقه جات ، اشتياق فراوان پيدا مى كند. قدرت نيز هر چه زياد شود، قدرتمند حريص تر مى گردد، كشورگشايى براى استعمار گران و جهان خواران هر چه بيشتر شود، آنان را بس نخواهد بود. حس جاه طلبى و علاقه مندى ديكتاتورها به حكومت ، مرز ندارد، به هر جا كه برسند بالاترش را مى خواهند.
كسانى كه غريزه گل دوستى دارند، هر چند گل هاى بسيار و انواع گوناگون در اختيارشان قرار گيرد، باز هم گل تازه و رنگ تازه اى مى خواهند.
غريزه جنسى هم مانند اين غريزه ها مى باشد، هر چه به او بدهند سير نمى شود و تقاضايش ايستا نيست . از اين فرد اگر سير شود، به سراغ آن ديگرى مى رود. مهمانى هاى متنوع و شب نشينى هاى مختلف تشكيل مى دهد، تا با چشمش از صدها زن بهره بردارى كند! چشم هيچ وقت ناتوانى جنسى پيدا نمى كند.
ناپلئون بناپارت ، امپراتور فرانسه ، از وقتى كه از دانشكده افسرى پا بيرون گذاشت ، تا هنگامى كه در جزيره سنت هلن جان داد، با زن هاى بسيارى نرد عشق باخت و با هر يك مدت كوتاهى به سر برد. هر وقت با زيبارويى جديد رو به رو مى شد دست از زن پيشين مى كشيد و به سوى آينده مى رفت .
دل مرد بلهوس است و هر جايى و آزادى ارتباط با زن ، آن را از اين سو به آن سو مى كشد و نمى گذارد ساعتى استقرار يابد، آزادى ارتباط با زن ، دل مرد را قطعه قطعه مى كند و هر قطعه اى را به سوى ماهرويى مى فرستد. نظر به هر كجا كه افتد، دل در پى آن مى رود؛ مردى كه آزادى نظر داشته باشد يك دله نمى شود، بلكه صد دله و هزار دله خواهد بود.
دوستى كه ساكن كشور مصر است تعريف مى كرد :
آقاخان محلاتى به مصر آمد و در هتل سميراميس منزل كرد، وقتى كه به ديدنش رفتم اتاقش را در كنار سالن هتل ديدم جايى كه مركز آمد و رفت نوعروسان و پرى رخان بود. در اتاق باز بود و كاناپه اى كه آقاخان بر آن نشسته بود روبه روى در قرار داشت . هر زنى كه از دور پيدا مى شد، آقاخان با چشم از او استقبال مى كرد، تا به جلوى در مى رسيد سپس با چشم از او بدرقه مى كرد تا از پيش ديدگانش نهان مى گشت .
آقاخان يكى از افراد انگشت شمار جهان بود، او هر چه مى خواست برايش ‍ فراهم بود براى رسيدن به زنى كه مطلوبش بود، همه گونه وسيله در اختيار داشت و از اين موقعيت حداكثر استفاده را كرد. اروپا و آسيا و افريقا براى وى يك سان بود. براى او همه جا اروپا و آسيا و افريقا و آمريكا بود.
در اين سفر كه به مصر آمده بود، حدود هفتاد سال داشت و آخرين همسرش بيگم همراهش بود. هتل سميراميس در مصر، مركز گذرانيدن ماه عسل نوعروسان و نودامادان و عشرت گاه جوانان ثروتمند دنيا است ، هر چند كه رجال درجه اول جهان ، براى خود سبك مى دانند كه در آن جا منزل كنند، اما اين آقاخان است كه در عمرش هزاران زن سپيد و سياه و زرد، زيبا و نمكين ديده و آخرين همسرش ، ملكه زيبايى جهان بوده است ، ولى او هنوز غريزه اش اقناع نشده ، زيرا در چنان هتلى منزل كرده و چنان اتاقى گرفته و با چشمش آن گونه استقبال و بدرقه مى كند!
فاروق ، پادشاه مصر كه سلطنت خود را صرف اشباع اين غريزه كرد آيا سير شد؟ پس از بركنارى از سلطنت باز هم دست بردار نبود، تدوين تاريخچه اعمال جنسى فاروق به صدها صفحه احتياج دارد.
اعتدال تمايلات جنسى بلكه هر غريزه اى ، از راه جلوگيرى از انجام تقاضاهاى آن مى باشد و گرنه هر دم بر سر زلف بتى جا خواهد كرد.
از اين كه دل مرد، هر جايى است و هر دم در پى دلدارى روان ، شايد در هر هزار مرد، يكى يافت شود كه دل هر جايى نداشته باشد اين ، شرايط و اوضاع و احوال است كه براى هر مردى ، مساعدت ندارد تا هر جايى بودنش آشكار گردد.
ولى دل زن به حسب طبيعت ، هر جايى نيست و شايد فقط يك هزارم زن ها دل هر جايى داشته باشند. حتى روسپيان حرفه اى در ايران ، از هر جايى بودن ، نفرت دارند و آرزومند شوهر و تشكيل خانواده هستند و در اين راه از هيچ گونه فداكارى دريغ نمى كنند.
اگر زنى هر جايى يافت شود، از ساخته هاى مرد است . از اين نمونه در دنياى غرب فراوان است . مرد، براى آن كه به مراد دل برسد، زن مظلوم را هر جايى مى كند و به وسيله دام آزادى از استثمار وى بهره مند مى شود!
مؤ سس مجالس مختلط، جلسات خانوادگى بى حد و مرز، شب نشينى هاى كذايى ، مرد است . اگر مرد دل هر جايى نداشته باشد، حتى يكى از اين مجالس هم تشكيل نخواهد شد.
شايد مردان آزادى بخش چنين بگويند :
هزاران سال است در دهكده ها، در ميان عشاير و ايلات آزادى نظر، براى مرد و آزادى ارتباط براى زن و مرد موجود است و هيچ مفسده اى نداشته است . در پاسخ اين سخن ، منطق حقيقت چنين مى گويد :
زن روستايى و ايلاتى ، با زن شهرى ، هزاران فرسنگ فاصله دارد، در ميان زن هاى دهاتى و ايلاتى ، يك زن رنگ آميزى شده وجود ندارد، در ميان پوشش هاى زن هاى ايل و دهكده ، يك جامه مهيج ديده نمى شود در تمام عشاير و دهكده ها، يك زن بيكار، يك زن عطر زده ، يك زن آرايش كرده يافت نمى شود.
زن دهاتى شبانه روز كار مى كند و ساعتى آرام ندارد، آيا زن روستايى جز كاركردن براى شوهر، براى پدر، براى خانواده ، كار ديگرى هم دارد؟ آيا از زن ايلاتى جز انجام دادن كارهاى سنگين ، جز جان كندن و رنج بردن ، چيز ديگرى ديده شده است ؟
آيا كاركردن در آفتاب سوزان تابستان و در سرماى زمستان براى زن دهاتى قيافه اى باقى مى گذارد؟ آيا كار سخت و بسيار، به وى مجال مى دهد كه ارتباط آزاد داشته باشد و با مردها مجالس شب نشينى تشكيل دهد؟!
نو عروس روستايى ، پيش از عروسى ، در خانه پدر در اثر كار، دست و پايش ‍ پينه بسته و پس از عروسى هم در خانه شوهر مى كوشد تا تمام كارها را با شوق صميميت ، تشكر و امتنان انجام دهد و جز اين نمى خواهد.
هدف اصلى مرد روستايى از زن گرفتن ، زندگى است ولى معمولا هدف اصلى مرد شهرى از زن گرفتن ارضاى هوس است و اين دو زن بايد وظيفه اى را كه از آنها خواسته شده با بهترين طرز انجام دهند و هر دو پيش ‍ از ازدواج براى انجام وظيفه آماده باشند. خوشبخت ترين مرد دهكده كسى است كه زن هاى متعدد و دختر و پسر بسيار و عروس بى شمار داشته باشد، چون همه آنها هم ياران صميمى و بى جيره و مواجب او خواهند بود.
آيا چنين مردى در شهر خوشبخت ترين مردها است ؟
زندگى زن روستايى زندگى كار و كوشش و تلاش است ، نه زندگى آسايش و آرايش ، زن شريك زندگى خوبى است ولى زن شهرى معمولا به خود مى انديشد زن شهرى ، بى بزك و بدون آرايش نمى ماند. اما زن روستايى بال شوهر است نه وبال او. او پالتوى پوست نمى خواهد، با كسى ملاقات نمى كند ماشين آخرين مدل نمى خواهد، لباس دوخت كريستان ديور نمى خواهد، اصلاح موى سرش ، نيازى به پاريس رفتن ندارد.
زن روستايى به گردش نمى رود، به كافه ها و هتل ها نمى رود، به سينما نمى رود، شب نشينى ندارد، حوصله اش از تنهايى به سر نمى رود از كار خسته نمى شود.
اگر مردان مدعى آزادى بخشى بخواهند زندگى زن شهرى را به هم بزنند و به زندگى زن دهاتى تبديل كنند، آيا خانم هاى پيش قراول آزادى ارتباط با ايشان موافقت مى كنند و آن را ارتجاع نمى خوانند؟
اگر مقصود آقايان از آزادى زن همان زندگى ساده و بى آلايش زنان باشد؛ پس آنان چيز تازه اى براى خانم ها نياورده اند زيرا اين زندگى ساده و بى آلايش را صدها سال است كه زنان شرق داشته اند.
دائرة المعارف لاروس مى نويسد :
ارتباط آزاد زن براى جامعه خطرناك است . امروز به طورى كه از تاريخ معلوم مى شود خرابى كشور روم بر اثر آزادى زنان در ارتباط با مردان بوده است ، از نتايج همين آزادى است كه شهر پاريس ، ٢٠٠ هزار روسپى پيدا كرده است و از نتايج آن است كه تنها در چهار سال يعنى از سال ١٨٨٩ تا ١٨٩٣ پنج هزاروهشتصدوشصت ونه زن در فرانسه به علت معاشقه و شرب مسكرات خود را هلاك كرده اند!
در ايتاليا در ظرف چهار سال ٥٦٩ زن به همين علت از ميان رفته اند. در روزنامه كامن نوشته است : در مسكو در هر صد زن هفتاد زن ابتلا به سفليس ‍ و ساير بيمارى هاى تناسلى دارد. بزرگان و فلاسفه و دانشمندان ما، به اين موضوع پى برده اند كه آزادى زن به روش غربى آن ، مدنيت ما را روزبه روز كاهش مى دهد و ما را به سقوط مى كشاند.
سخنان لاروس ، مربوط به اواخر قرن نوزدهم است وضع قرن بيستم ، بسيار بدتر است ، با اين تفاوت كه نه تنها عدد روسپيان حرفه اى پاريس افزوده شده بلكه عدد روسپيان غيرحرفه اى در پاريس و تمام غرب به طور سرسام آور بالا رفته است . ٦هزار زن در فرانسه در ظرف چهار سال ، در اثر معاشقه و شرب مسكرات خود را هلاك كردند، اكنون بيش از اين مقدار در ظرف يك سال خودكشى مى كنند.
خودكشى در اثر معاشقه و شرب مسكرات يعنى خودكشى در اثر محروميت در عشق و بى وفايى مرد.
آزادى ارتباط زن و مرد، موجب محروميت زن در عشق شده و بى وفايى مرد را تشديد مى كند. آزادى زن به سبك غربى ، اشك تمساحى است براى هرزگى مرد.
اين نكته هم گفتنى است كه : مرد دهكده نيز، با مرد شهرى فرق دارد؛ مرد دهكده در پى هوس رانى نمى باشد، مرد دهكده در محيط بى آلايش صحرا زندگى و كار مى كند تحريك غيرطبيعى ندارد گواه سخن آن كه يك دهم جناياتى كه در شهر پس از شيوع تمدن غربى و آزادى ارتباط زن و مرد پيدا شده ، در روستا نبوده و نيست .


۶
زن و آزادى


زن
فرهنگ و اجتماع امروز غرب ، بيشتر به جنبه ظرافت و جنسى زن توجه دارد؛ از طرفى او را به منزله اسباب بازى مى داند و از سوى سوم وسيله رسيدن به هوسرانى مى شمارد.
آيا پيدايش مجالس شب نشينى كذايى ، جز از اين نظر مى باشد؟ آيا پيدايش ‍ برهنگان ، از اين فكر ريشه نمى گيرد؟
آيا مهماندار كردن زنان آرايش كرده در هواپيماها در شركت هاى هواپيمايى جهان جز با هدف جلب مشترى است ؟ نويسنده اى باوجدان چنين نوشته است :
امروز در كشورهاى غربى و غرب زده ، زنان در زير دست و پاى مردان مى لولند، استوديوهاى سينما، صحنه هاى تئاتر، كاباره ها دانسينگ ها، مجالس بالماسكه ، ته دانسان ها، مسابقات زيبايى اندام ، انتخاب ملكه زيبايى ، بهترين گواه است كه چشم چرانى مردان زنان را بدين نقطه كشيده و مى كشد!
آگاهى از سالن هاى مد و آرايش ، مهمان خانه ها، هتل ها، و رستوران ها، بنگاه هاى عمومى نشان مى دهد كه چگونه فرهنگ غربى زنان بى گناه و دوشيزگان معصوم را از آشيانه عفت بيرون كشيده و در دسترس مردان قرار داده است ، تا آتش غريزه جنسى خود را خاموش كنند!
مرد هوس ران غرب ، زن زيبا را به نام آرتيست ، مديست و مانكن از كانون شيرين خانواده بيرون مى آورد و در سياه چال گناهش مى اندازد، تا هوس هاى غريزه را ارضا كرده باشد.
هوسرانى مرد غربى ، محدود به حدى نيست . او با هر يك از حواس ‍ پنج گانه ، نوعى بهره بردارى مى كند؛ چشم او، حرص و آز عجيبى دارد، و سير شدنى نيست . اگر تمام قواى مرد بميرد، هوس چشم چرانى در او زنده مى ماند، تمام بدبختى هايى كه در اجتماع امروز، نصيب زن شده ، از اين هوس چشمى مرد ريشه گرفته است .
دنياى غرب شرايطى براى زنان ايجاد كرده و آن را آزادى زن نام نهاده است كه اگر به دقت مورد مطالعه و بررسى قرار گيرد، معلوم خواهد شد كه چيزى بيش از بردگى نيست . تمام بهره هايى كه خواجه هاى قرون وسطى از برده هاى خود مى بردند، هم اكنون مردان غربى از زن مى برند! ولى به صورت ديگر، تفاوت اين است كه خواجگان در قرون گذشته ، افراد معدودى بودند ولى مردهاى غربى امروز كه به جاى خواجه هاى ديروز نشسته اند نامحدودند!
آيا در ميان شوهران غربى ، مى توان يافت كه جز با زن خود، با زنى ديگر تماس نگرفته باشد؟ هنوز در كشورهاى به اصطلاح توسعه نيافته اسلامى ، هزاران شوهر يافت مى شوند كه روابط نامشروع با هيچ زنى نداشته اند و جز زن خود زنى را نديده اند. از اين جا معناى جامعه توسعه نيافته و توسعه يافته روشن مى شود.
آيا محيط توسعه يافته غرب ، به سود زنان شوهر دار است ، يا محيط توسعه نيافته شرق ؟ زن از آن نظر كه مهر و عاطفه بر او حكومت مى كند، كمتر مى تواند مهر دروغين را بشناسد و مهر هوسرانى را از مهر حقيقى تميز دهد؛ از اين رو مرد مى تواند از راه مهربانى با زبان ، قلم و قيافه ، زن را فريب داده و افكارش را از مسير اصلى منحرف سازد و زهر را نزد وى پادزهر بنماياند و هوس را عشق بخواند!
دوستى كه مدت ها در واشنگتن به سر برده بود مى گفت : تمام احترام هايى كه مرد غربى براى زن قائل است ، برخاسته از غريزه مى باشد. احترام مرد آمريكايى به زن ، با احترام به مرد با شخصيت خيلى تفاوت دارد. احترام به زنان سال خورده بسيار كم و در حكم عدم مى باشد.

عشق
در شرق ما، بعضى عشق را مقدس و عاشق را داراى نيرويى فوق العاده مى دانسته اند و عشق به بشر را، مقدمه اى براى عشق به بالاتر مى گفته اند.
عشاق ، بارها با معشوق خلوت داشته ولى دست از پا خطا نمى كردند. در خلوتكده به راز و نياز مى پرداختند و تنها چيزى كه به خاطرشان نمى رسيد بهره بردارى جنسى بود.
عاشقان در سرزمين هاى ما، بهره بردارى جنسى نامشروع را خيانت مى دانستند و عشق با خيانت به معشوق تضاد دارد.
كسى كه ديگرى را دوست دارد، چگونه مى تواند به وى خيانت كند؟!
در شرق ما، عشق عبارت از سنخيت روحى ميان دلداده و دلبر، دانسته شده و خواهش دل را در اين مقام راه نيست .
دلدادگانى كه عشق و عفت را همراه داشتند وقتى كه در راه عشق جان مى سپردند «شهيد» خوانده مى شدند.
سنخيت روحى ، هميشگى است و چنين عشقى سردشدنى نيست . با شير اندرون مى شود و با جان به در مى رود، عشق نورانيت مى آورد. عاشق گاه به گاه ناديدنى را مى بيند. يكى از دوستان مى گفت : دلداده اى را در مشهد سراغ داشتم كه مدت ها در عشق مى سوخت . روزى وى را در ايوان مقصوره مسجد گوهرشاد نشسته ديدم ، به سراغش رفتم تا از حالش جويا شوم و ساعتى با وى بگذرانم .
از او پرسيدم كه عشق تو، تا چه اندازه رسيده ؟ گفت : يعنى چه ؟ گفتم : حالا مى دانى كه محبوب در كجا است ؟ گفت : آرى ، الان در محله ارك است ، پس ‍ از گذشت زمانى از او پرسيدم : حالا كجاست ؟ گفت : در بازار سرشور است ، دقيقه اى چند گذشت كه از وى پرسيدم : الآن كجا است ؟ گفت : در بازار پشت مسجد است ، چون دلارام را مى شناختم ، فورى از جاى برخاستم تا خود را به بازار برسانم و صحت و سقم حرفش را دريابم . از ايوان مقصوره كه به فضاى مسجد رسيدم معشوق او را ديدم كه وارد مسجد شد.
ولى عشق نزد غربيان ، معناى شرقى را ندارد. نمى دانم بد ترجمه شده است يا حقيقتا عشق غربى همين مى باشد؟! در آن جا عشق را در شدت تمايلات جنسى و هوس هاى موسمى به كار مى برند! هوس هاى پرحرارتى كه اگر يكى دو بار به خواهش دل رسيد، سرد مى شود.
در شرق ما، عشق و تمايلات جنسى ، با هم تفاوت داشت ، دلدادگانش كمتر به انجام تمايلات جنسى ، علاقه نشان مى دادند، بلكه گاهى قادر بر آن نبودند، آنها هر چه به معشوق نزديك تر مى شدند، عشقشان ، آتشين تر مى گشت .
گاه اضطراب و پريشانى عاشق شرقى ، از نعمت وصال ، بيشتر از رنج محنت فراق بوده است .
ولى چنان كه گفته شد عشق در غرب ، همان خواهش هاى فصلى دل مى باشد. مرد غربى با آن كه ازدواج كرده ، در هر فصلى معشوقه اى دارد. موسولينى ، ديكتاتور سابق ايتاليا، هر زمان معشوقه اى داشت . مردهاى غربى كنونى همه موسولينى هستند.
پروفسور آرنست واندنى ، ضمن مقاله اى چنين مى نويسد :
عشق و ازدواج كمتر با يك ديگر، تواءم مى شوند، عشق از احساسات موقت و غيرقابل پيش بينى سرچشمه مى گيرد؛ در صورتى كه ازدواج و زندگى ، مسئله جدى مى باشند كه به وسيله اجتماع پى ريزى شده و زن و مرد را وادار مى كند كه براى مدتى طولانى با يك ديگر به سر برند، به احتمال قوى اشتياق و حرارت اوليه آنها، نيز در اين مدت سرد شده است .
دختران بدانند كه هوس موسمى مرد نمى تواند پايه ازدواج قرار گيرد.
ناپلئون سوم ، عاشق اوژنى شد و با وى ازدواج كرد. اين كنتس اسپانيايى در حسن و دليرى يكتا بود. درباريان فرانسه ، با اين ازدواج موافق نبودند، زيرا دودمان اوژنى را مجهول مى دانستند و وى را شايسته همسرى شهريار نمى ديدند، ولى ناپلئون كه دلش در گرو زيبايى اوژنى بود، نظر آنها را رد مى كرد و مى گفت :
من ، زنى را كه دوست دارم بر زن هاى ناشناسى كه مقصود شما است مقدم مى دارم ، طولى نكشيد كه آتش عشق (غربى) شهريار سرد شد و اين زندگى شيرين به تلخكامى گراييد. ناپلئون شب ها كلاهى نمدين بر سر مى نهاد و از در نهانى كاخ بيرون مى رفت و به ديدار معشوقه اى كه در انتظارش بود نائل مى شد. اوژنى بدبخت كه از زيباترين زنان جهان بود در كاخ سلطنتى مى سوخت و مى ساخت .
ديزرائيلى ؛ نخست وزير معروف انگلستان مى گفت :
من در خطر ارتكاب حركات جنون آميز هستم ، ولى مى كوشم كه از يكى از آنها دورى كنم و آن ازدواج عشقى است .
ديزرائيلى به سخن خود عمل كرد؛ و تا سى وپنج سالگى زن نگرفت ، در آن سال با زنى كه پانزده سال از خودش بزرگ تر بود ازدواج كرد.
اين وصلت يكى از فرخنده ترين پيوندهايى است كه در تاريخ زناشويى هاى غرب به ثبت رسيده است . اين زن و شوهر سى سال با شيرين كامى زندگى كردند.
ديزرائيلى مى گفت : در اين سى سال لحظه اى از معاشرت مارى ، ملول نشدم .
بانوان عزيز بدانند كه ازدواج صحيح آن است كه ميوه اش عشق (شرقى) باشد و زنان بر اين كار قادرند.
متاءسفانه در شرق امروز نيز لفظ عشق معناى اصلى خود را از دست داده و مطبوعات امروز، آن را در همان معناى غربى به كار مى برند.
استعمار غرب ، چنان در مغزها نفوذ كرده ، كه بايد معانى الفاظ نيز از غربيان گرفته شود. جوانان ما هم كوركورانه به دنبال اين عادت غربى مى روند و پايه ازدواج خويش را روى هوس هاى موسمى مى گذارند و آن را عشق مى پندارند!
آرى ، ازدواج صحيح آن است كه ميوه اش عشق باشد، و زن ها بر آن توانا هستند.
دوشيزگانى كه شوهر مى كنند، بايد كارى كنند كه مهر شوهر به مهر جاويدان تبديل شود و اين كار از روشى كه مارى با ديزرائيلى پيش گرفت ، آسان تر خواهد بود. ازدواج ديزرائيلى با مارى ، پايه اش روى ثروت مارى نهاده شده بود و عشق موسمى و محبت فصلى در كار نبود، ولى مارى آن را تبديل به خوشبختى خانواده كرد.
دوشيزگان ما مى توانند محبت اوليه را، بذر عشق اصلى قرار داده و كاخ مهر هميشگى را بر آن پايه بنا نهند.
آيا عقل سالم اين سخن را كه ازدواج بايد از عشق برخاسته شود تصديق مى كند؟ اين سخن ، هر چند زيبا است ولى تلخ كامى هاى بسيارى براى زنان در پى داشته است .
معناى عشق در نظر غرب و غرب زدگان روشن است ، پس رابطه عاشقانه از دام هاى بزرگى است كه مردان غربى و غرب زده براى دوشيزگان معصوم گسترده اند.
بر پايه تجربه ٧٥ درصد از ازدواج هاى كنونى كه در اثر اين رابطه به اصطلاح عشقى پيدا شده ، سرانجامش به جدايى دو همسر يا به سردى شديد گراييده كه از طلاق بسيار تلخ ‌تر مى باشد. شايد سرانجام ده درصد از ازدواج هاى گذشته شرق كه در اثر اين رابطه نبوده و بيشتر بر پايه منطق عقل بنا نهاده شده ، طلاق و تلخى نبوده باشد.
مرد كنونى غربى ، دام رابطه عشقى را از اين نظر پهن كرده تا دختران بى گناه رايگان را شكار كرده و سپس دست بردارد و عمل خويش را منطقى جلوه دهد و بگويد : هنوز دوشيزه اى را كه پسندم شود، پيدا نكرده ام .
منطق لزوم آشنايى هر چه بيشتر مرد و زن به اخلاق يك ديگر، قبل از ازدواج نيز همين خطر را در پى دارد، شايد اين هم يكى ديگر از دام هاى مرد كنونى غربى باشد، تا بتواند به هوس هاى موسمى خود برسد و غريزه را پى در پى ارضا كند، ولى در برابر بارى بر دوش نگرفته باشد، زيرا پس از استثمار مى گويد : اخلاقش را با خود سازگار نديدم !
خانم الزى مارى كه از شاعران و نويسندگان كشور سوئد است ، در مقاله اى در روزنامه اكسپرس چنين مى نگارد.
اين مردها وفا و صميميت نمى دانند. با حقه بازى ، زنان و دختران را به زانو در مى آورند هم اكنون در سراسر سوئد دوشيزگان زيبايى هستند كه در آرزوى شوهر به سر مى برند و بسيارى از آنها از روى ناچارى با مردها دوست مى شوند. البته هر كسى كه شير به دست مى آورد مى خواهد قبلا خامه آن را بخورد! روى اين اصل است كه دختران زياد فريب مى خورند و بيچاره مى شوند. من به دختران توصيه مى كنم كه قبل از ازدواج با هيچ مردى رابطه عشقى برقرار نكنند و اطمينان داشته باشند كه بدين ترتيب مردها را به زانو در خواهند آورد. (٦٧)

زن و مطلوب شدن
زن و مرد با داشتن دو صفت ذاتى و متمايز به طور طبيعى از هم ديگر، يگانه مى شوند و خانواده تشكيل مى دهند.
صميميتى كه ميان زن و شوهر، پيدا مى شود، هيچ وقت ميان دو مرد و دو زن ، هر قدر هم كه دوست و نزديك باشند، پيدا نخواهد شد.
ساختمان طبيعى زن و مرد، چنين اقتضا دارد كه آن دو يكى شوند.
غربيان ساختمان طبيعى مرد را اكتيو و ساختمان طبيعى زن را پاسيو گفته اند ولى تعبير مؤ دبانه تر آن است كه سرشت مرد طالب بودن و طبيعت زن مطلوب بودن است . اگر آثار طالب بودن از مرد گرفته شود او تبديل به زن نخواهد شد بلكه موجود سومى خواهد بود؛ چنان كه اگر لوازم مطلوبيت نيز از زن گرفته شود او تبديل به مرد نخواهد شد بلكه به موجود چهارمى تبديل خواهد شد.
چند خاصيت روانى بر مطلوب شدن زن مى افزايد. اگر اين خاصيت در زنى يافت شود، محال است كه شوهرش از او جدا گردد و اگر نباشد، زندگى مرد با او بسيار دشوار به نظر مى رسد، هر چند در زيبايى بى مانند باشد.
اين خاصيت ها به قدرى در مطلوب شدن زن ، مؤ ثر و حساس مى باشد كه صد در صد فقدان زيبايى را جبران مى كند. بيچاره و بدبخت زنى است كه از آنها محروم باشد.
شرم و حيا، خاصيتى روانى است كه بر مطلوب شدن زن مى افزايد و اگر زنى حيا نداشته باشد مطلوب نخواهد بود.
مهربانى ، خاصيتى روانى ديگر است كه بر مطلوب شدن ، زن مى افزايد و زنى كه مهربان نباشد مطلوب نمى باشد.
عفت ، سومين خاصيت روانى است كه به مطلوب شدن زن ارتقا مى بخشد و زنى كه عفت نداشته باشد مطلوب نخواهد بود.
اين سه خاصيت روانى ، از ميان زنان غرب رخت بربسته و افراد معدودى از آنها بدان موصوف مى باشند.
آيا آزادى زن در فرهنگ غربى ، در بردن اين سه فضيلت از ميان زنان غرب ، تاءثير داشته ؟ حيا، مهربانى و عفت قدر و مقام زن را بالا مى برد و او را باشكوه و مجلل نشان مى دهد زنى كه داراى اين سه خصلت باشد، نزد زن و مرد عزيز و ارجمند است .
حياى زن ، مرد متجاوز را سر جاى خود مى نشاند و وى را از پليدى به سوى پاكى راهنمايى مى كند.
زن مهربان هيچ گاه از شوهر، از پدر و از فرزند بى مهرى نمى بيند. او همه را اسير مهر خود مى سازد.
عفت در وجود زن ، گوهر درخشنده اى است كه به او جلوه مخصوصى مى دهد. زنى كه فاقد عفت است اگر داراى همه زيبايى ها و كمالات باشد، شخصيت او جلوه اى نخواهد داشت ؛ جامعه اى كه زنانش داراى عفت باشند، حيات افراد، بانشاط و نيكبخت و پربار مى گردد زيرا اميد و عشق بر آن جامعه حكومت مى كند.
عفت مراتبى دارد؛ هر چه عفت زن بيشتر باشد ارزش او نيز بيشتر خواهد بود؛ ارجمندترين زن ها موجود مقدسى است كه عفت بر همه اعضا و جوارح او حكومت كند؛ يعنى هيچ يك از اعضاى او مرتكب گناه نگردد.
البته عفت بيش از اين نيز پسنديده نيست و نقص روانى است و عفت نخواهد بود بلكه نوعى وسواس و انحراف از حق بايد خواند.

زن و آرايش
چرا زن ، آرايش مى كند؟
پاسخ اين پرسش نيازى به مقدمه روانى و اجتماعى دارد.
قبلا گفتيم كه ساختمان طبيعى زن ، خواهان مطلوب بودن اوست و مطلوبيت براى او ذاتى است . دلربايى مقدمه اى است براى مطلوبيت و با سرشتش آميخته شده و زن بايد به طور خودكار، اين خواهش طبيعت را انجام دهد.
در اين خواهش طبيعى ، اعتدال معتبر است ، چه اگر دلربايى زن از اندازه بيشتر شود و زن بخواهد از هر بيننده اى دل ببرد انحرافى زشت و ناپسند خواهد بود.
زن گاه از نظر خلقى داراى صفاتى است كه به آسانى وى را به اين خواسته فطرى نزديك مى كند و او را خود به خود، مطلوب قرار مى دهد. زيبايى چهره و اندام ، زيبايى آهنگ در سخن و تناسب اعضا وى را صد در صد به مقصود نزديك مى سازد، چون هر يك از اين صفت ها به تنهايى نيز مطلوبيت مى آورد.
راهى را كه طبيعت براى رسيدن به اين هدف زنانه در نظر گرفته ، آرايش ‍ مى باشد. طبق تشخيص او، آرايش بهترين وسيله اى است براى رسيدن به اين مقصود؛ آرايش بيگانه را محبوب و محبوب را محبوب تر مى كند.
آرايش فاقد را واجد مى سازد.
اينك پاسخ پرسش :
زن آرايش مى كند تا مطلوب شود و يا مطلوبيتش بيشتر گردد.
حس مطلوبيت است كه ريشه حسادت را در دل زن پرورش داده و آبيارى مى كند و اين جا است كه زن ناآگاهانه به دست خود براى مطلوبيتش ايجاد مانع مى كند. حسد خطرناك ترين دشمن محبوبيت است و شدت يافتن آن زن را از رسيدن به مقصود طبيعى باز مى دارد. تشخيص زن در بهترين راه براى رسيدن به هدف طبيعى ، آرايش مى باشد تا اندازه اى صحيح است ولى بايد بداند كه آرايش تنها مطلوبيت جنسى براى او مى آورد و نمى تواند مطلوبيت هاى ديگر را ايجاد كند؛ چنان كه بسيارى از زن ها در انتخاب آرايش اشتباه مى كنند زيرا آرايش انواع و اقسامى دارد و هر يك از آنها با قيافه اى سازگار است . چه بسا آرايش خاصى زشتى را زيبا كند ولى همان آرايش زيبايى را زشت گرداند؛ لباسى از نظر رنگ و دوخت خانمى را خوش ‍ منظر سازد ولى خانمى ديگر را بد ريخت نمايد تقليد كوركورانه در آرايش ‍ بسيار غلط است و چه بسا آرايشى مطلوبى را منفور گرداند. پيروى از ستاره هاى سينما، در آرايش سر چهره و اندام كار درستى نيست هر بانويى بايد مطالعه كند تا دريابد چه آرايشى زيبنده او است و فقط آن را براى خويش انتخاب كند تسليم شدن خانم ها در مقابل مدل هاى لباس كه روزانه در مطبوعات منتشر مى شود؛ چندان خردمندانه نيست .
اشتباه ديگرى كه زن مرتكب مى شود آن است كه آرايش شايستگى هاى ديگر او را تحت الشعاع قرار مى دهد زيرا تنها مطلوبيت جنسى را مى افزايد. پايه مطلوبيت زن بايد بر غير از مطلوبيت جنسى نهاده شود چون مطلوبيت جنسى جنبه تجارى دارد و ارزش واقعى ندارد و اين بزرگ ترين توهين به خانم ها مى باشد چون نشانه آن است كه چنين زنى داراى شايستگى هاى ديگر نمى باشد. مطلوب شدن زن نزد شوهر تنها از نظر جنسى ، قيمتى ندارد و استمرار زناشويى را تهديد مى كند. زن بايد چندين مطلوبيت نزد شوهر داشته باشد و شايستگى هاى گوناگونى از خود در خانه شوهر نشان دهد.
شوهرى كه فقط از دريچه جنسى به زن خود بنگرد نمى توان شوهرش ناميد و نام ديگرى بايد به او داده شود.
زن غربى در برابر مرد غربى شايستگى واقعى خود را از دست داده و تنها مطلوبيت جنسى را براى خويش فراهم كرده است . يك ضرب المثل فنلاندى مى گويد : مرد براى كار از خانه بيرون مى رود و زن براى آن كه وى را تماشا كنند.
هر چند زن غربى هم مقصر نيست و اين مرد غربى است كه او را فريب داده و نقشه اى كشيده كه زن تمام مطلوبيت خود را جنسى بداند او زهر را پادزهر وانمود مى كند. زن آرايش كرده كه با هر مردى ملاقات كند نبايد از شوهر انتظار داشته باشد كه فقط از آن او باشد و بس . آيا خود او چنين است ؟ مردهاى ديگر به چنين زنى چگونه مى نگرند؟ آيا آن زن خواهان مطلوبيت خود در دل مردهاى ديگر نيست ؟
مرد غربى و غرب زده شرقى ، دوست دارند هميشه زن را آرايش كرده ببينند ولى رادمردان مى خواهند زن آراسته و پيراسته باشد.
شايستگى هايى كه زن بايد براى مطلوبيت واقعى خويش فراهم سازد در گذشته و آينده اين كتاب ذكر شده و مى شود.
اشتباهى كه پاره اى از زن هاى ايرانى داشته و دارند آن است كه مى پندارند ذكر بدبختى ها و ناراحتى هايشان براى دگران ، عاطفه آنها را تحريك كرده در نتيجه مطلوبيت مى آورد! در صورتى كه بسيارى از شنونده ها از شنيدن اين گونه سخنان ناراحت و آزرده خاطر مى شوند و از گوينده بيزار مى گردند و از ملاقاتش مى گريزند.
پاره اى ديگر براى جلب دوستى خود را به ناخوشى مى زنند و خويشتن را بيمار وانمود مى كنند! به ويژه نوعروسان براى تازه دامادان ! زهى تصور باطل ، زهى خيال محال .
اين ها نه تنها بر محبوبيت زن نمى افزايد، بلكه مطلوبيتش را تهديد مى كند.

زن و پوشش
از ضرب المثل هاى انگليسى است كه «زن و شيشه هر دو در معرض خطر هستند».
البته مقصود از اين خطر كه اختصاص به زن دارد خطر مرد است و گرنه در خطرهاى ديگر زن و مرد با هم مشترك مى باشند.
پوشش ، زن را از خطر مرد محافظت مى كند و مانع چشم چرانى هاى مرد مى شود. پوشش از ارتباط آزاد مرد با زن ، جلوگيرى مى كند. هر خطرى كه از ناحيه مرد متوجه زن مى شود اول از ناحيه نگاه و ارتباط آزاد مرد شروع مى شود.
دوشيزه اى كه با مرد سبك سرى ارتباط برقرار مى كند، خواه ناخواه مهرى از او در دلش پيدا مى شود و از نظر عفتى كه دارد احساس مى كند كه او همان مردى است كه بايد تا آخر عمر با وى زندگى كند، ولى مرد سبك سر چنين فكر نمى كند، چون عفت در وجود بسيارى از مردها جايگاهى ندارد، مرد سبك سر مى خواهد چند روزى با اين موجود لطيف خوش باشد و سپس ‍ به سراغ ديگرى برود. اين سودا به زيان كدام يك مى باشد؟
پوشش زن موجب افزايش ازدواج ها مى شود چون دژ پولادينى است كه زن را از همه گزندهاى جنسى محافظت مى كند و تيرهاى زهرآگين مرد را به سوى خود او بر مى گرداند. پوشيدگى زن را از منطقه طمع مرد دور نگاه مى دارد و در حفظ گوهر عفت به زنان كمك مى كند و نگهدارى عصمت را آسان تر مى سازد و مرد را از نظر استثمارى نوميد مى گرداند.
پوشش زن را از معرض سوءظن نجات مى دهد و نيك نامى هميشگى را براى وى فراهم مى آورد، زيرا او را از محيط خطر ديد مرد دور نگاه مى دارد.
پوشش زن از شعله ور شدن آتش هوس رانى مرد پيش گيرى مى كند و زن را از خطر سوختن نجات مى دهد.
تمايلات جنسى مرد هميشه در حال طغيان و سركشى است و او زمانى مى تواند اين نيروى شيطانى را مهار كند كه قيافه تحريك كننده اى از زن نبيند ولى پس از ديدن دين و دل از دست مى دهد و قدرت خويشتن دارى از وى سلب مى شود.
گرسنه مادامى كه بوى كباب را نشنيده مى تواند خوددار باشد ولى واى بر آن زمانى كه بوى آن به مشامش برسد.
پوشش زن مردها را از هرزه گى باز مى داد و آنان را در فكر خانه و زندگى انداخته و مجبور به تشكيل خانواده مى كند ديگر زنى بى شوهر نمى ماند.
پوشش زن بر مطلوبيت زن نزد شوهر مى افزايد و آنها را قدردان همسرهاى خود قرار مى دهد چون چشم شوهرها به دنبال زن هاى ديگر نمى رود ارتباط آزاد ميان شوهرها و زن هاى ديگر برقرار نمى شود. در نتيجه شوهرها از آن زن هاى خود خواهند بود. پوشيدگى زن ، به مردها مى فهماند كه زن به آسانى گير نمى آيد. شوهرها قدر زن خود را فهميده و چهار دستى زندگى خويش گرفته و قدرش را بزرگ مى شمارند.
پوشش زن ، شوهران را، مطمئن مى سازد كه همسرانشان از آن خودشان است و در دل آنها بيگانه اى راه ندارد دل همسرشان قطعه قطعه نيست و دربست در اختيار آنها خواهد بود.
پوشش زن آسايش روحى شوهر را در بيرون خانه فراهم مى سازد شوهرهاى امروز هنگامى كه به تنهايى مسافرت مى روند آسايش روحى ندارند به ويژه شوهران ادارى كه در ساختمان هاى دولتى منزل دارند همان ساختمان هايى كه براى كارمندان دولت ساخته شده است . پوشيدگى زن آنها را تا حدى از اين ناراحتى نجات مى دهد چون همسرهاى آنها را از تعقيب مردهاى همسايه دور نگاه مى دارد.
پوشش زن موجب مى شود كه مرد خود را هميشه شوهر ايده ال بداند چون كمتر از نواقص او اطلاع حاصل مى كند، اطلاع يافتن از نواقص شوهر وقتى است كه زن با مرد ديگر آشنا گردد.
پوشيدگى زن موجب مى شود كه شوهر زن خود را همسر ايده ال بداند چون تماسى با زن ديگر ندارد تا دل در گرو او نهد.

زن و شوهردارى
زن ديروز چگونه شوهردارى مى كرد؟
زن ديروز، زنى بود پوشيده عفيف و باحيا و پيوسته به خانه دارى مشغول بود و فرزند آوردن را براى خود افتخار مى دانست .
سال ها با يكى دو پيراهن مى گذرانيد از خرجى خانه پس انداز مى كرد و كمبودهاى زندگى خويش را از اين راه تكميل مى نمود و بدين وسيله بار زندگى را بر دوش شوهر سبك مى گردانيد.
بسيار آسوده خاطر مى زيست و به دست خود هيچ گونه ناراحتى براى خويش ايجاد نمى كرد هر چه شوهر مى آورد محبت مى شمرد و مهر مى دانست .
همواره از شوى خود راضى و ممنون بود و آرزومند بود كه هميشه اين كانون گرم خانواده برقرار باشد.
خياطى را مى دانست به قدرى كه لباس هاى خود و فرزندانش را بدوزد، پيراهن هاى شوهر را خودش مى دوخت وقتى كه كارهاى اصلى خانه تمام مى شد به كارهاى ديگرِ خانه مى پرداخت .
در گلدوزى ماهر بود، مليله دوزى را خوب مى دانست هنگامى كه جوراب مى بافت نقش و نگار در آن به كار مى برد.
بسيار خوب پخت و پز مى كرد، شيرينى هاى عيد نوروز را خودش مى پخت شربت و مرباجات خانه كه تمام مى شد دوباره درست مى كرد، غذاهاى بسيار لذيذ بلد بود و آنها را رنگارنگ مى پخت و ناهار و شام خوش مزه و مطبوعى براى شوهر و فرزندانش آماده مى ساخت .
اگر شوهر تنگدست و ناتوان بود اشكنه ، آب گوشت و يا نان و دوغى فراهم مى كرد.
وظايف خانه ميان او و شوهرش عادلانه تقسيم شده بود؛ كارهايى كه از در خانه به بيرون بود وظيفه شوهر بود كارهاى داخل وظيفه او بود.
صبح زود از خواب بر مى خاست دست و روى را با آب صفا مى داد و دوگانه بهر يگانه به جاى مى آورد و سعادت و خوشبختى خود و شوهر و فرزندانش را از خداى مى خواست سپس صبحانه را آماده مى كرد.
زن ديروز خود را از آن شوهر مى دانست . سعادت و آسايش او را آسايش و سعادت خود مى ديد براى او آرايش مى كرد زيباترين لباس ها را براى او مى پوشيد و مى كوشيد كه هميشه او را خشنود سازد از شوهر توقع زيادى نداشت .
او شوهردارى را در ضمن يك داستان خلاصه كرده بود، و مادران ديروز براى دخترانشان مى گفتند :
به فاطمه زهرا (س) دختر پيغمبر (ص) خبر دادند كه در مدينه زنى است كه زودتر از او وارد بهشت مى شود! فاطمه خواهان ملاقات او گرديد و به سراغش رفت .
پرسان پرسان خانه اش را پيدا كرد وقتى خواست داخل شود؛ زن اجازه ورود نداد گفت : از شوهرم اذن ندارم شما را در خانه بياورم امشب از او اذن خواهم گرفت شما فردا تشريف بياوريد.
فاطمه فردا رفت زن باز هم اجازه ورود نداد، زيرا اين بار فاطمه تنها نبود و فرزندش حسن را همراه آورده بود و زن بهشتى براى فاطمه به تنهايى اذن گرفته بود. بنا شد فاطمه فردا برود ولى روز سوم نيز داستان تكرار شد فاطمه در اين بار فرزند ديگرش حسين را نيز همراه آورده بود روز چهارم فاطمه و دو فرزندش داخل خانه شدند.
وضع زن جلب توجه مى كرد : خود در آفتاب نشسته و نان و آبش را نيز در آفتاب گذارده بود.
دختر پيغمبر پرسيد : چرا در آفتاب نشسته اى ؟
زن بهشتى گفت : شوهرم در بيابان كار مى كند و در آفتاب به سر مى برد آيا شايسته است كه او در آفتاب بسوزد و من در سايه غنوده باشم ؟!
فاطمه پرسيد : چرا نان و آبت را در آفتاب نهاده ى ؟
نان و آب شوهرم ، در بيابان آفتاب مى خورد.
زن ديروز عالى ترين نمونه عشق به شوهر را در اين داستان مجسم كرده است . گمان ندارم هيچ نويسنده توانايى عشق پاك به شوهر را به اين سادگى بيان كند.
زن ديروز دختر را براى خانه دارى پرورش مى داد و او را «خانگى» مى خواند ولى پسر را براى بيرون تربيت مى كرد و وى را «بازارى» مى ناميد.
زن ديروز خوش داشت كه شوهرش در سال به مسافرتى برود تا حالش ‍ خوب و تنش ساز گردد، هنگامى كه شوهر از سفر باز مى گشت خود را طلب كار سوغات نمى دانست .
او تنها سفر نمى كرد و محرمى همراه داشت تا با مردان نامحرم ارتباط نداشته باشد.
سفر سعادت مندانه زن ديروز وقتى بود كه با شوهر همسفر گردد تا در سفر و در حضر همراه هم باشند.
او از طلاق مى ترسيد و از آن مى گريخت . جداشدن از شوهر، براى او بسيار سخت و ناگوار بود مادران ديروز به دختران خود چنين تلقين كرده بودند كه :
زن بايد با چادر سياه به خانه شوهر بيايد و با چادر سفيد برود... او هميشه مى كوشيد كه خود را با وضع شوهر تطبيق كند و آنچه شوهر مى خواهد همان باشد چون خواسته هاى او خواسته هاى شوهرش بود.
زيبايى زن ديروز، ساليان درازى باقى مى ماند و صورتش به زودى شكسته نمى شد، زيرا پيش از آن كه شوهر كند خود را با انواع وسايل آرايش ‍ شيميايى - كه اثر سويى روى پوست مى گذارد - بزك نمى كرد. او نمى خواست از مردها دلربايى كند او نمى خواست خواستگار خود را بفريبد بزك او براى شوهر بود و بس .
زن ديروز خود را ايرانى و مسلمان مى دانست ، كودكش را خود شير مى داد - با اين كه مى دانست شرعا واجب نيست ولى عقيده داشت كه بچه بايد شير پاك بخورد تا سالم به بار بيايد - هر شيرى را شايسته فرزندش نمى ديد. فرد ايده ال براى زن ديروز خديجه كبرى و فاطمه زهرا و زينب بانوى كربلا بود وى از اين بانوان بزرگ براى روش زندگى و رفتار خود الهام مى گرفت .
او پيوسته ، در اين آرزو بود كه سروكارش ، در جهان ديگر با آنها باشد زن ديروز اگر شوهرش را از دست مى داد نيروى خود را به كار مى برد تا كودكان خود را پرورش دهد و تا آنها را به ثمر نمى رسانيد، آرام نمى گرفت .
زن ديروز كسى بود خودساخته . دستاويز هوسرانى هر مرد نمى شد و از هر مردى گول نمى خورد، براى خود استقلال فكرى قائل بود. آرى فرد ارجمند و شايسته زنان ديروز چنين بود.
زن امروز چگونه شوهردارى مى كند؟
زن امروز به عقيده خود زنى است آزاد شيك پوش ، به مقتضاى مد روز لباسش تغيير مى كند پيراهن هاى گوناگون بلوزهاى رنگارنگ . دامن هاى بالاى زانو و پايين زانو مى پوشد. موهاى سرش را به رنگ هاى مختلف در مى آورد.
ساعت ها پشت ميز آرايش مى نشيند، براى موزيك جاز، غش مى كند و از خويشتن ضعف نشان مى دهد.
زن امروز عقيده دارد كه بايد زندگى از صورت امّلى و قديمى خارج شده و مدرن گردد.
روز ولادتش را جشن مى گيرد و شوهرش بايد به او تبريك بگويد و كادو بدهد. اگر بر حسب عادت ايرانى اين موضوع را فراموش كرد و يا اهميت نداد كينه اش را در دل مى گيرد كه روزى از اين مرد نفهم ! انتقام خواهد گرفت .
زن امروز اگر مدركى به دست آورده باشد بايد به زودى در وزارتخانه اى استخدام شود خواه شوهر موافقت بكند خواه نكند. نوزاد و كودكانش در هر حالى به سر ببرند اهميت ندارد. نوزادش از شير و آغوش مادر و مهر و محبت او محروم باشد خيلى مهم نيست . خانم بايد شخصيت خود را در جامعه نمايان سازد. دو ساعت بعد از ظهر كه از اداره بر مى گردد، بسيار خسته و عصبانى است ، وضع خانه نامرتب است ، ناهار آماده نيست و همه گرسنه هستند. كودكان به جاى سايه مادر هميشه در زير دست كارگر رنج ديده و زجر كشيده مى باشند. شوهر، دختر و پسر ناراحت ، خانم هم با وضعى كه دارد به جز دعوا كردن با اين و آن ، كار ديگرى از او ساخته نيست واى به وقتى كه مهمانى برسد و يا يكى از اهل منزل مريض باشد.
هر چه مى شود بشود، خيلى مهم نيست مگر او كارگر شوهر است ؟!مگر او كارگر فرزند است نام كارگرى بى جيره و مواجب را خانه دارى ، مادرى و شوهردارى گذارده اند.
او بايد در ادارات دولتى كار كند، تا مردم پى به شخصيت او ببرند و اگر استخدام را ترك كند فداكارى مى داند و هزاران منت بر سر شوهر مى گذارد كه از كار صرف نظر كرده است ، شوهر بدبخت بايد، پى در پى غرولند خانم را بشنود، مگر مى تواند برخلاف ميل خانم سخنى بگويد، به زودى خانم تهديد مى كند كه مى روم و استخدام مى شوم .
شوهر نبايد از او انتظار خدمتى داشته باشد، چون خود را به خاطر او از حقوق اجتماعى محروم كرده است و اين بالاترين خدمت است . ديگر چه توقعى دارد، شوهر بايد اين بزرگوارى خانم را جبران نمايد مردها هم كه اين چيزها سرشان نمى شود و خانم تا آخر عمر خود را محروم مى بيند و پيوسته مى خواهد دق دل خود را خالى كند.
زن امروز بايد سالى يك بار به سفر برود و مد لباس هايش را حتما بايد از سالن هاى مد خارجى تهيه كند. اگر شوهر پول نداشته باشد، بايد خانه يا اثاثيه منزل را بفروشد، يا قرض كند و مخارج خانم را تاءمين نمايد.
تابستان ، سفر كنار دريا را فراموش نمى كند، روى ماسه هاى آن قدر حمام آفتاب مى گيرد تا تنش برنزه و قهوه اى گردد. زن امروز از دوخت و دوز و پينه و وصله بيزار است . اين ها كار امّل ها است . كار او منشى مخصوص بودن ، رئيس دفتر بودن ماشين نويس بودن ، در فروشگاه ها فروشنده بودن و هنرپيشه شدن مى باشد.
او بدون ماشين نمى تواند زندگى كند. شوهر هر طورى كه هست بايد ماشينى بخرد در خانه اجاره اى مى شود زندگى كرد ولى با ماشين كرايه اى نمى توان مسافرت كرد.
شوهر حق ندارد در ميهمانى ها و شب نشينى ها با زنى زيباتر هم سخن گردد، ولى او مى تواند با هر مردى سخن بگويد.
انتظارش از شوهر آن است كه تمام درآمد ماهيانه را به وى بدهد و اگر خود مصرفى داشته باشد، از خانم بگيرد.
زن امروز زيباترين لباس ها را براى گردش و حضور در مهمانى ها مى پوشد آرايش كامل او، وقتى است كه مى خواهد از خانه بيرون برود.
او مى خواهد شوهر فرمانبردار او باشد. اطاعت از امر شوهر را براى خود نزد مردم ننگ مى شمارد.
در هفته شبى بايد به تئاتر برود، شبى به سينما، شبى به مهمانى و شب نشينى برود. و شبى را به كافه اى و هتلى سر بزند شبى هم با رفقا و دوستان به سر برد و ساعتى خود را با بازى هاى تفريحى سرگرم سازد.
روزهاى تعطيل حتما بايد به نقطه اى در خارج شهر برود در زمستان اسكى را فراموش نمى كند در تابستان شنا در استخر و رودخانه و اسكى هاى آبى را خوش دارد.
فرزند زادن براى او گران است ، او كه كارخانه بچه سازى نيست ! از شير دادن نوزاد دريغ دارد، شير دادن ، زيبايى را از بين مى برد. شيرخوار هم به وى انس مى گيرد، در نتيجه آزادى او به هم مى خورد بهتر آن است كه نوزاد را به پرستار سپرد.
غذاپزى نمى داند احتياجى به آن نيست در كافه ها و هتل ها همه جور غذا موجود است .
طلاق ، پيش زن امروز چندان مهم نيست بلكه او را از محدوديت زندگى نجات مى دهد و تحولى به وجود مى آورد. ستارگان سينما هر كدام چندين شوهر قانونى ديده و طلاق گرفته اند. اصولا شوهر كردن يعنى آزادى را محدود نمودن اگر شوهر اندك غيرتى به خرج دهد و بخواهد از ارتباط با بيگانه او جلوگيرى كند حسودش مى خواند.
دخترش را براى آموختن رقص و موسيقى آماده مى سازد. در كودكى به اروپايش مى فرستد مبادا در محيط ايران بماند و اخلاقش امّلى شود.


۷
زن و آزادى


زن و كار
وظايف مختلف اجتماعى هر كدام شايستگى مخصوص به خود دارند و هر كسى براى كارى ساخته شده است . شايستگى ها گاه ذاتى است و گاه در اثر تمرين و تعليم و تربيت پيدا مى شود.
در محيطى كه وظيفه را به شايسته ترين فرد و يا به كسى كه شايستگى بيشترى دارد بدهند، اجتماع به آخرين سير تكامل خود ادامه خواهد داد و همه كمبودهاى آن ، برطرف خواهد شد و آن روز طليعه سعادت و خوشبختى بشر خواهد بود.
در كشورهاى مترقى جهان ، هنوز اين فرضيه عملى نشده و رسيدن بشر به اين پايه از تمدت و فرهنگ فرسنگ ها راه دارد.
تنها چيزى كه مانع بشر از رسيدن به اين گونه رشد مى باشد نبودن معيارهاى كافى براى تشخيص استعدادهاى اشخاص و شناختن شايستگى هاى آنها است ، بلكه مقدار شايستگى را نيز نمى توان معلوم نمود. اگر روزى دستگاهى براى شناختن شايستگى و اندازه آن اختراع شود، آن روز زنگ سعادت بشر به صدا در خواهد آمد. گاهى پيش آمده كه شغلى به فردى واگذار شده ولى آن هم بر حسب تصادف بوده ، نه از روى تشخيص .
بدبختانه معمولا خود افراد هم نمى توانند، نوع شايستگى خود را تشخيص ‍ بدهند و بيشتر مردم خود را براى شغل هاى عالى شايسته مى دانند در صورتى كه اگر بنا شود كه وظايف بر حسب شايستگى تقسيم شود شغل عالى و پست نخواهد داشت و همه وظايف در يك طبقه قرار خواهند گرفت .
اگر به طور كامل و دقيق نتوان شايستگى ها را تشخيص داد، ولى تا اندازه اى مى توان بدان پى برد؛ چنان كه كسى را كه قريحه ادبى دارد مى توان شناخت و آنهايى را كه قريحه علمى دارند، از آنان كه استعداد سياسى دارند و يا براى امور اقتصادى و يا فنى شايسته مى باشند مى توان تميز داد. بنابراين شغل ادبى را به نخستين فرد و علمى را به دومى و شغل سياسى و اقتصادى را به سومى و چهارمى و پنجمى بايد داد. آن وقت است كه اين وظايف با طرز خوبى انجام داده مى شود.
ولى اگر بر خلاف اين روش رفتار كنيم ، شغل اين را به آن و وظيفه سومى را به دومى و چهارمى را به اولى بدهيم ، بزرگ ترين زيان را به اجتماع زده ايم .
نتيجه سخن آن كه هر فردى در اجتماع حق ندارد هر وظيفه اى را عهده دار شود و مركزهاى قدرت ، حق ندارند بر طبق دل خواه خود، هر پستى را به هر فرد بدهند.
افرادى كه سطح فرهنگ پايينى دارند به طور معمول خود را شايسته هر كارى مى دانند در صورتى كه اين فكرى است غلط و برخاسته از خودخواهى و خودناشتايى ، آرى هر كسى را بهر كارى ساخته اند.
بسيار سزاوار است كه انتخاب كنندگان مطالعه كنند و كسى را كه شايستگى ندارد، بر نگزينند هنوز در بخش بزرگى از جهان ، اين فكر قابل اجرا نيست كه كسى خود را شايسته مقام عالى (البته از نظر مردم) نداند و خود را شايسته نداند.
زن و مرد، با هم يك واحد اجتماعى را تشكيل مى دهند كه كمبودهاى هر كدام بايد به وسيله ديگرى جبران گردد. احتياجاتى كه مرد دارد به كمك زن تاءمين مى شود، و نيازهاى زن به يارى مرد. هر كدام از اين دو اگر انفرادى زندگى كنند، كاستى هايى خواهند داشت كه قادر به رفع آن نيستند. شايد نود و نه درصد زن ها چنين باشند. ضرب المثل آلمانى است كه : زن بدون مرد باغ بدون ديوار است .
مردان و يا زنانى كه قادر به برطرف كردن كاستى ها و تكميل زندگى خود هستند، افراد فوق العاده مى باشند و يا بايد ثروتى هنگفت ، در اختيار داشته باشند تا بتوانند افرادى از جنس ديگر را استخدام كنند.
جامعه انسانى ، داراى دو بال است كه با آنها به سوى ترقى پرواز مى كند : يك بال مرد است و يك بال زن و هر كدام وظيفه خاص خود را دارند.
اگر مرد وظيفه خود را انجام ندهد، و يا زن از وظيفه خود، شانه خالى كند، جامعه يك باله خواهد شد و نه تنها ترقى نمى كند، بلكه سرنگون خواهد گشت .
در طى قرون متمادى نوع شايستگى زن و مرد براى پذيرفتن وظايف اجتماعى ، روشن شده است كه بر اساس آن مردها چه وظايفى را به خوبى مى توانند انجام دهند و زنان براى انجام چه وظايفى شايستگى دارند. اگر شغلى به مرد داده شود كه شايستگى انجام آن را ندارد، و اگر به زنى وظيفه اى محول شود كه مرد آن را بهتر انجام مى دهد، نه تنها جامعه بشرى ، بلكه به همان زن و مرد نيز خيانت شده است ، زيرا خود آنها از منافع آن دو شغل محروم شده اند، چون در جامعه يك باله زندگى مى كنند.
زن از نظر خلقت و خصوصيات طبيعى ، جنس لطيف ناميده شده است ، ريزبينى ، ترحم و مهربانى زن از مرد بيشتر است ، وظيفه اى كه زن شايستگى انجام آن را دارد وظيفه هايى است كه نياز به لطافت ، ذره بينى و مهربانى دارد.
مرزبانى ، باربرى و كشيك دادن در مناطق خطرخيز به درد زن نمى خورد كارهاى سنگين به درد زن نمى خورد هيجده ساعت پشت سر هم كار كردن به درد زن نمى خورد در يك وقت چند كار مختلف و گوناگون داشتن براى زن سودمند نيست همان گونه كه حل مشكلات دقيق سياسى ، نظامى به درد زن نمى خورد.
زن ، براى تعليم و تربيت فرزند و براى مواظبت و نگهدار كودك شايستگى دارد. زن براى پرستارى از بيمار، براى مرهم گذارى زخم هاى مجروحان براى خانه دارى ، ظرافت كارى و هنرهاى زيبا، استعداد و شايستگى دارد. تقويت روحيه مردها و نگهدارى او در مواقع خطر، در سختى ها و بدبختى ها در كارهاى سنگين از وظايف زن مى باشد، جلوگيرى مرد از افراط كارى ، تندروى و حفظ اعتدال او بر عهده زن است ، ايجاد نيرو و نشاط در دل مردها، بخشيدن تسلى در قلب آنها از بهترين وظايف زن مى باشد. نويسندگى ، شعر، ادب ، داستان سرايى با زن سازگار است .
زن در دوره باردارى سنگين ترين وظايف را انجام مى دهد؛ وظيفه اى كه مرد قادر بر انجام آن نمى باشد. مرد روزى بيش از چند ساعت ، نمى تواند بارى بر دوش يا بر پشت ببرد، ولى زن ماه ها در شب و روز وظيفه باردارى را با افتخار انجام مى دهد، در صورتى كه در اين مدت ، در خواب و بيدارى آسايش ندارد و پيوسته رنج مى كشد.
اگر زن پس از باردارى ، وظيفه مقدس شيردادن نوزاد را به عهده بگيرد و شيره جان خود را به نور ديده اش بدهد، افتخار انجام دو وظيفه حساس و بزرگ را دارد دو وظيفه اى كه مرد، توان و لياقت انجام دادن هيچ كدام را ندارد.
زنى كه به نوزادش شير خشك مى دهد مانند كسى است كه بهترين و لذيذترين غذاها را در خانه داشته باشد و به فرزندش ندهد و او را با غذاى رستوارن ها سير كند.
زنى كه شير خود را به كودكش نمى دهد و به جاى آن از شير گاو براى تغذيه او استفاده مى كند فرزند خود را از محيط انسانيت دور ساخته و مرتكب اشتباه فاحشى مى شود.
خدمتگزاران بشر، بايد كارهاى زنان را هنگام باردارى سبك كنند، بلكه به جز باردارى وظيفه اى از او نخواهند تا آنها به خوبى بتوانند بار انسانيت را به منزل برسانند. زن پس از دوران باردارى نيز احتياج به آسايش دارد. تا تجديد نيرو كند و ضعف خود را جبران نمايد.
نكته ديگرى كه آسايش زن را هنگام باردارى ، به ويژه در ماه هاى آخر ايجاب مى كند، حفظ و حمايت نوزاد مى باشد چه بسيار نوزادنى كه در اثر رنج و ناراحتى مادر در وقت آبستنى ، وضعيت جسمانى مطلوبى نداشته و يا دچار نقص عضو مى شوند.
نكته دقيق در اين جا آن است كه كار زن بايد طورى باشد كه او را دگرگون نسازد و از مطلوبيت او نكاهد، ظرافت و لطافتش را از بين نبرد، دستش پينه نبندد، پايش آبله نكند، چهره اش در آفتاب نسوزد و به طور كلى آنچه كه در زن مطلوب است ، براى او نگاهدارد.
كار زن بايد به گونه اى باشد كه فكر او را دگرگون نكند، او را از خودش از فرزندش و از شوهرش منصرف نسازد تمام افكار او را به يك سو متوجه نگرداند، خواب و خوراك را از او نگيرد، آسايش بدنى و آسايش روحى او را از بين نبرد و او را خسته و كوفته نگرداند.
كار زن نبايد مزاحم آرايش و مهر او با شوهر يا فرزند باشد، با مردان در انجمن ها و محفل ها شركت نكند.
از چنين مجالسى نبايد انتظار سود داشت . زن اگر زيبا و جوان باشد بر حسب طبيعت مردان را به خود مشغول خواهد ساخت و مجلس از هدف اصلى منحرف خواهد شد.
دوشيزه اى كه در موسسه اى به نام ماشين نويس يا دفتردار و يا كارمند ساده ، عضويت پيدا كند و در اتاقى به كار مشغول شود كه مردى نيز در آن جا به كار اشتغال داشته باشد، نبايد از آن دو، انجام وظايف محوله را انتظار داشت .
زيرا اين دو نمى توانند بر خلاف غريزه كارى انجام دهند، پس هر كدام وظيفه خود را به طور صحيح انجام نخواهد داد، بدين جهت ارزش كار آنها كمتر از ميزان حقوقى است كه دريافت مى كنند و مؤ سسه از استخدام اين دو زيان مى بيند و كسى كه آن دو را استخدام كرده ، خيانت كار مى باشد.
استقامت مرد، در برابر فشارهاى روحى شديدتر و بيشتر مى باشد، مرد در سختى ها مى تواند لب از شكايت فرو بندد ولى آيا زن هم مى تواند؟
در كشور شوروى (سابق)، از دو نظر براى زنان فعاليت هايى مى شود : يكى در بعد تبليغاتى و ديگر ارجاع كارها به زن تا مرد براى حمل اسلحه آماده شود ولى هنوز يك خلبان زن يافت نشده است .
وقتى حسب الامر دولت از نظر تبليغاتى خواستند زنى فضانورد داشته باشند، والنتينا ترشكوا خلبان نبود، در صورتى كه فضانوردان بايد از ميان خلبانان انتخاب شوند در ميان ٥٠ وزير شوروى يكى زن است و بقيه مرد.
شايد استعداد زن ، از نظر يادگرفتن زبان هاى خارجى ، بيش ار مرد باشد، البته زبان گفت و گو و عاميانه نه ريشه شناسى و قواعد گرامرى .

ظلم مرد
اگر بگوييم تاريخ حيات زن با ستم كشيدن از مرد آغاز شده ، راه دورى نرفته ايم ، اما طبق تغيير اوضاع و احوال جهان اين ستم ها رنگ هاى گوناگون به خود گرفته و هر روز از طرف جنس مرد دامى تازه براى استثمار زن گسترده شده است . در سرگذشت بشر كمتر فردى پيدا مى شود كه از ديگرى تواناتر باشد و زور نگويد، حق ناتوان را نبرد او را مجبور نكند كه طبق تمايلات او قدم بردارد.
در تاريخ زن و مرد، نود و نه درصد از مردها به زن ها زور گفته اند، بسيارى از مردها حقوق زن را پايمال كرده ، بلكه اصلا براى اين موجود لطيف حقى قايل نشده اند.
جنس لطيف به جاى آن كه مورد رحمت جنس زمخت قرار گيرد از او ظلم مى ديده اگر هم گاهى محبتى نشان مى داده در باغ سبزى بوده تا بهتر بتواند شكار كند.
زن در تاريخ حياتش از چند نظر، خواسته هاى مرد را انجام مى داده است : يكى از نظر وفا و صميميتى كه با مرد خود داشته ، ديگر براى جلب مهر و عواطف او و سوم براى آن كه خود را در پناه او قرار دهد، تا از گزند مردهاى ديگر محفوظ بماند.
اگر هم در ميان صدها زن ، يكى پيدا مى شود كه مى خواست تمايلات خود را بر مرد تحميل كند، از راه زيركى و دلربايى بود. تا نخست دل او را مسخر كند سپس به سوى خواسته خود، روانه اش گرداند.
اكنون تاريخ حيات زن را در پيش از اسلام ، پشت سر مى گذاريم و به سرگذشت او بعد از اسلام نظرى مى كنيم .
اسلام آمد و زن ار از قيد بردگى مرد نجات داد. اسلام جامعه بشريت را داراى دو ركن خواند؛ يكى زن و ديگرى مرد.
اسلام براى زن حق زندگى كردن آسايش داشتن ، مالك بودن و حق مزد گرفتن قائل شد. اسلام به زن حق داد كه از مرد شكايت كند و كوشيد كه از زير بار ستم مرد بيرونش آورد.
قوانين اسلام - آنچه كه مربوط به عدالت اجتماعى درباره زن بود - تا حدى اجرا شد ولى بيشتر مردهايى كه خود را پيرو اسلام مى خواندند، به خاطر سست ايمانى ، قوانين اسلام را در روابط شخصى خود با زن ها، ناديده گرفتند و هم چنان به ستمگرى ادامه دادند.
آنها از حاكميت مطلق العنانى خود دست برنداشتند و زن را در برابر خواسته هاى خويش تسليم بلاشرط خواستند. حتى قدم را فراتر نهاده و انتظاراتى از زن داشتند كه او بر انجام آنها قادر نبود. او را در چيزهايى گناه كار شمردند كه كمترين تقصيرى نداشت .
مرد گذشته اگر زنش فرزندى نمى آورد و نازا بود، او را مقصر مى پنداشت و براى خويش حق اعتراض قائل بود و اگر زنش ساليانه فرزند مى آورد باز هم وى را بى گناه نمى ديد و از قرقر كردن و متلك گفتن دريغ نداشت .
اگر بچه ها همه دختر بودند، اعتراض مى كرد و اگر همه پسر بودند و دخترى نياورده بود باز هم ايراد مى گرفت و اگر پسر و دختر داشت باز هم خالى از خرده گيرى نبود.
به طور كلى شوهر خودپسند گذشته ، از زنش كه موجود صميمى بود كمتر راضى مى شد. شوهر گذشته ، اگر زنش قدبلند بود متلك مى گفت و اگر قدكوتاه بود، باز هم اعتراض مى كرد، اگر چاق بود چيزى مى گفت و اگر لاغر بود باز هم زن مظلوم از نيش سخن هاى او بى بهره نبود.
اگر زنش سياه چرده بود چيزى مى گفت و اگر سپيد بود باز هم خالى از اعتراض نبود اگر زنش زيبا بود و به سراغ زنى زشت مى رفت و مورد اعتراض قرار مى گرفت ، مى گفت :
كسى كه هميشه پلو بخورد، گاهى هم نان و پنير دلش مى خواهد.
شوهر گذشته ، محدوديت هاى عجيبى براى زنش قائل بود، زنش حق نداشت مال خود را از خود بداند، حق نداشت با خويشان خود رفت و آمد كند، ميل ميل مرد بود و بس .
مردى را مى شناختم كه آن قدر خودخواه است كه گمان مى كند از هر چه خوشش مى آيد زنش نيز بايد از همان چيز خوشش بيايد. به ذهنش خطور نمى كند كه خواسته هاى زنش به جز اين باشد. شوهرى را مى شناسم كه يكى از پاكدامن ترين زنان ، همسرش مى باشد ولى اين زن را جورى بار آورده كه از برادرزادگان و خواهرزادگان و محارمش روى مى تابد.
غذاهاى خوب خانه ، از آن شوهر خودپسند گذشته بود خوش گذرانى ها، گردش ها مسافرت ها، از آن او بود. عيش و عشرت ها ول خرجى ها از آن او بود. خود اگر گناهى مرتكب مى شود؛ مثلا اگر با زنى ارتباط نامشروع مى گرفت ، جرم نبود و اهميتى نداشت ، ولى واى اگر در ميان هزاران زن ، يكى با مردى ارتباط مى گرفت ، آن قدر گناه بزرگ بود كه اندازه نداشت .
مرد خودخواه گذشته ، كار را به جايى رسانيده بود كه خود زن را به كوچك شمردن گناه مرد و بزرگ دانستن گناه خود، معتقد كرده بود. در صورتى كه گناه هر دو يك سان بود بلكه گناه مرد به مراتب بزرگ تر بود، زيرا او تعقيب مى كند؛ او به دنبال زن مى افتد او به كوشش ادامه مى دهد، او گول مى زند او دام گسترى مى كند تا زن را به گناه آلوده سازد.
مرد گذشته ، اين روش ظالمانه را درباره خواهر خود نيز اجرا مى كرد، ارتكاب گناه برادر را نانجيب نمى كرد، عصمت او را نمى گرفت ، خاندان او را ننگين نمى ساخت ، ولى اگر در ميان صدها خواهر، يكى گول مى خورد و دامنش آلوده مى شد، ديگر خر بيار و رسوايى بار كن . نانجيبش مى ناميد، عصمتش را از دست داده مى خواند، ننگ خانواده اش مى گفت . عاطفه برادرى به يك باره تبديل به نفرت و دشمنى شده و شديدترين مجازات ها را درباره خواهر بيچاره روا مى داشت . توبه و پشيمانى هم سودى نداشت . مرور زمان هم از آزار خواهر بدبخت جلوگيرى نمى كرد. پدر گذشته گناه پسران و دختران را يك جور نمى دانست و گناه دخترش را از گناه پسر بزرگ تر مى شمرد.
اگر زنى در اثر اغفال ، يا شدت فقر و بيچارگى ، يا افتادن در محيط فاسدى كه مرد براى او ايجاد كرده با مردها تماس مى گرفت ، روسپى و بدكار خوانده مى شد ولى خودش را كه به دل خواه با هر زنى تماس مى گرفت ، روسپى و بدعمل نمى دانست .
مردها خود مى دانند كه كمتر مردى است كه با زنى ازدواج كند و تا آخر عمر به زن خود وفادار بماند و اشتياق به زن ديگرى نداشته باشد از آن طرف كمتر زنى است كه دست دوستى به سوى مردى دراز كند و زن او بشود و به او وفادار نباشد، ولى مردان بى وفايى را در نثر و شعر لقب خاص ‍ زن قرار داده اند، در صورتى كه اگر از زنى بى وفايى ديده شود، عكس العمل بى وفايى مرد مى باشد، آن هم از هزار يكى است و نهصد و نود و نه نفر از زنان با آن كه از مرد بى وفايى مى بينند دست از وفا بر نمى دارند، زن هايى بوده اند كه فداكارى را در برابر مرد به جايى رسانيده اند كه به دست خويش ‍ رقيبى براى خود ايجاد كرده اند.
به طور كلى تا مرد دست از زنى برندارد و به سراغ ديگرى نرود، زن از مرد دست بردار نخواهد بود و چشم خود را بر روى مرد ديگر نخواهد گشود، حتى زن روسپى اگر به مردى علاقه مند شود، با وى وفادارى خواهد كرد.
مردان مكرهاى فراوانى به زنان زده اند، ولى چون قلم در دست مرد بوده ، اين نقش برجسته را به نام زن ، نمايان ساخته و مكر «زنانه» را در زمره امثال قرار داده اند.
در شعرهايى كه شاعران مرد سروده اند، زن را مورد حمله قرار داده و او را كانون نيرنگ و عهدشكنى گفته اند.
نمى گويم زنى مكاره يافت نمى شود، ولى نيرنگ هايى كه مرد به زن زده و مى زند يك صدم آنها را، زن به مرد نزده و نمى زند.
عهدشكنى در ميان زن و مرد، تناسب معكوس دارد، اگر زن عهدشكن يافت شود يك در هزار است ، ولى اگر مرد عهدنشكن يافت شود يك در هزار مى باشد. در گذشته مشهور است كه مردها درباره مرد باوفا مى گويند :
عقلش پاره سنگ مى برد!
اينها نمونه اى از نظر و رفتار مرد گذشته با زن بود. مقصود از مرد گذشته مردى است كه طرز فكرش چنين باشد، نه مردى كه در زمان گذشته وجود داشته است .
شاگردان اين مكتب ، هنوز در ميان مردهاى مشرق زمين فراوانند، اكنون شايسته است كه از مرد كنونى سخن گفته شود، و نظر او را درباره زن بدانيم و رفتار او با زن ، مورد مطالعه قرار گرفته شود.
مرد كنونى براى زن ماسك هاى فريبنده اى دارد كه هر روز يكى را به چهره مى زند، گاهى در برابر زن ، قيافه عاطفه به خود مى گيرد، ولى آيا عاطفه است يا سياست استعمارى ؟ چرا كه سياست هاى استعمارى هم در اين زمان با خنده مهرنما به نام كمك و همراهى اجرا مى شود.
بهترين گواه بر نظر استثمارى مرد كنونى به زن ، عكس هاى گوناگون و شهوت انگيزى است كه روزانه ، هزارها از دنياى غرب و غرب زده ، به شرق سرازير مى شود.
اين عكس ها گواهى مى دهد كه مرد غربى چگونه به زن مى نگرد و او را براى چه مى خواهد. مرد غربى استثمار را به جايى رسانيده كه زن و عكس ‍ او را وسيله تجارت و سودبرى قرار داده است ، آيا به رقص وادار كردن زنان نيمه لخت و عريان در كاباره ها جز براى جلب مشترى است ؟ آيا چاپ كردن عكس هاى منافى عفت ، جز براى فروش زياد مى باشد؟ آيا استخدام زنان زيبا در هواپيماها، كافه ها، هتل ها، در فروشگاه ها جز براى سودجويى است ؟ مرد غربى با روش هاى گوناگون از زن بهره بردارى مى كند! و آنها را آزادى زن نام مى دهد!
مرد كنونى غربى ، با زبان قلم ، از حقوق زن دفاع مى كند و در سخنرانى ها و نوشته هايش خود را طرفدار زن معرفى مى نمايد. هنگام ملاقات مراسم احترام بجا مى آورد به زن پيشى نمى گيرد وى را بر خوش مقدم مى دارد.
آيا حقيقتا به مطالبى كه مى گويد و مى نويسد و تظاهر مى كند، ايمان دارد؟ آيا واقعا با ديده احترام و خيرخواهى به زن مى نگرد؟ آيا اين گفتارها و رفتارها، از هوسرانى او ريشه نمى گيرد و دامى نيست كه براى شكار گسترده است ؟
مرد كنونى ، از مرد گذشته زيرك تر و در استثمار و فريب كارى تواناتر مى باشد. او سياست با پنبه سر بريدن را پيش گرفته است و آن قدر شيطان صفت شده است كه حقيقت را بر خود زن ، دگرگون جلوه داده و به اين موجود لطيف باورانده كه حقيقتا به حمايت او برخاسته است .
مرد كنونى با چنين نيرنگى ، نيروى مقاومت زن را در برابر خويش شكسته و او را به ديار خواسته هاى خود كشانيده است .
مرد گذشته براى ارضاى هوسش به سوى چندزنى مى رفت كه عدد آنها از شماره انگشتان بيش نمى شد، ولى مرد كنونى به ده و صد قناعت نمى كند و دوست دارد هميشه از هر زنى بهره اى برگيرد و اگر قدرت رسيدن به اين آرزو را نداشته باشد، لااقل ديدگان آزمندش محروم نباشند و نصيب خود را ببرند.
مرد گذشته ، خوش داشت زنش را مردى نبيند تا از آن او باشد و بس . مرد كنونى مى خواهد همه زن ها را ببيند. براى رسيدن به اين هدف ؛ نظر مرد گذشته را تخطئه كرده و زن خود را در معرض ديد ديگران قرار داد، تا زن هاى ديگر در شعاع ديد او قرار گيرند. او از آزادى بانوان دم زد و رسيدن به هدف پليد خود را نهضت بانوان لقب داد.
آيا مقصود از نهضت بانوان ، جز آماده شدن زن ها، براى چشم چرانى مرد كنونى است ؟ آيا آزاد شدن نگاه مرد جز دريچه اى است براى ارتباط آزاد زن و مرد؟ ولى روشن و بديهى است كه ارتباط آزاد، صددرصد به زيان زن است .
مرد كنونى از طريق رابطه آزاد زن را از دژ پولادينى كه در آن جاى داشت بيرون آورد و بدون پناه در خطر گرگ ها قرار داد.
آزادى بى قيد زن ، او را از خانه بيرون آورد و به گردشگاه ها و كنار درياهايش ‍ برد، آيا گردشى شدن زن به سود زن است ؟ ضرب المثل انگليسى است :
زن و مرغ وقتى به گردش مى روند گم مى شوند!...
اين مَثَل نمونه فكر غربى را نشان مى دهد، اين مثل مى گويد : همان طورى كه بشر به مرغ نگاه مى كند كه از گوشت او لذت ببرد مرد غربى به زن نگاه مى كند!
گواه اين سخن ، ضرب المثل ايتاليايى است : زنى كه در كنار پنجره است ، خوشه انگورى است كه در معبر آويزان باشد.
درباره نكته هايى كه در اين مثل نهفته است چيزى نمى گوييم و استنباط آنها را به خود خواننده واگذار مى كنيم .
مثل ديگر انگليسى : يك دختر عفيف اگر پايش شكسته شود بهتر است كه در گردش از خانه دور ماند. هر چند شنيدن اين سخن ها براى مرد غرب زده بسيار دشوار است ، و آنها را به ناراحتى و استهزا وا مى دارد، ولى اين حرف ها را به بانوان شريف ايران خودمان مى گوييم كه استثمارگران هر چه از دستشان برآيد، مى كنند و دريغ ندارند، ولى بانوان عزيز بدانند كه اين آزادى بانوان آزادى آنها نيست ، بلكه آزادى مردان مى باشد!
مرد ارجمندى مى گفت : بانويى مقاله اى نوشته بود، بسيار محكم و مستدل ، آن را نزد من آورد و از من خواست كه مقاله اش را در روزنامه به چاپ برسانم .
خانم خودش را در آغاز مقاله معرفى كرده بود و پايه تحصيلاتش را گواهى نامه ليسانس بيان داشته بود. موضوع مقاله به سود زن و به زيان هوس مرد كنونى بود.
پرسيدم : چرا خودتان به روزنامه نمى دهيد؟!
گفت : پيش هر روزنامه اى كه بردم نپذيرفت و حاضر نشد كه چاپ كند، بلكه گاه گاهى به نام خيرخواهى ، نصيحت هايى مى شنيدم كه :
خانم شما كه چنين بانويى دانشمند و تحصيل كرده هستيد، نبايد داراى چنين افكارى پوسيده و خرافاتى باشيد! شما بايد داراى فكرى دنياپسند بوده و جهان بينى داشته باشيد.
سال ها بود كه مرد غربى از محروميت خود رنج مى برد و در اين انديشه بود كه چه وسيله اى بيابد و اين محروميت را جبران كند. سرانجام راه را پيدا كرد و به مقصود خود رسيد.
مرد كنونى از آغاز قرن نوزدهم ميلادى ، نقشه خود را در اروپا به اجرا گذارد و روز به روز بر عمق اين نقشه و نفوذ آن افزوده شد. در قرن بيستم اين دام گسترى به سوى آسياى سفيد آمد و به نام آزادى و همرنگ دنيا شدن ، رو به گسترش گذاشت ، مردهاى كنونى آسيا، از اين ارمغان استقبال كردند و با قدرتى هر چه تمام تر، آن را اجرا كردند و اكنون با خطرناك ترين سلاح ها براى حفظ آن مى كوشند تا مبادا اين گنج بادآورده از دست برود. البته منظورى به جز خدمت گزارى بانوان ندارند!
نصيب زنان از اين دام ، تا اندازه اى از اين كتاب آشكار مى گردد.
آرى ، بهره بردارى را مرد كنونى كرده و مى كند. ولى بارش را زن بر دوش ‍ كشيده و مى كشد!
در كتاب استقامت گفته ام :
من بر خلاف بسيارى از متفكران ، عقيده دارم كه مرد زن را فاسد مى كند و به سياه چال بى عفتى سرنگون مى سازد و اين مرد است كه موجود لطيف را براى ارضاى هوس هاى خود به بدبختى مى كشاند.
كمتر زنى است كه خود به خود دست از عفت بردارد، شايد بيش از هشتاد درصد از زنانى كه از جاده عفت خارج شده اند در اثر حيله گرى مرد بوده است .
مرد فرنگى مآب براى آرام كردن غريزه جنسى خود، به هر حيله اى متشبث و متوسل مى شود تا موجودى عفيف را سياه بخت گرداند. خانم ها بايد از اين موجود خطرناك بهراسند و هشيار باشند. (٦٨)
چنين مردى براى فريفتن زن وسايلى دارد و از راه هاى مختلف و طرق گوناگون دست به كار مى شود :
گاه دل سوزى مى كند و او را مظلوم مى خواند! گاه اظهار عشق و علاقه مى كند و خود را دوستى جان فشان معرفى مى نمايد! و به عنوان دفاع از آن موجود عاطفى ، به نبرد مى پردازد، گاه پيروز مى شود تا دلاورى خود را بنماياند، گاه كتك مى خورد تا وفاداريش را نشان دهد.
در نامه هاى عاشقانه ، از سوز و گداز عشق سخن مى راند و از شب هاى تاريك فراق و بى خوابى هاى شب دم مى زند، البته نامه هايى كه الفاظ آنها از داستان ها و رمان ها گرفته شده است . گاه جامه معلمى مى پوشد و با نمره خوب دادن ، نويد پذيرفتن در امتحان ، دختران معصوم را مى فريبد!
گاه سر راه مى ايستد و مى كوشد كه آن پاكيزه دلان را به خود متوجه سازد!
گاه نقاب خيرخواهى بر چهره زده و با پند و اندرز و راهنمايى كردن ، خود را به مقصود پليد نزديك مى سازد.
نقشه ها مى كشد، طرح ها مى ريزد، تضرع و زارى ها مى كند! خشونت ها و تندخويى ها نشان مى دهد! از سفر سوغات دلپذير مى آورد، تا دوشيزه اى بى گناه را در دام بكشد و يا زنى زيبا را از خانه شوهر بيرون آورد و چند گاهى لذتى برده و سپس به دنبال ديگرى برود و داستان تكرار شود!
بانوان بدانند اگر مردى در مقابل آنها كرنش و اظهار دوستى مى كند به فكر ارضاى هوس هاى خود مى باشد. خواه آن مرد از دوستان شوهر باشد، خواه از دوستان برادر، خواه پسرخاله و پسردايى و پسرعمو و پسرعمه و خواه از خويشان ديگر.
تشكيل جلسات فاميلى و دوره هاى دوستانه از نقشه هاى خطرناكى است كه مرد فرنگى مآب براى بهره بردارى خود كشيده است .
مرد بى ايمان وقتى بخواهد زن را به كار خلاف عفت وادارد و زن بر حسب نجابت فطرى از آن امتناع نمايد، استدلالى غلط به وى تلقين مى كند و مى گويد : قلب بايد پاك باشد.
او براى تلقين فرهنگ غربى و فريفتن زن ، معانى الفاظ را تغيير مى دهد.
شهوت رانى را عشق مى خواند، بى عفتى و هرزگى را آزادى مى داند، نجابت و پاكدامنى را دورى از تمدن و بداخلاقى مى نامد، شل بودن و سرعت تسليم را كه بدترين نانجيبى است ، خوش اخلاقى اسم مى گذارد.
آزادى زن در نظر مرد آن است كه در هر دم بتواند از چند زن رنگ آميزى شده لذت برد و در كوچه و بازارها و خيابان و تمام محافل چشم چرانى كند.
آزادى زن در لغت مردان غربى آن است كه به دنبال هر زنى كه مى رود كسى مانع او نشود و بالاخره آزادى زن ، در نظر مرد آن است كه عده اى لجام گسيخته و رنگ آميزى شده ، با مردى وحشى در پاى ميز قمار به سر برند يا در كاباره ها و شب نشينى ها نيمه عريان به عيش و عشرت بگذرانند، يا در مجلس هاى دانس و بالت ، تماس تن به تن ميان زن و مرد برقرار باشد.
زن اگر خود را با چهره ساده در جامه عفت بپوشاند، آتش خشم اين مردان شعله ور مى شود، عربده مى كشند، دشنام مى دهند، مقاله مى نويسند و... او را امّل و لولو سيا مى خوانند و به زن ها تلقين مى كنند كه عقب مانده ها چنين لباسى مى پوشند.

بانوان چه كنند؟
زنان بايد از مرد متعصب گذشته بهراسند و از مرد هوس باز كنونى بگريزند. خودشان گرد هم بنشينند و مصالح خود را جست و جو كنند و از رادمردان بافضيلت استمداد نمايند و راهى را كه صددرصد به سود زن باشد، پيدا كرده در آن قدم نهند تا از ظلم و ستم مرد متعصب گذشته و از استثمار و فريب مرد هوس باز كنونى نجات يابند.
سعادت بانوان روزى خواهد بود كه خود را از زير يوغ اين دو تيپ مرد، خارج ساخته و در برابر آنها از استقلال كامل برخوردار شوند.
شايد روزي برسد كه كشورهاى مدعى دمكراسى ، داراى دو پارلمان باشند : پارلمان مردان و پارلمان زنان . آن براى مردان تصويب كند و اين براى زنان و هر دو براى هر دو.
چه مانعى دارد كه اين نظريه را در قسمتى از تشكيلات كشورى اجرا كنند؟ و بانوان در آنها تشكيلاتى مستقل داشته باشند.


۸
زن و آزادى


پي نوشت ها :
١- آزادى زن اخيرا به معناى آزادى سياسى نيز استعمال مى شود ولى در اين كتاب ، همه جا در همان معناى اول به كار برده شده است .
٢- وى همسر يكى از نمايندگان ميانه رو مجلس انقلاب كبير فرانسه بود و خانه اش مركز مشاوره اعتدالى ها به شمار مى رفت و سرانجام همه آنها به دست افراطيون چپ و همدستان روبسپير جنايت كار از ميان رفتند.
٣- كيهان ، ٥٤١٥.
٤- اطلاعات ، ١٧ مرداد ١٣٣٨.
٥- اطلاعات ، ١٣ مرداد ١٣٣٨.
٦- تهران ، مصور، ٥٩٥.
٧- همان .
٨- اطلاعات ، ٨٧٨٦.
٩- كيهان ، ٦١٩٤.
١٠- همان ، ٥٤٧٨
١١- اطلاعات ، ٢٦ مرداد ٢٧.
١٢- اطلاعات ، ٩٠٣٣.
١٣- همان ، ٢٢ ارديبهشت ٣٧.
١٤- همان ، ٩٧٥١.
١٥- همان ٩٤٩٤.
١٦- كيهان ، ٥٢٥٦.
١٧- اطلاعات ، ١٣ خرداد ٣٧.
١٨- اطلاعات ، ١٠٠٦٥.
١٩- خواندنيها، شماره ٩٣.
٢٠- كيهان .
٢١- همان ، ٢٩ آذر ٣٧.
٢٢- اطلاعات ، ٢٩ ارديبهشت ٣٧.
٢٣- همان ، ٣٠ تير ٣٧.
٢٤- كيهان ، ٥٤١٧.
٢٥- اطلاعات ، ١٠٠٢٩.
٢٦- همان ، ١٥-٢-٣٧.
٢٧- همان .
٢٨- كيهان ، ٣٠ فروردين ٤٢.
٢٩- كيهان ٥٤٩٣.
٣٠- كيهان ٥١٤٥.
٣١- اطلاعات ١٠٣٦٣.
٣٢- بررسى جرائم زن در ايران ، ص ١١٧.
٣٣- آسياى جوان ، ٤٥٩.
٣٤- اطلاعات ٩٣.
٣٥- اطلاعات ، ٢١ مرداد ٣٨.
٣٦- كيهان ، ٥٢٥٦.
٣٧- كيهان ٢٤٤٨.
٣٨- همان ٥٢٥٦.
٣٩- كيهان .
٤٠- اطلاعات ، ٣١ مرداد ٣٨.
٤١- همان .
٤٢- كيهان ، ٢١ خرداد ٣٤.
٤٣- اطلاعات ، ١١٤٢.
٤٤- اطلاعات ، خرداد ماه ٣٨.
٤٥- بررسى جرائم زن ، ص ١٧١.
٤٦- همان ص ١٢٢.
٤٧- اطلاعات ، ١٠٣٥٦
٤٨- اطلاعات ، ٢٥ خرداد ٣٧.
٤٩- كيهان .
٥٠- اطلاعات ١١٤٥١.
٥١- اطلاعات ، ١٠٣٦٤.
٥٢- اطلاعات ، ١٥ فروردين ٣٩.
٥٣- همان ١٠٥٩٥.
٥٤- همان ١٥٧٩٢.
٥٥- طلاق زنى را كه به شوهرش مايل نيست و از او كراهت دارد و مهر خود و يا مال ديگرى را به او مى بخشد تا طلاقش دهد طلاق خلع گويند.
٥٦- آيين دوست يابى ، ترجمه رشيد ياسمى ، ص ٣٢٢.
٥٧- اطلاعات هفتگى ، ١٢٠٦.
٥٨- خواندنيها، ٧٤.
٥٩- اطلاعات ، ٢٨ فروردين ٣٩.
٦٠- كيهان ، ٦٥٢٢.
٦١- كيهان ٦٢٧٢.
٦٢- اطلاعات ، ١٣ آذر ٣٨.
٦٣- دكتر چهرازى ، نامه بيمارستان ، فروردين ١٣٢١.
٦٤- خواندنيها، ٧٩.
٦٥- تهران مصور، ١١٢٢.
٦٦- كيهان ، ٨ اسفند ٣٨.
٦٧- اطلاعات ٤ خرداد ٣٧.
٦٨- از همين قلم ، استقامت ، ص ٢١٢.


۹