ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56746
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56746 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الغيرة (رشك بردن، ناموس پرستى)

٧٧٣٠ ١- غيرة الرّجل ايمان. ٤ ٣٧٧ غيرت داشتن مرد، ايمان است (و از ايمان او سرچشمه گيرد).

٧٧٣١ ٢- ايّاك و التّغاير فى غير موضعه فانّ ذلك يدعو الصّحيحة الى السّقم و البريئة الى الرّيب. ٢ ٣٠٢ زنهار بپرهيز از غيرت ورزى در موردى كه جاى آن نيست، زيرا اين كار انسان درست و سالم را به بيمارى مى‏خواند، و شخص بى‏گناه را به بدگمانى.

٧٧٣٢ ٣- على قدر الحميّة تكون الغيرة.

٤ ٣١١ به اندازه حميّت و تعصّب است غيرت داشتن.

٧٧٣٣ ٤- غيرة الرّجل على قدر انفته.

٤ ٣٧٧ غيرت مرد به اندازه بد آمدن او از ننگ و عار است.

٧٧٣٤ ٥- غيرة المؤمن باللّه سبحانه.

٤ ٣٧٩ غيرت مؤمن از براى خداى سبحان است.

٧٧٣٥ ٦- غيرة المرأة عدوان. ٤ ٣٧٧ غيرت داشتن زن، ستم (به مرد) است.

(زيرا غيرت او همان ناراحت شدنش از ازدواج شوهر با زن ديگرى است).

٧٧٣٦ ٧- ما زنى غيور قطّ. ٦ ٥٤ شخص غيرتمند هيچ‏گاه زنا نكند.

٧٧٣٧ ٨- لا حميّة لمن لا أنفة له. ٦ ٤٠٣ غيرت ندارد كسى كه عار و ننگ ندارد.

حرف «الفاء»

باب التفأل (فال زدن)

٧٧٣٨ ١- تفأّل بالخير تنجح. ٣ ٢٧٧ كار را به فال نيك بگيريد تا پيروز و كامياب شويد.

باب الفتنة (آزمايش، محنت، آشوب)

٧٧٣٩ ١- الفتنة مقرونة بالعناء. ١ ٢٦٤ فتنه و آشوب با رنج و تعب همراه است. ٧٧٤٠ ٢- من اعظم المحن دوام الفتن.

٦ ١٥ از بزرگترين محنتها دوام يافتن فتنه‏ها است. ٧٧٤١ ٣- دوام الفتن من اعظم المحن.

٤ ٢٠ دوام فتنه‏ها و آشوبها از بزرگترين محنتها است.

٧٧٤٢ ٤- قد لعمرى يهلك فى لهب الفتنة المؤمن و يسلم فيها غير المسلم.

٤ ٤٧٩ به تحقيق به جان خودم سوگند كه در شعله فتنه، مؤمن هلاك شود، و غير مسلمان در آن سالم ماند.

٧٧٤٣ ٥- قد خاضوا بحار الفتن و اخذوا بالبدع دون السّنن و توغّلوا الجهل و اطّرحوا العلم. ٤ ٤٨٧ (عموم مردم زمان آن حضرت يا همه زمانها اين گونه‏اند كه) در درياى فتنه‏ها فرو رفته‏اند، و بدعتها را گرفته‏اند نه سنّتها را، و در جهل و نادانى پنهان شده، و علم و دانش را به دور افكنده‏اند.

٧٧٤٤ ٦- كن فى الفتنة كابن اللّبون لا ضرع فيحلب و لا ظهر فيركب. ٤ ٦٠٧ در فتنه و آشوب همچون «ابن لبون»- بچه شتر نر دو ساله- باش، نه پستانى دارد كه دوشيده شود، و نه پشتى دارد كه سوارى دهد.

٧٧٤٥ ٧- من شبّ نار الفتنة كان وقودا لها. ٥ ٤٥٨ كسى كه بيفروزد آتش فتنه و آشوب را خود هيزم و هيمه آن خواهد بود.

٧٧٤٦ ٨- ما كلّ مفتون يعاتب. ٦ ٥٢ چنين نيست كه هر فتنه و آشوب زده‏اى مورد سرزنش باشد (چون دچار آن شده و تقصيرى در اين باره ندارد).

٧٧٤٧ ٩- منهم تخرج الفتنة و اليهم تأوى الخطيئة، يردّون من شذّ عنها فيها، و يسوقون من تأخّر عنها اليها.

٦ ١٤٤ (و در باره كسانى كه مذمّت كرده است فرموده:) از ايشان فتنه بيرون آيد، و به سوى ايشان گناه فرود آيد، هر كه را كه از آن بيرون باشد بازگردانند، و برانند به سوى آن هر كه را به جاى مانده باشد.

٧٧٤٨ ١٠- وال ظلوم غشوم، خير من فتنة تدوم. ٦ ٢٣٦ والى و استاندارى پر ظلم و ستمگر بهتر است از فتنه و آشوبى كه ادامه داشته‏ باشد.

٧٧٤٩ ١١- لا تقتحموا ما استقبلتم من فور الفتنة و اميطوا عن سننها و خلّوا قصد السّبيل لها. ٦ ٣٢٠ داخل نشويد در فتنه‏اى كه به شما روى آورده، و از جاده‏اى كه بدان منتهى شود به يكسو شويد، و از ميانه راه كناره گيريد، و آن را خالى گذاريد.

باب الفتوة (جوانمردى)

٧٧٥٠ ١- الفتوّة نائل مبذول و اذى مكفوف. ٢ ١٥٦ جوانمردى نعمتى است كه به شخص جوانمرد بذل شده، و آزارى است كه از مردم باز داشته شده.

٧٧٥١ ٢- بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة. ٣ ٢٦٠ دور بودن انسان از صفات پست همان جوانمردى است.

٧٧٥٢ ٣- ما تزيّن الانسان بزينة اجمل من الفتوّة. ٦ ٩٦ آدمى به چيزى آراسته نشده كه از جوانمردى زيباتر باشد.

٧٧٥٣ ٤- نظام الفتوّة احتمال عثرات الاخوان و حسن تعهّد الجيران. ٦ ١٨٥ نظام و آراستگى جوانمردى به تحمل كردن لغزشهاى برادران، و رسيدگى خوب به همسايگان است.

باب الفجور (گناه كارى، زناكارى)

٧٧٥٤ ١- الفجور يذلّ. ١ ٣٩ گناهكارى خوارى آورد.

٧٧٥٥ ٢- الفاجر مجاهر. ١ ٤٠ فاجر و گناهكار كسى است كه آشكارا گناه كند (يعنى نسبت فاجر و گناهكار به او در چنين صورتى است). ٧٧٥٦ ٣- الفجور دار حصن ذليل لا يمنع أهله و لا يحرز من لجأ اليه. ٢ ١٢٤ ارتكاب گناهان پناهگاهى است خوار، كه نگه ندارد اهل خود را، و حفظ نكند كسى را كه بدان پناه برد.

٧٧٥٧ ٤- ايّاك و المجاهرة بالفجور فانّها من اشدّ المآثم. ٢ ٢٩٩

زنهار پرهيز كن از گناه كردن آشكارا كه آن از سخت‏ترين گناهان است.

٧٧٥٨ ٥- ايّاكم و مصادقة الفاجر، فانّه يبيع مصادقه بالتّافه المحتقر. ٢ ٣٢٣ زنهار بپرهيزيد از رفاقت با گنهكار كه رفيق خود را به چيز اندك بى‏مقدارى مى‏فروشد.

٧٧٥٩ ٦- انّ الفجّار كلّ ظلوم ختور. ٢ ٤٩٢ به راستى كه گنهكاران، هر بسيار ستمگر بى‏وفايى است.

٧٧٦٠ ٧- انا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفجّار. ٣ ٣٨ من پادشاه و امير مؤمنانم، و مال و ثروت پادشاه و امير گنهكاران و فاسقان است.

٧٧٦١ ٨- فرّوا كلّ الفرار من الفاجر الفاسق. ٤ ٤٢٧ با همه توان از گنهكار تبه‏كار بگريزيد.

٧٧٦٢ ٩- قطيعة الفاجر غنم. ٤ ٤٩٨ بريدن از گنهكار غنيمتى است.

٧٧٦٣ ١٠- ليس مع الفجور غناء. ٥ ٧٣ با گنهكارى توانگرى و بى‏نيازى نيست.

٧٧٦٤ ١١- لا وزر اعظم من التّبجّح بالفجور. ٦ ٣٩٩ گناهى بزرگتر از شادمانى كردن به تبهكارى و گنهكارى نيست.

٧٧٦٥ ١٢- ينبغي لمن عرف الفجّار ان لا يعمل عملهم. ٦ ٤٤٣ براى كسى كه فاجران و تبهكاران را شناخته، شايسته است كه عمل آنها را انجام ندهد.

٧٧٦٦ ١٣- ايّاك و محاضر الفسوق فانّها مسخطة للرّحمن مصلية للنّيران.

٢ ٣٠٥ زنهار بپرهيز از جايگاههاى انجام تبهكارى و گناه كه چنين جايگاهى خداى رحمان را به خشم آورد، و آتش خشم الهى را برافروزد.

باب الفحش (دشنام)

٧٧٦٧ ١- الفحش و التّفحّش ليسا من الاسلام. ١ ٣٩٠ فحش و فحش‏كارى از اسلام نيست.

٧٧٦٨ ٢- احذر فحش القول و الكذب فانّهما يزريان بالقائل. ٢ ٢٧٩ بپرهيز از فحش در گفتار و دروغ كه اين دو، گوينده را عيبناك گردانند.

٧٧٦٩ ٣- اسفه السّفهاء المتبجّح بفحش الكلام. ٢ ٤٣٨ كم عقل‏ترين سفيهان كسى است كه به سخن فحش شادمانى كند (و خوشحال باشد كه به ديگران فحش داده).

٧٧٧٠ ٤- انّ الفحش و التّفحّش ليسا من خلائق الاسلام. ٢ ٤٩٧ به راستى كه فحش و فحش‏كارى از خلق و خوى اسلام نيست.

٧٧٧١ ٥- من أفحش شفى حسّاده. ٥ ١٦٩ كسى كه فحش دهد بيمارى حسودان خود را شفا دهد (و آنها را خوشحال كند).

٧٧٧٢ ٦- ما أفحش كريم قطّ. ٦ ٥٤ انسان كريم و بزرگوار هيچگاه فحش ندهد.

٧٧٧٣ ٧- ما أفحش حليم. ٦ ٧٥ شخص بردبار و حليم فحش ندهد.

٧٧٧٤ ٨- لا اوقح من بذىّ. ٦ ٣٧٣ كسى از انسانهاى بد زبان، پر روتر و بى‏حياتر نيست.

باب الفخر (به خود باليدن)

٧٧٧٥ ١- عرّجوا عن طريق المنافرة، وضعوا تيجان المفاخرة. ٤ ٣٥٥ از راه اختلاف و پراكندگى كناره گيريد، و تاج تفاخر و برترى جويى را از سر بنهيد.

٧٧٧٦ ٢- الزّهو فى الغنى يبذّر الذّلّ فى الفقر. ١ ٣٩٢ فخر كردن در زمان توانگرى تخم خوارى زمان فقر و ندارى را مى‏كارد.

٧٧٧٧ ٣- الافتخار من صغر الاقدار.

٢ ١٦٣ فخر فروشى از كوچكى قدر و منزلت انسانها است.

٧٧٧٨ ٤- اقمعوا نواجم الفخر و اقدعوا لوامع الكبر. ٢ ٢٤٧ شاخه‏ها (يا شاخها) ى فخر فروشى را در هم بشكنيد، و درخشندگى‏هاى تكبر و سر بزرگى را باز داريد.

٧٧٧٩ ٥- آفة الرّياسة الفخر. ٣ ١٠٨ آفت رياست و آقايى فخر كردن است.

٧٧٨٠ ٦- فاللّه اللّه عباد اللّه فى كبر الحميّة و فخر الجاهليّة، فانّه ملاقح الشّنآن و منافخ الشّيطان. ٤ ٤٣٥ خدا را، خدا را در نظر گيريد و بپرهيزيد اى بندگان خدا از كبر و نخوت تعصب آميز، و فخر كردن جاهليّت كه مركز پرورش كينه و خشم، و جايگاه دميدن و وسوسه‏هاى شيطان است.

٧٧٨١ ٧- ما لابن آدم و الفخر اوّله نطفة و آخره جيفة، لا يرزق نفسه و لا يدفع حتفه. ٦ ٩٧ پسر آدم را با فخر چه كار آغازش نطفه، و پايانش مردار، خود را روزى ندهد (و نتواند روزى بدهد) و از مرگش جلوگيرى نتواند.

٧٧٨٢ ٨- لا حمق اعظم من الفخر. ٦ ٣٨٣ كم عقلى و حماقتى بزرگتر از فخر فروشى نيست.

٧٧٨٣ ٩- ينبغي ان يكون التّفاخر بعلىّ الهمم و الوفاء بالذّمم و المبالغة فى الكرم، لا ببوالى الرّمم و رذائل الشّيم.

٦ ٤٤٧ سزاوار است كه فخر كردن به همتهاى والا، و وفادارى به پيمانها و مبالغه در بزرگوارى و كرم باشد، نه به استخوانهاى پوسيده و خصلتهاى نكوهيده ٧٧٨٤ ١٠- لا تدلّنّ بحالة بلغتها بغير آلة و لا تفخرنّ بمرتبة نلتها من غير منقبة فانّ ما يبنيه الاتّفاق يهدمه الاستحقاق. ٦ ٣٣٢ فخر و مباهات نكن به حالتى كه بى‏جهت به آن رسيده‏اى و به مرتبه‏اى كه بدون هيچ‏گونه مزيّتى به آن دست يافته‏اى، زيرا آنچه را اتّفاق پى‏ريزى مى‏كند، استحقاق ويرانش كند.

باب الفرار (گريز از جنگ با دشمن)

٧٧٨٥ ١- الفرار احد الذّلّتين. ٢ ٢٣ فرار، بخشى از دو بخش خوارى است.

(يكى خوارى شكست و ديگرى خوارى فرار).

٧٧٨٦ ٢- الفرار فى اوانه يعدل الظّفر فى زمانه. ٢ ١٠٨ فرار و گريز در جاى خود برابر است با پيروزى در زمان و جاى خود (يعنى فرار تاكتيكى).

٧٧٨٧ ٣- استحيوا من الفرار فانّه عار فى الاعقاب، و نار يوم الحساب.

٢ ٢٤٥ شرم كنيد از فرار كردن كه ننگى است در نسل آينده انسان، و آتشى است در روز قيامت و حساب.

٧٧٨٨ ٤- انّ فى الفرار موجدة اللّه سبحانه، و الذّلّ اللّازم و العار الدّائم، و انّ الفارّ غير مزيد فى عمره و لا مؤخّر عن يومه. ٢ ٥٦٥ به راستى كه در فرار كردن (از جهاد) خشم خداى سبحان، و خوارى لازم و ننگ دائم است، و به راستى كه جنگجوى فرارى نه در عمر خويش بيفزايد، و نه روز مرگ خويش را به تأخير اندازد.

باب الفرج (گشايش)

٧٧٨٩ ١- اضيق ما يكون الحرج اقرب ما يكون الفرج. ٢ ٤٠٦ تنگ‏ترين و سخت‏ترين جايى كه كار سخت شده باشد، نزديك‏ترين زمان به فرج الهى و گشايش است.

٧٧٩٠ ٢- اقرب ما يكون الفرج عند تضايق الامر. ٢ ٤٦٠ نزديك‏ترين جايى كه فرج و گشايش آيد در زمان فشار و سختى كار است.

٧٧٩١ ٣- توقّع الفرج احدى الرّاحتين.

٣ ٣١٧ چشم به راه بودن گشايش و فرج، بخشى از دو بخش راحتى و آسايش است.

٧٧٩٢ ٤- عند انسداد الفرج تبدو مطالع الفرج. ٤ ٣١٩ در وقت بسته شدن راهها و روزنه‏ها (ى اميد) طليعه‏هاى گشايش ظاهر شود.

٧٧٩٣ ٥- عند تناهى الشّدائد يكون توقّع الفرج. ٤ ٣١٩ در وقت به پايان رسيدن سختى‏ها اميد گشايش است.

٧٧٩٤ ٦- لكلّ همّ فرج. ٥ ١٠

هر اندوهى را گشايشى است.

٧٧٩٥ ٧- لكلّ ضيق مخرج. ٥ ١٠ هر فشار و سختى را برون شدنى است.

٧٧٩٦ ٨- ما اشتدّ ضيق الّا قرب اللّه فرجه. ٦ ٧٢ هيچ سختى و فشارى زياد نشود جز آنكه خداوند گشايش آن را نزديك كرده است.

باب الفرح (شادى)

٧٧٩٧ ١- لا تفرحنّ بسقطة غيرك فانّك لا تدرى ما يحدث بك الزّمان. ٦ ٢٩٠ زنهار مبادا خوشحالى كنى به افتادن ديگران، زيرا تو نمى‏دانى زمانه با تو چه خواهد كرد. ٧٧٩٨ ٢- لا تبتهجنّ بخطاء غيرك فانّك لن تملك الاصابة ابدا. ٦ ٢٩٢ شادمانى نكن به خطاى ديگران، زيرا تو خود مالك درستكارى هميشگى خود نيستى.

باب الفرصة

٧٧٩٩ ١- الفرص خلس. ١ ٤٩ فرصتها ربودنى است (كه بايد آنها را غنيمت دانسته و ربود).

٧٨٠٠ ٢- الفرصة غنم. ١ ٥٤ فرصتها غنيمت است.

٧٨٠١ ٣- اضاعة الفرصة غصّة. ١ ٢٧٢ ضايع كردن فرصت غصه‏اى است.

٧٨٠٢ ٤- الفرص تمرّ مرّ السّحاب. ١ ٢٩٨ فرصتها مى‏گذرند (و از دست مى‏روند) همانند گذشتن ابرها.

٧٨٠٣ ٥- التّثبّت خير من العجلة الّا فى فرص البرّ. ٢ ٨٩ درنگ كردن بهتر از شتاب است، مگر در فرصتهاى كار خير.

٧٨٠٤ ٦- الفرصة سريعة الفوت و بطيئة العود. ٢ ١١٣ فرصت سريع از دست مى‏رود و به كندى بازگردد.

٧٨٠٥ ٧- انتهزوا فرص الخير فانّها تمرّ

مرّ السّحاب. ٢ ٢٤٤ غنيمت بشماريد فرصتهاى خير را كه به راستى همانند گذشتن ابر مى‏گذرد.

٧٨٠٦ ٨- اذا امكنت الفرصة فانتهزها فانّ اضاعة الفرصة غصّة. ٣ ١٧٠ هرگاه فرصت به دست آمد آن را غنيمت دان كه ضايع كردن آن غصه است.

٧٨٠٧ ٩- بادر الفرصة قبل ان تكون غصّة. ٣ ٢٤١ شتاب كن به سوى فرصت، پيش از آنكه به صورت غصه در آيد.

٧٨٠٨ ١٠- بادر البرّ فانّ اعمال البرّ فرصة. ٣ ٢٤١ مبادرت كن در كار خير كه كارهاى خير فرصتى است.

٧٨٠٩ ١١- خذ من نفسك لنفسك و تزوّد من يومك لغدك و اغتنم غفو الزّمان و انتهز فرصة الامكان. ٣ ٤٤١ از نفس خود بهره‏اى را براى خود برگير، و از امروز خود براى فردايت توشه تهيه كن، و خواب بودن (و آماده بودن) زمان را غنيمت شمار و فرصت امكان را غنيمت شمار.

٧٨١٠ ١٢- ربّ فائت لا يدرك لحاقه.

٤ ٧٦ بسا از دست رفته‏اى كه رسيدن به آن درك نشود (و مقدور نگردد).

٧٨١١ ١٣- شيمة الاتقياء اغتنام المهلة و التّزوّد للرّحلة. ٤ ١٨٦ خوى پرهيزكاران غنيمت شمردن مهلت، و توشه برگرفتن براى كوچ كردن و رحلت از اين جهان است.

٧٨١٢ ١٤- عود الفرصة بعيد مرامها.

٤ ٣٦٥ بازگشت فرصتها و رسيدن به آن دور است.

٧٨١٣ ١٥- غافص الفرصة عند امكانها فإنّك غير مدركها بعد فوتها. ٤ ٣٩٢ هرگاه فرصتى ناگهانى دست داد، فورا آن را برگير، زيرا پس از آنكه از دست رفت به آن نخواهى رسيد.

٧٨١٤ ١٦- قد تصاب الفرصة. ٤ ٤٦٩

گاه است كه فرصت در كار مى‏رسد (و آدمى نبايد نوميد باشد).

٧٨١٥ ١٧- ليس كلّ فرصة تصاب. ٥ ٧٦ چنان نيست كه هر فرصتى به دست آيد (و اگر به دست آمد بايد آن را غنيمت دانست و از دست نداد).

٧٨١٦ ١٨- من غافص الفرص امن الغصص. ٥ ٢١٩ كسى كه فرصت‏ها را ب ه ربايد از غصه‏ها ايمن گردد.

٧٨١٧ ١٩- من وجد موردا عذبا يرتوى منه فلم يغتنمه، يوشك أن يظمأ و يطلبه فلا يجده. ٥ ٢٢٧ كسى كه آبشخور آبى گوارا بيابد كه مى‏تواند از آن سيراب گردد و آن را غنيمت نشمارد، بيم آن هست كه تشنه شود و به دنبال آن رود و آن را نيابد. ٧٨١٨ ٢٠- من قعد عن الفرصة اعجزه الفوت. ٥ ٢٨٨ كسى كه بنشيند از فرصت (و با كوتاهى كردن آن را از دست بدهد) رفتن فرصت او را ناتوان كند.

٧٨١٩ ٢١- من اخّر الفرصة عن وقتها فليكن على ثقة من فوتها. ٥ ٣٧٠ كسى كه فرصت را از وقت آن به تأخير اندازد، پس بايد بر فوت و از دست رفتن آن مطمئن شود.

٧٨٢٠ ٢٢- من ناهز الفرصة امن الغصّة.

٥ ٤٧٤ كسى كه فرصت را غنيمت شمارد ايمن از غصّه شود.

٧٨٢١ ٢٣- من الخرق ترك الفرصة عند الامكان. ٦ ٤٥ واگذاردن (و از دست دادن) فرصت در وقت امكان و آماده شدن آن از حماقت و كم عقلى است.

٧٨٢٢ ٢٤- افضل الرّأى ما لم يفت‏

الفرص و لم يورث الغصص. ٢ ٤٤١ برترين رأيها (در مشورت) آن رأيى است كه فرصت را از دست ندهد، و غصه‏ها را به بار نياورد.

٧٨٢٣ ٢٥- انّ ماضى يومك منتقل و باقيه متّهم فاغتنم وقتك بالعمل.

٢ ٥٠٧ به راستى كه گذشته روز تو (كه در آن هستى) انتقال يافته و رفته، و باقيمانده آن نيز متّهم است (و يقينى نيست كه بدان برسى يا نه) پس در اين صورت وقتى را كه در آن هستى به انجام كار غنيمت شمار. ٧٨٢٤ ٢٦- انّ الفرص تمرّ مرّ السّحاب فانتهزوها اذا امكنت فى ابواب الخير و الّا عادت ندما. ٢ ٥٧٣ به راستى كه فرصتها مانند گذشتن ابر مى‏گذرد، پس غنيمت دانيد آنها را هرگاه امكانى به دست آمد در اين كه صرف در كارهاى خير كنيد، و گرنه فرصتها به صورت پشيمانى برگردد.

٧٨٢٥ ٢٧- ماضى يومك فائت و آتيه متّهم و وقتك مغتنم فبادر فيه فرصة الامكان و ايّاك ان تثق بالزّمان. ٦ ١٤٠ گذشته روز تو كه از دست رفته، آينده آن نيز متّهم است (كه بماند يا نه) و وقت تو نيز مغتنم است، پس در اين ميان مبادرت كن به فرصت توانايى و امكان موجود، و بپرهيز از اين كه به زمانه اعتماد كنى.

٧٨٢٦ ٢٨- اشدّ الغصص فوت الفرص.

٢ ٤٤١ سخت‏ترين غصّه‏ها از دست رفتن فرصت‏هاست.

باب الفرض (واجب، لازم)

٧٨٢٧ ١- فرض اللّه سبحانه الايمان تطهيرا من الشّرك.

و الصّلوة تنزيها عن الكبر.

و الزّكوة تسبّبا للرّزق.

و الصّيام ابتلاء لاخلاص الخلق.

و الحجّ تقوية للدّين.

و الجهاد عزّا للاسلام.

و الامر بالمعروف مصلحة للعوامّ.

و النّهى عن المنكر ردعا للسّفهاء.

و صلة الارحام منماة للعدد.

و القصاص حقنا للدّماء.

و اقامة الحدود اعظاما للمحارم.

و ترك شرب الخمر تحصينا للعقل.

و مجانبة السّرقة ايجابا للعفّة.

و ترك الزّنا تحصينا للانساب.

و ترك اللّواط تكثيرا للنّسل.

و الشّهادة استظهارا على المجاحدات.

و ترك الكذب تشريفا للصّدق.

و الاسلام امانا من المخاوف.

و الامامة نظاما للامّة.

و الطّاعة تعظيما للامامة. ٤ ٤٥٨- ٤٤٩ خداى تعالى فرض كرد ايمان را براى تطهير از شرك، و نماز را براى پاكيزگى از تكبر، و زكات را به خاطر وسيله شدن براى روزى، و روزه را براى آزمايش اخلاص مردم، و حجّ را به منظور تقويت دين، و جهاد را براى عزّت اسلام، و امر به معروف را به خاطر مصلحت توده، و نهى از منكر را براى بازداشتن سفيهان، و صله رحم را براى زياد شدن عدد و نفرات، و قصاص را براى حفظ خونها، و بر پا داشتن حدود را براى بزرگداشت حرامها، و دستور ترك شرابخوارى را براى حفاظت عقل، و اجتناب نمودن از دزدى را براى واجب ساختن پاكدامنى، و دستور ترك زنا را به منظور نگهبانى از نسبها، و دستور ترك لواط را به منظور تكثير نسل صادر فرمود، و گواهى را براى پشت گرمى بر انكارها، و دستور ترك دروغ را براى شرافت دادن به راستى، و اسلام را براى ايمنى از چيزهاى ترسناك، و امامت را براى نظام دادن به احوال امّت‏

اسلامى، و فرمانبردارى را به منظور تعظيم مقام امامت مقرّر فرمود.

باب الفراغ (آسودگى، بيكارى)

٧٨٢٨ ١- من الفراغ تكون الصّبوة. ٦ ١٠ از فراغت و بيكارى ميل به نادانى و لذتهاى جوانى سرچشمه گيرد.

باب الفرقة (جدايى)

٧٨٢٩ ١- الزموا الجماعة و اجتنبوا الفرقة. ٢ ٢٤٠ ملازم جماعت باشيد و از جدايى و اختلاف بپرهيزيد.

٧٨٣٠ ٢- ايّاك و الفرقة فانّ الشّاذّ من النّاس للشّيطان. ٢ ٣٠٥ بپرهيز از جدايى و كناره‏گيرى از مردم كه افراد نادر و جدا، سهم شيطان است.

٧٨٣١ ٣- ايّاكم و الفرقة فانّ الشّاذّ عن اهل الحقّ للشّيطان، كما انّ الشّاذّ من الغنم للذّئب. ٢ ٣٢٦ بپرهيزيد از جدا شدن كه افراد نادر و جداى از اهل حق سهم شيطان هستند، همان گونه كه گوسفند جداى از گله، سهم گرگ است.

٧٨٣٢ ٤- لكلّ جمع فرقة. ٥ ١٥ هر جمعى را جدايى و پراكندگى خواهد بود.

٧٨٣٣ ٥- كلّ جمع الى شتات. ٤ ٥٢٨ هر اجتماع و انجمنى به پراكندگى گرايد.

باب الافضال و التفضّل (بخشايش، دهش)

٧٨٣٤ ١- الافضال افضل الكرم. ١ ٢٤٠ بخشش كردن برترين كرم و بزرگوارى است.

٧٨٣٥ ٢- الافضال افضل قنية، و السّخاء احسن حلية. ٢ ٨٦ احسان كردن برترين ذخيره و اندوخته است و سخاوت بهترين زيور.

٧٨٣٦ ٣- افضل تقدّم. ٢ ١٦٩ احسان كن تا مقدم شوى و پيش افتى.

٧٨٣٧ ٤- افضل على النّاس يعظم قدرك. ٢ ١٧٧ احسان كن به مردم تا قدر و منزلتت بزرگ گردد.

٧٨٣٨ ٥- احسن النّاس عيشا من عاش النّاس في فضله. ٢ ٤١٠ بهترين مردم در زندگى كسى است كه مردم در كنار احسان و بخشش او زندگى كنند.

٧٨٣٩ ٦- ان تفضّلت خدمت. ٣ ٢٤ اگر بخشش كنى خدمتت كنند.

٧٨٤٠ ٧- بالافضال تعظم الاقدار.

٣ ١٩٨ به وسيله احسان و بخشش، قدر و منزلتها بزرگ شود.

٧٨٤١ ٨- بالافضال تسترقّ الاعناق.

٣ ٢١٠ به وسيله بخشش مردمان به بندگى در آيند.

٧٨٤٢ ٩- بكثرة الافضال يعرف الكريم. ٣ ٢٣٥ شخص كريم و بزرگوار به وسيله بخشش بسيار شناخته شود.

٧٨٤٣ ١٠- بالافضال تستر العيوب.

٣ ٢٣٧ به وسيله بخشش عيبها پوشيده شود.

٧٨٤٤ ١١- تفضّل تخدم و احلم تقدّم. ٣ ٢٧٩ بخشش كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن تا مقدم شوى (و رئيس گردى).

٧٨٤٥ ١٢- ذو الافضال مشكور السّيادة.

٤ ٣٧ صاحب جود و بخشش، بزرگى و سيادتش مورد سپاس مردم است.

٧٨٤٦ ١٣- زكاة المال الافضال. ٤ ١٠٤ زكات مال و ثروت بخشش است.

٧٨٤٧ ١٤- زين الرّياسة الافضال. ٤ ١٠٨ زيور رياست احسان و بخشش است.

٧٨٤٨ ١٥- عند كثرة الافضال و شدّة الاحتمال تتحقّق الجلالة. ٤ ٣٢٤ هنگام بخشش بسيار و تحمل سخت، جلالت و بزرگى، پا برجا و ثابت شود.

٧٨٤٩ ١٦- عجبت لمن يرجو فضل من فوقه كيف يحرم من دونه. ٤ ٣٤٨ در شگفتم از كسى كه اميد احسان (يا برترى) كسى را دارد كه بالاتر از اوست،

چگونه محروم سازد كسى را كه پايين‏تر از او است ٧٨٥٠ ١٧- من تفضّل خدم. ٥ ١٣٨ كسى كه تفضّل و احسان كند مردم او را خدمت كنند.

٧٨٥١ ١٨- من لم يتفضّل لم ينبل. ٥ ٢٤٥ كسى كه احسان و بخشش نكند بزرگى نيابد.

باب الفضول (زياديها)

٧٨٥٢ ١- الحمق الاستهتار بالفضول و مصاحبة الجهول. ٢ ٧٩ حماقت به اين است كه انسان خود را به چيزهاى زيادى بر زندگى (كه به كارش نيايد) سرگرم كند و با نادان مصاحبت نمايد.

٧٨٥٣ ٢- بئس العادة الفضول. ٣ ٢٥٢ بد عادتى است فضولى (دخالت در كارهايى كه به درد انسان نخورد يا سخنهاى زيادى).

٧٨٥٤ ٣- شرّ ما شغل به المرء وقته الفضول. ٤ ١٦٧ بدترين چيزى كه آدمى بدان وقت خود را سرگرم سازد، كارهاى زيادى است.

٧٨٥٥ ٤- ضياع العقول فى طلب الفضول. ٤ ٢٢٨ ضايع شدن عقلها در اين است كه آدمى به دنبال كارهاى زيادى و بيهوده برود.

٧٨٥٦ ٥- طاعة الجهول و كثرة الفضول تدلّان على الجهل. ٤ ٢٥٢ فرمانبردارى از افراد نادان، و بسيارى كارها و يا سخنهاى فضولى (و زيادى) دلالت بر نادانى انسان مى‏كند.

٧٨٥٧ ٦- من أمسك عن الفضول عدّلت رأيه العقول. ٥ ٣١٠ كسى كه خوددارى كند از (كارها و سخنان) زيادى، عقلها رأى او را تعديل كنند (و حكم به درستى آن نمايند).

٧٨٥٨ ٧- من اشتغل بالفضول فاته من مهمّه المأمول. ٥ ٣٣٦ كسى كه سرگرم شود به چيزهاى زيادى، كارهاى مهمّ ديگرى كه مورد اميد او است از دستش برود.

باب الفضائل

٧٨٥٩ ١- الارتقاء الى الفضائل صعب منج. ١ ٢٩٦ بالا رفتن به سوى فضيلتها دشوار است امّا نجات بخش خواهد بود.

٧٨٦٠ ٢- الفضيلة بحسن الكمال و مكارم الافعال، لا بكثرة المال و جلالة الاعمال. ٢ ٨١ فضيلت و برترى به كمال نيكو و كارهاى نيكو است، نه به مال بسيار و عملها و منصبهاى بزرگ.

٧٨٦١ ٣- اكرم من ودّك و اصفح عن عدوّك، يتمّ لك الفضل. ٢ ٢٠٠ گرامى بدار آنكه تو را دوست دارد، و در گذر از دشمن خود تا فضيلت و برترى تو كامل گردد. ٧٨٦٢ ٤- اكره نفسك على الفضائل فانّ الرّذائل انت مطبوع عليها. ٢ ٢٣٨ نفس خويش را به جبر بر فضيلتها وادار كن، زيرا نفس تو بر رذائل (و صفات زشت) خو گرفته است.

٧٨٦٣ ٥- اقوى الوسائل حسن الفضائل. ٢ ٣٩٥ نيرومندترين وسيله‏ها (به درگاه خدا و خلق خدا) فضيلتهاى نيكو است.

٧٨٦٤ ٦- انّ مقابلة الاساءة بالاحسان و تغمّد الجرائم بالغفران، لمن احسن الفضائل و افضل المحامد. ٢ ٥٢١ به راستى كه روبرو كردن و مقابله نمودن بدى را به احسان، و پوشانيدن گناهان به وسيله عفو و غفران، از بهترين فضيلتها و برترين صفتهاى ستوده است.

٧٨٦٥ ٧- انّما يعرف الفضل لاهل الفضل أولو الفضل. ٣ ٩٥ جز اين نيست كه مى‏شناسد فضيلت و برترى را براى اهل فضيلت، كسى كه خود داراى فضيلت است. ٧٨٦٦ ٨- باكتساب الفضائل يكبت المعادى. ٣ ٢١٩

به كسب كردن فضائل است كه دشمن در افتد و خوار گردد. ٧٨٦٧ ٩- تحلّوا بالاخذ بالفضل و الكفّ عن البغى و العمل بالحقّ و الانصاف من النّفس و اجتناب الفساد و اصلاح المعاد. ٣ ٣٠٠ با فرا گرفتن فضيلتها، و خويشتن‏دارى از ظلم و ستم، و عمل كردن به حق و انصاف از خود، و دورى كردن از تباهى و فساد، و اصلاح كار آخرت و معاد خود را بياراييد.

٧٨٦٨ ١٠- جماع الفضل فى اصطناع الحرّ و الاحسان الى اهل الخير. ٣ ٣٧٦ مجموعه فضيلت در احسان كردن به مردم آزاده و نيكى كردن به اهل خير است.

٧٨٦٩ ١١- خذ على عدوّك بالفضل فانّه احد الظّفرين. ٣ ٤٣٩ با دشمن خود با فضل و احسان برخورد نموده و رفتار كن كه اين يكى از دو پيروزى است (يكى با قهر و غلبه و يكى هم با احسان).

٧٨٧٠ ١٢- رأس الفضائل اصطناع الافاضل. ٤ ٥٢ اساس فضيلتها احسان كردن به مردمان با فضيلت است.

٧٨٧١ ١٣- فخر المرء بفضله لا باصله.

٤ ٤١٤ افتخار آدمى به فضل و برترى او است نه به اصل و ريشه او.

٧٨٧٢ ١٤- قدر المرء على قدر فضله.

٤ ٥٠٤ قدر و منزلت انسان به اندازه فضيلت و برترى او است.

٧٨٧٣ ١٥- كن متّصفا بالفضائل متبرّءا من الرّذائل. ٤ ٦٠٣ چنان باش كه به فضيلتها متّصف و آراسته گشته و از زشتى‏ها و پستى‏ها پرداخته و به دور باشى.

٧٨٧٤ ١٦- كمال الفضائل شرف الخلائق. ٤ ٦٣٦

كمال فضيلتها شرافت خصلتها است (يعنى شرافت اخلاقى سبب كمال فضيلتها مى‏شود).

٧٨٧٥ ١٧- ليست الانساب بالآباء و الامّهات، لكنّها بالفضائل المحمودات. ٥ ٤٣ نسبهاى مردمان به پدران و مادران نيست، بلكه به فضيلتهاى ستوده‏اى است كه در آنها وجود دارد.

٧٨٧٦ ١٨- من قلّت فضائله ضعفت وسائله. ٥ ٣٤٥ كسى كه فضيلتهاى او كم باشد، وسيله‏هاى او ناتوان خواهد بود.

٧٨٧٧ ١٩- من افضل الفضائل اصطناع الصّنائع و بثّ المعروف. ٦ ٢٩ از برترين فضيلتها احسان كردن و گسترش دادن كارهاى نيك است.

باب الفطنة (زيركى)

٧٨٧٨ ١- الفطنة هداية. ١ ٤٣ زيركى سبب هدايت و راه يابى است.

٧٨٧٩ ٢- الفهم بالفطنة، الفطنة بالبصيرة. ١ ١٩ فهميدن به زيركى است، و زيركى به بينايى.

٧٨٨٠ ٣- المرء بفطنته لا بصورته. ٢ ١٥٥ شخصيت انسان به زيركى او است نه به صورت او.

٧٨٨١ ٤- ضادّوا الغباوة بالفطنة. ٤ ٢٣٣ كودنى را با زيركى برطرف كنيد.

٧٨٨٢ ٥- من تبصّر فى الفطنة ثبت له الحكمة و عرف العبرة. ٥ ٣٨١ هر كه در زيركى بينا گردد، فرزانگى و حكمت براى او پا برجا گردد و پند و عبرت را بشناسد.

باب الافعال (كارها و كردارها)

٧٨٨٣ ١- انّكم الى مكارم الافعال احوج منكم الى بلاغة الاقوال. ٣ ٦٥ به راستى كه شما به كردارهاى نيكو نيازمندتريد تا به سخنان زيبا و رسا.

٧٨٨٤ ٢- بحسن الافعال يحسن الثّناء.

٣ ٢١٣ با كردارهاى نيكو است ستايش و ثناى‏

نيكو (يعنى معيار در عمل، نيكويى آن است، نه زيادى و بسيارى آن).

٧٨٨٥ ٣- تبادروا الى محامد الافعال و فضائل الخلال، و تنافسوا فى صدق الاقوال و بذل الاموال. ٣ ٣١٢ به كارهاى پسنديده، و فضائل اخلاقى مبادرت و شتاب كنيد، و در راستى گفتار و بذل اموال رقابت كنيد.

٧٨٨٦ ٤- حسن الافعال مصداق حسن الاقوال. ٣ ٤٠٦ نيكويى كارها نمونه و مصداق نيكويى گفتارها است (يعنى گفتار نيكو مصداق و نمونه‏اش كردار نيكو است).

٧٨٨٧ ٥- دليل اصل المرء فعله. ٤ ٨ نشانه اصالت و ريشه‏دار بودن آدمى، عمل و كردار او است.

٧٨٨٨ ٦- زيادة الفعل على القول احسن فضيلة، و نقص الفعل عن القول اقبح رذيلة. ٤ ١٠٧ فزونى كردار بر گفتار، بهترين فضيلت و برترى است و نقصان كردار از گفتار، زشت‏ترين پستى‏ها است.

٧٨٨٩ ٧- شرّ الافعال ما جلب الآثام.

٤ ١٦٣ بدترين كارها آن است كه سبب جلب گناهان شود.

٧٨٩٠ ٨- شرّ الافعال ما هدم الصّنيعة.

٤ ١٦٣ بدترين كارها آن است كه كار نيك را ويران كند.

٧٨٩١ ٩- صواب الفعل يزيّن الرّجل.

٤ ١٩٩ درستى كردار مرد را بيارايد.

٧٨٩٢ ١٠- كيفيّة الفعل تدلّ على كمّيّة العقل فاحسن له الاختيار و اكثر عليه الاستظهار. ٤ ٦٢٦ كيفيّت و چگونگى كار دلالت دارد بر اندازه و مقدار عقل، پس كار نيكو را انتخاب كن، و احتياط و پشت گرمى خود را در كار بسيار كن.

٧٨٩٣ ١١- لن يجدي القول حتّى يتّصل‏

بالفعل. ٥ ٦٣ گفتار سود ندهد تا وقتى كه به كردار بپيوندد.

٧٨٩٤ ١٢- من فعل ما شاء لقى ما ساء.

٥ ٢١٧ كسى كه هر چه خواهد بكند، ديدار كند آنچه را نخواهد و ناراحتش كند.

٧٨٩٥ ١٣- من احسن افعاله اعرب عن وفور عقله. ٥ ٢٩١ كسى كه كارهايش را نيكو انجام دهد، پرده از وفور عقل خويش بردارد.

٧٨٩٦ ١٤- ما اصدق الانسان على نفسه و اىّ دليل عليه كفعله. ٦ ٩٣ چه راستگو است انسان در گواهى بر نفس خود، و چه دليلى است بر او همانند كار او (يعنى با كار خود بهترين گواه را بر شخصيّت خويش آورده است).

٧٨٩٧ ١٥- ما اصدق المرء على نفسه و اىّ شاهد عليه كفعله، و لا يعرف الرّجل الّا بعلمه كما لا يعرف الغريب من الشّجر الّا عند حضور الثّمر فتدلّ الاثمار على اصولها و يعرف لكلّ ذى فضل فضله، كذلك يشرف الكريم بآدابه و يفتضح اللّئيم برذائله. ٦ ١١٠ چه راستگو است آدمى بر نفس خود، و چه گواهى بر او همانند كار او است، و شناخته نشود مرد مگر به علم و دانش او چنانچه شناخته نشود درخت غريبه و ناآشنا مگر هنگام حاضر شدن ميوه، و آن گاه است كه راهنمايى كند ميوه بر اصل آن، و شناخته شود برترى آنكه برترى دارد، و به همين گونه شخص كريم و بزرگوار، شريف و بلند مرتبه گردد به وسيله ادب خود، و رسوا شود انسان پست، به رذائل و صفات نكوهيده‏اش.

٧٨٩٨ ١٦- يستدلّ على خير كلّ امرء و شرّه و طهارة اصله و خبثه، بما يظهر من افعاله. ٦ ٤٥٢ دليل و نشانه بر كار خير و شرّ هر انسانى، و پاكى و ناپاكى ريشه‏اش آورده شود آشكار شود از كارهايش.