ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56760
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56760 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الفقر (نيازمندى، ندارى)

٧٨٩٩ ١- الفقر ينسى. ١ ١٥ فقر و ندارى فراموشى آورد (چون‏ شخص فقير فكرش پيوسته متوجه مشكلات زندگى است).

٧٩٠٠ ٢- العسر لؤم. ١ ٣١ پريشانى و سختى سرزنش و ملامت آورد.

٧٩٠١ ٣- الفقر زينة الايمان. ١ ٦٧ فقر و ندارى زيور ايمان است (در صورتى كه شخص فقير تحمل و صبر داشته باشد).

٧٩٠٢ ٤- القبر خير من الفقر. ١ ١٠٦ گور بهتر از فقر است (يعنى فقرى كه صبر با آن نباشد و موجب بدبختى دنيا و آخرت گردد).

٧٩٠٣ ٥- العسر يفسد الاخلاق. ١ ٢٠٢ سختى و فشار زندگى اخلاق را فاسد كند.

٧٩٠٤ ٦- اظهار التّباؤس يجلب الفقر.

١ ٢٩٨ اظهار فقر و پريشانى سبب جلب فقر مى‏گردد.

٧٩٠٥ ٧- اخفاء الفاقة و الامراض من المروّة. ١ ٢٩٩ پنهان كردن پريشانى و بيماريها از مردانگى است.

٧٩٠٦ ٨- الفقر مع الدّين الموت الاحمر.

١ ٣٤٥ ندارى كه توأم با قرض شود مرگ سرخ است.

٧٩٠٧ ٩- الفقر مع الدّين الشّقاء الاكبر.

١ ٣٤٥ فقر و ندارى كه با قرض توأم باشد بزرگترين شقاوت و بدبختى است.

٧٩٠٨ ١٠- الفقر يخرس الفطن عن حجّته.

١ ٣٦٢ فقر و پريشانى آدم زيرك را از بيان حجّت و دليل خود گنگ و لال گرداند.

٧٩٠٩ ١١- الفقير فى الوطن ممتهن.

١ ٣٧٣ آدم فقير در وطن خوار است.

٧٩١٠ ١٢- الفقر فى الوطن غربة. ١ ٣٧٤ فقر و ندارى در وطن نيز غربت است.

٧٩١١ ١٣- المقلّ غريب فى بلدته.

انسان مستمند در شهر خود هم غريب است.

٧٩١٢ ١٤- الفقر الفادح أجمل من الغنى الفاضح. ١ ٣٩٦ فقر سخت از توانگرى رسوا كننده زيباتر است.

٧٩١٣ ١٥- الفقر و الغنى بعد العرض على اللّه سبحانه. ١ ٣٩٨ پريشانى و توانگرى واقعى پس از آن است كه بر خداى سبحان عرضه شود.

٧٩١٤ ١٦- العسر يشين الاخلاق و يوحش الرّفاق. ٢ ٩ تنگى و فشار زندگى خوى و خصلتها را زشت گرداند و رفيقان را به وحشت اندازد.

٧٩١٥ ١٧- الفقير الرّاضى ناج من حبائل ابليس و الغنىّ واقع فى حبائله. ٢ ٨٣ فقيرى كه راضى باشد (به وضع خود) از دامهاى شيطان رها شده ولى توانگر در دام شيطان افتاده.

٧٩١٦ ١٨- الصّبر على الفقر مع العزّ اجمل من الغنى مع الذّلّ. ٢ ١١٣ صبر و شكيبايى بر فقر و ندارى با عزّت، از توانگرى با خوارى و ذلّت زيباتر است.

٧٩١٧ ١٩- الفقر صلاح المؤمن و مريحه من حسد الجيران و تملّق الاخوان و تسلّط السّلطان. ٢ ١٢٨ فقر و ندارى صلاح حال مؤمن است و او را از حسد همسايگان، و تملق و چاپلوسى برادران، و تسلّط پادشاه آسوده سازد.

٧٩١٨ ٢٠- امقت العباد الى اللّه الفقير المزهوّ، و الشّيخ الزّان و العالم الفاجر.

٢ ٤٣١ مبغوض‏ترين بندگان در پيشگاه خداوند فقير متكبّر، و پير زناكار، و عالم گنهكار است.

٧٩١٩ ٢١- انّ الفقر مذلّة للنّفس مدهشة للعقل جالب للهموم. ٢ ٤٩٨ به راستى كه فقر و ندارى وسيله خوارى جان و سرگردانى عقل و جلب اندوهها است.

٧٩٢٠ ٢٢- آفة الجود الفقر. ٣ ١٠٨ آفت جود و بخشش فقر و ندارى است.

٧٩٢١ ٢٣- ثلاث هنّ المحرقات الموبقات: فقر بعد غنىّ، و ذلّ بعد عزّ و فقد الاحبّة. ٣ ٣٤٤ سه چيز است كه آنها سوزنده و هلاك كننده است: فقر و ندارى بعد از توانگرى، و خوارى پس از عزّت، و از دست دادن دوستان.

٧٩٢٢ ٢٤- درهم الفقير ازكى عند اللّه من دينار الغنىّ. ٤ ١٣ درهم فقير، پاكيزه‏تر (يا فزاينده‏تر) است در پيشگاه خداوند از دينار ثروتمند. ٧٩٢٣ ٢٥- ربّ فقير اعزّ من أسد. ٤ ٥٩ بسا فقيرى كه قدرتمندتر است از شير.

٧٩٢٤ ٢٦- داووا الجور بالعدل و داووا الفقر بالصّدقة و البذل. ٤ ٢٤ مداوا كنيد جور و ستم را به عدالت، و مداوا كنيد فقر و ندارى را به صدقه و بخشش.

٧٩٢٥ ٢٧- ربّ فقير اغنى من كلّ غنىّ.

٤ ٧٠ بسا فقيرى كه از هر توانگرى بى‏نيازتر است.

٧٩٢٦ ٢٨- ربّ فقر عاد بالغنى الباقى.

٤ ٧٠ بسا فقر و ندارى كه به بى‏نيازى ماندنى و پايدار بازگردد (مانند فقرى كه ملازم با صبر و ايمان باشد).

٧٩٢٧ ٢٩- شرّ الفقر فقر النّفس. ٤ ١٧٢ بدترين فقرها فقر نفس است.

٧٩٢٨ ٣٠- ضرورة الفقر تبعث على فظيع الامر. ٤ ٢٢٦ ضرورت و ناچارى فقر و ندارى آدمى را بر كار زشت و رسوا وامى‏دارد.

٧٩٢٩ ٣١- ضرر الفقر احمد من اشر الغنى.

٤ ٢٢٩ زيان فقر و ندارى ستوده‏تر از سرمستى ثروت است.

٧٩٣٠ ٣٢- غنى الفقير قناعته. ٤ ٣٧٨

بى‏نيازى فقير قناعت او است.

٧٩٣١ ٣٣- فقر النّفس شرّ الفقر. ٤ ٤١٥ فقر نفس بدترين فقر است.

٧٩٣٢ ٣٤- كم من فقير يفتقر اليه. ٤ ٥٤٧ بسا فقيرى كه ديگران بدو نيازمند هستند.

٧٩٣٣ ٣٥- كم من فقير غنىّ و غنىّ مفتقر.

٤ ٥٥٣ چه بسا فقيرى كه توانگر است، و چه بسا توانگرى كه فقير است.

٧٩٣٤ ٣٦- كم من منقوص رابح و مزيد خاسر. ٤ ٥٥٣ چه بسا كسى كه (مال و ثروت) به او كم داده شده ولى سود كننده است، و زياد داده شده‏اى كه زيانكار است.

٧٩٣٥ ٣٧- ليس فى الغربة عار، انّما العار فى الوطن الافتقار. ٥ ٨٧ در غريبى ننگ و عارى نيست بلكه عار و ننگ ندارى در وطن است.

٧٩٣٦ ٣٨- من تفاقر افتقر. ٥ ١٣٨ كسى كه به دروغ خود را به فقر و ندارى زند، فقير گردد.

٧٩٣٧ ٣٩- من اظهر فقره اذلّ قدره. ٥ ٣٢٠ كسى كه فقر خود را آشكار كند قدر و منزلت خويش را خوار گردانده.

٧٩٣٨ ٤٠- من احبّ السّلامة فليؤثر الفقر و من احبّ الرّاحة فليؤثر الزّهد فى الدّنيا. ٥ ٤٠٥ كسى كه سلامت را دوست دارد بايد فقر و ندارى را اختيار كند، و كسى كه راحتى و آسودگى خواهد، بايد زهد و بى‏رغبتى دنيا را اختيار كند.

٧٩٣٩ ٤١- من الحّ عليه الفقر فليكثر من قول لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم. ٥ ٤٣٣ كسى كه فقر و ندارى بر او فشار آورد، بسيار بگويد «لا حول و لا قوّة الّا باللّه العلىّ العظيم»- يعنى جنبش و نيرويى نيست جز به خداى والاى بزرگ-

٧٩٤٠ ٤٢- من الواجب على الفقير أن لا يبذل من غير اضطرار سؤاله. ٦ ٣٠ از امورى كه بر فقير لازم است آنكه تا ناچار نشود سؤال و درخواست خود را بذل نكند (و از هر كسى درخواست نكند).

٧٩٤١ ٤٣- ملوك الدّنيا و الاخرة الفقراء الرّاضون. ٦ ١٣٤ پادشاهان دنيا و آخرت فقيرانى هستند كه به وضع خود راضى و خوشحال باشند. ٧٩٤٢ ٤٤- هل تنظر الّا فقيرا يكابد فقرا او غنيّا بدّل نعم اللّه كفرا، او بخيلا اتّخذ البخل بحقّ اللّه وفرا، او متمرّدا كأنّ باذنيه عن سماع الحكمة وقرا.

٦ ٢٠٦ آيا مى‏نگرى جز نيازمندى كه رنج فقر را مى‏كشد، يا توانگرى را كه نعمتهاى خدا را به كفران و ناسپاسى تبديل كرده يا بخيلى را كه بخل كردن به حق خداى تعالى را غنيمت دانسته يا سركشى را كه گويا گوشهاى او را از شنيدن حكمت و فرزانگى سنگينى يا كرى فرا گرفته است

باب الفقه (فهم)

٧٩٤٣ ١- آفة الفقهاء عدم الصّيانة. ٣ ١١١ آفت فقيهان (و آنها كه احكام خدا را از روى اجتهاد مى‏دانند) نداشتن صيانت و نگهدارى خود از گناهان است.

٧٩٤٤ ٢- اذا فقهت فتفقّه فى دين اللّه.

٣ ١٤١ هر گاه درك و فهم كردى، در دين خدا فهم خود را به كار گير.

٧٩٤٥ ٣- اذا اراد اللّه بعبد خيرا فقّهه فى الدّين و ألهمه اليقين. ٣ ١٧٤ هرگاه خداوند در باره بنده‏اى اراده خير و خوبى فرمايد او را فقيه در دين كند و يقين را به او الهام فرمايد.

٧٩٤٦ ٤- من تفقّه فى الدّين كثر. ٥ ١٩٨ هر كس در دين دانا و فهيم شود شخصيت او بسيار گردد.

باب الفكر (انديشه)

٧٩٤٧ ١- الفكر يهدى. ١ ١٥ فكر و انديشه راهنمايى كند.

٧٩٤٨ ٢- الفكر عبادة. ١ ١٨ فكر كردن (در باره مخلوقات خدا و يا در انجام كار خير) عبادت است.

٧٩٤٩ ٣- الفكر رشد. ١ ٣١ انديشه و فكر در كارها موجب رشد است.

٧٩٥٠ ٤- الفكر ينير اللّبّ. ١ ١٠٠ فكر و انديشه خرد و عقل را نورانى كند.

٧٩٥١ ٥- الفكر يهدى الى الرّشاد. ١ ١٧٢ فكر و انديشه به سوى راه درست راهنمايى كند.

٧٩٥٢ ٦- الفكر نزهة المتّقين. ١ ١٧٥ فكر و انديشه گردشگاه پرهيزكاران است.

٧٩٥٣ ٧- الفكر يفيد الحكمة. ١ ٢٢١ فكر، حكمت را براى انسان به ارمغان آورد.

٧٩٥٤ ٨- الفكر مرآة صافية. ١ ٢٣١ فكر آيينه‏اى شفاف است.

٧٩٥٥ ٩- الفكر جلاء العقول. ١ ٢٣٢ فكر جلا دهنده عقلهاست.

٧٩٥٦ ١٠- التّفكّر فى آلاء اللّه نعم العبادة.

١ ٢٩٩ تفكر و انديشه كردن در نعمتهاى خداوند خوب عبادتى است.

٧٩٥٧ ١١- الصّواب من فروع الرّويّة.

١ ٣١١ كار درست انجام دادن از شاخه‏هاى تفكر و انديشيدن است.

٧٩٥٨ ١٢- الفكر فى غير الحكمة هوس.

١ ٣٣٧ فكر كردن در غير حكمت، هوس و بيهوده است.

٧٩٥٩ ١٣- الصّمت بغير تفكّر خرس.

خموشى بدون فكر كردن لال بودن است (يعنى خموشى كه ممدوح و پسنديده است اين خموشى است نه اين كه فقط زبان خود ببندد و سخن نگويد).

٧٩٦٠ ١٤- التّروىّ فى القول يؤمن الزّلل.

١ ٣٤٦ تأمل و تفكّر در گفتار آدمى را از لغزش ايمن دارد.

٧٩٦١ ١٥- المؤمن مغموم بفكرته، ضنين بخلّته. ١ ٣٦١ مؤمن به فكر و انديشه خود اندوهگين است، و در دوستى خود بخيل است (يعنى با هر كس طرح رفاقت و دوستى نريزد).

٧٩٦٢ ١٦- الفكر فى الخير يدعو الى العمل به. ١ ٣٦٦ فكر كردن و انديشه نمودن در كار خير انسان را به عمل كردن به آن مى‏خواند.

٧٩٦٣ ١٧- الفكر فى العواقب ينجى من المعاطب. ١ ٣٨٠ فكر و انديشه كردن در عواقب و سرانجام كارها انسان را از نابودى و هلاكت نجات مى‏دهد.

٧٩٦٤ ١٨- الفكر فى العواقب يؤمن مكروه النّوائب. ٢ ٥ فكر و انديشه كردن در عواقب كارها از حوادث ناگوار ايمن مى‏دارد.

٧٩٦٥ ١٩- الفكر احدى الهدايتين. ٢ ١٤ فكر و انديشه يكى از دو هدايت و راهنمايى است.

٧٩٦٦ ٢٠- التّفكّر فى ملكوت السّماوات و الارض عبادة المخلصين. ٢ ٤٩ تفكر و انديشه كردن در ملكوت آسمانها و زمين (عجائب خلقت و عظمت خداى سبحان) عبادت مخلصان است.

٧٩٦٧ ٢١- الفكر فى الامر قبل ملابسته يؤمن الزّلل. ٢ ٦٩ انديشه كردن و فكر در كار، پيش از دست زدن بدن، از لغزش ايمن سازد.

٧٩٦٨ ٢٢- الفكر يوجب الاعتبار و يؤمن العثار و يثمر الاستظهار. ٢ ١٤٣ فكر و انديشه كردن در كار موجب اعتبار آن گردد، و از لغزش ايمنى دهد، و پشت گرمى به بار آورد.

٧٩٦٩ ٢٣- افكر تفق. ٢ ١٦٩ فكر كن تا هوشمند شوى.

٧٩٧٠ ٢٤- افكر تستبصر. ٢ ١٧١ فكر و انديشه كن تا بينا گردى.

٧٩٧١ ٢٥- افضل العبادة الفكر. ٢ ٣٨١ برترين عبادتها فكر كردن است.

٧٩٧٢ ٢٦- اصل العقل الفكر و ثمرته السّلامة. ٢ ٤١٧ ريشه عقل و خرد فكر كردن است و ثمره و ميوه آن نيز سلامت است.

٧٩٧٣ ٢٧- اصل السّلامة من الزّلل الفكر قبل الفعل و الرّويّة قبل الكلام. ٢ ٤١٨ اساس و اصل سالم ماندن از لغزش، فكر كردن پيش از انجام كار، و تأمل كردن پيش از سخن گفتن و گفتار است.

٧٩٧٤ ٢٨- اذا امضيت امرا فامضه بعد الرّويّة و مراجعة المشورة، و لا تؤخّر عمل يوم الى غد، و امض لكلّ يوم عمله. ٣ ١٥٩ هرگاه خواستى كارى انجام دهى پس از تأمل و انديشه و مراجعه كردن به مشورت انجام ده، و كار امروز را به فردا مينداز، و هر روز كار همان روز را انجام بده.

٧٩٧٥ ٢٩- اذا قدّمت الفكر فى جميع افعالك حسنت عواقبك فى كلّ امر.

٣ ١٦٢ هرگاه فكر را در همه كارهاى خود جلو اندازى، سر انجامهاى تو در هر كارى نيكو گردد.

٧٩٧٦ ٣٠- اذا ارتأيت فافعل. ٣ ١١٨ هنگامى كه فكر و انديشه كردى آن گاه كار را انجام ده.

٧٩٧٧ ٣١- بالفكر تصلح الرّويّة. ٣ ٢٠٦ با فكر است كه انديشه اصلاح گردد.

٧٩٧٨ ٣٢- بتكرّر الفكر ينجاب الشّكّ.

٣ ٢٢٠ با فكر كردن پى در پى ترديد و شك بر طرف گردد.

٧٩٧٩ ٣٣- بالفكر تنجلي غياهب الامور. ٣ ٢٣٤ تاريكى كارها به وسيله فكر برطرف گردد.

٧٩٨٠ ٣٤- بتكرار الفكر تسلم العواقب.

٣ ٢٣٩ با فكر كردن پى در پى سرانجام كارها به سلامت بيانجامد.

٧٩٨١ ٣٥- تمييز الباقى من الفانى من اشرف النّظر. ٣ ٢٨٤ تميز دادن جهان پايدار و باقى، از دنياى فانى، از شريف‏ترين نظر و انديشه است. ٧٩٨٢ ٣٦- تفكّر قبل ان تعزم و شاور قبل ان تقدم و تدبّر قبل ان تهجم. ٣ ٣٠٥ پيش از آنكه تصميم بگيرى انديشه كن، پيش از آنكه اقدام كنى مشاوره و رايزنى كن، و پيش از آنكه ناگهان وارد كارى شوى تدبّر كن.

٧٩٨٣ ٣٧- تفكّرك يفيدك الاستبصار و يكسبك الاعتبار. ٣ ٣١٦ انديشيدن تو بينش به تو دهد، و عبرت گرفتن را براى تو به ارمغان آورد.

٧٩٨٤ ٣٨- ثمرة الفكر السّلامة. ٣ ٣٢٣ ميوه فكر سلامت است.

٧٩٨٥ ٣٩- خوض النّاس فى الشّى‏ء مقدّمة الكائن. ٣ ٤٥١ فرو رفتن مردم و به فكر افتادن آنها در چيزى، مقدمه وقوع و انجام آن است.

٧٩٨٦ ٤٠- دوام الفكر و الحذر يؤمن الزّلل و ينجى من الغير. ٤ ٢٢ ادامه دادن فكر و احتياط كار، از لغزش ايمن سازد، و از دگرگونى و تغيير نعمت نجات دهد.

٧٩٨٧ ٤١- رأس الاستبصار الفكرة. ٤ ٤٨ اساس بينايى فكر كردن و تأمّل است.

٧٩٨٨ ٤٢- روّ قبل الفعل كى لا تعاب بما تفعل. ٤ ١٠٢ پيش از كار بينديش تا در كارى كه مى‏كنى نكوهش نشوى.

٧٩٨٩ ٤٣- صواب الرّأى باجالة الافكار.

٤ ٢٠١ درستى رأى به جولان دادن فكرها و انديشه‏ها است (يعنى با رايزنى ومشاوره).

٧٩٩٠ ٤٤- صيام القلب عن الفكر فى الآثام افضل من صيام البطن عن الطّعام. ٤ ٢١٤ روزه گرفتن دل از انديشه كردن در گناهان، از روزه گرفتن شكم از غذا برتر است. ٧٩٩١ ٤٥- طوبى لمن شغل قلبه بالفكر و لسانه بالذّكر. ٤ ٢٣٩ خوشا به حال كسى كه دلش به انديشه و فكر سرگرم است و زبانش به ذكر مشغول است.

٧٩٩٢ ٤٦- طول الفكر يحمد العواقب و يستدرك فساد الامور. ٤ ٢٥٢ فكر طولانى سرانجام كارها را ستوده گرداند، و فساد كارها را جبران نمايد.

٧٩٩٣ ٤٧- طول التّفكير يصلح عواقب التّدبير. ٤ ٢٥٩ انديشيدن طولانى كرانه‏هاى تدبير را اصلاح كند.

٧٩٩٤ ٤٨- طول التّفكير يعدل رأى المشير. ٤ ٢٥٩ انديشيدن طولانى برابرى كند با رأى طرف مشورت (و همچون رأى او است). ٧٩٩٥ ٤٩- عليك بالفكر فانّه رشد من الضّلال و مصلح الاعمال. ٤ ٢٩٤ بر تو باد به فكر و انديشه كه به راستى فكر و انديشه راه يابى است از گمراهى، و اصلاح كننده كارها است.

٧٩٩٦ ٥٠- فكر العاقل هداية. ٤ ٤١٢ فكر عاقل، راهنمايى است (ارزشمند).

٧٩٩٧ ٥١- فكر ساعة قصيرة خير من عبادة طويلة. ٤ ٤١٤ فكر و انديشه ساعتى كوتاه، بهتر است از عبادتى طولانى.

٧٩٩٨ ٥٢- فكرك يهديك الى الرّشاد

و يحدوك الى اصلاح المعاد. ٤ ٤١٥ فكر تو راهنمايى‏ات كند به راه راست، و براند تو را به سوى اصلاح معاد.

٧٩٩٩ ٥٣- فكر المرء مرآة تريه حسن عمله من قبحه. ٤ ٤١٥ فكر آدمى آيينه‏اى است كه نيكى عمل او را از زشتى آن به وى بنماياند.

٨٠٠٠ ٥٤- فضل فكر و تفهّم انجع من فضل تكرار و دراسة. ٤ ٤٢٣ زياد فكر كردن و فهميدن از زياد تكرار كردن و درس خواندن سودمندتر است.

٨٠٠١ ٥٥- فكرك فى المعصية يحدوك على الوقوع فيها. ٤ ٤٢٤ فكر و انديشه تو در باره گناه و نافرمانى تو را به افتادن در آن مى‏كشاند.

٨٠٠٢ ٥٦- فكرك فى الطّاعة يدعوك الى العمل بها. ٤ ٤٢٤ فكر تو در اطاعت و فرمانبردارى خدا تو را به عمل كردن بدان مى‏خواند.

٨٠٠٣ ٥٧- فكّر ثمّ تكلّم، تسلم من الزّلل ٤ ٤٢٤ بينديش، آن گاه سخن گوى تا از لغزش ايمن شوى.

٨٠٠٤ ٥٨- فتفكّروا ايّها النّاس و تبصّروا و اعتبروا و اتّعظوا و تزوّدوا للآخرة تسعدوا. ٤ ٤٣٢ اى مردم بينديشيد و بنگريد، و پند و عبرت گيريد، و براى آخرت خويش توشه برگيريد تا نيكبخت شويد.

٨٠٠٥ ٥٩- قدّر ثمّ اقطع، و فكّر ثمّ انطق و تبيّن ثمّ اعمل. ٤ ٥٠٦ اندازه‏گير آن گاه جدا كن، و بينديش آن گاه سخن گوى، و نيك بدان آن گاه عمل كن.

٨٠٠٦ ٦٠- كلّ يوم يفيدك عبرا ان اصحبته فكرا. ٤ ٥٤٠ هر روزى به تو عبرتى را مى‏بخشد، اگر انديشه و فكرى را همراه آن گردانى.

٨٠٠٧ ٦١- كفى بالفكر رشدا. ٤ ٥٧١ براى رشد و به راه راست رفتن، فكر و انديشه كافى است.

٨٠٠٨ ٦٢- من طال فكره حسن نظره.

٥ ١٥٥

كسى كه فكرش طولانى باشد، بينش او نيكو گردد.

٨٠٠٩ ٦٣- من استقبل الامور ابصر.

٥ ١٦٦ كسى كه (با فكر و انديشه) به استقبال كارها برود بينا شود.

٨٠١٠ ٦٤- من استدبر الامور تحيّر.

٥ ١٦٦ كسى كه دنبال كارها برود (و پس از انجام آن به فكر آن افتد) سرگردان شود.

٨٠١١ ٦٥- من كثرت فكرته حسنت عاقبته. ٥ ٢١٤ كسى كه انديشه‏اش بسيار باشد، سرانجامش نيكو شود.

٨٠١٢ ٦٦- من فكّر قبل العمل كثر صوابه. ٥ ٢٧٦ كسى كه قبل از انجام كار انديشه كند، كارهاى درست او بسيار باشد.

٨٠١٣ ٦٧- من طالت فكرته حسنت بصيرته. ٥ ٢٧٢ كسى كه فكر و انديشه‏اش طولانى باشد، بينائيش نيكو شود.

٨٠١٤ ٦٨- من ضعفت فكرته قويت عزّته. ٥ ٢٨٠ كسى كه انديشه‏اش ضعيف باشد، فريب خوردنش قوى خواهد بود.

٨٠١٥ ٦٩- من اعمل فكره اصاب جوابه.

٥ ٢٧٦ كسى كه فكر خود را به كار اندازد پاسخش درست باشد.

٨٠١٦ ٧٠- من تفكّر فى آلاء اللّه وفّق.

٥ ٣٠٨ كسى كه در نعمتهاى خداوند تفكّر كند، توفيق يابد.

٨٠١٧ ٧١- من فكّر ابصر العواقب. ٥ ٣٢٤ كسى كه بينديشد نسبت به سرانجامهاى كار بينا گردد.

٨٠١٨ ٧٢- من أسهر عين فكرته بلغ كنه همّته. ٥ ٣٦٨ كسى كه ديده فكر و انديشه خود را بيدار نگه دارد به نهايت همّت و مقصود خودبرسد.

٨٠١٩ ٧٣- من اكثر الفكر فيما تعلّم اتقن علمه و فهم ما لم يكن يفهم. ٥ ٣٩٧ كسى كه فكر خود را در آنچه بياموزد بسيار كند، علم خود را محكم كرده و آنچه را نمى‏توانسته بفهمد، آن را بفهمد.

٨٠٢٠ ٧٤- من تفكّر فى عظمة اللّه ابلس.

٥ ٤٦٦ كسى كه در عظمت خدا تفكّر كند، سرگردان شود.

٨٠٢١ ٧٥- من كانت له فكرة فله فى كلّ شي‏ء عبرة. ٥ ٤٧٣ كسى را كه در كارها انديشه‏اى باشد، او را در هر چيزى اندرز و عبرتى است.

٨٠٢٢ ٧٦- ما ذلّ من احسن الفكر. ٦ ٥١ خوار نگردد كسى كه نيكو فكر كند.

٨٠٢٣ ٧٧- لا تخل نفسك من فكرة تزيدك حكمة و عبرة تفيدك عصمة.

٦ ٢٩٥ خالى مگذار، نفس خويش را از انديشه و فكرى كه تو را حكمت و اندرزى بياموزد، و عبرتى كه تو را عصمت و خويشتن‏دارى ببخشايد.

٨٠٢٤ ٧٨- لا عبادة كالتّفكير. ٦ ٣٤٨ عبادتى همچون انديشه كردن نيست.

٨٠٢٥ ٧٩- لا رشد كالفكر. ٦ ٣٥٠ (رسيدن به درستى و) رشدى همچون فكر و انديشه نيست.

٨٠٢٦ ٨٠- لا بصيرة لمن لا فكر له. ٦ ٤٠١ كسى كه فكر و انديشه ندارد بينايى ندارد.

٨٠٢٧ ٨١- روّ قبل الفعل كي لا تعاب بما تفعل. ٤ ١٠٢ پيش از انجام كار، خوب انديشه كن تا بدانچه انجام مى‏دهى، نكوهش نشوى.

٨٠٢٨ ٨٢- رويّة المتأنّى افضل من بديهة العجل. ٤ ١٠٢ تفكر و تدبّر آن كس كه با تأنّى و حوصله كار مى‏كند (اگر چه طول كشد) برتر است از زود انجام دادن كار با شتاب.

باب الفلاح (رستگارى)

٨٠٢٩ ١- المفلح من نهض بجناح او

استسلم فاستراح. ٢ ٩٣ رستگار و پيروز كسى است كه با داشتن نيرو به پا خيزد، و يا (بخاطر نداشتن نيرو) كناره گيرد و خود و مردم را راحت و آسوده كند.

٨٠٣٠ ٢- اطع العلم و اعص الجهل تفلح.

٢ ١٨٣ از علم و دانش پيروى كن، و از جهل و نادانى نافرمانى كن تا رستگار شوى.

٨٠٣١ ٣- لا يفلح من يسرّه ما يضرّه. ٦ ٣٨٨ رستگار نشود، كسى كه شادمانش كند آنچه زيانش رساند (مانند گناه).

باب الفوت

٨٠٣٢ ١- الفوت غصص. ١ ٤٩ از دست دادن فرصت غصه‏ها به دنبال دارد.

٨٠٣٣ ٢- الفوت حسرات محرقات. ١ ٢٢٠ از دست دادن فرصت، حسرتهايى سوزنده دارد.

٨٠٣٤ ٣- الفائت لا يعود. ١ ٢٥٥ چيزى كه از دست رفته باز نگردد.

٨٠٣٥ ٤- الاشتغال بالفائت يضيّع الوقت. ١ ٣١٥ سرگرم شدن به چيز از دست رفتنى (مانند دنيا) وقت را ضايع كند.

٨٠٣٦ ٥- ثمرة الفوت ندامة. ٣ ٣٢٥ ميوه فوت شدن و از دست رفتن فرصت، پشيمانى است.

٨٠٣٧ ٦- فى الفوت حسرة و ملامة.

٤ ٣٩٥ در فوت شدن حسرت و پشيمانى است.

٨٠٣٨ ٧- فى كلّ وقت فوت. ٤ ٣٩٦ هر وقتى را فوت شدنى است (و هر وقتى فوت شود و از دست برود).

٨٠٣٩ ٨- لكلّ شي‏ء فوت. ٥ ١٤ هر چيزى را فوتى است (كه نبايد بيهوده از دست داد).

٨٠٤٠ ٩- مع الفوت تكون الحسرة.

٦ ١٢٢ به همراه فوت و از دست دادن، حسرت است.

٨٠٤١ ١٠- لا تأس على ما فات. ٦ ٢٦١ بر چيز از دست رفته افسوس مخور.

٨٠٤٢ ١١- لا حسرة كالفوت. ٦ ٣٥١ حسرتى همچون از دست رفتن فرصت نيست.

باب التفويض (واگذاردن)

٨٠٤٣ ١- من فوّض امره الى اللّه سدّده.

٥ ٢٢٠ كسى كه كار خود را به خدا واگذارد، خداوند او را به راه راست وادارد.

باب الفوق (برتر)

٨٠٤٤ ١- ارحم من دونك يرحمك من فوقك، و قس سهوه بسهوك، و معصيته بمعصيتك لربّك، و فقره الى رحمتك بفقرك الى رحمة ربّك. ٢ ٢١٦ رحم كن به زير دست خود تا رحم كند بر تو بالا دست تو، و اشتباه او را به اشتباه خود بسنج، و نافرمانى او را به نافرمانى خودت از پروردگار خويش، و فقر و نيازى كه او به مهر دارد را با فقر و نيازى كه تو به رحمت پروردگارت دارى مقايسه كن.

٨٠٤٥ ٢- اطع من فوقك يطعك من دونك، و اصلح سريرتك يصلح اللّه علانيتك. ٢ ٢٣٧ فرمانبردارى كن از كسى كه برتر از تو است تا فرمانبردارى كند از تو كسى كه زير دست تو است، و درونت را اصلاح كن تا خداوند اصلاح كند برون تو را.

٨٠٤٦ ٣- اذا علوت فلا تفكّر فيمن دونك من الجهّال، و لكن اقتد بمن فوقك من العلماء. ٣ ١٥٨ هرگاه بلند مرتبه گشتى (و مقامى يافتى) انديشه نكن در كسانى كه زير دست تو هستند از نادانان، ولى اقتدا و پيروى كن به آنها كه برتر از تو هستند از دانشمندان.

٨٠٤٧ ٤- عجبت لمن يرجو رحمة من فوقه، كيف لا يرحم من دونه. ٤ ٣٣٧ در شگفتم از كسى كه اميد دارد رحمت و مهر كسى را كه برتر از او است، چگونه رحم نكند به كسى كه زير دست او است.

٨٠٤٨ ٥- من غالب من فوقه قهر. ٥ ٢٢٧ كسى كه در صدد غلبه بر بالاتر از خود برآيد مغلوب گردد.

٨٠٤٩ ٦- من لم يدار من فوقه لم يدرك بغيته. ٥ ٤١٩ كسى كه مدارا نكند با آنها كه برتر از او هستند به آرمان خود نرسد.

٨٠٥٠ ٧- من الحكمة طاعتك لمن فوقك و اجلالك من فى طبقتك و انصافك لمن دونك. ٦ ٤٢ از حكمت و فرزانگى است فرمانبردارى از كسى كه برتر از تو است، و بزرگداشتن كسى كه در مرتبه تو است و انصاف دادن تو از كسى كه زير دست تو است.

٨٠٥١ ٨- من الحكمة ان لا تنازع من فوقك، و لا تستذلّ من دونك، و لا تتعاطى ما ليس فى قدرتك، و لا يخالف لسانك قلبك، و لا قولك فعلك و لا تتكلّم فيما لا تعلم، و لا تترك الامر عند الاقبال، و تطلبه عند الادبار. ٦ ٤٧ از حكمت و فرزانگى است كه ستيز نكنى با كسى كه برتر از تو است، و خوار نگردانى كسى را كه زير دست تو است، و در اختيار نگيرى چيزى را كه در توان و قدرت تو نيست، و زبانت با دلت مخالفت نكند، و نه گفتارت با كردارت، و سخن نگويى در باره آنچه ندانى، و چنان نباشد كه كارى را هنگامى كه رو آورده و اقبال كرده، واگذارى، و هنگامى كه پشت كرده و مى‏رود، آن را طلب كنى و بجويى ٨٠٥٢ ٩- لا يكون العالم عالما حتّى لا يحسد من فوقه، و لا يحتقر من دونه و لا يأخذ على علمه شيئا من حطام الدّنيا. ٦ ٤٣٧ عالم و دانشمند (واقعى) نيست دانشمندى تا وقتى كه حسد نورزد (و رشك نبرد) بر كسى كه برتر از او است، و حقير و كوچك نشمارد كسى را كه پست‏تر از اوست، و در برابر علم و دانش خود چيزى از متاع بى‏ارزش دنيا را نگيرد. (و علم خود را به آنها نفروشد).

باب الفهم (دريافتن)

٨٠٥٣ ١- العلم بالفهم. ١ ١٨ علم و دانش به فهميدن و درك كردن است.

٨٠٥٤ ٢- ليس الوهم كالفهم. ٥ ٧٩ هيچگاه پندار و وهم، همچون فهم و درك‏ نيست.

٨٠٥٥ ٣- من تفهّم فهم. ٥ ١٣٧ كسى كه به دنبال فهم و درك باشد، فهم كند.

٨٠٥٦ ٤- من تفهّم ازداد. ٥ ١٥٢ كسى كه فهم و درك چيزى كرد، زياده بر آن خواهد.

٨٠٥٧ ٥- من عدم الفهم عن اللّه سبحانه لم ينتفع بموعظة واعظ. ٥ ٤٠٤ كسى كه از سوى خداى سبحان به او فهمى داده نشده (و خداوند او را به خود واگذار كرده) به موعظه و اندرز هيچ واعظ و اندرزگويى سود نبرد.

٨٠٥٨ ٧- ما افتقر من ملك فهما. ٦ ٦٠ نيازمند نيست كسى كه مالك فهم و ادراك گرديده است.

٨٠٥٩ ٨- لا يؤتى العلم الّا من سوء فهم السّامع. ٦ ٣٦٧ ضربه و آفتى بر علم و دانش نخورد مگر از طريق بدى فهم شنونده و كج فهمى او.

حرف «القاف»

باب القبح (زشتى)

٨٠٦٠ ١- ايّاك و فعل القبيح فانّه يقبح ذكرك و يكثّر وزرك. ٢ ٢٨٧ زنهار بپرهيز از كار زشت، كه نام و آوازه‏ات را زشت گرداند، و وزر و گناهت را بزرگ كند.

باب القبور (گورها)

٨٠٦١ ١- جاور القبور تعتبر. ٣ ٣٧٧ مجاور گورها شو تا پند و عبرت گيرى.

٨٠٦٢ ٢- نعم الصّهر القبر. ٦ ١٦٢ گور «صهر» خوبى است.

باب الاقبال

٨٠٦٣ ١- المحاسن فى الاقبال هى المساوى فى الادبار. ٢ ٥٨ زيباييها و نيكوييها در هنگام اقبال و رو آوردن بخت، به هنگام ادبار، به بدى‏ها تبديل شود.

٨٠٦٤ ٢- اذا اقبلت الدّنيا على عبد كسته محاسن غيره، و اذا ادبرت عنه سلبته محاسنه. ٣ ١٧١ هنگامى كه دنيا بر بنده‏اى رو كند نيكى‏هاى ديگران را همچون جامه‏اى بر او بپوشاند، و چون به او پشت كند نيكيهاى خود او را نيز از او بگيرد.

٨٠٦٥ ٣- بالاقبال تطرد النّحوس. ٣ ٢١٧ با آمدن اقبال نحوستها دور گردند.

٨٠٦٦ ٤- حسن الاختيار و اصطناع الاحرار و فضل الاستظهار من دلائل الاقبال. ٣ ٣٨٩ انتخاب نيكو (در كارها و در هر چيز) و احسان به انسانهاى آزاده، و پشت گرم كردن بسيار، از نشانه‏هاى اقبال و رو آوردن نيكبختى است.

٨٠٦٧ ٥- شاركوا الّذى قد أقبل عليه الرّزق، فانّه اجدر بالحظّ و اخلق بالغنى. ٤ ١٩٢ شركت كنيد (در تجارت و كسب و كار) با كسى كه روزى به او روى آورده، كه او به بهره سزاوارتر است و به ثروت شايسته‏تر (و همين اقبال دنيا بر او نشانه پر روزى بودن او است).

٨٠٦٨ ٦- قلّما يعود الادبار اقبالا. ٤ ٤٩٥ كم اتفاق مى‏افتد كه ادبار روزگار به اقبال بازگردد.

٨٠٦٩ ٧- لكلّ اقبال ادبار. ٥ ١٥ هر اقبالى را ادبارى است.

٨٠٧٠ ٨- لربّما اقبل المدبر و ادبر المقبل. ٥ ٥٤ بسا باشد كه آنچه پشت كرده رو آورد، و آنچه رو آورده، پشت كند.

٨٠٧١ ٩- من علامات الاقبال اصطناع الرّجال. ٦ ١٧ از نشانه‏هاى اقبال (و رو آوردن سعادت و نيكبختى) احسان به مردان است.

٨٠٧٢ ١٠- لا تتمسّكنّ بمدبر و لا تفارقنّ مقبلا. ٦ ٢٨٥ زنهار چنگ مزن به كسى كه دچار ادبار روزگار گشته، و جدا مشو از كسى كه دنيا به او اقبال نموده.

باب الاقتحام (افتادن در كارى بدون انديشه)

٨٠٧٣ ١- من كابد الامور هلك. ٥ ١٨٨ كسى كه دست به كارهاى سخت و دشوار بزند نابود گردد.

٨٠٧٤ ٢- من اقتحم اللّجج غرق. ٥ ٢٠٠ كسى كه در افتد در ميانه دريا و گردابهاى آن (و مهلكه‏هاى زندگى) غرق شود.

٨٠٧٥ ٣- من كابد الامور عطب. ٥ ٢٠١ كسى كه به كارهاى سخت و دشوار دست زند، هلاك گردد.

٨٠٧٦ ٤- من اقتحم لجج الشّرور لقى المحذور. ٥ ٢٢٤ كسى كه در افتد در گردابهاى بدى‏ها به محذور و ناخوشيها دچار گردد.

القتل فى سبيل اللّه

٨٠٧٧ ١- انّ اكرم الموت القتل و الّذى نفسى بيده لالف ضربة بالسّيف اهون من ميتة على الفراش. ٢ ٥٩٩ به راستى كه گرامى‏ترين مرگ، كشته شدن (در راه خدا) است، و سوگند به خدايى كه جانم به دست او است خوردن هزار شمشير آسان‏تر از مردن در بستر است.

باب القدر و عرفانه (اندازه خويش شناختن)

٨٠٧٨ ١- رحم اللّه امرء عرف قدره و لم يتعدّ طوره. ٤ ٤٢ خدا رحمت كند كسى را كه قدر و اندازه خويش بشناسد و از حدّ خود تجاوز نكند.

٨٠٧٩ ٢- كفى بالمرء جهلا ان يجهل قدره. ٤ ٥٨٠ براى نادانى آدمى همين بس كه قدر خود را نشناسد.

٨٠٨٠ ٣- من جهل قدره عدا طوره.

٥ ١٩٩ كسى كه قدر خود را نداند از حدّ خود تجاوز كند.

٨٠٨١ ٤- من عرف قدره لم يضع بين النّاس. ٥ ٢٣٢ كسى كه قدر خود را بشناسد در ميان مردم ضايع نشود (و ديگران نيز قدر او را بشناسند و حرمتش بدارند).

٨٠٨٢ ٥- من وقف عند قدره اكرمه النّاس. ٥ ٣٣٣ كسى كه در پايگاه قدر خود بايستد (و پا از گليم خود دراز نكند) مردم او را گرامى دارند.

٨٠٨٣ ٦- من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات. ٥ ٣٣٥ كسى كه قدر خويشتن بشناسد خود را به خاطر امورى كه فانى شدنى است خوار نگرداند.

٨٠٨٤ ٧- من اقتصر على قدره كان ابقى له. ٥ ٣٧٦ كسى كه به قدر خود اكتفا كند شخصيت او پاينده‏تر خواهد بود.

٨٠٨٥ ٨- من جهل قدره جهل كلّ قدر.

٥ ٣٨٧ كسى كه قدر خود را نداند، قدر هيچ كس را نداند.

٨٠٨٦ ٩- ما هلك من عرف قدره. ٦ ٦٢ هلاك نشود كسى كه قدر خود بشناسد.

٨٠٨٧ ١٠- نعمّا للعبد أن يعرف قدره و لا يتجاوز حدّه. ٦ ١٨١ چيز نيكويى است از براى بنده كه قدر خود را بشناسد و از حدّ و اندازه خود تجاوز نكند.

٨٠٨٨ ١١- هلك من لم يعرف قدره. ٦ ١٩٤ كسى كه قدر خود را نشناخت هلاك گردد.

٨٠٨٩ ١٢- لا تفعل ما يضع قدرك. ٦ ٢٧٥ مكن كارى كه قدر تو را پست كند.

٨٠٩٠ ١٣- لا جهل اعظم من تعدّى القدر.

٦ ٣٨٣ هيچ نادانى و جهلى بزرگتر از گذشتن از قدر و اندازه نيست.

باب القدرة (توانايى)

٨٠٩١ ١- القدرة تنسى الحفيظة. ١ ٢٣٥ داشتن نيرو و قدرت خويشتن‏دارى را به فراموشى سپارد.

٨٠٩٢ ٢- القدرة تظهر محمود الخصال و مذمومها. ١ ٣٠١ داشتن قدرت، خصلتهاى پسنديده و نكوهيده را آشكار مى‏سازد.

٨٠٩٣ ٣- التّسلّط على الضعيف و المملوك من لزوم القدرة. ٢ ١٥٩ تسلّط يافتن بر ناتوان و برده از لوازم قدرت است.

٨٠٩٤ ٤- اذا كثرت القدرة قلّت الشّهوة.

٣ ١٢٥ قدرت كه (بر چيزى) بسيار شد خواسته (بر آن چيز) كم شود.

٨٠٩٥ ٥- تجاوز مع القدرة و أحسن مع الدّولة تكمل لك السّيادة. ٣ ٢٩٧ با وجود داشتن قدرت (از خطاكار) در گذر، و با داشتن دولت احسان و بخشش كن، تا سيادت و آقايى براى تو كامل گردد.

٨٠٩٦ ٦- من استطال على النّاس بقدرته سلب القدرة. ٥ ٣٢٨ كسى كه سربلندى و سركشى كند بر مردم به خاطر توانايى و قدرتى كه دارد، قدرت و توانايى از او سلب گردد.