باب القول (سخن، گفتار)
٨٣٥٠ ١- الاكثار اضجار. ١ ٥٢ پرگويى ملالآور است.
٨٣٥١ ٢- العىّ حصر. ١ ٥٧ درماندگى در سخن، موجب اندوه است.
٨٣٥٢ ٣- الخرس خير من الكذب. ١ ٧٥ گنگ بودن بهتر از دروغ گفتن است.
٨٣٥٣ ٤- اللّسان ترجمان الجنان. ١ ٦٨ زبان، ترجمان دل و نهان است.
٨٣٥٤ ٥- اللّسان جموح بصاحبه. ١ ١١٤ زبان نسبت به صاحب خود سركشى كند.
٨٣٥٥ ٦- العاقل من عقل لسانه. ١ ١٣٥ عاقل كسى است كه زبانش را در بند كند.
٨٣٥٦ ٧- اللّسان ترجمان العقل. ١ ١٤١ زبان ترجمان عقل و خرد است.
٨٣٥٧ ٨- المرء مخبوء تحت لسانه.
١ ٢٤٠ آدمى در زير زبان خود پنهان است. ٨٣٥٨ ٩- اللّسان سبع ان اطلقته عقر.
١ ٣٢٠ زبان درندهاى است كه اگر رهايش كنى زخم مىزند.
٨٣٥٩ ١٠- الخرس خير من العىّ. ١ ١٣٦ گنگى بهتر از درماندگى در گفتار است.
٨٣٦٠ ١١- الحصر خير من الهذر. ١ ٣٣١
لكنت و گير كردن زبان بهتر از سخن بيهوده و پوچ است.
٨٣٦١ ١٢- الهذر مقرّب من الغير. ١ ٣٣٢ سخن بىمعنى و پوچ انسان را به دگرگونيها و حوادث زيانبار نزديك كند.
٨٣٦٢ ١٣- الحصر يضعف الحجّة. ١ ٣٣٢ گير كردن، زبان حجّت و دليل گوينده را سست كند.
٨٣٦٣ ١٤- الهذر يأتي على المهجة.
١ ٣٣٢ بيهودهگويى و گفتار پوچ به جان زيان رساند.
٨٣٦٤ ١٥- اللّسان ميزان الانسان. ١ ٣٣٩ زبان ميزان و ترازوى (سنجش فكر و عقل) انسان است.
٨٣٦٥ ١٦- التّثبّت فى القول يؤمن العثار و الزّلل. ١ ٣٥٨ تأمّل و ايستادگى در سخن آدمى را از سقوط و لغزش ايمن دارد.
٨٣٦٦ ١٧- الالسن تترجم عمّا تجنّه الضّمائر. ١ ٣٦٢ زبانها ترجمه مىكنند آنچه را درونها پوشانده است.
٨٣٦٧ ١٨- القول بالحقّ خير من العىّ و الصّمت. ١ ٣٨٠ سخن گفتن به حق بهتر از درماندگى در گفتار و سكوت است.
٨٣٦٨ ١٩- آية البلاغة قلب عقول و لسان قائل. ١ ٣٨٦ نشانه بلاغت در گفتار، دلى عاقل و زبانى گويا است.
٨٣٦٩ ٢٠- العاقل لا يتكلّم الّا بحاجته او حجّته. ٢ ٣٥ شخص عاقل سخن نگويد مگر از روى حاجت و نياز، يا براى اثبات حجّت و دليل.
٨٣٧٠ ٢١- اللّسان معيار ارجحه العقل و اطاشه الجهل. ٢ ٩٣ زبان معيارى (وسيلهاى براى سنجش وزن و عيار) است كه عقل سنگينش كند و جهل آن را سبك كند.
٨٣٧١ ٢٢- المرء يوزن بقوله و يقوّم
بفعله، فقل ما ترجّح زنته، و افعل ما تجلّ قيمته. ٢ ٦٤ آدمى سنجيده شود به گفتارش، و قيمت شود به كردارش، بنا بر اين بگو آنچه را كه از نظر وزن افزون باشد و بكن آنچه كه بهاء و قيمت آن گران باشد.
٨٣٧٢ ٢٣- الكلام بين خلّتى سوء، هما الاكثار و الاقلال، فالاكثار هذر و الاقلال عىّ و حصر. ٢ ٦٥ سخن گفتن ميانه دو خصلت بد قرار دارد: پر گويى و كم گويى، پرگويى بيهودهگويى است، و كمگويى درماندگى و ناتوانى است.
٨٣٧٣ ٢٤- الاكثار يزلّ الحكيم و يملّ الحليم، فلا تكثر فتضجر و لا تفرّط فتهن. ٢ ١٠٩ پرگويى مرد حكيم را مىلغزاند، و انسان بردبار را خسته مىسازد، پس در سخن، پرگويى نكن كه دلگير سازى و كم مگو كه خوار شوى.
٨٣٧٤ ٢٥- الكلام فى وثاقك ما لم تتكلّم به فاذا تكلّمت صرت فى وثاقه.
٢ ١٢٣ سخن در اختيار تو است تا بدان تكلّم نكردهاى، و چون تكلّم كردى آن گاه تو در اختيار آن خواهى بود.
٨٣٧٥ ٢٦- الاقاويل محفوظة و السّرائر مبلوّة، و كلّ نفس بما كسبت رهينة.
٢ ١٤٨ گفتارها محفوظ و نگهدارى شده است، و اسرار و نهان ها آزموده شده است، و هر كس در گرو آن چيزى است كه كسب كرده.
٨٣٧٦ ٢٧- العقل ان تقول ما تعرف و تعمل بما تنطق به. ٢ ١٥٠ عقل و خرد آن است كه بگويى آنچه را مىشناسى، و عمل كنى بدانچه مىگويى.
٨٣٧٧ ٢٨- الكلام كالدّواء، قليله ينفع و كثيره قاتل. ٢ ١٥٩ سخن همانند دارو است كه اندكش سودمند و بسيارش كشنده است.
٨٣٧٨ ٢٩- الالفاظ قوالب المعاني.
٢ ١٦٤لفظها قالبهاى معناها است (كه بايد لفظ به اندازه معنا باشد نه بيشتر).
٨٣٧٩ ٣٠- اقلل الكلام تأمن الملام.
٢ ١٧٨ سخن را كم كن تا از سرزنش در امان باشى.
٨٣٨٠ ٣١- اخزن لسانك كما تخزن ذهبك و ورقك. ٢ ١٨٠ نگهبانى كن از زبان خود همان گونه كه از طلا و پول خود نگهدارى مىكنى.
٨٣٨١ ٣٢- افرح بما تنطق به اذا كان عريّا من الخطاء. ٢ ١٨٦ شادمان باش بدانچه مىگويى، در صورتى كه برهنه و عريان از خطا و لغزش باشد.
٨٣٨٢ ٣٣- اقلل كلامك تأمن ملاما. ٢ ١٨٩ سخنت را كم كن تا از سرزنش در امان باشى.
٨٣٨٣ ٣٤- اقلل المقال و قصّر الآمال و لا تقل ما يكسبك وزرا او ينفّر عنك حرّا. ٢ ١٩١ گفتارت را كم كن و آرزوها را كوتاه كن، و مگو چيزى را كه براى تو گناهى كسب كند يا آزادهاى را از تو دور كند.
٨٣٨٤ ٣٥- احفظ رأسك من عثرة لسانك و ازممه بالنّهى و الحزم و التّقى و العقل. ٢ ٢٠٠ سر خود را از لغزش سخن خويش نگه دار، و زبان را به بازداشتن و دورانديشى و پرهيزكارى و خردورزى مهار كن.
٨٣٨٥ ٣٦- احبس لسانك قبل ان يطيل حبسك و يردى نفسك، فلا شيء اولى بطول سجن من لسان يعدل عن الصّواب و يتسرّع الى الجواب. ٢ ٢٢٣ در بند كن زبانت را پيش از آنكه زندانت را طولانى كند و تو را به هلاكت اندازد، زيرا چيزى براى زندانى كردن طولانى آن سزاوارتر نيست از زبانى كه از راستى و درستى عدول كند، و به پاسخ دادن شتاب كند.
٨٣٨٦ ٣٧- اجملوا فى الخطاب تسمعوا جميل الجواب. ٢ ٢٦٦در گفتگو كردن با ديگران سخن را نيكو و كوتاه كنيد تا پاسخ خوب بشنويد.
٨٣٨٧ ٣٨- احذروا اللّسان فانّه سهم يخطىء. ٢ ٢٧١ برحذر باشيد از زبان كه تيرى است خطاكار (و به خطا مىرود).
٨٣٨٨ ٣٩- ايّاك و مستهجن الكلام فانّه يوغر القلب. ٢ ٢٩٨ بپرهيز از سخن زشت كه در دل كينه آورد.
٨٣٨٩ ٤٠- ايّاك و كثرة الكلام فانّه يكثر الزّلل و يورث الملل. ٢ ٢٩٩ بپرهيز از گفتار زياد كه لغزش را بسيار كند و آزردگى و خستگى به بار آورد.
٨٣٩٠ ٤١- ايّاك ان تذكر من الكلام مضحكا و ان حكيته عن غيرك. ٢ ٣٠٠ بر تو باد كه پرهيز كنى از ذكر سخن خندهآور اگر چه آن را از ديگرى نقل كنى.
٨٣٩١ ٤٢- ايّاك و فضول الكلام فانّه يظهر من عيوبك ما بطن، و يحرّك عليك من اعدائك ما سكن. ٢ ٣١٣ بپرهيز از سخنان زياده و گفتار بسيار كه آشكار مىسازد از عيبهاى تو آنچه را پنهان بوده، و به جنبش در آورد از دشمنان تو آنچه را آرميده باشد.
٨٣٩٢ ٤٣- ايّاك و الكلام فيما لا تعرف طريقته و لا تعلم حقيقته، فانّ قولك يدلّ على عقلك، و عبارتك تنبىء عن معرفتك، فتوقّ من طول لسانك ما امنته، و اختصر من كلامك ما استحسنته، فانّه بك اجمل و على فضلك ادلّ. ٢ ٣٢٠ بپرهيز از سخن گفتن در باره چيزى كه راه آن را نشناسى و حقيقت آن را ندانى، زيرا گفتار تو راهنماى عقل تو است، و سخن تو خبر مىدهد از شناخت تو، پس نگه دار از درازى زبان خود آنچه ايمن هستى از آن، و كوتاه كن سخن خود را بدانچه آن را نيكو دانى، كه اين كار براى تو زيباتر و بر فضيلت و برترى تو راهنماتر است.
٨٣٩٣ ٤٤- ايّاك و ما يستهجن من الكلام
فانّه يحبس عليك اللّئام و ينفّر عنك الكرام. ٢ ٣١٤ بپرهيز از گفتار زشت، زيرا سخنان زشت تنها افراد فرومايه را براى تو گرد آورد، و مردمان گرامى و بلندمرتبه را از اطراف تو مىرماند.
٨٣٩٤ ٤٥- ايّاك ان تجعل مركبك لسانك فى غيبة اخوانك، او تقول ما يسير عليك حجّة و فى الاسائة اليك علّة. ٢ ٣١٥ بپرهيز از اين كه قرار دهى مركب خود را زبان خود در غيبت برادرانت (كه غيبت آنها كنى) يا بگويى چيزى را كه حجّتى و دليلى بر زيان تو باشد يا وسيله و سببى براى بد كردن تو نزد ديگران باشد.
٨٣٩٥ ٤٦- الا و انّ اللّسان بضعة من الانسان، فلا يسعده القول اذا امتنع و لا يمهله النّطق اذا اتّسع. ٢ ٣٣٥ آگاه باشيد كه زبان تكّهاى است از انسان كه اگر آمادگى در انسان نباشد زبان هم ياراى گفتار ندارد، و هرگاه آمادگى باشد گفتار و نطق مهلتش ندهد.
٨٣٩٦ ٤٧- احسن المقال ما صدّقه الفعال. ٢ ٤٠٣ بهترين گفتارها آن است كه رفتار تصديقش كند.
٨٣٩٧ ٤٨- اخسر النّاس من قدر على ان يقول الحقّ و لم يقل. ٢ ٤٣٤ زيانكارترين مردم كسى است كه توان و قدرت گفتن حق را دارد ولى نگويد.
٨٣٩٨ ٤٩- اصوب الرّمى القول المصيب.
٢ ٤٥٣ درستترين تيرهايى كه به هدف مىخورد، سخن درست است.
٨٣٩٩ ٥٠- اصدق المقال ما نطق به لسان الحال. ٢ ٤٦٣ راستترين گفتارها گفتارى است كه زبان حال بگويد.
٨٤٠٠ ٥١- اقبح من العىّ الزّيادة على المنطق عن موضع الحاجة. ٢ ٤٤٧ زشتتر از درماندگى در سخن، بيش از اندازه سخن گفتن است.
٨٤٠١ ٥٢- احسن الكلام ما زانه حسن
النّظام و فهمه الخاصّ و العامّ. ٢ ٤٦٣ بهترين سخنها آن است كه نظام نيكو آن را بيارايد، و خاص و عام آن را بفهمند.
٨٤٠٢ ٥٣- احسن الكلام ما لا تمجّه الآذان و لا يتعب فهمه الافهام. ٢ ٤٨٥ بهترين سخنها آن است كه گوشها آن را به بيرون نيفكند، و فهميدن آن براى فهم ها رنجآور و دشوار نباشد.
٨٤٠٣ ٥٤- انّ من العبادة لين الكلام و افشاء السّلام. ٢ ٤٩٧ به راستى كه از جمله عبادتها سخن نرم و فاش كردن سلام است.
٨٤٠٤ ٥٥- انّ كلام الحكيم اذا كان صوابا كان دواء، و اذا كان خطأ كان داء. ٢ ٥٣٠ به راستى كه سخن حكيم و فرزانه اگر درست باشد دارو است، و اگر خطا باشد درد است.
٨٤٠٥ ٥٦- انّ فضل القول على الفعل لهجنة، و انّ فضل الفعل على القول لجمال و زينة. ٢ ٥٥١ به راستى كه فزونى سخن بر عمل، زشت است، ولى فزونى عمل و كردار بر گفتار زيبايى و زينت است.
٨٤٠٦ ٥٧- ان احببت سلامة نفسك و ستر معايبك، فاقلل كلامك و اكثر صمتك يتوفّر فكرك و يستنر قلبك و يسلم النّاس من يدك. ٣ ١٠ اگر به سلامت خود علاقه دارى و پوشاندن عيبهايت را دوست مىدارى سخنت را كم و خموشيت را بسيار كن، تا هم فكر و انديشهات بسيار شود، و هم دلت روشن گردد، و هم اين كه مردم از دست تو سالم بمانند.
٨٤٠٧ ٥٨- انا على ردّ ما لم اقل اقدر منّى على ردّ ما قلته. ٣ ٤٠ من براى بازگرداندن آنچه را نگفته و به زبان نياوردهام، تواناتر هستم تا بازگرداندن آنچه را گفتهام.
٨٤٠٨ ٥٩- انّكم مؤاخذون باقوالكم فلا تقولوا الّا خيرا. ٣ ٦٥ به راستى كه شما به گفتارتان بازخواست مىشويد بنا بر اين جز سخن نيك نگوييد.
٨٤٠٩ ٦٠- آفة الكلام الاطالة. ٣ ١١١ آفت سخن، طول دادن است.
٨٤١٠ ٦١- اذا تمّ العقل نقص الكلام.
٣ ١٢٢ وقتى عقل كامل شد سخن كم مىشود.
٨٤١١ ٦٢- اذا قلّ الخطاب كثر الصّواب.
٣ ١٢٦ وقتى گفتگو كم شد درستى در سخن بسيار شود.
٨٤١٢ ٦٣- اذا ازدحم الجواب نفى الصّواب. ٣ ١٢٦ هنگامى كه پاسخ انبوه و زياد شد درستى رخت بربندد.
٨٤١٣ ٦٤- اذا تكلّمت بالكلمة ملكتك و اذا امسكتها ملكتها. ٣ ١٤٢ وقتى تو سخنى را گفتى آن سخن مالك تو گردد، و چون آن را نگاه داشتى (و بر زبان نياوردى) تو مالك آن خواهى بود.
٨٤١٤ ٦٥- اذا اراد اللّه سبحانه صلاح عبد ألهمه قلّة الكلام و قلّة الطّعام و قلّة المنام. ٣ ١٦٨ هرگاه خداى سبحان صلاح بندهاى را بخواهد كمى سخن گفتن، و كمى خوراك و كمى خواب را به او الهام كند و در دلش بيندازد.
٨٤١٥ ٦٦- اذا طابق الكلام نيّة المتكلّم قبله السّامع، و اذا خالف نيّته لم يحسن موقعه من قلبه. ٣ ١٩٣ هنگامى كه گفتار با قصد و نيّت گوينده مطابقت داشته باشد، شنونده آن را بپذيرد، ولى وقتى با نيّت او مخالفت داشته باشد جايگاه خوبى در دل او نخواهد داشت.
٨٤١٦ ٦٧- بعدل المنطق تجب الجلالة.
٣ ٢١٩ به عدالت در گفتار، بزرگى ثابت شود.
٨٤١٧ ٦٨- بلاء الانسان فى لسانه. ٣ ٢٦١ بلاى انسان در زبان او است.
٨٤١٨ ٦٩- بيان الرّجل ينبىء عن قوّة جنانه. ٣ ٢٦١
بيان و گفتار مرد از قدرت و نيروى دل او خبر مىدهد.
٨٤١٩ ٧٠- تكلّموا تعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه. ٣ ٢٨٧ سخن گوييد تا شناخته شويد كه به راستى آدمى در زير زبان خود پنهان است.
٨٤٢٠ ٧١- جميل القول دليل وفور العقل. ٣ ٣٦٩ زيبايى گفتار دليل زيادى عقل است.
٨٤٢١ ٧٢- حدّ اللّسان أمضى من حدّ السّنان. ٣ ٤٠٣ تيزى زبان از تيزى سر نيزه برندهتر است.
٨٤٢٢ ٧٣- حدّ السّنان يقطع الاوصال و حدّ اللّسان يقطع الآجال. ٣ ٤٠٣ تيزى سرنيزه بندهاى بدن را مىبرد، و تيزى زبان عمرها را قطع مىكند.
٨٤٢٣ ٧٤- حفظ اللّسان و بذل الاحسان من افضل فضائل الانسان. ٣ ٤٠٣ نگه داشتن زبان و بذل احسان از برترين فضيلتهاى انسان است.
٨٤٢٤ ٧٥- حفظ ما فى الوعاء بشدّ الوكاء.
٣ ٤٠٩ نگه داشتن آنچه در ظرف است به محكم بستن در آن ظرف است.
٨٤٢٥ ٧٦- خير الكلام ما لا يملّ و لا يقلّ.
٣ ٤٢٤ بهترين گفتارها آن است كه نه خسته و آزرده كند و نه بسيار كم باشد.
٨٤٢٦ ٧٧- خذ الحكمة ممّن اتاك بها و انظر الى ما قال و لا تنظر الى من قال. ٣ ٤٤٢ فراگير حكمت و فرزانگى را از هر كس كه آن را براى تو آورده، و بنگر به آنچه گويد و نگاه نكن به آن كس كه گويد. (يعنى و خوبى سخن ميزان است، نه خوبى گوينده) ٨٤٢٧ ٧٨- دليل عقل الرّجل قوله. ٤ ٨ راهنماى عقل مرد، گفتار او است.
٨٤٢٨ ٧٩- دع الكلام فيما لا يعنيك و فى
غير موضعه فربّ كلمة سلبت نعمة و لفظة اتت على مهجة. ٤ ١٧ سخنى را كه به كارت نيايد و جاى آن نباشد واگذار، كه بسا سخنى كه نعمتى را بربايد، و گفتهاى كه سبب ريختن خونى گردد.
٨٤٢٩ ٨٠- دع القول فيما لا تعرف و الخطاب فيما لم تكلّف و امسك عن طريق اذا خفت ضلالته. ٤ ٢٠ واگذار سخن را در باره آنچه نشناسى، و گفتگو را در جايى كه وظيفه آن را ندارى، و باز ايست از گام برداشتن در راهى كه ترس گمراهى آن را دارى.
٨٤٣٠ ٨١- ربّ كلام كلّام. ٤ ٥٦ بسا سخنى كه زخم بسيار بر جاى گذارد.
٨٤٣١ ٨٢- ربّ كلام كالحسام. ٤ ٥٦ بسا سخنى كه همچون شمشير برنده است.
٨٤٣٢ ٨٣- ربّ كلمة سلبت نعمة. ٤ ٥٨ بسا گفتارى كه نعمتى را بربايد.
٨٤٣٣ ٨٤- ربّ حرف جلب حتفا. ٤ ٥٩ بسا حرفى كه جانى را بگيرد.
٨٤٣٤ ٨٥- ربّ قول اشدّ من صول. ٤ ٦٠ بسا گفتهاى كه از حمله و يورش سختتر باشد.
٨٤٣٥ ٨٦- ربّ فتنة اثارها قول. ٤ ٦٠ بسا فتنه و آشوبى كه گفتارى آن را برانگيزد.
٨٤٣٦ ٨٧- ربّ نطق احسن منه الصّمت.
٤ ٦٥ بسا سخنى كه خموشى از آن بهتر است. ٨٤٣٧ ٨٨- ربّ لسان اتى على انسان.
٤ ٦٦ بسا زبانى كه سبب كشته شدن و يا آسيب رسيدن به انسانى گردد.
٨٤٣٨ ٨٩- ربّ حرب جنيت من لفظة.
٤ ٦٦ بسا جنگى كه چيده شده سخنى است
(يعنى ثمره و ميوه سخنى است).
٨٤٣٩ ٩٠- ربّ كلام انفذ من سهام. ٤ ٦٩ بسا سخنى كه از تير كارگرتر است.
٨٤٤٠ ٩١- ربّما خرس البليغ عن حجّته.
٤ ٨٢ بسا هست كه انسان زبانآور، از آوردن برهان و دليل خود گنگ شود.
٨٤٤١ ٩٢- زلّة اللّسان انكى من اصابة السّنان. ٤ ١٠٥ زخم زبان برندهتر است از رسيدن سرنيزه.
٨٤٤٢ ٩٣- زلّة اللّسان اشدّ من جرح السّنان. ٤ ١١١ لغزش زبان سختتر است از زخم سرنيزه.
٨٤٤٣ ٩٤- زلّة اللّسان تأتى على الانسان. ٤ ١١١ لغزش زبان نابود مىكند انسان را.
٨٤٤٤ ٩٥- زلّة اللّسان اشدّ هلاك. ٤ ١١٧ لغزش زبان سختترين نابودى و هلاكت است.
٨٤٤٥ ٩٦- سنّة اللّئام قبح الكلام. ٤ ١٢٧ روش فرومايگان سخن زشت است.
٨٤٤٦ ٩٧- سنّة الاخيار لين الكلام و افشاء السّلام. ٤ ١٣٠ روش نيكان، گفتار نرم و افشاء كردن سلام است.
٨٤٤٧ ٩٨- سوء المنطق يزرى بالبهاء و المروّة. ٤ ١٤٣ گفتار بد ناپاك مىسازد درخشندگى و مردانگى انسان را.
٨٤٤٨ ٩٩- سوء المنطق يزرى بالقدر و يفسد الاخوّة. ٤ ١٤٤ بدى گفتار ارزش آدمى را عيبناك كند و برادرى را تباه گرداند.
٨٤٤٩ ١٠٠- شرّ القول ما نقض بعضه بعضا. ٤ ١٦٩ بدترين سخنها آن است كه برخى از آن برخى ديگر را بشكند، و همديگر را نقض كند.
٨٤٥٠ ١٠١- صلاح الانسان فى حبس اللّسان و بذل الاحسان. ٤ ١٩٧ صلاح و شايستگى انسان در زندان كردن زبان و بذل احسان است.
٨٤٥١ ١٠٢- ضبط اللّسان ملك و اطلاقه هلك. ٤ ٢٣٣ نگه داشتن زبان ملكدارى (و پادشاهى) است و رها كردنش سبب هلاكت و نابودى است.
٨٤٥٢ ١٠٣- طعن اللّسان امضّ من طعن السّنان. ٤ ٢٥٥ زخم زبان برندهتر از زخم سرنيزه است.
٨٤٥٣ ١٠٤- عند بديهة المقال تختبر عقول الرّجال. ٤ ٣٢٥ با آغاز كردن سخن آزموده شود عقلهاى مردان.
٨٤٥٤ ١٠٥- عوّد لسانك لين الكلام و بذل السّلام، يكثر محبّوك و يقلّ مبغضوك.
٤ ٣٢٩ عادت ده زبان خود را به نرمى گفتار و بذل سلام تا در نتيجه دوستدارانت بسيار گردند و دشمنانت كم شوند.
٨٤٥٥ ١٠٦- عوّد لسانك حسن الكلام تأمن الملام. ٤ ٣٢٩ عادت بده زبان خود را به سخن نيكو تا از سرزنش و ملامت در امان باشى.
٨٤٥٦ ١٠٧- عجبت لمن يتكلّم بما لا ينفعه فى دنياه، و لا يكتب له اجره فى اخراه.
٤ ٣٤٧ در شگفتم از كسى كه سخن گويد به چيزى كه سودش ندهد در دنيا و نوشته نشود براى او پاداشى در آخرت.
٨٤٥٧ ١٠٨- عجبت لمن يتكلّم فيما ان حكى عنه ضرّه، و ان لم يحك عنه لم ينفعه. ٤ ٣٤٧ در شگفتم از كسى كه سخن گويد در باره چيزى كه اگر از او نقل شود زيانش رساند، و اگر از او نقل نشود سودش ندهد.
٨٤٥٨ ١٠٩- علامة العىّ تكرار الكلام عند المناظرة و كثرة التّبجّح عند المحاورة. ٤ ٣٦٤
نشانه ناتوانى و عجز در گفتار آن است كه در وقت مناظره با ديگران سخن را تكرار كند، و در گفتگوى خودمانى شادمانى بسيار كند.
٨٤٥٩ ١١٠- فضل الرّجل يعرف من قوله.
٤ ٤١٤ فضيلت مرد از گفتارش شناخته شود.
٨٤٦٠ ١١١- قد يضرّ الكلام. ٤ ٤٧٠ گاه است كه سخن زيان رساند.
٨٤٦١ ١١٢- قرن الاكثار بالملل. ٤ ٤٩٤ پرگويى با خستگى مقرون و همراه است.
٨٤٦٢ ١١٣- قلّما ينصف اللّسان فى نشر قبيح او احسان. ٤ ٤٩٥ بسيار اندك است كه زبان در گسترش دادن كار زشتى و يا احسانى انصاف را مراعات كند (و از حدّ نگذرد).
٨٤٦٣ ١١٤- قوّم لسانك تسلم. ٤ ٥٠٣ راست كن زبان خود را تا سالم بمانى.
٨٤٦٤ ١١٥- قلّة الكلام يستر العيوب و يقلّل الذّنوب. ٤ ٥٠٥ كمى گفتار عيبها را مىپوشاند، و گناهان را كم كند.
٨٤٦٥ ١١٦- قلّة الكلام يستر العوار و يؤمن العثار. ٤ ٥٠٦ كمى گفتار عيب را مىپوشاند و ايمن از لغزش مىسازد.
٨٤٦٦ ١١٧- قلب الاحمق فى فيه و لسان العاقل فى قلبه. ٤ ٥٠٧ دل آدم احمق در زبان او است، و زبان شخص عاقل در دل او است.
٨٤٦٧ ١١٨- قلب الاحمق وراء لسانه و لسان العاقل وراء قلبه. ٤ ٥٠٧ دل احمق پشت زبان او و زبان عاقل پشت دل او است.
٨٤٦٨ ١١٩- قلّل المقال و قصّر الآمال.
٤ ٥١١ گفتار را كم و آرزوها را كوتاه كن.
٨٤٦٩ ١٢٠- قبح الحصر خير من جرح الهذر. ٤ ٥١٣ زشتى ناتوانى در گفتار و سخن، بهتر از زخم و زيان بيهودهگويى است.
٨٤٧٠ ١٢١- كلّ انسان مؤاخذ بجناية لسانه و يده. ٤ ٥٣٣ هر انسانى بازخواست شود به گناه زبان و دستش.
٨٤٧١ ١٢٢- كم من دم سفكه فم. ٤ ٥٤٧ بسا خونى كه ريخته باشد آن را دهانى (و زبان و گفتارى).
٨٤٧٢ ١٢٣- كم من انسان اهلكه لسان.
٤ ٥٤٧ بسا انسانى كه هلاك كرده او را زبانى.
٨٤٧٣ ١٢٤- كم من حرب جنيت من لفظة.
٤ ٥٤٩ بسا جنگى كه چيده شود از سخنى (يعنى ميوه و ثمرهاى است كه از سخن پديد آمده).
٨٤٧٤ ١٢٥- كم من كلمة سلبت نعمة.
٤ ٥٤٩ بسا سخنى كه نعمتى را ربوده است.
٨٤٧٥ ١٢٦- كثرة الكلام تملّ السّمع.
٤ ٥٨٧ زيادى گفتار گوش را مىآزارد.
٨٤٧٦ ١٢٧- كثرة الكلام تملّ الاخوان.
٤ ٥٩٥ بسيارى گفتار، برادران را مىآزارد.
٨٤٧٧ ١٢٨- كثرة الكلام تبسط حواشيه و تنقص معانيه، فلا يرى له امد و لا ينتفع به احد. ٤ ٥٩٨ زيادى گفتار، اطراف خود را فرا گيرد، و معناهاى آن را كم كند، و در نتيجه نهايتى براى آن ديده نشود، و هيچ كس به آن سودمند نگردد.
٨٤٧٨ ١٢٩- كن حسن المقال جميل الافعال، فانّ مقال الرّجل برهان فضله و فعاله عنوان عقله. ٤ ٦١١ چنان باش كه خوب گفتار، و زيبا كردار باشى، زيرا گفتار مرد نشانه فضل و برترى او، و كردارش نمودار عقل او است.
٨٤٧٩ ١٣٠- كسب الحكمة اجمال المنطق و استعمال الرّفق. ٤ ٦٢٥ كسب حكمت و فرزانگى، به اختصاركردن سخن و به كار بردن نرمى (در گفتار و كردار) است.
٨٤٨٠ ١٣١- كلام الرّجل ميزان عقله.
٤ ٦٢٩ سخن مرد، ميزان (و وسيله سنجش) عقل و خرد او است.
٨٤٨١ ١٣٢- كلامك محفوظ عليك مخلّد فى صحيفتك، فاجعله فيما يزلفك و ايّاك ان تطلقه فيما يوبقك. ٤ ٦٣٢ سخن تو نگهدارى شود براى تو، و پاينده است در نامه عمل تو، پس بگردان آن را در باره چيزى كه تو را به خدا نزديك گرداند و بپرهيز از اين كه رها كنى سخنت را در آنچه تو را هلاك و نابود كند.
٨٤٨٢ ١٣٣- لكلّ قول جواب. ٥ ١١ هر سخنى را پاسخى است (كه بايد با تأمّل و دقت پاسخ مناسب را به آن داد).
٨٤٨٣ ١٣٤- لكلّ مقام مقال. ٥ ١٦ هر جايگاهى را گفتارى است (هر سخن جايى و هر نكته مقامى دارد).
٨٤٨٤ ١٣٥- لكلّ قادم حيرة فابسطوه بالكلام. ٥ ٢٤ هر واردى را (كه به محفلى در آيد) سرگشتگى و سردرگمى است، با سخن گفتن او را گشاده رو كنيد.
٨٤٨٥ ١٣٦- للكلام آفات. ٥ ٢٦ سخن را آفتهايى است.
٨٤٨٦ ١٣٧- للمتكلّم اوقات. ٥ ٢٦ سخنگو را اوقات و حالاتى است (كه در هر حال و هر زمان آماده سخن گفتن نباشد).
٨٤٨٧ ١٣٨- للعاقل فى كلّ كلمة نبل. ٥ ٣٠ عاقل را در هر سخنى زيركى خاصى است.
٨٤٨٨ ١٣٩- للانسان فضيلتان عقل و منطق، فبالعقل يستفيد و بالمنطق يفيد. ٥ ٤٠ انسان داراى دو فضيلت و برترى است: عقل، و منطق (گويايى) به وسيله عقل كسب فايده و بهره مىكند، و با گفتار و گويايى خود به ديگران فايده مىرساند.
٨٤٨٩ ١٤٠- لسان العاقل وراء قلبه. ٥ ١٢٣
زبان عاقل پس دل او است.
٨٤٩٠ ١٤١- لسان الجاهل مفتاح حتفه.
٥ ١٢٤ زبان جاهل كليد مرگ او است.
٨٤٩١ ١٤٢- لسانك ان امسكته انجاك و ان اطلقته ارداك. ٥ ١٢٥ زبانت را اگر نگهدارى نجاتت دهد، و اگر رها كنى تو را به هلاكت اندازد.
٨٤٩٢ ١٤٣- لاهل الفهم تصرّف الاقوال.
٥ ١٣٠ براى اهل فهم گفتارها دگرگون شود (و با ذكر پند و امثال به آنها تفهيم شود).
٨٤٩٣ ١٤٤- لسان الحال اصدق من لسان المقال. ٥ ١٣١ زبان حال راستگوتر است از زبان گفتار.
٨٤٩٤ ١٤٥- لسان البرّ يأبى سفه الجهّال.
٥ ١٣٢ زبان نيكوكار از سفاهت و سبكسرى نادانان جلوگيرى كند.
٨٤٩٥ ١٤٦- من اكثر ملّ. ٥ ١٣٩ كسى كه پر سخن گويد، آزرده كند.
٨٤٩٦ ١٤٧- من اكثر هجر. ٥ ١٤٠ كسى كه پر گويد پرت و پلا و هذيان گويد.
٨٤٩٧ ١٤٨- من عذب لسانه كثر اخوانه.
٥ ١٥٦ كسى كه زبانش شيرين باشد برادرانش بسيار شوند.
٨٤٩٨ ١٤٩- من كثر كلامه زلّ. ٥ ١٧١ كسى كه گفتارش زياد شد بلغزد.
٨٤٩٩ ١٥٠- من قال بالحقّ صدّق. ٥ ١٧٥ كسى كه سخن حق گويد تصديق شود.
٨٥٠٠ ١٥١- من كثر كلامه كثر ملامه.
٥ ١٧٦ كسى كه گفتارش بسيار شد سرزنش او بسيار شود.
٨٥٠١ ١٥٢- من تفقّد مقاله قلّ غلطه.
٥ ١٩٩ كسى كه بررسى كند گفتار خود را غلط و اشتباه او كم شود.
٨٥٠٢ ١٥٣- من كثر كلامه كثر سقطه.
٥ ١٩٩ كسى كه سخنش بسيار باشد افتادن و سقوطش بسيار شود.
٨٥٠٣ ١٥٤- من حفظ لسانه اكرم نفسه.
٥ ٢٠٨ كسى كه زبانش را نگه دارد خويشتن را گرامى داشته است.
٨٥٠٤ ١٥٥- من كثر كلامه كثر لغطه. ٥ ٢٢٥ كسى كه سخنش بسيار شد سخنان پوچ و بيهوده او بسيار شود.
٨٥٠٥ ١٥٦- من لانت كلمته وجبت محبّته. ٥ ١٩٣ كسى كه گفتارش نرم باشد دوستيش لازم و ثابت گردد.
٨٥٠٦ ١٥٧- من كثر مقاله لم يعدم السّقط.
٥ ٢٣١ كسى كه گفتارش زياد شد از سقوط در امان نيست.
٨٥٠٧ ١٥٨- من علم انّه مؤاخذ بقوله فليقصّر فى المقال. ٥ ٢٣٢ كسى كه مىداند كه به گفتهاش بازپرسى شود، بايد گفتارش را كم و كوتاه كند.
٨٥٠٨ ١٥٩- من لم يملك لسانه يندم.
٥ ٢٤٥ كسى كه مالك زبان خود نباشد پشيمان شود.
٨٥٠٩ ١٦٠- من سجن لسانه امن من ندمه.
٥ ٢٦٥ كسى كه زبان خود را زندان كند از پشيمانى آن در امان است.
٨٥١٠ ١٦١- من قوّم لسانه زان عقله.
٥ ٢٨٣ كسى كه زبانش را راست و درست گرداند عقل خود را بيارايد.
٨٥١١ ١٦٢- من اعجبه قوله فقد غرب عقله. ٥ ٢٨٣ كسى كه گفتارش او را خوش آيد، عقلش به غربت و بيگانگى افتاده (و يا پنهان شده) است.
٨٥١٢ ١٦٣- من اكثر المقال سئم. ٥ ٢٨٦ كسى كه سخن بسيار كند مردم از او ملول و دلگير شوند.
٨٥١٣ ١٦٤- من قلّ كلامه قلّت آثامه.
٥ ٢٨٨ كسى كه سخنش كم باشد، گناهانش كم باشد.
٨٥١٤ ١٦٥- من قلّ كلامه بطل عيبه. ٥ ٢٩٠ كسى كه سخنش كم باشد، عيب او از بين برود.
٨٥١٥ ١٦٦- من أمّر عليه لسانه قضا بحتفه. ٥ ٢٩٠ كسى كه زبانش را بر خود فرمانروا كند، حكم مرگش را امضا كرده.
٨٥١٦ ١٦٧- من سدّد مقاله برهن عن غزارة فضله. ٥ ٢٩١ كسى كه گفتار خود را درست و محكم كند با اين كار دليل بر بسيارى فضل و برترى خود آورده.
٨٥١٧ ١٦٨- من قال ما لا ينبغي سمع ما لا يشتهى. ٥ ٢٩١ كسى كه سخن ناشايستى بگويد بشنود آنچه را نمىخواهد (و دوست نمىدارد).
٨٥١٨ ١٦٩- من حسن كلامه كان النّجح امامه. ٥ ٣٠٦ كسى كه گفتارش نيكو باشد پيروزى پيش روى او است.
٨٥١٩ ١٧٠- من ساء كلامه كثر ملامه.
٥ ٣٠٦ كسى كه گفتارش بد باشد سرزنشش بسيار باشد.
٨٥٢٠ ١٧١- من امسك عن فضول المقال شهدت بعقله الرّجال. ٥ ٣٠٩ كسى كه از سخنان زيادى خوددارى كند، به عقل و خرد او مردان گواهى دهند.
٨٥٢١ ١٧٢- من امسك لسانه أمن ندمه.
٥ ٣١٠ كسى كه زبان خود را نگه دارد، از پشيمانى ايمن است.
٨٥٢٢ ١٧٣- من ترك قول «لا ادرى» اصيبت مقاتله. ٥ ٣٧٧ كسى كه گفتن «نمىدانم» را ترك كند، (و از اظهار نادانى خود ننگ داشته باشد) به قربانگاههاى خود رسيده است.
٨٥٢٣ ١٧٤- من اطال الحديث فيما لا
ينبغي فقد عرّض نفسه للملامة. ٥ ٣٩١ كسى كه به درازا كشاند سخن را در آنچه سزاوار نيست، خود را در معرض سرزنش و ملامت در آورده.
٨٥٢٤ ١٧٥- من آثر رضى ربّ قادر فليتكلّم بكلمة عدل عند سلطان جائر.
٥ ٤٠٧ كسى كه رضايت و خوشنودى پروردگار قدرتمند را (بر خوشنودى ديگران) انتخاب كرده، بايد سخن عدل را در نزد پادشاه ستمگر بر زبان آرد و بگويد.
٨٥٢٥ ١٧٦- من قام بفتق القول و رتقه فقد حاز البلاغة. ٥ ٤٢٩ كسى كه بپردازد به فتق و رتق سخن (شكافتن و پيوستن آن) به بلاغت دست يافته است.
٨٥٢٦ ١٧٧- من ساء لفظه ساء حظّه. ٥ ٤٦٠ كسى كه سخنش بد باشد بهرهاش بد خواهد بود.
٨٥٢٧ ١٧٨- من اطلق لسانه ابان عن سخفه. ٥ ٤٦٠ كسى كه زبانش را رها و آزاد بگذارد سبكى عقل خود را آشكار كرده.
٨٥٢٨ ١٧٩- من الايمان حفظ اللّسان.
٦ ١٥ از لوازم و نشانههاى ايمان نگه داشتن زبان است.
٨٥٢٩ ١٨٠- من عقل الرّجل ان لا يتكلّم بجميع ما احاط به علمه. ٦ ٢٤ از عقل و خرد مرد است كه سخن نگويد به همه آنچه كه علم او بدان احاطه دارد (و هر چه را مىداند نگويد).
٨٥٣٠ ١٨١- من دلائل العقل النّطق بالصّواب. ٦ ٤٠ از نشانههاى عقل درست سخن گفتن است.
٨٥٣١ ١٨٢- من علامات الاقبال سداد الاقوال و الرّفق فى الافعال. ٦ ٤٤ از نشانههاى اقبال آدمى درستى در سخنان و نرمى در كردار (و برخورد با ديگران) است.
٨٥٣٢ ١٨٣- ما عقد ايمانه من لم يحفظ
لسانه. ٦ ٧٦ ايمان خود را محكم نكرده كسى كه زبان خود را نگاه ندارد.
٨٥٣٣ ١٨٤- ما الانسان لو لا اللّسان الّا صورة ممثّلة او بهيمة مهملة. ٦ ٩٣ اگر زبان نباشد انسان چيزى جز صورتى كشيده يا چهارپايى رها شده نيست.
٨٥٣٤ ١٨٥- ما من شيء اجلب لقلب الانسان من لسان، و لا أخدع للنّفس من شيطان. ٦ ١١٢ براى جلب دل انسان چيزى مؤثرتر از زبان نيست و براى نيرنگ نفس آدمى چيزى نيرنگ بازتر از شيطان نيست.
٨٥٣٥ ١٨٦- مغرس الكلام القلب و مستودعه الفكر، و مقوّيه العقل و مبديه اللّسان، و جسمه الحروف و روحه المعنى، و حليته الاعراب و نظامه الصّواب. ٦ ١٣٦ جايگاه غرس (و كشت) سخن دل است، و جايى كه آن را به امانت سپردهاند فكر است، و نيرو دهنده آن عقل، و آشكار كنندهاش زبان، و تن و جسم آن حرفها است، و روح سخن معناى آن، و زيور آن اعراب، و نظام و رشته آن درستى و راستى است.
٨٥٣٦ ١٨٧- نكير الجواب من نكير الخطاب. ٦ ١٧١ ناخوش بودن پاسخ، از ناخوش بودن خطاب و سخن است.
٨٥٣٧ ١٨٨- هذا اللّسان جموح لصاحبه.
٦ ٢٠٨ اين زبان با صاحب خويش سركش و چموش است.
٨٥٣٨ ١٨٩- لا تقولنّ ما يسوؤك جوابه.
٦ ٢٦١ مگو سخنى كه پاسخش تو را بدحال كند.
٨٥٣٩ ١٩٠- لا تحدّث بما تخاف تكذيبه.
٦ ٢٦٤ سخنى مگوى كه ترس تكذيب آن را دارى (كه با نقل آن تو را دروغگو بدانند).
٨٥٤٠ ١٩١- لا تصدق من يقابل صدقك بتكذيبه. ٦ ٢٦٤
راست مگو به كسى كه راستى تو را با تكذيب خود پاسخ دهد (و گفتهات را دروغ پندارد).
٨٥٤١ ١٩٢- لا تتكلّم بكلّ ما تعلم فكفى بذلك جهلا. ٦ ٢٦٦ هر چه را مىدانى مگو كه همين براى جهل و نادانى تو كافى است.
٨٥٤٢ ١٩٣- لا تنظر الى من قال و انظر الى ما قال. ٦ ٢٦٦ نگاه نكن به كسى كه مىگويد و نگاه كن به آنچه مىگويد (و معيار خوبى و بدى سخن است نه گوينده آن).
٨٥٤٣ ١٩٤- لا ترخّص لنفسك فى شيء من سىّء الاقوال و الافعال. ٦ ٢٦٧ به خويشتن اجازه و رخصت مده به انجام چيزى از گفتار يا كردار بد.
٨٥٤٤ ١٩٥- لا تقل ما يثقل وزرك. ٦ ٢٧٥ مگو چيزى كه گناهت را سنگين كند.
٨٥٤٥ ١٩٦- لا تقولوا فيما لا تعرفون فانّ اكثر الحقّ فيما تنكرون. ٦ ٢٧٨ سخن نگوييد در باره آنچه نمىدانيد كه بيشترين حقّ (و مطالب حقّه) در چيزهايى است كه شما آنها را نمىشناسيد.
٨٥٤٦ ١٩٧- لا تحدّث النّاس بكلّ ما تسمع فكفى بذلك خرقا. ٦ ٢٨١ خبر مده به مردم هر آن چه را شنيدهاى كه همين براى حماقت و كم عقلى تو كافى است.
٨٥٤٧ ١٩٨- لا تسىء اللّفظ و ان ضاق عليك الجواب. ٦ ٢٨٤ سخن بد با مردم مگو اگر چه پاسخ دادن بر تو سخت باشد (و با سخنان خوب نتوانى پاسخ دهى).
٨٥٤٨ ١٩٩- لا تتكلّمنّ اذا لم تجد للكلام موقعا. ٦ ٢٨٦ هرگاه جايى براى سخن نيافتى سخن مگوى.
٨٥٤٩ ٢٠٠- لا تجر لسانك الّا بما يكتب لك اجره و يجمل عنك نشره. ٦ ٢٩٥ به كار مينداز زبان خود را (و زبان مگشا) مگر بدانچه پاداشش را براى تو بنويسند، و نشر آن سخن براى تو نيكو (و سبب مدح و ثناى تو) باشد.
٨٥٥٠ ٢٠١- لا تكثر فتضجر و لا تفرط فتسقط. ٦ ٢٩٦ زياد سخن مگو كه مردم را خسته و ملول گردانى و كم هم مگو كه از نظرها بيفتى.
٨٥٥١ ٢٠٢- لا تسىء الخطاب فيسوءك نكير الجواب. ٦ ٣٠٠ با كسى كه طرف گفتگو و خطاب تو است بد سخن مگو كه پاسخ ناخوشايند او تو را بد حال كند.
٨٥٥٢ ٢٠٣- لا تقولنّ ما لا تفعله، فانّك لن تخلو فى ذلك من عجز يلزمك و ذمّ تكسبه. ٦ ٣٠٥ زنهار مگو آنچه را انجام نمىدهى زيرا تو در اين كار خالى نخواهى بود از ناتوانى و عجزى كه ملازم تو خواهد گشت (به خاطر آنكه به وعدهات عمل نكردهاى) و مذمّتى كه (از مردم) به دست خواهى آورد.
٨٥٥٣ ٢٠٤- لا تحدّث الجهّال بما لا يعلمون فيكذّبوك به، فانّ لعلمك عليك حقّا، و حقّه عليك بذله لمستحقّه و منعه من غير مستحقّه. ٦ ٣١٦ با افراد جاهل و نادان سخنى مگوى كه تو را تكذيب كنند (و دروغگويت خوانند) زيرا علم و دانش تو را بر تو حقّى است، و حقّ آن اين است كه به كسى كه مستحق و شايسته آن است آن را بذل كنى، و از آن كس كه شايستگى ندارد دريغ دارى.
٨٥٥٤ ٢٠٥- لا تقل ما لم تعلم فانّ اللّه سبحانه قد فرض على كلّ جوارحك فرائض يحتجّ بها عليك. ٦ ٣١٨ نگو آنچه را نمىدانى، زيرا خداى سبحان براى هر يك از اعضا و جوارح تو چيزهايى را فرض و واجب فرموده كه بدانها بر تو احتجاج خواهد كرد (و بر زبان نيز واجب كرده كه دروغ نگويد).
٨٥٥٥ ٢٠٦- لا يسوءنّك ما يقول النّاس فيك فانّه ان كان كما يقولون كان ذنبا عجّلت عقوبته، و ان كان على خلاف ما قالوا كانت حسنة لم تعملها. ٦ ٣٢٠ زنهار كه ناراحت نكند تو را آنچه مردم در بارهات گويند، زيرا اگر همان گونه باشد كه مىگويند (و درست باشد) گناهى است كه در كيفر آن شتاب شده (و در دنيا بدان كيفر شدهاى) و اگر بر خلاف آن است كه گويند (و دروغ مىگويند) كار نيك و حسنهاى است كه تو انجام ندادهاى (ولى پاداش آن در نامه عمل تو ثبت مىشود).
٨٥٥٦ ٢٠٧- لا تجعل ذرب لسانك على من انطقلك، و لا بلاغة قولك على من سدّدك. ٦ ٣٢٣ قرار مده تندى زبان خود را بر كسى كه تو را گويا كرده، و نه بلاغت و رسا بودن گفتارت را بر كسى كه تو را به راه راست آورده (ظاهرا منظور رعايت ادب در گفتار با آموزگار و معلّم است).
٨٥٥٧ ٢٠٨- لا تقل ما لا تعلم فتتّهم باخبارك بما تعلم. ٦ ٣٤١ مگو آنچه را نمىدانى كه متّهم خواهى شد در خبر دادن بدانچه مىدانى.
٨٥٥٨ ٢٠٩- لا بيان مع عىّ. ٦ ٣٥٨ با ناتوانى در گفتار، بيان و فصاحتى بجاى نخواهد ماند.
٨٥٥٩ ٢١٠- لا تملك عثرات اللّسان. ٦ ٣٩٢ لغزشهاى زبان در اختيار آدمى نخواهد بود.
٨٥٦٠ ٢١١- لا يتّقى الشّرّ فى فعله الّا من يتّقيه فى قوله. ٦ ٤٠٥ از بدى در كردار كسى نتواند خود را نگه دارد مگر آنكه از بدى در گفتار خود را نگه دارد.
٨٥٦١ ٢١٢- لا شيء اعود على الانسان من حفظ اللّسان و بذل الاحسان.
٦ ٤٢٢ چيزى براى انسان از نگه داشتن زبان و بذل احسان و نيكى سودمندتر نيست.
٨٥٦٢ ٢١٣- ينبغي ان تكون افعال الرّجل احسن من اقواله، و لا تكون اقواله احسن من افعاله. ٦ ٤٤٤ شايسته و سزاوار است كه كارهاى مرد بهتر از گفتارش باشد، و نبايد سخنانش بهتر از كارهايش باشد، (يعنى خوب عمل كند نه اين كه خوب بگويد).
٨٥٦٣ ٢١٤- ينبغي ان يكون علم الرّجل زائدا على نطقه، و عقله غالبا على لسانه. ٦ ٤٤٥ شايسته و سزاوار است كه علم و دانش مرد بر سخنش افزون باشد، و عقل و خردش بر زبانش غالب و حاكم باشد.
٨٥٦٤ ٢١٥- يستدلّ على عقل كلّ امرء بما يجرى على لسانه. ٦ ٤٤٨ راهنمايى شود بر عقل و خرد هر كس، به آنچه بر زبانش جارى گردد.
٨٥٦٥ ٢١٦- يستدلّ على عقل الرّجل بحسن مقاله، و على طهارة اصله بجميل افعاله. ٦ ٤٤٩ راهنمايى شود بر عقل مرد به گفتار نيكش، و راهنمايى شود بر پاكى اصل و ريشهاش به كارهاى زيبايش.
٨٥٦٦ ٢١٧- يستدلّ على نبل الرّجل بقلّة مقاله، و على تفضّله بكثرة احتماله.
٦ ٤٥٠ راهنمايى شود بر زيركى مرد به كمى گفتارش، و بر تفضّل و بزرگواريش به تحمّل و خويشتندارى بسيارش.
٨٥٦٧ ٢١٨- من كثر كلامه كثر لغطه و من كثر هزله كثر سخفه. ٥ ٤٠٩ كسى كه سخنش بسيار شد، بيهودهگويى او بسيار شود، و كسى كه شوخى او زياد شد سبكى عقل او زياد گردد.
٨٥٦٨ ٢١٩- إيّاك و ما قلّ إنكاره و ان كثر منك اعتذاره فما كلّ قائل نكرا يمكنك ان توسعه عذرا. ٢ ٣١٦ بپرهيز از كارى كه انكار آن از طرف مردم كم باشد اگر چه عذرخواهى تو از آن بسيار باشد، زيرا هر كس سخن بدى در باره تو گويد تو را دسترسى براى عذر آوردن نزد او نباشد.
٨٥٦٩ ٢٢٠- ألا و إنّ اللّسان الصّادق يجعله اللّه للمرء فى النّاس خير من المال يورثه من لا يحمده. ٢ ٣٣٨ به راستى كه زبان درست و نيكى كه خدا براى انسان در ميان مردم قرار مىدهد (كه او را مدح كنند) بهتر از مالى است كه مىگذارد آن را براى كسى كه از او ستايش نكند و ممنون او نيز نباشد. ٨٥٧٠ ٢٢١- ينبىء عن عقل كلّ امرىء ما ينطق به لسانه. ٦ ٤٧١
خبر مىدهد از عقل هر كس آنچه را كه زبانش بدان گويا شود.
٨٥٧١ ٢٢٢- ينبىء عن عقل كلّ امرىء لسانه، و يدلّ على فضله بيانه. ٦ ٤٩٢ از عقل هر كس زبان او خبر مىدهد، و بيانش بر فضل و برترى او راهنما باشد.
٨٥٧٢ ٢٢٣- يعجبني من الرّجل أن يرى عقله زائدا على لسانه، و لا يرى لسانه زائدا على عقله. ٦ ٤٩٢ خوشحال مىكند مرا مردى كه ببينم عقلش افزون بر زبانش باشد، و ديده نشود كه زبانش افزون بر عقلش باشد.