ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56759
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56759 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حرف «الميم»

باب الامتحان (آزمايش)

٩٠٩٣ ١- الطّمأنينة الى كلّ احد قبل الاختبار من قصور العقل. ٢ ١٠٣ آرامش يافتن و اطمينان كردن به كسى پيش از آزمايش او از كوتاهى عقل است.

٩٠٩٤ ٢- عند الامتحان يكرم الرّجل او يهان. ٤ ٣٢١ در هنگام امتحان و آزمايش است كه مرد گرامى داشته شود يا خوار گردد.

٩٠٩٥ ٣- عند الخبرة تنكشف عقول الرّجال. ٤ ٣٢١ در هنگام آزمايش عقلهاى مردان آشكار شود.

٩٠٩٦ ٤- قدّم الاختبار فى اتّخاذ الاخوان، فانّ الاختبار معيار يفرق‏

بين الاخيار و الاشرار. ٤ ٥١٦ پيش از انتخاب دوستان و برادران، آزمايش را بر انتخاب مقدّم بدار، زيرا آزمايش معيارى است كه نيكان را از بدان جدا مى‏كند.

٩٠٩٧ ٥- قدّم الاختبار واجد الاستظهار فى اختبار الاخوان و الّا الجاك الاضطرار الى مقارنة الاشرار. ٤ ٥١٦ مقدّم بدار آزمايش را و محكم كن احتياط خود را در انتخاب برادران، و گرنه ضرورت، تو را به دوستى و همدمى با بدان ناچار سازد.

٩٠٩٨ ٦- من اختبر قلا. ٥ ١٥٢ كسى كه آزمايش كند، دشمن گردد. ٩٠٩٩ ٧- من اتّخذ اخا بعد حسن الاختبار، دامت صحبته و تأكّدت مودّته. ٥ ٣٩٧ كسى كه برادرى را پس از آزمايش براى خويش برگيرد (و انتخاب كند) همدمى او دوام پيدا كند و دوستيش محكم گردد.

٩١٠٠ ٨- من اتّخذ أخا من غير اختبار الجأه الاضطرار الى مرافقة الاشرار.

٥ ٣٩٨ كسى كه برادرى را برگيرد بدون آزمايش، ضرورت او را به همدمى و رفاقت با اشرار و بدان ناچار گرداند.

٩١٠١ ٩- من اطمانّ قبل الاختبار ندم.

٥ ٤٦١ كسى كه پيش از آزمايش اطمينان به چيزى پيدا كند، پشيمان شود.

٩١٠٢ ١٠- من اختبر قلا و هجر. ٥ ٤٧٣ كسى كه آزمايش كند، دشمن گردد و دورى گزيند.

٩١٠٣ ١١- و الّذى بعث محمّداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لتبلبلنّ بلبلة و لتغربلنّ غربلة، و لتساطنّ سوط القدر حتّى يعلو أسفلكم أعلاكم و أعلاكم أسفلكم، و ليسبقنّ سابقون كانوا

قصّروا، و ليقصّرنّ سابقون كانوا سبقوا. ٦ ٢٤٦ سوگند بدان خدايى كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حق برانگيخت كه حتما درآميخته و مخلوط مى‏شويد، و حتما (آزمايش) آزمايش خواهيد شد، و برهم زده مى‏شويد، همان گونه كه كفگير محتواى ديگ را بر هم مى‏زند تا برگردد آنكه پايين‏تر است از شما به مقام بلندترينتان، و آنكه بالاتر است به مقام پايين‏ترينتان، (و زير و رو شويد) و حتما پيشى و سبقت جويند كسانى كه در اسلام سبقت گرفته (يعنى آنان كه قدر و منزلتى نداشتند)، و كوتاه آيند پيشى گرفتگانى كه زودتر از ديگران در اسلام وارد شدند.

٩١٠٤ ١٢- لا ترغبنّ فى مودّة من لم تكشفه. ٦ ٢٦٢ زنهار كه رغبت و ميل نكنى در دوستى كسى كه (باطن) او را كشف نكرده‏اى.

٩١٠٥ ١٣- لا تقدمنّ على امر حتّى تخبره.

٦ ٢٦٣ زنهار اقدام به كارى مكن تا بيازمايى آن را.

٩١٠٦ ١٤- لا تثق بالصّديق قبل الخبرة.

٦ ٢٨٢ اعتماد مكن به دوست، پيش از آزمايش.

٩١٠٧ ١٥- يمتحن المؤمن بالبلاء كما يمتحن بالنّار الخلاص. ٦ ٤٧٦ آزمايش شود مؤمن به بلا همان گونه كه آزمايش شود طلا و نقره به آتش.

٩١٠٨ ١٦- يمتحن الرّجل بفعله لا بقوله.

٦ ٤٧٦ امتحان شود مرد به كردارش نه به گفتارش.

باب المحنة (سختى، آزمايش، بلا)

٩١٠٩ ١- المحنة مقرونة بحبّ الدّنيا.

١ ٢٦٥ محنت و رنج همراه و پيوسته است با دوستى دنيا.

باب المدح (ستايش)

٩١١٠ ١- الاطراء يحدث الزّهو و يدنى من الغرّة. ١ ٣٦٠ مدح و ثناى بيش از اندازه از كسى، حالت تكبّر در او پديد آورد، و او را به فريب‏ خوردن نزديك سازد.

٩١١١ ٢- احترسوا من سورة الاطراء و المدح، فانّ لهما ريحا خبيثة فى القلب. ٢ ٢٥٦ خويشتن را نگه داريد از اين كه تحت تأثير ثناخوانى و مدّاحى ديگران قرار گيريد زيرا اين گونه مدح و ثناهايى كه مى‏شود، بوى بدى در دل پديد آورد.

٩١١٢ ٣- ايّاك ان تثنى على احد بما ليس فيه، فانّ فعله يصدق عن وصفه و يكذّبك. ٢ ٣١٠ زنهار بپرهيز از اين كه ثناگويى از كسى به چيزى كه در او نيست، زيرا عمل او تصديق مى‏كند وصف و حال او را، و در نتيجه همان عمل او ثناخوانى تو را تكذيب خواهد كرد.

٩١١٣ ٤- اقبح الصّدق ثناء الرّجل على نفسه. ٢ ٣٨٨ زشت‏ترين راستگويى‏ها اين است كه مردى از خود مدح و ثنا گويد.

٩١١٤ ٥- اكبر الاوزار تزكية الاشرار.

٢ ٣٩٢ بزرگترين گناهان تزكيه و تطهير (پاك كردن) اشرار و بدان از بدى است (كه انسان بخواهد انسانهاى بدكار را با گفتار خود از بدى و آلودگى تطهير كند).

٩١١٥ ٦- اكبر الحمق الاغراق فى المدح و الذّمّ. ٢ ٣٩٦ بزرگترين حماقت، اغراق گويى (و زياده‏گويى) در مدح و ذمّ افراد است.

٩١١٦ ٧- اجهل النّاس المغترّ بقول مادح متملّق يحسّن له القبيح و يبغّض اليه النّصيح. ٢ ٤٥٢ نادان‏ترين مردم كسى است كه فريفته شود به گفتار ثناخوان متملق و چاپلوسى كه كار زشت او را نيكو جلوه دهد، و خيرخواه مخلص او را در نظرش دشمن نشان دهد.

٩١١٧ ٨- انّ مادحك لخادع لعقلك غاشّ لك فى نفسك، بكاذب الاطراء و زور الثّناء فان حرمته نوالك او منعته افضالك، و سمك بكلّ فضيحة و نسبك الى كلّ قبيحة. ٢ ٥٧٥

به راستى كسى كه تو را مدح و ثنا گويد عقل تو را فريب دهد، و ناخالصى و غشّ كند با تو در باره خودت، با مدّاحى دروغ و ثناخوانى بى‏جا، و اگر او را از عطاى خويش محروم كنى، يا احسان خود را از او دريغ نمايى، هر كار رسوايى را به تو بچسباند، و هر نسبت زشتى را به تو مى‏دهد.

٩١١٨ ٩- اذا مدحت فاختصر. ٣ ١١٦ هرگاه مدح كنى (از كسى) كوتاه و مختصر كن.

٩١١٩ ١٠- اذا زكّى احد من المتّقين خاف ممّا يقال له، فيقول: انا اعلم بنفسى من غيرى، و ربّى اعلم بنفسى منّى، اللّهمّ لا تؤاخذني بما يقولون و اجعلنى افضل ممّا يظنّون. ٣ ١٨٣ هرگاه سخن از پاكى يكى از مردمان با تقوا و پرهيزكار به ميان آيد، او از آنچه در باره‏اش گويند، مى‏ترسد و مى‏گويد: من خود آگاه‏ترم به حال خود از ديگران، و پروردگارم آگاه‏تر است به حال من از خودم، بار خدايا مرا بر آنچه اينان مى‏گويند مؤاخذه نفرما (و مگير) و مرا برتر از آنچه اينان گمان دارند قرارم ده.

٩١٢٠ ١١- تزكية الاشرار من اعظم الاوزار. ٣ ٣١٦ تزكيه و تطهير كردن مردمان بد، از بزرگترين گناهان است.

٩١٢١ ١٢- حبّ الاطراء و المدح من اوثق فرص الشّيطان. ٣ ٣٩٦ دوست داشتن مدح و خوش آمد گويى از محكم‏ترين فرصتهاى شيطان است (زيرا سبب يكى از بزرگترين خطرها براى انسان مى‏شود، يعنى خطر عجب و خودبينى).

٩١٢٢ ١٣- خير الثّناء ما جرى على السنة الابرار. ٣ ٤٢١ بهترين مدح و ثنا آن است كه بر زبان نيكان جارى شود.

٩١٢٣ ١٤- شرّ الثّناء ما جرى على السنة الاشرار. ٤ ١٦٧ بدترين مدح و ثنا آن است كه بر زبان بدان و اشرار جارى گردد.

٩١٢٤ ١٥- طلب الثّناء بغير استحقاق‏

خرق. ٤ ٢٥٠ درخواست ثناگويى بدون داشتن استحقاق و شايستگى، كم عقلى است.

٩١٢٥ ١٦- كم من مغرور بحسن القول فيه. ٤ ٥٤٨ بسا انسانهايى كه فريب خورده و فريفته شده‏اند، بخاطر گفتار خوبى كه ديگران در باره‏شان گفته‏اند.

٩١٢٦ ١٧- كم من مفتون بالثّناء عليه.

٤ ٥٤٨ بسا انسانهايى كه به خاطر ثنا و مدحى كه در باره‏شان گفته‏اند، مفتون گشته (و به فتنه و بلا دچار شده‏اند).

٩١٢٧ ١٨- كثرة الثّناء ملق يحدث الزّهو و يدنى من الغرّة. ٤ ٥٩٥ ثناگويى بسيار، چاپلوسى است كه حالت تكبّر پديد آورد، و به فريفته شدن نزديك گرداند.

٩١٢٨ ١٩- لكلّ مثن على من اثنى عليه مثوبة من جزاء او عارفة من عطاء.

٥ ٢١ هر ثناگويى را حقى است بر كسى كه ثناى او را گفته: پاداشى از بخشش، يا خيرى از عطا و احسان. ٩١٢٩ ٢٠- من مدحك فقد ذبحك. ٥ ١٥٨ كسى كه تو را مدح گويد در حقيقت تو را سر بريده (و از نظر معنى تو را نابود كرده، چون كم اتفاق افتد كه مدح ديگران آدمى را به خودبينى و عجب نكشاند).

٩١٣٠ ٢١- من مدحك بما ليس فيك، فهو خليق ان يذمّك بما ليس فيك. ٥ ٣٤١ كسى كه مدح كند تو را به چيزى كه در تو نيست چنين كسى سزاوار آن است (و از او دور نيست) كه تو را نكوهش كند به آنچه در تو نيست.

٩١٣١ ٢٢- من اثنى عليه بما ليس فيه سخر به. ٥ ٣٧٧ كسى كه ثنا گويند او را به چيزى كه در او نيست به مسخره‏اش گرفته‏اند.

٩١٣٢ ٢٣- من مدحك بما ليس فيك فهو ذمّ لك ان عقلت. ٥ ٤٢٩ كسى كه مدح كند تو را به چيزى كه در تو نيست اگر خوب دريابى و بفهمى تو را مذمّت كرده است.

٩١٣٣ ٢٤- من مدح نفسه ذبحها. ٥ ٤٤٦ كسى كه خود را بستايد و مدح خويش كند، نفس خود را كشته است.

٩١٣٤ ٢٥- من اقبح المذامّ مدح اللّئام.

٦ ١٣ از زشت‏ترين مذمّتها (براى آدمى) مدح كردن افراد پست و فرومايه است.

٩١٣٥ ٢٦- مادح الرّجل بما ليس فيه مستهزئ به. ٦ ١٢٨ كسى كه مدح كند مردى را به چيزى كه در او نيست او را مسخره كرده.

٩١٣٦ ٢٧- مادحك بما ليس فيك مستهزئ بك، فان لم تسعفه بنوالك بالغ فى ذمّك و هجائك. ٦ ١٣٩ كسى كه تو را مدح كند به چيزى كه در تو نيست تو را مسخره كرده و اگر حاجتش را روا نكنى بيش از آن در ذمّ و هجو تو خواهد گفت.

٩١٣٧ ٢٨- و قالعليه‌السلام فى مدح قوم: ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا، ان نظروا اعتبروا و ان اعرضوا لم يلهوا، ان تكلّموا ذكروا و ان سكتوا تفكّروا. ٣ ١٣- ١٢ و آن حضرتعليه‌السلام در ستايش مردمى فرمود: اگر سخن گويند راست گويند و اگر خموش شوند كسى در سخن بر ايشان سبقت نگيرد، اگر به چيزى بنگرند عبرت گيرند، و اگر روى بگردانند كارشان بيهوده نباشد، اگر تكلم كنند ياد خدا و ذكر بر زبان جارى كنند، و اگر سكوت كنند تفكّر و انديشه كنند.

٩١٣٨ ٢٩- لم تقتله قاتلات الغرور و لم تغمّ عليه مشتبهات الامور. ٥ ١٠٥ (و در مدح كسى فرموده) فريبهاى كشنده او را نكشت، و امور شبهه ‏ناك بر او پوشيده نماند.

٩١٣٩ ٣٠- فتّاح مبهمات، دليل فلوات، دفّاع معضلات. ٤ ٤٢٧

(در باره كسى كه مدح او را كرده فرمايد:) گشاينده مبهم هاست راهنماى بيابان هاست، دفع كننده مشكل‏هاست.

باب المروّة (جوانمردى، مردى)

٩١٤٠ ١- المروّة القناعة و التّحمّل. ١ ٩٨ مردانگى عبارت است از قناعت و تحمّل (در برابر برخوردهاى بى‏ادبانه و يا تحمّل مشكلات مردم).

٩١٤١ ٢- المروّة اجتناب الدّنيّة. ١ ٢٣٩ مردانگى دورى كردن و خويشتن‏دارى از پستى‏ها است.

٩١٤٢ ٣- المروّة من كلّ خناء عريّة بريّة. ١ ٣١٢ مردانگى از هر دشنام دادن و فحشى عارى و بيزار است.

٩١٤٣ ٤- المروّة تحثّ على المكارم.

١ ٣٤٢ مردانگى انسان را به كارهاى نيك و بزرگوارانه وا مى‏دارد.

٩١٤٤ ٥- المروّة من كلّ لؤم بريّة. ١ ٣٨٣ مردانگى از هر پستى به دور است.

٩١٤٥ ٦- المروّة تمنع من كلّ دنيّة. ١ ٣٨٣ مردانگى از هر پستى جلوگيرى مى‏كند.

٩١٤٦ ٧- المروّة بريّة من الخناء و الغدر. ١ ٣٨٥ مردانگى از فحش و فريبكارى بيزار است.

٩١٤٧ ٨- المروّة اجتناب الرّجل ما يشينه و اكتسابه ما يزينه. ٢ ٥٦ مردانگى دورى كردن مرد است از هر چيزى كه او را عيبناك كند، و كسب كردن هر آنچه او را زيور دهد.

٩١٤٨ ٩- الوفاء حفظ الذّمام و المروّة تعهّد ذوى الارحام. ٢ ١٤٥ وفادارى به نگه داشتن حرمت مردم است، و مروت و مردانگى به بررسى احوال خويشان حاصل شود.

٩١٤٩ ١٠- المروّة بثّ المعروف و قرى الضّيوف. ٢ ١٥٦ مروت به گسترش دادن احسان و نيكى و پذيرايى مهمانان است.

٩١٥٠ ١١- المروّة اسم جامع لسائر

الفضائل و المحاسن. ٢ ١٥٨ مردانگى و مروت اسمى است كه همه فضيلتها و نيكى‏هاى ديگر را در برگيرد.

٩١٥١ ١٢- المروّة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة و المواساة فى العشرة. ٢ ١٤٢ مروّت عبارت است از انجام عدالت در حكومت‏دارى و فرمانروايى، و عفو و گذشت با داشتن قدرت و توانايى، و مواسات كردن در آميزش و معاشرت.

٩١٥٢ ١٣- اقيلوا ذوى المروءات عثراتهم فما يعثر منهم عاثر الّا و يد اللّه ترفعه. ٢ ٢٦٠ درگذريد از لغزشهاى مردمانى كه داراى مروت و مردانگى هستند، زيرا هر يك از اين گونه افراد لغزشى پيدا كند، دست خدا او را بلند كند.

٩١٥٣ ١٤- افضل الادب حفظ المروّة.

٢ ٣٩٦ برترين ادبها نگه داشتن مروت و مردانگى است.

٩١٥٤ ١٥- احسن المروّة حفظ الودّ.

٢ ٤٠٢ بهترين مروّتها نگه داشتن دوستى است.

٩١٥٥ ١٦- اوّل المروّة طاعة اللّه و آخرها التّنزّه عن الدّنايا. ٢ ٤٣٧ سرآغاز مروّت و مردانگى فرمانبردارى و اطاعت خدا است، و پايان آن پاك نگه داشتن خويش است از پستى‏ها.

٩١٥٦ ١٧- اوّل المروّة طلاقة الوجه و آخرها التّودّد الى النّاس. ٢ ٤٥٩ آغاز مروّت گشاده‏رويى است و پايان آن دوستى كردن با مردم است.

٩١٥٧ ١٨- اوّل المروّة البشر، و آخرها استدامة البرّ. ٢ ٤٦٠ آغاز مروّت خوشرويى و پايان آن ادامه دادن احسان و نيكى است.

٩١٥٨ ١٩- افضل المروّة مواساة الاخوان بالاموال و مساواتهم فى الاحوال.

٢ ٤٦٥ برترين مردانگى‏ها مواسات كردن با برادران در مال، و رعايت مساوات باايشان در احوال آنها است.

٩١٥٩ ٢٠- انّما سراة النّاس أولو الاحلام الرّغيبة، و الهمم الشّريفة و ذووا النّبل. ٣ ٩٥ در ميان مردم كسانى داراى مردانگى و بزرگى هستند كه عقلها و خردهايى وسيع و همّتهايى شريف و والا دارند، و داراى نجابت و زيركى هستند.

٩١٦٠ ٢١- ثلاث فيهنّ المروّة غضّ الطّرف و غضّ الصّوت و مشى القصد. ٣ ٣٣٥ سه چيز است كه مردانگى در آنها است فرو خواباندن چشم، و فرو داشتن صدا و آواز، و ميانه‏روى در راه رفتن.

٩١٦١ ٢٢- ثلاث هنّ جماع المروّة: عطاء من غير مسئلة، و وفاء من غير عهد وجود مع اقلال. ٣ ٣٣٨ سه چيز است كه اينها جامع مردانگى است: عطا كردن بدون سؤال و درخواست، وفا كردن بدون وعده و پيمان، جود و بخشش با وجود پريشانى و ندارى.

٩١٦٢ ٢٣- ثلاثة هنّ المروّة: جود مع قلّة و احتمال من غير مذلّة، و تعفّف عن المسألة. ٣ ٣٣٩ سه خصلت است كه آنها مردانگى است: جود و بخشش با وجود كمى مال، تحمل و خويشتن‏دارى بدون خوارى و ذلّت و نگه داشتن خود از سؤال و درخواست.

٩١٦٣ ٢٤- خصلتان فيهما جماع المروّة اجتناب الرّجل ما يشينه، و اكتسابه ما يزينه. ٣ ٤٥٨ دو خصلت است كه اينها جامع مردانگى و مروت است: يكى پرهيز كردن مرد از آنچه او را عيبناك مى‏كند، و ديگر كسب كردن آنچه او را از نظر اخلاقى و معنوى آرايش و زيور مى‏دهد.

٩١٦٤ ٢٥- على قدر المروّة تكون السّخاوة. ٤ ٣١٢ به اندازه مردى و مردانگى است سخاوت و بخشش.

٩١٦٥ ٢٦- لو انّ المروّة لم تشتدّ مؤنتها و يثقل محملها، ما ترك اللّئام الاغمار منها مبيت ليلة، و لكنّها اشتدّت مؤنتها و ثقل محملها فحاد عنها اللّئام الاغمار و حملها الكرام الاخيار.

٥ ١٢٠ اگر به راستى برداشتن بار مروّت سخت و تحمّل آن سنگين نبود، سبكسران فرومايه براى يك شب هم از آن دست برنمى‏داشتند، ولى بارى است سخت و تحمل آن سنگين است، از اين رو افراد سبك سر و فرومايه آن را واگذاشته و مردمان كريم نيكوكار آن را برداشته‏اند.

٩١٦٦ ٢٧- من لا مروّة له لا همّة له. ٥ ١٩١ كسى كه مروت ندارد همّت ندارد.

٩١٦٧ ٢٨- من افضل الدّين المروّة و لا خير فى دين ليس له مروّة. ٦ ٣٢ از برترين بخشهاى دين، مروت است، و دينى كه مروت در آن نباشد خيرى در آن دين نيست.

٩١٦٨ ٢٩- من تمام المروّة التّنزّه عن الدّنيّة. ٦ ٣٢ از تمامى مروت پاكيزگى جستن از خصلتهاى زشت است.

٩١٦٩ ٣٠- من تمام المروّة ان تنسى الحقّ لك و تذكر الحقّ عليك. ٦ ٣٩ از تمامى مروت آن است كه حقى را كه خود بر ديگرى دارى فراموش كنى، و حقى را كه ديگرى بر تو دارد از ياد نبرى.

٩١٧٠ ٣١- ما حمل الرّجل حملا اثقل من المروّة. ٦ ٩٦ مردان، بارى سنگين‏تر از مروّت برنداشته‏اند.

٩١٧١ ٣٢- مع الثّروة تظهر المروّة. ٦ ١٢٠ با ثروت و مالدارى است كه مروت آشكار شود.

٩١٧٢ ٣٣- مروّة الرّجل على قدر عقله.

٦ ١٢٨ مروت مرد به اندازه عقل او است.

٩١٧٣ ٣٤- يستدلّ على المروّة بكثرة الحياء و بذل النّدى و كفّ الاذى.

٦ ٤٥١راهنمايى شود بر مروت به (سه چيز): شرم بسيار، بذل احسان، خوددارى از آزار مردم.

٩١٧٤ ٣٥- يستدلّ على مروّة الرّجل ببثّ المعروف و بذل الاحسان و ترك الامتنان. ٦ ٤٥٣ راهنمايى شود بر مروت مرد به: گسترش دادن كار نيك، و بذل احسان، و ترك منّت گذارى.

٩١٧٥ ٣٦- مباينة العوامّ من افضل المروّة. ٦ ١٢٧ جدا شدن از عوام از برترين مردى و مردانگى است.

باب المرض (بيمارى)

٩١٧٦ ١- المرض حبس البدن. ١ ١٠٠ بيمارى، زندان تن است.

٩١٧٧ ٢- المرض احد الحبسين. ٢ ١٨ بيمارى يكى از دو زندان است.

٩١٧٨ ٣- الا و انّ من البلاء الفاقة، و اشدّ من الفاقة مرض البدن، و اشدّ من مرض البدن مرض القلب. ٢ ٣٣٦ آگاه باشيد كه از جمله بلاها است ندارى، و سخت‏تر از ندارى بيمارى تن است، و سخت‏تر از بيمارى تن بيمارى دل است.

٩١٧٩ ٤- شيئان لا يؤنف منهما: المرض و ذو القرابة المفتقر. ٤ ١٨٣ دو چيز است كه نبايد آنها را عار دانست (و از آنها استنكاف كرد) بيمارى، و خويشاوند فقير.

٩١٨٠ ٥- ليس للاجسام نجاة من الاسقام. ٥ ٧٤ بدنها را نجاتى از بيمارى نيست.

٩١٨١ ٦- من كتم الاطبّاء مرضه خان بدنه. ٥ ٣١٧ كسى كه بيمارى خود را از طبيبان كتمان كند به بدن خود خيانت كرده است.

٩١٨٢ ٧- من صحّة الاجسام تولّد الاسقام. ٦ ١٣ از تندرستى‏ها، بيماريها زاييده شود (و نبايد كسى مغرور به سلامتى خود باشد).

٩١٨٣ ٨- كم دنف نجى و صحيح هوى.

٤ ٦٢٨ بسا بيمارى كه نجات يابد و سالمى كه در افتد.

٩١٨٤ ٩- هل ينتظر اهل غضاضة الصّحة الّا نوازل السّقم. ٦ ٢٠٠ آيا كسانى كه طراوت تندرستى را دارند جز اين است كه چشم به راه حوادث بيمارى هستند.

٩١٨٥ ١٠- لا رزيّة اعظم من دوام سقم الجسد. ٦ ٣٩٣ مصيبتى بزرگتر از دائمى شدن بيمارى بدن نيست.

باب المراء (جدال و ستيز)

٩١٨٦ ١- المراء بذر الشّرّ. ١ ١٠٦ جدال كردن تخم شرّ و بدى است.

٩١٨٧ ٢- ثمرة المراء الشّحناء. ٣ ٣٢٥ ميوه جدال و ستيز، دشمنى است.

٩١٨٨ ٣- سبب الشّحناء كثرة المراء.

٤ ١٢٢ سبب دشمنى، ستيز كردن بسيار است.

٩١٨٩ ٤- ستّة لا يمارون: الفقيه و الرّئيس و الدّنىّ و البذىّ و المرأة و الصّبىّ. ٤ ١٤٨ با شش گروه نبايد ستيز كرد: دانشمند فقيه، رئيس، افراد پست، بد زبان، زن، كودك.

٩١٩٠ ٥- من كثر مرائه لم يأمن الغلط.

٥ ٢٣٠ كسى كه جدال و ستيزش زياد باشد، از غلط و اشتباه ايمن نيست.

٩١٩١ ٦- من عوّد نفسه المراء صار ديدنه. ٥ ٣١٧ كسى كه خود را به جدال عادت دهد، تدريجا اين كار عادت رسمى او گردد.

٩١٩٢ ٧- من صحّ يقينه زهد فى المراء.

٥ ٣٥٢ كسى كه يقين او درست باشد، در جدال و ستيز بى‏رغبت شود.

٩١٩٣ ٨- من جعل ديدنه المراء لم يصبح ليله. ٥ ٣٧٦ كسى كه عادت خود را در جدال و مراء قرار دهد، شب او صبح نگردد (و پيوسته در تاريكى جهل و نادانى به سر برد).

٩١٩٤ ٩- من كثر مراءه بالباطل دام عماؤه عن الحقّ. ٥ ٣٨٢ كسى كه مراء و جدال او زياد باشد كورى او از حق دوام يابد.

٩١٩٥ ١٠- لا محبّة مع كثرة مراء. ٦ ٣٦٢ با جدال بسيار، محبتى به جاى نماند.

باب المزاح (شوخى)

٩١٩٦ ١- الافراط فى المزاح خرق. ١ ٣١١ افراط كردن در شوخى حماقت و نادانى است.

٩١٩٧ ٢- المزاح فرقة تتبعها ضغينة.

٢ ٤٣ مزاح و شوخى سبب جدايى است و كينه در پى دارد.

٩١٩٨ ٣- آفة الهيبة المزاح. ٣ ١٠٦ آفت هيبت و شكوه انسان، مزاح و شوخى است.

٩١٩٩ ٤- دع المزاح فانّه لقاح الضّغينة.

٤ ١٨ شوخى را واگذار كه آن وسيله بارور كردن كينه است.

٩٢٠٠ ٥- كثرة المزاح تسقط الهيبة.

٤ ٥٩١ شوخى بسيار، هيبت و جلال انسان را مى‏برد.

٩٢٠١ ٦- كثرة المزاح تذهب البهاء و توجب الشّحناء. ٤ ٥٩٧ شوخى بسيار درخشندگى و نيكويى را مى‏برد، و سبب كينه و دشمنى گردد.

٩٢٠٢ ٧- لكلّ شي‏ء بذر و بذر العداوة المزاح. ٥ ٢٤ هر چيزى را بذر و تخمى است، و بذر عداوت، شوخى است.

٩٢٠٣ ٨- من كثر مزاحه لم يخل من حاقد عليه و مستخفّ به. ٥ ٤٠٠ كسى كه شوخى بسيار كند، بدون دشمن و بدون كسى كه او را سبك بشمارد، نخواهد بود.

٩٢٠٤ ٩- من مزح استخفّ به. ٥ ١٧٨

كسى كه شوخى كند او را سبك شمارند.

٩٢٠٥ ١٠- من كثر مزاحه استحمق. ٥ ١٩٥ كسى كه بسيار شوخى كند، احمقش بشمارند.

٩٢٠٦ ١١- من كثر مزاحه استجهل. ٥ ١٨٣ كسى كه شوخى بسيار كند، نادانش شمارند.

٩٢٠٧ ١٢- من كثر مزاحه قلّت هيبته.

٥ ٢٢٦ كسى كه شوخى بسيار كند، هيبت و شوكتش كم شود.

٩٢٠٨ ١٣- من كثر مزحه قلّ وقاره. ٥ ٢٩٣ كسى كه شوخى بسيار كند وقار و سنگينى او كم شود.

٩٢٠٩ ١٤- ما مزح امرؤ مزحة الّا مجّ من عقله مجّة. ٦ ٨٥ هيچ كس نيست كه مزاحى كند جز آنكه به همان اندازه از عقل خود كم شود.

٩٢١٠ ١٥- لا تمازح الشّريف فيحقد عليك. ٦ ٢٧٤ با شخص شريف شوخى مكن كه كينه‏ات را به دل گيرد.

٩٢١١ ١٦- لا تمازحنّ صديقا فيعاديك و لا عدوّا فيرديك. ٦ ٣٣٦ زنهار با هيچ دوستى شوخى مكن كه دشمنت گردد، و نه با دشمنى كه نابودت كند.

باب الماضي (گذشته)

٩٢١٢ ١- استدلّ على ما لم يكن بما كان فانّ الامور اشباه. ٢ ٢٠١ راهنمايى بجوى بر آنچه از روزگار كه هنوز نيامده بدانچه گذشته، زيرا كارها (و زمانها) شبيه به يكديگرند.

٩٢١٣ ٢- كلّ ماض فكانّ لم يكن. ٤ ٥٣١ هر آنچه گذشته چنان است كه گويا نبوده است (چون از دست رفته و بازگشتى در آن نيست).

٩٢١٤ ٣- يستدلّ على ما لم يكن بما قد كان. ٦ ٤٥٢ راهنمايى شود بر آنچه نيامده و اكنون وجود ندارد بدانچه پيش از اين گذشته است.

باب المطل (تأخير كردن در پرداخت حق)

٩٢١٥ ١- المطل عذاب النّفس. ١ ١٦٧ امروز و فردا كردن وعده، عذاب و شكنجه روح و جان است.

٩٢١٦ ٢- المطل و المنّ منكّد الاحسان.

٢ ٩ امروز فردا كردن و منّت گذاردن، احسان و بخشش را سخت و دشوار كند.

٩٢١٧ ٣- المطل احد المنعين. ٢ ١١ تأخير انداختن احسان يكى از دو جور منع كردن آن است (يكى آنكه ندهد و ديگرى تأخير و امروز و فردا كردن در پرداخت آن).

٩٢١٨ ٤- آفة العطاء المطل. ٣ ١٠٥ آفت عطا و بخشش، در به تأخير انداختن آن است.

٩٢١٩ ٥- خير المعروف ما لم يتقدّمه المطل و لم يتبعه المنّ. ٣ ٤٢٩ بهترين كار نيك آن است كه تأخيرى در ابتداى آن و منّتى به دنبال آن نباشد.

٩٢٢٠ ٦- شرّ النّوال ما تقدّمه المطل و تعقّبه المنّ. ٤ ١٧٤ بدترين عطيه‏ها و بخششها آن است كه با تأخير و امروز و فردا كردن توأم، و به دنبال آن نيز منّت باشد.

٩٢٢١ ٧- ما انجز الوعد من مطل به.

٦ ٦٦ به وعده وفا نكرده كسى كه در انجام آن تأخير نموده و امروز فردا كند.

باب المكر (نيرنگ)

٩٢٢٢ ١- المكر لؤم. ١ ٣٧ مكر و فريب، موجب سرزنش است.

٩٢٢٣ ٢- المكور شيطان. ١ ٥٤ آدم پر مكر و حيله (همانند) شيطان است.

٩٢٢٤ ٣- المكر شيمة المردة. ١ ١٦٤ نيرنگ زدن شيوه افراد سركش است.

٩٢٢٥ ٤- المكر سجيّة اللّئام. ١ ١٧١ نيرنگ خوى فرومايگان است.

٩٢٢٦ ٥- المكر بمن ائتمنك كفر. ١ ٣٠٥ فريبكارى و نيرنگ با كسى كه تو را امين دانسته، كفر است.

٩٢٢٧ ٦- المكور شيطان فى صورة انسان. ١ ٣٨١ آدم پر مكر شيطانى است در صورت انسان.

٩٢٢٨ ٧- المكر و الغلّ مجانبا الايمان.

٢ ٩ نيرنگ و كينه توزى آدمى را از ايمان دور كنند.

٩٢٢٩ ٨- ايّاك و المكر فانّ المكر لخلق ذميم. ٢ ٣٠٦ زنهار بپرهيز از مكر و نيرنگ كه آن خويى نكوهيده است.

٩٢٣٠ ٩- آفة الذّكاء المكر. ٣ ٩٩ آفت تيزهوشى نيرنگ است. (چون آدم تيزهوش راههاى نيرنگ را مى‏فهمد و اگر بكار بندد موجب خسران او خواهد بود).

٩٢٣١ ١٠- من مكر حاق به مكره. ٥ ١٧٣ كسى كه مكر و حيله كند حيله‏اش بر خود او فرود آيد.

٩٢٣٢ ١١- من امن المكر لقى الشّرّ. ٥ ٢٨٢ كسى كه از مكر (خداوند) ايمن باشد بدى و شرّ را ديدار خواهد كرد.

٩٢٣٣ ١٢- من امن مكر اللّه هلك. ٥ ٢٨٢ كسى كه از مكر خداوند ايمن باشد، هلاك گردد.

٩٢٣٤ ١٣- من مكر بالنّاس ردّ اللّه سبحانه مكره فى عنقه. ٥ ٣٧٧ كسى كه به مردم مكر و حيله زند خداى سبحان مكر و حيله او را به خودش برگرداند.

٩٢٣٥ ١٤- من اعظم المكر تحسين الشّرّ. ٦ ١٢ از بزرگترين نيرنگها نيكو جلوه دادن بدى است.

٩٢٣٦ ١٥- لا امانة لمكور. ٦ ٣٤٧ آدم پر مكر امانت‏دار نيست.

٩٢٣٧ ١٦- لا يحيق المكر السىّ‏ء الّا باهله.

٦ ٤٠٩ بازنگردد مكر بد مگر به اهل آن.

باب الملق (چاپلوسى)

٩٢٣٨ ١- ايّاك و الملق فانّ الملق ليس من خلائق الايمان. ٢ ٣٠٤ زنهار كه پرهيز كنى از چاپلوسى و تملّق كه تملق از خصلتهاى ايمان نيست.

٩٢٣٩ ٢- انّما يحبّك من لا يتملّقك و يثنى عليك من لا يسمعك. ٣ ٧٨ جز اين نيست كه دوست مى‏دارد تو را كسى كه چاپلوسى تو نكند، و ثنا و مدح كند بر تو كسى كه به گوش تو نرساند (يعنى كسى كه واقعا تو را دوست دارد چاپلوسى نكند و در حضورت تو را ثنا نگويد).

٩٢٤٠ ٣- ليس الملق من خلق الانبياء.

٥ ٧٣ تملق از خوى پيغمبران نيست.

٩٢٤١ ٤- من كثر ملقه لم يعرف بشره.

٥ ١٩٩ كسى كه تملق و چاپلوسى او بسيار شد، خوشرويى حقيقى او معلوم نشود (چون پيوسته براى چاپلوسى، خوشرويى مى‏كند).

باب الملك (فرشته)

٩٢٤٢ ١- انّ مع كلّ انسان ملكين يحفظانه فاذا جاء اجله خلّيا بينه و بينه، و إنّ الاجل لجنّة حصينة. ٢ ٥٥٠ به راستى كه به همراه هر انسانى دو فرشته است كه او را نگهبانى كنند و زمانى كه مرگ او فرا رسد ميان او و ميان مرگ را واگذارند، و به راستى مدت زندگى هر انسانى، سپرى نگهدارنده است براى او.

باب الملالة (به ستوه آمدن)

٩٢٤٣ ١- قلّما تدوم خلّة الملول. ٤ ٤٩٦ كم است كه دوستى آدم آزرده خاطر پاينده بماند.

٩٢٤٤ ٢- ليس لملول اخاء. ٥ ٨٠ آدم آزرده خاطر برادرى ندارد.

٩٢٤٥ ٣- ليس لملول مروّة. ٥ ٨٠ آدمى كه خاطر آزرده شد، مردانگى ندارد.

٩٢٤٦ ٤- لا تأمننّ ملولا و ان تحلّى بالصّلة، فانّه ليس فى البرق‏

الخاطف مستمتع لمن يخوض الظلمة. ٦ ٣٠٢ زنهار ايمن مباش از كسى كه از تو آزرده خاطر شده و اگر چه بيارايى آن را به احسان (و به او احسان كنى)، زيرا در برقى كه ناگهان بجهد بهره‏ورى نيست براى كسى كه در تاريكى فرو رفته است. ٩٢٤٧ ٥- لا اخوّة لملول. ٦ ٣٤٦ آدم آزرده خاطر برادرى ندارد.

٩٢٤٨ ٦- لا خلّة لملول. ٦ ٣٤٧ شخص آزرده دوستى ندارد.

باب المنّ (منّت گذارى)

٩٢٤٩ ١- المنّ يسوّد المنّة. ١ ١٠٣ منّت گذاردن سياه كند نعمت را.

٩٢٥٠ ٢- المنّ مفسدة الصّنيعة. ١ ١٣٧ منّت، تباه كننده احسان است.

٩٢٥١ ٣- المنّ ينكّد الاحسان. ١ ١٧٨ منّت گذاردن احسان را بى‏ارزش و سبك كند.

٩٢٥٢ ٤- المنّ يفسد الصنيعة. ١ ١٩٣ منّت گذاردن احسان را تباه كند.

٩٢٥٣ ٥- المنّ يفسد الاحسان. ١ ١٩٩ منّت گذاردن احسان و نيكى را فاسد كند.

٩٢٥٤ ٦- المعروف يكدّره تكرار المنّ به. ١ ٣٦٧ منّت گذاردن مكرّر احسان و كار نيك را مكدّر مى‏سازد.

٩٢٥٥ ٧- ايّاك و المنّ بالمعروف فانّ الامتنان يكدّر الاحسان. ٢ ٢٩٨ بپرهيز از منّت گذاردن به احسان كه منّت گذاردن احسان را مكدّر سازد.

٩٢٥٦ ٨- افضل العطاء ترك المنّ. ٢ ٤٠٥ برترين عطا و بخشش آن است كه منّت در آن نباشد.

٩٢٥٧ ٩- آفة السّخاء المنّ. ٣ ٩٩ آفت سخاوت منّت گذاردن است.

٩٢٥٨ ١٠- بالمنّ يكدّر الاحسان. ٣ ١٩٩ با منّت، احسان مكدّر شود.

٩٢٥٩ ١١- بكثرة المنّ تكدّر الصّنيعة.

٣ ٢٠٢ با منّت بسيار، مكدّر شود كار نيك.

٩٢٦٠ ١٢- تمام الاحسان ترك المنّ به.

٣ ٢٨٠ كمال احسان به اين است كه منّت در آن نباشد.

٩٢٦١ ١٣- جمال الاحسان ترك الامتنان.

٣ ٣٦٣ زيبايى احسان ترك منّت‏گذارى در آن است.

٩٢٦٢ ١٤- شرّ المحسنين الممتنّ باحسانه. ٤ ١٧٧ بدترين احسان كنندگان كسانى هستند كه به احسان خود منّت مى‏گذارند.

٩٢٦٣ ١٥- طول الامتنان يكدّر صفو الاحسان. ٤ ٢٥٤ منّت گذاردن طولانى صفاى احسان را مكدّر سازد.

٩٢٦٤ ١٦- ظلم المروّة من منّ بصنيعه.

٤ ٢٧٥ به مردانگى ستم كرده است كسى كه منّت گذارد بر احسان خود.

٩٢٦٥ ١٧- ظلم الاحسان قبح الامتنان.

٤ ٢٧٥ ستم احسان كردن، زشتى منّت گذاردن است.

٩٢٦٦ ١٨- كثرة المنّ تكدّر الصّنيعة.

٤ ٥٨٨ منّت بسيار احسان را مكدّر سازد.

٩٢٦٧ ١٩- ليس من الكرم تنكيد المنن بالمنّ. ٥ ٨٤ تيره كردن نعمتها به منّت گذارى از كرم و بزرگوارى نيست.

٩٢٦٨ ٢٠- من منّ باحسانه كدّره. ٥ ١٥٦ كسى كه منّت گذارد براى احسان خود آن را مكدّر گرداند.

٩٢٦٩ ٢١- من عدّد نعمه محق كرمه.

٥ ١٩٧كسى كه بشمارد نعمتهاى خود را كرم و بزرگوارى خويش را باطل كند.

٩٢٧٠ ٢٢- من منّ بمعروفه اسقط شكره. ٥ ٣٠٩ كسى كه منّت گذارد براى احسان خود شكر و سپاس آن را ساقط گرداند.

٩٢٧١ ٢٣- من منّ بمعروفه فقد كدّر ما صنعه. ٥ ٤٤٧ كسى كه براى احسان خود منّت گذارد كار خود را تيره ساخته است.

٩٢٧٢ ٢٤- من منّ باحسانه فكانّه لم يحسن. ٥ ٤٥٧ كسى كه براى احسان خود منّت گذارد چنان است كه احسانى نكرده است.

٩٢٧٣ ٢٥- من منّ بمعروفه افسده.

٥ ٤٧٣ كسى كه منّت گذارد براى احسان خود آن را تباه ساخته.

٩٢٧٤ ٢٦- من فضل الرّجل ان لا يمنّ بما احتمله حلمه. ٦ ٢٤ از فضيلت و برترى مرد است كه در بردبارى كه تحمل كرده منّت بر كسى ننهد.

٩٢٧٥ ٢٧- ما كدّرت الصّنائع بمثل الامتنان. ٦ ٦٠ كارهاى نيك را چيزى بمانند منّت گذاردن مكدّر و تيره نسازد.

٩٢٧٦ ٢٨- ما أهنأ العطاء من منّ به.

٦ ٦٧ گوارا نكرده است عطا و بخشش را كسى كه به آن منّت گذارده است.

٩٢٧٧ ٢٩- ما اكمل المعروف من منّ به.

٦ ٧٣ كامل نكرده كار نيك را كسى كه به خاطر آن منّت گذارده است.

٩٢٧٨ ٣٠- ما هنأ بمعروفه من كثر امتنانه. ٦ ٧٣ گوارا نكرده است كار نيك خود را كسى كه به خاطر آن منّت گذارده است.

٩٢٧٩ ٣١- ملاك المعروف ترك المنّ به.

٦ ١١٨ملاك كار نيك، ترك منّت در آن است.

٩٢٨٠ ٣٢- وزر صدقة المنّان يغلب اجره. ٦ ٢٤٣ گناه صدقه منّت گذار، مى‏چربد بر پاداش آن.

٩٢٨١ ٣٣- لا ترجونّ فضل منّان و لا تأتمن الاحمق و الخوّان. ٦ ٢٧٠ زنهار هيچ گاه اميد نداشته باش به فضيلت منّت گذار، و اعتماد نكن بر احمق و خيانتكار.

٩٢٨٢ ٣٤- لا معروف مع منّ. ٦ ٣٦٢ با وجود منّت، احسانى نيست.

٩٢٨٣ ٣٥- لا خير فى المعروف المحصى. ٦ ٣٩٠ خيرى نيست در كار نيكى كه آن را بشمارند (و براى آن منّت گذارند).

٩٢٨٤ ٣٦- لا صنيعة للممتنّ. ٦ ٣٥٨ براى منّت گذار، احسانى نيست.

٩٢٨٥ ٣٧- لا لذّة لصنيعة منّان. ٦ ٣٩٢ براى احسان منّت گذار لذتى نيست.

٩٢٨٦ ٣٨- لا سوأة اقبح من المنّ. ٦ ٤٣٥ هيچ بدى، زشت‏تر از منّت گذاردن نيست.

٩٢٨٧ ٣٩- يا أهل المعروف و الاحسان لا تمنّوا باحسانكم فانّ الاحسان و المعروف يبطله قبح الامتنان. ٦ ٤٥٩ اى نيكوكاران و اى احسان كنندگان براى احسان خود منّت نگذاريد زيرا منّت گذاردن باطل مى‏كند احسان و نيكوكارى را.