ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56737
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56737 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب جهاد النفس (جهاد با نفس)

٩٨٨٦ ١- املكوا انفسكم بدوام جهادها.

٢ ٢٤٠ به فرمان خويش در آوريد نفس خود را با پيوسته جنگيدن با آنها.

٩٨٨٧ ٢- ألا و انّ الجهاد ثمن الجنّة فمن جاهد نفسه ملكها و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها. ٢ ٣٤٠ هان كه جهاد بهاى بهشت است، و هر كس كه با نفس خود جهاد كرد مالك بهشت گردد و آن گرامى‏ترين پاداش خداست براى كسى كه آن را بشناسد.

٩٨٨٨ ٣- افضل الجهاد مجاهدة المرء نفسه. ٢ ٣٨٩ برترين جهادها پيكار كردن انسان است با نفس خود.

٩٨٨٩ ٤- انّ المجاهد نفسه على طاعة اللّه و عن معاصيه عند اللّه سبحانه بمنزلة برّ شهيد. ٢ ٥٤٣ به راستى كسى كه پيكار كند با نفس خود براى اطاعت و فرمانبردارى خدا و به منظور جلوگيرى از نافرمانى او، منزلت و مقام او در پيشگاه خداوند همچون منزلت نيكوكار شهيد است.

٩٨٩٠ ٥- انّ مجاهدة النّفس لتزمّها عن المعاصى و تعصمها عن الرّدى. ٢ ٥٢٠ به راستى كه پيكار با نفس مهار مى‏كند آن را از نافرمانيها و نگاهش مى‏دارد از نابودى.

٩٨٩١ ٦- انّ افضل الجهاد مجاهدة الرّجل نفسه. ٢ ٥٠٢ به راستى كه برترين جهادها پيكار كردن انسان است با نفس خود.

٩٨٩٢ ٧- اوّل ما تنكرون من الجهاد جهاد انفسكم. ٢ ٤٦٩ نخستين جهادى را كه بدان آشنايى نداريد جهاد با نفس شماست.

٩٨٩٣ ٨- انّ اوّل ما تغلبون عليه من الجهاد جهاد بايديكم ثمّ بالسنتكم ثمّ بقلوبكم فمن لم يعرف بقلبه معروفا و لم ينكر منكرا قلّب فجعل اعلاه اسفله. ٢ ٥٨٥ به راستى كه نخستين چيزى از جهاد كه از شما مى‏گيرند جهاد با دست است سپس با زبان و پس از آن با دلهاتان، و آن كس كه حتى با دلش نيكى‏ها را نشناسد و به مبارزه با منكرات برنخيزد و قلبش واژگونه مى‏شود بالاى آن پايين و پايين آن بالا مى‏رود.

٩٨٩٤ ٩- انّ المجاهد نفسه و المغالب غضبه و المحافظ على طاعة ربّه يرفع اللّه سبحانه له ثواب الصّائم القائم و ينيله درجة المرابط الصّابر.

٢ ٦١٨ به راستى كسى كه با نفس خود پيكار كند و بر خشم خود پيروز شود و بر اطاعت پروردگارش محافظت كند خداى سبحان بالا برد براى او پاداش روزه‏گير شب زنده‏دار را، و مى‏رساند او را به درجه نگهبانان مرزها كه در مأموريت خويش صابر و بردبارند.

٩٨٩٥ ١٠- افضل الجهاد جهاد النّفس عن الهوى و فطامها عن لذّات الدّنيا.

٢ ٤٤٥ برترين جهادها جهاد با نفس است از هواها و جدا كردنش از لذتهاى دنيا.

٩٨٩٦ ١١- انّك ان جاهدت نفسك حزت رضى اللّه. ٣ ٥٥ به راستى كه تو اگر با نفس خود جهاد كنى خوشنودى خدا را به چنگ آورده‏اى.

٩٨٩٧ ١٢- بالمجاهدة صلاح النّفس. ٣ ٢٣٤ صلاح نفس انسانى به پيكار با آن است.

٩٨٩٨ ١٣- جودوا فى اللّه و جاهدوا انفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء. ٣ ٣٥٩ در راه خدا بخشندگى داشته باشيد و پيكار كنيد با نفسهاى خود براى وادار كردنش به اطاعت خدا تا او پاداش شما را بزرگ گردانده و عطاى شما را نيكو گرداند.

٩٨٩٩ ١٤- ثمرة المجاهدة قهر النّفس.

٣ ٣٣٤ ميوه و ثمره پيكار با نفس مغلوب ساختن و به فرمان در آوردن آن است.

٩٩٠٠ ١٥- جهاد النّفس مهر الجنّة. ٣ ٣٦٤ جهاد با نفس مهريه بهشت است.

٩٩٠١ ١٦- جهاد الهوى ثمن الجنّة. ٣ ٣٦٤ مبارزه و جنگ با هوا و هوس بهاى بهشت است.

٩٩٠٢ ١٧- جهاد النّفس افضل جهاد. ٣ ٣٦٤ جهاد و جنگ با نفس برترين جنگهاست.

٩٩٠٣ ١٨- جاهد نفسك و قدّم توبتك تفز بطاعة ربّك. ٣ ٣٦٤ با نفس خود جهاد كن و توبه‏ات را پيش انداز تا به اطاعت پروردگار خود، پيروز گردى.

٩٩٠٤ ١٩- جاهد نفسك على طاعة اللّه‏ مجاهدة العدوّ عدوّه و غالبها مغالبة الضّدّ ضدّه فانّ اقوى النّاس من قوى على نفسه. ٣ ٣٦٥ پيكار كن با نفس خود براى وادار كردنش به اطاعت خدا پيكار دشمن با دشمن، و بر او غالب شو مانند غلبه دشمن بر دشمن، كه به راستى نيرومندترين مردم كسى است كه بر (مهار) نفس خود نيرومند باشد.

٩٩٠٥ ٢٠- جاهد نفسك و حاسبها محاسبة الشّريك شريكه و طالبها بحقوق اللّه مطالبة الخصم خصمه فانّ اسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه.

٣ ٣٦٥ با نفس خود پيكار كن و از او حسابرسى كن همان گونه كه شريك از شريك خود حسابرسى مى‏كند كه به راستى نيكبخت‏ترين مردم كسى است كه قيام كند براى حسابرسى نفس خود.

٩٩٠٦ ٢١- جهاد النّفس ثمن الجنّة فمن جاهدها ملكها و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها. ٣ ٣٦٦ جهاد با نفس بهاى بهشت است، و هر كس با نفس خود جهاد كند مالك بهشت گردد و آن گرامى‏ترين پاداش خداست براى كسى كه آن را بشناسد.

٩٩٠٧ ٢٢- جهاد النّفس بالعلم عنوان العقل. ٣ ٣٦٨ جهاد با نفس از روى علم و دانش سر فصل عقل و خرد است.

٩٩٠٨ ٢٣- حاربوا هذه القلوب فانّها سريعة العثار. ٣ ٤١٢ پيكار كنيد با اين دلهاى خود كه به راستى آنها زود مى‏لغزند (و دچار هوا و هوس مى‏شوند).

٩٩٠٩ ٢٤- حاربوا انفسكم على الدّنيا و اصرفوها عنها فانّها سريعة الزّوال كثيرة الزّلزال و شيكة الانتقال. ٣ ٤١٤ پيكار كنيد با نفسهاى خود بر سر دنيا و بازشان داريد از آن كه به راستى دنيا زوال و نابودى‏اش سريع، و بلاهاى آن بسيار، و جابجايى آن شتابان است.

٩٩١٠ ٢٥- خير الجهاد جهاد النّفس. ٣ ٤٢٠

بهترين جهادها جهاد با نفس است.

٩٩١١ ٢٦- ذروة الغايات لا ينالها الّا ذووا التّهذيب و المجاهدات. ٤ ٣٤ به قله‏هاى مدارج عاليه نمى‏رسند مگر آنها كه تهذيب نفس كرده و با آن پيكار مى‏كنند.

٩٩١٢ ٢٧- غاية المجاهدة ان يجاهد المرء نفسه. ٤ ٣٧٣ حدّ نهايى پيكار آن است كه آدمى با نفس خود پيكار كند.

٩٩١٣ ٢٨- فى مجاهدة النّفس كمال الصّلاح. ٤ ٣٩٤ كمال صلاح انسانى در مجاهدت و پيكار با نفس است.

٩٩١٤ ٢٩- كفاك فى مجاهدة نفسك ان لا تزال ابدا لها مغالبا و على اهويتها محاربا. ٤ ٥٨٦ در پيكار با نفس تو را همين اندازه كافى است كه پيوسته بر او پيروز و چيره باشى و بر هواها و هوسهايش در حال جنگ و پيكار باشى.

٩٩١٥ ٣٠- من جاهد نفسه اكمل التّقى. ٥ ١٥٤ كسى كه با نفس خود جهاد كند تقواى الهى را به كمال رسانده است.

٩٩١٦ ٣١- من لم يجاهد نفسه لم ينل الفوز. ٥ ٢٥٠ كسى كه با نفس خود پيكار نكند به سعادت نخواهد رسيد.

٩٩١٧ ٣٢- لن يحوز الجنّة الّا من جاهد نفسه. ٥ ٦٥ بهشت را به دست نياورد جز آن كس كه با نفس خود جهاد كند.

٩٩١٨ ٣٣- مجاهدة النّفس عنوان النّبل.

٦ ١٣٠ پيكار با نفس سرآغاز مرتبه بلند و شرافت است.

٩٩١٩ ٣٤- مجاهدة النّفس شيمة النّبلاء.

٦ ١٢٤ پيكار با نفس شيوه انسانهاى شريف و داناست.

٩٩٢٠ ٣٥- مجاهدة النّفس افضل جهاد.

٦ ١٣٥ پيكار با نفس برترين پيكارهاست.

٩٩٢١ ٣٦- ما من جهاد افضل من جهاد النّفس. ٦ ٨٤ جهادى برتر از جهاد با نفس نيست.

٩٩٢٢ ٣٧- لا جهاد كجهاد النّفس. ٦ ٣٦٥ جهادى همچون جهاد با نفس نيست.

باب تهذيب النفس

٩٩٢٣ ١- الاشتغال بتهذيب النّفس أصلح. ١ ٣٤٨ سرگرم بودن به پاك كردن و تهذيب نفس شايسته‏تر از سرگرمى به دنيا است.

٩٩٢٤ ٢- من لم يهذّب نفسه لم ينتفع بالعقل. ٥ ٤١١ كسى كه نفس خود را پاكيزه نكند از عقل خود سود نبرد.

٩٩٢٥ ٣- من لم يهذّب نفسه فضحه سوء العادة. ٥ ٤٥٩ كسى كه نفس خود را پاكيزه نكند بدى عادت او را رسوا گرداند.

باب الرضا عن النفس (از خود راضى بودن)

٩٩٢٦ ١- الرّاضى عن نفسه مغبون و الواثق بها مفتون. ٢ ٧٦ كسى كه از خود راضى باشد فريب خورده و كسى كه به نفس خود اطمينان داشته باشد دچار فتنه گرديده است.

٩٩٢٧ ٢- الرّجل حيث اختار لنفسه، ان صانها ارتفعت و ان ابتذلها اتّضعت.

٢ ٧٧ آدمى در همان جايى است كه خود را براى نفس خود برگزيند و انتخاب كند كه اگر آن را نگه دارد بلند مرتبه گردد و اگر نگاهش ندارد پست گردد (و به هر صورت عزّت و ذلّت هر كس به دست خود او است).

٩٩٢٨ ٣- ازراء الرّجل على نفسه برهان رزانة عقله و عنوان وفور فضله. ٢ ١٠٩ عيب‏جويى كردن و عتاب مرد به نفس خويش دليل پابرجايى عقل او و نشانه زيادى فضل او است.

٩٩٢٩ ٤- العاقل يتقاضى نفسه بمايجب عليه، و لا يتقاضى لنفسه بما يجب له. ٢ ١٢٤ عاقل و خردمند بازخواست مى‏كند از نفس خود آنچه را نسبت به ديگران بر او لازم است، و بازخواست نمى‏كند نفس خود را در مورد آنچه بر ديگران نسبت به او لازم است.

٩٩٣٠ ٥- الرّاضى عن نفسه مستور عنه عيبه، و لو عرف فضل غيره كساه ما به من النّقص و الخسران. ٢ ١٣٣ كسى كه از خود راضى است عيب او از خودش پوشيده است، و اگر برترى ديگران را بر خود بداند (و توجه پيدا كند) نقصان و زيان خود را بپوشاند.

٩٩٣١ ٦- من رضى عن نفسه اسخط ربّه. ٥ ٢٥٤ كسى كه از خود راضى باشد پروردگارخويش را به خشم آورده است.

٩٩٣٢ ٧- ايّاك أن ترضى عن نفسك فيكثر السّاخط عليك. ٢ ٢٩٠ بپرهيز از اين كه از خود راضى باشى كه مردم خشمناك بر تو بسيار گردد.

٩٩٣٣ ٨- كفى بالمرء جهلا ان يرضى عن نفسه. ٤ ٥٧٨ براى نادانى انسان همين بس كه از خود راضى باشد.

٩٩٣٤ ٩- بالرّضاء عن النّفس تظهر السّوآت و العيوب. ٣ ٢٤٠ به وسيله راضى بودن از خويشتن بديها و عيبها آشكار گردد.

٩٩٣٥ ١٠- رضاك عن نفسك من فساد عقلك. ٤ ٩٢ راضى بودنت از خود از تباهى عقل تو است.

٩٩٣٦ ١١- رضى العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه. ٤ ١٠١ راضى بودن بنده از خود همراه است با خشم پروردگار.

٩٩٣٧ ١٢- رضى المرء عن نفسه برهان سخافة عقله. ٤ ١٠١ رضايت انسان از خود دليل بر سبكى عقل او است.

٩٩٣٨ ١٣- شرّ الامور الرّضاء عن النّفس.

٤ ١٧٣ بدترين چيزها راضى بودن از خود است.

٩٩٣٩ ١٤- من رضى عن نفسه كثر السّاخط عليه. ٥ ٣٠٦ كسى كه از خود راضى باشد ناخرسندان بر او بسيار گردند.

٩٩٤٠ ١٥- من رضى عن نفسه ظهرت عليه المعايب. ٥ ٣٧٤ كسى كه از خود راضى باشد عيبها بر او آشكار گردد.

٩٩٤١ ١٦- هلك من رضى عن نفسه و وثق بما تسوّله له. ٦ ١٩٦ نابود شد كسى كه از خود راضى است و اعتماد كرده بدانچه نفس او برايش آراسته است.

٩٩٤٢ ١٧- الرّاضى بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم و لكلّ داخل فى باطل اثمان اثم الرّضاء به و اثم العمل به. ٢ ١٣١ كسى كه از كار مردمى راضى است همانند آن است كه در آن كار با آنها بوده، و براى كسى كه در كار باطل با ديگران باشد دو گناه است: يكى گناه رضايت بدان كار و ديگر گناه عمل بدان.

٩٩٤٣ ١٨- خير الشّيم أرضاها. ٣ ٤٢٦ بهترين خصلتها پسنديده‏ترين آنهاست.

٩٩٤٤ ١٩- رضى المتعنّت غاية لا تدرك.

٤ ٩١ رضايت انسان ايرادگير و اشكال تراش هدفى است كه كسى بدان نرسد. ٩٩٤٥ ٢٠- من رضي عن نفسه أسخط ربّه. ٥ ٢٥٤ كسى كه از خويش راضى باشد خداى را به خشم آورد.

باب معرفة النّفس (خودشناسى)

٩٩٤٦ ١- افضل المعرفة معرفة الانسان نفسه. ٢ ٣٨٦ برترين شناختها آن است كه انسان نفس خويش را بشناسد.

٩٩٤٧ ٢- افضل الحكمة معرفة الانسان نفسه و وقوفه عند قدره. ٢ ٤١٩ برترين حكمتها آن است كه انسان نفس خويش را بشناسد و در مرز خويش بايستد (و از حدّ خود تجاوز نكند).

٩٩٤٨ ٣- افضل العقل معرفة الانسان نفسه، فمن عرف نفسه عقل و من جهلها ضلّ. ٢ ٤٤٢ برترين خرد و دانايى آن است كه انسان نفس خويش را بشناسد كه هر كس نفس خود را شناخت دانا شد و هر كس آن را نشناخت گمراه گرديد.

٩٩٤٩ ٤- كفى بالمرء معرفة ان يعرف نفسه. ٤ ٥٧٥ براى شناخت آدمى همين بس كه خود را بشناسد.

٩٩٥٠ ٥- كفى بالمرء جهلا ان يجهل نفسه. ٤ ٥٧٥ براى نادانى آدمى همين بس است كه خود را نشناسد.

٩٩٥١ ٦- من عرف نفسه تجرّد. ٥ ١٧٢ كسى كه خود را بشناسد از علايق دنيا و ماديّات مجرّد و برهنه گردد.

٩٩٥٢ ٧- من جهل نفسه أهملها. ٥ ١٧٨ كه نفس خود را نشناسد آن را واگذارد.

٩٩٥٣ ٨- من عرف نفسه عرف ربّه.

٥ ١٩٤ كسى كه خود را بشناسد پروردگار خود را شناخته است.

٩٩٥٤ ٩- من عرف نفسه جلّ امره. ٥ ٢٠٨ كسى كه خود را بشناسد كارش بزرگ شود.

٩٩٥٥ ١٠- من جهل نفسه كان بغير نفسه اجهل. ٥ ٣٣٤ كسى كه خود را نشناسد نسبت به شناخت ديگران نادان‏تر خواهد بود.

٩٩٥٦ ١١- من عرف نفسه فهو لغيره اعرف. ٥ ٣٦٣ كسى كه خود را بشناسد ديگران را بهتر بشناسد.

٩٩٥٧ ١٢- من عرف نفسه فقد انتهى الى‏

غاية كلّ معرفة و علم. ٥ ٤٠٥ كسى كه خود را بشناسد به نهايت هر علم و شناختى رسيده است.

٩٩٥٨ ١٣- من لم يعرف نفسه بعد عن سبيل النّجاة و خبط فى الضّلال و الجهالات. ٥ ٤٢٦ كسى كه خود را نشناسد از راه رستگارى دور گردد، و خود را در گمراهى و نادانيها در اندازد.

باب النفع (سود)

٩٩٥٩ ١- افضل النّاس أنفعهم للنّاس.

٢ ٣٩٧ برترين مردم كسى است كه سود بيشترى به مردم برساند.

٩٩٦٠ ٢- خير النّاس من نفع النّاس. ٣ ٤٣٠ بهترين مردم كسى است كه به مردم سود رساند.

٩٩٦١ ٣- من لم تنفعك حياته فعدّه فى الموتى. ٥ ٤٤١ كسى كه حيات و زندگى او به تو سودى نمى‏رساند او را در شمار مردگان به حساب آور.

باب النفاق و المنافق (دو رويى، دو رو)

٩٩٦٢ ١- المنافق مريب. ١ ٤٦ منافق سبب ترديد آدمى گردد.

٩٩٦٣ ٢- النّفاق اخو الشّرك. ١ ١٣٠ نفاق و دو رويى برادر شرك و بت‏پرستى است.

٩٩٦٤ ٣- النّفاق شين الاخلاق. ١ ١٩١ دو رويى زشتى و عيب اخلاق است.

٩٩٦٥ ٤- النّفاق يفسد الايمان. ١ ١٩٢ دو رويى ايمان را تباه سازد.

٩٩٦٦ ٥- النّفاق توأم الكفر. ١ ١٩٢ نفاق هم‏زاد كفر است.

٩٩٦٧ ٦- النّفاق مبنىّ على المين. ١ ٣٠٢ دو رويى بر دروغ پى‏ريزى شده است.

٩٩٦٨ ٧- النّفاق من أثافى الذّلّ. ١ ٣١٣ دو رويى از پايه‏هاى خوارى است.

٩٩٦٩ ٨- الايمان برى‏ء من النّفاق. ١ ٣٢٦ دو رويى از نفاق بيزار است.

٩٩٧٠ ٩- المنافق مكور مضرّ مرتاب.

١ ٣٤٠ آدم دو رو، پر مكر و زيان زننده و بد گمان است.

٩٩٧١ ١٠- المنافق لسانه يسرّ و قلبه يضرّ. ٢ ٦ منافق زبانش شادى آورد، ولى دلش زيان رساند.

٩٩٧٢ ١١- المنافق قوله جميل و فعله الدّاء الدّخيل. ٢ ٦ منافق گفتارش زيبا است ولى عمل و كردارش دردى جانسوز است.

٩٩٧٣ ١٢- المنافق وقح غبىّ متملّق شقىّ. ٢ ٦٥ منافق آدمى بى‏شرم، كودن، چاپلوس و بدبخت است.

٩٩٧٤ ١٣- المنافق لنفسه مداهن و على النّاس طاعن. ٢ ١٠٩ منافق با نفس خود چرب زبانى كند ولى به مردم طعنه و سركوفت زند.

٩٩٧٥ ١٤- احذروا أهل النّفاق فانّهم الضّالّون المضلّون، الزالّون المزلّون قلوبهم دويّة و صحافهم نقيّة. ٢ ٢٨٥ از اهل نفاق و دو رويى پرهيز كنيد كه اينان گمراه و گمراه كننده، لغزيده و لغزاننده‏اند، دلهاشان بيمار ولى روی هاشان پاكيزه است.

٩٩٧٦ ١٥- ايّاك و النّفاق فانّ ذا الوجهين لا يكون وجيها عند اللّه.

٢ ٣٠٤ زنهار بپرهيز از نفاق و دو رويى كه آدم دو رو پيش خدا آبرو ندارد.

٩٩٧٧ ١٦- اظهر النّاس نفاقا من امر بالطّاعة و لم يعمل بها، و نهى عن المعصية و لم ينته عنها. ٢ ٤٤٠ آشكارترين مردم در نفاق و دورويى كسى است كه دستور به فرمانبردارى خدا مى‏دهد ولى خود عمل نمى‏كند، و ديگران را از نافرمانى باز مى‏دارد، ولى خود بازنايستد.

٩٩٧٨ ١٧- اشدّ النّاس نفاقا من امر بالطّاعة و لم يعمل بها و نهى عن المعصية و لم ينته عنها. ٢ ٤٦٤

سخت‏ترين مردم در نفاق كسى است كه دستور به فرمانبردارى خدا مى‏دهد ولى خود فرمان نبرد، و ديگران را از نافرمانى بازدارد ولى خود باز نايستد.

٩٩٧٩ ١٨- انّ المؤمن يرى يقينه فى عمله، و انّ المنافق يرى شكّه فى عمله. ٢ ٥٤٤ به راستى كه مؤمن يقين (و ايمان) او در عملش ديده مى‏شود، و منافق نيز شك و ترديدش در عملش ديده مى‏شود.

٩٩٨٠ ١٩- انّى اخاف عليكم كلّ عليم اللّسان منافق الجنان، يقول ما تعلمون و يفعل ما تنكرون. ٣ ٤٧ به راستى كه من بر شما بيمناك و ترسانم از هر دانا زبان (كه عالمانه و دانشمندانه سخن گويد) منافق دلى كه مى‏گويد آنچه را شما مى‏دانيد و انجام مى‏دهد آنچه را شما خوش نمى‏داريد.

٩٩٨١ ٢٠- حسدة الرّخاء و مؤكدّوا البلاء و مقنطوا الرّجاء، لهم بكلّ طريق صريع و الى كلّ قلب شفيع و لكلّ شجو دموع. ٣ ٤١٦ (و در وصف منافقان فرموده): حسودان رفاه و فراخى زندگى مردمند، و تلاش‏گران بلا و گرفتارى آنان، اميد مردم را به نوميدى مبدّل كنند، در هر راهى كشته‏اى دارند، و در هر دلى واسطه و راهى، و در هر مصيبتى اشكى دروغين بريزند.

٩٩٨٢ ٢١- شكر المنافق لا يتجاوز لسانه. ٤ ١٥٩ سپاسگزارى و تشكر منافق از زبان او نگذرد (و حقيقت ندارد).

٩٩٨٣ ٢٢- عادة المنافقين تهزيع الاخلاق. ٤ ٣٣٢ عادت منافقان دگرگونى خلق و خوى است.

٩٩٨٤ ٢٣- كلّ منافق مريب. ٤ ٥٢٩ هر منافقى انسان را به شك و ترديد دچار كند.

٩٩٨٥ ٢٤- كثرة الوفاق نفاق. ٤ ٥٨٧ موافقت بسيار (نوعى) نفاق و دو رويى است.

٩٩٨٦ ٢٥- من كثر نفاقه لم يعرف وفاقه. ٥ ٢٣٥ كسى كه نفاق و دو رويى‏اش زياد باشد وفاق و همراهى‏اش با انسان معلوم نمى‏شود.

٩٩٨٧ ٢٦- ما اقبح بالانسان ان يكون ذا وجهين. ٦ ٩٧ چه زشت است براى انسان كه دو رو باشد.

٩٩٨٨ ٢٧- مثل المنافق كالحنظلة، الخضرة اوراقها، المرّ مذاقها. ٦ ١٥٢ مثل منافق مثل هندوانه بو جهل است كه برگهايش سبز، ولى مزه‏اش تلخ است.

٩٩٨٩ ٢٨- نفاق المرء من ذلّ يجده فى نفسه. ٦ ١٨١ نفاق آدمى از خوارى و ذلّتى است كه در نفس خود مى‏يابد (و از آنجا نشأت گيرد).

٩٩٩٠ ٢٩- ورع المنافق لا يظهر الّا على لسانه. ٦ ٢٤١ پارسايى و ورع منافق جز بر زبان او ظاهر نشود (و حقيقت ندارد).

٩٩٩١ ٣٠- يمشون الخفاء و يدبّون الضّرّاء، قولهم الدّواء و فعلهم الدّاء العيّاء، يتقارضون الثّناء و يتقاربون الجزاء، يتوصّلون الى الطّمع باليأس، و يقولون فيشبّهون، ينافقون فى المقال و يقولون فيوهمون. ٦ ٤٨٨ در نهان راه مى‏روند و در پنهانى حركت مى‏كنند، گفتارشان دارو است ولى كردارشان دردى است بى‏درمان، مدح و ثنا را به يكديگر قرض مى‏دهند، و به پاداش يكديگر نزديك مى‏شوند، با تظاهر به نوميدى از دنيا به طمع مى‏پيوندند، و با سخنان خويش امر را بر مردم مشتبه سازند، در گفتار خود نفاق و دو رويى كنند، و در سخن گفتن مردم را به توهم دچار سازند.

باب الانفاق (خرج و مصرف كردن)

٩٩٩٢ ١- انّ انفاق هذا المال فى طاعة اللّه اعظم نعمة، و انّ انفاقه فى معاصيه اعظم محنة. ٢ ٤٨٩ به راستى كه هزينه كردن اين مال در راه اطاعت خداوند بزرگترين نعمت است، و خرج كردن آن در نافرمانى او بزرگترين محنت و رنج است.

٩٩٩٣ ٢- انّكم الى انفاق ما اكتسبتم احوج منكم الى اكتساب ما تجمعون.

٣ ٦١ به راستى كه شما به خرج كردن آنچه به دست آورده‏ايد نيازمندتريد تا به فراهم كردن آنچه را گرد آورده‏ايد.

٩٩٩٤ ٣- اذا رزقت فأنفق. ٣ ١١٧ هرگاه به تو روزى دادند از آن انفاق كن.

٩٩٩٥ ٤- ربّ سلف عاد خلفا. ٤ ٦٣ بسا از پيش فرستاده‏اى كه به صورت بجاى مانده بازگردد.

٩٩٩٦ ٥- كذب من ادّعى اليقين بالباقى و هو مواصل للفانى. ٤ ٦٢٩ دروغ گويد كسى كه ادّعا كند به سراى باقى آخرت يقين دارد، در صورتى كه خود را به سراى فانى پيوند زده.

٩٩٩٧ ٦- ليس لاحد من دنياه الّا ما انفقه على اخراه. ٥ ٨٧ براى كسى از دنياى او به جاى نماند مگر آنچه را براى آخرت خود خرج كرده است.

٩٩٩٨ ٧- لم يرزق المال من لم ينفقه.

٥ ٩٦ آن كس كه مال را خرج و انفاق نكند مال روزى او نشده (بلكه وبال و بدبختى است).

باب النوافل (مستحبات)

٩٩٩٩ ١- انّك ان اشتغلت بفضائل النّوافل عن اداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه. ٣ ٥٢ به راستى كه تو اگر به خاطر فضيلت مستحبّات، خود را از انجام فرائض و واجبات سرگرم كنى هرگز آن فضيلتى را كه به دست آورده‏اى، برابرى نكند با گناه واجبى را كه ضايع نموده و ترك كرده‏اى.

١٠٠٠٠ ٢- اذا اضرّت النّوافل بالفرائض فارفضوها. ٣ ١٢٤ اگر زيان مى‏رساند مستحبات به‏ واجبات، مستحبات را كنار بگذاريد.

١٠٠٠١ ٣- لا قربة بالنّوافل اذا اضرّت بالفرائض. ٦ ٣٦٦ مستحبات تقرّبى ندارد (و به خدا نزديك نكند) اگر به واجبات زيان زند.

باب النقص (كاهش)

١٠٠٠٢ ١- بئس الاختيار الرّضا بالنّقص.

٣ ٢٥٠ بد گزينشى است راضى شدن به اندك.

باب الانتقام (كينه توزى)

١٠٠٠٣ ١- المبادرة الى الانتقام من شيم اللّئام. ٢ ٤ شتاب كردن در گرفتن انتقام شيوه مردمان پست است.

١٠٠٠٤ ٢- اقبح افعال المقتدر الانتقام.

٢ ٣٩٩ زشت‏ترين كارهاى شخص مقتدر و توانمند، انتقام گرفتن است.

١٠٠٠٥ ٣- دع الانتقام فانّه من أسوء أفعال المقتدر، و لقد أخذ بجوامع الفضل من رفع نفسه عن سوء المجازاة. ٤ ٢٠ انتقام كشيدن را واگذار، زيرا اين كار از بدترين كارهاى شخص مقتدر و توانمند است، و به راستى كسى كه نفس خود را برتر از كيفر بد دادن بداند همه اسباب كسب فضيلت را فرا گرفته است.

١٠٠٠٦ ٤- لكلّ ظالم انتقام. ٥ ١٢ هر ستمگرى را انتقامى است (كه در انتظار آن است).

١٠٠٠٧ ٥- من انتقم من الجانى أبطل فضله فى الدّنيا وفاته ثواب الآخرة.

٥ ٣٨٥ كسى كه انتقام گيرد از خطاكار، برترى او در دنيا از ميان برود، و پاداش آخرت نيز از دست او برود.

١٠٠٠٨ ٦- معاجلة الانتقام من شيم اللّئام. ٦ ١٤٩

شتاب كردن در انتقام شيوه فرومايگان است.

١٠٠٠٩ ٧- لا سؤدد مع انتقام. ٦ ٣٥٩ با گرفتن انتقام سيادت و آقايى به جاى نماند.

باب الانكار

١٠٠١٠ ١- الانكار اصرار. ١ ٥١ انكار گناه، پافشارى كردن است.

باب النهى عن المنكر

١٠٠١١ ١- انّ من رأى عدوانا يعمل به و منكرا يدعى اليه فانكره بقلبه فقد سلم و برى‏ء، و من انكره بلسانه فقد اجر و هو افضل من صاحبه، و من انكره بسيفه لتكون حجّة اللّه العليا و كلمة الظّالمين السّفلى، فذلك الّذى اصاب سبيل الهدى و قام على الطّريق و نوّر فى قلبه اليقين. ٢ ٥٥٩ به راستى كسى كه ببيند ستمى را كه بدان عمل شود، و كار زشت و ناشايستى را كه مردم را بدان دعوت كنند، و با دل خود آن را انكار كند سالم ماند و برى شود، و كسى كه با زبان خود انكار كند مأجور است و از آن ديگرى (كه تنها با دل انكار كرده بود) فضيلت بيشترى دارد، و كسى كه با شمشير آن را انكار كند (و در اين راه مسلّحانه مبارزه كند) براى بزرگداشت مكتب و نام خدا و سرنگونى مكتب ستمگران، او است آن كسى كه به راه هدايت راه يافته و بر جاده حقيقى ايستاده و گام برداشته، و نور يقين در دلش تابيده است.

١٠٠١٢ ٢- اذا رأى احدكم المنكر و لم يستطع ان ينكره بيده و لسانه و انكره بقلبه و علم اللّه صدق ذلك منه فقد انكره. ٣ ١٨٣ هرگاه يكى از شما كار زشت و ناشايستى را مشاهده كرد و قدرت و توان آنكه با دست و زبان خود آن را انكار كند ندارد، و تنها با دل خود آن را انكار كند و خداوند نيز صداقت او را در اين كار بداند، همين انكار را بپذيرد و به وظيفه خود عمل كرده است.

١٠٠١٣ ٣- فمنهم المنكر للمنكر بيده و لسانه و قلبه فذلك المستكمل‏

لخصال الخير، و منهم المنكر بلسانه و قلبه و التّارك بيده، فذلك المتمسّك بخصلتين من خصال الخير و مضيّع خصلة، و منهم المنكر بقلبه و التّارك بلسانه و يده، فذلك مضيّع أشرف الخصلتين من الثّلاث و متمسّك بواحدة، و منهم تارك لانكار المنكر بقلبه و لسانه و يده فذلك ميّت الاحياء. ٤ ٤٤٤ گروهى از مردم هستند كه در راه مبارزه با منكرات با دست و زبان و دل مبارزه مى‏كنند، اينان همه خصلتهاى خير را در خود به كمال رسانده‏اند، گروه ديگر كسانى هستند كه با زبان و دل آن را انكار كنند ولى با دست نه، اين گروه نيز به دو خصلت نيك از خصلتهاى خير تمسك جسته و يكى را از دست داده‏اند، گروه سوم آنهايى هستند كه تنها با دل با منكرات مبارزه مى‏كنند نه با دست و زبان، اينها نيز بهترين خصلتهاى سه گانه را رها كرده و تنها يكى از آنها را برگرفته‏اند، و گروه چهارم كسانى هستند كه نه با دل و نه با زبان و نه با عمل و دست، با هيچ كدام مبارزه نمى‏كنند كه اينها در حقيقت مردگانى زنده ‏نما هستند.

١٠٠١٤ ٤- لن تهتدى الى المعروف حتّى تضلّ عن المنكر. ٥ ٦٧ به سوى معروف و كار نيك راه نيابى تا وقتى كه كار زشت را فراموش كنى.

١٠٠١٥ ٥- من نهى عن المنكر ارغم انوف الفاسقين. ٥ ٢٥٩ كسى كه نهى از منكر كند بينى فاسقان را به خاك ماليده (و آنها را خوار و خفيف گرداند).

باب النميمة (سخن چينى)

١٠٠١٦ ١- النّميمة شيمة المارق. ١ ٢٢٧ سخن چينى شيوه كسى است كه از دين بيرون رفته است.

١٠٠١٧ ٢- النّميمة ذنب لا ينسى. ١ ٣٦٣ سخن چينى گناهى فراموش نشدنى است.

١٠٠١٨ ٣- ايّاك و النّميمة فانّها تزرع الضّغينة و تبعّد عن اللّه و النّاس. ٢ ٢٩٦ زنهار بپرهيز از سخن چينى زيرا سخن چينى تخم كينه در دلها مى‏كارد، و از خدا و مردم آدمى را دور مى‏كند.

١٠٠١٩ ٤- اسوء الصّدق النّميمة. ٢ ٣٨٨ بدترين راستگويى سخن چينى است.

١٠٠٢٠ ٧- من سعى بالنّميمة حاربه القريب و مقته البعيد. ٥ ٣٦٧ كسى كه بكوشد در سخن چينى، بجنگد با او نزديك (و كسانى كه با او نزديك هستند) و دشمن دارد او را انسانهاى دور.

١٠٠٢١ ٨- من نقل اليك نقل عنك. ٥ ٤٥١ كسى كه چيزى را از ديگرى براى تو نقل كند (به يقين) از تو نيز براى ديگران نقل خواهد كرد.

١٠٠٢٢ ٩- لا تعجلنّ الى تصديق واش و ان تشبّه بالنّاصحين، فانّ السّاعى ظالم لمن سعى به، غاشّ لمن سعى اليه.

٦ ٣٠١ شتاب نكن در تصديق سخن چين اگر چه خود را به خيرخواهان ناصح شبيه سازد، زيرا سخن چين ستمكار است نسبت به كسى كه سخن او را نزد تو آورده، و دوگانگى و بى‏صفايى كرده نسبت به كسى كه سخن را براى او آورده است (يعنى خودت).

١٠٠٢٣ ١٠- لا تجتمع امانة و نميمة. ٦ ٣٧٢ امانتدارى با سخن چينى جمع نمى‏شوند (و نمى‏شود كه آدم سخن چين امانت‏دار باشد).

١٠٠٢٤ ١١- ربّ مملوك لا يستطاع فراقه.

٤ ٧٦ بسا برده‏اى كه (به خاطر خوبى‏هايش) فراق و جدايى‏اش مقدور نباشد.

١٠٠٢٥ ١٢- الهمّاز مذموم مجروح. ١ ١٠١ عيب‏جو، مذموم و مورد طعن و عيب مردم است.

باب النيابة (جانشين)

١٠٠٢٦ ١- اذا استنبت فاعزم. ٣ ١١٨ هرگاه نيابت كسى را به عهده گرفتى كوشش كن (در هر چه بهتر انجام دادن كار).

باب النوم (خواب، خوابيدن)

١٠٠٢٧ ١- النّوم راحة من الم و ملائمه الموت. ١ ٣٨٠ خواب آسودگى است از درد و رنج، و ملايم آن است مرگ (كه گفته‏اند: خواب برادر مرگ است).

١٠٠٢٨ ٢- بئس الغريم النّوم يفنى قصير العمر و يفوت كثير الاجر. ٣ ٢٥٧ بد طلبكارى است خواب، عمر كوتاه را فانى سازد، و پاداش بسيار را از دست مى‏دهد (و به اين ترتيب بايد خواب را به حدّاقل آن تقليل داد).

١٠٠٢٩ ٣- من كثر فى ليله نومه فاته من العمل ما لا يستدركه فى يومه. ٥ ٣٧٦ كسى كه در شب خوابش بسيار باشد از دستش برود كارى كه در روز جبرانش نتواند.

١٠٠٣٠ ٤- ما أنقض النّوم لعزائم اليوم.

٦ ٦٢ چه بسا خواب شب كه تصميمهاى روز را شكسته است.

١٠٠٣١ ٥- ويح النّائم ما اخسره قصّر عمله و قلّ اجره. ٦ ٢٢٨ واى به حال شخص خوابيده چه چيز او را زيانكار كرده عمل و كار او كوتاه و پاداشش اندك است.