ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56754
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56754 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب النية (قصد، آهنگ، عزم)

١٠٠٣٢ ١- الاعمال ثمار النّيّات. ١ ٧٩ عملها ميوه‏هاى نيّتها و انديشه‏هاست.

١٠٠٣٣ ٢- النّيّة اساس العمل. ١ ٢٦٠ نيّت اساس و پايه عمل است.

١٠٠٣٤ ٣- احسان النّيّة يوجب المثوبة.

١ ٣٣١ نيّت نيكو موجب پاداش نيكو شود.

١٠٠٣٥ ٤- النّيّة الصّالحة احد العملين.

٢ ١٦ نيّت شايسته يكى از دو بخش عمل است.

١٠٠٣٦ ٥- استعن على العدل بحسن النّيّة فى الرّعيّة و قلّة الطمع و كثرة الورع. ٢ ٢١١ يارى بجوى بر عدالت و دادگسترى به نيكو كردن قصد در باره رعيت و كمى طمع، و پارسايى بسيار.

١٠٠٣٧ ٦- ايّاك و خبث الطّويّة و افساد النّيّة و ركوب الدّنيّة و غرور الامنيّة.

٢ ٣١٧ بر تو باد كه از ناپاكى باطن و فاسد كردن نيّت، و ارتكاب كارهاى پست، و فريفته شدن به آرزو بپرهيزى.

١٠٠٣٨ ٧- اقرب النّيات بالنّجاح اعودها بالصّلاح. ٢ ٤٥٩ نزديك‏ترين نيتها به پيروزى آن است كه به صلاح و شايستگى نزديك‏تر باشد.

١٠٠٣٩ ٨- انّ اللّه تعالى يدخل بحسن النّيّة و صالح السّريرة من يشاء من عباده الجنّة. ٢ ٥٤٢ به راستى كه خداى تعالى به خاطر نيّت نيكو و باطن شايسته هر كه از بندگان خود را بخواهد به بهشت مى‏برد.

١٠٠٤٠ ٩- انّ تخليص النّيّة من الفساد اشدّ على العاملين من طول الاجتهاد. ٢ ٥٣٦ به راستى كه خالص كردن نيّت و انديشه براى عمل كنندگان (درگاه خداوند) از تلاش و كوشش در خود عمل سخت‏تر است.

١٠٠٤١ ١٠- انّ اللّه سبحانه يحبّ ان تكون نيّة الانسان للنّاس جميلة، كما يحبّ ان تكون نيّته فى طاعته قويّة غير مدخولة. ٢ ٦٦٧ به راستى كه خداى سبحان دوست مى‏دارد كه نيّت و انديشه انسان نسبت به مردم زيبا و نيكو باشد، چنانچه دوست مى‏دارد كه نيّت انسان در اطاعت او قوى و بى‏عيب باشد.

١٠٠٤٢ ١١- اذا فسدت النّيّة وقعت البليّة.

٣ ١٢٥ هرگاه نيّت فاسد شد، بلا نازل گردد.

١٠٠٤٣ ١٢- بحسن النّيّات تنجح المطالب. ٣ ٢٣٩ به خوبى نيّتها است كه خواسته‏ها برآورده گردد.

١٠٠٤٤ ١٣- تخليص النّيّة من الفساد اشدّ على العاملين من طول الاجتهاد.

٣ ٢٩٩ پاك كردن نيّت از فساد و تباهى براى عمل كنندگان (و عبادت كنندگان) سخت‏تر از تلاش طولانى و بسيار است.

١٠٠٤٥ ١٤- جميل المقصد يدلّ على طهارة المولد. ٣ ٣٦٤ زيبايى و نيكويى قصد و نيّت بر پاكى ولادت و حلال زادگى دلالت مى‏كند.

١٠٠٤٦ ١٥- جميل النّيّة سبب لبلوغ الامنيّة. ٣ ٣٦٧ نيكويى نيت سبب رسيدن به آرمان و آرزو است.

١٠٠٤٧ ١٦- حسن النّيّة جمال السّرائر.

٣ ٣٨٢ نيكويى نيّت، زيبايى و جمال درونهاست.

١٠٠٤٨ ١٧- حسن النّيّة من سلامة الطويّة.

٣ ٣٨٤ نيكويى نيّت، از سلامتى درون ناشى شود.

١٠٠٤٩ ١٨- ربّ عمل افسدته النّيّة. ٤ ٦١ بسا عملى كه نيّت، آن را فاسد و تباه كند.

١٠٠٥٠ ١٩- ربّ نيّة انفع من عمل. ٤ ٦٢ بسا نيّتى كه سودمندتر از عمل است.

١٠٠٥١ ٢٠- رزق المرء على قدر نيّته. ٤ ٩٥ روزى انسان به اندازه نيّت و انديشه او است.

١٠٠٥٢ ٢١- سوء النّيّة داء دفين. ٤ ١٣١ نيّت بد، دردى است پنهان.

١٠٠٥٣ ٢٢- صلاح العمل بصلاح النّيّة.

٤ ١٩٤ شايستگى و صلاح عمل به شايستگى نيّت بستگى دارد.

١٠٠٥٤ ٢٣- على قدر النّيّة تكون من اللّه العطيّة. ٤ ٣١٦ عطيّه و بخشش خداوند به اندازه نيّت آدمى است.

١٠٠٥٥ ٢٤- عند فساد النّيّة ترتفع البركة.

٤ ٣٢٧ در هنگام فساد و تباهى نيّت بركت برداشته شود.

١٠٠٥٦ ٢٥- عوّد نفسك حسن النّيّة و جميل المقصد تدرك فى مباغيك النّجاح.

٤ ٣٣٠ نفس خود را به نيكى نيّت و خوبى هدف عادت ده تا در خواسته‏هاى خود به‏ پيروزى رسى.

١٠٠٥٧ ٢٦- من ساء مقصده ساء مورده.

٥ ٢٧١ كسى كه مقصد و هدفش بد باشد جايگاه ورودش نيز (در آخرت) بد باشد.

١٠٠٥٨ ٢٧- من اساء النّيّة منع الامنيّة.

٥ ٢٧١ كسى كه نيّت خود را بد كند به آرزوى خود نرسد.

١٠٠٥٩ ٢٨- من ساء عقده سرّ فقده. ٥ ٢٧١ كسى كه قصد و نيّت او بد باشد فقدان او (مردم را) شادمان گرداند.

١٠٠٦٠ ٢٩- من لم يقدّم اخلاص النّيّة فى الطّاعات لم يظفر بالمثوبات. ٥ ٤١٤ كسى كه اخلاص نيّت را در طاعتهاى الهى پيش ندارد به پاداشهاى نيكو دست نيابد.

١٠٠٦١ ٣٠- من حسنت نيّته كثرت مثوبته و طابت عيشته و وجبت مودّته. ٥ ٤٤٤ كسى كه نيّتش نيكو باشد پاداشش بسيار و زندگى‏اش گوارا و دوستى‏اش لازم گردد.

١٠٠٦٢ ٣١- من حسنت نيّته امدّه التّوفيق.

٥ ٤٦٢ كسى كه نيّتش نيكو باشد توفيق الهى او را كمك دهد.

١٠٠٦٣ ٣٢- من البليّة سوء الطّويّة. ٦ ٣٧ بدى درون از بلاها است.

١٠٠٦٤ ٣٣- من الشّقاء فساد النّية. ٦ ٣٧ نيّت فاسد، از شقاوت و بدبختى انسان است.

١٠٠٦٥ ٣٤- وصول المرء الى كلّ ما يبتغيه من طيب عيشه و أمن سربه، و سعة رزقه بحسن نيّته و سعة خلقه.

٦ ٢٤٥ رسيدن انسان به هر آنچه مى‏جويد از خوشى زندگى، و امن بودن راه، و روزى فراخ، به نيكويى نيّت و اخلاق گسترده و نيكوى او است.

١٠٠٦٦ ٣٥- لا عمل ممّن لا نيّة له. ٦ ٤٠٠ عملى نيست براى كسى كه نيّت و انديشه‏اى نداشته باشد.

١٠٠٦٧ ٣٦- لا نيّة لمن لا علم له. ٦ ٤٠١ نيّتى نيست براى كسى كه علم و دانشى براى او نيست.

١٠٠٦٨ ٣٧- لا يكمل صالح العمل الّا بصالح النّيّة. ٦ ٤٠٥ كامل نشود شايستگى عمل مگر به شايستگى نيّت.

حرف «الواو»

باب الوثوق (اعتماد كردن)

١٠٠٦٩ ١- الثّقة باللّه أفضل امل. ١ ١٥٩ اعتماد به خدا برترين آرمانها است.

١٠٠٧٠ ٢- الثّقة بالنّفس من أوثق فرص الشّيطان. ١ ٣٨١ اعتماد بر خود كردن از محكم‏ترين فرصتهاى شيطان است.

١٠٠٧١ ٣- اصل الرّضا حسن الثّقة باللّه.

٢ ٤١٥ اساس رضا (و خوشنودى از خداوند) اعتماد نيكو داشتن به خداوند است.

١٠٠٧٢ ٤- ربّ واثق خجل. ٤ ٥٥ بسا اعتماد كننده به چيزى (يا به شخصى) كه شرمسار گردد (و بر خلاف اعتمادى‏ كه داشته پيش آيد).

١٠٠٧٣ ٥- قلّة الاسترسال الى النّاس أحزم. ٤ ٥٠٢ كمى اعتماد به مردم در باز گفتن اسرار به آنها، به دور انديشى نزديك‏تر است.

١٠٠٧٤ ٦- من عرف النّاس لم يعتمد عليهم. ٥ ٢٥٦ كسى كه مردم را بشناسد به آنها اعتماد نكند.

١٠٠٧٥ ٧- من وثق باللّه صان يقينه. ٥ ٢٦٢ كسى كه به خدا اعتماد كند، يقين خود را حفظ كرده است.

١٠٠٧٦ ٨- من وثق بانّ ما قدّر اللّه له لن يفوته استراح قلبه. ٥ ٣٦٤ كسى كه اطمينان داشته باشد به اين كه آنچه خدا براى او مقدّر كرده از چنگ او نرود، دلش آرام گيرد.

باب الواجبات

١٠٠٧٧ ١- انفع المال ما قضى به الفرض.

٢ ٤٠٦ سودمندترين مال آن است كه واجبات به وسيله آن ادا شود.

١٠٠٧٨ ٢- انّ من شغل نفسه بالمفروض عليه عن المضمون له، و رضى بالمقدور عليه و له، كان اكثر النّاس سلامة فى عافية و ربحا فى غبطة و غنيمة فى مسرّة. ٢ ٦١٩ به راستى كسى كه به جاى آنچه براى او ضمانت شده (از روزى) سرگرم سازد خود را بدانچه بر او واجب گشته، و راضى باشد بدانچه به زيان او يا به سود او براى او مقدّر شده است، چنين كسى سلامتى در تندرستى و سود بردن در شادمانى و غنيمت بردن در خوشحالى را بيش از ديگران دارا خواهد بود.

١٠٠٧٩ ٣- انّ اللّه سبحانه فرض عليكم فرائض فلا تضيّعوها، و حدّ لكم حدودا فلا تعتدوها، و نهاكم عن اشياء فلا تنتهكوها، و سكت عن اشياء و لم يدعها نسيانا فلا تتكلّفوها. ٢ ٥٧٢ به راستى كه خداى سبحان فريضه‏هايى را بر شما واجب كرده آنها را ضايع‏ نكنيد، و حدودى را براى شما تعيين فرموده از آنها تجاوز نكنيد، و از چيزهايى شما را بازداشته پس حرمت آنها را ندريد، و از چيزهايى نيز سكوت كرده و دستورى براى آنها نداده و اين نه از روى فراموشى بوده است، پس در باره آنها خود را به مشقّت نيندازيد.

١٠٠٨٠ ٤- انّك ان اخللت بشى‏ء من هذا التّقسيم فلا تقوم نوافل تكتسبها بفرائض تضيّعها. ٢ ٦٠٨ به راستى تو اگر اخلال كنى در زندگى به اين تقسيم (يعنى تقسيم اوقات خود به واجبات و مستحبات و لذائذ مشروع و همه را صرف در مستحبات كردى) مستحباتى را كه كسب كرده‏اى برابرى نكند با واجباتى كه ضايع و تباه ساخته‏اى.

١٠٠٨١ ٥- خير اعمالك ما قضى فرضك. ٣ ٤٢١ بهترين عملهاى تو آن است كه واجب تو را انجام دهد.

١٠٠٨٢ ٦- خير الاعمال ما قضى اللّوازم.

٣ ٤٢٨ بهترين عملها آن است كه آنچه را لازم است انجام دهد.

١٠٠٨٣ ٧- طوبى لنفس ادّت الى ربّها فرضها. ٤ ٢٤٨ خوشا به حال كسى كه واجب خود را نسبت به پروردگارش انجام دهد.

١٠٠٨٤ ٨- لم يضع من مالك ما قضى فرضك. ٥ ٩٧ ضايع و تباه نشده از مال تو آنچه واجب تو را به جاى آورده است.

١٠٠٨٥ ٩- من شغل نفسه بما لا يجب ضيّع من امره ما يجب. ٥ ٣١٣ كسى كه خود را سرگرم كند به چيزى كه بر او لازم نيست، ضايع كند از كار خود آنچه را لازم باشد.

١٠٠٨٦ ١٠- لا تقض نافلة فى وقت فريضة ابدأ بالفريضة ثمّ صلّ ما بدا لك. ٦ ٣٢٩ قضا مكن نماز نافله را در وقت نماز واجب، آغاز كن به نماز واجب سپس هر چه خواهى نماز بخوان.

١٠٠٨٧ ١١- لا عبادة كأداء الفرائض.

٦ ٣٦٥ عبادتى همچون اداى واجبات نيست.

١٠٠٨٨ ١٢- درهم ينفع خير من دينار يصرع. ٤ ١٢ درهمى كه نفع برساند از دينارى كه بر زمين زند، بهتر است.

باب الوجدان (يافتن)

١٠٠٨٩ ١- الوجدان سلوان. ١ ٢٨ يافتن مطلوب دلدارى است (يعنى دلدارى مشقت‏هايى كه در تحصيل آن متحمل شده است).

١٠٠٩٠ ٢- لن تسكن حرقة الحرمان حتّى يتحقّق الوجدان. ٥ ٦٤ سوزش بى‏بهره ماندن و محروميت از چيزى آرام نشود تا وقتى كه يافتن آن چيز محقق شود (و بدان دست يابد).

باب الوجاهة، و الوجه (حرمت و آبرو)

١٠٠٩١ ١- بذل ماء الوجه فى الطّلب اعظم من قدر الحاجة و إن عظمت و انجح فيها الطّلب. ٣ ٢٦٤ بخشيدن آبرو در راه خواسته بزرگتر است از مقدار حاجت اگر چه حاجت و نياز عظيم و بزرگ باشد و آن حاجت (با اين كار) برآورده شود.

١٠٠٩٢ ٢- افضل المروّة استقبال الرّجل ماء وجهه. ٢ ٤٣٠ برترين مروت روى آوردن مرد است به آبروى خود.

باب التوحيد (يكتا شناختن خداوند)

١٠٠٩٣ ١- التّوحيد أن لا تتوّهم. ١ ٣٠٤ توحيد آن است كه توهّم و پندارى (بر خلاف آن) نداشته باشى.

١٠٠٩٤ ٢- التّوحيد حيوة النّفس. ١ ١٤٥ توحيد زندگى واقعى جان انسان است.

باب الوحشة (تنهايى، ترس، رميدن)

١٠٠٩٥ ١- ايّاك ان توحش موادّك وحشة تفضى به الى اختياره البعد عنك و ايثار الفرقة. ٢ ٣٠٢ بپرهيز از اين كه برمانى از خود دوستت را بدانگونه او را بدانجا برساند كه دورى از تو را برگزيند و جدايى از تو را اختيار كند.

١٠٠٩٦ ٢- كيف يأنس باللّه من لا يستوحش من الخلق. ٤ ٥٦٦ چگونه انس و آرامش گيرد به خداوند كسى كه از خلق و مردم وحشت نكند ١٠٠٩٧ ٣- لا توحشنّ امرء يسوؤك فراقه. ٦ ٢٨٣ زنهار فرارى ندهى كسى را كه جدايى‏اش تو را بدحال كند.

باب الورع (پارسايى)

١٠٠٩٨ ١- الورع اجتناب. ١ ٣٢ پارسايى پرهيز كردن است.

١٠٠٩٩ ٢- الورع جنّة. ١ ٤٠ پارسايى سپرى است.

١٠١٠٠ ٣- الورع افضل لباس. ١ ١٢٩ پارسايى برترين جامه است.

١٠١٠١ ٤- الورع خير قرين. ١ ١٣٣ پارسايى بهترين همراه است.

١٠١٠٢ ٥- الورع شعار الاتقياء. ١ ١٥٦ پارسايى شعار (و جامه زيرين) پرهيزكاران است.

١٠١٠٣ ٦- الورع عمل راجح. ١ ١٤٧ پارسايى (در ترازوى اعمال) عملى سنگين است.

١٠١٠٤ ٧- الورع جنّة من السّيّئات. ١ ١٨٨ پارسايى سپرى است از بديها.

١٠١٠٥ ٨- الورع مصباح نجاح. ١ ١٩٤ پارسايى چراغ پيروزى و رستگارى است.

١٠١٠٦ ٩- الورع ثمرة العفاف. ١ ٢٤٤ پارسايى ميوه پاكدامنى است.

١٠١٠٧ ١٠- الورع شيمة الفقيه. ١ ٢٤٦ پارسايى شيوه انسان فقيه و دانا به احكام الهى است.

١٠١٠٨ ١١- الورع اساس التّقوى. ١ ٢٧٨ پارسايى اساس و پايه پرهيزكارى است.

١٠١٠٩ ١٢- الورع يحجز عن ارتكاب المحارم. ١ ٣٧٦ پارسايى از ارتكاب محرمات الهى جلوگيرى مى‏كند.

١٠١١٠ ١٣- الورع خير من ذلّ الطّمع.

١ ٣٧٨ پارسايى از خوارى طمع بهتر است.

١٠١١١ ١٤- الورع من نزهت نفسه و شرفت خلاله. ٢ ٣٢ شخص پارسا كسى است كه نفس او پاكيزه باشد و اخلاق و خصلتهاى او شريف باشد.

پاكيزه باشد و اخلاق و خصلتهاى او شريف باشد.

١٠١١٢ ١٥- الورع يصلح الدّين و يصون النّفس و يزيّن المروّة. ٢ ٦٨ پارسايى دين را اصلاح كند و نفس را نگه دارد، و مردانگى را بيارايد.

١٠١١٣ ١٦- الورع الوقوف عند الشّبهة.

٢ ١٥٤ پارسايى توقف كردن و ايستادن در برابر شبهه ‏ناك است. ١٠١١٤ ١٧- الصق باهل الخير و الورع و رضّهم على ان لا يطروك، فانّ كثرة الاطراء تدنى من العزّة و الرّضا بذلك يوجب من اللّه المقت. ٢ ٢١٨ ملازم اهل خير و ورع شو و آنها را راضى كن كه تو را نستايند، زيرا ستودن بسيار، آدمى را به فريب خوردن نزديك مى‏سازد، و خوشنود بودن به آن نيز موجب خشم خداوند گردد.

١٠١١٥ ١٨- اكيسكم اورعكم. ٢ ٣٧٠ زيرك‏ترين شما پارساترين شما است.

١٠١١٦ ١٩- املك شي‏ء الورع. ٢ ٣٧٧ مالك‏ترين چيز، پارسايى است (كه آدمى را مالك دنيا و آخرت كند).

١٠١١٧ ٢٠- انفع شي‏ء الورع. ٢ ٣٧٨ سود مندترين چيز، پارسايى است.

١٠١١٨ ٢١- احسن اللّباس الورع. ٢ ٣٧٩ بهترين جامه، پارسايى است.

١٠١١٩ ٢٢- احسن شي‏ء الورع. ٢ ٣٩٧ بهترين چيز، پارسايى است.

١٠١٢٠ ٢٣- اصل الورع تجنّب الاثام‏ و التّنزه عن الحرام. ٢ ٤١٧ اصل و ريشه پارسايى پرهيز كردن از گناهان، و پاكى جستن از حرام است.

١٠١٢١ ٢٤- افسد دينه من تعرّى عن الورع. ٢ ٤٢٦ دين خود را تباه كرده كسى كه از پارسايى برهنه گرديده است.

١٠١٢٢ ٢٥- احسن اللّباس الورع و خير الذّخر التّقوى. ٢ ٤٤٦ بهترين جامه‏ها پارسايى و بهترين توشه‏ها تقوا و پرهيزكارى است.

١٠١٢٣ ٢٦- اورع النّاس انزههم عن المطالب. ٢ ٤٨٤ پارساترين مردم پرهيزكارترين آنها از خواسته‏ها و درخواستها است.

١٠١٢٤ ٢٧- انّ ازين الاخلاق الورع و العفاف. ٢ ٤٨٩ به راستى كه آراسته‏ترين اخلاق، ورع و پاكدامنى است.

١٠١٢٥ ٢٨- انّك ان تورّعت تنزّهت عن دنس السّيّئات. ٣ ٥٥ به راستى كه تو اگر پارسايى كنى از پليدى گناهان و بديها پاكيزه خواهى شد.

١٠١٢٦ ٢٩- انّما الورع التّحرّى فى المكاسب و الكفّ عن المطالب. ٣ ٨٤ جز اين نيست كه پارسايى درنگ و تأمّل كردن در كسبها (و با احتياط عمل كردن در آنها) است و باز ايستادن و خويشتن‏دارى كردن در برابر خواسته‏ها (يا درخواست از مردم) است.

١٠١٢٧ ٣٠- آفة العدول قلّة الورع. ٣ ١٠٥ آفت مردمان عادل، كمى پارسايى است.

١٠١٢٨ ٣١- بالورع يكون التّنزّه من الدّنايا. ٣ ٢٢٣ پاكيزگى از پستى‏ها به وسيله پارسايى است.

١٠١٢٩ ٣٢- بصدق الورع يحصن الدّين.

٣ ٢٢٤ به وسيله صداقت در پارسايى، دين نگهدارى شود.

١٠١٣٠ ٣٣- بالورع يتزكّى المؤمن. ٣ ٢٣٦ به وسيله پارسايى است كه مؤمن پاكيزه‏ گردد.

١٠١٣١ ٣٤- ثمرة الورع صلاح النّفس و الدّين. ٣ ٣٣١ ميوه پارسايى شايستگى و صلاح نفس و دين است.

١٠١٣٢ ٣٥- جمال المؤمن ورعه. ٣ ٣٦٣ زيبايى مؤمن، پارسايى او است.

١٠١٣٣ ٣٦- جمال الدّين الورع. ٣ ٣٧٥ زيبايى دين، پارسايى است.

١٠١٣٤ ٣٧- حبّ الفقر يكسب الورع. ٣ ٣٩٦ دوست داشتن فقر و ندارى پارسايى را كسب كند.

١٠١٣٥ ٣٨- خير امور الدّين الورع. ٣ ٤٢٥ بهترين كارهاى دين پارسايى است.

١٠١٣٦ ٣٩- خير النّاس اورعهم و شرّهم افجرهم. ٣ ٤٣٣ بهترين مردم پارساترين آنهاست، و بدترين آنها گناهكارترين ايشان است.

١٠١٣٧ ٤٠- دليل دين العبد ورعه. ٤ ٨ راهنماى دين بنده خدا، پارسايى او است.

١٠١٣٨ ٤١- زين الايمان الورع. ٤ ١٠٩ زيور ايمان، پارسايى است.

١٠١٣٩ ٤٢- زاد المرء الى الآخرة الورع و التّقى. ٤ ١١٣ توشه آدمى به سوى سفر آخرت پارسايى و تقواست.

١٠١٤٠ ٤٣- سبب صلاح الدّين الورع.

٤ ١٢٠ سبب صلاح و شايسته شدن دين پارسايى است.

١٠١٤١ ٤٤- سبب صلاح النّفس الورع.

٤ ١٢٦ وسيله اصلاح نفس، پارسايى است.

١٠١٤٢ ٤٥- سوسوا أنفسكم بالورع و داووا مرضاكم بالصّدقة. ٤ ١٣٥ نفسهاى خود را با پارسايى سياست و ادب كنيد، و بيمارانتان را با صدقه مداوا كنيد (و بهبود بخشيد).

١٠١٤٣ ٤٦- سياسة الدّين بحسن الورع و اليقين. ٤ ١٣٥

سياست دين (و تكميل آن) به پارسايى و يقين نيكو است.

١٠١٤٤ ٤٧- شيئان لا يوازنهما عمل: حسن الورع و الاحسان الى المؤمنين.

٤ ١٨٤ دو چيز است كه هيچ عملى با آن دو، هم وزن نشود (و به سنگينى آن دو در ترازوى اعمال نرسد) پارسايى نيكو، و احسان به مردمان با ايمان.

١٠١٤٥ ٤٨- صلاح الدّين الورع. ٤ ١٩٤ صلاح دين پارسايى است.

١٠١٤٦ ٤٩- صلاح الايمان الورع و فساده الطّمع. ٤ ١٩٥ صلاح ايمان پارسايى است و فساد و تباهى آن به طمع است.

١٠١٤٧ ٥٠- عليك بالورع فانّه خير صيانة. ٤ ٢٩٠ بر تو باد به پارسايى كه آن بهترين نگهبان است.

١٠١٤٨ ٥١- عليك بالورع فانّه عون الدّين و شيمة المخلصين. ٤ ٢٩٥ بر تو باد به پارسايى، زيرا پارسايى كمك كار دين و شيوه مخلصان است.

١٠١٤٩ ٥٢- عليك بالورع و ايّاك و غرور الطّمع، فانّه وخيم المرتع. ٤ ٢٩٧ برتو باد به پارسايى، و زنهار كه بپرهيزى از فريب طمع كه چراگاهى است خشك و بى‏علف. ١٠١٥٠ ٥٣- كن ورعا تكن زكيّا. ٤ ٦٠٠ پارسا باش تا پاكيزه باشى.

١٠١٥١ ٥٤- قرن الورع بالتّقى. ٤ ٤٩٥ پارسايى به تقوا و پرهيزكارى مقرون گشته.

١٠١٥٢ ٥٥- من صدّق ورعه اجتنب المحرّمات. ٥ ٢٥٥ كسى كه پارسايى‏اش راست و درست باشد از محرّمات و كارهاى حرام دورى گزيند.

١٠١٥٣ ٥٦- من قلّ ورعه مات قلبه.

٥ ٢٦٩ كسى كه پارسايى‏اش كم باشد دلش مرده است.

١٠١٥٤ ٥٧- من لم يصلحه الورع أفسده الطّمع. ٥ ٢٤٧ كسى كه پارسايى اصلاحش نكند، طمع و آز تباهش كند.

١٠١٥٥ ٥٨- من زاد ورعه نقص اثمه.

٥ ٢٧٥ كسى كه پارسايى‏اش بسيار شد، گناهش كم شود.

١٠١٥٦ ٥٩- من تورّع حسنت عبادته. ٥ ٢٩٩ كسى كه پارسايى كند عبادتش نيكو شود.

١٠١٥٧ ٦٠- من أحبّنا فليعمل بعملنا و ليتجلبب الورع. ٥ ٣٠٣ كسى كه ما را دوست دارد، بايد به عمل ما عمل كند، و پارسايى را همچون پيراهنى به تن كند.

١٠١٥٨ ٦١- ما اصلح الدّين كالورع. ٦ ٥٩ چيزى مانند پارسايى دين را اصلاح نكند.

١٠١٥٩ ٦٢- ملاك الدّين الورع. ٦ ١١٧ ملاك و معيار دين، پارسايى است.

١٠١٦٠ ٦٣- مع الورع يثمر العمل. ٦ ١٢١ با وجود پارسايى، عمل ميوه و ثمر مى‏دهد.

١٠١٦١ ٦٤- نعم الرّفيق الورع و بئس القرين الطّمع. ٦ ١٦٥ چه رفيق خوبى است پارسايى و چه همراه و قرين بدى است طمع.

١٠١٦٢ ٦٥- ورع الرّجل على قدر دينه.

٦ ٢٢٣ پارسايى مرد به اندازه دين و آيين او است.

١٠١٦٣ ٦٦- ورع المؤمن يظهر فى عمله.

٦ ٢٤١ پارسايى مؤمن در عمل او آشكار شود (نه در زبان تنها).

١٠١٦٤ ٦٧- لا ورع كالكفّ. ٦ ٣٤٩ پارسايى و ورعى همانند خويشتن‏دارى نيست.

١٠١٦٥ ٦٨- لا نزاهة كالتّورّع. ٦ ٣٥٤ هيچ پاكيزگى همچون پارسايى كردن نيست.

١٠١٦٦ ٦٩- لا يصلح الدّين كالورع. ٦ ٣٦٧ چيزى مانند پارسايى دين را اصلاح نمى‏كند.

١٠١٦٧ ٧٠- لا معقل أحرز من الورع. ٦ ٣٨٢ پناهگاهى محكم‏تر از پارسايى نيست.

١٠١٦٨ ٧١- لا يزكو العلم بغير ورع. ٦ ٣٨٨ علم و دانش بدون داشتن پارسايى پاك نشود.

١٠١٦٩ ٧٢- لا صيانة لمن لا ورع له. ٦ ٤٠٢ نگهبان و نگهدارنده‏اى نيست براى كسى كه پارسايى ندارد.

١٠١٧٠ ٧٣- لا ورع أنفع من ترك المحارم و تجنّب المآثم. ٦ ٤١٩ پارسايى و ورعى سودمندتر از ترك محرمات و خويشتن‏دارى از انجام گناهان نيست.

١٠١٧١ ٧٤- لا عمل أفضل من الورع. ٦ ٤٣٤ عملى برتر از پارسايى نيست.

١٠١٧٢ ٧٥- يعجبني ان يكون الرّجل حسن الورع متنزّها عن الطّمع كثير الإحسان قليل الامتنان. ٦ ٤٧٨ خوشحال مى‏كند مرا كه، مرد پارسائى نيكو، و خويشتن‏دار از آز و طمع، و پر احسان باشد، و منّت كم بگذارد.

باب الوزارة و الوزير

١٠١٧٣ ١- شرّ الوزراء من كان للاشرار وزيرا. ٤ ١٦٧ بدترين وزيران كسى است كه وزير افراد شرور و بدكار باشد.

١٠١٧٤ ٢- وزراء السّوء أعوان الظّلمة و اخوان الاثمة. ٦ ٢٣٩ وزيران بد، كمك كار ستمكاران و برادر گنهكاران هستند.

باب الوسط (ميانه)

١٠١٧٥ ١- خير الامور النّمط الاوسط اليه يرجع الغالى و به يلحق التّالى.

٣ ٤٤٧ بهترين كارها و طريقه‏ها مذهب كسى است كه ميانه‏رو باشد، كه به سوى او بازگردد آنكه غلوّ كرده و از حدّ گذشته، و به او ملحق گردد آنكه از پى آيد و عقب مانده باشد.

باب المواساة (يارى دادن)

١٠١٧٦ ١- اخوك مواسيك فى الشّدّة.

١ ١١٥ برادر (حقيقى تو) كسى است كه در سختى و دشوارى زندگى با تو مواسات و برابرى داشته باشد. ١٠١٧٧ ٢- المواساة افضل الاعمال. ١ ٣٤٦ مواسات، برترين اعمال و كارهاست.

١٠١٧٨ ٣- احسن الاحسان مواساة الاخوان. ٢ ٤٠٣ بهترين احسانها، مواسات كردن با برادران است.

١٠١٧٩ ٤- انّ مواساة الرّفاق من كرم الاعراق. ٢ ٤٩٣ به راستى كه مواسات با رفيقان و دوستان، از بزرگوارى ريشه و نژاد انسان است.

١٠١٨٠ ٥- ما حفظت الاخوّة بمثل المواساة. ٦ ٧٤ برادرى به چيزى همانند مواسات نگهدارى نشده است.

١٠١٨١ ٦- لا تعدّنّ صديقا من لا يواسى بماله. ٦ ٢٨٧ دوست صميمى مشمار كسى را كه با مال خود مواسات نكند.

باب المواصلة (پيوند كردن)

١٠١٨٢ ١- افضل الفضائل صلة الهاجر و ايناس النّافر و الاخذ بيد العاثر.

٢ ٤٧٨ برترين فضيلتها پيوند كردن با كسى است كه بريده باشد، و انس گرفتن با كسى كه رميده باشد، و دستگيرى كردن از افتاده است.

١٠١٨٣ ٢- انّ من مكارم الاخلاق ان تصل من قطعك و تعطى من حرمك و تعفو عمّن ظلمك. ٢ ٥٤٢

به راستى از مكارم اخلاق است كه پيوند كنى با كسى كه از تو بريده، و عطا و بخشش كنى به كسى كه تو را محروم ساخته، و عفو و گذشت كنى از كسى كه به تو ستم كرده است.

١٠١٨٤ ٣- ربّ مواصلة خير منها القطيعة. ٤ ٧٣ بسا پيوند كردنى كه بريدن از آن بهتر است.

١٠١٨٥ ٤- ربّ مواصلة ادّت الى تثقيل.

٤ ٧٥ بسا پيوند كردنى كه به گرانبار كردن (انسان) منجر گردد (مانند اين كه به كسى احسانى بكنند كه نتواند تلافى كند).

١٠١٨٦ ٥- عليكم بالتّواصل و الموافقة و ايّاكم و المقاطعة و المهاجرة. ٤ ٣٠١ بر شما باد به پيوند كردن و همراهى نمودن با يكديگر، و از جدايى و دورى كردن از يكديگر بپرهيزيد.

١٠١٨٧ ٦- كن لمن قطعك واصلا، و لمن سألك معطيا، و لمن سكت عن مسألتك مبتدئا. ٤ ٦١٠ چنان باش كه پيوند كنى با كسى كه از تو بريده، و عطا كنى به كسى كه از تو درخواست كند، و آغاز كننده باشى به عطا و بخشش نسبت به كسى كه از درخواست كردن از تو خاموش گشته است.

١٠١٨٨ ٧- من وصلك و هو معدم، خير لك ممّن جفاك و هو مكثر. ٥ ٤٦١ كسى كه با تو پيوند كند و ندار و فقير باشد بهتر است از كسى كه با تو جفا كند و دارا و ثروتمند باشد.

١٠١٨٩ ٨- مواصلة الافاضل توجب السّموّ. ٦ ١٢٧ پيوند كردن با مردمان فاضل موجب بلندى مقام و مرتبه مى‏گردد.

١٠١٩٠ ٩- وصول معدم خير من جافّ مكثر. ٦ ٢٢٦ پيوند كننده‏اى كه ندار و فقير باشد، از جفاكار ثروتمند و دارا بهتر است.

١٠١٩١ ١٠- وصول النّاس من وصل من قطعه ٦ ٢٢٦

پيوند كننده‏ترين مردم كسى است كه پيوند كند با كسى كه از او بريده باشد.

١٠١٩٢ ١١- لا يكوننّ اخوك على قطيعتك اقوى منك على صلته. ٦ ٣١٧ زنهار نبايد برادر تو در بريدن از تو قوى‏تر باشد از تو در پيوند كردن با او.