ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56735
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56735 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب الولاية (حكومت، فرمانروايى)

١٠٥٥٠ ١- تكبّرك فى الولاية ذلّ فى العزل. ٣ ٣١٦ تكبّر تو در دوران حكومت موجب خوارى زمان عزل تو خواهد بود.

١٠٥٥١ ٢- الولايات مضامير الرّجال.

١ ٢٧٣ حكومتها ميدان (خودنمايى و هنر) مردان است.

١٠٥٥٢ ٣- استكانة الرّجل فى العزل بقدر شرّه فى الولاية. ٢ ٧٤ افتادگى و خوارى مرد در زمان معزولى به اندازه شرّ و بدى او است در دوران حكومت و زمامدارى. ١٠٥٥٣ ٤- جود الولاة بفى‏ء المسلمين جور و ختر. ٣ ٣٥٧ جود و بخشش واليان از غنيمت و پول مسلمانان (و بيت المال) ستم و فساد است.

١٠٥٥٤ ٥- انّ الزّهد فى ولاية الظّالم بقدر الرّغبة فى ولاية العادل. ٢ ٥٠٤ بى‏رغبتى مردم در حكومت ستمكار به اندازه رغبت و علاقه آنها در حكومت عادل است.

١٠٥٥٥ ٦- اذا استولى اللّئام اضطهد الكرام. ٣ ١٢٩ هرگاه فرومايگان مستولى و مسلّط شوند، بزرگواران و كريمان سرشكسته و خوار گردند.

١٠٥٥٦ ٧- تولّى الاراذل و الاحداث الدّول دليل انحلالها و إدبارها.

٣ ٢٩٥ سرپرستى كردن افراد پست و تازه به دوران رسيده از دولتها و حكومتها، نشانه انحلال و ادبار دولتهاست.

١٠٥٥٧ ٨- سبع اكول حطوم خير من وال ظلوم غشوم. ٤ ١٤٥ جانور درنده پرخور و پايمال كننده، بهتر است از حاكم ستمگر ظالم.

١٠٥٥٨ ٩- شرّ الولاة من يخافه البرى‏ء.

٤ ١٦٦ بدترين فرمانروايان كسى است كه انسانهاى بى‏گناه از او بترسند.

١٠٥٥٩ ١٠- شرّ الامراء من ظلم رعيّته.

٤ ١٧٢ بدترين فرماندهان كسى است كه به رعيّت و زيردستان خود ستم كند.

١٠٥٦٠ ١١- من تكبّر فى ولايته كثر عند عزله ذلّته. ٥ ٣٥٤ كسى كه در زمان حكومت خود تكبّر و سر بزرگى كند خوارى‏اش در هنگام عزل زياد خواهد بود.

١٠٥٦١ ١٢- من اختال فى ولايته ابان عن حماقته. ٥ ٣٥٥ كسى كه در حكومت خود به مردم تكبر و فخر فروشى كند از حماقت خود پرده برداشته (و كم عقلى خود را آشكار كرده) است.

١٠٥٦٢ ١٣- ولاة الجور شرار الامّة و اضداد الائمّة. ٦ ٢٣٩ حاكمان ستمكار بدترين افراد امّت، و دشمنان پيشوايان مردم هستند.

باب التواني (سستى كردن، كاهلى)

١٠٥٦٣ ١- التّوانى اضاعة. ١ ١٢ سستى و كاهلى ضايع كردن عمر است.

١٠٥٦٤ ٢- التّوانى فوت. ١ ٢٢ سستى كردن سبب فوت فرصتها و كارها گردد.

١٠٥٦٥ ٣- التّوانى سجيّة النّوكى. ١ ١١٩ سستى كردن شيوه بى‏خردان است.

١٠٥٦٦ ٤- بالتّوانى يكون الفوت. ٣ ٢١٤ از دست رفتن فرصتها و كارهاى مهم بخاطر تنبلى و سستى است.

١٠٥٦٧ ٥- من اطاع التّوانى ضيّع الحقوق. ٥ ٣٠٢ كسى كه از تنبلى و سستى پيروى كند حقوق خدا و خلق را ضايع كند.

١٠٥٦٨ ٦- من ترك العجب و التّوانى لم ينزل به مكروه. ٥ ٣٧٢ كسى كه خودبينى و كاهلى را در كارها واگذارد، چيز ناخوشايندى به او نرسد.

١٠٥٦٩ ٧- من اطاع التّوانى أحاطت به النّدامة. ٥ ٤٤٥ كسى كه از سستى و كاهلى پيروى كند پشيمانى او را فرا گيرد.

١٠٥٧٠ ٨- من التّوانى يتولّد الكسل.

٦ ١٧ بى حالى و كسالت از تنبلى و سستى زاييده مى‏شود.

١٠٥٧١ ٩- التّواني فى الدّنيا إضاعة و فى الآخرة حسرة. ٢ ٤١ سستى و كاهلى كردن در كارها، در دنيا موجب از دست دادن فرصتها و در آخرت موجب افسوس و حسرت است.

باب التهمة

١٠٥٧٢ ١- من دخل مداخل السّوء اتّهم.

٥ ١٥٩ كسى كه در جاى بدنام برود متّهم و بدنام شود.

١٠٥٧٣ ٢- من قرب من الدّنيّة اتّهم. ٥ ٢٨٦ كسى كه به پستى (و يا آدمهاى پست) نزديك شود متّهم گردد.

١٠٥٧٤ ٣- من عرّض نفسه للتّهمة فلايلومنّ من اساء الظّنّ به. ٥ ٣٩٠ كسى كه خود را در معرض تهمت قرار دهد، نبايد سرزنش كند آنهايى را كه به او بدگمان شوند.

باب «الهاء»

باب الهجران (جدايى، دورى)

١٠٥٧٥ ١- اذا أبغضت فلا تهجر. ٣ ١١٥ هرگاه با كسى بغض و دشمنى داشتى از او مبر (يعنى راهى را براى دوستى و آشتى باقى بگذار).

١٠٥٧٦ ٢- لا خير فيمن يهجر أخاه من غير جرم. ٦ ٣٩٦ در كسى كه بدون جرم و گناهى از برادر دينى خود دورى و جدايى كند خيرى نيست.

باب الهدية (كادو، سوغات)

١٠٥٧٧ ١- الهديّة تجلب المحبّة. ١ ٨٣ هديه، جلب محبّت كند.

١٠٥٧٨ ٢- ما استعطف السّلطان و لا استسلّ سخيمة الغضبان، و لا استميل

المهجور، و لا استنجحت صعاب الامور، و لا استدفعت الشّرور، بمثل الهديّة. ٦ ١١١ براى جلب عطوفت پادشاه، و رفع كينه انسانهاى خشمناك، و جذب افراد جدا شده از اجتماع و موفق شدن در انجام كارهاى دشوار، و دفع شرور و بديها، چيزى همانند هديه و كادو نيست.

باب الهداية (راهنمايى)

١٠٥٧٩ ١- بالهدى يكثر الاستبصار.

٣ ١٩٩ به وسيله هدايت بينايى بسيار گردد.

١٠٥٨٠ ٢- افضل الذّخر الهدى. ٢ ٣٧٨ برترين اندوخته‏ها هدايت است.

١٠٥٨١ ٣- ضلّ من اهتدى بغير هدى اللّه. ٤ ٢٢٩ گمراه گشته كسى كه به جز هدايت خداوند از ديگرى هدايت جويد.

١٠٥٨٢ ٤- طوبى لمن بادر الهدى قبل ان تغلق ابوابه. ٤ ٢٤٣ خوشا به حال كسى كه بشتابد به سوى هدايت پيش از آنكه (با رسيدن اجل) درهاى آن بسته شود.

١٠٥٨٣ ٥- طوبى لمن ركب الطّريقة الغرّاء، و لزم المحجّة البيضاء و تولّه بالآخرة و اعرض عن الدّنيا. ٤ ٢٤٦ خوشا به حال كسى كه طريقه روشن و راه نورانى (ايمان) را بپيمايد، و به آخرت فريفته گشته و از دنيا روى بگرداند.

١٠٥٨٤ ٦- طاعة الهدى تنجى. ٤ ٢٥٢ فرمانبردارى هدايت نجات بخش است.

١٠٥٨٥ ٧- عليك بطاعة من يأمرك بالدّين فانّه يهديك و ينجيك. ٤ ٢٩٦ بر تو باد به فرمانبردارى كسى كه تو را به دين دستور دهد زيرا چنين كسى تو را هدايت كند و نجات بخشد.

١٠٥٨٦ ٨- فاز من استصبح بنور الهدى و خالف دواعى الهوى و جعل الايمان عدّة معاده و التّقوى ذخره و زاده.

٤ ٤٤١ پيروز گشته كسى كه از نور هدايت روشنايى گرفته، و با آنچه او را به پيروى‏ هواهاى نفسانى بخواند مخالفت كرده، و ايمان را ذخيره معاد خويش گردانده، و تقوا را اندوخته و توشه خويش كرده است.

١٠٥٨٧ ٩- قد امهلوا فى طلب المخرج و هدوا سبيل المنهج. ٤ ٤٨٥ (بندگان خدا) در اين چند روزه مهلت داده شده‏اند كه در جستجوى راه صحيح برآيند، و به راه نجات هدايت گشته‏اند.

١٠٥٨٨ ١٠- ليكن شعارك الهدى. ٥ ٥١ بايد شعار تو هدايت و راهنمايى باشد.

١٠٥٨٩ ١١- من علم اهتدى. ٥ ١٥٢ كسى كه دانا شد راه يافت.

١٠٥٩٠ ١٢- من اهتدى نجا. ٥ ١٥٢ كسى كه راه يافت رستگار گرديد.

١٠٥٩١ ١٣- من اهتدى بهدى اللّه ارشده.

٥ ٢٢٠ كسى كه از راهنمايى خدا راهنمايى جويد خداوند او را ارشاد كند.

١٠٥٩٢ ١٤- من اهتدى بغير هدى اللّه سبحانه ضلّ. ٥ ٢٤٣ كسى كه به غير از راهنمايى خداى سبحان راهنمايى جويد گمراه شود.

١٠٥٩٣ ١٥- من اهتدى بهدى اللّه فارق الاضداد. ٥ ٢٨١ كسى كه به راهنمايى خداوند راهنمايى جويد از دشمنى‏ها جدا شود.

١٠٥٩٤ ١٦- من يطلب الهداية من غير اهلها يضلّ. ٥ ٣٠٨ كسى كه از نا اهل هدايت و راهنمايى جويد گمراه شود.

١٠٥٩٥ ١٧- من استهدى الغاوى عمى عن نهج الهدى. ٥ ٣٢٣ كسى كه از آدم گمراه راهنمايى جويد از راه راست گمراه شود.

١٠٥٩٦ ١٨- هدى اللّه أحسن الهدى. ٦ ١٩٢ راهنمايى خدا بهترين راهنماييها است.

١٠٥٩٧ ١٩- هدى من سلّم مقادته الى اللّه و رسوله و ولىّ أمره. ٦ ١٩٣ راه يافته و هدايت شده كسى كه زمام كار خود را به خدا و پيامبر و ولى امر او واگذار كرده باشد.

١٠٥٩٨ ٢٠- لا ضلال مع هدى. ٦ ٣٦٣ با يافتن راه و هدايت، گمراهى وجود ندارد.

١٠٥٩٩ ٢١- لا دليل أرشد من الهدى.

٦ ٣٨٢ هيچ راهنمايى راه راست‏تر از هدايت نيست.

باب الهذر (ياوه، سخن بيهوده)

١٠٦٠٠ ١- الهذر عار. ١ ٣١ ياوه‏گويى ننگ و عار است.

١٠٦٠١ ٢- اجتنب الهذر فايسر جنايته الملامة. ٢ ١٨٤ از بيهوده‏گويى بپرهيز كه كمترين زيان آن، ملامت و سرزنش خواهد بود.

١٠٦٠٢ ٣- ايّاك و الهذر فمن كثر كلامه كثرت آثامه. ٢ ٢٨٩ دورى كن از بيهوده‏گويى كه هركس گفتارش بسيار شد گناهانش زياد شود.

١٠٦٠٣ ٤- اسوأ القول الهذر. ٢ ٣٨٢ بدترين سخن‏ها ياوه‏گويى است.

١٠٦٠٤ ٥- كثرة الهذر تكسب العار.

٤ ٥٨٨ بيهوده‏گويى بسيار، ننگ و عار به بار آورد.

١٠٦٠٥ ٦- كثرة الهذر تملّ الجليس و تهين الرّئيس. ٤ ٥٩٥ بيهوده‏گويى بسيار، هم نشين را آزرده كند و رئيس و بزرگ را خوار گرداند.

باب الهزل (شوخى)

١٠٦٠٦ ١- الكامل من غلب جدّه هزله.

٢ ١٦٢ انسان كامل كسى است كه گفتار جدّى او بر شوخى‏هايش غالب باشد.

١٠٦٠٧ ٢- احذر الهزل و اللّعب و كثرة المزح و الضّحك و التّرّهات. ٢ ٢٧٧ بپرهيز از شوخى و بازى و مزاح بسيار، و خنده و سخنان بى‏فايده و باطل.

١٠٦٠٨ ٣- أعقل النّاس من غلب جدّه هزله، و استظهر على هواه بعقله.

٢ ٤٧٧ عاقل‏ترين مردم كسى است كه كارهاى جدّى او بر شوخى‏اش غالب باشد و كمك گيرد از عقل خود براى مقابله و غلبه بر هوا و خواهش خود.

١٠٦٠٩ ٤- غلبة الهزل تبطل عزيمة الجدّ. ٤ ٣٨٤ غلبه كردن شوخى در انسان تصميم جدّى او را در كارها باطل كند.

١٠٦١٠ ٥- كثرة الهزل آية الجهل. ٤ ٥٩٨ شوخى بسيار نشانه نادانى است.

١٠٦١١ ٦- من كثر هزله استجهل. ٥ ٢٠٠ كسى كه شوخى او بسيار باشد نادان شمرده شود.

١٠٦١٢ ٧- من جعل ديدنه الهزل لم يعرف جدّه. ٥ ٢٢٧ كسى كه عادت و شيوه خود را در كارها شوخى قرار دهد، كار جدّى او معلوم نشود.

١٠٦١٣ ٨- من كثر هزله بطل جدّه. ٥ ٢٧٩ كسى كه شوخى او بسيار شد كار جدّى او باطل و بيهوده گردد.

١٠٦١٤ ٩- من غلب عليه الهزل فسد عقله. ٥ ٢٩٣ كسى كه شوخى بر او غلبه كرد عقلش تباه شود.

١٠٦١٥ ١٠- من قلّ عقله كثر هزله. ٥ ٣٢٠ كسى كه عقلش كم باشد، شوخى‏اش بسيار شود.

باب الهلكة (نابودى)

١٠٦١٦ ١- ربّ عاطب بعد السّلامة. ٤ ٥٧ بسا انسانها كه بعد از رسيدن به سلامت هلاك گشته‏اند.

١٠٦١٧ ٢- من عدل عن واضح المسالك سلك سبل المهالك. ٥ ٣٦٠ كسى كه از جاده‏هاى روشن روى بگرداند راههاى هلاكت را به پيمايد.

باب الأهم و المهم

١٠٦١٨ ١- انّ رأيك لا يتّسع لكلّ شي‏ء ففرّغه للمهمّ. ٢ ٦٠٦

به راستى كه رأى و انديشه تو گنجايش همه چيز را ندارد، در اين صورت آن را به كار مهمّ اختصاص ده.

١٠٦١٩ ٢- من اشتغل بغير المهمّ ضيّع الاهمّ. ٥ ٣٣٠ كسى كه سرگرم شود به كارى كه مهم نيست، كار مهم‏تر را از دست مى‏دهد.

باب الهمة (قصد، تصميم)

١٠٦٢٠ ١- اجعل كلّ همّك و سعيك للخلاص من محلّ الشّقاء و العقاب و النّجاة من مقام البلاء و العذاب.

٢ ٢٢٣ همه همت و تلاش و كوشش خود را در راه رهايى از جايگاه بدبختى و كيفر، و نجات از محلّ عذاب و بلا قرار ده.

١٠٦٢١ ٢- من لم يكن همّه ما عند اللّه سبحانه لم يدرك مناه. ٥ ٤١٠ كسى كه همّت و هدفش چيزى جز از آنچه در پيشگاه خداى سبحان است باشد، به آرمان خود نرسد.

١٠٦٢٢ ٣- المرء بهمّته. ١ ٦١ آدمى به همّت خود بسته است. ١٠٦٢٣ ٤- الفعل الجميل ينبى‏ء عن علوّ الهمّة. ١ ٣٦٥ كار زيبا خبر از بلندى همت مى‏دهد.

١٠٦٢٤ ٥- الشّرف بالهمم العالية لا بالرّمم البالية. ٢ ١٠٦ شرافت به همتهاى بلند است نه به استخوانهاى پوسيده (پدران و نياكان). ١٠٦٢٥ ٦- المرء بهمّته لا بقنيته. ٢ ١٥٥ شخصيّت آدمى به همت او است نه به مال و اندوخته‏اش.

١٠٦٢٦ ٧- أبعد الهمم أقربها من الكرم.

٢ ٣٩٢ دورترين و بلندترين همّتها آن است كه به كرم و بزرگوارى نزديك‏تر باشد.

١٠٦٢٧ ٨- أحسن الشّيم شرف الهمم.

٢ ٣٩٥ بهترين شيوه‏ها همتهاى بلند و شريف است.

١٠٦٢٨ ٩- أتعب النّاس قلبا من علت همّته و كثرت مروّته و قلّت مقدرته. ٢ ٤٤٠ دل ريش‏ ترين مردم كسى است كه همّتى بلند و مردانگى بسيارى دارد، ولى توان مالى او اندك است. (كه نمى‏تواند از بينوايان دستگيرى كند) ١٠٦٢٩ ١٠- بقدر الهمم تكون الهموم.

٣ ٢٢٢ اندوهها به اندازه همّتها است.

١٠٦٣٠ ١١- خير الهمم أعلاها. ٣ ٤٢٥ بهترين همّتها بلندترين آنهاست. ١٠٦٣١ ١٢- شجاعة الرّجل على قدر همّته و غيرته على قدر حميّته. ٤ ١٨١ شجاعت مرد به قدر همّت او است، و غيرت او به اندازه حميّت او (و دفع ننگ و عار او از خويشتن) است.

١٠٦٣٢ ١٣- على قدر الهمّة تكون الحميّة. ٤ ٣١٠ به اندازه همّت است حميّت و ننگ و عار داشتن.

١٠٦٣٣ ١٤- قدر الرّجل على قدر همّته و عمله على قدر نيّته. ٤ ٥٠٠ قدر و منزلت مرد به قدر همّت او است و عمل و كردارش به اندازه نيّت و قصد او.

١٠٦٣٤ ١٥- كن بعيد الهمم اذا طلبت، كريم الظّفر اذا غلبت. ٤ ٦٠٥ هرگاه چيزى بخواهى همّت را بلند و عالى گردان، و هرگاه غالب شدى كريمانه پيروز شو. ١٠٦٣٥ ١٦- لم يفد من كانت همّته الدّنيا عوضا و لم يقض مفترضا. ٥ ٩٦ كسى كه همّتش دنيا باشد، به جاى آنچه از دست داده چيزى كسب نكرده، و واجبى را به جا نياورده است.

١٠٦٣٦ ١٧- من كبرت همّته كبر اهتمامه.

٥ ١٧٦ كسى كه همّتش بزرگ باشد اهتمام و تلاشش نيز بزرگ خواهد بود. ١٠٦٣٧ ١٨- ما رفع امرء كهمّته و لا وضعه كشهوته. ٦ ١١٤ چيزى آدمى را همانند همّتش بلند نكند، و چيزى او را همانند شهوت و خواسته‏اش پست نكند.

١٠٦٣٨ ١٩- من صغرت همّته بطلت فضيلته. ٥ ٢١٠ كسى كه عزم و همّتش كوچك باشد فضيلت و برترى‏اش باطل و تباه گردد.

١٠٦٣٩ ٢٠- من شرفت همّته عظمت قيمته. ٥ ٢٧٢ كسى كه همّت او بلند و شريف باشد ارزش او بزرگ گردد.

١٠٦٤٠ ٢١- من كبرت همّته عزّ مرامه.

٥ ٢٨٨ كسى كه همتش بزرگ باشد گران و سنگين است مرام و آرمان او. ١٠٦٤١ ٢٢- من رقى درجات الهمم عظّمته الامم. ٥ ٣١٣ كسى كه درجه‏هاى همّت و تصميم را بپيمايد ملّتها او را بزرگ شمارند.

١٠٦٤٢ ٢٣- من دنت همّته فلا تصحبه.

٥ ٤٤٣ كسى كه همّت او پست است با او مصاحبت و رفاقت مكن.

١٠٦٤٣ ٢٤- من صغر الهمّة حسد الصّديق على النّعمة. ٦ ١١ رشك بردن بر دوست به خاطر نعمتى كه دارد از دون همّتى است.

١٠٦٤٤ ٢٥- ما المغبوط الّا من كانت همّته نفسه لا يغبّها عن محاسبتها و مطالبتها و مجاهدتها. ٦ ١٠٥ غبطه و افسوس نبايد خورد بر حال كسى مگر بر آن كس كه همّتش اصلاح نفس او است، و هر روزه نفس خود را حسابرسى و بازخواست كرده و با آن پيكار نمايد.

١٠٦٤٥ ٢٦- هموم الرّجل على قدر همّته و غيرته على قدر حميّته. ٦ ٢١٣ اندوههاى انسان به اندازه همّت او است و غيرت او به اندازه عار و ننگ داشتن او.

١٠٦٤٦ ٢٧- لا مروّة لمن لا همّة له. ٦ ٤٠٢ مردانگى ندارد كسى كه همّت ندارد.

١٠٦٤٧ ٢٨- الكفّ عمّا فى أيدى النّاس عفّة و كبر همّة. ١ ٣٦٥ باز ايستادن از آنچه در دستهاى مردم است (و طمع نكردن در آنها) پرهيزكارى و بزرگى همت است.

١٠٦٤٨ ٢٩- على قدر الهمم تكون الهموم. ٤ ٣١٤ اندوه‏ها به اندازه همّتها است (به هر مقدار همّت بلندتر، اندوه انجام آن بيشتر خواهد بود).

باب التهور (بى‏باكى، دليرى)

١٠٦٤٩ ١- من تهوّر ندم. ٥ ١٣٩ كسى كه بى‏باكانه عمل كند، پشيمان گردد.

باب الهوان (پستى، خوارى)

١٠٦٥٠ ١- خمسة ينبغي ان يهانوا: الدّاخل بين اثنين لم يدخلاه فى أمرهما، و المتأمّر على صاحب البيت فى بيته، و المتقدّم على مائدة لم يدع اليها، و المقبل بحديثه على غير مستمع، و الجالس فى المجالس الّتى لا يستحقّها. ٣ ٤٥٦ پنج گروه هستند كه شايسته خوارى و اهانت هستند: (١) كسى كه دخالت كند (و فضولى كند) در كار دو نفرى كه او را در كار خود دخالت نداده‏اند، (٢) كسى كه در خانه ديگرى باشد و به صاحب خانه دستور دهد، (٣) كسى كه بر سر سفره‏اى بى‏دعوت حاضر شود، (٤) كسى كه سخنى گويد براى ديگرى كه گوش نمى‏دهد، (٥) كسى كه در جايى بنشيند كه شايستگى آن را ندارد.

١٠٦٥١ ٣- من استهان بالرّجال قلّ. ٥ ١٨٩ كسى كه مردم را خوار بشمارد (شخصيّت و اعتبار و يارانش) كم شود.