ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56739
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56739 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب العدل (دادگرى)

٦١١٣ ١- العدل مألوف، الجور عسوف.

١ ١١ عدالت الفت آورد، و ستم از راه به در برد (و به بيراهه اندازد).

٦١١٤ ٢- العدل انصاف. ١ ٤٧ عدالت، همان انصاف (و برابرى كردن با ديگران) است.

٦١١٥ ٣- العدل ملاك، الجور هلاك. ١ ٥٧ عدالت، ملاك و قوام كارها است، و ستم نابودى و هلاكت است.

٦١١٦ ٤- العدل حياة. ١ ٦٤ عدالت، زندگى است. ٦١١٧ ٥- العدل خير الحكم. ١ ٨١ عدالت، بهترين حكمها است.

٦١١٨ ٦- القسط روح الشّهادة. ١ ٩٧ عدالت، جان گواهى دادن است (يعنى‏

گواهى اگر از غير عادل بود روح ندارد).

٦١١٩ ٧- العدل حياة الاحكام. ١ ١٠٤ عدالت، زندگى و جان احكام است.

٦١٢٠ ٨- القسط خير الشّهادة. ١ ١٠٤ عدالت، بهترين گواهى دادن است.

٦١٢١ ٩- العدل يصلح البريّة. ١ ١٣٣ عدالت، جهان را اصلاح كند.

٦١٢٢ ١٠- العدل فضيلة السّلطان. ١ ١٥٤ عدالت موجب فضيلت و برترى پادشاه است.

٦١٢٣ ١١- العدل فوز و كرامة. ١ ١٧٩ عدالت، رستگارى و بزرگوارى است.

٦١٢٤ ١٢- العدل اغنى الغناء. ١ ١٨١ عدالت بى‏نياز كننده‏ترين ثروتهاست.

٦١٢٥ ١٣- العدل قوام الرّعيّة. ١ ١٨٣ عدالت بر پا دارنده رعيت است.

٦١٢٦ ١٤- العدل نظام الامرة. ١ ١٩٨ عدالت، نظام امارت و فرمانروايى است.

٦١٢٧ ١٥- العدل قوام البريّة. ١ ٢٠٣ عدالت قوام و اساس زندگى مردمان است.

٦١٢٨ ١٦- العدل اقوى اساس. ١ ٢١٦ عدالت، قوى‏ترين اساس هاست.

٦١٢٩ ١٧- العدل افضل سجيّة. ١ ٢٤٠ عدالت برترين خصلتهاست.

٦١٣٠ ١٨- الرّعيّة لا يصلحها الّا العدل.

١ ٣٥٤ رعيت را جز عدالت و دادگسترى چيزى اصلاح نمى‏كند.

٦١٣١ ١٩- العدل يريح العامل به من تقلّد المظالم. ١ ٣٧٦ عدالت آسوده مى‏سازد عمل كننده به آن را از به گردن گرفتن حقوق پايمال شده مردم.

٦١٣٢ ٢٠- امام عادل خير من مطر وابل.

١ ٣٨٦ پيشواى عادل بهتر است از باران بسيار تند و ريزان.

٦١٣٣ ٢١- العادل راع ينتظر احد الجزائين. ٢ ١٩ شخص عادل، نگهبانى است كه چشم به راه يكى از دو پاداش (دنيا و آخرت) است.

٦١٣٤ ٢٢- العدل رأس الايمان و جماع الاحسان. ٢ ٣٠ عدالت اساس ايمان و جامع احسان و نيكوكارى است.

٦١٣٥ ٢٣- العدل افضل السّياستين. ٢ ٢٢ عدالت برترين سياستهاست.

٦١٣٦ ٢٤- العدل قوام الرّعيّة و جمال الولاة. ٢ ٩٠ عدالت برپا دارنده رعيت و زيور و زيبايى زمامداران است.

٦١٣٧ ٢٥- العدل انّك اذا ظلمت انصفت و الفضل انّك اذا قدرت عفوت. ٢ ١٤٥ عدالت به اين است كه اگر ستم كرده باشى (يا مورد ستم قرار گرفته باشى) انصاف دهى (و در هنگام حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى) و فضيلت و برترى به آن است كه چون قدرت يابى درگذرى و عفو كنى.

٦١٣٨ ٢٦- اعدل تحكم. ٢ ١٦٨ به دادگرى و عدالت رفتار كن تا حاكم و فرمانروا باشى. ٦١٣٩ ٢٧- اعدل تملك. ٢ ١٧٣ به عدالت رفتار كن تا به پادشاهى رسى.

٦١٤٠ ٢٨- اعدل فيما ولّيت، اشكر للّه فيما اوليت. ٢ ١٧٥ به عدالت رفتار كن در آنچه بر آن حكومت و ولايت دارى، و سپاسگزارى خدا كن در آنچه به تو عطا و بخشش شده است.

٦١٤١ ٢٩- اعدل تدم لك القدرة. ٢ ١٧٨ به عدالت رفتار كن تا قدرت و حكومت تو پايدار بماند.

٦١٤٢ ٣٠- اسنى المواهب العدل. ٢ ٣٧٧ والاترين موهبتها و بخششهاى الهى عدالت است.

٦١٤٣ ٣١- افضل الملوك العادل. ٢ ٣٧٦ برترين پادشاهان، پادشاه عادل و دادگستر است.

٦١٤٤ ٣٢- اعدل الخلق اقضاهم بالحقّ.

٢ ٤٠١ عادل‏ترين مردم كسى است كه قضاوت و حكم او به حق بهتر و بيشتر از ديگران باشد.

٦١٤٥ ٣٣- افضل الملوك سجيّة من عمّ النّاس بعدله. ٢ ٤١٠ برترين پادشاهان از نظر رفتار و روش پادشاهى است كه عدالت خود را نسبت به مردم فراگير كند.

٦١٤٦ ٣٤- اعدل السّيرة ان تعامل النّاس بما تحبّ ان يعاملوك به. ٢ ٤٣٢ درست‏ترين سيره‏ها و روشها آن است كه با مردم به همان گونه معامله و رفتار كنى كه دوست دارى آنها به همان گونه با تو رفتار كنند.

٦١٤٧ ٣٥- انّ من العدل ان تنصف فى الحكم و تجتنب الظّلم. ٢ ٥٠٢ به راستى كه از عدالت و دادگرى اين است كه در حكم و قضاوت به انصاف عمل كنى و از ظلم و ستم اجتناب ورزى.

٦١٤٨ ٣٦- انّ العدل ميزان اللّه سبحانه الّذى وضعه فى الخلق و نصبه لاقامة الحقّ فلا تخالفه فى ميزانه و لا تعارضه فى سلطانه. ٢ ٥٠٨ به راستى كه عدالت ميزان و ترازوى خداى سبحان است كه در ميان مردم برقرار كرده، و براى برپاداشتن حق نصب فرموده، پس در ميزان الهى با او مخالفت نكن، و در پادشاهى او با وى معارضه و برابرى نكن.

٦١٤٩ ٣٧- انّ اللّه سبحانه امر بالعدل و الاحسان و نهى عن الفحشاء و الظّلم. ٢ ٥٥٣ به راستى كه خداى سبحان به عدالت و احسان دستور فرموده، و از زشتيها و ظلم نهى نموده است.

٦١٥٠ ٣٨- آفة العدل الظّالم القادر. ٣ ١٠٨ آفت عدالت، ستمكار قدرتمند است.

٦١٥١ ٣٩- اذا ولّيت فاعدل. ٣ ١١٨ هرگاه فرمانروا شدى به عدالت رفتار كن.

٦١٥٢ ٤٠- بالعدل تتضاعف البركات.

٢ ٢٠٥به وسيله عدالت است كه بركتها دو چندان شود.

٦١٥٣ ٤١- بالعدل تصلح الرّعيّة. ٣ ٢٠٦ به وسيله عدالت رعيت اصلاح شود.

٦١٥٤ ٤٢- بالسّيرة العادلة يقهر المناوى. ٣ ٢١٩ به وسيله سلوك و سيره عادلانه و دادگرانه است كه دشمن مغلوب و مقهور گردد.

٦١٥٥ ٤٣- ثبات الدّول باقامة سنن العدل. ٣ ٣٥٣ ثبات و پايدارى دولتها با برپا داشتن شيوه‏هاى عدالت و دادگسترى است.

٦١٥٦ ٤٤- جعل اللّه سبحانه العدل قواما للانام، و تنزيها من المظالم و الآثام و تسنية للاسلام. ٣ ٣٧٤ خداى سبحان عدالت را قوام و اساس زندگى مردمان، و وسيله پاكيزگى از ستمها و گناهان، و آسان كردن راه پذيرش اسلام قرار داده است.

٦١٥٧ ٤٥- حسن العدل نظام البريّة.

٣ ٣٨٥ عدالت نيكو موجب نظام و به هم پيوستگى مردمان است.

٦١٥٨ ٤٦- خير السّياسات العدل. ٣ ٤٢٠ بهترين سياستها عدالت است.

٦١٥٩ ٤٧- خذ بالعدل و اعط بالفضل تحز المنقبتين. ٣ ٤٣٩ به عدالت رفتار كن و با تفضّل و بزرگوارى بخشش كن، تا هر دو منقبت (منقبت عدالت و تفضل) را در برگيرى.

٦١٦٠ ٤٨- دولة العادل من الواجبات.

٤ ١٠ دولت شخص عادل از واجبات (و از امورى است كه ثابت و پابرجا) است. ٦١٦١ ٤٩- ربّ عادل جائر. ٤ ٥٦ بسا عادلى كه ستمگر باشد.

٦١٦٢ ٥٠- زين الملك العدل. ٤ ١٠٩ زيور پادشاهى و مملكت‏دارى، عدالت است.

٦١٦٣ ٥١- زمان العادل خير الازمنة.

٤ ١١٤ زمان و روزگار شخص عادل (و پادشاه دادگستر) بهترين زمانهاست.

٦١٦٤ ٥٢- سياسة العدل ثلاث: لين فى حزم، و استقصاء فى عدل، و افضال فى قصد. ٤ ١٣٦ سياست و تدبير عدالت به سه چيز است: نرمى كردن در عين دورانديشى، و استقصاء (يعنى با دقت نگرى، و به نهايت رساندن كار) در دادگرى، و احسان كردن در ميانه‏روى (و پرهيز از اسراف گرى).

٦١٦٥ ٥٣- شرّ الملوك من خالف العدل.

٤ ١٦٥ بدترين پادشاهان كسى است كه با عدالت مخالفت كند.

٦١٦٦ ٥٤- صلاح الرّعيّة العدل. ٤ ١٩٦ صلاح رعيت در عدل است.

٦١٦٧ ٥٥- ضادّوا الجور بالعدل. ٤ ٢٣٢ مخالفت كنيد با ستم و ظلم به وسيله عدل.

٦١٦٨ ٥٦- عليك بالعدل فى الصّديق و العدّوّ، و القصد فى الفقر و الغنى.

٤ ٢٩٤ بر تو باد به رعايت كردن عدالت در باره دوست و دشمن، و ميانه‏روى در حال ندارى و دارايى.

٦١٦٩ ٥٧- عدل السّلطان حياة الرّعيّة و صلاح البريّة. ٤ ٣٦٣ عدالت پادشاه وسيله حيات و زندگى رعيت و صلاح مردمان است.

٦١٧٠ ٥٨- غاية العدل ان يعدل المرء فى نفسه. ٤ ٣٧٢ نهايت عدالت اين است كه آدمى در باره خويشتن به عدالت رفتار كند (و به حق خود قانع باشد).

٦١٧١ ٥٩- غريزة العقل تحدو على استعمال العدل. ٤ ٣٧٩ غريزه و سرشت عقل چنان است كه مى‏راند انسان را به سوى به كار بردن عدل.

٦١٧٢ ٦٠- فى العدل الاحسان. ٤ ٤٠١ احسان و نيكى در عدل است.

٦١٧٣ ٦١- فى العدل صلاح البريّة. ٤ ٤٠٢ صلاح مردمان در عدالت است.

٦١٧٤ ٦٢- فى العدل الاقتداء بسنّة اللّه و ثبات الدّول. ٤ ٤٠٣ پيروى كردن سنّت الهى و پايدارى دولتها در عدالت و دادگسترى است.

٦١٧٥ ٦٣- فى العدل سعة و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اضيق. ٤ ٤٠٩ فراخى كارها در عدالت است و كسى كه عدالت بر او كار را تنگ كند ستم بر او كار را تنگ‏تر كند.

٦١٧٦ ٦٤- كفى بالعدل سائسا. ٤ ٥٧٤ براى سياست و تدبير كارها همان عدالت كافى است.

٦١٧٧ ٦٥- ليكن احبّ الامور اليك اعمّها فى العدل و اقسطها بالحقّ. ٥ ٥٠ بايد محبوب‏ترين كارها نزد تو آن باشد كه در دادگرى فراگيرتر، و در گرفتن حقّ از همه عادل‏تر باشد.

٦١٧٨ ٦٦- ليكن مركبك العدل فمن ركبه ملك. ٥ ٥٣ بايد مركب تو (در كارها) عدالت باشد كه هر كس بر آن سوار شد مالك (خوشبختى و پيروزى) گردد.

٦١٧٩ ٦٧- لن يتمكّن العدل حتّى يزلّ البخس. ٥ ٦٦ جايگير نشود عدل و داد تا وقتى كه ظلم و ستم بلغزد و از جاى كنده شود.

٦١٨٠ ٦٨- لن تحصّن الدّول بمثل استعمال العدل فيها. ٥ ٧٠ دولتها محكم و محفوظ نماند به چيزى همانند به كار بردن عدالت در آنها.

٦١٨١ ٦٩- من عدل تمكّن. ٥ ١٤٨ كسى كه به عدالت رفتار كند در كار خود پابرجا شود.

٦١٨٢ ٧٠- من عدل نفذ حكمه. ٥ ١٧٥ كسى كه به عدالت رفتار كند حكمش نافذ و جارى گردد.

٦١٨٣ ٧١- من عدل عظم قدره. ٥ ١٩٣ كسى كه به عدالت رفتار كند قدر و منزلتش بزرگ گردد.

٦١٨٤ ٧٢- من كثر عدله حمدت ايّامه.

٥ ٢٩٠ كسى كه عدالتش بسيار باشد دورانش ستوده (و مورد ستايش مردم) باشد.

٦١٨٥ ٧٣- من عدل فى البلاد نشر اللّه عليه الرّحمة. ٥ ٣٣٧ كسى كه در شهرها به عدالت رفتار كند خداى تعالى رحمت خود را بر او بگستراند.

٦١٨٦ ٧٤- من عدل فى سلطانه استغنى عن اعوانه. ٥ ٣٤٣ كسى كه در سلطنت و پادشاهى خود به عدالت رفتار كند از كمك كاران و ياران خود بى‏نياز گردد.

٦١٨٧ ٧٥- من عمل بالعدل حصّن اللّه ملكه. ٥ ٣٥٥ كسى كه به عدالت رفتار كند خداوند سلطنت او را محكم و محفوظ دارد.

٦١٨٨ ٧٦- من افضل الاختيار و احسن الاستظهار، ان تعدل فى الحكم و تجريه فى الخاصّة و العامّة على السّواء. ٦ ٤٣ از برترين انتخابها و بهترين پشت‏گرميها آن است كه در حكم و قضاوت به عدالت حكم كنى، و در ميان خاصّ و عامّ به طور يكسان عدالت را اجرا نمايى.

٦١٨٩ ٧٧- ما عمرت البلدان بمثل العدل. ٦ ٦٨ شهرها به چيزى همانند عدالت آباد نشود.

٦١٩٠ ٧٨- ما حصّن الدّول بمثل العدل.

٦ ٧٤ دولتها به چيزى همانند عدل و دادگرى محكم و محفوظ نشود.

٦١٩١ ٧٩- ملاك السّياسة العدل. ٦ ١١٦ ملاك و معيار سياست و تدبير كارها عدالت است.

٦١٩٢ ٨٠- لا تؤيس الضّعفاء من عدلك.

٦ ٢٧٤ ضعيفان و ناتوانان را از عدالت خويش نوميد مگردان.

٦١٩٣ ٨١- لا رياسة كالعدل فى السّياسة.

٦ ٤٣٠ آقايى و رياستى همچون عمل به عدالت در سياست نيست.

٦١٩٤ ٨٢- لا عدل افضل من ردّ المظالم.

٦ ٤١٥ عدالتى برتر از بازگرداندن حقوق از دست رفته مردم نيست.

باب العداوة (دشمنى)

٦١٩٥ ١- عداوة الاقارب امرّ من لسع العقارب. ٤ ٣٥٧ دشمنى نزديكان و خويشان تلخ‏تر است از گزيدن عقربها.

٦١٩٦ ٢- الواحد من الاعداء كثير. ١ ٣٠٠ يك عدد دشمن هم زياد است. ٦١٩٧ ٣- الاخذ على العدوّ بالفضل احد الظّفرين. ٢ ٢٦ در اختيار گرفتن دشمن و تسليم شدنش به وسيله بخشش و احسان يكى از دو پيروزى است (يعنى هميشه نبايد بر دشمن با جنگ پيروز شد).

٦١٩٨ ٤- الاستصلاح للاعداء بحسن المقال و جميل الافعال، اهون من ملاقاتهم و مغالبتهم بمضيض القتال.

٢ ٨٢ به صلاح آوردن و اصلاح دشمنان با گفتار نيك و كردار زيبا، آسان‏تر است از برخورد و پيروز شدن بر آنها به وسيله پيكارهاى مصيبت بار.

٦١٩٩ ٥- استعمل مع عدوّك مراقبة الامكان و انتهاز الفرصة تظفر. ٢ ١٩٢ به كاربر در برابر دشمن خود مراقبت و چشم به راه بودن توان و امكانات، و غنيمت شمردن فرصت را تا پيروز شوى.

٦٢٠٠ ٦- اوهن الاعداء كيدا من اظهر عداوته. ٢ ٤٥٠ سست‏ترين دشمنان در مكر و حيله، آن دشمنى است كه دشمنى خود را آشكار سازد.

٦٢٠١ ٧- بئس القرين العدوّ. ٣ ٢٥٣ بد قرين و همراهى است دشمن براى انسان.

٦٢٠٢ ٨- دار عدوّك و اخلص لودودك تحفظ الاخوّة و تحرز المروءة. ٤ ١٦ با دشمن خويش مدارا كن، و براى دوست خود در دوستى خالص و بى‏ريا باش تا برادرى را حفظ كرده و مروت و مردانگى را به دست آورى. ٦٢٠٣ ٩- راس الجهل معاداة النّاس.

٤ ٥١ اساس نادانى، دشمنى كردن با مردم است.

٦٢٠٤ ١٠- شرّ الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مكيدة. ٤ ١٨٨ بدترين دشمنان آن دشمنى است كه دقّت و فرو رفتن او در مسائل از همگان دورتر و دقيق‏تر، و كيد و مكرش پنهان‏تر باشد.

٦٢٠٥ ١١- عادة الاشرار معاداة الاخيار.

٤ ٣٣٢ عادت و شيوه اشرار و بدان، دشمنى و عداوت با نيكان است.

٦٢٠٦ ١٢- قد يخدع الاعداء. ٤ ٤٧١ گاه است كه دشمنان (انسان را) فريب مى‏دهند.

٦٢٠٧ ١٣- قد جهل من استنصح اعداءه.

٤ ٤٧٣ به حقيقت، نادان است كسى كه از دشمنان خود خيرخواهى بجويد.

٦٢٠٨ ١٤- كثرة العداوة عناء القلوب.

٤ ٥٩١ دشمنى كردن بسيار (با مردم) رنج و تعب دلهاست (و دل انسان را پيوسته در رنج دارد).

٦٢٠٩ ١٥- لكلّ شي‏ء نكد و نكد العمر

مقارنة العدوّ. ٥ ١٩ هر چيزى را دشوارى و سختى است، و سختى عمر انسان هم‏نشينى با دشمن است.

٦٢١٠ ١٦- لم يتّصف بالمروّة من لم يرع ذمّة اوليائه و ينصف اعدائه. ٥ ٩٥ به مردانگى توصيف نشود كسى كه پيمان دوستان را مراعات نكند، و با دشمنان خود به انصاف و عدالت رفتار ننمايد.

٦٢١١ ١٧- من ابغضك اغراك. ٥ ١٤٩ كسى كه دشمن تو است تو را به كار زشت وادارد.

٦٢١٢ ١٨- من اظهر عداوته قلّ كيده.

٥ ١٩٦ كسى كه دشمنى خود را اظهار و آشكار كند مكر و حيله‏اش اندك شود.

٦٢١٣ ١٩- من زرع العدوان حصد الخسران. ٥ ٢١٤ كسى كه تخم دشمنى بكارد زيان و خسران درو كند.

٦٢١٤ ٢٠- من لاحى الرّجال كثر اعداؤه.

٥ ٢٢١ كسى كه با مردمان منازعه و ستيز كند دشمنانش بسيار گردند.

٦٢١٥ ٢١- من قارن ضدّه ضنى جسده.

٥ ٢٤٠ كسى كه با مخالف و دشمن خود قرين و همراه گردد بدنش لاغر و گداخته شود.

٦٢١٦ ٢٢- من استصلح عدوّه زاد فى عدده. ٥ ٢٥٦ كسى كه دشمن خود را اصلاح كند عدد (افراد) خود را زياد گرداند.

٦٢١٧ ٢٣- من لا يبالك فهو عدوّك. ٥ ٢٦١ كسى كه پروايى در باره تو (و خوبى و بدى تو) ندارد چنين كسى دشمن تو است.

٦٢١٨ ٢٤- من نام عن عدوّه انبهته المكائد. ٥ ٣٤٤ كسى كه از توطئه دشمن خود (آسوده و راحت) بخوابد و (اطمينان يابد) مكرها و توطئه‏ها او را بيدار كند.

٦٢١٩ ٢٥- من عادى النّاس استثمر

النّدامة. ٥ ٣٥٧ كسى كه با مردم دشمنى كند ميوه پشيمانى بچيند.

٦٢٢٠ ٢٦- من استحلى معاداة الرّجال استمرّ معاناة القتال. ٥ ٣٤٦ كسى كه شيرين بشمارد دشمنى كردن با مردم را بايد تلخى رنج پيكار آنها را نيز به حساب آورد.

٦٢٢١ ٢٧- من شاقّ و عرت عليه طرقه و اعضل عليه امره و ضاق عليه مخرجه. ٥ ٣٩٩ كسى كه با مردم مخالفت و دشمنى كند راههاى زندگى بر او سخت شود و كار بر او دشوار گردد، و جاى بيرون رفتن از دشوارى‏ها بر او تنگ شود.

٦٢٢٢ ٢٨- من اصلح الاضداد بلغ المراد. ٥ ٤٠٤ كسى كه با مخالفان اصلاح كند به آرمان خود برسد.

٦٢٢٣ ٢٩- من استعان بعدوّه على حاجته ازداد بعدا منها. ٥ ٤١٤ كسى كه براى رسيدن به نياز و حاجت خود از دشمن كمك خواهد، دورى خود را از آن حاجت افزون كند.

٦٢٢٤ ٣٠- من كان نفعه فى مضرّتك لم يخل فى كلّ حال من عداوتك. ٥ ٤٥٥ كسى كه سود و نفع او در زيان زدن به تو باشد، در هيچ حالى از دشمنى تو بيرون نخواهد بود.

٦٢٢٥ ٣١- معاداة الرّجال من شيم الجهّال. ٦ ١٢٩ دشمنى كردن با مردمان از خوى و خصلت نادانان است.

٦٢٢٦ ٣٢- مواقف الشّنأن تسخط الرّحمن و ترضى الشّيطان و تشين الانسان. ٦ ١٤٠ توقف در ايستگاههاى دشمنى، خداى رحمان را به خشم آورد، و شيطان را خوشنود گرداند، و انسان را عيبناك و زشت گرداند.

٦٢٢٧ ٣٣- لا تأمن عدوّا و ان شكر. ٦ ٢٦٨ از هيچ دشمنى ايمن مشو اگر چه‏ سپاسگزارى كند. ٦٢٢٨ ٣٤- لا تستصغرنّ عدوّا و ان ضعف. ٦ ٢٧٣ هيچ دشمنى را كوچك مشمار اگر چه ناتوان باشد. ٦٢٢٩ ٣٥- لا توقع بالعدوّ قبل القدرة.

٦ ٢٨٢ درگير مشو با دشمن پيش از توانايى و قدرت.

٦٢٣٠ ٣٦- لا تغترّنّ بمجاملة العدوّ فانّه كالماء و ان اطيل اسخانه بالنّار لا يمتنع من اطفائها. ٦ ٢٩٢ فريب چرب زبانى و خوش آمد گويى دشمن را مخور زيرا دشمن همچون آب است كه گر چه گرم كردنش با آتش به طول انجامد (و زمان زيادى طول كشد تا آن را گرم كند) ولى مانع از خاموش كردن آن نشود.

٦٢٣١ ٣٧- لا تأمن صديقك حتّى تختبره و كن من عدوّك على اشدّ الحذر.

٦ ٢٩٣ از دوست خود ايمن مباش تا او را بيازمايى، و از دشمن خود نيز سخت‏ترين پرهيز را داشته باش.

٦٢٣٢ ٣٨- لا تعرّض لعدوّك و هو مقبل فانّ اقباله يعينه عليك، و لا تعرّض له و هو مدبر فانّ ادباره يكفيك امره.

٦ ٢٩٥ در حالى كه دشمن رو در رو به سوى تو آيد متعرّض او مشو كه همان رو در رو آمدنش به زيان تو او را كمك دهد، و هم چنين هنگامى كه پشت كرده و فرار كند متعرض او مشو كه همان پشت كردنش تو را كفايت كند.

٦٢٣٣ ٣٩- لا تنابذ عدوّك و لا تقرّع صديقك، و اقبل العذر و ان كان كذبا ودع الجواب عن قدرة و ان كان لك.

٦ ٣١٣ با دشمن خود دشمنى‏ات را آشكار مكن، و دوست خود را سرزنش و سركوفت نزن و عذرش را بپذير اگر چه دروغ باشد، و پاسخ او را اگر چه از روى قدرت و توانايى و به سود تو باشد، واگذار.

باب الاعتذار (پوزش خواهى)

٦٢٣٤ ١- الاقرار اعتذار. ١ ٥١ اقرار و اعتراف به گناه عذرخواهى است.

٦٢٣٥ ٢- الاعذار يوجب الاعتذار. ١ ١١٧ عذرخواهى واجب سازد عذرپذيرى را. ٦٢٣٦ ٣- المعذرة برهان العقل. ١ ١٣٣ معذور داشتن (و عذر پذيرفتن) دليل بر عقل و خرد است.

٦٢٣٧ ٤- الاعتذار منذر ناصح. ١ ١٥٥ عذرخواهى كردن و عذر پذيرفتن ترساننده‏اى است خيرخواه و بى غشّ.

٦٢٣٨ ٥- اعادة الاعتذار تذكير بالذّنب. ١ ٣٧٤ تكرار كردن عذرخواهى يادآورى كردن خطا و گناه است.

٦٢٣٩ ٦- الاستغناء عن العذر اعزّ من الصّدق. ٢ ١٠٢ بى‏نيازى جستن از عذرخواهى كمياب‏تر و عزيزتر از راستگويى است. ٦٢٤٠ ٧- اقبل اعذار النّاس تستمتع باخائهم و القهم بالبشر تمت اضغانهم. ٢ ٢١٥ عذرخواهى مردم را بپذير تا از برادرى آنها بهره‏مند شوى، و با خوشرويى و روى گشاده ديدارشان كن تا كينه‏هاشان را بميرانى و از ميان بردارى.

٦٢٤١ ٨- اعقل النّاس اعذرهم للنّاس.

٢ ٣٩٦ عاقل‏ترين مردم كسى است كه بيشتر عذر مردم را بپذيرد.

٦٢٤٢ ٩- اعظم الوزر منع قبول العذر.

٢ ٣٩٩ بزرگترين گناه نپذيرفتن عذر است.

٦٢٤٣ ١٠- اعرف النّاس باللّه اعذرهم للنّاس و ان لم يجد لهم عذرا. ٢ ٤٤٤ عارف‏ترين مردم به خداوند كسى است كه عذر مردم را بيشتر بپذيرد اگر چه براى آنها عذرى نيابد.

٦٢٤٤ ١١- اذا جنيت فاعتذره. ٣ ١١٧ هرگاه جنايت و گناهى كردن عذرخواهى كن.

٦٢٤٥ ١٢- اذا قلّت المقدرة كثر التّعلّل بالمعاذير. ٣ ١٣٠ هرگاه توانايى پرداخت كم شد بهانه جويى به وسيله عذرها بسيار شود. ٦٢٤٦ ١٣- تحرّ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك، و يفى‏ء اليك برشدك. ٣ ٢٩٦ بجوى از كار خود چيزى كه عذر تو را (در پيشگاه خدا و يا مردم) پابرجا كند، و دليل تو را ثابت نمايد، و رشد و درستى را به سوى تو بازگرداند.

٦٢٤٧ ١٤- خذ من امرك ما يقوم به عذرك و تثبت به حجّتك. ٣ ٤٤٠ «ترجمه شبيه به ترجمه كلام قبلى است» ٦٢٤٨ ١٥- شرّ النّاس من لا يقبل العذر و لا يقيل الذّنب. ٤ ١٦٥ بدترين مردم كسى است كه عذر نپذيرد و از گناه نگذرد (و ناديده نگيرد).

٦٢٤٩ ١٦- شافع المجرم خضوعه بالمعذرة. ٤ ١٨٠ شفيع و واسطه گنهكار فروتنى و التماس او به عذرخواهى است.

٦٢٥٠ ١٧- قد يعذر المتحيّر المبهوت.

٤ ٤٧٥ گاه است كه شخص بهت‏زده و متحيّر معذور است.

٦٢٥١ ١٨- من عاقب معتذرا عظمت اساءته. ٥ ٣٥٥

كسى كه كيفر دهد عذرخواهى را، گناهش بزرگ شود.

٦٢٥٢ ١٩- من اعتذر من غير ذنب فقد اوجب على نفسه الذّنب. ٥ ٣٩١ كسى كه بدون داشتن گناهى عذرخواهى كند به حقيقت گناهى را بر خود ثابت كرده است.

٦٢٥٣ ٢٠- من احسن الاعتذار استحقّ الاغتفار. ٥ ٤٧٠ كسى كه نيكو عذرخواهى كند شايسته آمرزش است.

٦٢٥٤ ٢١- قبول عذر المجرم من مواجب الكرم و محاسن الشّيم. ٤ ٥١٧ پذيرش عذر گناهكار از لوازم بزرگوارى و زيباييهاى خلق و خوى است.

٦٢٥٥ ٢٢- كثرة الاعتذار تعظّم الذّنوب.

٤ ٥٩١ عذرخواهى بسيار گناهان را بزرگ كند (يعنى عذرخواهى بسيار نشانه بزرگى گناه است).

٦٢٥٦ ٢٣- من اعتذر فقد استقال. ٥ ٤٧١ كسى كه عذرخواهى كند با اين كار درخواست گذشت كرده است.

٦٢٥٧ ٢٤- من احسن الفضل قبول عذر الجانى. ٦ ١٨ از بهترين فضيلتها پذيرفتن عذر جنايتكار است.

٦٢٥٨ ٢٥- ما اذنب من اعتذر. ٦ ٥٠ كسى كه عذرخواهى كند چنان است كه گناهى نكرده.

٦٢٥٩ ٢٦- ما اقبح العقوبة مع الاعتذار.

٦ ٦٨ چه زشت است كيفر دادن با وجود عذرخواهى.

٦٢٦٠ ٢٧- نعم الشّفيع الاعتذار. ٦ ١٦١ چه شفيع و واسطه خوبى است عذرخواهى.

٦٢٦١ ٢٨- لا تعتذر الى من يحبّ ان لا يجد لك عذرا. ٦ ٢٨٥ عذرخواهى نكن نزد كسى كه دوست دارد براى تو عذرى نيابد.

٦٢٦٢ ٢٩- لا شافع انجح من الاعتذار.

٦ ٣٨٥ هيچ شفاعت كننده‏اى پيروزمندتر از عذرخواهى نيست.

باب العرض (آبرو)

٦٢٦٣ ١- افضل الغنى ماصين به العرض.

٢ ٤٠٦ بهترين ثروت آن است كه آبرو بدان نگهدارى و حفظ شود.

٦٢٦٤ ٢- ابخل النّاس بعرضه اسخاهم بعرضه. ٢ ٤٣٦ بخيل‏ترين مردم به مال خويش بخشنده‏ترين آنها است به آبروى خويش.

٦٢٦٥ ٣- حصّنوا الاعراض بالاموال.

٣ ٤٠٦ آبروهاى خود را به وسيله اموال حفظ كنيد.

٦٢٦٦ ٤- خير أموالك ما وقى عرضك.

٣ ٤٢٢ بهترين مالهاى تو آن است كه آبروى تو را حفظ كند.

٦٢٦٧ ٥- لم يذهب من مالك ما وقى عرضك. ٥ ٩٧ خرج هر مقدار از مال تو كه آبروى تو را حفظ كند به هدر نرفته (و به جا خرج شده است).

٦٢٦٨ ٦- من بذل عرضه ذلّ. ٥ ١٤٣ كسى كه آبروى خود را به رايگان بدهد خوار گردد.

٦٢٦٩ ٧- من بذل عرضه حقّر. ٥ ١٩٠ كسى كه آبروى خود را بذل كند كوچك و حقير گردد.

٦٢٧٠ ٨- من صان عرضه وقّر. ٥ ١٩١ كسى كه آبروى خود را حفظ كند بزرگ و محترم گردد.

٦٢٧١ ٩- من كرم عليه عرضه هان عليه المال. ٥ ٣٣٦ كسى كه آبرويش نزد او گرامى و عزيز باشد مال براى او (و صرف آن در اين راه) خوار باشد.

٦٢٧٢ ١٠- من النّبل ان يبذل الرّجل ماله‏

و يصون عرضه. ٦ ٢٧ از بزرگى و ارجمندى مرد است كه مال خود را خرج كند و آبروى خود را حفظ كند.

٦٢٧٣ ١١- من اللّؤم ان يصون الرّجل ماله و يبذل عرضه. ٦ ٢٧ از پستى و لئامت مرد است كه مال خود را نگه دارد و آبروى خود را خرج كند.

٦٢٧٤ ١٢- ما صان الاعراض كالاعراض عن الدّنايا و سوء الاغراض. ٦ ١١٢ آبروها را چيزى نگه ندارد مانند دورى كردن از پستيها (اخلاق و اعمال پست) و انديشه‏هاى بد و دشمنيها.

٦٢٧٥ ١٣- وقّوا اعراضكم ببذل اموالكم. ٦ ٢٢٣ نگهداريد و حفظ كنيد آبروهاى خود را به خرج كردن مالهاى خود.

٦٢٧٦ ١٤- وقّ عرضك بعرضك تكرم، و تفضّل تخدم، و احلم تقدّم. ٦ ٢٣٦ آبروى خود را به وسيله مال خود نگه دار تا گرامى‏ات دارند، و احسان و نيكى كن تا خدمتت كنند، و بردبارى كن تا مقدّم شوى.

٦٢٧٧ ١٥- وفور العرض بابتذال المال و صلاح الدّين بافساد الدّنيا. ٦ ٢٤٠ فراوانى آبرو به خرج كردن مال است، و صلاح دين به تباه كردن دنياست.

٦٢٧٨ ١٦- لا تفعل ما يشين العرض و الاسم. ٦ ٢٧٥ كارى را كه موجب زشتى آبرو و نام گردد انجام مده.

٦٢٧٩ ١٧- لا تجعل عرضك غرضا لقول كلّ قائل. ٦ ٢٩٤ آبروى خود را هدف گفتار هر گوينده‏اى قرار مده.

باب التعريض (گوشه و كنايه زدن)

٦٢٨٠ ١- التّعريض للعاقل اشدّ عتابه.

١ ٣٠٣ گوشه و كنايه زدن براى شخص عاقل سخت‏ترين عقاب و سرزنش او است.

٦٢٨١ ٢- اذا لوّحت للعاقل فقد اوجعته عتابا. ٣ ١٦٢

هر گاه كنايه و گوشه به انسان عاقل بزنى، سرزنش دردآورى به او كرده‏اى.

٦٢٨٢ ٣- تلويح زلّة العاقل له من امضّ عتابه. ٣ ٢٨٥ كنايه گويى و گوشه زدن در لغزش شخص عاقل، از رنج‏آورترين سرزنشهاى او است.

باب المعرفة (شناخت)

٦٢٨٣ ١- المعرفة نور القلب. ١ ١٤٤ شناخت و معرفت، روشنى و نور دل است.

٦٢٨٤ ٢- المعرفة الفوز بالقدس. ١ ١٤٥ شناخت و معرفت پيروزى و رسيدن به پاكى است.

٦٢٨٥ ٣- لا تستعظمنّ أحدا حتّى تستكشف معرفته. ٦ ٢٧١ هيچكس را بزرگ مشمار تا شناخت او را كشف كنى.

٦٢٨٦ ٤- من مات على فراشه و هو على معرفة حقّ ربّه و رسوله و حقّ أهل بيته، مات شهيدا و وقع أجره على اللّه سبحانه، و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله، و قامت نيّته مقام اصلاته سيفه، فانّ لكلّ شي‏ء أجلا لا يعدوه.

٥ ٤٣٥ كسى كه در بستر خود بميرد در حالى كه حق شناخت پروردگار خود و پيامبر و خاندان او را دارا باشد، شهيد مرده و پاداش او بر خداى سبحان است، و سزاوار پاداش چيزى از عمل شايسته خويش است كه در انديشه خود داشته است، و همان انديشه او جايگزين شمشير كشيدن او (و شهادت او در ركاب پيامبر و خاندان او) است، و به راستى كه هر چيزى را زمانى و وقتى است كه از آن زمان نگذرد (و در وقت خود انجام شود). ٦٢٨٧ ٥- المعرفة برهان الفضل. ١ ٢٠٨ شناخت، دليل برترى و فضيلت است.

٦٢٨٨ ٦- الكيّس من عرف نفسه و أخلص اعماله. ١ ٢٩٧ انسان زيرك كسى است كه خود را بشناسد و كارهاى خود را پاك و خالص گرداند.

٦٢٨٩ ٧- العالم من عرف قدره. ١ ٣٢٤ عالم و دانشمند كسى است كه قدر و منزلت خويش را بشناسد.

٦٢٩٠ ٨- المعرفة دهش و الخلوّ منها غطش. ٢ ١٠ شناخت و معرفت خداى تعالى حسرت و سرگردانى است (و به جايى نمى‏رسد) و خالى بودن و نداشتن آن نيز شب كورى و ناتوانى بصيرت است. ٦٢٩١ ٩- المعرفة بالنّفس انفع المعرفتين. ٢ ٢٥ شناخت خويش سودمندترين بخش از دو بخش شناخت است (يعنى اين يك شناخت، و شناختهاى ديگر نيز همگى شناخت ديگر، و اين شناخت سودمندتر از همه آنهاست).

٦٢٩٢ ١٠- العارف من عرف نفسه فاعتقها، و نزّهها عن كلّ ما يبعّدها و يوبقها. ٢ ٤٨ عارف حقيقى كسى است كه نقص خود را بشناسد، و از هر چه كه آن را دور گرداند و به هلاكت اندازد پاك گرداند.

٦٢٩٣ ١١- العارف وجهه مستبشر متبسّم و قلبه وجل محزون. ٢ ١٠٥ انسان عارف چهره‏اش باز و خندان ولى دلش ترسان و اندوهگين است.

٦٢٩٤ ١٢- اخوفكم اعرفكم. ٢ ٣٧٠ هر كس بيشتر از (خدا) بترسد شناخت و معرفتش بيشتر است.

٦٢٩٥ ١٣- ثمرة العلم معرفة اللّه. ٣ ٣٢٢ ميوه علم و دانش، معرفت خداست.

٦٢٩٦ ١٤- ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء. ٣ ٣٣٣ ميوه معرفت كناره‏گيرى از سراى فانى است.

٦٢٩٧ ١٥- ربّ معرفة ادّت الى تضليل.

٤ ٧٥ بسا معرفت و شناختى كه به گمراهى منجر شود.

٦٢٩٨ ١٦- عرف اللّه سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و كشف الضّرّ و البليّة عمّن اخلص له النّيّة. ٤ ٣٥٧ خداى سبحان شناخته شده به فسخ (و به هم خوردن) تصميمها و باز شدن گره‏ها، و گشوده شدن سختيها و بلاها از كسى كه نيّت خود را به درگاه او پاك و خالص گرداند.

٦٢٩٩ ١٧- غاية المعرفة ان يعرف المرء نفسه. ٤ ٣٧٢ نهايت معرفت و شناخت آن است كه آدمى خود را بشناسد.

٦٣٠٠ ١٨- كلّ عارف مهموم. ٤ ٥٢٤ هر عارفى مهموم و غمگين است.

٦٣٠١ ١٩- كلّ عارف عائف. ٤ ٥٢٤ هر عارفى ناخوش دارد (دنيا و ماديات آن را).

٦٣٠٢ ٢٠- لقاء اهل المعرفة عمارة القلوب و مستفاد الحكمة. ٥ ١٣١ ديدار اهل معرفت آبادانى دلها و سبب فايده بردن حكمت و فرزانگى است.

٦٣٠٣ ٢١- من عرف اللّه توحّد. ٥ ١٧٢ كسى كه خدا را بشناسد تنهايى گيرد (و از مردم و اجتماعات بگريزد).

٦٣٠٤ ٢٢- من عرف كفّ. ٥ ١٣٥ هر كس معرفت و شناخت داشته باشد (از كارهاى ناپسند) باز ايستد.

٦٣٠٥ ٢٣- من عرف اللّه كملت معرفته.

٥ ٢٠٦ كسى كه خدا را بشناسد معرفتش كامل گردد.

٦٣٠٦ ٢٤- من لم يعرف الخير من الشّرّ فهو من البهائم. ٥ ٣٦٢ كسى كه خوبى را از بدى نشناسد او از بهائم و چهارپايان است.

٦٣٠٧ ٢٥- من عرف اللّه سبحانه لم يشق ابدا. ٥ ٤٠٦ كسى كه خداى سبحان را بشناسد هرگز بدبخت نشود.

٦٣٠٨ ٢٦- من صحّت معرفته انصرفت عن العالم الفانى نفسه و همّته. ٥ ٤٥٣ كسى كه شناخت و معرفتش درست باشد همّت و اندوهش را از جهان فانى بازگرداند.

٦٣٠٩ ٢٧- معرفة اللّه سبحانه اعلى المعارف. ٦ ١٤٨ شناخت و معرفت خداوند والاترين و برترين شناختهاست.

٦٣١٠ ٢٨- معرفة النّفس انفع المعارف.

٦ ١٤٨ شناخت نفس سودمندترين شناختها است.

٦٣١١ ٢٩- نال الفوز الاكبر من ظفر بمعرفة النّفس. ٦ ١٧٢ به بزرگترين پيروزى و رستگارى نائل گشته كسى كه به شناخت نفس دست يابد.

٦٣١٢ ٣٠- لا تزهدنّ فى شي‏ء حتّى تعرفه. ٦ ٢٦٣ زهد و بى‏رغبتى مكن در چيزى تا آن را بشناسى.

٦٣١٣ ٣١- يسير المعرفة يوجب الزّهد فى الدّنيا. ٦ ٤٥٦ اندكى از معرفت و شناخت موجب زهد و بى‏رغبتى در دنيا شود.

٦٣١٤ ٣٢- هب ما انكرت لما عرفت و ما جهلت لما علمت. ٦ ٢١٢ آنچه را نشناخته‏اى بدانچه شناخته‏اى ببخش و آنچه ندانسته‏اى بدانچه دانسته‏اى.