باب العقل (خرد)
٦٥٩٥ ١- غاية العقل الاعتراف بالجهل.
٤ ٣٧٤ نهايت عقل و خرد آن است كه اعتراف به نادانى خود كند (يعنى آنچه را نداند اعتراف كند كه نمىداند). ٦٥٩٦ ٢- قبيح عاقل خير من حسن جاهل. ٤ ٥١٠ كار زشت عاقل بهتر است از كار نيك نادان.
٦٥٩٧ ٣- قطيعة العاقل لك بعد نفاذ الحيلة فيك. ٤ ٥١٠ بريدن عاقل از تو (و قطع رابطهاش با تو) پس از اين است كه راه چارهاى در باره تو نيابد.
٦٥٩٨ ٤- كفاك من عقلك ما ابان لك رشدك من غيّك. ٤ ٥٨٦ از عقل تو همين اندازه تو را بس است كه رشدت را از گمراهيت براى تو روشن سازد.
٦٥٩٩ ٥- لم يعقل من وله باللّعب، و استهتر باللّهو و الطّرب. ٥ ١٠٦ عاقل نيست كسى كه شيفته بازى و سرگرمى شود و حريص به لهو و شادى گردد.
٦٦٠٠ ٦- من عقل استقال. ٥ ١٤٠ كسى كه عاقل باشد طلب گذشت (از خداى تعالى) كند.
٦٦٠١ ٧- لا عقل كالتّجاهل. ٦ ٣٥٦ هيچ عقلى مانند «تجاهل» و خود را به نادانى زدن نيست. ٦٦٠٢ ٨- العقل زين، الحمق شين. ١ ١٣ عقل زيور است و حماقت ننگ و عيب.
٦٦٠٣ ٩- العقل شفاء. ١ ٥٦ عقل، شفا و درمان است.
٦٦٠٤ ١٠- العقول مواهب، الآداب مكاسب. ١ ٥٩ عقلها موهبتى الهى است، و آداب كسب كردنى است.
٦٦٠٥ ١١- العقل شرف كريم لا يبلى. ٢ ٨ عقل شرافت بزرگوارى است كه كهنه نشود.
٦٦٠٦ ١٢- الانسان بعقله. ١ ٦١
(حقيقت آدمى و) انسان به عقل او است.
٦٦٠٧ ١٣- العقل فضيلة الانسان. ١ ٦٥ عقل و خرد فضيلت و برترى انسان است.
٦٦٠٨ ١٤- العقل رسول الحقّ. ١ ٧٠ عقل پيك حق است.
٦٦٠٩ ١٥- العقل صديق مقطوع. ١ ٨٥ عقل دوستى است بريده شده (كه مردم از او بريدهاند).
٦٦١٠ ١٦- العاقل يألف مثله. ١ ٨٥ عاقل الفت گيرد با مانند خود.
٦٦١١ ١٧- العقل لا ينخدع. ١ ١١٦ عقل فريب نمىخورد.
٦٦١٢ ١٨- العقل مصلح كلّ امر. ١ ١١٠ عقل اصلاح كننده هر چيزى است.
٦٦١٣ ١٩- العاقل عدوّ لذّته. ١ ١٢٣ انسان عاقل دشمن لذّت خويش است (زيرا غالبا لذتها موجب بدبختى است).
٦٦١٤ ٢٠- العقل داعى الفهم. ١ ١٢٨ عقل و خرد دعوت كننده به فهم و زيركى است.
٦٦١٥ ٢١- العقل اقوى اساس. ١ ١٢٨ عقل و خرد محكمترين اساس و پايه است.
٦٦١٦ ٢٢- العقل افضل مرجوّ. ١ ١٢٩ عقل برترين اميدواريهاست.
٦٦١٧ ٢٣- العقل يحسن الرّويّة. ١ ١٣٣ عقل فكر و انديشه را نيكو كند.
٦٦١٨ ٢٤- العاقل يطلب الكمال، الجاهل يطلب المال. ١ ١٥٣ عاقل و خردمند كمال را مىطلبد، و جاهل مال را.
٦٦١٩ ٢٥- العقل ينبوع الخير. ١ ١٧٣ عقل چشمه خير و نيكى است.
٦٦٢٠ ٢٦- العقل حفظ التّجارب. ١ ١٧٧ عقل نگه داشتن تجربههاست (يعنى عاقل كسى است كه تجربهها را بخاطر بسپارد و در وقت خود به كار بندد).
٦٦٢١ ٢٧- العاقل يضع نفسه فيرتفع.
١ ١٧٨ عاقل پست گرداند نفس خود را و فروتنى كند و در نتيجه بلند گردد.
٦٦٢٢ ٢٨- العقل أحسن حلية. ١ ٢٠٤ عقل بهترين زيورها است.
٦٦٢٣ ٢٩- العقل يوجب الحذر. ١ ٢٠٤ عقل لازم كند حذر و پرهيز را.
٦٦٢٤ ٣٠- العقل مركب العلم. ١ ٢٠٥ عقل مركب علم و دانش است.
٦٦٢٥ ٣١- العقل حسام قاطع. ١ ٢٠٦ عقل شمشيرى است برّان (كه حق و باطل را از هم جدا كند).
٦٦٢٦ ٣٢- العقل سلاح كلّ أمر. ٢ ٢١٠ عقل سلاح هر كارى است.
٦٦٢٧ ٣٣- العاقل مهموم مغموم. ١ ٢٣٧ عاقل پيوسته اندوهناك و غمگين است (به خاطر كوتاهىها و انديشه در سرانجامها...) ٦٦٢٨ ٣٤- العقل اشرف مزيّة. ١ ٢٤٠ عقل شريفترين مزيّت و برترى انسان است.
٦٦٢٩ ٣٥- العاقل من احرز أمره. ١ ٢٨١ عاقل كسى است كه كار خود را محكم و پابرجا كرده (يا دريافته) است.
٦٦٣٠ ٣٦- اصطناع العاقل احسن فضيلة. ١ ٣٢٣ احسان كردن عاقل بهترين فضيلت است.
٦٦٣١ ٣٧- العقل ثوب جديد لا يبلى.
١ ٣٢٣ عقل جامه نو و تازهاى است كه كهنه نشود.
٦٦٣٢ ٣٨- العاقل يعتمد على عمله، الجاهل يعتمد على أمله. ١ ٣٢٤ عاقل تكيه بر عمل خويش كند و جاهل و نادان تكيه بر آرزوى خويش.
٦٦٣٣ ٣٩- العقل منزّه عن المنكر آمر بالمعروف. ١ ٣٢٨ عقل پاكيزه كننده است از كار زشت و دستور دهد به كار نيك.
٦٦٣٤ ٤٠- العقل حيث كان آلف مألوف.
١ ٣٢٨ عقل هر جا كه باشد الفت دهنده و الفت گيرنده است.
٦٦٣٥ ٤١- العقل شجرة ثمرها السّخاء و الحياء. ١ ٣٢٩ عقل درختى است كه ميوهاش سخاوت و حياست.
٦٦٣٦ ٤٢- العاقل من بذل نداه. ١ ٣٣١ عاقل كسى است كه بخشش خويش را بذل كند.
٦٦٣٧ ٤٣- العقل زين لمن رزقه. ١ ٣٣٦ عقل زيورى است براى آن كس كه روزيش شده است.
٦٦٣٨ ٤٤- العقل فى الغربة قربة. ١ ٣٤١ عقل در غربت خويشاوند است.
٦٦٣٩ ٤٥- العقل رقىّ الى علّيّين. ١ ٣٥٠ عقل بالا برد انسان را به سوى مقام «عليّين» و جايگاه والا.
٦٦٤٠ ٤٦- العاقل من صدّق اقواله أفعاله. ١ ٣٦٥ عاقل كسى است كه كارهايش گفتارش را تصديق كند.
٦٦٤١ ٤٧- العاقل من وقف حيث عرف.
١ ٣٦٦ عاقل كسى است كه به ايستد هر جا كه بشناسد (يعنى در بحث و مناظره و قضاوت و امثال آنها).
٦٦٤٢ ٤٨- العاقل من يزهد فيما يرغب فيه الجاهل. ١ ٣٩٣ عاقل كسى است كه زهد ورزد در آنچه جاهل در آن رغبت كند.
٦٦٤٣ ٤٩- العقل غريزة تزيد بالعلم و التّجارب. ٢ ٣٢ عقل خصلتى است كه به سبب علم و تجربهها افزون شود.
٦٦٤٤ ٥٠- العاقل من هجر شهوته و باع دنياه بآخرته. ٢ ٣٤ عاقل كسى است كه از شهوت دورى كند و دنياى خود را به آخرت بفروشد.
٦٦٤٥ ٥١- العاقل من تورّع عن الذّنوب و تنزّه من العيوب. ٢ ٣٦ عاقل كسى است كه از گناهان پارسايى ورزد، و از عيبها پاكيزه باشد.
٦٦٤٦ ٥٢- العقل و العلم مقرونان فى قرن
لا يفترقان و لا يتباينان. ٢ ٤٦ عقل و علم در يك رسن به هم بستهاند، نه از هم جدا شوند و نه از هم دور شوند.
٦٦٤٧ ٥٣- العاقل من احسن صنائعه و وضع سعيه فى مواضعه. ٢ ٥١ عاقل كسى است كه كارها (و احسانها) ى او نيكو باشد، و تلاش و كوشش خود را در جاى خود به كار برد.
٦٦٤٨ ٥٤- العاقل اذا سكت فكّر، و اذا نطق ذكر، و اذا نظر اعتبر. ٢ ٥٥ عاقل هنگامى كه خاموش باشد انديشه كند، و چون سخن گويد ذكر خدا كند، و چون نگاه كند پند گيرد.
٦٦٤٩ ٥٥- العقل اغنى الغناء و غاية الشّرف فى الآخرة و الدّنيا. ٢ ٥٧ عقل بى نياز كنندهترين توانگريها و نهايت شرف و بزرگوارى است در دنيا و آخرت.
٦٦٥٠ ٥٦- العاقل من اتّهم رأيه و لم يثق بكلّ ما تسوّل له نفسه. ٢ ٦٤ عاقل كسى است كه متّهم كند رأى و انديشه خود را، و اعتماد نكند به هر چه نفس او برايش آرايش دهد.
٦٦٥١ ٥٧- العاقل من وضع الاشياء مواضعها و الجاهل ضدّ ذلك. ٢ ٧٩ عاقل كسى است كه هر چيزى را در جاى خود نهد، و جاهل و نادان بر خلاف اين است.
٦٦٥٢ ٥٨- العاقل اذا علم عمل و اذا عمل اخلص و اذا اخلص اعتزل. ٢ ٨٥ عاقل هنگامى كه دانا شد عمل كند، و چون عمل كند پاك و خالص كند، و چون خالص كرد، عزلت گزيند.
٦٦٥٣ ٥٩- العقل اجمل زينة، و العلم اشرف مزيّة. ٢ ٨٦ عقل زيباترين زيور است و علم و دانش شريفترين مزيّت و برترى.
٦٦٥٤ ٦٠- العقل اصل العلم و داعية الفهم. ٢ ٩١ عقل ريشه علم و دانش است، و انسان را به فهم و انديشه بخواند.
٦٦٥٥ ٦١- العاقل لا يفرط به عنف و لا يقعد به ضعف. ٢ ١٠٧
عاقل كسى است كه از حدّ نگذراند او را درشتى و درشت خويى، و نمىنشاند او را ناتوانى.
٦٦٥٦ ٦٢- العقل منفعة و العلم مرفعة و الصّبر مدفعة. ٢ ١١٧ عقل سود و منفعت آورد، و علم و دانش رفعت دهد، و صبر و بردبارى سبب دفع مصيبتها شود.
٦٦٥٧ ٦٣- النّفوس طلقة لكنّ ايدى العقول تمسك اعنّتها عن النّحوس.
٢ ١١٩ نفسها (همچون مركبى) آزاد و رهاست، ولى دستهاى عقل و خردهاست كه مهارشان را از بدبختيها و نحوستها نگه دارند.
٦٦٥٨ ٦٤- العقل صاحب جيش الرّحمن و الهوى قائد جيش الشّيطان، و النّفس متجاذبة بينهما، فايّهما غلب كانت فى حيّزه. ٢ ١٣٧ عقل سردار لشكر خداى رحمان است، و هوا و هوس جلودار و فرمانده سپاه شيطان، و نفس انسانى را در اين ميان هر يك به سوى خود مىكشد، و هر كدام پيروز شد نفس در همان جايگاه او خواهد بود.
٦٦٥٩ ٦٥- العقل و الشّهوة ضدّان و مؤيّد العقل العلم و مزيّن الشّهوة الهوى و النّفس متنازعة بينهما فأيّهما قهر كانت في جانبه. ٢ ١٣٧ عقل و شهوت هر دو مخالف يكديگرند، يارى دهنده عقل علم است، و آرايش دهنده شهوت هوا و هوس، و نفس در اين ميان مورد نزاع اين دو است، و هر كدام غلبه كرد نفس در طرف او خواهد بود.
٦٦٦٠ ٦٦- العقل أنّك تقتصد فلا تسرف و تعد فلا تخلف، و اذا غضبت حلمت.
٢ ١٤٥ عقل اين است كه ميانهروى كنى و زيادهروى نكنى، و وعده دهى و خلاف وعده نكنى، و هرگاه خشم كردى حلم ورزى و بردبارى كنى.
٦٦٦١ ٦٧- العقل يهدى و ينجى، و الجهل يغوى و يردى. ٢ ١٥٢
عقل راهنمايى كند و نجات دهد، امّا جهل و نادانى گمراه كند و هلاك گرداند.
٦٦٦٢ ٦٨- العاقل من لا يضيع له نفسا فيما لا ينفعه، و لا يقتنى ما لا يصحبه.
٢ ١٥٥ عاقل كسى است كه ضايع نكند از خود نفسى را در آنچه سودش ندهد، و اندوخته نكند آنچه را همراه او نباشد.
٦٦٦٣ ٦٩- العاقل من سلّم الى القضاء و عمل بالحزم. ٢ ١٦٢ عاقل كسى است كه تسليم قضاى الهى گردد، و در عين حال به احتياط و دورانديشى عمل كند.
٦٦٦٤ ٧٠- العقل صديق محمود. ٢ ١٦٧ عقل دوستى است ستوده.
٦٦٦٥ ٧١- اعقل تدرك. ٢ ١٧٣ عاقل باش تا دريابى.
٦٦٦٦ ٧٢- اطع العاقل تغنم. ٢ ١٧٥ از عاقل پيروى كن تا غنيمت يابى.
٦٦٦٧ ٧٣- استرشد العقل و خالف الهوى تنجح. ٢ ١٨٤ راه راست را از عقل بطلب، و با هوا و هوس مخالفت كن تا رستگار شوى.
٦٦٦٨ ٧٤- اعقل عقلك و املك امرك و جاهد نفسك و اعمل للآخرة جهدك.
٢ ٢١١ خردمند گردان عقل خود را، و به دست گير كار خود را، و پيكار كن با نفس خود، و كار كن براى آخرت به قدر طاقت و كوشش خود.
٦٦٦٩ ٧٥- اتّهموا عقولكم فانّه من الثّقة بها يكون الخطاء. ٢ ٢٦٧ متّهم كنيد عقلهاى خود را كه به راستى در اثر اعتماد به آنها (و بدون مشورت با ديگران، و تكيه بر عقل خويش) است خطا كارى.
٦٦٧٠ ٧٦- الا و انّ اللّبيب من استقبل وجوه الآراء بفكر صائب و نظر فى العواقب. ٢ ٣٣٧ آگاه باشيد كه به راستى خردمند فرزانه كسى است كه به رأيهاى مختلف رو آورد، با فكرى درست و نگرشى در عواقب و سرانجام كارها.
٦٦٧١ ٧٧- اين العقول المستصبحة لمصابيح الهدى. ٢ ٣٦٤ كجايند خردهايى كه افروختهاند چراغهاى هدايت را ٦٦٧٢ ٧٨- اغنى الغنى العقل. ٢ ٣٧٠ بىنياز كنندهترين ثروتها عقل است.
٦٦٧٣ ٧٩- اعقل النّاس من اطاع العقلاء.
٢ ٣٧٤ عاقلترين مردم كسى است كه از عاقلان پيروى كند.
٦٦٧٤ ٨٠- افضل النّعم العقل. ٢ ٣٧٧ برترين نعمتها عقل است.
٦٦٧٥ ٨١- اسعد النّاس العاقل. ٢ ٣٧٦ خوشبختترين مردم انسان عاقل است.
٦٦٧٦ ٨٢- اعقل الانسان محسن خائف.
٢ ٣٨٧ عاقلترين انسان نيكوكار ترسان (از خداى سبحان) است.
٦٦٧٧ ٨٣- اعقل النّاس اقربهم من اللّه.
٢ ٤٤٣ عاقلترين مردم كسى است كه از ديگران به خدا نزديكتر باشد.
٦٦٧٨ ٨٤- ادرك النّاس لحاجته ذو العقل المترفّق. ٢ ٤٦٨ در ميان مردم كسى زودتر به خواسته خود مىرسد كه عاقل و نرمخو باشد.
٦٦٧٩ ٨٥- افضل النّاس عقلا احسنهم تقديرا لمعاشه، و اشدّهم اهتماما باصلاح معاده. ٢ ٤٧٢ برترين مردم از نظر عقل كسى است كه اندازهگيرى زندگيش از ديگران بهتر، و اهتمام و تلاشش در اصلاح معاد خود از همگان سختتر باشد.
٦٦٨٠ ٨٦- افضل حظّ الرّجل عقله ان ذلّ اعزّه، و ان سقط رفعه، و ان ضلّ أرشده و ان تكلّم سدّده. ٢ ٤٧٧ برترين بهره مرد عقل او است، اگر خوار شود او را عزيز گرداند، و اگر بيفتد بلندش كند، و اگر گم شود به راه راست هدايتش كند، و اگر سخن گويد او را استوار و پابرجا نمايد.
٦٦٨١ ٨٧- انّ اللّه سبحانه يحبّ العقل القويم و العمل المستقيم. ٢ ٤٩٤ به راستى كه خداى سبحان عقل درست و عمل مستقيم را دوست مىدارد.
٦٦٨٢ ٨٨- انّ الزّهد فى الجهل بقدر الرّغبة فى العقل. ٢ ٥٠٣ به راستى كه بىرغبتى در جهل و نادانى به اندازه رغبت در عقل (نيكو) است.
٦٦٨٣ ٨٩- انّ من رزقه اللّه عقلا قويما و عملا مستقيما فقد ظاهر لديه النّعمة و اعظم عليه المنّة. ٢ ٥٤٣ به راستى كسى را كه خداوند عقلى درست و عملى مستقيم روزى كرده، نعمت خود را بر او آشكار، و منّت خويش را بر او بزرگ گردانده است.
٦٦٨٤ ٩٠- انّ العاقل من عقله فى ارشاد و من رأيه فى ازدياد، فلذلك رايه سديد و فعله حميد. ٢ ٥٤٣ به راستى عاقل كسى است كه عقل او در راه ارشاد است و رأى و انديشهاش در حال فزونى و ازدياد، و از اين رو رأى و انديشهاش استوار، و كارش ستوده است.
٦٦٨٥ ٩١- انّ العاقل من نظر فى يومه لغده، و سعى فى فكاك نفسه و عمل لما لا بدّ له منه و لا محيص له عنه.
٢ ٥٥٧ به راستى كه عاقل كسى است كه در امروزش به فكر فرداى خويش است، و تلاش در آزادى نفس خويش دارد، و براى آنچه چارهاى از آن ندارد، و گريزى از آن نيست، كار مىكند.
٦٦٨٦ ٩٢- انّما العقل التّجنّب من الاثم و النّظر فى العواقب و الاخذ بالحزم.
٣ ٨٤ جز اين نيست كه عقل عبارت است از دورى گزيدن از گناه، و انديشه كردن در سرانجامها، و فرا گرفتن احتياط و دورانديشى در كارها.
٦٦٨٧ ٩٣- اذا قلّت العقول كثر الفضول.
٣ ١٣٢ هرگاه عقلها كم شود، زيادتيها (در گفتار و زيادهرويها) بسيار شود.
٦٦٨٨ ٩٤- اذا اراد اللّه بعبد خيرا منحه عقلا قويما و عملا مستقيما. ٣ ١٦٧ هرگاه خداوند در باره بندهاى خير و خوبى خواهد، عطا كند به او عقلى درست و عملى راست و پا برجا.
٦٦٨٩ ٩٥- بالعقل يستخرج غور الحكمة. ٣ ٢٠٤ به وسيله عقل است كه پايان حكمت و فرزانگى بيرون آيد.
٦٦٩٠ ٩٦- بالعقل تنال الخيرات. ٣ ٢٠٥ با عقل است كه خيرات و نيكىها به دست آيد.
٦٦٩١ ٩٧- بالعقل صلاح البريّة. ٣ ٢٠٦ به وسيله عقل وضع مردم رو به راه شود.
٦٦٩٢ ٩٨- بالعقول تنال ذروة العلوم.
٣ ٢٢١ به وسيله عقلهاست كه آدمى به قلّه علوم دست يابد.
٦٦٩٣ ٩٩- بالعقل صلاح كلّ امر. ٣ ٢٣٤ صلاح هر كار به وسيله عقل است.
٦٦٩٤ ١٠٠- تمام العقل استكماله. ٣ ٢٧٦ تمامى عقل و خرد، كامل گرداندن و به كمال رساندن آن است.
٦٦٩٥ ١٠١- تزكيه الرّجل عقله. ٣ ٢٧٨ پاكيزگى مرد، به عقل و خرد او است.
٦٦٩٦ ١٠٢- ثمرة العقل الاستقامة. ٣ ٣٢٢ ميوه عقل، استقامت و پايدارى (در كارها) است.
٦٦٩٧ ١٠٣- ثمرة العقل لزوم الحقّ. ٣ ٣٢٥ ميوه عقل ملازم بودن با حق است.
٦٦٩٨ ١٠٤- بالعقل كمال النّفس. ٣ ٢٣٤ به وسيله عقل است كمال نفس انسانى.
٦٦٩٩ ١٠٥- ثلاث من كنّ فيه كمل ايمانه: العقل و الحلم و العلم. ٣ ٣٣٥ سه چيز است كه در هر كس باشد ايمانش كامل است: عقل و بردبارى و علم.
٦٧٠٠ ١٠٦- ثروة العاقل فى علمه و عمله.
٣ ٣٥١ دارايى و توانگرى عاقل، در علم و عمل او است.
٦٧٠١ ١٠٧- ثلاث يمتحن بها عقول الرّجال هنّ: المال و الولاية و المصيبة. ٣ ٣٣٧ سه چيز است كه به وسيله آنها عقلهاى مردان آزمايش شود و آنها عبارت است از: مال و فرمانروايى و مصيبت.
٦٧٠٢ ١٠٨- ثلاثة تدلّ على عقول اربابها: الرّسول و الكتاب و الهديّة. ٣ ٣٤٣ سه چيز است كه دلالت و راهنمايى مىكند بر عقل صاحب آن: پيك، نامه، هديه.
٦٧٠٣ ١٠٩- حسن العقل جمال الظّواهر و البواطن. ٣ ٣٨٢ نيكويى عقل، زيبايى آشكار و درون است.
٦٧٠٤ ١١٠- حسب الرّجل عقله، و مروءته خلقه. ٣ ٤٠١ حسب مرد (كه بدان بايد افتخار ورزد) عقل او است، و مردانگى او اخلاق او است.
٦٧٠٥ ١١١- حدّ العقل النّظر فى العواقب و الرّضا بما يجرى به القضاء. ٣ ٤٠٤ حدّ و انتهاى عقل، نظر و انديشه كردن در عواقب كارهاست، و راضى بودن بدانچه تقدير الهى بر آن جارى گردد.
٦٧٠٦ ١١٢- حدّ العقل الانفصال عن الفانى و الاتّصال بالباقى. ٣ ٤٠٥ حدّ عقل جدا شدن از دنياى فانى، و پيوستن به سراى باقى و پايدار است.
٦٧٠٧ ١١٣- حفظ العقل بمخالفة الهوى و العزوف عن الدّنيا. ٣ ٤٠٩ نگهدارى عقل به مخالفت كردن با خواهشها و روى گردانيدن از دنياست.
٦٧٠٨ ١١٤- خير المواهب العقل. ٣ ٤٢٠ بهترين موهبتهاى الهى عقل است.
٦٧٠٩ ١١٥- خفّت عقولكم و سفهت حلومكم، فانتم غرض لنابل، و اكلة لآكل، و فريسة لصائل. ٣ ٤٥٥ عقلهاتان سبك و فكرهاتان سفيهانه است، پس هدف خوبى براى تيراندازان، و لقمه خوبى براى خورندگان، و شكارى هستيد براى حمله كنندگان (اين سخنان را در مذمت مردم بصره فرموده).
٦٧١٠ ١١٦- حسن العقل افضل رائد. ٣ ٣٨٦ عقل نيكو، برترين پيشرو و راهنما است.
٦٧١١ ١١٧- دولة العاقل كالنّسيب يحنّ الى الوصلة. ٤ ١٠ دولت عاقل مانند خويشاوندى است كه اشتياق به پيوند دارد.
٦٧١٢ ١١٨- ذو العقل لا ينكشف الّا عن احتمال و اجمال و افضال. ٤ ٣١ انسانى كه داراى عقل است گشوده نشود و ظاهر نگردد حال او، مگر از تحمل نمودن، و نيكى كردن، و بخشش نمودن.
٦٧١٣ ١١٩- ربّما عمى اللّبيب عن الصّواب. ٤ ٨٢ بسا باشد كه خردمند از راه درست نابينا گردد.
٦٧١٤ ١٢٠- رأى العاقل ينجى. ٤ ٩٥ انديشه و رأى عاقل، نجات بخش است.
٦٧١٥ ١٢١- رزانة العقل تختبر فى الرّضا و الحزن. ٤ ١٠١ سنگينى و وقار عقل آزمايش شود در خوشنودى و اندوه (كه در هر حال سنگينى و متانت خود را حفظ كند).
٦٧١٦ ١٢٢- زين الدّين العقل. ٤ ١٠٩ زيور دين عقل است.
٦٧١٧ ١٢٣- زلّة العاقل محذورة. ٤ ١١١ لغزش عاقل محذور است و بايد از آن برحذر بود و پرهيز كرد. ٦٧١٨ ١٢٤- زلّة العاقل شديدة النّكاية.
٤ ١١١ لغزش عاقل، زخم سختى است.
٦٧١٩ ١٢٥- زيادة العقل تنجى. ٤ ١١٢ بسيارى عقل نجات بخش است.
٦٧٢٠ ١٢٦- ستّة تختبر بها عقول الرّجال: المصاحبة و المعاملة و الولاية و العزل و الغنى و الفقر. ٤ ١٣٨ شش چيز است كه عقل مردان بدانها آزمايش شود: هم نشينى، داد و ستد، فرمانروايى، معزول شدن، دارايى، نادارى.
٦٧٢١ ١٢٧- ستّة تختبر بها عقول النّاس: الحلم عند الغضب، و الصّبر عند الرّهب، و القصد عند الرّغب، و تقوى اللّه فى كلّ حال، و حسن المداراة، و قلّة المماراة. ٤ ١٣٩ شش چيز است كه آزمايش شود بدانها عقلهاى مردمان: بردبارى در هنگام خشم، شكيبايى در هنگام ترس، ميانهروى در هنگام ميل و خواهش، تقواى الهى در هر حال، خوب مدارا كردن، كمى جدال و ستيزه.
٦٧٢٢ ١٢٨- صلاح البريّة العقل. ٤ ١٩٦ اصلاح مردمان به عقل و خرد است.
٦٧٢٣ ١٢٩- صاحب العقلاء تغنم، و اعرض عن الدّنيا تسلم. ٤ ٢٠٤ با عاقلان و خردمندان مصاحبت كن تا غنيمت يابى، و از دنيا روى بگردان تا سالم بمانى.
٦٧٢٤ ١٣٠- صديق كلّ امرء عقله، و عدوّه جهله. ٤ ٢١٠ دوست هر انسانى عقل او است و دشمنش جهل و نادانيش.
٦٧٢٥ ١٣١- ضلال العقل يبعّد من الرّشاد و يفسد المعاد. ٤ ٢٢٩ گمراهى عقل انسان را از راه راست دور گرداند، و معاد و روز جزا را فاسد كند.
٦٧٢٦ ١٣٢- ضروب الامثال تضرب لاولى النّهى و الالباب. ٤ ٢٢٩ اقسام مثلها (كه در قرآن و سخنان بزرگان است) براى صاحبان عقلها و خردها زده مىشود.
٦٧٢٧ ١٣٣- ضلال العقل اشدّ ضلّة، و ذلّة الجهل اعظم ذلّة. ٤ ٢٣٥ گمراهى عقل سختترين گمراهى است، و خوارى نادانى بزرگترين خوارى.
٦٧٢٨ ١٣٤- ظنّ ذوى النّهى و الالباب اقرب شيء من الصّواب. ٤ ٢٧٩ گمان عاقلان و خردمندان نزديكترين چيزها است به درستى و صواب.
٦٧٢٩ ١٣٥- عليك بالعقل فلا مال اعود منه. ٤ ٢٨٧ بر تو باد به ملازمت عقل كه هيچ مالى سودمندتر از آن نيست.
٦٧٣٠ ١٣٦- عداوة العاقل خير من صداقة الجاهل. ٤ ٣٥١ دشمنى عاقل بهتر است از رفاقت و دوستى جاهل و نادان. (دشمن دانا به از نادان دوست) ٦٧٣١ ١٣٧- عقل المرء نظامه، و ادبه قوامه، و صدقه امامه، و شكره تمامه.
٤ ٣٦٤ عقل مرد نظام او است، و ادب او قوامش، و راستيش امام و راهنماى او، و شكر و سپاسش نشانه تمام و كمال او است.
٦٧٣٢ ١٣٨- عنوان فضيلة المرء عقله و حسن خلقه. ٤ ٣٦٦ سرلوحه برترى و فضيلت آدمى عقل و اخلاق نيكوى او است.
٦٧٣٣ ١٣٩- غاية المرء حسن عقله. ٤ ٣٧٢ نهايت آدمى عقل نيكوى او است.
٦٧٣٤ ١٤٠- غاية الفضائل العقل. ٤ ٣٧٤ نهايت همه فضائل، عقل و خرد است.
٦٧٣٥ ١٤١- غريزه العقل تأبى ذميم الفعل. ٤ ٣٧٩ غريزه و خصلت عقل و خرد، از كار زشت و نكوهيده سر باز مىزند.
٦٧٣٦ ١٤٢- غرّ عقله من اتبعه الخدع.
٤ ٣٨١ عقل خود را فريب داده كسى كه به دنبال آن مكرها و نيرنگها را آورده.
٦٧٣٧ ١٤٣- غطاء العيوب العقل. ٤ ٣٨٩ پرده عيبها عقل است. ٦٧٣٨ ١٤٤- فقد العقل شقاء. ٤ ٤١٣ نداشتن عقل بدبختى است.
٦٧٣٩ ١٤٥- قد يضلّ العقل الفذّ. ٤ ٤٦٩ گاه است كه عقل تك و تنها گمراه مىكند (و نبايد به عقل تنها بدون مشورت با ديگران اكتفا كرد). ٦٧٤٠ ١٤٦- قد احيى عقله و امات شهوته و اطاع ربّه و عصى نفسه. ٤ ٤٨٨ (و در مدح شخصى فرموده:) راستى كه عقل خود را زنده كرده و شهوت و ميل خود را مىرانده، پروردگار خود را فرمان برده، و نافرمانى نفس خويش كرده.
٦٧٤١ ١٤٧- قيمة كلّ امرء عقله. ٤ ٥٠٤ ارزش و بهاى هر كسى (به) عقل و خرد او است.
٦٧٤٢ ١٤٨- كلّ عاقل مغموم. ٤ ٥٢٤ هر عاقلى (به خاطر آخرت خود) غمگين است.
٦٧٤٣ ١٤٩- كلّ عاقل محزون. ٤ ٥٢٧ هر عاقلى اندوهگين است.
٦٧٤٤ ١٥٠- كلّ علم لا يؤيّده عقل مضلّة.
٤ ٥٣٢ هر علمى را كه عقلى و خردى تأييد و كمك نكند گمراهى است.
٦٧٤٥ ١٥١- كم من ذليل اعزّه عقله. ٤ ٥٤٦ چه بسا انسان خوارى كه عقل و خردش او را عزيز گردانده است.
٦٧٤٦ ١٥٢- كفى بالعقل غنى. ٤ ٥٧٠ براى توانگرى و بىنيازى انسان، همان عقل او را بس است.
٦٧٤٧ ١٥٣- كثرة الصّواب تنبىء عن وفور العقل. ٤ ٥٨٩ كار درست بسيار خبر مىدهد از بسيارى عقل.
٦٧٤٨ ١٥٤- كن بعدوّك العاقل اوثق منك بصديقك الجاهل. ٤ ٦١١ به دشمن عاقل خود بيشتر اعتماد داشته باش تا به دوست نادان.
٦٧٤٩ ١٥٥- كن لعقلك مسعفا و لهواك مسوّفا. ٤ ٦١٣ دستور عقل را زود اجابت كن، و دستور هوا و هوس را به تأخير انداز.
٦٧٥٠ ١٥٦- كسب العقل كفّ الاذى. ٤ ٦٢٥ كسب عقل و دست آورد آن، باز داشتن از آزار ديگران است.
٦٧٥١ ١٥٧- كمال المرء عقله و قيمته
فضله. ٤ ٦٢٩ كمال آدمى عقل او است، و ارزش و قيمت او فضيلت و احسان او است.
٦٧٥٢ ١٥٨- كلام العاقل قوت، و جواب الجاهل سكوت. ٤ ٦٢٦ سخن شخص عاقل قوت و غذاى جان است، و پاسخ جاهل و نادان سكوت و خموشى است.
٦٧٥٣ ١٥٩- كمال الانسان العقل. ٤ ٦٣١ كمال انسان به عقل است.
٦٧٥٤ ١٦٠- لكلّ شيء غاية و غاية المرء عقله. ٥ ١٧ هر چيزى را نهايتى (و يا علّت نهايى) است و نهايت آدمى عقل او است.
٦٧٥٥ ١٦١- لكلّ شيء زكاة و زكاة العقل احتمال الجهّال. ٥ ١٨ هر چيزى زكاتى است. و زكات عقل تحمّل نادانان است.
٦٧٥٦ ١٦٢- للعاقل فى كلّ عمل احسان.
٥ ٢٨ براى انسان عاقل در هر عملى احسانى و كار نيكى است.
٦٧٥٧ ١٦٣- للعاقل فى كلّ عمل ارتياض. ٥ ٣١ براى انسان عاقل در هر عملى رياضتى (و رام كردن نفسى) است.
٦٧٥٨ ١٦٤- للمؤمن عقل وفىّ و حلم مرضىّ، و رغبة فى الحسنات و فرار من السّيّئات. ٥ ٤٣ مؤمن را عقلى است وافى و كامل، و بردبارى است پسنديده، و رغبت و ميلى است در كارهاى نيك، و گريزى است از بديها.
٦٧٥٩ ١٦٥- لن ينجع الادب حتّى يقارنه العقل. ٥ ٦٣ سود ندهد ادب تا قرين و همراه آن گردد عقل (كه آن گاه ادب سود دهد).
٦٧٦٠ ١٦٦- ليس للعاقل ان يكون شاخصا الّا فى ثلاث: حظوة فى معاد، او مرمّة لمعاش، او لذّة فى غير محرّم. ٥ ٩٠ عاقل را حركت و بىتابى براى رفتن نيست جز در سه چيز: بهرهاى در باره معاد و روز جزا، مرمّت و تعميرى براى معاش و زندگى، يا لذتى در غير محرّمات الهى.
٦٧٦١ ١٦٧- لو صحّ العقل لاغتنم كلّ امرء مهله. ٥ ١١٢ اگر عقل صحيح باشد (و درست كار كند) هر انسانى مهلتهاى زندگى را غنيمت شمارد (و بيهوده صرف نكند).
٦٧٦٢ ١٦٨- من عقل فهم. ٥ ١٣٥ كسى كه عاقل باشد (يا عقل خود را به كار بندد) فهم كند.
٦٧٦٣ ١٦٩- من استرفد العقل ارفده. ٥ ١٥٥ هركس يارى جويد از عقل، ياريش كند.
٦٧٦٤ ١٧٠- من استعان بالعقل سدّده.
٥ ١٩٠ كسى كه به عقل كمك جويد او را به راه راست وادارد.
٦٧٦٥ ١٧١- من لا يعقل يهن و من يهن لا يوقّر. ٥ ١٩٠ كسى كه عقل را به كار نبندد خوار گردد، و كسى كه خوار شد مورد احترام و تعظيم قرار نگيرد.
٦٧٦٦ ١٧٢- من قلّ عقله ساء خطابه.
٥ ٢٠٣ كسى كه عقلش كم شد، سخن گفتن با او بد خواهد بود.
٦٧٦٧ ١٧٣- من لا عقل له لا ترتجيه.
٥ ٢٢٤ كسى كه عقل ندارد اميد بدو مبند.
٦٧٦٨ ١٧٤- من ضيّع عاقلا دلّ على ضعف عقله. ٥ ٢٥٧ كسى كه عاقلى را ضايع كند دليل بر ضعف عقل او است.
٦٧٦٩ ١٧٥- من قدّم عقله على هواه حسنت مساعيه. ٥ ٢٦٣ كسى كه عقل خود را بر هواى نفس مقدّم دارد تلاشهايش نيكو خواهد بود.
٦٧٧٠ ١٧٦- من ملّك عقله كان حكيما.
٥ ٢٦٥ كسى كه عقل خود را بر خويش فرمانروا گرداند حكيم و فرزانه است.
٦٧٧١ ١٧٧- من قوى عقله اكثر الاعتبار.
٥ ٢٦٩ كسى كه عقلش نيرومند شد پند گرفتنش بسيار باشد.
٦٧٧٢ ١٧٨- من غلب عقله هواه افلح.
٥ ٢٧٩ كسى كه عقلش بر هواى نفسش غالب شد، رستگار گشته است.
٦٧٧٣ ١٧٩- من فاته العقل لم يعده الذّلّ.
٥ ٣٥٠ كسى كه عقل از دستش برود خوارى از او در نگذرد (و او را فرا گيرد).
٦٧٧٤ ١٨٠- من قعد به العقل قام به الجهل. ٥ ٣٥٠ كسى كه بنشاند او را عقل (يعنى دستور آن را به كار نبندد) برخيزاند او را نادانى و جهل (و به ناچار به فرمان جهل عمل خواهد كرد).
٦٧٧٥ ١٨١- من غلب عقله شهوته و حلمه غضبه كان جديرا بحسن السّيرة. ٥ ٣٨٩ كسى كه غالب شود عقل او برخواسته و شهوتش، و بردباريش بر خشمش شايسته و سزاوار خوش سيرتى است (كه او را داراى سيرت نيكو بدانيم).
٦٧٧٦ ١٨٢- من عقل تيقّظ من غفلته و تأهّب لرحلته و عمر دار اقامته.
٥ ٣٩٧ كسى كه عقل كند، از بىخبرى خود بيدار شود، و آماده كوچ كردن خويش گردد، و سراى ماندنى خود را آباد سازد.
٦٧٧٧ ١٨٣- من لم يكن املك شيء به عقله لم ينتفع بموعظة. ٥ ٤١٥ كسى كه بيشترين اختيارش در دست عقل او نيست، از هيچ اندرزى سود نبرد.
٦٧٧٨ ١٨٤- من لم يكن له عقل يزينه لم ينبل. ٥ ٤١٨ كسى كه عقلى ندارد كه او را زيور دهد و بيارايد، به فزونى و بزرگى نرسد.
٦٧٧٩ ١٨٥- من لم يكمل عقله لم تؤمن بوائقه. ٥ ٤٦٢ كسى كه عقلش كامل نباشد از شرّ و بدى او ايمنى نباشد.
٦٧٨٠ ١٨٦- من كمال النّعم وفور العقل.
٦ ١٩ از نعمتهاى كامل الهى وفور و بسيارى عقل و خرد است.
٦٧٨١ ١٨٧- من كمال عقلك استظهارك على عقلك. ٦ ٤١ از كمال عقل تو است احتياط كردن يا پشت گرمى نمودن بر عقل خود نه بر هوا و هوس.
٦٧٨٢ ١٨٨- ما جمّل الفضائل كاللّبّ. ٦ ٥٤ زيبا نگرداند فضائل و كمالات انسان را چيزى همانند عقل.
٦٧٨٣ ١٨٩- ما آمن المؤمن حتّى عقل.
٦ ٧٠ ايمان نياورده مؤمن تا اين كه عاقل و دانا باشد.
٦٧٨٤ ١٩٠- ما قسم اللّه سبحانه بين عباده شيئا افضل من العقل. ٦ ٨٠ خداى سبحان در ميان بندگانش چيزى را كه برتر از عقل باشد تقسيم نكرده.
٦٧٨٥ ١٩١- ما استودع اللّه سبحانه امرء عقلا الّا ليستنقذه به يوما. ٦ ١٠٣ خداى سبحان عقل را در وجود كسى به وديعت نگذارده جز براى آنكه روزى او را به وسيله آن رهايى دهد. ٦٧٨٦ ١٩٢- ملاك الامر العقل. ٦ ١١٦ ملاك هر كار عقل است (كه بدان برپا ماند).
٦٧٨٧ ١٩٣- مع العقل يتوفّر الحلم. ٦ ١٢١ با عقل و خرد است كه بردبارى بسيار شود.
٦٧٨٨ ١٩٤- ميزة الرّجل عقله و جماله مروّته. ٦ ١٢٣ وسيله امتياز مرد عقل او است، و زيبايى او مردى و مردانگى او است.
٦٧٨٩ ١٩٥- مصاحبة العاقل مأمونة.
٦ ١٢٦مصاحبت و همدمى با عاقل ايمنى است.
٦٧٩٠ ١٩٦- نصف العاقل احتمال و نصفه تغافل. ٦ ١٧٣ نيمى از شخص عاقل تحمّل و خويشتندارى است و نيم ديگر «تغافل» و خود را به بىخبرى و غفلت زدن. ٦٧٩١ ١٩٧- نعوذ باللّه من سيّئات العقل و قبح الزّلل و به نستعين. ٦ ١٧٥ پناه مىبريم به خدا از بديهاى عقل و زشتى لغزشها و به او يارى مىجوييم. ٦٧٩٢ ١٩٨- ناظر قلب اللّبيب به يبصر رشده و يعرف غوره و نجده. ٦ ١٧٩ مردمك دل عاقل (يا چشم آن) چنان است كه بدان رشد خود را مىبيند، و پستى و بلنديهاى آن را مىشناسد و تشخيص مىدهد.
٦٧٩٣ ١٩٩- لا تكوننّ ممّن لا تنفعه الموعظة الّا اذا بالغت فى ايلامه، فانّ العاقل يتّعظ بالادب و البهائم لا ترتدع الّا بالضّرب. ٦ ٣١٠ زنهار از كسانى مباش كه موعظه و اندرز سودش ندهد مگر هنگامى كه سعى در رنجاندن و آزردنش كنى، كه عاقل به وسيله ادب پند آموزد، و چهارپايان فرمان نبرند جز به كتك.
٦٧٩٤ ٢٠٠- لا تنتصح بمن فاته العقل و لا تثق بمن خانه الاصل، فانّ من فاته العقل يغشّ من حيث ينصح، و من خانه الاصل يفسد من حيث يصلح.
٦ ٣٣١ نصيحت كسى را كه عقل ندارد نپذير، و اعتماد نكن به كسى كه اصل و ريشه به او خيانت كرده (و اصل و ريشهاى ندارد) زيرا كسى كه عقل ندارد گول زند تو را از جايى كه (به خيال خود) نصيحت مىكند، و كسى كه اصل و ريشه به او خيانت كرده فساد به بار آورد از جايى كه به نظر خود اصلاح مىكند.
٦٧٩٥ ٢٠١- لا فقر لعاقل. ٦ ٣٤٨ انسان عاقل را فقر و ندارى نيست.
٦٧٩٦ ٢٠٢- لا غنى كالعقل. ٦ ٣٥٢ توانگرى و ثروتى همچون عقل نيست.
٦٧٩٧ ٢٠٣- لا يلفى العاقل مغرورا. ٦ ٣٦٨ يافت نمىشود انسان عاقل كه فريب خورده باشد.
٦٧٩٨ ٢٠٤- لا أشجع من لبيب. ٦ ٣٧٣ شجاعتر از عاقل نيست.
٦٧٩٩ ٢٠٥- لا تحلو مصاحبة غير اريب.
٦ ٣٧٤ مصاحبت و همدمى كسى كه عقل ندارد شيرين نخواهد بود.
٦٨٠٠ ٢٠٦- لا تكمل المروّة الّا للبيب.
٦ ٣٧٧ مروّت و مردانگى كامل نشود مگر براى شخص عاقل.
٦٨٠١ ٢٠٧- لا مال اعود من العقل. ٦ ٣٧٨ مالى سودمندتر از عقل نيست.
٦٨٠٢ ٢٠٨- لا جمال ازين من العقل. ٦ ٣٨١ جمالى زينتبخشتر از عقل نيست.
٦٨٠٣ ٢٠٩- لا نعمة افضل من عقل. ٦ ٣٨٥ نعمتى برتر از عقل نيست.
٦٨٠٤ ٢١٠- لا يغشّ العقل من انتصحه.
٦ ٣٨٩ عقل فريب ندهد كسى را كه از او خيرخواهى بخواهد.
٦٨٠٥ ٢١١- لا يحلم عن السّفيه الّا العاقل.
٦ ٣٩٥ بردبارى نورزد از شخص سفيه و نادان جز انسان عاقل.
٦٨٠٦ ٢١٢- لا مرض أضنى من قلّة العقل.
٦ ٣٩٩ هيچ بيمارى سختتر از كم عقلى نيست.
٦٨٠٧ ٢١٣- لا دين لمن لا عقل له. ٦ ٤٠٠ دين ندارد كسى كه عقل ندارد.
٦٨٠٨ ٢١٤- لا يوثق بعهد من لا عقل له.
٦ ٤٠٦ اعتمادى نيست به پيمان كسى كه عقل ندارد.
٦٨٠٩ ٢١٥- لا يزكو عند اللّه سبحانه الّا عقل عارف و نفس عزوف. ٦ ٤٢٧ پاكيزه نشود در پيشگاه خداى سبحان مگر عقلى عارف و نفسى بىرغبت نسبت به دنيا.
٦٨١٠ ٢١٦- لا شيء أحسن من عقل مع علم و علم مع حلم و حلم مع قدرة.
٦ ٤٣٥ چيزى بهتر نيست از عقلى كه با علم همراه باشد، و علمى كه با حلم و بردبارى توأم باشد، و حلمى كه با قدرت باشد (يعنى با وجود قدرت بر انتقام، نه از روى ضعف و ناتوانى).
٦٨١١ ٢١٧- يستدلّ على عقل الرّجل بكثرة وقاره و حسن احتماله، و على كرم أصله بحسن أفعاله. ٦ ٤٥٣ راهنمايى شود بر عقل آدمى به زيادى وقار و سنگينى او، و نيكويى تحمّل و خويشتندارى او، و راهنمايى شود بر كرامت و گرامى بودن اصل و نسب او، به كارهاى نيكش.
٦٨١٢ ٢١٨- ينبغي للعاقل ان يخاطب الجاهل مخاطبة الطّبيب المريض.
٦ ٤٤٤ براى عاقل شايسته است كه سخن گويد با نادان، همانند سخن گفتن طبيب با بيمار.
٦٨١٣ ٢١٩- ينبغي للعاقل اذا علّم أن لا يعنف و اذا علّم ان لا يأنف. ٦ ٤٤٧ براى عاقل شايسته است كه هرگاه تعليم دهد (با دانشجو) درشتى نكند، و هرگاه چيزى را بياموزد ياد گرفتن را عار نداند.
٦٨١٤ ٢٢٠- يستدلّ على عقل الرّجل بالتّحلّى بالعفّة و القناعة. ٦ ٤٤٨ راهنمايى شود بر عقل مرد به آراستگى او به عفت و قناعت.
٦٨١٥ ٢٢١- المرء صديق ما عقل. ١ ١١٦ آدمى دوست آن چيزى است كه آن را بداند و درك كند.
٦٨١٦ ٢٢٢- العقل قربة. ١ ٣٨ عقل سبب نزديكى (ديگران) است.
باب العلم
٦٨١٧ ١- علم لا ينفع كدواء لا ينجع. ٤ ٣٥٠
علم و دانشى كه سود ندهد، همچون دارويى است كه اثر نكند.
٦٨١٨ ٢- يكرم العالم لعلمه، و الكبير لسنّه، و ذو المعروف لمعروفه، و السّلطان لسلطانه. ٦ ٤٧١ گرامى داشته شود دانشمند به خاطر دانشش، سالمند به خاطر سالمندىاش، و صاحب احسان و كرم به خاطر احسانش، و سلطان به منظور سلطنتش.
٦٨١٩ ٣- يتفاضل النّاس بالعلوم و العقول، لا بالأموال و الاصول. ٦ ٤٧٢ برترى مىيابند مردم به خاطر علمها و عقلهاشان، نه براى مالها و ريشهها (و نژادها) شان.
٦٨٢٠ ٤- يحتاج العلم إلى الحلم. ٦ ٤٧٦ علم و دانش به حلم و بردبارى نياز دارد.
٦٨٢١ ٥- يحتاج العلم إلى الكظم. ٦ ٤٧٦ علم و دانش به فرو بردن نياز خشم دارد.
٦٨٢٢ ٦- ينبىء عن قيمة كلّ امرىء علمه و عقله. ٦ ٤٧٦ خبر مىدهد از بها و ارزش هر كس علم و عقلش.
٦٨٢٣ ٧- العلم ينجد، الحكمة ترشد.
١ ١١ علم و دانش بلند گرداند، و حكمت و فرزانگى رشد دهد.
٦٨٢٤ ٨- العلم كنز. ١ ٢٥ علم گنجى است.
٦٨٢٥ ٩- العلم دليل. ١ ٤١ علم راهنمايى است.
٦٨٢٦ ١٠- العلم ينجيك، الجهل يرديك.
١ ٤٥ علم تو را نجات بخشد، و جهل و نادانى تو را به تباهى اندازد.
٦٨٢٧ ١١- العلم جلالة، الجهالة ضلالة.
١ ٤٨ علم بزرگى است و نادانى گمراهى.
٦٨٢٨ ١٢- العلم حياة، الايمان نجاة. ١ ٥٢ علم زندگى است، و ايمان سبب نجات و رستگارى.
٦٨٢٩ ١٣- العلم مجلّة، الجهل مضلّة. ١ ٥٥
علم و دانش بزرگ كننده است و نادانى گمراه كننده.
٦٨٣٠ ١٤- العلم حرز. ١ ٥٨ علم و دانش پناه انسان است.
٦٨٣١ ١٥- دانش جهل را مىميراند (و يكسره از ميان مىبرد).
٦٨٣٢ ١٦- العلم زين الحسب. ١ ٧٥ علم و دانش زيور حسب انسانى است.
٦٨٣٣ ١٧- العلم قائد الحلم. ١ ٨١ علم و دانش پيشواى بردبارى است.
٦٨٣٤ ١٨- الفهم آية العلم. ١ ١٢٤ فهم نشانه علم است.
٦٨٣٥ ١٩- العلم افضل شرف. ١ ١٢٩ علم برترين شرف انسانى است.
٦٨٣٦ ٢٠- العلماء حكّام على النّاس.
١ ١٣٧ دانشمندان حاكمان بر مردمند.
٦٨٣٧ ٢١- العلم مصباح العقل. ١ ١٤٤ علم چراغ عقل است.
٦٨٣٨ ٢٢- العلم خير دليل. ١ ١٥٦ دانش بهترين راهنماست.
٦٨٣٩ ٢٣- العلم اجلّ بضاعة. ١ ١٦١ دانش بزرگترين سرمايه است.
٦٨٤٠ ٢٤- العلم أعظم كنز. ١ ١٦٤ دانش بزرگترين گنج است.
٦٨٤١ ٢٥- العلم حياة و شفاء. ١ ١٨٢ دانش، زندگى و درمان است.
٦٨٤٢ ٢٦- العلم حجاب من الآفات.
١ ١٨٨ علم حجاب و پردهاى است از آفتها.
٦٨٤٣ ٢٧- العلم أعلى فوز. ١ ١٩٠ علم والاترين كاميابى است.
٦٨٤٤ ٢٨- العلم افضل قنية. ١ ٢٠٤ علم برترين كسب است.
٦٨٤٥ ٢٩- العلم مركب الحلم. ١ ٢٠٥ علم مركب حلم و بردبارى است.
٦٨٤٦ ٣٠- العلم أصل كلّ خير.
١ ٢٠٥علم و دانش ريشه هر كار خيرى است.
٦٨٤٧ ٣١- العلم عنوان العقل. ١ ٢٠٨ علم نشان دهنده عقل و زيركى است.
٦٨٤٨ ٣٢- العلم لقاح المعرفة. ١ ٢٠٨ علم بارور كننده معرفت و شناخت است.
٦٨٤٩ ٣٣- العلم ينجد الفكر. ١ ٢٠٩ علم و دانش، فكر و انديشه را يارى دهد و نيرو بخشد.
٦٨٥٠ ٣٤- العلم نعم دليل. ١ ٢١٠ دانش، خوب راهنمايى است.
٦٨٥١ ٣٥- العلم افضل هداية. ١ ٢١٢ دانش برترين هدايت و راهنمايى است.
٦٨٥٢ ٣٦- العلم نزهة الادباء. ١ ٢٤٥ علم تفريحگاه اديبان است.
٦٨٥٣ ٣٧- العلم اصل الحلم. ١ ٢٤٩ علم ريشه و اصل بردبارى است.
٦٨٥٤ ٣٨- العلم اشرف هداية. ١ ٢٥٦ علم شريفترين راهنمايى است.
٦٨٥٥ ٣٩- العلم قاتل الجهل. ١ ٢٥٨ علم كشنده جهل و نادانى است.
٦٨٥٦ ٤٠- العلم داعى الفهم. ١ ٢٥٩ علم خواننده انسان است به فهم و درك.
٦٨٥٧ ٤١- العلم لا ينتهى. ١ ٢٦٣ علم و دانش به پايان نرسد.
٦٨٥٨ ٤٢- العالم حىّ و ان كان ميّتا.
١ ٢٩١ انسان دانا و عالم زنده است اگر چه بصورت مرده باشد.
٦٨٥٩ ٤٣- العلم كنز عظيم لا يفنى. ١ ٣٢٣ علم گنج عظيمى است كه پايان ندارد.
٦٨٦٠ ٤٤- العالم ينظر بقلبه و خاطره، الجاهل ينظر بعينه و ناظره. ١ ٣٢٥ انسان عالم و دانا مىنگرد با دل و انديشه و درون خود ولى جاهل مىنگرد به چشم و مردمك خود (يعنى ظاهر بين است).
٦٨٦١ ٤٥- العلم رشد لمن عمل به. ١ ٣٣٧ علم راهنما است براى كسى كه بدان عمل كند.
٦٨٦٢ ٤٦- العالم الّذى لا يملّ من تعلّم
العلم. ١ ٣٤٤ عالم و دانشمند كسى است كه از ياد گرفتن علم و دانش خسته و ملول نشود.
٦٨٦٣ ٤٧- العلم جمال لا يخفى و نسيب لا يجفى. ١ ٣٨١ دانش زيبايى و جمالى است كه پوشيده نماند و خويشاوندى است كه جفا نكند.
٦٨٦٤ ٤٨- العلماء باقون ما بقى اللّيل و النّهار. ١ ٣٨٤ دانشمندان باقى هستند تا هر زمان كه شب و روز باقى است.
٦٨٦٥ ٤٩- العلم زين الاغنياء و غنى الفقراء. ١ ٣٩٤ علم زيور توانگران و ثروتمندان، و ثروت فقيران و نيازمندان است.
٦٨٦٦ ٥٠- الكاتم للعلم غير واثق بالاصابة فيه. ١ ٣٩٨ كسى كه علم خود را پنهان كند (و با دانشمندان ديگر گفتگو نكند) اميدوارى نيست به اين كه در آن علم به راه درست رفته باشد (و خطا نكند).
٦٨٦٧ ٥١- العلم يهدى الى الحقّ. ٢ ٧ علم راهنمايى كند به حق و حقيقت.
٦٨٦٨ ٥٢- العلم مصباح العقل و ينبوع الفضل. ٢ ٧ دانش، چراغ عقل و چشمه فضيلت و برترى است.
٦٨٦٩ ٥٣- العلم قاتل الجهل و مكسب النّبل. ٢ ٧ علم كشنده جهل و نادانى و وسيله به دست آوردن زيركى و بزرگى است.
٦٨٧٠ ٥٤- العمل بلا علم ضلال. ٢ ٨ علم بىعمل گمراهى است.
٦٨٧١ ٥٥- العلم احدى الحياتين. ٢ ١٦ علم و دانش يكى از دو بخش زندگى انسانى است.
٦٨٧٢ ٥٦- العلم وراثة كريمة و نعمة عميمة. ٢ ٣٠ علم و دانش ميراثى است گرامى، و نعمتى است همگانى.
٦٨٧٣ ٥٧- العلم افضل الانيسين. ٢ ٢٢
علم برترين انيس و همدم است از دو بخش انس و الفت آدمى در زندگى.
٦٨٧٤ ٥٨- العلم افضل الجمالين. ٢ ٢٥ علم برترين بخش جمال و زيبايى از دو بخش زيبايى زندگى است.
٦٨٧٥ ٥٩- العلم باللّه افضل العلمين. ٢ ٢٥ علم به خداوند برترين بخش از دو بخش علم است.
٦٨٧٦ ٦٠- العلم ينجى من الارتباك فى الحيرة. ٢ ٣٤ علم و دانش نجات دهد آدمى را از فرو رفتن در سرگردانى.
٦٨٧٧ ٦١- العلم يدلّ على العقل فمن علم عقل. ٢ ٣٦ علم و دانش راهنمايى كند به عقل و خرد، كه هر كه بداند عقل دارد.
٦٨٧٨ ٦٢- العلم محيى النّفس و منير العقل و مميت الجهل. ٢ ٣٦ علم زنده كننده نفس انسانى، و روشن كننده عقل، و ميراننده جهل و نادانى است.
٦٨٧٩ ٦٣- العالم من لا يشبع من العلم و لا يتشّبع به. ٢ ٣٧ دانشمند كسى است كه از علم سير نشود و سيرى به خود راه ندهد.
٦٨٨٠ ٦٤- العالم يعرف الجاهل لانّه كان قبل جاهلا. ٢ ٤٥ عالم، جاهل را مىشناسد زيرا پيش از آن خودش جاهل بوده است.
٦٨٨١ ٦٥- الايمان و العلم اخوان توأمان و رفيقان لا يفترقان. ٢ ٤٧ ايمان و علم برادرانى هستند همزاد، و دو رفيقى هستند كه از يكديگر جدا نشوند.
٦٨٨٢ ٦٦- العلم افضل شرف من لا قديم له. ٢ ٥٤ علم و دانش برترين شرافت كسى است كه سابقهاى (در شرافت و بزرگى) نداشته باشد.
٦٨٨٣ ٦٧- العلم اكثر من ان يحاط به فخذوا من كلّ علم احسنه. ٢ ٥٦ علم و دانش بيشتر از آن است كه كسى بدان احاطه پيدا كند (و همه را فرا گيرد) و از اين رو از هر علمى بهترينش را فراگيريد.
٦٨٨٤ ٦٨- العلم حاكم و المال محكوم عليه. ٢ ٦٠ علم و دانش حكمران است، ولى مال، محكوم است.
٦٨٨٥ ٦٩- العلم يرشدك الى ما امرك اللّه به، و الزّهد يسهّل لك الطّريق اليه.
٢ ٦٠ علم راهنمايى كند تو را بدانچه خداوند بدان دستورت داده، و زهد و بىرغبتى راه آن را براى تو آسان و هموار كند.
٦٨٨٦ ٧٠- العالم و المتعلّم شريكان فى الاجر و لا خير فيما بين ذلك. ٢ ٧٩ دانشمند و دانشجو هر دو در پاداش و مزد شريكند، و آنكه در ميانه آن دو است (كه نه دانشمند است و نه دانشجو) خيرى در او نيست.
٦٨٨٧ ٧١- العلم خير من المال، العلم يحرسك و انت تحرس المال. ٢ ٨١ علم بهتر است از مال، علم تو را نگهبانى كند، ولى مال را تو بايد نگهبانى كنى.
٦٨٨٨ ٧٢- العلم يرشدك و العمل يبلغ بك الغاية. ٢ ١٢٣ علم تو را راهنمايى و ارشاد كند، و عمل تو را به نهايت خواستهات برساند.
٦٨٨٩ ٧٣- العلم اوّل دليل و المعرفة آخر نهاية. ٢ ١٢٣ علم نخستين راهنما است، و شناخت (خداوند) پايان نهايى آن است.
٦٨٩٠ ٧٤- المتعبّد بغير علم كحمار الطّاحونة يدور و لا يبرح من مكانه.
٢ ١٢٥ عبادت كننده بدون علم و دانش همانند الاغ آسيا است كه گردش مىكند و دور مىچرخد، ولى از جاى خود بيرون نرود.
٦٨٩١ ٧٥- النّاس ثلاثة: فعالم ربّانىّ و متعلّم على سبيل نجاة، و همج رعاع اتباع كلّ ناعق، لم يستضيئوا بنور العلم، و لم يلجئوا الى ركن وثيق.
٢ ١٣٢مردم سه گروهند: علماى الهى، و دانشجويانى كه در راه نجات (تحصيل علم هستند) و مردمان پست و بى سرو پايى كه به دنبال هر صدا و هر چوپانى مىروند، و به نور علم روشنى نيافته و به ستون محكمى پناه نبردهاند.
٦٨٩٢ ٧٦- العلم علمان: مطبوع و مسموع و لا ينفع المطبوع اذا لم يك مسموع.
٢ ١٣٨ علم و دانش دو علم است: فطرى و شنيدنى، و علم فطرى سود ندهد اگر علم شنيدنى با آن نباشد.
٦٨٩٣ ٧٧- العلماء اطهر النّاس اخلاقا و اقلّهم فى المطامع اعراقا. ٢ ١٤٠ دانشمندان پاكترين مردمند از نظر اخلاق، و كمترين مردمند از نظر ريشه در طمعها.
٦٨٩٤ ٧٨- العالم حىّ بين الموتى. ٢ ١٤٣ عالم و دانشمند انسان زندهاى است ميان مردگان.
٦٨٩٥ ٧٩- اطلب العلم تزدد علما. ٢ ١٧٧ علم و دانش بجوى تا دانشت افزون گردد (و به هر اندازه كه تحصيل علم كردى اكتفا نكن و پيوسته بر آن بيفزا).
٦٨٩٦ ٨٠- اقتن العلم فانّك ان كنت غنيّا زانك و ان كنت فقيرا مانك. ٢ ١٨٨ كسب علم كن كه اگر ثروتمند باشى تو را بيارايد، و اگر فقير و بينوا باشى خرج زندگى تو را به عهده گيرد.
٦٨٩٧ ٨١- اطلبوا العلم ترشدوا. ٢ ٢٣٩ دانش بجوييد تا راه يابيد و ارشاد شويد.
٦٨٩٨ ٨٢- اكتسبوا العلم يكسبكم الحياة. ٢ ٢٤٠ كسب علم كنيد تا براى شما زندگى كسب كند.
٦٨٩٩ ٨٣- امتاحوا من صفو عين قد روّقت من الكدر. ٢ ٢٤٩ آب برداريد از سرچشمه زلالى كه از تيرگى پاك شده باشد (يعنى در آموختن علم از سرچشمه زلال علوم اهل بيت استفاده كنيد).
٦٩٠٠ ٨٤- اطلبوا العلم تعرفوا به و اعملوا به تكونوا من اهله. ٢ ٢٥٤
بجوييد دانش را كه بدان شناخته شويد، و بدان عمل كنيد تا از اهل علم باشيد (يعنى براى شناخته شدن پيش مردم همان خواندن كافى است، ولى وقتى عالم حقيقى هستيد كه عمل كنيد).
٦٩٠١ ٨٥- الا لا يستحيينّ من لا يعلم ان يتعلّم، فانّ قيمة كلّ امرء ما يعلم.
٢ ٣٤١ آگاه باشيد كه نبايد شرم كند كسى كه نمىداند از اين كه بياموزد، زيرا قيمت و ارزش هر كسى همان است كه مىداند (و ارزش هر كس به قدر دانش و علم او است).
٦٩٠٢ ٨٦- الا لا يستقبحنّ من سئل عمّا لا يعلم ان يقول لا اعلم. ٢ ٣٤٢ آگاه باشيد كه نبايد زشت بشمارد كسى كه پرسش شود از چيزى كه آن را نمىداند از اين كه بگويد: نمىدانم ٦٩٠٣ ٨٧- اشرف الشّرف العلم. ٢ ٣٨٥ شريفترين شرافتها علم و دانش است.
٦٩٠٤ ٨٨- اولى النّاس بالانبياء اعلمهم بما جاءوا به. ٢ ٤٠٩ سزاوارترين مردم به پيامبران الهى، داناترين آنهايند بدانچه پيامبران آوردهاند.
٦٩٠٥ ٨٩- اعلم النّاس المستهتر بالعلم.
٢ ٤١٤ داناترين مردم كسى است كه در تحصيل علم حريص باشد.
٦٩٠٦ ٩٠- اوضع العلم ما وقف على اللّسان. ٢ ٤٢٢ پستترين علم آن است كه به ايستد بر زبان (و در دل و اعضا و جوارح اثر نكند و به تنبّه و عمل نرسد).
٦٩٠٧ ٩١- اشدّ النّاس ندما عند الموت العلماء غير العاملين. ٢ ٤٣٨ سختترين مردم در پشيمانى هنگام مرگ، دانشمندانى هستند كه به علم خود عمل نكردهاند.
٦٩٠٨ ٩٢- احقّ النّاس بالرّحمة عالم يجرى عليه حكم جاهل، و كريم يستولى عليه لئيم، و برّ تسلّط عليه فاجر. ٢ ٤٣١
شايستهترين مردم به ترحّم (سه طائفهاند): عالمى كه معامله جاهل و نادان با او شود، كريم و بزرگوارى كه شخص لئيم و پستى بر او فرمانروا گردد، انسان نيكوكارى كه شخص بدكار و گنهكارى بر او مسلّط شود.
٦٩٠٩ ٩٣- ابغض العباد الى اللّه سبحانه العالم المتجبّر. ٢ ٤٣٢ مبغوضترين بندگان در پيشگاه خداى سبحان، عالم متكبّر است.
٦٩١٠ ٩٤- اعظم النّاس وزرا العلماء المفرّطون. ٢ ٤٣٧ بزرگترين مردم در ورز وبال (و گناه) دانشمندان تقصيركار (يا از حدّ به در روندگان) هستند.
٦٩١١ ٩٥- افضل ما منّ اللّه سبحانه به على عباده علم و عقل و ملك و عدل.
٢ ٤٣٩ برترين چيزى كه خداوند بدانها بر بندگان خود منّت نهاده (چند چيز است) علم، عقل، سلطنت، عدالت.
٦٩١٢ ٩٦- اعون الاشياء على تزكية العقل التّعليم. ٢ ٤٤٨ كمك كار ترين چيزها براى تزكيه و پاك كردن عقل (يا پرورش دادن آن)، آموزش دادن (علم به ديگران) است.
٦٩١٣ ٩٧- افضل الكنوز معروف يودع الاحرار، و علم يتدارسه الاخيار.
٢ ٤٥٧ برترين گنجها احسانى است كه سپرده شود به آزادمردان، و علم و دانشى است كه نيكان آن را بخوانند.
٦٩١٤ ٩٨- افضل الذّخائر علم يعمل به و معروف لا يمنّ به. ٢ ٤٦٥ برترين اندوختهها: علمى است كه بدان عمل شود، و احسانى است كه منّت در آن نباشد.
٦٩١٥ ٩٩- اوجب العلم عليك، ما انت مسئول عن العمل به. ٢ ٤٧٠ واجبترين علم بر تو آن علمى است كه تو در مورد عمل به آن مسئول هستى (مانند علم به احكام دين...).
٦٩١٦ ١٠٠- اولى العلم بك ما لا يتقبّل
العمل الّا به. ٢ ٤٧٠ سزاوارترين علمها به تو (كه آن را بياموزى) علمى است كه عمل تو جز به وسيله آن پذيرفته نشود.
٦٩١٧ ١٠١- الزم العلم بك ما دلّك على صلاح دينك و ابان لك عن فساده.
٢ ٤٧١ لازمترين علمها براى تو، آن علمى است كه تو را به صلاح و درستى دين تو راهنمايى كند و فساد و تباهى آن را براى تو آشكار سازد.
٦٩١٨ ١٠٢- احمد العلم عاقبة ما زاد فى عملك فى العاجل و ازلفك فى الاجل.
٢ ٤٧١ ستودهترين علمها از نظر سرانجام، آن علمى است كه در دنيا در عمل تو بيفزايد، و در قيامت تو را به خدا نزديك گرداند.
٦٩١٩ ١٠٣- انّ رواة العلم كثير و رعاته قليل. ٢ ٤٩٣ به راستى كه روايت كنندگان علم بسيارند ولى رعايت كنندگان آن در عمل اندكند.
٦٩٢٠ ١٠٤- انّ اولى النّاس بالانبياءعليهالسلام
اعملهم بما جاءوا به. ٢ ٥٠٥ به راستى كه سزاوارترين مردم به پيامبرانعليهالسلام
عمل كنندهترين ايشان هستند بدانچه آنان آوردهاند.
٦٩٢١ ١٠٥- انّ النّار لا ينقصها ما اخذ منها و لكن يخمدها ان لا تجد حطبا و كذلك العلم لا يفنيه الاقتباس لكن بخل الحاملين له سبب عدمه. ٢ ٥٣٣ به راستى كه آتش را كم نمىكند آنچه از آن گرفته و برداشته شود، ولى خاموش شدن آتش به خاطر آن است كه چوبى نيابى (تا آتش را به وسيله آن روشن نگهدارى) و همين گونه است علم كه فرا گرفتن آن علم را فانى نكند، بلكه بخل كردن آنها كه حامل علم هستند (و ياد ندادنش به ديگران) سبب نابودى آن شود.
٦٩٢٢ ١٠٦- انّ اللّه سبحانه يمنح المال من يحبّ و يبغض، و لا يمنح العلم الّا من احبّ. ٢ ٥٣٤ به راستى كه خداى سبحان عطا مىكند مال را به كسى كه دوستش دارد يا دشمنش دارد، ولى علم را عطا نمىكند جز به كسى كه او را دوست مىدارد.
٦٩٢٣ ١٠٧- انّ العلم يهدى و يرشد و ينجى، و انّ الجهل يغوى و يضلّ و يردى. ٢ ٦٠٣ به راستى كه علم راهنمايى كند، و ارشاد نمايد، و نجات دهد، و نادانى از راه به در كند، و گمراه كند، و هلاك گرداند.
٦٩٢٤ ١٠٨- انّك موزون بعقلك فزكّه بالعلم. ٣ ٥٧ به راستى كه تو سنجيده شوى به عقل خود پس آن را به وسيله علم پرورش ده.
٦٩٢٥ ١٠٩- انّما النّاس عالم و متعلّم و ما سواهما فهمج. ٣ ٩٠ جز اين نيست كه مردم، دانشمند و دانشجو هستند، و جز اين دو، مگسها يا پشههاى سرگردان در هوا هستند.
٦٩٢٦ ١١٠- انّما العالم من دعاه علمه الى الورع و التقى، و الزّهد فى عالم الفناء و التولّه بجنّة المأوى. ٣ ٩٤ جز اين نيست كه عالم و دانشمند كسى است كه علم و دانشش بخواند او را به پارسايى و پرهيزكارى، و به بىرغبتى در جهان فانى و شيفتگى به سوى بهشت برين.
٦٩٢٧ ١١١- آفة العامّة العالم الفاجر. ٣ ١٠٨ آفت عامّه مردم، عالم گنهكار است.
٦٩٢٨ ١١٢- اذا رأيت عالما فكن له خادما. ٣ ١٣٢ هرگاه عالمى را ديدار كردى خدمتكار او باش.
٦٩٢٩ ١١٣- اذا ارذل اللّه عبدا حظر عليه العلم. ٣ ١٦١ هرگاه خداوند بندهاى را پست كند علم و دانش را از او منع كند.
٦٩٣٠ ١١٤- اذا كنت جاهلا فتعلّم، و اذا سئلت عمّا لا تعلم فقل اللّه و رسوله اعلم. ٣ ١٨٩
هرگاه (در مسألهاى و مطلبى) نادان بودى آن را يادگير، و هرگاه از تو پرسيدند چيزى را كه نمىدانى، در پاسخ بگو: خدا و رسول او داناترند.
٦٩٣١ ١١٥- اذا سمعتم العلم فالّطوا عليه فلا تشوبوه بهزل فتمجّه القلوب.
٣ ١٨٦ هرگاه بشنويد علم را پس به سختى بر سر آن بايستيد (و جدّى بگيريد) و آن را به بازى و شوخى آميخته نكنيد كه دلها آن را بيرون اندازند و نپذيرند.
٦٩٣٢ ١١٦- اذا زاد علم الرّجل زاد أدبه و تضاعفت خشيته لربّه. ٣ ١٩٣ هرگاه علم مرد زياد شد ادب او افزون شود و خشيت و ترس او از پروردگارش دو چندان گردد.
٦٩٣٣ ١١٧- بالعلم تعرف الحكمة. ٣ ٢٠٠ به وسيله علم است كه حكمت و فرزانگى شناخته شود.
٦٩٣٤ ١١٨- بالتّعلّم ينال العلم. ٣ ٢٠٦ به ياد گرفتن و آموختن است كه انسان به علم نائل گردد (و به آن برسد).
٦٩٣٥ ١١٩- بالعلم تكون الحيوة. ٣ ٢٠٧ زندگى (و حيات ابدى) به سبب علم است.
٦٩٣٦ ١٢٠- بالعلم يستقيم المعوجّ. ٣ ٢١٠ كج رفتارها و كج رفتاريها به وسيله علم راست گردد.
٦٩٣٧ ١٢١- بذل العلم زكاة العلم. ٣ ٢٦٣ بذل و بخشش علم، زكات علم است.
٦٩٣٨ ١٢٢- بالعلم تدرك درجة الحلم.
٣ ٢٦٣ به وسيله علم، انسان درجه بردبارى و حلم را درك كند.
٦٩٣٩ ١٢٣- بخّ بخّ لعالم علم فكفّ، و خاف البيات فاعدّ و استعدّ، ان سئل افصح و ان ترك سكت، كلامه صواب و سكوته عن غير عىّ عن الجواب.
٣ ٢٦٥ به به به حال عالمى كه دانا گشته و خود را نگه داشته و از شبيخون (مرگ) ترسيده و خود را مهيّا و آماده كرده، اگر از او چيزى به پرسند آشكار كند، و اگر نپرسند سكوت كند، سخنش درست، و سكوتش نه از راه عجز و ناتوانى از جواب است.
٦٩٤٠ ١٢٤- تعلّم تعلم، و تكرّم تكرم. ٣ ٢٧٩ يادگير تا دانا شوى، و گرامى بدار خود را (به عمل و پرهيزكارى) تا نزد ديگران گرامى باشيد.
٦٩٤١ ١٢٥- تعلّموا العلم تعرفوا به، و اعملوا به تكونوا من اهله. ٣ ٢٩٧ علم را ياد گيريد تا بدان شناخته شويد، و بدان عمل كنيد تا شايسته آن باشيد.
٦٩٤٢ ١٢٦- تواضعوا لمن تتعلّموا منه العلم و لمن تعلّمونه، و لا تكونوا من جبابرة العلماء فلا يقوم جهلكم بعلمكم. ٣ ٣٠٤ فروتنى كنيد در برابر كسى كه از او علم مىآموزيد، و براى كسى كه به او ياد مىدهيد، و از جبّاران و متكبران علما و دانشمندان مباشيد، كه برابرى نكند جهل و نادانى شما با علم و دانايى شما.
٦٩٤٣ ١٢٧- تعلّم العلم فانّك ان كنت غنيّا زانك و ان كنت فقيرا مانك. ٣ ٣٠٦ علم را بياموز، زيرا اگر ثروتمند و توانگر باشى زينت دهد تو را، و اگر فقير و بىنوا باشى خرج تو را تأمين كند.
٦٩٤٤ ١٢٨- تعلّموا العلم و تعلّموا مع العلم السّكينة و الحلم، فانّ العلم خليل المؤمن و الحلم وزيره. ٣ ٣٠٦ علم را ياد گيريد و به همراه علم آرامش و بردبارى را ياد گيريد، زيرا علم دوست مؤمن است و بردبارى وزير او است.
٦٩٤٥ ١٢٩- تعلّم علم من يعلم، و علّم علمك من يجهل، فاذا فعلت ذلك علّمك ما جهلت، و انتفعت بما علمت.
٣ ٣١٨ بياموز علم كسى را كه مىداند، و بياموز علم خود را به كسى كه نمىداند، كه هر گاه چنين كردى دانا شدهاى آنچه را نادان بودى، و سود بردهاى بدانچه مىدانستى.
٦٩٤٦ ١٣٠- ثمرة العلم العبادة. ٣ ٣٢٤ ميوه علم عبادت است.
٦٩٤٧ ١٣١- ثمرة العلم العمل به. ٢ ٣٢٨ ميوه علم عمل به آن است.
٦٩٤٨ ١٣٢- ثمرة العلم العمل للحياة.
٣ ٣٢٩ ميوه علم عمل كردن براى زندگى (ابدى) است.
٦٩٤٩ ١٣٣- ثروة العلم تنجى و تبقى.
٣ ٣٥١ ثروت و دارايى علم (يا بسيارى آن) نجات دهد و پايدار ماند.
٦٩٥٠ ١٣٤- جمال العلم نشره، و ثمرته العمل به، و صيانته وضعه فى اهله.
٣ ٣٦٣ زيبايى علم به گسترش دادن آن است و ميوه آن عمل بدان است، و نگهدارى آن نيز به سپردن آن به اهل آن (و كسانى كه شايستگى آن را دارند) مىباشد.
٦٩٥١ ١٣٥- جاور العلماء تستبصر. ٣ ٣٧٨ با علما و دانشمندان مجاورت و همنشينى كن تا بينا شوى.
٦٩٥٢ ١٣٦- حبّ العلم و حسن الحلم و لزوم الصّواب، من فضائل اولى النّهى و الالباب. ٣ ٣٩٨ دوست داشتن علم، و بردبارى نيكو، و ملازم بودن با راه درست، از فضيلتهاى صاحبان عقل و خرد است.
٦٩٥٣ ١٣٧- حسب المرء علمه، و جماله عقله. ٣ ٤٠١ حسب و افتخار آدمى به علم او است، و زيبايىاش به عقل و خرد او است.
٦٩٥٤ ١٣٨- خير العلم ما نفع. ٣ ٤٢١ بهترين علم آن است كه سود بخشد.
٦٩٥٥ ١٣٩- خير العلوم ما أصلحك. ٣ ٤٢٢ بهترين علمها آن است كه تو را اصلاح كند.
٦٩٥٦ ١٤٠- خير العلم ما قارنه العمل. ٣ ٤٢٤ بهترين علم آن است كه عمل با آن همراه باشد.
٦٩٥٧ ١٤١- خير العلم ما اصلحت به رشادك، و شرّه ما افسدت به معادك.
٣ ٤٣٤ بهترين علم آن است كه اصلاح كنى به آن راه خود را، و بدترين علم آن است كه تباه كنى بدان آخرت و معاد خود را.
٦٩٥٨ ١٤٢- خمس يستقبحن من خمس: كثرة الفجور من العلماء، و الحرص فى الحكماء، و البخل فى الاغنياء، و القحة فى النّساء، و من المشايخ الزّنا. ٣ ٤٥٧ پنج چيز است كه از پنج كس زشت شمرده شود (و بسيار زشت است) گناه بسيار در علما، حرص در حكما و فرزانگان، بخل در توانگران و ثروتمندان، بىشرمى در زنان، و زنا كردن پيران.
٦٩٥٩ ١٤٣- خذوا من كلّ علم احسنه فانّ النّحل ياكل من كلّ زهر ازينه، فيتولّد منه جوهران نفيسان: أحدهما فيه شفاء للنّاس، و الآخر يستضاء به.
٣ ٤٥٨ از هر علمى بهترين آن را فرا گيريد، چرا كه زنبور عسل از هر شكوفهاى زيباترينش را مىخورد، و دو گوهر نفيس از آن پديد آيد، يكى كه در آن شفا و بهبودى است براى مردم (عسل) و ديگرى كه بوسيله آن روشنى جويند (يعنى موم).
٦٩٦٠ ١٤٤- رأس الفضائل العلم. ٤ ٤٩ اساس فضيلتها علم و دانش است.
٦٩٦١ ١٤٥- رأس العلم التّمييز بين الاخلاق و اظهار محمودها و قمع مذمومها. ٤ ٥٤ اساس علم و دانش تميز دادن ميان خلق و خويها و آشكار كردن خلق پسنديده، و سركوب كردن نكوهيده آن است.
٦٩٦٢ ١٤٦- ربّ عالم قتله علمه. ٤ ٦٤ بسا دانشمندى كه علمش او را به قتل رسانده است.
٦٩٦٣ ١٤٧- ربّ علم ادّى الى مضلّتك.
٤ ٧٦ بسا علمى كه به گمراهى تو كشيده شود.
٦٩٦٤ ١٤٨- ربّ مدّع للعلم ليس بعالم.
٤ ٧٧ چه بسا افرادى كه مدّعى علم و دانش هستند ولى عالم نيستند.
٦٩٦٥ ١٤٩- ربّ عالم غير منتفع. ٤ ٧٨ بسا دانشمندى كه از علم و دانشش سودى نبرد.
٦٩٦٦ ١٥٠- ردّوا الجهل بالعلم. ٤ ٨٩ نادانى را به وسيله علم بازگردانيد.
٦٩٦٧ ١٥١- رتبة العالم اعلى المراتب.
٤ ٩٩ رتبه و مقام عالم والاترين رتبهها است.
٦٩٦٨ ١٥٢- زكاة العلم نشره. ٤ ١٠٤ زكات علم و دانش گسترش دادن آن است.
٦٩٦٩ ١٥٣- زلّة العالم تفسد عوالم.
٤ ١٠٩ لغزش عالم و دانشمند، ع و الم ها را فاسد و تباه كند.
٦٩٧٠ ١٥٤- زلّة العالم كانكسار السّفينة تغرق و تغرق معها غيرها. ٤ ١١٠ لغزش عالم همانند شكستن كشتى است كه خود غرق مىشود، و ديگران را نيز با خود غرق مىكند.
٦٩٧١ ١٥٥- زلّة العالم كبيرة الجناية.
٤ ١١٢ لغزش عالم گناهى است بس بزرگ.
٦٩٧٢ ١٥٦- سبب الخشية العلم. ٤ ١٢٤ وسيله و سبب خشيت و ترس از خدا علم و دانش است.
٦٩٧٣ ١٥٧- شرّ العلم ما افسدت به رشادك. ٤ ١٦٧ بدترين علم و دانش آن است كه راه راست خود را بدان تباه و فاسد كنى.
٦٩٧٤ ١٥٨- شيئان لا تبلغ غايتهما العلم و العقل. ٤ ١٨٤ دو چيز است كه كسى كه به نهايت (فضيلت و ارزش) آنها نرسد يكى علم است و ديگرى عقل.
٦٩٧٥ ١٥٩- شين العلم الصّلف. ٤ ١٨٩ زشتى علم، لاف زدن و ادّعاى بيجا كردن است.
٦٩٧٦ ١٦٠- ضادّوا الجهل بالعلم. ٤ ٢٣٠ مخالفت كنيد با جهل و نادانى به وسيله علم و دانايى (يعنى با تحصيل علم و دانش نادانى را از خود دور كنيد).
٦٩٧٧ ١٦١- عليك بالعلم فانّه وراثة كريمة. ٤ ٢٨٦
بر تو باد به فرا گرفتن علم كه به راستى آن ميراثى است گرامى (و گرانبها).
٦٩٧٨ ١٦٢- على المتعلّم ان يدأب نفسه فى طلب العلم، و لا يملّ من تعلّمه و لا يستكثر ما علم. ٤ ٣١٧ بر دانشجو است كه نفس خود را وا دارد به طلب علم، و از ياد گرفتن خسته نشود، و آنچه را ياد گرفته زياد نشمارد (چون علم نهايت ندارد، همان گونه كه در كلامهاى پيشين آمده بود).
٦٩٧٩ ١٦٣- على العالم ان يتعلّم ما لم يعلم و يعلّم النّاس ما قد علم. ٤ ٣١٥ بر عالم و دانشمند است كه ياد گيرد آنچه را نمىداند، و ياد دهد به مردم آنچه را مىداند.
٦٩٨٠ ١٦٤- علم المنافق فى لسانه. ٤ ٣٥٠ علم و دانش منافق در زبان او است (يعنى فقط به زبان گويد، و عمل بدان نكند).
٦٩٨١ ١٦٥- علم لا يصلحك ضلال، و مال لا ينفعك وبال. ٤ ٣٥١ علمى كه تو را اصلاح نكند گمراهى است، و مال و ثروتى كه تو را سود ندهد وبال و گرفتارى است.
٦٩٨٢ ١٦٦- عالم معاند خير من جاهل مساعد. ٤ ٣٥٢ عالم و دانشمندى كه دشمنى كند، بهتر است از نادانى كه مساعدت و يارى كند.
٦٩٨٣ ١٦٧- غاية الفضائل العلم. ٤ ٣٧٥ نهايت فضيلتها علم و دانش است.
٦٩٨٤ ١٦٨- غنى العاقل بعلمه. ٤ ٣٧٦ بىنيازى عاقل و خردمند به علم و دانش او است.
٦٩٨٥ ١٦٩- قيمة كلّ امرء ما يعلم. ٤ ٥٠٢ قيمت و ارزش هر كس به همان است كه مىداند.
٦٩٨٦ ١٧٠- قول (لا أعلم) نصف العلم.
٤ ٥٠٣ گفتن «نمىدانم» نيمى از علم است.
٦٩٨٧ ١٧١- قطع العلم عذر المتعلّلين.
٤ ٥٠٩ علم و دانش عذر بهانهجويان را قطع كرده و از ميان برده است.
٦٩٨٨ ١٧٢- قوام الدّنيا باربع: عالم يعمل بعلمه، و جاهل لا يستنكف ان يتعلّم، و غنىّ يجود بماله على الفقراء، و فقير لا يبيع آخرته بدنياه، فاذا لم يعمل العالم بعلمه استنكف الجاهل أن يتعلّم، و اذا بخل الغنىّ بماله باع الفقير آخرته بدنياه. ٤ ٥١٨ قوام و نظام دنيا بر پايه چهار چيز است: عالم و دانشمندى كه به علم خود عمل كند، جاهل و نادانى كه ننگ نداشته باشد از اين كه بياموزد، و توانگرى كه بخشش كند به مال خود بر مستمندان، و فقيرى كه نفروشد آخرت خود را به دنيا، پس هنگامى كه عالم به علم خود عمل نكند، جاهل ننگ دارد از اين كه بياموزد، و هنگامى كه توانگر بخل ورزد به مال خود، بفروشد فقير و نيازمند آخرت خود را به دنيايش. ٦٩٨٩ ١٧٣- كلّ شيء يعزّ حين ينزر الّا العلم فانّه يعزّ حين يعزز. ٤ ٥٤٣ هر چيزى عزيز مىشود در وقتى كه كمياب شود، مگر علم و دانش كه عزيز مىشود وقتى بسيار گردد.
٦٩٩٠ ١٧٤- كلّ عالم غير اللّه متعلّم. ٤ ٥٣٧ هر عالم و دانشمندى جز خداوند دانش آموز است.
٦٩٩١ ١٧٥- كلّ شيء ينقص على الانفاق الّا العلم. ٤ ٥٣٨ هر چيزى با انفاق و خرج كردن، از آن كم مىشود مگر علم.
٦٩٩٢ ١٧٦- كلّ وعاء يضيق بما جعل فيه الّا وعاء العلم فانّه يتّسع. ٤ ٥٤٤ هر ظرفى با قرار دادن چيزى در آن تنگ مىشود، جز علم و دانش كه جاى آن فراختر گردد.
٦٩٩٣ ١٧٧- كم من عالم فاجر و عابد
جاهل، فاتّقوا الفاجر من العلماء و الجاهل من المتعبّدين. ٤ ٥٥٦ چه بسا عالم و دانشمندى كه گنهكار است، و چه بسا عابدى كه جاهل و نادان است، از اين رو از عالمان گنهكار و جاهلان عبادت كننده بپرهيزيد.
٦٩٩٤ ١٧٨- كفى بالعلم رفعة. ٤ ٥٦٩ براى رفعت و بلندى مقام، همان علم و دانش كافى است.
٦٩٩٥ ١٧٩- كفى بالعالم جهلا ان ينافي علمه عمله. ٤ ٥٨٢ براى نادانى عالم همين بس است كه علم او با عملش منافات و دوگانگى داشته باشد.
٦٩٩٦ ١٨٠- كن عالما ناطقا او مستمعا واعيا و ايّاك ان تكون الثّالث. ٤ ٦٠٣ عالمى گويا باش يا شنوندهاى نگه دار (كه آنچه يادگيرد نگه دارد) و بپرهيز كه سومى آن دو باشى. ٦٩٩٧ ١٨١- كما انّ العلم يهدى المرء و ينجيه كذلك الجهل يضلّه و يرديه.
٤ ٦٢٤ همان گونه كه علم و دانش آدمى را راهنمايى كند و نجات دهد، همان گونه جهل و نادانى آدمى را گمراه كند، و نابود سازد.
٦٩٩٨ ١٨٢- لطالب العلم عزّ الدّنيا و فوز الآخرة. ٥ ٣٥ بهره جوينده علم، عزّت دنيا و كاميابى آخرت است.
٦٩٩٩ ١٨٣- لن يصفو العمل حتّى يصحّ العلم. ٥ ٦٣ عمل صاف نگردد تا آن گاه كه علم درست و صحيح باشد (و عمل بايد از روى علم صحيح باشد).
٧٠٠٠ ١٨٤- لن يزكو العمل حتّى يقارنه العلم. ٥ ٧١ هيچگاه عمل پاكيزه نشود تا وقتى كه علم و دانش با آن همراه باشد.
٧٠٠١ ١٨٥- ليس الخير ان يكثر مالك
و ولدك، انّما الخير ان يكثر علمك و يعظم حلمك. ٥ ٨٣ خير و خوبى آن نيست كه مال و اولاد تو بسيار باشد، و جز اين نيست كه خير و خوبى به آن است كه علم و دانش تو بسيار شود، و حلم و بردبارى تو بزرگ گردد.
٧٠٠٢ ١٨٦- لو انّ اهل العلم حملوه بحقّه لاحبّهم اللّه و ملائكته، و لكنّهم حملوه لطلب الدّنيا فمقتهم اللّه تعالى و هانوا عليه. ٥ ١١٢ اگر اهل علم و دانش آن را به گونهاى كه شايسته آن است برگرفته و فراگيرند، هر آينه خداوند و فرشتگانش آنها را دوست مىدارند، ولى آنها علم را براى طلب دنيا فرا گيرند از اين رو خداى تعالى آنها را دشمن دارد و به علم خويش خوار گشتهاند.
٧٠٠٣ ١٨٧- لقاح العلم التّصوّر و الفهم.
٥ ١٢٦ بارور شدن علم به تصوّر (صورت آن را در ذهن آوردن و مجسم ساختن) و فهم آن است.
٧٠٠٤ ١٨٨- من تعلّم علم. ٥ ١٣٥ كسى كه علم بياموزد دانا شود (يعنى بدون آموختن كسى دانا نشود).
٧٠٠٥ ١٨٩- من استرشد العلم ارشده.
٥ ١٥٥ كسى كه از علم و دانش راه خود را بجويد راهنمايىاش كند.
٧٠٠٦ ١٩٠- من اضاع علمه التطم. ٥ ١٥٩ كسى كه علم خود را ضايع كند لطمه و صدمه خواهد خورد.
٧٠٠٧ ١٩١- من جهل علما عاداه. ٥ ١٨٣ كسى كه علمى را نداند آن را دشمن دارد. ٧٠٠٨ ١٩٢- من فهم علم غور العلم. ٥ ١٩٢ كسى كه بفهمد (و داراى فهم و درك صحيح باشد) به نهايت علم و دانش رسد).
٧٠٠٩ ١٩٣- من خلا بالعلم لم توحشه خلوة. ٥ ٢٣٣
كسى كه با علم خلوت كند، هيچ خلوتى او را به وحشت نيندازد.
٧٠١٠ ١٩٤- من لم يتعلّم لم يعلم. ٥ ٢٤٥ كسى كه تعليم نكند و علم نياموزد عالم نشود (يعنى بدون درس خواندن و فرا گرفتن كسى عالم نشود).
٧٠١١ ١٩٥- من تعلّم العلم للعمل به لم يوحشه كساده. ٥ ٢٥٨ كسى كه علم و دانش را براى عمل كردن بياموزد، كساد شدن بازار علم او را به وحشت نيندازد.
٧٠١٢ ١٩٦- من كلف بالعلم فقد احسن الى نفسه. ٥ ٢٦٤ كسى كه حريص باشد به آموختن و ياد گرفتن علم، به نفس خود نيكى كرده است.
٧٠١٣ ١٩٧- من كتم علما فكانّه جاهل.
٥ ٢٦٨ كسى كه علمى را كتمان كند و بپوشاند گويا بدان جاهل است.
٧٠١٤ ١٩٨- من لم يهده العلم اضلّه الجهل. ٥ ٢٤٦ كسى كه علم، او را هدايت و راهنمايى نكند جهل و نادانى او را گمراه سازد.
٧٠١٥ ١٩٩- من خالف علمه عظمت جريمته و اثمه. ٥ ٢٧٢ كسى كه با علم خود مخالفت كند جرم و گناهش بزرگ گردد.
٧٠١٦ ٢٠٠- من زاد علمه على عقله كان وبالا عليه. ٥ ٣٢٩ كسى كه علم و دانشش بر عقلش بچربد و افزون باشد، آن علم بار سنگينى است بر او.
٧٠١٧ ٢٠١- من علم غور العلم صدر عن شرائع الحكم. ٥ ٣٥١ كس كه نهايت علم و دانش را دريابد از شرائع و سرچشمههاى حكمت بازگشته (و آنها را ديدار كرده).
٧٠١٨ ٢٠٢- من وقّر عالما فقد وقّر ربّه.
٥ ٣٥١ كسى كه از عالمى احترام كند به راستى كه پروردگار خود را احترام كرده.
٧٠١٩ ٢٠٣- من قاتل جهله بعلمه فاز بالحظّ الاسعد. ٥ ٣٨٤ كسى كه به وسيله علم خود با جهل و نادانيش پيكار كند به خوشبختترين بهره كامياب گرديده.
٧٠٢٠ ٢٠٤- من سكن قلبه العلم باللّه سكنه الغنى عن خلق اللّه. ٥ ٣٩٢ كسى كه در دلش علم به خدا ساكن شد بىنيازى از خلق خدا در آن دل سكونت گزيند.
٧٠٢١ ٢٠٥- من لم يكتسب بالعلم مالا اكتسب به جمالا. ٥ ٤١٠ كسى كه به وسيله علم مالى كسب نكند زيبايى و جمالى را بدان كسب خواهد كرد.
٧٠٢٢ ٢٠٦- من لم يصبر على مضض التّعليم بقى فى ذلّ الجهل. ٥ ٤١١ كسى كه صبر و شكيبايى نكند بر رنج و تعب ياد گرفتن، باقى بماند در خوارى جهل.
٧٠٢٣ ٢٠٧- من لم يتعاهد علمه فى الخلأ فضحه فى الملأ. ٥ ٤٤٣ كسى كه بررسى نكند علم و دانش خود را در خلوت (و سرهاش را از ناسره جدا نكند) در ميان مردم رسوايش سازد.
٧٠٢٤ ٢٠٨- من ادّعى من العلم غايته، فقد اظهر من جهله نهايته. ٥ ٤٦٤ كسى كه ادّعا كند به نهايت علم رسيده نهايت نادانى خود را آشكار كرده.
٧٠٢٥ ٢٠٩- من لم يدئب نفسه فى اكتساب العلم لم يحرز قصبات السّبق. ٥ ٤٧٥ كسى كه به رنج و تعب نيندازد نفس خود را در كسب كردن علم، گوى سبقت را از ديگران نخواهد برد.
٧٠٢٦ ٢١٠- من المفروض على كلّ عالم ان يصون بالورع جانبه، و ان يبذل علمه لطالبه. ٦ ٣١ از جمله چيزهايى كه بر هر عالم و دانشمندى فرض و لازم است آنكه جانب خود را با پارسايى نگه دارد، و علم و دانش خود را به طالب آن بذل و بخشش كند.
٧٠٢٧ ٢١١- من فضل علمك استقلالك لعلمك. ٦ ٤١ از برترى و فزونى علم تو است كه علم خود را اندك به حساب آورى (چون سبب تحصيل علم بيشترى مىشود).
٧٠٢٨ ٢١٢- ما مات من احيى علما. ٦ ٦٠ كسى كه علمى را زنده كند نمرده.
٧٠٢٩ ٢١٣- ما اكثر من يعلم العلم و لا يتّبعه. ٦ ٦٤ چه بسيار است كسى كه علم را مىداند ولى از آن پيروى نمىكند.
٧٠٣٠ ٢١٤- ما اخذ اللّه سبحانه على الجاهل ان يتعلّم حتّى اخذ على العالم ان يعلّم. ٦ ٩٤ پيمان نگرفته خداى سبحان از جاهل و نادان كه ياد بگيرد تا آن گاه كه پيمان گرفته از عالم كه ياد دهد.
٧٠٣١ ٢١٥- ما افاد العلم من لم يفهم و لا نفع الحلم من لم يحلم. ٦ ٩٥ نبخشايد علم را كسى كه خود فهم آن نكرده باشد، و سود ندهد بردبارى را كسى كه خود حلم نورزد. ٧٠٣٢ ٢١٦- ما قصم ظهرى الّا رجلان: عالم متهتّك و جاهل متنسّك، هذا ينفّر عن حقّه بهتكه، و هذا يدعو الى باطله بنسكه. ٦ ٩٨ نشكست كمر مرا مگر دو مرد: يكى عالم و دانشمند گستاخ و پردهدر، و ديگرى عبادت كننده نادان، آن يك، مردم را از حق خود متنفّر مىكند به خاطر گستاخى و پردهدرى، و اين يك، مردم را مىخواند به باطل خود به خاطر عبادت صورى و ظاهرى.
٧٠٣٣ ٢١٧- ملاك العلم نشره. ٦ ١١٦
ملاك و معيار علم و دانش نشر و گسترش دادن آن است.
٧٠٣٤ ٢١٨- مجالس العلم غنيمة. ٦ ١٢٦ مجلسهاى علمى غنيمتى است.
٧٠٣٥ ٢١٩- مزيّن الرّجل علمه و حلمه.
٦ ١٢٨ زيور دهنده مرد، علم و بردبارى او است.
٧٠٣٦ ٢٢٠- مناقشة العلماء تنتج فوائدهم و تكسب فضائلهم. ٦ ١٣٢ مناقشه (و خردهگيرى و كنجكاوى) كردن با علماء و دانشمندان نتيجه مىدهد فايدههاى ايشان را و كسب مىكند فضيلتهاى آنان را.
٧٠٣٧ ٢٢١- معرفة العالم دين يدان به، يكسب الانسان الطّاعة فى حياته و جميل الأحدوثة بعد وفاته. ٦ ١٤٣ شناخت مرد دانشمند، دينى است كه بدان پاداش شود، به وسيله آن شناخت است كه آدمى فرمانبردارى خدا را در زمان حيات و زندگى و نام نيك را پس از وفات و مرگ خود كسب كند.
٧٠٣٨ ٢٢٢- نعم قرين الحلم العلم. ٦ ١٥٩ خوب قرين و همراهى است بردبارى براى علم و دانايى.
٧٠٣٩ ٢٢٣- نعم قرين الايمان العلم.
٦ ١٥٩ خوب همراهى است ايمان براى علم.
٧٠٤٠ ٢٢٤- نعم دليل الايمان العلم. ٦ ١٦٤ خوب راهنمايى است ايمان براى علم.
٧٠٤١ ٢٢٥- هلك خزّان الاموال و هم احياء، و العلماء باقون ما بقى اللّيل و النّهار، أعيانهم مفقودة و أمثالهم فى القلوب موجودة. ٦ ١٩٩ نابود شدند خزينهداران مالها در حالى كه زندهاند، ولى علماء و دانشمندان هميشه زنده و برجايند تا هر زمان كه شب و روز برجا است، خودشان از ميان رفتهاند، ولى نمونهها و شكلهاشان در دلها موجود است.
٧٠٤٢ ٢٢٦- وقود النّار يوم القيمة كلّ غنىّ بخل بماله على الفقراء، و كلّ عالم باع الدّين بالدّنيا. ٦ ٢٤٠
آتش گيره و هيمه آتش در روز قيامت هر توانگرى است كه به دادن مال خود بر بينوايان بخل ورزيده، و هر عالمى است كه دين را به دنيا فروخته است.
٧٠٤٣ ٢٢٧- واضع العلم عند غير اهله ظالم له. ٦ ٢٤١ كسى كه علم را نزد كسى بنهد كه شايسته آن نيست بدان ظلم و ستم كرده.
٧٠٤٤ ٢٢٨- لا يستنكفنّ من لم يكن يعلم ان يتعلّم. ٦ ٢٧٧ زنهار نبايد خوددارى كند كسى كه نمىداند از اين كه ياد گيرد.
٧٠٤٥ ٢٢٩- لا تزدرينّ العالم و ان كان حقيرا. ٦ ٢٨٨ زنهار كه كوچك مشمارى عالم را اگر چه (در ظاهر و در نظر مردم) حقير باشد.
٧٠٤٦ ٢٣٠- لا ذخر كالعلم. ٦ ٣٥٠ هيچ اندوختهاى همانند علم و دانش نيست.
٧٠٤٧ ٢٣١- لا شرف كالعلم. ٦ ٣٥٣ شرافتى همچون علم نيست.
٧٠٤٨ ٢٣٢- لا سمير كالعلم. ٦ ٣٥٥ هيچ مصاحب (يا افسانهگويى در شب) همانند علم و دانش نيست.
٧٠٤٩ ٢٣٣- لا كنز أنفع من العلم. ٦ ٣٨٠ گنجى سودمندتر از علم نيست.
٧٠٥٠ ٢٣٤- لا عزّ أشرف من العلم. ٦ ٣٨٣ عزّتى شريفتر از علم نيست.
٧٠٥١ ٢٣٥- لا يؤخذ العلم الّا من اربابه.
٦ ٣٨٦ علم فرا گرفته نشود مگر از ارباب علم.
٧٠٥٢ ٢٣٦- لا خير فى عمل بلا علم. ٦ ٣٨٧ خير و خوبى نيست در علم بى عمل.
٧٠٥٣ ٢٣٧- لا يدرك العلم براحة الجسم.
٦ ٣٨٧ با تنآسايى علم دريافت نشود.
٧٠٥٤ ٢٣٨- لا يستفزّ خدع الدّنيا العالم.
٦ ٣٨٩ نيرنگهاى دنيا مرد دانا و عالم را سبك و بىارزش نكند.
٧٠٥٥ ٢٣٩- لا خير فى العمل الّا مع العلم.
٦ ٣٩١ خيرى نيست در عمل مگر با علم و دانش.
٧٠٥٦ ٢٤٠- لا ينتصف عالم من جاهل.
٦ ٣٩٥ انتقام نگيرد عالم از شخص نادان و جاهل (چون خود را شريفتر از اين مىداند كه به خاطر گرفتن حق خود با جاهل درگير شود).
٧٠٥٧ ٢٤١- لا هداية لمن لا علم له. ٦ ٤٠٣ راهنمايى و هدايتى ندارد كسى كه علم و دانش ندارد.
٧٠٥٨ ٢٤٢- يستدلّ على فضلك بعلمك و على كرمك ببذلك. ٦ ٤٥٢ راهنمايى شود بر فضل و برترى تو به وسيله علم و دانشت، و بر كرم و بزرگواريت به وسيله بذل و بخششت.
٧٠٥٩ ٢٤٣- يسير العلم ينفى كثير الجهل.
٦ ٤٥٧ اندكى از علم نادانى بسيارى را از ميان مىبرد.
٧٠٦٠ ٢٤٤- الدّين ذخر و العلم دليل.
١ ٣٢١ دين گنجينهاى است (براى آخرت) و علم راهنما و رساننده به آن است.
٧٠٦١ ٢٤٥- اخبر تقل. ٢ ١٧١ آگاه شو تا بگويى (يعنى بدون آگاهى چيزى مگوى كه رسوا شوى).
٧٠٦٢ ٢٤٦- القلوب اقفال مفاتحها السّؤال. ١ ٣٧٤ دلها قفلهايى است و كليد آن سؤال است. ٧٠٦٣ ٢٤٧- اسأل تعلم. ٢ ١٦٨ سؤال كن تا دانا شوى.
٧٠٦٤ ٢٤٨- اذا سئلت فاسئل تفقّها و لا تسئل تعنّتا، فانّ الجاهل المتعلّم شبيه بالعالم، و انّ العالم المتعسّف شبيه بالجاهل. ٣ ١٨٠
هرگاه سؤال كردى براى فهميدن و رفع نادانى خود سؤال كن نه براى عيبجويى (و ايرادگيرى) كه به راستى نادانى كه جوياى علم باشد شبيه به عالم و دانا است، ولى دانايى كه از راه به در رود شبيه به جاهل و نادان است.
٧٠٦٥ ٢٤٩- سل عمّا لا بدّ لك من علمه و لا تعذر فى جهله. ٤ ١٣٦ سؤال كن و بپرس از آنچه ناچارى از دانستن آن، و از ندانستنش معذور نيستى. ٧٠٦٦ ٢٥٠- من سئل علم. ٥ ١٣٩ كسى كه سؤال كند دانا شود.
٧٠٦٧ ٢٥١- من سئل استفاد. ٥ ١٥٢ كسى كه سؤال كند سود برد.
٧٠٦٨ ٢٥٢- العلم عزّ. ١ ٣٣ علم و دانش عزّت و سربلندى است.
٧٠٦٩ ٢٥٣- العلم قائد الحلم. ١ ٢١١ دانش رهرو شكيبايى است.
٧٠٧٠ ٢٥٤- يحتاج العلم الى العمل. ٦ ٤٧٥ علم و دانش نياز به عمل دارد.