ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۲

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد تمیمی آمدی، مترجم: سيد هاشم رسولى محلاتى
گروه: مشاهدات: 56747
دانلود: 11982


توضیحات:

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 180 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 56747 / دانلود: 11982
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 2

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

باب على عليه‌السلام

٧٠٧١ ١- انّ للا اله الّا اللّه شروطا و انّى و ذرّيّتى من شروطها. ٢ ٥١٤ به راستى كه براى كلمه «لا اله الّا اللّه» شرطهايى است كه من و فرزندانم از شرطهاى آن هستيم.

٧٠٧٢ ٢- انّ ههنا- و اشار بيده الى صدره- لعلما جمّا، لو اصبت له حملة بلى اصيب لقنا غير مأمون عليه، مستعملا آلة الدّين للدّنيا، او مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحججه على اوليائه، او منقادا لحملة الحقّ، لا بصيرة له فى احنائه، ينقدح الشّك فى قلبه لاوّل عارض من شبهة. ٢ ٦٢١ به راستى كه در اينجا- و با دست خود اشاره به سينه‏اش فرمود- علمى است بسيار كه اى كاش براى آن شاگردانى كه بتوانند دريافتش كنند مى‏يافتم، سپس‏ فرمود: خدايا كسى را يافتم كه طوطى‏وار ياد گيرد ولى امين و قابل اعتماد نيست، دستورات دينى را ابزار كار دنيا كند، و به وسيله نعمتهاى خدا بر بندگان خدا چيرگى جويد، و برهانهاى روشن الهى را بر ضدّ كتاب خدا بكار گيرد.

٧٠٧٣ ٣- انّ علىّ من اجلي جنّة حصينة فاذا جاء يومى انفرجت عنّي و أسلمتني فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرأ الكلم. ٢ ٦٦٤ به راستى كه مرا از مرگم سپرى است محكم (كه مرا از حوادث حفظ مى‏كند) و هنگامى كه روز (مرگ) من فرا رسد مرا وا مى‏گذارد و تسليم حوادث مى‏كند، و در آن هنگام نه تير خطا مى‏كند، و نه زخم بهبودى مى‏يابد.

٧٠٧٤ ٤- ان كانت الرّعايا قبلى تشكوا حيف رعاتها، فانّى اليوم أشكو حيف رعيّتى، كأنّى المقود و هم القادة و الموزع و هم الوزعة. ٣ ١٦ اگر رعاياى پيش از من از ستم زمامداران خويش شكايت مى‏كردند، من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم، گويا من پيروم و آنها زمامدار، و من فرمانبرم و محكوم و آنها فرمانده و حاكم.

٧٠٧٥ ٥- ان لم يصلحهم الّا افسادى فلا اصلحهم اللّه. ٣ ٢٥ اگر اصلاح نمى‏كند آنها را جز تباه كردن من، پس خدا كارشان را اصلاح نكند.

٧٠٧٦ ٦- انا قسيم النّار و خازن الجنان و صاحب الحوض و صاحب الاعراف.

٣ ٢٦ منم قسمت كننده دوزخ و خزينه‏دار بهشت، و صاحب حوض (حوض كوثر) و صاحب اعراف. ٧٠٧٧ ٧- أنا صنو رسول اللّه و السّابق الى الاسلام و كاسر الاصنام و مجاهد الكفّار و قامع الاضداد. ٣ ٣٣ منم كه با رسول خدا از يك شاخه‏ايم و منم سبقت گيرنده به اسلام، و شكننده بتها و جهاد كننده با كفّار، و سركوب كننده دشمنان.

٧٠٧٨ ٨- أنا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و رادّها على عقبها.

٣ ٣٦ منم كه دنيا را به رو در انداختم (و مغلوب خويش ساختم) و اندازه گيرنده آن به اندازه‏اش، و بازگرداننده آن بر پاشنه‏اش.

٧٠٧٩ ٩- أنا مع رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و معى عترتى على الحوض، و انّا لنذود عنه اعدائنا، و نسقى منه اولياءنا، فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابدا. ٣ ٣٧ من با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم و با من هستند فرزندان من در كنار حوض، و به راستى كه ما دور مى‏كنيم از آن دشمنانمان را، و مى‏نوشانيم از آن دوستانمان را، و هر كس از آن شربتى بياشامد هرگز تشنه نخواهد شد.

٧٠٨٠ ١٠- أنا مع رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و معى عترتى على الحوض، فليأخذ احدكم بقولنا و ليعمل بعملنا. ٣ ٣٧ من با رسول خدا هستم و فرزندان من نيز در كنار حوض با من هستند، پس هر يك از شما بايد گفتار ما را فرا گيرد و به عمل و رفتار ما عمل كند.

٧٠٨١ ١١- انّا لننافس على الحوض و انّا لنذود عنه اعدائنا و نسقى منه اوليائنا فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابدا. ٣ ٣٧ به راستى كه ما رقابت مى‏كنيم بر سر حوض، و به راستى كه ما دشمنانمان را از آن دور مى‏كنيم، و مى‏نوشانيم از آن به دوستانمان، و هر كس شربتى از آن بنوشد پس از آن هرگز تشنه نخواهد شد.

٧٠٨٢ ١٢- أنا وضعت بكلكل العرب و كسرت نواجم ربيعة و مضر. ٣ ٣٩ منم كه سينه عرب را بر خاك نهادم، و شاخهاى قبيله ربيعه و مضر را شكستم.

٧٠٨٣ ١٣- انا شاهد لكم و حجيج يوم القيمة عليكم. ٣ ٤٠ من گواهم براى شما و احتجاج كننده‏ام بر شما در روز قيامت.

٧٠٨٤ ١٤- أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم و داعيكم‏

الى جنّة المأوى. ٣ ٤١ منم جانشين رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در ميان شما و برپا دارنده شمايم بر حدود دينتان، و خواننده شما هستم به سوى بهشت مخصوص «جنّة المأوى».

٧٠٨٥ ١٥- أنا داعيكم الى طاعة ربّكم و مرشدكم الى فرائض دينكم و دليلكم الى ما ينجيكم. ٣ ٤١ من دعوت كننده شما هستم به فرمانبردارى پروردگارتان، و هدايت كننده‏ام شما را به سوى واجبات دينتان، و راهنمايم شما را به سوى آنچه موجب نجات و رستگارى شماست.

٧٠٨٦ ١٦- انّى محارب املى و منتظر اجلى. ٣ ٤٢ من در ستيز و جنگم با آرزوى خود و چشم به راه أجل خويش هستم.

٧٠٨٧ ١٧- انّى لعلى بيّنة من ربّى و بصيرة من دينى و يقين من امرى. ٣ ٤٢ من بر نشانه و دليلى روشن از پروردگار خويشم، و بر بينايى كامل از دينم و يقين از كار خود هستم.

٧٠٨٨ ١٨- انّى مستوف رزقى و مجاهد نفسى و منته الى قسمى. ٣ ٤٣ به راستى كه من استيفا كننده‏ام روزى خود را و پيكار كننده‏ام با نفس خود، و به پايان قسمت و بهره خود خواهم رسيد.

٧٠٨٩ ١٩- انّى لعلى اقامة حجج اللّه اقاول و على نصرة دينه اجاهد و اقاتل. ٣ ٤٣ به راستى كه من به منظور برپاداشتن حق گفتگو كنم و براى يارى دين خدا مجاهدت و پيكار نمايم.

٧٠٩٠ ٢٠- انّى كنت اذا سئلت رسول اللّه اعطانى و اذا سكتّ عن مسألته ابتدأنى. ٣ ٤٥ به راستى كه من (نسبت به رسول خدا) چنان بودم كه هرگاه از رسول خدا مى‏پرسيدم پاسخم را مى‏داد، و هرگاه خموش مى‏شدم و سكوت مى‏كردم آن حضرت آغاز مى‏كرد و به من تعليم مى‏فرمود (و با هيچ يك از اصحاب اين گونه رفتار نمى‏كرد).

٧٠٩١ ٢١- انّى لارفع نفسى ان انهى النّاس عمّا لست انتهى عنه، أو

آمرهم بما لا اسبقهم اليه بعملى، او ارضى منهم بما لا يرضى ربّى. ٣ ٤٥ به راستى كه من خود را والاتر مى‏دانم از اين كه مردم را از چيزى باز دارم كه خود از آن باز نايستم، يا دستورشان دهم به چيزى كه با عمل خويش بر آنها پيشى نگيرم، يا خوشنود شوم از ايشان به چيزى كه پروردگار مرا خوشنود نسازد.

٧٠٩٢ ٢٢- انّى لا احثّكم على طاعة الّا و اسبقكم اليها، و لا انهاكم عن معصية الّا و اتناهى قبلكم عنها. ٣ ٤٥ به راستى كه من شما را وادار نكنم به طاعتى مگر آنكه خود بر آن پيشى گيرم، و نهى نكنم شما را از معصيتى مگر آنكه پيش از شما خود از آن باز ايستم.

٧٠٩٣ ٢٣- إنّى لعلى يقين من ربّي و غير شبهة في ديني. ٣ ٤٢ من به راستى بر يقينى از پروردگار خويش هستم و شبهه‏اى در دين خود ندارم.

٧٠٩٤ ٢٤- إنى لارفع نفسى أن تكون حاجة لا يسعها جودى، أو جهل لا يسعه حلمى، أو ذنب لا يسعه عفوى أو أن يكون زمان أطول من زمانى.

٣ ٤٤ به راستى كه من بلند مى‏دارم نفس خود را از اين كه حاجتى باشد كه جود و بخشش من گنجايش آن را نداشته باشد، يا خطايى باشد كه عفو و گذشت من گنجايش آن را نداشته باشد، يا زمانى باشد درازتر از زمان من (يعنى زمان طاعت و عبادت كسى بلندتر از زمان عبادت من باشد).

٧٠٩٥ ٢٥- انّكم ستعرضون على سبّى و البراءة منّى فسبّونى و ايّاكم و البراءة منّى. ٣ ٧٠ به راستى كه به همين زودى بر شما پيشنهاد كنند كه مرا دشنام دهيد و از من بيزارى جوييد، پس (نسبت به دشنام) مرا دشنام دهيد (و مجازيد اين كار را بكنيد) ولى بپرهيزيد از بيزارى جستن از من.

٧٠٩٦ ٢٦- انّما مثلى بينكم كالسّراج فى الظّلمة يستضي‏ء بها من ولجها. ٣ ٨٢ جز اين نيست كه مثل من در ميان شما همانند چراغ است در تاريكى، كه روشنى گيرد بدان كسى كه وارد تاريكى شود.

٧٠٩٧ ٢٧- ذمّتى بما اقول رهينة و انا به زعيم، انّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزه التّقوى عن تقحّم الشبهات. ٤ ٣٤ ذمّه و پيمان من در گرو اين سخنى است كه مى‏گويم و من به آن ضامن هستم، به راستى كسى كه از اعمال و رفتار گذشتگان عبرت گيرد، تقواى الهى او را از فرو رفتن در آن گونه بدبختى‏ها و كارهاى شبهه ‏ناك باز دارد.

٧٠٩٨ ٢٨- سلونى قبل ان تفقدونى فانّى بطرق السّماء اخبر منكم بطرق الارض. ٤ ١٤٨ پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد كه به راستى من به راههاى آسمان آگاه‏ترم از شما به راههاى زمين.

٧٠٩٩ ٢٩- سلونى قبل ان تفقدونى فو اللّه ما فى القرآن آية الّا و انا اعلم فيمن نزلت و أين نزلت، فى سهل او فى جبل و انّ ربّى وهب لى قلبا عقولا و لسانا ناطقا. ٤ ١٤٩ پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد كه به خدا سوگند آيه‏اى در قرآن نيست مگر آنكه من مى‏دانم در باره چه كسى نازل شده و كجا نازل شده، در زمين پست هموار يا در كوه، و به راستى كه پروردگارم به من دلى دريافت‏كننده و زبانى گويا بخشيده است.

٧١٠٠ ٣٠- لقد رقّعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها فقال لى قائل الا تنبذها فقلت له: اعزب عنّى على الصّباح يحمد القوم السّرى. ٥ ٣٣ به تحقيق كه آن قدر اين پيراهنم را وصله زدم كه از وصله كننده‏اش شرم دارم، گوينده‏اى به من گفت: چرا آن را به دور نمى‏اندازى به او گفتم: از من دور شو (و فاصله بگير) كه صبحگاهان رهروان شب ستايش شوند.

٧١٠١ ٣١- لدنياكم عندى اهون من عراق خنزير على يد مجذوم. ٥ ٣٤ به حقيقت كه دنياى شما نزد من خوارتر است از استخوان خالى از گوشت خوكى كه در دست آدم بيمار جذامى باشد.

٧١٠٢ ٣٢- لقد كنت و ما اهدّد بالحرب‏

و لا ارهّب بالضّرب. ٥ ٥٤ به راستى من پيوسته چنان بوده‏ام كه نه تهديد به جنگ مى‏شدم، و نه كسى مرا به زدن مى‏ترسانيد. ٧١٠٣ ٣٣- لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. ٥ ١٠٨ اگر پرده كنار رود بر يقين من افزوده نشود.

٧١٠٤ ٣٤- لو استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء. ٥ ١٠٨ اگر پابرجا شده بود گامهاى من از اين لغزشگاهها، هر آينه چيزهايى را (كه ديگران بدعت گذاردند) تغيير مى‏دادم.

٧١٠٥ ٣٥- لو ضربت خيشوم المؤمن على ان يبغضنى ما ابغضنى، و لو صببت الدّنيا بجملتها على المنافق على أن يحبّنى ما احبّنى. ٥ ١٠٩ اگر بزنم بينى مؤمن را بر اين كه مرا دشمن بدارد، دشمن نمى‏دارد، و (از آن سو) اگر همه دنيا را در كام منافق بريزم كه مرا دوست بدارد، دوستم نمى‏دارد.

٧١٠٦ ٣٦- لو احبّنى جبل لتهافت. ٥ ١١٤ اگر كوهى مرا دوست بدارد متلاشى شود.

٧١٠٧ ٣٧- لو كنّا نأتي ما تأتون لما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للايمان عود.

٥ ١١٥ اگر ما كار مى‏كرديم (در زمان رسول خدا و جنگها) مانند كارى كه شما مى‏كنيد (و اين گونه سستى و بى‏حالى مى‏كرديم) هر آينه بر پا داشته نمى‏شد براى دين ستونى، و سبز نمى‏شد براى ايمان چوبى.

٧١٠٨ ٣٨- لو شئت ان اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، لكنّى اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه الّا انّى مفضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه، و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الّا صادقا و لقد

عهد الىّ بذلك كلّه، و بمهلك من يهلك و بمنجا من ينجو، و ما ابقى شيئا يمرّ على رأسى الّا افرغه فى أذنى و افضى به الىّ. ٥ ١٢٠ اگر بخواهم مى‏توانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش، و از همه شئون زندگيش آگاه سازم، ولى ترس آن را دارم كه اين كار موجب شود كه در باره من و رسول خدا كافر شويد، آگاه باشيد كه من اين اسرار را به خاصانى كه مورد اطمينان هستند خواهم سپرد، و سوگند به آن خدايى كه آن حضرت را به حق برانگيخت و بر خلق خود برگزيد، من جز به راستى سخن نگويم، و به تحقيق كه رسول خدا همه را به من ياد داد، و از جايگاه هلاكت كسى كه هلاك مى‏شود و جاى نجات كسى كه نجات يابد، همه را خبر داده و هيچ حادثه‏اى بر من نمى‏گذرد جز آنكه در گوشم فرموده و از آن آگاهم ساخته است.

٧١٠٩ ٣٩- ما انكرت اللّه تعالى منذ عرفته. ٦ ٥٥ از هنگامى كه خداى تعالى را شناخته‏ام انكارش نكرده‏ام.

٧١١٠ ٤٠- ما شككت فى الحقّ مذ أريته.

٦ ٥٥ در باره حق شك و ترديد نكرده‏ام از وقتى كه آن را ديده‏ام.

٧١١١ ٤١- ما كذبت و لا كذّبت. ٦ ٥٥ هيچ گاه دروغ نگفته‏ام، و هرگز دروغ هم به من نگفته‏اند (يعنى آنچه رسول خدا به من فرموده همگى راست و درست بوده).

٧١١٢ ٤٢- ما ضللت و لا ضلّ بى. ٦ ٥٥ هيچ گاه گمراه نبوده‏ام و كسى هم به وسيله من گمراه نشده.

٧١١٣ ٤٣- مالى اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا فلاح و نسّاكا بلا صلاح و تجّارا بلا أرباح. ٦ ٩٠ چرا مى‏بينم شما را پيكرهايى بى‏روح و روحهايى بى‏پيكر، عبادت كنندگانى بى‏صلاحيّت، و تاجرانى بى‏سود و منفعت ٧١١٤ ٤٤- ما نزلت آية الّا و قد علمت فيما نزلت و اين نزلت، فى نهار أو ليل فى جبل أو سهل، و انّ ربّى وهب‏

لى قلبا عقولا و لسانا قؤولا. ٦ ١٠٢ آيه‏اى (از آيات قرآن) نازل نشده مگر آنكه مى‏دانم در كجا نازل شده، و چه زمانى نازل شده، در روز يا شب، در كوه يا هموارى، و به راستى كه پروردگارم به من بخشيده است دلى دريافت كننده و زبانى گويا.

٧١١٥ ٤٥- متى اشفى غيظى اذا غضبت أحين أعجز فيقال لى: لو صبرت، أم حين أقدر فيقال لى: لو عفوت. ٦ ١٤١ چه زمانى من آتش خشم خود را فرو نشانم آيا در وقتى كه از انتقام ناتوانم كه به من گفته شود: خوب است صبر كنى (تا توانا شوى) يا در موقعى كه قدرت و توان انتقام دارم، كه به من گويند: خوب است عفو كنى و بگذرى (منظور اين است كه خشم بد است و هيچ انسانى نبايد خشم كند و در صدد انتقام برآيد).

٧١١٦ ٤٦- هلك فىّ رجلان: محبّ غال و مبغض قال. ٦ ١٩٤ هلاك شده در باره من دو گروه: يكى دوستى كه غلوّ كند، و ديگرى دشمنى كه بغض و دشمنى مرا در دل دارد.

٧١١٧ ٤٧- هيهات لو لا التّقى لكنت ادهى العرب. ٦ ٢٠٣ هيهات (چه دور است از من) اگر تقواى الهى نبود من زيرك‏ترين و آگاه‏ترين مردم به مكر و حيله و فريب بودم.

٧١١٨ ٤٨- واعجبا ان تكون الخلافة بالصّحابة، و لا تكون بالصّحابة و القرابة ٦ ٢٣٩ بسى شگفت است از اين كه معيار در خلافت (رسول خدا) به صحابى بودن است ولى به صحابى بودن و قرابت و نزديكى (با آن حضرت) نيست ٧١١٩ ٤٩- و اللّه ما كتمت وشمة و لا كذبت كذبة. ٦ ٢٤٠ به خدا سوگند هيچ گاه سر سوزنى حقيقت را كتمان نكرده‏ام، و هيچ دروغى نگفته‏ام.

٧١٢٠ ٥٠- و اللّه ما فجعنى من الموت وارد كرهته و لا طالع انكرته، و ما كنت الّا كغارب ورد أو طالب وجد.

٦ ٢٤١به خدا سوگند از مراحل مرگ چيزى نبود كه ناگهان بر من وارد شود، و آن را خوش نداشته باشم، و نه سرزده‏اى كه آن را نشناسم، و نبودم در اين باره مگر همانند مسافرى كه در آيد، يا جوينده‏اى كه خواسته خود را جسته باشد.

٧١٢١ ٥١- و اللّه لئن ابيت على حسك السّعدان مسهّدا، و اجرّ فى الاغلال مصفّدا، أحبّ الىّ من أن القى اللّه و رسوله ظالما لبعض العباد، أو غاصبا لشي‏ء من الحطام، و كيف أظلم لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها. ٦ ٢٤٩ به خدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى سه پهلو بيدار به سر برم، و در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، نزد من محبوب‏تر است از اين كه خدا و رسول او را در حالى ديدار كنم كه به بعضى از بندگان خدا ستم كرده، يا چيز بى‏ارزشى از دنيا را غصب نموده باشم، چگونه به كسى ستم كنم آن هم بخاطر بدنى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنه گى مى‏رود، و مدتهاى طولانى در ميان خاكها مى‏ماند ٧١٢٢ ٥٢- و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم أنّنى لم أردّ على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قطّ، و لقد واسيته بنفسى فى المواطن الّتى تنكص فيها الأبطال و تتأخّر عنها الأقدام، نجدة أكرمنى اللّه بها، و لقد بذلت فى طاعته صلوات اللّه عليه و آله جهدى و جاهدت أعداءه بكلّ طاقتى و وقيته بنفسى، و لقد أفضى الىّ من علمه بما لم يفض به الى أحد غيرى. ٦ ٢٥٠ اصحاب و ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه حافظان و نگهداران اسرار اويند بخوبى مى‏دانند كه من حتى يك لحظه به معارضه و مخالفت با خدا و رسول او برنخاستم، بلكه در صحنه‏هاى ترسناكى كه شجاعان و دلاوران گامهایشان مى‏لرزيد، و قدمها از رفتن باز مى‏ايستاد با جان خويش با آن حضرت مواسات كردم، و اين شجاعتى است كه خداوند مرا بدان گرامى داشته است، و هر آينه در راه‏ اطاعت و فرمانبردارى آن بزرگوار از كوشش خود فروگذار نكردم، و با تمام توان خود با دشمنانش پيكار كردم، و با جان خويش از او نگهدارى كردم، و از علم خويش بهره‏ام فرمود آنچه را به احدى غير از من بهره نداد.

٧١٢٣ ٥٣- و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و انّ رأسه على صدرى، و لقد سالت نفسه فى كفّى فأمررتها على وجهى، و لقد وليت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة أعوانى، فضجّت الدّار و الأفنية، ملأ يهبط و ملأ يعرج، و ما فارقت سمعى هينمة منهم، يصلّون عليه حتّى و اريناه صلوات اللّه عليه فى ضريحه فمن ذا أحقّ به منّى حيّا و ميّتا ٦ ٢٥٢ و به راستى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبض روح گرديد در حالى كه سرش بر سينه من بود، و جانش در دست من جريان پيدا كرد و من آن را به چهره‏ام كشيدم، من متصدّى غسل آن حضرت گشته و فرشتگان كمكم بودند، گويى در و ديوار خانه ضجّه مى‏زدند، گروهى از فرشتگان بر زمين فرود مى‏آمدند و گروهى بر آسمان مى‏رفتند، گوش من از صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مى‏خواندند خالى نمى‏شد، تا آن گاه كه او را در ضريح خود به خاك سپرديم، پس چه كسى از من سزاوارتر است به آن حضرت در زمان حيات و پس از مرگ آن بزرگوار ٧١٢٤ ٥٤- و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر، و ما أخذ اللّه سبحانه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها، و لألفيتم دنياكم هذه عندى أزهد من عفطة عنز. ٦ ٢٥٦ سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه گردم را گرفتند، و حجت با وجود ياور بر من تمام شد، و اگر نبود آن عهد و پيمانى كه خداوند از دانشمندان (هر جامعه) گرفته است كه در برابر شكمخوارى ستمگران، و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من‏ مهار شتر خلافت را رها مى‏كردم و صرف نظر مى‏نمودم، و پايان آن را با جام آغازش سيراب مى‏كردم (و آن زمان) مى‏دانستيد و مى‏ديديد كه دنياى شما (با همه زرق و برقش) نزد من بى‏ارزش‏تر است از آب بينى بز ماده.

٧١٢٥ ٥٥- يا دنيا يا دنيا اليك عنّى، ابى تعرّضت أم الىّ تشوّقت، لا حان حينك، غرّى غيرى لا حاجة لى فيك قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة لى فيها، فعيشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير، آه من قلّة الزّاد و طول الطّريق و بعد السّفر و عظم المورد. ٦ ٤٦١ اى دنيا اى دنيا از من دور شو (و فاصله بگير) آيا خود را به من عرضه مى‏كنى يا مى‏خواهى مرا به شوق آورى هرگز آن زمان فرا نرسد ديگرى را فريب ده، مرا در تو نيازى نيست، من تو را سه طلاقه كرده‏ام كه در آن رجوعى نيست، زندگى تو كوتاه، موقعيّت تو اندك، و آرزوى تو كوچك و پست، آه از كمى توشه و طولانى بودن راه، و دورى سفر ٧١٢٦ ٥٦- انّى لعلى جادّة الحقّ و إنّهم لعلى مزلّة الباطل. ٣ ٤٣ به راستى كه من در شاهراه حق هستم و آنها در لغزشگاه باطل.

باب العمر

٧١٢٧ ١- لا تفن عمرك في الملاهي فتخرج من الدّنيا بلا أمل. ٦ ٣١٤ تباه مكن عمر خود را در بازيها و بازيچه‏ها كه بيرون روى از دنيا بدون اميدى (به آخرت).

٧١٢٨ ٢- العمر تفنيه اللّحظات. ١ ٩٢ عمر را لحظات زندگى فانى سازد.

٧١٢٩ ٣- السّاعات تنهب الاعمار. ١ ٩٤ ساعتها به غارت و يغما برند عمرها را.

٧١٣٠ ٤- العمر انفاس معدّدة. ١ ١٤٤ عمر نفسهايى چند است كه شمرده شده.

٧١٣١ ٥- السّاعات تنقّص الاعمار. ١ ٢٦٧ ساعتها كوتاه كنند عمرها را.

٧١٣٢ ٦- السّاعات تخترم الاعمار و تدنى من البوار. ٢ ١١٥ ساعتها از جاى بركند عمرها را و نزديك‏ گرداند به هلاكت و مرگ.

٧١٣٣ ٧- العمر الّذى اعذر اللّه سبحانه فيه الى ابن آدم و انذر السّتّون. ٢ ١٠٤ عمرى كه خداى سبحان پسر آدم (آدميزاده) را در آن معذور دارد و بيم آن را داده است شصت سال است (كه پس از آن عذرى نيست).

٧١٣٤ ٨- العمر الّذى يبلغ الرّجل فيه الاشدّ الاربعون. ٢ ١٠٤ عمرى كه مرد در آن مدت، به سنّ قوّت خود مى‏رسد چهل سال است.

٧١٣٥ ٩- احفظ عمرك من التّضييع له فى غير العبادة و الطّاعات. ٢ ٢٢٤ نگه دار عمر خود را از تباه ساختن آن در غير از عبادتها و فرمانبرداريهاى خداوند.

٧١٣٦ ١٠- احذروا ضياع الاعمار فيما لا يبقى لكم ففائتها لا يعود. ٢ ٢٨٢ بپرهيزيد از ضايع شدن عمرها در آنچه براى شما باقى نماند كه آنچه از عمر رفته باز نمى‏گردد.

٧١٣٧ ١١- انّ عمرك مهر سعادتك ان انفذته فى طاعة ربّك. ٢ ٤٩٩ به راستى كه عمر تو كابين سعادت و خوشبختى تو است اگر آن را صرف كنى در فرمانبردارى پروردگار خويش.

٧١٣٨ ١٢- انّ انفاسك اجزاء عمرك فلا تفنها الّا فى طاعة تزلفك. ٢ ٤٩٩ به راستى كه نفسهاى تو اجزاى عمر تو هستند پس فانى مكن آن را مگر در اطاعتى كه تو را به خدا نزديك كند. ٧١٣٩ ١٣- انّ عمرك وقتك الّذى انت فيه.

٢ ٥٠٠ به راستى كه عمر (مفيد) تو همان زمانى است كه تو در آن هستى. ٧١٤٠ ١٤- انّ عمرك عدد انفاسك و عليها رقيب يحصيها.

٢ ٥٠٠

به راستى كه عمر تو به شماره و عدد نفسهاى تو است، و بر آنها نگهبانى است كه آنها را مى‏شمارد.

٧١٤١ ١٥- انّ اللّيل و النّهار مسرعان فى هدم الاعمار. ٢ ٥٠٧ به راستى كه شب و روز شتابان مى‏روند به سوى ويران كردن عمرها. ٧١٤٢ ١٦- انّ ماضى عمرك اجل و آتيه امل و الوقت عمل. ٢ ٥٠٧ به راستى كه گذشته عمر زمانى است كه بسر آمده، و آينده آن نيز فقط اميدى است (كه معلوم نيست بدان برسى) و هم اكنون وقت عمل است.

٧١٤٣ ١٧- انّ غاية تنقصها اللّحظة و تهدمها السّاعة لحريّة بقصر المدّة.

٢ ٥٢٣ به راستى سرانجام زندگى كه بكاهد آن را چشم بر هم زدن و لحظات اندك، و ويران كند آن را ساعت (مرگ) سزاوار است به كوتاهى مدت. (يعنى حتما كوتاه خواهد بود).

٧١٤٤ ١٨- انّ غائبا يحدوه الجديدان اللّيل و النّهار لحرىّ بسرعة الاوبة.

٢ ٥٢٤ به راستى آن مرگ يا قيامت دور از نظرى كه گذشت شب و روز آن را به پيش مى‏راند، شايسته آمدن سريع است.

٧١٤٥ ١٩- انّ من كان مطيّته اللّيل و النّهار فانّه يسار به و ان كان واقفا، و يقطع المسافة و ان كان مقيما وادعا.

٢ ٥٦٣ به راستى كسى كه مركبش شب و روز باشد دائما او را به پيش مى‏برند اگر چه ايستاده باشد، و همواره قطع مسافت كند اگر چه در استراحت و آرامش باشد.

٧١٤٦ ٢٠- انّ اوقاتك اجزاء عمرك فلا تنفذ لك وقتا الّا فيما ينجيك. ٢ ٦٠٧ به راستى كه وقتهاى زندگى تو اجزاى عمر تو است، پس مواظب باش وقتى از اوقات خود را از دست ندهى مگر در آنچه تو را نجات دهد.

٧١٤٧ ٢١- انّ اللّيل و النّهار يعملان فيك فاعمل فيهما، و يأخذان منك فخذ منهما. ٢ ٦٦٧ به راستى كه شب و روز در تو كار مى‏كنند (و از عمرت مى‏كاهند) پس تو نيز در آنها براى خود كار كن، و از تو برگيرند تو نيز از آنها برگير.

٧١٤٨ ٢٢- رحم اللّه امرء علم انّ نفسه خطاه الى اجله، فبادر عمله و قصّر امله. ٤ ٤٤ خدا رحمت كند كسى را كه بداند نفسهاى او گامهايى است كه به سوى مرگ بر مى‏دارد، پس شتاب كند در عمل، و كوتاه كند آرزويش را. ٧١٤٩ ٢٣- كلّ معدود منتقص. ٤ ٥٢٨ هر معدودى (كه به شماره در آيد) نقصان پذير است.

٧١٥٠ ٢٤- كيف يفرح بعمر تنقصه السّاعات. ٤ ٥٦١ چگونه شادمانى شود به عمرى كه ساعتها آن را كم مى‏كند (و هر ساعتى كه مى‏گذرد قسمتى از آن را مى‏كاهد).

٧١٥١ ٢٥- ليس شي‏ء اعزّ من الكبريت الاحمر الّا ما بقى من عمر المؤمن.

٥ ٩٠ چيزى عزيزتر و كمياب‏تر از كبريت احمر نيست مگر باقيمانده عمر انسان مؤمن.

٧١٥٢ ٢٦- من افنى عمره فى غير ما ينجيه فقد اضاع مطلبه. ٥ ٣١٥ كسى كه عمر خود را سپرى كند در غير از چيزى كه او را نجات و رستگارى دهد آرمان و هدف خود را ضايع كرده.

٧١٥٣ ٢٧- من عطف عليه اللّيل و النّهار أبلياه. ٥ ٤٥٦ كسى كه شب و روز بر او بگذرد، او را كهنه كنند.

٧١٥٤ ٢٨- من عطف عليه اللّيل و النّهار ادّباه و أبلياه، و الى المنايا ادنياه. ٥ ٤٧١ كسى كه شب و روز بر او بگذرند او را ادب كنند، و كهنه‏اش سازند، و به مرگ نزديكش كنند.

٧١٥٥ ٢٩- ما انقضت ساعة من دهرك الّا بقطعة من عمرك. ٦ ٨٢ هيچ ساعتى از روزگار تو نگذرد جز به وسيله بخشى از عمر تو.

٧١٥٦ ٣٠- ما اسرع السّاعات فى الايّام و اسرع الايّام فى الشّهور و اسرع الشّهور فى السّنة و اسرع السّنة فى العمر. ٦ ٩١ چه سريع و شتابان است ساعتها در روزها، و سريع است روزها در ماهها، و سريع است ماهها در سال، و چه سريع و شتابان است سال در عمر انسانى.

٧١٥٧ ٣١- لا بقاء للاعمار مع تعاقب اللّيل و النّهار. ٦ ٣٩٦ با پى در پى آمدن شب و روز دوامى براى عمرها نيست.

٧١٥٨ ٣٢- لا يعرف قدر ما بقى من عمره الّا نبىّ او صدّيق. ٦ ٤٠٦ قدر و ارزش باقيمانده عمر خود را نمى‏شناسد مگر پيامبرى يا صدّيقى.