باب على عليهالسلام
٧٠٧١ ١- انّ للا اله الّا اللّه شروطا و انّى و ذرّيّتى من شروطها. ٢ ٥١٤ به راستى كه براى كلمه «لا اله الّا اللّه» شرطهايى است كه من و فرزندانم از شرطهاى آن هستيم.
٧٠٧٢ ٢- انّ ههنا- و اشار بيده الى صدره- لعلما جمّا، لو اصبت له حملة بلى اصيب لقنا غير مأمون عليه، مستعملا آلة الدّين للدّنيا، او مستظهرا بنعم اللّه على عباده و بحججه على اوليائه، او منقادا لحملة الحقّ، لا بصيرة له فى احنائه، ينقدح الشّك فى قلبه لاوّل عارض من شبهة. ٢ ٦٢١ به راستى كه در اينجا- و با دست خود اشاره به سينهاش فرمود- علمى است بسيار كه اى كاش براى آن شاگردانى كه بتوانند دريافتش كنند مىيافتم، سپس فرمود: خدايا كسى را يافتم كه طوطىوار ياد گيرد ولى امين و قابل اعتماد نيست، دستورات دينى را ابزار كار دنيا كند، و به وسيله نعمتهاى خدا بر بندگان خدا چيرگى جويد، و برهانهاى روشن الهى را بر ضدّ كتاب خدا بكار گيرد.
٧٠٧٣ ٣- انّ علىّ من اجلي جنّة حصينة فاذا جاء يومى انفرجت عنّي و أسلمتني فحينئذ لا يطيش السّهم و لا يبرأ الكلم. ٢ ٦٦٤ به راستى كه مرا از مرگم سپرى است محكم (كه مرا از حوادث حفظ مىكند) و هنگامى كه روز (مرگ) من فرا رسد مرا وا مىگذارد و تسليم حوادث مىكند، و در آن هنگام نه تير خطا مىكند، و نه زخم بهبودى مىيابد.
٧٠٧٤ ٤- ان كانت الرّعايا قبلى تشكوا حيف رعاتها، فانّى اليوم أشكو حيف رعيّتى، كأنّى المقود و هم القادة و الموزع و هم الوزعة. ٣ ١٦ اگر رعاياى پيش از من از ستم زمامداران خويش شكايت مىكردند، من امروز از ستم رعيتم شكايت دارم، گويا من پيروم و آنها زمامدار، و من فرمانبرم و محكوم و آنها فرمانده و حاكم.
٧٠٧٥ ٥- ان لم يصلحهم الّا افسادى فلا اصلحهم اللّه. ٣ ٢٥ اگر اصلاح نمىكند آنها را جز تباه كردن من، پس خدا كارشان را اصلاح نكند.
٧٠٧٦ ٦- انا قسيم النّار و خازن الجنان و صاحب الحوض و صاحب الاعراف.
٣ ٢٦ منم قسمت كننده دوزخ و خزينهدار بهشت، و صاحب حوض (حوض كوثر) و صاحب اعراف. ٧٠٧٧ ٧- أنا صنو رسول اللّه و السّابق الى الاسلام و كاسر الاصنام و مجاهد الكفّار و قامع الاضداد. ٣ ٣٣ منم كه با رسول خدا از يك شاخهايم و منم سبقت گيرنده به اسلام، و شكننده بتها و جهاد كننده با كفّار، و سركوب كننده دشمنان.
٧٠٧٨ ٨- أنا كابّ الدّنيا لوجهها و قادرها بقدرها و رادّها على عقبها.
٣ ٣٦ منم كه دنيا را به رو در انداختم (و مغلوب خويش ساختم) و اندازه گيرنده آن به اندازهاش، و بازگرداننده آن بر پاشنهاش.
٧٠٧٩ ٩- أنا مع رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و معى عترتى على الحوض، و انّا لنذود عنه اعدائنا، و نسقى منه اولياءنا، فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابدا. ٣ ٣٧ من با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هستم و با من هستند فرزندان من در كنار حوض، و به راستى كه ما دور مىكنيم از آن دشمنانمان را، و مىنوشانيم از آن دوستانمان را، و هر كس از آن شربتى بياشامد هرگز تشنه نخواهد شد.
٧٠٨٠ ١٠- أنا مع رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
و معى عترتى على الحوض، فليأخذ احدكم بقولنا و ليعمل بعملنا. ٣ ٣٧ من با رسول خدا هستم و فرزندان من نيز در كنار حوض با من هستند، پس هر يك از شما بايد گفتار ما را فرا گيرد و به عمل و رفتار ما عمل كند.
٧٠٨١ ١١- انّا لننافس على الحوض و انّا لنذود عنه اعدائنا و نسقى منه اوليائنا فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابدا. ٣ ٣٧ به راستى كه ما رقابت مىكنيم بر سر حوض، و به راستى كه ما دشمنانمان را از آن دور مىكنيم، و مىنوشانيم از آن به دوستانمان، و هر كس شربتى از آن بنوشد پس از آن هرگز تشنه نخواهد شد.
٧٠٨٢ ١٢- أنا وضعت بكلكل العرب و كسرت نواجم ربيعة و مضر. ٣ ٣٩ منم كه سينه عرب را بر خاك نهادم، و شاخهاى قبيله ربيعه و مضر را شكستم.
٧٠٨٣ ١٣- انا شاهد لكم و حجيج يوم القيمة عليكم. ٣ ٤٠ من گواهم براى شما و احتجاج كنندهام بر شما در روز قيامت.
٧٠٨٤ ١٤- أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم و داعيكم
الى جنّة المأوى. ٣ ٤١ منم جانشين رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ميان شما و برپا دارنده شمايم بر حدود دينتان، و خواننده شما هستم به سوى بهشت مخصوص «جنّة المأوى».
٧٠٨٥ ١٥- أنا داعيكم الى طاعة ربّكم و مرشدكم الى فرائض دينكم و دليلكم الى ما ينجيكم. ٣ ٤١ من دعوت كننده شما هستم به فرمانبردارى پروردگارتان، و هدايت كنندهام شما را به سوى واجبات دينتان، و راهنمايم شما را به سوى آنچه موجب نجات و رستگارى شماست.
٧٠٨٦ ١٦- انّى محارب املى و منتظر اجلى. ٣ ٤٢ من در ستيز و جنگم با آرزوى خود و چشم به راه أجل خويش هستم.
٧٠٨٧ ١٧- انّى لعلى بيّنة من ربّى و بصيرة من دينى و يقين من امرى. ٣ ٤٢ من بر نشانه و دليلى روشن از پروردگار خويشم، و بر بينايى كامل از دينم و يقين از كار خود هستم.
٧٠٨٨ ١٨- انّى مستوف رزقى و مجاهد نفسى و منته الى قسمى. ٣ ٤٣ به راستى كه من استيفا كنندهام روزى خود را و پيكار كنندهام با نفس خود، و به پايان قسمت و بهره خود خواهم رسيد.
٧٠٨٩ ١٩- انّى لعلى اقامة حجج اللّه اقاول و على نصرة دينه اجاهد و اقاتل. ٣ ٤٣ به راستى كه من به منظور برپاداشتن حق گفتگو كنم و براى يارى دين خدا مجاهدت و پيكار نمايم.
٧٠٩٠ ٢٠- انّى كنت اذا سئلت رسول اللّه اعطانى و اذا سكتّ عن مسألته ابتدأنى. ٣ ٤٥ به راستى كه من (نسبت به رسول خدا) چنان بودم كه هرگاه از رسول خدا مىپرسيدم پاسخم را مىداد، و هرگاه خموش مىشدم و سكوت مىكردم آن حضرت آغاز مىكرد و به من تعليم مىفرمود (و با هيچ يك از اصحاب اين گونه رفتار نمىكرد).
٧٠٩١ ٢١- انّى لارفع نفسى ان انهى النّاس عمّا لست انتهى عنه، أو
آمرهم بما لا اسبقهم اليه بعملى، او ارضى منهم بما لا يرضى ربّى. ٣ ٤٥ به راستى كه من خود را والاتر مىدانم از اين كه مردم را از چيزى باز دارم كه خود از آن باز نايستم، يا دستورشان دهم به چيزى كه با عمل خويش بر آنها پيشى نگيرم، يا خوشنود شوم از ايشان به چيزى كه پروردگار مرا خوشنود نسازد.
٧٠٩٢ ٢٢- انّى لا احثّكم على طاعة الّا و اسبقكم اليها، و لا انهاكم عن معصية الّا و اتناهى قبلكم عنها. ٣ ٤٥ به راستى كه من شما را وادار نكنم به طاعتى مگر آنكه خود بر آن پيشى گيرم، و نهى نكنم شما را از معصيتى مگر آنكه پيش از شما خود از آن باز ايستم.
٧٠٩٣ ٢٣- إنّى لعلى يقين من ربّي و غير شبهة في ديني. ٣ ٤٢ من به راستى بر يقينى از پروردگار خويش هستم و شبههاى در دين خود ندارم.
٧٠٩٤ ٢٤- إنى لارفع نفسى أن تكون حاجة لا يسعها جودى، أو جهل لا يسعه حلمى، أو ذنب لا يسعه عفوى أو أن يكون زمان أطول من زمانى.
٣ ٤٤ به راستى كه من بلند مىدارم نفس خود را از اين كه حاجتى باشد كه جود و بخشش من گنجايش آن را نداشته باشد، يا خطايى باشد كه عفو و گذشت من گنجايش آن را نداشته باشد، يا زمانى باشد درازتر از زمان من (يعنى زمان طاعت و عبادت كسى بلندتر از زمان عبادت من باشد).
٧٠٩٥ ٢٥- انّكم ستعرضون على سبّى و البراءة منّى فسبّونى و ايّاكم و البراءة منّى. ٣ ٧٠ به راستى كه به همين زودى بر شما پيشنهاد كنند كه مرا دشنام دهيد و از من بيزارى جوييد، پس (نسبت به دشنام) مرا دشنام دهيد (و مجازيد اين كار را بكنيد) ولى بپرهيزيد از بيزارى جستن از من.
٧٠٩٦ ٢٦- انّما مثلى بينكم كالسّراج فى الظّلمة يستضيء بها من ولجها. ٣ ٨٢ جز اين نيست كه مثل من در ميان شما همانند چراغ است در تاريكى، كه روشنى گيرد بدان كسى كه وارد تاريكى شود.
٧٠٩٧ ٢٧- ذمّتى بما اقول رهينة و انا به زعيم، انّ من صرّحت له العبر عمّا بين يديه من المثلات حجزه التّقوى عن تقحّم الشبهات. ٤ ٣٤ ذمّه و پيمان من در گرو اين سخنى است كه مىگويم و من به آن ضامن هستم، به راستى كسى كه از اعمال و رفتار گذشتگان عبرت گيرد، تقواى الهى او را از فرو رفتن در آن گونه بدبختىها و كارهاى شبهه ناك باز دارد.
٧٠٩٨ ٢٨- سلونى قبل ان تفقدونى فانّى بطرق السّماء اخبر منكم بطرق الارض. ٤ ١٤٨ پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد كه به راستى من به راههاى آسمان آگاهترم از شما به راههاى زمين.
٧٠٩٩ ٢٩- سلونى قبل ان تفقدونى فو اللّه ما فى القرآن آية الّا و انا اعلم فيمن نزلت و أين نزلت، فى سهل او فى جبل و انّ ربّى وهب لى قلبا عقولا و لسانا ناطقا. ٤ ١٤٩ پيش از آنكه مرا نيابيد از من بپرسيد كه به خدا سوگند آيهاى در قرآن نيست مگر آنكه من مىدانم در باره چه كسى نازل شده و كجا نازل شده، در زمين پست هموار يا در كوه، و به راستى كه پروردگارم به من دلى دريافتكننده و زبانى گويا بخشيده است.
٧١٠٠ ٣٠- لقد رقّعت مدرعتى هذه حتّى استحييت من راقعها فقال لى قائل الا تنبذها فقلت له: اعزب عنّى على الصّباح يحمد القوم السّرى. ٥ ٣٣ به تحقيق كه آن قدر اين پيراهنم را وصله زدم كه از وصله كنندهاش شرم دارم، گويندهاى به من گفت: چرا آن را به دور نمىاندازى به او گفتم: از من دور شو (و فاصله بگير) كه صبحگاهان رهروان شب ستايش شوند.
٧١٠١ ٣١- لدنياكم عندى اهون من عراق خنزير على يد مجذوم. ٥ ٣٤ به حقيقت كه دنياى شما نزد من خوارتر است از استخوان خالى از گوشت خوكى كه در دست آدم بيمار جذامى باشد.
٧١٠٢ ٣٢- لقد كنت و ما اهدّد بالحرب
و لا ارهّب بالضّرب. ٥ ٥٤ به راستى من پيوسته چنان بودهام كه نه تهديد به جنگ مىشدم، و نه كسى مرا به زدن مىترسانيد. ٧١٠٣ ٣٣- لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا. ٥ ١٠٨ اگر پرده كنار رود بر يقين من افزوده نشود.
٧١٠٤ ٣٤- لو استوت قدماى من هذه المداحض لغيّرت اشياء. ٥ ١٠٨ اگر پابرجا شده بود گامهاى من از اين لغزشگاهها، هر آينه چيزهايى را (كه ديگران بدعت گذاردند) تغيير مىدادم.
٧١٠٥ ٣٥- لو ضربت خيشوم المؤمن على ان يبغضنى ما ابغضنى، و لو صببت الدّنيا بجملتها على المنافق على أن يحبّنى ما احبّنى. ٥ ١٠٩ اگر بزنم بينى مؤمن را بر اين كه مرا دشمن بدارد، دشمن نمىدارد، و (از آن سو) اگر همه دنيا را در كام منافق بريزم كه مرا دوست بدارد، دوستم نمىدارد.
٧١٠٦ ٣٦- لو احبّنى جبل لتهافت. ٥ ١١٤ اگر كوهى مرا دوست بدارد متلاشى شود.
٧١٠٧ ٣٧- لو كنّا نأتي ما تأتون لما قام للدّين عمود و لا اخضرّ للايمان عود.
٥ ١١٥ اگر ما كار مىكرديم (در زمان رسول خدا و جنگها) مانند كارى كه شما مىكنيد (و اين گونه سستى و بىحالى مىكرديم) هر آينه بر پا داشته نمىشد براى دين ستونى، و سبز نمىشد براى ايمان چوبى.
٧١٠٨ ٣٨- لو شئت ان اخبر كلّ رجل منكم بمخرجه و مولجه و جميع شأنه لفعلت، لكنّى اخاف ان تكفروا فىّ برسول اللّه صلوات اللّه و سلامه عليه الّا انّى مفضيه الى الخاصّة ممّن يؤمن ذلك منه، و الّذى بعثه بالحقّ و اصطفاه على الخلق ما انطق الّا صادقا و لقد
عهد الىّ بذلك كلّه، و بمهلك من يهلك و بمنجا من ينجو، و ما ابقى شيئا يمرّ على رأسى الّا افرغه فى أذنى و افضى به الىّ. ٥ ١٢٠ اگر بخواهم مىتوانم هر كدام شما را از آغاز و پايان كارش، و از همه شئون زندگيش آگاه سازم، ولى ترس آن را دارم كه اين كار موجب شود كه در باره من و رسول خدا كافر شويد، آگاه باشيد كه من اين اسرار را به خاصانى كه مورد اطمينان هستند خواهم سپرد، و سوگند به آن خدايى كه آن حضرت را به حق برانگيخت و بر خلق خود برگزيد، من جز به راستى سخن نگويم، و به تحقيق كه رسول خدا همه را به من ياد داد، و از جايگاه هلاكت كسى كه هلاك مىشود و جاى نجات كسى كه نجات يابد، همه را خبر داده و هيچ حادثهاى بر من نمىگذرد جز آنكه در گوشم فرموده و از آن آگاهم ساخته است.
٧١٠٩ ٣٩- ما انكرت اللّه تعالى منذ عرفته. ٦ ٥٥ از هنگامى كه خداى تعالى را شناختهام انكارش نكردهام.
٧١١٠ ٤٠- ما شككت فى الحقّ مذ أريته.
٦ ٥٥ در باره حق شك و ترديد نكردهام از وقتى كه آن را ديدهام.
٧١١١ ٤١- ما كذبت و لا كذّبت. ٦ ٥٥ هيچ گاه دروغ نگفتهام، و هرگز دروغ هم به من نگفتهاند (يعنى آنچه رسول خدا به من فرموده همگى راست و درست بوده).
٧١١٢ ٤٢- ما ضللت و لا ضلّ بى. ٦ ٥٥ هيچ گاه گمراه نبودهام و كسى هم به وسيله من گمراه نشده.
٧١١٣ ٤٣- مالى اراكم اشباحا بلا ارواح و ارواحا بلا فلاح و نسّاكا بلا صلاح و تجّارا بلا أرباح. ٦ ٩٠ چرا مىبينم شما را پيكرهايى بىروح و روحهايى بىپيكر، عبادت كنندگانى بىصلاحيّت، و تاجرانى بىسود و منفعت ٧١١٤ ٤٤- ما نزلت آية الّا و قد علمت فيما نزلت و اين نزلت، فى نهار أو ليل فى جبل أو سهل، و انّ ربّى وهب
لى قلبا عقولا و لسانا قؤولا. ٦ ١٠٢ آيهاى (از آيات قرآن) نازل نشده مگر آنكه مىدانم در كجا نازل شده، و چه زمانى نازل شده، در روز يا شب، در كوه يا هموارى، و به راستى كه پروردگارم به من بخشيده است دلى دريافت كننده و زبانى گويا.
٧١١٥ ٤٥- متى اشفى غيظى اذا غضبت أحين أعجز فيقال لى: لو صبرت، أم حين أقدر فيقال لى: لو عفوت. ٦ ١٤١ چه زمانى من آتش خشم خود را فرو نشانم آيا در وقتى كه از انتقام ناتوانم كه به من گفته شود: خوب است صبر كنى (تا توانا شوى) يا در موقعى كه قدرت و توان انتقام دارم، كه به من گويند: خوب است عفو كنى و بگذرى (منظور اين است كه خشم بد است و هيچ انسانى نبايد خشم كند و در صدد انتقام برآيد).
٧١١٦ ٤٦- هلك فىّ رجلان: محبّ غال و مبغض قال. ٦ ١٩٤ هلاك شده در باره من دو گروه: يكى دوستى كه غلوّ كند، و ديگرى دشمنى كه بغض و دشمنى مرا در دل دارد.
٧١١٧ ٤٧- هيهات لو لا التّقى لكنت ادهى العرب. ٦ ٢٠٣ هيهات (چه دور است از من) اگر تقواى الهى نبود من زيركترين و آگاهترين مردم به مكر و حيله و فريب بودم.
٧١١٨ ٤٨- واعجبا ان تكون الخلافة بالصّحابة، و لا تكون بالصّحابة و القرابة ٦ ٢٣٩ بسى شگفت است از اين كه معيار در خلافت (رسول خدا) به صحابى بودن است ولى به صحابى بودن و قرابت و نزديكى (با آن حضرت) نيست ٧١١٩ ٤٩- و اللّه ما كتمت وشمة و لا كذبت كذبة. ٦ ٢٤٠ به خدا سوگند هيچ گاه سر سوزنى حقيقت را كتمان نكردهام، و هيچ دروغى نگفتهام.
٧١٢٠ ٥٠- و اللّه ما فجعنى من الموت وارد كرهته و لا طالع انكرته، و ما كنت الّا كغارب ورد أو طالب وجد.
٦ ٢٤١به خدا سوگند از مراحل مرگ چيزى نبود كه ناگهان بر من وارد شود، و آن را خوش نداشته باشم، و نه سرزدهاى كه آن را نشناسم، و نبودم در اين باره مگر همانند مسافرى كه در آيد، يا جويندهاى كه خواسته خود را جسته باشد.
٧١٢١ ٥١- و اللّه لئن ابيت على حسك السّعدان مسهّدا، و اجرّ فى الاغلال مصفّدا، أحبّ الىّ من أن القى اللّه و رسوله ظالما لبعض العباد، أو غاصبا لشيء من الحطام، و كيف أظلم لنفس يسرع الى البلى قفولها و يطول فى الثّرى حلولها. ٦ ٢٤٩ به خدا سوگند اگر شب را بر روى خارهاى سه پهلو بيدار به سر برم، و در غل و زنجيرها بسته و كشيده شوم، نزد من محبوبتر است از اين كه خدا و رسول او را در حالى ديدار كنم كه به بعضى از بندگان خدا ستم كرده، يا چيز بىارزشى از دنيا را غصب نموده باشم، چگونه به كسى ستم كنم آن هم بخاطر بدنى كه تار و پودش به سرعت به سوى كهنه گى مىرود، و مدتهاى طولانى در ميان خاكها مىماند ٧١٢٢ ٥٢- و لقد علم المستحفظون من أصحاب رسول اللّهصلىاللهعليهوآلهوسلم
أنّنى لم أردّ على اللّه سبحانه و لا على رسوله ساعة قطّ، و لقد واسيته بنفسى فى المواطن الّتى تنكص فيها الأبطال و تتأخّر عنها الأقدام، نجدة أكرمنى اللّه بها، و لقد بذلت فى طاعته صلوات اللّه عليه و آله جهدى و جاهدت أعداءه بكلّ طاقتى و وقيته بنفسى، و لقد أفضى الىّ من علمه بما لم يفض به الى أحد غيرى. ٦ ٢٥٠ اصحاب و ياران رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه حافظان و نگهداران اسرار اويند بخوبى مىدانند كه من حتى يك لحظه به معارضه و مخالفت با خدا و رسول او برنخاستم، بلكه در صحنههاى ترسناكى كه شجاعان و دلاوران گامهایشان مىلرزيد، و قدمها از رفتن باز مىايستاد با جان خويش با آن حضرت مواسات كردم، و اين شجاعتى است كه خداوند مرا بدان گرامى داشته است، و هر آينه در راه اطاعت و فرمانبردارى آن بزرگوار از كوشش خود فروگذار نكردم، و با تمام توان خود با دشمنانش پيكار كردم، و با جان خويش از او نگهدارى كردم، و از علم خويش بهرهام فرمود آنچه را به احدى غير از من بهره نداد.
٧١٢٣ ٥٣- و لقد قبض رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و انّ رأسه على صدرى، و لقد سالت نفسه فى كفّى فأمررتها على وجهى، و لقد وليت غسله صلّى اللّه عليه و آله و الملائكة أعوانى، فضجّت الدّار و الأفنية، ملأ يهبط و ملأ يعرج، و ما فارقت سمعى هينمة منهم، يصلّون عليه حتّى و اريناه صلوات اللّه عليه فى ضريحه فمن ذا أحقّ به منّى حيّا و ميّتا ٦ ٢٥٢ و به راستى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قبض روح گرديد در حالى كه سرش بر سينه من بود، و جانش در دست من جريان پيدا كرد و من آن را به چهرهام كشيدم، من متصدّى غسل آن حضرت گشته و فرشتگان كمكم بودند، گويى در و ديوار خانه ضجّه مىزدند، گروهى از فرشتگان بر زمين فرود مىآمدند و گروهى بر آسمان مىرفتند، گوش من از صداى آهسته آنان كه بر آن حضرت نماز مىخواندند خالى نمىشد، تا آن گاه كه او را در ضريح خود به خاك سپرديم، پس چه كسى از من سزاوارتر است به آن حضرت در زمان حيات و پس از مرگ آن بزرگوار ٧١٢٤ ٥٤- و الّذى فلق الحبّة و برأ النّسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر، و ما أخذ اللّه سبحانه على العلماء أن لا يقارّوا على كظّة ظالم و لا سغب مظلوم، لألقيت حبلها على غاربها، و لسقيت آخرها بكأس أوّلها، و لألفيتم دنياكم هذه عندى أزهد من عفطة عنز. ٦ ٢٥٦ سوگند به آن خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه گردم را گرفتند، و حجت با وجود ياور بر من تمام شد، و اگر نبود آن عهد و پيمانى كه خداوند از دانشمندان (هر جامعه) گرفته است كه در برابر شكمخوارى ستمگران، و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مىكردم و صرف نظر مىنمودم، و پايان آن را با جام آغازش سيراب مىكردم (و آن زمان) مىدانستيد و مىديديد كه دنياى شما (با همه زرق و برقش) نزد من بىارزشتر است از آب بينى بز ماده.
٧١٢٥ ٥٥- يا دنيا يا دنيا اليك عنّى، ابى تعرّضت أم الىّ تشوّقت، لا حان حينك، غرّى غيرى لا حاجة لى فيك قد طلّقتك ثلاثا لا رجعة لى فيها، فعيشك قصير و خطرك يسير و أملك حقير، آه من قلّة الزّاد و طول الطّريق و بعد السّفر و عظم المورد. ٦ ٤٦١ اى دنيا اى دنيا از من دور شو (و فاصله بگير) آيا خود را به من عرضه مىكنى يا مىخواهى مرا به شوق آورى هرگز آن زمان فرا نرسد ديگرى را فريب ده، مرا در تو نيازى نيست، من تو را سه طلاقه كردهام كه در آن رجوعى نيست، زندگى تو كوتاه، موقعيّت تو اندك، و آرزوى تو كوچك و پست، آه از كمى توشه و طولانى بودن راه، و دورى سفر ٧١٢٦ ٥٦- انّى لعلى جادّة الحقّ و إنّهم لعلى مزلّة الباطل. ٣ ٤٣ به راستى كه من در شاهراه حق هستم و آنها در لغزشگاه باطل.