امام حسين و عاشورا از ديــدگــاه اهــل سنـت
مسير خورشيد عـصـر روز عـاشـورا ابـن سـعـد سـر مـبارك سيد الشهدا را به خولى سپرد تا به عبيداللّه بن زياد برساند «١٤٠» .
آغاز پيام عـمـر بـن سعد تا روز يازدهم محرم يعنى يك روز پس از شهادت امام حسين (ص) در كربلا ماند روزيـازدهم كشته هاى لشكر كوفه را جمع آورى كردند، بر آنها نماز خواندند و آنها را دفن كردند، ولـى جـنـازه حسين (ص) و يارانش را در صحرا بدون غسل و كفن رها كردند و زنان و خواهران و دختران امام حسين (ص) را با خود به طرف كوفه بردند «١٤١» .
خطبه زينب كبرى در كوفه اهـل بـيـت رسـول خـدا (ص) را هـمـانـنـد اسـيـران وارد كوفه كردند امام سجاد (ص) از شدت بيمارى رنجور شده بود، ولى با اين حال او را در غل و زنجير كرده بودند.
مـردم كـوفـه با ديدن كاروان اسيران شيون و زارى سر دادند زينب كبرى دختر اميرالمؤمنين به مـردم اشـاره كـرد كـه خاموش باشيد، يكباره نفس ها بند آمد و زنگها از صدا افتاد و زينب زبان به سخن گشود:
سپاس خدا را و درود بر محمد و خاندان پاكش باد.
اى اهـل كـوفـه ! اى مـردم مكار حيله باز! آيا گريه مى كنيد؟
اشكتان خشك مباد، ناله هايتان آرام نـگـيردشما در مثل مانند زنى هستيد كه رشته خود را محكم تافته ، سپس تارتار از هم مى گسلد سـوگـندهايتان رادست آويز فساد كرده ايد، آيا جز لاف و تكبر و فساد و چاپلوسى كنيزان و سخن چينى دشمنانه چيزى ديگرى در شما هست ؟
شما به سبزه خاكروبه و نقره بر قبر اندوده مى مانيد، براى خود توشه اى پيش فرستاديد كه خشم خدا را برانگيخت و در عذاب ، جاودانه شديد آيا گريه و زارى مى كنيد؟ .
آرى ! بـه خدا شايسته گريه ايد بسيار بگرييد و كم بخنديد كه نصيبتان ننگ و عار شد، ننگى كه تا ابـدپـاك نشود چگونه مى توانيد اين ننگ را از دامن خود بشوييد كه فرزند خاتم انبيا، سيد جوانان بـهـشتى راكشته ايد، آنكه در سرگردانى ها مرجع و در سختى ها پناه شما بود، آنكه دليل روشن و زبـان گـويـاى شـمـابـود چه بار گناهى را بر دوش گرفتيد دور باشيد از رحمت خدا و نابودى نـصـيـبـتـان بـاد سـعـيتان به نوميدى انجاميد، دست ها بريده شد، سوداى پرزيانى كرديد، خشم پروردگار را براى خود خريديد و خوارى ذلت بر شما حتمى شد.
واى بـر شـمـا! مـى دانـيـد چـه جگرى از رسول خدا شكافتيد و چه پرده نشينى را از پرده بيرون كشيديد وچه خونى ريختيد و چه حرمتى را شكستيد كار بسيار زشتى مرتكب شديد چيزى نمانده كـه آسـمـان وزمين شكاف بردارد و كوهها ويران شوند آنچه كرديد بزرگ ، دشوار، بد، كژ، زشت و شوم است و چنان بزرگ كه زمين و آسمانها را پر كرده آيا شگفت داريد اگر از آسمان خون ببارد و همانا عذاب آخرت خواركننده تر است و شما را در آن روز ياورى نيست .
مـهـلـت شـمـا را مـغـرور نـسازد كه خداى تعالى از شتابكارى به دور است و هميشه براى انتقام فرصت دارد و در كمين گاه است «١٤٢» .
مجلس ابن زياد اسيران را به كوفه آوردند ابن زياد در كاخ نشست و بار عام داد آنگاه گفت سر امام حسين (ص) را درمـقـابلش بگذارند لبخند زنان به سر شريف امام نگاه مى گرد و با چوبى كه در دست داشت به دندانهاى حضرتش مى زد و مى گفت : چه دندانهاى زيبايى ! زيد بن ارقم صحابى رسول خدا (ص) كه اكنون پير شده بود، وقتى اين صحنه را مشاهده كرد فرياد زد: چوبت را از اين لبها بردار به خدا نـمى دانم چند بارلب هاى رسول خدا را بر روى اين لب ها ديدم كه آنها را مى بوسيد اين را گفت و شيون سر داد ابن زيادگفت : خدا چشمانت را گريان كند به خدا اگر پير نشده بودى گردنت را مى زدم .
زيـد از جـا بـرخـاست از مجلس خارج مى شد، مى گفت : اى جماعت عرب ! از اين پس بردگانى بـيـش نـيـسـتيد، پسر فاطمه را كشتيد و امارت را به پسر مرجانه داديد، او خوبانتان را مى كشد و اشرارتان را به بندگى مى گيرد، از رحمت خدا دور باد آنكه به ننگ و ذلت رضا دهد «١٤٣» .
زينب (س) در مجلس ابن زياد زنـان و كودكان امام حسين (ص) را وارد مجلس ابن زياد كردند زينب (س) كهنه ترين لباسهايش راپـوشـيـده بود وقتى وارد مجلس شد ناشناس در گوشه اى نشست و كنيزانش بر گرد او حلقه زدند.
ابـن زياد گفت : اين زن كيست ؟
زينب پاسخ نداد دوباره و سه باره پرسيد، ولى زينب (س) جواب ندادكسى گفت : اين زينب (س) دختر فاطمه زهرا است .
ابن زياد رو به زينب (س) كرده و گفت : سپاس خدا را كه رسوايتان كرد، شما را كشت و ادعايتان راتكذيب كرد.
زيـنـب (س) فـرمـود: سـپاس خدا را كه ما را به وسيله پيامبرش محمد (ص) گرامى داشت و از پليدى پاك كرد، تنها فاسق است كه رسوا مى شود و فاجر است كه تكذيب مى شود.
گفت : چگونه ديدى كارى را كه خدا با برادر و خاندانت كرد؟ .
فـرمـود: من جز زيبايى نديدم ، آنها كسانى بودند كه خدا شهادت را برايشان مقدر كرده بود و آنها هم به قتلگاه خويش آمدند به زودى خدا ترا با آنها در يك جا جمع خواهد كرد و به محاكمه خواهد كشيد ببين آنگاه پيروزى از آن كيست ، مادرت به عزايت بنشيند پسر مرجانه !.
ابن زياد از خشم شعله ور شد، چنانكه گويى قصد جانش را دارد.
عمرو بن حريث گفت : اى امير! اين زن است به خاطر گفته هايش نبايد مؤاخذه شود.
ابن زياد گفت : با كشتن آن حسين متجاوز و عاصيان متمرد خاندانت ، خدا قلبم را شفا داد.
زيـنـب دلـش شـكـسـت و گـريـسـت فرمود: به جان خودم ، بزرگم را كشتى ، خاندانم را اسير كردى ،شاخه هايم را شكستى و ريشه ام را بريدى آرى اگر شفاى تو در اين است شفا گرفته اى .
ابن زياد گفت : اين هم مثل پدرش سجع وقافيه مى بافد، پدرش هم شاعر و سجع باف بود.
فـرمـود: زن را بـه سجع بافى چه من به اندازه اين كه نتوانم سجع بافى كنم گرفتارى دارم ، اين آتش سينه است كه از زبان بيرون مى ريزد «١٤٤» .
امام سجاد (ع) در مجلس ابن زياد امام سجاد (ص) را وارد مجلس ابن زيا كردند ابن زياد گفت : تو كيستى ؟ .
فرمود: من على بن حسينم .
گفت : مگر خدا على بن حسين را نكشت .
فرمود: برادرى به نام على داشتم كه مردم او را كشتند.
گفت : خدا او را كشت ؟ .
فرمود: آرى ، وقت مرگ ، خدا جانها را مى گيرد، هيچ كس بدون خواست خدا نمى ميرد.
ابن زياد به خشم آمد دستور داد او را بكشند.
زيـنـب كبرى (س) دست در گردن آن حضرت كرد، فرمود: اى پسر زياد! بس است ريختن خون ما! آيااز خون ما سيراب نشدى ، اگر ايمان دارى ، به خدايت سوگند مى دهم مرا هم با او بكش .
امـام سـجـاد (ص) فـرمـود: عـمه جان ساكت باش تا با او سخنى بگويم آنگاه رو به ابن زياد كرده فرمود:اى پسر زياد با كشتن ، مرا تهديد مى كنى و نمى دانى كه كشته شدن عادت ما و بزرگوارى ما در شهادت است .
ابـن زيـاد مـدتـى بـه آن دو نگريست بعد گفت : عجب چيزى است خويشاوندى ، به خدا مى دانم كه دوست دارد با او كشته شود، رهايش كنيد «١٤٥» .
خورشيد بر نى اسـيـران را بـراى مـدتى كه در تاريخ ضبط نشده در كوفه نگه داشتند در اين مدت به دستور ابن زيادسرهاى شريف شهدا را گاهى بر درگاه كاخ نصب مى كردند و بر روى نى در كوچه هاى كوفه و قبايل اطراف مى چرخاندند «١٤٦» .
در راه شام ابن زياد درباره اسيران و سرهاى شهدا از يزيد كسب تكليف كرده بود و يزيد به او دستور داده بود آنهارا به شام بفرستد.
اهل بيت رسول خدا (ص) را براى حركت به سمت شام آماده كردند به دستور ابن زياد غل و زنجير بـردسـت و گـردن امـام سجاد (ص) نهادند و زنان و دختران را بدون محمل بر پالان هاى خشك شـتران سواركردند و همراه گروهى به فرماندهى كر حر بن قيس حركت دادند و همانند اسيران كفار شهر به شهر ومنزل به منزل به شام بردند.
امام سجاد (ص) از كوفه تا شام حتى يك كلمه با ماموران همراه سخن نگفت «١٤٧» .
كاروان اسيران بر دروازه شام سـهـل سـاعـدى از اصـحـاب رسـول خـداسـت ، در راه زيارت بيت المقدس وارد شام شد، خود مـى گويد:شهرى ديدم پر درخت با جويبارهاى فراوان در و ديوار شهر با پرده هاى ديبا آذين بسته شده ، مردم گرم شادمانى و سرور بودند زنان نوازنده را ديدم كه دف و طبل در دست مى نوازند با خود گفتم : گويا اهل شام عيدى دارند كه ما نمى دانيم به گروهى برخوردم كه مشغول صحبت بودند گفتم : آيا شما عيدى داريد كه ما نمى دانيم ؟ .
گفتند: به نظر غريب مى آيى .
آرى من سهل ساعدى هستم كه پيامبر خدا را ديده و احاديث او را مى دانم .
گفتند: اى سهل تعجب مى كنيم ، چرا از آسمان خون نمى بارد و زمين اهل خود را فرو نمى برد؟ .
مگر چه شده ؟ .
اى سهل سر حسين (ص) را از عراق هديه مى آورند.
عجب ! سر حسين را مى آورند و اين مردم شادمانى مى كنند؟
از كدام دروازه وارد مى شوند؟ .
از دروازه ساعات .
مـى گـويد: ما در همين گفتگو بوديم كه پرچمها يكى پس از ديگرى نمايان شد، سوارى را ديدم كه نوك نيزه اش را برداشته و سرى شبيه به پيامبر اكرم (ص) بر آن زده و پشت سرش زنان سوار بر پالان خشك شتران بدون وسايل آسايش مى آيند خود را به اولين زن رساندم .
ـ دخترم تو كه هستى ؟ .
ـ من سكينه دختر حسينم .
آيا كارى از من ساخته است ؟
من سهل بن سعد از اصحاب جدت هستم .
اى سـهـل بـه ايـن نـيـزه دار بـگـو ايـن سر را جلوتر ببرد تا مردم به آن نگاه كنند و از حرم رسول خدا (ص)چشم بردارند.
نزديك نيزه دار رفتم .
ـ آيا مى خواهى چهارصد دينار بگيرى ؟ .
ـ در مقابل چه مى خواهى ؟ .
ـ اين سر را از ميان زنان بيرون ببر.
نيزه دار جلو رفت و من چهار صد دينار را به او دادم «١٤٨» .
اسيران در مسجد دمشق وقـتـى كـاروان اسـيـران اهل بيت وارد مسجد دمشق شدند، ايشان را در جايگاه اسيران يعنى بر پـلـه هـاى مـسجد جامع جا دادند در اين هنگام پير مردى خود را به امام سجاد (ص) نزديك كرده گفت : سپاس خدارا كه شما را كشت ، شهرها را از دست مردان شما آسوده ساخت و اميرالمؤمنين ، يزيد را بر شما مسلطكرد.
امام سجاد (ص) فرمود: اى شيخ قرآن خوانده اى ؟ .
ـ آرى خوانده ام .
ـ آيـا ايـن آيه را خوانده اى : «قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى»، يعنى : اى پيامبر! بگو من به خاطر رسالتم از شما مزدى نمى خواهم ، جز اينكه به خويشان من مودت ورزيد «١٤٩».
اى شيخ ما همان خويشان پيامبر هستيم .
اى شـيـخ ! آيـا ايـن آيـه را خـوانده اى : «انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»،يعنى : خداوند اراده كرده است پليدى را از شما اهل بيت دور كند و شما را پاك و پاكيزه نمايد «١٥٠» .
ـ آرى خوانده ام .
ـ ما همان اهل بيتى هستيم كه اين آيه درباره شان نازل شده .
پير مرد از گفته خود پشيمان شد و مدتى همچنان ساكت ايستاد.
عـاقـبت سر به سوى آسمان برداشته و گفت : بارالها! من از دشمنى با اين خاندان توبه مى كنم و ازدشمنان آل محمد بيزارى مى جويم .
سر امام حسين (ع) در مجلس يزيد سـر مـبـارك امـام حسين (ص) را در طشتى از طلا در مقابل يزيد قرار دادند يزيد پيروزمندانه بر تـخت نشسته بود نگاهى به سر و نگاهى به اهل مجلس انداخت و گفت : اين شخص بر من مباهات مى كرد،مى گفت پدرم از پدر يزيد بهتر است ، مادرم از مادر يزيد بهتر است ، جدم از جد يزيد بهتر است و خودم از يزيد بهترم و همين مباهات بود كه او را به كشتن داد، اين كه مى گفت پدرم از پدر يـزيد بهتر است همه مى دانند در قضيه حكميت ، خدا به نفع پدر من حكم كرد و اين كه مى گفت مادرم از مادر يزيد بهتر است به جان خودم حرف درستى است فاطمه دختر رسول خدا از مادر من بهتر بود و اين كه مى گفت جدم ازجد يزيد بهتر است هر كس به خدا و قيامت ايمان دارد، پيامبر را بـهـتر از خود مى داند، ولى اين كه مى گفت خودم از يزيد بهترم گويا از اينجا ناشى مى شد كه ايـن آيـه قرآن را نخوانده بود: «بگو بار الها مالك حقيقى توئى سلطه و قدرت به هر كس بخواهى مى دهى و از هر كس بخواهى مى گيرى خير در دست توست و تو بر هر كار توانايى» «١٥١».
سـيـاسـتـى كـه بـنـى اميه پس از شهادت امام حسين (ص) براى تبرئه و برحق جلوه دادن خود پيش گرفتند، سه ركن اساسى داشت :
١ ـ جـدا كـردن حـسـاب امـام حـسـيـن (ص) از پـيـامـبـر اكـرم (ص) و اصـل اسـلام آنها سعى داشـتـنـدحـسـيـن (ص) را بـه عنوان شخصى عادى معرفى كنند كه بر مبناى اغراض شخصى با حكومت وقت درگيرو كشته شده است ، بنابر اين كشتن او هيچ ضررى به رابطه قاتلين او با اسلام و پيامبر اسلام ندارد.
٢ ـ ايـن كه ماجراى كربلا و كشته شدن امام حسين (ص) را به مقدرات الهى مستند كنند بنابراين قاتلين آن حضرت اگر چه در ظاهر عمل بسيار زشتى را مرتكب شده بودند، ولى در حقيقت عامل اجراى قضا وقدر بودند و گناهكار اصلى ، خود امام حسين (ص) بود كه با حركت خود باعث ايجاد اين واقعه شده بود.
٣ ـ اين كه اموى ها مخصوصا شخص يزيد از اين حادثه اظهار نارضايى كرده ، مردم كوفه و ابن زياد رامقصر جلوه دهند.
در مـقـابـل ايـن سياست مزورانه ، اهل بيت و رجال سرشناسى كه در گوشه و كنار بلاد اسلام از زمان رسول خدا (ص) باقى مانده بودند، در موضع گيرى هاى خود:
اولا سـعـى مـى كـردنـد ارتباط و نسبت امام حسين (ص) با اصل اسلام را براى مردم تشريح كنند مثلازيد بن ارقم ، انس بن مالك و ابو برزه اسلمى از اصحاب رسول خدا (ص) در مجلس ابن زياد و يـزيـداعـتـراض كـردنـد و از علاقه شديد رسول خدا به امام حسين (ص) سخن مى گويند و امام سـجـاد (ص) درخـطـبـه اى كـه در مسجد دمشق ايراد مى كند، به انحا مختلف ارتباط وثيق امام حسين (ص) با اركان اسلام را بيان مى دارد «١٥٢» .
ثـانـيـا: از سـنت هاى جارى آفرينش و حكمت الهى در مقابل جنايتكاران پرده بردارند و تحريفات يـزيداز آيات شريف قرآن را در تطبيق بر واقعه كربلا به مردم گوشزد كنند به عنوان نمونه زينب كـبـرى درمجلس يزيد، سنت امهال جنايتكار را تشريح مى كند و امام سجاد در جواب ابن زياد، بر دخالت مردم درشهادت برادرش على اكبر تاكيد مى نمايد «١٥٣» .
ثـالـثـا: دخـالـت يـزيد و خاندان بنى اميه را در اين حادثه افشا كنند و لذا در سخنانى كه در شام ايرادشده بدون هيچ اشاره اى به ابن زياد و مردم كوفه ، يزيد را مسئول مستقيم اين جنايت معرفى مى كنند.
الـبـته از اين نكته نيز نبايد غافل شد كه يزيد به علت خباثت ذاتى و حماقت باطنى ، هرگز موفق بـه اجـراى دقـيق اين سياست نشد و به طور مكرر در سخنان خود به دشمنى خود با پيامبر اسلام اشاره كرده و از كشته شدن امام حسين (ص) اظهار شادمانى و خشنودى نمود و همين امر بود كه در كـنـارروشنگرى هاى اهل بيت (ع)، حكومت بنى اميه را رسوا و بى آبرو ساخت و طومار حكومت آنان را درهم پيچيد.
ابوبرزه سـر مـبـارك امـام حـسـيـن (ص) در مقابل يزيد بود بزرگان شام در مجلس حاضر بودند يزيد با چوب خيزران به لب و دندان امام مى زد و سخنان بيهوده مى گفت ، ابوبرزه اسلمى ، صحابى رسول خـدا، درمـجـلـس حـاضـر بود فرياد زد: واى بر تو اى يزيد! با چوب بر دندان حسين ، پسر فاطمه مـى زنى !؟
خودديدم كه رسول خدا لب و دندان او و برادرش حسن را مى مكد و مى گويد اين دو، سالار جوانان بهشتند،خدا قاتلشان را لعنت كند.
يزيد از سخنان او خشمگين شد و دستور داد او را كشان كشان از مجلس بيرون بردند «١٥٤» .
امام سجاد (ع) در مجلس يزيد يـزيـد مـجـلـسـى ترتيب داد و اشراف شام را دعوت كرد و دستور داد امام سجاد و زنان كودكان امـام حـسين (ص) را وارد مجلس كردند حضار به آنها مى نگريستند امام سجاد (ص) روبروى يزيد قرار گرفت وچند شعر خواند كه بيزارى و نفرت او را از يزيد نشان مى دهد:
«انتظار نداشته باشيد كه شما به ما اهانت كنيد و ما احترامتان كنيم ، يا شما دائما ما را آزار دهيد و مـادسـت از آزار شـمـا برداريم خدا مى داند كه ما شما را دوست نداريم پس شما را از اين كه ما را دوست نداريد سرزنش نمى كنيم».
يـزيـد گـفت : اى على ! پدرت با من قطع رحم كرد، حق مرا نديده گرفت و بر سر منصبم با من جنگيدخدا هم با او چنان كرد كه ديدى .
در جواب اين آيه را خواند: اما هر مصيبتى كه در زمين يا از ناحيه جانشان به شما برسد، قبل از آن كه به صحنه وجود آيد، در كتابى ثبت شده است «١٥٥» .
اى پـسر معاويه و هند و صخر! قبل از آن كه تو متولد شوى هميشه نبوت و امارت در دست پدران من بوده است در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست جد من على بن ابيطالب بود، درحـالى كه جد و پدر تو پرچم هاى كفار را به دوش مى كشيدند واى بر تو اى يزيد! اگر بدانى چه كـرده اى ونـسـبت به پدر و اهل بيت و برادران و عموزادگان من چه گناهى مرتكب شده اى ، به كـوهـهـا مى گريزى و سربر خاكهاى بيابان مى گذارى و به حال خود شيون و زارى مى كنى اين سـزاوار است كه سر حسين پسرعلى و فاطمه بر دروازه شهرتان نصب شود، در حالى كه او وديعه رسول خداست ؟ .
اى يزيد منتظر باش كه در روز قيامت قرين ندامت و خوارى شوى «١٥٦» .
اظهار كفر اگـر يـزيـد در بـرخـورد بـا واقـعـه كـربلا سكوت مى كرد، قلم به مزدان تاريخ تراش ، به راحتى مى توانستندشخصيت حقيقى او را در پس پرده اى از روايات جعلى مخفى كنند، ولى طبع جاهلى يـزيـد اين فرصت رااز او گرفت و باعث شد تمام رشته هايش پنبه شود و مرزى شد تا حساب مزد بگيران تاريخ نويس ازعلماى ربانى امين جدا شود.
سـر شـريف امام حسين (ع) در مقابل يزيد بود، با چوب خيزران به لب و دندان امام حسين مى زد واشـعـارى را كـه در احد براى شادكامى از شكست مسلمين سروده شده بود، با تركيب چند بيت ازخويشتن مى خواند:
«اى كـاش بـزرگـان مـن كـه در روز جنگ بدر كشته شدند، زارى قبيله خزج را از فرود آمدن ضربات مامى ديدند و از شادى فرياد مى زدند و مى گفتند دست مريزاد اى يزيد! به جاى جنگ بدر بـزرگان و مهتران آنها را كشتيم و بى حساب شديم طايفه هاشم با سلطنت بازى كردند، وگر نه خـبـرى از آسمان نيامده ونازل نشده من از دودمان خندق نيستم ، اگر انتقام كارهاى احمد را از فرزندانش نگيرم»«١٥٧».
خطبه زينب كبرى (س) در مجلس يزيد هـنـگـامـى كـه يـزيـد حـقيقت درون خود را آشكار ساخت و بر همگان معلوم شد كه جنگ بين امام حسين (ع) و يزيد جنگ بين دين و كفر بوده است ، زينب كبرى (س) به پا خاست و فرمود:
سـپـاس خـدا را و درود خـدا بـر رسـول او و خاندانش باد خداى سبحان راست گفت كه فرمود: «عـاقـبـت آنـان كه كار زشت كردند، بسيار زشت است كه آيات خدا را تكذيب كردند و به استهزا گرفتند» اى يزيد!گمان مى كنى اكنون كه اطراف زمين و آفاق آسمان را بر ما بسته اى و چنان راه چاره بر ما مسدود نموده اى كه ما را برده وار به هر سو مى كشند، ما نزد خدا بى مقدار شده و تو مـحـتـرم هـستى و اين پيروزى به خاطرارزشى است كه نزد خدا دارى كه تكبر مى ورزى و باد به بـينى انداخته اى ، از اينكه روزگار به كام توست وكارهايت مرتب و آراسته و ملك و پادشاهى ما را بى مزاحم در اختيار گرفته اى ، شادمان وخوشحالى ؟ .
اندكى آهسته تر! آيا فراموش كرده اى كه خداى تعالى مى فرمايد:
«كـافـران نـپـنـدارنـد مـهلتى كه به ايشان مى دهيم به نفع آنهاست ، اين مهلت را فقط براى آن مى دهيم كه گناه بيشتر مرتكب شوند و آنان را عذابى دردناك است» (آل عمران / ١٧٨).
اى پـسـر آزاد شـده هـا! آيا اين عدالت است كه زنان و كنيزان خود را پشت پرده بنشانى و دختران رسول خدا را اسير كرده در حالى كه پرده از ايشان برداشته و چهره هايشان را آشكار كرده به دست دشمنان دهى تا از شهرى به شهرى برند و قومى بيگانه به آنان نگاه كنند و دور و نزديك و شريف و وضيع به آنها چشم دوزند، در حالى كه نه سرپرستى براى آنها مانده نه پشتيبانى .
چگونه مى توان از كسى انتظار مراعات داشت كه مادرش جگر پاكان را به دندان كشيد و گوشتش ازخـون شـهيدان روييد؟
چگونه در دشمنى ما خانواده كوتاهى كند كسى كه ما را با چشم بغض و كنيه مى نگرد؟ .
بـا اين همه باز بدون آن كه احساس گناه كنى و بدانى چه كار مى كنى با چوب به لب و دندان ابا عـبـداللّه سـالار جوانان اهل بهشت مى زنى و مى گويى : «فرياد شادى سر داده مى گفتند دست مـريـزاد اى يـزيد»!چرا نمى گويى كه با ريختن خون ذريه محمد (ص) و ستارگان زمين از آل عـبـدالـمـطـلـب ، زخم ما را علاج ناپذير كردى و ريشه مان را سوختى ؟
اكنون نياكان خود را صدا مى زنى و گمان مى كنى كه با آنها سخن گفته اى ؟
به زودى نزد آنان مى روى و آرزو مى كنى كه دسـتـت خـشـك شده بود و اين كار را نمى كردى وزبانت لال مى شد و اين سخن را نمى گفتى ! خدايا حق ما را بستان و انتقام ما را از اين ستمگران بگير وخشمت را بر كسى كه خون ما را ريخت و حاميان ما را كشت نازل كن به خدا سوگند پوست خود راشكافتى و گوشت خود را پاره كردى ! تـو بـا ايـن بـار كـه از ريـختن خون ذريه رسول خدا (ص) و شكستن حرمت عترت و پاره تنش به گردن دارى ، بر او وارد مى شوى ، «و گمان مكن آنانكه در راه خدا كشته مى شوند مرده اند، بلكه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند»(آل عمران / ١٦٩).
هـمـيـن بـرايت بس كه خداوند حاكم است و محمد خصم تو و آن كسى كه كار را براى تو ساخته وپرداخته كرد و تو را بر گردن مسلمين مسلط نمود، به زودى خواهد فهميد كه پاداش ستمگران بد پاداش است و آگاه مى شود كه كدام يك از شما پست تر و لشكر كدام يك ضعيف تر است .
اگـر مصائب دنيا باعث شده كه من با تو سخن بگويم باز هم تو را بى ارزش مى دانم و كوبيدنت را لازم و نكوهشت را با ارزش مى شمرم و از جاه و حشمت تو هراسى ندارم ، ولى چشم گريان است و دل بريان .
بـسـيـار عجيب است كه نجيبان حزب خدا به دست آزاد شدگان حزب شيطان كشته مى شوند، ازچـنـگـالـتـان خـون ما مى چكد و از دهانتان گوشت ما مى ريزد و آن بدن هاى پاك را گرگ ها سركشى مى كنندو گفتارها در خاك مى غلطانند.
اگر امروز ما را به عنوان غنيمت گرفته اى ، به زودى در آنجا كه جز عمل خود را نيابى ، ما به زيان توخواهيم بود و خدا به بندگان خود ستم نمى كند.
بـه خـدا شـكـايـت مى كنم و بر او تكيه دارم ، پس هر حيله كه دارى به كار گير و هرچه مى توانى تـلاش كن و هر چه مى خواهى كوشش كن ! به خدا نمى توانى ما را از خاطره ها محو كنى و وحى ما را بـمـيرانى و به نهايت ما نمى رسى و ننگ اين ستم را نمى توانى از خويش پاك كنى راى تو بسيار سـسـت و ايـام دولـت انـدك و آن روز كـه مـنادى فرياد مى زند «لعتنت خدا بر ستمكاران باد» جمعيت ات به پريشانى مى گرايد.
سـپـاس خـدا را كـه كار پيشينيان ما را با سعادت و مغفرت پايان برد و كار آخرمان را با شهادت و رحمت و از خدا مى خواهم كه ثوابشان را كامل كند و بيفزايد و خودش براى ما خلفى نيكو باشد كه او مهربان ورحيم است و همو براى ما كافى و بهترين وكيل است يزيد در جواب اين كلام رسا فقط توانست بگويد:
«فـريـادى اسـت كـه از زنـان شـايـسـتـه اسـت ـــــ نـوحـه گرى بر نوحه گران بسيار آسان است»«١٥٨».
مثل اهل بيت در ايـامى كه اهل بيت در دمشق به سر مى بردند روزى امام سجاد (ع) در بازار دمشق قدم مى زد منهال بن عمرو پيش آمده عرض كرد: چگونه اى يابن رسول اللّه ؟ .
فرمود: اى منهال ! امروز ما مثل بنى اسرائيل در ميان فرعونيان شده ايم كه پسرانشان را مى كشتند وزنـانشان را زنده مى گذاشتند اى منهال ! عرب بر عجم افتخار مى كند كه محمد (ص) از قريش است ولى ما اهل بيت محمد (ص) مورد خشم قرار گرفته و كشته مى شويم انا للّه و انا اليه راجعون «١٥٩» .
خطبه امام سجاد (ع) در مسجد دمشق در ايـامـى كه اهل بيت امام حسين (ع) در شام به سر مى بردند يزيد مجلسى در مسجد ترتيب داد وخطيبى را به منبر فرستاد تا از حسين بن على (ع) و پدر بزرگوارش على (ع) بدگويى كند.
خـطـيـب به منبر رفت و تا توانست به آن دو بزرگوار ناسزا گفت و در مدح يزيد و پدرش معاويه سـخنان بيهوده گفت امام سجاد (ع) كه در مجلس حضور داشت بانگ برآورد و فرمود: واى بر تو اى خـطـيـب ! بـه بهاى خشم الهى ، رضاى مخلوق را خريدى و جايگاه خويش در آتش مهيا كردى آنگاه رو به يزيد كرده فرمود: اى يزيد! به من اجازه بده بر بالاى اين چوبها روم و سخنانى بگويم كه خـدا را خوش آيد و اهل مجلس را اجر و پاداشى باشد يزيد، مخالفت كرد ولى مردم به او گفتند او را اجازه بده چه بسا چيزى براى گفتن داشته باشد.
يزيد گفت : اگر او به منبر رود تا من و خاندان ابوسفيان را رسوا نكند پايين نخواهد آمد.
گفتند: آخر او چه مى تواند بگويد؟ .
گفت : او از خاندانى است كه علم و دانش با جانشان در آميخته .
ولى مردم همچنان اصرار مى كردند تا يزيد ناچار شد اجازه دهد.
حـضـرت بـه منبر رفت نخست سپاس و ستايش خداى به جا آورد، آنگاه خطبه اى خواند كه قلبها رالرزاند و چشمها را گرياند.
بخشى از بيانات آن حضرت اين است :
اى مـردم بـه مـا شـش چيز داده شده و با هفت چيز ديگر بر ساير مردم برترى يافته ايم : به ما علم وبـردبـارى و سـخـاوت و فـصـاحـت و شـجـاعت و محبت در قلوب مؤمنين را داده اند و سر آمد دگرانيم ، زيرامحمد پيامبر (ص) برگزيده از ماست صديق اين امت (على «ع») از ماست ، جعفر طيار از ماست ، حمزه شير خدا و رسول از ماست ، فاطمه بتول بانوى زنان عالم از ماست و دو سبط اين امت آقاى جوانان بهشتى از ما هستند هركسى مرا مى شناسد، مى شناسد و هر كسى نمى شناسد حـسـب و نـسـبم را برايش مى گويم : من فرزند مكه و منايم ، من فرزند زمزم و صفايم ، من فرزند كـسـى هستم كه زكات را با رداى خويش حمل مى كرد من پسر بهترين كسى هستم كه در جهان لباس پوشيد، من پسر بهترين كسى هستم كه با كفش يا پاى برهنه راه رفت ، من پسر بهترين كسى هـسـتـم كـه طـواف كرد و سعى به جا آورد، من پسربهترين كسى هستم كه حج گزارد و لبيك گفت من پسر كسى هستم كه با براق به هوا برده شد، من پسركسى هستم كه از مسجد الحرام به مـسـجـد اقـصـى بـرده شـد ـ مـنزه باد آن كه او را برد ـ، من پسر كسى هستم كه جبرئيل او را تا سـدرة الـمـنتهى برد، من پسر كسى هستم كه نزديك و نزديك تر شد تا به اندازه دو كمان ياكمتر فـاصـلـه داشت ، من پسر كسى هستم كه امام جماعت فرشتگان آسمان شد، من پسر كسى هستم كـه خـداى بـزرگ بـه او وحى فرستاد، من پسر محمد مصطفايم ، من پسر على مرتضايم ، من پسر كـسـى هـستم كه در راه احياى لا اله الا اللّه مبارزه كرد، من پسر كسى هستم كه در ركاب رسول خدا با دو شمشيرجنگيد، با دو نيزه نبرد كرد، دوبار هجرت كرد، دوبار بيعت كرد، به دو قبله نماز آورد، در بـدر و حـنـين جنگيد و يك لحظه كفر نورزيد من پسر بهترين مؤمنين و وارث پيامبران كـوبـنده كافران ، سيد و سالارمسلمانان و مجاهدين ، زنيت عابدين ، تاج سر گريه گنندگان (از خوف خدا) صبورترين مردم ، برترين پيشوا از آل ياسين و از خاندان رسول پروردگار عالميانم .
حـضـرت هـمچنان در معرفى خود سخن مى راند و مى فرمود من ، من ، تا صداى گريه و زارى از مـجـلـس بـرخاست يزيد به هراس افتاد، ترسيد آشوبى به پا شود، به مؤذن دستور داد اذان بگويد، مؤذن در بين كلام حضرت اذان گفت حضرت ساكت شد.
مـؤذن گـفـت : اللّه اكـبـر حضرت فرمود: بزرگ است بسيار بزرگ ، قابل مقايسه نيست ، با حواس درك نمى شود، چيزى از خدا بزرگتر نيست .
مـؤذن گـفـت : اشـهـد ان لا اله الا اللّه حضرت فرمود: مو، پوست ، گوشت ، خون مغز و استخوان من شهادت مى دهد كه جز او خدايى نيست .
مـؤذن گـفت : اشهد ان محمدا رسول اللّه حضرت از بالاى منبر رو به يزيد كرد و فرمود: اى يزيد! اين محمد جد من است يا جد تو؟
اگر بگويى جد توست دروغ گفته اى و اگر بگويى جد من ، پس چرا عترت و خاندان او را كشتى ؟
«١٦٠»
منابع ١ ـ مـروج الـذهـب و مـعـادن الـجـوهـر، ابى الحسين على بن حسين بن على مسعودى ، مطبعة السعادة ،قاهره ١٣٨٤ ه ق ١٩٦٤.
٢ ـ تذكرة الخواص ، علامه سبط بن الجوزى ، چاپ مؤسسه اهل البيت (ع)، بيروت ١٤٠١ ه ق١٩٨١ م .
٣ ـ مـقـتل الحسين ، ابى المويد موفق بن احمد مكى ، معروف به خطيب خوارزمى ، مكتبه المفيد قم.
٤ـ تاريخ الخلفا، علامه جلال الدين سيوطى ، دارالقلم ، بيروت ، ١٤٠٦ ه ق ١٩٨٦ م .
٥ ـ تاريخ يعقوبى ، احمد ابن ابى يعقوب ، معروف به يعقوبى ، دار صادر، بيروت .
٦ ـ وفـاالـوفـا بـاخـبـار دارالـمـصـطـفـى ، نـورالـدين على بن احمد سمهودى ، چاپ دارالكتب العلميه ،بيروت .
٧ ـ تـاريخ مدينة دمشق ، معروف به : تاريخ ابن عساكر، باب ترجمه امام حسين (ع)، ابوالقاسم على بـن حـسـن بـن هبة اللّه شافعى معروف به ابن عساكر، چاپ مؤسسه محمودى ، بيروت ، ١٣٩٨ ه ق ١٩٧٨ م .
٨ ـ الـكـامل فى التاريخ ، معروف به : كامل ابن اثير، عزالدين على بن ابى الكرم شيبانى ، معروف به ابن اثير، دار صادر، بيروت ، ١٣٩٩ ه ق ١٩٧٩ م .
٩ ـ انـسـاب الاشـراف ، احمد بن يحيى بن جابر بلاذرى ، دارالتعارف للمطبوعات ، بيروت ، ١٣٩٨ ه ق١٩٧٧ م .
١٠ ـ تـاريـخ الامـم و الـمـلـوك ، مـعـروف بـه : تـاريـخ طبرى ، ابى جعفر محمد بن جرير طبرى ، مطبعة الاستقامه ، قاهره ، ١٣٩٩ ه ق ١٩٧٩ م .
١١ ـ الـطـبـقـات الـكـبرى ، معروف به : طبقات ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع هاشمى بصرى معروف به ابن سعد، بخش ترجمه امام حسين (ع)، مؤسسه آل البيت ، قم .
١٢ ـ الـمـعـجـم الـكبير، معروف به : معجم طبرانى ، ابوالقاسم سليمان بن احمد طبرانى ، داراحيا التراث العربى .
١٣ ـ ينابيع المودة ، سليمان بن ابراهيم قندوزى حنفى ، انتشارات شريف رضى ، قم .
١٤ ـ مقاتل الطالبين ، ابوالفرج اصفهانى ، مؤسسه اعلمى ، بيروت .
١٥ ـ الاخبار الطوال ، ابو حنفيه احمد بن داوود دينورى ، دار احيا الكتب العربى ، قاهره ، ١٩٦٠ م .
١٦ ـ فرائد السمطين ، ابراهيم بن محمد بن مؤيد، مؤسسه محمودى ، بيروت ، ١٤٠٠ ه ق ١٩٨٠ م .
١٧ ـ الصواعق المحرقه ، احمد ابن هجر هيثمى مكى ، مكتبه القاهره ، ١٣٥٨ ه ق ١٩٦٥ م .
امام حسين و عاشورا از ديــدگــاه اهــل سنـت
1- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 145.
2- تاريخ دمشق , ابن عساكر, ترجمه الامام حسين (ع ), ص 26 و 27 و اسد الغابه , ج 2, ص 19.
3- تـاريخ دمشق , ص 31 و 32, به همين مضمون رواياتى در المعجم الكبير طبرانى و طبقات ابن سعد, ذيل سرگذشت امام حسين (ع )آمده است .
4- فرائد السمطين , ج 2, ص 104 و ينابيع الموده , ص 318, باب 60.
5- ينابيع الموده , ص 319, باب 60.
6- همان , ص 320, باب 60.
7- گـفته اند كه امام حسن (ع ) در صورت و چهره به پيامبر بيشتر شباهت دارد و امام حسين (ع ) در قـامـت و هيكل به ايشان شبيه تر بود رك :تاريخ دمشق , ترجمه امام حسين , ص 41 تا 45, ر ك : تاريخ دمشق , ترجمه امام حسين (ع ), صص 45ـ41.
8- صـحـيح بخارى , ج 5, ص 33, نيز مراجعه كنيد به تاريخ دمشق , ترجمع امام حسين , ص 46 تا 50.
9- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 146 و فرائد السمطين , ج 2, ص 131, باب 30.
10- طبقات ابن سعد, ترجمه امام حسين , مؤسسه آل البيت , ص 23, اين روايت در سنن ترمذى , ج 5, ص 656 و سنن نسايى , روايت 5824 و نيز نقل شده است .
11- تاريخ ابن عساكر, ترجمه امام حسين (ع ), ص 139.
12- تاريخ دمشق , ابن عساكر, ترجمه امام حسين , ص 146.
13- سـنـن ترمذى , ج 13, ص 248 و اسدالغابه , ج 7, ص 225 و مستدرك , حاكم نيشابورى , ج 3, ص 149.
14- كنز العمال , ج 7, ص 106.
15- تاريخ دمشق , ابن عساكر, صص 153 ـ 143.
16- مسند احمد بن حنبل , ج 3, ص 493 و الطبقات الكبرى , ابن سعد, ج 8.
17- سنن ترمذى , ج 13, ص 189 و مجمع الزوايد, ج 9, ص 181.
18- مـسـنـد احـمـد بـن حنبل , ج 5, ص 354 و سنن ترمذى , ج 13, ص 194 و مستدرك , حاكم نيشابورى , ج 1, ص 287.
19- تاريخ ابن عساكر, ترجمه امام حسين (ع ), ص 132 و المعجم الكبير طبرانى , ج 3, ص 116.
20- تاريخ ابن عساكر, زندگى امام حسين (ع ), ص 6 ـ 135.
21- تاريخ ابن عساكر, ترجمه امام حسين (ع ), ص 149.
22- تاريخ ابن عساكر, ص 210.
23- همان , صص 62 و 63.
24- فرايد السمطين , ج 2, ص 98.
25- كنزالعمال , ج 12, ص 112, مستدرك , حاكم نيشابورى , ج 3, ص 167.
26- مسند احمد بن حنبل , ج 5, ص 391 و كنز العمال , ج 12, ص 102.
27- تاريخ , ابن عساكر, صص 85 تا 82.
28- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 145.
29- اسـد الغابه , ج 7, ص 222 و المعجم الكبير, ج 23, ص 396 و المستدرك , حاكم نيشابورى , ج 3, ص 146 و نيز ر ك : تفسير درالمنثورو تفسير ابن كثير, ذيل آيه تطهير.
30- معرفة علوم الحديث , ص 62.
31- تفسير جامع البيان , طبرى و تفسير درالمنثور, سيوطى , ذيل آيه شريفه و الطبقات , ابن سعد, ترجمه امام حسين , ص 29.
32- تاريخ دمشق , ابن عساكر, ص 224 و بغية الطالب , ترجمه امام حسين , ص 144.
33- همان , ص 118, مستدرك , حاكم نيشابورى , ج 3, ص 164.
34- حلية الاوصيا, ابو نعيم اصفهانى , ج 3, ص 201.
35- صحيح بخارى , ج 5, ص 33 و سنن ترمذى , ج 4, ص 339.
36- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 157 تذكره سبط بن الجوزى , ص 211.
37- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155.
38- المعجم الكبير, طبرانى , ج 22, ص 423 و كنزالعمال , ج 4, ص 599.
39- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 155 و تاريخ ابن عساكر زندگى امام حسين (ع ), ص 149.
40- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 153.
41- مـقتل خوارزمى , چاپ مكتبة المفيد, ص 80 ـ 177, ج 1, الاخبار الطوال , ص 7 ـ 225 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 250.
42- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 2 ـ 181 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 251 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 15 ـ 14 و الاخبار الطوال , ص 227.
43- زرقـا دخـتـر مـوهـب , مـادر حكم بن عاص و مادر بزرگ پدرى مروان بن حكم , از روسپيان مشهور زمان جاهليت است به همين جهت كسانى كه قصد نكوهش مروان و بنى مروان را داشتند, به آنها بنى الزرقا مى گفتند (كامل ابن اثير, ج 4, ص 194).
44- مـقـتل خوارزمى , ج 1, ص 4 ـ 183 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 15 و الاخبار الطوال , ص 228 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 251.
45- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 184 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 15 و الاخبار الطوال , ص 228 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 252.
46- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 5 ـ 184.
47- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 8 ـ 187 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 253 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 17 ـ 16.
48- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 9 ـ 188.
49- الطبقات الكبرى , ابن سعد, ص 54, ترجمه امام حسين .
50- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 181.
51- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 180 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 14.
52- مقتل خوارزمى , ج 1, صص 182, 184 و 185.
53- كامل ابن اثير, ج 4, ص 48.
54- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 188.
55- كامل ابن اثير, ج 4, ص 20.
56- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 188.
57- تاريخ طبرى , ج 4, ص 299 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 40 و 42 و 43.
58- .
59- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 189, كامل ابن اثير, ج 4, ص 17.
60- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 189 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 17.
61- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 190 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 20 و الاخبار الطوال , ص 229.
62- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 3 ـ 191.
63- مـصادر كامل ابن اثير, ج 4, ص 21 ـ 20 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 5 ـ 194 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 2 ـ 261 و الاخبار الطوال , ص 229.
64- كـامـل ابـن اثـيـر, ج 4, ص 2ـ21 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 7ـ196 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 4ـ263 و الاخبار الطوال , ص 230.
65- تاريخ طبرى , ج 4, ص 258 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 21 و مروج الذهب , ج 3, ص 64 و متقل خوارزمى , ج 1, ص 197.
66- تـاريخ طبرى , ج 4, ص 6ـ265 و مقتل خوارزمى , ج 1,ص 199 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 23 و الاخبار الطوال , ص 2ـ231.
67- تاريخ طبرى , ج 4, ص 266 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 199 و الاخبار الطوال , ص 232 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 24.
68- مـروج الـذهـب , ج 3, ص 67 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 200 و كامل ابن اثير, ص 25 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 281.
69- كـامـل بن اثير, ج 4, صص 30ـ27 و تاريخ طبرى , ج 4, صص 4ـ272 و الاخبار الطوال , صص 8ـ237 و مقتل خوارزمى , ج 1, صص 6ـ203.
70- تـاريخ طبرى , ج 4, صص 8ـ275 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 8ـ206 و مروج الذهب , ج 3, ص 67 و كامل ابن اثير, ج 4, صص 32ـ30 و الاخبار الطوال , صص 8ـ237.
71- تاريخ طبرى , ج 4, ص 279 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 209 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 32.
72- تاريخ طبرى , ج 4, صص 2ـ281 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 210 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 34 و مروج الذهب , ج 3, صص 9ـ68.
73- تـاريـخ طبرى , ج 4, صص 3ـ272 و مقتل خوارزمى , ج 1, صص 3ـ212 و كامل ابن اثير, ج 4, صص 5ـ34.
74- تاريخ طبرى , ج 4, صص 4ـ283 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 35 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 213.
75- الاخبار الطوال , ص 243 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 220 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 38 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 216 و 219 وتاريخ طبرى , ج 4, ص 289.
76- عبداللّه بن زبير بعدها در مكه كشته شد منظور على (ع ) از قوچ در اين پيشگويى , خود عبداللّه بوده است .
77- كامل ابن اثير, ج 4, ص 38 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 289.
78- تاريخ طبرى , ج 4, صص 90ـ289 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 40 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 290 و الاخبار الطوال , ص 245.
79- كامل ابن اثير, ج 4, صص 1ـ40 و تاريخ طبرى , ج 4, صص 2ـ291 و مقتل خوارزمى , ج 1 صص 8ـ217.
80- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 215 تاريخ طبرى , ج 4, ص 285.
81- كامل ابن الاثير, ج 4, ص 41 الاخبار الطوال , ص 243.
82- كـامـل ابـن اثـير, ج 4, ص 41 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 297 و الاخبار الطوال , ص 6 ـ 245 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 6 ـ 234.
83- مقتل خوارزمى , ج 1, صص 9 ـ 228 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 229.
84- تاريخ طبرى , ج 4, ص 300 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 228 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 43.
85- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 7ـ236.
86- راويه در لغت حجاز به معنى شتر آبكش است .
87- تاريخ طبرى , ج 4, ص 302 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 46 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 230.
88- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 231.
89- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 232 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 304.
90- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 233 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 304.
91- تاريخ طبرى , ج 4, ص 304 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 48.
92- تاريخ طبرى , ج 4, ص 305.
93- كامل ابن اثير, ج 4, ص 51 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 308.
94- كامل ابن اثير, ج 4, صص 2ـ51 و تاريخ طبرى , ج 4, صص 9ـ308 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 234.
95- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 237.
96- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 212 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 34.
97- كـامـل ابـن اثير, ج 4, ص 3ـ52 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 10ـ309 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 40ـ239 98- مقتل خوارزمى , ج 1, صص 5ـ244.
99- كـامـل ابن اثير, ج 4, ص 57 و تاريخ طبرى , ج 4, صص 7ـ316 و انساب الاشراف , ج 3, صص 5ـ174.
100- مـقـتـل خـوارزمـى , ج 1, ص 246 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 315 و انساب الاشراف , ج 3, ص 4ـ183.
101- تاريخ طبرى , ج 4, صص 8ـ317 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 8ـ57.
102- كامل ابن اثير, ج 4, ص 60 ـ 59.
103- كامل ابن اثير, ج 4, صص 3ـ61.
104- كامل ابن اثير, ج 4, ص 64.
105- كامل ابن اثير, ج 4, ص 65.
106- تـاريخ طبرى , ج 4, ص 9ـ328 و انساب الاشراف , ج 3, ص 2 ـ 191 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 7ـ66.
107- تاريخ طبرى , ج 4, ص 331 و مقتل خوارزمى , ج 1, ص 15 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 8 ـ 67.
108- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 17 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 71.
109- تاريخ طبرى , ج 4, ص 9 ـ 338 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 3 ـ 22.
110- بنا به نقل خوارزمى على بن حسين (ع ) هنگام شهادت 18 ساله بوده است .
111- بنا به نقل ابن اثير: اين ابوبكر فرزند امام حسن (ع ) است (كامل , ج 4, ص 92).
112- مقاتل الطالبين , ص 98 ـ 84 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 3 ـ 91.
113- مقاتل الطالبين , ص 116 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 1 ـ 30 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 74.
114- مـقـتل خوارزمى , ج 2, ص 8 ـ 27 و مقاتل الطالبين , ص 93 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 75 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 2 ـ 341.
115- تاريخ طبرى , ج 4, ص 314 كامل ابن اثير, ج 4, ص 56.
116- تذكرة الخواص , ص 224 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 56.
117- الصواعق المحرقه , ص 120, فصل اول از باب نهم .
118- تذكرة الخواص , ص 226 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 59 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 320.
119- تاريخ طبرى , ج 4, ص 318.
120- نور الابصار, ص 93 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 30.
121- تاريخ طبرى , ج 4, ص 340.
122- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 30.
123- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 32.
124- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 32.
125- همان , صص 3 ـ 32.
126- همان , ص 33.
127- كامل ابن اثير, ج 4, ص 77, مقتل خوارزمى , ج 2, ص 33.
128- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 34.
129- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 34.
130- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 35 ـ كامل ابن اثير, ج 4, ص 78.
131- تاريخ طبرى , ج 4, ص 345 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 35.
132- كامل ابن اثير, ج 4, ص 78 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 346 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 6 ـ 35.
133- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 7 ـ 36.
134- كامل ابن اثير, ج 4, ص 65 و 69 و انساب الاشراف , ج 3, ص 196 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 4 ـ 333.
135- كامل ابن اثير, ج 4, ص 79.
136- الطبقات اكبرى , لابن سعد, ترجمه امام حسين (ص ) ص 78.
137- مقتل خوارزمى , ج 1, ص 249.
138- كامل ابن اثير, ج 4, ص 79.
139- تاريخ طبرى , ج 4, ص 347 ـ كامل ابن اثير, ج 4, ص 80.
140- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 39.
141- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 39.
142- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 1 ـ 40.
143- كـامـل ابـن اثير, ج 4, ص 81 و ينابيع الموده , ص 324 مقتل خوارزمى , ج 2, صص 6 ـ 45 و تذكره بسط ابن جوزى , ص 231.
144- كـامل ابن اثير, ج 4, ص 2 ـ 81 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 42 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 50 ـ 349.
145- كامل ابن اثير, ج 4, ص 82 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 250 و مقتل خوارزمى , ج 2, ص 3 ـ 42.
146- كامل ابن اثير, ج 4, ص 83 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 351 و تذكره سبط ابن جوزى , ص 234.
147- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 6 ـ 55 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 83 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 251.
148- مقتل خوارزمى , ج 2, صص 1ـ60.
149- شورى / 23.
150- احزاب / آيه 33.
151- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 57 و تاريخ طبرى , ج 4, ص 355.
152- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 57 و 58 و 69 و 70 و تذكرة بسط بن جوزى , ص 231 و 235.
153- مقتل خوارزمى , ج 2, صص 5ـ64.
154- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 57 و كامل ابن اثير, ج 4, ص 85.
155- حديد / 23.
156- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 63.
157- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 64 و تذكره سبط بن جوزى , ص 235.
158- مقتل خوارزمى , ج 4, ص 6 ـ 64.
159- مقتل خوارزمى , ج 2, ص 72.
160- مقتل خوارزمى , با تلخيص , ج 2, ص 71 ـ 69.
۵