على و زمامداران
على و زمامداران
على محمد ميرجليلى پيشگفتار
بسم الرحمن الرحيم
با حمد و سپاس الهى و با درود به روان پيامبر عظيم الشاءن اسلام (ص) و اهل بيت ايشان ، به ويژه على (ع) سخن خود را آغاز مى كنيم . در اين كتاب در صدد تبيين موضعگيريهاى امام على (ع) نسبت به خلفاى سه گانه (ابابكر، عمر و عثمان) مى باشيم .
قبل از شروع در بحث تذكر چند نكته لازم است :
١- منظور از برخورد امام (ع) معناى عامى است كه شامل موضعگيرى هاى مثبت و منفى امام (ع) نسبت به خلفا خواهد بود.
٢- ما در اين رساله گوشه اى از موضعگيريهاى امام على (ع) را نسبت به خلفا در دوران پس از پيامبر (ص) بررسى مى كنيم و به برخوردهاى امام با آنان ، در ايام حيات پيامبر (ص) نپرداخته ايم . بنابراين ، دوران مورد بررسى ما از سال ١١ هجرى تا هنگام شهادت امام على (ع) را شامل مى شود. بعلاوه مدعى نيستيم كه تمام موارد موضعگيرى هاى امام (ع) را تتبع نموده ، در اين نوشتار يادآور شده ايم .
٣- روش ما روشى تاريخى است يعنى با مراجعه به كتب معتبر و در حد امكان ، كتابهائى كه در قرون اوليه اسلامى نوشته شده است ، سعى در روشن كردن برخوردها و موضعگيرى هاى امام (ع) نسبت به خلفاى مذكور، داريم .
كوشش ما بر اين است كه از تحليل كلامى و تعصبات بيجا بپرهيزيم و آنچه را تاريخ به ما نشان مى دهد در طبق اخلاص نهاده ، به خوانندگان ارائه كنيم . به علاوه منابع اوليه اى كه در اين زمينه ، در دست ماست ، عمدتا مربوط به قرن دوم به بعد مى باشد. كتابهائى كه مؤ لفان آن معاصر با امام (ع) و خلفا بوده و جريانها را از نزديك ديده اند، بسيار اندك است . بنابراين عمده منابع ما، روايات تاريخى است كه با چندين واسطه به مؤ لف كتاب رسيده است . ممكن است برخى از راوى ها به عمد يا از روى اشتباه و فراموشى ، مطلبى ناصواب را به عنوان تاريخ براى ما بازگو كرده باشند.
٤- در مورد برخورد امام (ع) با خلفا افراط و تفريطهاى فراوانى رخ داده است . برخى چنان افراط كرده اند كه حتى امام على (ع) را بازوى اجرائى خلفا دانسته و تا آنجا پيش رفتند كه دم از عدم كوچك ترين اعتراض و انتقادى از سوى امام (ع) بر خلفا مى زنند (١) و از طرف ديگر برخى چنان تفريط كردند كه امام على (ع) را قاتل خليفه سوم و يا همدست با قاتلين وى و عمر قلمداد نموده اند. (٢) ما به عنوان يك مسلمان كه علاقه مند به آشنائى با تاريخ صدر اسلام مى باشد، برآنيم كه حقيقت برخوردهاى حضرت با خلفا را بررسى و به برادران دينى ارائه نموده تا از اين افراط و تفريطها جلوگيرى نمائيم .
به علاوه ، چنانچه مى دانيم اولين اختلافى كه بين مسلمانان با رحلت پيامبر (ص) رخ داد، در مسئله رهبرى جامعه اسلامى بود. گروهى به طرفدارى از ابوبكر برخاسته و وى را به عنوان خليفه مسلمين انتخاب كردند امام على (ع) به عنوان رهبر جامعه اسلامى بودند؛ زيرا معتقد بودند كه پيامبر (ص) وى را به عنوان جانشين خود نصب كرده است .
انشعابات و اختلافهاى بعدى در بين مسلمين ، ريشه در همينجا دارد. اين مطلب در طول تاريخ سبب شده است كه گاهى طرفداران دو مكتب به جان هم افتاده و حتى به كشتن همديگر، دست زنند. دشمنان اسلام نيز همواره از اين اختلافات سود جسته و سعى در برافروختن اين آتش در بين مسلمانان داشته اند.
ما در اين جزوه برآنيم تا به برادران مسلمان خود نشان دهيم كه رهبران اين دو مكتب در عصر اوليه اسلام با هم چگونه زندگى مى كردند، به ويژه در مورد امام على (ع) كه محور اين رساله ، شخصيت و برخوردهاى ايشان است ، بيان كنيم كه حضرت هم در مقابل اجحاف و بدعتهاى موجود عصر خلفا مقاومت ورزيده و انتقاد مى نمود و حتى گاهى در مقابل آنها ايستاده و فرمانهاى آنها را در موارد مخالفت با اسلام ناديده مى گرفت و هم هر گاه از ناحيه دشمنان دين احساس خطر مى نمود و حس مى كرد كه برخى تصميم دارند از اصطكاكهاى موجود بين حضرت و خلفا سوء استفاده كرده و بر عليه اسلام قيام و جامعه اسلامى را متزلزل كنند، با خلفا همكارى مى نمود تا سوژه به دست دشمنان ندهد. اميدواريم به برادران مسلمان خود اعم از شيعه و سنى نشان دهيم كه گر چه از نظر اعتقادى ، هر كدام داراى مسلك خاصى مى باشند ولى مى توانند براى حفظ اسلام ، با همديگر همكارى نموده ، مشكلات علمى ، سياسى ، اقتصادى و اجتماعى و... خود را با همكارى همديگر بر طرف نمايند.
قبل از شروع در اصل بحث طى مقدمه اى به بررسى اوضاع سياسى و اجتماعى مسلمين در سالهاى آخر عمر پيامبر (ص) و نيز شخصيت امام على (ع) در زمان رسول گرامى (ص) خواهيم پرداخت . آنگاه در طى ٦ فصل برخوردها و موضعگيرى هاى مثبت و منفى امام (ع) را نسبت به خلفا مطرح خواهيم كرد.
اين نوشتار را در سال ١٣٧٤ به عنوان پايان نامه كارشناسى ارشد در رشته الهيات و معارف اسلامى تدوين نمودم . گر چه شايسته بود كه با بازنگرى مجدد بر غناى آن بيفزايم ؛ لكن فرصت آنرا نيافتم لذا به همان صورت چاپ نمودم و اميدوارم در آينده با گرفتن نظرات اهل فن مجموعه را ژرف تر نمايم . و چون اين نوشته اولين اثر نويسنده مى باشد خالى از اشكالات و نواقص نيست كه اميد است با ارشادات و راهنماييهاى استادان و صاحبنظران در چاپهاى بعدى برطرف گردد.
در پايان از كليه كسانى كه در تدوين اين رساله اينجانب را كمك نموده اند و به ويژه از اساتيد بزرگوار خود در حوزه و دانشگاه تشكر نموده ، طول عمر و موفقيت آنها را از خداوند بزرگ خواستارم .
على محمد مير جليلى
تابستان ١٣٧٧
مقدمه
اوضاع سياسى اجتماعى اواخر عمر پيامبر (ص) نهضت جهانى اسلام ، در سرزمينى كه بيشتر مردم آن بت پرست بودند آغاز گرديد. آنان نقشه هاى گوناگونى براى براندازى اين دين كشيدند و سعى در خاموش كردن اين مشعل الهى داشتند، از آزارها و شكنجه هاى بدنى پيامبر و تازه مسلمانها گرفته تا محاصره اقتصادى و جنگهاى پى در پى ؛ ولى تلاشهاى آنان با شكست مواجه گرديد و اين فشارها نتوانست رهبر اسلام و پيروانش را از راهى كه در پيش گرفته بودند منصرف سازد.
سرانجام پيامبر گرامى (ص) سيزده سال پس از بعثت ، به سوى مدينه هجرت كرده و يك حكومت اسلامى را پايه گذارى نمود. در دوران ده ساله حضور حضرت در مدينه ، حمله مشركين به كيان اسلام متوقف نگرديد؛ اما اسلام و مسلمين همواره در حال پيشرفت بوده و مسلمانان آينده روشن ترى را پيشاپيش خود احساس مى كردند.
آخرين اميد بت پرستان ، درگذشت صاحب اين رسالت بود. آنان با خيالات واهى گمان مى بردند. پايه هاى اين نهضت با فقدان پيامبر (ص) فرو مى ريزد. قرآن كريم به آرزوى آنها چنين اشاره مى كند:
«مى گويند پيامبر شاعرى است كه انتظار مرگ او را مى بريم . بگو انتظار بريد! كه من نيز با شما در انتظارم . آيا خيالات واهى ، آنها را به اين فكر وا مى دارد؟...) (٣)
خطر تهديدهاى سه گانه
از طرف ديگر هنگامى كه به تاريخ سياسى صدر اسلام مراجعه كنيم در مى يابيم نهال نو پاى اسلام علاوه بر مشركان از سوى سه نيروى قوى ديگر نيز تهديد مى شد. آن سه خطر عبارت بودند از روم ، ايران و منافقان .
امپراطورى روم كه در آن زمان يكى از قدرتهاى بزرگ جهانى محسوب مى شد در شمال جزيره عربستان مستقر بود و پيوسته فكر پيامبر (ص) را به خود مشغول داشت و پيامبر اكرم تا آخرين لحظه حيات خود از فكر اين قدرت خطرناك بيرون نرفت . نخستين برخورد نظامى مسلمين با ارتش روم در سال هشتم هجرى در سرزمين فلسطين رخ داد كه منجر به شهادت سه فرمانده بزرگ اسلام و شكست مسلمين گرديد. (٤) عقب نشينى سپاه اسلام موجب جراءت ارتش روم شد و هر لحظه احتمال مى رفت كه مركز حكومت اسلامى مورد حمله قرار گيرد. از اين جهت پيامبر (ص) در سال نهم هجرى با سپاه مجهزى به سوى كرانه هاى شام حركت نمود. گر چه در اين سفر پر رنج و زحمت ، جنگى ميان آنها رخ نداد؛ (٥) ولى سپاه اسلام توانست حيات سياسى خود را تجديد نمايد. با اين حال هنوز احتمال خطر كاملا رفع نگرديد؛ از اين رو رسول گرامى (ص) چند روز پيش از بيمارى خود، ارتش اسلام را به فرماندهى اسامة ماءمور كرد تا به كرانه هاى شام رفته و در صحنه حضور يابند. (٦)
از سمت شرق ، كيان اسلام مورد تهديد امپراطورى ايران قرار داشت . هنگامى كه نامه پيامبر (ص) به خسرو پرويز شاه ايران رسيد، از شدت خشم آن را پاره كرد و سفير پيامبر (ص) را با اهانت از كاخ بيرون انداخته و حتى به استاندار يمن نوشت كه رسول خدا را دستگير كرده و در صورت امتناع به قتل برساند. (٧) از طرف ديگر استاندار يمن مسلمان شده و يمن ادعاى استقلال مى نمايد و نمايندگان پيامبر به سوى يمن سرازير مى شوند و اين جريان براى ايران قابل تحمل نبود؛ چرا كه يمن مدتها مستعمره ايران بود.
خطر سوم كه از همه مهم تر است ، از ناحيه منافقان بود. آنها نيز از هر سعى و كوششى در براندازى اسلام دريغ نمى كردند، از پخش شايعه ها براى تضعيف روحيه مسلمين گرفته تا جاسوسى براى دشمنان و كارهاى ديگرى از همين قبيل . قدرت تخريبى منافقان به حدى بود كه قرآن در سوره هاى مختلف نظير بقره ، آل عمران ، نساء، مائده ، انفال ، توبه ، عنكبوت ، احزاب و... از آنها ياد مى كند و حتى سوره اى به نام منافقين (٨) در قرآن آمده است .
با توجه به وجود چنين دشمنان نيرومند و خطرناكى كه در كمين اسلام نشسته بودند، عاقلانه نيست كه پيامبر (ص) براى رهبرى دينى و سياسى عصر پس از خود طرحى نداشته باشد.
پيامبر و نصب جانشين با ملاحظه تاريخ رهبران بزرگ ، همواره اين نكته مشترك را در زندگى سياسى آنان مى بينيم كه براى رهبرى پس از خود، فكر و انديشه اى داشته اند. شاهان ، در طول تاريخ براى خود وليعهد تعيين مى كردند و خلفاى اسلامى نيز براى بعد از خود برنامه ريزى مى كردند. مثلا ابابكر، عمر را جانشين خود معرفى مى كند. عمر نيز شورايى شش نفره تشكيل مى دهد تا فردى را از بين خود انتخاب نمايند. معاويه هم براى پس از خود يزيد را تعيين مى كند.
عايشه در ايامى كه عمر بر اثر ضربت شمشير بسترى شده است به عبدالله پسر عمر مى گويد: «سلام مرا به پدرت برسان و به او بگو: امت اسلامى را بدون رهبر رها نكند كه ممكن است به جنگ و خونريزى منجر شود.» (٩)
عبدالله ابن عمر نيز به پدرش مى گويد: «اگر تو به دنبال شخصى كه سرپرست زمينهاى تو يا چوپان گوسفندان توست بفرستى و او را براى مدتى نزد خود بخوانى ، آيا از وى نمى خواهى كه فردى را بجاى خود قرار دهد؟»
عمر جواب مى دهد: «البته همينطور است». عبدالله مى گويد: «پس تو نيز جانشينى براى خود برگزين !» (١٠)
معاويه نيز براى آنكه يزيد را وليعهد كند استدلال مى كرد كه نمى خواهم امت اسلامى را مانند گله بى چوپان رها كنم ، (١١) من از اختلاف ميان مسلمين مى ترسم . (١٢)
آيا مى توان پذيرفت كه ابابكر، عمر، پسر عمر، عايشه و معاويه بيش از پيامبر (ص) به سرنوشت مسلمين و آينده آنها اهميت مى دادند؟ پيامبرى كه به هنگام سفرهاى چند روزه ، جانشينى براى خويش مشخص مى كرد تا امور ايشان را در مدينه رسيدگى كرده و جلوى اعمال خرابكارانه دشمنان را بگيرد، چگونه ممكن است براى پس از درگذشت خود، فردى را معين ننمايد!؟
تعيين جانشين حتى براى يك روز كه از مدينه خارج مى شدند چنان امر مسلمى بود كه مى توان آنرا سيره و روش ايشان بشمار آورد. براى آشنائى با اين سيره پيامبر (ص) نام برخى از كسانى كه توسط ايشان هنگام جنگها و سفرهاى چند روزه به عنوان سرپرست مدينه منصوب گرديده اند را در جدول صفحه بعد ذكر مى كنيم .
نام غزوه زمان وقوع فرد منصوب سيره ابن هشام ١. وَدّان ٢ه.ق سعد ابن عباده ج٢/ص٢٣٣ ٢. بُواط ٢ه.ق سائب ابن عثمان بن مظغون ج٢/ص٢٤٠ ٣.عشيره ٢ه.ق ابوسلمه ج٢/ص٢٤٠ ٤.بدراولى ٢ه.ق زيد بن حارثه ج٢/ص٢٤٣ ٥.بدركبرى ٢ه.ق عبدالله ابنام مكتوم و ابولبابه ج ٢ ص ٢٥٥ ٦. بنى سُلَيم ٢ه.ق سباع عُرفُطه غفارى ج ٣/ص ٥ ٧. سَويق ٢ه.ق ابولبابه ج ٣/ص ٧ ٨. ذى امر ٣ه.ق عثمان ج ٣/ص ٨ ٩. فُرع ٣ه.ق ابنام مكتوم ج ٣/ص ٨ ١٠. بنى قَينُقاع ٣ه.ق بشير ابن عبدالمنذر ج ٣/ص ١٠ ١١. احد ٣ه.ق ابنام مكتوم ج ٣ /ص ١٠ ١٢. ذات الرقاع ٤ه.ق ابوذر و طبق نقل ديگر عثمان ج ٣/ص ١٥٥ ١٣. دُومه الجندل ٤ه.ق سباع ابن عرفطه ج ٣/ص ١٦٥ ١٤. خندق ٥ه.ق ابنام مكتوم ج ٣/ص ١٧٢ ١٥. بنى قريظه ٥ه.ق ابنام مكتوم ج ٣/ص ١٨٤ ١٦. بنى لِحيان ٦ه.ق ابنام مكتوم ج ٣/ص ٢٢٥ ١٧. ذى قَرَد ٦ه.ق ابنام مكتوم ج ٣/ص ٢٣١ ١٨. بنى مُصطَلِق ٦ه.ق ابوذر و طبق نقلى نُميله لَيثى ج ٣/ص ٢٣٥ ١٩. سفر به حديبيه ٦ه.ق نميله ابن عبدالله ليثى ج ٣/ص ٢٥٥ ٢٠. خيبر ٧ه.ق نميله ج ٣/ص ٢٧٥ ٢١. عمرة القضاء ٧ ه. ق عويف ابن اضبط ديلى ج ٤/ص ٥ ٢٢. فتح مكه ٨ ه. ق كلثوم ابن حصين غفارى ج٤/ص ٤٠ ٢٣. حجّةالوداع دهم ه. ق ابودجانه ساعدى ياسباع غفارى ج ٤/ص ٢٤٥
در اين جدول فقط نام برخى از سفرهاى پيامبر (ص) به خارج از مدينه بيان شد و به جهت اختصار همه را نياورديم . اين سيره و روش نمى تواند در مورد رهبرى پس از خود مورد توجه قرار نگيرد. دلسوزى رسول گرامى نسبت به سرنوشت اسلام و مسلمين ، امرى مسلم است و اين دلسوزى نصب جانشين را از سوى ايشان امرى لازم مى نمايد تا از بروز هر نوع اختلاف پس از خود جلوگيرى نموده و وحدت اسلامى را از گزند تفرقه دور نگه دارد.
قطع نظر از اين تحليل اجتماعى و سياسى و سنت پيامبر (ص)، تاريخ نيز تاءييد مى كند كه پيامبر (ص) رهبر جامعه اسلامى را مشخص نموده است . حضرت نه تنها در اواخر عمر؛ بلكه در طول ايام رسالت و حتى در آغاز ابلاغ اسلام به مردم ، اين مسئله را مورد توجه داشت .
هنگامى كه از طرف خداوند ماءمور شد تا خويشاوندان نزديك خود را از عذاب الهى ترسانيده و به اسلام فرا خواند، در مجلسى كه گروهى از بنى هاشم حاضر بودند چنين فرمود: «نخستين كسى كه از شما مرا يارى كند برادر و وصى و جانشين من در ميان شما خواهد بود.» و چون على (ع) (كه در آن زمان كودكى بيش نبود) رسالت حضرت را تصديق كرد پيامبر (ص) رو به حاضران فرمود: «اين جوان برادر و وصى و جانشين من است .» (١٣)
رسول گرامى اسلام در مناسبتهاى مختلف ديگر نيز به جانشينى على (ع) تصريح كرده است ؛ ولى چون هيچ كدام به عظمت حادثه غدير نيست ، در اين فرصت نظرى كوتاه به اين جريان مهم مى افكنيم .
واقعه غدير و نصب جانشين پيامبر اسلام (ص) در سال دهم هجرى براى انجام حج و تعليم مراسم آن رهسپار مكه گرديد.افراد زيادى به شوق همسفرى با حضرت به حج آمده بودند كه تا ٠٠٠/١٢٠ نفر تخمين زده اند. (١٤) پس از انجام حج به هنگام بازگشت پيامبر (ص) دستور توقف داد و اين زمانى بود كه حرارت آفتاب بسيار سوزنده و زمين تفتيده بود. رسول گرامى پس از اقامه نماز ظهر بر منبرى كه از جهاز شتران درست شده بود قرار گرفت و بعد از حمد و سپاس الهى فرمود: «هان اى مردم ! نزديك است كه من از ميان شما بروم ، مسئولم و شما نيز مسئول هستيد... من در ميان شما دو چيز گرانبها به يادگار مى گذارم ، چگونه با آنها معامله خواهيد كرد؟ يكى كتاب خدا كه ثقل اكبر است (و مانند ريسمانى است) كه يك طرف آن به دست خدا و طرف ديگرش به دست شماست ، ديگرى ثقل اصغر است كه همان عترت و اهل بيت من است . خدايم به من خبر داده كه دو يادگار من تا روز رستاخيز از هم جدا نمى شوند». در اين موقع پيامبر (ص) دست على (ع) را گرفت و بالا برد بطورى كه همه مردم او را در كنار پيامبر (ص) ديدند و شناختند و آنگاه فرمود: «هان اى مردم ! فردى كه از خود مؤ منان بر آنها سزاوارتر و اولى است كيست ؟» ياران جواب دادند: «خداوند و پيامبر او بهتر مى دانند.» پيامبر (ص) ادامه داد: «خداوند مولاى من و من مولاى مؤ منان هستم و بر آنها از خودشان اولى و سزاوارترم . اى مردم ! هر كس من مولا و رهبر او هستم على هم مولا و رهبر اوست .» پيامبر (ص) اين جمله را چند بار تكرار كرد و آنگاه دوست داران على (ع) را دعا، و دشمنان او را نفرين كرد و فرمود: «پروردگار! على را محور حق قرار ده .» سپس افزود: «لازم است حاضران به غايبان خبر دهند و ديگران را از اين امر مطلع سازند.» در اين موقع حساس ابن ثابت شاعر رسول خدا (ص) برخاست و اين واقعه تاريخى را به زبان شعر بيان كرد كه ترجمه دو بيت آن از قرار زير است : «پيامبر (ص) به على (ع) فرمود: برخيز كه من تو را به پيشوائى مردم و راهنمائى آنان پس از خود برگزيدم . هر كس من مولاى او هستم ، على نيز مولاى اوست . پس پيروان راستين و دوستداران واقعى او باشيد.» (١٥)
سپس پيامبر (ص) به مهاجرين و انصار دستور داد كه نزد على (ع) حضور يافته و به او در مورد چنين فضيلتى تبريك گويند. بنابر گفته «زيد ابن ارقم» كه يكى از حاضران در جلسه بوده است ، نخستين كسانى كه از مهاجرين و انصار به على (ع) تبريك گفته و به او دست دادند ابوبكر و عمر و عثمان و طلحه و زبير بودند.
اهميت اين حادثه چنان بود كه ١١٠ تن از صحابه پيامبر و ٨٤ نفر از تابعين آن را نقل كرده اند. (١٦) و علماى صاحب انديشه بسيارى از اهل سنت و شيعه كتابهاى مستقلى در اين باب تاءليف نموده اند كه حتى يكى از آن كتب ٢٩ مجلد مى باشد. (١٧)
علاوه بر تمام سفارشهاى پيامبر براى جانشينى حضرت امير (ع) پيامبر (ص) هنگام رحلت خود تقاضا مى كند براى او قلم و كاغذى بياورند تا وصيت نامه اى بنويسد كه امت پس از او دچار مشكل و گمراهى نشوند.
بسيار روشن است كه وصيت پيامبر (ص) در حين وفات خود به چه امرى مى تواند باشد. مسئله رهبرى بعد از پيامبر (ص) مهمترين امرى بود كه در آن روزها ذهن همه مسلمين را به خود مشغول داشت ، آنگاه چگونه ممكن است كه شخص پيامبر (ص) از آن غافل باشد؟ اما گروهى كه مى دانستند رسول گرامى مى خواهد در وصيت نامه خود به رهبرى على (ع) تصريح نمايد و با وجود اين توصيه ، ديگر جائى براى آنها باقى نخواهد ماند، مانع از نوشتن اين وصيتنامه شدند و شعار «كتاب خدا؛ قرآن براى ما كافى است ، احتياجى به وصيت پيامبر نيست» سر دادند و بر اين قناعت ننمودند و جسارت را به آنجا رساندند كه رسول خدا را فردى هذيان گو معرفى نمودند. (١٨)
آرى رسول خدا (ص) مى خواست على (ع) را به عنوان رهبر جامعه اسلامى مشخص نمايد تا جلوى اختلاف را گرفته و مردم را در مشكلات سياسى ، علمى ، اجتماعى ، و ديگر مسائل بى سرپرست نگذارد. و اين حقيقتى است كه عمر در زمان خلافتش به ابن عباس گفت : «پيامبر در ايام بيمارى خود مى خواست على را خليفه گرداند؛ ولى من از آن جلوگيرى كردم .» (١٩)
رسول گرامى (ص) در مناسبتهاى ديگر رهبرى امام على (ع) را گوشزد مى نمود و بارها به مردم گفت : «على (ع) اميرالمؤ منين و سيد و آقاى مسلمين است .» (٢٠) «على (ع) رهبر هر مؤ من پس از من است .» (٢١) و گاهى او را «سيد المومنين و امام المتقين» مى ناميد. (٢٢) و نيز او را «امير البرره ؛ يعنى رهبر نيكوكاران» مى خواند. (٢٣)
پيامبر به عايشه فرمود: «على (ع) سيد و سرور عرب است .» و آنگاه كه انصار جمع شدند اضافه نمود: «اگر به على تمسك جوييد هرگز گمراه نمى شويد. او را به احترام من عزيز شماريد كه جبرئيل از ناحيه خدا اين دستور را به من داده است .» (٢٤)
شخصيت امام على(ع) در زمان پيامبر(ص) شايسته است قبل از ورود به بحث «برخورد امام على (ع) با خلفا» اشاره اى به شخصيت امام در زمان حيات پيامبر (ص) داشته باشيم تا با شناختى بهتر از ايشان ، به تبيين موضعگيرى هاى آن حضرت با خلفا بپردازيم .
الف : على (ع) در مكه قبل از هجرت ١ - سبقت در اسلام
اول كسى كه به پيامبر (ص) ايمان آورد على ابن ابى طالب بود چنانكه مورخين آورده اند كه پيامبر (ص) در روز دوشنبه به رسالت برانگيخته شد و فرداى آن روز على (ع ) ايمان آورد. (٢٥) رسول گرامى (ص) در چند جا به اين واقعيت اشاره مى كند (٢٦) و امام على (ع) نيز «سبقت در ايمان» را از فضايل خود مى شمارد. (٢٧) سيره نويسان و اهل تاريخ امام را به عنوان اولين مسلمان معرفى مى كنند. (٢٨) ايشان اول كسى است كه بطور علنى يارى خود را نسبت به پيامبر (ص) اعلام نمود و اين در حالى بود كه هيچ يك از خويشاوندان ايشان (كه در جلسه ميهمانى پيامبر شركت داشتند) حاضر به تصديق پيامبر (ص) نشدند. (٢٩)
اهميت سبقت ايمان امام (ع) در آن نيست كه ايشان از نظر زمانى اولين مسلمان مى باشد (گر چه خود فضيلتى ارزنده است)؛ بلكه مهم آن است كه در زمانى كه هيچ يك از مردم هنوز به حقانيت پيامبر (ص) پى نبرده بودند، امام (ع) با بينش عميق خود آن را درك كرد و به آن ايمان آورد.
علاوه بر اين امام على (ع) از دوران كودكى تحت سرپرستى و تربيت پيامبر (ص) قرار گرفت تا كمالات اخلاقى و فضايل انسانى را از ايشان بياموزد و اين از نعمتهاى بزرگ الهى است كه نصيب امام شده است تا در آينده بتواند در خط پيامبر قدم بردارد (٣٠) و به تعبير خود امام ، مانند بچه شترى كه تابع مادر خويش است از پيامبر (ص) پيروى مى نموده است . (٣١)
٢- امام على (ع) جان نثار پيامبر (ص)
امام على (ع) در شب هجرت رسول اسلام شجاعتى از خود نشان داد كه در طول تاريخ بى نظير است . سران قريش در يك جلسه عمومى مشورت نمودند كه با يورش به خانه وحى ، پيامبر (ص) را نابود نمايند و يا لااقل با زندانى كردن يا تبعيد ايشان نداى توحيد را خاموش سازند. (٣٢)
سرانجام تصميم گرفتند كه در يك شب معين ، پيامبر (ص) را در خانه خود به قتل رسانند. پيامبر (ص) به امام على (ع) دستور مى دهند كه در منزل بجاى ايشان استراحت نمايد و از روپوش سبز رنگ مخصوص پيامبر (ص) استفاده نمايد تا مشركان از خروج حضرت مطلع نگردند. هنگامى كه ماءموران قريش با شمشيرهاى كشيده وارد حجره پيامبر (ص) مى شوند بجاى پيامبر، با امام على (ع) مواجه مى گردند و با ديدن امام نقشه هاى خود را نقش بر آب ديدند و براى يافتن پيامبر (ص) به جستجو پرداختند. اين در حالى بود كه هر لحظه احتمال مى رفت شمشيرهائى كه براى ترور پيامبر (ص) آماده شده بود بر بدن امام على (ع) فرود آيد و ايشان را به شهادت برسانند. امام (ع) با اين فداكارى بى نظير جان پيامبر (ص) را از خطر نجات داد. (٣٣)
خداوند در قرآن عمل امام على (ع) را چنين مى ستايد: و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله (٣٤) «در بين مردم كسانى هستند كه براى كسب رضايت الهى حاضرند از جان خود بگذرند.» (٣٥)
اين فداكارى از زبان خود امام شنيدنى است ، سيوطى اشعارى از حضرت در اين زمينه نقل كرده است كه ترجمه آن چنين است :
«من جان خود را براى بهترين فرد روى كره زمين و نيكوترين شخصى كه خانه خدا و حجر اسماعيل را طواف كرده است سپر قرار دادم . او محمد (ص) بود و من هنگامى كه به چنين كارى دست زدم كه كافران نقشه قتل او را كشيده بودند؛ اما خداوند وى را از مكر دشمنان حفظ كرد. من شب هنگام در بستر وى خوابيدم و در انتظار حمله دشمن بودم و خود را براى مرگ و اسارت آماده كرده بودم». (٣٦)
ب : على (ع) پس از هجرت در مدينه دوران حضور امام در مدينه را، بايد دوره درخشندگى شخصيت ايشان دانست . امام در اين دوره با آفريدن صحنه هائى پرشكوه ، شخصيت بالنده خود را در معرض ديد همگان قرار مى دهد. ايشان در اين دهه پرافتخار خويشتن را به عنوان شخصى كه مى تواند پس از پيامبر (ص) ابرمرد ميدانهاى علمى و جهاد و اجتماع و سياست باشد و زمام رهبرى جامعه را به دست گيرد، نشان داد. ما گوشه اى از اين دوره را در اينجا بيان مى كنيم :
١- فداكارى در ميدانهاى جنگ اسلام با كفر
طى مدت حضور پيامبر در مدينه ٨٢ جنگ براى پيامبر (ص) پيش آمد كه به گواهى مورخان ، امام (ع) در اكثر آنها (بجز چند مورد انگشت شمار) حضور داشت و در برخى از اين نبردها از سوى پيامبر (ص) فرمانده جنگ بود و در بعضى ديگر قهرمان دلاورى بود كه با دست وى لشكر كفر منهدم مى گشت . در اينجا به برخى از اين افتخارات اشاره مى كنيم :
امام على (ع) قهرمان ميدان بدر
در سال دوم هجرى كه پيامبر (ص) به قصد گوشمالى قريش ، تصميم به مصادره كاروان تجارى آنها نمود (گر چه به اين هدف دست نيافت) قريش با لشكرى مجهز شامل هزار نيرو از مكه به قصد حمايت از كاروان خود به راه افتاد. پيامبر (ص) با ٣١٣ نفر از مدينه خارج شد و آمادگى براى جنگ نداشت ؛ ولى ناگهان با نيروى قريش كه سه برابر سپاه مسلمين بود مواجه گرديد.
رسم عرب بر اين بود كه جنگ را با نبردهاى تن به تن آغاز مى كردند و سپس حمله گروهى صورت مى گرفت . از اين رو سه نفر از دلاوران قريش بنامهاى «وليد» و «عتبه» و «شيبه» به صحنه آمده و در مقابل آنها به ترتيب «على» و «عبيده» و «حمزه» قرار گرفتند. على (ع) و حمزه در همان لحظه نخست رقباى خود را به هلاكت انداختند و سپس به كمك عبيده شتافتند. (٣٧)
با كشته شدن قهرمانان لشكر كفر، دشمن روحيه خود را از دست داده و در پى حمله دسته جمعى لشكر اسلام شكست سختى خورد، بطورى كه ٧٠ تن كشته و ٧٠ تن اسير شدند. و اين جنگ براى مسلمين بسيار سرنوشت ساز بود و آنها را به آينده اميدوار ساخت . بسيارى از مقتولين جنگ بدر به دست امام (ع) كشته شدند. (٣٨)
امام على (ع) در جنگ احد
در اين جنگ مسلمين به سبب پيروى نكردن از پيامبر (ص) با شكست بزرگى مواجه شدند و اكثر مسلمين پا به فرار گذاشته و پيامبر (ص) را در ميان دشمن تنها گذاشتند. چنانچه مورخين گفته اند اگر دفاع على ابن ابى طالب از جان پيامبر (ص) نبود نور وجود ايشان خاموش مى گشت .
ابن اثير مى نويسد: «پيامبر (ص) از هر طرف مورد هجوم دسته هائى از لشكر قريش قرار گرفت ، هر گروهى كه به آن حضرت حمله مى كردند على (ع) به فرمان پيامبر (ص) به آنها حمله مى برد و با كشتن بعضى از آنها بقيه متفرق مى شدند و اين جريان چند بار در احد تكرار شد. به پاس اين فداكارى ، امين وحى نازل شد و ايثار على (ع) را ستود و گفت : اين نهايت فداكارى است كه او از خود نشان مى دهد. رسول خدا (ص) فرمود: انه منى و انا منه : «على از من است و من از اويم . آنگاه ندائى برخاست كه همه مردم آن را شنيدند: «لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على» شمشيرى چون ذوالفقار و جوانمردى همچون على (ع) نيست .» (٣٩)
قرآن كريم اين جريان را يادآور مى شود آنجا كه مى فرمايد: اذ تصعدون و لا تلوون على احد و الرسول يدعوكم فى اخريكم (٤٠) «به ياد آوريد زمانى كه از كوه بالا رفته و فرار مى كرده و به عقب ماندگان نگاه نمى كرديد و پيامبر (ص) شما را از پشت سر صدا مى زد؛ ولى اعتنا نمى كرديد.»
اين آيه اشاره دارد به آنچه واقدى نقل كرده كه پيامبر (ص) افرادى را با اسم صدا مى زد و مى فرمود: «الىّ يا فلان» (فلانى ! نزد من آى !) ولى هيچ كس به نداى پيامبر (ص) جواب مثبت نمى داد. (٤١)
ابن ابى الحديد آورده است كه شخصى در بغداد كتاب «مغازى واقدى» را تدريس مى كرد. يك روز هنگامى كه سخن محمد ابن مسلمه مطرح شد كه او گفته : «من در روز احد با چشمان خود ديدم كه گروهى از مسلمانان از كوه بالا مى رفتند و پيامبر (ص) با جمله «الىّ يا فلان» آنها را صدا مى زد؛ ولى جواب مثبت نمى دادند.» استاد فرمود: مراد از «فلان» همان كسانى هستند كه پس از پيامبر به حكومت رسيدند و راوى به جهت ترس ! به اسم آنها تصريح نمى نمايد. (٤٢)
درستى اين سخن را روايتى كه مورخين درباره انس ابن نضر (از مجاهدين احد) نقل كرده اند تاييد مى كند. او گويد: «گروهى را كه در بين آنان عمر ابن خطاب و طلحه بن عبيدالله بودند ديدم در گوشه اى نشسته و در فكر نجات خود هستند و چنين استدلال مى كنند كه پيامبر (ص) كشته شده و ديگر نبرد فايده اى ندارد. به آنها گفتم : اگر پيامبر كشته شده خداى او زنده است ، برخيزيد و در راهى كه او كشته شما هم شهيد شويد.» (٤٣) در اين ميان فرار عثمان و شركت نكردن او در جنگ احد مسلم است (٤٤) و واقدى عمر را نيز از فراريان مى شمرد (٤٥) همچنانكه عمر خود به فرار خويش اعتراف داشت و ابوبكر نيز به آن اقرار مى نمود. (٤٦)
امام على (ع) خود اين واقعه را چنين بيان مى كند: «هنگامى كه قريش بر ما حمله كردند انصار و مهاجرين راه خانه خود را گفتند. من با وجود هفتاد زخم ، از پيامبر (ص) دفاع كردم .» (٤٧)
على (ع) تنها مرد ميدان احزاب
در جنگ خندق سپاه اسلام با جمعيتى حدود سه هزار نفر در مقابل لشكر كفر كه متجاوز از ده هزار نفر بودند قرار گرفت . كفار به علت وجود خندقى كه دور شهر بوسيله مسلمانان حفر شده بود، نتوانستند به شهر مدينه دسترسى يابند. از اين رو شهر مدينه را محاصره كرده و اين محاصره يك ماه طول كشيد. سرانجام شش نفر از قهرمانان قريش توانستند بوسيله اسبهاى خود به آن طرف خندق نفوذ كنند كه يكى از آنان «عمرو ابن عبدود» بود او دلاورترين جنگجوى عرب به حساب مى رفت . (٤٨) وى مانند شير مى غريد و مبارز مى طلبيد؛ اما چنان ترسى از وى در دل مسلمانان جاى گرفته بود كه گوئى زبانها براى جواب دادن به او لال گشته بودند (٤٩) و هر چند پيامبر (ص) از مسلمين مى خواست شخصى به ميدان رود و با او مبارزه نمايد، هيچ كس حاضر نشد تا در اين نبرد سرنوشت ساز شركت كند. تنها كسى كه سه بار آمادگى خود را براى اين مبارزه اعلام نمود على (ع) بود. عمرو مرتب نعره مى كشيد. وقتى براى بار سوم عمرو مبارز طلبيد پيامبر (ص) به على ابن ابى طالب اجازه مبارزه داد و فرمود: «تمام ايمان در مقابل تمام كفر قرار گرفت .» (٥٠) امام (ع) «عمرو» را به قتل رسانيد و با نشان دادن اين شجاعت و دلاورى پنج قهرمان ديگر نيز پا به فرار گذاشتند. مرگ عمرو سبب تضعيف روحيه لشكر كفر گرديد و پس از اندكى ، همگى پا به فرار گذاشتند.
اهميت عمل امام را مى توان از سخن پيامبر (ص) دريافت كه فرمود: «ضربت شمشير على (ع) در روز خندق از عبادت جهانيان ارزشمندتر است .» (٥١)
على (ع) تعيين كننده سرنوشت جنگ خيبر
در جريان جنگ خيبر، مسلمين بسيارى از دژهاى دشمن را به تصرف در آوردند؛ ولى دژ «قموص» هشت روز در محاصره سپاه اسلام بود و نتيجه اى حاصل نشد. پيامبر (ص) بر اثر سردرد شديد نتوانست فرماندهى سپاه را به عهده بگيرد. هر روز يكى از اصحاب را به فرماندهى سپاه برمى گزيد. روزى پرچم را به دست ابوبكر داد و روز بعد به عمر سپرد؛ لكن بدون هيچگونه پيشرفتى بازگشتند. پيامبر (ص) كه از ادامه اين وضع ناراحت بود فرمود: «فردا پرچم را به دست كسى مى دهم كه هرگز از نبرد نمى گريزد و پشت به دشمن نمى كند. او كسى است كه خدا و رسول خدا او را دوست دارند و خداوند اين دژ را به دست او مى گشايد.» فردا صبح على (ع) را طلبيد و پرچم را به وى سپرد و امام (ع) پس از كشتن مرحب يهودى و برادرش ، درب قلعه را از جاى كند و دشمن را شكست داد و اسلام از شر اين دشمنان كينه توز نجات يافت . (٥٢)
٢- على (ع) نفس پيامبر (ص)
هنگامى كه مسيحيان نجران به مدينه آمده و پس از مذكرات مفصل با پيامبر (ص) حاضر به قبول اسلام نشدند، آمادگى خود را براى مباهله (نفرين كردن) اعلام كردند. آيه مباركه مباهله نازل شد و خداوند دستور داد كه پيامبر (ص) (٥٣) براى مباهله حاضر شود. قرآن در اين آيه على (ع) را نفس پيامبر معرفى مى كند چنانچه مفسران و محدثان نيز به آن اشاره كرده اند. (٥٤) پيامبر (ص) در موارد ديگرى نيز امام على (ع) را به عنوان نفس خود معرفى كرده است . (٥٥)
٣- على (ع) برادر پيامبر
پيامبر (ص) هنگامى كه به مدينه وارد شدند دستور دادند مسلمانان هر يك براى خود برادرى انتخاب كند و از اين طريق علاوه بر ايجاد حس كمك و همدردى بين مسلمين ، اتحاد آنها را حفظ كرده و بر آتش كينه هاى جاهلى آب سردى بريزد. رسول گرامى براى هريك از مسلمين برادرى تعيين نمود و سرانجام على (ع) را به عنوان برادر خود معرفى نمود و با جمله «انت اخى فى الدنيا و الاخرة» منزلت ايشان را به مسلمين گوشزد نمود. (٥٦)
٤- على (ع) داماد رسول اكرم
از پيامبر خدا (ص) تنها يك دختر باقى مانده بود و همه سران و بزرگان مسلمين خواستار ازدواج با وى بودند. عده اى نظير ابوبكر و عمر و... به خواستگارى زهرا آمدند؛ ولى رسول گرامى مى فرمود: «درباره آينده چ (ع) منتظر وحى است .» و اينگونه به آنان پاسخ منفى مى داد. آنها نزد على (ع) آمده ، گفتند كه پيامبر (ص) تصميم در مورد ازدواج دختر خود را منوط به اذن خداوند مى داند. اگر تو از فاطمه (عليها السلام) خواستگارى كنى ، ممكن است رسول خدا (ص) بپذيرد. امام (ع) نزد پيامبر (ص) آمده و با يادآورى خويشاوندى و پايدارى خود در راه دين و جهاد در پيشبرد اسلام خواستار ازدواج با زهرا مى شود و پيامبر مى پذيرد. (٥٧)
٥- على (ع) كاتب وحى
هنگام نزول قرآن يكى از كارهاى مهم امام (ع) نوشتن قرآن بود، بعلاوه تنظيم اسناد سياسى و نامه هاى پيامبر (ص) به دست مبارك امام (ع) صورت مى گرفت كه از آن جمله مى توان به نوشتن صلح نامه حديبيه اشاره نمود. «ابن عبد ربه» گويد: «هر گاه على (ع) يا عثمان نبودند ديگران به نوشتن وحى مى پرداختند.» (٥٨) امام كتابهائى به املاى پيامبر (ص) نوشته اند كه اهل حديث و تاريخ به آن اشاره نموده اند. (٥٩)
٦- على (ع) بهترين قاضى در زمان پيامبر (ص)
امام (ع) در زمان پيامبر (ص) به عنوان بهترين قاضى معرفى شده است و از پيامبر (ص ) حديث «اقضاكم على» در مورد آن حضرت رسيده است . يكبار هم پيامبر (ص) وى را به عنوان قاضى به سمت گروه «نمير» مى فرستد و به بركت دعاى پيامبر، امام هرگز در قضاوت شك نمى كرد. (٦٠)
٧- علم امام على (ع)
امام على (ع) اعلم اصحاب رسول خدا بوده است . به تاريخ نگاهى بيندازد هيچگاه امام به احدى از صحابه براى حل يك مشكل علمى مراجعه نكرده است ؛ بلكه اين صحابه بودند كه در مسائل مختلف ، اعم از احكام شرعى ، قضاوت ، تفسير آيات و دگر مشكلاتشان به امام (ع) مراجعه مى كردند و شعار بعضى اين بود: «اگر على (ع) نبود ما هلاك مى شديم .» برخى از مراجعات صحابه به آن حضرت را در همين كتاب خواهيم آورد.
چون به اينجا رسيديم ديدگاه پيامبر (ص) و برخى صحابه را در مورد علم امام (ع) مطرح مى كنيم .
ديدگاه پيامبر (ص) درباره علم على (ع)
١- پيامبر اكرم (ص) به فاطمه زهرا فرمود: انى زوجتك اول المسلمين اسلاما و اعلمهم علما. (٦١) «من تو را به ازدواج كسى در آوردم كه اولين فرد مسلمان و عالم ترين آنهاست .»
٢- پيامبر (ص) نه تنها در زمان خود، على (ع) را اعلم صحابه مى دانست بلكه فرمود: «اعلم امتى من بعدى على بن ابيطالب .» (٦٢) «بعد از من هم اعلم امت من است .»
٣- على (ع) در شهر علم پيامبر است . پيامبر دسترسى مردم به دانش خود را از طريق دست يافتن به دانش امام على ممكن مى داند؛ زيرا مى فرمايد: «انا مدينة العلم و على بابها.» (٦٣)
نظريه صحابه درباره علم امام اصحاب رسول خدا نيز امام را اعلم از همه صحابه مى دانستند. برخى از آن نظريات چنين است :
١- عايشه با آن كينه و عداوتى كه نسبت به حضرت على (ع) دارد تا جايى كه حاضر به جنگ با ايشان مى شود از كتمان علم و دانش آن بزرگوار عاجز است و هموست كه مى گويد: «على اعلم الناس بالسنة .» «على آگاه ترين مردم به سنت رسول خدا است .» (٦٤) وى با اين كلام امام را از ديگر خلفا و حتى پدر خود عالم تر مى داند.
٢- امام در مشكلاتى كه براى خلفا و از جمله عمر و عثمان پيش مى آمد به كمك آنها مى شتافت و مخصوصا در حل مسائل شرعى و قضائى آنها را يارى مى نمود تا آنكه آنها شعار: «لولا على لهلك عمر» (٦٥) و «لا ابقانى الله بارض ليس فيها ابوالحسن» (٦٦) و «لولا على لهلك عثمان» (٦٧) سر مى دادند.
٣- ابن مسعود درباره علم امام على (ع) مى گويد: «اعلم اهل المدينة بالفرائض على ابن ابى طالب .» (٦٨) «على اعلم مردم به واجبات الهى است .»
٤- ابن عباس درباره دانش آن حضرت مى گويد: ما علمى و علم اصحاب محمد (ص) فى علم على (ع) الا كقطرة فى سبعه ابحر. (٦٩) «علم من و علم ياران پيامبر در مقايسه با علم على (ع) مانند قطره اى در هفت درياست .»
روزى امام (ع) به طلحة و زبير مى فرمايد: «مسئله اى پيش نيامده است كه حكم آن را ندانم تا محتاج به مشورت با شما و برادران مسلمان خود باشم . البته اگر چنين مساءله اى پيش آمده بود از شما و ديگر مسلمانان روى گردان نبودم .» (٧٠)
آرى تنها كسى كه شهامت گفتن جمله «هر چه مى خواهيد از من بپرسيد» را دارد با اطمينان به اينكه از عهده سؤ الات مطرح شده بر مى آيد، امام على (ع) است . (٧١) سعيد بن مسيب در اين باره گويد: هيچيك از صحابه بجز على (ع) اين جمله را به حق بر زبان نياورده است . (٧٢) البته در طول تاريخ كسانى بوده اند كه به گزاف چنين ادعائى كرده اند؛ ولى در مقام عمل رسول گشته اند.
خليفه دوم با وجود آنكه خودش مهم ترين عامل در كنار زدن على (ع) بود در زمان حكومتش درباره حضرت گفته است : «بخدا قسم ! اگر شمشير او نبود اسلام پا نمى گرفت و او الان نيز بهترين قاضى امت است و با سابقه ترين فرد و شريف ترين عنصر جامعه اسلامى است .» (٧٣)
شمردن فضايل امام (ع) از عهده قلم خارج است به تعبير امام حنابله ؛ احمد ابن حنبل رواياتى كه درباره فضايل امام على (ع) وارد شده است درباره هيچ يك از صحابه نيامده است . (٧٤)
و به بيان ابن عباس اگر تمام درختان قلم و تمام درياها مركب و تمام انسانها و اجنه نويسنده و حسابگر شوند نمى توانند فضايل على (ع) را شمارش نمايند. (٧٥)
در پايان برخى از فضايل امام را از زبان خود حضرت مى شنويم :
ابى هريره مى گويد: در جلسه اى ابابكر، عمر، عثمان ، طلحه ، زبير و گروه ديگرى از اصحاب رسول خدا حاضر بودند و درباره فضايل خود سخن مى گفتند. ناگاه على (ع) وارد شد و فرمود: به چه كارى مشغول هستيد؟ گفتند: مناقب خود را كه از پيامبر (ص) شنيده ايم بازگو مى نماييم . امام على (ع) اشعارى سرود كه ترجمه آن چنين است :
«مردم به خوبى مى دانند كه سهم من در ترويج اسلام از همه افزون تر است . پيامبر خدا برادر پدر زن و پسر عموى من است . منم كه عرب و عجم را به سوى اسلام رهبرى مى كنم و منم كه بزرگان و دليران كفار را به خاك و خون مى كشم . قرآن ، دوستى و اطاعت و پيروى از من را واجب كرده است . (٧٦) هارون برادر موسى ، برادر و جانشين او بود، من هم برادر پيامبرم (٧٧) و بر اين اساس مرا در «خم» امام و رهبر مسلمين نمود. (٧٨) فضايل و نقش كداميك از شما در ترويج دين مانند نقش من و ايمان و سبقت در اسلام و خويشاوندى من با پيامبر است ؟ واى ! واى ! واى بر كسى كه با ظلم بر من نزد خداوند رود. واى ! واى ! واى بر كسى كه وجوب پيروى از من را انكار كرده و تصميم بر پايمال كردن حق من داشته باشد!» (٧٩)
با آنچه كه گذشت ايشان در زمان رسول خدا (ص) بزرگ ترين قهرمان و درخشنده ترين چهره اسلام شناخته شد و در ميان مسلمين پس از مرگ پيامبر (ص) هيچ فردى از نظر فضيلت و علم و جهاد و كوشش در راه خدا و نزديكى به پيامبر (ص) به مرتبه امام (ع) نمى رسيد. بنابراين چنين به نظر مى آمد كه پس از پيامبر (ص) امام على (ع) رهبرى جامعه اسلامى را به عهده گيرد و همانطور كه پيامبر (ص) در غدير خم و غير آن بيان كرده بودند امام و رهبر تمام مؤ منين گردد؛ اما نه تنها امام (ع)، عهده دار رهبرى نمى گردد؛ بلكه كنار زده مى شود و نه تنها در جنگها شركت نمى كند بلكه از صحنه جامعه نيز تا حد زيادى كناره مى گيرد و سكوت اختيار نمى كند، بلكه از صحنه جامعه نيز تا حد زيادى كناره مى گيرد و سكوت اختيار مى كند، سكوتى كه براى شخصى چون على (ع ) كه همواره در صحنه اجتماع و ميدانهاى جهاد شركت داشته است بسيار سنگين و جانكاه مى باشد. حال بايد ديد امام با كسانى كه ادعاى رهبرى جامعه اسلامى را پس از پيامبر (ص) دارند چگونه رفتار مى نمايد؟
رحلت پيامبر(ص) و جريان سقيفه رسول گرامى اسلام در ٢٨ صفر سال ١١ هجرى پس از چند روز بيمارى به جهان آخرت سفر مى كند. رحلت پيامبر (ص) جامعه اسلامى را با بحران بزرگى روبرو ساخت و هر لحظه احتمال مى رفت آتش جنگ داخلى در بين مسلمين شعله ور گردد. مقارن با ايام بيمارى پيامبر (ص) و رحلت ايشان چند حزب به وجود مى آيند كه اينان درباره رهبرى آينده سخن هاى مختلف دارند. مى توان سه حزب عمده آنان را چنين نام برد:
١- انصار به رهبرى سعد ابن عباده .
٢- مهاجرين با رهبرانى چون ابوبكر و عمر.
٣- بنى هاشم و اصحاب خاص پيامبر در كنار على (ع).
هنگامى كه بنى هاشم و ياران خاص پيامبر (ص) مشغول غسل حضرت محمد (ص) بودند گروهى از انصار در سقيفه بنى ساعده جمع شده و درباره رهبرى پس از پيامبر (ص) سخن مى گويند. نامزد رهبرى در اين جلسه ، سعد ابن عباده است كه در بيمارى به سر مى برد و وى را بر تختى گذاشته و به سقيفه آورده اند؛ ولى به علت كينه هاى ديرينه بين طايفه هاى انصار (اوس و خزرج) جبهه انصار با اختلاف داخلى مواجه مى شود و قبيله اوس به جهت آنكه سعد ابن عباده كه از خزرجيان است ، به حكومت نرسد به سمت حزب دوم متمايل مى گردند. (٨٠)
مهاجرين كه در راءس آنها ابوبكر و عمر قرار دارند، با يك برنامه منظم و از پيش طرح شده به سقيفه وارد مى شوند و با سرگرم كردن انصار با سخنانى نرم و سپس با ايجاد جو ارعاب ، ابوبكر را به عنوان خليفه انتخاب مى نمايند.
بنى هاشم و گروه ديگرى از اصحاب پيامبر (ص) كه رهبرى را مخصوص امام على (ع) مى دانند و كمالات وى را اذعان داشته و سفارشات پيامبر (ص) در مورد او را به فراموشى نسپرده اند. بر رهبرى شخص على (ع) اصرار مى ورزند. اين گروه هنوز از ضربه شديد روحى از دست دادن پيامبر (ص) رهايى نيافته اند و هنگام برپايى جلسه سقيفه بنى ساعده ، در خانه پيامبر (ص) مشغول تجهيز ايشان مى باشند كه ناگهان خبردار مى شوند مردم با تكبير خود ابى بكر را انتخاب نموده اند.
امام على (ع) كه خود را به حق رهبر جامعه اسلامى مى داند؛ زيرا هم فضايل رهبرى را دارد و هم نص پيامبر (ص) در مورد او وارد شده است با اين گروه كه حق وى را غصب كرده اند چگونه برخورد مى نمايد؟