توسعه و مبانی تمدن غرب

توسعه و مبانی تمدن غرب0%

توسعه و مبانی تمدن غرب نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: فرهنگ
صفحات: 15

توسعه و مبانی تمدن غرب

نویسنده: شهيد سيد مرتضى آوينى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 15
مشاهدات: 2313
دانلود: 312

توضیحات:

توسعه و مبانی تمدن غرب
  • در معناى توسعه

  • بهشت زمينى

  • توسعه براى تمتع

  • عمق فاجعه

  • نظام سياره اى اقتصاد

  • و ما ادريك ما البانك ؟

  • نظام آموزشى و آرمان توسعه يافتگى

  • انسان از نسل ميمون ، خرافه اى جاهلانه

  • نوح نبى (عليه السلام) و تاريخ تمدن

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 15 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2313 / دانلود: 312
اندازه اندازه اندازه
توسعه و مبانی تمدن غرب

توسعه و مبانی تمدن غرب

نویسنده:
فارسی
توسعه و مبانى تمدن غرب


توسعه و مبانى تمدن غرب

شهيد سيد مرتضى آوينى

مقدمه چرا ما بايد «توسعه» (٢)
- براى پيشرفت تكنيكى در جهت مقابله با تمدن غرب
- براى همپايى با قافله تمدن پيشرفته مغرب زمين
- براى دستيابى به خودكفايى در مقابله با امپرياليسم و دشمنان ديگر انقلاب اسلامى
- براى تكامل علمى و صنعتى در جهت توليد سلاح هاى پيشرفته نظامى و دستيابى به استقلال سياسى
و جواب هاى ديگر.
اما به راستى اين جواب ها - و پاسخ ‌هاى ديگرى كه ممكن است داده شوند - چه نسبتى با اسلام دارند؟ آيا ما اين جواب ها را مستقيما از مبانى اسلامى در قرآن و روايات و... استخراج كرده ايم ، يا به مجموعه اى از تحليل هاى جمع آورى شده از مسموعات روزانه و تخيلات من درآوردى شبانه يا مقالات علمى و صنعتى ترجمه شده از «ساينتيفيك امريكن» (٤)، «نشنال جئوگرافى» (٦) را شاهد مى آورند!... نه ! مقصد اين است كه حقيقتا نظر اسلام را پيدا كنيم ؛ چه در تاءييد اين تمدن جديد بشر باشد و چه در رد آن .

در معناى توسعه «توسعه» در فرهنگ امروزى ما شايد از نظر لفظ تازه باشد اما از نظر معنا تازه نيست . اين معنا اگر نخستين سوغات غرب براى ما نباشد، از اولين ره آوردهاى غرب گرايى و غرب زدگى در كشور ماست .
لفظ «ترقى» (٨)
براى دريافت معناى توسعه بايد مفهوم اين كلمه (ترقى) را دريافت ، چرا كه اصولا همين انديشه ترقى اجتناب ناپذير بشر است كه مبناى توسعه تمدن كنونى بشر در ابعاد مادى و حيوانى وجود او قرار گرفته است .
پيش از آنكه به مفهوم كلمه ترقى در تفكر غربى بپردازيم ، از آنجا كه بسيارى از برادران ساده دل مسلمان ما لفظ توسعه (١٠) را رشد (سبيل الرشاد)(١٢)
خوب ؛ حالا اين دو تصوير را با هم مقايسه كنيد! (هر كس بهتر مقايسه كرد جايزه دارد و جايزه آن هم يك تور يك ماهه به سواحل مديترانه !) معلوم است و جاى هيچ ترديدى هم در آن نيست كه دومى بهتر است . اگر - العياذ بالله - خداوند هم صراحتا با اسم و رسم و نشان در قرآن گفته بود كه اولى بهتر است ، كسى قبول نمى كرد چرا كه دومى به مذاق هلوع و حريص انسان خوش تر مى نشيند. اما به راستى ، صرف نظر از آنچه كه بر سبيل مطايبه (با روش تبليغى خود غربى ها) گفته شد، كدام يك از اين دو تصوير زيباتر است ؟ باز هم دومى ؟
در همين جا بايد تذكرا عرض شود كه اين مقايسه اصلا از ريشه غلط است و ما در فصل هاى بعدى اين كتاب مفصلا بدان خواهيم پرداخت . در اين قياس وجوه مقايسه كاملا مغرضانه انتخاب شده ، در تصوير اول جامعه اى تجسم يافته كه هر چند روستايى و طبيعى است اما از آرمان هاى حياتى اسلام و احكام آن به طور كامل دور افتاده است ، حال آنكه تصوير دوم تصورى كاملا خيالى و غير واقعى است از جامعه اى صنعتى و ايده آل كه پارامترهاى عدم اعتدال روانى ، فساد جنسى و اخلاقى ، نابودى عواطف و احساسات بشرى ، آلودگى هاى مرگبار راديواكتيويته و جنگ دائمى و كفر و شرك و لامذهبى ، از مجموعه عوامل آن پاك شده است .
آيا مى توان معناى توسعه را با مفهوم تكامل و تعالى در اسلام انطباق بخشيد؟ خير، مفهوم تكامل و تعالى در قرآن اصالتا به ابعاد روحانى و معنوى وجود بشر است كه بازگشت دارد و اين تكامل روحانى نه اينچنين است كه ضرورتا با توسعه مادى بشر ملازمه داشته باشد، بلكه بر عكس ‍ ثروت و استقلال در قناعت است ، و صحت در اعتدال و پرهيز از تمتع (به معناى قرآنى آن)، و تعالى در از خود گذشتگى و ايثار، و سلامت نفس در غلبه بر اميال نفسانى و شهوات نفس اماره بالسوء است . مقصود اين نيست كه در اسلام روح و جسم و معنا و ماده در تعارض و تضاد ذاتى با يكديگر قرار گرفته اند. خير، روح و جسم و معنا و ماده در اصل و ريشه متحدند و هيچ تضادى بين آن دو وجود ندارد، اما در مراحل اول از آنجا كه هر يك از قواى چهارگانه شهوت و غضب و وهم و عقل منفردا و مجرد از ساير قوا سعى مى كنند كه حاكميت كل وجود بشر و شخصيت او را در كف خويش ‍ بگيرند، بايد براى ايجاد اعتدال در ميان اين قوا از افراط و تفريط در ارضاى تمايلات و خواهش هاى آنان پرهيز كرد، چرا كه زمينه تكامل انسانى در اعتدال اين قواست كه فراهم مى شود. از اين رو اسلام از يك سو انسان را فى المثل به روزه گرفتن و امساك و قناعت وا مى دارد و از سوى ديگر مؤ كدا او را از زهد و درون گرايى مفرط پرهيز مى دهد و اين هر دو با توجه به علت غايى وجود انسان و آن هدفى است كه به سوى آن در حركت است .
منتهاى حركت تكاملى انسان و جهان و تاريخ در قرآن ، الله است و اين معنا در بسيارى از آيات قرآن مجيد با تعبيراتى گوناگون همچون الى ربك المنتهى (١٤)، ان الى ربك الرجعى (١٦) و... بيان شده است . اصل و ريشه اين حركت در جوهره و معناى عالم است كه جريان دارد و ماده و ظاهر عالم نيز در تبعيت از اين حركت معنوى تغيير پيدا مى كند. بنابراين ، تكامل و تعالى در معارف اسلام به يك حركت همه جانبه كه در آن بعد فرهنگى و معنوى داراى اصالت است برمى گردد و حال آنكه در غرب تكامل به تطور انسان از صورت هاى پست تر حيوانى به صورت هاى تكامل يافته اطلاق مى شود.
سخن از اين است نيست كه آيا اسلام اين تطور را مى پذيرد و انسان را موجودى از نسل ميمون ها مى داند يا نه ، بلكه سؤ ال اين بود كه آيا معناى «توسعه» با «تكامل و تعالى» در فرهنگ و معارف اسلامى انطباق دارد يا خير. خير، حركت به سوى تكامل و تعالى در اسلام لزوما با توسعه مادى و اقتصادى همراه نيست و بلكه بالعكس ، تعالى معنوى با قناعت و زهد و مصرف كمتر و... ملازمه دارد. و البته اين سخن نه بدين معناست كه توسعه اقتصادى مخالف با تكامل باشد، نه ! اما ضرورتا اين نيست كه بشر براى تكامل - به معناى وسيع آن در اسلام - ناچار از توسعه اقتصادى باشد. براى توجيه توسعه به سراغ اين نظريه نيز نمى توان رفت . اگر حكومت اسلامى مى خواهد براى رشد و تكامل انسانى برنامه ريزى كند، اصالتا بايد به ابعاد معنوى و روحانى وجود بشر توجه پيدا كند و در مرحله اول موانعى را كه در راه تعالى روحانى بشر به سوى خدا را سد كرده اند از سر راه بردارد و از جمله اين موانع فقر مادى است . بنابراين ، اولا توجه به از بين بردن فقر مادى امرى تبعى است نه اصلى و ثانيا هدف از آن دستيابى به عدالت اجتماعى است نه توسعه .
براى روشن تر شدن اين مطلب شايد نياز به توضيح بيشترى باشد. چه تفاوتى مى كند كه از بين بردن فقر مادى امرى «اصلى» باشد يا «تبعى» ؟ تفاوت در اينجاست كه امور اصلى خودشان لزوما و اصالتا به عنوان محور و مبناى عمل مورد توجه قرار مى گيرند، حال آنكه امور تبعى فرعى و كفايى هستند. بدين ترتيب وظيفه اصلى حكومت اسلامى اصلا تزكيه و تعليم اجتماع است ، اما چون فقر و فقدان عدالت اجتماعى مانعى عظيم در برابر اين هدف اصلى است بالتبع به از بين بردن فقر و ساير موانع مى پردازد و به طور موازى در جهت تكامل و تعالى معنوى جامعه برنامه ريزى مى كند. بنابراين ، آموزش و فرهنگ در خدمت رفع محروميت ها و از بين بردن فقر قرار نمى گيرد، بلكه مبارزه با فقر در خدمت اعتلاى معنوى و فرهنگى است .
شايد هنوز هم روشن نشده باشد كه اين دو نحوه نگرش به فقر و فرهنگ چقدر با يكديگر متفاوت است . در يك برنامه ريزى وسيع و درازمدت ، اگر مبارزه با فقر مادى به عنوان محور و اصل اتخاذ شود، آنگاه آموزش و فرهنگ نيز به عنوان امور تبعى در خدمت آن قرار خواهند گرفت ؛ اما اگر اعتلاى فرهنگى (يعنى تزكيه و تعليم) محور و اصل قرار بگيرد، آنگاه مبارزه با فقر به عنوان امرى تبعى و مانعى بر سر راه تكامل و تعالى معنوى لحاظ خواهد شد.(١٨) بنابراين ، قبل از اينكه ما هر تقسيم بندى يا طريق را بپذيريم بايد به پشتوانه آن نظر كنيم و ببينيم كه آيا با نظام اعتقادى (مكتب) ما انطباق دارد يا خير.
حال ديگرباره به سؤ ال اوليه خويش بازگرديم : چرا ملل جهان را به توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم مى كنند؟ آن آرمان اعتقادى كه در پشت اين تقسيم بندى نهفته است چيست و چرا معيارهاى ديگرى براى تقسيم بندى انتخاب نكرده اند؟ اين تقسيم بندى نشان مى دهد كه در فرا راه انديشه و خواسته هاى انسان امروز آرمان توسعه يافتگى قرار گرفته است كه به مثابه سرزمين افسانه اى و پر راز و رمز و پر جاذبه اى انسان ها را به جانب خويش ‍ مى كشد و معيار اين توسعه يافتگى - آنچنان كه خواهيم ديد - درآمد سرانه و مصرف است . با معيار توسعه ، انسان ها دو دسته بيشتر نيستند: فقير و ثروتمند: و ميزان فقر و غنا نيز «مصرف» است . البته فقر - آنچنان كه خواهد آمد - در اسلام مذموم است (٢٠) ها) در ساختن انسان ، جامعه ، و تاريخ چيست ؟
- معناى حقيقى «فقر» در اسلام چيست ؟
چرا انتخاب توسعه اقتصادى به عنوان آرمان (ايده آل)، اصالت روح بشر را تحت الشعاع مى گيرد و وجود معنوى او را به فساد و تباهى مى كشاند؟
آرمان ها (ايده آل ها) همواره علت غايى حركت هاى فردى و اجتماعى بشر هستند. هدف ، آن غايت مشخصى است كه انسان فرا راه خويش تصور مى كند و مسير خود را به گونه اى پيش مى گيرد كه بدان دست يابد. اهداف انسان با توجه به خواسته ها و نيازهايش انتخاب مى شوند و گذشته از آنكه اين خواسته ها ممكن است حقيقى يا كاذب باشند، هدف اصلى يا آرمان او آن نقطه اى است كه انسان جواب تمامى خواسته هايش را در آن جست و جو مى كند. اين فطرت انسان است كه بر اين اصل قرار دارد و او خواه ناخواه از آن تبعيت مى كند. با توجه به همين فطرت است كه قرآن مى فرمايد: لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنة ،(٢٢) و ژيگولو كه مظهر كامجويى و لذت طلبى و دم غنيمتى (اپيكوريسم
۱
توسعه و مبانى تمدن غرب


تاءثير اين قهرمان هاى مخلوق تبليغات بر ذهن و زندگى اجتماعاتى نظير ما بسيار عجيب و حيرت انگيز است . با اينكه ما اكنون سال هاست كه از منظومه اقمار تبليغاتى غرب خارج شده ايم ، اما حضور بت هاى تبليغاتى غرب در ميان جوانان بالاشهر نشين كشور ما از گستردگى و نفوذ شيطانى فرهنگ غرب حكايت دارد. تقارن اشاعه فيلم هاى جنايى و خلق شخصيت هايى مثل جيمزباند (٠٠٧) را با جنگ ويتنام تصادفى نينگاريد. حكومت آمريكا براى آماده ساختن افكار و ارواح مردم سراسر دنيا و مخصوصا جامعه آمريكا براى جنايات و خونريزى هايى كه در ويتنام انجام مى شد، ناچار بود كه از قهرمان سازى هاى تبليغاتى استفاده كند. اكنون نيز «رمبو» بت جديد آمريكا كه يك سرباز بازگشته از جنگ ويتنام است ، همين وظيفه را بر عهده دارد.
شايد مثالهاى خودمانى ملموس تر باشد. در همين جامعه طاغوت زده خودمان ، شاه فضاى عمومى جامعه را از طريق تلويزيون و سينما و با خلق شخصيت هايى مثل «قيصر» و «ستار» و «گوگوش» و «فردين» و غيره كنترل مى كرد. چرا اينچنين است ؟ چرا در اجتماع انقلابى ما با اينكه فضاى تبليغاتى جامعه مستقيما تحت نفوذ و سيطره استكبار جهانى قرار ندارد، يك باره تب داغ پانك و بعد هم اپيدمى رمبو اكثر جوانان بالاشهرى را بيمار مى كند و حتى دايره نفوذ اين بيمارى ها بعضا - و البته بسيار محدود - تا پايين شهر هم گسترده مى شود؟
نگاهى به جانب مثبت قضيه نيز بيندازيم . در آغاز جنگ تحميلى و بعد از سقوط خرمشهر، آنگاه كه حضرت امام از سر صدق فرمودند:
رهبر ما آن طفل دوازده ساله اى است كه با قلب كوچك خود كه ارزشش از صدها زبان و قلم ما بزرگتر است ، با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد.(٢٥)
نقش اجتماعى و تاريخى آرمان ها (ايده آل ها) بسيار عظيم تر است ، چرا كه اصولا اجتماع و تاريخ بر افراد بنا مى شود. اجتماع و تاريخ هر چند دو ماهيت كلى هستند كه به مثابه دو ارگانيسم زنده با آغاز و پايان و سير حياتى مشخص اعتبار مى شوند، اما واقعيت آنها مبتنى بر وجود افراد است . جامعه و تاريخ نيز همچون افراد انسانى مسير حركت خويش را در مطابقت با آرمان ها (ايده آل ها)ى معينى پيدا مى كنند. اگر تمدن يونان - كه تمدن فعلى غرب بسط و گسترش آن است - با آرمان مدينه فاضله افلاطون آغاز مى شود به همين علت است كه سير تاريخ و اجتماع نيز همچون افراد بشر محتاج به تصور غايات يا آرمان هايى در فراراه حركت خويش است تا آنجا كه در ميان عوام مردم نيز كه با فلسفه يونان و مسائل آن آشنايى ندارند مدينه فاضله به صورت يك تعبير رايج وجود دارد و هركس در ذهن خويش ‍ از آن صورتى ساخته است . براى ما شيعيان معناى مدينه فاضله با حكومت جهانى عدل حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) انطباق دارد و اين آرمان با مدينه فاضله افلاطونى (٢٧) افلاطونى ، غايت حاكميت انسان - به تعبير غربى آن - بر كره زمين است ، حال آنكه حكومت جهانى عدل براى مسلمانان ، آرمانى است كه در حاكميت احكام خدا بر اجتماع بشر معنا پيدا مى كند. همين دو آرمان يا ايده آل تاريخى است كه يكى به تمدن غرب و سيطره شيطانى آن در جهت تمتع هر چه بيشتر از نعمات و لذايذ دنيايى مى انجامد و ديگرى به انقلاب اسلامى ايران و برپايى حكومت جهانى اسلام .
همان گونه كه فرد بشر، بدون اسوه و امام و هدف و آرمان دچار گمگشتگى و سرگردانى مى شود، جامعه و تاريخ نيز بدون آرمان غايى و مدينه فاضله نمى تواند حيات خويش را استمرار بخشد. لا جرم ، همان گونه كه اسوه و امام ميزان قضاوت و داورى افراد انسانى قرار مى گيرد، جامعه و تاريخ نيز ميزان خويش را از مدينه آرمانى خود كسب مى كنند. از زمان تاءليف مدينه فاضله افلاطون قرن ها مى گذرد و در طول اين قرن ها، و مخصوصا در قرون اخير، اوتوپياهاى ديگرى نيز توسط نويسندگان و فلاسفه غربى تصوير شده ، اما همه آنها مبتنى بر مدينه آرمانى افلاطون است . همه اين اوتوپياها بلا استثنا در جست و جوى لامكان و لازمانى هستند كه در آنجا خدا وجود ندارد، مرگى اتفاق نمى افتد، و انسان مى تواند جاودانه بدون اينكه از مرگ و معاد و آخرت ترس داشته باشد، به كامجويى و تمتع بپردازد. اين آرمان واحد در قرن هاى مختلف صورت هاى مختلفى يافته و ايده آل توسعه يافتگى آخرين صورتى است كه به خود گرفته است .
خوب ! حالا هنگام تكفير اين حقير فرا رسيده است . به پرسش صدر بحث بازگرديم : چرا در زبان رايج سياست ، جهان را به ملل توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم مى كنند؟ مگر توسعه يافتگى با مشخصاتى كه عرض خواهد شد مى تواند ميزان و معيارى باشد كه جوامع بشرى را نسبت بدان معنا كنيم ؟ جامعه توسعه يافته - به معناى غربى آن - چطور جامعه اى است ؟
اجمالا مى توان گفت جامعه توسعه يافته جامعه اى است كه در آن همه چيز حول محور مادى و تمتع هر چه بيشتر از لذايذى كه در كره زمين موجود است معنا شده و البته براى اينكه در اين چمنزار بزرگ همه بتوانند به راحتى بچرند يك قانون عمومى و دموكراتيك لازم است تا انسان ها را در عين برخوردارى از حداكثر آزادى (ولنگارى) از تجاوز به حقوق يكديگر باز دارد. اين توسعه كه نتيجه حاكميت سرمايه يا سرمايه دارى و اصالت بخشيدن به اقتصاد نسبت به ساير وجوه حيات بشرى است محصول مادى گرايى و تبيين مادى جهان و طبيعت است .
آيا هيچ يك از اين آقايانى كه منادى توسعه اقتصادى در جهان امروز هستند حتى براى يك بار از خود پرسيده اند:
- براى اينكه جامعه اى در كمال سلامت روحى و آسايش معنوى به سر برد آيا بايد قاعده و ضابطه مشخصى را در مصرف و تمتع از لذايذ در پيش ‍ بگيرد يا نه ؟
- آيا انسان بايد الگوى مصرف خويش را با توجه به نيازهاى حقيقى خويش انتخاب كند؟ يا خير، بايد به حرص و آز و ولع خود براى تمتع هر چه بيشتر ميدان رشد بدهد؟
- آيا روح داراى اصالت است يا جسم ؟
- آيا توسعه بايد به نيازهاى روحى انسان پاسخ بدهد؟ يا نه ، فقط بايد احتياجات جسمى او را - آن هم بر اساس نيازهاى كاذب - برآورده سازد؟
- آيا هدف توسعه اين است كه جامعه انسانى را به تعادل همزمان روحى و سلامت جسمى برساند؟ يا نه ، فقط بايد زمينه رشد مادى را براى او فراهم كند؟
توسعه اقتصادى آرمان پر جاذبه عصرى است كه بشر خدا را فراموش كرده و از جاودانگى روح خويش غفلت كرده است . در تقسيم بندى ملل جهان به توسعه يافته و توسعه نيافته معيار و ميزان چيست ؟ توسعه اقتصادى . به اعتقاد حقير آن بينش خاصى كه جهان را با ماده معنا مى كند مى تواند بعد اقتصادى حيات بشر را مبناى شناخت و تعريف او قرار دهد. در نظام اعتقادى ما آن توسعه اى معتبر است كه بر تعالى روحى بشر تكيه دارد و تعالى روحى بشر نيز به پرهيز از فزون طلبى و تكاثر، و منع اسراف و تبذير، و پيروى از يك الگوى متعادل مصرف منتهى مى شود، نه به رشد اقتصادى محض . بنابراين ، ما ابتدائا جهان را به توسعه يافته و توسعه نيافته تقسيم نمى كنيم و اين مبنا را هم براى تقسيم بندى قبول نداريم . اما اگر سؤ ال را بدين ترتيب طرح كنيم كه «آيا نمى توان راهى براى توسعه اقتصادى پيدا كرد كه مخالفتى با اسلام نداشته باشد؟» جواب اين است كه چرا، مى توان . اما آيا طرح اين سؤ ال موكول بدان نيست كه ما نخست ضرورت توسعه اقتصادى را اثبات كرده باشيم ؟
هنوز تا رسيدن به اين سؤ ال مباحث و منازل مقدماتى بسيارى لازم است كه رفته رفته - به اميد خدا - طرح خواهد شد.

بهشت زمينى چرا توسعه يافتگى اوتوپياى انسان امروز قرار گرفته است ؟ البته بهتر بود كه مى گفتيم توسعه يافتگى يكى از وجوه اوتوپياى آرمانى بشر غربى است ، چرا كه اين آرمان در وجوه ديگرى نيز تجلى دارد؛ فى المثل تمايل عمومى بشر امروز به جانب دموكراسى نيز از همين آرمان اوتوپيايى واحد بر مى آيد، با اين تفاوت كه دموكراسى بيان كننده صورت سياسى آن است . توسعه يافتگى و دموكراسى دو وجه از يك ايده آل واحد است ، و اما اينكه چرا بشر علت غايى حركت خويش را در اين صورت ايده آل مى بيند سؤ الى است كه قرآن مجيد و روايات ما به روشنى به آن پاسخ گفته اند؛ ولى پيش از تحقيق در اين پاسخ ، لازم است كه يك بار ديگر ضرورت آن مورد تاءكيد قرار گيرد.
اگر نبود كه انسان ميزان و معيار خويش را از آرمان و علت غايى حركت خويش اخذ مى كند، پرداختن به اين مباحث هيچ ضرورت نداشت . در فطرت عالم اين اصل نهفته است كه وقتى انسان هدفى را برمى گزيند، از آن پس رد يا قبول هر چه به او ارائه مى شود به مطابقت يا عدم تطابق با آن صورت ذهنى كه از هدفش در درون خويش ساخته است بازگشت دارد؛ اگر مطابق بود مى پذيرد وگرنه رد مى كند.
ارمغانى كه انسان از بهشت با خود به عالم دنيا آورده است جاذبه اى فطرى است كه او را درون به سوى بهشت و آنچه بهشتى است مى كشاند. اما مع الاسف انسان دچار نسيان است و مادام كه ايمان نياورده و استمرار در عمل صالح نداشته باشد، بهشت واقعى را تشخيص نمى دهد. انسان فطرتا در جست و جوى بهشت است ، همان بهشتى كه از آنجا هبوط كرده است ، و جاذبه هاى درونى او به سوى عالمى متعادل ، زيبا، و جاودانه از همين جا ناشى مى شود. علامه طباطبايى (ره) در تفسير آيات مربوط به آفرينش ‍ انسان و هبوط او، در سوره «طه» آن بهشت را اعتدال مى خوانند و مى فرمايند:
...اين داستان ...حال بنى نوع آدم را بر حسب طبع زمينى و زندگى ماديش ‍ تمثيل مى كند و مجسم مى سازد، زيرا خدا را در بهترين قوام خلق كرده ، و در نعمتهايى بى شمار غرق ساخته ، و در بهشت اعتدالش منزل داده ، و از تعدى و خروج به يك سوى افراط و تفريط كه ناشى از پيروى هواى نفس و تعلق به سراب دنيا، و در نتيجه فراموشى جانب رب العزة (٢٩)
و با اين معنا، زندگى آدم (عليه السلام) در اين بهشت برزخى ، تمثيل وضعيت تعادل انسان است كه مى توان مشخصات آن را از همين سوره مباركه «طه» استخراج كرد:
آن گاه گفتيم : اى آدم ، محققا اين شيطان با تو و جفت تو دشمن است . مبادا شما را از بهشت بيرون آرد و از آن پس به شقاوت گرفتار شويد. آنجا نه هرگز گرسنه شوى و نه برهنه مانى . و نه هرگز به تشنگى و گرماى آفتاب آزار بينى .(٣١)
و نيز از ادامه داستان كه فريفته شدن آدم و هبوط اوست بر مى آيد كه اين فطريات هر چند روى به جانب حق دارند، اما بسيار محتمل است كه دچار اشتباه شوند و غايات خويش را در جاى ديگرى بجز حق جست و جو كنند. يكى از رايج ترين اين اشتباهات آنچنان كه از تعبيرات قرآن مجيد برمى آيد اين است كه آدميزاد دچار اخلاد الى الارض (٣٣)
زمينه اين اشتباه هر چند در فطرت انسان موجود است ، اما اين خود اوست كه با گناهانش چاهى اينچنين بر سر راه خويش حفر مى كند.
آيا «اوتوپيا» رؤ ياى رهايى انسان از تنگناى حيرت و ترس از طريق متوقف ساختن زمان و صيرورت ، و زندگى فارغ از هرگونه درد و احساس ‍ نياز و فقر، در زمان حال است ؟ آيا رؤ ياى بهشت از دست رفته و آرزوى رسيدن به اليزه (٣٥) در آنجا پهلوانان و يلان پس از مرگ در صلح و هماهنگى و آرامش به سر مى برند؟(٣٧)
يعنى جست و جوى بهشت قبل از هبوط. ايشان مى فرمايد:
غرب در طول تاريخ دوهزار و پانصدساله خود، تخفيف همه دردها و رخ ‌زردى ها را در رؤ ياى استقرار ضرورت عقلى و حكومت عقل جست و جو كرده و خواسته است رؤ ياى بهشت را در زمين ، در ميان اقيانوس ها و حتى در فضا بر مبناى قانون عقل متحقق سازد.(٣٩) - توجه كنيد:
بررسى هايى كه تاكنون در اين رشته انجام پذيرفته است ، حاكى از آن است كه انسان هاى دنياى پيشرفته ، ظرف چند دهه يى كه در پيش است ، جهشى عظيم را تجربه خواهند كرد جهشى كه بالقوه معادل است با تمامى تحول متدرج بشر از مرحله حيوانى به مرحله انسانى . فقط تفاوت جهش آينده در اين است كه چرخ آن ، سريع تر حركت مى كند و زمان را پشت سر مى گذارد، و به اين ترتيب اثر سرسام آور تغيير، عميق تر احساس خواهد شد. انسان ، بتدريج و به طرز فزاينده ، توانايى آن را خواهد يافت كه در مورد جنسيت فرزندانش ، خود تصميم بگيرد، به بركت داروها، ميدان برد هوشى انسان ها را وسعت دهد و شخصيت آنها را دگرگون سازد يا مهار كند. مغز انسان ، از نيروهاى بى حسابى برخوردار خواهد شد و به همان گونه كه اتومبيل ، تحرك و جنبش بشر را افزون و آسان ساخت . «شمارگر» ، تعقل او را بسط خواهد داد. قدرت بدنى بشر، عمق و گسترش خواهد يافت و پايدارى و دوام آن ، به اختيار او در خواهد آمد. برخى از آينده نگران برآورد مى كنند كه طى قرن آينده ، متوسط عمر انسان ، به تقريب ١٢٠ سال خواهد رسيد... «سيبرنتيك» (٤١))، آداب كار كردن را زير و رو خواهد كرد فراغت بصورت كار روزمره در خواهد آمد و كار عملى ، در عداد مستثنيات قرار خواهد گرفت ، و آنگاه ، جامعه ى كار، جاى خود را به جامعه ى تفريح و تفنن خواهد بخشيد.(٤٣)
بعضى از عاقل ترهايشان مثل «رنه دومن» (٤٥)
در فرانسه ، اربابان صنايع مى گويند: رفاه ، آمار خود را دارد: صد سال پيش ، در ١٨٧٤، يك كارگر فرانسوى از ١٢ سالگى تا لحظه مرگ كار مى كرد: روزى دوازده ساعت ، شش روز در هفته ، هفتاد و دو هفته در سال (٤٧)
اما اين واقعيت هاى ابتدايى اربابان صنايع ، به هيچ روى واقعى نيست . نخست از آن روى كه هنوز بينوايانى در جامعه صنعتى غرب ، روزانه ده تا دوازده ساعت كار مى كنند و بالاخص از آن روى كه كميت كار يك چيزى است و كيفيت آن چيز ديگرى ، اما ماشين ها بار جسمى و عضلانى انسان را سبك ساخته اند. در عوض ، بار روانى او را سنگين كرده اند.
بعضى از آنها حتى دريافته اند كه امكان توسعه اقتصادى هرگز براى همه زمين قابل دستيابى نيست و اين نيمه فقير مستقيما تاوان آن نيمه سير و پر است ، و كشورهاى توانگر كه ٢٩ درصد جمعيت جهان را در خود دارند، هشتاد درصد سوخت و منابع مواد خام را، مصرف ، و بهتر بگويم ، نابود مى كنند... كشورهاى فقيرتر هم هرگز به عصر «خيز» اقتصادى نخواهند رسيد: در زمانى كه آن ها به عصر «خيز» برسند، بهترين مواد خام موجود مصرف شده است .(٤٩) در كتاب «دنياى متهور نو» (٥١)
بچه ها از همان آغاز زندگى در لوله هاى آزمايش ، موسيقى هاى خاص و روش هاى دقيق تربيتى ، ظرفيت هاى بدنى ، فكرى و روانى خاصى متناسب با جدول طبقه بندى مشاغل پيدا مى كنند.(٥٣)
تنها انسان هايى كه هنوز در شرايط فلاكت بار تمدن كهنه بشر زندگى مى كنند، باقيمانده سرخپوستان هستند كه در جايى محصور همچون باغ وحش ، با زنده زايى و بيمارى و فقر و عواطف انسانى دست به گريبان هستند و...(٥٥)
نبايد پنداشت كه اين تصورات آلدوس هاكسلى تخيلاتى محض و بدون ريشه است ؛ ريشه هاى دنياى متهور نو را بايد در نظرگاه غير واقعى غرب به انسان و جهان جست و جو كرد. آمريكا براى آنكه سربازان خويش را در جبهه هاى جنگ ويتنام نگه دارد، علنا و بدون پرده پوشى از هرويين و كوكايين و ساير مواد مخدر و محرك استفاده مى كرد. اگر درست دقت كنيم ، همين واقعيت است كه در اوتوپياى آلدوس هاكسلى به صورت حب سوما جلوه مى كند. وقتى انگيزه هاى درونى نباشد، كار همچون شرى تلقى مى شود كه بايد از آن خلاص شد. «شوماخر» (٥٧) بسيار خوب از عهده بيان اين معنا بر آمده است :


۲
توسعه و مبانى تمدن غرب


در اين زمينه ، اقتصاددان جديد با اين طرز تفكر بار آمده كه «كار» را همچون چيزى تلقى كند كه اندكى بيشتر از يك شر واجب است . از ديدگاه يك كارفرما، كار در هر مورد فقط يكى از اقلام قيمت تمام شده است ، كه اگر نتوان آن را فرضا از طريق خودكارى (automation) بكلى حذف كرد بارى بايد به حداقل تقليلش داد. از ديدگاه كارگر، كار يك امر مصدع است ؛ كار كردن يعنى فدا كردن فراغت و آسايش ، و دستمزد عبارت است از جبرانى براى اين فداكارى .(٥٩) را از كتاب «دنيا در سال ٢٠٠٠» كه خودش آن را تورات ٣٠ سال آخر قرن ناميده است نقل مى كنيم . در پشت جلد كتاب ، ايشان را اين گونه معرفى كرده اند:
اين جناب رئيس موسسه هودسن (آمريكا)... و يكى از پدران آينده نگرى است . تاءليفات او از جمله عبارتند از: جنگ ترموكالئر (Thermonuclear: ترمونوكلئر - و.)؛ و اسكالادو تنها اين دو كتاب ، بيش از ده سال است كه برنامه گذارى دفاع ملى آمريكا را هدايت مى كند؛ و بر سياست قدرت مركزى آمريكا اثر گذاشته است .(٦١)
(تابلوى دوم :)
در اين جامعه كه متوجه استراحت و تنوع است يك شخص ‍ مى تواند:
٤٠% از روزها را صرف يك كار حرفه اى كند.
٤٠% از روزها را صرف كار غيرحرفه اى كند.
٢٠% (بيش از يك روز در هفته) را هيچ كارى نكند.
و تازه اين براى آنهايى است كه كار مى كنند والا وضع كار در كل جمعيت به قرار زير است :
(تابلوى سوم :)
از ٤٠% نيروى كار كه به طور عادى كار مى كنند:
٥٠% كار عادى مى كنند (با شرايطى كه در تابلوهاى قبل ديديم).
٢٠% كار سياه مى كنند (يعنى خيلى بهتر از شرايطى كه حالا كارگران مرفه آمريكائى كار مى كنند).
١٠% نصف وقت خود را صرف ولگردى مى كنند.
٥% در جستجوى كارند ليكن به صورت لاابالى .
٥% در جستجوى كارند ليكن به صورت نيمه لاابالى .
٥% «ماجراجو» انقلابى يا تنبل اند.
٥% هم بى كاران خود خواسته اند.(٦٣) خوانده است . ما در آينده در بيان معناى توسعه از وجوه ديگر به چگونگى پيوند فرهنگ و اقتصاد با يكديگر و تاءثيرات متقابل آنها خواهيم پرداخت ، اما در اينجا نيز حيف است كه از وضعيت فرهنگى جامعه تنوع و استراحت بى خبر بمانيم : آقاى هرمن كان با كمال واقع بينى اعلام مى دارد كه سير تاريخى جامعه غرب به سوى استقرار فرهنگ سان سات مى رود و اين لازمه جامعه اى ماوراى صنعتى (٦٥)
و البته آقاى هرمن كان مرحله بعد از اين فرهنگ را نيز پيش بينى كرده است و اين مشخصات آن است :
جهنمى ... عاصى ، پوسيده ... هيجان جو، محرك ، فاسد شده ، ظاهرساز، عاميانه ، زشت ، نفرت انگيز، نيهيليست ، پورونوگرافيك ، ساديك .(٦٧)
در كتاب «بصائر الدرجات» در ادامه روايتى نظير آنچه ذكر شد مى فرمايد:
در مؤمنين چهار مرتبه از اين ارواح (روح ايمان ، روح شهوت ، روح قوت و روح حيات) وجود دارد و كفار فاقد روح ايمان هستند، روح ايمان مادامى كه انسان به گناه كبيره اى آلوده نشده ملازم با اوست و چون كبيره اى مرتكب شود از او جدايى حاصل مى كند و...(٦٩) به همين علت است كه تنبلى و تن آسايى و كم حوصلگى ملازم با روح شهوت در وجود آدمى است و انسان تا از اين مرحله به مرتبه بالاتر - كه روح ايمان است - عروج نكرده است ، تنها علتى كه او را به تحرك وا مى دارد لذت طلبى است .
بنابراين ، روى ديگر سكه گريز از كار، لذت طلبى لجام گسيخته اى است كه حد و مرزى نمى شناسد. در جامعه كنونى غرب اصل لذت چون حق مسلمى براى عموم انسان ها اعتبار شده است و متناسب با آن نظامات قانونى غرب به گونه اى شكل گرفته كه در آن ، امكان اقناع آزادانه شهوات براى همه افراد فراهم باشد. البته علت اين را كه تمايلى اينچنين بر عموم افراد يك جامعه تسلط مى يابد و از آن ميان هيچ صدايى به اعتراض ‍ برنمى خيزد، و همه ، اين تمايلات نفسانى را چون حقوقى غير قابل انكار براى خويش تلقى مى كنند، بايد در فلسفه غرب جست و جو كرد. در مرتبه روح شهوت گرايش هاى حيوانى بر ساير وجوه و ابعاد وجودى انسانى غلبه مى يابند و بشر مصداق اولئك كالانعام بل هم اضل قرار مى گيرد. به همين علت است اگر تفكر غالب بشر در مغرب زمين بدين سمت متمايل شده كه انسان را در زمره حيوانات قلمداد كند، اگر نه ، معارف الهى تاءكيد دارند كه رسيدن به انسانيت به گذشته از مراتب حيوانى ميسر است نه توقف در آن . بشر اگر مى خواهد به انسانيت برسد نمى تواند در مراتب حيوانى وجود خويش توقف داشته باشد، حال آنكه در تفكر غربى بشر ذاتا حيوانى است و چون اين معنا مورد قبول قرار گيرد، ديگر چه تفاوتى دارد كه وجه تمايز انسان از حيوان ، نطق باشد يا ابزارسازى يا چيزهاى ديگر؟ اگر بشر را اصالتا حيوان بدانيم لاجرم بايد تمامى تبعات اين تعريف را نيز بپذيريم . اولين نتيجه اى كه از اين تعريف برمى آيد اين است كه لذت طلبى خصوصيت اصلى ذات بشر و تنها محرك اوست ، و جامعه غرب امروز اين معنا را به تمامى پذيرفته است .
«دزموند موريس» (٧١) در ايران نيز ترجمه شده است به بررسى جايگاه بشر در سلسله تطور جانورى پرداخته و همه اعمال و عكس العمل ها، اخلاقيات ، دين ، فرهنگ و تمامى قراردادهاى اجتماعى بشريت را بر اساس حيوانيت او مورد تفسير قرار داده است . هنگامى كه دزموند موريس اين كتاب را تاءليف كرده ، مدير بخش پستانداران باغ وحش لندن (!) بوده است . او - به تصريح مترجم كتاب - سال ها از عمر گرانمايه (!) خويش را صرف شناخت روح حيوانات نموده و در هر حيوانى نشانى از انسان يافته ، يا به زبان ديگر، تمام خصايص ‍ روح بشرى را به طور روشن تر در حيوانات پيدا كرده است . آقاى موريس ‍ مقدمه كتاب را اينچنين آغاز كرده است :
ميمون ها و گوريل هاى كنونى به ١٩٣ جنس مى رسند، بدن ١٩٢ جنس آنها از مو پوشيده شده است . انسان فرزانه (Homo Sapiens) تنها ميمون استثنايى برهنه است .(٧٣)
قصد ما نقد همه كتاب نيست ، بلكه مراد بيان اين مطلب است كه چگونه غلبه روح شهوت بر وجود آدمى ، بشر را در محدوده حيوانى وجودش ‍ متوقف مى سازد و همه وجوه ديگر او را تابع حيوانيت او قرار مى دهد و لاجرم ، بشرى كه در محدوده حيوانى هستيش توقف دارد همه عالم را از دريچه حيوانيت خود و بر محور لذت طلبى و غرايز حيوانى مورد تفسير قرار مى دهد.
بدين ترتيب بعيد نيست اگر آقاى دزموند موريس - معاذالله - منشاء خداپرستى را در واكنش هاى غريزى گوريل ها در برابر نر فرمانده يا رئيس ‍ گروه پيدا كند. بايد توجه كرد كه تفكر امروز بشر غربى از طريق نظريه هاى علوم تجربى بيان مى شود و زبان فرهنگ غرب ، زبان تكنولوژى و علوم تجربى است و مثلا اين گفته كه «انسان از نسل ميمون است» فقط در محدوده زيست شناسى باقى نمى ماند، بلكه بر فرهنگ بشر غلبه مى يابد و از اين طريق بنيان تمدن و مناسبات اجتماعى قرار مى گيرد، چرا كه تمدن مبتنى بر فرهنگ است . انسان مورد نظر اومانيسم (٧٥) صرف نظر از اينكه تفكر غالب بشرى در مغرب زمين انسان را صرفا از دريچه حيوانيتش ‍ مى نگرد، آقاى موريس در اين مدعاى خويش چندان هم به خطا نيست ، چرا كه در چهره مسخ شده بشر غربى ، ديگر هيچ نشانى از انسانيت باقى نمانده است . به راستى تمدن امروز بشر كه نمود مسخ بشريت از صورت انسانى خويش است ، باغ وحشى انسانى است . در اين باغ وحش انسانى ، آدم ها حيوانات تنبل و معتادى هستند كه در گوشه قفس هاى خود كز كرده اند و هيچ چيز جز خورد و خوراك و خواب و جنسيت آنها را به سوى خويش نمى كشد و در اين هر سه آنچه مراد آنهاست ، لذت است ؛ لذت غذا، لذت خواب و... و ذات اين لذت پرستى نيز با افراطگرايى و انحرافات شگفت آورى همراه است كه جوامع غربى - مخصوصا اروپا و آمريكا - تجسم واقعى آن هستند و براى كسانى كه ريگى به كفش ندارند و سحر گوساله سامرى در آنان كارگر نيفتاده است اين حقيقت ، عينيتى آشكار دارد.
لذت چيست و چرا انسان بدين دام گرفتار مى آيد؟ در كتاب هاى علم اخلاق جواب اين سؤ ال به تفصيل آمده است ، اما آنچه در اين مختصر مى توان گفت اين است كه روح مجرد انسان در اين دامگه حادثه كه ميان حق و باطل قرار دارد به بدنى حيوانى تعلق يافته و البته بين آن روح و اين بدن نسبتى طولى برقرار است و اين دوگانگى كه ما قائل مى شويم از باب انتزاع است نه اينكه در واقع امر ثنويتى در كار باشد. لازمه بقا و استمرار حيات بشر در كره زمين ، اكل و شرب و توليد مثل است و غرايزى كه پروردگار متعال در وجود انسان قرار داده همه متضمن همين بقا و استمرار هستند و لذت نيز در اين ميان همچون علتى مزيد عمل مى كند و بايد گفت لذتى كه خداوند در اكل و شرب و عمل نكاح قرار داده ضامن بقا و استمرار حيات بشر در كره زمين است . فطرت انسان رو به سوى كمال دارد و لذت نيز علت و انگيزه اى است كه راه به جانب تكامل و تعالى مى گشايد و البته از لذت تنها به لذايذ مادى نظر نداريم كه لذيذترين لذايذ (الذ لذات) در وصول باطنى انسان به مقام توحيد حاصل مى آيد.
هر جا كه پروردگار لذتى نهاده است در همان جا نشانى از كمال وجود دارد؛ البته در صورتى كه خود لذت به غايت و آرمان بشر تبديل نشود، اگر نه ، نه تنها نقش استكمالى خويش را از كف مى دهد، بلكه به غل و زنجيرى سنگين مبدل مى شود كه انسان را به اسفل سافلين و پايين ترين مراتب جهنم مى كشاند. بدون شك اگر پروردگار متعال در اكل و شرب و... لذتى قرار نداده بود، استمرار حيات بشر به خطر مى افتاد؛ اما از جانب ديگر، لذت نيز در حالتى ضامن بقاى بشر است كه از جايگاه استكمالى خويش ‍ خارج نشده باشد. اگر لذت مطلق انگاشته شود و به عنوان هدف اعتبار شود، آنگاه نه تنها متضمن حيات نيست بلكه از مسير اعتدال خارج مى شود و خود به وسيله اى در خدمت قطع حيات بشر مبدل مى شود. لازم نيست كه ما در جست و جوى مصداقى مؤ يد اين مطلب به اعصار باستانى تاريخ مراجعه كنيم و به سراغ قوم لوط برويم : جوامع كنونى اروپا و آمريكا مصاديق حاضرى هستند.
بيمارى ايدز(٧٧) (گاما (؟) - و.) ژانويه ١٩٨٥ تعداد مبتلايان به بيمارى ايدز را در سال هاى مختلف به اين شرح اعلام كرده است : به سال ١٩٧٨ تعداد ٤ نفر، به سال ١٩٧٩ تعداد ٩ نفر، به سال ١٩٨٠ تعداد ٤٤ نفر، در سال ١٩٨١ تعداد ٢٣٩ نفر، به سال ١٩٨٢ تعداد ٩٦١ نفر، به سال ١٩٨٣ تعداد ٢٥٠١ نفر، به سال ٨٣ و ٨٤ تعداد ٣٩٠٦ نفر، سال ٨٤ - ١٩٨٣ گوياى سرعت رشد بيمارى است .
كارشناسان طب آمريكا اعلام كرده اند كه اگر چاره اى اتخاذ نشود خطر سرايت همگانى بيمارى ايدز وجود دارد. در كتاب چشم پزشكى ساليانه آمريكا آمده است كه از ١٢٠٠ بيمار در آتلانتا ٧٥ هم جنس باز، ٦ مهاجرين هائيتى ، ٧ بيماران خونى هموفيل و بقيه عمدتا معتادين تزريقى بوده اند. بيمارى ايدز در مدت زمانى كوتاه تلفات سنگينى داشته و گاه تلفات به بيش از ٤١ رسيده است . در طول ٢ سال در آتلانتا ٩١٧ تن از ٢٢٩٥ نفر مبتلا، جان سپرده اند.(٧٩) و فلات تبديل به استوديو(٨١) كه يكى از برجسته ترين مظاهر جامعه و اقتصاد پولى است ، هيچ مرد يا زن متاءهلى را استخدام نمى كند؛ و از بين كارمندانش آنهايى كه مى خواهند ازدواج كنند، بايد خدمت را ترك گويند.(٨٣) را نبايد با توسعه (٨٥)
به عبارت روشن تر، توسعه به معناى سمت گيرى كل نظامات اقتصادى و اجتماعى (اعم از نظام آموزشى ، قانونگذارى ، اجرايى ...) در جهت رشد اقتصادى است . معناى سمت گيرى كل نظام در جهت رشد اقتصادى اين است كه هر برنامه و طرحى كه به رشد اقتصادى منجر نشود بايد حذف شود و حتى نظام آموزشى ما نيز بايد تابعى از برنامه ريزى توسعه اقتصادى باشد؛ و به عبارتى ديگر، اقتصاد بايد زيربنا و مبناى همه تحولات و برنامه ريزى هاى فرهنگى و اجتماعى ما باشد!


۳
توسعه و مبانى تمدن غرب


اگر مبناى توسعه را آنچنان كه مذكور افتاد اعتبار كنيم ، آنگاه بين روند توسعه و از هم پاشيدگى خانواده ها در مغرب زمين ارتباطى بسيار نزديك مشهود مى شود. با اين مفهوم مناسبات بين توليد و مصرف براى پيوندهاى خانوادگى نيز تعيين وضعيت خواهد كرد، تا آنجا كه در كتاب «موج سوم» (٨٧)
نويسنده كتاب «موج سوم» در ادامه گفتار فوق اضافه كرده است :
اگر چه ماركس (٨٩)
در فصل گذشته گفتيم كه :
اكنون در كشورهاى به اصطلاح پيشرفته مغرب زمين ، همان طور كه خانه تبديل به آپارتمان ، آپارتمان تبديل به فلات و فلات تبديل به استوديو مى شود، به موازات آن فاميل تبديل به خانواده بزرگ ، خانواده بزرگ تبديل به خانواده ازدواجى و خانواده ازدواجى تبديل به افراد مى شود - تا آنجا كه آى تى تى كه يكى از برجسته ترين مظاهر جامعه و اقتصاد پولى است ، هيچ مرد يا زن متاءهلى را استخدام نمى كند و از بين كارمندانش آنهايى كه مى خواهند ازدواج كنند، بايد خدمت را ترك گويند، و البته جامعه شناسان و اقتصاددانان اين پديده را تحسين مى كنند و آن را از نشانه هاى توسعه يافتگى مى دانند.
مجددا به سؤ ال ابتداى بحث باز مى گرديم كه : «علت اصلى از هم پاشيدگى خانواده ها در ممالك توسعه يافته و به اصطلاح پيشرفته چيست ؟»
ممكن است مثل نويسنده كتاب «موج سوم» اين پديده را ناشى از توسعه صنعتى و غلبه خصوصيات كارخانه اى بر افراد و اجتماعات بشرى بدانيم ، و در اين صورت هر چند گوشه اى از حقيقت بيان شده ، ريشه و علت اصلى را مطرح نكرده ايم . در كتاب «موج سوم» آمده است :
اگر ما خانواده هسته اى را متشكل از يك شوهر شاغل ، يك زن خانه دار و دو كودك بدانيم و سؤ ال كنيم كه چند نفر از آمريكاييان واقعا هنوز در اين نوع خانواده زندگى مى كنند، پاسخ حيرت آور است : هفت درصد از كل جمعيت ايالات متحد.(٩١)
تقارن زمانى بين اين پديده و توسعه صنعتى - يا بهتر بگويم توسعه اقتصادى - در جامعه غربى ، نويسنده را دچار اين اشتباه كرده است كه توسعه صنعتى را علت اصلى اين پديده بداند. البته شكى نيست كه توسعه صنعتى يكى از مهم ترين علل اين مسئله اجتماعى است ، اما ريشه را بايد در جاى ديگرى جست و جو كرد كه در پايان اين فصل مورد بحث قرار خواهد گرفت . مراد ما در اين قسمت ، ذكر يكى از دردناك ترين تبعات و نتايج تلخ و ضايعاتى است كه ملازم با توسعه يافتگى به شيوه غربى است . نويسنده كتاب «موج سوم» ادامه مى دهد:
... ما شاهد نوعى انتقال دسته جمعى از خانواده هاى «كودك - كانونى» به «بزرگسال - كانونى» هستيم . در آغاز قرن اخير در جامعه (آمريكا) عده كمى افراد مجرد وجود داشت و بعد از آنكه كوچكترين فرزند خانه را ترك مى گفت تقريبا عده كمى از والدين براى مدتى طولانى زنده مى ماندند. در مقابل ، در اوائل سال ١٩٧٠ در ايالات متحد تنها يك نفر از هر سه بزرگسال در خانه اى با فرزندان زير هجده سال زندگى مى كردند.
امروزه سازمانهايى بوجود آمده اند كه زندگى بدون بچه را تشويق مى كند و بى ميلى نسبت به داشتن بچه در بسيارى از كشورهاى صنعتى رو به افزايش ‍ گذاشته است . در سال ١٩٦٠ فقط بيست درصد از زنان آمريكايى «هميشه متاءهل» زير سى سال بدون بچه بودند. در سال ١٩٧٥ اين رقم به ٣٢ درصد افزايش يافت ، يعنى شصت درصد افزايش در طول پانزده سال ...(٩٣)
نويسنده كتاب «موج سوم» كه گويى رسالت خود را توجيه گناهان تمدن غربى مى داند، بالاءخره در پايان نتيجه مى گيرد كه بايد اين تغيير چهارچوب زندگى خانوادگى به وسيله قانون تسهيل شود و اصولى قانونى براى اخلاق اجتماعى وضع شود كه در آن لذت جويى و تنوع طلبى و تلون مزاج گناه نباشد:
بايد تصميم گيرى درباره زندگى در خارج از چهارچوب زندگى خانواده هسته اى تسهيل گردد نه اينكه مشكل تر شود. اين يك قانون است كه ارزشها كندتر از واقعيت اجتماعى تغيير مى يابند. بنابراين ما هنوز آن دسته از اصول اخلاقى را بوجود نياورده ايم كه پذيرش تنوع را تسهيل كند.(٩٥)
و الذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام .(٩٧) و رئاليسم (٩٩)
نقطه مقابل اين نظريه ، نظريه اصالت نيازهاى معنوى است . طبق اين نظريه هر چند در فرد انسان نيازهاى مادى از نظر زمانى زودتر جوانه مى زند و خود را نشان مى دهد، چنان كه از حال كودك پيداست كه از آغاز تولد در جستجوى شير و پستان مادر است ، ولى به تدريج نيازهاى معنوى كه در سرشت انسان نهفته است مى شكفند، به طورى كه در سنين رشد و كمال انسان نيازهاى مادى خويش را فداى نيازهاى معنوى مى كند. به تعبير ديگر: لذتهاى معنوى در انسان هم اصيل است و هم نيرومندتر از لذتها و جاذبه هاى مادى .(١٠١) نوشته «روژه گارودى» (١٠٣)
در كتاب «تنها يك زمين» (١٠٥)
رنه دومن در كتاب «خيال پردازى يا نابودى» نوشته است :
تفاوت ميان سوختها و مواد معدنى ما كه از درون قشر خاكى كره زمين بيرون كشيده مى شوند با توليدات كشاورزى و دريايى و جنگلى در اين است كه گروه دوم به مدد نيروى بيكران خورشيد هر سال تجديد مى شوند. اگر فرض كنيم كه منابع معدنى قابل استفاده پنج بار بيش از آن باشد كه تاكنون شناخته شده ... و همچنان اگر فرض كنيم كه مصرف جهانى با همين نرخ سالهاى اخير افزايش يابد بايد بدانيم كه همه ذخيره طلاى ما پس از ٢٩ سال پايان مى گيرد. در ضمن مصرف صنعتى اين فلز را نبايد از ياد بريم : مصرفى كه لنين آن را دست كم گرفته بود زيرا مى خواست همه مستراحها را از طلا مفروش سازد. و به همين سان ما ٤١ سال ديگر جيوه ، ٤٢١ سال نقره ، ٤٨ سال مس ، ٤٩ سال گاز طبيعى ، ٥٠ سال نفت و روى ، ٥٥ سال آلومينيوم ، ٦١ سال قلع ، ٦٤ سال سرب و غيره خواهيم داشت . تنها زغال (١٥٠ سال)، آهن (١٧٣ سال) و كوبالت و كرم مى توانند از يك سده تجاوز كنند، اما هرگز به دو سده نمى رسند.(١٠٧) نتيجه اى كه در پايان اين جدول ذكر شده ، بسيار دردآور است :
با توجه به ميزان مصرف كنونى منابع و افزايش پيش بينى شده نرخ ‌هاى مصرفى در آينده ، اكثريت بزرگ منابع مهم و تجديد ناشدنى جهان حداكثر تا ١٠٠ سال آينده دوام خواهد داشت .(١٠٩)
شكى نيست كه با توجه به محدوديت منابع ، ادامه توسعه صنعتى و اقتصادى قطب استكبارى جهان تنها در صورتى ممكن است كه آن نيمه ديگر جهان در فقر و گرسنگى مطلق زندگى كنند، و به قول شوماخر، با يك ملاحظه ساده درمى يابيم كه رشد نامحدود مادى در يك جهان محدود امرى محال است . بحث تفصيلى در اطراف اين مهم را به مباحث مربوط به فقر و عدالت اجتماعى و مسئله گرسنگى وا مى گذاريم .
شواهد و مصاديق كه ذكر شد تنها به ميزان مصرف انرژى و مواد معدنى اختصاص داشت ، حال آنكه مطلب به همين جا ختم نمى شود. روژه گارودى در كتاب «هشدار به زندگان» نمونه هاى ديگرى از اعماق فاجعه را ذكر كرده است :


۴
توسعه و مبانى تمدن غرب


در مورد اسراف و تبذير و ريخت و پاش مواد غذايى ، تنها ذكر دو نمونه كافى است ، دو نمونه يى كه بسيار هم سر و صدا براه انداخته است : در سال ١٩٧٤ مجتمع اقتصادى اروپا (CEE) دويست و بيست و پنج ميليون فرانك فقط خرج از ميان بردن ميوه ها و سبزيهايى كرد كه بيم آن مى رفت بهاى ميوه و سبزى را در بازار پايين بياورد! در فرانسه در همان سال و به همين دليل (چه دليلى !) براى حفظ به اصطلاح بازار دويست و پنجاه هزار تون سيب زمينى را از بين بردند! در ايالات متحد آمريكا، تهيه كنندگان شير، ده ميليون تن «لاكتوسروم» يا شير رقيق را (گويا سالانه) دور مى ريزند، و حال آنكه ماده «پروتئينى» موجود در اين شير، اگر خشك شود، مى تواند هشت ميليون نفر را تغذيه كند. در فرانسه ، يك كارخانه پنيرسازى معمولى ، هر روز حدود دويست تون از اين ماده را دور مى ريزد در صورتى كه اگر خشكانده شود، دوازده تون ماده مغذى از آن به دست مى آيد.(١١١) چون هيچ ريشه اى براى اخلاق اجتماعى قائل نيست جز منافع فرد مى گويد اخلاق اجتماعى در واقع نوعى قرارداد است كه افراد با يكديگر مى بندند زيرا همه افراد اين مطلب را كاملا درك مى كنند كه حفظ بهتر منافعشان در اين است كه حقوق و وجود يكديگر را رعايت كنند.(١١٣) مى گويند. در طبيعت بكر هرگز چيزى كه لفظ «فضولات» به معناى زائد بر آن مصداق پيدا كند به وجود نمى آيد. فضولات جانوران لايه خاك را حاصلخيز مى سازد و همراه با برگ درختان فعال ترين لايه خاكى يعنى «لايه روخاك» يا «لاشخاك» را تشكيل مى دهد. تحولات مادى طبيعت همواره در دايره بسته اى انجام مى شود كه هيچ چيز در آن زيادى و غير ضرور نيست . فضولات جانداران و برگ هاى خشك درختان همان قدر در تكميل اين چرخه هاى حياتى دخالت دارند كه آب و هوا و نور خورشيد.
نمونه روشنى از اين چرخه هاى حياتى را - كه در زبان علوم رسمى به آن اكوسيستم (١١٥)
نويسنده سعى مى كند كه نقش كلاهك هاى قطبى را در تنظيم حرارت كره زمين و استمرار حيات ، به الاكلنگى تشبيه كند كه اكنون در وضعيت تعادلى خويش قرار دارد:
...براى خارج كردن يك الاكلنگ از وضع افقى و به نوسان واداشتن آن كوچكترين حركت در نزديكى نقطه اتكاى آن كافى است . ممكن است تغيير بسيار اندكى در توازن انرژى سياره براى تغيير دماى ميانگين به اندازه ٢ درجه سانتيگراد كافى باشد. اگر دما اين اندازه كم شود عصر يخبندان ديگرى پديد مى آيد، و بالاتر از آن دما، عصرى تهى از يخ . در هر يك از اين دو مورد، تاءثيرها جهانى و فاجعه آميزند.(١١٧)
نويسنده نتيجه مى گيرد:
...پس نامعقول نيست كه بپرسيم اگر افزايش فراوان Co٢ جو توسط آدمى ، هر گاه با يكى از گرم شدنهاى خود طبيعت مصادف شود، آيا باعث نخواهد شد كه تغيير اندكى در مركز الاكلنگ به وجود آورد و سنگينيهاى اين سو و آن سو را دچار حركتهاى شديد كند و پى آمدهاى جهانى خطرناك و پيش بينى ناپذيرى را سبب شود؟(١١٩)، به همين سرنوشت دچارند... درياچه ئى يرى (١٢١) اندازه گيرى شده است ، از سال ١٩٠٠ به اين طرف ٢٥٠ درصد پايين آمده است و در حال حاضر عملا اكسيژن در آن نيست .(١٢٣)
جيوه را در نظر مى گيريم . باكتريهاى درون لجن و مواد در حال فساد، آن را به متيل جيوه تبديل مى كنند و اين ماده در حين سير در زنجير غذايى - از باكتريها به جانداران آبى كوچك ، به ماهى ها و به آدمى - رفته رفته متراكمتر مى شود. در سال ١٩٥٣ در ماهيگيران خليج ميناماتا(١٢٥) - عدم اعتماد به خود، دلواپسى ، تندمزاجى ، اوهام - ديده شده است كه در بعضى ، اختلالات روانى و مرگ به دنبال داشته است .
دليل روشن بود. صدفهاى خوراكى خليج ، متيل جيوه را خورده بودند و ماهيگيران صدف هاى خوراكى را به مصرف رسانيدند، و سم كه متراكمتر شده بود در مغز آنان جايگير شد. از آن پس ماهيگيرى در خليج ميناماتا قطع شد و آشكار است كه چه درسى آموخت .(١٢٧) تغيير و تحولى كه توسط تكنولوژى مدرن در طبيعت انجام مى گيرد با تحولات زمين شناسى كره زمين مقايسه شده است :
آب هاى آلوده مراكز عظيم شيميايى ، بسيارى از رودخانه ها را تبديل به فاضلاب هاى مسموم كرده است . كارخانه هايى كه با فلز آهن و شبه فلزها سر و كار دارند، پالايشگاه هاى نفت ، كارخانه هاى سلولز و توليد كاغذ، آب هاى مصرفى خود را از مواد مضر به طبيعت آكنده مى كنند. در آمريكا و اروپاى غربى هر روز شاهد همين صحنه ها هستيم . اگر اين وضع همچنان ادامه كند، تا چند سال ديگر، حتى در درياچه ارى (١٢٩) درياچه «ارى » را «به سطل آشغال آزمايشگاه شيمى» تشبيه كرده است .
همه مردم خبر شهر آلاماگوردو(١٣١) و سرب مشاهده شده است .(١٣٣)
توضيحى كه در اينجا ضرورى است اين است كه حقير برخلاف نويسنده مقاله مذكور تصور نمى كنم كه تنها عامل تهديد جدى براى انسان اين ضايعات باشد. تهديد جدى تر، ضايعات فرهنگى تمدن جديد است كه در سطحى بسيار وسيع تر بشريت را مسخ كرده و او را تا پايين ترين مراتب حيوانى وجود، هبوط داده است .
دفع فضولات صنعتى در خاك يا هوا نيز تفاوتى در اصل مسئله نمى دهد. مشكل ما اين است كه تكنولوژى جديد در سطح عظيم ترين تحولى كه تاكنون كره زمين به خود ديده است مواد و منابع طبيعى را به فضولات و پس مانده هاى نابود كننده حيات تبديل مى كند. اگر محدوديت منابع و معادن و محدود بودن فضاى زيستى كره زمين را به اين مشكل اضافه كنيد، هيچ راه حلى براى حفظ و ادامه وضعيت موجود باقى نمى ماند. در كتاب «تنها يك زمين» آمده است :
سپس مسئله روابط متقابل سيستمهاى طبيعى كه بسيار سردرگم اند خودنمايى مى كند. مواد سمى را نمى توان در هوا يا در آب يا در خاك ريخت ، زيرا در هر يك ريخته شوند در دو تاى ديگر ظاهر خواهند شد. اين روابط متقابل تا جاندارانى كه در اين سه محيط زندگى مى كنند گسترش ‍ مى يابند.(١٣٥)
تصور نمى كنم براى كسى ترديد وجود داشته باشد كه لازمه رشد اقتصادى بيشتر بدون شك توسعه بيشتر تكنولوژى است ، و تكنولوژى نيز محال است كه بتواند از عهده پسخوراند حجم عظيم فضولات و پس مانده هاى خود برآيد و مواد مصرف شده را ديگر بار به طبيعت محدود كره زمين بازگرداند.
به اعتقاد حقير، آنان كه به حفظ و استمرار وضعيت موجود جهان اميد بسته اند هر چه زودتر بايد از اين پير فرتوتى كه چند قدمى بيشتر با گور فاصله ندارد دل بكنند و در معناى توسعه تجديد نظر كنند.

ديكتاتورى اقتصاد خطر آلودگى راديواكتيو آن همه عظيم است كه كلمات از بيان آن عاجزند. در مقايسه با عظمت خطر آلودگى راديواكتيو، همه آنچه را كه بر شمرديم بايد به هيچ انگاشت و متاءسفانه من تا به حال هيچ نويسنده و هيچ كتابى را نديده ام كه اهميت مسئله را آنچنان كه بايد مورد توجه قرار داده باشد. حتى در كتاب «كوچك زيباست» نيز، با آنكه در مقايسه با ديگر كتاب ها بينشى واقع گرايانه دارد، آنچنان كه بايد و شايد عظمت اين مسئله بروز و ظهور ندارد. شوماخر در بيان خطرات انرژى هسته اى مى گويد:
در ميان همه تغييراتى كه به دست بشر در خانواده طبيعت ايجاد شده ، شكافت هسته در مقياس وسيع بدون شك خطرناك ترين و ژرفترين تغيير است . در نتيجه ، يونيزه كردن پرتوهاى يونساز به صورت شديدترين عامل آلودگى محيط زيست و مخاطره آميزترين عامل براى بقاى انسان بر كره زمين در آمده است .(١٣٧)
شوماخر بعد از بيان دگرگونى هاى ژنتيك ناشى از بمباران اشعه راديواكتيو و ذكر اين نكته كه تاءثيرات راديواكتيو «نه تنها براى كسانى كه به طور مستقيم از آن متاءثر مى گردند خطرى محسوب مى شود، بلكه فرزندان آنها را نيز به مخاطره خواهد افكند» (١٣٩)... پس مانده هاى «سطح بالا» همچنان در درون دريا قرار داده مى شوند، در حالى كه كميتهايى از پس مانده هاى به اصطلاح «متوسط» و «سطح پايين» به درون رودخانه ها يا مستقيما در زيرزمين تخليه مى شوند.
گزارشى از كميسيون انرژى اتمى امريكا مختصرا حاكى از اين است كه پس مانده هاى مايع آهسته آهسته راه خود را به درون آبهاى زيرزمينى مى گشايند، و تمام يا قسمتى (كذا!) از راديوآكتيويته اى را كه دارا هستند به طور شيميايى يا فيزيكى در خاك باقى مى گذارند.
۵
توسعه و مبانى تمدن غرب


وسعت و عمق مخاطره از حدود معمولى و متعارف فهم و تصور انسان بسيار بسيار فراتر است . شوماخر سخنى را از فردى به نام ادوارد دى . ديويد (مشاور عملى نيكسون) نقل مى كند كه بسيار وحشتناك است . فرد مذكور ضمن صحبت درباره مخزن فضولات راديواكتيو گفته است :
آدمى درباره چيزى كه بايد قبل از بى ضرر شدن حدود ٢٥٠٠٠ سال در زيرزمين محبوس باشد، احساسى هول انگيز دارد.(١٤٢)
پس مانده هاى پر دوام راديواكتيو روز به روز روى هم انباشته مى گردند و هيچ راهى براى از بين بردن آنها وجود ندارد. خطر بسيار عظيم تر از آن است كه بتواند با كلمات بيان شود. كسى نمى تواند گمان كند كه به خاطر دور بودن از محل مخازن پس مانده هاى راديواكتيو از خطر در امان است ، چرا كه زمين محدود و كروى است . ابرهاى يونيزه ناشى از آزمايش هسته اى در آريزونا مى تواند در چين ببارد و ده ها هزار نفر را نابود كند. چرخه هاى حافظ حيات در كره زمين با يكديگر پيوندى آن همه فعال دارند كه كسى نمى تواند خود را در برابر مخاطره بزرگ پس مانده هاى راديواكتيو مصون بداند.
در چهارمين كنفرانس ملى سرطان در آمريكا در سپتامبر ١٩٦٠، لستر برسلو(١٤٤)
شوماخر نظر نهايى خود را درباره انرژى هسته اى اينچنين اعلام مى كند:
هيچ درجه از رفاه نمى تواند انباشت مقادير عظيم مواد بسيار مخرب و مهلكى را توجيه كند كه هيچكس نمى داند چگونه مى توان از خطر آن «ايمن » بود و به صورت خطرى بى قياس براى نسلهاى بعد و حتى اعصار زمين شناسى باقى خواهد ماند. انجام دادن چنين عملى تجاوز به ذات زندگى است ، تجاوزى فوق العاده بزرگتر از هر جنايتى كه تاكنون به دست بشر صورت گرفته است . اين پندار كه يك تمدن مى تواند پايه هاى خود را بر چنين تجاوزى استوار سازد يك شرارت اخلاقى ، معنوى و مابعدالطبيعى است . اين بدان معنى است كه امور اقتصادى آدمى را به گونه اى سامان دهيم كه گويى خود مردم حقيقتا حائز هيچ اهميتى نيستند.(١٤٦)
روند كنونى توسعه اقتصادى در جهان ، سيرى جدا از انسان يافته است و بشريت را جبرا در مسيرى ناخواسته به سوى نابودى حيات طبيعى پيش ‍ مى راند. بهتر بود به جاى كلمه «جبرا» از لفظ «ايجابا» استفاده مى كرديم ، اما به لحاظ تاءكيد بيشتر بر ماهيت دترمينيستى اين روند كلمه «جبرا» را به كار برديم . تفاوت معناى جبر و ايجاب در آنجاست كه با وجود جبر اراده آزاد انسان مطلقا نابود مى شود و امكان حركت مختارانه از آدمى سلب مى شود.
هر چند دترمينيسم (١٤٨)ها و تراست (١٥٠)ها، دست اندركاران اقتصاد جهانى و كارشناسانى چون «هرمن كان» (١٥٢) اين يك واقيعت غير قابل انكار است و شواهد و مصاديق بسيارى بر آن دلالت دارد.
روژه گارودى در كتاب «هشدار به زندگان» نوشته است :
...اقتصاد آزاد «بشيوه غربى» براى رفع احتياج بازار نيست بلكه براى ايجاد بازار احتياج است !
در سال ١٩٦٠ مدير بزرگترين سازمان جهانى تبليغات و آگهى هاى بازرگانى : «والتر تامسون» اعلام كرد كه آمريكاييان براى آنكه بتوانند با آهنگ شتابان توليد، همگامى كنند، بايد سالى شانزده ميليارد دلار بر مصرف خود بيفزايند. (و حال آنكه هر فرد آمريكايى در حدود شانزده برابر يك فرد عادى غربى بطور كلى مصرف مى كند).(١٥٤) - يكى از اركان اساسى توسعه به شيوه غربى است . در كتاب «علم اقتصاد» (١٥٦) آمده است :
چرخهاى توليد با چنان سرعتى مى چرخد كه كوچكترين درنگ مصرف كننده در خريد، تمامى بناى اقتصاد را به لرزه تواند افكند. متخصصان تكنيك هاى جديد، از بازاريابى گرفته تا روابط عمومى ، كارشناسان تبليغات ... برآنند كه اين «درنگ» را از ميان بردارند يا آن را پيش بينى كنند... اين آلت فعل شدن مصرف كننده كه دفاع از سرمايه دارى را به عنوانم نظامى كه آزادى مصرف كننده را تضمين مى كند به باد تمسخر مى گيرد، به حادترين شكل بيگانگى انسان منتهى مى گردد: به كار بستن وسايل توده گير اقناع افراد كه نيروهاى ناخودآگاه و غريزى انسان را بيدار مى سازد، تا به خريدن و «انتخاب كردن» وادارش كند و مستقل از اراده و آگاهى خود عمل كند.(١٥٨)
روژه گاردى نيز همين مسئله را با بيانى ديگر مورد توجه قرار داده است :
تبليغات تجارى (به شيوه غربى) بيش از آنكه مايه تباهى طبيعت باشد موجب هلاكت انسان است : بيش از يكصد هزار نفر كارمند آژانسهاى تبليغاتى ، شب و روز در پى ايجاد «واكنش هاى شرطى» در مردم اند تا آنان را در برابر «آفيش» ها - سرلوحه ها - و فيلمهاى تبليغاتى تلويزيونى ، تاءثير پذير (و شايد بهتر باشد بگويم آسيب پذير) سازند.
شيوه بنيادين كار اين مؤ سسات غربى تبليغات تجارى بر فرمول معروفى كه «هيتلر» در كتاب خود «نبرد من» در مورد «پروپاگاند» مطرح كرده است ، استوار است : «وقتى مى خواهيد جامعه يى را به سوى چيزى بكشيد، حيوانى ترين و پست ترين غرائز او را آماج و نشانه پروپاگاند يا تبليغات خود قرار دهيد. غده آب دهان او را براى آگهى يك كنسرو و غريزه جنسى او را براى آگهى يك جوراب يا يك اتومبيل آخرين سيستم ، تحريك كنيد.» (١٦٠)
رمز پيروزى ما در اين است كه خود را از ديكتاتورى اقتصاد رها كرده ايم . و يا بهتر بگويم ، در راهى قرار داريم كه به نفى ديكتاتورى اقتصاد مى انجامد. دشمن نيز بر اين واقعيت به خوبى آگاهى دارد و مى داند كه شكست ما آنجاست كه اقتصاد بتواند بر ساير وجوه زندگى ما غلبه پيدا كند و اگر اينچنين نبود و دشمن بر اين حقيقت وقوف نداشت ، بدون شك همه تلاش ‍ خود را در اين جهت تمركز نمى بخشيد. جنگ نفت و حملات سازمان يافته دشمن به مراكز صنعتى ما نشان دهنده همين واقعيت است كه استكبار جهانى مى خواهد با تحميل فشارهاى تحمل ناپذير اقتصادى ، ما را وادار كند كه از اعتقاداتمان صرف نظر كنيم . آنها مى خواهند با اقتصاد بر اعتقاد ما غلبه كنند، و انصافا در دنياى امروز، اگر هم راهى براى غلبه بر ايمان و اعتقاد وجود داشته باشد، همين است و لاغير.
ابر قدرت ها در هيچ يك از مقاطع تاريخ حاكميت خويش به موردى چون انقلاب اسلامى ايران بر نخورده اند. آنها همواره توانسته اند كه نهضت هاى اعتقادى را با فشارهاى اقتصادى سركوب كنند يا حداقل با انحراف بكشانند. تاريخ قرن هاى اخير در كره زمين مملو از شواهد و مصاديق است كه مى توانند اين ادعا را تاءييد كنند. در بعضى از اين موارد همچون شيلى ، شكست كامل بوده است و در بعضى ديگر مثل كوبا، رهبران انقلاب ناچار شده اند كه از ترس شغال به گرگ پناه ببرند و از چاله به چاه بيفتند.
ماهيت اقتصاد مبتنى بر تكنولوژى هم ، همچون علتى مزيد به اين فجايع كمك رسانده است . در تكنولوژى مدرن ، كوچك ترين درنگ معناى نابودى دارد و اين واقعيت ، ضرورت ها و موجيبت هاى ناخواسته اى را بر تمام جوامع در سراسر كره زمين تحميل كرده است . اقتصاد امروز در سراسر كره زمين مبتنى بر تكنولوژى است و از آنجا كه اقتصاد نيز بر ساير وجوه حيات بشرى غلبه يافته است ، پر روشن است كه كوچك ترين وقفه در چرخ ‌هاى بى رحم تكنولوژى چه معنايى دارد. امروزه در همه جاى كره ارض ، بلا استثنا، حكومت ها همه ساختارها و سازمان بندى هاى اجتماعى را به گونه اى تنظيم كرده اند كه از اين وقفه اجتناب كنند. بشريت براى پرهيز از اين وقفه ناچار شده است كه همه چيز خود را بفروشد و فدا كند؛ فرهنگ ، اخلاق ، عشق ، عاطفه ... همه چيز فداى استمرار حركت چرخ ‌هاى تكنولوژى شده است ، و البته همان طور كه عرض شد، تكنولوژى فى نفسه داراى اينچنين قدرتى نيست ؛ ماده گرايى بشر است كه قدرتى اين همه به تكنولوژى بخشيده است .
در اينجا مناسبت دارد كه بار ديگر اشاره اى كوتاه به مفهوم «توسعه» داشته باشيم . لازمه دستيابى به توسعه يافتگى اين است كه ما همه ساختارها و سازمان بندى هاى اجتماع را در جهت رشد اقتصادى تنظيم كنيم و بدين ترتيب فرهنگ نيز تابعى از اقتصاد خواهد شد. آيا اسلام ما را در اين راه مجاز مى دارد يا خير؟
ضرب المثل مشهورى مى گويد «شكم گرسنه دين و ايمان نمى شناسد» و اين معنا تقريبا شبيه به محتواى اين حديث است كه مى فرمايد: كاد الفقر ان يكون كفرا.(١٦٢). كسى ترديد ندارد كه محتواى آن ضرب المثل مذكور - آدم گرسنه دين و ايمان نمى شناسد - اكثرا درست است ، اما اين دستور قرآنى كه ما را به استقامت در شعب ابى طالب فرا مى خواند، آمده است تا ما را از زمره آن اكثريت خارج كند. وقتى ما از زمره آن اكثريت خارج شديم ، ديگر اقتصاد نيست كه براى ما تعيين تكليف مى كند بلكه اعتقاد است . مسلما محتواى اين حديث - كاد الفقر ان يكون كفرا اهميت اقتصاد را به ما گوشزد مى كند و حقير نيز در پى نفى اهميت اقتصاد نيستم بلكه مى خواهم با توجه به اهميت اقتصاد، جايگاه واقعى آن را پيدا كنم .
مسلما اسلام به ما اجازه نمى دهد كه به گونه اى عمل كنيم كه موجبيت يا ديكتاتورى اقتصاد ما را به راهى مخالف با آرمان هاى اعتقادى و فرهنگيمان بكشاند. در جهان امروز هر چه هست همين است ؛ اشاعه مصرف يكى از ضرورت هاى رشد و توسعه اقتصادى در جهان امروز است . روژه گارودى در كتاب «هشدار به زندگان» مى گويد:
اين اوجگيرى مصرف مصنوعى به سه طريق در غرب امكان پذير شده است :
١ - توليد اشيائى كه خيلى زود فرسوده شده و از ميان مى رود يا شخص ‍ نمى تواند خودش آن را تعمير يا ترميم كند... كارخانه يى كه لامپهاى «فلورسنت» را ابتكار كرد، آنها را با ظرفيت و قدرتى براى ده هزار ساعت كار، ساخته بود ولى پس از آنكه اين ظرفيت و قدرت را از ده هزار ساعت به هزار ساعت كاهش دادند، لامپهاى «فلورسنت» را به بازار فرستادند. همچنين جورابهاى «نايلون» در آغاز ساخت خود بنحوى بود كه هيچگاه سوراخ نشود يا از هم در نرود ولى پس از آنكه آنها را در حمام بخارى گذاشتند كه مقاومت آنها را كم كرد، به بازار فروش سپردند...


۶
توسعه و مبانى تمدن غرب


٢ - منتظر نشدن براى فرسايش فيزيكى شيئى يا كالاى خريدارى شده ، و خريدن و جانشين كردن انواع جديد آن كه هر چند يكبار بشكل تازه اى به بازار مى آيد نه براى آنكه مزيتى بر انواع گذشته خود دارد بلكه فقط در شكل ظاهر خود داراى تفاوتهايى است كه انواع گذشته خود را به اصطلاح : «دمده» و از شكل افتاده جلوه گر مى سازد...
بيشتر تغيير شكل دادنها به كالاهاى توليدى غرب ، نه به منظور بهتر كردن و محكمتر ساختن است و نه حتى براى زيباتر شدن و بهتر كاركردن ، بلكه منحصرا براى «دمده» كردن آنهاست تا رديف تازه آنها كه به بازار مى آيد، خريدار داشته باشد. اين استفاده «پسيكولوژيك» (١٦٤)
بار ديگر تذكر اين نكته ضرورى است كه ما گفته هاى غربى ها را به عنوان حجت مورد استناد قرار نمى دهيم و مسلما اگر همه خوانندگان اين سطور مى توانستند از كليات اين مباحث استفاده كنند و خود در جست و جوى شواهد و مصاديق آن برآيند ديگر نيازى به ذكر گفته هاى غربى ها باقى نمى ماند. اما از آنجا كه مع الاءسف اكثر مردم با مباحث و مفاهيم كلى بيگانه هستند، لاجرم بايد بحث را به مقابله با مكاتب و مظاهر بيگانه كشاند و با ذكر شواهد و مصاديق گوناگون ، كليات بحث را بر موارد تحقق آن انطباق بخشيد. اگر نه ، مى دانيم كه لازمه آگاهى و شناخت حقيقى ، غلبه بر مقتضيات و شرايطى است كه نيازهاى كاذبى متناسب با محصولات تمدن جديد غرب براى انسان ايجاد مى كند و در ميان غربى ها و غرب زده ها نبايد در جست و جوى اينچنين كسى بود.
روژه گارودى - كه ما در اين كتاب مكررا به گفته هاى او در كتاب «هشدار به زندگان» مراجعه مى كنيم - هر چند از متفكرين معاصر غربى است كه اسلام آورده است و حتى تاءليفات بسيارى در تاءييد انقلاب اسلامى ايران دارد، اما نبايد انتظار داشت كه به طور كامل ، با احاطه كامل بر زمان و مكان و آزاد از همه تعلقات تمدن جديد سخن بگويد چنان كه از متفكرين و علماى هموطن خودمان هم جز از معدودى انگشت شمار هرگز نبايد اينچنين انتظارى داشت . ولايت يافتن بر شرايط و مقتضيات و رها شدن از نيازهاى كاذب تمدن حاضر، خرمن كوفتنى است كه مرد كهن مى خواهد؛ پيرى همچون پير جماران مى خواهد كه آن همه با معدن عظمت ذات ذوالجلال اتصال دارد كه اگر همه دنيا هم در جبهه اى مخالفت او اجتماع كنند ترديدى در حقيقت راه خويش پيدا نكند و ابراهيم وار، با رضا و تسليم و توكل ، آتش را به گلستان مبدل سازد.
كتاب «هشدار به زندگان» هر چند سرتاپا هشدارى است به غربى ها، اما براى كسى كه حتى بويى از گلستان معارف اسلام به مشام جانش رسيده باشد پر روشن است كه روژه گارودى هنوز هم از پس ميله هاى زندان معيارهاى تفكر غرب است كه سخن مى گويد، و همين طور شوماخر، نويسنده كتاب «كوچك زيباست» كه بسيار مورد استناد ما در اين كتاب واقع مى شود نيز، هر چند بعضا نظريات پيشرفته اى تقريبا متناسب با اعتقادات اسلامى ما ارائه مى دهد، اما مسلم است كه هنوز نتوانسته خود را از تحجر و انجماد تفكر معاصر غرب و محدوده تنگ نظرانه علوم انسانى آن آزاد كند. و بدون شك اگر ما قصد بررسى مبانى تمدن غربى و مقابله با معيارهاى آنان در باب توسعه اقتصادى نداشتيم هرگز به سخنان غربى ها مراجعه نمى كرديم ، چرا كه به راستى «در غرب خبرى نيست .»
اصالت اقتصاد - يعنى آن فاجعه اى كه ما آن را ديكتاتورى اقتصاد نام نهاديم - امروز با شتاب فراوان جهان را به سوى يك جنگ ناخواسته جهانى پيش ‍ مى برد. وابستگى اقتصادى جهان امروز به توليدات روز افزون صنايع تسليحاتى و تسليحات اتمى تا بدانجاست كه بايد صراحتا جنگ را عامل اصلى رونق اقتصادى نام نهاد، و درست به همين علت ترس از بحران هاى تحمل ناپذير اقتصادى است كه توليد تسليحات و بويژه تسليحات اتمى در جهان ادامه پيدا مى كند و آتش جنگ در كره زمين خاموش نمى شود.
قصد حقير اين نيست كه وجود جنگ در كره زمين را صرفا به علت هاى اقتصادى باز گردانم . اراده انسانى كه با ولنگارى خارج از مقيدات احكام و موازين شريعت زندگى مى كند همواره متمايل به سوى قدرت است . نفس ‍ كافر، حيوان وحشى لجام گسيخته و قدرت طلب و سلطه جويى است كه براى تحميل اراده خويش بر ديگران لاجرم به سوى جنگ كشيده مى شود و ريشه جنگ هايى كه در دنيا رخ داده است و مى دهد، غالبا در همين نكته ظريفى است كه عرض شد. حكمت حكم جهاد فى سبيل الله را نيز مى توان در همين نكته پيدا كرد، چرا كه اگر مسلمانان در برابر پرخاشگرى و قدرت طلبى و سلطه جويى كفر به مبارزه بر نخيزند، شيطان همه كره زمين را به تسخير در خواهد آورد: و لو لا دفع الله الناس بعضكم ببعض لفسدت الارض .(١٦٦)) چه فاجعه اى بالاتر از اينكه پايه رفاه جهان غرب بر آمادگى براى مرگ قرار گرفته است ؟ اين پديده تازه نيست ركود اقتصادى دهه ١٩٣٠ زمانى پايان پذيرفت كه بسيج و توليد جنگ افزار دوباره بطور سيستماتيك آغاز گرديد. در اواخر دهه ١٩٣٠ يك برنامه وسيع خانه سازى در انگليس به موقع اجرا درآمد اما اين اقدام داروى مؤ ثرى براى رفع بيكارى نشد، همان گونه كه برنامه هاى اقتصادى حزب دموكرات (آمريكا) در دوران فرانكلين روزولت اثر چندانى در بهبود وضع مالى امريكا نداشت . اقتصاد زمانى رونق گرفت و بيكارى از ميان رفت كه به منظور مقابله با تهديدات هيتلر، توليد جنگ افزار به مقياس وسيع از سر گرفته شد. يعنى پديده اى بنام خطر هيتلر سبب ايجاد رفاه و رونق گرديد. امروز نيز همان وضع ديده مى شود: ترس از رقابت روسيه كه سبب صرف مبالغ گزافى براى ساخت اسلحه شده پاى بست و اساس رونقى گرديده است كه ما از آن بهره منديم . يك سود و علاقه پنهان به نگهدارى اين سيستم وجود دارد كه روگرداندن از آن و انديشيدن چاره ديگرى براى رونق اقتصادى مستلزم تعقل و تهور زيادى است .(١٦٨) شما را به خدا آيا اين اشعار مى تواند متراوش از يك عقل سليم باشد؟ اين شعار همان هايى است كه وقتى ما براى دفاع از استقلال و شرافت و حراست از مرزهاى اعتقاديمان به جهاد برخاستيم ما را به جنگ طلبى متهم كردند.
يك ژنرال چهار ستاره ارتش فرانسه در جواب روزه گارودى كه از او پرسيده بود: «اين بمب هاى اتمى براى دفاع از چه چيز ضرورى و حياتى است ؟» با طنطنه هر چه تمام تر پاسخ گفته بود: «براى صلح ! زيرا بمب اتمى در صورت عدم استفاده از آن ، مفيد است .» (١٧٠) به شوراى مديريت «ITT» انتقال يافت ، در همان هنگام كه بانكهاى جهانى در دوره زمامدارى «آلنده» اعتبارهاى خود را در كشور «شيلى» از سيصد ميليون دلار به هفده ميليون دلار كاهش دادند، به دست راستيهاى افراطى و مسيحيان دموكرات اين كشور بر ضد «آلنده» ياريها مى كرد. در دوره زمامدارى «آلنده» سرمايه گذاريهاى مستقيم آمريكا در «شيلى» كه يك ميليارد دلار در سال ١٩٦٩ بود، به يك صد ميليون دلار رسيد...
هم اكنون ، تنها سه درصد شركتها در سراسر جهان بيش از هفتاد و پنج درصد فعاليتها و كارهاى مؤ سسات گوناگون را در چنگ دارند. از سال ١٩٦٩ به اين سو، شصت شركت ، با كنترل هزاران مدير بانكهاى اعتبارى و تجارى ، بطور مستقيم يا غير مستقيم هفتاد و پنج درصد سرمايه ها را اداره مى كنند و رشد و توسعه روزافزون كشورهاى صنعتى را تاءمين مى نمايند. اين يكى از حركتهاى مهم سرمايه دارى است . هدف سودبردارى و بويژه زورگرايى سرمايه دارى ، عوض نشده است ولى قدرت سرمايه خيلى بيشتر متمركز شده و در عين حال از انظار خود را پنهان كرده است و بهمان نسبت كه از شناسايى مستقيم بدور مانده ، مسلطتر و چيره گرتر نيز گرديده است . يك نمونه بسيار برجسته در اين مورد «كولونياليسم» مجدد يا استعمار نوين كشورهاى جهان سوم بتوسط شركتهاى چند مليتى است كه قدرت بسط اين «سيستم» را نشان مى دهد.(١٧٢) (اسو) در سى و پنج مجتمع معاملاتى با ديگر شركت هاى نفتى شريكند...»
تصوير غريبى كه از اين داده ها بر سر دست مى آيد تصوير يك «اوليگارشى» (حكومت متنفذان) جهانى است كه از چند صد شركت بزرگ تشكيل مى شود. مديران اين شركت ها كه بزودى مديران روسى هم بر آن ها افزوده خواهند شد، از مدارس واحدى و از محيط اجتماعى واحدى برآمده اند، عقايد يكسانى را ابراز مى دارند و هدف هاى واحدى را با وسايل واحدى تعقيب مى كنند...(١٧٤)
چرا همه انقلاب هاى جهان در قرون اخير به اين سرنوشت محتوم دچار شده اند؟ آيا اين سرنوشت ، جبر يا موجبيتى است كه از آن نمى توان گريخت ؟ ما با تكيه به نظام اعتقادى اسلام مى دانيم كه اينچنين نيست و انسان در مقام ولايت و خليفة اللهى مى تواند بر همه موجبيت ها غلبه كند، مشروط بر اينكه نسبت اعتقادى خويش را با ذات مقدس پروردگار متعال حفظ كند و از محدوده ايمان و توكل خارج نشود.


۷
توسعه و مبانى تمدن غرب


نظام اقتصاد جهانى سيستم واحدى است حافظ منافع سياسى ابرقدرت ها و تا كسى از اين سيستم واحد اقتصادى اعراض نكند هرگز نمى تواند به طور كامل از سلطه سياسى ابرقدرت ها خارج شود. همه رهبران انقلابى جهان بعد از پيروزى و تشكيل نظام با اين واقعيت مواجه شده اند كه بايد براى حفظ خويش از بحران هاى اقتصادى ، به ناچار تكنوكرات ها را بر مصدر امور اجرايى بنشانند و فكر نمى كنم كسى در اين معنا ترديد داشته باشد كه تكنوكراسى حافظ منافع ابرقدرت هاست . حاكميت تكنوكرات ها - خواه ناخواه - نظام هاى انقلابى را به جانبى متضاد با شعارهاى اساسى انقلاب - آزادى - مى كشاند و رفته رفته همان بلايى بر سر نهضت ها مى آيد كه در الجزاير و سوريه و ليبى و كوبا و... شاهد آن بوده ايم .
چرا انقلاب ها بعد از پيروزى نتوانسته اند از حاكميت تكنوكرات ها اعراض ‍ كنند؟ جواب اين سؤ ال را بايد در نظام واحد اقتصادى جهانى پيدا كرد. رهبران انقلابى همواره با شعارهاى پيشرفته اى گام در ميدان گذاشته اند، اما بعد از پيروزى ، در عمل مواجه با اين واقعيت شده اند كه سياست قلمرو تركتازى اقتصاد است و بقاى سياسى نظام ها در گرو تمهيدات اقتصادى است و سراسر جهان امروز متاءسفانه از اين نظام واحد اقتصادى تبعيت مى كند. شوروى و چين نمونه هاى عبرت انگيزى هستند كه مى توانند تا حدى اين معنا را روشن كنند. شوروى و چين ، هر دو بعد از پيروزى انقلاب مى پنداشتند كه مى توان با يك ديوار آهنين از بقيه جهان فاصله گرفت و به استقلال دست يافت . اما آنچه بعدها رخ داد و اكنون ما در شوروى و چين امروز شاهد آن هستيم نشان داد كه هيچ نظامى نمى تواند خود را از سيطره نظام اقتصادى جهانى خارج كند. مگر به يك شرط. مائو مى گفت : «اگر هدف ما سرخ است ، راه ما نيز بايد سرخ باشد.» و رويزيونيست (١٧٦)
روسيه چطور؟
بر اساس اعلام جنگ اقتصادى فراموش ناشدنى روس ها در دهه ١٩٥٠، مى بايست در سال ١٩٦٥ درآمد كلى شوروى به آمريكا برسد و درآمد سرانه آن نيز در سال ١٩٧٠ با آمريكا برابر شود، ولى بر مبناى داده هاى آمارى خود سازمان مركزى آمار شوروى ، هم اينك ، درآمد كلى شوروى ٦٧ درصد آمريكا و درآمد سرانه مردم آن فقط ٥٦ درصد سرانه آمريكاست . البته مطابق آمار و تخمين هاى منابع آمريكايى درآمد سرانه مردم شوروى از نصف درآمد سرانه آمريكايى ها به مراتب پايين تر است ... و امروزه اين نكته را حتى تكنيسين ها و روشنفكران روسى مخالف نهضت ناراضيان نيز به وضوح بيان مى كنند: در زمان تزارها گندم صادر مى كرديم تا تكنولوژى صنعتى بخريم . امروزه مواد اوليه مثل نفت ، گاز، فلزات صادر مى كنيم تا هم گندم بخريم و هم تكنولوژى صنعتى .(١٧٨) قدرت شركت هاى چند مليتى به قدرت سرمايه و پول باز مى گردد و آنچه از قدرت پول حراست مى كند نيز نظام بانكدارى جهانى است . قصد ما نفى بانك و بانكدارى نيست بلكه بيان واقعياتى است كه تمدن غربى بر آن مبتنى است . شوماخر در توصيف جامعه غرب جمله بسيار گويايى دارد كه مى تواند ما را به عمق مطلب رهنمون شود. او جامعه غرب را جامعه اى توصيف مى كند كه «شعار اصليش خود را ثروتمند ساز (vous-enrichissez) باشد و ميليونرها را همچون قهرمانان فرهنگى خود بزرگ مى دارد،» (١٨٠)
سير تحول معادل همگانى را مى توان اين گونه بيان كرد:
در آغاز توليد ساده كالا، متداولترين كالاهاى مبادله اى به صورت نخستين معادلهاى همگانى در مى آيد... اقوامى كه به كشاورزى و دامپرورى اشتغال دارند، عموما چارپايان ، گندم يا برنج را به عنوان معادل همگانى بر مى گزينند. تا قرن ششم و پنجم پيش از ميلاد مسيح ، نزد يونانيان و روميان ، گاو معادل عمومى بود. نزد هندوها، نام پول رايج كشور، يعنى روپيه ، از كلمه «روپا» (١٨٢)
در ژاپن قديم ، برنج قرنها معادل همگانى بود. معادل همگانى در چين ، نخست گندم و ارزن ، و سپس برنج بود، در بين النهرين نيز گندم معادل همگانى بود. در مصر گندمى كه به صورت ماده غذائى درآمده بود يعنى به صورت نانى كه به شكل معين پخته مى شد، خيلى زود جاى گاو نر را گرفت ... در قرن پنجم پيش از ميلاد مسيح در هند، غله به عنوان معادل همگانى جانشين گاو نر شد و در دهات ، تا قرن نوزدهم همين نقش را همچنان بازى مى كرد.(١٨٤) در جواب به اين پرسش كه «چرا اين فلزات به عنوان معادل همگانى پذيرفته شدند؟» علت هاى بسيارى ذكر كرده اند كه بيان آنها در اينجا ضرورت ندارد؛ اما آنچه كه مهم است اين است كه در آغاز، تا آنجا كه معادل هاى همگانى از «ارزش هاى استعمالى» برخوردار هستند، هنوز هم اطلاق اسم پول بدانها به مفهوم رايج امروز ممكن نيست . «معادل همگانى بودن» براى كالاهاى مهم مصرفى - چارپايان ، گندم ، برنج و غيره - فقط يك كاربرد متمم است ، حال آنكه مسئله در مورد فلزات قيمتى كه به صورت شمش درآمده يا به صورت سكه ضرب شده اند چيز ديگرى است . ارزش استعمال عمومى و يگانه اين كالاى نو از همان ابتدا در اين است كه نقش معادل همه كالاهاى ديگر را بازى مى كند. چنين كالايى را پول مى نامند.(١٨٦)
بايد گفت خطر واقعى درست از همين جاست كه آغاز مى شود و البته پيش ‍ از ذكر خطر، لازم است اين نكته مهم نيز مورد اشاره قرار گيرد كه ميان پول امروز و پول گذشته تفاوتى عمده وجود دارد كه كمتر كسى بدان توجه دارد. پول هاى گذشته - سكه هاى طلا و نقره - هر چند ارزش استعمالى ديگرى جز پول بودن نداشته باشند اما باز هم فى نفسه داراى ارزش هستند، حال آنكه پول امروز، اعم از سكه يا اسكناس ، فى نفسه داراى ارزش نيست . اگر يك روز اين قرارداد عمومى كه اسكناس ها را صاحب ارزش كرده لغو شود، ناگهان همه مردم جز سياستمداران فقير مى شوند. يكى از نويسندگان غربى اظهار شگفتى كرده بود كه به راستى چگونه دولت ها توانسته اند ثروت واقعى مردم را با چنين كالاى موهومى - پول - كه فى نفسه هيچ ارزشى ندارد، مبادله كنند!
اگر چه پول اكنون فى نفسه هيچ ارزشى ندارد، اما در عين حال ميزان همه ارزش هاست و اينچنين ، خود جانشين همه چيز است و جانشينى ندارد. بدين ترتيب پول مى تواند مبداء همه ارزش ها قرار بگيرد و به راستى هم اكنون اين امكان ، ضرورت يافته است .
آنچه كه انسان را به سوى كالاها و اشياى مختلف مى كشاند، نيازهايى است كه گاه حقيقى ، اما اكثرا كاذب هستند و از اعتبارات انسان نتيجه شده اند، و از آنجا كه فقط پول است كه مى تواند همه نيازهاى انسان - اعم از حقيقى و كاذب - را بر آورده سازد، بنابراين ، پول مبداء همه ارزش ها مى شود و به همه چيز معنا و مفهوم و ارزش مى بخشد.
وقتى پول تنها وسيله اى است كه انسان را به همه اهداف خويش مى رساند، ديگر نمى توان آن را در حد يك وسيله نگه داشت و بالطبع پول جايگزين همه اهداف مى شود و به هدف - و بلكه بزرگترين هدف - بشر تبديل مى شود. اين بيماريى است كه اكنون همه جوامع بشر را مبتلا ساخته است ، چرا كه ديگر بشر نمى تواند بدون واسطه پول ، كالاها و اشيا را مستقيما در برابر نيازهاى خويش معنا كند.
نخست ، اين ماده گرايى بشر است كه به اقتصاد در برابر ساير وجوه حيات بشر اصالت مى بخشد و اين بار اصالت اقتصاد در صورت اصالت پول ظاهر مى شود. هنگامى كه دو ساختار اجتماعى اسلامى و غير اسلامى را با يكديگر مقايسه كنيم ، مطلب قابليت تفهيم بيشترى مى يابد.
تا پيش از پيروزى انقلاب اسلامى ، محورى كه به ساختار اجتماعى كشور ما قوام مى بخشيد اصالت پول بود و لا غير(١٨٨) يا عملكرد خاصى را در خدمت كليت آن ماشين بر عهده دارند. انسان صاحب روح و جسمى است متحد با يكديگر و اگر از مجموعه اين خلقت خاصى كه انسان نام دارد فقط جزئى از بدن او، دست ، پا يا چشم او را به كار بگيرند، هويت حقيقى او را نفى كرده اند و نظام كارخانه اى امروز سراپا مبتلا بدين درد است . سيستم هاى كارخانه اى امروز تنها به جزئى از بدين كارگر، دست ، پا يا چشم او احتياج دارند و اگر كارگر از همه مجموعه وجود انسان ، تنها همان يك عضو را داشت تفاوتى نمى كرد.
اين نوع تقسيم كار كه امروز در ادارات و كارخانه ها مرسوم است براى اولين بار توسط آدام اسميت (١٩٠) به عنوان «بزرگ ترين پيشرفت در زمينه نيروى مولده كار» مطرح شده است . در كتاب «موج سوم» آمده است :
اسميت ، در عباراتى مشهور، ساختن يك سنجاق را توصيف كرد. وى نوشت يك كارگر قديمى كه همه كارهاى لازم را خودش بتنهايى انجام مى داد مى توانست فقط يك مشت سنجاق در روز بسازد كه احتمالا از بيست عدد تجاوز نمى كرد. سپس اسميت به توصيف «كارگاهى» كه شخصا بازديد كرده بود مى پردازد و مى نويسد كه بالعكس در اين كارگاه براى ساختن يك سنجاق هيجده عمل مختلف بوسيله ده كارگر متخصص ‍ انجام مى شود كه هر كدام عهده دار تنها يك چند عمل هستند. اين كارگران باتفاق مى توانند بيش از ٤٨ هزار سنجاق در روز بسازند، يعنى بطور متوسط هر كارگر ٤٨٠٠ سنجاق .
در قرن نوزدهم با انتقال هر چه بيشتر كار به كارخانه ، داستان سنجاق در مقياسى وسيع تر، بارها و بارها تكرار شد و به همان نسبت هزينه هاى انسانى تخصصى كردن بالا رفت . انتقادهايى كه از صنعت مى شد بر اين نكته اشاره داشت كه كار تكرارى خيلى تخصصى بيش از پيش كارگر را از خصايص انسانى تهى مى كند.(١٩٢) در كتاب «موج سوم» رجوع مى كنيم :
از زمانى كه هنرى فورد در سال ١٩٠٨ به ساختن مدلهاى T پرداخت نه هيجده عمل بلكه ٧٨٨٢ عمل مختلف لازم بود تا يك اتومبيل ساخته شود. فورد در شرح حالش اشاره مى كند كه از اين ٧٨٨٢ كار تخصصى ٩٤٩ كار آن مى بايست توسط «مردان قوى با بدنى پرقدرت و از نظر جسمانى در سلامت كامل» انجام گيرد. و ٣٣٣٨ كار آن محتاج مردانى با قدرت بدنى «معمولى» بود و بقيه كارها را اكثرا «زنان يا كودكان سنين بالاتر» مى توانستند انجام دهند. وى با لحنى عارى از عاطفه ادامه مى دهد: «ما پى برديم كه ٦٧٠ كار را مردان بدون پا و ٢٦٣٧ كار را مردان با يك پا و دو كار را مردان بدون دست و ٧١٥ كار را مردان با يك دست و ده كار را مردان كور كور مى توانند انجام دهند.» به اختصار، براى يك كار تخصصى ، كل يك شخص مورد نياز نبود بلكه فقط به قسمتى از بدن وى احتياج بود و تا كنون شواهدى اين چنين زنده دال بر اينكه تخصصى شدن افراطى تا اين حد مى تواند شقاوت انگيز باشد ارائه نشده است .(١٩٤) در كتاب «سيطره كميت و علائم آخر زمان» (١٩٦)
در اين بينش خشك و غير انسانى ، تنها انگيزه اى كه آدم ها را به كار وا مى دارد «كسب پول بيشتر» است و «پيوند اعتقادى» انسان ها با «كار» شان كاملا منقطع شده است . اگر بخواهيم با همين بينش راهيان كربلا را، آنچنان كه عادت غربى هاست ، به مثابه يك «پديده» مورد بررسى قرار دهيم ، گرايش وسيع مردم براى شركت در صفوف راهيان كربلا و جانبازى براى اسلام اصلا قابل ادراك نيست ، چرا كه هيچ «توجيه اقتصادى» ندارد. در علم امروز كه بنيان آن بر «پديده شناسى » (١٩٨) البته اين نسبت كه در اختلاف قيمت ها ظاهر شده با تغيير نظام ارزشى دگرگون مى شود، اما به هر تقدير ضرورت وجود چيزى مثل پول كه نسبت ارزشى بين اشيا از طريق آن ظاهر مى شود، قابل انكار نيست . آنچه مذموم است و به پول قدرتى اينچنين بخشيده حاكميت سرمايه يا ديكتاتورى اقتصاد است كه آن نيز خود نتيجه ماده گرايى بشر امروز است .

و ما ادريك ما البانك ؟ حال ببينيم كه حاكميت يا ديكتاتورى پول بر جهان از طريق چه نظامى استمرار مى يابد. به مجرد طرح اين سؤ ال ، همه جواب را در مى يابند: بانك ؛ نظام پيوسته بانكدارى جهانى . ده ها سال از زمان سيد جمال الدين اسد آبادى گذشته و در اين دنيايى كه ديگر زندگى بدون بانك ممكن نيست ، هيچ تنابنده اى جراءت اينكه بگويد: «البانك . ما البانك ؟ و ما ادريك ما البانك ؟» ندارد.
تذكر اين نكته ضرورى است كه هر يك از اعصار زندگى بشر بر كره ارض ‍ داراى مقتضياتى است كه شكل دهنده ساختار اجتماعى آن است و اينچنين نيست كه فى المثل ساختار اجتماعى يك عصر را بتوان جدا از مقتضيات آن ارزيابى كرد. اما مسئله اينجاست كه ما اگر همواره بخواهيم بشر را متناسب با مقتضيات زمان معنا كنيم ، آنگاه «مقتضيات زمان» به جاى «شريعت» مى نشيند و ديگر هيچ انتقادى در هيچ مورد بر انسان ها روا نيست و ديگر افراد بشر را نمى توان در برابر اعمال خويش مسئول دانست . اگر ما معتقديم كه آفريدگار متعال انسان را مختار آفريده است و بر اعمال او پاداش و عقاب تعلق مى گيرد، بدين معناست كه انسان هرگز نبايد تابع مقتضيات زمان باشد. تاءكيد ما بر نفى تابعيت است ، چرا كه تابعيت با اختيار انسان و اراده آزاد او منافات دارد.
پس بدين ترتيب ، پر واضح است كه بشر را بايد متناسب با نيازهاى ذاتى و حقيقى اش معنا كرد، يعنى از همان آغاز بايد نيازهاى انسان را به كاذب و حقيقى تقسيم كرد و تنها نيازهاى ذاتى او را حقيقى دانست .
برگرديم به اصل مطلب : آيا نياز بشر به بانك يك نياز ذاتى است ؟ مى گويند: اگر نيست ، پس چرا انسان هاى گذشته پول هاى خود را در معابد، زير زمين و لاى ديوارها و غيره پنهان مى كرده اند؟ قبل از آنكه بدين سؤ ال جواب دهيم ، فرض كنيد كه آدم هاى امروزى نيز چمدان هايى آهنى درست كنند و اسكناس هاى خود را در آن بگذارند و پنهان كنند. اين دو عمل اصلا با هم قابل مقايسه نيستند. سكه هاى قديم بعد از هزارها سال هنوز هم «پول» است ، حال آنكه اسكناس هاى زمان پهلوى بعد از هشت سال كه از پيروزى انقلاب مى گذرد ديگر «پول» نيست .
يكى از مهم ترين وظايف بانك اين است كه پول هاى شما را با معيار پشتوانه طلا و جواهرات معنا مى كند؛ اگر نه ، اسكناس فى نفسه جز مشتى كاغذ، هيچ نيست . اگر اينچنين هم نباشد، نگهدارى از پول هاى مردم به مثابه صندوقى مطمئن ، يكى از وظايف كاملا فرعى بانك است ؛ اصل ضرورت هايى را كه به ايجاد بانك و بانكدارى منجر شده است بايد در جاى ديگر جست و جو كرد.


۸
توسعه و مبانى تمدن غرب


... و اما بانكدارى يك سيستم متمركز و واحد جهانى در خدمت حفظ منافع غرب و استمرار و بقاى امپرياليسم است . ممكن است اعتراض كنند: «نه آقا! بانك و بانكدارى داراى منافع عديده اى است ،» و فى المثل در ذكر محاسن بانك بگويند: «بانك سرمايه هاى گريزان و پراكنده مردم را در خدمت يك نظام توليدى واحد به كار مى اندازد.»
بله ، كسى منكر محاسن عديده بانك نيست ؛ تحقيق ما در باب ماهيت بانك است . همه چيز در عالم ، حتى شريرترين شرها، داراى وجه خيرى است كه اگر از آن وجه بنگريم ، ممكن است اصلا ماهيت آن را انكار كنيم .
با رجوع به منشاء تاريخى بانكدارى به روشنى مى توان دريافت كه چه عواملى به ايجاد يك سيستم متمركز بانكدارى در سراسر كره زمين انجاميده است . ريشه بانك ها و بانكدارى را نخست بايد در آنجا جست و جو كرد كه در «اقتصاد پولى» ، پول فقط وسيله مبادله نيست و همان طور كه عرض شد به صورت موضوع مبادله نيز در مى آيد و عده اى سعى مى كنند با خود پول به عنوان موضوع مبادله تجارت كنند. ريشه رباخوارى را نيز بايد در همين جا جست و جو كرد؛ رباخوار تاجرى است كه موضوع تجارت او پول است .
نگاهى به سير تشكيل بانكدارى بيندازيم . مسلما در گذشته هاى دور، وقتى كه مسكوكات فى نفسه داراى ارزش استعمال بودند، حفظ مسكوكات در محلى قابل اعتماد نخستين ضرورتى بوده است كه مى توان آن را مبناى ايجاد بانك دانست ، اگر چه اين وظيفه در سيستم بانكدارى كنونى وظيفه اى كاملا فرعى است . بدين ترتيب ، معابد كه محترم ترين و قابل اعتمادترين نهادهاى اجتماعى هستند اين وظيفه را بر عهده مى گيرند. بايد توجه داشت كه در آن زمان هنوز پول به سمبل مطلق دنياگرايى تبديل نشده است . جواهرات ، طلا و نقره براى انسان پيش از آنكه ارزشى صرفا دنيايى پيدا كنند تقدسى معنوى (٢٠٠)، دلفى (٢٠٢)، ميلت (٢٠٤)، كوس (٢٠٦) كار انبار پول را مى كردند؛ و در دوران هلنى اين موقعيت تغييرى نكرد.(٢٠٨)
براى دريافت چگونگى تشكل بانك ها و نظام بانكدارى به شيوه امروز لاجرم بايد به تحليل تاريخى امپرياليسم پرداخت و چگونگى پيدايش ‍ شيوه توليد سرمايه دارى را در مراحل تكوين تاريخى آن جست و جو كرد. اين يكى از مهم ترين وظايفى است كه در اين مجموعه مباحث بر عهده ماست . پيش از انجام اين وظيفه ، براى تفسير و تشريح هر چه بيشتر رابطه اى كه فى مابين نظام سرمايه دارى و بانك وجود دارد. به گفتارى از آيت الله شهيد سيد محمد باقر صدر مراجعه مى كنيم كه در مقاله اى تحت عنوان «بانك در جامعه اسلامى» چاپ شده است :
اهداف تاءسيس بانك در نظام سرمايه دارى را در امور زير مى توان خلاصه كرد:
هدف اول : در به وجود آوردن سرمايه اى كه با قدرت سرمايه دارى ، مالكيت سرمايه دار را فارغ از هرگونه عمل و كوششى گسترش دهد. مالكيت سرمايه دارى كه بدون عمل (كار) گسترش مى يابد از كجا فراهم آمده ؟ اين مالكيت از راه جمع آورى مبلغ ‌هاى كوچك فراهم آمده و از آنها سرمايه تشكيل شده است . سرمايه مى تواند مولد باشد و براى صاحبان پول هاى كوچك سود ثابتى به نام بهره داشته باشد.
هدف دوم : در به وجود آوردن مالكيت هاى خصوصى بزرگ تا جايى كه صاحبانش بتوانند زندگى اقتصادى را رهبرى كرده ، براى همه خط مشى معين كنند و به راهى كه مى خواهند بكشانند. زيرا فراهم آوردن مبالغ هنگفت از پول هاى پراكنده ، همان گونه كه از نظر توليدى نيروى جديدى براى سرمايه پديد مى آورد، همان طور براى كسانى كه به كار جمع آورى پول ها دست زده اند، يعنى صاحبان بانك ها كه همه اين مبالغ در صندوق آنها ريخته مى شود، قدرت بزرگى به دست مى دهد. اين قدرت باعث مى شود سرمايه دارى در دست آنها جهش بزرگى به خود داده ، مالكيت هاى خصوصى بزرگى تشكيل شود.
هدف سوم : در مسلط كردن نظام سرمايه دارى حريص به وسايلى كه بتواند با هرگونه خطرى كه از ناحيه سودهاى درخواستى اش به عنوان بهره وام ها مواجه است ، خود را حفظ كند. زيرا بانك وقتى سپرده ها را از صاحبانش ‍ دريافت كرد و بهره اى براى آنها در حدى كه صاحبان اموال را به سپردن مالشان قانع كرده باشد قرار داد، بلافاصله خود بانك مبالغ جمع شده را با بهره اى بيشتر وام مى دهد و بدين ترتيب براى سرمايه دارى سودى ثابت ، دور از كار و فارغ از هرگونه خطرى تاءمين مى شود.
هدف چهارم : در رساندن نيروى لازم كمكى به تاءسيسات توليدى سرمايه دارى ؛ يعنى رساندن مال ضرورى براى گسترش نيروى استثمار و كشاندن قدرت سرمايه دارى به اوج خود است . زيرا صاحبان تاءسيسات سرمايه دارى با دائر كردن بانك پشت گرمى محكمى به دست مى آورند، سرچشمه جوشانى كه تمام نمى شود، و از راه وام هايى كه به آنها امداد مى رساند، دائما مى توانند سود سرمايه دارى خود را گسترش داده و روابط سرمايه دارى را ريشه دارتر كنند و در زندگى اقتصادى مردم بيشتر فرو بروند.
در نظام سرمايه دارى ، بانك ها مؤ سسات رباخوارى غول آسايى هستند كه نظام صنعتى و شيوه توليد سرمايه دارى تماما بر آنها مبتنى است و ماهيتا نيز نمى توان اين دو - سيستم بانكدارى و توسعه صنعتى - را از يكديگر جدا كرد. در جهان غرب بانك ها در حقيقت مراكزى هستند كه سرمايه همه مردم را در خدمت ايجاد مالكيت هاى خصوصى غول آسا و توسعه سرمايه دارى و بسط سيطره امپرياليسم به كار مى گيرند.(٢١٠)
در اينجا جاى يك پرسش بسيار لازم وجود دارد: نقطه وابستگى مردم و نظام هاى سياسى دنيا به اين سيستم جهانى بانكدارى كه در خدمت سيطره سياسى امپرياليسم عمل مى كند، در كجاست ؟

سودپرستى ، بنيان اقتصاد آزاد حب نفس يا خودپرستى ريشه همه وابستگى هاست و نفى آن ، منشاء همه قدرت هاست . اين مطلب را در همه كتاب هاى اخلاق گفته اند و چه بسا معناى حقيقى آن را تا به امروز جز معدودى از انسان هاى وارسته كسى درنيافته باشد. امروز ما امت بزرگ اسلام معناى اين حقيقت را به علم اليقين دريافته ايم و مى دانيم كه همه قدرت ما در همين يك نكته نهفته است : نفى خودپرستى . اسلام به ما آموخته است كه براى مستقل ماندن ، نخست بايد وابستگى هاى درونى را بريد، و براى قطع وابستگى هاى درونى بايد ريشه خودپرستى را در درون خشكاند و از «خود» گذشت ؛ و گذشتن از خود فى نفسه پيوستن به خداست . اينچنين است كه انسان به مقام ولايت مى رسد و در اين مقام ، اين خود اوست كه قلب عالم امكان مى شود، از تبعيت زمان و مكان ، جامعه و طبيعت و تاريخ خارج مى شود و آسمان ها و زمين مسخر او مى گردند. معناى «تسخير» اين است و برخلاف آنچه در تفسيرهاى پيش پا افتاده ديده ايم با نشستن آپولو در كره ماه و فرستادن سفينه به مريخ يا مدار زحل و شكستن اتم و ساختن بمب هيدروژنى ارتباطى ندارد. معناى تسخير همان است كه اكنون با تولد جمهورى اسلامى عينا تفسير شده است .
اكنون اگر ايران را قدرتى همسنگ بزرگ ترين قدرت هاى جهان مى شناسند نه از آن است كه ما صاحب تكنولوژى پيشرفته ترى هستيم يا گام هاى بلندى در زمينه توسعه اقتصادى برداشته ايم ... اين قدرت الهى است كه همه دنيا را دير يا زود مسخر اعتقادات ما خواهد كرد و پرچم اسلام را بر فراز همه بلندى هاى عالم به اهتزاز در خواهد آورد. تسخير قلوب مرم حق طلب جهان و صدور انقلاب با پيشرفت هاى تكنولوژى ميسر نيست ، با تبعيت از اين فرمان قرآنى ميسر است كه فاستقم كما امرت و من تاب معك (٢١٢) نهادهاى اجتماعى ، سياسى و اقتصادى خويش را تماما بر همين بنيان پى افكنده است .(٢١٤) در كتاب «آزادى و ضرورت» (٢١٦)
انتقاد جون رابينسون نيز بر اين نظريه صرفا اقتصادى است . انتقاد او داراى جنبه اى سوسياليستى است و مى خواهد عنوان كند كه آمارهاى مربوط به رشد درآمد ملى به نحوه توزيع ثروت ارتباطى ندارد و اگر ثروت صرفا در يك قطب خاصى نيز افزايش پيدا كرده باشد، باز هم آمارهاى كلى درآمد ملى نشان دهنده رشد هستند. اين چيزى است كه در همه جوامع به اصطلاح پيشرفته امروز مصداق دارد. اين جوامع را در حالتى پيشرفته و توسعه يافته مى خوانند كه بيشترين فاصله هاى طبقاتى در آنها وجود دارد.(٢١٨)
براى روشن تر شدن مطلب ناگريز از آوردن مثال هستيم . در قرآن مجيد در آياتى كه به علل سقوط و زوال اقوام و تمدن ها پرداخته است مى بينيم كه فساد اقتصادى از جمله مفاسدى است كه به نزول بلا و نابودى اقوام و تمدن ها منجر مى شود. حضرت شعيب (عليه السلام) پيامبرى است كه بر قوم مدين مبعوث شده است و آنچنان كه در آيات مباركه آمده ، فسادى كه در ميان آن قوام رايج است جنبه اقتصادى دارد. حضرت شعيب (عليه السلام) به آنان مى فرمايد:
اوفوا الكيل و لا تكونوا من المخسرين # وزنوا بالقسطاس المستقيم # و لا تبحسوا الناس اشياءهم و لا تعثوا فى الارض مفسدين # و اتقوا الذى خلقكم و الجبلة الاولين .
۹
توسعه و مبانى تمدن غرب


اين احكام در عين حال كه اقتصادى است ، اخلاقى است . در اينجا مرزى بين قواعد اقتصادى و اخلاقى وجود ندارد و اقتصاد امرى كاملا اخلاقى است . چه چيزى قوم مدين را به كم فروشى و كسب حرام كشانده است ؟ اگر ما اكنون در ميان قوم مدين زندگى مى كرديم و اقتصاد رايج در ميان آنان را به صورت قواعدى علمى (!) تنظيم مى كرديم . آن قواعد چه ارزشى مى توانست داشته باشد؟ مسلما رعايت آن قواعد اقتصادى مى توانست ما را در كسب سود هر چه بيشتر و جمع مال و پولدار شدن موفق بدارد. در چنين شرايطى اگر حضرت شعيب (عليه السلام) ما را از رعايت اين قواعد باز مى داشت ، آيا ايشان را متهم نمى كرديم كه : «شما مسائل اخلاقى را با قواعد اقتصادى قاطى كرده ايد... آخر اخلاق چه ارتباطى به اقتصاد دارد؟»
مى گويند: «ما اكنون در ميان قوم مدين نيستيم .» مى گويم : «مگر نه اين است كه اكنون بنيان نظام بانكدارى جهانى بر رباخوارى و كسب سود هر چه بيشتر از هر راه ممكن قرار گرفته است ؟ مگر بنيان اقتصاد سرمايه دارى كه بر همه جهان حكم مى راند بر سودپرستى نيست ؟ آيا اين سودپرستى محدود به مقيدات اخلاقى است ؟ در اقتصاد امروز وقتى از تناسب فى مابين سود و سرمايه سخن مى رود، آيا حكم در تحت شرايط اخلاقى و مذهبى صادر مى شود يا مطلق است ؟...» قواعد اقتصاد تنها در شرايطى نسبتا درست درمى آيد كه جلوى سودپرستى انسان ها از هر طريق شرعى و غير شرعى باز باشد.
هستند آقايانى كه وقتى صحبت از اقتصاد اسلامى به ميان مى آيد مى گويند: «اقتصاد كه اسلامى و غير اسلامى ندارد. قواعد اقتصادى در همه جاى دنيا و در همه اجتماعات يكسان است و همين قواعدى است كه در كتاب هاى علمى اقتصاد گفته اند. منتها اسلام مى كوشد كه اين قواعد را به محدوده مقيدات اخلاقى بكشاند...» و البته ظاهر اين حرف بسيار به حقيقت شبيه است ، غافل از آنكه همه مبانى و تعاريف اقتصادى وقتى در نظام اعتقادى اسلام بررسى مى شوند كاملا ديگر گونه مى گردند. فى المثل اگر اقتصاد را همان طور كه غربى ها تعريف كرده اند «مطالعه روش هايى كه انسان براى برآورده ساختن نيازهاى خويش با استفاده از منابع محدود به كار مى گيرد» بدانيم ، از همان آغاز با تقسيم نيازها به مادى و معنوى ، حقيقى و كاذب ، سير انديشه اقتصاد اسلامى طريقى مخالف علم رسمى اقتصاد مى پيمايد و در همين ادامه پر روشن است كه همه مفاهيم اقتصادى و تناسبات فى مابين آنها مؤ دى به نظام اقتصادى ديگرى مى شوند كه مى توان آن را «اقتصاد اسلامى» خواند.(٢٢١) مفسرين عموما لفظ «خير» را به «مال دنيا» تفسير كرده اند و علامه طباطبائى احتمال داده اند كه مطلق خير مورد نظر باشد. ايشان فرموده اند:
و بعيد نيست مراد از «خير» ، تنها مال نباشد، بلكه مطلق خير باشد، و آيه شريفه بخواهد بفرمايد: حب خير فطرى هر انسانى است ، و به همين جهت وقتى زينت و مال دنيا را خير خود مى پندارد قهرا دلش مجذوب آن مى شود، و اين شيفتگى ياد خدا را از دلش مى برد و در مقام شكرگزارى او بر نمى آيد.(٢٢٣) پيدا كنيم ، ديگر نه تنها نبايد اقتصاد آزاد يا سرمايه دارى را به باد انتقاد گرفت بلكه بايد مجسمه جيمز ميل (٢٢٥) و از همه مهمتر مجسمه آدام اسميت را از طلا ساخت و در ميادين و مدخل بازارها نصب كرد و زير آن نوشت : «آقاى آدام اسميت ، بنيانگذار اقتصاد اسلامى !» .
اما از قبل پر روشن است كه در قرآن مجيد اينچنين جوازى وجود ندارد، چرا كه اصولا در نظام عالم هر چيزى تا هنگامى خير است كه مطلق نشود و دقيقا در جايگاه خويش قرار داشته باشد و اگر نه ، نه تنها ديگر خير نيست كه «بت» خواهد شد و شكستن آن واجب است . جست و جوى لذات حلال براى انسان جايز و در بعضى شرايط واجب است ، اما مشروط بر اينكه اين لذت جويى مطلق نشود و مدار حيات انسان بر محور آن نچرخد. اگر كلمه «خير» در چند آيه شريفه از قرآن به معناى «مال» آمده است علت آن را بايد در اين معنا جست و جو كرد كه اصلا نيازهاى غريزى و فطرى انسان اقتضائاتى دارد كه در جهت رشد و تعالى اوست . برآوردن اين حوايج ، فى نفسه نه فقط مذموم نيست كه خير است ؛ آنچه مذموم است مطلق كردن اين حوائج و دل بستن و دل سپردن به مقتضيات اين گرايش هاى ذاتى است .
كلمه «خير» در آيه شريفه ١٨٠ از سوره «بقره» به معناى مال ، در آيه شريفه ٣٢ از سوره «ص» به معناى اسب و در آيه شريفه ٢٤ از سوره «قصص» به معناى طعام آمده است ، و در تنها موردى كه اين حب خير وجهه اى مذموم يافته در سوره مباركه «عاديات » است : انه لحب الخير لشديد.(٢٢٧) يعنى به عبارت روشن تر، هر چه خير انسان در آن است براى او لذت بخش نيز هست ، و بالعكس ، معمولا طبع انسان از آنچه براى او زيان بخش است كراهت دارد، اما اين حكم كلى نيست كه بتوان بر اساس آن فتوا داد: «اگر عنان لذت جويى و سودگرايى را باز بگذاريم خود به خود انسان را به جانب خير هدايت خواهند كرد.» اين سخنى است كه سودمداران مى گويند و به دنبال آن مى افزايند: «خير اجتماع و خير افراد نيز بر يكديگر منطبق است .» بنيان اقتصاد آزاد يا اقتصاد سرمايه دارى بر همين اصل قرار دارد.
اشتباهى كه در اينجا رخ داده است همان است كه در اين ضرب المثل معروف بدان اشاره شده : «هر گردويى گرد است ، اما هر گردى گردو نيست .» هر چه خير است لذت بخش نيز هست ، اما نه آنكه هر چه لذت بخش است خير باشد. و بالعكس ، طبع انسان از آنچه براى او مضر است كراهت دارد، اما نه آنكه هر چه طبع انسان از آن كراهت دارد، شر باشد. باز هم بايد به فرمايش جاودانى قرآن رجوع كرد كه مى فرمايد:
كتب عليكم القتال و هو كره لكم و عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم و عسى ان تحبوا شيئا و هو شر لكم و الله يعلم و انتم لا تعلمون .(٢٢٩)
و اين عين حقيقت است ، اگر چه جون رابينسون در جاى جاى كتاب «آزادى و ضرورت» نشان داده است كه به اخلاق آنچنان كه ما معتقديم اعتقاد ندارد.
«كلود كاكبرن» به مصاحبه اى كه با آل كاپون اين «آدمكش ميليونر» داشته ، اشاره مى كند. وقتى «كاكبرن» اشاره اى حاكى از همدردى در مورد شرايط سخت دوران كودكى در محله هاى كثيف بروكلين مى نمايد، كاپون عصبانى مى شود:
او مى گويد «گوش كن ، خيال نكنى كه من يكى از راديكالهاى لعنتى هستم . خيال نكنى كه من دارم به نظام آمريكا ضربه مى زنم . نظام آمريكا...» گويى يك رئيس نامرئى از او توضيحاتى خواسته بود، روى اين موضوع شروع به نطق كرد. او به ستايش آزادى ، ابتكار و پيشگامان پرداخت ... با لحن اهانت بارى به سوسياليسم و آنارشيسم اشاره كرد. و چندين بار تكرار كرد: «كارهاى من به دقت با شيوه اى دقيقا آمريكايى اداره مى شوند و بهمين ترتيب باقى خواهند ماند.»
و او فرياد زد: «اين نظام آمريكايى خودمان ، اسمش را آمريكاگرايى مى گذاريد، سرمايه دارى مى گذاريد، يا هر چه دلتان مى خواهد، به فرد فرد ما فرصت بزرگى مى دهد بشرطى كه دودستى آن را بچسبيم و از آن بخوبى استفاده كنيم .»
... نظام تجارت آزاد كه براى انباشتن سرمايه به هر قيمت ، مناسب بود، هيچ رهنمودى براى برخوردارى از ثمرات آن بدست نمى دهد. در واقع كيش ‍ نفع شخصى و رقابت ، جماعتى بيگانه پديد آورده كه در جستجوى منزلت اند و جامعه شناسان اين وضع را رضايتبخش نمى يابند.(٢٣١)
خانم رابينسون دريافته است كه با «معيار سود» درست است كه رشد سريع اقتصادى حاصل خواهد شد، اما از يك طرف بايد از قسط - به معناى واقعى كلمه - چشم پوشيد و ديگر به عدالت اجتماعى و رفع محروميت نينديشيد و از طرف ديگر، مسئله اخلاق را زير پا گذاشت - آنچنان كه كنيز پيشنهاد مى كرد:
چهل و چند سال قبل لرد كينز(٢٣٣)
خانم جون رابينسون مى نويسد:
البته سياست اجتماعى دولت رفاه تا حد زيادى آيين «هر چه سودآورتر، بهتر» را تعديل كرده است . امروز پذيرفته شده است كه سرمايه گذارى در بيمارستان و مدرسه نيازهاى مهمترى را برآورده مى كند تا سرمايه گذارى در كارخانجات اتومبيل سازى ... اما تعاليم اساسى اقتصاد دانشگاهى تغيير چندانى نكرده است . اساس نظريه هنوز نمايش عمل يك بازار رقابت كامل است كه ضامن تخصيص منابع موجود به نحو مطلوب ميان مصارف مختلف است ...(٢٣٥) براى خير اجتماع آسوده ساخت . يعنى وقتى به اصل موضوع رسيد بر اين نظريه كه نفع شخصى و وظيفه عمومى بر هم منطبق مى شوند، صحه گذاشت .
سفسطه واضحى در اين آيين وجود دارد؛ اگر جستجوى سود ملاك رفتار درست باشد راهى براى فرق گذاشتن ميان فعاليت توليدى و راهزنى وجود ندارد.(٢٣٧) و امپراتورى هاى وسيع امپرياليستى و بالاءخره توسعه طلبى هاى استعمارى آغاز مى شود و ادامه مى يابد، و اگر اينچنين نبود، هرگز آن سرمايه كلانى كه لازمه تولد سرمايه دارى و انقلاب صنعتى است انباشته نمى شد و مدنيت كنونى جهان تحقق نمى يافت . اما بحث ما هنوز از قلمرو ديكتاتورى اقتصاد خارج نشده است و تا اين بحث كامل نشود، بررسى تاريخى تمدن غرب را آغاز نخواهيم كرد.(٢٣٩) مى خوانيم :
بافت اقتصادى نوين و مقتضيات جديد دولتهائى را مطلوب بورژوازى و يا به تعبير ديگر، سرمايه دارى ، نمود كه بتواند با قدرت بيشتر و هماهنگ با منافع و سودهاى حاصله از سوى ثروتمندان انجام وظيفه نمايد... اما مهم ترين تغيير در ساخت دولت ، ادغام كامل سرمايه دارى با قواى مجريه و يا بهتر بگوئيم ، تشكيل هيئت هاى دولت از سوى سرمايه داران ذينفوذ است . نمونه بارز اين امر در امريكا، آخرين كانون عمده امپرياليسم تاريخى بخوبى به چشم ميخورد. «جان جى» (٢٤١)، هيئت دولت از سوى مطبوعات «جلسه مشاوره هيئت مديره صاحبان سهام» لقب يافته بود.(٢٤٣) يعنى تخلق به اخلاق الله و اتصاف به صفات الله است . آيا غايت نظام آموزشى غربى نيز همين است ؟ اگر اينچنين است ، به كار بردن الفاظ تعليم و تربيت درباره آن اشكالى ندارد، و اگر نه ، اين الفاظ مسمايى ندارند.
مسلما هدف اصلى نظام آموزشى امروز اين نيست ، و البته هيچ كسى ما را از اينكه الفاظ را با معانى جديدى به كار ببريم منع نكرده و اين كار به كرات در زبان مصطلح ما رخ داده است . ما اكنون در زبان رايج خويش هيچ يك از الفاظ علم ، عقل ، اراده ، تحقيق ، بحث ، سياست ، ملت دولت و... را به معناى حقيقى آن به كار نمى بريم . بشر همواره الفاظ را با معناى مصطلح روز استعمال مى كند و فى المثل كسى بر مبناى ديكسيونرهاى چهارصد سال پيش حرف نمى زند. اشكال كار نيز در همين جاست و اجازه بدهيد حقير عرض كنم كه اگر ما مدعى رجعت به مبانى قرآنى و روايى هستيم - و به همين دليل نيز در دنيا ما را بنيادگرا مى خوانند - بايد رفته رفته الفاظ را با معانى قرآنى آن استعمال كنيم ، نه با معانى مخدوش و مصطلح . زبان رايج جامعه اسلامى لاجرم بايد بر زبان قرآن و روايت انطباق پيدا كند و اين كار بلاشك در آينده اجتماع رخ خواهد داد.

هدف اصلى نظام آموزشى در غرب چيست ؟
اكنون در همه جاى دنيا نظام تعليم و تربيت تقليدى از مغرب زمين است و هيچ كس حتى كوچك ترين ترديدى به خود راه نمى دهد كه مبادا اين سيستم آموزشى بر محور تكامل و تعالى روحى و اخلاقى انسان پايه گذارى نشده باشد. اصلا فرصت يك چنين سؤ الى پيش نمى آيد، چرا كه هيچ كس ‍ در لزوم توسعه با شيوه هاى معمول ترديد ندارد و نظام آموزشى غربى نيز بر همين مبنا برنامه ريزى شده است : توسعه اقتصادى با شيوه هاى نوينى كه بعد از انقلاب صنعتى معمول گشته است .


۱۰
توسعه و مبانى تمدن غرب


آيا شما در اين جمله اى كه به عنوان نتيجه ارائه شد جايى براى ترديد مى بينيد؟ ادراك اين مطلب كه اين نظام آموزشى در جهت توسعه اقتصادى پايه گذارى شده هر چند بسيار ساده است ، اما معمولا به ذهن كسى خطور نمى كند و آموزش و پرورش مدرسه اى و دانشگاهى را به معناى مطلق تعليم و تربيت فرض مى كنند. براى تحقيق بيشتر در اين مطلب مى توانيم غايت و هدف ديگرى براى آموزش و پرورش فرض كنيم و آنگاه ببينيم نظام آموزشى با آنچه كه امروز معمول است تفاوتى پيدا خواهد كرد يا نه . فى المثل مى توانيم غايت و هدف نظام تعليم و تربيت را بر اساس معتقدات اسلامى خود بر اين فرمايش علوى بنا كنيم كه وليكن ... همك فى ما بعد الموت .(٢٤٥)
ايوان ايليچ آرمان رشد و توسعه اقتصادى را مذهب جديد مى نامد و اين حقيقتى است ؛ تو گويى بشريت پذيرفته است كه تحقق آرمانى آن بهشت موعود در همين كره زمين و از همين طريق توسعه اقتصادى ميسر است . فطرت الهى انسان در جست و جوى كمال مطلق است و اگر بشر باور نمى كرد كه تكامل او در آرمان توسعه يافتگى است ، اين گرايش در ميان نوع بشر عموميت نمى يافت .
براى شناخت كامل ماهيت نظام آموزشى كنونى بايد ماهيت اين گرايش ‍ عام - به سمت توسعه يافتگى اقتصادى - را شناخت ، چرا كه اين سيستم آموزشى براى تاءمين نيازهاى تخصصى توسعه اقتصادى طراحى شده و تحقق يافته است . اگر اين نظام وجود نداشت هرگز راه تمدن غربى به سوى توسعه اقتصادى باز نمى شد. بنابراين ، براى ارزيابى اين نظام آموزشى بايد به ارزيابى آرمان توسعه يافتگى پرداخت .
آيا تكامل حقيقى بشر در «بهشت توسعه يافتگى» است ؟ اگر اينچنين باشد ديگر نمى توان علوم رسمى را از اين نظر كه مسير اين توسعه را هموار مى كنند به باد انتقاد گرفت . علوم امروزى دانش تصرف در عالم و غلبه بر طبيعت هستند و در اين زمينه ميان علوم تجربى و علوم انسانى تفاوتى نيست . با اين ترتيب ، پر روشن است كه دانش آموز بايد از همان آغاز ورود اجبارى به مدرسه ، با رياضيات كه «صورت» علوم امروزى است آشنا شود و بعد، رفته رفته حساب استدلالى و هندسه تحليلى و فيزيك و شيمى و آمار و حساب احتمالات بياموزد و با متدولوژى علوم - كه اين روزها به آن فلسفه مى گويند - اين مواد درسى پراكنده را به يكديگر پيوند دهد.
غايت اين دوران طولانى آموزش چيست ؟ آيا انسان بعد از طى مراحل و اخذ مدرك مهندسى يا دكترى صاحب اخلاق حسنه مى شود و به بهشت مى رود؟ خير. اصلا اين سؤ ال بسيار مسخره است . همه ما مى دانيم كه در بهشت درى به نام هندسه يا رياضيات وجود ندارد. اين نظام آموزشى بر محور تعليم و تربيت مطلق يا تعليم و تربيت اخلاقى انسانى طراحى نشده است بلكه هدف اصلى آن آموزش مهارت هاى فنى لازم و تاءمين كادرهاى تخصصى براى دست يافتن به توسعه يافتگى است .
باز هم به همان نقطه اى رسيديم كه از آن آغاز كرديم و پرسش ما در صدر كلام همچنان پاسخ ناگفته باقى مى ماند. قصد ما نيز همين بود كه هر چه بيشتر رابطه على فى مابين آرمان توسعه اقتصادى و نظام آموزش مدرسه اى و دانشگاهى مشخص شود.
اين نظام آموزشى معلول گرايش عام بشريت به سوى توسعه اقتصادى - با روش هاى معمول - است و در آن علومى را تعليم مى دهند كه راه اين توسعه را با تصرف در عالم و غلبه بر طبيعت هموار مى كنند. اگر بخواهيم كه روند توسعه اقتصادى را حفظ كنيم به ناچار بايد نيازهاى آن را برآورده سازيم ، و نياز به متخصص مهم ترين علتى است كه نظام آموزشى كنونى را به وجود آورده است . به ياد بياوريد كه هميشه در برنامه ريزى ها سخن از كمبود متخصص به ميان مى آيد: «ما امسال هشتصد مهندس آب كم داريم و پانصد مهندس خاك ...» تو گويى مهندس ، ماشينى است فاقد تمام تمايزات شخصى و كيفيات روحى . انگار مهندس ، ماشينى است كه او را مى توان در خدمت هر نوع اعتقادى به كار گماشت . تو گويى متخصص ، مرده شويى است كه ميان كافر و مسلمان تمايزى قائل نمى شود؛ تعهد او فقط و فقط در قبال تخصص خويش است و اصلا اهميتى نمى دهد كه در خدمت نظام جمهورى اسلامى باشد يا براى رژيم شاهنشاهى پهلوى كار كند.
نظام آموزشى غرب ، از مدرسه گرفته تا دانشگاه ، سعى دارد كه آدم هايى اينچنين بار بياورد و الحق بايد اذعان كرد كه در اين جهت موفقيت بسيارى هم داشته است . ايوان ايليچ مى گويد:
در دورنماى آرمان «رشد و توسعه» ، نهادها(٢٤٧)
...همان طورى كه كشورها بر حسب توليد ناخالص ملى طبقه بندى مى شوند، سلسله مراتبى هم بر اساس توليد ناخالص فارغ التحصيلان وجود دارد. به اين ترتيب ، كشورى كه مى خواهد در سلسله مراتب «رشد يافتگى» ترقى كند بايد به توليد هر چه بيشتر فارغ التحصيلان بپردازد. اما فارغ التحصيل كه بدين گونه توليد مى شود به چه كار مى آيد جز آنكه در خدمت ثروتمندان جهان قرار گيرد؟ و چه توليد پر خرجى !
...خرج توليد يك فارغ التحصيل دانشگاه ، در آمريكا، برابر است با ٥ برابر درآمد متوسط نه يكسال ، بلكه يك عمر نيمى از مردم جهان ؛ در آمريكاى لاتين «قيمت» يك فارغ التحصيل دانشگاه ، ٣٥٠ برابر «قيمت» هر هم وطن ديگر با درآمد متوسط است . قيمت تحصيل كرده ها بر پيشانى شان حك شده است و همين امر به خودى خود نشان مى دهد كه ارزش علم در جهان امروز چيزى جز ارزش تجارتى نيست .
دانشگاه امروز، به خلاف گذشته ، ديگر محل اخلاقى و برخورد عقايد و افكار نيست . «تحقيق» و «تدريس» آنهم مطابق برنامه و در چشم انداز آرمان «رشد و توسعه» شيوه توليدى دانشگاه كنونى است .(٢٤٩)
مقصود حقير اين نيست كه براى نظام جمهورى اسلامى تعيين تكليف كنم . حضرت امام امت (حفظه الله تعالى) با طرح مسئله وحدت حوزه و دانشگاه خط مشى آينده نهضت اسلامى را ترسيم فرموده اند و جاى هيچ نگرانى وجود ندارد. از جانب ديگر، وقتى ما جبهه هاى نبردمان را دانشگاه جبهه مى خوانيم و حضرت امام را معلم انقلاب لقب داده ايم . پر روشن است كه از آموزش و دانشگاه مفهومى بسيار وسيع تر از آنچه در غرب معمول است دريافت مى كنيم . ما انتظار داريم كه مدارس و دانشگاه هايمان محل تعليم و تربيت به معناى مطلق كلمه باشد و در آنها انسان تربيت شود و بر همين اساس است كه تعهدات و تزكيه را همواره بسيار فراتر از تعليم و تخصص مى شماريم .
بدين ترتيب ، با يقين كامل مى توان پيش بينى كرد كه نهضت اسلامى ان شاء الله در آينده اى نزديك نظامى آموزشى متناسب با معتقدات خويش و آرمان هاى الهى انقلاب خواهد يافت و تا آن روز لاجرم بايد اين نظام آموزشى موروثى را حفظ كنيم و در عين حال آماده باشيم تا در يك فرصت مناسب تحولات لازم را در آن انجام دهيم . اما از آنجا كه اين تحول فرع بر شناخت ماهيت علم و ماهيت اين سيستم آموزشى و ارزيابى آن از دريچه اسلام است ، بر ماست كه هر چه بيشتر در شناخت ماهيت غرب و مطابقت آن با مبانى اسلامى بكوشيم .

نظام آموزشى غربى ، محصول جدايى علم از دين اقتصاد - با مفهوم كنونى آن - سلطان بلامنازع عصر جديد و محور تعيين كننده خط مشى هاى سياسى ، اجتماعى و حتى علمى ، فرهنگى و هنرى است . نظام آموزشى مدرسه اى و دانشگاهى يكى از تنها مواردى است كه در وهله اول مستثنا به نظر مى رسد و كمتر كسى در سراسر جهان از همان آغاز خواهد پذيرفت كه نظام آموزشى كنونى جهان نيز از سلطنت اقتصاد آزاد نيست ، چه برسد كه قبول كند اصلا اين نظام آموزشى در جهت توسعه اقتصادى با روش هاى معمول پايه گذارى شده است و «آموزش و پرورش» را نبايد به مفهوم مطلق «تعليم و تربيت» فرض كرد. آموزش در جهان امروز دقيقا به معناى آموزش كادرهاى تخصصى مورد نياز براى توسعه اقتصادى به روش هاى معمول است و حتى اگر روش هاى دست يابى به توسعه اقتصادى را تغيير دهيم ، ديگر اين نظام آموزشى به درد نخواهد خورد و با تغيير دادن غايات و اهداف ، پر روشن است كه نظام هاى آموزشى نيز تغيير خواهد كرد.
براى ادراك بهتر اين حقيقت مى توان دو نظام آموزشى را با يكديگر مقايسه كرد كه اولى بر اساس اين حديث علوى كه وليكن ... همك فى ما بعد الموت (٢٥١) و غيره - بر همين مبنا نوشته شده است . اين تحليل ، همان طور كه خودشان مى گويند، تحليل تاريخ بر مبناى اقتصاد يا تحليل اقتصادى تاريخ است و خود مؤ يدى بر همين حقيقت است كه عصر ما عصر غلبه اقتصاد بر ساير وجوه حيات بشر است ؛ اگر نه ، چگونه ممكن است انسان دچار چنين توهمى شود كه تاريخ را صرفا بر مبناى احوالات اقتصادى بشر، و آن هم با اصالت دادن به ابزار توليد، تحليل كند؟
اگر ما به اين تحليل معتقد نباشيم هرگز نبايد ملل غربى را ممالك پيشرفته يا مترقى بخوانيم . پيشرفت و ترقى الفاظى مترادف با كمال است و انسان كامل انسانى است كه به مقام قرب رسيده و صاحب صفات و اخلاق خدايى باشد. رفاه اقتصادى حتما متلازم با كمال روحى نيست و اصلا اين از بزرگترين فريب هاى اين تمدن است كه لفظ «اقتصاد» را به معناى كنونى آن استعمال مى كنند.
«اقتصاد» ترجمه لفظ economy است و در تقسيم بندى علوم آنچنان كه ارسطو انجام داده ، «تدبير منزل» يا اقتصاد جزئى از «علم سياست» است . كلمه «اقتصاد» از ريشه «ق ص د» و به معناى ميانه روى و صرفه جويى است . اگر مبناى «علم تدبير معاش» را آنچنان كه در نزد قدما مرسوم بوده بر ميانه روى و اعتدال قرار دهيم ، اقتصاد ترجمه اى بسيار مناسب براى لفظ «اكونومى» است ، و اگر نه ، بسيار شگفت آور است اينكه ما كلمه اقتصاد را براى علمى كه امروز بدان اقتصاد مى گويند به كار ببريم . امروز مبناى علم معاش (اقتصاد) نه تنها هرگز بر ميانه روى نيست ، بلكه بالعكس ، مصرف بيشتر نشانه اى از پيشرفت اقتصادى تلقى مى شود و اگر هنوز هم بر اين علم - اگر علم باشد - نام اقتصاد مى نهند، بر سبيل عادت و از مسامحه و جهل است .
البته باز هم براى جلوگيرى از هر سوء تفاهمى بايد تكرار كنيم كه رفاه مادى فى نفسه امرى مذموم نيست و حتى حضرت على (عليه السلام) در نهج البلاغه يكى از وظايف مواليان و استانداران خويش را تلاش در جهت توسعه بخشيدن به معاش مردم قرار داده اند. اما مطلب ما اين بود كه لزوما كمال انسانى در توسعه مادى است يا خير. گذشته از اين ، آنچه كه امروز عنوان رفاه مادى و توسعه اقتصادى گرفته ، صورتى از افراطى و غير معقول از رفاه و توسعه معاش است و اگر بخواهيم منصفانه و از سر عدالت ارزيابى كنيم ، بايد آن را لذت پرستى و تتمع جويى و شكم چرانى بناميم .
حال با توجه به آنچه گفته شد مى توانيم نتيجه گيرى كنيم :
از آنجا كه كمال انسانى لزوما در توسعه اقتصادى نيست ، اگر غايت تعليم و تربيت را رسيدن به كمال انسانى بدانيم ، نظام آموزشى كنونى نه تنها نظامى متناسب و مطلوب نيست بلكه در اكثر موارد نتيجه اى معكوس دارد. اين سيستم آموزشى فقط براى دستيابى به توسعه اقتصادى - آن هم با روش هاى معمول - متناسب است و لاغير، و همان طور كه گفتيم ، اگر روش ‍ دستيابى به توسعه را هم تغيير دهيم بايد نظام آموزشى يك بار ديگر تحول پيدا كند.
براى آنكه تصور درست ترى از موضوع پيدا كنيم بايد نظام آموزشى حوزه هاى علميه و سيستم آموزشى مدرسه اى و دانشگاهى را با يكديگر مقايسه كنيم . اين مقايسه بايد كاملا از سر ايجاز و اجمال صورت گيرد، و اگر نه ، اين مقال نمى تواند تحمل پذيرش آن را داشته باشد.
پيش از هر چيز، بار ديگر بايد گفت كه معنا و ريشه همه تفاوت هايى كه در اين دو نظام آموزشى وجود دارد در غايت آنهاست . غايت نظام تعليم و تربيت حوزه هاى علميه ، تفقه در دين و رسيدن به كمال الهى انسان است ، حال آنكه غايت نظام آموزشى كنونى تربيت كادرهاى تخصصى مورد نياز اين تمدن است . جدايى اين دو نظام از يكديگر به تبعيت از جدايى دين و علم در تفكر كنونى بشر اتفاق افتاده است . جدايى دين از همه امور اجتماعى بشر - اعم از اقتصاد، سياست ، علم و... - امرى غير قابل اجتناب است كه تفكر كنونى غرب بدان منتهى مى شود، و به تبعيت از همين جدايى است كه كار حوزه هاى علميه صرفا به تعليم و تربيت دينى و روحانى اختصاص مى يابد. اكنون بيشتر از يك قرن است كه ديگر در حوزه هاى علميه رياضيات ، هندسه ، هياءت ، نجوم ، طب و سياست تعليم و تدريس نمى شود، حال آنكه در قديم مرسوم جز اين بوده است .
توضيحى كه در همين جا ذكر آن لازم است اين است كه مقصود حقير از علومى كه مذكور افتاد - رياضيات ، هندسه ، هياءت و نجوم ، طب و سياست - هرگز آن چيزى نيست كه امروزه در دانشگاه ها تدريس مى شود. سيرى كه بشر غربى در قرون جديد در جهت جدايى علم و دين از يكديگر پيموده به تغييرى اساسى در مبانى و مفاهيم علم - به مفهوم رايج آن - منجر شده است ، تا آنجا كه ديگر نمى توان گفت مقصود امروزى ما از هندسه و هياءت و طب و سياست و ديگر علوم همان چيزى است كه مورد نظر قدما بوده است .(٢٥٣)
اين مبنا، بر خلاف آنچه معمولا مى پندارند، توسط پزشكى امروز نه تنها نقض نشده است بلكه روزبه روز حقانيت آن آشكارتر مى شود. به هر تقدير، پزشكى امروز را هرگز نمى توان همان علم طب قديم دانست . طب قديم دقيقا بر مبانى حكيمانه اى ، منشاء گرفته از دين اسلام ، استوار بوده است و بدين ترتيب ، امكان تعليم و تدريس آن در حوزه هاى علميه وجود داشته ، حال آنكه بين پزشكى امروز و مبانى اعتقادى و فلسفى ما پيوندى اينچنين وجود ندارد. اين حرف را به عنوان سرزنش تلقى نكنيد؛ مقصود حقير بيان اين نكته است كه چرا ديگر امكان تدريس اين علوم در حوزه هاى علميه وجود ندارد.
آنچه در زمينه علم طب و پزشكى امروز گفتيم درباره همه علوم ديگر، حتى رياضيات و هندسه نيز صادق است . همه اين علوم در گذشته بر مبانى ديگرى استوار بوده اند و فى مابين آنها و مجموعه اعتقادات مذهبى و فلسفى انسان پيوندى كامل برقرار بوده است . اين پيوند اكنون بريده شده و به اعتقاد حقير، اين انقطاع نه به علت تخصصى شدن علوم ، بلكه به علت جدايى علم و دين از يكديگر حاصل شده است . تخصصى شدن علوم ، خود معلول همين جدايى است و البته پر روشن است كه اگر اين تخصصى شدن بيش از حد اتفاق نمى افتاد، هرگز بشريت به تكنولوژى امروز دست نمى يافت .


۱۱
توسعه و مبانى تمدن غرب


پيوند بين حوزه و دانشگاه پيوند بين دين و علم است و در اين پيوند، اين دين نيست كه بايد توجيه علمى پيدا كند، بلكه علم بايد بار ديگر خود را بر مبناى حقيقت عالم استوار دارد.
بر همين اساس مى توان گفت كه نظام آموزشى دانشگاهى نظامى «عرضى» است . فى مابين مواد متعدد درسى كه نظام آموزشى كنونى پيوندى طولى وجود ندارد، حال آنكه در نظام تعليم و تربيت حوزه هاى علميه همه علوم در پرتو خورشيد حكمت الهى تفسير و تبيين مى گردند. پيوند طولى بين علوم در نظام آموزشى كنونى گم شده است و ديگر هيچ روحى وجود ندارد كه اين اعضاى پراكنده را به يكديگر پيوند دهد. فيزيك ، شيمى ، رياضيات ، ادبيات ، سياست ، اقتصاد، فلسفه و معارف اسلامى در عرض يكديگر قرار گرفته اند و دانشجو مى تواند بدون آنكه در ذهن خويش ‍ پيوندى طولى بين اين مواد درسى پراكنده برقرار كند و جايگاه هر يك را در مجموعه اعتقادات خويش بداند، هر يك از اين مواد را دنبال كند.
در مغرب زمين نيز پيش از رنسانس (در قرون وسطى) همه علوم در پرتو فلسفه قرار داشتند، اما امروز فلسفه نيز اگر تبيين علمى پيدا نكند در زمره لاطائلات قرار مى گيرد و بدين ترتيب ، نهايتا فلسفه به متدولوژى علوم تبديل مى شود. علوم انسانى نيز نمى توانند اين اجزاى پراكنده را به يكديگر بچسبانند، چرا كه علوم انسانى نيز اگر صورت رياضى پيدا نكند، فرموله نشوند، مبناى آمارى نداشته باشند و تبيين علمى نگردند، مورد اعتنا واقع نمى شوند. «فرمول گرايى» از صفات ذاتى علوم جديد است و فرمول ، قاعده اى رياضى است . رياضيات - به مفهوم جديد آن - مدخل همه علوم ، حتى علوم انسانى است . علوم انسانى هم گذشته از آنكه بر پايه آمار و احتمالات بنا شده اند و بدين ترتيب صورتى رياضى دارند، هرگز متعرض ‍ ماهيت انسان نمى شوند و البته اين يكى از صفات اساسى علوم جديد است كه اصلا به ماهيت امور و اشيا كارى ندارند.
بگذاريد بار ديگر در اينجا عرض كنم كه حقير مخالف علوم و تكنولوژى جديد نيستم و آنچه مى گويم ، اگر چه ممكن است ظاهرا به مخالفت با علم و تكنولوژى تفسير شود، اما اينچنين نيست . مقصود اين است كه آنچنان كه عدالت اقتضا دارد، هر چيز در جاى خويش قرار گيرد و قدر حقيقى خود را پيدا كند، نه بيشتر و نه كمتر.
علوم جديد مجموعه اى از دانستنى ها هستند كه با روشى متناسب خويش ، به همراه تكنولوژى كه ابزار متناسب اين روش را در اختيار قرار مى دهد، در كار غلبه بر طبيعت و تصرف در آن هستند. اگر در جست و جوى شاءن حقيقى علم و تكنولوژى باشيم بايد در همين حد بسنده كنيم و به علم و تكنولوژى نه آنچنان كه علم پرست ها و پوزيتيويست ها قائل هستند شاءن الهى بدهيم و نه منكر اهميت آن شويم ، بلكه بدانيم كه جايگاه حقيقى اين علوم چيست و درست در همان جا كه بايد، از آنها استفاده كنيم .
نظام آموزشى كنونى داراى نقائص و اشكالات ديگرى نيز هست كه فرع بر آن نقص و مشكل كلى است كه عرض شد. ايوان ايليچ و ديگر كسانى كه «آموزش فارغ از مدرسه» را طرح مى كنند بيشتر بر اين نقائص فرعى است كه تكيه مى كنند. ايليچ مى گويد:
تعليم و تعلم مسؤ ليت هايى فردى اند. كسى كه درس ميدهد يا درس ميگيرد بايد احساس مسؤ ليت فردى كند، نه آنكه براى انجام وظيفه ادارى ، يا دست يابى به مدرك ، هر برنامه تحميل شده اى را بخوراند يا بخورد. هيچ نوع انقلاب آموزشى ممكن نيست مگر آنكه نخست در مفهوم كسب دانش ‍ دگرگونى حاصل شود. و تنها با بازيافتن اين احساس مسؤ ليت كه ميتوان به از خود بيگانگى جديدى كه عبارت از جدايى آموزش و زندگى است ، پايان داد. پس آنچه لازم است انجام شود، ايجاد رابطه اى ميان انسان و محيط اطراف اوست ، به نحوى كه اين رابطه منبع آموزش باشد.(٢٥٥) نيز كه پاسدار تمدن غرب و مداح بى جيره و مواجب امپرياليسم آمريكاست ، در كتاب «موج سوم» مى نويسد:
با انتقال كار از مزارع و منازل مى بايست كودكان را براى زندگى و كار در كارخانه آماده ساخت . صاحبان اوليه معادن ، كارخانه ها و آسيابها در انگلستان در حال صنعتى شدن ... دريافتند كه «تقريبا تربيت افراد بالغ اعم از روستاييان يا افراد شاغل در صنايع دستى براى كار مفيد در كارخانه غير ممكن است .» (بنابراين ، بايد به سراغ كودكان رفت و آنان را از كودكى براى كار مفيد در كارخانه ها آماده كرد.) آماده ساختن جوانان براى نظام صنعتى بسيارى از مشكلات بعدى اين نظام را بمقدار معتنابهى حل مى كرد. در نتيجه ساختار مركزى ديگرى براى جوامع موج دوم به وجود آمد كه همانا آموزش و پرورش همگانى بود.
آموزش و پرورش همگانى كه بر پايه مدل كارخانه طرح ريزى شده بود خواندن ، نوشتن ، حساب و قدرى تاريخ و موضوعات درسى ديگر را ياد مى داد. اين «برنامه درسى آشكار» بود. اما در پشت آن يك «برنامه درسى نهان» كه چندان آشكار نبود وجود داشت ، كه اساسى تر بود: اين برنامه كه هنوز هم در اغلب كشورهاى صنعتى معمول است مشتمل بر سه درس است : درس وقت شناسى ، درس اطاعت ، و درس كار تكرارى طوطى وار. كار در كارخانه به كارگرانى نياز دارد كه بخصوص در مورد كار زنجيره اى بموقع سر كار حاضر شوند و از مقام بالا دستور بگيرند و بدون چون و چرا دستورات را اجرا كنند. در نهايت ، كارخانه به زنان و مردانى احتياج دارد كه غلام حلقه بگوش ماشين يا اداره باشند و كارهاى فوق العاده يكنواخت و تكرارى را بى چون و چرا انجام دهند.
بنابراين ، از اواسط قرن نوزدهم به بعد با هجوم موج دوم (منظور موج تكنولوژى است) از كشورى به كشور ديگر پيشرفتى در امر آموزش و پرورش ‍ حاصل شد، كودكان از سنين پايين تر مدرسه را آغاز مى كردند و سال تحصيلى طولانى تر و طولانى تر مى شد. (در آمريكا بين سال هاى ١٨٧٨ و ١٩٥٤ در حدود ٣٥ درصد بر طول سال تحصيلى افزوده شد) و نيز بدون وقفه بر سال هاى تحصيل اجبارى افزوده گرديد.(٢٥٧)
نظام صنعتى كنونى در سراسر جهان براى آنكه نيازهاى تخصصى خويش را برآورده سازد سيستم خاصى را براى آموزش و پرورش تشكل بخشيده است كه امروزه در مدارس و دانشگاه هاى سراسر جهان اعمال مى شود. ضروريات تمدن جديد اينچنين ايجاب كرده است كه كودكان در آغاز سنين نوجوانى خويش ، با جدا شدن از محيط خانواده و زندگى ، شانزده تا هيجده سال - و در بعضى موارد باز هم بيشتر - در يك سيستم خاص آموزشى تحت تعليم قرار بگيرند تا بتوانند مهارت هاى فنى لازم را كسب كنند و مشاغل مورد نياز براى ادامه حيات اين تمدن را بر عهده بگيرند.
بدين ترتيب ، هرگز نبايد آموزش و پرورش را در سيستم كنونى آن به مفهوم عام و مطلق تعليم و تربيت قلمداد كرد. در يك تمدن فرضى ديگر متناسب با تغيير اهداف و نيازها سيستم آموزشى از نخستين چيزهايى است كه تحول خواهد پذيرفت . بررسى ماهيت علوم و تكنولوژى نيز نشان خواهد داد كه همين تناسب تا حد زيادى در ادراك بشر جديد از مفهوم علم هم صادق است و فى المثل اگر بشر يك باره ميل به غلبه بر طبيعت در جهت تمتع بيشتر از نعمات آن را از دست بدهد، ارزش علوم رسمى امروز يك باره تا حد دانستنى هايى نه چندان مفيد سقوط خواهد كرد.
اما قبل از ورود در مبحث بررسى ماهيت علوم جديد و تكنولوژى بايد بينش ما نسبت به تمدن جديد از اين گرداب اطلاعاتى و اين شبكه دروغين اطلاعات كليشه اى و استاندارد رهايى پيدا كند تا بتوانيم با حقيقت بينى به بررسى ماهيت علوم رسمى بپردازيم . بنابراين ، مباحث آينده ما به شناخت تمدن غربى و چگونگى پيدايش آن اختصاص خواهد يافت .

انسان از نسل ميمون ، خرافه اى جاهلانه محتواى علمى سيستم آموزشى كنونى كه كاملا بر مبناى تفكرات غربى بنا شده است به خود حق داده كه همه امور را بر محور همين نحوه تفكر خاص ‍ تحليل و تفسير كند، تا آنجا كه در سراسر جهان هيچ چيز نمى توان يافت مگر اينكه مورد تعرض اين نظام فكرى خاص قرار گرفته و درباره آن فرضيه پردازى شده است ، انسان و جهان ، روح و جسم ، اقتصاد، اجتماع ، تاريخ ، هنر و... بر همين قياس حتى موجودات مجردى همچون فرشتگان ، موجودات تاريخى و يا موجوداتى موهوم و خيالى مثل ديو و پرى ... به مثابه موضوعى براى پژوهش حيطه تعرض اين نظام فكرى قرار گرفته اند. اين موضوع فى نفسه نبايد مورد اعتراض واقع شود، چرا كه از يك سو، اگر اين علوم مى توانست انكشاف از حقيقت عالم بنمايد، پرداختن آن به همه امور نه تنها مذموم نبود كه بسيار پسنديده بود، و از سوى ديگر، هر فرهنگ و تمدن حاكم اگر به ديگر فرهنگ ها و تمدن هايى كه حيطه حكومت آن قرار مى گيرد هم اينچنين عمل كند كه فرهنگ و تمدن غرب كرده است ، چندان دور از توقع و انتظار نيست ؛ اگر چه فرهنگ و تمدن غرب به لحاظ ذات استكبارى آن ، از اين نظر با همه فرهنگ ها و تمدن هايى كه در طول تاريخ كره زمين رخ نموده ، متفاوت است .
علوم رسمى غرب نه تنها انكشاف از حقيقت عالم نمى كند بلكه همان گونه كه اكنون در جوامع غربى و غربزده مى بينيم ، در اكثر موارد حجاب حقيقت نيز مى گردد و انسان ها را در جهان بينى هاى عجيب و غريب و موهوم ، و پوچى مطلق ، سرگردان مى سازد؛ و ما اين بحث را در چند مقاله آينده ، با تفصيل بيشتر، در ضمن بررسى ماهيت علوم غربى بار ديگر دنبال خواهيم كرد.
در هيچ يك از اعصار تاريخ سابقه نداشته است كه تمدنى بتواند تا اين حد و در اين وسعت و عمق ، تمدن هاى ديگر را در خود منحل سازد و اينچنين بر روح و جان ديگر امت ها تسلط پيدا كند و همه آنها را كه وجه مشخصه اقوام و ملت هاى مختلف در همه اعصار بوده است . يعنى دين ، زبان ، فرهنگ ، تاريخ ، هنر، معمارى ، آداب و رسوم و غيره را به تبعيت از خود، تا آنجا تغيير دهد كه امروز در كوچك ترين و درو افتاده ترين ده كوره هاى ايران و تركيه و يونان نيز مردم لباس اروپايى مى پوشند، خانه هاى خويش را سبك اروپايى ها - البته با تقليدى بسيار زشت و ناشيانه - مى سازند، آداب و رسوم تمدن غربى را تقليد مى كنند و حتى در زبانشان به تبعيت از غرب تغييرات اساسى رخ نموده است .
امروز يك دانشجوى چينى در همه تفكرات خويش دقيقا با همان معيارهايى به موضوعات مختلف مى انديشد كه يك دانشجوى كاليفرنيايى . نظريات اين دو درباره تاريخ ، تمدن هنر، سياست ، زندگى ، تربيت فرزندان ، همسر دارى ، طب ، روح ، جسم ، آسمان ، زمين ... با كمى تفاوت يكسان است ، و تفاوت ها نيز - اگر موجود باشد - در ريشه ها و مبانى نيست ، بلكه در فرعيات و نتايج است . در مصر، جده ، استانبول ، مسكو، دهلى ، پرو... و حتى دورافتاده ترين ده كوره هاى آفريقا و استراليا نيز - به شرط آنكه مدرسه و تلويزيون رفته باشد - وضعى غير از اين وجود ندارد. تفاوت هاى اندكى هم كه وجود دارد، در لباس ، غذا، بعضى از آداب و رسوم ، و... آن همه كوچك است و ظاهرى كه به راحتى قابل اغماض است .
حقير مى دانم كه براى اكثر كسانى كه اين نوشته را مى خوانند اين پرسش ‍ هماره با تعجب طرح خواهد شد كه «خوب ، چه اشكالى دارد؟ آيا اين از محسنات تمدن جديد نيست كه همه مردم جهان را از خرافات و فقر فرهنگى نجات داده و اختلافات و مناقشات بيهوده را از بين برده و اتحاد و وحدت ايجاد كرده است ؟!»
حقير در جواب اين سوال ، بار ديگر عرض مى كنم كه اگر اكتشافات و يافته هاى علوم جديد مبتنى بر حقيقت عالم باشد، همه آنچه كه مادر رد و ذم تمدن غربى و نظام آموزشى آن مى گوييم به حسن و مدح و تاءييد تبديل خواهد شد و نه تنها ديگر جاى هيچ اعتراضى باقى نمى ماند، بلكه مى بايد شكر گزار غربى ها هم باشيم كه راه ادراك حقايق را بر همه انسان هاى سراسر عالم گشوده اند. اما آيا به راستى انسان با اين علوم از خرافات و جهل نجات پيدا كرده و يا نه ، در جهل و خرافاتى بسيار عميق تر فرو رفته است ؟
لازم به تذكر است كه اگر انقلاب اسلامى ايران پيروز نشده و كار رجعت به مبانى فرهنگى اسلام در همه زمينه ها به اين حد از وسعت و اشاعه نرسيده بود، هرگز امكان سخن گفتن از اين مسائل با اين همه جراءت و جسارت به وجود نمى آمد. اگر كسى بينگارد كه انقلاب اسلامى ايران ، همچون ديگر انقلابهايى كه در قرون اخير اتفاق افتاده است ، داراى وجهه اى صرفا سياسى است ، سخت در اشتباه است . رودررويى انقلاب اسلامى ايران در اصل با «تفكر غربى» است و ما ان شاءالله در آينده اى نه چندان دور، شاهد يك رجعت همه جانبه فرهنگى به اصول و مبانى اسلام خواهيم بود و خواهيم ديد كه چگونه تمدن اسلام مبتنى بر همين رجعت وسيع فرهنگى ، تحولات عظيمى را در اركان و ظواهر حيات اجتماعى انسان ايجاد خواهد كرد و تازه اى را در همه زمينه هاى علمى ، فرهنگى ، سياسى و مدتى برقرار خواهد داشت .
البته اكنون اكثر افراد و حتى بسيارى از علماى روحانى متاءسفانه با خوشبينى و بدون تاءمل عميق در مسائل ، مى انگارند كه اسلام فى الجمله محتواى علمى سيستم آموزشى كنونى را تاءييد مى كند و ما شاهد تلاش هايى هستيم كه با هدف انتقال اين سيستم آموزشى و محتواى علمى آن به حوزه هاى علميه انجام مى پذيرد. يك برداشت سطحى از توصيه هاى داهيانه حضرت امام امت در زمينه وحدت حوزه و دانشگاه ، بدون تاءمل مى تواند به اين نتيجه دست يابد كه بايد گروه دانشگاهى را با همين محتواى كنونى در حوزه هاى علميه اشاعه داد و فى الجمله تعليمات سنتى را با علوم رسمى و يافته هاى علمى و تخصصى دانشگاهى مطابقت بخشيد. پايين ترين نقطه اى كه اين تفكر مى تواند به آن منتهى شود اين است كه ما معارف اسلام و تعليمات سنتى حوزه هاى علميه را با يافته هاى علوم دانشگاهى محك بزنيم و هر چه مورد تاءييد قرار نمى گيرد به دور بريزيم . اين تفكر هم اكنون ، در ايران و ساير نقاط جهان ، در ميان بسيارى از مسلمان هايى كه گرايشهاى شديد ليبراليستى و غربگرايانه دارند اشاعه دارد و در واقع مبناى فكرى بسيارى از انحرافات سياسى - نظير آنچه در ميان مجاهدين خلق ، نهضت آزادى و اصحاب بنى صدر شاهد آن بوديم - بر همين برداشت هاى ليبراليستى قرار دارد.
اگر به آنچه كه حضرت امام امت در هنگام بازگشايى دانشگاه ها فرمودند مراجعه كنيم ، خواهيم ديد كه اين برداشت هاى ليبراليستى با مفهوم حقيقى وحدت حوزه و دانشگاه - يعنى آنچه مورد نظر حضرت امام بوده است - بسيار متفاوت و حتى متناقض است . ايشان صراحتا فرموده اند:
...دانشگاه را باز كنند، لكن علوم انسانى اش را به تدريج از دانشمندانى كه در حوزه هاى ايران هست و خصوصا در حوزه علميه قم استمداد كنند.(٢٥٩)
ما در اين كتاب رفته رفته در اين جهت سير كرده ايم كه لاجرم بايد به بحث درباره ماهيت علم و علوم جديد بپردازيم . محتواى علمى سيستم آموزشى كنونى در مدرسه ها و دانشگاه ها انباشته از فرضياتى است كه هر چند كاملا به اثبات نرسيده اند، اما به گونه اى تدريس مى شوند كه تو گويى علم مطلق هستند و هيچ ترديدى در آنها وجود ندارد.
پيش از بحث درباره ماهيت علوم جديد، لازم است كه ما مواردى چند از اين مطلق گويى هاى بى اساس را بررسى كنيم تا ضرورت بحث در ماهيت علوم جديد بيش از پيش مشخص شود.
يكى از مشهورترين مطالبى كه كتاب هاى درسى مدارس و دانشگاه ها را پر كرده است تحليل هاى داروينيستى بسيار شبهه ناكى است كه غربى ها در باب تاريخ تمدن مى گويند. در اين تحليل ها زنجيره وراثتى انسان كنونى را به ميمون نماهايى مى رسانند كه پيش از دوران چهارم زمين شناسى مى زيسته اند. سپس پيدايش اولين انسان ها را به اواسط دوران چهارم زمين شناسى ، به حدود نيم ميليون سال پيش مى رسانند. مشهور اين است كه نخستين جوامع انسانى جامعه هايى اشتراكى است از آدم هايى بوزينه سان كه در غارها مى زيسته اند و از ابزارهاى سنگى استفاده مى كرده اند، شكارچى بوده اند و لباس هايى از پوست حيوانات به تن مى كرده اند و با ايما و اشاره و از طريق اصواتى مقطع و تكامل نايافته با يكديگر سخن مى گفته اند.
از سوى ديگر، قرآن مجيد و روايات متقن ، زنجيره موروثى انسان هاى كنونى را به يك زوج انسانى مى رساند كه از بهشت هبوط كرده اند: آدم و حوا (سلام الله عليهما). آدم (عليه السلام) اولين پيامبر خدا و حجت او بر كره زمين است و آنچنان كه از نص قرآن برمى آيد متعلم به علم الاسماء - يعنى حقايق عالم وجود - است . پرسش حقير اين است كه به راستى چگونه مى توان بين اين مطالب و آنچه در كتاب هاى تاريخ تمدن و كتب آموزشى مدرسه ها و دانشگاه ها درباره انسان هاى اوليه يافت مى شود، جمع آورد؟


۱۲
توسعه و مبانى تمدن غرب


حقير در ميان مؤمنين از دوستان و آشنايان خويش و ديگر كسانى كه به نوعى با آنان در ارتباط بوده ام ، كسى را نديده ام كه تفسير روشن و درستى از اين مطالب در ذهن داشته باشد. همه آنها حضرت آدم (عليه السلام) را - معاذالله - به صورت يكى از انسان هاى بدوى تصور مى كرده اند كه با لباسى از پوست حيوانات ، گرز سنگى به دست به دنبال شكار مى دود و... چه بگويم ؟ با انصاف ترين و آگاه ترين كسانى كه ديده ام آنها هستند كه از هر نوع تصور و تصديقى در اين زمينه فرار مى كنند و با اين وسيله سعى مى كنند كه تقدس آيات و روايات مربوط به آفرينش انسان را براى خود محفوظ دارند. حالا تنظيم كنندگان كتاب هاى درسى چگونه به درستى اين فرضيات شبهه ناك يقين پيدا كرده اند و كتابهاى دبستان و دبيرستان و دانشگاه را از اين مطالب مجعول درباره تاريخ تمدن پر كرده اند، خدا مى داند. آيا آنها هرگز از خود نپرسيده اند كه اگر به راستى زندگى انسان ها از اين جوامع اشتراكى آدم هاى بوزينه سان آغاز شده باشد، آيات و روايات مربوط به آفرينش انسان را چگونه بايد تفسير و تحليل كرد؟ به راستى آنها هرگز به اين مسئله نينديشيده ايد كه اين سير تاريخى براى تكامل بشر در صورتى درست است كه ما مبناى داروينيستى تصور انواع را پذيرفته باشيم ؟ يعنى براى اعتقاد داشتن به اينكه زندگى انسان بر كره زمين از جوامع بدوى و اشتراكى انسان هاى بوزينه سان آغاز شده است بايد نخست ايمان آورد كه انسان را از نسل ميمون است ؛ به عبارت روشن تر، بايد اين سير تكاملى را كه عرض خواهم كرد براى پيدايش انسان پذيرفت : پستانداران موش مانند ابتدايى ، تارسير، ميمون هاى قاره جديد، ميمون هاى قاره قديم ، ژيبون ، اورانگ اوتان ، شمپانزه ، گوريل ، انسان نماهاى جنوب افريقا، انسان . آيا اين سير تكاملى براى آفرينش انسان با محتواى علمى قرآن و روايات مطابقت دارد؟
اگر كسى مى پندارد كه مبناى اين فرضيات بر واقعيات انكارناپذير علمى بنا شده است و فى المثل فسيل هاى پيدا شده از نسل هاى پيشين انسان ها اين فرضيات را تاءييد مى كند، بداند كه سخت در اشتباه است ، اگر بخواهيم روشن تر و با استفاده از مثال هاى روشنگر سخن بگوييم بايد گفت كه اگر با حذف همه پيچيدگى هايى كه خود دانشمندان غربى به آن اذعان دارند و ما در ادامه همين فصل بدان اشاره خواهيم كرد، بر سبيل مسامحه فقط نمونه هاى برگزيده اى از فسيل هاى پيدا شده را ذكر كنيم كه در فرضيات انسان شناسى غربى ها مى گنجد، باز هم هيچ دليلى وجود ندارد كه اين فرضيه ها بر حقيقت استوار باشد. به عنوان مثال ، اگر از ميان فسيل هاى پيدا شده - آنچنان كه در اكثر كتاب هاى آنتروپولوژى و تاريخ تمدن آمده است - فقط انسان جاوه (پيتكانتروپ)، انسان پكن (سينانتروپ)، انسان نئاندرتال و هوموساپينس يا انسان امروزى را در نظر بگيريم ، باز هم دو دانشمند بر مبناى دو ايدئولوژى مختلف فرضيات كاملا متفاوت و متناقضى را بر همين نمونه هاى ياد شده بار خواهند كرد. فرضيه اى كه يك فكر داروينيستى بر مبناى مجموعه نمونه هاى مذكور ارائه خواهد داد اين است :
در ميان قديمى ترين فسيلها، اولين فسيل كشف شده ، فسيل معروف به انسان جاوه است كه بوسيله كاشف آن ... پيتكانتروپ (٢٦١) ناميده اند...(٢٦٣)
يك تفكر داروينيستى از آنجا كه معتقد به تطور انواع است فورا نمونه هاى ياد شده را به يكديگر پيوند مى دهد و اين فرضيه را استنتاج مى كند كه : نسل انسان امروز به نئاندرتال و سپس به گوريل مى رسد. اما همين نمونه ها اگر در اختيار يك انسان مسلمان قرار بگيرد نتيجه اى كاملا متفاوت خواهد گرفت . البته كسى در اينكه يك چنين موجوداتى در كره زمين بوده اند شكى ندارد، اما در اينكه بين آن ها و نسل كنونى انسان در كره زمين چه رابطه اى هست ، سخن بسيار است . علامه طباطبايى (ره) در طى مباحث مفصلى در مجلدات مختلف «الميزان» تصريح مى فرمايند كه نسل بشر كنونى به مرد و زنى مى رسد كه از انسان يا حيوان ديگرى متولد نشده اند. از جمله ، ايشان در ذيل آيه اول از سوره «نساء» فرموده اند:
... لكن دانشمندان ژئولوژى - علم طبقات زمين - گفته اند كه عمر نوع انسان از ميليونها سال هم تجاوز مى كند و آثار و فسيلهايى هم كه مربوط به بيش از پانصد هزار سال قبل است به دست آورده اند، ولى اين دانشمندان دليل قانع كننده اى كه ثابت كند نسل موجود متصل و پيوسته به آن انسانهاست . در دست ندارند... اما قرآن صريحا بيان نكرده است كه آيا ظهور نوع انسان منحصر به همين دوره است يا اينكه قبلا هم ادوارى بر او گذشته كه ما آخرين آنها هستيم . گر چه بسا مى توان از اين آيه :
و اذ قال ربك للملائكه انى جاعل فى الارض خليفه قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال انى اعلم ما لا تعلمون .(٢٦٥)
در تفسير عياشى از امام صادق (عليه السلام) نقل شده كه فرمودند: «اگر ملائكه قبلا كسى را نديده بودند كه در زمين فساد و خونريزى كند اطلاعى از اين مطلب كه گفتند آيا كسى را در زمين قرار مى دهى كه فساد و خونريزى كند، نداشتند.»
علامه طباطبايى (ره) مى فرمايد:
ممكن است اين روايات اشاره به دورانى باشد كه پيش از دوره بنى آدم بوده و در آن دوران افراد ديگرى روى زمين زندگى مى كرده اند چنانكه روايات ديگرى نيز بر اين امر دلالت دارد.(٢٦٧).
اين جمجمه از روى دو تكه استخوان شناخته شده است كه عقب و قاعده و قسمتى از يك طرف كاسه سر را تشكيل مى دهند. اين دو تكه استخوان دريك حفره شنى در جنوب رودخانه تمز(٢٦٩) و گريوزند(٢٧١)
گذشته از همه اينها، اگر ما فرضيه داروينيستى تطور انواع را قبول نكنيم - كه قبول نمى كنيم - ديگر بحث كردن در اطراف اين نمونه ها و چگونگى ارتباط آنها با يكديگر ضرورتى ندارد. چرا كه اصولا همه فرضيات مربوط به پيدايش انسان و تاريخ تمدن بر همين ركن اساسى ، يعنى نظريه داروين مبتنى بر تطور انواع ، بنا شده است .
توضيحى كه بار ديگر تذكر آن در اينجا ضرورى است اين است كه هرگز نمى توان همه وقايع و حوادث عالم خلقت را با استفاده از قانون عمومى عليت و سببيت به گونه اى تفسير كرد كه ديگر نيازى به «عالم امر» و «دخالت ارواح مجرد» نباشد. البته گرايش عامى كه به تبعيت از تفكر سيانتيستى و علم پرستانه غربى در سراسر جهان امروز اشاعه يافته ، همواره سخت متعهد است كه همه امور را با استفاده از قوانين طبيعى و زنجيره على و سببى حوادث ، به گونه اى توجيه و تفسير كند كه نيازى به خداوند و عالم امر پيدا نشود. اگر چه يك انسان عاقل و عارف در همه قانون مندى ها و سنت هاى طبيعى و تاريخى عالم خلقت نيز خدا را مى بيند و اصلا در نور وجود اوست كه همه چيز را موجود مى بيند، اما تفكر غالب امروز متاءسفانه ، متعمدانه و با اصرار در جهل ، مايل است كه عالم خلقت را بى نياز از عالم امر بداند و با اين حيله جاهلانه و كبك مانند مذهبى بودن بگريزد. هر چند كبكى كه سر خود را در برف فرو كرده است تنها خود را فريب مى دهد. لكن اين نحوه تفكر و اين خودفريبى در همه توجيهات علمى اين روزگار وجود دارد و مقبوليتى عام يافته است .
توجيه مادى عالم خلقت بر محور سببيت محض به يك دور باطل و تسلسل بى پايان منجر مى شود و اگر انسان خود را فريب ندهد و تغافل نكند، به راحتى درخواهد يافت كه زنجيره سببى حوادث ناگزير بايد نهايتا در آخرين نقطه ، با اتكا به عالم امر يا عالم روح و دخالت ارواح مجرد توجيه و تفسير شود، اگر نه ، هيچ واقعه و حادثه اى در عالم قابل ادراك نيست .
به طور كلى وجود فكر و عقل و حيات و حركت و قدرت و اراده در عالم خلقت به هيچ صورت ، جز با اتكا به عالم امر، قابل توجيه نيست . روح مجرد است كه منشاء عقل و حيات و اراده است و روح نيز موجودى است كه از عالم امر.
اگر بخواهيم عالم خلقت را مستغنى از روح مجرد توجيه كنيم ، بايد بپذيريم كه در ميان مواد معدنى ناگاه چيزى خودبه خود، بدون نياز به محرك خارجى به حركت بيفتد يا يك ماده معدنى ناگهان به يك ماده آلى تبديل شود يا يك ماده معدنى شروع كند به خود و ديگران انديشيدن . آنها كه مى خواهند عالم خلق را اين گونه توجيه كنند ناچار بايد متوسل به خرافاتى از اين قبيل كه عرض شد بشوند و همان گونه كه در ماترياليسم ديالكتيك مى بينيم ، اين نقاط را در محفوفه اى از خرافات و غفلت زدگى ها بپيچند تا انسان در نيابد كه دچار اشتباه شده است .
فى المثل مفهوم مكان خودبه خود انسان را بدين حقيقت مى رساند كه جهان نامحدود و بى نهايت است و پذيرش اين امر، ايمان آوردن به خداوند و جهان لايتناهاى آخرت است . تصور مكان خودبه خود انسان را بدين پرسش مى كشاند كه «پايان عالم كجاست ؟» يا «آسمان به كجا منتهى مى شود؟» . هر ديواره انتهايى كه بخواهيم براى آسمان يا عالم خلقت قائل شويم . باز مواجه با اين سوال مى شويم كه «آن ديواره انتهايى در كجا قرار دارد؟» يا «بعد از آن چيست ؟» . اگر نخواهيم قبول كنيم كه عالم نامحدود و بى نهايت است و آسمان تا هر كجا كه بروى آسمان است و به جايى ختم نمى شود دچار يك دور تسلسل باطل مى شويم و مسئله همواره لاينحل باقى مى ماند، مگر اينكه بپذيريم كه عالم نامحدود است و پذيرش ‍ اين امر فى نفسه به معناى پذيرفتن «عالم امر» يا «عواملى فراتر از عالم ماده» است .
درباره زمان نيز مسئله همين است . مفهوم زمان خودبه خود ما را به اين سؤ ال مى كشاند كه «زمان از كى آغاز شده است ؟» يا «كى زمان به پايان مى رسد؟» . هر نقطه نهايى كه بخواهيم براى آغاز يا پايان زمان قائل شويم به ناچار خود قطعه اى از زمان است و باز هم مسئله به همان صورت بر جاى خود باقى است . اگر نخواهيم مفاهيم «ازلى» و «ابدى» را قبول كنيم ، اين دور باطل هرگز حل نخواهد شد، مگر آنكه مفاهيم ازل و ابد را بپذيريم و اين پذيرش فى نفسه ايمان آوردن به خدايى است كه هو الاول و الاخر.(٢٧٣) را به مثابه يك حرف عاقلانه مى پذيرند. اگر كسى قدرت دارد كه خود را به نوعى ديگر تبديل كند جهش بيولوژيك نيز امكان وقوع دارد. كدام عاقلى اين تغيير خودبه خودى را مى پذيرد؟ جهش يك تغيير ماهوى است و قبول كردن اينكه تغيير در ماهيت اشيا خودبه خود روى دهد از اعتقاد داشتن به خلق الساعه خنده دارتر و احمقانه تر است .
چگونه ممكن است كه انسان از نسل ميمون باشد؟ اين يك خرافه علمى (!) است و متاءسفانه علم امروز از اين خرافه ها بسيار دارد. انسان بدوى با آن مشخصاتى كه در كتابهاى تاريخ تمدن نوشته اند زاييده خيالات الكليستى غربى هاست ، نه اينكه موجوداتى با اين مشخصات وجود نداشته اند، خير؛ موجوداتى اينچنين در كره زمين زيسته اند، اما بدون ترديد انسان امروز از نسل آنها نيست و آنها هم از نسل ميمون نبوده اند. امكان تبديل و تطور خودبه خودى انواع به يكديگر هرگز وجود ندارد. تغييراتى كه در يك نوع گياه يا حيوان به وجود مى آيد صرفا در حد انقراض ، اصلاح و تكامل است ، نه استحاله به انواعى ديگر.
درباره آغاز زندگى انسان بر كره زمين و پايان كار او نظر قرآن و روايات بسيار صريح و روشن است . سير حيات بشر بر كره زمين از يك زوج انسانى به نام آدم و حوا (س) كه از بهشت برزخى هبوط كرده اند آغاز شده است . اولين جامعه انسانى روى كره زمين امت واحده حضرت آدم (عليه السلام) است كه در محدوده كنونى مكه و اطراف آن در حدود هفت تا ده هزار سال پيش ‍ شده است . بين اين انسان هاى اوليه و نسل هايى كه فسيل هاى آنها مورد مطالعه آنتروپولوژيست ها قرار گرفته است ، پيوند موروثى وجود ندارد. آنچنان كه از باطن كلام خدا و روايات بر مى آيد، نسل اين انسانها هزارها سال پيش از هبوط در كره زمين انقراض پيدا كرده است .
قرآن مجيد و روايات جز در مواردى بسيار معدود، درباره مشخصات مادى و ظاهرى زندگى اين امت واحده سكوت كرده اند و اصولا نبايد هم توقع داشت كه قرآن و روايات اصالتا به صورت ظاهرى زندگى امت ها و اينكه چه مى خورده اند، چه مى پوشيده اند يا با چه وسايلى كشاورزى و دامدارى مى كرده اند نظر داشته باشند. اگر مى بينيم كه تفكر امروز غرب در سير تاريخى تمدن تنها به همين وجوه مادى از زندگى جوامع انسانى نظر دارد بدين علت است كه فرهنگ غرب و علوم رسمى ، از تاريخ تحليلى صرفا اقتصادى دارند و البته از لفظ «اقتصاد» نيز به مفهومى خاص توجه دارند كه در فصل هاى گذشته اجمالا بدان پرداخته شد.
قرآن و روايات تاريخ زندگى بشر را بر محور حركت تكاملى انبيا بررسى كرده اند و حق هم همين است . به همين علت ، فى المثل اگر چه ما نمى دانيم كه حضرت ابراهيم خليل الرحمان (عليه السلام) با چه وسايلى كشاورزى مى كرده اند، اما از جانب ديگر، جزئيات امتحانات الهى ايشان را در سير و سلوك طريق خدا به طور كامل مى دانيم .
در آيه مباركه ٣٠ از سوره «بقره (٢٧٥)
سپس حضرت علامه به تشريح فرضيه پرداخته و آنگاه در ادامه آن فرموده اند:
اين فرضيه از آنجا بوجود آمده كه در ساختمان موجودات به طور منظم كمالى ديده مى شود كه در يك سلسله مراتب معينى از نقص رو به كمال پيش رفته است و نيز تجربه هايى كه در زمينه تطورات جزئى بعمل آمده ، همين نتيجه را تاءييد مى كند - اين فرضيه اى است كه براى توجيه خصوصيات و آثار انواع مختلف فرض شده است بدون آنكه دليل مخصوصى آنرا ثابت نمايد و يا عقيده اى مخالف آنرا رد كند. بنابراين مى توان فرض كرد كه اين انواع بكلى از هم جدا و مستقل باشند و بدون اينكه تطورى كه نوعى را به نوع ديگر مبدل سازد در كار بيايد. بلى صرفا يك سلسله تطوراتى سطحى در زمينه حالات هر نوعى وجود دارد بدون اينكه ذات آنها دستخوش تحول شود. تجربه هايى هم كه انجام گرفته بطور كلى در زمينه همين تطورات سطحى است كه در يك نوع انجام گرفته و هنوز تجربه تحول فردى را از يكنوع به نوع ديگر مشاهده ننموده ، هرگز ديده نشده كه ميمونى تبديل به انسان شود. بلكه صرفا در مورد خواص و آثار و لوازم و اعراض بعضى از انواع است كه تجربه تطوراتى را نشان داده است .
۱۳
توسعه و مبانى تمدن غرب


اولين دوران زندگى بشر را در اين تحليل ها «دوران توحش» مى نامند. تغيير بزرگ ، يعنى ابداع كشاورزى ، حدود ٨٠٠٠ سال پيش به وقوع پيوسته است ، و از اين پس دوران «بربريت ابتدايى» آغاز مى شود. انسان هاى دوران بربريت نخستين ، آنچنان كه در كتاب هاى تاريخ تمدن مى خوانيم ، در گروه هاى كوچك خانوادگى اما غير شهرنشين (غير متمدن) از طريق كشاورزى و دامدارى زندگى كرده اند. دوران بربريت ابتدايى در حدود سه هزار سال به طول انجاميده تا بشر به شهرنشينى يا تمدن دست يافته است . سير تكامل اجتماعى بشر، از پنج هزار سال پيش كه اولين تمدن هاى مصر و بين النهرين تشكيل شده تا به امروز، اينچنين ترسيم شده است : تمدن هاى نخستين مصر و بين النهرين ، تمدن دره سند، تمدن باستان - برده دارى (اروپاى جنوبى ، آفريقاى شمالى ، خاورميانه ، هند، چين ، آمريكاى مركزى و جنوبى)، تمدن يونان و روم (مبداء تاريخ ، تاريخ صفر)، فئوداليسم و سپس ‍ سرمايه دارى يا مزدكارى .
در اين تحليل و تفسيرها بدون استثنا جوامع اوليه يا بدوى بشرى را از نظر دينى به شرك و چندگانه پرستى منتسب مى دارند و براى دين ، همراه با تكامل اجتماعى انسان ، يك سير تكاملى از شرك به يگانه پرستى قائل مى شوند. كتاب هاى تاريخ اديان در حقيقت نوعى تاريخ طبيعى است كه سعى مى كند ريشه هاى پيدايش دين را در جهل و نقص و عجز انسان در برابر طبيعت و خوفى كه از اين جهل و نقص و عجز زاييده مى شد جست و جو كند و آن را در يك سير تكامل طبيعى از شرك و چندگانه پرستى به توحيد برساند. سير طبيعى اين تكامل لاجرم بايد به جهان بينى علمى منتهى شود و تاريخ به دو عصر دين و علم (٢٧٨)
اين تعريفى است كه در همه كتاب هاى تاريخ تمدن آمده است . از جانب ديگر، توسعه توليد نيز در گرو تكامل ابزار توليد انگاشته مى شود و به تبع اين انگار، نامگذارى دوران هاى مختلف تكامل اجتماعى بشر اين گونه انجام مى شود: ديرينه سنگى ، ميانه سنگى ، نوسنگى ، مفرغ ، آهن و بالاءخره عصر جديد كه وجه مشخصه آن اختراعات عصر جديد بويژه ماشين بخار و ماشين چاپ است . نامگذارى دوران هاى نخستين زندگى بشر به ديرينه سنگى و ميانه سنگى و نوسنگى بدين علت انجام شده است كه جوامع بشرى در اين اعصار ابزار خويش را از سنگ مى ساخته اند. نخستين تمدن هاى باستانى همزمان با عصر مفرغ و كاربرد آهن آغاز شده است و به موازات تكامل ابزار توليد، بشريت از تمدن هاى برده دارى باستانى عبور كرده و به فئوداليسم و نهايتا سرمايه دارى دست يافته است .
پايه هاى اساسى اين سير تحليلى كه ذكر شد بر نكاتى عمده است كه ناچار بايستى در اين كتاب مورد تجزيه و تحليل قرار بگيرند. تطور طبيعى انواع مهم ترين ركنى است كه سير تحليل تاريخ تمدن بر آن بنا شده است . درباره اين فرضيه تا آنجا كه امكان داشته است در اين فصل سخن نگفته ايم و اگر چه ديگر نيازى به ادامه بحث باقى نمى ماند، اما نظر به ضرورت و اهميت اين مباحث ، پايه هاى ديگر نظام تحليلى تاريخ تمدن را نيز مورد تجزيه و تحليل قرار مى دهيم تا به همه سؤ الات مقدرى كه در اين زمينه وجود دارد به خواست خداوند و در حد بضاعت علمى نويسنده جواب مقتضى ارائه شود.
بيان قرآن مجيد و روايات صراحتا ناظر بدين معناست كه تاريخ حيات معنوى انسان از توحيد آغاز مى شود و به انواع مختلف شرك مى گرايد و نهايتا بار ديگر، در آخرين مراحل حيات تكاملى بشر به امت واحده توحيدى ختم مى شود. اين سير بر خلاف فرضياتى است كه در جامعه شناسى اديان به عنوان نظرياتى متقن ابراز مى شود. در قاره استراليا و آفريقا اكنون جوامعى از انسان ها وجود دارند كه آنان را «بدوى» مى خوانند. اين تعبير از اين اعتقاد غلط نتيجه شده كه مراحل ابتدايى زندگى بشر در كره زمين همين صورتى را داشته است كه اكنون در اين جوامع مشاهده مى شود. اين اعتقاد نمى تواند مورد پذيرش ما قرار بگيرد، چرا كه اگر حيات معنوى و مادى بشر آن گونه كه در قرآن و روايات مورد تاءكيد قرار گرفته است از توحيد آغاز شده باشد، اين قبائل را ديگر نبايد بدوى ناميد، چرا كه حيات فرهنگى و اجتماعى آنها در حقيقت نتيجه عدول از وضعيت نخستين زندگى انسان در كره زمين است و اين عكس آن فرضياتى است كه غربى ها ابراز مى دارند.
زندگى انسان ، بر طبق قرآن و روايات ، از حجت الله و امت واحده توحيدى آغاز مى شود و به حجت الله و امت واحده توحيدى نيز منتهى مى شود، و با توجه به اينكه همزمان با حضرت آدم (عليه السلام) و امت او هيچ انسان ديگرى با يك منشاء و مبداء موروثى ديگر در كره زمين نمى زيسته است ، بايد اذعان داشت كه منشاء قبايلى كه از آنها با عنوان قبايل ابتدايى يا بدوى ياد مى شود همچون ديگر انسان هاى كره زمين به عصر نوح نبى (عليه السلام) باز مى گردد. آيات تاريخى قرآن مجيد دلالت صريح دارند بر اينكه جوامع اوليه با طوفان نوح (عليه السلام) از بين رفته اند و زندگى انسان بار ديگر از امتى واحده كه پيروان نوح نبى (عليه السلام) بوده اند آغاز شده و رفته رفته از توحيد به گونه هاى مختلف شرك و بت پرستى گراييده است .
از آنجا كه بررسى اين نظريه به تفصيل بيشترى نياز دارد، ادامه اين بحث را به فصل بعد موكول مى كنيم . منشاء تفاوت هاى نژادى (سرخ و سياه و زرد و سفيد)، چگونگى پراكنده شدن امت واحده حضرت نوح نبى (عليه السلام) در كره زمين و مشكل ناپيوستگى قاره ها از زمره مسائلى است كه در فصل ديگر ان شاءالله بدان پاسخ خواهيم گفت .

تاءملى بيشتر در خلقت انسان نخستين پيروزى انقلاب اسلامى ايران بار ديگر بعد از قرن ها فراموشى زمينه يك رو در رويى وسيع را بين نظام اعتقادى اسلام و ساير حكومت ها و مكاتبى كه به ناحق بشريت را به بند كشيده اند فراهم آورده است . جهاد فى سبيل الله اكنون تنها در جبهه هاى غرب و جنوب كشور ما نيست كه جريان دارد؛ جبهه جهاد اعتقادى ما مسلما از جبهه هاى جهاد نظامى به مراتب وسيع تر و پردامنه تر است و به راستى بايد گفت كه جهاد نظامى ما در حقيقت جلوه اى بسيار محدود از جهاد گسترده اى است كه در جبهه هاى اعتقادى ما جريان دارد. اين جهاد اعتقادى ضرورتا در همه وجوه و ابعاد انجام خواهد شد و دير يا زود ان شاءالله به تدوين مبانى اعتقادى اسلام در همه زمينه ها - اعم از سياست و اقتصاد و هنر و طب و تاريخ و... - منجر خواهد شد. اما اكنون مهجوريت قرآن تنها از آن وجه نيست كه در طاقچه هاى محبوس مانده است و خاك مى خورد، بلكه وجه بسيار دردناك تر مهجوريت قرآن در آنجاست كه اكثر كسانى كه به آيات قرآن استناد مى كنند براى اثبات پيشداورى هاى خويش است كه به سراغ آن مى روند و به قول مولاى رومى :

هر كسى از ظن خود شد يار من از درون من نجست اسرار من (٢٨٠) و اگر دريافت حسى با عقل كلى راهبرى نشود مسلما دچار انحراف خواهد شد.
نظريه حضرت علامه طباطبايى (ره) درباره اشتقاق انواع از يكديگر و پيوند نژادى فى مابين انسان و ميمون بسيار صريح و روشن است ، اما پيش از آنكه ما به ذكر گزيده اى از فرمايش ايشان در اين زمينه بپردازيم لازم است كه حتى المقدور به رفع بعضى از شبهات بپردازيم . كتاب «خلقت انسان» نوشته آقاى يداله سحابى از اساتيد سابق دانشگاه تهران ، تنها نشريه دانشگاهى است كه در اين زمينه منتشر شده است . اين كتاب اگر چه با قصد نزديك كردن علم و دين به يكديگر نگاشته شده باشد مع الاسف با پيشداورى سعى كرده است كه آيات قرآن را در جهت تاءييد فرضيات مربوط به تطور انواع و تكامل انسان تفسير به راءى كند. اين نوع استفاده از قرآن هر چند با نيت پاك انجام شود، مصداق آيه مباركه ١٥٠ از سوره «نساء» است كه ... و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون اءن يتخذوا بين ذلك سبيلا.
قصد ما در اين فصل جواب گفتن به آنچه كه در كتاب «خلقت انسان» طرح شده نيست . اين كار در سال ١٣٤٩ توسط استاد محمد تقى مصباح - حفظه الله - در جلسات تفسير مدرسه منتظريه قم انجام گرفته و خلاصه اى از بحث هاى ايشان در آن جلسات در كتابى با عنوان «خلقت انسان در قرآن» توسط انتشارات شفق ، در قم ، جمع آروى و منتشر شده است .(٢٨٢) است . اين كتاب كه ترجمه عربى آن نيز توسط سازمان تبليغات اسلامى در نشريه «التوحيد» به چاپ رسيده است ، با دسته بندى مجموعه آياتى كه در زمينه خلقت انسان در قرآن مجيد وجود دارد و بحث در اطراف يكايك اين آيات مباركه با شيوه اى بسيار زيبا و داهيانه ، در فصل هفتم به نقد و بررسى كتاب «خلقت انسان» پرداخته و نشان داده است كه تشبثات اين كتاب به قرآن مجيد، توجيهاتى نامتناسب و غير عالمانه است كه سعى شده بر قرآن بار شود. كتاب «نظريه تكامل از ديدگاه قرآن» نهايتا نتيجه مى گيرد:
آنچه از مجموع كارى كه در اين نوشتار انجام شد نصيب ما مى گردد اينست كه هيچيك از آيات بررسى شده آنطور كه در كتاب خلقت انسان ادعا گرديده صراحتى در آفريده شدن انسان به صورت تكامل تدريجى ندارند. البته اين را هم بايد متذكر شويم كه بعضى از اين آيات اگر به تنهايى و بدون توجه به ساير آيات آفرينش انسان مورد توجه قرار گيرند قابل حمل بر اين نظريه هستند اما همانگونه كه در برداشتى كه از آنها هيچ گونه دلالتى نسبت به اين موضوع براى آنها باقى نمى ماند در حالى كه دقت در مجموع آيات بررسى شده به روشنى مى رساند كه قرآن كريم درباره پيدايش انسان همان نظرى را دارد كه مفسرين گفته اند و اين چيزى است كه ذهن پاك و خالى از نظريه هاى مخالف و موافق صراحت آنرا از آيه شريفه ٥٨ از سوره آل عمران (٢٨٤)
يكى از مهم ترين شبهاتى كه بايد در مقام پاسخ ‌گويى بدان برآييم اين است كه بعضا گمان كرده اند علامه شهيد استاد مطهرى (ره) در كتب و مقالات خويش تئورى تكامل را تاءييد فرموده اند. ايشان در كتب و مقالات متعددى از جمله «علل گرايش به ماديگرى» ، «توحيد و تكامل» و «قرآن و مسئله اى از حيات» به مسئله تكامل تدريجى پرداخته اند. اما هرگز نظر خود را در اين باره صراحتا بيان نفرموده اند و متاءسفانه از ايشان هيچ اثر ديگرى نيز كه مستقلا به مسئله خلقت انسان و تكامل او و بررسى آيات قرآن مجيد در اين زمينه پرداخت باشد، بر جاى نمانده است . آنچه هست ، اگر ايشان امكان عقلى تبدل انواع را رد نكرده اند يا در نظريه حركت جوهرى ملاصدرا (ره) شواهدى موافق با فرضيه تكامل تدريجى يافته اند، نبايد اين اشاره ها را به معناى تصريح و تاءييد فرضيه ترانسفورميسم و پيوند نژادى بين انسان و ميمون گرفت ، چنان كه ايشان در بسيارى از مقالاتشان نيز، بالعكس ، استدلال هايى فلسفى بر رد تئورى تكامل ذكر فرموده اند.
پيش از آنكه به ذكر قسمت هايى از نوشته هاى ايشان در اين زمينه بپردازيم لازم است كه اين نكته را نيز تذكر دهيم كه حقير يا ديگر كسانى كه ظاهرا تئورى تكامل را مردود شمرده اند هرگز امكان عقلى تبدل انواع يا شواهد فلسفى موافق با فرضيه تكامل را رد نكرده اند. در يك بحث صرفا فلسفى ، بدون توجه به آيات مباركه قرآن ، شايد بتوان در ابتدا شواهد بسيارى در تاءييد فرضيه تكامل تدريجى پيدا كرد، چنانچه استاد محترم حجت الاسلام مصباح نيز در مباحث مذكور به همين مطلب اشاره فرموده اند:
فرضيه ترانسفورميسم (تكامل تدريجى) را مى توان به صورتى توجيه كرد كه مستلزم اشكال عقلى نباشد و آن اينكه ، بنا بر آنچه فلاسفه مشاء در كون و فساد تصور كرده اند، ممكن است تغيير صفات و اعراض يك موجود جسمانى موجب اين شود كه ماده شرايط واجديت صورت فعلى را از دست بدهد و استعداد پذيرش صورت نوعيه جديدى را بيابد. و اما بنا بر مبناى حركت جوهريه كه فيلسوف عاليقدر اسلام مرحوم صدرالمتاءلهين قائل است ، توجيه اين فرضيه مخصوصا در صورتى كه صورت نوعيه جديد كامل تر باشد، روشن تر خواهد بود...(٢٨٦)
علامه شهيد استاد مطهرى (ره) در جست و جوى عللى كه باعث شده است تا در تفكر عام بشر امروز علم در مقابل دين بنشيند و پيشرفت علم با اشاعه الحاد در سطح جهان قرين شود، بدين حقيقت پى برده بودند كه اكاذيب تحريف شده عهد عتيق در اين ميان نقش بسيار عمده اى دارد. ايشان گذشته از آنكه از يك سو با اشاعه تفكر درست دينى ، سعى داشتند كه تاءثير اين اكاذيب را با تجلى نور حق خنثى سازند، از سوى ديگر مى كوشيدند كه مستقيما با طرح تحريفاتى كه در تورات و اناجيل انجام شده است حربه تضاد علم و دين را از شيطان بگيرند. شواهد ما در تاءييد اين مدعا كتاب «علم و ايمان» و مقالات متعددى است كه ايشان با عناوين «اصالت روح» ، «قرآن و مسئله اى از حيات» ، «توحيد و تكامل» و... تقرير فرموده اند. در مقاله «توحيد و تكامل» ايشان صراحتا به همين معنا اشاره كرده اند:
...در اين مقاله نه مستقلا بحث توحيد مطرح است و نه بحث تكامل ، آنچه مطرح است .... مسئله «رابطه توحيد و تكامل» است . يعنى مى خواهيم ببينيم كه : آيا اين دو فكر يكديگر را طرد مى كنند يا تاءييد؟ مثلا اگر كسى با ادله عقلى معتقد به اصل توحيد شد لازمه اش اين است كه منكر اصل تكامل جانداران و اشتقاق انواع بشود و اگر قائل به اشتقاق انواع بشود به عقيده توحيدى اش خللى وارد مى آورد يا نه ؟(٢٨٨)
بر اساس اين تحليل ، پرداختن به عللى كه ريشه اين تضاد را از ميان بردارد براى استاد شهيد مهم تر از پرداختن به اين پرسش بود كه آيا قرآن تئورى تكامل را تاءييد مى كند يا خير. بر همين اساس ، ايشان هرگز مقاله مستقلى كه به اين پرسش جواب دهد تقرير نفرموده اند و از ايشان هيچ مقاله يا گفتار مستقلى بر جاى نمانده است كه بر يكى از دو پاسخ احتمالى تصريح و تاءكيد داشته باشد. ايشان در كتاب «علل گرايش به ماديگرى» فرموده اند:
... ممكن است گفته شود: ترانسفورميسم بطور كلى (خصوصا داروينيسم با توجه به فرضيه وى در اين باره كه اصل انسان از ميمون است ، اگر چه بعد مردود گشت) از آن جهت ضد خدا شناخته شد كه بر خلاف مندرجات كتب مقدس مذهبى بود. زيرا كتب مذهبى عموما خلقت انسان را از يك انسان اولى بنام «آدم» مى دانند كه ظاهر اين است كه او مستقيما از خاك آفريده شده است ، عليهذا بحق و بجا بوده كه داروين و داروينيستها، بلكه همه طرفداران تكامل ضد خدا شناخته شوند. زيرا به هيچ وجه نمى توان ميان اعتقاد به مذهب و اعتقاد به اصل تكامل آشتى داد. چاره اى نيست از اينكه از اين دو، يكى اختيار و ديگرى رها شود.
جواب اينست كه اولا آنچه علوم در اين زمينه بيان داشته اند فرضيه هائى است كه دائما تغيير كرده و اصلاح شده و يا باطل شناخته شده و فرضيه اى ديگر جانشين آن شده است . با اين چنين فرضيه هائى نمى توان مطلبى را كه در يك كتاب آسمانى آمده است اگر به صورت صريح و غير قابل توجهى (٢٩٠)
كاملا روشن است كه استاد شهيد در پى اثبات اين حقيقت هستند كه به فرض اثبات فرضيه تكامل هرگز نمى توان آن را به عنوان دليلى بر رد نظريه الهيون و انكار وجود خداوند مورد استفاده قرار داد، چرا كه :
اصل تكامل ، بيش از پيش دخالت قوه اى مدبر و هادى و راهنما را در وجود موجودات زنده نشان مى دهد و ارائه دهنده اصل غائيت است .(٢٩٢) با يقين كامل معتقديم كه جهان آفرينش در باطن و جوهره خويش حركتى غايى و هدايت شده را به جانب غايب خويش كه وجود مقدس الله است طى مى كند و اگر تكاملى تدريجى در جهان اتفاق مى افتد نيز ناشى از همين حركت جوهرى است . جهش يك تغيير دفعى است و اعتقاد به اينكه اين تغيير دفعى خودبه خود و تصادفا رخ مى دهد درست مثل اعتقاد داشتن به خلق الساعه است ؛ اگر اعتقاد داشتن به خلق الساعه (يعنى خلقت از عدم) خرافه است ، اعتقاد داشتن به اينكه خودبه خود و تصادفا نوعى از موجودات با جهش بيولوژيك به نوعى ديگر تبدل و تطور پيدا كند همان قدر خرافه است . اگر چه براى ما كه به مشيت مطلقه خداوند و رحمانيت و خلاقيت و رزاقيت و صمديت او معتقديم ، هيچ تغيير و تبدلى - اعم از اينكه دفعى يا تدريجى باشد - نمى تواند. خودبه خودى و تصادفا اتفاق بيفتد و از جانب ديگر، معتقديم كه عالم دنيا عالم اسباب است و مشيت خداوند در اين عالم همواره از طريق اسباب و وسائل متناسب آن اتفاق مى افتد و معجزات نيز، هر چند خارق العاده هستند، اما از اين قاعده كلى خارج نيستند.


۱۴
توسعه و مبانى تمدن غرب


در كتابى كه اخيرا با نام «... و جهان واژگون شد» (٢٩٤)، نويسنده در جهت اشاعه تفكر الحادى سعى دارد كه وقايع معجزه آساى هجرت بنى اسرائيل از مصر را به علل و اسباب مادى باز گرداند و از اين طريق الهيون را خلع سلاح كند. او در عرصه يك تراژدى فضايى كه الحق بسيار خوب تصوير و توجيه شده است سياره زهره را - كه در آن روزگار ستاره دنباله دارى متعلق به سياره مشترى با دوره تناوب ٥٢ سال بود است - با كره زمين برخورد مى دهد. اين برخورد درست همزمان با بعثت حضرت موسى (عليه السلام) و هجرت بنى اسرائيل از مصر اتفاق مى افتد. او مى خواهد اثبات كند كه همه معجزات حضرت موسى (عليه السلام) اعم از خون شدن آب نيل ، بارش خاكستر، شكافته شدن دريا و... وقايعى است كه از برخورد تصادفى ستاره دنباله دار زهره با كره زمين حادث شده است ، حال آنكه به فرض محال اگر هم اينچنين باشد، باز هم تفاوتى نمى كند. چگونه است كه اين تراژدى فضايى درست در هنگامى اتفاق مى افتد كه حضرت موسى (عليه السلام) مى خواهد بنى اسرائيل را از مصر هجرت دهد؟ و چگونه است كه اين برخورد فضايى ، به تصريح خود نويسنده ، به نفع بنى اسرائيل و عليه فرعون و لشكريانش عمل مى كند؟ اگر اين تراژدى فضايى به فرض محال حقيقت داشته باشد، باز هم پر روشن است كه دستى قدرتمند با قدرت مطلقه خويش همه اين وقايع شگفت انگيز فضايى را در جهت تاءييد پيامبر خويش تنظيم كرده است و در سراسر داستانى كه اين دانشمند غربى تصوير كرده نيز اين نظم شگفت انگيز و معجزه آسا كه از يك قدرت نامحدود ماورايى منشاء گرفته است به روشنى مشهود است .
با ذكر خلاصه اى از فرمايش حضرت علامه طباطبائى (ره) در باب خلقت انسان نخستين اين فصل را كه به مثابه حاشيه اى بر دو فصل گذشته ارائه شده است ، پايان مى دهيم :
در تفسير سوره نساء گفتارى در اين معنا گذشت ، و گفتار ما در اينجا به منزله تكميل همان بحث است ، در آنجا گفتيم كه آيات كريمه قرآن ظاهر قريب به صريح است در اينكه بشر موجود امروزى - كه ما افرادى از ايشانيم -، از طريق تناسل منتهى مى شوند، به يك زن و شوهر معين ، كه قرآن نام آن شوهر را آدم معرفى كرده ، و نيز صريح است در اينكه اين اولين فرد بشر و همسرش از هيچ پدر و مادرى متولد نشده اند، بلكه از خاك يا گل يا لايه يا زمين - به اختلاف تعبيرات قرآن - خلق شده اند.
چيزى كه هست آيات قرآنى بيان نكرده كه چگونه آدم از زمين خلق شد، آيا در خلقت او علل و عوامل خارق العاده دست داشته ؟ و آيا خلقتش به تكوين الهى آنى بوده ، بدون اينكه مدتى طول كشيده باشد پس جسد ساخته شده از گل ، مبدل به بدنى معمولى و عادى و داراى روح انسانى شده ؟ يا آنكه در زمانهايى طولانى اين دگرگونى صورت گرفته ، و استعدادهايى يكى پس از ديگرى در او تبديل يافته ، و نيز صورتهايى يكى پس از ديگرى بخود گرفته ، تا آنكه استعدادش براى گرفتن روح انسانى به حد كمال رسيده ، آنگاه آن روح در او دميده شده است ، و كوتاه سخن ، نظير نطفه در رحم علل و شرايطى يكى پس از ديگرى در او اثر كرده است ؟ هيچ يك از اين احتمالات در قرآن كريم نيامده .
تنها روشن ترين آيه اى كه درباره خلقت آدم در قرآن ديده مى شود آيه ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون (٢٩٦)
سپس علامه طباطبائى به شبهاتى كه در اين باره وجود دارد يكايك جواب كافى عنايت مى فرمايند كه براى پرهيز از اطناب كلام از ذكر آن خوددارى مى كنيم .

نوح نبى (عليه السلام) و تاريخ تمدن و لقد ارسلنا نوحا الى قومه فلبث فيهم الف سنة الا خمسين عاما فاخذهم الطوفان و هم ظالمون # فانجيناه و اصحاب السفينة و جعلناها ءاية للعالمين (٢٩٨)
قرآن مجيد در آيه مباركه پانزدهم از سوره «قمر» نيز به همين مطلب اشاره فرموده است : و لقد تركناها ءاية فهل من مدكر(٣٠٠)
خداوند آثار عذابى را كه بر قوم لوط نازل شده است نيز محفوظ داشته و مسلما در حفريات باستان شناسى به اين آثار نيز برخواهند خورد، اما كتاب هاى تاريخ هرگز متوجه اين گونه حقايق نخواهند شد.
تاريخ تمدن ، تاريخ تكامل ابزار توليد است و از هر آنچه خارج از اين سير قرار گرفته غفلت دارد و همان طور كه گفتيم ، نامگذارى اعصار مختلف نيز خود حكايت از همين معنا دارد. عقل علمى جديد اصلا با غفلت از آسمان و آنچه آسمانى است به وجود آمده و بدين ترتيب ، نبايد انتظار داشت كه اين مسائل را درك كند. آنها براى نگاشتن تاريخ تمدن با يك پيش تحليل داروينيستى از سير تكامل تدريجى جهان ، تنها به سراغ مدارك و وقايعى رفته اند كه با اين سير تحليلى سازگار است و بالتبع همه وقايع ديگر، هر چند همچون طوفان نوح (عليه السلام) جنبه جهانى داشته باشد، از تاريخ تمدن حذف خواهد شد. اگر حضرت نوح نبى (عليه السلام) كشتى بخار ساخته بود شايد مى توانست جا و مقامى در تاريخ تمدن بيابد، اما ايشان نيروى بخار را نمى شناخت و آنچنان كه در قرآن آمده است كشتى خود را با بسم الله هدايت مى فرمود: بسم الله مجريها و مرسيها(٣٠٢) تحليل كرد؟ بر اين اساس خلقت و تكامل عالم داراى دو قوس صعودى و نزولى است كه بر يكديگر انطباق دارند. قوس نزولى خلقت (انا لله) از خلق اول كه نور مبارك حضرت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و خاندان مطهر اوست آغاز مى شود و تا حيوانات و نباتات و جمادات نزول مى يابد. در قوس نزول ، حيوانات صورت هاى نفسانى بشر هستند كه از نظر خلقت ، از نفس او منشاء گرفته اند و در مرتبتى پايين تر از او وجود يافته اند. اما در قوس ‍ صعودى خلقت انا اليه راجعون ، آفرينش از هيولى كه قابليت پذيرش ‍ صورت هاى متكامل دارد آغاز مى گردد و به انسان كامل منتهى مى شود.
آن سير تكامل تدريجى يا صيرورتى كه در طبيعت و در جوامع انسانى مشاهده مى شود ناشى از همين حركتى است كه در جوهره عالم به سوى غايت وجود، يعنى ذات مقدس الله ، سريان دارد. اگر جهان خلقت را بر اين اساس ننگريم ، هرگز جواب اين سؤ ال را در نخواهيم يافت كه فى المثل بين تكامل معنوى انسان و زندگى اجتماعى او (تمدن) چه نسبتى حاكم است و سير تكامل تاريخى بشر از كجا آغاز مى گردد و به كجا ختم مى شود.
حقيقت اين است كه جوامع امروز انسانى همگى ابناى امت واحده حضرت نوح (عليه السلام) هستند. آيات بسيارى در قرآن مجيد بر اين معنا دلالت دارند كه بعد از طوفان نوح (عليه السلام) هيچ انسانى بجز «اصحاب السفينة» - يعنى آنان كه با حضرت نوح (عليه السلام) در كشتى بوده اند - بر كره زمين باقى نمانده است . يكى از روشن ترين اين آيات ، مباركه ٧٧ از سوره «صافات» است كه مى فرمايد: و جعلنا ذريته هم الباقين (٣٠٤) - لا عاصم اليوم من امر الله الا من رحم (٣٠٦)
يكى ديگر از شواهد عموميت طوفان در كلام خدا اينست كه در دو جاى قرآن ذكر شده كه خدا بنوح دستور داد از هر موجود جانداراى جفتى نر و ماده در كشتى سوار كند و واضح است كه اگر طوفان مخصوص ناحيه خاصى از نواحى زمين مثلا - بطوريكه گفته شده - عراق بود، بهيچ وجه احتياجى نبود كه از هر جنسى از اجناس جفتى نر و ماده سوار كشتى كند و مطلب واضح است .(٣٠٨)
قصد ما از نوشتن اين مطالب ، نگاشتن تاريخ ديگرى بر مبناى مدارك قرآنى و روايى نيست ، اگر چه اين كار دير يا زود بايد انجام شود و تاريخ حقيقى زندگى بشر بر كره زمين ، يعنى آنچه ما آن را «تاريخ انبيا» خوانده ايم ، از زير گرد و غبار غفلت خارج شود؛ ولى ظرف محدود اين سلسله مباحث گنجايش پرداختن به اين كار عظيم را ندارد.
از طرف ديگر، پر روشن است كه آيات قرآن مجيد فراتر از ظاهر خويش بر معانى تمثيلى و تاءويلى وسيع ترى نيز دلالت دارد و اصولا قرآن مجيد بيشتر از آنكه به طبيعيات نظر داشته باشد متوجه به عالم معناست ؛ اما به هر تقدير، وظيفه ما به عنون علمداران راه انبيا در سراسر جهان امروز اينچنين اقتضا دارد كه ما در نور بى نهايت قرن به همه آنچه در ظلمات امروزى فرهنگ غرب به عنوان حقايق مسلم انگاشته مى شود، نگاهى دوباره بيندازيم و حجاب از حقايق برداريم . همه احكامى كه امروز در كتاب هاى علوم انسانى به نام علم در سراسر جهان اشاعه مى يابد مع الاسف از ظلمات كنونى فرهنگ غرب منشاء گرفته است و راه جز به تركستان نمى برد. بازنگرى اين احكام و گشودن حقايق در پرتو نور قرآن و روايات قسمت اعظم از وظيفه اى است كه ما در جهاد اعتقادى بر عهده داريم مسئوليت ما در برابر حق به جهاد نظامى با استكبار خاتمه نمى يابد و براى اشاعه فرهنگ اسلام در سراسر جهان چاره اى نيست جز اينكه ما با فرهنگ و فلسفه غرب به جهاد برخيزيم ، فرهنگ و فلسفه اى كه پشتوانه حيات سياسى استكبار و ريشه آن است . شناخت مبانى تاريخى تمدن غربى از لوازمى است كه ما را به ماهيت حقيقى اين تمدن نزديك خواهد ساخت و ما فصل هاى آينده اين كتاب را به همين مسئله اختصاص داده ايم .
در پايان ، بايد متذكر شد كه بر مسئله عموميت طوفان نوح (عليه السلام) و مبداء نژادى جوامع انسانى ، آنچنان كه در اين فصل مختصرا مورد بحث قرار گرفت ، دو اشكال عمده بيان داشته اند كه يكى سؤ ال از منشاء تفاوت هاى نژادى است و ديگرى چگونگى پراكنده شدن اقوام مختلف انسانى بر سطح كره زمين با توجه به ناپيوستگى قاره ها.
البته جواب اين سؤ الات را به صورت پراكنده مى توان در كتابهايى كه توسط جغرافى دان ها نوشته شده است پيدا كرد؛ جغرافى دان ها عموما منشاء تفاوت هاى نژادى را در تفاوت هاى اقليمى جست و جو كرده اند و كوشيده اند نشان دهند كه چگونه خصوصيات اقليمى مى تواند ريشه پيدايش خصوصيات نژادى قرار بگيرد. از سوى ديگر، آنها - جغرافى دان ها - اذعان دارند كه اولين تمدن هاى انسانى در منطقه «هلال خصيب» به وجود آمده است و به احتمال قريب به يقين از همين منطقه است كه اقوام انسانى در سطح كره زمين پراكنده شده اند. هلال خصيب زمين پست باريكى است كه بين صحراى عربستان در جنوب و فلات هاى تركيه و ايران در شمال ، واقع شده و به شكل هلالى از شمال فلسطين قديم شروع شده و پس از عبور از سوريه به غرب ايران در مجاورت خليج فارس پايان مى يابد. به گفته آنان ، انسان براى اولين بار زندگى كشاورزى را در اين منطقه (هلال خصيب) آغاز كرده و اولين شهرهاى دنيا نيز - نظير اريدو، لاگاش و كيش - در همين ناحيه شكل گرفته است .
اين گفته ها با آنچه كه ما در اين كتاب در زمينه هبوط بشر، آغاز تمدن ، منشاء نژادى بش و مبداء اجتماعات انسانى و... گفتيم انطباق دارد، اما آنچه كه براى ما حجت است بيانات حضرت علامه طباطبائى (ره) در اين باره است . اين فصل را با بخشى از فرمايش ايشان در اين زمينه پايان مى دهيم :
افراد بشر از نظر رنگ بشره - پوست - به چهار دسته تقسيم مى شوند:
- اول سفيد پوستان كه جمعيت بيشترى بوده و در سرزمين هاى معتدل آسيا و اروپا زندگى مى كنند. دوم سياه پوستان كه در آفريقا به سر مى برند. سوم زرد پوستان مانند اهالى چين و ژاپن . چهارم سرخ پوستان مانند هندوان آمريكا. بعضى گفته اند كه نسل هر يك از اين چهار دسته ناچار بايد مبداء خاصى داشته باشد چه آنكه اختلاف رنگ موجب اختلاف در خون نيز هست و با اين ترتيب ناچار مبداء نوع انسان لااقل چهار زوج بوده است . و گاهى چنين استدلال مى كنند كه كشف قاره آمريكا با بوميانى كه در آن زندگى مى كردند خود موجب مى شود كه مبداء انسانرا بيش از يك زوج بدانيم ، چه آنكه نمى توان احتمال داد كه نسل بوميان آمريكا كه با مسافتى طولانى از ساكنين نيم كره شرقى جدا بوده اند، با مردم ديگر از يك نسل بوده و از يك مبداء منشاء گرفته باشند؛ ولى بايد گفت كه اين هر دو دليل نارساست .
اما مسئله اختلاف خون كه آن را مولود اختلاف رنگ دانسته اند مفيد نيست . چه آنكه بحثهاى طبيعى امروز مبنى بر فرضيه تطور انواع است ، و روى اين مبنى چگونه مى توان اطمينان پيدا كرد كه اختلاف خون و رنگ مستند به تطورات اين نوع نباشد؟(٣١٠)

ترقى يا تكامل ؟ ضرورت بحث درباره مبانى تاريخى تمدن غرب از آنجا پيش مى آيد كه در ميان همه مردم ، چه آنان كه شيفته و مرعوب فرآورده هاى اين تمدن هستند و چه آنان كه از بسط سلطه غرب در رنجند و حتى با آن به مبارزه برخاسته اند، اين پرسش عموميت يافته است كه «چرا رنسانس و در پى آن انقلاب صنعتى در غرب پيش آمد؟ لوازم تاريخى يك چنين تحولى چه بود و چگونه همه اين لوازم ، به يك باره در غرب جمع آمد و مؤ دى به تولد و رشد و اشاعه جهان شمول اين تمدن شد؟»
اين پرسش از جانب هر كس كه عنوان شود بجاست و البته حقير مدعى نيستم كه به اين سؤ ال پاسخى كامل عرضه خواهم كرد، بلكه مقصود پايه گذارى بررسى و بحثى است كه به يافتن جواب منجر شود. اگر «طلب» نباشد «وصل» حاصل نخواهد شد و اگر ما دل به روزمرگى خويش داريم و از تفكر درباره اين مفاهيم كلى بگريزيم ، هرگز راه نجاتى بر ايمان پيدا نخواهد شد.
انقلاب اسلامى ايران آغاز عصر جديدى در كره زمين است كه دير يا زود آثار تحقق آن را در جهان آينده خواهيم ديد. اين انقلاب صرفا با وجه سياسى تمدن غربى يعنى امپرياليسم رو در رو نيست . همان طور كه پيش از اين عرض شد. مثل اين سخن ، مثل آن است كه بگوييم : «ما فقط با دندان هاى غول مى جنگيم و به بقيه اعضايش كارى نداريم .» آيا مى توان فقط با دندان هاى غول جنگيد و با مغز آن كارى نداشت ؟ انقلاب اسلامى ايران آغاز عصر فرهنگى جديدى در عالم و سر منشاء تحولى فرهنگى است كه در آينده بنيان همه چيز را، از اقتصاد و هنر گرفته تا سياست و تمدن ، زير و رو خواهد كرد و طرحى نو در خواهد افكند.
ريشه همه تحولات ظاهرى فردى و اجتماعى در تحولات اعتقادى است و به همين علت است كه حقير با يقين كامل و با اطمينانى اينچنين ، درباره آينده جهان سخن مى گويم ، چرا كه اكنون امت مسلمانان بار ديگر به پيمان نخستين خويش با آفريدگار جهان بازگشته است ، به عهد الست : الست بربكم قالوا بلى (٣١٢) نمونه آن افتراقى است كه در معانى همه كلمات ، از جمله علم ، عقل ، سياست ، اقتصاد، تاريخ ، تكامل ، تمدن ، انسان ، انسانيت ، روح ، ماده ، ذهن ، عين ، اراده ، حيات ، طبيعت و... در ايدئولوژى هاى مختلف پيش آمده است .
اگر كسى فكر مى كند كه ما مردم اين عصر لفظ «ماده» را به همان معنايى به كار مى بريم كه قديمى ها - پيش از قرن هيجدهم ميلادى - به كار مى برده اند سخت در اشتباه است . در نزد قديمى ها حتى مفهوم هندسه ، رياضيات ، عدد، شيمى ، فيزيك ... نيز با آنچه ما امروزه از اين الفاظ دريافت مى كنيم زمين تا آسمان متفاوت بوده است . ما در بحث از حقيقت علم ان شاء الله درباره اين موضوع بحث خواهيم كرد و اگر كسى نمى تواند منتظر اين مباحث بماند و مى خواهد زودتر به نتيجه برسد مى تواند به كتاب «سيطره كميت و علائم آخر زمان» (٣١٤) البته ادراك بيان آيه مباركه در تمامى اجزاى آن نياز به دقت بسيار و بحث هايى بسيار مفصل دارد كه از حوصله اين نوشته بيرون است ، اما آنچه كه در زمينه اين تحقيق خاص مى توان از آيه مذكور برداشت كرد اين است كه غايت حركت آسمان و زمين ، وجود مقدس آفريدگار عالم است و اگر چه آسمان و زمين به زبان حال بيان كرده اند كه ما مشتاقانه به سوى تو مى شتابيم ، اما لفظ «كرها» بدين علت در مباركه مذكور ذكر شده است كه نشان دهد آسمان و زمين در اين حركت مجبور هستند و امكان سرپيچى از اين حركت غايى وجود ندارد. معناى حركت غايى آسمان و زمين به سوى پروردگار عالم به عبارت ساده تر اين است كه حركت كمى و كيفى جهان و تحولات ظاهرى و باطنى آن ، الهى و متكامل است .
تفكر مادى گراى غربى خود اذعان دارد كه تطورات طبيعى عالم سيرى تدريجى را در جهت تكامل مى پيمايد. كسى نيست بپرسد كه اگر جهان اين حركت غايى را - كه در آيه يازدهم سوره «فصلت» آمده است - نمى داشت ، چگونه ممكن بود كه تطورات و تحولات و تبدلات عالم امكان در جهت تكامل سير كند. وجود تكامل تدريجى در عالم فى نفسه بيانگر يك حركت جوهرى در ذات عالم است . وجود تكامل تدريجى در عالم فى نفسه بيان كننده اين حقيقت است كه تاريخ داراى سيرى الهى است و آيات مباركه بسيارى در قرآن مجيد مؤ يد اين مدعاست . آيات ٤٢ از سوره «نجم» و ٤٤ از سوره «نازعات» با بيان اين معنا كه «منتهاى عالم امكان به سوى آفريدگار متعال است» تاءييد كننده اين حقيقت هستند كه تاريخ سيرى الهى دارد. ده ها مباركه ديگر در قرآن مجيد در ظل معناى رجعت ، به همين حقيقت پرداخته اند. از جمله در آيه يازدهم از سوره «روم» آمده است : الله يبدؤ ا الخلق ثم يعيده ثم اليه ترجعون (٣١٦). عبارت انا لله و انا اليه راجعون (٣١٨)، هر دو اشاره به همين حقيقت دارند. وقايع فى نفسه در جهت حاكميت حق اتفاق مى افتند و سير تاريخ ، لاجرم به دولت جهانى عدل خواهد رسيد و البته همان طور كه عرض شد، اين سخن را نبايد به معناى نفى اختيار از انسان تلقى كرد. تقدير عالم وجود بر سنت هايى لايتغير و لايتبدل و لايتخلف بنا شده است و مختار بودن انسان از جمله اين سنت هاست . «سنت» در بيان قرآن مجيد به معناى قانونى است كه تخلف و تغيير و تبديل نمى پذيرد، چنان كه در آيه مباركه ٢٣ از سوره «فتح» آمده است : سنة الله التى قد خلت من قبل و لن تجد لسنة الله تبديلا(٣٢٠) به معناى اختيار تفسير كرده اند و اگر لفظ «امانت» را به معناى ولايت و خلافت نيز بگيريم باز هم اختلافى به وجود نمى آيد، چرا كه آنچه به انسان لياقت و استحقاق ولايت و خلافت بخشيده ، اختيارى است كه از جانب حضرت حق به او اعطا شده است .
اين اختيار به معناى مطلق اختيار نيست . ما جزئى از كل عالم وجود هستيم و به عنوان يك جزء هرگز نمى توانيم از مجموعه قوانين و سنت هاى كلى عالم سرپيچى و تخلف داشته باشيم . چگونه يك چنين تصورى ممكن است كه يك جزء به اختيار خويش از مجموعه احكامى كه بر كل آن حكم فرماست خارج شود يا برآن احاطه پيدا كند؟ انسان مختار است نه مطلق العنان ؛ بايد بين اين دو معنا تفاوت اساسى قائل شد.
نكته مهم ديگرى كه ذكر آن ضرورت دارد - و شايد بيشتر از هر چيز ديگر - اين است كه فى مابين مفهوم تكامل و تعالى در معارف اسلامى ما و معناى ترقى (٣٢٢) نوشته سيدنى پولارد از كتاب «انقلاب رنسانس» نوشته ژروف آنتونى مازئو نقل شده است كه :
فكر ترقى ، يعنى ترقى مداوم ، و بى حد و حصر در صعود مستقيم از يك وضعيت پست تر به سوى وضعيتى عاليتر، تا قرن هفده براى انسان ناشناخته بود.(٣٢٤) پيدا شده است و «علم ، اتكاء به انتظام سرمدى عالم را برانداخت ، و خود به مهمترين جنبه زندگى انسان تبديل شد. و از اينجا بود كه انسان توانست به اصل پيشرفت وقوف حاصل كند...» (٣٢٦)
نخست بايد ديد كه مقصود آنها از پيشرفت چيست . غايت و عصاره اين مفهوم را خود سيدنى پولارد در مقدمه كتاب مذكور بيان كرده است :
ولى حمايت وسيع متفكران از مفهوم «ترقى» نيز لزوما از اعتقادات فلسفى و تعلقى آنان سرچشمه نمى گيرد و در غايت امر به اين حد مى رسد كه علم و تكنولوژى به افزودن بر منافع مادى غرب ادامه خواهد داد، و به لطف غرب (!)، همه جهانيان سريعا به معيارهاى اقتصادى و سياسى مغرب زمين نزديك خواهند شد و به قول دكتر ليچ (٣٢٨)
پولارد در جمله اى كه از دكتر ليچ نقل كرده اصل مطلب را بيان كرده است . اصولا اگر كسى از تاريخ تفسيرى مادى نداشته باشد، به مفهوم پيشرفت و ترقى نخواهد رسيد. لازمه رسيدن به اين مفهوم اين است كه شما نخست انسان هاى گذشته را نيمه - انسان هايى مقهور طبيعت و اسير توتم ها و تابوهاى خود ساخته و غرق در فقر و گرسنگى و مرض بدانيد. همه تلاش ‍ اينچنين انسانى متوجه تكامل ابزار توليدش خواهد بود، چرا كه غلبه بر قهر طبيعت و نجات از فقر و گرسنگى صرفا در بهتر شدن ابزارى است كه با آن به كار توليد غذا مى پردازد. تنها در پرتو اين تفكر است كه تاريخ تمدن به اعصار سنگ و مفرغ و مس و آهن و... تقسيم مى شود. انسان عصر حجر يعنى انسانى كه ابزار توليدش را از سنگ مى ساخته است و انسان عصر مفرغ از او پيشرفته تر است ، چرا كه ابزار توليدش از سنگ به مفرغ تكامل يافته است . مهم ابزار توليد غذاست و اگر اين قوم كه ابزارش پيشرفته تر شده است قوم لوط هم باشد، در تفسير مادى تاريخ تفاوتى نمى كند.
لازمه ادراك مفهوم پيشرفت در مرحله بعد اين است كه همه وقايع و اعصار شرم آور تاريخ غرب را به عنوان مرحله اى از پيشرفت محسوب تلقى كنيد. اگر شما فى المثل دوران برده دارى را در اروپا و آمريكا مرحله اى از پيشرفت محسوب نداريد، چگونه مى توانيد اعتقاد داشته باشيد كه بشر پيشرفتى مستقيم و بى وقفه داشته است ؟ سيدنى پولادر با صراحت پيدايش و توسعه بردگى را يكى از نقاط روشن سير تكاملى بشر مى داند و تنها او نيست كه اينگونه مى انديشد؛ لازمه پذيرفتن انديشه ترقى همين است .
براى اثبات اين سير تكاملى مى توان به نقاط روشنى اشاره كرد: استقرار اردوگاههاى دائمى چادرنشينان ، پيدايش امپراتوريهاى رود كناران كه از نيروى آب استفاده مى كردند و به اوزان و مقياس و فن كتاب دسترسى داشتند؛ استخراج و تصفيه مفرغ و آهن ؛ و يا پيدايش و توسعه بردگى . ولى اين ترقيات صدها و هزارها سال طول مى كشيد، و حركتش بقدرى كند بود كه براى مردم روزگاران قديم قابل مشاهده نبود...(٣٣٠)؟ كدام يك ؟
توسعه اقتصادى - به مفهوم رايج - نياز به نيروى كار دارد. براى آن كه تاريخ را بر اين مبنا تفسير مى كند، اصل پيشرفت توسعه اقتصادى است و براى او چه تفاوتى مى كند كه اين نيروى كار از كجا تاءمين شود؟ با عرض پوزش ، چه تفاوتى مى كند كه اين نيروى كار را قاطرها توليد كنند يا برده ها؟ غرب مى خواهد توسعه اقتصادى پيدا كند و اين را تنها معيار و محك پيشرفت و ترقى مى داند و توسعه ، نياز به نيروى كار دارد. اين نيروى كار از هر كجا تاءمين شود گامى به سوى ترقى است . ما در فصل هاى آينده در باب تاريخ ، اگر خدا بخواهد، خواهيم گفت كه صورت آرمانى يا صورت مثالى غرب تمدن غرب تمدن يونان و روم باستان است و نه عجب اگر آنها نيز مردم غير خويش را «بربر» مى دانستند و نيروى كار مورد نياز خود را از طريق برده دارى تاءمين مى كردند.
امروز آنچنان كه سيدنى پولارد در مقدمه كتاب گفته است انديشه ترقى را مذهب جديد يا جانشين جديد مذهب مى نامند و او اذعان دارد كه اين نام گذارى چندان بى دليل نيست . اگر غايت و آرمان بشر «تمتع بيشتر از حيات دنيايى با هر قيمت ممكن» باشد، پر روشن است كه تكنولوژى ، محصول معجزه آساى علوم جديد، حلال همه مشكلات خواهد شد. تكنولوژى خواهد توانست كه غلبه بشر را بر طبيعت و محيط خويش تحقق بخشد و ابزار و روش هاى توليد را به مرزى از پيشرفت برساند كه انسان حتى مقتدرتر از خدايان يونان باستان و مرفه تر از اشراف تمدن باستانى روم و يونان زندگى كند.
اگر اينچنين باشد، تكنولوژى بتى مقدس است و بايد علم را كه زمينه پيدايش اين معجزه زمينى را فراهم آورده پرستيد. متفكران قرن هفدهم و هيجدهم با انطباق فرضيه هاى عوام پسندانه علوم جديد بر جهان و فرض ‍ يك سير خطى مستقيم تاريخى براى پيشرفت ابزار و روش هاى توليد غذا و پرستش تكنولوژى ، به انديشه دترمينيستى ترقى دست يافتند. بنابراين انديشه ، انسان امروز نسبت به همه زمان هاى گذشته در بالاترين حد از پيشرفت و ترقى قرار گرفته است و (العياذبالله) جاى هيچ ترديدى وجود ندارد كه مردم امروز در مقايسه با حضرت رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اصحاب و اولاد او بينش عالمانه تر و حقيقى ترى نسبت به جهان آفرينش دارند. به راستى چرا مردم غرب به اين حد از عجب گرفتار آمده اند؟
معناى تكامل و تعالى تدريجى انسان در معارف ما با آنچه كه غربى ها در باب ترقى دترمينيستى بشر مى گويند زمين تا آسمان متفاوت است . تكامل و تعالى براى ما اصالتا يك اعتلاى معنوى است كه لاجرم داراى آثار و بركات دنيايى نيز هست . ما نيز نوعى تعالى و تكامل كه ناشى از حركت جوهريه است براى انسان قائل هستيم ، اما اين صيرورت تكاملى هرگز يك سير خطى مستقيم و بى وفقه را در جهت تمتع هر چه بيشتر از حيات دنيايى طى نمى كند.



توسعه و مبانى تمدن غرب


1- منظور از توسعه معنايى است كه تمدن كنونى بشر از آن استنباط مى شود.
2- اين انديشه كه بسيارى از روشنفكران مسلمان در ايران و ساير نقاط جهان بدان اعتقاد دارند حق مدعى است كه مقصد قرآن در معناى ((استخلاف بشر در كره ارض )) همين است .
3- Scientific American
4- Newsweek
5- National Geography
6- انعام / 11
7- Progress
8- راقيه اسم فاعل از ريشه رق ى به معناى اوج گرفتن و پيش رفتن است .
9- Development
10- اجبارى در دين نيست ، كه صلاح و هدايت از ضلالت و ضرر تميز يافته است .
11- اين تعبير قرآنى در آيات 29 و 38 سوره غافر به كار رفته است . - و.
12- و البته بين خودمان بماند، هيچ اعتقادى هم به خدا و معاد و غيره ندارد و هر جور اعتقاد به ((غيب )) را خرافه پرستى مى داند. اين مطلب را در متن ذكر نمى كنيم ، چون ممكن است مذهبى هاى خرافه پرست (!) بفهمند كه بشر اين همه را چه بهايى پيدا كرده است و آن وقت از تمدن و پيشرفت رويگردان شوند.
13- نجم / 42
14- آل عمران / 28؛ نور / 42؛ فاطر / 18.
15- علق / 8.
16- بقره / 46 و 156
17- متاءسفانه امروز ما از ((فرهنگ )) همان معنا را اختيار كرده ايم كه در غرب معمول است . در تمدن غرب از آنجا كه نگرش ماترياليستى بر همه وجوه تفكر و منشات آن غلبه يافته است فرهنگ فى نفسه داراى اصالت و معنا نيست ، بلكه آموزش و فرهنگ به مثابه امور تبعى در خدمت وجوه و مظاهر ديگر تمدن قرار گرفته اند؛ فى المثل وقتى سخن از ((فرهنگ توسعه )) مى گويند مقصود فرهنگى است كه به محدوده آموزش هاى تخصصى مربوط به توسعه اقتصادى محدود مى شود و حال آنكه در نظام اعتقادى اسلام كه روح و معنا داراى اصالت است ، ناگزير بايد معناى ثابتى براى فرهنگ اعتبار كنيم نه آنكه به تبعيت از غربى ها فرهنگ را در خدمت اين چيز و آن چيز قرار دهيم . در نزد ما ((فرهنگ )) به معناى فرهنگ اسلام است ، يعنى آن روح و حقيقت واحد و ثابتى كه در مجموعه نظام اعتقادى اسلام وجود دارد؛ و فرهنگ با اين مفهوم نمى تواند در خدمت توسعه اقتصادى قرار بگيرد. (در فصل هاى بعد ان شاء الله مفصلا بدين مطلب خواهيم پرداخت .)
18- درباره هر يك از اين كلمات ((پديده ))، ((ارزش ))، ((نظام ارزشى ))، ((مكتب )) و غيره ... سخن بسيار است كه در ادامه فصل هاى آينده رفته رفته بدانان خواهيم پرداخت .
19- منظور از ((فقر)) فقر مادى است ، نه فقر ذاتى در مقابل غناى پروردگار. اين دومى همان فقرى است كه حديث نبوى الفقر فخرى- فقر افتخار من است - بدان اشاره دارد.
20- Ideal
21- در سول خدا براى شما اسوه اى حسنه است ؛ احزاب / 21.
22- Casanova، جيووانى جاكوپو كازانوا (1798 - 1725)، ماجراجوى ايتاليايى ؛ كنايه از فرد لاابالى عياش . - و.
23- Epicureanism
24- امام خمينى ، صيحفه نور، 22 ج ، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى ، ج 14، ص 60.
25- جلال الدين بلخى ، مثنوى معنوى ، دفتر دوم ، حكايت فروختن صوفيان بهيمه مسافر را... - و.
26- بهتر است گفته شود اوتوپياى افلاطونى .
27- Utopia: مدينه فاضله .
28- رب العزه تعبيرى است قرآنى كه در آيه 180 سوره صافات آمده . - و.
29- علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره )، تفسير الميزان ، 20 ج ، سيد محمد باقر موسوى همدانى ،دفتر انتشارات اسلامى ، تهران ، 1357، ج 14، ص 306.
30- ترجمه آيات 119 - 117، سوره طه .
31- ترجمه آيه 120، سوره طه .
32- اخلاد الى الارض تعبيرى است قرآنى كه در آيه 176 سوره اعراف آمده است . و.
33- ترجمه آيات 3 - 1، سوره همزه .
34- Elysium، بهشت و عالم علوى در اساطير يونانى كه مكان عيش مدام است . و.
35- Homer، شاعر حماسه سراى يونانى ؛ در قرن هشتم يا نهم ق . م . مى زيست . - و.
36- دكتر رضا داورى اردكانى ، فارابى ، مؤ سس فلسفه اسلامى ، مؤ سسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ،تهران ، 1362، ص 26.
37- فارابى ، مؤسس فلسفه اسلامى ، ص 32.
38- فارابى ، مؤسس فلسفه اسلامى ، ص 32.
39- Zbigniew Brzezinski
40- Cybernetics، بررسى نظرى فرايندهاى كنترل در سيستم هاى الكترونيك ، مكانيك و بيولوژيك ، خصوصا تجزيه و تحليل رياضى جريان اطلاعات در اين گونه سيستم ها؛ علم مرتبط با نظريه ارتباط و كنترل ، بويژه بررسى تطبيقى سيستم هاى كنترل خودكار (مثلا دستگاه عصبى و مغز، و سيستم هاى ارتباطى مكانيكى برقى ). و.
41- Automation
42- حسين مهرى ، صداى پاى دگرگونى ، اميركبير، تهران ، 1357، صص 17 و 18.
43- صداى پاى دگرگونى ، ص 50.
44- Rene Dumont
45- صدا پاى دگرگونى ، ص 57.
46- احتمالا در حروفچينى كتاب ((صداى پاى دگرگونى )) اشتباهى رخ داده است ، زيرا سال تنها پنجاه و دو هفته دارد و نه هفتاد و دو هفته . - و.
47- صداى پاى دگرگونى ، صص 96 و 97.
48- صداى پاى دگرگونى ، ص 57.
49- Aldous Huxley
50- The Brave New World
51- حسين ملك ، تولد غولها؛ امپرياليسم و سوسيال امپرياليسم ، رواق ، تهران ، 1358، ص 54.
52- نگ . ك . به : آلدوس هاكسلى ، دنياى شگفت انگيز نو، حشمت الله صباغى و حسن كاويار، كارگاه هنر، تهران 1366، فصل اول .
53- تولد غولها، صص 54 و 55.
54- نگ . ك . به : دنياى شگفت انگيز نو، فصل سه .
55- نگ . ك . به : دنياى شگفت انگيز نو، فصل پانزده .
56- Ernst Friedrich Schumacher(1911_1977)
57- Small is Beautiful; Economics as if people Mattered
58- اى . اف . شوماخر، كوچك زيباست ؛ اقتصاد با ابعاد انسانى ، على رامين ، سروش ، تهران ، سوم ، 1372، ص 42.
59- Kahn Herman
60- تولد غولها، ص 88.
61- تولد غولها، ص 45.
62- تولد غولها، صص 45 و 46.
63- SanSate
64- Post Industrial
65- تولد غولها، صص 41 و 42.
66- تولد غولها، صص 41 و 42.
67- تفة الاسلام كلينى (ره )، اصول كافى ، 4 ج ، آيت الله محمد باقر كمره اى ، اسوه ، تهران ، دوم ، 1372، ج 2، ص 345.
68- ابوجعفر محمد بن حسن بن فروخ ، بصائر الدرجات ، اعلمى ، تهران ، 1362، ص 470.
69- از تبلى و كم حوصلگى دورى كنيد زيرا اين دو سر آغاز همه شرها هستند.
70- Desmond Morris
71- The Naked Ape
72- دزموند موريس ، ميمون برهنه ، مهدى تجلى پور، مجله سخن ، تهران ، 1349، ص 8.
73- ميمون برهنه ، صص 14 و 15.
74- Humanism، مذهب اصالت بشر. - و.
75- دزموند موريس ، باغ وحش انسانى ، پرويز پير، كتابهاى جيبى ، 1354، صص 1 تا 4.
76- AIDS: Acquired Immune Deficiency Syndrome ، بيماريى ويروسى كه مقاومت بدن را در برابر عفونت كاهش مى دهد. - و.
77- Gama
78- به نقل از مجله سروش .
79- Flat، چيزى در حد يك آپارتمان يك اتاق خوابه . - و.
80- Studio، فلات كوچك ؛ غالبا شامل اتاقى براى نشستن و خوابيدن ، و يك آشپزخانه كوچك ، و يك دوش . و.
81- ITT، شركت سهامى بين المللى تلفن و تلگراف . - و.
82- تولد غولها، ص 96.
83- Economic Growth
84- Development
85- ديويد لمان ، تئورى توسعه ؛ به نقل از مصطفى ازكيا، مقدمه اى بر جامعه شناسى توسعه روستايى ، اطلاعات ، تهران ، 1364، ص 18.
86- The Third Wave
87- الوين تافلر، موج سوم ، شيهندخت خوارزمى ، نشر فاخته ، تهران ، 1363، ص 57.
88- Karl Marx(1818 - 1883)، يكى از دو نويسنده ((مانيفست كمونيست ))، نويسنده ((سرمايه )) و واضع ماركسيسم ؛ آلمانى بود و از سال 1848 م . در انگليس مى زيست . - و.
89- موج سوم ، ص 57.
90- موج سوم ، ص 293.
91- موج سوم ، صص 293 و 294.
92- موج سوم ، ص 295.
93- موج سوم ، ص 298.
94- موج سوم ، ص 309.
95- (اى رسول !) اين كافران را به خورد و خواب و لذات حيوانى واگذار تا آمال دنيوى آنان را غافل گرداند تا نتيجه آن را به زودى بيابند؛ حجر / 3.
96- آنان كه به راه كفر شتافتند، به تمتع و شهوت رانى و شكم پرستى مانند حيوانات پرداختند؛ محمد / 12.
97- استاد شهيد مرتضى مطهرى ، جامعه و تاريخ ، دفتر انتشارات اسلامى ، قم ، ص 80.
98- Realism
99- جامعه و تاريخ ، ص 82.
100- جامعه و تاريخ ، صص 83 و 84.
101- Appel aux Vivants
102- Roger Garaudy
103- روژه گارودى ، هشدار به زندگان ؛ على اكبر كسمائى ، هاشمى ، تهران ، 1363، صص 34 و 35.
104- Only One Earth: The Care and Maintenance of a Small Planet
105- باربارا وارد و رنه دوبو، تنها يك زمين ، محمود بهزاد و محمد حيدرى ملايرى ، كتابهاى جيبى ، تهران ، 1352، ص 229.
106- رنه دومن ، خيال پردازى يا نابودى !، منير جزنى ، اميركبير، 1353، تهران ، ص 20.
107- كوچك زيباست ، صص 93 و 94.
108- كوچك زيباست ، ص 94.
109- كوچك زيباست ، ص 92.
110- هشدار به زندگان ، صص 485 و 486.
111- Bertrand Russell (1873 - 1970)، نويسنده فلسفى انگليسى ؛ در سال 1950 م . برنده نوبل ادبى شد. - و.
112- استاد شهيد مرتضى مطهرى ، تكامل اجتماعى انسان ، صدرا، تهران ، 1375، ص 90.
113- Feedback
114- Ecosystem
115- تنها يك زمين ، صص 350 و 351.
116- تنها يك زمين ، ص 351.
117- تنها يك زمين ، صص 352 و 353.
118- تنها يك زمين ، ص 353.
119- Fuiji
120- Erie
121- Landsort Deep
122- تنها يك زمين ، صص 128 و 129.
123- تنها يك زمين ، صص 362 و 363.
124- Minamata
125- Mad Hatter
126- تنها يك زمين ، ص 140.
127- تكنولوژى و بحران محيط زيست (مجموعه مقالات )، اميركبير، چاپ اول ، 1364.
128- Erie
129- Divers
130- Alama Gordo
131- Cadmium
132- تكنولوژى و بحران محيط زيست ، صص 72 و 73.
133- تكنولوژى و بحران محيط زيست ، صص 74 و 75.
134- تنها يك زمين ، ص 118.
135- كوچك زيباست ، صص 92 و 93.
136- كوچك زيباست ، ص 105.
137- كوچك زيباست ، ص 105.
138- كوچك زيباست ، ص 106.
139- كوچك زيباست ، ص 106.
140- كوچك زيباست ، صص 106 و 107.
141- كوچك زيباست ، ص 14.
142- كوچك زيباست ، ص 109.
143- Lester Berslow
144- كوچك زيباست ، صص 110 و 111.
145- كوچك زيباست ، ص 113.
146- كوچك زيباست ، ص 105.
147- Determinism
148- Cartel، مجموعه چند شركت بازرگانى كه براى كنترل بازار و پرهيز از تزاحم در تجارت گرد هم مى آيند. - و.
149- Trust، اتحاد شركت هاى بازرگانى جهت كاهش تزاحم تجارى و كنترل قيمت . - و.
150- Rockefeller (1839 - 1937)، كارخانه دار آمريكايى . مالك شركت معظم نفتى ((استاندارد اويل )). مجازا به ((سرمايه دارى با دارايى باور نكردنى )) اطلاق مى شود. - و.
151- نگ . ك . به فصل ((بهشت زمينى )) در همين كتاب .
152- كوچك زيباست ، ص 119.
153- هشدار به زندگان ، صص 495 و 496.
154- Propaganda
155- Marxistirche Wirtschafts Theorie
156- Ernest Mandel
157- ارنست ماندل ، علم اقتصاد، هوشنگ وزيرى ، خوارزمى ، تهران ، 1359، ص 223.
158- علم اقتصاد، ص 222.
159- هشدار به زندگان ، ص 503.
160- حضرت امام امت نيز در بخش هاى متعددى از پيام الهى خويش به حجاج بيت الله الحرام (سال 65 هجرى شمسى ، ذى الحجه 1405 هجرى قمرى ) به همين مهم اشاره فرمودند: ((... و سلام بر مسلمانان صدر اسلام كه با اندك تداركات جنگى به سلاطين جور روم و ايران تاختند و از كمى ياران به خود ترس راه ندادند.... و سلام بر حسين بن على كه با ياران معدود خويش براى برچين بساط ظلم غاصبان خلافت بپاخاست و از ناچيز بودن عده و عده به خود خيال سازش با ستمگر را راه نداد و كربلا را قلتگاه خود و فرزندان و اصحاب معدودش قرار داد و فرياد ((هيهات منا الذله ))اش را به گوش حق طلبان رساند كه در نظر دنياگرايان و ملت پرستان ، آنچه از اين اولياى معظم الهى صادر شده بر خلاف عقل و شرع است . قيام بدون تجهيزات كافى را عقل آنان نمى پسندد...)) صحيفه نور، ج 20، ص 16.
161- نزديك باشد كه فقر به كفر منتهى شود.
162- هود / 112
163- Psychologique
164- هشدار به زندگان ، صص 496 تا 501.
165- و اگر خداوند بعضى از مردم را در برابر بعضى ديگر به جنگ بر نمى انگيخت ، فساد روى كره زمين را فرا مى گرفت ؛ بقره / 251.
166- نگ . ك . به دكتر عليرضا ازغندى ، مجتمعهاى نظامى - صنعتى ، اميركبير، تهران ، 1364، ص 43.
167- آلدوس هاكسلى ، وضع بشر، اكبر تبريزى ، مرواريد، تهران ، 1363، صص 112 و 113.
168- مجتعهاى نظامى - صنعتى ، ص 18.
169- هشدار به زندگان ، ص 521.
170- CIA: Central Intelligence Agency، بنگاه مركزى جاسوسى (ايالات متحده آمريكا). - و.
171- هشدار به زندگان ، صص 518 تا 526.
172- Standard Oil of New Jersey
173- حسين مهرى ، صداى پاى دگرگونى ، اميركبير، 1357، تهران ، صص 112 تا 115.
174- انزواى حزب الله در نظام ما نيز نشانه خوبى نيست . هر چند كه الحمدلله و المنة سايه مبارك حضرت امام امت همچون ابر رحمتى بر سر ما گسترده است و ما را از بليات و خطرات حفظ مى كند، اما به هر تقدير شكى نيست كه اكنون در نظام ما حزب الله رفته رفته به انزواى سياسى كشيده مى شود و كارها به دل باختگان تكنوكراسى واگذار مى گردد. اين نشانه اى است از همان سرنوشت محتومى كه همه انقلاب هاى جهان را واداشته است تا فرزندان خويش را ببلعند... و خدا آن روز را نياورد.
175- Revisionist، تجديد نظر مطلب .
176- انقلاب اسلامى ايران ان شاء الله از اين قاعده كلى مستثنى خواهد شد.
177- غول هاى بيمار، صص 118 و 119.
178- البته بايد متذكر شد كه اگر چه شواهد و مصاديق بسيارى در تاءييد اين حرف وجود دارد، اما حقيقت امر جز اين است . تجربه پيروزمند انقلاب اسلامى نشان داد كه قوى ترين افراد، مؤمنى است كه مؤ يد به نصرت خدايى است . غرض ما از پرداختن به قدرت پول بيان واقعياتى است كه در جهان غربى و رب زده حاكم است . سخن از آنچه هست مى گوييم نه از آنچه بايد باشد.
179- كوچك زيباست ، ص 198.
180- نگ .ك . به ((علم اقتصاد))، صص 69 تا 97.
181- Rupa
182- علم اقتصاد، ص 72.
183- علم اقتصاد، ص 72.
184- نگ .ك . به : ((علم اقتصاد))، صص 74 و 75.
185- نگ .ك . به : ((علم اقتصاد))، صص 75 تا 78.
186- نگ .ك . به : ((علم اقتصاد))، ص 78.
187- البته اينجا در استفاده از كلمات بايد بسيار دقيق بود. ساختار اجتماعى كه بر محور اصالت پول بنا شود، نه تنها قوام ندارد بلكه برعكس كاملا از هم گسيخته و غيرقابل اعتماد است و اصلا نمى توان آن را ((ساختار)) به معناى حقيقى آن ناميد.
188- Function
189- Adam Smith (1723 - 1790)، اقتصاددان و نظريه پرداز اسكاتلندى ، از سران جنبش منورالفكرى و دوست ديويد هيوم ؛ پايه گذار اصول اوليه اقتصاد آزاد در كتابش ((ثروت ملل )). - و.
190- The Wealth of Nations
191- موج سوم ، ص 68.
192- Henry Ford (1863 - 1947)، معروف به فورد اول ، كارخانه دار و طراح اتومبيل ، مبدع خط توليد اتومبيل و بانى بنياد فورد. - و.
193- موج سوم ، صص 68 و 69.
194- Rene Guenon (1886 - 1951)، يكى از متفكران غربى است كه در سير تفكرات و تحولات معنوى خويش در سال 1912 در سن 26 سالگى به اسلام گرويد و نام خود را به عبدالواحد يحيى برگرداند و در سن 55 سالگى در مصر درگذشت . نگارنده سطور فوق كسانى را كه بدين گونه بحث ها علاقه مندهستند به خواندن اين كتاب ارزشمند سفارش مى كند.
195- La Regne de Ia Quantite et les Signes des Temps
196- رنه گنون ، سيطره كميت و علائم آخر زمان ، عليمحمد كاردان ، مركز نشر دانشگاهى ، تهران ، اول ، 1361، ص 67.
197- Phenomenology: پديدار شناسى .
198- نگ . ك . به : علامه سيد محمد حسين طباطبايى ، بررسى ها اسلامى ، دارالتبليغ اسلامى ، قم ، ص 74.
199- اگر جواهرات و طلا و نقره براى انسان گذشته هاى دور مقدس است بدين دليل است كه او دنياى خاك را نازله حقايق ملكوتى و مجرد مى داند. همه آنچه در جهان وجود دارد صورت زيرين حقايقى است كه در عوالم ملكوتى و اخروى موجود است . اگر در رواياتى كه از ائمه معصومين (عليه السلام ) به ما رسيده است نيز دقت كنيم به تعابير بسيارى ناظر به همين معنا برمى خوريم ؛ شهرهاى بهشتى از لؤ لؤ و مرجان ، قصرهايى از ياقوت ، خانه هايى از زبرجد، غرفه ها و دكاكين از طلا و نقره ... اگر انسان تنها با ظاهر اين احاديث روبرو شود سخت به تعجب مى افتد كه طلا و نقره و ياقوت و زبرجد در بهشت به چه درد مى خورد، حال آنكه اصلا مقصود احاديث به ((حقايق ملكوتى جواهرات )) بازمى گردد نه به ((صورت هاى دنيايى )) آنها. عالم ، تجلى اسما و صفات آفريدگار متعال است و بدين ترتيب ، منشاء و مبداء هر آنچه كه در آن وجود دارد به حقيقتى متعالى باز مى گردد.


توسعه و مبانى تمدن غرب


200- Olympia
201- Delphi، معبدى در دامنه كوه پارناس در يونان كه در دوران باستان كاهنى كه سروش آپولو بود مقيم آن بود. - و.
202- Delos، جزيره اى در جنوب شرقى يونان . و.
203- Miletus، شهرى باستانى در ساحل غربى آسياى صغير. - و.
204- Ephesus، معبدى در آسياى صغير. - و.
205- Kos، جزيره اى در جنوب شرقى يونان . - و.
206- Sicily، جزيره اى در درياى مديترانه ، در جنوب ايتاليا. - و.
207- علم اقتصاد، ص 231.
208- علم اقتصاد، ص 233.
209- بگذريم از اينكه ما توانسته ايم با حذف ربا از بانكدارى ، موقتا آن را در خدمت اهداف الهى جمهورى اسلامى به كار بگيريم .
210- لنين ، امپرياليسم به مثابه بالاترين مرحله سرمايه دارى ، فصل 2. (متاءسفانه متن اصلى جهت مقابله افت نشد. - و.)
211- هود / 112
212- Structure،ساختار. - و.
213- ما در اين كتاب بعد از آنكه سفر خود را در قلمرو ديكتاتورى اقتصاد به پايان برديم ، يكايك نهادهاى سياسى و اجتماعى اين تمدن را بر مبناى اومانيسم تجزيه و تحليل خواهيم كرد.
214- Joan Robinson
215- Freedom and Necessity
216- جون رابينسون ، آزادى و ضرورت ، كتابهاى جيبى ، تهران ، 1358، صص 132 و 133.
217- استاد داورى نيز در مصاحبه با مجله جهاد همين مطلب را ذكر فرموده اند: ((در يك جامعه ممكن است فاصله طبقاتى بسيار شديد باشد و در عين حال بگويند اين جامعه ، جامعه اى پيشرفته است مثلا شهر نيويورك ...))
218- البته ابطال گرايان و پويريست ها در اينجا سفسطه هايى روا مى دارند كه در ظاهر درست مى نمايد. ما بحث از اين مسائل را ان شاء الله به فصل هاى مربوط به ماهيت علم واگذار مى كنيم .
219- اى مردم ! سنگ تمام بدهيد و از كم فروشان نباشيد. با ترازوى مستقيم وزن كنيد و اجناس را از مردم كم مگذاريد و در كره زمين به فسادكارى بر نخزيد و بترسيد از آنكه شما و طبايع پيشين را خلق فرموده است . شعرا / 181 تا 184.
220- براى تحقيق بيشتر در اين معنا نگ . ك . به ((كوچك زيباست ))، بخش اول ، ص 31، البته بايد توجه داشت كه در كتاب شوماخر سخنى از اسلام به ميان نيامده ، اما علم رسمى اقتصاد و روش آن تا حدودى با يك ديد حقيقت گرايانه مورد بررسى قرار گرفته است . در اسلام از آنجا كه مرزبندى بين مقولات اقتصادى ، اجتماعى ، فرهنگى ، سياسى ، و غيره به صورتى كه در علوم غربى مطرح است وجودندارد، بايد در جست و جوى منابعى بود كه به زمينه اقتصاد منفك از ديگر مقولات پرداخته باشد.
221- و انه حب الخير لشديد # افلا يعلم اذا يعثر ما فى القبور # و حصل ما فى الصدور.
عاديات / 8 تا 10.
222- تفسير الميزان ، ج 20، ص 592.
223- Utilitarianism، سود انگارى ؛ نظريه اى فلسفى كه بر مبناى آن ، ملاك و ميزان عمل سودمندى است . همچنين نظريه اى اخلاقى كه توسط ميل و بنتام عنوان شد و بر اساس آن ، غايت هر عمل اخلاقى ، اجتماعى يا سياسى بايد به دست آوردن بيشترين خير براى اكثر مردم باشد. - و.
224- James Mill (1773 - 1836)، مورخ و اقتصاددان اسكاتلندى ، پدر جان استوارت ميل .
225- John Stuart Mill (1806 - 1873)، اقتصاددان و نظريه پرداز انگليسى . مدافع اقتصاد آزاد و آزادهاى فرد بود. - و.
226- عاديات / 8
227- بقره / 216
228- حكم جهاد (جنگ ) بر شما مقرر گرديد و شما از آن كراهت داريد. اما چه بسا كه شما چيزى را مكروه مى داريد و حال آنكه خير شما در آن است . و چه بسا شر شما در آن چيزى باشد كه محبوب مى داريد خداوند مى داند و شما نمى دانيد. بقره / 216.
229- آزادى و ضرورت ، ص 135.
230- آزادى و ضرورت ، صص 135 و 136.
231- آزادى و ضرورت ، ص 134.
232- Lord Keynes
233- كوچك زيباست ، ص 18.
234- آزادى و ضرورت ، صص 133 و 134.
235- منظور سودپرستى و منفعت گرايى انسان است كه ناشى از خودپرستى اوست .
236- آزادى و ضرورت ، ص 135.
237- Mercantilism، نظريه و نظام اقتصاد سياسى حاكم بر اروپا بعد از زوال فئوداليسم ، مبتنى بر خط مشى ملى انباشتن طلا و نقره ، ايجاد مستعمرات و تجارت دريايى ، و گسترش صنايع و استخراج معادن به منظور دست يافتن به موازنه تجارى مطلوب . - و.
238- اين اگر و مگرها و چون و چراها براى شناخت بهتر ماهيت تمدن غرب و حدود غرب زدگى خودمان انجام مى شود، اگر نه پر روشن است كه تمدن غرب مرحله اى لازم از تاريخ جهان است كه خواه ناخواه تحقق يافته و ما نيز همان طور كه اتفاق افتاد، نمى توانستيم از روى آوردن بدان و پذيرش دست آوردهايش پرهيز كنيم . غرب زدگى لازمه تاريخى عبور ما از اين مرحله زمانى است و هنوز هم اين مرحله سپى نشده است .
239- حاتم قادرى ، شناخت امپرياليسم و ديدگاه اسلام ، مركز تحقيقات اسلامى ، 1363.
240- John Joy (1745 - 1829).
241- Eisenhower
242- شناخت امپرياليسم و ديدگاه اسلام ، صص 71 و 72.
243- اشاره است به اين حديث نبوى : انى بعثت لاتمم مكارم الاخلاق .
244- بايد سعى و تلاش تو براى بعد از مرگ باشد؛ نهج البلاغه ، نامه 22.
245- ايوان ايليچ ، قتل عام پزشكى در پزشكى آفت زا، د. شيخاوندى (ترجمه و تاءليف )، جار، تهران ، 1354، صص 73 و 74.
246- در اصل كتاب نمادها آمده .والله اعلم بالصواب . - و.
247- قتل عام پزشكى ...، ص 87.
248- قتل عام پزشكى ...، ص 88.
249- قتل عام پزشكى ...، صص 91 و 92.
250- بايد سعى و تلاش تو براى بعد از مرگ باشد. نهج البلاغه ، نامه 66.
251- Arnold Toynbee
252- اين مطلب را ان شاءالله مفصلا در بررسى ماهيت علم مورد بحث قرار خواهيم داد.
253- نگ . ك . به مجموعه مقالات درباره طب سنتى ايران ، مؤ سسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى وابسته به وزارت فرهنگ و آموزش عالى ، تهران ، 1362.
254- قتل عام پزشكى ...، ص 94.
255- Alivn Toffler
256- موج سوم ، صص 41 و 42.
257- موج سوم ، ص 42.
258- امام خمينى ، صحيفه نور، 22 ج ، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى ، ج 15، ص 250.
259- رضا داورى اردكانى ، مقام فلسفه در تاريخ دوره اسلامى ايران ، دفتر مطالعات و برنامه ريزى فرهنگى ، 1356، صص 24 و 25.
260- Pithecanthropus
261- Sinanthropus
262- آنتونى بارنت ، انسان به روايت زيست شناسى ، محمدرضا باطنى و ماه طلعت نفرآبادى ، نشر نو، چاپ سوم ، تهران ، 1369،ص 101.
263- انسان به روايت ... ص 102.
264- بقره / 30
265- علامه سيد محمد حسين طباطبايى (ره )، تفسير الميزان ، 40 ج ، صالحى كرمانى ، ج 7.
266- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 7.
267- Swanscombe
268- Thames
269- Dartford
270- Gravesend
271- انسان به روايت ...، صص 106 و 107.
272- حديد / 3
273- Mutation
274- و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا اتجعل فيها من يسفد فيها و يسفك الدماء.
275- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 7، صص 241 - 243.
276- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 7، ص 243.
277- مقصود معنايى اصطلاحى است كه امروز از اين لفظ اختيار كرده اند.
278- انسان به روايت ...، ص 230.
279- مثنوى معنوى ، نى نامه
280- در بررسى ماهيت علوم غربى ، ان شاءالله با تفصيل بيشتر به اين معنا خواهيم پرداخت .
281- خلقت انسان در قرآن ، محمود محمدى عراقى (جمع آورى و تنظيم )، شفق ، قم .
282- مسيح مهاجرى ، نظريه تكامل از ديدگاه قرآن ، دفتر نشر فرهنگ اسلامى ، تهران ، 1363.
283- ان مثل عيسى عند الله كمثل ءادم خلقه من تراب ثم قال له كن فيكون .
284- نظريه تكامل از ديدگاه قرآن ، صص 77 و 78.
285- خلقت انسان در قرآن .
286- استاد شهيد مرتضى مطهرى ، علل گرايش به ماديگرى ، صدرا، تهران ، 1367، ص 116.
287- مرتضى مطهرى ، مقالات فلسفى ، حكمت ، تهران ، ص 67.
288- اين قسمت در چاپ هاى جديد و در دسترس اين مقاله يافت نشد. - و.
289- در چاپ هاى پيشين ((غيرقابل توجيهى )) آمده كه درست تر به نظر مى رسد. - و.
290- علل گرايش به ماديگرى ، صص 117 تا 119.
291- علل گرايش به ماديگرى ، ص 123.
292- اعلى / 2 و 3.
293- World in Collision
294- ايمانوئل وليكوفسكى ،... و جهان واژگون شد، محمد حسين نجاتيان ، سيمرغ ، تهران ، 1365.
295- آل عمران / 59
296- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 32، صص 91 - 101.
297- و ما نوح را به رسالت به سوى قومش فرستاديم و او هزار سال پنجاه سال كم (نهصد و پنجاه سال ) در ميان آنان ماند. پس ‍ طوفان آنان را فرا گرفت ، چرا كه ظالم بودند و به نوح ايمان نياوردند و تنها خود نوح و اصحاب كشتى را نجات داديم و آن كشتى را به مثابه آيتى براى خلق عالم قرار داديم : عنكبوت / 14 و 15.
298- به نقل از صص 674 تا 676 سال دوازدهم نشريه ((مكتب اسلام ))؛ در اين نشريه به عنوان تذكر آمده است كه اين مطالب ترجمه اى از مجله ((بذره )) نجف و كتاب ((قبس من القرآن )) تاءليف عبداللطيف خطيب بغدادى ، چاپ 1389 نجف .
299- و ما آن كشتى را محفوظ داشتيم تا آيت عبرت خلق شود. پس كيست كه از آن پند و تذكر يابد؟
300- ما نازل كننده عذابى آسمانى بر اهل اين قريه هستيم به جزاى آنچه فسق مى ورزيده اند. و از آن ديار لوط آثار خرابى را واگذاشتيم تا براى عاقلان نشانه اى روشن باشد؛ عنكبوت / 34 و 35.
301- هود / 41
302- بقره / 156
303- و تنها ذريه او را بر زمين باقى گذاشتيم .
304- نوح / 26
305- هود / 43
306- صافات / 77
307- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 21، صص 108 و 109.
308- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 21، ص 110.
309- حقير تصور مى كنم كه در ترجمه مطلب نارسايى وجود دارد؛ منظور حضرت علامه اين است كه وقتى در بحث هاى طبيعى امروز تطور انواع امر مسلمى انگاشته مى شود، ديگر بروز تطور در يك نوع و تبديل آن به نژادهاى مختلف ضرورتا متحمل است .
310- الميزان ، صالحى كرمانى ، ج 7، صص 228 - 245.
311- اعراف / 172
312- اين عصر اصلا عصر تفرقه است . وحدت و اتحاد ناشى از توحيد است و انسانيت هر چه از توحيد به سوى شرك والحاد گرايش پيدا كند، بيشتر و بيشتر به سمت تفرقه در همه زمينه ها پيش خواهد رفت . پيدايش ايسم هاى متعدد در تفكر بشر امروز، فى نفسه تاءييدى بر همين سخن است و نياز به هيچ دليل ديگرى نيست .
313- رنه گنون ، سيطره كميت و علائم آخر زمان ، عليمحمد كاردان ، مركز نشر دانشگاهى ، تهران ، 1361.
314- سپس به آسمان استوا فرمود و آن دودى بود و به آسمان و زمين گفت كه با طوع و رغبت يا به جبر و كراهت بسوى من بشتابيد. عرض كردند كه با شوق و رغبت مى آييم .
315- خداست كه خلقت را آغاز فرموده است و سپس آن را باز خواهد گرداند. آنگاه به سوى او رجعت خواهيد كرد.
316- بازگشت به سوى آفريدگار توست .
317- بقره / 156
318- آل عمران / 54
319- اين سنت الهى است كه از پيش جريان داشته است و ابدا در سنت خدا تبديل و تغييرى نخواهى يافت .
320- احزاب / 72
321- Progress
322- The Idea of Progress
323- سيدنى پولارد، انديشه ترقى تاريخ و جامعه ، حسين اسدپور پيرانفر، اميركبير، تهران ، 1354، ص 20.
324- انديشه ترقى ...، ص 15.
325- انديشه ترقى ...، ص 21.
326- انديشه ترقى ...، ص 21.
327- Edmond Leach
328- انديشه ترقى ...، صص 10 و 11.
329- انديشه ترقى ...، ص 16.
330- روم / 41


۱۵