اسلام و جامعه شناسی خانواده

اسلام و جامعه شناسی خانواده0%

اسلام و جامعه شناسی خانواده نویسنده:
گروه: کتابخانه جامعه و اجتماع

اسلام و جامعه شناسی خانواده

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: حسين بستان (نجفى)
گروه: مشاهدات: 21744
دانلود: 4268

توضیحات:

اسلام و جامعه شناسی خانواده
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 147 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 21744 / دانلود: 4268
اندازه اندازه اندازه
اسلام و جامعه شناسی خانواده

اسلام و جامعه شناسی خانواده

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بلوغ سنى و جنسى :

مرحله بلوغ به عنوان آغاز دوره نوجوانى با بروز فعل و انفعالات و ترشحات هورمونى در غدد درون ريز (غده هيپوفيز، غده تيروئيد، غدد فوق كليوى و غدد جنسى) همراه است و تغييرات سريع و محسوسى را نه تنها در ويژگى هاى ظاهرى بدن كه در ساختمان شخصيتى - روانى فرد در پى دارد. گذر موفق از اين مرحله و دست يابى دو زوج به بلوغ كامل و متوازى مى تواند برخى خواسته هاى طبيعى و غريزى زناشويى را كه مقدمه دست يابى به ديگر انتظارات است ، تامين كند و بنابراين ، نمى توان از نقش آن در تحكيم روابط همسران چشم پوشى كرد. اسلام در نظام حقوقى خود عقد ازدواج كودكان را با رعايت مصالح آنان و به هدف تامين برخى كاركردهاى خانواده ، مانند حمايت و مراقبت و انتقال ميراث ، امضا كرده ، ليكن تلقى مثبتى از اين امر نشان نداده است بر حسب روايتى كه از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام نقل گرديده ، كسى به ايشان عرض مى كند: « ما فرزندانمان را در دوران خردسالى به ازدواج در مى آوريم » حضرت به وى مى فرمايد: « اگر آنان را در خردسالى تزويج كنيد، بسيار بعيد است كه با يكديگر انس و الفت گيرند »

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٧٢)

واضح است كه بلوغ سنى و جنسى صرفا شرط لازم براى حصول الفت ميان زن و شوهر است ، نه شرط كافى آن و بدين جهت ، توجه به ديگر ابعاد رشد آنها نيز ضرورت دارد.

رشد عاطفى :

رشد عاطفى شخص مستلزم تجليات روحى و رفتارى آشكارى همچون قدرت برقرارى و حفظ روابط شخصى با ديگران ، درگير شدن در تعاملات عاطفى ، توان درك احساسات متقابل و توسعه حس همدلى است ازدواج كه يك پيوند تعهدآور و مسئوليت آفرين است و فرد را در نوع جديدى از روابط شخصى و نزديك درگير مى سازد، به رشد عاطفى فرد وابستگى و نياز مبرم دارد. اين امر به ويژه در خانواده امروزى كه در مقايسه با خانواده در دوره هاى پيشين ، تغييراتى را تجربه كرده و از بسيارى از زمينه ها و عوامل انسجام بخش تهى گشته ، ضرورت دو چندان دارد. ترديدى نيست كه موفقيت ازدواج به برخوردارى دو زوج از استعدادها و ظرفيت هاى عاطفى بالا براى تبادل احساسات مثبت در تعاملات مشترك خانوادگى منوط است

در احاديث متعدد بر اهميت ويژگى هاى شخصيتى مثبتى مانند خوش خلقى ، روحيه سازگارى ، همدلى ، غمخوارى ، عطوفت و مهرورزى كه نقش عمده اى در تحكيم روابط زناشويى دارند، تاكيد شده است

(ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ١٤ - ٢١ و ٥٤)

رشد ذهنى :

افراد در طى فرايند رشد ذهنى و عقلى ، به تدريج مجموعه اى از توانايى هاى ادراكى مرتبط با فعل و انفعالات دماغى همچون مشاهده اشيا و درك روابط ميان آنها، تخيل ، حفظ و ذخيره اطلاعات ، استنتاج ، تمركز، و تجزيه و تحليل را كسب مى كنند. افرادى كه به هر دليل دچار اختلالات ذهنى مى شوند، مشكلات عديده اى را در مناسبات فردى و اجتماعى براى خود و ديگران به وجود مى آورند. بدون ترديد، در حوزه زناشويى نيز به عنوان يكى از حوزه هاى حساس تعامل اجتماعى ، بلوغ فكرى متوازن زوجين مى تواند نقش ‍ تعيين كننده اى در درك متقابل ، همزيستى مسالمت آميز، انجام وظايف ، رعايت حقوق ، برخورد واقع بينانه با مسائل و حل مشكلات ايفا كند. برخوردار بودن زوجين از حداقل توانايى هاى عقلى و ادراكى در روايات اسلامى نيز در رديف معيارهاى همسرگزينى ، مورد توجه قرار گرفته است

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٥٦ - ٥٧)

رشد اجتماعى :

رشد اجتماعى فرد كه طى فرايند جامعه پذيرى شكل مى گيرد، در قالب ويژگى هايى همچون قدرت تشخيص وظايف و مسئوليت ها، قدر انتخاب گرى ، برخوردارى از نظام ترجيحات ، اعتماد به نفس ، انجام كنش هاى متعارف ، استقلال نسبى در انجام وظايف ، مسئوليت پذيرى ، التزام آگاهانه به رعايت هنجارها و آداب اجتماعى و توان درگير شدن در روابط پيچيده اجتماعى ظهور مى يابد. اين مرحله از رشد در همه عرصه هاى روابط اجتماعى به ويژه روابط زناشويى اهميت كانونى دارد. براساس مطالعات انجام شده بر روى ازدواج هاى سنين پايين ، بسيارى از آسيب ها و مشكلات خانوادگى در اين قبيل ازدواج ها ضعف رشد اجتماعى زوجين يا يكى از آن دو و عدم آمادگى لازم براى ايفاى وظايف خانوادگى و همسرى ، نشاءت مى گيرد.

( Sabini , ١٩٩٥:٥١٩)

در احاديث اسلامى نيز به اشاره هايى در باب اهميت رشد اجتماعى زوجين بر مى خوريم ؛ براى نمونه ، ويژگى هايى مانند گرامى بودن همسر در بين بستگان خويش كه نشانه تربيت صحيح و شكوفا شدن شخصيت اجتماعى اوست ، آداب دانى همسر به گونه اى كه وظايفش را بدون نياز به امر نهى ديگران به انجام رساند و احساس مسئوليت شوهر به طور يكه همسر و فرزندان خود را به ديگرى واگذار نكند، جزء ويژگى هاى مطلوب همسران قلمداد شده است

(ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ١٣، ١٤، ١٨)

آموزش نقش هاى زناشويى و پدر و مادرى از ديگران

زمينه ها و عوامل بسيار موثر در وضعيت خانواده ، ارائه آموزش هاى لازم به دختران و پسران جهت احراز موقعيت همسرى و در مرحله بعد، موقعيت پدر و مادرى نسبت به فرزندان و ايفاى نقش هاى متناسب با اين موقعيت هاست ترديدى نيست كه موفقيت روابط خانوادگى تا حدود زياد به برخوردارى هر يك از دو زوج از پاره اى آگاهى ها

و مهارت هاى مرتبط با نقش هاى زن و شوهرى يا پدر و مادرى بستگى دارد؛ از جمله ، آشنايى با جهات مثبت و منفى زناشويى از لوازم مهم ورود به اين رابطه است زن و مردى كه به ازدواج تصميم دارند، بايد بدانند كه زناشويى از طرفى نويدبخش مى سازد و از سوى ديگر، مسئوليت ها و وظايف جديدى را ايجاد مى كند. توجه به ابعاد چندگانه ازدواج باعث مى شود كه فرد از انديشه يك بعدى در باب آن بپرهيزد. چنين شخصى در برخورد با مشكلات ناشى از زندگى مشترك ، به گونه اى حساب شده و عقلانى رفتار خواهد كرد و از ايفاى نقش هاى مورد انتظار سر باز نخواهد زد؛ همچنين ، دانش ها و مهارت هاى جنسى ، آشنايى با تفاوت هاى جنسى ، آگاهى از نيازمنديهاى پدر و مادر شدن و داشتن درك صحيحى از استلزامات دوره هاى مختلف زندگى خانوادگى ، تاثيرهاى مهمى بر هماهنگى و انسجام دائمى اعضاى گروه خانوادگى ايفا مى كنند.

آموزش زناشويى خواه در شكل رسمى (برگزارى دوره هاى آموزشى و كلاس هاى ويژه براى زوجين قبل و بعد از ازدواج) و خواه در شكل غير رسمى (جامعه پذير شدن به وسيله عواملى مانند خانواده ، گروه همسالان ، وسايل ارتباط جمعى و كانون هاى مذهبى) مى تواند آمادگى لازم براى انطباق با نقش هاى مورد انتظار را براى زن و شوهر فراهم آورد. برخلاف شيوه آموزش رسمى كه از دستاوردهاى دوران جديد نقش كرده است و حتى در دوران كنونى چه در جوامع صنعتى و چه در جوامع غير صنعتى ، اهميت غير قابل انكارى دارد، با اين تفاوت كه در عوامل جامعه پذيرى و ميزان تاثيرگذارى هر يك از آنها تغييراتى رخ داده است ؛ يكى از وجوه بارز اين تغييرات ، كاهش ارتباط نوجوانان با بزرگسالان در جوامع مدرن است كه عواملى مانند تفكيك جغرافيايى حوزه هاى كار و سكونت ، ناپديد شدن پديده همسايگى ، تاثير تلويزيون و اشتغال مادران در پيدايش و گسترش آن دخيل بوده اند.

(سگالن ؛ ١٣٧٥: ٢٢٤)

با وجود اين ، خانواده همچنان جزء عوامل اصلى جامعه پذيرى محسوب شده و تاثيرهاى عميق و سرنوشت سازى بر روند زندگى فردى و اجتماعى افراد دارد. به هر تقدير، جامعه پذيرى متناسب افراد از مراحل آغازين زندگى در راستاى تحصيل آمادگى هاى لازم جهت ورود به مرحله خطير تشكيل خانواده ، يكى از اساسى ترين زمينه ها براى ايجاد سازگارى بيشتر زوجين و انسجام خانواده است

على رغم اهميت شيوه هاى غير رسمى ، به نظر مى رسد شيوه آموزش رسمى براى بيشتر جوامع در حال توسعه به ضرورتى اجتناب ناپذير تبديل شده است افزايش ناهمگونى فرهنگى و طبقاتى ، بالا رفتن ميزان تحرك اجتماعى ، پيچيدگى نقش ها و تغييرهاى ارزشى گسترده در اين جوامع مى تواند وحدت و انسجام خانواده ها را به آسانى دستخوش مخاطره ها و آسيب هاى جدى گرداند. بدين جهت ، گسترش سريع مراكز مشاوره و گنجاندن دوره هاى آموزشى در مقاطع دبيرستانى ، دانشگاهى و غيره كه با استقبال عمومى نيز همراه بوده است ، بايد به عنوان حركتى موثر در جهت افزايش ثبات و استحكام خانواده ، به فال نيك گرفته شود، مشروط به اينكه خود اين برنامه ها برخلاف موازين شرعى و به گونه اى آسيب زا طراحى نشوند.

عشق و محبت متقابل زوجين

يكى از عناصر روان شناختى بسيار مهم كه نقش برجسته اى در سازگارى دو زوج و استحكام خانواده ايفا مى كند، عشق و علاقه متقابل ايشان است در ادبيات بسيارى از جوامع انسانى ، عشق و شيفتگى متقابل عامل نيرومند جذب و انجذاب و پيوند مين زن و مرد شمرده شده است عشق ، سايق نيرومندى است كه مى تواند جدايى ها، فاصله ها و تضادها را در پرتو درخشش خود محو كرده ، دلبستگى هاى عميق و شورانگيزى را جايگزين سازد. ترديدى نيست كه ازدواج و زناشويى از مهم ترين عرصه هاى تجلى عشق و شيفتگى در روابط انسانى است و اين امر نقش تعيين كننده اى در شكل گيرى اين پيوند و استمرار آن دارد.

آنچه در اين بحث اهميت دارد، محتواى روان شناختى اين احساس درونى نيست ، بلكه تعريف و جايگاه فرهنگى آن در درون جامعه است در جوامع سنتى ، عشق به عنوان يك پديده روان شناختى ، به ويژه بين جوانان مجرد، نوعا يافت مى شود، ولى شايد هيچ گاه مبنا و ركن اساسى ازدواج و زناشويى دانسته نشود، بلكه معمولا عوامل اجتماعى ديگرى در پيوند دو همسر دخالت دارند. در اين جوامع ، غالبا والدين يا ديگر خويشاوندان مقدمات ازدواج را فراهم مى كنند، احتمالا به اين اميد كه دو زوج جوان به تدريج نسبت به يكديگر محبت پيدا كنند. در مقابل ، جوامع غربى معاصر شاهد پيدايش و رشد نگرش جديدى به ازدواج بوده اند كه عشق شاعرانه يا رمانتيك را مبناى گزينش همسر تلقى مى كند. اين نگرش كه جنبه هاى آرمان گرايانه و خيال پردازانه آشكارا بر جنبه هاى خردورزانه آن غلبه دارند، نهاد خانواده در غرب را با معضل بى سابقه اى روبه رو كرده است ؛ زيرا در شرايطى كه عشق ، تنها اساس ازدواج است و زمان يكه عشق به مقتضاى طبيعت خود رو به زوال رفت و شور و حرارت آن به كاستى گراييد، بايد در انتظار بى ثباتى و سپس گسيختگى ازدواج بود؛ به همين دليل ، بعضى محققان غربى بر اين باورند كه بالا رفتن ميزان طلاق يك پديده كوتاه مدت نيست ، بلكه كفاره مفهوم جديد ازدواج است

(ميشل ؛ ١٣٥٤: ١٧٦)

واضح است كه عشق بزرگ رويايى كه بر تمام مشكلات فائق آيد، امرى است بسيار ناياب و ناپايدار و پژوهش ها نيز اين مطلب را كاملا تاييد مى كنند.

بر حسب تحقيقى كه در سال ١٩٨٢ در يكى از شهرهاى هندوستان به اجرا درآمد، زوج هايى كه بر مبناى عشق ازدواج كرده و بيش ‍ از پنج سال از ازدواجشان گذشته باشد، كاهش احساسات عاشقانه را گزارش نموده اند. در مقابل ، كسانى كه ازدواجشان به شيوه سنتى و با تمهيدات نزديكان صورت گرفته ، به ويژه پس از پنج سال نخست ازدواج ، محب متقابل بيشترى را گزارش كرده اند.

( Myers , ٢٠٠٠:٢٧٨)

نتايج اين تحقيق در نمودار زير ترسيم شده است

17 -اسلام و جامعه شناسى خانواده

از سوى ديگر، فقدان زمينه مشترك فرهنگى ، امكان برقرارى ارتباط مثبت را دشوار مى سازد و افراد را به صورت جزيره هاى مجزا و مستقل از يكديگر در مى آورد. شواهد فراوان گوياى آن است كه تفاوت زن و شوهر از حيث پيش زمينه هاى دينى ، قومى ، طبقاتى و يا حتى جغرافيايى مى تواند باعث يادگيرى انتظارات گوناگون در مورد مسائلى مانند ماهيت و محتواى نقش هاى زناشويى گردد و همين امر مى تواند زمينه بروز ناسازگارى و به تبع ، تزلزل خانواده را فراهم سازد، در حالى كه تشابه فرهنگى آن دو، مبنايى براى تعريف ها، علايق و درك هاى مشترك فراوان ، به دست مى دهد و از اين راه به ثبات و استحكام خانواده يارى مى رساند.

( Winch , ١٩٧١:٥٥٤)

شايان ذكر است كه حد اعلاى همسانى فرهنگى زمانى حاصل مى شود كه دو زوج افزون بر اشتراك در عناصر فرهنگى عام ، در خرده فرهنگ ها نيز با يكديگر مشترك باشند. در اوضاع و احوال كنونى كه بسيارى از ارزش ها و نگرش هاى پيشين ، به ويژه در حوزه مناسبات جنسيتى ، رفته رفته جاى خود را به ارزش ها و نگرش هاى جديدتر مى دهند، شايد بتوان ادعا كرد كه بخش قابل توجهى از ناسازگارى هاى زناشويى ، ريشه در تفاوت خرده فرهنگ مردانه با خرده فرهنگ زنانه دارد. يكى از كارشناسان ارتباطات در مورد اهميت همسانى خرده فرهنگ ها و نقش آن در تثبيت روابط متقابل مى نويسد:

اگر فرض را بر اين بنيان گذاريم كه هر طبقه و قشرى براى خود صاحب خرده فرهنگى ( subculture ) است ، ملاحظه مى كنيم كه آنان ، يعنى اعضاى يك خرده فرهنگ ، بهتر يكديگر را درك كرده ، تمايل بيشترى براى جذب يكديگر دارند. هر فرهنگ براى اعضاى وابسته خود زمينه هاى بيشترى براى جذب يكديگر دارند. هر فرهنگ براى اعضاى وابسته خود زمينه هاى مشتركى را فراهم مى آورد كه به راحتى خاستگاه و پايگاه توافق هاى آنان نسبت به يكديگر مى شوند و آنان را بر آن مى دارند كه يكسان و يگانه رفتار كنند و همين رفتار يگانه موجب نزديكى بيشتر آنها نسبت به يكديگر شده و يك تاثير مضاعف را بر رابطه آنها القا مى كند.

(فرهنگى ، ١٣٧٣: ٢٤٠)

البته اين نكته نيز نبايد مورد غفلت قرار گيرد كه تاثير همسانى فرهنگى بر استحكام زناشويى تا حدود زيادى به درجه پايبندى هر يك از دو زوج به عقايد و ارزش هاى فرهنگ يا خرده فرهنگ ذى ربط، منوط است ؛ براى مثال ، ميزان اثرگذارى همسانى دينى در استحكام ازدواج ، بسته به درجه پايبندى زن و شوهر به دين و ارزش هاى آن تفاوت مى كند. ميان زن و شوهرى كه يكى از آنها به لوازم اعتقادى خويش كاملا پايبند است و به رعايت خواست هاى آن سخت اصرار مى ورزد، و كسى كه تنها در رعايت برخى ظواهر حساسيت و اهتمام دارد، همسانى چندانى كه شرط لازم زندگى مشترك است ، وجود ندارد و اين دو نمى توانند در زندگى پرفراز و نشيب خانوادگى ، نقش يار و همراه را براى يكديگر ايفا كنند.

همسانى در ويژگى هاى شخصيتى

از ديگر مصاديق همسانى كه نقش قابل توجهى در ثبات و انسجام خانواده ايفا مى كند، همسانى در ويژگى هاى شخصيتى است كه گستره وسيعى از ويژگى هاى روان شناختى را پوشش مى دهد. بر طبق ديدگاه غالب در روان شناسى اجتماعى ، معمولا زوج هايى كه داراى ويژگى هاى شخصيتى مشابه باشند، بيشتر جذب يكديگر مى شوند و ارتباط مستحكم ترى را با يكديگر سامان مى دهند؛ اما زوج هايى كه از روحياتى كاملا متضاد برخوردارند، استعداد بيشترى براى ناسازگارى و ستيز با يكديگر دارند. وجود اوصاف متضاد، جاذبيت متقابل افراد را كاهش داده و در مواردى به نفرت و خصومت مى انجامد.

با اين همه نبايد آن روى سكه ، يعنى تاثير پاره اى از تفاوت هاى شخصيتى در استحكام رابطه را ناديده گرفت همان گونه كه برخى صاحب نظران تذكر داده اند، گرم مزاجى - سرد مزاجى ، درون گرايى - برون گرايى ، نظم - بى نظمى و نظافت - كثيفى به احتمال زياد مى تواند منجر به ناسازگارى بين زوجين گردد، برعكس ، تقابلهايى مانند ميل به سرپرستى - ميل به وابستگى ، سلطه جويى - سلطه پذيرى ، مردانگى - زنانگى و ديگر ويژگى هاى متقابلى كه نسبت به هم جنبه تكميلى دارند، نقش مهمى در استحكام پيوند زناشويى ايفا مى كنند.

( Aronson , ١٩٩١:٣٧٥-٣٧٦)

انواع ديگر همسانى

كارشناسان مسائل خانواده ، انواع ديگرى از همسانى بين دو زوج را در سازگارى زناشويى موثر دانسته اند كه از مهم ترين آنها مى توان به همسانى در موقعيت تحصيلى ، همسانى در موقعيت خانوادگى و همسانى يا قرابت در سن اشاره كرد، ولى به نظر مى رسد اهميت يافتن اين قبيل مشابهت ها نيز به دليل رابطه تنگاتنگى است كه با همسانى شخصيتى يا همسانى فرهنگى در مفهوم وسيع كلمه دارند؛ اما با قطع نظر از اين جهت ، مشابهت هاى ياد شده به خودى خود نمى توانند تاثير چندانى بر استحكام رابطه زناشويى داشته باشند. براى مثال ، ناسازگارى بين زن جوان و شوهر مسن يا بالعكس احتمالا به اين دليل اتفاق مى افتد كه زن ، شوهر خود را به مثابه پدر و يا به مثابه فرزند خود مى انگارد و رفتارها و انتظارات خويش را متناسب با همين تلقى مى كند، در حالى كه شوهر با نگرش ها و انتظارات كاملا متضادى با زن برخورد مى نمايد.

در مورد اهميت يافتن انواع همسانى به منظور بالا رفتن ضريب اطمينان استحكام زناشويى ، نكته ديگرى نيز وجود دارد و آن عبارت است از نقش تحولات فرهنگى - اجتماعى در دوران معاصر؛ براى مثال ، اگر مشاهده مى كنيم كه قرابت سنى زوجين در زمان حاضر اهميت يافته و كارشناسان نيز آن را توصيه مى كنند، در حالى كه تفاوت سنى ده ساله و بيشتر بين زن و شوهرهاى نسل هاى گذشته امرى كاملا متعارف بوده است ، اين امر عمدتا به دليل تحولات ساختارى كلانى است كه حوزه هاى گوناگون اجتماعى و از جمله ، نقش هاى اجتماعى و خانوادگى زن و مرد را تحت تاثير قرار داده اند. نقش مادر - همسرى به عنوان نقش اصلى زنان نسل هاى گذشته ، به گونه اى تعريف مى شد كه هيچ گاه همسانى آنان با شوهران خود در سن و يا موقعيت تحصيلى را ايجاب نمى كرد و از اين رو، فاصله زياد سنى يا تحصيلى بين همسران به خودى خود خانواده ها را متزلزل نمى ساخت ؛ اما در شرايط كنونى كه پايگاه اجتماعى زنان بالا رفته و آنان به سطوح بالاترى از مشاركت اجتماعى ، استقلال و قدرت تصميم گيرى دست يافته اند، به طور طبيعى ، همسان همسرى در ابعاد گوناگون مورد توجه فزاينده قرار گرفته است

ديدگاه اسلام

در اسلام بر اصل همسان همسرى به عنوان معيار همسرگزينى و ضامن انسجام خانواده ، در ذيل عنوان « كفويت » تاكيد شده است ؛ اما ديدگاه هاى ارزشى اسلام به ارائه تعريف خاصى از كفويت زن و شوهر انجاميده است برخورد ايجابى با برخى جنبه هاى همسان همسرى (همسانى دينى و اخلاقى) و برخورد سلبى با جنبه هاى ديگر (همسانى نژادى ، قومى و طبقاتى) نشان دهنده كوشش ‍ قانون گذار اسلام در جهت تغيير نگرشهاى فرهنگى نسبت به موضوع همسان همسرى است

اسلام مبناى اصلى همسان همسرى را ايمان و اسلام مى داند « مرد مومن كفو زن مومن و مرد مسلمان كفو زن مسلمان است »

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٤٤)

به اين معنا كه در جانب اثباتى قضيه ، ايمان و اسلام را شرط كافى براى تحقق كفويت تلقى كرده است و در جانب سلبى قضيه ، مرد يا زن بى ايمان را غير كفو دانسته و بدين جهت ، ازدواج مسلمان با غير مسلمان را ممنوع ساخته است

(بقره ، ٢٢١ و ممتحنه ، ١٠)

در عين حال ، اسلام به ايمان و اسلام رسمى اكتفا ننموده و پايبندى عملى شخص به لوازم ايمان را نيز مورد اهتمام قرار داده است ؛ براى مثال ، در برخى روايات ، پاكدامنى و امانت دارى مرد در كفو بودن او دخيل دانسته شده

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٥١ - ٥٢)

همان گونه كه قرآن كريم نيز افراد پليد و زناكار را براى ازدواج ، نامناسب معرفى كرده است

(نور، ٣)

و روايات ديگرى نيز شراب خوارى مرد را موجب سلب اهليت وى براى ازدواج قلمداد كرده اند.

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٥٣)

با توجه به بيان فوق ، تمايز بين رويكرد اسلام و رويكرد علوم اجتماعى به مسئله همسان همسرى تا حدودى آشكار مى شود. متخصصان مسائل خانواده در حوزه هاى جامعه شناسى و روان شناسى معمولا تاثير منفى انواع گوناگون ناهمسانى دو زوج را به عنوان واقعيتى اجتماعى ، مفروض گرفته و بر اين اساس ، افراد را به احراز بالاترين سطوح همسانى توصيه و تشويق مى كنند؛ اما در برابر اين برخورد نسبتا محافظه كارانه ، اسلام به عنوان مكتب و دينى الهى ، رويكردى اصلاحى را به نمايش گذاشته و در جهت تغيير پندارهاى فرهنگى نادرستى مانند لزوم همسانى خانوادگى ، قومى و طبقاتى ، كوشيده است در روايتى آمده است : شخصى براى امام جوادعليه‌السلام نامه نوشت و در آن ، نظر حضرت را درباره ازدواج دختران خود و اينكه هيچ كس را همانند خودش (و هم شاءن خودش) نمى يابد، جويا شد. حضرت در پاسخ چنين مرقوم فرمودند:

آنچه را در مور دخترانت بيان كردى و اينكه كسى را همانند خودت نمى يابى ، دانستم ؛ اما - خدايت رحمت كند - اين امر را معيار و شرط ازدواج دخترانت قرار مده ؛ زيرا رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: "هرگاه كسى كه اخلاق و ديانت او را مى پسنديد به خواستگارى نزد شما آمد، به وى همسر دهيد؛ چرا كه در غير اين صورت ، فتنه و فساد بزرگى زمين را در بر خواهد گرفت ."

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٥١)

همچنين داستان جوان سياه پوست ، زشت قيافه ، غريب و تهيدستى به نام جُوبیر كه با سفارش و وساطت پيامبر گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله با دلفاء دختر زيباروى زياد بن لبيد - يكى از اشراف برجسته مدينه - ازدواج كرد؛ ازدواج مقداد - غلام آزاد شده سياه پوست - با ضباعة - دختر عموى پيامبر - كه به خواست و تاكيد خود حضرت صورت گرفت و ازدواج امام سجادعليه‌السلام با كنيز آزاد شده خود كه نامه سرزنش آميز خليفه وقت و واكنش تند حضرت نسبت به آن نامه را در پى داشت ، گوشه هايى از اهتمام اسلام به معرفى و جايگزينى الگوى جديدى براى همسان همسرى نشان مى دهند.

(ر.ك : وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٤٤ - ٥٠)

شواهد تاريخى فراوان از صدر اسلام و دوره هاى بعد و حتى شواهدى بسيار از دوران معاصر نشان دهنده اين واقعيت است كه الگوى اسلامى همسان همسرى از نظر تامين ثبات و استحكام خانواده ، الگويى موفق بوده است و همسران با ايمان و كاملا پايبند به ارزش هاى دينى هيچ گاه به دليل ناهمسانى هاى جانبى ، دچار تعارضات و ستيزه هاى خانوادگى نمى شوند. (در اين ارتباط همچنين به بحث « ايمان » در اواخر همين فصل رجوع كنيد.)

تك همسرى

از عوامل موثر بر بى ثباتى خانواده ، پديده چند همسرى است كه البته ميزان تاثيرگذارى آن بسته به درجه سرزنش فرهنگى آن تغيير مى كند. چند همسرى را زمينه ساز بروز مسائل ناخوشايند خانوادگى دانسته اند. اختلاف و ناسازگارى ميان هووها، پديده شناخته شده اى در بسيارى از جوامع انسانى است ميل زن به جذب انحصارى عشق و محبت شوهر و ايفاى انحصارى نقش آرامش بخشى و حفظ موقعيت كدبانويى و اقتدار بلا منازع در مديريت خانه و از سوى ديگر كمبود امكانات و ناتوانى مرد از اجراى عدالت متناسب با حد انتظار از مهم ترين مسايلى هستند كه خانواده را در مسير تثبيت و نهادينه ساختن الگوى تك همسرى سوق داده اند؛ از اين رو، چند همسرى (چند زنى) هرچند مخالف طبيعت مرد نيست و حتى احيانا انگيزه و تمايل مثبتى نيز بدان وجود دارد؛ اما ارضاى اين ميل همواره به دليل وجود موانع فردى و اجتماعى متعدد جز در شرايط خاص ، تحقق خارجى نيافته است و چنين مى نمايد كه چند همسرى نه الگوى متعارف كه الگوى ضرورت هاست ، ضمن آنكه كاهش ضرورت هاى اجتماعى و اقتصادى گذشته ، در كاهش اين پديده بسيار موثر بوده است

البته گاهى در ارائه تصويرى نامناسب از الگوى خانواده چند زنى مبالغه مى شود و نمونه هاى موفق اين الگو كه تحقيقات مردم شناختى از آنها پرده برداشته اند

(ر.ك : كلاين برگ ؛ ١٣٦٨؛ ج ١: ١٦٢)

و يا تجربه هاى شخصى افراد از آنها حكايت دارند، مورد غفلت قرار مى گيرند. چند همسرى در مواردى مى تواند كليد حل برخى مشكلات جدى در خانواده ها باشد و از اين رو، گاه به نمونه هايى برمى خوريم كه در آنها زن اول ، خود براى فراهم كردن زمينه ازدواج دوم شوهر پيش قدم شده است ؛ اما به هر حل ، انكار نمى توان كرد كه تك همسرى زمينه و شرايط مناسب ترى را براى همزيستى متقابل ، مهار تعارضات و به طور كلى ، بهره گيرى بيشتر از آثار زندگى مشترك فراهم مى سازد.

در نظام حقوقى اسلام نيز چند همسرى با رعايت شرايط ويژه مجاز شمرده شده است ؛ اما اين الگوى مجاز در عمل چندان گسترش ‍ نيافته و به ويژه در دوران معاصر به دليل تغيير شرايط اجتماعى و اقتصادى خانواده ها، روند امور در مسير نهادينه شدن تك همسرى پيش رفته است

در هر صورت ، به نظر مى رسد چند زنى در اسلام كه به تمكن مالى و مراعات عدالت بين همسران مشروط شده است ، چنانچه با رعايت ضوابط اخلاقى نيز صورت بگيرد، تاثير منفى قابل توجهى بر انسجام خانواده نخواهد داشت شهيد مطهرى (ره) در اين باره مى نويسد:

مرد و زنى با هم زندگى مى كنند و زندگى آنان جريان عادى خود را طى مى كند. در اين بين آن مرد در يك برخورد فريفته زنى مى گردد و فورا هوس چند همسرى به سرش مى زند. پس از يك قول و قرار محرمانه ، ناگهان زن دوم مثل اجل معلق پا به خانه و لانه زن اول مى گذارد و شوهر و زندگى او را تصاحب مى كند و در حقيقت به زندگى او شبيخون مى زند. واضح است كه عكس العمل روحى زن اول جز كينه و انتقام چيز ديگر نيست براى زن هيچ چيزى ناراحت كننده تر از اين نيست كه مورد تحقير شوهر قرار بگيرد. بزرگ ترين شكست براى يك زن اين است كه احساس كند نتوانسته قلب شوهر خود را نگهدارى كند و ببيند كه ديگرى او را تصاحب كرده است وقتى كه مرد ژست خودسرى و هوسرانى مى گيرد و زن دوم ژست شبيخون زنى ، انتظار تحمل و بردبارى از زن اول انتظار بى جايى است ؛ اما اگر زن اول بداند كه شوهرش « مجوز » دارد، از او سير نشده است و رو آوردن به چند همسرى به معنى پشت كردن به او نيست ، و مرد ژست استبداد و خودسرى و هوسرانى را از خود دور كند و بر احترامات و عواطف خود نسبت به زن اول بيفزايد، و همچنين اگر زن دوم توجه داشته باشد كه زن اولى حقوقى دارد و حقوق او محترم است و تجاوز به آنها جايز نيست ، خصوصا اگر همه توجه داشته باشند كه در راه حل يك مشكل اجتماعى قدم برمى دارند، مسلما از ناراحتى هاى داخلى كاسته مى شود.

(مطهرى ؛ ١٣٦٩: ٤٠٤)

دارايى و ثروت

يكى از امورى كه در شكل گيرى و تداوم زندگى مشترك خانوادگى نقش برجسته اى ايفا مى كند، برخوردارى از حداقل تمكن مالى به عنوان پايه اقتصادى خانواده است بدون ترديد، اگر نيازهاى گوناگون انسانى را در شكل هرمى رسم كنيم ، نيازهاى معيشتى در قاعده هرم جاى مى گيرند؛ به اين معنا كه تامين ساير نيازها اعم از جنسى ، عاطفى و غيره در گرو تامين نيازهاى معيشتى و در رتبه اى متاخر از آنها خواهد بود. به همين دليل ، بسيارى از خانواده ها را مى توان يافت كه هرچند از جهات مختلف اجتماعى و فرهنگى در سطح قابل قبولى نيستند، ولى تامين بودن آنها از لحاظ معيشتى نقش تعيين كننده اى در حفظ انسجام آنها ايفا كرده و موجب گرديده كه شيرازه خانواده از هم نگسلد. در مقابل ، خانواده هايى كه فاقد حداقل امكانات مالى اند، در معرض تهديد جدى قرار دارند و جز در مواردى كه به ديگر عوامل وحدت بخش به ويژه انگيزه هاى معنوى متكى باشند، از هم پاشيدگى آنها قطعى به نظر مى رسد. عواملى مانند قمار و اعتياد به مواد مخدر نيز كه در اختلال خانواده و طلاق موثر شناخته شده اند

(كى نيا؛ ١٣٧٣)

اغلب به سبب اخلال در معيشت خانواده موجب اين پيامدهاى نامطلوب مى گردند.

اين نكته در ديدگاه اسلام نيز مورد توجه قرار گرفته ، در برخى احاديث ، برخوردارى شوهر از دارايى نسبى جزء معيارهاى همسرگزينى قلمداد شده است

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٤: ٥١ - ٥٢)

همچنين ، تامين نيازهاى معيشتى زن و به تعبير فقهى ، نفقه زن جزء وظايف و حقوق زن بر مرد به شمار آمده ، به گونه اى كه عدم اداى اين حق يا ناتوانى از اداى آن ، حق طلاق را براى زن در پى خواهد داشت

(وسائل الشيعه ؛ ج ١٥: ٢٢٣ - ٢٢٤)

اما پرسش مهمى كه در اينجا مطرح مى گردد، اين است كه آيا مى توان براى تمكن مالى به عنوان عامل تحكيم خانواده ، حد و مرز قائل شد؟ بدين معنا كه اگر خانواده ها از آن حد فراتر رفته و به سطح بالايى از رفاه و امكانات اقتصادى دست يابند، اين امر بر استحكام آنها تاثير منفى داشته باشد. ضرورت طرح اين پرسش از آنجا ناشى مى شود كه به گفته برخى محققان ، رفاه و توسعه اقتصادى بالا نيز همانند فقر اقتصادى به ثبات خانواده ها آسيب مى رساند. بر حسب پژوهش هاى انجام شده « جوامع بسيار فقير و جوامع بسيار ثروتمند، بالاترين ميزان طلاق را دارا هستند و كشورهايى كه از حيث توسعه اقتصادى در سطح متوسط قرار مى گيرند، ميزان طلاق پايين ترى دارند »

( Sabini , ١٩٩٥:٥١٩)

در پاسخ به اين پرسش ، به نظر مى رسد كه در يك سطح تحليل انتزاعى ممكن است ارتباط بين رفاه اقتصادى و تزلزل خانواده مورد ترديد يا انكار قرار گيرد؛ اما واقعيات موجود در جوامع پيشرفته صنعتى كه تحت حاكميت دولت هاى موسوم به دولت هاى رفاه قرار دارند، تا حدودى در جهت تاييد فرضيه مزبور سير مى كنند. با توجه به تاثير رفاه اقتصادى و اجتماعى بر كاهش كاركردهاى خانواده در نتيجه انتقال اين كاركردها به موسسات و سازمان هاى دولتى يا خصوصى و نيز تاثير آن بر كاهش وابستگى اعضا به خانواده ، چندان دور از انتظار نيست كه خانواده ماهيت نهادى خود را از دست داده و به يك رابطه مصاحبتى ناپايدار مبدل شود.

(هلر؛ ١٣٧٨: ٥٩)

با اين همه ، در يك نگاه دقيق تر و هماهنگ با آموزه هاى اسلامى مى توان اين ادعا را مطرح كرد كه تاثير رفاه بالا بر بى ثباتى خانواده به عوامل ديگرى از قبيل افول يا ضعف مبانى اخلاقى بستگى دارد، نه اينكه رفاه اقتصادى ذاتا بر استحكام خانواده تاثير منفى داشته باشد.