آفتاب ولايت

آفتاب ولايت0%

آفتاب ولايت نویسنده:
گروه: مفاهیم عقایدی
صفحات: 13

آفتاب ولايت

نویسنده: آيت الله محمد تقى مصباح يزدى
گروه:

صفحات: 13
مشاهدات: 2301
دانلود: 315

توضیحات:

آفتاب ولايت
  • منشور محبت و معرفت 1

  • سلسله مراتب محبت به امام زمان (عليه السلام)

  • 1. امام زمان (عليه السلام)، گسترش بخش معرفت و عبوديت حق

  • 3. امام زمان (عليه السلام)، تجلى رحمت بيكران حق

  • 1. پالايش محبت و معرفت

  • منشور محبت و معرفت 2

  • ضرورت تلاش براى شناخت امام زمان (عليه السلام)

  • اخلاص در پيشگاه امام زمان (عليه السلام)

  • عهد و ميثاق با امام زمان (عليه السلام)

  • نعمت وجود امام زمان (عليه السلام) و ناتوانى از شكر آن

  • معرفت هاى انحرافى درباره امام زمان (عليه السلام)

  • امام صادق (عليه السلام) و مقابله با قدرت مرتاض

  • راه افزون سازى معرفت به امام زمان (عليه السلام)

  • 2. احترام به آثار منسوب به حضرت

  • مقام هاى امام زمان (عليه السلام)

  • 2. مقام ولايت و حاكميت

  • 4. مقام تزكيه و تربيت

  • شبهه انگيزى در پيروى از امامان و مراجع

  • شيوه اسوه پذيرى از سيره امامان (عليهم السلام) در زمانه غيبت

  • منشور محبت و معرفت 5

  • معبودهاى دروغين در آخر الزمان

  • لزوم فهم دقيق روايات مربوط به امام عصر (عليه السلام)

  • معناى انتظار فرج در آخر الزمان

  • منظومه ولايت 1

  • فتنه پذيرى ايمان در آخر الزمان

  • مراتب ولايت

  • 1. رضايت به تدبير الاهى

  • رابطه ولايت خدا با ولايت معصومان (عليهم السلام)

  • فضيلت تبرا و تولاى خالصانه

  • 1. تقويت رابطه عارفانه

  • 3. برقرارى رابطه عاشقانه

  • جمكران ، جذبه گاه ولايت

  • امام زمان (عليه السلام) از ديدگاه اهل سنت

  • حكمت غيبت امام زمان (عليه السلام)

  • 2. فراهم آمدن زمينه پذيرش حق در جهان

  • وظيفه ما در دوران غيبت

  • 2. حمايت همه جانبه از رهبر معظم انقلاب حفظه الله

  • عظمت و شكوه مقام والاى امام زمان (عليه السلام)

  • علم و قدرت بيكران امام زمان (عليه السلام)

  • ارتباط با امام زمان (عليه السلام)

  • ولايت تشريعى امام زمان (عليه السلام)

  • منظومه ولايت 4

  • شرط وفا در برابر محبت امام زمان (عليه السلام)

  • شرط رسيدن به ولايت خاص امام زمان (عليه السلام)

  • عهد و پيمان خاص با امام زمان (عليه السلام)

  • وظيفه جوانان در برابر فتنه هاى آخر الزمان

  • مهدى باورى از ديدگاه اهل تسنن

  • تاثير مهدى باورى در زندگى فردى و اجتماعى

  • حقيقت شيعه بودن براى امام زمان (عليه السلام)

  • راهكار وصول به شيعه بودن واقعى

  • 2. لزوم توجه به تمام دستورهاى دين

  • ويژگى هاى ياران امام زمان (عليه السلام)

  • 2. بردبارى

  • 4. رابطه عاشقانه با پروردگار

  • 6. نهراسيدن از سرزنش ها

  • فرجام پيروى نكردن از رهبران الاهى

  • وظيفه ما در آخر الزمان

  • فلسفه غيبت

  • هدف از آفرينش

  • هدف از امامت امامان (عليهم السلام)

  • حكمت غيبت امام دوازدهم (عليه السلام)

  • وظيفه شيعيان در دوران غيبت

  • 1. پرهيزگارى و پيشوايى پرهيزگاران

  • 3. دستگيرى از نسل جوان

  • وظيفه شيعيان در مقابله با دشمنان

  • 2. اعلان بيزارى و دشمنى

  • 4. ايمان به قدرت و يارى الاهى

  • بزرگ ترين موانع در برابر اهداف امام زمان (عليه السلام)

  • 2. به خطر افتادن مقام قدرتمندان و ثروتمندان

  • 4. دين فروشى دانشمندان

  • 1. روحانى ستيزى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 2301 / دانلود: 315
اندازه اندازه اندازه
آفتاب ولايت

آفتاب ولايت

نویسنده:
فارسی
آفتاب ولايت


آفتاب ولايت

آيت الله محمد تقى مصباح يزدى


پيشگفتار جنبش اول كه قلم برگرفت پرده خلوت چو برانداختند حرف نخستين ز سخن در گرفت جلوت اول به سخن ساختند (١)
سخن از يگانه رشته اتصال ما زمينيان با آسمان و آسمانيان است . سخن از درخشان ترين ستاره جمع امامان ، زيباترين عالميان در اين عصر و زمان ، و طاووس محفل بهشتيان است . سخن از واپسين ابرمرد آسمانى و فرجامين ذخيره الاهى ، آن امام يگانه ، ميراث دار خونى جاودانه و صاحب انتقامى قاطعانه است . سخن از عصاره انبيا و خلاصه اوليا، آن گلعذار خوش منظر، پور زهرا و حيدر، و آن امام غريب و منتظر است . سخن از آذرخش قهر الاهى از آسمان خشم كبريايى ، ميراث دار دعوت نبوى ، صولت حيدرى ، عصمت فاطمى ، حلم حسنى ، شجاعت حسينى ، عبادت سجادى ، علوم باقرى ، آثار جعفرى ، اسرار كاظمى ، حجت هاى رضوى ، جود تقوى ، طهارت نقوى ، هيبت عسكرى و صاحب غيبت الاهى ، مولانا صاحب العصر و الزمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) است .
سخن از او است كه پروردگار جهانيان از جمله آدميان بر سرسپارى به ولايتش ، در پگاه ازل در عالم ذر، ميثاقى مستحكم ستانده است : السلام عليك يا ميثاق الله الذى اخذه و وكده .(٢) سلام بر تو اى ميثاق الاهى كه خدا آن را محكم و مؤ كد ساخته است . سخن از او كه حتى رحمة للعالمين ، از جانب رب العالمين ، به عشق ورزى به ساحت قدسى او و محبانش ماءمور شده است : يا محمد! اءحببه فانى اءحبه و اءحب من يحبه ؛ اى محمد! او را دوست بدار؛ همانا كه من او و دوستدارانش را دوست مى دارم .
همو كه ياوران و پيروان مخلص او، محبوبان ، رفيقان و برادران پيامبر رحمت و عصاره عالم خلقتند: اولئك رفقائى و ذووا ودى و مودتى و اءكرم اءمتى على(٣) آنها دوستان و محبوبان من و گرامى ترين مردم نزد منند.
همو كه على مرتضى (عليه السلام) مشتاق ديدار او و پيروان راستين او است : شوقا الى رؤ يته ؛(٤) آه كه چه مشتاق ديدارش هستم ! و يا شوقا الى رؤ يتهم فى حال ظهورهم دولتهم ؛(٥) آه كه چه مشتاق ديدارشان در زمان ظهور دولتشان هستم !
همو كه امام حسين (عليه السلام) آرزومند خدمتگزارى او است : لو اءدركته لخدمته اءيام حياتى ؛(٦) اگر او را درك كنم ، تمام ايام عمرم را به او خدمت خواهم كرد.
همو كه امام سجاد (عليه السلام)، توفيق ولايت ، محبت ، اطاعت و رضايت او را از خداوند مى طلبد و شهادت در پيشگاه او را آرزو مى كند... واجعلنى من خيار مواليه و شيعته اءشدهم له حبا و اءطوعهم له طوعا و اءنفذهم لاءمره و اءسرعهم الى مرضاته و اءقبلهم لقوله و اءقومهم باءمره و ارزقنى الشهاده بين يديه حتى اءلقاك و اءنت عنى راض (٧) و مرا از بهترين ولايت پذيران و شيعيان او قرار ده ، و در شمار دوستدارترين و فرمانبردارترين و پذيراترين ايشان وارد گردان ، و براى كسب رضايتش كوشاترين و در مقابل گفتارش قبول كننده ترين و در برابر فرمانهايش استوارترين پيروانش قرارم ده ، و شهادت در ركاب حضرتش را روزى ام فرما تو تو را در حالى ملاقات كنم كه از من راضى هستى .
همو كه امام محمد باقر (عليه السلام) پدر و مادر خويش را جان فداى او مى خواند: باءبى اءنت و اءمى ... اءلسابع من بعدى ؛(٨) پدر و مادرم به فداى كسى كه هفتمين امام پس از من است .
همو كه امام صادق (عليه السلام) در هجران و فراقش همچون مادرى داغديده مى گريد و اين گونه مى سرايد: سيدى ! غيبتك نفت رقادى و ضيقت على مهادى و ابتزت منى راحة فؤ ادى ؛(٩) اى آقاى من ! غيبت تو، آرامش را از من دور كرده ، خواب و استراحت را بر من دشوار ساخته و آسايش را از قلب من ربوده است .
همو كه امام موسى كاظم (عليه السلام) ياوران مخلصش را مى ستايد و ايشان را از خاندان عصمت و طهارت (عليهم السلام) معرفى مى فرمايد: اءولئك منا و نحن منهم ... فطوبى لهم ثم طوبى لهم و هم والله معنا فى درجاتنا يوم القيامه ؛(١٠) اينان از مايند و ما از آنانيم ...؛ پس خوشا به حال ايشان و باز خوشا به حال ايشان ! و به خدا سوگند كه ايشان روز قيامت با ما هم درجه و هم رتبه اند!
همو كه امام رضا (عليه السلام) او را ميراث دار نورانيت عالم قدس معرفى مى فرمايد: باءبى و امى ... عليه جمره النور يتوقد من شعاع ضياء القدس .(١١) پدر و مادرم به فداى كسى كه ... پاره اى از نور، از شعاع نورانيت عالم قدس ، بر چهره دارد!
همو كه پدر بزرگوارش امام حسن عسكرى (عليه السلام) او را شبيه ترين مردم به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) معرفى فرموده است :... اءشبه الناس برسول الله خَلقا و خُلقا؛(١٢) او، شبيه ترين مردم به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، از نظر آفرينش و خلق و خوى است . و همو كه خويشتن را چنين معرفى مى فرمايد: انى اءمان لاءهل الارض ... بى يدفع الله عز و جل البلاء عن اءهلى و شيعتى ...؛(١٣) همانا كه من براى اهل زمين ، امن و امانم . به وسيله من ، خداوند عز و جل بلا را از اهلم و شيعيانم دور مى كند.
... و اكنون اين نوشتار، تكاپويى براى نزديكى به ساحت قدسى آن يگانه دوران ارجمندترين سرمايه حق پويان و خداجويان ، چشمه جوشان انرژى مجاهدان ، ساقى مهربان عارفان و ولاييان ، كشتى نجات طوفان زدگان و غرقه گشتگان ، نور هدايت هدايت يافتگان ، سرپرست و گشايش بخش امور مومنان ... و در مجموع ، رهيافتى به مقام محبت ، معرفت و ولايت مولانا صاحب العصر و الزمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) است
اين گفتار، نتيجه كاوش در مجموعه سخنرانى هاى حضرت استاد محمد تقى مصباح يزدى حفظه الله است كه در موضوع مهدويت ، به طور پراكنده در طول ساليان گذشته ، ايراد شده و اكنون در قالب ١٤ موضوع اصلى توسط حجة الاسلام والمسلمين آقاى حيدرى سامان يافته است . بناى تدوين اين گفتارها، حفظ چارچوب اساسى و سير منطقى هر سخنرانى بوده و تا حد امكان ، از افزوده ها و توضيحات در متن گفتار پرهيز شده و هر جا نيازى به توضيح ، تحقيق يا مستند سازى بوده ، در پاورقى ذكر شده است .
اميد آنكه اين تلاش ناچيز در ساحت قدسى آن امام رحمت ، فرجامين ساقى بزم محبت ، ميراث دار ميخانه معرفت ، و چشاننده شراب ناب ولايت مقبول افتد و دعاى سحرگاهى حضرتش را بدرقه راه ما و تمام خوانندگان ارجمند گرداند و ساغرى از صهباى ناب محبت ، معرفت و ولايتش را سرمايه سعادت دنيا و آخرتمان قرار دهد:

الا يا ايها الساقى ز مى پر ساز جامم را از آن مى ريز در جامم كه جانم را فدا سازد از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد ... تو اى پيك سبك باران درياى عدم از من به ساغر ختم كردم اين عدم اندر عدم نامه كه از جانم فرو ريزد هواى ننگ و نامم را برون سازد ز هستى هسته نيرنگ و دامم را به خود گيرد زمامم را، فرو ريزد مقامم را به دريادار آن وادى رسان مدح و سلامم را به پير صومعه برگو ببين حسن ختامم را (١٤)
مركز انتشارات مؤ سسه آموزشى و پژوهشى امام خمينى (رحمه الله عليه)
منشور محبت و معرفت ١
رابطه محبت و معرفت ياد خدا و اولياى او و كلمات بزرگان ، نورى است كه با هر ابزارى بيان شود، ارزش والاى خودش را خواهد داشت . ما نيز اگر بتوانيم ناقلى براى سخنان بزرگان و ابزارى براى انتقال اين انوار پاك به دل هاى پاك شما باشيم و از اين طريق بتوانيم مايه توجه بيش تر شما به وجود مقدس مولايمان صاحب الزمان (عليه السلام) و وظايفى كه در پيشگاه مقدس او داريم ، شويم ، افتخارى است كه به بركت شما نصيب ما مى شود.
در جمع عاشقان ، سخن گفتن از عشق و معشوق ، جايى ندارد. به ذهنم آمد نكته اى را مطرح كنم كه در بسيارى از مواقع ، مورد غفلت بيشتر محبان آن حضرت است و شايد توجه دادن به آن ، قلب مقدس مولايمان را شاد كند.
آدمى ، داراى دو ويژگى مهم است يكى شناخت و معرفت ، و ديگرى عشق و محبت . او در نهاد خويش ، دو گوهر گرانبها دارد و همواره به دنبال مشترى لايقى مى گردد تا اين دو گوهر را به پايش بريزد، و آن گاه كه معشوق خويش را يافت ، به ابزار رفتارهاى عاشقانه مى پردازد و در شادى محبوبش شاد، و در غمش ، غمگين مى شود. عاشق ، در انجام اين رفتارهاى عاشقانه ، هر چه بيش تر دقت داشته باشد، عشقش قوى تر مى شود. انسان هر چه بيشتر به رفيق محبوبش اظهار محبت كند و رفتارهاى دوستانه بيشترى انجام بدهد؛ محبتش عميق تر و پايدارتر خواهد شد. از سوى ديگر، چنانچه شخصى ، رفيق خويش را به فراموشى سپارد، كم كم محبت او نيز از دلش مى رود: از دول برود، هر آن چه از ديده برفت .
رفتارهاى محبانه ما در احترام و توسل به اولياى خدا و برگزارى مراسم جشن و سرور در ايام شادى و برپايى مراسم عزادارى در ايام غم و عزاى ايشان ، براى اين است كه عواطفمان جهت يابد و رابطه عاطفى ما با اولياى خدا پابرجا بماند و رشد كند. ارزش آدمى به همين است كه معشوق شايسته اى بيابد و دلش را به او بسپارد؛ البته انسانيت انسان فقط به عشق و محبت وابسته نيست ؛ بلكه بخش ديگرى از وجود او نيز به شناخت و معرفت مربوط مى شود. اين دو (محبت و معرفت يا عشق و شناخت)، رابطه بسيار نزديكى با هم دارند. هر چه انسان ، كمال و زيبايى فرد يا چيزى را بيشتر بشناسد؛ محبت فزون ترى به او مى يابد و آدمى تا نشناسد، محبت پيدا نمى كند.

سلسله مراتب محبت به امام زمان (عليه السلام) هر عاشقى به طور طبيعى دوست دارد با معشوق خويش ارتباطى برقرار كند؛ انسى بگيرد؛ به لقايش برسد و از ديدار و همنشينى با او لذت ببرد. در چنين عشقى ، خودخواهى وجود دارد؛(١٥) اما عاشق پاكباخته ، در انديشه التذاذ خودش هم نيست ؛ بلكه فقط محبوب را مى بيند و همواره در پى آن است تا كارى را انجام دهد كه معشوقش دوست مى دارد.
در تمام عالم ؛ فقط يك خورشيد حقيقت و يك مظهر كامل صفات جمال و جلال الاهى وجود دارد كه هر كس به او توجه يابد؛ به اندازه ظرفيتش از آن خورشيد رخشان بهره مى برد و نور مى گيرد. همه دوستداران وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)؛ به اندازه معرفت خودشان دوست دارند چشمشان به جمال حضرت روشن شود و روزى بيايد كه بتوانند از وجود آن مقدسش فيض گيرند و بهره برند؛ اما پاكباختگان حضرت ، هماره در انديشه آنند كه محبوبشان چه چيزى را دوست دارد تا آن را انجام دهند. ديگر با خود محبوب است كه هر گونه صلاح بداند، با عاشقانش رفتار كند.(١٦) چنين عاشقانى ، ديگر در اين انديشه نيستند كه از او چيزى دريافت كنند و بهره اى ببرند؛ چرا كه ايشان از تمام خودخواهى ها رسته ، و فقط به رضايت محبوب دل بسته اند.(١٧) خوب است ما نيز بكوشيم در اين ميدان پيش رويم و خودمان را فراموش كنيم .(١٨) بيشتر توجه داشته باشيم كه او از ما چه مى خواهد و دوست دارد چه كارى انجام بگيرد. اين كه ما نيز به نوايى برسيم يا نرسيم ، مهم نيست .

سلسله مراتب معرفت به امام زمان (عليه السلام) حال بنگريم كه مرتبه معرفت ما به امام زمانمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) تا چه حد است و ولى امرمان را به چه اوصافى (ظلم ستيزى ، عدالت گسترى ، آباد سازى ، دانش گسترى ، يا...) مى شناسيم .
همه ، حضرت را در جايگاه برپاكننده عدل و داد و مبارزه كننده با ظلم و ظالمان مى شناسند؛ اما آيا برقرارى عدل جهانى هدف نهايى از ظهور حضرت است يا برقرارى عدل ، خود مقدمه اى براى يك هدف والاتر است ؟
بدون شك مشخصه خاصى كه در روايات براى حضرت ذكر شده ، اين است كه يملاء الله به الارض قسطا و عدلا بعدما ملئت ظلما و جورا؛(١٩) خداوند به دست او زمين را از عدل و داد پر كند؛ پس از آن كه از ظلم و بيداد پر شده باشد. علاقه بسيارى از مردم نيز به امام زمان (عليه السلام) بدين جهت است كه حضرت ، بساط ظلم و بيداد را از روى زمين برمى اندازد و بساط عدل و داد را در آن مى گستراند؛ ولى اين ، هدف نهايى نيست . درست كه حتى بعثت تمام انبيا نيز براى برقرارى عدل بر روى زمين بوده است : ليقوم الناس ‍ بالقسط؛(٢٠) ولى برقرارى عدل جهانى ، هدف نهايى نيست . اين هدف ، خودش هدف والاترى دارد. صرف اين كه مردم در زمين عادلانه رفتار كنند؛ به يكديگر ستم روا ندارند و زندگى منظم و آسوده اى داشته باشند، هدف نهايى آفرينش نيست .
با اين چيزها، انسان ، شريف تر از زنبور عسل هم نمى شود تا چه رسد كه از ملائكه برتر شود؛ چرا كه زندگانى زنبورهاى عسل ، از زندگانى انسان ها خيلى منظم تر و عادلانه تر است .

١. امام زمان (عليه السلام)، گسترش بخش معرفت و عبوديت حق امام راحل رضوان الله تعالى عليه در بيان هدف از برقرارى نظام اسلامى فرمود: هدف از برقرارى حكومت اسلامى ، تنها برقرارى عدل نيست . هدف نهايى چيز ديگرى است ؛ هدف ، معرفت الله است .(٢١)
برقرارى حكومت اسلامى و گستراندن عدل در روى زمين به دست تواناى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، خود مقدمه اى براى تاءمين هدف والاترى است و آن اين كه زمينه اى فراهم شود تا بيشتر انسان ها بتوانند به بيش ترين مراتب معرفت لايق برسند.
وجود ستم ها و نابرابرى ها سبب مى شود تا انسان ها درگير مسائل مادى زندگى شوند و به جان هم بيفتند و بدينسان ، فرصتى براى رشد معنوى و تكامل روحى خويش نيابند. هنگامى كه بساط ظلم برچيده شد و در پرتو حكومت عدل جهانى ، زندگى عادلانه اى براى همه افراد بشر برقرار شد، تازه براى انسان ها زمينه اى فراهم مى شود كه به سوى هدف نهايى خلقتشان حركت كنند:
وعد الله الذين آمنوا منكم و عملوا الصالحات ليستخلفنهم فى الارض كما استخلف الذين من قبلهم وليمكنن لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدلنهم من بعد خوفهم اءمنا يعبدوننى لا يشركون بى شيئا.(٢٢)
خداوند به كسانى كه اهل ايمان و عمل صالح و داراى شايستگى رهبرى جامعه عدل الاهى باشند، وعده داده است كه آنان را وارثان زمين كند و حكومت زمين را به دستشان سپارد و به ايشان قدرت بخشد تا دينى را كه خداوند براى انسان ها پسنديده است ، در جهان حاكم كنند، و پس از دوران ترس و اضطراب و ناامنى شان ، به امن و امان رساند.
اين آيه ، در اينجا تمام نمى شود؛ بلكه در خاتمه هدف والاترى را بيان مى كند كه همه امور پيشين مقدمه آن است : يعبدوننى لايشركون بى شيئا؛ تا آن كه فقط مرا بپرستند و هيچ چيزى را شريك من نسازند.
آرى ، در پرتو حكومت صالحان بايد عدل جهانى برقرار، و بساط ستم برچيده شود؛ دين خدا حاكميت يابد و امنيت كامل همه جا را فرا گيرد تا بساط شرك از روى زمين برچيده شود و شرايط پرستش خداوند بر روى آن فراهم آيد.

٢. امام زمان (عليه السلام)، در بالاترين مراتب قرب حق حال اگر پرسيده شود كه هدف از عبادت و پرستش خدا چيست ، بايد گفت : هدف عبادت ، درون خودش نهفته است ؛ چرا كه قوام عبادت به تقرب است . عبادت ، فعلى است كه قربة الى الله انجام مى پذيرد و هدف و نتيجه آن ، قرب است .
قرب ، مقامى بسيار عالى است كه ديگر چيزى بالاتر از آن براى انسان تصور نمى شود؛ جوار خدا و همسايگى او است . در دعايى كه روزهاى ماه رجب خوانده مى شود، تعبير بسيار صريح و بى پرده اى وارد شده است كه اگر در اين دعاى شريف نيامده بود، جراءت بيان آن نيز نبود:
لا فرق بينك و بينها الا اءنهم عبادك و خلقك ، فتقها و رتقها بيدك ، بدؤ ها منك و عودها اليك (٢٣) ميان تو و ايشان ، هيچ جدايى و تفاوتى نيست ، جز آن كه تو، خدا و خالق ايشان ، و اينان بنده و مخلوق تواند. فتق و رتق امور آنها به دست تو و آغاز و انجامشان به سوى تو است .
آرى ، آدمى چنان توان و قابليتى دارد كه مى تواند به چنين مقام اعجاب انگيزى از قرب و نزديكى به خدا برسد. طبق اين دعاى شريف كه از ناحيه مقدس امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) صادر شده است ، تمام چهارده معصوم (عليهم السلام) و از جمله مولايمان حضرت ولى عصر به بالاترين درجات معرفت و عبوديت پروردگار، و به تبع آن به ولاترين مراتب قرب و وصول به حق نايل شده اند.
همين مقام است كه آدمى را اشرف مخلوقات مى كند. همين مقصد اعلا است كه همه انبيا و اولياى خدا براى تحقق آن آمده اند. همين مقام والا است كه پاك ترين عزيزان خدا در راه هدايت بشر به سوى آن به شهادت رسيده اند.

٣. امام زمان (عليه السلام)، تجلى رحمت بيكران حق خداوند رحمان ، از روى مهربانى و رحمت بيكرانى كه به بندگانش دارد، محبوب ترين و عزيزترين بندگانش را كه به عالى ترين درجات انسانيت رسيده اند، در معرض امواج غم ، فشار و رنج و ستم ستمگران قرار مى دهد تا زمينه اى براى رشد انسان ها فراهم آيد.
در دوران غيبت ، سختى ها و رنج هاى طاقت فرسايى بر قلب امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) وارد شده ، و ستم هاى بسيارى بر دوستان و شيعيانشان رسيده است و حضرت كه رؤ وف ترين انسان روى زمين براى امت اسلام است ، آن ها را مشاهده ، و بر آن صبر كرده است . قلب مقدس حضرت فقط در پرتو اتصال مداوم به عظمت و قدرت خداوند مى تواند اين همه رنج و رستم را تحمل كند. خداوند متعالى به قلب رؤ وف امام عصر، نيرو و توانى از قدرت نامتناهى خويش عطا فرموده است تا بتواند تمام ظلم ها و فشارهاى روحى را تحمل كرده ، بردبار باشد و هر لحظه در انتظار ظهور بماند.
خداوند رؤ وف مهربان ، وجود مقدس ولى عصر صلوات الله عليه و على آبائه الطاهرين را آفريده و در معرض طوفان سختى ها و فشارهاى روحى قرار داده است تا آدميان بفهمند براى چه آفريده شده اند و آن گاه كه هدف آفرينش و مسير درست زندگى خويش را دريافتند، در مسير آن گام بردارند و به اندازه همتشان ، آن راه را بپيمايد.
درست است كه از بهترين لحظات عمر ما، اوقاتى است كه به مولايمان توسل مى جوييم ؛ در فراق او اشك مى ريزيم ؛ در مدح او اشعار و سخنانى مى شنويم ؛ در عزاى اجدادش ‍ عزادارى مى كنيم و...، ولى اين ها هيچ كدام هدف نهايى نيست . اين دستورها را به ما داده اند تا جهت مهرها و محبت هاى ما به يك سمت و سو تمركز يابد و پاك ترين عواطف ما به يك جهت كه جهت خدايى است ، سوق داده شود و دل هاى ما به زخارف پست دنيا تعلق يابد. آرى ، دلى كه به وجود مقدس ولى عصر سپرده مى شود، ديگر جا ندارد به اغيار سپرده شود.

راه وصول به اوج محبت و معرفت وجود انسان را مى توان به هرمى تشبيه كرد كه از قاعده اى آغاز مى شود و به سوى نقطه اى پيش مى رود. در قاعده اين هرم ، شناخت ها و محبت هاى فراوانى وجود دارد؛ از محبت ها، محبت پدر، مادر، همسر، استاد، دوست ، همسايه و محبت همه كسانى كه به او احسانى كرده اند يا امرى را به او آموخته اند، و از شناخت ها نيز از علوم گوناگون دينى همچون فقه ، اصول ، عقايد، اخلاق و عرفان گرفته تا هر رشته علمى كه بتواند در جهت كمال به انسان كمك كند. اين شناخت ها و محبت هاى فراوان در سطح قاعده وجود آدمى ، گسترده و پخش است .

١. پالايش محبت و معرفت در سير و سلوك به سوى كمال ، بايد از قاعده آغاز كرد؛ ولى بايد به سوى راس هرم كه همان محبت و شناخت خدا است ، پيش رفت . طبيعى است كه آدمى در ابتدا پدر و مادر خويش را دوست مى دارد و به خويشان و دوستانش محبت مى ورزد؛ اما اين ها بايد پالايش شود. اگر محبت هايى با محبت خدا و اولياى خدا در تنافى باشد، بايد حذف شود. دوستانى را بايد برگزيد كه كمالاتشان بر جهات منفى شان برترى داشته باشد؛ دوستانى كه در راه محبت خدا و اولياى او گام برمى دارند.
اگر دوستان و خويشانى داريم كه رفتار غالبشان با رفتار اولياى خدا نمى سازد؛ رشته محبت و دوستى با ايشان بايد قطع شود:(٢٤)
قل ان كان آباؤ كم و اءبناؤ كم و اخوانكم و اءزواجكم و عشيرتكم و اءموال اقترفتموها و تجارة تخشون كسادها و مساكن ترضونها اءحب اليكم من الله و رسوله و جهاد فى سبيله فتربصوا حتى ياءتى الله باءمره و الله لا يهدى القوم الفاسقين .(٢٥) بگو كه اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و طايفه شما و اموالى كه به دست آورده ايد، و تجارتى كه از كساد شدنش مى ترسيد، و خانه هايى كه به آن علاقه داريد، در نظرتان از خدا و پيامبرش و جهاد در راهش محبوب تر است ، در انتظار باشيد كه خداوند عذابش را بر شما فرود آورد، و خداوند جمعيت نافرمانبردار را هدايت نمى كند.
اين كثراتى كه در قاعده وجود دارد، از دو محور به طرف وحدت پيش مى رود تا در يك نقطه به هم مى رسند؛ نقطه اى كه حتى در آن ، محبت به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز اصالت خود را از دست مى دهد. در آن مقام ، امام زمان (عليه السلام) را نيز از اين جهت دوست مى داريم كه بنده صالح و شايسته خدا است . به او عشق مى ورزيم ، چون وجودش ، شعاعى از وجود او است . اصالت فقط براى يك نقطه است : قل الله ثم ذرهم ؛(٢٦) بگو: خدا؛ سپس بقيه را واگذار.
تمام انبيا و اوليا آمده اند تا ما را به سوى آن نقطه متوجه و متمركز سازند. محبت به اولياى خدا هنگامى ارزش مى يابد كه در سايه محبت خدا باشد. اگر محبت ما به اولياى خدا ضمايم و پيرايه هايى داشته باشد، آن محبت ، اصيل نيست . اگر امام زمان (عليه السلام) را از آن جهت دوست مى داريم كه جهان ما را آباد كند و نعمتهايمان را فزونى بخشد، ما دوستدار آبادانى و نعمتيم ، نه دوستدار مولا و ولايت او. اگر به او عشق مى ورزيم ، از آن جهت كه زمان ظهورش ، علم و حكمت و پيشرفت هاى معنوى ، راحت و بى زحمت به دستمان آيد، دوستدار راحتى هستيم ، نه محب امام زمان (عليه السلام).
بايد در پرتو معرفت حقيقى به خداوند و جانشين بر حق او در زمين ، تمام ضمايم ، آرايه ها و پيرايه ها را از دلهايمان بزداييم تا محبت ما پاك و خالص شود. چنين محبتى كيميا است و چنان دلى تجلى گاه عشق كبريا شمرده مى شود؛ دلى كه امام زمان را فقط براى خدا دوست مى دارد، نه براى خود.

٢. ورود به تجلى گاه محبت و معرفت گاهى زيبايى محدود و ناقص ، عاشقان عشق مجازى را چنان ديوانه و اسير مى كند كه حاضرند جان خويش را در راهش ببازند. حال اگر اين جمال و زيبايى بى نهايت شود، چه مى شود؟! مگر ممكن است زيباتر و دوست داشتنى تر از خدا چيزى باشد؟ اگر زيبايى اش را نشناخته ايم ، كوتاهى از ما است . يكى از بركات وجود مقدس امامان (عليهم السلام)، اين است كه جمال و جلال الاهى را در آيينه اى محدود به ما نشان مى دهند تا ما بفهميم ؛ وگرنه آن جمال و جلال بى نهايت براى ما قابل درك و شناخت نيست .
وقتى مى شنويم كه وجود مقدس امامان (عليهم السلام) گذشت و سخاوت ، جود و احسان ، و لطف و راءفت را به همه مردم از دوست و دشمن ارزانى مى داشته اند، دلهايمان پر مى زند.
ما تمام صفات جمال و جلال الاهى را از جلوه گاه همين جلوه هاى محدود درك مى كنيم . اهل بيت (عليهم السلام) آينه هاى محدود كوچكى هستند كه جمال و جلال بى نهايت الاهى را در حد درك و شناخت ما مجسم مى كنند.
آرى ، وجود اهل بيت (عليهم السلام) تجلى گاه تمام اسما و اوصاف الاهى و بهترين ورودگاه و جايگاه معرفت خدا است ؛ ورودگاه و مجرايى مطمئن كه مى تواند خداجويان را از ميانبرترين راه و در كوتاهترين زمان به خداوند برساند: من اءراد الله بدء بكم ؛(٢٧) هر كه خداشناسى و خداپرستى را اراده كند، از شما آغاز مى كند.
نهايت لطف خداوندگار را در حق بندگانش ببين كه عزيزترين بندگانش را براى امثال ما كه معرفتمان ضعيف است ، آفريده تا جمال و جلال الهى را در معرض درك و شناخت ما قرار دهد تا بتوانيم به اين وسيله ، راهى به سوى جمال و جلال مطلق او بيابيم .
هدف از وجود امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) و آباى گرامى اش اين بوده است كه من و شما با خدا آشنا شويم ؛ بنابراين ، هر چه با تمسك به گفتار و رفتار اهل بيت (عليهم السلام) در مسير معرفت و عبوديت خداوند متعالى پيش برويم ، به اهداف حضرت نزديك تر شده ، و قلب مطهر او را شادتر ساخته ايم ؛ چرا كه حضرت ، بالاترين عاشق خدا است كه بيشتر از هر چيز رضايت خدا را مى خواهد و رضايت خدا هم در اين است كه بندگانش هر چه بيشتر با او آشناتر و به او نزديكتر شوند.

منشور محبت و معرفت ٢
ناتوانى بشر از معرفت امام زمان (عليه السلام) مقام اهل بيت (عليهم السلام) چنان مقام بزرگى است كه بزرگى اش را با عقل و فكر خودمان نمى توانيم درك كنيم . در واقع عظمت خدا است كه در انوار پاك چهارده معصوم (عليهم السلام) تجلى كرده است . اگر همه انسانها عقلهايشان را روى هم گذاشته ، بخواهند پايه بلند اين مقام را درك كنند؛ هرگز نخواهند توانست . همين قدر بايد خوشحال باشيم كه خداوند متعالى ، اين معرفت را به ما داده است كه بدانيم آنها در چنان مقام والايى هستند كه ما نمى توانيم بفهميم . اگر اين را باور كنيم ، خودش كمال است .
همان گونه كه ذات و صفات خدا براى ما قابل شناخت نيست ، صفات اولياى او را نيز نمى توانيم بشناسيم ؛(٢٨) البته هيچ مخلوقى را نمى توان با خدا مقايسه كرد؛ چرا كه او فوق بى نهايت است . خدا و اولياى او تفاوت بسيارى با هم دارند؛ آن هم نه تفاوت يك درجه ، آن گونه كه بعضى فكر مى كنند. نمى توان گفت : وجود، درجاتى دارد كه بالاترين درجه آن خدا، و يك درجه پايين تر از آن ، وجود پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است ؛ چرا كه فاصله ذات اقدس الاهى با شريف ترين و والاترين مخلوقاتش نيز كه نور پاك محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، بى نهايت است . فاصله نور مقدس پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) با ما بى نهايت است ؛ اما فاصله او با خدا نيز نهايت ندارد. خداوند فوق مقام همه مخلوقات و از جمله ، انوار معصومان عليهم السلام است .
اگر همين اندازه بفهميم كه از درك مقام والاى ايشان ناتوانيم ، بايد خدا را بسيار شاكر باشيم كه چنين معرفتى به ما داده است . اين حقيقت نيز به بركت تعليم خود آنها است وگرنه به هزاران غرور مبتلا مى شديم و خيال مى كرديم خيلى چيزها را مى فهميم . در مرتبه اول ، قرآن به ما فرموده است :
و ما اءوتيتم من العلم الا قليلا.(٢٩)
و جز اندكى از دانش به شما داده نشده است .
و در مرتبه بعد، خود اهل بيت (عليهم السلام) فرموده اند كه مقام ما بسيار بالاتر از آن است كه شما بفهميد. به هر حال ، به بركت تعليم آنها فهميديم آنها در چنان اوجى هستند كه اگر ما هزاران سال با تندروترين مركبها نيز حركت كنيم ، به آنجا نخواهيم رسيد.

ضرورت تلاش براى شناخت امام زمان (عليه السلام) از سوى ديگر نبايد چنين توهمى پيش آيد كه چون نمى توانيم بدان قله رفيع برسيم ، پس بايد همه چيز را رها كنيم . همان درجه از معرفت كه به بركت آموزه ها و راهنمايى هاى اهل بيت (عليهم السلام) قابل دستيابى است ، آن قدر عظمت دارد كه تمام جهان مادى در برابر آن بى ارزش است .
نمى گويم مى توانيم به مقام معصوم (عليه السلام) برسيم ؛ اما همان مقامى كه در سايه هدايتگرى اين انوار پاك مى توانيم بدان دست يابيم ، آن قدر بزرگ است كه تمام اين جهان با همه عظمتش در برابر آن ، هيچ بها و ارزشى ندارد.(٣٠)

زيانكارترين مردم يادآورى اين حقايق در اين جهت مى تواند مفيد باشد كه ارزش عمرمان را بهتر بدانيم . آيا حيف نيست چنين عمرى كه مى تواند ما را به چنان مقام والايى برساند، براى به دست آوردن يك مشت خشت و گل يا چند پاره آهن صرف شود؟ فرض كنيد كسانى كه جوانى شان را صرف درس خواندن ، مدرك گرفتن و يافتن شغلى پردرآمد مى كنند، اگر بتوانند سالى يك ميليون ذخيره كنند و پس از بيست سال يك خانه بيست ميليون تومانى بخرند، حاصل عمرشان پس از چهل يا پنجاه سال تلاش و دوندگى ، يك خانه بيست ميليونى خواهد بود؛ يعنى حاصل تمام درس خواندن ها، زحمت ها، تبليغ ‌ها و... با چند خروار خاك و گچ و سيمان و آهن مساوى شده است .
قرآن كريم مى فرمايد:
قل هل ننبئكم بالاءخسرين اءعمالا. الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا و هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا.(٣١)
بگو: آيا به شما خبر دهيم كه زيانكارترين (مردم) در كارها چه كسانى هستند؟ آنها كه تلاشهايشان در زندگى دنيا گم و نابود شده است و با اين حال مى پندارند كه كار نيك انجام مى دهند.
كسانى كه عمرشان صرف شد تا خوشى ها و زينت هاى دنيا را به دست آورند، ضرر كرده اند؛ چرا كه هرگز به آن همه زحمت ها، بى خوابى ها، غربت ها و مشكلات زندگى نمى ارزيد كه در مقابلش يك مشت سنگ و آهن و سيمان و گچ به دست آيد.
آرى ، چنين افرادى زيانكارند؛ اما چرا زيانكارترين افرادند؟!
براى اين كه و هم يحسبون اءنهم يحسنون صنعا. كسانى كه از اول مى دانند، كار نادرستى را مرتكب مى شوند و سرمايه و پولشان را آگاهانه به دست خودشان آتش مى زنند، زيان كرده اند؛ اما زيانكارترين افراد كسانى اند كه نه تنها اين آتش زدن سرمايه را خسارت نمى دانند، بلكه آن را هنر و ترقى و افتخار مى پندارند. اينان خيال مى كنند با اين درس خواندن ها و كارهايى كه براى غير خدا انجام مى دهند، خيلى اوج گرفته اند؛ اما ناگهان متوجه مى شوند كه همه اش هباء منثورا؛ گرد و غبارى پراكنده در هوا شده است .
اينان خسارتى دو چندان دارند؛ هم سرمايه را از دست داده اند و هم آرزوها و آرمانهايى كه داشتند، بر باد رفته است . با اين اعمالشان نزد خدا عزيز، و بر اثر اين كارها، نور چشم امام زمان (عليه السلام) مى شوند؛ اما بعد آشكار شد كه نه تنها هيچ كدام از اين اعمال پذيرفته نشده ، بلكه سقوطشان را نيز در پى داشته است . اين ، زيان دوچندان است ؛ چرا كه مى انگارند كارهاى خوبى انجام داده اند؛ اما در خواهند يافت كه همه اش ضرر بوده است .


۱
فروغ ولايت


اخلاص در پيشگاه امام زمان (عليه السلام) اگر آدمى با اختيار خويش مى تواند راه درست را برگزيند، چرا كارى نكند كه لحظه لحظه عمرش باعث سعادت شود و هر نفس كشيدنش او را بالا ببرد. مگر راه بسته است ؟!
همه انبيا و اوليا آمده اند تا ما را بدين صراط مستقيم نزديك كنند؛ راهى را به ما نشان دهند كه با هر گامى در آن ترقى كنيم ؛ هر نفسى كه مى كشيم ، پرواز كنيم ؛ هر روزى كه از ما بگذرد؛ مقامى را به دست آوريم .
فهميدن اين حقيقت ، خود نعمتى است كه به بركت اهل بيت (عليهم السلام) نصيب ما شده . حال كه زيانكارى خويش را در كارهاى غير خدايى دريافتيم ؛ بايد بيشتر مراقب گفتار و رفتار خود باشيم . نيت ها و كارهايمان را براى خداوند خالص ، و اين حقيقت را همواره به يكديگر يادآورى كنيم .
به فرموده قرآن ، همه ما انسانها در زيان و خسارتيم ، مگر كسانى از ما كه ايمان و عملى خالص داشته باشند و ديگران را نيز به راه حق و حقيقت سفارش كنند:
ان الانسان لفى خسر، الا الذين آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.(٣٢)
سوگند به عصر كه انسانها همه در زيانند، مگر كسانى كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند و يكديگر را به حق و استقامت بر آن سفارش مى كنند.
ما كه اكنون پايمان لب گور است و اين خسارت را به خوبى احساس مى كنيم ، جا دارد به شما كه هنوز در دوران جوانى به سر مى بريد، يادآورى كنيم تا به مصيبت ما گرفتار نشويد، زودتر خودتان را بيابيد و بپاييد و نيتهايتان را خالص كنيد. اگر از امام زمان (عليه السلام) دم مى زنيد، به واقع از روى محبت و اخلاص باشد. اگر خودتان را خدمتگزار او مى شمريد، بكوشيد به گونه اى رفتار كنيد كه او بپذيرد.
اگر چنين نكنيم ، خسارت ديده ايم . اين راه ، راهى باز و هموار، و جاده اى روشن و آشكار است ؛ اما ما چشمانمان را مى بنديم ؛ انگار كه نمى دانيم چه بايد كرد. مگر انسان به بركت اين شبها و اوقات محترم مقدارى به خود بيايد و توجه يابد كه غير از اين اسباب عادى و رفتارهايى كه با آنها انس گرفته ايم ، مسائل ديگرى نيز در كار است .

فضيلت شب نيمه شعبان شب نيمه شعبان ، يكى از شب هاى قدر شمرده مى شود. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در روايتى فرموده است :
شب نيمه شعبان در حال استراحت بودم كه جبرائيل مرا صدا زد. بلند شدم و به قبرستان بقيع رفتم . جبرئيل خطاب به من گفت : اى رسول خدا! مى دانى امشب چه شبى است ؟ امشب شبى است كه اگر كسى از اشقيا باشد و از خدا كمك بخواهد، خدا نامش را از شمار اشقيا محو مى كند و در زمره شهدا مى نويسد. امشب شبى است كه درهاى آسمان به روى بندگان باز مى شود: باب التوبه ، باب الرضوان ، باب الاحسان ، باب المغفره و...(٣٣)
قدر امشب را بدانيد و آن را به عبادت احيا كنيد. ساعات اين شب را غنيمت بشماريد. روايات فراوانى درباره اعمال اين شب وارد شده است . از جمله آن اعمال ، صد ركعت نماز با هزار قل هو الله است كه در هر ركعت بعد از حمد ١٠ بار خوانده مى شود. شما كه جوانيد و انرژى داريد، فرصت را غنيمت بشماريد. كار سختى نيست . مقايسه كنيد كه اگر امشب ، شب امتحان بود و احتمال داشت كه فردا در امتحان رد بشويد، آيا حاضر بوديد امشب را تا صبح درس بخوانيد تا تحصيل يك سالتان هدر نرود؟ به طور قطع ارزش اين نماز و ديگر عبادتهاى امشب ، از درس خواندن شب امتحان كمتر نيست .

عهد و ميثاق با امام زمان (عليه السلام) عزيزان ! بياييد فرصت را غنيمت بشماريم و ارتباطمان را با خدا و اولياى او قوى كنيم . از خدا بخواهيم توفيق دهد عهد و ميثاقى جدى با امام زمان (عليه السلام) ببنديم . بگوييم آقا! ما مى خواهيم نوكر و خدمتگزار شما باشيم . به طور جدى مى پذيريم كه در اين راه نقص داريم و لايق نيستيم ؛ اما شما از خدا بخواهيد كه اين لياقت و توفيق را به ما بدهد تا در راه شما گام برداريم و به گونه اى سير كنيم كه شما بپسنديد!
گمان نمى كنم كسى از روى صدق و خلوص قلبى با امام زمان (عليه السلام) چنين قرارى بگذارد و از همان لحظه ، مشمول امدادها و عنايت هاى ويژه حضرت نشود. با اين كه خودم لياقتش را ندارم ، ايمان دارم كه اگر شما اين پيمان را به زبان هم نياوريد، او مى شنود و فورا هم پاسخ مى دهد؛ آنگاه ورق عوض مى شود و اگر تا به حال ، تاريكى هايى در زندگى ما بود، از همين جا عوض مى شود.
هديه اى كه تقديم امام زمانمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) مى كنيم ، بايد بهترين سرمايه ها و دارايى هاى ما باشد. براى خدمت به امام زمان (عليه السلام)، بايد بهترين اوقات و سرمايه هايمان را هزينه ، و جوانى خويش را در اين راه فدا كنيم و لحظه اى از خدمتگزارى و جلب رضايت حضرت غافل نشويم . اگر در همين لحظه ، به شما جواز شرفيابى به محضر امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را عطا كنند، آيا براى هديه به حضرت تكه نانى خشكيده يا لباسى وصله دار مى بريد يا بهترين دارايى خويش را به محضر مقدسش هديه مى كنيد؟!
آنان كه مى خواهند فرزندانشان را به پيشگاه خداوند متعالى و امام زمان (عليه السلام) هديه كنند تا افتخار وراثت پيامبران نصيبشان شود، بايد بهترين ، مستعدترين و پاك سرشت ترين فرزندان خويش را براى اين راه برگزينند و در تشويق ايشان از هر راهى بكوشند و از هيچ مساعدتى براى تربيت و رشد ايشان آنها فروگذار نكنند.

منشور محبت و معرفت ٣
نعمت وجود امام زمان (عليه السلام) و ناتوانى از شكر آن خداوند متعالى ، نعمت هاى بزرگى را به ما عطا فرموده كه يكى از آنها، نعمت محبت اهل بيت (عليهم السلام) است و پس از شناخت و معرفت خداوند، بالاترين نعمتى است كه خداى بزرگ به انسانها مرحمت مى فرمايد. ارزش هر نعمت را كسى بهتر مى داند كه اهميت آن را بهتر درك كرده باشد. هر قدر معرفت ، شناخت و آگاهى انسان بيشتر باشد، قدر نعمت هاى خدا را نيز بيشتر مى داند و با استفاده بهتر از آنها، شكر آن را بهتر به جا مى آورد. هنگامى كه معرفت انسان به خدا ضعيف باشد، در قدردانى و شكرگزارى از نعمت هاى او نيز ضعيف عمل مى كند.
نعمت وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، براى همه مسلمانان اثبات شده و قطعى است . آن طور كه بزرگان اهل سنت اعتراف كرده اند، روايات درباره اثبات وجود حضرت مهدى صلوات الله عليه در منابع اهل تسنن نيز از حد تواتر بالاتر است .(٣٤) به جز افراد منحرفى كه بر اثر انحرافهاى فكرى و عقيدتى ، وجود ولى عصر را نمى پذيرند، بقيه اهل تسنن كه بيشتر مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند، وجود مقدس آن بزرگوار را قبول دارند. نقطه اشتراك بين ما و برادران اهل تسنن اين است كه هر دو قبول داريم در دوران آخر الزمان ، بزرگمردى از نسل پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ظهور خواهد كرد كه زمين را پس از آن كه از ظلم و جور پر شده است ، از عدل و داد پر خواهد كرد.

ناتوانى از معرفت امام زمان (عليه السلام) اين كه خداى متعالى ، از اهل بيت (عليهم السلام) كسى را برمى گزيند تا جهان را از ظلم و جور برهاند، كم نعمتى نيست . درك اهميت و عظمت اين نعمت كه بر شناخت مقام حضرت مبتنى است ، چيزى شبيه محال است ؛ زيرا كسى مى تواند ارزش موجودى را درك كند كه بتواند مرتبه وجودى او را بشناسد.
به هر حال ، بايد اعتراف كنيم كه عقل ما بسيار كوتاهتر از آن است كه به درك مقام و مرتبه وجودى امامى دست يابيم كه در اوج عظمت و نورانيت قرار دارد. مرتبه اى از مقام امام زمان (عليه السلام) كه معرفتش براى همه ، حتى اهل سنت نيز امكان دارد، مصلح بودن حضرت است . مرتبه ديگر از مراتب امام زمان (عليه السلام)، نورانيت آن گرامى است كه در بعضى روايات ، به ويژه رواياتى كه سلمان فارسى (رحمه الله عليه) نقل كرده ، بدان اشاره شده است كه البته ما، شايستگى معرفت اين مرتبه را نداريم . مرتبه مصلح بودن امام زمان (عليه السلام) نيز كه همه به آن اعتقاد دارند، مراتب بى شمارى دارد.
اين نكته را همواره بايد در نظر داشت كه درباره مقام والاى امام زمان (عليه السلام)، هزاران مرتبه معرفت وجود دارد كه به هر يك از ما، به اندازه ظرفيت و لياقتمان ، مرتبه اى از آن عطا شده است ؛ البته اگر شخصى بكوشد و همت داشته باشد، مى تواند تا حدودى اين معرفت را كامل تر كند؛ پس نتيجه اين شد كه از يك سود، همه ما بايد بدانيم معرفتمان به وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) بسيار ضعيف است و از سوى ديگر بايد بكوشيم معرفتمان را به حضرت بيشتر و كامل تر كنيم .

معرفت هاى انحرافى درباره امام زمان (عليه السلام) معرفت برخى از كسانى كه شناخت حضرت ولى عصر (عليه السلام) را ادعا مى كنند، انحرافى ، و دروغين است . كسانى نيز در صدر اسلام معتقد بودند كه خدا با پيامبر و امام متحد است . چنين عقيده اى ، نخست بين مشركان وجود داشت و بعد نيز بين مسيحيان رواج يافت . در آن زمان ، كسانى معتقد بودند كه المسيح ابن الله ؛(٣٥) عيسى مسيح (عليه السلام )، پسر خداست . بعضى ديگر گفتند: محمد رسول الله بن الله ؛ محمد رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)، پسر خداست .
طبق روايتى ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با اشاره به امير مؤ منان (عليه السلام) فرموده است :
يا على ! اگر نمى ترسيدم كه گروهى از امت من درباره تو چيزى مانند ادعاى مسيحيان درباره عيسى ابن مريم (عليه السلام) بگويند، مراتب و مقامات تو را چنان بيان مى كردم كه بر هيچ گروهى از مردم نگذرى ، مگر آن كه خاك زير پاى تو را براى تبرك برگيرند؛(٣٦)
يعنى مقام امير مؤ منان على (عليه السلام) و ديگر امامان (عليهم السلام) به حدى بالا بوده است كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى ترسيدند اگر آن فضايل را بيان كنند، مردم متوجه نشوند و گمان كنند كه على (عليه السلام) خدا است ؛ همان طور كه مسيحيان درباره حضرت مسيح (عليه السلام) چنين گمان مى كنند.
چنين عقايدى ، انحرافى اند و با توحيد، هيچ گونه سازگارى ندارند. وقتى ما مى گوييم معرفتمان به امامان معصوم (عليهم السلام)، بسيار ضعيف است و هرگز به مرتبه شناخت واقعى ايشان نمى رسيم ، معنايش اين نيست كه آنان خدا هستند يا خدا شده اند يا خدا در آنها حلول كرده است . آنها نيز مانند ما مخلوق خدا هستند؛ ولى نزد خدا مراتبى دارند كه انسان عادى از آنها بى بهره است . من و شما چقدر توان خيره شدن به خورشيد را داريم ؟! ما به جهت فاصله هزاران كيلومترى كه با خورشيد داريم مى توانيم آن را نگاه كنيم ؛ ولى مشاهده ما در حد چند لحظه است و پس از چند لحظه بايد چشمانمان را ببنديم تا اذيت نشود. مشاهده هاى معنوى نيز چنين است . مقامها و درجه هاى معنوى اولياى خدا آن قدر بسيار است كه حتى افراد داراى چشم باطنى و معنوى نيز نمى توانند آنها را ببينند و فقط به اندازه ظرفيتشان ، مقدارى از آن مقام ها را درك مى كنند. در هر حال بايد توجه داشته باشيم كه هيچ گاه پيامبر و امام ، خدا نمى شوند و خدا در آنها حلول نمى كند. اين از نادانى و كوته انديشى انسان است كه چنين تصورهايى را در ذهن خود مى پروراند.
از طرف ديگر، كسانى عقيده دارند كه انسان ، خود مى تواند امام زمان (عليه السلام) شود كه چنين عقيده اى نيز نتيجه نادانى و محدوديت ذهن بشر است . گاهى اوقات شيطان با چنين عقايدى ، انسان را مى فريبد.

قدرت هاى شيطانى و راه شناخت آن افرادى ، سال هاى طولانى ، به منظور نزديكى به خدا و اولياى او، به اصطلاح ، رياضت هاى سختى كشيده ، و به اشتباه ، خود را امام زمان (عليه السلام) معرفى كرده اند. چه بسا بعضى از مسلك هايى را درست كرده و پيروانى را براى خود يافته اند! شايد برخى از ما، مريدهاى آنها را در زمره اولياء الله تصور كنيم . به هر حال ، هر كسى در اين دنيا زحمت بكشد، خدا، به قدر زحمتش به او پاداش مى دهد و آثارى را از او، در اين دنيا به جاى مى گذارد.
مرتاضان هندى نيز از اين مطلب مستثنا نيستند. وقتى آنها در اين دنيا زحمت مى كشند، خدا نيز پاداش هايى را در همين دنيا به آنها مى دهد. آنان از باطن اشخاص آگاهند؛ از گذشته و آينده خبر مى دهند؛ در امور دنيايى تصرف هايى مى كنند؛ با قدرت يك دست ، جلو حركت قطار را مى گيرند، و با اراده خود، هواپيماى در حال حركت را نگه مى دارند. چنين قدرت هايى بر اثر رياضت به دست مى آيد و جاى انكار نيز ندارد.
گاهى انسان مى بيند و مى شنود كه افرادى بر اثر سادگى و پاكى نفس ، به راحتى به دام شيطان صفتان مى افتند. ممكن است به شما خبر دهند كه شخصى از اولياء الله در فلان جا زندگى مى كند. پس از مدتى كه اجازه ملاقات به شما دادند، اطلاعاتى از باطنتان را براى شما باز مى گويد؛ به طورى كه يقين مى يابيد اين شخص ، ولى خدا است ؛ در صورتى كه چنين چيزهايى از مرتاض هم كه اصلا خدا و پيغمبر را هم قبول ندارد، بر مى آيد. مرتاضان هند و تبت ، چنين هنرى دارند كه از گذشته و آينده اطلاعات غيبى مى دهند. كسانى نيز وجود دارند كه بر اثر رياضت هاى سخت ، خبرهاى آينده را مى دانند. اين كارها، دليل بر حقانيت شخص و درستى راه و اعتقادش نيست . اگر كسى خبرى از آينده به شما داد، فريب نخوريد. اول بايد صحت اعتقاد شخص را درك كرد. اگر شخص ، در اعتقادش خدشه اى داشته باشد، هر چند هزاران كار خارق العاده انجام دهد، كارهاى او به ارزنى نمى ارزد؛ چرا كه آن شخص نوكر شيطان است و همه قدرت هاى شيطانى را براى فريب دادن مردم در اختيار گرفته است .

امام صادق (عليه السلام) و مقابله با قدرت مرتاض شخصى زمان امام صادق (عليه السلام)، به مسجد مدينه وارد شد و مردم دورش را گرفتند. وقتى حضرت وارد مسجد شد، معركه اى عجيب را در مسجد مشاهده كرد. همه مردم ، اطراف شخصى اجتماع كرده بودند تا او را ببينند. حضرت فرمود: اين جا چه خبر است و اين شخص كيست ؟! عرض كردند: شخصى است كه از همه جاى عالم خبر دارد. حضرت نزد او رفت و به او فرمود: آيا تو چنين ادعايى دارى ؟! گفت : بله . حضرت دستش را مشت كرد و به او نشان داد و فرمود: در دست من چيست ؟ شخص تاملى كرد و شگفتى سر تا پايش را فرا گرفت . حضرت فرمود: در دست من چيست ؟ شخص گفت : هم اكنون ، هر چه را در زمين بوده است ، در جاى خود مى بينم . فقط مرغى در فلان جزيره ، دو تخم گذاشته بود كه الآن يكى از آنها سر جايش نيست . چيزى كه در دست شما است ، بايد تخم گمشده باشد. حضرت مشتش را باز كرد و همه ديدند كه تخم پرنده اى است ؛ سپس از مرد پرسيد: اين قدرت را از كجا آورده اى ؟! شخص گفت : اين قدرت را از راه مخالفت نفس به دست آورده ام . هر چه دلم خواست ، با آن مخالفت كردم . حضرت فرمود: آيا مايلى مسلمان شوى ؟ شخص در ابتدا پاسخ منفى داد؛ اما عاقبت تحت تاثير شخصيت و سخنان امام قرار گرفت و مسلمان شد.
پس از پذيرش اسلام ، متوجه شد چيزهايى را كه پيشتر در اطراف عالم مى ديده است ، حالا نمى بيند. از امام صادق (عليه السلام) پرسيد: آقا! چرا قدرتم را از دست دادم ؟ اگر اسلام دين حق است ، بايد قدرت و نورانيتم بيشتر شود. حضرت فرمود: تا به حال هر چه زحمت مى كشيدى ، خدا مزد زحماتت را در همين دنيا به تو عطا مى كرد؛ اما از حالا به بعد هر چه زحمت بكشى ، خدا پاداش آن را براى آخرتت ذخيره مى كند، مگر اين كه پاداش زحماتت را در همين دنيا بخواهى و از پاداش آخرت چشم بپوشى .
در قرآن ، آياتى وجود دارد كه اين مطالب را تصديق مى كند. به هر حال ، ارتباط با عالم غيب ، دخل و تصرف در امور دنيايى و خبر دادن از گذشته و حال و آينده ، به هيچ وجه دليل بر اين نيست كه صاحب آن از اولياء الله باشد؛ چه رسد به اين كه با امام زمان (عليه السلام) متحد و يكى باشد. اين نوع انحراف ها، از نقص معرفت ما به امامان معصوم (عليهم السلام) ناشى مى شود.

بى نهايتى مراتب معرفت به امام زمان (عليه السلام) كسانى كه شناختى درستى از امام عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) دارند، گويا در مسيرى بى انتها در حال حركتند.
براى اين كه اختلاف مراتب معرفت در ذهنتان تداعى شود، مثالى مى زنم : مرتبه انسانى كه روزى يك تا سه گناه انجام مى دهد، در مقايسه با مرتبه انسانى كه روزى هزاران گناه مرتكب مى شود، چقدر تفاوت دارد؟ مسلم است كه اين دو شخص ، در مقام و مرتبه ، تفاوت بسيارى با يكديگر دارند. انسان ها نيز از نظر مرتبه ايمان و قرب به خدا، با هم تفاوت دارند و اين مرتبه ، در اندازه معرفت انسان به امام معصوم تاثير دارد. از اين مثال نتيجه مى گيريم كه هر قدر دل ، نورانى تر باشد، لياقت معرفت امام در آن بيشتر است و هر قدر تيره تر و آلوده تر باشد، معرفت آن دل به امام ، ضعيف تر خواهد بود.
شايد شما نيز كم و بيش اين حقيقت را تجربه كرده باشيد. گاهى انسان احساس مى كند كه خيلى به امام خود محبت دارد و خودش را به او نزديك مى بيند؛ در حالى كه فرسخ ‌ها از امامش دور است و گاهى نيز حال يك سلام كردن به حضرت را نيز ندارد. چنين نوساناتى كه در حالات قلبى انسان پديد مى آيد، براى اين است كه ظرفيت دلها، در انسان ها تفاوت دارد. دل ، ممكن است به جايى برسد كه همه حقايق را انكار كند. آيات قرآن اين مطلب را تصديق مى كند: ثم كان عاقبه الذين اءساؤ ا السواى اءن كذبوا بآيات الله .(٣٧) قومى به خدا ايمان آورده بودند؛ اما از بس مرتكب گناه شدند و آيات خدا را تكذيب كردند، ايمان از آنها سلب شد.
شاهد بوده ايم كه برخى از افراد پس از مدت ها كه از اسلام و انقلاب و جبهه حق و باطل دم زدند، عاقبت گفتند: عجب فريبى خورديم . سالها كوشش و آرزو مى كردند كه در جبهه حضور يابند و به شهادت برسند؛ ولى در آخر، از عمل خود پشيمان شدند.

راه افزون سازى معرفت به امام زمان (عليه السلام) ازدياد معرفت ما به امام زمانمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء)، به دو شرط وابسته است : ١. ادله حقانيت و مقام هاى والاى آن امام معصوم را بررسى كنيم ؛ ٢. دلمان را براى پذيرش معرفت بيشتر حضرت آماده سازيم .
براى بازتاب نور، آيينه بايد صيقلى باشد، و در برابر نور نيز قرار بگيرد. اگر آيينه اى صيقلى باشد، ولى در اتاق تاريك قرار گيرد نمى تواند نور را منعكس كند. همچنين اگر اتاق روشن باشد، ولى آيينه صيقلى نباشد نمى تواند نور را بازتابد.
براى معرفت روزافزون به امام زمان (عليه السلام) هم بايد ادله روشنى يافت ، و هم دل را پاك و باصفا كرد. هر قدر دل ، صفايش بيشتر باشد، ادله محكم نيز بيشتر مى شود و آن وقت است كه ايمان ، قوى تر، معرفت ، بيشتر و عشق نيز افزون تر مى شود؛ البته عشقى ماندگار است كه اصالت داشته باشد، نه اين كه هوسى باشد و در وضعى خاص در انسان ظهور يابد و بعد نيز خاموش و فراموش شود.
تابش نور حضرت ، هميشگى و دائم است . مهم آن است كه ما دلهايمان را آماده كنيم و از آن زنگار برگيريم تا نور حضرت بر دلهايمان بتابد و فيض دائم او بر ما ببارد. وقتى دلى توجهش به شيطان و آلوده به ظلمت گناه است ، ديگر لياقت توجه به امام عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) و بازتاب نور حضرت را ندارد؛ اما اگر دلى به دنيا، هوس ها و شيطنت ها آلوده نباشد، چونان آيينه اى صيقلى نور آن بزرگوار را منعكس مى سازد.
علت بيان اين مقدمه اين است كه هيچ كدام از ما نبايد گمان كنيم معرفتى كه به وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) داريم ، كافى و وافى است . ما بايد خيلى بيشتر از اين ها كار كنيم تا معرفتمان به حضرت كامل شود. اگر از مقام و منزلت امام زمان (عليه السلام) آگاه باشيم ، هر آن چه به حضرتش منسوب است ، در نظر ما نيز عزيز خواهد بود؛ اما اگر از منزلت امام زمان (عليه السلام) بى اطلاع باشيم ، چيزهايى كه به آن گرامى منسوب است ، در نظر ما كم ارزش خواهد بود.

١. ظاهر ساختن آثار محبت در عمل (صدقه ، دعا و...) يكى از راههاى تثبيت محبت و معرفت به امام زمان (عليه السلام) اين است كه آثار محبت او را در عمل نشان دهيم . اگر يكى از دوستانتان كه به او خيلى انس و علاقه داريد، به مسافرتى طولانى برود، در ابتدا براى او دلتنگى مى كنيد؛ ولى پس از مدتى ، دورى و فراق او را فراموش مى كنيد. اين طبيعت بشرى است كه از دل برود، هر آن كه از ديده برفت ؛ اما اگر انسان ، از همان روزهاى اول جدايى ، هر روز براى دوستش نامه بنويسد و با نگاه كردن به عكسش خاطره هاى او را به ياد بياورد مى تواند رابطه اى قلبى و معنوى بين خود و دوستش برقرار سازد.
اگر ما بخواهيم معرفت و محبتمان ، به ولى عصر (عليه السلام) ثابت بماند، بايد آثارش را زنده نگه داريم ؛ او را فراوان ياد كنيم ؛ نام مقدسش را جلو چشم خود، روى ميزمان يا لابه لاى كتابهايمان بنويسيم ؛ هر روز براى حضرت دعاى فرج بخوانيم ؛ هنگام نماز و ديگر مناسبت ها، از آن بزرگوار يادى بكنيم و براى وجود مقدسش ، صدقه بدهيم . درست است كه صدقه هاى ما براى امام زمان (عليه السلام) نفعى ندارد؛ ولى صدقه اى كه با كمال تواضع و سرافكندگى باشد، نشان دهنده محبت خالصانه ما به حضرت است . اين كار ما، مانند عمل آن مرغكى است كه وقتى حضرت ابراهيم (عليه السلام) را درون آتشى كه پهناى آن چهار فرسخ در چهار فرسخ بود، انداختند، با منقارش قطره آبى را از درون جوى آب برمى داشت و به روى آتش مى پاشيد. ملكى به مرغك گفت : اين كارى كه تو انجام مى دهى ، چه اثرى دارد؟ مرغك گفت : چيزى كه از من ساخته است ، همين كار است . من بايد وظيفه خود را انجام دهم و محبت خود را به حضرت ابراهيم (عليه السلام ) اظهار كنم .
درست است كه كارهاى ما در پيشگاه حضرت چيزى نيست ؛ ولى شرط وفا و مروت آن است كه در حد وسع خويش به آن عزيز ابراز ارادت كنيم . اگر با شرمندگى و خضوع صدقه بدهيم و براى ظهورش دعا كنيم ، فقط براى خودمان سازنده و تكامل آور است . حضرت مهدى (عليه السلام) به يقين ، به دعا و صدقه ما يا اموالى كه به نام او صرف مى كنيم ، نيازى ندارد؛ اما خودش فرمود كه براى فرج من دعا كنيد. دعا خواندن براى فرج امام زمان ، فرج ما است : انتظار الفرج من الفرج .(٣٨) منتظر فرج امام زمان عليه السلام بودن ، فرج ها و گشايش هايى را براى انسانها به ارمغان مى آورد؛ ايمانشان محفوظ مى ماند؛ دلشان آرام مى شود؛ وجود مقدس امام زمان (عليه السلام ) را حس مى كنند؛ با حضرت ارتباطى برقرار مى كنند، و به تدريج يقين مى يابند روزى فرا خواهد رسيد كه حكومت عدل در جهان برقرار مى شود. دعا كردن براى فرج حضرت ، براى اين است كه خودمان از او بهره بگيريم ؛ اما هيچ گاه به بهانه اين كه حضرت به دعا و صدقه ما نيازى ندارد، نبايد آن گرامى را فراموش كنيم .

٢. احترام به آثار منسوب به حضرت احترام به لباس روحانيون
در همه حال بايد به آثار منسوب به امام زمان (عليه السلام)، از جمله به نام و لباس روحانى كه زنده كننده ياد حضرت است ، احترام بگذاريم . آيا وقتى مردم ، لباس روحانيون را مى بينند، به ياد هيتلر و شاه ملعون مى افتند؟! جز اين نيست كه هر كسى با ديدن اين لباس ، به ياد خدا، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امام زمان (عليه السلام) مى افتد؟! ممكن است برخى از مردم حتى به روحانى ها فحش نيز بدهند و بگويند: اينان انسان هاى بدى هستند و لباس امام زمان (عليه السلام) را غصب كرده اند؛ ولى وقتى لباس روحانيان را مى بينند، به ياد دين مى افتند.
در درجه اول ، خود ما روحانى ها بايد به لباسى كه مى پوشيم ، اهميت دهيم . وقتى متولى امام زاده ، احترام امامزاده اش را نگه ندارد، نبايد توقع داشته باشد كه مردم به آن امامزاده احترام بگذارند. اين توقع از مردم كه به روحانى و لباس او احترام بگذارند، در صورتى بجا است كه اول خودمان به اين لباس احترام بگذاريم . حتى جا دارد هنگام گذاشتن عمامه اول آن را ببوسيم و بعد بر سر بگذاريم . لباس روحانى ، لباس پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است ؛ از اين رو بايد براى كسانى كه اين لباس را بر تن دارند، احترام قائل مى شويم ؛ چه اين لباس به تن خودمان باشد چه به تن ديگران . از مرحوم آيت الله سيد مرتضى كشميرى رضوان الله عليه كه از اولياى بزرگ خدا بوده است ، نقل مى كنند كه وقتى فرزندش ‍ كفش او را جلو پايش مى گذاشت ، با ناراحتى مى گفت : چرا فرزند فاطمه زهرا عليها السلام ، جلو پاى من كفش مى گذارد؟! او به فرزند خود با اين ديد نگاه مى كرد كه چون فرزند پيامبر است ، احترامش واجب است . حالا من هم كه اين لباس را پوشيده ام ، بايد به كسان ديگر نيز كه اين لباس را پوشيده اند، احترام بگذارم . حتى اگر يك روحانى ، هيچ فضيلتى نيز نداشت ، بايد براى لباسش او را تكريم كنيم . اين كار براى خودم منفعت دارد، نه براى او؛ چرا كه ايمان من قوى تر، و محبتم به صاحب اين لباس يعنى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امام زمان (عليه السلام) بيشتر مى شود. اگر اين آثار را عملى كنيم ، ارزش اين لباس استوارتر باقى خواهد ماند؛ اما اگر به لباس روحانيان بى احترامى كنيم ، فردا هنگام آوردن نام مقدس محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) هم صلوات نمى فرستيم و در نتيجه ، ايمانمان به تدريج از بين مى رود؛ مثلا مى گوييم : على در نهج البلاغه اين طور گفته است ؛ در حالى كه اين طرز صحبت كردن ، نشانه كمبود ايمان و احترام به مقام حضرت است ، وگرنه چرا اسم بزرگان ديگر را بدون احترام نمى بريم .
قرآن كريم در اين باره مى فرمايد:
يا اءيها الذين آمنوا لا ترفعوا اءصواتكم فوق صوت النبى ... اءن تحبط اءعمالكم .(٣٩)
صدايتان را از صداى پيامبر بلندتر نكنيد... كه اين كار، اعمالتان را حبط و باطل مى سازد.
وقتى صدايت را در برابر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بلندتر كردى ، احترام به حضرت ضعيف مى شود و سرانجام ، كار به جايى مى رسد كه براى خود آن بزرگوار نيز احترام قايل نمى شوى . وقتى انسان اين گونه شد، كم كم در نبوت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز ترديد مى كند. كسانى گستاخى را به آنجا رسانده اند كه گفته اند: قرآن ، كلام خدا نيست ؛ بلكه عقيده شخص پيامبر اين است كه قرآن كلام خدا است . برخى از اهل سنت نيز مى گويند: به فرض كه ثابت شود پيامبر، كلامى را طبق وحى گفته است ، آن كلام را طبق درك و دريافت خويش فرموده و از كجا معلوم كه فهم و دريافت پيامبر درست بوده است ؟! در اين صورت ، ايمان و نورانيتى براى انسان باقى نمى ماند؛ بلكه آدمى به ظلمت محض ‍ مبتلا مى شود: ظلمات بعضها فوق بعض .(٤٠)
اين خطرهايى است كه احتمال دارد سر راه من و شما نيز قرار گيرد. اگر عنايت خدا و توجه امامان (عليهم السلام) و دعاهاى خالص وجود مقدس امام زمان صلوات الله و سلامه عليه نباشد، اين خطرها گريبانگير من و شما نيز خواهد شد؛ چرا كه هيچ كس از اين گونه خطرها و ابتلاها مصون نيست . نتيجه آن كه در هر زمان و هر مكان بايد به آثار منسوب به وجود مقدس امام زمان (عليه السلام) احترام بگذاريم .
احترام به روايات و كتابهاى روايى
خداوند رفيع الدرجات ، درجات مرحوم علامه طباطبايى رضوان الله عليه را عالى تر بفرمايد. او وقتى كتاب روايت را به دست مى گرفت ، آن را مى بوسيد. اگر درون قفسه كتابى ، كتاب روايت وجود داشت ، طورى مى نشست كه پشت به كتاب روايت نباشد. در جلساتى كه در منازل اهل علم تشكيل مى شد، بسيار مواظب بود به قفسه كتابها پشت نكند و به كتابهاى روايى ، كم ترين بى احترامى نشود. علامه طباطبايى (رحمه الله عليه)، گوهرشناس بود و قدر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) را مى دانست ؛ از اين رو جلد كتاب روايت را مى بوسيد و معتقد بود كه اين كتاب به صاحبش انتساب دارد. مگر چوب درگاه حضرت معصومه عليها السلام با چوب درهاى ديگر فرق مى كند؟! چوب در حرم حضرت معصومه عليها السلام ، به وجود مقدس حضرت انتساب دارد. اگر كسى به قصد شفا، حتى خاك پاى زائران حضرت معصومه عليها السلام را به چشم بكشد، اشتباه نكرده است . اگر معرفت داشته باشيم ، مى فهميم كه مقام اين بزرگان تا چه اندازه والا است . فهم ما كجا و مقام امامان معصوم (عليهم السلام) كجا؟! در هر حال بايد ببينيم وظيفه ما در اين زمان كه شاگردان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) و حافظان آثار ايشان هستيم ، چيست ؟ خوب مى دانيم كه لياقت سربازى امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) را نداريم ؛ ولى بايد آن قدر اصرار بورزيم و خودمان را به آنها نزديك كنيم تا گوشه چشمى به ما بكنند:

آنان كه با نظر خاك را كيميا كنند آيا شود كه گوشه چشمى به ما كنند
خضوع و افتادگى در آستان امام زمان (عليه السلام)
مبادا از توسل ، توجه ، دعا، زيارت و ساير وسايل نزديكى به خداوند و اولياى والامقام او غفلت كنيم ! گاهى ممكن است يك كار كوچك ، آن قدر لطيف و پرمعنا باشد كه از عبادت هاى خيلى سنگين نيز اثرش بيشتر باشد.


۲
فروغ ولايت


شايد شنيده باشيد كه چشمان مرحوم آيت الله العظمى بروجردى (رحمه الله عليه) تا آخر عمر بسيار پرنور بود و با چشمان خويش هر خط ريزى را بسيار دقيق مى خواند بدون اين كه احساس خستگى يا كم سويى كند يا به عينك نياز داشته باشد. خود آن جناب ، اين نعمت را از بركت خاك سينه زنان امام حسين (عليه السلام) مى دانست . آيت الله بروجردى وقتى در بروجرد زندگى مى كرد، به چشم دردى سخت مبتلا شد. رسم دسته هاى سينه زنى اطراف خرم آباد، اين بوده است كه در ايام عاشورا، به سر و صورتشان گل بمالند. آن مرحوم مقدارى از گِل هاى سر و صورت سينه زنان را كه جلو در منزلش ريخته بوده است ، برمى دارد و به چشمانش مى مالد و به بركت همان گل ، درد چشم وى خوب مى شود و تا آخر عمر نه به چشم درد مبتلا مى شود و نه به عينك نياز مى يابد. اگر شما آن خاك را به آزمايشگاه ببريد، شايد بگويند: در اين خاك هزاران ميكروب وجود دارد اين كارهاى غير بهداشتى چيست كه اينان انجام مى دهند؟! ولى از ديدگاه ديگر، توجه معنوى و روحى مى تواند همه عوامل مادى را محكوم كند. اگر آن اكسير و آن ارتباط معنوى و قلبى را بيابيم ، خيلى از مشكلات حل مى شود. آن وقت است كه انسان مى فهمد، گرد و خاك زائران آستان مقدس معصومان (عليهم السلام) كه اهل معرفت ، شفاى بيماريهايشان را در آن مى جويند، چه اكسير بزرگى است . بزرگانى از مراجع عظام را ديده ام كه خاك حرم حضرت معصومه عليها السلام را با دست برمى داشتند، بر قلبشان مى ماليدند. آنان حقيقتى را مى بينند كه ما نمى بينيم . ايشان معرفتى دارند كه ما نداريم .
مقصود من اين نيست كه انسانى خرافاتى شويد و هر كس نقل كرد كه فلان جا تبرك و نظر كرده است ، زود باور كنيد. مومن زودباور نيست ؛ بلكه خيلى زيرك و عميق است ؛ اما اگر كسى به خاكى به قصد انتساب آن به خدا و پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام) تبرك بجويد و بزرگترين آثار بر آن مترتب شود، تعجب نكنيد. اگر شما آيت الله و صاحب رساله باشيد و به طلبه كوچكى ، به سبب اين كه به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) منسوب است ، احترام كنيد و دستش را ببوسيد، يكى از بزرگترين و پرفضيلت ترين اعمال در نامه عملتان ثبت مى شود. چنين تكريمى ثوابش از هزار كتاب نوشتن و درس گفتن بيشتر است . ثواب تذلل در پيشگاه مقدس امام زمان ، خيلى بيشتر از ذكر گفتن است . اگر شخصى را به سبب انتساب به امام زمان (عليه السلام) احترام كنيد، گويا امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) را احترام كرده ايد، ثواب چنين احترامى و تكريمى از ثواب هزاران كار خير ديگر بالاتر و افزون تر خواهد بود.(٤١)
ارزش كارهاى ما به ميزان خضوع ، لطافت و افتادگى ما در پيشگاه امام زمان (عليه السلام) وابسته است . معناى حقيقى عبادت نيز همين است . الحمد لله در اين عصر، به بركت خون هاى پاك شهيدان انقلاب ، معرفت و محبت به وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، چه در داخل و چه در خارج از كشور گسترش يافته است . تمام اين نعمت ها و بركت ها را مرهون خونهاى شهيدان عزيز و هدايت ها و رهبرى هاى امام راحل رضوان الله عليه هستيم . احترام به شهيدانى كه در راه دين قيام كردند و نيز خدمت به بستگان ايشان ، خدمت و احترام به امام زمان (عليه السلام) است . چگونه ممكن است حضرت را دوست داشت ، اما به دوستان و اولياى او بى توجه بود؟! چگونه مى توان ادعاى محبت به حضرت را حقيقى شمرد و در عين حال به رضايت و نارضايتى آن جناب بى اعتنا بود؟! پيروى ، لازمه دوستى و محبت است : ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله ؛(٤٢) اگر خدا را دوست مى داريد، از من پيروى كنيد تا خدا شما را دوست بدارد. در زمره كسانى نباشيم كه در ظاهر به نام امام زمان (عليه السلام) احترام مى گذارند؛ اما به آن چه محبوب او است ، اعتنا نمى كند و به آن چه مبغوض او است ، عمل مى كنند!(٤٣)

منشور محبت و معرفت ٤
مقام هاى امام زمان (عليه السلام) ما معتقديم تمام مقام هاى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) براى امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) و ديگر امامان دوازده گانه (عليهم السلام) ثابت است و فقط يك استثنا دارد و آن هم مقام نبوت و رسالت است ؛ چرا كه اراده حتمى الاهى بر اين قرار گرفته بود كه سلسله جليله انبيا صلوات الله عليهم اجمعين به وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) پايان پذيرد. شايد اين پرسش مطرح شود كه مگر پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) غير از مقام نبوت و رسالت چه مقامى داشته است كه امامان در آن شريكند. علامه بزرگوار، آيت الله طباطبايى (رضوان الله عليه) در تفسير الميزان در موارد متعددى در اين زمينه بحث كرده است .

١. مقام تبيين و تفسير قرآن نخستين مقامى كه خداوند متعالى به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرموده ، اين است كه بيان پيامبر درباره تفسير و تفصيل مجملات قرآن حجت ، و هر چه بفرمايد، مطابق واقع است و مردم موظفند بپذيرند. قرآن كريم در اين زمينه مى فرمايد:
و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم .(٤٤)
ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آن را براى مردم بيان كنى .
اين مقام ، براى اهل بيت (عليهم السلام) نيز ثابت است ؛ زيرا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:
انى تارك فيكم الثقلين : كتاب الله و عترتى اءهل بيتى .(٤٥)
من ميان شما دو ميراث گرانبها به وديعت مى نهم : كتاب خدا و عترتم و اهل بيتم .
در اين حديث شريف ، عترت ، عدل و همسنگ جداناپذير قرآن معرفى شده است . خود پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره اين مطلب تاكيد فرمود:
لن يفترقا حتى يردا على الحوض .
قرآن و عترت ، هيچ گاه از هم جدا نمى شوند تا آن هنگام كه در جوار كوثر بر من وارد شوند.
اين اتحاد و جداناپذيرى بين قرآن و عترت ، خود نشانه عصمت اهل بيت عليهم السلام در تفسير و تفصيل قرآن است .

٢. مقام ولايت و حاكميت يكى ديگر از مقام هايى كه خداوند بزرگ به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرموده ، مقام ولايت و حاكميت بر امت است :
انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يؤ تون الزكاه و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون .(٤٦)
ولى امر شما فقط خدا و رسول و مومنانى هستند كه نماز را به پا مى دارند و به فقيران در حال ركوع زكات مى دهند، و كسانى كه ولايت و فرمانروايى خدا و رسول و اهل ايمان را بپذيرند، (پيروزند؛ چرا كه) لشكر و حزب خدا، همواره پيروز و غالب خواهند بود.
اين ولايت ، ولايت در اطاعت امر و ولايت در امر و نهى است ؛ از همين رو در آيه ديگرى مى فرمايد:
اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم .(٤٧)
از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خودتان نيز پيروى كنيد.
الذين آمنوا كه در دو آيه پيشين بدان اشاره شد، همين اولى الامر است كه در اين آيه ذكر شده و طبق رواياتى كه شيعه و سنى نقل كرده اند، منظور از اولى الامر، امامان دوازده گانه (عليهم السلام) هستند. درباره الذين يقيمون الصلاه غالب روايات درباره شخص امير مؤ منان (عليه السلام) است و در بعضى روايات نيز اشاره شده كه امامان ديگر نيز در اين جهت شريك هستند.
خلاصه اين كه مقام ولايت و وجوب اطاعت امرى كه خدا به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عنايت فرمود، براى اهل بيت (عليهم السلام) نيز ثابت است . ممكن است كسى بگويد كه اين مقام ، لازمه مقام نبوت است . وقتى پيامبر پيامى را از طرف خدا مى آورد، بايد پذيرفت و اطاعت كرد؛ چرا كه اين پيام ، امر او نيست ؛ اطاعتش هم اطاعت امر او نيست ؛ بلكه اطاعت خدا است . در اينجا بايد توجه داشت كه آيه مى فرمايد: اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول پيامى كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از طرف خدا آورده است و ما اطاعت مى كنيم ، همان اطاعت خدا است ؛ اما و اءطيعوا الرسول كه با يك اءطيعوا جدا شده ، غير از اطاعت از نص وحيى است كه بر پيامبر فرود آمده است . نقش پيامبر در وحى ، پيام آورى است ؛ اما اءطيعوا الرسول چيزى زايد بر اءطيعوا الله است . اين همان ولايتى است كه مردم در امور اجتماعى موظفند از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اطاعت كنند.
همه مى دانيم كه هيچ زندگى اجتماعى بدون وجود مركز فرماندهى كه در موارد اختلاف ، سخن او فصل الخطاب باشد، پا نمى گيرد و خواه ناخواه بر اثر اختلاف هايى كه در جامعه پديد مى آيد، متلاشى مى شود. بايد مقام ، منصب يا گروهى اين قدرت را داشته باشند كه حرف آخر را بزنند. در جايى كه اختلاف هايى بين مردم پديد مى آيد و راه حلى براى توافق نيست ، كسى بايد باشد كه حرف آخر را بزند؛ وگرنه اين زندگى اجتماعى سر نمى گيرد و عاقبت ، مردم از بركات زندگى اجتماعى محروم مى شوند و كار به درگيرى و برادركشى مى كشد. جامعه اسلامى هم براى استوارى خويش به پيشوايى نياز دارد كه فرمان آخر را صادر كند و در موارد اختلاف ، حرف آخر را بزند و اطاعت او بر همه واجب باشد. اگر چنين چيزى بود مى توانيم جامعه اى استوار و پايدار داشته باشيم ؛ اما اگر نبود، اميدى به بقاى چنين جامعه اسلامى نخواهد بود. اين است كه امر ولايت از بزرگ ترين واجبات است . آن حديث را همه شنيده اند كه اسلام بر پنج چيز مبتنى است كه مهم ترين آنها ولايت است يا فرمود:
كسى كه امامش را نشناسد، يعنى نداند از چه كسى بايد اطاعت كند، اگر در اين حال بميرد، به مرگ جاهليت مرده است .
شناختن امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اين نيست كه آدم اسمش و اسم پدر و مادرش را بداند؛ بلكه به اين معنا است كه او را به ولايت و امامت بشناسد. او را ولى امر و واجب الاطاعه بداند؛ زيرا اگر نداند از چه كسى بايد اطاعت كند، در بازى هاى سياسى هضم و گمراه خواهد شد و آن گاه جامعه اسلامى به تفرقه و از هم پاشيدگى تهديد خواهد شد.
بر اين مقام مطاع بودن ، اسم هاى گوناگونى را مى توان اطلاق كرد. اسمى كه در فرهنگ ما پس از انقلاب رايج شده ، ولايت است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم )، مقام ولايت امر مسلمانان را داشت و از اين رو اطاعتش بر همه مسلمانها واجب بود. به عقيده ما شيعيان ، اين مقام ، پس از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به امير مؤ منان على (عليه السلام) منتقل شد. اين همه نقطه افتراق شيعيان با فرقه هاى ديگر اسلامى است . ما معتقديم كه اين مقام از طرف خداى متعالى به امير مؤ منان على (عليه السلام) افاضه شد؛ همان گونه كه به شخص پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) افاضه شده بود. همان كسى كه گفت : و اءطيعوا الرسول ، بعدش فرمود: و اءولى الامر منكم ، و مصداق اءولى الامر چنان كه در حديث جابر و ديگر روايات آمده است ، دوازده امام معصوم (عليهم السلام) هستند.
جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: وقتى خداوند، آيه يا ايها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم را بر پيامبر گرامى اش محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل كرد، من از حضرت پرسيدم : اى رسول خدا! خدا و رسولش را شناختيم . اكنون اولوالامر را به ما معرفى كن كه خداى تعالى طاعت آن را دوشادوش طاعت تو قرار داده است . حضرت فرمود:
اى جابر! آنان جانشينان من و امامان مسلمانان پس از منند كه اولشان على بن ابى طالب و سپس حسن و آنگاه حسين و بعد از او على بن الحسين و آنگاه محمد بن على كه در تورات به باقر معروف است و تو او را درك خواهى كرد، چون او را ديدار كردى ، از جانب من سلامش را برسان ، و سپس صادق جعفر بن محمد، و بعد از او موسى بن جعفر و آنگاه على بن موسى ، و بعد از وى محمد بن على و سپس على بن محمد و آنگاه حسن بن على و در آخر، همنام من محمد است كه هم نامش نام من است و هم كنيه اش كنيه من است . او حجت خدا بر روى زمين و يادگار الاهى بين بندگان خدا است . او پسر حسن بن على است . او است آن كسى كه خداى متعالى نام خودش را به دست او در مشرق و مغرب عالم مى گستراند و او است كه از اوليا و شيعيانش غيبت مى كند؛ غيبتى كه در آن بسيارى از همراهان از اعتقاد به امامت او برمى گردند و فقط كسى بر اعتقاد به امامت او استوار مى ماند كه خداى تعالى دلش را براى ايمان آزموده باشد.
جابر مى گويد: عرضه داشتم اى رسول خدا! آيا در حال غيبتش سودى به حال شيعيانش خواهد داشت ؟ فرمود:
آرى ، به آن خدايى كه مرا به نبوت برانگيخت ، شيعيانش به نور او روشن مى شوند و در غيبتش از ولايت او بهره مى گيرند؛ همان گونه كه مردم از خورشيد بهره مند مى شوند، هر چند كه در پس ابرها باشد. اى جابر! اين از اسرار الاهى است كه در خزينه علم خدا پنهان است . تو نيز آن را از غير اهلش پنهان بدار و جز نزد اهلش فاش مساز.(٤٨)
اين همان مقام ولايت ، امامت و حاكميت بر امت است كه براى امامان دوازده گانه اى كه پيامبر به آن تصريح فرموده ، ثابت است و آنچه در جامعه ما ولايت فقيه شناخته مى شود، استمرار همين مقام است ؛ زيرا خودشان فرمودند كه زمان غيبت ، به فقيه جامع شرايط رجوع كنيد؛ پس ولايت فقيه جامع شرايط، فرع ولايت معصومان (عليهم السلام) است . ما در زمان غيبت امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء)، ولايت فقيه جامعه الشرايط را به وساطت حضرت ، از طرف خدا مى دانيم ؛ همان طور كه ولايت امثال مالك اشتر و محمد بن ابى بكر را ولايت از طرف خدا مى دانيم . از آن جا كه امير مؤ منان على (عليه السلام) آنها را تعيين فرموده بود و حضرت نيز از طرف خدا منصوب بود، آنها نيز منصوب با واسطه از طرف خداى متعالى بوده اند. به هر حال ، مقام ولايت و حاكميت ، مقامى والاتر از مقام نبوت و رسالت است ؛ به گونه اى كه بسيارى از انبياى الاهى ، مقام نبوت داشته ؛ اما مقام ولايت و فرمانروايى نداشته اند. بنا بر نص آيات و روايات ، خداوند، اين مقام والا را به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام عطا فرموده است .

٣. مقام قضا مقام سومى كه خداوند بزرگ ، غير از مقام نبوت و رسالت ، به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرمود، مقام قضا است . هر جامعه اى به افرادى امين و مطمئن نياز دارد تا در مشاجره هاى حقوقى يا جزايى ، داورى كنند. امر قضا، غير از امرى است كه ولى امر صادر مى كند. در اين خصوص ، گاهى قاضى ، قاضى تحكيم است ؛ يعنى دو نفر با هم توافق مى كنند كه هر چه فلانى گفت ، عمل مى كنيم . اين داورى ، هميشه كارساز نيست ؛ بلكه بايد ضامن اجرا نيز داشته باشيم . مقامى كه به طور رسمى از طرف خداى متعالى واجب الاطاعه است ، آن قاضى است كه به امر خدا مستند باشد. در اين باره آيات فراوانى فرود آمده است :
فلا و ربك لا يومنون حتى يحكموك فيما شجر بينهم ثم لا يجدوا فى اءنفسهم حرجا مما قضيت و يسلموا تسليما.(٤٩)
اين آيه بسيار كوبنده و قاطع است و بسيار جاى تاءمل دارد. خداوند با تاكيدى كم نظير، دو مرتبه مى فرمايد:
نه ، نه ، قسم به خداى تو كه اين مردم ايمان ندارند، مگر اين كه در مسائل اختلافى شان به تو مراجعه كنند و هر چه را تو داورى كردى ، از ته دل بپذيرند و حتى در دلشان هم درباره داورى تو گله و شكايتى نداشته باشند.
ايمان واقعى اين است كه درباره داورى قاضى اسلام چنان تسليم باشند كه در دلشان هم احساس نگرانى نكنند و بگويند: هر چه حكم اسلام است ، روى سر و چشم ؛ اما اگر كسى به قاضى اسلام اعتراض كند، در حالى كه قاضى طبق حكم خدا و نص قرآن يا نص حديث متواتر حكم كرده باشد، اعتراض او با اين آيه قرآن نمى سازد. اين آيه بدين معنا است كه مسلمانان واقعى بايد در برابر حكم اسلام تسليم محض باشند و حتى در دلشان هم احساس تنگى و كدورت نكنند كه چرا چنين حكمى درباره ما صادر شده است . اگر صد در صد هم به ضررشان هست ، با طيب خاطر بپذيرند؛ زيرا حكم خدا است و بايد در برابر آن سر تسليم فرود آورد.
اين مقام قضا، مقام ديگرى است كه خداوند متعالى به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم ) عطا فرموده است . اين مقام براى اهل بيت (عليهم السلام) نيز ثابت است . اين ها مقام هايى رسمى است كه خداوند به اهل بيت (عليهم السلام) عطا فرموده است . مجموع مقام هايى كه خداى بزرگ به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرموده بود، همه اش به اهل بيت (عليهم السلام) نيز منتقل مى شود، غير از يك چيز و آن اين كه آنها نبى و پيامبر نيستند. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بارها خطاب به امير مؤ منان على (عليه السلام) فرمود:
اءنت منى بمنزله هارون من موسى الا اءنه لا نبى بعدى .(٥٠)
تو در مقايسه با من ، به منزله هارون به موسى هستى ، غير از آن كه پس از من ، هيچ پيامبر ديگرى نيست .
طبق آن چه در خطبه قاصعه آمده است ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به امير مؤ منان على (عليه السلام) فرمود:
انك تسمع ما اءسمع و ترى ما اءرى الا اءنك لست بنبى و لكنك وزير.(*)
هر آن چه من مى شنوم ، تو هم مى شنوى و آنچه من مى بينم ، تو نيز مى بينى ؛ ولى تو پيامبر نيستى .
امير مؤ منان على (عليه السلام) صداى وحى را مى شنيد؛ ولى او مخاطب نبود؛ چون فقط پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مخاطب وحى و نبوت بود.

٤. مقام تزكيه و تربيت غير از مقام هاى رسمى پيشين ، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مقام تزكيه و تربيت جامعه را نيز بر عهده داشت كه پس از آن بزرگوار به اهل بيت (عليهم السلام) منتقل شده است :
لقد منّ الله على المومنين اذ بعث فيهم رسولا من اءنفسهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين .(**)
خدا بر اهل ايمان منت گذاشت كه رسولى از خودشان ميان آنان برانگيخت كه آيات خدا را بر آنها تلاوت كند و نفوسشان را از هر نقص و آلايش پاك سازد و به آنها حقايق حكمت را بياموزد؛ هر چند پيش از آن ، در گمراهى آشكارى بوده اند.
افزون بر مقام هايى كه براى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش عليهم السلام گفتيم ، دو مقام تعليم و تربيت نيز از اهداف بعثت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و از وظايف امامان و جانشينان حضرت و در عصر ما از وظايف امام عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) است .
تزكيه و تربيت ، دو مفهوم نزديك به هم هستند با اين تفاوت كه بار معنوى مفهوم تزكيه بيشتر است . تربيت ، عبارت است از فراهم كردن زمينه براى اينكه استعدادهاى يك موجود شكوفا شود و رشد كند. فراهم ساختن زمينه براى رشد و شكوفايى استعدادها موجود، تربيت است . باغبانى كه بوته گلى را پرورش مى دهد، در واقع موقعيتى را فراهم مى كند كه اين بوته ، گلهاى خوشبويى را به بار آورد. آب كافى و نور و حرارت لازم براى بوته گل فراهم مى سازد تا استعداد نهفته در آن به شكوفايى رسد. اين امور را تربيت بوته گل مى گويند؛ ولى گاهى مربى ، غير از اين كه زمينه هاى خارجى را فراهم مى كند، تصرف هايى هم انجام مى دهد؛ براى مثال ، باغبانى كه مى خواهد درختى ميوه بدهد، شاخ و برگهاى اضافى آن را مى زند. فقط اين نيست كه به آن كود و آب بدهد. زدودن موانع و شاخ و برگ هاى زايد، و زدودن هر آن چه براى شكوفايى و رشد آن ضرر دارد، در مفهوم تزكيه نهفته است ؛ بنابراين ، تزكيه فقط رشد دادن و آراستن نيست ؛ بلكه پيراستن نيز هست .
درباره تربيت و تزكيه انسان ، لازم است ظرافت هاى خاصى مراعات شود كه از مجموع اين ظرافت ها جز كسى كه انسان را آفريده ، به طور كامل آگاه نيست . آفريدگار انسان مى داند كه در تربيت انسان به ظرافت هايى را بايد به كار گرفت و او است كه به برگزيدگانش ، الهام و وحى مى كند كه انسان ها را چگونه تربيت كنند تا به رشد لايق خودشان برسند؛ البته از آن جا كه انسان مختار است ، حتى با وجود اوضاع اجتماعى و موقعيت محيطى مناسب جهت رشد مى تواند با سوء اختيار خود از آنها سوء استفاده كند؛ ولى به هر حال ، مى بايد زمينه را طورى فراهم سازد كه اگر متربى بخواهد با اختيار خويش ، استعدادهايش به ظهور برسد، امكان آن برايش فراهم باشد.

اسوه پذيرى ، بهترين شيوه تربيتى
در اين كه براى تربيت درست ، چند عنصر اصلى بايد رعايت شود، بحث هاى فراوانى انجام شده كه عمده آن به فلسفه تعليم و تربيت مربوط مى شود؛ اما آن چه همه عالمان تعليم و تربيت در آن اتفاق دارند، اين است كه يكى از بهترين راه كارهاى تربيت ، ارائه الگوى درست است ؛ البته چون سر و كار مربى با انسان آگاه است ، بايد مطالبى به او بگويد تا شناخت يابد. ارائه شناخت كه نقطه اشتراك تعليم و تربيت است . بر مربى لازم است چيزهايى را به متربى بياموزد و اين آموختن ، نوعى تعليم ، و مربى در اينجا معلم است ؛ ولى افزون بر اين ، كارهاى ديگرى نيز انجام مى دهد كه آنها وظيفه معلم نيست . موعظه ، نصيحت و يادآورى ، وظيفه معلم نيست . معلم درسش را مى آموزد تا شاگرد ياد بگيرد؛ اما اين كه در هر موردى شاگرد را توجه بدهد كه اين جا، جاى اجراى فلان مطلب است ؛ لغزش گاه ها را هشدار دهد؛ نصيحت و موعظه كند و پند و اندرز بدهد، اين ها از جمله شؤ ون مربى است و از وظايف معلم شمرده نمى شود. البته اگر خود معلم بتواند نقش مربى را هم ايفا كند، خيلى مطلوب تر است .
مربى مطلوب آن است كه خودش فرد نمونه و الگو باشد و آنچه را مى خواهد در مربى محقق سازد، خودش به نيكوترين صورت دارا باشد و افزون بر خودش ، مربيان و الگوهايى را معرفى كند كه رفتار آنها براى متربى سرمشق باشد.
خيلى چيزها است كه آدم درسش را مى خواند در كتاب بحث مى كند و سر امتحان هم نمره مى آورد؛ موقع عمل فراموش مى كند يا نمى داند چگونه بايد آموخته هاى خود را محقق سازد. بعضى از دانستنى هاى انسان ، صرفا مفاهيمى ذهنى هستند كه آدم بايد در ذهن خود آنها را درك كند و بكوشد آنها را فراموش نكند؛ ولى بعضى از آموخته ها به عمل مربوط مى شود و به مهارت تمرين عملى نياز دارد.
آنهايى كه مى خواهند راننده بشوند، هر اندازه قواعد راهنمايى و رانندگى را بخوانند، تا زمانى كه پشت ماشين ننشينند و تمرين رانندگى نكنند، راننده نمى شوند. صرف دانستنى ها كافى نيست ؛ بلكه بايد در عمل تمرين كنند. مهارت علمى ، بر خلاف دانستنى هاى ذهنى ، به تمرين عملى هم نياز دارد. يكى از كارهاى مربى اين است كه زمينه هايى را فراهم آورد تا متربى بتواند در عمل ، تمرين و تجربه كند و دانسته هايش را در زمان مناسب محقق سازد. دانستنى ها اغلب قواعدى كلى هستند، اما مربى بايد آها را به صورت دستورالعمل هاى جزئى در آورد و در عمل نشان دهد كه امروز بايد چه كار كنى و آن را به چه نحوى انجام دهى .
اين ها ويژگيهاى تربيت ، و عامل امتياز تربيت بر تعليم است . در عرصه تربيت ، نقش الگو از همه چيز در زندگى مؤ ثرتر است . اين كه معروف است عالمان اخلاق سفارش مى كنند براى خود، استاد اخلاق برگزينيد، فقط براى اين نيست كه شاگرد، دستورالعملى را از استاد تلقى كند؛ بلكه معاشرت با استاد، اهميت بيشترى دارد تا متربى رفتار عملى استاد را ببيند و بتواند از آن الگو، و در عمل سرمشق بگيرد و از آن استفاده كند. حال اگر اين الگو، نقطه ضعف ها و خطاهايى داشته باشد نمى تواند نقش خود را در تربيت به خوبى ايفا كند.
از منت هاى بزرگ خداوند بر انسانها اين است كه براى تربيت ايشان ، بندگانى را آفريده و معرفى كرده است كه از هر خطايى معصومند و در رفتارشان هيچ اشتباهى نيست . چنين الگويى ، الگوى مطلوب است . وجود مبارك پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در جايگاه خاتم الانبيا و كامل ترين پيامبران ، يكى از بزرگترين نعمت هاى خداوند براى انسانها است . انسانى را از جنس خود آنها، طورى آفريده است كه در تمام حركات و سكنات و رفتارش الگو باشد و هيچ اشتباهى نكند. ما شيعيان معتقديم كه عين همين نقش براى امامان و حضرت زهرا عليها السلام نيز ثابت است . آنها نيز الگوهاى معصوم هستند و رفتارشان قابل اقتباس و سرمشق گيرى است .
وقتى پذيرفتيم كه يكى از شؤ ون پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان معصوم (عليهم السلام) تعليم و تزكيه است ، بهترين راه استفاده از اين نعمت الاهى ، مشاهده رفتار معصومان (عليهم السلام) و اسوه پذيرى از ايشان است . تعبير قرآنى الگو دو كلمه اسوه و قدوه است ؛ البته كلمه قدوه در قرآن استفاده نشده و تعبير اقتدا ذكر شده است . آيه شريفه اى در قرآن ، تعدادى از انبيا را نام مى برد و بعد مى فرمايد:
اءولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده .(٥١)
اين پيامبران را خودمان هدايت كرديم و تربيت آنها را به عهده گرفتيم . اينها تربيت شدگان ما هستند؛ پس در رفتارتان به آنها اقتدا كنيد و از آنان الگو بگيريد.
اقتدا، سرمشق گرفتن از ديگران است . اين كه در نماز مى گوييم : به امام حاضر اقتدا مى كنيم ، يعنى هر كارى كه او انجام مى دهد، ما نيز انجام مى دهيم . تعبير ديگرى كه در قرآن به كار رفته ، تعبير اسوه است . اين تعبير نيز كم كم در فرهنگ اسلامى ما به ويژه پس از انقلاب رايج شده است . تاءسى يعنى اقتدا كردن و الگو گرفتن . اين ها تعبيرهايى است كه در قرآن به كار رفته . تعبير عام ترى هم وجود دارد و آن تعبير اتباع است . اتباع ، يعنى دنبال كسى رفتن . اصل معناى آن ، پا جاى پاى ديگرى گذاشتن ، و اعم از تعبير اسوه و اقتدا است كه در موارد عام ترين ، حتى در مسائل نظرى ، فكرى و اعتقادى بكار مى رود.

حقيقت تقليد و اسوه پذيرى در داستان حضرت ابراهيم (عليه السلام) آمده است كه به آذر فرمود:
يا اءبت انى قد جاءنى من العلم ما لم ياءتك فاتبعنى اءهدك صراطا سويا.(٥٢)
ابراهيم ، نوجوانى ١٥ - ١٦ ساله بود و به حسب آنچه در بعضى تاريخ ‌ها و روايات آمده است ، با آذر كه سرپرستش بود، بر سر مساءله بت پرستى و پرستش خداى يگانه صحبت مى كرد. پس از اين كه در بحث ، آذر را شكست داد، به او فرمود: اى پدر! به من علم هايى داده اند كه به تو نداده اند؛ پس حرف مرا بپذير تا راه درست و هموارى را به تو نشان دهم و تو را هدايت كنم .
منظور ما در اين جا، تعبير فاتبعنى است . وقتى كسى دانش و تخصصى دارد كه ديگران از آن محرومند، اقتضاى عقل انسان اين است كه از او پيروى كند و حرف او را بپذيرد. همه ما طبق فطرت عقلانى خويش اين معنا را درك مى كنيم و مى دانيم كه در بسيارى از موارد به علوم ديگران نياز داريم . جايى كه دانستيم كسى در رشته اى تخصص دارد، به مقتضاى عقل و فطرت و بدون اين كه كسى به ما تحميل كند، سراغ او مى رويم و از او مى آموزيم و سخن او را مى پذيريم . كدام مريضى است كه خودش به طور فطرى سراغ پزشك نرود و به نسخه پزشك عمل نكند؟! اين چيزى است كه بين تمام عاقلان عالم از تمام اقوام ، نژادها، ملل و صاحبان اديان و مذاهب گوناگون وجود دارد و هيچ قابل انكار نيست . راهى ديگر هم ندارد. هر كارى متخصصى دارد كه انسان بايد از تخصص او استفاده كند. كسانى كه دستورهاى دينى شان را نمى دانند، طبق همان عقل فطرى خودشان سراغ كسى مى روند كه در مسائل دينى تخصص دارد. اين همان تقليد است . حقيقت تقليد، رجوع جاهل به عالم است ؛ يعنى اين كه آدم نزد عالمى برود يا رساله او را بگيرد و هر چه او مى گويد، عمل كند. اين امرى فطرى است و دليل تعبدى نمى خواهد؛ هر چند در اين باره روايت و اجماع نيز وجود دارد. اگر كسى اين كار را نكند و دچار خطا شود، تمام عاقلان او را سرزنش ‍ مى كنند و هيچ عذرى ندارد. مى گويند: عالم بود و بايد مى رفتى و از او مى پرسيدى . كتاب و رساله اش در دستت بود، چرا به آن مراجعه نكردى ؟! اين همان پيروى عملى ، اتباع ، تاءسى و اقتدا است ؛ پس مواردى را كه آدم خودش تخصص ندارد و نمى داند، اگر كسانى باشند كه راه را بلد هستند و با زبان عمل ، اشاره و رفتار خود، راه را نشان مى دهند، فطرت انسان اقتضا مى كند كه از آنها پيروى كند.
در قرآن كريم ، آيه اى در اين زمينه وجود دارد كه قابل توجه است و در همه موارد مى تواند كارساز باشد. مى فرمايد:
اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون .(٥٣)
اين آيه ، پرسشى را طرح مى كند و مى گويد: دو نفر هستند كه يكى خودش راه را بلد است و به ديگران هم نشان مى دهد؛ اما نفر ديگر خودش راه را بلد نيست و بايد از ديگران بپرسد. آيا وقتى شما مى خواهيد حق را بجوييد، سراغ كسى كه حق را مى شناسد و ديگران را هدايت مى كند، مى رويد يا كسى كه خودش هم نمى داند و دنبال كسى مى گردد كه او را راهنمايى كند؟ سراغ چه كسى مى رويد؟ به نظر شما كدام مقدم است ؟ قرآن سؤ ال طرح مى كند: فما لكم كيف تحكمون ؛ شما چگونه داورى مى كنيد؟ عقل شما چه مى گويد؟! كسى كه خودش مى گويد: نمى دانم ، و گفتار و رفتارش نشان مى دهد كه شك گرا است و چيزى نمى داند، آيا چنين كسى قابل پيروى است ؟! مصداق روشن آن ، بعضى از روشنفكران امروزى هستند كه شك گرايند. افتخارشان اين است كه مى گويد: نمى دانيم و در همه چيز شك داريم . شما مى خواهيد دنبال كسى راه بيفتيد كه مى گويد من در همه چيز شك دارم و به شك داشتن خويش افتخار مى كند، تا او راه را به شما نشان بدهد؟! عقل شما چگونه داورى مى كند؟! آيا بهتر است دنبال كسى باشيد كه خداوند او را هدايت كرده و راه درست را مى داند و بر آن حجت دارد يا دنبال اين آدم شكاك كه خودش مى گويد نمى دانم ؟! كورى بيايد و عصاكش كور ديگرى شود!
به هر حال ، مواردى را كه انسان نمى داند، بايد از ديگران بپرسد:
فسئلوا اءهل الذكر ان كنتم لا تعلمون ؛(٥٤)
اگر نمى دانيد از آنهايى كه مى دانند، بپرسيد!
اگر راه را بلد نيتيد، دنبال كسانى برويد كه راه را مى شناسند. اگر گمراه هستيد، دنبال كسانى برويد كه خدا آنها را هدايت كرده است و به هدايت من و شما نياز ندارند؛ پس اصل اين مساءله ، عقلايى ، بلكه عقلى و به يك معنا فطرى است .

شبهه انگيزى در پيروى از امامان و مراجع ما بايد از سيره پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) تقليد و اقتباس كنيم ؛ اما شبهه هايى شيطانى مطرح شده است كه تاءسى كردن درست نيست و هر كسى بايد خودش تصميم بگيرد.
برخى از شبهه افكنان ، اقتباس و تقليد و پيروى كردن از ديگران را نوعى ارزش منفى معرفى مى كنند. مى گويند: تو خودت عقل دارى ، ببين عقلت چه مى گويد! چه كار دارى ديگران چه مى كنند؟! گاهى فقط به مساله الگوپذيرى در رفتار بسنده نمى كنند و اين شبهه را به تبعيت در گفتارها و بيان هاى دينى نيز سرايت مى دهند. اين كار به صورتى هماهنگ با عوامل استكبار و دشمنان اسلام انجام مى گيرد و براى انسان شكى باقى نمى گذارد كه طرح و نقشه براى دين زدايى در كار است . اين است كه به صورتهاى گوناگون تشكيك مى كنند. اول از چيزهاى ساده تر آغاز مى كنند و كم كم آن را به مسائل پيچيده تر و اصولى تر سرايت مى دهند؛ از اين رو، در اين گفتار به چند پرسش اساسى در اين باره مى پردازيم : ١. به چه دليل بايد از امامان معصوم (عليهم السلام) و مراجع عظام ، تقليد و پيروى كرد؟ آيا از ايشان در همه جا و هر چيز بايد پيروى كنيم ؟


۳
فروغ ولايت


دليل پيروى از امامان معصوم (عليهم السلام) به چه دليل بايد به معصومان (عليهم السلام) اقتدا كنيم ؟! آيا دليل عقلى بر پيروى از اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) وجود دارد؟
ما شيعيان معتقديم : پس از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله ، سخنان اهل بيت (عليهم السلام) نيز مثل كلام خود پيامبر براى ما حجيت دارد؛ به همان دليلى كه مى گفت از تمام سخنان و دستورهاى پيامبر، بايد اطاعت كنيد. قرآن از يك طرف مى گويد:
ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا.(٥٥)
آن چه را رسول خدا برايتان آورده است ، بگيريد و اجرا كنيد و از آن چه نهى كرده ، بپرهيزيد.
و از طرف ديگر مى فرمايد:
اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول .(٥٦)
از اين آيه مى فهميم كه بايد از كلام پيامبر گرچه متن قرآن هم نباشد، اطاعت كرد؛ سپس مى گويد:
و اءولى الامر منكم .
همان طور كه كلام پيامبر، حجت و واجب الاطاعه است ، اولوالامر نيز اطاعتشان واجب مى شود. اولوالامر چه كسانى هستند: محمدرضا خان ، ناصرالدين شاه ، دبليو بوش ؟! در اين باره از خود پيامبر پرسيدند. آن حضرت فرمود: مقصود از اولى الامر، امامان دوازده گانه هستند، و اسم هايشان را هم تا امام دوازدهم ، براى جابر و ديگران ذكر كرد؛ پس به اعتقاد ما شيعه ها، مصاديق اولى الامر را خود پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله تعيين فرموده است كه همان امامان دوازده گانه (عليهم السلام) هستند. سخن آنها هم مثل سخن پيامبر حجت است ؛ پس تعبد به كلام آنها به چه دليل است ؟ دليلى است كه سرانجام به عقل منتهى مى شود؛ يعنى مى گوييم : چرا اطاعت حضرت على (عليه السلام) و ديگر امامان معصوم (عليهم السلام) واجب است ؟ پاسخ اين است كه چون پيامبر فرموده . چرا اطاعت پيامبر واجب است ؟ چون خدا به اطاعت او فرمان داده . چرا اطاعت خدا لازم است ؟ چون عقل مى گويد؛ بنابراين ، سرانجام پشتوانه همه ، عقل است . ما اگر مى گوييم از امامان دوازده گانه (عليهم السلام) اطاعت كنيد، سرانجام به دليل عقلى منتهى مى شود؛ اما اطاعت از ديگران به صرف اين كه ما خوشمان مى آيد، يا بيشتر جامعه آن را پذيرفته اند، چه دليلى دارد؟ اتفاق اكثريت يا همه مردم در زمان انبيا بر بت پرستى بود. آيا اين اكثريت نزد خداوند اعتبارى داشت ؟ اگر معتبر بود، پيامبر چه حق داشت به توحيد بخواند؟ بيش از ٩٩ درصد مردم عربستان بت پرستى مى كردند. آيا اين اكثريت نزد خداوند اعتبارى داشت ؟! در زمان حضرت ابراهيم (عليه السلام) غير از او، همه بت پرست بودند. او به تنهايى تبرى را برداشت و بت ها را شكست . چه حقى داشت اين كار را بكند؟ چرا از اكثريت تبعيت نكرد؟ علت اين است كه اكثريت ، خود به خود هيچ اعتبارى ندارد.
شبهه انگيزى در تقليد را آن قدر گسترش داده اند كه غير از تقليد در رفتار، تقليد در آرا و عقيده و فتوا را هم شامل شده و حتى به تعبديات رسيده است ، كه متعبد شدن به سخن پيامبر نوعى تقليد است . شما چرا به حرف پيامبر متعبد مى شويد؟! چرا به عقلتان عمل نمى كنيد؟! پاسخ اين است كه اگر عقل ، به واقع داورى قطعى داشته باشد، هيچ وقت خلاف حكم پيامبر نيست . در مواردى به تبعيت از حكم پيامبر ملزم هستيم كه عقل راهى ندارد:
و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون .(٥٧)
پيامبر خدا، چيزهايى را به شما مى آموزد كه خودتان نمى توانيد بفهميد.
اين جا است كه بايد تعبد كرد؛ اما اين تعبد بى منطق و گزاف نيست ؛ بلكه تعبدى است كه پشتوانه عقلى و منطقى دارد.

شيوه اسوه پذيرى از سيره امامان (عليهم السلام) در زمانه غيبت اكنون در زمانى هستيم كه سلسله جليله انبيا (عليهم السلام) پايان پذيرفته است و ديگر پيامبرى نخواهد آمد و حتى امامان معصوم (عليهم السلام) هم در دسترس نيستند. و امام دوازدهم نيز در پرده غيبت است . در اين وضعيت ، چگونه از آنها الگو بگيريم و به رفتار آنها تاءسى كنيم ؟ در اين جا دو پرسش مطرح مى شود: ١. وقتى ما اسوه و الگو را نمى بينيم ، چگونه به او تاءسى كنيم ؟ ٢. آيا رفتارى كه در زمان امامان (عليهم السلام) انجام گرفته ، براى اين زمان نيز قابل تاءسى است ؟ درباره پرسش اول بايد گفت : تاءسى و اقتدا به طور مستقيم ، ميسر نيست ؛ اما غير مستقيم ، امكان دارد. شبيه اين كه انسان ، شخصى را نبيند؛ ولى تصوير او را در تلويزيون مشاهده كند يا فيلم او را ببيند. وقتى ما به طور كامل بتوانيم سيماى امامان را از لابلاى آيات ، روايات و تاريخ مجسم كنيم ، مرتبه نازله اى براى ما حاصل مى شود. گويا كسى را ديده ايم كه اكنون حضور ندارد؛ ولى چگونگى رفتار او در حافظه ما هست و از حافظه كمك مى گيريم تا بتوانيم جاى خالى او را پر كنيم .
پرسش مهم تر اين است كه تقليد، به وضع زمانى و مكانى الگو بستگى دارد. بعضى چيزها را در زمانى مى شود عمل كرد؛ اما در زمان ديگر امكان عمل ندارد. چون با آن زمان ، هزار و چند صد سال فاصله شده ، تقليد از آنها اصلا ميسر نيست و امروزه امكان عمل ندارد. فرض كنيد آن زمان سوار اسب مى شدند و با شمشير مى جنگيدند. حال اگر بخواهيم پيروى كنيم ، بايد در جنگها سوار اسب شويم و با شمشير بجنگيم و اين امكان ندارد.
كسانى شبهه هايى را القا مى كنند كه گاهى ممكن است از روى غفلت و نادانى ، و گاهى از روى شيطنت باشد. ما حمل بر صحت مى كنيم و مى گوييم : ان شاء الله اين شبهه ها، همه از روى نادانى است و از روى غرض و مرض نيست . شبهه القا مى كنند كه چطور مى شود از حضرت زهرا الگو گرفت ؟! آن شيوه زندگى ويژه ١٤٠٠ سال پيش بوده است و در زمانه ما به هيچ وجه امكان عمل ندارد. زندگى ساير امامان (عليهم السلام) نيز براى زمان خاص و وضعيت اقليمى و جغرافيايى خاص بوده است . در اين زمان ، وضع تغيير كرده و آن سيره زندگانى به هيچ وجه قابل تقليد و تاءسى نيست ؛ پس اين پرونده را بايد بست . در پاسخ به اين پرسش بايد گفت : قرآن كريم مى فرمايد:
لقد كان لكم فى رسول الله اسوة حسنه .(٥٨)
و در سيره رسول الله براى شما سرمشق نيكويى وجود دارد.
با فرض اين كه ما از اين آيه ، اطلاق را بفهميم ؛ در همه شؤ ون زندگى بايد به رسول اكرم صلى الله عليه وآله تاءسى كنيم و به فرض اگر از آيه هم استفاده نمى كرديم ، از روايات متواترى كه در اين زمينه وجود دارد مى توانستيم اين معنا را بفهميم كه بايد به اهل بيت تاءسى كنيم .
حال ، در چه چيزهايى بايد پيروى كنيم ؟ پاسخ اين پرسش با رعايت اختصار اين است كه در چند زمينه نياز داريم تاءسى ، تبعيت و تقليد كنيم . يكى در زمينه باورها و عقايد است ؛ چون حتى برخى از اعتقادهاى ضرور نيز مقدارى جنبه تقليدى دارد. بعضى از مسائل اعتقادى چون اصل خدا و توحيد و نبوت و اصل معاد را با براهين عقلى اثبات مى كنيم و به تعبد نياز ندارد؛ ولى به بعضى مسائل بايد معتقد باشيم ؛ در حالى كه عقلمان توان درك آنها را ندارد؛ براى مثال ، انسان بينديشد تا برهان اقامه كند كه وقتى آدم را در قبر گذشتند، از او سؤ الى خواهند كرد يا نه ، عقل راه به جايى نمى برد. اين جا يگانه راهش اين است كه ببينيم معصومان (عليهم السلام) چه فرموده اند و بگوييم درست است . اين جا سخن از اءخذ علم از معصوم (عليه السلام) است .
به هر حال ، خدا بر ما منت نهاده و منبع معتبرى همچون سخنان و رفتار معصومان (عليهم السلام) را در اين جا قرار داده است ؛ پس بخش اول ، باورهايى است كه ما بايد از آنها پيروى كنيم و موقعيت زمانى و مكانى نيز در آنها تاثيرى ندارد. هزار سال پيش تر خدا يكى بوده است . و هزار سال بعد هم خدا يكى خواهد بود. اعتقادات ديگر هم همين طور است . هر چيزى كه دليل متقن يا عقلى يا نقلى دارد، ثابت است و وضعيت زمانى ، تغييرى در آن ايجاد نمى كند؛ اما اختلاف ها درباره ارزش ها بيشتر است . نظر ما اين است كه ارزش هاى كلى اخلاقى ثابتند و در هيچ زمانى تفاوت نمى كنند. ظلم هميشه بد، و عدالت هميشه خوب است و چيزهايى از اين قبيل . بله ، بعضى از رفتارهاى اخلاقى در موقعيتهاى گوناگون تفاوت مى كنند؛ ولى اين ها هم موازينى دارند؛ براى مثال ، فرض كنيد همه مى گويند: راست گفتن خوب است ؛ اما بعضى جاها راست گفتن بد است . اگر راست گفتن سبب قتل انسان پاكى بشود، نبايد راست گفت . دروغگويى بد است ؛ اما اگر باعث نجات جان پيامبرى بشود؛ آنجا بايد دروغ گفت و واجب است ؛ پس اين ارزش ها كمابيش ‍ متغيرند؛ اما تغييرش بى حساب نيست . به سبب زمان نيست كه تغيير مى كند. اگر اين ارزشهاى متغير را هم با ملاكهايش در نظر بگيريم ، باز امور ثابتى خواهند بود؛ بنابراين به طور كلى باورها و ارزشهايى را كه عقل ما بدانها نمى رسد، بايد از وحى و حاملان و مبلغان وحى بگيريم . مى ماند تاكتيك ها و روش هاى عملى كه براى رسيدن به اهداف ارزشمند بايد ياد بگيريم . فرض كنيد مى دانيم امنيت در جامعه بايد برقرار بشود؛ اما اين كه در هر وضعى چگونه بايد امنيت را ايجاد كرد؛ اين دستگاه امنيتى چگونه بايد اداره شود؛ بودجه اش از كجا تاءمين شود؛ چه كسى رئيس آن را تعيين كند؛ چه كسى آموزش بدهد، و صدها سؤ ال ديگر كه به امنيت مربوط است ، در حيطه روشها مطرح مى شود. حفظ امنيت جامعه ، ارزشى قطعى است كه بايد به آن رسيد؛ اما از چه راهى بايد به آن برسيم ؟ به طور مسلم ، زمان امامان : دستگاههاى نيروى انتظامى به صورت امروزى وجود نداشته است . آيا با عوض شدن وضع زندگى بايد دستگاههاى جديدى بنيانگذارى شود؟ بيش مسائل حكومتى از اين قبيل است . آيا بايد بگوييم چون اميرمؤ منان على (عليه السلام) هيچ وقت ارتش و نيروى انتظامى نداشت ، ما هم نبايد داشته باشيم ؟ اگر بخواهيم حكومت اسلامى داشته باشيم ، آيا اينها و وزارتخانه ها و دستگاه هاى ديگر را بايد منحل كنيم ؟! آيا معناى تاءسى در اين جا اين است ؟ اين پيچيده ترين بخش پرسش است .
يك بخش اين مساله ، به مسائل فقهى و نظرى تقليد در فقه مربوط مى شود كه چيزى حلال ، و چه چيزى حرام است . چه چيز واجب ، و چه چيز مباح است ؛ اما بخش دوم اين مساله ، جنبه مهم ديگرى است ؛ به ويژه آنجا كه پاى بعضى از مسائل تخصصى اجتماعى پيش مى آيد؛ به طور مثال ؛ در مسائل سياست بين المللى با كشورهاى ديگر چگونه رابطه داشته باشيم ؟ مثلا همين مساله فلسطين كه امروز در جامعه ما مطرح است . عده اى مسلمان ، تحت سخت ترين شكنجه ها از سوى كافران و يهوديان زندگى مى كنند كه تمام هستى خود را براى حفظ هويت اسلامى شان در طبق اخلاص گذاشته اند. نمونه هايش را در فيلم هاى تلويزيونى تماشا كرده ايد. پير و جوان و دختر و پسر و كودك ، از هيچ چيز براى حفظ اصالت اسلامى خويش مضايقه نمى كنند. در اين وضعيت ما در جايگاه كشور مسلمان بايد چه كنيم ؟ نيرو و سرباز بفرستيم ؟ اسلحه بفرستيم ؟ پول بفرستيم يا بايد به گونه ديگرى رفتار كنيم ؟ اين گونه مسائل ساده نيست تا بتوانيم بر اساس يك روايت يا يك رفتار خاص ، پاسخ روشنى براى آنها بيابيم . اين جا به دو نوع كار علمى تخصصى نياز است : يكى به مسائل فقهى مربوط است ، و در مرحله بعد، نوبت به تشخيص موضوعات مى رسد. تشخيص موضوعات ، كار تخصصى ديگرى است . فقيه هم مى تواند سياستمدار باشد؛ اما هر فقيهى سياستمدار نيست . تشخيص موضوعات سياسى بر عهده فقيهى است كه در مسائل سياسى نيز تخصص دارد. آيا اين جا هم بايد تقليد كرد؟ وظيفه خويش را در برابر مساله فلسطين از چه كسى بايد بپرسيم ؟ آيا در رساله هاى علميه نوشته شده كه در برابر مساله فلسطين چه موضعى بايد اتخاذ كنيم ؟ نه . آيا اگر فقيهى با كمال دقت مسائل كلى فقهى را حل كرده باشد مى تواند وظيفه ما را درست روشن كند؟! او احكام كلى را استنباط مى كند.
امام رضوان الله تعالى عليه و مقام معظم رهبرى حفظه الله داراى دو مقام هستند: هم فقاهت و هم سياست . ايشان در عمل ثابت كرده اند كه هم فقيه و هم سياستمدارند. اكنون دنيا مى داند پيرمردى كه شصت سال در قم با فقاهت سر و كار داشت ، سياستمداران جهان را به زانو در آورد. وقتى حضرت امام (رحمه الله عليه) در حسينيه جماران چهار كلمه سخن مى گفت ، رييس جمهور امريكا برنامه اش را تعطيل مى كرد و به سخنرانى امام گوش مى داد تا ببيند امام چه مى گويد. خودشان مى گفتند: ما نمى توانيم پيش بينى كنيم كه اين پيرمرد فردا چه خواهد گفت . اين ، دو مهارت و دو تخصص است ؛ اما هر فقيهى اين گونه نيست .
به بركت ولايت فقيه ما امروز مى توانيم به امامان معصوم (عليهم السلام) (با واسطه) تاءسى كنيم . در دوران غيبت ، رفتار ولى فقيه براى ما حكم رفتار امام معصوم (عليه السلام) را دارد منتها اين رفتار، خود داراى دو بخش است : در مسائل فقهى ، فقط فقاهت شرط است : اما در مسائلى كه تشخيص موضوع به تخصص نياز دارد، فقيه افزون بر فقاهت و عدالت و تقوايى كه دارد، در آن مسائل بايد مديريت و تخصص لازم را نيز داشته باشد تا بشود از او تقليد كرد؛ بنابراين در چگونگى تاءسى ، همواره بايد اين اصل را در نظر بگيريم كه بعضى از موارد به اندازه اى مطلق ، عام و روشن است كه به اجتهاد نياز ندارد و هر كس آن را ببيند و درك كند مى تواند در همه جا آن روش را تقليد كند. به عبارت ديگر، آن رفتار، قيد زمانى و مكانى يا قيد ديگرى ندارد. در اين موارد، هر كس آن رفتار را ببيند مى تواند از آن اقتباس ، و در همه جا هم آن را اجرا كند؛ اما در بعضى موارد، قيد لُبّى وجود دارد. اين گونه موارد به اجتهاد نياز دارد. از اهل بيت (عليهم السلام) درباره احكام نماز، روزه ، و احكام ديگر شرع رواياتى رسيده است . بعضى افراد كج سليقه مى گويند: چرا رساله عمليه مى نويسيد؟! روايت امام صادق (عليه السلام) را در اختيار مردم قرار دهيد تا خودشان به آن عمل كنند! غافل از اين كه هر روايت را بايد از نظر سند، حيثيت صدور، جهت صدور، اطلاق و تقييد، عام و خاص و موارد ديگر سنجيد. گاهى روايتى مخصص روايت ديگرى است . گاهى روايتى مجمل است و به مبين نياز دارد. گاهى بين روايات تعارض پيدا مى شود. در اين موارد بايد به كسانى مراجعه كرد كه فقيه باشند و در اين مسائل تخصص داشته ، بتوانند اجتهاد كنند. اجتهاد براى اين است كه در فهم روايات ، موارد شبهه اى پيش مى آيد و روشن نيست كه منظور امام (عليه السلام) چه بوده است . بعضى رفتارهايى كه از اهل بيت (عليهم السلام) مى شنويم ، روشن است و به اجتهاد نياز ندارد؛ اما مواردى هست كه به اجتهاد نياز دارد و تشخيص آن كار فقيه است ؛ بنابراين ، همان طور كه استفاده از گفتارهاى اهل بيت (عليهم السلام) در بسيارى از موارد، به اجتهاد نياز دارد، در مواردى اسوه پذيرى از رفتارهاى آنها نيز به اجتهاد نيازمند است . فقيه اسلام شناس بايد معرفى كند كه شما در چه وضعى بايد از آن رفتار پيروى كنيد.

دليل پيروى از عالمان و مراجع در زمانه غيبت در زمان غيبت كه پيامبر و امام در دسترسمان نيست ، چه وظيفه اى داريم ؟ وظيفه مردم را در زمان غيبت ، تقليد از عالمان و مراجع دانسته اند. آن برهان عقلى كه مى گفت بايد از انبيا پيروى كرد، اين جا به كار نمى آيد؛ چون آن ها انبياى معصوم بودند و يقين داشتيم كه خطا نمى كنند؛ اما مراجع تقليد كه معصوم نيستند. اينجا دليل ، بناى عقلا است ، نه دليل عقلى . بناى عقلا چيز گزافى نيست . اين كه عاقلان چنين بنايى دارند، باز هم پشتوانه عقلى دارد. اين همان رجوع به عالم است . ممكن است اين عالم در مواردى هم اشتباه كند؛ ولى بناى عقلى بر اين است كه در اينجا تبعيت كنند؛ تبعيت از قول كسى كه خبره است و بيشتر موارد را بهتر متوجه مى شود.
هيچ جامعه انسانى راهى بهتر از اين نمى يابد. در همه جا، مريض سراغ پزشك مى رود. در هر جايى نظر بخواهند، به سراغ متخصص مى روند. خانه مى خواهند قيمت كنند، سراغ معمار مى روند. ساختمان مى خواهند بسازند، سراغ مهندس مى روند. اين روش عقلايى است و راه ديگرى هم ندارد. وقتى هم مسائل دينشان را بلد نيستند، سراغ متخصص اين كار، يعنى فقيه مى روند. حالا اگر احتمال بدهيم كه اين آقا هفتاد درصد مى فهمد؛ يكى هشتاد درصد و ديگرى نود درصد، شما كدام را برمى گزينيد؟ عقل شما چه مى گويد و روش ‍ عقلايى چيست ؟ پاسخ اين است كه چون آدم دنبال حقيقت مى رود، هر جا احتمال رسيدن به واقع باشد، آن را ترجيح مى دهد. اين است كه رجوع كرد كه اعلم باشد، صرف تعبد نيست ؛ بلكه روش عاقلان همين است ؛ پس ما حتى در تقليد از عالم و مجتهد هم به هوس خودمان عمل نمى كنيم .
عده اى امروز مى گويند: بايد از افكار جهانى و فرهنگ غربى پيروى كنيم ؛ چرا كه آنها صنايع پيشرفته ترى دارند. اين سخن چونان است كه بگوييم بايد از فرعون پيروى كنيم ؛ براى اين كه اهرام را ساخته است و اين همه صنايع و علوم دارد! بنى اسرائيل مى گفتند: بايد از فرعون پيروى كنيم ؛ زيرا اين همه ثروت دارد؛ ولى موسى حتى يك دستبند طلا هم ندارد! دارايى او فقط يك چوبدستى است . چنين تقليدى كودكانه ، و بى منطق است . آيا صرف اين كه كسى ثروت دارد دليل مى شود كه از او تقليد كنند؟! صرف اين كه علوم مادى پيشرفته دارند، دليل مى شود كه معنويات و مصلحت انسان را بهتر بدانند و قوانين بهترى را وضع كنند؟!
بله ، اگر خواستيد هواپيمايتان را تعمير كنيد، بدهيد آنها تعمير كنند؛ چون آنها پيشرفته ترند. اگر سلاحى خواستيد بخريد، از آنهايى بخريد كه پيشرفته ترند و سلاح بهتر توليد مى كنند؛ اما اين كه قانون آنها از قانون اسلام بهتر است ، چنين تقليدى شايسته نيست ؛ براى اين كه دليل عقلى ندارد، و معتبر نيست . شما كه براى ظواهر زودگذر دنيايى مى خواهيد از غربى ها تقليد كنيد، اين تقليد احمقانه است . ببينيد كار آمريكايى ها به كجا رسيده ، و اين منطق ، دموكراسى ، و حقوق بشرى كه از آن دم مى زنند، خودشان را به كجا رسانده است ؟! رئيس جمهورشان با تقلب در چند راءى و صرفا به دليل اين كه چهار قاضى ، در مقابل سه قاضى ديگر، از حزب جمهورى خواه هستند، اعتبار مى يابد. همه گفتند كه در انتخابات تقلب كردند. سرانجام به دادگاه ارجاع شد و در آن جا چهار قاضى از حزب جمهورى خواه بودند كه به هم حزبى خودشان راءى داند! اعتبار حكومت آمريكا به اين است . حالا در مقابل ، اگر گفته شود: كسى اعتبارش به اين است كه عملش از همه بيشتر است ؛ چيزى براى خودش نمى خواهد و زندگى اش از همه ساده تر و به انبيا و اوليا نزديك تر است ، آيا اين ملاك برترى نيست ؟ با اين حقوق بشرى كه از آن دم مى زنند، ببينيد با مردم فلسطين چه كرده اند كه حتى اروپايى ها هم از اين همه قساوت و خونريزى به ستوه آمده اند و خود مردم آمريكا هم ضد دولتشان اعتراض مى كنند كه آبروى ما را برديد. مردم آمريكا خجالت مى كشند بگويند ما امريكايى هستيم . آن وقت ما از اين ها تبعيت كنيم ؟! ببين تفاوت از كجا تا كجا است . آيا تقليد از انبيا و اوليا و كسانى كه به آنها شبيه تر هستند، و نقطه تاريكى در زندگى شان وجود ندارد، بهتر است يا پيروى از كسانى كه سر تا پا به كثافت آلوده هستند و آلودگى هاى جنسى ، اختلاس ، دزدى ، تقلب در انتخابات و هزار آلودگى ديگر دارند؟ مگر رئيس جمهور سابق آمريكا، پرونده فساد جنسى نداشت ؟ مگر رئيس جمهور فعلى ، پرونده اختلاس در شركت ها و... ندارد؟ آيا در زندگى حضرت امام (رحمه الله عليه) و امروز در زندگى جانشين صالحش ، حتى يك نقطه سياه سياسى يا اخلاقى وجود دارد؟! آن وقت بگوييم حكومت آنها بديل ندارد! اءلم تر الى الذين بدلوا نعمت الله كفرا و اءحلوا قومهم دار البوار؛(٥٩) آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را كفران كردند و قوم خود را به سراى نيستى و نابودى كشاندند.
اين كفران نعمت خدا است كه آرزو كنيم حكومت ولايت فقيه برچيده بشود و به جايش همان دموكراسى غربى بيايد. اگر قدر نعمت خدا و اين رهبران پاك و پاكدامن را ندانيم ، آن وقت بايد در انتظار كسانى امثال رهبران آلوده اروپا و آمريكا باشيم .
اءعاذنا الله و اياكم .

منشور محبت و معرفت ٥
محبت كافران و منافقان به پيشوايان باطل خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد:
و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله و الذين آمنوا اءشد حبا لله و لو يرى الذين ظلموا اذ يرون العذاب اءن القوة جميعا و اءن الله شديد العذاب . اذ تبراء الذين اتبعوا من الذين اتبعوا و راءوا العذاب و تقطعت بهم الاءسباب و قال الذين اتبعوا لو اءن لنا كرّة فنتبراء منهم كما تبرءوا منا كذلك يريهم الله اءعمالهم حسرات عليهم و ما هم بخارجين من النار.(٦٠)
ترجمه آيات اين است كه بعضى از مردم ، براى خدا همتايانى مى گيرند و آنها را همانند خدا دوست مى دارند؛ اما مؤ منان ، عشقشان به خدا بيشتر از هر چيزى است . كسانى كه ستم مى كنند و معبودى غير از خدا را برمى گزينند، هنگامى كه عذاب را ببينند، خواهند دانست كه نيرو فقط مخصوص خدا است و خدا شديد العذاب و سخت كيفر است . در آن هنگام ، پيشوايان از پيروان خود بيزارى مى جويند؛ كيفر الاهى را مشاهده مى كنند و پيوندهايشان از هم گسسته و دستشان از همه جا كوتاه مى شود. پيروان در آن هنگام مى گويند: اى كاش ما هم بازگشتى مى داشتيم تا از رهبران گمراهمان بيزارى مى جستيم ؛ چنان كه آنها امروز از ما بيزارى جستند. بدين ترتيب ، خدا اعمال ايشان را به صورت حسرت زايى به آنها نمايش مى دهد و آنها از آتش خارج شدنى نيستند.
اين آيات شريف كه پس از آيات توحيدى(٦١) قرار گرفته اند به كسانى اشاره مى فرمايد كه از راه درست منحرف شده و به معبودهاى ديگرى گرايش يافته اند. ممكن است به نظر برسد منظور از اتخاذ انداد اين است كه كافران ، كسانى را در زمين به صورت شريك در آفرينش اتخاذ مى كنند؛ ولى با توجه به آيات بعدى ، روشن مى شود كه اين آيات هم مثل آيات پيشين و بيشتر آيات توحيدى قرآن ، در مقام بيان توحيد در خالقيت نيست ؛ بلكه در مقام بيان توحيد در ربوبيت تشريعى و تكوينى و توحيد در الوهيت است . پس منظور از شرك و اتخاذ اندادى كه در اين آيات ذكر شده ، اين است كه بعضى از مردم ، در مقام پرستش و اطاعت ، كسانى را همتاى خدا مى شمرند و به آنها به گونه اى علاقه مند مى شوند كه بايد به خدا علاقه داشته باشند. در مقابل اين گروه ، محبت مؤ منان به خدا شديدتر از هر چيز است . ميان مشركان ، دسته اى پيرو و دسته ديگر پيشوا، و هر دو اهل ستم بوده ، و از حد خودشان تجاوز كرده اند.

معبودهاى دروغين در آخر الزمان محبت و پرستش غير خدا، به حسب اوضاع گوناگون زمانى و مكانى ، در معبودهاى مختلف تنزل مى يابد. در عصر ما كه دوران آخر الزمان است ، مسائل از صورت فردى به صورت اجتماعى در آمده است و اگر پيش تر، فرد پرستيده مى شد، امروزه جامعه و فرهنگ پرستيده مى شود.
روحيه خود كم بينى در بسيارى از كشورهاى عقب مانده به اين دليل است كه كشورهاى غربى را از خود برتر مى شمرند و خود را از نظر فكرى ، عملى ، صنعتى و قدرتى ، با آنها قابل مقايسه نمى دانند؛ از اين روى هر چه آنان بگويند، بى چون و چرا مى پذيرند؛ قوانين آنها را قوانين آرمانى مى دانند؛ تزهايى را كه آنان ارائه مى دهند، بدون چون و چرا مى پذيرند، و مسلك ها و روش هاى آن ها را به سرعت قبول مى كنند. اين اطاعت كوركورانه نيز نوعى پرستش و اتخاذ انداد است با اين تفاوت كه گاهى اتخاذ انداد، با چوب و سنگ ، گاهى با جن و ملائكه ، گاهى با انسان ، و گاهى با جامعه و فرهنگ خاص است . آيا اين عمل مسلمانان درست است : ان الشرك لظلم عظيم ؛(٦٢) شرك به خدا، ظلم بسيار بزرگى است . روزى خواهد آمد كه تمام اعمال ، فعاليت ها و كوشش هاى رهبران و پيروان برايشان حسرت شود و دريابند كه زحمات و رنجهايشان براى رسيدن به سعادت ، همه در راه شقاوتشان بوده است . در چنين روزى هر دو دسته از يكديگر برائت مى جويند. رهبران ، پيروان خويش را رها كرده ، از آنها مى گريزند، و پيروان نيز كه به شدت خشمگين شده اند، چون مى بينند كه آن عالم ، جاى بيزارى جستن نيست ، مى گويند: اى كاش ما به دنيا برمى گشتيم تا در آن جا از آنها تبرى و بيزارى جوييم . سرانجام ، هر دو گروه در آتش هستند و هيچ كدام از آتش ‍ خارج نخواهد شد. آيا كسانى كه خود را با كافران اروپا و آمريكا همرنگ مى كنند؛ مدى را كه آنان پديد مى آورند، بدون چون و چرا مى پذيرند؛ قوانينى را كه ايشان وضع مى كنند، بدون هيچ مخالفتى قبول مى كنند و شيفته مكتب هاى سياسى آنان را مى شوند، با كسى كه فرعون را خدا مى دانست ، تفاوتى دارند؟! وقتى به اين افراد اعتراض مى شود، مى گويند: حق آن است كه غربى ها مى گويند. چيزهايى كه در قرآن آمده است ، به مراحل خاصى از تاريخ مربوط مى شود و به عصر حاضر ربطى ندارد. اينان ، مصاديق همين آيه شريفند كه و من الناس من يتخذ من دون الله اءندادا يحبونهم كحب الله ...(٦٣)
رابطه اتخاذ انداد، همان رابطه اتباع و تبعيت است . وقتى پيروان عذاب خدا را مى بينند، از پيشوايان خويش بيزارى مى جويند. هنگامى كه روز قيامت ديدند سرنوشت آنها عذاب ابدى است ، هر چه پيروان از آنها مى پرسند كه تكليف ما چه شد؛ ما عمرى را براى شما هورا كشيديم و كف زديم و مجسمه هاى شما را درست كرديم ؛ عكستان را بوسيديم ، و بر ديوارها زديم ، جزاى كار ما چه مى شود، پيشوايان به آنان پاسخ مى دهند كه خودمان از سرنوشتمان خبر نداشتيم . در اين هنگام است كه پيوندها گسسته مى شود و رابطه رهبرى و پيروان از بين مى رود.
در آن روز، ابتدا پيشوايان كفر و ضلالت را، سپس پيروان آنها را به جهنم مى برند: يقدم قومه يوم القيامه فاءوردهم النار و بئس الورد المورود.(٦٤) پيروان آنان ، به علت منافع و سعادت خويش ، رهبران خود را مى پرستيدند تا آنان بارى را از دوششان بردارند. اگر اين رهبران ، در دنيا كارهايى براى پيروانشان كرده اند، اين فقط براى آزمايش خدا بوده و به اذن خدا اين اختيار به رهبران آنان واگذار شده است ؛ ولى در آخرت مى فهمند كه اشتباه بزرگى را مرتكب شده اند.
در اين آيات ، اسم عذاب ، سه بار پشت سر هم تكرار شده است كه يكى از آنها شديد العذاب بودن خدا را بيان مى كند. پيروى نكردن از خدا و دستورهاى او، انسان را از سعادت محروم و به عذاب ابدى مبتلا مى كند. ضرر اين كار فقط محروميت از سعادت دنيايى نيست ؛ بلكه عذاب شديد آخرتى را به دنبال دارد.
نكته ديگر اين است كه وقتى پيروان ، حقيقت پيروى خويش را كه عذاب و قهر الاهى است مى بينند، مى گويند: اى كاش ما به دنيا باز مى گشتيم تا از رهبران خود تبرى بجوييم ! روز قيامت صحنه عجيبى است . كسى كه يك عمر به دنبال كسى رفته تا او را سعادتمند كند، به عذاب ابدى دچار مى شود. من در اينجا نمى توانم مثال هاى عينى بزنم ؛ اما مى توانيد اين نمونه را در ذهنتان تصور كنيد: كسى به عشق يك نفر، عمرى زحمت مى كشد و زندگى مى كند؛ براى او پول فراهم مى آورد و خرج مى كند؛ شبها با ياد او به خواب مى رود و روزها با ياد او از خواب بيدار مى شود؛ در محل كار، با دوستانش درباره او صحبت مى كند و مى كوشد تا پيرو و همفكرى مثل خودش براى او بيابد؛ از مسلك او پيروى مى كند؛ تمام دارايى خود را در راه هدف هاى او به كار مى گيرد؛ عمرى او را مى پرستد و فقط اسم خدا را روى او نمى گذارد تا اين كه ناگهان جريان عوض مى شود و از يك نشئه به نشئه اى ديگر مى رود. وقتى آن شخص از جهان مادى چشم مى بندد، نگاهش به جهان آخرت باز، و آنجا متوجه مى شود عمرى را كه در آن ، به كس ديگرى غير از خدا دل بسته و از او اطاعت كرده ، با ضرر و خسران تباه كرده است : كذلك يريهم الله اءعمالهم حسرات عليهم . آن وقت است كه بسيار حسرت مى خورد و بيزارى جستن از او را آرزو مى كند.

محبت مؤ منان به خدا و اولياى خدا درسى كه از اين آيات شريف مى گيريم ، اين است كه در اتخاذ پيشوا و رهبر، از روى احساسات خام ، به كسى دل نبنديم و خود را در اختيار او قرار ندهيم .
اگر قرار باشد انسان به كسى دل ببندد، بايد به خدا دل ببندد؛ اگر قرار باشد از ياد كسى خرسند شود، بايد از ياد خدا خرسند شود: مولاى بذكرك عاش قلبى(٦٥) اگر قرار باشد دل انسان با ياد كسى زنده شود، بايد با ياد خدا زنده شود؛ اگر قرار باشد انسان پيرو محض شخصى بشود، بايد پيرو اولياى خدا باشد؛ زيرا آنان از اشتباه معصوم و مصونند و خدا آنان را ضمانت كرده است .
كار نبايد به جايى برسد كه افرادى را با پيامبر و امام مقايسه كنيم و بگوييم بازده كار فلان شخص ، بهتر از فلان امام معصوم (عليه السلام) بوده است . اگر قرار باشد تابع كسى باشيم ، چرا تابع امام زمان (عليه السلام)، يا تابع كسى كه امام زمان (عليه السلام) او را معين فرموده است نباشيم . آيا درست است انسان پيرو كسى شود كه هيچ ضمانتى براى صحت در افكار و عقايد و روشش وجود ندارد و در رفتارش نيز علايم اشتباه ديده مى شود؟! هنگامى كه انسان به كسى علاقه مى يابد، محبت و علاقه اش باعث مى شود چشم و گوش او بسته شود و ديگر عيب ها و خطاهاى او را نبيند: حب الشى ء يعمى و يصم .
حالا اين پرسش پيش مى آيد كه چه كسى صلاحيت اين نوع محبت را دارد. در پاسخ بايد گفت : كسى صلاحيت اين نوع محبت را دارد كه از اشتباه مصون باشد. اگر انسان احتمال بدهد كسى كه مورد علاقه او است ، در كارهاى كه انجام مى دهد، اشتباه مى كند، ديگر نبايد از او پيروى كند؛ زيرا انسان بايد از كسى پيروى كند كه از اشتباه مصون باشد؛ چه رسد به اين كه به اشتباه كردن او يقين يابد.


۴
فروغ ولايت


وظيفه ما اين است كه در درجه اول ، محبت خدا را در دل داشته باشيم و از او پيروى كنيم ، و در درجه دوم ، مطيع پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) باشيم : ما اءرسلنا من رسول الا ليطاع باذن الله .(٦٦) و در درجه سوم ، از امامان معصوم كه به امر خدا مطاع مطلق هستند، تبعيت كنيم : يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم(٦٧) و سرانجام ، در عصر حاضر بايد از كسى تبعيت كنيم كه شبيه ترين مردم به امام معصوم (عليه السلام) است و به اذن او مرتبه اى از حكومت امام معصوم را دارا است . ما بايد مرتبه اى از مراتب محبتى را كه به امام زمان (عليه السلام) داريم ، به ولى فقيه و جانشين او نيز داشته باشيم ؛ زيرا او جانشين امام زمان در دوران غيبت است ؛ اما چگونه مى توان از كسى كه با هيچ ميزان و معيارى ، لياقت و جانشينى امام معصوم را ندارد، اطاعت كرد.

لزوم فهم دقيق روايات مربوط به امام عصر (عليه السلام) درباره وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) روايات فراوانى وارد شده است كه در اسناد و مضامين آنها اختلافى ديده نمى شود؛ ولى در عين حال ، فهم و معناى آن روايات براى انسان ابهام آميز است . گاهى اين ابهام ها در مسائل شخصى و وظايف ساده فقهى ايجاد مى شود كه در اين صورت مشكل چندانى را پديد نمى آورد و نهايتش اين است كه انسان ، از حكم واقعى روايت محروم مى شود و فقط به حكم ظاهرى آن عمل مى كند؛ اما گاهى اختلاف فهم و برداشت نادرست از روايت ، با سرنوشت جامعه مسلمانان ارتباط مى يابد.
متاءسفانه در زمينه روايات مربوط به دوران غيبت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) برداشت هاى نادرستى صورت گرفته است كه اين روايات از نظر سند و دلالت بايد مورد دقت و اجتهاد قرار گيرد. بايد به اين واقعيت تلخ اعتراف كنيم با اين كه به وجود مقدس ولى عصر (عليه السلام) معتقديم و ادعاى سربازى حضرت را داريم و خود را منتظر ظهور آن بزرگوار مى دانيم ، براى بررسى موارد جزئى اين روايات ، به اندازه كافى نكوشيده ايم .
همه ما از خردسالى در مجالس مذهبى ، از گويندگان و خطيبان مطالبى را در زمينه غيبت و انتظار امام زمان (عليه السلام) شنيده يا به كتابهايى در زمينه تاريخ امامان (عليهم السلام) برخورده ايم . در اين ميان ، گاهى پرسش هايى به ذهنمان خطور كرده است ؛ اما به خودمان اجازه نداده ايم در برابر آن خطيب يا مرثيه خوان آنها را مطرح كنيم ؛ براى مثال ، اين سؤ ال براى ما پيش مى آيد كه علت قيام و كشته شدن حضرت سيد الشهدا (عليه السلام) چه بوده است ؟ آيا براى اين بود كه شفيع مسلمانان شود؟! چرا امام معصوم و بنده شايسته خدا براى شفيع بودن در قيامت بايد كشته شود؟! پرسش هاى فراوانى از اين قبيل در ذهن انسان مطرح مى شود كه پاسخ روشنى براى آنها نمى يابد. بحمد الله در طول زمان ، با افزايش ‍ سطح معلومات و با وجود عالمان و بزرگان دين ، جواب بعضى از اين پرسش ها داده شده است . گاهى روايتى را كه واعظ مى گويد، معانى دقيقترى دارد؛ ولى به آن معانى بى توجه است .

بررسى روايت عزوبت و گوشه گيرى در آخرالزمان ما رواياتى درباره غيبت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در زمان غيبت شنيده و خوانده ايم كه در بعضى از اين زمينه ها، نقاط ابهامى وجود دارد؛ براى مثال ، نقل مى كنند كه در روايتى ، درباره وظيفه مردم زمان غيبت امام زمان (عليه السلام) آمده است .
كونوا اجلاس بيوتكم ؛
يعنى مانند پلاس در گوشه اتاق بيفتيد و از خانه بيرون نرويد و به جامعه كارى نداشته باشيد. آيا اين امكان دارد كه انسان با جامعه سر و كارى نداشته باشد و از خانه بيرون نيايد؟! روايات ديگرى را نيز نقل مى كنند كه در دوره آخر الزمان ، جباران و كافران بر مردم مسلط مى شوند، و زمين از فساد سرشار مى شود. روايتى را نقل كرده اند كه در اين دوره اگر زن ها مار بزايند، از فرزند بهتر است . روايتى هم وجود دارد كه در دوره آخر الزمان ، عزوبت و مجرد ماندن حلال مى شود؛ يعنى مردان نبايد زن بگيرد؛ چون اگر بچه دار شدند، فرزندان ايشان دشمن دين مى شوند و در زمين فساد مى كنند و عواقب بد اعمال فرزندان براى پدران باقى خواهد ماند.
به فرض كه سند اين روايات صحيح باشد، آيا دستورهاى شرعى تعبدى هستند يا مطالب ارشادى ؟ آيا اين روايات به تمام اعصار آخرالزمان از زمان غيبت امام زمان (عليه السلام) تا قيامت مربوط مى شود؟ آيا حتى عصر حضور پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) نيز جزو اين دوران بوده است ؟ آيا در طول اين قرون ، در مكان هايى كه مسلمانان زندگى مى كرده اند، اين مطالب صادق بوده است ؟ آيا در دوره آخرالزمان ، مؤ منان هم نبايد بچه دار شوند؟! كافران به اين حرف ها و اعمال اهميتى نمى دهند و اگر قرار باشد فرزندان مؤ منان ، دشمنان دين شوند، كافران بهتر مى توانند اين كار را انجام دهند. در اين صورت ، نتيجه بچه دار نشدن مؤ منان اين مى شود كه نسل آنان منقرض شود. در صورتى كه اين روايات ، صحيح باشند، روايات مهمل و بيهوده اى هستند.
صرف نظر از سلسله روايات جعلى و دروغينى كه به دست ما رسيده است ، اگر روايات صحيحى نيز به دست ما برسد، به اين ابهام مبتلا مى شويم كه منظور گوينده در فلان روايت چه بوده است و ما به چه اندازه مى توانيم به عموم و اطلاق روايات تمسك كنيم .
گاهى متاءسفانه كار به جايى مى رسد كه همين روايات عمومى غير معتبر با مضامين عجيب و غريب ، بر محكمات كتاب و سنت حاكم ، و بين مردم چنان شايع مى شود كه گويى آن محكمات فراموش شده يا اصلا وجود نداشته است . چه بسا اين روايات ، سند معتبرى نيز نداشته و در مضمون آن نيز اختلاف باشد؛ ولى با اين حال ، چنين رواياتى را ملاك عمل قرار داده ، به آنها استناد مى كنيم و محكمات كتاب سنت را به فراموشى مى سپاريم . اگر اين اعمال در مسائل شخصى پيش بيايد، مشكل چندانى پديد نمى آورد؛ براى مثال در شك بين ركعت سوم و چهارم نماز؛ اما بعضى از اين روايات با سرنوشت حيات ميليون ها مسلمان پيوند مى يابد و استفاده از هر دسته آنها، جامعه مسلمانان را به شكل خاصى در مى آورد.
فرض كنيد اگر بخواهيم به اين روايت عمل كنيم كه در دوره آخر الزمان ، عزوبت حلال است و مسلمانان نبايد بچه دار نشوند، به واقع چه اتفاقى خواهد افتاد. نتيجه پيروى از اين روايت اين است كه نسل كافران باقى مى ماند و نسل مسلمانان منقرض مى شود. آيا عقل ما نمى تواند تشخيص دهد كه اين سخن كلام معصوم است يا نه ؟! ما نبايد اين روايات را دستور شرعى و تعبدى براى كل جامعه اسلامى در دوره آخرالزمان در نظر بگيريم . اين كه در دوره آخر الزمان ، مسلمانان نبايد بچه دار شوند؛ نبايد از خانه هايشان بيرون روند و نبايد در مسائل اجتماعى جامعه شركت كنند، عقيده بسيار نادرستى است . اين عقيده نيز كه انسان بايد به انتظار ظهور امام زمان (عليه السلام) در گوشه اى بنشيند و فقط ذكر بگويد: عقيده اى انحرافى است .
دستورهاى شرع ، تابع مصالح اجتماعى است . اين طور نيست كه وقتى به شرع رسيديم ، عقل را در نظر نگيريم . بدون در نظر گرفتن عقل در فقه ، هيچ مساءله فقهى را نمى توان اثبات كرد. اگر فقيهان ، بعضى از مسائل را تصريح نكرده اند، براى آن است كه انسان مى فهمد فلان روايت ، به اصول عقلى استناد دارد. روايات و آيات فراوانى در زمينه امر به معروف و نهى از منكر در قرآن آمده است كه اگر امر به معروف و نهى از منكر ترك شود، بر مردم بلا نازل خواهد شد. دين از بين مى رود و نماز و روزه بين مردم فراموش مى شود. در اين صورت ، اعتقاد به اين كه چون دوره آخر الزمان است ، بايد از امر به معروف و نهى از منكر دست برداريم و در گوشه خانه بنشينيم و فقط ذكر بگوييم ، نادرست است . اين عقيده كه هر كسى بايد دين خود را نگه دارد، عقيده اشتباهى است ؛ زيرا اگر امر به معروف و نهى از منكر نبود، اسلام به من و شما نمى رسيد. اگر تعليم و ارشاد و اصلاح در اجتماع نمى بود، دين اسلام و جامعه اسلامى باقى نمى ماند. آيا هيچ عقل سالمى مى پذيرد كه به چنين رواياتى عمل كنيم و سرنوشت ميليون ها مسلمان را با آن رقم بزنيم ؟!

معناى انتظار فرج در آخر الزمان وظيفه ما در زمان غيبت امام زمان (عليه السلام) اين است كه منتظر فرج حضرت باشيم كه اين انتظار، برترين عبادت است : اءفضل اءعمال شيعتنا انتظار الفرج ؛(٦٨) بافضيلت ترين اعمال شيعيان ما انتظار فرج است . ثواب انتظار فرج امام زمان ، از ثواب روزه گرفتن و نماز خواندن و جهاد كردن در راه خدا بيشتر است . ما درباره اين گونه روايات ، فهم دقيق و كاملى نداريم . حتى در مقام تحليل اين روايات ، به اين نتيجه مى رسيم كه براى اميدوار نگه داشتن مردم است . درست نيست كه با وجود اين همه ظلم در دنيا، از انتظار فرج امام زمان (عليه السلام) نااميد شويم : اءم حسبتم اءن تدخلوا الجنه و لما ياءتكم مثل الذين خلوا من قبلكم مستهم الباءساءء و الضراء و زلزلوا حتى يقول الرسول و الذين آمنوا معه متى نصر الله اءلا ان نصر الله قريب ؛(٦٩) آيا گمان كرديد داخل بهشت مى شويد، بى آن كه حوادثى همچون حوادث گذشتگان به شما برسد؟! همانان كه گرفتارى ها و ناراحتى ها به آنها رسيد و آن چنان ناراحت شدند كه پيامبر و افرادى كه با او ايمان آورده بودند، گفتند: پس يارى خدا كى خواهد آمد؟! آگاه باشيد كه يارى خدا نزديك است .
در جايى ديگر آمده است :
حتى اذا استياءس الرسل و ظنوا اءنهم قد كذبوا جاءهم نصرنا فنجى من نشاء و لا يرد باءسنا عن القوم المجرمين ؛(٧٠) تا آن گاه كه رسولان ماءيوس شدند و مردم گمان كردند به آنان دروغ گفته شده است . در اين هنگام ، يارى ما به سراغ آنها آمد؛ پس آنان را كه خواستيم ، نجات يافتند و مجازات و عذاب ما از قوم گنهكار باز گردانده نمى شود.
اين احساس ياءس و نااميدى در امت هاى قديم نيز وجود داشته است . وقتى ما منتظر فرج امام زمان (عليه السلام) باشيم ، در جامعه فعاليت مى كنيم . وقتى انسان ماءيوس شود و گمان كند كه از دستش كارى برنمى آيد، با خيال راحت به مرگ تن مى دهد. كسى در دنيا هدفدار زندگى مى كند كه منتظر فرج امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) باشد.
راه استفاده از روايات اين است كه تمام روايات ، و قراين آنها را با دليل ، از نظر سند بررسى كنيم ؛ يعنى اين كه صدر و ذيل روايت را مورد دقت قرار دهيم و روايات مشابه ديگرى را كه در مقام و مكان ديگرى وارد شده است ، با آن تطبيق كنيم . مهم ترين اصل استفاده از روايات اين است كه محكمات را فداى متشابهات نكنيم . دو سلسله از محكمات وجود دارند كه از نص قرآن ، نص سنت ، روايت متواتر و روايات صحيح و داراى سند معتبر استنباط مى شوند. ما بايد در وهله اول ، محكمات را بيابيم ؛ سپس با توجه به آنها سراغ متشابهات روايات برويم .

توطئه دشمنان براى تسلط بر شيعيان كدام آيه و روايت و كدام دليل عقلى براى ما تجويز مى كند كه اگر مسلمانان ديگرى زير ستم بودند، به آنها كارى نداشته باشيم ؟! روايات فراوانى داريم مبنى بر اين كه اگر به مؤ من و مسلمانى خدمت ، و نياز او را رفع كنيد، ثواب فراوانى خواهيد داشت .
در سرزمين هايى چون فلسطين ، افغانستان و عراق انسانها كشته مى شوند و به ناموسشان تجاوز مى شود. با وجود اين ، كشورهاى استعمارگر مى گويند: دخالت نكنيد! آيا روايت اعانت مظلوم محكم است يا آن روايت گوشه گيرى كه هيچ سند معتبرى ندارد؟! اين روايت بايد ملاك تفسير قرار بگيرد يا آن روايت ؟! ما بايد بيشتر به چنين رواياتى تمسك جوييم تا اصول مسائل اسلام را بهتر درك و باور كنيم . دين ، بر پايه چنين رواياتى برپا شده و براى تحقق بخشيدن به اين روايات پديد آمده است . هر چه بيشتر درباره اين روايات بينديشيم ، به فروع و مسائل جزئى دين بهتر خواهيم رسيد؛ اما وقتى شيپور را از سر گشادش بزنيم و محكمات يك روايت را رها كرده ، سراغ جزئيات متشابه آن برويم ، جامعه را به بزرگترين بلاها گرفتار خواهيم كرد. آن وقت است كه شيطان بدون هيچ زحمتى به اهداف پليدش مى رسد. اين راه ، براى دشمنان اسلام بهترين راه تسلط بر مسلمانان است .
اعتقاد به قضا و جبر، مطلبى است كه شياطين بزرگ ميان اهل سنت رواج داده و از آن ، نتيجه خوبى گرفته اند. اهل تسنن اعتقاد دارند: اطاعت از هر كسى كه سلطان باشد، واجب است . حتى تصريح مى كنند اگر سلطانى كه خواهان عدالت است ، ضد سلطانى ديگر كه در حال حكومت بر مسلمانان است ، قيام كند، قيامش گناه است و بايد در مقابل مبارزه حق طلبانه او ايستاد و او را كشت ؛ ولى اگر همان سلطان بر مردم تسلط يافت ، آن موقع اطاعتش بر مردم واجب مى شود؛ يعنى همان كسى كه تا ديروز قتلش بر مردم واجب بود، اطاعتش بر مردم واجب مى شود. وقتى اين اعتقاد را بين عوام اهل سنت رواج دادند، سلطان را به راحتى فريفته ، او را مى خرند و مردم نيز اطاعت از سلطان را امرى واجب مى دانند.
اگر استعمار بخواهد بر اهل تشيع نيز مسلط شود، بهتر از ترويج روايات ناصحيح و برداشت نادرست از روايات صحيح نقشه اى نخواهد يافت ؛ در نتيجه ، نسل آينده شيعه نسل كافر و فاسقى خواهد بود و از آموزه ها و معارف دينى محروم خواهد شد و هيچ عاملى براى مقاومت آنان در جامعه وجود نخواهد داشت . پشتيبان همه اين انحراف ها، اسرائيل ، انگليس ، امريكا و ابليس است ؛ ابليسى كه هميشه وجود داشته ، تا پايان دنيا نيز وجود خواهد داشت . اصل چنين روايتى هيچ پايه و اساسى ندارد يا اگر هم وارد شده ، به صورت معناى موقت و احتمالى بوده است .
نتنيجه مى گيريم كه اهل علم ، در فهم درست اصول مسائل اعتقادى كه به طور طبيعى به هدف خلقت و تشريع مربوط مى شود و نيز در ارائه درست مسائلى كه جنبه اصولى در زندگى فردى و اجتماعى انسان دارد، وظيفه خطيرى بر عهده دارند و نبايد نيرو و عمرشان را در بررسى بعضى از مسائلى كه مورد نياز مردم در زندگى نيست ، صرف كنند. اگر انسانى نتوانند اثبات كند كه تسبيحات اربعه در نماز يك مرتبه است يا سه مرتبه ، در جامعه اشكالى ايجاد نمى كند؛ اما آيا نبايد در مقابل ظلم مقاومت كرد؟ آيا نبايد اسلام راستين را در سطح جامعه و جهان ترويج كرد؟! آيا در برابر فساد و فتنه انگيزى مفسدان و جباران عالم ، مسئوليتى نداريم ؟ اين پرسش هايى است كه اگر پاسخ آنها را درست درك نكنيم ، سرنوشت جامعه تغيير مى كند. اگر كسى ببيند خونهاى مسلمانان به زمين ريخته ، و به نواميس آنان تجاوز مى شود و در عين حال كارى انجام ندهد، او نيز در اين جنايات شريك خواهد بود. اگر قرار بود در طول دفاع مقدس ، تسليم صدام و ديگر كشورهاى استعمارگر بشويم ، اين همه كشتى و زخمى و اسير نمى داديم . اسلام با هشت سال جنگ تحميلى ، بار ديگر در ايران احيا شد. كشورهاى ابرقدرت با هم متحد شده اند و مى خواهند با تبليغات گسترده خود با اسلام مقابله كنند. كشورهاى استعمارگر، كشور ايران را راحت نمى گذارند. اين كشورها به تدريج افراد ناآگاه ايران را مى فريبند تا به اهداف شوم خود برسند؛ ولى بحمد الله اكثر قريب به اتفاق مردم ايران ، مسائل را به خوبى درك مى كنند و از اين توطئه ها فريب نمى خورند.
اگر امروز آمريكا به افغانستان و عراق حمله مى كند، براى اين است كه بتواند راههاى نفوذ به ايران را بيابد و حمله اى چند جانبه را با طرح و برنامه هاى قبلى ضد ايران به پا كند و به قول خودشان قضيه ايران را تمام كنند؛ البته خدا هيچ گاه نمى گذارد خون هاى پاكى كه مردم ايران براى اسلام داده اند، پايمال شود:
يريدون اءن يطفؤ ا نور الله باءفواههم و ياءبى الله الا اءن يتم نوره و لو كره الكافرون . هو الذى اءرسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركون .(٧١) كافران مى خواهند نور خدا را با نفس تيره و گفتار جاهلانه خويش خاموش كنند؛ ولى خدا جز اين نمى خواهد كه نور خود را به منتهاى ظهور و حد اعلاى كمال برساند؛ هر چند كافران ناراضى و مخالف آن باشند. او خدايى است كه رسول خود را با دين حق به هدايت خلق فرستاد تا آن را بر همه اديان عالم برترى دهد؛ هر چند مشركان ناخشنود و مخالف باشند. اينان با نقشه هاى پيشين به ما پيشنهاد مى كنند مصالحه و همكارى كنيم ؛ زيرا از جنگ كردن با ما هراس دارند كه مبادا در جنگ با ما دوباره شكست بخورند و كشور ايران به صورت قدرت ديگرى در دنيا مطرح شود و دنيا به آن توجه ويژه اى بكند.
ما به عصمت و امام معصوم معتقد هستيم ؛ ولى لازم است اين فهم را تعالى بخشيم . بايد اسلام و حكومت حق را در جهان گسترش داد تا مردم جهان حكومت حق را ببينند و برايشان حجت تمام شود. ما بايد اصل بينش اسلامى را درباره جنگ و جهاد و توسعه اسلام بپذيريم تا بتوانيم مسائل ديگر را در پرتو آن حل كنيم ؛ ولى با يك روايت بى سند توقع داريم همه اين مشكلات حل شود. نداشتن فهم درست و دقت كافى در مسائل دينى ، از ضررهايى كه دشمنان به اسلام مى زنند، كم تر نيست .

منظومه ولايت ١
ضرورت تبيين عقلايى ولايت به بهانه اين ايام مبارك ، چه خوب است بكوشيم درباره بعضى از معارف اهل بيت (عليهم السلام) بحث و گفت و گو كنيم و از خدا بخواهيم كه در پرتو انوار اهل بيت (عليهم السلام)، معرفت و محبت ما را به خود و اولياى خودش افزون تر كند. روابط ما با اهل بيت (عليهم السلام) با مفاهيمى از قبيل امامت ، ولايت ، مودت ، محبت ، تشيع و مفاهيمى از اين قبيل مطرح مى شود.
الحمد لله ما مشمول بزرگترين نعمت هاى خدا، يعنى ولايت اهل بيت (عليهم السلام) هستيم ؛ در قلب به آنها عشق مى ورزيم ، و مودت و محبت خود را به اهل بيت (عليهم السلام) در عمل ظاهر كنيم . همه اينها درست است ؛ اما اين ارتباطات چگونه بايد تقويت شود، و تقويت اين ارتباط مقدس چه تاءثيرى بر سعادت ما مى نهد و چه جايگاهى در مجموعه معارف اسلامى دارد؟ مى دانيم معارفى كه خداى متعالى به وسيله پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل فرموده ، مجموعه هماهنگ ، منسجم و متناسبى است كه هر كس بيشتر با اين معارف آشنا باشد، ارتباط و انسجام و هماهنگى آنها را بهتر درك مى كند. جايگاه ولايت اهل بيت (عليهم السلام) ميان مجموعه معارف اسلامى كجا است ؟ چطور است كه انسان اگر اين ولايت را داشته باشد، به كمال و مقام هاى عالى مى رسد و اگر نداشته باشد، از كمالات و مقام ها محروم مى شود. ولايت در حركت تكاملى انسان ، داراى چه جايگاه و نقشى است ؟
روايات عجيبى درباره ولايت اهل بيت (عليهم السلام) وارد شده است ؛ رواياتى فراوان در ستايش كسانى كه داراى اين ولايت هستند و نيز رواياتى كوبنده در سرزنش كسانى كه از اين نعمت محرومند. همه ما كم و بيش اين روايات را شنيده ايم و به آنها معتقديم ؛ اما امروز زمانه اى است كه بايد درباره معارف و اعتقادات بيشتر حساس باشيم . شايد در همين زمان نيز قشرهايى از مردم هستند كه با شنيدن يا خواندن چند روايت در فضايل اهل بيت (عليهم السلام) عقيده شان محفوظ مى ماند؛ بارشان را مى بندند و از گمراهى نجات مى يابند. گاهى با يك روايت كه گوينده اى روى منبر بخواند، دلهايى پاك به عالم بالا پرواز مى كنند و چنان ارتباط معنوى مى يابند كه ما از آن محروميم ؛ ولى به هر حال ، براى نسل معاصر و آينده جامعه ، به ويژه روشنفكران و تحصيل كرده هاى دانشگاهى بايد كوشيد تا اين مسائل مستدل تر، قابل فهم تر و عقلانى تر مطرح شود.
امروز زمانه اى است كه گرايش فكرى روشنفكران و تحصيل كرده هاى دنيا به اين سمت حركت مى كند كه جز ماده و ماديات چيزى را نپذيرند. اگر گاهى نيز از دين و معرفت و ايمان به عالم غيب و ملكوت صحبت مى شود، آن را تعبيرهاى شاعرانه اى تلقى و گاهى نيز تصريح مى كنند كه زبان دين ، زبان شعرى و زبان اسطوره است و آن چه واقعيت دارد، همين عالم مادى است . كسانى كه دين را اين گونه تلقى مى كنند، وقتى از مقام هاى اولياى خدا، كرامت ها، فضايل و ارتباطشان با ملكوت عالم و ملائكه صحبت مى شود، آن را غير واقعى و فقط حالت خاص شاعرانه مى دانند، همانند شاعرى كه در حالتى رويايى قرار مى گيرد و در وصف كره ماه با آن كه كره اى سنگى و سياه است و هيچ ارزش و جمالى ندارد، شعرها مى سرايد و زيبايى ها مى شمارد. ماديگرايى ، گرايشى همگانى است كه روز به روز در دنيا فراگيرتر نيز مى شود: و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيى و ما يهلكنا الا الدهر؛(٧٢) اينان مى گويند: چيزى جز همين زندگى دنيايى ما در كار نيست . گروهى از ما مى ميرند و گروهى ديگر جاى آنها را مى گيرند و جز طبيعت و روزگار، ما را نابود نمى كند. امروزه اين عقيده باطل ، به گرايشى علمى و فلسفى تبديل شده است .
در سوى ديگر، درون جامعه مسلمان اهل ولايت ، ساده انديشانى پيدا مى شوند كه حتى براى روايات غير معتبر و بدون سند نيز توجيه هايى درست مى كنند و به چيزهايى معتقد مى شوند كه هرگز قابل توجيه و تبيين نيست . طبيعى است كه اگر پاى بحث و مناقشه اى به ميان آيد، شكست مى خورند. ما معتقديم كه بايد حقايق دينى را بر پايه هايى محكم استوار كنيم و بكوشيم از خود آيات و روايات نكته هايى استنباط كنيم كه اين معارف را مستدل تر و محكم تر سازد. طورى نباشد كه وقتى از ما دليل مطالبه كنند، در مرحله آخر، به روايت غير معتبرى برسيم كه گوينده اى ، از كتابى مجهول نقل كرده است . چنين امرى براى آينده خطرناك است ؛ البته ممكن است آن مطلب فى حد نفسه مطلب درستى باشد؛ اما صفت هر چيز دليل اعتبارش نيست . مبناى اعتقادات ما نبايد روايات مجهول ، ضعيف و از كتابهاى ناشناخته باشد. بايد در مطالب دقت كنيم و استدلال هايى محكم براى عقايدمان بيابيم .

فتنه پذيرى ايمان در آخر الزمان ما بايد در اين برهه حساس و سرنوشت ساز، ميان اين دو گرايش افراط و تفريط گونه ، مشى مستقيم ، معتدل ، عاقلانه و حكيمانه عميق علمى را اتخاذ كنيم كه هم براى خودمان و هم براى نسل معاصر و هم آيندگان مفيد باشد و بتواند از مرزهاى عقيدتى و ايمانى مردم محافظت كند. عقيده و ايمان در اين زمان ، در معرض خطرهاى جدى قرار گرفته است ؛ همان طور كه چنين فتنه هايى را براى دوران آخر الزمان پيش بينى فرموده اند:
يصبح الرجل مؤ منا و يمسى كافرا؛(٧٣)
مردم در آخر الزمان در صبح گاهان مؤ منند و در عصرگاهان بى ايمان و كافر مى شوند.
امروز همان روزگارى است كه ايمان ها خيلى راحت از دست مى رود. به تقويت ايمان بايد اهميت داد. بايد زحمت كشيد؛ بايد فكر كرد؛ استدلال كرد؛ كتاب ها خواند و بحث كرد. ارزش اين مسائل از مسائل طهارت و نجاست ، غسل و تيمم و وضو كمتر نيست .
اگر جا دارد درباره مسائل طهارت ، صدها كتاب با حجم چند صد صفحه اى نوشته ، و ميليون ها ريال صرف نشر آن ها شود. و صدها برابر آن براى تجهيز و تشكيل درس و كلاس به كار رود؛ البته سزا است كه دست كم چيزى شبيه آن براى عقايد كه ريشه همه اينها به شمار مى رود، در نظر گرفته شود.

ابعاد گسترده ولايت حال بنگريم كه اعتقاد ما به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) چگونه است ؟ آيا منظور از ولايتى كه از آن دم مى زنيم و آن را موثرترين عامل در تكامل معنوى انسان معنوى انسان مى دانيم ، فقط مساله اى تاريخى است ؟! آيا منظور از ولايتى كه در روايات ، اين همه بدان اهميت داده و در ادبيات و اشعار ما نيز فراوان بر آن تاكيد شده ، همين است كه بگوييم على و اولاد معصوم او (عليهم السلام) جانشينان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده اند يا اين كه مساله ولايت ، فراتر از هر مساله تاريخى است و اين حقيقت را در بر دارد كه كلام اهل بيت (عليهم السلام) همچون كلام خدا و كلام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ما حجت است ، و چون كردار و گفتار ايشان حجيت دارد، بايد با ايشان در عمل هم عهد و هم پيمان شويم و به سيره شان عمل كنيم ؟
در پاسخ بايد گفت كه مساله ولايت ، از همه اين امور نيز بالاتر و جدى تر است . از ديدگاه قرآنى و روايى ، اين مطلب قطعى است كه سخنان (عليهم السلام) براى ما حجيت دارد و بايد بدان عمل كنيم ؛ اما مساله ولايت و موالات دربردارنده حقايقى بس والاتر است .
در عصر ما، به دليل اهميت يافتن مسائل سياسى اسلام كه بخش مهمى از معارف اسلامى را تشكيل مى دهد، بُعد خاصى از مفهوم ولايت بيشتر مورد تاكيد واقع شده است كه همان مساله سياست و امامت امت و به تعبير ديگر، بُعد سياسى - اجتماعى مفهوم ولايت است .
در روايتى از امام محمد باقر (عليه السلام) آمده است :
بنى الاسلام على خمس : الولايه و الصلاه و الزكاه و الصوم و الحج و لم يناد شى ء ما نودى بالولايه يوم الغدير.(٧٤)
بناى اسلام بر پنج پايه استوار شده است : ولايت و نماز و زكات و روزه و حج ، و به چيزى بافضيلت تر از ولايت در روز غدير دعوت نشده است .
ولايت كه در اين روايت مطرح شده ، نه فقطه به معناى دوست داشتن كه به معناى پذيرفتن حق حاكميت و حكومت الاهى است ؛ حقى كه پس از خداوند براى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) و نايبان و واليان ايشان ، به اذن خداوند ثابت است .
پذيرش ولايت در اين جا بدين معنا است كه عقيده داشته باشيم اهل بيت (عليهم السلام) از سوى خداوند، بر امت اسلامى حق رياست و حاكميت داشته اند و دارند و از همين روى در جهت برقرارى حكومت اسلامى همواره كوشيده اند. ما نيز وظيفه داريم راه ايشان را ادامه داده ، زمينه را براى حكومت امام معصوم يا جانشين و نايب او، يعنى ولى فقيه جامع شرايط فراهم سازيم و در راه پابرجايى نظام ولايت فقيه كه استمرار ولايت معصومان (عليهم السلام) است بكوشيم ؛ اما حقيقت ولايت از اين هم فراتر و گسترده تر است . با بررسى روايات مربوط به ولايت در مى يابيم كه بعد سياسى - اجتماعى ولايت فقط يكى از ابعاد مفهوم گسترده ولايت است ؛ مفهومى ژرف كه همچنان جا دارد موضوع پژوهش هايى گسترده و كاربردى قرار گيرد.

مراتب ولايت مفهوم ولايت كه در قرآن كريم و روايات به صورتهاى گوناگونى مطرح شده است ، گاهى به ولايت اهل بيت (عليهم السلام) اختصاص دارد و گاهى درباره ولايت هر ولى خدا و هر مومن صالح است . به عبارت ديگر، يك ولايت الله داريم : اءلا ان اءولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(٧٥) كسانى كه خود را تحت ولايت الله قرار مى دهند، متقابلا خدا هم ولايت آنها را بر عهده مى گيرد: الله ولى الذين آمنوا.(٧٦) هر كسى كه ولى خدا شد، خدا هم ولى او است . اين ولايت ، رابطه اى طرفينى بين مؤ منان و خداوند است . مومن ولى خدا، و خدا هم ولى مومن است . اين ولايت ، در رابطه انسان با خدا وجود دارد. دنباله ولايت خدا، ولايت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و ولايت اهل بيت (عليهم السلام) است . وقتى مى گوييم : ولايتى كه براى خدا هست ، براى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام) نيز وجود دارد، منظور فقط حكومت نيست ؛ بلكه تمام شؤ ون ولايت را در بر مى گيرد؛ البته در شعاع ولايت خداوند، مساله حكومت نيز مطرح شود؛ چون خدا است كه حاكم و قانون را تعيين مى كند. بدين ترتيب ، حكومت ، يكى از شؤ ون ولايت الله است .
ولايتى كه به خدا، پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، امير مؤ منان على (عليه السلام ) و ديگر امامان معصوم (عليهم السلام) نسبت داده مى شود، مفهومى است كه تشكيل مراتب دارد. مرتبه اعلا و ذاتى آن ، براى خداوند متعالى ، و مرتبه بعدى آن ويژه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و مراتب بعدى آن براى امامان (عليهم السلام) ثابت است ؛ اما حقيقت اين ولايت چيست ؟ رابطه بين خدا و بنده ، رابطه عبوديت و ربوبيت است . اگر ما اين رابطه را با اختيار خود پذيرفتيم و در عمل تحقق بخشيديم ، آن وقت رابطه اى متشابهة الطرفين تحقق مى يابد كه ما ولى او مى شويم و او نيز ولى ما مى شود؛ اما اختيار اين رابطه به دست من و شما است . ما بايد با اختيار خودمان اين رابطه را برقرار و تقويت كنيم . رابطه عبوديت و ربوبيت ، امرى تكوينى است . چه ما بخواهيم و چه نخواهيم ، خدا خدا است و ما هم بنده ايم ؛ اما ولايت تشريعى ، رابطه اى اختيارى است كه ما بايد بپذيريم ؛ يعنى بگوييم خدايا! ما بپذيرفتيم كه تو خدا هستى و ما بنده ايم . حال چگونه بايد اين معنا را تحقق بخشيم ؟

آثار ولايت اگر رفتار ما با خدا چنان باشد كه ربوبيت او و عبوديت ما اقتضا مى كند، رابطه ولايت بين فرد و خدا برقرار مى شود. ولايت و ربوبيت الاهى ، چه چيزى را اقتضا مى كند؟

١. رضايت به تدبير الاهى ربوبيت او يعنى اين كه او صاحب اختيار همه چيز ما است . مالك وجود ما، مالك حيات ما و مالك هر چه به ما داده است . اگر رابطه ما با خدا اين چنين باشد كه خدا را مالك و صاحب اختيار هر چيزى بدانيم و تدبير خودمان را به دست او بسپاريم ، در سايه ولايت تشريعى او قرار گرفته ايم ؛ البته رسيدن به اين مقام والا كه آدمى تدبير امورش را به خدا بسپارد؛ به تقدير و قضاى او راضى باشد؛ به او توكل كند و فقط از او كمك بخواهد؛ او را مدبر زندگى خود بداند؛ او را اصل و صاحب اختيار همه چيز بيابد و تشريع ها و دستورهاى او را بپذيرد و عمل كند، يك سلسله معارف عميق را مى طلبد. رسيدن به اين مقام ، مراتب گوناگونى دارد. هر كسى بر حسب استعدادهايى كه دارد، با سرعت يا كندى مى تواند اين راه را كم و بيش بپيمايد. به هر حال ، دهها سال طول مى كشد تا استعداد و قابليت هر كسى در اين مسير به فعليت برسد و از مصاديق اولياء الله شود.

٢. رهيدگى از هر حزن و هراس يك اثر ظاهرى ولايت كه هر كسى بر اساس آن مى تواند هم خود را و هم ديگران را بيازمايد، اين است : لا خوف عليهم و لا هم يحزنون ؛(٧٧) براى اولياى خدا، هيچ خوف و حزنى نيست .
اين خاصيت ولايت است كه بر اثر آن ، بنده ، خودش را مالك چيزى نمى داند تا بترسد كه آن را از دست بدهد. بنابر ديدگان ولايى ، همه چيز مال خدا است . حتى جان هم مال او است . اگر از دست من رفت ، برود. مال او رفته ، مال من كه نبوده است . همه شؤ ون زندگى انسان را در بر مى گيرد. اگر بين خود و خدا، هم در اعتقاد و هم در عمل ، رابطه عبوديت و ربوبيت برقرار كنيم ، هيچ جايى براى نگرانى باقى نخواهد ماند: ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف عليهم و لا هم يحزنون .(٧٨) آنهايى كه ربوبيت الله را پذيرفتند و در اين راه پايمردى مى كردند و در عمل نيز بر گفته و اعتقاد و ايمانشان پابرجا ماندند، هيچ ترس و اندوهى در دنيا و آخرت نخواهند داشت .


۵
فروغ ولايت


كسى كه خدا را خدا مى داند، ديگر هيچ باكى ندارد كه از او تعريف يا او را سرزنش كنند؛ چرا كه وجود او مال خودش نيست . از مملوك خدا تعريف مى كنند كه به خدا مربوط است . اگر مرا سرزنش كنند و به جا باشد، به علت اين بوده كه نقصى داشته ام ، و عبوديتم ضعيف بوده است . در اين صورت ، بايد نقصم را برطرف كنم ؛ اما اگر بى جهت نكوهش كنند، به من ربطى ندارد. من كه ملك خودم نيست . مال خدا هستم و اينان ملك خدا را نكوهش مى كنند. مثل اين كه كسى به شما بگويد: ديوار خانه فلانى كج است . خوب باشد. به من چه ربطى دارد؟ من كه مال خودم نيستم . اگر كسى را سرزنش كنيم كه چشمش فلان و ابرويش فلان است ، مخلوقى از مخلوقات خدا است كه درباره اش صحبت مى كنيم . به ما ربطى ندارد. مفهوم تملق در زندگى چنين كسى مصداق نمى يابد. براى چه كسى تملق بگويد. فقط خدا است كه همه خواسته ها و نيازهاى او را بايد تامين كند. وقتى همه چيز به دست او است ، پس براى چه كسى سر خم كند؟ مگر ديگران چه دارند كه خدا دارند؟! خلاصه ، آثار ولايت خدا چنان گسترده است كه همه امور و شؤ ون زندگى آدمى را در بر مى گيرد.

رابطه ولايت خدا با ولايت معصومان (عليهم السلام) ولايت الله بر ولايت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) مى تابد. اهميت مقام رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) براى ما به ميزان رابطه اى است كه با خدا دارد. ولاى رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حساب جداگانه اى ندارد؛ بلكه شعاعى از همان ولايت الله است . رسول را مى خواهيم و دوستش مى داريم ؛ چون فرستاده محبوب اصلى ما است ؛ چون آينه او است . مگر مى شود كسى محبوبش را بخواهد، اما جلوه گاه و مرآتش را نخواهد؟ محبت به خدا و رسول ، دو محبت نيست ؛ بلكه محبت به رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) همان محبت الله است كه در آينه تمام نماى او ظهور كرده است . رسول الله آيينه تمام نماى خدا است كه همه چيزش تحت تاثير الاهى قرار دارد و از خودش ‍ چيزى ندارد.
ولايت خدا پس از رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) به جانشينان او منتقل مى شود؛ همان معصومانى كه همچون نفس پيامبر هستند و جز در نبوت و رسالت ، هيچ تفاوتى با او ندارند. اين همان ولايت الله است كه در رسول الله و امامان معصوم (عليهم السلام) ظهور مى كند؛ آنگاه مرتبه نازل تر اين ولايت در هر كس كه به آنها نزديكتر است ، تجلى مى يابد.
ولايت اولياى اهل بيت (عليهم السلام) نيز جزو ولايت الله است . چرا اولياى اهل بيت (عليهم السلام) را دوست مى داريم ؟ چون دوست اهل بيت (عليهم السلام) هستند. اهل بيت (عليهم السلام) را چرا دوست مى داريم ؟ چون دوست خدا هستند. اين محبت از يكديگر جدا نيست ؛ بلكه يك سرچشمه است كه از مجارى گوناگون جارى مى شود. نور واحدى است كه در درجه هاى متفاوت تنزل مى يابد. اگر آدم اين مطلب را در ذهن داشته باشد، معناى اين عبارت را خواهد فهميد كه من والاكم فقد والى الله ، و من عاداكم فقد عاد الله ، و من اءحبكم فقد اءحب الله ، و من اءبغضكم فقد اءبغض الله .(٧٩) محبت اهل بيت (عليهم السلام) از محبت خدا جدا نيست . معرفت اهل بيت (عليهم السلام) نيز از معرفت خدا جدا نيست .
چگونه مى شود انسان ولايت الله را بپذيرد و رابطه زندگى خويش را با خدا تقويت كند؛ اما رابطه اش را با انبيا تقويت نكند.

رابطه محبت با ولايت محبت اين خاندان براى هر كسى و به هر صورتى كه حاصل شود، مطلوب است و سرانجام جايى دستش را مى گيرد؛ اما هر محبتى ولايت نيست . ممكن است كسى به هيچ دين الاهى متدين نباشد؛ اما زندگى امير مؤ منان على (عليه السلام) را دوست داشته باشد؛ چرا كه همه چيز او (عدالت ، سرپرستى ايتام و فقيران ، عبادات ، مناجات ها، شجاعت ، و بلاغت او و...) دوست داشتنى بوده است . مگر ممكن است شخصى فطرت سالمى داشته باشد و اين فضايل اخلاقى را دوست نداشته باشد؟! البته هر كس كه على (عليه السلام) را دوست داشت ، ولى خدا و ولى على (عليه السلام) نيست ، چرا كه ولايت على (عليه السلام) عدل ولايت الله است ؛ از اين رو بايد ارتباطمان را با على (عليه السلام) به سبب ارتباط با خدا برقرار كنيم و حساب جدايى براى على (عليه السلام) باز نكنيم . هر كافر لامذهبى هم به على (عليه السلام) محبت داشته باشد، سرانجام اين محبت دستش را خواهد گرفت ؛ اما او ديگر ولى على (عليه السلام) نيست . ولى على (عليه السلام) آن كسى است كه ولايت على (عليه السلام) برايش همان ولايت الله باشد.

فضيلت تبرا و تولاى خالصانه امام جواد (عليه السلام) روايتى بسيار شريف ، پرمغز و پرمحتوا دارد كه قابل تامل است :
اءوحى الله الى بعض الاءنبياء: اما زهدك فى الدنيا فتعجلك الراحه ، و اما انقطاعك الى فتعززك ، و لكن هل عاديت لى عدوا اءو واليت لى وليا.(٨٠)
پيامبرى از پيامبران خدا توجه يافت كه خدا نعمت بزرگى را به من عطا كرده كه در دنيا زهد دارم و عشق به دنيا را از دل من برداشته است . بالاتر از آن ، حالت انقطاع الى الله به من داده است كه چه مفهوم بسيار والا، پرمعنا و پرمحتوايى است . انقطاع الى الله ، يعنى به هيچ چيز جز خدا اميد نداشته باشى . سر و كارت فقط با خدا باشد. از همه چيز بريده و فقط به او پيوسته باشى . خيلى نعمت بزرگى است . وقتى كسى توجه يابد كه خدا نعمتى به اين عظمت به او داده ، لازمه اش اين است كه به ذهن او خطور كند به چه كسى چنين نعمتى داده شده است . چه نعمتى از اين بالاتر؟ نه دلبستگى به دنيا و نه اميد به كسى غير از خدا دارد. هيچ انسى با كسى جز خدا ندارد. خدا مى خواهد دست پيامبرش را بگيرد و باز هم او را بالاتر بياورد؛ از اين رو مى فرمايد: اما زهدك فى الدنيا فتعجلك الراحة .
اين بى رغبتى كه به دنيادارى و دنبال مال و مكنت دنيا نمى روى ، باعث مى شود كه آسوده و راحت باشى ؛ چون انسان هر قدر بيشتر به دنيا دل ببندد، گرفتارى و غصه اش بيشتر مى شود. درست است كه زهد، صفت بسيار خوبى است ؛ اما احتمال دارد كه فقط براى خدا نباشد؛ چرا كه زهد پاداش دنيايى ، يعنى راحتى و آسودگى دنيايى را در پى دارد.
انقطاع الى الله چه ؟ كسى كه هيچ توجهى جز به خدا ندارد؛ به هيچ كس اميدى نمى بندد؛ در خانه هيچ كس نمى رود، و توجه و سر و كارش فقط با خدا است ، چه ؟ اما انقطاعك الى فتعززك بى ؛ اين انقطاع تو سبب مى شود كه با من عزت بيابى ؛ چون آدمى در خانه هر كس برود، به هر اندازه اى كه ته دلش به ديگرى اميدى داشته باشد، همان اندازه ذليلش ‍ مى شود. انسان هر قدر از ديگران مستغنى تر باشد و به كسى اميدى نداشته باشد، عزيزتر مى شود. اگر كسى هيچ اعتنايى به ديگران نداشته باشد كه به او كمك كنند يا نكنند؛ چيزى به او بدهند يا ندهند؛ احترامش كنند يا نكنند. به همان اندازه عزتش بيشتر مى شود؛ چون نيازى ندارد. چه لذتى بالاتر از بى نيازى از همه خلق خدا؟ پس انقطاع الى الله هم اثرى دنيايى براى خودت دارد. تو چيزى بالاتر بايد داشته باشى : و لكن هل عاديت لى عدوا اءو واليت لى وليا؛ آيا فقط به سبب من با كسى ارتباط برقرار كرده اى ؟ كسى را فقط براى آن كه بنده من است ، دوست داشته اى ؟ آيا با كسى فقط به اين جهت اين كه با من دشمن است ، دشمنى كرده اى ؟ اين ، از زهد و انقطاع الى الله هم بالاتر است .
شايد آن پيامبر خدا، مقام تولا و تبرا را نيز دارا بوده است ؛ اما خداوند مى خواسته به او توجه دهد كه تولا و تبراى خالصانه از زهد و انقطاع نيز مهم تر است . به طور طبيعى ، هر فردى ، شخصى را دوست مى دارد؛ اما اءو واليت لى وليى ؛ آيا يكى از اولياى خدا را دوست داشته اى يا نه ؟ البته ممكن است كسى اولياى خدا را دوست بدارد؛ اما به سبب منافعى كه براى خودش دارد؛ به طور مثال براى اين كه در قيامت او را شفاعت كنند. در اين صورت ، ولى خدا را براى خودش دوست داشته است . نمى گويد: اءو واليت لى وليى ؛ بلكه مى فرمايد: هل عاديت لى عدوا اءو واليت لى وليا چنين رابطه خالصانه اى ، رابطه ولايت است . چيزى كه نزد خدا ارزش دارد، اين است كه على (عليه السلام) را از آن رو كه دوست خدا است ، دوست بداريم و با دشمنان على (عليه السلام) بدان جهت كه دشمنان خدا هستند، دشمنى بورزيم ؛ وگرنه چه كسى است كه على (عليه السلام) را دوست نداشته باشد. كافران هم اگر على (عليه السلام) را شناخته باشند، او را دوست مى دارند و به او عشق مى ورزند؛ همان طور كه به هر كمال و جمالى عشق مى ورزند، مگر آن كه على (عليه السلام) را نشناخته باشند. كدام انسان پاك فطرتى است كه على (عليه السلام) را دوست نداشته باشد؟ مهم اين است كه بكوشيم ارتباط ما با اولياى خدا، به ويژه با امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، شعاعى از ولايت الله باشد. به اين جهت است كه خطاب به امامان (عليهم السلام) مى گوييم :
من والاكم فقد والى الله و من عاداكم فقد عاد الله ؛(٨١)
هر كه ولايت شما را بپذيرد، ولايت خدا را پذيرفته است ، و هر كه با شما دشمنى ورزد، با خدا دشمنى ورزيده است .
شعاع ولايت اولياى خدا به دوستانشان نيز سرايت مى كند. محبان امام زمان (عليه السلام) را نيز از آن جهت دوست بداريم و تكريم كنيم كه دوستدار امام زمانند.

راه هاى تقويت رابطه ولايى با امام زمان (عليه السلام) حال كه فهميديم بايد خالصانه به اولياى خدا عشق ورزيد و خود را در برابر آن ها باخت و فدا كرد، چه كنيم كه بدين مقام والا دست يابيم ؟

١. تقويت رابطه عارفانه هر قدر معرفت ما به اولياى خدا بيشتر شود، اثر طبيعى اش اين است كه رابطه ولايت هم قوى تر و بيشتر خواهد شد.
معرفت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) از معرفت خدا جدا نيست . به هر ميزان كه معرفتمان به حضرت بيشتر باشد و ارتباط آن جناب را با خدا بيشتر بشناسيم ، معرفت ما به خدا افزون تر خواهد شد.
اين بزرگواران چه اندازه با خدا ارتباط دارند؟ آيا فقط به همين اندازه است كه مانند يك راوى صادق ، احكام را براى ما بيان كنند يا مطلب از اينها خيلى بالاتر است ؟
قلب امام زمان ، تجلى گاه خواست خدا
امامان معصوم (عليهم السلام) كسانى هستند كه در دلشان چيزى جز آن چه خدا مى خواهد، ظهور نمى كند: قلوبنا اءوعيه لمشيه الله فاذا شاء شئنا؛(٨٢) در دلهاى ما فقط خواست خدا شكل مى گيرد؛ پس هر آن چه را كه او بخواهد، ما مى خواهيم . قلب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و حضرت زهرا (عليها السلام) و امامان معصوم (عليهم السلام) تجلى گاه خواست و اراده خدا است . در مرتبه اول ، اين چهارده نور پاك و در مرتبه بعد، ساير اولياى خدا طورى هستند كه فقط چيزى را كه خدا مى خواهد، در دل آنها پيدا مى شود. هنگامى كه ايشان به چيزى ميل پيدا مى كنند، خدا خواسته است كه اين ميل را داشته باشند؛ چرا كه قلوب ايشان ، تجلى گاه اراده و مشيت خدا است .
با توجه به اين حقايق است كه ولايت پذيرى اهل بيت (عليهم السلام) توجيه مى يابد كه چرا بايد ايشان را دوست بداريم و از ايشان پيروى كنيم ؟ پاسخش اين است كه محبت اهل بيت (عليهم السلام) و تبعيت از ايشان ، همان محبت و اطاعت خدا است . اگر خدا را نيز دوست مى داريم ، بايد ايشان را دوست بداريم و اگر از خدا اطاعت مى كنيم ، بايد از ايشان هم اطاعت كنيم : من اءطاعكم فقد اءطاع الله ؛ هر كه از شما اطاعت كند، از خدا اطاعت كرده است . اين بدان دليل است كه معصومان (عليهم السلام) چيزى جز سخن خدا ندارند. براى خودشان شاءنى جدا از عبوديت الله قائل نيستند. هيچ استقلالى از خودشان ندارند. اگر تعبير فناى فى الله تعبير درستى باشد، بالاترين و برترين مصداقش ايشان هستند.

٢. اظهار محبت خالصانه رابطه ولايى ما با مولايمان فقط با شناخت برقرار نمى شود؛ بلكه خداوند، ساختمان روحى انسان را به گونه اى آفريده است كه با فكر و عمل ساخته و پرداخته مى شود. مساله ولايت فقط با انديشيدن و تصميم گرفتن حل نمى شود: الذين آمنوا و عملوا الصالحات . به همان اندازه كه ايمان واقعى باشد، در عمل تاثير مى گذارد و وقتى عمل تحقق يافت ، ايمان تقويت مى شود. بين ايمان و عمل ، رابطه متقابل برقرار است . اگر مى خواهيد ايمانتان تقويت شود، حتما بايد بينديشيد تا معرفتتان بيشتر شود. هم رابطه امام زمان (عليه السلام) را با خدا بيشتر بشناسيد و هم اين رابطه را به صحنه عمل بياوريد. شب ميلاد امام زمان (عليه السلام) به حضرت اظهار محبت كنيد. به دوستان امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) هديه بدهيد. چه سنت خوبى گذاشته اند كه در اين ايام ، به هر كس كه نامش مهدى است ، احترام مى كنند و به او هديه و جايزه مى دهند. ما همه گوشت و پوستمان با نام مهدى (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) روييده و بزرگ شده است . زندگيمان در پرتو نام اهل بيت (عليهم السلام) شكل گرفته است و پيش مى رود. همه چيز ما مال آنها است .
گاهى اشخاصى را به جهت اين كه اصطلاحات فقه و اصول يا فلسفه و كلام ما را بلد نيستند، جاهل و عوام مى شمريم ؛ اما ميان همين ها گاهى افرادى پيدا مى شوند كه مرتبه ايمانشان چنان آنها را بالا برده است كه اگر سالها با تمام سرعت نيز بتازيم ، به گرد راهشان هم نمى رسيم .
خلاصه ، رابطه ولايت فقط با درس خواندن درست نمى شود. درس را بايد خواند؛ چرا كه واجب ، و كوتاهى كردن در آن حرام است ؛ اما همه اش با اين درس خواندن درست نمى شود. بكوشيم با اهل بيت (عليهم السلام) رابطه عملى پيدا كنيم . براى محبت اهل بيت (عليهم السلام) انفاق كنيم ؛ هر چقدر كه برايمان ميسر است ؛ براى مثال اگر صد تومان پول دارى ، امشب بگو مى خواهم اين صد تومان را به عشق امام زمانم به دوستان فقير او بدهم . به كسى هم نگو. كسى هم نفهمد. بگو اگر خدا به سبب اين ، مرا به جهنم هم ببرد، به عشق و محبت مولايم اين كار را مى كنم . اثر اين ، از هزار سال عبادت براى تو بيشتر است . براى اين كه در آن عبادت ها اميد ثواب وجود دارد.. تو بگو اين كار را به عشق امام زمان (عليه السلام) انجام مى دهم ؛ چه ثواب داشته باشد و چه عقاب .
گاهى ميان افراد عادى ، اين گونه آدم هاى عاشق پيدا مى شوند. آن وقت آنها خيلى بر ما تقدم دارند. بكوشيد مقدارى روحيه مروت و عاشقى هم پيدا كنيد. ياد گرفتن اصطلاحات همه چيز نيست .
نكته مهمى كه ممكن است براى بسيارى از ما مورد غفلت باشد، اين است كه بسيارى از ما دعا و توسل داريم ؛ گريه و عزادارى داريم ؛ مجالس سرور هم برقرار مى كنيم ؛(٨٣) اما آيا نيتمان در اين اعمال ، خالصانه براى خدا است ؟ خالص كردن نيت ها قدرى همت و زحمت مى خواهد. بكوشيم اين خلوص را كسب كنيم . ارزش كار كوچكى كه خلوص داشته باشد، از هزاران كارى كه آرايه و پيرايه داشته باشد، بيشتر و بالاتر است . در حديث قدسى آمده است :
اءنا خير شريك و من اءشرك معى شريكا فى عمله فهو لشريكى دونى لاءنى لا اءقبل الا من خلص لى ؛
من بهترين شريكم . هر كس در كارى كه انجام مى دهد، شريكى براى من قرار دهد، سهم خودم را به آن شريك وامى گذارم ؛ براى اين كه من هيچ عملى را قبول نمى كنم ، مگر آن كه خالصانه براى من باشد.
خداوند دوست دارد كه همه كارهايمان خالصانه براى او باشد. امام زمان (عليه السلام) نيز كه قلبش خاستگاه اراده و مشيت خدا است ، دوست دارد فقط او را دوست بداريد.
زخارف دنيا ارزش آن را ندارد كه مؤ من بدان دل ببندد. ارزش قلب مؤ من بسيار والاتر از اين است كه جايگاه پول ، اتومبيل ، و خانه ديگر مظاهر دنيايى قرار گيرد.(٨٤) آن جا كه جايگاه پول شده ، بانك است ، نه دل مؤ من ؛ آن جا كه جايگاه اتومبيل شده ، گاراژ است ، نه قلب مؤ من ؛(٨٥) قلب مؤ من ، عرش خداوند رحمان است . قلب بنده مؤ من ، بارگاه و تجلى گاه كبريا است : لم يسعنى سمائى و لا اءرضى و وسعنى قلب عبدى المؤ من .(٨٦) نه آسمانم و نه زمينم هيچ يك گنجايش مرا ندارد و فقط قلب بنده مومنم گنجايش مرا دارد.

٣. برقرارى رابطه عاشقانه بكوشيم با سيد و آقايمان رابطه اى عاشقانه برقرار، و آن را تقويت كنيم و بدانيم كه اين ارتباط، امرى حقيقى است . اگر صد سال پيش تر به ما مى گفتند: انسان از اين جا كه نشسته است مى تواند با آن طرف كره زمين ارتباط برقرار كند و با آشنايانش حرف بزند و صورت ايشان را ببند، باور نمى كرديم . بشر در آن زمان نمى دانست كه با امواج الكترومغناطيسس يا با تصويرهاى تلويزيونى يا ارتباطهاى تلفنى مى شود ارتباط برقرار كرد؛ اما اين امواج در همان زمان نيز موجود بوده اند. در قلمرو مسائل روحى و معنوى روابطى وجود دارد كه من و شما نمى دانيم . همان طور كه در اين عالم ، قوه جاذبه اى وجود دارد كه اثر مى كند و ما نمى فهميم . در گستره دل ما نيز چنين رابطه اى برقرار است و واقعيت دارد. روح آدمى مى تواند با روح والاى معصومان (عليهم السلام) ارتباط يابد. اين رابطه خيلى مهم تر از رابطه برقرار كردن با شخصى است كه در امريكا يا در مريخ زندگى مى كند؛ اما چقدر مهم است كه انسان بتواند از همين جا كه نشسته است ، با امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) ارتباط يابد؛ با كسى كه همچون اجداد پاكش (عليهم السلام) به ساحت قدس ‍ الاهى متصل است ؛ همان گونه كه امير مؤ منان على (عليه السلام) محو و فانى در ذات خدا بود: فانه ممسوس فى ذات الله .
بعضى ها گمان مى كنند چنين رابطه اى ، يك ارتباط شاعرانه است . مساله از اين ها خيلى بالاتر است . براى برقرارى اين ارتباط، شما نياز نداريد با شبكه رايانه اى ارتباط داشته باشيد. كليدش دست خود شما است . همين كه توجه پيدا كنيد، كليد دل را زده ايد و ارتباط برقرار مى شود. حالا آيا مى ارزد كه اين ارتباط را داشته باشيد يا نه ؟! امروز ولى الله الاعظم ، حضرت صاحب الامر ((عجل الله تعالى فرجه الشريف)، امام و مولاى همه ما است . شما هر جا و در هر حالى كه باشيد مى توانيد اين رابطه را برقرار كنيد. آيا مى ارزد يا نمى ارزد؟!
ببينيد چه گنجى در اختيار ما است و آن را نشناخته ايم و قدرش را نمى دانيم . ببينيد چه ستمى مى كنند كسانى كه مى خواهند اين معرفت ها را از ما بگيرند و هستى را در روابط محض اين جهانى محصور كنند. انبيا و اوليا چه خون دلى خوردند تا اين معارف را در دلهاى مؤ منان تقويت كرده ، كاشتند، و آبيارى كردند و به ثمر رساندند؛ اما بعضى با يك سخنرانى ، با يك القاى شبهه ، با يك مقاله مى خواهند همه اين معارف را بر باد دهند. آيا جنايتى بالاتر از اين مى شود؟! اين جنايت بالاتر است يا قتل نفس ؟! خون هزاران انبيا و اولياى خدا ريخته شد تا اين ايمانها در دل مردم پديد آيد. اين ايمانها ارزشش از خون بيشتر است . آن خونها ريخته شد تا اين ايمانها پديد بيايد. آن وقت اين معرفت ها و ايمانها را با يك سخنرانى ساده و با يك شبهه معرفت شناسانه بگيرند و بدزدند. بايد در زمينه هاى گوناگون بكوشيم تا بتوانيم در برابر اين امواج گمراهى مقاومت كنيم . اول بايد ايمان خودمان را حفظ كنيم و بعد دست ديگران را بگيريم و از گمراهى ها برهانيم . كليد اين را هم به ما داده اند. گنج هايى در اختيار ما است كه بايد بكوشيم و از آنها بهره بگيريم .
عزيزان من ! عبادت هاى عاشقانه را فراموش نكنيد. اگر هنوز عاشقانه عبادت كردن را ياد نگرفته ايم ، ياد بگيريم . گاهى انسان نماز شب مى خواند تا روزى اش فراوان شود. چنين عبادتى خيلى نازل ، و چنين همتى خيلى پست است ؛ گرچه در مقايسه با كسى كه نماز شب نمى خواند، خيلى خوب است . گاهى انسان از ياد معشوقش ، به خواب نمى رود. چگونه ممكن است آدمى كسى را دوست داشته باشد و به يادش نباشد. عبادتى ارزش والا مى يابد كه از روى عشق و محبت پروردگار صورت پذيرد. امام على (عليه السلام) مى فرمايد:
ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعا فى جنتك ولكن وجدتك اءهلا للعبادة فعبدتك .(٨٧)
تو را از روى ترس از آتش و براى بهشت نمى پرستم ؛ بلكه تو را مى پرستم ؛ چون پرستيدنى هستى و فقط تو سزاوار پرستشى .
من تو را نپرستم ، چه كنم ؟! حضرت در جاى ديگر مى فرمايد:
و لكنى اءعبده حبا له ؛
تو را بندگى مى كنم ؛ چون دوست داشتنى هستى .
عبادت عاشقانه مى تواند انسان را خيلى سريع بالا ببرد.
ادعاى عبادت عاشقانه آسان ، اما عملش مشكل است . براى پيشرفت در اين مسير، بايد دست كم در هر شبانه روز، يك عمل عبادى خالصانه را تمرين كنيم بدين صورت كه نيت كنيم كه اگر خداوند در ازاى اين عبادت ، هيچ مزدى هم به من ندهد، اين عبادت را انجام مى دهم ؛ چون او دوست دارد، و اگر همت كسى بالاتر باشد، مى گويد: اگر خدا بخواهد به سبب اين عبادت مرا به جهنم نيز ببرد، آن را انجام مى دهم ؛ چون مى دانم او انجام اين عمل را دوست دارد؛ البته هرگز چنين نيست ؛ زيرا خداوند به هر چيزى كه دوست بدارد، پاداش مى دهد. از عرصه محبت پروردگار، طمع ها چنان بايد بيرون برود كه فقط دوستى و محبت خداوند حاكم باشد. بكوشيم بر يك كار عبادى كوچك ، همچون خواندن دو ركعت نافله يا قرائت يك صفحه قرآن ، به طور روزانه مداومت كنيم يا در جهت تطهير عواطف و پاك كردن عشق و محبت از ناخالصى ها، مولايمان صاحب الزمان (عليه السلام) را (هر چند روزى چند لحظه) خالصانه ياد كنيم يا دعاى عهد حضرت را با همين نيت بخوانيم يا توسلى خالصانه به حضرت داشته باشيم و خطاب به مولايمان بگوييم : در ازاى اين توسل چيزى از شما نمى خواهم ؛ بلكه چون شما را دوست دارم ، مى خواهم به ياد شما باشم . چنين عبادتى بر صد سال عبادتى كه با نيت هاى ديگر انجام بگيرد، برترى دارد و انسان را بيشتر بالا مى برد. اگر كارهاى خالصانه در زندگانى كسى مداومت يابد، توفيق او بيشتر و بيشتر مى شود تا جايى كه محبت خالصانه ، تمام زندگى او را فرا مى گيرد و به جايى مى رسد كه مى گويد:
ان صلاتى و نسكى و محياى و مماتى لله رب العالمين .(٨٨)
نماز و تمام عبادت هاى من و زندگى و مرگم ، همه براى خداوند، پروردگار جهانيان است .
در مناجات شعبانيه از خداوند چنين مى خواهيم :
الهى هب لى كمال الانقطاع اليك .
خدايا! چنان كن كه از همه چيز و همه كس جز تو ببُرم .
و اءلحقنى بنور عزك الاءبهج فاءكون لك عارفا و عن سواك منحرفا.
خدايا! مرا به نور مقام عزتت كه بهجت و نشاطش از هر لذت ديگر بالاتر است ، ملحق كن تا آن كه فقط شناساى تو باشم و از غير تو روى گردانم .
تقديم جار و مجرور، مفيد حصر است . فاءكون لك عارفا و عن سواك منحرفا؛ يعنى تا فقط تو را بشناسم و از غير تو روى بگردانم .
اين مناجات ها را به ما آموخته اند تا بخوانيم و بفهميم و به دنبالش برويم . بكوشيم چنين رابطه خالصانه و عاشقانه اى را بين خود و خدا و اولياى خدا برقرار كنيم . چنين امرى شدنى است ؛ اما همت مى خواهد.

منظومه ولايت ٢
جمكران ، جذبه گاه ولايت بحمد الله ، مردم ما به ويژه پس از پيروزى انقلاب ، مشمول الطاف خاص الاهى و عنايات مخصوص حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) قرار گرفته اند. نمونه بارز اين عنايات ، ساختمان باشكوه مسجد مقدس جمكران است كه در مدتى كوتاه ساخته شده . در اوايل ورود ما به قم ، با اين كه از پايه گذارى اين مسجد قرنها مى گذشت ، غير از چند اتاق كه تازه ساخته شده بود، چيزى وجود نداشت . حتى گاهى براى وضو گرفتن ، آب پيدا نمى شد؛ اما بحمد الله پس از پيروزى انقلاب و با همت دوستداران امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء)، در طول چند سال ، چنين بناى عظيمى برپا، و دلهاى مؤ منان از اطراف و اكناف جهان ، متوجه اين مكان شريف شد. بنده ، وقتى اين عظمت را مى بينم ، به ياد آيه شريف فاجعل اءفئده من الناس تهوى اليهم .(٨٩) مى افتم . اين معجزه است كه چنين محبتى را در دلهاى مردم پديد آورده و به اين مكان شريف ، متوجه ساخته است تا در تمام ايام هفته ، به ويژه شبهاى چهارشنبه و جمعه ، از اطراف كشور و گاهى از خارج كشور، در اين مكان مقدس ، به ياد امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اجتماع كنند. بدون شك ، جاذبه خود حضرت ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) است كه دل هاى مردم را همچون مغناطيس جذب مى كند و اگر اين چنين نبود، اين مسجد پرعظمت بدين جايگاه و مقام والا نمى رسيد.
خدا را شكر مى كنيم كه به بركت خون شهيدان ، مردم اين شهر لياقت يافته اند مشمول جاذبه معنوى الاهى ، از طرف حضرت شوند؛ نعمتى بسيار بزرگ كه هر قدر در عظمت آن بينديشيم و سخن بگوييم ، كم است .
دليل اين جمع هاى باشكوه اين است كه مردم ما از نعمت ايمان و معرفت به اهل بيت (عليهم السلام) بهره مندند. در اين ميان ، مردم شهر قم در انجام وظايفشان توفيق بسيارى يافته اند. آنان مردمى هستند كه جانشان را براى اسلام و مكتب تشيع ، به اميد ظهور حضرت صاحب الامر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در طبق اخلاص گذاشته اند. مردم اين كشور، سالها مبارزه كردند تا اين كه خداوند، پيروزى را به آنها عطا فرمود و نظام طاغوت را به دست ايشان سرنگون كرد و نظام مقدس اسلامى را در اين كشور برقرار ساخت .
ما در برابر آن پاكباختگان كه يا خودشان در جبهه هاى جنگ شركت كرده يا عزيزان و اقوامشان را به ميدان جنگ فرستاده و توانسته اند در دوران هشت سال دفاع مقدس ، حماسه سازى و افتخارآفرينى كنند، جز اين كه سر تعظيم فرود آوريم و براى شهيدان آنها دعا كنيم و براى بازماندگان و جانبازانشان شفا بطلبيم ، چاره ديگرى نداريم . آنان از سخنان بنده اى مثل من بى نيازند. آنها راهشان را شناخته اند و با قلوبى نورانى به طور كامل به وظايفشان آگاهند؛ اما بايد به نوجوانان و جوانانى كه زمان انقلاب و خاطره هاى دوران جنگ را درك نكرده اند، مطالبى مختصر تذكر داده شود.

سفارش به جوانان و نوجوانان ولايى درباره وجود ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، مطلب فراوان است و بحمد الله ، كتابهاى فراوانى در اين زمينه نوشته شده ، و در دسترس مردم قرار گرفته است . بسيارى از اين مطالب ، با اين كه بارها تكرار شده ، باز هم مفيد و راهگشا است . دوست دارم در اين محفل باشكوه ، چند مطلب مهم را به اختصار، براى جوانان و نوجوانان عزيز عرض كنم و از ايشان خواهش مى كنم اين مطالب را به خاطر بسپارند. در ضمن ، از عزيزانى كه از اين مطالب مستغنى هستند، عذر مى خواهم ؛ ولى به هر حال گردگيرى از آيات و روايات بى فايده نخواهد بود.
با اين كه نور ايمان و معرفت به اهل بيت : در دلهاى ما وجود دارد، ممكن است آينه دلهاى ما بر اثر برخورد با گرد و غبار عالم ماده ، زنگار بگيرد و هر از چندگاهى نيازمند زنگارزدايى و گردگيرى باشد. تكرار اين مطالب در اين گونه مجالس و محافل مى تواند نقش گردگيرى از دلها و صفا دادن و جلا دادن به آن را داشته باشد: فان الحديث جلاء القلوب .(٩٠)
سفارش من به شما جوانان و نوجوانان عزيز كه مخاطبان اصلى من و ميوه هاى انقلاب و اميدهاى كشور و به يقين از اميدهاى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) براى آينده اسلام هستيد، اين است كه بدانيد آينده در دست شما است . قدر خود را بيشتر بدانيد و در كسب علوم و معارف اهل بيت (عليهم السلام)، كوتاهى نكنيد. بكوشيد همواره ايمانتان را تقويت كنيد و دلهايتان را هميشه نورانى و از آلودگى هاى گناه پاك نگاه داريد.

امام زمان (عليه السلام) از ديدگاه اهل سنت اعتقاد به وجود ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، ويژه شيعيان نيست . ما با برادران اهل تسنن ، كه بيشتر مسلمانان جهان را تشكيل مى دهند، در پاره اى از مباحث اعتقادى ، مثل اصل امامت و مباحث فرعى اختلاف ها داريم ؛ اما به تصديق بسيارى از بزرگان اهل تسنن ، يكى از مطالبى كه در آن ، بين شيعه و سنى و هيچ طايفه اى از طوايف مسلمانان اختلاف وجود ندارد، اعتقاد به ظهور حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است .
دو كتاب از اهل تسنن را به خاطر بسپاريد كه اين مطلب را به روشنى تصديق كرده اند:
يكى كتاب الصواعق المحرقه ، نوشته ابن حجر هيثمى كه از بزرگان اهل تسنن است . وى در اين كتاب ، اعتقاد به صاحب الامر (عليه السلام) را امرى مشترك بين همه مسلمانان دانسته و روايات را در اين زمينه ، بيش از حد تواتر معرفى كرده است . يكى ديگر از بزرگان اهل تسنن شبلنجى است كه كتاب نورالابصار را نوشته . او در اين كتاب تصريح مى كند كه روايات درباره مهدى آخر الزمان (عليه السلام)، فوق حد تواتر است .
ابن ابى الحديد معتزلى ، در شرح نهج البلاغه معتقد است كه درباره ظهور امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) اختلافى ميان مسلمانان وجود ندارد و تمام طوايف آن ها بر اين مطلب اتفاق نظر دارند.
بسيارى از عالمان اهل تسنن ، درباره وجود امام زمان (عليه السلام) و علايم ظهور حضرت كتابهاى فراوانى نوشته اند كه يكى از آنها حافظ گنجى شافعى و ديگرى مولانا متقى هندى است . كتاب البيان فى اخبار صاحب الزمان را حافظ گنجى شافعى از حافظان قرآن و بزرگان اهل تسنن نوشته كه و در حدود قرن هفتم هجرى مى زيسته است . از ديگر بزرگان اهل تسنن كه در قرن دهم هجرى و در كشور هندوستان مى زيسته ، مولا متقى هندى ، صاحب كتاب البرهان على علامات مهدى آخر الزمان است .
آرى ، بزرگان اهل تسنن همانند شيعيان ، به اصل وجود صاحب الزمان (عليه السلام) اعتقاد دارند؛ البته ممكن است آدمهاى منحرف و كوردلى پيدا شوند كه آفتاب را نيز انكار كنند كه در اين جا مور نظر نيستند. بزرگان اهل تسنن اعتراف دارند كه اخبار درباره وجود امام مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) متواتر، بلكه فوق حد تواتر است .

طول عمر امام زمان (عليه السلام) مطلب ديگر، مساله زنده بودن حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است . از عمر پربركت آن عزيز بيش از هزار و صد سال مى گذرد و تا هنگامى كه خداى متعالى اراده فرمايد، حضرت در زمين باقى خواهد ماند. در اين زمينه ، شايد پرسشى به ذهن جوانان خطور كند كه مگر امكان دارد كسى با عمر طولانى زنده باشد و ديگران از او خبر نداشته باشند؟! به اين پرسش پاسخ ‌هاى فراوانى داده اند. در اين جا نمى خواهم پاسخ اين پرسش را به طور گسترده مطرح كنم ؛ اما اگر كسى به معجزه و قدرت الاهى اعتقاد داشته باشد، نبايد در مساله طول عمر امام زمان شك كند. كسى كه معتقد است خدا مى تواند بنده اى را پس از صد سال زنده كند: فاءماته الله مائة عام ثم بعثه ، خدايى كه مى تواند سيصد سال ، گروهى را در خواب ، بدون خوراك و پوشاك زنده نگه دارد: و لبثوا فى كهفهم ثلاث مائه سنين و ازدادوا تسعا،(٩١) آيا نمى تواند يكى از بندگانش را سه هزار سال يا بيشت از آن زنده نگه دارد؟!


۶
فروغ ولايت


عدم اعتقاد به وجود امام زمان (عليه السلام) به ذهن كسانى خطور مى كند كه خداوند و قدرت او را نمى شناسند و به معجزه اعتقادى ندارند. اين پرسشى نيست كه بتواند شبهه اى را در اعتقادات فرد مسلمان پديد آورد و شكى را در دل او وارد كند؛ چرا كه هر مسلمانى قدرت خدا را بى نهايت مى داند. خداوند متعالى در قرآن از كسانى ياد مى كند كه سيصد سال در خواب بوده اند؛ ولى زنده مانده اند. همچنين از كسانى ياد مى كند كه صدها سال از اين دنيا رفته اند و خدا دوباره آنها را زنده كرده است :
اءو كالذى مر على قريه و هى خاويه على عروشها قال اءنى يحيى هذه الله بعد موتها فاءماته الله مائه عام ثم بعثه قال :... انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحما فلما تبين له قال اءعلم اءن الله على كل شى ء قدير.(٩٢)
اين مطالب ، نشان دهنده قدرت نامحدود خداوند است . وقتى خدا اراده كند، مى تواند بنده اش را هزاران سال در اين دنيا نگه دارد؛ به طورى كه هيچ مشكلى پيش نيايد.

حكمت غيبت امام زمان (عليه السلام) مطلب ديگر اين است كه چرا حضرت ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) غيبت كرده ، و چرا مثل امامان ديگر (عليهم السلام) در ميان مردم نبوده است ؟ اين پرسشى است كه از قديم مورد بحث قرار گرفته ، و كتابهاى فراوانى در پاسخ به آن نوشته شده است .

١. حفظ جان امام زمان (عليه السلام) خداى بزرگ ، پس از وجود مقدس خاتم الانبيا (صلى الله عليه و آله و سلم)، جانشين معصومى را براى او تعيين فرمود تا وظايف ناتمام رسالت او را بر روى زمين به اتمام برساند. تفسير آيات ، بيان حقايق قرآن ، رهبرى جامعه اسلامى ، و تربيت نفوس مستعد از وظايفى است كه پس از پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)، به جانشين او واگذار مى شود. يگانه تفاوت امام با پيامبر، مساله نبوت است : اءنت منى بمنزله هارون من موسى الا اءنه لا نبى بعدى .(٩٣) تو براى من ، به منزله هارون براى موسى هستى با اين تفاوت كه هيچ پيامبرى پس از من نيست . امير مؤ منان على (عليه السلام ) مى فرمايد كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پس از نخستين نزول وحى در غار حرا به من فرمود:...
انك تسمع ما اءسمع و ترى ما اءرى الا اءنك لست بنبى و لكنك لوزير.
آن چه من مى شنوم ، تو هم مى شنوى ، و آنچه من مى بينم ، تو هم مى بينى با اين تفاوت كه تو پيامبر نيستى ؛ بلكه وزير منى .
خدا چنين كسى را كه ويژگيهايش مثل آفتاب روشن است ، به مردم معرفى كرده تا جانشين پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) شود؛ اما كسانى ، از ناآگاهى و غفلت بيشتر مردم سوء استفاده كردند و كوشيدند تا مسير جانشينى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را عوض كنند؛ البته اين امر، چيز تازه اى نبود. بيش از پيامبر اسلام نيز بيشتر مردم هر پيامبرى را كه از جانب خداوند برانگيخته مى شد، تكذيب مى كردند. قرآن در اين باره تعبير عجيبى دارد مبنى بر اين گذشتگان به هم سفارش كرده بودند هر پيامبرى كه به رسالت رسيد، او را انكار كنند: اءتواصوا به بل هم قوم طاغون .(٩٤)
انكار حق ، طبيعت مردم جاهل و گمراه بوده است ؛ زيرا هوسهاى دنيايى آن ها، با خواسته هاى انبيا (عليهم السلام) موافق نبوده است . پس از ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز بيشتر مردم آمادگى پذيرش عمومى اسلام و برقرارى نظام عدل جهانى را نداشتند؛ به همين سبب بود كه امير مؤ منان على (عليه السلام) را پس را پس از چند سال حكومت ، به شهادت رساندند و بعد از او، آن بلاها را به سر امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و ساير امامان (عليهم السلام) آوردند.
همان طور كه مى دانيد، اگر وجود مقدس ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) كه واپسين ذخيره خداى متعالى براى امت مسلمانان است ، از نظرهاى پنهان نمى شد، او را نيز مانند اجدادش به ظلم و جور حاكمان جبار به شهادت مى رساندند. انگيزه سلاطين و حاكمان ، براى سركوب و نابود كردن وجود مقدس ولى عصر (عليه السلام)، خيلى بيشتر بوده است ؛ زيرا اخبارى كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به دست آنان رسيده بود، از اين حكايت داشت كه دوازدهمين پيشواى مسلمانان و واپسين جانشين پيامبر، حكومت كفر را از روى زمين برخواهد چيد. همين دليل باعث شده بود كه سلاطين و جباران در صدد برآيند تا نگذارند امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) متولد شود و اگر تولد يافت ، او را به شهادت برسانند.

٢. فراهم آمدن زمينه پذيرش حق در جهان از آن جا كه خداى بزرگ مى داند در آينده زمانى فرا مى رسد كه بيشتر مردم ، لياقت حكومت عدل الاهى را مى يابند، با غايب ساختن امام زمان (عليه السلام)، حضرت را از بلاها حفظ فرموده است تا شرايط لازم براى جهانى سازى عدل و معرفت و عبوديت فراهم آيد.
در آستانه ظهور امام زمان ، هر چند زمين پر از ظلم و جور مى شود، آمادگى براى پذيرش حق ميان مردم بيش از پيش خواهد شد. مى توانيد چنين وضعيتى را در قالب مثالى عادى تصور كنيد: شخصى را فرض كنيد كه سرش درد مى گيرد و اين سردرد چنان به او فشار مى آورد كه آسايش او را به كلى سلب مى كند و هيچ عضو سالمى براى او باقى نمى گذارد. چنين فردى هر قدر هم كه سرسخت باشد، عاقبت به پزشك مراجعه و به نسخه او عمل خواهد كرد. عالم نيز همين گونه است . ستم و فاجعه و جنايت در اين عالم ، روز به روز بيشتر مى شود تا دنيا به جايى مى رسد كه از آن به ملئت ظلما و جورا(٩٥) تعبير مى شود و اين مثل همان مريضى است كه هر چه درد او افزون تر مى شود، آمادگى اش براى پذيرفتن نسخه پزشك بيشتر مى شود؛ به ويژه وقتى راه هاى گوناگون را براى درمان بيمارى اش مى آزمايد و از همه جا سرخورده مى شود، آن وقت در برابر نسخه طبيب به طور كامل تسليم مى شود.
جامعه بشرى ، قرن ها راه هاى گوناگون را مى آزمايد. شاهد بوديم كه در قرن گذشته ، بيش از نيمى از مردم دنيا به رژيم سوسياليستى - ماركسيستى دلبسته بودند و تصور مى كردند كه سعادت آنها در اين راه است و با پذيرش اين نظام ، از ستم هاى حاكمان رهايى مى يابند؛ اما پس از هفتاد سال سرشان به سنگ خورد و از اين كار پشيمان شدند. اكنون نيز سنگ ليبرال - دموكراسى غرب را به سينه مى زنند و متاسفانه گاهى موج اين تبليغات ، مردم ايران را نيز مى گيرد و بعضى از نادان هاى كشور ما را به سمت خود مى كشاند. مطمئن باشيد طولى نخواهد كشيد، كسانى كه سنگ ليبرال - دموكراسى را به سينه مى زنند، سرشان به سنگ خواهد خورد و خواهند فهميد كه اين رژيم نمى تواند سعادت انسان را تامين كند. بهترين نمونه ناكارآمدى اين نظام ، مركز ليبرال - دموكراسى جهان ، يعنى آمريكا است . با استقرار اين رژيم در امريكا، مشكلات فراوانى در اين كشور پديد آمده است . بچه هايى كه در آمريكا مى خواهند به مدرسه بروند، براى اطمينان از سلامتشان ، اسكورت بايد همراهشان باشد. بسيارى از خانواده هاى آمريكايى كه بچه هايشان به مدرسه مى روند، مطمئن نيستند سالم به خانه برگردند. روز به روز جنايت ها در امريكا بيشتر و زندان ها از زندانيان انباشته تر مى شود. آمارى كه دولت امريكا از تعداد مجرمان اين كشور مى دهد، حاكى از آن است كه در اين كشور بيش از يك ميليون زندانى وجود دارد؛ زندانهايى مخوف كه بعضى از زندانيان امريكا، نامش را زندان در زندان گذاشته اند. وضع كنونى دنيا اين گونه است .
كشورهاى ديگر نيز مثل آمريكا، دير يا زود سرشان به سنگ خواهد خورد و ورشكستگى هاى اقتصادى و كسرى بودجه ، آنان را از پاى در خواهد آورد. ارقام نجومى كمبود بودجه ، مشكلات فراوانى را براى دولت و مردم آمريكا فراهم آورده است . سرانجام ، اين كشورها خواهند فهميد كه اين روش زندگى و سياست و دنيادارى و مردم دارى آنها درست نيست و بايد فكر ديگرى بكنند.
چندى پيش در تلويزيون ، تظاهرات عظيم مسلمانان را در قلب كفر جهانى ، آمريكا ديديد. بحمد الله ، روز به روز اسلام در آنجا رو به گسترش است و ترسى كه دولت آمريكا از ايران دارد و حتى برنامه و بودجه اى براى براندازى دولت ايران پيش بينى كرده ، از همين رو است . ريشه دولت آمريكا، در حال پوسيدن است و اسلام در آنجا نفوذ كرده . هر روز، مسجدهاى عظيمى در گوشه و كنار آن كشور ساخته مى شود. طبق آمارى كه سال گذشته در يكى از روزنامه هاى كثير الانتشار امريكا منتشر شده بود، ١٢٠ مسجد بزرگ در آمريكا ساخته شده است و هر روز، بر شمار مسلمانان آمريكا افزوده مى شود. اگر اين صحنه تظاهرات مسلمانان آمريكايى را مشاهده نكرده بوديم ، شايد باور نمى كرديم ؛ ولى واقعيت دارد.
آرى ، تمام مردم جهان ، تشنه نظامى مبتنى بر حقيقت و عدالت هستند و اين نظام ، جز در اسلام در هيچ جاى ديگرى يافت نمى شود و حاكمان جبار، دير يا زود به اين نظام گردن خواهند نهاد؛ آن وقت است كه جامعه بشرى ، لياقت حكومت حضرت مهدى (صلوات الله عليه ) را خواهد يافت ؛ البته معناى اين حرف ، اين نيست كه همه مردم جهان آماده پذيرش اسلام هستند يا به آسانى زير بار حكومت حق مى روند. مگر در زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم)، مردم به آسانى مسلمان شدند؟! آن همه مقاومت ها انجام گرفت تا مردم به اسلام گرويدند؛ ولى به هر حال ، مردم آن زمان لياقت داشتند كه اسلام را بپذيرند. در زمان ظهور صاحب الزمان (عليه السلام) نيز گروههاى بيشمارى در گوشه و كنار دنيا به دين اسلام گرايش مى يابند. در روايات ، پيش بينى شده است كه چه جنگ هايى اتفاق خواهد افتاد؛ اما سرانجام درصدى از مردم حقيقت خواه كه زير چنگال ستمگران دست و پا مى زنند، اسلام را مى پذيرند و حكومت عدل جهانى را برقرار خواهند كرد؛ پس علت ذخيره وجود مقدس ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) از سوى خدا، براى اين بوده است كه در زمان تولد حضرت ، مردم لياقت حكومت عدل را نداشته اند؛ اما روزگارى خواهد آمد كه مردم جهان چنين لياقتى را خواهند كرد. خداوند متعالى ، كار بى حكمت نمى كند. ما انسان ها ممكن است بذرى را در زمين شوره زارى كه هيچ ثمره اى ندارد بپاشيم ؛ اما خدا، نعمتهايش را بيهوده هدر نمى دهد. خداوند حكيم ، نعمت امامت و ولايت را به كسانى مى دهد كه لياقتش را داشته باشند.
اگر ما اين افتخار را داريم كه در دلهايمان عشق به ولى عصر (عليه السلام) موج مى زند، بايد خدا را شكر كنيم كه لياقت داشته ايم خدا اين معرفت و محبت را در دلهايمان قرار داده است . خدايا! تو را به وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) قسم مى دهيم كه اين معرفت و محبت به امام زمان را از دلهاى ما بيرون نكن !
محبت به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، يگانه ذخيره اى است كه ما براى سعادت دنيا و آخرتمان به آن اميد بسته ايم و به چيز ديگرى اميد نداريم . اگر به اين محبت دل نبسته بوديم ، چگونه مى توانستيم براى نايب آن بزرگوار اين قدر جان فشانى كنيم ! هنوز اين خاطره جاودان است كه وقتى امام راحل رضوان الله عليه پيام كوتاهى را مبنى بر حضور يكپارچه مردم در جبهه هاى جنگ صادر فرمود، مردم آن قدر علاقه نشان دادند كه ظرفيت پذيرش براى شركت در جبهه ها پر شده بود و مسؤ ولان با اصرار مردم را برمى گرداندند. چنين امرى نشانه معرفت و ايمان مردم ايران است .

علت حضور يازده امام معصوم (عليهم السلام) ميان مردم حال ممكن است اين پرسش پيش آيد كه چرا يازده امام ، ميان مردم بوده اند؟! وقتى امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به دليل لياقت نداشتن مردم براى پذيرش حكومت حق ، غيبت فرمود، چرا يازده امام قبلى اين كار را نكردند؟! مگر آنها نيز خواهان اجراى عدالت و برقرارى حكومت اسلامى نبودند و مگر در اين جهت نمى كوشيدند؟! در پاسخ به اين پرسش بايد گفت : خداى متعالى امر واجبى را بر عهده گرفته كه همان هدايت كردن مردم است . فرستادن پيامبران و اوصيا نيز براى اين بوده است كه حجت را بر مردم تمام كند: لئلا يكون للناس على الله حجه بعد الرسل .(٩٦) فرستادن پيامبران بايد به گونه اى باشد كه مردم بتوانند راه حق را از باطل تشخيص دهند. سرانجام ، خدا با ظهور پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) واپسين و كامل ترين برنامه را براى سعادت بشر نازل كرد و در دسترس مردم قرار داد؛ اما اگر پس از وفات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، اشخاص معصوم نبودند كه حقيقت قرآن را بدانند و براى ديگران بيان كنند، طولى نمى كشيد كه حقايق به دست فراموشى سپرده مى شد.
بسيارى از احكام اسلام بود كه مردم ، بارها شاهد اجراى آن بودند؛ اما پس از چندى ، اين احكام فراموش مى شد. پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در طول ٢٣ سال جلو چشم مردم وضو گرفته بود و همه مردم وضو گرفتن ايشان را ديده بودند؛ اما بعد از چند دهه ، اين بحث پيش آمد كه آيا حضرت ، آب را از آرنج به پايين مى ريخته است يا از انگشتان به آرنج . مسائلى از اين قبيل بين مسلمانان اختلاف انداخته بود و اگر راهنمايى هاى كسانى همچون امير مؤ منان و اهل بيت (عليهم السلام) نبود، برادران اهل تسنن ما نيز از اسلام خبرى نداشتند. خيال نكنيد بركت اهل بيت (عليهم السلام) فقط شامل حال ما شيعيان شده و اسلام فقط نزد ما است ؛ اسلام اهل تسنن نيز مرهون زحمات اهل بيت (عليهم السلام) است . بزرگان و عالمان آنها، شاگردان اهل بيت (عليهم السلام) بوده و به شاگردى نزد آنها افتخار مى كرده اند. هر چه مسلمانان از اسلام دارند، به بركت اهل بيت (عليهم السلام) است ؛ وگرنه آنقدر افراد آن زمان ، ساده و سطحى نگر بودند كه به راحتى حقايق را فراموش مى كردند و به سرعت فريب مى خوردند. اگر امير مؤ منان على (عليه السلام)، پس از رحلت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) غيبت مى كرد، طولى نمى كشيد كه حقايق اسلام به كلى فراموش مى شد. كار مسلمانان در زمان بنى اميه به جايى رسيد كه نماز جمعه را روز چهارشنبه مى خواندند. يكى ديگر از خلفا در كاخ خود، حوضى از شراب درست كرده بود و هر وقت مى خواست شراب بخورد، دهانش را به حوض مى گذاشت و از آن مى خورد و بعد هم با كنيزكان مشغول عياشى مى شد. گاهى در حالت مستى خليفه ، به او خبر مى دادند كه مردم در مسجد براى نماز جماعت منتظر شما هستند. در همان موقع ، خليفه ، لباس خود را بر تن كنيزكى كه با او عياشى مى كرد مى پوشاند و او را به مسجد مى فرستاد تا به نام خليفه مسلمانان براى مردم نماز بخواند. در شكارگاه ، هنگام تيراندازى ، قرآن را هدف تير قرار مى دادند. آيا با اين وضع خلفا، ديگر از اسلام ، اسمى باقى مى ماند؟!
حكمت الاهى در آن زمان اقتضا مى كرد كه در طول بيش از دو قرن ، امامان معصوم (عليهم السلام) با تمام قدرت ، حقايق اسلام را در زمين گسترش دهند. در سيره رفتارى امامان معصوم (عليهم السلام)، حكمت و برنامه ريزى وجود داشته است . از لابلاى تاريخ ، با اين كه پرده تقيه روى صفحات آن كشيده شده ، به خوبى قابل كشف است كه امامان (عليهم السلام) با چه همت و تلاش وافرى كوشيده اند اسلام حقيقى را زنده نگه دارند. آنان حتى يارانشان را به روستاهاى ايران ، در مناطق فارس و طبرستان و مرو (افغانستان كنونى) و جاهاى ديگر مى فرستادند تا حقايق اسلام را براى مردمى كه تشنه حقيقت هستند، بيان كنند. در هر نقطه اى ، حتى مناطق دور از مركز خلافت و دور از بغداد و شام ، فعاليت هاى امامان معصوم (عليهم السلام) چنان اسلام را در زمين گسترش داد كه ديگر امكان از بين بردن آن وجود نداشت . وقتى امام دوازدهم (عليه السلام ) به خلافت رسيد، بقاى اسلام در زمين با تلاش هاى يازده امام پيشين تضمين شده بود. در اين هنگام ، مى شد اين گوهر گرانبها را براى روزگار ديگرى ذخيره كرد؛ اما اگر امامان قبلى مى خواستند از چشم مردم غايب شوند، اسلام به كلى از صحنه زمين محو مى شد و حتى برادران اهل تسنن ، به همين اندازه اى كه از اسلام آگاهى دارند، آگاهى نمى يافتند؛ پس حاصل بحث فلسفه غيبت امام زمان (عليه السلام) اين است كه اگر حضرت به اراده و مشيت خدا غايب نى شد، مانند امامان ديگر به شهادت مى رسيد و انسان ها تا قيام قيامت از رهبرى امام معصوم (عليه السلام) محروم مى ماندند. امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) روزى ظهور مى كند كه افراد جامعه ، آمادگى پذيرش او را داشته باشند. براى حفظ اسلام بود كه امامان قبل از امام زمان (عليه السلام) غيبت نكردند و اگر آنان نيز مانند او غيبت مى كردند، حقايق اسلام از صحنه زمين محو مى شد. درست است كه خدا، جاودان بودن قرآن را تضمين كرده است ؛ اما قرآن به تنهايى نمى تواند درد مردم را درمان كند. در كنار قرآن بايد يك مفسر معصوم نيز وجود داشته باشد تا حقايق قرآن و تفاسير احكام را براى مردم بيان كند.

وظيفه ما در دوران غيبت در جاى ديگر، اين پرسش پيش مى آيد كه وظيفه ما در زمان غيبت امام زمان (عليه السلام) چيست . وظيفه ما در زمان غيبت اين اس كه اين چنين اجتماعاتى را تشكيل بدهيم تا ايمانمان جلا يابد. اين گفت و گوها باعث تقويت ايمان و معرفت ما مى شود و تكرار اين سخنان ، ايمان را در دلهاى ما زنده مى كند.

١. حفظ نظام اسلامى با تمام توان براى برپايى اين نظام اسلامى فداكارى هاى بسيارى انجام شده است . اين نظام ، ثمره خون صدها هزار شهيد دوران انقلاب و دفاع مقدس است . صدها هزار گل پرپر شده تا اين بوستان پديد آمده است . مطلب ديگر اين است كه اگر بخواهيم اين نظام برقرار باشد، بايد محور اين نظام محفوظ بماند؛ بايد مورد حمايت قرار گيرد؛ بايد به او عشق ورزيد، و نبايد در اطاعت او كوتاهى كرد. همه مى دانند كه برقرارى اين نظام اسلامى ، مرهون زحمات امام راحل (رضوان الله تعالى عليه) است . اگر شخص امام خمينى (رحمه الله عليه) نبود، چنين انقلابى به پيروزى نمى رسيد. شكى نيست كه حمايت هاى همه جانبه مردم از امام ، باعث برقرارى و جاودان ماندن اين نظام اسلامى شد. مگر مى شود انسان به اسلام علاقه مند باشد؛ ولى به نظام اسلامى علاقه اى نداشته باشد.

٢. حمايت همه جانبه از رهبر معظم انقلاب حفظه الله اگر امروز، امام ميان ما نيست ، بايد همان محبت و ارادت و سرسپردگى را به جانشين او داشته باشيم كه الحمد لله اين محبت و ارادت را داريم . خدا را شكر مى كنيم كه براى اين دوران ، كسى را ذخيره فرمود تا بتواند وظايف رهبرى را به خوبى انجام دهد. ما بايد براى سلامت و توفيق او دعا كنيم ؛ در خلوت و تاريكى شب ، از خدا بخواهيم حضرتش را براى رهبرى عالم اسلام حفظ كند. بايد در عمل ، حامى و پشتيبان همه جانبه او باشيم و اين ارادت را به رخ دشمنان او بكشيم و به دشمنان بگوييم : به كورى چشم شما كه از هيچ توطئه اى كوتاهى نكرديد، ما همچنان متحد هستيم و پشت سر رهبرمان ايستاده ايم . اگر خداى ناكرده اين وحدت خدشه دار شود، مسؤ ولش من و شما هستيم . شهيدان ما وظيفه خود را انجام دادند و هم اكنون ثمره ايثار و جهادشان را به دست من و شما سپرده اند؛ ما هستيم كه بايد دستاوردهاى آن ها را حفظ كنيم . اگر در اين كار كوتاهى كنيم ، هم به آنها، و هم به تمام انبيا و اولياى الاهى خيانت كرده ايم .
نظام مقدس اسلامى ، ميوه اى از درخت نبوت و امامت است . ما نمى دانيم چه نعمت بزرگى را دز اين جهان داريم . قدرت بزرگى همچون امريكا را با عنايات الاهى به زانو در آورده ايم تا جايى كه به طور رسمى و عملى ، با كمال فضاحت و رسوايى ، بر خلاف تمام قوانين بين المللى و با زير پا گذاشتن عهدنامه هايى كه خودش امضا كرده است ، بيست ميليون دلار بودجه براى براندازى حكومت ايران تصويب مى كند.
اگر مساله ايران براى آنان اهميت نداشت آيا حاضر مى شدند اين رسوايى را به جان بخرند؟! اين رسوايى را به جان مى خرند؛ چون سقوط خويش را در يك قدمى خود مى بينند. ما بايد منتظر دسيسه هاى جديدى از طرف آنان باشيم . همان طور كه رهبر معظم انقلاب حفظه الله فرموده است ، آنان تا به حال از هيچ توطئه اى كوتاهى نكرده و هر كارى كه مى توانسته اند، كرده اند. دشمنان ما بايد متوجه شده باشند كه خداى متعالى ، پشتيبان اين نظام است و اين دسيسه ها اثرى ندارد. ايجاد شك و شبهه در مساله ولايت فقيه ، متهم كردن نظام اسلامى به حكومت ديكتاتورى و دسيسه هاى ديگرى از اين قبيل مثل توطئه هاى ديگرشان ، به خودشان برخواهد گشت . وظيفه ما در اين عصر اين است كه اهميت موقعيت خود را بشناسيم و بدانيم نعمت عظيمى داريم كه شكرانه آن ، حمايت همه جانبه از رهبرى نظام است .
اگر در گوشه و كنار، از كسانى خطاهايى سر مى زند و اگر قصورهايى هست ، بايد آن قدر هوشيار و خردمند باشيم كه اين نقايص جزئى ، نبايد ما را درباره اصل و كل نظام سست يا محبتمان را به آن كمرنگ كند. مگر در زمان حكومت پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و امير مؤ منان على (عليهم السلام) نقص وجود نداشت ؟! در زمان امام على (عليه السلام) چه كسانى استاندار فارس ، بحرين و اهواز بودند؟! همان طور كه كمابيش آگاهى داريد، يكى از استانداران حضرت على (عليه السلام)، برادرخوانده معاويه ، زياد بن عبيد بود. او كسى بود كه پسرش ، عبيدالله بن زياد، با امام حسين (عليه السلام) جنگيد. زمان حكومت امير مؤ منان على (عليه السلام)، همه واليان و حاكمان او فرشته نبودند! چنان نبود كه در هيچ جاى عالم ، هيچ خلاف شرعى انجام نگيرد. آن دست هاى دزدان كه بريده ، و حدهايى كه جارى مى شد، براى چه بود؟! آن نامه هاى عتاب آميز حضرت و آن توبيخ ‌ها و مؤ اخذه ها كه در نهج البلاغه ثبت شده ، براى چه كسانى بوده است ؟! علت مطلوب بودن آن نظام اين بود كه محورش على (عليه السلام) بود. در كنار اين نظام ، ممكن است خطاهايى رخ دهد؛ اما آيا صحيح است كه به سبب خطاها، از حمايت حكومت حضرت على (عليه السلام) دست برداريم ؟! هيچ كس نمى گويد در كشور ما، هيچ اشتباهى رخ نمى دهد؛ هيچ ظلمى انجام نمى گيرد و هيچ خلاف شرعى صورت نمى گيرد؛ اما اين نقايص را نبايد به حساب اصل نظام و رهبرى آن گذاشت . ما همه آگاهيم كه رهبر معظم انقلاب دام عزه ، نهايت جديت را براى اجراى احكام اسلامى و اجراى عدالت به كار مى برد. مبادا وسوسه هاى شيطانى در دل بعضى از جوانان ما اثر بگذارد و محبتشان به اين نظام و رهبرى آن كم شود؟ ما با اين كارمان نه تنها ضرر مى كنيم ، بلكه به همه شهيدانى كه با خونشان اين درخت را آبيارى كرده اند، خيانت مى كنيم .

منظومه ولايت ٣
عظمت و شكوه مقام والاى امام زمان (عليه السلام) در برابر اقيانوسى از عظمت قرار گرفته ايم كه هر موجود عظيمى در مقابل وسعت و بزرگى اش خود را مى بازد و محو مى شود. در مقابل بيكرانى از نور قرار گرفته ايم كه هر چشم تيزبينى را خيره مى كند؛ چه رسد به چشم هاى نابيناى ما. به هر حال ، دست نياز به سوى اين اقيانوس رحمت دراز كرده ايم و مطمئنيم كه ما را از درياى كرامت خيرش محروم نخواهد كرد.
عظمت مقام اهل بيت (عليهم السلام) و به ويژه مقام حضرت ولى عصر (ارواحنا لتراب مقدمه الفداء) براى امثال بنده قابل درك نيست . نمى دانم آيا ميان غير اهل بيت (عليهم السلام) انسان هايى يافت مى شوند كه كُنه مقام را درك كنند يا نه ؟! اما در هر حال ، عظمت و نورانيت اين مقام نبايد ما را از كوشش براى درك هر چه بيشتر آن باز دارد.

ولايت تكوينى امام زمان (عليه السلام) آن چه بزرگان ما توانسته اند با تعبيرهايى به شكوه و جلالت اين مقام اشاره كنند، حقيقتى است كه ولايت تكوينى ناميده مى شود. در تبيين و توضيح اين مقام ، سخن ها فراوان گفته شده ؛ اما حقيقتش اين است كه بنده در تبيين درست آن احساس ناتوانى مى كنم . براى اين كه راهى به سوى درك عظمت اين مقام والا برايمان باز شود، به روايتى از امام صادق (عليه السلام) درباره مقام علم امامان (عليهم السلام) اشاره مى كنم :

علم و قدرت بيكران امام زمان (عليه السلام) سدير صيرفى كه يكى از اصحاب خاص امام صادق (عليه السلام) بوده است مى گويد:
با گروهى از خواص اصحاب امام صادق (عليه السلام) (ابوبصير، ميسر، يحيى بزاز و داوود قمى) به محضر امام صادق (عليه السلام) شرفياب شديم . شنيديم كه امام (عليه السلام) با ناراحتى و غضب مى فرمود: عجب از مردمانى كه مى پندارند ما از غيب مطلعيم ؛ در حالى كه علم غيب را جز خداوند نمى داند! همانا گاهى كنيز خود را مى طلبم ؛ در حالى كه نمى دانم در كدام حجره از خانه است (به گونه اى سخن گفت كه كه مقتضاى فهم و معرفت حاضران در جلسه بود.) هنگامى كه حضرت از جايش برخاست و به اندرون خانه رفت ، من و ابوبصير و ميسر نيز به دنبال آن جناب به داخل خانه رفتيم و عرضه داشتيم : خداوند، ما را فداى تو گرداند! شنيديم كه در امر كنيزتان چنين و چنان مى گفتيد؛ در حالى كه ما از علم فراوان شما آگاهيم و آن را به علم غيبى كه خاص خداوند است ، نسبت نمى دهيم .
حضرت فرمود: اى سدير! آيا اين آيه را در كتاب خدا يافته اى كه مى فرمايد: قال الذى عنده علم من الكتاب اءنا آتيك به قبل اءن يرتد اليك طرفك ؛(٩٧) كسى كه دانشى از كتاب داشت ، گفت : پيش از آن كه چشمت را بر هم زنى ، آن را نزد تو خواهم آورد.
گفتم : فدايت شوم . اين آيه را گاهى خوانده ام .
فرمود: آيا آن مرد را مى شناسى و آيا مى دانى كه نزد او چه مقدار از علم الكتاب وجود داشت ؟!
گفتم : شما آگاهم كنيد تا بدانم .
فرمود: به اندازه قطره اى از باران در دريايى سبز. پس نسبت علم او به علم الكتاب چگونه است ؟!
گفتم : چه بسيار اندك و ناچيز است !
پس به من فرمود: اى سدير! چه بسيار است اين علم براى كسى كه خداوند علم او را به علم الكتاب نسبت داد! اى سدير! آيا اين آيه را نيز در كتاب خداوند عزوجل يافته اى كه مى فرمايد: قل كفى بالله شهيدا بينى و بينكم و من عنده علم الكتاب ؛(٩٨) بگو براى شهادت و حكم راندن بين من و شما، خدا و كسى كه علم كتاب نزد او است ، كفايت مى كند.
گفتم : گاهى خوانده ام ، فدايت شوم !
پرسيد: آيا آن كه علم ناچيزى از علم الكتاب نزد او است ، عالم تر و فهيم تر است يا كسى كه تمام علم الكتاب نزد او است ؟!
گفتم : به قطع كسى كه تمام علم الكتاب نزد او است .
پس با دست مباركش به سينه مطهرش اشاره كرد و سه مرتبه فرمود: علم الكتاب كله و الله عندنا؛ به خدا سوگند! تمام علم كتاب نزد ما، اهل بيت است .
آصف بن برخيا چون بهره اى از علم الكتاب داشت ، توانست بارگاه عظيم بلقيس را پيش از آن كه پلك چشمان حضرت سليمان (عليه السلام) به هم بخورد، از صنعاى يمن به فلسطين منتقل كند؛ چرا كه قرآن مى فرمايد:
قال الذى عنده علم من الكتاب ...؛
در زبان عرب اگر حكمى را بر صفتى تعليل كنند، آن صفت بر عليت دلالت خواهد داشت ؛ بنابراين ، معناى آيه اين است كه چون چنان علمى داشت ، توانست چنين كار خارق العاده اى را انجام دهد. آرى ، بنابراين روايت پرمعنا و نورانى ، علم آصف بن برخيا، در مقايسه با علم اهل بيت (عليهم السلام) همچون قطره اى ناچيز در برابر دريايى بيكران است . به بيان ديگر، علم آصف بن برخيا كه به او قدرت داد تا تخت و بارگاه بلقيس را پيش از چشم بر هم زدنى در پيشگاه سليمان (عليه السلام) حاضر كند، قطره اى ناچيز از درياى علم اهل بيت (عليهم السلام) و مهدى موعود (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) ما است .
از اين حديث شريف راهى گشوده مى شود تا بدانيم علومى كه خداوند به اولياى خاص خويش عطا كرده ، چه حقيقت والا و چه درياى پرعظمتى است كه يك قطره اش چنان آثارى را در پى دارد. به هر حال ، ما با چنين درياى بيكرانه اى مواجهيم . چنين دريايى را با ذهن هاى ضعيف و محدود خودمان چگونه مى توانيم پيمانه كنيم ؟! چنين حقيقت عظيمى را چگونه مى توانيم وصف كنيم ؟! چاره اى برايمان باقى نمى ماند جز اين كه در پيشگاه عظمت علم ، قدرت و روح والاى اهل بيت (عليهم السلام) سر تعظيم بر خاك ساييم و همراه با احساس ناتوانى و تذلل بگوييم : ما كجا و فهم مقام والاى شما كجا؟!
شايسته است برادران و خواهران ارجمند ما در فرصت هايى مناسب ، روايات مربوط به علوم و مقام هاى اهل بيت (عليهم السلام) را مطالعه كنند و درباره آن بينديشند تا شايد به حقايق و نكته هايى آموزنده و كارساز دست يابند. بارى ، وجود امام عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) اقيانوسى بيكران از علم ، قدرت ، عظمت و نورانيت است كه علم و قدرت آصف بن برخيا قطره اى از آن به شمار رود.

نمونه اى از ولايت تكوينى امام رضا (عليه السلام) شخصى مورد اطمينان برايم نقل كرد كه در مشهد مقدس و منزل يكى از دوستان ، با دو دانشجوى آمريكايى كه زن و شوهر بودند، ملاقات كردم . براى آن دو، داستان شگفت آورى رخ داده بود كه به تقاضاى ميزبان ، آن داستان را براى ما نقل كردند: آن دو جوان آمريكايى گفتند: وقتى كه ما در يكى از دانشگاههاى آمريكا مشغول تحصيل بوديم ، پيوسته در خود احساس خلا مى كرديم . با اشاره به سينه اش گفت : احساس مى كردم كه اينجا خالى است ، سپس گمان كردم كه اين كمبود، ناشى از غريزه جنسى است و با ازدواج و انتخاب همسر، آن خلا پر مى شود؛ از اين رو، هر دو تصميم گرفتيم با هم ازدواج كنيم ؛ اما پس از ازدواج نيز آن خلا پر نشد و همچنان آن كمبود را در خود احساس مى كرديم . از اين امر سخت ناراحت شدم و با اين كه به همسرم علاقه داشتم ، در ظاهر تمايلى به او نشان نمى دادم و گاهى حتى حوصله صحبت كردن با او را هم نداشتم .


۷
فروغ ولايت


روزى براى عذرخواهى به او گفتم : اگر گاهى مى بينى كه من حال خاصى دارم و از تو دورى مى گزينم ، گمان نكنى كه علاقه اى به تو ندارم ؛ بلكه اين ناراحتى و افسردگى و احساس ‍ خلا از دوران دانشجويى در من بوده و تاكنون رفع نشده است و هر از چندگاه بدان مبتلا مى شوم . همسرم گفت : اتفاقا من نيز چنين حالتى دارم . پس از گفت و گو، پى بردم كه اين احساس خلا درونى ، درك مشترك هر دوى ما است ؛ در نتيجه تصميم گرفتيم براى رفع آن ، چاره اى بينديشيم . در آغاز بنا گذاشتيم كه بيشتر به كليسا رفت و آمد داشته باشيم و به مسائل معنوى بپردازيم تا شايد آن خلا برطرف شود. ارتباطمان را با كليسا و مسائل معنوى گسترش داديم و در آن زمينه ، كتاب هايى را نيز مطالعه كرديم ؛ اما آن خلا و عطش معنوى رفع نشد. چون شنيده بوديم كه در كشورهاى شرقى ، به ويژه چين و هندوستان ، مذاهبى وجود دارند كه مردم را به رياضت و انجام تمرين هاى ويژه اى براى رسيدن به حقيقت دعوت مى كنند؛ تصميم گرفتيم به آن كشورها سفر كنيم ، و چون چين ، از ديگر كشورهاى شرقى ، به آمريكا نزديك تر است ، ابتدا به چين سفر كرديم .
در چين ، از مسوولان سفارت آمريكا خواستيم كسانى را كه در آن كشور در زمينه مسائل معنوى و رياضت سر آمدند، به ما معرفى كنند و آن ها شخصى را به ما معرفى كردند كه گفته مى شد رهبر روحانيان مذهبى چين و بزرگ ترين شخصيت معنوى آن كشور است . با كمك سفارت ، موفق شديم نزد او برويم و با راهنمايى و كمك او مدتى به رياضت مشغول شديم ؛ اما كمبود معنوى و خلا درونى مان برطرف نشد.
از چين به تبت رفتيم . در آن جا و در دامنه هاى كوه هيماليا معبدهايى بود كه عده اى در آنها به عبادت و رياضت مى پرداختند. به ما اجازه داند كه به يكى از معبدها راه يابيم و مدتى را به رياضت بپردازيم . رياضت هايى كه آنجا متحمل مى شديم ، بسيار سخت بود؛ از جمله چهل شب روى تختى كه روى آن ، ميخ ‌هاى تيزى كوبيده بودند مى خوابيديم . پس از گذراندن مدتى در آنجا و انجام رياضت ها و عبادت ، باز احساس كرديم خلا درونى ما همچنان باقى است . از آن جا به هندوستان رفتيم و با مرتاضان فراوانى تماس گرفتيم و مدتى در آنجا به رياضت پرداختيم ؛ اما نتيجه نگرفتيم و ماءيوس شديم . سرانجام اين تصور در ما پديد آمد كه اصلا در عالم ، واقعيتى وجود ندارد كه بتواند خلا درونى انسان را اشباع كند.
نااميدانه تصميم گرفتيم از طريق خاورميانه به اروپا و سپس آمريكا رهسپار شويم . از هندوستان به پاكستان و از طريق افغانستان به ايران آمديم و ابتدا وارد شهر بزرگ مشهد شديم و آن را شهر عجيبى يافتيم كه نمونه آن را تاكنون مشاهده نكرده بوديم . در وسط شهر، ساختمانى جالب و باشكوه با گنبد و گلدسته هاى طلا كه پيوسته انبوهى از مردم به آن رفت و آمد داشتند، ما را به خود جلب كرد. پرسيدم : اينجا چه خبر است و اين مردم چه دينى دارند؟ گفتند: اين مردم مسلمانند و كتاب مذهبى آنان قرآن است و در اين شهر و اين ساختمان يكى از رهبران مذهبى آنها كه به او امام مى گويند، دفن شده است . پرسيدم : امام كيست و چه مى كند؟ گفتند: امام (عليه السلام)، انسان كاملى است كه به عالى ترين مراحل كمال انسانى رسيده است و او با رسيدن به آن مقام ، ديگر مرگى ندارد و پس از رخت بربستن از دنيا نيز زنده است . مسلمانان چون چنين اعتقادى دارند، به زيارت امامشان مى روند و با عرض ادب و احترام حاجت مى خواهند و امام (عليه السلام) نياز آنها را بر آورده مى سازد.
گفتم : قسمت هاى برجسته اى از قرآن را براى ما نقل كنيد. گفتند: در يكى از آيات قرآن آمده است كه هر چيزى خدا را تسبيح مى گويد. آن سخنان براى ما معمايى شد كه چطور با اين كه امام آنها مرده است ، باز او را زنده مى دانند و افزون بر اين معتقدند كه همه چيز، حتى كوهها و درختان ، خدا را تسبيح مى گويند! باور نكرديم و تصميم گرفتيم براى تماشا وارد مشهد رضوى شديم . در صحن ، يكى از خادمان كه وسيله اى شبيه چماق با روكش نقره در دست داشت . وقتى متوجه شد ما خارجى هستيم ، از ورودمان به صحن جلوگيرى كرد و گفت : ورود خارجى ها ممنوع است !
گفتم : ما چندين هزار كيلومتر در دنيا سفر كرده ايم و به اماكن گوناگون وارد شده ايم و هيچ كجا به ما نگفتند كه ورود خارجى ممنوع است . چرا شما از ورود ما جلوگيرى مى كنيد؟ قصد ما فقط تماشاى اين محل است و نيت بدى نداريم . هر چه اصرار كرديم ، فايده اى نداشت و از ورود ما جلوگيرى كردند. ما با ناراحتى از آنجا دور شديم و در آن حوالى روبروى مسافرخانه اى لب جوى آب نشستيم و مدتى من به فكر فرو رفتم كه نكند در عالم حقيقتى باشد كه در اينجا نهان است و ما نمى شناسيم ؟ اگر در اين جا خبرى باشد و آنان ما را راه ندهند تا از آن آگاه شويم ، برايمان سخت حسرت آور و رنج آور است كه با آن همه زحمت ، تلاش و تحمل رنج سفر از رسيدن به آن حقيقت محروم بمانيم . بى اختيار گريه ام گرفت و مدتى گريستم .
ناگهان اين فكر به ذهنم خطور كرد كه آن شخص مدفون يا امام و انسان كامل است و آنها راست مى گويند يا دروغ مى گويند و او انسان كامل نيست . اگر آنها راست بگويند و به واقع او زنده است و به همه جا احاطه دارد، خودش مى داند كه ما به دنبال چه هدفى ، اين همه راه آمده ايم و بايد ما را دريابد و اگر آنان دروغ مى گويند، ضرورتى ندارد به تماشاى آنجا برويم . همينطور كه اشك مى ريختم و خود را تسلى مى دادم ، دستفروشى كه تعدادى آينه ، مهر و تسبيح در دست داشت ، نزدم آمد و به انگليسى و با لهجه شهر خودمان گفت : چرا ناراحتى ؟ سر بلند كردم و جريان را براى او گفتم كه ما براى كشف حقيقت به چندين كشور سفر كرده ايم و سالها رياضت كشيده ايم و اكنون كه به اين جا آمده ايم ، به حرم راهمان نمى دهند. گفت : ناراحت نباش ! برو. راهتان مى دهند! گفتم : الآن ما به آنجا رفتيم و راهمان ندادند. گفت : آن وقت اجازه نداشتند. من در آن لحظه ، فكر نكردم كه چطور آن دستفروش ‍ به انگليسى آن هم با لهجه محلى با من حرف مى زند و از كجا خبر دارد كه پيشتر خودمان حرم اجازه نداشتند ما را راه دهند و اكنون اجازه دارند، و چرا من راز دلم را براى او گفتم .
سرانجام به سوى حرم راه افتاديم و وقتى به در صحن رسيديم ، خادم مانع ورود ما نشد. پيش خود گفتم : شايد ما را نديده است . برگشتيم و به او نگاه كرديم ؛ اما او عكس العملى نشان نداد. وارد صحن شديم و به راهرويى رسيديم كه جمعيت انبوهى از آنجا وارد حرم مى شدند. ما نيز همراه جمعيت وارد راهرو شديم . فشار جمعيت ما را از اين سو به آن سو مى كشاند تا اين كه به در حرم رسيديم ؛ اما ناگهان من احساس كردم كه اطرافم خالى است و هر چه جلو رفتيم ، پيرامونم خلوت تر مى شد و بدون مزاحمت و فشار جمعيت به پنجره هاى ضريح مقدس رسيدم و مشاهده كردم كه درون ضريح شخصى ايستاده است . بى اختيار تعظيم و سلام كردم . آن حضرت با لبخند جواب سلام مرا داد و فرمود: چه مى خواهى ؟ من هر چه پيشتر در ذهنم بود، يكباره از ذهنم رفت و هر چه خواستم بگويم كه چه مى خواهم ، چيزى به ذهنم نيامد. فقط يك مطلب به ذهنم آمد و در محضر حضرت گفتم و آن اين بود كه من شنيده ام در قرآن آمده است : همه موجودات خدا را تسبيح مى گويند! وقتى آن مطلب را عرض كردم ، فرمود: به تو نشان مى دهم . بعد بى اختيار از حرم بيرون آمدم . باز احساس كردم كه پيرامونم خلوت است و كسى مزاحم من نمى شود. خداحافظى كردم و از حرم خارج شدم ؛ اما مبهوت مانده بودم . وقتى از حرم خارج ، و به صحن وارد شدم ، حالتى به من دست داد كه مى شنيدم هر آن چه پيرامون من هست ، از در و ديوار و درخت و زمين و آسمان تسبيح مى گويند. با مشاهده اين صحنه ، ديگر چيزى نفهميدم و بى هوش بر روى زمين افتادم . پس از به هوش آمدن خود را در اتاقى بر روى تختى ديدم كه عده اى آب به صورتم مى ريختند تا به هوش آيم .
پس از آن واقعه ، من متوجه شدم كه در عالم حقيقتى وجود دارد و آن حقيقت در اين جا است و انسان مى تواند به مقامى برسد كه مرگ و زندگى براى او يكسان باشد و مرگ نداشته باشد و همچنين پى بردم كه قرآن راست مى گويد كه همه چيز تسبيح گوى خدا است .
نكته جالب توجه در واقعه پيشين اين است كه با آن رخداد خارق العاده همه حقايق از طريق شهود براى آن جوان ثابت شد. به طور مسلم از طريق برهان و بررسى هاى علمى ، فرصت بسيارى لازم بود كه او از همه حقايق آگاه شود؛ چون وقتى خواهان شناخت خدا مى شد، بايد مدتى را براى اثبات وجود خدا صرف مى كرد و پس از آن ، نوبت به اثبات نبوت ، و پس از آن اثبات امامت و ديگر مسائل مى رسيد؛ اما با يك حادثه ، همه چيز براى او اثبات شد. او با شناخت امام هشتم (عليه السلام) و حقانيت حضرت ، حقانيت شيعه و اعتقادهاى آنان را نيز شناخت و دريافت كه امام (عليه السلام) مرگ ندارد و مرگ ظاهرى معصوم در رفتار و تداوم فعاليت ها و تصرفات تكوينى و معنوى او بى تاثير است . همچنين حقانيت قرآن و ديگر امور مقدس و اصول مذهبى و دينى ما براى او ثابت شد.

ارتباط با امام زمان (عليه السلام) حال بنگريم كه ارتباط ما با چنين موجود نورانى و عظيمى كه خداوند متعالى براى امثال ما آخر الزمانى ها ذخيره فرموده ، چگونه است . همه ما شيعيان به همراه بسيارى از برادران اهل تسنن معتقديم كه اين وجود مقدس حيات دارد؛ اما در پس پرده غيبت است و روزى ظهور خواهد كرد؛ اما او كجا است ؟ چه ارتباطى با ما دارد؟ چقدر از حال ما آگاه است ؟ آيا همان گونه كه ما از او بى خبريم ، او نيز از ما بى خبر است ؟! آيا همان طور كه ما در زندگى او نقشى نداريم ، او نيز در زندگى ما نقشى ندارد؟!

١. هنگامه اضطرار و توسل به امام زمان (عليه السلام) شايد همه ما هنگام نياز و اضطرار، همان گونه كه به خداوند بزرگ توجه مى يابيم ، به امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نيز توجه كنيم و از او بخواهيم كه به حرمت دعاى مستجاب و آبرويى كه در پيشگاه خداوند دارد، از ما رفع اضطرار و گرفتارى كند؛ چرا كه معتقديم : خداوند درهاى رحمتش را از راه ولى خود به روى ما گشوده است . اين توجه ناخود آگاه ، بر اثر ايمانى مرتكز در دلهاى ما است كه با شير مادر اندرون شده است و ان شاء الله با جان به در مى رود.
اين كه هنگام اضطرار به حضرت توجه مى كنيم و يا صاحب الزمان مى گوييم ، به چه معنا است ؟ اين كه گمشده اى در بيابان ، پس از تحمل چند شبانه روز گرسنگى ، تشنگى و سرگردانى ، وقتى از همه جا نااميد مى شود، مى گويد: يا صاحب الزمان اءغثنى ، و يا ابا صالح المهدى ادركنى ، به چه معنا است ؟!
آيا معناى چنين توجه و توسلى جز اين است كه آقا از ضمير و سرنوشت ما آگاهى دارد؟ آيا جز بدين معنا است كه تمام عالم در اختيار او است و بر دلهاى ما احاطه علمى دارد؟! اگر عالم در اختيار او نباشد و بر دلها احاطه علمى نداشته باشد، چگونه صداى گمشده بيابان را مى شنود؟! چگونه خبردار مى شود و با چه وسيله اى به او كمك مى كند؟! چگونه صداى ضعيف بيمارى را در دل شب ، در بستر بيمارى اش مى شنود يا چگونه فرياد مظلوميت مظلومى را حتى نگفته مى شنود؟! اين چه مقامى است ؟ آيا اين مقام به زمانى منحصر است كه ما اضطرار مى يابيم ؟! آيا حضرت فقط هنگام اضطرار صداى ما را مى شنود و در زمان هاى ديگر، از احوال ما بى خبر است ؟!
خود حضرت مى فرمايد:
ما از تمام حوادثى كه برايتان اتفاق مى افتد آگاهيم ، و هيچ خبرى از اخبار شما بر ما پوشيده نيست .(٩٩) ما هرگز از سرپرستى و رسيدگى به امورتان كوتاهى نكرده و يادتان را از خاطر نبرده ايم و اگر جز اين بود، دردها و دشوارى ها از هر سو بر شما فرود مى آمد و دشمنان ، شما را ريشه كن مى كردند؛ پس ، از خدا بترسيد و ما را پشتيبانى كنيد.(١٠٠)
توجه و توسل مداوم به امام زمان (عليه السلام)
اگر در اين باره بينديشيم ، از دو جهت براى ما آموزنده خواهد بود: يكى اين كه فقط هنگام اضطرار سراغ خدا و اهل بيت (عليهم السلام) نرويم ؛ چرا كه هميشه و در همه حال نيازمند خدا و اولياى خداييم و بسيارى از اوقات نيازمندى خويش را درك نمى كنيم . هنگامى كه خداوند، از راه هاى عادى نيازهاى ما را رفع مى كند، از نيازمندى و فقر خويش ‍ غافل مى شويم ؛ اما هرگاه مشكلى در اسباب عادى پيش بيايد، نياز خويش را در مى يابيم و احساس اضطرار مى كنيم غافل از اين كه اين نياز و اضطرار ما، حقيقتى هميشگى است ؛ بنابراين ، در همه حال ، چه در حال رفاه و چه در حال شدت ، بايد به خدا و اولياى خدا توجه داشته باشيم .
در حديثى آمده است : كسى كه خدا را فقط در حالات سختى و شدت مى خواند، وقتى صدايش به دعا بلند مى شود، ملائكه مى گويند: ما صاحب اين دعا را نمى شناسيم ؛ اما كسى كه در همه حال به ياد خدا است ، وقتى هنگام سختى خدا را مى خواند، ملائكه مى گويند: صدايش آشنا است . حال تفسير و تعبير اين بيان چيست . خدا مى داند؛ اما آنچه ما از اين روايت مى فهميم ، تشويق به اين است كه هميشه به ياد خدا باشيد تا هنگام سختى و گرفتارى نيز دعايتان زودتر مستجاب و گرفتاريتان زودتر حل شود.
عين اين مطلب ، در توجه و توسل به اولياى خود نيز وجود دارد. اصولا ما نبايد دو حساب جداگانه اى براى خدا و اوليايش باز كنيم و بگوييم : يكى راه خدا، و يكى هم راه توسل است . راه توسل ، همان راه خدا است : ان ذكرنا من ذكر الله ؛(١٠١) همانا ذكر ما، ذكر خدا است .
مگر مى شود ياد اهل بيت از ياد خدا جدا باشد؟! از آن جهت اهل بيت (عليهم السلام) را ياد مى كنيم و بدانها توسل مى جوييم كه بندگان شايسته خدا هستند؛ از اين رو، ياد خدا در بطن ياد آنها وجود دارد. راه توسل به اولياى خدا، همان راه دعا و خواستن از خدا است منتها راهى مستقيم تر و نزديك تر كه زودتر به نتيجه مى رسد. نتيجه اين مى شود كه بايد در همه حال ، به اولياى خدا، به ويژه وجود مقدس ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) توجه داشته باشيم . توجه ما به آن وجود مقدس ، به حال اضطرار مختص نشود؛ بلكه هر صبح و شام به ياد او باشيم ؛ هر شب به ياد او بخوابيم و هر صبح به ياد او بيدار شويم . در طول شبانه روز هر چه بيشتر به او توجه كنيم ، به مركز نور و علم و رحمت نزديكتر شده ايم ؛ چرا كه او مجراى فيض خدا است : اءين باب الله الذى منه يؤ تى ؛(١٠٢) كجا است آن درگاه خدا كه از آن به وادى نور و علم و ايمان وارد مى شوند؟ او وجه خدا است : اءين وجه الله الذى اليه يتوجه الاءولياء؛(١٠٣) كجا است آن وجه خدا(١٠٤) كه اولياى خدا به او روى آورند و رويش را آيينه خدا بينند. وقتى با كسى موجه مى شويم ، بهترين توجه ها، توجه و نگاه به صورت او است . وقتى با خدا مواجه مى شويم ، بهترين حالت اين است كه گويا به صورت خدا نگاه مى كنيم ؛ پس نزديك ترين راه و بهترين حالت توجه به خدا، توجه به ولى عصر (عليه السلام) است ؛ آن ولى نعمتى كه وجه خدا است و همگى ما به طفيل وجود او آفريده شده ايم .
در پرتو توجه مداوم به ساحت نورانى مولايمان حضرت حجت بن الحسن ارواحنا لتراب مقدمه الفداء مى توانيم مشمول ولايت و عنايت خاص حضرت و دعاهاى ويژه و خالصانه اش شويم . توجه حقيقى به آن وجه خدا در واقع پيوند قطره اى ناچيز به اقيانوس عظمت و نورانيت است كه احساس تاريكى و تنهايى ما را به روشنى و يگانگى مبدل مى سازد. توسل واقعى به آن منبع قدرت و معنويت ، سد محكمى است كه ما را در مقابل جميع وسوسه هاى شيطانى و آفت هاى دنيايى و آخرتى مصون و محفوظ نگاه مى دارد.
تكاپو براى جلب رضايت امام زمان (عليه السلام)
نتيجه دوم اين كه وقتى باور كرديم آگاهى مولايمان از رفتار و گفتار و ضمير ما هميشگى است و به حال اضطرار منحصر نمى شود، مى كوشيم كارى نكنيم كه از ما برنجد و دل آزرده شود.
آن بزرگوار فرموده است كه وقتى شيعيان ما مرتكب گناه مى شوند، ما آزرده و غمگين مى شويم . در جايى ديگر فرموده است :
گاهى نادانان و بى خردان شيعه و آنان و آنان كه ديندارى شان از بال پشه اى سست تر است ، ما را آزرده خاطر مى كنند.(١٠٥)
اگر توجه داشته باشيم كه حضرت در هر لحظه از حال ما آگاه است ، هنگام وسوسه شيطان شرم خواهيم كرد كه مرتكب گناهى شويم . محبت او مانع خواهد شد كه آزرده اش سازيم . ان شاء الله كه در ادعا محبت حضرت ، صادق باشيم و خداوند توفيقمان دهد كه اين ارتباط را قوى تر كنيم .

ولايت تشريعى امام زمان (عليه السلام) ارتباط با وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) فقط از زاويه مسائل شخصى مطرح نيست . در عالم تكوين ، او واسطه فيض الاهى و باب خدا است . دعا و عنايت خاص حضرت به شيعيان ، چه در رفع مشكلات ، چه در رفع بلايا و چه در قضاى حوايج ، گره گشا است و...؛ اما همه اين ها در قلمرو ولايت تكوينى حضرت قرار دارد. براى حضرت افزون بر مقام ولايت تكوينى ، ولايت تشريعى نيز ثابت است . او در مقام ولى امر جامعه اسلامى است . هر چند در اين زمينه نيز مثل بسيارى از زمينه هاى ديگر كم كار كرده و حقش را ادا نكرده ايم ، در هر حال ، اعتقاد اجمالى خامى داريم كه بر اساس نظر اسلام ، به ويژه در دستگاه فكرى شيعه ، خداوند متعالى همان گونه كه رب تكوينى است ، رب تشريعى نيز هست و قانون و مجرى قانون را نيز بايد همو تعيين كند.
خداوند متعالى ، امر قانونگذارى و تعيين مجريان قانون را در جامعه بر عهده گرفته است . قوانين اجتماعى اسلام را وضع كرده و مجريان آن را نيز پيامبر اكرم و امامان (عليهم السلام) قرار داده و كسى كه هم اكنون از سوى خداوند، متصدى اصلى براى اداره جامعه اسلامى است ، وجود مقدس ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) است . همه ما به ولايت تشريعى امام زمان (عليه السلام) به طور كلى تا اين اندازه اعتقاد داريم ؛ اما پرسش اين است كه آيا در طول زمان غيبت ظاهرى حضرت ، مقام سرپرستى جامعه اسلامى و ولايت تشريعى او لغو شده است . آيا خداوند چنين خواسته است كه جامعه اسلامى در آن دوران ٢٥٥ ساله كه جمعيت تمام مسلمانان به يك ميليون هم نمى رسيد، ولى امر و سرپرست داشته باشد، ولى در اين زمان كه جمعيت مسلمانان از يك ميليارد هم گذشته است ، سرپرستى نداشته باشد؟! آيا خداوند در زمانه غيبت ، مجرى دستورهاى خود را تعيين نكرده است ؟! آيا در اين دوران ، مسلمانان و به ويژه شيعيان كه شمارشان بيش از صد ميليون نفر شده ، به سرپرست ولى امر نيازى ندارند؟! آيا در زمان غيبت كبرا، هيچ راه ارتباطى بين شيعيان و امام غايبشان نيست ؟!
اين مطالب ، به طور اجمالى و ارتكازى در باور تمام شيعيان وجود دارد كه زمان غيبت امام زمان (عليه السلام)، اطاعت از دستورهاى مجتهد جامع شرايط واجب است . امام زمان ارواحنا فداه وظيفه شيعيان را در زمانه غيبت ، رجوع به عالمان و راويان حديث جامع شرايط تعيين فرموده است :
و اما در حوادثى كه برايتان واقع مى شود، به راويان حديث ما مراجعه كنيد؛ همانا كه ايشان حجت من بر شمايند و من ، حجت خدا بر ايشانم . بنابراين حديث شريف ، در دوران غيبت ، فقيهان جامعه شرايط و در صدر آنها ولى فقيه كه شبيه ترين مردم به امام معصوم (عليه السلام) هستند، حجت هاى امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) بر ما شمرده مى شوند.(١٠٦)

حكومت اسلامى ايران ، جلوه اى از ولايت امام زمان (عليه السلام) خداوند رحمان ، پس از هزار و اندى سال ، به ما شيعيان ايران توفيق داد تا در لواى رهبرى مردى از تبار اهل بيت (عليهم السلام) اين فكر مرتكز در اذهان عموم شيعيان را عينيت بخشيم و حكومتى اسلامى را به نيابت از امام عصر ارواحنا فدا بنيان گذاريم . بندگانى خالص و از جان گذشته ، آن رهبر الاهى را يارى كردند و با نثار جان و تمام هستى خويش ، زمينه اى را فراهم آوردند تا پس از قرنهاى متمادى ، اين اصل اصيل شيعى تحقق يابد.
خداوند رحيم ، چه نعمت بزرگى را به شيعيان ايران عطا كرده است ! من خود را حتى از شمارش بركات انقلاب اسلامى ايران ناتوان مى دانم ! ما اين نعمت بزرگ را خيلى دست كم گرفته ، و از بركات بى شمار آن غافل مانده ايم ! يكى از هزاران هزار بركات انقلاب ، رواج قرآن در جامعه است . اكنون در ايران اسلامى ، صدها و هزاران نونهال ، حافظ كل يا حافظ چندين جزء قرآنند. بسيارى از نونهالان خواندن و نوشتن نمى دانند؛ اما معانى آيات قرآن را مى دانند و كلمه به كلمه به معانى آن اشاره مى كنند. اين وضعيت افتخارآميز را با زمانى مقايسه كنيد كه در كل كشورمان ، جز تعداد معدودى قارى كه بتوانند قرآن را با لحن عربى صحيح بخوانند، وجود نداشت . امروز به لطف خدا و در پرتو حكومت اسلامى ، در هر شهر و ديارى ده ها حافظ قرآن داريم .
حكومت اسلامى ما با اين همه بركت و نعمت ، فقط تابش پرتوى از نور ولايت تشريعى وجود مقدس حجت بن الحسن العسكرى (عليه السلام) است . حال اگر اين خورشيد درخشان طلوع كند و به طور كامل بر پهنه گيتى بتابد، چه بهشتى بر روى زمين ايجاد خواهد شد؟! ان شاء الله آن روز به زودى خواهد آمد! از خدا مى خواهيم كه ما را زنده بدارد تا آن روز را درك كنيم و يا اگر از دنيا نيز رفتيم ، بار ديگر ما را زنده كند تا چند روزى هم كه شده ، آن دولت كريمه را مشاهده كرده ، و به چشم خويش ، عزت و اقتدار آن را ببينيم .
اين آرزويى است كه تمام مسلمانان و به ويژه شيعيان دارند. در دعاى عهدى كه مستحب است هر روز صبح بخوانند، به اين مطلب اشاره شده است كه خدايا! اگر مرا تا پيش از ظهور حضرت از دنيا بردى ، در آن ايام مرا زنده كن تا با همان كفنم بيايم و در ركاب مولايم جانبازى كنم و آن دوران صفا و نورانيت را با تمام وجودم دريابم :
اللهم ان حال بينى و بينه الموت الذى جعلته على عبادك حتما مقضيا فاءخرجنى من قبرى مؤ تزرا كفنى شاهرا سيفى مجردا قناتى ملبيا دعوة الداعى فى الحاضر و البادى ؛(١٠٧)
پروردگارا! اگر ميان من و او مرگى كه بر تمام بندگانت قضاى حتمى كرده اى ، جدايى افكند، مرا از قبر برانگيزان ، در حالى كه كفنم را در بر كرده ام ؛ شمشيرم را از نيام بركشيده ام و دعوتش را كه بر تمام مردم شهر و ديار عالم واجب است ، لبيك گفته ام .

منظومه ولايت ٤
مهر بيكران امام زمان (عليه السلام) به شيعيان همه ما بحمد الله اين معرفت را داريم كه وجود مقدس ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) سايه رحمت خدا بر بندگان است و هر چه داريم ، به طفيل وجود آن بزرگوار است . اگر محبت مهربان ترين مادرهاى دنيا، حتى محبت مادرهايى را كه هستى خودشان را براى بچه هايشان فدا كرده اند، يك جا جمع كنند، به اندازه محبت امام زمان به دوستان و پيروانش نخواهد شد؛ چرا كه محبت او پرتوى از محبت بى نهايت خدا به آفريدگان است . خودش فرمود كه اگر دعا كنيد، براى دعايتان آمين مى گويم و چنانچه دعا نكنيد، من برايتان دعا مى كنم . براى لغزش هايتان استغفار مى كنم و حتى بوى شما را دوست دارم .

شرط وفا در برابر محبت امام زمان (عليه السلام) چنين دوستى و محبت والايى ، در مقابل ، محبت مى طلبد. چه خوش بى مهربانى هر دو سر بى . ما هر چه داريم ، به واسطه فيض و لطف و محبت اهل بيت (عليهم السلام) است ؛ اما ايشان در برابر محبت بيكرانشان چيزى از ما نمى خواهند؛ چرا كه محبت ايشان خداگونه است ؛ ولى شرط محبت اين است كه ما نيز شرط وفا را نگه داريم . هر قدر ما در برابر عنايتهاى مولايمان سپاسگزارترين و قدردان تر باشيم ، از محبت هاى ويژه حضرت بيشتر استفاده خواهيم كرد و اگر خداى ناكرده ، محبتهاى الاهى مولايمان را ناسپاسى و فراموش ‍ كنيم ، بر خلاف مقتضاى محبت و وفادارى عمل كرده و در نتيجه ، خودمان را محروم ساخته ايم .

جوانى ، بهترين دوران عشق ورزى به امام زمان (عليه السلام) از بهترين اوقات عمر كه انسان طعم محبت را به خوبى مى چشد، دوران جوانى است . آدمى در دوران كودكى و خردسالى ، محبت را با نوعى ادراك ناآگاهانه درك مى كند. كودك محبت مادر، پدر و نزديكان خود را مى فهمد؛ ولى لذت آن را آگاهانه درك نمى كند و در نتيجه ، قدرش را نمى داند؛ اما از آغاز دوران بلوغ به بعد، مزه محبت را خيلى خوب مى چشد.
اين ويژگى ، مخصوص دوران جوانى است و بعد، شيرينى محبت در اين سطح باقى نمى ماند؛ به اين جهت به شما عزيزانى كه در اين دوران طلايى و پربها زندگى مى كنيد، يادآورى مى كنم كه قدر اين دوران را بدانيد و از محبتى كه در دلهايتان موج مى زند، به نيكوترين شكل استفاده كنيد. بدانيد كه چه كسى را بايد دوست بداريد و به چه كسى بايد دل بدهيد. كسى شايسته دلدادگى است كه هيچ چشم داشتى از ما نداشته باشد؛ هيچ گاه ما را از ياد نبرد، و به هر مقدار ما لياقت و ظرفيت محبت او را داشته باشيم ، او مضايقه نكند. آدمى وقتى كسى را دوست مى دارد، دلش مى خواهد محبوبش نيز به ياد او باشد. اگر شخصى بداند كه رفيقش در عين دورى ظاهرى ، دلش همواره متوجه او است ، به وفادارى چنين رفيقى افتخار خواهد كرد. حال اگر بدانيم محبوبى داريم كه هيچ وقت فراموشمان نمى كند و به محض اين كه به او توجه قلبى بيابيم ، پاسخمان مى گويد، بهترين يار و رفيق خويش ‍ را يافته ايم . او همان امام رؤ وفى است كه اگر در دلت هم صدايش كنى و بگويى : السلام عليك يا اباصالح ، پاسخت را مى دهد. با اين اوصاف ، آيا كسى بهتر از او پيدا مى شود تا آدمى دوستى اش را به او هديه بدهد؟ هرچه خوبى وجود دارد، در وجود مقدس حضرت جمع است ؛ هر صفت و خصلت دوست داشتنى را كه فرض كنيد، بهترينش را داراست ؛ پس قدر اين دلهاى پاكتان را بدانيد و بكوشيد دلهايتان را به او بدهيد كه او شايسته دلدادگى است . هر چه مى توانيد به ياد او باشيد تا او بيشتر به ياد شما باشد.

شرط رسيدن به ولايت خاص امام زمان (عليه السلام) رابطه بين ما با محبوب هاى حقيقى فقط گزاره ادبى و شاعرانه نيست ؛ بلكه حقيقت ثابت است . آدمى آن گاه كه كسى را دوست مى دارد، دلش مى خواهد محبوبش نيز به ياد او باشد. اين فقط آرمانى شاعرانه نيست . قرآن مى فرمايد:
فاذكرونى اءذكركم ؛(١٠٨) به ياد من باشيد تا به يادتان باشم .
گاهى يك شعر حكيمانه آن قدر زيبا است كه هيچ چيز ديگرى جاى آن را نمى گيرد:
ان من الشعر لحكمة ؛ همانا بعضى از اشعار، در بر دارنده حكمتى عميق است . حافظ (رحمه الله عليه) در بيتى مى گويد:

گرت هواست كه معشوق نگسلد پيوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
يكى از اصحاب امامان (عليهم السلام) خدمت امامش مشرف شد و گفت : آقا! مى خواهم بدانم موقعيت من نزد شما چگونه است ؟ فرمود: ببين موقعيت و منزلت ما نزد تو چه اندازه است . به همان اندازه اى كه تو به ما اهميت مى دهى ، ما هم به تو اهميت مى دهيم . به همان اندازه كه تو به ياد ما باشى ، ما هم به ياد تو هستيم . اين رابطه اى واقعى است . نمى شود آدمى به ياد خدا نباشد؛ اما توقع داشته باشد كه خدا مثل اولياى خاص خودش به او توجه كند. رابطه اى طرفينى است . سر رشته را كه تكان مى دهد، آن طرف هم تكان مى خورد. اگر مى خواهى ارتباط محفوظ باشد، كليد ارتباط دست تو است . دكمه توجه را فشار بده تا بى درنگ ارتباط برقرار شود. راه دورى در پيش نيست . بلكه توجهى خالصانه كافى است .

بهره جويى از شادابى جوانى دوران جوانى ، بهترين وقتى است كه انسان مى تواند معانى و مفاهيم عاشقانه را درك كند؛ نه زودتر از دوران جوانى مى تواند اين مفاهيم را درك كند، نه در وقتى پيرى ؛ چرا كه در اين دو دوران ، قدرت درك اين معانى در آدمى وجود ندارد. تا جوان هستيد، بكوشيد خدا و اولياى او را در دلهايتان زنده كنيد. اگر درخت عشق را در جوانى در دلهايتان بارور كرديد، تا پايان عمر، بلكه تا ابد، سرمايه اى تمام نشدنى خواهيد داشت ؛(١٠٩) سرمايه اى عظيم كه همه جا گره گشا خواهد بود؛ هم براى رفع مشكلات و دور شدن از فتنه ها و بلاهاى دنيايى ، و هم براى توفيق هاى معنوى و آخرتى مفيد است .
آدمى سراپا نياز است ؛ اما همه نيازهاى او با اين وسيله ، يعنى با عشق محبت اهل بيت (عليهم السلام) برطرف مى شود. شما جوانان مى توانيد در سايه عشق ورزى به خدا و اولياى خدا به مقامى برسيد كه خداوند متعالى و همچنين اوليائش ، با اذن و اراده خدا، شما را در دست خودشان بچرخانند. چه خوب است كه مولا و محبوب ما، سررشته امور ما را در دست بگيرد و آن گونه كه دلش مى خواهد، تدبير فرمايد. اگر شما اختيارتان را به دست او بدهيد، او اين كار را خواهد كرد و ولايت خاص شما را به عهده خواهد گرفت .
چنين سخنانى را كمتر به زبان مى آورم : بلبل از فيض گل آموخت سخن . دلهاى پاك شما را كه ديدم ، به ياد اين حرف ها افتادم . شما جوانهاى عزيز با دلهاى پاكتان شايسته اين حرفهاييد. مواظب باشيد دلى را كه اين قدر ارزش دارد، به رايگان از دست ندهيد. دلهايتان را به كسانى كه ارزش محبت ندارند، نسپاريد. اين دل پاك را به كسى بدهيد كه دلدار واقعى باشد و قدر دلتان را بداند؛ دلدارى كه هيچ طمعى در شما نداشته باشد، و در همه جا نيز يار شما باشد؛ رفيق شفيقى كه هر گاه صدايش بزنيد، پاسخ دهد و هر كارى از دستش بر آيد، براى سعادت شما انجام دهد؛ ياورى در اوج وفادارى كه همه خوبى ها را يكجا داشته باشد. آرى ، از بزرگترين نعمت هاى خدا اين است كه چنين كسانى را به ما معرفى كرده است .

عهد و پيمان خاص با امام زمان (عليه السلام) امروز، قافله سالار عالم انسانيت و عالم هستى ، امام غايبى است كه همه فضيلت ها و خوبى ها را يكجا دارد؛ ولى متاءسفانه دست ما از دامن او كوتاه است :

امروز امير در ميخانه تويى تو / مرغ دل ما را كه به كس رام نگردد فريادرس ناله مستانه تويى تو / آرام تويى ، دام تويى ، دانه تويى تو (١١٠)
با همه اين احوال ، برقرارى ارتباط با حضرت ، هيچ گاه ممنوع نيست . او را نمى بينيم ؛ ولى او ما را مى بيند. مى توانيم با او ارتباط برقرار كنيم ؛ به ويژه در روزهاى جمعه كه تعلق خاصى به آن عزيز دارد. جا دارد كه دلهاى خودمان را متوجه قلب مقدس آقا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) كنيم و با آن حضرت پيمان ببنديم كه هر آن چه در توان داريم ، در راه رضاى خدا و رضاى حضرتش كه چيز جز رضاى خدا نيست ، صرف كنيم . و مطمئن باشيم كه آن بزرگوار هم از هيچ كمكى به ما دريغ نخواهد كرد.
بكوشيم صبح ها دعاى شريف عهد را بخوانيم ؛ چرا كه دعاى عهد، تجديد پيمان با محبوب است .(١١١) دعاى اللهم كن لوليك را دست كم روزى يك بار بخوانيم ؛ به ويژه روزهاى جمعه اگر ميسر باشد، دعاى ندبه و نماز امام زمان سلام الله عليه را كه به طور معمول در مسجد جمكران خوانده مى شود، بخوانيم .

توجه قلبى خالصانه به ساحت مقدس امام زمان (عليه السلام) آن چه هميشه و همه جا امكان دارد، توجه قلبى به ساحت مقدس مولايمان است . اين را تمرين كنيد و مطمئن باشيد كه همه خوبى ها را براى شما به ارمغان مى آورد و حفظ مى كند.


۸
فروغ ولايت


اكنون داستانى را كه يكى از دوستان براى من نقل كرده است ، براى شما نقل مى كنم : يكى از عالمانى كه هم اكنون در قم زندگى مى كند، مى فرمود: در سفرى كه اوايل انقلاب به مكه مشرف شده بودم ، در مسجد الحرام ، يكى از استادهاى دانشگاه مصر نزد من آمد و وقتى دانست كه ايرانى هستم ، با من انس گرفت و گفت : من به سخنرانى هاى امام خمينى اعلى الله مقامه علاقه دارم و هرگاه ترجمه عربى اش به دستم برسد، آن را مطالعه مى كنم ؛ آن گاه خلاصه اى از سخنرانى هاى امام را به زبان عربى برايم گفت . او مى گفت : گمان مى كردم پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در عالم اسلام ، شخصيتى مثل امام نيامده است ؛ اما در كلام امام ، گاهى به اين جمله برمى خورم كه از كسى ياد مى كند و مى گويد: روحى و اءرواح العالمين لتراب مقدمه الفداء يا روحى لتراب مقدمه الفداء؛ جان من فداى خاك پاى او. تعجب مى كردم كه اين شخص كيست كه امام جان خود را فداى خاك پاى او مى داند؛ از اين رو رفتم و در كتابهاى خودمان تحقيق كردم تا بدانم اين كيست كه در عالم اسلام پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) اين قدر اهميت و منزلت دارد و الان هم در روى زمين داراى حيات است . سرانجام در منابع خود رواياتى را درباره حضرت مهدى (عليه السلام) يافتم . و از آن جا فهميدم كه وجود مقدس حضرت مهدى چقدر عزيز است كه امام مى گويد: جان من و جان تمام عالميان فداى خاك پاى او، و همين ، وسيله شد تا مستبصر شوم و مذهب تشيع را اختيار كنم .
يك ابراز ارادت خالصانه امام و كلامى كه از ته دل برخاست ، باعث شد تا آن طرف دنيا در كشورى عربى ، يك نفر برود تحقيق كند و شيعه شود و به امام زمان (عليه السلام) ارادت يابد. اميدواريم كه اين سرمايه عظيم و اين معرفت و محبت به وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را قدر بدانيم . به اندازه همتمان اين نعمت را شكر گوييم و به اين محبوب والامقام وفادار باشيم تا جايى كه ان شاء الله محبت و ولايت خاص حضرتش شامل حال همه ما شود.

وظيفه جوانان در برابر فتنه هاى آخر الزمان اساس فرهنگ بر دو ركن ركين مبتنى است : يك سلسله باورها و يك سلسله ارزشها. فرهنگ هاى غير اسلامى ، بيشتر از هر چيز تابع آداب ، رسوم ، سليقه ها و قراردادها هستند و پايه استوارى ندارند؛ اما فرهنگ اسلامى بر دو پايه محكم و استوار بنا شده است : يكى باورها و ديگرى ارزشها.
باورها همان عقايد انسان به هستى است : مبدا كلى هستى كجا است ؟ جهان هستى براى چه پديد آمده است ؟ جايگاه آدمى در چارچوب نظام هستى چيست ؟ در مجموع مى توان گفت : باورها، مجموعه عقايدى است كه به توحيد، نبوت و معاد برمى گردد؛ براى مثال اين اعتقاد كه خدايى وجود دارد و گرداننده و تدبيركننده جهان است ؛ نيازهاى ما را فقط او مى تواند برطرف كند و كمال و سعادت ما در اين است كه فقط در جهت رضايت او حركت كنيم . اينها همان باورهايى است كه يك ركن اساسى فرهنگ اسلامى را تشكيل مى دهد.
ركن دوم فرهنگ اسلامى ، ارزش هايى است كه از اين باورها برمى خيزد. ارزش ها مجموعه امورى است كه آدمى بايد رعايت كند تا به هدف و سعادت نهايى اش برسد.
حال ما بايد اين دو ركن اصيل را در خودمان و ديگران تقويت كنيم . سعى دشمنان اسلام نيز بر اين است كه اين دو ركن اساسى را از جوانان ما بگيرند. از يك طرف مى خواهند با ايجاد و ترويج شك و شبهه ، ايمان و باور جوانان را تضعيف كنند تا جايى كه شك گرايى ميان نسل جوان ما به فرهنگ و افتخار تبديل شود و از طرف ديگر مى خواهند با ترويج ضدارزشها، به تدريج ارزش هاى اسلامى را در جامعه و به ويژه ميان نسل جوان محو و نابود كنند.
وقتى باورها و ايمان ها ضعيف شد، ديگر يقينى به حيات پس از مرگ ، قرب الاهى و سعادت و پاداش آخرتى نخواهد بود. آن وقت نوجوان سيزده ساله هرگز خود را فداى اسلام نخواهد كرد. او وقتى خود را زير تانك مى اندازد كه اعتقاد داشته باشد هنگام شهادت ، سرش بر دامن امام حسين (عليه السلام) قرار مى گيرد؛ اما اگر چنين اعتقادى نباشد، خواهد گفت براى چه جانم را فدا كنم ؟!
چه چيزى سبب پيروزى انقلاب شد؟ سرّ آن همه ايثار و فداكارى كه انقلاب را در همه عرصه ها به پيروزى رساند، در ايمان و باورهاى دينى نهفته بود. وقتى باورها ضعيف و سست شود، آن ايثارها و پيروزى ها نخواهد بود و جز ننگ ذلت و تسليم در برابر دشمن ، چيزى براى ما نخواهد ماند. اصلى ترين تلاش دشمن ، در كنار تضعيف باورها، كمرنگ كردن ارزشها و ترويج انواع فسادها است . مى خواهند همان منجلاب فسادى را كه جوانان آمريكايى و اروپايى در آن غوطه ور شده اند، براى جوانان ما صادر كنند. اين روزها در رسانه هاى گروهى ، به طور دائم آمار و اخبار عجيبى از فساد و جنايت جوانان و نوجوانان غربى را شاهديم . شصت درصد تمام جناياتى كه در آمريكا واقع مى شود، به دست نوجوانان است . چندى پيش شنيديد كه پسر بچه شش ساله در اعتراض به همكلاسى اش كه چرا آب دهانت را روى ميز من ريختى ، اسلحه كشيده و او را كشته است . آمار قتل ها، خودكشى ها، آتش زدن ها، فروپاشى خانواده ها، همجنس بازى ها، كودك آزارى ها و اقسام جنايت هاى ديگر در آمريكا و اروپا شايد براى شما باوركردنى نباشد.
آمار ازدواج رسمى در غرب خيلى كم است . ضمن آن كه خيلى از همين ازدواج هاى رسمى نيز اسمى است . براى مثال زن و مردى تنها براى اين كه از شهردارى كمك بگيرند، به طور رسمى ازدواج مى كنند؛ در حالى كه ماه به ماه يكديگر را نمى بينند. مرد با دوست خودش و زن نيز با دوست خودش زندگى مى كند. حال ببينيد بچه اى كه در چنين خانواده نابسامانى متولد مى شود، چه عاطفه و محبتى از پدر و مادر خود خواهد ديد و به چه رشد اخلاقى و معنوى مى تواند برسد. اصلا معلوم نيست كه پدر واقعى اين بچه كيست .
اين وضعيت اسفناك ، دستاورد تمدن غربى است كه مى خواهند با برنامه ها و فيلم هاى فاسد، ما را نيز به چنين وضعيتى بكشانند؛ فيلم هاى مستهجنى كه حتى خود كشورهاى غربى نيز آن را كنترل مى كنند.
كانادا و آمريكا چنان به هم متصلند كه برخى از شهرهايشان از شهرهاى ديگرى قابل تشخيص نيست . حتى برخى از رودخانه ها بين اين دو كشور مشترك است و اساسا قسمت عمده جنوب كانادا كه شهرهاى پرجمعيتى دارد، به امريكا متصل و همه امورشان به هم مرتبط است تا جايى كه معروف شده است كانادا، حيات خلوت آمريكا است . حال چنين كشورى كه ارتباطش با آمريكا اين قدر تنگاتنگ است ، فيلم هاى آمريكايى را كنترل مى كند و به بسيارى از اين فيلم ها اجازه پخش نمى دهد. اين در حالى است كه سه كشور آمريكايى كانادا، مكزيك و آمريكا با يكديگر قرارداد تجارت آزاد (قرارداد نفتا) دارند كه اخيرا مى خواهند اسرائيل را نيز از اين طرف دنيا به اين قرارداد ملحق كنند.
با وجود اين قرارداد، كانادايى كه خود به جهنمى از فساد و تباهى تبديل شده است ، به امريكا اعتراض دارد كه چرا اين فيلمهاى فسادانگيز را وارد كشور ما مى كنيد. در عين حال ، خيلى از فيلم هايى را كه كانادايى ها اجازه پخش آن را در كشورشان نمى دهند، به طور قاچاق يا رسمى در كشور ما پخش مى شود كه برخى از آنها مجوز وزارت ارشاد را نيز دارا هستند.
در چنين دوران پرمخاطره اى وظيفه ما بسيار سنگين است . اولا بايد بكوشيم باورهاى خود را تقويت ، و ثانيا ارزش هاى اسلامى را در زندگى خود با جديت تمام اجرا كنيم . تساهل و تسامح در دين هرگز روا نيست . در تقويت پايه هاى اعتقادى و دفاع از عقايدمان جدى باشيم . اگر در يك اعتقاد دينى شك و شبهه اى برايمان پيدا شد، آن را دنبال كنيم تا رفع شود. و در مقابل شبهه افكنان نيز با غيرت و جديت تمام بايستيم و در برابر ارزش هاى اسلامى حساس باشيم و نعمت هاى بزرگى را كه به بهاى خود صدها هزار شهيد به دست آمده است ، به رايگان از دست ندهيم .

مهدى باورى و آثار آن
مهدى باورى از ديدگاه اهل تسنن اعتقاد به وجود مهدى (صلوات الله و سلامه عليه)، از اعتقادهاى مشترك بين تمام فرقه هاى اسلام ، اعم از شيعه و سنى ، است . ما درباره پاره اى از مسائل امامت با برادران اهل تسنن اختلاف هايى داريم ؛ ولى درباره اعتقاد به وجود مهدى (عليه السلام) بسيار كم است . جالب است بدانيد كه بسيارى از عالمان اهل تسنن درباره وجود حضرت مهدى (عليه السلام) كتاب نوشته و خود اعتراف كرده اند كه روايات پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره حضرت متواتر است ؛ حتى بعضى از عالمان اهل تسنن ادعا كرده اند كه روايات ما درباره حضرت مهدى (عليه السلام ) بالاتر از حد تواتر است ؛ به گونه اى كه هيچ جاى شك و شبهه اى در صدور اين روايات از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) باقى نمى ماند.(١١٢) درباره ويژگى هاى شخصى حضرت ، ميان اهل سنت ، كم و بيش اختلاف هايى وجود دارد. بعضى از ايشان اجمالا معتقدند كه در آخر الزمان ، شخصى به نام مهدى (عليه السلام)، از خاندان پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) ظهور مى كند؛ اما اين مطلب را كه حضرت از كدام پدر و مادر و در چه زمانى متولد مى شود، ذكر نمى كنند يا به آن معتقد نيستند. ميان اهل تسنن هستند كسانى كه درباره حضرت مهدى اعتقادى همچون اعتقاد ما شيعيان دارند؛ يعنى اعتقاد دارند كه مهدى موعود (عليه السلام) يازدهمين فرزند از خاندان على ابن ابى طالب و فاطمه زهرا (عليهما السلام) است .
بين عالمان اهل تسنن ، كسانى تصريح كرده اند كه حضرت مهدى (عليه السلام) حيات دارد و افرادى نيز به حضور وى شرفياب شده اند. حتى نام برخى از بزرگان خودشان را در زمره كسانى ذكر كرده اند كه زمان غيبت ، به حضور حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) نايل آمده اند. در كتابهاى فراوانى از اهل تسنن ، نام كسانى برده شده است كه ادعا كرده اند به خدمت حضرت شرفياب شده اند.
منظور از ذكر اين چند جمله ، اين بود كه ميان عالمان اهل تسنن هم كسانى افزون بر اصل وجود حضرت با همين ويژگى هايى كه ما مى گوييم ، معتقدند: حضرت متولد شده و اكنون غايب است و زمان غيبت حضرت نيز كسانى مى توانند خدمت ايشان شرفياب شوند؛ بنابراين ، در اين زمينه ، با فرقه هاى ديگر اسلامى به بحث فراوان نياز نيست ؛ البته كسانى از اهل تسنن ، اساسا مساله اعتقاد به مهدى را انكار كرده ، و روايات خودشان را نيز در اين باره رواياتى جعلى انگاشته اند؛ ولى كسانى از عالمان و محدثان آن ها كه عده شان كم هم نيست ، به وجود مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) تصريح كرده اند.
بعضى از طوايف اهل تسنن ، مانند بسيارى از شافعيه و نيز بسيارى از اهل تسنن به ويژه در كشورهاى ايران ، مصر و تونس ، دوازده امام شيعه را بزرگترين فقيهان پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و مراجع دينى خود مى دانند. اين گروه از اهل تسنن ، به امامان دوازده گانه ما شيعيان در جايگاه عالمان و فقيهانى اعتقاد دارند كه سخنانشان براى امت ، راهگشا و معتبر است . مردم بايد در امور زندگى خويش به دستورهاى ايشان مراجعه كنند. اين دسته از اهل تسنن معتقدند كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اين دوازده نفر را در جايگاه مراجع دينى مردم تعيين فرموده است و مردم بايد در مسائل دينى و اخلاقى خود به آنها مراجعه كنند.
اين همان عقيده اى است كه مى توان نخستين جوانه تفكيك دين از سياست در اسلام به شمار آورد. زمان حضور پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هيچ اختلافى بين مسلمان ها در يكى بودن مرجع دينى و مرجع سياسى ديده نمى شود؛ چرا كه همه مسلمانان معتقد بودند: شخص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم مرجع دينى مردم و هم رهبر سياسى جامعه است . پس از وجود حضرت ، شيعيان معتقد شدند كه هم مرجع دينى و هم مرجع سياسى ، امير مؤ منان على بن ابى طالب (عليه السلام) است . بعضى از اهل تسنن ، مرجعيت امير مؤ منان على (عليه السلام) را در امور مذهبى قبول دارند و مى گويند: چون علم حضرت بيش از ديگران بود، پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) او را براى رهبرى و مرجعيت دينى مردم معرفى كرد؛ به همين علت بود كه پس از پيامبر هر وقت عالمان امت در حل مساله اى مى ماندند، به او مراجعه مى كردند؛ ولى اين به معناى رهبرى سياسى نيست ؛ بلكه مردم ابتدا خليفه اول ، بعد خليفه دوم ، سپس خليفه سوم ، آنگاه امير مؤ منان على (عليه السلام) را در جايگاه خليفه چهارم برگزيدند. دست كم بعضى از اهل تسنن ، پس از پيامبر، بين مرجعيت در امور دينى و امور سياسى ، تفكيك قائل شدند و تعيين مرجعيت سياسى را به عهده خود مردم يا خليفه پيشين نهادند بدين صورت كه خليفه اول را مردم برگزيدند؛ آن گاه خليفه دوم را خليفه اول تعيين كرد. خلاصه آن كه بعضى از اهل تسنن ، امامان دوازده گانه (عليهم السلام) از فرزندان حضرت فاطمه (عليها السلام) را مرجع دينى مردم دانسته ، سخنان ايشان را در امور مذهبى معتبر مى دانند؛ به ويژه بعضى از طوايف شافعيه كه بر اين مساله تصريح كرده اند.

مهدى باورى در فرهنگ تشيع شيعيان درباره امامان معصوم خويش به حقايقى والاتر معتقدند. به اعتقاد شيعه ، امام هر عصر و زمان ، نه تنها مرجع علمى و سياسى مردم است ، بلكه كسى است كه به خواست خدا در همه مقام هاى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، به جز مقام نبوت و رسالت ، شريك شده است .(١١٣) علم امام معصوم (عليه السلام)، علم خدايى ، و قدرت او، قدرت خدادادى است . حكومت او نيز حكومتى ظاهرى نيست و فقط جنبه سياسى و علمى و فرهنگى ندارد؛ بلكه يك نوع اتصال بين خدا و خلق است .(١١٤) خداوند متعالى ، علم و حكمت را به امام (عليه السلام) افاضه مى كند و به قدرت خويش ، كرامت هايى را به او عطا مى فرمايد: به همين جهت ، امام (عليه السلام) بدون اين كه به تحصيل و اكتساب علم نياز داشته باشد، در سنين كودكى چيزهايى را مى داند كه عالمان بزرگ در سنين پيرى هم به آن نمى رسند. امام (عليه السلام) از نظر تكليف هم مثل مردم ديگر در ١٥ - ١٦ سالگى مكلف نمى شود؛ بلكه از ابتداى تولد مكلف است . درك او، مثل درك مردم ديگر نيست . اگر هم در طفوليت به مقام امامت برسد، آن چه را بر عهده امام نهاده شده است مى داند. حتى زبان طائفه هاى گوناگون مردم را نيز مى داند و با هر كسى به زبان خودش سخن مى گويد. بالاتر از همه اينها، امام (عليه السلام) بر قلوب مردم ولايت قلبى و روحى ، و به بندگان شايسته خدا و پيروان راستين خود عنايت خاصى دارد. دعايى كه در حق پيروان واقعى خود مى كند، رد نمى شود و به اجابت مى رسد. امام (عليه السلام) از رفتار مردم ، و از نيت ها و ويژگى هاى قلبى آنها آگاه است . نه تنها امام حاضر، در زمان حضور خود اين ويژگى ها را دارد، بلكه امام زمان ((عجل الله تعالى فرجه الشريف) هم در زمان غيبت خود از تمام رفتار و نيت ها و حالات شيعيانش آگاه است . اين جزو اعتقادهاى ويژه شيعيان است كه در وقت درماندگى و قطع اميد از همه جا، به امام دوازدهم (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) متوسل مى شوند و حضرت نيز دستگيرى مى فرمايد.
از جمله بركات جنگى كه بر ملت ما تحميل شد، يكى اين بود كه جوانان عزيز ما بسيارى از امدادهاى غيبى امام زمان (عليه السلام) را با چشم خودشان ديدند. اين سرمايه هاى عظيم را كه با قيمت گرانى به دست ما رسيده است ، ارزان نفروشيم و آن خاطره هاى لذت بخش و ملكوتى را كه براى عزيزان ما در جبهه ها حاصل شده است ، فراموش نكنيم . اى كاش اين گونه توسل ها و كرامت ها به طور كامل جمع آورى و ثبت مى شد تا براى آيندگان ذخيره اى ارزنده باشد! البته امدادرسانى امام (عليه السلام) هيچ گاه دستگاه طبيعى و حكمت الاهى را بر هم نمى زند. كار امام (عليه السلام) در مسير حكمت خدا است و او تا جايى مى تواند تصرف كند كه در مسير اراده خدا باشد. وجود امامان (عليهم السلام) و كارهاى ايشان مكمل دستگاه حكمت خدا است ، نه معارض دستگاه او. اراده امام (عليه السلام) همان اراده خدا است : قلوبنا اءوعيه لمشيته الله ؛(١١٥) دل هاى ما، جلوه گاه خواست خدا است ، ظرفى است كه مشيت خدا در آن تبلور و تجلى مى يابد. قلب امام (عليه السلام) هر آن چه را كه خدا مى خواهد، همان را اراده مى كند، نه چيز ديگرى غير از آن را.

تاثير مهدى باورى در زندگى فردى و اجتماعى مجال سخن درباره امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) بسيار گسترده است . مى توان از ابعاد گوناگون تاريخى ، اجتماعى و اعتقادى درباره شؤ ون مختلف امامت سخن راند؛ اما بسيار بجا است تا تاثير اعتقادى به وجود مقدس امام زمان را در زندگى فردى و اجتماعى خودمان تحليل كنيم .
خداوند بر ما منت نهاده و به ما چنين احسانى كرده است كه وجود ولى اعظمش را بشناسيم و به او ايمان بياوريم . اين اعتقاد در زندگى ما مى تواند آثار عميقى داشته باشد. ما از اين بزرگداشت ها و خاطره ها چه درسى بايد بگيريم ؟ هر كسى در اين راه گامى بردارد و حتى پرچم كوچكى را به دوش بگيرد، در پيشگاه الاهى ماءجور خواهد بود. اين جشن ها و غوغاها براى چيست ؟ ما موظفيم به او معتقد باشيم ؛ به او عشق بورزيم ؛ سالروز تولدش را جشن بگيريم ؛ دل ها را شاد كنيم ؛ شهرها را زينت كنيم ؛ ولى هدف از اين كارها چيست ؟ اين سر و صداها به نام حضرت براى چيست ؟ آيا براى اين است كه چند روزى شاد باشيم ؟ چه سرّى در اين اعتقاد نهفته است ؟ اين اعتقاد چه تاءثيرى در زندگى فردى و اجتماعى ما دارد؟ يكى از آثار اعتقاد به وجود امام زمان (عليه السلام) را در قلمرو زندگى فردى و اجتماعى بيان مى كنم :

عرضه اعمال به محضر امام زمان (عليه السلام) ما معتقديم كه امام زمان (عليه السلام) از كارهاى امت ، به ويژه شيعيان آگاه است . در كتابهاى روايى ما بابى به نام عرض الاعمال وجود دارد. طبق برخى از روايات ، تمام كارهاى ما، هر هفته يك روز يا دو روز، و طبق بعضى ديگر از روايات ، هر روز، و مطابق رواياتى ديگر، هر صبح بر امام عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) عرضه مى شود.
صاحب تجارتخانه اى را در نظر بگيريد كه هر روز سرى به دفتر مى زند تا ببيند چه معامله هايى در آن روز انجام گرفته است ؛ آنگاه هفته اى يك بار، مطالعه اى دقيق روى دفتر انجام مى دهد و در آخر ماه نيز مرور و محاسبه دقيق ترى بر تك تك معامله ها مى كند و سرانجام در هر سال ، يك حسابرسى كلى از وضعيت تجارتخانه اش دارد. ممكن است وضع مردم در برابر امام زمان (عليه السلام) نيز از اين قبيل باشد كه يك مرحله از عرض اعمال ، در هر صبح و هر شام انجام مى گيرد. كارهايى كه مردم شب انجام داده اند، صبح ، خدمت حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) عرضه مى شود و كارهايى كه از صبح تا شام انجام داده اند، شب به حضور آن بزرگوار ارائه مى شود. در مرحله اى ديگر، مجموع كارهاى هفتگى را در دو روز دوشنبه و چهارشنبه به حضور امام (عليه السلام) عرضه مى دارند و سرانجام در شب قدر، تمام مقدرات مردم بر وجود مقدس ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) عرضه مى شود.
آثار تربيتى اين اعتقاد
چنين اعتقادى بايد تاثير مهمى در زندگى ما داشته باشد؛ چه در زندگى فردى و چه در زندگى اجتماعى ، هر يك از ما بايد فرض كنيم همان كارى را كه روزانه انجام مى دهيم ، هنگام شب در معرض اطلاع شخص بزرگى كه به او فراوان احترام مى گذاريم ، قرار مى گيرد. هر كسى در زندگى خود براى كسى شخصيت و احترام قائل است و دوست دارد آبرويش در مقابل او محفوظ باشد؛ براى مثال اگر دانش آموزى احتمال بدهد كه امروز يك دوربين مخفى در كلاس نصب مى شود كه از تمام كارهاى او فيلمبردارى مى كند و شب هنگام ، اولياى مدرسه آن فيلم را تماشا مى كنند، آيا رفتار چنين فردى در كلاس با روزهاى ديگر يكسان خواهد بود؟ هر قدر هم كه آدمى لاابالى باشد، مى كوشد در آن روز مؤ دب تر و منظم تر باشد؛ زيرا دلش نمى خواهد چيزى را كه باعث آبروريزى او مى شود، ديگران ببينند.
حال اگر ما توجه داشته باشيم تمام اعمالى كه انجام مى دهيم ، هر صبح و شام يا هر هفته خدمت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ارائه مى شود، تاثير بسيار بالايى در سازندگى ما خواهد داشت . اگر همواره به اين حقيقت توجه داشته باشيم كه ريز و درشت سخنانى كه مى گوييم ، تمام نگاه هايى كه به مكان ها و اشخاص مى اندازيم ، هر گامى كه برمى داريم و هر حركتى كه در پنهان يا آشكارا انجام مى دهيم ، و حتى نيت هايى كه مى كنيم ، همه و همه در محضر مولا و سرورمان قرار مى گيرد، به طور مسلم رفتار و گفتار ما تغيير خواهد يافت ؛ چرا كه هيچ يك از ما دوست ندارد امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) كارهايى ناشايست يا كم ارزش را از او مشاهده كند. اگر به چنين حقيقتى توجه داشته باشيم ، همواره مى كوشيم كارى نكنيم كه دل مولايمان از ما برنجد؛ چرا كه رنجش قلب مقدس او، رنجش رسول خدا است و رنجش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) قهر و عذاب الاهى را در پى دارد: الذين يؤ ذون رسول الله لهم عذاب اليم ؛(١١٦) آنان كه پيامبر خدا را مى آزارند، عذابى دردناك در پيش دارند؛ بنابراين ، بر ما لازم است كارهايى را انجام دهيم كه قلب مقدس ولى عصر ارواح العالمين له الفداء را خوشحال و شاد كند.
هر كسى ، كسى را دوست دارد و دلش مى خواهد آن دوست از او خوشحال شود. اگر به امام زمان عشق مى ورزيم ، هيچ گاه راضى نمى شويم دل او از ما مكدر شود؛ البته آن بزرگوار آن قدر مهربان است كه اگر گاهى لغزش هاى كوچكى از ما سر بزند، براى ما استغفار مى كند. اگر شخصى كه دائم توجهش به وجود مقدس ولى عصر (عليه السلام) است و همواره از اعمال بد مى پرهيزد، به طور تصادفى اشتباهى مرتكب شد، وقتى نامه عملش را خدمت ولى عصر (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) مى برند، حضرت براى او دعا و استغفار مى كند و از خدا مى خواهد كه او را ببخشايد؛ اما اگر خداى ناكرده ، ارتكاب گناه ، رفتار هميشگى فرد باشد، لياقت ولايت حضرت را از دست مى دهد كه از چنين وضعى به خدا پناه مى بريم .

حقيقت شيعه بودن براى امام زمان (عليه السلام) شيعه بودن و تحت ولايت امام زمان (عليه السلام) قرار گرفتن فقط با ادعا ثابت نمى شود. ما با شناسنامه ، شيعه نمى شويم . ما در اسم و عنوان شيعه ايم ؛ اما امامان (عليهم السلام) چقدر تشيع ما را قبول دارند؟ وجود مقدس امام زمان (عليهم السلام) تا چه حد ما را شيعه و پيرو حقيقى خويش مى داند؟ آنها تابع شناسنامه ما نيستند. چه بسا كسانى كه نام شيعه ندارند؛ اما نزد امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) از بسيارى افراد كه عنوان تشيع را دارند، عزيزترند.

حقيقت شيعه بودن در بيان امام رضا (عليه السلام) مى دانيد كه ميان تمام امامان معصوم (عليهم السلام) امام هشتم به راءفت و مهربانى معروف است . در زيارت حضرت مى خوانيم : السلام عليك اءيها الامام الرئوف ؛ البته همه امامان مهربان بوده اند؛ اما از آن جا كه ظهور راءفت در امام هشتم (عليه السلام) بيش از همه آنها بوده است ، به ايشان لقب رؤ وف داده اند.
در دوران ولايت عهدى آن حضرت در مرو، عده اى از شيعيان به سوى خانه امام (عليه السلام) رفتند تا به محضر حضرت رضا (عليه السلام) عليه آلاف التحيه و الثنا شرفياب شوند و سلامى عرض كنند. وقتى به در خانه امام رسيدند، از دربان اجازه ورود خواستند. دربان به محضر امام (عليه السلام) رفت و عرضه داشت : چند نفرى آمده اند كه مى گويند از شيعيان اميرالمؤ منين على (عليه السلام) هستيم(١١٧) و اجازه مى خواهند شما را زيارت كنند. امام (عليه السلام) فرمود: اجازه نمى دهم .(١١٨) شيعيان روز ديگر آمدند و باز گفتند: ما از شيعيان امام على (عليه السلام) هستيم و مى خواهيم به حضور امام رضا (عليه السلام) شرفياب شويم . دربان دوباره آمد و به امام (عليه السلام) عرض كرد: يك عده از شيعيان شما مى خواهند شما را زيارت كنند؛ اما امام باز هم اجازه نداد. اين گروه تا دو ماه پياپى براى زيارت حضرت مى آمدند، اما حضرت هيچ گاه اجازه شرفيابى به ايشان نمى داد عاقبت از ديدار حضرت ماءيوس شده و به دربان گفتند: از امام (عليه السلام) بپرسيد گناه ما چيست كه به ما اجازه ديدار نمى دهند؟ مگر چه كرده ايم ؟ همين هنگام حضرت اجازه فرمود تا داخل شوند. وقتى شيعيان آمدند، از خدمت حضرت ، پرسيدند: اى پسر رسول خدا! چرا در طول اين مدت اجازه ديدار نمى فرموديد؟ گناه ما چه بوده است ؟ حضرت فرمود: چه گناهى از اين بالاتر كه گفته ايد ما از شيعيان اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (عليه السلام) هستيم . شما كه شيعه او نيستيد. شيعيان او، امام حسن و امام حسين (عليهما السلام)، و سلمان ها، ابوذرها و مقدادها و عمارها بودند كه از هيچ يك از فرمان هاى او سرپيچى نكردند.(١١٩) گفتند: اگر گفته بوديد ما از محبان و دوستداران او هستيم ، از كلامتان ناراحت نمى شدم و همان روز اول به شما اجازه مى دادم .(١٢٠) شما ادعاى بزرگى كرده ايد! شيعه يعنى پيرو ما، شيعه بايد پايش را جاى پاى ما بگذارد، و شما كارهايى مى كنيد كه ما اجازه نمى دهيم ؛ سخنانى مى گوييد كه ما نمى پسنديم ، و به دستورهاى ما عمل نمى كنيد. با اين احوال چگونه شيعه ما هستيد؟

راهكار وصول به شيعه بودن واقعى
١. توجه به نظارت امام زمان (عليه السلام) بر رفتارها ان شاء الله توفيق بيابيم كه حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ما را جزو شيعيان خود به شمار آورند. براى اين كه بتوانيم گامى به سوى تشيع واقعى برداريم ، يكى از بهترين كارها توجه به همين معنا است كه اعمال ما براى امام مشهود است . اگر به اين مساءله آگاه باشيم ، خيلى از كارها را انجام نمى دهيم . اگر بكوشيم هميشه اين حقيقت در ذهن ما باقى بماند كه رفتار و گفتار و نيت هاى ما بر امام زمان (عليه السلام) پوشيده نمى ماند، هميشه دقت خواهيم كرد كه گفتار و رفتارمان را كنترل كنيم و كارهايمان را هر چه بهتر و شايسته تر انجام دهيم .

٢. لزوم توجه به تمام دستورهاى دين يكى از مواردى كه امامان (عليهم السلام) بسيار از آن ناخشنود مى شوند، قطع رابطه با دوستان و برادران و خويشاوندان است . به طور معمول قطع رحم را كسانى انجام مى دهند كه موقعيت اجتماعى برترى دارند. ثروتمندان ، خويشاوندان فقيرى دارند كه با ايشان به دليل فقرشان قطع رابطه مى كنند. به هر حال ، قطع رحم نشانه اين است كه ما ديگران را چنان كه بايد به حساب نمى آوريم . يكى از واجبات شرعى ، صله رحم است . براى صله رحم آشنايان ، به ويژه آشنايان فقير، بايد بكوشيم برنامه اى داشته باشيم . حتى با كسانى كه نسبت به ما بده كرده اند يا حتى كارهاى ناپسندى انجام داده اند، نبايد قطع رحم كنيم . چه بسا همين رفت و آمدها باعث شود كه آنها اصلاح شوند. از چيزهايى كه امامان (عليهم السلام) خيلى دوست دارند، اين است كه مؤ منان با همديگر، محبت و صميميت داشته باشند و به يكديگر خدمت كنند.
بعضى از مسائل در دستورهاى امامان خيلى مورد تاكيد واقع شده اند؛ ولى متاسفانه ما چنان كه بايد، حق اين دستورها را ادا نمى كنيم ؛ براى مثال ، حقوق دوستان ، خويشان ، نزديكان ، همسر و فرزندانمان را چنان كه بايد رعايت نمى كنيم . كار نيك و عمل صالح ، فقط نماز و ذكر و دعا نيست ؛ البته هر يك از اعمال صالح به جاى خود محفوظ است ؛ اما مجموعه دستورهاى اسلام ، معجونى است كه بايد از همه آنها پيروى كنيم . شيعه واقعى كسى است كه همه كارهاى خوب را انجام دهد و از همه گناهان بپرهيزد. كسى كه از مسائل دين فقط يك بُعدش را مى بيند و انجام مى دهد، مثل آدمى است كه يك عضوش بيش تر از حد رشد مى كند و ساير اعضايش كوچك مى ماند. تصوير افراد ناقص الخلقه را ديده ايد كه سرشان يا دستشان كوچك است يا گاهى يك دست و يك پايشان در مقايسه با دست و پاى ديگرشان بسيار بزرگتر است . بنابر آنچه عالمان تشريح و فيزيولوژى مى گويند، وقتى غده هيپوفيز مغز، اختلال مى يابد، كار تنظيم و تعديل اندام هاى بدن به هم مى خورد. كسانى كه فقط بعضى از دستورهاى دين را مى گيرند و عمل مى كنند، شكل واقعى آنها نامتعادل است . ما بصيرت نداريم و باطن آنها را نمى بينيم ؛ ولى آن هايى كه شكل باطنى شخصى را مى بينند، وقتى به چنين اشخاصى نگاه مى كنند، مى بينند كه اندام روحشان بى قواره و ناموزون است . بايد به همه دستورهاى دين با هم ، در يك مجموعه ، به طور منظم و مرتب عمل كنيم . به هر حال ، يكى از كارهايى كه امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) خيلى دوست دارد و از آن شاد مى شود، رسيدگى شيعيان به امور يكديگر است . هر چه شيعيان با هم آشناتر و نزديك تر باشند، تكليفشان در برابر هم بيش تر است : فاعفوا و اصفحوا ياءتى الله باءمره ؛(١٢١) عفو و گذشت كنيد تا خداوند فرمان خود را بفرستد. از همديگر بگذريم . مگر دوست نداريم كه خدا از ما بگذرد. اگر انتظار داريد خدا از گناهان شما بگذرد، بايد از گناه مردم و ديگران بگذريد! بگذريد تا خدا هم از شما راضى شود! به روى هم نياوريد كه اشتباهى كرده ايد! مگر دوست نداريد خدا در روز قيامت از گناه شما بگذرد و به رويتان نياورد كه چنين كارى كرده ايد؟ اگر دوست داريد، امتحان كنيد! اگر كسى اشتباهى كرده است ، پرده پوشى كنيد.

ياوران امام زمان (عليه السلام)
ويژگى هاى ياران امام زمان (عليه السلام) خداوند متعالى در قرآن كريم مى فرمايد:
و كاءين من نبى قاتل معه ربيون كثير فما وهنوا لما اءصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا و الله يحب الصابرين و ما كان قولهم الا اءن قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى اءمرنا و ثبت اءقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين .(١٢٢)
چه بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى به همراهشان نبرد كردند و از هر رنجى كه در راه خدا ديدند، نه سستى ورزيدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند و خداوند، شكيبايان را دوست مى دارد. سخنشان فقط اين بود كه پروردگارا! گناهان ما را ببخش و از تندروى هاى ما در كارها در گذر! گام هاى ما را استوار بدار و ما را بر جمعيت كافران پيروز كن !
واژه ربيون در اين دو آيه شريف به مردمى خداپرست اشاره دارد كه مخلصانه در ركاب پيامبران با كافران و مشركان جنگيدند. ربيون در زمانه ما، مصداق تامى غير از بسيجيان ندارد و تمام ويژگى هايى كه در اين دو آيه درباره ربيون بيان شده ، گويا در شاءن بسيجيان ما نازل شده است .
پس از زمان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم)، شاهد قيام هاى الاهى فراوانى بوده ايم ؛(١٢٣) اما هيچ يك از آنها مصداق ربيون كثير؛ مردان الاهى فراوان نبوده است تا جايى كه به طور يقين مى توان گفت : اگر از عصر پيامبر بگذريم ، كامل ترين مصداق ربيون كثير، بسيجيان مخلص ما در ايران اسلامى بوده اند.
همان گونه كه از روايات برمى آيد، ياوران راستين امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) نيز مصداق تام ربيون كثير بوده ، داراى ويژگى هاى خاص ايشان هستند.
ويژگى هاى اساسى ربيون كه در اين دو آيه شريف بيان شده است ، عبارتند از: قدرت والاى روحى ، بردبارى ، طلب مغفرت ، طلب استوارى و استقامت و طلب نصرت كه درباره هر يك از اين ويژگى ها توضيحى مختصر ارائه مى كنيم :


۹
فروغ ولايت


١. قدرت والاى روحى ميدان جنگ ، عرصه جنگيدن ، كشتن و كشته شدن است . طولانى شدن جنگ ، به طور طبيعى آثار منفى فراوانى را در پى مى آورد. از يك طرف ، عواملى چون دورى از زن و فرزند، نابسامانى خانواده ها، بى سرپرستى بچه ها، فقر و ويرانى ناشى از جنگ ، باعث سست شدن اراده و انرژى روحى جنگاوران مى شود و از طرف ديگر، آثار ضعف و سستى در بدن و انرژى هاى جسمانى بروز مى كند. مجموعه اين عوامل مى تواند باعث خضوع و تسليم در مقابل دشمن شود.
خداوند متعالى ، جنگاوران مجاهدى را مى ستايد كه به عشق خدا و رسول او، خالصانه در ميدان هاى طاقت فرساى جنگ استقامت ورزيدند و لحظه اى ضعف از خود نشان ندادند؛ ستارگان درخشانى كه حتى با طولانى شدن جنگ و پيشامد مصيبت هاى گوناگون ، نه در عشق و اراده آهنينشان ضعفى پيدا شد و نه در برابر دشمن ، دست خضوع و تسليم بالا بردند: فما وهنوا لما اءصابهم فى سبيل الله و ما ضعفوا و ما استكانوا؛(١٢٤) از هر صدمه يا كه در راه خدا ديدند، نه سستى ورزيدند و نه ضعف و زبونى نشان دادند.
چنين ويژگى بارزى را در رزمندگان و بسيجيان خويش در طول هشت سال دفاع مقدس به چشم ديده ايم ؛ دلير مردانى كه تا واپسين نفس و واپسين قطره خون از اسلام و ميهن اسلامى دفاع كردند و تمام هستى خود را بر سر پيمان الاهى خويش فدا ساختند.

٢. بردبارى دلير مردانى كه در اين آيه ، مورد ستايش خداوند قرار مى گيرند، مجاهدانى خستگى ناپذيرند كه به سبب بردبارى فوق العاده شان ، محبوب ذات اقدس الاهى شده اند: و الله يحب الصابرين .(١٢٥) و خداوند، چنين صبركنندگانى را دوست مى دارد. اگر در شاءن رزمندگان و بسيجيان ، جز همين جمله در قرآن نازل نشده بود، براى پاداش آنها كافى بود. چه پاداشى بالاتر از محبوبيت نزد خداوند قابل تصور است ؟! آن كه پروردگارش او را دوست بدارد، چه چيزى كم خواهد داشت ؟!

٣. طلب آمرزش ، استقامت و يارى چنين مجاهدان راستينى در كشاكش مصيبت هاى جنگ و رنج هاى جنگاورى ، زبان حال و قالشان ، چيزى جز طلب آمرزش ، عذرخواهى و طلب استقامت و يارى از پروردگارشان نيست : و ما كان قولهم الا اءن قالوا ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى اءمرنا؛(١٢٦) سخنشان جز اين نبود كه پروردگارا! گناهان ما را ببخش و از تندروى هاى ما در كارها درگذر.
اين رزم آوران الاهى ، نه تنها خود و عمل خود را نمى بينند، بلكه همواره عذر تقصير به درگاه الاهى مى آورند كه خدايا! تو خود كوتاهى هاى ما را در انجام وظيفه ببخشاى و از گناه و زياده روى و كوتاهى ما به لطف و مرحمت خويش در گذر: ربنا اغفر لنا ذنوبنا.(١٢٧) و افراطهاى ما نيز در انجام وظيفه بندگى و مجاهدت چشم بپوش : و اسرافنا فى اءمرنا.(١٢٨) پروردگارا! همه هستى ما از تو است و اكنون به درگاه تو تقديم مى كنيم . لطف و مرحمتى كن و كاستى ها و لغزش هاى ما را تو خود جبران و اصلاح فرما! بار پروردگارا! اين راه خطرخيز را با همه افت و خيزهايش تا بدين جا رسانده ايم ؛ اما چه امان از سستى در ادامه راه و فريب هاى شيطان و زمين گيرى دنيا؟! پس اكنون خدايا! ما را تا سرانجام اين راه ، هموار استوار و پابرجا بدار: و ثبت اقدامنا.(١٢٩) بار خدايا! هر چند ماءموريت ما انجام وظيفه است ، نه رسيدن به نتيجه ، اما نهايت آرزوى ما پيروزى بر كافران و نابكاران عالم است . خدايا! تو خود به قدرت قاهر خويش ما را بدين هدف برسان : و انصرنا على القوم الكافرين .

٤. رابطه عاشقانه با پروردگار آيات متعدد ديگرى در قرآن داريم كه بنا بر روايات پروردگار و اهل بيت (عليهم السلام) در شاءن گروهى از شيعيان علوى نازل شده است كه در آخر الزمان پديدار خواهند شد. يكى از اين آيات شريف كه بر ربيون كثير نيز تطبيق مى شود، اين آيه نورانى است :
يا اءيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف ياءتى الله بقوم يحبهم و يحبونه اءذلة على المؤ منين اءعزه على الكافرين .(١٣٠)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هر كس از شما كه از آيين خود باز گردد، (بداند كه) خداوند به زودى ، قومى را برمى انگيزاند كه ايشان را بسيار دوست مى دارد و آنها نيز خداوند را دوست مى دارند و در برابر مومنان سرافكنده و فروتن و در مقابل كافران سرافراز و مقتدرند.
لحن آيه پيشين ، رنج و ناراحتى پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و مومنان راستين از سست عنصرى و دم دمى مزاجى افراد ضعيف الايمان را نشان مى دهد؛ ناراحتى و نگرانى از عقبگرد و بازگشت مسلمانان سست ايمان به حلقه كافران .
اين آيه نورانى در بر دارنده بشارتى شورانگيز به پيامبر و مومنان راستين است كه هرگز نپنداريد قوام دين خدا فقط به عده اى تازه مسلمانان ضعيف است كه اگر به كفر و شرك باز گردند، اسلام و افتخارهاى آن از بين مى رود. اگر عده اى از اسلام روى گردانيدند و به كفر بازگشتند، هرگز اندوهى به خويش راه ندهيد؛ چرا كه خداوند، در آينده ، مؤ منانى را بر خواهد انگيخت كه نخستين صفت و مدال افتخارشان اين است كه محبوب خداوندگار، و محب اويند: يحبهم و يحبونه ؛ خداوند دوستدار ايشان است و ايشان نيز دوستدار خداوندند. عشق مقدس و طرفينى بين ايشان و پروردگارشان برقرار شده است ؛ فضيلتى بس ارزشمند كه مقامى بالاتر از آن تصور شدنى نيست .

٥. فروتنى در برابر مؤ منان و گردن فرازى در مقابل كافران علامت اين عشق پاك طرفينى ، دو صفت همراه با هم است : اءذله على المؤ منين و اءعزه على الكافرين ؛ در برابر مؤ منان متواضع و فروتنند و در مقابل كافران گردن فراز و مقتدرند. در مقابل اهل ايمان ، چنان تواضع دارند كه گويا بنده ايشانند. در برابر مومنان به هيچ وجه انانيت و خودبينى ندارد؛ به طورى كه گويا خود ايشانند. همينان كه در برابر مؤ منان ، چنين خاكى و متواضع اند، در مقابل كافران ، سرسخت و عزتمندند. ايشان در مقابل گردنكشان چنان در اوج عزت و قدرت و گردن فرازى اند كه گويا آنان را هرگز به شمار نمى آورند.
وعده الاهى در اين آيه نورانى و معجزه آميز، از ظهور خداباورانى ثابت قدر با دو صفت والاى باطنى و روحى خبر مى دهد كه هم محبوب خدا، و هم محب اويند؛ ويژگى هاى والايى كه از راههاى ظاهرى قابل تشخيص نيست ؛ زيرا اين دو ويژگى قلبى ، رازى نهان بين عاشق و معشوق است كه بيگانگان از آن آگاهى ندارند؛ اما كسانى كه اين دو ويژگى قلبى را دارا هستند، دو نشانه ظاهرى در رفتار و گفتارشان پديدار مى شود: ١. اءذله على المومنين ؛ خاضع و فروتن در برابر مومنان ؛ ٢. اءعزه على الكافرين ؛ عزتمند و مقتدر در برابر كافران .
اگر اين ويژگى ها را بر خصوصياتى كه براى ربيون كثير ذكر شده بود، تطبيق دهيم ؛ و آن گاه بر تاريخ اسلام مرورى كنيم ، براى آن هيچ مصداقى ، جز بسيجيان شورآفرين ايران اسلامى نمى يابيم ؛ ارتشى ميليونى كه اكثريتشان ، داراى اين اوصافند؛ البته وجود شدت و ضعف و درجه هاى گوناگون براى اين ويژگيها طبيعى است .
در چشمان حقيقت بين بسيجيان ما، قدرتمندترين قدرت هاى جهان ، حقيرترين و ناچيزترين افراد به شمار مى آيند. امام و پيشواى اين گروه ميليونى ، همان رادمردى بود كه درباره قاهرترين قدرت زمانه اش ، آن هم در هنگامه جنگ تحميلى و محاصره كامل اقتصادى و با نبود سپاه و ارتشى ، چنان سخن مى گفت كه گويا درباره موشى خوار و ذليل سخن مى گويد: آمريكا، هيچ غلطى نمى تواند بكند. هر چه فرياد داريد، بر سر آمريكا بكشيد. با دلهره به محضرش عرض كردند: امريكا رابطه اش را با ايران به طور كلى قطع كرده است و ناوهاى جنگى او به سوى خليج فارس در راهند. در اين هنگام ، در اوج صلابت و عزت فرمود:
مگر اين رابطه براى ما چه نفعى داشته است كه از قطع آن نگران باشيم . اين كه به بره اى بگويند گرگى خونخوار رابطه اش را با تو قطع كرده است ، نه تنها نگرانى و ناراحتى ندارد؛ بلكه سرور و خوشحالى دارد.
اين تجلى اءعزه على الكافرين است كه در برابر هيچ قدرت شيطانى خضوع نمى كند و اندك باجى نمى دهد؛ چرا كه روح والايش به اقيانوس بيكران قدرت الاهى متصل شده است . پشتوانه چنين رادمردانى ، كوهسارى عظيم از قدرت خدايى و عنايت اولياى الاهى است . اينان تحت عنايت هاى خاص پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، امامان (عليهم السلام) و در صدر ايشان ، تحت ولايت خاص امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) قرار گرفته اند؛ از اين رو در برابر هيبت و شوكت دشمنان ، خم به ابرو نمى آورند و هيچ گاه احساس شكست و حقارت نمى كنند؛ هر چند در مقابل تجهيزات فوق مدرن كافران هيچ سلاحى نداشته باشند. اين مردان ربانى ، با قدرت بى نهايت ، رابطه اى عاشقانه برقرار كرده و محبوب او شده اند؛ تمام هستى خويش را در برابر او باخته و همه چيز را به او يافته اند؛ اما همان امام ، در برابر كارگر فقير يا پدر شهيد، با كمال خضوع و مهربانى ، مى فرمود: من دست شما را مى بوسم يا خطاب به بسيجيان مى فرمود: اى كاش من هم يك بسيجى بودم .

٦. نهراسيدن از سرزنش ها نشانه ديگر اين مردان الاهى اين است كه در جهاد فى سبيل الله ، از هيچ سرزنشى نمى هراسند: يجاهدون فى سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ؛(١٣١) آنها در راه خدا مجاهده مى كنند و از سرزنش هيچ ملامت گرى هراسى ندارند. مجاهده فرهنگى اين رادمردان ، زبان ملامتگران را ضدشان مى گشايد؛ ولى آنها هيچ باكى ندارند. اگر بنا بود، در مجاهدت هاى الاهى ملامتى در كار نباشد، اين آيه براى چه بود؟!
شيعيانى مخلص همچون ميثم تمارها، عمرو بن حمدها، حجر بن عدى ها و ابوذرها تبعيد شدند؛ زندانى و شكنجه شدند، و بدنهايشان را بر دار نگه داشتند؛ اما لحظه اى از ولايت مولايشان على (عليه السلام) و ستايش او دست برنداشتند تا آن كه زبانشان را بريدند؛ شكمشان را دريدند و عاقبت به شهادت رسيدند.
اگر ما نيز بخواهيم در شمار شيعيان واقعى على بن ابى طالب (عليه السلام) و امام زمانمان باشيم ، بايد خود را آماده كنيم و در راه انجام وظيفه و اظهار حق ، از هيچ چيزى ، حتى از سرزنش دوستان نيز نهراسيم . خيلى راحت است كه انسان به دست دشمنان ترور و كشته شود؛ اما آن چه تحملش مشكل است ، ملامت دوستان است . كسانى كه خداوند، براى زنده كردن دينش برخواهد انگيخت ، از سرزنش دوستان نيز نمى هراسند.
بر حذر باشيم كه اگر خود را براى ايفاى چنين مسؤ وليت سنگينى آماده نكنيم و يا در دام ملامتگران و فتنه جويان گرفتار آييم ، جزو گروه و حزبى خواهيم شد كه خلاف قرآن و معارف اهل بيت (عليهم السلام) رفتار مى كنند؛ البته با شعار و فرياد، انسان نه علوى مى شود و نه حسينى . به فرمايش مقام معظم رهبرى ، رفتارمان بايد علوى باشد؛ وگرنه شاه هم شعار اسلام پناهى و شايسته سالارى مى داد. چه فايده اى خواهد داشت اگر در شعار و گفتار بگوييم : يا ليتنا كنا معكم فنفوز فوزا عظيما؛ اى كاش در كربلا با شما بوديم تا به شهادت مى رسيديم ؛ اما در عمل حاضر نباشيم حتى يك سيلى بخوريم ؟ حاضر نباشيم يك فحش بشنويم ؟ اين ديگر چگونه حسينى بودن است ؟!
اين بزرگواران غيور كجا، و بى غيرتان ترسو كجا؟! مردمى سست ايمان كه با كوچك ترين تهديد آمريكا مى گريزند و ميدان را خالى مى گذارند، و آنان كه دلهايشان همواره از قطع رابطه با آمريكا هراسان و لرزان است ، از روحيه و حماسه حسينى چه بهره اى برده اند؟!

ملاك يارى رسانى الاهى هر چه رابطه عاشقانه و متوكلانه ما با خداوند قوى تر باشد، مددرسانى هاى خداوند و اولياى او گسترده تر خواهد بود. نمونه هايى زيبا از اين رابطه را بارها و بارها در جبهه ها مشاهده كرديد: آن هنگام كه قوى ترين افراد احساس مى كردند كار تمام شده است و شكست خورده ايم ، اخلاص و توكل عاشقانه رزمندگان ، عنايت هاى خاص الاهى را به يارى مى رساند؛ چرا كه زبانشان همواره به اين درخواست عاجزانه و متوكلانه مترنم بود:
ربنا اغفر لنا ذنوبنا و اسرافنا فى اءمرنا و ثبت اقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين .(١٣٢)
از سوى ديگر، هر چه احساس نيازمندى ما به خداوند، كم تر باشد و به جاى اتكا بر قدرت الاهى ، به فراوانى جمعيت دل خوش داريم و به فن آورى پيشرفته و كمك هاى خارجى اميدوار باشيم ، عنايت ها و امدادهاى الاهى نيز در حق ما كمتر خواهد بود.
ميزان عنايت و مددرسانى الاهى در گرو ميزان ارتباط و مددگيرى ما از خدا است . سنت پابرجا و قطعى خداوند همواره اين بوده است كه اگر در راه يارى دين حق هر چه داريم در طبق اخلاص نهيم ، كمبودهايمان از سوى خداوند رحمان جبران خواهد شد:
يا اءيها الذين آمنوا ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اءقدامكم ؛(١٣٣)
اى اهل ايمان ! اگر آيين خدا را يارى دهيد، شما را يارى مى دهد و گام هايتان را استوار مى دارد. او با هيچ كس خويش و قومى ندارد و براى هيچ كس تضمينى را بر عهده نگرفته است ؛ اما سنت و شيوه هميشگى او است كه هر كه خالصانه به سوى او رود و دين او را يارى كند، ياورى اش را بر عهده خواهد گرفت ؛ وعده اى قطعى كه هيچ تخلفى در آن راه ندارد: ان الله لا يخلف الميعاد؛(١٣٤) خداوند، هرگز وعده خويش را نقض نخواهد كرد.
هرگز نپنداريم كه چون در طول هشت سال دفاع مقدس ، مشمول كمك ها و امدادهاى خداوند شده ايم ، تا ابد بيمه شده و مصونيت يافته ايم . كار خداوند از روى حكمت و حساب است . هر زمان كه رابطه ما با خداوند، چه در مسائل فردى و چه در امور اجتماعى ، به ضعف و كاستى بگرايد، مددرسانى الاهى نيز به ما كاستى مى گيرد و هر گاه كه به خود متكى شويم ، به خود واگذار خواهيم شد.
قرآن كريم ، حال كسانى را يادآورى مى كند كه چون در زندگى فردى و اجتماعى شان ، همواره به ياد خدا بودند و عبادت و بندگى او را فراموش نمى كردند و شعاير الاهى را در جامعه پابرجا نگه مى داشتند، خدا هم دوستشان داشت و عزتشان بخشيد؛ اما وقتى حال و رابطه شان را با خداوند تغيير دادند، خداوند هم حال و عزتشان را تغيير داد:
ذلك باءن الله لم يك مغيرا نعمة اءنعمتها على قوم حتى يغيروا ما باءنفسهم ...؛
اين به آن دليل است كه خداوند، هر گاه نعمتى را به قومى عطا فرمود، آن را تغيير نمى دهد تا آن هنگام كه آن قوم ، حال خود را تغيير دهند.
آرى ، همانان كه عزتمندان روزگار و نورچشمى هاى پروردگار بودند، چون رابطه شان با خدا به سستى گراييد، اوج نعمت و عزتشان به حضيض ذلت و ظلالت او گراييد:
فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا؛(١٣٥)
از آن قوم خداپرست ، جانشينانى باز ماندند كه نماز را فرو گذاشتند و از شهوات پيروى كردند و زود باشد كه به زبان و ذلت و گمراهى فرو افتند.
اين فرموده هاى نورانى قرآن ، فقط روايت تاريخ نيست ؛ بلكه درس عبرتى براى ما است . قرآن از اساس ، كتاب تاريخ نگارى يا داستان پردازى نيست ؛ بلكه كتاب هدايتگرى و انسان سازى است . درس و پيام آيه پيشين اين است كه اگر آن سحر خيزى ها، آن گريه ها و تضرع ها، و آن زيارت عاشوراها و دعاى كميل ها، جاى خود را به تماشاى فيلم هاى آن چنانى و گوش سپارى به ترانه هاى كذايى داد؛ اگر آن نمازهاى شورانگيز و آن حضور قلب هاى روح فزا جاى خود را به تباه سازى حرمت نماز داد؛ اگر آن خداپرستى ها به نفس پرستى بدل شد، به طور قطع ، گمراهى و فرو افتادن ، به منجلاب خوارى و گمراهى را در پى خواهد داشت :
اءراءيت من اتخذ الهه هواه ...؛(١٣٦) آيا ديدى حال آن كس را كه هواى نفس خود را خداى خويش ساخت .
با دانستن اين حقايق ژرف قرآنى ، ديگر جاى شگفتى نخواهد بود كه شاهد باشيم مبارزانى خستگى ناپذير و شكنجه ديده ، در ادامه مسير حق ، در گمراهى و ضديت با راه حق فرو غلتند و اين است رمز و راز آن دعاى هميشگى ربيون كه از خداوند، ثبات قدم و توفيق دور ماندن از جاذبه ها و شبهات شيطانى را مى طلبند.
از يك سو، شبهه انگيزى هاى شيطانى ، دين و ايمانمان را مى ربايد و به ترديد دچارمان مى كند و فساد در عقيده و ايمان را باعث مى شود، و از سوى ديگر، جاذبه هاى فريبنده دنيايى ، ارزش ها و فضيلت هاى ما را محو مى كند و به فساد و تباهى مبتلايمان مى سازد و فساد در اخلاق و رفتار را باعث مى شود. در چنين حالى ، طبق چه ملاكى مى توان يارى الاهى را انتظار كشيد؟! بنا بر چه سنتى و بر اساس چه حكمتى ؟!
اگر فتنه انگيزى و دنياپرستى در بيش تر افراد جامعه اى رواج يابد، كار به جايى خواهد رسيد كه حمايت از چنين جامعه اى بر خلاف حكمت الاهى خواهد بود. ان شاء الله به بركت امامان (عليهم السلام) و در سايه عنايت هاى ويژه حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف)، تا هنگامى كه پيوندمان با جانشين بر حق امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) محكم است ، چنين بلاها و عقوبت هايى بر ملت و كشور ما فرود نخواهد آمد.

فرجام پيروى نكردن از رهبران الاهى پيوند مردم با رهبرى الاهى در ايران ، باعث نزول همه بركت ها و عنايت هاى الاهى شد و گسستن مردم از رهبرى الاهى در عراق ، اين همه رنج و فلاكت را براى مردم آن سرزمين در پى داشت .
موقعيت آيت الله العظمى حكيم (رحمه الله عليه) در عراق در مقايسه با موقعيت امام در ايران آن زمان ، خيلى والاتر و پابرجاتر بود. تمام عشاير عراق از مقلدان و مريدان وى بودند. آن جناب براى ايجاد انقلابى همه جانبه از نجف به بغداد رفت و توقعش اين بود كه با فرمان جهاد ايشان ، شيعيان و عشاير عراق ، كشور را زير و رو كنند؛ اما مردم عراق بر اثر غلبه روحيه دنياپرستى و راحت طلبى و عافيت جويى ، نداى اين سيد بزرگوار را بى لبيك گذاشتند و هيچ پاسخى به فراخوانى او ندادند. شايد همين برخورد مردم عراق باعث شد كه وى با مرگى زودرس از دنيا برود.
اطاعت نكردن از نايبان امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء)، از جمله آيت الله حكيم و آيت الله شهيد صدر رضوان الله عليه گناهى عظيم بود كه دود سياه و ظلمانى اش ‍ هنوز هم به چشم مردم عراق مى رود.
كار خداوند، بى حساب و حكمت نيست . چرا مردم عراق در حضيض فلاكت و ذلت به سر مى برند؛ در حالى كه ملت شريف ايران در اوج نعمت و سعادت و عزت قرار دارند؟ آرى ، آن حبل الله متينى كه بين ملت ما و خداوند برقرار است ، عروة الوثقاى ولايت است . عزيزان ! قدر نعمت ولايت را بدانيد. اگر به پيمانى كه با خدا و اولياى خدا داريم ، وفادار بمانيم ، خداوند لغزشهايمان را جبران خواهد كرد.

احساس ايمنى از مكر الاهى و خطرهاى آن يكى از خطرخيزترين پرتگاه ها براى اهل ايمان ، احساس ايمنى از مكر الاهى است . اين پندار كه چون خدا ما را به پيروزى رسانده است ، ديگر كارى با ما نخواهد داشت و هر كارى بكنيم ناديده گرفته مى شود، به طور كامل باطل است . عزيزان ! خداوند چنان باريك بين و سختگير است كه مو را از ماست مى كشد: و هو شديد المحال ؛(١٣٧) و او، قدرتى بى انتها و مجازاتى دردناك دارد.
احساس ايمنى از مكر الاهى از گناهان بزرگ است . بر اين اساس بايد از آينده و عاقبت امورمان نگران باشيم . شما كه ايمانتان تا آن حد قوى نيست كه در برابر هر صحنه جذاب و فريبنده اى مقاومت كنيد و نلغزيد، كنار برويد و نگاه نكنيد. شما كه معلوماتتان در آن حد نيست به هر شبهه اى پاسخ دهيد، به سخنان شيطانى فريبنده گوش ندهيد و از مجلس ‍ شبهه انگيزان دورى كنيد. خداوند متعالى به پيامبرش كه داراى قوى ترين اراده ها و ايمان ها است ، مى فرمايد:
و اذا راءيت الذين يخوضون فى آياتنا فاءعرض عنهم حتى يخوضوا فى حديث غيره و اما ينسينك الشيطان فلا تقعد بعد الذكرى مع القوم الظالمين .(١٣٨)
هر گاه گروهى را ديدى كه با طعن و خرده گيرى در آيات ما گفت و گو مى كنند، از ايشان دورى گزين تا در سخن ديگرى وارد شوند و اگر شيطان از يادت برد، پس از يادآورى هرگز با چنين گروه ستمكارى منشين !
چنانچه ديديد به امور مقدس و ارزش هاى دينى توهين مى كنند، برخيزيد و از آن مجلس كناره گيرى كنيد. اگر به ياوه سرايى هاى شبهه افكنان گوش فرا داديد يا به صحنه هاى فسادانگيز چشم دوختيد، در اين صورت ، شما هم مثل ايشانيد: انكم اذا مثلهم .(١٣٩) و آن گاه به طور ناخواسته در دنيا در گناهشان و در عقبا در عقابشان شريك خواهيد شد: ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا.(١٤٠) خداوند همه منافقان و كافران را در دوزخ جمع مى كند.
آنان به تمام ارزش ها و بينش هاى اصيل اسلامى كافرند. شما كه با ايشان هم مجلس ، و در برابر ايشان سراپا گوش و چشم مى شويد، ايمان قلبى خود را از دست مى دهيد. شبهه ها و صحنه هاى گناه آلود، ايمان را از قلوبتان مى ربايد و شما را فقط به ظواهر ديندارى چون شركت در مساجد، نمازهاى جماعت ، عزادارى ها و... دلخوش مى كند؛ تا جايى كه در دلهايتان ديگر ايمان باقى نخواهد ماند و فقط در ظاهر، اسلام را اظهار مى كنيد.
شياطين انسى ، جوانهاى پاك ما را با اين سفارش مى فريبند كه شما همه حرفها را بشنويد؛ و آن گاه هر كدام را پسنديديد، برگزينيد؛ غافل از اين كه فقط كسانى مجازند همه قول ها را بشنوند كه تحت عنايت و هدايت الاهى ، توانايى تشخيص بهترين سخن و پيروى از آن را داشته باشند:
الذين يستمعون القول فيتبعون اءحسنه اءولئك الذين هداهم الله و اءولئك هم اءولوا الاءلباب ؛(١٤١) كسانى كه سخنان را مى شنوند و از نيكوترين آنها پيروى مى كنند. آنان كسانى هستند كه خدا هدايتشان كرده است و آنها خردمندانند.
پس وظيفه آنان كه قدرت علمى لازم را براى تشخيص حق از باطل ندارند چيست ؟! وظيفه ايشان دورى كردن از مجالس شبهه انگيز و صحنه هاى فسادانگيز است :
و اءعرض عن الجاهلين ؛(١٤٢) و از جاهلان روى بگردان . فاءعرض عنهم و عظهم و قل لهم فى اءنفسهم قولا بليغا؛(١٤٣) از آنان روى بگردان و آنها را اندرز ده و با بيانى رسا نتايج اعمالشان را به آنها گوشزد كن .
سرانجام گوش سپردن به شبهه هاى فسادانگيز و چشم دوختن به صحنه هاى هوس انگيز، همنشينى با كافران در آتش قهر الاهى است .
آرى ، همه ما بايد در برابر هجوم شبهه هاى شيطانى و رواج روزافزون فساد و فحشا در جامعه ، براى خود و نسل آينده مان احساس خطر كنيم و نگران باشيم .

وظيفه ما در آخر الزمان گفته اند: ديندارى در آخر الزمان خيلى مشكل است و احتمال دارد انسان در اين دوران پرفتنه ، صبح مؤ من و شب كافر باشد:
يصبح الرجل مؤ منا و يمسى كافرا.(١٤٤)
اين مطلب ، به اين حقيقت ناظر است كه مردم آخر الزمان در برابر اندك فتنه و شبهه اى ، ايمانشان را از دست مى دهند و اين هشدارى براى ما است كه دين و ايمانمان را سرسرى نگيريم و اجازه ندهيم تا به اندك بهانه اى ايمانمان را بگيرند. نبايد آن قدر سست باشيم كه ارزش هاى دينى ما را به نام احياى آثار باستانى يا چهارشنبه سورى پايمال كنند؛ بلكه بايد با تحصيل تقوا و تهذيب نفس ، در راه حفظ ارزش هاى اسلامى و پاسدارى از اهداف امام زمانمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) صبر و استقامت داشته باشيم و لحظه به لحظه خود را براى ظهور حضرت آماده تر كنيم :
يا اءيها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون ؛(١٤٥)
اى كسانى كه ايمان آورده ايد! صبر كنيد و پايدار باشيد و مرزبانى و پاسدارى كنيد و از خدا بپرهيزيد تا شايد رستگار شويد.
درباره اين كه ظهور امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) نزديك است يا خير، همه ما به نزديكى آن ظهور مقدس اميدواريم ؛ اما اين كه ظهور حضرتش فردا است يا فرداى هزار سال بعد، به ما مربوط نيست .
اصلى ترين وظيفه ما در زمان غيبت اين است كه چنان لياقت و ظرفيتى در خود و جامعه خويش پديد آوريم كه هر لحظه براى ظهور حضرتش آماده باشيم .

بازگشت جهان به سوى معنويت در دنياى كنونى ، فساد و فحشا آن قدر رواج خواهد يافت تا همه سرها به سنگ بخورد. به زودى روزى خواهد آمد كه همگان بفهمند براى رسيدن به سعادت ، چاره اى جز بازگشت به دين و عمل به دستورهاى آن نيست . آن زمان ، هنگامى است كه زمينه ظهور مولايمان فراهم مى شود.
آثار اين بازگشت ارزشمند، امروزه در كشورهاى جهان پديدار شده است . خودم در يكى از دانشگاههاى غربى شاهد بودم كه اعضاى هياءت رئيسه دانشگاه مى گفتند: ما ديگر هيچ اميدى به نسل آينده كشورمان نداريم ؛ چرا كه فرهنگ آمريكايى به شدت در كشورهايمان رواج يافته و جوانانمان را منحرف ساخته است . در چنين وضعى ، يگانه اميد ما به دين كشور شما اسلام است كه با فرهنگ فاسد آمريكايى مخالفت مى كند. ما حاضريم اين دانشگاه را به طور كامل در اختيار شما قرار دهيم تا برنامه هاى تربيتى اسلام را در آن اجرا كنيد شايد بتوانيد جوانان ما را از منجلاب فساد و تباهى برهانيد.
نمونه ديگر اين بازگشت را در سنگاپور مشاهده كردم . در آن جا تاجرى نزد من آمد و گفت : من در شمار وهابيان و دشمنان سرسخت شيعه بودم ؛ اما با مشاهده مبارزه مقدس امام (رحمه الله عليه) با مفسدان و طاغوتيان ، عاشق منش و شخصيت امام ؛ شدم و با خود انديشيدم مذهبى كه بتواند چنين پيشوا و رهبر استوارى را بپرورد، به يقين حق است . از آن پس شيعه شدم و تاكنون تمام مال و هستى ام را براى ترويج فرهنگ تشيع در اين ديار نثار كرده ام .
آرى ، همان گونه كه امامان (عليهم السلام) فرموده اند ما بايد بدون هيچ سستى و ملاحظه اى ، كلمات و معارف نورانى قرآن و اهل بيت : را به مردم جهان عرضه كنيم و مطمئن باشيم كه جاذبه كلام وحيانى ايشان ، دلهاى لايق را از گوشه و كنار جهان جذب خواهد كرد.
نمونه ديگر اين بازگشت را در كشور مالزى شاهد بوده ام . چنان كه مى دانيد، كشور مالزى به صورت فدرال اداره مى شود؛ يعنى هر ايالت و استانش دولتى مستقل دارد. در ايالت كلانتان مالزى ، حزبى به نام حزب پاس حاكم است . نخست وزير اين ايالت و اول شخص حزب پاس ، يك روحانى سنى شافعى به نام نيك عبدالعلى است . وى آرزو مى كرد كه اى كاش زمينه اى فراهم مى شد كه ما مى توانستيم دانشجويانمان را به ايران بفرستيم تا حقيقت اسلام و مسلمانى را از شما شيعيان بياموزند. او تحت تاثير سيره الاهى حضرت امام (رحمه الله عليه) به مذهب حق شيعه بسيار مايل شده بود. وى چنان به امام علاقه داشت بود كه فرمايش هاى مهم آن جناب را به خوبى به خاطر داشت و از او به نيكى ياد مى كرد.

فلسفه غيبت
پيش فرض هاى مساله غيبت پرسش اين است كه چرا خداوند متعالى چنين مقدر فرمود تا امام دوازدهم شيعيان از نظرها غايب شود و مردم براى قرن ها از توفيق استفاده حضورى از حضرت محروم باشند.
اين پرسش ، پيش فرض هايى دارد: فرض اول اين است كه خدايى وجود دارد كه جهان آفرينش را آفريده و امامى تعيين فرموده است تا مردم را راهنمايى كند. فرض دوم اين كه خداوند متعالى ، از آفرينش اين جهان هدف و مقصودى داشته است . فرض سوم اين است كه در تحقق هدف آفرينش ، دستگاه نبوت و امامت ضرورت دارد؛ يعنى خداوند براى تحقق هدف آفرينش ، انسان هايى را ميان مردم برگزيده است تا آنان بتوانند وحى الاهى را دريافت كنند و به مردم برسانند و آن را به گونه اى تفسير كنند كه مردم مقاصد الاهى را دريابند. فرض چهارم اين كه پس از خاتمه نبوت ، امامت بر عهده امامان معصوم (عليهم السلام) گذاشته مى شود؛ فرض پنجم اين است كه دوازدهمين امام شيعيان از ديده مردم پنهان شده و تاكنون ، بيش از دوازده قرن از زمان غيبت حضرت گذشته است و روشن نيست كه چه زمانى به اذن و اراده خدا ظهور مى كند تا مردم از وجود مقدسش بهره برند.
كسانى هستند كه خدا و پيامبر او را مى پذيرند؛ ولى اطمينان ندارند كه پيامبر، وحى الاهى را درست دريافت كرده و مقصود خدا را درست فهميده باشد؛ چرا كه پيامبر نيز انسان است و انسان نيز جايز الخطا است و احتمال دارد مانند انسان هاى ديگر اشتباه كند؛ بنابراين نمى توان به پيامبر خدا اعتماد كرد.
در اين مورد، ديگر اين مساله كه پيامبر از طرف خدا براى خود جانشينى تعيين كرده است يا نه ، مطرح نمى شود. به فرض كه تاريخ اثبات كند شخصى به نام محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) هزار و چهارصد سال پيش در عربستان مى زيسته و ادعا مى كرده كه پيامبر خدا است و از طرف خدا حضرت على (عليه السلام) را نيز به جانشينى خود تعيين كرده است نمى توان به آن اعتماد كرد. انسانى كه فهم و ادراك او در معرض خطا است ، چه طور مى تواند مقصد خدا را به درستى بفهمد.
اگر كسى به اين سخنان اعتقاد داشته باشد، ديگر نمى تواند فلسفه وجود امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) را درك كند؛ چون همه اعتقادهاى او بر مشكوك ها بنا شده است و هيچ گاه بر اساس شكيات نمى توان كاخ علمى بزرگى را بنا كرد.
با اثبات و پذيرش پنج پيش فرض گفته شده مى توان مسائلى را كه در علم كلام ، در باب توحيد و نبوت و امامت مطرح شده است ، اثبات كرد. در حالى كه ما خدا و پيامبر و جانشينان معصوم او را قبول داريم ، اين پرسش مطرح مى شود كه چرا جانشين دوازدهم پيامبر، غايب است .


۱۰
فروغ ولايت


پاسخ اين پرسش در واقع وصف جزئى از يك نظام يا عضوى از يك مجموعه است . ما اگر بخواهيم فلسفه قسمتى از يك نظام را درك كنيم و جايگاهش را بشناسيم ، بايد كل آن مجموعه و نظام را درك كنيم . ما اگر عضوى از يك مجموعه را خارج كنيم ، ديگر عضو آن مجموعه شمرده نمى شود. مثال ساده اى را عرض كنم : اگر كسى بپرسد: فلسفه مردمك چشم انسان چيست كه در مكان هاى روشن جمع ، و در مكان هاى تاريك باز مى شود؟ اين پرسش دو جنبه دارد: يكى اين كه از كيفيت تحقق ساز و كار اين پديده پرسيده شود كه مردمك چشم انسان چگونه باز و بسته مى شود. اين پرسشى علمى است ؛ يعنى سؤ الى است كه در دايره علوم تجربى قرار مى گيرد و بر اساس آزمايش هاى علمى قابل پاسخ است . مردمك چشم انسان اعصابى دارد كه به نور حساس هستند. اين سلول هاى عصبى وقتى با نور شديد مواجه شوند، حالتى انقباضى مى يابند و با اين حالت انقباضى ، مردمك جمع ، و نور كمتر به آن وارد مى شود و در جايى كه نور كافى نيست ، به طور خودكار اين سلولها باز مى شوند و زمينه ورود نور بيشترى را براى مردمك فراهم مى سازند. در اين جا، اين پرسش مطرح مى شود كه سلولهاى عصبى چگونه چنين حركت مى كنند. پاسخ داده مى شود كه بعضى از اعصاب ، حركت ارادى ، و بعضى ديگر آن ها حركت انعكاسى دارند كه حركت مردمك چشم نيز نمونه اى از حركت انعكاسى است كه سلولهاى عصبى اطراف مردمك ، اين خصوصيت را به اين عضو مى دهند. اين پرسش ها علمى ، و درباره چگونگى پيدايش اين پديده هستند؛ اما زمانى سؤ ال مى شود كه حكمت مردم چشم چيست كه بايد در برابر نور شديد جمع و در مقابل نور ضعيف باز شود. اين پرسش به فلسفه مربوط مى شود و علم نمى تواند به آن پاسخ گويد.
اگر كسى معتقد باشد كه نظام آفرينش انسان هدفدار است و مجموعه اندام هاى بدن انسان كه رابطه ارگانيسمى با هم دارند، براى يك هدف آفريده شده است ، آن وقت به اين نتيجه مى رسد كه انسان براى اين كه به اهدافش برسد، بايد با محيط خارج ارتباط برقرار كند و از آن آگاه شود؛ وگرنه نمى تواند به مقاصد حياتى خود برسد. اگر انسان با محيط خارج ارتباط برقرار نكند نمى تواند خوراك و نيازمندى هاى مادى و معنوى و انسانى اش را تامين كند. انسان براى ارتباط با محيط خارج به نظام احتياج دارد. اين عمل مانند دريچه اى است كه از ساختمانى به محيط بيرون باز مى شود و اين چشم است كه بايد از اين راه بين انسان و محيط بيرون ارتباط برقرار كند. براى برقرار كردن اين ارتباط، وجود نور شرط اصلى است . فقط با وجود نور، چنين ارتباطى برقرار خواهد شد؛ وگرنه در تاريكى مطلق هر قدر هم كه انسان به چشمش فشار بياورد، چيزى نمى بيند و ارتباط برقرار نمى شود. ساختمان چشم اين گونه نيست كه بتواند با هر نورى كارش را انجام دهد. چشم در وضع خاص و در محدوده معين مى تواند نور را درك كند؛ يعنى اگر مقدار نور در يك محيطى خيلى زياد و در محيط ديگر خيلى كم باشد، چشم ، به خوبى نمى تواند آن نور را درك كند. اوضاع بيرونى نيز هميشه يكسان نيست . اين طور نيست كه هميشه نور، يكسان به چشم انسان وارد شود. مناطق جغرافيايى زمين نيز متفاوت است . صاف و ابرى بودن هوا، و روز و شب بودن آن ، از تفاوت هاى مناطق جغرافيايى زمين است . انسان براى اين كه بتواند در هر وضعى با محيط بيرون ارتباط داشته باشد و از پيرامون خودش اطلاعاتى به دست آورد، بايد دستگاه چشمش به گونه اى تنظيم شود كه نور را در هر موقعيتى درك كند. در اين صورت ، چشم ، دستگاه خودكارى مى خواهد تا مردمك را تنظيم كند؛ پس براى برقرارى ارتباط با جهان بيرون به چشم نياز داريم تا نور را تنظيم كند.
اگر كسى به هدفدار بودن آفرينش انسان معتقد نباشد، دگرگونى هاى جهان را اتفاقى مى پندارد و مى گويد چشم و بخش هاى گوناگون آن ، اتفاقى پديد آمده است . از چنين ديدگاهى ، بحث از فلسفه وجود چشم و اجزاى آن بيهوده است . فلسفه وقتى مطرح مى شود كه بدانيم هدفى در كار است . هدفدار بودن چيز را مى توان با عقل تشخيص داد. عقل انسان درك مى كند كه ساختمان دقيق چشم و وجود اقسام سلول هاى عجيب با كاربردهاى گوناگون در اين دستگاه ، بيهوده و بى هدف نيست . اگر كار چشم و اجزاى آن را تصادفى بدانيم ، جايى براى فلسفه انقباض و انبساط مردمك چشم باقى نمى ماند. مردمك چشم به چشم مربوط است و خود چشم نيز به دستگاه بينايى ارتباط دارد و دستگاه بينايى نيز با نظام عصبى مغز مرتبط است و به طور كلى ، بدن انسان به صورت نظام پيچيده در نظر گرفته مى شود. در اين نظام است كه انقباض و انبساط مردمك چشم معنا مى يابد. اگر ما فقط مردمك چشم را درون آزمايشگاه گذاشته ، در پى فلسفه وجودى آن باشيم و فراموش كنيم كه مردمك چشم ، جزئى از چشم است ، پاسخى براى اين پرسش نخواهيم يافت .

هدف از آفرينش اگر بخواهيم فلسفه وجودى انسان را بشناسيم ، به اين نتيجه مى رسيم كه كل جهان هستى نظامى عظيم است و اجزاى انسان نيز جزئى از اين نظام بزرگ به شمار مى رود. تمام اجزاى اين نظام بزرگ با هم متصل بوده ، ارتباط دارند و هر كدام از آنها يك نظام مستقل به شمار مى آيند؛ ولى رابطه بين آنها آن قدر نزديك است كه كل آنها به صورت مستقل ، يك نظام كامل را تشكيل مى دهد.
اگر بخواهيم بحث را گسترش دهيم ، بايد مسير كاملى از مباحث فلسفه الاهى را بپيماييم تا جهان را به صورت نظام كل در نظر بگيريم و اين پرسش را مطرح كنيم كه چرا خدا اين جهان را آفريده است . هدف ما اين است كه مسير زندگى انسان را از مبداء آن تا دوران آخر الزمان بيابيم . اگر در اين رابطه را در نظر نگيريم و اين عضو را از كل نظام جدا كنيم ، به پاسخ روشنى دست نخواهيم يافت . براى معنا يافتن اين پرسش و طرح پيش فرض هاى آن ، بايد ابتدا پاسخى به كل اين نظام بدهيم تا اعضاى آن ، جاى خود را در اين نظام بيابند.

هدف از بعثت انبيا (عليهم السلام) حال پرسش اين است كه هدف از آفرينش انسان و برانگيخته شدن انبيا (عليهم السلام) چيست ؟ در اين جهان گسترده كه كران ناپيدا است و ما از آغاز و انجامش آگاهى نداريم ، چرا خداوند موجودى به نام انسان را در زمين آفريده است ؟ خداوند، پس از اين كه كرات فراوان و بى شمارى را در عالم هاى گوناگون آفريد، اراده كرد موجودى را بيافريند كه توان گزينش داشته باشد و بتواند مسير زندگى اش را خود تعيين كند و مسؤ وليت اين گزينش را بپذيرد. فرشتگان ، موجوداتى هستند كه هميشه از خدا اطاعت مى كنند يا به تعبير ديگر، زندگيشان يكسويه است و يك مسير دارد و هميشه به طرف خير پيش مى روند: بل عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول و هم باءمره يعملون ؛(١٤٦) فرشتگان بندگان شايسته اويند. هرگز در سخن بر او پيشى نمى گيرند و پيوسته به فرمان او عمل مى كنند. فرشتگان موجوداتى هستند كه ساختارشان بدون تغيير باقى مى ماند؛ يعنى نمى توانند به جاى كارهاى خوب ، كارهاى بد را انتخاب كنند و به جاى خدمت ، جنايت و خيانت را برگزينند. امير مؤ منان على (عليه السلام) در يكى از خطبه هاى نهج البلاغه مى فرمايد:
فضاى بيكران آسمان سرشار از فرشتگانى است كه مشغول عبادت خدا هستند.
بعضى موجودات شعور دارند؛ اما شعور اين كه احساس مسؤ وليت كنند و خوب و بد را از هم تشخيص دهند ندارند؛ براى مثال حيوانات شعور دارند؛ اما نمى توانند ارزش ها، خوبى ها و بدى ها را درك كنند و يكى از آنها را برگزينند و مسؤ وليتى را بپذيرند.
زمين ، طبق حكمت و مشيت الاهى ، به موجودى نياز داشت كه با شعور و انتخابگر باشد و زندگى اش دو مسير داشته باشد؛ موجودى كه از نظر معنوى امكان ترقى و سقوط داشته باشد؛ بتواند مسيرش را عوض كند و از يك موجود خوب به موجودى بد تبديل شود. به اين صورت بود كه خداوند، انسان را آفريد تا با انتخاب و اختيارش مسير زندگى اش را تعيين كند و مسووليت سعادت يا شقاوت خويش را بپذيرد. زندگى چنين موجود انتخابگرى مى تواند دو مسير داشته باشد: يا سرانجام زندگى اش به سعادت و خوشى و كمال و شرف پايان پذيرد و يا برعكس ؛ البته هر امداد، مراتبى دارد كه قابل شمارش نيست ؛ سپس هدف آفرينش انسان اين است كه با اختيار خود مسير درست زندگى را برگزيند تا رحمت و سعادت و فضل و شرافت را در دو جهان بيابد.
حال براى اين كه انسان بتواند مسير سعادت خويش را انتخاب كند، به شناخت راه و آگاهى از مسير درست نياز دارد. انتخاب ، موقعى معناى واقعى مى يابد كه از روى آگاهى باشد. اگر انسان قصد تهران رفتن را داشته باشد و در يك دوراهى كه يك راه آن به تهران و راه ديگر آن به اصفهان منتهى مى شود، قرار بگيرد، بايد راه تهران را برگزيند و اگر بگويد: از اين راه مى روم تا ببينم چطور مى شود، هيچ گاه به مقصدش نمى رسد. براى اين كه انسان بتواند از راه و هدف خويش آگاه شود و بتواند در هر مرحله از راه ، مسيرش را عوض كند، به وسيله اى نياز دارد كه اين شناخت و آگاهى را در اختيارش قرار دهد و مسير تكاملى او را مشخص كند. هر انسانى اگر به مجموعه دانسته هاى خويش مراجعه كند، در مى يابد كه خيلى چيزها در عالم وجود دارد كه از آن ها بى خبر است و هر چه مى كوشد نمى تواند اطلاعاتى درباره آنها كسب كند. در مسائل اجتماعى ، سياسى و روشهاى اقتصادى و كشوردارى و بين المللى و در بخش عمده اى از مسائل علوم انسانى و اجتماعى مشكلاتى وجود دارد كه هنوز كارشناسان به نتايج قطعى درباره آنها نرسيده اند. در مسائل علوم انسانى ، به ويژه مسائل اجتماعى ، حقوقى و سياسى ، مسائلى وجود دارد كه گاهى پاسخ ‌هاى آنها ١٨٠ درجه با هم فرق مى كند. كسانى كه معتقد به دين اسلام هستند، خدا را از همين راه اثبات مى كنند.
خداوند بزرگ براى اين كه انسان بتواند مسير تكامل و سعادت خويش را تشخيص دهد، پيامبران را برانگيخت . خداوند، پيامبران را فرستاد تا هدف آفرينش انسان را تحقق بخشد و كمبودهايى را كه عقل انسان در دريافت وحى دارد، جبران كند. اثبات بعثت پيامبر از طرف خدا، بر عهده خود پيامبر است . او بايد بگويد كه پيامبر ديگرى نيز پس از وى خواهد آمد يا خير. او بايد بگويد كه دستگاه نبوت چگونه سامان يافته است . در عين حال ، اگر ما ثابت كرديم پيامبر اسلام ، همان كسى است كه نبوتش در كتاب هاى عقايد و كلام و... اثبات شده و خاتم پيامبران است و پس از او پيامبر ديگرى نخواهد آمد، معنايش اين نيست كه بگوييم : با آمدن پيامبر اسلام ، به جز محتواى وحى ، به هيچ چيز ديگرى نياز نداريم .
آن وحى الاهى كه از طرف خدا به پيامبر نازل شده ، همان قرآن است . قرآن است كه پيامبر را مفسر وحى معرفى كرده است . خداوند متعالى مى فرمايد كه همه شما، از اين قرآن ، تمام مقاصد ما را درك نمى كنيد و به مفسر نياز داريد. شايد تعجب كنيد كه چه بيان و هدايتى در قرآن وجود دارد كه بايد آن را تفسير كرد! سخن گفتن عادى انسان ها طورى نيست كه همه ، برداشت يكسانى از آن داشته باشند؛ براى مثال ، درسى كه معلم فيزيك يا معلم رياضى در دبيرستان يا دانشگاه به شما ارائه مى دهد، براى دانش آموزان ابتدايى قابل درك نيست و ذهن آنها آمادگى فهم و دريافت اين مطالب را ندارد يا وقتى سياستمدار يا رئيس جمهور كشورى نطق مى كند، ما سخنان او را مى شنويم ؛ ولى درك كاملى از آنها نداريم . مفسر سياسى مى تواند با تفسيرهاى خود، ما را از منظور سخنان آن سياستمدار يا رئيس جمهور آگاه سازد.
خداوند، مجموعه معارفى را كه مورد نياز انسان است ، در قالب كتابى به نسب كوچك نازل فرموده است تا شمارى از نيازهاى بشر را به طور مستقيم بيان كند؛ اما كسانى هستند كه از هر حرف و جمله اين كتاب نكته هاى ظريفى را مى يابند. در هر حال ، بايد دانست كه قرآن به سبب فشرده بودن متنش ، به مفسرانى نياز دارد كه خدا ايشان را معين كرده است .

هدف از امامت امامان (عليهم السلام) خداوند خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد:
و اءنزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم .(١٤٧)
ما قرآن را بر تو فرود آورديم تا آنچه را كه خدا بر ايشان نازل كرده است ، براى مردم بيان و تفسير كنى .
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در زمان خود، قسمتى از قرآن را براى مردم تفسير كرد؛ ولى به علت كوتاه بودن عمرش ، تفسير بسيارى از آيات از قرآن باقى ماند.
در زمان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) اوضاع سياسى و اجتماعى خاصى بر جامعه مسلمانان حاكم بود و افرادى براى گرفتن رياست جامعه اسلامى زمينه سازى مى كردند و كسانى نيز كه با پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمان ها كينه ها و دشمنى هاى ديرينه اى داشتند، مى خواستند ريشه اسلام را خشك كنند. اگر در همان زمان به سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) بسنده مى شد، به هدف بعثت انبيا (عليهم السلام) صدمه اى وارد نمى شد؛ اما همين مساله در آينده براى مسلمانان ابهام آميز مى شد. هيچ ضمانتى وجود نداشت كه تفسيرهاى قرآن در آينده تحريف نشود. اينجا است كه ما به كسانى نياز داريم تا به تدريج ، پايه هاى فكرى و انديشه اسلامى را در جامعه تقويت كنند و نيازهاى جامعه را براى مردم باز گويند.
خداوند بزرگ با احاطه علمى خويش مى دانست كه در چه وضعى ، اصل دين اسلام بيمه مى شود و از تحريف شدن مصون مى ماند. از آن جا كه دين اسلام ، واپسين دين آسمانى است ، بايد مسائل اساسى و بنيادين آن ثابت بماند تا هدف خدا از فرستادن انبيا (عليهم السلام) تحقق يابد؛ به همين سبب خداوند، دوازده نفر را در طول دو قرن يا بيشتر برگزيد تا پايه هاى اين فكر در جامعه اسلامى نفوذ كند و هيچ كس نتواند درخت اسلام را از ريشه بخشكاند. خداوند در آفرينش ترتيبى داد تا همان گونه كه پيامبران را در زمان هاى گوناگون برانگيخت تا مردم را از وحى الاهى آگاه سازند، پس از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز امامان معصوم (عليهم السلام) را برگزيد تا مبانى فكرى - اسلامى را براى مردم كامل كنند تا ريشه هاى دين اسلام ثابت و استوار باقى بماند. بعضى از طوايف اهل تسنن ، امامان دوازده گانه را مفسران و كسانى كه كلامشان حجت است ، مى شناسند؛ اما طوايف ديگر آنها، اين مطلب را نمى پذيرند.

تعداد امامان و حكمت آن در اين جا براى ما اين پرسش پيش مى آيد كه چرا خداوند، پس از هزار و چهار صد سال كه پيامبران را در زمان هاى گوناگون برانگيخت ، ناگهان تصميم گرفت دوازده امام معصوم را پيشواى مردم قرار دهد. چرا سيزده يا چهارده امام را برنگزيد؟! خداوند براى تقويت مبانى فكرى در جامعه اسلامى ، امامان را فرستاده است و تعداد آن ها را خودش تعيين مى كند. پيامبرى كه از طرف خدا برانگيخته مى شود، بايد وضعيت روحى ، روانى و فيزيولوژيكى خوب ، و صفاى روحى والايى داشته باشد تا بتواند با فرشته وحى تماس برقرار كند. اين كار را هر كسى نمى تواند انجام دهد. خداوند بزرگ ، دستگاه آفرينش را طورى تنظيم مى كرد تا فردى كه قرار بود به پيامبرى برانگيخته شود، در وضع طبيعى يا خاص ، توان دريافت وحى را داشته باشد. هيچ آزمايشگاه و برهان عقلى نمى تواند جزئيات برانگيخته شدن پيامبران و برگزيدن امامان معصوم (عليهم السلام) را از طرف خدا درك كند. شناخت درست براى زندگى سعادتمندانه ، هيچ گاه با عقل تحقق نمى يابد؛ پس انسان ، به غير از عقل ، به وحى نيز احتياج دارد.
كسانى مى گويند: كه چرا خداوند توانا در حالى كه مى توانست سيصد امام برگزيند، دوازده امام را انتخاب كرد؟! اين يك تفكر گزاف گويانه در كار خدا است ؛ يعنى گمان مى كنند چون خدا قادر است و مى تواند هر موجودى را كه اراده كرد به امامت يا پيامبرى برگزيند، آنها نيز مى توانند به پيامبرى يا امامت انتخاب شوند. كار خدا مجرايى دارد كه بر اساس ‍ مصالح انسان ها تنظيم شده است . اصل و هدف آفرينش انسان بر اين است كه جامعه اسلامى ، نظامى عادى داشته باشد تا زمينه اى براى انتخاب انسانها پديد آيد؛ براى مثال اگر مردم خواستند امامان و پيامبران ميان آنها نباشند، آزادند. قدرت اختيار انسان بايد تا حدى باشد كه اگر خواست ، بتواند در برابر سخن پيامبر خدا هم عصيان كند يا برعكس ، به سخنان پيامبران الاهى عمل كند. در هر حال ، انسان انتخابگر بايد بتواند هر دو راه را برگزيند و نبايد در انتخاب او محدوديتى داشته باشد؛ پس در زمينه گزينش راه هاى متعدد، به غير از عواملى كه انسان را به طرف كارهاى خير و سعادت دعوت مى كند، بايد عوامل ديگرى نيز وجود داشته باشد تا در جامعه تساوى برقرار شود.

حكمت غيبت امام دوازدهم (عليه السلام) امروز پس از هزار و چند سال ، اگر كسى بخواهد بفهمد، اساس و محور اصلى آن چه بر پيامبر اسلامى (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شد چه بوده است مى تواند براى پرسش هاى خويش ، پاسخ درست و قانع كننده اى بيابد؛ اما هدف ديگرى نيز وجود دارد. اگر گروهى از انسان ها راه درست را برگزيدند و خواستند راه پيامبر و امامان معصوم (عليهم السلام) را ادامه دهند، آن وقت است كه امام به غير از راهنمايى امت خود، وظيفه راهبرى را نيز بر عهده مى گيرد. امام تاكنون راه جهنم و بهشت را به امت نشان مى داد تا مردم راه ها را بشناسند و بتوانند برگزينند؛ ولى حالا كه راه را انتخاب كرده اند و مى خواهند جامعه اسلامى را تشكيل دهند، امام بايد رهبرى و امامت جامعه را عهده دار شود و مردم را به سوى كمال و سعادت پيش برد و در طول مسير، مديريت اين جامعه را بر عهده بگيرد؛ براى مثال ، وقتى مردم كوفه حاضر شدند با امير مؤ منان على (عليه السلام) بيعت كنند، حضرت فرمود:
لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر... لاءلقيت حبلها على غاربها.(١٤٨)
من تا به حال مهار شتر خلافت را روى دوش شتر انداخته بودم تا هر طرف كه مى خواهد برود؛ اما حالا كه با من بيعت كرده و حاضر شده ايد مرا در امر خلافت يارى كنيد، حجت بر من تمام شد. حالا وظيفه من اين است كه مديريت جامعه را بپذيرم .
فقط براى دو امام معصوم (عليهما السلام) زمينه هاى حكومت فراهم آمد كه نخستين آنها امير مؤ منان على (عليه السلام) بود كه در چهار سال و نه ماه آخر زندگى اش به خلافت رسيد، و ديگرى ، امام حسن (عليه السلام) بود؛ ولى براى امامان ديگر چنين زمينه اى پيش نيامد. در زمان امامان ديگر، مردم مى گفتند: ما آزاد هستيم و شما را نمى خواهيم .
در گوشه و كنار، افرادى مى خواستند اقليت هاى كوچكى را پديد آورند؛ اما به حدى نبودند كه بتوانند جامعه تشكيل دهند. اين بود كه رهبرى در زمان امامان معصوم ديگر به دست نااهلان و ستمگران افتاد و براى راهبرانى كه خدا و پيامبر آنان را تعيين كرده بودند، زمينه حكومت فراهم نشد تا بتوانند مديريت جامعه را به عهده گيرند. زمينه اداى چنين وظيفه اى براى آنها پيش نيامد؛ چرا كه مردم با آنها همراهى نمى كردند. پيامبر اكرم و امامان معصوم (عليهم السلام) با علم خدايى خود پيش بينى كرده بودند كه روزى جامعه بشرى ، آمادگى پذيرش حكومت الاهى را خواهد يافت . پيش از اين كه امير مؤ منان على (عليه السلام) حكومت را پذيرفت ، با مخالفت اصحاب جمل و نهروان و صفين رو به رو شد و با آنها قاطعانه جنگيد؛ ولى تا جامعه اسلامى تشكيل نشده بود و مردم با رئيس و مدير جامعه اسلامى بيعت نكرده بودند، حضرت وظيفه اى نداشت .
هنگامى كه مردم با امام خود بيعت مى كنند، ديگر نبايد بيعت شكنند؛ چرا كه جامعه اسلامى تشكيل ، و در آن قانون اسلام حاكم شده است . در اين جا مردم بايد به آن بيعتى كه كرده اند، پايبند باشد.

روگردانى بشر از همه مكتب ها و آمادگى براى پذيرش حكومت حق آدمى هنگامى كه به حكومت الاهى دل مى بندد كه از همه مكتب ها و ايدئولوژى ها ماءيوس شده باشد و بفهمد كه هيچ يك از آنها كارآيى لازم را ندارند. كسانى مى گفتند: به سراغ مكتب هاى شرقى مى رويم و آن را مى آزماييم ؛ ولى از آن مكتب ها نيز پاسخى نگرفتند. امروزه نيز ليبرال ها ادعا مى كنند كه ما مى توانيم جامعه را اداره كنيم . ببينيد آمريكا، آلمان و ديگر كشورهاى ليبرال چه وضعيتى دارند و امنيت خانوادگى و امنيت مدارس آنها در چه حدى است . تفكر دموكراسى ليبرال نيز بايد آزمايش خود را پس دهد تا بشر بفهمد كه اين مكتب ها سعادت آفرين نيستند. تا آن هنگام كه انسان براى پذيرش حكومت خدا آماده شود، ممكن است ده ها مكتب ديگر مانند كمونيسم و فاشيست نيز مطرح شوند. همه اين مكتب ها و حكومت ها بايد جولان دهند و آزمايش خود را بگذرانند تا بشر، حكومت الاهى را بپذيرد. خداوند متعالى از اين مطلب آگاه بود و از باب لطف و رحمت خود، براى آن روز امام دوازدهم را ذخيره كرد. در اين جا اين پرسش پيش مى آيد كه مگر خدا نمى توانست در دوران گذشته كسانى را بيافريند تا حكومت الاهى را برپا كنند؟! خدا مى توانست اين كار را انجام دهد؛ ولى سنت الاهى بر اين نيست كه هميشه مجارى عادى و طبيعى جامعه را بر هم زند و بر خلاف جريان عمل كند.

وظيفه شيعيان در دوران غيبت
وظيفه عالمان در دوران غيبت
١. پرهيزگارى و پيشوايى پرهيزگاران بزرگ ترين افتخار براى عالمان شيعه اين است كه عهده دار نقش وراثت از امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى شوند؛ يعنى ايشان در زمان غيبت ، وظيفه اى را انجام مى دهند كه اگر مولايشان حضور مى داشت ، آن را انجام مى داد؛ البته در شعاعى كوتاه و ظرفى محدود. كار، همان كار، يعنى روشنگرى و هدايت خلق خدا است .(١٤٩)
در دوران غيبت ، دو وظيفه و تكليف براى ما ضرورت دارد: يكى اين كه خودمان را از آلودگى گناهان و غفلت ها پاك كنيم و لحظه به لحظه به خدا نزديك تر سازيم ، و ديگر آن كه دست ديگران را نيز بگيريم و اطراف خويش را نورافشانى كنيم . در واقع بايد نقش امام (عليه السلام) را در شعاعى كوچك و محدود ايفا كنيم . بارى ، عالمى كه در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) تربيت شده باشد مى تواند يك مرتبه از ولايت و امامت را چه در عرصه تكوين و چه در جنبه تشريع عهده دار شود.
نمونه اى از ولايت اولياى خدا
درست است كه تعداد امامان ، به معناى اصطلاحى خودش ، دوازده تا بيشتر نيست ؛ اما پيروان واقعى ايشان فراوانند. يكى از اوليا و دوستان خدا كه پس از مرگ نيز كرامت هاى فراوانى از وى ظاهر شده ، مرحوم ميرزاى قمى (رحمه الله عليه) است . فراوانند كسانى كه براى رسيدن به حاجت خود به مقبره آن بزرگوار در قبرستان شيخان قم رفته اند و پس از خواندن فاتحه و سوره يس به حاجت خود رسيده اند. اين شخصيت بزرگ ، نزد خداوند چنان مقامى يافته كه آثار وجودى و كرامت هايش فراتر از مواردى است كه زمان حيات او رخ داده و به قدرى گسترده و فراوان است كه ضبط و جمع آورى آنها بسيارى دشوار مى نمايد.
حضرت آيت الله بهجت ، اءدام الله ظله العالى ، درباره يكى از كرامت هاى مرحوم ميرزا در زمان حيات او مى فرمود: شخصى كه مقابل مقبره مرحوم ميرزاى قمى اعلى الله مقامه دفن شده ، از اهالى قفقاز بوده است . وى زمان حياتش با كاروانى از قفقاز كه در آن دوران ، در قلمرو ايران بوده است . جهت انجام مراسم حج ، عازم مكه معظمه مى شود. پس از زيارت خانه خدا و انجام مراسم حج ، قدرى سوغات مى خرد و در هميانش مى گذارد و به جده مى رود و بر كشتى سوار مى شود تا به ايران باز گردد. از بد حادثه ، هميان و سوغات و پول هاى داخل آن و ساير وسايلش در دريا مى افتد و او هر چه مى كوشد، موفق نمى شود آنها را از آب خارج سازد. به شدت ناراحت و افسرده مى شود و چون دل پاك و باصفايى داشته است ، خود را به نجف مى رساند و به حرم حضرت على (عليه السلام) مى رود و پس از زيارت به حضرت عرض مى كند: من هميانم را از شما مى خواهم . شب در حالت خواب ، حضرت به او مى فرمايد: برو هميانت را از ميرزاى قمى بگير.
روز بعد دوباره به حرم مى رود و به حضرت عرض مى كند: من ميرزاى قمى را نمى شناسم و هميانم را از شما مى خواهم . شب دوم باز خواب مى بينند كه به او مى فرمايد: برو هميانت را در قم از ميرزاى قمى بگير. سرانجام چاره اى جز اين نمى بيند كه روانه قم شود. و براى خرج سفر قدرى پول از رفقايش قرض مى كند و خود را به قم و خانه ميرزا مى رساند. وقتى در مى زند، خادم پشت در مى آيد و مى گويد: چه كار دارى ؟ مى گويد: با ميرزا كار دارم . خادم مى گويد: ميرزا هر روز در اين ساعت از بعد از ظهر استراحت مى كند برو و يك ساعت ديگر بيا. در اين حال ، مرحوم ميرزا از داخل خانه صدا مى زند كه من بيدارم و خادم را فرا مى خواند و مى گويد: اين هميان را به آن مرد بده . آن مرد هميانش را مى گيرد و خداحافظى مى كند و متوجه نمى شود كه چه كرامت بزرگى از ميرزاى قمى رضوان الله عليه سر زده است .
وقتى به قفقاز مى رسد، پس از آن كه ديدارها و رفت و آمد دوستان و خويشان به منزل او تمام مى شود، با خانواده اش به گفت و گو مى پردازد و جريان سفر و از دست دادن و دوباره به دست آوردن هميانش را نقل مى كند. زنش مى گويد: چگونه هميانت در جده به دريا افتاد و تو آن را در قم به دست آوردى ؟! آيا وقتى در قم سراغ هميانت رفتى ، از تو نشانى اجناس داخل آن را نپرسيدند؟ گفت : خير. من به در خانه ميرزا رفتم و... ناگهان ميرزا از اندرون خانه ، خادم را صدا زد و هميان را به او داد تا به من بدهد. زنش گفت : آخر چطور نامت را نپرسيد؟! او از كجا مى دانست كه تو در خانه را زده اى ؟! او از كجا مى دانست كه چه كارى دارى ؟! و اصلا چطور هميان تو سر از خانه ميرزاى قمى در آورده بود؟!
مرد قفقازى تازه متوجه شد كه چه كرامت بزرگى از ميرزا صادر شده و او غافل بوده است ؛ از اين رو بسيار ناراحت و متاءسف شد. زنش نيز او را سرزنش كرد كه چطور چنين كرامت عظيمى را از آن مرد الاهى ديدى و حتى داخل خانه نرفتى كه او را ببينى و دستش را ببوسى و همين طور هميان را گرفتى و آمدى ؟! آن مرد تصميم گرفت زندگى اش را در قفقاز رها كند و به قم بيايد و مقيم قم و خادم خانه ميرزا (رحمه الله عليه) شود. روزى كه به قم رسيد، دريافت كه ميرزا رحلت كرده و مردم بدن مطهر او را تشييع مى كنند. او نيز به جمع تشييع كنندگان ملحق شد و گريست و بر سر و سينه مى زد و پس از به خاك سپارى ميرزا تصميم گرفت در مجاورت قبر مطهر او سكنا گزيند و خادم مقبره آن جناب شود. مرد قفقازى ، عاقبت دار فانى را وداع گفت و او را پايين قبر ميرزا اعلى الله مقامه دفن كردند.
آرى ، پيروان واقعى امامان (عليهم السلام) نيز مى توانند به درجه هايى از ولايت ، امامت و پيشوايى امت دست يابند:
و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الاءرض و نجعلهم اءئمه و نجعلهم الوارثين ؛(١٥٠)
و ما مى خواهيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم .
به فرموده خداوند رحمان در سوره فرقان ، يكى از درخواست هاى بندگان ويژه او چنين است :
و اجعلنا للمتقين اماما.(١٥١)
ما را امام و پيشواى پرهيزگاران قرار ده !
تربيت شدگان مكتب آل البيت (عليهم السلام) فقط به اين بسنده نمى كنند كه فقط گليم خودشان را از آب بيرون بكشند؛ بلكه همواره از خداوند مى خواهند افزون بر اين كه خود پرهيزگار شوند و به مراتب عاليه تقوا برسند، امام و پيشواى ساير پرهيزگاران نيز بشوند.
امام زمان (عليه السلام) از ما انجام اين دو وظيفه (پرهيزگارى و پيشوايى پرهيزگاران ) را مى خواهد. اگر توانستيم اين دو نقش را به خوبى ايفا كنيم ، آنگاه وظيفه شيعه عاشق را در حد وسع و توان خودمان درست انجام داده ايم ؛ وگرنه ، ادعاى عشق بدون انجام وظيفه از هيچ كس پذيرفته نمى شود. كسى كه عشق و محبتش راستين است ، هماره در پى انجام خواهش محبوبش مى رود تا جايى كه ديگر چيزى براى خود نمى خواهد؛ بلكه فقط در فكر اين است كه محبوبش چه مى خواهد.

٢. جهاد همه جانبه فرهنگى در اين زمان ، نه تنها سكوت در برابر شبهه آفرينان و غارتگران عقيده و ايمان جايز نيست ، بلكه مجاهدت در عرصه علمى و فرهنگى واجب ترين وظيفه و تكليف ما است .
بر همه روحانيان ، مبلغان ، استادان ، معلمان و تمام مسؤ ولان فرهنگى كشور لازم است كه در برابر تهاجم بى امان فرهنگى به دفاع جانانه از مرزهاى عقيدتى و فرهنگى اسلامى بشتابند و بدانند جهادى كه امروز بر همه ما واجب است ، نه جهادى نظامى كه جهادى فرهنگى است . سلاح كار آمد امروز نيز نه سلاح نظامى كه سلاح فرهنگى است .
بايد همه باور كنيم كه با جنگى به مراتب خطرناك تر از جنگ هشت ساله مواجهيم . در آن جنگ ، هدف ، اشغال چند وجب از خاك ما بود؛ اما در اين جنگ ، هدف نابودى ايمان ما است . به اندازه اهميت ايمان در مقايسه با خاك ، اين جنگ فرهنگى مهم تر و خطيرتر از آن جنگ نظامى است .
در عرصه كارزار و دفاع نظامى ، صدها هزار شهيد و فدايى وارسته ، از جان خويش گذشتند و خون پاك خويش را تقديم كردند تا مرزهاى جغرافيايى ما محفوظ بماند. آيا در عرصه كارزار و دفاع فرهنگى كه بسى سخت تر و خسارت بارتر است . به همان تعداد نيروى آماده و لايق شهادت و فدايى جان بر كف نياز نداريم ؟ جبهه حق بايد با تمام توان ، با سلاح علم و معرفت و منطق درست ، به مقابله با حزب شيطان بشتابد. هرگز جاى آن نيست كه در مبارزه با هجوم بى امان امواج گمراهى و فساد، به حركت هايى آرام و مورچه وار يا به فعاليت هايى سطحى و مقطعى دل خوش كنيم .
بسيار خسارت بار خواهد بود اگر گمان كنيم كه در مواجهه با گسيل انبوه شبهه ها به ذهن هاى فعال جامعه ، فقط با تظاهرات و به كارگيرى شيوه هاى نظامى مى توانيم موفق باشيم و رسالت خويش را به انجام برسانيم . اين گونه ابزارها وقتى به كار مى آيد كه دشمن نيز با اين ابزار به ميدان آمده باشد. در حال حاضر، دشمن با سلاح فرهنگ به عرصه كارزار آمده است و ما نيز بايد با سلاح فرهنگ به مقابله آن برخيزيم . امروز، همه استعدادها و نيروها بايد بسيج شوند و به كمك نيروهاى رسمى در خط مقدم جهاد فرهنگى بشتابند تا همان گونه كه در عرصه نبرد نظامى به پيروزى رسيديم ، در عرصه فرهنگى نيز به پيروزى بزرگ ترى نايل آييم ؛ ان شاء الله .

٣. دستگيرى از نسل جوان امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) به ويژه در اين زمان ، در جهت هدايت شيعيان و جلوگيرى از گمراهى جوانان ، از ما بسيار انتظار دارد. چگونه ممكن است امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) شاهد باشد جوانان معصومى كه در خاندان شيعه متولد شده اند و سقشان را با تربت سيد الشهداء (عليه السلام) برداشته اند، اين گونه طعمه شياطين و گرگ صفتان شوند و از ما انتظارى نداشته باشند؟! اگر در برابر هجوم بى امان فرهنگى دشمن و خروج فوج جوانان از دين الاهى ، فقط ناظر باشيم و چاره اى نينديشيم ، چگونه قلب مولايمان از ما راضى خواهد شد؟!


۱۱
فروغ ولايت


بنده با قاطعيت عرض مى كنم كه بزرگ ترين وظيفه روحانيان در اين عصر، هدايت جوانان و جلوگيرى از كفر و الحاد ايشان است . در هيچ زمانى ، چنين وظيفه خطيرى متوجه روحانيان نبوده است . حتى پيش از پيروزى انقلاب ، در دوران ستمشاهى و تسلط كافران نيز وظيفه روحانيان اين قدر سنگين نبوده است . اين وظيفه خطير، مقدمات بسيارى را مى طلبد. كارهايى كه بدان عادت كرده ايم و درس هايى كه به طور معمول مى خوانيم ، كافى نيست . بايد ياد بگيريم كه با جوانان عزيزمان چگونه برخورد كنيم ؛ مشكلاتشان را چگونه حل كنيم و به شبهاتشان چگونه پاسخ گوييم . امروز شبهه هاى جديدى به ميدان آمده است كه پاسخ ‌هاى جديدى را مى طلبد. بايد بيشتر بكوشيم تا معارف اسلامى را عميق تر بياموزيم و راه تعليمش را به ديگران فرا بگيريم . پاسخ دهى به شبهه را تمرين كنيم تا بتوانيم از عهده اين مسؤ وليت بزرگ برآييم . وفقنا الله و اياكم ان شاء الله .

٤. تجهيز به سلاح علم و حكمت از برخى احاديث معتبر استفاده مى شود كه براى تحقق و گسترش حكومت امام عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) در سطح جهان ، حتى پس از ظهور حضرت ، اخلاص ، فداكارى ، سختى و خون دل خوردن هاى فراوان لازم است . نكته ديگر آن كه براى تحقق حكومت جهانى موعود، افزون بر مهارت هاى جنگى و نظامى ، مهارت ها و توانايى هاى ديگرى نيز مورد نياز است . افزون بر شجاعت و شهامت سرداران جنگى ورزيده ، حكمت و درايت عالمانى فرزانه و وارسته نيز نياز خواهد بود.
وقتى دريافتيم كه مهم ترين مشكل امام زمان (عليه السلام)، جهاد علمى و فرهنگى با شبهه افكنانى است كه قرائت هاى جديدى از دين ارائه مى كنند، روشن مى شود كه افزون بر دليرمردانى ورزيده در عرصه جهاد نظامى به عالمانى وارسته و توانا نيازمنديم تا امام زمان (عليه السلام) را در جهاد علمى با اين شياطين انسان نما يارى رسانند؛ البته ما چنان بايد خود را به اوج آمادگى برسانيم كه به محض ظهور حضرتش بتوانيم در ركاب او شمشير بزنيم و از پيشرفته ترين سلاح هاى نظامى نيز استفاده كنيم ؛ اما حال كه فهميديم امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) مسؤ وليت مهم ديگرى نيز دارد كه رنج و غصه اش از هر چيز ديگرى بيشتر و كشنده تر است ، بايد براى يارى اش ، خود را به سلاح علم و آگاهى مجهز كنيم و با تمام توان در رفع اين گونه شبهه ها بكوشيم تا بتوانيم دوستان و شيعيان حضرت را از دام شياطين شبهه افكن برهانيم .
مرزبانى از قلوب شيعيان امام عصر (عليه السلام)، بر عهده عالمان ربانى است :
علماء شيعتنا مرابطون بالثغر الذى يلى ابليس و عفاريته ، يمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شيعتنا و عن اءن يتسلط عليهم ابليس و شيعته النواصب . اءلا فمن انتصب لذلك من شيعتنا كان اءفضل ممن جاهد الروم و الترك و الخزر اءلف اءلف مرة لاءنه يدفع عن اءديان محبينا و ذلك يدفع عن اءبدانهم ؛(١٥٢)
عالمان شيعيان ما، محافظ و نگهبان آن مرزهايى هستند كه نفوذگاه ابليس و پيروان جنى و انسى او است . اين مرزبانان عقيده و ايمان ، شيعيان ضعيف ما را از بى ايمانى و غلبه شيطان دور مى دارند. آگاه باشيد كه هر كس براى چنين امر مهمى به پا خيزد، فضيلتش هزار هزار مرتبه از فضيلت جنگ و كارزار با تمام دشمنان اسلام بيش تر است ؛ چرا كه شر و بلا را از دين و بدن محبان ما دور مى سازد.
يكى از بزرگ ترين نعمت هاى خداوند متعالى براى ما، اين است كه افرادى معصوم را به ما معرفى كرده است ؛ امامانى كه شناختشان خطابردار نيست . فرض مطلوب اين است كه آدمى براى تحصيل سعادت دنيا و آخرت خويش ، از كسى پيروى كند كه هيچ اشتباه نمى كند.
خداوند، پيامبر اكرم و امامان (عليهم السلام) را معصوم و دور از هر گونه خطا قرار داده است تا هر چه مى فرمايند و هر رفتارى كه انجام مى دهند، براى ما قابل اقتدا و تبعيت باشد. درباره عظمت اين نعمت هر چه بينديشيم و خدا را براى آن شكر كنيم ، كم است . اگر وجودهاى مقدس معصومان (عليهم السلام) نبودند، ما از گفتار و رفتارشان نمى توانستيم اقتباس كنيم و عاقبت به همان جهالت ها و گمراهى هايى كه فرقه هاى گوناگون در گوشه و كنار دنيا به آن دچار شده اند، مبتلا مى شديم .
الگوى ما در هر عصر و زمان ، سيره پيامبران و امامانى است كه خداوند بزرگ سيره هدايتگرانه شان را اسوه زندگى ما قرار داده است : اءولئك الذين هدى الله فبهداهم اقتده ؛(١٥٣) ايشان كسانى هستند كه خداوند، هدايتشان كرده است ؛ پس به هدايت ايشان اقتدا كن !
اكنون بنگريم كه اسوه و الگوى قرآنى ما در مقابله با دشمنان اسلام (كافران و منافقان)، كيست ، و در دوران خطير آخر الزمان ، در مواجهه با فتنه انگيزى دشمنان و شبهه انگيزى منافقان چگونه بايد ايستادگى كرد.

وظيفه شيعيان در مقابله با دشمنان
١. دورى از فتنه ها و شبهه هاى كفرآميز خداوند مى فرمايد:
و قد نزل عليكم فى الكتاب اءن اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزاء بها فلا تقعدوا معهم حتى يخوضوا فى حديث غيره انكم اذا مثلهم ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا.(١٥٤)
و خداوند (اين حكم را) در قرآن بر شما نازل كرده است كه هر گاه بشنويد افرادى آيات خدا را انكار و استهزا مى كنند، با آنها ننشينيد تا به سخن ديگرى بپردازد؛ وگرنه شما هم مثل آنان خواهيد بود. خداوند، منافقان و كافران را يكجا در دوزخ جمع مى كند.
اين آيه مى فرمايد: شما چطور مى خواهيد با دشمنان خدا رابطه برقرار كنيد با اين كه خداوند در قرآن آورده است كه اگر ديديد يا شنيديد كسانى به آيات الاهى اهانت مى كنند و امور مقدس دينى را به مسخره مى گيرند، تا وقتى كه مشغول استهزاى معارف دينى هستند، شما حق نداريد در مجالسشان بنشينيد و به سخن آنها گوش كنيد. اگر سخنرانى در جلسه اى ، معارف اسلامى را استهزا مى كند، فرد مسلمان حق ندارد در آن جا بنشيند؛ زيرا اگر در چنين مجلسى شركت كرديد و به سخن آنها گوش داديد، شما نيز مانند آنها خواهيد بود؛ يعنى شما نيز ايمانتان را از دست مى دهيد. اين كه اهانت بشنويد و سكوت كنيد، به معناى تاءييد اهانت است . بعد مى فرمايد: منافقانى كه با كافران ارتباط برقرار مى كنند و در مقابل اهانت هاى آنان به دين سكوت مى كنند، مثل آن ها كافر خواهند بود. و خداوند منافقان و كافران را يكجا در جهنم گرد خواهد آورد.
آيا مى دانيد نقطه آغاز نفاق و كفر كجا است ؟! نقطه آغاز كفر، شنيدن سخن كفرآميز است . اين كه دنيا اصرار دارد سخنان كفرآميز شايع شود، براى اين است كه اگر حرفى ده ها بار گفته شد؛ در روزنامه ها نوشته ، و در فيلم ها نمايش داده شد، كم كم قبح آن مى ريزد و عادى مى شود. آن وقت شما تعجب مى كنيد كه شخصى در يكى از پست هاى حساس كشور بگويد: ما به آن دينى كه آزادى را تضمين نكند، مرتديم . آزادى را نيز اين گونه تفسير كرده اند كه مردم آزاد باشند تا هر گاه خواستند نظام اسلامى را براندازند، هيچ تنشى در جامعه ايجاد نشود. اگر اسلام اين آزادى را تامين كند، قبولش داريم وگرنه به چنين دينى مرتديم ! معناى اين سخن اين است كه اگر اسلام اجازه دهد ريشه خودش را بكنند، به آن ايمان داريم ؛ اما اسلامى را كه در آن بگويند: شما حق نداريد نظام اسلامى را براندازيد، و احكام اسلامى را تعطيل كنيد، قبول نداريم و به آن مرتديم ؛ چون چنين دينى ، آزادى را تامين نمى كند.
كسانى در لباس روحانى گفته اند: حكم قطع دست سارق ، حكمى باز دارنده است و اگر بتوانيد از راه ديگرى جلو دزد را بگيريد، ديگر نبايد دست دزد را ببريد. اين حرف يعنى خط قرمز روى احكام ضرور و نص قرآن . فاصله بين كفر و ايمان چه ناچيز است : يصبح الرجل مؤ منا و يمسى كافرا.
امروز، ضروريات اسلام در نشريات پرتيراژ، در كتاب ها و در سخنرانى ها با صراحت انكار مى شود و نفس كسى در نمى آيد. اين بيش تر رنج آور است .
اين كفر و نفاق از كجا پديد مى آيد؟ از شنيدن سخنان كفرآميز و مسخره آميز درباره آيات الاهى : اذا سمعتم آيات الله يكفر بها و يستهزاء بها.(١٥٥) اگر اجازه دهيد حرف هاى كفرآميز به گوشتان وارد شود، كم كم اثر مى كند و به تدريج قبح آن مى ريزد. هنگامى كه زشتى اين شبهه ها از بين برود، كسانى جراءت خواهند كرد بگويند: دموكراسى بايد به جايى برسد كه مردم آزاد باشند تا هر وقت اراده كردند بتوانند حكومت خويش را عوض كنند؛ هر چند آن حكومت ، اسلامى باشد.
ببينيد دست استعمار چه مى كند؟! كشور نيجريه ، بزرگ ترين كشور اسلامى در قاره آفريقا است كه بيش از صد ميليون جمعيت دارد و با آن كه بيشتر مردم آن مسلمان هستند، حكومت آن حكومتى مسيحى است . در اين كشور نقشه كشيدند كه جشنواره دختر برگزيده را برگزار كنند؛ از اين رو به همه دنيا اعلام كردند كه بنا است چنين جشنواره اى در نيجريه برگزار شود و ملكه زيبايى دنيا را برگزينند. براى آن كه زمينه فرهنگى و اجتماعى اين توطئه نيز فراهم شود، نويسنده اى مسيحى را واداشتند به وجود مقدس پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) توهين كند تا ببينند مردم تا چه حد حساسيت دارند. مردم غيرتمند نيجريه در مقابل آن جشنواره و اين اهانت شورش كردند و صدها كشته و زخمى دادند كه چرا به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) توهين شده است . چرا مسلمانان نيجريه اين گونه غيرت نشان مى دهند؟ چون وزارت فرهنگشان ، هنوز فرهنگ تساهل و تسامح و بى غيرتى را ترويج نكرده است .

٢. اعلان بيزارى و دشمنى سوره ممتحنه اين گونه آغاز مى شود:
بسم الله الرحمن الرحيم يا اءيها الذين آمنوا لا تتخذوا عدوى و عدوكم اءولياء تلقون اليهم بالمودة و قد كفروا بما جاءكم من الحق يخرجون الرسول و اياكم .
به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى كسانى كه ايمان آورده ايد! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگيريد. شما به آنها اظهار محبت مى كنيد؛ در حالى كه آنها به آن چه از حق براى شما آمده ، كافر شده اند و رسول الله و شما را از شهر و ديارتان بيرون مى رانند.
اين آيه ، خطاب به مؤ منان مى فرمايد: اى مؤ منان اگر واقعا به خدا و روز قيامت ايمان داريد، با دشمنان خدا رابطه دوستى برقرار نكنيد. شما به آنها اظهار محبت مى كنيد و ارتباط سرّى با آنها برقرار مى سازيد؛ ولى آنها از اين رفتار شما سوء استفاده مى كنند و آينده جامعه اسلامى را به خطر مى اندازند. از آنها فريب نخوريد. مقابل آن ها بايستيد و با صراحت بگوييد كه ما با شما دشمن هستيم و تا از خوى استكباريتان دست بر نداريد، هرگز با شما آشتى نخواهيم كرد.
ادامه آيات ، ما را به اسوه پذيرى از حضرت ابراهيم (عليه السلام) فرا مى خواند:
قد كانت لكم اءسوة حسنه فى ابراهيم و الذين معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ ا منكم و مما تعبدون من دون الله كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوه و البغضاء اءبدا حتى تؤ منوا بالله وحده .(١٥٦)
براى شما سرمشق خوبى در زندگى ابراهيم و كسانى كه با او بودند، وجود دارد. هنگامى كه به قوم (مشرك) خود گفتند: ما از شما و آن چه غير از خدا مى پرستيد، بيزاريم ؛ ما به شما كافريم ، و ميان ما و شما دشمنى هميشگى آشكار شده است تا آن زمان كه به خداى يگانه ايمان بياوريد.
اين آيه مى فرمايد: اى مسلمانان ! از ابراهيم ياد بگيريد. ابراهيم همراه آن چند نفرى كه به او ايمان آورده بودند، روياروى كشورى بت پرست و قدرت اهريمنى نمرود ايستادند و صاف و صريح گفتند كه ما چند نفر، از شما بيزاريم . يك اقليت پنج - شش نفرى ، در برابر جمعيت چند ميليونى بابل كه از عظيم ترين و پيشرفته ترين كشورهاى دنيا در آن زمان بود و در مقابل نمرود كه ادعاى خدايى مى كرد، ايستادند. اين كار، كار راحتى نبود. ايستادند و گفتند: ما همين اقليت ضعيف ، از شما و معبودها و بت هايتان بيزاريم .

٣. سازش ناپذيرى اهل تساهل و تولرانس مى گويند: به افكار ديگران و به مقدساتشان احترام بگذاريد؛ اما قرآن مى گويند: با صراحت اعلان كنيد كه ما از كافران بيزاريم :
كفرنا بكم و بدا بيننا و بينكم العداوة و البغضاء اءبدا حتى تؤ منوا بالله وحده .
ما به شما كافريم و براى هميشه بين ما و شما دشمنى برقرار خواهد بود، مگر اين كه ايمان بياوريد.
از اين كه عده شما كم است نترسيد. از اين كه آنها داراى ثروت ، علم و فن آورى و صنايع پيشرفته هستند نترسيد. شما خدا را داريد. اگر اهل استقامت و پايدارى باشيد، خدا شما را يارى خواهد كرد. همه چيز را از حضرت ابراهيم (عليه السلام) ياد بگيريد، به غير از يك چيز:
الا قول ابراهيم لاءبيه لاءستغفرن لك ؛(١٥٧)
جز آن سخن ابراهيم كه به پدرش (= عمويش آزر) گفت : براى تو آمرزش مى طلبم . ابراهيم (عليه السلام) پس از گفت و گوى بى نتيجه اى كه با آزر داشت ، از روى رحمت و لطف و به سبب حقى كه آزر به گردنش داشت ، گفت : براى تو استغفار خواهم كرد. قرآن به مسلمانان مى گويد: شما اگر با كافرى مواجه شديد، چنان كه ابراهيم با آذر مواجه شد، حتى وعده استغفار هم به او ندهيد. بگوييد دشمنى ما با شما تا ابد ادامه خواهد يافت و هرگز براى شما استغفار نخواهيم كرد. اين تعليم قرآن است . به تعليم تاءسى كنيد. حقيقتى را كه اسلام از ما مى خواهد، در اين نوع مسائل حياتى و سرنوشت ساز است .

٤. ايمان به قدرت و يارى الاهى بايد به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) تاءسى كنيم كه در برابر احزاب ايستادگى كرد و خم به ابرو نياورد؛ چنان كه مؤ منان به او تاءسى كردند:
فمنهم من قضى نحبه و منهم من ينتظر؛(١٥٨)
و از ايشان ، بعضى به شهادت رسيدند و بعضى هم در انتظار شهادتند.
اين گونه باشيد. از اين كه دشمن ما را احاطه كرده و قوى است و ما ضعيف هستيم نترسيد. دشمن قوى تر است يا خدا؟! مگر خدا نبود كه شما را يارى كرد:
و لقد نصركم الله ببدر و اءنتم اءذلة ؛(١٥٩)
در ماجراى بدر، شما ذليل و بيچاره بوديد و خدا به شما يارى رساند و پيروزتان كرد. مگر آن خدا، از خدايى اش دست برداشته است ؟! مگر خدا پير شده ، و قدرتش را از دست داده است ؟! خدا همان خدا است ؛ اگر شما همان بنده ها باشيد.
اگر شما همان بسيجى هايى باشد كه دلاورانه دشمن را از ميهن اسلامى رانديد و براى جهاد سر از پا نشناختيد و عاشقانه در راه خدا جنگيديد، خدا هم همان خدا است . اگر راست مى گوييد كه به خدا و قيامت ايمان داريد، چرا مى ترسيد؟! يا پيروزى دنيا از آن شما است يا سعادت آخرت و يا هر دو. ترديد به خود راه مدهيد! بايد تا نفس آخر و قطره آخر خون با دشمن جنگيد! فكر تسامح ، تساهل ، گفتمان ، زندگى مسالمت آميز و ترك مخاصمه را به مغزتان راه ندهيد! سرانجام واپسين امام ما، حضرت مهدى ((عجل الله تعالى فرجه الشريف) با شمشير قيام خواهد كرد و به پيروزى نهايى خواهد رسيد. حضرت با گفتمان پيروز نخواهد شد. اين شعرها را مى گويند و اين لالايى ها را مى خوانند كه من و شما را خواب كنند. اگر آنها راست مى گويند كه دنياى امروز جنگ نمى پذيرد، پس در فلسطين و عراق و افغانستان چه مى گذرد؟! آيا ايشان با مردم مظلوم فلسطين و عراق گفتمان مى كنند؟! آيا حاضرند كوچك ترين حق اين مردم مظلوم را بدهند؟! پس چرا در اين كشورها كودكان و زنان را بمباران مى كنند؟! چرا بچه هاى شيرخوار را هدف تير قرار مى دهند؟! چرا بيمارستان ها، مدارس و انبارهاى غذا را منفجر مى كنند؟! چرا محصول زراعت و درخت هايشان را مى سوزانند؟! چرا از هر طرف آنان را محاصره مى كنند و دائم بر سرشان آتش مى بارند؟! آيا معناى طرفدارى از حقوق بشر اين است ؟! آيا معناى دموكراسى و آزادى اين است ؟! تا كى مى خواهيم از اين شياطين بدتر از ابليس فريب بخوريم و در برابر آنها دستمان را بلند كنيم و تسليم شويم . اگر بنا است كشته بشويم ، بگذار دست كم در راه خدا و راه دفاع از ايمان و عقيده و دينمان شهيد شويم . آنها به ما وعده مى دهند؛ ولى وقتى بر ماس مسلط شدند و به آرزوى خودشان رسيدند، ديگر هيچ كس را نمى شناسند. تجربه افغانستان و عراق كافى نيست ؟ در آينده ، تجربه سوريه و عربستان نيز خواهد بود. خدا نياورد روزى كه نوبت به تجربه بعضى از مسؤ ولان فريب خورده مملكت ما برسد!

آسيب شناسى اهداف امام زمان (عليه السلام)
بزرگ ترين موانع در برابر اهداف امام زمان (عليه السلام)
١. روح خودسرى و هواپرستى مردمان در همه زمان ها، در برابر شريعت هاى الاهى واكنش هاى نامساعدى از طرف گروه هاى گوناگون اظهار شده است . محدوديت در زندگى ، با طبع اوليه بشر سازگار نيست . آدمى مى خواهد هيچ قيد و بندى نداشته باشد تا هر كارى كه دلش مى خواهد، انجام دهد. از نظر اجتماعى مى خواهد آزاد باشد. آدمى نه تنها مايل است در محيط خانواده و اجتماع آزاد باشد، بلكه دلش مى خواهد در تمام كارهايى كه برمى گزيند، آزاد باشد. وقتى انسان را محدود كنند و به او بگويند فلان كار را نكن ، ابتدا در مقابل آن واكنش نشان مى دهد و دلش ‍ نمى خواهد آن را بپذيرد. اگر به كودك نيز بگوييد: فلان كار را نكن ، عكس العمل نشان مى دهد و مى گويد مى خواهم بكنم و اگر شدت به خرج دهند، لجباز مى شود.
اين مطلب از اين واقعيت حاكى است كه فطرت انسان ، بنابر طبع اوليه اش ، در برابر محدوديت ها و امر و نهى ها واكنش نشان مى دهد؛ چرا كه الانسان حريص الى ما منع ؛ آدمى به آن چه از آن منع مى شود، حرص مى ورزد؛ بنابراين يكى از عواملى كه سبب مى شود توده مردم در برابر انبيا واكنش مخالف نشان دهند، همان روح خودسرى و بى بند و بارى است كه در انسان وجود دارد: بل يريد الانسان ليفجر اءمامه ؛(١٦٠) آدمى مى خواهد جلوش باز باشد و هيچ قيد و بندى نداشته باشد. به عبارت ديگر، انسان مى خواهد بى بند و بار باشد. وقتى انبيا مى آمدند و مى خواستند قيد و بندهايى به پاى بشر بگذارند، هر چند دستورهاى ايشان در واقع آزاد كردن بشر از قيد و بند هواهاى نفسانى و غرايز حيوانى بود، مردم نادان اين دستورهاى الاهى را براى خود قيد و بند تلقى مى كردند و نمى خواستند زير بار آن بروند. اين عاملى است كه در همه جوامع وجود دارد و تا روح انسان تربيت الاهى نپذيرد، خواه ناخواه در برابر ميل به آزادى و بى بند و بارى تسليم خواهد بود.
چه طور مى شود كه مؤ من به طرف كفر كشيده مى شود؟! تحليل روان شناختى آن اين است كه وقتى اجراى برخى از دستورهاى دين با هواى نفس آدمى و راحت طلبى و خودسرى او سازگار نباشد، انسان ضعيف الايمان در صدد بر مى آيد در فتواى مجتهد تشكيك كند. وقتى مى گويند: اين كار را انجام نده ، حرام است . مى گويد: به چه دليل ؟ مى گويد: مراجع تقليد در رساله هاى عملى نوشته اند. مى گويد: از كجا معلوم كه اين ها درست مى گويند. تشكيك ابتدا از اين جا آغاز مى شود كه شايد مرجع تقليد اشتباه كرده است . براى خودشان تاييد مى آورند كه خود مراجع تقليد نيز با هم اختلاف دارند و اين دليلى است بر اين كه به فتاواى ايشان اعتمادى نيست . اگر كسى دنبال كرد و گفت : اين مجتهد از خودش ‍ نمى گويد؛ بلكه همه مجتهدان گفته اند؛ مستندشان هم كلمات امامان معصوم (عليهم السلام) است ؛ ايشان از طرف خودشان نمى آيند اين حرفها را بزنند و حتى اگر حديث آن را هم ارائه دهد كه اين حكم در كلام امام صادق (عليه السلام) به صراحت بيان شده است ، مى گويد: خوب از كجا معلوم كه امام اين حديث را فرموده باشد. روايات ضعيف هم فراوان داريم . شايد اين حديث ضعيف باشد. اگر كسى پيگيرى كرد و گفت : اين روايت ، نه تنها ضعيف نيست ، بلكه صحيح معتبر و متواتر است ؛ به گونه اى كه هرگز قابل تشكيك نيست . وقتى در اين جا نيز سرش به سنگ مى خورد، مى گويد: اگر بپذيريم كه امام معصوم هم گفته است ، از كجا معلوم كه درست گفته باشد؟! سخن امامان را ما شيعيان قبول داريم . اين همه فرقه هاى اهل تسنن هستند كه حرف هاى امامان ما را قبول ندارند. شايد حق با آنها باشد. اگر كسى پيگيرى و اثبات كرد كه در اين حكم خاص ، آيه قرآن هم داريم . ما تنها به كلام امام استناد نمى كنيم ؛ بلكه قرآن هم همين را فرموده است . مى گويد: شايد معناى قرآن اين نباشد. قرائت ها گوناگون است . اين فهم شما است . قرائت ديگرى هم وجود دارد. كسان ديگرى ممكن است معناى ديگرى از اين آيه بفهمند. شايد اين طورى كه عالمان فهميده اند، درست نباشد. وقتى ثابت شد كه اين آيه ، هيچ معناى ديگرى نمى تواند داشته باشد و هر كسى زبان شناس و اهل زبان عربى باشد، فقط اين معناى خاص را از آيه مى فهمد، خواهند گفت : از كجا معلوم كه آيات قرآن ، كلام خدا باشد؟!
امروز شبهه هايى مطرح مى شود مبنى بر اين كه قرآن ، كلام خدا نيست و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) صرفا حالت خويش را هنگام دريافت وحى گزارش كرده است . وحى ، حالت بى زبانى است ؛ حالت روحى - روانى خاص است كه هر آدمى مى تواند بيابد. در وحى ، هيچ مفهوم و لفظى دخيل نيست و فقط پيامبر طبق سابقه هاى ذهنى خويش ، حالتى را كه برايش در حالت وحى پيدا مى شود، به اين صورت بيان مى كند؛ پس ، اين كلام خدا نيست و كلام پيامبر است و چون كلام پيامبر است ، در آن خطا راه دارد. به فرض كه ثابت شود آيات قرآن ، كلام خدا است ، باز هم آنها راه ديگرى دارند. استاد دانشگاهى در دانشكده الاهيات گفته است : از كجا معلوم كه خدا راست مى گويد؟! شايد خدا دروغ گفته است ! خوب و بد و راستى و ناراستى اعتبارى است . مگر شما نمى گوييد دروغ مصلحت آميز خوب است ؟ خوب شايد مصلحتى در كار بوده است تا خدا نيز دروغ بگويد!
سير تسويلات و شبهه آفرينى هاى شيطانى ، ابتدا از تشكيك در فتواى مجتهد و شبهه در صحت تقليد آغاز مى شود و به شبهه انگيزى در راستگويى خداوند پايان مى پذيرد. در هر مرحله اى كه شكست بخورند، يك مرحله عقب نشينى مى كنند. اين كارى است كه شيطان پيش پاى اولياى خودش گذاشته است . كسى كه ولايت شيطان را بپذيرد، مهارش را به شيطان مى سپارد تا هر جا كه مى خواهد، او را بكشد. عاقبت او نيز كفر و اسفل السافلين دركات جهنم است :
ان الله جامع المنافقين و الكافرين فى جهنم جميعا(١٦١)؛ خداوند تمام كافران و منافقان را در جهنم جاى مى دهد.
ان المنافقين فى الدرك الاءسفل من النار(١٦٢)؛ منافقان در پايين ترين و پست ترين درجات آتشند.
گويا امروز طرحى در كار است كه دين مردم را بگيرند و هيچ شكى نداريم كه استاد همه آنها يكى ، و آن ابليس است كه كارگزاران متعددى را براى كار خويش استخدام كرده و هر كدام را در يك بخش ويژه به كار گمارده است . نتيجه كاركرد هماهنگ اين دستگاه ، همان اغوا و ضلالتى است كه شيطان مى خواهد: فبعزتك لاءغوينهم اءجمعين ؛(١٦٣) به عزت تو سوگند كه تمام آدميان را مى فريبم .
به هر حال ، مدت ها است كه حركتى بسيار مرموز و شيطانى در جهت دين زدايى شكل گرفته است ؛ البته اين استنباط ما نيست . بيش از ده سال است كه مقام معظم رهبرى (دام ظله العالى) به صورت هاى گوناگون درباره اين مساله هشدار داده اند. متاءسفانه آن وقت ها خطر را به روشنى درك و باور نكرديم . اكنون نمونه هاى عملى اش را مى بينيم . كار به جايى رسيده است كه امور مقدس دينى را صراحت تمسخر و استهزا، و احكام و ضروريات دين انكار مى شود و اين حالى است كه بر اثر حاكم شدن روح تساهل و تسامح و تولرانس ما را به اين سخنان كفرآميز عادت كرده اند. يك روز وقتى كسى مى گفت : حضرت زهرا نمى تواند الگوى ما باشد؛ بلكه اوشين الگوى ما است ، امام به شدت اعتراض مى كرد و مى فرمود: اين فرد اگر بفهمد چه گفته ، خونش هدر است (١٦٤) و با اين هشدار، براى مدتى جامعه را بيمه مى كرد؛ ولى امروز، از بس حرفهاى كفرآميز تكرار شده است ، ما نيز حساسيت چندانى در مقابل آن پيدا نمى كنيم .

٢. به خطر افتادن مقام قدرتمندان و ثروتمندان عوامل ديگرى نيز سبب مى شود تا در اجتماع با انبيا و اولياى الاهى مخالفت شود. شايد نخستين دسته اى كه در برابر انبيا قد علم مى كردند، قدرتمندان بودند. كسانى كه به ناحق ، قدرتهايى به دست آورده و بر گرده مردم سوار شده بودند، با آمدن انبيا و متوجه كردن بشر به سوى اهداف الاهى و برنامه هاى آسمانى ، قدرت خويش را در خطر مى ديدند. مى ديدند كه مقام ، شهوت ، موقعيت ، منصب و رياستشان با گرايش مردم به شخص فقير و ساده اى چون موسى (عليه السلام) يا عيسى (عليه السلام) در معرض خطر جدى قرار گرفته است . ثروتمندان و قدرتمندانى كه تمام توجهشان به عالم ماده و لذت هاى مادى است ، وقتى مى بينند كه دستورهاى انبيا، براى آنها قيد و بندهايى ايجاد مى كند، بيش از گروه هاى ديگر عكس العمل نشان مى دهند؛ چرا كه امكانات ايشان براى شهوترانى و بى بند و بارى ، از ديگران بيشتر است و به طور طبيعى ، محدوديت هايى كه از ناحيه دين متوجهشان مى شود، آن ها را بيشتر رنج مى دهد. سرانجام تمام كسانى كه با قيام انبيا، منافعشان به نحوى به خطر مى افتد، قد علم مى كنند؛ خواه منافعشان در ارضاى شهوات باشد، خواه در اشغال منصب هايى كه به دروغ و ناحق آن ها را اشغال كرده اند؛ خواه منصب هاى سياسى ، خواه منصب هايى به اسم دين و خواه هر چيز ديگر. همه اينها به دنياپرستى و بينش محصور در چارچوب طبيعت برمى گردد. اگر انسان ، افقى را گسترده تر از ماده و ماديات يافت و جهانى را وسيع تر از جهان زودگذر دنيا شناخت و به آن معتقد شد، حاضر مى شود از لذايذ مادى و محدود بگذرد تا به لذايذ ابدى برسد؛ ولى اگر به آخرت و زندگى ابدى ايمان نداشته باشد، در هر گروهى ، به شكل خاصى در برابر انبيا واكنش نشان مى دهد.

٣. ظهور گرايش هاى مادى در پيروان به هر حال ، در برابر انبيا، گروه هاى گوناگونى قد علم مى كردند تا نگذارند دعوت انبيا گسترش يابد و مردم دعوتشان را اجابت كنند و پيرو و مريدشان شوند. علت اين دشمنى ها از روح هواپرستى و علاقه به لذايذ دنيا در شكل ها و قالب هاى مختلفش ، چه علاقه به قدرت هاى اجتماعى و منافع اقتصادى و چه دلبستگى به شهوات و هواهاى نفسانى ناشى مى شد. چنين عواملى سبب مى شد تا نگذارند دعوت انبيا پيشرفت كند. از سوى ديگر، اين گرايش هاى مادى در آن هايى هم كه به انبيا گرايش مى يافتند، كم و بيش وجود داشت .
در حالى كه همه ما مسلمانيم و بيش از هزار و چهار صد سال از تاريخ ظهور دينمان مى گذرد، هر كدام از ما تربيت هاى خاصى را از دين پذيرفته ايم . گاهى مى شود با اين كه سال هاى عمرمان را در فهم كتاب و سنت و شناخت معارف دينى گذرانده ايم ، در بزنگاه هاى خاصى ، هواى نفسانى ما ظهور مى كند و كنترل نفس از دستمان خارج مى شود. در كسانى هم كه به انبيا گرايش مى يافتند، اين روحيه ها كم و بيش وجود داشت ؛ چرا كه به طور كامل مهذب نشده بودند و ساختمان روحى آن ها هنوز تغيير ماهيت نداده بود. اين بود كه ميان پيروان انبيا نيز گاهى گرايش هاى مادى به صورت هاى گوناگون ظهور مى كرد؛ براى مثال ، وقتى مردم مى ديدند عمل كردن به يك حكم برايشان سخت است ، به گونه هاى مختلف مى كوشيدند تا آن حكم را تغيير دهند؛ به ويژه اگر حكمى در وضع خاص اجتماعى يا طبيعى صادر مى شد؛ مثل اصحاب سبت كه كنار دريا زندگى مى كردند و موظف شده بودند روز شنبه ماهى نگيرند؛ اما چون ماهى ها فقط در روز شنبه به كنار دريا مى آمدند، خوددارى از صيد ماهى در روز شنبه براى آنها مشكل بود.

٤. دين فروشى دانشمندان در وضعى كه رعايت اوامر و نواهى الاهى براى مردم مشكل مى شد، دست به دامن راهبان و عالمان دين مى شدند و از ايشان مى خواستند تا كارى كنند كه حكم الاهى تغيير يابد؛ يعنى مى خواستند تا عالمان ، حرام خدا را حلال كنند يا راه چاره اى بينديشند و براى فرار از حكم خدا كلاه شرعى درست كنند. بين عالمان ايشان هم كسانى بودند كه به علل گوناگون به خواست مردم اهميت مى دادند يا بدان جهت كه منافع مادى آنها بايد از راه مردم تامين مى شد تا از آن جهت كه مردم بايد آنها را داراى منصب هاى دينى و اجتماعى مى شناختند و اگر به تمايلات مردم پاسخ منفى مى دادند، ديگر دورشان جمع نمى شدند و آن ها را مرجع دينى خودشان نمى شناختند. در حقيقت ، همان روح دنياپرستى كه به شكل ديگرى ميان دانشمندانشان وجود داشت ، باعث مى شد تا با روح دنياپرستى مردم كه در قالبى ديگر وجود داشت ، توافق كنند. نتيجه اين بود كه بعضى از احكام الاهى به بهانه هاى گوناگون عملى نمى شد يا بعضى از حرام هاى الاهى انجام مى گرفت . در چنين مواقعى است كه قرآن شريف مى فرمايد:
اتخذوا اءحبارهم و رهبانهم اءربابا من دون الله .(١٦٥)
دانشمندان و راهبان خويش را معبودهاى در برابر خدا قرار دادند.
اين ها چه كاره اند كه براى شما حكم جعل كنند؟! مگر اين ها رب شما هستند؟! شما حق نداريد غير از خدا را رب بگيريد. صاحب اختيار شما فقط خدا است . در مواقعى ديگر، صاحبان قدرت بر عالمان دين فشار مى آوردند كه شما بايد چهره دين را دگرگون كنيد و احكام را به صورت ديگرى در بياوريد تا موافق ميل ما باشد. اين نيز شكل ديگرى از دنياپرستى بود كه به مراجع روحانى فشار وارد مى آورد در فتواهايشان تجديد نظر كنند.


۱۲
فروغ ولايت


همه اين عوامل باعث مى شد كه روح خداپرستى و تسليم در مقابل انبيا و اولياى الاهى در مردم تضعيف شود و دينى كه اساس آن اسلام و تسليم در مقابل خدا است ، به صورت ديگرى در آيد. هدف اصلى از آفرينش انسان و تشريع قوانين الاهى ، اين بوده است كه مردم خداپرستى كنند نه خودپرستى ، شكم پرستى ، بت پرستى ، اجتماعى پرستى و... پيامبران آمده بودند كه بشر را خداپرست ، يعنى تسليم محض در برابر اوامر و نواهى خداوند كنند. اطاعت محض در برابر خدا انسان را به خدا نزديك مى كند؛ جوهر انسانيت را ترقى مى دهد و به يك پديده زودگذر و بى ارزش ، ارزش بى نهايت مى بخشد. انبيا آمده بودند كه چنين رابطه اى را بين انسان ها و پروردگارشان برقرار سازند و انسان را از يك موجود مادى فانى بى ارزش ، به موجودى تبديل كنند كه بتواند عمرى بى نهايت در كمال لذت و سعادت داشته باشد. انبيا مى خواستند انسان را به گونه اى غرق توجه خدا سازند كه ارزش ‍ را به بندگى و قرب خدا منحصر كنند. كسانى كه احكام ، معارف و آيات الاهى را تحريف مى كردند، مسير را اشتباه به مردم نشان مى دادند و مى گفتند: خلق را به جاى خدا بگذاريد. چنين دين فروشانى ، بزرگ ترين خيانت را به انسانيت مرتكب مى شدند؛ به همين سبب انبيا آمده بودند تا بشر را متوجه خدا كنند و به سوى بى نهايت سوق دهند و از پرستش همه بت ها وارهانند و انسان را فقط بنده و مطيع خدا سازند. عواملى همچون هواپرستى ، دنياپرستى و دين فروشى باعث مى شد كه دست تحريف به سوى معارف و احكام الاهى دراز شود. از آن جا كه وضعيت اجتماعى هميشه در حال تغيير است ، قالب هاى بت نيز در هر دوره اى تغيير شكل مى دهد. بت هايى كه بشر براى خود مى سازد، هميشه سنگ و چوب و ماه و خورشيد نيست . گاهى بت ها عوض مى شوند و معبودها تغيير شكل مى يابند. بنى اسرائيل براى تغيير احكام الاهى ، احبار و رهبانان دين فروش را همچون رب و معبود خويش اطاعت مى كردند.

شيوه هاى نو مبارزه با اهداف امام زمان (عليه السلام)
١. روحانى ستيزى اگر عالمان جامعه بر سر عهد و پيمان خود با خدا ثابت قدم بمانند، در هيچ وضعيتى تسليم خواست ضد اسلامى توده مردم و دولت ها نخواهند شد. هر چه صاحب منصبان به آنها فشار آورند كه فلان قانون ضد اسلامى را امضا كنيد، در پاسخ مى گويند: جان مى دهيم ؛ ولى امضا نمى كنيم . حتى اگر صدها هزار نفر از مردم براى اين قانون اسلامى كشته شوند، جا دارد؛ چون حكم خدا بايد محفوظ بماند.
اگر اوضاع جامعه به گونه اى باشد كه قدرتمندان نتوانند با فشار سياسى از عالمان فتوايى بر خلاف حكم خدا بگيرند و توده مردم نيز با فشارهاى روانى و اعتقادى نتوانند ايشان را به زانو در آورند، چه بايد كرد؟! از چه راه جديدى بايد براى دين گريزى استفاده كرد؟! بايد از اين گونه عالمان صرف نظر كرد؛ چرا كه ديگر به درد هواپرستان نمى خورند. دين گريزان هواپرست از عالمان متعهدى كه نه از تهديد سياسى مى ترسند و نه از مخالفت مردم ، روى مى گردانند و به مجتهد ديگرى روى مى آورند تا شايد او حكم خدا را تغيير دهد. مجتهدان ديگر هم ممكن است در يك ، دو و يا ده فرض با يكديگر اختلاف داشته باشند؛ ولى در مسائل ضرور كه از مسلمات و يقينيات اسلام است ، هيچ اختلافى با هم ندارند. ديگر به چنين عالمانى نه قدرتمندان مى توانند چشم طمع داشته باشند و نه توده دنياپرست ؛ پس چه بايد كرد تا بتوان تغييرهايى را در دين ايجاد كرد تا با گرايش هاى مادى و نفسانى مردم سازگار باشد؟ بايد تز اسلام منهاى روحانيت را پيشنهاد كرد يا روحانيان را از صحنه اجتماع كنار زد. اصلا اسلام به روحانى نيازى ندارد.
مردم بايد همه خودشان بروند احكام دين و قرآن را ياد بگيرند. اين ها سه ضلع مثلث زر و زور و تزوير يا سه ضلع مثلث تيغ و طلا و تسبيح هستند. اينان همكاران استعمارگرانند كه بايد هر چه زودتر كنار گذاشته شوند؛ چرا كه طبق ميل ما فتوا نمى دهند. قدرتمندان هم مانند توده مردم وقتى ببينند روحانيان زير بار نمى روند، به فكر مى افتند كه روحانيانى دولتى درست كنند. استعمارگران نيز وقتى مى بينند كه روحانيان شيعه اين قدر سرسخت و انعطاف ناپذيرند، اعتراف مى كنند كه بزرگ ترين دشمن استعمار آمريكا در خاور ميانه ايشانند؛ پس مى بينيد كه تمام عوامل در اين جهان دست به دست هم مى دهند تا روحانيان شيعه را بكوبند. شما در دنيا نمى توانيد يك عامل اجتماعى را پيدا كنيد كه با وجود روحانيان مستقل شيعه موافق باشد؛ نه استعمار شرق ، نه استعمار غرب ، نه ثروت جويان و قدرت طلبان داخلى ، و نه روشنفكران . مى بينيد در آن جا كه پاى كوبيدن روحانيان متعهد در ميان است ، همه با هم همكارى مى كنند. همه اين عوامل دست به دست هم داده اند تا اسلام و قرآن تا اسلام و قرآن و روحانيان را از بين ببرند. براى اين كه آنها تشخيص داده اند تا روحانيان شيعه وجود دارند، نمى توانند به مقاصد شومشان برسند. فقط نيروى قدرتمند و قاهر الاهى است كه مردان خدا را در برابر اين امواج سهمگين نگه مى دارد و حفظشان مى كند؛ وگرنه ، نيروى انسانى در مقابل اين همه عوامل اجتماعى تاب مقاومت ندارد. مگر مى شود گروه اندكى ، هم در مقابل توطئه هاى استعمارگران مقاومت ، و هم تهمت هاى جاه طلبان داخلى را تحمل كنند. هم فحش و ناسزاى روشنفكران را به جاى بخرند و هم در مقابل نارضايتى دنياپرستان استقامت ورزند و هم دين خود را نگه دارند و با خدا باشند. مگر غير از نيروى الاهى ، نيروهاى عادى بشر در مقابل اين همه مخالفت ، كفايت مى كند. اگر مى بينيد كسانى در گوشه و كنار، انعطاف ها و انحراف هايى پيدا مى كنند، تعجب ندارد. اگر كسى ميان امواج حوادث و فتنه هاى آخر الزمان نجات يافت ، جاى تعجب دارد. اگر خس و خاشاك ها را سيل مى برد، تعجبى ندارد. اگر درختى در وسط رودخانه مقاومت كند، تعجب دارد. پس تنها چيزى كه نمى گذارد مردان الاهى از مسير و هدف اصلى خود منحرف شوند، لطف خدا است .
اگر كسانى احكام الاهى و معارف دينى را بپوشانند و به هر عذر و بهانه اى ، حقايق را براى مردم روشن نكنند، اين جا است كه عالم دينى بايد حقايق دين را بيان كند. براى دين ، خطرى بزرگ تر از اين نيست كه آيات الاهى تاءويل ، و احكام و معارف اسلامى واژگون و مسخ شده معرفى شود. اگر احكام الاهى و قوانين اسلامى مسخ و تحريف ، و اعتقاد مردم از دين و مذهب سلب شود، راه براى هر گونه فساد و افسادى باز خواهد شد. وقتى بپذيريم كه از اين پس ، عقل جاى وحى را مى گيرد؛ وقتى بپذيريم كه احكام خدا قابل تغيير، و آيات كتاب او قابل تاءويل است ، آن وقت چه نيرويى در مردم باقى مى ماند كه در برابر تغيير قانون هاى خدا مقاومت كنند؟! وقتى مردم باور كنند كه قانون دين ، قابل تغيير است ، در مقابل تغيير و تحريف احكام دين هيچ مقاومتى نمى كنند و واكنشى نشان نخواهند داد. در چنين فرضى ، چه مقاومتى را در مقابل استعمارگران داخلى يا خارجى مى توان انتظار داشت ؟! تا زمانى كه مردم دنبال روحانيان متعهد هستند و قوانين اسلام را غير قابل تغيير مى دانند، دفاع و مقاومت غيورانه از مرزهاى دين نيز وجود خواهد داشت ؛ اما وقتى فكرها تغيير كرد، قانون اسلام نيز تغيير مى كند. به سبب جايگاه ويژه روحانيان در حفظ دين است كه مى بينيم براى كوبيدن ايشان ، دشمنان خارجى و منافقان داخلى با هم متحد مى شوند؛ چرا كه اينان هدفى مشترك دارند و آن هم برانداختن اسلام است و راه و كليد آن جدا كردن مردم از روحانيان و دين است . اگر چنين شد، راه براى هر توطئه اى باز خواهد شد.

٢. قرائت هاى گوناگون از دين قرائت هاى گوناگون از دين ، خطرناك ترين حربه اى است كه با آن به جنگ امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) مى روند. وقتى امام زمان (عليه السلام) تشريف مى آورد، با مردمى مواجه خواهد شد كه قرآن را تاءويل مى كنند و از قرآن و دين ، قرائت جديدى ارائه مى دهند و از اين طريق ، با امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) به مجادله برمى خيزند.
فضيل بن يسار مى گويد: از امام صادق (عليه السلام) شنيدم كه مى فرمود:
ان قائمنا اذا قام استقبل من جهله الناس اءشد مما استقبله رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) من جهال الجاهليه . قلت و كيف ذلك ؟! قال : ان رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) اءتى الناس و هم يعبدون الحجاره و الصخور و العيدان و الخشب المنحوته و ان قائمنا اذا قام اءتى الناس و كلهم يتاول عليه كتاب الله و يحتج عليه به ؛ ثم قال : اما والله ليدخلن عليهم عدله جوف بيوتهم كما يدخل الحر و القر.(١٦٦)
هنگامى كه قائم ما قيام مى كند، آزارى كه از نادانى مردم مى بيند، از آزار و اذيتى كه رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) از جاهلان دوره جاهليت ديد، بيشتر و شديدتر است . عرض كردم : چگونه ؟ فرمود: همانا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر مردمى برانگيخته شد كه سنگ ، تخته سنگ هاى بزرگ ، چوب و مجسمه هاى چوبى را مى پرستيدند؛ اما هنگامى كه قائم ما قيام مى كند، همه مردم كتاب خدا (قرآن) را (از پيش خود) تاويل مى كنند و با استناد به تاءويل خود، با حضرت به بحث و جدال مى پردازند؛ ولى عاقبت ، حضرت ، عدل خود را بر آن ها و در خانه هاى آنها وارد خواهد كرد؛ همان گونه گرما و سرما داخل مى شود.
بر اساس اين حديث شريف و معجزه آميز، اذيتى كه وجود مقدس امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) پس از ظهور خويش مى بيند، از آزارى كه ١٢٤ هزار پيامبر در راه خدا متحمل شده اند، افزون تر و طاقت فرساتر است ؛ زيرا مى دانيم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از قوم خود آن قدر رنج و آزار ديد كه فرمود:
ما اءوذى نبى مثل ما اءوذيت .
از ميان ١٢٤ هزار رسول الاهى هيچ پيامبرى به اندازه من اذيت نشد؛ اما امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: آزار و اذيتى كه از جانب مردم ، پس از ظهور امام زمان (عليه السلام )، متوجه حضرت مى شود، از آزار و رنج ديدگى پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز افزون تر است . راوى حديث ، فضيل بن يسار (رحمه الله عليه)، با شگفتى از امام مى پرسد: سر اين مطلب چيست كه امام عصر (عليه السلام) رنج و اذيتى بى نظير مى بيند؟! امام صادق (عليه السلام) مى فرمايد: سرش اين است كه پيامبر با مردمى جاهل مواجه بود كه سنگ ، صخره و چوب هاى تراشيده را مى پرستيدند. اثبات نادرستى عقيده و عمل چنين مردمى كار چندان مشكلى نيست ؛ البته پيامبر از جهالت و تعصب هاى كوركورانه بت پرستان زمان خويش خيلى رنج مى كشيد؛ ولى در مقام بحث و استدلال مشكلى نداشت . هنگامى كه امام زمان (عليه السلام) تشريف مى آورد، نه با بت پرستان جاهل كه با عالم نمايانى رو به رو مى شود كه قرآن را تاويل مى كنند. اين ، همان حربه اى است كه با آن به جنگ امام زمان (عليه السلام) مى روند. وقتى امام زمان ((عجل الله تعالى فرجه الشريف) تشريف مى آورند، با مردمى مواجه مى شوند كه همگى آن ها قرآن را تاويل مى كنند. تعبيرى بس عجيب است : كلهم يتاءول عليه كتاب الله و يحتج عليه به ؛ تمام ايشان ، كتاب خدا را تاويل مى برند و با تاويل خويش بر حضرت احتجاج مى كنند. تفسير هرمونوتيك متون دينى و قرائت هاى گوناگون از دين ، آن چنان رواج مى يابد كه همه مردم مى پذيرند و قرائت جديدى از قرآن و دين ارائه مى كنند. ايشان با امام زمان (عليه السلام) به مجادله برمى خيزند و مى گويند: تو قرآن را درست نمى فهمى . ما درست مى فهميم . آن معناى كه تو مى گويى ، قرائت قديم است و با قرائت ما فرق دارد. آن چه تو از قرآن عرضه مى كنى ، قرائت قديم است كه به درد هزار و چهار صد سال پيش مى خورده است . امروز بايد قرائت جديد از دين عرضه كرد تا خوشايند مردم دنيا واقع شود. هر چه امام زمان (عليه السلام) بفرمايد مگر قرآن نفرموده است : يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الامر منكم ؛(١٦٧) و مگر نه آن است كه به فرموده پيامبر خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم)، من ولى امر شمايم و اطاعتم بر شما واجب است ، مى گويند: اين برداشت شما از آيه است . برداشت ما از اين آيه ، چيز ديگرى است . هر چه حضرت بفرمايد كه من امام ناطقم ؛ مفسر قرآنم و آن چه من مى گويم ، حقيقت قرآن است ، در مقابل مى گويند: اين قرائت ، از آن تو است و قرائت ما چيز ديگرى است . از كجا معلوم كه قرائت قديم تو درست ، و قرائت جديد ما نادرست باشد؟! ديگر اين گونه قرائت ها كهنه شده است و مورد پسند واقع نمى شود. ما از قرآن ، قرائت ها و برداشت هاى نوى داريم كه بيش تر مردم جهان آن را مى پسندند.
نمى گويند ما خدا را قبول نداريم تا امام زمان (عليه السلام) برايشان دليل بياورد و خدا را اثبات كند. نمى گويند ما پيامبر را قبول نداريم تا دليل بياورد كه محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله و سلم) پيامبر بر حقى بود كه از طرف خداوند برانگيخته شده بود. نمى گويند قرآن ، كلام خدا نيست تا دليل بياورد قرآن از طرف خدا است ؛ بلكه مى گويند: قرآن كلام خدا است ؛ اما ما فقط تاويل و قرائت خويش را قبول مى كنيم و بس . امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) با اين مسلمان نمايان چگونه برخورد كند؟! اگر هزار دليل بياورد كه دست دزد را بايد بريد: و السارق و السارقه فاقطعوا اءيديهما؛(١٦٨) دست مرد و زن سارق را قطع كنيد، مى گويند منظور آيه اين است كه اگر هيچ راهى براى جلوگيرى از دزدى وجود نداشت ، آن گاه دست دزد را بايد بريد اين آيه در مقام بيان ابراز است و اگر با ابزار بهترى چون زندانى كردن بتوان جلو دزدى را گرفت ، نبايد به خشونت و قطع دست متوسل شد.
اگر بگويد: قرآن درباره مرد و زن زناكار مى فرمايد: الزانيه و الزانى فاجلدوا كل واحد منهما مائه جلدة و لا تاءخذكم بهما راءفة فى دين الله .(١٦٩) زن و مرد زناكار را پيش چشم مردم صد تازيانه بزنيد! مبادا تحت تاثير عواطف ، از اجراى احكام دين خدا خوددارى كنيد! مبادا بگوييد بيچاره ها جوانند و آبرويشان مى ريزد! آبروى دو جوان ريخته شود بهتر است يا آن كه تمام شهر به لجن كشانده شود؟! روشنفكران دينى در مقابل خواهند گفت : اين قرائت شما است . اين قرائت ، بوى خشونت مى دهد و ويژه خشونت طلبان است . اسلام ، دين راءفت و مهربانى است و هيچ گاه اجازه نمى دهد آبروى دو جوان به سبب يك اشتباه ريخته شود. اگر پرسيده شود كه به جاى اجراى اين احكام اسلامى چه بايد كرد؟ مى گويند: نبايد چيزى را بر مردم تحميل كرد. بايد به پسند و خواست مردم گردن نهيم ! اگر گفته شود: پيام قرآن ، خدا محورى است ، نه مردم محورى ، مى گويند: اين فهم و قرائت شما است ؛ ما به گونه ديگرى مى فهميم .
با وجود اينان ، امام زمان (عليه السلام) چقدر بايد خون دل بخورد؟! اگر بخواهد شمشير بكشد، بى درنگ خواهند گفت : خشونت از هر كسى كه باشد محكوم است . تعصب را كنار بگذاريد و به بحث و گفت و گوى منطقى روى بياوريد! امام زمان (عليه السلام) با چنين مردمى با چه زبانى بحث كند تا ثابت شود اينان جاهلند و در اشتباه يا غرض ورزند و بيمار؟! رنج چنين امامى بيشتر است ؛ زيرا كه با كسانى رو به روى است كه فقط خواسته هاى نفسانى خويش را به نام دين قبول مى كنند، پيامبر با كسانى مواجه است كه آن چه را خود ساخته اند، به خدايى مى پرستند.



فروغ ولايت


1- نظامى گنجوى ، مخزن الاسرار، ص 38
2- شيخ عباس قمى ، كليات مفاتيح الجنان ، زيارت حضرت صاحب الامر (عليه السلام ) (زيارت آل ياسين ).
3- محمد تقى مجلسى ، بحارالانوار، ج 36، ص 323.
4- نعمانى ، الغيبه ، ص 244.
5- كلينى ، اصول كافى ، ج 2، ص 130؛ موسوعة احاديث اميرالمؤ منين (عليه السلام )، ج 1، ص 209.
6- كلينى ، موسوعة كلمات الامام الحسين (عليه السلام )، ص 660.
7- سيد بن طاووس ، مصباح المتهجد، ص 697.
8- نعمانى ، الغيبة ، ص 55.
9- شيخ صدوق ، كمال الدين و تمام النعمه ، ص 353.
10- شيخ صدوق ، كمال الدين و تمام النعمه ، ص 361.
11- شيخ صدوق ، كمال الدين و تمام النعمه ، ص 371؛ نعمانى ؛ الغيبه ، ص 120.
12- شيخ صدوق ، كمال الدين و تمام النعمه ، ص 408.
13- جواد قيومى اصفهانى ، صحيفه المهدى (عليه السلام )، ص 340.
14- حضرت امام خمينى اعلى الله مقامه .
15- گر از دوست چشمت به احسان اوست تو در بند خويشى نه در بند دوست 16- تو بندگى چو گدايان به شرط مزد مكن كه خواجه خود صفت بنده پرورى داند 17- چو نور مهر تو تابيد بر دلهاى مشتاقان ز خود آهنگ حق كردند و بربستند 18- بگذر از خويش اگر عاشق دلباخته اى كه ميان تو و او جز تو كسى حايل نيست 19- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 37، ص 2، باب 49.
20- حديد (57)، 25.
21- حضرت امام (رحمه الله عليه ) در جايى ديگر مى فرمايد: عمده بعثت رسل و انزال كتب براى مقصد شريف معرفه الله بوده كه سعادات دنياويه و اخراويه در سايه آن حاصل آيد. (چهل حديث ، ص 660)
22- نور (24)، 55.
23- قسمتى از دعاى شريف ويژه ماه رجب كه مولاى ما حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف ) آن را طى نامه و توقيعى به شيخ كبير، ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد، دومين نايب خاص خويش در دوره غيبت صغرا، صادر فرموده است (رك : شيخ عباس قمى ، كليات مفاتيح الجنان ، دعاهاى هر روز ماه رجب ).
24- تو گر سوداى گل دارى اگر ديوانه يارى چرا پس در پى خارى چرا پس يار ديوانى (غروى اصفهانى ، ديوان ، ص 273.)
25- توبه (9)، 23.
26- انعام (6)، 91.
27- قسمت هايى از زيارت جامعه كبيره كه پس از زيارت امين الله ، از بهترين و كامل ترين زيارت ها است ؛ زيارت شريفى كه از ناحيه مقدس امام هادى (عليه السلام ) صادر شده و فراوان مورد تاكيد مولانا صاحب الزمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) قرار گرفته است .
28- قال الصادق (عليه السلام ): لا يقدر الخلائق على كنه صفة الله عز و جل ، فكما لا يقدر على كنه صفة الله عز و جل فكذلك لا يقدر على كنه صفه رسول الله ، و كما لا يقدر على كنه صفه الرسول فكذلك لا يقدر على كنه صفه الامام ... مردم ، از پى بردن به كنه صفت خداوند ناتوانند و همانگونه كه از پى بردن به گوهر صفت خدا عاجزند، توان فهم حقيقت صفت رسول الله را نيز ندارند و همان سان كه از دريافت كنه صفت رسول عاجزند، از درك ژرفاى صفت امام نيز دور و بى بهره اند و... (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 67، ص 65)
29- اسراء (17)، 85.
30- يكى از عارفان درباره مقام والايى كه مؤ منان واقعى مى توانند بدان دست يابند، مى گويد: اگر آسمانها، زمين ، عرش الاهى و هر آن چه در آنها است ، هزار هزار مرتبه در گوشه اى از زواياى قلب مؤ من عارف جاى گيرد، قلب او هيچ احساس تنگى و سنگينى از آن نخواهند كرد. (رك : قيصرى ، شرح فصوص الحكم ، ص 195)
31- كهف (18)، 104.
32- عصر (103)، 2 و 3.
33- ... تفتح فيها اءبواب السماء فيفتح فيها اءبواب الرحمه و باب الرضوان و باب المغفره و باب الفضل و باب التوبه و باب النعمه و باب الجود و باب الاحسان ... (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 98، ص 413، باب 30، ح 1.
34- رك : سيد ناصر هاشم العميدى ، در انتظار ققنوس (كاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى )، ص 76 (تصريح دانشمندان به تواتر احاديث المهدى ).
35- توبه (9)، 30.
36- قال رسول الله 9: و لولا مخافه اءن تقول فيك طوائف من اءمتى ما قالت النصارى فى عيسى بن مريم لقلت فيك اليوم مقالا لا تمر بملاء من الناس الا اءخذوا من تحت قدميك التراب يبتغون به البركه ... (علامه مجلسى ، بحار الانوار، ج 35، ص 315، باب 10، ح 4)
37- روم (30)، 10.
38- كلينى ، فروع كافى ، ج 4، ص 162.
39- حجرات (49)، 2.
40- نور (24)، 40.
41- روايات فراوانى بر اين مضمون دلالت دارند؛ از باب نمونه در اين دو روايت به دقت بنگريد:
اء. امام كاظم (عليه السلام ) مى فرمايد: و من لم يقدر على صلتنا فليصل على صالحى موالينا يكتب له ثواب صلتنا؛ هر كس نمى تواند ما را صله و احسان كند، دوستان صالح ما را صله و احسان كند تا ثواب صله ما براى او نوشته شود. (ابن قولويه ، كامل الزيارات ، ص 319، ح 1.)
ب . امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: درهم يوصل به الامام اءفضل من اءلفى اءلف درهم فيما سواه من وجوه البر؛ درهمى كه به وسيله آن امام (عليه السلام ) صله و احسان شود، از دو ميليون درهم كه در كارهاى خير ديگر صرف شود، بهتر است . (كلينى ، كافى ، ج 1، ص 538، باب صلة الامام ، ح 6)
42- آل عمران (3)، 31.
43- امام سجاد (عليه السلام ) در اين باره مى فرمايد: اءلا و ان اءبغض الناس الى الله من يقتدى بسنه الامام و لا يقتدى باءعماله ؛ آگاه باشيد كه مبغوض ترين مردم نزد خداوند، كسى است كه در ظاهر به راه و روش امام (عليه السلام ) اقتدا مى كند؛ اما به اعمال او اقتدا نمى كند. (كلينى ، كافى ، ج 8، ص 234، باب 8، ح 312.)
44- نحل (16)، 44.
45- قندوزى حنفى ، ينابيع الموده ، ص 33؛ محمد بن عيسى ترمذى ، صحيح ترمذى ، ج 5، ص 199.
46- مائده (5)، 55 و 56.
47- نساء (4)، 59.
48- علامه طباطبايى ، تفسير الميزان ، ج 4، ص 653، ذيل آيه 59 از سوره نساء: اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و...
49- نساء (4)، 65.
50- علامه مجلسي ، بحارالانوار، ج8 ،ص1 ، ح 1 ،‌باب 18،‌ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج2، باب 3، ص264
*- بحارالانوار ، ج14، ص476، ج37، باب 31، ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج13، ص197، باب 238.
**- آل عمران (3) ، 164
51- انعام (6)، 90.
52- مريم (19)، 43.
53- يونس (10)، 35.
54- نحل (16)، 43.
55- حشر (59)، 7.
56- نساء (4)، 59.
57- بقره (2)، 151.
58- احزاب (33)، 21.
59- ابراهيم (14)، 28.
60- بقره (2)، 165 - 167.
61- و الهكم اله واحد لا اله الا هو الرحمن الرحيم . بقره (2)، 163.
62- لقمان (31)، 13.
63- بقره (2)، 165.
64- در روز قيامت ، او پيشاپيش قومش خواهد بود و آنها را به همراه خود وارد آتش مى كند و چه ورودگاه بدى است آتشى كه بر آن وارد مى شوند. هود (11)، 98.
65- مولاى من ! با ياد تو قلبم زندگى و نشاط مى يابد. قسمتى از دعاى شريف ابوحمزه ثمالى از زبان مقدس امام الساجدين ، حضرت زين العابدين (عليه السلام ). (رك : شيخ عباس قمى ، مفاتيح الجنان ، مناجات ابوحمزه ثمالى ، اعمال سحرهاى ماه رمضان ، علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 98، ص 89، ح 2، باب 6).
66- هيچ پيامبرى را نفرستاديم ، مگر براى اين كه به فرمان خدا از وى اطاعت شود. نساء (4)، 94.
67- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! خدا را اطاعت كنيد و از پيامبر خدا و اولوالامر (= اوصياى پيامبر) پيروى كنيد. نساء (4)، 59.
68- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 51، ص 156، ح 1، باب 9.
69- بقره (2)، 214.
70- يوسف (12)، 110.
71- توبه (9)، 31.
72- جاثيه (45)، 24.
73- عن ابى عبدالله (عليه السلام ) قال : ان العبد يصبح مؤ منا و يمسى كافرا و يمسى مومنا.... علامه مجلسى ، بحار الانوار، ج 69، ص 225، باب 34، ح 17.
74- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 68، ص 332، باب 27، ح 8.1
75- يونس (10)، 62.
76- بقره (2)، 257.
77- يونس (10)، 62.
78- احقاف (46)، 13.
79- هر كه ولايت شما را بپذيرد، همانا ولايت خدا را پذيرفته است ، و هر كه با شما دشمنى كند، با خدا دشمنى كرده است ، و هر كه شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته است ، و هر كه با شما خشم و كينه ورزد، با خدا خشم و كينه ورزيده است . (رك : شيخ عباس قمى ، كليات مفاتيح الجنان ، زيارت جامعه كبيره ).
80- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 69، ص 238، باب 36، ح 7.
81- قسمتى ديگر از زيارت جامعه كبيره .
82- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 52، ص 50، باب 18، ح 35.
83- ابن فهد حلى ، عدة الداعى ، ص 217.
84- آن دل كه به ياد تو نباشد، دل نيست قلبى كه به عشقت نتپد، جز گل نيست (حضرت امام خمينى (رحمه الله عليه )، ديوان ، ص 99).
85- پاره اى گوشت نام دل كردى آن چه دل نام كرده اى به مجاز آن بود دل كه وقت پيچاپيچ دل تحقيق را بهل كرديد رو به پيش سگان كوى انداز جز خدا اندر او نيابى هيچ (سنايى غزنوى ، گزيده حديقه الحقيقه ، ص 151.)
86- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 58، ص 39، باب 4، ح 61.
87- بحارالانوار، ج 1، ص 14، باب 101، ح 4.
88- انعام (6)، 162.
89- قسمتى از دعاى حضرت ابراهيم (عليه السلام ) هنگام ترك سرزمين مكه : پروردگارا! قلب مردم را به سوى ايشان مايل فرما! ابراهيم (14)، 27.
90- قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم ): تذاكروا و تلاقوا و تحدثوا فان الحديث جلاء للقلوب . ان القلوب لترين كما يرين السيف جلاؤ ها الحديث يكديگر را ياد، و ملاقات كنيد و از احاديث ما بگوييد؛ چرا كه ذكر حديث جلابخش قلوب است . همانا قلبها، به سان شمشيرها، زنگار مى گيرد كه جلا و صيقل آن به ذكر حديث است . (كلينى ، الكافى ، ج 1، ص 41، ح 8).
91- و آنها در مخفى گاهشان (= غار كهف ) سيصد سال و نه سال هم بيشتر درنگ كردند. (كهف (18)، 25). يهوديان درباره اين آيه به امير مؤ منان على (عليه السلام ) اعتراض كردند كه نُه سال اضافه در اين آيه ، در تورات ما وارد نشده است . حضرت در پاسخ فرمود: اين نه سال براى اين است كه سال ما شمسى و سال ما قمرى است .
92- يا همانند آن كه به دهكده اى گذر كرد كه خراب و ويران شده بود. گفت : (در حيرتم ) كه خدا چگونه اين مردگان را دوباره زنده خواهد كرد. پس خداوند او را صد سال ميراند؛ سپس زنده اش ساخت و (بدو) فرمود:... در استخوان ها بنگر كه چگونه در هم مى پيونديم و بر آن گوشت مى پوشانيم . چون اين كار بر او روشن شد، گفت : (هم اكنون به يقين ) دانستم كه خداوند بر همه چيز توانا است . بقره (2)، 259.
93- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 264.
94- آيا مردم اعصار، يكديگر را (بر تكذيب رسولان ) سفارش كرده اند يا آن كه طبعا مردمى سركش و نافرمانند. ذاريات (51)، 53.
95- فيملاء الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا؛ حضرت ، زمين را از عدل و داد لبريز مى كند؛ همان گونه كه از ظلم و بيداد لبريز شده است . (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 3، ص 268، ح 3.)
96- تا آن كه پس از فرستادن رسولان ، مردم را بر خدا حجتى نباشد. نساء (4)، 165.
97- نمل (27)، 40.
98- رعد (13)، 43.
99- قال المهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف ): فانا نحيط علما باءنبائكم و لا يعزب عنا شى ء من اءخباركم . (علامه مجلسى ، بحار الانوار، ج 56، ص 174؛ طبرسى ؛ الاحتجاج ، ج 2، ص 495. كلمه الامام المهدى (عليه السلام )، ص ‍ 152.)
100- قال مولانا المهدى عليه الصلوه و السلام : انا غير مهملين لمراعاتكم و لا ناسين لذكركم و لولا ذلك انزل بكم الداء و اضطلمكم الاعداء فاتقوا الله جل جلاله و ظاهرونا. (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 53، ص 175.)
101- بحارالانوار، ج 75، ص 468، باب 95، ح 20.
102- قسمت هايى از دعاى ندبه .
103- قسمت هايى از دعاى ندبه .
104- وجه الله كه بر بعضى از مقام هاى انبيا و امامان (عليهم السلام ) اطلاق مى شود، پس از آن است كه آنان به درجه قرب رسيده و فانى فى الله ، و متصف به صفات الله شده اند. در چنين وقتى ، اطلاق وجه الله ، جنب الله ، اسم الله و باب الله بر آنان جايز مى شود (رك : ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى ، رساله لقاء الله ، ص 10.)
105- قال المهدى (عليه السلام ): قد آذانا جهلاء شيعه و حمقائهم و من دينه جناح بعوضه اءرجح منه . (طبرسى ، احتجاج ، ص 473)
106- امام زمان (عليه السلام ) در توقيعى مى فرمايد: و اما الحوادث الواقعه فارجعوا الى رواة حديثنا فانهم حجتى عليكم و انا حجه الله عليهم . (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 53، ص 181، باب 31، ح 10)
107- قسمتى از دعاى عهد كه هر كس چهل روز پياپى آن را بخواند، از ياوران امام زمان عجل الله تعالى فرجه الشريف )) خواهد بود و حتى اگر تا زمان ظهور مولا از دنيا رفته باشد، خداوند قادر متعالى ، او را براى ياورى قائم آل محمد به دنيا باز خواهد گرداند. (رك : شيخ عباس قمى ، كليات مفاتيح الجنان ، دعاى عهد حضرت امام عصر (عليه السلام )).
108- بقره (2)، 152.
109- سعدى (رحمه الله عليه ) درباره عشق مقدس و گرانسنگ چنين مى سرايد:
سعدى اگر عاشقى كنى و جوانى عشق محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) بس است و آل محمد (عليهم السلام ) 110- شعر از آيت الله نوغانى (رحمه الله عليه )، اختران ادب ، ج 1، ص 120.
111- امام صادق (عليه السلام ) درباره شرافت و عظمت دعاى عهد مى فرمايد: هر كس تا چهل صبح اين دعا را بخواند، از ياوران قائم (عليه السلام ) خواهد شد و اگر پيش از ظهور حضرت بميرد، خداوند متعالى او را زنده مى كند تا در خدمت حضرت جهاد كند. خداوند به شماره هر كلمه از اين دعا، هزار حسنه برايش بنويسد و هزار سيئه را از وى محو گرداند. (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 86، ص 61؛ شيخ عباس قمى ، كليات مفاتيح الجنان ، دعاى عهد.)
112- رك : سيد ثامر، هاشم العميدى ، در انتظار ققنوس (كاوشى در قلمرو موعودشناسى و مهدى باورى ) ص 76 (تصريح دانشمندان به تواتر احاديث المهدى .)
113- ر.ك : بخش مقام هاى امام زمان .
114- در دعاى ندبه چنين نجوا مى كنيم : اءين السبب المتصل بين الاءرض و السماء؛ كجا است آن وسيله حق كه آسمان و زمين را به هم پيوسته است .
115- قال ابومحمد حسن بن على (عليه السلام ): قلوبنا اءوعيه لمشيه الله فاذا شاء شئنا و الله يقول : و ما تشاؤ ون الا اءن يشاء الله . (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 25، ص 336، باب 10، ح 16)
116- توبه (9)، 60.
117- يقولون نحن شيعه على .
118- فقال (عليه السلام ): اءنا مسعول فاصرفهم .
119- و يحكم انما شيعته الحسن و الحسين (عليهما السلام )، و سلمان و المقداد و عمار و محمد بن ابى بكر الذين لم يخالفوا شيئا من اءوامره .
120- فلو قلتم انكم موالوه و محبوه و الموالون لاءوليائه و المعادون لاءعدائه لم اءنكره من قولكم و...
121- بقره (2)، 109.
122- آل عمران (3)، 146 و 147.
123- حتى ياوران شيدايى امام حسين (عليه السلام ) را نيز نمى توان مصداق ربيون كثير دانست ؛ چرا كه تعدادشان 72 نفر بيش نبوده است .
124- آل عمران (3)، 146.
125- آل عمران (3)، 146.
126- آل عمران (3)، 147.
127- آل عمران (3)، 147.
128- آل عمران (3)، 147.
129- آل عمران (3)، 147.
130- مائده (5)، 54.
131- مائده (5)، 54.
132- آل عمران (3)، 147.
133- محمد (47)، 7.
134- آل عمران (3)، 9.
135- مريم (19)، 59.
136- فرقان (25)، 43.
137- رعد (13)، 13.
138- انعام (6)، 68.
139- نساء (4)، 140.
140- نساء (4)، 140.
141- زمر (39)، 18.
142- اعراف (7)، 199.
143- نساء (4)، 63.
144- علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 69، ص 225، باب 34، ح 17.
145- آل عمران (3)، 200. امام محمد باقر (عليه السلام ) در تفسير اين آيه شريف فرموده است : اصبروا على اءداء الفرائض و صابروا عدوكم و رابطو امامكم المنتظر؛ در انجام واجبات ، صبر و ثبات داشته باشيد و در برابر دشمنانتان استقامت و پايدارى ، و از امام منتظر خويش ، مراقبت و پاسدارى كنيد. (نعمانى ، الغيبه ، ص 199، ح 13.)
146- انبياء (21)، 26 و 27.
147- نحل (16)، 44.
148- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج 1، باب 3، ص 202؛ علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 32، ص 32، باب 1، ح 23.
149- امام هادى (عليه السلام ) درباره جايگاه والاى عالمان متعهد در عصر غيبت امام زمان (ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) مى فرمايد: اگر نبودند عالمانى كه پس از غيبت قائم شما، مردم را به سوى حضرت ، دعوت و راهنمايى ، و با برهان هاى الاهى از دين او دفاع كنند و بندگان ضعيف خدا را از دام ابليس و سركشان و نواصب برهانند، هيچ كس باقى نمى ماند، مگر آن كه از دين خدا خارج مى شد، ولى اين عالمان ، همان گونه كه ناخداى كشتى ، سكان كشتى را به دست مى گيرد، زمام دل هاى شيعيان ضعيف ما را به دست مى گيرند: اولئك هم الاءفضلون عند الله عزوجل ؛ همانا ايشان برترين افراد نزد خداوند عزوجل هستند. (علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 2، ص 6، باب 8، ح 12.)
150- قصص (28)، 5.
151- فرقان (25)، 74.
152- العاملى النباطى البياظى ، الصراط المستقيم ، ج 2، ص 55، طبرسى ، الاحتجاج ، ص 17؛ تفسير امام حسن عسكرى (عليه السلام )، ص 243؛ علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 2، ص 5.
153- انعام (6): 90.
154- نساء (4)، 140.
155- ممتحنه (60)، 1.
156- ممتحنه (60)، 4.
157- ممتحنه (60)، 4.
158- احزاب (33)، 23.
159- آل عمران (3)، 123.
160- قيامت (75)، 5.
161- نساء (4)، 140.
162- نساء (4)، 145.
163- ص (38)، 82.
164- پيام امام خطاب به دست اندر كاران راديو جمهورى اسلامى ايران ، تاريخ 9/11/67: ... در صورتى كه ثابت شود قصد توهين در كار بوده است ، بلاشك فرد توهين كننده ، محكوم به اعدام است . (امام خمينى ، صحيفه نور، ج 21، ص 76)
165- توبه (9)، 31.
166- نعمانى ، الغيبه ، ص 96؛ حر عاملى ، اثبات الهداه ، ج 3، ص 544، سيد هاشم بحرانى ، حليه الابرار، ج 2، ص 630؛ علامه مجلسى ، بحارالانوار، ج 52، ص 362، ح 131 - 133.
167- نساء (4)، 59.
168- مائده (5): 38.
169- نور (24)، 2.


۱۳