حرف باء بلفظ «بئس»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
در حرف باء كه واقع شده به لفظ «بئس» كه كلمه ذمّ است، از آن جمله است قول آن حضرت:
٤٣٨٣ بئس الدّاء الحمق. بد دردى است كمى عقل، زيرا كه دردى است كه باعث فساد دنيا و آخرت مىگردد و چه دردى چنين باشد.
٤٣٨٤ بئس الّشيمة الخرق. بدخوئى است خرق يعنى درشتى و ناهموارى، زيرا كه با وجود اين كه شرعا مذموم است مفاسد آن در دنيا نيز بسيار است، و «خرق» به معنى كودنى و حمق نيز آمده و ممكن است كه مراد در اين جا آن باشد و به منزله تأكيد فقره سابق باشد.
٤٣٨٥ بئس الرّفيق الحرص. بد رفيقى است حرص، زيرا كه با هر كه رفيق باشد مشغول سازد او را به دنيا و از سعادت آخرت برآرد بلكه در دنيا همواره او را گرفتار تعب و زحمت دارد.
٤٣٨٦ بئس الاختيار الرّضا بالنّقص. بد برگزيدنى است راضى شدن به كمى يعنى كمى مرتبه و نقص و پستى آن بسبب صفات و ملكات پست مرتبه يا افعال نكوهيده. و غرض اين است كه حق تعالى آدمى را اهليت و قابليت مراتب بلند و درجات رفيعه داده به سعى در ازاله رذايل و اكتساب
فضائل پس سعى در آنها نكردن و راضى بنقص مرتبه و پستى آن شدن بد اختيار و برگزيدنى است.
٤٣٨٧ بئس الشيمة النّميمة. بدخويى است سخن چينى، زيرا كه از دنائت نفس ناشى مىشود و منشأ فتنهها و فسادها مىگردد و اين است كه در قرآن مجيد و احاديث معصومين صلوات اللّه عليهم أجمعين نهى از آن و مبالغه در ذمّ آن بسيار شده.
٤٣٨٨ بئس الطّبع الشّره. بدخصلتى است غلبه حرص، زيرا كه هميشه آدمى را در رنج و تعب سعى دارد و غالب اين است كه در وزر و وبال مىاندازد و در اكثر نسخهها «الطمع» به ميم واقع شده نه به باى يك نقطه و ظاهر اين است كه از تصحيف بعضى ناسخين باشد و بر تقدير صحت آن ممكن است كه مراد اين باشد كه: بد طمعى است غلبه حرص يعنى طمعى كه از راه غلبه حرص باشد و احتياجى به آن نباشد.
٤٣٨٩ بئس الطّعام الحرام. بدخوردنى است حرام، زيرا كه با وجود وزر و وبال آن دل را سياه كند و حريص بر معاصى ديگر سازد و حرام أعمّ از اين است كه بالذّات حرام باشد مثل گوشت خوك يا بسبب عارضى باشد مثل مال مغصوب يا دزدى يا نجس يا آنچه بعنوان ربا گرفته شده باشد و امثال آنها.
٤٣٩٠ بئس القوت اكل مال الايتام. بدقوتى است خوردن مال يتيمان. «قوت» قدرى از خوردنى را گويند كه بر پاى تواند ماند به آن بدن آدمى و ذكر اين بخصوص بعد از ذمّ مطلق خوردن حرام از براى مبالغه در بدى آن است چنانكه در آيات و احاديث بسيار وارد شده و در تعبير
بلفظ «قوت» نه بلفظ «طعام» اشاره است ببدى خوردن آن اگر همه بقدر قوت باشد.
در تعبير
بلفظ «قوت» نه بلفظ «طعام» اشاره است به بدى خوردن آن اگر همه بقدر قوت باشد.
٤٣٩١ بئس القلادة قلادة الآثام. بد قلاده ايست قلاده گناهان. «قلاده» گردن بند را گويند و استعاره گردنبند از براى گناهان و همچنين طوق شايع است به اعتبار اين كه وبال آنها لازم مىشود صاحب آنها را و جدا نمىشود از او مانند لازمبودن گردنبند و طوق، و در بعضى احاديث وارد شده كه هر كه زكات مال خود را ندهد مارى مى پيچد بر گردن او روز قيامت و بنا بر اين استعمال گردنبند و طوق ممكن است كه به اين اعتبار باشد يعنى بسبب آنها مارى بپيچد بر گردن صاحب آنها مانند گردنبند و طوق، و ممكن است كه تشبيه بقلاده باشد كه بر گردن سگ ميكنند از براى بستن آن و كشيدن آن بهر جا كه خواهند ببرند و چون صاحب گناه بسبب آن در بند مىافتد و گرفتار مىگردد تا بجزاى آن برسد پس گويا آن قلاده مىشود در گردن او كه به آن او را در بند دارند و سر نمىدهند.
٤٣٩٢ بئس الصّديق الملول. بددوستى است آنكه از اين كس ملول و دل زده باشد يعنى بايد كه دوست را از خود ملول نكرد كه دوستى كه ملول گردد بددوستى است و اعتمادى ديگر بر دوستى او نباشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه دوست خوب آن است كه از دوست زود به زود ملول نشود و هر كه به اندك چيزى ملول شود بد دوستى است.
٤٣٩٣ بئس السّجيّة الغلول. بد خصلتى است خيانت، و احاديث ديگر نيز در اين باب بسيار است.
٤٣٩٤ بئس العادة الفضول. بد خصلتى است پرگوئى يا زياده كاريها. يعنى مشغول شدن به كارهايى كه پر مهمّ نباشد و بازماندن بسبب آنها از مهمات.
٤٣٩٥ بئس القرين الجهول. بد همنشينى است كسى كه بسيار نادان باشد.
٤٣٩٦ بئس الوجه الوقاح. بدروئى است روئى كه بى شرم باشد.
٤٣٩٧ بئس الشّيمة الالحاح. بدخصلتى است الحاح يعنى ابرام كردن در سؤال.
٤٣٩٨ بئس القرين العدوّ. بد همراهى است دشمن. مراد اين است كه با دشمن رفيق و همراه نبايد شد زيرا كه با رفاقت و همراهى احتراز از شرّ او مشكل است.
٤٣٩٩ بئس الجار جار السّوء. بد همسايه ايست همسايه بد. زيرا كه حق همسايگان بر يكديگر اين است كه بكار هم آيند و بر يكديگر احسان كنند چنانكه در احاديث بسيار وارد شده حتى اين كه روايت شده از حضرت رسالت پناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه جبرئيل مرا چندان وصيت كرد در باب همسايه كه من گمان كردم كه ميراث مىبرد پس همسايه كه بكار نيايد و نيكى نكند و بدى كند كمال بدى خواهد داشت، و ممكن است كه مراد مذمّت همسايه بد باشد هر چند بدى به اين كس نكند به اعتبار اين كه آدمى بالطبع مايل است به آن چه مشاهده كند از ابناى جنس خود پس هرگاه همسايه كسى بد باشد نمىشود كه بعضى بديهاى او به او يا به بعضى از متعلقان او سرايت نكند.
٤٤٠٠ بئس الرفيق الحسود. بد رفيقى است حسود يعنى كسى كه تمناى زوال نعمت مردم ميكند و بدى
رفاقت چنين كسى ظاهر است چه هرگاه نعمتى از كسى ببيند تمناى زوال آن كند و نمىشود كه به آن اعتبار سعى نكند در زوال آن و قطع نظر از آن مكدّر و ملول شود و غمگين نشيند و ظاهر است كه كدورت و حزن رفيق باعث كدورت و حزن آدمى نيز مىگردد.
٤٤٠١ بئس العشير الحقود. بد هم زندگانى است كينهور، زيرا كه كسى كه كينه كسى داشته باشد نمىشود كه در صدد ايذاء و آزار او نباشد و با وجود معاشرت و آميزش در اكثر اوقات احتراز از شرّ چنين كسى بغايت دشوار است.
٤٤٠٢ بئس العمل المعصية. بدكردارى است نافرمانى حق تعالى.
٤٤٠٣ بئس الرّجل من باع دينه به دنيا غيره. بدمردى است كسى كه بفروشد دين خود را به دنياى غير خود، و كمال بدى اين معنى و سخافت عقل چنين كسى ظاهر است.
٤٤٠٤ بئس السّياسة الجور. بد سياستى است جور و ستم. «سياست» چنانكه مكرّر مذكور شد تربيت كردن رعيت و نظم و نسق احوال ايشان است و ظاهر است كه صاحب سياست وضع شده از براى رفع ظلم ديگران بر ايشان و رفع ظلم ايشان بر يكديگر، و ظاهر است كه ظلم و جور از كسى كه متوقّع رفع و دفع آن باشند از او بسيار بدتر و قبيح تر باشد از ظلم كسى كه اين توقّع از او نباشد.
٤٤٠٥ بئس الذّخر فعل الشّرّ. بد ذخيرهايست كردن كار بد. مراد اين است كه هر چه آدمى بكند نوشته
مىشود و ثبت مىشود تا اين كه جزاى آن در آخرت داده شود پس آدمى هر چه بكند در حقيقت آن را ذخيره كرده از براى خود و ظاهر است كه فعل بد كه جزاى آن عذاب و عقاب باشد و بدذخيره ايست.
٤٤٠٦ بئس الظّلم ظلم المستسلم. بد ظلمى است ظلم بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد. پوشيده نيست كه مطلق ظلم اگر چه بد است اما ظلم بر كسى كه مطيع و فرمانبردار باشد مثل ظلم پادشاهان و حكام بر رعايا كه اطاعت و فرمانبردارى ايشان كنند بدتر و قبيحتر است از ظلم بر كسى كه چنين نباشد بلكه سركشى كند يا نه اطاعتى داشته باشد و نه سركشى.
٤٤٠٧ بئس الكسب الحرام. بد كسبى است كسب حرام، زيرا كه رنج و تعب كسب را در آن بايد كشيد و وزر و وبال از براى خود تحصيل كرد.
٤٤٠٨ بئس قرين الورع الشبع. بد همراهى است از براى پرهيزگارى سيرى، زيرا كه ثمره پرهيزگارى وصول بمراتب عاليه است و سيرى مانع مىگردد از آن بسبب اين كه باعث خاموشى نور دل و تعطيل قواى عقليه و كسالت بدن گردد چنانكه گفته اند كه: در گرسنگى اجساد ارواح مىگردند و در سيرى ارواح اجساد ميشوند.
٤٤٠٩ بئس قرين الدّين الطّمع. بد همراهى است براى ديندارى طمع، زيرا كه كسى را كه طمع باشد هر چند دين دار باشد بسيار مىشود كه طمع او را به حرام اندازد و دين او را فاسد كند و بر تقديرى كه چنين نكند در اين شبهه نيست كه طمع آدمى را خوار و ذليل و پست مرتبه گرداند و آنها منافى رتبه ديندار و مرتبه اوست.
٤٤١٠ بئس المنطق الكذب. بد گفتنى است دروغگوئى، چه عقلا و شرعا مذموم است و مفاسد بسيار بر آن مترتب مىگردد.
٤٤١١ بئس النّسب سوء الادب. بدنسبى است بدى ادب. مراد اين است كه بى ادب را مردم به بى ادبى نسبت دهند و اين بد نسبى است و بسيار بدتر است از اين كه نسب كسى پست باشد و به شخص بدى يا پست مرتبه برسد، پس كسى را كه ادب باشد هر چند نسبت ظاهرى پست باشد در حقيقت عالىنسبتر باشد از بىادبى كه نسب ظاهرى او بلند باشد.
٤٤١٢ بئس السّعى التفرقة بين الاليفين. بد كوششى است جدائى افكندن ميانه دو كس كه با هم الفت داشته باشند، زيرا كه نظام عالم بالفت مردم است با يكديگر، پس سعى در خلاف آن در حقيقت سعى در اختلال اوضاع عالم است.
٤٤١٣ بئس القلادة قلادة الدّين. بد گردنبندى است گردنبند قرض، زيرا كه آدمى را همواره در همّ و غمى دارد كه هيچ همّ و غمى به آن نرسد چنانكه روايت از حضرت رسالت پناهىصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشهور است كه نيست همى مثل همّ قرض. و استعاره «گردن بند» به اعتبار لزوم و جدانشدن آن همّ و غمّ است از صاحب آن مانند گردن بند چنانكه قبل از اين در گناهان مذكور شد، و ممكن است كه تشبيه به قلاده سگ و مانند آن باشد كه بسبب آن آنرا در فرمان خود دارند به اعتبار اين كه قرض اين كس را در فرمان قرض خواه در مىآورد.
٤٤١٤ بئس الاستعداد الاستبداد.
بد آمادگى است خود رأى بودن، زيرا كه كسى كه خود رأى باشد و اعتماد تمام بر رأى خود داشته باشد و با عقلا در كارها مشورت نكند زيان و خسران بسيار كشد پس خود رأى بودن در حقيقت خود را آماده آنها كردن است و آن بد آمادگى است.
٤٤١٥ بئس الزّاد الى المعاد العدوان على العباد. بد توشه ايست بسوى آخرت كه بازگشت مردمان به آنست ستمكردن بر بندگان حق تعالى، چون هر چه آدمى ميكند نوشته مىشود تا در آخرت به جزاى آن برسد پس در حقيقت آن را توشه راه خود كرده و ظاهر است كه ستم بر بندگان حق تعالى كه باعث هلاكت اخروى است بد توشه ايست كه كسى از براى خود بردارد.
٤٤١٦ بئس الغريم النّوم يفنى قصير العمر و يفوّت كثير الاجر. بدقرضخواهى است خواب، فانى مىسازد عمر كوتاه را، و فوت ميكند اجر بسيار را. مراد مذّمت خواب است به اين كه مانند قرضخواهى است بى رحم كه از براى وصول حق خود تمام سرمايه مديون و ما يعرف او را به باد فنا دهد و در بيان اين فرمودهاند كه: «فانى ميكند عمر كوتاه را» يعنى عمر آدمى را كه بسيار كوتاه و اندك است خواب آن را فانى و نيست مىسازد زيرا كه آدمى تا در خواب است در حكم ميت است و در حقيقت عمرى ندارد، و «فوت ميكند اجر بسيار را» يعنى اجر و ثواب بسيار را كه مىتوان در بيدارى تحصيل كرد به سبب كردن عملهاى نيكو و غرض از اين تنبيه بر اين است كه آدمى قدر عمر خود را كه سرمايه اوست بايد كه بداند و بخورد و خواب باطل و فاسد نسازد مگر بقدر ضرورت.
٤٤١٧ بئس القرين الغضب يبدى المعايب و يدنى الشرّ و يباعد الخير. بد همنشينى است خشم، ظاره مىسازد عيبها را، و نزديك مىسازد شرّ را، و دور مىگرداند خير را. ظاهر ساختن خشم عيبها را، ظاهر است، چه كسى كه خشم بر او
غلبه كرد هرزه گويد و دشنام دهد و انواع سبكيها از او ظاهر شود، و همچنين «نزديك گردانيدن آن شرّ را» ظاهر است، زيرا كه غالب اين است كه سبب اين مىشود كه آزارى چند كند آن كسى را كه خشم بر اوست زياده از قدرى كه مستحقّ آن باشد بلكه بسا باشد كه بغير حقّ منجرّ به هلاكت نفوس و تلف اموال گردد و همچنين «دور گردانيدن آن خير را» ظاهر است چه دور ميكند از حلم و بردبارى و هموارى و مانند آنها از صفات حميده.
٤٤١٨ بئس الخليقة البخل. بدخوئى است بخيل بودن.
٤٤١٩ بئس الشّيمة الامل يفنى الاجل و يفوّت العمل. بدخصلتى است اميد، فانى مىسازد مدّت عمر را و فوت ميكند عمل را يعنى بدخصلتى است قانع نبودن و آرزوها و اميدهاى دور و دراز در دنيا داشتن زيرا كه مشغول مىسازد آدمى را به سعى از براى آنها تا اين كه فانى مىشود مدّت عمر و فوت مىشود عملهاى خيرى كه باعث رستگارى آخرت باشد.
٤٤٢٠ بئست الدّار الدّنيا. بدسرائى است دنيا يعنى از براى كسى كه دل بر آن بندد و آن را منزل اقامت گرداند نه كسى كه در آن اكتساب توشه آخرت نمايد.
٤٤٢١ بئس الاختيار التعوّض بما يفنى عمّا يبقى. بد برگزيدنى است عوض گرفتن آنچه فانى مىشود كه دنيا باشد از آنچه باقى مىماند كه آخرت باشد يعنى از سر آخرت گذشتن از براى دنيا.