ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32678 / دانلود: 8372
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 3

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حرف «باء» بباى ثابته بلفظ مطلق

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام در حرف «باء» به باى ثابته بلفظ مطلق يعنى بائى كه جزو كلمه باشد و زايده نباشد و در همه فقرات مخصوص بلفظ خاصى نباشد چنانكه در فصل سابق بود بلكه به الفاظ مختلف باشد و در هر فقره بلفظى باشد غير لفظ فقرات ديگر.

فرموده است آن حضرتعليه‌السلام :

٤٤٢٢ بكر السّبت و الخميس بركة. بامداد روز شنبه و پنجشنبه بركت است يعنى از براى

كارها مثل سفر و تجارت و غير آن، و از حضرت رسالت پناهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل شده كه دعا كردند كه «اللهمّ بارك لّامتى فى به كورها يوم سبتها و خميسها» يعنى خداوندا بركت ده براى امّت من در صبحگاه رفتن ايشان به كارها در روز شنبه ايشان و پنجشنبه ايشان، و ظاهر است كه دعاى آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مستجاب است.

٤٤٢٣ برّ الوالدين اكبر فريضة. يعنى نيكوئى كردن به پدر و مادر بزرگتر فريضه ايست مشهور اين است كه «فريضه» مرادف واجب است و هر دو به يك معنى اند و بعضى گفته اند كه: فريضه واجبى را گويند كه وجوب آن قطعى باشد يا از قرآن مجيد معلوم شده باشد و بر هر تقدير در بودن‏

برّ والدين از فريضه هاى بزرگ شبهه نيست زيرا كه وجوب آن و تأكيد در آن از قرآن مجيد و سنت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اجماع مسلمانان معلوم و قطعى است.

٤٤٢٤ بطن المرء عدوّه. شكم آدمى دشمن اوست، زيرا كه بسيار است كه بسبب خواهشها آدمى را در وزر و وبال مى اندازد و اين نهايت دشمنى است و غرض اين است كه فرمان او نبايد برد و به خواهش آن عمل نبايد كرد.

٤٤٢٥ بعد المرء عن الدّنيّة فتوّة. دورى آدمى از صفات و اخلاق پست مرتبه جوانمردى است.

٤٤٢٦ بركة المال فى الصّدقة. بركت مال و افزونى آن در تصدّق است يعنى صدقه‏دادن سبب افزونى مال مى‏گردد.

٤٤٢٧ برّ الرّجل ذوى رحمه صدقة. احسان و نيكوئى‏كردن مرد با خويشان خود تصدّق است يعنى ثواب آن را دارد. و اين منافات ندارد با آنچه در بعضى احاديث وارد شده كه: صدقه ده برابر جزا داده مى‏شود و قرض به هجده برابر وصله برادران به بيست برابر و صله رحم به بيست و چهار برابر، زيرا كه هرگاه ثواب آن زياده از ثواب صدقه باشد مى‏توان گفت كه: ثواب صدقه را دارد گو زياده بر آن نيز داشته باشد، و ممكن است كه گاهى اقتصار شود بر ذكر قدرى ثواب كمتر از قدر واقعى به اعتبار مصلحتى مثل اين كه اگر قدر زايد مذكور شود سامع استبعاد كند و قبول نكند و شكّ كند در آن، پس اقتصار شود بر ذكر قدرى از ثواب كه سامع بعيد نداند و انكار آن نكند، و ممكن است كه ثواب استحقاقى هر دو برابر

باشد و غرض از اين كلام آن باشد و حديث مذكور محمول شود بر اين كه حق تعالى از راه تفضل صدقه را بده برابر مضاعف كند و صله رحم را به بيست و چهار برابر و بنا بر اين زياده بودن ثواب تفضلى صله رحم بر صدقه كه از آن مستفاد مى‏شود منافات ندارد با تساوى هر دو در ثواب استحقاقى، و ممكن است كه مراد به احسان به خويشان در اينجا احسانها و مهربانيهاى غير مالى باشد و ثواب آنها ثواب صدقه باشد و مراد به آن حديث اين باشد كه مالى كه در صله رحم داده شود به بيست و چهار برابر مضاعف شود و اين زيادتى بر صدقه منافات ندارد با اين كه احسانهاى ديگر با خويشان برابر باشد با صدقه و اللّه تعالى يعلم.

٤٤٢٨ بلاء الانسان فى لسانه. بلاى آدمى در زبان اوست يعنى بسيار است كه از راه زبان به بلاها گرفتار مى‏شود از بلاهاى اخروى و دنيوى و اگر زبان خود را نگاهدارد از آنها محفوظ مى‏ماند و اين ظاهر است.

٤٤٢٩ بيان الرّجل ينبى‏ء عن قوّة جنانه. گفتار مرد خبر مى‏دهد از قوّت دل او يعنى از گفتار او قوّت و ضعف دل او را استنباط مى‏توان كرد.

٤٤٣٠ بادر الطّاعة تسعد. پيشى گير به طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى تا نيكبخت شوى. و اين فقره اگر چه بلفظ «بادر» است و مناسب اين بود كه در فصل سابق سابق كه در ذكر فقراتى بود كه عنوان آنها «بادر» يا «بادروا» باشد مذكور شود نهايت چون فقره بعد كه اخت آن است بلفظ «بادر» نبود به آن اعتبار هر دو را در اين فصل ذكر نمود نه در آن فصل.

٤٤٣١ باكر الخير ترشد. پيشى گير بخير يعنى تعجيل كن در آن تا راه راست يابى.

٤٤٣٢ بكاء العبد من خشية اللّه يمحّص ذنوبه. گريستن بنده از ترس خدا پاك مى‏سازد گناهان او را.

٤٤٣٣ بلاء الرّجل على قدر ايمانه و دينه. بلا و محنت مرد بر اندازه ايمان او و دين اوست، زيرا كه بلائى كه حق تعالى به مؤمنان مى‏فرستد از براى امتحان و آزمايش ايشان است و اين كه ظاهر شود بر مردم مرتبه صبر ايشان تا به ان نسبت ثواب داده شوند و بدرجات بلند رسند پس هر چند ايمان و دين كسى قوى تر باشد گاه هست كه به بلا بيشتر گرفتار مى‏شود تا مرتبه او در تسليم و رضا بهتر ظاهر شود و به آن قدر مرتبه و درجه او بلند گردد اين است كه انبياء و اوليا صلوات اللّه عليهم اكثر اوقات به انواع بلايا و محن ممتحن مى‏شده‏اند

٤٤٣٤ بركة العمر فى حسن العمل. بركت زندگانى در خوبى عمل است يعنى عمرى كه در عمل نيكو صرف شود هر چند كوتاه باشد بركت دارد به اعتبار اين كه اثر آن پاينده و جاويد بماند بخلاف عمرى كه چنان نباشد كه هر چند دراز باشد بركتى ندارد زيرا كه هر قدر كه باشد بزودى فانى شود و اثر خيرى بر آن مترتّب نشود و چنين چيزى را چه بركتى تواند بود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه عمل نيكو سبب بركت عمر و درازى آن گردد.

٤٤٣٥ بلاء الرّجل فى طاعة الّطمع و الامل.

بلاى مرد در فرمانبردارى طمع و آرزوست يعنى طمع از مخلوق و آرزوهاى دور و دراز از آرزوهاى امور دنيوى، و مراد اين است كه: بلاها كه آدمى خود منشأ آنها مى‏شود بسبب اين دو امر است و آنچه در فقره سابق سابق گذشت كه: بلاى مرد بر اندازه ايمان و دين اوست، آن در بلاهائى است كه از جانب حق تعالى باشد پس منافاتى ميانه اين دو فقره مباركه نيست.

٤٤٣٦ بذل العلم زكاة العلم. عطا كردن علم زكات علم است. مراد اين است كه هر نعمتى را زكاتى باشد و زكات علم اينست كه عطا كنند و بياموزند آن را به جمعى كه طلب آن كنند و اهل آن باشند و چنانكه زكات مال باعث پاكيزگى و فزايش آن مى‏گردد بذل علم نيز سبب فزايش آن و پاكيزگى آن مى‏گردد.

٤٤٣٧ بالعلم تدرك درجة الحلم. به دانش يافته مى‏شود پايه بردبارى يعنى علم وسيله اين مى‏شود كه آدمى علم و بردبارى تحصيل كند و اين پايه بلند و درجه ارجمند كه مدح انبياى عظام و اولياى كرام به آن مى‏شود بيابد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه به علم مى‏توان يافت بلندى مرتبه علم و فضيلت و شرافت آن را.

٤٤٣٨ بذل العطاء زكاة النّعماء. دادن عطا زكات نعمت است يعنى زكات نعمت اين است كه صاحب آن از آن عطا كند به ديگرى و چنانكه زكات باعث فزايش مال مى‏گردد اين نيز سبب زيادتى نعمت مى‏شود.

٤٤٣٩ بقيّة السّيف انمى عددا و اكثر ولدا. باقى مانده از شمشير فزاينده‏ترست از روى عدد و بيشترست از روى فرزند.

مراد اين است كه هرگاه جمعى بنا حق اكثر ايشان به شمشير دشمن كشته شوند

و قليلى از ايشان باقى بماند حق تعالى بلطف خود بركتى به ايشان دهد كه عدد ايشان فزايش كند و اولاد ايشان بسيار شود و اين تأكيد و بيان سابق است و اين معنى در باره حضرت سيد الساجدين زين العابدين صلوات اللّه و سلامه عليه مشاهده عالميان شده چه در واقعه كربلا «بقية السيفى» كه از مردان بود همان حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه بود و حق تعالى ذريّت طاهره آن حضرت را چنان بسيار كرد كه در اطراف و اكناف جهان پهن شده اكثر ولايات به زيود وجود جمعى كثير از ايشان آراسته و پيراسته گشته.

٤٤٤٠ بذل الجاه زكاة الجاه. عطاكردن جاه زكات جاه است، مراد به «جاه» عزّت و اعتبار و روشناس بودن است و مراد اين است كه زكات جاه و امرى كه باعث فزايش آن شود اين است كه آدمى آن را بذل و عطا كند يعنى صرف كند آن را و سعى كند بوسيله آن را در برآوردن حاجتهاى مؤمنان و رسانيدن ايشان به جاه و عزّت و اعتبار.

٤٤٤١ باكروا فالبركة فى المباكرة و شاوروا فالنجح فى المشاورة. مباكرت كنيد يعنى بامداد متوجه كارها گرديد، زيرا كه بركت در مباكره است يعنى حق تعالى سعى در بامداد را بركتى دهد كه سعيهاى در اوقات ديگر را ندهد، و مشورت كنيد پس فيروزى در مشورت كردن است، زيرا كه عقلها يارى هم كنند و حق تعالى بسبب اين كه جمعيت و الفت مردم را با يكديگر دوست مى‏دارد يارى همه كند.

٤٤٤٢ بذل ماء الوجه فى الطلب اعظم من قدر الحاجة و ان عظمت و انجح فيها الطّلب. بخشيدن آبرو در طلب حاجتى عظيم تر است از قدر حاجت و هر چند عظيم باشد

آن حاجت و برآورده شود در آن مطلب. مراد ذمّ طلب و سؤال است و اين كه آبرو از براى هيچ حاجتى نبايد ريخت زيرا كه هر چند حاجت عظيم باشد و برآورده شود برابرى نمى‏تواند كرد با قدر آبرو و از سر آبرو نمى‏توان گذشت از براى آن چه جاى اين كه مطلب حقير باشد يا برآورده نشود.

٤٤٤٣ بخّ بخّ لعالم علم فكفّ و خاف البيات فاعدّ و استعدّ، ان سئل افصح و ان ترك سكت كلامه صواب و سكوته عن غير عىّ عن الجواب. خوشا خوشا از براى عالمى كه دانا شده باشد پس بازداشته باشد، و ترسيده باشد از شبيخون پس مهيا كرده باشد و آماده شده باشد، اگر پرسيده شود اظهار كند و اگر واگذاشته شود خاموش باشد، سخن او درست است و خاموشى او نه از راه عاجز بودن از جواب است. «پس بازداشته باشد» يعنى نفس خود را از معاصى و از «شبيخون» يعنى ناگهان آمدن مرگ، و «مهيا كرده باشد» يعنى اسباب راه خود را، و «آماده شده باشد» يعنى از براى آن سفر و تهيه آن را گرفته باشد، «اگر پرسيده شود» غرض از آن اين است كه در مجالس بى‏ضرورتى اظهار علم و فضل خود نكند از براى اظهار كمال يا غرضى ديگر از اغراض دنيوى بلكه اگر مسئله بپرسند از او اظهار كند جواب آن را و اگر واگذارند او را خاموش باشد، «سخن او درست است» يعنى چنين عالم سخن گفتن او در وقتى كه سخن گويد درست است از براى اين كه از براى ضرورت گفته يا سخنان او درست است از براى اين كه فرض شد كه دانا شده و مطلبى در آنچه مى‏گويد از اغراض دنيوى ندارد و ظاهر است كه چنين كسى خلاف آنچه را علم به آن دارد نگويد، و «خاموشى او در وقتى كه خاموش باشد نه از راه عجز از جواب است» يعنى از آن راه نيست تا اين كه مذموم باشد و از راه نقص او باشد زيرا كه مفروض شد كه او عالم شده بلكه از براى احتياط است كه مبادا متضمن اظهار فضيلتى يا غرضى ديگر از

اغراض دنيوى باشد و خاموشى چنين ممدوح است، و ممكن است كه «كلامه» (تا آخر) صفت ديگر از براى «عالم» باشد و ترجمه اين باشد كه: خوشا عالمى چنان و چنين كه سخن او درست باشد و خاموشى او نه از روى عجز از جواب باشد.

٤٤٤٤ بذل التحيّة من حسن الاخلاق و السجيّة. عطا كردن تحيت از نيكويى خويها و طبيعت است، «تحيت» به معنى سلام است و مراد به عطاى آن مضايقه نداشتن است در آن نه در ابتدا كردن به آن و نه در جواب‏گفتن آن نه روش بعضى از متكبرين كه در آنها مضايقه دارند مخصوصا در ابتدا كردن به آن، و ممكن است كه مراد به تحيت مطلق احسان باشد كه شامل سلام و غير آن نيز باشد چنانكه در بعضى روايات تفسير تحيت در آيه كريمه به آن شده.

٤٤٤٥ بذل اليد بالعطيّة اجمل منقبة و افضل سجيّة. بذل دست به بخشش زيباتر منقبتى است و افزونتر خصلتى. «بذل» به معنى عطا و بخشش است و در اينجا ظاهر اين است كه به معنى مطلق دادن مستعمل شده تا اين كه قيد ببخشش بيكار نباشد و معنى اين باشد كه دادن دست چيزى به مردم بعنوان بخشش و صرف كردن آن مال را بر اين وجه و بنا بر اين ممكن است نيز كه «يد» بمعنى دست نباشد بلكه به معنى نعمت باشد و معنى چنين شود كه دادن نعمت ببخشش و صرف آن در آن، و ممكن است كه «بذل» به معنى حقيقى يعنى خصوص عطا باشد و اضافه به يد اضافه به مفعول باشد و معنى چنين باشد كه: عطا كردن دست را بمردم ببخشش يعنى باين كه بخشش كند بايشان چه كسى را كه بخشش بسيار كند به مردم گوئيا دست خود را بايشان بخشيده و ملك ايشان ساخته، و ممكن است كه «بذل» در اينجا به اين معنى نباشد بلكه بمعنى كار فرمودن و نگاهدارى نكردن باشد چنانكه «جامه بذله» آن را گويند كه آدمى آن را همه وقت بپوشد و از براى تجمل نگاه ندارد و بنا بر اين معنى اين باشد كه: كار فرمودن دست ببخشش و نگاه‏نداشتن آن از آن، و «منقبت» به معنى صفت ستوده است.

٤٤٤٦ بذل الوجه الى اللئام الموت الاكبر. بذل رو بسوى لئيمان مردن بزرگتر است. ظاهر اين است كه «بذل رو» در اينجا بمعنى بى‏قدر ساختن و خوار نمودن رو باشد مأخوذ از معنى آخرى كه در فقره سابق از براى «بذل» مذكور شد، و ممكن است نيز كه به معنى عطا باشد و مراد به «عطاى رو» رو انداختن باشد و بر هر تقدير معنى اين است كه آبروى خود را ريختن نزد لئيمان يعنى بخيلان يا مردم فرومايه پست مرتبه مرگ بزرگتر است يعنى از مرگ حقيقى بدتر و دشوارتر است كسى را كه اندك علوّ نفسى باشد از براى آب حيوان آبرو نتواند ريخت.

٤٤٤٧ بشّر نفسك اذا صبرت بالنّجح و الظّفر. مژده بده نفس خود را هر گاه صبر كند ببر آمدن حاجت و كامروائى. و ممكن است كه «صبرت» به فتح تاء خوانده شود نه سكون آن و ترجمه اين باشد كه: هرگاه صبر كنى و بر هر تقدير مراد اين است كه: هرگاه توفيق صبر يافتى در شدّت و بلائى بدان كه عنايت الهى با تست و گشايشى خواهد شد.

٤٤٤٨ برّوا آباءكم يبرّكم أبناؤكم. نيكوئى كنيد با پدران خود تا نيكوئى كنند با شما پسران شما، زيرا كه در دنيا هر كسى هر چه بكارد بدرود.

٤٤٤٩ برّوا ايتامكم و واسوا فقراءكم و ارفقوا بضعفائكم. نيكى كنيد با يتيمان شما، و مواسات كنيد فقيران شما را، و لطف كنيد با ضعيفان شما. «مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد به معنى چيزى دادن است يا مخصوص چيز دادنى است كه از قدر كفاف خود باشد و زياده از كفاف نداشته باشد يا برابر

داشتن كسى با خود در مال خود يعنى مضايقه نكردن از او اين را كه او نيز مثل او صرف كند.

٤٤٥٠ بينكم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة. ميانه شما و ميانه پند و نصيحت پرده‏ايست از غفلت و فريفتگى. يعنى غفلت و بى خبرى نفس و فريفتگى آن از شيطان يا دنيا. و مراد اين است كه اين دو صفت به منزله پرده ايست كه نمى‏گذارد كه موعظه بگوش هوش شما برسد يعنى اثر كند در شما چه آنچه اثر نكند گويا شنيده نشده، و ظاهر اين است كه مراد آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه مذمّت اصحاب خود است باين كه غفلت و فريفتگى شيطان يا دنيا شما را چنان فرو گرفته كه گويا پرده شده بر گوشهاى شما كه نمى‏گذارد كه موعظه مرا بشنويد.

٤٤٥١ بعد الاحمق خير من قربه و سكوته خير من نطقه. دورى احمق يعنى كم‏عقل بهتر است از نزديكى او، و خاموشى او بهتر است از گويائى او.

٤٤٥٢ بشرك اوّل برّك و وعدك اوّل عطائك. شكفته روئى تو اوّل احسان تست و وعده كردن تو اوّل عطاى تست يعنى هرگاه خواهى به كسى نيكى كنى و بخشش نمائى نخست شكفته روئى كن كه آن اوّل احسانى است كه به او بكنى و مراد به اين كه «وعده تو اوّل عطاى تست» اين است كه اگر كسى از تو سؤالى كند و در آن وقت ميسر نباشد كه چيزى به او بدهى پس وعده كن او را كه وقتى كه ميسر شود بدهى و اميدوار مساز او را كه آن اوّل عطائى است كه بكنى به آن و وقتى كه بدهى آن عطاى ديگر باشد، و همچنين هرگاه در خاطر داشته باشى كه چيزى بكسى عطا كنى و هنوز وقت آن نشده باشد پيشتر وعده كن‏

او را و دل او را خوش كن كه آن اوّل عطائى است كه بكنى به او اما اگر ميسر باشد در آن وقت دادن بهتر اينست كه همان وقت بدهند و او را زحمت انتظار نفرمايند چنانكه مكرر در كلمات معجز آيات مذكور شد.

٤٤٥٣ بشرك يدل على كرم نفسك و تواضعك ينبى‏ء عن شريف خلقك. شكفته‏روئى تو دلالت ميكند بر كرم ذات تو، و فروتنى كردن تو خير مى‏دهد از خوى بلندمرتبه تو يعنى شكفته‏روئى در وقت دهش دلالت ميكند بر كرم وجود ذات تو يا بر گرامى و بلندمرتبه بودن آن، زيرا كه تا كسى با لذّات كريم نباشد دهش بر او دشوار و گران باشد و كم است كه شكفته‏روئى كند در آن وقت، و ممكن است كه مراد اين باشد كه مطلق شكفته‏روئى دلالت ميكند بر گرامى و بلندمرتبه بودن ذات آن كس، زيرا كه دلالت ميكند بر رضا و خشنودى او به تقدير حق تعالى و صبر او بر مكاره دنيا، و ظاهر است كه از خواص نفوس بلندمرتبه است، و «خبردادن تواضع و فروتنى از شرافت خوى و بلندمرتبه بودن آن» ظاهر است، زيرا كه دلالت ميكند بر نفى تكبر و خودبينى و امثال آنها از صفات ذميمه، و آراسته‏بودن به نقايص آنها از اخلاف حميده.

٤٤٥٤ بقاؤكم الى فناء و فناؤكم الى بقاء. باقى بودن شما بسوى نيستى است، و نيستى شما بسوى باقى بودن است، يعنى انجام بقاى شما در دنيا نيستى است و چاره از آن نيست اما بعد از آن نيستى شما را حياتى باشد باقى و پاينده و غرض از اين متذكرساختن مردم است به فناى دنيا و اعلام به اين كه حريص بر آن نبايد بود و اعلام به وجوب معاد و پايندگى حيات بعد از آن و اين كه تهيه كردن از براى آن ضرور و لازم است.

٤٤٥٥ بيعوا ما يفنى بما يبقى و تعوّضوا بنعيم الآخرة عن شقاء الدّنيا.

بفروشيد آنچه را كه فانى مى‏شود كه دنياست به آن چه باقى مى‏ماند كه آخرت است، و عوض بگيريد نعمت آخرت را از سختى و دشوارى دنيا. يعنى دنيا را بدهيد از براى تحصيل آخرت و از سر سعى در آن بگذريد از براى سعى در اين، و «عوض بگيريد آخرت را از سختى و دشوارى دنيا» اشاره است به اين كه نعمتهاى دنيا هر چه باشد بى‏سختى و دشوارى و مكاره و آلام نيست پس هر كه بدهد آنها را از براى آخرت يا از سر سعى در آنها بگذرد از براى سعى در آخرت در حقيقت عوض گرفته نعمت آخرت را كه اصلا آميخته به كدورتى نيست از سختى و دشوارى دنيا.

٤٤٥٦ بسط اليد بالعطاء يجزل الاجر و يضاعف الجزاء. گشودن دست به بخشش بسيار مى‏گرداند مزد را و افزون مى‏سازد سزا را.

و فرموده در ذكر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم يعنى در وقتى كه ياد آن حضرت مى‏كرده در وصف آن حضرت فرموده.

٤٤٥٧ بلّغ عن ربّه معذرا و نصح لامّته منذرا و دعا الى الجنّة مبشّرا. رسانيده پيغامها را از جانب پروردگار خود در حالى كه عذر و بهانه را زايل ساخت و نصيحت كرد مرامّت خود را ترساننده، و خواند بسوى بهشت بشارت دهنده. يعنى رسانيده پيغامها را از جانب پروردگار خود به مردم به روشى كه ديگر بهانه از براى ايشان نگذاشته از براى اطاعت ‏نكردن، زيرا كه معجزات واضحه لايحه آورد كه با وجود آنها شكّى و شبهه در رسالت او نماند، و اوامر نواهى حق تعالى را همه بر وجهى كه بايست به ايشان رسانيد پس ديگر هر كه را اطاعت نكند عذر و بهانه نيست كه بر ما رسالت او ثابت نشد، يا اوامر و نواهى او خوب بما نرسيد، و «نصيحت كرد ترساننده» يعنى موعظه كرد ايشان را يا صاف و خالص بود با ايشان در حالى كه ترساننده بود ايشان را از كفر و عصيان، و «خواند ايشان را بسوى بهشت در حالى كه‏

بشارت دهنده بود ايشان را» يعنى مژده‏دهنده بود ايشان را بر ايمان و اطاعت.

٤٤٥٨ بنا اهتديتم الظّلماء و بنا تسنّمتم العليا بما راه يافتيد در تاريكى و بما بالا رفتيد بر مرتبه بلند. غرض ذكر حقوق حضرت رسالت پناهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و آل اوست صلوات اللّه عليهم بر مردم، و اين كه بوسيله ايشان راه حق يافتند در وقتى كه در تاريكى كفر و ضلالت بودند، و بوسيله ايشان به شرف اسلام و ايمان و سعادت دنيا و آخرت رسيدند.

و بنا انفجرتم عن السّرار و به سبب ما گشوده شديد از سرار. «سرار» به معنى شب آخر ماه باشد و مراد اين است كه بوسيله ما چون صبح بر آمديد از شب آخر ماه يعنى از تاريكى كفر و ضلالت كه مانند شب آخر ماه در نهايت تاريكى بود و اصلا نورى نداشت.

٤٤٥٩ بنا فتح اللّه و بنا يختم و بنا يمحو ما يشاء و يثبت. بما ابتدا كرد خدا و بما منتهى مى‏سازد، و بسبب ما محو ميكند خدا آنچه را كه مى‏خواهد و اثبات ميكند آنچه را كه خواهد يعنى بما ابتدا كرد به ايجاد عالم به اعتبار اين كه نفوس مقدسه ايشان پيش از همه چيز خلق شده چنانكه در احاديث ديگر نيز وارد شده، و «بما منتهى مى‏سازد و ختم ميكند وجود عالم را» يعنى بعد از انقراض ما كه به رحلت حضرت صاحب الزمان صلوات اللّه و سلامه عليه باشد وجود دنيا تمام مى‏شود و ديگر يك لمحه باقى نباشد چنانكه در احاديث ديگر نيز تصريح به آن شده،

و ممكن است كه مراد اين باشد كه بما ابتدا كرده خدا در اظهار اين دين كه شريفترين دينهاست و «بما ختم ميكند آن را» يعنى هميشه از ما حافظى از براى آن هست تا وقتى كه ختم شود و دنيا تمام گردد، يا اين كه چنانكه ابتداى ظهور اين دين از ما شد به بركت بعثت حضرت خاتم النبيينصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همچنين بما ختم و تمام خواهد شد بظهور حضرت قائم و سعى او صلوات اللّه و سلامه عليه.

«و به سبب ما محو ميكند خدا آنچه را كه خواهد و اثبات ميكند آنچه را كه خواهد» يعنى آنچه را خدا محو ميكند در لوح مشيت كه همان لوح محفوظ باشد يا لوحى ديگر و آنچه را اثبات ميكند در آن بجاى آنچه محو شود از بلاهائى كه دفع مى‏شود و به آن اعتبار محو مى‏گردد وقوع آنها از آن لوح، و رحمتهائى كه نازل مى‏گردد و ثبت مى‏شود نزول آنها در آن لوح آنها همه به بركت ماست و بسبب توسل به ماست يعنى دعاها و تصدّقات و امثال آنها كه سبب محو و اثبات آنها مى‏گردند سبب آنها نمى‏شوند مگر به بركت ما و بسبب توسل بما، و نفوس قدسيه ما را در همه آنها دخلى باشد.

و بنا يدفع اللّه الزّمان الكلب. و بوسيله ما دفع ميكند خدا روزگار گزنده را. يعنى روزگارى را كه اهل آن چون سگ گزنده يكديگر را بگزند گزيدنى كه هلاك كند و مراد اين است كه در آخر الزمان كه چنين روزگارى شود آن روزگار بوسيله ما يعنى بظهور حضرت قائم ما صلوات اللّه و سلامه عليه دفع گردد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه اگر بركت وجود يكى از مادر هر عصرى از اعصار شما نمى‏بود روزگار در هر عصرى كه آن نمى‏بود چنين مى‏شد، پس به بركت ما آن روزگار دفع شده.

و بنا ينزل اللّه الغيث. و به بركت ما نازل ميكند خدا باران را.

فلا يغرنّكم باللّه الغرور. پس بايد كه نفريبد شما را بخدا شيطان فريبنده يعنى به مهلتى كه خدا دشمنان ما را داده فريب ندهد شما را و آن را دليل عجز و پستى مرتبه ما نسازد مرتبه ما نزد حق تعالى اين است كه مذكور شد و تسلط دشمنان در بعضى اوقات از راه عجز ما و نقص مرتبه ما نزد خداى عزّ و علا نيست بلكه از براى مصالح و اسرار ديگرست.

و فرموده آن حضرتعليه‌السلام در وصف مؤمن و ذكر صفات آن:

٤٤٦٠ بشر المؤمن فى وجهه و حزنه فى قلبه. شكفتگى مؤمن در روى اوست و اندوه او در دل او است. يعنى با مردم شكفته روئى ميكند تا باعث كدورت ايشان نشود، و دل اندوهناك باشد از ترس خدا و هول روز جزا.

اوسع شي‏ء صدرا. گشاده‏تر از هر چيزى است بحسب سينه. يعنى سينه او گشاده ترست از هر چيز به سبب اين كه غمها و كدورتهاى دنيوى تنگى نكند و گنجايش علوم و اسرار بسيار داشته باشد.

و اذلّ شي‏ء نفسا. و خوارتر از هر چيزى است بحسب نفس. يعنى خود را خوارتر از هر

چيز داند و اصلا عجب و خودبينى و تكبرى نداشته باشد.

يكره الرّفعة. ناخوش مى‏دارد بلندى را. يعنى بلندى مرتبه دنيوى را.

و يشنأ السّمعة. و دشمن مى‏دارد سمعه را يعنى اين كه كارهاى خير را از براى شنيدن مردم بكند.

طويل غمّه. دراز است غم او، يعنى از ترس آخرت.

بعيد همّه. دور است اندوه او، و اين تأكيد سابق است، و ممكن است كه معنى اين باشد كه دور است همت و قصد او يعنى قصد تحصيل مراتب عاليه دارد و همت بر آن گماشته.

كثير صمته. بسيار است خاموشى او.

مشغول وقته. مشغول است وقت او، يعنى در هيچ وقتى فارغ نيست و به عبث نمى‏گذراند بلكه همه اوقات خود را مشغول ساخته به طاعات و عبادات و فكر و ذكر و ساير افعال خير.

صبور شكور. بسيار صبر كننده است، بسيار شكر كننده است. يعنى در بلاها و مصايب شكيباست و قلق و اضطراب نمى‏كند، و در نعمت و شادى طغيان نمى‏كند و بسبب آنها غافل نمى‏گردد از ياد خدا بلكه همواره شكر آنها ميكند.

مغمور بفكرته. فرو گرفته شده است به انديشه خود يعنى فكر صلاح كار خود و اصلاح نفس خود فرو گرفته او را، بيرون نمى‏آيد از آن.

ضنين بخلّته. بخيلى كننده است بدوستى خود يعنى با هر كسى دوستى نكند و تا كسى را خوب نداند با او دوستى نكند تا دوستى او از براى خدا باشد، و ممكن است كه «خلته» بضمّ خاء خوانده نشود بلكه بفتح خاء باشد و معنى اين باشد كه بخل كننده است بحاجت خود يعنى بخيلى كند در بردن حاجت خود نزد خلق بلكه نبرد آنها را مگر نزد خداى عزّ و جلّ.

سهل الخليقة. هموار خوست.

ليّن العريكة. نرم خصلت است، و اين تأكيد سابق است.

نفسه اصلب من الصّلد. نفس او سخت ترست از سنگ سخت. يعنى كمال تصلب دارد در ديندارى و در كشيدن تعب و زحمت طاعات و عبادات و صبر بر مصائب و نوائب و از جا بر نيامدن در آنها.

و هو اذّل من العبد. و حال آنكه او خوارترست از بنده، يعنى نسبت به مؤمنان كمال نرمى و فروتنى ميكند و خود را نسبت به ايشان از بنده خوارتر نمايد.