حرف ثاء
حرف «ثاء» بلفظ «ثمره»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليهالسلام
در حرف «ثاء» بلفظ «ثمره» كه بمعنى ميوه است.
فرموده است آن حضرتعليهالسلام
:
٤٥٨٦ ثمرة العلم معرفة اللّه. ميوه دانش شناختن خداست، پس علمى كه در آن دخلى نداشته باشد چندان ثمره ندارد.
٤٥٨٧ ثمرة الايمان الفوز عند اللّه. ميوه ايمان فيروزى يافتن نزد خداست، يعنى فيروزى يافتن به سعادت اخروى.
٤٥٨٨ ثمرة الوعظ الانتباه. ميوه پند گفتن بيدار شدن است، پس كسى كه بيدار نشود از آن، موعظه كردن او و موعظه شنيدن او لغو و بىفايده باشد.
٤٥٨٩ ثمرة العقل الاستقامة. ميوه عقل و خرد راست ايستادن است بر حق در هر باب، و ميل نكردن از آن، پس هر كه با وجود عقل از حق ميل كند عقل او را ثمره نباشد.
٤٥٩٠ ثمرة الحزم السّلامة. ميوه دور انديشى سلامتى است. يعنى فايده دور انديشى كردن در كارها و فكر و تأمّل در عاقبت آنها سلامتى عاقبت است، زيرا كه هر كارى كه بعد از حزم و دورانديشى كرده شود غالب اين است كه مفسده بر آن مترتّب نشود و اگر بشود هم مجرّد
مفسده دنيوى باشد و امر آن سهل است و با وجود بذل جهد در حزم و دور انديشى مفسده اخروى كه عمده است بر آن مترتّب نتواند شد.
٤٥٩١ ثمرة الخوف الامن. ميوه ترس ايمنى است. يعنى ميوه ترس از خدا ايمنى است از عذاب و عقاب او، زيرا كه كسى را كه ترس از او باشد كارى نمىكند كه مستحقّ عذاب او گردد، پس در روز حساب ايمن گردد هرچند در اين نشأه ايمن نباشد بسبب احتمال تقصير و گناه.
٤٥٩٢ ثمرة المقتنيات الحزن. ميوه اموال كسب كرده شده يا ذخيره كرده شده اندوه است. يعنى اندوه از براى حفظ و حراست آنها در دنيا، و حساب آنها در آخرت.
٤٥٩٣ ثمرة العفة الصّيانة. ميوه عفت يعنى بازايستادن از حرامها نگاهدارى است. يعنى حفظ و نگاهدارى خود از عذاب و عقاب.
٤٥٩٤ ثمرة الدّين الامانة. ميوه ديندارى امانت است، يعنى خيانت نكردن نه با خداى عزّ و جلّ و نه با خلق.
٤٥٩٥ ثمرة الفكر السّلامة. ميوه فكر سلامتى است، يعنى ميوه فكر در هر كارى پيش از كردن آن سلامتى عاقبت آنست و اين كه ضرر و مفسده بر آن مترتّب نشود.
٤٥٩٦ ثمرة اللّجاج العطب. ميوه لجاجت يعنى دشمنى كردن با مردم يا ايستادگى بر باطل هلاكت است يعنى هلاكت اخروى يا دنيوى يا هر دو.
٤٥٩٧ ثمرة العجز فوت الطّلب. ميوه عاجزى فوتشدن مطلب است ظاهر اينست كه مراد بعاجزى خود را به عجز انداختن و كاهلى كردن در سعی هاست نه عجز واقعى و مراد مذمّت عجز به آن معنى است به اين كه ثمره آن فوت مطالب اخروى و دنيويست.
٤٥٩٨ ثمرة الحرص العناء. ميوه حرص تعب كشيدنست. يعنى ثمره كه بر آن مترتّب مىشود تعبى است كه حريص مىكشد و اگر نه چيزى از براى او به سبب حرص زياد نمىشود بر آنچه تقدير شده از براى او، و بر تقديرى هم كه زياد شود چه كار او مىآيد كسب آن و گذاشتن آن از براى ديگرى چنانكه شيوه حريص است.
٤٥٩٩ ثمرة القناعة الغناء. ميوه قناعت كردن توانگريست. زيرا كه كسى كه قناعت كند محتاج به ديگرى نمىشود و توانگرى از اين بالاتر نمىباشد، و ممكن است كه قناعت بالخاصيه سبب توانگرى ظاهرى هم بشود.
٤٦٠٠ ثمرة العلم العبادة. ميوه علم عبادت است. و علمى كه با عمل نباشد ثمره ندارد بلكه باعث زيان و خسران است چنانكه مكرّر مذكور شد.
٤٦٠١ ثمرة اليقين الزّهادة. ميوه يقين يعنى يقين به احوال مبدء و معاد زهادت است يعنى بىرغبتى در دنيا، زيرا كه كسى را كه يقين به آنها باشد ميداند كه دنيا فانى است و آخرت پاينده و باقى، و آخرت در گرو عمل است بخلاف دنيا، و حق تعالى روزى بقدر ضرورى را البته مىرساند
و زياده بر آن چندان در كار نيست بلكه حرص بر آن مانع از سعى از براى آخرت مىشود و با وجود اين مراتب ظاهرست كه رغبت او در دنيا كم مىگردد.
٤٦٠٢ ثمرة العقل لزوم الحقّ. ميوه عقل و خرد لازم بودن با حق است و جدا نشدن از آن، زيرا كه عاقل ميداند كه لازم بودن با حق در هر باب سبب سعادت و نيكبختى او مىگردد و ميل از آن و عدول به باطل سبب شقاوت و بدبختى، پس اگر عاقل عمل به مقتضاى عقل خود كند و خود را به سعادت رساند عقل او را ثمره باشد، و اگر عمل نكند و بدبخت گردد ثمره بر عقل او مترتّب نگردد.
٤٦٠٣ ثمرة الادب حسن الخلق. ميوه ادب آموختن نيكوئى خو و خصلت است، يعنى اين است كه آدمى خوى و خصلت خود را نيكو كند، پس هر كه چنان نكند ثمره بر ادب آموختن او مترتّب نگردد.
٤٦٠٤ ثمرة التّفريط ملامة. ميوه تقصير كردن سرزنشى است يعنى تقصير كردن در امور اخروى، و همچنين آنچه ضرور باشد از امور دنيوى. و مراد به سرزنش سرزنش خدا و خلق هر دو است.
٤٦٠٥ ثمرة الفوت ندامة. ميوه فوت پشيمانى است. مراد فوت كردن هر مطلب ضرورى است از مطالب آخرت و دنيا، و غرض اينست كه كاهلىكردن در آنها و سعى نكردن تا اين كه فوت شود ثمره بغير ندامت و پشيمانى ندارد.
٤٦٠٦ ثمرة العجب البغضاء. ميوه خود بينى شدّت دشمنى است. يعنى دشمنى حق تعالى يا صاحب آن، و دشمنى خلق نيز.
٤٦٠٧ ثمرة المراء الشّحناء.
ميوه جدل كردن دشمنى است. يعنى دشمنى مردم با صاحب آن بلكه دشمنى حقّ تعالى نيز.
٤٦٠٨ ثمرة الرّضا الغناء ميوه رضا يعنى رضا بقسمت و تقدير حق تعالى توانگريست، زيرا كه كسى كه راضى و خشنود شد به قسمت خود ديگر طلب نكند و اين توانگرى حقيقى است، و ممكن است كه بالخاصيه سبب توانگرى ظاهرى نيز گردد.
٤٦٠٩ ثمرة الطّمع الشّقاء ميوه طمع بدبختى است، زيرا كه صاحب آن در دنيا هميشه در تعب و زحمت و خفت و ذلت باشد و باعث زيان و خسران آخرت نيز گردد و اين بدبختى در دنيا و آخرت است.
٤٦١٠ ثمرة الطّاعة الجنّة. ميوه طاعت يعنى فرمانبردارى حق تعالى بهشت است.
٤٦١١ ثمرة الوله بالدّنيا عظيم المحنة. ميوه شيفتگى به دنيا سخت بزرگست، زيرا كه در دنيا صاحب خود را هميشه در تعب و زحمت سعى و طلب دارد و در آخرت در محنت عذاب و عقاب.
٤٦١٢ ثمرة الحياء العفّة. ميوه شرم عفت است، يعنى باز ايستادن از حرامها، زيرا كه كسى كه از خدا شرم داشته باشد مخالفت او نمىكند بلكه شرم از خلق نيز باعث ترك بسيارى از محرّمات مىشود.
٤٦١٣ ثمرة التّواضع المحبّة. ميوه فروتنى كردن دوستى است، يعنى دوستى خداى عزّ و جلّ مر صاحب آن را و همچنين دوستى خلق.
٤٦١٤ ثمرة الكبر المسبّة. ميوه تكبر دشنام است، يعنى دشنام دادن مردم و صاحب آن را در حضور يا غيبت.
٤٦١٥ ثمرة العجلة العثار. ميوه تعجيل كردن در كارها يعنى كردن آنها بى تأمّل و تفكر لغزش است، يعنى اينست كه بسيار سبب لغزش و افتادن در مهالك و مفاسد مىشود.
٤٦١٦ ثمرة العقل صحبة الاخيار. ميوه عقل و خرد صحبت داشتن با نيكان است، يعنى در دنيا صاحب خود را بر اين مىدارد كه با نيكان صحبت دارد تا از ايشان كسب نيكى كند و از سرايت بدى ايشان ايمن باشد، و همچنين بر اطاعت و فرمانبردارى حق تعالى مىدارد تا در آخرت با نيكان محشور شود و صحبت دارد.
٤٦١٧ ثمرة التجربة حسن الاختيار. ميوه آزمايش كردن نيكوئى اختيار است، يعنى فايده آزمايش كردن خوب و بد هر كس و نفع و زيان هر كار اين است كه در هر باب خوب و نافع را اختيار كند و از بد و مضرّ اجتناب نمايد، و اگر نه بر مجرّد دانستن آنها ثمره مترتّب نمىشود.
٤٦١٨ ثمرة الزّهد الرّاحة. ميوه زهد يعنى بى رغبتى در دنيا يا ترك آن راحت است يعنى در دنيا و آخرت.
٤٦١٩ ثمرة الشّك الحيرة.
ميوه شكّ حيرانى است. «شكّ» در چيزى چنانكه مكرّر مذكور شد اين است كه آدمى متردّد باشد ميانه دو طرف آن و هر دو مساوى باشد در نظر او، و ظاهرست كه اين معنى باعث حيرانى مىشود پس كسى كه خواهد كه در كارى حيرانى نكشد بايد كه سعى كند كه خود را در آن از شكّ در آرد و به يقين رساند يا ظنّ لااقلّ.
٤٦٢٠ ثمرة الشّجاعة الغيرة. ميوه شجاعت غيرتست، يعنى ننگ داشتن از چيزى چند كه لايق آدمى يا اهل او يا دوستان او نباشد و دفع كردن آنها، پس كسى را كه آن ننگ نباشد شجاعت او را ثمره نباشد.
٤٦٢١ ثمرة الكرم صلة الرّحم. ميوه كرم يعنى جود و سخاوت يا گرامى و بلند مرتبه بودن صله رحم است، يعنى پيوند با ايشان و احسان نمودن به ايشان. و مراد اينست كه ثمره عمده آن اينست و اگر نه ثمرات ديگر بسيار دارد.
٤٦٢٢ ثمرة الشّكر زيادة النّعم. ميوه شكر زيادتى نعمتهاست، چنانكه حق تعالى فرموده كه اگر شكر كنيد هرآينه زياد ميكنم نعمت را از براى شما.
٤٦٢٣ ثمرة طول الحيوة السّقم و الهرم. ميوه درازى زندگانى بيمارى و پيريست، غرض اينست كه غايت طول عمر دنيا كه آن همه مردم خواهش آن ميكنند اينست، پس آدمى بايد كه خواهش حيات اخروى داشته باشد و سعى كند از براى آن كه جاويدست و بيمارى و پيرى را در عقب ندارد.
٤٦٢٤ ثمرة العلم العمل به.
ميوه علم عمل كردن به آنست چنانكه مكرّر مذكور شد.
٤٦٢٥ ثمرة العمل الاجر عليه. ميوه عمل مزد بر آنست كه حق تعالى مىدهد
٤٦٢٦ ثمرة العقل العمل للنّجاة. ميوه عقل و خرد عمل كردنست از براى رستگارى.
٤٦٢٧ ثمرة العلم العمل للحياة. ميوه علم عملست از براى زندگانى. يعنى از براى زندگانى جاويد و راحت و آسايش در آن.
٤٦٢٨ ثمرة الانس باللّه الاستيحاش من النّاس. ميوه انس و آرام گرفتن به خدا وحشت و رمكردن از مردمست، مراد به «انس گرفتن به خدا» بسيارى ذكر و ياد خدا كردنست، و مراد اينست كه: ثمره آن اينست كه آدمى بسبب آن وحشت و رم ميكند از مردم و مأيوس مىشود از ايشان و بالكليه متوسل مىشود بحق تعالى، و اين سبب سعادت و نيكبختى دنيوى و اخروى مىگردد.
٤٦٢٩ ثمرة العقل مداراة النّاس. ميوه عقل و خرد مداراكردن با مردمست تا اين كه از ضرر ايشان ايمن باشد.
٤٦٣٠ ثمرة الشّره التّهجّم على العيوب. ميوه حرص زياد ناگاه داخل شدن بر عيبهاست، زيرا كه حرص زياد مىدارد آدمى را بر ارتكاب محرّمات كه عمده عيبهاست بر امورى چند كه باعث خفت و ذّلت او باشد از اخلاق و اعمال.
٤٦٣١ ثمرة الذّكر استنارة القلوب. ميوه ذكر و ياد خدا روشن شدن دلهاست.
٤٦٣٢ ثمرة الحسد شقاء الدّنيا و الآخرة. ميوه حسد و رشك بدبختى دنيا و آخرتست. «حسد» چنانكه مكرّر مذكور شد اينست كه آدمى نعمتى را كه بر كسى ببيند غمگين شود از آن و آرزوى آن كند كه آن زايل شود از او، خواه از براى خود خواهد و خواه نخواهد. و «بودن ثمره آن بدبختى دنيا و آخرت» ظاهرست، زيرا كه صاحب آن در دنيا هميشه در الم حزن و اندوه است زيرا كه كم اتفاق مى افتد كه نعمتى بر كسى نبيند و بسبب آن محزون و غمگين نگردد، و «بدبختى اخروى او» نيز ظاهرست، زيرا كه آن از صفاتيست كه ذمّ آن در شرع اقدس بسيار شده.
٤٦٣٣ ثمرة الاخوّة حفظ الغيب و اهداء العيب. ميوه برادرى حفظ غيبست و هديه دادن عيب يعنى. اينست كه هر يك در غايبانه ديگرى جانب او را نگاهدارند به ذكر و ياد او بخوبى، و زجر و منع كسى كه او را به بدى ياد كند و دعا و استغفار و مانند اينها از لوازم برادرى. و مراد به «هديه آوردن عيب» اينست كه عيب هم را به يكديگر بگويند تا از خود زايل كنند و اين را به منزله تحفه و هديه دانند كه برادران از براى يكديگر مىبرند چه تحفه و هديه به از اين نمىباشد كه عيبى از كسى زايل شود و مراد به «برادرى» دوستى است يا مطلق برادرى كه همه مؤمنان با يكديگر دارند بسبب ايمان كه در حقيقت آن هم دوستى را لازم دارد.
٤٦٣٤ ثمرة القناعة الاجمال فى المكتسب و العزوف عن الطّلب. ميوه قناعت اعتدال در كسبست و عزوف از طلب، مراد اينست كه قناعت اينست كه كسى ميانه روى كند يا اين كه هرگاه نباشد زياده از قدر ضرورى نخواهد، و ثمره
اين آن نيست كه كسى در اصل كسب نكند، زيرا كه از كسب قدر ضرورى هرگاه نباشد چاره نيست بلكه اين كه افراط در كسب نكند و از براى زياده از قدر ضرورى يا قدر ميانه روى كسب نكند. و «عزوف» به معنى ناخوش داشتن چيزى و برگشتن از آن و ترك آنست، و مراد بطلب طلب از مردم است نه سعى و كسب و مراد اينست كه: ثمره قناعت اينست كه كسى اعتدال در كسب كند و طلب از مردم را ناخوش دارد و ترك نمايد.
٤٦٣٥ ثمرة الدّين قوّة اليقين. ميوه ديندارى قوّت يقين است، يعنى يقين به احوال مبدأ و معاد. پوشيده نيست كه ظاهر اينست كه ديندارى ميوه يقين يا قوّت آن باشد نه اين كه يقين يا قوّت آن ميوه ديندارى باشد، و ممكن است كه گفته شود كه: اگر چه ديندارى ثمره يقينست و بسبب يقين حاصل مىشود امّا قوّت يقين ثمره ديندارى مىتواند بود به اين كه تصلب كسى در دين سبب اين شود در واقع كه يقين او قوى گردد، و استبعادى در آن نيست.
٤٦٣٦ ثمرة الورع صلاح النّفس و الدّين. ميوه پرهيزگارى صلاح نفس و دين است، يعنى اينست كه حال نفس صاحب آن مستقيم و شايسته باشد و به هلاكت نيفتد و دين او درست باشد و فاسد نشود.
٤٦٣٧ ثمرة العفّة القناعة. ميوه عفت يعنى پرهيزگارى و باز ايستادن از محرّمات قناعت است. مخفى نيست كه ظاهر اينست كه عفت ثمره قناعت باشد نه اين كه قناعت ثمره عفت باشد، زيرا كه عفت امريست كه فى نفسه فايده مىتواند بود بخلاف قناعت كه فى نفسه فايده نيست تا ملاحظه فايده از براى آن نشود، و ممكن است جواب به اين كه عفت را اگر چه فايده قناعت مىتوان شمرد نهايت قناعت را نيز بعد از ملاحظه فوايدى كه دارد مثل عزيز شدن نزد خدا و خلق و مأيوس شدن از خلق و فارغ شدن از تعب و زحمت
سعى و طلب و امثال آنها فايده عفت مىتوان شمرد و از براى فايده شمردن آن لازم نيست كه آن فى نفسه فايده باشد و كافى نباشد ترتّب فايده بر آن بلكه مىتوان گفت كه: عفت نيز فى نفسه فايده نيست بلكه فايده بودن آن به اعتبار اينست كه سبب رضا و خشنودى حق تعالى مىشود و آنچه بر آن مترتّب مىگردد، پس چون هر يك از عفت و قناعت سبب يكديگر مىتواند شد و هر يك فايده شمرده مىتواند شد هر چند به اعتبار فايده باشد كه بر آن مترتّب مىشود پس هر يك را فايده ديگرى مىتوان شمرد، و ممكن است كه در فايده شمردن قناعت از براى عفت اشاره باشد به بزرگى مرتبه قناعت و اين كه آن هر چند به اعتبار لوازم آن باشد به مرتبه ايست كه آن را ثمره عفت مىتوان گرفت و اللّه تعالى يعلم.
٤٦٣٨ ثمرة التّورع النّزاهة. ميوه پرهيزگارى پاكيزگى است يعنى پاكيزگى از گناهان و گرانيهاى وزر و وبال آنها.
٤٦٣٩ ثمرة الطّمع ذلّ الدّنيا و الآخرة. ميوه طمع خوارى دنيا و بدبختى آخرتست.
٤٦٤٠ ثمرة الكذب المهانة فى الدّنيا و العذاب فى الآخرة. ميوه دروغگوئى خوارى در دنياست و عذاب در آخرت.
٤٦٤١ ثمرة الأمل فساد العمل. ميوه اميد فاسد شدن عمل است، زيرا كه كسى را كه اميد و آرزوئى باشد مشغول مىشود به سعى از براى آن و باز مىماند از عمل از براى آخرت بر وجهى كه بايد.
٤٦٤٢ ثمرة العلم اخلاص العمل. ميوه علم خالص گردانيدن عمل است، يعنى از براى حق تعالى و آميخته نساختن آن به غرضى ديگر كه منافى آن باشد چنانكه مكرّر مذكور شد.
٤٦٤٣ ثمرة العقل الصّدق. ميوه عقل و خرد صدق است، يعنى راستگوئى يا راستى در هر باب.
٤٦٤٤ ثمرة الحلم الرّفق. ميوه بردبارى همواريست، يعنى هموارى كردن با مردم و درشتى نكردن در وقت خشم و غضب.
٤٦٤٥ ثمرة الحكمة الفوز. ميوه حكمت فيروزى يافتن است، يعنى به سعادت اخروى و دنيوى. و «حكمت» چنانكه مكرّر مذكور شد علم با عملست.
٤٦٤٦ ثمرة القناعة العزّ. ميوه قناعت عزّت است، يعنى عزّت نزد خداى عزّ و جلّ و خلق.
٤٦٤٧ ثمرة الرّغبة التّعب. ميوه خواهش تعب است، يعنى زحمت و تعبى كه در طلب آن بايد كشيد.
٤٦٤٨ ثمرة الحرص النّصب. ميوه حرص درد و بلاست، يعنى دردها و بلاها كه بسبب آن به آنها گرفتار مىشود به اعتبار سعى و طلب زياد و انداختن خود در مهالك.
٤٦٤٩ ثمرة العمل الصّالح كاصله. ميوه عمل صالح مانند اصل آنست، يعنى شايسته و نيكوست مانند اصل آن.
٤٦٥٠ ثمرة العمل السّىّء كاصله. ميوه عمل بد مانند اصل آنست، يعنى زشت و بدست مانند اصل آن.
٤٦٥١ ثمرة المعرفة العزوف عن دار الفناء.
ص ٣٣٤
ميوه معرفت يعنى شناخت احوال مبدأ و معاد ميل كردن از سراى فنا و ناخوش داشتن آنست.
٤٦٥٢ ثمرة الايمان الرّغبة فى دار البقاء. ميوه ايمان رغبت در سراى بقاست كه آخرت باشد.
٤٦٥٣ ثمرة الحكمة التّنزّه عن الدّنيا و الوله بجنّة المأوى. ميوه حكمت پاكيزگى جستن از دنياست و شيفتگى بجنة المأوى. و مراد به «حكمت» علم راست و كردار درست است، و گاهى بر مجرّد علم اطلاق مىشود و ظاهر اينست كه اينجا از آن قبيل باشد چنانكه وجه آن به اندك تأمّلى ظاهر مىشود و «جنت» به معنى باغ است و «مأوى» به معنى منزل و جايگاه، و «جنة المأوى» نام بهشت است، يا نام بهشت خاصى چنانكه قبل از اين مذكور شد.
٤٦٥٤ ثمرة العقل مقت الدّنيا و قمع الهوى. ميوه عقل و خرد دشمنى دنياست، و قمع خواهش، يعنى كوبيدن آن، يا غلبه كردن بر آن، يا خوار كردن آن.
٤٦٥٥ ثمرة المجاهدة قهر النّفس. ميوه مجاهده با نفس و جنگ با آن مغلوب ساختن نفس است و او را به فرمان خود در آوردن.
٤٦٥٦ ثمرة المحاسبة صلاح النّفس. ميوه محاسبه يعنى به حساب خود رسيدن صلاح نفس است يعنى اينست كه اصلاح حال نفس شود و نگذارند كه بسبب معاصى فاسد و تباه شود.
٤٦٥٧ ثمرة التّوبة استدراك فوارط النّفس. ميوه توبه بازيافت كردن تقصيرات نفس است، يعنى تلافى و تدارك آنها.