ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد ۳

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم0%

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم نویسنده:
گروه: متون حدیثی

  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 32688 / دانلود: 8372
اندازه اندازه اندازه
ترجمه غرر الحكم و درر الكلم

ترجمه غرر الحكم و درر الكلم جلد 3

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

حرف جيم

از آنچه وارد شده از سخنان حكمت‏آميز حضرت امير المؤمنين علىّ بن ابى طالبعليه‌السلام در حرف «جيم»

فرموده آن حضرتعليه‌السلام :

٤٧١٦ جد بما تجد تحمد. بخشش كن به آن چه مى‏يابى تا ستايش كرده شوى. يعنى همين كه بخشش كنى به آن چه بيابى خواه پر باشد و خواه كم و خواه خوب و خواه بد، ستايش كرده مى‏شوى، پس اگر آنچه داشته باشى كم باشد بايد كه كمى آن يا بدى آن مانع تو نشود از بخشش.

٤٧١٧ جالس العلماء تسعد. همنشين شو با علما تا نيكبخت شوى، يعنى همنشينى ايشان باعث نيكبختى مى‏شود، زيرا كه خوبى همنشين در همنشين اثر ميكند خصوصا علما «كه نگاه‏كردن ايشان عبادت است» چنانكه در بعضى احاديث وارد شده، و نمى‏شود نيز كه همنشين ايشان پاره معارف از ايشان فرا نگيرد.

٤٧١٨ جمال الرّجل حلمه. زيبائى مرد بردبارى اوست.

٤٧١٩ جليس الخير نعمة. همنشين خوب نعمتى است، زيرا كه نمى‏شود كه خوبى او در همنشين اثر نكند.

٤٧٢٠ جليس الشّرّ نقمة. همنشين بد عذابى است، زيرا كه نمى‏شود كه بدى او در همنشين سرايت نكند.

ص ٣٥٧

٤٧٢١ جالس العلماء تزدد علما. همنشينى كن با علما تا زياد كنى علم را، يعنى سبب زيادتى علم تو گردد.

٤٧٢٢ جالس الحلماء تزدد حلما. همنشينى كن با حليمان تا زياد كنى حلم را، يعنى باعث زيادتى حلم تو گردد.

٤٧٢٣ جالس الفقراء تزدد شكرا. همنشينى كن با درويشان تا زياد كنى شكر را. مراد اين است كه غير فقير خوب است كه با فقرا همنشينى كند تا باعث زيادتى شكر او گردد، زيرا كه هرگاه عسرت و تنگى حال ايشان را و تعب و زحمت ايشان را ببيند قدر توسعه و مال خود بر او بيشتر ظاهر مى‏شود و شكر آن بيشتر ميكند، از اين كه مشاهده آن نكرده باشد و همين افسانه شنيده باشد.

٤٧٢٤ جد تسد، و اصبر تظفر بخشش كن تا مهتر شوى، و جود كن تا فيروزى يابى.

٤٧٢٥ جود الولاة بفى‏ء المسلمين جور و ختر. بخشش حكام به غنيمت مسلمانان ستم است و فسادست مراد اينست كه غنيمتها كه در جهاد بدست مسلمانان مى‏آيد بايد كه در مصارفى كه در شرع اقدس از براى آنها مقرّر شده صرف شود چنانكه در كتب فقهى تفصيل داده شده و قبل از اين نيز مجملى از آن مذكور شد پس بخشش حكام از آنها بهر نحو كه خواهند ظلم و جور است و فساد است.

٤٧٢٦ جود الفقير افضل الجود. بخشش درويش افزونتر بخشش هاست، زيرا كه آن بخشش است با وجود احتياج خود به آن، و ظاهرست كه آن افزونترست از بخشش با عدم احتياج.

٤٧٢٧ جودوا بالموجود، و انجزوا الوعود، و أوفوا بالعهود. بخشش كنيد به آن چه يافت شود، و بجا بياوريد وعدها را، و وفا كنيد به عهدها و پيمانها.

٤٧٢٨ جود الفقير يجلّه، و بخل الغنىّ يذلّه. سخاوت درويش بلندمرتبه ميكند او را، و بخيلى توانگر خوار مى‏گرداند او را.

٤٧٢٩ جود الرّجل يحبّبه الى اضداده، و بخله يبغّضه الى اولاده. بخشندگى مرد دوست مى‏گرداند او را بسوى دشمنان او، و بخيلى او دشمن مى‏گرداند او را بسوى فرزندان او، يعنى چه جاى دوستان ديگر.

٤٧٣٠ جار اللّه سبحانه آمن، و عدوّه خائف. جار خداى سبحانه يعنى پناه آورنده به خداى سبحانه، يا كسى كه خدا او را پناه داده باشد ايمن است، و دشمن خدا ترسناكست.

٤٧٣١ جرّب نفسك فى طاعة اللّه بالصّبر على اداء الفرائض و الدّؤب فى اقامة النّوافل و الوظائف. آزمايش كن نفس خود را در فرمانبردارى خدا به صبر كردن بر اداى فرايض و تعب كشيدن در بپاى داشتن نوافل و وظائف، يعنى مقررّيها، ظاهر اينست كه مراد به «فرائض» خصوص نمازهاى واجبيست و به «نوافل»، نمازهاى سنتى شبانه‏روزى، و ذكر «وظائف» يعنى مقرّريها از براى تخصيص «نوافل» است به آنها و بيان اين كه‏

مراد به آن مطلق نوافل نيست، و اشاره نيز به اين كه مراد به «فرائض» خصوص نمازهاى واجبى است و حاصل كلام اينست كه: نفس خود را در فرمانبردارى خدا به اين آزمايش كن اگر صبر بر اداى فرايض ميكند و تعب بر پاى داشتن نوافل شبانه‏روزى را بر خود مى‏گذارد، او فرمانبردار است، و اگر اخلال به يكى از آنها بكند او فرمانبردار نيست.

و ظاهر اين است كه اين بنا بر علم آن حضرت است صلوات اللّه و سلامه عليه به اين كه صبر مذكور نشان طاعت صاحب آنست در هر باب، و خلاف آن نشان خلاف آنست، و اگر نه اداى خصوص نمازهاى واجبى كافى نيست در اطاعت و برپاى‏داشتن نوافل لازم نيست در آن، و مؤيد اين معنى مى‏تواند بود آنچه در قرآن مجيد فرموده:«اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنَ الْكِتابِ وَ» ، بدرستى كه نماز باز مى‏دارد از فحشاء و منكر يعنى از قبايح و آنچه حق تعالى منع از آن كرده، و نيز در بعضى احاديث كه در باب عدالت وارد شده، مؤيّد اين هست، چنانكه به رجوع به آنها ظاهر مى‏شود.

و ممكن است كه مراد به «فرائض» جميع واجبيها باشد و به «نوافل و وظائف»، سنت هاى مقرّرى باشد كه در اوقات مخصوصه هميشه سنت شده و مراد اين باشد كه تجربه كن نفس خود را به اين هردو اگر يكى از آنها در تو نباشد تو فرمانبردار خدا نباشى، و بنا بر اين مراد اطاعت و فرمانبردارى كامل است و اگر نه اقامت نوافل لازم نيست و اللّه تعالى يعلم.

٤٧٣٢ جودوا بما يفنى تعتاضوا عنه بما يبقى. بخشندگى كنيد به آن چه فانى مى‏شود يعنى اموال دنيا تا عوض گيريد از آن آنچه را پاينده مى‏ماند يعنى نعمتهاى اخروى.

٤٧٣٣ جودوا فى اللّه و جاهدوا انفسكم على طاعته يعظم لكم الجزاء و يحسن لكم الحباء.

بخشندگى كنيد در راه خدا، و جهاد كنيد با نفسهاى خود بر طاعت و فرمانبردارى او يعنى بر سر آن و از براى داشتن آنها بر آن تا اين كه بزرگ گرداند از براى شما پاداش را، و نيكو گرداند از براى شما عطا را، يعنى اگر آن بخشندگى و آن جهاد بكنيد حق تعالى پاداش بزرگ مى‏دهد شما را و عطاى نيكو ميكند.

٤٧٣٤ جار السّوء اعظم الضرّاء و اشدّ البلاء. همسايه بد بزرگتر سختى‏اى است و سخت تر بلائيست.

٤٧٣٥ جماع الخير فى العمل بما يبقى و الاستهانة بما يفنى. جمع كردن خير در عمل كردن است به آن چه باقى مى‏ماند يعنى طاعات و عبادات و ساير اعمال خير، و خوار شمردن آنچه فانى مى‏شود يعنى دنيا و متاع آن.

٤٧٣٦ جوار اللّه مبذول لمن اطاعه و تجنّب مخالفته. جوار خدا عطا كرده شده از براى كسى كه اطاعت كند او را، و دورى كند از مخالفت‏كردن او. «جوار» به معنى پناه دادنست، يا عهد و پيمان، يا همسايگى، و مراد به «همسايگى خدا» نيز بودن در پناه او و حمايت است.

٤٧٣٧ جاور من تأمن شرّه، و لا يعدوك خيره. همسايه شو با كسى كه ايمن باشى از بدى او، و نگذرد از تو نيكوئى او، يعنى وانگذارد ترا نيكوئى او و البته برسد به تو. ممكن است كه مراد ظاهر آن باشد و ارشاد به اين كه كسى را كه ممكن باشد بايد كه با چنين كسى همسايه شود، و با همسايه بد يا بى‏خير همسايه نشود، و ظاهرتر اين است كه مراد امر به همسايگى خداى عزّ و جلّ است يعنى پناه بردن به او كه آدمى ايمن است از شرّ او، و نمى‏گذرد از او خير او،

و حاصل كلام اين است كه: با خدا همسايه شو و به او پناه ببر، زيرا همسايگى ديگرى و پناه بردن به او بكار تو نمى‏آيد.

٤٧٣٨ جار الدّنيا محروب و موفورها منكوب. جار دنيا يعنى پناه آورنده به آن يا كسى كه دنيا او را پناه داده باشد محروب است، يعنى ربوده شده از او مال او، يعنى آنچه داشته از استعداد سعادت و نيكبختى.

و «موفور دنيا» يعنى بهره تامّ از آن يا كسى كه بهره او از آن تامّ باشد منكوب است، يعنى نكبت و مصيبت زده شده است و اين بنا بر معنى دوّم موفور ظاهرست، و بنا بر معنى اوّل «منكوب بودن آن» كنايه از منكوب بودن صاحب آنست.

٤٧٣٩ جود الدّنيا فناء، و راحتها عناء، و سلامتها عطب، و مواهبها سلب. بخشندگى دنيا نيستى است، و آسايش آن رنج است، و سلامتى آن هلاكت است، و بخششهاى آن ربوده شونده است، «بخشندگى دنيا نيستى است» يعنى اين است كه اهل خود را فانى و نيست ميكند پس گويا نيستى را به ايشان مى‏بخشد، و ممكن است كه مراد اين باشد كه آنچه را مى‏بخشد فانيست و نيست شونده. و «آسايش آن رنج است» يعنى آميخته به رنج است و بى رنج نمى‏باشد، يا عاقبت آن رنج است. و «سلامتى آن هلاكت است» يعنى عاقبت آن هلاكت است.

٤٧٤٠ جانبوا الكذب فانّه مجانب الايمان. دورى كنيد از دروغ پس بدرستى كه آن دورى كننده است از ايمان، يعنى نزديك ايمان نمى‏آيد و اين نهايت مذّمت آنست. و مراد اين است كه كسى كه دروغ گويد ايمان ندارد يعنى ايمان او كامل نيست و به مرتبه ناقص است كه گويا ايمان ندارد.

٤٧٤١ جانبوا الغدر فانّه مجانب القرآن. دورى كنيد از بی وفائى، پس بدرستى كه آن دورى كننده است از قرآن، زيرا

كه قرآن مجيد ناطق است به مدح وفاى به عهدها و وعدها و ترغيب در آن و ذمّ خلاف آن، و منع از آن، پس كسى كه بی وفائى كند دورى كننده است از قرآن و به آن اعتبار نسبت آن به اصل بی وفائى داده شده.

٤٧٤٢ جانبوا الخيانة فانّها مجانبة الاسلام. دورى كنيد از خيانت پس بدرستى كه خيانت دورى كردن از اسلام است، و ممكن است كه «مجانبة» بكسر نون خوانده شود و ترجمه اين باشد كه: بدرستى كه خيانت دورى كننده از مسلمانى است، بر قياس فقره سابق كه بی وفائى را دورى كننده از قرآن فرموده‏اند.

٤٧٤٣ جانبوا التّخاذل و التّدابر و قطيعة الارحام. دورى كنيد از ترك يارى يكديگر، و پشت گردانيدن به يكديگر، و بريدن از خويشان. مراد نهى مؤمنان است از ترك يارى يكديگر. «پشت گردانيدن به يكديگر» يعنى متوجّه يكديگر نشدن و الفت با يكديگر نكردن.

٤٧٤٤ جمال الرّجل الوقار. زيبائى مرد وقارست، يعنى تمكين‏داشتن و سبكى‏نكردن يا بردبارى بودن و زود از جا بر نيامدن.

٤٧٤٥ جمال الحرّ تجنّب العار. زيبائى مرد آزاده دورى گزيدن از عيب و عار است.

٤٧٤٦ جانبوا الاشرار و جالسوا الاخيار. دورى كنيد از بدان و همنشينى كنيد با نيكان، بسبب آنچه مكرّر مذكور شد كه شيوه همنشين در همنشين سرايت ميكند.

٤٧٤٧ جمال المؤمن ورعه. زيبائى مؤمن پرهيزگارى اوست.

٤٧٤٨ جمال العبد الّطاعة. زيبائى بنده فرمانبردارى اوست.

٤٧٤٩ جمال العيش القناعة. زيبائى زندگانى قناعت است، يعنى اين كه با قناعت باشد تا اين كه تعب و زحمتى در آن نباشد.

٤٧٥٠ جمال الاحسان ترك الامتنان. زيبائى احسان ترك منت گذاشتن است.

٤٧٥١ جمال القرآن البقرة و آل عمران. زيبائى قرآن سوره بقره و سوره آل عمران است، و ظاهر اين است كه اين به اعتبار كمال بلاغت آنها باشد و افزونى آنها در آنها بر ساير سور چنانكه در حديث وصف آنها به «زهر اوين» شده يعنى دو سوره روشن يعنى روشن در اعجاز چنانكه سيد محقق امير سيد شريف در حواشى كشاف گفته.

٤٧٥٢ جمال المعروف اتمامه. زيبائى احسان تمام كردن آنست.

٤٧٥٣ جمال العالم عمله بعلمه. زيبائى عالم عمل كردن اوست به علم خود.

٤٧٥٤ جمال العالم نشره، و ثمرته العمل به، و صيانته و ضعه فى اهله.

زيبائى علم پراكنده‏كردن آنست، و ميوه آن عمل كردن به آنست، و نگاهدارى آن گذاشتن آنست در اهل آن، يعنى آموختن آن به اهل آن تا هميشه محفوظ بماند و به موت عالم باطل نشود، و ممكن است كه مراد اين باشد كه نگاهدارى آن اين است كه بگذارد آن را در اهل آن، يعنى بغير اهل آن نياموزد.

٤٧٥٥ جهاد النّفس مهر الجنّة. جهاد با نفس كابين بهشت است، بهشت تشبيه شده بزنى كه كسى خواهد او را به عقد خود در آورد و به آن اعتبار مهر آن را جهاد با نفس قرار داده‏اند.

٤٧٥٦ جهاد الهوى ثمن الجنّة. جهاد با هوا و هوس بهاى بهشت است.

٤٧٥٧ جهاد النّفس افضل جهاد. جهاد با نفس افزونتر جهاديست يعنى جنگ كردن با او از براى داشتن او بر طاعات و منع او از معاصى.

٤٧٥٨ جميل المقصد يدلّ على طهارة المولد. قصد و نيت نيكو دلالت ميكند بر پاكى ولادت، يعنى كسى كه قصدها و نيتهاى او نيكو باشد و قصد و نيت بدى نسبت بكسى در خاطر نداشته باشد اين نشان حلال‏زادگى اوست.

٤٧٥٩ جاهد نفسك، و قدّم توبتك، تفز بطاعة ربّك. جهاد كن با نفس خود، و پيش انداز توبه خود را، تا فيروزى يابى به فرمانبردارى پروردگار خود. و مراد به «پيش انداختن توبه» شتاب كردن در آن و تعجيل نمودن در آنست.

٤٧٦٠ جاهد شهوتك و غالب غضبك و خالف سوء عادتك تزك نفسك و يكمل عقلك و تستكمل ثواب ربّك. جهاد كن با خواهش خود، و غلبه كن بر خشم خود، و مخالفت كن بدى عادت خود را، تا اين كه پاكيزه گردد نفس تو، و كامل گردد عقل تو، و طلب كن كمال پاداش پروردگار خود را. «مخالفت كن بدى عادت خود را» يعنى اگر خصلت و خوى بدى داشته باشى مخالفت كن آن را و فرمان آن مبر. و ممكن است كه «سوء» به معنى بد باشد نه بدى و اضافه از قبيل اضافه صفت به موصوف باشد و ترجمه اين باشد كه: مخالفت كن عادت بد خود را و «سوء» بضمّ سين و فتح آن هردو خوانده مى‏تواند شد.

٤٧٦١ جاهد نفسك على طاعة اللّه مجاهدة العدوّ عدوّه. و غالبها مغالبة الضّدّ ضدّه، فانّ اقوى النّاس من قوى على نفسه. جهاد كن با نفس خود بر طاعت خدا يعنى از براى داشتن او بر طاعت و فرمانبردارى خدا، مانند جهاد كردن دشمن با دشمن خود، و غلبه كن بر او مانند غلبه‏كردن ضدّ بر ضدّ خود، پس بدرستى كه قويترين مردم كسيست كه قوى باشد بر نفس خود.

«ضدّ» در لغت به معنى «مثل» و «مخالف» هر دو آمده و هردو درين مقام مناسب است و بنا بر اوّل معنى اين است كه ماند غلبه كردنى كه هم نبردى بر هم نبردى كند و بنا بر دوّم مراد به «مخالف» نيز دشمن است يعنى مانند غلبه كردن دشمنى بر دشمن خود.

٤٧٦٢ جاهد نفسك و حاسبها محاسبة الشّريك شريكه، و طالبها بحقوق اللّه مطالبة الخصم خصمه، فانّ اسعد النّاس من انتدب لمحاسبة نفسه.

ص ٣٦٦

جهاد كن با نفس خود و محاسبه آن بكن مانند محاسبه‏كردن شريك با شريك خود، و طلب كن از او حقوق خدا را مانند طلب كردن دشمن از دشمن خود، پس بدرستى كه نيكبخت ترين مردم كسى است كه ضامن و متكفل شود مر محاسبه نفس خود را، يا معنى اين است كه: نيكبخت ترين مردم كسيست كه اجابت كرده باشد دعوت خدا را كه خوانده شده او را از براى محاسبه نفس خود.

٤٧٦٣ جهاد النّفس ثمن الجنّة، فمن جاهدها ملكها، و هى اكرم ثواب اللّه لمن عرفها. جهاد با نفس بهاى بهشت است، پس كسى كه جهاد كند با نفس خود مالك شود بهشت را، و اين گرامى ترين پاداشهاى خداست از براى كسى كه شناسد آنرا، يعنى كسى كه شناسد آنرا ميداند كه آن نيكوترين پاداشهاى خداست. و مراد به «بهشت» بهشت است با آنچه عطا كرده مى‏شود در آن از نعمتها كه از آن جمله باشد رضا و خشنودى حق تعالى پس كسى نگويد كه خشنودى حق تعالى بزرگترست به حسب قدر و مرتبه از بهشت پس چگونه بهشت گرامى ترين پاداشهاى حق تعالى باشد، و ممكن است نيز جواب به اين كه آن رضا و خشنودى به هر كه عطا شود از اهل بهشت به مجرّد تفضل باشد و پاداش عمل زياده از بهشت نباشد.

٤٧٦٤ جعل اللّه سبحانه لكم اسماعا لتعى ما عناها، و ابصارا لتجلو من عشاها. گردانيده است خداى سبحانه از براى شما گوشها تا اين كه حفظ كنند آنچه را مهمّ باشد آنها را، يعنى در كار و ضرور باشد از براى آنها، و بايد كه اهتمام كنند از براى آن، و گردانيده است از براى شما ديده ها تا اين كه جلا داده شوند از كورى آنها يا از ضعف بينائى آنها، يعنى چشمها كه حق تعالى به شما داده از براى اينست‏

كه جلا دهيد آنها را از كورى يا ضعف بينائى كه دارند به حسب اصل خلقت تا اين كه بعد از آن جلا پى به حقائق و معارف توانند برد و تحصيل علوم توانند نمود، پس بايد كه جلا داد آنها را و بكار فرمود و نگذاشت كه باطل شوند و ضايع گردند. و مراد به «ديده ها» ديده هاى بصيرت است، و به «جلا دادن آنها» جلا دادن آنها و تند گردانيدن آنها به فكر و تأمل، و ممكن است كه «عشاها» بغين نقطه‏دار خوانده شود يعنى «غشاها»، و ترجمه اين باشد كه: تا جلا داده شوند از پرده آنها يعنى پرده كه بپوشاند آنها را و مانع از بينائى آنها گردد.

٤٧٦٥ جهل الغنىّ يضعه، و علم الفقير يرفعه. نادانى توانگر پست مرتبه ميكند او را، و دانش درويش بلند مرتبه مى‏گرداند او را.

٤٧٦٦ جميل النيّة سبب لبلوغ الامنيّة. نيت نيكو سبب رسيدن به مراد است، يعنى مرادهاى اخروى بلكه دنيوى نيز.

٤٧٦٧ جهل المشير هلاك المستشير. نادانى مشورت بيننده سبب هلاك شدن طلب مشورت كننده است، زيرا كه او براى مشورت كننده عمل ميكند و هرگاه او نادان باشد بسيارست كه مصلحتى از براى او مى‏بيند كه سبب زيان و خسران عظيم باشد از براى او و غرض اين است كه بايد مشورت با كسى كرد كه از دانائى او خاطر جمع باشد.

٤٧٦٨ جهل الشابّ معذور، و علمه محقور. نادانى جوان معذور است و علم او محقورست، يعنى جوانى اگر نادان باشد خداى عزّ و جلّ او را معذور مى‏دارد به اعتبار اين كه چندان عمر

نكرده كه با آن عمر چندان قبيح باشد از او جهل، بخلاف پير كه اگر نادان باشد با وجود عمر دراز عذرى از براى او نباشد، و «علم او محقورست» يعنى خوار شمرده شده است يعنى چندان‏

اعتماد بر علم او نيست بسبب كمى تجربه او و خامى افكار او، بخلاف پيران كه افكار ايشان را قوّتى ديگر باشد و بر رأيهاى ايشان اعتماد بيشتر باشد.

٤٧٦٩ جماع الخير فى المشاورة و الأخذ بقول النّصيح. جمع‏كردن خير در مشورت كردن است و عمل كردن به گفتار نصيحت‏كننده.

٤٧٧٠ جماع الدّين فى اخلاص العمل و تقصير الامل و بذل الاحسان و الكفّ عن القبيح. جمع كردن خير در خالص گردانيدن عمل است، و كوتاه كردن اميد، و بكاربردن احسان، و بازداشتن از قبيح.

٤٧٧١ جماع الشّرّ فى الاغترار بالمهل، و الاتّكال على العمل. جمع كردن بدى در فريب خوردن به مهلت است و اعتماد كردن بر عمل. مراد به «فريب خوردن به مهلت» اين است كه در وقتى كه مهلت كارهاى خير و فرصت آن داشته باشد پس اندازد آنها را و گمان اين كند كه مهلت او را بقائى باشد تا يك بار اجل در رسد و ديگر مهلت كارى نماند، يا اين كه كسى كه گناهى بكند و حق تعالى او را مهلت دهد و زود مؤاخذه نكند و بلائى نفرستد به اين فريب خورد و نافرمانى او را سهل شمارد، و «بدى اعتماد بر عمل» ظاهرست، چه آدمى هر چند سعى كند از عهده شكر أدنى نعمتى از نعمتهاى دنيوى حق تعالى بر نيايد، پس چگونه اعتماد بر عمل تواند كرد و اميد مزد و اجر بر آن تواند داشت.. با آنكه عمده اسباب عمل هم از نعمتهاى حق تعالى است و اصل آن عمل هم بتوفيق اوست پس بايد كه اعتماد آدمى بر لطف و تفضل حق تعالى باشد نهايت در عمل هم تقصير نكند، به اعتبار اين كه مأمور شده و حق تعالى آن را وسيله لطف و تفضل خود فرموده.

٤٧٧٢ جهاد النّفس بالعلم عنوان العقل.

ص ٣٦٩

جهاد كردن با نفس به علم عنوان يعنى دليل يا سر سخن عقل و خردست، مراد به «جهاد كردن با نفس به علم» جهاد كردن با اوست از روى علم و دانش، تا داند كه او را بر چه كار بايد داشت، و از چه كار بايد منع كرد، يا جهاد كردنى است كه حاصل مى‏شود به سبب علم، و علم و دانش باعث آن مى‏شود.

٤٧٧٣ جهاد الغضب بالحلم برهان النّبل. جهاد كردن با خشم به بردبارى دليل نبل است يعنى نجابت يا تندى فطنت.

و مراد به «جهاد كردن با آن به بردبارى» غلبه كردن بر آنست و فرونشاندن آتش آن به آب بردبارى.

٤٧٧٤ جماع الشّرّ فى مقارنة قرين السّوء. جمع‏كردن بدى در همراهى با همراه بد است. و در بعضى نسخه ها بدل «مفارنة» به نون «مقارفة» بفا واقع شده، و بنا بر اين ترجمه اين است كه: در آميزش با همراه بد است.

٤٧٧٥ جماع الغرور فى الاستنامة الى العدوّ. جمع كردن فريب در آرام گرفتن بدشمن است يعنى اعتماد كردن بر او، و دور نيست كه مراد به «دشمن» اعمّ از دشمن بيگانه و نفس خود باشد كه دشمن ترين دشمنهاست.

٤٧٧٦ جميل القول دليل وفور العقل. گفتار نيكو دليل بسيارى عقل است.

٤٧٧٧ جميل الفعل ينبى‏ء عن طيب الاصل. كردار نيكو خبر مى‏دهد از پاكى اصل يعنى حلال زادگى.

٤٧٧٨ جعل اللّه لكلّ شي‏ء قدرا، و لكلّ قدر اجلا.

گردانيده است خدا از براى هر چيز اندازه، و از براى هر اندازه مدّتى، پس هيچ چيز از آن اندازه كه مقدّر كرده زياد و كم نمى‏شود و بر آن مدّتى كه تقدير فرموده پيش نمى افتد و از آن پس نمى‏افتد.

٤٧٧٩ جعل اللّه لكلّ عمل ثوابا، و لكلّ شي‏ء حسابا، و لكلّ اجل كتابا. گردانيده است خدا از براى هر عملى پاداشى، و از براى هر چيز شمارى، و از براى هر أجلى نوشته. يعنى از براى هر چيز عددى و قدرى تقدير كرده كه زياد و كم نمى‏شود از آن، و از براى هر اجلى يعنى مرگى يا مدّت عمرى نوشته يعنى همه آنها بقلم تقدير ازلى نوشته شده، و قبل ازين مذكور شد كه آنچه تقدير حتمى بآن تعلق گرفته البته بر خلاف آن نوشته نتواند شد، و آنچه بشرطى تقدير شده محو و اثبات در آن نوشته رود، با آنكه ممكن است كه از براى بعضى مصالح محو و اثبات در لوحى باشد و آنچه واقع شود در لوحى ديگر نوشته شده باشد كه در آن تغيير اصلا نرود.

٤٧٨٠ جعل اللّه سبحانه حقوق عباده مقدّمة لحقوقه، فمن قام بحقوق عباد اللّه كان ذلك مؤدّيا الى القيام بحقوق اللّه. گردانيده است خداى سبحانه حق هاى بندگان خود را پيش روى از براى حق هاى خود، پس هر كه ايستادگى كند به حقهاى بندگان خدا، بوده باشد اين كشاننده بسوى ايستادگى به حقهاى خدا. مراد اين است كه حق تعالى به لطف خود از براى عنايت به بندگان چنين كرده كه حقهاى بندگان او پيشرو حقهاى او باشد، و هر كه آنها را بجا آورد و حقّ كسى پيش خود نگذارد، آن باعث اين شود كه البته حقوق حق تعالى را نيز بجا آورد و چيزى از آنها از او فوت نشود.

٤٧٨١ جماع الخير فى الموالاة فى اللّه، و المعاداة فى اللّه، و المحبّة فى اللّه، و البغض فى اللّه. جمع كردن خير در دوستى كردن با يكديگرست در راه خدا، و دشمنى كردن با يكديگر در راه خدا، و دوستى در راه خدا، و دشمنى در راه خدا. مراد به اوّل دوستى كردن و دشمنى‏كردن با جمعى است كه باشند و ايشان نيز دوستى و دشمنى كنند، و مراد به دوّم دوست داشتن و دشمن داشتن گذشتگانست در راه خدا، و همچنين دوست‏داشتن و دشمن‏داشتن كارها و چيزها در راه خدا.

و فرموده آن حضرتعليه‌السلام در باره كسى كه مذمّت او مى‏فرموده:

٤٧٨٢ جعل خوفه من العباد نقدا و من خالقهم ضمانا و وعدا. گردانيده ترس خود را از بندگان نقد و از آفريننده ايشان ضامنى و وعده. يعنى ترس او از مردم نقد و حاضر است و از خدا همين است كه ضامن مى‏شود و وعده ميكند كه: خواهم ترسيد، و بالفعل نمى ترسد.

٤٧٨٣ جالس اهل الورع و الحكمة و اكثر مناقشتهم فانّك ان كنت جاهلا علّموك و ان كنت عالما ازددت علما. همنشينى كن با اهل پرهيزگارى و حكمت يعنى علم درست، و بسيار كن مناقشه با ايشان را، پس بدرستى كه تو اگر بوده باشى نادان تعليم ميكنند ترا، و اگر بوده باشى دانا زياد ميكنى دانش را. «مناقشه» به معنى به نهايت رسانيدن است در حساب، و مراد اين است كه: بنهايت برسان تفتيش مسائل و تحقيق آنها را از ايشان، و خرد و بزرگ آنها را از ايشان بپرس.

و فرموده آن حضرتعليه‌السلام در ذكر شيطان يعنى در وصف جمعى باين كه شيطان ايشان را از راه برده

٤٧٨٤ جعلهم مرمى نبله و موطا قدمه و مأخذ يده. گردانيده است يعنى شيطان ايشان را نشانه تير خود، و محلّ سودن قدم خود، و جايگاه گرفتن دست خود. يعنى ايشان را، نشانه تير خود كرده، و به آن شكار كرده ايشان را، و چنان مطيع و فرمانبردار خود كرده كه گويا ايشان سرهاى خود را مى‏گذارند كه او بر روى آنها قدم گذارد، و دست او گرفته ايشان را و رها نمى‏كند.

٤٧٨٥ جماع المروءة ان لا تعمل فى السّرّ ما تستحيى منه فى العلانية. جمع كننده مروّت يعنى مردى يا آدميت اين است كه نكنى در نهانى آنچه را شرم كنى از آن در آشكار.

٤٧٨٦ جالس العلماء يزدد علمك، و يحسن ادبك، و تزك نفسك. همنشينى كن با علما تا اين كه زياد شود علم تو، و نيكو شود ادب تو، و پاكيزه گردد نفس تو، يعنى اگر همنشينى كنى با ايشان چنين و چنان خواهد شد.

٤٧٨٧ جالس الحكماء يكمل عقلك، و تشرف نفسك، و ينتف عنك جهلك. همنشينى كن با حكما يعنى علماى درست كردار تا اين كه كامل شود عقل تو، و بلند مرتبه گردد نفس تو، و زايل شود از تو نادانى تو، يعنى اگر همنشينى كنى با ايشان چنين و چنان خواهد شد.

٤٧٨٨ جاز بالحسنة و تجاوز عن السيّئة ما لم يكن ثلما فى الدّين او وهنا فى سلطان الإسلام.

پاداش بده به عوض نيكوئى را يعنى نيكوئى كن به عوض نيكوئى، و در گذر از گناه ما دام كه نبوده باشد رخنه در دين يا سستيى در سلطان اسلام يعنى پادشاه اسلام يا تسلط و غلبه اسلام. يعنى از گناه مردم در گذر مگر اين كه در گذشتن از آن باعث رخنه در دين يا سستى سلطان اسلام شود كه در آن وقت در گذشتن خوب نيست و بايد كه جزاى گناه بعمل آيد.

٤٧٨٩ جعل اللّه سبحانه العدل قواما للأنام و تنزيها من المظالم و الاثام و تسنية للإسلام. گردانيده است خداى سبحانه عدالت را بر پاى دارنده از براى خلق، و پاكيزه كردنى از مظلمه ها و گناهان، و آسان نمودنى و گشايشى از براى اسلام. يعنى عدالت حكام بر پاى مى‏دارد مردم را، و باعث پاكيزگى مردم مى‏شود از مظلمه‏ها و از گناهان، و باعث اين مى‏شود كه مردم رغبت كنند در اسلام و به آسانى در آيند در آن، و فتح و نصرت اسلام باشد. و «مظلمه» حقّ كسى را گويند كه ديگرى بظلم برده باشد. و «بودن عدل حكام سبب پاكيزگى مردم از آنها» ظاهرست، زيرا كه خوف از حاكم عادل باعث اين مى‏شود كه ظلم كم واقع شود و مردم پاك مانند از مظلمه‏ها و گاهى اگر واقع شود هرگاه ثابت شود بر او، حقّ مظلوم را از ظالم بگيرد، و او را پاك گرداند از آن مظلمه. و همچنين «بودن آن سبب پاكيزگى ايشان از گناهان» زيرا كه خوف از حاكم عادل و امر او به معروف و نهى او از منكر، باعث اين مى‏شود كه گناه كم كنند و از بسيارى از آنچه كنند بسبب اقامت حدود و تعزيرات و قصاص پاك گردند. و «بودن آن سبب رغبت مردم در اسلام و آسان در آمدن در آن و فتح و نصرت‏

آن» به اعتبار اينست كه همه مردم رفاهيت طلبند، پس هرگاه ببينند رفاهيت مسلمانان را و انتظام احوال ايشان را بسبب عدل حكام، ايشان رغبت كنند در اسلام، و آسان در آيند در آن، و اين معنى سبب فتح و نصرت اسلام گردد.

٤٧٩٠ جمال الدّين الورع. زيبائى و حسن ديندارى پرهيزگارى است.

٤٧٩١ جمال الشّرّ الطّمع. زيبائى و حسن بدى طمع است، يعنى طمع باعث كمال و تمامى بدى و به نهايت رسيدن آن مى‏شود و استعمال «جمال» در آن بر سبيل مجاز است و به اعتبار مشاكله با جمال دين در فقره سابق.

٤٧٩٢ جمال السّياسة العدل فى الامرة، و العفو مع القدرة. زيبائى و حسن سياست يعنى امر و نهى‏كردن مردم و ادب فرمودن ايشان عدل كردن در حكومت است، و در گذشتن با قدرت. يعنى اين است كه با وجود حكومت عدل كند و با وجود قدرت بر انتقام در گذرد يعنى از تقصير و خلاف آدابى كه نسبت به او بكنند.

٤٧٩٣ جمال الاخوّة احسان العشرة، و المواساة مع العسرة. زيبائى و حسن برادرى نيكو كردن آميزش است، و مواسات كردن با تنگى حال.

«مواسات» چنانكه مكرّر مذكور شد به معنى بخشش است، يا بخشش كسى چيزى را با وجود حاجت خود به آن، يا برابر داشتن كسى با خود در اموال خود.

٤٧٩٤ جمال الحكمة الرّفق و حسن المداراة. زيبائى و حسن حكمت يعنى علم و عمل درست هموارى كردن و نيكوئى مدارا كردنست با مردم.

٤٧٩٥ جماع الشّرّ اللّجاج، و كثرة المماراة. جمع‏كردن بدى لجاجت است، و بسيارى جدل كردن با مردم. «لجاجت» چنانكه مكرّر مذكور شد بمعنى خصومت و دشمنى كردنست، يا ايستادگى كردن بر باطل.

٤٧٩٦ جماع الخير فى اعمال البّر. جمع كردن خير در عملهاى نيكوست.

٤٧٩٧ جماع الفضل فى اصطناع الحرّ و الاحسان الى اهل الخير. جمع كردن افزونى مرتبه در احسان كردن به آزاده، است و نيكوئى نمودن به أهل خير.

٤٧٩٨ جحود الاحسان يحدو على قبح الامتنان. انكار كردن احسان مى‏خواند بر قباحت منت گذاشتن، مراد مذمّت انكار احسان كسيست و شكر نكردن آن و اين كه يكى از مفاسد آن اينست كه باعث اين مى‏شود كه احسان كننده مرتكب قباحت منت‏گذاشتن شود، زيرا كه آدمى مجبول است بر اين كه احسانى كه بكسى كرده باشد خواهد كه او بازاى آن شكر او بكند يا به نحوى با او سلوك نمايد كه شكر آن احسان تواند شد، پس هرگاه كسى انكار احسان كند يا به نحوى با او سلوك كند كه متضمن انكار آن باشد او بالطبع ملجأ مى‏شود كه ذكر احسان خود را بر او كند و منت گذارد بر او، پس ارتكاب اين قبيح از او بسبب انكار او مى‏شود كه اگر او چنين نمى‏كرد هرگز اين ياد آن احسان نمى‏كرد و به آن منت نمى‏گذاشت.

٤٧٩٩ جحود الاحسان يوجب الحرمان. انكار كردن احسان واجب مى‏سازد محرومى را، يعنى باعث اين مى‏شود كه‏

ديگر آن كس به او احسان نكند بلكه ديگران نيز كه برين معنى مطلع شوند احسان به او نكنند بلكه باعث بى رغبتى مردم مى‏شود در احسان، و فى الجمله محرومى ايشان از آن.

٤٨٠٠ جاور القبور تعتبر. اقامت كن بر سر قبرها تا عبرت گيرى. و ممكن است بلكه ظاهرتر اينست كه «جاور» در اينجا بزاى نقطه‏دار باشد «يعنى جاوز» و ترجمه اين باشد كه: بگذر بقبرها تا عبرت گيرى

٤٨٠١ جاور العلماء تستبصر. اقامت كن نزد علما تا بينا گردى.

و فرموده در باره جمعى كه مذمّت مى‏فرموده ايشان را:

٤٨٠٢ جعلوا الشّيطان لامرهم مالكا و جعلهم له اشراكا، ففرّخ فى صدورهم، و دبّ و درج فى حجورهم، فنظر باعينهم، و نطق بالسنتهم، و ركب بهم الزّلل، و زيّن لهم الخطل فعل من شركه الشّيطان فى سلطانه، و نطق بالباطل على لسانه. گردانيده اند شيطان را از براى كارهاى خود مالك، يعنى صاحب اختيار، و گردانيده شيطان ايشان را از براى خود شريكها، پس جوجه كرده در سينه هاى ايشان، و به جنبش آمده و راه افتاده در كنارهاى ايشان، پس نگاه كرده به چشمهاى ايشان، و گويا شده به زبانهاى ايشان، و سوار كرده ايشان را بر لغزش، و آرايش داده از براى ايشان گفتار فاسد كردار كسى را كه شريك است با او شيطان در پادشاهى او، و گويا شده به باطل بر زبان او. «پس جوجه كرده» يعنى شيطان بزرگ كه ابليس باشد

جوجه كرده در سينه‏هاى ايشان، و در سينه هر يك از ايشان جوجه گذاشته. و «آن به جنبش آمده و راه افتاده در كنارهاى ايشان» يعنى هر جوجه از آنها بزرگ شده و راه افتاده در كنار صاحب خود و با او ميباشد، «پس نگاه كرده بچشمهاى ايشان» يعنى نگاهها كه ايشان كنند نگاه‏كننده در هر يك شيطان اوست كه به چشم او نگاه ميكند، و هرچه گويند گوينده در هر يك شيطان اوست كه به زبان او مى‏گويد، و «سوار كرده ايشان را بر لغزش» يعنى شيطان هر يك مى‏دارد او را بر لغزشها.

و «آرايش داده» اين بر نسق فعلهاى سابق نيست، زيرا كه فاعل آنها شيطان كوچك بود و فاعل اين «گفتار فاسد» است بلكه اين وصف ديگرست از براى آن جمع بعد از وصفهاى سابق به اين كه: گفتار باطل و خبرهاى دروغ آرايش داده از براى ايشان كارهاى كسى را كه شريكست با او شيطان يعنى شيطان بزرگ در پادشاهى او. و «گويا شده شيطان به باطل بر زبان او» يعنى هر باطلى كه او مى‏گويد شيطان مى‏گويد بر زبان او، و مراد به آن امام آن جمع است و ظاهر اينست كه معاويه عليه اللعنة باشد.

و دور نيست كه «الخطل» سهوى باشد از ناسخ و صحيح «بالخطل» باشد با باء

و بنا بر اين فاعل اين فعل نيز بر قياس فعلهاى سابق شيطان كوچك باشد و «فعل» بفتح خوانده شود كه مفعول آن باشد و ترجمه چنين مى‏شود كه: آرايش داده شيطان كوچك از براى ايشان به گفتار باطل دروغ كار و كردار كسى را كه شريك است با او شيطان، تا آخر.

مخفى نماند كه «جوجه كردن شيطان، و آنچه بعد از آن مذكور شده» ممكن است كه بر حقيقت محمول شود، و ممكن است كه مجاز باشد، و مراد اين باشد كه از براى هر يك يكى از اولاد خود را مقرّر ميكند كه با او باشد و آنچه او كند باغواى او باشد، و اللّه تعالى يعلم.