حرف الف بلفظ «انا»
از آنچه وارد شده از سخنان حكمت آميز حضرت على بن ابى طالبعليهالسلام
در حرف الف بلفظ «انا» و آن الف متكلّم است و به معنى [من] است، گفته آن حضرتعليهالسلام
:
٣٧٦٠ أنا قسيم النّار و خازن الجنان و صاحب الحوض و صاحب الأعراف. منم قسمت كننده جهنم و گنجور بهشت و صاحب حوض و صاحب اعراف.
بودن آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه از جانب خدا قسمت كننده دوزخ و بهشت و اين كه بى فرمان او كسى را به هيچ يك از آنها نبرند در احاديث بسيار وارد شده و مراد به حوض حوضى است كه مشهور شده به حوض كوثر و آن حوضى است كه شيخ صدوق طاب ثراه در كتاب امالى روايت كرده از حضرت پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه فرموده: هر كه ايمان نياورد به حوض من پس وارد نسازد خدا او را بر حوض من و اين نفرين است بر كسى كه ايمان نياورد به آن به اين كه نرسد به آن و محروم ماند از آن.
و از أبى ايوب انصارى رضى اللّه عنه روايت شده كه پرسيدند حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را از حوض فرمود كه: چون پرسيديد پس خبر مىدهم شما را به درستى كه حوض اكرام كرده مرا خدا به آن و تفضيل داده مرا بر هر كه بوده پيش از من از پيغمبران و آن حوض بقدر ما بين ايله و صنعاء است در آن است جامها براى آب خوردن به عدد ستارههاى آسمان، روان مىشود در آن دو نهر بزرگ از آب، آب آن سفيد تر است از شير و شيرين تر است از عسل، سنگريزه آن زمرد و ياقوت است، زمين آن مشگ اذفر است يعنى مشگ به غايت نيكو، شرطى است مشروط از جانب پروردگار من كه وارد آن نمىشوند
مگر كسانى كه پاك باشد دل ايشان و درست باشد نيتهاى ايشان و تسليم كننده باشند براى وصى من بعد از من آن كسانى كه مىدهند آنچه را بر ايشان است به آسانى و نمىگيرند آنچه را كه براى ايشان است به دشوارى، دور ميكند وصىّ من از حوض روز قيامت كسى را كه نيست از شيعه او همچنان كه دور ميكند مرد شترى را كه جرب داشته باشد از شترانش كسى كه نوشد از آن حوض تشنه نشود هرگز. و روايت شده از ابى ذر رضى اللّه عنه كه گفته: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: وارد مىشود بر من بر سر حوض على امير مؤمنان و امام غرّ محجلان پس برميخيزم مىگيرم دست او را پس سفيد مىشود روى او و رويهاى اصحاب او پس مىگويم چگونه جانشينى كرديد مرا با ثقلين بعد از من پس مىگويند كه: پيرو شديم بزرگتر را و تصديق كرديم آن را و معاونت كرديم كوچكتر را و يارى نموديم و جنگ كرديم با او، پس مىگويم كه برگرديد سيراب، سيراب كرده شده پس مىآشامند شربتى كه تشنه نمىشوند بعد از آن هرگز روى امام ايشان مانند آفتاب برآمده باشد و رويهاى ايشان مانند ماه شب بدر يا مانند روشن ترين ستاره.
«غرّ» جمع أغرّ است و «أغرّ» اسب پيشانى سفيد و سفيد هر چيز را گويند و «محجل» اسبى را گويند كه دستها و پای هاى آن سفيد باشد و مراد به «غرّ محجلان» در اينجا گروهى است كه بر راه راستند و مانند آن اسبان با يمن و بركتند.
و مراد به «ثقلين» دو چيز گرانبهاى عظيم القدر است كه در حديث مشهور از آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
روايت شده كه فرموده: بدرستى كه من مىگذارم در ميان شما ثقلين را كه آنها كتاب خداست و عترت من كه اگر دست زنيد به آنها گمراه
نشويد هرگز، و مراد به «بزرگتر» كتاب خداست و به «كوچكتر» امام از عترت او.
و «جنگ كرديم با او» يعنى با مخالفان همراه او.
و شيخ صدوق طاب ثراه در كتاب خصال روايت كرده از حضرت امير المؤمنين صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: من با رسول خدايم و با من است عترت من بر حوض، پس هركه خواهد ما را پس بايد كه فراگيرد به گفته ما، و بايد كه عمل كند عمل ما، پس بدرستى كه از براى هر اهلى نجيبى است و از براى ماست نجيبى و از براى ماست شفاعتى و از براى اهل دوستى ماست شفاعتى پس تنافس كنيد در ملاقات ما بر حوض پس بدرستى كه ما ميرانيم از آن دشمنان خود را و آب مىدهيم از آن دوستان خود را و پيروان خود را، هر كه بياشامد از آن يك شربتى تشنه نمىشود بعد از آن هرگز، حوض ما در آن دو ساقيه بزرگ است كه مىريزند از بهشت يكى از آنها از تسنيم است و ديگرى از معين، بر دو طرف آن زعفران است، و سنگريزههاى آن مرواريد است و آن كوثر است. مراد به اين كه «از براى هر اهلى نجيبى است» اين است كه: از براى هر اهل بيتى گرامى و برگزيده باشد نزد ايشان و از براى ما نيز گرامى و برگزيده باشد و آن هر كسى است كه فرا گيرد قول ما را و عمل كند عمل ما اين بنا بر اين است كه عبارت حديث در نسخه كه به نظر رسيده به دين نحو است «فانّ لكلّ اهل نجيبا و لنا نجيب» و دور نيست كه «نجيبا» و «نجيب» سهوى باشد از ناسخ و صحيح «نخبا» و «نخب» باشد به ضم نون و خاء نقطه دار و ترجمه اين باشد كه: از براى هر اهلى برگزيدهها و اصحاب نيكو باشد و از براى ما هم برگزيدهها و اصحاب نيكو باشد و آنها آنانند كه فرا گيرند قول ما را و عمل كنند عمل ما را.
و «تنافس كنيد» يعنى هر يك رغبت كنيد در آن و معارضه كنيد با يكديگر در آن و طلب كنيد كه سبقت گيريد بر آن و «تسنيم» نهريست در بهشت كه در قصرها و بالاخانهها مىرود و «معين» به معنى آب جارى است و در اينجا مىبايد كه نام نهرى
خاصّ باشد در بهشت كه كوثر نام آن باشد و ممكن است كه «و آن كوثر است» اشاره به حوض مذكور باشد چه آن را نيز كوثر گويند چنانكه مشهور است و در كتاب مجمع البيان نقل كرده از صحيح مسلم كه از صحاح معتبر اهل سنت است كه روايت كرده از انس كه گفته كه: ميانه اوقاتى كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
روزى ميان ما بود وقتى بود كه آن حضرت خواب رفت يا پينكى زد خواب رفتنى يا پينكىزدنى، بعد از آن برداشت سر مبارك خود را تبسم كننده پس گفته شد كه: چه چيز به خنده آورده شما را اى رسول خدا- فرمود كه: فرود آمد بر من همين وقت سوره پس خواند سوره كوثر را بعد از آن فرمود كه: آيا مىدانيد كه: چه چيز است كوثر- گفتيم: خدا و رسول او داناترند، فرمود كه: پس بدرستى كه آن نهريست كه وعده داده مرا به آن پروردگار من، بر آن خير بسيار است آن حوض من است وارد ميشوند بر آن امّت من روز قيامت آنيه آن يعنى ظروفى كه بر سر آن باشد از براى آب برداشتن بعدد ستاره هاى آسمان است «پس كشيده ميشوند» يعنى كشيده ميشوند از براى دور كردن از اين حوض اهل زمانى از ايشان يعنى از امت من پس مىگويم من كه: اى پروردگار من بدرستى كه ايشان از امت منند پس گفته مىشود كه بدرستى كه تو نمىدانى كه چه تازه پديد آوردند بعد از تو.
و در كتاب امالى روايت كرده از ابن عباس كه: چون نازل شد بر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
«انّا أعطيناك الكوثر» يعنى: بدرستى كه ما عطا كرده ايم به تو كوثر را. گفت به آن حضرت على بن ابى طالبعليهالسلام
: چه چيز است اين كوثر اى رسول خدا- فرمود كه: نهريست كه روان مىشود زير عرش خدا، آب آن سفيدتر از شير و شيرينتر است از عسل و نرم تر است از مسكه، سنگ ريزههاى آن زبر جداست و ياقوت و مرجان، گياه آن زعفران است، خاك آن مشك اذفر، پىهاى آن يعنى منبعهاى آن زير عرش خداست. بعد از آن زد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
دست مبارك بر پهلوى امير المؤمنينعليهالسلام
و فرمود: اى على اين نهر از براى من است و از براى تو و از براى دوستان تو بعد از من. و از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه روايت شده كه: كوثر نهريست در بهشت كه داده آن را اللّه تعالى بر پيغمبر خود در عوض پسرش. و نيز از آن حضرت صلوات اللّه عليه روايت شده كه: حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
روزى نماز صبح گزارد بعد از آن بجانب على بن ابى طالبعليهالسلام
التفات نموده و فرمود كه: يا على اين چه نورى است كه مىبينم فروگرفته ترا- گفت يا رسول اللّه جنابتى امشب مرا حاصل شد و بجانب آب رفتم و نيافتم آب را پس چون متوجه برگشتن شدم ندا كرد مرا مناديى كه: يا امير المؤمنين پس ملتفت شدم ديدم كه در پى سر من ابريقى است پر از آب و از آن غسل كردم حضرت رسول اللّه فرمود كه: يا على آن منادى جبرئيل بود و آب از نهرى بود كه آن را كوثر مىگويند بر دور آن دوازده هزار درخت است كه هر درختى را سيصد و شصت شاخ است و هرگاه اهل بهشت اراده طرب كنند مىوزد بادى پس نباشد هيچ درختى و نه هيچ شاخى مگر اين كه آواز آن شيرينتر از ديگرى است و اگر نه اين است كه: اللّه تعالى نوشته است بر اهل بهشت حيات جاويد را هرآينه مىمردند از شادى و از شدت حلاوت آن آوازها، و اين نهر در جنت عدن است و آن براى من است و براى تو و فاطمه و حسن و حسين و «نيست براى كسى در آن چيزى» مراد اين است كه حق ماست و اختيار دادن آن با ماست و كسى ديگر را اختيارى در آن نيست و كسى كه دوستى ما نداشته باشد از آن نصيبى ندارد.
و از ابن عباس روايت شده كه: چون نازل شد «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ»
حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بالاى منبر رفت و خواند آن را بر مردم پس چون از منبر فرود آمد مردم گفتند: يا رسول اللّه چيست اين چيز كه عطا كرده آن را به تو خدا- فرمود كه: نهريست در بهشت سفيدتر از شير و راستتر از تير در كناره هاى آن قبه ها است از در و ياقوت، وارد آن مىشود مرغان سبزى كه آنها را گردنهاست چون گردنهاى شتران بختى، گفتند: يا رسول اللّه چه نازك و لطيف باشد آن
مرغان. فرمود كه: آيا خبر ندهم شما را به نيكوتر از آن- گفتند: بلى. فرمود كه: هر كه بخورد آن مرغ را و بياشامد آن آب را فيروزى يابد به رضوان خدا يعنى رضا و خشنودى او. و پوشيده نيست كه ظاهر اين روايات اين است كه: كوثر نام نهرى خاص است و حوض را كه كوثر مىگويند به اعتبار اين است كه آن نهر در آن جارى است و به آن اعتبار بعضى از مفسرين «كوثر» را به نهر تفسير كردهاند، و بعضى به حوض، و بعضى از مفسرين كوثر را بخير بسيار تفسير كردهاند، و بعضى به نبوت و كتاب، و بعضى بخصوص قرآن، و بعضى به شفاعت، و در حديثى از حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه عليه نيز به شفاعت تفسير شده و بعضى به كثرت نسل و ذريه كه به اعتبار كثرت اولاد حضرت فاطمه صلوات اللّه عليها بظهور آمد و مخفى نيست كه كوثر مشتق از كثرت است و مراد به آن خير بسيار مىتواند بود و خصوص هر يك از امور مذكوره نيز كه هر يك خير بسيارند مىتواند بود و همه آنها نيز مىتواند بود و اللّه تعالى يعلم و مراد به «اعراف» چنانكه قبل از اين مذكور شد بلنديهاى حجاب و حصارى است كه ميانه بهشت و دوزخ است و مراد اين است كه: منم سر كرده آنها كه بر اعراف باشند تا اين كه اصحاب بهشت و اهل دوزخ را نشان دهند و امر كنند كه هر كس را بجاى او برند و ليس منّا اهل البيت امام الّا و هو عالم بأهل ولايته و ذلك لقول اللّه تعالى وَ يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لا أُنْزِلَ.
و نيست از ما اهل بيت رسول خدا امام و پيشوائى مگر اين كه حال اين باشد كه او دانا باشد به اهل سلطنت خود و اين از براى قول خداى بلند مرتبه است كه نيستى تو مگر ترساننده و از براى هر قومى هدايت كننده است. اين تتمه كلام سابق است و مراد به «اهل سلطنت او» جمعى است كه او سلطنت بر ايشان دارد يعنى اهل زمان امامت او زيرا كه سلطنت هر يك از ايشان صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين در زمان خود بر تمام اهل آن زمان است
و اختصاص به بعضى ندارد و استشهاد به آيه كريمه ظاهر اين است كه به اعتبار اين باشد كه: آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه داند كه مراد از آن اين است كه تو اى رسول خدا نيستى مگر ترساننده مردم از معاصى و امر كننده و نهى كننده ايشان و از براى هر قومى هاديى است كه هدايت كند ايشان را به بهشت و آن امام عصر آن قوم است كه مطيعان ايشان را در اعراف راه مىنمايد به بهشت يا مىرساند به آن پس از اين معلوم مىشود كه او عالم است بحال همه رعيت خود، تا تواند مطيعان ايشان را هدايت كند به بهشت و آنچه در تفسير مجمع البيان روايت كرده كه: چون نازل شد اين آيه كريمه فرمود رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
: «منم ترساننده و على است هدايت كننده بعد از من اى على به تو هدايت مى يابند هدايت يابندگان» آن نيز بر معنى مذكور محمول مىتواند شد و همچنين آنچه روايت شده در كتاب كافى و غير آن از حضرت امام بحق ناطق امام جعفر صادق صلوات اللّه و سلامه عليه كه فرموده: هر امامى هدايتكننده است از براى قرنى كه او در ايشان بوده آن نيز بر آن محمول مىتواند شد و روايت كرده در كتاب از حضرت امام همام باقر علوم الاولين و الآخرين كه فرموده: رسول خدا ترساننده است و از براى هر زمانى از ما هدايتكننده است كه هدايت ميكند ايشان را به آن چه آورده است آن را پيغمبر خدا پس هدايت كنندگان بعد از رسول خدا على است بعد از آن اوصيا يكى بعد از يكى، و اين نيز بر معنى مذكور محمول مىتواند شد به اين كه مراد به آن چه آورده است آن را پيغمبر خدا بهشت باشد كه پيغمبر خبر آن را آورده و مراد به هدايت كردن هر امامى به آن هدايتكردن به آن باشد در اعراف، و ممكن است كه معنى آيه كريمه اين باشد كه: نيستى تو مگر ترساننده عامّ از براى همه امت تا قيامت و از براى هر قومى راه نماينده خاصى نيز هست كه بذل جهد كند در هدايت ايشان بخصوص كه در زمان آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
همان حضرت باشد و بعد از او امام هر عصر، و احاديث مذكوره همه بر اين معنى محمول مىتواند شد بنا بر اين استشهاد به آيه شريفه در اين كلام معجز نظام بايد كه محمول شود بر استشهاد بر آنچه
معلوم شد از كلام سابق از وجود امامى از اهل بيت صلوات اللّه عليهم در هر عصرى نه بر خصوص عالم بودن او باهل سلطنت او و اللّه تعالى يعلم.
٣٧٦١ انا صنو رسول اللّه و السّابق الى الاسلام و كاسر الاصنام و مجاهد الكفّار و قامع الاضداد. من صنو رسول خدايم و پيشى گيرنده بسوى اسلام و شكننده بتها و جهاد كننده با كفار و خوار كننده مخالفان. «صنو» بكسر صاد و سكون نون شاخى را گويند از نخل يا از هر درختى كه با شاخ ديگر از يكجا رسته باشد و «بودن آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه صنو رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
» ظاهر است چه پسر عم و برادر آن حضرت بود و اقرب مردم بسوى او در اخلاق و خصال و اعمال و افعال، و «صنو» به معنى برادر مهربان نيز آمده و ظاهر اين است كه اين هم مأخوذ از معنى اول است و «بودن آن حضرت پيشى گيرنده بسوى اسلام» مشهور و معروف است و ميانه شيعه و اهل سنت همه مسلم و معلوم، چنانكه اهل سنت نقل كرده اند از ابن عباس كه گفته: گفت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
: رحمت فرستادند فرشتگان بر من و بر على هفت سال گفتند بچه سبب بود اين اى رسول خداى- فرمود: رحمت فرستادند فرشتگان بر من و بر على هفت سال، و اين به سبب اين بود كه بلند نشد شهادت «لا اله الا اللّه» بسوى آسمان مگر از من و از على. و در بعضى روايات ايشان مگر از او و از من. و روايت كردهاند از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه فرموده در باره آن حضرت صلوات اللّه عليه: اين اول مردم است به حسب ايمان به من و اول مردم است به حسب ملاقات كردن با من در روز قيامت و آخر مردم است با من به حسب عهد نزد مرگ يعنى بعد از همه كس نزد من ماند در آن وقت، و غير اينها از روايات متضافره كه از طرف ايشان نقل شده و از طرق شيعه آثار و اخبار در اين باب فزون از حد و حصر است. و «بودن آن حضرت شكننده
بتها» آنهم مشهور و معروف است و خاصه و عامه را در آن سخنى نيست و مراد بتها است كه بر كعبه معظمه بود و آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه فرموده: رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بر دوش آن حضرت بالا رفت تا به آنها رسيد و پائين انداخت و در هم شكستند و خرد شدند و احمد بن حنبل كه يكى از ائمه اربعه اهل سنت است در مسند خود روايت كرده از ابى مريم از آن حضرتعليهالسلام
كه فرموده: رفتيم من و پيغمبر تا رسيديم به كعبه پس گفت به من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بنشين و بالا رفت بر دوش من پس رفتم كه برخيزم با آن حضرت پس ديد از من ضعفى پس فرود آمد و خود بنشست از براى من و فرمود كه: بالا رو بر دوش من پس بالا رفتم بر دوشهاى مبارك آن حضرت پس بلند كرد مرا و چنين در خيال من در آمد كه اگر خواهم هر آينه برسم به كنار آسمان تا اين كه برآمدم بر خانه و بر آن بود بتى از برنج يا مس پس گرديدم من چنين كه قصد آن كنم و چاره آن نمايم از طرف راست آن و از چپ آن و پيش روى آن و از پشت سر آن تا اين كه چون خوب گرفتم آن را فرمود به من رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه: بينداز آن را پس انداختم آن را پس شكست چنانكه مىشكند شيشهها، بعد از آن پائين آمدم و رفتم من و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به سرعت و شدت تا اين كه پنهان شديم به خانهها از ترس اين كه مبادا برخورد بما احدى از مردم و پوشيده نيست كه در اين روايت اگر چه يك بت مذكور شده نهايت منافات ندارد با اخبار ديگر كه در آنها بتها واقع شده موافق اين فقره مباركه زيرا كه ممكن است كه يك بت از آنها بزرگتر و عمدهتر باشد پس به آن اعتبار در اين خبر اقتصار بر ذكر آن شده باشد و «بودن آن حضرت جهادكننده با كفار» ظاهر است و هيچ كس در آن باب طرف نسبت او نتواند شد چنانكه مشهور و معروف است از تتبع اخبار و آثار كه در باب وقايع پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
و همچنين وقايعى كه در ايام خلافت ظاهرى آن حضرت روى نمود وارد شده ظاهر مىشود چنانكه در جنگ بدر كه اول جنگى بود كه حق تعالى مسلمانان را امر به آن فرمود با وجود كمى مسلمانان و بسيارى كفار
آن حضرت يك يك از شجاعان كفار را به قتل آورد تا اين كه نصف كفار را آن حضرت به قتل آورد و نصف ديگر را باقى مسلمانان و سه هزار نفر ملائكه كه به مدد ايشان آمده بودند و با وجود اين علم به دست آن حضرت بود، و در جنگ احزاب كمال مبالغه فرمود در كشتن كفار و از آن جمله عمرو بن عبد ود را كه سرآمد شجاعان روزگار بود به قتل آورد و نقل كردهاند كه او از جانب كفار مكرر مبارز طلبيد و مسلمانان امتناع كردند از رفتن به جنگ او، و آن حضرت طلب اين مىفرمود كه به مبارزت او برود و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
او را منع مىفرمود از اين تا ببيند كه مسلمانان چه ميكنند چون ديد كه همه اصرار ميكنند بر امتناع از آن، اذن داد آن حضرت را و عمامه مبارك خود را بر سر او گذاشت و دعا كرد از براى او. و از حذيفه كه از اكابر اصحاب آن حضرتصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود نقل كردهاند كه گفته: قسم به كسى كه نفس حذيفه در دست اوست هر آينه عمل او در اين روز بزرگتر بود بحسب اجر از عمل تمام اصحاب محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
تا روز قيامت، و رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده: هر آينه ضربت على بهتر است از عبادت ثقلين يعنى انس و جن، و در جنگ خيبر محاصره فرمود رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
قلعه ايشان را شانزده روز و علم بدست مبارك آن حضرت بود ناگاه رمدى عارض شد آن حضرت را، پس رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
علم را به ابى بكر تسليم فرمود پس رفت با جماعتى و برگشتند گريزان و ترسناك، روز ديگر آن را به عمر دادند پس او هم چنان كرد كه ابو بكر كرده بود، پس فرمود پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه هر آينه تسليم ميكنم فردا علم را بسوى مردى كه دوست مىدارد او را خدا و رسول او و دوست مىدارد او خدا و رسول او را، بسيار حمله كننده ناگريزنده، بياوريد از براى من على را، پس گفته شد كه رمدى دارد، پس آب دهن مبارك خود را در چشمهاى او انداخت و علم را به او داد و آن حضرت رفت و مرحب را كه صاحب قلعه و از عمده شجاعان بود كشت و اصحاب او گريختند و درها را بستند و آن حضرت در را گشود و از جا كند و آن را جسرى كرد بر خندق و مسلمانان از آن عبور كردند و فيروزى
يافتند پس چون برگشتند آن حضرت آن را به دست راست خود گرفت و چندين ذرع دور افكند، و بيست كس آن در را مى بستند و مسلمانان عاجز شدند از نقل آن تا اين كه آخر هفتاد مرد نقل كردند آن را. و در جنگ حنين نقل كردهاند كه: پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با ده هزار نفر از مسلمانان رفته بود پس ابو بكر چشم زد ايشان را و گفت: با اين كثرت امروز مغلوب نخواهيم شد، پس همه گريختند و باقى نماند با رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مگر نه نفر، آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه و عباس و فضل پسر او و شش نفر ديگر، پس بيرون آمد از جانب كفار ابو خردل و كشت او را آن حضرت، و گريختند كفار و پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
با آن معدود از عقب ايشان رفتند و آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه چهل كس از ايشان را كشت و تتمه گريختند و مسلمانان اموال ايشان را به غنيمت بردند. و بر اين قياس وقايع ديگر كه هر يك مشهور و در كتب سير و تواريخ مذكور و مسطور است و تطويل كلام به نقل آنها ضرور نيست و از آنچه مذكور شد ظاهر شد بودن آن حضرت خوار كننده مخالفان و محتاج نيست به بيان ديگر، و ممكن است كه «قامع الاضداد» به معنى خوار كننده مخالفان نباشد بلكه به معنى زننده عمود باشد بر فرق ايشان به آن معنى غلبه كننده بر ايشان و حاصل همه يكى است.
٣٧٦٢ انا كابّ الدّنيا لوجه ها و قادرها به قدرها و رادّها على عقبها. منم برگرداننده دنيا مر روى آن را و شناسنده آن به اندازه آن و برگرداننده آن بر پاشنه آن. «برگرداننده دنيا مر روى آن را» يعنى بر گرداننده روى آنم از خود به اعتبار بىرغبتى در آن و قبول نكردن اقبال آن را و ممكن است كه «كاب» به معنى اندازه باشد «و لوجه ها» به معنى «على وجه ها» باشد و معنى اين باشد كه: منم اندازنده دنيا بر روى آن يعنى آنكه كشتى گرفتهام با آن و آن را بر روى آن انداختهام و مغلوب خود كردهام، و «شناسنده آنم به اندازه آن» يعنى شناختهام آن را بقدرى كه دارد از خوارى و بىاعتبارى و مراد به «برگرداننده آن بر پاشنه آن» نيز آن است كه آن را
برگردانيدهام از خود و گويا آن را در وقتى كه روى به من آورد بر پاشنه آن گردانيدهام تا اين كه روى آن از من گرديده و پشت آن بجانب من شده.
٣٧٦٣ انا مع رسول اللّه صلوات اللّه عليه و معى عترتى على الحوض و انّا لنذود عنه اعدائنا و نسقى منه اولياءنا فمن شرب منه شربة لم يظمأ بعدها ابدا. منم با رسول خدا، رحمتهاى خدا بر او باد، و با منند فرزندان من بر سر حوض
و بدرستى كه ما ميرانيم از آن دشمنان ما را و آب مىدهيم از آن دوستان ما را پس هركه بياشامد از آن يك شربت آبى تشنه نشود بعد از آن هرگز، «بر سر حوض» متعلق به هر يك از دو جمله مذكوره است و مراد اين است كه من و اولاد من با پيغمبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
خواهيم بود بر سر حوض كوثر و دشمنان خود را از آن ميرانيم و دور مىكنيم و دوستان خود را آب مىدهيم. اگر كسى گويد كه هرگاه كسى يك شربت آب از آن بخورد ديگر تشنه نشود هرگز پس ديگر آب نخورد و لذت آب را نيابد و اين غبنى است عظيم بر مؤمنان جواب گوئيم كه: از اين كه تشنه نشود و الم تشنگى را نيابد لازم نمىآيد كه او ديگر آب نخورد و لذت آب را نيابد، ممكن است كه حق تعالى مؤمنان را چنان كند كه بىتشنگى هر وقت كه خواهند آب بخورند و لذتى كه تشنگان از آن مىيابند بلكه زياده بر آن به اضعاف مضاعفه بيابند.
٣٧٦٤ انا يعسوب المؤمنين و المال يعسوب الفّجار. من يعسوب مؤمنانم و مال يعسوب گنه كاران است، «يعسوب» پادشاه زنبور عسل را گويند و به آن اعتبار هر پادشاه و بزرگ و سركرده را يعسوب گويند و «بودن
آن حضرت صلوات اللّه عليه پادشاه و فرمانفرماى مؤمنان و همچنين بودن مال امير و فرمانفرماى گنه كاران» واضح و لايح است و محتاج به بيان نيست.
٣٧٦٥ أنا وضعت بكلكل العرب و كسرت نواجم ربيعة و مضر. من گذاشتم بسينه عرب و شكستم برآمدههاى ربيعه و مضر را، باء در «بكلكل» زايده است و اصل كلام اين است: انا وضعت كلكل العرب، يعنى من گذاشتم سينه عرب را يعنى بر خاك و اين كنايه است از پست كردن و خوار گردانيدن سركشان ايشان، و در كتاب نهج البلاغه «بكلاكل» بلفظ جمع واقع شده و ترجمه اين است كه. من گذاشتم سينههاى عرب را و اين نسب است، و ربيعه و مضر دو قبيله بزرگند از عرب كه هر يك اصل چندين قبيله اند «ربيعه» عربان يمنند كه از اولاد ربيعة بن نزارند و «مضر» عربان حجازند كه از اولاد مضربن نزارند و هر يك باسم جدّ خود موسوم شدهاند و «شكستم برآمدههاى ايشان را» يعنى شاخهاى بر آمده ايشان را چنانكه در كتاب نهج البلاغه تصريح به آن شده و «كسرت نواجم قرون ربيعة و مضر» نقل شده و بنا بر اين ترجمه اين است كه: شكستم برآمدههاى شاخهاى ربيعه و مضر را، و اين كنايه است از كشتن و مقهور و مغلوبگردانيدن بزرگان و سركردگان ايشان كه سربلندى مىكردند و گويا شاخ برآورده بودند و پوشيده نماند كه آنچه آن حضرت صلوات اللّه و سلامه عليه فرموده نسبت به عرب و سركشان قبيله مضر كه كفار مكه معظمه اند معلوم است و محتاج به بيان نيست، و اما نسبت بر بيعه با آنكه جنگى آن حضرت را با ايشان روى نداد به اعتبار اين است كه در آخر جمعى كثير از سركشان ايشان در جنگ جمل و صفين كه در لشكر عايشه و معاويه عليه اللعنة بودند بدست آن حضرتعليهالسلام
و اصحاب او بقتل رسيدند چنانكه فاضل متبحر ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه در شرح اين كلام اشاره به آن كرده و در جاى خود بسيارى از ايشان را نام برده.
٣٧٦٦ أنا مخيّر فى الاحسان الى من لم احسن اليه و مرتهن باتمام الاحسان الى من أحسنت اليه لأنّى اذا أتممته فقد حفظته و اذا قطعته فقد أضعته و اذا أضعته فلم فعلته. من اختيار داده شدهام در احسان بسوى كسى كه احسان نكرده باشم بسوى او، و در گروم به تمام كردن احسان بسوى كسى كه احسان كرده باشم بسوى او، از براى آنكه هرگاه تمام كنم آن را پس به تحقيق كه نگاهدارى كنم آن را، و هر گاه ببرم آن را پس به تحقيق كه ضايع كنم آن را، و هرگاه ضايع كنم آن را پس چرا كرده ام آن را مراد اين است كه كسى هر گاه احسان به كسى نكرده باشد اختيار دارد خواهد احسان به او بكند و خواهد نكند يعنى احسان نكردن هم مفسده ندارد هر چند احسان كردن افضل باشد و اما هرگاه كسى احسان كرد به كسى پس بايد كه آن احسان را تمام كند بر او كه اگر آن را ببرد و قطع كند از او آنچه كرده هم ضايع و لغو مىشود و عاقل نبايد كه كار خوبى را كه كرده باشد ضايع و باطل كند.
٣٧٦٧ أنا على ردّ ما لم أقل أقدر منّى على ردّ ما قلته. من بر ردّكردن آنچه نگفته باشم تواناترم از من بر ردّ آنچه گفته باشم آن را مراد اين است كه سخن را تا توان بايد نگفت زيرا كه نگفته را اگر خواهى ردّ كنى و بر گردانى به اين كه بگوئى، قادرى بر آن به اين كه بگوئى، و اما سخن گفته را اگر خواهى ردّ كنى و نگوئى به اعتبار ظهور مفسده در آن نتوانى ردّ آن كرد به اين كه نگوئى، پس تا ممكن باشد نبايد گفت كه مفسده در نگفتن نيست بخلاف گفتن.
٣٧٦٨ أنا شاهد لكم و حجيج يوم القيامة عليكم. من گواهم از براى شما و حجت گيرندهام روز قيامت بر شما يعنى گواهم از براى هر كه از شما اطاعت و فرمانبردارى كرد و گواهى مىدهم از براى ايشان شما بآن
و حجت گيرنده ام و غلبه كننده بر كسى كه اطاعت و فرمانبردارى نكرده باشد.
٣٧٦٩ أنا داعيكم الى طاعة ربّكم و مرشدكم الى فرائض دينكم و دليلكم الى ما ينجيكم. من خواننده شمايم بسوى فرمانبردارى پروردگار شما، و هدايت كننده شماام بسوى فريضههاى دين شما يعنى واجبهاى آن، و راهنماى شماام بسوى آنچه رستگارى مىدهد شما را.
٣٧٧٠ أنا و أهل بيتى أمان لاهل الأرض كما أن النّجوم أمان لأهل السماء. من و اهل بيت من امانيم از براى اهل زمين چنانكه ستاره ها امانند از براى اهل آسمان. مراد به اهل بيت آن حضرت ساير ائمه اطهارند صلوات اللّه و سلامه عليهم أجمعين و ايشان امانند از براى اهل زمين يعنى تا يكى از ايشان در ميان اهل زمين باشد عذاب و عقاب عامّ بر ايشان نازل نشود يا اين كه زمين از براى ايشان برقرار باشد بخلاف اين كه اگر امامى بر روى زمين نباشد چه زمين باقى نماند و فرو رود چنانكه در احاديث بسيار وارد شده و گاه باشد كه ستاره ها هم امانى باشند از براى اهل آسمان به يكى ازين دو معنى.
٣٧٧١ أنا خليفة رسول اللّه فيكم و مقيمكم على حدود دينكم و داعيكم الى جنّة المأوى. من جانشين رسول خدايم در ميان شما، و برپاىدارنده شمايم بر حدهاى دين شما، و خواننده شمايم بسوى جنة المأوى. مراد به حد هاى دين اطراف و شرايط و آداب است كه در دين از براى هر چيز از عبادات و غير آنها قرار شده كه از آنها در هر باب تجاوز نبايد كرد و «جنة» بمعنى باغ پردرخت است و «مأوى» بمعنى منزل و جايگاه، و ظاهر اين است كه جنة المأوى نام بهشت باشد يا نام يك بهشت خاصى و بعضى گفته اند: كه نام بهشتى است
كه جايگاه ارواح شهداء باشد.