حرف الف بلفظ «انّك»
از آنچه وارد شده از كلمات حكمت آيات حضرت امير المؤمنين على بن ابى طالبعليهالسلام
در حرف الف بلفظ «انّك» در خطاب مفرد يعنى بدرستى كه تو، پس خطاب به لفظ مفرد است نه به لفظ جمع نهايت مراد خصوص مخاطب خاصى نيست بلكه شامل هر مخاطبى مىتواند بود پس با خطاب با جمع بحسب معنى چندان تفاوتى ندارد.
گفته است آن حضرتعليهالسلام
:
٣٧٨٦ انّك فى سبيل من كان قبلك فاجعل جدّك لآخرتك و لا تكترث بعمل الدّنيا. بدرستى كه تو در راه كسى هستى كه بوده پيش از تو پس بگردان جد خود را از براى آخرت خود، و پروا مكن به عمل دنيا، يعنى تو نيز مانند آنان كه پيش از تو بودهاند در راه سفر آخرتى، پس بگردان جد خود را از براى آخرت خود و اهتمام مكن بكار دنيا و پروا مكن از خلل و قصور در آن.
٣٧٨٧ انّك لن يتقبّل من عملك إلّا ما أخلصت فيه و لم تشبه بالهوى و أسباب الدّنيا. بدرستى كه تو قبول نمىشود از عمل تو مگر آنچه خالص گردانيده باشى نيت را در آن و آميخته نگردانيده باشى آن را بخواهش خود و اسباب دنيا.
٣٧٨٨ انّك لن تبلغ أملك و لن تعدو أجلك فاتّق اللّه و أجمل فى الطّلب. بدرستى كه تو نمىرسى به اميد خود و نمىگذرى از وقت مرگ خود، پس بترس از خدا و تأنى كن در طلب، مراد اين است كه تو به پايان اميدهاى دنيوى خود نمىرسى زيرا كه نهايتى از براى آن نباشد و هر اميدى كه حاصل شود اميد ديگر سانح شود و مرگ نمىگذارد كه هميشه در طلب باشى پس بترس از خدا و پرهيزگارى پيشه كن كه كار تو آيد و تأنى كن در طلب دنيا و اعتدال كن در آن و افراط مكن، چه هر چند افراط كنى به پايان اميد خود نرسى پس اكتفا كن به ميانه روى در آن كه نه افراط كرده باشى در آن و نه تفريط.
٣٧٨٩ انّك مدرك قسمك و مضمون رزقك و مستوف ما كتب لك فارح نفسك من شقاء الحرص و مذلّة الطّلب وثق باللّه و خفّض فى المكتسب. بدرستى كه تو دريابنده نصيب خود را و ضامن داده شده روزى خود را و فرا گيرنده تمام آنچه را نوشته شده از براى تو پس آسايش ده نفس خود را از بدبختى حرص و خوارى طلب، و اعتماد كن بخدا، و سهل انگارى كن در كسب كردن، مراد اين است كه آنچه نصيب تو شده باشد از دنيا و خدا ضامن آن شده از روزى تو چنانكه فرموده:«وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها»
و نيست هيچ جنبنده در زمين مگر اين كه بر خداست روزى آن البته دريابى آن را و برسى به آن پس با وجود اين بر خود مگذار تعب حرص را و آسايش ده نفس خود را از بدبختى آن، و اعتماد
كن بر خدا و سهل انگارى كن در كسب امور دنيا و قبل از اين مكرر مذكور شد كه نصيبى كه البته به اين كس خواهد رسيد قدرى است از دنيا كه حتما تقدير شده كه آن برسد و نصيب او كمتر از آن نباشد و همچنين روزى كه خدا ضامن شده از براى هر جنبنده يك قدرى است از روزى كه به آن زندگانى تواند كرد هر چند با تعب و زحمت باشد و بنا بر اين منافات ندارد با آنچه دلالت دارد بر مدخليت سعى در بعضى امور دنيويه و انتهاى آنها بر آن. اگر كسى گويد كه: بنا بر اين مترتب نمىگردد بر آن آنچه مترتب شده از امر به راحت دادن نفس از بدبختى حرص و خوارى طلب جواب گوئيم كه ترتب آن به اعتبار اين است كه اگر هيچ قدرى ضرور نبود و خدا اصلا ضامن آن نمىشد اگر كسى حرص مىداشت ممكن بود كه معذور باشد در آن به احتمال اين كه اگر آن نباشد مضطر گردد و اصلا روزى به او نرسد و اما هرگاه داند كه قدر ضرورى البته به او مىرسد و حق تعالى ضامن آن شده پس متحمل زحمت و تعب حرص شدن كمال بيخردى است نهايت مرتبه اين است كه كسى مرتكب قدرى سعى شود از براى توسعه بر خود و عيال و صرف كردن در خيرات و مبرات و اما حرص زياد در سعى از براى جمع كردن و بر روى هم گذاشتن چنانكه طريقه جمعى است كه به حرص دنيا مبتلا شده اند پس اصلا وجهى ندارد.
٣٧٩٠ انّك لست بسابق اجلك و لا بمرزوق ما ليس لك فلما ذا تشقى نفسك يا شقىّ. بدرستى كه تو نيستى پيشى گيرنده مرگ خود را و نه روزى داده شده آن چيزى را كه نيست از براى تو پس از براى چه چيز بدبخت مىگردانى نفس خود را اى بدبخت، خطاب با كسى است كه حرص زياد داشته باشد در طلب دنيا و به اين اعتبار او را بدبخت فرمودهاند، و مراد اين است كه تو پيشى نگيرى بر اجل يعنى نتوانى كه از مرگ بگريزى و پيشى گيرى بر آن و آن به تو نرسد پس عمر تو همان
است كه مقدر شده و زياد بر آن نشود و چيزى كه مقدر نشده از براى تو محال است كه روزى تو شود پس حرص زياد نبايد داشت گاه باشد كه آنچه حرص آن دارى مقدر نشده باشد از براى تو و سعى ترا در آن اصلا اثرى نباشد و بر تقديرى كه اثرى باشد گاه باشد كه اجل امان ندهد از تمتع به آن و بهره يافتن از آن پس با وجود اين احتمالات حرص زياد گاه باشد كه بغير از بدبخت نمودن نفس و به تعب و زحمت انداختن آن به عبث ثمره ندارد.
٣٧٩١ انّك ان ملّكت نفسك قيادك افسدت معادك و اوردتك بلاء لا ينتهى و شقاء لا ينقضي. بدرستى كه تو اگر بگردانى نفس خود را مالك قياد خود تباه گرداند روز بازگشت ترا، و وارد سازد ترا بر بلائى كه به پايان نرسد و بدبختيى كه بسر نيايد. «قياد» به كسر قاف ريسمانى را گويند كه چيزى را به آن بكشند و مراد آنست كه: اگر نفس خود را مالك بر عنان خود گردانى و بگذارى كه ترا به هر جانب كه خواهد ببرد تباه گرداند روز بازگشت ترا و وارد سازد ترا بر بلائى كه به پايان نرسد و بدبختيى كه بسر نيايد.
٣٧٩٢ انّك طريد الموت الّذى لا ينجو هاربه و لا بدّ انّه مدركه. بدرستى كه تو شكار مرگى كه رستگارى نيابد گريزنده از آن و ناچار به تحقيق كه آن دريابنده است او را.
٣٧٩٣ انّك ان اشتغلت بفضائل النّوافل عن اداء الفرائض فلن يقوم فضل تكسبه بفرض تضيّعه.
بدرستى كه تو اگر مشغول گردى به فضيلتهاى نافلهها از اداى واجبها پس برابرى نمىكند فضلى كه كسب كنى آن را به فرضى كه ضايع سازى آن را، مراد اين است كه: اشتغال به نوافل را نبايد مانع ساخت از پرداختن به فرايض به عنوانى كه باعث ترك آنها يا پس افتادن آنها از وقت فضيلت آنها گردد زيرا كه زيادتى كه آدمى كسب كند آن را به اعتبار كردن نوافل برابرى نمىكند با فريضه كه تضييع كرده باشد آن را ب فوت نمودن آن. و ممكن است كه ضايع كردن فريضه شامل ناقص كردن آن نيز باشد هر چند ترك بالكليه نشود مثل اين كه پس اندازد نماز را به آخر وقت چه از احاديث ظاهر مىشود كه آن تضييع نماز است پس اشتغال به نوافل را باعث تضييع فريضه برين وجه نيز نبايد كرد يا پس انداخت از وقت فضيلت آن.
٣٧٩٤ انّك لن تدرك ما تحبّ من ربّك الّا بالصّبر عمّا تشتهى. بدرستى كه تو در نمىيابى آنچه را دوست مىدارى از پروردگار خود مگر به صبر نمودن از آنچه خواهش آن داشته باشى. مراد اين است كه وسيله نيست از براى دريافتن آنچه دوست مىدارى از بهشت و غير آن از ثوابها از جانب پروردگار خود يعنى دريافتن آن از جانب پروردگار خود به اين كه عطا كند آن را به تو مگر اين كه صبر كنى از آنچه خواهش آن داشته باشى هرگاه آن مشروع نباشد پس صبر از آن براى رضاى حق تعالى و خشنودى او موجب دريافتن آن است.
٣٧٩٥ انّك لن تلج الجنّة حتّى تزدجر عن غيّك و تنتهى و ترتدع عن معاصيك و ترعوى. بدرستى كه تو داخل نمىشوى بهشت را تا اين كه باز ايستى از گمراهى خود، و كناره جوئى و باز ايستى از گناهان خود و رجوع كنى.
٣٧٩٦ انّك ان سالمت اللّه سلمت و فزت. بدرستى كه تو اگر آشتى كنى با خدا سالم مانى و فيروزى يابى.
٣٧٩٧ انّك ان حاربت اللّه حربت و هلكت. بدرستى كه تو اگر جنگ كنى با خدا ربوده شوى و هلاك گردى يعنى ربوده شود از تو نيكبختى و سلامتى و ايمنى و مانند آنها.
٣٧٩٨ انّك ان اقبلت على الدّنيا ادبرت. بدرستى كه تو اگر روآورى بدنيا پشت گردانى يعنى بر سعادت و نيكبختى بلكه بر دنيا نيز، چه غالب اين است كه كسى كه پرخواهان و طالب آن باشد محروم ماند از آن و ممكن است كه «ادبرت» بسكون تا خوانده شود نه به فتح آن و معنى اين باشد كه اگر روآورى به دنيا پشت گرداند دنيا از تو.
٣٧٩٩ انّك ان ادبرت عن الدّنيا اقبلت. بدرستى كه تو اگر پشت بگردانى از دنيا روآورى يعنى به سعادت و نيكبختى يا به دنيا نيز، بنا بر اين كه غالب اين است كه كسى كه خواهش دنيا نداشته باشد و گريزان باشد از آن دنيا طالب او مىشود و از پى او مىگردد و بنا بر اين ممكن است كه «اقبلت» بسكون تا خوانده شود نه به فتح آن و معنى اين باشد كه اگر پشت گردانى از دنيا رو كند دنيا به تو.
٣٨٠٠ انّك ان تواضعت رفعك اللّه. بدرستى كه تو اگر فروتنى كنى بلند گرداند ترا خدا، مراد فروتنى با خدا و خلق است.
٣٨٠١ انّك ان تكبّرت وضعك اللّه. بدرستى كه تو اگر تكبر كنى پست گرداند ترا خدا مراد تكبر با خداست و همچنين با خلق.
٣٨٠٢ انّك ان جاهدت نفسك حزت رضى اللّه. بدرستى كه تو اگر جهاد كنى با نفس خود فراهم آورى خشنودى خدا را.
مراد جهادكردن با نفس است از براى داشتن او بر طاعات و منع او از معاصى.
٣٨٠٣ انّك ان انصفت من نفسك ازلفك اللّه. بدرستى كه تو اگر انصاف و عدل آورى از نفس خود يعنى از جانب نفس خود نسبت به ديگران نزديك گرداند ترا خدا يعنى نزديك روحانى به جناب اقدس خود.
٣٨٠٤ انّك ان اجتنبت السّيئات نلت رفيع الدّرجات. بدرستى كه تو اگر دورى گزينى از گناهان برسى به بلند مرتبهها.
٣٨٠٥ انّك ان تورّعت تنزّهت عن دنس السّيئات.
بدرستى كه تو اگر پرهيزگارى كنى پاك گردى از پليدى گناهان. مراد اين است كه پرهيزگار آن است كه خود را پاك دارد از پليدى گناهان و اجتناب كند از آنها، يا اين كه اگر پرهيزگار گردى خود را پاك گردانيدى از پليدى گناهان گذشته و پرهيزگارى تو سبب محو آنها گردد.
٣٨٠٦ انّك ان اطعت اللّه نجّاك و اصلح مثواك. بدرستى كه تو اگر فرمانبرى خدا را رستگارى دهد ترا و بساز آورد منزل ترا.
٣٨٠٧ انّك ان اطعت هواك اصمّك و اعماك و افسد منقلبك و ارداك. بدرستى كه تو اگر فرمانبرى خواهش خود را كر گرداند ترا و كور گرداند ترا، و تباه گرداند جاى بازگشت ترا، و هلاك گرداند ترا يا بيندازد ترا يعنى در هلاكت با پستى مرتبه. و «كر گردانيدن و كور گردانيدن او» به اعتبار اين است كه كسى كه تابع هوى و خواهش خود باشد گوش نمىدهد به پند و موعظه كه منافى آن باشد و نمىشنود آن را و همچنين نمىبيند آنچه را خلاف آن باشد و متنبه نمىشود از ديدن آن، پس گويا كر و كور گرديده.
٣٨٠٨ انّك ان احسنت فنفسك تكرم و اليها تحسن. بدرستى كه تو اگر نيكوئى كنى پس نفس خود را گرامى گردانى و بسوى او نيكوئى كنى، مراد اين است كه نيكوئى كردن با مردم در حقيقت نيكوئى كردن با خود است و ثمره آن از براى او زياد، است از نفعى كه از آن برسد به آن كه نيكوئى شده به او، زيرا كه نفعى كه به آن شخص رسيده همان احسانى است كه به او شده و ظاهر است كه آن را قدرى نباشد در برابر ثوابى كه حق تعالى به ازاى آن به او رساند در دنيا و آخرت.
٣٨٠٩ انّك ان اسأت فنفسك تمتهن و ايّاها تغبن. بدرستى كه تو اگر بدى كنى پس نفس خود را خوار گردانى و او را مغبون
و زيان رسيده نمائى چنانكه بر قياس بر آنچه در شرح فقره سابق مذكور شد ظاهر مىگردد.
٣٨١٠ انّك مخلوق للآخرة فاعمل لها. بدرستى كه تو آفريده شده از براى آخرت پس عمل كن از براى آن.
٣٨١١ انّك لن تخلق للدّنيا فازهد فيها و اعرض عنها. بدرستى كه تو آفريده نمىشوى از براى دنيا پس بى رغبت باش در آن و روبگردان از آن و خطاب در اين فقره گويا با كسى است كه هنوز مخلوق نشده و مخلوق خواهد شد، و ممكن است كه ترجمه اين باشد كه مخلوق نيستى پس احتياج به تكلفى نيست.
٣٨١٢ انّك موزون بعقلك فزكّه بالعلم. بدرستى كه تو سنجيده مىشوى بعقل خود پس افزايش فرما آن را به علم. مراد اين است كه: قدر هر كس بقدر عقل و دريافت اوست پس هر چند كسى تواند عقل خود را افزايش دهد و نموّ فرمايد قدر خود را زياده كرده خواهد بود و ظاهر است كه تحصيل علوم باعث افزايش و زيادتى عقل مىگردد پس بايد آن را افزايش فرمود به آن تا باعث زيادتى قدر گردد.
٣٨١٣ انّك مقوّم بادبك فزيّنه بالحلم. بدرستى كه تو بها كرده شوى به ادب تو پس زينت ده آن را به بردبارى يعنى زينت ده ادب خود را به بردبارى كه بهترين آداب است و سبب زينت آنها مىگردد تا باعث زيادتى قيمت و بهاى تو گردد.
٣٨١٤ انّ ورائك طالبا حثيثا من الموت فلا تغفل. بدرستى كه از عقب تو جوينده است شتابان كه آن مرگ باشد پس غافل مباش از آن
و پوشيده نيست كه در نقل اين فقره در اين فصل كه در ذكر فقراتى است كه عنوان آنها لفظ «انك» باشد غفلتى شده و در بعضى نسخهها «انك من ورائك طالبا حثيثا» است يعنى بدرستى كه از عقب تو جوينده است شتابان و بنا بر اين نقل آن به موقع است نهايت «طالبا حثيثا» به نصب خوب نيست «طالبٌ حثيثٌ» به رفع بايست چنانكه مخفى نيست.
٣٨١٥ انّك لن يغنى عنك بعد الموت الّا صالح عمل قدّمته فتزوّد من صالح العمل. بدرستى كه سود ندهد به تو و دفع نكند بدى را از تو بعد از مرگ مگر عمل صالحى كه پيش فرستاده باشى پس توشه بگير از عمل صالح.
٣٨١٦ انّك ان عملت للآخرة فاز قدحك. بدرستى كه تو اگر كار كنى از براى آخرت فيروزى يابد تير تو يعنى به مطلب برسى مانند تيرى كه به نشانه آيد يا اين كه نصيب و بهره تو كامل گردد.
٣٨١٧ انّك ان عملت للدّنيا خسرت صفقتك. بدرستى كه تو اگر كار كنى از براى دنيا زيان كند فروخت تو يعنى آنچه به فروشى از عمر خود و صرف كنى در تحصيل آن.
٣٧١٨ انّك لن تلقى اللّه سبحانه بعمل اضرّ عليك من حبّ الدّنيا. بدرستى كه تو ملاقات نكنى با خداى سبحانه به عملى ضرر رساننده تر بر تو از دوستى دنيا
٣٨١٩ انّك ان تحمل الى الآخرة عملا انفع لك من الصّبر و الرّضا و الخوف و الرّجاء. بدرستى كه تو بر نمىدارى بسوى آخرت عملى را نفعرساننده تر از براى تو از صبر و خشنودى و ترس و اميد، يعنى صبر بر بلاها و خشنودى به تقدير خدا و ترس از او و اميد به او.