پيش گفتار الحمد لله رب العالمين الرحمن الرحيم مالك يوم الدين ،(٢)، و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطيبين الطاهرين ، و افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد.(٤) و گاه با مقايسه آن و رستاخيز طبيعت ، كه بى هيچ مانعى در معرض ديد همگان است ، اذهان را متوجه امكان و كيفيت رستاخيز بزرگ كرده و فرموده است : الله الذى ارسل الرياح فتثير سحابا فسقناه الى بلد ميت فاءحيينا به الارض بعد موتها كذلك النشور(٦) و در جايى ديگر زندگى جنينى انسان را به او متذكر شده و فرموده است : يا ايها الناس ان كنتم فى ريب من البعث فانا خلقناكم من تراب ...(٨) وسيله تزكيه آدميان است : «يتلوا عليهم اياته و يزكيهم (١٠)» و اين دستور الهى است كه بايد دايما درباره دنيا و آخرتمان انديشه كنيم : «فى الدنيا و الاخره (١٢)» و يقين به آخرت را از عوامل هدايت و رستگارى در دنيا و آخرت معرفى كرده است : و بالاخره هم يوقنون اولئك على هدى من ربهم و اولئك هم المفلحون (١٤)، و در نگاهى وسيع تر، دنيا و آخرت را عوالمى به هم پيوسته ، چون كارگاههاى مختلف كارخانه اى عظيم ، مى داند - كارخانه اى كه محصول آن انسان لايق بهشت يا جهنم است كه در آن مراحل كمال را طى مى كند تا جايى كه محصول نهايى آن انسان بهشتى در جوار رحمت و رضوان خدا، يا انسان جهنمى در معرض خشم و غضب حضرت حق است : يا عباد الذين امنوا اتقوا ربكم للذين احسنوا فى هذه الدنيا حسنه و ارض الله واسعه انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب (١٦) كوتاه سخن اينكه آخرتى كه زندگى واقعى در آن است «و ان الدار الاخره لهى الحيوان (١٨)(دوستان خدا آنان اند كه به حقيقت دنيا نگريستند، آنگاه كه مردم به ظاهر آن چشم دوختند و سرگرم آينده دنيا شدند، آن گاه كه مردم به امور زودگذر دنيا پرداختند. پس هواهاى نفسانى را، كه آنان را از پاى در مى آورد، كشتند و آنچه آنان را به زودى مى كرد ترك گفتند و بهره مندى دنيا پرستان را از دنيا خوار شمردند و دست يابى آنان را به دنيا زودگذر دانستند، با آنچه مردم آشتى كردند دشمنى ورزيدند و با آنچه دنيا پرستان دشمنى داشتند، دوست شدند.» «روزى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نماز صبح را با مردم بر پاى داشت . ناگاه چشمش به جوانى به نام زيد بن حارثه افتاد كه سر به پايين و خواب آلود و با رنگى زرد و تنى لاغر و چشمانى گود افتاده بود. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند : حالت چگونه است ؟ عرض كرد : يا رسول الله ، من به يقين دست يافته ام . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه از سخن او خوششان آمده بود، فرمودند، هر يقينى حقيقتى دارد. حقيقت يقين تو چيست ؟ عرض كرد : اى رسول خدا اين يقين مرا اندوهگين كرده و با بيدارى شب و تشنگى روزهاى گرم همراهم كرده است . از دنيا و آنچه در اوست بى رغبت گشته ام . گويا عرش پروردگارم را مى بينم كه براى رسيدگى به حساب خلق برپا شده است و مردم براى حساب گرد آمده اند و من در بين آنهايم . گويا اهل بهشت را مى نگرم كه در نعمت مى خرامند و بر كرسيها تكيه زده اند و يكديگر را معرفى مى كنند، و گويا اهل دوزخ را مى بينم كه در آنجا معذب اند و به فريادرسى ناله مى كنند، گويا اكنون آهنگ زبانه كشيدن آتش دوزخ در گوشم طنين انداز است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به اصحاب خود فرمودند : اين جوان بنده اى است كه خدا دلش را به نور ايمان روشن ساخته است : آنگاه به او فرمودند : بر آن حال كه دارى ثابت باش (٢٠)، سال پاسخگويى است و اين خود موجب آمادگى براى پاسخ گويى در دادگاه جدى و بى نظير الهى در عرصه قيامت است ، و براى بيدارى هم تمرين و آمادگى عمومى براى حضور در محضر حضرت حاكم و شاهد محشر، پروردگار قادر متعال ، است . در هر صورت ، اين هر دو فرصتى است «براى بيدارى». در پايان ، بر آنچه در مقدمات مجلدات قبلى به استحضار رسيد تاكيد مى كنيم ، خاصه اينكه اين كتاب حلقه تكميلى حركتى آموزشى - تبليغى - چند رسانه اى است و محدوديت ما در تبيين موضوعات ، كه اين بار به عدد ١٦٥ ختم شده - البته بعد از چندين نوبت باز بينى و گزينش و فشرده سازى از بين صدها موضوع و عنوان و آيه - و نيز فشرده و خلاصه بودن مطالب و شروح ، كه براى هر موضوع در دو صفحه آمده ، شاهد اين سخن است . ضمن سپاس مجدد از همه مومنان و عزيزان و درخواست دعاى خير از آنان و طلب ارشاد و هدايت و تذكر از فرهيختگان و صاحب نظران و سپاس ويژه از برادر عزيز جناب آقاى دكتر حسين سارى مدير راديو قرآن ، و برادر گرامى و مبلغ قرآنى جناب آقاى غلامرضا احمدى ، از عزيزانمان در توليد اين اثر به شرح زير قدردانى مى كنيم : جناب آقاى محمد پرورى ، ويرايش ، جناب آقاى فرهاد مويد بهارلو، كتاب آرايى ، حافظ قرآن كريم جناب استاد سيد مهدى فاطميان ، مشاوره در انتخاب موضوعات ، برادر گرامى جناب حجت الاسلام آقاى ولى الله بيات ، مصحح مسئول گروه تصحيح و نسخه خوانى ، مصححان گرامى آقايان محمد رضا و مسعود رضا خالقى و محمدباقر شمسى پور و سر كار خانم مرضيه جاويد، دانشمند محترم حضرت حجت الاسلام والمسلمين جناب آقاى مصطفى جان نثارى ، نظارت محتوايى و باز خوانى نهايى ، هماهنگى توليد، آقاى فرامرز صدرالواعظين . با تعظيم و عرض ارادت و محبت به ساحت مقدس ابانا رسول الله و ائمه اثنى عشر (عليهم السلام) اهل بيت گرامى اش ، خاصه نور آسمانها، زهرا (عليها السلام) اللهم صل على محمد و اله كما هديتنا به و صل على محمد و اله كما استفقذتنا به و صل على محمد و اله صلوه تشفع لنا يوم القيامه و يوم الفاقه اليك انك على كل شى ء قدير و هو عليك يسير(٢٢)، و اءساءل الله لنا و لكم العون على تزود التقوى و الزهد فى الدنيا جعلنا الله و اياكم من الزاهدين فى عاجل هذه الحياه الدنيا الراغبين فى اجل ثواب الاخره فانما نحن له و به السلام عليكم و رحمه الله و بركاته (٢٤). همچنين در فرهنگ قرآن ، از عوامل مهم فريب انسان آرزوهاى دنيايى و طولانى مربوط به زندگى مادى اوست : «و غرتكم الامانى (٢٦)، (از دنيا حذر كنيد كه دنيا بى وفا و پر مكر و فريب است ، بخشنده اى خسيس و پوشاننده اى برهنه كننده است .)الا و ان الدنيا دار غراره خداعه تنكح فى كل يوم بعلا و تقتل فى كل ليله اهلا و تفرق فى كل ساعه شملا(٢٨)، (دنيا و هر آنچه در آن است پيوسته و بسيار فريبنده است ، هم خود و هم اهلش نابود شدنى اند. هيچ خيرى در هيچ يك از بهره ها و گوشه هاى آن نيست ، مگر در توشه تقوا). «سكون النفس الى الدنيا من اعظم الغرور(٣٠)». البته از زوايه ديگرى نيز مى توان به دنيا نظر كرد و درباره آن قضاوت كرد و آن اينكه در كنار مظاهر فريبنده دنيا نشانه هاى فراوانى نيز هست كه گوياى ناپايدارى و فناپذيرى جهان و بى ارزش بودن دنياست : وقايعى كه مى تواند غافلان را بيدار كند. با اين نگاه بود كه حضرت امير مومنان (عليه السلام) فرمودند : «به حق مى گويم كه دنيا تو را فريب نداد، بلكه تو فريفته آن شدى . دنيا به تو پند و عبرت داد و عادلانه و منصفانه تو را آگاه كرد، و در وعده هايى كه به تو مى دهد، مانند بلاى جسمانى و كم شدن نيرو و توانايى ات ، راستگوتر و باوفاتر از آن است كه به تو دروغ بگويد و يا فريبت دهد.(٣٢).»
٣. دنيا و مظاهر آن براى مردم آراسته شده است زين للناس حب الشهوات من النساء و البنين و القناطير المقنطره من الذهب و الفضه و الخيل المسومه و الانعام و الحرث ذلك متاع الحيوه الدنيا و الله عنده و حسن الماب آل عمران : ١٤. در چشم مردم آرايش يافته است عشق به اميال نفسانى از دوست داشتن زنان و فرزندان و هميانهاى زر و سيم و اسبان داغ بر نهاده و چار پايان و زراعت . همه اينها متاع زندگى اين جهانى است ، در حالى كه باز گشتنگاه خوب در نزد خداست . «زينب» هر چيز زيبا و دوست داشتنى است كه به چيز ديگر منضم شده و به آن زيبايى بخشيده باشد. «القناطير المقنطره» : «قناطير» جمع «قنطار» به معنى مال زياد و «منقطره» اسم مفعول از همان ماده به معنى مضاعف و مكرر آن است و براى تاكيد آمده است . «الخيل المسومه» : «خيل» اسم جمع است به معنى اسبها يا اسب سواران ، ولى در اين آيه منظور همان معنى اول است ، و كلمه «مسومه» به معنى نشان دار است كه اشاره به برازندگى اندام و مشخص بودن چهره يا مؤ دب بودن آن است . «متاع» : هم اسم است و هم مصدر به معنى انتفاع ، يعنى هر چه از دنيا كه از آن بهره بردارى شود. در اين آيه ، خداوند سرمايه ها و اركان مهم زندگى دنيايى انسان را بر شمرده است : زن ، فرزند، پول نقد، ثروت ، مركبهاى ممتاز و راهوار، چهار پايانى كه در دامدارى از آن بهره مى برند، زراعت ، كه به صورت «زين» فعل مجهول (زينت داده شده) ذكر شده و زينت دهنده خداوند است ، زيرا خداست كه علاقه به همسر و فرزند و مال و دارايى را در سرشت و غريزه انسان قرار داده تا آدمى با توجه به دنيا و بهره گيرى از آن ، چون گذرگاه نه قرار گاه و وسيله و ابزار نه هدف ، به آنچه در نزد خداست ، حسن مآب : برسد. آرى ، اين خداست كه دلهاى مردم را تسخير كرده و علاقه به اين امور مادى را غريزه آنان كرده ، تا زندگى دنيايى و زمينى آنان تامين شود، اگر نبود اين غريزه مادى ، زندگى انسان در اين كره خاكى دوام نمى يافت ، كسى توليد مثل نمى كرد و نسل بشر قطع مى شد و حال آنكه خداى سبحان مقدر كرده تا بشر مدتى معين در زمين زندگى كند : «و لكم فى الارض مستقر و متاع الى حين (٣٤) (ما آنچه را بر روى زمين است زينت قرار داديم تا آنها را بيازماييم كه كدامينشان بهتر عمل مى كنند.)، و بعد مى فرمايد : «و انا لجاعلون ما عليها صعيدا جرزا»(٣٦) زينت دادن شيطان يعنى زشتيها را زيبا ديدن : «افمن زين له سوء عمله فرآه حسنا(٣٨)» لكن جاى پرسش است كه چرا خداوند دنيا را زينت مى دهد تا انسان به اشتباه بيفتد؟ پاسخ : رب عليم و حكيم منزه تر از آن است كه امور بندگانش را به گونه اى تدبير كند كه نتيجه آن امرى ناشايست بشود. بلكه اين ثمره بى تدبيرى خود اوست . بله ، خداوند اجازه فتنه گرى را به شيطان داده تا آزمايش بندگان ، كه زمينه تربيت و كمال آنهاست ، تكميل شود.
٤. زندگى واقعى در سراى آخرت است و ما هذه الحيوه الدنيا الا لهو و لعب و ان الدار الاخره لهى الحيوان لو كانوا يعلمون عنكبوت : ٦٤ زندگانى اين دنيا جز لهو و لعب نيست . اگر بدانند، سراى آخرت سراى زندگانى است . «اخره» از «آخر» ضد اول است ، و «تاخير» مقابل «تقديم» و «اخرون» مقابل «اولون» است و در قرآن به قيامت «دار الاخره» اطلاق شده ، زيرا زندگى دنيا اول و زندگى عقبى آخر و پس از آن است . «حيوان» : «حيات» و «حيوان» مصدر «حى» است و ضد «ممات » و «موتان» و به معناى زندگى اى است كه مرگ در پى ندارد. اصل آن «حييان» بوده كه ياء دوم قلب به واو شده و در معنا مبالغه در حيات است و اصل «حيات» به معناى حركت است ، همچنانكه «موت» به معناى سكون است . زندگى دنيا به اعتبار اينكه آدمى را با زرق و برق فانى خود از زندگى باقى و دايمى باز مى دارد و به خود مشغول و سرگرم مى كند لهو است و به اعتبار اينكه براى خود قواعدى دارد لعب هم هست ، مانند بازيهاى بچه ها كه قاعده دارد و عده اى با حرص و هيجان عجيبى آن را شروع مى كنند و در خلال آن ، گاهى به نزاع برمى خيزند و بر سر آن به سبب خيالات موهوم داد و فرياد راه مى اندازند و تمام منافع خود را در آن مى بينند و خيلى زود از آن سير و از هم جدا مى شوند. به خلاف زندگى آخرت ، كه حياتى است واقعى و به حقيقت و كاملا زندگى است و سرگرميهاى آن جدى و كمال آور است و لهو و لعب در آن راه ندارد و بقايى است كه در آن فنا و زوال نيست و بهشت آن لذتى است كه با آن هيچ الم و رنجى همراه نيست و تماما سعادت و نيك بختى است و نعيم بهشتى است و به بقاى الهى باقى است . و اين معناى مهم و سرنوشت ساز را، كه در واقع جهان بينى توحيدى و دنياشناسى بر مبناى وحى است و شكل دهنده همه فعاليتهاى بشر است ، خداوند با چند تاكيد بيان كرده است : جمله اسميه ، كلمه «هذه»، انحصار و اختصاص كه از «الا» بعد از نفى استفاده مى شود، كلمه «ان»، لام تاكيد و ضمير فصل «هى»، كه همه براى اين است كه مخاطب در پذيرش اين حقيقت مهم هيچ ترديدى به خود راه ندهد. آرى ، آخرت «دارالحيوان» است و تماما حيات و زندگى است و همه چيز در آنجا از حيات برخوردار است : زمين سخن مى گويد، چون حيات حقيقى دارد. پوست بدن و اعضاى بدن انسان نطق دارند، جهنم و شعله هاى آن سخن و فرياد دارند، نسيم بهشت تكلم مى كند، و خلاصه همه آنچه در قيامت هست ، از انسان و غير آن ، همه از حيات حقيقى برخوردارند.
آخرت بر دنيا ترجيح دارد، اين پيام همه كتب آسمانى است بل توثرون الحيوه الدنيا و الاخره خير و ابقى ان هذا لفى الصحف الاولى صحف ابراهيم و موسى (٤٠)». امام على (عليه السلام) نيز فرمودند : «كسى كه آخرت خويش را در قبال دنياى خود بخرد، هر دو را به دست آورده و هر كه آخرت خود را به دنيايش بفروشد، هر دو را از دست داده است (٤٢) (اگر دنيا در نزد خداى عزيز و جليل به اندازه پر پشه اى ارزش داشت ، هرگز به كافر و گناهكار جرعه اى آب هم نمى نوشاند.) امام على (عليه السلام) نيز در خطبه ١١٣ نهج البلاغه علاوه بر اينكه به زيبايى اين حقيقت را بيان كرده اند نشانه ها و دلايل خوارى و بى ارزشى اين دنيا را تشريح فرموده اند : دارها هانت على ربها فخلط حلالها بحرامها و خيرها بشرها و حياتها بموتها و حلوها بمرها لم يصفها الله تعالى لاوليائه و لم يضن بها على اعدائه . (خانه اى است كه در نزد خدا بى مقدار است ، زيرا كه حلال آن با حرام و خوبى آن با بدى و زندگى آن با مرگ و شيرينى آن با تلخيها در آميخته است . خداوند آن را براى دوستانش انتخاب نكرد و در بخشيدن آن به دشمنانش دريغ نفرمود.)
دنيا در نگاه على (عليه السلام) اين دنياشناسى امير المومنين (عليه السلام) سبب شده است تا دنيا در نظرش بسيار بى مقدار و پست جلوه كند، دنيايى كه براى خود دنيا باشد، زيرا حضرتش فهميد كه خداوند اين دنيا را محبوب نداشته است و نيز محبوب نداشت . از اين رو، بارها قسم ياد كرده و فرموده است كه آرى ، من على دنيا را اين گونه كه شما مى بينيد و مى خواهيد نمى بينم و نمى خواهم ؛ اين دنياى شما كه به انواع حرام آلوده است در ديده من از استخوان خوكى كه در دست بيمارى جذامى باشد پست تر است (٤٤) دنياى سما در نگاه من از برگ درختى كه در دهان ملخى است و آن را مى شكند ناچيزتر است ؛ على را به نعمت فناپذير و لذت آميخته با گناه چه كار؟(٤٦)» (دنيا براى رسيدن به آخرت آفريده شد، نه براى رسيدن به خود.) اين گونه نگاه ، يعنى نگاه آلى نه استقلالى ، ايثار و انفاق را بر انسان آسان مى كند و او موفق مى شود تا از اين راه دشوار و گردنه سخت بگذرد. در اين نگاه ، دنيا نه تنها مذموم نيست ، بلكه ممدوح مى شود تا از اين راه دشوار و گردنه سخت بگذرد. در اين نگاه ، دنيا نه تنها مذموم نيست ، بلكه ممدوح مى شود : «همانا دنيا سراى راستى براى راست گويان و خانه تن درستى براى دنيا شناسان و خانه بى نيازى براى توشه گيران و خانه پند براى پندآموزان است . دنيا سجده گاه دوستان خدا و نمازگاه فرشتگان الهى و فرودگاه وحى خدا و جايگاه تجارت دوستان خداست كه در آن رحمت خدا را به دست آورند و بهشت را سود برند.(٤٨)» از اين كه قرآن در ميان همه اعمال صالح و برنامه هاى عبادى و سازنده انسان انفاق مال و ايثار دارايى را گردنه سخت دنيا معرفى كرده است ، اهميت اين كارها و محبوبيت آنها در نزد خداوند نمايان مى شود. امام صادق (عليه السلام) مى فرمايند : «هر كس مسلمانى را غذا دهد تا سير شود از پاداش آخرت او جز پروردگار جهانيان هيچ كس خبر ندارد، نه فرشته اى و نه پيامبرى .» آن گاه اين آيه را تلاوت فرمود : «او اطعام فى يوم ذى مسغبه» نكته : «فى يوم ذى مسغبه» يعنى در روزى سخت . شايد اشاره به اين باشد كه بهترين عمل ، بلكه سخت ترين عمل ، انفاق در روز تنگ دستى است ؛ مانند اميرالمومنين و خانواده گرامى اش كه با اينكه قرض كرده بودند تا نانى براى افطار بخورند، آن را به مسكين و يتيم و اسير دادند : «و يطعمون الطعام على حبه .»(٥٠)» در اين آيات ، خداوند فرموده است كه هر كس طغيان كند و بر خلاف نظام صحيح آفرينش حركت كند - نظامى كه در آن بايد دنيا و مافيها در خدمت هدفى عالى و باقى قرار گيرد، نه اهداف و اغراض فانى و پست - در حقيقت بر خلاف مسير حكيمانه عالم حركت كرده و تمام نيروهاى خود و طبيعت را به هدر داده است . از اين رو، دوزخ جايگاه جاودانه اوست ؛ چه اينكه دنياى بى ثبات و ناآرام و نيرنگ باز و فريبنده فرصتى براى طغيان و مكانى براى انتخاب نيست ؛ بلكه از اين جهت كه سراى آزمايش است ، معبر است نه مقر و وسيله است نه هدف - وسيله اى است براى تحصيل سرنوشت - و پلى است براى رسيدن به صراط قيامت و حضور در محضر رب العالمين و جاى خوف است و جايگاه نگرانى و احساس خطر است و امنيت ندارد و قرارگاه و استراحتگاه نيست . علاوه بر آنچه گفته شد، از اين آيات استفاده مى شود كه رابطه برخوردارى از دنيا و آخرت عكس هم است : اگر همه دنيا را برگزيند، در آخرت هيچ بهره اى ندارد و فقط خسارت و زيان است ؛ اگر از دنيا بهره برد به همان ميزان از بهره هاى آخرت او كاسته مى شود. امام صادق (عليه السلام) فرمودند : «آخرين پيامبرى كه وارد بهشت مى شود سليمان بن داود است ، زيرا به او دنيا داده شده .(٥٢)»
چيست دنيا سر به سر اندوه و غم چيست دنيا جمله آزار و الم راحت از دنيا مجو اى مرد دين زان كه الدنياء سجن المومنين هست اين دنياى فانى در مثال همچو مارى كان بود خوش خط و خال تو بدين خال برون مايل مباش يعنى از زهر درون غافل مباش الحذر از مكر دنيا الحذر جان من از حب دنيا درگذر
۱
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٨. ماديون : طبيعت گروهى را مى ميراند و گروهى جاى آنان را مى گيرند و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون . جاثيه : ٢٤ و گفتند : جز زندگى دنيوى ما هيچ نيست . مى ميريم و زنده مى شويم و ما را جز دهر هلاك نكند. و آنان را بدان دانشى نيست و جز در پندارى نيستند. «الدهر» در اصل به معناى طول مدت عالم از اول پيدايش تا آخر انقراض آن بود، ولى بعدا به هر زمان طولانى هم «دهر» گفتند. قرآن مى فرمايد : مشركان و ماديون گفتند حياتى نيست ، مگر همين حيات دنيايى . پس لايزال بعضى از ما، يعنى سالخوردگان ، مى ميرند و بعضى ديگر، يعنى نسلهاى جديد و نوزادان ، جاى آنان را مى گيرند و ما را به غير دهر و روزگار كسى هلاك نمى كند. اين گذشت زمان است كه هر نويى را كهنه و هر صحيحى را فاسد و هر زنده اى را آماده مرگ مى كند. مضمون آيات ٢٩ سوره انعام و ٣٧ مومنون نيز شبيه همين آيه است . قرآن بعد از طرح سخن و ادعاى بى دليل ماديون مى فرمايد : اين سخنى بدون علم است و تنها پندارى است كه پنداشته اند؛ چون هيچ دليلى بر نفى معاد ندارد، با اينكه ادله بسيارى بر ثبوت آن هست ؛ و گر چه سخن گزاف آنان لياقت پاسخ را ندارد، خداوند پيامبر خود را ماءمور به پاسخ گويى مى كند و در دو آيه بعد مى فرمايد : بگو خدا شما را براى نخستين بار زنده كرد و بعد مى ميراند، سپس همه شما را در روز قيامتى كه هيچ شكى در آن نيست زنده مى كند.
چند دليل عقلى براى معاد دلايل نقلى (از قرآن و روايات) بر معاد فراوان است . همچنين معاد امرى فطرى است ؛ زيرا اولا همه انسانها عاشق بقا و ماندن اند و از مرگ و نابودى مى گريزند و ثانيا انسانها در سراسر تاريخ به معاد ايمان داشته اند و ثالثا محكمه باطنى انسانها، به نام وجدان ، به ضرورت وجود چنين دادگاهى حكم مى كند. صرف نظر از اينها، ضرورت وجود معاد دلايل عقلى نيز دارد كه برخى از آنها بدين شرح است : الف) برهان حكمت : بر اساس اين برهان ، در صورتى زندگى دنيا مفهوم و معنا پيدا مى كند و مى توان آن را مخلوق خداوندى حكيم دانست كه مقدمه اى براى زندگى جاويدان جهان ديگر باشد. اينكه گروهى بيايند و مدتى زندگى كنند و برخى از آنها ظلم و جنايت كنند و برخى سر به لاك خويش فرو برند و برخى به تحصيل علم و دانش بر آيند و... و با مرگ همه چيز تمام شود مگر غير از پوچى و هيچى است ؟ آرى ، اگر مرگ نقطه پايان باشد، جهان بيهوده خواهد بود. ب) برهان عدالت : بر اساس اين برهان ، پذيرش عدل خداوند مساوى است با قبول وجود معاد و رستاخيز. توضيح اينكه دقت در نظام هستى نشان مى دهد كه همه چيز آن حساب شده است و انسان هم جزئى از اين نظام است . با اختيار و آزادى اى كه خداوند به انسان داده گروهى راه گم راهى و ظلم را بر مى گزينند و گروهى مسير تكامل را طى مى كنند و ممكن نيست كه اين دو گروه در محضر عدالت الهى يكسان باشند و مكافات اين جهان هم قادر نيست عدالت را برقرار كند. از اين رو بايد پذيرفت كه براى اجراى عدالت ، وجود دادگاهى غير از اين عالم لازم و ضرورى است . ج) برهان هدف : اگر بر اساس جهان بينى توحيدى بپذيريم كه آفرينش انسان هدفى داشته و اگر آن هدف را تكامل يا بندگى بدانيم ، در مى يابيم كه بدون پذيرش معاد وصول به آن هدف ممكن نخواهد بود؛ زيرا دنيا ظرفيت آن را ندارد كه انسان بتواند به تكامل حقيقى و قرب و بندگى برسد.
٩. علت انكار قيامت : فراموشى خلقت اوليه و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحى العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشاها اول مره و هو بكل خلق عليم الذى جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا انتم منه توقدون او ليس الذى خلق السموات و الارض بقدر على ان يخلق مثلهم بلى و هو الخلّق العليم . يس : ٧٨ - ٨١ در حالى كه آفرينش حود را از ياد برده است ، براى ما مثل ميزند كه چه كسى اين استخوانهاى پوسيده را زنده مى كند؟ بگو : كسى آنها را زنده مى كند كه در آغاز بيافريده است . و او به هر آفرينشى داناست . آن خدايى كه از درخت سبز برايتان آتش پديد آورد و شما از آن آتش مى افروزيد. آيا كسى كه آسمانها و زمين را آفريده است نمى تواند همانندشان را بيافريند؟ آرى ، مى تواند، كه او آفريننده اى داناست . «ضرب» به معنى زدن ، در جاهاى مختلف معناى آن فرق مى كند؛ زدن با دست ، زدن چيزى به چيزى ، پايكوبى ، مثل زدن ، راه رفتن و مسافرت كردن ، حتمى شدن امرى ، روى گرداندن از معناى «ضرب» در قرآن است . «مثل» به معناى مانند و دليل و صفت و عبرت و علامت و حديث است ؛ اما «مثل» به معناى مانند و نظير و شبيه آمده است . رايج ترين و مشهورترين شبهه كفار و مشركان درباره معاد اين است كه انسان كه هيكلى مادى به شكلى مخصوص دارد و مركب از اعضاى خاص و مجهز به نيروهاى مادى است ، بعد از مرگ و بدل شدن به خاك به كلى معدوم مى شود، پس چيزى كه از اصل نابود شده چگونه دوباره آفريده مى شود، و به قالب مخلوقى جديد در مى آيد؟
١٠. منشاء همه صفات زشت : بى ايمانى به قيامت للذين لا يومنون بالاخره مثل السوء و لله المثل الاعلى و هو العزيز الحكيم . نحل : ٦٠ صفت بد از آن كسانى است كه به قيامت ايمان نمى آورند و صفت بدتر از آن خداوند است ؛ و اوست پيروز و حكيم . «سوء» مصدر «ساء، يسوء» است و به معناى بدى . و «سوء» اسم مصدر است به معناى بد. «اعلى» از ماده «علو» به معناى بلندى ؛ و «عالى» و «عليا» يعنى رفيع و برتر؛ و «تعالى» فعل است از باب تفاعل و «تعالى الله» يعنى برتر و بالاتر است خدا، و «متعالى» و «عالى» يعنى رفيع المقام ؛ و «على» يعنى بسيار برتر و بسيار رفيع القدر؛ و «اعلى» هم يعنى بالاتر و برتر. اعراض از ياد خدا و غفلت از آيات او و نيز انكار لقاى الهى و فراموشى روز حساب موجب مى شود كه علم و آگاهى و همت و تلاش و حب و تعلقات انسان منحصر به زندگى دنيا و شئون آن گردد و چيزى جز زندگى دنيا طلب نكند و به همان راضى شود؛ و اين گم راهى و انحراف بزرگ از راه خدا و كمال انسانى است . از اين رو بايد گفت كه اعتقاد به معاد موجب قوام دين است ؛ و اگر اين اعتقاد از بين برود، امر و نهى و وعده و وعيد و نبوت و وحى همه از بين مى رود و انسان از مسير دين الهى خارج مى شود؛ و اين گونه انسان نماد همه بديها مى شود. آيات ٥ و ٦ سوره يونس و ٣ نجم گوياى اين حقيقت است . فى الجمله بايد گفت كه ايمان به آخرت و يقين به وقوع حساب و جزا، يگانه اصلى كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است ؛ زيرا غير از ترس از عذاب اليم است كه ضامن حفظ انسان از ارتكاب اعمال زشت است ؛ زيرا غير از ترس از عذاب اليم و جاودانه دوزخ و مؤ اخذه شديد الهى و يقين به وقوع آن عامل مطمئن بازدارنده ديگرى براى نفس سركش و طبع انسان ، كه متمايل به زشتيها و بديهاست ، وجود ندارد. قرآن مى فرمايد : ان الذين يضلون عن سبيل الله لهم عذاب شديد بما نسوا يوم الحساب .(٥٥) از اين روست كه بيشتر سوره هاى مكى قرآن آكنده از يادآوريهاى مكرر معاد و زندگى پس از مرگ و خصوصا نشانه ها و علائم ترسناك رستاخيز است ؛ زيرا بهترين و تنها عاملى كه انسان بى خبر از مسئوليتها و دور از هدف و گم راه در بيابان زندگى مادى دنيا را، آن هم در محيط جاهلى عرب ، تكان مى دهد يادآورى قيامت و حوادث هولناك زندگى آينده بشر است - جاهليتى كه عقيده به عالم پس از مرگ و رستاخيز مردگان را نشانه جنون مى دانستند.
١١. معاد در دنيا ثم بعثنكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون و شما را پس از مردن زنده ساختيم شايد سپاس گزار شويد. بقره : ٥٦ مى گويند : «بهترين دليل بر امكان وقوع است .» قرآن از باب اعجاز مواردى از زنده شدن مردگان را ذكر كرده است : كسانى كه پس از مردن و از بين رفتن اجسادشان زنده شده اند و مدتى نيز كم يا زياد زندگى كرده اند و برخى از آنان از چگونگى اوضاع پس از مرگ اطلاع داده و دوباره مرده اند.
مواردى از زنده شدن مردگان در دنيا ١) در آيه ٥٦ سوره بقره آمده است كه در پى لجاجت و بهانه گيرى بنى اسرائيل مبنى بر اينكه ما خدا را بايد آشكارا و با همين چشم ببينيم تا به او ايمان آوريم ، خداوند يكى از مخلوقات خود را به آنان نشان داد و آنان چون تاب ديدن او را نداشتند همگى (گروه هفتاد نفرى) مردند. حضرت موسى (عليه السلام) از خدا تقاضا كرد كه آنان را به دنيا بازگرداند و خداوند به آنان حيات جديدى بخشيد. اين خود دليلى است بر اينكه رجعت و معاد محال نيست . ٢) باز در سوره بقره آيه ٧٣ در ادامه داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه خداوند فرمان داد فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحى الله الموتى و يريكم اياته لعلكم تعقلون . (پس ما دستور داديم كه پاره اى از اعضاى آن گاو را بر بدن كشته بزنند تا ببينند كه اين گونه خداوند مردگان را زنده خواهد كرد و قدرت كامله خويش را بر شما آشكار خواهد كرد.) ٣) پيامبرى كه صد سال مرد و سپس زنده شد. داستان اين پيامبر در آيه ٢٥٩ سوره بقره است : او كالذى مر على قريه و هى خاويه على عروشها قال انى يحيى هذه الله بعد موتها فاماته الله ماءة عام ثم بعثه ... (يا همانند كسى كه از دهكده اى گذر كرد، در حالى كه ديوارهاى آن به روى سقفها فروريخته بود. گفت به حيرتم خدا چگونه اينها را پس از مرگ زنده مى كند؟ خدا او را صد سال ميراند. سپس زنده كرد و به او گفت : چقدر درنگ كردى ؟ گفت : يك روز يا بخشى از يك روز. فرمود : نه ، بلكه صد سال . نگاه كن به غذا و نوشيدنى خود. هيچ گونه تغيير نيافته است ؛ ولى به الاغ خود نگاه كن . براى اينكه تو را نشانه اى براى مردم قرار دهيم . اكنون به استخوانها نگاه كن كه چگونه آنها را بر مى داريم و به هم پيوند مى دهيم و گوشت بر آن مى پوشانيم . هنگامى كه بر او آشكار شد گفت : مى دانم خدا بر هر كارى تواناست .) ٤) مرغانى كه به فرا خواندن حضرت ابراهيم (عليه السلام) زنده شدند. داستان در آيه ٢٦٠ سوره بقره است كه در فصل معاد به آن خواهيم پرداخت . ٥) اصحاب كهف كه بعد از ٣٠٩ سال زنده شدند. و لبثوا فى كهفهم ثلث مائه سنين و ازدادوا تسعا(٥٧) تقوا و نيكوكارى و ايمان و عمل صالح هم همين گونه است ، چه در جنبه هاى فردى و چه اجتماعى . قرآن مى فرمايد : و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض .(٥٩)»
خير اية فى كتاب الله امام على (عليه السلام) مى فرمايند : «پيامبر فرمود : اين آيه (آيه ٣٠ سوره شورى) بهترين آيه قرآن است ؛ آن گاه فرمودند : اى على ، هر خراشى كه از چوبى بر تن انسان وارد مى شود و هر لغزش قدمى بر اثر گناهى است كه از او سر زده است ؛ و خداوند گرامى تر از آن است كه آنچه را در دنيا عفو مى كند در قيامت در آن تجديد نظر فرمايد و عادل تر از آن است كه آنچه را در اين دنيا عقوبت مى كند در آخرت بار ديگر كيفر دهد.(٦١)
١٣. سنت الهى : دادن مهلت به گناهكاران و لو يؤ اخذ الله الناس بما كسبوا ما ترك على ظهرها من دابه ولكن يؤ خرهم الى اجل مسمى فاذا جاء اجلهم فان الله كان بعباده بصيرا. فاطر : ٤٥ و اگر خدا بخواهد مردم را به سبب كارهايى كه كرده اند بازخواست كند، بر روى زمين هيچ جنبنده اى باقى نگذارد، ولى آنها را تا زمانى معين مهلت مى دهد و چون مدتشان به سر آمد، به اعمال بندگان خويش آگاه است . «يؤ اخذ» از ماده «اخذ» به معناى گرفتن است ؛ و «يؤ اخذ» از باب مفاعله يعنى گرفتن به سبب عقوبت است و معناى شدت و تاكيد هم دارد. «دابه» از ماده «دبيب» به معناى آهسته راه رفتن است ؛ ولى از حيث استعمال لغوى ، هر جنبنده اى را شامل مى شود. البته گاهى به «دواب»، به خصوص حيوانات سوارى ، اطلاق مى شود. «اجل» يعنى مدت معين و همچنين آخر مدت . «سنت» يعنى قانون ؛ و سنت الهى آن قوانينى است كه خداوند متعال بر جهان حاكم كرده است . سنتهاى الهى دو ويژگى دارند : يكى اينكه كلى و عمومى اند، يعنى قانون اند؛ و ديگر اينكه تغييرناپذيرند. فلن تجد لسنت الله تبديلا و لن تجد لسنت الله تحويلا.(٦٣) (آنان كه كافر شدند تصور نكنند كه اگر به آنان مهلت مى دهيم به سودشان است . ما به آنان مهلت مى دهيم فقط براى اينكه به گناهان خود بيفزايند.) آيات ٤٤ و ٤٧ و ٤٨ سوره حج و ٤٤ انبياء و ١٢٩ و ١٣٥ طه و ٤٥ تا ٤٧ نحل و ٨٤ مريم ١٦ و ١٧ فاطر و ٤٢ ابراهيم و ١١ يونس و ٤٠ و ٤١ مرسلات و ٢٤ لقمان از آيانى اند كه متذكر اين سنت الهى شده اند.
استدراج «استدراج» در دو آيه آمده است : يكى آيه ٤٤ سوره قلم و ديگر آيه ١٨٢ سوره اعراف . در سوره اعراف مى خوانيم : والذين كذبوا بايتنا سنستدرجهم من حيث لا يعلمون . براى «استدراج» دو معنا ذكر شده است : يكى تدريج و پله پله چيزى را گرفتن ، و ديگر پيچيدن ، كه در اين هم معناى انجام يافتن تدريجى است . پس معناى آيه اين مى شود : «آنان كه آيات ما را تكذيب كردند به تدريج از جايى كه نمى دانند گرفتار مجازاتشان خواهيم كرد.» همان طور كه مشاهده مى شود، در اينجا هم باز تاكيدى بر سنت الهى است كه به گناهكاران و كافران مهلت مى دهد. در آيه بعد هم مى فرمايد : «و املى لهم»، يعنى به آنان مهلت ميدهم تا مجازاتشان دردناك تر باشد، چون با مهلت من نامه اعمالشان سياه تر و هر گونه راه نجات و رهايى از عذاب من بر آنان بسته مى شود، «ان كيدى متين» (زيرا طرح و نقشه من قوى و حساب شده است .) آرى ، خداوند گناهكاران جسور و طغيانگران بى باك را بر اساس اين سنت فورا گرفتار مجازات نمى كند، بلكه درهاى نعمت خود را به سوى آنان مى گشايد تا يا متنبه شوند و يا بر غرور و غفلتشان افزوده شود. در صورت اول ، برنامه هدايت الهى عملى شده است و در صورت دوم ، عدالت و حكمت الهى محقق مى شود.
١٤. دنيا : سراى آزمايش ؛ سنت خداوند : آزمودن انسان بسم الله الرحمن الرحيم الم احسب الناس ان يتركوا ان يقولوا ءامنا و هم لا يفتنون و لقد فتنا الذين من قلبهم فليعلمن الله الذين صدقوا و ليعلمن الكذبين ام حسب الذين يعلمون السيئات ان يسبقونا سآء ما يحكمون . عنكبوت : ١ - ٤. به نام خداى بخشاينده مهربان . الف . لام . ميم . آيا مردم پنداشته اند كه چون بگويند ايمان آورديم ، رها شوند و ديگر آزمايش نشوند؟ هر آينه مردمى را كه پيش از آنان بودند آزموديم تا خدا كسانى را كه راست گفته اند معلوم دارد و دروغ گويان را متمايز گرداند. آيا آنان كه مرتكب گناه مى شوند پنداشته اند كه از ما مى گريزند؟ چه بد داورى مى كنند. «لا يفتنون» و «فتنا» از «فتن» گرفته شده ، به معناى امتحان . در اصل لغت «فتن» گذاشتن طلا در آتش است تا خالص آن از ناخالص به خوبى آشكار شود؛ و «فتنه» آن است كه به وسيله آن چيزى امتحان شود. امتحان و آزمايش الهى ، كه بر اصل آزادى و اختيار و اراده انسان استوار است ، از امور مهمى است كه در قرآن بر آن تاكيد و با واژه هاى «فتنه»(٦٥)» و «تمحيص (٦٧)» و «امتحان (٦٩)» (ما شما را مى آزماييم .) ٢) آزمايش دهندگان كه به اعتبارى همه بندگان خدا جزو آن اند؛ و در كشاكش زندگى از دوران بلوغ يا تمييز تا لحظه مرگ در بوته هاى مختلف آزمايش مى شوند و برخى از آنها سربلند و پيروز و گروهى سر افكنده و شكست خورده بيرون مى آيند. عده اى نيز آزمايشهاى خاصى را از سر مى گذرانند كه سر گذشت برخى از آنها در داستانهاى قرآن آمده است . حضرت ابراهيم (٧١ ) و قوم صالح (٧٣) و حضرت موسى (٧٥) و احد(٧٧) و نقصان دارايى و فرزند(٧٩) و خوابهاى پيامبر(٨١) و عدد نگهبانان دوزخ (٨٣) و زينتهاى زمينى (٨٥) (او بر بندگان خود تسلط كامل دارد و مراقبانى بر شما مى گمارد تا زمانى كه يكى از شما را مرگ فرا رسد فرستادگان ما جان او را مى گيرند و آنها كوتاهى نمى كنند.) همچنين فرمود : و ان عليكم لحافظين كراما كاتبين يعلمون ما تفعلون (٨٧)» اين است معناى «و كان الله على كل شى ء رقيبا(٨٩)» از اين رو، معصومان (عليهم السلام) در تعاليم تربيتى خود پيوسته توصيه فرموده اند كه در همه آنان و لحظات و در همه شئون و امور خدا و مراقبت او محافظان او را در نظر بگيريد. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ابوذر فرمودند : «احفظ الله يحفظك احفظ الله تجده امامك (٩١)» (خوشا به حال كسى كه پروردگارش را در نظر داشته باشد و از گناه خويش بترسد.)
١٦. اعمال كوچك و بزرگ انسان در نامه اى ثبت مى شود و كل شى ء فعلوه فى الزبر و كل صغير و كبير مستطر قمر : ٥٢ و ٥٣ هر كار كه كرده اند در دفترهاست . هر كار بزرگ و كوچكى مكتوب است . «الزبر» جمع «زبور» است به معناى كتاب ؛ و در اينجا منظور نامه اعمال انسانهاست . «مستطر»، از ماده «سطر»، در اصل لغت به معناى صف است ، خواه انسانهايى باشند كه در يك صف ايستاده اند يا درختان يا كلماتى كه بر صفحه كاغذ در يك رديف قرار دارد كه در اينجا به معناى اخير است . قرآن مى فرمايد حتى الفاظى كه بر زبان جارى مى شود رقيبى «عتيد»، يعنى مراقبى حاضر و آماده ، آنها را ثبت مى كند : «ما يلفظ من قول الا لديه رقيب عتيد(٩٣) (اى بندگان خدا، بدانيد كه از شما نگاهبانى بر شما گماشته اند و ديدبانهايى از پيكرتان برگزيده و حافظان راست گويى كه اعمال شما را حفظ مى كنند و شماره نفسهاى شما را مى شمارند. نه تاريكى شب شما را از آنان مى پوشاند و نه درى محكم شما را از آنان پنهان مى سازد.) مردى به نام عبدالاعلى مى گويد كه امام صادق (عليه السلام) به من فرمودند : «به نظر تو مقصود از آيه انما نعد لهم عدا(٩٥)» همچنين قرآن كريم مى فرمايد : و لا تعلمون من عمل الا كنا عليكم شهودا اذ تفيضون فيه (٩٧)» بعد خداوند در ادامه آيه مى فرمايد : و ما يعزب عن ربك من مثقال ذره فى الارض و لا فى السماء و لا اصغر من ذلك و لا اكبر الا فى كتاب مبين (هيچ چيز در زمين و آسمان از پروردگار تو مخفى نمى ماند، حتى به اندازه سنگينى ذره اى و نه كوچك تر و نه بزرگ تر از آن نيست ، مگر اينكه در كتاب آشكار ثبت است .) همچنين مى فرمايد : «و لدينا كتاب ينطق بالحق (٩٩)» ٢) در دنيا مى توان عذر خواهى كرد، اما در قيامت ممكن نيست : «و لا يؤ ذن لهم فيعتذرون (١٠١)». اى ز بازار جهان حاصل تو گفتارى عمر تو موسم كار است و جهان بازارى اندر آن روز كه كردار نكو سود كند نكند فايده گر خرج كنى گفتارى همچو بلبل كه بر افراز گلى بنشيند چند گفتى سخن و هيچ نكردى كارى ظاهر آن است كه بى زاد و تهى دست رود گر از اين مزرعه كس پر نكند انبارى زر طاعت زن و اخلاص عيار آن ساز خواجه تا سود كنى بر درمى دينارى (١٠٣) (مردم بنده دنيايند و دين همچون لقمه اى ليسيده بر زبانهايشان است . مادامى كه معيشت و زندگانى آنها وسعت و فراخى داشته باشد، آن را حفظ مى كنند، ولى هنگامى كه با ابتلائات امتحان شوند، دين داران كم مى شوند.) آيات ١٥ و ١٦ سوره زمر و ٣٢ اعراف و ٢٣ يونس نيز گوياى اين مطلب است .
اى هشت خلد را به يكى نان فروخته وز بهر راحت تن خود جان فروخته نزد تو خاكسار چو دين را نبوده آب تو دوزخى بهشت به يك نان فروخته نان تو آتش است و به دينش خريده اى اى تو ز بخل آب به مهمان فروخته اى از براى نعمت دنيا چو اهل كفر اسلام ترك كرده و ايمان فروخته اى خانه دلت به هوا و هوس گرو وى جان جبرييل به شيطان فروخته اى تو زمام عقل سپرده به حرص و آز انگشترى ملك به ديوان فروخته اى خوى نيك كرده به اخلاق بد بدل وى برگ گل به خار مغيلان فروخته اى بهر نان و جامعه ز دين بى نوا شده بهر سراب چشمه حيوان فروخته زد هوات كرده سيه دل چنان كه تو از راى تيره شمع به كوران فروخته ين است مصر ملك و عزيز اندروست علم اى نيل را به قطره باران فروخته از بهر جامه جنت ماوى گذاشته وز بهر لقمه حكمت لقمان فروخته كرده فداى دنيى ناپايدار دين اى گنج را به خانه ويران فروخته
۲
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٩. پاداش بزرگ براى آنان كه به بيعتشان با پيامبر و پيمانشان با خدا وفادار بمانند ان الذين يبايعونك انما يبايعون الله يد الله فوق ايديهم فمن نكث فانما ينكث على نفسه و من اوفى بما عهد عليه الله فسيؤ تيه اجرا عظيما فتح : ١٠ آنان كه با تو بيعت مى كنند جز اين نيست كه با خدا بيعت مى كنند. دست خدا بالاى دستهايشان است ؛ و هر كه بيعت را بشكند به زيان خود شكسته است ؛ و هر كه بدان بيعت كه با خدا بسته است وفا كند، او را مزدى عظيم دهد. «يبايعون» و «بيعت» از ماده «بيع» است كه آن در اصل به معنى دست دادن به هنگام قرار داد و معامله است ، و سپس به پيمان براى فرمانبردارى و اطاعت از كسى اطلاق شده است . «نكَث» از ماده «نكث» به معنى باز گشودن و واتابيدن است كه در معنى شكستن و نقض عهد به كار رفته - عهدى كه لازم الوفاء است . در اين آيه ، خداوند به همه بيعت كنندگان و پيمان داران با خدا و رسول اعلام مى كند كه اگر بر سر پيمان و عهد خود بمانند به فوز عظيم مى رسند، و اگر نقض پيمان كنند ضررش متوجه خودشان مى شود، زيرا پيمان با خدا، كه بندگى ما نسبت به اوست ، و پيمان با پيامبر، كه همان اطاعت و پيروى از اوست ، سبب بقاى جامعه بشرى و هويت و قوت و عظمت پيمان داران و مطيعان است . قرآن كريم مى فرمايد : «اى اهل ايمان ، اگر از خدا پروا كنيد و به شرط بندگى وفا كنيد و با اوامر و نواهى مؤ منانه برخورد كنيد، خداوند دنيا و آخرت شما را آباد مى كند و گذشته و آينده شما ترميم و تامين مى شود.» يا ايها الذين امنوا اتقوا الله و امنوا برسوله يؤ تكم كفلين من رحمته و يجعل لكم نورا تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم (١٠٦)» بنابراين هيچ امتى نبوده ، مگر آنكه دعوت حقه نبويه در آن ظهور كرده است . همچنين قرآن مى فرمايد كه نزول عذاب الهى بدون منذر نيست : «و ما اهلكنا من قريه الا لها منذرون (١٠٨)» آيات ٤٩ سوره حج و ١٣٤ طه و ٤ قمر و ٢٣ زمر و ١٣٥ شعراء نيز همين معنا را بيان مى كنند. در آيه مورد بحث هم خداوند علت نزول قرآن عظيم الشان را انذار جهانيان بيان كرده است : «ليكون للعالمين نذيرا»، و انذار از عاقبت شوم و آينده ظلمانى و تاريك قيامت است ، از عذابى است كه همه روابط ميان انسانها را از بين مى برد - عذابى كه وقتى ظاهر مى شود گناهكار آرزو مى كند كه اى كاش در خاك مى ماند و زنده نمى شد : انا انذرناكم عذابا قريبا يوم ينظر المرء ما قدمت يداه و يقول الكافر يا ليتنى كنت ترابا(١١٠)، يعنى كسانى انذار پذيرند كه چشم دل آنها تا اين اندازه باز باشد كه احتمال دهند حساب و كتابى در كار است و همين احتمال آنها را براى دريافت انذار آماده مى كند. اين همان چيزى است كه در اعتقادات يا كلام به آن مى گويند «دفع ضرر محتمل» كه عقل آن را واجب مى كند. همين كه احتمال بدهند گفتار انبيا حق است و شايد مخالفت با آن موجب زيان در آينده و ويرانى زندگى آتى شود، عقلشان حكم مى كند كه مسئله را جدى بگيرند و ضررهاى احتمالى آينده را از خود دفع كنند.
٢١. خوف از عذاب خدا و ايمان به قيامت : سبب سرعت در خيرات و كسب موقعيت ان الذين هم من خشيه ربهم مشفقون والذين هم بايت ربهم يومنون و الذين هم بربهم لا يشركون والذين يؤ تون ما ءاتوا و قلوبهم وجله انهم الى ربهم رجعون اولئك يسارعون فى الخيرات و هم لها سبقون مومنون : ٥٧ - ٦١ آنهايى كه از خوف پروردگارشان لرزان اند و آنهايى كه به آيات پروردگارشان ايمان مى آورند و آنهايى كه همه آنچه را بايد ادا كنند، ادا مى كنند و باز هم دلهايشان ترسان است كه بايد به نزد پروردگارشان باز گردند - اينان اند كه به كارهاى نيك مى شتابند و در آن بر يكديگر سبقت مى جويند. «خشيه» ترس شديد است و از خوف شديدتر است ، زيرا اين كلمه از «شجره خاشيه» گرفته شده است ، و آن درختى است كه تماما بخشكد. اما «خوف» به معنى نقصان و از «ناقه خوفاء» يعنى شتر مريض گرفته شده است ، و خشيت ترسى است آميخته با تعظيم و احترام . «مشفقون» از ماده «اشفاق» و ريشه «شفق» به معنى روشنايى آميخته با تاريكى (سرخى مغرب پس از غروب آفتاب) گرفته شده است . و به معناى خوف و ترسى است كه آميخته با محبت و احترام باشد. «وجله» نيز به معناى ترسان و خائف است . «يسارعون» از باب مفاعله و به معنى شتاب براى سبقت گرفتن از يكديگر است و گوياى مسابقه بى وقفه مومنان در رسيدن به بهشت و كسب رضايت و رضوان الهى و اداى تكاليف و اعمال صالح است . خداوند در اين آيات مى فرمايد : مومنانى كه از خداوند بترسند - ترسى آميخته با احترام و تعظيم - و به معاد و دادگاه عدل الهى ايمان داشته باشند از احساس مسئوليت بيشتر و انگيزه قوى ترى در كارهاى نيك و اعمال صالح و خدايى برخوردارند و از فرصتهاى دنيايى خود بهتر و بيشتر بهره مى گيرند، و چون يقين به محاسبه دقيق الهى دارند و مى دانند كه فمن يعمل مثقال ذره خيرا يره و من يعمل مثقال ذره شرا يره (١١٢) (اى ابوذر، مبادا به سبب درازى آرزويت كارهاى شايسته را به تاخير اندازى ، زيرا تو اكنون همين امروز را دارى و فردا با تو نيست . اگر فردايى داشتى ، در آن روز نيز، به مانند امروزت ، در اداى وظيفه بكوش و اگر فردايى نداشتى ، از كوتاهى امروزت پشيمان نخواهى شد.)
٢٢. قيامت نزديك است ! غفلت چرا؟ بسم الله الرحمن الرحيم اقترب للناس حسابهم و هم فى غفله معرضون انبياء : ١ به نام خداى بخشاينده مهربان . روز حساب مردم نزديك شد و آنان همچنان به غفلت روى گردان اند. «اقترب» از باب افتعال و از ماده «قرب» است و همان معناى قرب را مى دهد، اما چون حروفش بيشتر از «قرب» است عنايت بيشترى را به نزديكى و قرب افاده مى كند. «غفله» يعنى بى توجهى و اشتباه ، كه غالب اوقات درباره مردم به كار رفته و مراد از آن غفلت غير معذور و در مقام ذم و سرزنش است . «معرضون» از ماده «عرض» در اصل به معناى ظهور و اظهار است ، و «عرض » در قرآن به متاع دنيا اطلاق شده ، چون ناپايدار است ، و «اعراض» يعنى روگردانى همراه با بى اعتنايى و از دل . منظور از نزديك شدن حساب و قيامت به مردم چيست ؟ بعضى از مفسران گفته اند منظور اين است كه دنيا هر روز كه از عمرش مى گذرد به حساب نزديك تر مى شود، و بعضى ديگر گفته اند به اين اعتبار است كه بعثت پيامبر در آخر الزمان اتفاق افتاده است (١١٤)، و اگر هم فرموده «اقترب»، به لفظ ماضى ، براى نشان دادن حتميت و قطعيت وقوع قيامت است . يك نكته ديگر باقى مى ماند و آن اينكه چگونه ممكن است بين غفلت و اعراض جمع شود؟ در حالى كه غفلت عبارت است از توجه نداشتن و اعراض مستلزم نوعى توجه داشتن و عمد است ؟ مرحوم علامه طباطبايى در پاسخ فرموده اند : غفلت از حساب به سبب آن است كه مردم آن طور كه بايد و شايد حساب را تصور نمى كنند - تصورى كه در دلهايشان اثر بگذارد و آنان را به خود مشغول كند. از اين رو، به سبب دل دادگى به دنيا، از آن اعراض نمى كنند و خود را به دنيا و مظاهر دل فريبش مشغول مى كنند و خود را براى توبه و ايمان و تقوا مهيا نمى كنند. پس در عين اينكه در غفلت اند، اعراض هم مى كنند. در آيات ديگر قرآن نيز نزديكى قيامت مطرح شده است ، از جمله آيات ١ سوره قمر و ٩٧ انبياء و ١٧ شورى و ٤٠ نبا و ٦ و ٧ معارج ، كه خداوند در اين دو آيه مى فرمايد : اينان ، يعنى كافران ، آن روز را دور مى بينند و ما آن را نزديك مى بينيم : «انهم يرونه بعيدا و نريه قريبا»، و نيز در آيه ٥٧ سوره نجم مى فرمايد : «ازفت الازفه» (آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است)، و اساسا يكى از نامهاى قيامت در قرآن «يوم الازفه» است ، و مى فرمايد : «و انذرهم يوم الازفه (١١٦) (پايان كار پيش روى شماست و قيامت در پشت سر شما را مى راند. سبك بار شويد تا برسيد. همانا آنان كه رفتند در انتظار شمايند.) نيز مى فرمايد : فالله الله عباد الله فان الدنيا ماضيه بكم على سنن و انتم والساعه فى قرن و كانها قد جاءت باشراطها و ازفت بافراطها...(١١٨) (اى ابوذر، در دنيا غريبانه و يا همانند رهگذر زندگى كن و خود را مرده اى به حساب آور.) به اين جمله توجه كنيد : «عد نفسك من اصحاب القبور.» ديگر سخن از اين نيست كه مرگ را به خود نزديك ببين و به ياد آن باش ، بلكه فرموده خود را جزو مردگان به حساب آور، يعنى نحوه نگرش خود را به دنيا و آخرت به گونه اى تنظيم كن كه گويا همين الان كارت در اين عالم تمام شده و وارد آن عالم شده اى . چقدر زيبا و سازنده است : آن قدر مرگ را حتمى و نزديك ببين كه گويا مرده اى .
٢٤. سوگند كه پيوسته تحول مى يابيد فلا اقسم بالشفق و اليل و ما وسق و القمر اذا اتسق لتركبن طبقا عن طبق انشقاق : ١٦ - ١٩ پس به شفق سوگند مى خورم ، و سوگند به شب و هر چه را فرو پوشد. و سوگند به ماه چون فروغش كامل شود، كه به حالى بعد از حال ديگر تحول خواهيد يافت . «لا اءقسم» : «لا» در اين جمله زايد و براى تاكيد است و معنى مستقلى ندارد. بنابراين نه تنها سوگند را نفى نمى كند، بلكه بر آن تاكيد مى كند. «وسق» يعنى جمع كردن پراكنده ها، «ما وسق» اشاره است به بازگشت انواع حيوانات و پرنده ها و انسانها به خانه ها و لانه هاى خود به هنگام شب براى برقرارى آرامش شب ، و «اتسق» هم كه از همان ريشه است به معنى جمع شدن است . «لتركبن» از ماده «ركوب» است و با لام و نون تاكيدى كه دارد به معنى حتما سوار مى شويد است . «طبق به معنى حال است ، و جمله «لتركبن طبقا عن طبق» يعنى از حالى به حالى سوار مى شويد : از نطفه به جنين ، از آن به نوزادى و طفوليت تا جوانى و پيرى و مرگ و ساير تغييراتى كه در شما پديد مى آيد و تا آن احياى دوباره و تعيين سرنوشت نهايى و بهشت و دوزخ . در آيات ١٢ و ١٦ سوره مومنون ، اين معنا به زيبايى بيان شده است و «تركبن»، كه با «عن» آمده است ، نشان مى دهد كه حال قبلى پايين تر از حال بعدى است . در منطق قرآن ، حيات و زندگانى دنيا مرحله اى پست و ابتدايى در مسير تحولات بشرى است ، گرچه نسبت به حالت جنينى دنيايى وسيع تر و برتر است ، نسبت به آنچه در پيش روى اوست حياتى ابتدايى به حساب مى آيد. قرآن از زندگانى دنيا با تعبير «الحيوه الدنيا» كه ٦٩ بار آمده ياد كرده است كه در چهار مورد «الحيوه» بدون صفت آمده و دو مورد آن بدون الف و لام است (١٢٠)، و باز در منطق قرآن اين حيات معمولى و ابتدايى هرگز نمى تواند آرمان تلقى شود، زيرا متاع الغرور است (١٢٢) و لعب و لهو است (١٢٤) است . به قول شاعر، :
دنيا چو حباب ولكن چه حباب نه بر سر آب بلكه بر روى سراب آن هم چه سرابى كه ببينند به خواب آن خواب چه خواب ؟ خواب بد مست خراب لرمانتوف
(١٢٦)» خلاصه سخن اينكه انسان از نظر قرآن در حيات طبيعى خود به هيچ وجه نمى تواند به هدف اصلى هستى خود نايل شود. به قول حافظ :
آدمى در عالم خاكى نمى آيد به دست عالمى ديگر ببايد ساخت وز نو آدمى
و با وجود اين اصل مهم ، «لتركبن طبقا عن طبق»، انسانها در مسيرى كه انتخاب كرده اند دايما رو به تكامل گذاشته اند. ملاى رومى به زيبايى و روشنايى تمام اين اصل را توضيح مى دهد.
از جمادى مردم و نامى شدم وز نما مردم ز حيوان سر زدم مردم از حيوانى و آدم شدم پس چه ترسم كى ز مردن كم شدم ؟ جمله ديگر بميرم از بشر تا بر آرم از ملائك بال و پر وز ملك هم بايدم جستن ز جو كل شى ء هالك الا وجهه بار ديگر از ملك پران شوم آنچه اندر وهم نايد آن شوم پس عدم گردم عدم چون ارغنون گويدم انا اليه راجعون
٢٥. حب لقاء الله : نشان بهشتيان قل ان كانت لكم الدار الاخره عند الله خالصه من دون الناس فتمنوا الموت ان كنتم صدقين بقره : ٩٤. بگو : اگر راست مى گوييد كه سراى آخرت در نزد خدا ويژه شماست ، نه مردم ديگر، پس آرزوى مرگ كنيد. «تمنوا»، يعنى آرزو كنيد، از ماده «مَنى» به معناى تقدير و اندازه گيرى است ، و نطفه را از اين جهت «منى» مى گويند كه با قدرت خداوند اندازه گيرى شده است ، و «تمنى» يعنى آرزو كردن هم از همين ريشه است ، زيرا آن چيزى كه آرزو شده در ذهن انسان اندازه گيرى و مصور مى شود. آيه ٦ سوره جمعه هم نظير همين آيه است و همچنين آيه ١٤٣ سوره آل عمران . مسئله آمادگى براى مرگ و دوست داشتن ديدار خدا حاكى از سلامت ايمان و عمل انسان است ، همچنان كه كراهت از مرگ و ديدار خدا نشان ضعف ايمان و فساد اعمال است . در حديث است كه مردى از امام حسن مجتبى (عليه السلام) پرسيد : چرا ما از مرگ بدمان مى آيد و آن را دوست نداريم ؟ امام در پاسخ فرمودند : انكم اخربتم اخرتكم و عمرتم دنياكم و انتم تكرهون النقله من العمران الى الخراب (١٢٨)» از اين روست كه مى بينيم ائمه ما (عليهم السلام) هم خود مستعد مرگ بودند و هم ديگران را ترغيب مى كردند تا براى مرگ آماده شوند. امام على (عليه السلام) پس از وفات پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و ماجراى سقيفه فرمودند : «در وضعى قرار دارم كه اگر سخن بگويم ، مى گويند بر حكومت حريص است و اگر خاموش باشم ، مى گويند از مرگ ترسيد. هرگز. من و ترس از مرگ ؟ پس از آن همه جنگ و حوادث ناگوار؟ و الله لابن ابى طالب انس بالموت من الطفل بثدى امه (١٣٠) (به خدا سوگند، باكى ندارم كه من به سوى مرگ روم يا مرگ به سوى من آيد.) اما سر اين مطلب چيست كه امام على (عليه السلام) ديدار خدا را دوست دارد؟ شخصى از حضرتش اين مسئله را پرسيد. امام در پاسخ فرمودند : «چون ديدم كه خداوند دينى براى من اختيار كرده كه آيين فرشتگان و انبيا و فرستادگان الهى است ، دانستم كه خداوند با اين كار مرا بزرگ داشته و فراموش نكرده است . از اين رو ديدار او را دوست دارم (١٣٢)» (آيا دوستى را ديده اى كه از ديدار دوستش كراهت داشته باشد. دوست ديدار دوستش را مى پسندد.) البته مطلبى هست و آن اينكه انسان نبايد از خداوند درخواست مرگ كند، اما مسئله دوست داشتن ديدار خدا امرى متفاوت است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : «هيچ يك از شما به سبب گزندى كه به او مى رسد نبايد مرگ را آرزو كند، و اگر ناچار به اين كار شد، بگويد : اللهم احينى ما كانت الحياه خيرا لى و توفنى اذا كانت الوفاة خيرا لى (١٣٤) (ما در ميان شما مرگ را مقدر ساختيم و هرگز كسى بر ما پيشى نمى گيرد تا گروهى را به جاى گروه ديگرى بياوريم و شما را در جهانى كه نمى دانيد آفرينش تازه اى دهيم .)
گفت حمزه چونك بودم من جوان مرگ مى ديدم وداع اين جهان سوى مردن كس به رغبت كى رود پيش اژدرها برهنه كى شود ليك از نور محمد من كنون نيستم اين شهر فانى را زبون از برون حس لشگرگاه شاه پر همى بينم ز نور حق سپاه خيمه در خيمه طناب اندر طناب شكر آنك كرد بيدارم ز خواب آنك مردن پيش چشمش تهلكه است امر لا تلقوا بگيرد او به دست و آنك مردن پيش او شد فتح باب سارعوا آيد مر او را در خطاب الحذر اى مرگ بنيان بارعوا العجل اى حشر بنيان اترحوا هر كه يوسف ديد جان كردى فداى هر كه گرگش ديد برگشت از هدى (١٣٦)»، مى ترسيم ، چون مى دانيم هر كسى در گرو كرده هاى خويش است : «كل نفس بما كسبت رهينه (١٣٨)
مرگ هر يك اى پسر هم رنگ اوست آينه صافى يقين هم رنگ روست اى كه مى ترسى ز مرگ اندر فرار آن ز خود ترسانى اى جان هوش دار زشت روى توست نى رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ از تو رسته است ار نكوى است ار بدست ناخوش و خوش هم ضميرت از خود است گر به خارى خسته اى خود كشته اى ور حرير و خز درى خود رشته اى (١٤٠)».
٢٨. هر جا باشيد مرگ شما را در مى ربايد اينما تكونوا يدرككم الموت و لو كنتم فى بروج مشيدة نساء : ٧٨. هر جا كه باشيد، ولو در حصارهاى سخت استوار، مرگ شما را در مى ربايد. «بروج مشيدة» : «بروج» جمع «برج» است ؛ و «برج» در اصل به معنى ظهور و آشكار شدن است ، و «تبرج» آن است كه زن زيباييهاى خود را اظهار كند و بروج آسمان همان ستارگانى اند كه در آسمان مى درخشند و چون ظاهر و آشكارند بروج ناميده شده اند، و مراد از «بروج» در اين آيه قلعه هاست كه به واسطه آشكار و هويدا بودن چنين ناميده شده اند. «مشيده» از ماده «شيد» به معنى گچ و ماده محكم و مقاوم است كه براى استحكام در ساختمان استفاده مى شود. پس «بروج مشيده» يعنى قلعه هاى محكم و معنى ديگر «مشيده» مرتفع و طولانى است ، و لذا «بروج مشيده» يعنى بناها و قلعه هاى مرتفع و بلند. قرآن فرموده كه اين برجهاى محكم هم نمى تواند شما را از مرگ دور كند، در هر جا و در هر حالى كه باشيد مرگ در پى شما مى آيد و تير اجل به شما اصابت خواهد كرد. امام على (عليه السلام) مى فرمايند : مسكين ابن ادم مكتوم الاجل مكنون العلل محفوظ العمل تؤ لمه البقه و تقتله الشرقه و تنتنه العرقه (١٤٢ ) (كسى كه فردا را از عمر خود به شمار آورد مرگ را در جايگاه شايسته اش قرار نداده است .) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند : «من عد غدا من اجله فقد اساء صحبه الموت (١٤٤)» از اين رو امام على (عليه السلام) مى فرمايد : «فبادروا العمل و خافوا بغته الاجل ...(١٤٦). باد را مسخر او قرار داد، به طورى كه صبحگاهان مسير يك ماه و عصرگاهان هم مسير يك ماه را مى پيمود(١٤٨)، و نيز گروه عظيمى از جن را در تسخير او قرار داد(١٥٠) و نيز داستان غيبت هدهد و گزارش او از شهر سباء و ملكه آن را بيان كرده است .(١٥٢ ) (اگر راهى براى زندگى جاودانه وجود مى داشت يا از مرگ گريزى بود، حتما سليمان بن داوود سزاوار آن بود. او، كه خداوند حكومت بر جن و انس را همراه با نبوت و مقام بلند قرب و منزلت به او عطا كرده بود، آن گاه كه پيمانه عمرش لبريز و روزى او تمام شد تيرهاى مرگ از كمانهاى نيستى بر او باريدن گرفت و خانه و ديار از او خالى گشت و خانه هاى او بى صاحب ماند و ديگران آنها را به ارث بردند. مردم براى شما در تاريخ گذشته درسهاى عبرت فراوان وجود دارد. كجايند عمالقه و فرزندانشان (پادشاهان عرب در يمن و حجاز)؟ كجايند فرعونها و فرزندانشان ؟ كجايند مردم شهر رس (درخت پرستانى كه طولانى حكومت كردند)- آنان كه پيامبران خدا را كشتند و چراغ نورانى سنت آنان را خاموش كردند؟)
۳
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٣٠. هر انسانى مرگ را مى چشد و به سوى خدا باز مى گردد كل نفس ذائقه الموت ثم الينا ترجعون عنكبوت : ٥٧ هر كسى چشنده طعم مرگ است ، و به سوى ما باز گردانده شويد. خداوند در اين آيه شريفه دو حقيقت مهم را ياد آور شده است : اول اينكه اين جهان براى هيچ كس دار بقا نيست و مرگ سرنوشت حتمى و همگانى است و ديگر اينكه مرگ پايان همه چيز نيست ، بلكه پايانى براى زندگى دنيا و آغازى براى حيات حقيقى و اصلى و حركت به سوى خداست . آيات ٣٥ سوره انبياء و ١٨٥ آل عمران و ٣٠ و ٣١ زمر نيز همين مضمون را بيان كرده اند. امام على (عليه السلام) هم اين حقيقت را در ابتداى نامه خود به فرزندشان ، حضرت امام حسن مجتبى (عليه السلام) انشا فرموده اند : من الوالد الفان المقر للزمان المدبر العمر المستسلم للدنيا الساكن مساكن الموتى و الظاعن عنها غدا...(١٥٤) (مرگ همچون آويخته شدن گردن بند بر گردن دختر جوان بر فرزندان آدم نوشته شده است .)
عاقلا از مرگ تا كى غافلى تا به كى بر عيش دنيا مايلى گوش دل بگشا و بشنو اين كلام از لسان حق كه الناس نيام نيست دنيا غير خوابى بس قليل چون نوزاد مرگ كوس الرحيل بايد از اين خواب خوش بيدار شد سوي منزل با رفيقان يار شد نيستى تا كى به فكر اين سفر كاين سفر دارد بسى خوف و خطر اندر اين ره رنج و غم بسيار هست دزد رهزن شير آدم خوار هست راه دشوار و بسى پر زحمت است چشم بگشا ظلمت اندر ظلمت است عمر اگر چون نوح طولانى كنى خويش را محبوس و زندانى كنى گر خورى چون خضر آب زندگى تا قيامت گر كنى پايندگى گر به چرخ چارمين بالا شوى همدم خورشيد چون عيسى شوى عاقبت زهر اجل خواهى چشيد دست از اين زندگى بايد كشيد گر سليمانى و گر اسكندرى چون اجل آيد ز مورى كمترى زور رستم قوت اسفنديار در دم مردن نمى آيد به كار خلق عالم از سفيد و از سياه عالم و جاهل گدا و پادشاه از زن و از مرد و از برنا و پير هيچ كس را زين سفر نبود گريز كس نماند زنده الا ذات او كل شى ء هالك الا وجهه لازم ممكن نباشد جز زوال غير واجب كيست حى لايزال هر مركب فاسد و فانى بود گرچه در او روح حيوانى بو بر بنى آدم همه خط الممات كالقلاده كه على جيد الفتاة (١٥٦)»، (نيست خدايى جز الله و همانا مرگ سكراتى دارد.) در آيه ٩٣ سوره انعام ، سكرات موت به «غمرات الموت»، يعنى شدايد مرگ ، تعبير شده است . در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه «كمترين كششهاى مرگ چونان صد ضربه شمشير است (١٥٨)» همچنين فرمودند : «اگر آنچه شما از مرگ مى دانيد حيوانات مى دانستند، هرگز شما از گوشت فربهى آنان نمى خورديد(١٦٠)» و فرمودند : «اگر آنچه مردگان پس از مرگ مشاهده كرده اند شما هم مى ديديد، وحشت مى كرديد و مى ترسيديد و سخنان حق را مى شنيديد و اطاعت مى كرديد؛ ولى آنچه آنها ديدند از شما مستور است ، اما به زودى پرده ها كنار مى رود.(١٦٢)».
٣٢. جانش به گلوگاه مى رسد، اما ما به او نزديك تريم فلولا اذا بلغت الحلقوم و انتم حينئذ تنظرون و نحن اقرب اليه منكم و لكن لا تبصرون فلولا ان كنتم غير مدينين ترجعونها ان كنتم صدقين واقعه : ٨٣ - ٨٧ پس چرا آن گاه كه جان به گلوگاه رسد و شما در اين هنگام مى نگريد، تكذيب نمى كنيد؟ ما از شما به او نزديكتريم ، ولى شما نمى بينيد. اگر قيامت را باور نداريد، اگر راست مى گوييد، بازش گردانيد. «احتضار» لحظات پيش از مرگ است كه به دليل حضور مرگ يا حضور ملائكه يا حضور اهل و عيال در آن لحظات آن را «احتضار» گويند. در شرع مقدس براى اين لحظات آداب و احكامى وضع شده است كه ذيلا و به اختصار در سه بخش واجبات و مستحبات و مكروهات بيان مى شود :
الف) واجبات بايد محتضر، يعنى كسى كه مرگ در نزد او حاضر مى شود، رو به قبله شود و اگر نمى تواند، اطرافيانش او را (اگر اذيت نمى شود) رو به قبله كنند، به گونه اى كه كف پاهايش به طرف قبله باشد، و اگر ممكن نباشد او را به پهلوى راست يا پهلوى چپ رو به قبله كنند. رو به قبله كردن محتضر مسلمان واجب است و اجازه گرفتن از ولى او لازم نيست . از على (عليه السلام) روايت شده كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بر بالين محتضرى از دودمان عبدالمطلب آمد در حالى كه مريض رو به قبله نبود. حضرت فرمودند : «او را رو به قبله كنيد، زيرا اگر شما چنين كرديد فرشتگان و خداوند به او رو كنند و اين چنين باشد تا قبض روح شود(١٦٤) كنند كه بفهمد، و نيز مستحب است اين موارد را تا وقت مرگ براى او تكرار كنند. از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه «به بيماران خود به هنگام مرگ كلمه لا اله الا الله را تلقين كنيد، زيرا هر كس كلمه آخرش لا اله الا الله باشد به بهشت خواهد رفت (١٦٦) نيز مستحب است اين دعاها را به او تلقين كنند : اللهم اغفرلى الكثير من معاصيك و اقبل منى اليسير من طاعتك (١٦٨) و مستحب است كه براى سريع و راحت جان دادن محتضر، بر بالين او سوره هاى مبارك يس و الصافات و احزاب و نيز آيت الكرسى و آيه ٥٤ از سوره اعراف و سه آيه آخر سوره بقره را بخوانند و البته هر چه از قرآن بخوانند خوب است . مستحب است اگر نزع روح بر او سخت شد (در صورتى كه اذيت نمى شود) او را به محلى در خانه كه در آنجا نماز مى خوانده ببرند(١٧٠) در قرآن مى خوانيم كه خردمندان پيوسته با تضرع از درگاه خداوند مى خواهند : «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا(١٧٢)» در دعاهاى وارده از معصومان (عليهم السلام) هم آمده كه اى خداى گرداننده دلها و ديده ها، دلم را براى امنيت به جا دار و پس از هدايت مرا منحرف مساز اللهم مقلب القلوب و الابصار ثبت قلبى على دينك و لا تزغ قلبى بعد اذ هديتنى (١٧٤) كه هول و ترس هنگام مرگ و احتضار موجب زايل شدن آن مى شود. لذا بايد دايما از عديله كه عدول از هدايت به گم راهى و تزلزل ايمان به هنگام مرگ است به خدا پناه ببريم و در واقع بخواهيم كه عاقبتمان ختم به خير شود. اهميت اين امر به حدى است كه شخصيتى مانند على بن ابى طالب (عليه السلام) هم نگران عاقبت كار و سرانجام خويش است و آن هنگام كه خبر شهادت خود را از زبان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى شنود مى پرسد : «ذلك فى سلامه من دينى ؟» (آيا در آن هنگام دين من سالم است ؟) و پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پاسخ مى دهد : «فى سلامة من دينك ؟» (آرى بر سلامت دينى .)(١٧٦)».
٣٥. فرشتگان مرگ با سلام و مهربانى روح پاكان را مى گيرند و به آنان بشارت بهشت مى دهند الذين تتوفيهم الملئكه طيبين يقولون سلم عليكم ادخلوا الجنه بما كنتم تعلمون نحل : ٣٢ آنان كه چون فرشتگانشان پاك سيرت بميرانند مى گويند : سلام بر شما. به پاداش كارهايى كه مى كرده ايد به بهشت در آييد. «طيبين» از ماده «طيب» به معناى دلچسبى و طبع پسندى است و نقيض آن «خبيث » است ، و «طيب» انسانى را مى گويند كه از جهل و زشتيهاى اعمال پاك و با ايمان و عمل صالح متجلى باشد. چنين كسى را از اين جهت كه مورد پسند و دل خواه خداوند است «طيب» مى گويند. شايد مفهوم روايات فراوانى كه از نحوه جان دادن و نزع روح مومنان سخن مى گويد. منطبق بر همين آيه شريفه باشد. از امام على بن الحسين عليهما السلام حضرت سجاد (عليه السلام) درباره مرگ پرسيدند. حضرت فرمودند : «مرگ براى مومن مانند كندن يك لباس چركين پرحشره و گشودن غل و زنجيرهاى سنگين و تبديل آن به بهترين لباسها و خوشبوترين عطرها و راهوارترين مركبها و مرفه ترين منزلهاست و براى كافر مانند كندن لباسى فاخر و تبديل آن به كثيف ترين و خشن ترين لباسها و نقل مكان از منزلهاى مرفه به وحشتناك ترين منزلها و عظيم ترين عذابهاست .(١٧٨ )» همچنين حضرتش فرمودند : «نخستين چيزى كه مومن به آن بشارت داده مى شود و آسايش و راحتى و بهشت پر نعمت است . به او مى گويند : بشارت باد تو را، اى دوست خدا، به خشنودى او و بهشتش . بسيار خوش آمدى . خداوند به او احترام تو تشييع كنندگان تو را بخشيد و دعاى كسى را كه برايت درخواست آمرزش كرد اجابت كرد و گواهى كسى را كه به خوبى تو شهادت داد پذيرفت .(١٨٠)» و مگر نه اين است كه هر خانه اى را درى است و در خانه آخرت و سراى پاداش و رحمت و رضوان خدا مرگ است كه فرمود : «لكل دار باب و باب دار الاخره الموت (١٨٢)» و آسايش و راحتى سعادتمندان در مرگ است : «فى الموت راحه السعداء(١٨٤) امام صادق (عليه السلام) هم در توصيف مرگ فرمودند : «براى مومن ، همچون خوش بوترين عطرى است كه آن را مى بويد و از بوى خوش آن به خواب مى رود و بدين وسيله درد و رنجش به كلى از بين مى رود، و براى كافر، مانند گزيدن افعيها و عقربها يا شديدتر از آنهاست (١٨٦)
٣٦. حضور در محضر يار و ديدار ابرار الا ان اولياء الله لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين ءامنوا و كانوا يتقون لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخره لا تبديل لكلمت الله ذلك هو الفوز العظيم يونس : ٦٢ - ٦٤ آگاه باشيد كه بر دوستان خدا بيمى نيست و غمگين نمى شوند! كسانى را كه ايمان آوردند و پرهيزگارى مى كردند بشارت است ايشان را در دنيا و آخرت . سخن خدا دگرگون نمى شود. اين است كام يابى بزرگ . «از امام على (عليه السلام) بعد از تلاوت اين آيات پرسيدند : اولياء الله چه كسانى اند؟ حضرت فرمودند : دوستان خدا و ما و پيروان مايند كه بعد از ما مى آيند. خوشا به حال ما و بيشتر از آن خوشا به حال آنان ! پرسيدند : چرا بيشتر از ما؟ حضرت فرمودند : زيرا آنان مسئوليتهايى بر دوش دارند كه شما نداريد و تن به مشكلاتى مى دهند كه شما نمى دهيد(١٨٨) آيات ٣٢ سوره نحل و ٣٠ فصلت و ١٣ احقاف و ٢٧ تا ٣٠ فجر و ١٥٩ نساء هم داراى پيام مشابهى است .
اى روح آرام يافته با ولايت على (عليه السلام) «ابو بصير گويد : به امام صادق (عليه السلام) عرض كردم : به فدايت شوم ، آيا براى مومن خروج روح از پيكرش ناخوشايند و ناپسنديده است و موجب بيزارى اوست ؟ حضرت فرمودند : به خدا قسم چنين نيست ، ابوبصير گويد : پرسيدم چگونه اين امر ممكن است ؟ امام فرمود : هنگامى كه احتضار مومن مى رسد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت گرامى اش ، امام اميرالمومنين (عليه السلام) و حضرت زهرا (عليها السلام) و امام حسن (عليه السلام) و امام حسين (عليه السلام) و همه امامان (عليهم السلام) حاضر مى شوند، (ابوبصير گويد : بردن نام مادرشان حضرت فاطمه (عليها السلام) براى امام صادق (عليه السلام) دشوار و بغرنج بود و حال حضرت را منقلب كرد). و جبرييل و ميكاييل و اسرافيل و عزراييل (عليهم السلام) حاضر مى شوند. آن گاه امير المومنين (عليه السلام) مى فرمايد : اى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) اين شخص از كسانى است كه ما را دوست دارد و دوستدار محبان ماست . آن گاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد : اى جبرييل ، او از كسانى است كه على (عليه السلام) و فرزندان او را دوست دارد. پس جبرييل نيز به ميكاييل و اسرافيل چنين مطلبى را مى گويد. سپس همه آنان به عزراييل مى گويند : او از كسانى است كه محمد و آل او را دوست دارد و دوستدار على و فرزندان اوست . با او مدارا كن . آن گاه ملك الموت به سوى آن محتضر مى رود و مى گويد : چشمان خويش را باز كن و ببين چه چيز در نزد توست . او چشمانش را باز مى كند و يك يك آن حضرات را مى بيند، و درى به سوى بهشت برايش باز مى شود، و ملك الموت به او مى گويد : اين چيزى است كه خداوند برايت آماده كرده بود، و اينان رفقاى تواند. آيا مى خواهى به آنان ملحق شوى يا به دنيا برگردى ؟ امام صادق (عليه السلام) فرمودند : محتضر مى گويد : به دنيا نياز ندارم و نمى خواهم برگردم ، و منادى از عرش ندا مى دهد - ندايى كه او و حاضران در اطرافش آن را مى شنوند : يا ايتها النفس المطمئنه ، (اى روحى كه با رفتن به سوى محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصى او و امامان (عليهم السلام) بعد از او آرام گرفته اى) ارجعى الى ربك راضيه (به سوى پروردگارت باز گرد در حالى كه تو به سبب ولايت امير المومنين (عليه السلام) از او خشنودى) مرضيه (و او نيز به نشانه رضايت از تو ثواب به تو مى رساند) فادخلى فى عبادى (پس با محمد و اهل بيتش در سلك بندگانم درآى) و ادخلى جنتى (و در بهشتم وارد شو(١٩٠)» همچنين فرمودند : «به خدا قسم از برزخ بر شما مى ترسم ، و آن عالم قبر است از زمان مرگ تا روز قيامت (١٩٢)» از امام صادق (عليه السلام) روايت است : همه قبرها هر روز سه مرتبه آن گونه سخن مى گويند : خانه خاكى ام ، من خانه بلايم ، من خانه كرمم ، و هنگامى كه بنده مومنى داخل قبر مى شود، قبر به او مى گويد : خوش آمدى . قدمت مبارك . به خدا قسم ، هنگامى كه تو بر پشت من راه مى رفتى و زنده بودى ، تو را دوست داشتم . پس چگونه اكنون كه داخل من شدى خشنود نباشم ...(١٩٤)» نيز فرمودند : «در قبر فقط از مومنان خالص و كافران خالص سوال مى شود و بقيه را به قيامت وامى گذارند.(١٩٦) (خداوند مومنان را به سبب گفتار ثابتشان استوار مى دارد، هم در دنيا و هم در آخرت) فرمودند : «منظور آيه شريفه در قبر و هنگام سوال از مردگان است (١٩٨)» امام على (عليه السلام) هم فرمودند : «اى بندگان خدا، براى كسى كه خداوند او را نيامرزيده است سختى قبر شديدتر از مرگ است . پس بترسيد و بر حذر باشيد از تنگى و سختى و تاريكى و تنهايى آن ...و همانا زندگى سختى كه خداوند دشمن خود را از آن بيم داده (و فرموده : و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا(٢٠٠)».
٣٨. سخن پشيمانان به هنگام مرگ : اى كاش انفاق مى كردم ! و انفقوا مما رزقناكم من قبل ان ياءتى احدكم الموت فيقول رب لولا اخرتنى الى اجل قريب فاصدق و اكن من الصلحين . منافقون : ١٠. از آنچه روزى تان داده ايم در راه خدا انفاق كنيد، پيش از آنكه يكى از شما را مرگ فرا رسد و بگويد : اى پروردگار من ، چرا مرگ مرا اندكى به تاخير نينداختى تا صدقه دهم و از شايستگان باشم . «انفقوا» از ماده «نفق» و «نفاق» به معنى خروج و تمام شدن است ، و «انفاق» يعنى اخراج مال از ملكش ، زيرا شخص مالش را با آن دستش خارج مى كند، و «منافق» از مصدر «نفاق» است ، و آن كسى است كه از ايمان به طرف كفر خارج شده است . «نفق» هم نقبى است كه درى ديگر براى خروج دارد. «رزق» يعنى روزى ، و آن عطايى است كه از آن بهره مى برند، خواه طعام باشد يا علم يا غير آن ، از امور دنيوى يا اخروى . در فرهنگ قرآن هر كه انفاق كند به سود خود انفاق كرده است : «و ما تنفقوا من خير فلانفسكم (٢٠٢)» از اين روست كه بزرگ ترين پشيمانى در هنگام مرگ ، كه پرده ها از حقايق كنار مى رود، از اين است كه چرا انفاق نكرديم . امام على (عليه السلام) فرمودند : «از دنيا چيزى براى انسان باقى مى ماند كه انفاق كرده است (٢٠٤)»
آيا عذاب و فشار قبر بر جسم است يا روح ؟ عذاب قبر جسمانى و روحانى است ، ولى نه بدن و جسم مادى و دنيايى ، بلكه جسم و بدن برزخى عذاب مى بيند. براى روشن شدن پاسخ ، به اين دو نكته توجه فرماييد : ١) روح انسان پس از مرگ و رها كردن بدن مادى به حيات برزخى وارد و با بدن مثالى خود متحد مى شود و اين اتحاد بدن مثالى با روح در عالم برزخ از اتحاد جسم و روح در دنيا قوى تر است . عالم خواب بهترين نمونه براى درك عالم برزخ است ، زيرا در خواب به سبب ضعيف شدن وابستگى روح به بدن مادى ، روح از حدود مادى قدرى آزاد مى شود و انسان خود را در نوعى تن مثالى ، شبيه بدن مادى و دنيوى ، مى بيند : بدن مادى ما در رختخواب است ، اما ما خود را با بدنى مشابه با اين بدن در سير و حركت و شادى و غم و...مى بينيم . عالم برزخ هم همين طور است : روح به همين بدن مثالى و قالب برزخى كه از قبل در آن عالم وجود داشته ملحق مى شود. امام صادق (عليه السلام) فرمودند : «ارواح در بدنهايى شبيه بدنهاى دنيوى آنان است (٢٠٦)
٣٩. خداوند ارواح را به هنگام مرگ مى گيرد، بعضى را در خواب و بعضى را در بيدارى الله يتوفى الانفس حين موتها و التى لم تمت فى منامها فيمسك التى قضى عليها الموت و يرسل الاخرى الى اجل مسمى ان فى ذلك لايت لقوم يتفكرون . زمر : ٤٢ خدا جانها را به هنگام مردنشان مى گيرد و نيز جان كسانى را كه در خواب خود نمرده اند. جانهايى را كه حكم مرگ بر آنها رانده شده نگه مى دارد و ديگران را تا زمانى كه معين است باز مى فرستد. در اين ، عبرتهاست براى آنان كه مى انديشند. «انفس» جمع «نفس» و آن در اصل به معنى ذات است ، اما در اينجا به قرينه كلمه «يتوفى» به معنى روح به كار رفته است . «منام» نيز مانند «نوم» به معنى خواب است . در اين آيه خداوند بار ديگر به حقيقت مرگ تصريح كرده است كه اولا فعلى از افعال الهى و برنامه اى از برنامه هاى با حكمت خداوند است (الله يتوفى). و ثانيا با «يتوفى» فرموده مرگ امرى وجودى است و ماهيت آن انتقال است - انتقال روح از تعلق به جسم به سوى خدا، و ثالثا با «الانفس» مى فهماند كه امرى عمومى و همگانى است ، بى هيچ استثنايى . آرى ، روح ، كه شخصيت آدمى با آن تحقق مى يابد، باقى است . پس مرگ معنايش نابود شدن انسان نيست ، بلكه حقيقت مرگ اين است كه خداوند روح را از بدن بگيرد و علقه او را با آن قطع كند. همچنان كه بعث و معاد يعنى خداوند بدن را از نو خلق كند و دوباره روح را به آن بدمد. آيات ١١ سوره سجده ٦٠ و ٦١ انعام هم گوياى اين حقيقت است . پس براى آدميان حياتى باقى است كه محدود به عمر فانى دنيا نيست و آن حيات روح است . لذا خداوند اين گونه تعبير كرده كه مرگ مانند خواب است . چگونه در خواب خداوند روح را مى گيرد؟ نه آنچنان كه رابطه آن با جسم به كلى قطع شود. آنان كه اجلشان رسيده باشد ارتباط روحشان را با بدن كاملا قطع مى كند و اين معنى و حقيقت مرگ است . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در حديثى فرمودند : «النوم اخ الموت (٢٠٨ )». شالوده كاخ جهان بر آب است تا چشم به هم برزنى خراب است ايمن چه نشينى در اين سفينه كاين بحر هميشه در انقلاب است افسونگر چرخ كبود هر شب در فكرت افسون شيخ و شاب است اى تشنه مرو كاندرين بيابان گر يك سر آب است صد سراب است سيمرغ كه هرگز به دام نايد در دام زمانه كم از ذباب است چشمت به خط و خال دلفريب است گوشت به نواى دف و رباب است تو بى خود و ايام در تكاپوست تو خفته و ره پر ز پيچ و تاب است آبى بكش از چاه زندگانى همواره نه اين دلو را طناب است بگذشت مه و سال وين عجب نيست اين قافله عمرى است در شتاب است بيدار شو اى بخت خفته چوپان كاين باديه راحتگه ذئاب است بر گردد از آن ره كه ديو گويد كاى راهنورد اين ره صواب است ز انوار حق از اهرمن چه پرسى زيراك سوال تو بى جواب است با چرخ تو با حيله كى برايى در پشه كجا نيروى عقاب است بر اسب فساد از چه زين نهادى پاى تو چرا اندرين ركاب است دولت نه به افزونى حطام است رفعت نه به نيكويى ثياب است جز نور خرد رهنمايى مپسند خود كام مپندار كامياب است خواندن نتوانيش چون چه حاصل در خانه هزارت اگر كتاب است
۴
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٤٠. روح از امر خداست و يسئلونك عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتيتم من العلم الا قليلا اسراء : ٨٥ تو را از روح مى پرسند. بگو : روح جزيى از فرمان پروردگار من است و شما را جز اندك دانشى نداده اند. «رُوح» و «رَوح» و «راحة» از ماده «ريح» است به معناى راحتى و رحمت و باد و نسيم ، و «روح» به معناى مبدا حيات در جاندار است كه به وسيله آن قادر به احساس و حركت ارادى مى شود. امام باقر (عليه السلام) درباره حقيقت روح فرموده اند : «روح مانند باد متحرك است ، و چون روح موجودى لطيف ، مانند ريح است ، اسم آن از ريح مشتق شده و روح ناميده شده است .(٢١١)» از ديگر موارد كاربرد اين واژه در قرآن به دست مى آيد كه روح خود مخلوقى است از مخلوقات خدا و حقيقت واحده اى است كه مراتب و درجات مختلفى دارد. يك درجه آن در حيوانات و انسانهاى غير مومن است كه با لفظ «حيات» از آن ياد شده است . مرتبه ديگر آن حقيقتى است كه در عموم آدميان نفخ و دميده شده است : «ثم سواه و نفخ فيه من روحه (٢١٣)»، و يك درجه ديگر آن روحى است كه انبيا و رسل الهى با آن تاييد مى شوند : «و ايدناه بروح القدس (٢١٥)»، و گاهى با ملائكه است : «قل نزله روح القدس (٢١٧) به قرآن معنى كرده اند و گفته اند همان گونه كه روح مايه حيات جسدهاى مرده است ، قرآن (روح) به نفوس مرده حيات و زندگى مى دهد. «امر» عبارت است از ايجاد هر موجود از اين جهت كه فقط مستند به خداى تعالى است و منظور ايجاد است ، و ايجاد عبارت است از وجود هر چيز از جهت استنادش به خداوند. لذا مى فرمايد : «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون (٢١٩)» كه امر خدا به چشم بر هم زدن تشبيه شده تا تدريج از آن نفى شود. لذا آن چيزهايى كه در مسير سلسله علل و اسباب مادى خلقت قرار مى گيرند خلق خدايند نه امر خدا : «الا له الخلق و الامر(٢٢١).
٤١. مرگ : نقصان موقتى كه شهيدان از آن مستثنايند و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون فرحين بمآ ءاتيهم الله من فضله و يستبشرون بالذين لم يلحقوا بهم من خلفهم الا خوف عليهم و لا هم يحزنون يستبشرون بنعمه من الله و فضل و ان الله لا يصنيع اجر المومنين آل عمران : ١٦٩ - ١٧١ كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپندار، بلكه زنده اند و در نزد پروردگارشان روزى داده مى شوند. از فضيلتى كه خدا نصيبشان كرده است شادمان اند، و براى آنان كه در پى شان اند و هنوز به آنان نپيوسته اند خوش دل اند كه بيمى بر آنان نيست و اندوهگين نمى شوند. آنان را مژده نعمت و فضل خدا مى دهند و خدا پاداش مومنان را تباه نمى كند. «تحسبن» از ماده «حسب» و «حساب» به معنى شمردن است ، «حُسبان » و «حِسبان» هم مصدر به معناى شمردن است . فعل «حسب» «يحسب» به معنى ظن و گمان به كار مى رود، زيرا گمان و ظن در نزد صاحب آن نوعى حساب است كه از جانب خود محاسبه و بر طبق آن حكم و عمل مى كند. آيات ١٥٤ سوره بقره و ١٠٠ نساء و ١١١ توبه نيز گوياى همين مطلب است .
اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند شهادت برترين انتخاب است امام حسين (عليه السلام) در مسير كربلا هنگامى كه از فرزدق خبر قتل مسلم بن عقيل و يارانش را مى شوند قدرى گريه مى كنند و مى فرمايند : رحم الله مسلما فلقد صار الى روح الله و ريحانه و تحيته و رضوانه (٢٢٣)
اگر دنيا نفيس و مرغوب شمرده شود، پس خانه ثواب الهى برتر و افضل است . و اگر بدنها براى مرگ خلق شده اند، پس كشته شدن با شمشير در راه خدا بهتر است . و اگر روزيها تقسيم شده و مقدر است ، پس كمتر حرص زدن در روزى زيباتر است . و اگر نتيجه اندوختن اموال ترك آنهاست ، پس چرا آزاده به ترك شونده بخل بورزد؟ همچنين در ابتداى ورودشان به كربلا خطبه اى ايراد فرمودند و در آن اين جمله معروف را بيان كردند : فانى لا اءرى الموت الا سعاده و الحياة مع الظالمين الا برما(٢٢٥)» (به پروردگار كعبه سوگند، كه رستگار شدم).
٤٢. مردگان حقيقى : بى ايمانان انما يستجيب الذين يسمعون و الموتى يبعثهم الله ثم اليه يرجعون انعام : ٣٦ هر آينه تنها آنان كه مى شنوند مى پذيرند، و مردگان را خدا زنده مى كند، و سپس همه به نزد او باز گردانده مى شوند. «يستجيب» : از ماده «جوب» به معنى بريدن است ، و جواب را از آن جهت «جواب» گويند كه سخن گوينده با آن قطع و تمام مى شود، و «اجابت» به معنى قبول كردن است ، زيرا در واقع قطع كردن و پايان دادن به سخن و خواست گوينده است ، و «استجابه» هم ، كه مصدر «يستجيب» است ، به معنى اجابت است . نظر به اينكه قرآن انسان را موجودى دو بعدى مى داند : يك بعد مادى و ظاهرى ، كه همان بعد حيوانى اوست و خوردن و آشاميدن و خوابيدن و پاسخگويى به شهوات و نظاير آن مربوط به آن است : والذين كفروا يتمتعون و ياءكلون كما تاءكل الانعام (٢٢٧)» (چون آن را نظام بخشيدم و از روح خود در آن دميدم ،) و بلافاصله مى فرمايد اين روح است كه او را مستحق سجده ملائكه كرده است : «فقعوا له ساجدين». آيات ١٢ تا ١٤ سوره مومنون هم تصريح به دو بعدى بودن وجود انسان دارد. اما سوال اين است كه در ميان اين دو بعد كدام اصلى و كدام فرعى است ؟ اصالت و ارزش واقعى با كدام است ؟ حيات حقيقى انسان بسته به كدام بعد اوست ؟ قرآن مى فرمايد اصالت و ارزش انسان بسته به بعد روحى اوست و حيات بعد روحى به ايمان به خداست : يا ايها الذين امنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (٢٢٩)
٤٣. هرگز نميرد آن كه دلش زنده شد به عشق يا ايها الذين ءامنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه و انه اليه تحشرون انفال : ٢٤ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگى تان مى بخشد، دعوتشان را اجابت كنيد و بدانيد كه خدا ميان آدمى و قلبش حايل است و همه به پيشگاه او گرد آورده شويد. آياتى چون آيات ١٦٩ تا ١٧١ سوره آل عمران ، كه گوياى حيات برزخى و تنعمات مومنان در عالم برزخ اند، مويد اين مطلب است كه كسانى كه روح و جان خود را با ايمان به خدا و تعاليم انبيا آشنا مانوس كنند زنده مى شوند به زندگى اى پايدار و ماندنى ، كه ديگر مرگ قادر به حذف آنان نخواهد بود. در حديث قدسى آمده است كه حضرت حق فرمودند : يابن ادم انا حى لا اموت اعمل بما امرتك و انته عما نهيتك حتى اجعلك حيا لا تموت (٢٣١)
هر كه بميرد مرا مى بيند حارث همدانى از شيعيان و مواليان امير المومنين امام على (عليه السلام) است كه امام در حال مريضى مژده وصال و ديدار خود را به هنگام مرگ به او دادند و فرمودند هنگامى كه جانت به حلقومت برسد، چون دوستدار منى مرا خواهى ديد.
يا حار همدان من يمت يرنى من مومن او منافق قبلا يعرفنى طرفه و اعرفه بنعته و اسمه و ما فعلا و انت عند الصراط معترضى فلا تخف عثره و لا زللا اقول للنار حين توقف للعرض ذريه لا تقربى الرجلا ذريه لا تقربيه ان له حبلا بحبل الوصى متصلا اسقيك من بارد على ظماء تخاله فى الحلاوة العسلا (٢٣٣) و «يتوفاكم ملك الموت (٢٣٥)» و «تتوفاهم الملائكه طيبين (٢٣٧)» (خداوند در يك جا فرموده خدا ارواح را مى گيرد و در جاى ديگر فرموده ملك الموت و در جايى فرموده فرستادگان ما ارواح را مى گيرند و در جاى ديگر، گفته ملائكه .) خداوند تبارك و تعالى برتر و بزرگ تر از آن است كه كار قبض روح را خود به عهده گيرد. كار فرستادگان و فرشتگانش كار او به حساب مى آيد، زيرا آنان فرمان خدا را اجرا مى كنند...پس هركس اهل طاعت و فرمانبرى خدا باشد فرشتگان رحمت مامور گرفتن جان او مى شوند. اما روح معصيت كاران را فرشتگان عذاب قبض مى كنند. ملك الموت دستيارانى از فرشتگان رحمت و عذاب دارد كه فرمان او را اجرا مى كنند، و در واقع كار آنها ملك الموت است و قبض روح را به او نسبت مى دهند. پس فعل آنان فعل ملك الموت است و فعل ملك الموت فعل خداست ، زيرا خداست كه ارواح را به دست هر كس كه بخواهد مى گيرد.(٢٣٩)»
انواع و احوال روح امام على (عليه السلام) در توصيف سبقت گيرندگان در آيه شريفه «السابقون السابقون اولئك المقربون (٢٤١)).» همچنين حضرتش فرمودند : «به بدن شش حالت دست مى دهد : سلامت ، بيمارى ، مرگ ، زندگى ، خواب ، بيدارى . روح نيز چنين است : زندگى او دانش اوست و مرگش نادانى او و بيمارى اش شك او و سلامتش يقين او و خوابش غفلت او و بيدارى اش هشيارى او.(٢٤٣)» در حديث ديگرى از امام على بن الحسين عليهما السلام است كه «صور شاخ بزرگى است كه يك سر و دو طرف در بالا و پايين دارد كه ميان آنها فاصله بين اعماق زمين تا آسمان هفتم است (٢٤٥ )».
٤٦. همه فانى اند، جز وجه خدا كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلل و الاكرام رحمن : ٢٦ و ٢٧. هر چه بر روى زمين است دستخوش فناست . و ذات پروردگار صاحب جلالت و اكرام توست كه باقى مى ماند. «فان» اسم فاعل از ماده «فناء» به معناى از بين رفتن و مراد از بين رفتن صورت و تركيب ظاهرى است . «وجه ربك» : «وجه» يعنى چهره و روى و صورت ، و منظور از «وجه» در اين آيه ذات و نفس شى ء است ، وجه رب يعنى ذات پروردگار. در تفسير على بن ابراهيم قمى ، در ذيل اين آيه شريفه «(و نفخ فى الصور فصعق من فى السموات و من فى الارض»).حديثى از حضرت على بن الحسين امام سجاد (عليه السلام) آمده كه حضرت در ضمن پاسخ به راوى كه پرسيد : «در بين دو نفخه صور چقدر فاصله است ؟» فرمودند : «آنچه خدا بخواهد.» پرسيد : «چگونه در صور دميده مى شود؟» امام فرمودند : «و اما نفخه اول اين گونه است كه خداوند به اسرافيل فرمان مى دهد تا به دنيا هبوط كند، در حالى كه با او صورى است كه يك سر و دو طرف دارد و بين آن دو فاصله ما بين زمين و آسمان است . هنگامى كه فرشتگان مشاهده مى كنند كه اسرافيل با صورش به طرف دنيا مى رود، به هم مى گويند : خداوند به مرگ اهل زمين و آسمان فرمان داده است . پس اسرافيل به سرزمين بيت المقدس مى آيد و مقابل كعبه قرار مى گيرد و چون اهل زمين او را مى بينند، مى گويند : خداوند به مرگ زمينيان فرمان داده است ، و او يك بار در صور مى دمد و صدايى از آن طرف زمينى صور خارج مى شود كه به سبب آن همه جانداران روى زمين بى هوش مى شوند و مى ميرند، و همين صدا از طرف آسمانى صور نيز بيرون مى آيد و به سبب آن همه اهل آسمانها مى ميرند، مگر اسرافيل ، و هر چه خدا بخواهد اين مدت به طول مى انجامد. آن گاه خداوند به اسرافيل مى گويد : اى اسرافيل بمير، او نيز مى ميرد سپس خداوند به آسمانها فرمان مى دهد كه سخت جنبش كنند به كوهها مى گويد تند به گردش درآيند، و اين است قول خداى سبحان كه فرمود : «يوم تمور السماء مورا و تسير الجبال سيرا(٢٤٧)، يعنى زمين ديگر نه آن زمين است كه بر روى آن آشكار گناه مى كردند و كوهها بر آن بودند و گياهان از آن مى روييدند، بلكه مانند همان روز اول خلقت مى شود كه هيچ خبرى از اينها نبود و عرش الهى دوباره بر روى آب قرار مى گيرد،، همچنانكه اول بار چنين بود. پس در اين هنگام حضرت جبار، جل جلاله ، با صداى عالى و بلند ندا مى كند، به گونه اى كه به جاى جاى آسمانها و زمين مى رسد : لمن الملك اليوم ؟(٢٤٩) (براى يكتاى چيره)، و من غالب و چيره ام بر تمامى آفرينش و آنها را مى راندم . منم خدايى كه هيچ خدايى جز من نيست . آنها را با خواست خود ميراندم و آنها را به قدرتم زنده مى كنم . در ادامه امام فرمودند : «پس حضرت جبار در صور مى دمد (بعد از زنده كردن اسرافيل فرمان به دميدن مى دهد»...آن گاه همه اهل آسمانها زنده مى شوند، همان گونه كه قبلا بودند و حاملان عرش الهى به محل ماموريت خود بر مى گردند بهشت و دوزخ حاضر مى شود و خلايق همه براى حسابرسى محشور مى شوند.» راوى مى گويد : «سخن به اينجا كه رسيد ديدم حضرت على بن الحسين (عليه السلام) به شدت گريه مى كنند(٢٥١)»
حقيقت روح و ارتباط آن با بدن سيد على خان كبير در رياض السالكين ، كه شرحى است بر صحيفه سجاديه ، مى گويد : «رگهايى كه به قلب صنوبرى متصل اند كارشان گرفتن خون از قلب و وارد ساختن خون جديد به قلب است و اين عروق «شريان» نام دارند، و خود قلب دو حركت دارد : انقباضى و انبساطى . در حركت انقباضى ، بخار تاريك موجود در قلب وارد شريانها مى شود و خون را به حركت و جريان در مى آورد.در حركت انبساطى ، قلب نسيم لطيف ، گوارا و صاف و پاكيزه را مى گيرد. در نتيجه ، در قلب ، نشاط و يك نوع سرور حاصل مى شود؛ و آن نسيم لطيف صاف و گوارا به بخار تبديل شده و به وسيله همان بخار روح به تمامى اجزاى بدن و به همه اعضاى آن مسلط شده و در تمام نقاط جسم نفوذ مى كند؛ و به خاطر تسلط روح بر آن ، نسيمى كه به قلب نشاط مى دهد ايجاد مى شود؛ و اين نسيم را روح حيات مى گويند كه اگر لحظه اى از قلب قطع شود، حيات و زندگى او قهرا منقطع مى شود.(٢٥٣)». فلك نه همسرى دارد نه هم كف به خون ريزى دلش اصلا نگفت اف هميشه شيوه كارش همينه چراغ دودمانى را كند پف (٢٥٥). در ابتداى پنج آيه ابتداى سوره مرسلات هم ، پنج سوگند آمده است . آن گاه خداوند فرموده كه «انما توعدون لواقع (٢٥٧) (و تعجب مى كنم از كسى كه مرگ را فراموش مى كند با اينكه مردگان را مى بيند، و تعجب مى كنم از كسى كه جهان ديگر را انكار مى كند در حالى كه جهان نخست را مى بيند، و تعجب مى كنم از كسى كه دار فانى را آباد مى كند و دار باقى را به دست فراموشى مى سپارد.) و در جاى ديگر فرمودند : «فان الله جعل محمدا علما للساعه
۵
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٥٠. قيامت در كجا برپا مى شود؟ منها خلقنكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تارة اخرى . طه : ٥٥ شما را از زمين آفريديم و به آن باز مى گردانيم و بار ديگر از آن بيرون مى آوريم . از اين آيه استفاده مى شود كه يك دوره كامل رشد و هدايت و تكامل انسان در زمين طى مى شود : گذشته و حال و آينده او در همين مكان شكل مى گيرد، از خاك همين زمين به وجود مى آيد و در همين زمين و از همين زمين رشد و نمو مى كند و سپس ، بعد از طى دوره حيات مادى ، در همين زمين جاى مى گيرد و در مرحله نهايى و حيات نوى رستاخيز نيز از همين زمين بر مى خيزد و سير خود را ادامه مى دهد و به انتها مى رساند.اين آيه ، علاوه بر اينكه به معاد جسمانى اشاره دارد، گوياى اين حقيقت است كه به لحاظ مادى و جسمانى انسانها فرزندان دنيايند، گرچه به لحاظ معنوى و روحى و الهى فرزندان آخرت اند و از سنخ اين جهان نيستند. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود : ان الله يعطى الدنيا من يحب و يبغض و لا يعطى الاخره الا لمن يحب و ان للدنيا ابناء و للاخره اءبناء فكونوا من اءبناء الاخره و لا تكونوا من اءبناء الدنيا.(٢٦٠)
يافت مردى گوركن عمرى دراز سايلى گفتش كه چيزى گوى باز تا چو عمرى گور كندى در مغاك چه عجايب ديده اى در زير خاك ؟ گفت اين ديدم عجايب حسب حال كين سگ نفسهفم همى هفتاد سال گور كندن ديد و يك ساعت نمرد يك دمم فرمان يك طاعت نبرد (٢٦٢)، و ان الله على كل شى ء قدير(٢٦٤) لذا بايد گفت كه بعد از ايمان به توحيد و علم بى منتها و قدرت مطلقه الهى ، هيچ استبعادى در اصل معاد و عود آفرينش و سرعت در اجراى قيامت باقى نمى ماند؛ چه اينكه خدايى كه با برنامه ريزى و به تدريج و با اداره امور عالم ، انسان و ديگر موجودات را آفريد قطعا خلقت مجدد و دفعى براى او آسان تر از آفرينش اوليه خواهد بود.
٥٢. طول روز قيامت چقدر است ؟ تعرج الملئكه و الروح اليه فى يوم كان مقداره خمسين الف سنة . معارج : ٤ در روزى كه مقدارش پنجاه هزار سال است ، فرشتگان و روح بدان جا فرا روند. «تعرج» از مصدر «عروج» به معناى بالا رفتن و «معارج» جمع «معرج» يعنى محل عروج و «معراج» هم مانند آن اسم مكان است . در آيه ٤٧ سوره مباركه حج مى فرمايد : «و ان يوما عند ربك كالف سنة مما تعدون». (و يك روز در نزد پروردگار تو مانند هزار سال از سالهايى است كه شما مى شمريد.) در آيه ٥ سوره سجده هم فرموده است : «ثم يعرج اليه فى يوم كان مقداره الف سنه مما تعدون .» (فرشتگان و روح به سوى او بالا مى روند، در روزى كه پنجاه هزار سال است .) سوال اينجاست كه جمع بين اين دو آيه ، كه يكى روز قيامت را هزار سال و ديگرى ٥٠ هزار سال تعيين كرده ، چگونه ممكن است ؟ مفسران در ميان مقام احتمالات متعددى را طرح كرده اند، اما فى الجمله مى توان گفت كه آيه اول به بخشى از روز قيامت و دوره اى از دوره هاى آن اشاره دارد، در صورتى كه آيه ٤ سوره معارج تمام مواقف قيامت را شامل مى شود.«امام صادق (عليه السلام) فرمودند : الا فحاسبوا انفسكم قبل ان تحاسبوا فان للقيامه خمسين موقفا كل موقف مثل الف سنه مما تعدون ثم تلا هذه الايه ، فى يوم كل مقداره خمسين الف سنه (٢٦٦)» (آتشى است كه مردم را از شرق تا غرب عالم فرا مى گيرد.) در روايت ديگرى از حضرت است كه فرمودند : «شيوع فلج و مرگهاى ناگهانى از اشراط الساعه است .» و نيز فرمودند : «قيامت بر پا نمى شود تا اينكه خداوند سه چيز را كم ياب مى كند : در آمدى از حلال و دانشى سودمند و با فايده و برادرى (دوستى) خدايى و تمام عيار.(٢٦٨)» (در آن روز كه اين زمين به زمين ديگر و آسمانها به آسمانهاى ديگرى مبدل مى شود.) آيات ١ تا ٤ سوره انفطار و ٨ تا ١٥ مرسلات و ١ تا ٦ انشقاق و ٩ طور و ٤ تا ٦ واقعه و ١ زلزال از جمله آياتى اند كه چگونگى حوادث قيامت و دگرگونيهاى زمين و آسمان و اركان عالم را بيان مى كنند.
بشنو از قرآن چو نيكو دم زند زخمه بر ساز دل آدم زند تا كند بيدارش از خواب گران از قيامت گويد و اهوال آن با سكوتت نغمه قرآن بشنو آنچه مى گويد به گوش جان شنو از «مزمل» از «نبا» از «انفطار» گوش كن غوغاى محشر آشكار سوره «زلزال» و «طور» و «قارعه» يا كه «تكوير» و «قيامت» «واقعه» چون كه هر يك وصف محشر را كند خود قيامت ز آن سخن برپا كند اين زمين در آن زمان پر بلا ناگهان چون زلزلت زلزالها از درونش اخرجت اثقالها با تعجب قال الانسان مالها مردگان خيزند برپا كلهم تا همه مردم يروا اعمالهم هر كه دارد ذرة خيرا يره يا كه آرد ذرة شرا يره آن زمان خورشيد تابان كورت كوههاى سخت و سنگين سيرت آبها در كام دريا سجرت آتش دوزخ به شدت سعرت پس در آن هنگام جنت ازلفت خود بداند هر كسى ما احضرت (٢٧٠)» (پروردگار عرش بزرگ است) آرى ، اين كلمه به معناى مقامى است كه حقيقتى از حقايق خارجى است و براى آن مصداقى خارجى و حقيقى و الهى است كه سر همه حوادث و امور در آنجاست : «ثم استوى على العرش يدبر الامر(٢٧٢)(٢٧٤)»
٥٦. كافران : برگشت بعيد است خداوند : ما اجزايى را كه زمين از شما كم مى كند مى دانيم اءذا متنا و كنا ترابا ذالك رجع بعيد قد علمنا ما تنقص الارض منهم و عندنا كتب حفيظ ق : ٣ و ٤ آيا زمانى كه مرديم و خاك شديم ديگر زنده مى شويم ؟ اين بازگشتنى بعيد است . ما مى دانيم كه خاك چگونه از آنها خواهد كاست . و كتابى كه همه چيز در آن نگهدارى شده ، نزد ماست . «رجع» و «رجوع» به معناى برگشتن و بر گرداندن است .
قرآن و كيفيت معاد(٢٧٦ ) (از درخت سبز براى شما آتش آفريد و شما از آن براى آتش افروختن استفاده مى كنيد.) گاهى با طرح داستانهايى همچون خواب اصحاب كهف و مرغان حضرت ابراهيم (عليه السلام) يا آمدن آن عرب بيابانى به نزد پيامبر و به دست گرفتن استخوان پوسيده و سوال از چگونگى بازگشت حيات به آن ، بر جسمانى بودن معاد تاكيد كرده است ، و الا معاد روحانى بدون جسم هيچ گونه تناسبى با اين بحثها ندارد. علاوه بر اينها، مى فرمايد : «و ان الله يبعث من فى القبور(٢٧٨ )» (و آن زمان كه قبرها زير و رو گردد)؛ و يا فرمود : «افلا يعلم اذ بعثر ما فى القبور(٢٨٠) به حكم عقل ، روح و بدن دو حقيقت جدا از هم نيستند، بلكه كاملا بهم پيوسته اند مانند ماده و نيرو لازم و ملزوم يكديگرند، به طورى كه روح فرمانده و عامل موثر و نيروست و بدن فرمانبرا و ابزار كار و ماده است ، و هر يك از روح و جسم به تنهايى ناقص است و جدا شدن اين دو در جهان برزخ موقتى است ، از اين رو ممكن نيست معاد تنها روحانى باشد يا تنها جسمانى باشد، بلكه تواءمان است .
شبهه آكل و ماكول جريان دايمى عالم طبيعت اين است كه انسانهايى از دنيا مى روند و بدن آنها خاك مى شود و خاكها جزو زمين مى شود و از طريق جذب ريشه درختان تدريجا به گياه يا ميوه تبديل مى شود و انسانهايى ديگر از آن تغذيه مى كنند يا حيوانى از آن استفاده كه بعدا انسان گوشت آن حيوانات را مى خورد. فرض كنيد انسانى به هر علت از گوشت انسان ديگرى تغذيه كند به طورى كه همه يا قسمتى از بدن انسان اول جزو بدن انسان دوم شود. در اين صورت آيا اجزاى بدن انسان اول در رستاخيز از انسان دوم جدا مى شود يا نمى شود؟ اگر بگوييم مى شود، بدن انسان دوم ناقص مى شود، و اگر بگوييم نمى شود، بدن انسان اول ناقص مى شود. با اين حال ، اگر معاد جسمانى باشد، در روز رستاخيز چندين بدن درباره اجزاى معينى به نزاع و جنگ خواهند پرداخت و هر يك مدعى مالكيت آن خواهند بود، پس چگونه معاد جسمانى امكان پذير است ؟ براى پاسخ به اين اشكال به چند مقدمه نياز است . ١) بدن ما در هر هفت يا هشت سال همه اجزايش عوض و به اجزاى جديد بدل مى شود. بنابراين مى توان گفت كه بدن ما در مدت عمر چندين بار عوض مى شود. ٢) هر بدن كه عوض مى شود صفات خود را به سلولهاى جانشين منتقل مى كند. از اين رو، رنگ پوست و شكل و رنگ چشمها و ديگر مشخصات ظاهرى در همه عمر باقى مى ماند. پس مى توان گفت كه آخرين بدن انسان عصاره همه بدنهاى او در طول عمر است . ٣) از قرآن نيز استفاده مى شود كه آخرين بدنى را كه انسان داشته و تبديل به خاك شده و محتواى تمام صفات و ويژگيهاى دوران عمر او بوده زنده مى شود آيات ٥١ سوره يس و ٨ قمر و ٤٣ معارج تاكيدى بر اين مسئله است ، زيرا در قبرها چيزى جز خاك آخرين بدن نيست ؛ و اگر قبرى هم در كار نباشد، ذرات آخرين بدن بازگردانده مى شود. ٤) اتحاد كامل دو بدن انسان از جميع جهات هم منتفى است ، زيرا بدن يك انسان فقط مى تواند جزو بدن انسان ديگر شود نه كل آن . ٥) سلولهاى بدن ما هر يك حاوى تمام شخصيت ماست كه اگر پرورش پيدا كند بدن ما ساخته مى شود. البته اين موضوع قانونى است كه درباره همه موجودات زنده صدق مى كند. بسيارى از درختان با قلمه زدن تكثير مى شوند و در حيوانات هم اين امر تجربه شده است . در انسان نيز اين ناممكن نيست كه اگر شرايط مساعدى براى هر سلولى از بدن فراهم شود، به تنهايى بدل به انسانى شود كه در همه چيز مانند انسان اول باشد. ٦) شخصيت انسان با كم و زياد شدن مواد جسمى يا كوچك و بزرگ شدن جسم او تغيير نمى كند و من انسانى واقعيت واحد ثابت و هميشگى است . پس هيچ مشكلى وجود ندارد كه در هنگام رستاخيز اجزاى بيگانه اى كه در بدن انسانى وجود دارد به جاى اصلى خود باز گردد و تنها اجزاى خود بدن باقى بماند، و در آستانه رستاخيز اجزاى باقى مانده از هر بدن نمو مى كنند و همان بدن اصلى و طبيعى را مى سازند.
٥٨. نمونه اى از زنده شدن مردگان در قيامت و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحى الموتى قال اولم تؤ من قال بلى ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعه من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزءا ثم ادعهن ياءتينك سعيا و اعلم ان الله عزيز حكيم بقره : ٢٦ ابراهيم گفت : اى پروردگار من ، به من بنماى كه مردگان را چگونه زنده مى سازى . گفت : آيا هنوز ايمان نياورده اى ؟ گفت : بلى ، و لكن مى خواهم كه دلم آرام يابد. گفت : چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه . پس آنها را فرا خوان . شتابان به نزد تو مى آيند، و بدان كه خدا پيروز و حكيم است . «اءرنى» اصلش «اءرانى» و اصل آن «اءراينى» بوده كه ياى اول به سبب جزم صيغه امر حذف شده و همزه دوم هم به سبب تخفيف ، و نون آن نون وقايه است و ياى آخر هم ضمير مفعولى ، اين كلمه يعنى «نشان بده مرا». «ليطمئن» از ريشه «طمن» به معناى اطمينان و سكون و آرامش خاطر است ، بعد از پريشانى . اين آيه كريمه ، علاوه بر اينكه دليل ديگرى است بر معاد جسمانى ، يعنى در رستاخيز خداوند انسان را با همين بدن مادى باز مى گرداند و به اصطلاح هم جسم و هم روح انسان بر مى گردد، پاسخ به دو شبهه است : يكى اشكال تغيير حالات ، يعنى متفرق شدن اجزاى جسد و فناى آن و اينكه از آن جيفه و مردار نه صورتى باقى بماند و نه خصوصيتى تا از ديگر جانداران متمايز باشد و بتواند زندگى را از سر بگيرد، و به تبع آن شبهه معروف آكل و ماكول را دفع مى كند، چون بر طبق آن ، حيوان يا انسانى طعمه درنده مى شود و اجزاى بدنش جزو بدن آن مى شود و ديگر ممكن نيست هر دو حيوان يا انسان و حيوان را با تمام بدنشان زنده كرد و به فرض كه يكى زنده شود، ديگرى ناقص مى ماند. پاسخى كه خداى تعالى به سوال آن جناب داده همان تبعيت بدن از روح است . در حديث از ابوبصير است كه امام صادق (عليه السلام) فرمودند : «ابراهيم خليل الرحمن (عليه السلام) ديد مرده اى كنار ساحل دريا افتاده و نيم آن داخل آب و نيمش در خشكى است و حيوانات دريايى و درندگان خشكى بدن او را مى خورند. آن گاه مشاهده كرد كه همان حيوانات به جان هم افتادند و يكديگر را خوردند. در اين حال تعجب كرد و گفت : رب ارنى كيف تحيى الموتى ؟ (پروردگار من به مشاهد نشانم ده كه چگونه اين مرده ها را، كه بعضى آكل و بعضى ماكول اند، زنده مى كنى ؟) وحى الهى آمد كه اى ابراهيم مگر ايمان ندارى ؟ خليل گفت : آرى ، دارم ، لكن مى خواهم بالعيان و بالمشاهده ، آن گونه كه اشياى عالم را مى بينم ، زنده شدن مردگانى را، كه بعضى طعمه بعضى ديگر شده اند، ببينم تا قلبم به اطمينان و آرامش برسد. خطاب آمد كه چهار پرنده را (طاووس و خروس و كبوتر و كلاغ ، كه در خلقت ظاهرى و در روحيات صفات مختلف اند) بگير و وصرهن (يعنى قطعه قطعه شان كن ،)؛ و گوشت و استخوان و پر آنها را بكوب و به هم مخلوط كن ، به طورى كه اجزاى مرغان غير متمايز باشد، همان گونه كه اين حيوانات درنده و دريايى بعد از خوردن آن مرده يكديگر را خوردند. آن گاه اجزاى مخلوط شده مرغان را چندين جزء كن و هر جزئى را سر كوهى قرار ده . سپس هر يك از مرغان را به اسم خودش بخوان . خواهى ديد كه مرغان با عجله به سوى تو خواهند آمد. كوهها ده كوه بودند، و بدان كه خداى تو بر هر چيز توانا و غالب است (٢٨٢) اين سوال مطرح است كه اگر معاد جسمانى است ، با توجه به اينكه در طول عمر همه سلولهاى بدن انسان چند بار عوض مى شوند، انسان با كدام يك از بدنها و اجسامى كه در عمرش با آنها زندگى كرده برگردانده مى شود؟ علاوه بر اين ، هر بدنى براى خود پرونده و اعمالى دارد كه ممكن است با پرونده و اعمال بدن ديگر كاملا متفاوت باشد. همان طور كه قبلا هم گفتيم هر بدنى تمام مشخصات و صفات بدن پيشين خود را جذب مى كند و تغييرات سلولى تاثيرى در من انسان ندارد. بنابراين آخرين بدن بايگانى تمام پرونده ها و خلاصه و فشرده اى از تمام مشخصات بدنهاى گذشته است . بدين ترتيب هر گاه بدن مبعوث و بر انگيخته شود، گويى تمام بدنها بر انگيخته شده است . قرآن نيز، چنان كه گفتيم ، در آيات متعددى معاد و رستاخيز را با آخرين بدن مى داند : و نفخ فى الصور فاذا هم من الاجداث الى ربهم ينسلون (٢٨٤)» «آن (رستاخيز) روزى است كه خداوند اولين و آخرين را براى رسيدگى به حساب دقيق و رسيدن به پاداش كردارشان جمع مى كند. همه در حال خضوع به پا خيزند، عرق (از سر و رويشان فرو مى ريزد) و اطراف دهانشان را احاطه مى كند. لرزش زمين تمام اندامشان را مى لرزاند. نيكوترين و خوشحال ترين افراد در آن روز كسى است كه جاى پايى پيدا كند يا محلى براى ايستادن خود به دست آورد(٢٨٦)».
٦٠. پرده هاى كنار مى رود و هر انسانى با حركت دهنده و گواهى وارد محشر مى شود و جاءت كل نفس معها سائق و شهيد لقد كنت فى غفله من هذا فكشفنا عنك غطاءك فبصرك اليوم حديد و قال قرينه هذا ما لدى عتيد. ق : ٢١ - ٢٣ هر كه مى آيد با او كسى است كه مى راندش و كسى است كه برايش شهادت مى دهد. تو از اين غافل بودى . ما پرده از برابرت برداشتيم و امروز چشمانت تيزبين شده است . موكل او گويد : اين است آنچه من آماده كرده ام . «سائق» اسم فاعل و به معناى راننده و حركت دهنده و مصدر آن «سياقه» و در اصل به معناى وادار كردن حيوان به راه رفتن است . در اين ماده ، راننده در عقب حيوان قرار دارد و حيوان را به جلو مى راند، به عكس ماده «قيادت» كه به معناى كشيدن حيوان از جلوست . «شهيد» از ماده «شهود» و «شهادت» به معنى حضور و معاينه است ، و «شهيد» به معناى شاهد است - كسى كه هيچ چيز از علمش غايب نيست . «حديد»، كه اصل آن «حد» است ، به معناى مرز است ، و آهن را از آن جهت «حديد» مى گويند كه منع و دفع كننده يا آلت منع است . به چشم تيز بين و دقيق هم «حديد» مى گويند، زيرا از مخفى شدن چيزها منع مى كند. «سائق» مانع فرار انسان از صحراى محشر و «شهيد» مانع انكار حقايق است . امام على (عليه السلام) درباره سائق و شهيد فرمود : كل نفس معها سائق و شهيد سائق يسوقها الى محشرها و شاهد يشهد عليها بعملها(٢٨٨)).
يوم الخروج يكى از اسامى قيامت «يوم الخروج» است ، يعنى روز بيرون آمدن از قبرها و حشر. قرآن در اين باره مى فرمايد : «يوم يسمعون الصيحه بالحق ذلك يوم الخروج (٢٩٠) (آدمى بر مرامى كه زندگى كرده مى ميرد و بر مرامى كه مرده بر انگيخته مى شود.)
۶
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٦١. حشر پرهيزكاران : دسته جمعى ، سواره ، با جلال و شكوه يوم نحشر المتقين الى الرحمن وفدا. مريم : ٨٥ روزى كه پرهيزكاران را در نزد خداى رحمان سواره گرد آوريم . «نحشر» از مصدر «حشر» به معناى بيرون كردن و كوچ دادن قومى است از قرارگاهشان به زور و اجبار. اين كلمه براى كوچ دادن يك نفر استفاده نمى شود، و در قرآن هم هر جا آمده درباره جماعت بوده است : «و حشرناهم فلم نغادر منهم احدا(٢٩٢)» در حديث ديگرى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه درباره تفسير اين آيه فرمودند : ان الوفد لا يكونون الا ركبانا اولئك رجال اتقوا الله فاحبهم الله و اختصهم و رضى اعمالهم فسماهم المتقين . (فرستادگان فقط سواره اند. آنان مردانى اند كه از خدا پروا داشتند. پس خداوند دوستدار آنها شد و آنان را براى خويش برگزيد و از اعمالشان خشنود گشت . پس آنان را «متقين» ناميد.)
آيا حشر فقط براى انسانهاست يا ديگر موجودات هم معاد و حشر دارند؟ در منطق قرآن ، معاد و حشر و نشر دوباره در قيامت عمومى است كه شامل همه موجودات مى شود : «و اذا الوحوش حشرت (٢٩٤)» (خداوند آفرينش را آغاز مى كند. سپس آن را باز مى گرداند.)، وقل سيروا فى الارض فانظروا كيف بدا الخلق ثم الله ينشى النشاءة الاخره (٢٩٦) (هيچ جنبنده اى در زمين و هيچ پرنده اى كه با دو بال خود پرواز كند نيست ، مگر اينكه امتهايى همانند شمايند. ما هيچ چيز را در اين كتاب فروگذار نكرديم . سپس همگى به سوى پروردگارشان محشور مى شوند.) تا اينجا معلوم شد كه حيوانات غير انسان هم حشر و نشر دارند، اما ديگر موجودات مانند ماه و خورشيد و زمين و آسمانها، چطور؟ قرآن مى فرمايد : «و جمع الشمس و القمر(٢٩٨)، (و در روز قيامت زمين همه اش در قبضه او و آسمانها پيچيده در دست اوست)، يوم تبدل الارض غير الارض و السموات و برزوا لله الواحد القهار(٣٠٠) (در روز قيامت آنها را بر صورتهايشان محشور مى كنيم ، در حالى كه نابينا و گنگ و كرند)، در جاى ديگر مى فرمايد : «و نحشر المجرمين يومئذ زرقا(٣٠٢)» (و چون قيامت بر پا شد در آن روز از هم جدا شوند)يعرف المجرمون بسيماهم فيؤ خذ بالنواصى و الاقدام (٣٠٤) (نشان ذلت در چشمانشان آشكار است . مانند ملخهاى پراكنده از قبرها بيرون مى آيند.) بسيارى آيات ديگر نيز گوياى حالت حشر گناهكاران در قيامت است و به نوعى اخبار از غيب و آينده عالم محسوب مى شود. امام صادق (عليه السلام) فرمودند : «من اثر الدنيا على الاخره حشره الله يوم القيامه اعمى (٣٠٦)» (روز قيامت او را مى آورند، در حالى كه دو زبان از آتش دارد.) حضرتش در روايت ديگرى فرمودند : «هر كسى ظالمانه و به ناحق مال ديگرى را بخورد و به او برنگرداند روز قيامت شراره اى از آتش به خود او مى دهند.(٣٠٨)» امام صادق (عليه السلام) درباره حشر متكبران فرمودند : «متكبران در روز قيامت به صورت مورچگانى محشور مى شوند كه مردم حاضر در محشر پيوسته تا پايان حساب خلايق آنها را لگد مى كنند(٣١٠) (آن خدايى كه قادر است انسان را بر روى دو پايش راه ببرد قادر است كه وارونه و بر صورتش راه ببرد.)
٦٣. كوهها به حركت در مى آيد و زمين مسطح مى شود و همه در نزد خدا برانگيخته مى شوند و يوم نسير الجبال و ترى الارض بارزة و حشرنهم فلم نغادر منهم احدا و عرضوا على ربك صفا لقد جئتمونا كما خلقنكم اول مرة بل زعمتم الن نجعل لكم موعدا. كهف : ٤٧ و ٤٨ روزى كه كوهها را به راه مى اندازيم و زمين را بينى كه هر چه در اندرون دارد بيرون افكنده است و همه را براى حساب گرد مى آوريم و يك تن از ايشان را هم رها نمى كنيم . همه در حالى كه صف كشيده اند به پروردگارت عرضه مى شوند. اكنون به نزد ما آمديد، همچنان كه نخستين بار شما را بيافريديم . آيا مى پنداشتيد كه هرگز برايتان وعده گاهى قرار نخواهيم داد؟ «نسير» از ماده «سير» به معنى راه رفتن است كه به باب تفعيل رفته و متعددى شده و به معناى «به حركت در مى آوريم» است . «سيرت » هم به معناى حالت و وضع طبيعى است «سيار» و «سياره» هم از همين ماده است . «صفا» به معناى صف كشيدن و در صف كردن است ، و آن وقتى است كه اشيا يا اشخاص در يك رديف و خط مستوى قرار بگيرند.
چند مطلب ١) قرآن مى فرمايد در روز قيامت هيچ جاى از زمين مانع ديدن جاى ديگرش نيست : «و ترى الارض بارزة»، و چون عمدتا كوهها مانع اند، خداوند مراحل انهدام كوهها را در آيات مختلف بيان كرده است و در آيه مورد بحث فرموده : «يوم نسير الجبال»، در جاهاى ديگر فرموده است : «و سيرت الجبال فكانت سرابا(٣١٢)» (و در آن زمان كه كوهها از جا كنده شوند)، «و حملت الارض و الجبال فدكتا دكه واحده (٣١٤)، (در آن روز كه زمين و كوهها سخت به لرزه در مى آيد و كوهها به شكل توده هايى از شن نرم در مى آيد)، «و تكون الجبال كالعهن المنفوش (٣١٦)»، (و كوهها در هم كوبيده مى شود و به صورت غبار پراكنده در مى آيد.) پيام ديگر اين آيات اين است كه كوهها، با اينكه مظهر صلابت و استقامت و استوارى و سختى اند، روزى عمرشان به پايان مى رسد، تا چه رسد به سببهاى ظاهرى و زخارف فريبنده دنيوى ، كه سريع الزوال اند. لذا اين دنيا و مظاهر آن شايسته اعتماد و دل بستگى انسان به آنها نيست . ٢) فرمود : «و عرضوا على ربك صفا»، يعنى در آن روز ديگر نه حسب مايه برترى است و نه نسب و نه مال و نه جاه دنيوى ، و آن چيزهايى كه در ميان دنيا خواهان مايه برترى بود جز اوهام نبود، و جمله مى رساند كه اولا خلايق ناگزير از حشر به سوى پروردگارند (عرضوا)، و ثانيا كفار در آن روز هيچ حرمتى ندارند، زيرا نفرمود «على ربهم»، بلكه فرمود : «على ربك»، و ثالثا تمام برتريهاى دنيوى محشور مى شوند : «لقد جئتمونا فرادى (٣١٨)».
٦٤. هر كس به فكر خويش است يوم تاءتى كل نفس تجادل عن نفسها و توفى كل نفس ما عملت و هم لا يظلمون . نحل : ١١١ در روز قيامت ، هر كس به دفاع از خويش به مجادله مى پردازد و جزاى هركس چنان كه حق اوست داده مى شود، به كسى ستم روا ندارند.
پرسش و پاسخى ديگر درباره معاد جسمانى اگر معاد جسمانى است و انسان با جسم و روح در قيامت محشور مى شود، چه فرقى ميان جسم و روح دنيايى و آخرتى است ؟ همان طور كه در موضوعات گذشته با آيات و روايات به اثبات رسيد، معاد هم روحانى است و هم جسمانى ، يعنى با مرگ نه جسم آدمى به طور كامل معدوم مى شود و نه روح او، اما روح و جسمى كه در قيامت در محضر الهى حاضر خواهند شد روح و جسم تحول يافته و به تكامل رسيده اند، نه همين روح و جسمى كه در اين دنيا بوده اند.البته «من» آنجا همان من اينجاست . حقيقت انسان تغيير پيدا نمى كند، ولى من آنجا من تكامل يافته و متحول شده اى است كه قابليت ورود به عالم قيامت را پيدا كرده است . پس حقيقت انسان ، كه همان جسم و روح است ، عوض نمى شود و «من» همان است كه بود؛ ولى «من»ى كه منازل و مراحلى را طى كرده و نقايص را بر طرف كرده احكام و قوانين اين عالم را از دست داده و آماده ورود به قيامت شده است ؛ و اين تحولات و تبدلات در سير حركت انسان به سوى خداوند براى رسيدن به تكامل ، بر اساس سنت و قانون الهى در نظام هستى ، لازم و ضرورى است ، به طورى كه بلافاصله بعد از مرگ و جدايى جسم و روح از يكديگر اين حركت تكاملى آغاز مى شود : روح بلافاصله بعد از قبض ملك الموت با ورود به عالم باقى ، بر اساس همان مسير انتخابى خود در دنيا، به سير و حركت خود ادامه مى دهد، بدن هم در وضع ديگر وارد مسير جديدى مى شود و با تحول و تبدل خاصى به حركت خود ادامه مى دهد. همچنان كه خاك بايد در مسير انسان شدن مراحل نباتى و حيوانى را، كه عبارت از خون نطفه و علقه و مضغه و عظام و گوشت است ، طى كند و متناسب با قوانين و احكام نظام انسانى بشود تا بتواند به آن عالم راه يابد انسان هم اگر بخواهد در سير خود به سوى خدا و لقاى حضرت حق به عوالم ديگر وارد شود و آن مراحل را طى كند بايد هم روحش متحول شود و خصوصيات جديدى پيدا كند و رنگها و تعلقات را رها كند و هم جسمش با حركت و تحول خود خصوصيات و آثار عالم مادى را رها سازد و با كسب يك سلسله از احكام و قوانين عالم بالا با آنها متناسب شود. بدين ترتيب كه بدن و جسم انسان در اينجا خاك مى شود و خاك هم با تبدلاتى كه دارد به سوى نقطه اى حركت مى كند كه ذرات بدن ما به صورت ذره اى شود كه از آن بدن ساخته مى شود - بدنى متناسب با سنن و قوانين عالم بعدى ، و اين تحول و ارتباط دوباره در قيامت و عوالم پس از اين بايد به رفع نقايص و معايب و تكميل قواى خود بپردازند. خداوند مى فرمايد : اينها طمع دارند كه همين طور وارد بهشت شوند؟ اين جاست و ممكن نيست . ما اينها را خلق كرديم و خودشان هم مى دانند خلقتشان به چه صورتى بوده ، هم از نظر جسمى و هم از نظر روحى . اينها خودشان را نمى شناسند و نمى دانند كه بهشت چه نظامى دارد و چه احكام و آثار و قوانينى دارد؟ آنجا جوار ذات قدس حق است . آن وقت اينها توقع دارند كه با اين جسم و روح ناقص و معيوب به بهشت روند؟ آن گاه خداوند مى فرمايد : قسم به ربى كه روحهاى مشرق و مغرب را تربيت مى كند، ما قدرت داريم كه اينها و بهتر از اينها را مجددا خلق كنيم . ما مى توانيم از روح و جسم تربيت شده و تكامل يافته انسانهايى خلق كنيم كه با احكام و آثار و قوانين و نظامات بهشت مناسب باشند : ايطمع كل امرى ء منهم ان يدخل جنه نعيم كلا انا خلقناهم مما يعلمون فلا اقسم برب المشارق و المغارب انا لقادرون على ان نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين (٣٢٠ ).
٦٥. از خدا بترسيد : زلزله قيامت شديد است ! بسم الله الرحمن الرحيم يا ايها الناس اتقوا ربكم ان زلزله الساعه شى ء عظيم يوم ترونها تذهل كل مرضعه عما ارضعت و تضع كل ذات حمل حملها و ترى الناس سكرى و ما هم بسكرى و لكن عذاب الله شديد. حج : ١ و ٢ به نام خداى بخشاينده مهربان . اى مردم ، از پروردگارتان بترسيد كه زلزله قيامت حادثه بزرگى است . در آن روز كه ببينيدش ، هر شير دهنده اى شيرخواره اش را از ياد ببرد و هر آبستنى بار خود بر زمين گذارد و مردم را چون مستان بينى ، حال آنكه مست نيستند، بلكه عذاب خدا شديد است . «تذهل» از ماده «ذهول» به معناى نسيان و غفلت است . همچنين گفته اند شغلى است كه موجب نسيان و اندوه باشد.
سه روز سخت امام رضا (عليه السلام) فرمودند : ان اوحش ما يكون هذا الخلق فى ثلاثه مواطن يوم يولد و يخرج من بطن امه فيرى الدنيا و يوم يموت فيعاين الاخره و اهلها و يوم يبعث فيرى احكاما لم يرها فى دار الدنيا.(٣٢٢) (سخت ترين لحظات فرزند آدم سه وقت است : لحظه اى كه ملك الموت را مى بيند، لحظه اى كه از قبرش بر مى خيزد، لحظه اى كه در پيشگاه خداى بلند مرتبه و برتر مى ايستد).
كيفيت حضور در صحنه قيامت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : «كل من ورد القيامه عطشان (٣٢٤)»(٣٢٦)». رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : «شعار مردم در تاريكى روز قيامت لا اله الا الله است (٣٢٨) (تنها و تنها تاخيرشان مى اندازد (عذابشان را) براى روزى كه ديدگان خيره مى شود و از حركت باز مى ايستد، گردنها را مى كشند و سرها را به آسمان بلند مى كنند، حتى پلك چشمهايشان از حركت باز مى ايستد و دلهايشان خالى مى شود.) در سوره مزمل مى فرمايد : «يوما يجعل الولدان شيبا(٣٣٠) (از شدت هول و وحشت و وخامت اوضاع قيامت) ساقها برهنه مى شود و آنها را به سجده دعوت مى كنند، اما قادر بر آن نيستند. اين در حالى است كه از شدت ندامت و شرمسارى چشمهاشان به زير افتاده و ذلت و خوارى سراسر وجود آنها را گرفته است .) اين وحشت به گونه اى است كه با وجود نسبتهاى قويم خانوادگى و دوستى از يكديگر فرار مى كنند، و اساسا در صحنه قيامت همه نسبتهاى خانوادگى و خويشاوندى از بين ميرود، زيرا حقيقت امر بر آنان آشكار مى شود و مى فهمند كه هيچ كسى از ارحام و اولادشان سودى به حالشان ندارد : لن تنفعكم ارحامكم و لا اولادكم يوم القيامه يفصل بينكم .(٣٣٢) (هنگامى كه در صور دميده شود هيچ يك از پيوندهاى خويشاوندى ميان آنها در آن روز نخواهد بود و از يكديگر تقاضاى كمك نمى كنند.) امام على (عليه السلام) فرمودند «بر انگيخته شدن در قيامت و حضور در صحراى محشر سخت تر از قبر است روزى است كه كودكان خردسال پير مى شوند و بزرگ سالان هوش از سرشان مى رود و جنينها سقط مى شوند... پس چگونه است حال كسى كه با گوش و چشم و زبان و دست و پا و شرمگاه و شكم خويش گناه كرده است ، اگر خداوند او را نيامرزد و بر آن رحم نكند(٣٣٤) (اگر اظهار كنيد آنچه در باطن داريد و اگر پنهانش كنيد، خداوند شما را بر طبق آن محاسبه مى كند.) در سوره زمر هم مى فرمايد : و بدا لهم سيئات ما كسبوا و حاق بهم ما كانوا به يستهزءون (٣٣٦)»
ز كردار خود دمخورى برگزين كه در گور باشد تو را هم نشين پس از مرگ آماده داريش پيش به روزى كه آيد ندا آى پيش اگر دل به چيزى ببندى مبند به جز آنچه باشد خدا را پسند پس و پيش مرگ تو را نيست كس به جز كرده ات يار و فرياد رس بشر پيش خويشان دمى ميهمان بود وانگهى كوچد از اين جهان
٦٨. به هر كس برابر كارش پاداش داده مى شود. از وحشت دلها به گلو مى رسد اليوم تجزى كل نفس بما كسبت لا ظلم اليوم ان الله سريع الحساب و انذرهم يوم الازفه اذا القلوب لدى الحناجر كاظمين ما للظلمين من حميم و لا شفيع يطاع . مومن ١٧ و ١٨ در آن روز، هر كس را همانند عملش جزا مى دهند و به كس ستمى نمى رود، و خدا زود به حسابها مى رسد. از روز قيامت بترسانشان ، آن گاه كه دلها لبريز از اندوه به نزديك حنجره ها رسد، ستمكاران را در آن روز نه خويشاوندى باشد و نه شفيعى كه سخنش را بشنوند. «آزفه» از ماده «ازف» به معناى نزديك شدن وقت است ؛ و در آن ، گذشته از نزديكى ، ضيق وقت نيز مراد است . «آزقه» يعنى نزديك شونده . «كاظمين» از ماده «كظم» است و در اصل به معناى بستن دهان مشك است پس از پر شدن ، فردى را «كظيم» مى گويند كه پر از غصه يا پر از خشم باشد و انتقام نگيرد. آيات ٥٤ سوره يس و ٢٥ نور از جمله دهها آيه اى است كه مى فرمايد در قيامت هيچ ظلمى به انسان نمى شود و جزاى واقعى آنها بى كم و كاست به آنها داده مى شود.
يوم الازفه تعبير قيامت به «آزفه» به سبب نزديكى آن و تنگى وقت است . اين گونه تعبير هشدارى است به غافلان و بى خبرانى كه به نفس خود وعده مى دهند كه تا قيامت زمان و راهى طولانى در پيش است اما خداوند مى فرمايد قيامت «يوم الازفه» است - روز نزديك . در آيه ٥٧ سوره نجم مى فرمايد : «ازفت الازفه» (آنچه بايد نزديك شود نزديك شده است)؛ و در آيه ١ سوره قمر هم فرموده است : «اقتربت الساعه» (قيامت نزديك شده است .) در اين نزديكى ، پيام ديگرى هم وجود دارد و آن اينكه مجموعه عمر دنياى شما نسبت به آخرت بسيار كوتاه است ، چه رسد به عمر شما، كه فقط لحظه اى است در مقابل عمر قيامت .
تا به بازار جهان سوداگريم گاه سود و گه زيان مى آوريم گر نكو بازارگانيم از چه روى هرگز اين سود و زيان را نشمريم جان زبون گشته است و در بند تنيم عقل فرسوده است و در فكر سريم روح را از ناشتايى مى كشيم سفره ها از بهر تن مى گستريم گر چه عقل آيينه كردار ماست ما در آن آيينه هرگز ننگريم گر گران باريم جرم چرخ چيست بار كردار بد خود مى بريم چون سياهى شد بضاعت دهر را ما سيه كاريم كان را مى خريم پند نيكان را نمى داريم گوش آن در اين فكرت كز ايشان بهتريم پهلوان اما به كنج خانه ايم آتش اما در دل خاكستريم كاردانان راه ديگر مى روند ما تبه كاران به راه ديگريم گرگ را نشناختستيم از شبان در چراگاهى كه عمرى مى چريم بر سپهر معرفت كى بر شويم تا به پر و بال چوبين مى پريم واعظيم اما نه بهر خويشتن از براى ديگران بر منبريم آگه از عيب عيان خود نه ايم پرده هاى عيب مردم مى دريم سفلگيها مى كند نفس زبون ما همى اين سفله را مى پروريم بشكنيم از جهل و خود ار نشكنيم بگذريم از جان و از تن نگذريم باده تحقيق چون خواهيم خورد؟ ما كه مست هر خم و هر ساغريم چون كه هر برزيگرى را حاصلى است حاصل ما چيست گر برزيگريم چون كه بارى گم شديم اندر رهى به كه بار ديگر آن راه نسپريم زان پراكندند اوراق كمال تا به كوشش جمله را گرد آوريم تا بيفشانند بر چينندمان طوطى وقت و زمان را شكريم (٣٣٨)). و اى كاش فلانى را دوست خود نمى گرفتم و با او مشورت نمى كردم و سخنانش را نمى شنيدم و از او تقليد نمى كردم (٣٤٠) به اثبات رسيده كه معرفت محدود به حس و ابزار حسى نيست ، بلكه ما معرفت حضورى و رويت قلبى و نيز معرفت عقلى داريم كه با ابزارهاى خود يا اساسا بى واسطه به ما شناختهاى فراحسى و فراطبيعى مى دهند. قيامت هم از جمله موضوعاتى است كه مى توان آن را با برهانهاى عقلى و ادله غير حسى اثبات كرد و به شناخت كلى و اصلى آنان نايل شد. همچنين مى توان در باب شناخت قيامت با مراجعه به ادله نقلى ، يعنى كلمات پيامبران و امامان (عليهم السلام) و قرآن كريم ، كه البته حقانيت آن به وسيله ادله عقلى به اثبات رسيده است و ما به آن معرفت عقلانى داريم ، به شناخت مسايل جزئى و مراحل و مراتب عالم آخرت رسيد، هر چند جزئيات آن را با ابزارى حسى مشاهده نكرده باشيم (٣٤٢). علاوه بر اينها، بر اساس الهامات فطرى ، مرگ پايان زندگى نيست و اين الهامات منحصر به ما نيست و تمام اقوام ، حتى انسانهاى نخستين ، واجد آن بوده اند، و در يك كلام بايد گفت : عشق به خلود و جاودانگى در فطرت انسان مكنون است ، و اين خود دليل واصخى است بر اينكه انسان بر حسب ساختمان خلقتش در مسير بقا قرار دارد نه در مسير فنا.
٧١. گنهكار دوست دارد هر چه داشته بدهد تا نجات يابد يبصرونهم يود المجرم لو يفتدى من عذاب يومئذ ببنيه و صاحبته و اخيه و فصيلته التى تؤ يه و من فى الارض جميعا ثم ينجيه معارج : ١١ - ١٤ يكديگر را برابر چشمانشان آرند. گنهكار دوست دارد كه خويشتن را بازخرد به فرزندانش ، و زنش و برادرش ، و عشيره اش كه او را مكان داده است ، و همه آنها كه در روى زمين اند، و نجات يابد. «يود» از مصدر «ود» و «وداد» و «مودة» به معناى دوست داشتن است . «ودود»، از اسماء الله ، هم به معناى دوست دارنده است . خداوند در آيات متعددى از قرآن كريم از اين حالت انسان مجرم در صحنه قيامت سخن گفته است تا هم اخبار از غيبت باشد و هم هشدارى به او و هم دفع توهم از او كه مبادا گمان كند آن روز مى شود راه فرارى از عذاب الهى پيدا كرد.فاليوم لا يؤ خذ منكم فدية و لا من الذين كفروا(٣٤٤) (و از روزى بترسيد كه كسى مجازات ديگرى را نمى پذيرد و نه از او شفاعت پذيرفته مى شود و نه غرامت از او قبول خواهد شد و نه يارى مى شوند.) در آيه ٢٥٤ سوره بقره نيز وجود هر گونه خريد و فروش و دوستى و رفاقت در قيامت منتفى شده است و نيز مى فرمايد : ان الذين كفروا لن تغنى عنهم اموالهم و لا اولادهم من الله شيئا(٣٤٦) (اجابت كنيد دعوت پروردگار خود را، پيش از آنكه روزى فرا رسد كه بازگشتى براى آن در برابر اراده خدا نيست ، و در آن روز نه پناهگاهى داريد و نه مدافعى .) يوم لا تملك نفس لنفس شيئا
۷
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٧٢. قلب سليم : تنها سرمايه نجات يوم لا ينفع مال و لا بنون الا من اتى الله بقلب سليم شعراء : ٨٨ و ٨٩ روزى كه نه مال سود مى دهد و نه فرزندان ؛ مگر آن كس كه با قلبى رسته از شرك به نزد خدا بيايد.
سلامت قلب به چيست ؟ از جمله مسائل مورد توجه قرآن كريم و روايات شريف قلب و سلامت و حيات آن و امراض و نقايص و مرگ آن است . قرآن گاهى فرموده قلب غليظ و سخت تر از سنگ مى شود : ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجاره او اشد قسوة .(٣٤٩)»، و در آيه ديگر فرموده : قلب زنگ مى زند و تيره مى شود : «كلا بل ران على قلوبهم (٣٥١)»، اما گناهان را به قلب نسبت نمى دهد : «و لكن يؤ اخذكم بما كسبت قلوبكم (٣٥٣)»، و گفته قلب وسيله فهم و درك هدايت است : «لهم قلوب لا يفقهون بها(٣٥٥)»، و بالاخره خداوند قلب را مخزن رافت و رحمت و اطمينان و سكينه معرفى كرده و آن را مرتبط با ذات مقدس خداوند دانسته است - ارتباطى عميق و درونى : «و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه راءفه و رحمه (٣٥٧)» در آيه مورد بحث هم فرموده است در قيامت چيزى جز قلب سليم به كار نمى آيد، و «سليم» از ماده «سلم» است به معناى سلامت و سالم بودن از بيماريها، و بيماريها هم در آيات مذكور بيان شد. در ارزش و اهميت آن در روايات ، همين بس كه امام على (عليه السلام) فرمودند : «اذ احب الله عبدا رزقه قلبا سليما و خلقا قويما(٣٥٩)»، از امام صادق (عليه السلام) هم در باره آيه «الا من اتى الله بقلب سليم» پرسيدند. حضرت فرمودند : «قلب سليم آن قلبى است كه وقتى پروردگارش را ملاقات مى كند (تا لحظه مرگ) احدى جز خدا در او نباشد، و هر قلبى كه از شرك و شك محفوظ باشد آن قلب سليم است (٣٦١ )» امام على (عليه السلام) هم فرمودند : «شرط رسيدن به سلامت قلب اين است كه براى مومنان همان پسندى كه براى خود مى پسندى (٣٦٣) امام على (عليه السلام) نيز فرمودند : «خوشا به حال آنكه قلبى سليم دارد : از كسى كه هدايتش مى كند اطاعت مى كند و از آنكه وى را به پستى مى كشاند دورى جويد.... به سراى هدايت ، پيش از آنكه درهايش بسته و اسبابش قطع شود، اهتمام ورزد، در توبه را بگشايد و گناه را از بين ببرد اگر چنين كند، بر جاده حق قرار گرفته و به راه راست و وسيع حق هدايت شده است (٣٦٥)». دنيا همه ساعتى و عمر تو دمى است از بهر دمى عمر ابد را مفروش # # # افسانه حيات دو روزى نبود بيش آن هم كليم با تو بگويم چسان گذشت يك روز صرف بستن دل شد به اين و آن روز دگر به كندن دل زين و آن گذشت (٣٦٧) (ما در هر امتى رسولى بر انگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب كنيد) يا بنى ادم لا يفتننكم الشيطان كما اخرج ابويكم من الجنه (٣٦٩) بسته شده است - همان عالم الست ، عالم اخذ ميثاق ، وادى قالوا بلى : و اذ اخذ ربك من بنى آدم من ظهورهم ذريتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى (٣٧١)».(البته شيطان دشمن شماست . پس او را دشمن بدانيد.) ديگر نكته قابل توجه اينكه غالبا عهد و پيمان دو طرفه است : وعده اى داده مى شود و وعده اى گرفته مى شود. خداوند وعده اى از بنى آدم مى گيرد، وعده عبوديت و بندگى اش را، «و ان اعبدونى»، و وعده اى هم به آنها مى دهد. لذا مى فرمايد : «اوفوا بعهدى اوف بعهدكم (٣٧٣)» (و خداوند كسانى را كه يارى او كنند يارى مى كند)، «فاذكرونى اذكركم (٣٧٥ ) (اى بندگان من ، امروز نه ترسى بر شماست و نه اندوهگين مى شويد، همان كسانى كه به آيات ما ايمان آوردند و تسليم بودند. شما و همسرانتان در نهايت شادمانى وارد بهشت شويد).
٧٥. شيطان به سخن مى آيد و قال الشيطان لما قضى الامر ان الله وعدكم وعد الحق و وعدتكم فاخلفتكم و ما كان لى عليكم من سلطان الا ان دعوتكم فاستجبتم لى فلا تلومونى و لوموا انفسكم ما انا بمصرخكم و ما انتم بمصرخى انى كفرت بما اشركتمون من قبل ان الظالمين لهم عذاب اليم ابراهيم : ٢٢ چون كار به پايان آيد، شيطان گويد : خدا به شما وعده داد و وعده او درست بود، و من نيز به شما وعده دادم ، ولى در وعده خود خلاف كردم ، و برايتان هيچ دليل و برهانى نياوردم ، جز آنكه دعوتتان كردم . شما نيز دعوت مرا اجابت كرديد. پس مرا ملامت مكنيد خود را ملامت كنيد. نه من فرياد رس شمايم ، نه شما فرياد رس من . از اينكه مرا پيش از اين شريك خدا كرده بوديد بيزارم ، زيرا براى ستمكاران عذابى است دردآور. «سلطان» به معناى غلبه و تسلط است . البته دليل و حجت را هم «سلطان» مى گويند از آن جهت كه سبب غلبه و تسلط است و با نتيجه هاى خود بر عقول قهر و غلبه مى كند و عقلها را تسليم خود مى كند. «مصرخ» اسم فاعل از «اصراخ» است به معناى پناه دادن و به داد كسى رسيدن و فرياد او را پاسخ گفتن . بر اين اساس ، معناى اين بخش از آيه اين است : امروز من فرياد رس شما نيستم و شما هم فرياد رس من نيستيد، من نمى توانم شما را نجات دهم ، شما هم نمى توانيد مرا نجات دهيد، نه من شفاعت كار شمايم و نه شما شفيع منيد. قرآن مى فرمايد : هنگامى كه كار اين عالم تمام مى شود و قيامت برپا مى شود - «لما قضى الامر» - و خداوند فرمان خلود را در باره اهل بهشت و جهنم صادر مى كند، شيطان به سخن مى آيد و مى گويد : «ان الله وعدكم وعد الحق» خداوند به شما درباره دنيا و آخرتتان وعده هايى داد، هم به مومنانتان هم به مشركانتان : اهل ايمان را به زندگى آرام و پر نعمت در دنيا -و لو ان اهل القرى امنوا و اتقوا لفتحنا عليهم بركات من السماء و الارض (٣٧٧) (و كسانى را كه ايمان آورده و اعمال صالح انجام داده اند به باغهاى بهشت وارد مى كنند - باغهايى كه نهرها از زير درختانش جارى است . به اذن پروردگارشان جاودانه در آن مى مانند)؛ و در مقابل مشركان و مجرمان را به زندگى تنگ و پرفشار و توام اندوه در دنيا - «من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضنكا(٣٧٩)» (و روز قيامت او را نابينا محشور مى كنيم). بعد ابليس مى گويد وعده هاى الهى همه راست و درست بود : «وعد الحق»؛ اما شما با وجود براهين و ادله قوى آن را ناديده گرفتيد و به آن پشت كرديد، اما من ابليس به شما وعده دادم و مى بينيد كه وعده هايم همه دروغ بود : «و وعدتكم فاخلفتكم .» شما را از ياد خدا و مقام ربوبى حضرت رب اغفال كردم و زندگى نقد دنيا را برايتان زينت دادم ، لكن هيچ تسلطى كه بخواهم شما را با آن مجبور به گناه كنم بر شما نداشته : «و ما كان لى عليكم من سلطان». نه بر ظاهر شما و بدنهاى شما تسلط داشتم كه با اعضا و جوارحتان به زور شما را به معصيت خدا مجبور كنم تا بدين وسيله از شما سلب اختيار شده باشد و مرا امروز مقصر كنيد و نه بر باطن شما و عقل و فكر شما تسلط داشتم تا بتوانم با اقامه دليل و برهان معصيت و نافرمانى خدا را بر نفوس شما تحميل كنم «الا ان دعوتكم فاستجبتم لى»، قدرت من منحصر در وسوسه و دعوت بود، و اگر شما به آن اهميت نمى داديد، اين نيروى من هم منكوب مى شد، و چون به هيچ وجه سلطنتى بر شما مردم نداشتم ، «فلا تلومونى و لوموا انفسكم»، پس ملامتهايى كه به سبب پيروى از من متوجه شماست حقا مربوط به انتخاب خود شماست و به اختيار خود دعوت مرا پاسخ گفتيد.
٧٦. تكذيب كنندگان قيامت : افسوس كه درباره قيامت كوتاهى كرديم قد خسر الذين كذبوا بلقاء الله حتى اذا جاءتهم الساعه بغتة قالوا يا حسرتنا على ما فرطنا فيها و هم يحملون اوزارهم على ظهورهم الا سآء ما يزرون . انعام : ٣١ زيان كردند آنانى كه ديدار با خدا را دروغ پنداشتند، و چون قيامت به ناگهان فرا رسد، گويند : اى حسرتا بر ما به سبب تقصيرى كه كرديم ! اينان بار گناهانشان را بر پشت مى كشند. هان ، چه بدبارى را بر دوش مى كشند. «خَسِر» : از ماده «خُسر» به معناى كم شدن و كم كردن است . «خُسران» و «خَسار» هم به همين معناست . «فرطنا» از ماده «فرط» به معناى تقدم و جلو افتادن است . «افراط» هم تجاوز و «تفريط» كوتاهى و تقصير است . در اين آيه شريفه خداوند مى فرمايد خسران و خسارت حقيقى ناشى از بى اعتقادى به قيامت و بى ايمان به سراى باقى آخرت است - آخرتى كه ناگهان آغاز مى شود. انسان به سبب از دست دادن منافع پايدار و نامحدود آن و كسب ضررها و زيانها و مصائب آن روز در حسرت و ندامت خواهد بود - روزى كه سرمايه عمر چندين ساله او و موقعيتهاى مادى و نعمتهاى دنيايى و فرصتهاى معنوى او چون بار سنگينى بر گرده خسته و رنجور و ناتوانش قرار مى گيرد، و در آن روز، پنجاه هزار سال دايما بايد وزر دنياى خويش را حمل كند. وزرى كه مى توانست امروز دستگير او باشد اكنون مانعى براى حركت او و شكنجه اى براى جسم و روح اوست .
اى دل بقا دوام و بقايى چنان نداشت ايام عمر فرصت برق جهان نداشت (٣٨١)
٧٧. امنيت قيامت و پاداش برتر براى نيكوكاران من جاء بالحسنه فله خير منها و هم من فزع يومئذ ءامنون نمل : ٨٩ هر كه كار نيكى كند بهتر از آن پاداش گيرد؛ و نيكوكاران از وحشت آن روز در امان باشند. قرآن كريم درباره امنيت اهل ايمان در قيامت مى فرمايد : و من يعمل من الصالحات و هو مومن فلا يخاف ظلما و لا هضما(٣٨٣) (آنها كه ايمان آوردند و ايمان خود را به شرك و ستم نيالودند ايمنى تنها از آن آنهاست و آنها هدايت يافتگان اند.) نيز مى فرمايد : ان الذين يلحدون فى اياتنا لا يخفون علينا افمن يلقى فى النار خير ام من ياءتى امنا يوم القيامه (٣٨٥)» رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : «پنج چيز است كه در هر كس باشد از آن روز وحشت بزرگ در امان است : هر گاه عطايى از جانب خدا به او برسد بگو الحمد لله ، و هر گاه گناهى مرتكب شود بگويد استغفرالله ، و هر گاه مصيبتى به او رسد گويد انا لله و انا اليه راجعون ، و هر گاه حاجتى داشته باشد از پروردگارش بخواهد (بگويد اللهم انى اسئلك فلانا)؛ و هر گاه از چيزى بترسد به سوى پروردگارش پناهنده شود (بگويد اللهم انى اعوذ بك و الجاء اليك (٣٨٧)»(٣٨٩)».
٧٨. آن روز يوم التغابن است يوم يجمعكم ليوم الجمع ذلك يوم التغابن و من يؤ من بالله و يعمل صلحا يكفر عنه سيئاته و يدخله جنات تجرى من تحتها الانهار خلدين فيها ابدا ذلك الفوز العظيم تغابن : ٩ روزى كه همه شما را در محشر گرد آورد، آن روز، روز مغبونى است ، و هر كه به خدا ايمان بياورد و كار شايسته كند، گناهانش را مى ريزد و به بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است داخل كند. آنجا جاودانه خواهند بود. اين كام يابى بزرگى است .
يوم الجمع يكى از اسامى قيامت «يوم الجمع» است . در وجه تسميه قيامت به اين نام گفته اند : خداوند در قيامت از اولين مخلوق تا آخرين آنها را جمع مى كند : قل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الى ميقات يوم معلوم ،(٣٩١) (از آيات و نشانه هاى اوست آفرينش آسمانها و زمين و آنچه از جنبندگان در آنها خلق و پراكنده ساخته است . او هر گاه بخواهد قادر بر جمع كردن آنهاست). «دابه» يعنى جنبندگان و معمولا بر غير انسان اطلاق مى شود. در اينجا همان مسئله اى پيش مى آيد كه در بحث حشر مطرح كرديم ، و آن حشر همه موجودات است و در پى آن اين اشكال به ذهن خطور مى كند كه با اينكه غير انسان عقل و شعور و تكليف ندارد، چگونه قيامت و حشر و حساب دارد. آيه ٣٨ سوره انعام پاسخ اين اشكال را مى دهد و مى فرمايد : «آنها هم مانند شما امتهايى اند و مرتبه اى از عقل و شعور و تكليف هم به آنها داده شده است . در اين صورت نوعى متفاوت و مرتبه اى از حشر و نشر و قيامت هم براى آنها متصور خواهد بود. والله العالم (٣٩٣)». بعلاوه ، شايد به قيامت از آن جهت «يوم التغابن» مى گويند كه هر يك از خلايق بر مقدار حظ و بهره خود حسرت مى خورد و مى بيند دنيا او را مغبون كرده است . كافر مى گويد : چرا مسلمان نشدم كه به بهشت روم و مومن مى گويد چرا بندگى بيشتر نكردم تا درجات بالاتر و بهترى داشته باشم . پس «غبن» كافر به سبب ترك ايمان است و «غبن» مومن به سبب تقصير بندگى و احسان . امام على (عليه السلام) فرمودند : المغبون من شغل بالدنيا وفاته حظه من الاخره (٣٩٥) (خداوند اين چنين اعمال آنها را به صورت حسرت زايى به آنان نشان مى دهد و هرگز از آتش خارج نخواهند شد.) البته همان طور كه در توضيح يوم التغابن گفتيم ، مرتبه اى از حسرت براى همه اهل محشر از مومنان تا كافران وجود دارد : مومنان و نكوكاران تاسف مى خورند كه اى كاش عمل صالح بيشترى انجام داده بوديم و درجه اخلاص و توحيدمان بالاتر بود تا امروز حظ و بهره بيشترى مى برديم ، و كافران و بدكاران هم تاسف مى خورند كه چرا به تعاليم انبيا توجه نكردند و چرا راه خدا و توحيد و عمل صالح را بر نگزيدند. يا حسره على العباد ما ياءتيهم من رسول الا كانوا به يستهزؤ ون (٣٩٧) (بزرگترين حسرتها در روز قيامت حسرت خوردن شخصى است كه مالى را به گناه گرد آورد و آن را شخصى ديگر به ارث برد و در راه اطاعت خداى سبحان مصرف كرد و با آن وارد بهشت شد و گرد آورنده اولى وارد جهنم گرديد.) نيز حضرتش فرمودند : «همانا زيانكارترين مردم در معاملات و نوميدترين مردم در تلاش كسى است كه خويشتن را در راه گردآورى مال خسته و فرسوده كرد؛ اما تقديرها او را در رسيدن به خواسته اش يارى نكرد و با حسرت از دنيا رفت و با بار گناه به آخرت روى آورد.»(٣٩٩) «عالمى كه به غير علم خود عمل كند چونان جاهل سرگردانى است كه از بيمارى نادانى شفا نخواهد گرفت ، بلكه حجت بر او قوى تر و حسرت و اندوه بر او استوارتر و در پيشگاه خدا به نكوهش سزاوارتر است .»(٤٠١)
٨٠. آن روز يوم الدين است و ما ادراك ما يوم الدين ثم ما ادراك ما يوم الدين . انفطار : ١٧ و ١٨ تو چه دانى كه روز جزا چيست ؟ باز هم تو چه مى دانى كه روز جزا چيست ؟ «دين» به معناى جزا و حساب و طاعت است . شريعت و قانون را از آن جهت «دين» گفته اند كه در آن طاعت و پاداش و جزاست . آيات ٤ سوره فاتحه الكتاب و ٣٥ حجر و ٨٢ شعراء و ٢٠ صافات و ٧٨ ص و ١٢ ذاريات و ٥٦ واقعه و ٢٦ معارج و ٤٦ مدثر و ١١ مطففين و ٧ تين و ١ ماعون از روز قيامت به نام «يوم الدين» و از قيامت به دين ياد كرده اند. مگر نه اين است كه روشن ترين برنامه و اصلى ترين هدف برپايى قيامت برنامه دين ، يعنى جزا و پاداش و حساب الهى اعمال آدمى ، است . آرى ، يوم الدين روزى است كه پرده از روى اعمال و حقايق برداشته مى شود و بعد از محاسبه دقيق اعمال به هر كس جزايى موافق عملش داده مى شود. اين حقيقت «يوم الدين» است كه امام سجاد (عليه السلام) را چنان متاثير مى كرد كه حضرتش در نماز چون به آيه مالك يوم الدين مى رسيدند آن قدر آن را تكرار مى كردند كه نزديك بود روح از بدنشان پرواز كند : كان على بن الحسين اذا قرء مالك يوم الدين يكررها حتى يكاد ان يموت .(٤٠٣) (اى ساكنان خانه هاى وحشت زا و محله هاى خالى و گورهاى تاريك ، اى خفتگان در خاك ، اى غريبان ، اى تنها شدگان ، اى وحشت زدگان ، شما پيش از ما رفتيد و ما در پى شما روانيم و به شما خواهيم رسيد؛ اما خانه هايتان ديگران در آن سكونت گزيدند؛ و اما زنانتان با ديگران ازدواج كردند؛ و اما اموال شما در ميان ديگران تقسيم شد. اين خبرى است كه ما داريم . حال شما چه خبر داريد؟ سپس به اصحاب خود رو كردند و فرمودند : بدانيد كه اگر اجازه سخن گفتن داشتند شما را خبر مى دادند كه بهترين توشه تقواست .)
٨١. آن روز يوم الفصل است لاى يوم اجلت ليوم الفصل و ما ادارك ما يوم الفصل . براى چه روزى معين شود؟ براى روز فصل (و داورى). و چه دانى كه روز فصل (و داورى) چيست ؟ «فصل» به معناى بريدن و جدا كردن است - جدا كردن دو چيز از همديگر به طورى كه ميان آن دو فاصله باشد. «يوم الفصل» يكى از اسامى روز قيامت است ، زيرا روز جدا كردن حق از باطل است ؛ يا مراد از آن روز حكومت و قضاوت حق است كه در نتيجه آن ، حق از ناحق و عادل از ظالم جدا شوند و هر يك راه خويش روند و از اين جهت «يوم الفصل» روز داورى پروردگار است ؛ و شايد از اين جهت آن را «يوم الفصل» گويند كه صفوف مؤ منان صالح از مجرمان بدكار جدا مى شود يا اينكه انسان از نزديك ترين دوستانش جدا مى شود يا به سبب جدايى پدر و مادر از فرزند و برادر از برادر و شخص از همسرش . در آيات ٢١ سوره صافات و ١٧ نباء و ٣٨ مرسلات و ٤٠ دخان نيز از قيامت به «يوم الفصل» تعبير شده است .
اسماء القيامة علاوه بر «يوم القيامة» كه حكايت از قيام همگانى خلايق در روز رستاخيز دارد و ٧٠ بار در ضمن آيات آمده ، قرآن نامهاى بسيارى بر روز قيامت نهاده كه هر يك بيانگر بعدى از آن روز است و گوياى بسيارى از واقعيات و حوادث آن روز؛ و حقيقتا تحت هر عنوانى سرى نهفته و هر يك پيام ، بلكه پيامها و درسهايى دارد. مرحوم ملامحسن فيض كاشانى بيش از صد نام از نامهاى قيامت را ذكر كرده است كه همه آنها منشاء قرآنى دارد. ما برخى از آنها را مى آوريم : يوم الندامه (٤٠٥) (روز بازپرسى)؛ يوم المسابقه (٤٠٧) (روز رقابت سالم)؛ يوم الزلزله (٤٠٩) (روز حادثه شديد)؛ يوم القارعه (٤١١) (روز لرزاننده مقدم )؛ يوم الرادفه (٤١٣) (روز پوشاننده و فراگيرنده)؛ يوم الداهيه (٤١٥) (قطعى الوقوع)؛ يوم الطامه (٤١٧) (روز فرياد كركننده)؛ يوم التلاق (٤١٩) (روز گريختن)؛ يوم المساق (٤٢١) (روز ندا دادن يكديگر)؛ يوم الحساب (٤٢٣) (روز بازگشتنگاه)؛ يوم العذاب (٤٢٥) (روز ثبات و سكون)؛ يوم اللقاء(٤٢٧) (روز ماندن)؛ يوم القضاء(٤٢٩) (روز مكافات)؛ يوم الحشر(٤٣١) (روز وعده شر)؛ يوم العرض (٤٣٣) (روز سنجش)؛ يوم الحق (٤٣٥) (روز داورى)؛ يوم البعث (٤٣٧) (روز پيروزى)؛ يوم الخزى (٤٣٩) (روزى بزرگ)؛ يوم النفخه (٤٤١) (روز بازگشتن)؛ يوم الموعود(٤٤٣)يوم البروز (روز آشكار شدن حقايق)؛ يوم الجزع (٤٤٥) (روز جاودانگى).
٨٢. چهره هايى سفيدند و چهره هايى سياه يوم تبيض وجوه و تسود وجوه فاما الذين اسودت وجوههم اكفرتم بعد ايمانكم فذوقوا العذاب بما كنتم تكفرون و اما الذين ابيضت وجوههم ففى رحمه الله هم فيها خالدون . آل عمران : ١٠٦ و ١٠٧. در آن روز كه گروهى سپيدروى و گروهى سيه روى شوند. به آنان كه سيه روى شده اند مى گويند : آيا شما پس از ايمان آوردنتان كافر شديد؟ به سبب كافر شدنتان بچشيد عذاب خدا را! اما آنان كه سپيدروى شده اند، همواره غرق در رحمت پروردگار باشند. «تبيض» از ماده «بيض» و «بياض» به معناى سفيدى است . «تسود» از ماده «سود» و «سواد» به معناى سياهى است ؛ و «سيد» هم كه به معناى رئيس و آقاست ، از آن جهت كه جماعت كثير را «سواد» مى گويند و سيد آن كسى است كه متولى آن جماعت باشد : مانند سيد القوم . امام صادق (عليه السلام) از پدرش و ايشان از جدش نقل كرده اند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : يا على تخرج انت و شيعتك من قبوركم و وجوهكم كالقمر ليلة البدر...(٤٤٧) جميل بن دراج هم از امام صادق (عليه السلام) روايت كرده كه «هرگاه خداوند اراده فرمايد تا مردگان را زنده كند، بارانى به مدت چهل روز از آسمان نازل مى كند. پس بر اثر آن بندهاى بدن مردگان به هم مى پيوندد و گوشتها روييده مى شود.»
۸
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٨٣. مردم به سه گروه مى شوند بسم الله الرحمن الرحيم اذا وقعت الواقعه ليس لوقعتها كاذبه خافضه رافعه اذا رجت الارض رجا و بست الجبال بسا فكانت هباء منبثا و كنتم ازواجا ثلاثه فاصحب الميمنه ما اصحاب الميمنه و اصحاب المشمئه ما اصحاب المشئمه و السابقون السابقون . واقعه : ١ - ١٠. به نام خداى بخشاينده مهربان . چون قيامت واقع شود، كه در واقع شدنش هيچ دروغ نيست ، گروهى را خواركننده است و گروهى را برافرازنده . آن گاه كه زمين به سختى بلرزد و كوهها به تمامى متلاشى شوند و چون غبارى پراكنده گردند، شما سه گروه باشيد : يكى ، اهل سعادت ، اهل سعادت چه حال دارند؟ ديگر، اهل شقاوت ، اهل شقاوت چه حال دارند؟ سه ديگر، آنها كه سبقت جسته و اكنون پيش افتاده اند. «خافضه» از «خفض» به معناى فرو آوردن است ؛ و «خافضه» يعنى فرود آورنده . «رافعه» از «رفع» به معناى بالا بردن است ، و «رافعه» و «رفيع» يعنى بالا برنده . «رجت» از ريشه «رج» به معناى حركت دادن و حركت كردن است . «بست» از ماده «بس» به معناى كوبيده و نرم شده است . ابن عباس مى گويد از سلمان فارسى شنيدم كه مى گفت : «زمانى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) در بستر بيمارى و مرگ بود، بر آن حضرت وارد شدم و در مقابل آن حضرت نشستم . فاطمه زهراء هم داخل شدند؛ و همين كه چشمشان به وضع و حال پدر افتاد، اشك از ديدگانشان بر روى گونه هايشان جارى شد. پيامبر كه متوجه گريه كردن ايشان شده بودند فرمودند : دخترم براى چه گريه مى كنى ؟ حضرت فاطمه عرض كردند : چگونه نگريم ، در حالى كه حال و وضع شما را مى بينم ؟ اى رسول خدا، بعد از شما چه كسى براى ماست ؟ پيامبر به ايشان فرمودند : خدا براى شماست . بر او توكل كن و صبر و استقامت پيشه كن ، آن گونه كه پدرانت ، انبياى الهى ، و مادرانت ، همسران آنان صبر كردند. اى فاطمه ، مگر نمى دانى كه خداوند تبارك و تعالى پدرت را برگزيد. پس او را پيامبر قرار داد و به عنوان رسول خودش برانگيخت . سپس على را برگزيد و او را به تزويج تو در آورد و وصى پيامبرش قرار داد. پس او، بعد از پدرت ، بزرگ ترين حق را بر گردن مردم دارد. او از جهت اسلام پيش گام ترين و از جهت بزرگى عزيزترين و از جهت اخلاق زيباترين است . در راه خدا و در راه من ، شديدترين غضب را دارد؛ و از جهت روحى ، شجاع ترين مردم است ؛ و استوارى و دلاورى او ممتاز و از جهت عطا سخى ترين مردم است . سلمان در ادامه مى گويد : با شنيدن اين سخنان پيامبر، فاطمه به شدت شاد و مسرور شد. پس پيامبر به او فرمودند : اى دخترم ، آيا خوشحال شدى ؟ عرض كردند : بله ، يا رسول الله . شما مرا هم خوشحال كرديد و هم محزون . حضرت فرمودند : كارهاى دنيا همه همين گونه است : خوشحالى و اندوهش با هم است . آيا مى خواهى درباره همسرت خبر بيشترى بازگو كنم ؟ عرض كردند : بله ، يا رسول الله . حضرت فرمودند : همانا على اولين مؤ من به خدا و پسر عم رسول خدا و برادر پيامبر و جانشين رسول خدا و همسر دختر پيامبر است . و فرزندانش نوه هاى رسول خدايند؛ و عمويش ، سيد الشهداء، عموى رسول خدا و برادرش جعفر، پروازكننده در بهشت ، پسر عم رسول الله است ؛ و مهدى ، كه عيسى پشت سرش نماز مى خواند، از اوست . پس اينها ويژگيها و امتيازاتى است كه به احدى قبل از او و يا بعد از او نداده اند و نخواهند داد. اى دخترم ، آيا تو را خوشحال كردم ؟ فاطمه عرض كردند : بله ، يا رسول الله ، حضرت فرمودند : آيا مى خواهى خبر بيشترى درباره همسرت بدهم ؟ عرض كردند : بله . حضرت فرمودند : خداوند تبارك و تعالى مردم را بر دو قسم آفريد. پس من و همسرت را در قسم دوم آن قرار داد كه فرمود : فاصحاب الميمنه ما اصحاب الميمنه . پس آن دو قسم را سه قسم كرد. پس من و همسرت را در قسم سوم آن قرار داد؛ و آن سخن خداست كه فرمود : والسابقون السابقون اولئك المقربون فى جنات النعيم .(٤٥٠) (آنان انبيا و جانشينانشان اند.) دليل اين سخن هم اين است كه انبيا و اوصيا و امامان (عليهم السلام) به عنوان انسانهاى كامل تحقق عينى حق و از مصاديق و معيارهاى حق و عدل و قسطاند.
ميزان چرا؟ و چگونه ؟ هشام بن حكم روايت مى كند كه «زنديقى از مخالفان امام صادق (عليه السلام) از حضرت پرسيد : آيا چنين نيست كه اعمال وزن مى شوند؟ امام فرمودند : نه . حقيقت اين است كه اعمال جسم نيستند تا وزن شوند، بلكه وزن كردن در چگونگى و كيفيت و جهت آنچه عمل مى كنند است . (نه در خود اعمال ، يعنى سلسله حركات طبيعى كه از انسان صادر مى شود؛ و اعمال به اين معنا صفاتى است كه وزنى براى آنها نيست .) وانگهى كسى به وزن كردن چيزى نياز دارد كه عدد اشيا و سنگينى و سبكى آنها را نداند، در حالى كه هيچ چيزى بر خداوند پوشيده نيست . زنديق گفت : پس معناى ميزان چيست ؟ امام فرمودند : ميزان يعنى عدل . او گفت : معناى اين آيه در قرآن چيست : من ثقلت موازينه ؟(٤٥٢) در واقع امام از دو طريق پاسخ فرمودند : ١) عمل صفتى است كه وزنى ندارد تا توزين شود؛ ٢) خداوند نياز به توزين اشيا ندارد، زيرا به عدد و وزن آنها عالم است . پس مراد از توزين بررسى كيفيت و جهت و چگونگى عمل است . دو عمل نگاه كردن را در نظر بگيريد : يكى نگاه به حلال است و يكى نگاه به حرام . توزين براى خود عمل نگاه كردن نيست ؛ زيرا در نفس هر عمل طبيعى كه از انسان سر مى زند طاعت و معصيت شريك اند و تفاوى بين آنها نيست ، بلكه صفات و كيفيات و جهاتى كه به اعتبار قوانين اجتماعى يا دينى الهى بر آن عمل بار مى شود توزين مى شود. بنابراين و بر اساس ادله قوى ، در عالم حشر، پس از قرار گرفتن انسان در برابر نامه عمل خود، نظمى پيش مى آيد كه كل نامه اعمال و رفتار و جهت گيرى هاى انسان در عالم دنيا به وزن گذاشته مى شود؛ به اين معنا كه حقيقت روش و حركت و ماحصل زندگى معلوم مى شود كه به لحاظ ظاهر و باطن گرايش به سوى خدا داشته يا به سوى غير خدا.
٨٥. اعمال كافران همچون سراب والذين كفروا اعمالهم كسراب بقيعة يحسبه الظمآن ماء حتى اذا جاءه لم يجده شيئا و وجد الله عنده فوفاه حسابه والله سريع الحساب او كظلمت فى بحر لجى يغشه موج من فوقه موج من فوقه سحاب ظلمت بعضها فوق بعض اذا اخرج يده لم يكد يراها و من لم يجعل الله له نورا فما له من نور. نور : ٣٩ و ٤٠ اعمال كافران چون سرابى است در بيابانى . تشنه ، آبش پندارد و چون بدان نزديك شود هيچ نيابد و خدا را نزد خود يابد كه جزاى او را به تمام بدهد. و خدا زود به حسابها مى رسد. يا همانند تاريكيهايى است در درياى ژرف كه موجش فرو پوشد و بر فراز آن موجى ديگر و بر فرازش ابرى است تيره ، تاريكيهايى بر فراز يكديگر، آن سان كه اگر دست خود بيرون آرد آن را نتوان ديد. و آن كه خدا راهش را به هيچ نورى روشن نكرده باشد، هيچ نورى فرا راه خويش نيابد. «سراب» از ماده «سرب» رفتن در سرازيرى است . «سراب» شعاعى است كه در وقت ظهر آب جارى به نظر مى رسد؛ و چون در نظر بيننده مثل آب ، جارى است و در حركت و مرور است به آن «سراب» مى گويند. «قيعه» به معنى «قاع» يا جمع «قاع» به معنى زمين هموار و مسطحى است كه كوه و جنگل در آن نباشد، «صفصف» هم به همين معناست . «ضمئان» يعنى عطشان و «ظماء» يعنى عطش . «لجى» به معناى درياى بزرگ و متلاطم است از ماده «لج»؛ و «لجاج» به معناى اصرار و پى گيرى كردن شخص در كار نادرست است . به پى گيرى امواج دريا و قرار گرفتن آنها پشت سر هم «لجى» گفته اند. آرى ، نور حقيقى فقط نور خدا و ايمان و هدايت است . بقيه هر چه هست ظلمت و تاريكى است . آب حيات زندگى ، كه تشناگان را سيراب مى كند، آب ايمان و معرفت الله است . بقيه هر چه هست سرابى است كه وقتى تشنه به سراغ آن مى رود هيچ است . آيات ١٤٧ سوره اعراف و ٢٢ و ٢٣ فرقان و ٢١ و ٢٢ آل عمران نيز گوياى اين حقيقت است .
ميزان براى چه كسانى است ؟ وضع ميزان درم حشر و موقف توزين اعمال مربوط به افراد متوسط است ، يعنى كسانى كه به خداى تعالى اعتقاد و به پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان داشته اند و احيانا گناهانى هم داشته اند. براى ايشان ميزان برپا مى شود تا سنگينى و سبكى اعمال صالح يا فاسد آنها محرز شود و عدل درباره آنها اقامه شود؛ اما اوليا و انبيا و امامان (عليهم السلام) كه همه جهات زندگى شان خدايى بوده است و اساسا غير خدا در اعمال و افكار و رفتارشان جايى نداشته ، اعمالشان توزين نمى شود. از طرف ديگر كفار و مشركان هم در روز قيامت اعمالشان توزين نمى شود، زيرا نيت و خواست آنها اصلا اجر اخروى نبوده است و اساسا معتقد به قيامت و جهان ديگر نبوده اند و فقط طالب پاداش دنيا بوده اند و غالبا به آن هم رسيده اند؛ و اين معامله خداوند با آنها عين عدل الهى است ؛ و در حقيقت اجراى عدالت درباره آنها همين است كه اعمالشان ديگر توزين نشود. علاوه بر اين ، چنان كه گفتيم ، ميزان حق و عدل و قسط است ؛ و موازين انبيا و اوصيا و امامان (عليهم السلام)اند؛ و كافران و مشركان و مجرمان چيزى از حق و حقيقت و خدا در اعمالشان نيست تا وزن شود؛ و اساسا مسئله توزين اعمال آنها سالبه به انتفاء موضوع است ؛ و اگر هم چيزى بوده باشد، به كفر و ظلم و الحاد و شركشان از بين رفته است . لذا قرآن مى فرمايد : اولئك الذين كفروا بايات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم فلا نقيم لهم يوم القيامه وزنا.(٤٥٤) (و يقينا شما از آنچه انجام مى داديد بازپرسى خواهيد شد) و نيز فرموده است : «فو ربك لنسئلنهم اجمعين عما كانوا يعملون .»(٤٥٦) (سپس در آن روز از نعمتهايى كه داشته ايد بازپرسى خواهيد شد) و نيز فرموده از ابزار ادراكى شما، كه وسيله شناخت شما از عالم و از يكديگر بود و با آن مى توانستيد روابط بين خود و خدا، خود و ديگران و رابطه خودتانان با خودتان را تنظيم كنيد سوال خواهيم كرد : «ان السمع و البصر و الفؤ اد كل اولئك كان عنه مسئولا.»(٤٥٨) (و به عهد خود وفا كنيد كه از عهد سوال مى شود) و «و كان عهد الله مسئولا.»(٤٦٠) (نخستين چيزى كه از بنده سوال مى شود دوستى و ولايت ما اهل بيت است .) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : لا تزول قدما عبد يوم القيامه حتى يساءل عن اربع عن عمره فيما افناه و عن شبابه فيما ابلاه و عن ماله من اين اكتسبه و فيما انفقه و عن حبنا اهل البيت .(٤٦٢) (از خدا بترسيد و تقوا پيشه كنيد، زيرا شما در پيشگاه خداوند از شهرها و خانه ها و حيوانات هم سوال و بازپرسى مى شويد. خدا را اطاعت كنيد و از فرمان خدا سر باز مزنيد. اگر خبرى ديديد برگزينيد و اگر شر و بدى ديديد از آن دورى كنيد.)
٨٧. خداوند : چه پاسخى به پيامبران من داديد؟ و يوم يناديهم فيقول ماذا اجبتم المرسلين فعميت عليهم الانبآء يومئذ فهم لا يتسائلون . قصص : ٦٥ و ٦٦ و روزى كه خدا ندايشان دهد و گويد : پيامبران را چگونه اجابت كرديد؟ در اين روز خبرها بر آنان پوشيده شود و از يكديگر نيز نتوانند پرسيد. خداوند در سه آيه قبل از اين مى فرمايد : «روزى را به خاطر آوريد كه خداوند آنها را ندا مى دهد و مى گويد : كجايند شريكانى كه براى من مى پنداشتيد؟ گروهى از معبودان ، كه فرمان عذاب درباره آنها مسلم شده است ، مى گويند : پروردگارا، ما اين عابدان را گمراه كرديم . آرى ، ما آنها را گمراه كرديم ، همان گونه كه خود گمراه شديم . ما از آنها بيزارى مى جوييم . آنها در حقيقت ما را نمى پرستيدند، بلكه هواى نفس خويش را پرستش مى كردند. به آنها گفته مى شود شما معبودهايتان را، كه شريك خدا مى پنداشتيد، بخوانيد تا شما را يارى كند. آنها معبودهايشان را مى خوانند، ولى جوابى به آنها نمى دهند. در اين هنگام ، عذاب الهى را با چشم خود مى بينند و آرزو مى كنند كه اى كاش هدايت يافته بودند.»(٤٦٤) (روزى كه خداوند پيامبران را جمع مى كند و به آنها مى گويد در برابر دعوت شما چه پاسخى به شما داده شد؟ مى گويند ما چيزى نمى دانيم . تو خود از همه اسرار نهان آگاهى .) شايد اين آيه شريفه نيز اشاره به اين دو سوال باشد : فلنسئلن الذين اءرسل اليهم و لنسئلن المرسلين .(٤٦٦) امام باقر (عليه السلام) فرمودند : «دقت خداوند در حساب روز قيامت متناسب با ميزان عقل و معرفتى است كه در دنيا به بندگان داده است .»(٤٦٨)
٨٨. ريز و درشت اعمال در نامه اى مى آيد و وضع الكتاب فترى المجرمين مشفقين مما فيه و يقولون يا ويلتنا مال هذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الا احصاها و وجدوا ما عملوا حاضرا و لا يظلم ربك احدا. كهف : ٤٩ دفتر اعمال گشوده شود. مجرمان را بينى كه از آنچه در آن آمده است بيمناك اند و مى گويند : واى بر ما، اين چه دفترى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى را حساب ناشده رها نكرده است ! آنگاه اعمال خود را در مقابل خود بيايند؛ و پروردگار تو به كسى ستم نمى كند. آيات قرآن در باب نامه اعمال متعدد است و از جنبه هاى مختلف قابل تاءمل و توجه است . يك جنبه مهم آن اين است كه ريز و درشت و پنهان و آشكار اعمال همه در آن موجود و حاضر است : لله ما فى السماوات و ما فى الارض و ان تبدوا ما فى انفسكم او تخفوه يحاسبكم به الله .(٤٧٠) (و بى شك نگاهبانانى بر شما گمارده شده است والامقام و نويسنده كه مى دانند شما چه مى كنيد) ام يحسبون انا لا نسمع سرهم و نجويهم بلى و رسلنا لديهم يكتبون .(٤٧٢) (در آن روز كه خداوند همه آنها را بر مى انگيزد و از اعمالى كه انجام دادند با خبر مى سازد - اعمالى كه خداوند حساب آن را نگه داشته و آنها فراموششان كردند.) يك جنبه مهم ديگر نامه اعمال اين است كه اين كتاب فقط از واقعيات و حقايق سخن مى گويد، بى هيچ خطا و لغزشى : «و لدينا كتاب ينطق بالحق .»(٤٧٤) يك كتاب واحد و جامع وجود دارد، كه حساب اعمال همه خلايق در آن ثبت است ، از اولين تا آخرين ، زيرا قرآن مى فرمايد : «و وضع الكتاب»؛ ديگر كتابى است كه براى هر امتى تنظيم شده ، يعنى اعمال يك امت در آن ثبت و درج شده است : «كل امة تدعى الى كتابها.»(٤٧٦) (اين كتاب ماست كه عليه شما به حق گوياست)؛ و سوم كتاب و نامه اى است كه خاص هر انسان است : و كل انسان الزمناه طائره فى عنقه و تخرج له يوم القيامه كتابا يلقاه منشورا.(٤٧٨) (اى بندگان خدا، بدانيد كه از شما نگاهبانانى بر شما گماشته اند و ديدبانهايى از پيكرتان برگزيده و حافظان راست گويى كه اعمال شما را حفظ مى كنند و شماره نفسهاى شما را مى شمارند. نه تاريكى شب شما را از آنان مى پوشاند و نه درى محكم شما را از آنها پنهان مى كند.)
پرواز تا بهشت از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده است كه «هنگامى كه روز قيامت برپا شود، خداوند بر گروهى از امت من بالهايى مى روياند كه به وسيله آنها از قبرهايشان تا بهشت پرواز مى كنند و در بهشت مى گردند و راه مى روند و هر گونه كه بخواهند بهره مندند. پس گروهى از ملائكه به آنها مى گويند : آيا شما موقف حساب را ديديد؟ مى گويند : حسابى نديديم . مى پرسند : آيا موقف صراط را ديديد؟ مى گويند : صراطى نديديم . مى پرسند : آيا جهنم را ديديد؟ مى گويند : چيزى نديديم . ملائكه مى گويند : شما از امت كدام پيامبريد؟ مى گويند : ما از امت محمديم . مى پرسند : شما را به خدا براى ما بگوييد اعمال شما در دنيا چه بوده كه به چنين مقام و امنيت رسيديد؟ مى گويند : دو خصلت داشتيم كه منجر شد به اينكه خداوند ما را به بزرگى و زيادى رحمتش به اين جايگاه برساند. مى پرسند : آن دو خصلت چيست ؟ مى گويند : يكى اينكه در خلوت و پنهانى از خدا حيا كرديم و گناه نكرديم ؛ و ديگر اينكه به قسمت كمى كه خداوند روزى ما كرده بود راضى و خشنور بوديم . ملائكه مى گويند : اين مقام سزاوار شماست .»(٤٨٠)
نامه كردار و گفتار بشر خود بود روشنگر هر خير و شر نامه اى با جان او آميخته مى شود بر گردنش آويخته نامه يا نقش دقيق نفس او يا كه از هر لحظه عمرش عكس او نامه رد يا قبول بندگى يا سرافرازى و يا شرمندگى حكم عزت يا عذاب هر كس است خود نمودار حساب هر كس است (٤٨٢)
٩١. توزيع نامه اعمال : دست راستيها در عيشى باقى و بهشتى عالى فاما من اوتى كتابه بيمينه فيقول هاؤ م اقرءوا كتابيه انى ظننت انى ملاق حسابيه فهو فى عيشه راضيه فى جنة عالية قطوفها دانيه كلوا و اشربوا هنيئا بما اسفلتم فى الايام الخالية . حاقه : ١٩ - ٢٤ اما هر كس كه نامه اعمالش را به دست راستش دهند مى گويد : نامه مرا بگيريد و بخوانيد. من يقين داشتم كه حساب خود را خواهم ديد. پس او در زندگى اى پسنديده و خوش خواهد بود. در بهشتى برين ، كه ميوه هايش در دسترس باشد. بخوريد و بياشاميد، گوارا باد شما را. اينها پاداش اعمالى است كه در ايام گذشته به جاى مى آورده ايد. «هاؤ م» يعنى بگيريد، كه براى جمع مردان و براى جمع زنان «هائن» به كار مى رود. «ظننت» از ماده «ظن» به معناى احتمال قوى و اعتقاد راجح است ؛ و در اين گونه موارد ظاهرا به معناى علم و يقين است . «قطوف» جمع «قطف» به معناى چيدن است و به معنى «مقطوف» يعنى ميوه چيده شده است . آيات ٢٧ تا ٤٠ سوره واقعه شرح حال اصحاب اليمين ، يعنى دست راستيها، در بهشت است . نيز قرآن مى فرمايد : فاما من اوتى كتابه بيمينه فسوف يحاسب حسابا يسيرا.(٤٨٤) اينكه فرموده نامه عملش به دست راستش باشد يعنى معدل كلى حركتش و گذران عمر و سرمايه حياتش معدل مقبول و خدايى باشد، گر چه بعضى اعمالش پايين تر از حد مجاز باشد. مانند دانش آموزى كه وقتى نتيجه تحصيل و تلاشش را به او مى دهند با افتخار آن را به ديگران نشان مى دهد، دست راستيها با افتخار و از فرط خوشحالى و مباهات فرياد مى زنند و مى گويند : «هاؤ م اقرءوا كتابيه .» (بياييد نامه مرا بگيريد و بخوانيد.) نامه اعمال اصحاب يمين اهل تقوا اهل ايمان و يقين روز محشر باشد اندر دست راست صاحب اين نامه از غمها رهاست اين جواز ره گشاى جنت است اين برات جاودانه رحمت است (٤٨٦) (و اما كسى كه نامه اعمالش به پشت سرش داده شود به زودى فرياد مى زند : واى بر من كه هلاك شدم ؛ و در شعله هاى سوزان آتش مى سوزد، چرا كه او در ميان خانواده اش پيوسته مسرور بود و گمان مى كرد هرگز بازگشت نمى كند. آرى ، پروردگارش بر او بينا بود.) نيز مى فرمايد : ان كتاب الفجار لفى سجين و ما ادراك ما سجين كتاب مرقوم .(٤٨٨)
نامه اعمال اصحاب شمال آن تبهكاران بس افسرده حال باشد اندر دست چپ روز شمار رمز محكوميت اصحاب نار نامه شرمندگى و حسرت است حكم بدكاران دور از رحمت است (٤٩٠) يا «كل شى ء هالك»(٤٩٢) (روزى را كه خداوند همه آنها را برمى انگيزد. آنها براى خدا نيز سوگند (دروغ) ياد مى كنند، همان گونه كه (امروز) براى شما ياد مى كنند؛ و گمان مى كنند كارى مى توانند انجام دهند. بدانيد آنها دروغگويان اند.) شايد همين دروغگويى آنان سبب شده تا خداوند در قيامت به دهانهايشان مهر زند و اجازه تكلم به آنها ندهد. و اعضا و جوارح ديگر، كه عادت به دروغ ندارند، به نطق و سخن در آيند : حتى اذا ما جاءوها شهد عليهم سمعهم و ابصارهم و جلودهم بما كانوا يعملون .(٤٩٤) (آنها به پوستهاى تنشان مى گويند چرا بر ضد ما گواهى داديد؟ آنها جواب مى دهند : همان خدايى كه هر موجودى را به نطق در آورده ما را گويا ساخته است .) و به قرينه آياتى كه گذشت و اين آيه شريفه : يوم تشهد عليهم السنتهم و ايديهم و ارجلهم بما كانوا يعملون .(٤٩٦) امام على (عليه السلام) مى فرمايند : ان الله سبحانه و تعالى لا يخفى عليه ما العباد مقترفون فى ليلهم و نهارهم لطف به خبرا و احاط به علما اعضاؤ كم شهوده و جوارحكم جنوده و ضمائركم عيونه و خلواتكم عيانه .(٤٩٨)
يك نكته علم به اينكه اعضا و جوارح انسان روزى بر ضد او شهادت مى دهند بازدارنده اى قوى از بسيارى گناهان است ؛ خصوصا آنچه انسان ها مخفيانه و دور از چشم ديگران انجام مى دهند. قرآن از اين حقيقت در آيه ٢٢ و ٢٣ سوره فصلت سخن گفته است .
۹
آيه هاى زندگى براى بيدارى
٩٤. پيامبر : شاهد امت در قيامت فكيف اذا جئنا من كل امة بشهيد و جئنا بك على هولاء شهيدا. نساء : ٤١ چگونه خواهد بود آن روز كه از هر امتى گواهى بياوريم و تو را بر اين امت به گواهى فرا خوانيم ؟ «شهيد» از «شهادت» و «شهود» به معناى حضور و مشاهده و معاينه و نيز به معناى شاهد است . در دادگاه بى نظير الهى و محاكمه جدى و نفس گير قيامت ، قواعد دادگاهها و محكمه ها جارى است . آنجا هم قاضى و حاكم است و هم شاهد، بلكه شاهدان ؛ لكن شهادت در دادگاه الهى بسيار متفاوت با شاهدان و شهادت در محكمه هاى دنيايى است . در آن جا، علاوه بر اين كه اعمال تجسم مى يابد، يعنى خود عمل بالعيان جهت و ماهيت و حقيقت خود را برملا مى كند، شاهدانى از درون انسان و از برون گواه اويند. مسئله به اينجا هم خاتمه پيدا نمى كند و زمان و مكان هم گواه اعمال انسان اند.
قرآن و گواهان قيامت ١) خداوند بزرگ ترين گواه انسان بر اعمالش در قيامت است : «ان ربهم بهم يومئذ لخبير.»(٥٠٠) (خداوند در ميان آنان روز قيامت داورى مى كند. خداوند بر هر چيز گواه است .) آيات ٩٨ سوره آل عمران و ٦١ يونس نيز گوياى همين مطلب است . ٢) پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) و امامان (عليهم السلام) : همين آيه مورد بحث دلالت مى كند بر اينكه خداوند در هر امتى يك نفر را مبعوث مى كند تا درباره عمل امت شهادت دهد. امام صادق (عليه السلام) فرمودند : «اين آيه (٤١ نساء) درباره امت محمد نازل شده است كه در هر قرنى براى آنها امامى از ما گواه بر آنان خواهد بود؛ و محمد گواه بر همه ما است .»(٥٠٢) (هر انسانى وارد محشر مى شود، در حالى كه همراه او حركت دهنده و گواه است .) ٤) نامه اعمال : درباره شهادت نامه اعمال قبلا بحث كرديم و آيات ١٣ و ١٤ سوره اسراء و ٤٩ كهف و ٢١ يونس بر اين مطلب دلالت دارند. ٥) حضور و تجسم اعمال : خود عمل هم در دادگاه قيامت در مقابل انسان حاضر مى شود. در حقيقت ، قيامت بازسازى صحنه جرم است : يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء.(٥٠٤) (در آن روز زبانها و دستها و پاهايشان بر ضد آنها درباره اعمالى كه مرتكب شده اند گواهى مى دهند.) ٧) پوست بدن : در اين باره نيز در موضوع قبلى مطالبى بيان شد. ٨) زمين : يومئذ تحدث اخبارها بان ربك اوحى لها.(٥٠٦)
٩٥. هر گروهى را به امامشان مى خوانند يوم ندعوا كل اناس بامامهم فمن اوتى كتابه بيمينه فاولئك يقرءون كتابهم و لا يظلمون فتيلا و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخرة اعمى و اضل سبيلا. اسراء : ٧١ و ٧٢. در روزى كه هر گروه از مردم را به پيشوايانشان بخوانيم . نامه هر كه به دست راستش داده شود، چون بخواند بيند كه به اندازه رشته باريكى كه درون هسته خرماست ، به او ستم نشده است . و هر كه در اين دنيا نابينا باشد، در آخرت نيز نابينا و گمراه تر است . اگر «ندعو» را در آيه شريفه به احضار معنا كنيم ، معناى آيه اين مى شود : «روزى كه هر طايفه اى را با پيشوا و امام خودش احضار مى كنيم . پس هر كسى از معرفت امام حق در دنيا خود را محروم كند و در صف امت او قرار نگيرد در آنجا نامه عملش را به دست چپش مى دهند و هر كس به امام حقى اقتدا كرده باشد و از امت او به حساب آيد نامه عملش را به دست راستش مى دهند»؛ يعنى رابطه رهبر و امت در آن عالم هم برقرار است . از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل است كه درباره اين آيه فرمودند : يدعى كل قوم بامام زمانهم و كتاب الله و سنة نبيهم .(٥٠٨) امام حسين (عليه السلام) هم اين آيه شريفه را تلاوت كردند و فرمودند : «امامى به راه راست فرا خوانده و پيروانش دعوت او را لبيك گفته اند و امامى به گمراهى خوانده و پيروانش به دعوت او پاسخ داده اند. آنان در بهشت اند و اينان در دوزخ ؛ و اين است سخن خداى عزوجل كه فرمود : گروهى در بهشت اند و دسته اى در دوزخ (و اشاره كردند به آيه ٧ سوره شورى).»(٥١٠) علاوه بر اين آيه ، قرآن به معيت و همراهى تابع و متبوع و حبيب و محب در قيامت اشاره كرده است : و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا.(٥١٢) در اين مضمون روايات متعدد است . پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در حديثى فرمودند : «المرء مع من احب»(٥١٤) (هر كس بدون امام حق و رهبر عدل از دنيا برود مرگ او مرگ جاهليت است)؛ يعنى در حال شرك و كفر مرده است و با همان حال محشور مى شود.
٩٦. ظهور رحمت خداوندى بر بندگان توبه كار و نيكوكار الا من تاب و آمن و عمل عملا صالحا فاولئك يبدل الله سيئاتهم حسنات و كان الله غفورا رحيما. فرقان : ٧٠ مگر آن كسان كه توبه كنند و ايمان آورند و كارهاى شايسته كنند. خدا گناهانشان را به نيكيها بدل مى كند و خدا آمرزنده و مهربان است . «سيئات» جمع «سيئه» و از ريشه «سوء» به معناى بد است . «اسوء» و «سواءى» هم اسم تفضيل آن است . «سيئه» مؤ نث «سيى ء» كه پيوسته به شكل صفت مى آيد و به معناى بد و قبيح است . برخى گفته اند «سيئات» گناهان صغيره است ، زيرا گناهان كبيره فقط به شرط توبه آمرزيده مى شود. امام صادق (عليه السلام) فرمودند : اذا كان يوم القيامة نشر الله تبارك و تعالى رحمته حتى يطمع ابليس فى رحمته .(٥١٦) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه فرمودند : «بنده اى را روز قيامت مى آورند، در حالى كه ظلم به خويش كرده است . خداوند به او مى گويد : آيا تو را به بندگى ام امر نكردم و از معصيتم بر حذر نداشتم ؟ مى گويد : چرا، اى پروردگار من ؛ ولكن شهوتم بر من چيره شد. اگر عذابم كنى ، به سبب گناهم است و تو ظلم نمى كنى . پس خداوند به او فرمان مى دهد كه به طرف آتش برود. در اين حال ، بنده گنه كار مى گويد : گمان من به تو اين نبود. خداوند مى گويد : گمانت به من چه بود؟ مى گويد : گمانم بسيار بهتر و نيكوتر از اين بود. پس خداوند فرمان مى دهد به بهشت برود. پس خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد : به تحقيق كه حسن ظن تو به من امروز برايت سودمند بود.»(٥١٨)
٩٧. شفاعت به اذن الهى يارى مى كند يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا. طه : ١٠٩ در آن روز شفاعت سود ندهد، مگر آن را كه خداى رحمان اجازت دهد و سخنش را بپسندد. «شفاعة» و «شفع» مصدرند به معناى منضم كردن چيزى به چيزى . از اين رو «شفع» معناى جفت هم مى دهد. «شفاعت» را از آن جهت «شفاعت» گويند كه شفيع عنايت و خواهش خود را به ايمان و عمل ناقص آن كه مى خواهد او را شفاعت كند منضم مى كند و هر دو مجموعا در نزد خدا اثر مى كند و فرد را از آتش نجات مى دهد. از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند : آيا مؤ من در روز قيامت به شفاعت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)، محتاج است ؟ حضرت فرمودند : آرى ، مومنان خطاها و گناهانى دارند. از اين روز احدى نيست ، مگر آن كه به شفاعت محمد نيازمند است .(٥٢٠) (كيست كه در نزد او جز به فرمان او شفاعت كند؟) آيات ٢٨ سوره انبياء و ٢٦ نجم و ٣ يونس و ٢٣ سباء و ٨٧ مريم مفهومى مشابه اين آيه دارند. قرآن شفاعت غير خدا و كسى را كه از جانب او ماءذون نيست رد كرده است ؛(٥٢٢) (بگو تمام شفاعت از آن خداست .) به دو مطلب در اين باره اشاره مى كنيم :
١) حقيقت شفاعت بايد دانست كه شفاعت چيزى جز تدبير و حكمت الهى نيست ، زيرا شفاعت عبارت است از اينكه شفيعى بين خداى پذيراى شفاعت و بين امر مورد شفاعت واسطه شود تا مجراى حكمى از احكام او تغيير يافته و حكم ديگرى بر خلاف آن جارى شود؛ مثلا آفتاب بين خدا و زمين واسطه مى شود تا تاريكى را كه بر اساس نظام عمومى عالم بايد زمين را فرا گيرد از بين ببرد و زمين را به نور خود روشن كند، سقف و سايبان هم واسطه مى شود تا نورى را كه بر حسب تابش عالم گير آفتاب بايد بر فلان قسمت از زمين بتابد مانع شود و بر آنجا سايه بيندازد. در شفاعت هم همين است ؛ و وقتى اين شفاعت به اذن خود او بوده ، پس در واقع جميع تدابير جارى در عالم از خود اوست . در حقيقت ، اسباب متخالف و متزاحم مانند دو كفه ترازويند كه يا اين آن را بلند مى كند و آن اين را پايين مى آورد يا بالعكس . اختلف آنها عين اتفاق و وحدت است ، زيرا دست به دست هم داده اند تا امر را براى ترازودار روشن كنند و به تشخيص صحيح او كمك كنند.(٥٢٤) امام على (عليه السلام) فرمودند : «شافع الخلق العمل بالحق و لزوم الصدق .(٥٢٦) (مرصاد پلى است بر راهى كه از روى جهنم مى گذرد. كسى كه مظلمه اى به گردنش باشد از آنجا نمى تواند بگذرد.) در بيان مشابهى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت شده كه فرمودند : «ان الصراط بين اظهر جهنم دحض مزلة .»(٥٢٨) (صراط راه شناخت خداى عزوجل است ؛ و آن دو صراط است : يكى صراط در دنيا و ديگرى صراط در آخرت . اما صراطى كه در دنياست همان امامى است كه پيروى از او واجب است . هر كس در دنيا امام خويش را بشناسد و به هدايت او اقتدا كند از صراط آخرتى ، كه پلى است بر روى جهنم ، به سلامت عبور خواهد كرد؛ و هر كس صراط دنيا، يعنى امامش ، را نشناسد و از او هدايت نپذيرد در عبور بر صراط آخرتى خواهد لغزيد و در آتش جهنم خواهد افتاد.) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : يا على اذا كان يوم القيامه اقعد انا و انت و جبرئيل على الصراط فلا يجوز على الصراط الا من كانت معه براءة بولايتك .(٥٣٠) (در آن روز جهنم را حاضر مى كنند) نازل شد، از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) درباره آن پرسيدند. حضرت فرمودند : روح الامين به من خبر داده كه خداى يگانه چون اولين و آخرين را جمع آورد دوزخ را بياورند، در حالى كه با هزار مهار آن را مى كشند و مهارى را صد هزار فرشته غلاظ و شداد به دست دارد... سپس بر آن پلى نهند كه از شمشير برنده تر است ؛ و بر آن سه گذرگاه است : بر روى يكى امانت است و خويشاوندان (رحم)؛ بر روى يكى نماز است ؛ و بر سومى عدل پروردگار جهانيان . آنگاه مردم را وادار به عبور از آن مى كنند. پس در گذرگاه اول رحم و امانت آنها را متوقف مى كنند؛ اگر از آنها نجات يابند، نماز آنها را نگهدارد؛ و اگر از آن هم نجات يابند، به محاسبه پروردگار مى رسند؛ و اين است قول خداى تبارك و تعالى كه ان ربك لبالمرصاد. بعضى آويزان و برخى لغزان و جمعى پابرجايند...»(٥٣٢) (گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش سوزان)؛ اما آنان كه دوزخى اند فرشتگان ماءمور عذاب آنها را در دسته هاى كوچك و پراكنده تا نزديكى دوزخ مى رانند، درهاى جهنم كه تا قبل از ورود آنها بسته است با نزديك شدن آنها باز مى شود و مشاهده ناگهانى جهنم بسيار وحشتزا است . در بدو ورود، خازنان دوزخ آنان را ملامت مى كنند و مى گويند : چگونه شد با اينكه همه اسباب هدايت از درون و برونتان فراهم بود ضلالت را برگزيديد؟ و اين ملامت و سرزنش آنان خود عذابى بزرگ براى ساكنان جديد جهنم است .
نگاهى ديگر به مراقبان و شاهدان و گواهان رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده اند : خداى عزوجل را بر هر بنده اى از بندگانش مراقبانى از همه آفريدگانش قرار داده است و فرشتگانى كه از پيش رو و پشت سر او به فرمانش او را نگهدارى مى كنند و همه اعمال و گفتار و الفاظ و نگاههاى او را ثبت مى كنند؛ حتى مكانهايى از زمين كه در آنها بوده شاهد به نفع او يا به زيان او خواهند بود. همچنين شبها و روزها و ماهها هم گواهان له يا عليه اويند. سايد بندگان مومن خدا هم شاهدان اعمال و گفتار اويند؛ و علاوه بر اينها، نويسندگان الهى اعمال هم شاهد اويند كه يا بر له يا عليه او شهادت خواهند داد.(٥٣٤)
١٠٠. درهاى بهشت گشوده مى شود و اهل تقوا را گروه گروه با جلال و شكوه به سوى آن مى برند و سيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاؤ ها و فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها سلام عليكم طبتم فادخلوها خالدين و قالوا الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوا من الجنة حيث نشآء فنعم العاملين . زمر : ٧٣ و ٧٤ و آنان را كه از پروردگارشان ترسيده اند گروه گروه به بهشت مى برند. چون به بهشت برسند، درهايش گشوده شود و خازنان بهشت گويندشان : سلام بر شما، بهشتتان خوش باد، به درون بياييد، همواره در اينجا خواهيد بود. مى گويند : سپاس خدايى را كه هر وعده كه به ما داد راست بود. آن زمين را به ميراث به ما داد. و اكنون در هر جاى بهشت كه بخواهيم مكان مى گيريم . عمل كنندگان را چه مزد نيكويى است .
على بن ابى طالب (عليه السلام) : نخستين بهشتى از امام على (عليه السلام) روايت شده كه «پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : انت اول من يدخل الجنة . (تو نخستين كسى كه داخل بهشت مى شوى .) پس به حضرتش عرض كردم : يا رسول الله ، قبل از شما داخل بهشت مى شوم ؟ حضرت فرمودند : نعم لانك صاحب لوائى فى الاخرة كما انك صاحب لوائى فى الدنيا و صاحب اللواء هو المتقدم . (بله ؛ زيرا تو پرچم دار من در آخرتى ، همان گونه كه پرچم دارم در دنيايى ؛ و پرچم دار پيشروست .) سپس فرمودند : يا على كانى بك و قد دخلت الجنة و بيدك لوائى و هو لواء الحمد تحته آدم فمن دونه .(٥٣٦)
١٠١. خداوند : جهنم را از جن و انس پر مى كنم و تمت كلمة ربك لاملان جهنم من الجنة و الناس اجمعين . هود : ١١٩ و سخن پروردگار تو بر اين مقرر شده كه : جهنم را از همه جن و انس انباشته مى كنم . «لاءملاءن» از مصدر «املاء» از ماده «مل ء» هر دو به معناى پر كردن است . و لام اول و نون مشدد آخر هر دو براى تاكيد است . «ملاء» هم به معناى جماعت و جماعت اشراف است ، زيرا محلى از زمين يا چشم بينندگان را پر مى كنند؛ و «ملاء اعلى» هم جماعت بالاتر، يعنى ملائكه ، را گويند. آيات ١٣ سوره سجده و ٨٤ و ٨٥ ص و ٣٠ قدس سره هم از پر شدن جهنم سخن مى گويند. اما منظور از پر شدن جهنم چيست ؟ اين آيه صريح است در اينكه قطعا جهنم پر مى شود؛ اما در آيه ٣٠ سوره ق مى فرمايد : يوم نقول لجهنم هل امتلاءت و تقول هل من مزيد. (روزى كه به دوزخ مى گوييم آيا پر شدى ؟ و مى گويد آيا باز هم هست ؟) اين آيه صريح است در اينكه جهنم پر شدنى نيست . جمع ميان اين دو آيه و رفع اين تناقض ظاهرى چگونه ممكن است ؟ گويا مراد از اين سوال و جواب اين باشد كه قهر خداى تعالى و عذاب او در اينكه به همه مجرمان احاطه يابد و جز او كيفرى را كه مستحق آن اند به آنان بدهد كاستى ندارد و جهنم به كافران احاطه كامل دارد؛(٥٣٨)
جهنم هست ؟ براى كيست ؟ نتيجه چيست ؟ اولا، قرآن مى فرمايد : سوگند و سوگند و سوگند كه عذاب خدا واقع شدنى است : و الطور و كتاب مسطور فى رق منشور و البيت المعمور و السقف المرفوع و البحر المسجور ان عذاب ربك لواقع .(٥٤٠) و فاسقان در آتشى ابدى بى هيچ راه فرار و تخفيفى به سر خواهند برد : و اما الذين فسقوا فماءويهم النار كلما ارادوا ان يخرجوا منها اعيدوا فيها و...(٥٤٢) رابعا، عامل اصلى جهنمى شدن فراموشى قيامت و حساب و كتاب خداست : فذوقوا بما نسيتم لقاء يومكم هذا.(٥٤٤)
١٠٢. دوزخ با هفت در : ميعادگاه پيروان شيطان و ان جهنم لموعدهم اجمعين لها سبعة ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم . حجر : ٤٣ و ٤٤ و به درستى كه جهنم ميعادگاه همه است . هفت در دارد و براى هر در گروهى از آنان معين شده اند. از امام باقر (عليه السلام) درباره تفسير اين آيات روايت شده كه «به من خبر رسيده ، و البته خدا داناتر است ، كه ان الله جعلها سبع دركات (خداوند دوزخ را هفت درك ، طبقه زيرزمينى ، قرار داده است) : اعلاها الجحيم (٥٤٦) (لظى شعله هاى سوزان آتش ، دست و پا و پوست سر را مى كند و مى برد و كسانى را كه به فرمان خدا پشت كردند صدا مى زند و آنها كه اموال را جمع و ذخيره كردند.) و درك سوم . سقر لا تبقى و لا تذر...(٥٤٨) كه شعله هايى مى افكند هر يك به بلندى كاخى عظيم ، گويى كه شترهايى زرد گون اند... و درك پنجم هاوية (٥٥٠) (آتش افروخته) است كه در آن سيصد سراپرده از آتش است ... و درك هفتم جهنم است كه فلق در آن است و آن چاهى است در جهنم كه چون دهان باز كند به شدت آتش زبانه كشد كه دردآورترين آتش است .»(٥٥٢)
خوف و خشيت پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) و فاطمه عليها السلام در حديث است كه «وقتى اين آيات - و ان جهنم لموعدهم اجمعين ... - نازل شد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به شدت گريستند، به گونه اى كه از گريه آن حضرت اصحاب نيز به گريه افتادند؛ هر چند كسى نمى دانست كه جبرئيل چه چيز بر او نازل كرده است و در آن حال هم كسى نمى توانست با پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سخن بگويد. چون برخى اصحاب مى دانستند كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) با ديدن فاطمه عليها السلام خوشحال مى شود، به سراغ آن حضرت رفتند تا به گريه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) پايان دهد. وقتى به خانه فاطمه عليها السلام رسيدند كه حضرت در حال آسياب كردن جو بود و مى فرمود : و ما عند الله خير و ابقى .» (آنچه در نزد خداست برتر و ماندگارتر است .) بر او سلام كردند و ماجراى گريه پدرش را بازگو كردند. حضرت فاطمه عليها السلام به خدمت پدر رسيد و عرض كرد : پدرجان ، فدايت شوم چه چيز باعث گريه شما شده است ؟ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) آيات نازل شده را قرائت فرمودند. صديقه كبرى عليها السلام چون آيات عذاب را شنيدند با صورت بر زمين افتادند در حالى كه زير لب زمزمه مى كردند : واى واى بر كسى كه داخل آتش جهنم شود.»(٥٥٤)
جهنم انتقام خدا قرآن در آيات ٩٥ سوره مائده و ٤ آل عمران و ٤٧ ابراهيم و ٣٧ زمر و ١٣٦ اعراف و ٧٩ حجر و ٤٧ روم و ٢٥ و ٥٥ زخرف از منتقم بودن خداوند سخن گفته است .
گفتارى درباره انتقام خدا(٥٥٦) انتقام همواره در ميان انسانها بوده و حتى از بعضى حيوانات حركاتى ديده شده كه بى شباهت به انتقام نيست . البته انتقام دو گونه است : انتقامى كه بر اساس احساسى درونى و فردى است و غرض از آن تنها تشفى خاطر است ؛ انتقامى كه بر اساس حكم عقل است و اجتماعى است و غرض از آن حفظ نظام و احقاق حق اجتماع است . در آيات شريف قرآن ، در هر جا انتقام به خدا نسبت داده شده ، منظور انتقامى است كه حقى از حقوق دين الهى و شريعت آسمانى مجتمع اسلامى را تامين مى كند؛ هر چند كه در پاره اى از موارد حق فرد را هم تامين مى كند؛ و مقصود خدا از انتقام تشفى خاطر نيست ؛ زيرا خداوند از هيچ عمل خوب و بد بندگانش منتفع يا متضرر نمى شود. البته اين اصل انتقام را منتفى نمى كند؛ و بايد گفت كه انتقام الهى انتقامى اجتماعى است نه فردى تا مستلزم تشفى قلب باشد. بعلاوه ، اگر بگوييم عقاب و ثواب آخرت عبارت است از ملكات زشت يا ملكات فاضله اى كه بر اثر تكرار نيكيها و بديها در نفس آدمى صورت مى گيرد، همين صورتها در آخرت شكل عذاب و ثواب به خود منى گيرد و همين معناى انتقام الهى است .
۱۰
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٠٤. دوزخيان را با زنجير هفتاد ذراعى مى بندند خذوه فغلوه ثم الجحيم صلوه ثم فى سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلكوه . حاقه : ٣٠ - ٣٢ بگيريدش ، زنجيرش كنيد و به جهنمش بكشيد؛ و او را با زنجيرى به درازاى هفتاد ذراع بكشيد. «صلوا» از ماده «صلو» يا «صلى» به معناى ملازمت دخول ، سوختن و نيز ملازم قرار دادن آدمى با آتش آيد. «صال» هم به معناى ملازم و داخل است . «سلسلة» به معناى زنجير است . اصل آن «سلسل» به معناى اضطراب و تكان خوردن است ؛ و چون حلقه هاى زنجير مى لرزند و تكان مى خورند به آن «سلسلة» مى گويند و جمع آن «سلاسل» است . «ذراع» فاصله آرنج تا نوك انگشت وسط (بلندترين انگشت دست) را گويند كه خود يك واحد اندازه گيرى طولى است . و «ذرع» به معناى اندازه گيرى با «ذراع » است . قرآن كريم مى فرمايد : «انا اعتدنا للكافرين سلاسل و اغلالا و سعيرا.(٥٥٨ ) (اگر يك حلقه از آن زنجير هفتاد ذراعى را بر زمين قرار دهند دنيا از گرماى آن ذوب مى شود.) در تفسير هفتاد ذراع مطالب گوناگونى بيان شده است : بعضى معتقدند كه عدد هفتاد صرفا براى افاده كثرت آمده است : بعضى ديگر مى گويند اين ذراع ، ذراع معمولى نيست بلكه هر ذراع آن فاصله هاى عظيمى را در بر مى گيرد و همه دوزخيان را با آن ، زنجير مى كنند؛ در نزد بعضى ، يك زنجير است ؛ و در نزد بعضى ديگر، هر يك نفر يك زنجير دارد.
توجيه عذاب الهى با اعتقاد به رحمت نامتناهى حضرتش چگونه است ؟(٥٦٠) (آرى ، كسانى كه مرتكب گناه شوند و آثار گناه سراسر وجودشان را بپوشاند آنها اهل آتش اند و جاودانه در آن خواهند بود.) آرى ، بر اثر تكرار گناهان ، صورتهاى زشت و ناراحت كننده اى در آدمى پديد مى آيد كه جهنم و عذاب الهى در واقع همان تجسم گناهان و ملكات زشتى است كه انسان ها در زندگى دنياى خود كسب كرده اند. اين مطلبى كلى است كه درباره پاداش الهى نيز قابل طرح است . بنابراين همه پاداشها و كيفرها چيز جز عمل و كردار ما نيست ، ولى به صورت و لباس اخروى ؛ مثلا خوردن مال يتيم در آخرت به آتش در شكمها تبديل مى شود : ان الذين ياكلون اموال اليتامى ظلما انما ياءكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا.(٥٦٢) (اين آتش دنياى شما (تمام آتشهاى دنيا) يكى از هفتاد جزو آتش دوزخ است كه براى هر جزئى از آن آتش حرارت و سوزندگى همه آتش است .) امام على (عليه السلام) هم در توصيف عذاب جهنم مى فرمايند : اتقوا نارا حرها شديد و قعرها بعيد و حليتها حديد و شرا بها صديد.(٥٦٤)
اى بشر امروز بكن فكر خويش هست تو را روز حسابى به پيش روز مكافات گناه و صواب روز گرفتارى و «يوم الحساب» روز حساب بد و نيك همه عدل خدا قاضى آن محكمه هر كه در آن محكمه محكوم شد خوار و سرافكنده و محروم شد قسمت او در طبقات جحيم حسرت و درد است و عذاب اليم تا به ابد سوختن و خوارى اش حاصل يك عمر تبه كارى اش منزل هر مومن نيكوسرشت غرفه پرنعمت باغ بهشت عطر گل و در جريان نهرها برتر از آن قرب و رضاى خدا سوى جنان راهبر مومنان نيست به جز عترت و قرآن حسان (٥٦٦) قرآن در آيات متعدد مسير حركت عمومى عالم را لقاى پروردگار و رجعت به سوى مبدا عالم دانسته است : «انا لله و انا اليه راجعون .»(٥٦٨) (كه همه امور به پروردگارت منتهى مى گردد)؛ «الا الى الله تصير الامور»(٥٧٠) (گروهى در بهشت اند و گروهى در آتش سوزان .) به هر روى بايد به اين حقيقت توجه داشت كه از ديدگاه قرآن جهنم از آثار لقاى پروردگار با اسماى غضب و سخط و انتقام و طرد و رد است : اولئك جزاءهم ان عليهم لعنه الله و الملائكه و الناس اجمعين خالدين فيها لا يخفف عنهم العذاب و لا هم ينظرون .(٥٧٢) (آيا كسى كه از رضاى خدا پيروى كرده همانند كسى است كه به خشم و غضب خدا بازگشته ؟ و جايگاه او جهنم و پايان كار او بسيار بد است .) بهشت نيز از آثار لقاى پروردگار با اسماى رحمت و غفور و ودود و عفو است : فاما الذين آمنوا بالله و اعتصموا به فسيدخلهم فى رحمة منه و فضل و يهديهم اليه صراطا مستقيما.(٥٧٤) بنابر آنچه از قرآن و روايات به خوبى استفاده مى شود، همه مومنان و پاكان در بهشت و بعضى از گناهكاران در جهنم جاودانه اند. تعبير به «خلود»، كه به معناى بقاى چيزى به حال خود است و دهها بار در قرآن درباره بهشتيان و جهنميان به كار رفته است ، شايد در مورد پاداش و بهشت الهى مسئله برانگيز نباشد؛ اما اين نابرابرى ميان عمل و كيفر و عذاب آن چگونه ممكن است ؛ مثلا فردى ٨٠ سال گناه كند، اما در جهنم جاودانه باشد، آن هم با آن عذابهاى توصيف شده ؟ خلاصه مسئله خلود با اصل عدالت پروردگار چگونه سازگار است ؟ براى پاسخ به اين اشكال ابتدا به توضيح سه مطلب مى پردازيم : ١) مجازات جاويدان و ابدى منحصرا مربوط به آنانى است كه همه روزنه هاى نجات و هدايت را در وجودشان كور كرده اند و از روى علم و عمد در گرداب گناه فرو رفته اند، به طورى كه به رنگ كفر و معصيت در آمده اند؛(٥٧٦) (امروز به هيچ كس ستم نمى شود و جز اعمال خود شما جزايى براى شما نيست .) از بسيارى از آيات قرآن ، من جمله سوره جاثيه آيه ٣٣ و قصص ٨٤، اين مطلب استفاده مى شود. بعد از روشن شدن اين سه مطلب ، به اين مثال توجه فرماييد : فرض كنيد كسى بر اثر شرب خمر در يك هفته عمرى گرفتار زخم معده شديد بشود. آيا اين برابرى ميان عمل بد و نتيجه آن بر خلاف عدالت است ؟ و اگر عمر اين انسان به جاى ٨٠ سال ٨٠٠ سال هم باشد، بايد به سبب يك هفته هوسرانى ساليان متمادى رنج ببرد. بايد گفت اين عين عدالت و برابرى است ؛ زيرا قبلا وجود اين خطر را در ميگسارى و مصرف مشروبات الكلى به او اعلام كرده بودند و او را از اين عمل بر حذر داشته بودند و با وجود اين ، مرتكب اين عمل شده است ؛ يا اگر كسى بر اثر بى توجهى به مقررات رانندگى در يك لحظه دچار حادثه اى شود و او يكى از اعضاى مهم خود، مثلا چشمان خود، را از دست بدهد و مجبور شود عمرى را در رنج نابينايى به سر ببرد، آيا منافاتى بين اين اثر عمل با عدالت پروردگار وجود دارد؟ قطعا پاسخ منفى است ، زيرا اين امور همه از آثار عمل خود انسان است ، با اينكه مساوات و برابرى ميان كميت عمل و نتيجه آن برقرار نيست . آرى ، هنگامى كه كيفر قيامت و دوزخ نتيجه و اثر عمل آدمى باشد، ديگر مسئله مساوات و برابرى از نظر كميت مطرح نخواهد بود؛ و هنگامى كه گناه و كفر و سركشى وجود انسانى را احاطه كند، به طورى كه تمام بال و پرهاى روح و جان او در آتش اعمالش بسوزد، چه جاى تعجب است اگر در سراى جاويدان آخرت براى هميشه از نعمت پرواز در آن جهان وسيع و ابدى محروم شود؟ امام على (عليه السلام) مى فرمايند : «... فان يعذب فانتم اظلم و ان يعف فهو اكرم .»(٥٧٨) (مسلما درخت زقوم غذاى گناهكاران است ، همانند فلز گداخته در شكمها مى جوشد - جوششى همچون آب سوزان). لآكلون من شجر من زقوم فمالئون منها البطون .(٥٨٠) درباره غذاى جهنميان خداوند مى فرمايد : ليس لهم طعام الا من ضريع لا يسمن و لا يغنى من جوع .(٥٨٢) رسول خدا فرمودند : «اگر يك سطل از چرك و خون دوزخيان (غسلين) در شرق عالم ريخته شود، بر اثر آن جمجمه كسانى كه در غرب عالم اند به جوش مى آيد.»(٥٨٤ ) (از اين رو امروز هم در اينجا يار مهربانى ندارد و نه طعامى جز از چرك و خون .)
١٠٩. نگهبانان جهنم جوشان و خروشان : مگر بيم دهنده الهى نيامد! و للذين كفروا بربهم عذاب جهنم و بئس المصير اذا القوا فيها سمعوا لها شهيقا و هى تفور تكاد تميز من الغيظ كلما القى فيها فوج سالهم خزنتها الم ياءتكم نذير. ملك : ٦ - ٨. و براى كسانى كه به پروردگارشان كافر شده اند، عذاب جهنم باشد و جهنم بد سرانجامى است . چون در جهنم افكنده شوند، به جوش آيد و بانگ زشتش را بشنوند، نزديك است كه از خشم پاره پاره شود؛ و چون فوجى را در آن افكنند، خازنانش گويندشان : آيا شما را بيم دهنده اى نيامد؟ «جهنم» يعنى خانه عذاب . عرب مى گويد «ركيه جهنام و جهنم» يعنى چاه عميق ؛ و جهنم به واسطه عميق بودن «جهنم» خوانده شده است . در فرهنگ اسلامى ، جهنم گودالى است بى پايان و آتشى است افروخته شده از غضب يزدان و زندان افرادى است با انواع بلاها، كه ادراك حقيقت آنها از فهم بشر خارج است و مقابل و ضد بهشت است ، انواع شدتها و ناراحتيها در آن وجود دارد بدون اندكى آسايش و راحتى ، موجودى است با شعور كه سخن مى گويد و مى شنود و صدا مى كند.(٥٨٦) (پس دليل رسا و قاطع براى خداست) سوال كردند. حضرت فرمودند : «خداوند روز قيامت مى گويد : بنده من آيا مى دانستى ؟ اگر بگويد : بله ، مى گويد : چرا به آنچه مى دانستى عمل نكردى ؟ و اگر بگويد نمى دانستم ، به او مى گويد : چرا نياموختى تا عمل كنى ؛ و بدين گونه با او مخاصمه مى كند م اين است حجت بالغه خداوند بر خلقش .»(٥٨٨) نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمودند : «روز قيامت زن زيبايى را مى آورند كه چهره زيبايش سبب فريب و اغفال او شده است . پس مى گويد : اى پروردگار من ، زيبايى من مرا به خطاها انداخت و وضعم را در نزد تو اين گونه كرد. پس مريم (عليها السلام) را مى آورند و به او مى گويند : تو زيباتر بودى يا مريم كه با اين زيبايى اش فريب نخورد؟ پس مردى را مى آورند زيبارو كه به خطاكارى افتاده است . مى گويد : اى پروردگار من ، چهره زيبايم باعث گناهكارى ام شده است . پس يوسف (عليه السلام) را مى آورند و به او مى گويند : تو زيباترى يا يوسف كه با اين زيبايى اش فريب نخورد؟ و شخص گرفتار و مبتلايى را مى آورند كه به سبب بلايا در آزمون الهى در دنيا مردود شده است . پس مى گويد : اى پروردگار من ، گرفتاريها باعث فريب من شد. پس آنگاه ايوب (عليه السلام) را مى آورند و به او مى گويند : تو گرفتارتر بودى يا ايوب كه با آن مصيبت و سختى فريب نخورد.»(٥٩٠) مناع خير بودن عامل جهنمى شدن است . در سوره حاقه ، آيه ٣٤، مى فرمايد : «و لا يحض على طعام المسكين .»(٥٩٢)
١١١. جهنميان : غافلانى بى بهره از فهم حقيقى و لقد ذراءنا لجهنم كثيرا من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم اعين لا يبصرون بها و لهم ءاذان لا يسمعون بها اولئك كالانعام بل هم اضل اولئك هم الغافلون . اعراف : ١٧٩ بسيارى از جن و انس را براى جهنم بيافريديم . ايشان را دلهايى است كه بدان نمى فهمند و چشمهايى است كه بدان نمى بينند و گوشهايى است كه بدان نمى شنوند. اينان همانند چارپايان اند، حتى گمراه تر از آنهايند. اينان خود غافلان اند. «ذراءنا» از ماده «ذرء»، در اصل به معناى ظهور و اظهار است و در اشاره به آفريدن به كار مى رود، زيرا خداوند آفريده خود را آشكار مى كند. خداوند در اين آيه نشانه هاى دوزخيان را برمى شمرد و مى فرمايد : آنان كسانى اند كه استعداد قرار گرفتن در صحراى رحمت الهى را از دست داده اند؛ و از مشاهده آيات خدا هيچ الهامى نمى گيرند، گويا چشمهايشان نمى بيند؛ و از شنيدن مواعظ مردان حق متاءثر نمى شوند، گويى گوش ندارند؛ و حجتها و بيناتى كه فطرتشان در دلهايشان تلقين مى كند سودى به حالشان ندارد، گويى دل ندارند.
چرا خداوند دوزخيان را آفريد؟(٥٩٤) (خداوند به مردان و زنان منافق و كفار وعده آتش دوزخ داده است . جاودانه در آن خواهند ماند. همان براى آنها كافى است ؛ و خدا آنها را از رحمت خود دور ساخته و عذاب هميشگى براى آنهاست .) شيعه نيز بر اين اساس معتقد است كه گناهكاران معتقد به خدا و مقر به ضروريات و فرايض دين و اهل نماز در آتش جاودانه نمى مانند.(٥٩٦) (دنيا محل كشت آخرت است) و «والعمل الصالح حرث الاخرة»(٥٩٨) و فرمودند : «يعنى هر كس بر اساس نيتش عمل مى كند.»(٦٠٠) (آنان كه بر صورتهايشان به سوى جهنم محشور مى شوند بدترين محل را دارند و گم راه ترين افرادند.) همچنين قرآن درباره آنان كه وزنه اعمالشان سبك باشد مى فرمايد : «تلفح وجوههم النار و هم فيها كالحون .»(٦٠٢) (سخت ترين مردم از حيث عقوبت آن كسى است كه خوبى را به بدى پاداش دهد.) نيز فرمودند : اشد الناس عذابا يوم القيامه المسخط لقضاء الله .
۱۱
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١١٤. متكبران در برابر حق چون به ناحق شادى مى كردند اهل جهنم اند ذلكم بما كنتم تفرحون فى الارض بغير الحق و بما كنتم تمرحون ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين . مومن : ٧٥ و ٧٦ اين بدان سبب است كه به ناحق در زمين شادمانى مى كرديد و به ناز مى خراميديد. از درهاى جهنم داخل شويد. همواره در آنجا بمانيد؛ و جايگاه سركشان چه بد جايگاهى است . «تمرحون» از ماده «مرح» به معناى شادى شديد تواءم با غرور و غفلت و گناه است . «مثوى» از ماده «ثوى» و «ثواء» به معناى اقامت است و «مثوى» يعنى اقامتگاه . جمله «ادخلوا ابواب جهنم خالدين فيها.» شايد اشاره اى باشد به اين مطالب كه شاديهاى افراطى ، كه منشاء آن غرور و غفلت و بى خبرى است و به همراه خود هوسرانى و شهوت پرستى مى آورد، برخاسته از تكبر آدمى در برابر حق و پيشوايان حق و تعاليم آسمانى وحى است - تكبرى كه خود سرچشمه اصلى بدبختيهاى انسان و دورافتادگى او از حقيقت و كمال است . لذا قرآن مى فرمايد : با اين كار، تمام درهاى جهنم را به سوى خود باز كرده ايد و تمام راههاى هدايت را به سوى خود بسته ايد. در آيات ٦٠ و ٧٢ سوره زمر و ٢٩ نحل و ٦٠ مؤ من هم به همين حقيقت اشاره كرده است . اصحاب الشمال هم چون سرمست و مغرور نعمتهاى دنيوى اند و متكبرانه بر گناهان بزرگ اصرار مى ورزند گرفتارند - گرفتار باد كشنده و سايه آتشزا : و اصحاب الشمال ما اصحاب الشمال فى سموم و حميم و ظل من يحموم لا بارد و لا كريم و لا كريم انهم كانوا قبل ذلك مترفين و كانوا يصرون على الحنث العظيم .(٦٠٥) (اين آتش كيفر دشمنان خداست . سراى جاويدشان در آن خواهد بود. كيفرى است به سبب اينكه آيات ما را انكار مى كردند.) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه «در جهنم ، دره اى است به نام سقر كه براى متكبران است . آن دره از شدت گرماى خود به خداوند عز و جل شكايت مى كند و درخواست مى كند تا نفسى تازه كند. پس خداوند اجازه و او نفسى مى كشد (و از شدت گرمايش) پس دوزخ را مى سازند.»(٦٠٧) (سه چيز از اخلاق دوزخيان است : تكبر و خودپسندى و بداخلاقى .) امام على بن ابى طالب عليهما السلام مى فرمايند : «شيطان بر آدم به جهت خلقت او از خاك فخر فروخت و با تكيه به اصل خود، كه از آتش است ، دچار تعصب و غرور شد. پس شيطان دشمن خدا و پيشواى متعصبان و سر سلسله متكبران است كه اساس عصبيت را بنا نهاد و در لباس كبريايى و عظمت با خدا در افتاد - لباس بزرگى را بر تن پوشيد... آيا نمى نگريد كه خدا به سبب خود بزرگ بينى او را كوچك ساخت ؟... پس او را در دنيا طرد شده قرار داد و آتش جهنم را در قيامت براى او مهيا فرمود؟... پس از آنچه خداوند با ابليس كرد عبرت گيريد... چگونه ممكن است پس از ابليس فرد ديگرى همان اشتباه را تكرار كند و سالم بماند؟»(٦٠٩) (مسلما جهنم كيمنگاهى است بزرگ و محل بازگشتى براى طغيانگران . مدتهاى طولانى در آن مى مانند. در آنجا نه چيز خنكى مى چشند و نه نوشيدنى گوارايى ، جز آب سوزان و مايعى از چرك و خون .) در سوره ص هم آن گاه كه سخن از نوشيدنيهاى جهنميان است مى فرمايد : و ان للطاغين لشر مآب جهنم يصلونها فبئس المهاد هذا فليذوقوه حميم و غساق .(٦١١) (در پى او جهنم خواهد بود و از آب بدبوى متعفن نوشانده مى شود. به زحمت جرعه جرعه آن را سر مى كشد و هرگز حاضر نسيت به ميل خود آن را بياشامد.) بعضى گفته اند «صديد» چرك و خونى است كه از عورت زناكاران در جهنم خارج مى شود و گروه ديگرى را وادار به خوردن آن مى كنند.(٦١٣) (و از آب جوشان نوشانده مى شوند كه اندرونشان را از هم متلاشى مى كند.) آنگاه پيامبر آيه مورد بحث را تلاوت كردند) و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه .»(٦١٥)
١١٧. جهنميان از ماءموران دوزخ يك روز آزادى مى خواهند، اما دريغ ! و قال الذين فى النار لخزنة جهنم ادعوا ربكم يخفف عنا يوما من العذاب قالوا اولم تك تاءتيكم رسلكم بالبينات قالوا بلى قالوا فادعوا و ما دعوا الكافرين الا فى ظلال . مؤ من : ٤٩ و ٥٠ و آنان كه در آتش اند به نگهبانان جهنم مى گويند : از پروردگارتان بخواهيد تا يك روز از عذاب ما بكاهد. مى گويند : آيا پيامبرانتان با دلايل روشن به نزد شما نيامده بودند؟ مى گويند : بلى . مى گويند : پس دعا كنيد؛ و دعاى كافران جز آنكه تباه شود هيچ نخواهد بود.
تجسم اعمال مجازات آخرت يك محل طرح موضوع تجسم اعمال در بحث مجازاتها و پاداشهاى آخرت و مسئله خلود است . چنان كه قبلا هم توضيح داديم ، مجازات عمل در آخرت از سنخ مجازاتهاى دنيوى نيست تا اشكال تناسب بين جرم و جريمه مطرح شود (در موضوعات قبل اين اشكال و پاسخ آن از ابعاد مختلف بررسى شد.) در آن عالم ، مجازات و جريمه عين جنايت و جرم است ؛ يعنى همان است و دو چيز نيست تا تناسب و مسائلى مانند آن مطرح شود. از اين روست كه جاى هيچ گله و اعتراض و شكايتى باقى نمى ماند و همه حتى گردنكشان عالم هم تسليم مى شوند و مى پذيرند، چون مى فهمند هر چه هست از خود آنهاست ، پاى ديگرى در ميان نيست و مجرم خودشان اند. متصدى مجازات هم خود اوست : «و وجدوا ما عملوا حاضرا.»(٦١٧) البته اين قضيه درباره اعمال صالح و انسان هاى صالح هم كاملا صادق است . آنها هم از همين دنيا و در همين دنيا بهشت و رضوان الهى را درك مى كنند و طعم شيرين هم جوارى با اوليا و انبيا و فرشتگان را مى چشند : من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤ من فلنحيينه حياة طيبة .(٦١٩)
از مكافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو
١١٨. جهنميان : پروردگارا، ما را خارج كن تا عمل صالحى انجام دهيم . خداوند : مگر به اندازه هدايت به شما عمر نداديم ؟ مگر انذاركننده به سراغ شما نيامد؟ و هم يصطرخون فيها ربنا اخرجنا نعمل صالحا غير الذى كنا نعمل اولم نعمركم ما يتذكر فيه من تذكرو جاءكم النذير فذوقوا فما للظالمين من نصير. فاطر : ٣٧ و از درون آتش فرياد زنند : اى پروردگار ما، ما را بيرون آر تا كارهايى شايسته كنيم ، غير از آنچه مى كرديم . آيا آن قدر شما را عمر نداده بوديم كه پندگيرندگان پند گيرند؟ و شما را بيم دهند آمده . پس بچشيد كه گناهكاران را ياورى نيست .
تجسم اعمال در آياتى از قرآن ١) يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و ما عملت من سوء تود لو ان بينها و بينه امدا بعيدا.(٦٢١) (و همه اعمال خود را حاضر مى بينند و پروردگارت به هيچ كس ستم نمى كند.) - فمن يعمل مثقال ذرة خيرا يره و من يعمل مثقال ذرة شرا يره .(٦٢٣) (و نتيجه اعمال هر كس بى كم و كاست به او داده مى شود و به آنها ظلم نخواهد شد.) - فاليوم لا تظلم نفس شيئا و لا تجزون الا ما كنتم تعملون .(٦٢٥) (پسرم ، اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى كار نيك يا بد باشد و در دل سنگى يا در آسمانها و زمين قرار گيرد خداوند آن را مى آورد.) - يا ايها الذين كفروا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون .(٦٢٧) (اين مجازاتى است موافق و مناسب اعمالشان .) با توجه به حقيقت مهم تجسم اعمال در قيامت ، قرآن مى فرمايد منحرفان از صراط حق خودشان هيزم جهنم خويش اند : و اما القاسطون فكانوا لجهنم حطبا.(٦٢٩) در اين باره ، از آيات قرآن ، در صفحات بعد نيز سخن مى گوييم .
١١٩. پوست جهنميان بعد از هر بار سوختن دوباره مى رويد ان الذين كفلوا بآياتنا سوف نصليهم نارا كلما نضجت جلودهم بدلناهم جلودا غيرها ليذوقوا العذاب ان الله كان عزيزا حكيما. نساء : ٥٦ آنان را كه به آيات ما كافر شدند به آتش خواهيم افكند. هر گاه پوست تنشان بپزد، پوستى ديگرشان دهيم تا عذاب خدا را بچشند. خدا پيروزمند و حكيم است . «نضجت» از ماده «نضج» به معناى رسيدن ميوه و پختن گوشت است . ابن ابى العوجاء، كه از ملحدان مشهور زمان امام باقر (عليه السلام) بود، از حضرتش درباره اين آيه مى پرسد كه قبول كردم كه آن پوستها گناه كردند و عذاب ديدند تقصير پوستها عوض شده همان پوستهاى اول اند و غير آن اند.) او گفت برايم توضيحى دهيد. حضرت فرمودند : «اگر كسى خشتى را خرد كند و آن را گل كند و بار ديگرخشت زند، آيا خشت اوليى و در عين حال غير آن نيست ؟» گفت : «آرى ، خدا سعادتمندت كند.»(٦٣١) (كسانى كه اموال يتيمان را به ظلم و ستم مى خورند تنها آتش مى خورند و به زودى در شعله هاى آتش مى سوزند.) در اين آيه خداوند صراحتا فرموده است كه خورنده مال يتيم در قيامت آتش مى خورد. - لا يحسبن الذين يبخلون بما آتاهم الله من فضله هو خيرا لهم بل هو شر لهم سيطوقون ما بخلوا به يوم القيامة .(٦٣٣) (در آن روز كه آن را در آتش گرم و سوزان مى كنند و با آن صورتها و پهلوها و پشتهايشان را داغ مى كنند. اين همان چيزى است كه براى خود اندوختيد. پس بچشيد چيزى را كه براى خود مى اندوختيد.) در اين آيه فرموده است اين آتش چيز عجيب و غريبى نيست ، بلكه «هذا ما كنزتم» (اين همان پس اندازهاى دنيايى شماست .) - يوم يغشيهم العذاب من فوقهم و من تحت ارجلهم و يقول ذوقوا ما كنتم تعملون .(٦٣٥) (روزى كه مردان و زنان باايمان را مى نگرى كه نورشان پيش رو و در سمت راستشان به سرعت حركت مى كند.) لذا قرآن در آيه بعد مى فرمايد وقتى در قيامت منافقان بهره اى از نور مؤ منان را طلب مى كنند و مى گويند : «انظرونا نقتبس من نوركم .» (نظرى به ما افكنيد تا از نور شما پرتوى برگيريم)، آنان مى گويند : «ارجعوا وراءكم فالتمسوا نورا» (به پشت سر خود باز گرديد و كسب نور كنيد.)؛ يعنى اين نور نور اعمال و ايمان ما در دنيا بوده است . اگر نور مى خواهيد، به دنيا بايد برگرديد. اينجا خبرى نيست .
١٢٠. اهل جهنم در پاسخ بهشتيان از علت جهنمى شدن خود مى گويند ما سلككم فى سقر قالوا لم نك من المصلين و لم نك نطعم المسكين و كنا نخوض مع الخائضين و كنا نكذب بيوم الدين . مدثر : ٤٢ - ٤٦ چه چيز شما را به جهنم كشانيد؟ مى گويند : ما از نمازگزاران نبوديم و به مستمندان طعام نمى داديم و با آنان كه سخن باطل مى گفتند هم آواز مى شديم و روز قيامت را دروغ مى انگاشتيم . «سلكَ» از مصدر «سلك» به معناى داخل شدن و داخل كردن است . «نخوض» از ماده «خوض»، به معناى داخل شدن در آب و رفتن در آن ، است ؛ و مجازا به وارد شدن در امور اطلاق مى شود.
تجسم اعمال در روايات جبرئيل (عليه السلام) در مقام موعظه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت : يا محمد احبب ما شئت فانك مفارقه و اعمل ما شئت فانك ملاقيه .(٦٣٧) (ظلم در دنيا همان تاريكى در قيامت است .) - امام على (عليه السلام) فرمودند : اعمال العباد فى عاجلهم نصب اعينهم فى آجالهم .(٦٣٩) حضرت فرمودند : از امر بزرگى سوال كردى . آنگاه اشك از ديدگان مباركشان جارى شد و فرمودند : ده گروه از امت من به صورت پراكنده محشور مى شوند و خداوند آنان را از مسلمانان حقيقى جدا مى كند و هر يك را به صورتى محشور مى كند... كسانى كه به صورت بوزينه محشور مى شوند مردمان سخن چين اند؛ كسانى كه به صورت خوك محشور مى شوند حرام خواران اند؛ كسانى كه صورت وارونه محشور مى شوند رباخواران اند؛ كسانى كه نابينا محشور مى شوند آنان اند كه در حكومت يا داورى حق كشى مى كنند؛ كسانى كه كر و لال محشور مى شوند آنان اند كه به اعمال خود مغرورند؛ كسانى كه زبانهايشان را مى جوند دانشمندان و قاضيانى اند كه كردارشان بر خلاف گفتارشان است ؛ كسانى كه دست و پا بريده محشور مى شوند آنان اند كه همسايگان خود را مى آزارند؛ به دار آويختگان بر شاخه هاى آتش آنان اند كه براى حكمران از مردم باج و خراج مى ستانند (يا در نزد حاكمان به مردم تهمت مى زنند)؛ كسانى كه بدبوتر از مردارند آنان اند كه در پى شهوتها و لذتها مى روند و حق خدا را از اموال خود نمى پردازند؛ كسانى كه با نوعى پيراهن مندرس بر تن محشور مى شوند فخرفروشان و متكبران اند.»(٦٤١)
١٢١. جهنميان از بهشتيان تقاضاى آب و غذا مى كنند، اما ارزاق بهشت بر آنان كه دين را به بازى بگيرند و به دنيا مغرور شوند حرام است و نادى اصحاب النار اصحاب الجنة افيضوا علينا من الماء او مما رزقكم الله قالوا ان الله حرمهما على الكافرين الذين اتخذوا دينهم لهوا و لعبا و غرتهم الحياة الدنيا فاليوم ننساهم كما نسوا لقاء يومهم هذا و ما كانوا بآياتنا يجحدون . اعراف : ٥٠ و ٥١ دوزخيان بهشتيان را آواز دهند كه اندكى آب يا از چيزهايى كه خدا به شما ارزانى كرده است بر ما فرو ريزيد. گويند : خدا آنها را بر كافران حرام كرده است . امروز آنان را كه دين خويش را لهو و بازيچه پنداشتند و زندگى دنيا فريبشان داده بود فراموش مى كنيم ، همچنان كه آنها نيز رسيدن به اين روز را از ياد برده بودند و آيات ما را تكذيب كردند. «افيضوا» از ريشه «فيض»، به معناى پر شدن و جارى شدن است ؛ و «افاضة» به معناى داخل شدن در عمل است به گونه سرازير شدن . لذا معناى جريان در آن هست . «يجحدون» از «جحد» است و آن اين است كه انسان دانسته خود را انكار كند و در برابر آن تسليم نشود. سخن از جهنميان است - آنان كه وقتى اجازه سخن گفتن پيدا كنند از بهشتيان درخواست آب و غذا مى كنند؛ اما خداوند آب و ارزاق بهشت را بر آن حرام كرده است . آخر با وجود اين همه حجج الهيه عقل و قلب و فطرت و انبيا و پيام آوران الهى و... قيامت را فراموش كردند و فريب دنيا را خوردند و بالاتر از اينها، دين و تعاليم آسمانى انبيا را به سخره گرفتند و لهو و بازى پنداشتند و اين گناه بزرگى بود كه آنان را به سرحد كفر رساند. بازى گرفتن دين و دستورهاى خدا و مسخره كردن آنها يعنى بيهوده انگاشتن خلقت ؛ و ترجمه ديگرش ساقط كردن خدا از درجه حكمت است ؛ و اين تصور كه خدا عالم را بيهوده آفريده و ما را خلق كرده است تا بميريم و ديگر هيچ ، گناهى سنگين و بزرگ است . و اذا علم من آياتنا شيئا اتخذها هزوا اولئك لهم عذاب مهين .(٦٤٣) مال و منال خودشان كه سهل است ؛ بر فرض محال ، اگر همه ثروت زمين هم از آنان و در آن روز در اختيار آنان باشد و همه آن را فديه دهند تا از عذاب رهايى يابند، از آنان پذيرفته نمى شود : ان الذين كفروا لو ان لهم ما فى الارض جميعا و مثله معه ليفتدوا به من عذاب يوم القيامه ما تقبل منهم و لهم عذاب اليم .(٦٤٥)
١٢٢. گفتگوى خصمانه پيروان و پيشوايان جهنمى با هم و اذ يتحاجون فى النار فيقول الضعفاء للذين استكبروا انا كنا لكم تبعا فهل انتم مغنون عنا نصيبا من النار قال الذين استكبروا انا كل فيها ان الله قد حكم بين العباد. مؤ من : ٤٧ و ٤٨ و آن گاه در آتش با يكديگر به مجادله برخيزند و ناتوانان به گردن كشان گويند كه ما پيروان شما بوديم . آيا مى توانيد اندكى از اين آتشى كه نصيب ما شده است بكاهيد؟ سركشان مى گويند : همه ما در آتشيم ؛ و خداست كه ميان بندگانش داورى كرده است . «يتحاجون» از «محاجة»، به معناى حجت آوردن است ؛ و «حجت» يعنى دليلى كه مقصود را روشن كند؛ و «محاجة» زمانى است كه هر يك از طرفين مخاصمه بخواهد با حجت و دليل آوردن ديگرى را از دليل خود منصرف كند. قرآن مى فرمايد : اهل كفر و عصيان اعمال خوب دنيايى شان همچون خاكسترى است در برابر تندباد در يك روز طوفانى : مثل الذين كفروا بربهم اعمالهم كرماد اشتدت به الريح فى يوم عاصف .(٦٤٧) مستضعفان از گمراهان به مستكبرانشان مى گويند : لولا انتم لكنا مؤ منين .(٦٤٩) (آيا ما شما را از هدايت باز داشتيم ، بعد از آنكه هدايت به سراغ شما آمد؟ بلكه شما خود مجرم بوديد.) مستضعفان در جوابشان مى گويند : «وسوسه هاى فريب كارانه شما در شب و روز مايه گمراهى ما شد.» خلاصه خداوند مى فرمايد شما در عمل آزاد بوديد و اكنون فقط سزاى عمل خويش را مى بينيد : «هل تجزون الا ما كانوا يعملون .»(٦٥١) وقتى پيروان رؤ ساى خود را در جهنم مى بينند، به آنان مى گويند : «لا مرحبا بكم» (خوش آمد بر شما مباد) «انتم قدمتموه لنا»(٦٥٣) (هر كس اين عذاب را براى ما فراهم كرده عذابى مضاعف در آتش بر او بيفزا.) اما خداوند مى گويد : در نزد من جدال و مخاصمه نكنيد. من قبلا به شما هشدار داده و اتمام حجت كرده بودم : «لا تختصموا لدى قد قدمت اليكم بالوعيد.»(٦٥٥) ليحملوا اوزارهم كاملة يوم القيامه و من اوزار الذين يضلونهم بغير علم .(٦٥٧)
١٢٣. فرياد ماءيوسانه مجرمان : اى مالك دوزخ ، ما را بميران ! ان المجرمين فى عذاب جهنم خالدون لا يفتر عنهم و هم فيه مبلسون و ما ظلمناهم ولكن كانوا هم الظالين و نادوا يمالك ليقض علينا ربك قال انكم ماكثون . زخرف : ٧٤ - ٧٧ گناهكاران در عذاب جهنم جاويدان اند. عذابشان كاهش نمى يابد؛ و آنان از نوميدى خاموش باشند. ما به آنان ستمى نكرده ايم ؛ آنان خود به خويشتن ستم كرده اند. فرياد برآورند كه : اى مالك ، كاش پروردگار تو ما را بميراند! مى گويد : نه ، شما در اينجا ماندنى ايد. «يفتر» از مصدر «فتور» به معناى سكون بعد از حركت شديد و نرمش بعد از شدت و ضعف بعد از قوت ، است . «مبلسون»، «بلس» و «ابلاس» به معناى ياءس است ؛ و نيز گفته اند «ابلاس» اندوهى است كه از شدت سختى ناشى مى شود؛ و چون شخص اندوهگين در بيشتر مواقع ساكت مى شود و چاره را از ياد مى برد، «ابلاس» به معناى ساكت شدن هم آمده است ؛ و «ابليس» هم به اين نام ناميده شده ، زيرا از رحمت خدا ماءيوس است . جهنميان حال و روز عجيبى دارند : - آتشى دارند كه نه مى ميراند و نه جاى زندگى است : انه من ياءت ربه مجرما فان له جهنم لا يموت فيها و لا يحيى .(٦٥٩) - هيچ قابل درك و فهم بشر نيست و جاى ناله و فرياد و مرگ هم هست ، زيرا آن آتش سقر نه چيزى را باقى مى گذارد و نه رها مى كند، پوست تن را دگرگون مى كند : و ما ادراك ما سقر لا تبقى و لا تذر لواحة للبشر.(٦٦١) - گاهى هم درخواست برگشت به دنيا دارند : ربنا اخرنا الى اجل قريب نجب دعوتك و نتبع الرسل .(٦٦٣) ولى نه آنان را برمى گردانند و نه اگر برگردانند فايده اى دارد. دروغ مى گويند دوباره به سراغ گناهان مى روند : و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لكاذبون .(٦٦٥) - ندا مى آيد بس كنيد، دور شويد و ديگر با من سخن نگوييد : «قال اخسئوا فيها و لا تكلمون .»(٦٦٧) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : «پنج طايفه اند كه آتش آنها خاموش نمى شود و بدنهايشان نمى ميرد : آنان كه به خدا شرك ورزند و آنان كه پدر و مادر خود را بيازارند و نافرمانى آنها كنند و آنان كه به نزد سلطانى از برادرشان (برادر دينى) بدگويى كنند و به او تهمت زنند و حاكم او را بكشد و آنان كه شخصى را بى آنكه مستحق قصاص باشد بكشند و آنان كه گناهى را مرتكب شوند و آن را به خدا نسبت دهند و بگويد خدا خواست چنين كنيم .»
۱۲
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٢٤. بهشت در نزد خداست و شما را به سوى آن مى خواند لهم دار السلام عند ربهم و هو وليهم بما كانوا يعملون و الله يدعوا الى دار السلام و يهدى من يشاء الى صراط مستقيم . يونس : ٢٥ براى آنان در نزد پروردگارشان ، خانه آرامش است ؛ و به پاداش كارهايشان ، خدا دوستدار آنهاست . خداوند به سراى سلامت فرا مى خواند؛ و هر كه را بخواهد به راه راست هدايت مى كند.
اسامى بهشت در قرآن اصلى ترين و فراگيرترين نام بهشت همان «جنت» است . «جنت» به معناى باغ و بهشت است و جمع آن «جنات» است كه دهها بار اين دو كله در قرآن آمده است . البته اين نام گذارى ايد صرفا براى تشبيه و تقريب به ذهن باشد، زيرا هرگز نمى توان باغهاى آخرت را با باغهاى دنيا مقايسه كرد. در هر حال ، صرف نظر از اين نام ، قرآن هم اوصافى براى جنت و جنات ذكر كرده كه هر يك اسمى براى بهشت است و هم نامهاى ديگرى از بهشت را بيان كرده است كه به اختصار آنها را مرور مى كنيم . ١) جنات عدن : «جنات عدن التى وعد الرحمان عباده بالغيب .»(٦٧٠) «نعيم» به معناى نعمت وسيع و گسترده است و «جنات النعيم» يعنى جنات پرنعمت . ٣) جنات الفردوس : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا.(٦٧٢) «خلد» به معناى هميشه بودن و مكث طويل است و «جنة الخلد» يعنى بهشت جاويدان . ٥) جنة الماءوى : «عندها جنة الماءوى .»(٦٧٤) يعنى بهشتى رفيع و والا و بلندمرتبه . ٧) دار الاخره : «و للدار الاخرة خير للذين يتقون .»(٦٧٦) «دار السلام» يعنى خانه سلامت و سراى زندگى . ٩) دار المتقين : «و لنعم دار المتقين»(٦٧٨) «مقام» و «مقامة » به معناى اقامت است و «دار المقامة» يعنى سراى اقامت . ١١) المقام الامين : «ان المتقين فى مقام امين»(٦٨٠) و «لهم ما يشاؤ ون فيها و لدينا مزيد.»(٦٨٢)، ميان آنان و آنچه دوست دارند حايل و مانعى افكنده مى شود. يك پرسش : اگر متقين در بهشت مشيت و اراده مطلقه دارند ممكن است معصيت و عمل زشت و كار لغو يا عملى را كه باعث آزار ديگران است از خدا بخواهند يا بخواهند افراد مخلد در آتش را نجات دهند يا مقام انبيا را داشته باشند. اين چگونه است ؟ پاسخ : متقين در قيامت و در بهشت چيزهايى را كه واقعا دوست داشتنى است دوست دارند و طلب مى كنند؛ زيرا پرده ها در آن عالم كنار رفته و حقيقت هر چيز برملا شده است و آن چيزى كه واقعا بايد دوست داشت چيزى است كه خدا دوست دارد و چيزى كه خدا دوست دارد همان خير و سعادتى است كه مستحق آن شده اند؛ و به حكم آيه يا ايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضيه مرضيه .(٦٨٤)
١٢٦. قرآن مثل بهشت را بيان مى كند مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار من ماء غير ءاسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فى النار و سقوا ماء حميما فقطع امعاهم . محمد : ١٥ وصف بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شده اين است كه در آن نهرهايى است از آبهايى تغييرناپذير و نهرهايى از شيرى كه طعمش دگرگون نمى شود و نهرهايى از شراب كه آشامندگان از آن لذت مى برند و نهرهايى از عسل مصفا؛ و در آنجا هر گونه ميوه كه بخواهند هست و نيز آمرزش پروردگارشان . آيا بهشتيان همانند كسانى اند كه در آتش جاودانه اند و آنان را از آبى جوشان مى آشامانند، چنان كه روده هايشان تكه تكه مى شود؟ «آسن» از ماده «اَسَن»، به معناى تغيير يافتن است ؛ و «انهار من ماء غير آسن » يعنى نهرهايى است از آب تغييرناپذير. «خمر» مايعى است كه براى مست كردن ساخته شده است . البته عرب از اقسام آن فقط شراب انگور و خرما و جو را مى شناخت ؛ اما به تدريج مردم به اقسام آن اضافه كرده اند؛ به طورى كه اكنون انواع زيادى دارد كه به حسب درجات مست كردن متفاوت است ، اما همه آنها خمر است . (ما در ضمن موضوعات بعدى درباره ويژگيهاى خمر بهشت بحث مى كنيم .) ١) آب صاف و خالص : «انهار من ماء غير آسن .»(٦٨٦) ٣) شراب : «و انهار من خمر.»(٦٨٨) ٥) آب روان و پيوسته جارى : «و ماء مسكوب»(٦٩٠ ) ٧) نوشيدنى سلسبيل (لذيذ و روان و گوارا) : «عينا فيها تسمى سلسبيلا.»(٦٩٢) ٢) گوشتها : «و لحم مما يشتهون»(٦٩٤)
پوشيدنيهاى بهشت ١) ابريش سبز نازك : «و يلبسون ثيابا خضرا من سندس .»(٦٩٦) ٣) حرير (لباس نازك و ابريشم خالص) : «و لباسهم فيها حرير.»(٦٩٨) و اين همه نيست ، مگر پاداش اعمال و خوبيهاى انسان در دنيا : «جزاء بما كانوا يعملون .»(٧٠٠ ) (اى محمد، اين قصرهاى بى شرفه از آن نمازگزارانى است كه پس از نمازهاى واجبشان ، در فرستادن صلوات بر تو و خاندانت سستى كرده اند؛ در حالى كه اگر مصالحى از جنس صلوات بر محمد و خاندان پاكش بفرستند، براى آنان شرفه ساخته مى شود وگرنه قصرهايشان به همين حال مى ماند.) ٢) امام باقر (عليه السلام) از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت كرده اند كه : من قال سبحان الله غرس الله له بها شجرة فى الجنة ... (هر كس سبحان الله بگويد خداوند با آن براى او درختى در بهشت مى كارد؛ و هر كس الحمد لله بگويد خداوند با آن درختى در بهشت براى او مى كارد؛ و هر كس لا اله الا الله بگويد خدا با آن درختى در بهشت برايش مى نشاند و هر كس الله اكبر بگويد خداوند با آن براو او در بهشت درختى مى كارد.) مردى از قريش عرض كرد : يا رسول الله ، اگر اين طور باشد كه مى فرماييد، پس درختان ما در بهشت بسيار است . حضرت فرمودند : نعم ولكن اياكم ان ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها. (بله درست است ؛ اما بپرهيزيد از اينكه آتشهايى بفرستيد و آنها را بسوزانيد.) آن گاه حضرت فرمودند : اين همان است كه خداوند فرمود : يا ايها الذين آمنوا اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و لا تبطلوا اعمالكم .(٧٠٢)
بيشه اى آمد وجود آدمى بر حذر شو زين وجود ار آدمى سيرتى كاندر وجودت غالب است هم بر آن تصوير حشرت واجب است حشر بر حرص خس مردارخوار صورت خوكى بود روز شمار حكم آن خو راست كان غالب تر است چون كه زر بيش از مس آمد آن زر است در وجود ما هزاران گرگ و خوك صالح و ناصالح و خوب و خشوك ساعتى گرگى در آيد در بشر ساعتى يوسف رخى همچون قمر اى دريده پوستين يوسفان گرگ برخيزى از اين خواب گران كشته گرگان يك به يك خوهاى تو مى درانند از غضب اعضاى تو (٧٠٤) (و به آنان ندا داده مى شود كه اين بهشت را در برابر اعمالى كه انجام مى داديد به ارث برديد) يا فرموده : و تلك الجنه التى اورثتموها بما كنتم تعملون .(٧٠٦) (آنها وارثان اند - وارثانى كه بهشت برين را به ارث مى برند.) از اين روست كه بهشتيان وقتى با فرمان الهى وارد بهشت مى شوند مى گويند : الحمد لله الذى صدقنا وعده و اورثنا الارض نتبوء من الجنة حيث نشاء.(٧٠٨) به دليل اين آيات ، مشركان و تكذيب كنندگان آيات الهى و اهل معصيت از بهشت محروم اند : انه من يشرك بالله فقد حرم الله عليه الجنه و ماءواه النار.(٧١٠)؛ و در واقع جهنميان هم ميراث بران جهنم اند و در خانه اهل بهشت در آنجا (اگر گناه مى كردند) ساكن مى شوند. بر اساس روايات رسيده از اهل بيت (عليهم السلام) خداوند بهشت را بر اين گروه از انسان ها حرام كرده است : سخن چينان ، ميگساران ، مردان بى غيرت ، غيبت كنندگان ، منت گذاران ، فرزندان ناخلف ، قاطعان رحم ، متكبران در راه رفتن ، فتنه انگيزان ، ثروتمندان بخيل و بى خير، زنان مردنما، افراد بدرفتار و بدخلق ، آنان كه ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را ندارند.(٧١٢) (آيا چنين پنداشتيد كه تنها با ادعاى ايمان وارد بهشت خواهيد شد، در حالى كه خداوند هنوز مجاهدان شما و صابران را مشخص كرده است ؟) صرف آرزو داشتن و تمناى بهشت موجب كمال نمى شود : و قالوا لن يدخل الجنة الا من كان هودا او نصارى تلك امانيهم قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين .(٧١٤) (آرى ، كسى كه روى خود را تسليم خدا كند و نيكوكار باشد پاداش او در نزد پروردگار ثابت است نه ترسى بر آنهاست و نه غمگين مى شوند.) امام على (عليه السلام) فرمودند : «لا تحصل الجنه بالتمنى .»(٧١٦) (با ناملايمات و سختيهاست كه بهشت به دست مى آيد.) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز در اين باره فرموده اند : الا و ان عمل الجنه حزن بربوة الا و ان عمل النار سهل بشهوة .(٧١٨) (و آن كس كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس خود را از هوا باز دارد قطعا بهشت جايگاه اوست .) و نيز از بهشت به عنوان «بيع و شراء» ياد كرده است : بايع انسان و مشترى خدا و ثمن آن اموال و انفس : ان الله اشترى من المؤ منين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة .(٧٢٠) (هر كسى اخلاق نيك داشته باشد و در نهان و آشكار از خدا بترسد و بحث و جدل را ترك كند، گر چه حق با او باشد.) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز به جناب ابوذر فرمودند : «اتحب ان تدخل الجنة ؟» (آيا دوست دارى بهشتى شوى ؟) او گفت به فدايت شوم ، آرى . حضرت فرمودند : فاقصر من الامل و اجعل الموت نصب عينك و استح من الله حق الحياء.(٧٢٢) (عدن خانه خداست كه هيچ چشمى آن را نديده و چگونگى آن به عقل هيچ كس از افراد بشر هم خطور نكرده است و تنها سه گروه در آن ساكن مى شوند : پيامبران و تصديق كنندگان و حاميان راستين انبيا و شهيدان .) «رضوان» و «رضا» و «مرضاة» به معناى خشنودى است ؛ و آن حالتى است كه در نفس آدمى به هنگام برخورد با چيزى كه پسند طبع اوست پيدا مى شود و نفس از پذيرفتن آن امتناع نمى ورزد. ضد اين حالت سخط و خشم است . در قرآن در بيشتر مواردى كه كلمه «رضى الله» و «رضوان الله» آمده به رضاى بنده نيز اشاره شده است : رضايت خدا از بنده اش به سبب اطاعت از اوست و رضايت بنده از خدا جهت پاداشى است كه به او مى دهد و حكمى كه به نفع او مى راند. رضى الله عنهم و رضوا عنه ذلك فوز العظيم .(٧٢٤) (تو اى روح آرام يافته ، به سوى پروردگارت باز گرد؛ در حالى كه هم تو از او خشنودى و هم او از تو خشنود است .) آرى ، اين خشنودى خدا از ايشان از همه نعمتهاى الهى بهشت بزرگ تر و ارزنده تر است ، زيرا حقيقت بندگى ، كه قرآن كريم بشر را به آن دعوت كرده ، آن است كه به سبب محبت به خدا انجام شود - محبتى كه از سر معرفت و شناخت باشد، نه به علت طمعى كه به بهشتش يا ترسى كه از آتشش دارد؛ و بزرگ ترين سعادت و رستگارى براى عاشق و دوستدار و دلدار اين است كه رضايت معشوق و محبوب و دلبر خويش را جلب كند، بى اينكه در صدد ارضاى نفس خويش باشد. لذا مى فرمايد : «و رضوان من الله اكبر.» (اين خشنودى خدا از همه نعمتهاى بهشتى برتر و بزرگ تر است)؛ و اصلا اين مقام رضايت حضرت حق از بنده اش مساوى است با رسيدن بنده به رستگارى بزرگ و فتح قله بهشت : «ذلك هو الفوز العظيم .» رسيدن به اين مقام در جنات عدن لذتى روحانى و معنوى دارد كه از تمام بهشت و نعمتها و مواهب گوناگون و ما تشتهيه الانفس هم برتر و بالاتر است ؛ و همان فاصله اى كه بين لذتهاى جسمى و لذتهاى روحى و معنوى وجود دارد در بين همه نعمتهاى بهشتى و رضوان الهى وجود دارد. جابر بن عبدالله انصارى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده كه «حضرت فرمودند : به هنگامى كه اهل بهشت داخل بهشت مى شوند، خداوند به آنان مى گويد : تشتهون شيئا فازيدكم (آيا چيزى دوست داريد تا اضافه بر آنچه به شما داده ام بدهم ؟) مى گويند : اى پروردگار ما، بهترين چيزى كه به ما داده اى چيست ؟ خداوند مى فرمايد : رضوانى اكبر (خشنودى من بزرگ ترين و بهترين عطاى من به شماست .»)(٧٢٦) از آيات ٢١ سوره حديد و ٨٩ و ١٠٠ توبه توبه و ٢٩ و ٣٥ و ٤٤ احزاب نيز همين معنا فهميده مى شود. ٢) قرآن مى فرمايد : ما جهنم را براى پذيرايى كافران آماده كرده ايم : «انا اعتدنا جهنم للكافرين نزلا.»(٧٢٨) ٥) عبدالسلام بن صالح الهروى مى گويد : «به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم : آيا بهشت و جهنم الان خلق شده اند؟ حضرت فرمودند : بله . و رسول الله زمانى كه به معراج رفت داخل بهشت شد و جهنم را ديد. عرض كردم عده اى مى گويند بهشت و جهنم هم اكنون در عالم تقدير الهى اند. (خداوند خلق آنها را مقدر كرده)؛ اما فعلا خلق نشده اند. حضرت فرمودند : آنان كه چنين مى گويند از ما نيستند، ما هم از آنها نيستيم . كسى كه خلقت بهشت و جهنم را انكار كند به تحقيق كه رسول خدا و ما را تكذيب كرده است (زيرا بسيارى از آيات قرآن و روايات اهل بيت ، خصوصا احاديث معراجيه ، بر خلقت آن دو تصريح دارند،) و از ولايت ما چيزى نصيب آنها نمى شود و در عذاب جهنم ، جاودانه خواهند ماند. خداى تعالى فرموده : هذه جهنم التى يكذب بها المجرمون يطوفون بينها و بين حميم آن ،(٧٣٠)
١٣٢. مومنان مقاوم و پايدار با مددكارانى از ملائكه در بهشتى كه هر چه بخواهند در آن فراهم است ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه الا تخافوا و لا تحزنوا و ابشروا بالجنة التى كنتم توعدون نحن اولياءكم فى الحياة الدنيا و فى الاخرة و لكم فيها ما تشتهى انفسكم و لكم فيها ما تدعون نزلا من غفور رحيم . فصلت : ٣٠ - ٣٢ بر آنان كه گفتند : پروردگار ما الله است و پايدارى ورزيدند، فرشتگان فرود مى آيند كه مترسيد و غمگين مباشيد، شما را به بهشتى كه به شما وعده داده شده بشارت است . ما در دنيا دوستدار شما بوديم و نيز در آخرت دوستدار شماييم . در بهشت هر چه دلتان بخواهد و هر چه طلب كنيد برايتان فراهم است . سفره اى است از جانب خداى آمرزنده مهربان . «استقاموا» از مصدر «استقامت» به معناى ملازم طريق مستقيم بودن و بر خط صحيح ثبات داشتن است . «اولياء» جمع «ولى» است به معناى سرپرست و اداره كننده امر و دوست و يارى كننده . اصل آن «ولى» است به معناى نزديك و قرب . «نزلا» از «نزول » گرفته شده و به معناى فرود آمدن است ؛ و «نزل» به چيزى مى گويند كه براى ميهمان آماده شد تا بر آن نازل شود. در اين آيات ، شرط بهشتى شدن و به فرجام نيك رسيدن تنها ايمان آوردن نيست ؛ بلكه فرموده آنان اقرار به ايمان كنند و در راه ديندارى خويش پايدار بمانند و سختيها و مشكلات راه خدا آنان را از صحنه ايمان و ديندارى خارج نكند. در دنيا و آخرت مددكانران آسمانى آنان را يارى مى كنند تا در بهشت الهى داخل شوند. از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) روايت است كه فرمودند : «ان تستقيموا تفلحوا.»(٧٣٢) نيز حضرت فرمودند : «آگاه باشيد كه آنچه از پيش مقرر شده بود به وقوع پيوست و خواسته هاى گذشته الهى انجام شد (گذشته ها را پيش نكشيد)؛ و همانا من با تكيه به وعده هاى الهى و براهين روشن او سخن مى گويم كه فرمود : الذين قالوا ربنا الله ... و همانا شما گفتيد : ربنا الله (پروردگار ما خداست .) فاستقيموا على كتابه و على منهاج امره و على الطريقه الصالحه من عبادته . (پس در عمل به دستورهاى قرآن ، كتاب خدا، پيمودن راهى كه فرمان داده و بر روش درست فرمانبردارى از او استقامت داشته باشيد.) ثم لا تمرقوا منها و لا تبتدعوا فيها و لا تخالفوا عنها فان اهل المروق منقطع بهم عند الله يوم القيامة . (و از دستورهاى خدا سرپيچى نكنيد و در آن بدعت مگذاريد و از آن منحرف نشويد، زيرا خارج شوندگان از دستورهاى الهى در روز قيامت از رحمت خدا دورند.»)(٧٣٤) (مردانى كه به معاهده خود با خدا عمل كردند.) اين آن مومنى است كه هول و هراسهاى دنيا و آخرت به او نمى رسد و از كسانى است كه شفاعت مى كند و نيازى به شفاعت ديگران ندارد؛ و ديگر مومنى كه مانند ساقه نازك گياه است (يعنى استقامت در دين ندارد) كه گاهى كج مى شود (يعنى به باطل و شهوات و متاع دنيا مى گرايد) و گاهى راست مى ايستد. اين آن مومنى است كه هول و هراسهاى دنيا و آخرت را مى بيند و از كسانى است كه برايش شفاع مى شود و او خود قدرت شفاعت ندارد.»
۱۳
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٣٣. چه كس مى داند براى متواضعان و شب خيزان و منفقان چه پاداشى فراهم شده است ؟ تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين جزاء بما كانوا يعملون . سجده : ١٦ و ١٧ از بستر خواب پهلو تهى مى كنند، پروردگارشان را با بيم و اميد مى خوانند و از آنچه به آنها داده ايم انفاق مى كنند. و هيچ كس از آن مايه شادمانى خبر ندارد كه به پاداش كارهايى كه مى كردند برايشان اندوخته شده است . «تتجافى» از ماده «جفو» به معناى كنار شدن و دور شدن است . «جنوب» جمع «جنب» به معناى پهلو و طرف است . «المضاجع» از «ضجع»، به معناى دراز كشيدن و خوابيدن ، است ؛ و «مضاجع» جمع «مضجع» به معناى محل دراز كشيدن ، يعنى همان خوابگاه ، است . «قرة» در اصل از «قرار» به معناى ثبات و محل استقرار است ؛ و آن از «قر» به معناى سرماست ؛ و سرما مقتضى سكون است ، چنان كه حرارت مقتضى حركت است ؛ و «قرة عين» چيزى است كه سبب سرور و شادى باشد؛ زيرا چشم وقتى شاد شود از شادى خنك و گريه اش قطع مى شود و اشكش مى خشكد و آرام و سكون مى گيرد. (گرچه اشك شوق و شادى هم داريم ، آن لحظه اى است ؛ ولى قرة عين يعنى چيزى كه سبب شود چشم از گريه اى كه نشان غم و اندوه است بخشكد و به آرامش رسد.) از امام صادق (عليه السلام) روايت شده كه ما من حسنة الا و لها ثواب مبين فى القرآن الا صلوة الليل فان الله عز اسمه لم يبين ثوابها لعظم خطرها قال : فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين .(٧٣٧) رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيز فرمودند : «خداوند مى فرمايد : اعددت لعبادى الصالحين ما لا عين راءت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر. (من براى بندگان صالحم نعمتهايى فراهم كرده ام كه هيچ چشمى نديده و هيچ گوشى نشنيده و از فكر كسى هم نگذشته است .»)(٧٣٩)
١٣٤. ثواب الهى و محو گناهان و بهترين پاداشها براى مهاجران و رزمندگان و شهيدان فالذين هاجروا و اخرجوا من ديارهم و اوذوا فى سبيلى و قتلوا لاكفرن عنهم سيئاتهم و لادخلنهم جنات تجرى من تحتها الانهار ثوابا من عندالله و الله عنده حسن الثواب . آل عمران : ١٩٥ پس گناهان كسانى را كه مهاجرت كرده اند و از خانه هايشان رانده شده اند و در راه من آزار ديده اند و جنگيده اند و كشته شده اند، مى زدايم و آنان را در بهشتهايى كه در آن نهرها جارى است داخل مى كنم . اين پاداشى است از جانب خدا و پاداش نيكو در نزد خداست . مهاجران الى الله و مبارزان و شهيدان فى سبيل الله همان ثابتان در ايمان و پايدارانى اند كه خداوند در آيات ٣٠ سوره فصلت و ١٣ و ١٤ احقاف به آنان وعده بهشت داده است . اينان همان سبقت گيرندگان در خيرات و سرعت گيرندگان در كسب مغفرت خدايند كه بهشت برايشان مهيا گشته است . آيات ١٣٣ سوره آل عمران و ٣٢ و ٣٣ فاطر و ١٠٠ توبه و ٢١ حديد و ١٠ تا ١٢ واقعه نيز گوياى اين حقيقت است . اينان همان صابرانى اند كه ، بر اساس آيه ٢٣ سوره رعد، جنات عدن جايگاه آنان است . صادقانى اند كه در آيه ١١٩ سوره مائده فرموده است : در قيامت ، صداقت در ايمانشان سودمند به حالشان -خواهد بود. مجاهدا-ن و- تلاشگرانى اند كه خداوند در آيات ٢٠ و ٢١ و ١١١ سوره توبه بشارت بهشت را به آنان داده است : مهاجرانى كه از خود و انانيتها و تعلقاتشان به سوى خدا كوچ كرده اند؛ و بر اساس آيات ٧٤ سوره انفال و ٤١ نحل و ٥٨ و ٥٩ حج ، پاداششان رزق كريم و نعيم مقيم و رضوان و جنات الهى است . در حديثى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه : ان فوق كل بِر بِر حتى يقتل الرجل شهيدا فى سبيل الله .(٧٤١) (مجاهدان راه خدا رهبران اهل بهشت اند.) امام اميرالمؤ منين (عليه السلام) نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند كه «سوگند به آن كه جانم در دست اوست ، وقتى شهيدان وارد عرصه محشر مى شوند، اگر پيامبران در مسير آنها سوار بر مركب باشند، با رؤ يت نور و عظمت آنان پياده مى شوند و هر يك از آن شهيدان هفتاد هزار نفر از خاندان و همسايگان خود را شفاعت مى كنند.»(٧٤٣)
٢) عفت و پاكدامنى «مجاهد شهيد راه خدا اجرش بيشتر از كسى نيست كه قدرت بر گناه دارد اما خويشتن دارى مى كند. چنين شخص خويشتن دارى نزديك است كه فرشته اى از فرشتگان خدا باشد.»(٧٤٥)
١٣٥. اطاعت كنندگان از خدا و رسول : هم نشينان پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان در بهشت و من يطع الله و الرسول فاولئك مع الذين انعم الله عليهم من النبيين و الصديقين و الشهداء و الصالحين و حسن اولئك رفيقا. نساء : ٦٩ و هر كه از خدا و پيامبرش اطاعت كند همراه با كسانى خواهد بود كه خدا نعمتشان داده است ؛ چون انبيا و صديقان و شهيدان و صالحان ؛ و اينان چه نيكو رفيقان اند. «يطع» از «طوع» و «طاعة»، به معناى تسليم و فرمانبردارى ، است . انس بن مالك مى گويد : «رسول خدا روزى با ما نماز صبح را خواندند و بزرگوارانه روى مباركشان را به ما كردند. به ايشان عرض كردم : اى رسول خدا، اگر صلاح مى دانيد تفسير اين آيه شريفه (، اولئك مع الذين انعم ...) را برايمان بفرماييد؛ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : اما النبيون فانا و اما الصديقون فاخى على بن ابى طالب و اما الشهداء فعمى حمزة و اما الصالحون فابنتى فاطمة و اولادها الحسن و الحسين . (منظور از پيامبران در اين آيه منم ؛ و منظور از تصديق كنندگان برادرم على بن ابى طالب است ؛ و منظور از شهيدان عمويم حمزه است ؛ و منظور از صالحان دخترم ، فاطمه ، و دو فرزندش ، حسن و حسين اند.) عباس (عموى پيامبر) در آنجا حاضر بود. فورا خود را به مقابل پيامبر رساند و همان جا نشست و گفت : مگر من و تو و على و فاطمه و حسن و حسين از يك ريشه و اصل و خاندان نيستيم ؟ پس چرا آنها را گفتى و ما را نگفتى ؟ پيامبر تبسمى كردند و فرمودند : راست مى گويى (در نشئه دنيايى چنين است)؛ ولكن اى عمو، خداوند متعال من و على و فاطمه و حسن و حسين را قبل از خلقت آدم آفريد، آن هنگامى كه نه آسمانى بود و نه زمينى و نه ظلمتى و نه نورى و نه بهشتى و نه جهنمى و نه خورشيدى و نه ماهى . عباس پرسيد : چگونه خداوند خلقت شما را آغاز كرد، يا رسول الله ؟ پيامبر فرمودند : اى عمو، زمانى كه خداوند خلقت ما را اراده كرد، كلمه اى گفت كه از آن نور پديد آمد. سپس كلمه ديگرى گفت . پس روح از آن خلق شد. پس نو را با روح ممزوج كرد : من و برادرم ، على ، و فاطمه و حسن و حسين خلق شديم . پس ما تسبيح او مى گفتيم ، زمانى كه هيچ تسبيح گويى نبود و تقديس او مى كرديم ، زمانى كه هيچ تقديس گويى نبود. پس زمانى كه خداوند تعالى خواست عالم را بيافريند، نورى از من جدا كرد و از آن عرش خود را آفريد. پس نور عرش از نور من و نور من از نور خداست ؛ و نور من از نور عرش افضل و برتر است . سپس نور برادرم ، على بن ابى طالب ، را شكافت و از آن نور ملائكه را آفريد. سپس نور ملائكه از نور على است و نور على از نور خداست و على افضل از ملائكه است . سپس نور دخترم ، فاطمه ، را شكافت و از نور او نور آسمانها و زمين را آفريد. پس آسمانها و زمين از نور دخترم ، فاطمه ، است . و نور دخترم ، فاطمه ، از نور خداى عزوجل است و دخترم ، فاطمه ، افضل از آسمانها و زمين است . سپس نور فرزندم ، حسن ، را شكافت و از آن نور نور خورشيد و ماه را آفريد. پس نور خورشيد و ماه از نور حسن است و نور فرزندم ، حسن ، از نور خداست و حسن افضل از خورشيد و ماه است . سپس نور فرزندم حسين ، را شكافت . پس از آن نور بهشت و حور العين را آفريد. پس نور بهشت و حور العين از نور فرزندم ، حسين ، است و نور فرزندم ، حسين ، از نور خداست و فرزندم ، حسين ، افضل از بهشت و حور العين است . سپس خداوند به تاريكيها امر كرد تا با ابرهاى تاريك حركت كنند. پس آسمانها بر ملائكه ظلمانى شدند و صداى ضجه و ناله ملائكه به تسبيح و تقديس خداوند بلند شد و گفتند : اى معبود ما و آقاى ما، از وقتى كه ما را خلق كرده اى و به ما اين اشخاص را شناساندى اين سختى و بلا را نديده بوديم . به حق اينان تو را قسم مى دهيم اين تاريكى را از ما برطرف كن . پس خداوند از نور دخترم ، فاطمه ، چراغهايى از اطراف عرش آويزان كرد. پس آسمانها و زمين نورانى شدند. براى همين دخترم را زهرا ناميدند؛ زيرا از او بود كه نور آسمانها و زمين پديد آمد. پس فرشتگان گفتند : اى معبود ما و اى آقاى ما، اين نور روشنايى بخشى كه پرتوش به آسمانها و زمين مى تابد از كيست ؟ پس خداوند به آنان وحى كرد : اين نورى است كه از نور جلال و عظمتم براى كنيزم ، فاطمه ، دختر حبيبم و همسر ولى ام و برادر نبى ام و پدر حجتهاى بندگانم ، آفريدم . شما را گواه مى گيرم اى ملائكه من كه من ثواب تقديس و تسبيح شما را تا روز قيامت براى اين زن و شيعيان و محبان او قرار دادم . چون عباس اين مطالب را شنيد فورا برخاست و ميان دو چشم على را بوسيد و گفت : به خدا قسم ، اى على ، تو حجت بالغه خدا براى كسانى هستى كه به خدا و روز قيامت مؤ من اند.»(٧٤٧)
امام بهشتيان آرى ، على (عليه السلام) كه پرچم دار پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در دنيا و در حوادث و جنگهاى مختلف بوده است ، در قيامت نيز صاحب پرچم است ، به طورى كه همه مؤ منان و موحدان عالم از اول تا آخر تحت اين پرچم و پشت سر على (عليه السلام) در حركت اند. اين امر، علاوه بر اينكه فضيلتى بى منتها براى جناب اميرالمؤ منين (عليه السلام) است ، بشارتى است براى دوستان و مواليان و شيعيان و پيروان راستين آن عزيز؛ زيرا على (عليه السلام) بر اساس وعده هاى مكرر الهى در آخرت به راهى جز بهشت و رضوان خداوند نمى رود كه ان المتقين فى جنات و نهر فى مقعد صدق عند مليك مقتدر. آنان كه در دنيا قائد خويش را على (عليه السلام) قرار داده اند و به عضويت حزب او در آمده اند در آخرت نيز به فرمان خدا در پى امام و رهبر خويش در حركت خواهند بود كه «يوم ندعوا كل اناس بامامهم .(٧٤٩)
سردار اتقيا كس را چه زور و زهره كه وصف على كند جبار در مناقب او گفته هل اتى زورآزماى قلعه خيبر كه بند او در يكديگر شكست به بازوى لافتى مردى كه در مصاف زره پيش بسته بود تا پيش دشمنان نكند پشت بر غزا شير خدا و صفدر ميدان و بحر جود جان بخش در نماز و جهان سوز در دعا ديباچه مروت و ديوان معرفت لشكركش فتوت و سردار اتقيا فردا كه هر كسى به شفيعى زنند دست ماييم و دست و دامن معصوم مرتضى (٧٥١) (گويى (از لطافت و سفيدى) همچون تخم مرغهايى اند كه (در زير بال و پر مرغ) پنهان مانده (و دست انسانى هرگز آن را لمس نكرده) است .) نيز فرموده است به اوليلى مقرب خود نوعى شراب بهشتى اختصاص داده و بدين وسيله آنان را مشمول عنايت خاص خود كرده است - شرابى كه نهادشان را از هر شرك آشكار و پنهان پاك مى كند و آنان را با نور علم و يقين مى پوشاند و از دلهايشان چشمه هاى توحيد مى جوشاند و آن را بر زبانشان جارى مى كند. ان الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا.(٧٥٣)
١٣٨. اهالى بهشت برين هرگز تقاضاى نقل مكان نمى كنند ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات كانت لهم جنات الفردوس نزلا خالدين فيها لا يبغون عنها حولا. كهف : ١٠٧ - ١٠٨ كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته كردند مهمان سرايشان باغهاى فردوس است . در آنجا جاويدان اند و هرگز هواى انتقال نكنند. «يبغون» از ماده «بغى» به معناى طلب تواءم با تجاوز از حد، است ؛ و «لايبغون» يعنى نمى خواهند و طلب نمى كنند. «حولا» به معناى تحول و نقل مكان است .
آيا در بهشت لذتهاى مادى وجود دارد؟ اگر وجود دارد، پس چه فرقى ميان دنيا و آخرت است ؟ با توجه به اينكه تمامى لذايذ دنيوى براى بقا و حفظ نسل آدمى است و آخرت دار بقاست ، ديگر انسان چه حاجتى به اين گونه لذايذ دارد؟ هيچ يك از لذايذ دنيوى مقصود اصلى در خلقت و آفرينش انسان نيست ، بلكه غرضى محدود و زمان دار است : غذا مى خوريم تا زنده بمانيم ، شهوت جنسى هم خلق شد تا نسل بشر باقى بماند؛ اما در قيامت وجود اين لذايذ چه معنايى دارد، در حالى كه بقاى آن زندگى نه بستگى به خودردن غذا دارد و نه به آميزش جنسى و زندگى آنجا عدم و فنايى در پى اش نيست ؟ حقيقت امر اين است كه بر اساس آيات قرآن ، نعمتهاى دنيا و لذايذ آنها مقصود بالذات و هدف اصلى نيست ، بلكه مقصود للغير و تبعى و فرعى است . هدف اصلى و مقصود بالذات زندگى انسان تحصيل كمالات و آمادگى حضور در عالم آخرت براى زندگى پايدار آنجاست . اين لذايذ و نعمتها خلق شده اند كه انسان ها را جذب خود كنند و در نتيجه ، آنها به سوى زندگى در دنيا كشيده شوند : «انا جعلنا ما على الارض زينة لها»(٧٥٥) (مال و فرزند زينت زندگى دنياست .) از سوى ديگر، باز بر اساس آيات و ادله ، بايد دانست آنچه از هستى انسان در سراى آخرت مى ماند همين وجودى است كه چند صباحى در دنيا بوده و اكنون با دگرگونيها و تحولاتش از نقص به كمال رسيده و براى حضور در عالم آخرت آماده شده است ؛ و همين بدن او در آنجا حاضر مى شود - بدنى كه از مجموع اجزاى روى زمين درست شده است . «پس انسان آخرت همان انسان دنياست و مايحتاج آخرتش هم همان مايحتاج دنيايى اوست و آنچه در دنيا وسيله كمالش بوده همان در آخرت هم وسيله كمال اوست ؛ مطالب و مقاصدش هم همان مطالب و مقاصد است ، تنها فرقى كه ميان دنيا و آخرت است مسئله بقا و زوال است .»(٧٥٧) كه به خوبى دلالت مى كند بر اينكه خلقت مادى بدن به خلقت موجودى مجرد به نام «روح» و همين انسان مى ميرد و سپس ، همين در قيامت ، مبعوث مى شود. پس زندگى دنيا، كه همان وجود دنيوى انسان است ، به همراه آنچه از خوبيها و بديها كسب كرده در آخرت هم لذايذى كه كسب كرده به او مى دهند و يا از آن محرومش مى كنند كه همان برخوردارى او از نعيم بهشتى و يا گرفتارى او در عذاب جحيم است . بنابراين لذايذ انسان در آخرت اين است كه به آنچه در دنيا مى خواسته برسد، چه خوردنى اش و چه نوشيدنى اش و چه لذايذ جنسى اش و چه حتى لذايذى كه در دنيا تصورش را هم نمى كرد و در عقلش نمى گنجيد. رسيدن به اين لذايذ همان بهشت است و شقاوت انسان نرسيدن به آنهاست كه همان جهنم است . معاد جسمانى نيز پاسخى ديگر به اين پرسش است و آن اينكه اگر معاد جسمانى باشد، بايد گفت در آخرت لذايذ مادى وجود دارد.
١٣٩. بهشتيان غرق نعمت ، بى هيچ اندوه و رنج و سستى و واماندگى جنات عدن يدخلونها يحلون فيها من اساور من ذهب و لؤ لؤ ا و لباسهم فيها حرير و قالوا الحمد لله الذى اذهب عنا الحزن ان ربنا لغفور شكور الذى احلنا دار المقامة من فضله لا يمسنا فيها نصب و لا يمسنا فيها لغوب . فاطر : ٣٣ - ٣٥ به بهشتهايى كه جايگاه جاودانه آنهاست داخل مى شوند. در آنجا به دستبندهاى زر و مرواريدشان مى آرايند و در آنجا جامه هاشان از حرير است و مى گويند : سپاس خدايى را كه اندوه از ما دور كرد، زيرا پروردگار ما آمرزنده و سپاس گزار است . آن خدايى كه ما را از فضل خويش بدين سراى جاويدان در آورد، كه در آنجا نه رنجى به ما مى رسد و نه خستگى . «نَصب» و «نُصب» به معناى رنج و تعب است ؛ و «ناصب» يعنى رنج دهنده ؛ «نصب» مصدر است به معناى رنج دادن و رنج ديدن و برپا داشتن . «لغوب » خسته شدن بر اثر رنج را گويند.
آيا بهشتيان زاد و ولد دارند؟ در پاسخ بايد گفت كه عالم دنيا و عالم آخرت و قيامت در عالم در عوالم هستى اند كه هر يك آثار ويژه خود را دارد. در دنيا حركت و تغيير است : جوان پير مى شود، نو كهنه مى شود، كهنه از ميان مى رود، گياه پژمرده مى شود و خلاصه اينكه در زندگى دنيوى خوشى با رنج و حيات با مرگ و لذت با محنت و اندوه با شادى و اضطراب با آرامش آميخته است ؛ اما در آخرت چنين نيست ، بلكه گروهى هميشه و از هر جهت متنعم ، شاد و آسوده اند و دسته اى ديگر همواره معذب و غمگين و ناراحت اند. در آن جهان ، تغيير و تحول اين چنينى وجود ندارد و نوعى ثبات و بقا حاكم است . با توجه به آيات و رواياتى كه قبلا هم درباره آنها بحث كرديم ، در عالم قيامت نظام كنونى عالم مادى دگرگون مى شود. زلزله عظيمى در زمين و شكافته شدن درياها و به حركت در آمدن كوهها و در هم كوبيده شده آنها و خاموش گشتن ماه و خورشيد و ستارگان عظيم و پردود و ابر شدن فضاى جهان پاره اى از تحولات اساسى نظام كائنات است . در قيامت ، همه روابط قطع مى شود و تمام ارتباطات و تاثيراتى كه موجودات در عالم جسم و جسمانيت و عالم پس از آن دارند از ميان مى رود و نه شيئى در شى ء ديگر اثر خواهد كرد و نه شيئى از شيئى تاثير خواهد پذيرفت : «و تقطعت بهم الاسباب »(٧٥٩) از اين روست كه بر اساس آيات و روايات ، براى ورود روح و بدن به عالم قيامت نياز به تحول اساسى است تا آن دو قابليت پذيرش احكام و قوانين قيامت را بيابند. پس اين انتظار كه در عالم قيامت احكام و قوانين و سنن عالم مادى و دنيا جارى باشد انتظارى نابجا و ناصحيح است ؛ و اگر در اين آيات و روايات از لذاتى چون خوردن و آشاميدن و با همسران جوان زيباروى بودن و در كنار نهرها و زير درختان بودن ياد شده است ، بيشتر براى تقريب ذهن ما به حقايق عالم قيامت بوده است و بايد توجه داشت كه اين لذتها همانند لذتهاى دنيايى نيست . از طرفى ، چون بهشتيان در بهشت هر چه بخواهند فراهم است ، «و فيها ما تشتهيه الانفس»(٧٦١) و «لهم ما يشاءون فيها و لدينا مزيد.»(٧٦٣)
١٤٠. پرهيزكاران بهشتى در جايگاه امن الهى هرگز طعم مرگ را نمى چشند ان المتقين فى مقام امين فى جنات و عيون يلبسون من سندس و استبرق متقابلين كذلك و زوجناهم بحور عين بدعون فيها بكل فاكهة آمنين لا يذوقون فيها الموت الا الموته الاولى و وقاهم عذاب الجحيم . دخان : ٥١ - ٥٦ پرهيزكاران در جايى امن اند، در باغها و چشمه سارها، لباسهايى از سندس و استبرق مى پوشند و رو به روى هم مى نشينند. همچنين حور العين را به همسرى شان در آوريم . در ايمنى ، هر ميوه اى بخواهند مى طلبند. در آنجا طعم مرگ را نمى چشند، مگر همان مرگ نخستين ، و آنها را خدا از عذاب جهنم نگه داشته است . قرآن مى فرمايد : «و ان للمتقين لحسن مآب»(٧٦٥) (باغهاى جاويدان بهشتى كه درهايش به روى آنان گشوده است)؛ «متكئين فيها يدعون فيها بفاكهة كثيرة و شراب »(٧٦٧) (و در نزد آنان همسرانى است كه تنها چشم به شوهرانشان دوخته اند و هم سن و سال اند)؛ «هذا ما توعدون ليوم الحساب»(٧٦٩) (اين روزى ماست كه هرگز آن را پايانى نيست .)
ذبح الموت از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است كه «به هنگامى كه بهشتيان داخل بهشت شدند و جهنميان در جهنم جا گرفتند، مرگ را در صورت و شكل قوچى مى آورند تا اينكه در بين بهشت و جهنم مى ايستد. سپس منادى فرياد مى زند، به گونه اى كه همه اهل بهشت و جهنم مى شنوند : اى اهالى بهشت ، اى اهالى جهنم ؛ و آنان به او رو مى كنند. آن گاه مى گويد : آيا مى دانيد اين چيست ؟ اين همان مرگى است كه در دنيا از آن مى ترسيديد؛ در آن هنگام ، بهشتيان مى گويند : اللهم لا تدخل الموت علينا (خدايا مرگ را بر ما وارد نكن .) و جهنميان مى گويند : اللهم ادخل الموت علينا (خدايا مرگ را بر ما وارد كن .) سپس همان گونه كه گوسفند را ذبح مى كنند، مرگ را سر مى برند. سپس منادى فرياد مى زند : لا موت ابدا ايقنوا بالخلود (هرگز ديگر مرگى نيست . به جاودانگى خود يقين كنيد.) پس بهشتيان با شنيدن اين ندا به گونه اى بى نظير شاد و مسرور مى شوند. آن گاه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند : افما نحن بميتين الا موتتنا الاولى و ما نحن بمعذبين ان هذا لهو الفوز العظيم لمثل هذا فليعمل العاملون .(٧٧١) (آنان را از روز حسرت بترسان ، در آن هنگام كه همه چيز پايان مى يابد.»)(٧٧٣) (اما آنها كه بدبخت شدند در آتش اند و براى آنان در آنجا ناله هاى طولانى است . جاودانه در آن خواهند ماند تا آسمان ها و زمين برپاست ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد. پروردگارت هر چه را بخواهد انجام مى دهد؛ اما آنها كه سعادتمند شدند جاودانه در بهشت خواهند ماند تا آسمانها و زمين برپاست ، مگر آنچه پروردگارت بخواهد بخششى است قطع نشدنى .)
١٤١. گفتگوى بهشتيان با دوزخيان و نادى اصحاب الجنة اصحاب النار ان قد وجدنا ما وعدنا ربنا حقا فهل وجدتم ما وعد ربكم حقا قالوا نعم فاذن مؤ ذن بينهم ان لعنة الله على الظالمين الذين يصدون عن سبيل الله و يبغونها عوجا و هم بالاخرة كافرون . اعراف : ٤٤ و ٤٥ بهشتيان دوزخيان را آواز دهند كه ما به حقيقت يافتيم آنچه را پروردگارمان وعده داده بود. آيا شما نيز به حقيقت يافته ايد آنچه را پروردگارتان وعده داده بود؟ گويند : آرى . آن گاه آواز دهنده اى در آن ميان آواز دهد كه لعنت خدا بر كافران باد. آنان كه از راه خدا روى برمى گردانند و آن را كجروى مى پندارند و به قيامت ايمان ندارند. «عوجا» اسم مصدر است به معناى كجى ؛ و مصدر آن «عوج» است به معناى كج شدن .
سوگند به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيتش (عليهم السلام) گروهى را از آتش خارج مى كند از امام باقر (عليه السلام) روايت شده است كه «بنده كه هفتاد خريف ، كه هر خريف معادل هفتاد سال است ، در جهنم و آتش سوزان بوده است از خداوند عزوجل مى خواهد تا به حق محمد و اهل بيتش به او رحم كند. پس خداوند جل و جلاله به جبرئيل ماموريت مى دهد تا هبوط كند و بنده اش را از آتش بيرون آورد. جبرئيل مى گويد : خدايا چگونه است كه من بايد در آتش هبوط كنم ؟ خداوند مى فرمايد : به آتش فرمان داده تا خنك و سلامت باشد. جبرئيل مى گويد : اى پروردگار من ، جايش را به من نشان ده . خداوند مى فرمايد : او در چاهى از چاههاى بزرگ جهنم است . جبرئيل پايين مى آيد و در آتش او را مى يابد، در حالى كه بر صورتش بسته شده است . او را بيرون مى آورد. پس خداوند عزوجل مى گويد : اى بنده من ، چه مقدار در آتش بودى كه مرا سوگند دادى ؟ هر آينه رسوايى و سرشكستگى تو را در آتش طولانى مى كرد؛ لكن بر خود واجب كرده ام كه بنده اى كه مرا به حق محمد و اهل بيتش بخواند و از من بخواهد او را بيامرزم ؛ و من امروز تو را بخشيدم .»(٧٧٥) در روايت ديگرى است كه انهم يدخلون النار بذنوبهم و يخرجون بعفو الله .(٧٧٧) (و در ميان بهشتيان و دوزخيان حجابى است ؛ و بر اعراف مردانى هستند كه هر يك از آن دو را از چهره شان مى شناسند.) قرآن در آيات ٤٦ تا ٤٩ سوره اعراف از اصحاب اعراف سخن گفته است . «اعراف» گذرگاهى صعب العبور بر سر راه بهشت است كه در آن مردم دو گروه اند : يك گروه ضعيفانى اند كه تحت الحفظ رجالى از اولياى خدايند و بالاخره از آن عبور مى كنند و موانع ورود به بهشت از سر راه آنان برداشته مى شود و بهشتى مى شوند. امام صادق (عليه السلام) فرمودند : «اعراف مردمى اند كه حسنات و سيئاتشان مساوى است . اگر خداوند آنها را به دوزخ بفرستد به سبب گناهانشان است و اگر به بهشت بفرستد به سبب رحمت شامل و كامل اوست .»(٧٧٩) گروه ديگر اعراف «رجالا يعرفونهم بسيماهم .»
۱۴
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٤٢. مؤ منان ، نشسته بر تختهاى آراسته ، به كافران مى خندند ان الذين اجرموا كانوا من الذين آمنوا يضحكون و اذا مروا بهم يتغامزون و اذا انقلبوا الى اهلهم انقلبوا فاكهين و اذا راوهم قالوا ان هولاء لضالون و ما ارسلوا عليهم حافظين فاليوم الذين آمنوا من الكفار يضحكون على الارائك ينظرون . مطففين : ٢٩ - ٣٥ گنهكاران به مؤ منان مى خنديدند؛ و چون بر آنان مى گذشتند به چشم و ابرو اشاره مى كردند، و چون نزد كسانشان باز مى گشتند، شادمانه باز مى گشتند، و چون آنان را مى ديدند، مى گفتند كه اينان گمراه اند، و حال آنكه آنان را به مواظبت اعمال مومنان نفرستاده بودند؛ و امروز مومنان به كافران مى خندند، بر تختها تكيه زده اند و مى نگرند. «يتغامزون» از ماده «غمز» به معناى اشاره به چشم و پلك و ابروست . «فاكهين» جمع «فكه»، به معناى بذله گوست و از «فكاهة» به معناى مزاح و بذله گويى است ؛ و «فاكهة» هم هر چيز خوردنى سرورآور را گويند.
درباره شجره طوبا اميرالمؤ منين (عليه السلام) فرموده اند : «طبا درختى است در بهشت كه اصل و ريشه آن در خانه پيامبر است و در خانه هر يك از مؤ منان و شاخه اى از آن هست و همين كه آن مومن به چيزى ميل داشته باشد و از قلب و ذهنش چيزى بگذرد آن شاخه براى او همان موقع فراهم مى كند. بزرگى اين درخت به حدى است كه اگر سواركارى با جديت و سرعت تمام در سايه اين درخت صد سال حركت كند از آن خارج نمى شود و بلندى آن به قدرى است كه اگر كلاغى از پايين آن به پرواز در آيد تا وقتى كه از ضعف پيرى بر زمين بيفتد به بالاى آن نمى رسد. الا ففى هذا فارغبوا. (آگاه باشيد كه براى چنين نعمتهايى تلاش و رغبت كنيد.»)(٧٨٢)
درباره حوض كوثر و ساقى آن بر اساس برخى روايات ، حوض كوثر نهرى در بهشت است كه عمق آن در زمين معادل هفتاد هزار فرسخ است ؛(٧٨٤) در روايت ديگرى عرض و طول آن مابين مشرق و مغرب تعيين شده است .(٧٨٦) در حديث ديگر پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) على (عليه السلام) را صاحب حوض خود در قيامت و ساقى آن معرفى كرده اند.(٧٨٨) «از امام صادق (عليه السلام) پرسيدند : اگر مرد مؤ منى همسرى مؤ من داشته باشد و هر دو بهشتى شوند، مى توانند با هم ازدواج كنند؟ حضرت فرمودند : خداوند به عدل حكم مى كند (بايد درجات آنها در بهشت يكسان باشد) : اگر مرد برتر از زن باشد و او را به همسرى اختيار كند، آن زن از همسران او مى شود؛ اما اگر زن بهتر از مرد باشد، زن بايد مرد را به همسرى خود برگزيند. در اين صورت ، آن مرد همسر او خواهد بود. سپس فرمودند : فكر نكنيد بهشت يك بهشت است . خداوند مى فرمايد : و من دونهما جنتان ؛(٧٩٠)
درباره ميزان خوراك بهشتيان «مردى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) پرسيد : يا اباالقاسم ، آيا نظر شما اين است كه اهل بهشت مى خورند و مى آشامند؟ حضرت فرمودند : قسم به خدا، آرى . به هر يك از بهشتيان نيروى صد مرد در خوردن و آشاميدن داده مى شود. پرسيد : اگر بخورند، نياز به قضاى حاجت و دفع دارند، در حالى كه بهشت پاك است نه خبيث و نجس ؟ حضرت فرمودند : عرقى است كه از هر يك از بهشتيان ترشح مى كند، كه در خوشبويى مانند مشك است ؛ و بدين وسيله شكم او لاغر و باريك مى شود.»(٧٩٢)
١٤٤. بهشتيان در باغهاى بهشتى : تسبيح گويان و تحيتشان سلام و سخنشان حمد خدا دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم ان الحمد لله رب العالمين . يونس : ١٠ و در آنجا دعايشان اين است : بار خدا تو منزهى . و به هنگام ورود، سلام مى گويند. و پايان دعايشان اين است : سپاس خداى را، آن پروردگار جهانيان .
درباره درجات و دروازه هاى بهشت قرآن مى فرمايد : همين برتريهايى كه در دنيا بعضى از شما بر بعضى ديگر داريد در آخرت اين درجات و برتريها با ملاقات الهى بسيار برتر و بالاتر است : انظر كيف فضلنا بعضهم على بعض و للآخره اكبر درجات و اكبر تفضيلا.(٧٩٤) امام على (عليه السلام) نيز درباره ابواب بهشت فرموده اند : «بهشت هشت دروازه دارد : دروازه اى كه پيامبران و صديقان از آن وارد مى شوند؛ دروازه اى كه شهيدان و صالحان از آن داخل مى شوند؛ و پنج دروازه ديگر كه شيعيان و دوستداران ما از آن وارد مى شوند... و يك دروازه ديگر كه ديگر مسلمانانى كه به يگانگى خداوند و توحيد شهادت دهند و در قلبشان ذره اى دشمنى با ما اهل بيت نباشد از آن به بهشت وارد مى شوند.»(٧٩٦)
پرواز روح با توصيف بهشت در كلام امام على (عليه السلام) «اگر با چشم دلت به آنچه از بهشت برايت توصيف مى شود نظر اندازى ، روحت از موجودات بديعى كه در دنيا پديدار گشته ، از شهوات و لذاتش و زخارف و زيورهاى ديدنى اش ، كناره خواهد گرفت . و فكرت در ميان درختهايى كه شاخه هايش همواره به هم مى خورد و ريشه هاى آن در دل تپه هايى از مشك بر سواحل نهرهاى بهشت فرو رفته متحير مى گردد و انديشه ات در خوشه هايى از لؤ لؤ هاى تر، كه به شاخه هاى كوچك و بزرگ محكمش آويخته ، و همچنين ميوه هاى گوناگون ، كه از درون غلافهاى خود سر برون كرده اند، واله و حيران مى شود. اين ميوه به آسانى و مطابق دلخواه هر كس چيده مى شود. ميزبانان بهشتى از آنان كه ميهمان بهشت اند و در جلو قصرهاى آن فرود آمده اند با عسلهاى مصفا و شرا بهاى پاكيزه كه مستى ندارد پذيرايى مى كنند. اين (ميهمانان) گروهى اند كه تقوا و شخصيت خود را تا پايان عمر حفظ كرده اند. لذا از ناراحتيهاى نقل و انتقال سفرها (ى مرگ و برزخ) ايمن بوده اند. اى شنونده ، اگر قلب خويش را به مناظر زيبايى كه در آنجا به آن مى رسى مشغول دارى ، روحت با شوق فراوان به سوى آنها پرواز خواهد كرد و هم اكنون از اين مجلس من با عجله به همسايگى اهل قبور خواهى شتافت . خداوند ما و شما را به لطه خود از كسانى قرار دهد كه با دل و جان براى رسيدن به سر منزل نيكان كوشش مى كنند.»(٧٩٨)
١٤٥. متاع زندگى دنيا فريب است . براى رسيدن به مغفرت الهى و بهشت به پيشتازيد و ما الحياة الدنيا الا متاع الغرور سابقوا الى مغفره من ربكم و جنه عرضها كعرض السماء و الارض اعدت للذين آمنوا بالله و رسله . حديد : ٢٠ و ٢١ و زندگى دنيا جز متاعى فريبنده نيست . براى رسيدن به آمرزش پروردگارتان و بهشتهايى كه پهناى آن همسان پهناى آسمان و زمين است بر يكديگر پيشى گيريد. اين بهشت براى كسانى كه به خدا و پيامبرانش ايمان آورده اند مهيا شده است . امام على (عليه السلام) فرموده اند : ان كنتم راغبين لا محاله فارغبوا فى جنه عرضها السماوات و الارض .(٨٠٠) امام على (عليه السلام) نيز فرموده اند : الا و ان اليوم المضمار و غدا السباق و السبقه الجنة و الغاية النار. (آگاه باشيد كه امروز روز تمرين و آمادگى و فردا روز مسابقه است . پاداش پرندگان بهشت و كيفر عقب ماندگان آتش است .)... و انى لم ار كالجنة نام طالبها و لا كالنار نام هاربها. (آگاه باشيد كه هرگز چيزى مانند بهشت نديدم كه خواستاران آن در خواب غفلت باشند و نه چيزى مانند جهنم كه فراريان آن چنين در خواب فرو رفته باشند.»)(٨٠٢) (منزه است خدا، زمانى كه روز مى آيد شب در كجاست ؟) همان طور كه ملاحظه مى شود حديث نياز به توضيح دارد. ما توضيح آن را از تفسير الميزان با تلخيص و اندكى تصرف نقل مى كنيم . آخرت با تمام نعمتها و نقمتهايش شبيه دنيا و لذايذ و آلام آن شبيه لذايذ و آلام دنيوى است و نيز انسانى كه وارد مرحله آخرت مى شود همين انسان دنيوى است ؛ الا اينكه نظام آخرت غير از نظامى است كه حاكم بر دنياست ؛ و اساس اين تفاوت اين است كه آخرت جاودان و هميشگى است و دنيا فانى و زوال ناپذير. از اين روست كه با اينكه انسان در آخرت مى خورد و مى آشامد و ازدواج مى كند و از نعمتهاى بهشت بهره مند مى شود، عوارضى كه در دنيا بر اين حالات عارض مى گردد در آنجا بر او عارض نمى شود. درباره عذاب جهنم نيز همين طور است . بنابراين شب و روز و حوادث و عوارض آن مانند گذشته و حال و آينده در نظام ماده و حركت ، كه نظام دنياست ، متزاحم اند؛ در صورتى كه همين امور در نظامى ديگر متزاحم نيستند و مى بينيم كه همه آنها در پيشگاه پروردگار غير متزاحم و بر او مكشوف اند. بنابراين شب و روز ، با اينكه در نظام دنيا متزاحم اند، در نظامى ديگر غير متزاحم اند و در آن واحد با هم جمع اند. از اين رو ممكن است كه آسمانها و زمين نيز به اندازه خود وسعت داشته باشند و در عين حال چيز ديگرى از قبيل بهشت يا جهنم را كه وسعتش به اندازه آنهاست در خود جاى دهند.
١٤٦. از خدا بترسيد و به فكر فردايتان باشيد يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد و اتقوا الله ان الله خبير بما تعملون . حشر : ١٨ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، از خدا بترسيد؛ و هر كس بايد بنگرد كه براى فردايش چه فرستاده است . از خدا بترسيد كه خدا به كارهايى كه مى كنيد آگاه است . «آنان كه اهل عمل اند پيش از آنكه اجلشان فرا رسد، در ايام مهلت ، بايد به عمل بپردازند و در ايام فراغت ، پيش از آنكه گرفتار شوند، تلاش كنند و قبل از آنكه راه گلو بسته شود نفس بكشند، براى خود و جايى كه مى روند توشه آماده كنند، از اين سرا، كه سرانجام بايد از آن كوچ كرد، براى منزلگاه ابدى تدارك ببينند. اى مردم ، شما را به خدا، خدا را در نظر آوريد و براى آنچه از شما حفظ آن را خواسته اند، يعنى قرآن مجيد، بكوشيد؛ و در آنچه در نزد شما وديعه گذاشته ، كه همان حقوق خداست ، كوتاهى نكنيد، زيرا خداوند شما را عبث نيافريده و مهمل وانگذاشته و شما را در جهالت و نابينايى سرگردان رها نكرده است ... به خود بيش از حد آزادى ندهيد كه اين شما را به ستمگرى مى كشاند و آن قدر هم مداهنه و سستى نورزيد كه سستى شما را به معصيت مى كشاند.»(٨٠٤)
برادرانم ! آماده شويد! «براء بن عازب ، صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم)، مى گويد : ما در خدمت پيامبر بوديم . نگاه حضرتش بر جماعتى كه در محلى جمع شده بودند افتاد. پرسيدند : اين جماعت براى چه اجتماع كرده اند؟ گفتند : قبرى مى كنند. همين كه حضرت اسم قبر را شنيد، شتابان خود را به قبر رساند و به زانو كنار قبر نشست . من رفتم مقابل حضرت تا ببينم آن بزرگوار چه مى كند. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گريست به حدى كه اشك مباركش بر روى زمين ريخت . پس از آن به ما رو كرد و فرمود : اخوانى لمثل هذا فاءعدوا، (برادرانم از براى مثل اين مكان تهيه ببينيد و آماده شويد.»)(٨٠٦) (سبك بار شويد تا به قافله برسيد.)
١٤٧. كار شايسته خالص انجام دهيد فمن كان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه احدا. كهف : ١١٠ هر كس ديدار پروردگار خويش را اميد مى بندد بايد كردارى شايسته داشته باشد و در پرستش پروردگار هيچ كس را شريك نسازد. اخلاص در عمل كار سختى است ، بلكه از خود عمل سخت تر و از جهاد طولانى دشوارتر است . امام على (عليه السلام) مى فرمايند : تصفيه العمل اشد من العمل و تخليص النية عن الفساد اشد على العاملين من طول الجهاد.(٨٠٨) تنها اعمال صالح خالص است كه در آخرت به انسان سود مى رساند. امام على (عليه السلام) مى فرمايند : «كلما اخلصت عملا بلغت من الاخره امدا.»(٨١٠) اينان كه اين مقام را طى كنند و مخلص شوند از اغواگرى شيطان دورند چه او گفت : فبعزتك لاءغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين .(٨١٢) (علما همه به هلاكت در افتند، مگر آنان كه به علم خود عمل مى كنند : عالمان اهل عمل نيز همه هلاك شوند، مگر آنان كه در عملشان مخلص باشند و مخلصان در خطرند.)
سر و عقل گر خدمت جان كنند بى كار دشوار كاسان كنند بكاهند گر ديده و دل ز آز بسا نرخها را كه ارزان كنند چو اوضاع گيتى خيال است و خواب چرا خاطرت را پريشان كنند دل و ديده درياى ملك تن اند رها كن كه يك چند طوفان كنند به داروغه و شحنه جان بگوى كه دزد هوا را به زندان كنند نكردى نگهبانى خويش چند به گنج وجودت نگهبان كنند چنان كن كه جان را بود جامه اى چو از جامه جسم تو عريان كنند به تن پرور و كاهل ار بگروى تو را نيز چون خود تن آسان كنند فروغى گرت هست ظلمت شود كمالى گرت هست نقصان كنند هزار آزمايش بود پيش از آن كه بيرونت از اين دبستان كنند گرت فضل بوده است رتبت دهند ورت جرم بوده است تاوان كنند گرت گله گرگ است و گر گوسفند تو را بر همان گله چوپان كنند چون آتش برافروزى از بهر خلق همان آتشت را به دامان كنند گر گوهرى يا كه سنگ سياه بدانند چون ره بدين كان كنند به معمار عقل و خرد تيشه ده جهل ويران كنند كه تا خانه بر آن اند خودبينى و جهل و عجب كه عيب تو را از تو پنهان كنند بزرگان نلغزند در هيچ راه كز آغاز تدبير پايان كنند (٨١٤)
اى واى بر ما «از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل است كه براى مردگان خود هديه بفرستيد. راوى پرسيد : هديه براى مرده ها چيست ؟ فرمودند : صدقه و دعا. آن گاه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : ارواح مومنان هر جمعه به آسمان دنيا در مقابل خانه ها و منزلهاى خود مى آيند و با آوازى حزين و غمناك همراه با گريه فرياد مى كنند : اى اهل من و اولاد من ، اى پدر من و مادر من ، اى خويشان من ، با آنچه در دست ما بود (يعنى با اموال خودمان كه اكنون دست شماست) بر ما مهربانى كنيد - همان چيزهايى كه عذاب و حسابش بر ماست و نفعش براى شما. به قرص نانى يا درهمى يا جامه اى كه در راه خدا مى دهيد بر ما مهربانى كنيد. آنگاه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گريستند و اطرافيان ايشان نيز همه گريستند، به گونه اى كه هيچ يك از شدت گريه قدرت سخن گفتن نداشت . بعد از لحظاتى پيامبر فرمودند : اينها برادران دينى شمايند كه بعد از سرور و نعمت ، اكنون در خاك پوسيده شده اند و از عذاب و هلاكت خود ناله مى كنند و مى گويند : اى واى بر ما! اگر آنچه در توان داشتيم در راه فرمانبردارى خداوند انفاق مى كرديم ، اكنون به شما محتاج نبوديم و با حسرت و پريشانى فرياد مى كنند : صدقه مردگان را زود بفرستيد.»(٨١٦) نيز فرمودند : «اى پير، كه پيرى در وجودت رخنه كرده است ، چگونه خواهى بود آن گاه كه طوقهاى آتش به گردنها انداخته شود و غلهاى جامعه به دست و گردن افتد، چنان كه گوشت دستها را مى خورد؟ زنهار، زنهار، اى بندگان خدا، خدا را به ياد آوريد!... اموال را انفاق كنيد... در اين كار بخل نورزيد كه خداوند فرموده : ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم ؛(٨١٨) درخواست يارى او از شما نه به سبب ضعف و ناتوانى است و قرض گرفتنش از شما نه به علت كمبود است ... خواسته شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد.»(٨٢٠ )
١٥٠. دنيا را ملاك تاسف و شادمانى خود نگيريد همچون زاهدان باشيد لكيلا تاءسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم و الله يحب كل مختال فخور. حديد : ٢٣ بر آنچه از دستتان مى رود اندوهگين نباشيد و بدانچه به دستتان مى آيد شادمانى نكنيد؛ و خدا هيچ متكبر خودستاينده اى را دوست ندارد. «تاءسوا» از ماده «اءسى» به معناى حزن و اندوه است . «مختال» از ماده «خَيل / خِيل» به معناى گمان ، است . «خيلاء» به معناى تكبر از روى خيال و فرض است ؛ و «مختال» به معناى متكبر است ؛ و اگر گروهى اصل «خيل» را به معناى اسبان و سواران گرفته اند براى اين است كه هر كه بر آنها سوار شود در خود احساس تكبر مى كند يا شايد چون اسب در راه رفتن متكبر است . در فرمايشى از امام على (عليه السلام) است كه همه زهد و در همين دو كلمه قرآن آمده است و اشاره كردند به اين آيه و فرمودند : «زاهد كسى است كه بر گذشته اندوه نخورد و براى آنچه به دستش مى رسد شاد نشود.»(٨٢٢) اين عبارات حضرت امير (عليه السلام) زيباترين تعاريف از زهد بود - زهدى كه محصول دنياشناسى دينى و توحيدى است . آرى ، آنان كه ماهيت دنيا را بشناسند و بدانند دارايى آن از بين رفتنى و شادى آن زايل شدنى و نيروى آن تمام شدنى است و نيز بدانند كه همين دنيا مزرعه آخرت است و فصلى از چهار فصل زندگى انسان است - البته فصلى مهم و سرنوشت ساز - هرگز دنيا را براى دنيا نخواهند خواست . اما زاهدان كيانند؟ «زاهدان گروهى از مردم دنيايند كه اهل آن نيستند. پس در دنيا مانند كسانى كه در آن نيستند زندگى مى كنند، به آنچه درك مى كنند عمل مى كنند و در ترك زشتيها از همه پيشى مى گيرند، بدنهايشان به گونه اى در تلاش و حركت است كه گويا ميان مردم آخرت اند، اهل دنيا را مى نگرند كه مرگ بدنها را بزرگ مى شمارند، اما آنها مرگ دلهاى زندگان را بزرگ تر مى دانند.»(٨٢٤)
١٥١. ايمان و جهاد با مال و جان : تجارتى بهشت آور براى مومنان يا ايها الذين آمنوا هل ادلكم على تجاره تنجيكم من عذاب اليم تومنون بالله و رسوله و تجاهدون فى سبيل الله باموالكم و انفسكم ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون يغفر لكم ذنوبكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار و مساكن طيبة فى جنات عدن ذلك الفوز العظيم و اخرى تحبونها نصر من الله و فتح قريب و بشر المؤ منين . صف : ١٠ - ١٣ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، آيا شما را به تجارتى كه از عذاب دردآور رهايى تان دهد راه بنمايم ؟ به خدا و پيامبرش ايمان بياوريد و در راه خدا با مال و جان خويش جهاد كنيد؛ و اين براى شما بهتر است ، اگر دانا باشيد. گناهان شما را مى آمرزد و به بهشتهايى كه درونش نهرها جارى است و نيز خانه هايى خوش و پاكيزه در بهشتهاى جاويد داخل مى كند؛ و اين پيروزى بزرگى است ؛ و نعمتى ديگر كه دوستش داريد : نصرتى است از جانب خداوند و فتحى نزديك ؛ و مومنان را بشارت ده . «بشّر» از ماده «بَشر» گرفته شده است به معنى خبر مسرت بخش دادن . انسان را به سبب شكل ظاهرى او «بشر» مى گويند : و «بشرة» هم ظاهر پوست است ؛ و «مباشرة» هم رسيدن دو «بشرة» به همديگر است ؛ و خبر مسرت بخش از اين جهت «بشارت» و «بشرى» به معناى خبر اندوه بخش هم به كار رفته است . در شمارى از آيات قرآن ، سخن از بيع و شرا و تجارت است : خريد دنيا و گم راهى به بهاى آخرت و هدايت : اولئك الذين اشتروا الحياة الدنيا بالاخرة (٨٢٦) (بشارت داد بر شما به داد و ستدى كه با خدا كرده ايد.) مطلب عجيبى است : خداوندى كه مالك الملك هستى است و خلق همه عيال اويند و ريزه خوار سفره احسان و رحمت او - او كه با حكومتش بر همه عالم و آدم سيطره دارد - خود را خريدار و مشترى معرفى كرده و فرموده است : «ان الله اشترى »(٨٢٨) (اما بعد، جهاد درى است از درهاى بهشت كه خدا را به روى دوستان مخصوص خود گشوده است . جهاد لباس تقوا و زره محكم و سپر مطمئن خداوند است . كسى كه جهاد را ناخوشايند بداند و آن را ترك كند خداوند لباس ذلت و خوارى بر او مى پوشاند و دچار بلا و معصيت مى شود و كوچك و ذليل مى گردد، دل او در پرده گمراهى مى ماند و حق از او روى مى گرداند و به سبب ترك جهاد به خوارى محكوم و از عدالت محروم است .)
۱۵
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٥٢. تا فرصت باقى است ، توبه كنيد - توبه اى نصوح يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لا يخزى الله النبى والذين آمنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم . تحريم : ٨ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه كنيد - توبه اى از روى اخلاص . باشد كه پروردگارتان گناهانتان را محو كند و شما را به بهشتهايى داخل كند كه در آن نهرها جارى است . در آن روز، خدا پيامبر و كسانى را كه به او ايمان آورده اند فرو نگذارد و نورشان پيشاپيش و سمت راستشان در حركت باشد. «توبه» و «توب» و «متاب» به معناى رجوع و برگشتن است . حقيقت توبه بازگشت به خداست به وسيله خالى كردن دل از قصد معصيت و تبديل دورى از درگاه الهى به قرب و نزديكى به او، كه نتيجه آن جبران تقصيرات گذشته و ترك گناهان در حال و عزم بر ترك در آينده است . البته جوهر توبه پشيمانى است ؛ و آن امرى قلبى است كه «استغفر الله» نماد لفظى آن است . امام رضا (عليه السلام) در اين باره فرموده اند : من استغفر الله بلسانه و لم يندم قلبه فقد استهزء بنفسه .(٨٣٠) (بگو : اى بندگان من ، كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مى آمرزد.) آرى ، همه گناهان در صورت توبه جامع الشرايط آمرزيده مى شود و فقط كافران اند كه اين نعمت و رحمت عظيم الهى ، يعنى توبه پذيرى او، را انكار مى كنند : «ان لا يياءس من روح الله الا القوم الكافرون .»(٨٣٢)
١٥٣. علاج واقعه قبل از وقوع بايد كرد و انيبوا الى ربكم و اسلموا له من قبل ان ياءتيكم العذاب ثم لا تنصرون و اتبعوا احسن ما انزل اليكم من ربكم من قبل ان ياءتيكم العذاب بغتة و انتم لا تشعرون ان تقول نفس يا حسرتى على ما فرطت فى جنب الله و ان كنت لمن الساخرين . زمر : ٥٤ و ٥٦ پيش از آن كه عذاب فرا رسد و كسى به ياريتان برنخيزد. به پروردگارتان روى آوريد و به او تسليم شويد؛ و پيش از آنكه به ناگاه و بى خبر عذاب بر شما فرود آيد، از بهترين چيزى كه از جانب پروردگارتان نازل شده است پيروى كنيد. تا كسى نگويد : اى حسرتا بر من كه در كار خدا كوتاهى كردم و از مسخره كنندگان بودم ! «انيبوا» از مصدر «انابة» از ماده «نوب» است ؛ و «نوب» و «انابة» به معناى رجوع بعد از رجوع در قرآن به كار رفته است . «انابه به خدا» يعنى برگشتن به سوى خدا با توبه و اخلاص عمل كه نشان مى دهد درهاى توبه پيوسته باز است . به زنبور عسل هم «نوب» مى گويند؛ زيرا پى در پى به كندويش باز مى گردد. حادثه را نيز «نائبه» مى گويند، زيرا پى در پى مى آيد. «الساخرين» از ماده «سخر»، به معناى ريشخند كردن است ؛ و «ساخرين » جمع «ساخر» به معناى مسخره كننده است . اكنون به گوشه اى از خطبه هشتاد و سوم نهج البلاغه امام اميرالمؤ منين (عليه السلام) توجه كنيد - خطبه اى كه به روايت مرحوم شريف رضى ، بعد از آنكه امام (عليه السلام ) آن را ايراد فرمودند، بدنها به لرزه افتاد و اشكها سرازير شد و دلها ترسان گرديد. جمعى از مردم آن را «خطبه غراء» ناميده اند. عباد الله اين الذين عمروا فنعموا و علموا ففهموا و انظروا فلهوا و سلموا فنسوا... (اى بندگان خدا، كجايند آنان كه در عمر خود از نعمت برخوردار بودند؟ كجايند آنان كه تعليم يافتند و درك كردند، اما مهلتشان دادند، ولى آنها به لهو و لعب پرداختند و آنها را از آفات به دور داشتند، اما آنان فراموش كردند؟ زمانى طولانى آنها را مهلت دادند، نعمتهاى فراوان بخشيدند، از عذاب دردناك پرهيزشان دادند، و وعده هاى بزرگ از بهشت جاويدان به آنها دادند. اى مردم ، از گناهانى كه شما را به هلاكت افكند و از عيبهايى كه خشم خدا را در پى دارد بپرهيزيد.) اولى الابصار و الاسماع و العافية و المتاع هل من مناص او خلاص او معاذ او ملاذ او فرار او محار ام لا فاءنى تؤ فكون ام اين تصرفون ام بماذا تغترون ... (اى دارندگان چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا و سلامت و دارندگان كالاى دنيا، آيا راه گريز يا رهايى و جاى امنى و پناهگاهى و جاى فرارى هست ؟ يا نه ؟ پس به كجا رو كرده ايد و به كدام سو مى رويد؟ و به چه چيز مغرور مى شويد؟ تنها بهره هر يك از شما از زمين به اندازه طول و عرض قامت شماست ، در حالى كه گونه ها بر خاك ساييده مى شود. اى بندگان خدا، هم اكنون تا ريسمانهاى مرگ بر گلوى شما نيفتاده و روح شما براى كسب كمالات آزاد است و بدنها راحت و در حالتى قرار داريد كه مى توانيد مشكلات يكديگر را حل كنيد، هنوز مهلت داريد و جاى تصميم و توبه و بازگشت از گناه باقى مانده است . عمل كنيد پيش از آنكه در شدت تنگناى وحشت و ترس و نابودى قرار گيريد، پيش از آنكه مرگ در انتظار مانده فرا رسد و دست قدرتمند خداى توانا شما را بر گيرد... پس از خدا چونان كسى پروا كنيد كه سخن حق را شنيد و فروتنى كرد، گناه كرد و اعتراف كرد، ترسيد و به اعمال نيكو پرداخت ، پرهيز كرد و پيش تاخت ، يقين پيدا كرد و نيكوكار شد، پند داده شد و آن را به گوش جان خريد، او را ترساندند و نافرمانى نكرد، به او اخطار شد و به خدا روى آورد و پاسخ مثبت داد و نيايش و زارى و توبه كرد و در پى راهنمايان الهى رفت و پيروى كرد، راه نشانش دادند و شتابان به سوى حق حركت كرد و از نافرمانيها گريخت .»)(٨٣٤) (آنها را به انجام دادن آنچه خدا فرمان داده فرمان ده و از آنچه خدا منعشان كرده منع كن . پس اگر از تو اطاعت كردند، آنان را از آتش حفظ كرده اى ؛ و اگر نافرمانى ات كردند، تو وظيفه ات را انجام داده اى .) نيز از امام صادق (عليه السلام) روايت شده است كه «وقتى اين آيه نازل شد مردى از مسلمانان شروع به گريه كرد و گفت : من خودم را نمى توانم حفظ كنم ، چگونه مسئوليت حفظ خانواده ام از عذاب به گردنم گذاشته شده است ؟ پس رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : كافى است كه آنچه به خودت فرمان مى دهى به آنان نيز فرمان دهى و از آنچه خودت را از آن منع مى كنى آنان را نيز منع كنى .»(٨٣٦ ) (خيرها و خوبيها را به فرزندانتان ياد دهيد.)
بيا تا مونس هم يار هم غمخوار هم باشيم انيس جان هم فرسوده بيمار هم باشيم شب آيد شمع هم گرديم و بهر يكدگر سوزيم شود چون روز دست و پاى هم در كار هم باشيم دواى هم شفاى هم فداى هم براى هم دل هم جان هم جانان هم دلدار هم باشيم به هم يك تن شويم و يك دل و يك رنگ و يك پيشه سرى در كار هم آريم و دوش بار هم باشيم به جمعيت پناه آريم و از باد پريشانى اگر غفلت كند آهنگ ما بيدار هم باشيم جدايى نباشد بهره اى تا در ميان آيد به هم آريم سر گرد هم و پرگار هم باشيم غم هم شادى هم دين هم دنياى هم گرديم بلاى جان هم را چاره و ناچار هم باشيم يكى گرديم در رفتار و در كردار و در گفتار زبان و دست و پا يك كرده خدمتكار هم باشيم حيات يكديگر باشيم و بهر يكدگر ميريم گهى خندان هم گه خسته افكار هم باشيم جمال يكدگر باشيم و عيب همديگر پوشيم قبا و جبه و عمامه و دستار هم باشيم (٨٣٨) (هر كس به چيزى عشق ناروا ورزد نابينايش مى كند و قلبش را بيمار مى كند و با چشمى بيمار مى نگرد و با گوشى بيمار مى شنود، خواهشهاى نفس پرده عقلش را دريده ، دوستى دنيا دلش را ميرانده است ، شيفته بى اختيار دنيا و برده آن است ، و برده كسانى است كه چيزى از دنيا در دست دارند. دنيا به هر طرف برگردد او نيز برمى گردد و هر چه هشدارش دهند از خدا نمى ترسد. از هيچ پند دهنده اى شنوايى ندارد، با اينكه گرفتار آمدگان دنيا را مى نگرد كه راه پس و پيش ندارند و در چنگال مرگ اسيرند.) البته اين تكليف ، يعنى رها كردن دنياپرستان و هوامحوران ، وظيفه اى است كه از جنبه اثر پذيرى از آنان متوجه اهل ايمان است ؛ لكن مومنان آگاه درباره آنان وظيفه ديگرى نيز دارند و آن اثرگذارى در آنات ، يعنى امر به معروف و نهى از منكر و يادآورى حقيقت سراى دنيا و سفر آخرت و قرارگاه ابدى شان است كه اين خود شرط ديندارى مؤ منان است . «رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمودند : خداى عزوجل از مومن ضعيفى كه بى دين است نفرت دارد. عرض شد : مومنى كه دين ندارد كيست ؟ حضرت فرمودند : كسى است كه نهى از منكر نمى كند.»
١٥٦. با كسانى كه به قيامت ايمان ندارند دوستى نكنيد يا ايها الذين آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله عليهم قد يئسوا من الاخره كما يئس الكفار من اصحاب القبور. ممتحنه : ١٣ اى كسانى كه ايمان آورده ايد، با مردمى كه خدا بر آنها خشم گرفته است دوستى مكنيد. اينان از آخرت نوميدند، همچنان كه آن كافرانى كه اكنون در گورند از آخرت نوميدند.
برخى از اوصاف اهل آخرت در حديث حضرت قدس خداوند در سفر آسمانى و معراج خدايى رسول الله حقايقى را براى حبيبش باز گفت ؛ و در بخشى از آن ، كه به «حديث» معراج شهرت يافته ، و ويژگيهاى اهل آخرت را بيان كرده است : «اى احمد، اهل آخرت و خير نجابت و حيايشان فراوان است ، حماقتشان كم است و نفعشان زياد و فريب و مكرشان اندك است . مردم از دست آنان در آسايش و امنيت اند؛ و خود در سختى و رنج سنجيده سخن مى گويند. به محاسبه نفس خود مى پردازند. نفس خود را به زحمت مى اندازند. چشمانشان به خواب مى رود، ولى دلشان بيدار است . چشمشان گريان و دلشان همواره به ياد خداست . آنگاه كه مردم از غافلان محسوب مى شوند، آنان در شمار ذاكران اند. در آغاز نعمت ، حمد و، در پايان آن ، شكر را به جا مى آورند. دعاى آنان بالا مى رود و سخن آنان پذيرفته مى شود و ملائكه از آنان خشنودند و دعاى آنان در زير حجابها دور مى زند. خداوند دوست مى دارد كلام آنان را بشنود، همان طور كه مادر طفل خود را دوست مى دارد. حتى به اندازه يك چشم بر هم زدن هم از خدا غافل نمى شوند. خواهان پرخورى و پرگويى و اسراف در لباس نيستند. مردم در نظر آنان مردگان اند و خدا در نظرشان حى و كريم است . كسانى را كه به آنان پشت كرده اند از روى بزرگوارى به سوى خود مى خوانند و كسانى را كه به آنان روى آورده اند از روى لطف مى پذيرند. دنيا و آخرت در نظر آنان يكسان است . مردم در عمرشان يك بار مى ميرند، ولى اهل آخرت بر اثر مبارزه با نفس و مخالفت با هوا و هوس و مجاهده با شيطانى كه در درون آنهاست روزى هفتاد بار مى ميرند.»(٨٤٠) ٢) موجب شتاب در كارهاى نيكو مى شود؛(٨٤٢) ٤) ريشه هاى غفلت و بى خبرى را در آدميان قطع مى كند؛(٨٤٤) ٦) طبع آدميزادگان را نرم و رقيق مى كند؛(٨٤٦) ٨) آتش حرص را خاموش مى كند؛(٨٤٨) ١٠) دنيا را براى دنياداران كوچك و تنگ مى نماياند؛(٨٥٠) ١٢) مصيبتهاى بزرگ را كوچك و تحمل آنها را آسان مى كند؛(٨٥٢) ١٤) موجب حياى حقيقى از خداوند مى شود؛(٨٥٤) ١٦) لذتهاى حرام دنيا را در هم مى شكند؛(٨٥٦) ١٨) بيماريها روحى و روانى (شك و دودلى و وسواس و گمانهاى بد و افكار پريشان و هم و غم) را درمان مى كند؛(٨٥٨) ٢٠) موجب كسب عزت دنيا و بزرگوارى آخرت مى شود؛(٨٦٠) ٢٢) نشانه دوستى خدا و ديدار اوست ؛(٨٦٢) ٢٤) كامل ترين مصداق تفكر است ؛(٨٦٤) ٢٦) كامل ترين و برترين عبادت حق است .(٨٦٦) سره انبيا و اوليا و ائمه (عليهم السلام) در داشتن وصيت نيز خود تاكيد ديگرى بر اهميت آن است . البته اين صرف نظر از آن تكليف عمومى و همگانى است كه اعضاى جامعه اسلامى نسبت به يكديگر دارند و آن توصيه و سفارش روزمره به هم است : «و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر.»(٨٦٨) البته فوايد وصيت منحصر به بعد مادى و اقتصادى نيست : وصاياى خداوند در قرآن مجيد(٨٧٠) امام باقر (عليه السلام) نيز فرموده اند : «هر كس براى خويشاوندانى كه از او ارث نمى برند وصيت نكند هنگام مرگ عمل خود را با معصيت تمام كرده است .»(٨٧٢) يعنى دين در نزد خداى سبحان يكى است و اختلافى در آن نيست و شرايع پيامبران صرفا از نظر مقدار و كيفيت مختلف اند، اما از نظر حقيقت يكى اند : حقيقت مشترك همه آنها تسليم خدا شدن در عمل به شرايع و قوانين الهى و اطاعت او در آنچه در هر عصرى با زبان پيامبرش از بندگانش مى خواهد؛ و اين يعنى اسلام ، يعنى تسليم حق شدن و اعمال حق انجام دادن . آنگاه قرآن مى فرمايد : «بلى من اسلم وجهه لله و هو محسن .»(٨٧٤) در اين آيات ، خداوند اسلام را متعلق به وجه كرده است ، يعنى با وجهش اسلام بياورد و تسليم شود؛ و وجه هر چيز آن طرف است كه رو به ما باشد و رو به رو قرار گيرد. اگر به معناى همين چهره بگيريم ، باز تاكيدى براى معناى اسلام است ؛ چون چهره و صورت محل اجتماع بيشتر حواس انسان است و اگر چهره انسان تسليم خدا باشد، يعنى با شنوايى و بينايى و چشايى و بويايى و لامسه تسليم شده است و علاوه بر آن ، با زبان و قلب رو آورده و در حقيقت با همه بدن تسليم حق شده است . مضاف بر اين ، تسليم شدن با چهره بر اقبال و خضوع تواءم با عشق و دلباختگى در برابر اوامر پروردگار دلالت دارد.(٨٧٦) از اين جا مى توان فهميد اسلامى كه خداوند در اين آيه خواسته و فرموده : «فلا تموتن الا و انتم مسلمون» همين اسلام مرتبه چهارم است . فرموده است كه همواره بر اين اسلام باشيد تا مرگتان در حال اسلام و تسليمتان در برابر حضرت حق واقع شود. اين همان امرى است كه ابراهيم فرزندانش را به آن سفارش كرد : و وصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلا تموتن الا و انتم مسلمون .(٨٧٨) امام على (عليه السلام) نيز در تفسير اين آيه فرمودند : «انا وسيلته» (من وسيله خدايم .)(٨٨٠) (امامان ، از نسل حسين اند. هر كه از آنان پيروى كند به تحقيق كه خدا را بندگى كرده است ؛ و هر كس نافرمانى شان كند به تحقيق كه نافرمانى خدا را كرده است . آنان دستگيره هاى محكم هدايت و وسيله تقرب به خداى عزوجل اند.)
خرما نتوان خورد از اين خار كه كشتيم ديبا نتوان يافت از اين پشم كه رشتيم بر لوح معاصى خطر عذرى نكشيديم پهلوى كباير حسناتى ننوشتيم ما كشته نفسيم و بس آوخ كه بر آيد از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم افسوس بر اين عمر گرانمايه كه بگذشت ما از سر تقصير و خطا در نگذشتيم دنيا كه در او مرد خدا گل نسرشته است نامرد كه ماييم چرا دل بسرشتيم ايشان چو ملخ در پس زانوى رياضت ما مور ميان بسته دوران بر در و دشتيم پيرى و جوانى چو شب و روز بر آمد ما شب شد و روز آمد و بيدار نگشتيم واماندگى اندر پس ديوار طبيعت حيف است دريغا كه در صلح بهشتيم تا چند بر اين كنگره چون مرغ توان بود يك روز نگه كن كه بر اين كنگره خشتيم ما را عجب ار پشت و پناهى بود امروز كامروز كسى را نه پناهيم نه پشتيم گر خواجه شفاعت نكند روز قيامت شايد كه ز مشاطه برنجيم كه زشتيم باشد كه عنايت برسد ور نه مپندار با اين عمل دوزخيان كاهل بهشتيم سعدى مگر از خرمن اقبال بزرگان يك خوشه ببخشند كه ما دانه نكشتيم (٨٨٢) ١) بر اساس آياتى از قرآن كريم ، شفاعت درباره هيچ كس پذيرفته نمى شود : «و لا يقبل منها شفاعة»(٨٨٤) (سنتهاى الهى قابل تغيير و تبديل نيست .) پس چگونه اين سنت با شفاعت نقض مى شود؟ هم عذاب گناهكاران در آخرت سنت الهى است و هم پذيرفتن شفاعت شفيعان درباره آنان ؛ و سنتهاى الهى را بايد با هم در نظر گرفت ؛ و هر گاه دو سنت در مقابل هم قرار گيرند، هر يك ملاكش قوى تر باشد بر ديگرى حاكم است . ٦) آيا وعده شفاعت به گنهكاران موجب گستاخى خلق در گناهكارى نمى شود؟ همان طور كه گفتيم ، برخوردارى از شفاعت ضابطه و شروطى دارد؛ و بعلاوه ، اگر گناهكار هيچ اميدى به آمرزش نداشته باشد، دچار ياءس و نوميدى مى شود و اين خود باعث بيشتر فرو رفتن در ورطه هاى گناه است ؛ و با توجه به اينكه هدف اوليه خداوند تقرب انسان به او و تربيت بندگان و كمال آنان است ، نه عذاب آنها، نقش تربيتى شفاعت نمايان مى شود.
١٦٢. خلاصى از عذاب جهنم را از خدا بطلبيد والذين يقولون ربنا اصرف عنا عذاب جهنم ان عذابها كان غراما انها سآءت مستقرا و مقاما. فرقان : ٦٥ و آنان كه مى گويند : اى پروردگار ما، عذاب جهنم را از ما بگردان ؛ زيرا عذاب جهنم عذابى است دايم ، جهنم بد قرارگاه و بدمكانى است . «غرام» در اصل به معناى مصيبت و ناراحتى شديدى است كه پيوسته ملازم انسان است . بعضى نيز آن را صرفا به معناى ثابت و لازم مى دانند. آرى ، بندگان رحمان آنان اند كه از شدت ايمان به خدا و وعده ها و وعيدهاى او و يقين به آخرت و عذاب دوزخ پيوسته از خدا خلاصى خود را از عذاب مى طلبند و هرگز به عبادت و اعمال خود مغرور نمى شوند، بلكه همه آنها را در مقابل غضب و خشم الهى و دوزخ هيچ مى انگارند. اميرالمؤ منين (عليه السلام) در توصيف پرهيزكاران فرموده اند : فهم والجنة كمن قد رآها فهم فيها منعمون و هم و النار كمن قد رآها فهم فيها معذبون .(٨٨٦) (و آنها كه از عذاب پروردگارشان بيمناك اند، چرا كه هيچ كس از عذاب پروردگارش در امان نيست .) آرى ، خود فرموده است : «ان بطش ربك لشديد.»(٨٨٨) (در آن روز كه آنها را با قدرت خواهيم گرفت . آرى ، ما انتقام گيرنده ايم .) فرشتگان ، چون هم واقف به حقايق اند و هم شدت عذاب و قهر خدا و دوزخ را مى شناسند و هم قصور مومنان در عمل را؛ «يستغفرون للذين آمنوا»(٨٩٠) (و آنان را از عذاب دوزخ نگاه دار.)
تا چند از اين خاك بميريد و بزاييد گامى بگذاريد و بر افلاك بر آييد يك بار بميريد و دوم بار نميريد يك بار بزاييد و دوم بار نزاييد يك روز مباشيد و همه روز بباشيد يك دم بمپاييد و همه سال بپاييد از لب به سوى كوه و ز كُه باز سوى لب خواهيد روان شد كه همه رجع صداييد باز آمدن و رفتن از اين خانه شما را از چيست بپرسيد كه جوينده چراييد بر دولت و بر مال فزايش نكند سود آن سود بود سود كه بر خود بفزاييد خود منبع شهد و شكر و كان نباتيد تا چند به طعم شكر انگشت بخاييد اى پاك نژادان فلك قدر ملك صدر تا كى به در مفلسكان چهره بساييد زين سوى بدان سوى و زين كوى بدان كوى چون يوسف مصريد كه در بيع و شراييد
۱۶
آيه هاى زندگى براى بيدارى
١٦٣. براى بهشتى شدن ، اهل عمل بايد بكوشند لمثل هذا فليعمل العاملون . صافات : ٦١ عمل كنندگان بايد براى چنين پاداشى عمل كنند. ان الامور العظام لا تنال بالمُنى (اهداف بزرگ با آرزوى بى عمل به دست نمى آيد) يا اخى و حبيبى ان كنت عبدالله فارفع همتك ... (اى برادر و دوست من ، اگر بنده خدايى همت بلند دار و كارهايى كه در نزد تو مهم است و از سلوك بازت داشته به خدا واگذار و تا توانى همت خود را عالى كن ، زيرا آدمى با همت خود پرواز مى كند و اوج مى گيرد، چنان كه پرنده با دو بالش .) غلام همت آنم كه زير چرخ كبود ز هر چه رنگ تعلق پذيرد آزاد است هر چه در اين خانه نشانت دهند گر نستانى به از آنت دهند يعنى به تاءملات صحيحه و كثرت ذكر مرگ خانه دل را از غير حق خالى كن . يك دل دارى بس است يك دوست تو را. «شگفتا : آيا خداوند بنده اش را بس نيست .»(٨٩٢) در دو عالم گر تو آگاهى از او وز چه بد ديدى كه در خواهى از او خدايا زاهد از تو حور مى خواهد قصورش بين به جنت مى گريزد از درت يارب شعورش بين «به طمع بهشت يا ترس از آتش عبادت تو نمى كنم ، چون شايسته سپاسى سپاست مى گذارم .»(٨٩٤) عشق مولا كى كم از ليلى بود محو گشتن بهر او اولى بود حاصل عشق همين بس كه اسير غم او دل به جايى ندهد ميل به جايى نكند پس هموم خود را هم واحد سازد و با قدم جد و جهد تمام پاى در جاده شريعت گذارد و تحصيل ملكه تقوا كند؛ يعنى پيرامون حرام و مشتبه و مباح قولا و فعلا و حالا و خيالا و اعتقادا به قدر مقدور نگردد تا طهارت صورى و معنوى حاصل شود كه شرط عبادت است و اثرى از عبادت مترتب شود و محض صورت نباشد... كشش عشق از كششهاى پروردگار هم تراز با اعمال جن و انس است . از سوداى كريمان هيچ كس نقصان نمى بيند. طالع اگر مدد كند دامنش آورم به كف ار بكشم زهى طرب ور بكشد زهى شرف ما بدان منزل عالى نتوانيم رسيد هم مگر لطف شما پيش نهد گامى چند تا به دنيا فكر اسب و زين بود بعد از اينت مركب چوبين بود ... به يقين بدان به نحو مذكور هر كه شروع در سلوك كند در هر مرحله اى كه اجل موعود رسد در زمره و من يخرج من بيته مهاجرا الى الله و رسوله ثم يدركه الموت فقد وقع اجره على الله .(٨٩٦)
١٦٤. براى رستگارى استقامت كنيد و به پايدارى فرا خوانيد يا ايها الذين آمنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون . آل عمران : ٢٠٠ اى كسانى كه ايمان آورده ايد شكيبا باشيد و ديگران را به شكيبايى فرا خوانيد و در جنگها پايدارى كنيد و از خدا بترسيد، باشد كه رستگار شويد. صاحب تفسير شريف الميزان فرموده اند : امرهاى اين آيه (اصبروا، صابروا، رابطوا) مطلق است . از اين رو صبر بر شدايد و مصايب و صبر در طاعت خدا و صبر در دورى از معصيت را شامل مى شود؛ و نيز با «اصبروا» صبرهاى فردى و با «صابروا» صبر و تحمل اجتماعى را در بر مى گيرد؛ و بديهى است كه صبر و تحمل عمومى و همگانى از حيث قدرت و نيرو و اثر بالاتر از صبر و تحمل فردى است و نتايج و آثار سازنده آن نيز بيشتر و مهم تر است ؛ زيرا فرد به تنهايى و جدا از اجتماع با فردى كه در اجتماع وابسته به قدرتهاى فردى به يكديگر پيوند مى خورد و نيروى عظيمى به وجود مى آورد. كلمه «رابطوا» از نظر معنا اعم از «صابروا» است ؛ در كل مراد اين است كه انسان ها چه در حال آسايش و راحتى و چه در بلا و سختى بايد كه قدرتهاى معوى خود را جمع كنند و كليه شئون حياتى خويش ، از امور مادى تا معنوى ، را در پرتو تعاون و همكارى اجتماعى به سامان برسانند تا برآيند اين حركتهاى فردى و همكاريهاى اجتماعى آنان را به سعادت واقعى دنيا، كه بندگى خداست ، و رستگارى آخرت ، كه رضوان الهى است ، برساند. آرى ، صبر كليد خوشبختى در دنيا و سعادت در آخرت است ؛ و آن گاه كه مؤ منان صابر به بهشت وارد مى شوند، فرشتگان آنان را سلام مى دهند و مى گويند سلام ما به سبب صبر شماست : والملائكه يدخلون عليهم من كل باب سلام عليكم بما صبرتم .(٨٩٨) (براى شما هر چه دلتان بخواهد در آن فراهم است) از آن شماست - بهشتى كه ضيافت خانه خداست : «نزلا من غفور رحيم .»(٩٠٠) (اما جز كسانى كه صبر و استقامت دارند به اين مقام نمى رسند.) امام باقر (عليه السلام) فرموده اند : «بهشت در احاطه ناملايمات و صبر است . پس هر كس در دنيا بر ناملايمات صبر كند به بهشت رود؛ و دوزخ در احاطه لذتها و خواهشهاى نفس است . پس هر كس لذت و خواهش نفس را برآورده كند به دوزخ رود.»(٩٠٢)
١٦٥. تعجب كافى نيست . بايد براى آخرت گريست و از بند هوا رهيد افمن هذا الحديث تعجبون و تضحكون و لا تبكون و انتم سامدون . نجم : ٥٩ - ٦١ آيا از اين سخن در شگفت افتاده ايد؟ و مى خنديد و نمى گرييد؟ و شما غافل بوده ايد؟ «سامدون» از «سمود» و «سمد» به معناى لهو و سرگرمى و بلند كردن سر از روى تكبر است . آرى ، مسئله سرنوشت آدمى و ابديت و رستاخيز او با اين همه اهميت چه جاى خيره سرى و بى خبرى است ؟ چه جاى خنده و غفلت است ؟ بلكه جاى توبه و انابه و زجر و ناله است ، جاى عشق و دلدادگى و شوريدگى ، جاى محو جمال و ديدار يار شدن است . به اين عبارت زيباى اميرالمؤ منين (عليه السلام) توجه خاص كنيد : و لولا الاجل الذى كتب الله عليهم لم تستقر ارواحهم فى اجسادهم طرفة عين شوقا الى الثواب و خوفا من العقاب .(٩٠٤)
اى عاشقان اى عاشقان آن كس كه بيند روى او شوريده گردد عقل او آشفته گردد خوى او معشوق را جريان شود دكان او ويران شود بر رو و سر پويان شود چون آب اندر جوى او در عشق چون مجنون شود سرگشته چون گردون شود آن كو چنين رنجور شد نايافت شد داروى او جان ملك سجده كند آن را كه حق را خاك شد ترك فلك چاكر شود آن را كه شد هندوى او بس سينه ها را خست او بس خوابها را بست او بسته است دست جادوان آن غمزه جادوى او شاهان همه مسكين او خوبان قراضه چين او شيران زده دم بر زمين پيش سگان كوى او بنگر يكى بر آسمان بر قله روحانيان چندين چراغ و مشعله بر برج و بر باروى او شد قلعه دارش عقل كل آن شاه بى طبل و دهل بر قله آن كس بر رود كو را نماند اوى او من دست و پا انداختم وز جست و جو پرداختم اى مرده جست و جوى من در پيش جست و جوى او من چند گفتم هاى دل خاموش از اين سوداى دل سودش ندارد هاى من چون بشنود دل هوى او
آيه هاى زندگى براى بيدارى
1- حمد: 1 - 4 2- قصص : 70. 3- مومن : 44. 4- اعراف : 29. 5- فاطر: 9. 6- احقاف : 33. 7- حج : 5. 8- مائده : 15 و 16. 9- جمعه : 2. 10- بحار الانوار، ج 4، ص 66/43. 11- بقره : 220. 12- سجده : 14. 13- بقره 4 و 5. 14- ملك : 2. 15- زمر: 10. 16- شورى : 20. 17- عنكبوت : 64. 18- نهج البلاغه ، حكمت 432. 19- كافى ، ج 3، ص 89. 20- پيام نورزوى رهبر معظم انقلاب اسلامى به مناسبت سال 1383. 21- امام سجاد، صحيفه سجاديه ، دعاى 31. 22- نهج البلاغه ، خطبه 183. 23- امام سجاد، تحف العقول ، ص 278. 24- لقمان : 33، حديد: 20، آل عمران : 185، انعام : 70 و 130، جائيه : 35، آل عمران : 196. 25- حديد: 14. 26- نهج البلاغه ، خطبه 230. 27- نهج السعاده ، ج 3،ص 174. 28- نهج البلاغه ، خطبه 111. 29- غرر الحكم ، ح 5650. 30- كنز العمال ، ح 6130. 31- نهج البلاغه ، خطبه 223. 32- ميزان الحكمه ، ح 18531. 33- بقره : 36. 34- كهف : 7. 35- كهف : 8. 36- انفال : 48. نمل : 24، عنكبوت 38. 37- فاطر:8، و مشابه آن ، نمل : 4 و 5. 38- هود: 15 و 16، شورى : 20. 39- اعلى : 16 - 19. 40- الدر المنثور، ج 6، ص 476. 41- غرر الحكم ، ح 8236 - 8237. 42- طوسى ، امالى ، ص 531، ح 1162. 43- نهج البلاغه ، حكمت 236 44- نهج البلاغه ، خطبه 3 45- بحار الانوار، ج 40، ص 348، ح 29 46- نهج البلاغه ، حكمت 463 47- نهج البلاغه ، حكمت 131 48- مصباح الشريعه ، ص 196 49- انسان : 8 50- تفسير نمونه ، ج 26، ص 108 51- بحار الانوار، ج 14، ص 74 52- همان ، ج 72 ص 67 53- صغير اصفهانى ، مصيبت نامه ، ص 235 54- ص : 26 55- كافى ، ج 2 ص 316 56- كهف : 25 57- روم : 41 58- اعراف : 96 59- نهج البلاغه ، خطبه 178 60- مجمع البيان ، ج 9، ص 31 61- توضيح بيشتر را در اصول كافى ، ج 2، ص 450، ح 2، باب فى تفسير الذنوب مطالعه بفرماييد. 62- فاطر: 43 63- آل عمران : 178 64- انفال : 28. 65- انفال : 17. 66- آل عمران : 141 و 154. 67- آل عمران : 179. 68- حجرات : 3. 69- بقره : 155. 70- بقره : 124. 71- ص : 34. 72- قمر: 27. 73- بقره : 245 - 252. 74- طه : 40. 75- احزاب : 9 - 27. 76- آل عمران : 150 - 168. 77- بقره : 155. 78- انفال : 28. 79- آل عمران : 186. 80- اسراء: 60. 81- صافات : 62. 82- مدثر: 30 و 31. 83- مائده : 94. 84- كهف : 7. 85- انعام : 61. 86- انفطار: 10 - 12. 87- احتجاج ، ج 2، ص 242. 88- احزاب : 52. 89- نساء: 1. 90- بحار الانوار، ج 77، ص 87. 91- غرر الحكم ، ح 5938. 92- ق : 18. 93- نهج البلاغه ، خطبه 157. 94- مريم : 84. 95- تفسير البرهان ، ج 3، ص 730. 96- يونس : 61. 97- مجمع البيان ، ج 5، ص 180. 98- مومنون : 62. 99- نساء: 42. 100- مرسلات : 36. 101- قيامت : 10 و 11. 102- سيف فرغانى : ديوان اشعار، ص 24. 103- بحار الانوار، ج 44، ص 383. 104- سيف فرغانى ، ديوان اشعار، ص 15 - 17. 105- حديد: 28. 106- فاطر: 24 107- شعراء: 208 108- اسراء: 15 109- نبا: 40 110- انعام : 51. 111- زلزال : 7 و 8 112- مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 450. 113- اين دو نظر از تفسير الميزان اقتباس شده است . 114- اين نظر از تفسير نمونه استفاده شده است . 115- مومن : 18. 116- نهج البلاغه ، خطبه 21. 117- همان ، خطبه 190. 118- مكارم الاخلاق ، ج 2، ص 451. 119- بقره 96 و 179. 120- طه : 97، اسراء: 75. 121- آل عمران : 185، حديد: 20 122- توبه : 38. 123- انعام : 32، عنكبوت : 64، محمد: 36، حديد: 20. 124- رعد: 26، مومن : 39، زخرف : 35. 125- (1841 -1814)lermantov yureyevich kikhail 126- از كتاب منتخبى از زيباترين شاه كارهاى شعر جهان ، برگرفته از فلسفه و هدف زندگى ، ص 116 - 136. 127- معانى الاخبار، ص 390. 128- خصال ، ص 13، ح 47. 129- نهج البلاغه ، خطبه 5. 130- همان ، خطبه 55. 131- صدوق ، توحيد، ص 288. 132- صدوق ، امالى ، ص 197. 133- ميزان الحكمه ، باب 3734، ح 19214. 134- واقعه : 60 و 61. 135- مثنوى معنوى ، دفتر سوم ، ص 196. 136- نبا: 26. 137- مدثر: 38. 138- زلزلل ، 7 و 8. 139- مثنوى معنوى ، دفتر سوم ، ص 196. 140- نهج البلاغه ، خطبه 99. 141- نهج البلاغه ، حكمت 419. 142- كافى ،ج 3، ص 259. 143- بحار الانوار، ج 77، ص 153. 144- ميزان الحكمه ، 145- نهج البلاغه ، خطبه 114. 146- نمل : 16. 147- سبا: 12. 148- همان جا. 149- همان جا. 150- نمل : 17 و 18. 151- همان : 21 و 22. 152- نهج البلاغه ، خطبه 182. 153- نهج البلاغه ، نامه 31. 154- بحار الانوار، ج 44، ص 366. 155- جوهرى ، كليات خزائن الاشعار، ص 44،45. 156- تفسير نمونه ، به نقل از تفسير روح البيان ، ج 9، ص 118. 157- كنز العمال ، ح 42208. 158- همان ،ح 42174. 159- همان ، ح 42142. 160- نهج البلاغه ، خطبه 221. 161- نهج البلاغه ، خطبه 20. 162- تمامى اين روايات از كتاب الميزان الحكمه ، باب 3736 نقل شده است . 163- من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 132، ح 349. 164- (((تقلين ))) يعنى املا كردن و ياد دادن . 165- من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 132، ح 345. 166- معبودى جز خداى يگانه نيست - همو كه شكيبا و بزرگوار است . معبودى جز خداى يگانه نيست - همو كه بلند مرتبه و بزرگ است ، پاك و منزه است ، خدايى كه پروردگار آسمانها و زمينهاى هفتگانه است آنچه در آن سات و آنچه بين آن است و آنچه زير آن است و پروردگار عرش بزرگ ، و حمد و سپاس مخصوص اوست كه پروردگار جهانيان است و رحمتش بر محمد و آل او باد كه پاكان اند. 167- خدايا گناهانفراوان مرا بيامرز و بندگى اندك مرا بپذير. 168- اى خدا، به من رحم كن كه تو مهربانى . 169- شايد به اين دليل باشد كه ملائكه در آنجا شاهد نماز و عبادت او بوده اند و لذا جان كندن او بر او آسان مى كنند. 170- يعنى بر گشتن از حق باطل در وقت مردن . به گونه اى كه شيطان در نزد محتضر حاضر مى شود و او را و سوسه مى كند و به شك مى اندازد تا اينكه او را از ايمان بيرون كند. 171- آل عمران : 8. 172- بقره : 132. 173- مفاتيح الجنان ، ص 44. 174- الحياه ، ج 1، ص 244. 175- عيون اخبار الرضا 176- نهج البلاغه ، خطبه 109. 177- بحارالانوار، ج 6، ص 155. 178- بحار الانوار، ج 6، ص 162. 179- كنزالعمال ، ح 42355. 180- بحارالانوار، ج 77، ص 54. 181- شرح نهج البلاغه ، ج 20، ص 345. 182- غرر الحكم موضوعى ، باب الموت 183- همان جا. 184- كنزالعمال ، ح 42212. 185- بحار الانوار، ج 6، ص 152. 186- بابا طاهر عريان ، ديوان اشعار 187- تفسير نمونه به نقل از نور الثقلين ، ج 2، ص 309. 188- همان ، ص 310. 189- تفسير فرات الكوفى ، ص 553. 190- نور الثقلين ، ج 3، ص 553. 191- همان ، ص 554. 192- الموعظ العدديه ، ص 155. 193- المواعظ العدديه ، ص 155. 194- كافى ، ج 3، ص 241. 195- صدوق ، امالى ، ص 294. 196- ابراهيم : 27. 197- بحار الانوار، ج 6، ص 228. 198- تسليه الفواد، ص 86. 199- طه : 124. 200- طوسى ، امالى ، ص 28. 201- بقره : 272. 202- نحل : 96. 203- غرر الحكم ، ح 7516. 204- بحار الانوار، ج 96، ص 115. 205- بحار الانوار، ج 6، ص 268. 206- براى روايات بيشتر در اين باب به جلد 6 كتاب بحار الانوار و جلد 3 كتاب كافى مراجعه فرماييد. 207- كنز العمال ، ح 39321. 208- معانى الاخبار، ص 289. 209- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص 40. 210- نور الثقلين ، ج 3، ص 11 و 12. 211- همان ، ج 4، ص 489. 212- سجده :9. 213- مجادله : 22. 214- بقره : 87. 215- شورى : 52. 216- نحل : 102 217- شورى : 52. 218- يس : 82. 219- قمر: 50. 220- اعراف : 54. 221- با اقتباس از تفسير الميزان 222- بحارالانوار، ج 44، ص 373. 223- همان ، ص 374. 224- بحار الانوار، ج 44 ، ص 381. 225- بحار الانوار، ج 42، ص 239. 226- محمد: 12 227- ص : 72. 228- انفال : 24. 229- نظامى گنجوى . 230- بحار الانوار، ج 75، ص 372. 231- مفاتيح الجنان ،ص 150. 232- بعضى اين شعر را به امام على (عليه السلام) منسوب مى دانند، ديوان اشعار امام على (عليه السلام)، حرف اللام ، ص 88، و بعضى ديگر آن را از بيات سيد حميرى مى دانند: تسليله الفواد، ص 65. 233- زمر: 42 234- سجده : 11 235- انعام : 61 236- نحل 32 237- نحل : 32. 238- بحار الانوار، ج 6، ص 140. 239- من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 136. 240- واقعه : 10 و 11. 241- تحف العقول ، ص 189. 242- بحار الانوار، ج 61، ص 40. 243- تفسير نمونه ، به نقل از علم اليقين ، ص 192. 244- همان به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى 245- بحار الانوار، ج 10، ص 185. 246- طور: 10 و 11. 247- ابراهيم : 48 248- همان 249- مومن : 16. 250- تسليقه الفواد فى بيان الموت و المعاد به نقل از تفسير عى بن ابراهيم قمى . 251- بحار الانوار، ج 61، ص 259. 252- معاد از ديدگاه قرآن و حديث و عقل ، به نقل از رياض الساكين ، ص 58 253- بحار الانوار، ج 61، ص 250. 254- باباطاهر عريان ، ديوان اشعار. 255- برداشتى از تفسير الميزان 256- مرسلات : 7. 257- نهج البلاغه ، حكمت 126. 258- همان ، خطبه 160. 259- بحار الانوار، ج 77، ص 188 260- جوهرى كليات خزائن الاشعار، ص 44. 261- عطار، منطق الطير. 262- معارج : 40 263- بقره : 20 264- شورى : 29. 265- شيخ طوسى ، امالى ، ص 36، ح 38. 266- بحارالانوار، ج 6، ص 311. 267- كنز العمال ، ح 38600. 268- ابراهيم : 48. 269- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص 19. 270- توبه : 29 271- يونس : 3. 272- محمد: 18 273- تفسير الميزان ، ذيل آيات 51 تا 54 سوره مائده ، به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى . 274- بحار الانوار، ج 7، ص 37. 275- با استفاده از كتاب معاد و جهان پس از مرگ حضرت آيت الله مكارم شيرازى ، 309 - 317. 276- يس : 80 277- حج : 7. 278- انفطار: 4. 279- عاديات : 9. 280- با استفاده از كتاب معاد و جهان پس از مرگ حضرت آيه الله مكارم شيرازى ، ص 316 - 338. 281- اين روايت در تفاسير نور الثقلين و الميزان و على بن ابراهيم قمى و عياشى آمده است . 282- با استفاده از معاد وجهان پس از مرگ آيت الله مكارم شيرازى ، ص 336 - 338. 283- يس : 51. 284- نهج البلاغه ، خطبه 109. 285- همان ، خطبه 102. 286- همان ، خطبه 156. 287- نهج البلاغه ، خطبه 85. 288- تفسير الميزان ، ذيل تفسير اين آيات به نقل از الدر المنثور. 289- ق : 42. 290- ميزان الحكمه ، ح 14489. 291- كهف : 47 292- ميزان الحكمه ، ح 14503 293- تكوير: 5 294- روم : 11. در آيات 19 عنكبوت و 34 يونس ، مشابه اين مضمون آمده است . 295- عنكبوت : 20 296- انعام : 38. 297- قيامت : 9. 298- زمر: 67. 299- ابراهيم : 48.
آيه هاى زندگى براى بيدارى
300- اسراء: 97. 301- طه : 102. 302- روم : 14. 303- رحمن : 41. 304- قمر: 7. 305- بحار الانوار، ج 7، ص 218. 306- ثواب الاعمال و عقاب الاعمال ، ص 319. 307- همان ، ص 322. 308- ميزان الحكمه ، ح 14516. 309- كافى ، ج 2، ص 311. 310- مجمع البيان ، ذيل تفسير آيات 97 و 98 سوره اسراء. 311- نبا: 20 312- مرسلات : 10. 313- حاقه : 14. 314- مزمل : 14. 315- قارعه : 5. 316- واقعه : 6 و 5. 317- انعام : 94. 318- اقتباس از تفسير الميزان 319- معارج : 38 - 41 320- اقتباس از بازگشت به هستى ، ص 114 - 130؛ با تلخيص و اندكى تصرف 321- عيون الخبار الرضا ج 1، ص 257. 322- خصال ، ص 119، ح 108. 323- كنز العمال ، ح 38938. 324- انبياء: 104. 325- ميزان الحكمه ، ح 14492. 326- كافى ، ج 8، ص 143، ح 110. 327- كنز العمال ، ح 38962. 328- ابراهيم : 42 و 44. 329- مزمل : 17. 330- قلم :42 و 44. 331- ممتحنه : 3. 332- مومنون : 101. 333- شيخ صدوق ، امالى ، ص 28. 334- بقره : 284. 335- زمر: 48. 336- شيخ صدوق ، امالى ، مجلس اول ، ح چهارم . 337- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص 91. 338- فجر: 24. 339- بهره اى از تفسير الميزان با تلخيص ، و تصوف . 340- علمى است درباره حقيقت معرفت انسان و ارزشيابى انواع معرفتهاى او و تعيين معيار صدق و كذب آنها. 341- با استفاده از خداشناسى و فرجام شناسى ، ص 143 و 144 و نيز معرفت شناسى ، ص 20. 342- نگاه شود به عقايد اسلامى آيت الله جعفر سبحانى ، ص 539 - 562. 343- حديد: 15 344- بقره : 48؛ و نزديك به اين معنا در بقره ؛ 123 345- آل عمران : 10 و 116. 346- شورى : 47. 347- انفطار: 19. 348- بقره : 74. 349- بقره : 10. 350- مطففين : 14. 351- بقره : 7. 352- بقره : 225. 353- آل عمران : 151. 354- اعراف : 179. 355- حجرات : 14. 356- حديد: 27. 357- رعد: 27. 358- غرر الحكم ، ح 4112. 359- ميزان الحكمه ، ح 16929. 360- كافى ، ج 2، ص 16. 361- تفسير نور الثقلين ، ج 4، ص 58. 362- بحار الانوار، ج 78، ص 8. 363- تفسير نور الثقلين ، ج 4، ص 58. 364- نهج البلاغه ، خطبه 214. 365- نهج البلاغه ، خطبه 52. 366- كليم كاشانى . 367- نحل : 36. 368- اعراف : 27. 369- بر اساس تعدادى از آيات و روايات ، ارواح ذره گونه آدميان قبل از اين خلقت خلق شده و در واقعه اخذ پيمان الهى حاضر بوده اند و به پروردگار معرفت پيدا كرده و به يگانگى او و نبوت انبيا و ولايت اوصيا اعتراف كرده اند. 370- اعراف : 172. 371- فاطر: 6. 372- بقره : 40. 373- حج : 40. 374- بقره : 152. 375- زخرف : 68 - 70. 376- اعراف : 96. 377- ابراهيم : 23. 378- طه : 124. 379- همان جا. 380- جهنده زودگذر 381- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص 49 و 50. 382- طه : 112. 383- انعام : 82. 384- فصلت : 40. 385- خصال ، ص 81. 386- ميزان الحكمه ، ح 14505. البته در آنجا در ابتدا چهار چيز آمده لكن با توجه به متن حديث به پنج چيز اصلاح شد. 387- رحمن : 46. 388- وسائل الشيعه ، ج 11، ص 163. 389- ثواب الاعمال ، ص 216. 390- واقعه : 49 و 54. 391- شورى : 29. 392- نگاه كنيد به تفسير الميزان ذيل تفسير آيه 38 سوره انعام . 393- تفسير منهج الصادقين ، ج 9، ص 304 و 305. 394- غرر الحكم ، ح 2010. 395- بقره : 167. 396- يس : 30 397- نهج البلاغه ، حكمت 429. 398- نهج البلاغه ، حكمت 430. 399- نهج البلاغه ، نامه 59. 400- نهج البلاغه ، خطبه 110. 401- كافى ، ج 2، ص 419. 402- تفسير نمونه به نقل از تفسير نور الثقلين ، ج 1، ص 19. 403- نهج البلاغه ، حكمت 130. 404- يونس : 54؛ سبا: 33. 405- صافات : 24. 406- يس : 66. 407- مطففين : 26. 408- حج : 1؛ زلزله : 1. 409- واقعه : 1؛ حاقه : 15. 410- قارعه : 1 - 3. 411- نازعات : 6. 412- نازعات : 7. 413- غاشيه : 1. 414- قمر: 46. 415- حاقه : 1 - 3. 416- نازعات : 34. 417- عبس : 33. 418- مؤ من : 32. 419- عبس : 34؛ قيامت : 10. 420- قيامت : 30. 421- مؤ من : 15. 422- مؤ من : 27؛ ص 16 و 26 و 53. 423- نبا: 39. 424- انعام : 15؛ يونس : 15؛ هود: 3. 425- قيامت : 12. 426- جاثيه : 34. 427- رحمن : 27. 428- يونس : 93؛ جاثيه : 17. 429- مؤ من : 17؛ جاثيه : 28. 430- مريم : 85؛ انعام : 22، يونس : 28. 431- ق : 20. 432- كهف : 100. 433- اعراف : 8؛ انبياء: 47. 434- نبا: 39. 435- بقره : 141؛ حج : 69. 436- روم : 56. 437- سجده : 29. 438- نحل : 27. 439- مريم : 9 و 37؛ انعام : 15؛ شعراء: 135. 440- حاقه : 13؛ نبا: 18. 441- طه : 55. 442- بروج : 2. 443- شعراء: 91، نازعات : 36. 444- ابراهيم : 21. 445- ق : 34. 446- بحارالانوار، ج 8، ص 28. 447- مجلسى ، بحارالانوار، ج 61، ص 35. 448- تفسير نور الثقلين ، ج 3، ص 472؛ به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى و امالى صدوق . 449- تفسير فرات الكوفى ، ص 464 و 465. 450- بحارالانوار، ج 7، ص 249. 451- قارعه : 6. 452- بحارالانوار، ج 7، ص 249؛ و نيز احتجاج ، ج 2، ص 247. 453- كهف : 105. 454- نحل : 93. 455- حجر: 92 - 93. 456- تكاثر: 8. 457- اسراء: 36. 458- اسراء: 34. 459- احزاب : 15. 460- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 64. 461- خصال ، ص 253. 462- نهج البلاغه ، خطبه 167. 463- قصص : 62 - 64. 464- مائده : 109. 465- اعراف : 6. 466- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 34. 467- كافى ، ج 1، ص 11. 468- نهج البلاغه ، حكمت 300. 469- بقره : 284. 470- انفطار: 10 - 12. 471- زخرف : 80. 472- مجادله : 6. 473- مؤ منون : 62. 474- با استفاده از تفسير الميزان . 475- جاثيه : 28. 476- جاثيه : 29. 477- اسراء: 13. 478- نهج البلاغه ، خطبه 157. 479- المواعظ العدديه ، ص 43 و 44. 480- بهره اى از تفسير الميزان . 481- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص 20. 482- نوادر الاخبار، ص 370؛ به نقل از جامع الاخبار، ص 175. 483- انشقاق : 7 و 8. 484- ميزان الحكمة ، ح 14535. 485- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص 20. 486- انشقاق : 10 - 15. 487- مطففين : 7 - 9. 488- ميزان الحكمه ، ح 14538. 489- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص 20. 490- رحمن : 26. 491- قصص : 88. 492- مجادله : 18. 493- فصلت : 20. 494- فصلت : 21. 495- نور: 24. 496- كافى ، ج 2، ص 32. 497- نهج البلاغه ، خطبه 199. 498- كنز العمال ، ح 38997. 499- عاديات : 11. 500- حج : 17. 501- كافى ، ج 1، ص 190. 502- ق : 21. 503- آل عمران : 30. 504- نور: 24. 505- زلزال : 4 و 5. 506- بحارالانوار، ج 7، ص 325. 507- بحارالانوار، ج 8، ص 10. 508- بحارالانوار، ج 8، ص 10. 509- تفسير نورالثقلين ، ج 3، ص 192. 510- تفسير نمونه ، به نقل از تفسير مجمع البيان . 511- نساء: 69. 512- كنز العمال ، ح 25553. 513- كنز العمال ، ح 24685. 514- نور الثقلين ، ج 3، ص 194. 515- صدوق ، امالى ، ص 123. 516- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 33. 517- تسلية الفؤ اد، ص 179؛ به نقل از محاسن برقى ، ج 1، ص 26. 518- عقائد الانسان ، سيد هاشم حسينى تهرانى ، بخش معاد، ص 292، به نقل از جلد ششم بحارالانوار. نكته حايز اهميت اين است كه شيعه راستين اميرالمؤ منين (عليه السلام) در همه امور به امامش اقتدا مى كند و اسوه و الگوى عينى و عملى و فكرى و عبادى و فردى و اجتماعى او امام اوست و او حقيقتا ماءموم و پيرو اوست . لذا گناهان بزرگ و كبيره از او سر نمى زند و اساسا سيره او گناه كردن نيست . 519- نوادر الاخبار، ص 389. 520- بقره : 255. 521- زمر: 43. 522- زمر: 44. 523- برداشتى از الميزان ذيل تفسير آيات 54 تا 58 سوره اعراف . 524- بر اساس روايات خصال ، ص 156؛ بحارالانوار، ج 8، ص 43 و 58؛ مجمع البيان ، ج 1، ص 223. 525- غرر الحكم ، ح 5789. 526- ثواب الاعمال ، ص 321. 527- كنز العمال ، ح 34، 39. 528- معانى الاخبار، ص 32. 529- اعتقادات الصدوق ، ص 87؛ نوادر الاخبار، ص 384. 530- فجر: 23. 531- صدوق ، امالى ، مجلس 33، ح 3. 532- شورى : 7. 533- بحارالانوار، ج 7، ص 315. 534- ميزان الحكمة ، ح 14533. 535- نوادر الاخبار، ص 394؛ به نقل از علل الشرايع ، ج 1، ص 173. 536- سيد بن طاووس ، اللهوف ؛ به نقل از عقاب الاعمال شيخ صدوق . 537- توبه : 49. 538- كنز العمال ، ح 39404. 539- طور: 1 - 7. 540- سجده : 18. 541- سجده : 20. 542- حج : 10. 543- سجده : 14. 544- آل عمران : 24. 545- شعراء: 91. 546- معارج : 15 - 18. 547- مدثر: 27 - 30. 548- همزة : 4. 549- قارعه : 9. 550- فاطر: 6. 551- بحارالانوار، ج 8، ص 289. 552- تفسير الميزان ، ذيل آيه شريفه ، با ذكر منابع متعدد براى اين سه حديث . 553- بحارالانوار، ج 8، ص 303. 554- تفسير اثنى عشرى ، ج 13، ص 379 و 380. 555- برگرفته از تفسير الميزان ، ذيل آيه 37 سوره ابراهيم ، با اندكى تصرف . 556- بقره : 194. 557- انسان : 4. 558- بحارالانوار، ج 8، ص 280. 559- با استفاده از تفسير الميزان . 560- بقره : 81. 561- نساء: 10. 562- كنز العمال ، ح 39477. 563- نهج البلاغه ، خطبه 120. 564- نهج البلاغه ، خطبه 109. 565- حبيب چايچيان (حسان )، خلوتگاه راز، ص 12 و 13. 566- مثنوى ، بيت 3454 - 3457. 567- بقره : 156. 568- نجم : 42. 569- شورى : 53. 570- شورى : 7. 571- آل عمران : 87 و 88. 572- آل عمران : 162. 573- نساء: 175. 574- بهره اى از كتاب معاد و جهان پس از مرگ آيت الله مكارم شيرازى ، ص 383 - 394. 575- بقره : 81. 576- يس : 54. 577- نهج البلاغه ، نامه 27. 578- دخان : 43 و 46. 579- واقعه : 52 و 53. 580- دستغيب ، معاد، ص 149. شبيه اين روايت در كنز العمال ، ح 39487، آمده است . 581- غاشيه : 6 و 7. 582- تفسير نور الثقلين ، ج 5، ص 565. 583- طوسى ، امالى ، ص 533. 584- حاقه : 35 - 36. 585- آيات 30 سوره ق و 12 فرقان ، 17 معارج گواه سخن گفتن جهنم در قيامت اند. 586- انعام : 149. 587- طوسى ، امالى ، ص 6؛ تسلية الفؤ اد، ص 176. 588- كافى ، ج 8، ص 84. 589- كافى ، ج 8، ص 228. 590- تفسير نمونه به نقل از تفسير روح المعانى ، ج 26، ص 168. 591- و نيز در سوره ماعون ، آيه 3. 592- بحارالانوار، ج 8، ص 297. 593- برداشتى از تفسير الميزان . 594- توبه : 68. 595- شيخ مفيد و شيخ صدوق و علامه حلى در كتب اعتقاديه خود مطالبى قريب به اين مضمون دارند. 596- ميزان الحكمه ، ح 5747. 597- نهج البلاغه ، خطبه 23. 598- اسراء: 84. 599- وسائل الشيعه ، ج 1، ص 36؛ كافى ، ج 2، ص 85.
آيه هاى زندگى براى بيدارى
600- فرقان : 34. 601- مومنون : 104. 602- غررالحكم ، ح 3217. 603- غررالحكم ، ح 3225. 604- واقعه : 41 - 46. 605- فصلت : 28. 606- كافى ، ج 2، ص 310. 607- ميزان الحكمة ، ح 2909. 608- نهج البلاغه ، خطبه 192. 609- نباء: 21 - 25. 610- ص : 55 - 57. 611- ابراهيم : 16 و 17. 612- دستغيب ، معاد، ص 151. 613- محمد: 15. 614- بحارالانوار، ج 8، ص 244. 615- با استفاده از معاد و جهان پس از مرگ آيت الله مكارم شيرازى و تفسير نمونه با تلخيص و تصرف . 616- كهف : 49. 617- عنكبوت : 54. 618- نحل : 97. 619- مولوى ، مثنوى . 620- آل عمران : 30. 621- كهف : 49. 622- زلزال : 7 و 8. 623- نحل : 111. 624- يس : 54. 625- لقمان : 16. 626- تحريم : 7. 627- نباء: 26. 628- جن : 15. 629- بقره : 24. 630- تفسير البرهان . 631- نساء: 10. 632- آل عمران : 180. 633- توبه : 35. 634- عنكبوت : 55. 635- حديد: 12. 636- بحارالانوار، ج 71، ص 188. 637- سفينة البحار، ماده ظلم . 638- نهج البلاغه ، حكمت 7. 639- نباء: 18. 640- مجمع البيان ، ج 10، ص 642. 641- ميزان الحكمة ، ح 14403. 642- جاثيه : 9. 643- جاثيه : 10. 644- مائده : 36. 645- نهج البلاغه ، خطبه 183. 646- ابراهيم : 18. 647- سباء: 31. 648- نهج البلاغه ، خطبه 183. 649- سباء: 32. 650- سباء: 33. 651- ص : 64. 652- ص : 60. 653- ص : 61. 654- ق : 28. 655- عنكبوت : 13. 656- نحل : 25. 657- نهج البلاغه ، خطبه 109. 658- طه : 74. 659- انبياء: 100. 660- مدثر: 27 - 29. 661- فاطر: 36. 662- ابراهيم : 44. 663- انعام : 27. 664- انعام : 28. 665- مؤ منون : 107. 666- مؤ منون : 108. 667- فصلت : 24. 668- ميزان الحكمة ، ح 2932. 669- مريم : 61. 670- قلم : 34. 671- كهف : 107. 672- فرقان : 15. 673- نجم : 15. 674- غاشيه : 10. 675- انعام : 32. 676- انعام : 127. 677- نحل : 30. 678- فاطر: 35. 679- دخان : 51. 680- فرقان : 16. 681- ق : 35. 682- سباء: 54. 683- فجر: 27 و 28. 684- برداشتى از مجلدات مختلف تفسير الميزان . 685- محمد: 15. 686- محمد: 15. 687- محمد: 15. 688- محمد: 15. 689- واقعه : 31. 690- انسان : 21. 691- انسان : 18. 692- محمد: 15. 693- طور: 22. 694- فصلت : 31. 695- كهف : 31. 696- كهف : 12. 697- فاطر: 33. 698- سجده : 17. 699- سجده : 17. 700- آيت الله ضياء آبادى ، قرآن و قيامت ؛ به نقل از بحارالانوار، ج 8، ص 180. 701- محمد: 33. 702- ثواب الاعمال ، ص 26. 703- مولوى ، مثنوى . 704- اعراف : 43. 705- زخرف : 72. 706- مؤ منون : 10 و 11. 707- زمر: 74. 708- برداشتى از تفسير الميزان . 709- مائده : 72. 710- اعراف : 40. 711- بر اساس روايات باب 553 ميزان الحكمة . 712- آل عمران ، 142. 713- بقره : 111. 714- بقره : 112. 715- غرر الحكم ، ح 10566. 716- غرر الحكم ، ح 4204. 717- ميزان الحكمة ، ح 2568. 718- نازعات : 40 و 41. 719- توبه : 111. 720- كافى ، ج 2، ص 300. 721- طوسى ، امالى ، ص 534. 722- تفسير مجمع البيان ، ج 5، ص 77؛ و تفسير البرهان ، به نقل از جوامع الجامع طبرسى . 723- مائده : 119. 724- فجر: 27 و 28. 725- تفسير البرهان ، ج 2، ص 816. 726- آل عمران : 133. 727- كهف : 102. 728- تكاثر: 5 - 7. 729- رحمان : 43 و 44. 730- تفسير البرهان ، ج 5، ص 241 و 242؛ و عيون اخبار الرضا؛ ج 1، ص 115؛ و صدوق ، توحيد، ص 118؛ و فيض كاشانى ، نوادر الاخبار، ص 398. 731- ميزان الحكمة ، ح 17190. 732- نهج البلاغه ، خطبه 119. 733- نهج البلاغه ، خطبه 176. 734- احزاب : 23. 735- كافى ، ج 2، ص 248. 736- مجمع البيان ، ج 8، 518. 737- مجمع البيان ، ج 8، 518. 738- مجمع البيان ، ج 8، 518. 739- من لا يحضره الفقيه ، ج 1، ص 481 و 482؛ تفسير البرهان ، ج 4، ص 393. 740- تفسير نمونه ، ج 21، ص 406؛ به نقل از بحارالانوار، ج 100، ص 15. 741- تفسير نمونه ، ج 21، ص 406؛ به نقل از بحارالانوار، ج 100، ص 15. 742- تفسير نمونه ، ج 21، ص 406؛ به نقل از بحارالانوار، ج 100، ص 15. 743- غرر الحكم ، ح 3546. 744- نهج البلاغه ، حكمت 474. 745- نهج البلاغه ، خطبه 190. 746- شيخ طوسى ، (مخطوط)، مصباح الانوار، ص 69؛ و تفسير البرهان ، ج 2، ص 125 - 127. 747- تفسير البرهان ، ج 5، ص 223 و 224. 748- اسراء: 71. 749- من على ام ، ص 320 و 321. 750- سعدى شيرازى . 751- صافات : 39 - 49. 752- انسان : 5 - 6. 753- انسان : 21. 754- كهف : 7. 755- كهف : 46. 756- تفسير الميزان ، ذيل آيه 14 سوره آل عمران . 757- مومنون : 12 - 16. 758- بقره : 166. 759- مومنون : 101. 760- زخرف : 71. 761- فصلت : 31 و 32. 762- ق : 35. 763- اقتباس از پرسشها و پاسخها، دفتر اول ، ص 125 تا 128؛ با اندكى تصرف به نقل از خواب و نشانه هاى آن ، ص 86 - 90. 764- ص : 49. 765- ص : 50. 766- ص : 51. 767- ص : 52. 768- ص : 53. 769- ص : 54. 770- صافات : 58 - 61. 771- مريم : 39. 772- نوادر الاخبار، ص 426. 773- هود: 106 - 108. 774- نوادر الاخبار، ص 407 و 408؛ به نقل از ثواب الاعمال ، ص 185 و امالى مفيد، ص 218 و خصال ، ج 2، ص 584 و امالى صدوق ، ص 398 و امالى ، طوسى ، ج 2، ص 388 و جوامع الاخبار، ص 167. 775- نوادر الاخبار، ص 408. 776- نوادر الاخبار، ص 409. 777- اعراف : 46. 778- تفسير البرهان ، ج 2، ص 547. 779- تفسير البرهان ، ج 2، ص 549. 780- اعراف : 48. 781- نوادر الاخبار، ص 425. 782- جامع الاخبار، ص 126. 783- نوادر الاخبار، ص 395. 784- نوادر الاخبار، ص 395. 785- تسلية الفؤ اد، ص 193؛ به نقل از مناقب ابن شهر آشوب ، ج 2، ص 12. 786- تفسير فرات الكوفى ، ص 609. 787- صدوق ، امالى ، ص 61. 788- تسلية الفؤ اد، ص 217 و 218؛ به نقل از جامع الاخبار، ص 202. 789- رحمان : 62. 790- مجمع البيان ، ج 9، ص 319. 791- تسليه الفواد، ص 218. 792- تسليه الفواد، ص 218؛ به نقل از تفسير على بن ابراهيم قمى ، ج 1، ص 99. 793- اسراء: 21. 794- ميزان الحكمة ، ح 2602؛ به نقل از شيخ طوسى ، امالى ، ص 529. 795- ميزان الحكمة ، ح 2602؛ به نقل از خصال ، ص 408. 796- نهج البلاغه ، خطبه 85. 797- نهج البلاغه ، خطبه 165. 798- صافات : 61. 799- غرر الحكم ، ص 3736. 800- ميزان الحكمه ، ح 2521؛ به نقل از تحف العقول . 801- نهج البلاغه ، خطبه 28. 802- مجمع البيان ، ج 2، ص 837. 803- نهج البلاغه ، خطبه 86. 804- نهج البلاغه ، خطبه 230. 805- منتهى الامال ، ج 2، ص 232. 806- نهج البلاغه ، خطبه 21. 807- بحارالانوار، ج 77، ص 288. 808- بحارالانوار، ج 73، ص 175. 809- غرر الحكم ، ح 7196. 810- حمد: 5. 811- ص : 82 و 83. 812- ميزان الحكمة ، ح 4768. 813- پروين اعتصامى ، كليات ديوان ، ص 60. 814- نهج البلاغه ، خطبه 157. 815- مفاتيح الجنان ، ص 882؛ به نقل از جامع الاخبار. 816- نهج البلاغه ، نامه 31. 817- محمد: 7. 818- حديد: 11. 819- نهج البلاغه ، خطبه 183. 820- صغير اصفهانى ، مصيبت نامه ، ص 230 و 231. 821- نهج البلاغه ، حكمت 439. 822- نهج البلاغه ، نامه 22. 823- نهج البلاغه ، خطبه 230. 824- نهج البلاغه ، حكمت 367. 825- بقره : 86. 826- توبه : 111. 827- توبه : 111. 828- نهج البلاغه ، خطبه 27. 829- مجموعه ورام ، ج 2، ص 110. 830- زمر: 53. 831- يوسف : 87. 832- عرفان اسلامى ، ج 12، ص 121؛ به نقل از مصباح الشريعة . 833- نهج البلاغه ، خطبه 83. 834- كافى ، ج 5، ص 62؛ تفسير البرهان ، ج 5، ص 424. 835- كافى ، ج 5، ص 62؛ تفسير البرهان ، ج 5، ص 424. 836- ميزان الحكمة ، ح 12712؛ به نقل از الترغيب و الترهيب ، ج 1، ص 121. 837- ملامحسن فيض كاشانى . 838- نهج البلاغه ، خطبه 109. 839- مصباح يزدى ، راهيان كوى دوست يا شرح حديث معراج ، ص 147 - 167؛ به نقل از بحارالانوار، ج 77، ص 21؛ و ديلمى ، ارشاد القلوب ، ج 1، باب 54، ص 199. 840- شرح غرر و درر، ج 5، ص 305 و 395. 841- شرح غرر و درر، ج 5، ص 327. 842- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 843- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 844- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 845- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 846- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 847- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 848- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 849- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 850- تسليه الفواد، ص 18؛ به نقل از مصباح الشريعه . 851- تسليه الفواد، ص 20؛ به نقل از مصباح الشريعه . 852- تسليه الفواد، ص 20؛ به نقل از مصباح الشريعه . 853- تسليه الفواد، ص 19؛ به نقل از مصباح الشريعه . 854- تسليه الفواد، ص 20؛ به نقل از مصباح الشريعه . 855- تسليه الفواد، ص 20؛ به نقل از مصباح الشريعه . 856- المحجة البيضاء، ج 8، ص 240. 857- المحجة البيضاء، ج 8، ص 241. 858- المحجة البيضاء، ج 8، ص 241. 859- المحجة البيضاء، ج 8، ص 241. 860- المحجة البيضاء، ج 8، ص 241. 861- تسليه الفواد، ص 18. 862- تسليه الفواد، ص 20. 863- تسليه الفواد، ص 20. 864- المحجه البيضاء، ج 8، ص 241. 865- دارالسلام ، ج 3، ص 307. 866- نساء: 11 و 12؛ بقره : 132 و 133 و 182 و 240؛ مائده : 106. 867- عصر: 3. 868- نهج البلاغه ، حكمت 254. 869- انعام : 151 و 152؛ شورى 13؛ نساء: 11: عنكبوت : 8؛ لقمان : 14؛ احقاف : 15. 870- بحارالانوار، ج 103، ص 194. 871- ميزان الحكمة ، ح 21804. 872- آل عمران : 19. 873- بقره : 112. 874- آل عمران : 20. 875- برداشتى از مجلدات مختلف الميزان با اندكى تصرف . 876- برداشتى از مجلدات مختلف الميزان با اندكى تصرف . 877- بقره : 132. 878- معانى الاخبار، ص 116؛ تفسير البرهان ، ج 2، ص 292؛ نوادر الاخبار، ص 391. 879- تفسير البرهان ، ج 2، ص 292؛ به نقل از ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج 3، ص 75. 880- عيون اخبار الرضا، ج 2، ص 58. 881- سعدى شيرازى . 882- انسان شناسى ، ص 200 - 204؛ با استفاده از آموزش عقايد آيت الله محمد تقى مصباح يزدى ، ج 3، با تلخيص و اندكى تصرف . 883- بقره : 48 884- فاطر: 43. 885- نهج البلاغه ، خطبه 193. 886- معارج : 27 و 28. 887- بروج : 12. 888- دخان : 16. 889- مؤ من : 7. 890- مؤ من : 7. 891- زمر: 36. 892- احزاب : 4. 893- امام على (عليه السلام)، غررالحكم موضوعى ، ج 2، ص 580. 894- بگو خدا و همه را واگذار و رها كن . 895- نساء: 100. 896- چهل نامه عرفانى ، ص 69 - 73. دستور العمل چهارم از عارف ربانى و عارف صمدانى حكيم الهى مرحوم آيت الله آقا محمد بيدآبادى . (با تلخيص و ارائه ترجمه متون عربى نامه ) 897- رعد: 23 و 24. 898- فصلت : 31. 899- فصلت : 32. 900- فصلت : 35. 901- كافى ، ج 2، ص 89. 902- بحارالانوار، ج 44، ص 297. 903- نهج البلاغه ، خطبه 193. 904- نهج البلاغه ، خطبه 52. 905- مولوى ، كليات شمس تبريزى .