آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس0%

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس نویسنده:
گروه: کتابها

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

نویسنده: خواجه نصیرالدین طوسی
گروه:

مشاهدات: 7304
دانلود: 3221

توضیحات:

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7304 / دانلود: 3221
اندازه اندازه اندازه
آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

نویسنده:
فارسی

آسان ترین راه برای سیر و سلوك و تهذیب نفس

(خلاصه اى از كتاب اوصاف الاشراف خواجه نصیرالدین طوسى)

مؤلف : خواجه نصیرالدین طوسی

بازنویس : سید محمد رضا غیاثى كرمانى

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنین عليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

پیشگفتار

بسم الله الرحمن الرحیم

مرحوم خواجه نصیر الدین طوسى متوفاى 672 ه‍ ق یكى از نام آوران عرصه ادب و عرفان و فلسفه و اخلاق است كه به حق مى توان او را مصداق ( و جعلنى مباركا اینما كنت ) (1) دانست در هر عرصه اى كه قدم نهاده اثرات بسیار عظیم و شایسته و جاودانى از خود به جا گذارده كه بشریت به آن افتخار مى كند و جا داشته و دارد كه یكى از كوههاى كره ماه را كه با دوربین كشف شده است به نام زیباى خواجه نام گذارى كنند و رصدخانه او در مراغه پس از گذشت قرنها مورد بازدید و اعجاب و شگفتى دانشمندان جهان باشد.

خواجه همه عظمت و پیروزى هاى چشمگیر خود را در پرتو قرآن و شاگردى در مكتب اهل بیت عليهم‌السلام به دست آورده و افتخار آن را دارد كه مرقد پاك او نیز در جوار مزار مطهر دو امام عظیم الشان باشد، و خود وصیت كرد كه جنازه مرا پایین پاى امام كاظم عليه‌السلام دفن كرده و روى سنگ مزارم این آیه را بنویسید:

( و كلبهم باسط ذراعیه بالوصید ) (2)

بارى خواجه از چنان عظمتى برخوردار است كه قطب الدین در كتاب محبوب القلوب مى گوید هر چه كه درباره او گفته شود در شاءن او نخواهد بود.

برخى معتقدند كه خواجه به چند دلیل آن چنان كه باید و شاید شناخته نشده است.

اول: شیعه بودن او با كه با فرهنگ حاكم روزگارش مغایرت داشته و طبیعى است براى كوبیدن وى كه از برجستگان تشیع است از هر نوع تلاشى فروگذار نشده است.

دوم: فیلسوف بودن او چرا كه متحجران و مقدس نمایانى كه حرمت عقل و تعقل را نادیده مى گیرند هرگز با فیلسوفى كه عقل حادى عشر نام گرفته روى خوش نشان نمى دهند.

سوم: همراهى ظاهرى و اضطرارى خواجه با هلاكوخان مغول.

به هر حال با انگیزه بزرگداشت نام و خاطره آن محقق بزرگ بر آن شدم كه كتاب زیباى اوصاف الاشراف آن بزرگ مرد دوران را كه درباره اخلاق است و در حقیقت از چهره درخشان اشراف و اعیان دین - كه همانا وارستگان و متخلقان به اخلاق الهى هستند - پرده برداشته؛ به نثر امروزى درآورده و به محضر اهل حقیقت و اصحاب فضیلت تقدیم كنم.

امید است كه مقبول حق باشد؛ و بزرگان اهل تمیز كه بر اشتباهات این كمترین اهل قلم مطلع مى شوند به نظر عفو نگریسته و با راهنمایى هاى خود مرا مرهون الطاف خویش بنمایند.

براى آنكه خوانندگان محترم از نثرى كه مرحوم خواجه در تنظیم این رساله از آن استفاده نموده است با اطلاع باشند بخشى از نص مقدمه آن محقق بزرگ را بدون تغییر و تبدیل كلمات آورده ام. (3)

انشاء الله این كار خدمتى به فرهنگ اسلامى محسوب شود و مورد قبول حضرت احدیت قرار گیرد. (آمین)

زمستان 78

سید محمد رضا غیاثى كرمانى

مقدمه ویراستار

باسم الله تعالى و له الحمد و الثناء

خلقت انسان براى نیل به كمال و شناخت و ستایش خداى سبحان است، و او مى فرماید:

من جن و انس را نیافریدم مگر براى اینكه عبادتم نمایند.

( و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ) (4)

و این مطلب با سیر باطنى بشرى از مبادى (كه: ایمان، ثبات در عقاید، نیت قربت، راستى و درستى راه، و رو نمودن به سوى خالق) براى وصول به مقاصد عالى و هدف نهایى (كه فناى در ذات ربوبى است) حاصل مى شود، با مراعات مراحل دیگر آن چون: توبه، بى رغبتى به امور دنیوى و مادى، ممانعت نفس از پیروى شهوات، محاسبه و مراقبه، تقوا، عدم توجه به محسوسات ظاهرى، تفكر، خوف و رجاء، صبر و شكر، اشتیاق به حصول كمال، اعتقاد مطابق با واقع و اطمینان، توكل، رضا و تسلیم، و بالاخره توحید واقعى و اتحاد و وحدت، كه سبب كمال غایى نفس انسانى مى گردد.

خداى منان براى رسیدن نفس به ترقى و تعالى مطلوب، كرارا به تفكر و تدبر توصیه نموده، و از آن جمله فرموده: آیا با خود نمى اندیشند كه خداوند آسمانها و زمین و آنچه را میان آن دو است جز به حق نیافریده؟!

( اولم یتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق ) (5)

مبدا سیر به سوى كمال از تفكر حاصل مى شود كه در روایات اسلامى نیز از سالها عبادت ارزشمندتر قلمداد شده است، و سبب پرهیز از هواهاى نفسانى و رسیدن به پاداش هاى بى كران اخروى خواهد شد، چنانچه در قرآن كریم آمده:

اما آن كه از مقام پروردگارش ترسان باشد و نفس خویش را از هوى باز دارد، قطعا بهشت جایگاهش مى باشد.

( و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى، فان الجنه هى الماوى ) (6)

با خردورزى و خوف و رجاء و تهذیب نفس و تصفیه باطن است كه سالك حقیقى مى تواند از زیان واقعى جلوگیرى نماید و هر روز، گامى به سوى تكامل روحى و معنوى پیش رود، و این كلام رسول گرامى اسلام صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را همواره مد نظر داشته باشد كه:

هر كس دو روزش یكسان باشد ضرر كرده است.

( من استوى یوماه فهو مغبون ) (7)

عمل به سفارشات الهى و معصومین عليه‌السلام تنها راه تضمین شده اى مى باشد كه اهل سلوك را به مقصد نهایى و قرب ربوبى رهنمون مى سازد. در این زمینه رهروان و عارفان بزرگ و سترگ كوى دوست! كتب فراوان و مختلفى از خود بر جاى نهاده اند، كه یكى از مبرزترین آنها سلطان الحكما و المحققین، استاد البشر، عقل حادى عشر خواجه نصیر الدین طوسى - قدس الله نفسه الزكیه است.

ولادتش: یازدهم جمادى الاولى 597 ه‍؛ زادگاهش: جهرود قم [یا طوس]؛ نامش: محمد؛ كنیه اش: ابوجعفر؛ لقبش: نصیرالدین؛ وفاتش: هجدهم ذیحجه الحرام 672 ه‍؛ مدفنش: كاظمین (پایین پاى دو امام معصوم عليهم‌السلام )

از اساتیدش: فخر الدین محمد بن الحسن (پدرش) ، فرید الدین داماد نیشابورى، ابى السعادات اصفهانى، قطب الدین مصرى، كمال الدین یونس موصلى و معین الدین سالم بن بدران؛ و از شاگردانش: علامه حلى، قطب الدین شیرازى و ابن میثم بحرانى بوده اند.

مدتى مورد غضب حاكم قهستان، ناصرالدین ابوالفتح كه از سران فرقه اسماعیلیه بود قرار گرفت و در قلعه الموت زندانى گردید؛ و در سال 654 ه‍ با غلبه هلاكوخان مغول بر اسماعیلیان، آزاد شد؛ و چون خان مغول به ستاره شناسى و احكام نجوم علاقه مفرطى داشت، خواجه را كه به این دانش اشتهار یافته بود، گرامى داشت. (8) و وزیر خود نمود، و خواجه به ناچار گرفتار دربار مغول گردید، ولى از نفوذ و موقعیت والاى خود در دفع و كنترل شر وحشیان مغول از شیعیان و ترویج اسلام و تشیع و علم و ادب بهره جست و حتى جان بسیارى از فضلا و علما را از تیغ خونریز تاتار نجات داد؛ رصدخانه و مدرسه و كتابخانه اى در مراغه تأسیس نمود كه چهار صد هزار كتاب داشت! (9) و آثار گرانسنگ قلمى خودش در علوم و فنون مختلف افزون بر یكصد و هشتاد جلد است. (10)

از آن جمله اخلاق ناصرى در تهذیب اخلاق و تدبیر منزل و سیاست مُدن در حكمت عملى بر طریقه حكما مى باشد كه به درخواست ناصرالدین ابوالفتح نگاشته (و آن ترجمه و تخلیص طهارة الاعراق فى تحصیل الاءخلاق حكیم ابوعلى ابن مسكویه با اضافاتى از خویش است) (11) و دیگرى اوصاف الاءشراف (كتاب حاضر) مى باشد كه به درخواست محمد بن الجوینى، مراحل سیر و سلوك را مختصر و مفید بیان داشته، و ویژگیهاى شرافتمندان درگاه ربوبى را برشمرده است.

این اثر نفیس عرفانى مكرر به چاپ رسیده، و اینك بازنویسى شده آن تقدیم صاحبدلان مى شود. انشاءالله همگان به مجاهده واقعى با نفس خود پرداخته و با پیراستن آن، توفیق شناخت سیر در راههاى كمال را یافته و در مسیر وصول به مقصد اعلى و قرب حق تعالى تلاش نموده و وعده محتوم الهى را از یاد نبریم كه فرموده:

آنان كه در راه ما كوشش كنند، قطعا به راههاى خویش هدایتشان خواهیم كرد.

( والذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا ) (12)

محمد رضا الحاج شریفى الخوانسارى

محرم الحرام 1421/ اردیبهشت 79

بخشى از نص مقدمه مرحوم خواجه

بسم الله الرحمن الرحیم

سپاسى بى قیاس بار خدایى را كه به سبب آنكه هیچ عقل را قوت اطلاع بر حقیقت او نیست و هیچ فكر و دانش را وسع احاطه به كنه معرفت او نه، هر عبارت كه در نعت (13) او ایراد كنند و هر بیان كه در وصف او بر زبان رانند اگر ثبوتى باشد از شائبه تشبیه معرا (14) در تصور نیاید، و اگر غیر ثبوتى بود از غائله تعطیل (15) مبرا در توهم نیفتد، از این جهت پیشواى اصفیا و مقتداى اولیا و خاتم انبیا محمد مصطفى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت:

( لا احصى ثناء علیك انت كما اثنیت على نفسك و انت فوق ما یقول القائلون ) (16)

و هزاران درود و صلوات و آفرین و تحیات بر روح مقدس او و ارواح پاكان و دودمان او خصوصا ائمه معصومین و برگزیدگان یاران او باد به حق الحق.

اما بعد، محرر این رسالت و مقرر این مقالت محمد الطوسى را بعد از تحریر اخلاق كریمه و سیاسات مرضیه بر طریقه حكما، اندیشه مند بود كه مختصرى در بیان سیر اولیاء و روش اهل بینش بر قاعده سالكان طریقت (17) و طالبان حقیقت مبنى بر قوانین عقلى و سمعى و منبى (18) از دقائق نظرى و عملى كه به منزلت لب آن صناعت و خلاصه آن فن باشد مرتب گرداند و اشتغال بدان مهم از كثرت شواغل بى اندازه و موانع بى فایده میسر نمى شد، و اخراج آنچه در ضمیر بود از قوه به فعل دست نمى داد.

تا در این وقت كه اشاره نافذ خداوند (19) صاحب اعظم نظام و دستور عالم، والى السیف (20) و القلم، قدوة (21) اكابر العرب و العجم، شمس الحق و الدین، بهاء الاسلام و المسلمین، ملك الوزارء فى العالمین، صاحب دیوان الممالك، مفخر الاشراف و الاعیان، مظهر العدل و الاحسان، افضل و اكمل جهان، ملجا و مرجع ایران، محب به اتمام آن اندیشه نفاذ (22) یافت، بر نوعى كه فرصت دست داد و وقت و حال اقتضا كرد با وجود عوایق (23) و وفور علایق، آنچه خاطر به ایراد او مساعدت نمود در تقریر آن موانع مسامحت كرد، از جهت انقیاد امر آن بزرگوار و امتثال فرمان مطاع او چند باب مشتمل بر شرح آن حقایق و ذكر آن دقایق در این مختصر وضع كرد و در هر باب آیتى از تنزیل مجید كه:

( لا یاءتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه ) (24)

كه به استشهاد وارد بود ایراد كرد، و اگر در اشاره به مقصود مصرح نیافت بر آنچه به آن نزدیك بود اقتصار كرد و آن را اوصاف الاشراف نام نهاد، اگر پسندیده نظر اشرف گردد مقصود حاصل شود، والا چون تمهید معذرت تقدیم یافته است مكارم اخلاق و محاسن شِیم ذات شریف او اثر این هفوات (25) را به ذیل مغفرت پوشیده گرداند. ایزد سبحانه و تعالى همچنان كه او را در عالم مجازى به مرتبه سرورى و فرماندهى مخصوص گردانیده است در عالم حقیقى نیز به رافت یزدانى و دولت جاودانى موید و موصوف گرداند.

( انه اللطیف المجیب ) (26)

لوازم سیر و سلوك

هر كسى كه به خود و كردار و رفتار خویش بنگرد بى تردید خود را نیازمند به دیگران مى بیند، و هر كه نیازمند به غیر باشد ذاتا ناقص است و هر گاه انسان از نقص خویش آگاه باشد در درون خود انگیزه اى براى نیل به كمال مى یابد، و لذا احساس نیاز به حركت به سوى كمال پیدا مى كند، اهل طریقت این حركت را سلوك مى نامند. براى چنین كسى كه به سلوك رغبت پیدا كرده توجه به شش امر لازم است.

1- مبدا سیر و سلوك و تهیه مقدمات و زاد و توشه. یعنى بداند كه از كجا باید سلوك را آغاز كرد و چه مقدماتى را باید فراهم نمود.

2- رفع موانع سیر و سلوك. یعنى: باید موانعى كه انسان را از حركت و سیر و سلوك باز مى دارد شناسایى و رفع كرد.

3- سیر و سلوك. یعنى پیمودن راه و آغاز حركتى كه انسان را از مبدا به مقصد مى رساند و حالاتى كه در آغاز كار براى سالك پیش مى آید.

4- حالاتى كه در اثناى سیر و سلوك براى سالك پیش مى آید.

5- حالاتى كه پس از سیر و سلوك براى واصلان و به مقصد رسیدگان رخ مى دهد.

6- پایان سلوك كه آن را فناء در توحید مى نامند.

و هر یك از این امور به غیر از امر ششم كه پایان حركت است مشتمل بر امور دیگرى است كه آنها را در شش باب و هر باب را در شش فصل ارائه مى نماییم.

و اما امر ششم چون قابل تكثیر نیست از این امر مستثنى است، چرا كه حصول هر بخشى از حركت مسبوق به بخشى دیگر است كه قبل از آن وجود داشته و سابق بر بخشى دیگر از حركت است كه در آن خواهد آمد و چون آخرین بخش به عنوان پایان راه است و به دنبال آن بخش دیگرى وجود ندارد مشتمل بر امرى نخواهد بود.

و اما هر حالتى كه در مسیر و اثناى سیر و سلوك براى سالك رخ مى دهد واسطه اى بین حالت قبلى و حالت بعدى است كه اگر نسبت به حال قبلى مقایسه شود كمال و پسندیده و چون با حالت بعدى مقایسه شود نقص و ناپسند خواهد بود، و لذا پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

( من استوى یوماه فهو مغبون ) (27)

و بزرگان گفته اند: ( حسنات الابرار سیئات المقربین ) (28)

انشاءالله این مطالب در ضمن فصول این مجموعه روشن خواهد شد.

پس از این مقدمه، به توفیق الهى به بیان ابواب و فصول این كتاب مى پردازیم.

باب اول: مبداء سیر و سلوك و تهیه مقدمات آن كه در ضمن شش فصل ارائه مى شود

فصل اول: ایمان

خداوند تبارك و تعالى مى فرماید:

( الذین امنوا و لم یلبسوا ایمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون ) (29)

ایمان در لغت به معناى هر گونه تصدیق و باور داشتن است. و در اصطلاح محققان تصدیق به معلومات یقینى و باور قلبى به فرموده هاى پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد؛ و شناخت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از شناخت خدا جدا نیست. خداوند قادر داناى سمیع و بصیرى كه پیامبران را فرستاده و قرآن را بر حضرت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل فرموده، و واجب و مستحب و حلال و حرام مورد قبول و اتفاق امت اسلامى را بیان كرده است.

پس ایمان در بردارنده این مسائل است، نه كمتر و نه بیشتر، چرا كه كمتر از آن ایمان محسوب نمى شود و بیشتر از آن كمال ایمان است نه خود ایمان.

علامت و نشانه ایمان

نشانه ایمان آن است كه انسان به آنچه كه باید بداند آگاه باشد، و آنچه را كه گفتنى است بگوید و آنچه را انجام دادنى است عمل نموده، و از آنچه كه احتراز از آن لازم است پرهیز كرده و دورى جوید. اینها كه گفتیم عمل صالح نام دارد كه لازمه ایمان و قابل افزایش و كاهش، مى باشد و لذا عمل صالح همه جا با ایمان ذكر مى شود، چنانكه خداوند مى فرماید:

( الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات ) (30)

مراتب ایمان

ایمان داراى مراتبى مى باشد و كمترین آن ایمان زبانى است كه خداوند در مورد آن مى فرماید:

( یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزل على رسوله ) (31)

و باز در همین مورد مى فرماید:

( و قالت الاعراب آمنا قل لم تؤ منوا ولكن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فى قلوبكم ) (32)

مرتبه بالاتر از آن ایمان تقلیدى است. یعنى مومن به آنچه كه باید بدان ایمان داشته باشد ایمان قطعى دارد ولى ایمان او قابل زوال است. البته اگر ایمان قطعى حاصل شود عمل صالح نیز به دنبال آن خواهد آمد، كه خداوند مى فرماید:

( انما المومنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا ) (33)

مرتبه بالاتر از این، ایمان غیبى است كه خداوند در مورد آن مى فرماید:

( الذین یومنون بالغیب ) (34)

این گونه ایمان همراه با یك نوع بصیرت درونى است و مقتضى ثبات قدم مى باشد و گویا مومن حقایقى را از پشت پرده غیب مشاهده مى كند.

مرتبه بالاتر از آن، ایمان كامل است كه خداوند در این مورد مى فرماید:

( انما المومنون اذا ذكر الله وجلت قلوبهم و اذا تلیت علیهم آیاته زادتهم ایمانا ) (35) تا آنجا كه مى فرماید: ( اولئك هم المومنون حقا ) (36)

این ایمان همراه با یقینى است كه بعدا شرح آن را خواهیم داد و عالى ترین مراتب ایمان محسوب مى گردد.

در سیر و سلوك ایمانى، كمتر از ایمان غیبى، و حداقل كمتر از ایمان تقلیدى فائده اى ندارد. چون ایمان زبانى در حقیقت ایمان نیست كه خداوند مى فرماید:

( و ما یومن اكثرهم بالله الا و هم مشركون ) (37)

و انسان براى سیر و سلوك حتما به ایمان بالاترى نیاز دارد. چون اگر ایمان قطعى به وجود كامل مطلق و آفریدگار جهان باشد، در پرتو این اعتقاد روح انسان آرامش پیدا كرده و سیر و سلوك براى او ممكن است و مى تواند به آسانى و سهولت به هدف نایل گردد.

فصل دوم: ثبات

خداى تعالى درباره ثبات مى فرماید:

( یثبت الله الذین آمنوا بالقول الثابت فى الحیوة الدنیا و فى الآخره ) (38)

ثبات حالتى است كه تا با ایمان همراه نگردد اطمینان نفس و در نتیجه طلب كمال میسر نمى شود، زیرا هر كس كه در عقاید خود متزلزل باشد نمى تواند طالب كمال باشد، و ثبات ایمان عبارت است از حصول قطع به اینكه كامل و كمالى وجود دارد، و تا این قطع حاصل نشود طلب كمال وجود نمى گیرد، و تا تصمیم بر طلب كمال و ثبات در راه آن به دست نیاید و سیر و سلوك ممكن نیست، و كسى كه تصمیم دارد ولى ثبات نداشته باشد مصداق این آیه است كه خداوند مى فرماید:

( كالذى استهوته الشیاطین فى الارض حیران ) (39)

بلكه مى توان گفت متحیر و سرگردان، تصمیم هم ندارد و تا به یك سمت معین رو نیاورد حركت و سیر و سلوك از او صادر نمى شود و اگر هم حركتى بكند حركتى بى حاصل و بدون فائده است.

و اما علت ثبات یك فرد بصیرت درونى و اعتقاد به حقانیت عقاید خود و دریافت لذت نیل به كمال و ملكه (40) شدن این حالت درونى است به گونه اى كه زوال نپذیرد، و بدین گونه است كه از انسانهاى ثابت قدم همواره اعمال صالح صادر مى گردد.

فصل سوم: نیت

خداى تعالى درباره نیت مى فرماید:

( قل ان صلوتى و نسكى و محیاى و مماتى لله رب العالمین ) (41)

نیت به معناى قصد است و قصد حلقه اتصال بین علم و عمل مى باشد. چرا كه اگر كسى نداند كه باید كارى را انجام دهد قصد انجام آن را نمى نماید و تا چنین قصدى نكند آن عمل صورت نمى گیرد، و مبدا سیر و سلوك قصد است و بایستى سالك مقصد معینى را در نظر بگیرد و چون مقصد كمال مطلق است باید نیت تقرب به حق تعالى باشد، زیرا كه كامل مطلق ذات پاك اوست.

اگر چنین حالتى پیدا شد نیت بدون عمل از عمل بدون نیت بهتر خواهد بود، پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمودند:

( نیة المومن خیر من عمله ) (42)

چون نیت به منزله روح و عمل به منزله جسم است و باز آن حضرت فرمودند:

( الاعمال بالنیات ) (43) چنانكه حیات جسم مشروط به وجود روح است، و فرمودند:

( و لكل امرى ء ما نوى و من كان هجرته الى الله و رسوله فهجرته الى الله و رسوله و من كانت هجرته الى الدنیا یصیبها او امراءة تزوجها فهجرته الى ما هاجر الیه ) (44)

و اما عمل خیرى كه با قصد قربت صورت بگیرد مقتضى حصول كمال است چنانكه خداوند مى فرماید:

( لا خیر فى كثیر من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بین الناس و من یفعل ذلك ابتغاء مرضات الله فسوف نؤ تیه اجرا عظیما ) (45)

فصل چهارم: صدق

خداى تعالى درباره صدق مى فرماید:

( یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقین ) (46)

صدق در لغت به معناى راست گفتن و وفاى به عهد است، ولى در اینجا به معناى راستى در گفتار و در نیت و در تصمیم و هم در وفاى به عهد و پیمان و نیز در همه حالات زندگى است، و صدیق كسى است كه در همه این موارد كه ذكر شد صدق به عنوان ملكه براى او حاصل شده باشد و در هیچ جا عین و اثرى از ناراستى در او نتوان یافت.

عالمان و دانشمندان گفته اند: اگر كسى چنین باشد خوابهاى او نیز همه راست و درست و خود مصداق:

( رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه ) (47) خواهد بود و خداوند صدیقان را با پیامبران و شهیدان در یك ردیف ذكر فرموده است كه مى فرماید:

( فاولئك مع الذین انعم الله علیهم من النبیین و الصدیقین و الشهداء و الصالحین ) (48)

و پیغمبران بزرگى مانند ابراهیم عليه‌السلام و ادریس عليه‌السلام را به عنوان صدیق معرفى مى كند و مى فرماید:

( انه كان صدیقا نبیا ) (49)

درباره برخى از پیامبران نیز فرموده است:

( و جعلنا لهم لسان صدق علیا ) (50)

و چون راستى و صداقت نزدیكترین راه به هدف مى باشد كسى كه در راه مستقیم سیر و سلوك كند كامیاب ترین افراد در راه رسیدن به مقصد خواهد بود انشاءالله.

فصل پنجم: انابه

خداى تعالى در مورد انابه مى فرماید:

( و انیبوا الى ربكم و اسلموا له ) (51)

انابه به معناى رو به خدا آوردن است كه به سه صورت حاصل مى شود.

1- انابه قلبى، كه انسان همیشه قلبا متوجه خدا باشد و در افكار و تصمیمات خود طلب قرب به پروردگار را بنماید. آنچنانكه خداوند مى فرماید:

( و جاء بقلب منیب ) (52)

2- انابه زبانى، كه انسان همواره به ذكر خداوند و یاد نعمتها و مقربان الهى مشغول باشد چنانكه مى فرماید:

( و ما یتذكر الا من ینیب ) (53)

3- انابه عملى، كه انسان همیشه به طاعت و عبادت مقرون به قصد قربت مانند نمازهاى واجب و نوافل و كارهاى مستحبى و توقف در مشاهد مشرفه و صدقه و احسان به بندگان و رساندن منفعت به خلق خدا و جلوگیرى ضرر از آنان، و صداقت در معامله و انصاف در مورد خود و خانواده، و خلاصه تمامى احكام شرع به قصد قربت و جلب رضایت الهى مشغول باشد. چرا كه خداوند مى فرماید:

( ازلفت الجنة للمتقین غیر بعید. هذا ما توعدون و لكل ابواب حفیظ من حشى الرحمن بالغیب و جاء بقلب منیب ادخلوها بسلام ذلك یوم الخلود و لهم ما یشاءون فیها و لدنیا مزید ) (54)

فصل ششم: اخلاص

خداى تعالى در مورد اخلاص مى فرماید:

( و ما امروا الا یعبدو الله مخلصین له الدین ) (55)

اخلاص در زبان فارسى به معناى ویژه ساختن و پاك كردن چیزى از چیز دیگر است كه همراه آن و یا آمیخته با آن است ولى منظور از اخلاص در اینجا آن است كه انسان هر چه را كه مى گوید و انجام میدهد با قصد تقرب به درگاه الهى و خاص و خالص براى خداوند باشد، به گونه اى كه هیچ غرض دنیوى و اخروى با آن آمیخته نباشد.

( الا لله الدین الخالص ) (56)

ضد اخلاص آن است كه انسان غرض دیگرى جز رضاى خدا مانند حب مقام و مال و یا شهرت طلبى و یا طمع به ثواب آخرت و یا نجات از عذاب دوزخ داشته باشد و اینها همه شرك است.

انواع شرك

شرك بر دو نوع است.

1- شرك جلى.

2- شرك خفى.

شرك جلى مانند: بت پرستى و غیر از این هر چه باشد، شرك خفى است. پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرماید:

( نیة الشرك فى امتى اخفى من دبیب النملة السوداء على الصخرة الصماء فى اللیلة الظلماء ) (57)

شرك بدترین مانع در سیر و سلوك براى طالب كمال است.

( فمن كان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرك بعباده ربه احدا ) (58)

و وقتى كه مانع، یعنى شرك خفى بر طرف گردد سلوك و نیل به آن آسان خواهد بود.

در حدیث است كه:

( من اخلص لله اربعین صباحا ظهرت ینابیع الحكمه من قلبه على لسانه ) (59)