آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس0%

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس نویسنده:
گروه: کتابها

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

نویسنده: خواجه نصیرالدین طوسی
گروه:

مشاهدات: 7305
دانلود: 3221

توضیحات:

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7305 / دانلود: 3221
اندازه اندازه اندازه
آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

آسان ترین راه برای سیر و سلوک و تهذیب نفس

نویسنده:
فارسی

باب سوم: درباره سیر و سلوك و طلب كمال و بیان حالات سالك كه در بردارنده شش فصل است

فصل اول: خلوت

خداوند تعالى درباره خلوت مى فرماید:

( وذر الذین اتخذوا دینهم هزوا و لعبا و لهوا و غرتهم الحیوة الدنیا ) (91)

در علوم حقیقى ثابت شده كه هر ذاتى كه مستعد قبول فیض الهى باشد با وجود استعداد و فقدان موانع از آن فیض محروم نخواهد بود، و كسى مى تواند در طلب فیض الهى باشد كه به دو امر آگاه باشد و این آگاهى را در همه حالات مقارن با استعداد قبول آن فیض داشته باشد.

1- بداند كه قطعا و بى تردید فیض خداوندى وجود دارد.

2- بداند كه وجود آن فیض در هر شخصى كه باشد زمینه كمال او خواهد بود.

موانع بسیار مهم سیر و سلوك

پس از روشن شدن این مقدمه باید متذكر شویم كه طالب كمال بایستى پس از دارا شدن استعداد فیض الهى به رفع موانع بپردازد كه بالاترین آنها مشغله هاى مجازى هستند كه با مشغول كردن انسان به ماسوى الله از توجه تام و تمام او به مقصد حقیقى باز مى دارند.

این موانع بزرگ كه انسان را مشغول مى كنند عبارتند از:

1- حواس ظاهرى.

2- حواس باطنى.

3- نیروهاى حیوانى.

4- افكار مجازى.

حواس ظاهرى، مانند چشم كه با دیدن مناظر دلپسند، و گوش با شنیدن صداهاى طرب انگیزت و شامه با استشمام روایح دل انگیز، و نیروهاى چشایى و لامسه با خواسته هاى خود موجب مشغولیت انسان مى گردند.

حواس باطنى، مثل تخیل ها و توهم ها نسبت به عشق و نفرت و شادى و امثال اینها و یا یادآورى و تذكر خاطرات گذشته و یا تفكر و اندیشه در امور پر جاذبه اى چون مال و مقام موجب مشغولیت انسان مى شوند.

قواى حیوانى، مانند اندوه و ترس و غضب و شهوت و خیانت و خجالت و غیرت بى جا و رقابهاى ناسالم و پرهیز از اتفاقات ناگوار كه انسان را مشغول مى گردانند.

افكار مجازى، مثل تفكر در امور غیر مهم و یا علوم بى حاصل.

و خلاصه هر چه كه از این قبیل امور موجب اشتغال و حجاب از كمال براى انسان مى شود، مانع محسوب مى گردند.

خلوت عبارت از مرتفع ساختن این موانع است. پس صاحب خلوت باید جایى را انتخاب كند كه محسوسات ظاهرى نتوانند او را به خود مشغول سازند و قواى حیوانى را نیز ادب و تربیت نماید تا او را به جذب و دفع وادار نسازند و از افكار ماضى نیز به طور كلى روگردان شود چرا كه این فكرها همگى به مصلحت امر معاش برمى گردند و اما مصلحت امر معاد را امورى بر عهده دارند كه هدف آنها حصول لذات پایدار براى نفس مى باشد.

و پس از برطرف كردن موانع ظاهرى و باطنى و عامل اشتغال به ما سوى الله باید تمام همت و تصمیم خود را به كار بندد تا هدایاى غیبى و واردات حقیقى یعنى تفكر را كه در فصلى جداگانه ذكر مى گردد به دست آورد.

فصل دوم: تفكر

خداى تعالى در مورد تفكر مى فرماید:

( اولم یتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بینهما الا بالحق ) (92)

براى تفكر معانى زیادى گفته اند ولى بازگشت و خلاصه همه آنها در یك جمله است و آن اینكه: تفكر یعنى سیر باطنى انسانى از مبادى به مقاصد، و در اصطلاح دانشمندان نظر نیز به همین معنى است. و هیچ كس از مرحله نقص به مرتبه كمال نمى تواند برسد مگر آنكه سیرى داشته باشد. و لذا گفته اند: اولین واجب، تفكر و نظر است، و در قرآن مجید نیز آیات فراوانى در تشویق بر تفكر شده كه نمى توان همه آنها را برشمرد مثل:

( و ان فى ذلك لایات لقوم یتفكرون ) (93)

و در حدیث آمده است:

( تفكر ساعة خیر من عبادة سبعین سنة ) (94)

ناگفته نماند كه مبادى سیر، یعنى از جایى كه بایستى حركت سلوك را آغاز كرد، آفاق و انفس و سیر به معناى این است كه آیات آفاقى و انفسى یعنى حكمت هایى كه در ذره ذره جهان هستى و وجود آدمى یافت مى شوند نشانه هایى بر عظمت و كمال آفریننده آنها گردد تا نور ابداع الهى در اجزاى جهان و جان مشاهده گردد كه خداوند مى فرماید:

( سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین انه الحق ) (95)

و پس از آن دریافت شود كه وجود مقدس پروردگار بر هر چه كه غیر اوست شهادت و نظارت دارد چنانكه مى فرماید:

( اولم یكف بربك انه على كل شى ء شهید ) (96)

پس از این نوبت به استشهاد مى رسد به این معنى كه در تك تك ذرات عالم هستى تجلى و ظهور الهى كشف مى گردد.

آیات آفاقى بعارت از شناخت واقعى موج -ودات عالم هستى ماسوى الله و فلسفه وجودى آنها به اندازه توان بشرى است. این شناخت از راه علم هیئت كه درباره آسمانها و ستارگان و حركات و اوضاع و مقدار جرم و ابعاد تاثیرات آنها بحث مى كند كیهان شناسى، و همچنین از راه علم زمین شناسى كه درباره تربیت عناصر و فعل و انفعالات آنها بر اساس صورتها و كیفیاتى كه دارند و كیفیت حصول طابیع و تركیب معادت و گیاهان و حیوانات طبیعت شناسى، و نیز از راه شناخت نفوس آسمانى و زمینى و مبادى حركت و تاثیر و تاثرات و ویژگى ها و مشتركات آنها بو دانشهایى چون علم اعداد و مقادیر و متعلقات آنها به دست مى آید. شناخت همه اینها آیات افاقى خوانده مس شود

و اما آیات انفسى عبارت از شناخت جسم و روان از راه علم تشریح فیزیولوژى و روانشناسى پسیكولوژى است. جسم انسان داراى اعضایى مفرد از قبیل استخوانها و عضلات و اعصاب و عروق و اعضایى مركب از قبیل اعضاى فرمانده و فرمانبردار است كه دارى ابزار و ادوات و قوا و وظایفى مخصوص و حالاتى چون سلامتى و بیمارى هستند و نیز روح انسان در ارتباط با جسم و داراى تاثیر و تاثر و عوامل نقض و كمال و سعادت و شقاوت دنویى و اخروى است. شناخت همه اینها آیات انفسى نامیده مى شود. آنچه كه گفتیم مبادى سیر است و تفكر كه در آغاز آمد عبارت از شناخت این آیات و آفاقى و انفسى است و اما مقاصد و منتهاى سیر را در آخر فصول و ابواب مطرح خواهیم كرد كه عبارت از رسیدن به عالى ترین مراتب كمال است.

فصل سوم: خوف و حزن

خداى تعالى درباره خوف و حزن مى فرماید:

( و خافون ان كنتم مومنین ) (97)

علما درباره فرق بین حزن و خوف گفته اند: حزن، اندوه نسبت به چیزى است كه از دست رفته و خوف، ترس نسبت به چیزى است كه هنوز نیامده است.

پس حزن عبارت از ناراحتى درونى نسبت به امرى ناگوار است كه واقع گشته و از بین بردن آن ممكن نیست و یا نسبت به از دست دادن یك فرصت و یا امر مطلوبى است كه جبران آن میسر نیست.

و اما خوف عبارت از ناراحتى درونى نسبت به امرى ناگوار است كه انتظار وقوع آن مى رود و عوامل پیدایش آن قابل تحقق هستند و یا نگرانى نسبت به از دست رفتن امرى مطلوب است كه جبران آن میسر نیست. پس اگر عوامل پیدایش چنین امرى قطعا و یا به احتمال بسیار زیاد اتفاق خواهد افتاد این را انتظار مكروه مى نامند و این انتظار موجب ناراحتى هاى شدیدى خواهد بود. ولى اگر عوامل پیدایش چنین امرى قطعا به وجود نخواهند آمد و فقط فكر تحقق آن موجب ناراحتى مى گردد. علت آن مالیخولیا است.

و اما خوف و حزن سالكان بى فایده نیست چون حزن اگر به خاطر ارتكاب گناهان یا به واسطه از دست دادن عمر در دورى از طاعات و عبادات و یا ترك سیر و سلوك و كمال باشد چنین حزنى موجب تصمیم به توبه خواهد گشت. و خوف اگر به سبب ارتكاب گناه و نقص و نرسیدن به درجه ابرار باشد موجب تلاش در كسب خیرات و مبادرت به سلوك راه كمال است.

( ذلك یخوف الله به عباده ) (98)

كسى كه در مقام سیر و سلوك، خوف و حزن نداشته باشد شقاوت پیشه و قسى القلب است.

( فویل للقاسیة قلوبهم من ذكر الله اولئك فى ضلال مبین ) (99)

و هر گونه احساس امنیتى كه در اثناى سیر و سلوك به خاطر از دست رفتن این خوف پدید آید موجب هلاكت خواهد گردید.

( افامنوا مكر الله فلا یاءمن مكر الله الا القوم الخاسرون ) (100)

ولى اهل كمال و به مقصد رسیدگان از چنین خوف و حزنى مبرا هستند.

( الا ان اولیاء الله لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ) (101)

فرق خوف و خشیت و رهبت

خوف و خشیت گر چه از نظر لغوى به یك معنى هستند ولى در اصطلاح اهل سیر و سلوك بین آنها فرق است: چرا كه خشیت به عالمان نسبت داده مى شود چنانكه خداوند مى فرماید:

( انما یخشى الله من عباده العلماء ) (102)

و بهشت نیز مخصوص اهل خشیت است كه مى فرماید:

( ذلك لمن خشى ربه ) (103)

ولى اینان خوف ندارند، كه مى فرماید:

( لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ) (104)

پس خشیت آن ترسى است كه به واسطه فهم و ادراك عظمت و هیبت الهى و آگاهى به نقصان و قصور در بندگى و طاعت و یا احتمال ترك ادب در عبودت یا كاستى در عبادت حاصل مى شود و لذا خشیت نوع خاصى از خوف مى باشد. و این آیه كه مى فرماید:

( و یخشون ربهم و یخافون سوء العذاب ) (105)

دلیل بر این ادعاست كه خوف اعم از خشیت و خشیت اخص از خوف است. و اما رهبت از نظر معنى به خشیت نزدیك است چنانكه مى فرماید:

( هدى و رحمة للذین هم لربهم یرهبون ) (106)

سالك چون به درجه رضا برسد خوف او به امن مبدل مى گردد.

( اولئك لهم الامن و هم مهتدون ) (107)

نه از هیچ امر ناگوارى نگران مى شود و نه به هیچ امر مطلوبى رغبت پیدا مى كند و این امنیت در پى كمال است، چنانكه آن امنیت كه قبلا گفتیم بر اثر نقص است. صاحب این امنیت خشیت نیز دارد تا آن گاه كه به نظر وحدت متجلى شود كه در آن صورت از خشیت نیز اثرى باقى نمى ماند چون خشیت از لوازم كثرت است.

فصل چهارم: رجاء

خداى تعالى درباره رجاء مى فرماید:

( ان الذین امنوا و الذین هاجروا و جاهدوا فى سبیل الله اولئك یرجون رحمة الله ) (108)

اگر كسى انتظار و توقع یك امر مطلوبى را داشته باشد كه در زمان آینده حاصل گردد. و به این امید به تحصیل مقدمات آن بكوشد در نتیجه یك نوع فرح و خوشحالى درونى پیدا مى كند كه رجاء نامیده مى شود، پس اگر به طور قطع مقدمات را فراهم كرده است و مى داند كه مطلوب او یقینا در آینده حاصل مى شود آن را انتظار مطلوب مى نامند و شادمانى در آن صورت زیاد خواهد بود و اگر یقین و یا حداقل ظن به امكان تهیه مقدمات ندارد ولى در انتظار تحقق مطلوب است، آن انتظار را تمنى مى خوانند. و در عین حال انتظار مطلوب را داشته باشد چنین امیدى را رجاء ارباب غرور و حماقت مى نامند.

خوف و رجاء و جایگاه آنها در سیر و سلوك

خوف و رجاء مقابل یكدیگر هستند و در مقام سیر و سلوك رجاء مانند خوف مشتمل بر فوائد فراوانى است. چرا كه رجاء باعث ترقى در درجات كمال و موجب سرعت سیر در طریق وصول به مطلوب است. چنانكه خداى سبحان مى فرماید:

( یرجون تجارة لن تبور لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله ) (109)

همچنین رجاء زمینه خوش گمانى به مغفرت و عفو الهى و اعتماد به رحمت پروردگار است چنانكه خداوند مى فرماید:

( اولئك یرجون رحمة الله ) (110)

و در مورد حصول مطلوب بر اساس آن مى فرماید:

( انا عند ظن عبدى بى ) (111)

یعنى من طبق گمان بنده ام عمل مى كنم. عدم رجاء در این مقام موجب یاس و ناامیدى است كه مى فرماید:

( انه لا یاءیس من روح الله الا القوم الكافرون ) (112)

و شیطان نیز به سبب همین نومیدى به لعنت ابدى گرفتار شد پس:

( لا تقنطوا من رحمة الله ) (113)

و اما وقتى كه سالك به مرتبه شناخت و معرفت رسید، رجاى او منتفى مى گردد، چون مى داند كه هر چه را كه باید آماده كند مهیا كرده و آنچه را كه شایسته نیست فراهم نكرده است، و در عین حال اگر هنوز رجاء داشته باشد یا از روى جهل به بایسته ها و نبایسته هاست، یا شكایت از مسبب الاسباب كه چرا از مطلوب خود محروم گردیده ام. (و این هر دو از سالكِ عارف به دور است)

از فصل گذشته و این فصل معلوم گردید كه سالك تا وقتى كه به مقصد نرسیده و در سلوك مى باشد خوف و رجاء دارد، كه خداوند مى فرماید:

( یدعون ربهم خوفا و طمعا ) (114)

چرا كه شنیدن آیات رحمت و غضب (وعد و وعید) و آگاهى از دلایل نقصان و كمال و احتمال وقوع هر كدام از آنان به جاى یكدیگر و احتمال محرومیت و عدم محرومیت از وصول به مقصد در پایان راه، همه اینها موجب رجاء و خوف مى گردند. و هیچكدام نسبت به یكدیگر كمتر یا بیشتر نیستند، و لذا فرموده اند:

( لو وزن خوف المومن و رجاءه لا عتدلا ) (115)

چرا كه اگر رجاء بیشتر باشد موجب احساس امنیت نابجا مى گردد:

( اءفاءمنوا مكر الله ) (116)

و اگر خوف بر رجاء غلبه كند موجب ناامیدى و یاس هلاك كننده مى شود كه فرمود:

( انه لا یاءیس من روح الله الا القوم الكافرون ) (117)

فصل پنجم: صبر

خداى تعالى درباره صبر مى فرماید:

( واصبروا ) (118) ( ان الله مع الصابرین ) (119)

صبر در لغت به معناى خویشتندارى از جزع هنگام رخدادهاى ناگوار است، و طبیعتا درون انسان از اضطراب، و زبان انسان از شكایت، و اعضاء و جوارح انسان از حركات غیر عادى حفظ مى گردند.

اقسام صبر

صبر بر سه گونه است.

1- صبر عوام كه خویشتندارى مصنوعى و ساختگى است تا مردم و عاقلان كه ظاهر حال آنها را مى بینند بپسندند.

( یعلمون ظاهرا من الحیوة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون ) (120)

2- صبر زاهدان و عابدان و متقیان و بردباران، به خاطر رسیدن به ثواب اخروى كه مى فرماید:

( انما یوفى الصابرون اجرهم بغیر حساب ) (121)

3- صبر عارفان كه گروهى از آنان از رخدادهاى ناگوار احساس لذت مى كنند زیرا مى اندیشند كه خداند آنان را به خاطر مبتلا ساختن به آن امر ناگوار از سایر بندگان جدا و ممتاز گردانیده است و مورد نظر الهى قرار گرفته اند كه مى فرماید:

( و بشر الصابرین الذین اذا اصابتهم مصیبة فقالوا انا لله و انا الیه راجعون اولئك علیهم صلوات من ربهم و رحمة ) (122)

داستانى از صبر

در آثار آورده اند جابر بن عبدالله انصارى - كه یكى از اصحاب بزرگوار پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود - در آخر عمر به ضعف پیرى و ناتوانى مبتلا شده بود. حضرت باقر عليه‌السلام به عیادت او رفت و احوال او را پرسید، عرض كرد:

در حالتى هستم كه پیرى را از جوانى، و بیمارى را از تندرستى، و مرگ را از زندگانى بیشتر دوست دارم.

امام باقر عليه‌السلام فرمود: من چنانم كه اگر خداوند مرا پیر نماید پیرى را بیشتر دوست دارم، و اگر جوان بدارد جوانى را بیشتر دوست دارم، و اگر بیمار بنماید بیمارى را، و اگر تندرست بدارد تندرستى را بیشتر مى خواهم و اگر مرگ دهد مرگ را، و اگر زندگى بخشد زندگانى را بهتر مى خواهم. جابر چون این سخن را شنید صورت آن حضرت را بوسید و گفت:

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم راست گفت كه یكى از فرزندان مرا هم نام من مى بینى.

( و هو یبقرا العلم بقرا كما یبقر الثور الارض )( . )

یعنى: او علم را مى شكافد چنانكه گاو زمین را مى شكافد. و به این جهت آن حضرت را باقر علوم الاولین و الاخرین نامیده اند، و با توجه به مراتبى كه گفتیم معلوم مى شود كه جابر در مرتبه اهل صبر بوده، و حضرت باقر عليه‌السلام در مرتبه رضا بسر مى برده است. و بعدا شرح رضا داده خواهد شد انشاء الله تعالى.

فصل ششم: شكر

خداى تعالى درباره شكر مى فرماید:

( و سنجزى الشاكرین ) (123)

شكر در لغت ثناى بر منعم در مقابل نعمتهاى اوست، چون بالاترین نعمتها بلكه تمامى آنها از سوى خداوند است پس بهترین كار مشغول شدن به شكر الهى است. شكرگزارى به سه صورت تحقق مى پذیرد.

1- شناخت نعمت كه شامل آفاق و انفس (جهان و انسان) مى باشد.

2- وجد و خشنودى به واسطه دریافت آن نعمتها.

3- كوشش در جهت تحصیل رضاى منعم در حد توان بشرى كه با محبت و عشق درونى و ثناى شایسته ذات پاك پروردگار با زنان و عمل، و همچنین تلاش در جهت رضاى ولى نعمت خواه با طاعت و عبادت، و خواه با اعتراف به عجز و ناتوانى حاصل مى گردد. خداوند مى فرماید:

( لئن شكرتم لازیدنكم ) (124)

و در روایت است كه:

( الایمان نصف صبر و نصف شكر )

نصف ایمان صبر و نصف دیگر آن شكر است. چرا كه سالك همواره یا با امرى ناگوار مواجه است و یا امرى مطلوب و موافق میل، پس بایستى بر موافق شكرگزارى كند و بر ناگوار صبر نماید، و همانگونه كه در مقابل صبر جزع قرار دارد، در مقابل شكر كفر و كفران است و كفر نوعى از كفران محسوب مى گردد. كه خداوند مى فرماید:

( و لئن كفرتم ان عذابى لشدید ) (125)

از اینجا روشن مى شود كه ارزش شكر از ارزش صبر بالاتر است چون در مقابل صبر جزع است و در مقابل شكر كفر و اگر كفر از جزع شدیدتر است شكر نیز از صبر عظیم تر مى باشد. و چون شكر هم با دل و هم با زبان و هم با اعضاى دیگر بدن است اینها همه خود نعمت الهى هستند و قدرت بر بكارگیرى این نعمتها در جهت شكر نیز خود نعمت دیگرى است پس اگر بخواهد بر هر نعمتى شكر بگزارد بایستى بر همین نعمت توفیق شكرگزارى نیز شكر بگزارد و سخن دراز گردد تا بى نهایت و همان بهتر كه شكر در آغاز و انجام با اعتراف به عجز و ناتوانى همراه باشد.

و اعتراف به عجز از شكر بالاترین شكرها است، چنانكه اعتراف به عجز از ستایش بزرگترین ستایش است. و لذا گفته اند: ( لا احصى ثناء علیك انت كما اثنیت على نفسك و فوق ما یقول القائلون ) (126)

نكته

براى اهل تسلیم شكر منتفى است چون شكر مشتمل بر جبران نعمتهاى الهى است و كسى كه در مقام بندگى خود را نمى بیند چگونه در مقابل كسى كه همه چیز اوست مى تواند بروز و ظهورى داشته باشد، و لذا اوج شكر آنجایى است كه شاكر خود را داراى وجود، و منعم را نیز داراى وجود ببیند