باب چهارم: ذكر حالاتى كه براى سالك همزمان با سلوك تا رسیدن به مقصد حاصل مى گردد كه شامل بر شش فصل است
فصل اول: اراده
خداى تعالى درباره اراده مى فرماید:
(
و اصبر نفسك مع الذین یدعون ربهم بالغداة و العشى یریدون وجه الله
)
اراده در لغت فارسى به معناى خواست و مشروط به سه چیز مى باشد.
1- شناخت مراد.
2- شناخت كمالى كه در مراد وجود دارد.
3- فقدان مراد.
پس اگر مراد از امورى باشد كه فعلا موجود نیست ولى مى توان آن را تحصیل نمود در صورتى كه اراده با قدرت ضمیمه گردد مراد حاصل مى شود، و نیز اگر مراد از امورى باشد كه موجود و حاصل باشد ولى حاضر نباشد اراده و قدرت موجب وصول به آن مى باشند، با این تفاوت كه اگر در حصول و وصول آن توقفى ایجاد گردد اراده در انسان حالتى را به وجود مى آورد كه آن را شوق مى نامند و شوق همواره قبل از وصال است و اگر وصال به مطلوب تدریجى باشد همین كه آثارى از مطلوب پیدا شد آن حالت، محبت (عشق) نامیده مى شود و عشق داراى مراتبى است كه آخرین مرحله آن مقارن با وصول كامل و انتهاى سلوك مى باشد.
و اما اراده به یك اعتبار مقارن با سلوك، و به یك اعتبار زمینه ساز سلوك است چون از یك سو طلب كمال نوعى از اراده است، و از سوى دیگر اگر به دلیل وصول به مقصد و یا علم به امتناع وصول به مقصد اراده از بین برود سلوك نیز قطع مى گردد و البته اراده اى كه مقارن با سلوك است مختص ناقصان مى باشد چون به كمال رسیدگان داراى چنین اراده اى نیستند بلكه اراده آنها عین كمال و محض مراد است.
یك روایت جالب.
در روایت است كه: در بهشت درختى است كه آن را طوبى مى نامند و هر كس كه آرزویى داشته باشد آن درخت بى درنگ او را به آن آرزو مى رساند و نیز گفته اند: برخى از مردم ثواب اطاعت خود را در آخرت مى بینند، در حالى كه ثواب برخى از افراد عین عمل آنان است، و این سخن مؤ ید آن است كه اراده برخى از افراد عین مراد آنان مى باشد. زیرا كسى كه در سلوك به مرحله رضا برسد از خود اراده اى نخواهد داشت. یكى از بزرگان كه طالب این مرحله بوده چنین مى گوید:
(
لو قیل لى ما ترید؟ اقول ارید ان لا ارید
)
یعنى: اگر از من بپرسند كه چه مى خواهى در جواب خواهم گفت كه: مى خواهم كه چیزى نخواهم.
فصل دوم: شوق
خداى تعالى درباره شوق مى فرماید:
(
و لیعلم الذین اوتوا العلم انه الحق من ربك فیؤ منوا به فتخبث له قلوبهم
)
شوق دریافت لذت محبت و عشقى است كه لازمه اراده شدید و آمیخته با رنج مفارقت است؛ و در حال سلوك پس از شدت ارادت، شوق ضرورى است، و چه بسا قبل از سلوك وقتى كه به كمال مطلوب آگاهى پیدا شود شوق نیز حاصل گردد؛ و سالك هر اندازه كه در سلوك ترقى و پیشرفت كند شوق او نیز بیشتر و صبر او كمتر خواهد شد تا آنگاه كه به مطلوب برسد و لذت او به اندوهى آمیخته نباشد و دیگر رنج مفارقت نداشته باشد، آنجا است كه شوق نیز به پایان مى رسد. و چه بسا ارباب طریقت مشاهده محبوب را شوق نامند به این جهت كه مطلوب آنها اتحاد است و هنوز حاصل نشده است.
فصل سوم: عشق (محبت)
خداى تعالى درباره محبت مى فرماید:
(
و من الناس من یتخذ من دون الله اندادا یحبونهم كحب الله و الذین آمنوا اشد حبا لله
)
محبت به معناى ابتهاج و سرور نسبت به حصول یك مال، یا تخیل حصول یك مال خیالى یا واقعى قابل ادراك مى باشد.
به عبارت دیگر، محبت عبارت است از میل به آن چیزى كه به كمال انسان ذاتا و یا كمال محسوب مى گردد. و چون لذت عبارت از ادراك موافق طبع یعنى نیل به كمال است، محبت نیز از لذت یا تحصیل لذت خالى نیست.
محبت قابل شدت و ضعف مى باشد كه اولین مرتبه آن اراده است چرا كه محبت بدون اراده وجود ندارد و مرحله بعد وقتى است كه اراده همراه شوق مى آید، و مرحله بعد جایى است كه اراده و شوق موجب تحقق مراد شده باشند كه در این صورت محبت شدت بیشترى پیدا مى كند و تا وقتى كه بین انسان و مطلوب او مغایرت وجود دارد محبت نیز وجود دارد و عشق به معناى محبت بسیار زیاد است.
و چه بسا طالب و مطلوب در حقیقت متحد گشته ولى به یك اعتبار متغایر باشند و هر گاه كه این اعتبار از میان برخیزد محبت نیز برمى خیزد. پس پایان محبت، اتحاد است.
سخنى از حكیمان درباره عشق
حكیمان گفته اند: محبت یا فطرى و غریزى است و یا اكتسابى، محبت فطرى و غریزى در تمامى موجودات وجود دارد، مثلا در فلك، محبتى است كه موجب حركت او مى گردد
، و در هر عنصر كه میل به مكان و سایر احوال طبیعى از قبیل وضع و مقدار و فعل و انفعال دارد، و نیز در تركیباتى از قبیل مغناطیس در آهن ربا محبت نیز وجود دارد؛ محبت در گیاهان بیشتر از تركیبات است چرا كه رشد و تغذیه و تحصیل بذر و حفظ نوع مى نمایند و نیز در حیوانات بیشتر از گیاهان است، چرا كه انس و الفت به هم نوع و تمایل به آمیزش و علاقه و محبت نسبت به فرزند و هم نوع در آنها وجود دارد و لكن در انسان محبت غالبا از نوع اكتسابى است و سه چیز علت وجود آن در انسان مى باشد.
1- لذت خواه جسمانى خواه غیر جسمانى، خواه تخیلى خواه حقیقى.
2- منفعت خواه مجازى مانند منافع دنیوى كه نفع آن بالعرض است، و خواه حقیقى كه نفع آن بالذات است.
3- تشابه جوهرى كه خود نیز بر دو نوع است:
اول: تشابه جوهرى عالم مثل تشابه اخلاقى و مزاجى دو نفر كه از اخلاق و رفتار یكدیگر خشنود و راضى هستند.
دوم: تشابه جوهرى خاص مثل تشابه اهل حق با همدیگر كه همگى در پى كسب كمال از كامل مطلق هستند.
و چه بسا انگیزه یك محبت تركیبى دو و یا سه علت مذكور باشد یعنى هم لذت هم منفعت و هم تشابه دست به دست هم داده و موجب پیدایش محبتى گردیده است. البته محبت مبتنى بر معرفت و شناخت نیز وجود دارد، چنانكه عارف نسبت به ذات حق محبت دارد و چون لذت و منفعت و خیر همه از جانب آن كامل مطلق به او رسیده است نسبت به او عشق مى ورزد، و لذا مى فرماید:
(
و الذین آمنوا اشد حبا لله
)
سخنى از اهل ذوق در باب عشق
اهل ذوق گفته اند: رجاء، خشیت، شوق، انس، انبساط، توكل، رضا و تسلیم همگى از لوازم عشق و محبت هستند، چرا كه محبت با تصور رحمت محبوب مقتضى رجاء است و با تصور هیبت او، مقتضى خشیت، با تصور عدم وصول به او مقتضى شوق، با تصور تحقق وصول به او مقتضى انس، با تصور افراط انس مقتضى انبساط، با تصور اطمینان به عنایت مقتضى توكل، با تصور زیبایى هر چه كه از محبوب صادر مى شود مقتضى رضا، با تصور قصور و كوتاهى و عجز و احاطه و كمال و قدرت محبوب مقتضى تسلیم است.
و خلاصه آنكه محبت راستین یك چهره به تسلیم دارد آنگاه كه انسان محبوب خود را حاكم مطلق و خود را محكوم مطلق بداند، و یك چهره به فناء دارد آنگاه كه عاشق همه چیز را در معشوق دیده و خود را هیچ نبیند. اگر كسى به این مقام برسد تمامى ما سوى الله در نزد او حجاب خواهد بود. پس نهایت سیر و سلوك او این است كه از همه چیز، روگردان و با تمام وجود متوجه او باشد.
(
و الى الله یرجع الامر كله
)
فصل چهارم: معرفت
خداى تعالى درباره معرفت مى فرماید:
(
شهد الله انه لا اله الا هو و الملائكه و اولوا العلم قائما بالقسط لا اله الا هو العزیر الحكیم
)
معرفت در لغت فارسى به معناى شناخت است. و در این جا منظور از معرفت، بالاترین مرتبه خداشناسى است، چرا كه خداشناسى مراتب فراوان دارد، و مراتب معرفت مانند شعله آتش است كه برخى فقط نام آن را شنیده اند كه موجودى سوزاننده است؛ هر چه به آن برسد مى سوزد و اثر آن در هر چه در آن افتد ظاهر مى شود و هر چه كه از آن بردارند كم نمى شود و هر چه كه از آن جدا گردد بر خلاف طبع آن خواهد بود. این موجود آتش نامیده مى شود.
در شناخت خداوند نیز برخى به همین اندازه اند كه نام آنها را مقلدان مى گویند مثل كسانى كه سخن بزرگان را در باب معرفت پذیرفته اند ولى دلیلى بر آن ندارند.
برخى كه به شناخت بالاترى رسیده اند دودى از آتش به آنها رسیده است و مى دانند كه این دود از چیزى برخاسته است پس حكم مى كنند كه دود اثر آن آتش است. در معرفت الهى نز برخى به همین اندازه اند كه اینها را اهل نظر مى گویند كه به برهان قاطع مى دانند كه صانعى هست و داراى آثارى مى باشد و آثار قدرت او را دلیل وجود او مى دانند.
از این دسته بالاتر كسانى هستند كه به واسطه مجاورت با آتش اثرى از حرارت آن احساس مى كنند و از آن نیز بهره مى برند، و در شناخت خداوند نیز برخى به این مرتبه رسیده اند كه مؤ منان به غیب نامیده مى شوند و خداى را از پشت پرده مى شناسند.
و بالاتر از این گروه كسانى هستند كه از آتش منافع فراوانى از قبیل پخت و پز و امثال آن برده اند، و در خداشناسى هم گروهى لذت معرفت را دریافته و به آن سرور مبتهج هستند.
تا اینجا مراتب اهل دانش از خداشناسان را گفتیم ولى بالاتر از اینها كسانى هستند كه خود آتش را مشاهده مى كنند و به واسطه نور آن آتش موجودات دیگر را نیز مشاهده مى كنند. در خداشناسى نیز گروهى را اهل بینش و هم چنین عارفان مى گویند و اینها هستند كه معرفت حقیقى دارند. و كسانى كه در مراتب بالاتر از این قرار گرفته اند اهل یقین مى باشند كه مقام بالاترى از عارفان دارند - درباره یقین و اهل یقین بعدا مطالبى را مطرح خواهیم كرد انشاء الله -.
برخى از اهل یقین از باب معاینه معرفت دارند كه اینها را اهل حضور مى نامند كه داراى اءنس و انبساط مى باشند و اما نهایت مراتب معرفت آنجایى است كه دیگر عارف از میان برخیزد مانند كسى كه در آتش سوخته و از بین رفته باشد.
فصل پنجم: یقین
خداى تعالى در مورد یقین مى فرماید:
(
و بالاخره هم یوقنون
)
در حدیث آمده است كه:
(
من اعطى الیقین و من اوتى حظه منه لا یبال بما انتقص من صلوته و صومه
)
یقین در نزد نزد عرف به معناى اعتقاد جزمى مطابق با واقع و ثابتى است كه زوال آن ممكن نیست؛ و یقین در حقیقت تركیبى است از علم به معلوم و محال بودن خلاف آن.
مراتب یقین و مثال آن
یقین داراى مراتبى است كه در قرآن كریم به علم الیقین و حق الیقین تعبیر شده است چنانكه در یك جا مى فرماید:
(
لو تعلمون علم الیقین لترون الجحیم ثم لم لترونها عین الیقین
)
و در جاى دیگر مى فرماید:
(
و تصلیة جحیم ان هذا لهو الحق الیقین
)
و همان طور كه آتش براى معرفت به طور مثال ذكر گردید در باب یقین نیز همین مثال وجود دارد.
یعنى هر چه به توسط نور آتش مشاهده شود مانند علم الیقین است، دیدن خود جرم آتش كه بر اشیاء قابل رؤ یت نور مى افكند به منزله عین الیقین است، و تاءثیر آتش در هر چه كه در آن بیفتند و هویت آن را از بین ببرد و فقط آتش بماند و نه هیچ چیز دیگر به منزله حق الیقین است؛ و جهنم گر چه خود عذاب است ولى چون افتادن در آن موجب سوختن و نابود شدن است دیدن آن از دور و نزدیك و ورود در آن براى این سه مرحله یقین مثال زده شده است.
(
و الله اعلم به حقایق الامور
)
فصل ششم: سكون
خداى تعالى در مورد سكون و آرامش مى فرماید:
(
و الذین آمنوا و تطمئن قلوبهم بذكر الله. الا بذكر الله تطمئن القلوب
)
سكون بر دو گونه است.
1- سكون متعلق به اهل نقص كه این سكون قبل از سلوك است چرا كه صاحب آن از مطلوب و كمال بى خبر است و آن را غفلت مى گویند.
2- سكون متعلق به اهل كمال كه پس از سلوك و هنگام وصول به مطلوب حاصل مى شود كه آن را اطمینان مى خوانند.
و آن حالتى را كه بین این دو سكون وجود دارد حركت و یا سیر و سلوك مى گویند، و حركت از لوازم محبت است قبل از وصول و سكون از لوازم معرفت است مقارن با وصول و لذا گفته اند:
(
لو تحرك العارف هلك و لو سكن المحب هلك
)
یعنى: اگر عارف حركت كند هلاك مى شود و اگر محب ساكن باشد هلاك مى گردد.
از این مبالغه آمیزتر نیز گفته اند:
(
لو نطق العارف هلك و لو سكت المحب هلك
)
یعنى: اگر عارف حرف بزند هلك مى شود و اگر محب سكوت كند هلاك مى گردد.
این است حالات سالك تا آنگاه كه به مقصد برسد. والله اعلم.