سلمان و بلال

سلمان و بلال0%

سلمان و بلال نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3976 / دانلود: 2698
اندازه اندازه اندازه
سلمان و بلال

سلمان و بلال

نویسنده:
فارسی

بلال فرياد بلند اسلام

بلال

نام بلال، همراه است با ايمان و عقيده و استوارى در راه هدف. ياد بلال، يادآور صبر و مقاومت در برابر دشمن است.

و خاطره بلال، ثبات قدم و تحمل شكنجه در راه خدا را به ياد مى آورد.

و بالاخره...، بلال، نامى است خاطره انگيز، و يادآور مساوات اسلامى، مؤدن پيامبر، كعبه و فتح مكه، تقوا به عنوان ملاك برترى، ارزش انسانى مؤمن و... بسيارى مسائل ديگر.

در فتح مكه، پيامبر اسلام بلال حبشى را ماءمور كرد تا برفراز كعبه رفته و با نداى بلند، اذان بگويد.

اين عمل، هم طنين افكن ساختن نداى توحيد از نقطه و در محلى است كه قبله گاه مسلمين است، و هم اعلام برابرى انسان ها از هر نژاد و رنگ و مليت و زبان. و خط بطلانى است بر پندارهاى موهوم اشراف، كه برترى ها را در قبيله و رنگ و ثروت و امتيازات طبقاتى و عناوين تشريفاتى مى دانستند.

طبيعى است كه اذان گفتن بلال بر بام كعبه، براى خيلى از مشركين گران بود.

برده تحقير شده و غلام سياه پوست ديروز، امروز سخنگوى نهضت اسلام و مؤدن پيامبر شده و در اسلام، مقام و منزلتى خاص يافته است.

عيبجوئى و استهزاء برخى از مشركين را در اين مورد، اين آيه قرآن پاسخ داد كه:

اى مردم! ما همه شما را از يك مرد و زن آفريديم و شما را گروه گروه و قبائل گوناگون قرار داديم تا يكديگر را بشناسيد. همانا گرامى ترين شما نزد خداوند، با تقواترين شماست و خداوند، دانا و آگاه است(۵۴)

نزول اين آيه، در شاءن بلال و در رد ملاك هاى غلط و افكار موهوم كافران بود و مرتبه و مقام بلال را دو چندان بالا برد.

بلال شكنجه شده ديروزى، اينك در سايه اسلام، عزيز و گرامى است.

برده آزار ديده عصر جاهليت، در پناه دين، امروز محترم است.

بلال، در تمام مدت حيات پيامبر، اذان گوى آنحضرت بود و بانگ جانبخش ‍ او در دعوت مردم به نماز، تا آخرين روز زندگى رسول خدا، طنين افكن بود.

اما... پس از رحلت پيامبر، بلال ديگر اذان نگفت. زيرا آنكس را كه بلال، به پيشوائى و امامتش براى مسلمانان عقيده داشت، با مسلمين نماز نمى خواند. كسان ديگرى بودند كه بلال نمى خواست مؤدن آنان باشد.

از اينجهت، رخت سفر به شام بست و تا پايان عمر، در همانجا ماند و ملت اسلام را براى هميشه، در انتظار شنيدن اذان بلال گذاشت.

در اين نوشته، با ترسيمى از چهره الهام بخش و مصمم بلال آشنا مى شويم تا شايد از رهگذر اين شناخت و معرفت، از اسوه اى ديگر تاءسى بجوئيم و از الگوئى ديگر كه تربيت شده دامان اسلام است، الهام بگيريم.

انسان نمونه اى كه:

در راه دين و در ره ايمان و اعتقاد

كوهى است استوار

هرگز نكرده است براى كسى سجود

جز بر خداى دادگر و آفريدگار

آرى... بلال، اسوه ايمان و زندگى است

نام و وفا و عشق و فداكارى بلال

صبر بلال و همت و جانبازى بلال،

جاويد و زنده است.

از ما درود پاك بر آن قهرمان صبر

در آستان اسلام

بلال، فرزند رباح حبشى، از اصل و تبار مردم حبشه در آفريقاى سياه بود كه سال ولادت او را، دهمين سال پس از عام الفيل(۵۵) دانسته اند. پدر و مادر بلال برده بودند و بلال، دوران نوجوانى و جوانى خود را همزمان با اوج فسادها و تباهى هاى قريش سپرى كرد.

قريش، اهل ستم و فساد و گناه بودند، حتى گاهى مجالس عشرت و لهب و لعب خود را در كنار خانه خدا بر پا مى كردند.

بلال، بخاطر فطرت پاكش، از فسادهاى قريش، رنجيده خاطر مى شد و خود عملا مى كوشيد تا به فساد كشيده نشود.

صداقت و پاكى بلال باعث شده بود، با اينكه برده اى سياه بود، مورد توجه قرار گيرد و به او احترام قائل شده و كارهاى بزرگ به او بسپارند. گر چه بلال، در محروميت و تحقير، همچون ديگر بردگان بود ولى به خاطر خصلت هاى نيكش، نسبت به بردگان ديگر از موقعيت بهترى برخوردار بود.

در عين حال، نفرتى كه از مشركان و اربابان داشت، سر جاى خود محفوظ بود و با گذشت سالها، نفرت و بيزارى او از فسادهاى اربابان عياش و سودجو و ظالم بيشتر مى شد و در پى چاره و فرصتى بود كه بتواند روح پاكش را تعالى بخشد و از بند آن بندگان شهوت و قدرت و صاحبان زر و زور نجات بخشد.

وقتى خورشيد اسلام در مكه درخشيد و حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله به پيامبرى و نجات انسانها مبعوث شد، بلال، در حدود سى سال داشت.

بعلت رفت و آمدهايش به شهر، خبر دعوت جديد محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله را شنيد. روح تشنه اش به دنبال اخبارى تازه و آگاهى دقيق تر از پيام دعوت اين پيام آور بود. كم و بيش بعضى از آيات قرآن هم به گوشش خورده بود.

يك شب پس از انجام كارهايش، فرصتى پيدا كرد و خود را به حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله رساند و از زبان مباركش آيات قرآن را شنيد. اشك شوق در چشمان بلال، حلقه زد. او گمشده اى را پس از ساليان دراز يافته بود و اينك، متواضعانه، خود را بر قدم هاى آن پيامبر افكند و اسلام را پذيرفت. گر چه بلال مى دانست بخاطر مسلمان شدنش، شكنجه ها و آزارهائى را در پيش ‍ خواهد داشت، ليكن عشق او به حق و دلباختگى اش به پيامبر و آئين او، او را براى تحمل هر گونه شكنجه و سختى در راه ايمان، آماده ساخته بود.

دور از چشم اربابانش و براى مصون ماندن از اذيت آنان، هر شب مخفيانه به ديدار پيامبر مى رفت و جان شيفته خود را در زمزم كلام آن پيامبر پاك، طراوتى تازه مى بخشيد.

رفت و آمدهاى او به حضور پيامبر، كم كم آشكار شده بود.

روزى در مسجدالحرام در حال طواف به دور كعبه بود. وقتى به بت ها رسيد به آنها پرخاش و اهانت كرد و به يكى از آنها آب دهان انداخت. بى خبر از اينكه يكى از مشركين، تمام رفتار او را زير نظر دارد. خبر به اميه بن خلف، صاحب بلال رسيد.(۵۶)

اميه، كه از سرسخت ترين دشمنان اسلام و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و هرگز باورش نمى شد كه برده اى از بردگانش به اسلام بگرود، بشدت خشمگين شد و گفت: بلائى بر سر او بياورم كه ديگر كسى هوس مسلمان شدن نكند.

بلال هم آمادگى براى تحمل شكنجه را داشت. صحبت هاى اميه با او، هرگزنتوانست او را قانع كند كه دست از پيامبر و دين او بكشد. از اين رو تصميم گرفت كه با خشونت رفتار كند.

شكنجه در راه خدا

اينك درون مكه، خبرهاى تازه اى است

در گوشه و كنار،

از قدرت و شكيب غلامى خداپرست

بحث است و گفتگوست

اينك بلال، زير شكنجه است،

- بى دفاع!

در زير آفتاب

جان در گلو، نداى زبانش: احد، احد،

با پيكرى كبود و سيه فام و زخمدار

در راه فكر و ايده خود مى كشد عذاب

جسم نحيف و لاغر اين برده سياه

مى سوزد از حرارت و گرماى آفتاب در زير تازيانه ارباب زور و زر

ديگر نمانده پيكر او را توان و تاب.

صبحى اميد بخش، پس از اين شب سياه

افكنده است در دل او آتش يقين

پاينده نيست ظلمت شب،

- صبح مى دمد!

ديرى نمى كشد كه صداى اذان او

خواهد فكند، در دل اين آسمان، طنين

بر بام كعبه، بانگ اذانش چنان رساست،

كز صولتش به لرزه فتد قلب مشركين

الله اكبرش بدمد روح انقلاب،

در جان مسلمين...

برنامه شكنجه، آنهم در ملاء عام و در برابر چشم ديگران، رسمى بود كه سران شرك براى زهر چشم گرفتن از ديگران، به آن مى پرداختند، بعلاوه اين را نوعى تفريح و سرگرمى هم به حساب مى آوردند.

اينك طبق اعلام در شهر، مردم زيادى به تماشاى صحنه شكنجه و آزار بلال، غلام اميه بن خلف جمع شده بودند. مردم، هم سرسختى اميه را در دشمنى با اسلام مى دانستند و هم اشتياق زائدالوصف بلال را به دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله و منتظر بودند ببينند بر سر اين برده سياه چه خواهد آمد.

برخلاف انتظار اميه، صحنه آزار بلال، نه تنها مانع از گرايش افراد به اسلام نمى شد، بلكه ميزان مقاومت و استوارى مسلمين را هم در راه آئين خود، بيشتر مى كرد و مقاومت مردانه بلال در زير شكنجه ها، عده اى را به اسلام، جذب مى كرد. بلال يكى از هفت نفرى بود كه اسلام خود را آشكارا كرده بود.

خاندان ياسر هم (ياسر، سميه و پسرشان عمار) از اين گروه بودند كه بخاطر دينشان مورد شكنجه هاى سخت قرار گرفتند و ياسر و سميه اولين شهداى راه اسلام بودند كه قامت استوارشان درهم شكست و به شهادت رسيدند ولى ايمان و اراده شان درهم نشكست.

بلال هم از اين جمع بود و به همين جهت هم شديدا مورد شكنجه قرار گرفت و به دستور اميه، در مقابل ديدگان مردم، با دست ها و پاهائى بسته، در زير آفتاب سوزان حجاز، روى زمين داغ خوابانده مى شد و سنگى بزرگ بر روى سينه او نهاده مى شد تا بدنش به زمين داغ چسبيده و گوشت پيكرش و پوست بدنش بسوزد.(۵۷)

بلال، دل به خدا سپرده بود و بدون ناله و افغان، تحمل مى كرد و فقط نداى احد، احد سر مى دادم

يادى از ناله جانسوز بلال

كه در اين دشت پر از خوف و گزند به احد بود بلند...

بلال، در برابر خواسته اميه كه اصرار داشت تا از آئين محمد دست بردارد يا آنقدر در اين حالت بماند تا بميرد، جواب مى گفت:

اى اميه! همچنانكه قبلا گفته ام. ايمان به رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله از روى هوى و هوس نبوده كه گاهى به آن دل بندم و ساعتى از آن دل بركنم. تو مرا از عذاب و رنج مى ترسانى؟ يقين بدان كه در زير شديدترين رنج ها، جز شهادت بر وحدانيت خدا و رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله سخنى از زبانم نخواهى شنيد(۵۸)

شكنجه ها ادامه مى يافت، سنگهاى گداخته بر پوست بدنش مى چسبيد و آنرا مى سوزاند، و گاهى پوست بدن كنده مى شد. بعضى از تماشاچيان از ديدن اين صحنه رقت انگيز، چشم خود را مى بستند و به سوى ديگر نگاه مى كردند ولى ابوجهل و اميه و ديگر دشمنان پيامبر، از تماشاى عذاب بلال، لذت مى بردند و قهقهه سر مى دادند و شادى مى كردند.

بلال، با قدرت ايمان و اراده آهنينش، پايمردى و استوارى نشان مى داد اميه به ستوه مى آمد و فكر مى كرد بلال، ديگر دست از پيامبر و خدا مى كشد، وقتى به نزديك او مى رفت، مى ديد كه بلال با رمق اندك و نفس هاى ضعيف، همچنان احد، احد مى گويد و خدا رابه يگانگى مى خواند.

اميه بيشتر خشمگين مى شد و دوباره آزار و شكنجه را از سر مى گرفت.

بلال، قلبش به درياى توكل و صبر متصل بود و با ياد خدا، مرهمى از ذكرالله بر زخمهاى بدن خويش مى نهاد و حماسه اى شگفت، از پايدارى و استقامت در راه عقيده مى آفريد. صبر و تحمل بلال، به راستى اربابانش را به زانو در مى آورد، و آنان با همه قدرت و تسلط، عاجز و درمانده مى شدند. رهايش مى كردند تا زخمهايش خوب شود و براى شكنجه اى ديگر آماده گردد.

اميه، فردايش به بلال مى گفت:

من ديروز تو را زياد شكنجه نكردم تا شايد برگردى و به تو رحم كردم. اگر از عقيده ات دست برندارى، امروز كارى مى كنم كه رفتار ديروز، پيش آن كوچك باشد.

بلال:

اميه! فكر نكن كه با شكنجه و تهديد بتوانى عقيده ام را متزلزل، يا دگرگون سازى.

اميه! مردن در راه اسلام، برايم بسيار شيرين و گواراست.

فرداى آنروز، مردم دوباره براى تماشاى مقاومت سياه حبشى در مقابل شكنجه ها، جمع شدند.

به دستور اميه، بلال را آوردند. زخمهاى ديروزش هنوز خوب نشده بود. ريسمانى بلند به دستهايش بستند. پاهايش نيز بسته بود به ميدان آوردند و دو سر طناب را چند نفر گرفته و شروع به دويدن كردند.(۵۹)

بلال دست و پاى بسته، با اولين حركت آنان، نقش زمين شد و آنان او را روى زمين، بر پستى و بلندى مى كشيدند و بلال صدمه بيشترى مى ديد و چنان مجروح مى شد كه اميد زنده ماندنش نبود. در عين حال، لبهايش ‍ همچنان شعار مقدس و توحيدى احد، احد را تكرار مى كرد.

گاهى هم بر بدن لخت او، لباس داغ و بافته شده از آهن پوشانده و او را زير آفتاب سوزان بيرون مكه رها مى كردند.(۶۰)

تكرار اينگونه شكنجه ها، تنها مقاومت و ايمان بلال را بيشتر مى كرد و كوچكترين تاءثيرى در متزلزل ساختن ارده استوار او نداشت. صبر بزرگ و تحمل عظيم بلال، همه را تحت تاءثير قرار مى داد و همه افراد، دوست و دشمن، مؤمن و مشرك او را تحسين مى كردند.

حتى يك عالم مسيحى كه آنروزها مورد احترام همه بود، روزى هنگام عبور از كنار بلال، با ديدن اين صحنه ها و مقاومت بلال، گفت: ثبات و بردبارى بلال و ايمان او به آئين يكتاپرستى مرا مجذوب خود ساخته است. به خدا سوگند، اگر اين غلام، در اين راه شهيد شود من قبر او را زيارتگاه قرار داده و به عنوان بركت يافتن، قبرش را زيارت مى كنم.(۶۱)

گاهى افراد، از روى خيرخواهى و نصيحت، از بلال مى خواستند كه تقيه كند و براى حفظ جانش آنچه را مى خواهند بگويد، ولى عشق به خدا و رسول و ايمان سرشار او، مانع از آن مى شد كه چنين كند و تحمل سختى در راه ايمان را بيشتر دوست مى داشت.

جلال الدين مولوى، در مثنوى خود، به شرح اين ماجرا پرداخته است. براى علاقه مندان به شعر و ادب، قسمتى از بيان مولوى را در اين باره نقل مى كنيم:

تن فداى خار مى كرد آن بلال

خواجه اش مى زد براى گوشمال

كه چرا تو ياد احمد مى كنى

كه چرا تو ياد احمد مى كنى

مى زد اندر آفتابش او به خار

اواحد مى گفت بهر افتخار

باز پندش داد. باز او توبه كرد

عشق آمد توبه او را بخورد

توبه كردن زين نمط بسيار شد

عاقبت از توبه او بيزار شد

فاش كرد، اسپرد تن را در بلا

كاى محمد، اى عدو توبه ها

اى تن من، وى رگ من پر ز تو

توبه را گنجا كجا باشد درو

توبه را زين پس ز دل بيرون كنم

از حيات خلد، توبه چون كنم؟

عشق، قهار است و من مقهور عشق

چون شكر شيرين شدم از شور عشق

برگ كاهم پيش او اى گردباد

من چه دانم كه كجا خواهم رفت

گر هلالم، گر بلالم، مى دوم

مقتدى بر آفتابت مى شوم

عشقان بر سيل تند افتاده اند

بر قضاى عشق، دل بنهاده اند

همچو سنگ آسيا اندر مدار

روز و شب گردان و نالان بى قرار

گر ز زخم خار، تن غربال شد

جان و جسمم گلشن اقبال شد

بوى جانى سوى جانم مى رسد

بوى يار مهربانم مى رسد

پيش مشرق، چارميخش مى كنند

تن برهنه، شاخ خارش مى زنند

از تنش صدجاى، خون برمى جهد

او احد مى گويد و سر مى نهد(۶۲)

آزادى بلال

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله كه غمخوار ملت بود، بيش از همه رنج روحى مى كشيد و از شكنجه شدن ياران مسلمانش در ناراحتى بود و همواره در فكر مسلمانان زير شكنجه بود و از حالشان خبر مى گرفت و به آن سركشى مى كرد و به صبر و پايدارى دعوتشان مى كرد و به آنان، بخاطر اين استقامت در راه دين و وفادارى به آئين خدا، نويد بهشت مى داد.

شكنجه بلال به اوج رسيده، توان بدنى او بشدت رو به ضعف نهاده و امكان شهادتش بسيار بود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله پيشنهاد كرد كه براى خلاصى بلال از اين شكنجه ها، از صاحبش خريدارى شده و در راه خدا آزاد گردد.

اميه بن خلف هم از مقاومت بلال به ستوه آمد و از طرفى مى ديد كه بلال، ديگر خدمتگزار او نخواهد بود و اگر هم او را بكشد مايه سرافكندگى است، با پيشنهاد پيامبر موافقت كرد و بدينصورت، نام افتخارآميز بلال، در كنار ديگر بردگانى كه آزاد شده بدست پيامبر بودند قرار گرفت.(۶۳)

بلال، پس از بهبودى، تلاش گسترده اى را در راه اسلام آغاز كرد و عاشقانه در راه دين خدا فداكارى نمود و در تمام لحظه ها و ايام پرخطر و دشوار، در كنار حبيبش محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و دوران گرسنگى و سختى شعب ابيطالب را هم در كنار مسلمانان بود. آوازه ايمان و صبر بلال، همه جا پيچيده و به او عظمتى كم نظير و نفوذ كلامى فراوان بخشيده بود و تا زمان هجرت به مدينه با بيان شيرين خود همواره به تبليغ و ترويج اسلام مى پرداخت.

هجرت به مدينه

بلال، يكى از آن دسته از مسلمانانى بود كه پيش از هجرت پيامبر به مدينه (يثرب) عزيمت كرده بود، بلال، كه قلبى شيفته محمد داشت و دورى از او را به سختى تحمل مى كرد، با اينكه تب شديدى داشت(۶۴) در عين حال، روزها بر سر راه مكه مى نشست و در زير آفتاب، چشم انتظار آمدن پيامبر به مدينه بود. تا اينكه دوران انتظار به سر آمد، هنگام ورود آنحضرت به مدينه، بلال، همراه عده قابل توجهى از مردم كه به پيامبر ايمان داشتند ولى او را نديده بودند با شور و شوقى زائدالوصف به استقبال پيامبر شتافتند و مقدم پيامبر را بر ديار يثرب گرامى داشتند.

با ورود پيامبر به مدينه، كارهاى جديد و سروسامان دادن به وضع مردم و تشكيل حكومت بر اساس اسلام شروع شد.

پيامبر اسلام، در آغاز ورود به مدينه، با همكارى مسلمانان مسجدى را جهت عبادت و اجتماعات مسلمين بنا كرد و براى تحكيم رشته هاى پيوند مسلمين، عقد اخوت و پيمان برادرى بين مسلمانان ايجاد كردند. در اين ميان، بلال هم با عبيده بن حارث بن عبدالمطلب برادر شد. عبيده از مسلمانان فداكارى بود كه بعدا در جنگ بدر، در كنار پيامبر و علىعليه‌السلام جهاد كرد و مجروح شد و چند روز بعد، در بين راه، هنگام بازگشت پيامبر از جنگ بدر، وفات كرد.(۶۵)

اولين مؤدن

در همان روزهاى نخست هجرت به مدينه، ضرورت ايجاد مى كرد كه براى خبردادن به مردم جهت حضور در نماز جماعت و شركت در مسجد، يك وسيله و شعار اعلان وجود داشته باشد.

اذان، از سوى خداوند به صورت وحى بر پيامبر نازل شد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به حضرت علىعليه‌السلام فرمود كه اذان را به بلال تعليم دهد.(۶۶)

بدينگونه بود كه بلال، عنوان افتخارآميز اولين مؤدن را در اسلام، دريافت كرد، بلال، گر چه يك سياه حبشى و غلام آزاد شده اى بود، ولى اينك به عنوان مؤدن پيامبر و سخنگوى رسمى دين خدا از طرف پيامبر انتخاب شده است و اين امتياز، بخاطر تقوا و تعهد و تقرب او به خداست. گر چه در آن روزگار، كسانى كه صوتى دلنشين تر و لهجه اى فصيحتر از بلال داشتند فراوان بودند ولى پاكدلى و ايمان و خلوص بلال، او را تا آن پايه و حد بالا برد و فضيلت يافت.

از آن پس، بلال همواره همراه پيامبر بود، در سفر و حضر، در مسافرت ها و جنگ ها، مؤدن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله بود و نداى او به تكبير كه بلند مى شد، خداجويان و حق پرستان از هر سو به مسجد روى مى آوردند تا در نيايش ‍ دسته جمعى نماز، به پيامبر اقتدا كنند.

بلال، پس از هر اذانى كه براى نماز مى گفت، به در خانه پيامبر مى آمد و مى گفت: حى على الصلاه، حى على الفلاح يا رسول الله و با دين پيامبر، شروع به اقامه گفتن مى كرد تا آنكه نماز شروع شود.(۶۷)

بلال، مؤدنى وقت شناس و دقيق بود، پيامبر مى فرمود: روزه هايتان را با اذان بلال، شروع و ختم كنيد كه دقيق است.(۶۸)

بارها پيامبر خدا، به بلال مى فرمود: ارحنا يا بلال(۶۹) يعنى: اى بلال، با اذان گفتنت به ما روح و نشاط ببخش، اذان بگو تا به نماز بايستيم.

بلال، شب ها هنگام سحر به مسجد مى آمد و كنار ديوار مى نشست، لحظاتى به آسمان نگاه مى كرد و در عظمت آفرينش خدا مى انديشيد و قبل از اذان، با خداى خود نيايش مى كردم

سخن پيامبر به بلال در مورد اذان، نشانه خلوص دل و قلب سرشار از ايمان و صفاى باطن آن مسلمان روشن ضمير است.

جان كمال است و نداى او كمال

مصطفى گويان، ارحنا يا بلال

اى بلال، افراز بانگ سلسلت

زاندمى كاندر دميدم در دلت

اى بلال اى گلبنت را جان سپار

خيز و بلبل وار، جان مى كن نثار

زان دمى كادم از آن مدهوش شد

هوش اهل آسمان بيهوش شد.(۷۰)

ازدواج

بلال، در سفرى كه به همراه برادرش به يمن داشت تصميم به ازدواج گرفت. هنگام خواستگارى خود را اينگونه معرفى كرد:

من بلال، و اين مرد برادرم، هر دو غلامى از حبشه بوديم، گمراه بوديم، كه خداوند هدايتمان كرد، برده بوديم كه خداى كريم، آزادمان كرد. اگر به ما دخترانتان را بدهيد، الحمدالله، خدا را سپاس، و اگر ندهيد، الله اكبر، خدا بزرگ است.

قبل از آنكه جواب قطعى به بلال بدهند، پيش پيامبر آمده و با گفتن جريان، از آنحضرت نظر خواستند. حضرت سه بار بلال را به آنان پيشنهاد كرد و فرمود: چه كسى را مى خواهيد بهتر از او، كه مردى از اهل بهشت است...(۷۱)

نوع خواستگارى بلال، و نيز كيفيت پاسخ دادن پيامبر به مشورت بستگان دختر، راهنماى خوبى در جهت يك ازدواج اسلامى است و ملاك ها و معيارهاى ارزش را در اسلام بيان مى كند.

بلال، در ميدان هاى جنگ

حضور بلال در صحنه هاى كارزار و ميدان هاى جهاد، نشانه آنست كه او، اسلام را در همه ابعاد، شناخته و پذيرفته و عمل كرده بود. تنها اهل نماز و اذان نبود، بلكه قهرمان نبرد و مرد جنگ هم بود.

بلال تقريبا در همه جنگ ها شركت داشت.(۷۲) در جنگ بدر، كه به پيروزى اسلام و شكست مسلمين انجاميد، هنگام جمع آورى اسرا، يكى از مسلمانان هم اميه و پسرش را گرفته و به سوى اردوگاه مسلمين مى آورد. تا چشم بلال به آن دو افتاد و اميه، اين دشمن ديرين اسلام و شكنجه گر معروف را شناخت، به انصار بانگ زد كه: اين اميه، رئيس ‍ كفر است. آنگاه گفت: والله ما نجوت ان نجوت: بخدا سوگند، نجات نيابم اگر بگذارم كه تو نجات يابى!

انصار كه از اميه و اذيت هاى او نسبت به مسلمانان در مكه، جريانات زيادى شنيده بودند، با صداى بلال، به كمك او شتافتند و اميه بن خلف و پسرش ‍ را از پاى درآوردند.(۷۳)

بدينصورت، اميه، كه يكى از سران شكنجه نسبت به مسلمانان، بخصوص ‍ در مورد بلال بود، به دست همين برده سياه مسلمان، به كيفر دنيوى آنهمه ستم هايش رسيد.

در جنگ هاى ديگر هم كه بلال، حضور داشت، يكى از مسؤ ليت هايش ‍ ابلاغ پيام هاى رسول خدا به نيروهاى اسلام بود. در جنگ احد، كه به شكست مسلمين منتهى شد، بلال، پيام پيامبر خدا را نسبت به بسيج دوباره نيروهاى اسلام و تعقيب دشمن در فرداى آنروز، اعلام كرد.(۷۴) در جنگ احد با يهود بنى قريظه نيز، اعلان جنگ را از طرف پيامبر، بلال بعهده گرفت.(۷۵) در صحنه ها و ميدان هاى ديگر هم، حضور بلال، اين صحابى پاكباخته و روشندل و بصير، به خصوص در اوقات نماز و دعوت مسلمين به حضور دز نماز جماعت، چشمگير بود.

در عين حال كه پيامبر، بلال را به شدت دوست مى داشت، اشتباهاتش را به او تذكر مى داد. از جمله در جنگ خيبر، هنگامى كه بلال، صفيه دختر حى بن اخطب را به اتفاق يك زن ديگر به اسيرى گرفته و به حضور پيامبر آورد، آنها را از كنار جسدهاى كشته هايشان در ميدان جنگ عبور داد. صفيه از ديدن آن منظره بسيار ناراحت شد و صورت خراشيد و خاك بر سر ريخت و با صداى بلند گريه كرد، پيامبر وقتى از واقعه باخبر شد به بلال فرمود: مگر رحم و عاطفه از تو رفته است كه زن اسير را از كنار كشته ها عبور دادى؟(۷۶)

اين تنها بارى بود كه بلال، مورد عطاب پيامبر قرار گرفت.

و اين درسى از انسانيت است كه پيامبر اسلام، حتى در ميدان جنگ نسبت به اسير مى دهد.

بلال، خزانه دار پيامبر

بيت المال مسلمين را در اختيار داشتن و خطا نكردن و سوء استفاده ننمودن، دليل تقواى مالى انسان و نشان تعهد و خداترسى اوست.

بلال، در مدينه خزانه دار پيامبر هم بود.(۷۷) پولهائى كه از خمس اموال و غنائم جنگى و يا پولهايى ديگر كه بدست پيامبر مى رسيد، در اختيار بلال قرار مى گرفت. هر فقير و نيازمندى كه به پيامبر مراجعه مى كرد، آنحضرت او را به بلال ارجاع مى داد تا براى او طعام و لباس تهيه كند.

بلال، محتاجان را هرگز رد نمى كرد، حتى اگر در صندوق، پولى نبود، از جاى ديگر قرض مى كرد و حوائج آنان را برطرف مى كرد. هيچگاه فقيرى را رد نكرد.(۷۸)

به دستور پيامبر، هرگز ثروتى را ذخيره نمى كرد بلكه در راه رفع احتياجات مردم مصرف مى كرد يك بار، پيامبر وارد شد و پيش بلال، كيسه اى از خرما ديد. پرسيد: اين چيست؟

بلال پاسخ داد: براى تو و مهمانت نگه داشته ام.

حضرت فرمود: آيا نمى ترسى كه شعله هاى آتش باشد؟ آنرا در راه خدا انفاق كن و نترس. خداوند چيز كم را بركت و افزايش مى دهد و به پاداش ‍ زياد مى پذيرد.(۷۹)

بلال، وكيل خرج پيامبر و ماءمور خريد خانه آنحضرت هم بود

و به همين خاطر به خانه پيامبر، رفت و آمد زيادى داشت و به خدمتگزارى به خاندان پيامبر، خصوصا حضرت زهراعليه‌السلام علاقه بسيار داشت.

حتى يكبار كه پيامبر و مسلمين در مسجد نشسته و منتظر اذان بلال بودند تا نماز بخوانند، علت دير آمدنش را پيامبر پرسيد. بلال پاسخ داد: به خانه فاطمهعليه‌السلام رفتم، او مشغول دستاس كردن بود و حسن گريه مى كرد. گفتم: اى دختر پيامبر! اجازه بده دستاس كنم يا حسن را نگه دارم تا شما گندم را آسياب كنيد. فرمود: من به نگهدارى فرزندم سزاوارترم. او حسن را برداشت تا آرام كند و من مشغول دستاس كردن شدم و بهمين جهت تاءخير پيش ‍ آمد.

پيامبر فرمود: به او مهربانى كردى، خدا هم با تو مهربانى فرمايد.(۸۰)

بلال، در فتح مكه

به دستور پيامبر، مسلمانان براى حركت به سوى مكه و پاك كردن اين محيط توحيد از مظاهر شرك و وجود مشركين، بسيج شدند. هزاران مسلمان مسلح و داوطلب، راه مدينه تا مكه را طى چند روز پيمودند. اينك به سوى مكه اى مى روند كه قبله گاه نمازشان كعبه در آنجاست. مكه اى كه در آن، چه آزارها از دست مشركان ديده اند، مكه اى كه بر تعدادى از افراد، سراسر خاطره از سالهاى آغاز دعوت اسلام بود، خاطراتى از شكنجه ها، مقاومت ها، سختى ها و...

مهاجرين، كه خود، اهل اين شهر بودند، بيشتر اشتياق ديدن مجدد مكه را داشتند. آنروز كه هجرت كردند، در نهايت ضعف و محدوديت و فشار بودند، امروز با عزت و شكوه و سرافرازى، ميخواهند وارد مكه شوند و اين پايگاه عظيم را به تصرف خود درآورند.

كسانى هم در طول مسير، به اين كاروان پيوسته بودند.

سرانجام... پيامبر و مسلمانان، فاتحانه وارد مكه شدند و بدون خونريزى، مكه تسليم شد و جز دو سه مورد كوچك، مقاومتى از كسى ديده نشد. اين پيروزى و فتح بزرگ بدون كشتار، موفقيت بزرگى براى قواى اسلام بود.

مسلمانان به اطراف خانه كعبه رسيدند. بلال به فرمان پيامبر رفت و كليد كعبه را از عثمان بن طلحه گرفت(۸۱) و درب كعبه گشوده شد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و علىعليه‌السلام به درون كعبه رفته، بت ها را يكايك واژگون كردند. مشركين كه شاهد درهم شكستن بتها بودند، حيرت زده و ترسان، به حقارت و ناتوانى بت ها نگاه مى كردند.

لااله الاالله...

الله اكبر...

اينك شعار فتح بزرگ در مكه پيچيده است و دست تواناى خدا، بالاى همه دست ها و توان ها، جلوه گر است.

رسول خدا به بلال فرمود: به بالاى كعبه برو و اذان بگو.

بلال، به سرعت، خود را بر بام كعبه رساند.(۸۲) مشركين از جراءت و شهامت او شگفت زده شده بودند، كه صداى دلنشين و قاطع بلال، به الله اكبر بلند شد و همهمه ها خوابيد.

نام خدا و اذان اسلام، براى بسيارى از گوشهاى اهل مكه، تازگى داشت و مسحور و شيفته جاذبه اين طنين ملكوتى شده بودند كه بلال، اين غلام سياه حبشى، به نمايندگى از سوى پيامبر و امت او، بر فراز كعبه سر مى داد.

الله اكبر.... اشهد ان لا اله الا الله....

در آستان وفات پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

فتح مكه گذشت، مسلمين به مدينه بازگشتند.

در آخرين سال حيات پيامبر، آنحضرت همواره با بيش از صدهزار نفر از مسلمانان، به زيارت خانه خدا رفت.

در بازگشت از اين آخرين حج (حجه الوداع) بود كه پيامبر، از سوى خداوند فرمان يافت كه مسئله ولايت و رهبرى امت را پس از خود، براى مردم بيان كند و امامت و جانشينى علىعليه‌السلام را در حضور همه حاضرين، اعلام نمايد.

البته خلافت و وصايت و جانشينى، مسئله اى تازه نبود، آنحضرت، از اوائل بعثت در مكه، تا آخرين روزهاى حيات خود، به مناسبت هاى گوناگون، خليفه و وصى خود را (كه علىعليه‌السلام باشد) به امت معرفى كرده بود ولى اين بار، فرمان اكيد خداوند، نسبت به طرح و ابلاغ آن، وى را به ابلاغ صريح و قاطع پيام، ملزم ساخت.(۸۳) (آيه ۶۷ مائده: يا ايهاالرسول بلغ...)

صداى بلال، در آن وادى پيچيد و همه را متوجه امر مهم و خطيرى كرد كه رسولخدا مى خواست بيان كند. بلال، به دستور پيامبر، ندا در داد و همه جمع شدند. وادى غدير خم مملو از مسلمانانى شد كه از گوشه و كنار كشور پهناور اسلام، امسال در آخرين حج پيامبر، در ركاب وى حضور داشتند و پيامبر اسلام، علىعليه‌السلام را بعنوان خليفه و جانشين خود، به مردم معرفى و منصوب كرد.(۸۴)

پس از بازگشت از سفر حج، پيامبر در مدينه بيمار شدند و بسترى گشتند. كسالت آنحضرت روز به روز بيشتر مى شد. در عين حال، اذان بلال و حضور پيامبر براى نماز جماعت در مسجد، مدينه را گرم و مسجد را باصفا مى ساخت.

بلال، پس از اذان، معمولا حضور پيامبر مى رسيد تا به نماز بروند. اين برنامه در ايام بيمارى آنحضرت هم ادامه داشت.

يك روز، بلال طبق معمول پس از اذان به در خانه پيامبر رفت و در انتظار خروج آنحضرت بود كه اطلاع يافت حال غير مساعد پيامبر، امكان شركت او را در نماز نمى دهد. در اينجا بود كه جريان امامت جماعت ابوبكر در آخرين روزهاى حيات رسولخدا پيش آمد.

او بدون اطلاع پيامبر به مسجد رفته و به امامت جماعت ايستاد، پيامبر كه از اين موضوع آگاه شد با آنكه نمى توانست از بستر برخيزد، ولى با تحمل مشقت به مسجد آمده، ابوبكر را كنار زد و خود به نماز ايستاد.(۸۵)

ديگر بلال الله اكبر بر نياورد

امام صادقعليه‌السلام : خدا رحمت كند بلال را، كه دوستدار اهل بيت بود و بنده اى نيكوكار، و بعد از پيامبر براى هيچ كس اذان نگفت.(۸۶)

بلال، مؤدن پيامبر بود و اذان او نيز به حرمت رسولخدا بود.

بلال، صداى اذان خويش را در دوره اى سر مى داد كه حاكم مسلمين، پيامبر بود و مردم براى نماز جماعت و اقتدا به حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله در مسجد، جمع مى شدند. بلال، حريم رسالت را نگه داشت و قداست مؤدن پيامبر بودن را به مسائل سياسى حكومت خواهان نيالود.

اين بود كه پس از وفات پيامبر، بلال ديگر براى كسى اذان نگفت و آن آهنگ جانبخش و نواى توحيد را مردم ديگر نشنيدند.

بعد از تو، اى محمود احمد، اى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله

ما همچنان در انتظارى تلخ مانديم

ديگر بلال، الله اكبر بر نياورد.

جبرئيل از سوى خدا ديگر نيامد

بعد از تو، امت در غمت صاحب عزا بود

بعد از تو، خاطرهايمان هرگز نياسود...

روزى، پس از رحلت پيامبر، حضرت زهراعليه‌السلام اظهار علاقه نمود كه يكبار ديگر، صداى مؤدن پدرش را بشنود. چون بلال خبردار شد، در اولين فرصت نماز، بر بام مسجد رفت و شروع به اذان گفتن كرد.

الله اكبر، الله اكبر...

مردم با شنيدن صداى بلال، به ياد دوران حيات پيامبر افتادند و آن خاطره ها در ذهن هايشان زنده شد. سينه هاى غم آلود امت، به ياد پيامبر، سخت به درد آمده و گريه كردند.

حضرت زهراعليه‌السلام نيز كه به ياد روزگار پدر افتاد، گريه سر داد.

اشهد ان محمدا رسول الله

با اين جمله از اذان، مدينه غرق در شيون و ناله شد، بطورى كه در مدينه چنان گريه اى كم سابقه بود.

زهراى عزيز كه شديدا متاءثر و نالان شده بود، بى تاب شد و ناله اى جانسوز سر داد و بيهوش بر زمين افتاد. به بلال گفتند: بلال! خاموش باش، كه دختر پيامبر از دنيا رفت بلال، كه بر جان زهراعليه‌السلام بيمناك شده بود، اذان را نيمه كاره رها كرد و از بام مسجد به زير آمد چون حضرت زهراعليه‌السلام به هوش آمد، فرمود: اذان را تمام كن. بلال گفت: اى دختر رسول خدا، مرا معذور دار، كه بر جان تو ترسناكم و مى ترسم خود را هلاك كنى(۸۷)

تبعيد بلال

اذان نگفتن بلال پس از رحلت پيامبر، نوعى به رسميت نشناختن خلافت بحساب مى آمد و بلال نمى خواست با اذانش، حاكميت كسى را تاءييد كند. او عهد بسته بود كه فقط براى پيامبر اذان بگويد يا براى علىعليه‌السلام اگر جانشين آنحضرت شود.

امتناع بلال از اذان گفتن، براى خليفه گران تمام مى شد. اين بود كه بالاخره او را به شام تبعيد كرد و تا آخر عمر در آنجا بود.(۸۸)

در ايامى كه بلال در شام به سر مى برد، يك بار رسولخدا را در خواب ديد كه به او فرمود:

بلال! چقدر درباره من جفا مى كنى؟ چرا به زيارتم نمى آيى؟

بلال كه از خواب بيدار شد، به شدت اندوهگين شد و تصميم گرفت به زيارت مرقد پيامبر برود. عازم مدينه شد. همينكه وارد شهر گشت، يكسره به طرف قبر رسول الله آمد و گريه كنان خود را بر قبر آنحضرت افكند. امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) با خوشحالى از خبر ورود بلال، به استقبال او شتافتند. بلال وقتى آن دو يادگار پيامبر را ديد آنها را در آغوش ‍ كشيد و بوسيد(۸۹) و به ياد ايامى افتاد كه پيامبر، اين دو فرزند گرامى را در آغوش مى گرفت و از آينده آنان خبرها مى داد و مى ديد كه اهل بيت پيامبر چگونه پس از وفاتش تنها شده و مورد بى مهرى امت قرار گرفته اند.

بلال چند روزى در مدينه ماند و پس از زيارت قبر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ديدار با اهل بيت عصمت، دوباره عازم تبعيد گاهش شام شد.

بلال، راوى سخنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

بلال، از آنجا كه ساليان درازى در حضور پيامبر و از ياران نزديك آنحضرت بود، طبعا سخنان زيادى از آنحضرت به ياد داشت و با عمل و گفته هاى پيامبر، آشنائى فراوانى داشت. از اين رو، آنچه را اين صحابى بزرگ از پيامبر نقل و روايت مى كرد، سندى معتبر و كلامى قابل استناد به حساب مى آمد.

بلال، ايامى را كه در شام به سر مى برد، با نقل احاديث پيامبر و خاطراتى از آنحضرت، به تعليم و تربيت مسلمانان مى پرداخت و سخنانش براى مردم، حجت بود.

مرحوم علامه مجلسى، گفتگو و نقل تاجرى را ذكر كرده است كه در سفر تجارتى خود، با بلال آشنا شده و از او، سخنان پيامبر را شنيده است. خوب است كه ماجرا را از زبان خود (راوى عبدالله بن على) بشنويم:

كالائى را از بصره به مصر مى بردم. در مصر، يكى از روزها در راه به پيرمردى بلند بالا و سبزه رو و سفيد مو برخوردم كه دو قطعه پارچه، سياه و سفيد، (بعنوان لباس) بر تن داشت. پرسيدم او كيست؟

گفتند: بلال، مؤدن رسول الله.

لوح هاى خود را برداشته براى نوشتن سخنان پيامبر از زبان او پيش وى رفتم. سلام گفتم. بلال جوابم را داد. گفتم:

رحمت خدا بر تو باد، از آنچه از پيامبر شنيده اى برايم حديث كن.

گفت: چه مى دانى من كيستم؟

گفتم: تو بلال، اذان گوى پيامبر هستى.

بلال، با شنيدن نام پيامبر گريه كرد، من هم گريستم. مردم جمع شدند و همه گريان شديم.

آنگاه بلال از من پرسيد:

اهل كدام شهر هستى؟ گفتم: اهل عراقم.

گفت: به به. آفرين آنگاه مدتى سكوت كرد سپس گفت: اى برادر عراقى

بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم

اذان گويان، امين هاى مؤمنين اند، بر نماز و روزه هاشان و بر جسم و جانشان.

از خدا چيزى نمى خواهند مگر آنكه عطايشان كند و درباه چيزى شفاعت نمى كنند مگر آنكه شفاعتشان پذيرفته مى شود.

گفتم: رحمت خدا بر تو باد، بيشتر بگو.

گفت: بنويس: بنام خداوند. از پيامبر شنيدم كه فرمود:

هر كس چهل سال، براى خدا و به حساب او اذان گويد، خداوند در قيامت او را برمى انگيزاند، در حاليكه براى او، عمل چهل صديق پارسا را كه مقبول درگاه حق باشد منظور نمايد.

گفتم: بيشتر بگو

گفت: بنام خدا، از پيامبر شنيدم كه: هر كس بيست سال اذان گويد خداوند در حالى او را مبعوث مى كند كه همچون نور آسمان، او را روشنائى باشد.

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله كز آفتاب فلك، خوبتر شوى

گفتم: خداى رحمتت كند، باز هم بگو

گفت: پيامبر فرمود: هر كس ده سال اذان بگويد خداوند او را در بارگاه و درجه ابراهيم محشور مى كند.

گفتم: باز هم بيفزاى

گفت: پيامبر فرمود: هر كس يكسال اذان بگويد خداوند در قيامت او را برمى انگيزد، در حاليكه تمام گناهانش بخشيده شده باشد، هر چند همپاى كوه احد باشد.

گفتم: باز هم بگو.

گفت: خوب، پس حفظ كن و عمل نما و حساب كن، از پيامبر شنيدم كه فرمود:

هر كس در راه خدا و از روى ايمان و به حساب خدا و به منظور تقرب به پروردگار، براى يك نماز اذان بگويد خداوند، گناهان گذشته اش را مى آمرزد و از خطاهاى آينده مصونش مى دارد و در بهشت او را با شهيدان قرار مى دهد.

گفتم: رحمت خدا بر تو. برايم بهترين چيزى را كه شنيدى بگو.

گفت: واى بر تو، اى جوان! بند دلم را بريدى!

و گريه كرد. من هم گريستم. تا آنجا كه دلم برايش سوخت

سپس گفت: بنويس: بنام خدا. از پيامبر شنيدم كه فرمود: در روز رستاخيز، چون خداوند همه را در يكجا گرد آورد، خداوند فرشتگانى را با پرچم ها و نشانه هائى همه از نور، بسوى اذان گويان مى فرستد، با مركب هائى زبرجد نشان و عطر آگين، كه مؤدن ها بر آنها سوار مى شوند و شكوهمندانه بر آن مركب ها ايستاده و با رساترين صدا، اذان سر مى دهند.

دوباره بلال را گريه اى سخت، فرا گرفت، كه من هم با او همناله شدم. وقتى آرام شد گفتم گريه ات براى چيست؟

گفت: مرا به ياد سخنانى انداختى كه از دوستم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله شنيده ام كه درباره اذان و پاداش اذان گويان و جايشان در بهشت عنبرين فرموده است.

آنگاه بلال به من نگاه كرد و گفت: اگر بتوانى كه اذان گو باشى و در حال مرگ، مؤدن باشى و از دنيا بروى چنين كن...(۹۰)

سخنان بلال براى آن مرد، طولانى است و همه درباره اوصاف بهشت و چگونگى نعمت هاى پروردگار براى بندگانش در آخرت، كه ما به نقل همين مقدار، اكتفا مى كنيم.

وفات بلال، آغاز حيات جاودان

چون بلال، از ضعف شد همچون هلال

بلال، كه رخت هجرت به شام كشيده بود، تا زنده بود، هر سال به مدينه مى آمد، قبر رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله و دخترش زهراى اطهرعليها‌السلام را زيارت مى كرد و را اهلبيت پيامبر، ديدارى تازه مى كرد.

در سالهاى ۱۹ ۲۰ هجرت، بلال، به مرض طاعون از دنيا رفت.

در آن هنگام، از عمر بلال ۶۳ سال گذشته بود.

پس از وفات، در محلى بنام باب الصغير كه قبرستان معروفى است، در كنار جمعى ديگر از اصحاب، به خاك سپرده شد.(۹۱)

اينك، بر قبر بلال، قبه اى است و بنائى ساخته شده، كه مزار اهل معرفت است و مسافران شام، در نزديكيهاى دمشق، براى عرض ادب و تكريم مقام پرجلال بلال، به آنجا مى روند.

رحمت خدا بر بلال باد، كه پاك زيست و متعهدانه عمل كرد و تا آخرين روز حيات، در راه دين خدا استوار ماند.

و امروز، نامش الهام بخش ماست و زندگيش، الگو و اسوه اى براى كسانى كه در مسير خودسازى و ايمان در راه خدا، گام بر مى دارند.