زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل10%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 22152 / دانلود: 4387
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.

زندگانى سفير حسينعليه‌السلام مسلم بن عقيلعليه‌السلام

مؤلف: محمد على حامدين

مترجم: سید حسن اسلامی

مقدمه ناشر

بسمه تعالى

مؤلف محترم در اين كتاب با استفاده از منابع تاريخى به صورتى موضوعى و فراگير به بررسى حوادث كوفه و پيرامون مأموریت مسلم بن عقيل - سفير ثقه حسين بن علىعليه‌السلام پرداخته و نسبتا بحث جامع و شاملى را ايفاء كرده است.

اين دفتر بعد از ترجمه و بررسى، كامل آن را طبع و به علاقه مندان معارف اسلامى و تشنگان واقعيت قضيه مسلم بن عقيلعليه‌السلام تقديم مى نمايد. اميد است مورد قبول پروردگار متعال قرار گيرد.

دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم

تقديم

بسم الله الرحمن الرحيم

اين كتاب را به سرور كائنات، پيامبر هدايت و نور، و خاتم پيامبران الهى، صلوات الله علهيم اجمعين- و خاندان پاكش- كه خداوند آنان را از هر رجسى پاك و پيراسته كرد- و هر كه بذر محبت و ولاى اين خاندان را ناخودآگاه در ضمير و عمق جان من كاشت، هديه مى كنم.

امروز مطلع شديم كه پدرم به جرم تعليم محبت پيامبر خاندان مجاهدش، در زندان هاى ستمگران، به سر مى برد و من اين كتاب را به پدرم كه در تمام زندگى با كودكان خود از مسلم بن عقيل؛ قهرمان بزرگ، سخن مى گفت و خود را فدايى آن آستان مقدس مى دانست تا آرامگاه همراه و هم جهت بود، و به تمام پدرانى كه به فرزندان خود محبت اهل بيت را آموختند و بخاطر فرزندان مهاجر و مجاهد خود به زندان افتادند و يا تن به محروميت و طرد دادند، هديه مى كنم.

ثواب اين تلاش را به پدر و مادرم هديه مى كنم؛ زيرا آنان محبت سبط پيامبر را به من آموختند؛ محبت حسين را كه پدر و مادرم به فداى او باد.

محمد على

دارالهجره ۱۴۰۶ ه. ق.

مقدمه علامه باقر شريف القرشى

گمان نمى كنم شهرى در خاورميانه در صحنه سياست جهانى، خطيرتر از كوفه بازى كرده باشد؛ زيرا اين شهر، مركز آگاهى سياسى و اجتماعى براى تمام ملتهاى مسلمان بوده است و از جمله فعاليتهاى بارز اين شهر، سرنگون كردن حكومت عثمان؛ بزرگ خاندان اموى و فعاليت قابل توجه براى انتخاب اميرالمؤمنين على؛ پسر عم پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - به خلافت بود.

كوفه بزرگترين پشتيبان نظامى اسلام بود. و نيروهاى آزادى بخش اسلام در اين شهر متمركز شده بودند. و مجاهدان و فاتحين اقاليم در اين شهر گرد آمده و آماده آزاد كردن سرزمينهاى گوناگون از كفر و شرك بودند. همچنين كوفه از موقعيت استراتژيكى خاصى برخوردار بوده و مركز فعاليتهاى اقتصادى محسوب مى گشت، و بيشترين درآمد حكومت مركزى، از اين شهر تأمين مى شد، لذا مورد توجه خلفا بود.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام اين شهر را مركز خلافت قرار داد و دارايى حكومت بدين شهر منتقل گشت.

امام؛ اميرالمؤمنين- پيشاهنگ عدالت اجتماعى- در اين شهر بود كه سياست درخشان خود را در جهت بسط مساوات عادلانه، الغاى تبعيض ‍ نژادى، از ميان برداشتن اختلافات موجود ميان جامعه اسلامى و به وجود آوردن فرصتهاى برابر، براى همه پياده نمود.

اين سياست بناى استوارى از ملت را در كنار امام قرار داد و آگاهى اصيل و عميقى را در كوفه به وجود آورد. همين سياست بود كه روح تمرد و سركشى را عليه امويان طى حكومت خود بر عراق گسترش داد.

كوفه پس از جنگهاى دردناك كه به وسيله سودجويان عليه اميرالمؤمنينعليه‌السلام راه انداخته شده بود، دچار انحطاط و برگشت شد. مخالفين، جنگ هاى جمل، صفين و نهروان را عليه اميرالمؤمنين- اولين پيشاهنگ حقوق بشر- راه انداختند. اين جنگها خردها را فلج ساخت و تمرد اجتماعى را باعث گشت. و حركت جامعه را دچار سستى كرد.

مجموعه اين عوامل، جامعه را از حركت در مسير حق بازداشت و آنان را در مقابل امام قرار داد، تا جايى كه تمرد كرده، خواستار توقف جنگى شدند كه در آستانه پيروزى در آن بود.

و در لحظه اى كه معاويه دشمن ناجوانمرد، در سراشيبى سقوط بود، نجاتش دادند و زشت ترين صحنه هاى تاريخ را آفريدند. و از اين لحظه- كه تلخ ‌ترين لحظه اى است كه تاريخ اسلام با آن روبرو شده است- در جازدن امت اسلامى، عقب رفتن و حتى از دست دادن دستاوردهاى اسلامى آنان شروع شد و ظلم و جور و باطل معاويه، بر حق و عدالت امام اميرالمؤمنينعليه‌السلام پيروز گشت.

از آن پس، امامعليه‌السلام در كنار كوفه فرمان مى داد اما كسى اطاعت نمى كرد، سپاهيان را فراخواند ليكن پاسخى نمى شنيد! لشكر به راحتى رو كرده، از جهاد در راه خدا سرباز مى زدند. حضرتعليه‌السلام با رنجهاى متعدد دمساز گشته، جام زهر را جرعه جرعه سرمى كشيد تا آنكه دستى جنايتكار، حضرت را در محراب به شهادت رساند و حكومت امام، بدين گونه به سرآمد. روشن ترين حكومتى كه تاريخ اسلام به خود ديده بود.

حكومت امام به شكل قاطع و بنيادى، حقوق مظلومين و محرومين را مسلم دانست و با استبداد و سلطه گرى به نبرد برخاست. و پرده هاى فريب اجتماعى را پاره نمود و افقهاى روشن و زيبايى در برابر تمام مردم و ملل جهان آشكار كرد.

امامعليه‌السلام اولين پرچمدار اين امت در تحقق اهداف بزرگ و كريمانه اش بود و او بود كه خطوط اين مسير را طرح كرد و راه اين پيكار مستمر را نشان داد.

پس از صلح امام حسن- كه براى حفظ خونهاى مسلمين صورت گرفته بود- حكومت به دست معاويه افتاد. كسانى كه از آگاهى سياسى و شناخت شرايط، بى بهره هستند صلح امام را نادرست مى دانند، صلحى كه امامت تحت شرايط دشوار و سخت به آن تن داده بود. و خار در چشم، و استخوان در گلو، به شماتت اين و آن گوش مى داد.

اگر اين صلح نبود امت اسلامى دچار سيلى از مشكلات اجتماعى شده و تنها خداوند پيامد اين مشكلات را مى دانست و بس. پس از صلح، كوفه خوار، ذليل و آرزو از كف داده، در اختيار معاويه قرار گرفت. معاويه درصدد شكست و زبون كردن اين شهر برآمده، شرورترين حكام را به امارت كوفه فرستاد، كسانى چون مغيرة بن شعبه و زياد بن ابيه، كه چشم ها را از كاسه درمى آوردند و بى گناه را به جاى مجرم مجازات مى كردند و آن را كه باقى مانده بود به جاى فرار مواءخذه مى نمودند و با گمان و تهمت، مرتكب قتل مى شد.

اهل كوفه پس از گذشت اوقات مناسب، به فكر سرنوشت خود افتاده انگشت ندامت به دندان گزيدند و از آنچه با امام اميرالمؤمنين و فرزندش حسنعليهما‌السلام كرده بودند، ابراز انزجار نمودند و در صدد جبران تفريط و جدايى طلبيها افتادند؛ مخفيانه نزد امام حسينعليه‌السلام رفته از او خواستند تا عليه معاويه شورش كند و رهبرى حركت انقلابى كوفه را به عهده بگيرد. ليكن امام با توجه به شرايط سخت و دشوار آن زمان از قبول خواست اهل كوفه خوددارى ورزيد. از جمله موانع قيام امام در آن زمان، قابليت، ديپلماتيك مكارانه معاويه و نعل وارونه زدن وى بود، باضافه آنكه بيت المال در اختيار معاويه بود و او مى توانست به كمك دارايى موجود در خزانه، دلها را بخرد و هر حركت عصيانگرانه را سركوب كند.

چون معاويه هلاك شد- در حالى كه براى يزيد بيعت گرفته بود- اهل عراق نفس راحتى كشيدند و پنداشتند حاكميت ظلم و جور در هم شكسته شده است، لذا رهبران كوفه تحت رهبرى پيشواى بزرگ سليمان بن صرد خزاعى كنفرانسى ملى تشكيل دادند و در آن از مصائب وارده بر كوفه در زمان معاويه سخن ها گفتند و نتيجه گرفتند كه تنها راه بازگشت مجد و عظمت شهرشان، به حكومت رسيدن امام حسينعليه‌السلام مى باشد. پس هزاران نامه و دهها هياءت نمايندگى نزد امام فرستادند و حضرت را براى آمدن به كوفه ترغيب نمودند.

امامعليه‌السلام قبل از هر كار، لازم ديد نماينده اش را به سوى آنان گسيل دارد تا اوضاع را دريافته به وى گزارش كند. لذا نماينده بزرگش مسلم بن عقيل را- كه از بهترين تيرهاى تركش خاندان نبوت و از مراتب بالاى تقوا، علم و پرهيزكارى برخوردار بود- به نمايندگى به كوفه فرستاد.

ورود مسلم، اهل كوفه را دچار خوشحالى و سرور بزرگى كرد و آنان پشتيبانى كامل خود را از وى اعلام داشتند. و هجده هزار تن با وى بيعت نمودند و اطاعت و جان نثارى خود را بيان داشتند. آنان براى آزادى كوفه از يوغ اسارت خاندان اموى و بازگشت خلافت اسلامى به اهل بيت عصمت و طهارت- كه قلب تپنده تن امت اسلامى است- تا پاى جان و اموال، بيعت كردند.

يزيد كه حساسيت قضيه را درك كرده بود و دريافت كه كوفه از پذيرش ‍ بيعت وى شانه تهى كرده است، امارت آن ديار را به ابن مرجانه جلاد سپرد. ابن زياد به مجرد رسيد: به كوفه دستورات و احكام عرفى خاصى را صادر كرد و وباى ترس را در سراسر شهر پخش كرد. او هر مخالفى را بسرعت اعدام مى كرد و بذر ترس را در دل كوفيان مى كاشت. لذا كوفيان تمام خواسته هاى دينى و ملى خود را فراموش كرده، سر در لاك خود فرو بردند و ذليلانه تحت امر ابن مرجانه درآمدند!

از وقايع تأسف بار آن است كه ابن مرجانه، همين اهل كوفه را آماده و مسلح كرد تا با آزادى بخش خود مسلم بن عقيل بجنگد، همچنان كه آنان را براى نبرد با ريحانه پيامبر اكرم، امام حسينعليه‌السلام به كربلا روانه داشت. آنان نيز سيد جوانان اهل بهشت را به شهادت رساندند و مرتكب جنايت هولناك قتل خاندان عصمت و طهارت شدند. مانند اين فاجعه را تاريخ هرگز بياد ندارد و مانند آن را ضبط نكرده است.

اما اين كتاب به صورتى موضوعى و فراگير، به بررسى حوادث مى پردازد؛ بررسى دقيق و تحليل موشكافانه، از مختصات اين كتاب است. مؤلف به هر نشانه اى كه مى رسد در كنار آن مى ايستد و بر آن پرتو تحليل مى اندازد و واقعيت قضيه مسلم بن عقيل شهيد را آن چنان آشكار مى كند كه گويى خود وى، يكى از شاهدان اين فاجعه بوده است و مراحل متعدد اين ماجرا را به چشم خود ديده است. با خواندن اين كتاب از نحوه طرح مطلب و تازگى شيوه استنتاج و تحليل، دچار شگفتى شدم.

و اما درباره مؤلف كتاب، بايد بگويم كه او فرزندمان استاد محمد على عابدين است كه فعاليت فكرى خود را وقف خدمت به اهل بيت- عليهم السلام- نموده است. من در چهره او آينده درخشانى مى بينم. توفيق دادن خداى را زيبنده است كه به هر كس بخواهد از بندگان خود ارزانى مى دارد و هدايت در دست اوست و ما نيازمندان هميشگى رحمت او هستيم.

باقر شريف القرشى

نجف اشرف ۱۳۹۷ ه. ق ۱۹۷۷ م.

مقدمه مؤلف

اهميت فرستادن نماينده به كوفه (اواخر سال ۵۹ هجرى) توسط امام حسينعليه‌السلام هنگامى آشكار مى گردد كه به اهميت قيام ضد ظلم نواده سرور پيامبران حسين بن على- پى ببريم و موضعگيرى مقدس امام را در برابر فشارهاى سياسى فكرى و اعتقادى كه امت جدش-صلى‌الله‌عليه‌وآله - از آن رنج مى برد، درك كرده باشيم.

سبط پيامبر با موضعگيرى منجر به واقعه كربلا و نقش تعيين كننده خود در دنياى قيام ها، تحول عميقى در قبال نقد واقعيت سياسى حاكم و سياستى كه در آينده حاكم خواهد بود ايجاد كرد و با خون پاك خود، آتش انقلابات آينده را روشن كرد و نهال عدالت را آبيارى نمود.

حيات خونين امام، نقطه عطف تعيين كننده در حركت تاريخ اسلام محسوب مى گردد و در تمام حوادث پس از خود، تأثير روشنى به جا گذاشت و در حوادث اسلامى و انسانى اثرات خود را حفظ كرد؛ زيرا حركت امام با قوانين ازلى انسان و اسلام پيوند استوارى دارد و اين دو، با يكديگر داراى يك خط سير مى باشند.

امام روزى كه تكليف خود را انجام داد واقعيت وجودى خود را به نمايش گذاشت و يكى از پرده هاى شگفت هستى خود را عيان ساخت، و به تمام تاريخ و انسانها معنا و مفهوم نبوى جاويد خود را نشان داد.

امام با اداى تكليف خود، تمامى تلاشهاى بنى اميه را در جهت تبديل نبوت به افسانه اى كه در غيبت يا غفلت آنان در صحنه عربيت رخ داده بود خنثى ساخت.

اين مقدمه براى بيان واقعيت حركت بنى اميه در جهت تجديد عهد جاهليت كه آن را بر خود فرض كرده بود و در صدد الغاى نبوت خاتم پيامبران برآمده بود- همچنان كه خود معاويه در بيان كينه توزانه خود با دوست و عامل وى بر كوفه؛ مغيرة بن شعبه بدان اعتراف مى كند- كافى نمى باشد.

سياست بنى اميه بر آن بود تا كتاب خدا را به افسانه هايى براى سلطه گرى سياسى و نظامى بدل كند و هنگام نياز و بازى، قرآن به سرنيزه برود ونهايتا برنده اى باشد در آستين قماربازان سياست و بردگان آزاده شده به دست رسول خدا.

كافى است به اين نكته اشاره كنيم و نهضت فرزند رسول الله-صلى‌الله‌عليه‌وآله - صرفا قيامى براى سرنگونى حكومت و ابطال نظام ادارى آن- چنان كه از گذشته تا كنون عده زيادى چنين پنداشته اند- نبود بلكه قيام سبط رسول خدا-صلى‌الله‌عليه‌وآله - براى مبارزه و مقابله با سياست تبديل نبوت به افسانه اى بيهوده و حركتى بود عليه عملكرد معاويه كه قرآن را چنان تدوين مى كند تا بتواند به سود خود، آن را تاءويل كند و در مقام بازيهاى سياسى از آن استفاده كرده اعتبار قرآن را به پايان برساند.

قيام امام عليه تمام اين سياستهاى دراز مدت اموى براى تهى ساختن نبوت از مفاهيم حقيقى خود بود و بايد قيام امام را در اين راستا تجزيه و تحليل كرد.

جنبش اموى از يزيد فعاليت بيشترى را عليه اسلام و مسلمين پس از پدرش معاويه انتظار داشت و بى شرمى افزونى را متوقع بود، ليكن اين تلاش نوين در راستاى احياى جاهليت ناكام ماند و مجريان آن رسوا گشتند و توان تحقق آرمان جاهلى كفرآميز را نيافتند؛ زيرا قرآن ناطق، عصاره نبوت و رسول خاتم و سيدالمرسلين-صلى‌الله‌عليه‌وآله - بر آنان شوريد و مواضع اصيل اسلامى را آشكار كرد.

خون حسين شهيد و سبط رسول اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مصداق اين آيه قرآن بود كه:

( إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ ) (۱) .

البته ما قرآن را بر تو نازل كرديم و ما هم او را محققا (آسيب حسودان و منكران) نگاه خواهيم داشت.

بنابراين، ما قيام و انقلاب بزرگ امام را در مقياس هستى درك مى كنيم و خود را ملزم به تن دادن و پذيرش چهارچوبهاى تنگ نظرى و افق هاى محدود نمى دانيم و كمترين احتياجى به اين گونه چهار نداريم، در حالى كه در برابر ما آسمان وسيع و افقهاى روشن اين قيام آشكار است.

بنابراين در مقياس هستى، قيام امام يك حادثه علوى و بالايى تلقى مى گردد و آن را بايد متصل به آسمان و اراده مطلقه بارى تعالى و ملهم از خواست خداوندى دانست كه: ان الله شاء ان يراك قتيلا؛ اراده الهى بر شهادت تو قرار گرفته است.

مهمترين مرحله ترك و قيام حسينى كه منجر به انفجار بزرگ كربلا گشت، مرحله فرستادند نماينده از سوى حضرت به كوفه بود. اين حركت از امام، يكى از جلوه هاى فرزانگى رهبر قيام، امام حسينعليه‌السلام را نشان مى دهد و روشن مى سازد كه برخلاف تصور تخطئه گران، اين قيام يك حركت بى مقدمه و خودبخودى نبوده است بلكه از آگاهى و بصيرت كامل و درك تمام جوانب مطلب برخاسته است و بالاءخره برخى تصورات نادرست را درباره قيام، تصحيح مى كند.

قيام امام بدون انديشه و تعيين راهى آزموده و بررسى نتايج، صورت نگرفت و امام برخلاف نوشته هاى سطحى و القاآت زودگذر، با تاءثير از نامه هاى اهل كوفه فورا عكس العمل نشان نداد.

اين قيام بالاتر از قيامهاى خودبخودى و بدون برنامه بوده است. بررسى مرحله فرستادن سفير به كوفه، دليل روشنى به دست ما مى دهد تا ظرافت و دقت برنامه ريزى آن را درك كنيم و سستى اعتقاد به حركت خودبخودى را دريابيم و گمانهاى بى برنامه بودن نهضت را درهم بكوبيم. از اينجاست كه به اهميت بررسى اين مرحله بيشتر پى مى بريم و خود را ناگزير از طرح جنبه هاى مختلف سفارت سفير حسينعليه‌السلام به كوفه مى دانيم.

با وجود آنكه مؤلفين مسلمان- شيعه و سنى- به بررسى قيام امام حسينعليه‌السلام پرداخته اند، ليكن غالبا از اين مرحله به آسانى گذشته اند. همچنانكه از جامعه كوفه به راحتى رد شده اند. آنان لازم ندانسته اند اندكى تأمل كنند و به مردم پرجنبش، مظلوم و پرحماسه كوفه بپردازند و به كار بردن تعابير كلى و پيشداريهاى منبعث از تصورات قديمى و جديد در مورد مردم شهرها را كافى ديده اند و بدين ترتيب انسان مسلمان را- حتى تا امروز- از درك واقعيت مردم و اهل كوفه، محروم داشته اند.

البته فكر نمى كنيم علت كم توجهى محققين به اين مرحله، كوتاهى زمان آن و بسرآمدن سفارت در مدت كم بوده باشد، زيرا اهميت اين حوادث در طول زمان آنها نيست، بلكه در ارتباط تنگاتنگى است كه با انقلاب اسلامى حسينى داشته اند؛ همچنان كه در طول تاريخ نقش فعالى را به عهده گرفته اند.

به نظر ما علت كم توجهى محققان و مورخان به اين مقطع مهم تاريخى، انگيزه هاى درونى و روش بررسى هاى تاريخى آنان بوده است. مورخان در اين گونه موارد بدون داشتن دركى و استنباطى از اسرار صعود و افول نهصت ها، به تكرار مكررات اكتفا كرده اند و روايات متناقص، آنان را از فرورفتن در باطن امر و گذر از سطح به عمق، بازداشته است. لذا اكثر آنان به چنين تصورى، قيام سيدالشهداء را بدون طرح مساءله سفارت مسلم بن عقيل ترسيم نموده و نيازى به درك شرايط آن روز مردم، مخصوصا اهل كوفه نديده اند.

اين شيوه از خلف تا سلف همچنان ادامه داشته و ما را از دريافت حقيقت امر بازداشته و خورشيد واقعيت را در پس ابرهاى تصورات ظاهرى پنهان داشته است.

و اين نوع نگرش مورد قبول اكثر نويسندگان شيعه و اهل سنت بوده است و كتب آنان تنها وقايع را ذكر مى كنند و حالت روايت گونه خود را حفظ كرده، به نقل سيره، اقوال، قرار گيرند، به طور خلاصه عبارتند از:

۱- جنبه هايى از مهترين جوانب سبط پيامبر بزرگ-صلى‌الله‌عليه‌وآله -

۲- مهمترين جلوه هاى پيكار قهرمان مدافع آيين محمدى-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مسلم بن عقيل، و رهبرى تحركات مردم كوفه

۳- آشكارترين جنبه هاى ظلم بر مسلمانان- مانند كوفيان- و شدت رنج آنان و آگاهى از آزادى و حق خواهى مردم.

۴- روشن ترين جلوه هاى رعب و وحشت ايجاد شده توسط امويان...

به زودى بيان خواهيم كرد كه سياست بنى اميه انواع وسيله ها را به كار مى گيرد تا فرد مسلمان و جامعه اسلامى را از التزام عملى به مبادى دين اصلح و طريق اقوم، بازداشته و همه استعدادهاى مردم را سركوب كرده و جوهر عمل را از آنان گرفته بود. تمام اين سياستها در جهت آن بود كه تنها نام اسلام و انتساب اسمى به اين دين مبين باقى بماند- بدون تمسك به هدايت اين دين بزرگ- و بنى اميه بتوانند تحت نام خلافت رسول الله-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مدت بيشترى بر مردم حكومت كنند.

اين بررسى، در تلاش بحث تفصيلى نمايندگى مسلم برآمده، سعى نموده است اقوال و روايات را از منابع تاريخى مورد قبول تمام مسلمانان، اخذ كند.

اين بحث در چند بخش صورت گرفته و هر بخش به سه فصل تقسيم گشته كه فصل اول آن تقريبا سه موضوع را بررسى مى كند.

فهرست كتاب گوياى مطلب است و ما را از طرح جزئيات در اين مقدمه كوتاه بى نياز مى كند. از خداوند متعال قبول اين عمل اندك را اميد داريم و از او مى خواهيم تا ما را در احياى معالم هدايت و نشانه هاى دين خود يارى فرمايد.

( قُلْ هَٰذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَىٰ بَصِيرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِي ) (۲)

بگو: اين راه من است كه من و پيروانم آگاهانه به سوى راه خدا دعوت مى كنيم.

محمد على عابدين ۱۳۹۶ ه‍- قمرى. ۱۹۷۶ م.

بخش اول: مسلم و كوفه

مسلم و كوفه

پيش از ورود به بحث تفصيلى پيرامون اين رادمرد، بر خود لازم مى دانيم چند موضوع ضرورى را طرح كنيم تا هنگام جلو رفتن در مباحث و فصول كتاب، ما را يار باشند و به ما كمك كنند.

نخست پيرامون نسب اين سفير سخن خواهيم گفت و سپس از طريق شناخت پدرش عقيل، به حقيقت وى دست خواهيم يافت چرا كه: الولد سر ابيه و بعد به بررسى شخصيت خودش خواهيم پرداخت.

همچنين بايستى از محل مأموریت وى آگاهى داشته باشيم. لذا درباره كوفه اين شهر تازه بنياد و جامعه نوپا كه حوادث بزرگ روز را در خود شاهد بوده است، مطالبى بيان خواهيم داشت.

بنابراين، اين سه فصل با مقدمه اى، بحث بخش نخست را تشكيل مى دهد كه، مدخلى است بر زندگى اين رادمرد و قهرمان تاريخى جاويد.

زمينه ها، نسب مسلم بن عقيل هاشمى

روزى كه اراده آسمانى، طبيعت متمايز جنس بشرى را بيان كرد و روزى كه وحى خداوند تبارك و تعالى حقيقت متباين انسانى را در قرآن بدين گونه بيان كرد كه:

( إِنَّا خَلَقْناكُمْ مِنْ ذَكَرٍ وَ أُنْثى‌ وَ جَعَلْناكُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا ) (۳) .

و معيار ثابت و هميشگى برترى را بدين گونه اعلام داشت كه:

( إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ ) (۴)

در آن روز عملا مردم روى زمين به گروهها، قبايل و امتهاى مختلف متباين و پراكنده تقسيم شده بودند. از جمله اين ملتها، ملت ريشه دار عرب بود كه به دهها قبايل منقسم گشته، و اين فروع از آن اصل قديمى برخاسته و گسترش ‍ يافته بودند.

در قله و رأس اين هرم، قبيله جاويد بنى هاشم بود كه چونان خورشيد در ميان قريش مى درخشيد و در مجد، عظمت، عزت و بزرگى منشى به بالاترين مراتب و منزلت اجتماعى آن روزگاران رسيده بود. با آنكه معيارها و ارزشهاى اخلاقى و معتقدات درست، در آن زمان متفاوت بود.

بنى هاشم، هم در عصر جاهلى و هم در روزگار درخشان اسلامى، برترين، گراميترين، بالنده ترين قبيله و داراى استوارترين عقيده بودند. و اين مطلب عجيبى نيست، زيرا كه همين قبيله بود كه از آن، دلاوران ملت عرب و مهتران اين امت برآمدند، بلكه آنان برترين چهره هاى تمامى بشريت و امم بودند و شاخص انسانيت و قدسيان بشر، اينان مى باشند.

در اينجا كافى است سخن حبيب خدا، سرور عرب و عجم را نقل كنيم كه مى فرمايد:

«أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ، إِنَّ اللَّهَ خَلَقَ الْخَلْقَ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ خَلْقِهِ، وَجَعَلَهُمْ فِرْقَتَيْنِ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ فِرْقَةٍ، وَخَلَقَ الْقَبَائِلَ فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِ قَبِيلَةٍ، وَجَعَلَهُمْ بُيُوتًا فَجَعَلَنِي فِي خَيْرِهِمْ بَيْتًا فَأَنَا خَيْرُكُمْ بَيْتًا، وَخَيْرُكُمْ نَفْسًا »(۵)

«من محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب هستم. خداوند خلق را آفريد و مرا از بهترين خلق خود قرار داد. مردم را دو گروه ساخت و مرا در بهترين گروه قرار داد. و قبايل را آفريد و مرا در بهترين قبيله قرار داد و مردم را خانواده خانواده نمود و مرا در بهترين خانواده قرار داد. پس من از نظر خانوادگى از بهترين شما هستم و خودم نيز از بهترين شما هستم.»

مسؤوليت حفظ اسلام و دلسوزى مسلمانان به آنان واگذاشته شده است؛ زيرا كه خداوند توانايى ها و استعدادهاى بزرگى در آنان به وديعه قرار داده بود لذا كفار و منحرفين، بر آنان رشك برده، حسد ورزيدند و كينه هاى نهانى اهل جاهليت و آزادشدگان فتح مكه عليه آنان هشدار داد و هميشه بر زبان مباركش بر زبان مباركش خبر از گزينش آسمانى و برترى خدادادى بنى هاشم بود. حضرت-صلى‌الله‌عليه‌وآله در اين مورد فرمود:

«قَالَ جِبْرِيلُ عليه‌السلام : قَلَّبْتُ الْأَرْضَ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا فَلَمْ أَجِدْ رَجُلًا أَفْضَلَ مِنْ مُحَمَّدٍ صلى‌الله‌عليه‌وآله وَقُلِّبَتْ لِي الْأَرْضُ مَشَارِقَهَا وَمَغَارِبَهَا فَلَمْ أَجِدْ أَبَ أَفْضَلَ مِنْ بَنِي هَاشِمٍ »(۶)

جبرئيلعليه‌السلام گفت: شرق و غرب زمين را زير و رو كردم ليكن برتر از محمد-صلى‌الله‌عليه‌وآله - نيافتم. و شرق و غرب عالم را در نورديدم و زير و زبر كردم اما گراميتر از بنى هاشم نديدم.

پيامبر اكرم بر گزينش آسمانى خود و آلش تأکید مى كرد، با آن كه فضل و مجد حضرت نزد قريش آشكار بود. قريش، پيامبر و ديگر جوانان بنى هاشم را آن چنان مى شناختند كه فرزندان خود را مى شناختند(۷) . با اين همه پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مكرر مى گفت:

«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى مِنْ وَلَدِ آدَمَ إِبْرَاهِيمَ وَاتَّخَذَهُ خَلِيلا ثُمَّ اصْطَفَى مِنْ وَلَدِ إِبْرَاهِيمَ إِسْمَاعِيلَ ثُمَّ اصْطَفَى مِنْ وَلَدِ إِسْمَاعِيلَ نِزَارًا ثُمَّ اصْطَفَى مِنْ وَلَدِ نِزَارٍ مُضَرَ وَاصْطَفَى مِنْ وَلَدِ مُضَرَ كِنَانَةَ ثُمَّ اصْطَفَى مِنْ كِنَانَةَ قُرَيْشًا وَاصْطَفَى مِنْ قُرَيْشٍ بَنِي هَاشِمٍ وَاصْطَفَى مِنْ بَنِي هَاشِمٍ بَنِي عبد الْمطلب وَاصْطَفَانِي من بني عبد الْمطلب »(۸) .

«خداوند از فرزندان آدم ابراهيم را برگزيد، و او را دوست خود قرار داد و از فرزندان ابراهيم اسماعيل را، و از فرزندان اسماعيل نزار را برگزيد. سپس از فرزندان نزار مضر را برگزيد و از مضر كنانه را برگزيد. و از كنانه قريش را برگزيد و از قريش بنى هاشم را برگزيد... و از بنى هاشم عبدالمطلب را برگزيد و سپس مرا از بنى عبدالمطلب برگزيد.»

آرى، من، فرزند عبدالمطلب شيبة المحمد هستم كه عده اى از جهت منزلت او را فقط جد پيامبر اكرم مى دانند و بس در حالى كه شيبة الحمد از اوصياى ابراهيم خليلعليه‌السلام بود و يقيناً آينده درخشان و منزلت بزرگ نوه خود فرزند عبدالله را مى دانست تا جائى كه به ابوطالب (وصى خود) سفارش كرد كه مستقيما بر تربيت و رشد نوه مسعودش ‍ نظارت داشته باشد تا حضرت، جوان شود و آماده ابلاغ دستورات ربوبى گردد.

اگر عبدالمطلب صرفا پدرى معمولى و جدى از دوره جاهليت بود- چنانكه عده اى تصور مى كنند- شايسته پيامبر نبود كه در سخت ترين لحظات و حساس ترين مواقف، از جد خود ياد كند، در صورتى كه حضرت ختمى مرتبت-صلى‌الله‌عليه‌وآله - در جنگ هاى خود هنگام رجزخوانى و مبارزه طلبى مى فرمود: من براستى پيامبرم... من فرزند عبدالمطلب هستم.

رسولى كه تنها به زبان وحى سخن مى گويد و نطق او از هواى نفس بدور است، به جد خود افتخار مى كند و با غرور از مجد پدربزرگ خود ياد مى كند و در عرصه كارزار كمك معنوى از نام مبارك جد خود مى گيرد.

قطعا پدر بزرگش عبدالمطلب و عمش ابواطالب نسل اندر نسل از اوصياى آسمانى(۹) و از زمان ابراهيم خليل الرحمانعليه‌السلام حافظان اسرار نبوت بوده اند.

و اين مطلبى است كه بايد آن را را چشم حقيقت بين فهميد و با بصيرت دريافت؛ زيرا درك آن از دين و ايمان است.

پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - كه از خود و خاندانش سخن مى گفت و آنها را و نفس مقدس خود را بزرگ مى داشت نه عصبيت داشت و نه نارسيست بود بلكه وى حقيقت ديگرى را مد نظر داشت. حضرت به ملازمه ذاتى ميان برگزيده بودن خود و خاندان پاكش و گزينش آنان از عالم بالا اشاره داشت.

پيامبر مى خواست بزرگى و مجد خاندان عصمت را آشكار كند تا كسى اين خاندان را كوچك نشمارد و آنان را برابر واقعيت امر قرار بگيرند و آگاهانه يا نا آگاهانه در مقابل اين خاندان قرار نگيرد و با دليل يا بى جهت به پيكار با اهل بيت برنخيزند.

اينها ناشناخته نبودند بلكه ترس پيامبر بيشتر از آن بود كه آنان فريب خورده با اين خاندان به ستيز بپردازند؛ لذا حجت را بر همه، تمام كرد. حقا كه چقدر نظر و دورانديشى و آگاهى پيامبر زياد بود كه آينده را چون گذشته مى ديد.

على رغم اين همه تأکیدات مكرر و پى در پى از پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - در مورد حفظ و حرمت خاندان پاكش براى حفظ و تداوم رسالت، تاريخ از جنايات هولناك و پى در پى، مسلخ و زندان عليه اهل بيت و پيروان آنها براى خفه كردنشان سخن ها دارد؛ جناياتى كه به دست افراد پست قريش ‍ صورت گرفت، زندان هايى؟ براى از ميان برداشتن اين سلاله پاك به وجود آمد، فريبكاريهايى كه توسط نامردمان انجام گرفت، تصفيه هاى فيزيكى اهل بيت و جنايات بسيارى كه تاريخ در ثبت آنها قصور ورزيده است؛ ليكن در كتابى بزرگ و سترگ نزد خداى قاهر مضبوط است كه: فى كتاب لايضل ربى و لاينسى(۱۰)

اما كمترين نوع ظلم در حق اين خاندان عظيم، كوچك شمردن قدر آنان و تلاش مستمر در جهت از بين بردن ارزشهاى والاى معنوى آنان و خارج كردن آنان از گردونه هدايت كردن مردم بود كه هرگز تحقق نيافت. معاويه باره تلاش بيمارگونه خود را در جهت كم ارزش جلوه دادن شاءن اهل بيت به كار برد.

وقتى خبر بدگوئى معاويه درباره بنى هاشم به عاثمة بنت عاثم رسيد وى در برابر اهل مكه قرار گرفت و طى خطابه اى درباره فضائل بنى هاشم چنين گفت: اى مردم! بنى هاشم به سيادت رسيدند و بخشندگى پيشه كردند. پادشاه گشتند و پاشاهى بدانان واگذار گشت. فضيلت يافتند و فضل به آنان ارزانى شد. برگزيده اند و برگزيده شدند. در اين خاندان كمترين تيرگى، تهمت، عيب و شكى نيست. نه زيان كردند و نه طغيان ورزيدند و نه پشيمان گشتند. نه مغضوبان هستند و نه جزء گمراهان مى باشند. بنى هاشم بخشنده ترين مردمان مى باشند. اصل و ريشه آنان از همه هستوارتر و برتر است، حلم آنان از همه بيشتر است. علم عطاى آنان از همه مردم افزونتر است....

وى سپس به ياد كردن بزرگان بنى هاشم پرداخته، مناقب ارجمند و ماجراهاى بزرگ آنان را يكايك يادآور شد. و بعد در مقام مقايسه برآمده، صفات ننگ آلود دشمنان را برشمرد و در آخر به ذم معاويه پرداخت و تهديد كرد كه از بدنامى و اصل پليد آنان پرده برخواهد داشت.

عاثمه بعدها در يك رويارويى با معاويه، مستقيما چهره پليد او و عمر و عاص را آشكار ساخته، آن دو را رسوا نمود(۱۱) .

در فضائل بنى هاشم مبالغه و غلوى صورت نگرفته و ارزشگذارى آنان از حد طبيعى به عيادت امام آمده، در راه با زبير برخورد كرد، عمر از وى خواست با هم به عيادت امام بروند ليكن زبير در اين كار مردد گشت، و عمر به زبير اعتراض كرده گفت: آيا نمى دانى عيادت بنى هاشم فريضه و زيارت آنان نافله است(۱۲) .

و در روايت ديگرى عبارت چنين است:... بدرستى كه عيادت بنى هاشم سنت و زيارت آنان نافله است.

روايات بسيار فراوانى در دست است كه همه از فضائل اهل بيت آگاه بودند، امام دنياپرستى، تلون مزاج و تفاوت درجات، التزام به سخن و دستورات پيامبر بزرگ-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مانع تن دادن به برترى اهل بيت و قبول برگزيدگى آنان گشت. كافى است در اين مورد بگوييم كه حضرت ختمى مرتبت-صلى‌الله‌عليه‌وآله - آنچه از طرف وحى الهى به او رسيده بود، بدون كم و زياد به مردم ابلاغ كرد و خاندان هاشمى را در راستاى تعقيب محقق نمودن اهداف الهى و تشكيل مدنيت اسلامى، چنين معرفى كرد. و توانايى آنان را در پياده كردن احكام الهى بيان داشت. همچنان كه خود را چنين معرفى مى كند كه: انا سيد البشر ولافخر؛ من بزرگ بشرم و فخر هم نمى كنم و سخن خدا را درباره خود بر مردم خواند كه:

( كَذَٰلِكَ أَرْسَلْنَاكَ فِي أُمَّةٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهَا أُمَمٌ ) (۱۳) .

«اى محمد! ما تو را ميان خلقى به رسالت فرستاديم كه پيش از اين هم پيغمبران و امت هاى ديگر به جايشان بودند و درگذشتند.»

پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - و پسر عم وى علىعليه‌السلام دو سرور اين خاندان و دين بودند و چون ستون براى خاندان عترت و امت اسلامى هستند. آنان ريشه هاى شجره طيبه اى هستند كه:( أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِي السَّماءِ ) (۱۴)

البته ديگر بزرگان بنى هاشم را نمى توان ناديده گرفت يا فراموش كرد، كسانى چون حمزه سيدالشهداء، عباس عموى پيامبر، جعفر طيار ذوالجنحين و عقيل كه بيت الغزل اين بحث است، زيرا كه وى به وجود آورنده قهرمان خاندان ابواطالب مسلم است كه بزرگ و يكى از كسانى كه به تاريخ ارزشهاى اخلاقى و مواقف حماسى را ارمغان داد.

او كه صفحات سفيد از مردانگى، بزرگى و كرامت خود بجا گذاشته است كه كسى را جز آنان ياراى نزديك شدن به آن مرتبه نمى باشد.. حسان بن ثابت انصارى- شاعر پيامبر عظيم الشاءن- در رثاى جعفربن ابى طالب چنين مى سرايد:

و ما زال فى الاسلام من آل هاشم

دعائم عز لا ترام و مفخرم

بها ليل منهم: جعفر و ابن امه

على و منهم احمد المتخير

و حمزة و العباس منهم و منهم

عقيل و ماء من حيث يعصر

يعنى: در تاريخ اسلام هميشه از بنى هاشم اركان عزت و افتخار بپا شده است كه كمتر كسى مى تواند مراتبى را براى خود تصور كند. نيك مردان بزرگى مانند: جعفر، برادرش على، احمد پيامبربرگزيده، حمزه، عباس و عقيل. عطر گلاب از گل است و سرچشمه آن را در گل بايد جست.

فصل: اول عقيل بن ابى طالب مجاهد

بر لشكر برادرم گذر كردم. شبى ديدم همچون شب هاى پيامبر خدا-صلى‌الله‌عليه‌وآله - و روزى ديدم چون روزهاى او. جز آن كه پيامبريمان لشكريان حضور نداشت. در لشكر كسى را نديدم مگر آنكه نماز خوان بود و بانگى نشنيدم مگر آن كه تلاوت قرآن بود. اما چون بر لشكر تو گذر كردم عده اى از منافقين رو در رويم قرار گرفتند... (بخشى از پاسخ عقيل به معاويه.)

بزرگان عرب نادرند و بزرگان فضيلت اندك مى باشند. عقيل در ميان بزرگان تك ستاره درخشانى است. فرزند بزرگ بطحاء را ويژگي هاى از ميان ديگر بزرگان متمايز مى سازد.

مهمترين اين مميزات عبارتند از: نسب شناسى، علاقه زياد به صراحت رأی، جسارت، ابراز معلومات، شجاعت در مواقف سخت و درگيري ها، و شهامت در مراحل مختلف زندگى.

وى اقران را با داشتن اين خصوصيات مغلوب ساخت و با صفات اختصاصى خود، ديگران را مجذوب نمود. وى يكى از مهمترين افراد صاحب فضل عرب از خاندان والاى بنى هاشم است.

روشن است كه هر نسب شناسى، انسان شناس نيست كه تكليف خود را در دفاع از شرف و شريعت چون عقيل قهرمان مواقف دشوار، انجام دهد، مخصوصا كه اين تمايز و ويژگى در آن روز زمينه راهنمايى اساسى بود كه نيكمردان را از پيشوايان گمراهى و رذيلت كه با سرنوشت امت بازى مى كردند و تلويحا عوام الناس وانمود مى كردند كه بر ديگران برترى دارند جدا مى ساخت.

به هر حال اين امتيازى بزرگ و مسؤوليتى جدى در آن روز به حساب مى آمد و اهميت آن هنگامى بيشتر مشخص مى شد كه دارنده آن، در بيان نظرات خود صراحت لهجه داشته باشد و آراى خود را قاطعانه بدون مداهنه و كم كردن و فريب كارى، بيان كند، زيرا موقعيت هاى آن روز نيازمند چنين خصايصى در فرد مطلوب بود- مثلا طغيانگر يا غاصب و حكام خودسر را رسوا كند- و اين صلاحيت- تنها در گرو صراحت قول، قوت قلب و ثبات بود. و در تمام اين ويژگي ها عقيل براى خود رقيبى نمى شناخت، او در مسجد پيامبر عظيم الشان-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مى نشست و طى جلساتى، نقاب از چهره پليد بنى اميه و همپالكى هاى آنان چون بنى العاص و ديگران بر مى داشت و زشتيهاى آنان را بر مى شمرد.

عقيل دانشمندى سياستمدار، جامعه شناس، و روانشناس بود كه اين ويژگي ها را بخاطر تيزهوشى و نبوغ خود داشت.

علاوه بر آن، وى آگاهى عميقى نسبت به تاريخ عرب، جنگ ها و صلح هاى آنان داشت؛ زيرا تمام دانستنى هاى مربوط به قبايل، عشاير و بيوتات اعم از مواضع مثبت و كجرويهاى آنان و مناقب و نقص هاى عرب را در خود جمع كرده بود.

عقيل درباره قبايل، آگاهي هاى وسيعى كسب كرده بود از قبيل: اديان، معتقدات، بت ها، عادات، تيره ها و بزرگان، سرداران، شعرا، فصحا، كوچها، سفرها، توانايى ها، تعداد نفرات و مدت رهبرى، جنگ ها، درگيري ها، پيمان ها و سوگندهاى جنگ و صلح، انگيزه هاى درگيري هاى آنها، قربانى ها و نتايج آن، آنچه از مدح، رثا و هجاء درباره آنان گفته شده بود... و اطلاعات ديگرى كه بر ديگران پنهان بود.

ما معتقديم عقيل يك دائرة المعارف بود كه تمام آنچه را كه ديگران نمى دانستند در خود جمع كرده بود. عقيل دانستنى هاى دقيقى درباره زنان كسب كرده بود كه جزو اسرار زنان بود و بر اغلب مردان پوشيده مى ماند. او درباره زنان صالحه در خانه هايشان و زنان بدكردار آنچه را كه ممكن بود مى دانست. جاحظ در اين باره مى گويد:

عقيل مردى نسابه بود و مادران را مى شناخت، وى زبان گويايى داشت و پاسخهاى استوارى ارائه مى كرد، كسى را با وى توان رقابت نبود.(۱۵)

به دليل اين آگاهيها بود كه پرادعاترين فرد، جراءت نداشت كه در محضر كسى چون عقيل از اصل و نسب خود و مفاخر قومى دم زند هر چند كه در آن زمان تفاخرات بى اصل و اساس، مرض رايج و اصل مقبولى بود كه همه، بدان متوسل مى شدند، مفاخرات دروغين و بى ارزشى كه به دست اين و آن در مقابل ادعاهاى دروغ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقت بيان كند.

مدعيان در زمان جاهليت از اظهار لحيه در مقابل عقيل هراس داشتند. و مى دانستند كه عقيل با تيزهوشى، فراست و دانايى خود، اصل و نسب آنان را بيان كرده، منقصب آنها را خواهد گفت چه برسد به زمان اسلام كه عقيل در برابر ادعاهاى دروغ، تكليف شرعى داشت كه حقيقت را بدون مجامله و با صراحت و صداقت بيان كند.

هر كه با تاريخ اسلام آشنا باشد در مى يابد كه معاوية بن ابى سفيان- اولين پادشاه جنبش امويان پس از عثمان- بشدت از سخنان عقيل كه افتخارات پوچ آنان را نقش بر آب مى كرد، هراسان بود.

بنى اميه كه كمترين نصيبى از فضيلت نداشتند و از وادى افتخار و شرف دور بودند، در صدد جعل و نشر افتخارات دروغ براى خود و پدرانشان بودند. و اين عقيل بود كه با صراحت و دقت نظر، آنان را رسوا مى كرد. لذا معاويه سعى مى كرد با وى مماشات كند و بر او سخت نگيرد و خواسته هاى وى را برآورده سازد. شايد كه دل وى را به دست آورده مانع از خشم وى گردد و از زبان گزنده عقيل در امان ماند. ليكن عقيل آگاه از اين سياست معاويه، همواره- چنانكه در صفحات بعد خواهيم گفت- مترصد فرصت اداى تكليف بود.

چگونه كسى مانند معاويه و امثال او مى تواند در حضور عقيل به تفاخر پرداخته و فضيلت را بازيچه خود سازد، و حال آنكه او همان طور كه پدرانشان را مى شناخت مادرانشان را نيز مى شناخت. اينجاست كه به ياد درخواست برادرش علىعليه‌السلام از وى درباره يافتن زنى كه دلاوران او را زاده باشند، پس از فقدان فاطمه بتول دخت گرامى پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مى افتيم.

همين آگاهى عميق نسبت به انساب و بزرگى جامعه شناسى عقيل است كه ريشه طيبه بنى هاشم و امتداد آن تا ابراهيم خليلعليه‌السلام را در برابر وى قرار مى دهد و شرف و مجد خود و خاندان خويش را كما هوحقه در مى يابد. او برگزيدگان روى زمين و منتسبين به بنى هاشم را خوب مى شناسد. همواست كه پسر عم خود محمد مصطفى-صلى‌الله‌عليه‌وآله - را درك مى كند.

مگر ابوطالب پدر عقيل نيست كه به عنوان حامى محمد-صلى‌الله‌عليه‌وآله - تعيين شده است و مكلف به حمايت از اوست؟

مگر عقيل و برادرانش نديده اند كه چگونه پدرشان به اندازه علاقه به تمام فرزندانش به تنهايى به محمد-صلى‌الله‌عليه‌وآله - عشق مى ورزد و با علاقه نمو او را نظاره مى كند؟

آرى، عقيل محمد امين را از همان جوانى درك مى كند و شاهد است كه چگونه اين مجسمه انسانيت براى كارى سترگ آماده مى گردد. او را درك مى كند و به رسالت او گواهى داده، تصديقش مى كند. و بدينسان است كه آگاهى عقيل از همان آغاز وى را متعهد به قبول حق و دفاع از آن در تمام مراحل زندگى مى كند و تسليم دعوت آزادى بخش پيامبر از ابتداى امر مى گردد.

عقيل به نفس خود اطمينان داشت، از شخصيتى قوى و صراحت رأی برخوردار بود. حاضر جواب، نترس و سليس بود. در پاسخگويى در نمى ماند و كسى نتوانست بر او عيبى بگيرد و يا نقصى را در او نشان دهد. اگر در او نقطه ضعفى مشاهده مى شد سر زبانها مى افتاد و بارها آن را به رخ وى كشيده سعى مى كردند از منزلت او بكاهند؛ بخصوص كه در آن زمان ارزشگذارى افراد براساس موضعگيريهاى آنان در قبال دعوت اسلامى صورت مى گرفت.

اگر در او نقطه تاريكى مى يافتند بر او تاخته، به احتجاج با او مى پرداختند و يا تاخير از اسلام آوردن را بر او عيب مى گرفتند. با توجه به اين نكته كه عقيل نقش بسيار فعالى را در آن روزگار ايفا كرد و دشمنان زيادى براى خود به وجود آورد، دشمنانى كه مترصد ضربه زدن به او بودند و مى خواستند به هر شكلى به او انگى بزنند. ليكن مى بينيم هيچ كس بر عقيل نقصى وارد نساخته است.

به هر حال عقيل از اسلام آورندگان اوليه و از سابقين در اسلام بوده است ليكن بخاطر شرايط امنيتى و جو عمومى كفر در مكه، ايمان خود را مكتوم مى داشت.

عقيل از نزديكترين افراد به وحى آسمانى و از روشن ترين مردم نسبت به شخص پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - و منزلت وى بوده است. همچنانكه از زندگى وى بر مى آيد كه از اولى الالباب و از مصاديق آيه شريفه ذيل بوده است:

( قُلْ هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ يَعْلَمُونَ وَالَّذِينَ لَا يَعْلَمُونَ إِنَّمَا يَتَذَكَّرُ أُولُو الْأَلْبَابِ ) (۱۶)

بگو (اى رسول خدا) آنانكه (مانند علىعليه‌السلام و شيعيان شاگرد مكتبش) اهل دانشند با مردم جاهل يكسانند (هرگز يكسان نيستند) منحصرا خردمندان عالم متذكر اين مطلبند (كه عالم و جاهل مساوى نيست).

مجاهد پولادين

عقيل زير پرچم پيامبر و دوش بدوش برادرش علىعليه‌السلام جنگاور و استوار رسالت و شمشير نبوت، جنگيد، تا آنجا كه پيامبر اكرم صريحا از محبت مضاعف خود نسبت به عقيل خبر داد كه اين مطلب را در صفحات آينده- ان شاء الله- بيان خواهيم كرد.

در حالى كه عده اى دچار توهم شده معتقدند: عقيل و عباس دو عموى پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - در جنگ بدر با مشركين بوده اند. اگر اين مطلب صحت هم داشته باشد، بايد آن را ناشى از اجبار و اكراه مشركين دانست؛ زيرا گفته شده است كه اين دو (عقيل و عباس) مجبور به حضور در جنگ از طرف مشركين شده بودند.(۱۷)

آشفتگى و اضطراب اين روايت و مانند آن را بيشتر درك مى كنيم كه مى خوانيم: عقيل و عباس تا فتح مكه از اعلان اسلام خود، ابا ورزيدند و بعد از فتح مكه عباس مسلمان گشت، پس از آنكه ايمان خود را پنهان مى داشت.(۱۸)

اما حقيقت مطلب آن است كه اين دو، مدتها قبل- حتى پيش از بدر، ايمان آورده بودند و بخاطر عدم امنيت، ايمان خود را از مشركين كتمان مى كردند و حضور در بدر با مشركين- به فرض صحت خبر- ناشى از اجبار و اكراه بود.

عقيل- آن طور كه درباره جنگ حنين گفته اند- در حنين شجاعت و دليرى درخشانى در راه خدا از خود نشان داد؛ همان جنگى كه در آن چه بسيار مدعيان اسلام و منافقين گريختند و پيامبر را در ميان دشمن رها كردند و او را در اختيار شمشيرها، تيرها و نيزه هاى دشمن دست از جان شسته قرار دادند. جنگى كه اين آيه شريفه يكى از صحنه هاى آن را ترسيم مى كند:

( وَيَوْمَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنْكُمْ شَيْئًا وَضَاقَتْ عَلَيْكُمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّيْتُمْ مُدْبِرِينَ ) (۱۹)

«و ياد آوريد جنگ حنين را كه فزونى جمعيت، شما را مغرور ساخت، ليكن اين حجم و انبوه افراد سودى به شما نرساند و زمين با همه گستردگى، بر شما تنگ گشت، سپس روى گردانيديد و گريختيد.»

در اين جنگ تنها افراد انگشت شمارى پايدارى نشان داده به گرد پيامبر حلقه زدند و ستيزى جانكاه با دشمن آغاز كردند.

تاريخ نام و تعداد آنان را به دقت مشخص كرده است- غير از صاحب ذوالفقار علىعليه‌السلام و عباس- عقيل از جمله مدافعان پايدار آن روز بود و با شمشير خود جنگ سختى را با افراد پست، پيش برد، همان طور كه مورخين- مثلا بلاذرى(۲۰) به حضور و پايدارى عقيل در حنين تصريح كرده و نامش را ثبت كرده اند.

به علاوه عقيل در جنگهاى ديگرى نيز همراه پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - حضور داشت. منقول است كه وى در جنگ خيبر و موته بوده است و مرحوم مظفر محقق بزرگ به اين نكته اشاره كرده است.(۲۱)

عقيل على رغم نابينانى، از جهاد باز نايستاد و بعد از شركت در جنگ هاى زمان پيامبر و فعاليت در خط مقدم، مى بينيم بدون هراس از مرگ، كوشش ‍ مى كند در جنگ هاى متعدد عليه مخالفين با اسلام واقعى تحت رهبرى بزرگ پرچمدار عدالت و اسلام مجسم، علىعليه‌السلام شركت كند، با اين كه به جهت نابينايى وقت شركتش در جنگ گذشته بود.

عقيل از مدينه نامه اى به امام- مى نويسد و از آمادگى كامل خود براى انجام دستورات خليفه حق، علىعليه‌السلام و مبارزه با امويان، خبر مى دهد.(۲۲) عقيل زمانى اين نامه را مى نويسد كه جامعه، شرايط دشوارى را تحمل مى كند. و امت اسلامى دچار سختى شده است.

در هنگامى كه امام در صدد پى ريزى نظام اسلامى است؛ گروهى از ياغيان در صدد شق عصاى مسلمين برآمده، تحت رهبرى معاوية بن ابى سفيان به معارضه با امام و اسلام راستين برخاسته اند.

امام در پاسخ به برادرش براى قدردانى و تشكر از وى نامه اى برايش ‍ فرستاده او را مطمئن ساخته و خاطرش را آسوده مى كند و معذورش ‍ مى دارد و از راست همتى و موضع درست او سپاسگزارى مى كند.(۲۳)

اين پيوند اعتقادى بالنده ميان دو برادر، دشمنان كينه جو را متعجب نمى سازد، بلكه آنان را برآن مى دارد تا اين پيوند را بر اساس منافع دنيوى و مادى كه عقيل آن را پنهان مى كند، بدانند. دشمنان اين استنباط را از عملكرد امام در قبال اموال بيت المال كه اجازه كمترين تصرف نابجايى را در آن نمى داد و درهمى را به ناحق به كسى نمى داد و از فقر نسبى عقيل و قضيه آهن گداخته كه امام آن را به صورت او نزديك ساخت، به دست آورده اند.

اين سرسختى امام در برابر بيت المال مسلمين است كه به معاويه فرصت مى دهد تا با پولهاى مردم افراد سست پيمان را بخرد و آنان را عبد هواى خود سازد.

اولين كسى كه پيوند دينى ميان امام و عقيل را چنين تفسير كرد و سعى در بدجلوه دادن اين رابطه برادرانه را داشت خود معاويه بود. او عدالتخواهى علىعليه‌السلام را به صورت بخل حتى نسبت به برادر جلوه داد و نياز عقيل و علاقه اش را به خود (معاويه) ناشى از تنگدستى و دنياخواهى عقيل، و برترى بخشيدن دنيا را بر دين- به گمان خودشان- جلوه داد و بدينسان بنياد دروغ سازى ريخته شد و از اين مقدمات، اكاذيب ديگرى زاده گشت. محب الدين طبرى مى گويد:

نقل كرده اند كه روزى معاويه در حضور عقيل گفت: اگر عقيل ما را بهتر از برادر خود نمى دانست نزد ما نمى ماند و برادرش را ترك نمى گفت. عقيل گفت: برادرم براى دين من بهتر است و تو براى دنياى من بهترى، و من دنيايم را ترجيح دادم!(۲۴)

اين سخنى است كه زيبنده يك فرد عاقل عادى نيست چه رسد به بزرگ مردى چون عقيل كه در جنگها و معركه هاى دشوار بنيادى جاهلى، كه به صورت نوين در قالب امويان مجسم گشته بود، شركت داشت و پيكار مى نمود.

عقيل براى حضور در اين مواقف حساس پيشقراول و طلايه دار لشكر بود. چطور ممكن است چنين مردى را اين گونه ناجوانمردانه جلوه دهند و همين متهم داشت. ظاهرا جعالان و دروغپردازان كه عقيل را نخست تنگدست جلوه مى دهند و همين تنگدستى سبب رفتن او به نزد دشمن اصلى اش معاويه مى شود، يك مطلب را فراموش كرده اند، آنها در خاطر ندارند كه عقيل عموى بخشنده ترين افراد جامعه آن روز و با كرامت ترين خاندان محمد-صلى‌الله‌عليه‌وآله - مانند: حسن، حسين و عبدالله بن جعفر مى باشد.

آوازه كرم و بنده نوازى اين بخشندگان در تمام جزيرة العرب پيچيده بود و نيازمندان از هر سو به طرف آنان دست دراز كرده بيش از نياز خود دريافت مى كردند آنان ثروت خود را با خداوند تقسيم كرده بودند.

آيا عقيل برادرزادگان خود را نمى شناخت؟ چرا نزد آنان براى رفع حاجت خود نمى رفت؟ و چرا برادرزادگان، عموى فقير خود را درنيابند. فراموش نكنيم- آنطور كه دروغ پردازان فراموش كرده اند- عقيل درست همزمان و معاصر اين بخشندگان اهل بيتعليهمالسلام - بود نه قبل از آنان و نه بعد از ايشان.

همچنين دروغپردازان و مفتريان خواسته اند عقيل را به ضعف ايمان، عدم احتياط در اتخاذ موضع صحيح در صحنه هاى سياسى، دوگانگى شخصيت، عدم تعادل، سهل انگارى نسبت به اصول اعتقادى، سازشكارى سياسى و غيره متهم سازند. و وانمود كنند كه عقيل بدون حمايت معاويه از عهده مشكلات زندگى برنمى آمد.

اما آنچه كه بايد در اين مورد بگوييم آن است كه: تمام اين اوصاف و عيوب، نواقصى بودند كه عقيل در زندگى خود قهرمان مبارزه با آنها محسوب مى گشت و متصفين به اين صفات را به نبرد فرا مى خواند تا آنها را از پاى درآورد. آرى، بزرگ منشى و بلند طبعى بنى هاشم شايسته عقيل است و خوددارى، جبلى او مى باشد و برجستگى و صفا از صفات اوست.

عقيل جليل القدر بود و عزت نفس داشت، بلند مرتبه و داراى منزلت والا بود تا جايى كه سمبل تفاخر و برترى محسوب مى گشت بخاطر ويژگيهاى برجسته مانند ديگر اقطاب اعتقادى بنى هاشم، نمونه والاى شخصيت شمرده مى شد و ديگران به او افتخار مى كردند؛ مثلا، حسان بن ثابت انصارى، شاعر پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - در بزرگى او و ديگران بزرگان بنى هاشم چنين مى سرايد:

و ما زال فى الاسلام من آل هاشم

دعائم عز لاترام و مفخر

بها ليل منهم: جعفر وابن امه

على و منهم احمد المتخير

و حمزة و العباس منهم، و منهم

عقيل، و ماء العود من حيث يعصر(۲۵)

اگر حسان چنين در مدح آنان مى سرايد ديگران را نيز شايسته است كه بخاطر انتساب به اين خاندان به آنان افتخار كنند.

قدامة بن موسى بن قدامة بن مضعون جمحى از خواهرزادگان بنى هاشم، به ستايش دايى هاى خود پرداخته مى گويد:

و خالى بغاة الخير تعلم انه

جدير بقول الحق لايتوعر

و جدى على ذوالتقى وابن امه

عقيل و خالى ذوالجناحين جعفر

فنحن ولاة الخير فى كل موطن

اذا ماونى عنه رجال و قصروا

دایی من جوينده خير بود و مى دانى كه شايسته سخن حق بود و در كلام در نمى ماند.

جدم على صاحب تقواست و برادرش عقيل و دايى من جعفر ذوالجناحين است.

ما رهبران خير در همه جا هستيم در آنجايى كه مردان سستى كنند و كوتاهى ورزند.

و يا جعدة بن هبيره مخزومى فرزند ام هانى- خواهر عقيل- را مى بينم كه بحق چنين ترنم مى كند:

ابى من بنى مخزوم ان كنت سائلا

و من هاشم امى لخير قبيل

فمن ذا الذى يباى على بخاله

كخالى على ذوالعلا و عقيل

اگر بپرسى، پدرم از بنى مخزوم است و مادرم از بنى هاشم كه بهترين قبيله است مى باشد.

چه كسى بر من به دائى خود افتخار مى كند؟ دايى هاى من كسانى مانند: على صاحب مقامات عاليه و عقيل هستند.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19