زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 20443
دانلود: 4102

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20443 / دانلود: 4102
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

مرد پيكار و قهرمان پيروزي ها

دليرى خارق العاده مسلم كه يكى از برجسته ترين ويژگيهاى شناخته شده اوست صرفا برخاسته از آموزشهاى نظامى و بدنى وى نبوده است اين ويژگى مانند صفات وى نتيجه تعلم در مدرسه اى است كه در آن از تمام آزمون هاى نظرى و علمى سرافراز بيرون آمد مدرسه اى كه ممتاز به داشتن معلمينى فوق العاده نيرومند و مسلط در زمينه هاى علم و عمل بود.

اين معلمين و اساتيد كه تعليم مسلم را برعهده گرفتند چه كسانى بودند؟!

آنان معلمان انسانيت و امت اسلامى هستند همانها كه سيد رسولان حكمت و علم خود را تنها در اختيار آنان گذاشت و آنان را بر ديگران برترى بخشيد؛ برادر پسر عم پيامبر و دو ريحانه وى امام حسن و حسين-عليهما‌السلام - در دنيا

وى در راه آموزش و فراگيرى از باب مدينه علم علىعليه‌السلام وارث خاتم پيامبران-صلى‌الله‌عليه‌وآله - راه را بر همسالان خود تنگ كرد و آنان پيشى گرفت. از علم تقوا و يقين عم خود سيراب گشت و صفات حيدرى را از او الهام گرفت.

مسلم در صفاتى مانند: هيبت، شمايل بردبارى، صبر، بزرگى، مناعت، طبع و شهامت با بنى هاشم شريك بود. براى دريافتن آگاهى بيشتر، عرفان و علم بدون نقص، مانند شعله اى سركش به هر سو مى رفت، تا آنجا كه سخن يكى از معاصرين ايشان درباره وى صادق شد كه: آنان خاندانى هستند كه به عمق و قعر دانش رسيده اند و آن را بدون زوايد در خود جمع كرده اند.

و حديث پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - بر قامت او راست آمد كه در سخنى با مردم فرمود:

«لاتعلموهم و تعلموا منهم فانهم اعلم منكم »

به اهل بيت من تعليم ندهيد و از آنان تعليم گيريد؛ زيرا كه آنان از شما آگاهتر و داناتر مى باشند

آرى، اين مدرسه مسلم است كه چون دانش آموزى در آن درس خواند و مانند استادى از آن خارج گشت، پرعظمت ترين مدرسه اسلامى و انسانى كه درس شجاعت و استوارى در ميدانهاى نبرد و معانى مردانگى و قهرمانى را نيز مى آموخت.

مسلم بن عقيل طالبرضي‌الله‌عنه مردى بود دانا جنگجو و رهبرى از پرجرأت ترين مردم، شجاعترين دلاوران بنى هاشم و يكى از قهرمانان برجسته و مبرز آل ابى طالب بود. مردى با عهدى راستين هنگام صلح و شمشيرى بران به هنگام جنگ- آنچنان كه شرايط ايجاب مى كرد- بود.

وى يكى از نيرومندترين و غيورترين پيكارگيرى بود. در صف مقدم از سابقون الاولون- كه از مدرسه اعتقاد و جهاد خارج شده بود.

كسانى چون بلاذرى در شاءن چنين مى گويند: مسلم بن عقيل از مردترين فرزندان عقيل و شجاع ترين آنان بود.(۵۳)

البته اين برترى تنها در ميان اين خاندان مطرح گشته است ليكن ابن قتيبه دايره برترى را گسترش داده در سطح وسيعتر از محيط خانوادگى چنين سخن مى گويد:

وى از شجاعترين مردم بود.(۵۴)

به نظر مى رسد سخن بلاذری ابن قتيبه را فريب نداده است و او در بيان ادعاى خود مبالغه نكرده است؛ زيرا هر كدام از اين دو مورخ، به قهرمانان مسلم از زاويه خاصى- آن قدر كه توجه داشته اند- نگاه كرده اند.

مورخ اول، مسلم را در ميان ديگر دلاوران خاندان عقيل نگريسته است و او برتر ديده است، در حالى كه مورخ دوم دلاورى مسلم را در ديگر ميادين نيز مورد بررسى قرار داده است، چه ديگر مورخان اين قهرمانى ها را ثبت كرده باشند و چه در ثبت آنها سستى ورزيده باشند.

در اين جاست كه واقدىبا اشاره به گوشه اى از حضور مسلم در يكى از فتوحات در مصر مى گويد: هنگامى كه مسلمانان- پس از محاصره طولانى- وارد شهر بهنسا(۵۵) شدند، مسلم بن عقيل نيز در ميان گروهى از هاشميين وارد شهر شد و اين رجزا را بر زبان داشت:

صنانى الهم مع حزنى الطويل

لفقد صاحبى مجد اثيل

فواثارا لجعفر مع على

ليوث الحرب آل بنى عقيل

ساقتل بالمهند كل قرم

عسى بالثاران يشفى الغليل(۵۶)

«غم و اندوه طولانى، از دست دادن دوست و بزرگوار اصيل، مرا رنجور و لاغر ساخت»

من خواستار خون جعفر و على، شيران جنگ از خاندان بنى عقيل هستم. با شمشير خود هر نيرومندى را خواهم كشت، شايد با قصاص، گرفتن، عطش انتقام فرو بنشيند.

مسلم جوان دلاور، فاتحانه همراه فاتحين وارد شهر مى شود و همان طور كه مى بينيم از دلتنگى و تحمل دشوارى خود سخن مى گويد؛ زيرا محاصره شهر به درازا انجاميده است و او جزء محاصره كنندگان، براى فتح شهر و ورود به آن لحظه شمارى مى كند تا آن را با سربلندى بازگشايد و سرود افتخار را بر بلنداى شهر بسرايد...

اين فتح در ايام خلافت عمر بن خطاب اتفاق افتاد... و آشكار مى گردد كه جعفر و على در ابيات فوق برادران مسلم هستند، نه دو عموى او. اين دو از جمله بنى هاشم و شركت كننده در اين فتح مى باشد.

واقدی در اين موارد مى گويد: جعفر بن عقيل در فتح بهنسا حضور داشت. و از سرداران و اميران شجاع اين فتح بود و رجزى نيز در اين باره دارد.(۵۷)

همچنين مسلم برادرى به نام على داشت است كه ظاهرا در فتح اين شهر حضور پيدا كرده است و اين دو از جمله مجروحان جنگ بوده اند.

اين حادثه، روح حماسى مسلم را به جوش مى آورد و او را از جا مى كند تا انتقام بيت دوم آن را چنين مى كند:

فواثارات جعفر مع على

و ما ابدى جوابك يا عقيل(۵۸)

من خواستار خون جعفر و على هستم و خواسته ات را اى عقيل برآورده خواهم ساخت.

به نظر مى رسد آن دو را مجروح ديده است نه كشته؛ زيرا ديگر مورخان و محقيقن اتفاق نظر دارند كه: جعفر و على از شهداى كربلا، و همراه ريحانه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله بوده اند.

اگر سرزمين مصر شاهد يكى از جهادهاى مسلم بوده باشد او در جهادهاى(۵۹) ديگرى نير در جزيرة العرب بوده است. همچنان كه وى در سرزمين عراق، بصره، صفين، نهروان و كوفه جهاد كرده است.

نكته قابل توجه در اين ميان آن است كه مسلم در صفين يكى از فرماندهان نظامى بوده و اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام بر او اعتماد ورزيد و فرماندهى لشكرى از ميمنه را بدو سپرده بود؛ لشكرى كه بزرگانى چون: حسين و حسين دو سبط رسول خدا و عبدالله بن جعفر- چنانكه ابن شهرآشوبثبت كرده است- را در خود داشت. طبيعى است كه انتخاب فرمانده براى چنين لشكرى به گزاف صور، نمى گيرد و سهل انگارى در آن راه ندارد بلكه اين انتخاب اعتراف كاملى است به توانايى و استوارى ابن عقيل در جنگ و دليل روشنى است بر صلاحيت مسلم براى اين لشكر كه به فرماندهى آن انتخاب شده است.

بياسى به سند خود دردالاعلاممى گويد: مسلم بن عقيل مانند شير چنان نيرومند بود كه مردى را با دست خود مى گرفت و او را به بالاى خانه پرت مى كرد.(۶۰)

تنها اين بياسی نيست كه تحت تأثير شخصيت مسلم قرار گرفته او را مانند شير مى داند بلكه دشمنان كينه توزى نيز كه در ميدان كارزار و در روى او قرار گرفته اند از شجاعت و رشادت او دهشت زده شده محتاطانه رفتار مى كنند. و فرمانده آنان است كه بر ياران خود بانگ برمى دارد كه:

«... او شيرى است صف شكن، و شمشيرى برنده در دست قهرمانى شايسته از بهترين خاندان خلق.»(۶۱)

دشمنانش اعتراف مى كنند كه وى: شيرى است صف شكنو عامه مورخين او را مانند شير مى دانند. بنابراين همه اينها مردانگى پرعظمت مسلم را تأييد مى كنند.

زركلى درباره وى مى گويد: او از صاحبان نظر دانش و شجاعت بود(۶۲)

و يكى از معاصرين وى در شعرى برنهايت قوت او چنين تصريح مى كند:

فتى كان احيى منت فتاة حيية

واقطع من ذى شفرتين صقيل

واشجع من ليث بخفان مصر

واجراء من ضار بغابة غيل(۶۳)

«او جوانمردى بود از دختر جوانى با حيا شرمگين تر و از شمشير دولبه تيزتر و برنده تر از شيران بيابانى شجاعتر و از درندگان بيشه ها پرجرأت تر بشمار مى رفت»

مسلم گذشته از آنكه از تهذيب والايى برخوردار بود و مملو از شور زندگى و برخوردهاى اجتماعى بود از متخلصين برجسته به اخلاق اسلامى و ادب آن بشمار مى رفت.

شاعر، آرامش و حياى او را به شرم و حيا و آرامش دختر جوانى تشبيه مى كند. از سوى ديگر او را به شمشير تيز دولبه اى مانند مى كند كه با هر طرف خود فضا را مى شكافد و دشمن را به دو نيم مى كند... در حالى كه او از شير نيرومندتر و شجاعتر است.

در مورد مسلم دوست و دشمن به اتفاق او را به شير مانند مى كنند و از حيوانات مفترس و درنده بيشه ها پرچرأت تر مى شمارند؛ درندگانى كه بيشه هاى پرخطر را بدون هراس در مى نوردند.

توصيف كننده هنگامى دست به چنين تشبيهى مى زند كه به قهرمانى مجسم در شخص مورد وصف يقين داشته باشد.

شاعر او را به عنوان يكى از نادرترين دلاوران ديده است كه به تنهايى دست به شمشير مى برد و به دشمنان طغيانگر تا بن دندان مسلح و به بيشه هاى پرخار و خس انسانى حمله مى كند.

مسلم بدون هراس از اين جنگل انسانى، بر آن يورش مى برد و خود را در گرداب پرتلاطم آن تبديل به حماسه و شعرى مى كند كه از دهان شاعر مى تراود و شاعرى كه معاصر با اوست و در كوفه زير چكمه هاى حكومت امويان زندگى مى كند.

به هر حال سخن از پيشاهنگان نبوت و رسالت بسيار دراز است و اين مجال را فرصت آن نمى باشد. و در آن چه بسيار فضايل و مناقب وجود دارد كه زندگى ديگران به آنها وابسته است- اگر درست باشد كه براى ديگران از مناقب و فضايل نصيبى قائل باشيم.

مسلم و خانواده اش

علىعليه‌السلام از عمق محبت پيامبر اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - نسبت به خاندان خود- و به تبع آن صحابه مخلصى كه دوستدار اين خاندان پاك بودند- و انگيزه هاى آن بيش از همه مردم آگاه بود. و از اين محبت استوار و متبلور در دل و جان سيد رسولان و پيوند قلبى محكم بيان شخص مقدسش با اين خاندان، اطلاعى درست داشت.

عقيل- و فرزنداش مسلم- از جمله محبوبان حضرتش-صلى‌الله‌عليه‌وآله - بودند. اميرمؤ منان از مقام شايسته بزرگ خود نزد پيامبر اكرم به خوبى خبر داشت و به يقين مى دانست كه محبت پيامبر از روى هوس نمى باشد. لذا امام درصدد برآمد از محبت پنهان، با سؤالى از حضرت ختمى مرتبت، پرده بردارد و از زبان كسى كه: لاينطق عن الهوى حق مطلب را بشنود.

ابن عباس خبر امت و دانشمند متعهد اين قوم در اين باره چنين نقل مى كند: علىعليه‌السلام (با عبارتى كه محبت پيامبر را بر مى انگيخت) پرسيد: يارسول الله! تو عقيل را دوست دارى؟)

حضرت-صلى‌الله‌عليه‌وآله - فرمود: آرى به خدا! به او دو محبت دارد؛ محبتى بخاطر خود او و محبتى به خاطر محبت ابواطالب به او... و فرزند عقيل در راه محبت فرزند تو به شهادت خواهد رسيد، و چشمان مؤمنان اشكبار خواهد گشت و ملائكة مقرب بر او درود و تحيت خواهند فرستاد.

سپس حبيب خدا محمد مصطفى-صلى‌الله‌عليه‌وآله - گريست تا آنكه اشك هايش بر سينه اش روان شد و بعد گفت: به خدا! از رنجى كه خاندانم پس از من خواهند برد، به خدا شكايت مى كنم.(۶۴)

پيامبر اكرم از تصور فجايع و رنج هايى كه به خاندان نبوت خواهد رسيد بسيار اندوهگين مى گشت و به خدا شكايت مى برد.

پيامبر ميان محبت گذشته و حال پلى مى زند و اين دو را به هم مى پيوندد و بر يكديگر اضافه مى كند و محبت خود را نسبت به عقيل بر محبت اختصاصى ابواطالب نسبت به فرزندش عقيل مى افزايد. پيامبر كه اين چنين محبت ابواطالب را درباره فرزندش عقيل رعايت مى كند، بايد تصور كرد كه به خود ابواطالب چقدر عشق مى ورزيده است.

به هر حال اين حديث و احاديث مانند آن از محبت پايدار و چند جانبه حضرت نسبت به عقيل خبر مى دهد و علل چند گانه اين محبت را بازگو مى كند.

اين حديث را منابع سنى نيز روايت مى كنند(۶۵) ، اما بريده و كوتاه شده، مثل اينكه راوى، باقى حديث را فراموش كرده است و يا به دلايل روشن نسبت به باقى آن تجاهل كرده است.

امام علىعليه‌السلام معلم امت، چونان معلمى براى مسلم، در دانش آموز خود توانايى ها و قابليت هايى چون: توانايى اجتماعى، همسردارى و لياقت همسرى دختر امام را درك مى كند كه ديگران از درك آنها عاجزند. امام كه براى دختران خود ارزش فراوانى قائل بود، و اين گوهران پاك و تربيت شده را تنها به همسرى مردى درمى آورد كه قدر آنان را بداند. لذا مسلم را كفو و هم شأن دختر خود درمى يابد، مسلم كه تنها هم و غمش حركت در جهت اهداف امت ائمه است، دامادى شايسته براى امام است، و رقيه را به همسرى برمى گزيند.(۶۶)

اين همسر برگزيده، عبدالله را به سالار شهيدان كربلا تقديم مى كند تا يكى از قهرمانان و نمونه هاى برجسته اين واقعه جهانى گردد.

البته گفته شده است كه مسلم پس از وفات رقيه، مجددا داماد امام علىعليه‌السلام گشته و رقيه صغرى(۶۷) (يا ام كلثوم)(۶۸) را به همسرى خود درآورده است.

همچنين مورخين در تعداد فرزندان مسلم اختلاف نظر پيدا كرده اند؛ گروهى پنج پسر و يك دختر، گروهى چهار پسر و يك دختر را- از رقه اولى يا خواهر او پس از وفات وى- حاصل اين وصلت ميمون و مبارك مى دانند. ليكن آنچه نزد ديگر مورخين مسلم است منقطع شدند مسلم مى باشد. آن بزگوار فرزندانى به جهان عرضه كرد كه خون پاكشان روغن چراغ تابان اسلام گشت و از كربلا به تمام دنيا پرتوافشانى كرد.

مسلم داراى ده يا يازده برادر بود كه جان خود را در راه قرآن، عقيده و عترت، نثار كردند، اين صاحبان فضيلت گروهى نيرومند را به گرد ريحانه رسول خد تشكيل داده، پروانه وار به حفاظت از وجود مقدس امام حسين و اهل بيت پيامبر-صلى‌الله‌عليه‌وآله - پرداختند و در اين راه جان باختند.

از جمله اين برادران: جعفر، على، عيسى، عبدالرحمن، سعيد، ابوسعيد، و ديگران مى باشند كه ميدانهاى نبرد و پيروزى، شاهد تلاشهاى قهرمانانه و افتخار آفرين آنان بوده است. و آخرين ميدان درخشش اين شهابان ثاقب كربلا است. و ما در بررسى ديگرى پيرامون انصار امام حسينعليه‌السلام شرف اين ديدار را خواهيم داشت.

حاصل آن كه مسلم سربازى بود وفادار و از سرداران فتوحات بزرگ. فرماندهى توانا در معركه هاى دشوار و كمرشكن، و پيشاهنگى الهى كه در در ميان تحولات سياسى براى احياى حركت و پويش انقلابى كوفه فرو مى رفت. او از اعضاى هياءت نبوت و خاندان رسالت بود كه براى پيكار با دشمنان حق برگزيده شده بود. او تجسم حق بود و مرتبط با اصول آسمانى.

فصل سوم: ساختار پيچيده اجتماع كوفه (ماهيت وقايع سياسى آن )

معاويه آرزومند سركوب مردم كوفه بود، و انتظار برتى و تفوق بر آنان را مى كشيد... اهل كوفه نيز از معاويه بيزار بودند.

كوفه از ديگر شهرها كه داراى مردم و گروههاى نسبتا متجانسى بودند، از جهات دينى، مذهبى و قومى متمايز بود؛ زيرا كوفه جامعه اى بود غير متجانس و داراى ساختار قومى پيچيده. اين پيچيدگى اختصاصى، ويژگيهاى خاصى براى اين شهر به ارمغان آورده بود و از نظر تحرك، در جازدن و پيشرفت و عقب افتادن موقعيت منحصر به فردى براى اين شهر فراهم ساخته بود.

اگر بخواهيم جامعه كوفه را درك كنيم ناچاريم اين ساخت غريب را كه در تاريخ كوفه تصرفات خاصى را موجب گشته است در نظر بگيريم، در نظر داشتن اين مساءله به تحليل گران و پژوهشگران، ديد و دركى عميق تر و به واقع نزديكتر عطا مى كند و آنان رادر فهم درست وقايع كمك مى كند.

لذا ما در اين فصل به مميزات و ويژگي هاى كوفه از قبيل: ساخت دينى، افتراق مذهبى، اختلاف قومى، تنوع قبيله اى وتفاوت طبقاتى مى پردازيم. البته لازم است تذكر دهيم كه كوفه شهرى نوبنياد و داراى اجتماعى تازه شكل گرفته، بوده است.

ساخت دينى

گروه ها و طوايف دينى متعددى به شكل گسترده اى در كوفه سكونت اختيار كرده بودند. نحوه آمدن اين طوايف، گوناگون بود؛ گروهى با اختيار آمده بودند و گروهى به اسارت بدين شهر آورده شده بودند، گروهى نيز سوداگرانه و به هدف تجارت، زندگى در اين شهر را برگزيده بودند. و بالاءخره گروهى را عمر بن خطاب از مدينه و حجاز جابجا كرده در اين شهر اسكان داده بود. از جمله اين گروهها مى توان دسته هاى ذيل را نام برد:

۱- يهود خصوصا يهود مدينه و حجاز كه عمر آنان را از مدينه و حجاز به كوف آورده بود. با توجه به اين كه برنامه ريزى كوفه و تعيين آن به عنوان شهر در خلافت وى صورت گرفت، اين جابجايى يهود طبعا صفات پست و خبث طينت اين قوم را به همراه داشت و اين جلاى وطن، آنان را پند نداد.

۲- نصاراكه به دو فرقه نسطورىويعقوبىتقسيم مى شدند و هر فرقه، اسقف مخصوص به خود را در كوفه داشتند.

اينها مسيحيان تغلب و نجران بودند كه هنگام گسترش كوفه بدان وارد شدند و در محله اى ساكن شدند كه بعدا نام آنان را به خود گرفت يعنى محلة النجرانية. اين گروه آثار شومى از خود در ايام حكومت واليان منحرفى چون وليد بن عقبة- معروف به فاسقبه نص قرآن كريم- كه از طرف عثمان بر كوفه امارت داشت، بجا گذاشتند. وليد خود شراب مى نوشيد و آن را در اختيار مسيحيان قرار مى داد(۶۹) و آنان را از گوشت خوك به فروانى بهره مند مى ساخت

وى يك تن از مسيحيان را براى اداره امور مسجد كوفه انتخاب كرده بود و يك نصرانى ديگر را براى مديريت زندان قرار داده بود؛ تا آن جا كه ابوموسى اشعرى- كه پس از وليد به كوفه آمد- يك منشى نصرانى را! بدون كمترين منع شرعى يا شعور دينى نسبت به اين امر براى خود اختيار كرده بود با اين كه اولين شرط اداره امور اسلام آوردن افراد است و بعد به كار گماشتن آنان كه حتى عمر نيز از اين كار منع كرده بود(۷۰) براى خود اختيار نموده بود.

۳- صابئين كه در كوفه سكونت كرده بودند و در اين شهر موقعيتى داشتند.

۴- مجوسو بعضى آيين ها كه همراه اسرا به كوفه وارد شده بودند مانند: آيين زرتشتمانويتومزدكى گرىكه پيروان و جان نثارانى داشت و يارانى كه آنها را تاءييد كنند.

شكى نيست وجود اين فرقه و نحل در يك جامعه مسلمان بر تمام امور آن اثر مى گذارد، مخصوصا كه آن جامعه نياز به تعميق و جاانداختن اصول اعتقادى خود داشته باشد.

متاءسفانه تحقيقات و بررسى هاى تاريخى نشان مى دهد كه حكام خليفه وقت- عثمان- خود، وجود اين گروهها را تشويق مى كردند و آنان را به حال خود رها مى كردند تا كارهاى گوناگون را آزادانه انجام دهند. آرى اين كارها ابتدا توسط عمال عثمان انجام مى گرفت.

افتراق مذهبى

نظر به پايبند بودن به معيارهاى اعتقادى و در راستاى تجاوز به حريم نبوت و مخالفت با خاندان پيامبر اكرم -صلى‌الله‌عليه‌وآله - جامعه كوفه با تأثير پذيرفتن از ديدگاه هاى فكرى وصف بندى سياسى- كه كل جامعه مسلمانان را دچار اضطراب ساخته بود چه برسد به ساخت دينى با گرايشهاى منفى در كوفه- دچار انشعابات متعدد مذهبى شده بود. مهمترين اين نظرگاه ها عبارت بودند از:

۱- خوارج كه نفرات آنان پس از نهروان افزايش يافته بود. آنان كوفه را كه خود از آن برخاسته بودند مركز فعاليت قرار داده بودند و آمادگى داشتند- كه هرگاه كفه امويان مى چربيد- بازو، به بازوى باطل داده جنگ با اهل بيت رسول اكرم-صلى‌الله‌عليه‌وآله - و پيروان آنان را اختيار كنند و بدينسان رو در وى حق قرار گيرند.

لذا خوارج را دشمن ترين دشمنان بايد تلقى كرد كانوا:( أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمَٰنِ عِتِيًّا ) تجاوز و از حد گذشتن آنان نسبت به خداوند از همه افزون بود.

۲- ناصبي ها كه فعاليت خود را بر اساس و محور دشمنى با امام علىعليه‌السلام و اهل بيت رسالت قرار داده بودند؛

۳- امويان گروه منسجمى كه قدرت آنان در خلافت معاويه افزايش يافته بود و فعاليت خود را از ميان عثمان دنبال مى كردند اين گروه در جهت تحكيم قدرت و زعامت بنى اميه- به تنهايى- حركت مى كردند.

۴- شيعيان كه پس از انتخاب كوفه به عنوان مركز خلافت توسط اميرمؤمنان امام علىعليه‌السلام موقعيت درخشانى پيدا كردند؛ زيرا مردم عدالت لطف و مساوات را طى حكومت امام لمس كردند و شيعيان علىعليه‌السلام پيوسته تعدادشان افزايش يافت. لذا شيعيان بيش از تمام گرايش هاى مذهبى ديگر در كوفه، كه رنگ شيعى به خود گرفته بود هوادار داشتند و از مقام ممتاز و منحصر به فردى برخوردار بودند.

همين مسأله بعدها مشغله فكرى معاويه گشت. و در فكر تصفيه اين گروه بزرگ به انحاى مختلف فرورفت. وى براى از ميان برداشتن شيعيان به كارهاى متعددى دست زد از جمله: دستگيري هاى وسيع، كشتارهاى فردى و دسته جمعى، يورش هاى ناگهانى بر ساكنين آرام شهرها و سركوب آنان، و بالأخره تبعيد بيش از پنجاه هزار تن از شيعيان كوفه به خراسان(۷۱) طى گسترده ترين تلاش براى تهى ساختن كوفه از دشمنان اموي ها و شكستن شوكت پيروان آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله .

۵- و تفكران ديگر با پيروان اندك و فعاليت هاى محدود. ليكن مؤثر و قابل ملاحظه در جامعه كوفه بود، مانند: جبريه، قدريه، مرجئه، مفوضه، افزون، بر غلات كه در مورد حضرت علىعليه‌السلام به غلو پرداختند تا آنكه حضرت به دست خود- پس از آنكه از پذيرش نصايح، خوددارى كردند- آنان را از ميان برداشت.

به هر حال اين گرايش هاى قدرت طلب در كوفه- على رغم اختلافات نوعى خود و تفاوت هاى كمى و كيفى- تماما در يك چيز مشترك بودند و آن هم از بين بردن قوت و وحدت نظر و هماهنگى در موضعگيرى هاى سياسى در كوفه بود.

اختلافات قومى

كوفه به جهت موقعيت نظامى خود، مركز نيروهاى نظامى و لشكريان بود و به تبع آن محل اسكان همه اسراى جنگ بود. و با تكرار جنگ ها و درگيري ها، تعداد اسرا افزايش مى يافت و بازار برده فروشان از برده انباشته مى گشت.

همچنين امويان از برخورد مقرر در شريعت سهل و آسان اسلامى با ديگران، خوددارى مى كردند؛ مثلا اگر كسى از اسرا ايمان مى آورد و مسلمان مى گشت، در موقعيتى پايين تر از يك عرب مسلمان قرار مى گرفت. دوره معاويه اوج اين نوع زورگويى ها مى باشد و شاهد خوبى بر گفتار ماست.

معاويه در اين نوع اجهافات تا آنجا پيش رفت كه مخالفت هاى قومى شديدى را برانگيخت؛ مخالفت هايى در راستاى نابود كردن دين حنيف اسلام؛ زيرا وى بر هر يك از كسانى كه مسلمان مى گشت، جزيه وضع كرده بود.

اين سياست و مانند آن بود كه دوستداران و اتباع وى را بر آن داشته بود تا به او عنوان زيركى بدهند.

مهمترين گروه هاى قومى موجود در كوفه عبارت بودند از:

۱- ترك ها كه در كوفه داراى موقعيت و تشخص بودند.

۲- كرد ها كه جزء جامعه كوفه قرار داشتند و صاحب تشخص نبودند.

۳- پارسيان نسبت اين قوم بر ديگر اقوام در حدى بود كه نقل شده است آنان بيش از نصف تمام ساكنين كوفه را تشكيل مى دادند. همين حجم بسيار جمعيت آنان بود كه زياد بن ابيه را بر آن داشت تا عده اى از آنان را در بصره و شام تقسيم كند.

۴- اهل روم پس از پارسيان بيشترين تعداد، از روميان بود.

۵- سرياني ها كه قبل از فتح عراق توسط مسلمانان، از نصيبين، جندى شاپور و حران بدين شهر آمده بودند.

همچنين در كوفه آشوري ها ارامنه و اقليت هاى قومى ديگرى زيست مى كردند و هر قومى خلقيات ويژه خود را به همراه داشت و رسوم و آداب و معتقدات موروثى را با خود حمل مى كرد و برخى از صفات و رويه هاى منفى روانى و رفتارى مخصوص به خود را در فرهنگ قومى خويش جا داده بودند.

تنوع قبيله اى

كوفه از آغاز برنامه ريزى براى سكونت، شكل متمايزى به خود گرفته بود.

قبايل در اين شهر طبق برنامه و نقشه خاصى مستقر گشتند. اسكان قبايل طبق تقسيم هفتگانه شهر صورت گرفته بود؛ نخست شهر را به هفت حوزه تقسيم كرده و سپس يك هفتم از هر قبيله- يا بيشتر- را با هم پيمانان آن در يك حوزه جا داده بودند به ترتيب ذيل:

۱- قبيله كنانهو هم پيمانانش ازاحابيشو ديگران كه هواداران حكومت بودند.

۲- قبيله قضاعه، غسان، بجيله، خثعم، كندة، حضرموت، وازدى ها.

۳- قبيله: مذحج حمير، همدان و هم پيمانان آنان كه مخالف حكومت و با آن درگير بودند.

۴- قبيله: تميم، رباب و هم پيمانان آنها.

۵- قبيله: اسد غطفان، ضبيعة، تغلب، نمر و معارب.

۶- قبيله: اياد، عبد شمس، و عك، اهل هجر و حمراء

۷- قبيله: طى از يمن كه بخش هفتم شهر را به خود اختصاص داده بود اين تركيب قبيله اى داراى اثر ملموسى در انجام عمل سياسى و تنظيم آن داشت. مخصوصا اين قبايل در قبال حكومت محلى و مركزى، ديدگاههاى متغاير و گاه متعارضى داشتند.

علاوه بر آن نفوذ حكمرانان بر شيوخ و رهبران قبايل در اين ميان نقش ‍ بسزايى داشت و گاه به شهادت تاريخ مى بينيم كه برخى از بزرگان و رهبران قبايل براى حل مشكل دنياى ناپايدار خود؛ به اسم دين و مسلمانى در خدمت حكام در مى آمدند و خود را به حكومت نزديك مى ساختند.

تفاوت طبقاتى

ذيلا به مهمترين طبقات جامعه كوفه كه طى تاريخ، در تاءثير بر اين شهر- بيش از طبقات ديگر اقاليم و شهرها- سهيم بودند اشاره مى كنيم:

۱- طبقه اشراف، اعيان و صاحبان وجهه. اينان جز اندكى- با والى يا نيرويى كه احتمال داشت در مسابقه قدرت برنده گردد و بر كوفه حاكم شود، همدست بودند؛ مثلا كسانى مانند ابن اشعث و همپالكي هايش به امام حسينعليه‌السلام نامه مى نويسند؛ زيرا به گمان خود تغيير مورد نظر را حتمى مى دانند.(۷۲)

بيشتر اين افراد، رهبران و بزرگان عشاير و قبايل بودند و از قبيله خود نيرو مى گرفتند و به قدرت قبيله اى متكى بودند.

۲- طبقه كارمندان و خدمتگزاران كه در خدمت كاخ امير قرار داشتند مانند: نيروى پليس و افسران، مأموران جمع آورى ماليات، سركردگان و مأموران شهر و به هر حال مجموعه لشكرى و كشورى.

اين طبقه، آمار افراد و محل زندگى آنان را در محلات مختلف شهر در اختيار داشتند، مراقب مردم بودند و در صورت لزوم، مظنون را دستگير مى كردند.

اين طبقه، براى خدمت به حكومت و حاكم به كار گرفته شده بودند و شب و روز بيدار و هوشيار بودند تا امنيت سلطان و سلطنت وى را تضمين كنند. اينان حركات و دم زدن هاى مردم را براى خوش خدمتى مى شمردند و كنترل مى كردند.

۳- طبقه زحمتكش و كاسبان خرده پا مانند: صاحبان شغل آزاد و حرفه هاى مستقل و دكانداران در بازار كه پيوسته از فساد مأموران مختص به بازار در رنج بودند. لذا يك نفر از خودشان را به نمايندگى از ديگران نزد والى مى فرستادند تا شكايت آنان را برساند؛ براى مجاهد بزرگوار شهيد ميثم تمار اين موقعيت پيش آمد تا نمايندگى آنان را براى تحقق اين غرض به عهده بگيرند.

۴- بندگان و موالى؛ طبقه زير دست وله شده اى كه بر اساس شيوه بنى اميه و روش معاويه پيوسته مورد تحقير و استثمار قرار داشتند.

۵- روزى خواران و صاحبان جيره و مواجب طبقه سپاهى و عامه لشكريان كه عطاياى بيت المال در اختيار آنان قرار مى گرفت؛ زيرا آنان طبق دستورات و اوامر حكام براى جنگ و سركوب به حركت در مى آمدند و در اين كار كوچكترين تمرد و نافرمانى از خود نشان نمى دادند اگر چه به آنان دستور جنگ با مسلمانان و حلال دانستن محرمات را مى دادند يا آن كه آنان را با امر با كشتار فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به جنگ آن حضرت مى فرستادند و رو در روى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله قرار مى دادند. گرسنگى، مرگ و اباحه خانواده سپاهيان، اهرمهايى بودند در دست حكام، تا آنان را بهتر زير سلطه و تحت امر و فرمان خود نگاه دارند.

البته، علاوه بر طبقات بالا، در اين شهر قضات، شريعتمداران دنيادار و زرپرست مانند: طبقه مسرف و متنعم نيز بودند. اگر بتوان اين قشر را طبقه ناميد زيرا تعداد آنان كم بود- معروفترين اين گروه شريح قاضی است.

اينان فتواهاى خود را به، ثمن بخس و درمهايى كم ارزش مى فروختند و مجوزهاى شرعى براى اعمال پليد آل ابى سفيان صادر مى كردند، اعمالى كه اسلام از آنها بيزار بود.