زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 20455
دانلود: 4102

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20455 / دانلود: 4102
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

واقعيت پيچيده سياسى و ماهيت آن

كوفه از معدود شهرهايى بود كه آگاهى انقلابى آن از شور انقلابى ساده فراتر مى رفت و اهميت نقش خود را در كشاكش آن روز درك كرده بود. اين ادراك در ديگر شهرهاى آن زمان ضعيف بود و همين ويژگى كوفه بود كه دشمنان بيدارى و درك صحيح را، بر آن داشت تا با اتخاذ تدابيرى پست، خود را از فعاليت هاى راديكالى كه خواسته هاى جاهلى با بنيادهاى اموى، آنان را به خاطر انداخته بود، رهايى بخشند.

اين تدابير پنهان و آشكار در شكل شايعات، گسترش شبهه ها و پخش ‍ عناصر منافق صفت براى ايجاد شك و ترديد هدفشان شق عصاى مردم كوفه و مردد ساختن آنان در انجام تكاليف خود بود. با توجه به اينكه شيعيان آن روز گروه اندكى را از هواداران امام على تشكيل مى دادند و همه كوفه يا نصف آن، هنگام ورود امامعليه‌السلام بدان شهر ياشهادت ايشان پرواز به ملكوت اعلاء شيعه نبودند.

بتدريج جامعه كوفه خاصيت روحى، امتياز معنوى و ارزش انقلابى خود را كه اساس وجود اين جامعه بود و ميدان تحرك فتوحات، استراحتگاه لشكريان، پايگاه استوار آنان، و منبع كمك رسانى غذايى و تسليحاتى محسوب مى گشت، از دست داد.

از ميان تمام شهرهاى مسلمان نشين، تنها كوفه بود كه زير بار معاويه نرفت و حكام وى را نپذيرفت.

معاويه نيز با كشتارهاى پى در پى و شبيخون هاى ناگهانى بر اطراف كوفه، نتوانست كينه خود را فرونشاند و همچنان كه در ميدان جنگ نتوانسته بود كوفيان را در هم بشكند، با نيرنگ ها و شيوه هاى منافقانه خود نيز از اين كار مأيوس گشت تا آن كه كار به آتش بس و صلح معروف كشيد.

او كه آرزومند سركوب اهل كوفه و مترصد برترى و سلطه بر آنان بود و اسير عقده هاى روحى ناشى از موضعگيري هاى آنان گشته بود و اين عقده ها در روان وى متبلور شده بود- يعنى منطق غرور و كفر اين چنين است- هنگامى كه در مقابل كوفيان قرار گرفت اعلان كرد كه شرايط صلح را زير پا مى گذارد و هدف از جنگ با اهل كوفه اقامه فرايض نبوده است بلكه:

... تنها به اين دليل با شما به پيكار برخاستم كه بر شما امارت كنم. و خدا نيز اين خواسته را با وجود كراهت شما به من عطا كرد!

اين اظهارات، عمق ناراحتى وى را از مردم كوفه نشان مى دهد و حقارت پنهان وى را نسبت به اميرالمؤمنينعليه‌السلام آشكار مى سازد. معاويه با اين فتح و اظهار ما فى الضمير خشمش فروكش نمى كند و آرام نمى گيرد، بلكه سنگدل ترين حكام را بر كوفه مى گمارد و به آنان دستور مى دهد با سياست شمشير و تازيانه، از كوفيان انتقام بگيرند و آنان را سركوب كنند.

علاوه بر سياست صريح خشن فوق، سياستهاى پنهان ديگرى در اين شهر استمرار دارد و آن بازى آشكار با خرد مردم عوام و ساده لوح است و گرايش آگاهانه و عامدانه در جهت تحليل محرمات و شكستن چهار چوبهاى اعتقادى و عملى. مثلا:

وليد شراب مى نوشيد و آنگاه امامت مردم را در مسجد كوفه به عهده مى گيرد، و در اثناى نماز استفراغ مى كند. يا نماز صبح را چهار ركعت مى خواند و بعد متوجه مردم گشته مى گويد: آيا مى خواهيد بيشتر برايتان بخوانم؟!

و هنگامى كه گروهى از نمايندگان شهر و برگزيدگان كوفه براى نجات كرامت دين خود به نزد عثمان مى روند، او بخاطر محبت برادرانه نسبت به وليد! از اتخاذ موضع قاطع خوددارى مى كند.

و ياابوموسى اشعرىآراى مردم را به بازى مى گيرد و در گرفتن بيعت براى امام اميرالمؤمنين- كه امت با وى بيعت كرده اند- سستى مى ورزد و عدالت امام را مخدوش جلوه مى دهد و در حقانيت حضرت براى خلافت، كوفيان، را دچار شك و ترديد مى سازد.

و هنگامى كه اصحاب جمل بر امام خروج مى كنند، امام نصايح و اوامرى براى ابوموسى فرستاده، خواستار اعزام نيرو مى گردد، ليكن اين قاضى دين فروش، مردم كوفه را از يارى امام باز مى دارد و آنان را از اجابت خواسته امام منصرف مى كند!

باند و لشكر امويان همچنان درخت نفاق را در زمان امام على و امام حسنعليهما‌السلام بارور مى سازد- در حالى كه محبت و ولاى على و خاندان نبوت نيز در اعماق جان اهل كوفه ريشه مى دواند.

و هنگامى كه قدرت منحصرا در دست معاويه قرار مى گيرد، عاجزتر از آن به نظر مى آيد كه كوفه را به طور عام، و شيعه را خصوصا ببيند ليكن بين آنها در جهت تهى كردن شهر از شيعيان و گشودن راه براى محبت امويان گامى برندارد. لذا بيش از پنجاه هزارتن از شيعيان كوفه را به خراسان گسيل مى دارد به اميد آنكه شعله هاى سركشى شورش كوفه را خاموش كند. ليكن اخراج محبان و دوستان قلبى و اهل ولاى امام علىعليه‌السلام از كوه، و پراكنده ساختن آنان، خاطر معاويه را آسوده نمى سازد و پس از آن دست هب تصفيه هاى فيزيكى مى زند و مردان برجسته حق و جهاد- مانند صحابى بزرگ، حجربن عدى كندى و دوستانش- را به شهادت مى رساند.

امام مهمترين دست آورد سياست اموى در كوفه ايجاد خوف و ملكه هراس ‍ در مردم آن خطه از لشكريان شام بود. اين لشكر وحشى و جرار به نام اسلام، مسلمانان را لگدمال مى كرد، به كرامت انسانى تجاوز كرده، خونها ريخته و اموال را به يغما مى برد و كمترين بويى از اصول جنگ و پيكار و ميدان رزم- كه كوفه پيوسته در جنگ هاى انقلابى و آزادى بخش خود به كار مى گرفت- نبرده بود.

كوفه دريافت كه توسط لشكرى مورد يورش قرار مى گيرد كه هيچ پيوندى با اخلاق نظامى و ارزشهاى پيكارى ندرد. اين همان راز ترس و وحشت از لشكريان شام است كه پيوسته سر سر اهالى، سايه افكن بود.

معاويه در روزهاى آخر خلافت خود پس از ساليان دراز سركوب و ديكتاتورى، كسانى مانند: ابن شعبه و ابن ابيه، اميرى نرمخو و معروف به آسانگير را به كوفه گماشت، تا شايد مردم آن ديار، آن سالهاى سياه ظلم و قتل و غارت و ناامنى را فراموش كنند و زمينه اى باشد براى آمدن خليفه جديد (يزيد) كه معاويه بر مسلمانان منت نهاده و او را جانشين خود ساخته بود!

على رغم اين كار، معاويه همواره از خطرات كوفه و اهل آن و چند نفر شيعه باقى مانده آن، در انديشه بود و ديگران را برحذر مى داشت. او گوش به زنگ بود كه مبادا اين شعيان پاك باخته عموم كوفيان را با آن كه از ترس و اضطراب دست ساخته سياسيت اموى در رنج و تابع سياست خضوع گشته بودند تحرك كنند و آنان را به تمرد و عصيان وادار سازند و تبعيت بى چون و چرا را در برابر احكام و قوانين ويژه كوفه كه توسط معاويه و عمال وى طى ساليان گذشته وضع شده بود، به شورشى عليه اين قوانين ناحق تبديل كنند.

بخش دوم: آغاز جنبش كوفه ماهيت عكس العمل امام عليه‌السلام

بيست سال تمام مسلمانان زير سلطه و مخالفين تحت مراقبتهاى دهشتناكى بسر بردند، كه تا آن روز در عرصه سياست سابقه نداشت؛ اين سياست ارعاب و ترور را معاويه بدون كمترين مانعى از قدرت دينى و يا كنترلى از جانب قوه قضائى به وجود آورده بود.

وى تا بدانجا در ستمگرى پيش رفت كه برگزيدگان ديانت واشداء على الكفاررا به شهادت رساند.

اين ارعاب و وحشت فراگير، ديگران را بر آن داشت تا منتظر مرگ معاويه باشند و در موقعيتى ريحانه رسول خدا-صلى‌الله‌عليه‌وآله - به برخى از اين افراد گوش به زنگ گفته بود: هر يك از شما فرشى از فرشهاى خانه خود باشيد با صبر نماييد تا اين طاغوت به هلاكت برسد.

معاويه پس از دو دهه زورگويى و پژمردن روح و روان افراد، هلاك گشت. وى در اين مدت نسل برزگى را از عامه مسلمانان از پا درآورده بود. با هلاكت او امام نيز رهسپار مكه گشت و نامه هاى اهل كوفه- از خاصه و عامه- به طرف حضرت سرازير گشت.

اين موضوع، فصل اول اين بخش را تشكيل مى دهد.

امامعليه‌السلام از پاسخ خوددارى كرد و به سوى كوفيان نرفت ليكن بايستى اين موقعيت دشوار و معضل پيش آمده را با دورانديشى حل كرد. اگر امام از رفتن به كوفه سرباز زند نوع عكس العملى وى چه بايد باشد؟ و چه پاسخى زيبنده اين مرحله حساس است، فصل دومرا تشكيل مى دهد.

اما فصل سوم در برگيرنده توقفى كوتاه ليكن ضرورى براى روشن كردن برخى جوانب تاريك مربوط به اثناى سفر سفير امام به كوفه مى باشد.

فصل اول: انبوه نامه هاى مصرانه

اقليت شيعه- كه آغازگران- نامه نوشتن بودند- ميدان تحرك را در اين زمينه گشودند و اكثريت اهل كوفه را بدين كار ترغيب كرده با روشن كردن آتش التهاب آنان، مرحله خاصى را در سطح دعوت از امام توسط نامه، آغاز كردند.

نخستين انجمن براى قيام

بدرستى كه معاويه هلاك گشت و حسينعليه‌السلام از بيعت با بنى اميه سرباز زده و به سوى مكه حركت كرده است و شما شيعيان او و شيعيان پدرش مى باشيد. اگر براستى مى دانيد كه او را يارى كرده با دشمن وى ستيز مى كنيد و فكر مى كنيد كه: ما جان هايمان را در راه دفاع از او فدا خواهيم كرد، به او نامه بنويسد و از تصميم خود حسين را آگاه سازيد. ليكن اگر از سستى و پراكندگى خود بيمناكيد، او را فريب ندهيد و جانش را به خطر نيندازيد... مخاطبين گفتند: نه، بلكه با دشمن امام پيكار مى كنيم و جان خود را در راه او فدا خواهيم كرد... سليمان گفت: پس به امام نامه بنويسيد.(۷۳)

اين گوشه اى از اين انجمن و بخشى از بيانات سخنگوى آن، استاد سخن، مجاهد بزرگ سليمان بن صرد خزاعىاست كه اين انجمن را در خانه اش ‍ در شهر كوفه تشكيل داد.

وى در رأس افراد انجمن قرار داشت كه از شيعيان برجسته و محبان اهل بيت نبوت بودند و از شمشير جلادان معاويه، مغيره و زياد بن ابيه- طى تصفيه هاى فيزيكى مخالفين امويان- جان بدر برده بودند.

افراد انجمن، هواداران نبوت محلى در اهل بيت عصمت بودند. و از باقى ماندگان عمليات اخراج شيعيان كوفه به خراسان به دستور معاويه و به دست عامل وى در كوفه زياد بن ابيه، به شمار مى رفتند.

سخنگوى انجمن از هلاكت معاويه خبر داد كه پيش از آن به زور سرنيزه و شمشير براى فرزندان خود يزيد به نام خليفه رسول الله! بيعت گرفته بود و نيز ديگر اعضاى انجمن را از امتناع امام حسينعليه‌السلام از بيعت با يزيد با خبر نمود، همچنان كه در زمان معاويه و زير سرنيزه و شمشير از بيعت امتناع كرده بود. و اضافه مى كند كه امام مدينه را به قصد مكه ترك كرده است. و با اين كه حركت خود از رد بيعت با يزيد، مخالفت با وى و آغاز مقاومت آشتى ناپذيرى خبر مى دهد.

سليمان با گزارش رويدادها، افراد انجمن را در برابر واقعيت امر قرار مى دهد. او مى داند كه آنان با سبط و ريحانه رسول خدا پيوند استوارى دارند و از برگزيدگان پيرو اهل بيت نبوت مى باشند. او به ياد دارد كه همين ها بودند كه از امام خواستند تا با معاويه، جنگى سرنوشت ساز و دشمن شكن آغاز كنند. ليكن امام از دست نيافتن به نتايج مطلوب اين جنگ- به فرض شروع آن- آنان را خبر مى داد. و از آنان مى خواست، تا مرگ اين طاغوت ستمگر صبر پيشه كنند.

اگر چه معاويه پيمان شكن است و عهدنامه ها را زير پا مى گذارد ليكن امام، ميثاق و پيمان خود را در هر صورت محترم مى شمارد لذا به ياران خود- اعضاى امروزى انجمن- دستور مى دهد تا مترصد فرصت مناسبى باشند. و بدينسان بود كه مسلمانان نزديك بيست سال حكومت جور و ستم را زير چكمه هاى معاويه تجربه كردند. و انحراف آشكار سياست هاى وى را از اسلام راستين ديدند.

طى اين ساليان دراز امام در برابر اين سياست استبدادى و سركوبگرانه و تلخى هاى آن، دردمندانه سكوت كرده بود و استخوان در گلو و زهر در كام، حوادث را نظاره مى كرد. پاسخ امام به اين سياست ها، صبر جميل و سكوت خردمندانه بود.

سليمان بن صرد از حضور امام در مكه پرده برمى دارد، همتهاى آنان را بر مى انگيزد و عزمشان را استوار مى كند. وى از آنان مى خواهد از فرصت پيش آمده بهترين استفاده را بكنند و صريحا نظرات خود را بيان كرده و موضعى بدون ابهام اتخاذ كنند.

آنان باقى مانده پيروان و شيعيان اهل بيت نبوت هستند و بيشتر كوفيان كه تلخى حكومت اموى را چشيده اند در كنار اين نخبگان قرار دارند. و هرگونه تغييرات جديدى را تأييد مى كنند.

مضافا آن كه گروه نخبه از شيعيان تا اين زمان از در دوستى با حاكم كوفه و عامل حكومت مركزى شام درنيامده اند و مترصد فرصتى هستند تا از دست او نجات پيدا كنند. با توجه با اين مسائل است كه انجمن فوق تصميم مى گيرد با امام در مكه مكاتبه كند و هيأت نمايندگى به نزد آن حضرت بفرستد. در اينجا متن كامل نامه نوشته شده در اين جلسه را نقل مى كنيم:

بسم الله الرحمن الرحيم، به حسين بن علىعليه‌السلام از: سليمان بن صرد، مسيب بن نجبة، رفافة بن شداد، حبيب بن مظاهر و ديگر شيعيان از مؤمنان و مسلمانان اهل كوفه... سلام بر تو بدرستى كه ما خداوند يكتا را به داشتن تو سپاس مى گذاريم.

اما بعد: سپاس خدا را دشمن تو و پدرت- از قبل را در هم شكست- ستمگر عناد پيشه و سياهكار ظالمى كه براى حكومت بر امت شتاب كرده، شر را پيشه خود ساخت. او امر امت را به قهر گرفته، دارايى او را غصب كرد و بدون رضايت مسلمانان بر آنان حكومت كرد. پس از قبضه كردن قدرت، نيكان امت را به قتل رساند و بدكاران را بر جاى گذاشت و اموال الهى را بازيچه دست جباران و ثروتمند قوم ساخت. از رحمت خداوند دور باشد چنانكه قوم ثمود دور گشتند...

ما را امامى نيست، پس به سمت ما بيا، شايد خداوند به وسيله تو ما را بر حق، گردآورد. اما نعمان بن بشير در دارالاماره كوفه بسر مى برد و ما نه در نماز جمعه با او شركت مى كنيم و نه در نماز عيد و اگر خبردار شويم كه به سمت ما روآورده اى، او را از شهر بيرون كرده، به شام گسيل مى داريم- ان شاءالله تعالى...

سلام، رحمت و بركات خداوند بر تو اى فرزند رسول خدا و بر پدرت باد ولاحول و لاقوة الا بالله العلى العظيم.(۷۴)

با پايان گرفتن دستور كار نخستين انجمن آغاز جنبش، تحركات عموم مردم كوفه آغاز گشت؛ زيرا نامه هاى شيعيان، پى در پى به مكه سرازير گشت و كوفيان به تبع آنان نامه نگارى را با امام شروع كردند...

اقليت شيعه در اين ميان نقش پيشاهنگ قافله و طلايه دار لشكر را ايفا كرد و ميدان تحرك سياسى را گشوده، با برانگيختن اكثريت اهل كوفه، در آتش ‍ التهاب آنان دميدند و مرحله خاصى را در مكاتبه و امضاى نامه، آغاز كردند.

افزايش نامه ها

خصوصيات شخصى يزيد بن معاويه، عامل مؤثر و فعالى بود در برانگيختن مردم عليه وى؛ زيرا او بدنام و بى اعتبار بود و همين مردم را بر آن مى داشت تا او را به شديدترين وجهى خوار دارند و تحقير كنند و بدون كمترين ترس يا ترديدى، جرأت كرده، خواستار خلع وى گردند.

و به تعبير طبرى: اهل عراق بر يزيد شوريدند؛ زيرا مى دانستند او آدم بى لياقتى است و توان سرپرستى امور را ندارد و خودش محتاج به سرپرستى مى باشد و به دست گرفتن حكومت پس از پدرش، تنها تحت زورگويى و طغيانگرى او بوده است و به كمك همين اهرمهاى فشار است كه زمام امت را به دست گرفته، بر آنان فرمان مى راند و اين كار به معنى مسخره گرفتن خلافت و بازيچه انگاشتن شريعت است.

روشن ترين گواه، خريد افراد و به دست آوردن دلهاى آنان براى استوار كردن پايه هاى حكومت اموى با زر و سيمهايى است كه در آستانه انتخاب يزيد، به عنوان ولى عهد معاويه، به اين و آن پرداخت گرديد و به ضرب دينار و درهم براى وى بيعت گرفته شد(۷۵) معاويه تمام نيرنگ و فريب هاى خود را به كار برد تا براى يزيد بيعت بگيرد و او را پس از مرگ خود بر منبر خلافت بنشاند. وى دروغ و تقلب را تا آنجا پيش برد كه در محضر اهل مدينه و در برابر صحابه و در حضور امام حسينعليه‌السلام از بلوغ عقلى و كمال خرد يزيد سخن گفت!

اين ياوه گويى، امام را برانگيخت و حضرت نقاب دروغ و نعل وارونه زدن را از چهره و سخنان معاويه كنار زد. و سخنان مسخره و تقلب آشكار او را به حاضرين نشان داد. امام روبه حاضرين كرده، حقيقت را بيان كرد و در سخنانى برنده و طولانى معاويه را مخاطب قرار داده، حقايق را عيان ساخت. در اينجا ما بخشى از اين بيانات را نقل مى كنيم:

«...تُريدُ أَنْ تُوَهِّمَ النَّاسَ في يَزيدَ، کَأَنَّکَ تَصِفُ مَحْجُوباً، أَوْتَنْعِتُ غائِباً، أَوْ تُخْبِرُ عَمَّا کانَ مِمَّا احْتَوَيْتَهُ بِعِلْمٍ خاصٍّ، وَقَدْ دَلَّ يَزيدُ مِنْ نَفْسِهِ عَلي مَوْقِعِ رَأْيِهِ ...»(۷۶)

پايان كار در روز چهارشنبه

«... مى خواهى مردم را درباره يزيد دچار توهم كنى، گويا كسى را توصيف مى كنى كه از ديگران پوشيده است. يا اينكه صفات شخص غايبى را برمى شمارى، يا آنكه از اطلاعات انحصارى خود درباره يزيد، ديگران را آگاه مى كنى، در حالى كه خود يزيد گواه درجه عقلش است... »

آرى، ولايت يزيد مانند خلافت پدرش، مخالف طبيعت اشيا است و همين مساءله است كه اتفاق نظر مردم و اجماع ملى كوفه را براى خلع وى تفسير مى كند.

در اين هنگام يك موج خودجوش براى مكاتبه با امام به وجود آمده است و شهر كوفه را موجى فراگرفته از مردمى كه خود نامه مى نويسد، يا از ديگران مى خواهند برايشان اين كار را انجام مى دهند و سپس نامه را به سوى امامعليه‌السلام گسيل مى دارند.

شرايط به گونه اى است كه هم وغم هر كس آن است كه خود يا به تنهايى نامه نوشته و يا با ديگرى در نگارش نامه اى شريك گردد و يا حداقل پاى نامه اى را امضا كند و همگام ديگران گردد. اين نامه ها توسط پيك براى امام فرستاده مى شود.

نامه پراكنى در كوفه اختصاصى به جماعت شيعه آن ديار ندارد بلكه شامل عامه افراد همدل شيعه در كوفه مى گردد. حجم اين نامه ها را از زبان پيك دوم بشنويم:

پس از ارسال اولين نامه به دست عبدالله بن سبع همدانى و عبدالله بن وائل كه آنچنانكه روايت نقل مى كند- دهم شوال به مكه رسيدند، مجاهد بزرگ قيس بن مسهر صيداوى، عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى بو عمارة بن عبدالله سلولى، دومين نامه شيعيان را به مكه بردند، ليكن آنان همراه خود، حدود پنجاه و سه نامه از طرف يك تن، دو تن، و چهار تن برده بودند...(۷۷)

و در روايت ديگرى است كه: حدود يكصد و پنجاه نامه همراه خود بردند(۷۸)

اين گزارش وسعت فعاليت كوفه را در سطح مكاتبه، تنها طى دو روز نشان مى دهد و بعد از دو روز ديگر، هانى بن هانى سبيعى يو سعيد نب عبدالله حنفى با نامه ذيل به راه مى افتند:

بسم الله الرحمن الرحيم... به تو حسين بن على، از شيعيان وى و مسلمانان. اما بعد: به سوى ما شتاب كن. مردم انتظار تو را مى كشند و رأی آنان جز تو را نمى پذيرد. پس عجله كن عجله كن والسلام عليك(۷۹)

ابن جوزى از نامه يا ديگر با مطالب ذيل ياد مى كند:

ما جانهاى خود را براى فداكارى در راه تو نگهداشته ايم و در نماز جماعت والى شهر، شركت نمى كنيم. پس به سوى ما روى بيار كه ما در گروهى متشكل از يكصد هزار تن منتظر تو هستيم. جور و ستم در ميان ما شايع شده و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيامبر با ما رفتار كرده اند. اميدواريم كه خداوند به كمك تو ما بر گرد محور حق جمع كند به كمك تو ستم را از ما دور گرداند. بدرستى كه تو از يزيد و پدرش، به خلافت سزاوارتر هستى؛ يزيدى كه خلافت را غصب كرده است و شراب مى نوشد و با بوزينگان بازى مى كند و چنگ و طنبور مى نوازد و دين را بازيچه خود ساخته است(۸۰)

خيزاب حماسى عامه مردم چنان تند است و خس و خاشاك را جارو مى كند كه افراد متردد و حتى غير محب و دوستدار خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به حركت درآمده، به ريحانه رسول خدا نامه مى نويسند، بلكه جو حاكم برخاسته از انديشه هاى مردم و مشاعر آنان، تنها يك راه را باز مى گذارد و تمام راه هاى انحرافى را مى بندد.

اين سيل خروشان مردمى، منافقين را نيز با خود از جا مى كند و آنان را همسو با اين حركت و جنبش مردمى قرار مى دهد.

مشهورترين منافقين كوفه از سستى بنياد حكومت جديد و كندى شمشير آن و ناپايدارى خلافت يزيد و شخصيت وى آگاهند، به امام نامه مى نويسند.

آنان نگران از دست رفتن فرصت هستند، لذا براى تثبيت موقعيت فرصت طلبانه خود در آينده، همگام با شرايط موجود شده، مكاتبه با امام را بهترين حركت در اين وضعيت مى دانند. به همين جهت كسانى مانند: شبث بن ربعى يربوعى، حجار بن ابجر على، يزيد بن حارث، يزيد بن رويم، عزرة بن قيس، محمد بن عمير، عمروبن حجاج زبيدى و همپالكى هاى فرصت طلب آنان، حساسيت مرحله پيش رو را در تغييرات قاطع بزرگى براى دنياى خود و دنياى مردم، درك كرده به شتاب، نظر خود را همراه با محرومين اعلام مى دارند. آنان نيز به امام نامه مى نويسند و از جمله آنچه كه نوشته اند مى توان فراز ذيل را نقل كرد:

اما بعد: نواهى سبز گشته و درختان به بار نشسته اند و چاه ها پرآب شده اند. پس اگر خواهان اقدامى، به سوى سپاهى سلاح برگرفته در راه يارى تو، روى آور والسلام عليك(۸۱)

امامعليه‌السلام اين دنياپيشگان و همانندان آنها را مى شناسد لذا خود را بى نياز از پاسخگويى به چنين اظهاراتى مى بيند. در عين حال حضرت از شدت ظلم و ستمى كه عموم كوفه را از پا درآورده و فرزندان امت را تحت كابوس استبداد و زورگويى بنى اميه از رمق انداخته است، بخوبى آگاه است.

محرومين كوفه از آن هراس دارند كه مبادا امام دعوت آنان را پاسخ نگويد و از اين دعوت پر از اصرار روى گرداند لذا لحن دعوت را تند كرده چنين احتجاج مى كنند:

سپس نامه هاى كوفيان به حضرت افزايش يافت و نمايندگان پى در پى آمده مى گفتند: اگر به سوى ما نيايى گناهكارى!(۸۲)

اين لحن، نشانه شدت رنجى است كه بينوايان از بنى اميه كشيده اند و آن را با گسترده ترين صورتى بازگو مى كنند؛ آنان شب و روز با منطق خواهش و استغاثه به امام نامه مى نويسند مثلا: در يك روز به امام ششصد نامه مى رسد(۸۳) و طى سه هفته، حدود دوازده هزار نامه توسط پيك، نزد امام گرد مى آيد.(۸۴)

حجم بى سابقه نامه نشان مى دهد كه خواهشهاى تلخ آنان در جهت اصرار بر نجات يافتن از سلطه امويان است... كميت نامه ها از حد طبيعى معهود مكاتبه خارج است و در نوع خود بى نظير مى باشد.

در طى تاريخ، اين نخستين بار است كه پست چنين آمار وسيعى از نامه هاى عاطفى را گزارش مى كند؛ نامه هايى برخاسته از سيل بنيان كنى، براى رهايى و آزادى كه در آن مؤمنان، منافقين، افراد پشه صفت وزش جريانات سياسى، شركت دارند.

منافقين و اشخاص همج الراعاع بر اساس ديدگاه هاى مختلف و عقده هاى درونى ناشى از حوادث زيانبار سياسى گذشته، در اين پويش همگانى شركت مى كنند.

نقل كرده اند كه آخرين نامه اى كه پس از دو ماه يا بيشتر از آغاز جنبش كوفه به امام رسيد بدين مضمون بود:

اى فرزند رسول خدا! براى آمدن شتاب كن، كه تو را در كوفه يكصدهزار شمشير است، پس ديگر درنگ و تأخير مكن(۸۵)

ليكن امام درنگ مى كند و تعجيل را روا نمى دارد.

موضع امامعليه‌السلام در قبال فشار پيك

امام را نيازى به تشويق يا تحريكى نبود تا به مسؤوليت خود بپردازد. همچنانكه وى منتظر اشاره از كسى نبود تا به مهمات خود قيام كند؛ زيرا امام از همان روزى جنبش خود را آغاز كرد كه از بيعت نمودن، خوددارى كرد و مدينه؛ حرم جدش مصطفى-صلى‌الله‌عليه‌وآله - را مخفيانهخ به سوى مكه ترك كرد، تا در آن خطه بماند و با اين كار، خشم آسمانى را نشان دهد و منتظر بيدارى ديگر ملت ها و تحرك شهرها باشد، و عكس العمل هاى امت مسلمان را بنگرد...

سبط پيامبر از اينكه كسى براى انجام رسالت رهبرى، بر او پيشى گيرد ابا دارد، لذا بيش از ديگران امتناع خود را از بيعت، اعلان كرده و مكه را اقامتگاه موقت خود قرار مى دهد.

اين حركت راز سرعت گرفتن به سوى مكه را نشان مى دهد. با اين كار امام خود را حجت بر تمام مسلمانان قرار داده، را ه هر نوع عذرتراشى را برآنان مى بندد.

پس از اين حركت است كه عامه اهل كوفه و بخصوص شيعيان با اشتياق و حماسه، نامه هاى پى در پى براى امام مى فرستند و امام با تأمل درباره اين دعوت مى انديشد و در بحر تفكر مسائل مربوط به پيشنهاد كوفيان، فرو مى رود.

بعضى از مورخين و مؤلفين گفته اند: امام به مجرد دريافت نامه هاى كوفيان، به سوى آنان حركت كرد. اين اشتباه آشكارى است كه از مرور سريع آنان بر حوادث قيام حسينى، برخاسته است و نتيجه چشم پوشى آنان از بعضى وقايع حساس اين نهضت مى باشد...(۸۶)

حقيقت امر آن است كه امام در پاسخ دادن، درنگ مى كند و اهل كوفه اين درنگ را از امام، احساس كرده از او مى خواهند تا به جاى درنگ و صبر، به آنان پاسخ مثبت دهد و اين است راز انبوهى نامه ها و گسيل پى درپى پيك ها ولى:

با اين همه امام، خوددارى مى كند و پاسخى نمى دهد(۸۷)

و با اين حال، امام درنگ كرده، پاسخى نمى دهد(۸۸)

وانگهى آمار بالاى نامه ها و تعداد زياد آنها مانع از پذيرش اين ادعا مى شود كه امام فورا دعوت اهل كوفه را اجابت كرده باشد؛ زيرا مدت زمانى كه اين نامه ها فرا مى گيرند با قبول سريع امام واجبات دعوت كوفيان سازگارى ندارد لذا بايستى اين خطاى واقع شده از طرف عده اى را، تصحيح كرد.

مضافا بر آن كه امام حسينعليه‌السلام بر اين نظر است كه گامى مقدماتى بردارد؛ امام براى دريافت واقع قضيه در راستاى كمك به محرومين بينوا كه پس از مرگ معاويه احساس آزادى موقت مى كنند، ونفس ‍ راحتى كشيده از تن دادن به حكومت والى جديد اموى خوددارى مى كنند، از طرف خود نماينده اى را بدان ديار گسيل مى دارد. اين مطلب را در فصل آينده بررسى خواهيم كرد.

فصل دوم: ارسال سفير از جانب امامعليه‌السلام

مسلم داراى اختيارات تام در امور دينى و دنيوى بود، با صلاحيتى گسترده و مسؤ ليتى چندگانه طبق اقتضاى شرايط اين مرحله و ماجرا.

فرزانگى و حكمت امام و ريحانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در اين مرحله دشوار در اين نكته تجلى پيدا كرد كه براى حل مشكلات اين موقعيت، خود شخصا به كوفه نرود و از پاسخ دادن نهايى به كوفيان اجتناب ورزد. بينش سياسى امام، او را به تأنى و آرامش و بدون شتاب و تندروى در گام نهادن در اين راه طولانى فرا خواند.

تصميم امام بر آن قرار مى گيرد تا يكى از مردان خود را به عنوان نماينده براى تحقق مقدماتى اهداف و خواسته هاى مظلومين، به سوى آنان روانه سازد.

اما اين كه امامعليه‌السلام نماينده اى از خود كوفيان تعيين كند خلاف غرض و هدف مى باشد؛ زيرا اين دو موقعيت و شخصيت، با يكديگر بسيار تفاوت خواهند داشت؛ مخصوصا كه اهل كوفه رسولانى فضيلت دارد در جهاد و اعتماد و راست كردار فرستاده بودند و آنان نسبتا تصوير واضحى را از اهل كوفه و آمادگى آنان نشان مى دادند؛ جز آنكه نماينده شخص امام حسينعليه‌السلام اهليت انجام كارهاى مهمى را دارد كه غير او را يارى انجام آنها نيست؛ مثلا برخى از كارهاى مربوط به جنبش و قيام، تنها از يكى از افراد خاندان سبط رسول ساخته است مانند بيعت گرفتن از مردم براى امام و ديگر امور مربوط به نهضت كه نيازمند فردى است تحرك بخشنده، با آگاهى كامل از مبانى و خواسته هاى امامعليه‌السلام .

اين نوع آگاهى نسبت به ديد رهبر، كمتر در افرادى خارج از جو رهبر يا افراد غير خواص تحقق پيدا مى كند؛ زيرا نزديكان امام داراى ويژگيهايى هستند كه آنان را از افراد مخلص و مورد تاءييد ديگر نيز متمايز مى سازد.