زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 20441
دانلود: 4102

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20441 / دانلود: 4102
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

ويژگي هاى نماينده عادى

پيش از پرداختن به شخص نماينده سبط رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و قبل از آنكه ويژگي هاى والاى اين سفير فوق العاده و ويژه را درك كنيم، لازم مى دانم مهمترين شرايط فرستادن يك نماينده معمولى و ويژگي هاى موجود در او را براى ايفاى كامل نقش خود بيان داريم.

ما اين نكته را براى احاطه به عظمت شخص سفير حسينى، سودمند مى دانيم ملل، اقوام و پادشاهان عرب و عجم، برداشتن ويژگيهايى در نماينده عادى كه به سوى پادشاهان، اقوام و شهرهاى ديگر، براى امور مهم نظامى و سياسى فرستاده مى شود؛ اتفاق نظر دارند؛ مثلا مى گويند:

نماينده و فرستاده، نيازمند بردبارى و فروبردن خشم خود است، تا آنجا كه بتواند دير به دست آمدن فرصت و موقعيت را تحمل كند و درمقام ركود امور، صبر پيشه سازد؛ چه بسا كه نماينده به پيش شخص سبك عقلى فرستاده مى شود و از او حرف ناهنجارى مى شنود، آتش خشم او را تباه مى سازد و او را از استيفاى حجت ها و ايفاى وظايف خود (و همه آنچه كه بخاطر آن به عنوان پيك آمده است) باز دارد. در صورتى كه او با بردبارى و فرو بردن خشم خود به پيروزى و به دست آوردن مراد خود، تواناتر مى باشد.

فرستاده اگر اهل درنگ، صبر و خرد سنجيده نباشد و اختياردار عقل خود نگردد، حزم راپيشه نسازد و در امور، به خرد خود مراجعه نكند و تنها آراى صائب و مورد تاءييد عقل را دنبال نكند، اين چنين فرستاده اى را عجله و پيچيدگى شرايط تنها به دو نتيجه مى رساند و او امكان انتخاب راه سومى را نخواهد داشت؛ يا آن كه وى بخاطر عجله و تندى نقص غرض كرده، آنان را كه او را فرستاده اند مغبون ساخته با سران كشور ميزبان خود هم آوا شده و سود آنان را مد نظر قرار مى دهد؛ و يا آنكه وظايف خود را انجام نداده، بدون حصول به مقصود و حل مشكل- همانطور كه آمده باز خواهد گشت و موفق به انجام كارى نخواهد شد.(۸۹)

ديگرى نيز درباره كارهاى سياسى و نامه هاى ديپلماتيك مى گويد: در زمينه صلح و آتس بس و كارهاى مهم و گفتگوهاى سياسى از طرف خود، مردى را انتخاب كن كه داراى خصوصيات ذيل باشد:

فرزانه، سخنور، آبديده، سرد و گرم چشيده، هوشيار، آماده استفاده از فرصت، داراى رأی استوار و سخن قاطع، زبانى توانا و قلبى آهنين، زيرك در استفاده از تدبيرهاى ظريف و حساس، پذيرنده دورانديشى و رأی صائب تو، و آنچه از وى در اين مورد خواسته باشى، و آنچه درباره هوشيارى و تفكيك امور به او گفته باشى؛ اگر خواستار جلب خوبى به سوى تو باشد، به بهترين شيوه از عهده كار برآيد و در هنگام دفع شرى از تو، اين كار را به خوبى انجام دهد.

براى سفارتمردى رابرگزين با فصاحتى آماده استفاده حاضر جواب، خوش سيما، دست يابنده بر حجت ها، كه بافته هاى دشمنت را پنبه كند، و آنچه را كه دشمن خراب كرده است، استوار سازد.

فرستاده تو بايستى از خانواده هاى محترم و دودمانى با همت والا باشد، زيرا چنين كسى ناگزير گام در راه بزرگان خاندان خود گذاشته، ارزشهاى مقبول دودمان خود را حفظ خواهد كرد و خود را همطراز بزرگان خاندان خود قرار خواهد داد.

اگر كسى را با اين خصوصيات به دست آوردى، او را از نزديكان خود قرار ده و هر چه را كه در انديشه ات مى شكفد- چه كوچك و چه بزرگ- با او در ميان بگذارد و در آراء و نظرات خرد وكلان خو با وى به مشورت بپرداز...(۹۰) .

اهميت مساءله انتخاب نماينده و پيك، تا جايى مى رسد كه يكى از موضوعات شعر قرار گرفته و شعرا در قصايد متعددى به اهميت اين ويژگيها در عرصه سياست مى پردازند مثلا:

رسول و فرستاده، محل اسرار و نظرات تو مى باشد، پس براى استوارى رأی خود امين ترين و ناصحترين فردى را كه به دست مى آورى انتخاب كن.

كارها بر كودن، دشوار مى گردد ليكن اگر شخص تيزهوشى به همان امور بپردازد آن كارها را شايسته تر به سامان خواهد رساند.

اگر فرستاده اى را بر مى گزينى در انتخاب وى مسامحه و ظاهربينى را روا مدار.

در انتخاب نام نيك و خوش منظرى رسول، سخن پيامبر را براى تيمن و پيروزى در كارت، مد نظر قرار ده.

رسولى را انتخاب كن كه يا پى گيريا با نفوذيا قدرت ريسك را داشته باشد و يا در كارهاى خود رستگار و پيروز گردد.(۹۱)

و شاعر ديگرى مى گويد:

اگر رسولى و پيكى را به جايى فرستادى، وظايف او را مشخص كرده به اوبفهمان و آگاه و بينا كن.

از گفتن هيچ نكته و پندى به وى كوتاهى نكن، اگر چه خردمند و فرزانه باشد

اگر از گفتن مساءله اى خوددارى كردى، وى را بخاطر نداشتن علم غيب به اسرارت ملامت مكن(۹۲)

شاعر، بيان جزئيات وظايف سفير را اساس كار مى داند، هرچند شاعر ديگرى با اين اصل مخالفت كرده مى گويد:

اذا كنت فى حاجة مرسلا

فارسل حكيما ولاتوصه

اگر رسولى را به سفارت فرستادى، فرزانه اى را بدين كار گسيل دار و ديگر كارها را به او سپرده به وى دستور نده.

فرستاده ات را خوب انتخاب كن، چرا كه فرستاده، نشانه خرد و درجه فرزانگى فرستنده است.

اگر اين فرستاده حكيم باشد، رسالت خود را به بهترين وجه انجام مى دهد و كارهاى سست را استوار كرده، درهاى بسته و قفل زده را با خرد خود مى گشايد.

و اگر فرستاده ات مغرور و فريب خورده باشد، آنچه را كه به نفع خودش است عليه خود، مبدل خواهد كرد(۹۳)

و بالأخره ابيات ذيل نيز تراويده ذهن شاعرى ديگر است:

من تو را به نمايندگى از جانب خودم، پس از انديشه هاى مكرر انتخاب كردم. بدان كه اگر خلاف دستورات من عمل كنى و در عين حال به مطلوب برسى و مقصود مرا برآورده سازى، بخاطر اين كار تو را ستايش نخواهم كرد

و اگر طبق دستورات من عملى كنى، ليكن موانعى در برابر تو پيدا شوند و تو را از وصول به مطلوب باز دارند، عذرت را خواهم پذيرفت.

اگر فرستاده نظرات خود را مستقلا و بدون نظرخواهى از فرستنده خود به كار گيرد و با مافوق، مخالفت كند، در حقيقت او دشمن است(۹۴)

در بيت دوم از ابيات فوق، بر اطاعت و رعايت دستورات، آنچنان تأکید شده است كه اگر به فرض فرستاده از راه ديگرى- عاجز رعايت دستورات صادره، موفق به انجام وظايف خود گردد و مقصود مافوق را برآورد، باز كارش قابل ستايش و تمجيد نيست؛ بلكه حتى بخاطر زيرپا نهادن دستورات مافوق، توبيخ خواهد شد.

نمونه هاى بالا گوشه هايى بود از تجربيات ملتها و دستورات عقل و رسوم متعارف، تعيين شده باشد، آن هنگام مى توان ويژگي هاى سفير شخصى سبط گرامى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را تصور كرد. سفير امام نه به سوى سلطانى يا براى مأموریتى محدود- كه به سوى ملتى محروم، گرد آمده با انگيزه هاى متضاد، در شهرى كه پايتختى است در بردارنده انواع تناقضات و مشكلات، اين سفير بايستى آيينه تمام نماى امام باشد، و تبلور انديشه آن حضرت؛ چرا كه مام اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در اين مورد مى فرمايد:

«رَسُولُكَ تَرْجُمَانُ عَقْلِكَ وَ كِتَابُكَ أَبْلَغُ مَا يَنْطِقُ عَنْكَ »(۹۵)

سفير تو بازگو كننده خردت مى باشد و نامه ات گوياترين سخنورى است كه از تو سخن مى گويد.

تشخيص شايسته ترين مرد

انتخاب شخص مناسبى براى سفارت، نه كارى است خرد يا مبتنى بر گرايشى سياسى و تأملى زود گذر از طرف رهبر، بلكه تعيين فردى شايسته در اين شرايط دشوار، بيانگر كامل موضع امام در برابر بحران كوفه و استوارى حضرتش در پيگيرى خواست محرومين آن ديار است لذا قرعه به يكى از والاترين اقطاب خاندان ابواطالب و يكى از درخشنده ترين ستارگان بيت نبوت و رسالت، اصابت مى كند و امام حسينعليه‌السلام پس از انباشته شدن نامه هاى اهل كوفه در برابر حضرتش با استعانت از پروردگارش و الهام گرفتن از عالم بالا، مسلمرا بر مى گزيند:

در آن حال امام حسينعليه‌السلام برخاست، و مابين ركن و مقام دو ركعت نماز بجا آورد، سپس در اينكار از خداوند خير و ميمنت طلبيده، مسلم بن عقيل- قدس الله روحه- را نزد خود خواند، و او را از قضايا مطلع ساخته، جواب نامه هاى اهل كوفه را نوشته، همره وى گسيل داشت.(۹۶)

بنابراين، گزينش مجاهد بزرگ مسلم بن عقيلبه عنوان نماينده شخص امام و نايب خاص وى و سفير آن حضرت، روشنگر سيرت و سياست امام حسينعليه‌السلام مى باشد. و اميتازات مخفى مسلم را در زمينه هاى روحى، علمى پشتكار، شجاعت و باقى صلاحيت هاى مهم- كه جوانان بنى هاشم با آن نمو كرده اند- بخوبى آشكار مى كند.

نقش مسلم محدود نيست و او فرستاده اى معمولى، مقيد در محدوده خاصى و يا نايبى دنيوى نمى باشد، بلكه مسؤوليت وى در تمام امور دينى و دنيوى، مطلق و تام است؛ با صلاحيت هاى گسترده و مسؤوليت هاى چندگانه، آن چنان كه شرايط اين مرحله و عمل ايجاب مى كند.

سفير حسينعليه‌السلام به دليل داشتن فضايل فقهى، پرهيزكارى، بيدارى، ورع، عزت، عمل و ديگر مظاهر عظمت و اصول مجد و بزرگى، از اختيارات تام در سفارت خود برخوردار است و اين اختيارات رهين صفات والاى وى است.

عجيب نيست كه مردى بار مسؤوليت تعيين مسير آينده حركت را بكشد كه توانايى هاى مختلفى را داشته باشد و شايستگى كامل را براى نيابت سبط گرامى پيامبر اكرم در او جمع باشد او در حدى از لياقت و پشتكارى قرار دارد كه با اختيار تام و توانايى كم نظيرى جنبش كوفه را اداره كند؛ زيرا اين مرد از واقعيت تلخ آگاه است و از نزديك، شاهد آلام و رنج هاى ملت هاى مسلمان آن روز مى باشد.

وى پابپاى حوادث و رويدادها پيش مى رود و درهاى امت را لمس مى كند چهار چوب حركت و مسير سياسى آينده خود را به خوبى مى داند و در جهت حل مشكلات امت و چاره جويى معضلات آنان با امام همكار است و شيوه امام را براى حل اين مشكلات به كار بسته است.

با اين اوصاف است كه وى بازوى پسر عم خود و رايزن و مشاور وى محسوب مى گردد، و در مسائل مربوط به آينده نهضت، مورد مشاوره قرار دارد، مظالم و مشكلات مسلمانان با وى در ميان گذاشته مى شود. رسالت و شايسته ترين مردمان براى نگهبانى از دين حنيف اسلام، به دفاع از آرمان هاى اصيل اين دين برانگيزد.

اما اين كه چرا مسلم بدين كار مهم برگزيده مى شود نه شخص ديگرى از رادمردان بنى هاشم، به شايستگى و گوى سبقت بردن هاى متعدد اين بزرگ مرد در عرصه هاى مختلف برمى گردد.

ما بخاطر فاصله زمانى و فقدان گزارش هاى مفصل در اين زمينه، نمى توانيم ويژگي هاى شخصيتى بزرگان بنى هاشم را مورد تطبيق و بررسى قرار دهيم، ليكن همينقدر روشن و مسلم است كه مسلم بن عقيل از علما و فقهاى بزرگ بنى هاشم بوده است و يك هاشمى نمونه در عرصه جهاد و اجتهاد و جلالت شأن محسوب مى گردد

دليل ما در اين قضاوت، رأی صريح امام درباره اوست كه وى را بر ديگر اعضاى اين خاندان پاك مقدم مى دارد.

امام با كلماتى از مسلم ياد مى كند كه گوياى نظر ماست؛ مثلا اين تعابير را از امام ملاحظه كنيد:

«... برادرم، پسر عمويم مورد اعتمادم از خاندانم»(۹۷)

و در روايت ديگرى در نامه اى كه امام، همراه مسلم به كوفه روانه مى كند، درباره او مى گويد: «... وى از ديگر افراد اهل بيت، نزد من برتر و افضل است»(۹۸)

شكى نيست كه تقدس و پاكى روح مسلم برگرفته از روح مقدس سبط گرامى فرستاده خدا و پيام آور آسمان است كه به نماز مابين ركن و مقاممى ايستد و از خداى خود كمك مى خواهد تا نماينده اى براى دردهاى امت، بدرستى انتخاب كند.

دستورات و نامه

او را به: تقواى خدا، پنهانكارى و نرمش، دستور داد.(۹۹)

آنچه ذكر شد تمام آن چيزى است كه منابع تاريخى ثبت كرده اند. گويا امام به سفير خود دستورى نداده است و يا آن كه در حقيقت وى را به همه چيز دستور داده است و اين دستورات كوتاه، در بردارنده تمام وظايف سفير است.

حقيقتا چقدر اين دستورات مختصر و در عين حال عظيم و والاست. و شايد مختصرترين دستور با جوهره اى باشد كه طى تاريخ، در پى فشارهاى سياسى و در مراحل سرنوشت ساز براى چاره جويى مشكلات صادر شده باشد.

خردمند بينادل، از پس اين متن كوتاه درمى يابد كه: فرستنده و فرستاده پيشاپيش درباره ديگر مسائل مسلمين اتفاق نظر دارند، و درباره تمام حوادث و رويدادهاى قبلى، يكسان مى انديشد و موافقت كامل با يكديگر دارند و لذا خود را بى نياز از پرگويى پيرامون امور مختلف مى يابند.

و اين استنباط كاملا منطقى است؛ زيرا فراموش نمى كنيم كه امام، مسلم را از جايى دور به نزد خود خوانده است و او حاشيه نشين نبوده و قبلا فاصله اى ميان اين دو نبوده است تا با اين انتخاب، اين خلاء پرگردد... بلكه پيوند آنان از محبت خويشىگذشته به ميثاقى استوار درباره مسؤوليت هاى آنان درباره اسلام و آينده بدل شده است.

كسى كه روزگارى با امام بسر برده و همدرد وى بوده است، مى تواند در برنامه ريزى حركت كوفه تصميم بگيرد و متصدى درمان جراحت هاى خونين آنان گردد.

وى از تمام آراى مخفى و علنى امام، باخبر است و پيچ و خم سياسيت حسينى را درك كرده است لذا وى را نيازى به دستورات اساسى مرسوم بين مردم در اين گونه مسائل نيست، و احتياجى نمى باشد تا از او عهد گرفته شود، يا پيمانى استوار گردد و يا سوگند خورد؛ زيرا او مورد اعتماد مطلق و امانتدار برنامه هاى سرنوشت ساز حسينى است.

او را به تقواى خدا دستور داد؛ نيرويى كه با تلاش، توانمندتر مى گردد و مهمترين معيار حركت بر اساس اعتقادات پيكارگران در راه خداست.

تقواى خداچونان ضمانى براى هر گفتار و كردار، چه كوچك و چه بزرگ.

تقواى خدابر تمام زواياى نفس انسانى و انگيزه هاى ناخودآگاه وى سايه مى افكند و آنها را در جهت دوستى براى خدا و دشمنى براى خدا به حركت درمى آورد.

تقواى خدا انسان را بر آن مى دارد تا جنگ، صلح، به حركت درآمدن و ايستادن وى با انگيزه هايى پاك، اهدافى والا و مقاصدى صالح باشد.

تقواى خدا در همه چيز؛ چه سلامت شخصيتى و چه پيروزى آينده دنيوى زودگذر.

مهم به دست آوردن رياست، يا رهبرى، و يا تسلط بر مقدورات مردم و يا گسترش نفوذ در برخى ولايات نمى باشد، بلكه آنچنان كه مهم و مهمتر است انجام رسالت الهى و نشر دين و شريعت خدايى و يارى امت مظلوم و مغلوب پيامبر خدا، و به دست آوردن رضاى الهى كه بدون تقوا هرگز به دست نخواهد آمد.

او را به پنهانكارى دستور داد؛ براى ريشه كن ساختن فريبكارى و سياست شيطانى، بايستى در برابر مقتضاى حكمت و اصول سياست خضوع كرد از جمله اصول برجسته و مهم كار سياسى پنهانكارى است هر عمل پيروز و تلاش هوشيارانه در تمام مراحل و قضايا، نيازمند به كار گرفتن اصل پنهانكاری مى باشد.

و به نظر مى رسد كه انتخاب و فرستادن مسلم به كوفه در منطقه حجاز و مدينه، مكتوم و مخفى ماند، تا فرصت طلبان و منافقان كه پيوسته مترصد استفاده از چنين فرصت هايى مى باشند، از واقع مطلب بى خبر باشند و نتوانند از آن سوء استفاده كنند.

يكى از ديگر از اهداف پنهان نگهداشتن سفارت مسلم در آن منطقه؛ منتفى ساختن خطر ارسال اخبار به كوفه و حكام آن قبل سفارت از رسيدن سفيربه آن ديار، توسط اين منافقين و فرصت طلبان بوده است.

قضيه مسلم مدت قليلى نيز در كوفه مخفى بود، ليكن با گسترش عمليات پرشور ولى غير منضبط توده ها، برملا گشت.

او را به نرمش دستور داد براى رعايت گروههاى اجتماعى، و مدارا با طبقات مختلف اين ملت ستمديده، محور تجمع همه مردم واقع شدن، اين خصيصه (نرمش) ضرورى است.

بايستى شايسته ترين روش درباره آنان به كار گرفته شود با خفض جناح، برخورد ملايم، مهربانى و شفقت است كه توده محروم، براه مى آيد:

«وَلَو كُنتَ فَظًّا غَليظَ القَلبِ لَانفَضّوا مِن حَولِكَ »(۱۰۰)

اى پيامبر! اگر تو درشت سخن و سخت دل بودى، هرآينه مردم از گرد تو پراكنده مى شدند.

روحيات مختلف، سطوح زندگى و تربيتى گوناگون، خواستهاى اجتماعى غيرمنتظره و عوامل ديگر، بكارگيرى نرمش، ملايمت و گذشت را اجتناب ناپذير مى سازند:

«خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلِينَ »(۱۰۱)

گذشت را شعار خود قرار ده، و معروف امر كن و از جاهلين، روى گردان.

اين اشاره كوتاه در اين جا ما را بس است؛ زيرا در صدد بررسى متن نفيس و والاى دستورات حسينى نمى باشيم.

و اما نامه اى كه امام؛ سبط گرامى پيامبر اكرم آن را مى نگارد، بهترين چيزى كه مى توانيم درباره آن بگوييم، خود تعابير حسينى است كه پرده ها را از انديشه اصيل اسلامى مخصوص به ولايت و امامت، كنار مى زند و دور مى كند اين تعابير با دقت و روشنى مشخص مى كند كه: امامهمان دستى است كه به كتاب خدا عمل مى كند و مجراى دستورات كتاب آسمانى مى باشد. اين مجرا تنها در اختيار امام است و لاغير.

امامكسى است كه هستى خود را وقف راه خدا كرده، و ماءمور آن ذات مقدس است وى نه اسير خود است و نه اسير ديگران از واليان و طاغيان. كمتر امكان دارد به تعبير دقيقتر و بليغتر- از وظيفه امام و بيان جهات آن بهتر از پايان نامه معروف حضرت بر بخوريم ما در ذيل، متن كامل نامه جاويد تاريخى امام را ذكر مى كنيم:

بسم الله الرحمن الرحيم

«از حسين بن على، به بزرگان و انبوه مؤمنان و مسلمانان اما بعد: هانى و سعيد، نامه هاى شما را نزد من آوردند آنان آخرين فرستادگان شما بودند كه بر من وارد شدند همه آنچه را كه گفتگو ذكر كرده بوديد دريافتم، و خواسته همگى شما را دانستم كه:

بر ما امامى نيست، پس به سوى ما بيا، چه بسا كه خداوند به وسيله تو ما را برحق و هدايت جمع كند و من برادر، پسر عم و فرد مورد وثوق از خانواده ام را به سوى شما فرستادم و به او دستور دادم تا احوال آراء و خواسته هاى شما را برايم بنويسد پس اگر برايم نوشت كه رأی انبوه و بزرگان شما، و صاحبان فضل و خرد همان است كه نمايندگان شما مرا از آن با خبر ساخته اند و در نامه هايتان خوانده ام بزودى به سوى شما خواهم آمد- انشاءالله.

به جانم قسم! كه تنها كسى امام است كه: عامل به كتاب، پاينده به قسط و عدالت، متدين بحق و واقف نفس خود در ذات پروردگار باشد و السلام»(۱۰۲)

لازم به تذكر است كه- آنچنان كه روايت متعدد مى گويند- اين نامه را طبق روايت- هانى و سعيد با خود به كوفه نياورند، بلكه حامل آن شخص سفير بود، به دليل آنكه خود مسلم، متن نامه را بر اهل كوفه خواند.

و خوارزمى هم چنين نقل مى كند: سپس امام نامه را در پيچيد و بر آن مهر زد و مسلم بن عقيل را خواسته، نامه را به او داد.(۱۰۳)

امام حسينعليه‌السلام پس از سپردن نامه خطى خود به مسلم، با كلامى گرانبها و نفيس به سفير بزرگ خود اين ديدار را به پايان برد؛ سخنان عبيرآميز، سرشار از زهد، عرفان، و يقين، با اشاره به هدفى دوردست و آرمانى والا، در پيچيده با احساسى از شهيدان قدسى و پيكارگران بزرگ.

در آخرين لحظات، امام حسينعليه‌السلام چنين سفير خود را مخاطب قرار مى دهد:

من تو را به سوى اهل كوفه مى فرستم و خداوند آنچه را كه درباره تو دوست مى دارد و مورد رضايت اوست انجام خواهد داد اميداوارم كه من و تو در درجه شهدا قرار گيريم. پس با بركت و يارى خداوند براه بيفت... وبعد امام چنين فرمود: پس از ورود به كوفه نزد معتمدترين افراد، منزل اختيار كن(۱۰۴)

فصل سوم: روشنى هايى در راه كوفه

مسلم بن عقيل در انجام دادن تكليف حسينى خود در بالاترين مراتب يقين قرار داشت؛ نه اضطرارى در خروج خود داشت و نه كمترين ترديدى براى پيش رفتن... (برخلاف روايتى كه از ترديد وى در ميان راه سخن، مى گويد).

سفير پس از وداع با سبط گرامى پيامبر؛ امام حسينعليه‌السلام عموزادگان، برادران، خانواده، دوستان مؤمن خود، با تهيه وسائل لازم براى قطع مسافت ميان مكه و كوفه مجهز گشته، براه افتاد در اين سفر افراد جليل القدر و برگزيدگان از طرف شيعيان كوفه على الخصوص عامه مسلمانان آن ديار، همراه نامه هاى آنان نزد امام آمده بودند، مسلم را همراهى مى كردند.

اين همراهان عبارت بودند از: مجاهدان راه خدا، قيس بن مسهر صيداوى، عمارة بن عبدالله سلولى و عبدالرحمن بن عبدالله ارحبى.

زمان حركت از كوفه، شب نيمه ماه مبارك رمضان سال ۵۹ هجرى به شكل مخفيانه و شبانه بود، تا كسى از بنى اميه او را نبيند.(۱۰۵)

مسلم همراه سه يار خود، در مدينه فرود آمد و نزد مرقد شريف پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله رفت...

خوارزمى مى گويد: همين كه مسلم به مدينه درآمد، نخست به مسجد پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله داخل شده دو ركعت نماز بجا آورد سپس در دل شب خارج شد و با اهل بيت (ساكن در مدينه) خداحافظى نمود.(۱۰۶)

مسلم سپس از مدينه خارج شده، با ياران، سيرشتابان، خود را در پى هدف مطلوب پيش گرفتند.

در اينجا لازم مى دانيم اندكى تأمل كنيم و قبل از پى درگرفتن سفر؛ اين دلاوران رسالت، به آنچه كه درباره دو راهنماى به استخدام درآمده توسط مسلم در مدينه براى نشان دادن راه و گم شدن و مردن آن دو از تشنگى و فال بد مسلم از اين حادثه- آن طور كه پنداشته اند- بپردازيم، و نادرستى اين ادعا را نشان داده، نظر خود را بيان داريم.

داستان دو راهنما

روايتى، داستان را چنين نقل مى كند: مسلم دو راهنما را در مدينه به استخدام خود درآورد... آن دو راهنما، در شبى از جاده منحرف شدند، صبحگاهان راه گم كرده تشنگى و گرمان برايشان فشار وارد كرد و ديگر قدرت ادامه راه را نيافتند در آن هنگام نشانه هاى راه را ديدند به مسلم گفتند: اين راه را بگير و در آن پيش برو شايد نجات پيدا كنى، مسلم آنان را ترك كرده همان مسير را دنبال كرد و آن دو راهنما پس از اندك مدتى از تشنگى مردند.(۱۰۷)

در داستان بالا از منحرف شدن در شبىسخن به ميان آمده است؛ يعنى آنكه اين حادثه نتيجه تاريكى شب بوده است در حالى كه روايت ديگرى اين انحراف از جاده را آگاهانه از طرف آن دو راهنما از ترس تعقيب(۱۰۸) نقل مى كند؛ يعنى، آن دو براى آنكه سفير، توسط دشمنان تحت تعقيب قرار نگيرد، عامدانه راه را گم مى كنند و از جاده خارج مى گردند.

در اين جا كافى است اين نكته را متذكر گرديم كه آن دو راهنما- به فرض وجود چنين كسانى- از هدف حركت مسلم خبرى نداشتند و سزاوار در جريان قرار گرفتن مأموریت هم نبودند.

به هر حال، طبق داستان فوق، نتيجه هلاكت راهنمايان- آن چنان كه اين داستان ادعا مى كند- توقف حركت است و عدم ادامه آن. راوى اين داستان مى گويد: مسلم از رفتن بازماند، و نامه اى به امام نوشته و اين حادثه را شومدانست و آن را به فال بد گرفت.

ما در اينجا متن نامه را- به ادعاى راوى و نقل وى- مى آوريم:

اما بعد: من از مدينه با دو راهنما خارج شدم؛ آن دو از جاده خارج شده راه را گم كردند، تشنگى بر ما سخت گشت و آن دو راهنما از پا درآمده مردند و ما آمديم تا به آب رسيديم و باقى مانده جانهاى خود را نجات داديم.

آن آب در محلى است كه: «المضيق من بطن الخبت»(۱۰۹) ناميده مى شود و من اين را به فال بد گرفتم لذا اگر صلاح بدانى مرا از ادامه اين مأمورت معذور داشته، ديگرى را بدين كار گسيل دارى. و السلام(۱۱۰)

مسلم اين نامه را به وسيله مجاهد عظيم الشأن؛ قيس بن مسهر صيداوى- باز طبق نقل راوى- براى امام فرستاد و امام هم پاسخ نامه را به وسيله همان پيك به نزد مسلم باز فرستاد كه مى گفت:

اما بعد: از آن بيمناكم كه تنها انگيزه تو از ارسال نامه استعفا از ادامه اين مأموريت كه تو را بدان گماشته ام، بزدلى و ترس باشد؛ پس راهى را كه تو را بدان روانه ساخته ام دنبال كن. والسلام(۱۱۱)

مسلم به خواننده نامه گفت: من از اين حادثه بر جان خود ترسان(۱۱۲) نيستم- اين عبارت را بعدا طرح خواهيم كرد.

اما باقى داستان به نقل راوى: مسلم همچنان پيش مى رفت تا به آبى متعلق به قبيله طىرسيد و در آنجا فرود آمد سپس آنجا را ترك كرده در هنگام حركت مردى را ديد كه به شكار مشغول بود مسلم به وى نگريست و ديد كه آن مردم به آهويى تيرانداخت كه به سوى وى مى آمد، و آن را از پا درآورد. مسلم گفت: دشمن ما- ان شاء الله- كشته خواهد شد.(۱۱۳)

نپذيرفتن داستان روايت گونه بالا، به دليل به كار گرفته شدن الفاظ تطير؛ فال بد و شوم دانستنيا: جبن؛ ترس و بزدلىدر لابلاى داستان نيست، بلكه به دلايل متعدد ديگرى است كه نمى توان روايت فوق را قبول كرد.

تطيرو مانند آن را مفاهيمى نيست كه در بنياد اعتقادى خاندان نبوت جايى داشته باشد، تا بشود آن را به يكى از علما و مبرزترين فقها و مشهورترين شجاعان اين خاندان كه بى باكانه با ترس رو در رو مى شود و مرگ را از پا درمى آورد نسبت داد...(۱۱۴)

اما كلمه جبنبا آنكه در پاره اى استعمالات، نقشى ادبى و مقبول دارد(۱۱۵) در پاره اى از روايات اساسا اين كلمه نقل نشده است؛ مثلا امام در روايتى چنين پاسخى مى دهد:

از خاندان ما كسى به تطير معتقد نيست.(۱۱۶)

يا كسى كه به تطير بپردازد از اين خاندان نمى باشد.

و در روايت ديگرى نامه امام چنين نقل شده است:

اما بعد: از آن بيمناكم كه نوشتن اين نامه و درخواست استعفا، انگيزه ديگرى جز آنكه مى گويى باشد. پس همان راهى كه تا كنون آمده اى دنبال كن و به پيش برو والسلام.(۱۱۷)

به هر صورت ما نقاط ضعفى را مشاهد مى كنيم كه از اهميت اين روايت و مانند آن كاسته و آن را تخطئه مى كند.

رد همه اين روايت

به دلايل ذيل، ما روايت بالا را نادرست مى دانيم:

۱- امام حسينعليه‌السلام خود اين مجاهدان سه گانه را همراه مسلم گسيل مى دارد(۱۱۸) پس مساءله راه و راهيابى در چنين امر مهمى فراموش ‍ نمى گردد، مخصوصا آنكه همراهان مسلم اهل مكه يا حجاز نيستند، بلكه از اهالى كوفه مى باشند كه راه آمدن به مكه و بازگشت از آن برايشان پنهان نيست، پس اينان مى توانند نقش راهنما را نيز ايفا كنند و به ويژه آنكه اين نمايندگان طبق سفارش امام بر پنهانكارى اصرار فراوانى دارند.

۲- به حكم شغلى راهنما در مسافتهاى طولانى، چنين به نظر مى رسد كه راهنما تمام لوازم يك سفر طولانى را با خود داشته باشد و به طريق اولى داراى صبر اكتسابى ناشى از تجارب و محيط مناطق حاره باشد و بتواند در برابر سختى ها و فشار تشنگى از خود مقاومت نشان بدهد.

حال اگر اين دو راهنما- طبق نقل الاخبار الطوال- در شب راه گم كرده باشند، آيا نمى توانستند تا فرداى آن شب تشنگى را تحمل كنند؟!

۳- درجه ارتباط ارگانيك و پيوند مادى اين دو راهنما تا چه حد است كه اين گونه آنان را تا پايان زندگى دهشتناك خود به يكديگر پيوسته نگه مى دارد؟! زيرا اين دو با هم گم مى شوند! همزمان شدت تشنگى آنان تا سرحد مرگ مى رسد! و حقيقتا با هم مى ميرند! و مرگ آنان در يك زمان و يك مكان اتفاق مى افتد! واقعا چه پيوند و علقه اى آنان را تا پايان اين تراژدىوابسته به هم كرده است! ؟

۴- چرا مسلم آنان را از مدينه به خدمت مى گيرد و نه از مكه؟ و بعد كه تشنگى پيش مى آيد چرا هيچ يك از اين چهار تن- مسلم و سه يار همراهش- را تهديد نمى كند. در حالى كه آنان نيز دچار همين مشكل شدند و در همان راه و زير تابشهاى يك خورشيد و هواى دم كرده يك منطقه قرار گرفتند! آيا معقول است كه بپنداريم آنان با خود آب داشتند، ليكن از سيراب كردن هر دو يا يكى از اين دو راهنما دريغ ورزيدند؟!

۵- اين چه توانايى حيرت انگيزى است كه اين دو راهنما در خود دارند؛ زيرا آنان تا آستانه مرگ نيز از ارائه خدمات به مسلم خوددارى نمى كنند، و راه و نشانه هاى آن را به وى نشان مى دهند.

آيا كسى كه در سكرات موت دست و پا مى زند و نسبت به اطراف خود آگاهى دارد؟ و آيا چنين كسى معقول است كه به هوش آمده راه زندگى را به ديگرى نشان دهد؟

اين چه توانايى است و يا اين چه جفا و سنگدلى است كه از سوى اين چهار تن مى بينيم كه كمترين حركتى در جهت نجات آن دو يا يكى از آنها از خود نشان نمى دهند؟.