زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل0%

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده: محمد علی حامدین
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: سید حسن اسلامی
گروه:

مشاهدات: 20448
دانلود: 4102

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 87 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20448 / دانلود: 4102
اندازه اندازه اندازه
زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

زندگانی سفیر امام حسین (علیه السلام)، مسلم بن عقیل

نویسنده:
فارسی

در پی ارسال نامه های پیاپی مردم عراق و اعزام دهها هیئت نمایندگی ، امام حسین علیه السلام لازم دیدند نماینده ای برای ارزیابی اوضاع و دریافت گزارشاتی اعزام كنند. این نماینده كسی نبود جز مسلم بن عقیل (رضوان الله علیه) كه از بهترین های خاندان رسالت، و دارندة بالاترین مراتب تقوا، علم و پرهیزكاری بود.
مؤلف كتاب «زندگانی سفیر حسین علیه السلام مسلم بن عقیل» به بررسی دقیق و موشكافانة حوادث و موضوعات مربوطه به سفیر حسینی پرداخته است. ایشان در تحلیل موضوعات ، گاه چنان دقیق می شوند كه گویا در هنگام وقوع حادثه حضور داشتند.
این كتاب در شش بخش با عناوین : مسلم و كوفه، آغاز جنبش كوفه ، آمادگی و بسیج تحت نظارت مسلم، ابعاد رویارویی ، تصفیه های فیزكی و آرامش قربانیان تألیف شده است.

ايرادهايى چند بر دو نامه

۱- چگونه نامه رسان- قيس بن مسهر صيداوى حامل نامه مسلم و پاسخ امام- به مكه رفت و سپس بازگشت؟ و چگونه فرستاده و فرستنده با اطمينان، خواستار طى طريقى شدند كه راهنمايان حرفه اى در آن راه جان باخته بودند؟

۲- با توجه به اين كه امام حسينعليه‌السلام آن دو راهنما را براى تعيين مسير با هياءت نمايندگى همراه نساخته بود و از وجود آنان در ضمن سفر نيز بى خبر بود، انگيزه در ميان گذاشتن رويداد مرگ آن دو و ماجراى گم شدن آنها با امام چه بود؟ مخصوصا كه ادامه اين سفر مشروط به سلامتى كسى از همراهان يا راهنمايان نبود.

۳- لحن نگارنده نامه (مسلم) در نامه خود، به علاقه و گرايش شديد وى به بازگشت از اين سفر و جايگزين شدن ديگرى به جاى خود اشعار دارد و صاحب چنين لحنى- طبق اشعار خود نامه- بايستى شخصا به مكه مراجعت مى كرد و موضوع را با امام در ميان مى گذاشت؛ و اين حركت شايسته اين موقعيت است، نه ارسال نامه و پيك.

۴- اين آن چيزى نيست كه از آن بر جان خود ترسان باشم.

اين جمله اى است كه- طبق روايت دو راهنما- پس از قراءت نامه امام بيان كرد پس وى از چه بيمناك بود و چه چيز او را مطمئن ساخت؟

اگر مسلم با دريافت پاسخ امام حسينعليه‌السلام بر درستى راه خود مطمئن گشت قبلا خود امام- نه ديگرى- بود كه وى را بدين سفارت گماشته بود و نيازى به نظر خواهى مجدد از حضرت نبود.

به هر حال اين جمله منسوب به مسلم، غامض باقى مى ماند مخصوصا كه توقف و از حركت باز ايستادن وى براى استعفا از اين مسؤوليت بود، نه نظرخواهى.

۵- چگونه اين هياءت بقيه راه را طى كردند و از كجا مى دانستند كه چقدر مسافت ديگر بايد طى شود؟ در حالى كه باقى مانده مسير، طولانى تر از فاصله مكه تا حادثه مرگ آن دو راهنما بوده است؟ آيا شايسته تر نبود كه آنان راهنماى جديدى برگزينند؟ و يا آنكه خود امام يك راهنماى حرفه اى آگاه به تمام كوره راهها را براى تضمين سلامت رسيدن آنان به كوفه معين سازد؟ ولى اين انتخاب اتفاق نمى افتد.

و اگر همراهى اين سه يار سفير را كافى بدانيم، ما پيشاپيش از ارزش حضور اين سه تن دلاور ياد كرديم.

۶- اما محل وقوع حادثه؛ يعنى تنگه الخبتكه بايستى طبق داستان، ميان مدينه و كوفه باشد، خلاف واقع است؛ زيرا حموى تصريح مى كند كه: خبت، دشتى است در منطقه حره، و نام صحرايى است ميان مكه و مدينه.(۱۱۹)

۷- درباره مدت زمان قطع اين مرحله بايد گفت: مسافرت بطور معمول، بيست روز بطول مى انجاميده است و با فرض سحت داستان- هلاكت دو راهنما- زمان طى مسافت، طولانى تر شده است،(۱۲۰) به زمان فوق بايستى مدت زمان توقف مسلم براى دريافت پاسخ نامه را نيز بيفزاييم.

ليكن روايات تاريخى تأکید دارند بر اينكه اين مسافت همان مدت زمان معمول آن روز به طول كشيده است و اين مطلبى اجماعى است.(۱۲۱)

۸- اين داستان در صدد تصوير سفير به عنوان مردى پايبند به فال نيك و بد زدن است و اين تصوير با مفاهيم بنيادى ريشه دار در خاندان نبوت متضاد است و خلاف گفتارهاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله به مسلمانان، در جهت بازداشتن آنان از اعتقاد به شوم بودن اشيا و حوادث، و تلاش در راستاى درك مفهوم قضا و قدر مى باشد.

خاندان نبوت نه تنها ديگران را از اعتقادات نادرست، نهى مى كردند بلكه خود آنان مثل اعلاى ثبات شخصيت و درك روشن قضا و قدر و بى اعتقادى كامل به تطير و مانند آن بودند.

۹- اين داستان بطور ضمنى حركت سفير، (مسلم) را اسير عواطف و انفعالات نفسانى وى معرفى مى كند و انگيزه وى را آميخته اى از ترس، ترديد و تلاش در جهت دست به كارى زدن و اقدام كردن مى نماياند.

مسلم گاهى فال بد مى زند و گاهى فال نيك و به هنگام فال بد زدن ظاهرا احساسش به وى راست مى گويد و او ديگر امكان ادامه سفر و پيش روى را ندارد.

و هنگامى كه فال نيك مى زند و با ديدن مردى كه آهويى را مى كشد، دشمن خود را از پاى درآمده فرض مى كند، در احساس خود دچار اشتباه مى گردد- آن چنانكه عامه از اين فال زدن درك مى كنند- زيرا اين دشمن است كه مسلم را مى كشد، نه آنكه مسلم دشمن خود را از پا در مى آورد.

و اين چنين است كه به صرف يك داستان برخاسته در ضمن انديشه اى ناصواب با مفاهيم بنيادى و اعتقادى بازى مى شود و در اذهان مسلمانان كوهى از شك و ترديد سست انديشى مى آفريند و با القاى گمانهاى واهى، و از كار انداختن يقين در جهت از ميان برداشتن تكليف آنهم تكليف اصيل از آبشخورى پاكيزه از منبعى معصوم و آلوده نشده، تلاش ناجوانمردانه اى آغاز مى كند.(۱۲۲)

اما حقيقت امر آن است كه اين گروه مكتبى محمدى، به درستى كار خود يقين داشت و سرشار از ايمان و خير ديدن تمام امور بود؛ زيرا پايبندى حيرت انگيزى به تكليف الهى داشت، و هراسى از كشته شدن و مردن در راه خدا، مبداء و امت مسلمان نداشت.

مسلم نيز در تكليف حسينى خود در بالاترين درجه هاى يقين بود و در خروج خود كمترين اضطرابى از خود نشان نمى داد، و در پيش رفتن استوار بود؛ زيرا او از خاندان مكتب است و از گروه معتقدان كه براى عظمت هستى، پديد آمدند و از كسانى است كه زندگى و شهادتشان هر دو پيروزى و رستگارى مى باشد.

ليكن متاءسفانه اين داستان بدون توجه به نتايج آن، ورد زبان بسيارى از خطيبان و مسطور در كتب اكثر نويسندگان مى باشد و اهل قلم و بيان- آگاهانه يا با ناآگاهانه- به مردم و جوانانى كه ذهنى بكر و دست نخورده دارند تلقين مى كنند كه: بعضى از فال بد زدن ها به حقيقت مى پيوندد و برخى از به فال نيك گرفتن ها نادرست از آب درمى آيد! و مردم گمان مى كنند مسلم اين سفير بزرگ، به اتكاى اين فال زدن ها راه مى سپرد و با اين چراغ ظلمانى مسير خود را روشن مى كرد!

ما فكر مى كنيم اين داستان از ثمرات و دستاوردهاى بزرگان دروغ پرداز و پيشوايان فريب و نيرنگ ساز بوده است؛ زيرا مى دانيم كه اين داستان و مشابه آن در دوران سياستهاى آميخته با تزوير و نيرنگ، و رطب و يابس بهم پيوستن ساخته شده است.

كوفه در التهاب

قهرمان خاندان ابواطالب و سواران همراه وى، بر پشت اسبهاى راهوار خود به سوى كوفه در شمال عربستان مى تازند، و شتابان به شهرى نزديك مى گردند كه در اشتياق ديدار رهبر قيام مى سوزد.

كوفه همچنان نگران نتيجه نامه هاى خود است، و توده هاى شهر منتظر قدوم منجى بزرگ خود؛ سبط پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله نفس ها را در سينه حبس كرده اند.

انتظار توده مظلوم له شده و ستمديده به طول انجاميده است چه چيز مانع از اجابت درخواست آنان توسط فرزند رسول خدا گشته است؟

مگر مردم شهر واقعيت موجود را انكار نكرده اند؟ آنان براى آمدن شخص ‍ رهبر به شهرشان لحظه شمارى مى كنند و اين آرزو همه وجودشان را تسخير كرده است پس چرا قهرمان و پيشاهنگ ابدى انكار نظام سياسى اموى، سبط گرامى، امام حسين، روى گردان از تن دادن به حكومت بنى اميه، به نداى اين محرومين پاسخ نمى دهد؟

در اين لحظات حساس و دردناك انتظار است كه نويد اجابت امام حسينعليه‌السلام گوش هاى آنان را نوازش مى كند و خبردار مى گردند كه سفير شخصى امام، در راستاى پاسخ مثبت به اهل شهر به سوى آنان پيش مى آيد و مردم مشتاقانه به كوى و بر زن ريخته، خود را آماده استقبال نماينده بيت محمدى مى كنند و فرستاده امام- قهرمان انكار بنيادى نظام باطل سفيانى- را با اشكهاى گرم شادى در آغوش مى كشند.

بخش سوم: آمادگى و بسيج، تحت نظارت سفير

آمادگى و بسيج، تحت نظارت سفير:

با رسيدن سفير به كوفه، فعاليت انقلابى، با جديت بيشترى شروع گشت و سطح تحرك، تحت نظارت وى ارتقاء يافت، تا جايى كه متمردين كوفه در بيشترين تجمع خود ظاهر گشتند (فصل اول...)

و تجليات ديگرى از گسترش اين فعاليت ها را در فصل سوم خواهيم خواند. رهبرى سفير حسينى در مراحل اوليه جنبش بر آن قرار گرفته بود تا جانب هوشيارى و احتياط را از دست ندهد و دشمن را برنگزيند و برخوردارى ناخواسته و قبل از موعد، با وى پيش نيايد؛ زيرا وظيفه اصلى سفير در اين شهر صرفا آمادگى و بسيج مردم بود تا زمينه هاى قيام و درگيرى بخوبى فراهم شود و سفير تلاش وسيعى آغاز كرده بود تا مبادا از اين چهار چوب خارج گردد.

آمادگى و بسيج، نياز به وقت فراوان و آرامشى داشت كه مانورهاى هواداران حكومت، آن را به هم نزند.

مسلم اين سياست را به خوبى پيش مى برد و كمترين درگيرى ميان شيعيان برگزيده و عموم اهل كوفه و والى آن روز كوفه- نعمان بن بشير- روى نمى دهد هر چند نعمان در سخنرانى خود مردم كوفه را به اطاعت از امويان فرا مى خواند (فصل دوم).

اين سخنرانى درپى درخواست اعمال فشار از طرف حزب هواداران امويان در كوفه صورت گرفته بود. اگر چه برخورد ملايم نعمان و مسالمت جويانه وى در اين سخنرانى آنان را ناراحت ساخت؛ زيرا آنان خواستار به كار بردن سياست سركوب نظامى بودند.

فصل اول: بيعت و تشكل

... به خدا سوگند! از تصميم قبلى و آنچه بر آن خود را آماده ساخته ام شما را خبر خواهم داد...

سوگند به خدا! اگر مرا بخوانيد اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان نبرد خواهم كرد و در دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات كنم و از اين كار فقط آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم.

(قهرمان مكتبى، عابش شاكرى)

مقر سفير

مردم كوفه- خاص و عام- از سفير حسينى استقبال بى نظيرى به عمل مى آورند و او را با احترامى شايسته شخصيت خود و نيابت از طرف ريحانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله در ميان همراهان سه گانه خود، در تاريخ روز پنجم شوال به شهر، وارد مى گردد(۱۲۳)

اولين نشانه دورانديشى سفير بزرگ؛ مسلم بن عقيل، حسن انتخاب وى براى محل استقرار و استراحت است كه بزودى مقر كارهاى مربوط به سفارت و رفت و آمد عامه مسلمانان و مجمع بزرگان شيعه و خود بخود مركز بيعت خواهد شد، بشمار مى رود.

طبق معمول، تاريخ و مورخين درباره اولين خانه اى كه مسلم آن را برگزيد و در آن سكونت اختيار كرد، اختلاف نظر دارند در تعيين اولين منزل سه روايت وجود دارد:

نخستين روايت مى گويد: مسلم به خانه مسلم بن عوسجه- كه از استوارترين مجاهدان كوفه است- درآمد(۱۲۴)

دومين روايت مدعى است كه: مسلم خانه هانى بن عروه(۱۲۵) را برگزيد.

ليكن ما در آينده بيان خواهيم كرد كه سفير خانه مجاهد دلير؛ هانى بن عروه را بعدا و به عنوان دومين منزل اختيار كرد نه اولين بار.

اما سومين و آخرين روايت با صراحت مى گويد:

مسلم از همان آغاز به خانه مجاهد بزرگ؛ مختار بن عبيده ثقفى درآمد، و آن منزل را مقر خود قرار داد.(۱۲۶)

خانه مختار بعدها به تملك مسلم بن مسيب درآمد و به نام وى خوانده مى شد.(۱۲۷)

اين نامگذارى ظاهرا تا زمان طبرى و مفيد كه اوايل قرن چهارم مى زيستند، ادامه داشته است.

و با توجه به سفارش امام به مسلم كه: هنگام ورود به كوفه نزد موثق ترين مردمان آن شهر منزل اختيار كن، بايستى اين سه تن از معتمدترين و موثقترين مردم كوفه دانست.

هر كدام از آنان از مزاياى ويژه و اعتماد خاصى برخوردار بود و همتارى خوبى محسوب مى گشت، ليكن مسلم خانه ابن عوسجه را مقر خود قرار نداد، مگر اينكه خانه وى را ناشى از دعوت او از مسلم براى آمدن به خانه در آغاز ورود به شهر كوفه بدانيم يا بگوييم كه سفير براى احترام به شخصيت ابن عوسجه كه از افراد جليل و صالحين بزرگ كوفه و از مردان جهاد و اجتهاد بوده است- و بعدها نيز نايب مسلم بن عقيل در اخذ بيتعت از مردم شد- چند روز اول آمدن به كوفه را در خانه ابن عوسجه بسر برده است.

آرى، ميهمان بزرگ بر منزل قهرمان بخشنده مختار ثقفى(۱۲۸) فرود آمد و خانه آن كوه تنيده در ايمان خود رابه دلايل اعتقادى و موقعيت اجتماعى وى در انقلاب شهرها انتخاب كرد.

به نظر مى رسد مهمترين دليل انتخاب خانه مختار، مصونيت سياسى خاصى بود كه مختار از آن بهره داشت، وديگرى جز او از چنين امتيازى برخوردار نبود؛ زيرا مختار داماد والى كوفه از طرف معاويه، نعمان بن بشير بود و همين ويژگى مصالح متعددى براى فعاليت هاى انقلابى در استفاده از زمان- يا پاره اى از زمان- در برداشت و عملا هم يكى از دلايل ملايمت و آسانگيرى و احيانا تجاهل نعمان در قبال مسائل خطيرى كه در خانه مختار روى مى داد همين بود.

يا آنكه او ديگر توانايى تغيير موقعيت موجود را نداشت. سفير به عنوان ميهمان به خانه مختار وارد مى شود، و آنجا را مقر فعاليت خود قرار مى دهد.

از خاص و عام هر كه خبر ورود سفير را مى شنود و شتابان براى ديدار و عرض ادب سوى مقر، مى شتابد.

مسلم جلسه وسيعى تشكليل مى دهد و در آن هوادارن خاندان نبوت حضور به هم مى رسانند و مسلم، خردمند فرزانه و رايزن انديشمند، برخود لازم مى بيند تا با مؤمنان سخن گويد و سخن آغاز كرده، وظيفه مقدس خود را اعلام كند.

نماينده امام حسينعليه‌السلام از جا برخاسته، نامه امام را مى خواند پيام امام، و گوش هاى حاضرين را نوازش مى دهد. كلمات آخر نامه طنين خاصى پيدا مى كند:

... به جانم سوگند! تنها كسى امام است كه عامل به كتاب خدا، پايبند به قسط و عدالت و متدين به دين حق، و واقف نفس خود در راه خداوند باشد والسلام.

هر بار كه اين كلمات و ديگر فرازهاى نامه خوانده مى شود و در صفحات ذهن حضار نقش مى بندد شور و ولوله اى بپا مى خيزد، پلك ها مى لرزد، اشك در حدقه چشمان حلقه مى زند، و مردم شروع به گريستن مى كنند.

اين نامه، محبت بى شائبه سبط پيامبر را برايشان آشكار مى كند و آنان را به ياد حكومت پدرش؛ اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه همين مردم بهترين خاطره ها را از آن دارند، مى اندازد.

گويا آنان با شنيدن نامه، كابوس حكومت معاويه، دشمن على را بهتر درك كرده، جنايات وى را احساس مى كنند و دل هايشان فشرده مى گردد و مى گريند. مسلم از به پايان رساندن نامه امام در اولين جلسه فارغ گشت و نامه را پيچيد.

در اين هنگام اولين اشخاص مخلص- كه بعدا آنان را ياد خواهيم كرد- براى بيعت بپا خواستند. مسلم از هيچ كس از مؤمنين و مسلمانان درخواست بيعت نكرد، بلكه او فقط نامه و صداى امام را به گوش آنان رساند و نامه را در پيچيد.

اما اين اهل كوفه بودند كه با شور و هيجان و آروزمندى شديدى به سوى نماينده بزرگوار امام شتافته، به عنوان بيعت با امام، دستهاى پسر عم، برادر، و فرد مورد اعتماد از خانواده حسينعليه‌السلام را سخت فشردند.

بيعت براى چه؟

وقتى جنبش به مراحل جدى نزديك مى شود، مساءله بيعت كردن، موضوعيت پيدا مى كند و همگى آماده مى گردند تا تن به آن داده، پيمان استوارى را به گردن گيرند. اما بر چه اساسى اين بيعت بايد صورت گيرد؟ و مردم بر كدامين مبنا بيعت نمايند؟

در اينجاست كه سفير والاى حسينى چهارچوب بيعت را بطور روشن و دقيق مشخص ساخته است اين بيعت همانند بيعتى مى باشد كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از قبيله اوس و خرزج در عقبه دوم مى گيرد(۱۲۹) و به تعبير دقيقتر اين بيعت:

دعوت به سوى كتاب خدا، سنت رسولش، جهاد با ستمگران، دفاع از مستضعفان، بخشش به محرومان، تقسيم عادلانه دستاوردهاى جنگى ميان مسلمانان رد مظالم به صاحبان آنها، يارى خاندان نبوت در برابر دشمنان كينه توز و پايمال كنندگان حق آنها، صلح با هر كه اهل بيت با او صلح كند، جنگ با هر كه اهل بيت با او پيكار كند، اطاعت محض از اين خاندان، بدون كمترين اهمالى در انجام دستورات آنان و بدون تضعيف آراء و نظرات آنان بود.(۱۳۰)

بر مبناى فوق- مبنايى بزرگ و مضمونى حساس- مردم بدون كمترين اعتراضى نسبت به مفاهيم و مواد آن بيعت كردند.

بيعت عهد و پيمانى است كه شرعا الزام آور است، هرگز گسسته نخواهد شد مگر پس از پايان مدت آن- در صورت مدت دار بودن- يا پيش آمدن موردى كه فرد بيعت كننده را در فسخ و انحلال بيعت خود آزاد گذارد- در صورتى كه بيعت مشروط باشد.

فرد مسلمان با بيعت كردن، تكليفى دينى و شرعى به گردن خود مى گيرد، و متعهد مى شود تا طبق مواد بيعت، عمل كند؛ يعنى: سرنوشت خود را با آينده بيعت، گره زده، تمام هم و غم خود را در راه تحقق مواد آن و منافع امت و مصالح دين در برخوردهاى سخت و خطر آفرين به كار برد.

عواطف متراكم، شورى روزافزون، آروزهاى درونى و رؤ ياهاى طلايى براى فردايى اميد بخش، توده هاى كوفه را به حركت درآورد و آنان حريصانه براى ديدار طلعت نايب سبط محمدى، سفير حسينعليه‌السلام و در يعت كردن با خدا و رسول وى و ريحانه پيامبر بر يكديگر پيشى گرفته، رقابتى سخت در فشردن دست نايب حسين آغاز كردند.

فراموش نمى كنيم كه ما در برابر مردمى قرار داريم كه رنج و محروميت آنان به جايى رسيده بود كه بدون در نظر گرفتن توانايى واقعى خود، امكانات بالفعل، تنهابا شورى براى پيروزى بر بنى اميه و احساسى كوبنده از ظلم و ستم اين شجره خبيثه، به حركت درآمدند.

آنان شايد پنداشته بودند در راه خود، با لشكريان شام درگير نخواهند شد يا آن كه گمان برده بودند نقش آنان با بيعت كردن پايان مى يابد و انجام ديگر نقشها و ايفاى آنها به عهده امام يا سفير وى خواهد بود!

و يا بر اين باور بودند كه تطبيق كتاب خدا و سنت رسول وى همان شيوه لفاظى رايجى كه قبلا از ديگر حكام و عمال جور شنيده بودند، مى باشد.

جمهور كوفه از يك نكته را فراموش كرده بودند؛ آنان از ياد برده بودند كه مسلم از خاندانى است كه گفتار و كردار آنان بر يكديگر منطبق است، و اگر بگويند عمل خواهند كرد و اگر اين مردم دعوت وى را پاسخ عملى ندهند، آينده، آنان را لگدمال خواهد كرد، و زبونى آنان را پراكنده خواهد ساخت.

شكى نداريم كه اين مردم مسلم را به چشم ديگرى نگريسته، و سفير حسين را از هر سفير ديگرى تفكيك مى كردند و حكام مستبد والى و غيره را از نماينده شيطان مى دانستند، و مسلم را سفيرى رحمانى.

ليكن اين شناخت، ناقص بود و آنان در همين مرحله تفكيك مانده بودند. شناخت آنان را موانعى چند، تيره مى ساخت و از بذل تلاشهاى ارزنده و ضرورى باز مى داشت.

آنان به اهميت بيعت خود و مسؤوليتهاى ناشى از آن توجيهى نداشتند آنان را ترسى دهشتناك از لشكريان معاويه- كه وحشتناك ترين جنايات را نسبت به اهل كوفه در ساليان قبل از مرتكب شده بودند- فرا گرفته بود و اين ترس ‍ صفوف آنان را دچار تشتت مى ساخت.

كوفيان را شناختى مجدد، اراده اى آهنين و درمانى تازه لازم بود تا آماده پايبندى به بيعت خود شوند.

با توجه به مشكلات فوق، كميت بالاى بيعت كنندگان در آن شرايط- همان طور كه بعضى از بيعت كنندگان آگاه و مكتبى مانند: عابس، حبيب و سعيد اشاره كرده بودند و ما در آينده سخنان آنان را ياد خواهيم كرد- معيارى براى نيرومندى اين جنبش به حساب نمى آيد.

با اين همه تعداد بيعت كنندگان به شكل تصاعدى بالا مى رفت. و تنها در يك ماه تعداد آنان از ده هزار تن گذشته، قريب به بيست هزار بيعت كننده رسيد. البته رقم چهل هزارتن(۱۳۱) سى هزارتن(۱۳۲) دوازده هزارتن(۱۳۳) و هيجده هزار تن(۱۳۴) ؛ يعنى به تعداد نامه هاى فرستاده شده براى امام حسينعليه‌السلام در روايات مختلف نيز ذكر شده است.

و به تعبير دقيقتر و آمارى روشنتر اين هيجده هزارتن همان تعداد افراد امضاكننده نامه ها مى باشند كه مسلم بن عقيل پس از حدود ۳۵ روز از ورود خود به كوفه، طى نامه اى به امام از آنان ياد كرده و موقعيت موجود را تشريح مى كند.

نخستين بيعت كنندگان

هميشه آگاهى و ذكاوت در ميان برگزيدگان هر قوم و ديارى متجلى و آشكار بوده است، و درك شرايط موجود به گونه اى عميق در اختيار افراد ممتاز بوده و هست و در هنگام ضرورت يكى از اين فرزانگان از ميان قوم برخاسته، زبان گوياى ديگران مى گردد، و مسائلى راكه در عين روشنى نياز به گفتن دارد، بيان مى كند.

مطالبى وجود دارد كه مخفى نيستند، اما بايستى حتما به زبان آورده شوند و اين هجوم مردم براى بيعت با وى به عنوان نماينده و دست امام، قهرمان پرسطورت؛ شيرشيران- آنچنان كه مردم آشنان با وى در ميدان كارزار اين گونه او را ناميده اند- به پامى خيزد تا سخنانى متواضعانه در پاسخ نامه امام و در برابر نماينده حضرت، ادا نمايد.

مجاهد استوار عابس بن شبيب شاكرى همدانى نستوه وصف شكن، مقابل سفير بزرگوار قرار گرفته، سخن آغاز مى كند:

سپاس خداى را سزاست و ثناى من شايسته او باد... (بعد مى گويد: ) اما بعد: من از مردم به تو چيزى نخواهم گفت و نمى دانم چه در دل دارند، و چگونه فريفته آنان گشته اى، اما من، به خدا قسم! تو را از آنچه در دل دارم خبر خواهم داد، و تصميم قلبى خود را آشكار خواهم ساخت... سوگند به خدا! كه اگر مرا بخوانيد، شما را اجابت خواهم كرد و در كنار شما با دشمنانتان پيكار خواهم كرد، و در راه دفاع از شما آنقدر شمشير خواهم زد تا خداوند را ملاقات نمايم و در اين كار تنها آنچه را كه نزد خداوند است خواهانم.(۱۳۵)

اين بيانات از سخنان جاويدانى است كه ياور بزرگ حسينى آنها را به زبان مى آورد.

وى نتوانست ساكت بنشيند و بر آنچه در دلش مى گذشت و در سينه اش ‍ خلجان داشت سرپوش بگذارد. او برخاست و از خود استوارى و پايدارى درونى را نشان داد، اما در همان حال با اشاره اى كم نظير، نظر خود را درباره مردم آن ديار بيان داشت:

من تو را از مردم خبر نخواهم داد و نمى دانم در دل آنها چه مى گذرد، و چگونه فريفته آنان گشته اى...

وى در سخنان خود بيش از آنكه توانايى و بى باكى خود را به نمايش ‍ بگذارد، نگرانى و هراس خود را از اين توده نامتناجس بيان داشت.

آيا وى مى خواست از انگيزه هاى متضاد و علايق مختلف اين مردم هزار رنگ سخن بگويد؟ و يا آنكه مى خواست آن روى سكه اين جمعيت متراكم را به مسلم نشان دهد؟ و يا آن كه در صدد بود جوهره خود را بيان كره، ميان خود و توده هاى عاطفى كم ثبات تفكيك كند؟

همه احتمالات بالا درست است و اين مرد با جملات صريح و كوتاه به قلب هدف مى زند، و مقصود درونى خود را بيان مى كند.

البته شايسته ذكر است كه مسلم، گوشه هاى سخن خطيب را درك مى كند و مقصودهاى چندگانه وى را درمى يابد؛ زيرا پس از اندك مدتى- كه بعدا ذكر خواهيم كرد- همين عابس همدانى است كه از ميان ديگران برگزيده مى شود و مسلم او را با نامه اى خطى براى ملاقات امام به مكه مى فرستد. اين انتخاب دقت نظر و درك اصيل سفير حسين را به بهترين وجهى نمايان مى سازد.

عابس آنقدر صميمى سخن گفت، و بيانش چنان سرشار از صميميت و اخلاص بود كه حبيب بن مظاهر اسدى- از حواريان و ياران نزديك امام على امير المؤمنين (عليه‌السلام )- همان شيوه را به كار بست، و با عمل خود گوينده و گفتار او را ستايش كرد.

حبيب بن مظاهر پس از عابس از جا برخاست و رو به عابس كرده و گفت:

خداوند تو را رحمت كند به نيكى آنچه را كه در دل داشتى با سخنان گزيده و استوار بيان داشتى... وى سپس متوجه مسلم گشته، اظهار داشت:

اما من به خداوندى كه جز او خدايى نيست، بر همان تصميم و انديشه ام كه عابس مى باشد.(۱۳۶)

حبيب، كمترين سخنى بر گفتار عابس نيفزود... و آن را زبان حال خود قرار داد و همين بهترين تقدير از سخن و سخنور است.

سومين فرد برگزيده اين قوم، مجاهد نستوه سعيد بن عبدالله حنفى بود كه پاجاى پاى دو يار پيشين خود نهاد و همان روش را براى بيان درونى خود كافى دانست و اظهارات دو سخنور قبلى را تأييد كرد.(۱۳۷)

اين سه تن نمونه اى از مؤمنين برجسته كوفه بودند كه راست گفتند، صبر، پيشه ساختند و پيوند با يكديگر را حفظ نمودند، و لحظه اى به گفتار بى عمل نينديشيدند. آنان پايبند سخن خود بوده آن را در جريان اعمال خود به كار بستند و مصداق سخن خدايشان گشتند كه:

( مِنَ المُؤمِنينَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيهِ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ ...) (۱۳۸)

از مؤمنان گروهى هستند كه به عهد با خدا عمل كرده، بر آنچه پيمان بسته بودند، استوار ماندند...

در مرحله آغاز بيعت مردان زيادى حاضر بودند؛ يكى از اين حاضران محمد بن بشير نام دارد و راوى ماجراى عابس، حبيب و سعيد مى باشد.

حجاج به على راوى ديگرى است كه مى گويد:

به محمد بن بشير گفتم: آيا تو نيز مانند عابس و دوستانش، سخنى بر زبان آوردى؟

گفت: من دوست داشتم خداوند ياران كوفى مرا با پيروزى معزز دارد، ليكن دوست نداشتم كه كشته شوم و از دروغ گفتن پرهيز گردم.(۱۳۹)

چه بسيار مانند محمدبن بشير در كيان بيعت كنندگان قرار داشتند! كسانى كه خواهان پيروزى بودند، ليكن نمى خواستند خودشان قربانى گردند!.

و چه بسيار كسانى كه از دروغ گفتن باكى نداشتند و بر كشتن و كشته شدن با مسلم بيعت كردند!.

انبوه بيعت كنندگان را كه خواستار پيروزى بدون دردسر بودند و موفقيت بدون تلاش را در ضمير داشتند و بدون نيرو گذاشتن و كاشتن، خواهان برداشت بودند، نمى توانيم منكر گرديم.

آينده تبعيت اين گرايش دومى را به خوبى نشان داد؛ زيرا چه بسيار كسانى كه در حالت انفعال قرار گرفته از موضع ضعف بيعت كردند، و كسانى كه از موضع قدرت و آگاهانه بيعت نمودند كم بودند.

آگاهى و خيزش عمومى اهل كوفه نتيجه حركت و رهبرى گروه فعالى بود كه هماهنگ بوده، توده ها را متشكل مى ساختند.

در اين ميان بيعت به عنوان آخرين مرحله حركت و پايان جنبش براى عامه كوفيان مطرح بود، در حالى كه خود بيعت، آغازى است براى مراحل دشوارتر و عملى پس از خود. و بيعت كننده را آگاهانه در برابر وضع پيچيده حال و آينده قرار مى دهد تا وى با هوشيارى در برابر تزلزل و درنگ بايستد و هنگام گرم شدن تنور جنگ و انجام تعهدات ناشى از بيعت، نلغزد و محكم به پيش برود.

مردم كوفه شب و روز با سفير بيعت مى كنند و تعداد آنان مرتبا در حال افزايش است... اما رهبر حسينى، تيزبينانه آن روى سكه را مى نگرد، و واقعيت امر را آنچنان كه هست در مى يابد، ليكن وضعيت را با صبرى جميل و پايدار تحمل مى كند.