اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی)

اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی)0%

اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی
صفحات: 35

اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی)

نویسنده: آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى
گروه:

صفحات: 35
مشاهدات: 3107
دانلود: 339

توضیحات:

اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی)
  • 1: جاه طلبى

  • جاه طلبان منفور!

  • رياست حق و باطل

  • اسباب و انگيزه هاى حبّ جاه

  • 2: بهانه جويى و لجاجت

  • لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى

  • تفاوت استقامت و لجاجت !

  • 3: كفران نعمت و سپاسگزارى

  • كفران نعمت در روايات اسلامى

  • 2- پيامدهاى كفران

  • شكر راه وصول به نعمت هاى پروردگار

  • شكرگزارى در منابع حديث

  • چگونه بايد شكر كرد؟

  • شكر خالق و شكر مخلوق

  • تفسير و جمع بندى

  • 1- تعريف غيبت

  • انگيزه هاى غيبت

  • درمان غيبت

  • حكم متجاهر به فسق

  • 2- غيبت عمومى و خصوصى

  • 4- غيبت مردگان چه حكمى دارد؟

  • تفسير و جمع بندى

  • 1- تعريف حسن خلق

  • سرچشمه هاى حُسن و خُلق

  • سوء خلق و آثار آن

  • مزاج و شوخى

  • تفسير و جمع بندى

  • شاخه هاى امانت

  • انگيزه هاى امانت و خيانت

  • امانت و خيانت در بيت المال

  • فسير و جمع بن

  • 1- تاءثير راست گويى در زندگى انسان ها

  • مفهوم صدق

  • تفسير و جمع بندى

  • 1- آثار زيان بار دروغ

  • طرق درمان دروغ

  • راه فرار از دروغ (توريه)

  • تفسير و جمع بندى

  • 1- آثار فردى و اجتماعى وفاى به عهد

  • طرق درمان پيمان شكنى

  • پايبندى مسلمين به عهد و پيمان ها

  • تفسير و جمع بندى

  • جدال و مراء در روايات اسلامى

  • انگيزه هاى جدال و مراء

  • طرق درمان اين رذيله اخلاقى

  • 11: سخن چينى و اصلاح ذات البين

  • سخن چينى (نميمه) در روايات اسلامى

  • انگيزه هاى سخن چينى

  • موارد استثناء

  • طرق اصلاح ذات البين

  • تفسير و جمع بندى

  • حُسن ظن در روايات اسلامى

  • پيامدهاى سوءظن به خدا

  • مراتب سوءظن

  • موارد استثناء

  • تجسّس در روايات اسلامى

  • استثنائات

  • 2- سازمان هاى بازرسى

  • رازدارى و اِفشاء سرّ

  • پيامدهاى رازدارى و اِفشاى اسرار

  • انگيزه هاى اِفشاى سرّ و راه درمان آن

  • 14: حلم و غضب

  • خشم و غضب در روايات اسلامى

  • اسباب و انگيزه هاى غضب

  • اقسام غضب

  • 15: عفو و انتقام

  • عفو و انتقام در روايات اسلامى

  • 3- آثار عفو و ثمرات و انگيزه هاى آن

  • 16: غيرت و بى غيرتى

  • غيرت در روايات اسلامى

  • آثار غيرت در زندگى انسان ها

  • تفسير و جمع بندى

  • احاديث مخالف و معارض !

  • انگيزه ها و پيامدهاى اجتماعى گرايى و اِنزواطلبى

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 35 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3107 / دانلود: 339
اندازه اندازه اندازه
اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی)

اخلاق در قرآن - جلد سوم (فروع مسائل اخلاقی)

نویسنده:
فارسی
اخلاق در قرآن


اخلاق در قرآن - جلد سوم

فروع مسائل اخلاقى

نام نويسنده : آيت اللّه العظمى مكارم شيرازى با همكارى جمعى از فضلاء و دانشمندان


پيشگفتار

اكنون كه در اين مقدّمه كوتاه را مى نويسم ، در سراسر جهان سخن از حمله وحشتناك تروريستى به آمريكا و آثار زيانبار آن در آن كشور و در تمام دنيا، و سپس سخن از حملات انتقالى آن كشور به افغانستان و احتمالا مناطق ديگر است .
همه از آثار كوتاه مدّت و درازمدّت سياسى و اقتصادى اين حمله فاجعه بار و بى سابقه قرن ما سخن مى گويند، ولى كمتر ديده شده كسى از پيام هاى اخلاقى اين حادثه بى نظير سخن بگويد.
پيامى كه مى گويد قدرتمندترين كشورهاى دنيا، ممكن است آسيب پذيرترين آنها باشد، و با حمله چند نفر، كاخ ابهّت آن ناگهان فرو ريزد.
پيامى كه مى گويد بر هيچ چيز اين جهان نمى توان اعتماد كرد، كه گاه يك حادثه مرگبار كه به وسيله چند نفر طراحى شده ، همه محاسبات و معادلات را بر هم مى زند، زورمندان را به ذلّت و قدرتمندان به ضعف و هوشيارى در كام غفلت و بى خبرى فرومى برد، و هنگامى بيدار مى شوند كه همه چيز از دست رفته است !
پيام ديگر اين حادثه آن است كه انسان امروز به خاطر سست شدن پايه هاى اخلاق فردى و اجتماعى بهاى سنگينى را مى پردازد، و همه چيز خود را به خطر انداخته است .
هنگامى كه كاخ زيباى «عدالت» فرو ريزد و ظلم و ستم جاى آن را بگيرد، خودخواهى ها و خودمحورى ها و انحصارطلبى زورمداران ، كارد را به استخوان قشرهاى محروم برساند، و گلوى آنها را سخت بفشارد.
و هنگامى كه غرور و خودبرتربينى ، اجازه درك حقايق موجود جهان را ندهد، و حتّى انسان از آنچه در اطراف او مى گذرد غافل سازد، چنين حوادثى دور از انتظار نيست ، حوادثى كه لرزه بر پيكر خودكامگان مغرور، و ستمگران از خدا بى خبر مى اندازد و آن ها را روزها و ماهها گيج مى كند.
آيا وقت آن نرسيده است كه بدانيم دنياى مادّيگرى به بن بست رسيده ، و بايد بازگشت خود را به سوى معنويت و اخلاق انسانى آغاز كند، تا هم انگيزه هاى تروريسم بخشكد و هم محبّت و صفا و صميميت بر جهان حكم فرما شود.
فراموش كردن واقعيّت ها سبب از بين رفتن آنها نمى شود، تا ظلم و ستم و بى عدالتى و تبعيض و خودكامگى در جهان وجود دارد، بايد در انتظار اين گونه حوادث و حتّى بدتر از آن بود.
سخن در اين زمينه بسيار و تحليل هاى فراوانى وجود دارد كه در اين مقدّمه كوتاه نمى گنجد، غرض در اينجا فقط اشاره اى جهت بيدارى بود تا همه بدانيم براى اصلاح وضع خطرناك موجود جهان نه حملات انتقامى كارساز است ، كه آتش را شعله ورتر مى سازد و سبب حملات زنجيره اى بيشترى مى شود، و نه گناهان را به گردن اين گروه و آن گروه انداختن .
بايد هر كس مسئوليّت خويش را بپذيرد و به اصول اخلاق انسانى گردن نهد و ضرورت آن را براى تاءمين يك زندگى آرام تواءم با امنيت و شكوفايى دريابد.
* * *
در اينجا دست شُكر به درگاه ايزدمتعال برمى داريم و او را سپاس مى گوئيم كه به توفيق او سوّمين و آخرين جلد از كتاب پُرفيض «اخلاق در قرآن» به پايان رسيد. و اكنون مى توانيم به مردم جهان بگوئيم :
* اين است اخلاق اسلامى ما!
* اين است راه و رسم زندگى !
* و اين است نسخه نجات از نابسامانيها!
قم - حوزه علميّه
ناصر مكارم شيرازى - مهر ماه ١٣٨٠

١: جاه طلبى

اشاره :
هر كس به چيزى علاقه مند است ، بعضى به مال عشق مى ورزند، بعضى ديگر به جمال ، گروهى خواهان كمالند، ولى جمعى طالب مقامند و اين گروه اخير را جاه طلب مى نامند، دوست دارند مردم همه به آنها احترام بگذارند، و به خانه آنها رفت و آمد داشته باشند، و به اصطلاح از ديگران يك سر و گردن برتر باشند، آخرين سخن ، سخن آنها باشد و كسى روى حرف آنها حرف نزند، هر چند عقل و كفايت و درايت لازم براى اين امور را نداشته باشند. اين گونه افراد را جاه طلب و طالب اسم و آوازه و مقام مى نامند.
اين صفت غالبا در افراد بزرگسال پيدا مى شود، و در جوان و نوجوان كمتر است ، و گاه تا آخر عمر از انسان جدا نمى شود، تمام نيروهاى او تحليل مى رود؛ ولى جاه طلبى همچنان در اعماق قلبش به قوّت خود باقى است ، بلكه با افزايش سن قوى تر و گسترده تر مى شود.
اين صفت رذيله سرچشمه بسيارى از مفاسد فردى و اجتماعى است ، انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و او را براى وصول به مقصدش به دنبال گناهان خطرناكى مى فرستد، و از همه بدتر اين كه در بسيارى از اوقات با صفات نيك مانند احساس مسؤ وليّت و تصميم بر انجام وظيفه اجتماعى و لزوم مديريّت صالح در جامعه و امثال اين ها اشتباه مى شود. در حديث آمده است : «آخر ما يخرج من قلوب الصّدّيقين حبّ الجاه ؛ آخرين چيزى كه از محبّت دنيا از قلب مؤ منان راستين خارج مى شود. جاه طلبى است».
اين حديث به خوبى نشان مى دهد كه تا چه حد اين رذيله اخلاقى خطرناك است .
لازم به يادآورى است كه اين صفت ، پيوند نزديكى با رياكارى و تكبّر و عُجب و خودپسندى دارد كه گاه به همين جهت اشتباه مى شود، با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم ، و چهره هايى از جاه طلبى و عواقب آن را در قرآن مجيد، مورد بررسى قرار مى دهيم :
١- در ماجراى سامرى كه در سوره طه از آيه ٨٥ تا ٩٨ آمده است استفاده مى شود كه مساءله جاه طلبى او سبب گمراهى خودش و گمراهى گروه كثيرى از بنى اسرائيل ، و بر باد رفتن جمع عظيمى از آنها شد. «قال فانّا قد فتنّا قومك من بعدك و اءضلّهم السّامرىّ...فاءخرج لهم عجلا جسدا له خوار فقالوا هذا الهكم و اله موسى فنسى ...
قال فما خطبك يا سامرىّ - قال بصرت بما لم يبصروا به فقبضت قبضة من اءثر الرّسول فنبذتها و كذالك سوّلت لى نفسى».(٢) (فقد سئلوا موسى اءكبر من ذلك فقالوا اءرنا اللّه جهرة فاءخذتهم الصّاعقة بظلمهم).
اين تعبيرات نشان مى دهد كه روح جاه طلبى و كِبر و غرور و تعصّب و لجاجت بر آنها حكم فرما بود؛ به همين دليل پيوسته بهانه جويى مى كردند، و اين صفات رذيله ، همان است كه اكنون نيز در گروه كثيرى از آنان مى يابيم ، خود را نژادى برتر و انسانهاى ويژه مى دانند و در فكر اين هستند كه با نداشتن كفايت و لياقت ، اقتصاد و سياست جهان را در قبضه خود بگيرند.
* * *
جاه طلبى ، مخصوص بنى اسرائيل و سامرى نبود، فرعونها و نمرودها نيز از مصاديق بارز آن بودند همانگونه كه در سوّمين بخش از آيات مى خوانيم : «فرعون در ميان قوم خود ندا داد: اى قوم من ! آيا حكومت مصر از آن من نيست ، و اين نهرها تحت فرمان من جريان دارد؟ آيا نمى بينيد؟!
- به يقين من از اين مرد كه از طبقه پَستى است و هرگز نمى تواند فصيح سخن بگويد برترم !
- اگر او راست مى گويد چرا دست بنده هاى طلا به او داده نشده ؟ يا اينكه چرا فرشتگان همراه او نيامده اند؟! (تا سخنش را تاءييد كنند») (و نادى فرعون فى قومه قال يا قوم اءليس لى ملك مصر و هذه الاءنهار تجرى من تحتى اءفلا تبصرون - اءم اءنا خير من هذاالّذى هو مهين و لا يكاد يبين فلولا القى عليه اءسورة من ذهب اءوجاء معه الملائكة مقترنين).
فرعون در اين گفتار خود در واقع ميان چند صفت رذيله جمع نمود، غرور، خودبزرگ بينى ، جاه طلبى ، و عوام فريبى ، و عُجب اينكه او معجزات عظيم موسى عليه السّلام را كه با چشم خود ديده بود و اطرافيانش نيز شاهد و ناظر آن بودند رها كرد و به مساءله دست بند طلا و طبقه اجتماعى و لكنت زبان چسبيد (در حالى كه لكنت زبان موسى عليه السّلام مربوط به گذشته بود و بعد از مبعوث شدن طبق تقاضايى كه از خداوند كرد و خداوند خواسته او را اجابت فرمود لكنتش برطرف گرديد).
ولى به هر حال همان گونه كه در آيه بعد از آن آمده است فرعون با اين سخنان قوم خود را تحميق و خام كرد تا از وى اطاعت كنند.
* * *
در بخش چهارم از اين آيات به داستان «قارون» برخورد مى كنيم كه او هم يكى از نمونه هاى بارز جاه طلبى بنى اسرائيل بود، همان صفت زشتى كه سرانجام او را بدبخت و بيچاره نمود و به قعر زمين فرستاد!.
عُجب اينكه غرور و جاه طلبى چنان حجاب ضخيمى بر ديده و درك انسان مى افكند كه بديهى ترين مسائل را به فراموشى مى سپارد.
هنگامى كه آگاهان بنى اسرائيل او را اندرز دادند كه خدا اين همه نعمت به تو داده است ، چه بهتر كه با اين نعمتهاى خدا داد، سراى آخرت را براى خود آبادسازى و بهره ات را از دنيا فراموش نكنى كه عمر انسان كوتاه است و ثروتها در مسير زوال ، مبادا اين ثروت عظيم را دست مايه فساد در زمين قرار دهى و به مبارزه با پيامبر خدا برخيزى !.
آن مرد مغرور خيره سر، در پاسخ گفت : «اين ثروت عظيم را با علم و دانش ‍ خودم (و لياقت و كفايت و تدبيرم) به دست آورده ام (شما حق نداريد در اين باره براى من تعيين تكليف كنيد) (قال اوتيته على علم عندى ...).
اين سخن را گفت و به سركشى خود افزود و براى اينكه حس جاه طلبى خود را ارضاء كند «با تمام زينت خود (با اسبهاى گران قيمت و كنيزان و غلامان بسيار كه بر زينهاى طلايى سوار، و در انواع زينت آلات طلا غرق بودند) در ميان قوم موسى ظاهر شدند» (فخرج على قومه فى زينته).
منظره چنان زيبا و فريبنده بود كه دل و دين و دنيا را از دل بنى اسرائيل ربود به گونه اى كه گفتند: «اى كاش همانند آنچه به قارون داده شده است داشتيم ، به راستى كه او بهره عظيمى دارد (و زندگى پُر از لذّت») (قال الّذين يريدون الحياة الدّنيا يا ليت لنا مثل مااوتى قارون انّه لذو حظّ عظيم).
ولى همانگونه كه در ذيل اين آيات آمده است خداوند قارون و قصرها و اموالش را در زمين فروبرد، زلزله اى ظاهر شد، زمين شكاف برداشت و همه اينها در كام زمين فرورفت ، آنچنان كه گويى نه قارونى بود و نه آن تشكيلات پُر زرق و برق خيره كننده !
در اين هنگام آرزوكنندگان جايگاه قارون ، تكان سختى خوردند، از خواب غفلت بيدار شدند و از گفته خود پشيمان گشتند و به خدا پناه بردند، آرى جاه طلبى و غرور و غفلت چنان غافل كننده است كه انسان را از بديهى ترين مسائل حيات غافل مى كند تا آنجا كه انسان ضعيف و ناتوان كه دائما در معرض حوادث گوناگون است و از نسيمى دفتر حيات زندگيش ‍ برهم مى خورد و همه چيز او دستخوش فنا مى گردد، دعوى قدرت و استقلال و حتّى دعوى الوهيت مى كند.
* * *
در پنجمين بخش از آيات ، سخن از فرعون است كه با بلندپروازى جنون آميز و جاه طلبى ، ديوانه وار خطاب به موسى كرده و گفت : «اگر معبودى غير از من برگزينى تو را از زندانيان قرار خواهم داد!» (لئن اءتّخذت الها غيرى لاجعلنّك من المسجونين).
بى شك ، فرعون كه بر كشور پهناور مصر حكومت مى كرد اين قدر ساده لوح نبود كه خود را خالق آسمان و زمين بپندارد و دعوت موسى را كه با معرفى ربّالعالمين شروع شد و در آيات قبل از اين آيه با منطقى بسيار روشن دنبال شده است ، درك نكند.
به يقين خودخواهى ، برترى جويى ، جاه طلبى به او اجازه نمى داد كه حق را پذيرا شود و در برابر منطق پيامبر خدا موسى عليه السّلام سر تعظيم فرودآورد.
آرى راه و رسم طغيان گران جاه طلب هميشه اين بوده كه در برابر حق تكيه بر زور كنند و پاسخ برهان را با زندان بدهند!
ممكن است تصور شود كه مجازات زندان در برابر قيام موسى بن عمران كه اركان حكومت فرعون را به لرزه درآورده بود چيز كمى بود ولى به گفته بعضى از مفسّران زندان فرعون زندانى نبود كه كسى از آن جان به سلامت بيرون ببرد، تنها در زندان مى ماندند تا با رنج و شكنجه جان بدهند.
* * *
در ششمين بخش از اين آيات ، سخن از مشركان عرب است كه به جاى طلب دليل و برهان و معجزه زنده از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به انواع بهانه جوييها دست مى زدند؛ گاه از او چشمه هاى جارى در سرزمين خشك و سوزان حجاز مى خواستند و گاه باغى پُر از خرما و انگور كه نهرها در ميان آن جارى باشد و گاه فرود سنگهاى آسمانى بر آنان و گاه حضور خداوند و فرشتگان نزد آنان و گاه خانه اى از طلا و سرانجام گفتند: «ما به تو ايمان نمى آوريم مگر اين كه به آسمان بالا روى حتّى به آن هم ايمان نمى آوريم مگر اينكه نامه اى (از خدا بر ما نازل كنى)؛» (اءويكون لك بيت من زخرف اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرءه).
آنها در اين تعبيرات ، نهايت خودبزرگ بينى و جاه طلبى خود را نشان دادند و ثابت كردند انسان تحت تاءثير اين صفات پليد تا چه حد از منطق و عقل دور شده اند.


۱
اخلاق در قرآن
در اينكه مراد از «بيت من زخرف» چيست ؟ مفسّران دو احتمال داده اند نخست اينكه : منظور خانه اى است پر از طلا يا اشيائى كه از طلا ساخته شده باشد، يا منظور خانه اى است كه پُر از نقش و نگار (نقش و نگارهاى طلايى) باشد و تفسير اول با توجه با تعبير «من زخرف» صحيح تر به نظر مى رسد.
* * *
در هفتمين و آخرين بخش از اين آيات كه در ذيل آيات مربوط به قارون آمده است ، به عنوان يك دستور كلّى مى فرمايد: «اين سراى آخرت را تنها براى كسانى قرار مى دهيم كه قصد برترى جويى در زمين و فساد را ندارند و عاقبت نيك براى پرهيزكاران است ؛ (تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا والعاقبة للمتّقين).
آرى عاقبت جاه طلبان مستكبر همان عاقبت قارون است كه همه چيز خود را بر سر جاه طلبى و استكبار گذاشت و خشم خدا او را گرفت و به زندگى ننگينش پايان داد و براى هميشه مورد لعن و نفرين واقع گشت .
ممكن است از عطف كردن فساد به علو فى الاءرض چنين استفاده شود كه افراد برترى جو و جاه طلب سرانجام دست به فساد در ارض مى زنند و براى سيراب كردن عطش خود از هيچ جنايتى فروگذار نمى كنند.
جالب اينكه در حديثى از على عليه السّلام مى خوانيم كه به هنگام خلافت ظاهرى شخصا در بازارها قدم مى زد، افراد گمشده را راهنمائى مى كرد، ضعيفان را كمك مى نمود و از كنار فروشندگان و كسبه رد مى شد و اين آيه را براى آنها تلاوت مى نمود «تلك الدّار الآخرة نجعلها للّذين لايريدون علوّا فى الاءرض و لافسادا؛ سپس به تفسير آن مى پرداخت به گونه اى كه نه تنها شامل زمامداران مى شد، بلكه همه صاحبان قدرت را (به هر شكل و هر صورت) شامل مى شد».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هنگامى كه اين آيه را تلاوت نمود گريه كرد و فرمود: «ذهبت واللّه الاءمانىّ عند هذه الآية ؛ با وجود اين آيه همه آرزوها برباد رفته است».(٤)
مطابق اين بيان ، جاه طلبى و مقام پرستى ، دين و ايمان انسان را برباد مى دهد، آنگونه كه گرگ گرسنه گوسفندان را.
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : «حبّ الجاه و المال ينبتان النّفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل ؛ علاقه شديد به مقام و مال ، نفاق را در قلب انسان مى رويانند همان گونه كه آب سبزه را مى روياند».(٦)
٤- اين مساءله به قدرى اهميت دارد كه در روايات اسلامى نسبت به ظهور كمترين نشانه هاى آن هشدار داده شده است از جمله در حديثى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه فرمود: «ايّاكم و هؤ لاء الرّؤ ساء الّذين يتراءّسون فواللّه ماخففت النّعال خلف رجل الّا هلك و اءهلك ؛ از اين گروه رياست طلب بپرهيزيد، به خدا سوگند صداى كفشها پشت سر كسى بلند نمى شود مگر اينكه هم خودش هلاك مى شود و هم ديگران را هلاك مى كند».(٨)
٦- از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : «انّ حبّ الشّرف و الذّكر لايكونان فى قلب الخائف الرّاهب ؛ علاقه به مقام و اسم و آوازه در قلب كسى كه خوف خدا دارد و از او ترسان است نخواهد بود».(١٠)
اين تعبير به خوبى نشان مى دهد كه جاه طلبى و حب مقام با حق پرستى در تضاد است .
از اين حديث اين نكته نيز استفاده مى شود كه رياست طلبى بر دو گونه است .
* * *

رياست حق و باطل

در بعضى از آيات قرآن مى خوانيم كه يكى از خواسته هاى بندگان خاص ‍ خدا (عبادالرّحمان) اين است كه مى گويند: «و اجعلنا للمتّقين اماما؛ خداوندا! ما را پيشواى پرهيزگاران قرار دِه».(١٢)
در واقع كسانى كه مقام را براى رسيدن به اهداف مقدس اجتماعى و انسانى به تعبير ديگر براى اهداف الهى مى طلبند نه جاه طلبند و نه مقام پرست ؛ آنها در خط اميرمؤ منان على عليه السّلام حركت مى كنند كه مى فرمايد: «اءما والّذى فلق الحبّة و براء النّسمة لولا حضور الحاضر و قيام الحجّة بوجود النّاصر و مااءخذ اللّه على العلماء اءلّايقارّوا على كظّة ظالم و لاسغب مظلوم لاءلقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاءس اءوّلها؛ آگاه باشيد! به خدا سوگند، خدائى كه دانه را شكافت ، و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند و از اين جهت ، حجت تمام شده است ، اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علماء و دانشمندان (هر جامعه) گرفته كه در برابر شكمخوارى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را رها مى ساختم و از آن صرف نظر مى نمودم و آخر آن را با جام آغازش سيراب مى كردم».(١٤)
بسيارى از جاه طلبان حتّى علاقه دارند كارهايى را هم كه انجام نداده اند به حساب آنها بگذارند و به مضموت آيه شريفه : «و يحبّون اءن يحمدوا بمالم يفعلوا؛ دوست دارند نسبت به كار نيكى كه انجام نداده اند مورد ستايش قرار گيرند!»(١٦)
در حديث ديگر از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «من اءحبّ اءن يمثّل له الرّجال فليتبؤ مقعده من النّار؛ كسى كه دوست دارد مردم دست به سينه در مقابل او بايستند خود را مهياى آتش دوزخ كند!»(١٨)
گرچه مرحوم «فيض» مطالب بالا را براى بيان محبوبيت «جاه ومقام» ذكر كرده ولى از يك نظر مى توان آنها را انگيزه هاى «حبّ جاه » شمرد چرا كه وقتى جاه و مقام سبب افزايش مال و رسيدن به آرزوها و هوا گردد و اضافه بر آن سبب خضوع و تواضع مردم شود، طبيعى است كه نظرها به سوى آن جلب مى شود به طورى كه مى توان گفت كمتر كسى است كه از حب جاه هر چند به صورت ضعيف و كمرنگ خالى باشد و در عبارت معروفى در السنه بزرگان آمده است : «آخر ما يخرج من قلوب الصّديقين حبّ الجاه ؛ آخرين چيزى كه از دلهاى انسانهاى راستين خارج مى شود، جاه طلبى است».(٢٠)
اگر اين سخن را بعضى از متصوّفه مى گفتند چندان جاى تعجّب نبود؛ امّا از فقيه معتبرى همچون فيض كاشانى ، اين سخن بعيد است ، تصرّف در اموال ديگران و لباس ديگرى در حمّام ، مخصوصا براى ايجاد سوءظن و بدبينى ، گناه مسلّمى است نه گناه صورى و ارتكاب گناه نه مناسب اهل حال است نه مايه اصلاح قلب ، اضافه براين ، باوجود طرق مشروع و مباح چه دليلى دارد كه انسان به سوى اين كارهاى زشت و غيرمنطقى كشيده شود. به نظر مى رسد كه اين عالم بزرگوار در اين بخش از كلمات تحت تاءثير سخنان «غزالى» در «احياءالعلوم» واقع شده و غزالى از اين گونه سخنان بسيار دارد، و شايد هم نظر مرحوم «فيض» فقط نقل قول بوده نه تاءييد.
فرقه «ملامتيّه»
۲
اخلاق در قرآن
١- و اگر به آنان رحم كنيم و گرفتاريها و مشكلاتشان را بر طرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند بلكه) در طغيانشان لجاجت مى ورزند و (در اين وادى) سرگردان مى مانند!
٢- آيا آن كسى كه شما را روزى مى دهد اگر روزيش را باز دارد (چه كسى مى تواند نياز شما را تاءمين كند؟!) ولى آنها در سركشى و فرار از حقيقت لجاجت مى ورزند!
٣- گفت : «مرا تا روزى كه (مردم) برانگيخته مى شوند مهلت دِه» (و زنده بگذار) فرمود: «تو از مهلت داده شدگانى» - گفت : «اكنون كه مرا گمراه ساختى ، من بر سر راه مستقيم تو، در برابر آنها كمين مى كنم !»
٤- (نوح) گفت : «پروردگارا! من قوم خود را شب و روز (بسوى تو) دعوت كردم ، - امّا دعوت من چيزى جز فرار از حق بر آنان نيفزود! و من هر زمان آنها را دعوت كردم كه (ايمان بياورند و) تو آنها را بيامرزى ، انگشتان خويش ‍ را در گوشهايشان قرار داده و لباسهايشان را بر خود پيچيدند و در مخالفت اصرار ورزيدند و به شدّت استكبار كردند!»
٥- آنها به وجدان خويش باز گشتند، و (به خود) گفتند: «حقّا كه شما ستمگريد» - سپس بر سرهايشان واژگونه شدند (و حكم وجدان را به كلى فراموش كردند و گفتند) تو مى دانى كه اينها سخن نمى گويند!- (ابراهيم) گفت : «آيا جز خدا چيزى را مى پرستيد كه نه كمترين سودى براى شما دارد و نه زيانى به شما مى رساند؟» (نه اميدى به سودشان داريد، و نه ترسى از زيانشان ؟)...- گفتند: «او را بسوزانيد و خدايان خود را يارى كنيد اگر كارى از شما ساخته است !».
٦- و (به ياد آوريد) هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت : «خداوند به شما دستور مى دهد ماده گاوى را ذبح كنيد (و قطعه اى از بدن آن را به مقتولى كه قاتل او شناخته نشده بزنيد تا زنده شود و قاتل خويش را معرّفى كند و غوغا خاموش گردد») گفتند: «آيا ما را مسخره مى كنى ؟!» (موسى) گفت : «به خدا پناه مى برم از اينكه از جاهلان باشم !»...سپس ‍ (چنان گاوى را پيدا كردند) و آن را سر بريدند ولى مايل نبودند اين كار را انجام دهند.
٧- و (نيز به يادآوريد) هنگامى را كه گفتند: «اى موسى ! ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه خدا را آشكارا (با چشم خود) ببينيم !» پس ‍ صاعقه اى شما را گرفت در حالى كه تماشا مى كرديد - سپس شما را پس از مرگتان ، حيات بخشيديم ، شايد شُكر (نعمت او را) بجا آوريد.
٨- (بنى اسرائيل) گفتند: «اى موسى ! تا آنها در آنجا هستند، ما هرگز وارد نخواهيم شد! تو و پروردگارت برويد و (با آنان) بجنگيد، ما همينجا نشسته ايم !»
٩- (وقتى گرفتار بلا مى شدند) مى گفتند: «اى ساحر! پروردگارت را به عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين بلا برهاند) كه ما هدايت خواهيم يافت (و ايمان مى آوريم !»).
١٠- «يا براى تو خانه اى پُرنقش و نگار از طلا باشد يا به آسمان بالا روى حتّى اگر به آسمان روى ، ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى بر ما فرودآورى كه آن را بخوانيم !» - بگو: «منزّه است پروردگارم (از اين سخنان بى معنى !) مگر من جز انسانى فرستاده خدا هستم ؟!».

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه سخن از كافران لجوج است كه وقتى مشمول نعمتهاى خداوند مى شوند و امواج بلاها را از آنها برطرف مى كند، شايد از طريق محبّت و راءفت بيدار شوند بر غرورشان افزوده مى شود، و به طغيانشان ادامه مى دهند، مى فرمايد: «اگر به آنها رحم كنيم و ناراحتى آنان را برطرف سازيم (نه تنها بيدار نمى شوند، بلكه) در طغيانشان اصرار مى ورزند و سرگردان مى شوند (و لو رحمناهم و كشفنا ما بهم من ضرّ للجّوا فى طغيانهم يعمهون»).
آرى اين گروه لجوج به گواهى آيات قبل از اين آيه گاه پيغمبر را ديوانه مى خواندند، و گاه انتظار داشتند پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تسليم سخنان آنها باشد، و هر معجزه روشن و آيه بيّنه را مى ديدند باز بر انكار اصرار مى ورزيدند، و خداوند براى بيدار كردن آنها گاه آنها را در فشار بلاها قرار مى داد و گاه نعمت فراوان به آنان ارزيابى مى داشت ، نه آن بلا و عذاب ، و نه اين نعمت و رحمت ، هيچ يك در آنها اثر نداشت چون لجوج و متعصّب و نادان بودند.
به گفته بعضى از مفسّران ، طغيان اشكال مختلفى دارد، طغيان علم ، همان تفاخر، و طغيان مال ، بخل و طغيان عبادت ، ريا و طغيان نفس ، پيروى از شهوات (٢٣) (نه معجزه مهم) آمده است ، ولى آنها كه در لجاجت دست كمى از بنى اسرائيل نداشتند، مرتب بهانه جويى مى كردند، سرانجام چنين گفتند: «اى مرد ساحر! پروردگارت را به خاطر عهدى كه با تو كرده بخوان (تا ما را از اين درد و رنج هايى كه به آن گرفتار شده ايم برهاند) در اين صورت ما هدايت خواهيم شد (و به تو ايمان مى آوريم !) - اما هنگامى كه عذاب را از آنها برطرف ساختيم آنها پيمان شكنى كردند، و هرگز ايمان نياوردند» (و قالوا يا اءيّها السّاحر ادع لنا ربّك بما عهد عندك انّنا لمهتدون - فلمّا كشفنا عنهم العذاب اذا هم ينكثون).
تعبيرات آيه كاملا نشان مى دهد كه همه اين سخنان از سرلجاجت بود؛ از يك سو موسى عليه السّلام را ساحر مى خواندند و در عين حال دست به دامن او براى رهايى از بلا مى زنند، تعبير ربّك (پروردگار تو و نه پروردگار ما) نشانه ديگرى از اين لجاجت است . قول مؤ كّد در مورد ايمان موسى عليه السّلام كه در جمله «انّنا لمهتدون» كاملا آشكار است ، و تعبير «ينكثون» كه به صورت فعل مضارع آمده و نشان مى دهد بارها پيمان بستند و شكستند همه بيانگر لجاجت قوم فرعون است .
و سرانجام آنها نيز به جريمه لجاجت خود گرفتار شدند، و خداوند همه سران و نفرات كارآمد آنها را در ميان امواج دريا غرق كرد، و اين است نتيجه لجاجت .
۳
اخلاق در قرآن
اين آيات نشان مى دهد كه آنها لجاجت را به آخرين حد رسانده بودند. مى فرمايد: «آنها گفتند ما هرگز به تو ايمان نمى آوريم تا چشمه اى از اين سرزمين (خشك و سوزان) براى ما خارج سازى - يا باغى از نخل و انگور در اختيار داشته باشى ، و نهرها در لابلاى آن جارى كنى - يا قطعات سنگهاى آسمانى را - آنچنان كه مى پندارى - بر سر ما فرودآورى يا خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر سازى يا خانه اى پُر از نقش و نگار از طلا داشته باشى يا به آسمان بالا روى حتّى به آسمان رفتنت نيز ايمان نمى آوريم مگر آنكه نامه اى (از سوى خدا) بر ما نازل كنى كه آن را بخوانيم» (و قالوا لن نؤ من لك حتّى تفجر لنا من الاءرض ينبوعا... اءو ترقى فى السّماء و لن نؤ من لرقيّك حتّى تنزّل علينا كتابا نقرئه ...).
اين سخنان كه نشانه هاى بهانه جويى و لجاجت در آن كاملا نمايان است حاكى از يك نكته انحرافى ديگرى نيز بود، و آن اين كه نشان مى داد آنها چنين تصوّر مى كردند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى گويد: من فعّال ما يشاء هستم و بر تمام جهان هستى حاكميّت دارم ، در حالى كه معجزات هميشه به فرمان خدا است و آن گونه كه خدا بخواهد نازل مى شود، و لذا در پايان اين آيات چنين مى خوانيم : «اى پيغمبر بگو! منزه است پروردگارم (از اين گفتگوهاى شما) مگر من جز بشرى هستم كه فرستاده خدا مى باشم» (قل سبحان ربّى هل كنت الّا بشرا رسولا).
شاءن نزول آيات نشان مى دهد كه گروهى از مشركان مكه و در راءس آنها «وليدبن مغيره و ابوجهل» در كنار خانه كعبه اجتماع كردند، و پيرامون كار پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سخن مى گفتند، سرانجام چنين نتيجه گرفتند كه بايد كسى به سراغ محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم برود، و به او پيشنهاد كند كه با او در اين جنگ بيايد و با ما سخن بگويد، پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم به اميد آن كه شايد آماده پذيرش حق شده اند فورا به سراغ آنها شتافت ولى با سخنان بالا روبرو شد، به اضافه مطالب بى اساس و اهانت آميز ديگر.
به يقين اگر آنها به دنبال حق و در جستجوى حقيقت بودند پيامبر صلىّاللّه عليه وآله و سلّم موظّف بود به خواسته آنها عمل كند و حداقل يكى از اين معجزات را به آنها ارائه دهد ولى آنان بارها معجزاتى از پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ديده بودند و نپذيرفته بودند و تازه در همين تقاضا نيز خودشان اعتراف مى كنند كه اگر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به عنوان معجزه در پيش چشم آنها به آسمان برود باز ايمان نخواهند آورد مگر اين كه نامه اى از سوى خدا براى آنها بياورد، تازه اگر چنين كارى را پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى كرد نيز به احتمال قوى ايمان نمى آوردند، چرا كه سابقه آنها بهترين گواه لجاجت و بهانه جويى است ؛ سوابق آنها نشان مى دهد وقتى كه در برابر قوى ترين معجزات قرار مى گرفتند فورا مى گفتند: اين كار سِحر است و اين مرد ساحر، و با اين اتّهام واهى به سادگى از كنار معجزات مى گذشتند.
* * *
از مجموع آيات بالا مى توان به خوبى اين نكته را دريافت كه مساءله لجاجت و بهانه جويى در تمام طول تاريخ بشر از آغاز خلقت تاكنون هميشه يكى از موانع مهم راه حق بوده است و يكى از مشكلات بزرگ انبياء را وجود اين صفت رذيله در عمق جان اقوام پيشين تشكيل مى داده است و اگر انسان بخواهد به حق برسد قبل از هر كار بايد اين خوى زشت و رذيله اخلاقى را از وجود خود ريشه كن سازد.

لجاجت و بهانه جويى در روايات اسلامى

در فصل نهم اين كتاب به بحث هاى مربوط به تعصّب و لجاجت پرداختيم و آيات و روايات و بحث هاى مربوط به لجاجت را كه ناشى از تعصب هاى جاهلانه و تقليدهاى كوركورانه مى شود روشن ساختيم ، در بحث كنونى سخن از بهانه جويى و لجاجت است و به تعبير ديگر پافشارى كردن روى يك مساءله غلط، نه به خاطر تعصّب هاى قومى و تقليد كوركورانه ، بلكه به خاطر خوى بهانه جويى كودكانه اى كه در بعضى از افراد ديده مى شود كه بدون هيچ دليل منطقى در برابر حق تسليم نمى شوند و براى فرار از حق دنبال بهانه اى مى گردند.
همان گونه كه در آيات گذشته ديديم اين رذيله اخلاقى در بسيارى از اقوام بوده و به خاطر همان سعادت محروم گشتند و در گرداب بدبختى افتادند، در احاديث اسلامى نيز بحث گسترده اى در اين زمينه ديده مى شود.
١- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «اءلخير عادة و الشرّ لجاجة ؛ كارهاى نيك تدريجا به صورت عادت در مى آيد، ولى كارهاى شرّ و بد ناشى از لجاجت است».(٢٦)
تعبير به لجاجت مذموم اشاره به اين است كه گاهى انسان در كارهاى خير اصرار مى ورزد و به صورت منطقى پافشارى مى كند، بى شك اين اصرار و پافشارى كار بسيار خوبى است و سرچشمه پيروزى و موفقيت .
ولى اصرار و پافشارى لجوجانه و بهانه جويانه كه از آن تعبير به «مذموم اللجاج» در حديث فوق شده است ، سبب تحريك همين حس در ديگران مى گردد و ادامه آن به جنگ و خونريزى مى كشد.
٣- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : «جماع الشّرّ اءللّجاج و كثرة المماراة ؛ كانون شرّ و فساد همان لجاجت و بحث و جدال تعصّب آميز است».(٢٨)
از اين تعبير استفاده مى شود كه روح لجاجت و بهانه جويى با تمام صفات رذيله پيوند دارد، يا در آنها مؤ ثّر است و يا از آنها متاءثّر مى باشد.
٥- و نيز از آن حضرت نقل شده است كه در همين رابطه فرمود: «لا مركب اءجمح من اللّجاج ؛ هيچ مركبى سركش تر از لجاجت نيست».(٣٠)
در اين حديث لجاجت همرديف گام هاى بى هدف و دخالت در امورى كه ارتباطى به انسان ندارد قرار داده شده و اين نشان مى دهد لجوج هرگز تابع منطق نيست .
٧- اين بحث را با حديث پُرمعناى ديگر از على عليه السّلام پايان مى دهيم آنجا كه فرمود: «من لّج و تمادى فهو راكس الّذى ران اللّه على قلبه و صارت دائرة السّوء على راءسه ؛ كسى كه لجاجت كند و اين راه را همچنان ادامه دهد، او كسى است كه فكرش وارونه مى شود و خداوند زنگار بر قلبش مى نهد و بديها و بدبختى ها بر گرد وجود او دور مى زند».(٣٢)
سوّمين عامل پيدايش اين صفت ، احساس حقارت است ، عقده حقارت سبب مى شود كه افراد زير بار ديگران نروند و براى اثبات شخصيّت خويش ‍ گوش به حرف هيچ كس ندهند، سخنان منطقى را نپذيرند و بر پندار و رفتار باطل خويش اصرار و پافشارى كنند در حالى كه افراد با شخصيّت خود را بى نياز از اين كارهاى خلاف مى بينند به راحتى در برابر منطق و برهان تسليم مى شوند، و هرگز بر خطاهاى خود اصرار نمى ورزند.
ضعف اراده و عدم شخصيّت در انتخاب و تصميم گيرى را مى توان عامل چهارمى براى لجاجت و بهانه جويى دانست ، بديهى است جدا شده از برنامه هاى اشتباه آلود كه انسان مدّتها به آن خوگرفته ، و همچنين اعتراف به خطا و اشتباه كار ساده اى نيست ، و نياز به قوّت اراده و شجاعت دارد؛ آنها كه از اين فضيلت انسانى محرومند، رو به لجاجت و بهانه جويى مى آورند.
راحت طلبى را مى توان عامل پنجم شمرد، چرا كه ترك مسيرى كه انسان مدّتها داشته است هميشه آسان نيست ، غالبا مشكلاتى دارد، كه با روحيّه افراد راحت طلب و عافيت خواه به يقين سازگار نيست .
اينها عواملى بود كه مى توان براى خوى زشت بهانه جويى و لجاجت ذكر كرد.
آثار منفى اين خوى زشت نيز بر كسى پوشيده نيست زيرا از يك سو انسان را گرفتار مشكلات ناخواسته اى مى كند، همان گونه كه در داستان گاو بنى اسرائيل آمده است كه آنها با لجاجت و بهانه جويى تكليف خودشان را ساعت به ساعت سخت تر كردند، تا آنجا كه پيدا كردن گاوى به آن صفات كه بعد از اصرار و لجاجت تعيين شده بود، هزينه بسيار سنگينى داشت ، در حديثى آمده است كه آنها اموال خود را روى يكديگر گذاردند تا توانايى برخريدن آن گاو پيدا كردند سپس نزد موسى عليه السّلام آمدند و ناله و فرياد سردادند و گفتند اى موسى ! قبيله ما فقير شده و به گدايى افتاده است و به خاطر لجاجت ، ما دستمان از كم و بيش كوتاه شد و در اينجا موسى عليه السّلام به آنها محبّت كرد و دعايى به آنان آموخت تا در سايه آن مشكلاتشان حل شود.(٣٤)
كوتاه سخن اين كه خوى زشت لجاجت و بهانه جويى انسان را از خدا و خُلق و خُوى و حتّى از خويشتن دور مى سازد، و جز با ترك اين خوى زشت ، انسان نمى تواند از موقعيّت و مكانت شايسته اى برخوردار شود.

تفاوت استقامت و لجاجت !

هرگاه انسان در طريق خير و مسير حق ايستادگى كند، يكى از شايسته ترين كارها را انجام داده است ، و اين همان فضيلت صبر و استقامت است كه پيش از اين درباره آن بسيار سخن گفته ايم ، ولى اگر در طريق باطل و مسير نادرست بايستد و هيچ گونه انعطافى از خود نشان ندهد، همه مخالفان را در اشتباه بداند، و خود را حق مطلق بپندارد، و هرگز حاضر به اصطلاح خطاهاى خويش نباشد آن را لجاجت مى نامند كه از زشت ترين خوهاى زشت است .

راه درمان لجاجت

چنانكه مى دانيم درمان بيماريهاى اخلاقى و روانى به طور كلّى از دو طريق است ، نخست از طريق علمى و بررسى پيامدهاى سوء آن رذيله اخلاقى ، و به اين طريق كسى كه آثار منفى بهانه جوئى و لجاجت را با تحليل عميق دريابد اين صفت رذيله انسان را از خدا و خَلق خدا دور مى كند و راه تكامل را به روى او مى بندد و در اجتماع منزوى مى سازد و از درك حقايق محروم مى نمايد و در واقع حجاب ضخيمى است كه به روى عقل انسان مى افتد به يقين اين آمادگى در او پيدا مى شود كه از اين خوى زشت فاصله بگيرد و ريشه هاى گنديده آن را از سرزمين روح خود بركند.
و نيز بداند كه لجاجت و بهانه جوئى با ايمان سازگار نيست همانگونه كه در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم «ستّة لاتكون فى المؤ من قيل و ما هى ؟ قال العسر و النّكد و اللجاجة و الكذب و الحسد و البغى ؛ شش چيز است كه در افراد با ايمان وجود ندارد پرسيدند آن شش چيز كدام است ؟ فرمود: سخت گيرى و بخل و لجاجت و دروغ و حَسد و ظلم».(٣٦)

٣: كفران نعمت و سپاسگزارى

اشاره :
«شُكر نعمت» همان «قدردانى از نعمت» است خواه به زبان باشد يا در عمل ، بنابراين «كفران و ناسپاسى» بى اعتنايى به نعمتها و يا تحقير و تضييع آنها است ، و اين يكى از رذايل مهم اخلاقى است خواه در زندگى فردى باشد يا در زندگى اجتماعى و در واقع شكرگزارى سبب پيوند دلها و استحكام رشته هاى محبّت در جامعه انسانى ، در حالى كه ناسپاسى پيوندها را قطع مى كند و جامعه انسانى را به جهنّم سوزانى از كينه و عداوت و بدبينى مبدّل مى كند!
در مسير تكامل روح انسانى و سير الى اللّه و تهذيب نفوس نيز كفران و ناسپاسى مانع بزرگى است ، روح را آلوده و وجدان را ضعيف و نورانيّت باطن را از بين مى برد.
موضوع «شُكر منعم» كه در فطرت انسانها به وديعت نهاده شده ، راه گشاى راه توحيد و خداشناسى است كه بسيارى از علماى عقائد در نخستين بحثهاى عقيدتى يعنى «ضرورت شناخت بخشنده نعمتها» بر آن تكيه كرده اند كه شرح آن در بحثهاى آينده به خواست خدا خواهد آمد.
با اين اشاره به قرآن باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآنى را كه از كفران نعمت نكوهش و از شكر نعمت ستايش مى كند مورد بررسى قرار مى دهيم .
١- و اذتاءذّن ربّكم لئن شَكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد. (ابراهيم - ٧)
٢- و من شَكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنّى كريم . (نمل -٤٠)
٣- و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنّىّ حميد. (لقمان - ١٢)
٤- و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناها منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّآء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور. (هود - ٩ و ١٠)
٥- و اذا مسّكم الضّرّ فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّر اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا. (اسراء - ٦٧)
٦- اءلم الى الّذين بدّلوا نعمة اللّه كُفرا و اءحلّوا قومهم دار البوار - جهنّم يصلونها و بئس القرار. (ابراهيم - ٢٨ و ٢٩)
٧- و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون . (نحل - ١١٢)
٨- لقد كان لسبا فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور - فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور. (سباء - ١٥ تا ١٧)
ترجمه :
١- (همچنين) بخاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام داشت كه اگر شُكرگزارى كنيد (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود و اگر كفران كنيد مجازاتم شديد است .
٢-... هر كس شُكر كند به سوى خويش شُكر كرده است و هر كس كفران كند پروردگار من غنى و كريم است .
٣- هر كس شُكرگزارى كند به سود خويش شُكر كرده است ، و آن كس كه كفران كند (زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است .
٤- و اگر به انسان نعمتى بچشانيم سپس از او بگيريم بسيار نويد و ناسپاس ‍ خواهد بود - و اگر نعمتهايى پس از شدّت و ناراحتى به او برسانيم مى گويد مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود.
٥- و هنگامى كه در دريا ناراحتى به شما برسد همه كس را جز او فراموش ‍ خواهيد كرد، امّا هنگامى كه شما را به خشكى نجات دهد روى مى گردانيد و انسان كفران كننده است .
٦- آيا نديدى كسانى را كه نعمت خدا را به كفران تبديل كردند و جمعيت خود را به دارالبوار (نيستى و نابودى) كشاندند - (دارالبوار همان) جهنّم است كه آنها در آتش آن وارد مى شوند و بد قرارگاهى است .
٧- خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئنى بوده و همواره روزيش بطور وافر از هر مكانى فرامى رسيد امّا نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مى دادند لباس گرسنگى و ترس در اندامشان پوشانيد.
٨- براى قوم «سبا» در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت الهى) بود، دو باغ (عظيم و گسترده) از راست و چپ (با ميوه هاى فراوان ، به آنها گفتيم) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را بجاآوريد، شهرى است پاك و پاكيزه و پروردگار آمرزنده (و مهربان) - امّا آنها (از خدا) روى گردان شدند، و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت) شان را به دو باغ (بى ارزش) با ميوه هاى تلخ ، و درختان شوره گز، و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم ! - و اين را به خاطر كفرشان جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟!

تفسير و جمع بندى

نخستين آيه گفتارى است از حضرت موسى عليه السّلام به بنى اسرائيل كه يكى از پيام هاى مهم الهى را به آنها يادآور مى شود و مى گويد: «به خاطر بياوريد هنگامى را كه پروردگارتان اعلام كرد اگر شُكرگذارى كنيد نعمت خود را بر شما خواهم افزود و اگر ناسپاسى كنيد مجازاتم شديد (و دردناك) است» (و اذ تاءذّن ربّكم لئن شكرتم لازيدنّكم و لئن كفرتم انّ عذابى لشديد) اين سخن را موسى عليه السّلام هنگامى به بنى اسرائيل مى گويد كه از چنگال فرعون و فرعونيان رهائى يافته و استقلال و عظمت و آزادى و نعمت را دريافته اند و گروه كثيرى از آنها بناى ناسپاسى را گزارده اند!
جمله «لازيدنّكم» كه با انواع تاءكيدات همراه است يك وعده قطعى الهى در برابر سپاس گزاران است كه نعمت آنها را افزون مى كند و جالب اين كه درباره كفران كنندگان نمى فرمايد شما را عذاب مى كنم بلكه مى فرمايد: «عذاب من شديد است» اين تفاوت تعبير دليل برنهايت لطف پروردگار است و در عين حال هشدار شديدى است به افرادى كه در برابر نعمت ، ناسپاسى مى كنند همانگونه كه بنى اسرائيل بر اثر ناسپاسى در برابر نعمت هائى كه در بالا اشاره شد، چهل سال در بيابان «تيه» سرگردان شدند.
* * *
در دوّمين آيه سخن از حضرت سليمان است كه وقتى به ياران و اطرافيان خود پيشنهاد كرد تخت ملكه «سبا» را از شام به يمن بياورند و يكى از نزديكان او را كه از علم كتاب آگاهى داشت گفت : من آن را بر يك چشم به هم زدن نزد تو مى آورم و اين كار را انجام داد، سليمان بسيار شادمان شد كه در ميان يارانش اينگونه شخصيتهائى با چنين قدرت روحانى و معنوى كه مى تواند چنين تصرّفات شگرفى را در محيط خود بنمايد پيدا مى شوند، در مقام شُكرگزارى برآمد و سپس گفت : «هر كس در برابر نعمتهاى الهى شُكرگزارى كند به سود خويش شُكرگزارى كرده و هر كس كفران كند (به زيان خود كرده) چرا كه پروردگار من بى نياز و كريم است» (و من يشكر فانما يشكر لنفسه و من كفر فانّ ربّى غنى كريم).
قابل توجّه اين كه جزاى شكرگزاران به روشنى ذكر شده ولى در مورد كيفر ناسپاسها به صورت غير مستقيم بيان گرديده است مى گويد: «كسى كه كفران كند پروردگار من بى نياز و كريم است ،» اين تعبير مخصوصا با تكيه بر كريم بودن خداوند نهايت لطف و كرم او را نشان مى دهد.


۴
اخلاق در قرآن
در ضمن اين نكته نيز از جمله بالا استفاده مى شود كه اگر خداوند، بندگان را از ناسپاسى بر حذر مى دارد و به سپاس گزارى دعوت مى نمايد بخاطر اين نيست كه براى او تفاوتى مى كند، حتّى در فرض ناسپاسى نيز در بسيارى از اوقات به لطف و كرم خويش ادامه مى دهد شايد بيدار شوند و خود را از نعمت و انعام پروردگار، بر اثر ناسپاسى محروم نكنند.
اصولا تمام تكاليف الهى نتيجه اش به بندگان باز مى گردد و كلاسهاى تربيت آنها است وگرنه خدائى كه غنى بالذات است و كمترين نياز به ذات پاكش ‍ راه ندارد نه از طاعات بندگان سودى مى برد و نه از عصيان و ناسپاسى آنها بر دامن كبريائيش گردى مى نشيند!
* * *
در سومين آيه نيز مضمون همان آيه قبل در داستان «لقمان حكيم» آمده است مى فرمايد: «ما به لقمان حكمت داديم (و به او گفتيم) شكر خدا را به جاآور، هر كس شكرگزارى كند به سود خويش شكرگزارى كرده و آن كس ‍ كه كفر ورزد (و زيانى به خدا نمى رساند) چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است». (و لقد اتينا لقمان الحكمة اءن اءشكر للّه و من يشكر فانّما يشكر لنفسه و من كفر فانّ اللّه غنىّ حميد).
حكمتى را كه خداوند به لقمان آموخت شامل اسرار جهان هستى و آگاهى از طرق هدايت و بهترين روش زندگى فردى و اجتماعى بود كه گوشه اى از آن در همان سوره لقمان در لابلاى اندرزهاى لقمان به فرزندش آمده است و اين يك موهبت و نعمت معنوى است كه خداوند با اهمّيّت زياد فرموده همان گونه كه در آيه قبل نيز بر يك نعمت معنوى تكيه شده بود تا مردم در مواهب مادى غرق نشوند و نعمت را منحصر در نعمت مادى ندانند.
در اينجا دو نكته شايان توجّه است : نخست اين كه شكرگزارى به صورت فعل مضارع ذكر شده و كفران و ناسپاسى به صورت فعل ماضى اشاره به اينكه در مسير تكامل و پيشرفت روحانى و قرب الى اللّه تداوم شكر لازم است در حالى كه يك لحظه و يك بار ناسپاسى ، عواقب سوء و دردناكى به دنبال دارد. ديگر اين كه در ذيل اين آيه روى دو صفت «غنى و حميد» (بى نياز و ستوده) تكيه شده در حالى كه در آيه مربوط به سليمان روى دو صفت «غنى و كريم» تكيه شده بود و اين تفاوت شايد اشاره به آن است كه خداوند در هر حال غنى و بى نياز از شكر بندگان است و فرشتگانش ‍ پيوسته او را حمد و ثنا مى گويند هر چند به حمد وثناى او نياز ندارد، اين بندگانند كه از طريق شكرگزارى راهى به كَرم فزونتر او پيدا مى كنند.
* * *
در چهارمين آيه سخن از انسانهاى كم ظرفيت و فاقد ايمان و تقوا به ميان آمده كه ناسپاسى جزء خميره وجود آنها است ، مى فرمايد: «اگر به انسان نعمتى بچسبانيم سپس از او بگيريم بسيار ماءيوس و ناسپاس خواهد بود - و اگر نعمتهائى بعد از شدّت و ناراحتى به او برسانيم (از روى غرور) مى گويد: مشكلات از من برطرف شد و ديگر باز نخواهد گشت و غرق شادى و غفلت و فخرفروشى مى شود،» (و لئن اءذقنا الاءنسان منّا رحمة ثمّ نزعناه منه انّه ليؤ س كفور - و لئن اءذقناه نعمآء بعد ضرّاء مسّته ليقولن ذهب السّيّئات عنّى انّه لفرح فخور).
همانگونه كه مى دانيم اوصاف نكوهيده اى كه براى انسان به طور مطلق در قرآن مجيد آمده است اشاره به انسانهاى تربيت نايافته و بى ايمان و يا ضعيف الايمان است به همين دليل در آيه اى كه بعد از آيات مورد بحث آمده مى خوانيم : «الّا الّذين صبروا و عملوا الصالحات اولئك لهم مغفرة و اءجر كريم ؛ مگر كسانى كه (در سايه ايمان قوى) صبر و استقامت به خرج دادند و عمل صالح به جا آوردند كه براى آنها آمرزش و اجر بزرگى است».
اين استثناء به خوبى نشان مى دهد كه انسانهاى نااميد و ناسپاس و غافل و مغرور كسانى هستند كه به مرحله بالاى ايمان و صبر و عمل صالح راه نيافته اند.
و در مجموع از اين چند آيه مى توان نتيجه گرفت كه كفران نعمتها و ناسپاسى در برابر مشكلات انسان را به صفات سوء ديگرى مى كشاند و از مغفرت و اجر كبير محروم مى سازد.
تعبير به «لئن اءذقنا» (اگر بچشانيم) در هر دو مورد تعبير لطيفى است كه مى گويد: انسانهاى بى ايمان يا ضعيف الايمان چنان هستند كه اگر مختصر نعمتى از نعم الهى از آنها سلب شود زبان آنها به ناشكرى و اظهار ياءس و نااميدى گشوده مى شود و اگر مختصر نعمتى به آنها برسد مغرور مى شوند و در غفلت فرومى روند و طغيان مى كنند اين در حالى است كه تمام دنيا چيز كوچكى و آنچه به يك انسان مى رسد بخش كوچكترى است و اگر آن بخش فى حد ذاته كوچك و ناچيز باشد بى اندازه كم ارزش خواهد بود ولى با اين حال ، افراد بى ايمان را تكان مى دهد و اين به خاطر كمبود ظرفيت آنها است در حالى كه ايمان و ناآشنايى با ذات پاك خدا كه بى نهايت قدرت ، علم و توانائى دارد چنان ظرفيتى به انسان مى بخشد كه حوادث بزرگ اعم از نيك و بد او را دگرگون نمى سازد.
* * *
در پنجمين آيه اشاره به حال كسانى مى كند كه به هنگام روى آوردن مصيبتها دست به دامن لطف پروردگار مى زنند و با تمام وجود خويش خدا را مى خوانند امّا همين كه طوفان بلا فرونشست همه چيز را فراموش كرده و به ناسپاسى روى مى آورند مى فرمايد: «هنگامى كه در دريا به شما ناراحتى برسد (و اگر طوفان و گرداب و امواج خطرناك شويد) همه كس را جز خدا فراموش مى كنيد امّا هنگامى كه شما را به خشكى مى رساند و نجات مى دهد روى برمى گردانيد و انسان (بى ايمان) كفران كننده است». (و اذا مسّكم الضّر فى البحر ضلّ من تدعون الّا ايّاه فلمّا نجّاكم الى البّرّ اءعرضتم و كان الاءنسان كفورا).
بارها در زندگى خود نيز شبيه اين موضوع را ديده ايم كه افراد ضعيف الايمان هنگامى كه گرفتار امواج بلا مى شوند و طوفان ، بيمارى ، فَقر، گرفتارى و مصائب ديگر به آنها مى رسد بانهايت اخلاص رو به درگاه خدا مى آورند، امّا همين كه امواج فرونشست ، اوضاع آرام شد به كلى تغيير چهره داده و راه ناسپاسى را پيش مى گيرند در حالى كه در چنين شرايطى بايد توجّه بيشترى به درگاه بخشنده اين نعمتها و برحلّال مشكلات داشته باشد.
در ادامه اين آيه قرآن مجيد تعبير بسيار جالبى دارد مى فرمايد: «آيا خداوند نمى تواند در خشكى شما را گرفتار مصائب بزرگ سازد (و با يك زلزله شديد) شما را در زمين فروبرد يا طغيانى از سنگ ريزه بر سر شما فروريزد (و در ميان آن مدفون كند) به گونه اى كه هيچ يار و ياورى براى خود نداشته باشيد، يا اين كه بار ديگر شما را (به حكم الزامهاى زندگى) به دريا باز گرداند و طوفان كوبنده اى بر شما بفرستد و شما را به خاطر كفرتان غرق كند بگونه اى كه كسى پيدا نشود كه مطالبه خون شما كند» (اءفامنتم اءن يخسف بكم جانب البّر اءو يرسل عليكم حاصبا ثمّ لاتجدوا لكم وكيلا - اءم اءمنتم اءن يعيدكم فيه تارة اخرى فيرسل عليكم قاصفا من الرّيح فيغرقكم بما كفرتم ثمّ لاتجدوا لكم علينا به تبيعا).
اشاره به اين كه چگونه شما ناسپاسى مى كنيد و مغرور مى شويد با اينكه هرجا باشيد در چنگال قدرت پروردگاريد، طوفانى كه در دريا به فرمان او امواج را مى انگيزد، در صحرا و خشكى توده هاى ريگ را از جا بلند مى كند و در نقطه ديگر فرومى ريزد و آن كس كه مى تواند شما را در دريا غرق كند، در خشكى نيز مى تواند در اعماق زمين فروبرد (توجه داشته باشيد كه «خسف » و «غرق» كه در آيات فوق آمده مفهومى شبيه هم دارد؛ يكى فرورفتن در زمين و ديگرى فرورفتن در امواج آب است).
* * *
در ششمين بخش از آيات ، روى سخن به پيامبر اسلام صلىّاللّه عليه وآله وسلّم است و نتيجه كفران نعمتهاى الهى را براى آن حضرت شرح مى دهد مى فرمايد: «آيا نديدى كسانى را كه نعمتهاى خدا را تبديل به كفران كردند و قوم خود را به دارالبوار (سرزمين هلاكت) فرستادند»
(الم تر الى الّذين بدّلوا نعمت اللّه كفرا و اءحلّوا قومهم دارالبوار).
سپس مى افزايد «دارالبوار همان جهنم است كه در شعله هاى سوزانش ‍ فرومى روند و بدترين قرارگاهها است» (جهنّم يصلونها و بئس ‍ القرار).
تعبيرات اين آيه نشان مى دهد كه كفران نعمت هاى الهى ممكن است قوم و ملّتى را به جهنّم بفرستد و بدترين جايگاه ، جاى دهد و حتّى ممكن است دنيا را نيز براى آنها مبدّل به جهنّم سوزان كند.
در اينكه منظور از نعمت خدا در اين آيه چيست ؟ بعضى آن را به وجود پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تفسير كرده اند كه مشركان عرب آن را كفران كردند و به دارالبوار سقوط كردند، و بعضى به ائمه اهل بيت كه گروهى از جمله بنى اميه آن را كفران نمودند، ولى ظاهرا آيه مفهوم گسترده اى دارد كه همه نهمتهاى الهى را شامل مى شود و آنچه در بالا آمد از مصاديق روشن آن است هر چند آيه اى كه بعد از اين دو آيه آمده نشان مى دهد كه آيه ناظر به كسانى است كه در راه اسلام و توحيد را رها ساخته و به شرك و بت پرستى روى آوردند ولى آنهم مى تواند ناظر به يكى از مصاديق بارز آن باشد.
بعضى از مفسّران مانند فخررازى و مرحوم طبرسى در مجمع البيان شاءن نزولى براى آيات فوق ذكر كرده و آن را ناظر به اهل مكّه دانسته اند كه خداوند انواع نعمتها را به آنها داد كه مهم تر از همه بعثت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از ميان آنان بود، امّا آن قدر نعمت را نداشته راه كفران را پيش گرفتند و به سرنوشت دردناكى گرفتار شدند و در واقع كفران آنها نسبت به نعمت بعثت پيامبر همان كفر آنها بود!
ولى مى دانيم شاءن نزولها مفهوم آيات را تخصيص به مورد خاص ‍ نمى زند.
* * *
در هفتمين آيه باز سخن از گروهى است كه مشمول انواع نعمت هاى الهى شده بودند؛ نعمت امنيّت و آرامش و روزى فراوان و نعمت هاى معنوى كه بوسيله پيامبرشان به آنها رسيده بود ولى آنها كفران نعمت كردند و همه آنها نعمت ها از آنها گرفته شد و به مجازات الهى گرفتار گشتند، مى فرمايد: «خداوند (براى آنها كه كفران نعمت مى كنند) مثلى زده است : منطقه آبادى كه امن و آرام بوده و همواره روزيش بطور فراوان از هر مكانى برايش ‍ فرامى رسيده امّا آنها نعمت خدا را كفران كردند و خداوند به سبب اعمالشان لباس گرسنگى و ترس و ناامنى را بر اندامشان پوشانيد - پيامبرى از خود آنها براى هدايت آنها آمد امّا او را تكذيب كردند و عذاب الهى آنها را فروگرفت در حالى كه ظالم بودند».
(و ضرب اللّه مثلا قرية كانت آمنة مّطمئنّة ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان فكفرت باءنعم اللّه فاءذاقها اللّه لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون - و لقد جاءهم رسول منهم فكذّبوه فاءخذهم العذاب و هم ظالمون).
در اين كه آيات اين آيه اشاره به سرزمين خاصّى است يا بيان يك مثال كلّى مى باشد در ميان مفسّران گفتگو است . جمعى معتقدند كه آيه ناظر به سرزمين مكّه است و تعبير «ياءتيها رزقها رغدا من كلّ مكان ؛ روزى آنها به طور فراوان از هر مكان فرامى رسيد» اين احتمال را تقويت مى كند چرا كه كاملا منطبق بر شرائط مكّه است زيرا سرزمين خشك و سوزان و بى آب و علفى است كه به بركت خانه خدا هميشه انواع نعمت ها از همه جاى دنيا به سوى آن سرازير است .
تعبير به «كانت آمنة مطمئنّة ؛ آن محل امن و امان و مطمئن بود» نيز قرينه ديگرى بر اين تفسير است چرا كه محيط حجاز غالبا در آتش ناامنى مى سوخت ولى شهر مكّه به بركت خانه خدا امن و امان بود.
هنگامى اين نعمت هاى مادى به اوج خود رسيد كه نعمت معنوى بعثت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بر آن افزوده شد ولى مكّيان اين نعمتهاى مادى و معنوى را كفران كردند و به قحطى و خشك سالى و ناامنى گرفتار شدند و اين گونه است سرانجام كسانى كه در برابر نعمتهاى الهى ناسپاسى كنند!
ولى با اينهمه مى تواند آيه مفهوم جامع و گسترده اى داشته باشد كه تمام گروههاى كفران كننده نعمتهاى مادى و معنوى را شامل شود هر چند اهل مكّه يكى از مصاديق بارز آن بودند كه طبق بعضى از روايات به خشك سالى گرفتار شده تا آنجا كه براى سدّ جوع از مردار استفاده كردند و در غزوات اسلامى شديدترين ضربات بر آنها وارد شد.
* * *
در هشتمين بخش از آيات ، سخن از يكى از ناسپاسى ترين اقوام ، يعنى «قوم سبا» است كه مشمول بزرگترين عنايات الهى و برترين نعمت هاى او شدند ولى بر اثر غرور و غفلت و هوس بازى ، راه كفران پيش گرفتند، و خدا آن همه نعمت را از آن ناسپاسان گرفت و آنها را بر خاك سياه نشانيد، مى فرمايد: «براى قوم سبا در محل سكونتشان نشانه اى (از قدرت و نعمت الهى) بود، دو باغ عظيم گسترده از راست و چپ (با ميوه ها و محصولات فراوان ، به آنها داديم ، و گفتيم) از روزى پروردگارتان بخوريد و شُكر او را به جاآوريد (چرا كه) شهرى است پاك و پاكيزه ، و پروردگارى است آمرزنده (و مهربان») (لقد كان لسباء فى مَسكنهم آية جنّتان عن يمين و شمال كلوا من رزق ربّكم و اءشكروا له بلدة طيّبة و ربّ غفور).
مفسّران نوشته اند با اين كه خاك يمن گسترده و حاصل خيز بود ولى على رغم اين آمادگى چون رودخانه مهمّى نداشت از آن خاك بهره بردارى نمى شود مردم اين سرزمين به اين فكر افتادند كه باران هاى سيلابى كوهستان ها را مهار كنند، سدهاى زيادى در نقاط مختلف ساختند كه از همه مهمتر «سد ماءوِب» (بر وزن مغرب) بود، كه سيلهاى عظيم دو كوه «بلق» را مهار كرد، و در پشت اين سدّ خاكى آب عظيمى ذخيره شد كه با استفاده از آن توانستند دو رشته باغ عظيم و طولانى در دو طرف مسير آب به وجود آورند، تدريجا قريه هاى آباد در پرتوى اين كشاورزى عظيم مركز تجمّع مردم شد، قريه هايى كه به هم متّصل بود، و سايه درختان آن به يكديگر پيوسته ، وفور نعمت آميخته با امنيت محيطى بسيار مرفّه براى يك زندگى پاك آماده ساخته بود، محيطى كه براى اطاعت پروردگار و تكامل در جنبه هاى معنوى بسيار مناسب بود.
قرآن در ادامه آيه فوق مى گويد: آنها قدر اين همه نعمت را ندانستند، خدا را به فراموشى سپردند و به كفران نعمت پرداختند، به يكديگر تفاخر مى كردند و به اختلاف طبقاتى دامن مى زدند و سرانجام به نتيجه شوم اعمال خود رسيدند، و به تعبير قرآن «آنها (از خدا) روى گردان شدند و ما سيل ويرانگر را بر آنها فرستاديم و دو باغ (پُربركت) آنها را به دو باغ (بى ارزش) با ميوه هاى تلخ و درختان شوره گز و اندكى درخت سدر مبدّل ساختيم - اين را به خاطر كفرانشان به آنها جزا داديم و آيا جز كفران كننده را به چنين مجازاتى كيفر مى دهيم ؟» (فاءعرضوا فاءرسلنا عليهم سيل العرم و بدّلناهم بجنّتيهم جنّتين ذواتى اكل خمط و اءثل و شى ء من سدر قليل - ذلك جزيناهم بما كفروا و هل نجازى الّا الكفور).
از شگفتى هاى اين داستان اين است كه در بعضى از تواريخ آمده : تعدادى از موش هاى صحرايى دور از چشم مردم مغرور و مست كه به عيش و نوش و كفران مشغول بودند، به ديواره اين سدّ خاكى حمله ور شدند و آن را از درون سست كردند، ناگهان باران شديدى باريد و سيلاب عظيمى حركت كرد، ديوارهاى سد كه قادر به تحمل فشار سيلاب نبود يك مرتبه در هم شكست و سيلاب عظيمى به راه افتاد، و تمام آبادى ها، باغ ها، كشتزارها، چارپايان ، قصرها و خانه هاى مجلل را ويران كرد، و آن سرزمين آباد به صحرايى خشك و بى آب و علف با كمى گياهان بيابانى مبدّل شد، مرغان غزل خوان از آنجا كوچ كردند و جاى خود را به زاغ ها و بوم ها سپردند، و جمعيت آن آبادى هاى عظيم در اطراف پراكنده شد. جمعيتى فقير و دربدر كه دائما برگذشته خود تاءسّف مى خوردند، تاءسّفى بيهوده و بى اثر و به گفته شاعر:
اى روزگار عافيت ، شُكرت نگفتم لاجرم دستى كه در آغوش بود، اكنون به دندان مى گزم آرى چنين بود نتيجه ناسپاسى اين قوم غافل و بى خبر.
جالب اين كه : ثروتمندان قوم سبا از اين شكايت داشتند كه چرا آبادى هاى ما اين چنين به يكديگر متصل شده و رفت و آمد در ميان آنها براى همه آسان است ، در گذشته سفر كردن از آن ما بود كه امكانات فراوان داشتيم ولى هم اكنون فقرا نيز با ما همسفر مى شوند، چرا كه سفر در سايه درختان پُرميوه و در طول آبادى هاى متصل به يكديگر براى كسى مشكلى ندارد، به همين دليل از خدا تقاضا كردند كه در ميان سفرهاى آنها دورى بيفكند تا بينوايان نتوانند دوش به دوش آنها سفر كنند، آرى آنها كفران نعمت خدا را به حدّاعلى رساندند، و مجازاتشان نيز در حدّاعلا بود. و چنان سرزمين و جمعيّت آنها متلاشى شد كه سرگذشت آنها به عنوان يك ضرب المثل در پراكندگى در ميان مردم باقى ماند (تفرّقوا اءيادى سبا).
* * *
از مجموع آيات فوق كه هم سخن از كفران نعمت به طور مطلق مى گويد، و هم سرگذشت ناسپاسان پيشين را به عالى ترين وجه شرح مى دهد، به خوبى استفاده مى شود كه ناسپاسى و كفران نعمت تا چه اندازه زشت ، و آثار آن تا چه حد شوم و خطرناك است .

كفران نعمت در روايات اسلامى

در روايات اسلامى به طور وسيع و گسترده از كفران نعمت و زشتى و آثار شوم آن و از زيبايى شكر و بركات جالب آن بحث شده است ، از جمله :
١- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «اءسرع الذّنوب عقوبة كفران النّعمة ؛ گناهى كه زودتر از گناهان عقوبتش ‍ دامان انسان را مى گيرد كفران نعمت است».(٣٨)
٣- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است : «كفر النّعمة مزيلها و شُكرها مستديمها؛ ناسپاسى نعمت آن را از بين مى برد، و شُكر نعمت سبب دوام آن است».(٤٠)
٥- باز از همان بزرگوار مى خوانيم : «آفة النّعم الكفران ؛ آفت نعمت ها، ناسپاسى است».(٤٢)
٧- يكى از مجازات هاى الهى مجازات استدراج است ، و مفهوم آن اين است كه خداوند بعضى از افراد طغيانگر و ظالم را كه مى خواهد مجازات كند مشمول نعمت هاى خود قرار مى دهد هنگامى كه نعمت بر او فوق العاده زياد شد، ناگهان نعمت را سلب مى كند تا شديدا احساس درد و عذاب كند.
به همين جهت در حديثى از امام حسين عليه السّلام مى خوانيم : «اءلاستدراج من اللّه سبحانه لعبده اءن يسبغ عليه النّعم و يسلبه الشّكر؛ استدراج در نعمت و غافلگير كردن خداوندى اين است كه به بنده اش ‍ نعمت فراوان مى دهد و توفيق شكرگزارى را او سلب مى كند (ناگهان به زمين مى خورد و همه چيز را از دست مى دهد».(٤٤)
٩- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است : «كفر النّعمة لؤ م و صحبة الاءحمق شؤ م ؛ ناسپاسى نعمت نشانه پَستى است ، و دوستى با احمق سبب سرافكندگى است».(٤٦)
* * *
تعبيراتى كه در روايات دهگانه بالا آمده به خوبى نشان مى دهد كه تا چه اندازه اين رذيله اخلاقى خطرناك است و تا چه حد آثار سوء آن در زندگى فردى و اجتماعى نمايان است ، و چگونه انسان را از اوج نعمت بر خاك مذلّت مى كشاند، توفيقات را سلب مى كند و مايه دورى از خدا و نزديكى به شيطان است .
در اينجا چند نكته شايان ذكر است :

١- معنى كفران نعمت

كفر در اصل به معنى پوشانيدن چيزى است ، و از آنجا كه شخص ناسپاس ‍ در واقع سعى در پوشانيدن ارزش نعمت مى كند به عمل او كفران مى گويند.
بديهى است كفران نعمت ، گاه در قلب است و گاه با زبان ، و گاه در عمل .
در قلبِ خود نعمت را بى مقدار يا كم اهمّيّت مى شمرد، و با زبان نيز سخن مى گويد كه نشانه بى اعتنائى نسبت به نعمت و بى ارزش بودن آن است ، و در عمل به آن اهمّيّت نمى دهد، و به جاى حُسن استفاده از آن سوء استفاده مى كند، به همين دليل بزرگان علم اخلاق فرموده اند: «الشّكر صرف العبد جميع ما اءنعمه اللّه تعالى فى ما خُلق لاجله ؛ شُكر نعمت آن است كه بندگان خدا، نعمت هايى را كه به آنها، بخشيده است ، در همان راهى مصرف كنند كه براى آن آفريده شده» و بنابراين كفران و ناسپاسى آن است كه نعمت ها را نابجا مصرف كنند، چشمى را كه خدا براى ديدن آثار عظمت او در عالم هستى و تشخيص راه از چاه و مشاهده آيات الهى آفريده در طريق حرام به كار گيرد، و همچنين گوش و زبان و دست و پا يا مال و ثروت را.
گويى اين سخن برگرفته از حديثى است كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «شكر النّعمة اجتناب المحارم ؛ شُكر نعمت آن است كه از گناهان پرهيز شود».(٤٨)
حتّى از بعضى از روايات كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده استفاده مى شود، به مجرد اين كه انسان نعمتى را بشناسد و حمد خدا را بگويد بلافاصله فرمان افزايش از سوى خداوند درباره او صادر مى شود. مى فرمايد: «ما اءنعم اللّه على عبد من نعمة فعرفها بقلبه و حمد اللّه ظاهرا بلسانه فتمّ كلامه حتّى يؤ مر له بالمزيد».
۵
اخلاق در قرآن
از سوى ديگر ناسپاسى سبب مى شود كه انسان از معرفة اللّه دور بماند و اين بزرگترين خُسران و زيان است ، بزرگان علم كلام در نخستين بحث در مورد انگيزه معرفة اللّه به سراغ اين مسئله رفته اند كه شُكر نعمت نخستين انگيزه شناخت پروردگار است زيرا تشكّر و سپاسگزارى از بخشنده نعمت يك امر وجدايى است ، انسان هنگامى كه خود را غرق نعمت مى بيند و مى داند اين همه نعمت در درون و برون وجود او است ، از خود او نيست و به فكر تشكر از بخشنده نعمت مى شود، و همين امر راه خداشناسى را براى او هموار مى سازد، ولى ناسپاسان نه اعتنائى به نعمت دارند و نه بخشنده نعمت ، و لذا از معرفة اللّه نيز محروم مى شوند. از سوى ديگر ناسپاسى در برابر نعمت هاى خالق سبب مى شود كه انسان در برابر مخلوق نيز ناسپاس مى شود، نه تنها ارزشى براى محبّت ها و خدمات بى شائبه ديگران قائل نشود، بلكه خود را طلبكار آنان بداند، و اين صفت سبب تنفّر و بيزارى مردم از چنين افراد مى شود، و به اين ترتيب ناسپاسان گرفتار انزواى اجتماعى و نداشتن يار و ياور، در برابر مشكلات زندگى خواهند شد.

اسباب و انگيزه هاى ناسپاسى و راه درمان آن

تقصير در شكرگزارى و گرايش به ناسپاسى گاه از اينجا سرچشمه مى گيرد كه انسان معرفت كامل نسبت به نعمت ها ندارد، و اصولا به نعمت هاى الهى نمى انديشد، اگر ما كمى در آفرينش بدن خويش و دستگاه عجيب و بسيار دقيقى كه خداوند در آن آفريده بينديشيم به اهمّيّت نعمت هاى او در اين بخش از وجودمان آگاه مى شويم ، و حس شكرگزارى كه جزء وجود انسان است ، تحريك مى شود.
دستگاه هايى در وجود انسان است (مانند قلب و كبد و كليه و شش ها) كه اگر بشر بتواند معادل مصنوعى آنها را بسازد كه قطعا كارايى بسيار پايينى خواهد داشت گاه دَه ها ميليون يا صدها ميليون هزينه دارد و به اين ترتيب اگر بخواهيم قيمتى بر يك يك اعضاء خود بگذاريم خواهيم ديد صاحب سرمايه بسيار عظيمى هستيم .
در نعمت هاى بيرونى گاه يك جرعه آب به اندازه يك دنيا ارزش دارد، چنان كه از بعضى از علماء نقل كرده اند كه روزى بر يكى از شاهان وارد شد در حالى كه ظرف آبى در دست او بود و مى خواست بنوشد، شاه به آن عالم بزرگ گفت : مرا پندى دِه ، آن مرد عالم گفت اگر فوق العاده تشنه باشى و اين آب را از تو باز گيرند، مگر اين كه تمام مِلك و حكومت خود را بدهى چه خواهى كرد؟ گفت چاره اى ندارم ، تمام مِلك خود را مى دهم ، مرد عالم گفت : چگونه دل بستگى به حكومتى دارى كه بهاى آن جرعه آبى بيش ‍ نيست .
گاه انسان بيمارانى را مى بيند كه از شدّت درد و رنج به خود مى پيچند و مرگ را يك عطيّه آسمانى براى خود مى شمرند، در آن حال انسان فكر مى كند اگر تمام عالم را به او بدهند همراه با اين بيمارى ارزشى ندارد و اگر همه جهان را از او بگيرند و عافيت و تندرستى به او بدهند ارزش ‍ دارد.
نعمت هاى به ظاهر كوچك و بسيار كم اهمّيّت در وجود انسان است كه وقتى سلب شود، حيات انسان به خطر مى افتد، چشمه هاى آبى در دهان انسان به طور دائم كار مى كند كه غدّه هاى بزاق نام دارد و دائما زبان و دهان و لب ها و گلو را نرم نگه مى دارد، و به هنگام خوردن غذا جوشش فوق العاده مى كند، و غذا را نرم و آماده براى فروبردن مى نمايد، و در عين حال به هضم آن نيز كمك مى كند.
اگر روزى اين چشمه ها به كلّى بخشكد، لب ها و زبان و گلوى انسان مثل چوب مى شود، حالت خفگى به او دست مى دهد، و قدرت بر سخن گفتن ندارد، و يك لقمه طعام ممكن است گلوگير شود و به حيات او خاتمه دهد، به يقين همين چشمه هاى كوچك ناپيدا و به ظاهر بى اهمّيّت براى انسان از تمام ثروت هاى جهان برتر و بالاتر است .
بگذاريم از نعمت آفتاب عالمتاب ، و هواى روح پرور و انواع مواهب زمين و گياهان و مركب ها و مواهب عظيم ديگر كه به تعبير قرآن «و ان تعدّوا نعمة اللّه لاتحصوها؛ اگر نعمت هاى خدا را شمارش كنيد هرگز به شمارش آن قادر نمى يابيد»(٥١)
راه ديگر نگاه كردن به افرادى است كه زندگى پَست ترين از انسان دارند. هر قدر در زندگى آنها دقيق تر شود، روح شكرگزارى در او زنده تر مى گردد، در حالى كه اگر به بالا دست خود بنگرد وسوسه هاى شيطانى ناسپاسى در او آشكار مى شود.
از سوى سوّم به اين مساءله بينديشيد كه هر مصيبت و بلايى از بلاهاى دنيا بر او فرودآيد بدتر از آن هم تصوّر مى شود، شكر كند كه گرفتار بدتر از آن نشود.
نقل شده است كسى به يكى از بزرگان شكايت برد و گفت : دزد به خانه من آمده و همه چيز را با خود برده است ، به او گفت : برو شكر خدا كن كه اگر به جاى آن دزد شيطان به خانه تو مى آمد و ايمان تو را مى برد چه مى كردى ؟(٥٣)

شكر راه وصول به نعمت هاى پروردگار

نقطه مقابل كفران و ناسپاسى ، شكر پروردگار است ، و مفهوم آن قدردانى از نعمت ها با قلب و زبان و عمل است . امّا با قلب همان معرفت پروردگار و تسليم در برابر او و رضا و خشنودى به عطاياى او است ، و با زبان ، گفتن جمله هايى است كه بيانگر قدردانى و سپاس انسان در برابر نعمت هااست ، و امّا با عمل به اين طريق است كه هر نعمت و موهبتى را در جايى صرف كند كه خداوند دستور داده و براى آن آفريده است .
راغب در مفردات مى گويد: شكر به معنى تصوّر نعمت و اظهار و ابراز آن است ، بعضى گفته اند در اصل «كشر» (بر وزن كشف) بوده كه به معنى ابزار و اظهار است ، و «دابّه شكور» به حيوانى مى گويند كه هرگاه مراقبت كافى از آب و علف او كنند، روز به روز چاق تر مى شود، و «عين شكراء»، به معنى چشمه پُر آب است ، بنابراين شكر به معنى پُرشدن وجود انسان از ياد بخشنده نعمت ها است .
شكر در واقع بر دو گونه است : شكر تكوينى و شكر تشريعى ، شكر تكوينى آن است كه يك موجود از مواهبى كه در اختيارش قرار دارد و براى نموشكر استفاده كند مانند درخت و گُل و ميوه اى كه با مراقبت باغبان ، گُل و ميوه هاى باارزش به بارآورد، و ناسپاسى آن است كه اثرى از مراقبت و پذيرايى باغبان در آن ظاهر نشود.
بنابراين ، كسى كه نعمت هاى الهى را در طريق عصيان صرف مى كند، به طور تكوينى ناسپاسى مى كند.
شكر تشريعى آن است كه انسان در مقام شكرگزارى برآيد و با قلب و زبان از پروردگار خود سپاسگزارى نمايد.
همان گونه كه در سابق نيز اشاره شد هيچ كس توان شكر نعمت هاى خدا را ندارد، چرا كه همين توفيق شكرگزارى و فكر و عقل و زبان و دست و پايى كه انسان به وسيله آن شكر قلبى و لسانى و عملى را انجام مى دهد همه از نعمت هاى خدا است و اين توفيق و ابراز هنگامى كه در مسير شكرگزارى به كار گرفته مى شود نعمت ديگرى است كه خود نيازمند شكر ديگرى است . به همين دليل همان گونه كه در روايات اسلامى اشاره شده برترين شكر آدمى اظهار عجز و ناتوانى از شكر خدا در برابر نعمت هاى او است و عذر تقصير به پيشگاه حق بردن ، ورنه سزاوار خداوندى خدا را كسى نمى تواند به جاى آورد.
بسيارى از مطالب مربوط به شكر را كه نقطه مقابل كفران و ناسپاسى است در بحث هاى گذشته آورديم ، و براى تكميل اين بحث به ذكر بعضى از آيات قرآنى و روايات معصومين عليهم السّلام بسنده مى كنيم .
قرآن مجيد صبر و شكرگزارى را قرين هم قرار داده و آن را وسيله شكوفايى علم و ايمان در كانون قلب انسان شمرده است مى فرمايد: «و من آياته الجوار فى البحر كالاعلام ان يشاء يسكن الريح فيظللن رواكد على ظهره انّ فى ذلك لايات لكّل صبّار شكور؛ از نشانه هاى خدا، كِشتى هايى است كه همچون كوه در درياها (به نيروى باد) حركت مى كند اگر بخواهد باد را آرام مى سازد تا كِشتى ها بر پشت دريا متوقّف شوند، به يقين در اين امر نشانه هايى (از عظمت خدا است) براى هر صبر كننده شكرگزار».(٥٥)
قرآن مجيد در موارد زيادى اشاره به وجود اين فضيلت (شكرگزارى در انبياء بزرگ) كرده ، يا به آنها دستور شكرگزارى داده است .(٥٧)در جاى ديگر مى فرمايد شرط خشنودى خداوند از شما شكرگزارى است مى فرمايد: «ان تكفروا فاءنّ اللّه غنىّ عنكم و لايرضى لعباده الكفر و ان تشكروا يرضه لكم ؛ اگر كفران كنيد خداوند از شما بى نياز است ، و هرگز كفران را براى بندگانش نمى پسندد و اگر شكر او را به جاآوريد، آن را براى شما مى پسندد و راضى مى شود».(٥٩)؛ و اين به خاطر آن است كه خداوند هيچ نعمتى را كه به گروهى داده تغيير نمى دهد جز آنكه آنها خودشان را تغيير دهند، و خداوند شنوا و دانا است».
و اگر در آيات و روايات اسلامى شكر سبب دوام نعمت يا افزايش آن شمرده شده دليلش همين است . در حديثى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: «بالشّكر تدوم النّعم ؛ شكر سبب دوام نعمت است».(٦١)
اضافه بر اين هنگامى كه روح شكرگزارى در انسان پرورش يابد، از شكر خالق به شكر مخلوق مى رسد، و تشكر و سپاسگذارى در برابر خدمات و زحمات مخلوق انگيزه مؤ ثّرى مى شود براى حركت بيشتر در جامعه انسانى و شكوفا شدن استعدادهاى خلّاق و ظرفيت هاى وجودى اشخاص ، و در نتيجه جامعه به پيش حركت مى كند.
شكرگزارى از خالق راهى به سوى معرفت او مى گشايد و پيوند انسان را با آفريدگار محكم تر مى كند، و همان گونه كه سابقا نيز اشاره شد در نخستين بحث علم كلام كه مساءله وجوب معرفة اللّه مطرح مى شود، مهمترين دليل همان مساءله شكر منعم است كه از مسايل وجدانى است و به اصطلاح «قياساتها معها؛ دليلش با خود آن است».
شكرگزارى علاوه بر اين كه معرفت بخشنده نعمت ها را به دنبال دارد، معرفت نعمت را نيز همراه خود داشت ، چرا كه هر قدر نعمت از نظر كيفيّت و كميّت بالاتر و بيشتر باشد، شكرى افزونتر مى طلبد، و براى ادامه حق شكر منعم ، معرفت نعمت ضرورى است ، و همين معرفت نعمت روز به روز پيوند بندگان را با خدا محكم تر مى سازد و آتش عشقش را در دل ها شعله ورتر مى كند، و اى بسا اين مواهب مادّى آن چنان مواهب معنوى به دنبال داشته باشد كه از آن به مراتب برتر و والاتر باشد.
جهان در چشم هشياران عالم بود آيينه حُسن رخ يار به هوشيارى نگر در نرگس مست كه گردد مست او هم چشم هشيار به عالم جز رخ زيباى دلبر نمى بينم به چشم دل پديدار

شكرگزارى در منابع حديث

روايات در اين زمينه فوق حد احصاء است كه گلچينى از آن را از نظر خواننده عزيز مى گذرانيم كه همان نمونه خَروار است :
١- در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «اءلطّاعم الشّاكر له من الاءجر كاجر الصّائم المحتسب و المعافى الشّاكر له من الاءجر كاجر المبتلى الصّبر و المعطى الشّاكر له من الاءجر كاجر المحروم القانع ؛ كسى كه غذا بخورد و شكر نعمت خدا را بجاآورد، پاداش روزه دارى را دارد و براى خدا روزه گرفته است و شخص تندرستى كه شكر خدا را بجاآورد، اجر بيمارى را دارد كه در برابر بيمارى صبر و شكيبايى دارد، و دارنده اى كه شكر نعمت را بجامى آورد، اجر محروم قناعت پيشه شكيبا را دارد».(٦٣)
اين حديث نشان مى دهد كه نه تنها خداوند در برابر شكر، نعمت ها را افزايش مى دهد، بندگان خدا نيز در برابر تشكّرها بايد افزايش نعمت دهند.
٣- در حديث ديگرى از همان بزرگوار آمده است كه فرمود: «ثلاث لايضرّ معهنّ شى ء الدّعاء عند الكرب ، و الاءستغفار عند الذّنب ، و الشّكر عند النّعمة ؛ سه چيز است با وجود آن چيزى زيان نخواهد رسانيد، دعا به هنگام حوادث سخت ، و استغفار به هنگام گناه ، و شكر به هنگام نعمت ».(٦٥)
٤- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در سفرى بر شتر خود سوار بود، ناگهان پياده شد و پنج سجده شكر بجاآورد، هنگامى كه برخاست و سوار برمركب شد، عرض كردند اى رسول خدا! كارى از شما ديديم كه تاكنون نديديم ، فرمود: «نعم استقبلنى جبرئيل فبشّرنى ببشارات من اللّه عزّوجلّ فسجدت للّه شكرا لكلّ بشرى سجدة ؛ آرى جبرئيل به استقبال من آمد و بشارت هايى از سوى خداوند متعال به من داد، من براى هر بشارتى سجده شكر در پيشگاه خدا بجاآوردم».(٦٧)
٦- اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنايى چنين مى فرمايد: «شكر النّعمة اءمان من تحليلها و كفيل بتاءييدها؛ شكر نعمت مانع زوال نعمت مى شود، و سبب تاءييد آن مى گردد».(٦٩)
در زمينه اهمّيّت شكر و تاءثير آن در دوام نعمت ها و فزونى آن ، آنقدر احاديث وارد شده است كه ذكر همه آنها در اين مختصر نمى گنجد و آنچه در بالا آمد گوشه اى از آن است .

شكرگزارى در سير پيشوايان

مى دانيم يكى از اشكال حديث ، فعل و تقرير معصوم است ، يعنى همان گونه كه قول و گفتار آن ها معارف دينى را براى ما روشن مى سازد، عمل و همچنين سكوت آنها در موارد مختلف آموزنده و همچون درياى بى كران از معرف و احكام و اخلاق است . مخصوصا در زمينه شكرگزارى نمونه هاى زيادى وجود دارد از جمله :
١- امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شبى نزد عايشه بود (و پيوسته مشغول عبادت بود) عايشه گفت : چرا اين قدر خود را به زحمت مى افكنى در حالى كه خداوند گذشته و آينده تو را بخشوده است ، پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: اى عايشه ! «الّا اءكون عبدا شكورا؛ آيا من بنده شكرگزار خدا نباشم».(٧١)


۶
اخلاق در قرآن
از اين روايت استفاده مى شود كه پيشوايان بزرگ ، مقيّد بودند در برابر هر نعمتى شكرى جداگانه بجاآورند. بلكه به ياران خود نيز همين معنى را دستور مى دادند، از اين رو در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : هرگاه يكى از شما به ياد يكى از نعمت هاى خدا بيفتد، صورت بر خاك بگذارد و شكر خدا را به جاآورد، و اگر سواره است پياده شود و صورت بر خاك نهد، و اگر از ترس انگشت نما شدن نتواند پياده شود صورت بر قربوس ‍ زين بگذارد. (قربوس قسمت برآمدگى جلو زين است) و اگر آن را هم نتواند انجام دهد صورت بر كف دست بگذارد و شكر خدا را بجاآورد.(٧٣)

چگونه بايد شكر كرد؟

در تعريف شكر گفتيم كه شكرگزارى همان قدردانى از نعمت است ، خواه در عمل باشد يا به وسيله زبان و يا به قلب ، و كفران و ناسپاسى نعمت ، بى اعتنائى به نعمت ها، تحقير و تضييع آنها است و عدم توجه به صاحب نعمت .
و مهمترين بخش شكرگزارى همان شكر عملى است ، چه بسيارند كسانى كه با زبان شكر خدا مى گويند، ولى در عمل كفران مى كنند.
كسانى كه اصراف و تبذير مى كنند، و يا بخيل هستند، يا نعمت هاى الهى را وسيله فخرفروشى بر ديگران قرار مى دهند، يا بر اثر نعمت مست مى شوند و طغيان مى كنند، همه آنها ناسپاسند، و در طريق كفران نعمت گام برمى دارند، به عكس آنها كه نعمت هاى الهى را كتمان نمى كنند، و آشكار و پنهان انفاق مى نمايند و با گسترش نعمت ، تواضع آنها در مقابل خالق و خَلق بيشتر مى شود و سعى دارند نعمت ها همه در جاى خود مصرف شود، و چيزى از آن ضايع نگردد، آنها بندگان شكرگزارى هستند و شايسته فزونى نعمت .
در روايات اسلامى به هر سه مرحله شكر اشارات لطيفى شده است .
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «من اءنعم اللّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه فقد اءدّى شكرها؛ كسى كه خداوند نعمتى به او بدهد و آن را در درون دل بشناسد، شكر آن را به جاآورده است».(٧٥)
به يقين منظور از گفتن الحمدللّه تنها لَقلَقَه زبان نيست ، منظور حمدى است كه از عمق جان و درون دل برخيزد.
در حديث سوّمى از همان امام بزرگوار مى خوانيم كه يكى از دوستانش از او پرسيد آيا شكر حدّ معيّنى دارد كه انسان وقتى آن را انجام دهد از شاكران محسوب شود، فرمود: آرى ، آن مرد سؤ ال كرد چيست ؟ فرمود: «يحمدللّه على كلّ نعمة عليه فى اءهل و مال و ان كان فى ما اءنعم اللّه عليه فى ماله حقّ اءدّاه ؛ خدا را در برابر هر نعمتى كه به او در خانواده و اموالش ‍ بخشيده سپاس مى گويد و اگر در آنچه خدا به او داده است حقّى (براى نيازمندان يا مصارف ديگر) بوده باشد، آن را ادا مى كند».(٧٧)
اين ها اشاره به شكر عملى است كه در برابر هر نعمتى بايد انجام داد. به يقين عالمى كه به عملش عمل نمى كند، و يا از ديگران دريغ مى دارد، بنده ناسپاسى است و با زبان حال مى گويد: من لايق اين نعمت بزرگ نيستم .
قابل توجّه اين كه شكر عملى در برابر افراد متفاوت است و در هر جا به شكلى خواهد بود، همان گونه كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در حديث كوتاه و پُرمعنى به چهار نمونه آن اشاره نموده است ، مى فرمايد: «شكر الهك بطول الثّناء، شكر من قوقك بصدق الولاء، شكر نظيرك بحُسن الاخاء، شكر من دونك بسيب العطاء؛ شكر پروردگارت اين است كه دائما ثنايش گويى ، شكر كسى كه بالاى دست تو است به اين است كه در پيروى از او صادق باشى ، شكر همرديفت آن است كه مراتب اخوّت را به خوبى انجام دهى و شكر كسانى كه زير دست تو هستند به اين است كه از بخشش به آنها مضايقه نكنى».(٧٩)
اين نكته نيز شايان ذكر است كه يكى از بهترين طرق شكر در برابر نعمت ها انفاق كردن بخشى از آن در راه خدا است ، همان گونه كه على عليه السّلام مى فرمايد: «اءحسن شكر النّعم الاءنعام بها؛ بهترين شكر نعمت ها بخشيدن از آن است».(٨١)

انگيزه هاى شكرگزارى

با اين كه روح شكرگزارى در انسان تقويت شود، از طرق گوناگونى مى توان استفاده كرد، نخست معرفت نعمت ها است ، مى دانيم نعمت هاى خداوند سر تا پاى وجود انسان را در برمى گيرد، نعمت هاى مادى و معنوى ، نعمت هاى ظاهرى و باطنى و نعمت هاى فردى و اجتماعى . خوشبختانه پيشرفت علوم و دانش هاى بشرى كمك بسيار مؤ ثّرى به شناخت نعمت ها كرده است و در پرتوى آنها بسيارى از شگفتى هاى وجود انسان و موجودات جهان كشف شده كه هر كدام نعمت بزرگى محسوب مى شود، امروز ما به خوبى مى دانيم كه جسم يك انسان از ميلياردها واحد كوچك زنده به نام ياخته تشكيل شده كه هر كدام از آنها ساختمان بسيار پيچيده و حيرت انگيزى دارد، و هر كدام نعمتى از نعمت هاى خدا است ، امروز است كه ما مى دانيم در درون خون ما ميليون ها موجود زنده به نام گلبول سفيد وجود دارد كه هر كدام به صورت سرباز مدافعى از سلامت انسان در برابر هجوم انبوه ميكروب هاى بيمارى زا كه از زمين و هوا و آب و غذا وارد بدن انسان مى شوند دفاع مى كنند، اگر يك روز گفته مى شد در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمتى شكرى واجب ، امروز ما به خوبى مى دانيم كه در هر نَفس هزاران بلكه ميليون ها نعمت وجود دارد و بر هر نعمتى شكرى واجب است . اگر پيشينيان با آگاهى از علوم زمان خود مى گفتند.
ابرو ماه و مه و خورشيد و فلك در كارند تا تو نانى به كف آرى و به غفلت نخورى امروز در پرتوى پيشرفت علوم ما مى دانيم تنها اين چهار موجود نيستند كه به ما كمك مى كنند، بلكه هزاران عامل دست به دست هم مى دهد تا گندمى از زمين برويد و خوراك انسانى شود.
بنابراين انگيزه شكر كه از طريق معرفت نعمت حاصل مى شود، در عصر و زمان ما ابعاد گسترده ترى پيدا كرده است .
بنابراين ، دوام سپاسگزارى از دوام مطالعه بررسى نعمت ها حاصل مى شود.
انگيزه ديگر براى شكرگزارى اين است كه انسان هميشه به زيردستان خود نگاه كند و ببيند خداوند چقدر بر او منّت نهاده و چه امكاناتى در اختيار او قرار داده كه به دلايل مختلفى به ديگران نداده است ، در حديثى مى خوانيم كه اميرمؤ منان على عليه السّلام در نامه اى كه به يكى از اصحاب معروفش ‍ حارث هَمدانى نوشت فرمود: «واءكثر اءن تنظر الى من فضّلت عليه ، فانّ ذلك من اءبواب الشّكر؛ به افراد پايين تر از خود زياد نگاه كن ، كه اين خود از ابواب شكر است».(٨٣)

شكر خالق و شكر مخلوق

بى شك شكرگزارى و سپاس ، نه تنها در برابر خالق كه در برابر مخلوق نيز مطلوب است . كسى كه به ديگرى خدمت مى كند و نعمتى در اختيار او مى گذارد و از مواهب خويش به او مى بخشد هر چند انتظار قدردانى و تشكّر نداشته باشد، وظيفه انسانى كه مشمول نعمت او شده است اين است كه در مقام شكرگزارى و سپاس برآيد، و با قلب و زبان و عمل از وى قدردانى كند، در روايت معروفى از امام على بن موسى الرضا عليهما السّلام مى خوانيم : «من لم يشكر المنعم من المخلوقين لم يشكر اللّه عزّوجلّ؛ كسى كه بخشنده نعمت را از ميان مخلوقين نكند، شكر خداوند متعال را بجانياورده است».(٨٥)
خداوند در قرآن مجيد نيز صريحا دستور شكرگزارى نسبت به بندگان را صادر كرده و آن را در كنار شكرگزارى از خودش قرار داده است ، مى فرمايد: «و وصّينا الانسان بوالديه حملته امّه وهنا على وهن و فصاله فى عامين اءن اشكر لى و لوالديك الى المصير؛ ما به انسان درباره پدر و مادرش ‍ سفارش كرديم ، مادرش هر روز با زحمتى روى زحمت حمل كرد (و دوران باردارى را با رنج هاى فراوان پشت سر گذاشت) و دوران شيرخوارگى او در دو سال (با زحمت فراوان) صورت مى گيرد. به انسان گفتيم كه براى من و براى پدر و مادرت شكرگزارى كن كه بازگشت همه شما به سوى من است».(٨٧)
و نيز در داستان معروف ديگرى مى خوانيم كه در يكى از سفرها امام حسن عليه السّلام و امام حسين عليه السّلام و عبداللّه بن جعفر از قافله عقب ماندند و در بيابان تشنه شدند، از دور خيمه چادرنشينى جلب توجه آنها را نمود، به سراغ آن آمدند، پيرزن تك و تنهايى در آن ديدند كه آنها را سيراب كرد، و گوسفندى را كه داشت براى تغذيه آنها آماده ساخت و آنها به پيرزن فرمودند اگر به مدينه آمدى به سراغ ما بيا شايد بتوانيم اين همه محبّت را تا اندازه اى جبران كنيم ، سپس خشكسالى شديدى در بيابان هاى اطراف مدينه شد به گونه اى كه چادرنشينان به شهرها هجوم آوردند و از مردم درخواست كمك مى كردند، روزى چشم امام حسن عليه السّلام به همان پيرزن افتاد كه در كوچه هاى مدينه تقاضاى كمك مى كند. حضرت او را صدا زد و از او پرسيد به خاطردارى كه من و برادر و پسر عمويم در بيابان نزد تو آمديم و تو بهترين كمك را به ما كردى ، پيرزن نيكوكار چيزى به خاطر نداشت ، ولى امام فرمود: اگر تو به خاطر ندارى ، من به خاطر دارم . سپس ‍ پول زياد و گوسفندان زيادى به او بخشيد و او را نزد برادرش امام حسين عليه السّلام فرستاد، آن حضرت نيز عطاياى بيشترى به پيرزن دادند و سپس او را به سراغ عبداللّه بن جعفر فرستادند، او نيز نعمت زيادى به آن پيرزن بخشيد و در پايان حديث آمده است : «صارت من اءغنى النّاس ؛ او يكى از ثروتمندترين مردم شد».(٨٩)
و نظر اين شكرگزارى و قدردانى عملى در حالات پيشوايان معصوم عليه السّلام فراوان است .
نمونه ديگر از اين گونه شكر و سپاس گزارى در برابر خدمات بندگان خدا چيزى است كه در تاريخ پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است و آن اين كه در عصر رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم زنى بود به نام «ثويبه» كه پيش از آن كه «حليمه سعديه» افتخار دايه بودن نسبت به پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را پيدا كند چند روزى از شير فرزندش ‍ به نام مسروح ، پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد. هنگامى كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم هجرت فرمود و اموالى در اختيار آن حضرت قرارگرفت ، هيچ گاه ثويبه را فراموش نكرد، و همواره تا پايان زندگى آن زن ، لباس هدايايى براى او مى فرستاد. آن زن بعد از جنگ «خيبر» چشم از جهان پوشيد.
شگفت آور اين كه در بعضى از تواريخ آمده است كه «ثويبه» كنيز «ابولهب» بود و هنگامى كه به ابولهب بشارت تولد پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را داد او را آزاد كرد (پيدا است ابولهب در آن زمان به خاطر خويشاوندى با پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از تولد پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم خوشحال شد كه از برادرش عبداللّه فرزندى به وجود آمد).
هنگامى كه ابولهب بعد از آن همه دشمنى با پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از دنيا رفت ، برادرش عباس او را در خواب ديد سؤ ال كرد: حالت چگونه است ؟ گفت : در آتشم ، ولى شبهاى دوشنبه مجازات من تخفيف مى يابد و از ميان انگشتانم آب مى نوشم ، و اين به خاطر آن است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم دوشنبه متولد شد، و من هنگامى كه بشارت تولد او را از ثويبه كنيز خودم شنيدم ، و آگاه شدم كه چند روزى پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را شير داد او را آزاد كردم .
۷
اخلاق در قرآن
ولى اين سؤ ال مطرح است كه ما در تمام دنيا به ندرت در طول يك سال به موردى برخورد مى كنيم كه كسى گوشت مرده انسانى را - چه رسد به برادر خويش - خورده باشد، زشتى اين امر به اندازه اى است كه همه از آن پرهيز مى كنند، در حالى كه غيبت امر رايجى است كه در همه جوامع ديده مى شود، بلكه يكى از وسايل تفريح و سرگرمى در جلسات است ، راستى اين تفاوت از كجا سرچشمه مى گيرد؟
اين موضوع ظاهرا دليلى جز اين ندارد كه رواج غيبت ، قبح و زشتى آن را متاءسفانه در نظرها كم كرده است .
در دوّمين آيه با تهديد كوبنده اى به سراغ عيب جويان و غيبت كنندگان مى رود، مى فرمايد «واى به هر عيب جوى غيبت كننده اى كه مردم باايمان را به سخريه مى گيرند، و با نيش زبان و حركات دست و چشم و ابرو، در پشت سر و پيش رو، مؤ منان را هدف تيرهاى طعن و تهمت قرار مى دهند» (ويل لكلّ همزة لمزة)
در اين كه واژه «لمزة» (از ماده لمز (بر وزن رمز) و «همزة» از ماده همز (بر همين وزن) كه هر دو صيغه مبالغه است ، به يك معنى است ، و اشاره به غيبت كنندگان و عيب جويان مى كند يا در ميان مفسّران گفتگوى بسيار است . بعضى هر دو را به يك معنى مى دانند بعضى به دو معنى ، آنها كه معتقدند دو معنى دارد بعضى همزه را به معنى غيبت كننده ، و لمزه را به معنى عيبجو تفسير كرده اند و بعضى عكس آن را گفته اند، و بعضى مى گويند همزه به كسى گفته مى شود كه با اشارات عيب جويى مى كند، و لمزه به معنى كسى است كه با زبان ، اين عمل زشت را انجام مى دهد.
بعضى اوّلى را به معنى عيب جويى آشكار، و دوّمى را به معنى عيب جويى پنهان و يا اشاره دانسته اند، و بعضى عقيده دارند هُمَزَه كسى است كه در حضور، عيب جويى مى كند، و لُمَزَه كسى است كه در پشت سر، اين كار را انجام مى دهد.
بعضى از مفسّران گفته اند همز ولمز، دو صفت رذيله است كه از جهل و غضب و تكبّر تركيب شده است زيرا هم سبب اذيّت و آزار ديگران است و هم نوعى برترى طلبى در آن نهفته است ، و از آنجا كه در خود فضيلتى نمى بيند سعى مى كند به ديگران عيب بگذارد تا خويش را برتر نشان دهد.(٩٢) تعبير به «ويل» كه در آغاز اين آيه آمده است ، در ٢٧ مورد از قرآن مجيد ديده مى شود، كه در مقام نفرين و به معنى هلاكت و يا به معنى انواع عذاب است ، و اين كه گفته اند اشاره به چاه يا وادى پُرعذابى در جهنّم است در واقع از قبيل تفسير كلّى به مصداق است .
اين واژه و واژه «وَيس» و «وَيح» همه حالت تاءسّف انسان را بيان مى كند منتها ويل در موارد كارهاى زشت و قبيح گفته مى شود، و ويس در مقابل تحقير، و ويح در مقام ترحم .(٩٤)
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه روزى خطبه خواند و درباره اهمّيّت گناه ربا سخنانى فرمود تا آنجا كه گناه يك درهم از ربا را بدتر از سى و شش زنا شمرد، سپس فرمود: «انّ اءربا الرّبا عرض الرّجل المسلم ؛ بدترين ربا بردن آبروى مسلمان (از طريق غيبت و مانند آن) است».(٩٦)
٣- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «الغيبة حرام على كلّ مسلم و اءنّها لتاءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب ؛ غيبت بر هر مسلمانى حرام است و حسنات را از ميان مى برد، همانگونه آتش هيزم را مى سوزاند و نابود مى كند».(٩٨)
٥- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم تعبير تكان دهنده ديگرى ديده مى شود،فرمود: «من مشى فى غيبة اءخيه و كشف عورته كان اءوّل خطوة خطاها وضعها فى جهنّم ؛ كسى كه در طريق غيبت برادر مسلمانش و كشف عيوب پنهانى او گام بردارد، اوّلين گامى را كه برمى دارد در جهنّم مى گذارد».(١٠٠)
٧- در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در مورد زيانهاى فوق العاده معنوى غيبت چنين مى خوانيم : «من اغتاب مسلما اءو مسلمة لن يقبل اللّه صلاته و لاصيامه اءربعين ليلة الّا اءن يغفر له صاحبه ؛ كسى كه غيبت مرد مسلمانى يا زن مسلمانى بكند خداوند نماز و روزه او را چهل شبانه روز قبول نمى كند مگر اين كه صاحب غيبت از او راضى گردد».(١٠٢)
«روشن است كه مصداق واضح روايت بالا شخص غيبت كننده است كه هدفش از غيبت عيب نهادن بر مؤ منين ، و در هم شكستن شخصيت اجتماعى آن ها است و چنين افرادى به قدرى گناهشان عظيم است كه حتّى شيطان از پذيرفتن ولايت آنها وحشت دارد».
٩- در حديث مناهى رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده است «نهى عن الغيبة و قال من اغتاب امرء مسلما بطل صومه و نقض وضوئه ، و جاء يوم القيامة يفوه من فيه رائحة اءنتن من الجيفه يتاءذّى به اءهل الموقف ؛ پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از غيبت نهى كرد و فرمود: كسى كه مسلمانى را غيبت كند، روزه اش باطل مى شود، و وضويش ‍ مى شكند، و روز قيامت از دهان او بويى خارج مى شود كه متعفّن تر از بوى مُردار است ، به گونه اى كه اهل محشر از او ناراحت مى شوند».(١٠٤)
به يقين حتّى يكى از اين احاديث به تنهايى براى پى بردن به اهمّيّت گناه غيبت از ديدگاه پيشوايان اسلام كافى است تا چه رسد به اين كه همه آنها را در كنار هم بچينيم و يكى در نظر بگيريم .
شك نيست كه علاوه بر شهادت قرآن مجيد و روايات متواتره اسلامى و اجماع مسلمين بر حرمت غيبت ، عقل نيز آن را زشت و قبيح و درخورسرزنش و مجازات مى شمرد، چرا كه يكى از مصاديق بارز ظلم و ستم است كه قبح و زشتى آن از مستقلّات عقليه مى باشد، بنابراين دليل حرمت غيبت ، تمام ادلّه اربعه فقهى مى باشد.
در اينجا مسائل مهمّى باقى مانده است كه بايد مورد بحث و بررسى قرار گيرد:

تعريف غيبت

در تعريف غيبت ، ارباب لغت و فقها و علماى اخلاق ، تفسيرهاى مختلفى ذكر كرده اند كه در واقع همه آنها به يك معنى باز مى گردد، هر چند از نظر تعميم و تخصيص در ميان آنها تفاوت هايى است .
صحاح اللّغه مى گويد: «غيبت آن است كه انسان پشت سركسى كه عيب و عملش پوشيده است سخنى بگويد كه اگر به گوش او برسد ناراحت شود».
مصباح المنير مى گويد: «غيبت آن است كه عيوب پنهانى كسى را كه از فاش شدن آن ناراحت مى شود (پشت سر او) بازگويى كنى».
مرحومه شيخ انصارى از بعضى از بزرگان علما نقل كرده است كه اجماع و اخبار معصومين عليهم السّلام دلالت دارد بر اين كه حقيقت غيبت آن است كه از ديگرى (در پشت سرش) چيزى بگويى كه اگر بشنود ناراحت شود.(١٠٦)
از آنچه در بالا آمد استفاده مى شود كه غيبت اركانى دارد، نخست اين كه سخنى را پشت سر كسى بگويد، و اگر در حضورش گفته شود، عنوان ديگرى به خود مى گيرد (عنوان ايذاء، يا هتك و مانند آن) ديگر اين كه بايد از قبيل ذكر عيوب باشد، و آن هم عيب مستور و پنهان كه اگر آشكار باشد غيبت نيست ، هر چند ممكن است به عناوين ديگرى حرام باشد، و ديگر اين كه هنگامى كه غيبت شونده آن را بشنود غمگين و ناراحت شود، ولى به نظر مى رسد اين يك قيد توضيحى است براى اين كه آشكار كردن عيب پنهانى آن هم پشت سر اشخاص براى هر انسانى غم انگيز است . ممكن است افراد بى بندوبارى پيدا شوند كه هر چه درباره آن ها گفته شود، پروانداشته باشند، ولى اين گونه افراد بسيار كمند.
از آنچه در بالا آمد اين نكته نيز روشن مى شود اين كه بعضى از عوام هنگامى كه به آنها گفته مى شود چرا پشت سرفلان كس غيبت كردى ؟ مى گويند اين سخنان را پيش روى آنها هم مى گوييم ، از قبيل عذر بدتر از گناه است چرا كه پيش روى آنها گفتن هرگز مجوّز غيبت نيست ، و آن هم گناه بزرگى است چرا كه هم آزار مؤ من است و هم هتك احترام او.
در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه نام شخصى را نزد پيامبر بردند بعضى از حاضران گفتند او آدم عاجز و بسيار ناتوانى است ، پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: شما غيبتش كرديد؟ عرض كردند: اى رسول خدا، صفتش را گفتيم ، فرمود: «ان قلتم ما ليس ‍ فيه فقد بهتتموه ؛ هرگاه چيزى را مى گفتيد كه در او نبود، به او تهمت زده بوديد، نه غيبت».(١٠٨)
به اين ترتيب غيبت كسى را حرام مى شمرند كه عادل باشد و شخص فاسق را هر چند عملش مستور باشد جائز الغيبه مى دانند.
مرحوم علّامه مجلسى در جلد ٧٢ بحارالانوار در كتاب العشره نيز در ابتداى سخن تمايلى به اين سخن پيدا كرده ، هر چند در ذيل كلام ، از آن تقريبا عدول مى كند.(١١٠)
همين مضمون در روايت ديگرى از امام باقر عليه السّلام نقل شده است .
امام صادق عليه السّلام مى فرمايد: «اذا جاهر الفاسق بفسقه فلاحرمة له على غيبة ؛ هنگامى كه فاسق تظاهر به فسق كند، نه احترامى دارد و نه غيبتى».(١١٢)
و احاديث متعدد ديگرى نيز تصريح به اين موضوع كرده است ، اين احاديث به مقتضاى مفهوم وصف ، بلكه مفهوم شرط كه در مقام احتراز و نفى غير، بيان شده است ، به خوبى نشان مى دهد كه اگر شخصى گناهى كند و مستور باشد، غيبت او جايز نيست . و چنان كه در بحث استثنائات غيبت خواهد آمد، غيبت شخص متظاهر به فسق نيز در خصوص آن عملى كه تظاهر به آن مى كند جايز است ، نه نسبت به تمام اعمالش .
از اين گذشته حرمت غيبت با دليل عقل نيز ثابت است ، چرا كه نوعى ظلم و ستم و افشاء اسرار و ريختن آبروى مردم محسوب مى شود، و بى شك فرقى ميان فاسق و عادل در اين زمينه نيست ، مگر در مواردى كه غيبت سبب نهى از منكر، يا دفع خطر و ضرر از جامعه مسلمين گردد، و در آن هم ميان فاسق و عادل تفاوتى نيست .
در بحث استثنائات غيبت ، شرح بيشترى در اين زمينه خواهد آمد.

اقسام غيبت

گاه تصور مى شود كه غيبت تنها با زبان است در حالى كه حقيقت غيبت - آن گونه كه دانستيم - اظهار عيوب پنهانى كه اگر صاحبش بشنود ناراحت مى شود.
اين كار ممكن است به وسيله زبان انجام گيرد، يا از طريق قلم ، و يا حتّى اشارات دست و چشم و ابرو. گاه ممكن است در لباس جدّى باشد و گاه در لباس جدّى و طنز، واى بسا گناهان و غيبت هايى كه در لباس شوخى و طنز انجام مى شود، خطرناك تر از گناهانى است كه در لباس جدّى است . چرا كه انسان در شوخى و طنز آزادى بيشترى احساس مى كند، و مطالبى را كه به صورت جدّى قادر بر بيان آن نبود، در لباس شوخى و طنز بيان مى كند.
اضافه بر اين گاه غيبت با تعبيرات صريح (به اصطلاح دلالت مطابقى و تضمّنى) انجام مى گيرد، و گاه به دلالت هاى التزامى و تعبيرات كنايى كه ابلغ من التّصريح است ، مثلا هنگامى كه سخن از مؤ منى به ميان مى آيد مى گويد بگذاريم ، شرع مقدّس دهان ما را در اينجا بسته است ، و با اين تعبير نشان مى دهد كه او مرتكب گناهان زشتى شده است و اى بسا اگر صريحا بيان مى كرد، چيز كمى به نظر مى رسيد، اما چون با اشاره اجمالى بيان مى كند ذهن طرف به سراغ هر گناهى مى رود.
يا اين كه مى گويد: فلان كس داراى صفات بسيار خوبى است ولى ...سپس ‍ سكوت مى كند.
و گاه در مقام خيرخواهى و دلسوزى مى گويد: «خداوند عاقبت فلان كس ‍ را به خير كند». يا مى گويد: من از عاقبت او سخت بيمناكم و در واقع گناه در لباس طاعت عرضه مى كند. و به گفته بعضى از بزرگان مرتكب گناه مضاعفى مى شود، هم غيبت و هم رياكارى ، غيبت از اين نظر كه با همين گفتار سربسته ، معايب زيادى را به طرف نسبت داده است ، رياكارى از اين نظر كه مى خواهد بگويد من اهل غيبت نيستم و مطيع فرمان پروردگارم .

انگيزه هاى غيبت

غيبت از گناهانى است كه عوامل بى شمارى دارد، كه هر كدام به تنهايى مى تواند سرچشمه غيبت شود، از جمله :
١- حسد ٢- خودخواهى و خودبرتربينى ٣- غرور و نخوت ٤- انحصارطلبى ٥- كينه توزى ٦- جاه طلبى ٧- دنياپرستى و علاقه به مال و مقام ٨- رياكارى ٩- تزكيه نفس و اظهار پاكى و تقوا ١٠- ايجاد سرگرمى ناسالم ١١- سوءظن ١٢- انتقام جويى ١٣- تشفّى قلب و فرونشاندن غضب ١٤- سخريه و استهزاء و امور ديگرى از اين قبيل .
قدر مشترك همه اينها اين است كه انسان سعى مى كند با غيبت كردن شخصيت طرف و موقعيت اجتماعى او را در هم بشكند و او را در نظرها خوار و بى مقدار كند، و از اين طريق انتقام بگيرد يا خشم خود را فرونشاند، يا او را از مقام و مال محروم سازد و در اختيار خود بگيرد يا اظهار زهد و قدس كند، يا حاضران را بخنداند و يا خود را برتر و بالاتر از ديگران معرفى كند.
از اينجا روشن مى شود كه اولا غيبت تا چه حد گسترده است و چه عوامل زياد و متنوعى دارد، و در حديثى از امام صادق عليه السّلام نقل شده است : «اءصل الغيبة تتنوّع بعشرة اءنواع ؛ شفاء غيظ و مساعدة قوم و تهمة ، و تصديق خبر بلاكشفه ، و سوءظنّ و حَسد و سخريّة و تعجّب و تبرّم و تزيّن ، فان اءردت السّلامة فاذكر الخالق لاالمخلوق فيصير ذلك مكان الغيبة عبرة و مكان الاثم ثوابا؛ سرچشمه غيبت به دَه نوع تقسيم مى شود، تشفّى قلب (فرونشاندن آتش غضب) و همگامى با ديگران (تعصّب گروهى) و تهمت زدن ، و تصديق عجولانه خبرى كه صدق و كذب آن آشكار نشده ، و سوءظن و حسد و استهزاء، و اظهار تعجب و ابراز ناراحتى و خويشتن آرايى . و اگر مى خواهى سالم بمانى به ياد خالق باش نه به ياد مخلوق ، اين سبب مى شود كه به جاى غيبت (از عيوب ديگران) عبرت بگيرى و به جاى گناه پاداش براى تو حاصل شود».
۸
اخلاق در قرآن
در مورد اول امور زير را مى توان برشمرد:
١- غيبت مهمترين سرمايه جامعه دينى «سرمايه اعتماد» را از بين مى برد، زيرا غالب اشخاص داراى نقاط ضعفى هستند كه سعى در كتمان آن دارند اگر آنها پوشيده بمانند، اعتماد مردم نسبت به يكديگر باقى و برقرار خواهد بود.
ولى كشف آنها بى اعتمادى عجيبى ايجاد مى كند، و مى دانيم اساس تعاون و همكارى اجتماعى ، اعتماد متقابل افراد جامعه نسبت به يكديگر است ، و بدون آن جامعه بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه مشكلات زندگى اجتماعى را دارد، ولى منافع آن از بين خواهد رفت .
٢- غيبت سرچشمه سوءظن نسبت به همگان است ، زيرا هنگامى كه عيوب مخفى جمعى از افراد از طريق غيبت آشكار گردد، انسان نسبت به همه پاكان و نيكان هم بدبين مى شود، و مى گويد: لابد آنها نيز در خلوت هاى خود چنين كارهايى دارند كه ما نمى دانيم ، و «بر هر كه بنگرى به همين درد مبتلا است».
٣- غيبت يكى از اسباب اشاعه فحشاء است چرا كه هنگامى كه گناهان مخفى افراد از طريق غيبت آشكار گردد، ديگران نيز تشويق به گناه مى شوند، و اصولا اُبّهت گناه از بين مى رود، و عذر و بهانه اى براى آلودگان مى شود كه اگر ما چنين مى كنيم فلان كس كه از ما بهتر و آگاهتر است نيز مرتكب اين عمل مى شود.
در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «من قال فى مؤ من ماراءته عيناه و سمعته اذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّوجلّ: انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اءليم ؛ كسى كه درباره مؤ منى آنچه را چشمش (از بدى ها) مى بيند، و گوشش مى شنود و بگويد، او از كسانى است كه خداوند متعال در حق آنان فرموده : كسانى كه دوست دارند، كارهاى زشت در ميان مؤ منان شايع شود، عذاب دردناكى دارند».(١١٥)
در حديث ديگرى مى خوانيم : «لامروّة لمغتاب ؛ غيبت كننده شخصيت و احترامى ندارد».
٧- غيبت عذر و بهانه اى براى توجيه گناهان غيبت كننده مى شود، او براى اين كه از حملات و اعتراضات مردم در امان بماند، به سراغ غيبت مى رود.
و اما آثار سوء معنوى آن بيش از آن است كه در بيان گنجد و در اينجا به قسمتى از آن در روايات اسلامى با صراحت آمده اشاره مى كنيم :
١- در روايات گذشته خوانديم كه غيبت حسنات را نابود مى كند همان گونه كه آتش هيزم را. عالم بزرگوار شيخ بهايى در يكى از كتاب هاى خود غيبت را به صاعقه تشبيه مى كند كه حسنات را در يك چشم به هم زدن نابود مى كند سپس مى گويد: كسى كه غيبت مردم مى كند، مانند كسى است كه منجنيقى نصب كرده و با آن حسنات خود را نشانه گيرى كرده و شرق و غرب آن را مى كوبد.(١١٧)
٥- غيبت سبب مى شود كه حسنات غيبت كننده به نامه اعمال غيبت شونده ، و سيئات غيبت شونده به نامه اعمال غيبت كننده منتقل شود، چنان كه در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه فرمود: «يؤ تى باءحد يوم القيامة يوقف بين يدى اللّه يدفع اليه كتابه فلايرى حسناته فيقول الهى ليس هذا كتابى فانّى لااءرى فيها طاعتى فقال انّ ربّك لايضلّ و لاينسى ، ذهب عملك باغتياب النّاس ثمّ يؤ تى بآخر و يدفع اليه كتابه فيرى فيها طاعات كثيرة ، فيقول الهى ماهذا كتابى فانّى ما عملت هذه الطّاعات ، فيقول : انّ فلانا اغتابك فدفعت حسناته اليك ؛ روز قيامت كسى را در دادگاه عدل الهى حاضر مى كنند، و نامه اعمالش را به دست او مى دهند، نگاه مى كند حسنات خود را در آن نمى بيند، عرضه مى دارد خدايا اين نامه عمل من نيست زيرا طاعات خود را در آن نمى بينم ، خداوند به او مى گويد پروردگار تو نه گمراه مى شود و نه چيزى را فراموش ‍ مى كند، طاعات تو به سبب غيبت مردم از بين رفت ، سپس ديگرى را مى آورند و نامه عملش را به دستش مى سپارند. در آن طاعات زيادى مى بيند كه انجام نداده بود عرض مى كند خداوندا اين نامه عمل من نيست ، چرا كه من اين طاعات را انجام نداده ام ، خداوند مى فرمايد: فلان كس تو را غيبت كرد، بدين سبب حسناتش به تو داده شد».(١١٩)

درمان غيبت

درمان اين بيمارى خطرناك اخلاقى از جهاتى با درمان ساير بيمارى هاى اخلاقى مشابه ، و از جهاتى متفاوت است و در مجموع ، رعايت امور زير براى پيشگيرى يا درمان غيبت بسيار كارساز است :
١- درمان اصلى هر بيمارى جسمى يا روانى و اخلاقى جز با ريشه يابى عوامل آن و قطع كردن آنها امكان پذير نيست ، و از آنجا كه عوامل زيادى در بروز و ظهور اين صفت زشت مؤ ثر بود بايد به سراغ آنها رفت ، حسد، كينه توزى ، انحصارطلبى ، انتقام جويى ، كبر و خودبرتربينى ، از عوامل مهمى بود كه آدمى را به سراغ غيبت مى فرستاد، و تا اينها از وجود انسان ريشه كن نشود، صفت رذيله غيبت ريشه كن نخواهد شد.
هنگامى كه انسان نسبت به كسى حسد نورزد، كينه توز نباشد، انتقام جويى نكند، خودبرتربين نباشد، و همچنين از رذايل ديگرى كه او را به سوى غيبت مى فرستد پاك گردد، دليلى ندارد كه خود را آلوده غيبت كند.
٢- راه مهم ديگر براى درمان اين رذيله اخلاقى ، توجه به پى آمدهاى سوء معنوى و مادى ، فردى و اجتماعى آن است ، هر گاه انسان به اين نكته توجه كند كه غيبت او را از چشم مردم مى اندازد و به عنوان فردى خائن ، حق نشناس ، ضعيف و ناتوان در جامعه معرفى كند، و پيوند اعتماد و اطمينان را در جامعه متزلزل مى سازد، حسنات او از بين مى برد، سيئات ديگران را بر دوش او مى گذارد، عبادات او تا چهل روز پذيرفته نمى شود، و جزو نخستين كسانى است كه قبل از همه وارد دوزخ مى شوند و اگر توبه كند و توبه او پذيرفته شود، آخرين كسى است كه وارد بهشت مى شود.
و نيز به اين حقيقت توجه كند كه غيبت ، حق الناس است ، چرا كه آبروى خلق خدا را مى برد، و ارزش آبروى هر كس همچون ارزش جان و مال او است . و تا صاحب حق راضى نشود، خدا او را نمى بخشد و اى بسا غيبت مى كند و دست رسى براى جلب رضايت طرف پيدا نمى كند، و اين بار گناه براى هميشه بر دوش او مى ماند.
آرى اگر غيبت كننده در اين امور دقت كنيد، به يقين از كار خود پشيمان و منصرف مى شود، و آنها كه غيبت را وسيله تفريح و سرگرمى مجالس ‍ خودشان قرار مى دهند اگر در اين عواقب بينديشند قطعا تجديدنظر خواهد كرد.
٣- غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه نيروهاى انسان محدود است ؛ اگر نيرويى را كه صرف تضييع آبروى اشخاص و شكستن موقعيّت اجتماعى آنها مى كند، صرف رقابت هاى صحيح و سازنده نمايد، اى بسا در مدّت كوتاهى از رقيبان خود پيشى گيرد، و مقام والايى را كه انتظار دارد، در جامعه براى خويش فراهم سازد، بى آنكه ضربه اى بر فرد يا جامعه وارد كند، و عقوبات دنيا و آخرت را متوجه خود سازد.
به تعبير ديگر چه بهتر كه انسان به جاى تخريب ديگران به آبادانى خانه خويش بپردازد تا در محله اى آباد و در خانه اى آبادتر زندگى كند. ولى كسى كه به ويرانى خانه ديگران دل بسته است سرانجام در محله اى ويرانه و خانه اى ويرانه تر زندگى خواهد كرد.
غيبت كننده بايد به اين حقيقت توجه كند كه غيبت كردن يكى از نشانه هاى بارز ضعف و ناتوانى و فقدان شخصيت و عقده خودكم بينى است ، و او با غيبت كردن اين صفات درونى خود را آشكار مى سازد، و پيش از آن كه شخصيت اجتماعى طرف را بشكند شخصيت خود را درهم مى كوبد.
اين نكته نيز حائز اهميت است كه براى ترك غيبت - مخصوصا در مورد كسانى كه اين كار زشت به صورت يك عادت براى آن ها درآمده ، قبل از هر چيز مراقبت شديد و نظارت اكيد بر زبان و سخنان لازم است ، و همچنين پرهيز از دوستانى كه او را به غيبت تشويق مى كنند، و مجالسى كه مهيّا براى غيبت است و كليه امورى كه وسوسه غيبت در او ايجاد مى كند ضرورت دارد.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «ماعُمّر مجلس بالغيبة الّا خرب من الدّين ؛ مجلسى به وسيله غيبت آباد نشد مگر اين كه از نظر دين خراب گشت».(١٢١) و از على عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: «اءلسّامع للغيبة اءحد المغتابين».(١٢٣)
حتّى در روايات آمده است كه شنونده غيبت بايد به دفاع از برادران مسلمانش برخيزد، و از طريق حمل به صحّت مدافع او باشد.
در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «من اغتيب عنده اءخوه المسلم فاستطاع نصره فلم ينصره خذله اللّه فى الدّنيا و الآخرة ؛ كسى كه غيبت برادر مسلمانش نزد او شود، و توانايى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند، خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند».(١٢٥)
و نيز از همان حضرت نقل شده است كه فرمود: «اءلسّاكت شريك المغتاب ؛ سكوت كننده شريك غيبت كننده است».(١٢٧)
ممكن است اين روايت ناظر به مواردى باشد كه شخص مستمع انسان صاحب نفوذ و باشخصيتى است در حالى كه غيبت كننده چنين نيست ، روشن است سكوت چنين شخصى آثار زيانبارش در مورد هتك حرمت آن فرد مسلمان بسيار بيشتر از كلام غيبت كننده است .
٢- غيبت حق الناس يا حق اللّه ؟
مطابق آنچه در تعريف غيبت گفته شد كاملا روشن است كه غيبت جنبه حق الناس دارد زيرا باعث هتك حيثيت و تضييع آبروى مسلمانى مى شود، و مى دانيم آبروى مسلمان همچون جان و مال او است .
از تشبيهى كه در آيه سوره حجرات درباره غيبت آمده و به خوردن گوشت برادر مؤ من بعد از مرگ او تشبيه شده جنبه حق الناس بودن آن روشن تر مى گردد.
از احاديث فراوانى نيز اين حقيقت استفاده مى شود كه غيبت نوعى ظلم و ستم است كه بايد جبران گردد از جمله :
١- در خطبه حجة الوداع آمده است كه پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: «اءيّها النّاس انّ دمائكم و اءموالكم و اءعراضكم عليكم حرام كحرمة يومكم هذا فى شهركم هذا فى بلدكم هذا انّ اللّه حرّم الغيبة كما حرّم المال و الدّم ؛ اى مردم ! خون ها و اموال و آبروى شما بر يكديگر محترم است مانند احترام امروز و اين ماه (ذى الحجه) و اين شهر (مكه) خداوند حرام كرده است غيبت را همان گونه كه حرام كرده است (تعرّض به) مال و خون را».(١٢٩)
در كتاب مجموعه ورّام از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود: «كلّ المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه ، والغيبة تناول العرض ؛ تعرض به همه چيز مسلمان بر مسلمان حرام است ، خون او و مال او، آبروى او، و غيبت تعرّض نسبت به آبرو است».(١٣١)
اين تفسير و توضيح شايد به خاطر اين است كه اگر غيبت به شخص ‍ غيبت شونده نرسيده است نقل آن براى او اى بسا سبب اذيت و آزار بيشترى مى شود، و مسئوليت سنگين ترى به بارمى آورد، به همين دليل تنها دستور استغفار براى او داده شده است . بنابراين اگر موردى باشد كه غيبت شونده ناراحت نمى شود، وجوب حليّت طلبيدن بعيد نيست .
و از اينجا تفسير روايات متعددى كه مى گويد: «كفّارة / اءن تستغفر لمن اغتبته ؛ كفاره غيبت آن است كه براى كسى كه غيبتش را كرده اى استغفار كنى».(١٣٣)
در دعاهاى معروف ايّام هفته كه از امام زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام در ملحقات صحيفه سجّاديه نقل شده در دعاى روز دوشنبه نيز تعبيرات روشنى در اين باره ديده مى شود كه امام از خداوند (به عنوان سرمشق براى ديگران) چنين مى خواهد: اگر مظالمى از عباد نزد من است ، و من بر كسى از بندگان تو ظلم و ستمى كرده ام در عرض و آبروى ، يا در مورد اموال و خانواده و فرزندانش ، يا غيبتى از او كرده ام ، و يا تحميلى بر او رواداشته ام ، يا تكبر و تعصّب يا رياكارى و خودنمايى در برابر او داشته ام ، و اكنون دستم نمى رسد كه حق او را به او بازگردانم يا حلّيت بطلبم از درگاه تو مى طلبم كه او را به هر گونه مصلحت مى دانى از من راضى فرمايى».(١٣٥)
٢- در مورد نهى از منكر، يعنى در جايى كه اگر انسان افشاگرى نكند فرد يا افراد گنهكار دست از كارشان نمى كشند، در اينجا مصلحت امر به معروف و نهى از منكر بر مفسده غيبت غلبه مى كند، و مجاز بلكه واجب مى شود.
٣- در مورد بدعت گذاران و توطئه گران و كسانى كه بر ضدّ مصالح مسلمين نقشه مى كشند، كه اگر كار آنها برملا شود، مردم به پامى خيزند، و جلوگيرى كامل يا نسبى مى كنند، غيبت اين گونه اشخاص نيز جايز، بلكه واجب است .
٤- در مورد مسلمانى كه جان يا مال يا ناموسش از سوى ديگرى در خطر قرار گرفته و او آگاه نيست ، افشاكردن اين خطر نيز جايز بلكه گاهى واجب است .


۹
اخلاق در قرآن
٥- در مورد مشورت يعنى در آنجا كه كسى مى خواهد مثلا با ديگرى وصلت كند يا شركتى تشكيل دهد يا مسافرت نمايد و از انسان درباره شخص مورد نظرش سؤ ال مى كند، در اينجا نمى توان گفت : افشاى عيب طرف ، گناه دارد بلكه امانت در مشورت ايجاد مى كند كه آنچه را مى داند و در مورد آن برنامه تاءثير مى گذارد، افشا كند، و از اين كه ممكن است مصداقى از غيبت باشد ترسى به خود راه ندهد، چرا كه پرده پوشى در اين گونه موارد خيانت است ، و خيانت در مشورت جايز نيست .
٦- در مورد شهادت دادن در جايى كه از انسان تقاضاى شهادت كنند، نيز غيبت كردن جايز است ، چرا كه مصلحت شهادت قوى تر است . همچنين در مورد اجراى حدود الهى كه اگر چند نفر ببينند (بى آن كه تجسّس خاصى كرده باشند) كه فلان شخص مشغول شرب خمر يا زنا است ، و بيايند و نزد حاكم شرع شهادت دهند، تا در مورد آنها اجراى حد شود. و يا شهودى درباره امرى شهادت داده اند، ولى شهود در باطن ، فاسق و گنهكارند، امّا حاكم شرع در ظاهر با خبر نيست در اينجا نيز افشاگرى و يا به تعبير ديگر شهود، جايز است . (البتّه تمام اين ها در موردى است كه شهود به اندازه كافى براى اثبات مطلب حضور داشته باشند).

حكم متجاهر به فسق

معمولا همه علماى اخلاق و فقهاى بزرگوار، غيبت متجاهر به فسق يعنى كسى كه آشكارا مرتكب گناه مى شود را جزء مستثنيات شمرده اند، و تصريح مى كنند غيبت اين گونه اشخاص كه پرده هاى حيا را دريده و آشكارا در برابر چشم مردم مرتكب معصيّت مى شوند، غيبت ندارند، و به رواياتى نيز در اين زمينه تمسّك جسته اند.
در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «اربعة ليست غيبتهم غيبة الفاسق المعلن بفسقه ...؛ چهار گروهند كه غيبت آنها غيبت محسوب نمى شود، نخست فاسقى كه آشكارا گناه مى كند. (سپس ‍ پيشواى دروغگو و كسانى كه بدگويى به مادر يكديگر مى كنند، و آنها كه از جماعت مسلمين خارج شده اند را بيان فرمود») .(١٣٧)
در حديث ديگرى از امام على بن موسى الرضا عليه السّلام آمده است : «من اءلقى جلباب الحياء فلاغيبة له ؛ كسى كه چادر حيا را از سر بيفكند غيبت ندارد».(١٣٩)
و احاديث در اين زمينه فراوان است .
ولى چنين به نظر مى رسد كه اين گونه افراد به طور كلّى از موضوع غيبت خارجَند نه اين كه از حكم آن استثنا شده باشند چرا كه در غيبن دو چيز شرط بود، اوّل مخفى بودن عيب كه اين افراد ندارند، و دوّم ناراحت شدن از ذكر آن ، كه آن نيز در آنها نيست ، زيرا اگر ناراحت بودند آشكارا مرتكب كار خلاف نمى شدند. و به تعبير علماى اصول خارج شدن اين قبيل اشخاص ‍ به صورت تخصص است نه تخصيص .
در اينجا سؤ الاتى پيش مى آيد نخست اين كه آيا جواز غيبت متجاوز به فسق مخصوص گناهانى است كه آشكارا انجام مى دهند يا در همه چيز غيبت آنها جايز است ؟
ديگر اين كه اگر كسى در محلّى يا نزد جماعتى متجاوز به فسق باشد امّا در محل ديگر و نزد جماعت ديگر كار او پوشيده و پنهان باشد، آيا باز هم غيبت او جايز است ؟ سوم اين كه آيا جواز غيبت متجاهر فسق مشروط به وجود شرايط امر به معروف و نهى از منكر است يعنى غيبت چنين تاءثيرى را داشته باشد وگرنه جايز نيست .
با توجّه به شرحى كه در بالا در مورد اين گونه افراد داده شد، پاسخ همه اين سؤ الات روشن مى شود، و آن اين كه تنها در موردى غيبت آنها جايز است كه حالت تجاهر به فسق دارند، ولى در كارهاى ديگر، و يا در محيطهاى ديگر جايز نيست ، چرا كه ادلّه حرام بودن غيبت شامل غيبت آنها در اين گونه موارد نمى شود و معلوم است در جايى كه متجاهر هستند جستجوى شرايط امر به معروف و نهى از منكر ضرورتى ندارد چون عناصر تشكيل دهنده غيبت در آنها نيست .
اين احتمال نيز وجود دارد كه منظور از متجاهر به فسق كسى است كه به كلّى پرده حيا را دريده و در برابر گناهان جسور و بى باك است ؛ چنين افراد نه تنها احترامى ندارند، بلكه بايد به مردم معرفى شوند تا مردم از خطرات آنها در امان بمانند، تعبير به «من القى جلباب الحياء؛ كسى كه چادر حيا را بيفكند» و تعبير «فاذكروه يعرفه الناس ؛ نام او را ببريد تا مردم او را بشناسند» ناظر به همين معنى است .
بنابراين مى توان گفت : متجاهر به فسق بر دو گونه است : نخست آنها كه در يك عمل تجاهر دارند كه تنها در همان عمل غيبت آنها جايز است ، و ديگر كسانى كه پرده حيا را دريده و جسورانه دست به هر گناهى مى زنند، اين گونه اشخاص در هيچ چيز احترامى ندارند و افشاگرى در مورد آنها لازم و ضرورى است تا افراد ناآگاه از خطرات آنها آگاه شوند.
اين سخن را با ذكر دو نكته پايان مى دهيم :
نخست اين كه مى دانيم يكى از علوم معروف اسلامى علم رجال است كه در آن از صدق و كذب و درستى و نادرستى راويان اخبار سخن به ميان مى آيد، بعضى از ناآگاهان از آموختن اين علم ابا داشته اند چرا كه در آن غيبت افراد مى شود، در حالى كه پُرواضح است كه حفظ حريم احكام اسلام از آميختن به دروغ و مطالب خلاف هدفى است بسيار برتر و بالاتر، و همين والا است كه به ما اجازه مى دهد درباره سوابق روايان اخبار دقت و جستجو كنيم و نقطه هاى ضعف آنها را بشمريم و در كتاب هاى رجال ثبت كنيم تا احكام الهى دستخوش هوا و هوس هاى اين و آن نشوند.
ديگر اين كه در مسايل اجتماعى و سياسى براى گزينش افراد، جهت پست هاى حسّاس و يا در ادامه كار اگر نقطه ضعف هايى پنهانى وجود داشته باشد كه در سرنوشت جامعه مؤ ثّر است ، افشاكردن آنها گرچه در حدّ ذات مشمول عنوان غيبت است ، ولى به خاطر اهمّيّت حفظ نظام جامعه اسلامى و كشف و خنثى كردن توطئه هاى اقدام به آن نه تنها اشكالى ندارد، بلكه گاه واجب مى شود و كسانى كه بر اين گونه عيوب سرپوش مى نهند مبادا گرفتار غيبت شوند، در واقع مصالح جامعه اسلامى را فداى اشخاص ‍ مى كنند. حديثى كه قبلا از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آورديم كه ملامت مى كرد و مى فرمود: «از پرده پوشى از گناهان فاجران ...» و دستور مى داد آنها را افشا كنند تا مردم آنها را بشناسند، ناظر به اين معنى است .
ولى اين بدان معنى نيست كه بى جهت آبروى اشخاص را ببرند و يا از حد لازم تجاوز كنند و در حريم زندگى شخصى و خصوصى آنها وارد شوند.
از آنچه در بالا گفته شد تكليف دستگاههاى اطلاعاتى كشور اسلامى نيز روشن مى شود كه اگر فعاليت هاى آنها در جهت كشف و خنثى كردن توطئه ها و سلامت گزينش ها براى پُست هاى حساس اجتماعى باشد و از آن فراتر نروند و تجاوز نكنند، كار آنها نه مشمول عنوان تجسّس است و نه مشمول عنوان غيبت حرام بلكه اداى وظيفه و انجام واجب است .

١- مشمول دايره غيبت

بى شك غيبت افراد مؤ من و بالغ و عاقل حرام است ، و بى شك غيبت كفّار حربى كه براى نابودى يا ضربه زدن به اسلام و مسلمين كمر بسته اند هيچ اشكالى ندارد، چون آنها محترم نيستند.
ولى آيا غيبت ساير فرق مسلمين و اهل ذمّه (غير مسلمانانى كه داراى كتاب آسمانى هستند و به صورت يك اقليّت سالم در كشورهاى اسلامى زندگى مى كنند و جان و مالشان محفوظ و محترم است جايز است ؟
بعضى از بزرگان فقهاء مانند محقّق اردبيلى و علّامه سبزوارى صاحب كفايه ، حرمت غيبت را عام دانسته اند، و به رواياتى كه عنوان «المسلم» يا «الناس» در آن به كار رفته استدلال كرده اند و گفته اند حرام بودن غيبت آنها هيچ جاى تعجّب نيست ، چرا كه جان و مال آنها محفوظ است ، چرا عرض و آبروى آنها محفوظ نباشد.
ولى مرحوم صاحب جواهر رضوان اللّه عليه شديدا به مخالفت برخاسته و مى گويد ظاهر روايات ، بعد از انضمام بعضى به بعض ديگر اين است كه اين مساءله مخصوص مؤ منان و مواليان اهل بيت عليهم السّلام است . و حتّى به سيره مستمره بين علما و عوام نيز استدلال فرموده است .(١٤١)
ولى حق اين است كه نبايد آن را مقيّد به مميّز كرد چرا كه اگر كشف عيوب پنهانى كودك غيرمميّز هتك حيثيت او در آينده و يا هتك حيثيت خانواده او مى شود، آن هم كار خلافى است ، به همين دليل مرحوم شهيد ثانى در كتاب «كشف الرّيبه» فرقى ميان صغير و كبير نگذاشته است و به تعبير ديگر اطفال مؤ منين به حكم خود مؤ منان هستند از نظر جان و مال و عرض ‍ و آبرو.
و از اينجا حكم مجانين و ديوانگان نيز روشن مى شود.
* * *

٢- غيبت عمومى و خصوصى

گاه غيبت درباره شخص خاص يا اشخاص معيّن است كه حكم آن از بحث هاى گذشته در جهات مختلف تبيين شد.
ولى گاهى جنبه كلّى و عمومى پيدا مى كند. مثلا مى گويد اهل فلان شهر خسيس يا نادان يا ساده لوحند، يا مى گويند اهالى فلان آبادى دزدند، يا معتادند يا در مسائل ناموسى بى بندوبارند.
آيا تمام احكام غيبت بر اين غيبت هاى عمومى جارى مى شود؟
مى توان گفت غيبت داراى چند صورت است :
١- در آن جايى كه غيبت شونده ، شخص يا اشخاص محدود و معدودى باشند كه مخاطبين ، آنها را نمى شناسند، مثل اين كه بگويد در فلان شهر يا فلان آبادى يك يا چند نفر را ديدند كه مشغول نوشيدن شراب يا اعمال زشت ديگرى بودند، بى شك احكام غيبت در اينجا جارى نيست ، چرا كه با اين سخن مطلب پنهانى آشكار نمى شود.
٢- آن كه به صورت شبهه محصوره مطلب را بيان كند (به اصطلاح شبهه قليل فى القليل يا كثير فى الكثير باشد) مثلا بگويد يكى از آن چهار نفر را ديدم مشغول شرب خمر بود (و نام آن چهار نفر را ببرد يا بگويد يكى از پسران زيد را ديدم كه فلان كار خلاف را انجام مى داد، يا اين كه بگويد گروه كثيرى از اهالى فلان آبادى يا فلان شهر مرتكب اين عمل مى شوند به گونه اى كه انگشت اتهام به سوى همه آنها نشانه رود.
ظاهر اين است كه ادلّه غيبت چنين موردى را شامل مى شود، و به فرض كه نام آن را غيبت نگذاريم چون كشف سرّ ناقصى شده ، حرام بودن آن از جهت هتك احترام مؤ من و قرار دادن او در معرض اتهام ثابت است .
٣- به تمام اهل يك شهر يا آبادى چيزى را نسبت دهد، بى شك در اينجا نيز احكام غيبت و يا لااقل هتك احترام مؤ منين جارى مى شود، خواه منظورش ‍ تمام اهل شهر بودن استثناء باشد يا اكثريت آنها.
بنابراين ، آنچه معمول است كه اهالى بعضى از بلاد يا آبادى ها را با اوصاف زشتى ياد مى كنند، از نظر اسلام جايز نيست ، مگر اين كه قرينه باشد كه منظورش افراد كمى از آنها است ، و به اصطلاح شبهه قليل فى الكثير يا شبهه غير محصوره شود. و يا اين كه وجود آن اوصاف را همه بدانند، و در عين حال قصد هتك و مذمت نيز نداشته باشد.

٣- دفاع در برابر غيبت

آيا در برابر غيبت كننده بايد به دفاع از فرد با ايمانى كه غيبت او شده است برخاست مثلا بگويد بشر جايز الخطا است ، هر كس ممكن است در زندگى لغزشى پيدا كند، يا گفته شود ممكن است اين كار سهوا يا از روى فراموش ‍ كارى انجام شده باشد يا از نظر آن شخص فلان موضوع حلال بوده است ، بايد فعل برادر مسلمان را حمل بر صحت كرد. بنابراين اگر قابل توجيه باشد توجيه كند، و اگر قابل توجيه نباشد مى گويد چه بهتر كه به جاى غيبت براى او استغفار كنيم ، زيرا همه ما در معرض اين گونه لغزش ها هستيم .
بعضى از بزرگان فقها معتقدند كه دفاع واجب است ، از جمله شيخنا الاعظم مرحوم علّامه شيخ انصارى در بحث غيبت از مكاسب محرّمه است .
روايات زيادى نيز درباره لزوم ردّ غيبت از معصومين عليهم السّلام نقل شده است كه مرحوم صاحب كتاب وسائل الشيعه در باب ١٥٦ از ابواب احكام العشرة حج گردآورى نموده است از جمله :
در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: «يا على من اغتيب عنده اخوه المسلم فاستطاع نصره و لم ينصره خذله اللّه فى الدّنيا و الآخرة ؛ كسى كه نزد او غيبت برادر مسلمانش شود و توانائى بر يارى او داشته باشد و ياريش نكند خداوند او را در دنيا و آخرت مخذول مى كند».
همين تعبير يا شبيه آن در روايات متعدد ديگرى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امام صادق عليه السّلام نقل شده است .
در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه در خطبه اى براى عموم مردم فرمود: «من ردّ عن اءخيه غيبة سمعها فى مجلس ردّ اللّه عنه اءلف باب من الشَرّ فى الدّنيا و الآخرة فان لم يردّ عنه و اءعجبه كان عليه كوزر من اغتاب ؛ كسى كه از برادرش غيبتى را كه در مجلسى مى شنود رد كند (و در برابر آن دفاع نمايد) خداوند هزار دَر از دَرهاى بدى را در دنيا و آخرت از او رد مى كند. و اگر آن غيبت را رد نكند و از آن خوشحال شود همانند گناه غيبت كننده براى او خواهد بود».(١٤٣)
ولى از مجموع اين روايات وجوب دفاع استفاده نمى شود، بلكه نهايت امر، استجاب مؤ كّد مى توان استفاده كرد، زيرا تعبير به مخذول كردن كه در چند روايت آمده بيش از اين نمى رساند كه خدا دست از يارى چنين كسى برمى دارد (چرا كه خذلان به معنى ترك نصرت و يارى است) همچنين وعده ثواب بهشت يا نجات از دوزخ كه در روايات آمده است آن هم دليل بر وجوب نخواهد بود، ولى تعبيرى كه در روايت دوّم آمده است كه مانند گناه غيبت كننده براى او مى نويسند دليل بر وجوب دفاع است ، ولى در آن حديث اين گناه در مورد كسى ذكر شده كه نه فقط دفاع نمى كند بلكه از غيبت برادر مسلمانش خوشحال هم مى شود.
به هر حال خواه دفاع در برابر مسلمان واجب باشد و خواه مستحب مؤ كّد، يكى از وظايف حسّاس اسلامى است . و اگر جنبه نهى از منكر به خود بگيرد به يقين واجب است .

٤- غيبت مردگان چه حكمى دارد؟

گاه تصوّر مى شود كه مفهوم غيبت و همچنين رواياتى كه درباره غيبت وارد شد ناظر به افراد زنده است و مردگان را شامل نمى شود، بنابراين غيبت كردن پشت سر مُرده اشكالى ندارد، ولى اين اشتباه بزرگى است زيرا طبق روايات اسلامى : «حرمة الميّت كحرمته و هو حىّ؛ احترام مُرده مسلمان همچون احترام زنده او است».(١٤٥)
بنابراين خُلق و خُوى نيكويى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يك رحمت الهى درباره او و درباره تمام امّت بود. و به يقين اين نرمش و مهربان و حُسن و مهربانى و حُسن و خُلق در هر كس باشد مايه رحمت و بركت است .
در تعبير فوق به نقطه مقابل آن يعنى خشونت و كج خُلقى و نامهربانى نيز اشاره شده كه اثر مستقيم آن ، پراكندگى مردم از دور انسان است ، و به تعبير ديگر حُسن خُلق خمير مايه پيوند جوامع انسانى است ، و كج خُلقى عامل پراكندگى و نفرت .
در اين كه «فظّ» و «غليظ القلب» هر دو به يك معنى و به معنى تاءكيد است يا دو معنى متفاوت را مى رساند، مرحوم «طبرسى » در «مجمع البيان» تعبير جالب و جامعى دارد مى گويد: «بعضى گفته اند جمع بين اين دو وصف با اين كه هر دو از نظر معنى قريب الافق هستند به خاطر اين است كه «فظّ» معمولا در مورد خشونت در سخن به كار مى رود، «غليظالقلب» در مورد خشونت در عمل كه ناشى از سنگدلى است . بنابراين هر دو به معنى خشونت است ، ولى يكى به معنى خشونت در سخن ، و ديگرى خشونت در برخورد عملى است .»
در هر حال خداوند به پيامبرش نرمش و انعطاف و خوش رويى و خوش خويى داده بود به گونه اى كه در برابر افراد گنه كار، خشن و سنگدل ، نرمش نشان مى داد و به اين وسيله خشن ترين افراد را غالبا به سوى اسلام جلب و جذب مى كرد.
و به دنبال آن يك سلسله دستورات عملى مى دهد كه خوش رويى و خوش خويى از صورت تظاهر بيرون آيد و جنبه هاى عملى به خود بگيرد، مى فرمايد: «آنها را عفو كن و براى آنان از خدا آمرزش بطلب ، و در كارها با آنها مشورت كن ، و هنگامى كه تصميم گرفتى (قاطع باش !) و بر خدا توكّل نما كه خداوند متوكلان را دوست دارد». (فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الاءمر فاذا عزمت فتوكّل على اللّه انّ اللّه يحبّ المتوكّلين).
و به اين ترتيب جاذبه فوق العاده اى بر محور وجود پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پيدا شد كه دورترين افراد را به سوى خود جلب كرد.
سياق آيات نشان مى دهد كه اين آيه از آيات مربوط به جنگ اُحد است كه دوست و دشمن سخت ترين فشارها را در طول اين جنگ بر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم وارد كرد، بديهى است عفو و گذشت و استغفار و برخورد محبت آميز در چنين شرايطى ، نشانه قرار داشتن پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در بالاترين سطح خوش خويى و محبت و مهربانى بود، و كمتر انسانى را مى توان يافت كه در چنين شرايطى از كوره در نرود و تندخويى نكند.
* * *
دومين آيه نيز اشاره به حُسن خلق عجيب پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است كه از آن به اخلاق عظيم تعبير شده مى فرمايد: «و انّك لعلى خُلق عظيم».


۱۰
اخلاق در قرآن
«خُلق» (بر وزن افق) مفرد است ، و با خلق (بر وزن قفل) يك معنى دارد، و به طورى كه از مفردات راغب استفاده مى شود با خَلق (بر وزن حَلق) ريشه مشترك دارد منتها «خَلق» به صفات ظاهرى گفته مى شود، و «خُلق» و «خُلُق» را به صفات درونى .
بعضى از ارباب لغت «خُلق» و «خُلُق» را به معنى دين و طبيعت و سجيّه تفسير كرده اند و آن را صورت باطنى انسان مى دانند.(١٤٧) و اين نشان مى دهد كه خلق عظيم را منحصر به خوش خويى و نرمش و مدارا ندانسته اند بلكه آن را مجموعه اى از صفات والاى انسانى شمرده اند، و به تعبير ديگر تقريبا همه اخلاق حسنه را در خلق عظيم به طور جمعى ديده اند.
حديثى كه از امام صادق عليه السّلام در اين زمينه نقل شده است نيز مؤ يّد اين معنى است مى فرمايد: «انّ اللّه عزّوجلّ اءدّب نبيّه فاءحسن اءدبه فلمّا اءكمل له الاءدب قال انّك لعلى خُلق عظيم ؛ خداوند پيامبرش را تربيت اخلاقى كرد، هنگامى كه تربيت او كامل شد به او فرمود: انّك لعلى خُلق عظيم».(١٤٩) و اين دو با هم منافاتى ندارند.
آخرين نكته اى را كه در زمينه اين آيه شايسته دقت مى دانيم اين است كه بعضى از مفسّران از تعبير به «على» در «انّك لعلى خُلق عظيم » با توجّه به اين كه «على» معمولا مفهوم سلطه دربردارد، چنين استفاده كرده اند كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم سلطه كاملى بر فضايل اخلاقى داشت ، آن چنان كه اين فضايل جزيى از وجود او را تشكيل مى داد، و بدون تكلّف آنها را ظاهر مى ساخت .(١٥١)
* * *
در چهارمين آيه مورد بحث خداوند بنى اسرائيل را به عنوان اخذ يك پيمان الهى مخاطب ساخته و بعد از تاءكيد بر توحيد خالص و احسان به پدر و مادر و خويشاوندان و يتيمان و مسكينان مى فرمايد: به مردم نيك بگوييد، و نماز را برپا داريد و زكات را بدهيد (وقولوا للنّاس حُسنا و اءقيموا الصّلوة و آتوالزّكوة) قرارگرفتن جمله «وقولوا للنّاس حُسنا» در ميان پيمان هاى مربوط به توحيد و نيكوكارى و برپاداشتن نماز و دادن زكات ، بيانگر اهمّيّت حسن برخورد، نسبت به مردم است ، و به اين ترتيب خوش خويى و برخورد خوب با توده مردم در رديف مهمترين و اساسى ترين دستورات اسلام قرار دارد.
در واقع چون مال انسان محدود است و نمى تواند همه دوستان و نيازمندان را با آن بى نياز كند، دستور به بذل حسن خلق داده ، همان سرمايه اى كه فناناپذير است ، همان گونه كه در حديث معروف از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «انّكم لاتسعون الناس باءموالكم ولكن يسعهم منكم بسط الوجه و حُسن الخُلق ؛ شما نمى توانيد همه مردم را با اموال خود راضى كنيد، ولى خوش رويى و حسن خلق از سوى شما همه را شامل مى شود و خشنود مى سازد».(١٥٣)
درست است كه مخاطبين اين آيه بنى اسرائيل هستند، ولى هدف قرآن از ذكر آن بيان يك اصل كلّى براى همه است .
* * *
پنجمين آيه نشان مى دهد كه مساءله خوش رويى و برخورد خوب با افراد حتى دشمنان را نيز شامل مى شود، مخصوصا در مقام دعوت آنها به سوى حق ، از همين رو هنگامى كه موسى عليه السّلام ماءمور شد پيام الهى را به فرعون طغيانگر كه بنى اسرائيل را به بردگى كشيده بود برساند، با اين خطاب مخاطب شد: «تو و برادرت هارون به سوى فرعون برويد كه طغيان كرده است ، امّا به نرمى با او سخن بگوييد شايد متذكّر شود يا (از خدا) بترسد» (اذهبا الى فرعون انّه طغى - فقولا له قولا ليّنا - لعلّه يتذكّر اءو يخشى).
اين تعبير نشان مى دهد كه اگر امر به معروف و نهى از منكر و دعوت به سوى حق با نرمش و برخورد محبت آميز همراه باشد، اميد اين مى رود كه حتى در سنگدل ترين افراد اثر بگذارد.
در اين كه ميان «يتذكّر اءو يخشى» چه تفاوتى است ؟ مى توان گفت منظور اين است كه اگر شما با سخنان نرم و ملايم با او روبرو شويد و در عين حال مطالب لازم را با صراحت و قاطعيت بيان كنيد احتمال اين است كه دلائل منطقى را پذيرا شود، و از اعماق جان ايمان بياورد. و اگر ايمان نياورد ممكن است لااقل از ترس مجازات الهى دست از مخالفت و كارشكنى در طريق ايمان ديگران بردارد.
«فخررازى» مى گويد: ما نمى دانيم چرا خداوند موسى را به سوى فرعون فرستاد با اين كه مى دانست او هرگز ايمان نمى آورد. سپس مى گويد: در اين گونه موارد جز اين كه ما تسليم در مقابل آيات قرآن باشيم و لب به اعتراض نگشاييم راه ديگرى در پيش نيست .(١٥٥) اين تعبير نشان مى دهد كه عصاره تعليمات اسلام همان حسن خلق است .
٢- در حديثى از حضرت على عليه السّلام در يك تعبير جامع و جالب مى خوانيم : «عنوان صحيفة المؤ من حسن خلقه ؛ سرلوحه نامه عمل انسان باايمان حسن خلق او است».(١٥٧)
در اين حديث حسن خلق همسنگ و همطراز تقوا قرار داده شده و به عنوان يكى از دو عامل اصلى ورود در بهشت معرفى شده است .
٤- در حديث ديگرى اميرمؤ منان على عليه السّلام مى فرمايد: «اءكملكم ايمانا اءحسنكم خُلقا؛ كسى كه ايمانش از همه كاملتر باشد، حسن خلقش ‍ از همه بيشتر است».(١٥٩)
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : «انّ صاحب الخلق الحَسن له مثل اءجر الصّائم القائم ؛ حسن خلق پاداشى همچون روزه دار شب زنده دار دارد».(١٦١)
و به اين ترتيب صاحبان حسن خلق به درجات والائى مى رسند كه روزه داران و شب زنده داران به عبادت ، و مجاهدان راه خدا مى رسند و در پرتو حسن خلق گناهان آنها شستشو مى شود، اين در زمينه آثار معنوى آن ، و در زمينه آثار دنيوى آن نيز تعبيرات بسيار مهمى ديده مى شود، از جمله :
٤- در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «حسن الخلق يثبت المودّة ؛ حسن خلق محبت دوستى را تثبيت مى كند». (و دلهاى پراكنده را به هم پيوند مى دهد).(١٦٣)
٦- در حديثى از امام صادق عليه السّلام آمده است : «اءلبرّ و حُسن الخُلق يعمران الدّيار و يزيدان فى الاءعمار؛ نيكوكارى و حسن خلق ، خانه ها را آباد مى كند و عمرها را افزايش مى دهد».(١٦٥)
٨- در حديث ديگرى از همان حضرت آمده است : «فى سعة الاءخلاق كنوز الاءرزاق ؛ در وسعت خلق ، گنج هاى روزى ها نهفته است».(١٦٧)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به بخشى از تفسير حسن خلق اشاره شده مى فرمايد: «انّما تفسير حسن الخلق مااءصاب الدّنيا يرضى ، و ان لم يصبه لم يسخط؛ تفسير حسن خلق اين است كه هر مقدار از دنيا به او برسد، خشنود باشد و اگر به دنيا نرسد خشمناك نشود».(١٦٩)
و در جاى ديگر مى فرمايد: «اءطهر النّاس اءعراقا اءحسنهم اءخلاقا؛ آنها كه ريشه هاى پاك ترى دارند، اخلاق بهترى دارند».
۱۱
اخلاق در قرآن
در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «اءلاخلاق منايح من اللّه عزّوجلّ فاذا اءحبّ عبدا سنحه خُلقا حسنا و اذا اءبغض عبدا منحه خُلقا سيّئا؛ اخلاق ، مواهب الهى است ، هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش) دوست دارد، اخلاق نيك به او مى بخشد، و هنگامى كه بنده اى را (به خاطر نيّات و اعمالش) مبغوض دارد اخلاق سوء به او مى دهد».(١٧٢)
٢- در حالات على عليه السّلام در حديث معروفى مى خوانيم كه امام عازم كوفه بود، اتفاقا يك نفر يهودى با آن حضرت همسفر شد، هنگامى كه بر دو راهى رسيدند (راهى به سوى كوفه مى رفت و راه ديگرى به سوى مقصدِ يهودى) مرد يهودى با كمال تعجّب ديد على عليه السّلام راه كوفه را رها كرد، و از طريقى كه او عازم بود آمد. عرض كرد: مگر شما نفرموديد قصد كوفه را داريد، پس چرا راه كوفه را رها كرديد؟ فرمود: مى دانم . عرض كرد: اگر مى دانيد پس چرا آگاهانه از راه خود صرف نظر كرده با من آمديد؟ فرمود: همسفر بايد احترام همسفرش را نگه دارد و براى تكميل آن بايد هنگام جدائى مقدارى همسفرش را بدرقه كند. اين گونه پيامبر ما به ما دستور داده است :
يهودى با تعجّب پرسيد آيا اين دستور پيامبر شما است ؟ فرمود: آرى .
يهود گفت : لابد كسانى كه از او پيروى كردند به خاطر اين كارهاى بزرگوانه و اعمال انسانى او است ، من هم گواهى مى دهم كه آيين شما حق است (اين سخن را گفت و مسلمان شد).(١٧٤)
اين حوصله عجيب و آن برخورد محبّت آميز و آن تشبيه زيبا براى برطرف كردن شرمندگى سؤ ال كننده از كثرت سؤ ال ، هر كدام نمونه جالبى است كه از خوش خلقى پيشوايان بزرگ كه سزاوار است براى همه درس عبرت باشد، و در طريق ارشاد مردم از آن الهام بگيرند.
٤- در حديث معروفى از برخورد امام حسن مجتبى عليه السّلام با مردم ، مى خوانيم كه روزى يك مرد شامى امام را (در كوچه هاى مدينه) ديد كه سوار بر مركب است .
شروع به لعن و ناسزا به آن حضرت كرد، امام پاسخى به او نمى گفت ، هنگامى كه از لعن و ناسزاها فراغت حاصل كرد، امام روبه او كرد سلام فرمود و در چهره او خنديد فرمود: اى مرد محترم گمان مى كنم كه تو در اين ديار غريبى و حقايق بر تو مشتبه شده است هرگاه از ما طلب عفو كنى ، تو را مى بخشم و اگر چيزى بخواهى ، به تو مى دهيم ، اگر راهنمائى بخواهى تو را راهنمائى مى كنيم ، و اگر مركبى از ما بخواهى در اختيارت مى گذاريم ، اگر گرسنه اى سيرت مى كنيم ، و اگر برهنه اى لباس در اندامت مى پوشانيم ، اگر نيازمندى بى نيازت مى كنيم ، و اگر از جايى رانده شده اى پناهت مى دهيم (خلاصه) هر حاجتى داشته باشى برآورده مى كنيم . و اگر دعوت ما را بپزيرى و به خانه ما بيائى و ميهمان ما باشى ، تا موقع حركت از تو پذيرائى مى كنيم ، ما محل وسيعى داريم و امكانات فراوان و مال بسيار (پذيرائى از تو به هر مقدار، براى ما مشكلى ايجاد نمى كند).
هنگامى كه آن مرد اين سخن محبّت آميز را (در برابر سخنان ركيكى كه گفته بود) شنيد گريه كرد (و به كلّى منقلب و دگرگون شد) و گفت : گواهى مى دهم كه تو خليفة اللّه در زمين هستى ، خدا آگاه تر است كه نبوّت (و امامت) را در كدام خاندان قرار دهد. پيش از آن كه اين محبت را از شما ببينم تو و پدرت مبغوض ترين خلق خدا در نزد ما بودى ، و اكنون محبوبترين بندگان خدا در نظر من هستى ، اين را گفت و به خانه امام حسن عليه السّلام آمد و تا روزى كه مى خواست از آنجا برود، ميهمان امام بود. و از معتقدان به محبت آنها شد.(١٧٦)
٦- در حالات امام چهارم زين العابدين على بن الحسين عليه السّلام چنين مى خوانيم : «مردى از دشمنان كينه توز اهل بيت عليه السّلام نزد امام آمد او را ناسزا و دشنام داد، امام در جواب او چيزى نفرمود، چون آن مرد از نزد حضرت رفت ، امام به حاضران فرمود: اكنون دوست دارم با من بيائيد برويم نزد آن مرد، تا جواب مرا از دشنام او بشنويد، عرض كردند اى كاش جواب او را همان اوّل مى داديد، حضرت حركت فرمود، در حالى كه آيه شريفه «و الكاظمين الغيظ و العافّين عن النّاس و اللّه يحبّ المحسنين» را مى خواند».
روايت كننده اين حديث مى گويد: از خواندن اين آيه دانستيم كه امام در نظر ندارد برخورد تندى با او كند. هنگامى كه به درِ خانه او رسيدند، حضرت از پشت در صدا زد، فرمود: بگوئيد: على بن الحسين است . هنگامى كه آن مرد متوجّه شد كه امام با جماعتى در خانه او آمدند، وحشت كرد و خود را براى شرّ و ناراحتى آماده مى كرد، هنگامى كه حضرت او را ديد فرمود: اى برادر! تو نزد ما آمدى و چنين و چنان گفتى ، هرگاه بدى هائى را كه به من نسبت دادى راست باشد از خدا مى خواهم كه مرا بيامرزد، و اگر دروغ گفتى و تهمت زدى از خدا مى خواهم كه تو را بيامرزد. آن مرد از اين بزرگوارى و خوش رفتارى شرمنده شد پيشانى امام را بوسيد و گفت آنچه من گفتم در تو نيست ، و من به اين بدى ها سزاوارترم .(١٧٨)
٨- در حديث معروفى در حالات امام ششم و در مقدّمه «توحيد مفضّل» مى خوانيم : «مفضّل» مى گويد روزى بعد از نماز عصر در روضه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم (ميان مقبره و منبر پيامبر اكرم) نشسته بودم و در عظمت پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و مواهبى كه خدا به او داده است انديشه مى كردم ، ناگهان چشمم به «ابن ابى العوجاء» (يكى از ملحدان معروف آن زمان) افتاد، كه در ميان جمعى از يارانش نشسته و براى آنها سخن مى گويد به طورى كه من سخنانش را مى شنيدم ، صاحب اين قبر به كمالات زيادى نائل شد، يكى از يارانش گفت : او مرد فيلسوفى بود كه ادّعاى نبوّت عظيمى كرد، و معجزاتى براى مردم آورد، عقل ها را متحيّر ساخت ، هنگامى كه مردم گروه گروه در دين او وارد شدند، او نام خود را در كنار نام خدا قرار داد و در شبانه روز پنج بار در اذان و اقامه نام او را همراه نام خدا مى برد، «ابن ابى العوجا» گفت : سخن درباره محمّد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم را بگذار كه عقل من درباره او حيران شده ، سخن از اساس ‍ آفرينش بگو كه تصوّر من اين است ، جهان ابدى و ازلى است و خالق و مربّى اى ندارد.
«مفضّل» مى گويد: خشم و غضب ، تمام وجود مرا فراگرفت ، رو به او كردم و گفتم : اى دشمن خدا تو راه اِلحاد و انكار را در پيش گرفتى و خالق متعال را انكار كردى ، خدائى كه آثار قدرت و عظمتش در تمام وجود تو نمايان است .
«ابن ابى العوجاء» گفت : چرا اين گونه سخن مى گوئى اگر از علماى كلام و عقائدى استدلال كن ! اگر دليل قانع كننده اى داشتى ما مى پذيريم ، و اگر از دانشمندان نيستى ما را با تو سخنى نيست ، و اگر از ياران جعفربن محمدالصادق عليه السّلام هستى او هرگز با ما اين چنين سخن نمى گويد، او سخنانى از ما شنيده كه بسيار از آنچه تو شنيده اى تندتر و شديدتر است ، ولى هرگز با درشتى با ما سخن نگفته او آدم عاقل و فهميده و خويشتن دارى است كه هرگز با كسى برخورد تند نمى كند و به درشتى سخن نمى گويد، او با حوصله گوش به سخنان ما فرامى دهد، هنگامى كه سخن ما به پايان رسيد و پنداشتيم او را قانع كرده ايم ، او با منطق قوى و دلائل پُرقدرتى به ما پاسخ مى گويد و راه را بر ما مى بندد، اگر تو از ياران او هستى ، اين گونه با ما سخن بگو.(١٨٠)
١٠- در حالات امام على بن موسى الرضا عليه السّلام و برخورد محبّت آميز او با مردم چنين آمده است : يكى از ياران او مى گويد: من در خدمتش در مجلسى بودم در حالى كه گروه زيادى از مردم اجتماع كرده بودند و از مسائل حلال و حرام سؤ ال مى كردند، ناگهان مردى قدبلند و گندمگون بر او وارد شد و سلام كرد و گفت من يكى از دوستان شما، و از دوستان پدران و اجدادتان هستم ، من از حج مى آيم ، زاد و توشه خود را از دست داده ام و چيزى كه مرا به مقصدم برساند ندارم اگر صلاح بدانيد مبلغى به من بدهيد و مرا به شهر خود برسانيد، خداوند به من نعمت داده هنگامى كه به شهرم رسيدم آنچه را كه به من عطا فرموديد آن را از طرف شما انفاق مى كنم ، چون من نياز به صدقه ندارم . فرمود بنشين خدا رحمتت كند سپس رو به مردم كرد و با آنها سخن مى گفت (و سؤ الاتشان را جواب مى داد) تا پراكنده شدند و من با دو نفر ديگر در خدمتش بوديم ، فرمود: اجازه بدهيد من به اندرون خانه بروم ، برخاست و داخل اتاق خود شد، سپس برگشت و دست خود را از بالاى در بيرون آورد و صدا زد اين مرد خراسانى كجاست ؟ فرمود: اين دويست دينار را بگير و براى هزينه سفرت از آن بهره بردارى كن و به آن تبرّك بجوى و چيزى از طرف من انفاق نكن . و هم اكنون برو كه مرا نبينى و من نيز تو را نبينم . هنگامى كه مرد خراسانى رفت ، امام بيرون آمد، يكى از حاضران عرض كرد، فدايت شوم محبّت زيادى درباره اين مرد كرديد، چرا خود را از آن پنهان نموديد؟ فرمود: مى ترسيدم آثار ذلّت سؤ ال ، در صورت او ببينم (مى خواستم شرمنده نشود).(١٨٢)
١٢- در حالات امام هادى عليه السّلام مى خوانيم كه يكى از ياران آن حضرت به نام «ابوهاشم جعفرى» مى گويد در تنگناى شديدى واقع شدم و به خدمت امام هادى عليه السّلام رفتم ، تا به او شكايت كنم ، پيش از آنكه من سخن آغاز كنم ، امام فرمود: اى «ابوهاشم» كدام يك از نعمت هاى الهى را مى خواهى شُكر آن را ادا كنى ؟ ابوهاشم مى گويد: من از اين سخن ناراحت شدم و سكوت كردم و ندانستم چه در پاسخ بگويم . امام خودش ادامه داد و فرمود خداوند ايمان را به تو روزى كرد، و بدن تو را به وسيله آن بر آتش دوزخ حرام نمود، خداوند سلامت و تندرستى به تو داد و تو را براطاعتش يارى كرد، خداوند قناعت به تو روزى داد تا در پيش مردم بى ارزش نشوى .
اى ابوهاشم ! من ابتدا به سخن كردم براى اين كه گمان كردم مى خواهى شكايتى از كسى كه اين نعمت ها را به تو ارزانى داشته است نزد من مطرح كنى ، و من دستور دادم يكصد دينار به تو بدهند، آن را بگير (و مشكل خود را با آن مرتفع كن).(١٨٤) اين نشان مى دهد كه رفتار امام از نظر عبادت و اطاعت و حُسن خُلق و حُسن رفتار به قدرى عالى بوده كه در اين مدت كوتاه ، سرسخت ترين دشمنان را به بهترين دوستان مبدّل ساخت .
١٤- درباره حضرت مهدى ولى عصر عليه السّلام ارواحنافداه ، و حُسن خُلق و برخورد مملو از لطف و عنايتش به افرادى كه به محضرش رسيده اند سخن بسيار است ، از جمله مرحوم «محدث نورى» در كتاب «جنّة الماءوى» از يكى از علماى معتمد نجف اشرف نقل مى كند كه در نجف اشرف مرد با ايمان و مخلصى بود به نام «شيخ محمد»، او گرفتار ناراحتى شديد سينه بود به گونه اى كه همراه سرفه ، اخلاط خون آلود از سينه او خارج مى شد، و در نهايت تنگدستى مى زيست ، و غالبا به اطراف نجف براى تحصيل روزى مى رفت ، امّا به قدر كافى چيزى عايد او نمى شد، در عين حال سخت علاقه مند بود كه با دخترى از اهل نجف ازدواج كند، و هر زمان خواستگارى مى رفت با جواب منفى رو به رو مى شد، زيرا فقير و فاقد امكانات بود، «هنگامى كه فقير و بيمارى و نوميدى از ازدواج با آن دختر، او را تحت فشار قرار داد، تصميم گرفت به آنچه در ميان اهل نجف معروف بود كه براى حل مشكل ، چهار شب چهار شنبه به «مسجد كوفه» بروند و به ذيل عنايت ولى عصر (عج) متوسّل شوند تا به ديدار آن امام بزرگوار نايل گردند و به مقصود خود برسند»، عمل كند.
اين كار را شروع كرد و پى در پى شب هاى چهارشنبه به مسجد كوفه مى رفت تا شب آخر فرارسيد، شبى بود زمستانى و تاريك و تواءم با بادهاى سخت و كمى باران .
او مى گويد آن شب من بر سكويى كه نزديك در مسجد بود نشسته بودم و نمى توانستم وارد مسجد شوم ، زيرا از اين مى ترسيدم كه مسجد به خاطر خون ريزى سينه ام آلوده شود. هوا سرد بود و پوششى در برابر سرما نداشتم ،
انبوه شديدى بر من سنگينى مى كرد و دنيا در نظرم تيره و تار شده بود، پيش ‍ خود فكر مى كردم ، شبها يكى پس از ديگرى گذشت و با اين همه رنج و زحمت و مشقت و خوف ، در اين چهل شب به جايى نرسيدم ، در حالى كه ياءس و نوميدى تمام وجود مرا فراگرفته بود، احدى در مسجد حضور نداشت ، من آتشى براى تهيه قهوه برافروخته بودم كه به آن عادت داشتم ترك كنم ، و قهوه اى كه با من بود بسيار كم بود، ناگهان ديدم مردى از طرف در به سوى من آمد، همين كه چشمم به او افتاد، پيش خود گفتم : اين يكى از عرب هاى باديه نشين اطراف مسجد است و آمده است كه از قهوه من بنوشد، و در اين شب تاريك بى قهوه بمانم .
در همين حال كه در انديشه بودم ، آن مرد نزد من آمد، و با نام مرا مخاطب ساخت سلام كرد و در برابر من نشست ، تعجّب كردم ، چگونه نام مرامى داند گفتم شايد از يكى از قبايل اطراف نجف باشد كه من گاهى براى گرفتن كمك به سراغ آنها مى روم ، سؤ ال كردم آيا شما از فلان طايفه ايد؟ گفت : نه ، قبيله ديگرى را نام بردم گفت : نه ، و هر چه گفتم جواب منفى داد، من عصبانى شدم و به عنوان استهزاء گفته شما از قبيله طُرى طِره هستيد (طرى طره لفظ بى معنايى بود) آن بزرگوار اين سخن را كه شنيد تبسّم كرد، و خشمگين نشد، فرمود: ايرادى ندارد بگو ببينم براى چه به اينجا آمده اى ؟ گفتم به تو چه مربوط است كه در اين كارها دخالت مى كنى ؟


۱۲
اخلاق در قرآن
فرمود: ضررى ندارد، اگر براى من بازگو كنى ! من از حُسن اخلاق و بيان شيرين او سخت در شگفتى فرورفتم و قلبم به او متمايل شد، هر چه بيشتر سخن مى گفت بر محبّتم افزوده مى شد. من عادت به كشيدن توتون داشتم و از پيپ استفاده مى كردم ، آماده كردم و به او تعارف نمودم ، فرمود براى تو اشكالى ندارد ولى من از آن استفاده نمى كنم ، يك فنجان قهوه براى او ريختم ، از من گرفت ، مقدار كمى از آن نوشيد و بقيه را به من داد و گفت : بقيه را بنوش !، لحظه به لحظه علاقه من به او بيشتر مى شد به او گفتم : برادر! خداوند در اين شب تاريك تو را براى من فرستاده كه مونس من باشى ! سپس شرح حال خود را براى او با ذكر سه مشكلِ مهم زندگيم بازگو كردم ، و گفتم كه براى حل آنها به اينجا آمده و اين همه زحمت برخود هموار كردم ، فرمود: امّا سينه تو خوب شد، و در آينده نزديك آن دختر به ازدواج تو برمى آيد ولى فقر تو تا پايان عمر برطرف نخواهد شد. من توجّه نداشتم كه او چه مى گويد و چگونه از آينده خبر مى دهد، اين مطلب گذشت ، و بعد از ماجراى عجيبى از نظرم پنهان شد، هنگام صبح احساس كردم سينه ام كاملا سالم است و بيش از يك هفته نگذشته بود كه وسايل ازدواج با آن دختر از جايى كه انتظار نداشتم فراهم شد، ولى فقر من همچنان باقى ماند.(١٨٦)
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم كه : سوءخلق گناهى است كه توبه ندارد. و فرمود: «اءبى اللّه لصاحب الخُلق السّيّى بالتّوبة ؛ خداوند از پذيرش توبه افراد بداخلاق ابا دارد» عرض كردند: يا رسول اللّه ! چرا و چگونه ؟
فرمود: «لانّه اذا تاب من ذنب وقع فى اءعظم من الذّنب الّذى تاب منه ؛ زيرا هنگامى كه از گناهى توبه كند در گناه بزرگترى واقع مى شود».(١٨٨)
چه مصيبتى از آن بالاتر كه انسان را در جامعه منزوى مى كند و تمام پيوندها را ميان او و خلق و خالق قطع مى نمايد.
٤- و نيز از همان حضرت مى خوانيم كه فرمود: «لا وحشة اءوحش من سوء الخُلق ؛ وحشتى بدتر از سوءخلق نيست».(١٩٠) چرا كه هم خودش در زحمت است و هم اطرافيان و معاشرين او در عذابند.
٦- شبيه اين تعبير امّا با يك تفاوت روشن در يك حديث ديگرى از آن حضرت آمده است : «لاسودد لسيّى الخُلق ؛ انسان بداخلاق در جامعه ، بزرگى و آقايى پيدا نمى كند».(١٩٢)
و به اين ترتيب حُسن خُلق ، يكى از نشانه هاى ايمان ، و سوءخلق يكى از نشانه هاى كفر مى باشد.

درمان سوءخلق

آنچه كه در بالا آمد و روايات فراوان ديگرى كه براى پرهيز از طولانى شدن سخن ، از ذكر آنها خوددارى شد، به روشنى گواه مى دهد كه سوءخلق يكى از بدترين و مزاحم ترين صفات است كه آثار مرگبارى در زندگى انسان و اطرافيان او دارد، و افق زندگى را تيره و تار و شهد حيات را در كام انسان مبدّل به شرنگ مى كند.
بنابراين كسانى كه گرفتار اين رذيله اخلاقى هستند بايد هر چه زودتر براى درمان خود بكوشند، و از طرقى كه علما و بزرگان اخلاق گفته اند بهره گيرند، از جمله اين كه : مبتلايان به اين صفت رذيله بايد همه روزه در عواقب شوم آن بينديشند و روايات بالا و سخنان بزرگان را مكرر در مكرر مرور كنند و آثار شوم آن را در زندگى مبتلايان به آن مشاهده نمايند كه چگونه مردم از آنها متنفّر مى شوند، و در زندگى در برابر حوادث سخت تنها مى مانند، و در مجموع رانده درگاه خدا و خلق خواهند شد.
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه براى ريشه كن كردن صفات زشت اخلاقى بايد از تمرين و رياضت استفاده كرد، و در اين طريق پافشارى نمود، خوش خولقى را - هر چند تصنّعى باشد - پيشه خود ساخت ، تا اين امر به صورت عادت و ملكه در آيد، و همين كه عوامل سوءخلق پيش مى آيد، انسان خودش را از آن دور كند و به امورى ديگرى مشغول سازد، به نماز و عبادت و زيارت برخيزد، يا خود را سرگرم ورزش و سرگرمى هاى سالم ديگر نمايد.
و نيز همه روز به خود تلقين كند كه من بداخلاق نيستم و داراى حسن خلقم ، اين تلقين تدريجا اثر مى گذارد، و جوانه هاى حُسن خُلق بر شاخسار وجودش نمايان مى شود، و آثار سوءخلق برچيده خواهد شد.
گاه مى شود كه سوءخلق ، بر اثر گرسنگى ، تشنگى و يا بيمارى هاى جسمانى پيدا مى شود در اين گونه موارد بايد به درمان ريشه هاى آن پرداخت ، و از تماس زياد با مردم خوددارى كرد.
و گاه مى شود كه اين رذيله اخلاقى از دوستان و رفيقان بد خلق به انسان منتقل مى شود بايد با اين گونه افراد قطع رابطه نمود، و با كسانى رابطه برقرار كرد كه داراى فضيلت حسن اخلاقند.
بداخلاق ترين مردم اگر به دستورهاى بالا عمل كنند و تصميم و اراده قوى براى اصلاح خويشتن داشته باشند، به يقين نتيجه خواهند گرفت .

مزاج و شوخى

در روايات اسلامى و همچنين كلمات بزرگان اخلاق ، بحث هاى گسترده اى در زمينه مزاج و شوخى آمده است كه جمع بندى همه آنها انسان را به اينجا مى رساند كه «مزاح» اگر در حد اعتدال باشد و آلوده به گناهى نشود، نه تنها چيز بدى نيست بلكه مى توان آن را بخشى از مساءله حُسن خُلق و گشاده رويى و اخلاق فاضله محسوب داشت ، و بى شك اگر به افراط كشيده شود، يا با گناه آلوده گردد مبدل به يكى از رذايل اخلاقى مى شود. و گاه ممكن است خطرات آن از خطرات سخنان جدى بيشتر باشد، چرا كه در مزاح نوعى آزادى وجود دارد كه در سخنان جدّى نيست .
از سيره پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امامان عليهم السّلام و بزرگان دين نيز استفاده مى شود كه آنها عملا مزاح را به صورت معتدل در زندگى خود داشتند.
با اين اشاره به سراغ بخشى از رواياتى كه مزاح را نيكو شمرده و سپس به سراغ رواياتى كه از آن مذمت كرده است مى رويم تا طريق جمع ميان اين دو گروه از فحواى روايات روشن شود.
١- در حديثى از حضرت على عليه السّلام مى خوانيم كه درباره پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين مى فرمود: «كان رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ليسرّ الرّجل من اءصحابه اذا رآه مغموما بالمداعبة ؛ رسول خدا هر گاه يكى از ياران خود را اندوهگين مى ديد او را با شوخى و مزاح خوشحال مى كرد».(١٩٤)
٣- در حديث ديگرى از همان امام عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «ما من مؤ من الّا و فيه دعابة ، قلت و ما الدّعابة قال المزاح ؛ هيچ مؤ منى نيست مگر اين كه در او دعابه وجود دارد، راوى مى گويد: سؤ ال كردم دعابه چيست ؟ فرمود: مزاح است».(١٩٦)
٥- در احاديث ، نمونه هايى از مزاح هاى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به افراد ديده مى شود كه در نوع خود جالب و آموزنده است از جمله در حديثى داريم كه : زنى به نام «امّ ايمن» خدمت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آمده عرض كرد: همسرم از شما دعوت كرده ، فرمود: همسرت كيست ، همان كسى كه در چشمش سفيدى است . زن عرض كرد به خدا سوگند چشم او سفيد نيست ، فرمود: من مى دانم كه در چشم او سفيدى است ، عرض كرد: «لا واللّه ؛ نه به خدا سوگند». فرمود: «هر كس در چشمانش سفيدى (و سياهى) است».(١٩٨)
٢- باز در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : «اذا اءجببت رجلا فلا تمازحه و لاتماره ؛ هنگامى كه كسى را دوست داشتى مزاح با او مكن و جرّ و بحث با او منما».(٢٠٠)
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «لا تمازح فيجترء عليك ؛ مزاح مكن كه افراد بر تو جرى و جسور نمى شوند».(٢٠٢)
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه گاه مزاح ها، اهداف جدّى را تعقيب مى كند، اگر اين هدف هاى جدّى ، مسايل تربيتى و سازنده باشد بسيار خوب است ، مثلا از طريق شوخى به كسى فهمانده شود كه بايد در امور دينى و اخلاقى كوشا باشد، اين كار بسيار خوبى است ، ولى اگر هدفهاى جدّى نهفته در مزاح مسايل تخريبى و مفسده انگيز و انتقام جويى و مانند آن باشد، بسيار زشت و ناجوانمردانه است كه انسان در لباس مزاح آبروى افراد را ببرد و بر شخصيّت آنها ضربه وارد كند.

٦: امانت و خيانت

اشاره :
امانت از مهمترين فضايل اخلاقى و ارزشهاى اسلامى و انسانى است كه با تاءكيد فراوان در قرآن و احاديث از آن ياد شده است و علماى اخلاق و سالكان الى اللّه اهمّيّت فوق العاده اى براى آن قائلند، و به عكس خيانت از بزرگترين گناهان و نكوهيده ترين رذايل اخلاقى است .
امانت سرمايه اصلى جامعه انسانى و سبب پيوند مردم با يكديگر و نظم معاش و معاد آنها است ، در حالى كه خيانت آتش سوزانى است كه همه پيوندها را از ميان مى برد، و سبب هرج و مرج جامعه و فقر و ضعف و بدبختى است . امانت از صفاتى است كه هم در رابطه خلق با خالق و هم انسانها نسبت به يكديگر و هم انسان نسبت به خودش و هم نسبت به محيطزيست او صادق است . كتاب هاى آسمانى و آيين هاى الهى امانت هاى خدا در نزد مردم است .
نعمت هاى معنوى و مادّى كه خداوند در جسم و جان انسان آفريده هم امانت هاى او هستند.
اموال و ثروت هاى مردم و پُست ها و مقام هاى اجتماعى ، امانت هايى است كه مردم ماءموريت به حفظ آنها هستند.
فرزندان در دست پدر و مادر، و شاگردان در نزد معلّمان همه امانت هاى الهى محسوب مى شوند.
آب و خاك و هوا و آنچه خداوند براى زندگى و حيات بشر در جهان طبيعت آفريده هر كدام امانتى گرانبها در دست انسان ها است ، كه خيانت نسبت به آنها گناه بزرگى است .
با توجّه به وسعت مفهوم «امانت» و «خيانت» و گسترش دامنه آن در ابعاد مختلف اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى بيش از پيش آشكار مى شود.
با اين اشاره به آيات قرآن باز مى گرديم و به كلام الهى در زمينه امانت و خيانت گوش جان فرامى دهيم .
در قرآن مجيد امانت به صورت مفرد يا جمع بارها تكرار شده .
و در مورد شش نفر از پيامبران بزرگ الهى جمله «انّى لكم رسول اءمين» «من براى شما فرستاده امينى هستم» در آيات قرآن درباره نوح عليه السّلام (شعراء - ١٠٧) و هود (شعراء - ١٢٥) و صالح (شعراء - ١٤٣) و لوط (شعراء - ١٦٢) و شعيب (شعراء - ١٧٨) و موسى (دخان - ١٨) ديده مى شود، كه نشانه واضحى از اهمّيّت اين فضيلت اخلاقى است كه در كنار امر رسالت قرارگرفته ، و بدون آن هرگز اعتماد امّت ها به رسولان جلب نمى شود.
از اين گذشته آيات متعدّدى در سوره هاى مختلف پيرامون اهمّيّت امانت و لزوم رعايت كردن آن ديده مى شود كه ذيلا به سراغ تفسير آنها مى رويم .
١- والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون . (مؤ منون - ٨، معارج - ٣٢)
٢- انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به انّ اللّه كان سميعا بصيرا. (نساء - ٥٨)
٣- يا اءيّها الّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرّسول و تخونوا اءماناتكم و اءنتم تعلمون . (انفال - ٢٧)
٤- ...فان اءمن بعضكم بعضا فليؤ دّ الّذى اؤ تمن اءمانته و ليتّق اللّه ربّه .... (بقره - ٢٨٣)
٥- انّا عرضنا الاءمانة على السّماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن يحملنها و اشفقن منها و حملها الاءنسان انّه كان ظلوما جهولا. (احزاب - ٧٢)
ترجمه :
١- و آنها كه امانتها و عهد خود را رعايت مى كنند.
٢- خداوند به شما فرمان مى دهد كه امنتها را به صاحبانش بدهيد! و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد، به عدالت داورى كنيد! خداوند، اندرزهاى خوبى به شما مى دهد خداوند شنوا و بيناست .
٣- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! به خدا و پيامبر خيانت نكنيد و (نيز) در امانت خود خيانت روامداريد در حالى كه مى دانيد.
٤-... و بايد كسى كه امين شمرده شده (و بدون گروگان چيزى از ديگرى گرفته) امانت (و بِدهى خود را به موقع) بپردازد و از خدائى كه پروردگار او است پروا كند....
٥- ما امانت (تعهد، تكليف ، و ولايت الهيه) را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم آنها از حمل آن سر برتافتند و از آن هراسيدند، امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و جاهل بود (چون قدر اين مقام عظيم را نشناخت و به خود ستم كرد!).

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه اوصاف برجسته مؤ منان راستين ، ضمن بشارت دادن آنها به فلاح و رستگارى بيان شده است ، و بعد از بيان اهمّيّت نماز و اعراض از لغو و بيهودگى و پرداختن زكات و پرهيز از هر گونه انحراف جنسى در پنجمين و ششمين توصيف اشاره به مساءله حفظ امانت و پاى بندى به عهد و پيمان كرده مى فرمايد: «مؤ منان كسانى هستند كه امانت ها و عهد خود را رعايت مى كنند».
(والّذين هم لاماناتهم عهدهم راعون).
همين تعبير در سوره معارج آيه ٣٢ ضمن اوصاف انسان هاى شايسته بيان شده است و در آنجا نيز بر اهمّيّت امانت و وفاى به عهد تكيه شده است .
قابل توجّه اين كه «امانت» در اينجا به صورت جمع ذكر شده كه اشاره به انواع و اقسام امانت است ، و بسيارى از مفسّران تصريح كرده اند كه امانت در اين آيه ، تنها شامل امانت هاى مالى نيست ، بلكه شامل امانات معنوى مانند قرآن و آيين خدا و عبادات ، وظائف شرعيه و همچنين شامل نعمت هاى مختلفى كه خداوند به انسان داده است مى شود.
و از اينجا روشن مى شود كه مؤ منان واقعى و انسان هاى شايسته كسانى هستند كه تمام اين امانت ها را مراعات كنند، و مراقب حفظ همه آنها باشند.
عطف وفاى به عهد بر حفظ امانت بيانگر اين حقيقت است كه هر دو به يك ريشه باز مى گردند، چرا كه پيمان شكنى نوعى خيانت در عهد و پيمان است و رعايت امانت نوعى وفادارى به عهد و پيمان محسوب مى شود.
تعبير به «راعون» كه از مادّه رعايت است (توجّه داشته باشيد كه اين واژه از ماده «رعى» به معنى مراقبت از گوسفندان به هنگام چراگرفته شده است) نشان مى دهد كه منظور از آن چيزى بيش از اداى امانت است ، بلكه مراقبت همه جانبه از آن را توصيه مى كند.
بديهى است امانت گاهى جنبه فردى دارد و به دست يك شخص سپرده مى شود (مانند يك امانت مالى كه انسانى به انسان ديگر مى دهد) و گاه جنبه گروهى دارد مثلا حفظ قرآن و آيينِ خدا و حفظ استدلال كشور اسلامى ، امانت هايى است كه به دست جوامع اسلامى سپرده شده و براى حفظ آن حركت گروهى و دسته جمعى لازم است .
در دوّمين آيه با صراحت دو دستور بيان شده است ؛ دستورى درباره امانت و دستور ديگرى درباره عدالت ، مى فرمايد: خداوند به شما دستور مى دهد كه امانت ها را به صاحبان آنها برسانيد، و هنگامى كه ميان مردم داورى مى كنيد از روى عدالت داورى كنيد. خداوند پند و اندرزهاى خوب به شما مى دهد. خداوند شنوا و بينا است . (انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم بين النّاس اءن تحكموا بالعدل انّ اللّه نعمّا يعظكم به ، انّ اللّه كان سميعا بصيرا).
با اين كه مساءله حكومت عادلانه و داورى صحيح در ميان مردم جايگاه بسيار والايى دارد، در عين حال پيش از آن دستور به اداى امانات داده شده است كه نشانه اهمّيّت فوق العاده آن است . و ترتيبى كه در آيه اشاره شده شايد به خاطر اين است كه امانت مفهوم عامى دارد كه داورى عادلانه در ميان مردم يكى از مصاديق آن است ، زيرا امانت به مفهوم عام آن تمام مقامات و پُست هاى اجتماعى را كه امانت هاى خدا و امانت هاى مردم ، در دست صاحبان آن مقام ها است شامل مى شود.
تاءكيدهائى كه در ذيل آيه آمده از يك سو توصيه به امانت و عدالت را پند و اندرزهاى نيك پروردگار مى شمرد، و از سوى ديگر به همگان هشدار مى دهد كه خدا مراقب اعمال آنها است . اهمّيّت مضاعفى به اين دو موضوع يعنى رعايت امانت و عدالت مى دهد.
در تفسير كبير فخررازى مى خوانيم كه براى امانت سه شاخه بيان شده است ؛ امانات پروردگار، و امانت هاى مردم و امانات خويشتن . سپس در شرح هر يك از اين ها بحث مشروحى دارد از جمله انجام واجبات و ترك محرمات را جزء امانات الهى مى شمرد، و آنها را به شاخه هاى متعدد، از جمله امانت زبان ، امانت چشم و گوش ذكر مى كند (زبان بايد به گناه گردش ‍ نكند، چشم نگاه خيانت آميز ننمايد و گوش ، گفتار حرام نشنود).
و امنات هاى مردمى را از قبيل سپرده هايى كه نزد يكديگر دارند و ترك كم فروشى و ترك غيبت و رعايت از ناحيه حكومت ها، و عدم تحريك عوام در تعصب هاى باطل و مانند آن را مى شمرد.
و امانت انسان را نسبت به خويش اين مى داند كه آنچه را خير دين و دنياى او است برگزيند، و تسليم شهوت و غضب و گناهان ناشى از آنها نشود.
۱۳
اخلاق در قرآن
در روايات اسلامى چنانكه بعدا اشاره خواهيم كرد نيز تصريح به اين معنى شده است .
آنچه در شاءن نزول اين آيه نقل شده نيز به خوبى گستردگى مفهوم امانت را نشان مى دهد زيرا در شاءن نزول مى خوانيم هنگامى كه پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم با پيروزى كامل وارد مكه شد، «عثمان بن طلحه» كليددار كعبه را احضار فرمود و كليد را از او گرفت تا درون كعبه را از لوث بتها پاك سازد. پس از انجام اين مقصود عباس عموى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم تقاضا كرد منصب كليددارى بيت اللّه كه مقام بسيار برجسته اى بود، به او سپرده شود، ولى پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين نكرد و كليد را به دست «عثمان بن طلحه» داد در حالى كه آيه فوق را تلاوت مى فرمود: «انّ اللّه ياءمركم اءن تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها...» اين در حالى است كه هنوز «عثمان» مسلمان نشده بود.
در سوّمين آيه صريحا از سه چيز نهى شده ؛ خيانت به خدا و خيانت به رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و خيانت به امانت هايى كه در ميان مردم است مى فرمايد اى كسانى كه ايمان آورده ايد به خدا و پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم خيانت نكنيد و در امانات خود نيز خيانت روانداريد (يا اءيّها الّذين آمنوا لاتخونوا اللّه و الرّسول و تخونوا اءماناتكم).(٢٠٥)
آيه ٢٨ همين سوره انفال كه در دنبال آيه سابق آمده است نشان مى دهد كه حتى اگر اموال و منافع اولاد انسان به خطر بيفتد نبايد به خاطر آنها خيانت كرد (همان گونه كه در داستان ابولبابه آمده است كه وجود اموال و اولاد او در ميان يهوديان سبب شد كه نسبت به اسرار نظامى مسلمين خيانت كند) مى فرمايد: «واءعلموا انّما اءموالكم و اءولادكم فتنة و انّ اللّه عنده اءجر عظيم ؛ بدانيد اموال و اولاد شما وسيله آزمايش است و پاداش عظيم نزد خدا است».
بنابراين امانت هاى الهى و مردمى چيزى نيست كه انسان بتواند به بهانه هاى مختلف در آن خيانت كند.
* * *
سومين آيه مخصوص به امانت هاى مالى است و در لابلاى آياتى كه سخن از تنظيم اسناد مالى مى دهد واقع شده مى فرمايد: هرگاه بعضى از شما نسبت به بعضى ديگر اطمينان داشته باشد (مى تواند بدون نوشتن سند يا گرفتن گروگان ، امانت خويش را به بسپارد. و در اين صورت كسى كه امين شمرده شده بايد امانت را (به موقع) بپردازد، و از خداوندى كه پروردگار او است پروا كند. (و خيانت نكند» (فان اءمن بعضكم بعضا فليؤ دّ الّذى اؤ تمن اءمانته و ليتّق اللّه ربّه).
تعبير امانت در آيه بالا ممكن است اشاره به وام هايى باشد كه بدون نوشتن سند و دادن گروگان - تنها به خاطر اعتماد و اطمينان - به افراد مى دادند، يا اشاره به اموالى باشد كه به عنوان رهن سپرده مى شد، و يا هر دو. و در هر صورت دليل روشنى است بر لزوم احترام امانت در هر شكل و در هر صورت .
* * *
در پنجمين و آخرين آيه مورد بحث باز هم سخن از امانت الهى است امانتى بزرگ و گسترده كه آسمان ها و زمين و كوه ها از نگهدارى آن عاجز بودند و انسان يك تنه آن را بر دوش كشيد مى فرمايد: «ما امانت را به آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم آنها از حمل آن اِبا كردند و از آن هراس داشتند امّا انسان آن را بر دوش كشيد او بسيار ظالم و نادان بود. (چرا كه قدر اين مقام والا را نشناخت و به خود ستم كرد) (انّا عرضنا الاءمانة على السّماوات و الاءرض و الجبال فاءبين اءن يحملنها و اءشفقن منها و حملها الاءنسان انّه كان ظلوما جهولا).
اين چه امانتى بود كه آسمان با آن عظمت و زمين با اين وسعت ، و كوه ها با آن صلابت از حمل آن ناتوان بودند در حالى كه اين انسان خاكى با اين جثّه كوچكش آن را بر دوش كشيد.
مفسران پيشين و بزرگان معاصر احتمالات زيادى در تفسير اين آيه ذكر كرده اند ولى آنچه صحيح تر به نظر مى رسد اين است كه منظور از اين امانت بزرگ الهى همان تكليف و مسئوليت است كه بدون عقل و آزادى و اراده ميسّر نيست .
آرى تعهّد و تكليف و مسئوليت در برابر خدا و خلق و خويشتن بار بسيار سنگينى است كه هيچ موجودى جز انسان استعداد پذيرش آن را نداشت ، و به دنبال آن خداوند عقل را كه ملاك ثواب و عقاب ، و آزادى و وسيله انتخاب است به او داد، و مجموع اين سه صفت (تكليف و عقل و آزادى) عظمت بى نظيرى به انسان داد، و او را به مقام خليفة اللّهى رسانيد.
ولى اين انسان ظلوم و جهول ، قدر اين مقام منيع را نشناخت ، در گرداب شهوات غوطه ور شد، و از سعادت بزرگى كه در انتظار او بود دور ماند و به خويشتن ستم كرد.
بنابراين ظلوم و جهول بودن انسان به خاطر پذيرش اين امانت نبود، چرا كه پذيرش آن نشانه عقل و سبب افتخار او است ، زيرا بدون آن هرگز به مقام خليفة اللّهى نمى رسيد، بلكه ظلوم و جهول بودنش به خاطر عدم حفظ اين امانت ، و خيانت در آن بود.
آرى امانتى كه حفظ آن مى توانست او را به اوج آسمان سعادت برساند خيانت در آن سبب شد كه به پَست ترين ذلّت ها كشانده شود و حتى به مصداق «بل هم اءضلّ» از چهاپايان هم پَست تر شود.
به تعبير ديگر آسمان ها و زمين و كوه ها با آن همه عظمت و وسعت ، استعداد براى پذيرش اين امانت نداشتند و در اين عرضه الهى كه به شكل تكوينى صورت گرفت با زبان حال عدم آمادگى خود را براى پذيرش ‍ تكليف و مسئوليت اعلام داشتند ولى انسان به خاطر استعدادهاى بالايى كه خدا به او داده بود، در اين عرضه تكوينى امانت را پذيرفت ، و اين بزرگترين افتخار او بود.
ولى از آنجا كه گروه عظيمى از انسان ها حق اين امانت الهى را ادا نكردند، و در حفظ آن نكوشيدند و از اين رومستحق عنوان ظلوم و جهول شدند، زيرا بزرگترين ظلم را به خويشتن كردند و از افتخار عظيمى كه خدا به آنها داده بود غافل ماندند.
ذيل اين آيه در واقع اشاره اى است به اين نكته مهم كه خيانت در امانت ، ناشى از ظلم و جهل است و اين همان چيزى است كه ما در اين بحث آن را دنبال مى كنيم .
آرى حفظ امانت ، دليل بر عقل و عدالت است ، و خيانت در آن دليل بر ظلم و جهالت .
از آنچه در بالا گفته شد به خوبى روشن مى شود كه منظور از اين انسان ظلوم و جهول ، افراد كافر بى ايمان و يا مؤ منان ضعيف و بى تقوا است وگرنه اولياءاللّه و نيكان و پاكانى كه در مسير آنها گام برداشتند همواره حق اين امانت را ادا كرده و مى كنند و در واقع همان ها هدف آفرينش نوع انسانند.
* * *
از مجموع آياتى كه در بالا آمد اهمّيّت حفظ امانت (اعم از امانت هاى الهى و انسانى) به خوبى روشن مى شود، كه اسلام تا چه حد به اين امر حياتى اهميت داده و آن را نشانه عقل و ايمان و عدالت شمرده است .

امانت و خيانت در روايات اسلامى

در احاديثى كه از پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم و امامان معصوم عليهم السّلام به ما رسيده است اهمّيّت فوق العاده اى به اين مساءله داده شده گاه از امانت به عنوان يكى از اصول اساسى مشترك در ميان همه اديان آسمانى ياد شده ، و گاه به عنوان نشانه اصلى ايمان و گاه به عنوان سبب جلب و جذب رزق و روزى و اعتماد مردم ، سلامت دين و دنيا و غنا و بى نيازى ياد شده است كه گلچينى از اين روايات را در ذيل از نظر مى گذرانيم :
١- در حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم خطاب به على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «يا اءباالحسن اءدّ الاءمانة الى البرّ و الفاجر فى ما قلّ و جلّ حتّى فى الخيط و المخيط؛ اى ابوالحسن ! امانت را چه مربوط به شخص نيكوكار باشد يا بدكار، چه كم باشد چه زياد به صاحبش ‍ برسان ، حتى در نخ و سوزن».(٢٠٧)
٣- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : «انّ اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّا الّا بصدق الحديث و اءداء الاءمانة الى البرّ و الفاجر؛ خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد، مگر اين كه راست گويى و اداء امانت نسبت به نيكوكار و بدكار جزء تعليمات او بود».(٢٠٩)
٥- شبيه همين معنى با تعبير تكان دهنده اى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است كه فرمود: «لاتنظروا الى كثرة صلاتهم و صومهم و كثرة الحجّ و المعروف و طنطنتهم باللّيل ولكن انظروا الى صدق الحديث و اءداء الاءمانة ؛ نگاه به فزونى نماز و روزه آنها و كثرت حج و نيكوكارى آنها و سر و صدايشان در شب (هنگام راز و نياز خدا) نكنيد، بلكه نگاه به راست گويى و امانت آنها كنيد».(٢١١)
٧- شبيه همين معنى - به تعبير ديگرى - از امام صادق عليه السّلام نقل شده است كه فرمود: «انّ ضارب علىّ بالسّيف و قاتله لو ائتمننى و استنصحنى و استشارنى ، ثمّ قبلت ذلك منه ، لاءدّيت اليه الاءمانة ؛ آن كس ‍ على عليه السّلام را با شمشير زد و شهيد كرد، هرگه امانتى نزد من بگذارد يا نصيحتى بخواهد يا مشورتى كند، و من از او بپذيرم ، حق امانت را بجامى آورم».
(در نصيحت و مشورت و هم در امانت هاى عادى).(٢١٣)
٩- در حديث ديگرى در مورد آثار همه دنيوى امانت و خيانت از على عليه السّلام مى خوانيم «اءلاءمانة تجرّ الرّزق و الخيانة تجرّ الفقر؛ امانت رزق روزى مى آورد، و خيانت مايه فقر است».(٢١٥)
١١- شبيه همين معنى با كمى تفاوت از لقمان حكيم نقل شده فرمود: «يا بنّىّ اءدّ الاءمانة تسلم لك دنياك و آخرتك و كن اءمنياتكن غنيّا؛ پسرم ! امانت را ادا كن تا دنيا و آخرت تو سالم باشد، و امين باشى تا غنى شوى».(٢١٧)
* * *
اين روايات كه تنها گلچينى از روايات مربوط به امانت در منابع اسلامى است ، به خوبى نشان مى دهد كه امانت چه جايگاهى در ميان تعليمات اسلامى دارد، و خيانت تا چه حد زيانبار، ويران گر و مايه بدبختى و دورى از خدا است . هر يك از روايات بالا به يكى از ابعاد ويران گر خيانت اشاره مى كند كه تاءمل و دقت در آنها چيزهاى بسيار به انسان مى آموزد.

شاخه هاى امانت

هنگامى كه سخن از امانت به ميان مى آيد غالب مردم به امانت در امور مالى توجه مى كنند، ولى همان گونه كه در تفسير آيات با صراحت از پيشوايان اسلام نقل شده بود، امانت معنى بسيار وسيع و گسترده اى دارد كه شامل تمام مواهب الهى و نعمت هاى خداداد مى شود.
از قرآن مجيد و اسلام و ايمان و ولايت گرفته تا كوچك ترين مواهب مادى و معنوى همه در مفهوم وسيع امانت درج است .
احاديثى كه مى گويد امانت موجب غنى و بى نيازى ، و خيانت موجب فقر است ناظر به امانت هاى مالى و مادى است .
ولى آيه و بعضى از رواياتى كه اشاره به عرضه شدن امانت به آسمان ها و زمين مى كند به يقين به معنى امانت مادى و مالى نيست ، بلكه فراتر از آن است ، و ناظر به امانت هاى معنوى مى باشد.
در حديثى از اميرمؤ منان عليه السّلام مى خوانيم هنگامى كه وقت نماز فرامى رسيد حال او دگرگون مى شد، و هنگامى كه از آن حضرت سؤ ال مى كردند مى فرمود: «وقت نماز رسيده همان وقت امانتى كه خداوند آن را در آسمان ها و زمين عرضه داشت ، و از حمل آن اِبا كردند و ترسان شدند».(٢١٩)
از احاديث ديگرى استفاده مى شود كه خلافت رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم امانت است .(٢٢١)
و يا همسران نزد شما امانت الهى هستند.(٢٢٣)
و نيز در حديثى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم كه مجالس (خصوصى كه اسرار در آن گفته مى شود) امانت است .(٢٢٥)
به هر حال امانت و خيانت را نمى توان در عمل خاص و برنامه معينى محدود ساخت چرا كه آثار و پى آمدهاى آن نيز تنها در بخش امانت و خيانت مالى محدود نمى شود.
* * *

آثار و پيامدهاى امانت و خيانت

مهمترين و آشكارترين اثر امانت ، مساءله اعتماد است .
مى دانيم در زندگى اجتماعى كه اساس كار تعاون و همكارى براى مبارزه با مشكلات و بهره گيرى هر چه بيشتر از مواهب حيات است ، مساءله اعتماد نقش اصلى را ايفا مى كند، چرا كه اگر اعتماد متقابل نباشد جامعه بشرى به جهنم سوزانى تبديل مى شود كه همه از يكديگر وحشت دارند، و به جاى اين كه نيروها در جهت سازندگى به كار بيفتد در جهت پيشگيرى از اين وحشت به كار گرفته خواهد شد.
به تعبير ديگر جامعه انسانى بدون اعتماد متقابل ، همه چيز خود را از دست مى دهد، هر چند همه امكانات را در اختيار داشته باشد، و به عكس با داشتن اعتماد متقابل همه چيز دارد، هر چند به ظاهر فاقد امكانات باشد.
پايه و اساس اين اعتماد دو چيز است : ١- امانت ٢- صداقت . و اين كه در روايات گذشته خوانديم امانت سبب غنا و بى نيازى مى شود، و خيانت مايه فقر، دليلش همان است كه در بالا آمد.
و اين كه در روايات نيز آمده بود تمام انبياى الهى امانت و صداقت را در متن دستورهاى خود داشته نيز به خاطر همين است .
مرحوم كلينى در كافى ماجراى جالبى در اين زمينه نقل مى كند مى گويد: مردى به نام عبدالرّحمن فرزند سيّابه (كه از علاقه مندان خاص امام صادق عليه السّلام بود) نقل مى كند هنگامى كه پدرم از دنيا رفت ، يكى از دوستانش ، درِ خانه ما آمد و به من تسليت گفت سپس افزود آيا پدرت چيزى براى شما باقى گذاشته است گفتم نه او كيسه اى كه هزار درهم در آن بود به من داد گفت از اين مال نگهدارى كن و از درآمد آن بهره بردارى نما، من اين خبر را در حالى كه بسيار خوشحال بودم به مادرم گفتم ، سپس با كمك دوستى به وسيله آن هزار درهم متاع هايى خريديم و در مغازه اى مشغول كسب شدم و خداوند اموال زيادى به من روزى كرد، زمان حج فرارسيد من به مادرم گفتم به قلب من افتاده است كه به زيارت خانه خدا بروم ، مادرم گفت : هزار درهم آن مرد را به او برگردان ، من نزد او آمدم ، امانتش را به او بازگراندم . او گفت شايد اين مقدار كم بوده بيشتر به تو بدهم ، گفتم نه (من از آن استفاده فراوان بردم) ولى مى خواهم حج بروم . دوست داشتم امانتت را به تو بازگردانم .
هنگامى كه مناسك حج را بجاآوردم ، خدمت امام صادق عليه السّلام رسيدم جمعيت زيادى نزد حضرت بودند، هنگامى كه مجلس خلوت شد امام به من اشاره اى فرمود، نزدش رفتم فرمود آيا نيازى دارى ؟ عرض كردم من عبدالرحمن بن سيّابه هستم . فرمود پدرت چه كرد؟ عرض كردم مرحوم شد، حضرت ناراحت شد طلب آمرزش براى او كرد، سپس فرمود: آيا چيزى براى شما گذاشته است ؟ گفتم نه فرمود پس چگونه حج كردى ؟ من ماجراى دوست پدرم را بازگو كردم ، هنوز سخنانم تمام نشده بود فرمود هزار درهم را چه كردى ؟ عرض كردم به صاحبش برگرداندم فرمود: «احسنت» آيا مايل هستى پندى به تو دهم ؟ عرض كردم فدايت شدم آرى ، فرمود: «عليك بصدق الحديث و اءداء الاءمانة تشرك النّاس فى اءموالهم هكذا - و جمع بين اءصابعه -؛ بر تو باد به راست گويى و اداء امانت تا شريك مال مردم شوى اين چنين - هنگامى كه اين سخن را مى گفت انگشتان خود را به هم جمع كرده بود و به من نشان مى داد، يعنى مانند اين انگشتان -».
عبدالرحمن مى گويد من اين سخن (نورانى) را به خاطر سپردم ، و كار من به قدرى بالا گرفت كه در يك سال زكات اموال من سيصد هزار درهم شد.
۱۴
اخلاق در قرآن
در بعضى از روايات گذشته ، اشاره لطيفى به اين معنى شده بود آنجا كه پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمود: «لاتزال امّتى بخير ما تحابّوا و تهادوا و اءدّوا الامانة و اجتنبوا الحرام ...فاذا لم يفعلوا ذلك ابتلوا بالقحط و السّنين ؛ پيوسته امّت من در مسير خير (و بركت) هستند مادام كه نسبت به يكديگر محبّت دارند و كمك مى كنند و امانت را رعايت مى نمايند، و از حرام پرهيز مى كنند... هنگامى كه اين كارها را ترك كنند گرفتار قحطى و خشكسالى مى شوند».(٢٢٨)
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه امانت انسان را به صداقت و راستى دعوت مى كند همان گونه كه صداقت و راستى انسان را به سوى امانت فرامى خواند زيرا صداقت نوعى امانت در گفتار است ، و امانت نوعى صداقت در عمل ، به اين ترتيب هر دو به يك ريشه در دو چهره مختلف باز مى گردند.
لذا در احاديث اسلامى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: «اءلامانة تؤ دّى الى الصّدق ؛ امانت انسان را به صدق و راستگويى دعوت مى كند».(٢٣٠)
* * *

انگيزه هاى امانت و خيانت

كسانى كه به سراغ خيانت مى روند، و آن را بر امانت ترجيح مى دهند غالبا به منافع زودگذر مى انديشند، زيرا خيانت در بسيارى از موارد منافعى كم يا زياد، به صورت سريع و زودرس در اختيار خيانت كننده قرار مى دهد بى آنكه به زيان هاى هنگفت ناشى از آن بينديشند.
اين افراد كه گرفتار حرص و آز و طمع هستند كمتر به عواقب خيانت مى انديشند زيرا منافع زودرس پرده بر چشم و گوش و عقل آنها مى افكند.
آنها بر اثر ضعف ايمان و عدم توجّه به قدرت لايزال خداوند قادرمنان كه روزى را تضمين كرده ، و به امانت داران پاداش هاى دنيا و آخرت را وعده داده است ، چشم بر هم گذارده ، و همه اين ها را به دست فراموشى سپرده و در دام خيانت گرفتار مى شوند.
بنابراين سرچشمه هاى خيانت را مى توان امور زير شمرد:
١- ضعف ايمان و عقيده و عدم توجّه به توحيد افعالى خداوند، و حاكميت او بر همه چيز.
٢- غلبه هوا و هوس و دنيا پرستى .
٣- چيره شدن حرص و آز و طمع بر انسان .
٤- نينديشيدن به پيامدهاى خيانت در زندگى مادى و معنوى .
٥- رها كردن تلاش و كوشش هاى مستمر براى رسيدن به مقصود از طريق مشروع به خاطر تنبلى و ضعف اراده .
و با توجّه به اين امور، نقطه مقابل آن كه انگيزه هاى امانت است روشن مى شود.
امانت از ايمان و يقين به پروردگار عالم و علم و قدرت او و اعتماد به وعده هاى او سرچشمه مى گيرد، امانت زائيده عقل و درايت و توجه به عاقبت امور و نتايج كارها است .
امانت دليل بر واقع بينى انسان ، و رهايى او از چنگال اوهام و پندارهاى هوس آلود است .
امانت از شخصيّت بالا و والاى انسان سرچشمه مى گيرد، چرا كه حاضر نمى شود خود را به مال و مقام و مواهب زودگذر مادى كه از طريق خيانت حاصل مى شود بفروشد.
و در يك كلمه امانت مولود فهم و شعور و عقل و ايمان و اخلاص و شخصيّت است . گاه مى شود كه عامل خيانت فقر و ظلم است ، و گروه هايى كه به حقوق مشروع خود در جامعه نمى رسند، و به اين جهت تحت فشار فقر قرار مى گيرند، و دست آنها به خيانت آلوده مى شود، و به همين دليل در دستورهاى اسلامى آمده است كه براى حفظ امانت قاضى در قضاوتش ‍ بايد او را از بيت المال به طور كامل اراده كرد.
اميرمؤ منان على عليه السّلام در عهدنامه مالك اشتر كه عالى ترين برنامه مديريت است مى فرمايد: «وافسح له فى البذل ، ما يزيل علّته ، و تقلّ معه ، حاجته الى النّاس ، و اءعطه من المنزلة لديك مالا يطمع فيه غيره من خاصّتك لياءمن بذلك اغتيال الرّجال له عندك ، فانظر فى ذلك نظرا بليغا؛ و در بذل و بخشش به او (قاضى) سفره سخاوتت را بگستر آن گونه كه نيازمندى اش از ميان برود، و حاجتى به مردم پيدا نكند، و از نظر مقام و منزلت آن قدر مقامش را نزد خودت بالا ببر كه هيچ يك از ياران نزديكت به نفوذ كردن در او طمع نكند، و از توطئه اين گونه افراد نزد تو در امان باشد، و در اين موضوع با دقّت بنگر».(٢٣٢)

راه پيشگيرى و درمان

پرورش روح امانت در افراد و پيش گيرى از خيانت در سايه تقويت مبانى ايمان امكان پذير نيست ، زيرا همان گونه كه در بحث گذشته آمد، يكى از ريشه هاى عمده خيانت شرك و عدم اعتقاد كامل به قدرت پروردگار و رازقيّت او است . افراد ضعيف الايمان به گمان اين كه اگر دست به خيانت نيالايند در زندگى عقب مى مانند، و منافع آنها تاءمين نمى شود، تن به ذلّت خيانت مى دهند امّا هنگامى كه پايه هاى ايمان تقويت شد، توكّل و اعتقاد بر خدا، و اطمينان به وعده هاى تخلف ناپذير او سبب مى شود كه راه انحراف شرك را براى وصول به مواهب زندگى نپيمايد.
از سوى ديگر چون يكى از عوامل مهم خيانت ، نياز است بايد تا آنجا كه مى شود نيازهاى معقول و مشروع كسانى را كه تحت مديريت انسان قرار دارند برآورده كنند مبادا نيازشان سبب شود كه زنجير طلايى امانت را پاره كنند و به خيانت روى آورند.
از سوى سوّم توجّه به عواقب شوم خيانت در دنيا و آخرت ، و رسوايى و محروميت هاى ناشى از آن ، و سرافكندگى در برابر خلق و خالق و گرفتار شدن در چنگال فقرى كه انسان از آن مى گريزد، به يقين از عوامل بازدارنده و از اسباب پيشگيرى و درمان خيانت است .
انسان هنگامى كه به ياد اين نصيحت لقمان به فرزند دلبندش مى افتد كه مى گفت «يا بنّى ادّ الاءمانة تسلم لك دنياك و آخرتك وكن اءمينا تكن غنيّا؛ فرزندم امانت را ادا كن تا دنيا و آخرتت سالم باشد، و امين باش تا غنى شوى».(٢٣٤) و در جاى ديگر فرمود: «راءس النّفاق الخيانة ؛ سررشته نفاق خيانت است».(٢٣٦) از خيانت وحشت خواهيم كرد، و به عظمت اين گناه كه با كفر و نفاق و دورى از اسلام برابرى مى كند آشنا مى شويم ، و اين عامل بازدارنده مهمى است .
هنگامى كه به اين حديث تكان دهنده گوش فرادهيم كه بنيان گذار اسلام پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: «اءربع لاتدخل بيتا واحدة منهنّ الّا خرب و لم يعمر بالبركة الخيانة و السّرقة و شرب الخمر و الزّنا؛ چهار چيز است كه يكى از آنها در خانه اى وارد شود، ويران مى گردد، و هرگز بركات الهى آن را آباد نخواهد كرد، خيانت ، سرقت ، شرب خمر، و زِنا»(٢٣٨)
امام باقر عليه السّلام مى فرمايد: «من ائتمن غير مؤ تمن فلا حجة له على اللّه ؛ كسى كه فرد غير امين را امين بشمرد (و امانتش را به او بسپارد، مال خود را ضايع كرده) و حجّتى در برابر پروردگار ندارد».(٢٤٠)
و در جاى ديگر در يك سخن تكان دهنده هنگامى كه عطايايى را كه عثمان بى حساب و كتاب از بيت المال به اقوام و بستگانش داده بود، به بيت المال بازگردانيد فرمود: «واللّه لو وجدته قد تزوّج به النّساء و مُلك به الاءماء لرددته ، فانّ فى العدل سعة ، و من ضاق عليه العدل فالجور عليه اءضيق ؛ به خدا سوگند اگر آنها را (آنچه از عطاياى عثمان) بيهوده از بيت المال مسلمين به اين و آن بخشيده شده بيابم ، به بيت المال بازمى گردانم ، هر چند مهر و كابين زنان شده باشد، و يا كنيزانى را با آن در اختيار گرفته باشند، چرا كه عدالت سبب گشايش و پيشرفت جامعه است ، و آن كس كه عدالت بر او گران آيد تحمل جور، بر او گران تر است».(٢٤٢)
حتّى گاه نزديك ترين دوستان خود را در مورد خيانت در بيت المال تهديد مى كرد تا ديگران به حساب خود برسند، و بدانند اين مساءله بسيار جدّى است . در همين رابطه در نامه اى كه اميرمؤ منان على عليه السّلام به بعضى از فرمانداران كشور اسلامى كه از آشفته بودن جامعه اسلامى به خاطر بروز پاره اى از جنگ ها سوء استفاده كرده و اموال بيت المال را به غارت برده بود مى نويسد: «فاتّق اللّه واردوا الى هؤ لاء القوم اءموالهم ، فانّك ان لم تفعل ثمّ اءمكننى اللّه منك لاعذرنّ الى اللّه فيك و لاءضربنّك بسيفى الّذى ما ضربت به اءحدا الّا دخل النّار، و واللّه لو اءنّ الحسن و الحسين فعلا مثل الّذى فعلت ما كانت لهما عندى هوادة ، و لاظفرا منّى باءرادة حتّى آخذ الحقّ منهما؛ از خدا بترس و اموال مردم (اموال بيت المال) را به آنها بازگردان كه اگر اين كار را نكنى و خداوند مرا به تو مسلّط سازد وظيفه ام را در برابر خدا درباره تو انجام خواهم داد، و با اين شمشيرم كه هيچ كس را با آن نزدم مگر اين كه داخل دوزخ شد به تو خواهم زد، به خدا سوگند اگر حسن و حسين كارى همانند تو انجام دهند، هيچ پشتيبانى و هواخواهى از سوى من نخواهند داشت ، و در اراده من تاءثير نمى كند، تا آن زمان كه حق را از آنها بستانم».(٢٤٤)
اين تعبير شديد و سخنان تكان دهنده نشان مى دهد على رغم اين كه گروهى از مردم خيانت به بيت المال مسلمين را سهل و ساده مى شمرند، از بزرگترين خيانت ها و كيفر آن را شديدترين كيفرها است .
اين سخن را با اشاره به ماجرايى از زمان رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم كه اهمّيّت فوق العاده بيت المال را نشان مى دهد پايان مى دهيم ، جريان از اين قرار است كه هنگام بازگشت رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از خيبر به سرزمين وادى القرى رسيدند، و با آن حضرت غلامى بود كه رفاعة بن زيد او را به حضرت هديه داده بود، مسلمانان در آنجا توقف كردند، و آن غلام (كه طبق بعضى از روايات مِدعَم نام داشت) مشغول پياده كردن وسايل سفر پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم از شتر بود كه ناگهان تيرى از ناحيه دشمن به سوى او پرتاب شد، و او را شهيد كرد، اصحاب (ضمن تاءسّف بر اين حادثه) گفتند «بهشت بر او گوارا باد» پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: نه ، سوگند به كسى كه جان محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در دست او است اكنون آن لباس در تنش در آتش دوزخ مى سوزد، همان لباسى كه روز خيبر از غنايم مسلمين به خيانت برده بود، اصحاب تعجّب كردند، و سخت تحت تاءثير قرار گرفتند، يكى از ياران پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم آن را شنيد و خدمتش رسيد، عرض كرد اى رسول خدا من هم دو بند كفش را از غنايم بردم ، فرمود: همانند آن بند كفش در آتش ‍ دوزخ براى تو بريده مى شود.
۱۵
اخلاق در قرآن
اين تعبير (رضى اللّه عنهم و رضوا عنه) در چهار مورد در قرآن مجيد آمده كه دقت در آنها عظمت مفهوم آن را نشان مى دهد، در يك جا سخن از مهاجران و انصار و تابعين است ، در جايى ديگر، سخن از حزب اللّه است ، و در مورد سوّم سخن از خَيرالبَريّه (بهترين انسانها) است ، و در آيه مورد بحث سخن از صادقان است ، و نشان مى دهد صادقان حِزب اللّه ، وَخَيرالبَريّه و در زمره مهاجران و انصار و تابعين محسوب مى شوند.
* * *
در دوّمين آيه جميع مؤ منان را مخاطب قرار داده و دستور مى دهد تقواى الهى را پيشه كنند و همواره با صادقان باشند (يا اءيّها الّذين آمنوا اءتّقوا اللّه و كونوا مع الصّادقين).
با توجّه به اين كه اين گونه خطاب ها كه اصطلاحا از آنها تعبير به خطابات مشافهه مى شود، تمام مؤ منان را در هر زمانى و در هر مكانى شامل مى شود، روشن مى گردد كه بودن در كنار صادقان وظيفه اى است براى همگان در هر زمان و در هر مكان و دليل بر اين است كه براى اين كه بتوانند راه پُرپيچ و خم تقوا را بدون انحراف و اشتباه طى كنند، بايد همراه صادقان گام بردارند.
در اين كه منظور از صادقين در آيه چه كسانى هستند، تفسيرهاى مختلفى براى آن ذكر شده است .
بعضى آن را به پيامبر اسلام و يارانش تفسير كرده اند، و بعضى آن را به كسانى كه داراى صدق نيّت و درستى در عقايد و اعمال بوده اند، و هرگز از او جدا نشدند، و بعضى تفسيرهاى ديگرى براى آن ذكر كرده اند.
ولى مراجعه به ساير آيات قرآن ، اين آيه را تفسير مى كند. در آيه ١٥ حجرات مى خوانيم «انّما المومنون الّذين آمنوا باللّه و رسوله ثمّ لم يرتابوا و جاهدوا باءموالهم و اءنفسهم فى سبيل اللّه اولئك هم الصّادقون ؛ مؤ منان كسانى هستند كه به خدا و پيامبرش ايمان آورده سپس شك و ترديد به خود راه نداده اند، و با اموال و جان هاى خود در راه خدا جهاد كرده اند، اين ها صادقانند».
در اين آيه صادقان با اوصاف والائى مانند ايمان خالى از هرگونه شك و ترديد و جهاد با جان و مال در راه خدا، توصيف شده اند.
و در آيه ٨ سوره حشر يكى از مصاديق بارز آنها را مهاجرانى ذكر مى كند كه اموال و خانه هاى خود را رها كرده و براى جلب رضاى خدا هجرت كرده اند، و پيوسته به يارى دين خدا و فرستاده او، پيغمبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم شتافتند.
و در آيه ١١٧ سوره بقره آنها را به اوصاف مهم ديگرى از قبيل ايمان به خدا و روز قيامت و فرشتگان و كتب آسمانى و پيامبران و همچنين انفاق بهترين اموال خود در راه خدا و اقامه نماز و اداء زكات و وفاى به عهد و شكيبايى در مشكلات و در هنگام جهاد، توصيف مى كند.
از مجموع اين اوصاف به خوبى مى توان نتيجه گرفت كه صادقان فقط صادقان در سخن و كلام نيستند، بلكه صدق در ايمان و عمل و در طريق ايثار و جان فشانى و اطاعت پروردگار نيز در برنامه آنها است ، گرچه اين مفهوم ، مفهوم وسيعى است ، ولى نمونه كامل و اتمّ آنها معصومانند.
لذا در رواياتى كه از طريق اهل بيت و اهل سنّت نقل شده مى خوانيم كه اين آيه تفسير به على بن ابى طالب و يارانش ، يا تفسير به على بن ابى طالب و اهل بيتش شده است .
علّامه ثعلبى در تفسير خود از ابن عباس نقل مى كند كه گفت «مع الصّادقين يعنى مع على بن ابى طالب و اصحابه».(٢٤٧)
در رواياتى نيز از جابر بن عبداللّه انصارى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم كه در تفسير اين آيه فرمود: «اى آل محمد؛ منظور از آل محمد صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم است».(٢٤٩) نيز اشاره به همين معنى مى كند.
از اين حديث استفاده مى شود كه حتّى ايمان كامل پس از صدق و راستى و اصلاح گفتار حاصل مى گردد، و آنها كه زبانى آلوده به دروغ دارند، از ايمان كامل بى بهره خواهند بود.
* * *
در پنجمين آيه بعد از اشاره به وضع نامطلوب منافقان و دوگانگى آنها در سخن و عمل و ترس و وحشت عجيبشان در مساءله جهاد، جهادى كه مايه عزّت و آبرو است ، مى فرمايد: آنها قبل از آن كه فرمان جهاد نازل شود مى گفتند ما اطاعت مى كنيم و سخن به نيكى مى گوييم ، امّا هنگامى كه كار محكم مى شد و فرمان جهاد قطعى مى گشت عدم صداقت خود را در اين سخن آشكار مى ساختند، در حالى كه اگر راست مى گفتند (و از درِ صدق و صفا در مى آمدند) براى آنها بهتر بود (طاعة و قول معروف فاذا عزم الاءمر فلو صدقوا اللّه لكان خيرا لهم).
اين تعبير نشان مى دهد كه دروغگويى يكى از نشانه هاى منافقان است ؛ قبل از آن كه ميدان عمل فرارسد، همه گونه وعده مى دهند، ولى به هنگام عمل عدم صداقت و دروغشان آشكار مى شود، و در واقع اين رذيله اخلاقى (دروغ) دريچه اى است به سوى نفاق .(٢٥١)
٢- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم : «انّ اللّه عزّوجلّ لم يبعث نبيّا الّا بصدق الحديث و اءداء الاءمانة الى البّر و الفاجر؛ خداوند متعال هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر به راستى در سخن گفتن و اداى امانت به نيكوكار به بدكار».(٢٥٣) زيرا راستگويى ريشه اعمال صالح است و شرح اين مطلب در آينده خواهد آمد.
٤- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه در پيامى به يكى از دوستان بزرگوارش به نام عبدالله بن ابى يعفور فرمود: «انظر ما بلغ به على عند رسول اللّه فاءلزمه فانّ عليّا انّما بلغ ما بلغ به عند رسول اللّه بصدق الحديث و اءداء الاءمانة ؛ نگاه كن ببين على عليه السّلام به چه وسيله آن همه مقام نزد پيامبر اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پيدا كرد آن را رها نكن ، زيرا على عليه السّلام آن همه مقام را نزد رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به خاطر راست گويى و اداء امانت پيدا كرد».(٢٥٥)
با توجّه به اين كه قرآن مى گويد «انّ اءكرمكم عند اللّه اءتقاكم ؛ گرامى ترين شما نزد خدا با تقواترين شما است». (حجرات - ١٣) روشن مى شود كه روح تقوا همان صدق و راستى است .
٦- در حديث ديگرى اميرمؤ منان على عليه السّلام درباره تاءثير صدق و راستى در نجات انسان ها از چنگال مشكلات و خطرات مى فرمايد: «اءلزموا الصّدق فانّه منجاة ؛ هرگز راست گويى را رها نكنيد، چرا كه سبب نجات انسان است».
در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام تشبيه جالبى درباره صدق و راستى مى بينيم كه مى فرمايد: «اءلصّدق نور غير متشعشع الّا فى عالمه كالشّمس يستضى ء بها كلّ شى ء يغشاه من غير نقصان يقع على معناها؛ صدق و راست گويى نورى است كه جهان اطراف خود را روشن مى كند همچون آفتاب كه چيزى كه در معرض تابش آن قرار بگيرد روشن مى شود بى آنكه نقصانى در آن وارد گردد».
و در ذيل اين حديث از همان بزرگوار مى خوانيم : «الصّدق سيف اللّه فى اءرضه و سمائه اءينما هوى به يقدّ؛ صدق شمشير خدا در زمين و آسمان است ، هر كجا آن را فرودآورد، كارگر مى شود».(٢٥٧)
٨- اين بحث را كه بسيارى بحث دامنه دارى است با حديثى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم كه در آن سخن از كليد بهشت و جهنّم مى گويد پايان مى دهيم : «انّ رجلا جاء الى النّبى فقال يا رسول اللّه ما عمل الجنّة ؟ قال الصّدق اذا صدق العبد برّ، و اذا برّ آمن ، و اذا آمن دخل الجنّة قال : يا رسول اللّه و ما عمل النّار؟ قال الكذب ، اذا كذب العبد فجر و اذا فجر كفر، و اذا كفر دخل النّار؛ كسى كه از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پرسيد: عملى كه انسان را بهشتى مى كند چيست ؟ فرمود: راست گويى ، زيرا هنگامى كه انسان راست بگويد نيكوكارى مى كند و هنگامى كه نيكوكارى كند ايمان آورد و هنگامى كه ايمان بياورد داخل بهشت مى شود، عرض كرد اى رسول خدا! عملى كه انسان را دوزخى كند چيست ؟ فرمود: دروغ است ، هنگامى كه دروغ بگويد كار بدانجام مى دهد، و هنگامى كه كار بدانجام مى دهد كافر مى شود، و هنگامى كه كافر شود داخل دوزخ مى گردد».(٢٥٩)
٩- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : «اذا اءحبّ اللّه عبدا الهمه الصّدق ؛ هنگامى كه خدا كسى را دوست بدارد خداوند راستگويى را به قلب او مى افكند».(٢٦١)
* * *
از مجموع اين احاديث نكات مهم زير به خوبى استفاده مى شود:
يكى از طرق آزمايش مردم . آزمايش افراد صاحب ايمان راست گويى است .
دعوت به راست گويى جزء برنامه اصلى تمام پيامبران بوده است .
راست گويى سبب پاكى عمل است .
مقام والاى انسان در پيشگاه خدا در گرو راست گويى است .
گرامى ترين مردم راستگويانند.
راست گويى سبب نجات در آخرت است .
راست گويى قوى ترين ستون دين است .
راست گويى كليد بهشت است .
راست گويى نشان محبوبيت انسان در پيشگاه خدا است .
آن كس كه راست گو است خير دنيا و آخرت را نصيب خود مى كند.
و با توجّه به اين آثار دهگانه اى كه براى راست گويى ذكر شد به خوبى روشن مى شود كمتر صفتى از فضايل اخلاق است كه به پاى اين صفت برسد.
در اينجا چند موضوع مهم باقى مى ماند كه توجّه به آنها لازم است (هر چند در لابلاى آيات و روايات گذشته اشارات روشنى به آنها شده است).

تاءثير راست گويى در زندگى انسان ها

گرچه تاءثير راستى و صدق در زندگى بشر به طور اجمال بر كسى پوشيده نيست ، بحث پيرامون آن - از يك نظر - توضيح واضح است ، ولى هنگامى كه وارد تفاصيل آن شويم به آثار معجزآسايى برخورد مى كنيم كه صدق و راستى در تمام بخش هاى زندگى بشر دارد، و توجّه به آن مى تواند انگيزه نيرومندى براى گرايش به اين فضيلت بزرگ اخلاقى گردد.
نخست تاءثيرى كه صدق و راستى از خود به يادگار مى گذارد مساءله جلب اطمينان و اعتماد در همكارى هاى دسته جمعى است .
مى دانيم اساس زندگى انسان را كار گروهى و دسته جمعى تشكيل مى دهد و بدون آن هيچ كار مهمى پيش نمى رود. ولى كار گروهى هنگامى امكان پذير است كه افراد گروه نسبت به يكديگر اطمينان كامل داشته باشند، و اعتماد و اطمينان در صورتى حاصل مى شود كه صداقت و امانت در ميان آنها حاكم باشد.
آرى مؤ ثرترين وسيله جلب اعتماد همان صدق و راستى است ، و خطرناك ترين دشمن آن ، دروغ است ، و تفاوتى در ميان فعاليت هاى علمى ، فرهنگى اقتصادى و سياسى نيست .
يك سياستمدار پرنفوذ اگر يك يا چندبار به مردم دروغ بگويد به سرعت نفوذ خود را از دست مى دهد.
يك دانشمند اگر تحقيقات خود را به دروغ آلوده كند، اعتماد تمام محافل علمى از ابتكارات و تحقيقات او سلب مى شود، و ديگر به گفته هاى او اعتمادى نيست .
يك مؤ سسه اقتصادى اگر فقط در معرفى يك نوع از كالاهايش دروغ بگويد مردم نسبت به تمام فرآورده هاى او بدبين مى شوند، و طرفداران و مشتريان خود را به زودى از دست مى دهند.
در مديريت ها اگر مدير در گفتار و رفتار خود صادق نباشد، نظام و انضباط مديريت او از هم متلاشى مى شود.
به اين ترتيب به اينجا مى رسيم كه پايه و اساس هرگونه پيشرفت معنوى و مادى در اجتماع اعتماد متقابل برخاسته از صدق و راستى است .
لذا در روايتى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : «اءلصّدق صلاح كلّ شى ء اءلكذب فساد كلّ شى ء؛ راست گويى سبب اصلاح هر چيز و دروغ سبب فساد همه چيز مى شود».(٢٦٣)
ديگر اين كه صداقت و راست گويى به انسان آبرو و شخصيت مى دهد، در حالى كه دروغ مايه رسوايى و بى آبرويى است . صادقان هميشه سربلند و آبرومندند، و دروغ گويان سر به زير و بى آبرو هستند.
به همين دليل در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است كه فرمود: «عليك بالصّدق ، فمن صدق فى اءقواله جلّ قدره ؛ هميشه راست گويى را پيشه كن چرا كه آن كس كه در سخنان خود راست گو باشد، قدر و مقام او در جامعه بالا مى رود».(٢٦٥)
از سوى پنجم صداقت و راستى بسيارى از مشكلات را در جامعه حل مى كند، راه وصول به مقصد را آسان مى سازد، از هزينه هاى كمرشكن بازرسى ها مى كاهد، حجم پرونده هاى حقوقى را به حداقل مى رساند و آرامش خاطر به مردم مى بخشد و نگرانى هايى را كه به خاطر احتمال دروغ گويى براى افراد مختلف پيدا مى شود از ميان برمى دارد، و رشته هاى محبت و دوستى را در ميان افراد محكم مى كند و به انسان شخصيت واُبهّت مى بخشد.
و اگر در روايات اسلامى از امام صادق عليه السّلام آمده است : «اءحسن من الصّدق قائله و خير من الخير فاعله ؛ بهتر از راست گويى گوينده آن است ، و بهتر از نيكى ها انجام دهنده آن است»(٢٦٧)

انگيزه هاى صدق

اين فضيلت اخلاقى مانند همه فضايل اخلاقى ديگر ريشه هاى در اعماق جان انسان دارد، از جمله صفات زير است :


۱۶
اخلاق در قرآن
الف : اعتماد به نفس و نداشتن عقده حقارت ، انسان را به راست گويى دعوت مى كند.
ب : شجاعت و شهامت ذاتى و اكتسابى سبب مى شود كه انسان واقعيت ها را بگويد.
ج : پاك بودن حساب و نداشتن نكته ضعف سبب مى شود كه انسان گرايش ‍ به راستى پيدا كند، در حالى كه آلودگان براى پوشانيدن عيوب خود به سراغ دروغ مى روند.
د: از همه مهمتر ايمان به خدا و روز جزا و برخوردارى از تقواى الهى عامل اصلى صدق و راستى است . به همين دليل در حديث معروفى كه در نهج البلاغه آمده است مى خوانيم : «اءلايمان اءن تؤ ثر الصّدق حيث يضرّك على الكذب حيث ينفعك ؛ نشانه ايمان آن است كه راست گويى را در آنجا كه به تو زيان مى رساند به دروغ در آنجا كه سود دارد مقدم دارى».(٢٦٩)
بديهى است منافقان كه شهادت به رسالت پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى دادند سخنى مطابق واقع مى گفتند، ولى چون مطابق اعتقاد آنها نبود به عنوان دروغگو معرفى شدند ولى در پاسخ اين سخن مى توان گفت كه نسبت دروغ به منافقان از اينجا سرچشمه مى گيرد كه آنها شهادت به رسالت پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم به صورتى ابراز مى داشتند كه مفهومش اين بود كه مطابق اعتقاد درونى ما است ، و چون اين سخن با واقعيت مطابق نبود نسبت دروغ به آنها داده شده است ، يعنى آنها در اين اظهار كه اين سخن موافق اعتقاد درونى آنها است دروغگو بودند، بنابراين صدق و كذب در هر حال بر اساس تطابق با واقعيت ها مشخص ‍ مى شود.
ولى اميرمؤ منان على عليه السّلام كه همه چيز را از زاويه عبوديت پروردگار مى بيند در تعريف صدق و كذب ، سخن ديگرى دارد مى فرمايد: «اءلصّدق مطابقة المنطق للوضع الالهى و الكذب زوال المنطق عن الوضع الالهى ؛ صدق همان مطابقت سخن با وضع الهى است ، و كذب ناهماهنگى سخن با وضع الهى است».(٢٧١)
البته بايد توجه داشت كه ايمان داراى مراحلى است .
* * *
در دومين آيه مورد بحث با صراحت مى فرمايد: «خداوند كسى را كه دروغگو و كفران كننده است (هرگز) هدايت نمى كند». (انّ اللّه لايهدى من هو كاذب كفّار).
و در سومين آيه مورد بحث مى خوانيم : خداوند كسى را كه اسراف كار و بسيار دروغگو است هدايت نمى كند (انّ اللّه لايهدى من هو مسرف كذّاب).
مى دانيم هدايت و ضلالت به دست خدا است ، حتى پيامبر خدا هم اگر بخواهد كسى را هدايت كند، تا خدا اراده نكند نمى تواند هدايت كند «انّك لاتهدى من اءحببت ولكنّ اللّه يهدى من يشاء؛ تو هر كس را دوست بدارى نمى توانى هدايت كنى ولى خداوند هر كس را بخواهد هدايت مى كند».(٢٧٣)
٢- در تعبير ديگرى از امام حسن عسكرى عليه السّلام مى خوانيم : «جعلت الخبائث كلّها فى بيت و جُعل مفتاحه اءلكذب ؛ تمامى پليدى ها در اتاقى قرار داده شده و كليد آن اتاق ، دروغ است».(٢٧٥)
٣- از احاديث ديگرى استفاده مى شود كه دروغ با ايمان سازگار نيست ، در حديثى چنين مى خوانيم : «سئل رسول اللّه صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم يكون المؤ من جبانا؟ قال : نعم ؛ قيل و يكون بخيلا؟ قال : نعم . قيل يكون كذّابا قال : لا؛ از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پرسيدند آيا انسان مؤ من ممكن است (احيانا) ترسو باشد؟ فرمود: آرى . باز پرسيدند آيا ممكن است بخيل باشد؟ فرمود: آرى . پرسيدند آيا ممكن است دروغگو باشد؟ فرمود: نه».(٢٧٧)
چرا دروغ با ايمان سازگار نيست ؟ زيرا دروغ يا به خاطر آن است كه انسان به منفعتى برسد يا از مشكلى رهايى يابد چنان كه ايمان انسان قوى باشد مى داند كه خير و شر به دست خدا است او است كه مى تواند گره كور مشكلات را بگشايد و او است كه مى تواند در برابر ناملايمات از انسان دفاع كند، و اگر انسان به اين امر كه شاخه اى از شاخه هاى توحيد افعالى است اعتقاد داشته باشد چنين نيازى دارد كه به دروغ متوسل گردد.
٤- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «و شرّ القول اءلكذب ؛ بدترين سخن ، دروغ است».(٢٧٩)
٦- در حديث ديگرى ، دروغ سرچشمه فجور، سبب ورود در دوزخ شمرده شده است ، پيامبر گرامى اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى فرمايد: «ايّاكم و الكذب فانّ الكذب يهدى الى الفجور و انّ الفجور يهدى الى النّار؛ از دوزخ بپرهيز چرا كه دروغ به فجور دعوت مى كند، و فجور به آتش دوزخ».(٢٨١)
٨- دروغ فرشتگان رحمت را از انسان دور مى كند، در حديثى از پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم مى خوانيم : «اذا كذب العبد كذبة تباعد الملك منه مسيرة ميل من نتن ماجاءبه ؛ هنگامى كه يكى از بندگان دروغى بگويد فرشته به خاطر بوى تعفّن كه از آن دروغ برمى خيزد به اندازه يك ميل از او دور مى شود»(٢٨٣)
زيرا انسان دروغگو خود را در چهره راستگو قرار مى دهد در حالى كه باطنش غير از آن است ، اين دوگانگى ظاهر و باطن نوعى و نفاق ، و دروغ يكى از كارهاى شايع منافقان است .
١٠- دروغ گو اعتماد مردم را از دست مى دهد، چنان كه در يكى از كلمات اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : «من عرف بالكذب قلّت الثّقة به ؛ كسى كه به دروغ گويى شناخته شود، اعتماد مردم به او كم مى شود».(٢٨٥)


۱۷
اخلاق در قرآن
١١- اين بحث دامنه دار را با حديث ديگرى كه در كلمات قصار اميرمؤ منان على عليه السّلام آمده است و مردم را از دوستى با دروغگويان برحذر داشته پايان مى دهيم . فرمود: «و ايّاك و مصادقة الكذّاب فانّه كالسّراب يقرّب عليك البعيد و يبعّد عليك القريب ؛ از دوستى با دروغگو بپرهيز كه مانند سراب است . دور را در نظر تو نزديك ، و نزديك را دور مى سازد». (و تو را گمراه مى كند).(٢٨٧)
پنجمين اثر زيان بار آن اين است اگر كسى شايستگى ها و لياقت هاى فراوانى داشته باشد كه بتوان از آن در پيش برد اهداف اجتماعى بهره گيرى فراوان كرد ولى دروغگو باشد، كسى نمى تواند از آن شايستگى ها بهره بگيرد، چرا كه انسان در برابر او در هر قدم مواجه با شك و ترديد مى شود.
به همين دليل در بعضى از روايات اسلامى دروغ گو با مُرده يكسان شمرده شده است مى فرمايد: «اءلكذّاب و الميّت سواء فانّ فضيلة الحىّ على الميّت اءلثّقة به ، فاذا لم يوثق بكلامه بطلت حياته ؛ دروغگو با مُرده برابر است زيرا فضيلت زنده بر مُرده اعتمادى است كه انسان به او دارد و هنگامى كه به سخن كسى كه (به خاطر دروغگو بودنش) اعتمادى نباشد گويى زندگى او باطل شده است».
ششمين پيام زيانبارش اين است كه انسان با استفاده از ابزار دروغ مى تواند كارهاى زشت ديگرى انجام دهد، حسود و كينه توز و بخيل هر كدام به وسيله دروغ مى توانند حَسد يا كينه با بخيل خود را اعمال نمايند و همچنين در مورد بسيارى از گناهان ديگر، مثلا هنگامى كه كسى از او تقاضاى وام مى كند به دروغ مى گويد من خودم امروز براى زندگى وام گرفتم ، يا هنگامى كه براى معرفى شخصى به او مراجعه مى كنند به خاطر حَسد و كينه توزيش مى گويد آن شخص آدم بى اعتبارى است ، در حالى كه در واقع مرد معتبرى است .
هفتمين اثر زيانبار آن كه در علوم و دانش ها ظاهر مى گردد اين است كه اگر افراد محققى در يك يا چند مورد دروغ بگويند تمام تحقيقات و كتاب هاى علمى خود را از اعتبار مى اندازند، و اگر اين عمل شيوع پيدا كند اعتمادى بر تحقيقات و علوم ديگران باقى خواهند ماند و كاروان علم و دانش بشرى متوقف مى شود.
و آثار زيانبار ديگرى كه با دقت در زندگى دروغگويان مى توان به آن پى برد.
اضافه بر اين آثار كه جنبه اجتماعى دارد، پيامدهاى سوء معنوى نيز بر دروغ مترتب مى شود كه در روايات اسلامى به آن اشاره شده است . از جمله اين كه :
فرشتگان از انسان دور مى شوند همان گونه كه قبلا در حديثى از امام على بن موسى الرّضا عليه السّلام خوانديم : «اذا كذب العبد كذبة تباعد الملك منه مسيرة ميل من نتن ماجاءبه ؛ هنگامى كه انسان دروغى بگويد فرشته از او دور مى شود به اندازه يك ميل به خاطر بوى بدى كه از عمل او برمى خيزد».(٢٨٩)
ديگر اين كه دروغ گفتن باعث عدم قبولى بعضى از عبادات مى شود همان گونه كه درباره روزه داران آمده است در حديثى از امام صادق عليه السّلام مى خوانيم كه فرمود: «فاذا صمتم فاحفظلوا اءلسنتكم عن الكذب و غضّوا اءبصاركم ؛ هنگامى كه روزه مى گيريد زبان را از دروغ حفظ كنيد، و چشمان خود را (از نگاه گناه آلود) فروگيريد».(٢٩١)
بعضى از آثار براى دروغ در روايات آمده كه هم ممكن است جنبه معنوى داشته باشد هم جنبه اجتماعى و ظاهرى ، از جمله از روايات متعددى استفاده مى شود كه دروغ از روزى انسان مى كاهد و سبب فقر و تنگدستى مى شود.
در حديثى از اميرمؤ منان على عليه السّلام مى خوانيم : «اعتياد الكذب يورث الفقر؛ عادت كردن به دروغ گويى سبب فقر و تنگدستى است ».(٢٩٣)
اين كاهش رزق ممكن است از آثار زيانبار معنوى دروغ باشد، و يا از آثار ظاهرى و اجتماعى ، چرا كه دروغگو اعتماد را از دست مى دهد و با از دست دادن اعتماد عمومى فعاليت اقتصادى او محدود مى شود، و همين امر سبب نقصان رزق و روزى مى شود.

انگيزه هاى دروغ

دروغ مانند ساير صفات رذيله سرچشمه هاى مختلفى دارد كه مهمترين آنها به شرح زير است :
١- ضعف ايمان و اعتقاد. چرا كه اگر دروغگو به علم و قدرت خداوند و وعده هاى او اعتماد كافى داشته باشد هرگز براى رسيدن به اموال دنيا يا تحصيل جاه و مقام ، دروغ نمى گويد و موفقيت خود را در دروغ گويى نمى بيند. از فقر نمى ترسد، از پراكنده شدن مردم و برباد رفتن نفوذ اجتماعى خود هراس ندارد و مقام و قدرت را از سوى خدا مى داند و براى حفظ آن به دروغ متوسل نمى شود. لذا در روايتى از امام باقر عليه السّلام مى خوانيم : «جانبوا الكذب فانّ الكذب مجانب الايمان ؛ از دروغ كناره گيرى كنيد، چرا كه دروغ از ايمان جدا است».(٢٩٥)
بسيار مى شود كه حَسد و بخل و تكبّر و خودبرتربينى و عداوت نسبت به افراد سرچشمه دروغ گفتن و تهمت زدن نسبت به آنها مى شود، و يا دروغ گفتن درباره خويش به خاطر كبر و غرور، و تا اين سرچشمه ها گرفته نشود، دروغ هم ادامه خواهد يافت .
منافقان نيز براى پوشاندن چهره واقعى خود به دروغ متوسّل مى شوند همان گونه كه قبلا به آن اشاره شد.
٤- بيمارى هاى اخلاقى جامعه و انحراف از مسير حق و آلودگى به انواع گناهان سبب تشويق عده اى به دروغ مى شود، تا آنجا كه مى گويند اگر به دروغ متوسّل نشوم زندگى كردن در اين اجتماع براى ما مشكل است ، و يا كسب و تجارت ما مى خوابد.
٥- علاقه شديد به دنيا و حفظ مقامات آن نيز يكى ديگر از عوامل مهم شيوع دروغ - حتّى دروغ بر خدا و پيامبر - مى گردد.
در خطبه ١٤٧ نهج البلاغه مى خوانيم كه على عليه السّلام فرمود: «و انّه سياءتى عليكم من بعدى زمان ليس فيه شى ء اءخفى من الحقّ و لااءظهر من الباطل و لااءكثر من الكذب على اللّه و رسوله ؛ بعد از من زمانى براى شما فرامى رسد كه چيزى پنهان تر از حق و آشكارتر از باطل و فراوان تر از دروغ به خدا و پيامبرش نيست».

طرق درمان دروغ

براى ريشه كن كردن اين صفت رذيله (دروغ گويى) از همان طرقى بايد وارد شد كه در طريق درمان ساير رذايل اخلاقى وارد مى شويم ؛ يعنى نخست به سراغ ريشه ها برويم ، چرا كه تا ريشه ها قطع نشود، اين نهال شوم همچنان پابرجاست . اگر انگيزه دروغ گويى ضعف ايمان نسبت به توحيد افعالى است ، بايد پايه هاى ايمان را تقويت كرد، خدا را قادر بر همه چيز دانست ، رزق و روزى و موفقيت و عزّت و آبرو را به دست او بدانيم ، تا ضعف هايى كه سبب توسّل به دروغ مى شود برطرف گردد.
و اگر انگيزه آن حَسد و بخل و كبر و غرور است بايد به درمان آنها پرداخت و به يعنى اگر اين ريشه ها تدريجا قطع شود، چيزى جز صداقت و راستى باقى نخواهد ماند.
و از سوى ديگر بايد روى پيامدهاى سوء زيانبار دروغ كه سبب تيره روزى و بدبختى و رسوائى در دنيا و آخرت مى شود انديشيد، و به يقين هر كس در اين ها كه به طور مشروح سابقا بيان كرديم ،به ويژه در روايات پُرمحتواى كه در اين زمينه وارد شده درست بينديشد تاءثير مهم بازدارنده اى دارد.
و اگر اشخاص كه مبتلا به رذيله اخلاقى هستند از دوستان ناباب و دروغگو و محيطهايى كه آنها را به دروغ تشويق مى كند بپرهيزند سريع تر درمان مى شوند.
همان گونه كه پرهيز از افراد آلوده به بيمارى هاى جسمى و محيطهاى آلوده به ميكروب بيمارى ها سبب سرعت بهبود اين بيمارى خواهد شد.
رهبران جامعه و بزرگ خانواده نيز نقش مؤ ثّرى مى تواند در عادت دادن مردم به راست گويى داشته باشند چرا كه افراد يك جامعه يا اعضاء خانواده چيزى جز صدق و راستى از بزرگترها نبينند به سرعت به صدق و راستى روى مى آورند و به عكس ، يك دروغ از آنان صادر شود زمينه هاى آلودگى جامعه يا خانواده را به اين صفت رذيله فراهم مى سازند.
در ضمن نبايد طرق دروغگويى را به مردم ياد داد، در حديثى مى خوانيم كه رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: «لاتلفّنوا النّاس فيكذبون فانّ بنى يعقوب لم يعلموا انّ الذّئب ياءكل الاءنسان فلمّا لقّنهم انّى اءخاف اءن ياءكله الذّئب . قالوا اءكله الذّنب ؛ هرگز تلقين دروغ به مردم نكنيد، چرا كه فرزندان يعقوب (تا آن زمان) نمى دانستند كه گرگ ممكن است انسان را بخورد، هنگامى كه يعقوب پدرشان به آنها (سفارش كرد مراقب يوسف باشند و) گفت من از اين بيم دارم كه گرگ او را بخورد (آنها ياد گرفتند و) گفتند يوسف را گرگ خورد (در حالى كه دروغ مى گفتند و يوسف در چاه كنعان بود»).(٢٩٧)
اين نكته نيز قابل توجّه است كه نفوذ صفت زشت دروغگويى مانند صفات ديگر در وجود انسان در جاهاى ساده و كوچك شروع مى شود و تدريجا انسان را به دروغ هاى خطرناك مى كشاند همان گونه كه امام سجّاد عليه السّلام فرمود: «اتّقوا الكذب فى صغير و كبير فى كلّ جدّ و هزل فانّ الرّجل اذا كذب فى الصّغير اجترء على الكبير؛از دروغ بپرهيز خواه كوچك باشد خواه بزرگ ، جدّى باشد يا شوخى ، چرا كه انسان هنگامى كه در موضوعات كوچك دروغ بگويد جرئت مى كند كه دروغ بزرگ هم بگويد».(٢٩٩)
٢- از حضرت على عليه السّلام نقل شده است كه مى گويد رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم فرمود: «احلف باللّه كاذبا و نجّ اءخاك من القتل ؛ سوگند دروغ به نام خدا ياد كن و برادرت را از كشته شدن (به ناحق) نجات دِه».(٣٠١)
٤- در حديث ديگرى از امام صادق عليه السّلام آمده است : «الكذب مذموم الّا فى اءمرين دفع شَرّ الظّلمة و اصلاح ذات البين ؛ دروغ نكوهيدن است مگر در دو چيز، دفع شرّ ظالمان و اصلاح ذات البين».(٣٠٣)
منظور از جمله اخير اين نيست كه انسان هر چه بخواهد به همسرش دروغ بگويد بلكه ناظر به مواردى است كه همسر انسان توقّعات نابجايى دارد، كه در امكانات شوهر نمى گنجد، او با وعده دروغين ، سرو صداى او را خاموش مى كند، و اى بسا با گذشت زمان فراموش مى شود، و درگيرى و منازعه اى پيش نخواهد آمد.
اين معنى در مورد توقّعات غير منطقى شوهر نيز صادق است ، و در بعضى از روايات نيز به آن اشاره شده است .(٣٠٥)
از آنچه در بالا روشن شد كه توريه هرگز دروغ نيست ، چرا كه نيّت گوينده سخن راستى بوده و عبارات او نيز تاب آن معنى را داشته است هر چند شنونده به خاطر ذهنيّت خودش چيز ديگرى را از آن فهميده و معلوم است اشتباه شنونده در فهم معنى كلام ارتباطى به گوينده ندارد.
و از اينجا روشن مى شود در مواردى كه به خاطر ضرورت هاى مهمّى دروغ گفتن جايز است ، اگر انسان بتواند توريه كند بايد به آن متوسّل شود و از دروغ بپرهيزد، بنابراين دروغ گفتن تنها در ضرورتى مجاز است كه راه توريه بسته باشد، و به اصطلاح علمى مندوحه اى در كار نباشد.
و از اينجا روشن مى شود اين كه افرادى مانند غزالى توريه را مصداق كذب مى دانند، ولى مى گويند ميزان زشتى و فساد آن از كذب هاى معمولى كمتر است درست نيست ، مگر اين كه توريه را طور ديگرى تفسير كرده باشد كه واقعا مصداق دروغ باشد.
به هر حال زشتى و فساد دروغ به قدرى زياد است كه انسان تا ممكن است بايد از آن بپرهيزد، هر چند از طريق توسّل به توريه باشد.
مواردى از سخنان انبياء از قرآن مجيد ديده مى شود كه در روايات اسلامى آنها را به عنوان توريه معرّفى كرده اند نه دروغ .
مانند گفتگوى ابراهيم عليه السّلام با بت پرستان بابل كه وقتى از او سؤ ال كردند تو اين بلا را بر سر خدايان ما آورده اى ، او در پاسخ گفت : «بل فعله كبيرهم هذا فاسئلوهم ان كانوا ينطقون ؛ (ابراهيم) گفت بلكه اين كار را بزرگشان كرده است از آنها بپرسيد اگر سخن مى گويند».(٣٠٧) كه كارگزاران يوسف عليه السّلام به برادران گفتند با توجّه به آيات قبل از آن چنين در ذهن منعكس مى كند كه آنها پيمانه شاه را دزديده بودند، در حالى كه منظورشان سرقت يوسف عليه السّلام از پدر در كنعان بود.


۱۸
اخلاق در قرآن
كوتاه سخن اين كه توريه و گفتن سخنان دو پهلو هرگز مصداق كذب نيست هر چند مخاطب به خاطر ذهنيتش چيزى از آن مى فهمد كه با واقعيت مطابقت ندارد، امّا متكلف منظورش مفهوم صحيح و درستى است و آنها كه مقياس صدق و كذب را ظاهر كلام مى دانند، نه مُراد و مقصود گوينده ممكن است توريه را نوعى دروغ خفيف بدانند در حالى كه چنين نيست ، معيار صدق و كذب ، مُراد و مقصود گوينده است كه قابل تطبيق بر محتواى عبارت باشد.
مثلا كسى از ديگرى مى پرسد: اين لباس را فلان كس به شما اهدا كرده است ؟
مخاطب كه مايل نيست اين مطلب را صريحا نفى كند در جواب به صورت توريه مى گويد: خدا او را عمر دهد. اى بسا شنونده از اين سخن چنين استنباط كند كه آرى او به من داده است در حالى كه گوينده چنين قصدى را نداشته است ، تنها دعايى در حق او كرده است .

٩: وفاى به عهد و پيمان شكنى

اشاره :
بارها گفته ايم مهمترين سرمايه يك جامعه اعتمادى است كه افراد به يكديگر دارند و هر چيزى كه اين اعتماد و همبستگى را تقويت كند مايه سعادت و پيشرفت جامعه است و هر كار بر آن لطمه وارد كند، عامل شكست و بدبختى است .
از مهمترين امورى كه اعتماد عمومى و خصوصى را شكوفا مى كند وفاى به عهد و پيمان است كه از فضايل مهم اخلاقى محسوب مى شود و به عكس ، پيمان شكنى از بدترين رذايل اخلاقى است .
لزوم وفاى به عهد جزء سرشت و فطرت انسان ها است ، و به تعبير ديگر از فطريات انكارناپذير است .
فطريات امورى هستند كه هر انسانى آن را درك مى كند و مى پذيرد بى آنكه نياز به دليل و برهانى داشته باشد، خوبى عدالت ، زشتى ظلم و همچنين اهمّيّت وفاى به عهد و ناپسند بودن پيمان شكنى ، جزء واضح ترين فطريات هر انسان است كه هر كس با مراجعه به وجدان خويش آن را درك مى كند و بر آن صحة مى گذارد. به همين دليل در ميان اقوام و ملل اعم از آنها كه صاحب دين و آيينى هستند يا از دين و مذهب بيگانه اند، پايبندى به عهد و پيمانها لازم شمرده مى شود، حتّى پيمان شكنان سعى مى كنند بهانه و دستاويزى براى كار خود پيدا كنند تا به پيمان شكنى متهم نشوند، و اعتبار آنان از بين نرود، زيرا مى دانند اگر مردم آنها را به پيمان شكنى بشناسند هيچ كس براى قول ها و وعده ها و تعهدات آنها ارزشى قائل نخواهد شد، و پشتيبانى مردم را در همه چيز از دست مى دهد.
حتّى در ميان اقوام جاهلى پايبندى به عهد و پيمان از وظائف حتمى شمرده شده و سعى داشتند تا مى توانند عهد و پيمان خود را نشكنند، در آيات قرآن و روايات اسلامى نيز اين مساءله به صورت گسترده اى مطرح شده و با قوى ترين تعبيرات و بيان ها بر لزوم وفاى به عهد تاءكيد شده است . و از پيمان شكنان سخت نكوهش به عمل آمده است .
با اين اشاره به قرآن مجيد باز مى گرديم و بخشى از آيات قرآن را در اين زمينه يادآور مى شويم :
١- والموفون بعهدهم اذا عاهدوا. (بقره - ١٧٧)
٢- و الّذينهم لاماناتهم و عهدهم راعون . (مؤ منون - ٨) (معارج - ٣٢)
٣- و اءوفوا بالعهد انّ العهد كان مسؤ لا. (اسراء - ٣٤)
٤- بلى من اءوفى بعهده و اتّقى فانّ اللّه يحبّ المتّقين . (آل عمران - ٧٦)
٥- الّا الّذين عاهدتم من المشركين ثمّ لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم اءحدا فاءتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم انّ اللّه يحبّ المتّقين . (توبه - ٤)
٦- و اءوفوا بعهد اللّه اذا عاهدتم و لاتنقضوا الاءيمان بعد توكيدها و قد جعلتم اللّه عليكم كفيلا. (نحل - ٩١)
٧- و ما وجدنا لاكثرهم من عهد و ان وجدنا اءكثرهم لفاسقين . (اعراف - ١٠٢)
٨- اءوكلّما عاهدوا عهدا نبذه فريق منهم بل اءكثرهم لايؤ منون . (بقره - ١٠٠)
ترجمه :
١-... و (همچنين) كسانى كه به عهد خود - به هنگامى كه عهد بستن وفا مى كنند.
٢- و آنها كه امانت ها و عهد خود را وفا مى كنند.
٣-... و به عهد (خود) وفا كنيد، كه از عهد سؤ ال مى شود!
٤- آرى كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزكارى پيشه نمايد (خداوند او را دوست مى دارد زيرا) خداوند پرهيزكاران را دوست دارد.
٥- مگر كسانى با مشركان كه با آنها عهد بستيد و چيزى از آن را در حق شما فروگذار نكردند و احدى را بر ضدّ شما تقويت ننمودند پيمان آنها را تا پايان مدتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد!
٦- و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد او وفا كنيد و سوگندها را بعد از محكم ساختن نشكنيد در حالى كه خدا را كفيل و ضامن بر سوگند خود قرار داده ايد، به يقين خداوند از آنچه انجام مى دهيد آگاه است .
٧- و بيشتر آنها را بر سر پيمان خود نيافتيم (بلكه) اكثر آنها را فاسق و گنهكار يافتيم !
٨- و آيا چنين نيست كه هر بار آنها (يهود) پيمانى (با خدا و پيامبر) بستند جمعى آن را دور افكندند (و مخالفت كردند) آرى بيشتر آنان ايمان ندارند!

تفسير و جمع بندى

در نخستين آيه از آيات فوق كه سخن از ريشه و احساس همه نيكيها است به بيان شش عنوان پرداخته نخست از ايمان به خدا و روز قيامت و فرشتگان و پيامبران و كتاب آسمانى سخن به ميان آورده و بعد به مساءله انفاق فى سبيل اللّه (انفاقهاى مستحبى) و برپاداشتن نماز و اداى زكات اشاره مى كند و در پنجمين عنوان سخن از وفاى به عهد و در ششمين عنوان به اهمّيّت صبر و استقامت در برابر مشكلات زندگى و حوادث ميدان جنگ مى پردازد و در مورد وفاى به عهد چنين مى گويد: «و كسانى كه به عهد خويش هنگامى كه پيمان مى بندند وفا مى كنند» (والموفون بعهدهم اذا عاهدوا).
اين تعبير نشان مى دهد كه وفاى عهد از نظر اسلام و قرآن آنقدر اهمّيّت دارد كه همرديف ايمان به خدا و نماز و زكات است .
با توجّه به اين كه ماده اصلى «وفا» اين است كه چيزى به حدّ كمال و تمام برسد، هنگامى كه كسى به عهد و پيمان خود عمل كند اين واژه درباره او به كار مى رود و «و فى بعهده» يا «اءوفى بعهده» گفته مى شود (بنابراين ثلاثى مجرد و مزيد اين واژه هر دو يك معنى مى دهد).
واژه «عهد» در اصل به معنى «سركشيدن» و «پاسدارى» از چيزى است و به همين دليل به قراردادهائى كه بايد آنها را حفظ كرد و دقيقا رعايت نمود عهد گفته مى شود.
اين نكته نيز حائز اهمّيّت است كه قرآن هيچ قيد و شرطى براى وجوب وفاى به عهد در اين آيه قائل نشده است ، بنابراين هم عهدهاى الهى را شامل مى شود و هم عهد و پيمانهاى مردمى را، خواه در برابر مسلملنان باشد يا غير مسلمانان يعنى مادام كه آنها به عهد و پيمان خود پايبند باشند مسلمين نيز بايد عهد و پيمانهائى كه با آنان دارند رعايت كنند.
* * *
در دوّمين آيه كه شرح صفات مؤ منان راستين آمده است و با «قد افلح المؤ منون» شروع مى شود، به هفت وصف از مهمترين و اساسى ترين
صفات مؤ منان اشاره شده كه در بيان پنجمين و ششمين صفت مى فرمايد: آن ها كسانى هستند كه نسبت به امانت ها و عهد و پيمانشان رعايت مى كنند (و به آن پايبند هستند) (والّذين هم لاماناتهم و عهدهم راعون).
در اين آيه كه در دو سوره قرآن بى كم و كاست آمده است امانت و عهد در كنار يكديگر قرار گرفته كه شايد به اين اشاره باشد كه امانت ها نوعى عهد و پيمانند، همان گونه كه پيمان ها نوعى امانت است .
تعبير به «رعايت» كه از واژه «راعون» استفاده مى شود چيزى بيش از مفهوم وفاى به عهد را مى رساند، زيرا رعايت و مراعات به معنى مراقبت كامل از چيزى است تا هيچ گونه آسيبى به آن نرسد، شخصى كه امانتى را پذيرفته ، يا عهد و پيمانى با كسى بسته بايد چنان مراعات كند كه هيچ گونه آسيبى به امانت و عهدش نرسد.
البتّه هم امانت مفهوم بسيار وسيعى دارد و هم عهد و پيمان كه در پايان اين بحث اشاره خواهيم كرد.
در سوّمين آيه درباره مساءله لزوم وفاى به عهد به تعبير تازه اى برخورد مى كنيم مى فرمايد: «به عهد خود وفا كنيد كه از عهد سؤ ال مى شود» (واءوفوا بالعهد انّ العهد كان عنه مسئولا).
مفسّران براى جمله «انّ العهد كان عنه مسئولا» تفسيرهاى گوناگونى كرده اند، يكى همان است كه در ترجمه فارسى آن در بالا اشاره شد كه انسان مسئول است و عهد «مسئول عنه» است يعنى درباره وفاى به عهد از انسان ها سؤ ال مى شود.
ديگر اين كه از خود عهد و پيمان سؤ ال مى شود، همان گونه كه از مَوؤ دَةُ (نوزادان زنده به گور شده) سؤ ال مى شود، گويى اين ها موجوداتى زنده و عاقلند از خودشان سؤ ال مى شود كه آيا حق آنها ادا شده است يا نه ؟
و اين يك نوع معنى مجازى است كه براى تاءكيد گفته شده است .
ولى تفسير اول مناسب تر به نظر مى رسد.
در ضمن بايد توجّه داشت در سوره اسراء از آيه ٢٢ تا ٣٩ بخشى از مهمترين احكام اسلامى بيان شده ، از توحيد گرفته تا مساءله حق پدر و مادر، و از مساءله قتل نفس گرفته تا زنا و خوردن اموال يتيمان ، و از وفاى به عهد گرفته تا مسؤ ليّت هايى كه چشم و گوش و دل بر عهده دارند، و اين امر نشان مى دهد كه مساءله وفاى به عهد در چارچوبه اساسى ترين احكام اسلام قرار گرفته است .
و جالب اين كه در پايان اين احكام مى فرمايد: «ذلك مما اءوحى اليك ربّك من الحكمة ؛ اين (احكام مهم) از حكمت هايى است كه پروردگارت به تو وحى فرستاده است».
* * *
در چهارمين آيه بعد از آنكه از گروهى از اهل كتاب كه رعايت امانت نمى كنند نكوهش به عمل آورده مى افزايد: آرى كسى كه به پيمان خود وفا كند و پرهيزكارى پيشه نمايد (خدا او را دوست دارد) چرا كه خداوند پرهيزكاران را دوست مى دارد.
(بلى من اءوفى بعهده و اتّقى فانّ اللّه يحبّ المتّقين).
در اينجا وفاى به عهد همرديف تقوا شمرده شده ، تقوايى كه بهترين زاد و توشه انسان در قيامت و سبب ورود در بهشت و معيار شخصيّت و مقام انسان در پيشگاه خدا است .
اين تعبير نشان مى دهد كه وفاى به عهد يكى از شاخه هاى مهم تقوا است و تعبير آيه درباره اين دو از قبيل ذكر عام بعد از ذكر خاص است .
* * *
در پنجمين آيه مورد بحث سخن از احترام گذاردن به پيمان هايى است كه مسلمين با مشركين داشتند، و دستور مى دهد مادام كه آنها به پيمانشان وفادار باشند شما نيز پيمان شكنى نكنيد (هر چند طرف مقابل شما جماعت مشرك باشد) مى فرمايد: (اعلام برائت از مشركين براى همه آنها است) «مگر كسانى از مشركان كه با آنها عهد بستيد و در حق شما چيزى از آن نكاستند، و احدى را بر ضد شما تقويت نكردند، پيمان آنها را تا پايان مدّتشان محترم بشمريد، زيرا خداوند پرهيزكاران را دوست دارد».
(الّا الّذين عاهدتم من المشركين ثمّ لم ينقصوكم شيئا و لم يظاهروا عليكم اءحدا فاءتمّوا اليهم عهدهم الى مدّتهم انّ اللّه يحبّ المتّقين).
مى دانيم در مراسم برائت از مشركان كه در سال نهم هجرت و بعد از فتح مكّه و استقرار اسلام و استقرار مسلمين در سرزمين حجاز ثابت شد، پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم دستور داد كه على عليه السّلام در مراسم حج آيات نخستين سوره برائت را در برابر همه بخواند، و اعلام كند كه همه مشركان بايد تكليف خود را تا چهار ماه روشن كنند، يا آئين بت پرستى را رها كرده و در سايه توحيد اسلامى قرار گيرند، و يا از ورود به مسجد الحرام خوددارى كنند، و اگر پس از انقضاء چهار ماه ، دست از بت پرستى نكشند، آماده پيكار گردند.
ولى با اين همه عهد و پيمان ، گروهى از مشركان را كه نسبت به پيمان خود پايبند و وفادار بودند محترم مى شمرد، و به آنان تا پايان مدّت پيمانشان مهلت مى دهد.
هنگامى كه استثناء اين گروه را در كنار لحن شديد آيات آغاز سوره توبه نگاه مى كنيم به اهمّيّت وفاى به عهد در اسلام آشنا مى شويم و در ضمن اين استثناء نشان مى دهد كه اگر پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم عهد و پيمان گروه هاى ديگرى را الغا فرمود، تنها به اين دليل بوده است كه پيمان شكنى را آنان آغاز كرده اند، وگرنه دليلى نداشت كه پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ميان آنها و ديگران فرقى بگذارد.
در آن روز چهار موضوع به وسيله على عليه السّلام به همه مردم در مراسم حج اعلام شد:
١- الغاى پيمان هاى مشركان پيمان شكن .
٢- عدم حق شركت مشركان در مراسم حج در سال آينده .
٣- ممنوع بودن ورود مشركان به خانه خدا.
٤- ممنوع بودن طواف افراد عريان و برهنه ، كه در آن زمان در ميان عده اى معمول بود.
به هر حال با توجّه به اين كه اين ماجرا بعد از فتح مكّه واقع شد و مسلمانان بر تمام آن منطقه سلطه داشتند، و هيچ قدرتى توان مقابله با آنها را نداشت و در عين حال پيمان گروهى از مشركان ، محترم شمرده شد روشن مى شود كه مساءله وفاى به عهد در هيچ شرايطى قابل اغماض و انكار نيست .(٣٠٩) آيه فوق را از آيات اعجازآميزى مى دانند كه در آن خبر از آينده اى دور داده شده است و گويى به هنگام نزول آيه پيمان شكنى هاى يهود عصر ما در برابر چشمان پيامبر صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم بوده است .
آنها پيمان هاى زيادى با پيامبرشان موسى عليه السّلام و پيامبران بعد از او داشتند، و پيمان هايى هم با پيامبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم ولى به هيچ كدام وفادار نماندند.
تعبير به فريق (گروه) در آغاز آيه ، و تعبير به اكثر در پايان آن نشان مى دهد كه منظور از فريق در اينجا اكثريت جمعيّت پيمان شكن بنى اسرائيل است و نيز اين تعبير نشان مى دهد كه پيمان شكنى و عدم ايمان رابطه نزديكى با هم دارند.
* * *
تعبيرات آيات بالا به خوبى نشان مى دهد كه وفاى به عهد و پيمان در تعليمات اسلام جايگاه رفيعى دارد، يكى از نشانه هاى ايمان و همطراز تقوا و همسنگ امانت است و به قدرى اهمّيّت دارد مسلمانان و غير مسلمانان در آن يكسان است ، يعنى هنگامى كه انسان با شخص يا گروه عهد و پيمان ببندند، بايد به آن پايبند باشد خواه طرف او مسلمان مؤ منى باشد يا كافرى فاسق ، مادام كه او به عهدش وفادار است ما هم وفادار باشيم . و نيز نشان مى دهد كه يكى از مهمترين عوامل بدبختى انسان پيمان شكنى و عدم وفاى به عهد است .
* * *

وفاى به عهد در روايات اسلامى

در احاديث اسلامى در زمينه وفاى به عهد تعبيرات بسيار مهم و جالبى ديده مى شود كه بسيار پُرمعنى و آموزنده است .
در اينجا گلچينى از آن احاديث را در اختيار خوانندگان عزيز قرار مى دهيم :
١- پيامبر گرامى اسلام صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم در يك جمله كوتاه مى فرمايد: «لا دين لمن لا عهد له ؛ كسى كه پايبند عهد و پيمان خود نيست دين ندارد».(٣١١)
٢- در حديث ديگرى از همان حضرت مى خوانيم : «ما اءيقن باللّه من لم يرع عهوده و ذمّته ؛ كسى كه رعايت عهد و پيمان خويش را نكند، به خدا يقين و ايمان پيدا نكرده است».(٣١٣)
٤- در حديث ديگرى از پيغمبر اكرم صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم چنين آمده است «اءقربكم غدا منّى فى الموقف اءصدقكم للحديث و اءدّاكم للامانة و اءوفاكم بالعهد و اءحسنكم خُلقا و اءقربكم من النّاس ؛ در فرداى قيامت در عرصه محشر كسى به من از همه نزديك تر است (كه داراى پنج صفت باشد) از همه راستگوتر، و امين تر، و وفاكننده به عهد، و از همه خوش اخلاق تر و نزديك تر به مردم باشد».
۱۹
اخلاق در قرآن
٥- در حديث ديگرى از اميرمؤ منان على عليه السّلام درباره اهمّيّت وفاى به عهد و عواقب شوم پيمان شكنى و عذر چنين آمده : «اءيّها النّاس اءنّ الوفاء تواءم الصّدق ، و لااءعلم جنّة اءوقى منه و ما يغدر من علم كيف المرجع ، و لقد اءصبحنا فى زمان قد اءتّخذ اءكثر اءهله الغدر كيسا، و نسبهم اءهل الجهل فيه الى حُسن الحيلة ، ما لهم قاتلهم اللّه قديرى الحوّل القلّب وجه الحيلة و دونها مانع من اءمر اللّه و نهيه ؛ اى مردم ! وفا همزاد راستگويى است ، سپرى محكم تر و نگهدارنده تر از آن سراغ ندارم ، آن كس كه از قيامت آگاه است پيمان شكنى نمى كند (ولى متاءسّفانه) در زمانى به سرمى بريم كه اكثر مردم پيمان شكنى و حيله گرى را عقل مى پندارند و افراد نادان اين گونه اشخاص را اهل تدبير مى خوانند، چه مى گويند؟ خدا آنها را بكشد، چه بسا انسان روشن بين نسبت به تمام حوادث آينده آگاه است ، و طريق مكر و حيله را به خوبى مى داند، ولى امر و نهى الهى مانع او است». (منظور امام در اينجا شخص خود او است).(٣١٦)
همين مضمون در جاى ديگر از امام صادق عليه السّلام نيز نقل شده است .(٣١٨)
٨- در حديث ديگرى آمده است كه شخصى به على بن الحسين امام سجّاد عليه السّلام عرض كرد: «اءخبرنى بجميع شرايع الدّين ؛ تمام اصول اسلام را (به طور فشرده) براى من بيان فرما».
امام در پاسخ كوتاهى فرمود: «قول الحقّ و الحكم بالعدل و الوفاء بالعهد؛ سخن حق گفتن ، و داورى به عدالت كردن ، و به عهد وفا نمودن است».(٣٢٠)
١٠- اين بحث را با حديث مهم ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم پايان مى دهيم (هر چند احاديث در اين زمينه بسيار فراوان است) فرمود: «اذا نقضوا العهد سلّط اللّه عليهم عدوّهم ؛ هنگامى كه مردم پيمان شكنى كنند خداوند دشمنانشان را بر آنان مسلّط مى سازد».(٣٢٢)
اصولا مى توان ميزان موفّقيّت افراد را در زندگى به ميزان پايبندى او به عهدهايش ارزيابى كرد، آن ها كه وفادارترند عزيزترند. اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخن ديگرى مى فرمايد: «اءلوفاء حصن السّؤ دد؛ وفاى به عهد قلعه (محكم) بزرگى و شخصيّت است».(٣٢٤)
وفاى به عهد سرمايه هاى ديگران را به سوى انسان سرازير مى كند، و حتّى در جهات مادّى زندگى او رونق مى گيرد به همين دليل تمام دولتهاى جهان براى اينكه بتوانند از رونق اقتصادى خوبى برخوردار گردند سعى مى كنند به عهد و پيمانهاى خود پايبند باشند والّا منزوى خواهند شد، حتّى در كشورهايى كه انقلاب رخ مى دهد و نظام جامعه به كلّى دگرگون مى شود هنگامى كه انقلابيون زمام كشورى را به دست مى گيرند اعلام مى كنند كه بر تمام عهد و پيمانهايى كه نظام پيشين داشته است وفادارند، هر چند عهد و پيمانها برخلاف سليقه و تشخيص آنها باشد چرا كه اگر راهى جز اين بروند اعتماد بين المللى را از دست خواهند داد، اين مساءله درباره افراد و اشخاص نيز صادق است . اضافه بر اينها اصل عدالت كه از بديهى ترين اصول اخلاقى اجتماعى است بدون وفاى به عهد و پيمان در جوامع انسانى پياده نمى شود و پيمان شكنان در صف ظالمان و جبارانند و هر انسانى با فطرت خداداد خويش چنين افرادى را ملامت و سرزنش و تحقير مى كند و اين نشان مى دهد كه لزوم وفاى به عهد يك امر فطرى است .

٢- سرچشمه هاى وفادارى و پيمان شكنى

از آنجا كه شناخت انگيزه هاى صفات برجسته و همچنين رذائل اخلاقى تاءثير مهمّى بر تحصيل فضائل و درمان رذائل دارد، سزاوار است در اينجا به سراغ انگيزه هاى وفادارى و پيمان شكنى برويم .
بى شك ايمان راستين و اعتقاد به توحيد افعالى خداوند يكى از اسباب وفادارى و پايبند بودن به عهد و پيمانهاست چرا كه پيمان شكنان براى منفعت عاجل به سراغ اين كار زشت مى روند و قدرت و رازقيّت خداوند و وعده هاى او را به فراموشى مى سپارند، از همين رو اميرمؤ منان على عليه السّلام در سخنان كوتاه و نورانيش مى فرمايد: «من دلائل الاءيمان الوفاء بالعهد؛ يكى از نشانه هاى ايمان وفاى به عهد است».(٣٢٦)
از اين گذشته شخصيّت درونى ذاتى انسان انگيزه ديگرى بر وفادارى است افراد با شخصيّت هرگز به خود اجازه پيمان شكنى نمى دهند و پيمان شكنى را نشانه ضعف و زبونى و فقدان شخصيّت مى شمرند، به همين دليل اميرمؤ منان على عليه السّلام وفادارى را يكى از نشانه هاى نيكان و پاكان مى شمرند مى فرمايد: «بحُسن الوفاء يعرف الاءبرار؛ نيكان را به وسيله حُسن وفادارى مى توان شناخت».(٣٢٨)

طرق درمان پيمان شكنى

از آنچه در بحث گذشته (بحث انگيزه ها) آمد هم طرق به دست آوردن فضيلت اخلاقى وفادارى را مى توان شناخت و هم راههاى درمان ناپايبندى به عهد و پيمان را.
افراد پيمان شكن اگر واقعا در صدد اصلاح خويش برآمده باشند بايد قبل از هر چيز به تقويت پايه هاى ايمان خويش بپردازند چرا كه دانستيم پيمان شكنى از آثار ضعف ايمان و يا فقدان آن است اگر سطح معرفت آنها درباره خداوند بالا برود و همه چيز را به دست با كفايت او بدانند هرگز براى تحصيل مال و مقام و جاه و جلال دست به دامن اين صفت رذيله نمى زنند.
همچنين اگر در آثار شوم آن مطالعه كنند كه اين كار گرچه در كوتاه مدّت ممكن است سودى به همراه داشته باشد ولى در دراز مدّت سبب سرشكستگى و بى اعتبارى و بى آبرويى در ميان دوستان و آشنايان و در كل جامعه مى شود و بزرگترين سرمايه هاى خويش يعنى اعتماد مردم را به كلى از دست مى دهد، هم در پيشگاه خالق روسياه است و هم در برابر خلق خدا، و نمونه هاى عينى آن در زندگى روزمره و در تمام طول تاريخ در برابر چشمان ما قرار دارد. آرى هرگاه انسان در اين امور بينديشد به يقين توان ترك اين رذيله را پيدا خواهد كرد. همين مضمون در حديثى از على عليه السّلام نقل شده كه فرمود: «والخُلف يوجب المقت عنداللّه و عند النّاس ؛ پيمان شكنى موجب خشم خداوند و خشم مردم مى شود».(٣٣٠)
و در جاى ديگر مى فرمايد: «واءوفوا بعهداللّه اذا عاهدتم ؛ و هنگامى كه با خدا عهد بستيد به عهد خود وفا كنيد» (بعضى از مفسّران اين عهد را به معنى بيعت با پيغمبر و بعضى به معنى جهاد و بعضى به معنى سوگند با خدا و بعضى به معنى هر كارى كه به حكم عقل يا نقل بر او واجب است تفسير كرده اند.(٣٣٢)
در حديث ديگرى از رسول خدا صلىّ اللّه عليه وآله و سلّم نقل شده است فرمود: «من كان يؤ من باللّه و اليوم الآخر فليف اذا وعد؛ كسى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد بايد به وعده خودش وفا كند».(٣٣٤) داستان عجيبى نقل مى كند كه در زمان يكى از خلفاى لشكرى به آنجا اعزام شد يكى از بزرگان لشكر مى گويد ما تصميم گرفته بوديم يك روز شهر را فتح كنيم (چون عِدّه و عُدّه به اندازه كافى داشتيم) در ابتدا جنگى در ميان اهل شهر و لشكريان اسلام در گرفت سپس لشكر براى تجديد قوا به پايگاه خود برگشتند تنها يكى از افراد جنگجو كه از بردگان بود در اطراف شهر باقى مانده بود آنها از او امان خواستند او امان نامه اى نوشت و به تيرى بست و به سوى آنها پرتاب كرد هنگامى كه لشكر اسلام براى ادامه نبرد به اطراف شهر بازگشت صحنه عجيبى را ديدند، و آن اين كه مشاهده كردند آنها درِ شهر را باز كرده اند و از در قلعه خارج شده و كاغذى به دست دارند كه نشان مى دهد امان نامه اى است از سوى يكى از لشكريان اسلام و از آنها خواستند كه امان نامه را معتبر بشمارند، لشكريان اسلام در كار خود حيران ماندند. به خليفه وقت نامه نوشتند و كسب تكليف كردند، او در جواب نوشت يك فرد مسلمان پيمانش همچون پيمان كل مسلمانان است بايد آن را محترم بشماريد و به اهل شهر امان دهيد! آنها چنين كردند (و اثر بسيار مطلوبى در جلب و جذب ساكنان شهر به سوى اسلام داشت).(٣٣٦)
٢- در تواريخ اسلام مى خوانيم هنگامى كه مسلمانان در عصر خليفه دوّم ، ساسانيان را شكست دادند و هرمزان بزرگ به وسيله لشكر ايران دستگير شد، او را نزد عمر آوردند، خليفه به او گفت شما بارها با ما پيمان بستيد و پيمان شكنى كرديد دليلش چيست ؟
هرمزان گفت : مى ترسم قبل از آنكه دليلش را بگويم مرا به قتل برسانى ! خليفه گفت نترس !.
در اين هنگام هرمزان تقاضاى آب كرد و به زودى ظرف ساده و بى ارزشى پُراز آب كرده براى او آوردند.
هرمزان گفت : اگر از تشنگى هم بميرم هرگز در چنين ظرفى آب نخواهم خورد!
خليفه گفت : ظرف آبى بياوريد كه مورد قبولش باشد، ظرف را بدست او دادند و او به اطراف نگاه مى كرد و آب مى نوشيد و مى گفت مى ترسم در حالى كه مشغول نوشيدن آب باشم كُشته شوم .
خليفه گفت : نترس من به تو اطمينان مى دهم تا ننوشى با تو كارى نداريم .
هرمزان ناگهان ظرف را واژگون كرد و آبها را بر روى زمين ريخت خليفه كه فكر مى كرد آب بدون اختيار او ريخته شده است گفت آب ديگرى براى او بياوريد و او را تشنه نكشيد.
هرمزان گفت : من آب نمى خواهم منظورم اين بود كه امان از تو بگيرم . خليفه گفت : من تو را به هر صورت خواهم كُشت .
ولى هرمزان جواب داد تو به من امان و اطمينان دادى .
خليفه گفت : دروغ مى گويى من به تو امان ندادم .
«انس» حاضر بود و گفت هرمزان راست مى گويد تو به او امان داده اى مگر به او نگفتى من با تو كار ندارم تا آب را بنوشى ؟!
خليفه در كار خود فروماند و به هرمزان گفت تو مرا فريب دادى ولى من به خاطر اين فريب خوردم كه تو قبول اسلام كنى . هرمزان از مشاهده اين صحنه (و پايبند بودن مسلمانان به عهد و پيمانشان نور ايمان در دلش ‍ درخشيدن گرفت و) مسلمان شد.(٣٣٨)
به اين ترتيب نه تنها عهد و امان لازم الوفاء است احتمال آن نيز در بعضى موارد لازم الوفاء مى باشد.

١٠: بحث منطقى و جدال و مراء

اشاره :
بهترين راه براى تبيين حقايق و رسيدن به نظرات صحيح و سالم ، بحث منطقى و خالى از هر گونه تعصب و لجاجت است زيرا هنگامى كه افكار به يكديگر ضميمه شوند و جرقه هاى استعداد و نبوغ به هم پيوندد نورى ساطع مى شود كه همه چيز را روشن مى سازد.
ولى اگر فضاى بحث را تعصبها و لجاجتها و خودخواهى ها و خشونتها و در يك كلمه جدال و مراء فراگيرد، چنان ظلمانى و تيره و تار مى شود كه گاه بديهى ترين حقايق ، پنهان و مكتوم مى ماند و هر قدر بحثها ادامه يابد پرده هاى بيشترى بر چهره واقعيتها مى افتد.
به همين دليل در اسلام جدال و مراء يا به تعبير ديگر بحثهاى تعصب آلودى كه براى برترى جويى برطرف مقابل و نه براى تبيين حق صورت مى گيرد شديدا نكوهش شده و از آن بعنوان يكى از گناهان كبيره ياد شده چرا كه بزرگترين سد راه حق و رسيدن به واقعيتها است .
البته در جاى خود تفسير دقيق جدال و مراء و تفاوت ميان اين دو را به خواست خدا بيان خواهيم كرد، هدف در اينجا اشاره سربسته اى به ابعاد نفرت اسلام از اين خُلق و خُوى نكوهيده و مدح و ستايش از كسانى است كه راه انصاف را در بحث مى پيمايند و از مسير منطق و حق و عدالت منحرف نمى شوند.
با اين اشاره به قرآن برمى گرديم .
١- يجادلونك فى الحقّ بعد ماتبيّن كاءنّما يساقون الى الموت و هم ينظرون . (انفال - ٦)
٢- و لقد صرّفنا فى هذاالقرآن للنّاس من كلّ مثل و كان الانسان اءكثر شى ء جدلا. (كهف - ٥٤)
٣- و من النّاس من يجادل فى اللّه بغير علم و يتّبع كلّ شيطان مريد. (حج - ٣)
٤- و من النّاس من يجادل فى اللّه بغير علم و لاهدى و لاكتاب منير. (حج - ٨)
٥- انّ الّذين يجادلون فى آيات اللّه بغير سلطان اءتاهم ان فى صدورهم الّا كبر ما هم ببالغيه فاستعذ باللّه انّه هو السّميع البصير. (غافر - ٥٦)
٦- وقالوا ءآلهتنا خير اءم هو ما ضربوه لك الّا جدلا بل هم قوم خصمون . (زخرف - ٥٨)
٧- و انّ الشّياطين ليوحون الى اءوليائهم ليجادلوكم و ان اءطعتموهم انّكم لمشركون . (انعام - ١٢١)
٨- اءلحجّ اءشهر معلومات فمن فرض فيهنّ الحجّ فلارفث و لافسوق و لاجدال فى الحجّ. (بقره - ١٩٧)
٩- اءلا انّ الّذين يمارون فى السّاعة لفى ضلال بعيد. (شورى - ١٨)
١٠- ولقد اءنذرهم بطشتنا فتماروا بالنّذر. (قمر - ٣٦)
ترجمه :
١- آنها پس از روشن شدن حق ، باز با تو مجادله مى كردند (و چنان ترس و وحشت آنها را فراگرفته بود كه) گويى به سوى مرگ رانده مى شوند، و آن را با چشم خود مى نگرند.
٢- و در اين قرآن ، از هر گونه مثلى براى مردم بيان كرده ايم ولى انسان بيش ‍ از هر چيز به مجادله مى پردازد.
٣- گروهى از مردم بدون هيچ علم و دانشى ، به مجادله درباره خدا برمى خيزند و از هر شيطان سركشى پيروى مى كنند.
٤- و گروهى از مردم ، بدون هيچ دانش و هيچ هدايت و كتاب روشنى بخشى درباره خدا مجادله مى كنند.
٥- كسانى كه در آيات خداوند بدون دليلى كه براى آن ها آمده باشد ستيزه جويى مى كنند در سينه هايشان فقط كبر (و غرور) است و هرگز به خواسته خود نخواهند رسيد پس به خدا پناه بر كه او شنوا و بيناست !


۲۰