آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت

آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت0%

آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت نویسنده:
گروه: امام حسین علیه السلام
صفحات: 5

آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت

نویسنده: م . رحمتى
گروه:

صفحات: 5
مشاهدات: 3630
دانلود: 331

توضیحات:

آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت
  • ستاره اى بدرخشيد و ...

  • در محضر استادان

  • سير و سلوك و عرفان

  • هجرت به قم

  • تدريس و مكتب دارى

  • فصل اول : فضايل و كرامات

  • همه چيز در ولايت است

  • اساس دين

  • عدم انفكاك قرآن و عترت

  • قرآن و عترت همراه هميشگى

  • ما مردان خدا را نمى شناسيم ، چه رسد به انبيا و اوصيا!

  • بشر حاضر است همه چيز را فداى خود بكند!

  • اهل بيت (عليهم السلام)، راه سعادت

  • لزوم اطاعت محض از امام (عليه السلام)

  • حديث ثقلين ، دليل زنده بودن امام

  • امام ، آينه حقيقت نما

  • رابطه توحيد و ولايت (عليه السلام)

  • ولايت ادامه نبوت

  • اهل بيت (عليهم السلام)، نور واحد

  • لزوم تمسك به ثقلين

  • آل الله (عليهم السلام) فريب نمى خورند.

  • علم به شهادت

  • محبت اهل بيت (عليهم السلام)، اعظم عبادات

  • ولايت اهل بيت ، شرط صحت عمل

  • عصمت از خطا و خطيئه

  • عصمت هم مراتب دارد

  • عصمت در غير معصوم

  • عدم درك مقام ائمه اطهار (عليهم السلام)

  • معارف اهل بيت (عليهم السلام)

  • شناخت مقام و منزلت ائمه اطهار (عليهم السلام)

  • لزوم قدردانى از نعمت ولايت

  • ولايت ، بالاترين عبادت

  • لزوم آگاهى

  • اطاعت ، لازمه معرفت

  • همه طالب مرگ و شهادت

  • احترام سادات

  • شب زيارتى امام حسين (عليه السلام)

  • كرامتى از امام (عليه السلام)

  • بزرگوارى ائمه اطهار

  • ابتلاء مؤ منان

  • تسبيح امام سجاد (عليه السلام)

  • اشعار امام حسين (عليه السلام)

  • نسب سفيانى

  • كرامت امام حسين (عليه السلام)

  • شفاعت از شمر

  • علاقه به مرگ

  • پيروزى ائمه

  • فصل دوم : محبت و توسل

  • ثواب زيارت سيدالشهداء (عليه السلام)

  • آداب زيارت

  • انس با ائمه

  • مستحب مؤ كد

  • برتر از تشرف به خدمت امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف)

  • دورى از انبياء و اوصياء

  • افضل مستحبات

  • محبت به آل الله

  • حقيقت توسل

  • خشنودى اهل بيت (عليهم السلام)

  • محبت صادقانه

  • دورى از بيانات اهل بيت (عليهم السلام)

  • بناى حسينيه

  • حضور حضرت حجت در مجالس حسينى

  • هم نامه نانوشته خوانى

  • زيارت عاشورا

  • علاقه و توسل به اهل بيت (عليهم السلام)

  • تربت امام حسين (عليه السلام)

  • محك تجربه و آزمايش بندگى

  • نداى ياحسين

  • دستوراتى براى شفا از بيمارى

  • تربت امام حسين (عليه السلام)

  • بوسيدن عتبه

  • مكانى معنوى

  • پيام سلمان !

  • شكايت به حضرت مسلم (عليه السلام)

  • پيشگويى امام (عليه السلام)

  • كرامت زينبيه

  • با حضرت ابوالفضل(عليه السلام) قهر نكن !

  • خاك بر سر شيعه

  • توفيق الهى

  • رابطه با اهل بيت (عليهم السلام)

  • فصل سوم : منبر و روضه خوانى

  • مصيبت هاى واقعى ، از دروغ هايش بيشتر است !

  • علاقه به مجلس روضه

  • از شرايط منبر

  • منبرى بااخلاص

  • اهميت منبر رفتن

  • چرا روضه نمى خوانى ؟

  • تفاوت علماى حاضر با علماى سابق

  • بوى عطر علما

  • بيان يقينيات

  • دقت در نقل

  • ترس از پاسبان !

  • بلندگوها!

  • لزوم وجود روحانى

  • مدح با غنا!

  • علماى سابق

  • مرجعيت يا منبر؟

  • منبر فقط با روايت

  • تبليغ دينى

  • مستحب و هزار واجب !

  • افضل مستحبات

  • اثر يك منبر

  • منبر با كتاب

  • آقا ميرزا هادى خراسانى (رحمه الله)

  • فصل چهارم : عبرت ها

  • تشخيص اهم و مهم

  • يك فاسق و دو كار حرام

  • بيعت با يزيديان

  • خلافت حق اولاد على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام)

  • يزيد ظالم !

  • فاتحه براى مختار

  • خلود در نار

  • وعده هاى دروغين

  • به خدا پناه مى بريم !

  • وقايع عالم مايه عبرت !

  • هيهات من الذله !

  • جنايات معاويه

  • ستم متوكل به حرم سيدالشهدا (عليه السلام)

  • اعتراف معاويه به غصب ولايت

  • دغلى ها و نيرنگ هاى معاويه

  • ابن زياد ملعون و تلاش براى آشوب افكنى

  • عمه وليد و اداره امور مملكت

  • عمر بن عبدالعزيز

  • پسر عمروعاص كه راوى بود و مخالفت با پدرش

  • نماز فرادى در جماعت باطل

  • امام (عليه السلام) را نخواستيد، فطر و اضحى را مى خواهيد چه كار؟

  • بيانات حضرت آيت الله العظمى بهجت

  • در جمع مداحان اهل بيت (عليهم السلام)

  • (ذى الحجه الحرام 1420)

  • فصل پنجم : دستورالعمل ها

  • (1)

  • (2)

  • (3)

  • (4)

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 3630 / دانلود: 331
اندازه اندازه اندازه
آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت

آينه حقيقت، امام حسين (ع) در كلام آيت الله بهجت

نویسنده:
فارسی
آينه حقيقت


آينه حقيقت - امام حسين (عليه السلام) در كلام آيت الله بهجت

م . رحمتى


ستاره اى بدرخشيد و ... آيت الله العظمى محمد تقى بهجت فومنى در اواخر سال ١٣٣٤ (هجرى قمرى) در خانواده اى دين دار و تقواپيشه ، در شهر مذهبى فومن واقع در استان گيلان ، چشم به جهان گشود. هنوز ١٩ ماه از عمرش نگذشته بود كه مادرش را از دست داد و از اوان كودكى طعم تلخ يتيمى را چشيد.
درباره نام آيت الله بهجت خاطره اى شيرين از يكى از نزديكان آقا نقل شده است كه ذكر آن در اين جا جالب مى نمايد، و آن اين كه : پدر آيت الله بهجت در سن ١٧-١٦ سالگى بر اثر بيمارى وبا در بستر بيمارى مى افتد و حالش ‍ بد مى شود به گونه اى كه اميد زنده ماندن او از بين مى رود وى مى گفت : در آن حال ناگهان صدايى شنيدم كه گفت :
«با ايشان كارى نداشته باشيد، زيرا ايشان پدر محمد تقى است .»
تا اينكه با آن حالت خوابش مى برد و مادرش كه در بالين او نشسته بود گمان مى كند وى از دنيا رفته ، اما بعد از مدتى پدر آقاى بهجت بيدار مى شود و حالش رو به بهبودى مى رود و بالاخره كاملا شفا مى يابد.
چند سال پس از اين ماجرا تصميم به ازدواج مى گيرد و سخنى را كه در حال بيمارى به او گفته شده بود كاملا از ياد مى برد.
بعد از ازدواج نام اولين فرزند خود را به نام پدرش مهدى مى گذارد، فرزند دومى دختر بوده ، وقتى فرزند سومى را خدا به او مى دهد، اسمش را محمد حسين مى گذارد، و هنگامى كه خداوند چهارمين فرزند را به او عنايت مى كند به ياد آن سخن كه در دوران بيمارى اش شنيده بود مى افتد، و وى را محمد تقى نام مى نهد، ولى وى در كودكى در حوض آب مى افتد و از دنيا مى رود، تا اينكه سرانجام پنجمين فرزند را دوباره محمد تقى نام مى گذارد و بدينسان نام آيت الله بهجت مشخص مى گردد، و پدر در زير عكس كودكى ايشان محمد تقى ثانى نوشته است .
كربلايى محمود بهجت ، پدر آيت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به كسب و كار، به رتق و فتق امور مردم مى پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهى ايشان مى رسيد. وى اهل ادب و از ذوق سرشارى برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثى اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه حضرت اباعبدالله الحسين (عليه السلام) شعر مى سرود، مرثيه هاى جان گدازى كه اكنون پس از نيم قرن هنوز زبان زد مداحان آن سامان است .
بارى ، آيت الله بهجت در كودكى تحت تربيت پدرى چنين كه دل سوخته اهل بيت (عليهم السلام) به ويژه سيد الشهداء (عليه السلام) بود، و نيز با شركت در مجالس حسينى و بهره مندى از انوار آن بار آمد. از همان كودكى از بازى هاى كودكانه پرهيز مى كرد و آثار نبوغ و انوار ايمان در چهره اش نمايان و عشق فوق العاده به كسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.
تا اين كه تحصيلات ابتدايى را در مكتب خانه فومن به پايان برد، و پس از آن در همان شهر به تحصيل علوم دينى پرداخت .
به هر حال ، روح كمال جو و جان تشنه او تاب نياورد و پس از طى دوران مقدماتى تحصيلات دينى در شهر فومن ، به سال ١٣٤٨ (هجرى قمرى) هنگامى كه تقريبا ١٤ سال از عمر شريفش مى گذشت به عراق مشرف شد و در كربلاى معلى اقامت گزيد.
بنا به گفته يكى از شاگردان نزديك ايشان ، معظم له خود به مناسبتى فرمودند: «بيش از يك سال از اقامتم در كربلا گذشته بود كه مكلف شدم .»
آرى ، دست تربيت حضرت رب سبحانه همواره بندگان شايسته را از اوان كودكى و نوجوانى تحت نظر جهان بين خود گرفته و فيوضاتش را شامل حال آنان گردانيده و پيوسته مى پايد، تا در بزرگى ، مشعل راهبرى راهپويان طريق الى الله را به دستشان بسپارد.
بدين سان ، آيت الله بهجت حدود چهار سال در كربلاى معلى مى ماند و از فيوضات سيدالشهداء (عليه السلام) استفاده نموده و به تهذيب نفس ‍ مى پردازد و طى اين مدت بخش معظمى از كتاب هاى فقه و اصول را در محضر استادان بزرگ آن ديار مطهر مى خواند.
در سال ١٣٥٢ (هجرى قمرى) براى ادامه تحصيل به نجف اشرف مشرف مى گردد و قسمت هاى پايانى سطح را در محضر آيات عظام از جمله مرحوم آيت الله آقا شيخ مرتضى طالقانى ، حاج سيد محمد هادى ميلانى و آقا سيد ابوالقاسم خويى (رحمه الله) به پايان مى رساند.
با اين همه ، همت او تنها مصروف علوم دينى نبوده ، بلكه عشق به كمالات والاى انسانى هماره جان ناآرام او را به جستجوى مردان الهى و اولياء برجسته وا مى داشته است .
يكى از شاگردان آيت الله بهجت مى گويد: در سال هاى متمادى كه در درس ‍ ايشان شركت مى جويم هرگز نشنيده ام كه جز در موارد نادر درباره خود مطلبى فرموده باشد. از جمله سخنانى كه از زبان مباركش درباره خود فرمود، اين است كه در ضمن سخنى به مناسبت تجليل از مقام معنوى استاد خود حضرت آيت الله نائينى (رحمه الله) فرمود:
«من در ايام نوجوانى در نماز جماعت ايشان شركت مى نمودم ، و از حالات ايشان چيزهايى را درك مى كردم .» (٢)

سير و سلوك و عرفان آيت الله بهجت ، در ضمن تحصيل و پيش از دوران بلوغ ، به تهذيب نفس و استكمال معنوى همت گمارده ، و در كربلا در تفحص استاد و مربى اخلاق برآمده و به وجود آقاى قاضى كه در نجف بود پى مى برد و پس از مشرف شدن به نجف اشرف از استاد برجسته خويش حضرت حاج شيخ محمد حسين اصفهانى (كمپانى) استفاده هاى اخلاقى مى نمايد.
آيت الله مصباح حفظه الله در اين باره مى گويد:
«پيدا بود كه از نظر رفتار هم خيلى تحت تاءثير مرحوم آقا شيخ محمد حسين اصفهانى بودند، چون گاهى مطالبى را از ايشان با اعجابى خاص نقل مى كردند و بعد نمونه هايش را ما در رفتار خود ايشان مى ديديم . پيدا بود كه اين استاد در شكل گرفتن شخصيت معنوى ايشان تاءثير بسزايى داشته است .»
هم چنين در درس هاى اخلاقى آقا سيد عبدالغفار در نجف اشرف شركت برجسته و از آن استفاده مى نمود، تا اينكه در سلك شاگردان آيت حق ، عالم ربانى ، عارف نامى ، نادره روزگار، مربى نفوس مستعده ، حضرت آيت الله سيد على قاضى - رضوان الله تعالى عليه - در آمده و در صدد كسب معرف از ايشان بر مى آيد، و در سن ١٨ سالگى به محضر پر فيض عارف كامل حضرت آيت الله سيد على آقاى قاضى (رحمه الله) بار مى يابد، و مورد ملاطفت و عنايات ويژه آن استاد معظم قرار مى گيرد و در عنفوان جوانى چندان مراحل عرفان را سپرى مى كند كه غبطه ديگران را بر مى انگيزد.
آيت الله مصباح حفظه الله مى فرمايد:
«ايشان از مرحوم حاج ميرزا على آقاى قاضى مستقيما در جهت اخلاقى و معنوى بهره برده و سال ها شاگردى ايشان را كرده بودند. آيت الله قاضى از كسانى بودند كه ممحض در تربيت افراد از جهات معنوى و عرفانى بودند، مرحوم علامه طباطبايى (قدس سره) و مرحوم آيت الله آقا شيخ محمد تقى آملى و مرحوم آيت الله آقا شيخ على محمد بروجردى و عده زيادى از بزرگان و حتى مراجع در جنبه هاى اخلاقى و عرفانى از وجود آقاى قاضى بهره برده بودند. آيت الله بهجت از اشخاص ديگرى نيز گهگاه نكاتى نقل مى كردند مثل مرحوم آيت الله آقا شيخ مرتضى طالقانى و ديگران .....
خود آقاى بهجت نقل مى كردند: شخصى در آن زمان در صدد بر آمده بود كه ببيند چه كسانى سحر ماه مبارك رمضان در حرم حضرت امير (عليه السلام ) در قنوت نماز وترشان دعاى ابوحمزه ثمالى مى خوانند، آن طور كه خاطرم هست اگر اشتباه نكنم كسانى را كه مقيد بودند اين عمل را هر شب در حرم حضرت امير (عليه السلام) انجام بدهند شمرده بود و بيش از هفتاد نفر شده بودند.
به هر حال ، بزرگانى كه تقيد به جهات عبادى و معنوى داشتند در آن عصرها زياد بودند. متاءسفانه در عصر ما كمتر اين نمونه ها را مشاهده مى كنيم . البته علم غيب نداريم ، شايد آن كسانى كه پيش تر در حرم ها اين عبادت ها را انجام مى دادند حالا در خانه هايشان انجام مى دهند، ولى مى شود اطمينان پيدا كرد كه تقيد به اعمال عبادى و معنوى سير نزولى داشته و اين بسيار جاى تاءسف است .»
يكى ديگر از شاگردان آقا (حجت الاسلام و المسلمين آقاى تهرانى) جريان فوق را به صورت ذيل از حضرت آيت الله بهجت براى نگارنده نوشته است :
شخصى در آن زمان شنيده بود كه در گذشته هفتاد نفر در حرم حضرت امير (عليه السلام) در قنوت نماز وترشان دعاى ابوحمزه ثمالى را مى خواندند، آن شخص تصميم گرفته بود ببيند در زمان خودش چند نفر اين كار را انجام مى دهند، رفته بود و شمارش كرده و ديده بود تعداد افراد نسبت به زمان سابق تقليل پيدا كرده و مجموعا پنجاه نفر (آن طور كه بنده تهرانى به ياد دارم) در حرم (اعم از نزديك ضريح مطهر، و رواق هاى اطراف) دعاى ابوحمزه را در دعاى نماز وتر خود قرائت مى كنند.(٤)

هجرت به قم ايشان پس از تكميل دروس ، در سال ١٣٦٣ (هجرى قمرى) مطابق با ١٣٢٥ (هجرى شمسى) به ايران مراجعت كرده و چند ماهى در موطن خود فومن اقامت گزيد و بعدا در حالى كه آماده بازگشت به حوزه علميه نجف اشرف بود، قصد زيارت حرم مطهر حضرت معصومه (عليهماالسلام) و اطلاع يافتن از وضعيت حوزه قم را كرد، ولى در طول چند ماهى كه در قم توقف كرده بود، خبر رحلت استادان بزرگ نجف ، يكى پس از ديگرى شنيده مى شد، لذا ايشان تصميم گرفت كه در شهر مقدس قم اقامت كند.
در قم از محضر آيت الله العظمى حجت كوه كمره اى استفاده كرده و در بين شاگردان آن فقيد سعيد درخشيد. چند ماهى از اقامت حضرت آيت الله العظمى بروجردى در قم نگذشته بود كه آيت الله بهجت وارد قم شد، و هم چون حضرات آيات عظام امام خمينى ، گلپايگانى و... به درس فقيد سعيد مرحوم بروجردى حاضر شد.
آيت الله مصباح در اين باره مى گويد: آيت الله بهجت از همان زمانى كه مرحوم آيت الله بروجردى (قدس سره) در قم درس شروع كرده بودند از شاگردان برجسته و از مستشكلين معروف و مبرز درس ايشان بودند.
معمولا استادانى كه درس خارج مى گويند، در ميان شاگردانشان يكى دو سه نفر هستند كه ضمن اينكه بيش از همه مطالب را ضبط مى كنند احيانا اشكالاتى به نظرشان مى رسد كه مطرح و پيگيرى مى كنند تا مسايل كاملا حل شود، اينان از ديگران دقيق ترند، و اشكالاتشان علمى تر و نياز به غور و بررسى بيشترى دارد، و ايشان در آن زمان چنين موقعيتى را در درس مرحوم آيت الله بروجردى داشتند.» (٦)

فصل اول : فضايل و كرامات
همه چيز در ولايت است همه چيز در همين كلمه ولايت است ؛ اگر ولايت باشد، ديگر جلوترها (اصل توحيد، اصل نبوت و تصديق رسالت و تمام اين مهمات) داخلش ‍ هست . گفت : «چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست .» (٨)
صحبت ولايت ، همان صحبت اسلام و ايمان و اصل اساس دين است . «چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست .» هركس معتقد به ولايت است ، معتقد به نبوت هم مى باشد و لاعكس . هركس معتقد به كربلاست معتقد به مكه است و لاعكس .(١٠)

قرآن و عترت همراه هميشگى حضرت آيت الله بهجت يك وقت فرمودند: آيت الله شربيانى از علماى بزرگ بودند. يك روزى در هواى سرد فقيرى دنبال ايشان راه مى افتد و تقاضاى كمك مى كند و مى گويد: اگر كمك نكنى ، مى ميرم ، ولى آقا توجهى به ايشان نمى كند و او تا پشت در منزل آيت الله مى آيد و آقا بدون توجه وارد خانه مى شود و در را مى بندد و فقير پشت در اصرار مى كند كمكم كنيد. چون آقا توجه نمى كند اهل بيت آقا هم چيزى نمى گويند. صبح كه بيرون مى آيند مى بينند مرده است . آقا دستور مى دهد بروند غسل بدهند. وقتى لباسش را بيرون مى آورند، مى بينند يك كيسه ليره همراهش بوده است .
آيت الله بهجت در ذيل اين حكايت مى فرمود: ما قرآن و عترت همراهمان هست ، ولى مى گوييم آقا چيزى بگو كه حالم خوب بشود، دارم مى ميرم !(١٢)
اين ها براى كسانى است كه خيلى خيلى از ما بالاترند. ما هنوز به مقام آن ها نرسيده ايم . سلمان و مقداد و ابوذر، در چه مقامى بوده اند؟! اما اين ها را نشناخته ايم . چطور مى خواهيم انبيا و اوصيا را بشناسيم ؟!(١٤)

اهل بيت (عليهم السلام)، راه سعادت يكى از شاگردان حضرت استاد(١٦)

لزوم اطاعت محض از امام (عليه السلام) اين همه ودايع ، كتب ، مخازن علم ، روايات ، ادعيه ، در اختيار ما گذاشته اند، به گونه اى كه اگر كسى بخواهد، امامى را حاضر بيابد و يا صدايش را از نوار گوش دهد، و يا در خدمتشان باشد تا مطالب آنان را استماع كند. - نه اين كه خود در محضر آنان صحبت كند! - بهتر از اين ها را پيدا نمى كند. همه چيز در دسترس ما است ، ولى حالمان مانند حال كسانى است كه هيچ ندارند، نه به قرآن قائل اند نه به عترت و نه روايات آنان را قبول دارند! اگر ائمه اطهار (عليهم السلام) حاضر بودند، باز بايد به همين رواياتشان عمل كنيم !
لابد عذرمان ، اين است كه در صورت حضور آنان هم مجبور نبوديم از آنان پيروى كنيم و به حرف هايشان گوش كنيم ، چنان كه در طول تاريخ امتحان داده ايم كه در زمان حضورشان ، قدردان آنان نبوده ايم !(١٨) وانما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا(٢٠) اين روايت ، با ضميمهساءلت ربى ...دليل بر اين است كه در هر جا و هر زمانى كه قرآن هست و ماءمور به ، به طورى كه مرجع است ، حالا يا صورتا يا واقعا يا بعضا يا تماما، هرجا كه قرآن باشد، شارح قرآن هم بايد باشد، وصى پيغمبر هم بايد باشد، يعنى ، بقاء خود صاحب قرآن كهانما يعرف القرآن من خوطب به(٢٢) يا مثلا زمانى كه وجود مقدس رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) از دنيا رفت ، برادر ابوبكر آمد گفت :محمد لا يموت؛ «پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى ميرد» ابوبكر براى اثبات مرگ پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به اين آيه شريفهافان مات اءو قتل انقلبتم على اعقابكم(٢٤) استدلال كرد. اين آيه ، براى مرگ كليه نفوس ، دليل است نه آن آيه شريفهاءفاين مات ....
واقعا آيا اينان شارح قرآن بودند؟! همين شارح بودن اهل بيت براى آيات شريفه قرآن كه در موارد عديده اى از آن را خود اهل تسنن نقل كرده اند، دليل قطعى بر ولايت و وصايت حضرات معصوم (عليه السلام) است . روايت ثقلين با آن ضميمه اى كه در آن است ، دليل قطعى بر وجود امام زمان حى الى زمان ظهور است ، نه اينكه بعدا موجود و متولد مى شود.(٢٦)

رابطه توحيد و ولايت (عليه السلام) تمام انبيا، مثل يك نبى واحد، و تمام اوصيا، مثل يك وصى واحد هستند. همه اينان از توحيد نشاءت گرفته اند. لذا در اول امر، حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود:قولو لا اله الا الله تفلحوا(٢٨) ببينيد برادر و برادرزاده چه قدر با هم متفاوت اند! يكى جهنمى محض و ديگرى بهشتى محض !(٣٠) همين كلمهلا اله الا اللههمه را درست مى كند. اگر كسى ، راستى راستى ، از اصنام و انداد، جدا شود و موحد شود، مسلمان مى شود، و اگر كسى به درستى مسلمان شد، براى خاطر اين كه موحد است ، مؤ من مى شود، و اگر كسى ، راستى راستى ، مؤ من و شيعه شود، براى اين كه نص نسبت به وصايت وصى و وصى الوصى همين طور تا به آخر، قطعى است ، وصايت همه اوصياء (عليهم السلام) را مى پذيرد. پس قهرا مى شود گفت ، توحيد، همه اين ها را در بر دارد و همه اين ها، پشت سرش مى آيد. پس اگر حقيقت را بخواهيم ، همان شهادت اولى(٣٢ ) كافى است ، چون همه اين ها سلسله وار بر يك ديگر مترتب است . اگر كسى بخواهد وصى يكى از اوصيا را رد كند، با وجود اعتقاد و يقين به ثبوت وصايت او، در واقع ، همان وصى را رد كرده است و همين طور كسى را هم كه او اين وصى را تعيين كرده ، رد كرده است ، تا به آخر مقصود اينكه اگر حسابش را بكنيم ، بايد هر موحدى ، به خاتميت وصايت دوازدهمين ولى خدا اقرار داشته باشد و الا بايد اشكال همين طور برود بالا و به توحيدشان اشكال كرد. لذا دعوت حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) از همان اول بسم الله ، به همان توحيد بوده و ايشان ماءمور بود كه توحيد را به مردم برساند. پس اگر رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) راستگو است و در اين كه مى گويد: «رسول الله است» ، راستگو هم هست ، همان پيامبر وصى و ولى بعد خود را تعيين كرده است و به مردم رسانده استيا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته(٣٤) اين حرف هايى كه ما با هم مى زنيم ، آن حضرت جلوتر مى شوند. ما قائل هستيم به اين كه حضرات معصوم (عليهم السلام) خليفه پيغمبر هستند و از طرف پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) منصوب شده اند، اما مخالفان ، مى گويند: «ما خودمان خليفه شديم ، كسى ما را خليفه نكرده است» . اينان رفيق نيمه راه هستند. همين فرق مختلف شيعه ، از نبود توحيد درست و از انحراف از آن به وجود آمده اند: يك امامى ، دو امامى ، سه امامى ...، واقفيه ، فطحيه ، اسماعيليه(٣٦)
مى گويد: نبايد از انسان سؤ ال كرد «از چه كسى تقليد مى كنى ؟» اگر بگويى از ابوحنيفه تقليد مى كنم ، اويبيح الطلى و هو الشراب المحرمو مالك ، فلان جور مى گويد، و شافعى ، فلان جور مى گويد، و ابن حنبل ، فلان جور مى گويد كه قائل به جسم (مجسم) بودن خداوند تبارك و تعالى - نعوذ بالله - هستند.
مجسمه از اهل تسنن ، در زمان امام جواد (عليه السلام) كه همان ابن حنبل باشد، بوده اند. لذا مى بينيم كه مرحوم آقا شيخ عبدالحسين رشتى ،(٣٨)

اهل بيت (عليهم السلام)، نور واحد اهل بيت (عليهم السلام) همه ، نور واحدند، لذا انسان به هر كدام متوسل شود، از ديگرى جواب مى گيرد. البته مصححى در كار است . هم چنان كه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) حاجت خواسته اند و ايشان به حضرت امير (عليه السلام) و آن حضرت به امام حسن (عليه السلام) تا امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) حواله داده اند؛ زيرا، مجرى امور، در اين زمان ، آن حضرت است . پارسال شخصى در مشهد كنار من آمد و گفت : «ديشب در حرم امام رضا (عليه السلام) پنج كرامت از آن حضرت مشاهده كردم .» هم چنين عجيب اين كه امسال شنيدم ، دو نفر عرب كه از معاودان مقيم مشهد بودند، به بيمارى سختى مبتلا شدند و جداگانه براى شفا و قضاى حاجت خويش به امام رضا (عليه السلام) متوسل شدند و هر دو گفتند: همان شب توسل ، در خواب ، حضرت معصومه (عليهاالسلام) را ديديم كه فرمود: حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند:
«حاجت شما برآورده شده است .» و به يكى از آن دو كه كنار سرش به عمل جراحى احتياج داشته ، فرموده :
«ديگر احتياجى به عمل ندارى .» و به ديگرى فرموده : «خيلى گريه كردى ! زياد گريه نكنيد؛ زيرا، حضرت ، از گريه شما زوار و دوستان متاءذى و متاءثر مى شوند.» اينان و اهل بيت (عليهم السلام) با هم اتحاد و اتصال دارند.(٤٠)
چه چيزى خصوصيت دارد كه آن موجب اكمال است و چه چيزى سبب اكمال اسلام است ؟ هميشه ، اسلام ، دين مرضى خدا است . پس امروز (روز غدير خم) روز تكميل و اكمال اين دين است و تمام رضاى خدا در اين است . اگر كسى هم بگويد: «من ، عترت را مى خواهم و قرآن را نمى خواهم .» ، در واقع ، عترت را نمى خواهد و عترت را ندارد!
عترت و قرآن ، شى ء واحدند. عترت ، شارح قرآن براى ما است و قرآن شارح عترت است و ما نمى توانيم با تمسك به يكى از تمسك به ديگرى مستغنى شويم !
اگر كسى بگويد: «كتاب خدا، ما را بس است» ، اين به معناى اين است كه كتاب خدا، از كتاب خدا كفايت مى كند! آيا مى شود يك هم چنين چيزى را گفت ؟!
اگر كسى هم بگويد: «عترت براى ما كافى است و به قرآن كارى نداريم» ، اين فرد، در واقع ، با عترت كارى ندارد، زيرا عترت اول و آخرش قرآن است . متشابهات قرآن ، برگشت به عترت مى كند و تعليمت ، از عترت برگشت به قرآن دارد. به طورى كه حضرات معصوم (عليهم السلام) در روايات فرموده اند:
ما خالف كتاب الله لم اقله(٤٢)

آل الله (عليهم السلام) فريب نمى خورند. (پاره اى نادان) مى گويند: «حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) گول خورد!» اصلا به اين علوم و اين مقاماتى كه معصومان (عليهم السلام) دارند، معتقد نيستند. اين ها گول خوردنى نيستند؛ آنان كسانى مى باشند كه بر نيات هر شخصى به مجرد اينكه خودش را ببينند يا كلامش را بشنوند، مطلع هستند.
بلكه افراد پايين تر از معصومان هم ، به مراتب ديده شده . همين نزديكى زمان ما بوده اند. مثلا مى گفتند: «فلان نامه در فلان جا نوشته شده» ، بعد تحقيق كردند و ديدند همين طور است . يا اينكه آن آقا در مشهد بوده ، مى گفتند نامه اى براى يك نفر در قم نوشته و فرستاده و در آن نوشته بود: «حالا كه شما مشغول غذا خوردن هستيد، فلان كار را انجام دهيد.» و نامه هم در وقتى كه مشغول غذا خوردن بوده ، به او رسيده بود و نويسنده ، اين مطلب را قبلا خبر داده بود! خب ، اين ها كه خدا مى داند چه مقاماتى (=چه فاصله هايى) بين خودشان و بين معصومان (عليهم السلام) مى دانستند، اين جور مقامات داشتند. آن وقت ، ايراد گرفتن بر اهل بيت (عليهم السلام) و انبيا، پيش بعضى ها آسان است !(٤٤) ؛ «با دست خود، خودتان را به نابودى نيندازيد» . آيا مى شود بگوييم ارشاد به حكم عقل است ؟ چطور خودش ، خودش را مى كشد و هلاك مى كند؟!»
اين هم جوابش اين است كه به همان طريقى كه فهميده است كه در چه ساعتى وفات خواهد كرد و به چه سببى وفات خواهد كرد، از همان طريق غيب و مخصوص به خودش مى داند، مى داند كه نبايد بر آن علم غيبش ‍ ترتيب اثر دهد و بايدكاءحد من الناس؛ «مانند يكى از مردم» معامله كند؛ مثل اينكه نمى داند چه وقت فوت مى كند و به چه سببى وفات مى كند. لذا حضرت موسى بن جعفر (عليه السلام) چند دانه از آن خرماى مسموم كه تناول كرد، فرمود: «حسبى ؛ مرا كافى است .» (٤٦)
البته نماز، روزه ، زكات ، حج هم واجب است . محبت ، هر قدر رتبه اش بيشتر باشد، اثر آن در اعمال ديگر بيشتر خواهد بود. در قرآن شريف مى فرمايد:
الا المودة فى القربى(٤٨)

ولايت اهل بيت ، شرط صحت عمل سؤ ال : آيا ولايت اهل بيت (عليهم السلام)، شرط قبولى اعمالى است يا شرط صحت آن ؟
جواب : ولايت اهل بيت ، شرط صحت عمل است . نجات ، براى كسى است كه اهل بيت (عليهم السلام) را در همه جا، مورد تخاطب و حاضر ببيند.(٥٠) و از فرائض محروم مى شود، از او دور مى شوند.(٥٢) را از غير خمسه ، مقدم مى دانيم . در غير خمسه هم صاحب وقت ، امام زمان (عجل الله تعالى فرجه الشريف) راكالكوكب الدرى؛(٥٤ )

عصمت در غير معصوم شرط نبوت و وصايت ، عصمت است ؛ اما بر اين كه «عصمت ، اصلا تحققش منحصر به نبى و وصى است» ، دليل نداريم . زيرا در زيد بن على بن الحسين (عليهم السلام) احتمال عصمت مى دهيم ؛ من احتمال حسابى ، حتى بالاتر از احتمال مى دهم ، كه ايشان معصوم از خطيئه بوده نه معصوم از خطا.
در جايى - گويا در تفسيرش - مى گويد: «معصوم همان پنج تن بودند» كه پيداست در اين مساءله با معصوم (عليه السلام) گفتگو نكرده ؛ اما هم خودش و هم پسرش (يحيى)
۱
آينه حقيقت


همين طور در حضرت ابوالفضل و على بن حسين (كه در كربلا شهيد شد) و اين همه اصحاب سيدالشهداء؛ صحبت احتمال نيست واقع عصمت در اين ها محرز(٥٧)

عدم درك مقام ائمه اطهار (عليهم السلام) مسلم در صحيحش نوشته - نعوذبالله - «حضرت باقر (عليه السلام) فرمايش هاى حقى داشت ، اما اين ها را خودش جعل كرده بود و به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نسبت مى داد ولى براى حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست ! آخر، حضرت باقر (عليه السلام) كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده و از شيوخى هم كه ايشان را ديده اند هم ، نقل نمى كند!» يك عده اى مى گفتند: «آخر اين كه حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را نديده ، چگونه مى گويد:قال رسول الله ؟!اين معلوم مى شود (نعوذبالله) دروغ مى گويد. يك دليل ديگر اين كه كتاب هاى شاگردان علمايى كه بالواسطه از حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرده اند را، ديده ايم . اين حرف ها را ندارند. پس معلوم مى شود كه اين ها را خودش جعل كرده است !» (٥٩) «حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايند: اى على ! خدا را كسى به جز من و تو نشناخت و مرا نشناخت به جز خدا و تو، و تو را كسى نشناخت به جز خدا و من» .(٦١)
نيز فرموده اند:
ان الله تعالى خصنا بنفسه ، جعل طاعتنا طاعته و معصيتنا معصيته .(٦٣)

لزوم قدردانى از نعمت ولايت قم به اهل بيت (عليهم السلام) منسوب است . آقاى بروجردى (رحمه الله) مى فرمودند، روايتى كه در طريق آن قمى نباشد، يا نيست يا كم است ! خدا كند اين توجه و ارادت و محبت نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) در ما باقى بماند! اهل مكه و مدينه هم نعمت ولايت و اهل بيت (عليهم السلام) را داشتند، ولى در روايت آمده است كه آنان از نعمت ولايت قدردانى نكردند، لذا به اعاجم منتقل گرديد.(٦٥)

ولايت ، بالاترين عبادت در فضل نماز، فعلا، روايتى بالغ ‌تر و رساتر از اين روايت در نظرم نيست كه مى فرمايد:
الصلاه معراج المؤ من(٦٧)
و نيز از حديثكل شى ء من عملك تبع لصلاتك(٦٩)
استفاده مى شود كه ولايت از بين عبادات(٧١)

لزوم آگاهى اين ، از بى سوادى است كه آن آقا مى گويد: «قرآن فرموده :والارض ‍ وضعها للانام(٧٣)

اطاعت ، لازمه معرفت درباره معرفت و اعتقاد به امام (عليه السلام) ادنى المعرفه كافى است . آن ، اين است كه فقط معتقد باشيم كه او، امام مفترض الطاعه(٧٥)
مرتبه اول در اعتقاد به امامت ائمه (عليهم السلام) التزام قلبى به وصايت و خلافت ائمه اطهار (عليهم السلام) و سفارش رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به آنان به نام هايشان و نام پدران بزرگوارشان ، و مرجعيت ايشان است ، و مرحله بعد، التزام عملى به متابعت از آنان است ، نه اين كه نماز بخوانيم و آنان و امامت آنان را قبول نداشته باشيم ! كسى كه به آنان اعتقاد نداشته باشد و از امامت انحراف داشته باشد، هلاك است ، گرچه نماز بخواند؛ چون ، اعتقادش خراب است . واى بر كسانى كه مدعى قرب به خدا هستند، اما ولى او را نمى شناسند.!(٧٧) (رحمه الله) نسبت مى دهند كه در روز عاشورا در ميدان جنگ زره را انداخت و لخت شد(٧٩) مذهبى و الهى داشته باشند، چنان كه اصحاب سيدالشهداء (عليه السلام) در كربلا چنين بودند و مگر نزد آن هااءحلى من العسل(٨١)

احترام سادات سؤ ال : آيا همه اولاد ائمه (عليهم السلام) كه توسط حكومت ها و خلفاى جور شهيد شده اند، قصد خروج و مخالفت داشتند؟
جواب : مختلف بودند، لازم نيست داعيه و قصد خروج و قيام و براندازى داشته باشند. همين كه مى ديدند مردم دور آن ها جمع شده اند، مى ترسيدند كه مبادا روزى بيايد كه حكومت از دست آن ها گرفته شود. وگرنه كدام يك از ائمه (عليهم السلام) بعد از حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) خروج كردند؟! انتساب آنان به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كافى بود كه مردم به آن ها توجه كنند، زيرا توجه به آن ها را توجه به حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) مى دانستند و در نتيجه هر خواسته اى داشتند برآورده مى شد، گذشته از اين كه هر كدام از آنان خصوصيات و مقامات و كراماتى داشتند و اين باعث مى شد كه مردم به سوى آن ها جلب مى شوند.(٨٣)

كرامتى از امام (عليه السلام) آقا شيخ على زاهد قمى با آقاى اشرفى - رحمهما الله - به كربلا مشرف مى شدند آقاى اشرفى از ايشان سؤ ال مى كند كه آيا در اين مدت كه به كربلا مى رفتيد، چيز عجيبى مشاهده كرده ايد؟ ايشان صحبت كه نمى كرد؛ ولى دفترچه اى از جيبش بيرون آورد و به ايشان داد كه در آن نوشته بود: مردى صالح مقيد بود كه شب هاى پنجشنبه از نجف به كربلا جهت زيارتى شب جمعه برود، نزديك غروب مغازه خود را تعطيل مى كرد و مى رفت . يك روز پنجشنبه وقت غروب آفتاب دكان را تعطيل كرد و مقدارى ديرتر از شب هاى گذشته دكان خود را بست و آمد ديد كه مال ها و قافله حركت كرده و رفته اند خيلى ناراحت شد، ولى ناگهان ديد در گوشه اى چيزى است ، خوب نگاه كرد ديد كه شير است ! مى گويد: در دلم افتاد كه بر آن سوار شوم ، با اين چنين سابقه شجاعتى نداشتم . به جلو رفتم و بر روى شير نشستم . شير هم بلند شد و به سرعت به طرف كربلا رفت و از قافله هم گذشت . بعد از آن ، هر شب جمعه چنين برنامه اى براى او اتفاق مى افتاد.!(٨٥)

ابتلاء مؤ منان قبل از وقوع جنگ ، طايفه اى از جن براى نصرت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) به خدمت آن حضرت آمدند و عرض كردند: اگر اجازه دهيد، ما مى توانيم اين لشكر را از شما دفع كنيم ، حضرت فرمود:
و اذ اقمت بمكانى ، فبماذا يبتلى هذا الخلق المتعوس ، و بماذا يختبرون ؟!...نحن والله اءقدر عليهم منكم .(٨٧)

تسبيح امام سجاد (عليه السلام) در زمان اسارت اهل بيت (عليهم السلام) تسبيحى است كه حضرت آن را مى چرخاند، لذا به امام اعتراض كرد كه چرا كار بيهوده انجام مى دهى ؟! امام سجاد (عليه السلام) فرمود: از پدرم شنيدم كه : جدم (صلى الله عليه و آله و سلم)كان اذا اءصبح و اءمسى يقول : اللهم انى اءصبحت و اءمسيت اءسبحك و اءمجدك و اءحمدك و اءهللك و اءكبرك بعدد ما اءدير به سبحتى .(٨٩)

اشعار امام حسين (عليه السلام) و ما علمنه الشعر(٩١) امام حسين (عليه السلام) در مواقع و مقام هاى مناسب شعر سروده است .(٩٣) . هم چنين در آن كتاب آمده است : وقتى سفيانى مى آيد، هر كس كه نام او محمد، حسن ، حسين ، زينب ، ام كلثوم است و نيز تعداد زياد از زن هاى حامله را مى كشد.(٩٥) آيا تا به حال ديده يا شنيده شده كه كسى در وقت جنگ ، به دشمن خود آب بدهد؟!
در زمان پادشاهى روسيه ، در جنگ جهانى اول هرچه لشكر براى جنگ با آلمان مى رفتند برنمى گشتند، يك بار وقتى قطار پر از جوان مى خواست براى جنگ حركت كند، مادران آن ها جلوى قطار خوابيدند تا مانع حركت او شوند، از مسكو كسب تكليف كردند، دستور رسيد كه با قطار از روى مادرها عبور كنيد.
معمول بود كه در وقت جنگ و حمله چند نفر نگهبان مى گذاشتند تا كسى فرار نكند؛ اما امام حسين (عليه السلام) در شب عاشورا فرمود:
انتم فى حل من بيعتى(٩٧)
هم چنين سيدالشهداء (عليه السلام) به حضرت مسلم (رحمه الله) فرموده بود كه با مهربانى رفتار كند و شايد سبب كشته شدن و شهادت حضرت مسلم ، همين بوده كه اذن جنگ نداشته وگرنه در «دارالاماره» و مقر ابن زياد بيشتر از بيست نفر نبود و حضرت مسلم مى توانست آن ها را محاصره كند.(٩٩) در حرم كربلا خطاب به امام حسين (عليه السلام) عرض ‍ مى كرد: «به حق مادرت زهرا، از شمر شفاعت مكن !»
از ايشان پرسيدند: «مگر حضرت از شمر هم شفاعت مى كند؟»
جواب داد: «امكان دارد؛ زيرا اين ها مظهر رحمت پروردگارند.» (١٠١)
به خدا سوگند، قطعا علاقه پسر ابى طالب به مرگ ، از علاقه كودك به پستان مادر بيشتر است .
و در كلمات سيدالشهداء (عليه السلام) آمده است :
و ما اءولهنى الى اءسلافى ! اشتياق يعقوب الى يوسف(١٠٣)
هر كس مى خواهد جان خود را درباره ما بذل كند و خود را براى ملاقات با خدا آماده كرده است ، با ما كوچ كند.
يعنى همه را به جهاد و جنگ و كشته شدن دعوت مى نمود.(١٠٥) پيروز شد و پيروز است . بعد از شهادت حضرت حسين بن على (عليه السلام) حضرت زينب (عليه السلام) در اسارت آن چنان مردانه خطبه مى خواند كه گويى در تخت سلطنت قرار دارد. امام سجاد (عليه السلام) در حال اسارت و در حالى كه غل جامعه(١٠٧)

فصل دوم : محبت و توسل
ثواب زيارت سيدالشهداء (عليه السلام) مگر ثواب زيارت سيدالشهداء را ما مى دانيم چه خبر است ؟! مگر مى دانيم رواياتى كه درباره زيارت سيدالشهداء وارد شده ، به كجا رسيده است ؟! هيچ مى توانيم بگوييمكان كمن زار الله فى عرشه(١٠٩)

آداب زيارت يك بار با چند نفر از رفقا عازم زيارت ثامن الائمه (عليه السلام) بوديم ، رفتيم خدمت ايشان و راجع به آداب زيارت سؤ ال كرديم . ايشان بعد از قدرى ، تاءنى فرمودند: «اهم آداب زيارت اين است كه بدانيم بين حيات و ممات معصومين (عليهم السلام) هيچ فرقى وجود ندارد.»
و غير از اين جمله چيز ديگرى نفرمودند. بعد وقتى با رفقا تاءمل و صحبت كرديم ، ديديم شايد بتوان اهم و بلكه تمام آداب زيارت را در اين جمله خلاصه كرد!(١١١)

انس با ائمه از حضرت آيت الله بهجت پرسيدند: «خواهشمندم بفرماييد چطور مى توان بهتر به خداوند و ائمه اطهار (عليهم السلام) انس گرفت ؟» ايشان جواب فرمودند: «با طاعت خداى تعالى و رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه (عليهم السلام) و ترك معصيت در اعتقاد و عمل .» (١١٣) اين وجوب ، براى شدت مطلوبيت و تاءكد مطلوبيت است .(١١٥)

دورى از انبياء و اوصياء عرض كردند به سيدالشهداء (عليه السلام) كه اگر اذن بدهى همين حالا، هيچ جا نرفته ، از جايت حركت نكرده هلاك مى كنيم دشمن ها را (اين را) جن گفتند؛ فرمود: «والله ، قدرت من از قدرت شما بيشتر است - اين كسى است كه اسم اعظم بلد است - لكن اگر من كشته نشوم ، با چى امتحان مى شوند اين مردمى كه اين جورند.»
(اينجا) دار امتحان است ، شما در فكر اين باشيد كه خودتان را اصلاح بكنيد، مابين خودتان و خدايتان عايقى ، مانعى ، پيدا نشود. اگر اصلاح كرديد، رفع مانع كرديد بين خودتان و خدا و وسائط (انبياء و اوصياء) خدا اصلاح مى كند مابين شما و خلق .(١١٧)

افضل مستحبات بكاء(١١٩)

محبت به آل الله گفتند: يك بت پرستى بوده كه در دهه عاشورا نذرى داشته است كه بايد اين دهه را مهمانى بدهد و براى سيدالشهداء عزادارى كند. براى همين ، يك طبقه اى را به مسلمان ها منحصر مى كرد و مى گفت : «هر جورى كه خودتان مى خواهيد، اطعام كنيد. اين طبقه تماما دست شماست . اين هم پول ، ديگر به ما كارى نداشته باشيد. ما هم به شما كارى نداريم .»
ظاهرا در هر سالى صد هزار روپيه خرج اين مطلب مى كرد.
در يك سالى رفقايش آمدند و گفتند: «اين مبلغ زياد است . شما مثلا اين (پول) را نصف بكن .» . صدر هزار روپيه در آن زمان زياد بوده كه اين ها گفته اند نصف بكن .
در همين موقع كه مى گفت چه بكنم ، يك كارخانه اى درست مى كرده و براى افتتاح كارخانه رفته بود. هنگامى كه آن جا را تماشا مى كرده ، لباسش به چرخى كه در كارخانه به كار آورده بودند، گير مى كند و به داخل آهن ها مى رود. به حسب ظاهر، كارش تمام شده بود (و مرگش حتمى)، اما مى بينند يك كسى از داخل ، اين بت پرست را گرفت و بيرون انداخت .
وقتى به او رسيدند، بى حال بود. بعد كه به حال آمد، گفت : «دويست هزار روپيه» ! گفتند؟ «چه شد؟» گفت : «من كه در چرخ كارخانه افتادم ، يك كسى آمد مرا گرفت و بيرون انداخت . گفتم : «آقا تو كه هستى ؟» گفت : «من همان هستم كه صدهزار روپيه براى عزادارى من خرج مى كنى .» وقتى كه به هوش آمدم ، داد زدم كه دويست هزار روپيه بايد بدهم» .
البته شكى نيست ، يقين دارم كه اگر (كسى) بت پرست هم باشد يك توفيقى كه مسلمان شود (شايد بيابد) و اگر نشد، تخفيفى در عذاب ، به آن ها داده مى شود. همه كه در جهنم در يك رتبه نيستند. طبقاتى (گوناگون) داريم . بعضى از بعضى ديگر متنفرند كه خدا مى داند چه تنفرى دارند و مى گويند: «خدا نكند ما پهلوى آن ها برويم» . چون عذاب آن ها در آن طبقه ، نسبت به طبقه پايين تر رحمت است .(١٢١) ؛ (زنده اند و نزد خدا بهره مند) هستند و با ديگران قابل قياس نيستند. هرجا هستيم مى توانيم به هر كدام از آن ها متوسل شويم . در زيارت حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) بر همه ائمه بلكه انبياء (عليهم السلام) سلام شده است : آدم و نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمد - صلوات الله عليهم اجمعين -.
اگر كسى بخواهد تشنگى و عطش ديدار آن ها را در وجود خود تخفيف دهد، زيارت مشاهد مشرفه به منزله ملاقات آن ها و ديدار حضرت غايب (عجل الله تعالى فرجه الشريف) است . آن ها در هر جا حاضر و ناظرند. هرگاه انسان به يكى از آن ها متوجه شود، مانند آن است كه به همه متوجه شده و همه را زيارت و ديدار كرده است .
گذشته از اين كه فرموده اند: شما خود را اصلاح كنيد، ما خودمان به سراغ شما مى آييم و لازم نيست شما به دنبال ما باشيد.
راه ديگر، توسل به قرآن است ، اين ها شريك قرآن هستند، بلكه با قرآن عينيت دارند. اگر چه اكثر مسلمانان به قرآن اعتقاد دارند ولى به امامت اهل بيت قايل نيستند. البته جاى شگفتى نيست كه اكثريت مسلمانان بر خطا هستند، زيرا مى دانيم كه اكثر متدينين عالم نيز مسيحى هستند كه قايل اند قرآن باطل است ! بنابراين ، اكثريت ، ميزان برترى نيست .النظر الى المصحف عباده .(١٢٣)

خشنودى اهل بيت (عليهم السلام) خدا كند از رضاى اين خانواده (=اهل بيت (عليهم السلام))كه رضاى خداست ، خارج نشويم ، اگر رضاى ديگران را بخواهيم ، پشيمان خواهيم شد و معلوم نيست كه بتوانيم تدارك كنيم .(١٢٥)

دورى از بيانات اهل بيت (عليهم السلام) به هر اندازه از بيانات اهل بيت (عليهم السلام) دور باشيم ، از خود ايشان دوريم . ممكن است به خاطر كثرت مراجعه به احاديث براى ما علم مطالب پيدا شود و مذاق ائمه (عليهم السلام) براى ما معلوم گردد.
اگر به واسطه عدم مراجعه ، چيزهايى از ما فوت شود كه ماءذون نباشيم ، چه عذرى خواهيم داشت ؟!(١٢٧)

حضور حضرت حجت در مجالس حسينى خيلى ديده شده و گفته اند كه : حضرت حجت (عجل الله تعالى فرجه الشريف) را در مجالس توسل يا حديث كساء حاضر ديده اند هرچند جد بزرگوارش پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بلكه حضرت امير و فاطمه زهرا و حسنين (عليهم السلام) هم حاضر بوده اند؛ زيرا اهل كسا از آن حضرت افضل اند، ولى فضيلتى و خصيصه اى براى آن حضرت است كه براى آن ها نبود و آن طول عمر و اشراق و افاضه به اوست .(١٢٩)

زيارت عاشورا از حضرت آيت الله العظمى بهجت پرسيدند: داستان ها و قضايايى از كسانى كه پيوسته زيارت عاشورا مى خواندند و به اين صورت ، متوسل مى شدند، گردآورى و چاپ شده است . نظر حضرت عالى در اين باره چيست ؟
پاسخ : متن زيارت عاشورا، بر عظمت آن گواه است ؛ خصوصا با ملاحظه آنچه در سند زيارت رسيده است كه حضرت صادق (عليه السلام) به صفوان مى فرمايد: «اين زيارت و دعا را بخوان و بر آن مواظبت كن . به درستى كه من چند چيز را بر خواننده آن تضمين مى كنم : ١. زيارتش قبول شود. ٢. سعى و كوشش وى مشكور باشد ٣. حاجات او هرچه باشد، برآورده شود و نااميد از درگاه خدا برنگردد.
اى صفوان ! اين زيارت را با اين ضمان ، از پدرم يافتم و پدرم از پدرش ...تا اءميرالمؤ منين (عليه السلام) و حضرت امير نيز از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از جبرئيل و او هم از خداى متعال ، هركدام اين زيارت را با اين ضمان ، تضمين كرده اند و خداوند به ذات اقدس خود قسم ياد نموده كه : «هركس اين زيارت و دعا را بخواند، دعا و زيارت وى را بپذيرم و خواسته اش هرچه باشد، برآورده سازم» .
و از سند او استفاده مى شود كه زيارت عاشورا از احاديث قدسى است و همين مطالب ، سبب شده است كه علماى بزرگ ما و استادان ما - با آن همه مشغوليت هاى علمى و مراجعاتى كه داشتند - به خواندن آن مقيد بودند تا جايى كه استاد ما، مرحوم حاج شيخ محمد حسين اصفهانى ، از خداوند خواسته بودند كه در آخر عمرشان ، زيارت عاشورا را بخوانند و سپس قبض ‍ روح شوند و دعايشان هم مستجاب شد و پس از پايان اين زيارت ، درگذشتند.
شيخ صدرا بادكوبه اى با تبحرش در علوم عقلى و نقلى ، آنچنان مقيد به زيارت عاشورا بود كه به هيچ عنوان ، آن را ترك نكرد و كسى باورش ‍ نمى آمد كه ايشان ، اين چنين پاى بند به عبادات و زيارت عاشورا باشد.
يكى از بزرگان هم نقل مى كردند روزى به قبرستان وادى السلام رفتم ، در مقام حضرت مهدى (عجل الله تعالى فرجه الشريف) ديدم پيرمردى نورانى ، مشغول زيارت عاشورا است و از حالات او معلوم شد كه زائر است . نزديك او رفتم ؛ حالت كشف براى من نمودار شد و حرم امام حسين (عليه السلام) و زائران آن حضرت را كه مشغول رفت و آمد و زيارت بودند، مشاهده كردم . چندين بار ديدن وى و احوال پرسى از او و بهره بردارى از محضرش ، به زائرسرا رفتم . گفتند: «چنين شخصى براى زيارت آمده بود و امروز اثاثش را جمع كرد و رفت» . از زيارتش نااميد نشدم و باز به وادى السلام رفتم تا شايد بار ديگر، وى را در آنجا ببينم . به آقايى كه فوق العادگى داشت و گاهى مطالبى را بيان مى كرد، برخورد كردم و او بدون پرسش ، از نيت من آگاه شد و گفت : «آن زائر ديروزى گدى !» (١٣١)

تربت امام حسين (عليه السلام) يكى از دوستانم چند سال پيش مريض شد به گونه اى كه در «ايران» از معالجه او عاجز شدند. قبل از آنكه به خارج از كشور حركت كند، به خدمت حضرت آيت الله بهجت رسيد و مشكل بيمارى اش را براى معظم له مطرح كرد. حضرت آيت الله بهجت مقدارى تربت امام حسين (عليه السلام) را جهت استشفا به او دادند. دوست ما مقدارى از تربت را خورد و چند روز بعد به خارج سفر كرد.
وقتى به خارج از كشور رفت و بيماريش را نزد پزشكان مطرح كرد و آن ها او را معاينه كردند، ديدند هيچ گونه بيمارى ندارد، لذا او را روانه «ايران» كردند. و تا اين زمان هم هيچ گونه مشكلى ندارد و با صحت كامل مشغول بحث و درس و از طلبه هاى بسيار موفق مى باشد.(١٣٣)


۲
آينه حقيقت


پس به پروردگارت سوگند، ايمان نمى آورند، مگر اين كه در اختلافى كه ميان آن ها پيش آمده تو (=پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم) را حاكم كنند، سپس از آن چه قضاوت نمودى در دل خود هيچ دلتنگى احساس نكنند، و چنان كه بايد خود را تسليم (خدا و حكم تو كنند.)(١٣٥) بقيه هم كه آن ها را راه داده اند، كافرند!
با اين كه خودم در عرفات و منى شنيدم كه مى گويند: يا على ، يا حسن ، يا حسين ...آيا اين ها هم مشركند؟! آيا تمام كسانى كه در خانه خود، پسر، دختر و... خود را صدا مى زنند و يا چيزى از آن ها مى خواهند، مشرك هستند؟!(١٣٧) :
١. مقدار كمى از خاك پاك مدفن سيدالشهداء (عليه السلام) را در آب زمزم مخلوط كرده و هفتاد مرتبه سوره مباركه «حمد» بر آن بخوانيد و در نوبت هاى متعدد، هر روز به بيمار بخورانيد - تا زمانى كه شفا يابد.
٢. به فقيران «متعدد» صدقه بدهيد - گرچه صدقه اى كه به هر كدام مى دهيد، كم باشد.
٣. روزى هفت بار سوره مباركه «حمد» را به نيت شفاى او بخوانيد.
٤. هر كس نزد بيمار مى رود، براى شفايش سوره مباركه «حمد» را بخواند.
٥. بيمار را به مشاهد مشرف (مزار معصومان (عليهم السلام) و...) ببريد و اگر نمى تواند، همين طور نيت و توجه كند كه به آن مشاهد رفته (و زيارت كند) و همين كه به نيت شفا يافتن به آن زيارتگاه برود، كافى است .
٦. در حضور بيمار، مرثيه بخوانيد به طورى كه او منقلب و متاءثر شود.
٧. حديث كساء را (مكررا) براى شفاى او بخوانيد. (و هنگام خواندن در مجلسى كه اين حديث را مى خوانيد، عود روشن كنيد.)
٨. گوسفند نذر فقيران كنيد.
٩. بيمار پس از نماز صبح ، دو ركعت نماز حاجت خوانده و پس از آن سه بار بگويد:اللهم اشفنى بشفائك و داونى بدوائك و عافنى بعافيتك من بلائك فانى عبدذك و ابن عبدك : «خداوندا! مرا با شفاى خودت ، شفا ده و با درمان خودت ، درمان كن و از گرفتارى ات ، نجات و رهايى بخش ! چرا كه من بنده تو و فرزند بنده توام !» و پس از آن ، يك بار هم بگويد:بحرمه الامام الكاظم (عليه السلام): «به حرمت و آبرو و مقام امام كاظم (عليه السلام »).(١٣٩) تعظيم ضريح پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، هم مثل استقبال و تعظيم كعبه ، تعظيم اليه است نه له(١٤١)

بوسيدن عتبه مسلمانان در شاءن اهل بيت (عليه السلام) در غايت اختلاف اند، چنان كه در مورد قرآن نيز چنين هستند. برخى آن قدر ضعيف هستند كه در بوسيدن ضريح آن ها شك و اعتراض دارند.
آقايى ظاهرا به مرحوم شيخ انصارى كه حرم يا ضريح را بوسيد، اعتراض ‍ كرد كه آقا شما هم ؟! برعكس مرحوم دربندى به ايشان گفت : آقا كار شما براى مردم حجت است ، وقتى به حرم مى روى ، ضريح حرم حضرت ابوالفضل (عليه السلام) را ببوس . شيخ در جواب فرمود: عتبه درب را مى بوسم كه گرد و خاك پاى زوار است ! در يكى از زيارت حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) آمده است :
ثم قبل الضريح من اءربع جوانبه .(١٤٣)

مكانى معنوى از جاهايى كه خيلى با صفا و روحانيت است ، خيمه گاه سيدالشهداء (عليه السلام) در كربلا است . در فضاى آن كه اطرافش در قديم ساختمان بود، خيلى روحانيت ديده مى شد!(١٤٥)

شكايت به حضرت مسلم (عليه السلام) شخصى گفت : در تاريكى - به گمانم - بر روى يكى از جنيان پا گذاشتم و آن جنى در اثر آن تلف شد از اين رو آن ها مرا اذيت مى كردند، تا اين كه در راه نجف و كوفه با آن ها برخورد كردم و گفتم : شكايت شما را به حضرت مسلم (عليه السلام) مى كنم . بسيار اصرار كردند كه نكن ، ولى من شكايت كردم و شنيدم حضرت مسلم (عليه السلام) آن ها را تعزير مى كند! و مى فرمايد: كه بايد به گونه اى ظاهر شويد كه او نفهمد و شما را نبيند و...(١٤٧)

كرامت زينبيه نقل شده است : گروهى در زينبيه(١٤٩)

با حضرت ابوالفضل (عليه السلام) قهر نكن !
در كتاب دارالسلام آمده است : طلبه اى سه حاجت داشت و مدت ها به زيارت حضرت ابوالفضل (عليه السلام) مشرف مى شد. روزى در حالى كه در مقابل ضريح با كمال ادب و احترام ايستاده و مشغول زيارت بود، ناگاه ديده عده اى از زن هاى عرب دهاتى با پاى برهنه و در حالى كه كودك فلجى را به دست گرفته بودند، وارد حرم شدند، و هلهله كنان يك دور گرد ضريح چرخيدند و بيمارشان شفا پيدا كرد و از حرم خارج شدند.
آن طلبه وقتى اين صحنه را مشاهده مى كند، نزديك ضريح مى آيد و مى گويد: من چند سال است مى آيم و حوائجم برآورده نمى شود، ولى به اين عرب هاى بيابانى اين گونه التفات داريد! و با صورت قهر و غضب از حرم بيرون مى رود و تصميم مى گيرد ديگر به زيارت آن حضرت نرود.
به نجف مى رود و در كاروانسرايى منزل مى كند. در آن جا به او مى گويند: خادم شيخ انصارى (رحمه الله) چند بار آمد و سراغ شما را گرفت . وى نزد شيخ مى رود. شيخ به او مى فرمايد:
«با حضرت ابوالفضل (عليه السلام) قهر نكن ، شما به عرب ها نگاه نكنيد. آن ها اين طور عادت كرده اند. حج مى خواهيد، نيابت هست و خانه مى خواهيد، هر خانه را پسنديديد تهيه مى شود و عيال مى خواهيد، براى شما فراهم مى شود.»
احتمال هم بدهيد كه اكنون نيز از اين گونه علماى صاحب كرامت وجود دارند؛ زيرا:لا تخلو الارض من حجه الله (حجه لك).(١٥١)
ياران حضرت موسى (عليه السلام) گفتند: قطعا فرعون و فرعونيان به ما مى رسند. يعنى هلاك مى شويم ؟ ولى حضرت موسى فرمود:
قال كلا ان معى ربى سيهدينى(١٥٣)
ما با شما همراه و شنواييم .
يعنى آن ها كه به ما وعده همراهى و نصرت داده اند با ما هستند و رفيق نيمه راه نيستند.(١٥٥) نشسته بود، جريان زيارت امام رضا (عليه السلام) و گرفتن حاجت از توسل به آن حضرت را نقل كرده بود. و نيز بعد از نقل قصه ، و قرار روضه خوانى (روضه پنج تن) در مدرسه مروى به پيشنهاد آن زن ارمنيه و شفاى جوانش براى علامه طباطبايى (رحمه الله) ايشان فرمود: «خاك بر سر شيعه !» (١٥٧)

رابطه با اهل بيت (عليهم السلام) از حضرت آيت الله بهجت پرسيدند:
كيف نقوى العلاقه مع اهل البيت (عليهم السلام) و بالخصوص مع صاحب العصر (عليه السلام)؟
ج -طاعه الله بعد معرفته ، توجب حبه تعالى و حب من يحبه من الانبياء و الاوصياء الذين احبهم اليه محمد و آله و اءقربهم منا صاحب الامر عجل الله فرجه .(١٥٩) است . كذب ، خيلى داخل فضائل اءميرالمؤ منين است ولى هر كذبى بخواهند بگويند از واقع امر، كمتر است . بهتر همان است كه بگوييم : «همانى كه خودشان ، براى خودشان معتقدند، ما هم بر آن معتقد هستيم» .
قضاياى سيدالشهداء (عليه السلام) هم همين طور است . واقعش ‍ (=مصيبت هاى حقيقى) از همه اين اكاذيب بالاتر است . واقعش چيزى است كه مسلمان ها در خواب نمى ديدند! حتى بعضى از افراد مهم آن زمان گفتند: «فعلوا؟!» (يعنى آيا) راستى اين كار شده است ؟!
ولى تا ممكن است ، انسان بايد از مدارك صحيح ، خارج نشود.(١٦١)

از شرايط منبر آيت الله بهجت حفظه الله وقتى فرمودند: يكى از علما كه صاحب رساله بود حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب ديد. حضرت به او فرمود: نمى خواهى رساله بدهى ؟ گفت : نه ، مى خواهم منبر بروم . حضرت فرمود: پس سه چيز را رعايت كن .
١. وقتى وعده دادى به وعده خود وفا كن .
٢. اگر چاى در بين روضه دادند، ناراحت نشو.
٣. به پول كم و زياد اعتنا نكن .(١٦٣)

اهميت منبر رفتن سؤ ال : گاهى انسان به خود اجازه منبر رفتن نمى دهد، چون مى داند به تمام آنچه مى گويد، عمل نمى كند. آيا اين كار درست است ؟
جواب : يك نفر را به راه آوردن ، يك سنى را شيعه كردن ، يك كافر را مسلمان نمودن ، از اهم واجبات است ، چه ربطى به فاسق بودن انسان دارد؟! از اين گذشته ، آن چه را كه ديگران نمى توانند بگويند، مانند فضايل اهل بيت (عليهم السلام) تا گفتارش بر خلاف كردارش نباشد.

چرا روضه نمى خوانى ؟ زمانى آقاى شيخ هادى خراسانى (رحمه الله) ايام فاطميه ، پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را در خواب مى بيند، حضرت به ايشان مى فرمايد: چرا روضه نمى خوانى ؟ مگر مجالس عزا را نمى بينى ؟!
هم چنين ايشان در ايوان طلاى حضرت امير (عليه السلام) نگاه مى كند و مى بيند حضرت فاطمه (عليهاالسلام) دست به پهلو گذاشته و به مجلس ‍ روضه وارد مى شود. مى رود و مى بيند شيخ محمد على خراسانى (رحمه الله) ظاهرا در منزل آقا سيد ابوالحسن اصفهانى و يا مرحوم ميرزاى نائينى - رحمهما الله - بالاى منبر است .(١٦٥)

بيان يقينيات در وقت تبليغ بايد سعى كنيم يقينيات قرآن و عترت را نقل كنيم و به مسموعات خود، بدون مراجعه به دليل يا كتاب ، اكتفا نكنيم ، و حداقل به همان كتابى كه از آن نقل مى كنيم ، استناد دهيم .
وقتى ما وارد كربلا شديم ، مرحوم آقا ميرزا هادى خراسانى -كه بعد از مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدى شايسته مرجعيت بود ولى قبول نكرد كه مرجع بشود - فوت كرده بود، ولى چه آثار و بركاتى از ايشان نقل و ذكر خير مى شد كه چگونه در مقتل حسينى (عليه السلام) و ديگر موضوعات ، مطالب را با دقت نظر و با استناد به دليل بيان مى كرده است .(١٦٧)

ترس از پاسبان ! در زمان پهلوى كه تشكيل مجالس روضه خوانى و همه اجتماعات دينى و مذهبى ممنوع بود، مردم در مسجدى اجتماع كرده بودند و شخص ‍ بزرگوارى در بالاى منبر مشغول سخنرانى بود. از قضا، پاسبانى از پنجره مسجد سرى به مسجد كشيد تا اوضاع مسجد را مشاهده كند، مردم همه وحشتزده به سوى او نگاه مى كردند، در اين حال آن آقا كه بر بالاى منبر بود، فرمود: اگر به اندازه ترس از يك پاسبان ، از خدا مى ترسيديم ، كار ما امروز به اين جا نمى كشيد!(١٦٩)

لزوم وجود روحانى نزديك است كه شهرستان ها از مشايخ علما خالى بمانند! اين اهل علم هستند كه مردم را از دقايق امور دينى باخبر مى كنند و دين آن ها را حفظ مى كنند و ضروريات دين را به مردم مى رسانند.
شخصى به محلى رفته بود و ديده بود كه مردم مرده هاى خود را در ديوار مى گذارند! چه بسا شيعيان كه در بلاد غير اسلامى و يا اسلامى هستند و حتى به يك روحانى دسترسى ندارند تا مسايل اوليه خود را از او بپرسند. ده ميليون شيعه در تركيه به صورت پراكنده هستند، خدا مى داند آيا ده عالم به اندازه اى كه بتوانند رساله را به آن ها تعليم كنند، دارند يا خير؟ هم چنين ده ها ميليون ديگر در سراسر جهان . آيا نبايد در فكر آن ها باشيم ؟!(١٧١) حاضر بود، غنايى در مداحى اهل بيت (عليه السلام) واقع شد و ايشان اعتراض نكردند.
مرحوم سيد بحرالعلوم (رحمه الله) كه در مجلس حاضر بود به او اعتراض ‍ كرد ولى مرحوم بهبهانى (رحمه الله) كه استاد ايشان بود، رو به سيد نمود و فرمود:اءسكت يا سيدا؛ «اى سيد خاموش باش !» (١٧٣)

مرجعيت يا منبر؟ آقا شيخ هادى خراسانى (رحمه الله) كه از علماى عصر ما محسوب مى شد، و شايد بنده او را نديده باشم ، مقامش عالى است و كتاب هايى تصنيف نموده است ، اما اين كه از كتاب هاى ايشان چيزى طبع شده يا نه ؟ اطلاعى ندارم . او مى گفته است : بعد از مرحوم آقا سيد محمد كاظم يزدى جهت تدريس دورم جمع مى شدند، ولى من به جهت صعوبت امر و عظمت تكاليف ، از پست تدريس و مقام رياست و مرجعيت كناره گيرى كردم .
زياد بوده اند از ميان علما كسانى كه زير بار مرجعيت و رياست نرفتند، و شايد بعضى از آن ها خود را از ديگران اعلم مى دانستند!
هم چنين ايشان مى گفته است : حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را خواب ديدم كه به من فرمود: چرا مرجعيت را قبول نمى كنى ؟
عرض كردم : سنگين و سخت است . فرمود: پس منبر برو، اما با سه شرط:
اول اين كه : هر جا وعده دادى ، تخلف نكن !
دوم اين كه : هر چه بابت منبر به تو دادند بگير و به كم و زيادش كار نداشته باش .
سوم اين كه : اگر روى منبر بودى و در اثناى سخنرانى تو در مجلس پذيرايى كردند و چاى ، آب ، شربت يا چيز ديگرى دادند، ايراد مگير و ناراحت مشو.
ناقل اين مطلب يكى از منبرى هاى خوب تهران بود كه منبرش را ديده بود و مى گفت : اگر بگويند منبرش مثل آقا ميرزا هادى خراسانى يا بهتر بود و يا هست ، بشنو و باور نكن !(١٧٥) به واسطه ناسپاسى و كفران از دست داديم ، مگر اين كه از اروپا براى ما خبر بيايد كه آن چه در خانه داريد گنج است !(١٧٧) در يزد اقامت داشت خيلى خوشگذران بود، ولى هرگاه به روستاهاى اطراف مى رفت با خود نان و ماست و... بر مى داشت و به هر ده كه مى رسيد، قرائت نماز و مسايل مورد نياز را به مردم ياد مى داد و آن گاه به آبادى ديگرى مى رفت و همه حال خوراكش از خودش بود و از غذاى مردم پرهيز مى كرد.
آنان كه مثل انبيا (عليهم السلام) ماءمور تبليغ هستند و بدون چشم داشت و منت ، كار آن ها را انجام دهند، خدا مى داند چه مقامى دارند! البته در صورتى كه عالمبما يفعل و يترك و عمال بما ياءمر و ينهى(١٧٩)

مستحب و هزار واجب ! معلوم مى شود نماز شب مستحبى است نظير روضه خوانى ، كه وقتى در زمان رضاخان منع كردند، يكى از اصحاب و اطرافيان حاج شيخ عبدالكريم حايرى (رحمه الله) به ايشان عرض كرد: چيزى نيست ، روضه خوانى يك عمل مستحب است كه پهلوى آن را منع كرده است . حاج شيخ (رحمه الله) فرمود: بله مستحبى كه هزار واجب در آن است .
خدا مى داند كه چه قدر احكام واجب و چه چيزهايى از حالات ، سيره و كلمات سيدالشهدا و ساير معصومين (عليهم السلام) كه در مقدمه روضه نقل مى شود، سبب تقويت دين و موجب افزايش ايمان مردم است !(١٨١) خيال مى كنم فضيلت بكا بر سيدالشهدا بالاتر از نماز شب باشد؛ زيرا نماز شب عمل قلبى صرف نيست بلكه كالقلبى است ، ولى حزن و اندوه و بكا عمل قلبى(١٨٣) از علايم قبولى نماز وتر است .(١٨٥)
اگر خداوند يك نفر را به وسيله تو هدايت كند، قطعا بهتر از تمام آن چه آفتاب بر آن مى تابد و غروب مى كند، خواهد بود. خدا مى داند هدايت نفوس چه قدر ارزش دارد. البته نبايد از اول كار چنان بار تكليف را سنگين كرد كه طرف مقابل از مذهب بيزار گردد واءدخله فى شى ء اءخرجه منه(١٨٧) كه خيلى معتقد بوده و از روى ايمان مطالب را تحصيل مى كرده است پيشانى آن آقا را بوسيد و گفت : «حاضرم همه رياضت هايى را كه كشيدم به تو بدهم و در عوض ثواب اين يك منبر را به من بدهى» .
خدا كند آثار قيمه و گرانبهايى را كه بالوارثه داريم ، اختيارا از دست ندهيم و گرگ ها از دست ما نگيرند!(١٨٩) هنگامى كه در مشهد اقامت داشت در بالاى منبر از روى كتاب مى خوانده ، ولى در نجف اشرف بدون كتاب منبر مى رفته است .
آقا شيخ مهدى واعظ خراسانى (رحمه الله) معروف كه در اين كار متبحر بود، و در زمان رضا پهلوى از ايران خارج شده بود و در مدرسه ما(١٩١)

آقا ميرزا هادى خراسانى (رحمه الله) وقتى ما وارد كربلا شديم ، در كربلا و نجف در زمينه مقاتل ائمه (عليهم السلام) و موضوعاتى كه مورد يقين نبود، نظرات آقا ميرزا هادى خراسانى (رحمه الله) معتبر و مسموع و قابل قبول بود، چرا كه نظر خود را در مطالب اختلافى با ادله محكم و مستدل بيان مى كرد و اين مساءله از عجايب و غرايب بود.
از جمله ، اهل منبر جريان طفلان مسلم ، و چگونگى شهادت آن دو بزرگوار را از قول او نقل مى كردند.
متاءسفانه با آن همه زحمات و جمع آورى اسناد و دقت در گفتار و با اين كه ايشان در اعلميت حايز مقام مرجعيت بودند، اصلا معلوم نيست ، مطالب ايشان ، گفتارها و دست نوشته هايش ضبط و جمع آورى شده باشد.(١٩٣) چون از اين ها در سياست زيرك تر بود» . معاويه همنشين عمروعاص بود كه اين ها در حقه بازى ، عجائب و غرائب بودند.
مقصود اين كه آن آقا مى گفت : «كار اءميرالمؤ منين اهم و مهم را از دست ما گرفت» !
(در پاسخ بايد گفت :) اگر ما تشخيص بدهيم ، بله ؛ حضرت ، كار را از دست ما گرفت ؛ اما اهم و مهم را او تشخيص مى داد. او مى دانست كه اگر معاويه را نگاه دارد، چه مفاسدى دارد؛ ديگر محال است كه او بتواند بگويد اين كار معاويه را قبول ندارم . همين مقدار، دست كم براى يك طايفه اى روشن كرد (تا آن جا) كه حتى علماى زيادى از اهل سنت ، معاويه را لعن مى كنند. دست كم بر يك طايفه اى از مسلمان ها، مطلب ثابت شد.(١٩٥)
«سپاس خدا را كه شما را رسوا، و دروغتان را آشكار ساخت .» (١٩٧) ؛ «كسانى كه از غير راه مؤ منان پيروى مى كنند...» باشد و مثلا يزيدى باشد، و با عزادارى سيدالشهدا (عليه السلام ) مخالفت نمايد، و هيچ گونه ترس و تقيه اى هم در ميان نباشد، آيا با او بيعت مى كنيم ، يا خير؟!
۳
آينه حقيقت



خلافت حق اولاد على (عليه السلام) و اهل بيت (عليهم السلام) وقتى معاويه بن يزيد بن معاويه اعلام كرد كه خلافت حق اولاد على و اهل بيت (عليهم السلام) است و بنى اميه آن را غصب كرده اند، مروان لعين به ابن زياد خبر داد كه : «ديدى اين جاهل چه كار كرد؟ زود خودت را برسان ، كه اگر تاءخير كنى خلافت از دست ما رفته است .»
بيانات و اقرارهاى معاويه بن يزيد شوخى نيست ، او براى حق ، از سلطنت ربع مسكونى(٢٠٠)

يزيد ظالم ! ابن حنبل خيلى متقدس و محتاط بود، لذا به واسطه واقعه حره(٢٠٢)

فاتحه براى مختار مصعب در زمان قيام مختار گفت :يا له من لولا قتل ابن زياد!؛ «چه پيروزى شگرفى اگر ابن زياد كشته نمى شد!»
مختار در كوفه و در كنار مرقد حضرت مسلم بن عقيل ، مدفون است . در آن جا نوشته شده است : اين جا محلى است كه شيخ جعفر(٢٠٤)

خلود در نار ديدن عالم وحوش و حيوانات براى اهلش مايه عبرت است ، هرچند از عالم انس هم مى شود عبرت گرفت .
حيوانات با اين كه مقامشان از انسان پست تر است ، به جهنم نمى روند؛ ولى انسان با عظمت به جهنم مى رود، بلكه محكوم به خلود در نار مى گردد؛ با اين كه مى تواند با يك گام برداشتن به ملك برسد و به بهشت و خلود در بهشت دست يابد!
حشر حيوانات براى اثبات تكليف مكلفين و مالكيت و مملوكيت آن هاست و شايد در رابطه با عالم خودشان چيزهايى داشته باشند؛ اما جهنم و خلود در آن براى نوع با شرافت انسانى است .
با همه جهالت و غفلت ، بيشتر مردم مى خواهند خوشى و راحتى ، و همه خوبى ها را در دنيا داشته باشند و مى گويند: «يزيد از حسين (عليه السلام ) بهتر بود؟!» غافل از اين كه امام حسين (عليه السلام) براى دنياى ما بهتر از يزيد است ، چه رسد به آخرت . و زبان حال اهل دين به دنيا پرستان اين است :
ان تسخروا منا فانا نسخر منكم كما تسخرون(٢٠٦)

وعده هاى دروغين از حضرت امام رضا (عليه السلام) روايت شده است : «گناه ياءس از رحمت خدا، بيشتر از گناهى است كه شخص مرتكب شده است» اگر جلوى خود را در ارتكاب معاصى نگيريم ، حالمان به انكار و تكذيب و استهزا به آيات الهى و يا به جايى مى رسد كه از رحمت خدا نااميد مى شويم ؛ اگر چه براى هر گناهكارى روشن است كه از رحمت خدا خارج شده است . رحمت واسعه الهى كه :
اذا كان يوم القيامه ، نشر الله (تبارك و تعالى) رحمته ، حتى يطمع ابليس ‍ فى رحمته(٢٠٨) به خدا پناه مى بريم ! انسان چه قدر و از چندين جهت بايد حافظ خود باشد كه عاقبتش به خير باشد.(٢١٠)
آن چه معاويه و يزيد بالفعل داشتند ما بالقوه داريم . و خيلى به خود مغرور نشويم . اين طور نيست كه آن ها از جهنم آمده باشند و ما از بهشت . به خدا پناه مى بريم !(٢١٢)

هيهات من الذله ! آن روز كه ميثم تمار را به بالاى دار بردند، چه گناهى داشت ؟! حضرت سيدالشهدا چه گناه و جرم و غرمى(٢١٤)
نزد امير (عبيدالله بن زياد) گواهى دهيد كه من اولين كسى بودم كه به سوى حسين (عليه السلام) تير پرتاب نمودم .
و سرانجام او را شهيد كردند، و در نتيجه بعد از اين جريان بر و فاجر با يزيد بد شدند و به او لعن و نفرين كردند. آنان حضرت را «بين السله و الذله» (٢١٦) (بايد بر حكم عبيدالله بن زياد سر نهى). يعنى تسليم خفت بار و بدون قيد و شرط به گونه اى كه هر چه خواستند با آن حضرت بكنند، يا بكشند يا آزاد كنند؛ ولى حضرت راه سوم غير از «سله» و «ذله» را پيشنهاد دادند، و آن رها كردن آن حضرت بود تا به سر حدات برود و يا به همان جا كه آمده بود برگردد(٢١٨ )

جنايات معاويه ما هنوز هم نمى دانيم كه معاويه و عمروعاص با مسلمان ها چه كردند؟ آقاى طباطبايى (رحمه الله) مى فرمود: «بعد از فريضه ، معاويه را لعن مى كنم ؛ زيرا تمام مفاسد قرون بعد از او را مستند به او مى دانم .»
با تبليغات دروغين مانع شدند كه مردم از كارهاى معاويه مطلع گردند. در پاكستان شخصى را به خاطر اين كه به معاويه بد گفته بود، شش ماه زندانى كردند.(٢٢٠) را خراب كرد.(٢٢٢)

دغلى ها و نيرنگ هاى معاويه خوارزمى نوشته است : معاويه وقت مرگش يك چيزى را به آن كسى كه متصدى تجهيزش بود، مى دهد و مى گويد: «هنگامى كه مى خواهى مرا تكفين كنى ، اين را در چشم من بريز» . اين چه بود؟ به قول خودش ناخن حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را گرفته بوده و ساييده بود و گفته بود: «اين را به چشم من بريزيد و بعد مرا تكفين كنيد!»
آخر تو كه مى گويى :لا حكم له غير ذالك .(٢٢٤)
ما كه نمى توانيم اين مساءله را حل بكنيم ! اگر كسى توانست حلش بكند به ما اطلاع بدهد! ما نفهميديم مطلب را كه چطور معاويه و يزيد و امثال اين ها مسلمانند؟! چطور معامله مسلمان با اين ها جائز مى شود؟ چطور از اين ها آب گرفته و خورده مى شود؟ چطور نكاح با اين ها جائز مى شود و همه اين ها بوده ، چطور؟ با اين كه يقين داريم كه در اين ها اسلام نبوده و مى دانيم كه عين اين مطالب با كفار حربى جايز نيست . كفارى هم كه در ذمه اسلام هستند، با آن ها نكاح دائم را جائز نمى دانيم .
چه عرض بكنيم ؟ كار، خيلى مشكل است مگر خودش (حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف))تشريف بياورد و براى ما رفع اشكال كند. ما نمى توانيم بين اين مطالب جمع بكنيم ! خدا ما را به آن چه نزد خودش ‍ حق است ، هدايت كند.(٢٢٦) برعكس ، يزيد ملعون به ابن زياد سفارش كرد كهاحبس على الظنه واقتل على التهمه(٢٢٨)

عمه وليد و اداره امور مملكت نوشته اند كه وليد ملعون از بنى مروان ، خودش كه مشغول شرب و سكر بود و از تصدى امور معذور بود، عمه خودش را در محل مراجعات گذاشته بود و امور مملكت را او اداره مى كرد! شنيده شده كه او را براى امامت در مسجد فرستاده بود (البته داخل مقصوره بوده كه چندان هم آشكار نباشد تا همه كس او را ببيند. داخل آن ضريحى كه درست كرده بودند تا امام (جماعت) مورد اصابت دشمن نباشد) آن جا امامت كرده بود. البته وقتى قرار باشد تمام امور مملكت را يك زن اداره كند و اكثر امور دينى و دنيوى مردم را بتواند اداره كند، - نماز هم يكى از آن هاست . شايد نماز نزد آن ها به مرتبه آن كارها نرسد - (بنابراين براى مردها هم امامت جماعت مى كند!) نقل شده اين زن را در بيرونى گذاشته بود و اداره امور را به دست او مى داده اين مطلب مسلم است . ديگران نقل كرده اند كه خودش مشغول بوده ، حوضى از خمر(٢٣٠)

عمر بن عبدالعزيز سليمان بن عبدالملك - لعنه الله عليه - در وقت مرض و احتضارش ‍ فرستاد كه بخوانيد: «بعد از من عمربن عبدالعزيز خليفه است» . رفتند و خواندند. مردم به داد آمدند كه : «ما همه اين طايفه را مى شناسيم» . خبر دادند به وى كه : «آن جورى كه بايد، ترتيب اثر ندادند و از نامه شما استقبال نكردند» . گفت : «يك عده اى با شمشير بروند و يكى ديگر، نامه را بخواند و شمشيردارها مواظب باشند و همه هم ببينند تا بفهمند كه شمشير جوابشان را مى دهد» . (رفتند و نامه را) خواندند و هيچ كسى ، ديگر حرف نزد. برهان قاطع ، معنايش همين است ! با شمشير ثابت شد و حق شد!
حالا تازه خدا مى داند كه عمر بن عبدالعزيز چقدر با اين ها (=ديگر خلفا) تفاوت داشتيستغفر له اهل الارض و تلعنه الملائكه(٢٣٢)

پسر عمروعاص كه راوى بود و مخالفت با پدرش به پسر عمروعاص كه راوى بود و به حسب ظاهر، كارش غير از كار پدر ملعونش بود، گفتند: «آخر تو چه مى گويى ؟! پدر تو مى گويد: با پسر عمويت (بنى هاشم) بايد جنگيد. بايد خونريزى كرد (ولى تو چنين نمى گويى »). گفت : بله ؛شكانى الى رسول الله :پدرم شكايت مرا پيش حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) كرد. كه : «اين پسر حرف مرا گوش نمى كند.» حضرت رسول به من فرمود:اءطعه فى ما اطاع الله و لا تطعه فى ما لم يطع اللهپدرت را در اطاعت خدا، اطاعت كن ، و در غير اطاعت خدا، اطاعت نكن .(٢٣٤)

امام (عليه السلام) را نخواستيد، فطر و اضحى را مى خواهيد چه كار؟ در روايت آمده است كه وقتى سيدالشهدا (عليه السلام) را شهيد نمودند خداوند متعال به ملكى دستور داد كه ندا دردهد:
ايتها الامه الظالمه القاتله عتره نبيها، لا وفقكم الله تعالى لفطر و لا اءضحى(٢٣٦)

بيانات حضرت آيت الله العظمى بهجت در جمع مداحان اهل بيت (عليهم السلام) (ذى الحجه الحرام ١٤٢٠) آقايان مداح و ذاكر اهل بيت (عليهم السلام) كه مبتلا هستند به اين شغل و كار، مشغول باشند به مداحى اهل بيت (عليهم السلام)، به ذكر فضائل آن ها و مطاعن اعداء اهل بيت (عليهم السلام) و مصائبى كه بر ايشان وارد شده است .
همه اين ها (مداحان) بايد بدانند در چه موقفى هستند؟ چه كارى را دارند انجام مى دهند؟ براى چه اين كارها را مى كنند؟ بايد بدانند كه همان مودت ذى القربى را كه در قرآن هست ، دارند پياده مى كنند، چه ذكر فضائل اهل بيت (عليهم السلام) باشد و چه ذكر مصائب آن ها؛ همه اينها ادا كردن اجر رسالت است ؛ تثبيت كردن مردم به «قرآن» است .
چرا؟ (زيرا) كه در قرآن هست :قل لا اءسئلكم عليه اءجرا الا الموده فى القربى(٢٣٨)
هست و شما هم آن را مى خوانى ، آيا اكمال محقق مى شود بدون ولايت اهل بيت (عليهم السلام)؟
در قرآنى كه مى گوييد آن را قبول داريم ، آيهانما وليكم الله و رسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوه و يؤ تون الزكوه و هم راكعون(٢٤٠) و امثال آن ؛ كتاب الله كه متقين و فاسقين را در دو صف قرار داده است ، ببينيد متقين كيانند؟ فاسقين كيانند؟ راستگويان كيانند دروغگويان كيانند؟
آيا مى شود تفكيك كرد. اين مثل اين است كه بگويند ما نصف قرآن را قبول داريم و نصف ديگرش را قبول نداريم كما اين كه نصارا و يهود از دوستانشان در سيصد سال قبل معاهده گرفته اند كه لعن يهود و نصارى بايد از قرآن حذف شود و غير از خداپرستى چيز ديگرى در قرآن نباشد!
آيا چيزى را كه تنصيفش كنيم قرآن است پس شايد بگويند خداپرستى هم لازم نيست در قرآن باشد همين كه انسان كسى را نكشد كسى را نيازارد كافى است خداپرستى هم لازم نيست بت پرست ها هم بگويند ما هم نكاحى داريم ، سفاحى داريم ، مال مردم خورى داريم و... بالاخره يك چيزهايى را آن ها قائلند - اما اين كه خدا يكى باشد نه اين بت هاشفائنا عند اللهاگر بنا باشد بر تبعيض اكثر مردم اصلا خداپرست نيستند اكثر مردم بت پرستند دين خدا تبعيضى نيست ، يا بايد همه اش را بگيرى يا هيچ چيزش را نگيرى .
در زمانى يك مرد ناجورى بود، وصيت كرد وقت مردنش به بچه هايش كه اى بچه ها اينهائى كه شما را دعوت مى كنند به خداپرستى و ديندارى تا مى توانيد انكار كنيد اگر مغلوب شويد در برابر مدعى كه خدايى هست ديگر از شر اين ها راحت نيستيد بايد تابع اين ها شويد كه اگر بگويند زن بايد از باطن دست وضو بگيرد و مرد از ظاهر دست ديگر نمى توانيد مخالفت كنيد و تا آخر اين مطلب ادامه پيدا مى كند.
پس قهرا اين كسانى كه مى گويند اين مداحى چيست ؟ مصيبت خوانى چيست ؟ اشك ريختن چيست ، اين قدر نادان هستند نمى فهمند كه اين اشك طريقه تمام انبياء (عليهم السلام) بود براى شوق لقاءالله ، براى تحصيل رضوان الله و مساءله دوستان خدا هم از همين باب است . محبت اين ها هم اگر در فرح اينها و مصيبت و حزنشان اشك آورد، اين هم همانطور است .

فصل پنجم : دستورالعمل ها
(١) جماعتى هستند كه وعظ و خطابه را كه مقدمه عمليات مناسبه مى باشند، با آن ها معامله ذى المقدمه مى كنند، كاءنه دستور اين است كه : «بگويند و بشنوند، براى اين كه بگويند و بشنوند!» و اين اشتباه است .
تعليم و تعلم ، براى عمل ، مناسب است و استقلال ندارند. براى تفهيم اين مطلب و ترغيب به آن ، فرموده اند:كونوا دعاه الى الله بغير السنتكمبا عمل بگوييد و از عمل ياد بگيريد و عملا شنوايى داشته باشيد.
بعضى مى خواهند معلم را تعليم نمايند، حتى كيفيت تعليم را از متعلمين ياد بگيرند.
بعضى «التماس دعا» را دارند، مى گوييم «براى چه ؟» درد را بيان مى كنند، دوا را معرفى مى كنيم ، به جاى تشكر و به كار انداختن ، باز مى گويند: «دعا كنيد!»
دور است آن چه مى گوييم و آن چه مى خواهند؛ شرطيت دعا را با نفسيت آن ، مخلوط مى كنند.
ما از عهده تكليف ، خارج نمى شويم ، بلكه بايد از عمل ، نتيجه بگيريم و محال است عمل ، بى نتيجه باشد و نتيجه ، از غير عمل ، حاصل شود، اين طور نباشد:
پى مصلحت ، مجلس آراستندنشستند و گفتند و برخاستند!خدا كند قوال نباشيم ، فعال باشيم ، حركت عمليه بدون علم نكنيم ، توقف با علم بكنيم .
آنچه مى دانيم بكنيم ، در آنچه نمى دانيم ، توقف و احتياط كنيم ، تا بدانيم ؛ قطعا اين راه ، پشيمانى ندارد.
به همديگر نگاه نكنيم ، بلكه نگاه به «دفتر شرع» نماييم و عمل و ترك را، مطابق با آن نماييم .
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته .(٢٤٢)

(٣) بسم الله الرحمن الرحيم
همه بايد بدانند كه از عمليات ، آنچه كه بر ايشان باقى مى ماند، توجه به همان ها داشته باشند و به آنچه كه فانى مى شود، توجه نداشته باشند.
اعمال صالحه ، طاعات الهيه ، آنچه كه مقرب به سوى خداست ، با آدم مى ماند و آدم اين ها را از اين جا، تا روز قيامت ، تا مابعد القيامه ، هرجا كه هست ، با خودش مى برد.
اعمال صالحه انسان ، اعمال باقيه انسان ، فانى نمى شود. بدانند كه طاعات ، عبادات ، مقربات ، اينها يك چيزى نيست كه به واسطه اينكه (مثلا) اين اتاق خراب شد، آن ها هم از بين بروند؛ (يا اگر) اين بدن از روح منفصل شد، آن ها هم بروند؛ آن ها باقى و ثابت هستند، بلكه يك صورت معنويه اى در آنجا از اينها، براى هر فرد فرد، ظاهر خواهد شد.
مبادا غفلت كنيد! آن هايى كه شهيد شدند، آن هايى كه شهيد داده اند، در راه خدا رفته اند و در راه خدا بوده اند، و خدا مى داند چه تاجى به سر اين ها -بالفعل - گذاشته شده ؛ ولو بعضى ها نمى بينند مگر بعد از اينكه از اين نشاءت بروند.
بعضى ها هم كه اهل كمالند، شايد در همين جا ببينند كه «فلان» بر سرش ‍ تاج است ، «فلان» بر سرش تاج نيست !!
مقصود، شهادت نزديكان انسان ، خودش يك كرامتى از خداست .
شهادت - اگر حسابش را بكنيم - موجب مسرت است ، نه موجب حزن ؛ اين حزنى كه در انسان پيدا مى شود، به خاطر اين است كه آن (شهيد) رفت آن اتاق و ما مانديم و اين اتاق ، ديگر فكر اين را نمى كنيم كه او حالش از ما بهتر است ؛ ما ناراحتى داريم ، او راحت است . فكر اين را نمى كنيم كه الان چه (چيزهايى) خدا براى او قرار داده ، و ما معلوم نيست چه جورى برويم ؟ آيا با ايمان مى رويم ، يا نه ؟ او با ايمان رفت و آن هم اين جور، شهيد رفت .
بايد بفهميم كه شهادت ، از موجبات سعادت است ، هر فردى را بالا مى برد، پايين نمى آورد(٢٤٤)

(٤) بسم الله الرحمن الرحيم
نوجوان ها و جوان ها بايد ملتفت باشند كه همچنانى كه خودشان در اين سن هستند و روز به روز به سن بالا مى روند، علم و ايمانشان هم بايد همين جور باشد، مطابق اين باشد، معلوماتشان ، از همان كلاس اول علوم دينيه ، به بالا برود، ايمانشان ملازم با همين علمشان باشد.
بايد بدانيد اينكه ما مسلمان ها، امتيازى از غير مسلمان ها نداريم الا به قرآن و عترت ، و الا ما هم مثل غير مسلمان ها مى شويم . اگر ما قرآن را نداشته باشيم ، مثل غير مسلمان ها مى شويم ، اگر ما عترت را نداشته باشيم ، مثل مسلمان هايى كه اهل ايمان نيستند، هستيم .
بايد ملتفت باشيم روز به روز در اين دو امر ترقى بكنيم . همچنان كه سن ما به بالا مى رود، معلومات ما هم در همين دو امر، بالا برود. اين طرف ، آن طرف نرود و الا گم مى شود، گمش نكنند؛ گمراهش نكنند؛ اين دو اصل اصيل را از اينها نتوانند بگيرند.
ما مى گوييم : اگر (مى گوييد) اسلام درست نيست (و) شما قرآن را قبول نداريد، (پس) مثل قرآن بياوريد، يك سوره اى مثل قرآن بياوريد.
مى گويند: نه ، نمى توانيم بياوريم و نمى آوريم و مسلمان هم نمى شويم .
اين ادعا و اين كلام ، جواب ندارد، براى اين كه مى گويند: «ما مى دانيم و عمل نمى كنيم .»
همچنين كسانى كه صورتا با قرآن هستند و با عترت نيستند، به اينها مى گوييم كه اين آثار عترت ؛ اين فضائل عترت ؛ اين ادعيه اينها؛ اين احكام اينها؛ اين خطب اينها؛ اين رسائل اينها؛ اين «نهج البلاغه» ؛ اين «صحيفه سجاديه» ؛ در مخالفين عترت ، مثل اينها را بياوريد! اگر آورديد، ما دست بر مى داريم .
اين عملياتشان ، اين عملياتشان ، اين ايمانشان ، اين كرامتشان اين معجزاتشان ، بايد بدانيم اين دو تا را از ما نگيرند.
مى دانيد چقدر پول به ما مى دهند اگر اينها را به آن ها بدهيم ؟ خيلى مى دهند؛ لكن اين پول ارزش ندارد، فردا از راه غير مستقيم همين پول را از ما مى گيرند و يك بلايى هم بر سر ما مى آورند. اين ها به ما وفا نمى كنند؛ تا خودشان استفاده شان را از ما بگيرند، ديگر كار ما را مى سازند.
بالاخره بايد ملتفت باشيم قرآن را بگيريم ، الفاظش را ياد بگيريم كه از غلط، محفوظ باشد. آنچه را كه مى دانيم ، قرائتش را تصحيح كنيم ، تجويدش را تصحيح كنيم ، در نمازمان صحيح القرائه باشيم .
و همچنين تفسيرهايى آسان و ساده را ما كه فارسى زبانيم ، بدانيم ؛ و (يك) تفسير فارسى پيدا كنيم كه از روى آن سهل باشد ما قرآن را بفهميم ؛ مثلا «منهج الصادقين» را كم و بيش مطالعه كنيم ، بلكه از اول تا به آخر، چون كتاب فارسى است و كتاب خوبى هم هست . اگر بهتر از او پيدا بكنيم عيب ندارد، اما كجا پيدا شود بهتر از او كه معتبر باشد؟
حفظ كنيم قرآن را كه هميشه با ما باشد، ما با او باشيم ، تحصن بكنيم به قرآن ، تحفظ بكنيم به قرآن ، وسيله حفظمان در فتن و شدائد دنيا قرار بدهيم .
از خدا بخواهيم كه از قرآن ما را جدا نكند، همچنين از خدا بخواهيم ما را از عترت جدا نكند كه عترت با قرآن است و قرآن هم با عترت است ، اگر كسى يكى از اين دو تا را ندارد هيچ كدام را ندارد.
ملتفت باشيم دروغ به ما نگويند و دروغ خودشان را به ما نفروشند! از مردم دنيا، دروغ را نخريم !
ما از عترت و قرآن نمى توانيم دورى كنيم ؛ اگر دورى كرديم ، در دام گرگ ها مى افتيم ، (و) خدا مى داند آيا بعد، از دست شان نجات مى يابيم ؟ بعد از اين كه سرها شكست و دست ها بريده شد و بلاها بر سر ما آمد.
ملتفت باشيد! از اين دو اصل كسى را بيرون نبرند.
شما مدرسه مى رويد، معلم خودتان را ملتفت باشيد در صراط مستقيم باشد. اگر معلم را با رشوه و غير رشوه ، منحرف كردند ديگر كار بچه ها زار است ، چرا؟
به جهت اينكه او، از راه مستقيم يا غير مستقيم ، باطل خودش را به بچه ها مى فروشد، به اين بچه ها مى خوراند.
ملتفت باشيد! خيلى احتياط بكنيد! احتياط شما هم فقط در همين است كه از يقين ، تجاوز نكنيد، بلكه امروز بزرگ ها هم همين جورند، بايد خيلى سعى بكنيد كه غير يقين را، داخل يقينيات ما نكنند، آب را توى شير ما نريزند!
اگر يك نفر، هزار كلمه حقى گفت ، اين هزار كلمه را خوب تاءمل بكنيم و از او بگيريم ، بعد (تاءمل كنيم كه) هزار و يكم هم درست است ؟ (يا) نه آن ظن است ، يقين نيست .
هر كلمه اى از هر كسى شنيديد، دنبال اين برويد كه «آيا اين صحيح است ، تام است ، مطابق با عقل و دين هست ، يا نه ؟» (و بدانيد كه) در وقتى (كه) ما خلوت كرديم (خداوند) مطلع است ، وقتى جلوى مردم هستيم مطلع است ، حرف مى زنيم مطلع است ، ساكتيم مطلع است .
همين كه شخص مطلع شد: «صاحب اين خانه ، صاحب اين عالم ، از هر فردفرد، به تمام افعال و تروك ، به تمام نوايا، مطلع شد، آنچه كه نيت كرده و مى كند، آن ها را هم مطلع است ؛ بلكه نيت خير را مى نويسد؛ نيت شر را نمى نويسد تا شر محقق نشده ؛ شر هم كه محقق شد يك مقدار صبر مى كند تا ببيند، توبه مى كند يا نه ، برمى گردد يا نه ؟» كار تمام است .
مقصود، همين كه انسان بداند كه خدا مى داند، كار تمام شد، ديگر مطلع نباشد، همه چيز را تا به آخر مى فهمد، (كه) چه بايد بكند و چه بايد نكند، از چه منتفع مى شود و از چه متضرر مى شود، (خداوند) ما را مى بيند.
(آيا) مى توانيم (با اينكه) سر سفره او نشسته ايم ، با همديگر نزاع بكنيم ؟ (مثلا) آن غذا را من جلوتر ديدم ، من بايد بخورم ؛ او مى گويد من اول اين را برداشتم ، من بايد اين غذا را بخورم ، سر اين دعوا بكنيم و مقاتله بكنيم ؟!
تمام اين جنگ هايى كه حكومت ها دارند، از همين قبيل است ؛ سر سفره كريم نشسته اند، او هم مى بيند.
دستور هم معلوم است كه چيست ، (خداوند) از چه خوشش مى آيد، از چه بدش مى آيد؛ از آزار به غير حق ، بدش مى آيد؛ از احسان به حق در جايش ، خوشش مى آيد، همه اين ها را مى داند و ما هم مى دانيم كه او اين دستور را داده و اينها را مى داند و مى بيند، آيا اين كار(ها) را مى كنيم ؟
آدم جلوى يك نفر آدم عادى ، هرگونه معصيت نمى كند، با اينكه شخص ‍ عادى است ، شايد قدرت من از قدرت او بيشتر باشد نتواند به من (كارى كند)، اما همين قدر به من بدبين مى شود، با من بد مى شود، يك وقتى اگر فرصت پيدا كرد كار ما را تصفيه مى كند. اما خدا كه اين جور نيست ، خدا قادر است و عالم است و دستور هم داده و مى داند «چه كسى مى داند و چه كسى نمى داند» ، همه اينها را مى داند.
(آيا) جلوى او مى توانيم مخفى بكنيم ، يا نه آشكار كنيم ، طورى نمى شود، نمى تواند كارى بكند، آيا اين جور است ؟ (آيا) هيچ فايده براى ما دارد، (آيا) مى توانيم مخفى كنيم ؟
انسان ، يا غير انسان - مكلف - به جايى شقاوتش مى رسد كه اصلا اين مطالب ، كاءنه به گوشش نخورده كه خدايى داريم بيناست ، شنواست ، داناست ، قادرست ، رحيم و كريم است . قادرست يك سر سوزنى اگر در راه او صرف بشود، مزدش را بدهد، يك همچنين (خدايى است) .
در انجيل برنابا - كه اقرب اناجيل به صحت است - نوشته شده كه عيسى (عليه السلام) براى ابليس شفاعت كرد: «خدايا! اين مدت ها عبادت تو را مى كرد، تعليمات مى كرد، فلان مى كرد، بيا از گناهش بگذر» ! با اين كه از زمان آدم تا زمان عيسى (عليه السلام) چه كارها، چه فسادها كرده بود. اين چه نورى است كه حتى به اين هم ترحم كرد (كه گفت): خدايا! از تقصيراتش بگذر!


۴
آينه حقيقت


(خداوند) فرمود: «بله من حاضرم ببخشم ، بيايد بگويد من گناه كردم ، اشتباه كردم ، ببخش ، همين ؛ بيايد بگويد:اءخطاءت فارحمنىبيايد اين دو كلمه را بگويد.»
حضرت عيسى (عليه السلام) خيلى خوشحال شد كه كارى در عالم انجام داد، يك كارى كه ديگر مثل ندارد. از زمان آدم تا به حال پر از فساد و افساد، حالا واسطه مى شود و وساطتش اثر كرد، قبول شد.
از همان راهى كه داشت شيطان را صدا زد، گفت : «بيا، من براى تو بشارت آوردم !»
گفت : «از اين حرف ها زياد است» . (حضرت عيسى (عليه السلام)) گفت : «تو خبر ندارى ، اگر بدانى ، سعى مى كنى ، حريص مى شوى كار را بفهمى .»
گفت : «من به تو مى گويم اعتنا به اين حرف ها نداشته باش ، از اين حرف ها زياد است .»
گفت : «تو خبر ندارى (خداوند) مى خواهد تمام اين مفاسد با دو كلمه خلاصه شود.»
گفت : «بگو ببينم چه بوده است» .
گفت : «اينكه تو بيايى و در محضر الهى بگويى : «خدايا!اءخطاءت فارحمنى؛ من اشتباه كردم ، تو ببخش .»
ببينيد ما چقدر به خودمان ظلم مى كنيم كه به سوى خدا نمى رويم ، به سوى چه كسى مى رويم ؟ آخرش افتادن ميان چاه است ، آخرش پشيمانى است ؛ خوب چيزى كه مى دانى آخرش پشيمانى است ، حالا ديگر نرو.
(شيطان) گفت : «نه ، او بيايد و بگويد من اشتباه كردم ! تو ببخش !، چرا؟! به جهت اين كه لشكر من از او زيادتر است ! آن ملائكه يى كه با من سجود نكردند و تابع من شدند، آن ها لشكر من هستند! شياطين هم لشكر من هستند، آن اجنه اى هم كه ايمان به خدا نياوردند، لشكر من هستند، تمام بت پرست هاى بشر، لشكر من هستند!»
اين ، به زيادتى لشكر در روز قيامت مى خواهد مغرور شود! آنجا جاى زيادتى و كمى نيست . هر چقدر زياد باشد جهنم مى گويد:هل من مزيد؟(٢٤٦) «مرا از آتش آفريدى و او را از گل آفريدى» . باز هم جاى اين (حرف) است ؟ باز هم نفهميدى ؟!
ببينيد: ميزان ، علم و جهل است .
خوب ، اگر (تا به حال) نفهميدى كه آدم بايد (به) آنچه معلوماتش است عمل كند، از حالا توبه بكن ، اقلا حالا بپرس : «آيا توبه من قبول مى شود يا نه ؟»
و على هذا، ببينيد چقدر ما غافليم ! چقدر ما به خودمان ظالميم كه واضحات را زير پا مى گذاريم ، مطلب همين است ، دائر مدار اين است كه اگر معلومات ما زير پا نباشد، مجهولات ما عملى نشود، كار تمام است .
معلومات را نبايد زير پا گذاشت ، آدم پشيمان مى شود، اگر به معلوماتش ‍ عمل كرد، ديگر روشن مى شود، ديگر توقف ندارد. اگر ديد باز هم توقف دارد، بداند -به طور يقين - بعضى از معلومات را زير پا گذاشته است ، كفشش ريگ دارد، خوب دقت نكرد كه اين ريگ را خارج كند:
من عمل بما علم ورثه الله علم ما لم يعلم
والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا
و من عمل بما علم كفى ما لم يعلم
هيچ كس نيست كه بگويد هيچ چيز نمى دانم ، (اگر بگويد) دروغ مى گويد هر كسى (كه) هست ، غير معصوم بعضى چيزها را مى داند و بعضى چيزها را نمى داند؛ آن چيزهايى را كه مى داند، اگر عمل كند، آن چيزهايى را كه نمى داند، مى فهمد. آن چيزهايى را كه مى دانيد عمل كنيد؛ و آن چيزهايى را كه نمى دانيد از حالا توقف كنيد و احتياط كنيد تا روشن شود، وقتى به آن ها عمل كردى روشن مى شود؛ به همان دليلى كه اينها را براى شما روشن كرد، آن هاى ديگر را هم روشن مى كند.
على هذا، ببينيد براى چه توقف داريم . آنچه مى دانى بكن و آنچه نمى دانى ، احتياط كن ، هرگز پشيمان نخواهى شد.
خداوند بر توفيقات همه شما بيفزايد.
و خداوند ان شاءالله ، سلامتى مطلقه روحيه و جسميه ، به همه مرحمت فرمايد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته
آينه حقيقت


1- نكته هاى ناب : 19.
2- نكته هاى ناب : 22.
3- نكته هاى ناب : 23.
4- نكته هاى ناب : 26.
5- نكته هاى ناب : 26.
6- نكته هاى ناب : 27.
7- جان احمد، جان جمله انبياست
چون كه صد آمد، نود هم پيش ماست
۵