فصل دوم : مقام عرفانى حكيم يمانى
مقام عرفانى حكيم يمانى
پيش از آن كه به به مقام قرنى پرداخته شود، اين پرسش جلوه گرى مى كند كه عرفان چيست و عارف كيست؟ پاسخ را بايد در درياى معارف جستجو كرد و پاى صحبت اساتيد ظرايف و آموزگاران حقايق نشست و اين راهى است طولانى و نورانى، اما براى رعايت اختصار، به قطره اى از آن دريا اكتفا مى شود:
- عرفان، معرفت حضرت حق است كه او اول و آخر و ظاهر و باطن است:
هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن
.
- عارف به هر سو كه روى مى آورد، همان جا رو به خداست: فاينما تولوا فثم وجه الله.
- عرفان، يقين به اين حقيقت زرين است كه خداوند نور آسمانها و زمين است:الله نور السموات و الارض
- عارف به فضل و رحمت حضرت حق، شادمان است و دست افشان، و از هر چه جز آن، گريزان: قل بفضل الله و برحمته فبذلك فليفرحوا هو خير مما يجمعون.
- عرفان شناخت حضرت احديت است كه جز او خالق و رازق نيست، او صاحبخانه وجود است و همه موجودات همواره سر سفره احسان او نشسته اند و آنان كه جايى ديگر رفته اند، پيمان ازلى شكسته اند: يا ايها الناس اذكروا نعمت الله عليكم، هل من خالق غير الله يرزقكم من السماء و الارض، لا اله الا هو، فانى توفكون
- عارف حجابهاى نورانى و ظلمانى را درهم مى شكند و هرگز اوضاع بر او وخيم نمى گردد، او در راه خدا و به يارى حضرت حق، با دشمن برون و دژخيم درون جهاد مى كند، او اراده خويش را تحت اراده حق قرار داده است، و مرارت و ملالت او را بى قرار نمى كند. او حقا مجاهد فى سبيل الله است: و جاهدوا فى الله حق جهاده
- عرفان آيين محبت است چرا كه محبت، تمام زواياى وجود را آذين بسته است و در بازار عرفان يك كالا رواج دارد و آن محبت است، و در شبستان عرفان يك چراغ نورافشانى مى كند و آن عشق است. خداوند دوستان خويش را دوست دارد و آنان نيز به پروردگارشان مهر مى ورزند يحبهم و يحبونه
- عرفان به واسطه اى نماز، هر گونه آلودگى روحى را به سهولت زايل مى كند: ان الصلوة تنهى عن الفحشا و المنكر،
بهشت باطن خويش را به گلهاى ياد پروردگار زينت مى بخشد، او به ياد خداست و خداوند است و خداوند نيز به ياد اوست: فاذكرونى اذكركم.
او نماز را اقامه مى كند و به نياز ادامه مى دهد و به سير و سلوك مى پردازد، تا به ملاقات پروردگار و ديدار دلدار سيراب و كامياب شود: يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه
آن گاه كه با اين تعريف و توصيف از عرفان و عارف، به زندگانى اويس قرنى نگاه مى كنيم، او را عارفى برجسته و سالكى وارسته مى يابيم. «حكيم يمانى» در سايه تربيت عرفانى نهانى به ديد حقانى نايل شد و به لقاى ربانى رسيد، او در سير و سلوك خويش، تقوا اندوخت و تقوا به همگان آموخت كه: «فرداى بهتر، با تقواى بيشتر»، و وتزودوا فان خير الزاد التقوى؛ و توشه برداريد، كه بهترين توشه ها تقواست.
اينك به بررسى گوشه هايى از مقام عرفانى اويس قرنى مى پردازيم.
۱ - نسيم رحمانى
«انسان همين جسم خاكى است و بس. » اين همان درسى است كه ابليس به تشخيص خويش به شاگردان خود مى دهد. هستند كسانى كه در كلاس انسانى شناسى شيطان شركت مى كنند و به پيروى از معلم رانده شده خويش، انسان را تنها توده اى خاك مى دانند و بس؛ زيرا آن گاه كه شيطان از سجده بر آدم سرباز زد، چنين گفت: قال انا خير خلقتنى من نار و خلقته من طين؛
من از او بهترم، مرا از آتش آفريده اى و او را از گل.
شيطان در معرفى انسان فقط به جنبه اين جايى او اشاره مى كند و جنبه آن جايى او را ناديده مى گيرد و حال كه آدمى، «آنى» دارد كه از تمامى موجودات متمايز مى شود، او تنها صدفى است كه گوهر «روح اللهى» به جسم خاكيش زينت مى بخشد. در نگاه آفرينش و درگاه خلقت، نفس الرحمان در او دميده، و عطر روح خدايى به او رسيد است: فاذا سويته و نفخت فيه من روحى...
آدمى آن گاه شايستگى سجده فرشتگان را يافت كه اين نفس رحمانى را دريافت؛ وگرنه براى خاك سجده نمى كنند، بلكه بر خاك سجده مى نمايند. تمام هنر انسان در حراست و حفاظت از آن نفس رحمانى و نفخه الهى است كه زيباترين هديه اى است كه خداوند، آن را تنها به انسان عنايت كرد.
و اويس قرنى اين نسيم رحمانى را پاك و پاكيزه نگه مى داشت، و همان گونه كه جسمش از نفس جسمانى زنده بود؛ روح و جانش از نفس آسمانى سر حال و سرزنده مى نمود. اشتغال «اويس شتربان» به تزكيه نفس و تصفيه روح، آن چنان فسحتى به روح خدايش بخشيد كه بوى خوش آن، حصار مكان را شكست و از يمن به مدينه رسيد و مشام يار ديرينه را نوازش داد و گاهگاه حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
آن رسول بى قرينه، سينه پاك خود را رو به سوى يمن كرده و زمزمه مى فرمود:
انى لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن؛
من نسيم رحمانى را از سوى يمن مى يابم. اويس قرنى دل و جان خويش را در مسير نسيم رحمانى قرار داده، و از شميم كشف و شهود سرمست در محراب محبت افتاده، و بدين سان خصيم خستگى ناپذير شيطان گشته، و نفس الرحمان نصيب او گرديده، و از عطر «رحمة للعالمين» معطر و مطهر شده، و همانند آيينه اى صاف و بى زنگار نور دلدار را از يمن به مدينه يار، باز مى گرداند. و از آن جا كه سر چشمه نفس الرحمان، خاتم پيامبرانصلىاللهعليهوآلهوسلم
است، اويس دم جانبخش محمدى را دريافت نموده و به مدينه بازگشت مى دهد. در نفس آسمانى بر عكس نفس جسمانى، دم و بازدم - هر دو - پاك و عرفانى است. اين است كه دم گرم نبى مكرم اسلام به اويس كه مى رسد، هدر نمى رود، بلكه به او روح مى بخشد و دوباره لبيك گويان به سوى مدينه، تابان و شتابان سفر مى كند. و در واقع حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوى خويش و عطر نبوى را از جانب يمن و اويس قرنى استشمام مى فرمايند.
رحمت فراگير و عالمگير محمدىصلىاللهعليهوآلهوسلم
، حصار زمان و مكان را شكسته، و نسيم آن بر هر دلى مى وزد، فقط كافى كافى است كه صاحبدل، درگاه دل خويش را باز گشايد و عاشقانه نسيم رحمانى را به مشام جان برساند، و به يك نفس راه مدينه عشق را بپيمايد، و مشام حضرت خيرالانامصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به رايحه خوش تقوا و تزكيه خوشبو نمايد. و اين راه براى همگان باز است، و هر كس مى تواند خويشتن خويش را در مسير حياتبخش نسيم رحمانى قرار دهد: يا ايها الذين آمنوا استجيبوالله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم؛
اى كسانى كه ايمان آورده ايد، چون خدا و پيامبرش شما را به چيزى فرا خوانند كه زندگيتان مى بخشد، دعوتشان را اجابت كنيد. اگر آدمى همسان اويس، خود را در برابر دم گرم صاحب نفس قرار دهد و روح خدايى خويش از قفس آزاد كند و شيطان هوا و هوس را دربند كشاند و گوش جانش جرس قافله عشق را بشنود، و حصار زمان و مكان را در هم شكند، آن گاه دل پيامبر رحمتصلىاللهعليهوآلهوسلم
از او شاد گردد و بوى نفس الرحمان را از وى استشمام فرمايد. و خود نيز صاحب نفس شود و صاحب نظر، و به قول حافظ به بركت نفس او، سنگ و گل، لعل و عقيق گردد:
سنگ نفس راكند ازيمن نظر لعل و عقيق
|
|
هر كه قدر نفس باد يمانى دانست
|
«سيد حيدر آملى» كه خود از عرفان قرن هشام است، دليل جلالت و مقام عرفانى اويس را در اين مى داند كه او. از طريق كشف و شهود و شيوه ذوقى به اسرار الهى اطلاع يافت، و آن گاه شايسته آن كلام زيباى حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
شد. سيد حيدر آملى چنين مى نويسد:
و لجلاله قدر اويس القرنى - رحمه الله عليه - ايضا لاطلاعه على اسرار الله تعالى كشفا و ذوقا، قالصلىاللهعليهوآلهوسلم
فى حقه، حين كان يستنشق من طرف اليمن و روائح انفاسه الشريفة، من حيث الباطن او الظاهر:
انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن.
و «مولوى» راز بلند مرتبگى اويس را در اين مى داند كه او از خويش فانى گشته و آسمانى شده بود:
گفت بوى بوالعجب آمد به من
|
|
همچنان كه مرنبى را از يمن
|
كه محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
گفته بر دست صبا
|
|
از يمن مى آيدم بوى خدا
|
بوى رامين مى رسد از جان و يس
|
|
بوى يزدان مى رسد هم از اويس
|
از اويس و از قرن بوى عجب
|
|
مرنبى را مست كرد و پر طرب
|
چون اويس از خويش فانى گشته بود
|
|
آن زمينى آسمانى گشته بود
|
آن هليله پروريده در شكر
|
|
چاشنى تلخيش نبود دگر
|
آن هليله رسته از ما و منى
|
|
نقش دارد از هليله طعم نى
|
آن كسى كز خود به كلى در گذشت
|
|
اين منى و مايى خود در نوشت
|
آيا مى توان اويس را از اصحاب حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
دانست؟
يكى از آرزوهاى شيرين هر انسان، همنشينى با انسان كامل است، مصاحبت با اولياى خدا، روح را صفا و دل را صيقل مى دهد. البته هر قدر، قدر و منزلت همنشين بالاتر باشد، لذت مصاحبت و ملازمت او بيشتر خواهد شد. از آن جا كه سيد ابرار و احمد مختارصلىاللهعليهوآلهوسلم
، اشرف مخلوقات و افضل موجودات است، مصاحبت با او نيز بهترين و زيباترين مصاحبتها خواهد بود.
اصطلاح «صحابى» ريشه در مصاحبت حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
دارد، صحابى كسى است كه دوست، همدم و همنشين سيد المرسلينصلىاللهعليهوآلهوسلم
بوده و مصاحبت و ملازمت ايشان را درك كرده باشد.
اما اين پرسشها مطرح مى شود كه: آيا صحابى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
شدن فقط با همنشينى ظاهرى تحقق مى يابد؟! و يا اگر كسى حضور جسمانى حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درك نكرد، نمى تواند صحابى او باشد؟! و روح و حقيقت صحابى چيست؟
ظاهرا فقط كسى را مى توان از اصحاب پيامبر دانست كه عمر و زمان و يا محضر پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درك كرده باشد، آيا حقيقت مصاحبت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
«هم سخنى» با آن حضرت است؟ در اين صورت ممكن است كسى بارها و بارها خدمت پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
رسيده، ولى به حقيقت مصاحبت ايشان نرسيده باشد. اما از طرف ديگر امكان دارد كه در هر عصر و نسل، كسانى مشاهده شوند كه بدون درك زمان و محضر ظاهرى سيد المرسلينصلىاللهعليهوآلهوسلم
، در زمره « هم سخنان» و اصحاب به شمار آيند. به اين معنا برخى از اصحاب، صحابى نيستند، ولى گروهى از انسانهاى وارسته در آيين محمدىصلىاللهعليهوآلهوسلم
بارها حصار زمان و مكان را شكسته، و به جمع اصحاب پيوسته اند. اين جا تذكر اين نكته خالى از لطف نيست كه در تعريف و تبيين اصطلاح رجالى «صحابى»، اقوال گوناگونى مطرح شده است:
۱ - صحابى كسى است كه حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را ملاقات و با او مجالست كرده باشد.
۲ - صحابى كسى است كه حداقل يك يا دو سال با حضرت مصاحبت داشته و با او به جنگها رفته باشد.
۳ - صحابى كسى است كه با حضرت مصاحبه بسيار داشته و از وى روايت كرده باشد.
۴ - صحابى كسى است كه حضرت را ملاقات كرده باشد، در حالى كه بالغ بوده است.
۵ - صحابى كسى است كه زمان حضرت را درك كرده، در حالى كه مسلم بوده و اگر چه حضرت را نديده باشد.
۶ - صحابى كسى است كه از خواص حضرت بوده است و همچنين اقوال ديگر.
البته آنچه كه در تمام اقوال گوناگون مى توان بدان اعتقاد و اعتماد داشت، اين است كه «صحابى» بايد با ايمان باشد تا لحظه مرگ نيز مسلمان بوده و در سايه سار اسلام دنيا را ترك گويد: الصحابى: من لقى النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
مومنا به و مات على الاسلام
اما «اويس قرنى» كسى است كه به عشق پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
راهى بس دور و دراز را مى پيمايد، ولى توفيق زيارت ظاهرى آن حضرت را به دست نمى آورد، و حال آن كه تعابير خاتم النبيينصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره اويس نشان نى دهد كه او به زيارت باطنى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نايل گشته است. رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
بارها عطر وجود خويش را از جانب يمن و از اويس قرن استشمام مى كرد.
اويس با ايمان، همنشين و هم سخن پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
است، اگر چه حتى يك بار هم به زيارت ظاهرى حضرت توفيق نيافت؛ چرا كه بر عهد و پيمان مادر بود. پس ملاك صحابى شدن، ايمان ريشه دار و هم سخنى با يار و انسان كامل است، و ملاقات حضورى و ملازمت ظاهرى، روح و حقيقت آن نيست، و نقش اصلى و اساسى ندارد:
من با تو چنانم اى نگار يمنى
|
|
من در عجبم كه من توام يا تو منى
|
گر در يمنى چو با منى پيش منى ور بى منى و پيش منى در يمنى
اگر چه اويس در يمن و حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مدينه است، اما او با پر و بال عشق پرواز كرده و جان خويش به جانان پيوند زده، و به دور قيل و قال، به شور و حال پرداخته و با لباس پاك و پاكيزه تقوا در جمع ياران خاتم پيامبرانصلىاللهعليهوآلهوسلم
قرار گرفته است، چرا كه امام باقرعليهالسلام
محبوبترين اصحاب خويش را كسى مى داند كه با تقواترين، فقيه ترين و رازدارترين باشد: و الله ان احب اصحابى الى اورعهم و افقههم و اكنمهم لحديثنا.
آن گاه كه ويژگيهاى اويس قرنى اين حكيم يمنى را در نظر مى گيريم او را «نسيم رحمانى»، «نفس الرحمان» و «عطر الصحابه» مى يابيم.
خير التابعين
«تابعى» اصطلاح رجالى است و به شخصى گفته مى شود كه صحابى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را ديده و مدتى با آنان ملاقات و مصاحبت داشته باشد. با توجه به مطالبى كه پيرامون صحابى مطرح شد، اين جا نيز پرسش را بايد پاسخ داد كه: حقيقتا تابعى كيست؟
آنچه مسلم است، ديدار ظاهرى اصحاب نمى تواند كسى را تابعى كند بلكه بايد شخص دل و جان را از چشمه سار ايمان سيراب نموده و در سايه سار اسلام، هنگام مرگ كامياب شود؛ چرا كه: التابعى: من لقى الصحابه مومنا بالنبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و مات على الاسلام؛
به بيان ديگر حقيقت تابعى شدن در تبعيت است، پيروى از پيامبر اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
ريشه در محبت انسان به خداوند دارد و ميوه و ثمره آن، محبت خداوند به انسان است:
قل ان كنتم تحبون الله فاتبعونى يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم و الله رحيم.
بگو: اگر خدا را دوست مى داريد از من پيروى كنيد تا او نيز شما را دوست بدارد و گناهانتان را بيامرزد، كه خداوند آمرزنده و مهربان است.
اويس قرنى حقيقتا پيرو نبى مكرم اسلامصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود و از تابعين به شمار مى رود و بهترين تابعان معرفى مى فرمايند:
ان خير التابعين رجل يقال له: اويس
۲ - حوارى علوى
اويس قرنى در حجه الوداع حضور نداشت و مكه را به قصد مدينه ترك نكرد. آن گاه كه در هم شكننده حكومتهاى ايران و روم به غدير خم رسيد و دستور داد كه كه كاروان محمدىصلىاللهعليهوآلهوسلم
در آن مكان گرد هم آيند، و آنان كه رفته اند باز گردند و آنان كه هنوز نيامده اند به جمع بپيوندند، اويس نبود.
در آن روز گرم كه از بار شتران منبر ساختند و آن جمعيت انبوه گوش به سخنان نبى مكرم مى دادند. و براى اكثر آنان، اين آخرين بارى بود كه: صداى ملكوتى و نداى آسمانى، مهمان گوش و دل و جانشان مى شد. اويس قرنى در آن اجتماع بزرگ شركت نداشت.
«نسائى»
، نويسنده و فقيه اهل سنت در كتاب خويش: خصائص اميرالمومينن على بن ابى طالب (ص ۲۱) چنين آورده است:
«وقتى رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
از حجه الوداع برگشت و رد غدير منزل گرفت، دستور داد زير چند را روفتند. پس فرمود: گويا مرا دعوت كرده اند و من اجابت كرده ام، و من در ميان شما دو چيز گران و بس بزرگ مى گذارم، يكى بزرگتر از ديگرى است، كتاب خدا و عترتم، اهل بيتم. پس نيك بنگريد كه پس از من با آن دو چگونه معامله كنيد، و جانشين من در آن دو باشيد، چه آن دو از يكديگر جا نخواهند شد، تا در كنار حوض مرا ديدار كنيد. آن گاه فرمود: خدا مولاى من و من ولى هر مؤمنم. پس از آن دست على را بگرفت و فرمود: هر كس را من مولاى اويم اين على ولى اوست، بار الها! دوستى كن با كسى كه با او دوستى كند، و دشمنى كن با كسى كه با او دشمنى كند.
»
اويس در غدير خم حضور نداشت و هنوز نويسندگان و شعرا، ريزه كارى هاى ماجراى غدير را بيان نكرده بودند. هنوز «علامه امينى»
كتاب الغدير را تاءليف نكرده بود كه سرود حقانيت امام علىعليهالسلام
را از آثار و نوشته هاى اهل سنت زمزمه كند.
اويس در غدير نبود، اما دست تقدير دست او را در دست اميرالمومنين على گذاشت و به او عنوان «حوارى علوى» عطا نمود؛ حضرت موسى بن جعفرعليهالسلام
مى فرمايند:
اذا كان يوم القيامه نادى مناد اين حوارى محمد بن عبدالله رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
الذين لم ينقضوا العهد و مضوا عليه سلمان و مقداد و ابوذر. ثم ينادى مناد اين حوارى على ابن ابى طالبعليهالسلام
وصى محمد بن عبدالله رسول الله فيقوم عمروبن الحمق الخزاعى و محمد ابن ابى بكر و ميثم بت يحيى التمار مولى بنى اسد و اويس القرنى؛
آن گاه كه روز قيامت فرا رسد، منادى ندا مى كند: كجايند ياران صميمى رسول خدا محمد بن عبداللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه پيمان نشكستند و بر آن ثابت و استوار ماندند؟ پس سلمان و مقداد و ابوذر مى ايستند. سپس منادى ندا مى دهد: كجايند ياران صميمى على بن ابى طالب، جانشين رسول خدا محمد بن عبدالله؟ پس عمر و بن حمق خزاعى و محمد بن ابى بكر و ميثم بن يحيى تمار و اويس قرنى قيام مى كنند.
بنابراين اويس قرنى از حواريون على بن ابى طالبعليهالسلام
است، يعنى او يار مخلص، دوست صميمى و يار و ياور اميرالمومنينعليهالسلام
است، همان گونه كه حواريون حضرت عيسىعليهالسلام
ياران صميمى او بودند و در كلام وحى به عنوان ياران دين خدا معرفى شده اند:
فلما احس عيسى منهم الكفر قال: من انصارى الى الله قال الحواريون نحن انصار الله امنا بالله و اشهد بانا مسلمون؛
چون عيسى دريافت كه به او ايمان نمى آورند، گفت: چه كسانى در راه خدا ياران منند؟ حواريان گفتند: ما ياران خدايم، به خدا ايمان آورده ايم، شهادت ده كه ما تسليم هستيم.
حوارى از حور است و به معناى شدت سپيدى، و حواريان بر گزيدگانى هستند كه انبيا و اوليا را پيروى و يارى مى كنند و دلهاى آنان همانند لباس شسته شده، پاك و سپيد است.
اويس در غدير خم نداشت، ولى خورشيد ولايت علوى را برگزيد و از برگزيدگان و حواريون امام علىعليهالسلام
شد. آرى، اويس «حوارى علوى» بود و از اصحاب سر اميرالمومنينعليهالسلام
. و اما از تابعين كه از اصحاب سر آن جناب بوده اند نيز بى شمارند. از آن جمله مالك بن حارث نخعى و ميثم تمار و رشيد هجرى و سعيد بن جبير و قنبر و ابوعمره و اويس قرنى و...
اويس لوح دل خويش را پاك و سپيد در اختيار امام العارفين اميرالموميننعليهالسلام
قرار داد:
«آنچه محقق است هر يك از ائمه (عليه السلام ) اصحاب باطن و سرى داشتند كه على حسب استعدادهم و مراتبهم تعليم يافته اند، چنان كه در خدمت حضرت اميرعليهالسلام
جماعتى از صحابه كبار، اهل اسرار بودند، مانند: سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و اصحاب صفه - رضى الله عنهم - و بسيارى از تابعين، مانند: اويس قرنى و سعيد بن جبير و قنبر و رشيد هجرى و ميثم تمار و مالك بن حارث نخعى و كميل بن زياد و امثالهم - رضوان الله عليهم.
اويس از اصحاب سر على بن ابى طالبعليهالسلام
است و از ايشان روايت نقل مى كند:
عن اويس القرنى، عن ابن ابى طالب قال: قال رسول الله: ان الله تسعه و تسعين اسماء؛ ماته غير واحد؛ ما من يدعو؛ ما من يدعو بهذه الا وجبت له الجنه انه وتر يحب الوتر؛ هو الله الذى لا اله الا هو؛ الرحمن الرحيم الملك القدوس السلام - الى قوله - الرشيد الصبور.
اميرالمومنين علىعليهالسلام
به تعليم و تربيت اويس پرداخته و دعا و نيايش به او آموخته است،
از جمله در «صحيفه علويه» دو فراز از زمزمه هاى «خير البريه» را اين گونه مى خوانيم:
اول: و كان من دعائهعليهالسلام
فى الصنا على الله مما علمه اويسا: يا سلامن المومن المهيمن العزيز الجبار المتكبر المطهر القادر القاهر المقدر...
؛
دوم: و كان من دعائه فى الثنا على الله مما علمه اويسا: «بسم الله الرحمن الرحيم اللهم انى اسالك و لا اسال غيرك، و ارغب اليك و لاا ارغب الى غيرك، اسالك يا امان الخائفين و جار المستحبرين؛ انت الفتاح ذو الخيرات، مقبل العثرات، و ما السيئات، و كاتب الحسنات، و رافع الدرجات...
اويس محرم اسرار مولا على بود و مهبط انوار علوى. او قلب و روح خويش را به مرتبه سر ارتقا داده و گوش دل را به زمزمه هاى عاشقانه و عارفانه مانوس ساخته بود.
حكيم يمانى، اين يار نهانى علىعليهالسلام
، هرگز به دنبال پست و مقام و مال و منال نبود، او آزاده بود و آماده مشاهده، كه گفته اند: صدور الاحرار، قبول الاسرار.
اويس قرنى، يار محمد امينصلىاللهعليهوآلهوسلم
و ياور اميرالمومنينعليهالسلام
است، او در غدير خم حضور نداشت، اما انگار آن دو نگار را آن شهود كرد، كه گوش جان به سفارش احمد مختارصلىاللهعليهوآلهوسلم
در ولايت امام ابرارعليهالسلام
معطر و مطهر نمود، و از اصحاب مولاعليهالسلام
شد و بهتر و برتر از تمامى اصحاب ايشان،
او در خطبه غدير را شنيده و على را برگزيد. و از ياران برگزيده سبقت گرفته، و در حوالى امامت، «حوارى ولايت» شد.
۳ - زهد و آزادگى
عارف زاهد، فردى است مجاهد، او همواره تلاش و كوشش مى كند كه محتاج ديگران نشود، او به تلاش براى معاش به عنوان عبادت نگاه مى كند، براى او در تمامى صحنه هاى زندگى فردى و اجتماعى، سجاده پرسش حق مهياست، او از سستى و كاستى پرهيز كرده و با تنبلى و تن پرورى ستيز مى كند، كار مى كند اما قربه الى الله و به عشق دلدار، دسترنج و دستمزد خويش را مى گيرد، اما ورود ثروت را به نهاخانه دل نمى پذيرد. زاهد عارف مى داند كه اگر محبت دنيا از يك راه وارد قلب شد، نور ايمان و عرفان به سرعت سير نور، از راه ديگر دور خواهد شد، او از دسترنج خويش زندگى ساده اى براى خود و خانواده آماده كرده و باقيمانده را در راه خدا انفاق مى كند و حتى گاهى آنچه را كه خود نياز دارد، ايثار مى كند و دل نيازمندان را شاد كرده و به آنان مى بخشد. او به هر چيز دنيايى و اين جايى، اين گونه مى انديشد، براى او خوراك، پوشاك، مسكن، همسر، شهرت، شهوت و رياست، دلبستگى و وابستگى نمى آورد. او مردى حق است و حق مى گويد، و حق مى خواهد، و حق مى پيمايد.
به اين معنا اويس قرنى عارفى است زاهد پيشه. او يك عمر «شتربانى» مى كند ولى وابستگى به دستمزد خويش ندارد، مختصرى را براى خود و مادرش بر مى دارد و بقيه را انفاق مى كند.
اويس اين سخن اميرالمومنين علىعليهالسلام
را درباره زهد، در زندگانى خويش بخشيده است:
الزهد كله بين كلمتين من القرآن قال الله سبحانه: لكيلا تاسوا على ما فاتكم و لا تفرحوا بما آتاكم
، و من لم ياس الماضى و لم يفرح بالاتى فقد اخذ الزهد بطرفيه؛
تمام زهد و پارسايى بين دو كلمه از قرآن است كه خداوند سبحان مى فرمايد: «تا بر آنچه از دستتان مى رود اندوهگين نباشيد، و بدانچه به دستتان مى آيد شادمانى نكنيد. » و كسى كه بر گذشته افسوس نخورد و به آينده شادمان نگردد، پس زهد سمت آن دريافته است. »
اويس شتربانى كوشاست، اما حاصل زندگانى او املاك و اموال نيست، و از انى مهمتر، چشم نياز به دست ديگران ندوخته است. از اين رو، در ديدارى كه عمر بن خطاب با اويس دارد، به او مى گويد: «باش تا چيزى از براى تو بياورم».
اويس دست در جيب مى كند و دو درهم بيرون مى آورد و مى گويد: «اين از اشتربانى كسب كرده ام اگر تو ضمان مى كنى كه من چندان بزيم كه اين را خرج كنم، آن گاه... قبول كنم. »
از اين نوع بر خورد اويس مى فهميم كه او حقيقتا به دنيا بى رغبت و بى اعتناست و به معنايى كه خواجه عبدالله انصارى براى زهد بيان مى كند؛ زاهد است:
الزهد اسقاط الرعنه عن الشى بالكيه؛
زهد دور انداختن رغبت از چيزى به طور كلى است. » اويس، دل و جان خويش را از هر چه رنگ تعلق دارد، آزاده كرده و حافظ شيرازى به حق غلام همت اوست:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
|
|
زهرچه رنگ تعلق پذيرد آزاد است
|
اويس از حضور بيگانه در خانه دل، ترسان و هراسان است و از خوراك و پوشاك خوشايند و لذيذ گريزان است تا گرفتار لذت طلبى نشود و اسارت روحى پيدا نكند، امام محمد غزالى مى نويسد:
«بزرگان و اهل حزم، بدين سبب بوده است كه بر قدر ضرورت اقتصار كرده اند. و امام و مقتدا اندر اين، اويس قرنى بوده است (رض) كه چنان تنگ فرا گرفته بود كار دنيا بر خويشتن، كه قوم وى پنداشتى كه وى ديوانه است. و به يك سال و دو سال بودى كه روى وى نديدى. به وقت بانگ نماز بيرون شدى و پس از نماز خفتن آمدى. و طعام وى آسته خرما بودى كه از راه چيدى. اگر چندان خرمايى بد يافتى كه بخورد، آسته به صدقه دادى، و اگر از سر گين دانها بر چيدى و بشستى. و براى اين بود كه رسول الله هرگز وى را ناديده بر وى ثنا گفت.
عطار نيشابورى نيز پس از بيان مطالب فوق درباره جامه كهنه اويس، چنين مى نويسد: «نفس اهل خداى از ميان چنين جاى بر مى آيد. »
اويس در انديشه آباد كردن باطن است، او گرفتار لباس و ظاهر نيست؛ از سيد المرسلينصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل شده است كه فرمود:
ان من امتى من لايستطيع ان ياتى مسجده او مطلاه من العرى، يخحزه ايمانه ان يسال الناس. منهم اويس القرنى و فرات بن جيان؛
هست كه به دليل برهنگى نمى تواند به مسجد و نماز گاه خويش بيايد، و ايمانش او را از درخواست از مردم باز مى دارد، از ايشانند: اويس قرنى و فرات بن حيان. »
اويس قرنى زاهد وارسته و عارفى برجسته بود، او نمى توانست نيازمندى را ببيند و چشم خويش ببندد، او ديگران را بر خود ترجيح مى داد و ايثار مى داد را انتخاب مى كرد و گاهى اتفاق مى افتاد كه لباسش را مى بخشيد و به واسطه برهنگى نمى توانست در نماز جمعه حاضر شود:
ان كان اويس القرنى ليتصدق بثيابه حتى يجلس عريانا لايجد ما يروح فيه الى الجمعه.
انسان با دنياطلبى و ثروت اندوزى به جايى نمى رسد، بلكه كسى كه اهل سير و سلوك است و مى خواهد حكمت اندوزى كند، بايد راهى را برود كه زاهد قرنى رفت و شايسته عنوان حكيم يمانى شد. امام صادق (عليه السلام ) مى فرمايد: من زهد فى الدنيا اثبت الله الحكمه فى قلبه؛
كسى كه به دنيا زاهد و بى رغبت باشد، خداوند حكمت را در قلبش قرار دهد. »
اويس قرنى توانسته بود از اغراض دنيوى اعراض كند، زهد بورزد، از دنياپرستى بپرهيزد، دلش نور حكمت بر افروزد، اين است كه «اسير بن جابر» مى گويد:
«در كوفه محدثى بود كه ما حديث مى گفت، و آن گاه كه سخنانش تمام مى شد، از ما مى خواست كه متفرق شويد و سخنانى را كه از او مى شنيدم، از فرد ديگرى نمى شنيدم و او را دوست مى داشتم، تا اين كه ديگر او را نديدم، از دوستانم پرسيدم كه آيا كسى او را مى شناسد؟ شخصى گفت: آرى، من او را مى شناسم، او اويس قرنى است. گفتم: خانه اش را نيز مى شناسى؟ گفت: بله. همراه او به خانه اويس رفتم، و از او پرسيدم: چرا از ما دورى مى گزينى؟ اويس گفت: به خاطر اين كه لباس ندارم. آرى دوستان اويس او را مسخره و اذيت مى كردند. به او گفتم: اين برد را بگير و بپوش گفت: اين كار را نكن، آنان مرا اذيت و آزار مى كنند آن گاه كه ببينند آن لباس فاخر را پوشيده ام. آن قدر اصرار كردم تا پوشيد. هنگامى كه بيرون رفتيم، عده اى گفتند: به چه كسى نيرنگ زده اى و برد او را پوشيده اى؟! اويس گفت: مى بينى؟! پس من اويس را به جلسه بردم و به مردم گفتم: از جان اين مرد چه مى خواهيد؟ او را آزرده خاطر كرده ايد، شخص گاهى برهنه لباس مى پوشد. و با كلام خويش آنان را شديدا سرزنش كرد. »
اويس قرنى هرگز از سخنان حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره خودش سوء استفاده نكرد، و از اين رو نيز مى توانيم او را «زاهدى وارسته» بخوانيم؛ احمد بن جلاء، عارف قرن سوم مى گويد: من استوى عنده المدح و الذم فهو زاهد.
اويس زاهد است و آزاده، او با ستايش و يا سرزنش شخصى متاثر نمى شود، او در كلاس زهد درس آزادگى آموخته است و برايش فرق نمى كند كه او را ديوانه بدانند و يا فرزانه. اويس سرو آزادى است كه به هيچ چيز تعلق ندارد، تمامى مصايب و مشكلات براى او با يك تكبيره الاحرام عارفانه، پست و كوچك و حقير مى شود؛ سيد الوصيين و اميرالمومنينعليهالسلام
مى فرمايد: و من زهد فى الدنيا هانت عليه المصيبات؛
هر كس در دنيا زهد ورزد، رنجها، بلاها و سختيها برايش آسان شوند. » آزادگى ميوه اى است كه بر درخت زهد اويس مى درخشد؛ حافظ مى گويد:
زير بارند درختان كه تعلق دارند
|
|
اى خوشا سرو كه ازبار غم آزاد آمد
|
قانون زهد، اويس را رهنمون مى كند كه به كانون قدرت نزديك نشود و گدايى پست و مقام را ننمايد، او رياضت طلب است و نه رياست طلب. آن گاه كه عمر به او مى گويد: «اى اويس! مرا دعا كن. » اويس صادقانه و زاهدانه پاسخ مى دهد: «در ايمان نبود ميل نبود، دعا كره ام، در هر نماز، در تشهد مى گويم: اللهم اغفر للمومينن و المومنات. اگر شما ايمان به سلامت به گور بريد، خود دعا شما را دريابد، و اگر نه، من دعا ضايع نكنم. »
اويس از زهد ريايى دورى مى گزيند و بر سفره حقيقت مى نشيند، به قول حافظ:
زهد اويس قطع وابستگى است و به آتش كشيدن قصر پوشالى دلبستگى و رسيدن به وارستگى، و كشيدن خاك كوى يار به چشم بندگى، و رها كردن دنيا و عقبى و درك فلسفه زندگى:
قلب اويس - كه از شهوات و مشكلات دنيوى پاك و پاگيزه شده است - به اين نشان ممهور است. «عشق به دنيا مردود است. » اويس در زهد به مقامى رسيده است كه در جمع زاهدان هشتگانه (زهاد ثمانيه)،
از همه بهتر و برتر بوده و درخشندگى ويژه اى دارد.
در كتاب الزهد احمد بن حنبل فصلى به اويس اختصاص داده شده است.
و بان اثير مطالب خود را درباره اويس اين گونه آغاز مى كند:
اويس بن عامر بن جزء بم مالك بن عمرو بن مسعدة بن عمرو بن سعد بن عصوان بن قرن بن ردمان بن ناجيه بن مراد المرادى ثم القرنى الزهد المشهور. »
اويس قرنى، اين زاهد مشهور، به همگان آموخت كه: دل يا جاى دنياست و مكنت و يا جاى خدا و حكمت.
۴ - مقام شهادت
انسان از ابتداى زندگى شوق ديدار دارد، او مى خواهد هم با چشم سر ببيند و هم با چشم سر. اين دو چشم آدمى، همانند گرسنه اى و تشنه اى همواره دهان باز كرده اند تا ديدنيها را ببلعند و مشهودات را بنوشند. او ايمان به عالم غيب دارد، اما اين را براى خود عيب مى شمارد، كه در عالم حضور نيابد و ناديده ها را شهود ننمايد. او مى خواهد همان گونه كه زيباييهاى عالم طبيعت را با چشم ظاهر مى بيند. و اگر اين چشمان از ديدن غيب باز بمانند، ابزار خسرانند. انسان نمى خواهد فقط از عالم غيب بشنود، او مى خواهد بر درد فرق بشورد، و شراب شهود بنوشد. و زندگى آن گاه زندگى است كه از لحظه لحظه آن، از پگاه تا شامگاه، «نگاه» باطنى موج بزند. و اگر چنين نگاهى نيست، نور و شاهد و مشهود هم نيست، پس انسان ديگر انسان نيست، بلكه حيوان است، و شايد پست تر از آن؛ زيرا چشم دارد اما نمى بيند.
اما اويس چشم دارد و مى بيند، او از راه دور دلدار را ديدار كرده، در مدينه حضور يافته و سيد المرسلينعليهالسلام
را شهود كرده و با «زبان» اعلام مى دارد:
اشهد ان محمد رسول الله. اين شهادت بر رسالت نبى مكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
از شهادت بر وحدانيت و حقانيت حضرت حق سرچشمه گرفته كه اويس گوينده اشهد ان لا اله الله است. او اين «شهادت زبانى» را با «شهادت قلبى» دوام و قوام مى بخشد، و هر دو را با «شهادت عملى». او شوق شهود دارد، هم گوينده لا اله الا الله و محمد رسول الله است و هم بيننده آن حقايق، و هم پوينده راه خدا و سنت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
. البته صعود به مقام شهود آن چنان دشوار نيست كه نگهدارى مقام و موقعيت از خطرات سقوط. مهمترين اصل در اين راه، «اصالت باطن» است و پرهيز از ظاهر پرستى. اويس قرنى اين درس را به همگان آموخته كه اگر كسى مى خواهد در هر كجاى دنيا حقيقت محمديه را معترف و رسالت احمديه را معتقد باشد، بايد در تقوا تداوم و در نگاه باطنى تكامل داشته، و هرگز شوق شهود و اشتياق شهادت را از دست ندهد. چه بسا اشخاصى كه آن روز در مجلسى پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
حضور داشتند و امروز به مرقد رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نزديكند، اما باطن ايشان ميليونها سال نورى از نور محمدىصلىاللهعليهوآلهوسلم
دور بوده است، و چه بسا انسانهايى كه هرگز با مدينه و در نهفته در آن ديدار ظاهرى نكردند، ولى با چشم باطن، آن واسطه غيبت و شهود را همواره شهود كرده و با تمام وجود گفتند: اشهد ان محمد رسول الله.
اويس قرنى نيز اين گونه بود، او به زيارت ظاهرى حبيب خويش نايل نشد، اما همواره حبيب خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را طبيب دردهاى متعالى خود دانست، او ين اعتقاد تا پايان زندگيش زايل نشد. او بصيرتى كامل و قلبى اهل راز و نياز، به مقام شهود رسيده بود، لذا از آغاز تا سرانجام، جام شهادت و ولايت سر مى كشيد، او «غدير خم» را شهود كرده بود، و از «خم غدير» سر مست و سر حال بود.
اويس قرنى ولايت امير المومنينعليهالسلام
را شهود كرده بود همان گونه كه «ام سلمه» همسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
چنين بود. زيرا هنگامى كه علىعليهالسلام
مى خواست به طرف بصره براى جنگ جمل برود، بر ام سلمه همسر رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
وارد شد، تا با او خداحافظى كند. ام سلمه گفت: «برو در پناه خدا و در كنف حمايت او، به خدا سوگند تو بر حقى با تو است، و اگر نبود كه من مى خواهم از نافرمانى خدا و رسول پرهيز كنم و دستور او را بايد در خانه هاى خود بنشينيم اطاعت كنم، حتما با تو مى آمدم، لكن به خدا سوگند كسى را با تو مى فرستم كه از جان خودم عزيزتر، و او فرزند من است. »
آرى ام سلمه، اسماعيل خويش را همراه اميرالمومنينعليهالسلام
مى فرستد، ولى اويس جان خويش را در طبق اخلاص گذارده و در ركاب جان جانان مى جنگد و جوانمردانه در همه دوران علىعليهالسلام
حضور مى يابد و شك و شهبه اى را به ذهنش خطور نداده و آخرين جرعه شهود را از خم غدير سر مى كشد و تير خصم به قلب عارفش مى خورد. او حضور خويش در صفين و خون دل خود، شهادت مى دهد؟ اشهد ان علينا ولى الله.
و اويس قرنى اين گونه حصار دنيا را شكست، و بر قله شهود نشست، و در همه فراز و نشيبها، صبور و شكيب بود و به مقام شهود پر كشيد، و او هرگز نمرده است و ما به پيروى از قرآن او را بر سفره عند ربهم يرزقون مى بينيم و او را مرده نمى دانيم، چرا كه او عارفى شهيد است و مصداق آيه و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا
. و به قول مولوى:
نيم جان بستاند و صد جان دهد
|
|
آنچه در و همت نيايد آن دهد
|
۵ - مقام شفاعت
پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
بى نظير، بشير و نذير، سيد انبيا و محمد مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
روزى به اصحاب اين گونه بشارت داد: ابشروا برجل من امتى يقال اويس القرنى فانه يشفع لمثل ربيعه و مضر؛
بشارت مى دهم به شخصى از امتم كه به «اويس قرنى» گفته مى شود و او همانند ربيعه و مضر شفاعت مى كند. »
اين حديث نبوى و دسته گل محمدى از گلواژه هايى تشكيل شده كه تشريح آنها مقام عرفانى اويس قرنى را تبيين، و هر سالكى را به پيمودن راه وى تشويق مى كند، چرا كه اويس راهى نرفت جز راه قرآن و عترت عليه السلا. گلواژه هاى حديث نبوى در بشارت به شفاعت اويس عبارتند از:
گلواژه اول (بشارت): مژده رحمانى هر دل مرده فريب خورده شيطان را روح مى بخشد، همان گونه كه باران، زمين خشك و مرده را زندگى مى بخشد، خبر خوش، انسان بى خبر را از زيان و ضرر دور مى كند و شرر آتش عشق و اميد را در دل او مى افكند، همان گونه كه آتش به مشعل نور مى دهد. خوش خبر جهان آفرينش حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى خواهد دل مرده را زنده كند، و مشعل افسرده را شراره بخشد، از اين رو مژده اى مى دهد حيات بخش. اين بشارت، حتما و قطعا خبر مهمى را به دنبال مى آورد، و او مى خواهد نهال اميد در دل شنونده بكارد، و حرارت مژده، حكايت از حلاوت آن دارد. پس بايد گوش دل باز كرد و همنوا با حافظ اين گونه راز و نياز كرد:
اى صبا نكهتى از خاك ره يار بيار
|
|
ببر اندوه دل و مژده دلدار بيار
|
نكته روح فزا از دهن دوست بگو
|
|
نامه خوش خبر از عالم اسرار بيار
|
شكرآن راكه تودرعشرتى اى مرغ چمن
|
|
به اسيران قفس مژده گلزار بيار
|
گلواژه دوم (اويس قرنى): مژده محمدى به وجود اويس قرنى حاكى از آن است كه او با شيطان نبرد كرده و هماورد شده، سختيها كشيده، عبادتها چشيده، تا در جمع امت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
آرام گرفته است.
گلواژه سوم (شفاعت): حضرت ختمى مرتبتصلىاللهعليهوآلهوسلم
بشارت به شفاعت اويس مى دهد. اگر بخواهيم «اويس» را بشناسيم، بايد «شفاعت» را بفهميم، و براى فهم شفاعت، بايد «قيامت» را رد نظر آوريم:
- آن گاه كه خورشيد بى فروغ شود، و ستارگان فرو ريزند، كوهها از جاى خود كنده شوند، و شتران آبستن به حال خود رها گردند، و هنگامى كه وحوش گرد آورده شوند، درياها آتش گيرند، و روحها با تنها قرنى گردند، و آن گاه كه از دختر زنده به گور شده پرسيده شود كه به چه گناهى كشته شده است؟ و هنگامى كه نامه اعمال خلق گشوده شود، و آسمان از جاى خود كنده شود، و جنهم افروخته گردد، و بهشت را به اهلش نزديك سازند، و هر كس بداند كه چه حاضر آورده است.
- قسم مى خورم به روز قيامت، و قسم مى خورم به نفس ملامتگر، آيا آدمى مى پندارد كه ما استخوانهايش را كرد نخواهيم آورد؟ آرى، ما قادر هستيم كه سر انگشتهايش را برابر كنيم، بلكه آدمى مى خواهد كه در آينده نيز به كارهاى ناشايست بپردازد، لذا مى پرسد: روز قيامت چه وقت خواهد بود؟ روزى كه چشمها خيره شود، و ماه تيره گردد، و آفتاب و ماه در يك جاى آيند، انسان در آن روز مى گويد: «راه گريز كجاست؟ » هرگز، پناهگاهى نيست، قرار گاه همه در اين روز نزد پروردگار توست، در اين روز آدمى را از هر چه پيشاپيش خويش را نيك مى شناسد، هر چند بر بيان عذرها آورد.
- روزى كه كوهها را به حركت در آوريم و زمين را ببينى كه هر چه در اندرون دارد بيرون افكنده است و همه را براى حساب گرد مى آوريم و يك تن از ايشان را هم رها نمى كنيم. همه در يك صف به پروردگارت عرضه مى شوند، اكنون نزد ما آمديد همچنان كه نخستين بار شما را بيافريديم، آيا مى پنداشتيد كه هرگز برايتان وعده گاهى قرار نخواهيم داد؟ آن گاه كه دفتر اعمال گشوده شود، مجرمان را بينى كه از آنچه در آن: آمده است بيمناك و مى گويند: واى بر ما! اين چه دفترى است كه هيچ گناه كوچك و بزرگى بدون محاسبه رها نكرده است، آن گاه اعمال خود را در مقابل خود بيابند و پروردگار تو، به كسى ستم نمى كند.
- اى كسانى كه ايمان آورده ايد! پيش از آن كه آن روز فرا رسد، كه نه در آن خريد و فروش باشد و نه دوستى و شفاعتى، از آنچه به شما روزى داده ايم، انفاق كنيد، و كافران خود ستمكارانند. الله خدايى است كه هيچ خدايى جز او نيست، زنده و پاينده است، نه خواب سبك او را فرا مى گيرد و نه خواب سنگين، از آن اوست هر چه در آسمانها و زمين است، كيست آن كس كه جز به اذن او، در نزدش شفاعت كند؟
قرآن كريم درباره قيامت آيات بسيار تكان دهنده دارد، البته انسان نبايد از رحمت خداوند ماءيوس شود؛ چرا كه رحمت خداوند مهربان كاملا محسوس است؛ براى نمونه امام صادقعليهالسلام
مى فرمايد: «خداى عزوجل يكى از پيغمبرانش را به سوى قوم خويش فرستاد و به او وحى فرمود كه به آنان بگو: ان رحمتى سبقت غضبنى فلا تقطوا من رحمتى...؛
همانا رحمت من بر خشم و غضبم پيشى دارد، پس از رحمتم نااميد مباشيد.
شفاعت يكى از جلوه هاى رحمت الهى است، كه البته هم شفاعت كنندگان داراى شرايطى هستند و هم شفاعت شوندگان، و صد البته در برابر خواست و اراده حضرت حق نيست، بلكه شفاعت به اذان و اجازه خداوند رحمان است:
يومئذ لاتنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمن و رضى له قولا
؛
در آن روز «قيامت» شفاعت سود ندهد، مگر آن كه خداى رحمان بدو اجازه دهد و سخنش را بپسندد. »
امام صادقعليهالسلام
مؤمنان را دو گروه دانسته و مى فرمايند: «مؤمن دو گونه است»:
۱ - مؤمنى كه به عهد خدا عمل كرده و به شرطش وفا نموده، و اين است كه خداى عزوجل فرمايد: «مردانى كه به معاهده خود با خدا عمل كردند. »
اين است مؤمنى كه هراسهاى دنيا و آخرت به او نرسد، و او كسانى كه شفاعت كند و نيازى به شفاعت ديگران ندارد.
۲ - مؤمنى كه مانند ساقه نازك گياه است كه گاهى كج شود (به باطل و شهوات و متاع دنيا گرايد) و گاهى راست ايستد، اين مؤمن از كسانى است كه هراسهاى دنيا و آخرت بيند و از اشخاصى است كه برايش شفاعت شود، و او شفاعت نكند. »
اويس قرنى، ساقه گياه نازكى نيست كه در برابر بادهاى شهوت سر خم كند و شكست بخورد، او از رجالى است كه در عهد و پيمان، صداقت، اخلاص و صراحت دارند، اين است كه هراسها و هوسها او را به زمين مى زنند، بلكه اويس كه يك عمر با عزت زيسته و در پايان زندگى دنيوى به «مقامت شهادت» رسيده اينك و در كلام رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به افتخار «مقام شهادت» نايل شده است، و كسى به اين جايگاه مى رسد كه به آن پايگاه رسيده باشد.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
با بشارت به شفاعت اويس، آينده او را پيش گويى و ضمانت كرده است، و از مطالعه اين آيه قرآنى، مقام عرفانى و شهود حق، و علم و معرفت نورانى اويس را مى فهميم:
و لا يملك يدعون من دونه الشفاعه الا من شهد بالحق و هم يعلمون؛
كسانى سواى او را به خدايى مى خوانند، قادر به شفاعت كسى نيستند، مگر كسانى كه از روى علم، به حق شهادت داده باشند. »
گلواژه چهارم (كثرت شفاعت): اويس قرنى عده كثيرى را شفاعت مى كند، زيرا ربيعه و مضر، از قوى ترين قبايل عهد جاهليت محسوب مى شدند، جد اعلاى قبيله ربيعه، «ربيعه الفرس» نام داشت كه اسبان بسيارى را به ارث گذاشت.
ربيعه و مضر ضرب المثل كثرت و فراوانى اند؛ زيرا گوسفندان بسيار داشتند.
بنابراين، اويس قرنى در قيامت گروه فراوانى را شفاعت مى كند.
اساسا كسانى كه در دنيا به هدايت انسانها پرداخته اند، در قيامت نيز به اجازه حضرت حق، به شفاعت خلق مى پردازند.
در ديدارى كه عمر با اويس دارد، سلام پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به او مى رساند، و خبر مربوط به شفاعت اويس به اندازه دو قبيله ربيعه و مضر را نقل مى كند.
سپس عمر نيز از اويس مى خواهد كه او را در زمره شفاعت خويش قرار دهد.
۶ - رايحه هاى بهشتى
خوشبوترين گل آفرينش، حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود:
تفوح روائح الجنه من قبل القرن، و اشوقاه اليك يا اويس القرن؛
بوى خوش و رايحه هاى بهشت از سوى قرن منتشر مى شود، اى اويس قرنى! چقدر به ديدار تو مشتاقم. »
پيرامون اين حديث عطرآميز و عبرت آموز، چند سوال مطرح است:
۱ - انتشار رايحه هاى بهشتى در اين دنيا به چه معناست؟
۲ - چگونه رايحه هاى بهشتى حصارهاى مكان را در هم مى شكنند؟
۳ - اشتياق رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به ديدار اويس، چه معنايى دارد؟
پاسخ پرسش اول: اساسا آدمى دنيايى و اين جايى نيست، او آن جايى است و به آن جا نيز بازگشت مى كند. انسان معطر به عطر و نفخت فيه من روحى
است و خوشبو به بوى خوش توحيدى. هر كس همانند اويس قدر اين رايحه را بداند، بر مشام اهل دل مى نشيند. حافظ حتى گامى فراتر مى نهد و مى گويد:
پس آدمى فطرتا خوشبوست، و اگر در زندگانى خوشبو باشد، در همين دنيا بوى بهشت را در همه جا مى پاشد.
از طرف ديگر دنيا و آخرت از يكديگر جدا نيستند، بلكه آخرت هر شخصى وابسته و پيوسته به دنياى اوست، و اگر كسى شايستگى بهشت را دارد، جاى تعجب نيست كه در اين از بوى بهشت استشمام شود.
پس انسانهاى وارسته و به حق پيوسته هم بوى خوش «انا لله» را دارند و هم رايحه «انا الله اليه راجعون»
را. مولوى حتى «بوى لطف» او را به انسان اختصاص نمى دهد و عارفانه مى گويد:
بوى لطف او بيابانها گرفت
|
|
ذره هاى ريگ هم جانها گرفت
|
و اگر بوى لطف او بيابانها را هم فرا گرفته است، چگونه ارواح پاكان و نيكان، عطر يكديگر را استشمام نكنند؟! «هرم بن حيان با اويس قرنى ملاقات مى كند. اويس در اولين برخورد هرم بن حيان مى گويد: سلام بر تو اى هرم بن حيان! ابن حيان مى گويد: من تو را از نشانه ها شناختم، تو چگونه مرا نشناختى؟! اويس مى گويد: ارواح مؤمنان يكديگر را مى بويند و همديگر را مى شناسند، همان گونه كه گروه اسبان اين چنينند. »
اويس به اين مقام رسيده بود كه هم عطر ايمان ديگران را استشمام مى كرد و هم اهل دل، بوى خوش او را احساس مس نمودند. پس در همين دنياى دون، بوى خوش عشق و ايمان افراد به مشام پاكان مى رسد، و بوى بهشت وجود دارد.
پاسخ پرسش دوم: اما چگونه رايحه هاى بهشتى در عالم منتشر شده و به «مشام آدم» مى رسد؟ جواب اين سؤ ال را مى توان در داستان حضرت يوسفعليهالسلام
به عيان ديد، آن گاه كه كاروان برادران يوسف از مصر به سوى شام و كنعان حركت مى كند و با خود، پيراهن يوسفعليهالسلام
را براى حضرت يعقوبعليهالسلام
مى برد؛ اين پدرى كه در فراق پسر حتى چشمانش را نيز هديه كرده است، در كنعان مى گويد:
«من بوى يوسف را استشمام مى كنم. » و لما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف لولا ان تفندون؛
هنگامى كه كاروان (از سرزمين مصر) جدا شد، پدر شان (يعقوب) گفت: من بوى يوسف را احساس مى كنم، اگر مرا به نادانى و كم عقلى نسبت ندهيد! ».
پس اگر يعقوبعليهالسلام
از كنعان بوى يوسفعليهالسلام
را در مصر استشمام مى كند - البته به اذن الله - ديگر جاى شگفتى نيست كه سيد انبياصلىاللهعليهوآلهوسلم
در مدينه بوى اويس را از يمن استشمام كند. رايحه عشق و ايمان، آن قدر قوى هست كه حصار مكان شكسته و به مشام اهل دل مى رسد و در اين حس بويايى درون، دورى و نزديكى مكانى مطرح نيست، بلكه عطر ناب مى خواهد و شامه قوى. مولوى مى گويد: بوى پيراهن يوسفعليهالسلام
را يعقوبعليهالسلام
در كنعان حس كرد ولى حافظ و حامل پيراهن، هرگز!
بوى پيراهان يوسف رانديد آنكه حافظ بود و يعقوبش شنيد
پاسخ پرسش سوم: و اما اين كه چرا رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مشتاق ديدار اويس بود؟ اين اشتياق از روى نياز، بلكه شامه اى چون شامه رحمه للعالمينصلىاللهعليهوآلهوسلم
، بوى خوشى چون بوى اويس را مى طلبد. بدون ترديد گل آفرينش است، پس آن حضرت از اويس بوى خويش را استشمام مى كند، چرا كه در دل و جان و گفتار و رفتار اويس، بوى بهشت و عطر محمدى نهفته است.
جاى شگفتى نيست كه حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
، استشمام بوى خوش اويس قرنى را اشتياق دارد، چرا كه اويس بوهاى متعفن را از خويش دور ساخته و با جد تهجد، بوى بهشت را در خويش پاسدار گشته است. البته اويس نيز با تمام وجود، مشتاق سيد ابرار و احمد مختار بود كه به قول مولوى:
ناريان مر ناريان را جاذيند
|
|
نوريان مر نوريان را طالبند
|
«مشام دل» در عرفان جايگاه مهمى دارد كه اهل دل از آن با خبرند و بهره مند؛ حافظ مى گويد:
عمريست تا زلف تو بويى شنيده ام
|
|
زان بوى درمشام دل من هنوز بوست
|
و هر قدر كه مشام دل قويتر باشد، رايحه غنى تر مى طلبد؛ حضرت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره پاره تن خويش، حضرت زهرا بتول مى فرمود:
«هر وقت مشتاق بوى بهشت مى شوم، آن بوى را از فاطمه استشمام مى كنم.»