فصل چهارم : جايگاه اويس در نگاه بزرگان
آن گاه كه درباره موجودات زنده به مطالعه مى پردازيم، به روشنى در مى يابيم كه حتى مرگ و حيات آنها سود و منفعت نهفته است؛ مثلا يك اسب بادپا در زندگيش به صاحب خود خدمت مى كند، و يا هنگامى كه يك گوسفند پروار ذبح مى شود، شكم چندين گرسنه را سير كرده و برهنگانى را مى پوشاند، و يا... حتى حيواناتى كه ما آنها را آزار دهنده و موذى مى دانيم، در نظام آفرينش جايگاهى مخصوص به خود دارند؛ مثلا حشرات عامل مهمى در گروه افشانى گلها هستند و زهر عقربها و مارها در داروسازى كاربرد دارند و...
افسوس و صد افسوس كه انسانهاى هستند كه زندگى شان فاقد هر گونه خاصيت مفيدى است و مرگشان نيز همين طور نه حيات چشمگيرى دارند و نه ممات قابل توجهى. براى چنين افرادى شناسنامه اى صادر مى شود و پس از مدتى باطل مى گردد و ديگر هيچ!
تاريخ، اينها را نمى شناسد، چرا كه شناختنى نيستند. كسانى كه هيچ گونه تاءثيرى ندارند، به چه درد جامعه و تاريخ مى خورند؟! و اخبار زندگى، بيمارى و يا مرگ آنها به چه درد مى خورد؟!
اما در نقطه مقابل، افرادى را مى بينيم كه در جامعه و تاريخ مؤ ثرند، يا ضرر مى رسانند و يا منفعت، يا ويران مى كنند و يا آباد، به هر حال خنثى نيستند، از اينها گروهى مايه ننگ تاريخند و جمعى مايه افتخار، گروهى سيه دلانند و جمعى روشندلان، گروهى روسياهند و جمعى روسپيد.
سهيل، ستاره اى تابان در آسمان عرفان
اويس قرنى يكى از سپيد رويان تاريخ است كه تاريخ به وجودش افتخار مى كند. اويس قرنى شخصيتى است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
در بزرگداشت و گراميداشت او او سخنها گفته و درها سفته. او از هوادران پيامبر گرامى اسلام و از حواريان اميرالمومنينعليهالسلام
است.
اويس قرنى كسى است كه امير بيان علىعليهالسلام
در جنگ صفين به انتظارش نشسته و از ستايش مى كند. او عاشق دلباخته اى است كه پيشتازان
عشق و محبت، نام و ياد او را گرامى داشته اند.
اويس قرنى انسانى پاكباخته است كه بزرگان علم و ادب و عرفان از او و راه او به بزرگى ياد كرده اند. اويس يمانى، در آسمان عرفان، ستاره درخشنده اى است كه شيعه و سنى در برابر پرتوش، خيره مانده و در وصفش درمانده اند، و در آثارشان، گنج ياد او را ره وديعت گذارده اند. اما چرا بر چهره اويس غبار غربت نشسته است و حتى مسلمين به ندرت او را مى شناسند؟
پيش از پرداختن به اين پرسش، براى اين كه «مظلوميت اويس» نمايانگر شود، به مطالبى از كتاب حافظ خراباتى اشاره مى شود:
۱. «اويس قرنى، اين شخصيت كه در هاله اى از ابهام قرار دارد و در تذكره هاى عارفان ايران از او مطالب مبهمى نقل شده است. در عرفان ايران مورد احترام و تعظيم و تكريم قرار گرفته و حتى فرقه اى نيز خود را به ايشان منسوب داشته و خود را اويسى مى شناسند. »
۲. «ضمن اقوال مختلف درباره صوفيان صدر اسلام اين سخن نيز گفته شده است كه اويس قرنى در گذشته به سال ۳۷ هجرى، قديمترين صوفى اسلامى است. ليكن در صحت اين سخن جاى تاءمل است، مى توان اويس را از صوفيان و زاهدان دانست، ليكن در مسلمان بودن او جاى سخن است. او از نظر تقوا و پرهيزگارى مورد احترام حضرت پيغمبر اكرم بوده است. »
۳. «اويس قرنى مسلمان نبوده است تا تصوف اسلامى از او سرچشمه بگيرد و او سلسله جنبان باشد. اويس قرنى از مهر پرستان نجد عربستان بوده است. »
۴. «تذكره شوشتر، تاءليف سيد عبدالله بن سيد نورالدين شوشترى متخلص به «فقير» در گذشته به سال ۱۱۷۳ ه. مى نويسد: اويس قرنى - قدس الله سره - از مردم شوشتر است كه به نجد رفت و سپس به شوشتر بازگشت و در آن جا از دنيا درگذشت و آرامگاهش نزديك باغ دهكى است كه به نام او معروف است. »
پس بر اساس تحقيقات مشعشع نويسنده كتاب حافظ خراباتى، اويس، قرنى و عارف مسلمان نيست، بلكه بايد او را «اويس شوشترى مهر پرست » بدانيم!
باز مى گرديم به سوالى كه مطرح شد:
چرا بر چهره اويس قرنى غبار غربت نشسته است و حتى مسلمين به ندرت او را مى شناسند؟ مهمترين پاسخ اين پرسش را بايد در روش روحانى و منش عرفانى اويس جستجو كرد: او همواره از شهرت فرار مى كرد، او دلبستگى و وابستگى به رياست و ثروت نداشت، او فريفته نام و شيفته نان نبود، او سخنان رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
را درباره خودش با هيچ
چيز تعويض نكرد، او نمى خواست كه عارفى شهير باشد، او به صفين آمد و در ركاب علىعليهالسلام
به شهادت رسيد، اما بدون هياهو و غوغا و هر گونه تبليغات و سر و صدا.
به جهت همين علاقه به زندگى در گمنامى بود كه اويس به بوته فراموشى و نسيان سپرده شد، البته خوشبختانه در منابع و مأخذ بسيارى براى زدودن اين فراموشى، تلاشهايى شده، ولى متاءسفانه درباره شخصيت و مقام و منزلت اويس كار تحقيقى و علمى و تاريخى انجام نگرفته است. اين كوتاهى و كم كارى بر غبار غربت چهره اويس افزوده، و او را فردى گمنام معرفى كرده و برجستگى شخصيت او را در هاله اى از ابهام فرو برده است.
در اين مقام، مجال آن نيست كه به ذكر همه مطالب و منابعى بپردازيم كه پيرامون اويس قرنى، دست يافته ام. البته محققانى كه شايستگى اين تتبع و تحقيق را دارند، اگر وارد اين ميدان شوند، گوهرهاى بيشتر و بهترى خواهند يافت. و اگر چه ذكر مطالب و منابع، نور جلالت اويس را به دلها مى تاباند، ولى چون موجب كسالت و ملالت خواننده محترم شد، ايشان را به مطالعه و بررسى فصل «از ولادت تا شهادت» كتاب حاضر و به ويژه پى نوشتهاى آن دعوت مى كنم.
اختلاف در وفات و محل دفن
از مجموعه منابع و مأخذ موجود، مى توان يقين كرد كه اويس قرنى به صفين آمده و در ركاب اميرالمومنين علىعليهالسلام
به شهادت رسيده است. البته تعداد كمى از اين منابع در باب وفات و محل دفن اويس، به احتمالات ديگرى نيز پرداخته اند، ولى معمولا به حضور اويس در صفين نيز اشاره كرده و به قوت اين نظر تصريح كرده اند.
۱. ابن جوزى
در صفه الصفوه مى نويسد:
«عبدالله بن سالم مى گويد: در زمان عمر بن خطاب در غزوه آذربايجان شركت كرديم و اويس قرنى نيز با ما بود، در مراجعت، او مريض شد و توانايى همراهى قافله را نداشت و مرد، پس چون فرود آمديم، قبر، آماده و آب روان و كفن و حنوط حاضر بود، سپس او را غسل داده، كفن كرديم و بر او نماز خوانديم و حركت كرديم، برخى گفتند: بر گرديم و نشانى بر قبر بگذاريم، بازگشتيم، نه قبرى بود و نه اثرى از آن. »
با اين حال، مرگ اويس در بازگشت از غزوه آذربايجان قابل قبول نيست؛ زيرا اولا روايت شده است كه اويس پس از آن غزوه مدتى طولانى زندگى كرده است.
ثانيا «عبدالرحمان بن ابى ليلى مى گويد: در جنگ صفين شخصى از اهالى شام پرسيد: آيا اويس قرنى در جمع شماست؟ گفتيم: بله، از او چه مى خواهى؟ گفت: من از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيده ام كه فرمود: «اويس قرنى از نظر احسان و نيكوكارى، خير التابعين است». سپس مركبش را برگرداند و در اصحاب علىعليهالسلام
داخل شد. »
۲. احمد بن حنبل
در كتاب الزهد خويش، مرگ اويس را در «بازگشت از غزوه آذربايجان»
و يا در «سيستان)
)) مطرح مى كند. البته در مطلب مربوط به غزوه آذربايجان، او نيز همانند ابن جوزى، ناپديد شدن قبر اويس! را مطرح مى كند. از طرف ديگر آذربايجان در شمال غربى ايران و سيستان در جنوب شرقى آن واقع است، پس اين دو نظريه ناقض يكديگرند.
۳. ابن حجر عسقلانى
در كتاب الاصابه فى تمييز الصحابه به حضور اويس در صفين و بيعت او با علىعليهالسلام
و شهادتين اشاره مى كند، و در هر مورد صراحتا شهادت اويس را در صفين مطرح مى نمايد. و سپس در يك مورد، به احتمال شركت او در غزوه آذربايجان و مرگش در بازگشت اشاره مى كند.
ضمنا ابن حجر عسقلانى در كتاب لسان الميزان نيز به احتمالات مربوط به مرگ اويس پرداخته و مسائلى همچون: شهادت او در صفين و مرگ او در بازگشت از غزوه آذربايجان، مرگ او بر كوه ابوقيس در مكه يا احتمال مرگ او در دمشق
را مطرح مى كند و سپس مى نويسد: در مرگ اويس داستانهايى حكايت كرده اند كه شباهت به معجزات دارد، و بعضى از دوستان ما وجود او را در اين دنيا منكر شده اند، و حال آن كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
مى فرمايد: ان من خير التابعين اويسا القرنى، رضى الله عنه
ابونعيم اصفهانى در متاب حليه الالياء همانند ابن جوزى در صفه الصفوه معتقد است كه مرگ اويس در بازگشت از آذربايجان بوده است
و به حضور او در صفين و سوال مرد شامى از او اشاره مى نمايد.
۵. ابن اثير
در كتاب الكامل فى التاريخ، ابتدا شهادت اويس در صفين را مطرح مى كند و سپس مى نويسد: گفته مى شود كه او در دمشق و يا ارمنستان و يا در سيستان در گذشته است.
ابن اثير جزرى نيز در كتاب اسدالغابه فى معرفه الصحابه ضمن نگارش مطالب مهمى درباره اويس، شهادت او را در صفين يادآور مى شود، اما اشاره اى به ساير احتمالات نمى كند. او مى نويسد: قتل اويس القرنى يوم صفين مع على.
۶. حمدالله مستوفى
در تاريخ گزيده مى نويسد:
«شيخ اويس القرنى... او به روايتى در حرب ديلم شهيد شد. گورش به كوه اعلى تر
قزوين است. و به روايتى در جنگ صفين شهيد شده، در سنه ست و ثلاثين هجرى و به روايتى به كردستان نزديك كرمانشاهان مدفون است. »
دكتر محمد مكرى در كتاب گورانى يا ترانه هاى كردى در بخش فرهنگ كردى (لغات متن) مى نويسد: «ويس: نام پيرى است در حومه شهر كرمانشاه كه اخيرا كردان سنى مذهب كرمانشاه و سنندج بر بناى ساده آن افزوده اند و عده اى او را اويس قرنى مى دانند. »
اگر چه بسيار بعيد است كه محل دفن اويس در نزديكى كرمانشاه باشد، اما اهالى اين منطقه آرامگاه مزبور را بهانه اى براى توسل و تمسك به روح متعالى اويس قرنى قرار داده اند و اين زيباست، حتى اين موضع و عطر اويس در ترانه هاى كردى نيز به مشام مى رسد، براى نمونه به دو مورد اشاره مى كنيم:
۷. ابن بطوطه
در سفرنامه خويش مى نويسد:
«دروازه هاى دمشق: دمشق هشت دروازه دارد از آن جمله باب الفراديس و باب الجابيه و باب الصغيره. در ميان دو دروازه اخيرالذكر، مقبره عده زيادى از صحابه و شهدا و تابعين واقع شده است... در همين گو. رستان بين دو دروازه، قبر ام حبيبه ابوسفيان كه زوجه حضرت رسول... و قبور بلال مؤ ذن پيغمبر و اويس قرنى و كعب الاحبار واقع شده است.
در كتاب المعلم فى شرح صحيح مسلم تاءليف قرطبى آمده است كه جمعى از صحابه در مصاحبت اويس قرنى از مدينه به شام رفتند و او در اثناى راه در صحراى بى آب و آبادانى وفات يافت. همراهان دچار حيرت شدند، ولى چون فرود آمدند حنوط و كفن و آبى در آن جا بود، تعجب كردند و او را بعد از غسل و كفن به خاك سپرده، حركت كردند. در بين راه يكى از ايشان گفت: آيا سزاوار است قبر اويس را همين طور ناشناس بگذاريم؟ برگرديم و علامتى بر سر خاك وى نصب كنيم. همگى بر گشتند ولى اثرى از قبر نيافتند. »
(ابن جزى مى گويد روايت صحيح تر اين است كه اويس در جنگ صفين در ميان لشكريان امام علىعليهالسلام
به شهادت رسيده است. »
۸. معلم پطرس بستانى
در دائره المعارف خويش، گشته شدن اويس در واقعه صفين و همراهى على بن ابى طالبعليهالسلام
را مطرح كرده و احتمالات مرگ او در دمشق، ارمنستان و سيستان را نوشته و قول مرجع را شهادت اويس در صفين مى داند:
« و قتل اويس فى وقعه صفين مع على بن ابى طالب سنه ۳۷ هجريه. و قيل توفى بدمشق و قيل بارمينيه و قيل بسجستان و المرجح انه قتل
بصفين. »
۹. در دائره المعارف تشيع زندگانى اويس قرنى بسيار سطحى مطرح شده، و از جمله آمده است:
«اويس قرنى... احتمالا پس از واقعه جمل به صف ياران حضرت علىعليهالسلام
پيوست و در صفين گشته شد. روى هم رفته، شرح روشنى از احوال اويس در دست نيست، برخى در وجود او شك كرده اند و پاره اى نيز مرگ وى را در جايى غير از صفين دانسته اند. »
۱۰. خيرالدين زركلى در الاعلام، شهادت اويس در جنگ صفين را نظر اكثر مورخان مى داند و مى نويسد: و شهد وقعه صفين مع على و يرجع الكثيرون انه قتل فيها.
۱۱. دكتر ركن الدين همايون فرخ، محل مرگ و آرامگاه اويس را «شوشتر» مى داند: «تذكره شوشتر، تاءليف سيد عبدالله بن سيد نورالدين شوشترى متخلص به فقير، درگذشته به سال ۱۱۷۳ ه. مى نويسد: اويس قرنى - قدس الله سره - از مردم شوشتر است كه به نجد رفت و سپس به شوشتر بازگشت و در آن جا از دنيا در گذشت و آرامگاهى نزديك باغ دهكى است كه به نام او معروف است. »
۱۲. سيد محسن امين
در متاب ارزشمند اعيان الشيعه، مطالب مبسووطى درباره ابعاد گوناگون زندگانى اويس مى نويسد. او به صورت دقيق، ورود اويس به صفين، بيعت او با اميرالمومنينعليهالسلام
و نحوه جهاد و مبارزه و شهادت او و نمازگزاران مولاعليهالسلام
بر پيكر پاكش و دفن او در صفين را مورد بررسى قرار مى دهد.
سيد محسن امين در ۲۱ مورد بر شهادت اويس در صفين تاكيد دارد، و احتمالات مرگ اويس در غير صفين را تحت عنوان ماروى فى الشواذ من موته فى غير صفين.
مى نويسد. او احتمال مرگ اويس در اين مكان را نقل مى كند: كوه ابوقيس در مكه، دمشق، راه بازگشت از غزوه آذربايجان و حيره.
اما در پايان اين گونه نتيجه تحقيقات خويش را اعلام مى دارد:
و الخبار مستفيضه بانه استشهد بصفين، و القول بانه مات بدمشق او ارمينيه او غير هما شاذ لايلتفت اليه؛
از اخبار استفاده مى شود كه اويس در صفين به شهادت رسيده است، و اين نظريه كه او در دمشق، ارمنستان و يا غير آنها در گذشته است، نظرى شاذ و نادر است كه قابل اعتنا نيست. »
از مجموعه مطالبى كه مطرح شد، اين حقيقت نمايان مى شود كه اويس قرنى ستاره اى تابان است كه صفين به خدمت «خورشيد ولايت»عليهالسلام
مى رسد، و در ركاب آن حضرت، جرعه جرعه شربت شهادت مى نوشد، و سرمست از آنچه كه هست چشم مى پوشد، و عارفانه و خالصانه، به معراج عشق مى رود.
آرامگاه اويس
اگر بپذيريم كه محل شهادت اويس صفين بوده است، آرامگاه اويس قرنى در «رقه» خواهد بود، كه موضعى است در ساحل فرات و نزديك صفين. و المرجح انه قتل بصفين و قبره بصفين.
آرامگاه اويس رقه سوريه واقع است كه بنابر توافق رايزن فرهنگى جمهورى اسلامى و استاندار رقه نوسازى: «مزارها و حرمهاى «عمار ياسر»، «اويس قرنى» و «كعب انصارى» در استان رقه سوريه با همكارى جمهورى اسلامى ايران نوسازى مس شود... در صورتى كه توسعه و نوسازى مزارهاى اين اصحاب اميرالمومنينعليهالسلام
به نحوى مطلوب صورت گيرد، استان رقه در مسير عبور كاروانها و زوار ايرانى حضرت زينب عليهما السلام قرار خواهد گرفت و اين امر مى تواند نقش اساسى در رونق اقتصادى و فرهنگى اين منطقه داشته باشد. »
سيد محسن امين مى نويسد: المشهور و هو الاصح انه قتل بصفين مع علىعليهالسلام
و دفن بها.
شهادت اويس و حقانيت امام علىعليهالسلام
از حضور اويس خيرالتابعين در جبهه اميرالمومنين مى توان دريچه اى به حقانيت و ولايت على مرتضىعليهالسلام
باز كرد؛ سيد محسن امين اين مطلب را به طرزى زيبا و گويا چنين مى نويسد:
شهوده صفين و شهاده و انه من خير التابعين؛ قال الكشى: روى يحى بن آدم عن شريك، عن ابن ابى زياد، عن عبدالرحمان بن ابى ليلى، قال: خرج بصفين رجل من اهل الشام فقال: فيكم اويس القرنى؟ قلنا: نعم. قال: سمعت رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
يقول: خير التابعين - او من خير التابعين - اويس القرنى، ثم تحول الينا «انتهى».
و يذكرنا هذا الخير ماجرى لعمار يوم سفين حين روى عمرو بن العاص لاهل الشام: عمار تقتله الفئه الباغيه و سوال جكاعه اهل العراق افيكم عمار بن ياسر و قول ابن الى الحديد: عجبا لقوم يرتابون لمكان عمار ولايرتابون لمكان على ابن ابى طالب و قد ورد فيه: حربك و سلمك سلمى: على مع الحق و الحق مع على و امثال ذلك مما شاع و ذاع ملا الاسماع، انها لاتعمى الابصار و لكن تعمى القلوب التى فى الصدور.
«حضور اويس در صفين و شهادت او و اين كه او خيرالتابعين است؛ كشى مى گويد: روايت شده كه يحيى بن آدم از شريك و او از ابن ابى زياد و او از عبدالرحمان بن ابى ليلى، كه گفت: شخصى از اهالى شام به صفين آمد و گفت: آيا اويس قرنى در جمع شماست؟ گفتيم: آرى. گفت: از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
شنيدم كه مى فرمود: اويس قرنى خيرالتابعين و يا از خيرالتابعين است. سپس به سوى ما آمد (پايان روايت). اين خبر ما را به ياد ماجراى عمار در روز صفين مى اندازد، آن گاه كه عمرو بن عاص براى اهل شام روايت كرد كه عمار را گروهى نافرمان مى كشند و گروهى از اهل شام از اهل عراق سوال كردند كه آيا عمار در جمع شماست؟ و اين خبر يادآور سخن ابن ابى الحديد است كه مى گويد: تعجب است از قومى كه از مقام و منزلت عمار سوال مى كنند، ولى از مكانت على بن ابى طالب سوال نمى كنند.
و ما نيز مى گوييم: جاى تعجب است از قومى كه از جايگاه اويس سوال مى كنند كه او خيرالتابعين است، ولى از مقام و مكانت على بن ابى طالب سوال نمى كنند. و حال آن كه درباره او (از پيامبر اكرم) نقل شده است (كه فرمود: ) جنگ تو جنگ من و صلح تو صلح من است، على با حق و حق با على است و مانند آن همه جا منتشر شده و جاى بحث و گفتگو باقى نگذاشته و گوشهاى را پر كرده است. «زيرا فقط چشمها نيستند كه كور مى شوند، بلكه دلهايى كه در سينه ها جاى دارند، كور مى شوند.
اويس در نگاه بزرگان
اينك به پاره اى از سخنان بزرگان درباره شخصيت و منزلت اويس مى پردازيم و اميد است كه هر خوشه اى از خرمن عظيم توشه اى باشد براى شناخت عارفى وارسته و سالكى به حق پيوسته. از آنان جا كه اويس در نگاه بزرگان، دانشمندان، عرفا و ادبا شخصيتى برجسته است، درباره او بسيار سخن گفته و مطلب نوشته اند كه در اين جا به گلچينى از آنها اكتفا مى شود. ضمنا چون در ساير فصول اين نوشتار به جايگاه اويس در نگاه فخر كاينات، حضرت محمدصلىاللهعليهوآلهوسلم
و اميرالمومنين حضرت علىعليهالسلام
و حضرت موسى بن جعفرعليهالسلام
پرداخته شد، در اين مقام بدان مقام بدان اشاره نمى كينم.
سيد حيدر آملى
سيد حيدر آملى، عارف قرن هشتم هجرى مى نويسد:
و لجلاله قدر اويس القرنى - رحمه الله عليه ايضا - لاطلاعه على اسرار الله تعالى كشفا و ذوقا، قالصلىاللهعليهوآلهوسلم
فى حقه، حين كان يستنشثق من طرف اليمن روائح انفاسه الشريفه، من حيث الباطن او الظاهر: انى لانشق روح الرحمن من طرف اليمن؛
به دليل قدر و منزلت اويس قرنى - رحمه الله عليه - و همچنين آگاهى كشفى و ذوقى او بر اسرار الهى است كه رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
هنگامى؟ از جهت ظاهر و يا باطن، از طرف يمن، رايحه اى شريف اويس استشمام مى كرد، چنين مى فرمود: من نسيم و رايحه رحمانى را از طرف يمن مى بويم. »
ابن اثير
ابن اثير، مورخ و محدث بزرگ قرن هفتم هجرى، از اويس قرنى به عنوان «زاهد مشهور» ياد مى كند و او را از بزرگان تابعين مى داند. »
ابن اثير، مطالب، روايات و احاديث مهمى را در فضليت و شخصيت اويس مطرح مى كند كه به مناسبتهاى گوناگون در اين نوشتار به آنها استناد شده است.
ابن جوزى
ابن جوزى، متلكم، محدث و واعظ مشهور قرن ششم، حدود پانزده صفحه از كتاب صفه الصفوه را به ابعاد شخصيت اويس، سخنان او، نشانه هاى او، ملاقات او با عمر و هرم بن حيان و... اختصاص داده است، براى رعايت اختصار به يك جمله از آن اكتفا مى كنيم:
عن اسير بن جابر اويسا القرنى كان اذا حدث يقع حديثه فى قلوبنا موقعا مايقع حديث غيره
اسير بن جابر مى گويد: هنگامى كه اويس قرنى سخن مى گفت، آن چنان سخنانش بر دلهايمان مى نشست كه سخن هيچ كس چنين دلنشين نبود. »
ابن حجر عسقلانى
ابن حجر عسقلانى، مورخ و فقيه شافعى قرن نهم هجرى، در تهذيب التهذيب، به اختصار، و در الميزان لسان الميزان و السابه فى تمييز الصحابه به تفصيل درباره قرنى نوشته و از جمله درباره او گفته است: فانه من اولياء الله الصادقين.
ابن مسكويه
ابن مسكويه، نويسنده و مورخ مشهور قرن پنجم هجرى، درباره اويس مى نويسد:
و اويس هذا من سادات الابرار الزهاد و العلماء الامجاد.
ابونعيم اصفهانى
ابونعيم اصفهانى، مورخ قرن پنجم هجرى، در حليه الاولياء مطالب مبسوطى درباره اويس قرنى نوشته است كه به عباراتى از آنها اشاره مى شود: سيد العباد و علم الاصفياء من الزهاد، اويس بن عامر القرنى، بشر النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
به، و اوصى به اصحابه.
احمد بن حنبل
احمد بن حنبل (م. ۲۴۱ ه. )، رئيس مذهب حنبلى در كتاب الزهد جايگاه مناسبى به اويس اختصاص داده و ابعاد گوناگون زهد و زندگانى اويس را مطرح كرده است. او مى نويسد:
ان اويس القرنى ليتصدق بصيابه حتى يجلس عريانا لايجد ما يروح فيه الى الجمعه؛ اويس لباسهايش را به ديگران ايثار مى كرد، تا آن جا كه برهنه مى ماند و نمى توانست در نماز جمعه شركت كند.
احمد بن حنبل در مسند نيز به برخى از احاديث رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره اويس، طلب استغفار عمر از اويس، نشانه هاى اويس و دلنشين بودن سخنان اويس اشاره مى كند.
سيد محسن امين
سيد محسن امين، نويسنده، مورخ و دانشمند مشهور قرن چهاردهم هجرى، تحقيقات ارزنده اى درباره ابعاد گوناگون زندگى اويس قرنى نموده و در كتاب ارزشمند اعيان الشيعه به رشته تحرير در آورده است. تا آن جا كه نگارنده تتبع كرده است، درباره اويس، بهترين و بيشترين مطالب و مباحث را، سيد محسن امين نوشته است.
او درباره اويس مى نويسد: من الغريب ما ينقل من انكار وجوده و الشك فيه مع اشتهاره شهره اخباره المانعه من وقوع الشك فى مثله، اما عدم معرفته فليس بغريب؛
آنچه درباره انكار وجود او و شك در وجود او نقل شده، عجيب و غريب است، با توجه به شهرتى كه او دارد و اخبارى كه آشكارا از وقوع شك در كسى چون او جلوگيرى مى كند. البته نشناختن او چندان غريب هم نيست.
علامه امين ثبات مى كند كه براى اويس مناقب مشهورى
است و او به مرتبه «ثقه صدوق»
نائل شده و شك و شبهه اى در او روا نيست. از همه زيباتر آن كه حضرت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل مى كند؛
خليلى من هذه املامه اويس القرنى.
انورى
اوحدالدين انورى، دانشمند و شاعر قرن ششم هجرى، به زهد اويس اشاراتى زيبا دارد:
گر ترا طبع داورى بودن
|
|
در تو وصف پيمبرى بودى
|
با همه زهدگر اويس ترا
|
|
ديده بودى قلندرى بودى
|
اوحدى مراغه اى
اوحدى مراغه اى، شاعر متصوف قرن هشتم، به يقين و ايمان و باطن گرايى اويس اين گونه اشاره مى كند:
نور معنى گر نفوذ كند
|
|
كشف راز نهفته زود كند
|
در دل ما جزين امانى نيست
|
|
زان كه ايمان ما يمانى نيست
|
به به ايمان كشيد سوى يمن
|
|
خرقه مصطفى اويس قرن
|
دل او با گمان چو يار نبود
|
|
ديدن صورتش به كار نبود
|
مجيرالدين بيلقانى
ملك الشعرا، مجيرالدين بيلقانى، شاعر قرن ششم، در سوگندنامه خويش به «آه اويس» سوگند ياد مى كند:
تاج الاسلام
ابن يعقوب كلابازى ملقب به تاج الاسلام، عارف مشهور قرن چهارم، در كتاب كم حجم و پرمغز خويش، التعرف مى نويسد:
«و نيز ديگر اويس القرنى بود - رضى الله عنه - كه به روزگار حيات مصطفى - صلوات الله عليه و سلم - ايمان آورده بود و ليكن به خدمت مادر مشغول بود، سوى مصطفى نيامد - صلوات الله عليه - و حق تعالى مر جبرئيل راصلىاللهعليهوآلهوسلم
بفرستاد تا مصطفى را - صلوات الله عليه - و از حال وى خبر داد و مصطفى - صلوات الله عليه و سلم - مر ياران را خبر داد از حال وى. »
جامى
عبدالرحمن جامى، شاعر و نويسنده معروف قرن نهم هجرى اويس قرنى را سبب رونق قرن مى داند:
يك خلق خوش زهر كه ببينى پسند كن
|
|
يمن سهيل شد سند دولت يمن
|
يك لحظه هركه نيك شود مغتنم شمار
|
|
قرن اويس شد سبب رونق قرن
|
حافظ
خواجه شمس الدين حافظ شيرازى، با الهام از حديث رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره اويس، به «بوى رحمانى» و «باد يمانى»، توجهى ويژه نموده و قدرشناسى نسيم رحمانى را براى سير و سلوك و تربيت معنوى ضرورى مى داند:
حافظ ذر غزل ديگرى از «لعل يمانى» و «سهيل يمنى» به اويس قرنى تلميح دارد:
آقاى حرمشاهى، «باد يمانى» را اين گونه معنا مى كند:
«باد يمانى: ناظر است به حديث مشهورى از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
درباره اويس قرنى كه فرمود: انى اشم نفس الرحمن من قبل اليمن. اين حديث به عبارات ديگر هم نقل شده از جمله: ان نفس الرحمن تاتينى من قبل اليمن.
معناى بيت: باد يمانى و نفس رحمانى و عنايت الهى، هر عنصر بى قابليت «نظير سنگ و گل، يا اويس قرن كه در آغاز كار، شبانى ساده بود) را به عنصر عالى همچون لعل و عقيق (يا اويس قرنى در مرحله واپسين كارش) تبديل مى كند. »
حمدالله مستوفى
حمدالله مستوفى، مورخ و جغرافيدان معروف قرن هشتم هجرى، درباره اويس قرنى مى نويسد: «شيخ اويس القرنى از كبار تابعين است و رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
در حق او فرموده «خيرالتابعين» و هم از پيغمبر مروى است در آخر حديثى طويل: الا وانه اذا كان يوم القيامه قيل للعباد: ادخلوا الجنه و يقال لاويس: قف اشفع، فيشفع فى عدد مضر و ربيعه.
خواجوى كرمانى
خواجوى كرمانى، شاعر، مشهور قرن هشتم هجرى، براى بيان حقايق عرفانى و دقايق روحانى بوى اويس آه اويس جان اويس و دل اويس كمك مى گيرد:
خاقانى شروانى
خاقانى شروانى، شاعر مشهور قرن ششم هجرى، براى بيان ويژگى هاى طبع خويش، در تشبيهات زيبايى، از حبشى و بلال، يمانى و اويس بهره مى گيرد:
يكى دو زايند آبستنان مادر طبع
|
|
زمن بزاد به يكباره صد هزار پسر
|
يكان يكان حبشى چهره ويمانى اصل
|
|
همه بلال معانى، همه اويس هنر
|
دعبل خزاعى
دعبل خزائى، شاعر معروف قرن دوم هجرى قمرى، در قصيده خويش به «مقام شفاعت اويس» اشاره كرده و به افتخار مى كند:
الا حييت عنايا مدينا
|
|
اويس ذوالشفاعه كان منا
|
فيوم البعث نحن الشافعونا
|
|
و كان اويس من خيار التابعينا
|
سلطان ولد
بهاء الدين بن جلال الدين مولوى معروف به سلطان ولد، عارف و شاعر (۷۱۲ ه) به «بوى اويس» اشارتى دارد:
سمعانى
شهاب الدين احمد سمعانى در كتاب روح الارواح فى شرح اسماء الملك الفتاح درباره اويس مى نويسد:
«باز اويس قرنى در همه قرن از وى باز پستر نيست، ليكن به عزت همت نگر، يك باد بود از اقبال، اين حديث بود كه بر دل سوخته اى بزيد، هر چه در هفت آسمان و زمين مقدس بود؛ بى قرار گشتند كه اين بوى از كدام بنفشه زار است. اين سر بر اهل هفت رقعه كبود مشكل بود ليكن متفق بودند كه جز بدين خطه خاكى نوزيد، همه به يكبار جيرئيل را گفتند: يا روح القدس مات در هفتصد هزار سال بويى بدين خوشى نشيندم كه؛ عهد سيد قاب قوسين مى آيد. چون جبرئيل مهتر را بديد، از اين قصه پرسيد، مهتر گفت: انى لاجد نفس الرحمن اين نسيم ريح كه نصيب روح است، از جگر اشتربانى مى آيد كه در ولايت شرع ما قدم وى زند. اين قدح مالامال كه بر دست بريد اقبال به وى فرستاديم كه انى لاجد نفس الرحمن من قبل اليمن نوش كرد و نعره «هل من مزيد» مى زند.
سنايى غزنوى
سنايى غزنوى، شاعر و عارف معروف قرن ششم هجرى، با طبعى لطيف، اشعارى ظريف درباره اويس قرنى سروده است:
شيخ حسن بن زين الدين
شيخ حسن بن زين الدين صاحب معالم ( م. ۶۳۷ ه -. ) اويس را «سيد التابعين» و «راهب امت اسلامى» مى داند
سيد التابعين راهب هذه الامه اويس القرنى.
شيخ طوسى
ابوجعفر محمد بن حسن ملقب به شيخ الطائفه (م. ۴۶۰ ه -. ) از بزرگترين علماى دينى شيعه است. او به احاديث بسيار مهمى درباره اويس پرداخته كه به يكى از آنها اشاره مى شود:
و كان اويس من خبار التابعين لك ير النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
و لم يصحبه، فقال النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
ذات يوم لاصحابه: ابشروا برجل من امتى يقال له اويس القرنى فانه يشفع لمثل ربيعه و مضر؛
اويس از بهترين تابعين بود و پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
را نديد و با او مصاحبت نكرد، رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
روزى به اصحاب خويش فرمود: بشارت مى دهم به شخصى از امتم كه به او اويس قرنى گفته مى شود، او به تعداد ربيعه و مضر شفاعت مى كند.
شيخ حر عاملى
ابوجعفر محمد بن حسن بن على جبل عاملى، مشهور به شيخ حر عاملى (م. ۱۱۱۴ ه -. ) فقيه و محدث بزرگ شيعى، تحت عنوان «فى معجزات النبى (صلى الله عليه و آله و سلم») حديث مهمى را از رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
نقل مى كند:
و روى ان النبىصلىاللهعليهوآلهوسلم
قال: تفوح رائحه من قرن و اشوقاء الى اويس القرنى، الا و من لقيه فليقراه منى السلام، الى ان قال: يومن بى و لايرانى، و يقتل بين يدى خليفتى اميرالمومنين على بن ابى طالبعليهالسلام
بصفين؛
روايت شده كه پيامبرصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: بوى بهشت از قرن منتشر مى شود، چقدر ديدار اويس قرنى را دارم! آگاه باشيد كه هر كس او را ملاقات كرد، سلام مرا به او برساند - تا اين كه فرمود - او به من ايمان مى آورد در حالى كه مرا نديده است، و در ركاب جانشين من، على بن ابى طالبعليهالسلام
، در صفين كشته مى شود.
قاضى نوالله شوشترى
قاضى نورالله شوشترى، قاضى، فقيه، محدث و از علماى بزرگ شيعه در قرون دهم و يازدهم است. يكى از مطالبى كه او درباره اويس مى نويسد، داستان ورود او به صفين و بيعتش تا پاى جان با اميرالمومنين علىعليهالسلام
است، و اين كه اويس مى جنگد تا تيرى به قلب او مى رسد، و هنگامى كه بر پيكر مطهرش حاضر مى شوند، انگار كه او زمانى طولانى جان به جان آفرين تسليم كرده است.
علامه محمد تقى شوشترى
علامه محمد تقى شوشترى، محدث، دانشمند و نويسنده مشهور (م. ۱۴۱۵ ه) در قاموس الرجال خويش، تحقيقات مهم و ارزشمندى پيرامون شخصيت و زندگانى اويس دارد كه عناوين آنها عبارت است از:
اويس از اصحاب امام علىعليهالسلام
، از زهاد ثمانيه و از زاهدان با تقواست. اويس در روز قيامت، در جمع حواريان اميرالمومنينعليهالسلام
محشور خواهد شد. اويس خيرالتابعين است... دعبل خزاعى به شفاعت اويس در روز و بشارت دادن به وجود او، و امر به رساندن سلام آن حضرت به اويس. جستجوى عمر از احوال اويس و ملاقات با او. حضور و جهاد و شهادت اويس در صفين از نطر اهل سنت و برخى سخنان اويس
علامه سيد حسين طباطبايى
علامه سيد محمد حسين طباطبايى، فيلسوف و مفسر كبير قرآن، چنين مى نويسد:
«تاريخ اثبات مى كند عده اى از اصحاب اميرالمومنين علىعليهالسلام
، مانند: سلمان، كميل، رشيد، ميثم و اويس، تحت تعليم و تربيت آن حضرت، از زندگى معنوى برخوردار بودند. »
عطار نيشابورى
شيخ فريدالدين عطار نيشابورى، شاعر، و عارف معروف قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجرى، در تذكره الاولياء فصلى مفصل به اويس اختصاص داده و آن را اين گونه آغاز مى كند:
«ذكر اويس القرنى - رحمه الله عليه - آن قبله تابعين، آن قدوه اربعين، آن آفتاب پنهان، آن همنفس رحمان، آن سهيل يمنى، اويس قرنى - رحمه الله عليه - وصف و ستايش كسى كه ستاينده او رحمه للعالمين است، به زبان من كجا راست آيد؟ »
در ديوان عطار، سوگندنامه او را چنين مى خوانيم:
عطار در منطق الطير گوشه اى از ملاقات عمر و اويس را اين گونه به رشته نظم در آورده است:
چون عمر پيش اويس آمده به جوش
|
|
گفت افكندم خلافت را، ز دوش
|
اين خلافت گر خريدارى بود
|
|
مى فروشم گر به دينارى بود
|
چون اويس اين حرف بشنيد از عمر
|
|
گفت تو بگذار و فارغ درگذر
|
تو بيفكن، هر كه را بايد ز راه
|
|
باز برگيرد، شود تا پيشگاه
|
چون خلافت خواست افكند، آن امير
|
|
آن زمان برخاست از ياران نفير
|
جمله گفتندش مكن اى پيشوا
|
|
خلق را سرگشته از بهر خدا
|
عهده اى در گردنت صديق كرد
|
|
آن نه بر عميا، كه بر تحقيق كرد
|
گر تو مى پيچى سر از فرمان او
|
|
اين زمان از تو برنجد جان او
|
چون شنيد اين حجت محكم عمر
|
|
كار ازاين حجت برو شد سخت تر
|
عطار در پايان تذكره خويش پيرامون اويس چنين مى نويسد:
او در آخر عمر، چنين گفتند كه پيش اميرالمومنين على - رضى الله عنه - آمد، و بر موافقت او در صفين حرب مى كرد تا شهيد شد. عاش حميدا و مات سعيدا. »
سيد حسن غزنوى
سيد حسن غزنوى، شاعر قرن ششم، در قصيده خويش درباره خراسان، به آه اويس و نسيم رحمان اشاره دارد:
ابو حامد محمد غزالى
ابو حامد محمد غزالى، دانشمند مشهور قرن پنجم هجرى، اويس را مقتداى زهد و قناعت مى داند و درباره عبادت او مطالبى خواندنى دارد:
«و بزرگان و اهل حزم بدين سبب بوده است كه بر قدر ضرورت اقتصار كرده اند. امام و مقتدا اندر اين، اويس قرنى بوده است (رض) كه چنان تنگ فرا گرفته بود كار دنيا بر خويشتن، كه قوم وى پنداشتى كه وى ديوانه
است. »
«و ربيع گفت: برفتم تا اويس قرنى را ببينم، در نماز بامداد بود، چون فارغ شد، گفتم با وى سخن نگويم تا از تسبيح فارغ شود، صبر همى كردم و وى البته همچنان از جاى برنخاست تا نماز بگزارد، و چشم وى اندك فرا خواب شد، از خواب درآمد گفت:
بار خدايا! به او پناهم از چشم بسيار خواب و از شكم بسيار خوار. گفتم: مرا اين كه ديدم از وى بسنده است، باز كرديد. »
علامه مجلسى
علامه محمد باقر مجلسى، دانشمند بزرگ شيعه (م. ۱۱۱۰ ه -. ) در مجلدات گوناگون بحارالانوار به اويس قرنى پرداخته است. او اويس را از اصحاب اميرالمومنينعليهالسلام
مى داند، و در داستان ورود اويس به صفين، از امام علىعليهالسلام
نقل مى كند مى كند كه فرمود:
الله اكبر! فانه اخبرنى حبيبى رسول اللهصلىاللهعليهوآلهوسلم
انى ادرك رجلا من امته يقال له اويس القرنى يكون من حزب الله و رسوله، يموت على الشهاده، يدخل فى شفاعته مثل ربيعه و مضر.
«الله اكبر! دوستم رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
به من خبر داد كه من شخصى از امت او را درك خواهم كرد كه به اويس قرنى گفته مى شود، و او از حزب الله و حزب الرسول است، مرگ او شهادت است و به تعداد ربيعه و مضر در شفاعت او داخل مى شوند. »
مدرس خيابانى
علامه ميرزا محمد على مدرس خيابانى، اديب و دانشمند مشهور قرن چهاردهم هجرى، در ريحانه الادب درباره اويس مى نويسد:
«اويس عامر يا انيس مرادى قرنى، از اكابر تابعين و خيار فقراى صابرين و يكى از چهار تن اتقياى زهاد ثمانيه سالف الذكر بوده و زهد و ورع و تقوى و وثاقت و مكارم و علو مقام او مسلم فريقين، و در عبارت بعضى از اجله به «سيد التابعين» موصوف و به موجب اخبار وارده افضل تابعين و يا از خيار ايشان و از حواريين اميرالمومنينعليهالسلام
بوده و عهد سعادت حضرت رسالت را درك كرده است، غايبانه بدون ارشاد احدى محض توفيق سبحانى و الهام ربانى، محبت آن حضرت در دلش جاگير شد و دين مقدس اسلام را قبول كرد و با آن همه عشق مفرطى كه به زيارت جمال عديم المثال آن حضرت داشته، به جهت خدمتگذارى دايمى مادر ضعيفه اى كه داشته، به شرف حضور مبارك مشرف نگرديد. آن حضرت روزى به اصحاب خود بشارت داد به وجود مردى از امت، كه او را اويس قرنى گويند و شفاعت او در مثل قبيله مضر و ربيعه قبول مى شود. پس به عمر فرمود كه اگر او را درك كردى سلام مرا بدو برسان. »
مولوى
مولانا جلال الدين محمد بلخى، عارف و شاعر مشهور قرن هفتم، به اين كلام دلنشين خاتم النبيينصلىاللهعليهوآلهوسلم
كه انى لااجد نفس الرحمن من قبل اليمن، اشاراتى دارد:
دكتر عبدالحسين زرين كوب، در تفسير برخى از ابيات فوق، در كتاب سرنى مى نويسد:
«... از اين جمله است آنچه در خبر راجع به اويس قرنى آمده است كه صحابى هم نبود و گويند هر چند عصر رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را دريافت، اما به صحبت وى فائز نيامد و تابعى محسوب شد. در مثنوى با اشاره به حديثى كه صوفيه در ذكر حال او نقل كرده اند و به عبارتهايى همچون: انى لاجد نفس الرحمن من جانب اليمن (صحيح مسلم ۵/۱۷۶)، يا: «اجد نفس ربكم من قبل اليمن (كشف المحجوب ۱۲۶ و احياء ۳/۲۰۱)، اظهار اشتياق و علاقه رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را به لقاى وى آورده اند.
مولانا در يك موضع، فحواى قول منسوب به رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را متضمن اين نكته مى داند كه چون پيغمبر بوى حق را از فاصله يمن در مى يابد، البته بوى باطل را هم احوال منافقان امت كه از حضرت وى دور نيستند درك مى كند، و جاى ديگر اين خبر دادن رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
را از وجود اويس نام در يمن - كه صوفيه روايت افسانه آميزى هم در باب دارند - مولانا مستندى براى توجيه اخبار صوفيه در باب بشارت دادن بايزيد بسطامى ابوالحسن خرقانى مى يابد. »
مولوى به نثر نيز مطالبى پيرامون مقام و منزلت عرفانى اويس دارد:
«اويس قرنى - رضى الله عنه - به خدمت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
نرسيد در حيات پيغمبر، به صورت آب و گل، اگر چه هيچ خالى نبود، حجاب ها برخاسته بود، و عذر او خدمت مادرش بود، آن هم به اشارت حق. و رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
عمر را و بعضى از ياران را از حال او خبر كرده، بدو گفته بود كه چون بعد از من بيايد، علامت او چنين باشد، سلام مرا به او برسانيد، ولى با او سخن زيادتى مگوييد. آن روز كه بيامد، بعد از وفات پيغمبر ماصلىاللهعليهوآلهوسلم
كادر او متوفى شده بود، آن بزرگان صحابه حاضر نبودند. چون بر سر خاك مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
زيارت كرد، صحابه او را پرستش كردند بسيار. احوال خود بگفت و عذر خود بنمود. ايشان گفتند كه مادر و پدر چه باشد كه كسى در خدمت رسول خداصلىاللهعليهوآلهوسلم
تقصير كند؟ كه ما و ياران، كشتن خويشاوندان را جهت محبت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
چنان سهل مى داشتيم كه كشتن مگسان و شپشان. هر چند او عذر مى گفت كه آن هم به اشارت مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود تقاضاى نفس و طبع نبود، البته ايشان او را مجرم بدر آوردند، و سخن دراز مى كردند. روى بديشان كرد و گفت كه شما چند گاهست كه ملازم حضرت مصطفى بوديد؟ هر يكى گفتند چندين سال؛ بدان قدر كه بود، و گفتند كه هر روزى از آن هزار سال بيش ارزد، چگونه حساب دهيم؟ »
خود را چو دمى زيار محرم يابى
|
|
در عمر نصيب خويش آن دم يابى
|
زنهار كه ضايع نكنى آن دم را
|
|
زيرا كه چنان دم دگرى كم يابى
|
اويس قرنى - رضى الله عنه - گفت: اكنون نشان مصطفىصلىاللهعليهوآلهوسلم
چه بود؟ بعضى گفتند: بالا چنين بود و صورت چنين بود و رنگ چنين بود. گفت: اين نمى پرسم، نشان مصطفى چه بود؟ بعضى گفتند: تواضع چنين بود، سخاوت چنين بود، طاعت روز و شب چنين بود. گفت: قم الليل الا قليلا. گفت: از اين هم نيم پرسم. بعضى گفتند: علم چنين بود، معجزه چنين بود. گفت: از اين هم نمى پرسم، اگر بزرگان صحابه حاضر بودندى، او خود هرگز اين سؤ ال نكردى، زيرا در ايشان نشان او ديدى، و ليس الخبر كالمعانيه.
رويم جو زر زمانه مى بين و مپرس
|
|
وين اشك چو نادرانه مى بين و مپرس
|
احوال درون خانه از من طلب
|
|
خون بر در آستانه مى بين و مپرس
|
چون ايشان عاجز شدند، گفتند كه ما جز اين نشانها نمى دانيم. گفتند: اكنون تو بگو. دهان باز كرد تا بگويد، هفده كس در رو افتادند و بيهوش شدند ناگفته، و بر ديگران گريه و رقت پديد آمد، و چيزى ديگر دستورى نبود كه بگويد، و خود كسى برقرار نماند كه بشنود. »
يغماى جندقى
ابوالحسن بن ابراهيم قلى جندقى، از شاعران معروف قرن سيزدهم هجرى درباره اويس به زيبايى مى نويسد:
«اين حكايت در سلسله طريقت عارفان معروف است كه چون هادى سبل، جناب ختم رسل، نور حديقه بينش، و علت غايى آفرينش، شفيع سفيد و سياه، حبيب حضرت الله، سيد ابرار، احمد مختار، جناب اقدس بارى عزوجل را حبيب و اويس را نيز به مقتضاى فطرت از مهر آن حضرت نصيب بود. غيرت عشق ازلى اساس افكند كه مادر اويس را فرط مهرى كه با فرزند پديد آمده بود، چندان رخصت نمى داد كه آن جرعه گمار خمخانه صفا، و شير بست پيمانه ولا... از دولت... بزم آراى بساط قاب قومسين او ادنى كامى گيرد.
بعد از زمانى دير باز كه به رخصت مادر، انجمن وصال را حلقه بر در زد، به علت عدم حضور آن جناب از فيض وصال كامياب نمايد. بنابر پاس ميثاق مرحله شمار صوت آيات گرديده تا قيامت حسرت ديدارش در دل و خار شوقش در خاطر مهر مايل ماند. »