انسان كامل و معرفت امام و امامت

انسان كامل و معرفت امام و امامت0%

انسان كامل و معرفت امام و امامت نویسنده:
گروه: اصول دین
صفحات: 17

انسان كامل و معرفت امام و امامت

نویسنده: سيد على طباطبائى
گروه:

صفحات: 17
مشاهدات: 4121
دانلود: 345

توضیحات:

انسان كامل و معرفت امام و امامت
  • رساله انسان كامل

  • مقدمه

  • بخش اول : امامت

  • غدير خم دليل بر خاتميت دين اسلام

  • معناى خاتميت

  • بيان مطلب در محورهاى اساسى دين

  • آيا دين محدود به حيات عنصرى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است ؟

  • غدير خم جريان ابلاغ رسالت الهى است نه تعيين و انتصاب

  • تبيين فلسفه امامت

  • «عصمت» اصلى ترين ويژگى منصب امامت

  • آيا مردم مى توانند امام معصوم را انتخاب نمايند؟ (كيفيت تعيين و نصب امام در اسلام)

  • جهالت مردم و پيامدهاى آن

  • فوائد و مزاياى امامت در اسلام

  • بخش دوم : شناخت امام

  • فصل اول

  • آيا مقام امام بالاتر است يا قرآن ؟

  • فصل دوم

  • فصل سوم

  • امام چراغ فروزان عالم امكان است

  • امام هدايت گر طبايع بشرى

  • فصل چهارم

  • فصل پنجم

  • فصل ششم

  • فصل هفتم

  • فصل هشتم

  • فصل نهم

  • منشاء گناه چيست ؟

  • حقيقت گناه چيست ؟

  • بحثى پيرامون علم امام (عليه السلام)

  • سيرى در روايات مربوط به علم امام

  • فصل دهم

  • امام معصوم (عليه السلام) چگونه مى فهمد كه امام شده است ؟

  • پيدايش فرقه واقفيه

  • بخش سوم : شناخت انسان كامل ، كار انسان كامل است

  • حاصل كلام

  • بخش چهارم : انسان معصوم در غير آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) يافت نمى شود

  • بخش پنجم : چرا منصب امامت انتخابى نيست ؟

  • ذكر نكاتى چند درباره حضرت زهرا عليها السلام تا بحث انسان كامل ،كامل شود.

  • سيرى در زندگى سياسى ائمه معصومين عليهم السلام

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 4121 / دانلود: 345
اندازه اندازه اندازه
انسان كامل و معرفت امام و امامت

انسان كامل و معرفت امام و امامت

نویسنده:
فارسی
انسان كامل


انسان كامل و معرفت امام و امامت

(در كلمات دُرربار حضرت ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليه السلام)

نام نويسنده : سيد على طباطبائى


رساله انسان كامل

بسم الله الرحمن الرحيم
الحمدلله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اءميرالمؤ منين و الائمة عليهم السلام اما بعد: رساله «انسان كامل» به قلم اين كمترين ، خوشه چين خرمن فيض اساتيد ربّانى ، سيد على طباطبائى در پيرامون شناخت معصومين عليهم السلام مى باشد كه از الهامات مستفاد و محفوظ از محضر انور مشايخ متاءلهين و از بركات تحقيق و كوشش ، تدوين شده است .
اين رساله عزيزالوجود كه ساليان طولانى همراه با تحصيل و تدريس ‍ صُحُف عرفانى و حكمت متعاليه كلمه كلمه تقرير و تبيين شده است به عنوان مَدخل بحث امامت قرار داده مى شود اگر چه خود اين رساله نياز به شرح دارد لعل الله يحدث بعد ذلك اءمرا.(١)
شناخت انسان كامل كه مظهر جميع اسماء و صفات الهيه است كار انسان كامل است والا غير كامل از عهده وصف و تعريف و شرح انسان كامل برنمى آيد. در مفهوم اسمى چيزى مى فهمد.
انسان كامل كسى است كه مفاتيح غيب باذن الله تعالى در دست او است و قلب او خزانه اسرار و علوم الهى است و مويد به روح القدس ‍ است و از مُلك تا ملكوت همه ، مراتب اين انسان كامل است .
انسان كامل افضل از جميع ماسوى الله است ، زيرا جامع جميع صفات كماليه كلمات وجوديه مى باشد. به همين جهت خليفة الله است و خلافت بر همه مكوّنات از آن اوست .
انسان كامل را به اسامى گوناگون اسم مى برند و هر اسمى اشارتى به شاءنى از شؤ ون آن دارد، نوحش گفته اند براى آن كه نجات دهنده از طوفان بلا است ، ابراهيم گفته اند زيرا كه از نار هستى گذشته و نمرود خواهش را كشته و خليل حضرت حق گشته ، موسى ناميده اند به جهت اين كه فرعون هستى را به نيل نيستى غرق نمود و در طور قرب مناجات مى كند، خضر گفته اند براى آن كه آب حَيَوان علم لدنّى خورده و به حيات جاودانى پى برده است .
انسان كامل امام قافله نوع انسانى و غايت مسير تكاملى آن و صراط مستقيم و صراط الى الله بلكه صراط الله است كه ديگر افراد بايد راه تقرب به او را سير نمايند تا به كمال انسانى خود نائل شوند.
انسان كامل آن عارف متصرف در وجود است كه با همت خود (يعنى توجه و قصدش) و به سبب قوت روحانيت و مظهريت تامش ‍ صورتهايى را كه خارج از خيال اند و موجود در اعيان خارجى اند خلق مى كند و در آن واحد در اماكن مختلفه در سراسر عالم امكان حاضر مى شود و حوايج عبادالله را برمى آورد.
انسان كامل كه كون جامع و مخلوق كامل است بوجود او اسرار الهى در مظهر هويدا مى گردد و همه عالم با تمام ذراتش و جميع اسرارش ‍ قائم به حقيقت انسان كامل است لذا براى انسان كامل صورت كامله جامعه بين جمع وجودى و تفرقه كونيه مى باشد.
انسان كامل به حسب عروج و صعودش به حسب اعتلا وجودى اش ‍ به حدى مى رسد كه با نَفَس رحمانى و صادر نخستين اتحاد وجودى پيدا مى كند، وقتى با او اتحاد وجودى پيدا كرد چون كلمات نوريه همه بر آن رق منشور منتقش اند و شؤ ون او هستند و از او جدائى ندارد، همه كلمات وجودى مى شود شؤ ون اين انسان ، به اين معنا عالم ، ما سواى الله در اين هنگام مى شود شؤ ون اين انسان كامل كه اتحاد وجودى با نفس رحمانى پيدا كرده است اين اتحاد است اشرف و ارفع از اتحاد عاقل به معقول هر چند عمق آن معنا سرانجام به اين حقيقت مى رسد، درباره اين انسان حقيقتا اين مطلب است كه و كل شى ء اءحصيناه فى امام مبين (٢) خودش است كتاب مكنون ، ام الكتاب ، كتاب محو و اثبات ، در مقام جمع اش مى شود قرآن و در مقام تفصيل مى شود فرقان اين شاءنيت را انسان دار است . پس از اين جهت كه انسان بالفعل با جوهر كل با نفس رحمانى با آن عمود قائم ورق منشور اتحاد وجودى پيدا مى كند همه كلمات نورى به او مى پيوندد يعنى عالم مى شود اعضاء و جوارح او لذا به هر كجا بخواهد تصرف مى كند.
قرآن ، عرفان و برهان با هم جدائى ندارند و هر سه را اگر جمع كنيم مساوى است با انسان كامل ، آن كسى كه قطب عالم امكان است ، آن كسى كه امام است حجة الله است واسطه در فيض است ، امام معصوم است ، جان عرشى او وعاء حقايق قرآن است . امام كل است يعنى امام ملك و ملكوت انسان كامل برهان هر چيز است ، انسان كامل عرفان هر چيز است ، انسان كامل ميزان هر چيز است .
قلب انسان كامل محل مشيئت الهى است . انسان كامل يعنى انسان به فعليت رسيده كه واسطه فيض الهى ست ، انسانهاى كامل خود قرآن ناطق اند اينها ايام الله هستند.
انسان كامل چون چشم برزخى و عقلى او باز است . واقعا در هر مرتبه وجود كه قرار بگيرد هم ما قبلش را مى خواند هم مابعدش را مى خواند اما ما قبلش را مى خواند چون انموذج ما قبلش است و اما ما بعدش را مى خواند چون متن ما بعدش است لذا انسان كه چشم قيامتى او باز شد و قيامتش قيام كرد مى بينيد كه از گذشته خبر مى دهد و از آينده هم خبر مى دهد چون متن اعيان و لوح وجود و قلم وجود در پيش او است .
انسان كامل كسى است كه در تمام نشاءات ديگران گرد او طائف اند او قبله همه است .
انسان كامل مزاجش اعدل امزجه است يعنى مزاجش اعتدال تام دارد و قطب و مركز است يعنى مزاجها گرد او دور مى زنند و هر چه مزاج معتدل تر باشد آن دولت حيات و علم و... قوى تر است .
انسان كامل به مفاتيح غيب علم پيدا مى كند، جناب علامه قيصرى در فصل دوم مقدمات شرح فصول الحكم مى فرمايد:
«و من الاسماء ما هى مفاتيح الغيب التى لا يعلمها الا هو و من تجلى له الحق بالهوية الذاتية من الاقطاب و الكمل . قال تعالى (٣)» «عالم الغيب فلا يظهر على غيبه اءحدا # الا من ارتضى من رسول (٤)»
انسان كاملى كه داراى اعتدال مزاج مى باشد صاحب نفس مكتفيه است يعنى خود كفاء است و نياز به معلم ندارد، انسان كامل امام و حجت الله است . انسان كامل قطب عالم است ، انسان كامل امام ملك و ملكوت است واقعا.
انسان كامل مظهر اسم الله است . الله مستجمع جميع صفات كمالى ست ، الله كعبه همه اسماء است ، قبله همه اسماء است ، اسماء همه در حول او طائف اند. و آنى كه مظهر اسم الله است . او هم كعبه و قبله همه است ، مظهر الله هم بايد اتم مظاهر باشد و آن انسان كامل است . و بر مبناء خيلى محكم و متقن حضرات آقايان اهل عرفان رب مطلق بى مظاهر راه ندارد و اسماء بى مظاهر نمى شود و الله هم هيچ وقت بى مظهر نيست و لذا هيچ وقت جهان نشه عنصرى خالى از انسان كامل مظهر الله نيست كه او را تعبير مى كنند به قطب عالم ، هميشه اين خليفه حق و مظهر الله در نشئه عنصرى بايد باشد، حال يا به جهت ضعف و بى چاره گى ما از ديدگان ما غايب است و يا نه لياقت آن را داريم كه با او محشور باشيم . او هست ، او آفتابى ست كه در آسمان معرفت بايد باشد. در اين مقام جناب قيصرى دارند:
اءن الاسم الله مشتمل على جميع الاسماء و هو متجل فيها بحسب المراتب الالهية و مظاهرها و هو مقدم بالذات و المرتبة على باقى الاسماء فمظهره (اى الانسان الكامل) ايضا مقدم على المظاهر كلها و متجل فيها بحسب مراتبه .(٥)
انسان كامل صاحب مقام كن است باذن الله اذا اءراد شيئا اءن يقول له كن فيكون (٦) مى شود صاحب مقام كن ، صاحب رتبه كن كه اين اسماء تكوينى و عينى به نحو كمال در او متحقق است . انسان كامل كه خليفة الله است بايد به صفات مستخلف عنه بوده باشد لذا تصرف در ماده كائنات مى كند به محض انشاء اين فعل متحقق مى شود. جناب شيخ الرئيس ابن سينا درباره خصال نبوت گويد «نبى آن كسى است كه متصرف در ماده كائنات است» چرا، چون او كسى است كه تمام اسماء به نحو اتم و اكمل در او پياده شده است .
انسانهاى كامل يعنى ائمه عليهم السلام حامل عرض هستند جانشان عرض است سرّشان وعاء معارف الهى است حامل علم اند.
انسان كامل آن موجودى است كه ثمره شجره وجود است ، كه قطب عالم امكان است و بر مبنا، محكم و استوار اماميه هيچ گاه جهان خالى از انسان كامل نيست كه قطب است محور است ، امام است ، مقتداء است ، غرض و غايت كل است همه گرد او طائف اند چه در دنيا و چه در آخرت ، چه موجودات دنيوى و چه اخروى .
انسان كامل صاحب آن مزاح معتدل است كه مركز است و بقيه امزجه حول اين مركز دور مى زنند به حسب اعتدال مزاجها با اين مركز بعضى نزديك اند و بعضى دوراند. هر كه مزاجش معتدل تر باشد به مركز نزديك تر است و آنى كه مزاجش اعتدالش كم تر است به مركز دورتر است تا مى رسد به مزاج حيوانات و مزاج نباتات و مزاج معادن كه اينها خيلى از مركز دوراند.
انسان كامل آن انسان بالفعلى است كه يك واقعيتى دارد هر كس به او قرب و همجوارى داشته باشد در تخلق به اخلاق ربوبى و در اتصاف به صفات الهى متخلق و متصف است . جناب ابن سينا مى فرمايد: «كمال عالم كيانى و كونى در اين است كه انسان كامل در او بوده باشد» چه اين كه كمال بهشت به انسان كامل است و كمال انسانها ديگر به بهشت است .
انسان كامل ، انسان به فعليت رسيده اى است كه با نَفَس رحمانى و صادر نخستين اتحاد وجودى پيدا كرده است و ام الكتاب كه عقل اول است شاءنى از شؤ ون او مى شود. و كتاب مبين كه نَفْس كل است شاءنى از شؤ ون او مى شود و كتاب محو و اثبات و مادون نفس كل طورى از اطوار او مى شود و خودش همه مى شود و اگر از عظمت و مقامش خبر بدهد كه وجود مقدس اميرالمومنين ولى الله فى الارضين قطب الموحدين على بن ابى طالب (عليه السلام) فرمود:
انا نقطة باء بسم الله ، انا جنب الله الذى فرطتم فيه و انا القلم و انا اللوح المحفوظ و انا العرش و انا الكرسى و انا السماوات و الارضون .(٧)
اينها واقعا درست است و حق است چون اينها به لحاظ جنبه صورى و بشرى نيست اينها به لحاظ آن جنبه ملكوتى و روحانى و ولائى آنهاست همه ما دريافتهاى روحى و كشفى را از حضرت بقية الله سلام الله عليه مى گيريم چه اين كه همه انبياء از مصباح نور خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم ) مى گيرند و ائمه اطهار عليهم السلام همه مشكاتى هستند كه آن مصباح ختمى از اين مشكاة مى فروزد و انوارش نصيب ماها مى شود.
انسان كامل ، انسان خليفة الله ، انسان حجة الله ، انسان بقية الله انسانى است كه جان عرشى او وعاء حقايق قرآن است انسانى است كه حامل عرش الهى است و علم الهى عرش اوست و انسان كامل حامل عرش الهى است .
انسان كامل جامع ترين كتاب الهى است ، اگر چه همه موجودات كتاب الهى هستند، اما انسان يك كتابى است كه جامعه همه كتابهاست ، بزرگترين و منظم ترين و شريف ترين و لطيف ترين مرآت كه حقيقت نما است جان پاك انسان به عصمت رسيده است ، كمال طهارت عصمت است و كمال عصمت خاتم است ، اين خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) يك دانه انسان است در نظام هستى كمال انسان است ، كمال عصمت است ، كمال طهارت است ، كمال نبوت است كمال ولايت است .
انسان كامل واسطه فيض است ، بعضى از اعاظم مى فرمايند: انسان كامل به منزله آبشار است . آبشار از بالا مى ريزد به پائين از بطنان عرش مى ريزد به همه جا، حال اين فيض او، ترشحات او، شعب او به ديگران هم مى رسد، اصل آبشار اوست كه واسطه فيض است و ديگران هم از اين آب حيات مستفيض اند.
انسان كامل هادى محض است ، هدايت محض است مظهر اتم اسم الهادى است ، اصلا در حريم او شيطان راه ندارد اسم مضّل راه ندارد، مكاشفاتش نور محض است ، قولش نور محض است در تمام شؤ ونش عصمت دارد.
قلب نازنين انسان كامل تجلى گاه اسم شريف الواسع است و او مظهر اتم المحيط مى باشد.
انسان كامل از خود بدل انشاء مى كند و به اطراف و اكناف مى فرستد تا از اشخاص دستگيرى كنند چون خودش جامع جمع الهى است ، اسطرلاب تام حق است ، خودش قرآن الهى است .
انسان كامل كسى است كه مى بايستى عوالم ملك و ملكوت و جبروت همه را جواب بدهد و همه از وجود او بايد مستفيض بوده باشند.
انسان كامل مبين حقايق اسماءست يعنى آگاه با سرالقدر آنهاست و سرالقدر احكامى است كه بر اعيان ثابته مترتب است ، لذا انسان كامل مبين حقايق اسماء است به سرالقدرشان به تار و پودشان به سرشت شان به بافت شان آگاهى دارد و احكامى كه بر آنها مترتب است بيان مى فرمايد چه احكام تشرعى و چه احكام تكليفى و چه احكام تكوينى .
انسان كامل كسى است كه ارواح عوالم كه ملائكه موكل از جانب خداوند سبحان هستند در اختيار او مى باشند، او اگر بخواهد تصرف در ماده كائنات بكند، مى كند و اگر بخواهد نمى كند ولكن تا انسان به سرالقدر آشنا بشود و تا آن رموز مقام ولايت را بدست آورد اينها كار آسانى نيست كه انسان بفهمد چطور گاهى ولى الله ، انسان كامل تصرف مى كند و گاهى نمى كند و سيره زندگى ائمه عليهم السلام سراسر رموز و اسرار است و كسانى كه راهى نپيمودند و چيزى نچشيدند حق چون و چرا در كار اينها را ندارند، جان انسان جدولى است متصل به يك پارچه دار هستى ، با همه مرتبط و متصل است و همه با او پيوسته اند، و مى دانيم كه همه با ما پيوسته اند ولى ما با همه گسسته ايم اين حجاب ماست و اين حجاب براى حجة بالغة حق ، انسان كامل نيست همه با او پيوسته اند و او هم به همه پيوسته است ، لذا انسان كامل تصرف در عالم مى كند و يك وقت هم تصرف نمى كند و ما نمى دانيم و اين مربوط به عالم اوست و مربوط به آن اذن الله است ، سلطان بحث مهم تصرف فص لوطى فصوص الحكم مى باشد. از آن جمله فرمايش شارح علامه قيصرى اين است كه :
فالحاصل ان المعرفة تمنع العارف من التصرف و من تصرف من الانبياء و الاولياء انما تصرف بالامر الالهى لتكميل المتصرف فيه و الشفقة عليه و ان كانت الصورة الاهلاك .(٨)
معرفت تام كه فناء در توحيد است مانع از تصرف است چون تصرف زير سر همت است و با معرفت تام آن تجمع همت پيش نمى آيد براى اين كه مجذوب ديگرى است .
انسان هاى كامل كسانى هستند كه خداوند عالم مى شود مرآت آنها - اءلمومن مراءة المومن - چون مومن يكى از اسماء الهى است كه ذات حق مى شود مرآتشان و حقايق را از بطنان عرض مى گيرند الرحمن على العرش استوى (٩) و آن حديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه : ما من شى ء الا و صورته تحت العرش و اين كه در روايت آمده ائمه عليهم السلام حاملين عرش هستند و قلب المومن عرش الله الاعظم - پس در اين چنين جانى كه حامل عرش است و ما من شى ء الا و صورته تحت العرش ، و ان الامام اذا شآء اءن يعلم اءعلم - تيرگى و حجاب نيست ، جان زلال است انسان با همه نظام هستى وابسته است اگر حجاب بوده باشد با همه بريده مى شود.
انسان كامل يك عقيده و جانى دارد كه هيولاى اعتقادات و مجمع الاضداد است .
انسانهاى كامل ، سفراى حق ، اينها مبين حقايق اسماء هستند، در كتاب مصباح الانس دارد كه انسان كامل نشانه اى دارد تا هر كسى نگويد من خليفة الله هستم و اين نشانه آن است كه مبين حقايق اسماء باشد.
انسان كامل كه عقل محض است و علم محض است قرآن كريم او را سراج منير معرفى كرد و داعيا الى الله باذنه و سراجا منيرا(١٠) از آن جهت كه او در تاريكى هاى افكار بشرى و پندارهاى بشر مى درخشد و نور مى دهد، مثل آفتاب كه نور مى دهد، آفتاب واسطه است براى ديدن اجسام و انسان كامل واسطه است براى عقل ، براى ديدن ارواح و معانى و حقايق .
قلب انسان كامل مشرق حقايق الهى است ، قلب انسان كامل كه واسطه فيض است اين قلب آن مشرقى است كه حقايق از آن مشرق طلوع مى كند و اصرارى كه اهل عرفان در كتبشان دارند و در كتب ديگران نيست و اين جزء اعتقادات راسخ مذهب اماميه است آن كه زمين هيچگاه خالى از چنين انسان كامل كه قلب او مشرق حقايق است ، نيست ، او بايد باشد تا واسطه در فيض بوده باشد و همه در گرد او بگردند، خليفة الله در نشئه عنصرى هميشه مسجود جميع اسماء بايد بوده باشد، روى مبانى سخت و محكم عرفانى انسان كامل ذاكر حق هميشه بايد بوده باشد.
حضرات آقايان اهل عرفان هر جا كه سخن از پيدايش و پديد آمدن اسماء و صفات از مقام جمع احدى است تعبير به انزال مى كنند، وقتى از مقام علم ، از مقام جمع الهى كثرت يافت حال مى شود تنزيل كه تفصيل است ، از اولى تعبير مى شود به قرآن كه مقام جمع است و چون آمد به كثرت كه مقام فرق است تعبير مى كنند به فرقان ، قرآن و فرقان عينى و كتبى كه در خدمتش هستيم ، قرآن در فرقان كتبى بيانگر قرآن و فرقان عينى است ، چه قرآن عينى و چه قرآن كتبى هر دو هستند صورت انسان كامل ، آن يكى صورت عينيه انسان كامل است و اين يكى صورت كتبيه انسان كامل است كه اگر بخواهيم انسان كامل را تشريح كنيم ، كتاب وجودش را بنگاريم و بنويسيم مى شود اين كتاب كذايى .
انسان كامل كسى است كه مفاتيح غيب و شهادة در دست اوست و مظهر اتم اسم شريف الفتاح مى باشد. الفتاح از جمله مفاتيح غيب است : سلطان بحث فتوح و فتاح در فص صالحى شرح فصوص ‍ الحكم .
وجود نزولا ليل و صعودا يوم است و انسان كامل در نشئه عنصرى هم ليلة القدر است هم يوم الله است به لحاظ مقام فؤ ادش و عروجش و به لحاظ روح نازنين عرشى اش يوم الله است كه فرمودند: نحن ايام الله و به لحاظ عالم جسمانيش ، اين سوئى اش ‍ ليلة القدر است لذا اين كه وجود مقدس كشاف حقايق ، قرآن ناطق حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) بنا به نقل تفسير فرات كوفى فرمودند حضرت صديقه طاهره عليها السلام ليلة القدر است به اين جهت است چه اين كه همين بزرگوار كه به لحاظ بنيه عنصرى اش ليلة القدر است به لحاظ جان شريفش يوم الله است ، كه يوم ظهور است ، شهود است ، وضوح است ، و يوم اينجاى ما يك نمودى است از يوم ، و يوم را مراتب است كه يوم بروز و ظهر اشياء است به آن اندازه كه حقايق براى جان انسان ظهور پيدا مى كند و روشن مى شود به همان مقدار اين انسان يوم است چون از تاريكى بدر آمده است ، تا آن جا كه انسان بشود ايام الله ، سبحان الله از عروج انسان .
انسان كامل ثمره شجره معرفت و يقين است كه كلمة طيبة كشجرة طيبة اءصلها ثابت و فرعها فى السماء(١١) شجره ، حقيقت انسان كامل و خليفة الله است كه مدبر جسم كلى و جامع جميع حقائق است و دقائق او در تمامى موجودات منتشر است ، حقايق روحانيه و ماهيات جسمانيه از فروع و عروق آن شجره طيبه اند كه اصل آن در ارض سفلاى عالم ناسوت و امكان ثابت است و فروعش در سماوات عوالم روحانيه مورق ، و آن شجره طيبه شجره معرفت و يقين است .
براى انسان كامل مقامى فوق مقام خلافت كبرى هم است : چون خلاف روى بسوى انسان دارد يعنى عنوان وساطت دارد كه واسطه در فيض است ، آن جنبه ولايتش فوق مرتبه خلافت است .
انسان كامل ، ولى الله كسى است كه عالم به غيب است عالم الغيب فلا يظهر على غيبه اءحدا # الا من ارتضى من رسول فانه يسلك من بين يديه و من خلفه رصدا(١٢) به يك وجه از معنا كه ضمير - فانه - برگردد به حق تعالى اين است كه اين مقام شامخ معصوم و سفير الهى كسى است كه خداوند سبحان نگهدار و حافظ و راصد اوست كه او معصوم است و هم مصون است اين خيلى مقام است ، پس گذشته از عالم به غيب بودن معصوم بودن و مصون بودن انسان كامل و حجة الله از اين آيه قابل فهم است .
انسان كامل قلب عالم امكان است . از آنجائى كه در عالم صغير انسانى قلب مبداء فيوضات ظاهره و روح منشاء فيوضات باطنه است در عالم كبير انسانى نيز حقيقت انسان كامل و حجة الله بر حسب روحيت واسطه فيوضات معنويه الهيه است و در مقام قلبيه واسطه فيوضات حسيه الهيه است ، بدين جهت انسان كامل را قلب عالم امكان گويند.
انسان كامل مظهر ذات اقدس اله و مرآت جهان نماى حق است هم در مقام جمع و هم در مقام فرق و داراى مرتبه وحدت وجودى و كثرت شهودى است . بنابراين انسان كامل ، خليفة الله و مظهر احدية الجمع و الحقيقة الكلية الشهودى است و تمامى فيوضات و تجليات ابتداء بر حقيقت اين انسان كامل افاضه مى شود و از آنجا بر ساير مظاهر منشعب مى گردد پس اين انسان كامل خليفه الهى بمنزله روح و به مثابه قلب عالم امكان است و ساير موجودات بمنزله جسد و رعاياى آن هستند و آن حقيقت را رعايت اين رعايا بر حسب درجات هر يك لازم است و هر يك از اين رعايا را نيز اطاعت و باندازه استعدادات خود واجب است . سبحان الله از تفاوت اين درجات و اختلاف اين استعدادات .
از آنجايى كه انسان كامل مظهر جامع و داراى جميع مظاهر است بدين واسطه صاحب آن منزلت را شايسته است كه آثار تمامى مظاهر و شئونات جميع مظاهر و مزاياى جزئيه را بر خود اسناد دهد، زيرا اصل حقيقت مال اوست .
در عالم شهادت مطلقه موجودى پيدا مى كنيم كه او ميوه شجره وجود است كه به حسب ظاهر در آخر قرار گرفته است ، آنى كه قطب است ، آنى كه مركز است و همه دور از دور مى زنند و آنى كه باب الله است و همه مى خواهند از اين باب به كمالشان برسند چنين حقيقتى كه انسان كامل است اسامى گوناگونى مطابق شؤ ونش ، مطابق اوصاف و احوالش دارا مى باشد، آدام ، خليفة الله ، انسان كامل ، قرآن ، فرقان ، جمع جمع ، صاحب مرتبه عماء، مركز دائره وجود، قطب عالم امكان و ديگر اسماء گوناگونش ، و چون اسماء الهى غير متناهى هستند و او داراى اين اسما است و مطابق مقاماتش بخواهد هر اسمى را از خويشتن اظهار بكند و بگويد من صاحب اين اسم هستم مى تواند، و به نحو دولت و ظهور آن اسم ، به اين حقيقت كون جامع هم مى گويند مسماء به آدم ، حضرات آقايان اهل عرفان بالله در كتب عرفانى شان به اين عنوان كون جامع خيلى عنايت دارند.
اين كه آقايان اهل عرفان مى فرمايند ولايت سارى است در تمام موجودات و مرادشان از اين ولايت صادر نخستين است آن نور مرشوش است كه همه به او قائم اند، و اين كه گفته مى شود ولى ، ولايتش سارى در همه است اين ولايت با آن ولايت كه صادر نخستين است چه ارتباطى دارد؟ به جهت اين است كه ولى كامل صعودا جانش اتحاد وجودى با صدر نخستين پيدا مى كند و صادر نخستين كه با همه پيوسته است او در مقام ارتباط وجوديش با همه مى پيوندد، لذا اين كه مى گوييم ولايت در همه سريان دارد، داريم خبر مى دهيم از رتبه عاليه و مقام شامخ انسان كامل كه او ارتقاءا و اعتلااء مى رسد به جاى كه اتحاد وجودى پيدا مى كند با آن عقل بسيط و صادر نخستين و كلمات دار وجود به منزله اعضاء و جوارح او مى شوند، همه ، نقوش اويند، و آن مقام خيلى مقام است و اين كه بفرمايد من زمين و آسمان هستم ، من ملك و فلك هستم ، من نوح و ابراهيم هستم و... اين راست است در آن ارتباط، چون دارد از آن مرتبه سارى در همه موجودات خبر مى دهد.
انسان كامل فعليت عالم كبير است ، همانطورى كه فعليت انسان كه عالم صغير است به صورت نوعيه و نفس ناطقه او است فعليت عالم وجود نيز كه عالم كبير است منوط بذات انسان كامل مى باشد كه بدون وجود او تمامى عالم امكان ، قوه محض و هيولاى صرف و جسد بى روح است .
انسان كامل فقير تام است ، كامل مطلق از نوع بشر آن فقير تام است به جهت اين كه خوب مى گيرد، فقير تام آن است كه در گدائى از غنى مطلق نمونه باشد، فقير تام انسان كامل است كه از مخزن حقايق از خداى خودش خوب مى گيرد طورى مى گيرد كه مى فرمايد: - ان الامام اذا شآء اءن يعلم علم - اذا اءراد الامام اءن يعلم شيئا اعلمه الله ذلك .(١٣)


۱
انسان کامل

انسان كامل صورت و واقعيتش دو كتاب شده يكى صورت كتبيه او كه قرآن كريم است و يكى صورت عينيه او كه كلمات دار وجود و دار هستى است ، اگر بخواهيم حقيقت انسان كامل را بنگاريم يعنى اين عالم و اين قرآن .
انسان كامل نه تنها جامع بين قرب نوافل و قرب فرائض است بلكه نقطه جامعه بين احكام وجوب و امكان است ، او آيت كبرى حق است كه از خود خبر داد - اءوتيت جوامع الكلم - اين مقام خاتميت است كه از خاتميت خود خبر داد.
انسان كامل تَخَلُل به همه جا پيدا مى كند، هيچ كلمه وجودى هيچ ذره تمام جهت بطور استقلال از مبداء و خداى سبحان نازل نشده است ، آن طورى كه ديگر پيوسته به آن جهت نباشد، اين معنا ندارد. هر ذره بيده ملكوت كل شى ء و آن خطاب به حضرت موسى (عليه السلام) - انا بدك آللازم - در حقيقت خطاب به همه است ، نمى توانى از من بريده باشى قائم به من هستى ، همه پيوسته ايم به درياى بيكران هستى ، منتهى به جهت حدودمان و لاى روبى نشدن جدول وجودى مان نتوانستيم به همه بپيونديم به خلاف انسان كامل كه تخلل به همه جا پيدا مى كند، انسان كامل ، عارف الهى در هر مقام كه است هم بعد را مى خواند هم قبل را مى خواند.
انسان كامل در ماده كائنات قابض و باسط است مظهر اتم اسم شريف المحيى و المميت است ، اصلا انيّت و حقيقت و واقعيت اين اسم را دارا مى باشد لذا تصرف مى كند.
انسان كامل ، خواه مرد خواه زن ميوه درخت وجود است يعنى انسان كامل غايت دو حركت ايجادى و وجودى است پس سر مطلق آفرينش بلكه سر مخصوص آفرينش انسان ، پيدايش اين ميوه از درخت وجود است يعنى انسان كامل .
قرآن كريم كه عصاره حقائق بى كران جهان هستى است بر انسان كاملى كه مخاطب به اءلم نشرح لك صدرك (١٤) است بطور نزول دفعى و يكبارگى نازل شده است ، سبحان الله از سعه صدر اين انسان ، پس انسان به فعليت رسيده قرآن ناطق است .
انسان كامل اگر مرد باشد مظهر و صورت عقل كل است و اگر زن باشد مظهر و صورت نفس كل است ، بنابراين جناب سيدالاوصيا و سرالانبياء والمرسلين اميرالمومنين (عليه السلام) صورت و مظهر عقل كلى على الوجه الاتم و حقيقت ام الكتاب سيده نساء العالمين فاطمه طهرا عليها السلام صورت و مظهر نفس كلى على الوجه الاتم مى باشد.
انسان كامل را اسامى بسيار است ، پيشوا، هادى ، مهدى ، دانا، بالغ ، كامل ، مكمل ، امام ، خليفه ، قطب ، صاحب زمان ، جام جهان نما، آئينه گيتى نماى ، ترياق بزرگ ، اكسير اعظم ، و...
انسان كامل هميشه در عالم هست و بيش از يك شخص نيست به جهت اين كه تمام موجودات عالم امكان همچون يك شخص است و انسان كامل قلب آن شخص مى باشد، از آنجائى كه هيچ شخص ‍ بدون قلب و دل نمى تواند بوده باشد لذا در عالم هميشه انسان كامل خواهد بود و چون هر شخص يك قلب بيشتر ندارد در عالم هم يك انسان كامل بيشتر نيست در عالم دانايان بسيار ممكن است باشند اما آن كه قلب عالم است يكى بيش نيست چون آن يگانه عالم از اين عالم در گذرد يكى ديگر به مرتبه او به جاى وى نشيند تا عالم بى قلب نباشد.
انسان كامل آن كسى است كه در عالم ملك و ملكوت و جبروت هيچ چيز بر وى پوشيده نمانده است ، اشياء را كماهى و حكمت اشياء را كماهى مى داند و مى بيند، موجودات جمله به يك بار در تحت نظر انسان كامل اند هم به صورت و هم به معنى .
انسان كامل عرش الله الاعظم است كه در مقام فعل و مقام ظهور استيلا، تدبيرى دارد.
انسان كامل آن صادر اول ، خليفه المحيط است ، اگر خليفه المحيط شد پس چيزى از جهان امكان براى او غايت نيست و هيچ چيز جهان هستى را فاقد نيست و الا او تعين المحيط نخواهد بود، مظهر هو الاول والاخر والظاهر والباطن .(١٥) نخواهد بود لذا ممكن نيست چيزى در جهان امكان بگذارد و معلوم انسان كامل نباشد اين فرض صحيح ندارد.
انسان كامل قلب مطهرش لوح محفوظ است ، هر نقش الهى و القاء سبوحى و وحى رحمانى به او بشود، واقعيت و صورت آن را آنطورى كه در علم حق تعالى تعين دارد بدون تغيير به همان اطلاقش ‍ حفظ مى كند، آن وجود عرشى كه داراى مقام منيع عصمت است در تلقى وحى هم معصوم است (سنقرئك فلا تنسى .)(١٦)
انسان كامل خليفه و جانشين كسى است كه لايشغله سمع عن سمع ، و لا يمنعه فعل عن فعل ، ولايلهيه قول عن قول ، و لا يغلطه سوال عن سوال ، و لا يحجبه شى ء عن شى لذا انسان كامل كه مظهر اتم حق تعالى است در حريم قدسى او غفلت ، - نسيان ، سهو، خطا، عدم التفات ، ندانستن ، نفهميدنت نشنيدن ، نديدن ، حالت انتظار و فكر كردن و مانند اينها اصلا راه ندارد.
انسان كامل عصمت لدنى دارد، و معناى عصمت اين است كه سفير الهى در مطلق شؤ ونش معصوم است حتى در تلقى وحى ، لذا در حريم قدس انسان كامل نسيان اصلا راه ندارد.
انسان كامل جان جانان است و بر جان ما از ما اءولى است ، جان ما نسبت به جان جانان مثل تن ماست در برابر جان همانطورى كه تن در تحت سلطه جان است ، جان ما هم تكوينا در تحت ولايت آن جان جانان است النبى اءولى بالمومنين من اءنفسهم .(١٧)
تا ليلة القدر است انسان كامل هم در عالم هست چون قرآن كريم وعاء و ظرف دارد حقايق ظرف دارند نمى شود قرآن بى وعا بوده باشد. وعاء قرآن جان عرشى انسان كامل است .
انسان كامل صعودا مى رسد، مى يابد، مى فهمد، نايل به مقامى مى شود كه كتاب نظام هستى را به خوبى با بهترين وجه مطالعه مى كند، به تار و پود آنها پى مى برد كه اول ما خلق الله اءلعقل و مى فرمايد - انا العقل - كه صعودا از مقام خودش خبر مى دهد و اين - انا - ها كه از خودش خبر مى دهد حد يقف براى او نيست - لو دنوت عنملا لحترق - حضرت جبرئيل يكى از مقامات عظيم وجودى است همين طور ملائكه ديگر و قواى ديگر، جامعيتى كه انسان كامل دارد آنها ندارند، احديتى كه او دارد آنها ندارند، وحدتش فوق وحدات آنهاست ، كثرتش هم فوق كثرات آنهاست ، كثرتى است كه وحدت احدى يافته و به همه اسماء تكوينى آگاهى پيدا مى كند.
انسان كامل اسم اعظم الهى است بلكه انسانهاى كامل مظهر اتم اسماء مستاءثر حق تعالى هستند، بلكه انسانهاى كامل خود اسماء مستاءثر الهى مى باشند اين طور نيست كه هر كس بتواند به حقيقت آنها راه يابد. انسانهاى كامل كلمات تامات الهى هستند كه جان عرشى آنها مرآت حقايق نظام هستى است جان شريفشان جامع جمع و اسطرلاب عالم است .
انسانهاى كامل كسانى هستند كه از كثرت اعتدال مزاجى و شرافت بافت تار و پود بدن عنصرى شان و از شدت و صلابت و قوت و قدرت روحانيت شان كه تعلق به چنان مزاج گرفته است اينها مصداق و آتيناه الحكم صبيا(١٨) هستند، لذا اين انسانهاى كامل غايات انسانها هستند.
انسان كامل قطب است ، وجود مقدس اميرالمومنين (عليه السلام) در نامه اول نهج البلاغه خودشان را قطب معرفى كردند: و اعلموا اءن دار الهجرة قد قلعت باءهلها و قلعوا بها و جاشت جيش المرجل و قامت الفتنه على القطب ... اين مقامى است كه تجزيه در او راه ندارد بيش از يك نفر نمى تواند بوده باشد.
قرآن كريم ، عارف و حكيم هر يك درباره انسان كامل تعبيرى دارند كه بيان گر يك واقعيت است ، حكيم مى گويد: فيلسوف كامل امام است ، فلسفه كه علم به حقايق اشياء است اگر كسى فيلسوف كامل شد اين حجت الله است . عارف مى گويد انسان كامل مبين حقايق اسماء است ، اين مبين اسماء بودن اسماء لفظى نيست بلكه مبين حقيقت اسماء است ، قرآن كريم مى فرمايد و اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ... و علم آدم الاءسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال اءنبئونى باءسماء هولاء ان كنتم صادقين (١٩) انى - اين كلمات همه روى حساب است چون قرآن كريم است ، خصوصيت - انى -، اين طور نيست كه درباره جانشين و خليفه و نماينده و سفير من ، جمع بشويد و تصميم بگيريد و كسى را انتخاب كنيد اين از آن مناصب دنيوى متعارف نيست اين بدست من است .
انى جاعل - جاعلوا و اجعلوا - نيست اسم فاعل است يعنى من همواره اين كاره ام زمين بدون حجت نمى شود عالم بدون حجت راه ندارد. - انى جاعل فى الارض خليفة - اصل حرف و عمده همين خليفه است كه آقايان اهل عرفان خيلى روى اين كلمه دقت دارند، خليفه و جانشين بايد به صفات مستخلف عنه متصف بوده باشد بتواند كار خدائى باذن او انجام دهد بر همين اساس فرمود: و علم آدم الاسماء كلها - حرف تعليم است حرف يافتن است ، الاسماء با الف و لام جمع ، با تاكيد - كلها - عرض نيست تعليم است به ملائكه رسيد - ثم عرضهم - عرض اسماء است انباء است ، عرض سان دادن است معرض نمايشگاه است ، سان دادن و ارائه دادن و نمودن غير از يافتن و تعليم است ، ضمير كلها - به اسما و ضمير عرضهم - هم به اسماء بر مى گردد، در كلها - لفظ اسماء و در عرضهم - ضمير ذوالعقول به معانى اسماء پس اين - علّم - تعليم الفاظ نيست و الا عرضهم نمى فرمود، تعليم الفاظ اسماء خيلى كمال و افتخار براى انسان بر ملائكه نمى آورد، تعليم الفاظ ايجاب نمى كند كه ملائكه براى او سجده كنند، بنابراين آن كه خليفه است همه اسماء تكوينى را داراست نه تنها دانا، با دانا بودن اسماء كسى خليفة الله نمى شود بايد دارا باشد تا بتواند در ماده كائنات تصرف كند.
انسان كامل سرمشق است ، درباره علم انسان كامل ، درباره احوال امام ، در باره جان سفير الهى نماينده حق بحث كردن خيلى تامل و تثبت مى خواهد.
انسان كامل ولايتش دامنه ولاية الله است كه ولايت صورت دين است ، فصل مقوم دين است .
انسانهاى كامل مجلاى فيض حق تعالى هستند و ديگران بوسيله اين ذوات مقدسه نور مى گيرند وجود مطهر حضرت اميرالمومنين سر الانبياء اجمعين (عليه السلام) در نامه ٢٨ نهج البلاغه فرمودند فانا صنائع ربنا والناس بعد صنائع لنا -
انسان كامل عالم به سرّالقَدَر است بر اين اساس هويت اشخاص را، نهان خانه اشخاص را، سرالقدر اشخاص را مى خواهد.
انسانهاى كامل ، سفراى الهى در مقامى قرار گرفته اند كه خود يك برزخ جامع هستند از آن سوى مى گيرند و به اين سوى مى رسانند.
انسان كامل ولايت محبوبى دارد، ولايت يا محبوبى است يا محبى ، ولايت محبوبى كسبى نيست ولايت در محبوبان غير مكتسب است ، انسان كامل كه صاحب نفس مكتفه است داراى ولايت محبوبى مى باشد ولايت او ازليه ذاتيه وهبيه است و آتيناه الحكم صبيا(٢٠) انسان كامل مختار الهى و مصطفى حق است ، اما ولايت محبى كسبى است و ولايت در محبان مكتسب است بايد اتصاف به صفات الله و تخلق به اخلاق الله را كسب كند تا ولى بشود اين راه ولايت براى عموم رعيت براى هميشه باز است .
انسان كامل ميزان و معيار عدل و داد انسانى است ، انسان كامل قطب اللقطاب و مقتداى كل است ، صاحب تعين اول و در عصر خود شخص فارد واحد و امام كل است .
انسان كامل جفر جامع الهى است . انسان كامل در هر عالمى مى تواند در عوالم ديگر ظهور پيدا كند هيچ مانع و حجابى براى او نيست اين مطلب بلند را اهل معرفت در صحف عرفانى تحت عنوان ظهورات كمّل در عوالم تبيين مى كنند.
انسان كامل كه اخبار از غيب مى دهد سر آن اين است : آن ذات عرشى در هر مرحله وجود كه قرار گرفته باشد هم قبلش را مى خواند هم بعدش را، چون سلسله نظام وجود به هم پيوسته اند آن چنان كه بقدر يك قطمير و ميكرون تجاوز و انحراف و خطاء در آن راه ندارد. لذا هر مرحله آن را بتواند درست بخواند قهرا به قبل و بعد آن هم پى مى برد.
انسانهاى كامل از ابتداء معصوم هستند مطلقا در سكوتشان در قولشان در قيامشان ، در قعودشان ، در تمام شؤ ونشان .
براى انسان كامل هيچ نشه حجاب نيست از براى ورود و دخول در عوالم ديگر، يعنى هيچ نشه ظهور انسان كامل را در عوالم ديگر باز نمى دارد.
انسان كامل كسى است كه حقايق نظام هستى را به يك بارگى يافته و ادراك كرده است .
انسان كامل كه متصف به اسماء و صفات الهى است قطب عالم امكان مى باشد، قطب تعدد بردار نيست در هر زمانى قطب يكى است (ليس كمثله شى ء(٢١)) راه ندارد، او امام همه و قبله همه است همه دارند به سوى او مى روند، او دومى ندارد، البته به اين معنا نيست كه انسان كامل اين مخلوق مثل خداى سبحان است در وجود صمدى بلكه مراد از مثل مثال و مظهر است يعنى حجت خدا انسان كامل ، قطب : آن كسى است كه دومى ندارد، تجزيه بردار نيست ، اختصاص به شخص واحد دارد.
انسان كامل وجود نازنين او وجود برزخى است به لحاظ جنبه ملكوتى يك وحدت و وجوب و تاءصل و تاكد وجودى و يك تجمع و اصالت نورى دارد و در افق اعلى قرار گرفته است كه فى مقعد صدق عند مليك مقتدر(٢٢) به لحاظ جنبه ملكى كه عالم زمان و مكان ، ماده و بدن است مثل ديگران زندگى مى كند قل انما اءنا بشر مثلكم .(٢٣)
انسان كامل حافظ و خزانه دار اسرار الهيه است خزاين و اسرار الهيه به طور تفصيل در عالم وجود به طور جمع در انسان كامل مطوى است هنگامى كه انسان كامل از دنيا منتقل شد و كسى نباشد كه به كمال او متصف باشد خزاين الهيه با او به آخرت منتقل مى شود.
انسانهاى كامل وسايل معرفت حق تعالى و وسايط ظهور صفات او و ارباب انواع مخلوقاتش هستند.
انسان كامل برزخ بين وجوب و امكان است چه اين كه مرآت جامعه بين صفات قدم و بين صفات حادث است ، او واسطه بين حق و خلق است زيرا به سبب او فيض حق و مدد الهى كه سبب بقاى ما سوى الله است به همه عوالم ملك و ملكوت مى رسد اگر اين برزخيتش كه با طرفين مغاير نيست نباشد هيچ شيى ء از عالم ، مدد الهى را نمى پذيرد زيرا مناسب و ارتباط نيست تا مدد الهى به آنها برسد.
انسان كامل غرض از آفرينش است براى اين كه خداوند سبحان فرمود: و ما خلقت الجن والانس الا ليعبدون (٢٤) يعنى يعرفون - چه اين كه در حديث قدسى فرمود: - خلقت الخلق لكى اعرف - و چون هيچ موجودى جامعيت انسان كامل را كه خليفه است ندارد پس هيچ موجودى هم به قدر انسان كامل معرفت به حق تعالى ندارد.
انسان كامل ، اين كون جامع در مقام قرب فرايض به منزله انسان العين حق تعالى است زيرا حق جل و علا به واسطه او به خلقش نظر فرمود يعنى انسان كامل واسطه فيض است .
انسان كامل كه فيض تجلى دائمى است عين جلاى مرآت عالم و روح صورت عالم است .
در درياى محيط يعنى عالم غيب غيب آيينه گيتى نماى نهاده اند كه آن دل انسان كامل است هر چيز كه از درياى عالم غيب غيب روانه مى شود تا به ساحل وجود رسد عكس آن بر دل انسان كامل پيدا مى شود و انسان كامل را از آن حال خبر مى شود.
انسان كامل اين كون جامع خليفة الله است زيرا حافظ خلقش ‍ مى باشد پس همواره عالم تا اين انسان كامل را در او وجود دارد محفوظ است .
انسان كامل مجمع بحرين غيب و شهادت و جمال و جلال است .
غايت حركت ايجادى ، ظهور حق در مظهر تام مطلق است كه شامل جميع جزئيات مظاهر است و اين مظهر تام انسان كامل است كه عالم ، صورت حقيقت اوست و خود غايت حركت ايجادى است لذا هيچ گاه زمين خالى از حجت نمى شود.
انسانهاى كامل ، معصومين عليهم السلام منبع جميع علوم و معدن تمام اسرار عالم هستند، اين ذوات روساء ارباب شريعت و ائمه اهل طريقت و اقطاب اساطين حقيقت هستند، اين وجودات عرشى خلفاء الهى در زمين و آسمان ، مظاهر كبريا و جلال الهى در ملك و ملكوت هستند اگر اينها در نظام هستى نبودند نه آسمانها قائم و نه زمين ها ثابت و نه در بين اينها مخلوقاتى موجود مى شدند.
انسان كامل كسى است كه حق تعالى را در جميع مظاهر اسماء و صفات مى شناسد و حق تعالى را در جميع تجلياتش مى پذيرد و قبول دارد.
انسان كامل چون خليفه حق است و عبوديت تامه از آن اوست و اين كه هر انسانى را نصيبى از ربوبيت هست لذا عالى ترين حد آن نصيب انسان كامل مى باشد.
اول چيزى كه از عالم علم متعين شد عين انسان كامل بود به جهت مظهر اسم الله بودن و جامعيت او همه اسماء را به لحاظ اين كه اول اثرى كه حاصل شد از نفَس رحمانى تنفيس اسم الله بود بعد اسماء كليه چون رحمن و رحيم .
انسان كامل كه در همه احوال خدا را مى پرستد و همه شؤ ون زندگى او عبادت حق تعالى است ، عالم به وجود او محفوظ است و به بركت او دنيا خراب نمى شود و اهل آن مادامى كه انسان كامل در ميان آنهاست مستاءصل نمى گردد.
انسان كامل را منزل سراح مطلق در عوالم ملك و ملكوت است خصوصا هنگام بعثت و دعوت خلق بسوى حق تعالى .
خداوند سبحان در انسان كامل جميع اسماء الهيه و جميع حقايقى را كه در عالم كبير ظاهر شده است ايجاد فرمود و به اعتبار اين جمعيت اسمائى و حقايق ، او را روح عالم قرار داد و از جهت كمال صورتش ‍ عوالم علوى و سفلى را مسخر او گردانيد. همچنان كه در عالم هيچ چيز نيست كه تسبيح حق نگويد همچنين در عالم هيچ چيز نيست كه مسخر انسان كامل نباشد. تسخر عالم انسان كامل را به منزله تسبيح حق است و اين را انسان كامل كه صاحب كشف و عيان و اهل ذوق و وجدان است در مى يابد.
معاد همه موجودات به توسط انسان كامل تحقق پيدا مى كند (كما بداءكم تعودون (٢٥)) بكم فتح الله و بكم يختم - و اياب الخلق اليكم .(٢٦)
رساله انسان كامل در ٥ ربيع الاول ه‍ ق برابر ١٧/٢/١٣٨٢ ه‍ ش با قلم اين متمسك بذيل ولايت محمد و آل محمد صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين سيد على طباطبائى در دارالعلم قم به پايان رسيده است .
دعواهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعواهم اءن الحمدلله رب العالمين

مقدمه

١. از آنجايى كه انسان موجودى است ابدى بايد بكوشد تا ابديت خويش را تامين كند، براى صاحبان نفوس زكيه و هوش زاكى جز غور در مفارقات ابدى و امورى كه براى ابد مى ماند چيز ديگر مصلحت نيست . علوم دو دسته اند بعضى بعد از مرگ شكوفا مى شوند و بعضى بعد از مرگ از ياد انسان مى روند، غير از شناخت مفارقات و بحثهاى الهيات بالمعنى الاخص بقيه هر چه هست از ياد انسان مى رود مگر انسان در خلال آن علوم عمل صالحى داشته باشد كه آن ذخيره آخرت بشود، تنها علمى كه بعد از مرگ شكوفاتر مى شود شناخت مفارقات نورى و معرفت حق تعالى و اسماء حسناى الهى و معرفت وحى و عصمت و امامت و ولايت است ، اينها بعد از مرگ نه تنها از ياد انسان نمى رود بلكه زنده تر مى شود، علوم قرار دادى در آن نشه راه ندارد، اما علم توحيد و شناخت اسماء حسناى الهى اصولا شكوفائى اينها بعد از موت است علمى است كه هر لحظه به لحظه زنده تر مى شود، انسان در آن نشئه بيش از هر چيز از علم لذت مى برد و علمى كه انسان مى تواند همراه خود ببرد اين گونه از علوم است .
سخن از علم بما انه علم يك حساب دارد، ايمان و عمل صالح حساب ديگر، آن چه در نشئه آخرت خريدار دارد ايمان و عمل صالح است الان بحث ايمان و عمل صالح مطرح نيست ، سخن از علم بما انه علم مطرح است .
انسان معارف عقليه را مادامى كه در دنياست و سرگرم تدبير بدن است به حقيقت درك نمى كند زيرا تدبير و اشتغال ، نفس را از ماوراء طبيعت منصرف مى كند، بلكه مفاهيم آنها را درك مى كند و مفهوم آن حقيقت را بطور ضعيف ارائه مى دهد، اين گونه از معارف بعد از موت شكوفا مى شوند، به جهت اين كه بعد از موت انسان به آن حقيقت نزديك مى شد آنچه را از دور بعنوان مفهوم نصيب او شده بود هم اكنون بعنوان مصداق مشاهده مى كند. بر اين اساس آن سلسله از علومى كه براى تدبير امور دنياست مادامى كه نظام اعتبارى حاكم است آن علوم هم باقى اند وقتى انسان از نشئه اعتبار به نشئه حقيقت سفر كرد ديگر سخنى از آن علوم به ميان نمى آيد يعنى آن علوم همراه اين مسافر در انتقال نيست بلكه مسافر اين علوم را مانند ديگر تركه خويش ترك مى كند و بسراغ عالم ديگر مى رود.
اما آن سلسله از علوم حقيقى پيرامون مبداء و معاد و مفارقات و... انيها چون اعتبارى نيستند بعد از مرگ شكوفاتر مى شوند، اگر كسى بذر اين گونه معارف را در دنيا كاشت يوم القيامه مشاهده مى كند - ان المعرفة بذر المشاهده -.
٢. همان طورى كه حقيقت قرآن كريم در دسترس همگان نيست انه لقرآن كريم # فى كتاب مكنون (٢٧) و فهم آيات الهى بدون طهارت براى كسى ميسور نيست لا يمسه الا المطهرون پاك بودن شرط اصلى درك قرآن است و چون طهارت را مراتب است درك و فهم قرآن را نيز درجات است ، انسانهاى كامل ائمه معصومين عليهم السلام هم كه قرآن ناطق و كشاف حقايق اند فهم كلمات درربارشان براى همه آسان نيست و اساسا در دسترس فهم و درك همگان قرار نمى گيرد - قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ان حديث آل محمد صعب مستصعب لايومن به الا ملك مقرب او نبى مرسل او بعد امتحن الله قلبه للايمان ...(٢٨) بدون طهارت قلب و تهذيب نفس كلمات نورانى آنها را نمى توان فهميد.
٣. از آنجايى كه شناخت انسان كامل كه مظهر جميع اسماء و صفات الهيه است كار انسان كامل است و الا غير كامل از عهده وصف و تعريف و شرح آن برنمى آيد، در مفهوم اسمى چيزى مى فهمد، لذا اگر خواستيم امام را بشناسيم ادب شناخت اقتضاء مى كند از زبان درربار خود امام بشناسيم .
٤. در ميان كلمات نورانى ائمه معصومين عليهم السلام پيرامون معرفت امام و امامت حديث معروف و مبسوط وجود مقدس ثامن الحجج على بن موسى الرضا عليهما السلام كه مرحوم كلينى رحمة الله عليه در كافى نقل كرده اند جزء غرر احاديث در اين موضوع مى باشد به توفيق الهى اين حديث نورانى در حوزه علميه قم در جمع عزيزانى از فضلاء تدريس گرديد و اين درس ها توسط بعضى از فضلاى حاضر در جلسه پياده شد كه از زحمات آنها سپاسگذارى مى شود و اينك با تجديد نظر به پيشگاه همه انديشمندان و راهيان كوى ولايت و امامت تقديم مى گردد كه شامل پنج بخش ‍ مى باشد.

بخش اول : امامت

s مرحوم كلينى در كتاب الحجة كافى بابى تحت عنوان «باب ، نادر جامع فى فضل الامام و صفاته» كه از غرر ابواب كتاب الحجة است عنوان فرمودند در اين باب دو روايت در فضيلت امام و صفاتش نقل فرموده كه اين روايت اول آن باب است . همين روايت را مرحوم صدوق در كتاب الكمال الدين ، معانى الاخبار و عيون اخبار الرضا (عليه السلام) نقل فرموده است ، مرحوم فيض نيز در كتاب شريف وافى اين روايت را آورده است .(٢٩)
مرحوم كلينى اين روايت را به صورت مرفوع ذكر فرموده : ابو محمد القاسم بن العلاء رحمة الله عليه رفعه ، عن عبدالعزيز بن مسلم قال : كنا مع الرضا (عليه السلام) بمرو...
مرحوم صدوق اين روايت را بدو طريق مسند نقل مى فرمايد، كه يكى از دو طريق ايشان در «اكمال الدين» از مرحوم كلينى است : مرحوم صدوق مى فرمايد: محمد بن موسى بن المتوكل رحمة الله عليه قال حدثنا محمد بن يعقوب الكلينى قال حدثنا ابو محمد القاسم بن العلاء قال حدثنا القاسم بن مسلم عن اخيه عن عبدالعزيز بن مسلم ...
طريق ديگر: رواه ايضا عن ابى العباس محمد بن ابراهيم بن اسحاق الطالقانى رضى الله عنه عن القاسم بن محمد بن على المروزى (٣٠) عن ابى حامد عمران بن موسى بن ابراهيم عن الحسن بن القاسم الدقاق (٣١) عن القاسم بن مسلم عن اخيه عبدالعزيز بن مسلم .
با اين دو طريق مرحوم صدوق . مرفوع بودن روايت مرتفع مى شود، لذا اين روايت در مُسندات حضرت امام رضا (عليه السلام) آمده است .
ابو محمد القاسم بن العلاء رحمة الله عليه ، رفعه ، عن عبدالعزيز بن مسلم : قال : كنا مع الرضا (عليه السلام) بمرو فاجتمعنا فى الجامع يوم الجمعة فى بدو مقدمنا فاءداروا امر الامة و ذكروا اكثرة اختلاف الناس ‍ فيها فدخلت على سيدى (عليه السلام) فاءعلمته خوض الناس فيه ، فتبسم (عليه السلام)...


۲
انسان کامل

عبدالعزيز بن مسلم گويد: ما در ايام على بن موسى الرضا (عليه السلام) در مرو بوديم ، در آغاز ورود (ما به مرو)، روز جمعه در مسجد جامع گرد آمديم مردم پيرامون امر امامت با هم گفتگو مى كردند و هر كسى نظرى داشت اتفاق نظر نداشتند. من خدمت امام هشتم (عليه السلام) مشرف شدم و گفتگوى مردم در امر امامت را به عرض ايشان رساندم . حضرت (عليه السلام) تبسمى فرمود.
نكته انتقادى : ما معتقديم كه تمام شؤ ون وجودى امام (عليه السلام) معصوم است . كردارش ، گفتارش ، نياتش ، اعمالش ، حركاتش . حتى تبسمش معصوم است . لذا براى ديگران حجيت دارد و اسوه است .
ثم قال : يا عبدالعزيز، جهل القوم و خدعوا عن آرائهم (خ ل اديانهم .)
سپس حضرت فرمود: اى عبدالعزيز مردم جاهلند و به اين آراء متشتتى كه (از اديان آنها نشاءت مى گيرد) و بر اصل محكمى استوار نيست مورد خدعه قرار گرفته اند.
ان الله عزوجل لم يقبض نبيه (صلى الله عليه و آله و سلم) حتى اكمل له الدين و اءنزل عليه القرآن فيه تبيان كل شى ء، بين فيه الحلال و الحرام و الحدود و الاحكام و جيمع ما يحتاج اليه الناس كملا... حضرت (عليه السلام ) در اين قسمت ، منصب امامت را از ابتداى پيدايش آن بيان مى فرمايد:
خداى متعال نبى مكرمش را قبض روح نفرمود تا اين كه دينش را به وسيله او كامل كرد و قرآن را بر او نازل كرد كه در آن همه چيز است . خداى متعال در آن حلال و حرام و حدود و احكام را و جميع آن چه كه مردم در كمال خود به آن نيازمندند (تا روز قيامت)، تبيين فرمود. سپس حضرت به آيه اى از قرآن كريم استشهاد مى فرمايد:
فال عزوجل ما فرطنا فى الكتاب من شى ء(٣٢)
فرط فيه تفريطا اى قصر فيه و ضيقه . خداى متعال در كتاب خود، چيزى كم نگذاشت (من شى ء)، هر چه كه هست و نياز است بيان فرمود.
و اءنزل فى حجة الوداع و هى آخر عمره (صلى الله عليه و آله و سلم): اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا.(٣٣)
در حجة الوداع اين آيه را نازل فرمود كه : «امروز دين خود را براى شما كامل كردم و نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و براى شما راضى گرديدم كه اسلام دين شما باشد.» يعنى آن چه كه بناست يك دين در قالب رسالتش بياورد آورده است . واسطه بين خلق و خالق كه رسول و آورنده قانون است ، آن چه كه بايد از عالم بالا در اسلوب وحى تشريعى بيايد، آورده است . نعمت الهى تمام شده است .
و امر الامامة من تمام الدين :
اين كه فرمود (اليوم اءكملت ...) امر امامت از تمام دين است . اگر موضوع امامت در دين حل نشده باشد اين دين كامل نيست و اگر امر امامت از دين جدا شود اين دين ، تمام نيست . و لم يمض (صلى الله عليه و آله و سلم) حتى بين لاءمته معالم دينهم و اءوضح لهم سبيلهم و تركهم على قصد سبيل الحق ، وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) از اين دنيا نرفت تا اين كه رسالتش را ايفا نمود و براى امتش سه چيز را تبيين فرمود:
١. «معالم دينهم»، نشانه هاى ين را براى امت خود بيان كرد (معالم به معناى نشانه است .)
٢. «و اوضح لهم سبيلهم»، راه را براى آنها روشن نمود. آوردن دين با روشن كردن آن تفاوت دارد. دينى كه آمده اگر در يك بستر مبهم و تاريك باشد فايده ندارد. مسير تاريك قابل رفتن نيست و حركت در آن خطر دارد حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) در خطبه اول نهج البلاغه آن جا كه فلسفه بعثت انبياء را تبيين مى كند، اشاره مى فرمايد كه :
فبعث فيهم رسله و واثر اليهم اءنبياءه ليستادوهم ميثاق فطريه و يذكروهم منسى نعمته و يحتجوا عليهم بالتبليغ و يثيروا لهم دفائن العقول ...
انبياى الهى آمده اند تا فطرت هاى دفينه شده در اوهام جهالت را اثاره كنند، راه را روشن كنند، عقل و فطرتهايى را كه دفن شده برانگيزانند.
فقره «اوضح لهم سبيلهم» هم مى تواند به اين معنا باشد كه دين را خيلى واضح و روشن تشريح فرمود و هم به اين معنا كه فطرت ها را شكوفا نمود تا روشنى اين راه بوده باشد.
٣. و تركهم على قصد سبيل الحق يعنى آنها را از راه انحرافى و فرعى به جاده اصلى و شاهراه حق واداشت و هدايت نمود.
و اقام لهم عليا (عليه السلام) علما و اماما.
در قالب اصل دين ، امامت را ترسيم و تشريح فرمود و در مصداق ، وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) را به عنوان امام و پرچم دين براى مردم قائم كرد اين گونه نبود كه امام در گوشه اى قرار گرفته باشد. از خارج حوزه دين هر كسى مى خواهد، اسلام را مشاهده نمايد اول بايد پرچم آن يعنى امام و امامت را ببينيد. لذا به حضرت امير (عليه السلام) يعسوب الدين گفته اند.
و ما ترك (لهم) شيئا يحتاج اليه الامة الا بينه
حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) چيزى را كه مردم به او نياز دارند ترك نفرمود همه آنها را تبيين نمود.
آن چه كه رسالت حضرت بود يعنى آوردن دين ، تبيين دين و اجراى دين ، آن را ايفا نمود و در مقام اجراى دين وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) را براى مردم ، معرفى نمود.
فمن زعم ان الله عزوجل لم يكمل دينه فقد رد كتاب الله و من رد كتاب الله فهو كافر به اگر كسى گمان كند كه خداى متعال دينش را تكميل ننموده ، كتاب خدا يعنى قرآن را رد كرده و هر كس كتاب خدا را رد كند كافر است .

غدير خم دليل بر خاتميت دين اسلام

يكى از اصول اساسى قرآن كريم اين است كه نبى مكرم اسلام ، خاتم انبياست . آيات زيادى بر اين مطلب دلالت دارد اما در سوره مباركه احزاب آيه ٤٠، به آن تصريح شده است ما كان محمد اءبا اءحد من رجالكم ولكن رسول الله و خاتم النبيين و كان الله بكل شى ء عليما.
اين آيه شريفه ، مهم ترين آيه اى است كه به امر خاتميت تصريح دارد. اين ادعاى قرآن كريم است ، دليل آن چيست ؟

معناى خاتميت

خاتم النبيين هم به فتح تاء خاتم و هم به كسر آن ، خوانده شده ولى طريقه جناب عاصم كه به وجود مبارك حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) مى رسد و ما آن را حجت مى دانيم ، به فتح تاء است . خاتم به كسر، به معناى پايان دهنده است . گويا صفى از انبياى الهى تشكيل شده كه نفر آخر، پايان دهنده آن است طبق اين معنا، دليل بر شرافت فرد آخر يعنى وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نيست ، بلكه تنها اين معنا را افاده مى دهد كه بعد از وجود مباركش ، كسى به عنوان نبى از طرف خداوند مبعوث نمى شود.
اما خاتم به فتح ، علاوه به معناى سابق ، معناى لطيف ديگرى را نيز افاده مى نمايد: توضيح آن كه موضوع رسالت و نبوت تشبيه به يك نامه شده كه پايان آن داراى امضاء و مهر است .
امضا كردن پايان يك نامه هم به اين جهت است كه نويسنده نامه معلوم شود و جهت ديگر، آن است كه دليل بر اتمام نامه است يعنى نويسنده نامه آن چه كه بايد بنويسد نوشته و بعد از آن چيزى نمى نويسد. در زمانهاى قديم به جاى امضاء، مهر مى زدند. مهر زدن نامه يعنى تمام شدن نامه ، مهر شدن قلب به معناى تمام شدن ظرفيت قلب است (طبع على قلوبهم .)(٣٤)
در قديم ، جهت سهولت ، مهر را بر روى انگشترى خود، حك مى كردند كه هميشه همراه داشته باشند و در بين ائمه عليهم السلام و ديگران رسم بود كه هر كس جمله اى را (و بعضا به صورت رمز) بر روى آن حك مى كردند پس خاتم يعنى انگشترى كه وسيله اعلام تمام و كمال يك نامه است .
وجود مبارك پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم النبيين است يعنى لوح رسالت و نبوت با وجود حضرت تمام شد او خاتم النبيين است يعنى او، كامل كننده بساط نبوت است . بساط نبوت تشريعى با وجود حضرت ، جمع شد، بعد از او پيغمبرى نمى آيد، زيرا علت ارسال انبياء اين بود كه وحى الهى كه قانون زندگى است به جهت هدايت مردم ، آورده شود. چرا بعد از وجود مبارك حضرت ختمى مرتب (صلى الله عليه و آله و سلم) پيغمبرى نمى آمد؟ زيرا آن چه كه مى بايست براى مردم آورده شود، آورده است و نيازى به قانون جديد نيست دين كامل و تمام گشته است . دليل خاتميت پيغمبر، تمام و كمال بودن دين اسلام است بى نيازى به پيغمبر بعد از عصر آن حضرت را بايد در كمال دين جستجو كرد اگر ثابت كرديم كه دين ، دين كاملى است ثابت كرده ايم كه نيازى به پيغمبر نيست . وجود مبارك حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم النبيين است يعنى تمام كننده و كامل كننده دين است . چيزى در محدوده رسالت نيست كه مردم به آن نياز داشته باشند و حضرت نياورده باشد ما فرطنا فى الكتاب من شى ء.(٣٥)
حال كه معلوم شد نبى مكرم اسلام ، خاتم و تمام كننده دين است بايد روشن شود كه كمال دين به چيست ؟ ابتدا بايد كمال دين شناخته شود بعد ثابت شود كه اين دين به وسيله حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) كامل شده است و آن گاه ادعا نماييم كه ديگر نيازى به پيغمبر نيست .
شناخت كمال دين با بررسى اساسى دين معنى مى شود: محورهاى اساسى دين سه چيز است :
١. انزال وحى و آوردن قانون اساسى دين از طرف خداوند سبحان
٢. تبيين و تفسير قانون اساسى دين و حفاظت و حراست از دين
٣. اجراى دين و پياده كردن اين آيين نامه در جامعه اسلامى
دينى كامل است كه ، اين سه محورش ، كامل باشد هم آن چه كه آوردنى باشد بياورد هم تبيين و تفسير شود و از تحريف و كم كردن و زياد شدن مصون بماند و هم در مرحله عمل ، اجرا شود. اگر در محور انزال دين نقصى باشد آن دين كامل نيست و اگر آن چه مربوط به وحى بود نازل شد ولى تبيين نشد و از تحريف مصون نماند باز هم كامل نيست و اگر در مقام انزال كامل بود و از تحريف نيز حفظ شد ولى اجرا نشد، باز هم ناقص است دين بدون مجرى كامل نيست .

بيان مطلب در محورهاى اساسى دين

اول) انزال وحى تشريعى و آوردن قانون اساسى دين از طرف خداى سبحان
اولين محور دين : وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) دعوايى دارد و دعوتى . ادعاى حضرتش اين است كه من پيغمبرم و اين ادعا را بايد با معجزه ثابت كند. معجزه براى اثبات دعواى پيغمبر اكرم است نه دعوت او. وقتى با معجزه ، پيغمبر بودن خود را ثابت كرد آن گاه مردم را به احكام و قوانين الهى (وحى تشريعى) دعوت مى كند در مقام دعوت است كه وحى بر او نازل مى شود تا پيغمبر بودن خود را ثابت نكند نمى تواند مردم را دعوت كند كسى به حرف او گوش نمى دهد.
اين مطلب هم در بحث نبوت عامه نسبت به هر پيغمبرى و هم در بحث نبوت خاصه نسبت به وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مطرح است و قرآن كريم آن را در چند مرحله تبيين مى فرمايد:
مرحله اول : خداى متعال به ذات مقدس رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) امر فرمود كه غير از وحى چيزى نگويد لا تحرك به لسانك لتعجل به (٣٦) قبل از وحى ، حق ندارى چيزى تحت عنوان وحى ، از پيش خود بگويى . تو مامورى در دعوت ، تا وحى الهى را به مردم بگويى .
مرحله دوم : ذات اقدس اله خبر داد كه او غير از وحى الهى چيزى نمى گويد و امضا فرمود كه هر چه مى گويد وحى الهى است . و ما ينطق عن الهوى # ان هو الا وحى يوحى .(٣٧)
مرحله سوم : خداى سبحان فرمود وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در ابلاغ وحى الهى چيزى را كم نمى گذارد، اين گونه نيست كه بعضى از وحى را ابلاغ نكند، بخلى نمى ورزد هر چه وحى است مى گويد: و ما هو على الغيب بضنين .(٣٨)
تذكر: تبيين اين مراحل ، در محدوده وحى تشريعى است يعنى وجود مبارك پيغمبر از آن جهت كه پيغمبر است و از آن جهت كه رسول است و الا از آن جهت كه حضرت (صلى الله عليه و آله و سلم) امام است ، ولى است و ولايت تكوينى درد بحث جدايى مى طلبد. در رساله مربوط به مقام نورانى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نمى توان قياس كرد. آن چه كه حضرت در مقام ولايت ، وحى انبائى دريافت نموده به مراتب بيشتر از وحى تشريعى است .
مرحله چهارم : هر چه كه مردم الى يوم القيامة به آن احتياج داشته باشند در قالب وحى فرستاده شده است و چيزى فروگذار نشده است ما فرطنا فى الكتاب من شى ء.(٣٩)
اين مراحل چهارگانه مربوط به محور اول دين است كه دين در اين محور كامل است يعنى خدا متعال به پيغمبر امر فرموده كه غير از وحى ، مطلبى تحت عنوان رسالت و نبوت نگويد و بعد امضاء فرمود كه پيغمبر به اين امر الهى عمل كرد يعنى هر چه مى گويد، وحى الهى است و نيز، حضرت تمم وحى الهى را ابلاغ مى فرمايد هر چه وحى است مى گويد و ديگر آن كه آن چه كه مورد نياز مردم است تا روز قيامت ، در قالب وحى نازل شده است .
دوم) تبيين و تفسير قانون اساسى دين و حفظ و حراست آن از تحريف
دينى كه از طرف خداى متعال ، به وسيله وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل شده است ، نياز به حافظت و حراست دارد. وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حافظ دين است تا حريم دين از شر بيگانگان مصون بماند. كسى ، چيزى به دين اضافه ، و يا از آن كم نكند. از طرفى اين قانون كه وحى الهى است مطلقاتى دارد عموماتى دارد كه بايد به وسيله مبين و مفسر آن ، مقيد شود و تخصيص بخورد. وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تا زمانى كه در قيد حيات است ، عهده دار اين محور دين هم ، است . او مبين و مفسر دين است قوانين زندگى را براى مردم تحت عنوان احكام الهى تبيين فرموده است .
دين اگر حفاظت نشود كامل نيست . دين اگر در دستخوش بيگانگان قرار گيرد تمام نيست . دينى كه در مقام بقاء احتمال تحريف در او بوده باشد ناقص است . كمال دين در اين است كه آن چه كه دين است بماند يعنى هم حدودثا كامل باشد و هم بقاء كامل بماند.
سوم) اجراى دين و پياده كردن اين آيين نامه در جامعه اسلامى
اهميت هر قانون به اجراى آن است اگر قانون و آيين نامه اى عمل نشود، ارزش ندارد و دين كه آيين نامه است ، وحى كه قانون است اهميت آن به اين است كه ضمانت اجراى داشته باشد. اگر احكام دين مجرى و ضامن اجراى نداشته باشد دين تحت عنوان يك سلسله احكام و قوانين تاثيرى ندارد. قرآن بدون مجرى و در لابه لاى كتابها براى انسان نقشى ندارد. انسانيت انسانها در يك وادى انحطاطى قرار مى گيرد. قرآن آيين نامه فطرت انسان است و اين آيين نامه به دست پيغمبر داده شده تا آن را اجرا و پياده نمايد. وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مجرى دين است و ولى مردم . او ولى دين نيست بلكه ولى مردم است . كمال دين به اجراى اوست اگر دين ضمانت اجرايى نداشته باشد كامل نيست .
نتيجه : كمال دين بايد در تكميل هر سه محور اساسى دين باشد و نقص در هر يك دليل بر كامل نبودن اصل دين است .

آيا دين محدود به حيات عنصرى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است ؟

تا زمانى كه وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) در قيد حيات عنصرى بودند خود عهده دار اين محورها بودند هم در مقابل انزال و هم در مقابل تفسير و هم در مقام اجراء ولى آيا دين محدود به حيات عنصرى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است يا اين كه بعد از وجود مبارك حضرت نيز ادامه دارد؟ اگر كمال و تمام دين محدود به زمان حضرت باشد با ادعاى جهان شمول بودن دين هماهنگ نيست . اين دين با اين حرف سازگارى ندارد كه تمام و كمال آن در همه محورها، محدود به حيات عنصرى حضرت باشد زيرا در بحث نبوت اين مطلب تبيين شده است كه پيامبران سه دسته اند: بعضى پيغمبرند منتهى غير اولوالعزم و بعضى پيغمبر اولوالعزمند و بعضى خاتمند: پيامبران غير اولوالعزم محدوده نبوتشان هم از حيث زمان و هم از حيث مكان است . گاهى در يك شهر و يا يك كشور است ، همه كره زمين را در بر نمى گيرد، جهان شمولى ندارد در يك زمان موقت و معينى و در يك سرزمين مشخص و محدود است . پيغمبر اولوالعزم محدوده رسالتش از حيث مكان محدود نيست ولى از حيث زمان محدود است . پيغمبران اولوالعزم ادعاى جهان شمولى دارند محدود به يك سرزمين نيستند لذا در يك زمان دو پيغمبر اولوالعزم نيست كه يكى مربوط به يك كشورى باشد و ديگرى مربوط به كشور ديگر، پيغمبرى كه ادعا دارد اولوالعزم است يعنى داراى شريعت است مى گويد: دين و آيين من جهان شمول است مرز نمى شناسد. تمام كره زمين در قلمرو نبوت من است .
ولى چون از حيث زمان محدود است اين شريعت نمى ماند. چون كامل نيست ، دائمى نخواهد بود و موقت است . دسته سوم كه يك مصداق بيشتر ندارد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است كه همه ويژگى انبياء گذشته را دارد به همراه چيزى اضافه . قلمرو پيغمبر اكرم هم از حيث مكان و هم از حيث زمان ، محدود نيست يعنى آن كس كه خاتم است ادعا دارد مى گويد دين و آيين من هم جهان شمول است مرز نمى شناسد و هم زمان نمى شناسد لذا حلاله حلال الى يوم القيامة و حرامه حرام الى يوم القيامة .
اين ادعا را پيغمبران اولوالعزم ديگر نمى توانند داشته باشند آنها مى گويند: حلال ما، حلال است تا زمان پيغمبر اولوالعزم بعدى و حرام ما حرام است تا زمان پيغمبر اولوالعزم بعدى .
پس اگر ادعاى خاتميت اسلام مطرح است و اگر پيغمبر اكرم خاتم انبياست يعنى دين و آيين او جهان شمول و الى يوم القيامه است ، اين ادعا با اين مطلب سازگار نيست كه محور سه گانه دين محدود به زمان حيات عنصرى حضرت باشد. محدود كردن دين در حيات عنصرى حضرت با ادعاى جهان شمولى دين ، هماهنگ نيست . اگر دين كامل و جهان شمول و ابدى است بايد اين محورهاى اساسى همواره و براى هميشه محفوظ بماند.
تا زمانى كه حضرت زنده است وحى تشريعى زنده است وحى تشريعى نازل شد، آن چه كه آوردنى بود آورده شد با ارتحال حضرت بساط وحى تشريعى جمع شد يعنى محور اول تمام و كامل گشت ولى تكليف دو محور بعد چه مى شود هنوز عمومات و مطلقات دين باقى است ، دين نياز به تفسير و تشريح دارد، در محور دوم اين دين بايد حفاظت شود، سر نماندن اديان سابق اين بود كه دين تحريف مى شد و در دستخوش بيگانگان قرار مى گرفت . اگر كسى نباشد كه دين را از تحريف حفظ كند، دليلى بر بقاى آن نمى ماند و در محور سوم اگر دين مجرى نداشته باشد، باقى نمى ماند. اگر اين دو محور حل نشود، دليلى بر خاتميت دين نداريم .
رفع شبهه : بعضى چنين پنداشته اند كه دليل خاتميت دين ، شد فكرى جامعه است يعنى چون مردم به رشد فكرى رسيده اند ديگر نيازى به پيغمبر نيست . اين حرف قابل قبول نيست ، زيرا با فرمايش ‍ قرآن كريم علمكم ما لم تكونوا تعلمون (٤٠)
هماهنگ نيست . اين آيه شريفه همواره هست و بالا آمدن عقل و معلومات مردم ، دليل بى نيازى مردم از وحى نيست بلكه عند التحقيق ضرورت به وحى را بيشتر مى كند مردم هر چه بيشتر بفهمند نيازمند به وحى اند. هر چه افكار و فرهنگ مردم رشد كند احتياج آنها به وحى بيشتر مى شود.
تذكر: اين شبهه بايد در جاى خود، روشن شود و پاسخ داده شود. از آن جا كه در صدد بحث كلى پيرامون خاتميت نيستيم از تفصيل آن صرف نظر مى نماييم . در حال حاضر بحث در بيان دليل خاتميت دين اسلام است .
با اهميت دو محور اساسى دين يعنى تفسير و حفاظت از يك سو، و اجراى آن از سوى ديگر، اگر خللى در آنها ايجاد شود دين كامل نيست و با طرح و برنامه براى اين دو محور دين ، دين كامل مى شود لذا وقتى قرآن كريم مسئله امامت و ولايت و جانشينى خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) را تبيين فرمود، بعد از آن فرمود اليوم اءكملت لكم دينكم و اءتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا(٤١)
فرمود: امروز كه جانشينى خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) مشخص شد يعنى آن دو محور صاحب پيدا كرد و امروز كه با تعيين جانشينى پيغمبر، هر سه محور دين مشخص و كامل شد، امروز دين كامل است .
نكته : مسئله جانشينى پيغمبر يك جريان است نه يك شخص . مسئله اين نيست كه فقط اميرالمومنين (عليه السلام) مطرح شود اگر مسئله شخص باشد همان اشكال قبلى با ارتحال و شهادت اميرالمومنين (عليه السلام) باقى است غدير خم يك جريان ابدى است . مسئله امامت است نه امام . مسئله امامت است كه دين را كامل مى كند. اگر دين ، دين خاتم است و دين خاتم از نظر زمان و مكان جهان شمول و ابدى است ، اين جريان هم بايد ابدى بوده باشد الى يوم القيامة ، مسئله امامت يك جريان كلى است كه تامين كننده كمال دين است الى يوم القيامة . غدير خم يك جريان است و طورى اين جريان طرح ريزى شده كه آن دو محور در قالب اشخاص ‍ و افراد نباشد، اشخاص مى آيند و مى روند ولى اين جريان همواره باقى است .

غدير خم جريان ابلاغ رسالت الهى است نه تعيين و انتصاب

نكته : انتخاب جانشين خاتم الانبياء كار خود پيغمبر اكرم هم نيست . پيغمبر اكرم ولى دين نيست ، او رسول است و از آن جهت كه رسول است كار او ابلاغ است . پيغمبر اكرم براى خود جانشين انتخاب نكرد. پيغمبر جانشين خود را كه خداى سبحان او را منصوب و منصوص فرموده بود به مردم معرفى كرد. مسئله ابلاغ است ، نه تعيين و انتصاب . خداوند متعال فرمود اليوم اءكملت لكم دينكم ما دين را كامل كرديم ، كار تو فقط ابلاغ است . اين شخصى كه در خط اول اين جريان قرار گرفته يعنى وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام)، وظيفه تو فقط معرفى اوست ربك اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك (٤٢) عنوان رسالت است و ابلاغ پس غدير جريان معرفى است نه تعيين و انتصاب . تعيين امام و امامت وظيفه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم نيست .
در ادامه آيه شريفه مى فرمايد و ان لم تفعل فما بلغت رسالته حال كه جريان مفسر و مجرى دين بعد از ارتحال وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) معين شد، دين كامل گشت و تا قبل از اين دين كامل نبود. اگر دو محور تفسير و اجراى دين استمرار پيدا نكند محور اولى هم نمى ماند يعنى اگر اين دين تحريف شود. كم و زياد شود. اگر تفسير نشود و اگر اجرا نشود اصل دين هم در معرض خطر است . قرآن بدون مجرى از بين مى رود. قرآن بدون امام باقى نمى ماند، زيرا و ان لم تفعل فما بلغت رسالته اگر اين جريان امامت را ابلاغ نكنى ، رسالتت كامل نيست رسالت تو بدون امامت ، باقى نمى ماند يعنى قرآنت بدون امامت باقى نمى ماند. اگر ابلاغ نكنى نمى توانى ادعا كنى كه دينت كامل است و خاتم است و جهان شمول است ، محدود به زمان خودت مى شود در حال يكه تمام اهميت رسالت تو به اين است كه جهان شمول و ابدى است و از اين جهت است كه جريان غدير خم ، دليل خاتميت دين اسلام است .
نكته : در بحث هاى امامت بايد اين بحث مطرح شود كه چه كسانى مى توانند جانشين پيغمبر اكرم بوده باشند؟ كسانى جاى پيغمبر اكرم مى نشينند كه در غير مسئله نبوت همتاى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده باشند. اميرالمومنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه نهج البلاغه مى فرمايد: پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به من مى فرمود: يا على ، هر چه من مى بينم تو مى بينى و هر چه من مى شنوم تو مى شنوى الا اين كه تو پيغمبر نيستى .
جريان خطبه قاصعه تبيين اين مطلب است كه جانشين پيغمبر اكرم در غير از انزال وحى تشريعى ، همتاى پيغمبر اكرم است تالى تلو پيغمبر است . كسى بايد اين قانون را تفسير كند كه در آمدن وحى ، او هم شاهد باشد، هنگامى كه وحى نازل مى شود او هم ببيند لذا حضرت فرمود: انى اشم ريح النبوة و ارى نور الوحى من بوى نبوت را استشمام مى كنم و نور وحى را مى بينم . چنين كسى مى تواند جانشين پيغمبر اكرم بوده باشد و چنين شخصيتى مى تواند قرآن را تفسير و تبيين كند. كسى جانشين پيغمبر اكرم است كه در يك جمله معصوم بوده باشد. عصمت شرط جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است .


۳
انسان کامل

حاصل كلام : اگر خاتميت به معناى كمال يافتن و تمام گشتن است و اگر كمال و تمام دين به انزال و تفسير و اجراى آن است پس زمان اصل خاتميت ثابت مى گردد كه مجرى و مفسر دين وجود داشته باشد لذا مسئله امامت دليل خاتميت دين اسلام است و جريان غدير براى اثبات خاتميت است و وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) در آن عصر و وجود عنصرى و مبارك خاتم الاوصياء روحى و ارواح العالمين له الفداء در اين عصر، اصلى ترين دليل خاتميت خاتم الانبياء است . هر كسى هم نمى تواند به جاى پيغمبر اكرم بنشيند خداى متعال بايد معين بفرمايد هم منصوب است و هم منصوص و كسى جاى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى نشيند كه همتاى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است در غير مسئله نبوت . ما امروز سرفرازانه در دنيا سربلند مى كنيم و مى گوييم : اسلام ، دين خاتم است و دليل خاتميت او هم امامت است و كسانى كه امامت را نپذيرفته اند دليل بر خاتميت دين اسلام ندارند امروز اگر كسى ادعاى پيغمبرى كند، آنهايى كه مسئله امامت برايشان حل نشده است ، حق اعتراض ندارند، زيرا دليلى بر خاتميت دين اسلام ندارند. امروز در دنيا فقط شيعه است كه در مقابل هر متنبّى و مدعى نبوتى مى تواند با منطق و دليل قيام كند كه :
جريان غدير خم دليل بر خاتميت دين اسلام است و اليوم ، وجود مبارك خاتم الاوصياء، وجود عنصرى حضرت صاحب الامر روحى و ارواح العالمين له الفداء اصلى ترين دليل خاتميت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، زيرا امام معصوم هم مفسر وحى و قانون اساسى دين است هم حافظ نواميس الهى است و هم مجرى احكام خداست و مساءله غيبت امام عصر «سلام الله عليه» با فلسفه امامت منافات ندارد به جهت اين كه خود ائمه معصومين عليهم السلام با طرح مسئله ولايت فقيه اين مشكل را حل كرده اند و ما در رساله مبانى كلامى ولايت فقيه اين بحث را مبسوطا بيان كرده ايم . ادامه شرح حديث :
هل يعرفون قدر الامامة و محلها من الامه فيجوز فيها اختيارهم .
وجود مبارك حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) با هل استفهامى مى فرمايد: مگر مردم جايگاه ، رفيع امامت را در امت مى فهمند تا بتوانند براى خود امام انتخاب كنند؟ انتخاب امام متوقف بر اين است كه مردم بتوانند مقام و جايگاه رفيع امامت را در امت بفهمند تا بتوانند براى خود امام انتخاب كنند؟ انتخاب امام متوقف بر اين است كه مردم بتوانند مقام و جايگاه امامت و مرتبه و منزلت آن را بشناسند در حالى كه عقول بشر قاصر از ادراك اين مقام منيع و جايگاه رفيع است چگونه ممكن است مردم خود اختيار داشته باشند امام انتخاب كنند در حالى كه نمى فهمند و نمى دانند امامت چيست . سپس حضرت در مقام دليل بر عدم اقتدار به معرفت امام مى فرمايند:

تبيين فلسفه امامت

ان الامامة اءجل قدرا و اءعظم شاءنا و اءعلى مكانا و اءمنع جانبا و اءبعد غورا من اءن يبلغها الناس بعقولهم اءو ينالوها بآراءهم اءو يقيموا اماما باختيارهم ، زيرا منزلت امامت بزرگتر و شاءن آن عظيم تر و جايگاه آن عالى تر و موقعيت آن منيع تر و عمق آن وسيع تر از آن است كه عقول بشرى به آن راه يابد و آراء مردم به آن دست يابد. و بتوانند امام را انتخاب كنند.
اين گفتار امام (عليه السلام) در صدد تبيين فلسفه امامت است يعنى اين كه مردم نمى توانند امام تعيين كنند اختصاص به زمانى دون زمان ديگر ندارد، اين مخصوص زمانى نيست كه مردم طرز تفكر و رشد فكرى آنها پايين است ، چون مردم در يك سطحى زندگى مى كنند كه تعالى فكرى پيدا نكردند لذا نمى تواند امامت را بفهمند، به طور كلى و براى هميشه ، هر چند مردم سطح فكر آنها رشد يافته باشد و تعالى فرهنگى پيدا كرده باشند، امامت آن چنان جايگاه رفيع و بلندى دارد كه مردم نمى توانند آن را بفهمند اگر استعداد مردم بالا آمد، تازه بيشتر در مى يابند كه نمى توانند بفهمند. ممكن است مردم در جهل مركب غوطه ور باشند يعنى نفهمند كه نمى توانند بفهمند، لذا در فرمايش قبلى حضرت فرمود: جهل القوم و خدعوا عن آرائهم . يعنى مردم در جهالت خود غوطه ورند و در اين غوطه ور بودن گول خوردند. اين نشانه جهل مركب است .
حال اگر سطح فكر مردم بالا آمد و رشد فرهنگى پيدا كردند و استعداد آنها تعالى يافت ، تازه از جهل مركب خارج شده و مى فهمند كه نمى توانند بفهمند.
يعنى اگر ما فرض كنيم در يك زمانى ، حدود شش ميليارد جمعيت كره زمين همه در حد فارابى رحمة الله عليه باشند، همه در حد استعداد ابن سينا رحمة الله عليه باشند، همه در حد بينش ‍ صدرالمتاءلهين رحمة الله عليه و در حد معلومات علامه حلى رحمة الله عليه باشند، تازه زمانى است كه مى فهمند آن مقام (امامت) فهميدنى نيست لذا حضرت مى فرمايد: ان الامامة اءجل قدرا... اءن يبلغها الناس يعنى عقول بشرى ، آن نيست كه بفهمد، اين مقام رفيع تر از آن است كه عقول بشر يعنى غير معصوم آن را درك نمايد. مردم در مقابل معصوم امى اند اگرچه در سطح فارابى باشند در سوره مباركه جمعه مى فرمايد: هو الذى بعث فى الاءميين رسولا منهم از آن جا كه امامت همان جايگاه رسالت است و شاءنى از شؤ ون آن است اين آيه شريفه به اين معنا نيست كه رسول براى قوم امى و مردم بى سواد دوران جاهليت قبل از اسلام بوده كه اگر مردم رشد كردند و با سواد شدند ديگر نيازى به پيغمبر نداشته باشند، خير اين «امى» به معناى بى سواد نيست بلكه اين امى در مقابل معصوم است هر كس در مقابل معصوم بوده باشد «امى» است «امى» در مقابل با سواد نيست .
در مسئله امامت عقول بشر هر چه رشد يابد، بيشتر مى فهمد كه اين جايگاه براى او فهميدنى نيست هر چه سطح علم و انديشه مردم رشد كند بيشتر به عجز خويش پى مى برند به جهت اين كه مسئله امامت به عنوان جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مطرح است به عنوان خليفه رسول الله بودن مطرح است . امامت يعنى جانشينى رسالت و امام يعنى خليفه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم). خليفه بايد همتاى متسخلف عنه بوده باشد كسى را خليفه مى گويند كه بتواند كار مستخلف عنه را انجام بدهد اگر كسى نتواند كار مستخلف عنه را انجام دهد به او خليفه نمى گويند.
اگر امام جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است بايد كار پيغمبر اكرم را انجام دهد او بايد نقش رسالت را به خوبى ايفا نمايد و كسى مى تواند به اين جايگاه رفيع بار يابد كه همتاى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد و الا اگر كسى كمبود داشته باشد نمى تواند انجام دهد. در مباحث گذشته بيان شد كه محورهاى سه گانه دين را وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عهده دار بود و بعد از ارتحال آن حضرت ، در دو محور تبيين و تشريح دين و اجراى دين ، امام معصوم ، عهده دار اين مقام است و كسى مى تواند دين را تشريح نمايد كه تالى تلو و جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده باشد و هر كسى به چنين مقامى نمى رسد. كلام نورانى اميرالمومنين (عليه السلام) در خطبه قاصعه اين است ... اءرى نور الوحى و الرسالة و اءشم ريح النبوة و لقد سمعت زنة الشيطان حين نزل الوحى عليه (صلى الله عليه و آله و سلم) فقلت يا رسول الله ما هذه الرنة ؟ فقال : هذا الشيطان قد اءيس ‍ من عبادته انك تسمع ما اءسمع و ترى ما اءرى الا انك لست بنبى و لكنك لوزير و انك لعلى خير(٤٣)
ادعاى اميرالمومنين (عليه السلام) اين است كه نور وحى و رسالت را ديدم . من آدمى نيستم كه تا واقعيت و حقيقت و نورانيت و عينيت رسالت را نبينم تن به پيغمبرى پيغمبر بدهم ، شاءن اميرالمومنين (عليه السلام) بالاتر از آن است كه تا نبيند، بپذيرد مى فرمايد: وقتى وحى بر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل مى شود هم بوى آن را استشمام مى نمايم و هم نور وحى را مى بينم . مكان موضوعيت ندارد عمده حقيقت و معناى نزول وحى است كه هر وقت وحى نازل مى شد حضرت مشاهده مى فرمود. در ادامه مى فرمايد: من ناله شيطان را مى شنيدم به حضرت عرض كردم اين ناله كيست ؟ فرمود اين شيطان است كه وقتى وحى بر من نازل مى شود ناله مى كند از اين كه ديگر عبادت نمى شود بعد وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) امضاء فرمود كه هر چه كه من مى شنوم تو مى شنوى و هر چه من مى بينم تو مى بينى با اين فرق كه تو پيغمبر نيستى . اگر چه تو مى بينى ولى وحى براى تو نمى آيد و اگر چه بويش را مى چشى ولى مسئول گرفتن وحى نيستى . اين وحى تشريعى است كه مربوط به من است ولى تو مى بينى و مى شنوى و تو وزيرى و جانشينى و خليفه اى .
پس امامت آن مقام جانشينى پيغمبر است و جانشين پيغمبر اكرم هم بايد كسى بوده باشد كه به اين مقام و بارگاه ، بار يافته باشد. اين مقامى نيست كه هر كسى براى خود ادعايى كند و بگويد من جانشين پيغمبرم . جانشين يك منصب اعتبارى نيست ، بلكه منصب الهى و حقيقى است الله اءعلم حيث يجعل رسالته .(٤٤)

«عصمت» اصلى ترين ويژگى منصب امامت

اصلى ترين ويژگى براى منصب امامت ، عصمت است . امام بايد معصوم باشد. عصمت زير بناى اصلى عناوين رسالت و امامت است . ويژگى اصلى پيغمبر اكرم عصمت است كه عصمت هم از ولايت اوست جانشين او هم بايد معصوم بوده باشد چون امامت جانشينى رسالت است و امام جانشين رسول است و جانشين پيغمبر اكرم بايد كسى باشد كه تلو او بوده و همتاى او باشد برهان عقلى قائم است و آيات قرآن هم دلالت دارد كه پيامبر بايد معصوم بوده باشد و پيامبر بدون عصمت غير قابل قبول است چون امر نبوت بدون عصمت نمى شود در بحث امامت هم دليل عقلى ، حكم مى كند كه جانشين پيغمبر بايد معصوم باشد، بحث عصمت به طور مبسوط در آينده مطرح مى شود.

آيا مردم مى توانند امام معصوم را انتخاب نمايند؟ (كيفيت تعيين و نصب امام در اسلام)

حال كه امام بايد جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) باشد و بايد معصوم بوده باشد چرا مردم اين فرد را انتخاب نكنند؟ پاسخ آن است كه : از آن جايى كه عصمت يك ملكه نفسانى و امرى مستور است به گونه اى كه احدى غير از خداى سبحان نمى تواند از آن مطلع شود لذا تنها به نص الهى ، ما قادر به شناخت عصمت و معصوم خواهيم بود خدا سبحان بايد معرفى فرمايد ما نمى توانيم بفهميم زيرا عصمت حقيقتى است كه درك ما گنجايش فهم آن را ندارد عقل غير معصوم قادر به فهم عصمت نيست . نهايت ادراك ما از عصمت ، مفهوم آن است .
در نتيجه چون امامت و امام ، جانشينى پيغمبر اكرم است و جانشين پيغمبر اكرم بايد همتاى پيغمبر بوده باشد و اصلى ترين ويژگى آن عصمت است پس امام بايد هماى پيغمبر در عصمت باشد و چون عصمت يك امر مستور و ملكه پنهانى است و غير خداى متعال كسى از آن آگاه نيست پس غير خدا نمى تواند جانشين پيغمبر را معرفى كند به عنوان امام معصوم . اين كه حضرت مى فرمايد: ان الامامة اءجل قدرا الخ اين امامت در قالب عصمت است . صحبت ما پيرامون امام معصوم است . امامت به عنوان رهبرى عرفى جامعه مطرح نيست منزلت عصمت بزرگ تر از آن است كه كسى آن را بفهمد اين كه امام (عليه السلام) مى فرمايد: من اءن يبلغها الناس ‍ بعقولهم اين به معناى تخطئه كردن مردم و بى توجهى و بى اعتنايى به آنها نيست بلكه امام در صدد تبيين فلسفه امامت (به همراه برهان عقلى است) كه مردم نمى توانند از عهده اين امر برآيند از اينجا مى فهميم كه مسئله امامت يك مسئله فقهى نيست كه در محور فعل مردم بوده باشد مسئله كلامى است مربوط به فعل الله است نه فعل الناس . خداى متعال بايد تعيين بفرمايد.
با توجه به مطالب قبل در مورد آيه شريفه يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته خود پيغمبر اكرم هم در صدد نصب جانشين خودش نيست اين خداى متعال است كه دارد نصب مى فرمايد. تعيين امام كار خداست . چنانچه در بحث اثبات ضرورت نبوت مطرح است كه : خداوند سبحان چون آفريدگار است و اين آفريدگار ربوبيت دارد يعنى آفريدگارى است كه پرورانده است و پروراندن او اقتضا مى كند آن چه كه آفريده ، بپروراند پروراندن اقتضا مى كند كه به آنها درس زندگى و قانون بدهد و اين قانون براى تكامل آنها بوده باشد. اين قانون در قالب يك قوانين خشك نمى گنجد، مجرى مى خواهد، شارح مى خواهد لذا ربوبيت او اقتضا كرد كه انبياء را به عنوان مجريان قانون خود مبعوث بفرمايد. چون خداى سبحان خود قانون وضع مى كند و كسى غير از او نمى تواند قانون وضع نمايد، لذا مجرى قانون را نيز او بايد وضع كند. از آن جا كه مردم آگاه به خير و شر خود نيستند و نمى توانند قانون سعادتمند خود را وضع كنند فرض ندارد كه بتوانند اجراى قانون را خود به عهده بگيرند. ولى خداى سبحان چون هم خالق آنهاست و هم عالم به آنهاست و مردم را بهتر و بيشتر از خود آنها مى شناسد خود هم قانون سعادتمند آنان را وضع و هم مجرى تشريح كننده قانون را معين مى فرمايد. اين است كه امامت يك بحث كلامى است . امامت نه كار شورى است و نه كار سقيفه ، جانشين پيغمبر و مجرى قانون الهى را خداى وحى بايد مشخص كند، نصب كند و تعيين نمايد. هم منصوب باشد و هم منصوص پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم از آن جهت كه پيامبر است در مقامى نيست كه مجرى قانون الهى را تعيين نمايد. (يا اءيها الرسول بلغ ...) يعنى تو فقط در مقام ابلاغى . امامى را كه ما تعيين كرديم تو فقط معرفى كن . لذا وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد: جايگاه امامت رفيع تر از آن است كه عقول مردم به آن برسيد و با آراء مردم به دست آيد عصمت را كه نمى شود از سقيفه فهميد. امامت را كه نمى شود با آراء اكثريت مردم فهميد. (اءكثرهم لا يعقلون) بلكه كلهم لا يعقلون ، به تعبير حضرت عقل بشريت نمى تواند بفهمد نمى تواند امام را تعيين نمايد. او ينالوها بآرائهم او يقيموا يقيموا از كلمات شيرين و مهمى است كه قبلا هم داشتيم : اءقام لهم عليا علما و... بحث امامت ، قامه است نظير اقامه نماز، مردم نمى توانند عَلَم امامت را بر افرازند دست آنها نيست پيامبر به عنوان ايفاء رسالت خود اين كار را كرد.
ان الامامة خص الله عزوجل بها ابراهيم (عليه السلام) الخليل بعد النبوة و الخلة مرتبه ثالثه : امامت امرى است كه خداى سبحان آن را مخصوص ابراهيم خليل (عليه السلام) كرد و بعد از طى مراحلى از مقامات اختصاص به او داد ان الامامة ... بعد النبوة و الخلة مرتبه ثالثه بعد از مقام نبوت و خلت ، به امامت رسيد.
«و فضيلة شرفه بها»: خداى سبحان ابراهيم خليل را به امامت مشرف كرد.
«و اءشاد بها ذكره»: و به وسيله امامت ، نامش را بلند و استوار كرد.
ابراهيم خليل وقتى به امامت رسيد و امام شد، به اين جايگاه رفيع بار يافت ، تا زمانى كه امام نبود اين مقام را نداشت .
فقال انى جاعلك للناس اماما... من تو را براى مردم ، امام قرار دادم . «انى» هم از لطيفه هاى آيه است . خيلى وقت ها، ضمير به صورت جمع آورده مى شود به لحاظ اين كه وسايط فيض در كار است ولى در اينجا حضرت حق ، خود مستقيما عهده دار اين امر است ، دست كسى نيست : من تو را براى مردم امام قرار دادم . امامت جايگاهى است كه خداى سبحان بايد آن را قرار بدهد. وقتى حضرت به اين مقام رسيد:
فقال الخليل (عليه السلام) سرورا بها و من ذريتى قال الله تبارك و تعالى (لا ينال عهدى الظالمين) از آن جا كه اوليا به فكر فرزندان خود هستند در مقام سرور و خوشحالى عرض كرد كه آيا فرزندان من هم سهمى از اين مقام دارند يا فقط مختص من است ؟
اينجا خداى متعال سنت خود را مطرح فرمود كه سنت من در امامت اين است كه (لا ينال عهدى الظالمين) من ، امامت را در ظالمين قرار نمى دهم . امامت از آن صالحين است من در سيره صالحان ، امام بر مى انگيزم ، نفرمود از فرزندان تو كسى امام نمى شود بلكه فرمود از فرزندان تو بعضى صالحند و بعضى ظالم و بدان كه دعاى تو را مستجاب مى كنم .
فاءبطلت هذه الاية امامة كل ظالم الى يوم القيامة و صارت فى الصفوة
حضرت ، در بيان فلسفه امامت است لذا مى فرمايند: اين آيه ، خطا بطلانى است بر اين كه ظالمى بخواهد امام شود الى يوم القيامة . سنت الهى اين است كه ظالم به اين جايگاه نرسد. هر يك از ائمه عليهم السلام كه در مقابل طاغوت زمان خود قيام مى نمايند از نزد خود حرف و داعيه اى ندارند بلكه اينها به عنوان امام و جانشين پيغمبر اكرم ، چون ظالم بر مسندى قرار گرفته كه خداى متعال او را قرار نداده ، در مقابل ظالم قيام مى نمايند. در واقع كار خدايى مى كنند خداى متعال فرمود عهد امامت به ظالم نمى رسد اينها ظالمند و منصب امامت را غصب نموده اند لذا مبارزه هر يك از ائمه عليهم السلام مبارزه الهى است نه اين كه بگويند من امامم تا معاذالله شائبه اين باشد كه هر كسى براى خود بود. «فاءبطلت ... و صارت فى الصفوة» امامت در بستر صالحان قرار گرفت يعنى خداى متعال فقط پاكان و صالحان را منصوب مى فرمايد و فقط اينها هستند كه مى توانند به اين جايگاه رفيع بار يابند.
ثم اءكرمه الله تعالى باءن جعلها فى ذريته اءهل الصفوة و الطهارة :
سپس خداى سبحان به ابراهيم خليل (عليه السلام) اكرم فرمود به اين كه از ذريه او پاكانى مى آفريند و وقتى پاك بودند امامت هم نصيب آنها مى شود. اين به عنوان تكريم خداى سبحان است نسبت به ابراهيم خليل .
فقال (و وهبنا له اسحاق و يعقوب نافلة و كلا جعلنا صالحين # و جعلناهم اءئمة يهدون باءمرنا و اءوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلاة و ايتاء الزكاة و كانوا لنا عابدين) فلم تزل فى ذريته يرثها بعض ‍ عن بعض قرنا فقرنا.
مقام منيع امامت براى هميشه در ذريه ابراهيم ماند و چه دعاى مستجابى ! دعاى انسان معصوم مستجاب است آن هم ابراهيم خليل بعد از آن كه به مقام امامت رسيده . نه قبل از آن كه به مقام امامت برسد. بگويد: خدايا مرا و بچه هايم را امام قرار بده خير بعد از دست يابى به آن جايگاه رفيع خداى متعال دعاى او را مستجاب كرد و براى هميشه الى يوم القيامة در ذريه او ماند.
حتى ورثها الله تعالى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) تا اين كه به وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان ذريه و وارث ابراهيم (عليه السلام) رسيد.
فقال جل و تعالى (ان اءولى الناس بابراهيم للذين اتبعوه و هذا النبى و الذين آمنوا و الله ولى المومنين) كسانى به ابراهيم خليل نزديكند كه تابع او باشند و (هذا النبى) و اين پيامبر به او نزديك است .
«فكانت له خاصة»: و اين امامت از ويژگى ها و خصوصيات خاص ‍ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) گرديد يعنى امامت از آن او شد.
فقلدها (صلى الله عليه و آله و سلم) عليا (عليه السلام) باءمر الله تعالى على رسم ما فرض الله
و وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم آن را به على (عليه السلام) دادند. قلدها: قلد الشى ء يعنى پيچيده آن را بر وى تعبير خاص است . آيا تفويض امر امامت مانند مالى بود كه خداى سبحان به وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عطا فرمود و او به ارث بين فرزندان خود تقسيم نموده يا نه باءمر الله تعالى على رسم ما فرض الله بر طبق آنچه كه خداى سبحان بر او واجب كرده بود بر آن حضرت يعنى على (عليه السلام) تفويض كرد و به او داد.
فصارت فى ذريته الاءصفياء الذين آتاهم الله العلم والايمان بقوله
امر امامت جزء ذريه اميرالمومنين (عليه السلام) گرديد، آن ذريه اى كه خداى سبحان به آن علم و ايمان داده بود و آن ذريه اى كه در اين آيه شريفه به آنها اشاره فرمود و قال الذين اءوتوا العلم و الايمان لقد لبثتم فى كتاب الله الى يوم البعث .
فهى فى ولد على (عليه السلام) خاصة الى يوم القيامة اذ لا نبى بعد محمد (صلى الله عليه و آله و سلم)
بعد حضرت مى فرمايد: چون بعد از پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، ديگر پيغمبرى نيست و او خاتم است ، با ارتحال او، امامت را خداى سبحان به اميرالمومنين (عليه السلام) داده و او را منصوب فرموده و بعد از او، ما امامى غير از فرزندان اميرالمومنين الى يوم القيامه نخواهيم داشت .

جهالت مردم و پيامدهاى آن

فمن اءين يختار هولاء الجهال مردم جاهل چه مى فهمند كه بخواهند امام را انتخاب كنند.
در اين فقره از حديث ، وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) در بيان اين مطلب هستند كه مردم هم در مقام ثبوت و هم در مقام اثبات ، جاهلند هم امامت را نمى فهمند و هم امام را نمى شناسند. اگر جاهل نبودند در سقيفه جمع نمى شدند، اگر جهالت مردم ، نبود ماءمون ها نمى توانستند آن گونه با حضرت ، رفتار كنند و هارون چهارده سال پدر بزرگوارش را در زندانهاى آن چنانى نگه دارد، همه اينها از جهل مردم است و امام هم تمام سعى او در اين است كه جهل مردم را از آنها بگيرد و جهالت را از آنها براند. وقتى مردم جاهل نباشند مى توانند امام را بشناسند. وقتى در غدير خم اعلان شد كه خداوند سبحان على بن ابى طالب (عليه السلام) را به عنوان جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) قرار داده و آن حضرت معصوم است كه اگر معصوم نبود خداى متعال او را جانشين قرار نمى داد و خداى متعال او را به عنوان عَلَم امامت به دست پيغمبرش ، برافراشت وقتى امرى بين الرشد است چرا در سقيفه جمع شدند؟ چه كسى را مى خواهند جاى پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) قرار دهند؟ عصمت را از پيغمبر اكرم گرفتند تا غير معصوم را به جاى پيغمبر اكرم بنشانند.
تمام سعى ائمه ما عليهم السلام براى اين بود كه جهالت را از مردم بگيرند، هر چه مى كشيدند از جهل مردم بو. در زيارت اربعين نكته اى قابل توجه وجود دارد كه در مورد وجود مبارك سالار شهيدان (عليه السلام) به خداى سبحان عرض مى كنيم كه :
و بذل مهجته فيك ليستنفذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة وجود مبارك امام حسين (عليه السلام) كسى بود كه خون جگر خود را بذل كرد و در راه تو بخشيد، براى چه ؟ آيا براى آن كه به امامت برسد؟ امامت كه يك مطلب ثابت و معلوم است ، مسئله امامت نصب الهى را كه كسى نمى تواند از او بگيرد، مسئله امامت كه با سقيفه عزل نمى شود، اين نه در غدير خم نصب شد و نه در سقيفه عزل . در غدير منصوب شدن امام نبود بلكه اعلان نصب الهى بود. اين مقام الهى ، عزل شدنى نيست .
كار سقيفه اين بود كه درِ امامت را بستند و مبارزه ائمه عليهم السلام براى اين بود كه اين در را باز كنند تا دنياى تاريك روشن شود و امام حاضر مى شود خون مبارك خود را بدهد تا اين در، باز شود ابر جهالت ، خورشيد امامت را فرا گرفته و امام را پشت ابر قرار داده است . واقعيت امر اين است كه در سقيفه آتشى برافروختند كه دود اين آتش ، تبديل به ابرى شد تا جلوى خورشيد تابان را بگيرد و الا كسى كه نمى تواند با فوت كردن آفتاب را خاموش نمايد يريدون ليطفوا نور الله باءفواههم و الله متم نوره و لو كره الكافرون (٤٥) اينها آتشى برافروختند كه خود را سوزاندند و جامعه را هم سوزاندند و دودى از اين آتش بلند شد كه جلوى آفتاب امامت را گرفت و مبارزه امام از اين جهت است كه اين دود و اين ابر را كنار زند، در را باز نمايد تا دنيا در پشت در بسته جهالت نسوزد لذا اينجا عرض ‍ مى كنيم «و بذل مهجته فيك»، چرا؟ ليستنفذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة تا بندگان تو را از حيرت جهالت و ضلالت نجات دهد. امام خون مبارك خود را داده تا انقاذ غريق نمايد آنهايى را كه در جهالت و ضلالت غرق شده اند نجات دهد مانند كسى كه مى بيند بچه اى در حوض افتاده و در حال غرق شدن است تمام سعى اين شخص بر اين است كه بچه را نجات دهد. همه مصيبت هاى ائمه و همه تلاش هاى آنها براى همين بود. اگر وجود مبارك موسى بن جعفر عليهما السلام چهارده سال ، در زندان تازيانه خورد و اگر وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) در آن تبعيدگاه كذايى به سر برد و اگر امام مجتبى (عليه السلام) كاسه زهر صلح آن چنانى را براى خدا نوشيد و اگر روز عاشورا امام حسين (عليه السلام) به تعبير امام حسن (عليه السلام) لا يوم كيومك يا ابا عبدالله بود همه اينها براى اين بود كه ليستنفذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة .
ان الامامة هى منزلة الانبياء و ارث الاوصياء ان الامامة خلافة الله و خلافة الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و مقام اءميرالمومنين (عليه السلام) و ميراث الحسن و الحسين عليهما السلام :


۴
انسان کامل

امامت جايگاه انبياء و ارث اولياء الهى است . امامت جانشينى پيغمبر است چون رسول خدا، خليفة الله است و امام كه جاى او مى نشيند هم خليفة الله است و هم خليفة الرسول . امامت مقام و موقعيت اميرالمومنين (عليه السلام) و ميراث امام حسن و امام حسين عليهما السلام است .

فوائد و مزاياى امامت در اسلام

ان الامامة زمام الدين
«زمام» يعنى ريسمان و طنابى كه به وسيله آن شيى ء، بسته مى شود. نظير بعضى از درختان مانند گُل كه با طنابى دور درخت را مى بندند تا شاخه هاى پراكنده جمع شود به آن طنابى كه درخت را از پراكنده بودن حفظ مى كند و به جمع بودن مى كشاند زمام گويند امامت زمام دين است ، امامت حبلى است كه پراكندگى ها را به هم ائتلاف مى دهد، امامت آن جمع كننده تفرقه هاى دين است . در زيارت نورانى جامعه كبيره امام هادى (عليه السلام) آمده است «بموالاتكم ... ائتلفت الفرقة» به وسيله ولايت شما كه اماميد، فرقه ائتلاف مى يابد پس امامت منشاء ائتلاف و اتحاد هر گونه اختلاف و تفرقه است و ضبط دين و اهل دين به بركت امامت تحقق مى يابد به عبارت ديگر: امامت ، شيرازه دين است كه بدون آن ، شيرازه دين از هم پاشيده شده است مانند شيرازه كتاب كه اتصال همه صفحات به او وابسته است . به وسيله امامت همه صفحات دين و اهل دين با هم در يك قالب قرار مى گيرند.
«و نظام المسلمين»: امامت هم زمام دين است و هم نظام مسلمين است . محور نظم امت اسلام ، امامت است بدون امامت ، امور مسلمين گذشته از تفرقه ، آشفته هم مى گردد، زيرا بى نظمى همان آشفتگى است . بدون امام يكپارچگى هرج و مرج و بى نظمى مى شود. امامت هم اسلام را و هم امت اسلام را از اين آشفتگى و هرج و مرج ، حفظ مى نمايد.
و صلاح الدنيا و عز المومنين
اگر امامت زمام دين است و از تفرقه نجات مى دهد و نظم دين است يعنى از آشفتگى ها حفظ مى كند پس صلاح دنياست چون صلاح و فلاح امت در گرو اتحاد و نظم است و اين نظم به بركت يك محور اساسى يعنى امامت است . امت پراكنده و آشفته هيچ گونه صلاح و فلاح نمى بيند.
آبادى و صلاح دنيا به اين دو محور است و وقتى دنياى آباد همراه با اتحاد مقدس و يك نظم نوين در امت اسلام باشد منشاء عزت مسلمين است .
اين چهار جمله از اين قسمت حديث شريف با هم هماهنگند و يك مطلب را افاده مى نمايند كه مى توان در سه اصل خلاصه نمود:
١. امامت در اسلام محور است و امت اسلام در حول اين محور قرار مى گيرد و به بركت اين محور، امور آنها منظم مى شود و در نتيجه نظم و ائتلاف در امور مسلمين حاصل گردد.
٢. صلاح و فلاح هر امتى به دو امر مهم وابسته است : ١ - وحدت و اتحاد ٢ - نظم و هماهنگى و انسجام اگر به بركت امامت ، براى امت اسلام اين دو امر حاصل مى گردد، پس امور زندگى آنها آباد مى شود، زيرا تمام نكبت ها و بدبختى ها و شكست ها و سرافكندگى ها از اختلاف و بى نظمى است .
٣. عزت و سرافرازى هر امتى در جامعه به اتحاد در حول يك محور اساسى و آبادانى در امور زندگى آنها است اگر اينها به بركت امامت به وجود مى آيد پس در حقيقت ، امامت منشاء عزت و افتخار امت اسلام خواهد بود.
ان الامامة اءس الاسلام النامى و فرعه السامى
در اين بيان مبارك ، حضرت ، اسلام را تشبيه مى كنند به يك درخت در حال نمو كه شاخه هاى مرتفع آن به بلنداى آسمان كشيده شده و چشم بيننده را در تمام اقطار عالم به خود جلب مى كند. اُسّ يعنى اساس ، ريشه - نامى يعنى رشد كننده - سامى يعنى عالى و مرتفع السامى العالى المرتفع من سمى يسمو فهو سام اذا علا و ارتفع حتى اظل ما تحته و منه السماء لارتفاعها سامى آن گاه گفته مى شود كه بالا آمده باشد، ارتفاع پيدا كرده باشد و براى پايين ها سايه درست كرده باشد. در اين تشبيه امورى است :
اولا اسلام تشبيه به درختى شده است كه در حال نمو است . چون همه درخت ها در حال نمو نيستند. درخت زمستانى خوابيده و نموى ندارد. درختهاى تابستانى بعضى از آنها پير شده اند وقتى بهار شد فقط برگى مى كنند، ديگر شاخه و جوانه اى نيست ، باز پاييز اين برگها مى ريزد. درخت در حال نمو آن است كه جوان بوده باشد و از بهار تا پاييز هر شاخه اى يك متر قد كشيده باشد چنين درختى در حال نمو است . بنابراين درخت در هر موقعى نمو ندارد و هر درختى هم نمو ندارد. اسلام مانند درخت در حال نمو است ، نمو درخت به ريشه آن است ، اصل هر چيز آن است كه از طريق آن تغذيه كند و اين تغذيه منشاء رشد مى شود. درخت يك موجودى است طبيعى كه دهان آن در خاك است و از آن غذا مى گيرد و آن ريشه هاست كه منشاء نمو درخت مى شود. درخت هر چه هست از ريشه است .
و ثانيا شاخه هاى يك درخت هم به يك اندازه نيستند در بعضى جنگل ها درخت هاى بلندى است كه شاخه هاى بالا را از يك كيلومتر اطراف درخت بايد مشاهده كرد از نزديك نمى توان ديد چون سر به فلك كشيده است . به اين شاخه ها نمو درخت مى گويند كه سر به آسمان كشيده و درخت بودن درخت را از اين شاخه ها نشان مى دهد امامت هم ريشه درخت است و هم شاخه درخت . امامت شاخه معمولى درخت اسلام نيست آن شاخه اى است كه از همه بلندتر است و سر به آسمان كشيده است . شاخه مرتفع درخت اسلام و ريشه اسلام ، امامت است ، نمو اسلام به امامت است . چون نمو اين درخت به ريشه است . اگر اسلام بخواهد پيشرفتى داشته باشد به امامت است . اگر اسلام در يك مدت كوتاه اوائل ظهور اسلام ، سراسر اقطار عالم را گرفت به خاطر امامت بود و اگر هزار و چند صد سال نه تنها رشد نكرد بلكه همين حد آن هم با مشكلات روبرو شد به اين جهت است كه نگذاشتند امامت پياده شود. اگر در امامت را بستند يعنى جلوى رشد اسلام را گرفتند، امروز هم اگر اين اسلام با امامت بوده باشد حرف اول از آن اسلام است و اين مقدار رشد و نمو و پيشرفت اسلام در دنيا، مرهون امامت است چون با امامت شروع شده است و در حال حاضر آن امامت معنوى و عرفانى و كلامى وجود دارد هر چند امامت ظاهرى ، در آن بسته است و فعليت ندارد از آن طرف مى فرمايد: بلندترين شاخه اسلام ، امامت است يعنى اگر كسى از دور مى خواهد اسلام را ببيند امامت اسلام را مى بيند امامت در اسلام عالى ترين جلوه گاهى است كه جلوه مى كند. ما اگر بخواهيم اسلام را به ديگران بشناسانيم اول بايد سراغ امامت برويم . لذا وقتى از عالم تاريك غرب ، براى شناخت اسلام مى آيند نظير پرفسور هانرى كربن كه از فرانسه به عالم شرق مى آيد در كوچه پس كوچه هاى قم علامه طباطبائى رحمة الله عليه را پيدا مى كند و توفيق مى يابد اسلام را از سرچشمه ناب بشناسد بعد از سال ها در كنفرانس اديان شناسى در دانشگاه سوربن فرانسه مى گويد: «در مدت طولانى كه در اديان و مذاهب تحقيق كردم فقط يك مذهب را پيدا كردم كه حرف اساسى مى زند لذا مى ماند و ماندنى است و آن مذهب شيعه است . شيعه معتقد است كه همواره بايد يك كانال ارتباطى بين خالق و خلق برقرار باشد و آن كانال ارتباطى ، امامت است» پس امامت فرع سامى و شاخه بلند درخت اسلام است و از آن شاخه بلند، اين درخت شناخته مى شود امامت آن عَلَم سرفرازى اسلام است كه بر بالاترين قله هاى رفيع اسلام برافراشته شده است . جلوه هاى عظمت اسلام امامت است امامت ريشه اسلام است . و نمو و رشد و پيشرفت اسلام به وجود امامت است .
بالامام تمام الصلاة و الزكاة والصيام والحج والجهاد و توفير الفى ء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف
در ادامه فرمايشات پيرامون امامت حضرت مى فرمايد:
به وسيله امام نماز و زكات تمام مى شود و اتمام صيام و حج و جهاد به امام است . دريافت وجوهات به وسيله امام انجام مى گيرد، امضاى حدود و احكام و منع ثغور و اطراف به امام است .
بعد از ارتحال وجود مقدس پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) محور دوم و سوم دين ، از آن امامت است و جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)، عهده دار حفظ دين و اجراى دين است اين كه به وسيله امام اين امور تمام مى شود بعضى مربوط به محور دوم دين است و بعضى مربوط به محور سوم . قبلا تحليل شد كه اگر امامت در دين نبوده باشد محور دوم و سومى هم نيست . دين اگر حافظ نداشته باشد نمى ماند. حفاظت دين و وحى به بركت امام است .
در حكومت اسلامى ولى دين ، خداست خود وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با آن همه عظمتش ، ولى دين نيست لذا امام و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) حق ندارند بر دين چيزى اضافه و كم كنند آنها وحى الهى را مى آورند هو الذى بعث فى الاءمين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته ...(٤٦) تلاوت آيات الهى را به عهده دارند اگر پيغمبر اكرم است هم تلاوت مى كند و هم تبيين مى كند و هم تشريح و اگر امام است ، فقط آن چه را كه پيامبر تلاوت كرده براى مردم تفسير مى كند و از راه آورد وحى الهى حفاظت مى كند و مجرى احكام خداست مساءله امامت يك امر تكوينى است و اراده حق به آن تعلق گرفته است لذا امامت برداشتنى نيست . و نريد اءن نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم اءئمة و نجعلهم الوارثين (٤٧) اراده الهى غير از فعل الهى است در مورد فعل الهى ممكن است موانعى پيش آيد و تحقق پيدا نكند اما اراده الهى بالاخره به جاى خود مى نشيند. خداى متعال امامت را به عنوان اراده ، طهارت اهل بيت عصمت عليهم السلام را به عنوان اراده تعبير مى فرمايد انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس ‍ اءهل البيت و يطهركم تطهيرا(٤٨)
در مقابل اراده الهى ، سقيفه بنى ساعده نمى تواند كارى بكند فكر كردند كه :
مه درخشنده چون پنهان شود شب پَره بازى گر ميدان شود ولى بازى شب پرده كه براى هميشه نيست اراده الهى تعلق گرفته كه اين دين بوده باشد. چند صباحى شايد فضا را تاريك نمايد اما آن اصل باقى است .
خلاصه آن كه عهده دار دو محور تبيين و تفسير، و اجراى دين امام معصوم است اگر امامت نبود نمازى نبود اسلام ما اسلام امامت است .
اسلام امامت همواره سفينه نجات امت بوده و خواهد بود. سفينه نجات بودن اختصاص به وجود مبارك حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) ندارد چون وضعيت ايشان براى دفاع از حريم دين ، وضعيت خاص است در زمان آن حضرت ، اوضاع دين به جايى رسيد كه با تمام وجود براى دين سرمايه گذاشت . امام حافظ دين است و ضرورت اقتضا مى كند در بعضى اوقات ، همه چيز خود را براى حفظ دين بدهد.
سخن پيرامون شخصيت امام معصوم است ، معصوم (عليه السلام) كسى است كه تمام شؤ ون زندگى او تمام ابعاد وجودى او اعم از بعد نظرى و عملى او همراه با عصمت باشد حتى خنديدن او، گريه كردن او نيز معصومانه است ، حتى بغل كردن وجود مبارك سالار شهيدان فرزند عزيزش وجود مبارك على اصغر (عليه السلام) را با اين كه مى داند تير به او مى خورد، اگر كشته شدن اين فرزند در حفظ دين نقشى نداشت و امام مى دانست كه تير مى آيد، بغل نمى كرد چون او معصوم است ، در جريان عاشورا (عاشورا يعنى حفاظت همه جانبه از دين) مهم ترين جلوه دشت بلا كه براى هر انسانى ، شنيدن آن جگر سوز است قضيه شهادت حضرت على اصغر (عليه السلام) است .
تحليل علمى و فلسفى عرفانى آن چيست ؟ تحليل آن اين است كه وجود مقدس سالار شهيدان (عليه السلام) بفرمايند من امامم ، حافظ دينم ، حفظ دين اقتضاء مى كند كه اين طفل را هم بدهم . در حالى كه جگر سوزترين صحنه كربلا بود.
اگر امام جواد (عليه السلام) هم در شرايط امام حسين (عليه السلام) بود همين گونه رفتار مى كرد، امامت يك حقيقت است هر چند مقتضيات زمان فرق كند. حفظ دين گاهى اين گونه است و گاهى به كشته شدن يك امام در زندان است . يك روز هم حفظ دين به اين است كه اميرالمومنين (عليه السلام) در خانه ، ساكت بنشيند.
«بالامام تمام الصلوة و...» اگر امام نباشد دينى نمى ماند تا نماز باشد، دينى نمى ماند تا روزه و زكات و حجى باشد، اينها در سقيفه آتشى روشن كردند و گمان كردند عالم را خاكستر گرفته ، دفعتا ديدند در عاشوراى ٦١ هجرى از اين خاكسترها درخت تنومند اسلام جوانه زد و به آسمان رفت . ممكن است امام را بكشند ولى امامت را نمى شود كشت .
در محور سوم يعنى اجراى دين : بالامام ... امضاء الحدود و الاءحكام و منع الثغور و الاءطراف اطراف و ثغور اسلامى حفظ مى شود. ثغور اسلامى فقط مرز جغرافيايى نيست ، حريم اعتقادى دين را هم شامل مى شود كه با امامت و وجود امام ، كسى نمى تواند وارد اين حريم شود و تجاوز نمايد. پس به وسيله امام ، دين حفظ مى شود هر چند، خدعه و نيرنگ در مقابل آن به كار رود اين درخت تنومند همواره پا برجاست چون ريشه آن يعنى امامت ، تنومند است .
تا اينجا تحليل كلامى و فلسفى و بعد جامعه شناسى مساءله امامت و ضرورت امام بود اما براى امام و امامت ، منظر معنوى و عرفانى نيز هست .
در آن منظر: امام مبين حقايق اسماء است . در اين نگاه ، امامت محدود به مردم و بشر نيست امام مبين حقايق نظام هستى است در اين بُعد مى گوييم : امام خليفة الله است ، جانشين خدا در زمين است ، امام مسجود فرشته هاست ، انسان كامل مسجود فرشته هاست . فرشته ها به امر الهى براى انسان كامل سجده كرده اند و مى كنند و علم آدم الاءسماء كلها(٤٩) وقتى انسان كامل اسماء الهى را دارا شد، فرشته ها مامور شدند كه براى انسان كامل سجده كنند آيا اين سجده يك نحوه احترام است نظير احترام سربازها به يك فرمانده ارتش كه بر اساس نظم و عرف خاص انجام مى شود يا مانند احترام به يك عالم بزرگ است ؟ آيا سجده فرشته ها براى انسان كامل ، عرض ادب است و يك امر اعتبارى است ، مگر آن عالم ، عالم اعتباريات و تعارفات است يا اين كه نه ، امر به آنها امر تكوينى است و سجده آنها نيز، تكوينى است .
فرشته هايى كه قواى عالمند و بر انسان كامل سجده مى كنند آيا فقط مى خواهند احترام كنند يا سجده آنها نشانه اين است كه خداى سبحان آنها را ماءمور كرده است كه شما بايد در تحت فرمان انسان كامل باشيد؟ مسجود فرشته ها بودن يعنى مطاع بودن . تكوينا اينها تحت فرمان انسان كاملند. امام مسجود است . اينها سجده كردند و مى كنند و خواهند كرد يعنى گوش به فرمان امامند. «به اذن الله ، قواى عالم هر كارى كه بخواهند در عالم و نظام هستى انجام مى دهند، به اذن امام است». اين اصل كه ثابت شد فقرات زيارت جامعه كبيره روشن تر مى شود كه : باران به اذن شما مى بارد، آسمان به اذن شماست كه بر سر زمين و اهلش خراب نمى شود، نظام هستى كه برقرار است به بركت شماست زيرا قواى عالم گوش به فرمان شمايند. اين ، امامت در منظر عرفان است در امر امامت ، بعضى افراط كردند و بعضى تفريط. بعضى امامت را فقط در بُعد كلامى و جامعه شناسى دانستند و بعضى راه افراط را پيمودند و گفتند كه عمده ، بُعد عرفانى قضيه است و مهم نيست چه كسى زعامت امور مسلمين را داشته باشد.

بخش دوم : شناخت امام

بخش دوم پيرامون معرفت امام جزء مهم ترين بخش هاى اين حديث نورانى است ، مطالب عرشى آن در ده فصل تنظيم مى گردد:

فصل اول

الامام يحل حلال الله و يحرم حرام الله و يقيم حدود الله و يذب عن دين الله و يدعو الى سبيل ربه بالحكمة والموعظة الحسنة والحجة البالغه .
مطلب اول : امام حلال الهى را حلال و حرام الهى را حرام و حدود الهى را اقامه و دين الهى را نگهدارى مى كند.
امام (عليه السلام) ولى دين نيست ، مبين و مجرى دين است ، ولى مومنين است . از آن جايى كه ولى دين نيست نه خود چيزى را حلال مى كند و نه چيزى را حرام و نه هرگز حلال الهى را حرام مى كند و نه حرام الهى را حلال ، چون ولى دين نيست كه در دين دست بگذارد. بلكه مبين دين خداست يعنى آن چه كه حلال است و آن چه كه حرام است . آن را تبيين مى كند. اين كه فرمود حلال الهى را حلال مى كند، آن چه كه حلال است ، كه حلال كردنى نيست يا اين كه فرمود حرام الهى را حرام مى كند، آن چه كه حرام است ، كه حرام كردنى نيست پس منظور آن است كه وجود مبارك امام (عليه السلام) حلال و حرام الهى را تبيين مى كند، تفسير مى كند، تشريح مى كند و به ديگران ابلاغ مى نمايد.
اين در حقيقت تشريح و تبيين دين است كه ايفاى امام در محور دوم از محورهاى سه گانه دين است و چون اجراى دين از اوست و او مجرى دين است لذا حدود الهى را پياده مى كند. پياده كردن حدود الهى كار اجرا كننده دين است و از آنجا كه يكى از اساسى ترين رسالت امام ، حفظ دين خداست و در واقع امام حافظ وحى الهى است لذا از دين خدا دفاع مى كند، حمايت و نگهدارى مى كند.
مطلب دوم : و يقيم حدود الله و يذب عن دين الله (ذب يذب ذبا عنه) از او دفاع و حمايت و نگهدارى كرد. پس اين جمله ناظر به سه مطلب است : ١. يحل ... (تبيين دين) ٢. يقيم حدود الله (اجراى دين) ٣. يذب عن دين الله (حفظ دين) كه اينها راسلت امام است كه در بحث كلى به آن اشاره شد.

آيا مقام امام بالاتر است يا قرآن ؟

اگر مقام امام بالاتر باشد مى بينيم در اين محدوده از رسالت امام كه حمايت و نگهدارى و حفاظت دين به عهده اوست جان خود را فدا مى كند، شهادت را مى پذيرد. امام شهيد مى شود تا قرآن و دين بماند، اگر امام بالاتر است چگونه خود را فدا مى كند؟ يا اين كه بگوييم امام بالاتر نيست و قرآن برتر است ؟
بيان مطلب : امام معصوم ، انسان كامل صورت و واقعيتش دو كتاب شده يكى صورت كتبيه او كه قرآن كريم است و يكى صورت عينيه او كه كلمات دار وجود و دار هستى است ، اگر بخواهيم حقيقت انسان كامل را بنگاريم يعنى اين عالم و اين قرآن (تاءمل .)
مطلب ديگر آن كه امام در راه دفاع از دين كه شهيد مى شود چه چيزى را فداى قرآن مى كند؟ آيا حقيقت خود را جان خود را فداى قرآن مى كند يا بدن مطهرش را فدا مى كند؟ امام با شهادت خود فدا نمى شود. شهادت براى انسان به معناى فدا شدن نيست ، نيستى نيست . شهادت كمالى است از كمالات انسان ، حقيقت انسان با شهادت ، شكوفاتر مى شود، لذا امام آن چه را كه فداى دين مى كند و فداى وحى الهى مى كند بدن مطهرش است ، نه جان ، با شهادت روح و جان او از بين نمى رود و فدا نمى شود. بنابراين جان عرشى امام كه قرآن ناطق است از قرآن مهم تر است . چون صورت عينيه آن حقيقت است و هيچ گاه فداى قرآن نمى شود بدن مطهر امام نسبت به قرآن ، فدا مى شود چون قرآن و وحى الهى مهم تر است .
مطلب سوم : و يدعوا الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجة البالغة اين قسمت از فرمايش امام ناظر به اين مطلب است كه : از آن جا كه جريان امامت استمرار حركت خاتم الانبياء است و امام جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است و تمام وظايف پيغمبر اكرم غير از اصل نبوت و رسالت بر عهده امام معصوم است و قرآن كريم يكى از وظايف مهم پيامبر را دعوت او به انحاء گوناگون ، چنين ترسيم مى فرمايد ادع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن (٥٠)
«در دعوت به سوى راه خدايت ، با انديشمندان به وسيله اقامه برهان و با مردم عادى به وسيله موعظه و خطابه و با مخالفان به وسيله جدال احسن برخورد كن» وجود مبارك امام هشتم (عليه السلام) در اين قسمت از فرمايشات در صدد بيان همين مطلب براى امام است و اين جمله امام ناظر به اين آيه قرآن است منتهى قرآن وظيفه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را مى فرمايد و وجود مبارك حضرت (عليه السلام) همين وظيفه را براى امام تبيين مى فرمايد چون امام جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است .
امام در دعوت به سوى راه خدا با عده اى به وسيله حكمت و برهان و با عده اى به وسيله موعظه يعنى خطابه و با مخالفان به وسيله حجت بالغه كه همان جدال است برخورد مى كند الامام يدعوا الى سبيل ربه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجة البالغة .
اين سه وظيفه امام است در مقابل افراد: در برخورد با انديشمندان ، با برهان و دليل زيرا امام برهان كامل است . حجت الله است ، حجت يعنى دليل و برهان در برخورد با مردم كه اهل برهان و استدلال نيستند با موعظه و خطابه و با مخالفان با جدال احسن برخورد مى نمايد.
علوم يا تصورى است يا تصديقى . تصديقيات از جهت ماده بر پنج قسم است : برهان ، خطابه ، جدال ، شعر، و مغالطه (سفسطه) اينها اقسام قياس و استدلالند. در بين اين پنج قسم از استدلال در فرمايش ‍ امام (عليه السلام) به سه قسم اشاره شده است . امام شعر و مغالطه را نفرمود يعنى امام شعر نمى گويد و مغالطه نمى كند، چرا؟ چون آيه فرمود ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة و جادلهم بالتى هى اءحسن امام مى خواهد مردم را با اين سه راه به سوى خدا دعوت كند با شعر و مغالطه كه نمى شود مردم را به سوى خدا دعوت كرد.
بيان مطلب : قياسات شعرى و مغالطى در شاءن حجت خدا نيست و دعوت خدا با شعر و مغالطه نمى شود زيرا قياسات شعرى ، علم آور نيست هيچ گونه علمى و يقينى را عائد انسان نمى كند بنابراين محصول قياسات شعرى تنها تصور و خيال ذهنى قضايا است و امام و پيغمبر كه خيال بافى نمى كنند (معاذالله) با خيال بافى كه نمى شود مردم را به دين خدا دعوت كرد.
قياسات مغالطى هم نه تنها منجر به يقين و واقع نمى گردد بلكه منجر به جهل مركب و جزم بر خلاف واقع مى شود با قياس مغالطى علمى براى ما حاصل نمى شود. قياسات شعرى اگر علم آور نيست جهل مركب عائد نمى شود ولى در مغالطه جهل مركب است و اين بدتر است . از اينجا نتيجه مى گيريم كه برهان شاءن حجت خداست . خود او برهان قاطع است . اگر قرآن ناطق است برهان قاطع هم هست . موعظه نيز كه همان خطابه است ، يقين آور است منتهى با مبادى خاص خودش . عموم مردم كه برهان نمى فهمند با موعظه و خطابه به سوى دين الهى دعوت مى شوند با مخالف هم از راه جدال احسن ، دين الهى را ترويج مى كنند و دعوت مى نمايند.
اما با شعر و مغالطه نمى شود دين خدا را ترويج كرد و شاءن امام اجل از قياس شعرى و قياس مغالطى است . و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ...(٥١) ناظر به همين است .
براى پيغمبر اكرم سزاوار نيست كه شعر بگويد، او پيغمبر است ، حجت خداست ، فرستاده خداست دعوت كننده مردم است به سوى راه خدا، راه خدا را كه با شعر نمى شود نشان داد.
نكته : منظور از شعر، شعر منطقى است نه صرف نظم ، ما هر نظمى را شعر مى گوييم وى از نظر قرآن ، شعر قياسى است كه بخواهد از مواد تخيلى به وجود آيد.

فصل دوم

الامام كالشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم و هى فى الافق بحيث لاتنالها اليدى و الابصار
مطلب اول : «الامام كالشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم» (جلل الشى ء تجليلا اى عممه و احاطه ، المجللة اى المنورة) يعنى نور آن بر همه احاطه دارد. در اين قسمت از فرمايشات امام هشتم (عليه السلام) از باب تشبيه معقول به محسوس و براى روشن شدن واقعيت و ايضاح امر، حضرت (عليه السلام) مى فرمايد: امام مانند خورشيد در حال طلوع است كه همه عالم را به نور خود منور مى كند در حالى كه خود در افق اعلى قرار دارد و از حيث بلندى و ارتفاع دست احدى به آن نمى رسد و از حيث كثرت نور، هيچ چشمى توان ديدن آن را ندارد.
نكاتى كه در اين تشبيه امام (عليه السلام) وجود دارد:
١. همان طورى كه خورشيد در حال طلوع (نه خورشيد در حال غروب) مجلل و منور است و تمام محيط تحت پوشش خود را، روشن مى كند امام هم خورشيد طلوع كرده و تابانى است كه همه جا را روشن كرده است .


۵
انسان کامل

٢. همان طورى كه خورشيد اينجا نيست در افق است و همه جا را روشن مى كند حقيقت امام نيز در يك وادى خاص و در يك افق مبينى قرار دارد و از آن افق همه جا را روشن مى كند، اينجا نيست و در پايين قرار نگرفته است در يك افق ديگر است و اينجا را روشن مى كند. دست كسى به او نمى رسد، كسى گمان نكند حقيقت امام اينجاست و اگر بدن امام را ديد بگويد حقيقت همين است و من پهلوى امامم و امام هم پهلوى من است . مگر دست زدن به بدن امام و لمس او، لمس حقيقت امام است ؟ همان طور كه خورشيد در بالا قرار گرفته و پايين نمى آيد، بلكه نورش پايين مى آيد امام نيز اين گونه است .
٣. خورشيد در افق قرار دارد و اين زمين است كه با حركتش به دور خورشيد و قرب و نزديكى با سرچشمه نور آن منور مى شود اين طور نيست كه خورشيد به دور زمين بگردد. امام هم كه قبله كل و كعبه ما سوى الله است مركز است همه به دور او طواف مى كنند هر كسى به او نزديك تر استضاء او هم بيشتر است . و مراد از قرب و نزديكى يعنى به اخلاق امام متخلق بودن ، با اوصاف امام متصف شدن ، به آداب امام متاءدب بودن .
٤. چون خورشيد در ارتفاع زيادى قرار دارد و دست كسى به او نمى رسيد، دست كسى هم به امام نمى رسد منظور از دست رسيدن ، لمس كردن نيست ، منظور از رسيدن دست به چيزى ، تسلط بر آن چيز و انجام فعل بر اوست .
در مورد امم (عليه السلام)، فاصله زمانى و مكانى ملاك نيست . دست كسى به امام نمى رسد يعنى شاءن او كجا و قدرت ما كجا؟ كسى نمى تواند بر امام قدرت پيدا كند و امام مورد فعل او واقع شود (كسى حق ندارد) به امام امر و نهى كند يا امام را جا به جا كند. الامام كالشمس الطالعة المجللة امام آن قدر عظمت دارد كه كسى نمى تواند به آن دست يابد و او را در مورد نصب و عزل خود قرار دهد. با اين مطلب فرمايش قبلى امام بيشتر روشن مى شود كه فرمود: مردم كجا و نصب امام كجا، ان الاءمامة اءجل قدرا و اءعظم شاءنا و اءعلى مكانا و اءمنع جانبا و اءبعد غورا من اءن يبلغها الناس ‍ بعقولهم اءو ينالوها بآراءهم اءو يقيموا اماما باختيارهم .
نه دست كسى مى رسد كه در غدير امام را نصب كند و نه در سقيفه بنى ساعده او را عزل نمايد.
٥. چشم احدى نمى تواند خورشيد را ببيند، خورشيد چون سرچشمه نور است نور فروزان او اجازه نمى دهد كسى به او نگاه كند. نگاه و چشم سمبل و نمونه ادراك است مى گويد نمى توانم ببينيم يعنى نمى توانم بفهمم چون خورشيد يك پارچه نور فروزان است كسى نمى تواند او را ببيند و بفهمد، مطالعه كند و ادراك نمايد كه اين خورشيد چيست ؟ همين طور امم (عليه السلام) مثل خورشيد فروزانى است كه كسى نمى تواند او را ببيند يعنى كسى نمى تواند او را بفهمد و بشناسد و ادراك كند.
خلاصه : امام آن خورشيد تابان حقيقى است كه با نور الهى خويش ، ماسوى حق را منور كرده است خورشيد كه طلوع مى كند قلمرو خودش را منور مى كند، محدوده نورش مشخص و معين است . وقتى به كرده زمين مى تابد فقط يك طرف آن را روشن مى كند ولى قلمرو و پرتو امام ، ما سوى الله است و نور حقيقى او بر ماسوى حق احاطه پيدا كرده است . حقيقت عرشى او در افق اعلى است اينجا نيست ، يعنى امام معصوم بر حسب عروج و صعودش ، به حسب اعتلاى وجوديش به حدى رسيده كه با نَفَس رحمانى و صادر نخستين آن رق منشور نظامى هستى و آن نور حقيقى نظام هستى ، اتحاد وجودى پيدا كرده است . همه اقطار عالم نه دنيا نه كره زمين بلكه ما سوى الله از حيث ظاهر و باطن به نور امام منور است . حتى ظاهر اين عالم طبيعت هم به نور امام منور است . همين خورشيدى كه در مثال ذكر شد به اذن امام است كه ظاهر زمين و اين عالم را روشن كرده است .
درك حقيقت و شخصيت معصوم براى غير معصوم ممكن نيست با اين چند جمله ، اين فقره از زيارت جامعه كبيره خود را نشان مى دهد در آن جا مى خوانيم «و لا يطمع فى ادراكه طامع» هيچ كس طمع نكند كه اين مقام را درك كند اصلا فهميدنى نيست درك كردنى نيست . هيچ كس طمع درك اين مقام را نكند كه ميسور احدى نيست . نهايت امر، امام شناسى يك انسان متفكر، يك فيلسوف و يك عارف و انسان فرزانه اين است كه مى گويد: من فهميدم كه نمى توانم بفهمم . اگر كسى بگويد كه من امام را فهميدم و مى توانم بشناسم او در جهل مركب است ، حال كه به اين نتيجه رسيديم شناخت امام يعنى رسيدن به اين مطلب كه ما نمى توانيم او را بشناسيم ادب شناخت اقتضا مى كند، كه همين مقدار شناخت را، از گفتار امام بشناسيم ، امام را از خود امام بشناسيم چون معصوم را غير معصوم نمى شناسد و غير معصوم نمى تواند توصيف كند. به اين مناسب كلامى از كلمات نورانى اميرالمومنين (عليه السلام) در نهج البلاغه در خطبه شقشقيه ، نقل شود كه حضرت در مقام معرفى خود مى فرمايد: ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير، من آن كوى بلندم كه سيل علوم و معارف از دامنه من مى ريزد. هر كوهى توان سيل خيزى ندارد سلسله جبال البرز توان سيل پرورى ندارد، اما قله رفيع دماوند است كه با يك تند باران ، سيل از دامنه آن سرازير مى شود. فرمود من كوه معمولى نيستم ، من آن كوه بلند سيل زايم كه هر كس در دامنه من توان ايستادن ندارد. سيل انبوه فضيلت هاى انسانى و الهى از قله هاى روح من به سوى انسان ها سرازير مى شود.
بعد فرمود «و لا يرقى الى الطير» ارتفاعات سر به ملكوت كشيده امتيازات من ، بلندتر از آن است كه پرندگان دور پرواز بتوانند هواى پريدن روى آن ارتفاعات را در سر بپرورانند.
اگر امام معصوم مظهر اتم ذات اقدس اله است ، خود حضرت كه در خطبه اول نهج البلاغه فرمود: الحمدلله الذى لا يدركه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن . اينجا درباره خودش نيز همين را مى خواهد بفرمايد كه ينحدر عنى السيل و لا يرقى الى الطير، نه انديشه انديشمندان ، توان انديشيدن مقام امامت را دارد و نه آن شعاع شهود عارفان توان ادراك حقيقت امام را دارد و حضرت خود را به عنوان امام معرفى مى فرمايد، زيرا حقيقت امامان ، يكى است ، انسان كامل اين گونه است ، معصوم اين گونه است .
پس نهايت شناخت ما پيرامون شخصيت امام معصوم آن است كه واقعا نمى توان آن را شناخت :
مطلب دوم : و هى فى الاءفق بحيث لاتناله الاءيدى و الاءبصار نه دست قدرت كسى به او مى رسد و نه چشم ادراك كسى به او مى رسد، نه مى شود او را مورد فعل خود قرار داد و نه مى شود او را معلوم خود قرار داد و به او علم پيدا كرد «ايدى» يعنى قدرت و توان بر او پيدا كردن و «ابصار» هم يعنى شناخت .
اگر مراد از ايدى اوهام و خيالات باشد و ابصار هم به معناى عقول باشد، اين معنا را مى دهد كه امام را با اوهام و خيالات نمى شود شناخت ، زيرا مقام و منزلت امام رفيع تر از آن است كه با اوهام و خيالات شناخته شود با عقول هم نمى توان او را شناخت به جهت كمال نور وجودى و اعتلاى ذاتى او. پس حواس و عقول قاصر از ادراك حقيقت امام است . ما نمى توانيم امام را با عمل حصولى بشناسيم برهان و علم حصولى قاصر است از اين كه امام به وسيله آن شناخته شود تنها راه شناخت امام راه شهود است آن هم به قدر سعه وجودى شاهد نه شهود مطلق كه براى غير امام ممكن نيست .
حقيقت امام را با عقل نمى توان فهميد ولى با قلب مى توان ديد آن هم با اندازه سعه قلب انسان ، حقيقت وحى و رسالت ديدنى و چشيدنى است كه اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: اءرى نور الوحى و الرسالة و اءشم ريح النبوة ،(٥٢) اگر نبوت بُو دارد كه حضرت مى فرمايد من آن را بو مى كنم ، امامت هم اين چنين است . اگر نبوت نور دارد و نورش را امام مى بيند امامت هم نور دارد و نورش را مى توان ديد. اگر انسان در سير و سلوك و طهارت جان بتواند يعقوبى مشرب بشود بوى خوش عزيز مصرى را در كنعان مى تواند استشمام كند منتهى بوى امام چشيدنى و نور امام ديدن كار هر كسى نيست ، يعقوبى مشرب شدن و يعقوب مسلك شدن مى خواهد كه انسان بوى خوش عزيز مصريش را در كنعان استشمام كند و لما فصلت العير قال اءبوهم انى لاءجد ريح يوسف لو لا اءن تفندون (٥٣) يوسف بو دارد، حقيقت نبوت بو دارد اگر ما هم توانستيم يعقوبى مشرب بشويم ما هم مى توانيم بگوييم كه انى لاجد ريح المهدى «عج». در هر كجاى عالم كه باشد بوى حضرت مهدى «عج» را مى شود استشمام كرد، اما حقيقت او را نمى شود فهميد. عزيز مصرى مادر مصر باشد در كعبه باشد، در مدينه باشد در هر كجا باشد اگر يعقوبى مشرب بوده باشيم مى توانيم بوى او را استشمام كنيم .
اين كه حضرت فرمود: «امام مانند خورشيد تابانى است كه ماسوى الله را منور كرده و خود در افق اعلى است دست احدى به او نمى رسد» بر اين اساس نمى توان امام را به عنوان نابغه بشرى يا مغز متفكر انسانى معرفى كرد.
قل انما اءنا بشر مثلكم يوحى الى ...(٥٤) ما فقط در بشره و ظاهر با شماييم . ريخت ما، بدن ما با شما يك جور است ولى اين گونه نيست كه در حقيقت ، با شما يك جور بوده باشيم . نور امام همه جا تابيده ولى اين نور كه آن حقيقت نيست . اين شعاعى از آن نور است ، آن حقيقت كجاست ؟ مى فرمايد: در افق كه لاتناله الاءيدى و الاءبصار دست كسى به آن حقيقت نمى رسد. پس امم يك جنبه ظاهرى و بشرى دارد كه همان نور اوست كه ما را منور كرده و يك حقيقتى دارد كه دست احدى به او نمى رسد. امام از سنخ ما نست تا بگوييم نابغه است .
انسان از بعضى حرفها از بعضى افراد خجالت مى كشد كه مى گويند: امام خيلى خوش اخلاق بود. امام خيلى از مسايل را بلد بود، خيلى علم داشت ، در فلان مسئله صاحب نظر بود و... گاهى مى نويسند اين كه امام هشتم (عليه السلام) را كه عالم آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) معرفى كرده اند به اين جهت بوده كه حضرت در خيلى از علوم احاطه داشته است ! اين حرفها با چه اعتقادى مطرح مى شود؟ اين مقايسه كردن امام با ما است . اين فرمايش امام در اين قسمت ، قله رفيع اين حديث است كه شما درباره امام اين گونه بفهميد كه نمى توانيد بفهميد او در آن افق مبينى است كه دست كسى به او نمى رسد، چشم كسى توان ديد او را ندارد. نور او اينجاست و شما را نورانى كرده است . مگر اميرالمومنين (عليه السلام) نفرمود: سلونى قبل اءن تفقدونى فانى بطرق السماء اءعلم منى بطرق الاءرض ، از هر كجا مى خواهيد سوال كنيد، حقيقت امام اين گونه است .
بله بدن امام مرتبه نازله جان و حقيقت امام است منتهى آن هم در كره زمين كه افتخارى است براى اهل آن كه با بدن امام مى تواند تماس برقرار كنند. بدن او در اينجاست ولى بدن ، آن حقيقت نيست . اگر در بحث معرفت نفس ارتباط روح با بدن را ملاحظه كنيم ، همان ارتباط در مورد بدن امام هم هست و لذا خاك قبر او طوطياى چشم انسان هاست .
بنابراين امام فقط در بشره و ظاهر خلقت مانند انسانهاست ولى حقيقت او فوق مرتبه انسانى است . امام جايگاهى دارد كه نبايد با خود مقايسه كنيم و نه طمع و آرزوى شناخت او را داشته باشيم ، نهايت شناخت ما در مقام امام اين است كه نمى توانيم امام را بشناسيم ، هر چند از راه معرفت و تصفيه درون و از راه صفاى باطن مى شود امام را بوييد و چشيد. اين فصل از بلندترين فصول اين بخش و اين حديث است .

فصل سوم

الامام البدر المنير و السراج الزاهر و النور الساطع و النجم الهادى فى غياهب الدجى و اءجواز البلدان و القفار و لجج البحار
مطلب اول : «الامام البدر المنير» امام ماه تابان شب چهاردهم است . تعبير به «القمر المنير» نفرمود، زيرا اطلاق قمر، هلال ماه را نيز شامل مى شود. از شب اول تا آخر ماه را نيز شامل مى شود. امام ماه تابان شب چهاردهم است كه تابنده ترين وقت تابش ماه است .
سوال : اگر امام معصوم ماه تابان است اين نور را از كجا مى گيرد؟ خورشيد جهان افروز كيست ؟ چون تشبيه كردن به ماه و آن هم ماه بدر، اين معنا را مى رساند كه از خود نور ندارد، استقلال ندارد و از جاى ديگر مى گيرد. پس خورشيد فروزان اين عالم كيست كه امام ، ماه تابان اوست ؟
اصل : در كلمات وجودى نظام هستى بدون استثناء آن چه كه اولين و آخرين ، انبياء و مادون آنها مطلقا حقايقى را كه تحصيل مى كنند و معارفى را كه به دست مى آورند همه و همه از مشكاة وجود ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گيرند اين اصلى است قرآنى ، عرفانى و برهانى . اصل اصيل است . اين اصل بايد در جاى خود بحث شود در رساله مربوط به مقام نورانيتى وجود مبارك ختمى آن را بيان كرده ايم ، به اين معنا انبياء هر كدام شاءنى از شؤ ون وجود ختمى اند انبياء هر كدام يك مشربى دارند كه از شؤ ون حضرت ختمى محسوب مى شوند.
به يك معنا اگر بخواهيم اين حقيقت را در قالب بسيط نگاه كنيم به گونه اى است و اگر بخواهيم در قالب تفصيل نظاره گر باشيم به گونه ديگر است . وجود مبارك ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) حقيقت بسيط همه حقايق است . اين حقايق كه باز شود گاهى در قالب عيساى روح الله جلوه مى كند گاهى در قالب موسى كليم الله و گاهى در چهره ابراهيم خليل الله و مانند آن ، همه اينها از شؤ ون وجودى حضرت ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) هستند. پس ‍ بنابراين وجود مقدس خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) خورشيد جهان افروز عالم امكان است و البته وجود مبارك خاتم (صلى الله عليه و آله و سلم) آئينه ايزد نماست رود نيل نظام هستى است كه متصل به درياى بى كران هستى است و امام بدر منير و ماه تابان ما سوى الله است . اين يك حقيقت است ، يك اصل است و آن كلام نورانى وجود مبارك حضرت ، بيان گر، همين مطلب است كه فرمود: اوتيت جوامع الكلم و اوتيت جوامع العلم به من جوامع كلم داده شده ، همه كلمه ها در من جمع است كه هر كلمه اى خود، اصلى است و نسبت به امام بزرگوار، اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: «اوتيت جوامع العلم».
مطلب دوم : «و السراج الزاهر» (الزاهر الى المضيى ، يقال زهرت النار زهورا اءى اضاءت) روشن شدن ، نورانى بودن و و السراج الزاهر اءى السراج المضيى ء چراغ روشن ، چون ممكن است چراغ ، خاموش باشد. چراغ ، آن گاه كه روشن است و ديگران از او استضائه مى كنند. در فارسى مطلقا گفته مى شود چراغ به چراغ روشن و چراغ خاموش هر دو چراغ اطلاق مى شود گاهى اصطلاحا مى گوييم لامپ ، مهتابى ، لمپا، گردسوز و... در بيابان تاريك اگر چراغى روشن باشد، چراغ گفته مى شود. ولى در عربى اين گونه نيست ، گاهى مى گويند سراج و گاهى مى گويند مصباح ، مصباح در عربى ، اختصاص به چراغ خاصى ندارد ولى «سراج» چراغى است كه اختصاص به محيط تاريك داشته باشد يعنى در فضاى تاريك روشن باشد. در محيط روشن اگر چراغى روشن باشد سراج نمى گويند، مصباح مى گويند.
قرآن كريم در سوره مباركه احزاب از وجود مبارك حضرت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) تعبير فرموده به (سراجا منيرا(٥٥)) اينجا نيز، امام (عليه السلام) تعبير فرموده به السراج الزاهر، خورشيد نيز در قرآن كريم به عنوان سراج مطرح است تبارك الذى جعل فى السماء بروجا و جعل فيها سراجا و قمرا منيرا(٥٦) اين كه هم خورشيد و هم وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را به عنوان سراج مطرح مى فرمايد به اين علت است كه اگر كسى از افق دور، منظومه شمسى ما را نگاه كند مى بيند كه در يك فضاى لايتناهى و تاريك ، خورشيد مى درخشد. خورشيد در يك محورى است كه اطراف ، همه تاريك است . ستاره ها، زمين و ماه و... آن گاه كه با او مقابل مى شوند، از او نور مى گيرند ولى قسمتهايى كه با خورشيد ارتباط ندارند، تاريك است و نور ندارند چون در يك فضاى تاريك است تعبير نمود به «سراج». وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم چون در يك محيط تاريك سراسر جهل و ضلالت ظهور فرمود، و هر چه اطراف آن حضرت بود تاريكى جهالت و گمراهى بود، به عنوان سراج منير عالم معنويت و معرفت معرفى شد. بر همين محور، حضرت ، از امام تعبير مى فرمايند به سراج زاهر. اطراف همه تاريك است و در ميان اين تاريكى وجود امام معصوم ، سراج و چراغ روشنى است كه هر كسى به او نزديك تر باشد استفاده و استضائه او بيشتر است .
پس امام چراغ روشن و نورانى جامه تاريك است . اگر حيرت جهالت و ضلالت جز تاريكى نيست و جامعه جهالت زده جز ظلمت كده چيزى نيست ، وجود مطهر امام ، چراغ فروزان جامعه براى نجات دادن مردم از تاريكى هاست . به همين مناسب مى گوييم السراج الزاهر.

امام چراغ فروزان عالم امكان است

به يك معناى ديگر و با يك جهش فكرى و علمى :
عالم امكان ، عالم قيودات و تاريكى هاست به قول جناب شبسترى :
سيه رويى ز ممكن در دو عالم جدا هرگز نشد و الله اءعلم امام به عنوان خليفة الله و نور الله ، آن چراغ فروزان عالم امكان است . اختصاص به يك مكان و يك زمان خاص ندارد. تمام عالم به نور او روشن است ، به وجود او موجود و به بركت او برقرار است . اين معنا از معناى قبلى بلندتر است . امام آن حقيقتى است كه به صادر نخستين پيوسته است و با او اتحاد وجودى برقرار كرده است ، با نور مرشوش الهى با رق منشور الهى متحد شده است . خود نور الهى گرديده است . (الله نور السماوات والاءرض .)
وقتى با صادر نخستين پيوند وجودى برقرار كرد تمام كلمات نظام هستى در جان انسان كامل يعنى امام ، نقش بسته است به اين جهت سراج زاهر است .
مطلب سوم : «و النور الساطع» مى فرمايد: امام ، آن نور ساطع است . در تعريف «نور» گفته شده : الظاهر بنفسه و المظهر لغيره چيزى كه خود ظاهر است و هم ظاهر كننده غير است . خود روشن و روشنى بخش ديگران است .
النور الساطع : (الساطع اى المرتفع) نور كه ظاهر است و ظاهر كننده ، آن گاه كه مرتفع و ساطع بوده باشد قلمرو نورانى كردن او هم بيشتر است . از باب تشبيه معقول به محسوس : «لامپ» وقتى پايين است محدوده كمى را روشن مى كند ولى وقتى بالا قرار گرفت محدوده بيشترى را روشن مى كند معمولا در خانه ها، لامپ در بالا نصب مى شود چون نور بايد ساطع باشد همه جا را روشن كند هر چه نور ساطع تر و مرتفع تبر باشد شعاع نور آن نيز بيشتر است و فضاى بيشترى را روشن مى كند.
امام آن نور درخشانى است كه در رفيع ترين و بالاترين افق عالم قرار گرفته است تا با نور خود ما سوى الله را روشن كند. مرتفع بودن نور امام ، محسوس و مادر نيست بلكه معناى اشمخى دارد آن قدر حقيقت امام بالا و بالا است كه مى تواند ماسوى الله را روشن كند بنابراين در مورد معرفت امام بايد افق ديد و شعاع انديشه را وسيع كرد.
مطلب چهارم : و النجم الهادى فى غياهب الدجى و اءجواز البلدان و القفار و لجج البحار
غياهب يعنى ظلمت ها، «دُجى» نيز به معناى ظلمت است ولى از او به شب تعبير مى شود. «اجواز» جمع «جوز»: (و هو وسط كل شى ء.)
معناى عبارت : امام ستاره راهنماست در شدت تاريكى هاى شب و رهگذر شهرها و كويرها و گرداب درياها. وجود امام و همراهى با او، گمراهى ندارد امام ستاره هدايت گر است در شبهاى تاريك جامعه هاى ظلمت كده جهل و جهالت . امام منشاء هدايت و نجات امت است در تاريكى هاى حاكميت جهل و هنگامه فتنه و زمانه حيرت و سرگردانى مردم .

امام هدايت گر طبايع بشرى

اين معنا از معناى قبلى رفيع تر است . و در مباحث معرفت نفس ‍ تبيين شده است و ما در كتاب انفع المعارف در شرح دروس معرفت نفس آن را مبسوطا بحث كرده ايم ، كه عوالم چهارگانه ناسوت ملكوت ، جبروت و لاهوت در طول هم ، بستر حركت انسان است و انسان اين عوالم را يكى پس از ديگرى بايد طى كند. از عالم ناسوت به عالم ملكوت و از عالم ملكوت به جبروت و از جبروت به لاهوت تا بشود لاهوتى . «لاهوتى» يعنى بى نام و نشان لاهوتى يعنى فانى يعنى ولايى در اين مسير پر خطر كه شيطان قسم خورده در كمين ما است ، امام هدايتگر طبايع بشرى در ظلمت هاى عوالم ناسوت است . عالم ناسوت به لحاظ عالم ملكوت ، ظلمت است و عالم ملكوت به لحاظ عالم جبروت ، ظلمت است و عالم جبروت به لحاظ عالم لاهوت نيز همين طور است لذا در روايات و ادعيه گاهى تعبير مى شود به ظلمت هاى مادى و ظلمت هاى معنوى يا حجاب ظلمانى و حجاب نورى ، عالم جبروت نسبت به عالم لاهوت ، حجاب است منتهى حجاب نورى . در تمام اين مراحل وجود امام آن هادى و هدايت گر قافله انسانيت در اين مسير است . او چون با آن حقيقت صادر نخستين پيوند برقرار كرده در عالم لاهوت امام لاهوتيان نيز هست «النجم الهادى» ستاره هدايتگر مخصوص ‍ شب است روز كه ستاره هادى نيست .
در شب ظلمت ناسوت براى ناسوتيان امام آن ستاره هدايت گر است . بعد كه انسان در عالم ملكوت و مثال ، سفر كرد در تاريكى هاى ملكوتى باز امام آنجا ستاره هدايت كننده ملكوتيان است تا برود به سوى نور مطلقى كه ديگر هيچ ظلمتى نيست ، آن عالم شهادتى كه هيچ گونه غيبى آن جا نيست . امام آن صبح روشنى است كه به وسيله او سير به سوى مقامات عالى انسان ممكن مى باشد.
اين كه مى گوييم او ستاره هدايت گر است به يك معناى ديگر امام آن صبح روشنى است كه به وسيله او سير به سوى مقامات عالى انسانى ممكن مى باشد زيرا بدون روشنى هرگز راهى رفتنى نيست نه تنها او ستاره هدايت گر است بلكه براى كسانى كه متمسك به ولايت امامند، او شب تاريك را براى آنها صبح روشن مى كند. راهيان راه را در شب نمى برد بلكه صبح مى كند و در روز مى برد.

فصل چهارم

الامام الماء العذب على الظماء و الدال على الهدى والمنجى من الردى
مطلب اول : الامام الماء العذب على الظماء ضماء يعنى عطش - ماء العذب يعنى آب گوارا، امام آب گواراى زمان تشنگى و عطش ‍ است . در اين قسمت از بيانات وجود مبارك ثامن الحجج (عليه السلام)، امام تشبيه شده است به آب گوارا در شرايط تشنگى ، در اين بيان امام به چند امر به نحو كلى و اختصار اشاره مى شود:
١. در شرايط تشنگى هر موجود زنده اى دنبال آن گوارا است .
٢. فقط آب گوارا است كه تشنگى را برطرف مى كند، آب شور بر تشنگى مى افزايد و هر تشنه اى كه آب شور خورد او را به هلاكت رساند. آب شور كسى را سيراب نمى كند.
٣. آب ، عامل اصلى حيات است بدون آن هيچ موجودى زنده نمى ماند.
٤. همانطورى كه آب رفع عطش از تشنگان مى كند و سبب حيات ابدان است . امام هم رفع عطش از تشنگان جان مى كند. يعنى با آب روان معارف و علوم جانهاى تفتيده و تشنه انسان ها را سيراب مى كند. حقيقتا جانها تفتيده است ، امام عامل حيات جان ها است . حيات جهان ها به امام بسته است و جامعه انسانى بدون امام معصوم همان جامعه قحطى زده و تشنه اى است كه براى حفظ و تداوم روح خويش احتياج مبرم به تصدق امام دارد. و انسان عاقل در چنين وضعى در پيشگاه امام معصوم با كمال تواضع عرض مى كند يا اءيها العزيز مسنا و اءهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاءوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين (٥٧)
اين حرف يك عاقل است در پيشگاه امام (عليه السلام) نه حرف عوام ، چرا؟ چون خودشان به ما ياد دادند و ما را آگاه به مقام خود كردند كه امام آب گواراى زمان تشنگى و عطش است و انسان عاقل مى فهمد كه جانهاى جامعه بشرى بدون امام ، تشنه است و همانطور كه بدن بدون آب زنده نمى ماند، انسانيت انسان هم كه حقيقتى غير از بدن است ، بدون معارف زنده نمى ماند و احتياج مبرم به تصدق امام دارد. بدن وقتى تشنگى بر او فشار آورد انسان ناله و فرياد مى زند، كه كجاست آب گوارا، هم مواظب است كه آب شور نخورد و هم دنبال آب گواراست . انسانهاى عاقل هم در شرايط تشنگى روحى داد و فريادشان بلند است كه كجاست آن آب گوارا.


۶
انسان کامل

و اين فريادها و ناله هاى تشنگان و دنبال آن گشتن ، جلوه خيلى خوش و شيرين آن ، دعاى ندبه است «دعاى ندبه» يعنى فرياد انسان هاى عاقل تشنه كه در جستجوى آب گواراى حيات هستند فليبك الباكون و اياهم فليندب النادبون و لمثلهم فلتذرف الدموع و ليصرخ الصار خون و يضج الضاجون و يعج العاجون اءين الحسن اءين الحسين ... اءين بقيه الله التى لا تخلوا من العترة الهادية ...
مطلب دوم : الدال على الهدى والمنجى من الردى ردى يعنى هلاك . امام ، راهبر و هدايت گر و نجات بخش از هلاكت است .
امام با سنت و سيره و اوامرش جامعه را به سوى هدايت رهبرى مى كند و با نهى از منكر و تحمل سختى ها و زندان رفتن ها و قبول شهادت و خون دل خوردن ها، امت را از هلاكت نجات مى دهد. در اينجا دو امر قابل برسى و دقت است :
اول . امام براى نجات امت از هلاكت چه سختى هايى را تحمل مى كند؟ و دوم آن كه مراد از هلاكت چيست ؟ اين دو مطلب را در زيارت نورانى اربعين مى خوانيم :
و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة
«مهجة كلى شى ء، يعنى خالص هر چيز» امام خون خود را، جان خود را بخشيد و بذل كرد تا بندگان خدا را از جهالت و سردرگمى و گمراهى نجات دهد.
در فرهنگ دين «جهل» در مقابل عقل است . عقل آن است كه فرمود: العقل ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان به بركت نور عقل ، خدا عبادت مى شود و تا انسان به حقيقت عبوديت خويش ‍ پى نبرد به عظمت ربوبيت حق نمى رسد. و به بركت عقل در پرتو عبادت انسان بهشت كسب مى كند كه همان فعليت و سعادت ابدى اوست .
جامعه گرفتار جهل چگونه جامعه اى است ؟ اگر اين مطلب ، تبيين شود، روشن مى شود كه چرا امام براى نجات امت عصاره جان خود را بذل كرد. امام در چه جامعه اى زندگى مى كند و جان خود را مى دهد تا ديگران را نجات دهد؟
جامعه گرفتار جهل يعنى : حاكميت هوى و هوس اءراءيت من اتخذ الهه هواه (٥٨) جامعه گرفتار جهل يعنى حاكميت ضد ارزش هاى انسانى ، جامعه گرفتار جهل يعنى رواج منكرات و تشويق گناه و معصيت ، جامعه گرفتار جهل يعنى بى توجهى به احكام و نواميس ‍ الهى ، جامعه گرفتار جهل يعنى رواج دين گريزى و مستعد الحاد. جامعه گرفتار جهل يعنى مسلخ ارزش ها و آرمان هاى متعالى انسان . جامعه گرفتار جهل يعنى انزواى سرچشمه علم و حكمت و عدالت . جامعه گرفتار جهل يعنى اجبار و اضطرار بر جام زهر نوشيدن مظهر اتم غيرت الهى ، جامعه گرفتار جهل يعنى عامل اصلى كربلا و دشت نينوا. جامعه گرفتار جهل يعنى سقيفه بنى ساعده و پيدايش ١٤ قرن غربت ارزش ها.
اين جامعه ، جامعه جهل است كه امام حاضر مى شود قبول شهادت كند تا امت را از اين وضع ، نجات دهد و نتيجه جهالت ، همان ضلالت و گمراهى است . همراه جهل ضلالت و گمراهى است و اين گونه ضلالت و گمراهى همان هلاكت انسان و نابودى همه ارزش هاى انسانى است كه امام معصوم براى نجات امت از اين گمراهى و هلاكت ، تا مرز قبول شهادت ، تلاش مى كند.(٥٩)

فصل پنجم

الامام النار على اليفاع الحار لمن اصطلى به و لدليل فى المهالك من فارقه فهالك
مطلب اول : «الامام النار على اليفاع» در اين فقره ، امام به آتش ‍ روشن روى تپه تشبيه شده كه راهنماى گم گشتگان در همه زمانها است (اليفاع : ما ارتفع من الارض) به جاهاى بلند نظير كوه و تپه گويند.
بيابان مستعد براى گم شدن است چون نه راه مشخص دارد و نه علامت معينى . چه بسا تپه هاى يك جور و كوه هاى يك شكل و زمين هاى صاف وجد داشته باشد. انسان نوعا در شب در بيابان ها گم مى شود. افرادى كه در بيابان مشغول كار هستند براى اين كه يكديگر را گم نكنند و موقعيت خود را حفظ كند بر روى يك تپه بلند آتش روشن مى كنند. اين روشنى آتش از دور راهنماى آنهاست كه هر كس به هر سمتى رفت ، هنگام بازگشت آتش را ببيند و به آن سو بيايد و مسير خود را پيدا كند.
از آن جايى كه آتش خصوصيات و ويژگى هاى گوناگونى دارد لذا تشبيه به آتش ممكن است به لحاظ سو زندگى آن باشد و يا به لحاظ حرارت و گرماى آن باشد. و گاهى نيز به جهت روشنايى و نور آن بوده باشد در اينجا كه امام (عليه السلام) فرمود: امام آن آتش روى تپه است ، مشعل هدايت است ، مشعل راهنماى كسانى كه اطراف او هستند اگر از او فاصله گرفتند، راه را گم نكنند، اگر جاى ديگر رفتند بدانند كه موطن آنها، اينجاست در واقع آتش روى تپه ، نشان و علامتى است براى گم نشدن يعنى همراه امام كسى گم نمى شود. وجود امام منشاء گم نشدن است ، اگر كسى پيرامون امام باشد، گم نمى شود.
مطلب دوم : «الحار لمن اصطلى به» در اين فراز، امام به گرما و حرارت تشبيه شده است . اما كانون گرما و حرارت براى سرمازدگان است جامعه بدون امام معصوم ، جامعه سرمازده است و جامعه سرمازده و شتوى و زمستانى جامعه اى پژمرده و ريزان و بى ثمر است . اين امام است كه حرارت و گرما مى دهد. كانون حرارت است كه با وجود او، هم چيز حيات نو مى يابد. فصل بهار همه را سبر مى كند و به همه طبيعت خرمى مى دهد به خاطر اين است كه حرارتى به همه موجودت مرده مى دهد تا سرمازده هاى فصل سرما و پژمردگى سبز مى شوند. امام بهار است منشاء خرمى و بالندگى است ، منشاء سبز شدن است ، منشاء زنده شدن است . بدون امام همه چيز زمستان است ، امام روح حرارت جامعه است كه با امام همه چيز زنده و خرم است .
كتاب شريف نهج البلاغه بيش از هزار سال است كه تدوين شده ، صدها شرح بر آن نوشته شده است ، الان هم يكى از سنگين ترين كتابهاى علمى است كه فهم آن براى همه آسان نيست يعنى يك كتاب درسى در سطح عالى است .
قسمت عمده ، خطبه هاى آن است ، كه حضرت براى مردم ايراد مى فرمودند اين كتاب درسهاى اميرالمومنين (عليه السلام) براى شاگردانش نيست ، خطبه هاى نهج البلاغه خيلى سنگين است اگر مردم آن زمان اين خطبه ها را نمى فهميدند، يقينا حضرت براى آنها چيز ديگرى بيان مى فرمود، پس معلوم مى شود كه مردم مى فهميدند سطح فكر مردم به حدى بود كه اين كلمات را بفهمند، اين در پرتو نور امامت و ولايت است كه استعداد مردم به اينجا رسيده بود مرديم كه قبل از ظهور اسلام در تمام اين شبه جزيره عربستان با سوادهاى آن انگشت شمار بودند وقتى كه اسلام همراه با امامت آمد اين مردم را به اين حد رساند. بالندگى و خرمى مردم در بُعد فرهنگى ، علمى و در تمام ابعاد زندگى آن چنان بود كه خطبه هاى نهج البلاغه را مى فهميدند.
جامعه بدون امام ، جامعه شتوى و زمستانى است و الان بيش از هزار سال است جامعه بشرى در سرماى زمستان زندگى مى كند و اين سرمازدگى دارد او را به هلاكت مى رساند و زمان ظهور جريان امامت يعنى ظهور حضرت صاحب «عج» وقتى است كه جامعه بشرى بفهمد كه سرما خورده است و بفهمد نياز به كانون حرارت دارد آن گاه خداى متعال ، حجتش را بر اين مردم ظاهر مى كند.
مطلب سوم : «و الدليل فى المهالك» امام دليل و راهنما در لغزش گاه هاى خطر و پرتگاه هاى هلاكت است . به طورى كه اگر كسى از او فاصله بگيرد هلاكت او حتمى است . انسان در جاهاى خطرناك ، احتياج مبرم به راهنما دارد اگر كسى در يك مسيرى حركت مى كند، شخصى بيايد و به او بگويد: چند متر جلوتر چاهى كنده شده اگر مراقب نباشى در آن سقوط مى كنى ، اين راهنما او را از هلاكت نجات داده است . امام راهنماى مسير انسانى از خطر هلاكت است . بدون وجود امام ، غرق شدن و در چاه افتادن حتمى است ، هلاكت حتمى است . در زيارت نورانى جامعه كبيره ، اين مطلب را مى خوانيم كه : و بكم اخرجنا الله من الذل ، به وسيله شماست كه خداى متعال ما را از ذلت خارج نموده است و ما را عزيز كرده است . اگر كسى بخواهد اين ذلت را بفهمد چه در بُعد علمى و چه در بُعد اجتماعى به انسانها و جامعه هايى كه نور امامت و ولايت در آنها وجود ندارد بنگرد و ببيند آنها با چه وضعى زندگى مى كنند. استاد عظيم الشاءن ما، حكيم متعالى حضرت آية الله جوادى آملى «دامة برهانه» سفرى يك هفته اى به يكى از اين شكورها داشتند و هنگام مراجعت كه خدمتشان رسيدم مى فرمودند: انسان تا آنجا نرود قدر اين كشور اهلبيت را نمى داند، از اينجا كه بيرون مى رود هر جا قدم مى گذارد ظلمات است» حقيقتا ظلمت است وقتى نور ولايت نباشد جز ظلمت چيز ديگرى نيست وجود مبارك امام هادى (عليه السلام) در جامعه كبيره در ادامه مى فرمايد: «و فرج عنا غمرات الكروب» به وسيله شما خاى سبحان هم و غم و غصه ها را از ما برطرف مى كند و انقذنا من شفا جرف الهكلات و من النار در زمين هاى شن زار وقتى سيل مى آيد زمين شن زار را مى برد در قسمت بالا پرتگاهى باقى مى ماند كه با كوچك ترين فشار مى ريزد. در اينجا به حضرات معصومين عليهم السلام عرض مى كنيم خداى سبحان به وسيله شما ما را از چنين جاهايى نجات داد اگر كسى بخواهد از آن بالا حركت كند، حركت كردن همان و ريختن همان . امام دست را مى گيرد و از هلاكت و از آتش نجات مى دهد. مى فرمايد آن زير خالى است پرت مى شويد از بين مى رويد در جاى ديگر مى فرمايد: من آتاكم نجى و من لم ياءتكم هلك هر كسى خدمت آنها رفت نجات يافت و هر كسى از آنها فاصله گرفت هلاك شد.

فصل ششم

الامام السحاب الماطر والغيث الهاطل و الشمس المضيئة و السماء الظليلة والارض البسيطة و العين الغزيرة و الغدير و الروضة
مطلب اول : الامام السحاب الماطر و الغيث الهاطل امام ابرى است بارنده و بارانى است شتابنده هر ابرى بارندگى ندارد آن ابرى كه بارنده است منشاء خيرات است .
الغيث الهاطل : (هطل اى تتابع المطر و سيلانه)
هر بارانى را باران هاطل نمى گويند ممكن است بارانى ، چند قطره بيايد و زمينى خيس شود و بعد بايستد لكن آن بارانى كه پشت سر هم مى آيد و در زمين جارى مى شود يعنى باران زياد را باران هاطل گويند اين تركيب الامام السحاب الماطر والغيث الهاطل يا از باب حمل مسبب بر سبب است به اين معنا كه امام سبب ابر بارنده و باران شتابنده است بدون امام نه ابرى است و نه بارانى . همان طور كه در جامعه كبيره آمده است : «و بكم ينزل الغيث». به وسيله شما باران مى بارد. اگر اين گونه معنا كنيم صحيح است و حرف حقى است به جهت اين اصل اصيل و متين كه : تمام قواى عالم به اذن الله در تحت فرمان امامند. در بحث مسجود بودن امام قبلا متذكر شديم كه سجده فرشته ها به عنوان قواى عالم براى امام يك سجده اعتبارى و تشريفاتى نيست ، سجده تكوينى است خداى سبحان فرشته ها را كه قواى عالمند، امر به سجده فرمود يعنى به اذن الله اين قوال عالم در تحت فرمان امامند. اذن الهى همراه آن است . باران كه مى بارد به اذن اوست ابر كه مى آيد به اذن اوست . اگر در وقتى امام نماز استسقاء مى خواند و دعا هم مى كند به جهت تعليم ديگران است كه ياد دهد هر گاه دچار قحطى و كمبود آب شديد به نماز و تضرع در پيشگاه الهى پناه ببريد و الا فرمان «كن فيكون» امام به اذن الله هر چه بخواهد مى كنند. ابر به دست است ، حيات به اذن اوست ممات به اذن اوست ، كار حضرت عزرائيل (عليه السلام) كه قوه اى از قواى عالم براى توفى است به اذن امام است به اذن امام بايد از دنيا رفت به اذن امام بايد به دنيا آمد، تا امام ، اجازه ندهد كسى حق ورود به اين عالم را ندارد. همه قواى عالم در تحت اختيار او هستند. ممات و حيات همه آنها به اذن امام است .
و يا از باب حمل مشبه به بر مشبه است يعنى امام مانند ابرى است بارنده و مانند بارانى شتابنده است از جهت منفعت و رحمت ، زيرا امام مظهر اتم رحمت و بركت الهى است همان طورى كه ابر بارنده منشاء بركات و خيرات است امام هم منشاء رحمت و بالندگى است .
مطلب دوم : «و الشمس المضيئة» امام خورشيدى فروزنده است . همان طور كه خورشيد، عالم جسمانى را نورانى مى كند همين طور امام معصوم علم روحانى را منور مى كند. قبلا در فصل دوم داشتيم الامام كالشمس الطالعة المجللة بنورها للعالم تكرار تشبيه امام به شمس يا به جهت تاكيد و مبالغه است و يا به اين لحاظ است كه در فصل دوم تعبير به الشمس الطالعة به جهت نورانى كردن عالم بود و اينجا به لحاظ سرچشمه نور بودن ، الشمس المضيئه ، يعنى امام سرچشمه لايزال نور الهى است .
مطلب سوم : «و السماء الظليلة» عنوان سماء و عنوان ظليت داشتن مرادف يكديگرند. زيرا هر مرحله عالى از وجود نسبت به مرحله دانى سماء و آسمان است و هر مرحله دانى نسبت به عالى ، ارض و زمين است . اين يك حرف كلى است هر چيزى كه بالا بوده و بر پايين سايه افكن باشد، آن را سماء گويند. سقف خانه را از اين جهت ، سماء گويند. پس اين كه مى فرمايد و السماء الظليلة ، خود سماء بودن افاده سايه افكنى دارد اما عنوان ظليت و سايه افكن بودنش قيدى به عنوان تاكيد است و اشعار به وجه تشبيه دارد بنابر اين امام مرحله عالى وجود و آسمان و سماء است كه نسبت به پايينى ها سايه افكن است ، يكى از اسماء صادر نخستين ظل ممدود است يعنى سايه گسترده الهى . انسان كامل در عروج و اعتلايش با آن ظل ممدود اتحاد وجودى برقرار كرده است . امام «السماء الظليلة است» يعنى عالم امكان در تحت ظل انسان كامل و ولى الله مطلق قرار دارد. او ظل الله ممدود است سايه گسترده الهى است امام سايه گسترده رحمت الهى است . همه موجودات عالم امكان زير سايه او زنده اند. زير سايه او رزق و روزى نصيب آنها مى شود. در محاورات ، از باب تعارف نسبت به يك شخص بزرگ مى گوييم . «ظل عالى مستدام» يعنى انسان خود را زير سايه او قرار مى دهد او را در يك مقام برتر از خود و خود را پايين تر قرار مى دهد و مى گويد سعه وجودى تو به من سايه افكن است و من زير سايه تو هستم . اين ها همه تعارفات است ، فقط به انسان كامل بايد گفت ظل عالى مستدام در مقام دعا بايد اين چنين گفت خداى سبحان سايه امام زمان «عج» را بر سر ما مستدام بدار - كه يقينا دعايى مستجاب است - ادام الله ظله على رؤ وس الموجودات . و الا بقيه همه تعارفات است و اعتباريات . بيچاره آن كس كه اين تعارف را جدى بگويد و بيچاره تر از او كسى كه اين تعارفات را جدى بگيرد. فقط امام معصوم است كه با آن ظل ممدود اتحاد وجودى برقرار كرده است و همه موجودات عالم امكان زير سايه او زنده اند و زير سايه او رزق و روزى نصيب آنها مى شود.
مطلب چهارم : «والارض البسيطة» تشبيه امام به ارض بسيطه هم اشاره به سعه وجودى امام دارد كه مانند يك زمين گسترده است و هم اشاره به گستردگى رحمت و افاده امام ، كه سفره بركت امام باى همه پهن است چه بخواهند چه نخواهند، چه شيعه باشند يا شيعه نباشند، چه امام را قبول داشته باشند يا قبول نداشته باشند. وقتى مى گوييم تمام قواى عالم به اذن الله تحت دستور فرمان امامند اين يك امر تكوينى است چه ما بخواهيم چه نخواهيم . حتى آن كافر و مشرك هم به اذن امام ، روزى مى خورد يعنى يزيدبن معاويه به اذن امام حسين (عليه السلام) زنده است تكوينا و به دستور حضرت (عليه السلام) آن روزى به او رسيده است . هر پيغمبر و امامى يك فرعونى دارد، فرعون هاى امام ، به دستور امام زنده اند و به دستور امام هم روزى مى خورند. آن فرعون ها چه بدانند چه ندانند، اين يك امر تكوينى است .
مطلب پنجم : «والعين الغزيرة» امام چشمه اى است بسيار جوشنده ، الغزارة يعنى الكثرة ، خود عين بودن و چشمه بودن به معناى جوشنده بودن آست آب چاه ممكن است جوشش نداشته باشد ولى چشمه آن است كه مى جوشد لذا قيد (الغزيرة) براى بيان كثرت و وفور جوشيدن است يعنى خيلى جوشنده است . اين تعبير و تشبيه ، خيلى رسا است . امام آن عين و چشمه است و دائما در حال جوشيدن است .
بعضى از چاه ها گاهى جوشش دارد و گاهى ندارد و خشك مى شود ولى آب چشمه به راحتى خشك نمى شود. جوشش چشمه هميشگى است چه در زمستان و چه در تابستان يكى از خصوصيات چشمه آن است كه در تابستان آب خنك از آن مى جوشد و در زمستان ، آب گرم . امام آن چشمه جوشانى است كه لحظه اى فيض و قطع نمى شود.
مطلب ششم : «والغدير» غدير يعنى قطعة من الماء يغدرها السيل اى يتركها وقتى سيل مى آيد قطعه اى از زمين كه سطح آن نسبت به سطوح ديگر، پايين تر است از آب سيل پر مى شود و به صورت بركه باقى مى ماند. سيل مى آيد و مى رود لكن اين آب در بركه مى ماند. اين آب كم كم گل و لايش ته نشين مى شود و آب صاف همواره مى ماند. نوعا مردم از سيل بهره اى نمى برند ولى از بركه ها استفاده مى كنند. پس غدير يعنى بركه ، قطعه اى از آب كه از سيل باقى مانده است . همان گونه كه مردم موقع حاجت سراغ آب بركه مى روند همين طور در هنگامه نياز، سراغ امام (عليه السلام) مى روند. يا اين كه همان گونه كه بركه محل آب است كه حيات ابدان به او وابسته است امام هم محل علم و معرفت است كه حيات ارواح به او وابسته است . از اين جهت هم درست است .
مطلب هفتم : و الروضة يعنى بستان
امام روضه است ، بستان است ، گلستان است . خيلى تعبير شيرينى است . امام به روضه تشبيه شده است به جهت حصول فرح و سرور در هنگام رويت او. هر جايى كه درخت و چمن باشد، بستان گفته نمى شود. بستان به تعبير امروزى ما، گلستان را گويند آن جايى كه محل پرورش گل است البته ممكن است درخت و سبزه هم داشته باشد ولى عمده آن گلهاى رنگارنگ اوست . هر انسانى كه ذره اى از طبع انسانى بهره مند باشد وقتى گلستانى را مى بيند خوشحال مى شود كه را نديديم كه بگويد گلستان را ديدم ، باغچه اى را ديدم اما سرورى به من دست نداد مگر اين كه انسان در يك وادى ديگرى باشد كه يا توجه ندارد و يا توجه دارد لذا نمى برد. همان طور كه انسان با مشاهده يك باغچه گل يا گلستان در او سرور ايجاد مى شود مشاهده و ديدن امام نيز براى او سرور آور است . حقيقتا ديدار امام روشنى چلچراغ دلهاست . يك بار كه انسان ، امام را مى بيند حداقل تا چهل روز اين چلچراغ دلش روشن است . اگر كسى امام را نمى بيند بداند كه چلچراغ دل خاموش است يعنى تاريك است و تاريكى انسان از اينجاست .
حرف از امام است ، دليل عقلى و عرفانى و برهانى قائم است كه زمين بدون حجت خدا نمى شود. در بحثهاى گذشته مطرح شد كه انسان اگر يعقوبى مشرب باشد بوى خوش عزيزش را استشمام مى كند و او را مى بيند يا در بيدارى و يا در خواب ، فرقى نمى كند، خواب هم نوعى از ادراكات انسان است ديدن روى امام براى انسان سرور ايجاد مى كند. به جان انسان طراوت مى دهد، حلاوت مى دهد، اين كه اولياى الهى اين قدر نسبت به مردن علاقمندند، بعيد نيست كه علت آن همين باشد چون كسى نتوانسته چهارده معصوم عليهم السلام را به صورت زنده ، ببيند و درك كند، كسانى بوده اند كه چهار يا پنج تن از اين عزيزان را درك كرده اند اما زمانى بوده باشد كه همه اين چهارده ذات مقدس را ببيند براى كسى پيش ‍ نيامده است . و به همه هم وعده داده اند كه موقع ارتحال انسان ، همه اين عزيزان متمثل مى شوند، چه فرح و سرورى بالاتر از اين . از آن جا كه مرگ يك انتقال سختى است خداوند سبحان آن عالى ترين شيرينى را براى سخت ترين هنگام زندگى انسان گذاشته است به طورى كه ديدن آنها همان و فراموشى همه سختى ها همان ، اسماء آنها نيز چقدر حلاوت و شيرينى دارد، در زيارت جامعه كبيره دارد كه : «فما اءحلى اءسماوكم». درباره حلاوت اسماء آنها، ممكن است كسى به عنوان مثال در محفلى بگويد اين انگور چقدر شيرين است و شخص ديگرى بگويد من اگر بخورم ، سرما خوردگى ام بدتر مى شود. خب اين تقصير اوست والا شيرينى انگور امرى است طبيعى . ممكن است كسى اسم ائمه عليهم السلام را ببرد و چيزى عائدش نشود اين مريضى از خود اوست و الا اين حقيقتى است شيرين : فما اءحلى اءسماؤ كم و اكرم انفسكم و اءعظم شاءنكم و اءجل خطركم . وقتى مى گوييم ديدار امام حقيقتا چلچراغ دل انسان را روشن مى كند به چه جهت است ؟
به اين جهت است كه كلامكم نور و اءمركم رشد و وصيتكم التقوى اينها اثرات امام (عليه السلام) است ، وقتى انسان با امام حرف مى زند كلام او نور است آن قدر حلاوت دارد كه انسان را آب مى كند مخصوصا آن موقعى كه از امام جمله اى بشنود كه همراه با ناز كردن و دست به سر كشيدن باشد. شخصى در عالم رويا به محضر وجود مبارك امام حسن عسكرى و وجود مبارك امام زمان عليهما السلام مشرف شده ، مى گويد متحير ماندم كه خدمت كدام بزرگوار بروم ، در عقل قاصر خود گفتم چون امام حسن عسكرى (عليه السلام) پدر است خدمت ايشان بروم به طرف حضرت رفتم كه دست ايشان را ببوسم فرمود: اول ، امام زمانت . چقدر خوب است انسان در محضر امام معصوم با ادب باشد چه در بيدارى يا خواب .
كسى مى گويد: خدمت امام كه رسيدم با حالت گريه به امام عرض ‍ كردم : تمام لذت دنيا و آخرت من در حضور شماست ، اگر بودن من در نزد شما جسارت است بفرماييد تا از خدمت شما مرخص شوم . امام با لبخند و تبسمى فرمود: «شما بمان ، با شما كار داريم .» اين فرمايشات و اين لحظات انسان را آب مى كند.
چه خوش است صورت قرآن ز تو دل ربا شنيدن به رخت نظاره كردن سخن خدا شنيدن اين است كه امام مى فرمايد: امام روضه است گلستان و بستان است ، كدام انسان است كه دلش بيايد از اين گلستان بيرون برود. امام ، انسان كامل و خليفة الله ، بستان زندگى است زندگى بدون محبت و ولايت امام معصوم ظلمت كده تاريكى و ويران دائمى است . اصلا امام معناى زندگى است هدف و آرمان حيات بشرى است . بزرگترين سرمايه زندگى محبت و ولايت امام است . البته محبت بدون معرفت ممكن نيست و عمق محبت به شعاع معرفت است . اين كه فرموده اند: «قبور نا قلوب شيعتنا» بيانگر اين حقيقت است . قبرهاى ما قلبهاى شيعيان ما است و اين بيانگر اوج محبت است و ما غير از اين چيزى نداريم ، انسان با يك نگاه دوباره به خود مى بيند عملى كه به درد او بخورد ندارد، عملى كه تا برزخ همراه او بماند ندارد. يقين ندارد كه علم نافعى داشته باشد، باقيات و صالحاتى داشته باشد ولى تنها چيزى كه اميد انسان است محبت اهلبيت عليهم است به اين يقين دارد، محبت آنها چيزى نيست كه نسبت به آن مردد باشد كه دارد يا ندارد. محبت آنها اصلى ترين سرمايه ما است . ما به اميد محبت آنهاييم و خداى سبحان را به اسماء حسنايش كه ائمه عليهم السلام اسماء حسناى او هستند، سوگند مى دهيم كه اين محبت را از ما نگيرد و ما را با اين محبت زنده بدارد و با اين محبت بميراند و با اين محبت به آنها محشور بگرداند.

فصل هفتم

لامام الاءنس الرفيق والوالد الشفيق و الاءخ الشقيق و الاءم البرة بالولد الصغير و مفزع العباد فى الداهية الناد
مطلب اول : «الامام الاءنيس الرفيق» مى فرمايد: الاءنيس الرفيق ، انيس يعنى انس دهنده انسان در حالت وحشت ، در حالت طبيعى انيس داشتن ضرورت ندارد و انيس بودن هم معناى خاصى ندارد انيس آن وقت معنا پيدا مى كند كه به انسان يك حالت وحشت عارض شده باشد. اگر در شرايط وحشت كسى او را از آن رعب و وحشت نجات بدهد يعنى او را آرام كند به اين انيس مى گويند. در شرايط سخت و وحشتناك پناه بردن به امام باعث آرامش انسان مى شود آن گاه كه انسان در شرايط خطر و وحشت قرار مى گيرد آن جاست كه پناه به امام منشاء انس مى شود. امام انيس انسان است و از اين خطر وحشت انسان را آرام مى كند مثل در فرمايشات اميرالمومنين (عليه السلام) است در باره وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در زمان جنگ ، هرگاه اوضاع خيلى بر ما دشوار مى شد به او پناه مى برديم احساس آرامش مى كرديم او پناهگاه ما در كوران هاى سخت جنگى بود. در شرايط وحشت او انيس ديگران بود. در هر حال و در هر وضعى كه بر انسان وحشت مستولى شد پناه او امام است .


۷
انسان کامل

الاءنيس الرفيق يعنى المرافيق يعنى المرافق من الفرق رفاقت از مهربانى و دلسوزى است . كسى رفيق كسى است كه دلسوز او بوده باشد. دلسوزى كردن معيار و محور رفاقت است . امام رفيق سالكان كوى لقاء حق است و جز خير چيزى ديگرى از او ديده نمى شود.
مطلب دوم : «و الوالد الشفيق» امام والد مهربان و با شفقت است . در روايت است كه وجود مباركه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به على (عليه السلام) فرمود: يا على انا و انت ابوا هذه الامة من و تو پدر اين امتيم ، يعنى ولايت بر امت داريم ، اين مطلب اگر چه در مورد وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) آورده شده ولى فرزندان او را نيز به عنوان وصى پيغمبر و جانشين پيغمبر در بر مى گيرد.
مطلب سوم : والاءخ الشقيق والاءم البرة بالولد الصغير امام تشبيه شده به برادر شقيق ، شقيق به دو نصف كردن چيزى را گويند. شقه كردن ، براى شقيق يعنى برادرى كه مثل اوست ، يعنى اين دو تا فرزندان يك پدر هستند. ولى در اينجا ناظر به جنبه برادرى و يك دل بودن و همراه بودن است . امام همراه است . و الام ...: امام به منزله مادرى مهربان براى بچه صغير است . مادر جنبه مربى بودن براى بچه صغير را دارد همان طور كه بچه كوچك نياز به مربى دارد و از دست او هيچ كار ساخته نيست حتى يك پشه را هم نمى تواند از خود دور كند. جايگاه بچه صغير به مادر همان جايگاه مردم است به امام ، بچه صغير چطور نياز به مادر دارد براى تربيت براى غذا دادن ، براى حفاظت ، براى بزرگ كردن كه يك مادر بچه كوچكش را يك ساعت نمى تواند از خود دور كند، هم تغذيه مى خواهد، هم حفاظت مى خواهد، هم تربيت مى خواهد، هم او را راه بيندازد. مردم هم نسبت به امام اين گونه اند. يعنى نياز مردم به امام آن قدر شديد است كه يك لحظه بدون او نمى توانند به سر ببرند چون آسيب پذيرند حال غير معصوم به معصوم اين گونه است . ظاهرا عمده اينجا همان جنبه آسيب پذيرى منظور باشد و از جنبه تربيت هم روح و روان جامعه دائما نياز به تزريق دائمى امام دارد كه معارف در جان جامعه تزريق كند، علوم تزريق كند، درس زندگى به آنها ياد دهد. واقعا اگر ائمه عليهم السلام نبودند اصلا ما بلد نبوديم زندگى كنيم انسان چيزى بلند نيست . اين تمثيل خيلى رساست هم از جهت آسيب پذير بودن هم از جهت نياز به تربيت داشتن هم نياز به تغذيه داشتن . از همه جهت جايگاه امام براى مردم به منزله جايگاه مادر است براى فرزند، اينجا پدر نفرمود، چون بچه در تغذيه نياز به مادر دارد و مادر مربى است .
مطلب چهارم : و مفزع العباد فى الداهية الناد: المفزع يعنى الملجاء فى الخوف ملجاء و پناهگاه در شرايط خوف ، الداهية اءى الاءمر العظيم ، «الناد» يعنى رنج و سختى امام پناهگاه مردم است فرمود مفزع العباد و نفرمود مفزع المومنين يا مفزع شيعيان ، امام پناهگاه بندگان خداست هر چند مخالفين او باشند به نحوى كه مجبور بودند اقرار بكنند لولا على لهلك عمر، اين را اولى هم گفت ، سومى هم گفت براى آنها از نظر سياسى كار آسانى نبود، چاره اى نداشتند كه اقرار كنند. او پناهگاه عباد است در داهيه ناد، در آن سختى هاى عظيمى كه برايشان پيش مى آيد. امام پناهگاه آنهاست پيرامون اين قسمت يعنى فصل هفتم ، قرآن كريم در آيه ١٢٨سوره توبه بيانى درباره وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) دارد كه جزء آن لطيف ترين و شيرين ترين آيات قرآن كريم است فرمود لقد جاءكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين روف رحيم اين فرمايش حضرت امام رضا (عليه السلام) را اگر در تفسير اين آيه قرار دهيم به گزاف نگفته ايم بحث ما درباره وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به عنوان امام و ديگر اوصياى اوست ، عزيز عليه ما عنتم حريص ‍ عليكم خيلى حريص است بر شما (بالمومنين رؤ ف رحيم)، همراه با آن راءفت و رحمت خاص براى مومنين . آن قدر حرص براى مردم داشت ، تا اين كه آيه آمد (فلعلك باخع نفسك)(٦٠) خودت را دارى از بين مى برى ، آن جا كه حضرت (عليه السلام) آن حرص را براى مردم دارد مخصوص مومنين نيست بلكه مخصوص عبادالله است .
نسبت به همه حريص است ولى نسبت به مومنين علاوه بر آن ، رؤ وف و رحيم نيز است . البته راءفت و رحمت او عام است چون مظهر اين اسم است ولى نسبت به مومنين ، مخصوص است . لقد جاءكم رسول من ...
«انسان كامل و امام معصوم مجمع بحرين غيب و شهادت و جمال و جلال است»، اين مطلب به عنوان يك اصل كلى در بحث انسان كامل كه به عنوان مدخل اين بحث مى باشد مطرح شده است كه انسان كامل مجمع بحرين است ، هم غيب و شهادت را دارد و هم جمال و جلال را، او مظهريت اتم براى اسم الله جل جلاله دارد، امام و انسان كامل مظهر اسم جلاله الله است . الهى كه مستجمع جميع صفات جمال و جلال است . انسان كامل هم مظهر اسم جلال حق است و هم مظهر اسم جمال حق . فصل هفتم فرمايش امام رضا (عليه السلام) و روحى له الفداء، ناظر به بيان مظهريت تام اسماء جمالى است ، در مباحث آينده در فرمايش حضرت مى آيد كه بيان مى كند امام مظهر اسماء جلالى است .

فصل هشتم

الامام اءمين الله فى خلقه و حجتة على عباده و خليفته فى بلاده و الداعى الى الله و الذاب عن حرم الله
پنج مطلب در اين فصل است :
مطلب اول : «الامام اءمين الله ...» در زيارت امين الله در مقام زيارت عرض ارادت مى كنيم و مى خوانيم : السلام عليك يا امين الله فى ارضه و حجته على عباده ، امام امين الله فى خلقه است ، امين الهى است در بين مردم .
نكته : انسان كامل كسى است كه به اقتضاى امين الله بودنش ، مفاتيح غيب به اذن الله تعالى در دست اوست . و قلب او خزانه اسرار الهى است . اين اقتضاى امين الله بودن اوست . قلب عرشى او خزانه اسرار الهى و علوم الهى است .
مطلب دوم : «و حجتة على عباده» انسان كامل كسى است كه به اقتضاى حجت الله بودنش بر مردم ، امام قافله انسانى و غايت مسير تكاملى آن و صراط مستقيم و صراط الى الله بلكه صراط الله است». اينها هر كدام بايد در جاى خودش بحث شود كه اولا مى گوييم انسان كامل امام قافله انسانى است يعنى در مسير انسانى قافله سالار اين مسير است . و ثانيا غايت مسير تكاملى است ، غايت است همه به سوى او دارند مى روند. صراط مستقيم است و صراط الى الله است بلكه خود صراط الله است ، كه ديگر افراد بايد راه تقرب به او را سير نمايند (يعنى هر كس به امام نزديك تر صراطش ‍ مستقيم تر) تا به كمال انسانى خود نائل شوند اين هم اقتضاى حجت خدا بودن امام است و هم بيان داعى الى الله بودن او، كه در همين فصل داريم :
مطلب سوم : «و الداعى الى الله» او انسان ها را به سوى خداى سبحان مى خواند و دعوت مى كند و در اين مسير انسان كه غايت لقاء الله است به سوى خدا دعوت كردن همين است . خود، امام قافله است قطب است ، كعبه است و ديگران بايد به سوى او بروند، كه او صراط الله است و اوست كه همه را به سوى خدا مى خواند. اگر مى گوييد به سوى من بيايد چون صراط الله است . (ادع الى سبيل ربك)، به سوى من تقرب پيدا كنيد كه من واسطه فيضم .
مطلب چهارم : «و خليفته فى بلاده» امام خليفة الله است . اين بحث خلافت و خليفه بودن قبلا مطرح شد، شرط خليفه بودن آن است كه خليفه متصف به اوصاف مستخلف عنه باشد. خليفه بايد متاءدب به آداب مستخلف عنه باشد، اسماء مستخلف عنه را دار باشد. كسى جانشين كسى است كه بتواند كار او را انجام دهد منتهى آن وقتى كه خود مستخلف عنه را دار باشد. كسى جانشين كسى است كه بتواند كار او را انجام دهد منتهى آن وقتى كه خود مستخلف عنه كارى انجام مى دهد بالاصالة است خليفه كار انجام مى دهد بالتبع است او به اذن خدا انجام مى دهد، خليفه خدا بايد كسى باشد كه بتواند كار خدايى كند و كسى مى تواند كار خدايى انجام دهد كه تمام اسماء الهى را دارا باشد انسان كامل بر اساس (و علم آدم الاءسماء كلها) همه اسماء الهى را داراست چنين انسانى كه به مقام خليفة اللهى رسيده مى تواند كار خدايى بكند او خليفه است و در بحثهاى خاص خودش در بحث انسان كامل مطرح شد كه براى انسان كامل مقامى در فوق مقام خليفة اللهى هم است . اين غايت او نيست . اين را دارد بالاتر از آن هم براى او است ، او خليفه است او جانشين است مى تواند كار خدايى بكند و اين كم نيست . اگر او متصف به اوصاف خداى متعال نباشد نمى تواند خليفه بوده باشد اين خليفه بودن را خداوند سبحان جعل فرمود. به جعل الهى انسان كامل خليفه شده است .
درباره حضرت داود (عليه السلام) نص قرآن كريم است كه يا داود انا جعلناك خليفة فى الاءرض (٦١) ما تو را جانشين قرار داديم . كسى را به عنوان خليفه قرار مى دهيم كه او متصف به اوصاف مستخلف عنه بوده باشد، شرايط خليفه بودن را در سوره بقره فرمود. بعد جعل را در مورد حضرت داود (عليه السلام) در سوره ص فرمود و اصلش همين است . برهان مطلب هم همين است . اين مربوط به انسان كامل است . نه فقط شخص حضرت آدم (عليه السلام) و حضرت داود (عليه السلام). انسان كامل كسى است كه جميع اسماء را داراست وقتى جميع اسماء را دارا بود خداوند متعال او را به عنوان جانشين خودش جعل كرده و قرار داده است و اين براى هميشه هست . انسان كامل حجت خداست . امام ملك و ملكوت است واقعا، اگر اينجا «و خليفته فى بلاده» دارد، اختصاص به بلاد و ملك ندارد انسان كامل امام ملك و ملكوت است چون حجت الله است .
البته اين حجت الله بودن به اندازه سعه وجوديش مراتب دارد همه يكسان نيستند يقينا قلمرو خلافت الهى حضرت داود (عليه السلام) با حضرت موسى (عليه السلام) يك اندازه نيست و يقينا قلمرو خلافت الهى حضرت موسى با حضرت ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) يكسان نيست . اينها هر كدام به جاى خود مراتب دارند، منتهى آن كه داراى عصمة الله اكبرى است او چيزى است كه فرمود: لا يقاس بنا اءحد، اينها سلسله مراتب دارد. اين سلسله مراتب هم مربوط به دارا بودن اسماءست هر كس به هر اندازه اسماء الهى را دارا است به همان اندازه خليفة الله است انسان كامل آن كسى است كه داراى عصمت كبرى و ولايت كبرى باشد خلافت او هم خلافت كبرى است .
مطلب پنجم : «و الذاب عن حرم الله» امام ، انسان كامل نگهدار حرم الهى است تا نامحرمان شيطانى حرم امن الهى را ناامن نكنند. البته بعضى فرموده اند منظور از اين كه فرمود و و الذاب عن حرم الله ، يعنى كعبه ، بلكه كعبه حرم الهى است ولى اين كعبه عنصرى زمينى ، ظلى است از حرم الهى . انسان كامل نگهبان حرم الهى است مطلقا.

فصل نهم

الامام المطهرين من الذنوب والمبراء عن العيوب المخصوص بالعلم الموسوم بالحلم نظام الدين و عز المسلمين و غيظ المنافقين و بوار الكافرين
فصل نهم خيلى مهم و با اهميت است .
مطلب اول : «الامام المطهرين من الذنوب» امام از گناه پاك است . گناه كبير يا صغيره گناه علمى يا عملى ، در زمان امامت يا قبل از رسيدن به زمان امامت مطلقا امام از گناه پاك است . اين گوشه اى از بيان عصمت است كه امام بايد معصوم باشد.
انسان هاى كامل از ابتدا معصوم هستند مطلقا در سكوتشان ، در قيامشان در قعودشان . در حريم عرشى آنها خطا راه ندارد اصلا، بحث عصمت بحث مبسوطى است بحث جدا و مستقلى دارد و اين (پاك بودن از گناه) گوشه اى از عصمت است و الا در حريم عرشى انسان معصوم خطا راه ندارد.

منشاء گناه چيست ؟

منشاء گناه كردن يا جهل است كه انسان ملكوت را نبيند يا غفلت از ياد خدا است يا عدم آگاهى نسبت به گناه است ، نمى داند كه گناه يعنى چه ؟ و يا خود را فراموش كرده است ، و بايد دانست كه غفلت از ياد خدا منشاء فراموشى انسان است خودش را، يا خود را فراموش ‍ كرده يا گناه را نمى بيند. هر دو درباره امام منتفى است امام اين كه منشاء گناه نديدن باطن و ملكوت آن باشد در مورد امام منتفى است به اين جهت كه امام نه تنها واقف به ملكوت است بلكه امام ملكوت است فرض ندارد، كه امام باطن گناه را نبيند، امام حقيقت گناه را مى بيند و انسان عاقل وقتى باطن گناه را ديد كه آتش است ، نزديك آتش نمى رود. اين ديدن مى خواهد، انسان كامل (امام معصوم) باطن عمل و ملكوت آن را مى داند كه گناه آتش است ، لذا نزديك آتش ‍ نمى رود. وقتى از امام پرسيدند چطور شما گناه نمى كنيد؟ فرمودند: شما آيا هيچ وقت هوس مى كنيد لجن كنار خيابان را بخوريد؟ كسى لجن نمى خورد، امام هم مى بيند گناه لجن است ، لذا اصلا طرف آن نمى رود ميل به گناه ندارد، يك وقت كسى ميل به گناه دارد ولى از جهت خاصى مى ترسد گناه نمى كند يا ترس دنياى دارد ممكن است كسى او را ببيند آبرويش برود يا از جهنم مى ترسد يا اين كه به او گفته اند تو اگر گناه نكردى يك چيز بهتر به تو مى دهيم به خاطر رسيدن به آن بهتر، گناه نمى كند، مثلا گفتند شما در اينجا به نامحرم نگاه نكنيد در قبال آن ، خداى سبحان در بهشت به شما حورى بهشتى مى دهد، پس يك عده هوس و ميل به گناه دارند اما يا به جهت اجر و مانع و يا طمع چيز بهتر آلوده نمى شوند اين كمال نيست ، كمال انسان اين نيست كه ميل به گناه داشته باشد، اين دليل بر اين است كه او باطن گناه را هنوز نفهميده زرق و برق گناه را ديده مانند شعله آتشى است كه براى كودك ، زيبا است مى خواهد طرفش ‍ برود و بازى كند. پدر و مادر دستش را گرفته اند. نمى گذارند، اين كمال نيست ، اين بچگى است . اگر كسى گناه نمى كند براى اين كه جهنم نرود اين هنوز در دوران بچگى به سر مى برد. اگر كسى گناه نمى كند براى اين كه در بهشت بهتر به او بدهند هنوز او كودك است . كمال به اين است كه بفهمد اين آتش است و مى سوزاند. مى گويد مانع باشد يا نباشد بهتر بدهند يا ندهند من دنبال اين نمى روم . يك كودك ممكن است دست به لجن بزند و لجن را هم به طرف دهنش ‍ بياورد اين كودكى اوست اما يك آدم عاقل رشيد بالغ كه هيچ وقت آن كار را نمى كند، عقل اقتضاى اين كار را نمى كند. گناه نكردن دو قسم است يك وقت باطن گناه را فهميده و گناه نمى كند اصلا نزديك گناه نمى رود و حتى تصور گناه را هم نمى كند و يك وقت به جهت مانع و زاجر و طمع است اين شخص همواره ميل دارد اما اين مانع نمى گذارد او را كه مقام اجرا برسد. چنين انسانى تصور گناه را مى كند در ذهن خود گناه را مى آورد در خواب گناه مى كند اما در ظاهر گناه نمى كند در مورد چنين شخصى از نظر فقهى مى گوييم گناه نكرده و حكمى بر او بار نيست اما درون او، درون آلوده و متعفن است گناه تعفن دارد اگر در خارج آن را انجام داد يكپارچه متعفن شده است ، اگر به خاطر مانع و زاجرى انجام نداد آن تعفن درونى را دارد تصور گناه تعفن آور است تعفن آن در خواب او نيز خود را نشان مى دهد. اما اگر كسى باطن گناه براى او مشخص شد نه تنها ميل به آن ندارد و انجام نمى دهد اصلا تصورش را هم نمى كند يك آدم عاقل هرگز خوردن لجن را تصور نمى كند، حالت تهوع به او دست مى دهد وقتى گناه باطنش معلوم شد اصلا دنبال آن نمى رود. امام چون به باطن گناه مطلع است اصلا ميل به گناه ندارد نه اين كه گناه نمى كند اصلا تصور گناه براى او فرض ندارد.
و اما اين كه منشاء گناه غفلت از ياد خدا باشد. يعنى چون از خدا غافل است و غفلت از خدا، او را از خود غافل كرده خودش را نمى بيند و غافل است و گناه مى كند، اين شخص الان متوجه نيست كه دارد مى سوزد چون از خودش غافل است انسان وقتى از خود غافل بود خودش را فراموش كرده بود و معرفت به خود نداشت شعور به خود نداشت گناه مى كند گناه انسان را مست مى كند و انسان مست از خود غافل است يعنى هر ضربه اى به او برسد درد احساس ‍ نمى كند وقتى به حال طبيعى برگشت مى فهمد كه چه بر سر خود آورده است و منشاء گناه فراموشى است منشاء گناه اين است كه معرفت به خود ندارد و اين است كه مى گوييم : «بهترين و مهم ترين و رساترين عامل ترك گناه احياء شخصيت انسانى انسان است» كه انسان شخصيت خود را احياء كند و معرفت به خودش داشته باشد (البته خودشناسى بايد بكند تا اين حقيقت را احيا كند) احياء شخصيت انسانى انسان اصلى ترين عامل ترك گناه است و مقدمه احياء معرفت نفس است وقتى كسى خودش را فراموش كرده گناه مى كند. امكان ندارد انسان به خودش شعور داشته باشد اما گناه كند. امكان ندارد انسان به ياد خدا باشد و گناه كند بنابراين گناه نمى كند، براى امام معصوم فرض ندارد كه از ياد خدا غافل شود امام كه مستغرق در ذات احديت است غفلت از ياد خدا، در او راه ندارد، چون اين دو منشاء گناه مشخص شد و در مورد امام هم هر دو عامل منتفى است پس در حريم امام ، به هيچ وجه گناه راه ندارد چون عامل گناه براى امام نيست .

حقيقت گناه چيست ؟

اصلا گناه يعنى خلاف ، گناه يعنى ناهماهنگى با متن واقع . اگر كارى هم به ثواب و عقاب آن نداشته باشيم ، گناه يعنى خلاف واقع ، گناه يعنى ناهماهنگى با متن واقع نظام هستى نهى از گناه يك امر اعتبارى و قرار دادى نيست . از آن جايى كه كل نظام به هم منسجم است و به هم پيوسته است و هيچ نحوه گسستگى از هم ندارد كل نظام ، آدم و عالم همه چيز به هم پيوسته است و اين پيوند و پيوستگى نظام عالم يك اصل است . و از آن جايى كه احكام تشريعى متفرع بر مصالح و مفاسد است و اين مصالح و مفاسد از بطون كلمات وجوديه نسبت به انسان پديد مى آيد كه تمام تشريعيات از باطن تكوينات پديد آمده اند لذا حرمت گناه براى مانعت انسان از انحراف از متن واقع است . حرمت گناه براى ممانعت انسان از انحراف و ناهماهنگى با متن نظام تكوين است اين كه مى گويند گناه نكنيد يعنى با متن نظام عالم هماهنگ باشيد چون يك امر اعتبارى و قرار دادى نيست كه مثلا بگويند اين تابلو را گذاشته اند كه از اين طرف نرويد اين تابلو را بر مى دارند و مى گويند برويد. گناه نكردن كه اين گونه نيست چون نظام ، نظام اعتبارى و قرار دادى نيست متن عالم برابر حقايق و واقعيات است ، نظام عالم نظامى رياضى است نه نظام مهندسى . يك وقت مى گوييم اين ساختمان بر محور مهندسى ساخته شده به طورى كه همه اجزاء آن بايد همين گونه باشد اين چنين ساختمانى اگر يك آجر را از نقطه اى از آن برداريم و جاى ديگر بگذاريم اين ساختمان به هم نمى ريزد اگر ما اين ديوار را برداريم و آن جا بگذاريم ساختمان به هم نمى ريزد نظام عالم نظام مهندسى ساختمان نيست . نظام عالم نظام رياضى است يعنى اعداد همه سر جاى خودش ‍ است ، نمى توان آنها را برداشت يا جاى آنها را تغيير داد در بين اعداد اگر پنج را برداريم و به جاى چهار بگذاريم نمى شود، تمام ذرات و موجودات عالم توقيفى است آن هم توقيفيت اسماء بر مبانى عرفان ، ما يك توفيقيت اسماء بر مبناى فقهى داريم و يك توقيفيت اسماء بر مبناى معرفتى ، توقيفيت اسماء در بحث هاى فقهى اين است كه مى فرمايند: شما كه مى خواهيد براى خداوند سبحان اسمى بگذاريد و او را توصيف كنيد موظفيد آن چه كه در قرآن و روايات در لسان شرع آمده به همان وصف ، خداى متعال را توصيف كنيد اسمائى كه در السنه شرعيه نيامده نمى توانيد به وسيله آنها خداى سبحان را توصيف كنيد اگر چه اسم درست همراه با معناى صحيحى باشد تاءدبا بايد به همان گونه كه معصوم (عليه السلام) توصيف كرده ، توصيف كنيد. اين توقيفيت اسماء تشريعى است اما در عرفان ، توقيفيت اسماء تكوينى است آن جا مى گويند تمام ذرات عالم ميخكوب سر جاى خودش است شما نمى توانيد ذره اى را از جاى خودش برداريد و در جاى ديگر بگذاريد، فرض ندارد. توقيفيت اسماء است . اسماء الهى تكوينا سر جاى خودش كه است جاى او همان است ، نمى شود از اينجا او را برداشت ، اين بيان انسجام عالم است حقيقتا حيرت آور است هر اسمى از اسماء الهى در نظام تكوين سر جاى خودش ميخكوب است و همه هم هماهنگند. وقتى مى گويند گناه نكنيد يعنى تو اى انسان در اين نظامى كه سراسر منسجم است بايد هماهنگ با همه باشى . گناه تو را انحراف مى دهد، منحرف مى كند، ناهماهنگ مى كند، گناه يعنى مخالفت با واقع . اگر گفتند تو اى انسان گناه نكن فقط اين نيست كه تو اين ضربه را مى بينى چون تو هم اسمى هستى از اسماء عالم در اين نظام . و هر موجودى با اصل نظام و عالم فاصله بگيرد و منحرف شود ضايع مى شود. بر همين اساس وقتى به بعضى از بزرگان گفته شد كه ما را نصيحت كنيد آن بزرگوار فرمود اين درخت سيب را در حياط نگاه كنيد از آن درس بگيريد اين هميشه سيب مى دهد، گلابى نمى دهد مسير خاص خودش را دارد مى رود تو هم انسانى ، مسير دارى ، مسير انسانى خود را برو از مسير منحرف نشو و گناه انسان را از مسير انسانى منحرف مى كند و انحراف در اين عالم يعنى ضايع شدن آن كلمه . انسان اگر از مسير انسانى منحرف شود ضايع مى شود و هر موجود تكوينى اگر با اصل نظام و متن عالم فاصله بگيرد ضايع مى شود. حيف است جناب انسان اين موجود با عظمت بخواهد ضايع شود و حيف جناب انسان نيست كه در پيشگاه ملك و ملكوت عالم اين صنع بدان لطافت و ظرافت را با حرفهاى ناشايسته ، با اشكال ناشايسته با مقالات ناشايسته ضايع كند؟ حقيقت هم همين طور است اين كه مرحم متاءله سبزوارى رحمة الله عليه فرمود:
دفتر حق است دل ، به حق بنگارش نيست روا كه پر نقوش ‍ باطله باشد انسان با اين ناشايستگى هايش خود را ضايع مى كند و حيف است اين صنع به اين لطافت و اين كلمه با اين ظرافت ضايع شود.
اين نحوه درباره گناه بررسى كردن آن را جراحى روحى انسان است كه انسان اگر آن را هضم كرد جراحى روحى شده . مى بيند ديگر راهى براى گناه كردن نيست وقتى از اين راه وارد شد و حرف را اين گونه هضم كرد، به انسان ديد مى دهد افق ديد را وسيع مى كند. وقتى انسان افق ديدش وسيع بود ديگر مى فهمد چه كار مى كند يك وقت مى گويند گناه نكن به جهنم مى روى ، يك وقت ديدش باز مى شود هم گناه را مى بيند هم آدم را مى بيند هم عالم را مى بيند و بعد مى گويد: اين آدم اگر بخواهد در اين عالم گناه كند راه ندارد و نمى شود، ضايع مى شود بعد مى فهمد كه احكام شرعى از بطون تكوينيات برخواسته اند و پديد آمده اند.


۸
انسان کامل

مطلب دوم : «والمبراء عن العيوب» امام از عيوب مبرا است مطلقا چه عيوب ظاهرى و چه عيوب باطنى چه عيوب بدنى و چه عيوب اخلاقى هر چه كه براى انسان عيب محسوب مى شود امام از آن مبرا است ، به جهت اين كه اگر عيب يا نقصى داشته باشد نمى تواند امام و الگو و مقتداى كل بوده باشد. امام حجت خدا بر مردم است اگر عيب و نقصى داشته باد حجتش بر ديگران تمام نيست . اقتضاى حجت بودن اين است كه حجتش بر همه تمام بوده باشد و احدى از او برتر نباشد كه بر او حجت داشته باشد و از طرفى هم عيب و نقص ‍ منشاء تنفر ديگران است چون عيب منشاء تنفر است . انسان فطرتا به طرف عيب نمى رود امام كه قبله كل است آن هم قبله كل فى الكل ، ممكن نيست عوامل تنفر در او بوده باشد فرض ندارد. با قبله بودن و مقتدا بودن او سازگارى ندارد او كه قبله و قدوه همه است و همه دور او طائفند اگر عيب و نقص داشته باشد همه از او متنفر مى شوند، منزجر مى شوند، متفرق مى شوند در حال يكه بايد به او جذب شوند و دور او طواف كنند. پس بنابراين ممكن نيست عيب و نقص ‍ در امام باشد و از طرفى از آن جا كه تمام شؤ ون زندگى امام ، معصوم است و حجت براى ديگران است اين با عيوب منافات دارد او تمام شؤ ونش معصوم است و معصوم بودن با عيب داشتن جمع نمى شود اين دو با هم منافات دارد. اگر در جاى خود و در موطن خودش ثابت شد كه امام بايد معصوم باشد، غير معصوم نمى تواند امام بوده باشد، عصمت با عيب منافات دارد امام مطلقا از عيوب مبراست ، چه عيوب بدنى يا عيوب اخلاقى و علمى : عيوب بدنى بر اثر عدم اعتدال مزاج است مزاج كه معتدل نباشد بدن معيوب مى شود به هر اندازه اعتدال مزاج كمتر، سلامت انسان هم كمتر. ولى انسان كامل ، امام معصوم مزاجش اعدل امزجه است يعنى مزاجش ‍ اعتدال تام دارد. اين اعتدال تام مزاج امام با عيب جمع نمى شود. و اما عيوب اخلاقى و كمبودهاى علمى بر اثر كامل نبودن انسان است . انسانى كه در انسانيت كامل نباشد از نظر اخلاقى مشكل دارد از نظر علمى مشكل دارد، كمبود دارد. در حالى كه امام آن انسان كامل و مكملى است كه صاحب نفس مكتفى است يعنى خودكفا است نياز به معلم ندارد نياز به تعليم ندارد. او علم لدنى دارد و قدرت لدنى دارد و بركت لدنى دارد و همه اينها من عندالله است . مكتفى و بى نياز از غير خداست بنابراين او هم كامل است و هم مكمل . كامل بودن با عيب داشتن با هم منافات دارد اگر او كامل است معيوب نمى تواند باشد. بنابراين امام از جهت ظاهر و بدن سالم ترين و معتدل ترين و زيباترين فرد زمان خويش مى باشد. البته در مورد زيبايى ممكن است كسى بگويد يك امر نسبى است ، ممكن است كسى براى كسى زيبا و براى كس ديگر زيبا نباشد اما قبيح المنظر نبودن يك امر ثابتى است و اين زيبايى به طورى است كه امام در هر عصر و زمانى هر كس او را ببيند مى گويد او جميل المنظر است . زيبايى ظاهرى امام از حيث بدن ، از حيث چهره طورى است كه هر كس او را ببيند، دل مى دهد، چهره امام چشم پركن است . يعنى گاهى انسان منظره اى را مى بيند، كسى را مى بيند ولى خيلى توجهش ‍ را جلب نمى كند، گاهى مى بيند توجهش را جلب كرده و با تمام وجود نظاره مى كند، اينجا مى گويند چشم پركن يعنى انسان با تمام چشمش او را نگاه مى كند.
امام زيباترين فرد زمان خويش است كه احدى در اين سلامت ، بر او برترى ندارد، امام معتدل ترين افراد جامعه است . بلكه ممكن است امامى بدنش يك مقدار فربه و چاق باشد مثل امام باقر (عليه السلام) يا يك مقدار لاغر اندام باشد مثل امام صادق (عليه السلام) ولى طورى نيست كه در جامعه يك چاقى و لاغرى مفرط باشد. خلاصه ديدن امام ، قد و قامت او، صداى او چشم او، گوش او، كمال او هر چه هست معصوم است و حجت است . احدى در اين سلامت بر او برترى ندارد چه در حواس ظاهرى و چه در حواس باطنى لذا امام بليغ ‌ترين و گوياترين افراد زمان خويش است ، چه اين كه سميع ترين و بصيرترين افراد زمان خود است . اين گونه نيست كه امام نياز به عينك يا سمعك داشته باشد، آن كه چشمش نياز به عينك دارد، گوشش نياز به سمعك دارد آن كه زبانش نياز به سخنگو دارد آن كه دستش نياز به كاتب دارد امام نيست . امام مبراى از عيب است . فراموشى و نسيان و ترس و افراط و تفريط و دلهره و پشيمانى و نمى دانم چه كنم و حواسم نبود و حالا صبر كنيد تا ببينم ، حريم قدس امام از اين گونه موارد مبرا و منزه است .
بيان ديگر در همين مطلب : انسان كامل و امام معصوم خليفه و جانشين كسى است كه حقيقت لا يشغله سمع عن سمع است و لا يمنعه فعل عن فعل است و لا يلهيه قول عن قول است و لا يغطلطه سوال عن سوال و لا يحجبه شى ء عن شى ء(٦٢) است . انسان كمال خليفه يك چنين حقيقتى است لذا انسان كامل كه مظهر اتم حق تعالى است در حريم قدسى او غفلت ، نسيان ، سهو، خطا، عدم التفات ، ندانستن ، نفهميدن ، نشنيدن ، نديدن ، حالت انتظار و فكر كردن و مانند اينها اصلا راه ندارد. همه اين تفصيلات زير سر اين يك كلمه است ، هر چه كه عيب است امام از آن مبرا است مطلقا، البته اين حرف قابل تفصيل و بسط است ولى به همين مقدار كه در شرح اين فقره يعنى : «امام المبراء عن العيوب» بيان شد كافى است .
مطلب سوم : «المخصوص بالعلم» علم مخصوص اوست ، او معدن علم است ، سرچشمه علم است ، حقيقت علم است ، هر كسى اگر علمى دارد از او دارد.

بحثى پيرامون علم امام (عليه السلام)

بر اساس ادله نقليه و براهين عقليه علم امام (عليه السلام) به اعيان خارجى و حوادث و وقايع امور زندگى دو قسم است :
قسم اول : امام (عليه السلام) كه جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و صاحب ولايت كليه مى باشد به حقايق جهان هستى اعم از مجرد و مادى و در هر شرايطى كه باشد واقف است به اذن الله تعالى علم او همه چيز را در بر مى گيرد و اين كه گفته شد در هر شرايطى ، در امور مادى ، زمان و مكان نقش دارد و در امور مجرد، زمان و مكان نقش ندارد امام به همه اينها واقف است . اين كه اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: ايها الناس سلونى قبل اءن تفقدونى فلاءنا بطرق السماء اءعلم منى بطرق الاءرض (٦٣) سماء، يعنى عالم مجردات . فرمود هر چه از من خواستيد بپرسيد اگر از آسمانها بپرسيد من عالم ترم از زمين . زمين يعنى ماديان ، اين فرمايش امام به اين معنا نيست كه علم من در ماديات كمتر و محدود است ، چون علم به ماديات ، علم محدود است نسبت به مجردات كه علمش وسيع است ، اصلا ماديات در مقابل مجردات اندكند. مقيد و محدودند. فرمود: فلاءنا بطرق السماء اءعلم منى بطرق الاءرض چون انسان عاقل به امور مجردات آگاه تر است و مجردات اقتضاى آن را دارد، نه اين كه به عالم برگردد، به معلوم بر مى گردد، پس امام به اذن الله به اين امور واقف است اين مدعاى ما است ، ما ادعا داريم كه امام معصوم ، حجت خدا، انسان كامل به حقايق جهان هستى اعم از مجرد و مادى ، در هر شرايطى كه باشد آگاه و واقف و عالم است .
اما اثبات اين مدعا هم از راه نقل ، هم از راه عقل قابل اثبات است ، از راه نقل روايات متواتره اى است كه در جوامع حديثى شيعه ضبط شده است به موجب اين روايات كه به حد و حصر نمى آيد، امام (عليه السلام) از راه موهبت الهى نه از راه اكتساب ، به همه چيز واقف و از همه چيز آگاه است و هر چه بخواهد به اذن خداى متعال مى داند. همين مضمون را در كتاب شريف كافى كتاب الحجة مرحوم كلينى بابى منعقد فرمود تحت عنوان : اءن الائمة عليهم السلام اذا شاؤ وا اءن يعلموا علموا(٦٤) سه روايت در اين باب نقل شده كه روايت اول و دوم اصل آنها يكى است منتهى طريق روايت فرق مى كند.
روايت اول : على بن محمد و غيره عن سهل بن زياد عن ايوب بن نوح عن صفوان بن يحيى عن ابن مسلكان عن بدر بن الوليد عن ابى الربيع الشامى عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال : ان الامام اذا شاء اءن يعلم علم (علم) امام هر چيزى را خواست بداند مى داند. روايت دوم هم همين مضمون است منتهى راويان آن فرق مى كنند. ابو على الاشعرى عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان عن ابن مسكان عن بدر بن الوليد عن ابى الربيع الشامى . نكته رجالى : در روايت قبل «عن سهل بن زياد» دارد چون در رجال نسبت به ايشان فرمايشاتى دارند بعضى روايات ايشان را قبول ندارند اگر چه محققين فرموده اند: الاءمر فى السهل سهل ولى روايت دوم از طريقه ديگر است كه جبران مى شود: عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال : ان الامام اذا شاء اءن يعلم اءعلم .
روايت سوم : محمد بن يحيى عن عمران بن موسى عن موسى بن جعفر، عن عمرو بن سعيد المدائنى ، عن ابن عبيدة المدائنى عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال : اذا اءراد الاءمام اءن يعلم شيئا اءعلمه الله ذلك . وقتى امام اراده نمايد چيزى را بداند. خدا او را آگاه مى كند. يعنى به اذن الله آگاه مى شود اين سه روايت مربوط به بحث فعلى است كه امام به اءدنى توجه هر چيزى را كه بخواهد بداند به اذن خدا مى داند.
اما از راه عقل : براهينى است كه به موجب آنها امام (عليه السلام) به حسب مقام نورانيت خود كامل ترين انسان عصر خود و مظهر تام اسماء و صفات الهى و بالفعل به همه چيز عالم و به هر واقعه آشنا است . و به حسب وجود عنصرى خود به هر سو توجه كند براى او حقايق روشن مى شود. امام مظهر تام اسماء و صفات الهى است رب مطلق بى مظاهر نمى شود. رب مطلق مظهر دارد، اسماء بدون مظهر نمى شوند اگر انسان كامل مظهر اسم شريف الله است كه الله مستجمع جميع صفات است يكى از آن اسماء كه امام ائمه هفت گانه اسماء است العليم است ، انسان كامل مظهر تام العليم است . «العليم» ديگر چيزى باقى نمى گذارد. امام مظهر تام اين اسم است .
انسانهاى كامل يعنى ائمه عليهم السلام حامل عرشند، جانشان عرش است ، سرشان وعاء معارف الهى است ، حامل علمند، جان عرشى امام وعاء حقايق قرآن است او انسانى است كه حامل عرش ‍ الهى است و علم الهى عرش اوست . عرش يعنى آن خزانه علم ، اگر عرش الهى علم اوست و امام حامل عرش اوست . عرش يعنى آن خزانه علم ، اگر عرش الهى علم اوست و امام حامل عرش است يعنى حامل علم است . و انسان كامل حامل عرش الهى است . امام معصوم عقل محض و علم محض است كمال محض است . به اقتضاى مظهر اتم بودن اسماء و صفات كمالى . قلب انسان كامل مشرق حقايق الهى است قلب انسان كامل كه واسطه فيض است آن مشرقى است كه حقايق از آن مشرق طلوع مى كند. اگر چه در رساله درر اين نكته را آورده ايم كه «در عالم هر چه هست مشرق است». مغربى نداريم . ولى اينجا امام ، انسان كامل مشرق حقايق الهى است ، هر چه از حقايق و علوم الهى بخواهد طلوع كند شروقش از مشرق قلب انسان كامل است . قلب انسان كامل مشرق است . نور علم و معارف از اين مشرق ، شروق و طلوع دارد. انسان كامل ثمره شجره معرفت و يقين است . اگر ما معرفت و يقين را يك درخت فرض ‍ كنيم ، انسان كامل و امام ثمره اين درخت است . ائمه معصومين عليهم السلام انسانهاى كامل ، كسانى هستند كه از كثرت اعتدال مزاجى و شرافت بافت تار و پود بدن عنصريشان و از شدت و صلابت قوت و قدرت روحانيتشان كه تعلق به چنان مزاج گرفته است اينها مصداق (و آتيناه الحكم صبيا)(٦٥) هستند. علوم شان اختصاص به زمان امامت ندارد. اين طور نيست كه وقتى امام شدند به اين وصف مظهريت العليم متصف شوند. اينها (و آتيناه الحكم صبيا) هستند، حقيقت اينها چنين حقيقتى است علوم اينها چنين علومى است ، علوم كسبى نيست تا زبان ياد بگيرند و نويسا شوند و خوانا شوند.
اگر بودى كمال اندر نويسايى و خوانايى چرا كه قبله كل نانويسا بود و ناخوانا علم غير از سواد نوشتن و خواند است .
نكته : بحثى است كه آيا واقعا پيغمبر خواندن و نوشتن بلد نبود كه با اين اصول نمى سازد. در مورد امى بودن به معناى بى سواد بودن قراينى وجود دارد كه حضرت خواندن و نوشتن را بلد بود مثلا در جريان صلح حديبيه و يا در آخرين روزهاى عمر شريف شان وقتى اوضاع سياسى را نا مساعد ديدند فرمودند قلم و كاغذ بياوريد بنويسم منافقين در بيت بودند و نگذاشتند و از همان زمان سقيفه را آماده مى كردند. به پيغمبر اكرم نسبت هذيان دادند و بزرگترين جسارت را به پيغمبر اكرم روا داشتند در حالى كه او حجت خدا بود از اين جريان معلوم مى شود اين كه پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود بياوريد بنويسم ، هم نويسا بود و هم خوانا، منتهى اقتضاءاتى در بين بوده كه حضرت نمى نوشتند و نمى خواندن . خلاصه اين را در بحث علم بايد در نظر داشت كه انسان كامل سرمشق است درباره علم انسان كامل ، درباره احوال امام ، درباره جان سفراى الهى و نمايندگان حق بحث كردن خيلى تامل و تثبت مى خواهد درباره علم امام حرف زدن خيلى تامل مى خواهد، خيلى تثبت مى خواهد. اين گونه نيست كه انسان بخواهد، ديگران را با او قياس كند اين تتمه آن دليلى عقلى . پس هم از راه نقل و روايات متواتره و هم از راه براهين عقلى ثابت شد كه امام حجت الله ، صاحب ولايت كليه به حقايق جهان هستى اعم از مجرد و مادر در هر شرايطى كه باشد آگاه و واقف و عالم است به اذن الله .
مطالب مهم پيرامون اين موضوع آن است كه : اين گونه از علوم موهبتى به موجب ادله عقلى و نقلى كه آن را اثبات مى كند قابل هيچ گونه تخلف و تغييرپذير نيست ، و سر مويى به خطا نمى رود و به اصطلاح ، عالم است به آن چه در لوح محفوظ ثبت شده است و آگاه است از آن چه قضاى حتمى خداوند به آن تعلق گرفته يعنى علوم موهبتى انسان كامل ، آگاهى به لوح محفوظ نظام هستى است . لوح محفوظ كه تغيير در او راه ندارد، علم الهى به جهل تبديل نمى شود، متن واقع است و از قضاياى حتمى الوقوع است اين علم هيچ گونه تغييرى در او نيست تا گفته شود به گونه اى ديگر تحقق پيدا كند اصلا و ابدا. و لازمه اين مطلب آن است كه هيچ گونه تكليف به متعلق اين گونه علم كه حتمى الوقوع است تعلق نمى گيرد و همچنين قصد و طلبى از انسان به او ارتباط پيدا نمى كند، زيرا تكليف همواره از راه امكان بر فعل تعلق مى گيرد و از راه اين كه فعل و ترك هر دو در اختيار مكلفند فعل و ترك خواسته مى شود اگر حتمى الوقوع است در قالب اختيار كسى نيست ، لذا تكليف آور نيست ، براى امام تكليف درست نمى كند و ارتباط با تكليف خواسته شده از او ندارد، علم تشريعى است كه در قالب تكليف است در حالى كه اين علم موهبتى و لدنى امام ، تكوينى است و فوق تكليف است امام (عليه السلام) در زندگى عادى خود مكلف به اين علم نيست . هضم اين قسم از علم امام تامل و تثبت مى خواهد، اين علم اكتسابى معمولى ما نيست ، علم موهبتى است با متن واقع سر و كار دارد. آن چه كه مربوط به زمان حال و گذشته و آينده است به همه چيز واقف است يعنى امام به لوح محفوظ نظام هستى مطلع است و اين اطلاع ربطى به عالم تشريع و تكليف و اختيار ندارد.
قسم دوم از علم امام (عليه السلام) همانند ساير افراد بشر اعمالى كه در مسير زندگى انجام مى دهد در مجراى اختيار و بر اساس علم عادى قرار دارد. البته به لحاظ بشره بودن و ظاهر بودن و زندگى در دنيا داشتن مانند همه مردم زمستان و تابستان دارد و در معرض گرما و سرما است . اختيار به غذا خوردن و خوابيدن و آشاميدن دارد. اين زندگى معمولى كه همه دارند و تكليف هم روى اين زندگى آمده امام نيز در مجراى اختيار و براساس علم عادى زندگى مى نمايد. امام (عليه السلام) هم همانند ديگران خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص داده و آنچه شايسته اقدام مى بيند اراده كرده و در انجام آن به تلاش و كوشش مى پردازد در جايى كه علل و عوامل و اوضاع و احوال خارجى موافق باشد به هدف اصابت مى كند و در جايى كه اسباب و شرايط مساعدت نكند از پيش ‍ نمى رود موفق نمى شود. در زمانى جنگ بدر است علل و عوامل خارجى همه آماده و مستعد است آن چنان پيروزى عائد مى شود و زمانى ديگر جنگ احد است و آن گونه مى شود. گاهى جنگ جمل است و فتح بصره علل و عوامل مهيا است منجر به پيروزى آن چنانى مى شود و گاهى جنگ صفين است آن گرفتارى ها را دارد، امام در جنگ رفتن و در صلح كردن و در مسايل زندگى مردم از علم امامت خويش استفاده نمى كند اگر بنا بود از آن علم استفاده كند ما نمى بايست جنگ احد و جنگ صفين داشته باشيم ، نمى بايست كربلا داشته باشيم و نمى بايست امام به شهادت برسد. خير و شر و نفع و ضرر كارها را از روى علم عادى تشخيص مى دهد. جنگ كردن ، رفتن ، آمدن ، جمع آورى لشكر، تبليغ و تلاش ، سخنرانى كردن و بسيج كردن نيروها از شهرها، همه و همه از روى علم عادى است حال گاهى همه عوامل آماده است منجر به فتح بصره مى شود و گاهى همه مقدمات انجام مى شود ولى به صفين مى انجامد همه اينها روى علم عادى امام و تشخيص ظاهرى است و البته تشخيصى هم نيست كه كسى نقطه ضعف بگيرد و بگويد اينجا مثلا امام درست انجام نداد اين كه مى گوييم در زندگى مثل ديگران است نه اين كه گاهى اشتباه بكند گاهى اشتباه نكند، گاهى بگويد اشتباه شد ببخشيد، خير، در حريم امام اين چيزها راه ندارد در هر امرى امام تصميم خود را مى گيرد در جريان جنگ صفين فرمود: حالا كه حكميت را بر من تحميل كرديد تشخيص من اين است كه اين جناب يعنى مالك اشتر از طرف ما برود گفتند: نه ، امام چه كند؟ آيا شمشير روى آنها بكشد؟ مصلحت اقتضا نمى كند. حضرت فرمود: شما مى گوييد چه كسى برود؟ گفتند: ابو موسى اشعرى برود. فرمود: او به درد اين كار نمى خورد، اصرار كردند كه او بايد برود. بعدا كه متوجه اشتباه خود شدند به امام گفتند تو هم بيا بگو اشتباه كردم امام مى فرمايد من كه اشتباه نمى كنم ، من گناه نكردم كه توبه بكنم در جريان خوارج اين گونه نيست كه امام بگويد نفهميدم اشتباه كردم ، شرايط زمان بر من اقتضاء كرد، خير اين گونه نيست اين جزء آن بصيرت هاى امام است كه حتى در تصميم گيريها خطا نمى كند علم عادى است امام بناست قضاوت كند امام در تصميم گيريها براساس ‍ بينه ظاهرى قضاوت مى كند آن چه كه تكليف است او همان را انجام مى دهد. در شرايطى كه حكومت وقت آمده از امام معصوم بيعت مى خواهد مى گويد من بيعت نمى كنم . فشار مى آورند مى خواهند او را از بين ببرند تصميم مى گيرد كه در مدينه نماند از مدينه بيرون مى آيد، اين بر اساس علم عادى و تصميم گيريهاى همه كس فهم مردم است . بهترين تصميم را مى گيرد كه بايد از مدينه خارج شود.
مردم كوفه وجود مبارك سالار شهيدان (عليه السلام) را دعوت كرده اند نامه ها نوشته اند گفته اند به كوفه بياييد كه اينجا مركز حكومت پدر شما بوده و ما هم شيعه ايم ، خواهان شماييم و شما را مى پذيريم آيا امام نمى داند چه خبر است ؟ با علم لدنى كه همه چيز را خبر دارد و همه چيز را مى داند ولى به حسب ظاهر قضيه مى گويد باشد سفير هم مى فرستد.(٦٦)
آن علم لدنى امام سر جاى خودش محفوظ است و امام به لوح محفوظ واقف است ولى ظاهر زندگى امام اقتضاء مى كند آن طور عمل كند.
اين علم عادى امام و آن علم لدنى امام . اينها با هم خلط نشود تا كسى شبهه وارد كند كه حال كه امام مى داند و مى رود پس اقدام به خودكشى نموده است و اين خلط در جامعه موجب خيلى از لغزش ها شده است . خيلى از افراد كه در مسائل معارف الهى كار نكرده اند لغزش ها داشته اند، هر يك از ائمه عليهم السلام اين گونه اند. آن علم لدنى آنها با علم عادى و زندگى عادى آنها فرق دارد. بنابراين اين كه امام (عليه السلام) به اذن خدا به جزئيات همه حوادث حال و گذشته و آينده واقف است تاثير در اين گونه اعمال اختيارى وى ندارد اين اعمال اختيارى او امرى است ، در قالب تشريع و تكليف و آن علم او به همه جزئيات ، امر ديگرى است . امام (عليه السلام) مانند ساير افراد انسانى بنده خدا و به تكاليف و مقررات دينى مكلف و موظف مى باشد و طبق سرپرستى و پيشوايى كه از جانب خدا دارد به موازين عادى انسانى بايد آنها را انجام بدهد و آخرين تلاش و كوشش را در احياى كلمه حق و سر پا نگهداشتن دين و آيين هم مى نمايد. او هم مكلف به همين تكليف است . بر او هم نماز واجب است ، حج واجب است ، روزه واجب است ، همه اين تكاليف براى امام هم هست . در تشريعيات ، امام هم احدى از بندگان خداست . بله ممكن است او تكليف بيشترى داشته باشد كه ديگران نداشته باشند نظير وجوب نماز شب و... ولى آن علم ، كارى به اين جهت ندارد.
آرى براى تثبيت امامت ، اگر لازم شد به عنوان «كرامت از آن علم لدنى استفاده مى كند. اين مطلب را نبايد از آن غافل ماند كه گاهى اقتضاء مى كند براى تثبيت امامت ، كرامت نشان دهد چون اصطلاحا معجزه را براى پيغمبر گويند، كرامت را براى امام . اگر چه گاهى هم براى امام معجزه مى گويند از لحاظ لغوى درست است ولى اصطلاحا معجزه براى تثبيت رسالت رسول و نبوت نبى است و كرامت براى تثبيت ولايت ولى و امام . گاهى اقتضاء مى كند كه از آن علم استفاده كند براى تثبيت امامتش نه براى زندگى عادى اش . و اين هم بسيار زياد بوده ، مثلا در يكى از مسافرتهايى كه وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با ديگران داشته اند وقت استراحت بود شتر پيغمبر اكرم گم شد وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) عده اى را فرستادند كه برويد شتر را پيدا كنيد اينها رفتند و خيلى هم خسته شدند و شتر را پيدا نكردند در بين راه كه برمى گشتند يكى از اينها در ذهن خود آورد كه اين شخص كه مى گويد من پيغمبر خدايم از عرش الهى خبر مى آورم چطور نمى داند شترش كجاست ؟ اين چه جور پيغمبر است ؟ در ذهنش بود ولى به زبان نياورد بعد آمدند خدمت پيغمبر و عرض ‍ كردند پيدا نكرديم . حضرت فرمودند: از اين مسير با اين مشخصات مى رويد فلان تپه ، فلان جا جزء جزء مشخصات را فرمود كه طناب و افسار شتر به ريشه درختى گير كرده اين شتر نتوانسته آن طرف تر برود آن جا مانده . برويد و او را بياوريد و آن شبهه كه در ذهنت آمد من اگر بخواهم مى توانم ، ولى من مى خواهم با شما زندگى كنم . بعد رفتند و با همان مشخصات پيدا كردند. پس بنابراين براى تثبيت امامت و ولايت و آن مقامى كه دارند اگر لازم باشد از آن علم استفاده مى كنند ولى علم عادى آنها نيست .

سيرى در روايات مربوط به علم امام

مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى ابواب گوناگونى درباره علم امام در كتاب الحجة مطرح فرموده اند كه به بعضى از آنها اشاره مى شود.
اول : امام (عليه السلام) خزانه دار و گنجينه دار علم خداست باب يازدهم كتاب الحجة تحت عنوان اءن الائمة عليهم السلام ولاة امر الله و خزنة علمه .(٦٧) ائمه عليهم السلام واليان امر الهى و گنجينه و خزانه دار علم الهى اند در اين باب كه شش روايت نقل مى كند روايت اول اين است كه : محمد بن يحيى العطار عن احمد بن ابى زاهر عن الحسن بن موسى عن على بن احسان عن عبدالرحمن بن كثير قال سمعت ابا عبدالله (عليه السلام) يقول : نحن ولاة امر الله و خزنة علم الله و عيبة وحى الله . وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) در اين روايت مى فرمايد: ما يعنى ائمه ، ولى امر الهى بر مردم و گنجينه هاى علم الهى و خزانه دار علم الهى هستيم ، علم الهى را خزانه اى است و امام معصوم آن خزانه دار علم الهى است كه هر كس از هر جا علمى نصيب او شد اين علم از اين خزانه است . عنوان علم طرح است كه موهبت الهى است حالا يا به كسب يا به هبه . آنچه كه علم صدق مى كند در عالم امكان به هر كس ‍ بخواهد افاضه بشود مخزن علم امام معصوم است .
و عيبة وحى الله (العيبة) موضع سر انسان را گويند، تعبير مى كنند به صندوق . صندوق را محل سر مى داند چون نوعا اسناد مهمى كه جنبه سرى براى افراد دارد اين را در صندوقى مى گذارند كه در دسترس همه نباشد. فرمود و عيبة وحى الله ، ما آن صندوق سر وحى الهى هستيم ، اين وحى اعم از وحى تشريعى كه براى وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است و وحى انبائى كه براى ديگر از ائمه معصومين است فرمود: ما صندوق هاى اسرار وحى الهى هستيم و وحى انبائى بر آنها نازل مى شود درباره وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده اند كه آن مقدار وحى انبائى كه بر وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نازل مى شد اصلا قابل مقايسه با وحى تشريعى نيست ، چون وحى انبائى خيلى زيادتر بود درباره ديگر ائمه وحى انبايى براى آنها نازل مى شده است . درباره وجود مطهر حضرت صديقه عليها السلام كه مرحوم كلينى يك باب در كافى نقل كرد كه وحى بر حضرت نازل مى شد. براى ائمه ديگر هم همين طور، تعبير اين نيست كه ما محل نزول وحى هستيم تعبير اين است : و عيبة وحى الله ، چون وحى الهى اسرار نظام است ، اسرار اين حقيقت است ما صندوق هاى وحى اسرار الهى هستيم .
روايت دوم : عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد عن على بن اسباط عن ابيه اسباط عن سورة بن كليب قال لى لبو جعفر (عليه السلام) و الله انا لخزان الله فى مائه و ارضه لا على ذهب و لا على فضة الا على علمه در اين روايت وجود مبارك امام باقر (عليه السلام) سوگند ياد مى كند كه به خدا قسم ما ائمه معصومين خزانه دار الهى در آسمان و زمين هستيم . منتهى خزانه دارى ما طلا و نقره نيست ، ما خزانه دار علم الهى هستيم . اينجا امام در اين روايت سوگند ياد مى كند كه ائمه معصومين خزانه دار و گنجينه علم الهى اند. اين علم در اين باب مربوط به علم قسم اول است نه علم قسم دوم يعنى همان علمى كه هبه الهى است همان كه لوح محفوظ الهى است و اينها از آن لوح محفوظ مى گيرند همان علمى كه هيچ گونه تكليفى متوجه آن نيست فوق تكليف است ، فوق تشريع است ، اين باب مربوط به همان علم قسمت اول است .


۹
انسان کامل

دوم : باب ديگرى را ايشان منعقد فرمودند در كافى باب ٢١ تحت اين عنوان كه : اءن من وصفه الله تعالى فى كتابه بالعلم هم الائمه عليهم السلام ،(٦٨) در اين باب هم دو روايت است روايت اول اين است كه على بن ابراهيم عن ابيه عن عبدالله بن المغيرة عن عبد المومن بن القاسم الانصارى عن سعد عن جابر عن ابى جعفر (عليه السلام) فى قول الله عزوجل (هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون) يك تفسير اين است كه دانا و نادان برابر نيست و اين مطلب را هر خردمندى مى فهمد كه دانا و نادان يك جور نيست . اين تفسير در صدد تشويق و ترغيب علم و عالم است . تفسير دومى كه از روايت اين باب استفاده مى شود اين است كه كسانى كه همه چيز را مى دانند و كسانى كه همه چيز را نمى دانند برابر نيستند. هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون بنابر تفسير اول دانا با نادان برابر نيست ولى بنابر تقسيم دوم كسى كه همه چيز را مى داند با كسى كه همه چيز را نمى داند برابر نيست ، آن كسانى كه همه چيز را مى دانند ما هستيم و آن كسانى كه همه چيز را نمى دانند دشمنان ما هستند و شيعيان ما آن اولوالالبابى هستند كه اين مطلب را مى فهمند. خيلى اين تفسير حلاوت دارد آن انسانهاى لبيب و داراى مغز شيعيان ما هستند كه مى داند و مى فهمند ما ائمه همه چيز را مى دانيم و دشمنان ما همه چيز را نمى دانند و شيعيان ما مى فهمند كه ما با آنها يك جور نيستيم . پس اولوالالباب ، شيعه اند و يكى از اوصاف شيعه اين است كه مى داند اين مطلب را كه ائمه او همه چيز را مى دانند. پس اگر كسى ندانست كه امامان همه چيز را مى دانند او لبيب نيست . آن كسى كه علم امام را انكار مى كند لبيب نيست ، داراى لب و مغز نيست او شيعه نيست ، شيعه يعنى لبيب داراى مغز، شيعه لبيب چه مى فهمد؟ او مى فهمد و اعتقاد دارد كه ائمه عليهم السلام همه چيز را مى دانند روايت دوم هم از امام باقر (عليه السلام) به همين مضمون است اين هم ناظر به علم اولى است همانطورى كه عرض شد و مرحوم علامه طباطبايى قدس سره در رساله شريف و نورانيشان پيرامون علم امام ادعاى تواتر مى كنند اين همه روايات ناظر به آن مطلب است . باب اول اين بود كه آنها خزانه دار علم الهى اند و اين باب ناظر به اين است كه ائمه همه چيز را مى دانند مصداق هل يستوى الذين يعلمون هستند و دشمنانشان نمى دانند و مصداق (و الذين لا يعلمون) هستند و تمام جنگ بين امام و دشمنانشان ، جنگ دانايى و نادانى است .
سوم : باب بعدى باب ٢٢ است تحت عنوان اءن الراسخين فى العلم هم الائمة (عليه السلام)(٦٩)
راسخين در علم ائمه هستند. روايت اول اين است : عدة من اصحابنا عن اءحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن النضر بن سويد، عن ايوب بن الحر و عمران بن على ، عن ابى بصير عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال : نحن الراسخون فى العلم و نحن نعلم تاءويله فرمود: ما ائمه راسخون در علميم . آن علمى كه در جان رسوخ كرده و تاءويلات را هم ما مى دانيم بنابر آيه ٧ سوره آل عمران و ما يعلم تاءويله الا الله و الراسخون فى العلم تاءويل آيات الهى را ما مى دانيم .
چهارم : باب بعدى باب ٢٣ است تحت عنوان : اءن الائمة قد اءوتوا العلم و اءثبت فى صدورهم ،(٧٠) به ائمه عليهم السلام علم اعطاء شده است و در قلب عرشى آنها علم تثبيت شده است . در اين باب ٥ روايت ذكر شده است كه روايت اول : احمد بن مهران عن محمد بن على ، عن حماد بن عيسى ، عن الحسين بن المختار عن ابى بصير قال سمعت ابا جعفر (عليه السلام) «يقول فى هذه الايه (بل هو آيات بينات فى صدور الذين اءوتوا العلم) فاءوماء بيده الى صدره .» آن اءتوتو العلم ماييم . روايات اين باب ناظر به اين مطلب است كه علم ائمه عليهم السلام اعطايى است و اين ذوات مقدس در اين علم مستقل نيستند بندگى آنها محفوظ است چه اين كه هيچ زره اى در عالم مستقل نيست كسى نعوذبالله در مورد اينها به غلو و ربوبيت فكر نكند. علم اينها اصلى نيست تبعى است ، خداى متعال به اينها داده است .
پنجم : باب ديگرى ايشان در كافى آورده اند باب ٣١ پيرامون اين كه : اءن الائمة معدن العلم و شجرة النبوة و مختلف الملائكه .(٧١) در اين باب مى فرمايد ائمه عليهم السلام معدن علمند هر علمى در هر جا سرايت كرد و به هر جا رفت بايد دانست كه معدن علم اينهايند. سه روايت در اين باب نقل مى كنند كه روايت اول اين است كه احمد بن مهران ، عن محمد بن على ، عن غير واحد عن حماد بن عيسى عن ربعى بن عبدالله عن ابى الجارود قال : قال : على بن الحسين (عليه السلام): ما ينقم الناس منا؟ فنحن و الله شجرة النبوة و بيت الرحمة و معدن العلم و مختلف الملائكه ؛ در اين روايت وجود مبارك امام سجاد (عليه السلام) مى فرمايند: چيست كه مردم بر ما خرده مى گيرند و دست به انكار ما مى زنند؟ «ينقم اى ينكر». ما معصومين به خدا قسم شجره نبوتيم ، ما بيت رحمتيم ، ما معدن علميم و محل رفت و آمد ملائكه ايم براى كسى سوال پيش نيايد كه نزول ملائكه براى پيامبر صادق است وى براى ديگران چطور قابل تصور است ؟ بيان مطلب آن است كه : ملائكه آورندگان وحى انبايى اند همانطور كه در سوره فصلت ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكة (٧٢) بيان شده است و اين آيه اختصاصى به كسى ندارد. اين آيه نزول ملائكه را تثبيت فرمود كه ائمه به نحو اكمل و اتم براى وحى انبائى شايستگى دارند. دو روايت بعدى هم همين مضامين را دارد كه ائمه عليهم السلام شجره نبوت ، بيت رحمت . معدن علم ، مختلف الملائكه مى باشند، يا در بعضى از آنها موضع الرسالة و مختلف الملائكه آمده است .
ششم : باب ديگر باب ٣٢ است ، تحت عنوان : اءن الائمة عليهم السلام ورثة العلم ، يرث بعضهم بعضا العلم ، ائمه عليهم السلام وارثان علمند و بعضى براى بعض ديگر علم به ارث مى گذارند. روايت دوم اين باب : على بن ابراهيم عن ابيه عن حماد بن عيسى عن حريز عن زرارة و الفضيل ، عن ابى جعفر (عليه السلام) قال : ان العلم الذى نزل مع آدم (عليه السلام) لم يرفع و العلم يتوارث و كان على (عليه السلام) عالم هذه الامة و انه لم يهلك منا عالم قط الا خلفه من اءهله من علم مثله علمه اءو ماشاء الله ، اين روايت مضمون و بار معرفتى آن خيلى زياد است و وجود مبارك امام باقر (عليه السلام) مى فرمايند: از حضرت آدم (عليه السلام) علمى كه از طرف خدا بر او نازل و افاضه شد طورى نبود كه محو شود و از بين برود اين علم ماند. همين طور به عنوان ارث به ورثه مى رسد و على (عليه السلام) اميرالمومنين عالم اين امت است يعنى اين علمى كه از آدم (عليه السلام) آمده همين طور در سلسله انبياء به ارث رسيده تا به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) از پيغمبر به اميرالمومنين و اميرالمومنين (عليه السلام) عالم اين امت است ، يعنى وارث علوم همه است بعد مى فرمايد: و انه يهلك منا... ائمه هيچ كدام از دنيا نرفتند. مگر اين كه فرزندى براى هر يك پشت سر او بوده كه اين علمى كه در دست اوست در اختيار اوست به او واگذار كند و به او ارث دهد مثل علمه او ما شاء الله چون امام خزانه دار علم الهى است و خداوند سبحان مفيض علم است نمى توان فيض الهى را محدود به همين علم امام كرد امام بعدى همه آن علوم امام قبلى را داراست «اءو ما شاء الله» و چيز بيشترى كه خدا مى خواهد بدهد. در اين باب هم هشت روايت نقل شده كه همه آنها بار علمى فراوان دارند كه ما تبركا فقط به همين يك روايت ، اشاره كرديم .
هفتم : باب ٣٣: اءن الائمة ورثوا علم النبى و جميع الانبياء والاءوصياء الذين من قبلهم ، اين باب تشريح و تفسير باب قبلى است آن جا فرمود ارث مى برند حال مى خواهد تفسير كند مى فرمايد: ائمه علم جميع انبياء و اوصيا پيشين را به ارث مى برند. در اين باب هفت روايت است كه همه اين مضمون را دارد.
هشتم : باب ٤٤: كتاب الحجة اءن الائمة عليهم السلام يعلمون جميع العلوم التى خرجت الى الملائكة و الانبياء و الرسل عليهم السلام مى فرمايد: ائمه عليهم السلام عالمند به جميع علوم كه خداى سبحان اين علوم را به انبياء، ملائكه و رسل عنايت فرموده به همه آن چيزهايى كه آنها عالمند، ائمه هم عالمند اين از آن بابهايى است كه بر فضيلت ائمه بر انبياء و ملائكه مى توان به روشنى استفاده كرد. چون همه علومى كه فرشتگان دارند امام دارد همه علومى كه انبياء و رسل الهى دارند اينها هم دارند البته در حد آنها و براى بيشتر آنها هم دليل وجود دارد منتهى اين باب در صدد بيان آن نيست بلكه در صدد مطلب ديگرى است كه به آن اشاره شد، به عنوان نمونه روايت دوم اين باب را ملاحظه مى فرمايد: عدة من اصحابنا عن احمد بن محمد، عن بن الحسين بن سعيد عن القاسم بن محمد عن على بن ابى حمزة عن ابى بصير عن ابى عبدالله (عليه السلام) قال ان لله عزوجل علمين : علما عنده لم يطلع عليه احدا من خلقه و علما نبذه الى ملائكته و رسله فما نبذه الى ملائكته و رسله فقد انتهى الينا اينجا باز به آن بحث اشاره دارد كه علوم ائمه علوم موهبتى است خدا به آنها داده و علمى كه خدا دارد علم غير متناهى است ولى ائمه عليهم السلام در آن حد غير متناهى نيستند. زيرا اينها هم ممكنند اينها هم بنده خدا هستند، منتهى بنده خدايى كه با ديگر بنده ها خيلى فرق دارند همان طورى كه اينها با ديگر از بنده هاى خيلى فرق دارند با خود خداى سبحان هم خيلى فرق دارند. اينها با تمام كمالاتى كه دارند جلوه اى از عظمت الهى اند بنده خدايند و افتخار آنها هم اين است كه بنده خدايند، محدودند، جزء موجودات عالم امكانند نه عالم وجوب . اگر در مورد ائمه اين همه روايت وارد شده مبادا كسى فكرش به گونه اى منحرف شود كه ادعاى الوهيت براى آنها نمايد مى فرمايد: خداى سبحان علمش دو قسم است يك قسم از آن مخصوص به خود اوست كه احدى از بندگان از آن مطلع نيست قسم ديگر آن علمى است كه آن را به انبياء و فرشته ها عنايت فرموده است منتهى آن علمى كه خدا به غير خود افاضه فرموده ما ائمه داريم . ولى به هر حال اين علم مال آنها نيست ، علم الهى غير متناهى است علم ائمه با تمام وسعتش نسبت به حق تعالى ، محدود است . ان لله عزوجل علمين ...، هيچ كس از آن مطلع نشده و مطلع نمى شود علم متاءثر الهى است .
خود اينها كه به مقام كن رسيده اند و در نظام هستى مى توانند به اذن الله تصرف بكنند و كن فيكون الهى هم داشته باشند همه اينها محفوظ و ثابت اما وجود خودشان ، ايجاد خودشان با يك علم عنايى است كه آن را كه خودشان ندارند. صادر اول ، اول فيض الهى است . ايجاد صادر نخستين با يك علم عنايى است كه صادر نخستين آن علم ايجادى خود را كه ندارد، آن علم حق تعالى است تفاوت علم امام و علم الهى تفاوت خالق و مخلوق است . منتهى اين مخلوق خزانه دار علم خالق است ، معدن علم است .
نهم : باب ٤٨: اءن الائمة عليهم السلام يعلمون علم ما كان و ما يكون و انه لا يخفى عليهم الشى ء (صلى الله عليه و آله و سلم)، ائمه عالمند به علم ما كان و ما يكون آن چه كه بوده است و آن چه كه مى شود و آن چه كه هست به همه چيز عالمند و هيچ چيزى براى اينها مخفى نيست ، البته با در نظر گرفتن روايات باب قبلى ، «الشى ء» كه در قلمرو علم غير خداست ، نه در محدوده علم الهى ، آن علم لايتناهى علمى است كه صفت عليم بودن عين ذات لايتناهى اوست «انه لا يخفى عليهم الشى ء» هيچ چيز بر اينها مخفى نيست ، در اين باب هم شش روايت مرحوم كلينى نقل مى كنند كه اين روايات همه ناظر به اين مطلب است كه همه چيز را آنها مى دانستند و به همه چيز آشنا بودند اينها فقط در كتاب الحجة كافى ست . در كتابهاى ديگر در جوامع روايى ديگر نيز است كه اگر كسى بخواهد در مورد علم امام اجمالا سيرى در روايات داشته باشد كه از طرفى نه افراط كند و نه تفريط كند نه افراط نمايد نعوذ بالله الوهيت را بخواهد براى امام توهم كند و نه تفريط داشته باشد كه امام را از علوم و از آگاهى ها محروم بداند، بگويد امام نمى داند خلاصه در مورد علم امام خيلى تثبت مى خواهد. اين ابوابى كه در كافى اشاره شد بابهايى است كه مربوط به علم امام است ، خود اينها اگر در بحث علم امام مطرح شود همه اين روايات قابل شرح و تفصيل است ، از مجموع اينها تواتر روايات استفاده مى شود و اين اصل ، ثابت مى شود كه امام (عليه السلام) دو جور علم دارد آن علم اول : امام عالم به همه چيز است علم به لوح محفوظ الهى است و علم به آن حقيقت كتاب لوح محفوظ است و يك علم عادى دارند درباره آن علم عادى ، هم نبايد توهم شود كه يك علم كسبى است و مانند ديگر از مردم امام هم بايد به كلاس درس برود و درس بخواند اينها نگاران مكتب نرفته اى هستند كه با يك غمزه مسئله آموز، هزاران استاد مى آفرينند. آن كه در گذشته گفتيم زندگى آنها عادى است و در كار خود به علوم عادى مردم استناد مى كنند آن هم به آن معنا نيست كه دريافت هاى علوم امام محدود بوده باشد و از كسى چيزى ياد گرفته باشند. وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) كه طبق روايات چهار هزار شاگرد و آن همه درس آن همه شاگردها، كسى نگفت ما رفتيم خدمت امام و امام در حال مطالعه بود و امام كتابخانه و كتابى داشت يا از امام بپرسند امام بفرمايد مهلت دهيد من مطالعه كنم فردا مى گويم ، كسى چنين حرفى نزد همه اينها را اذا شاء ان علموا، علموا اينها اين گونه نبودند. منزل امام رفت و آمد داشتند، اين همه سوالات و اين همه درس كسى نگفته ، امام مشغول مطالعه بود و يا فرموده كه صبر كن من فكر كنم ، مطالعه كنم ، احدى نقل نكرده است .
در پايان اين بحث مربوط به علم امام به دو نكته كه در رساله انسان كامل آمده اشاره مى شود:
نكته اول : انسان كامل عالم به سرالقدر است ، هويت اشخاص را، نهان خانه اشخاص را سرالقدر اشخاص را مى خواند اين بحث انشاء الله در فصوص ، بايد مطرح شود.
نكته دوم : انسان كامل كه اخبار از غيب مى دهد سر آن اين است : آن ذات عرشى يعنى ذات انسان كامل ، امام معصوم در هر مرحله از وجود كه قرار گرفته باشد هم قلبش را مى خواند هم بعدش ، چون سلسله نظام وجود به هم پيوسته اند. آن چنان كه به قدر يك قطمير به قدر يك ميكرون ، تجاوز و خطا و انحراف در آن راه ندارد. لذا هر مرحله آن را بتواند درست بخواند قهرا به قبل و بعد آن هم پى مى برد، به اين جهت است كه امام و انسان كامل اخبار از غيب مى دهد چون همه نظام عالم را مى تواند بخواند و بداند.
و حسن ختام بحث علم امام ، حرف آخر اين كه : وقتى مى خواهيم ماها يعنى غير امام در مورد علم امام حرف بزنيم بايد بگوييم :
در نيابد حال پخته هيچ خام پس سخن كوتاه بايد والسلام مطلب چهارم : «الموسوم بالحلم» امام موسوم به حلم است نشانه حلم و بردبارى است يعنى اگر بنا باشد از بردبارى و حلم نشانى بدهند امام آن نشانه حلم و بردبارى است ، بحث پيرامون حلم در بخش پنجم كتاب مطرح خواهد شد.
بعد فرمود:
مطلب پنجم : نظام الدين و عزالمسلمين اين عبارت را قبلا در بخش اول درباره امامت با اندكى تفاوت ، بيان فرمود ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عزالمومنين اينجا مى فرمايد امام نظام الدين است قبلا فرمود: امام نظام المسلمين است ، اينجا مى فرمايد امام عزالمسلمين است قبلا فرمود امامت عزالمومنين است .
مطلب ششم : و غيظ المنافقين و بوارالكافرين دو جمله پايانى اين فصل اين است كه امام غيظ المنافقين است زيرا اين مشخصاتى كه از امام گفته شد چه عز المسلمين بودن يا نظام دين بودن ، صلاح دنيا بودن و آن عبارت قبلى كه درباره امامت فرمود: ان الامامة اسّ الاسلام النامى و فعره السامى و اين گونه مشخصات از امام ، اقتضا مى كند كه مورد غضب منافقين باشد چون منافقين تمام غيظ و غضبشان را نسبت به اسلام ، به امامت اعمال مى كنند چون اصل اسلام كه يك وجود خارجى ندارد آنها بخواهند غيظ خود را به او اعمال نمايند آن حقيقت اسلام كه وجود خارجى بپيدا كرده امام است و منافقين تمام غيظ و دشمنى و كينه اى كه به اسلام دارند بر سر امام در مى آورند چون امام آن اساسى ترين و عالى ترين چيزى است كه در اسلام مطرح است فرمود: ان الامامة اسّ الاسلام النامى و فرعه السامى پرچم اسلام امام است قله رفيع اسلام امام است عز مسلمان ها امام است ، افتخار اسلام امام است ، همه چيز اسلام امام است ، پس منافقين هم تمام غيظ و كينه شان را مى خواهند بر سر همه چيز اسلام در آورند لذا فرمود غيظ المنافقين و بوارالكافرين اگر از آن طرف امام مورد غيظ منافقين است از اين طرف هم منافقينى مورد غضب الهى امام منعصوم (عليه السلام) هستند، منافقينى كه قرآن كريم بيان كرد كه خداوند سبحان به وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) دستور داد شما نسبت به منافقين دعا نكن بر سر جنازه آنها حاضر نشو، كنار قبر اينها نرو، همه اينها نشانه هاى غيظ و غضب اسلام نسبت به آنها است «بوار الكافرين»: امام از بين برنده كافران است ، ويران كننده كافران است . امام آن حقيقتى است كه بنيان كفر را ويران مى كند. بناى كفر به دست امام ويران مى شود اساس كفر به دست امام متلاشى مى شود و امم چنين حقيقتى است كه كفار از دست امام در امان نيستند لذا فرمود: و بوار الكافرين ، امام ويران كننده كاخ خاى كفر و نفاق خواهد بود.

فصل دهم

الامام واحد دهره لا يدانيه اءحد و لا يعادله عالم و لا يوجد منه بدل و لا له مثل و لا نظير مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له و لا اكتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب
امام (عليه السلام)، يگانه زمان خود است . فصل هاى گذشته مربوط به انسان كامل ، وجود مبارك معصوم و امام (عليه السلام) بود ولى اين جمله اول فصل دهم ويژگى مخصوص امام است نه معصوم . گرچه امام ، معصوم هم است . اين ويژگى شخص معصوم از آن جهت كه داراى عصمت الله كبرى است نيست . اين مربوط به آن معصوم و وليى است كه گذشته از عصمت كبرى و ولايت تكوينى ، منصب امام را نيز داراست .
مطلب اول : «الامام واحد دهره» امام يگانه زمان خود است چون معصوم لازم نيست ، يگانه بوده باشد ولى امام منصبى است يگانه به نحوى كه ديگر معصومين در زمان او، تابع او هستند. به عنوان مثال در زمان امامت اميرالمومنين (عليه السلام) چهار معصوم در عالم عنصرى زندگى مى كردند. خود حضرت و وجود مبارك حضرت صديقه عليها السلام و حسنين عليهما السلام اينها معصوم بودند، ولايت مطلقه تكوينى داشته اند ولى امامت ، يگانه و مخصوص ‍ حضرت امير (عليه السلام) بود.
امام چون مظهر اتم آن حقيقت واحد اءحد است ، تعدد بردار نيست . مظهر واحد احد بايد مثل خود آن حقيقت ، يگانه باشد و اين منصب ، با تعدد نمى سازد. «انسان كامل ، امام معصوم و خليفه الهى هميشه در عالم هست و بيش از يك شخص هم نيست». در مورد امر اول كه قبلاع اشاره شد روايات زيادى ناظر به آن است و برهان بر آن قائم است كه : زمين خالى از حجت خداى متعال نمى شود عالم بدون خليقه حق تعالى ممكن نيست . آقايان عرفا نسبت به اين مطلب خيلى اصرار دارند كه زمين بدون انسان كامل نمى شود. حال چرا «زمين» گفته مى شود چرا زمين محور قرار گرفته است و چرا انسان كامل ، ولى الله در زمين قرار گرفته است و زمين مركز اوست ؟ بايد در كتابهاى عرفانى مطرح شود.
در مورد امر دوم كه بيش از يك شخص نيست و يك شخص بايد امام بوده باشد به اين جهت كه تمام موجودات عالم امكان همچون يك شخص است و انسان كامل قلب آن شخص مى باشد. از آن جايى كه هيچ شخص ، بدون قلب نمى تواند باشد لذا هميشه در عالم ، اسنان كامل خواهد بود. اگر انسانى را يافتيد كه بدون قلب زنده بماند، عالم هم بدون انسان كامل و امام باقى مى ماند. و چون هر شخص يك قلب بيشتر ندارد در عالم هم يك انسان كامل بيشتر نيست . در عالم دانايان و انديشمندان و نوابغ فراواند اما آن كه قلب عالم است يكى بيش نيست و چون آن يگانه عالم در گذرد و از عالم عنصرى رخت بربندد يگانه ديگرى كه به مرتبه اوست به جاى او مى نشيند تا عالم بى قلب نماند. آن يگانه ديگر كه در مرتبه اوست ، در مرتبه ولايت او و عصمت اوست . چون زير بناى امامت ، عصمت و ولايت است . اين كه معصوم ديگر به جاى او مى نشيند يعنى خداى سبحان او را براى اين منصب ، بعد از آن يگانه قبلى ، قرار داده است . در مباحث گذشته ، مطرح شد كه منصب امام ، نه دست خود اوست و نه دست غير او. حتى وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم نصب امام ، كار او نيست . غدير براى نصب امام نبود. امامت هم منصوب و هم منصوص از جانب حق تعالى است و غير از او جل و على در نصب امام نقشى ندارند. اين كه يكى از امامان ، از عالم عنصرى رخت بر مى بندد خداى سبحان معصوم ديگرى را كه هم خود او مى داند و هم معصوم شهيد قبلى ، به جاى او مى نشاند تا خيمه نظام عالم امكان همواره بر جاى باشد.
در بحث امامت ، نوعا معارف سنگينى را ائمه عليهم السلام خودشان مى فرمودند كمتر پيش آمده كه از امام سوال كنند، ائمه شاگردان زيادى داشتند ولى آنهايى كه بيايند از معارف بلند سوال كنند كم بودند. وقتى كتابهاى وسايل و... مشاهده مى شود در باب احكام ظاهرى نماز و روزه مسايل شخصى سوال زياد وجود دارد ولى از معارف بلند خيلى كم است مثلا از امام سوال كنند كه شما از كجا مى فهميد كه امام شده ايد؟ از كجا مى فهميد كه امام قبل ، از دنيا رفته است و شهيد شده است و امامت به شما منتقل شده است ؟ از كجا در مى يابيد كه معاذالله اين تخيل و وهم نيست .
زيرا امامت يك ام راعتبارى نيست كسى بيايد حكم او را بنويسد كه از امروز اماميد اين يك منصب الهى است شما از كجا يقين مى كنيد، چه ارتباطى بين شما و آن حقيقتى كه مى خواهد شما را منصوب كند هست ؟ در اين باره ، روايات خيلى كم است ولكن همين مقدار كم ، نبايد مهجور بماند. سوالات پيرامون احكام ، هم فهم آن آسان است و هم مشكل روز مره آنها بود كه مى آمدند و سوال مى كردند اما اين گونه سوالات و معارف جزء گرهرهاى نهفته اى است كه بايد آشكار شود.

امام معصوم (عليه السلام) چگونه مى فهمد كه امام شده است ؟

مرحوم كلينى بابى در كتاب الحجة كافى تحت عنوان فى اءن الاءمام متى يعلم ان الاءمر قد صار اليه (٧٣) منعقد فرموده اند. در اين باب ٦ روايت نقل شده كه محل بحث ما است . از طرفى عالم بدون امام ممكن نيست و از طرفى يگانه دوران است دو امام (در زمان واحد) ممكن نيست چگونه اين نقل و انتقال هاى تكوينى صورت مى يگرد؟ و از سوى ديگر با اين برهان كه زمين و عالم بدون حجت ، يك لحظه نمى ماند، اگر امامى امروز شهيد شود آيا فردا، امام ديگر منصوب مى شود؟ اين كه با برهان ، نمى سازد. يكى رخت بر مى بندند و ديگرى به جاى او مى نشيند.
روايات اين باب روشن گر و جزء معارف عالى مباحث امامت است .
روايت اول : احمد بن ادريس عن محمد بن عبدالجبار عن صفوان بن يحيى ، عن ابى جريز القمى قال : قلت لاءبى الحسن (عليه السلام) جعلت فداك قد عرفت انقطاعى الى ابيك ثم اليك ، ثم حلفت له : و حق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) حق فلان و فلان حتى انتهيت اليه بانه لا يخرج منى ما تخبرنى به الى احد من الناس و سالته عن ابيه اءحى هو اءو ميت ؟
ابى جريز قمى مى گويد به حضرت امام رضا (عليه السلام) عرض ‍ كردم فدايت شوم ، حضرت عالى مى دانيد كه من از همه چيز و همه كس دل بريده ام و به پدر بزرگوارتان و حضرتعالى محبت و دلبستگى و علاقه دارم . از اين كه امام رد نمى كند؛ علامت صدق ادعا و حرف اوست . امام را شاهد مى گيرد كه : انقطاعى اليك و الى ابيك .
بعد مى گويد: من قسم خوردم كه به حق رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و سائر ائمه عليهم السلام و خود شما كه هر چه به من بگوييد به كسى نمى گويم . معلوم مى شود حرف مهمى بوده . از پدر بزرگوارشان امام كاظم (عليه السلام) سوال كردم كه آيا زنده است يا مرده و شهيد شده است .

پيدايش فرقه واقفيه

از اين روايت روشن مى شود كه تبليغات واقفيه تا كجا را گرفته است . ابو حمزه بطائنى كه وكيل امام كاظم (عليه السلام) بود و امام (عليه السلام) مدت زيادى در زندان تشريف داشتند و دسترسى به او ممكن نبود، اموال زيادى از امام ، در زند او بود وقتى شنيد امام (عليه السلام) شهيد شده است طمع دنيا او را گول زد و براى اين كه اموال را به امام بعدى منتقل نكند ادعا كرد كه امام كاظم (عليه السلام) را نكشته اند و او غايب شده است ، و بعد از او امام ديگرى نيست . او زنده است و آنهايى كه مى گويند او را كشته اند، دروغ مى گويند. تا اوضاع امامت همين گوه بماند و او بتواند از اموال استفاده كند. و اين بنيان گذارى و شيوع تفكرى بود كه پخش شد و چه افرادى گول خوردند تا جايى كه كسانى مثل ابى جريز قمى با وجود اين كه اين قدر به امام (عليه السلام) نزديك است آمده خدمت امام و اين همه قسم مى خورد كه به من واقع مطلب را بگو و من به كسى نمى گويم مى پرسد كه شما امامتان حق است يا باطل ؟ يعنى امام كاظم (عليه السلام) زنده اند يا واقعا كشته شده اند. اين را يك آدم بيگانه نمى پرسد كسى است كه ادعا مى كند به امام نزديك است و امام اين ادعاى او را امضا مى كند. وقتى مشهد مشرف مى شويم عرض ‍ مى كنيم السلام عليك ايها الامام الغريب ، كسى بپرسد اين همه جمعيت ، باز هم مى گوييد امام غريب ، ولى واقعيت اين است كه «غربت» امام در معارف امام است .


۱۰
انسان کامل

«فقال : قد و الله مات»، حضرت قسم ياد مى كند كه امام كاظم (عليه السلام)، شهيد شده است فقلت جعلت فداك ان شيعتك يروون اءن فيه سنة اربعة انبياء امام با اين كه قسم خورد ولى هنوز باورش نيامده . مى گويد: فدايت شوم . در هر امام چهار سنت از سنت انبياست . يكى سنت حضرت موسى (عليه السلام) است يعنى ترس ‍ و انتظار و ديگرى سنت حضرت يوسف (عليه السلام) است : زندان و غيبت و يكى سنت عيسى (عليه السلام) يعنى نمرد و مردم گفتند كه او مرده است و سنت پيامبر اكمر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه قيام است و شمشير. راوى مى گويد: امام سنت كدام يك از اين انبياء را دارد، مبادا سنت حضرت عيسى را داشته باشد كه نمرده و زنده است ؟ قال : قد و الله الذى لا اله الا هو هلك ، امام (عليه السلام) قسم به خدايى مى خورد كه جز او خدايى نيست كه پدر من شهيد شده است . قلت هلاك غيبة او هلاك موت ؟ دوباره مى پرسد هلاك به وسيله غيبت يا هلاك به سبب موت ؟ «قلبت هلاك موت .» به سبب موت ، قلت لعلك منى فى تقية ؟ آيا شما در نزد من تقيه مى كنيد؟
«فقال : سبحان الله (كه من بخواهم تقيه كنم) فقلت : فاءوصى اليك ؟» آيا پدر بزرگوارتان به شما وصيت كرد؟ «قال : نعم»، فرمود: آرى ، قلت فاءشرك معك فيها اءحدا؟ پرسيدم آيا كسى با شما در اين امر (امامت) شريك است ؟ حضرت فرمود: نه (قال : لا) قلت فعليك من اخوتك امام ؟ باز سوال كردم آيا از برادران شما كسى امام است ؟ «قال : لا»، فرمود: نه پرسيدم : فاءنت الامام ؟ «قال : نعم» فرمود: آرى .
- روايت دوم هم در همين فضا و مضامين است منتهى با عبارات ديگر در مورد امام رضا (عليه السلام) و طرز تفكر واقفى ها.
روايت سوم : الحسين بن محمد، عن معلى بن محمد، عن الوشاء قال قلت لابى الحسن (عليه السلام) انهم روواعنك فى موت ابى الحسن (عليه السلام) اءن رجلا قال لك : علمت ذلك بقول سعيد فقال : جاء سعيد بعد ما علمت به قبل مجيئه ...
مى گويد: به امام رضا (عليه السلام) گفتم كه از شما روايت كرده اند كه در مورد شهادت امام كاظم (عليه السلام) مردى به شمات گفته است كه شما مرگ آن حضرت را از گفته سعيد آگاه شده اى . (يعنى شهادت امام كاظم (عليه السلام) به نقل و خبر يك نفر بوده است و شما به همين مقدار قانع شديد كه او شهيد شده است و شما اماميد؟) حضرت فرمود: جاء سعيد بعد ما علمت به قبل مجيئه ، سعيد خبر را آورد ولى قبل از آمدن او، من دانستم و آگاه بودم . حال حضرت چگونه آگاه شده است ، اينجا ذكر نشده است . اين مقدار در اين روايت است كه امام ، شهادت امام قبلى را مى فهمد و مى داند كه امام است ولى چگونه مى داند در اين روايت نيست ، اين روايت ، ذيلى دارد كه مربوط به مطلب ديگرى است .
روايت چهارم : محمد بن يحيى ، عن محمد بن الحسين ، عن صفوان قال : قلت للرضاء (عليه السلام) اءخبرنى عن الامام متى يعلم انه امام ؟ حين يبلغه اءن صاحبه قد مضى او حين يمضى ؟ مثل ابى الحسن قبض ببغداد و انت ههنا، قال : يعلم ذللك حين يمضى صاحبه قلت باى شى ء؟ قال يلههه الله .
صفوان مى گويد: به امام رضا (عليه السلام) عرض كردم : به من خبر بده كه امام چه موقع مى فهمد كه امام شده است ، اين نقل و انتقال چگونه است ، آن وقتى كه به او خبر مى دهند كه امام قبل شهيد شده است ، او امام مى شود يا آن موقعى كه امام دارد از دنيا مى رود؟ بالاخره در اين بين ، فاصله اى هست يا نه ؟ و از طرفى امر امامت آيا بستگى به خبر دادن شخص خاصى دارد يا نه ؟ مانند پدر بزرگوارتان كه در بغداد شهيد شدند و شما در مدينه بوديد. حضرت فرمود: آن موقعى كه دارد او شهيد مى شود (باب ديگرى را مرحوم كلينى در كافى منعقد كرده اند كه : امام لاحق ، چه موقع علم امامت امام سايق به او منتقل مى شود؟ آنجا امام (عليه السلام) مى فرمايد: موقع شهادت است .) عرض كردم چگونه آگاه مى شويد حضرت فرمود: با الهام الهى .
روايت پنجم : على بن ابراهيم عن محمد بن عيسى عن ابى الفضل الشهبانى عن هارون ابن الفضل قال راءيت ابا الحسن على بن محمد فى اليوم الذى توفى فيه ابو جعفر (عليه السلام) فقال : انا لله و انا اليه راجعون مضى ابو جعفر (عليه السلام) فقيل له و كيف عرفت ؟ قال : لاءنه تداخلنى ذلة لله لم اكن اءعرفها.
هارون بن فضل مى گويد: امام هادى (عليه السلام) را در روزى كه امام جواد (عليه السلام) به شهادت رسيد، زيارت كردم به حضرت عرض كردم : «انا لله و انا اليه راجعون ...» كه امام جواد (عليه السلام) شهيد شد همان تسليتى كهما امروز مى گوييم براى تسلى دادن صاحب عزا. «فقل له : و كيف عرفت ؟» شما از كجا فهميده ايد كه ايشان شهيد شده است (شايددر كتاب الحجة غير از اين روايت در كيفيت امامت و امام شدن امام به اين صراحت نداشته باشيم . اگر كم است در حال يكه يك امر مهم معرفتى است .)
حضرت فرمود: لانه تداخلنى ذلة لله لم اكن اءعرفها، فروتنى و خضوعى نسبت به خداى سبحان در دلم افتاد كه برايم سابقه نداشت . اگر اين روايت در جوامع علمى روى آن كار شود بحث شود خيلى فروعات دارد. امام مى فرمود: دفعتا مى بينيم نسبت به خداى متعال طورى ديگرى شدم امر امامت تكوينى است معلوم مى شود امامت چيز ديگرى است ، زيرا يك معصوم و ولى الله اعظم كمال فروتنى را در پيشگاه الهى دارد اما بالاخره مساءله امامت ، امر ديگرى است . خود حضرت مى فهمد و شك بردار نيست .
روايت ششم : خلاصه آن اين است : كه وقتى امام كاظم (عليه السلام) را براى زندان به بغداد مى بردند، به فرزند بزرگوارشان امام رضا (عليه السلام) فرمودند در اين ايامى كه من نيستم شبها به منزل ما بيا و در حجره من بخواب . (نقل مى كنند كه زندان حضرت در دوره آخر، چهار سال طول كشيد، هر شب امام به منزل پدر خود تشريف مى آورند و در دهليز و اتقا مخصوص پدر خود، مى خوابيدند يك شب امام ، دير كرد و نگران شديم كه چرا حضرت ، دير كرده اند چون امام كاظم فرموده بودند تا من زنده ام تو اينجا بيا و بالاخره آن شب حضرت نيامدند. صبح امام تشريف آوردند و به اهل خانه فرمودند: امانتى كه پدرم در نزد شما گذاشته بياوريد و فهميدند كه حضرت امام كاظم (عليه السلام) به شهادت رسيده ولى امام (عليه السلام) فرمود: مواظب باشيد كسى نفهمد و خبر به حكومت نرسد چون براى حضرت امام رضا (عليه السلام) خطر داشت .)
اين روايات را ملاحظه مى فرماييد آيا نبايد اينها را به صورت درس و بحث داشته باشيم و روى اين متون معارف كار بشود.
مطلب بعد: انسان كامل ، مظهر اسم الله است ، همانطور كه اسم الله امام و قبله همه اسماء است مظهر او هم ، امام و قبله كل است لذا هيچ وقت جهان نشئه عنصرى خالى از انسان كامل مظهر الله تعالى نيست و چون اين مظهريت تعدد بردار نيست لذا امام يگانه زمان است چون مظهر اتم يگانه عالم است . اين بهترين دليل است . او چون مظهر اتم واحد اءحد است اين منصب ، منصب تعدد بردار نيست . مگر نه اين است كه خليفة الله بايد به صفات مستخلف عنه باشد. مستخلف عنه كه ذات اقدس الله است شؤ وناتى دارد در بعضى از شؤ ونات آن معصوم خليفة الله عهده دار آن است ولى شاءنيت امامت ، شاءنى الهى است آن كه جانشين اوست بايد به اين صفت او هم متصف بوده باشد كه احد واحجد است . مى بينيم كه بستر بحث خيلى وسيع مى شود، معصوم شناسى حرفى است و امام شناسى حرف ديگر. براى شناخت انسان كامل ، خليفة الله و حجة الله مى گوييم : او مظهر اسماء حسناى الهى است همه اسماء را دارد، چون (و علم آدم الاءسماء كلها) همه را دارد اما در درون بحث انسان كامل شناسى امام شناسى فصل مخصوص به خود را دارد.
اين انسان كامل بايد در نشئه عنصرى بوده باشد جناب ابو حامد محمد تركه در فصل ٤٣ قواعد التوحيد تحليل عرفانى مهمى افاده فرموده است (كتابهاى عرفانى دو بخش است ، بخش اول ، توحيد چيست ؟ بخش دوم ، موحد كيست ؟ يعنى فرهان شناسى و عارف شناسى .)
لذا بحث انسان كامل مربوط به بخش دوم كتابهاى عرفان نظرى است .
قال : فانبعث انبعاثا اراديا الى المنظهر الكلى و الكون الجامع الحاصر للامر الالهى و هو الانسان الكامل فانه الجامع بين مظهرية الذات المطلقة و بين الاسماء و الصفات و الافعال بما فى نشاءته الكلية فى الجمعية و الاعتدال و بما فى مظهريته من السعة و الكمال و هو الجامع ايضا بين الحقائق الوجوبية و نسب الاسماء الالهية و بين الحقايق الامكانية و الصفات الخلقية فهو جامع بين مرتبتى الجمع و التفصيل محيط بجوامع ما فى سلاسل - سلسله - الوجود ليظهر فيه بحسبه و يدرك ذاته حسبها ذكرنا من الحيثية الشريفة الجامعة و الجهة الكاملة
و جناب صائن الدين على ابن تركه در شحر ان يعنى در تمهيد القواعد مى فرمايد:
اقول : لما بين ان التجلى الاول الذى هو حضرة الجمع لا يصلح للمظهرية المذكورة و لا التجلى الثانى الذى هو محل التفصيل فلابد من الانبعاث نحو مظهر جامع للجمع و التفصيل فانبعث انبعاثا اراديا لان مبداء هذا الانبعاث هو التخصيص العلمى السابق رتبة فيكون الانبعاث نحو المخصص اراديا لا ايجابيا اضطراريا كما هو مذهب المائين و ذلك المخصص المنبعث اليه باعتبار بطونه هو المظهر الكلى اى الحقيقة الانسانية التى هو البرزخ الجامع بين الوجوب والامكان الشامل لجيمع الحقايق المنسوبة اليهما و باعتبار ظهوره هو الكون الجامع اى النشاة العنصرية الانسانية هى اخر تنزلات الوجود...(٧٤)
اين كه فرمود - النشاة العنصرية الانسانية - استاد عظيم الشاءن ما حكيم متعالى حضرت آية الله جوادى آملى دامة بركاته در جلسه درس تمهيد القواعد اين نكته را افاده فرمودند كه «وجود عنصرى ولى الله اعظم روحى له الفداء براى هميهش در جهان هستى لازم است چون ارواح انبياء و اولياء گذشته فعلا مرآءت كامله نيستند تا خداى سبحان را با همه اوصاف و اسماء بسيط و تركيبى نشان بدهند».
چه اين كه حكيم فرزانه ما در تحرير تمهيد القواعد در بيان گفتار ماتن و شارح مى فرمايد:
«چون تجلى ذاتى و اسمايى به دليل آن كه در يكى از آنها وحدت غالب و در ديگرى كثرت قاهر است هيچ يك صلاحيت اظهار جميع اسماء الهى را نداشته براى ايجاد يك مظهرى كه توان ارائه مقام جمع و تفصيل را داشته باشد نياز به انبعاثى ديگر مى باشد، اين انبعاث به دليل آن كه مسبوق به صور علميه الهى است اجبارى نبوده و ارادى است ، آنچه كه اراده الهى را بعد از تجلى ذاتى و اسمايى براى تجلى سومى كه جامع جمع و تفصيل است تخصيص مى دهد همانا عين ثابت انسان كامل است كه داراى دو چهره بطون و ظهور مى باشد. چهره باطنى انسان كامل همان مظهر كلى است كه وجوب بحت و يا امكان صرف نبوده بلكه برزخ جامع وجوب و امكان است يعنى تمام تعينات و حقايق وجوبى و امكانى را واجد مى باشد.
و چهره ظاهرى انسان كامل همان كون جامع است كه مربوط به نشئه عنصرى و در آخرين مرتبه از تنزلات وجود است و اين چهره مقتضى تداوم هستى انسان كامل در طبيعت و دال بر وجود عنصرى ولى الله اعظم است».(٧٥)
مطلب دوم : «لا يدانيه اءحد» كسى به همطرازى امام نرسد، به همين جهت فرموده اند: لا يقاس بنا اءحد، چون كسى هم سطح و همطراز آنها نيست . تك تك فقرا گذشته و فرمايشات قبلى امام (عليه السلام)، دليل براى همين يك جمله است ، يعنى امام و حجت خدا، معصوم چنين ويژگى هايى دارد و كسى در اين جهت ، همطراز او نيست .
مطلب سوم : «و لا يعادله عالم» هيچ عالم و دانشمندى با امام ، برابر نيست . عالمان و دانايان فراوانند اما هيچ كدام در حد و اندازه امام نيستند. در بحث علم امام اين مطلب تبيين شد. زيرا اولا علم امام لدنى است . علم امام از سنخ فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما(٧٦) است . كدام دانشمند ماهيت علم و دريافت او از اين سنخ است . ثانيا علم امام علم الدراسة نيست اينها نگاران به مكتب نرفته اند كه با يك غمزه مسئله آموز صد مردس مى شوند. از كسى ياد نگرفته اند، مكتب نرفته اند بنابر روايتى كه وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) چهار هزار شاگرد و آن همه سوال ، آن همه درس و گفتگو، كسى نقل نكرده كه ما خدمت امام رفتيم ، سوالى كرديم ايشان براى جواب دادن به كتابى نگاه كرد يا آنجا كتابى بود كه ايشان مى خواست نگاه كند يا اين كه امام فرموده باشد، مهلت دهيد تا مطالعه كنم ، فكر كنم و... اصلا چنين حرفهايى مطرح نيست ، اينجاست كه مى گوييم و «لايعاد له عالم» امام و انسان كامل را نمى شود مغز متفكر شيعه گفت ، وصف «نابغه» براى امام صادق (عليه السلام) جسارت به حضرت است . اين وصف مربوط به ابن سينا و فارابى و ملا صدار و امثال اينها است كه داراى نبوغ بشرى اند. ولى امام ، فقط در حد بشره با ديگران شبيه است .
مرا به هيچ كتاب ديگر مكن حواله كه من حقيقت خود كتاب مى بينم اين دليل بر اين است كه كسى برابر آنها نيست . عالمان زيادند ولى هر عالمى خدمت امام رسيد، متواضع شد.
وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) بارها مى فرمود: «سلونى قبل ان تفقدونى» اين حرف ، از غير دهان امام نمى شود كه صادر شود اين حرف خيلى بلند است كسى به غير امام معصوم ادعا كند كه «سلونى» به طور مطلق . در رشته هاى علوم بشرى از دانايان و عالمان هر عصر، اگر سوالى پرسيده شود مى گويند اگر در رشته تخصصى من باشد ممكن است پاسخ دهم والا خير، ولى حضرت به طور اطلاق مى فرمايد: هر چه خواستيد از من بپرسيد. سلونى گفتن دليل اين امر است كه «لايعاد له عالم».
ثالثا امام ، حجة الله سرچشمه علم لايزال الهى است ، نه اين كه عالم باشد بلكه حقيقت علم است . اين كه «لايعاد له عالم» در عرف ما آب جوى برابر چشمه خروشان نيست ، امام چشمه است اگر كسانى در گوشه و كنار چيزى دارند آبهاى روان ريزى هستند كه از اين چشمه ها جارى شده اند. اينها حقيقت علمند. همانطورى كه صاحب طهارة الاعراق جناب ابن مسكويه فرموده اند: اميرالمومنين (عليه السلام) شجاع نبود حقيقت شجاعت بود (از كلمات درر بار اين بزرگ حكمى الهى است) در مورد فضايل ديگر هم اين گونه است ، در مورد علم هم اين گونه است . اگر بگوييم اميرالمومنين (عليه السلام) عالم بود چنانچه بعضى مى گويند: امامان علم داشتند، نشانه عدم معرفت است . امام عالم بود صحيح نيست ، امام حقيقت علم است . هر كس هر چه دارد از بركت اينها دارد چون اينها واسطه فيض الهى اند.
خلاصه آن كه : علم امام ، اصل است ، حقيقت است ، معدن است . علومى كه ديگران دارند بالطبع است ، عاريتى است ، بالعرض است . و اينها يك جور نيستند با هم فرق دارند.
اصل : كلهم نور واحد، يعنى يك حقيقت و يك واقعيتند. اگر چه همه انبياء شؤ ون وجودى ختمى اند (صلى الله عليه و آله و سلم) اگر همه انبياء را جمع كنيم مى شود وجود ختمى متن اجمال . اين حقيقت بخواهد باز شود، يكى نوح است ، يكى ابراهيم است و... اينها تفصيل وجود ختمى اند. آنها هر چه دارند از مشكوة او دارند. ائمه عليهم السلام همه از اين حقيقتند نه اين كه مثل انبياء ديگر بگوييم استضائه كرده از اين حقيقتند. بلكه اينها يك حقيقتند. وقتى در آيه مباهله ، نفس پيغمبر اكرم را از او مى خواهند. او كسى را آورد كه نفس ‍ اوست . اينجا بدن دوتاست ولى حقيقت يكى است . فرمود: اوتيت جوامع الكلم و اوتيت جوامع العلم . و اين روايتى كه اظهار شاگردى در خدمت پيغمبر اكرم مى كنند و هر چه دارند از او دارند اينها هم سر جاى خودش محفوظ است . گل سر سبد نظام خلقت وجود ختمى است . به يك لحاظ اينها هر چه دارند از او دارند حرف بالاتر: يك حقيقتند از همه جدا نيستند. اگر حرف باز شود، مى فرمايد: فاطمة بضعة منى ، در وادى عرفان و معرفتى يعنى : از حقيقت من است . او پاره جگر من است ، حقيقت من است ، جداى از من نيست . حسين منى و انا من حسين ، حسين از من است ، يعنى نوه من است و من از حسينم يعنى دين ما با خون او پا بر جا شده است ، اما حرف بالاتر. يعنى او از حقيقت من است . (و من از حقيقت او، چيز جدايى نيست .)
مطلب چهارم : «و لا يوجد منه بدل» امام ، خليفة الله جايگزين ندارد، بدلى براى او نيست . نفى بدل براى امام ، منافاتى با نيابت ندارد. امامت و خلافت ظاهرى ، نيابت بردار است ، يعنى امام افرادى را نائب خود مى كند در يك محدوده و مسئوليت محدودى . گاهى نيابت خاص است و گاهى نيابت عام گاهى مربوط به يك شهر است گاهى مربوط به يك كشور است . به هر حال اين نائب مربوط به حكومت ظاهرى امام است ، بدل امام نيست ولايت و امامت باطنى اصلا بدل بردار نيست . نمى شود كسى بدال امام باشد. به همان دليل كه در مطلب اول گفتيم : «الامام واحد دهره»، امام يگانه روزگار است يگانه بودن با بدل داشتن سازگار نيست او مظهر حقيقتى است كه هم واحد است و هم احد يعنى يگانه است و اين منافات دارد كه كسى بتواند بدل او باشد تا زمانى كه امام (عليه السلام) در نشئه عنصرى تشريف دارند اين مقام جانشين بردار نيست . اين هم جزء آن بحثهاى مربوط به انسان كاملى است كه امام بوده باشد و الا معصومين ممكن است متعدد باشند اما در بين اينها امام يگانه است . معصوم يگانه دوران نيست . يگانه بودن مستلزم اين است كه او جميع اسماء و صفات الهى را دارا باشد و اين به يك نفر، بيشتر سرايت نمى كند ممكن است . در يك زمان چند معصوم باشند اما امام يكى است ، در زمان وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه در نشئه عنصرى تشريف داشند اميرالمومنين (عليه السلام)، حضرت زهرا و حسنين عليهما السلام كه همه معصوم و انسان كامل بودند تشريف داشتند ولى امامت از آن يكى بود وقتى آن كه يگانه دوران بود از اين نشئه رخت بربست از بين هم سنخ ‌هاى او كسى جاى او را مى يگرد و او يگانه دوران مى شود و اين امامت آن قدر اهميت دارد كه براى آن معصوم ديگر و انسان كالم ديگر حاضر مى شود جان خودش را فداى امامت او بكند آن گونه كه حضرت زهرا عليها السلام كرد. حضرت زهرا عليها السلام سيده شهيدان عالم و اولين شهيد خط سرح تشيع علوى و جزء سر سلسله جنبان مبارزات ممتد ائمه هدى عليهم السلام است ، خود را فدا كرد براى تثبيت امامت ، پس امامت حقيقتى است يگانه . تا زمانى كه در نشئه عنصرى تشريف دارد او محور همه است حتى معصومين ديگر، مثلا فرمان و حكم و تشخيص امام مجتبى (عليه السلام) براى همه حجت بالغه است حتى براى امام حسين (عليه السلام) با اين كه او معصوم است . اين يگانه بودن يعنى محور كل در محدوده ما سوى الله بودن . وقتى از اين نشئه رخت بر بست كسى ديگر مى آيد نه اين كه جايگزين او بوده باشد بلكه يم آيد تا در امامت خلل ايجاد نشود. اين گونه نيست كه مانند نظام سلطنتى باشد اگر يكى رفت ديگرى جاى او را بگيرد. خير هر يك از اينها مهره هاى اين حقيقت هستند كه در امامت نبايد خلل ايجاد شود.
«لايوجد منه بدل»: كلمه «لايوجد» مى فهماند كه اين مطلب به عنوان يك امر اعتبارى نيست به اين گونه نيست كه گفته شود اين منصبى است كسى نبايد به جاى او بنشيند، اصلا بدال يافت نمى شود حتى معصوم ديگر هم بدل امام نمى توان باشد چون امامت يك امر تكوينى است كه خودش فرمود: وقتى امام سابق مى خواهد برود تكوينا در ما يك اثرى مى گذارد كه ما مى فهميم امام شده ايم . آن امر تكوينى قبل از ارتحال امام قبلى نسبت به معصومين نيست . حتى معصومين ديگر به عنوان بدل امام نمى توانند قرار گيرند چون اعتبار نيست كه بگوييم شما امروز به جاى ايشان بنشينيد چون دست خود آنها نيست بلكه امر تكوينى است يك باره مى يابند در درون خود كه نسبت به حق تعالى يك خضوع و فروتنى و تواضع مخصوصى ايجاد شده و اين دست خود آن ها نيست بلكه دست امام قبل از آنها هم نيست .
مطلب پنجم : «و لا له مثل و لا نظير» مطلب پنجم ، به يك لحاظ عبارت اءخرى از مطلب چهارم است منتهى با يك شيوايى خاصى . و آن اين است كه منصب امام ماند و نظير ندارد. مثل و مانند داشتن با يگانه دوران بودن منافات دارد به همان تقريرى كه گذشت به يك معنا اين عبارت «الاءمام واحد دهره» متن است و بقيه عبارات بعد از آن ، شرح آن است . اگر ما بخواهيم مباحث امامت و امام شناسى را به عنوان اصول اساسى تبيين كنيم يكى از بارزترين آن اصول همين جمله است : «الامام واحد دهره» به تعبير استاد عظيم الشاءن ما حكيم متعالى حضرت آية الله جوادى آملى دامت بركاته «اين حديث از غرر احاديث است» و اين جمله ، از غرر جملات اين حديث است . وقتى امام واحد دهر خود بود به يقين براى او مثل و نظيرى نيست . امام جانشين و مظهر اتم حقيقتى است كه «ليس ‍ كمثله شى ء»، اگر او جانشين اوست و مظهر اتم اوست در اين اسم هم بايد جانشين او بوده باشد ليس كمهله شى ء. براى امام نه مثلى در شرف ذاتى و نسبى وجود دارد و نه نظيرى در فضل و كمال . از حيث شرافت ذاتى و طهارت نسبى و فضل و كمال هيچ كس مثل او نيست . در زيارت جامعه كبيره امام هادى (عليه السلام) از اين حقيقت پرده برداشته كه فبلغ الله بكم اءشرف محل المكرمين و اءعلى منازل المقربين و اءرفع درجات المرسلين حيث لا يلحقه لاحق و لايفوقه فائق و لا يسبقه سابق و لا يطمع فى ادراكه طامع اينها حقيقتى اين چنين هستند كه خداى سبحان آنها را شريف ترين مقام اهل كرامت و عالى ترين منزلت مقربان و رفيع ترين درجات پيامبران خود نائل گردانيد. همان مقام عال يكه از سابقين و لاحقين كسى بدان نخواهد رسيد و فوق آن مرتبه احدى راه نيابد و ابدا كسى بر آن پيشى نگيرد و هيچ كس طمع نيل به آن مقام را نكند. كسى طمع نكند كه من امام را مى توانم بشناسم زيرا شناخت مقام عصمت كبرى براى غير معصوم ممكن نيست مگر در حد مفهوم اسمى ، با تعابير زيارت جامعه كبيره و فرمايشات حضرت ثامن الحجج (عليه السلام) در مى يابيم كه نهايت شناخت ما از مقام امام و معصوم اين است كه بفهميم ما نمى توانيم مقام آنها را بشناسيم . كسى طمع نكند كه بگويد من مى خواهم پنجاه سال درس بخوانم در باب امام شناسى تا امام را بشناسم ممكن نيست .
مطلب ششم : مخصوص بالفضل كله من غير طلب منه له و لا اكتساب بل اختصاص من المفضل الوهاب امام به تمام فضيلت ها مخصوص است نه اين كه از فضيلت ها بهره اى دارد چون ممكن است در آحاد رعيت هم باشند كسانى كه خيلى از فضيلت ها را دارا هستند و فضايل در آنها جمع است . امام به تمام فضيلت ها مخصوص است يعنى تمام فضيلت ها به نحو اصل و معدن در او جمع است . او به تنهايى همه فضايل را به نحو اصل آن داراست . هر فضيلتى را كه ديگران دارند سهم و رشحه اى است از فضيلت او كه او معدن آن فضيلت است . امام معدن فضيلت است بى آن كه خود او در طلبش رفته باشد. اين گونه نيست كه امام چهل يا پنجاه سال درس ‍ خوانده باشد، رياضت كشيده باشد تا اين فضيلت ها را درك كرده باشد و كسب كرده باشد. امام خود تحصيل نكرده بلكه امتياز و فضيلتى است كه خداى سبحان به فضل و بخشش به آنها عنايت كرده است . اينها نعمت هاى خداداى آنها است . رحمت و عنايت لدنى است . اين را بدون واسطه دريافت كرده اند هيچ واسطه اى بين اينها و خداى سبحان مبود كه به آن واسطه ، فضايل را كسب كنند.


۱۱
انسان کامل

در كسب فضايل ، انسان بايد از عادتهاى اوليه به در آيد و بعد فضايل براى او عادت شود، ابتدا بصورت حال و بعد در اثر رسوخ كردن آن فضائل در جان انسان بصورت ملكه درآيد و خود اين هم در خطر زوال است . ولى براى امام اين گونه نيست ، فضيلت هيا علمى و اخلاقى و در يك جمله هر چه فضيلت است اينها دارا هستند. اينها تابلو فضيلت انسانى اند اگر كسى مى خواهد بفهمد فضايل انسانى چيست بايد در اين تابلو نگاه كند كه ببيند امام كيست . «آن چه خوبان همه دارند تو يكجا دارى» انسان كامل افضل از جميع ما سوى الله است (اين اصلى است كه در بحث امامت مطرح است). زيرا جامع جميع صفات كماليه كلمات وجوديه مى باشد. اين جامع بودن خيلى به كار مى آيد. به همين جهت خليفة الله است ، يعنى اگر او جامع جميع صفات كماليه كلمات وجوديه نباشد نمى تواند خليفه و جانشين خدا باشد، نمى تواند نماينده حق بوده باشد. خلافت بر همه مكونات از آن اوست . (مكونات در اصطلاح عرفان يعنى ما سوى الله . در اصطلاح فلسفه يعنى عالم كون و فساد در مقابل عالم مبدعات و مخترعات در اينجا اصطلاح عرفانى منظور است) او بر ما سوى الله خليفه است و خلافت دارد. در همين باره در زيارت جامعه كبيره وجود مبارك امام هادى (عليه السلام) مى فرمايند: آتاكم الله ما لم يؤ ت اءحدا من العالمين طاءطاءكل شريف لشرفكم و بخع كل متكبر لطاعتكم و خضع كل جبار لفضلكم و ذل كل شى ء لكم و اءشرقت الارض بنوركم .
فرمود: خداوند سبحان به شما مقامى عطا كرد كه به احدى از اهل عالم اعطاء نكرد. اين حرف يك انسان معمولى نيست تا مبالغه و توصيف خارج از حد باشد. بيان معصوم است كه دارد خود را به ما معرفى مى كند. غير معصوم نمى تواند معصوم را بشناسد يقينا اجازه توصيف او را هم ندارد. اگر غير معصوم بخواهد انسان كامل را توصيف كند بايد با اجازه خود او و ياد دادن او باشد. لذا خود امام معصوم به ما ياد دادند كه وقتى كنار قبر ما را اين گونه توصيف كنيد همان قبرى كه فرموده اند: «قبورنا قلوب شيعتنا»، قبرهاى ما، قلبهاى شيعيان ما است . فرمودند وقتى كنار قلبتان آمديد يعنى كنار قبر ما، ما را اين گونه توصيف كنيد. ما به شما مى گوييم كه چگونه ما را توصيف كنيد، اين گونه بگوييد: آتاكم الله مالو يوت احدا من العالمين خداى سبحان به شما چيزى داد كه به احدى از اولين و آخرين نداد. و حرف از اينجا جهش پيدا مى كند و بالا مى رود (به تاءييد روايات و فرمايشات ديگر) كه : افراد عالمين از اولين تا آخرين هر چه دارند از خوان نعمت اينهاست . در مورد ائمه عليهم السلام ابتدا مى گوييم مظهر اسماء الهى اند، حق است و صحيح است . جلوتر مى رويم مى گوييم اينها خود، اسماء حسناى الهى اند. ديد بازتر مى شود مى گوييم : اينها مظهر اسم اعظم الهى اند، حق است و صحيح باز در معرفت جلوتر مى رويم مى بينيم اينها خود اسم اعظم الهى اند حق است ، با اين كه همه اين چهارده نفر همه اسماء را دارند ولى يك مظهريت خاصى است كه اختصاص به هر يك از اينها دارد. مثلا اگر كسى عرفان مى خواهد بايد از كانال حسين بن على (عليه السلام) بگيرد. هر كه عارف شد به عرفان واقعى از كانال حسين بن على (عليه السلام) است حال ، اينها چه سرى است انسان تا به اينها نزديك نشود نمى فهمد. منتهى بايد از خداى متعال خواست كه از معرفت علمى به محبت شهودى برسيم . يا وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) مظهر رشوان الهى است به اين معنا كه (اين حرف مربوط به زمان و مكان نيست) از اولين تا آخرين از كران ازلى تا به كران ابدى ، هر كسى هر خوبى و هر خوشى و خشنودى در زندگى عائد او شده است و يا در قيامت در روضه رضوان نصيب او مى شود از كانال امام رضا (عليه السلام) به او رسيده است ، او مظهر رضوان الهى است . وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) مظهر انتقام الهى است . اهل معرفت در جبهه هاى جنگ همواره متوسل به آقا اميرالمومنين (عليه السلام) بودند. و اگر كسى خواست در دنيا در معيشت او وسعت ايجاد شود وجود مبارك امام جواد (عليه السلام) در اين رابطه ت مظهريت خاص دارند.
از خداوند سبحان استمداد مى طلبيم كه معرفت هاى فكرى ما تبديل به محبت هاى شهودى شود، عارفانه عاشق شويم و عاشقانه عارف و عاشقانه عرفان مرحله بالاتر را بخواهيم . به آنها نزديك تر شويم و اين مظهريت هاى خاص را از آنها بخواهيم و بفهميم .
پس هر يك از ذوات مقدسه ، مظهريت خاصى دارند اگر انسان آنها را شناخت مى فهمد از هر كدام ، چه بخواهد.
آتاكم الله ما لم يؤ ت احدا من العالمين
شما چنين مقامى داريد. خداوند سبحان به شما مقامى عنايت كرد كه به احدى از عالميان اعطاء نكرد، هر اسنان با شرافتى پيش شرفت مقام شما سر فرود آورد «و بخع كل متكبر لطاعتكم» و هر سركش ‍ متكبرى به اطاعت شما سر نهاد. «و خضع كل جبار لفضلكم»: و هر جبار مستكبرى در مقابل فضل و كمال شما خاضع شد. «و ذل كل شى ء لكم»: اين جمله از جملات خيلى مهم است : هر چه «چيز» است در مقابل شما ذليل است هر چه كه شى ء بر آن اطلاق شود در مقابل شما ذليل است . انسان اگر اين را بفهمد آيا كم حرفى است ؟ بعد فرمود: «و اءشرقت الارض بنوركم».
قرآن كريم مى فرمايد: «و اءشرقت الاءرض بنور ربها،» زمين به نور رب خود، منور است و به يك معنا درباره نفس ناطقه انسان و بدان او نيز مى توان گفت كه نفس انسان ، رب بدن است و اين بدن در ارتباط با روح است . جان انسان اگر نورانى بود، بدن را هم نورانى م يكند، صفا و لطافت مى دهد. ولى الان حرف ، حرف ديگرى است . در زيارت جامعه كبيره خطاب به امام عرض مى كنيم : «و اءشرقت الارض بنوركم»، زمين به نور شما منور شد. اين مطلب با حرف قبلى كه نفس انسانى را ربى است كه بدن را منور مى كند، منافاتى ندارد بلكه او را تاءييد مى كند براى اين كه هر انسانى جان دارد و اين جان رب بدن است . جانها هم جانى دارند كه رب اين جانها است و امام معصوم (عليه السلام) جان جانان است . اگر بدن هاى ما به نور جان ما منور مى شود، جان هاى ما به نور امام ، روشن مى شود. امام روشن كننده جان هاست . آن چه را كه نور مى پذيرد و نورانى بودن براى او موضوعيت دارد، امام آن را نورانى مى كند اين مطلب ، هماهنگ با آيه شريفه است كه «و اءشرقت الاءرض بنور ربها» رب مطلق و خداى عالم ، روشن كننده زمين مطلق است . ارگ او اين گونه است خليفه او هم بايد اين چنين باشد. نتيجه آن كه : امام ، جان جانان است .
در روايتى وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) فرمود: عن الصادق (عليه السلام) قال : رب الارض امام الاءرض «رب ارض ، امام ارض است». زمين بدون امام نمى شود. اءرض به معناى زمين خاكى ، فقط نيست . ما سوى الله براى امام ، ارض است . او حقيقتى است كه ما سوى الله را روشن مى كند (الله نور السماوات والاءرض) اگر بگوييد منظور امام است ، صحيح است او خليفه و جانشين الله است . يعنى الامام نور السموات ولارض . با ادله اى كه در دست داريم مى توانيم بگوييم : و اءشرقت الارض و الموات بنوركم . اگر اءرض را به معناى وسيع آن گرفتيم ، سموات هم اين گونه است .

بخش سوم : شناخت انسان كامل ، كار انسان كامل است

شناخت انسان كامل كه مظهر جميع اسماء و صفات الهيه است كار اسنان كامل است و الا غير كامل از عهده وصف و تعريف و شرح انسان كامل بر نمى آيد نهايتا در مفهوم اسمى چيزى مى فهمد.
اگر اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود: انا لامراء الكلام و فينا تنضبت عروقه و علينا تهدلت عصونه (٧٧) ما اميران كلاميم (نفرمود من امير كلامم) اين حديث شريف محل بحث ، مثل اعلاى آن است . يكى از ابعاد كرامت و معجزه امامتشان همين گونه فرمايشات آنهاست .
اين گونه سخن گفتن كار هر كسى نيست .
بر فراز راست هر تن چير نيست طعمه هر مرغكى انجير نيست در شناخت و معرفت امام معصوم مرز بين عوام و خواص نيست ، بين عالم و جاهل نيست تا بگوييم مردم عوام ، امام را نمى شناسند، يا آنهايى كه درس نخوانده اند امام را نمى توانند بشناسند، اگر كسى ٤٠ يا ٥٠ سال درس خواند مى تواند امام را بشناسد خير، مرز بين كامل و غير كامل است . مرز بين معصوم و غير معصوم است . به اين معنا كه اگر فرض نماييد، جميع شش ميليارد انسان در كره زمين همه در طرز تفكر در حد ابن سينا و ملاصدرا و فارابى و افلاطون و ارسوط باشند، باز اين حرف صادق است . چون حرف كامل و معصوم در مقابل غير معصومين است .
اين گونه نيست كه غير معصوم امام را نشناخته است يعنى بعدا بتواند بشناسد حرف در اين است كه نمى تواند بشناسد. اگر همه در حد صدرالمتاءلهين باشند مى فهمند كه نمى توانند بشناسند و مشكل كمتر مى شود. مشكل آن جاست كه چون سطح فكر پايين است عده زيادى فكر مى كنند كه مى توانند امام را بشناسند و حد شناخت خود، امام را محدود مى كنند و درباره مراحل بالاتر استبعاد دارند.
فمن ذا الذى يبلغ معرفة الامام اءو يمكنه اختياره هيهات هيهات ضلت العقول و تاهت الحلوم و حارت الاءلباب و خساءت العيون و تصاغرت العظماء و تحيرت الحكماء و تقاصرت الحلماء و حصرت الخطباء و جهلت الاءلباء و كلت الشعراء و عجزت الاءدباء و عييت البلغاء عن وصف شاءن من شاءنه اءو فضيلة من فضائله و اءقرت بالعجز و التقصير و كيف يوصف بكله اءو ينعت بكنهه اءو يفهم شى ء من اءمره اءو يوجد من يقوم مقامه و يغنى غناه لا كيف و اءنى و هو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين فاءين الاختيار من هذا و اءين العقول عن هذا و اءين يوجد مثل هذا
بخش سوم تحت اين عنوان است كه : شناخت انسان كامل كه مظهر جميع اسماء و صفات الهيه است كار انسان كامل است و الا غير كامل از عهده وصف و تعريف و شرح انسان كامل بر نمى آيد نهايتا در مفهوم اسمى چيزى مى فهمد پس چگونه ممكن است امام را مردم انتخاب كنند و زمام امامت به دست مردم بوده باشد وقتى مردم از شناخت امام عاجزند ديگر حق انتخاب ندارند هر كسى را كه مردم مى خواستند بگويند امام است . امام كه انسان كامل است را بشناسد و كيست كه به حد شناخت امام ، نائل آيد؟ يا براى او، انتخاب و اختيار امام ممكن باشد.
«ضلت العقول» براى اهميت به اين موضوع فرمود: هيهات در امر امامت و شناخت انسان كامل معصوم ، خرده ها گم گشته اند، عقل بشرى توان درك حقيقتى كه اركان توحيد است را ندارد و در جامعه كبيره فرمود و اءركانا لتوحيده . اگر درباره توحيد گفته شده است كه :
بار توحيد هر كسى نكشد طعم توحيد هر خسى نچشد درباره اركان توحيد هم كه اينها هستند همين طور است . «ركن» بودن يعنى پايه اى كه وزنه سنگين روى آن تكيه كرده است . وقتى عقل توان درك چيزى را نداشت اگر وارد شود يقينا جز گم گشتگى چيزى عائد او نخواهد شد. عقل گم گشته است ادراك ها، خردها گم گشته اند، وقتى عقل چيزى را نمى تواند بفهمد و راهى را نمى تواند برود اگر رفت گمراه مى شود. ضلت العقول . پس راهى براى عقل و ادراك و علم حصولى نيست زيرا قلمرو برهان عقلى ، شناخت اشياء مركب از جنس و فصل است . عقل انسان و برهان عقلى چيزى را مى تواند ادراك كند كه مركب از جنس و فضل باشد اگر حقيقتى فوق مقوله بود و مجرد و وراء طبيعت بود، حقيقى واسطه بين عوالم وجود بود، عقل نمى تواند درك كند. اينها نه تنها برزخ بين عالم دنيا و عالم برزخ هستند بلكه برزخ بين قيامت و عالم مثالند. بلكه رابطه و برزخ بين عالم دنيا و عالم برزخ هستند بلكه برزخ بين قيامت و عالم مثالند. بلكه رابطه و برزخ بين عالم لاهوت و عالم جبروتند. يك چنين حقيقتى ابزار علم حصولى و شناخت برهانى به آن دسترسى نخواهد داشت . تنها راه شناخت : علم وجدانى و شهود عرفانى و شناخت اعيانى است . اگر كسى بخواهد گوشه اى از عظمت امام و انسان كامل را ادراك كند ادراك شهودى بايد باشد. امام حقيقتى است كه تنها از راه كشف و شهود ديده مى شود و الا عقل و علم حصولى و برهان و تعريفات منطقى و عقل مدارى كاربرد ندارد.
«و تاهت الحلوم» «حلوم» از حلم است . حلم به معناى بردبارى هم مى آيد منتهى در اينجا به معناى «عقل» است الحلم يعنى عقل جمع قله (احلام) و جمع كثره (حلوم) اگر جمع براى قلت باشد «احلام» گويند و اگر جمع براى كثرت باشد «حلوم» گويند.
پس حلوم به معناى عقل ها است . «تاه» يعنى راه را گم كرد عقلش ‍ پريشان شد. «تاهت الحلوم» يعنى عقل ها پريشان شده اند از ادراك انسانى كه در سير صعودى و اشتداد وجوديش با صادر نخستين پيوند وجودى برقرار كرده است حقيقت امر همين است . عقل ها در نفهميدن اين عظمت ، پريشانند. اگر گفته مى شود كه صادر نخستين آن رق منشور نظام هستى است كه همه كلمات نظام بر او منتقش است و او همه كلمات نظام عالم را داراست ، انسان كالم هم كه به اين جايگاه رسيده يعنى تمام كلمات وجودى نظام هستى در جان انسان كامل نقش بسته است . ديگر براى او غيب و شهادت فرض ندارد و دنيا و برزخ ندارد اينجا و آنجا ندارد زمين و زمان ندارد. تمام كلمات نظام هستى در جان او منتقش است . لذا تاءهت الحلوم .
(حارت الاءلباب) حارت از حيرت است . «الباب» از لب به معناى مغز است . مغزها فكرها و انديشه ها در حيرتند از شناخت انسان هاى كاملى كه خداوند سبحان آنها را حافظان و خزانه داران اسرار غيبى خويش انتخاب كرد اين كه در جامعه كبيره فرمودند: «و اختاركم لسره»، خداى سبحان شما را براى سر خود انتخاب كرد، يعنى اينها اصحاب اسرار حق اند. حقيقتا اين جمله جامعه كبيره قابل دقتى است . آن چه كه عيان است در آن مانده ايم چه برسد به اسرار.
عقول و حلوم و الباب مترادف يكديگرند. همه به معناى عقل مى باشد. براى «عقل» سه لفظ آورده و سه وصف . هر وصفى را متناسب با آن نحوه بيان عقل ، سه وصف عبارت بود از ضلالت و تيه و حيرت . «ضلالت» در جايى مطرح است كه طريق مطلوب را نيافته است . كسى مثلا مى خواهد به جايى برود، راه را پيدا نكرده مى گويند دچار ضلالت شده است . يعنى نمى داند به كدام طرف برود. سر در گم است «تيه» در جايى مطرح است كه رفتن و حرمت در غير مطلوب بوده باشد. كسى راهى را رفته بعدا مى فهمد كه اشتباه آمده . اينجا مى گويند «تاهت» آن چه كه دنبال آن بوده اينجا نيست . «حيرت» هم حاصل رفتن و حركت كردن در غير طريق مطلوب است . وقتى رايه را به اشتباه مى رود و مى فهمد كه مقصود و مطلوب او نيست ، دچار حيرت و سرگردانى مى شود.
درباره امامت ، عقول اصلا راهى براى فهميدن ندارند و اگر كسى خيال كند كه امام را فهميده و شناخته ، بيراهه رفته . آنهايى كه امام را با ديگران قياس كردند و گفتند امام شخصى است كه علمش بيش از ديگران است اينها راهى در شناخت امام رفته اند ولى بيراهه رفته اند و به نتيجه اى نرسيده اند لذا دچار حيرت و سرگردانى شده اند. اين روايت امام رضا (عليه السلام) در فضايى است كه واقعا مردم در بحث امامت حيرت داشتند، فقط ضلت العقول نبود. با توجه به ابتداى روايت و گزارش رواى به امام (عليه السلام) كه مردم درباره امامت بحث مى كنند يعنى خود را صاحب نظر مى دانند اينجا امام مى فرمايد: «و تاءهت الحلوم»، مردم چه مى گويند؟ چه مى توانند بگويند؟ چه مى فهمند كه بگويند؟ هر كس هر چه در مورد امامت بگويد بيراهه رفته است . مگر آن چه كه خودشان بفرمايند كه در اين صورت بيراهه نيست . اگر سكى بدون راهنمايى و معرفت شناسى آنها در مورد امامت حرفى بزند مصداق تاهت الحلوم است . و «تاهت الحلوم» به دنبال خود «حارت الاءلباب» را به همراه دارد.
«خساءت العيون» عيون به معناى چشم ها. در صحاح : (خساء بصريه اءى تحير) ينى چشم ها در حيرتند قرآن كريم در سوره مُلك مى فرمايد: ينقلب اليك البصر خاسئا و هو حسير(٧٨) از همين باب است ، يعنى در حال حيرت . در صراح اللغة دارد كه «اءلخسوء» يعنى خيره شدن چشم . خيره شدن چشم همراه با حيرتى است و الا اگر متحير نباشد، خيره شدن چشم معنا ندارد و اين كه فرمود «خساءت العيون»، ديده ها در شدت حيرت ، از عظمت انسانى كه محل نزول ملائكه و مثل اءعى الهى اند خيره شده اند. انسانهايى كه قلب شريف آنها محل نزول فرشته ها و مثل اعلى الهى اند خيره شده اند. انسانهايى كه قلب شريف آنها محل نزول فرشته ها و مثل اعلى الهى اند و به يقين ديده ها در مورد آنها حيرت زده و خيره شده اند. و مختلف الملائكه و المثل الاءعلى .
«و تصاغرت العظماء» تصاغرت از تصغير و كوچك شدن مى آيد. عظماء يعنى بزرگان ، در زند آنها كوچكند. هر شخص با شرافتى در مقابل شرف مقام شما، سر فرود آورد «طاءطاءكل شريف لشرفكم».
تصاغرت العظماء به اين معنا نيست كه انسان هايى كه بزرگى هاى كاذب دارند وقتى به خدمت شما مى آيند، بزرگى كاذب آنها فرو مى نشيند، بلكه بزرگان بشر در محدوده بشر هم چه بزرگ باشند. در خدمت معصوم (عليه السلام) كوچك اند. هر كس در مقابل معصوم قرار گيرد امى است . اين اصل قرآنى است (هو الذى بعث فى الاءمين ...(٧٩)) آن كه براى امى مبعوث شده . امى به معناى بى سواد نيست ، هر كس در مقابل معصوم امى است . هر بزرگى در مقابل آنها افتاده است . هيچ كس نمى تواند در مقابل آنها عرض اندام كند و خودى نشان دهد.
بزرگانى نظير صدرالمتاءلهين در بحث اتحدد عاقل به معقول اسفار در پاورقى مى فرمايد: من در كهك قم بودم ، بحث سنگين اتحاد عاقل به معقول برايم حل نشده بود، در فلان تاريخ فلان روز به قم آمدم . كنار قبر ستى فاطمه يعنى سيدتى فاطمه ، خداى سبحان به بركت دختر موسى بن جعفر (عليه السلام) اين مطلب سنگين را برايم حل كرد شخصى مثل صدرالمتاءلهين كه از نوابغ و نوادر بشر است و رديف اول مغزهاى متفكر جامعه بشرى است بحث اتحاد عاقل به معقول را كه جزء نسگين ترين مباحث فلسفى است كه مثل جناب ابن سينا در حل آن راجل مانده ، به بركت يك امام زاده يعنى دختر موسى بن جعفر فاطمه معصومه عليها السلام حل كرده است . در شخصيت هاى انسانى ، شخصيتى مثل محقق طوسى ، استاد بشر، نصيرالدين و الملة واقعا كم نظير است ، وقتى اين بزرگوار در بغداد مريض مى شود و احتمال رحلت مى دهد وصيت مى كند كه وقتى از دينا رفتم مرا به عتبه كاظمين عليهما السلام ببريد ولى مبادا در لوح قبر من القاب و عناوين بنويسيد، روى سنگ قبر فقط اين آيه را بنويسيد و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد(٨٠) يعنى من در مقابل جايگاه امامت مانند سگ اصحاب كهف هستم . لذا مى فرمايد: و تصاغرت العظماء.
اگر كسى واقعا فهميد در عالم چه خبر است چنين تواضعى دارد و در مورد علامه طباطبايى قدس الله نفسه الزكيه نقل شده است كه در ماه مبارك رمضانى كه قم مشرف بودند مقيد بودند كه موقع افطار به حرم مطهر مشرف شوند و هنگام اذان و افطار، با بوسه زدن به ضريح مطهر، افطار نمايند. علامه طباطبايى انسان عوام و احساساتى نبودند كه چون همه ضريح را مى بوسند ايشان هم ببوسند. ايشان وقتى به مشهد مشرف مى شدند از اولين در ورودى به آستان مقدس ‍ را شرع مى كردند به بوسيدن . اينها در حد خود مى فهميدند ائمه چه كسانى اند.
«و تحيرت الحكماء» حكيمان متحير شخصيت متحير العقول آنها هستند. قيد حكماء به جهت آن است كه جان انسان حكيم رهين غير يقين نخواهد بود. براى انسان حكيم ، ظاهر جاذبه ندارد تا جاذبه هاى ظاهرى او را دچار حيرت كرده باشد. تخيلات در او اثر نمى كند تا ببيند يك عده اى دور امام را گرفته اند، تخيل او تحريم شود و حيرت زده گردد هر چيزى به آسانى در انسان حكيم اثر نمى گذارد تا به وسيله آن متحير شود انسان حكيم گول هر چيزى را نمى خورد. اما همين انسان حكمى در برابر عظمت وجودى كسانى كه بكم فتح الله و بكم يختم سر تعظيم فرود مى آورد. اين جمله جامعه كبيره جزء اسرار است اگر همه جملات جامعه كبيره را اسرار ندانيم و بگوييم بعضى از آنها را مى شود فهميد ولى اين جمله جزء اسرابر است بكم فتح الله .... خداوند سبحان به واسطه شما عالم ايجاد را افتتاح كرد و به شما نيز ختم كتاب آفرينش فرمود، فيض حق يعنى اينها، بكم فتح الله ، آفرينش و ايجاد با شما شروع شد و اين كتاب آفرينش با شما ختم شد يعنى ائمه طاهرين عليهم السلام جايگاه و عظمتى دارند كه مظهر اتم هو الاول و الاخر هستند، بكم فتح الله و بكم يختم حكما در حيرت چنين انسانهايى مى باشند. اگر اسنان حكيم قلب او رهين غير يقين نمى شود وقتى اين عظمت را ببيند متحير مى گردد.
«و تقاصرت الحلماء» بعضى فرموده اند حلماء به معناى عقلا است ، يعنى عقلا، قاصرند و كم مى آورند در مورد شناخت امام معصوم حلما جمع حليم است و فرموده اند: و هو ذوالاءناة المتثبت فى الاءمور المتاءمل فى عواقبها حليم كسى است كه تثبت و قرار دارد در امورى كه نيازمند انديشه و فكر و تامل است . انسانهايى كه در امور مهم زندگى اهل تثبيتند، اهل پايه و استوارى اند اين گونه افراد در فهم امام ، قاصرند و وامانده اند.
«و حصرت الخطباء» و خطيبان سخن سرا در وصف امام عاجز مانده اند (حصرت اءى عجزت) خطيب و سخن سرا بايد با دست باز سخنرانى كند. خطيب نوعا محيط مسابقه او در وصف كردن و اوصفا آوردن است . خطيب كسى است كه خوب بتواند توصيف كند و وصف بياورد وقتى كسى مى تواند درباره چيزى سخنرانى توصيفى داشته باشد كه دستش باز باشد اگر انديشه او در مورد چيزى ، محصور بود نم يتواند آن را وصف كند. خطيبان و سخن سرايان در توصيف مقام امام ، دستشان بسته است محدودند و محصور. چون افق انديشه آنها نمى رسد به آنجا كه بفهمند. اگر كسى چيزى را نفهميد كه نمى تواند توصيف كند. در مقام توصيف ، اگر نباشد آن چه كه خودشان فرموده اند و به ما ياد داده اند ما چه مى توانيم بگوييم . اگر زيارت نورانى جامعه كبيره است از خودشان است و آنها به ما آموخته اند در اين زيارت هر چه هست از آنهاست . انسانهايى كه اهل انديشه اند، درس خوانده اند، زحمت كشيده اند از زيان ائمه عليهم السلام ، آنها را در حد خودشان شناخته اند مى فهمند وقتى در مشهد ملكوتى آنها مشرف مى شوند به اين صورت خدمت آنها عرض ‍ مى كنند: «من مى دانم كه بايد خدمت شما مودب باشم ولى ادب ندارم ، جايى هم نيست كه مرا ادب كنند، آن ادبى كه لايق مقام شما باشد و من از شما مى خواهم كه مرا ادب كنيد تا مودبانه در محضر شما، تشرف داشته باشيم . اگر بفرماييد قابليت نداريد اين را هم به ما ياد داده ايد كه شما قابليت هم مى دهيد، اگر ادب ندارم به من ادب بياموزيد اگر قابليت ندارم همين قابليت را هم از شما مى خواهم انسان وقتى بلد باشد آنجا مى رود و مى گيرد و آنها هم به هر كسى به اندازه فهمش به او مى دهند.
امام هادى (عليه السلام) در جامعه كبيره به ما ياد داده است كه «محتمل لعلمكم» ما مى توانيم علم شما را تحمل كنيم پس اگر ما مى توانيم علم شما را تحمل كنيم آمده ايم علمتان را به ما بدهيد. ما مى دانيم كه اسماء الهى را دارا هستيد «و علم آدم الاءسماء كلها» خداى سبحان همه اسماء را به شما داده است و شما گذشته از دانايى اسماء داراى آنها نيز هستيد. يكى از آن اسامى كه شما داريد و حضرت مسيح (عليه السلام) كه شاگرد شماست آن را دارا بود و با آن مرده زنده مى كرد اسم شريف «المحيى» است شما مراتب بالاتر آن را داريد شما اسم المحيى را داريد و دست شما هم باز است و شما مى توانيد مرده زنده كنيد من از شما مى خواهم كه اين اسم را در مورد من اعمال كنيد و من مرده را زنده كنيد». اين گونه حرف زدن چيزى است كه از آنها ياد گرفته ايم .
«و جهلت الاءلباء به فتح همزه و كسر لام و شدالباء با مد، جمع لبيب به معناى عاقل است ، مانند انبياء كه جمع نبى است . الباء يعنى عقلا. مراد از جهل عقلاء عدم ادراك آنهاست در وصف امام . عقلا جاهلند يعنى آنها نمى توانند اوصاف امام را ادراك كنند. پس ‍ امام شناسى كار عقلا نيست تا بنشينند و امام انتخاب نمايند. و ادراك اوصاف امام كار عقل بشرى نيست . قلمرو عقل بشرى خيلى محدودتر از آن است كه بتواند اوصاف كسى را كه مثل اعلاى الهى است درك كند. محدوده عقل بشرى محدوده مشخص است . اينها كجا و درك اوصاف امام كجا؟ اين كه بيان شد ادراك اوصاف امام كار عقل بشرى نيست به اين جهت است كه عقلاى بشرى ، زمانى مى توانند چيزى را برگزينند و انتخاب نمايند كه بشناسند. زمانى مى توانند امام را انتخاب كنند كه اوصاف او را بفهمند و بشناسند و از راه شناخت اوصاف او، دريابند كه اين شخص مى تواند امام باشد. در حالى كه اوصاف امام در دسترس آنها نيست .


۱۲
انسان کامل

اوصاف كسى كه مظهر اتم اسماء الهى است ، اوصاف كسى كه اسم اعظم الهى است قابل درك و فهم نيست زيرا جايگاه شخصيت امام در افق اعلاست كه آحاد رعيت نمى توانند طمع ادراك آن را داشته باشند. يك وقت كسى چيزى را مى شناسد و ادراك مى كند و يك وقت كسى چيزى را نمى شناسد ولى اميدوار است كه بتواند ادراك كند، طمع آن را دارد كه برود درس بخواند و ياد بگيرد و بفهمد ولى آنچه كه از زيارت جامعه مستفاد است آن است كه به هيچ وجه كسى نمى تواند طمع ادراك جايگاه و مقام امام را داشته باشد. اين از آن مواردى است كه قرآن كريم درباره رسالت انبياء مى فرمايد: انبياء آمده اند به شما چيزى ياد بدهند كه شما آن نيستيد كه بتوانيد ياد بگيريد و يعلمكم ما لم تكونوا تعلمون (٨١) بحث امام شناسى هم از اين قبيل است لذا فرمود: «و جهلت الالباء» لبيبان و عقلا در اوصاف امام جاهلند و نمى توانند ادراك كنند.
«و كلت الشعراء» كلال يعنى وامانده . شاعران در توصيف امام عاجز و وامانده اند. زيرا سرمايه اصلى شاعر، تخيل قوى اوست . شاعر زمانى در توصيف و تعريف چيزى موفق است كه در تخيل او بگنجد و او با تخيل قوى بتواند آن را به نظم آورد و پيرامون آن توصيف كند. نوعا اشعار در توصيفات و تعريفات است ولى چون اوصاف امام در تخيل نمى گنجد، لذا شاعر وامانده است . شاعر در اين زمينه ، سرمايه ندارد. چه چيزى را تعريف كند؟ چه چيزى را توصيف كند؟ آرى ، فقط در آن حد كه امام ، خود را براى ديگران تعريف و تشريح و توصيف فرموده است عقلا مى توانند بفهمند و شعرا درباره آن شعر گويند و توصيف كنند آن مقدارى هم كه آنها به ما ياد داده اند، ما در حد مفهوم مى فهميم . يعنى زيارت جامعه كبيره و همين روايت شريف محل بحث كه خودشان ، خود را معرفى مى كنند براى ما در حد مفهوم است . و بايد اقرار كنيم كه شناخت ما نسبت به امام شناخت مفهومى است و به مفهوم دل خوشى كرده ايم . البته اين از مفاهيم و علومى است كه اميدواريم در برزخ شكوفا شود، در برزخ به مصداق برسد. و الا اگر صرف مفهوم باشد در همين حد، كه چيزى نيست . البته ممكن است او حدى از انسانها در همين جا اين مفاهيم را به مصاديق ، تبديل كنند و به مصاديق برسند ولى نوع انسانها و نوع راهيان وادى علم و معرفت امام ، خودشان كه سرمايه ندارند و عقلشان به فهم آن نمى رسد، آن مقدار كه آنها خودشان را به ما معرفى كرده اند ما در حد مفاهيم داريم و به مفاهيم دل خوش كرده ايم به اميد اين كه بعدا اين گونه علوم مفهومى شكوفا بشود و ما مى توانيم آن جا، با مصاديق محشور باشيم . شناخت انسان كامل كه مظهر جميع اسماء و صفات الهى است كار انسان كامل است و الا غير كامل از عهده وصف و تعريف و شرح انسان كامل بر نمى آيد. پس چگونه ممكن است كه امام را مردم انتخاب كنند و زمام امامت به دست مردم باشد وجود مبارك امام (عليه السلام) در اين بخش عمده نظر شريفشان بر اين مطلب است كه اين كار مردم نيست يعنى خط ابطال كشيدن نسبت به دموكراسى مردمى در انتخاب امام . قضيه امام و امامت از اين مقوله نيست كه مردم بخواهند انتخاب كنند.
و اما اين كه شعر در لغت : به معناى «الشعور بالشى ء الدقيق» آمده است يعنى شاعر كسى است كه به امور دقيق علم داشته باشد. اگر كسى نسبت به امور دقيق ادراكات خوبى داشت به او شاعر گويند. و شعر به اين معناست نه آن معناى اصطلاحى كه با قوه تخيل اوصاف و تعريفاتى را در قالب نظم يا نثر بيان نمايد.
با توجه به اين معناى لغوى : انسانهاى دقيق مو شكاف در مسائل علمى ، در اينجا وامانده اند اينها هم نمى تواند يك درك و فهم و شعور دقيقى داشته باشند. اگر شعور حاصل نشد در نتيجه كلال و واماندگى تثبيت مى شود اينها وامانده اند چون نمى توانند بفهمند اين حد از شعور براى آنها حاصل نمى شود.
«و عجزت الاءدباء» اديبان در وصف شاءنى از شؤ ون امام ناتوانند. اءدباء جمع اديب است مانند كرماء كه جمع كريم است ، اديب آن طور كه شايع و مشهور است بر عالم به قوانين زبان (عربى) اطلاق مى شود. اما در معناى اديب گفته اند: الاءديب هو المالك لآداب النفس و الدرس و العارف بقوانين العقل و النقل .
آن معنايى كه مشهور است در حد خاصى است اديب آن نيست كه فقط به قواعد زبان عربى عالم باشد. اديب آن انسانى است كه مالك آداب نفس و درس باشد يعنى مؤ دب باشد به آداب نفس و درس به اين معنا كه هم معرفت نفس را خوب بداند و هم مهارت در تدريس ‍ داشته باشد منتهى با اين زمينه كه به قوانين عقلى و نقلى عارف بوده باشد با اين سرمايه علمى هم تدريس خوب داشته باشد و هم آداب نفس را بلد باشد. خيلى از افراد عالمند، اما نمى توانند تدريس كنند، سرمايه علمى دارند ولى نمى توانند بيان كنند، به چنين شخصى اديب نمى گويند. اديب آن انسان ماهر به درس و تدريس است كه ، داراى بيان رسا و علمى سرشار و عارف به قوانين و منقول باشد منتهى به جمع سالم نه جمع مكسر. نه اين كه يك مقدارى از مسائل عقلى و مقدارى از مسائل نقلى خوانده باشد بعد به او بگوييم جامع منقول و معقول .
خيلى از افراد جامعند منتهى به جمع مكسر. يا در فلسفه خيلى كار كردند ولى در فقه در حد آشنايى . يا در فقه مجتهدند و در فلسفه در حد آشنايى . اديب آن انسانى است كه جامع معقول و منقول باشد به جمع سالم . چنين انسانى مهارت در تدريس دارد همراه با آداب نفس . انسان مودبى است .
اين تعريف ، تعريف جامع و خوبى است . انسانهاى اديب عاجز و ناتوانند از تشريح اوصاف امام ، زيرا تشريح اوصاف امام زمانى است كه او را بشناسند. وقتى او را نشناسند هر چه كه بيان رسا باشد چون پشتوانه اى ندارد، قادر به توصيف و تعريف نخواهد بود.
«و عييت البلغاء» عيب به معناى «كلت» است به معناى عجز. «الكلال يعنى الاءعياء» بلغاء جمع بليغ و هو العارف بقوانين الفصاحد و البلاغة و القادر على تاءليف كلام فصيح بليغ بليغان از اين كه بخواهند اوصاف امام را بفهمند و توصيف كنند عاجزند. در تعريف بليغ دو مطلب محور است : ١. كسى كه به علم فصاحت و بلاغت و معانى و بيان و بديع آگاه و آن را خوب خوانده و قوانين آن در دستش باشد. ٢. كسى كه قوانين فصاحت و بلاغت را خوب به كار مى گيرد. هم به قوانين آگاه است و هم قادر به تاءليف كلام فصيح و بليغ است ، بنابراين انسانهاى بليغ هم از توصيف اوصاف امام عاجزند.

حاصل كلام

چگونه ممكن است كسى بخواهد امام را بشناسد يا بخواهد امام را اختيار كند، خيلى بعيد و دور است چرا؟ براى اين كه شناخت انسان كامل ، كار انسان كامل است . غير از كامل ، نمى تواند از عهده وصف و تعريف و شرح انسان كامل بر آيد، زيرا «خردها گمگشته ، عقل ها پريشان شده ، مغزها در حيرت ، ديده ها در شدت حيرت خيره شده ، بزرگان كوچك شده ، حكيمان متحير، عقلا قاصر، خطيبان ، در حصر مانده ، لبيبان جاهل ، شاعران وامانده ، اديبان ناتوان و بلغاء درمانده اند از اين كه بتوانند يك شاءن از شؤ ون غير متناهى امام معصوم و انسان كامل را توصيف كنند يا بتوانند يك فضيلت از فضايل بى حد او را بيان كنند همه اقرار به عجز و اعتراف به تقصير دارند. عن وصف شاءن من شاءنه اءو فضيلة من فضائله و اءقرت بالعجز و التقصير.
اين دوازده مورد اين گونه نيست كه ما در خودمان ، تخيل نماييم ، همه سرشناسان و سر سلسله جنبان عقلاى بشرى بر اين حرف اعتراف دارند كه : و كيف يوصف بلكه اءو ينعت بكنهه اءو يفهم شى ء من اءمره اءو يوجد من يقوم مقامه چگونه ممكن است كسى بتواند همه شؤ ون امام را توصيف و حقيقت كنه او را وصف كند يا مطلبى از امر امام را بفهمد يا بتوان جايگزينى كه بتواند كار امام را انجام دهد برايش پيدا كرد.
و يغنى غناه همان طورى كه امام در همه شؤ ون زندگى بى نياز كننده مردم است . مردم با داشتن امام و شناخت امام ، حقيقتا از همه چيز بى نيازند. با وجود امام مردم از هر حيث بى نيازند چون نظام دنيا و آخرت آنها به وسيله امام ، تمام و كامل مى شود چگونه ممكن است مردم براى امام ، چنين جانشينى را انتخاب كنند. حال كه امام از دنيا رفته بعد از امام چگونه ممكن است مردم كسى را انتخاب كنند كه همان كار امام را انجام دهد يعنى بى نياز كننده مردم از همه جهات باشد؟ مردم چطور امام را مى فهمند تا بتوانند براى او جانشين انتخاب كنند. در بحثهاى مربوط به ولايت فقيه در عصر غيبت امام معصوم اعتقاد بر اين است كه حتى ولى فقيه را نبايد عقلاى قوم انتصاب كنند ولى فقيه را كه مجلس خبرگان منصوب نمى كند انتخاب آن ، به عهده خود امام معصوم است .(٨٢) چه رسد به اين كه جانشين امام را آن گاه كه معصوم باشد مردم بتوانند انتخاب كنند، چه اين كه غدير روز انتصاب جانشين پيغمبر نيست جانشين پيغمبر اكرم و امام را كسى انتخاب مى كند كه خود پيغمبر را انتخاب كرد، فرمود يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك تو ابلاغ كن نه اين كه انتخاب كن . ماهيت ، ماهيت تبليغ و اعلان است نه ماهيت انتخاب كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بگويد من اميرالمومنين را به عنوان جانشين خود انتخاب مى كنم و برمى گزينم ، اين نيست . اين كه فرمود من كنت مولاه فهذا على مولاه اين ادامه همان رسالت اوست . به جهت اين كه اگر تو اين رسالت را انجام ندهى ، نبوت را انجام ندادى ، زيرا انتخاب جانشين به عهده خود پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و امام نيست چه رسد به مردم ، اين گونه نيست كه اميرالمومنين (عليه السلام) خصوصيتى داشته باشد فقط او را نه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى تواند انتخاب كند و نه مردم ولى امام مجتبى (عليه السلام) را مثلا اميرالمومنين (عليه السلام) مى تواند انتخاب كند، خير اصلا كار او نيست . انتخاب امام مجتبى (عليه السلام) بعد از اميرالمومنين (عليه السلام) كار خداست . در انتخاب امام مجتبى (عليه السلام) وقتى اميرالمومنين (عليه السلام) او را به عنوان امام بعد از خود به مردم معرفى مى كند مسائل درونى است كه ما اصلا نمى فهميم و عقل ما درنمى يابد كه انتقال امامت ، چگونه است . در آن روايتى كه در مباحث گذشته نقل شد تا حدودى ، چيزى فرمودند ولى عقل بشرى نمى تواند بفهمد كه انتقال امامت چگونه است .
بايد اقرار كنيم كه نمى فهميم نمى دانيم آن اسرار امامت چيست . ولى به هر صورت ، امام قبلى امام بعدى را انتخاب نمى كند. امامى كه مى خواهد از دنيا برود دو كار دارد: يكى آن كه به مردم بگويد خداى سبحان بعد از من اين شخص را به عنوان امام براى شما برگزيده است و ديگر اين كه آن اسرارى كه دارد و ما نمى فهميم به او منتقل كند و از اين نشئه رخت بربندد. انتخاب امام كه كار مردم نيست تا بگويند بعد از اين امام ، اين آقا امام باشد مثل يك رئيس جمهورى كه وقتش تمام مى شود يا از دنيا مى رود، مردم جمع شوند و بگويند رئيس جمهور ديگرى انتخاب كنيم . امام (عليه السلام ) در اين روايت ، روى اين نكته اشاره مى كنند چون جو آن روز جو عجيبى بوده مسئله روز، مسلئه امامت بوده همان طور كه از اصل اين روايت بر مى آيد و قبلا گذشت كه عبدالعزيز بن مسلم مى گويد خدمت امام رضا (عليه السلام) بوديم . امام (عليه السلام) فرمودند مردم چه مى گويند و حرف روز جامعه چيست ؟ عرض كرد: درباره امامت و انتخاب امام حرف مى زنند. بعد امام اين فرمايشات را فرمودند كه مگر مردم عقل آنها مى رسد كه امام را بفهمند. البته امام نمى خواهد مردم را نكوهش كند. بارها عرض شد كه مردم اگر همه آنها در حد صدرالمتاءلهين رشد فكرى داشته باشند باز هم اين حرف صادق است و انتخاب امام كار مردم نيست . لذا امام در اين قسمت خيلى با اصرار اين مطلب را مى فرمايند كه در ذهن كسى خطور نكند انتخاب امام كار مردم است . انتخاب كار پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) هم نيست چه رسد به مردم . اين يك امر تكوينى است و نظام عالم ، نظامى است كه خدا دارد خدايى مى كند ما تا جايگاه امام را نفهميم به اين مطالب پى نمى بريم لذا امام وقتى در فصول گذشته ، عظمت امام را تا آن جايى كه مردم مى توانند بفهمند بيان كرد، حال مى فرمايد: اين عظمتى كه براى امام ، بيان شد جايگاه او جايگاهى نيست كه در دسترس مردم باشد هيهات ، هيهات .
لا كيف و اءنى ؟ و هو بحيث النجم من يد المتناولين و وصف الواصفين اين «لا»، تاكيد براى نفى ضمنى مستفاد از «كيف يوصف» است كه قبلا فرمود. به اين معنا كه : ممكن نيست ، چگونه و از كجا (مردم مى توانند مقام امام را بفهمند) در صورتى كه امام از دست يازان و وصف كنندگان اوج گرفته و مقام ستاره در آسمان را دارد. انسانهاى در زمين كجا و نظريه دادن درباره ستارگان آسمان كجا؟
فاءين الاختيار من هذا و اءين العقول عن هذا و اءين يوجد مثل هذا؟ او كجا و انتخاب بشر كجا؟ او كجا و خرد بشرى كجا؟ او كجا و مانندى براى او پيدا كردن كجا؟

بخش چهارم : انسان معصوم در غير آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) يافت نمى شود

اءتظنون اءن ذلك يوجد فى غير آل الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم)
بخش چهارم دربارء اين است كه انسان هاى كامل و امامان معصوم در غير آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) يافت نمى شوند. انسانهاى كامل و معصمومين و اينهايى كه چنين اوصافى دارند فقط در آل رسولند. نبايد جاى ديگر دنبال آنها گشت . آيا آنها گمان مى كنند كه اين مقام انسان كامل و امام را مى شود در غير آل رسول ديد؟ خير. هر چه هست مربوط به اين جاست بالاخره اگر صادق است ، صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، اگر باقر است ، باقر آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، اگر رضا است ، رضاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، اگر جواد است ، جواد آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است يعنى منحصر در اينهاست . اگر هادى است هادى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، شما اگر بخواهيد جاى ديگر هادى ببينيد، جاى ديگر صادق يا جواد و يا رضا ببينيد، يافت نمى شود البته اسم عرفى اين ذوات مقدس كه منظور نيست بلكه معناى دقيق آن مورد نظر است وقتى مى گوييم صادق آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى اين اسم را، وجود شريف امام صادق (عليه السلام) يك مظهريت خاص دارد يا وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) يعنى فقط او رضاى آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است اختصاصى به برهه زمانى وجود عنصرى حضرت ندارد. او مظهر رضوان الهى است به اين معنا كه از اولين تا آخرين نظام خلقت ، هرگاه خداوند سبحان بخواهد به موجودى چيزى بدهد كه موجب خوشنودى و رضايت او شود، از كانال وجودى و از مشكاة رضوى مى دهد. به يك معنا در قيامت هم هر بهشتى و اهل رضوان كه بخواهد در رضوان الهى ماءوا گزيند، آن جا مى فهمد كه صاحب اين رضوان ، رضا آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) است .
«كذبتم و الله اءنفسهم»، امام (عليه السلام) سوگند ياد مى كند: به خدا سوگند كه اينها به خودشان دروغ بستند زيرا خودشان مى دانند اگر كسى غير آل رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) را به عنوان امام معرفى كنند او امام نيست . فقط به جهت اغراض دنيايى و اهداف سياسى اين كار را مى كنند. خود سقيفه نشينان مى دانستند كه چه مى كنند آنها مى دانستند كه فقط دنبال مسائل سياسى اند براى اين كه هر يك از آنها كه حاصل سقيفه بودند، هم اولى و هم دومى و هم سومى گفتند لولا على لهلك كذا و كذا و كذا چون مى فهميدند اين مقام و منصب ، مال كيست . مگر معاويه نمى فهميد؟ حرفهايى كه از او نقل شده شاهد بر اين است كه او بيش از ديگران مى دانست على (عليه السلام) كيست . مگر ماءمون نمى دانست كه وضع چگونه است ؟ او حقيقتا مى دانست كه اينجايى كه او نشسته است غاصبانه است . و او مى دانست اين كه مردم يا هر كس ديگر كه او را انتخاب كرده اند، به غلط انتخاب كرده اند و اين مقام در شاءن او نيست .
«و منتهم الاءباطيل»، و اين آرزوهاى باطل آنهاست . بيهوده آرزو برده اند. حال مردمى كه امام غير واقعى براى خود انتخاب كرده اند حال كسى است كه :
فارتقوا مرتقى صعبا دحضا تزل عنه الى الحضيض اءقدامهم ، صعب در مقابل سهل ، به معناى سخت است . الدحض : الزلق و هو مكان لا يثبت به القدم مكان لغزنده ، ارتقاء يعنى بالا رفتن . مرتقى : اسم مكان است . حال اينها يعنى كسانى كه امام غير واقعى را به عنوان امام انتخاب كرده اند اين است كه به جاى بلندى بالا رفته اند هم صعب است و سخت و هم لغزنده . در جاى لغزنده پاى انسان نمى تواند ثابت باشد. اينها در يك بالايى بالا رفته اند كه هم شيب آن خيل يتند است كه بالا رفتن از آن سخت است و هم لغزنده است . نتيجه بالا رفتن از يك كوه يا از يك ديوار صاف و لغزنده آن است كه دچار حضيض شوند (حضيض يعنى جدا شدن از كوه و پايين آمدن .) كسى اگر بخواهد از چنين جايى بالا رود نمى تواند. كسى از ديوار لغزنده ، نمى تواند بالا رود. فرمود: «تزل الى الحضيض ‍ اقدامهم»: اينها بالاخره پايين مى افتند اينهايى كه براى امام خواستند جانشين انتخاب كنند و امام را برگزينند چنين وضعيتى دارند. خلاصه آن كه : به گردنه بلند و لغزنده اى بالا رفته اند كه به پايين مى لغزند.
راموا اقامة الاءمام بعقول حائرة بائرة ناقصة و آراء مضلة ، فلم يزدادوا منه الا بعدا خواستند با خرد گم گشته و ناقص خود و با آراء گمراه كننده خويش ، نصب امام كنند كه جز دورى از حق بهره اى نبردند، اقامه يعنى نصب كردن . بعقول حائرة اءى ناقصة بائرة اءى هالكة اينها با عقول ناقص هالك (ناقصة قيد تفسيرى براى حائرة و بائرة است) و آراء مضلة و گمراه كننده (قصد نصب امام را دارند) كه در نتيجه چيزى جز دورى از حق و حقيقت عائد آنها نشده است اين جمله حضرت حكايت كننده درد ١٤٠٠ ساله جامعه بشرى است كه بيش از ١٤٠٠ سال است جامعه بشرى در بُعد و دورى از حق و حقيقت مى سوزد. در جامعه كنونى ما بيش از شش ميليارد نفر زندگى مى كنند. از اين تعداد هر كه بگويد «من آرامم» دروغ گفته است . يك زندگى توام با سوختن و ساختن و سازش كردن و سوزاندن است زيرا اين شش ميليارد در جامعه اى زندگى مى كنند كه منهاى عقل است . با عقل كل فاصله گرفته اند. اينها با عقول ناقص و هالك خود و با عقايد و آراى گمراه كننده خود، سقيفه را به وجود آوردند. ايجاد سقيفه يعنى بستن در خانه اهل بيت . اينها با دست خود در خانه اهل بيت را به روى خود بستند يعنى در علم را بستند، در حكمت را بستند. اين كه وجود مبارك پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت يا عى بابها(٨٣) (اين فرمايش حضرت خيلى عميق است) فرمود: من شهر حكمتم و حكمت همان بهشت است حكمت يعنى همان معارف و به فعليت رسيدن و اين به فعليت رسيدن ها همان بهشت انسان است . انسانى در بهشت است كه به فعليت رسيده باشد و انسان با علم و عمل به فعليت مى رسد، فرمود من شهر حكمتم يعنى من محيط و خيمه شهرى هستم كه براى به فعليت رساندن انسان ، آمده ام در اين شهر انسان ها به فعليت مى رسند و فعليت رسيدن آنها از راه علم و عمل است . من پرورش دهنده انسانم . من آمده ام تا انسان را به معراج ببرم انسان را به تكامل و تعالم برسانم . رسالت من تكامل انسانيت است . يا اءيها الذين آمنوا استجيبوا لله و للرسول اذا دعاكم لما يحييكم (٨٤)
هرگاه خدا و رسول شما را دعوت كردند قبول كنيد كه مى خواهند شما را احيا كنند. ايحاء شما يعنى به فعليت رساندن شما، به حرف من گوش دهيد، اجابت كنيد كه جز احياء شما كار ديگرى ندارم . احياء شما يعنى تكامل شما و به فعليت رسيدن شما و احياء شما يعنى بهشت شما .نا مديند الحكمة و هى الجنة ، ولى ورود به اين وادى تكامل و شروع به سير تكاملى انسان كه همان علم و عمل است ، معارف و عمل صالح است ، اين گونه نيست كه هر جا كه بخواهيد برود، (اين قسمت فرمايش امام رضا (عليه السلام) تفصيل اين حديث شريف است .)
فرمود: انا مديند الحكمة و هى الجنة شما اگر بخواهيد آدم بشويد، به كمال برسيد، احيا شويد، ارتقاء وجودى پيدا كنيد و خلاصه اگر مى خواهيد اهل بهشت شويد، بهشتى شدن در هر جايى يافت نمى شود. اين مخصوص بيت وحى است : انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت يا على بابها وجود مبارك امام رضا (عليه السلام) در اين جا فرمود: اءتظنون ان ذلك يوجود فى غير آل الرسول ، اينها گمان كرده اند كه غير از اينجا مى شود پيدا كرد، يا على در اين بهشت تو هستى .
اينجا شخص اميرالمومنين (عليه السلام) كه موضوع تمام نيست بلكه ولايت ، امامت ، عصمت تمام موضوع است . اگر كسى خواست به اين بهشت برسيد راهى جز ولايت على (عليه السلام) و اولاد على عليهم السلام نيت . اين ولايت صرفا محبت نيست چون محبت بدون معرفت اثر ندارد. قلمرو محبت به اندازه معرفت است ، فرمود: در اين بهشت ، على (عليه السلام) و اولاد عى عليهم السلام است . اگر كسى خواست وارد اين خانه شود بايد از اين در وارد شود يعن ياگر كسى خواست به فعليت برسيد و فعليت رسيدن او با علم و عمل است آن علمى كه از اين خاندان باشد و آن عملى كه دستور اين خاندان باشد، در غير اين صورت از بهشت خبرى نيست . اگر اين بهشت فعليت و احيا است ، اسم شريف «المحيى» بايد از دم مسيحايى على (عليه السلام) و اولاد او عليهم السلام باشد. راه ديگرى نيست ، جاى ديگرى نيست ، انا مدينة الحكمة و هى الجنة و انت يا على بابها. تكامل بايد از اينجا باشد. علمى احيا كننده است كه از على و اولاد على عليهم السلام باشد. بايد از آنها گرفت . زندگى براى انسن تكامل بخش است كه آداب آن از اينها باشد يعنى امامت اينها را پذيرفتن ورود در مدينه حكمت و بهشت است . بدون ولايت اينها اصلا وارد اين در نشده ايد.
الان ١٤٠٠ سال است آمده اند اين در را بسته اند و گفته اند داخل آن نشويد رسما در سقيفه در خانه اهل بيت پيغمبر اكرم عليهم السلام را بستند، يعنى در علم و حكمت و بهشت را بستند. (اءكثرهم لا يعقلون) تعداد اندكى از انسانهاى عاقل مجاهد به اينها توجهى نكردند با شكنجه شدن و جان دادن و مال دادن و تحمل سختى توانستند از گوشه و كنار وارد اين در شوند. سقيفه آن سنگ بزرگى است كه جلوى در خاندان وحى و رسالت انداخته اند، راه براى عموم مردم سد شده است عده اى با زحمت هاى طاقت فرسا روزنه اى پيدا كردند و وارد اين در شدند. جايگاه جامعه بشرى بعد از سقيفه اين است امام رضا (عليه السلام) مى خواهند همين را بفرمايند كه اينها سقيفه درست كردند: راموا اقامة الاءمام ... سقيفه نشينان آن عصر و سقيفه نشينان عصر بعدى (از سقيفه اين سنگ بنا نهاده شد كه هر كسى را به جاى پيغمبر اكرم بنشانند.) با آراء و عقايد گمراه كننده ، از جهل مردم استفاده كرده و آنها را گمراه كردند در نتيجه «فلم يزدادوا منه الا بعدا» چيزى جز دورى از حق عايدشان نشد. اين است كه مردم هر چه كه بكشند تا زمان ظهور، از سقيفه است ، سقيفه سازان بايد روز قيامت پاسخ گو باشند در حد خودشان . چيزى جز دورى براى مردم حاصل نشد، دورى از حق دورى از علم ، دورى از بهشت و معارف و سرچشمه لايزال معارف الهى ، دورى از كوثر، اينها به طمع تكاثر، در كوثر را به روى مردم بستند و اين حقيقتا يك مطلب جگر سوز انسانى است .
اين كه جامعه انسانى دائما مى سوزد علت آن همين است و الا بهشت كه جاى سوختن نيست . مدينه فاضله كه جاى كشت و كشتار نيست . سقيفه نشينان زمينه را از روز اول آماده كردند يك روز، اولى بود يك روز دومى ، يك روز يزيد بود و معاويه ، روز ديگر منصور و ماءمون بودند و همين طور كه جامعه رشد كرده از نظر علمى و غير علمى ، در حال حاضر، رئيس جمهور آمريكا و مانند او، يزيدها و معاويه ها و منصورها و ماءمون ها و هارون هاى پيشرفته اند. اگر رمدم را از اين خانه دور نمى كردند، الان مردم اين قدر گرفتار نبودند. در كجاى عالم جايى را مى يابيد كه گرفتارى نباشد. يك عده در فقر و يك عده در ترس مى سوزند، نه امنيت هست و نه تاءمين معيشت ، از عدالت جز مفهوم نمانده ، از غيرت جز اسم نمانده است .


۱۳
انسان کامل

«قاتلهم الله اءنى يؤ فكون»، يا از باب نفرين يا از باب تعجب مى فرمايد: خدا آن ها را بكشد، به كجا منحرف مى شوند؟ يعنى اينها مسير امامت را منحرف كردند «افك» به كسر يعنى كذب و به فتح يعنى صرف : كيف يكذبون على الله و الرسول قاتلهم الله اءنى يؤ فكون (اينها چگونه به خدا و رسول دروغ بستند) يا اين كه كيف يصرفون عن الحق الى الباطل چگونه اينها از حق منحرف شدند و مسير را از حق به سوى باطل منصرف كردند.
به هر تقدير اين جمله ، يا نفرين است و بُعد از رحمت (براى افرادى كه در زمان حاضر هستند) براى هلاك شدن آنها، و يا از باب تعجب است (براى افرادى كه در زمان گذشته بودند) از شناعت عقايدشان و از پليدى اهدافشان .
«و لقد رامو صعبا»، اينها آهنگ مشكلى كرده اند. با انحراف مسير امامت از راه حق ، بد معضلى در جامعه ايجاد كردند. مشكل بزرگى به وجود آوردند و اين مشكل جامعه را به تب و تاب انداخت براى قرنهاى نا معلوم .
«و قالوا افكا»، با طرح مسئله دموكراسى در باب امامت به خدا دروغ بستند. اءفك يعنى كذب ، مسئله امامت را به دموكراسى تبديل كرده و اختيار آن را به دست مردمى دادند كه در فقرات قبل فرمود: مردم از امامت چه مى فهمند.
«و ضلوا ضلالا بعيدا». با وجود اين كه شرايط و منزلت امام را مى دانستند. در عين حال به خاطر اهداف پليد سياسى امام واقعى را رها كردند. خود و جامعه اسلامى را به سوى ضلالت و گمراهى سختى سوق دادند. جامعه حاكميت سقيفه جامعه حاكميت دموكراسى مردمى و رها كردن امام معصوم ، جامعه گمراهى است . اينها جامعه را به اين سو، سوق دادند. جامعه بدون امام معصوم در ابعاد گوناگون زندگى جامعه گمراه است ضلالت ، اين جامعه را فرا گرفته است .
و وقعوا فى الحيرة اذ تركوا الاءمام عن بصيرة . وقتى مسير واقعى امامت را منحرف كردند و جامعه انسانى را از بركات نور امامت محروم ساختند، حيرت و سرگردانى دامن همه را الى يومنا هذا گرفته است . وقتى جامعه بر اثر طرز تفكر سقيفه نشين ها امام معصوم و حجت خدا، خليفه الهى ، آن انسان كامل مكمل ، معدن علم الهى ، سرچشمه لايزال نور الهى را خانه نشين كرد و او را رها نموده و عده اى بين او و بين مردم مانع ايجاد كردند و باعث شدند كه امام معصوم در جامعه وجود نداشته باشد، نه وجود واقعى بلكه وجود اجتماعى ، چنين جامعه اى و چنين مردمى گمراهند، هم در گمراهى جهالت مى سوزند و هم در گمراهى ضلالت . هم از نظر علمى در آتش جهل مى سوزند و هم از نظر عملى ، در حيرت و گمراهى اند. در هر دو بُعد نظر و عمل هم در جهالت و هم در ضلالت .
جهالت ، نداشتن علم و ضلالت گمراهى عمل ، اين حيرت و ضلالت و آن جهالت ، چيزى است كه جامعه انسانى را براى قرن هاى متمادى به چنين روزى نشاند. مردمى كه در خدمت امام معصوم نباشند چه چيزى براى آنها وجود دارد؟ امامت ، آن محور و قطب است ، قطب رحى است . امامى كه نظام دين است ، امامتى كه قوام جامعه و دين به اوست . وقتى نباشد، مردم در تايكى هاى جهالت و ضلالت مى سوزند، زندگى بدون امام معصوم ارزش زيست ندارد.
در تمام احكام دين همين طور است . جامعه اى كه امامت نداشته باشد و امام معصوم را منزوى كرده باشد نه نماز واقعى دارد، نه روزه صحيح دارد، نه حج حقيقى دارد، «اتمام الحج لقاء الاءمام» يعنى حج زمانى تمام است كه با ملاقات امام همراه باشد و الا:
كعبه يك سنگ نشان است حاجى احرام دگر پوش ‍ چون امام ، روح حج است باطن حج است يكى از فلسفه هاى حج اين است كه مردم سالى يك مرتبه كنگره جهانى داشته باشند تا همه پيام يك سال امام را دريافت كنند. وقتى حج باشد منهاى امام ، ارزشى ندارد. دردى دوا نمى كند لذا فرموده اند: اتمام الحج لقاء الاءمام . اين مطلب درباره اسرار حج ، احكام ظاهرى حج و مسائل اجتماعى حج هم هست كه اگر كسى واقعا در موسم حج امام زمانش ‍ را نديد، حجش ناتمام است .
اگر امام و امامت واقعى در جامعه اسلامى نباشد و نور امامت در جامعه پرتو افكن نباشد جامعه انسانى براى هميشه هم در آتش ‍ جهالت مى سوزد چون علم در اختيار او نيست و هم از آتش ضلالت مى سوزد چون گمراهى و حيرت دامن گير او است . از لحاظ عمل فساد و گناه جامعه را گرفته است . و اين كه در زيارت اربعين درباره امام حسين (عليه السلام) عرض مى كنيم : و بذل مهجته فيك ليستنقذ عبادك من الجهالة و حيرة الضلالة «خدايا وجود مبارك سيد الشهداء (عليه السلام) در راه تو خون جگرش را داد، براى اين كه جامعه را از جهالت و ضلالت نجات دهد». وقتى بساط سقيفه در جامعه اى پهن شود مى رسد به جايى كه وجود مبارك سيدالشهداء (عليه السلام) بايد با خونش از اين دين دفاع كند يعنى اين سقيفه نشينان در جامعه از روز اول كارى كردند كه براى حفظ دين ، راهى نيست جز دادن خون حسين بن على (عليه السلام).
اگر راه ديگرى بود آن را انتخاب مى كردند، وقتى امامت از جامعه برداشته شد اينها ضلوا ضلالا بعيدا و وقعوا فى الحيرة اين جامعه براى اين كه اصل دين از بين نرود به جايى مى رسد كه امام معصوم بايد خون جگر خود را بدهد تا از ضلالت ، نجات پيدا كند. بعد مى فرمايد:
و زين لهم الشيطان اءعمالهم فصدهم عن السبيل و كانوا مستبصرين اين اقدام با كمك شيطان صورت گرفت يعنى جدايى جامعه از امام ، پيدايش سقيفه و مانند اين دموكراسى هايى كه بخواند امام را براى مردم نصب كنند، اين كارها با مشاركت شيطان است شيطان اين كار را برايشان زيبا جلوه داد تا آنها با رها كردن قطب عالم امكان سبيل حق را مسدود كنند. اين راه واقعى به سوى بهشت زندگانى را بستند. و با خانه نشين كردن ولى الله الاءعظم ميلياردها انسان را براى قرن هاى متمادى در تاريكستان جهل و گمراهى گرفتار كردند و اين يك واقعيت غير قابل انكار است .
و اگر بعد از بيت و پنج سال وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) زمان حكومت را بدست گرفت تمام سعى ايشان ترميم اساس ‍ حكومت اسلامى بود كه قبلا ويران شده بود و اين كه وجود مبارك ايشان در نهج البلاغه فرمود: فان هذا الدين قد كان اسيرا فى اءيدى الاشرار، يعمل فيه بالهوى و تطلب به الدنيا(٨٥)... شاهد اين مدعى است .
رغبوا عن اختيار الله و اختيار رسوله (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيته الى اختيارهم اينها از سنت الهى روبر گرداندند و امرى كه مربوط به خدا و پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او عليهم السلام بود خود، به عهده گرفتند. يعنى حكومت اسلامى كه در واقع حكومت خدا بر مردم با ماهيت حكومت ولايى است به دموكراسى و اختيار و انتخاب مردم تبديل كردند خدايى كه دين را فرستاده مجرى دين را هم او بايد انتخاب كند ولى اينها از اين ، رو برگرداندند و گفتند دموكراسى است مردم بايد براى خود حكومت تعيين كنند. بله اگر اينها در تبديل حكومت به حكومت دموكراسى ، علنا به مردم مى گفتند حالا كه پيغمبر از دنيا رفته ما اين پيغمبر و اين دين را نمى خواهيم ، ما مى خواهيم دين ديگرى براى خود بياوريم ، پذيرش اين ، آسان بود، زيرا آن حالت نفاق را نداشت . باطن خود را علنا اظهار مى كردند مى گفتند: تا به حال پيغمبر بوده ما به نحوى در فشار بوده ايم پيغمبر كه از دنيا رفت ، ما حكومت ديگرى مى خواهيم حكومت اسلامى نمى خواهيم ، حكومت دموكراسى مى خواهيم خود مردم بيايند و يك حاكم تعيين كنند، اما اينها گفتند: در قالب حكومت اسلامى ، حام را بايد مردم تعيين كنند همين شبهه اى كه الان در ذهن عده اى است و به آن دامن مى زنند دموكراسى در حكومت اسلامى ، مردم سالارى در حكومت اسلامى (البته بزرگان فرمودند: مردم سالارى دينى ، پسوند «دينى» را به آن اضافه كنيد تا توجيهى داشته باشد و الا) حكومت اسلامى كه مردم سالارى نيست ، حكومت ولايى است . بله مردم مى توانند آن حكومتى را كه مى خواهند انتخاب كنند. وقتى حكومت اسلامى را انتخاب كردند اينجا مسئله اساسى و محور اساسى دين ، دست مردم نيست يكى از آن نحورها، انتخاب امام است ، يكى آوردن قانون و تشريح و تبيين قانون است . مردم كه مفسر و مبين دين نيستند. اينها دست خداست . پس در نتيجه حكومت يا اسلامى است يا دموكراسى .
حكومت اسلامى دموكراسى چيزى است كه اينها جعل كرده اند، از يك سو حرف دين مى زنند و از سوى ديگر مى خواهند خودشان همه كاره باشند. اين كه يك عده دموكراسى را اين گونه آب و تاب مى دهند، حرف تازه اى نمى زنند اينها در واقع ، دارند فتنه سقيفه را بالا مى آورند و نشان مى دهند و اگر اين تبيين نشود و مردم چه بسا فكر كنند كه خبرى است . روايت امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد اگر حكومت اسلامى مى خواهيد انتخاب حاكم اسلامى ، به دست شما نيست انتخاب حاكم اسلامى ، كار خداست و كار پيغمبر است ، يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته .
اى رسول ، اگر شما امر امامت را ابلاغ نكردى ، اصلا رسالتت را تبليغ نكردى . يعنى اين مال من است . در اصل خدا بايد انتصاب و انتخاب كند. پيغمبر اكرم بايد معرفى كند، پيغمبر اكرم ، اما بعد از خود را معرفى كرده : من كنت مولاه فهذا على مولاه همين حرف را هم اميرالمومنين (عليه السلام) نسبت به امام حسن (عليه السلام) مى فرمايد به عنوان زبان حال ، نه زبان قال : من كنت مولاه فهذا حسن مولاه امام حسن هم نسبت به امام حسين (عليه السلام) تا مى رسد به امام حسن عسكرى (عليه السلام) كه او هم حرفش به مردم اين است كه : من كنت مولاه فهذا المهدى مولاه اين حرف همين طور هست و ادامه دارد. (البته اين عين گفتار امامان نيست بلكه شاءن گفتار است .) خداى سبحان منصوب نمود، پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت او يعنى ائمه عليهم السلام به مردم معرفى كرده اند.
بعد وجود مبارك امام رضا (عليه السلام)، استشهاد مى فرمايند به آياتى از قرآن .
امام (عليه السلام) مى فرمايد: امام و امامت ، مربوط به امر الهى و خداى سبحان است . اگر كسى آن چه كه مربوط به خداست بخواهد خود، به عهده بگيرد، به خدا دروغ بسته است . پس امامت امر مربوط به خداست پس اگر كسى امر امامت را به خود مربوط دانسته ، به خدا دروغ بسته است . منتهى در قسمت اول كه مى فرمايد: امامت يك امر الهى است و مربوط به خداست در فرمايشات خودشان هست وى براى قسمت دوم كه اگر امرى به خدا مربوط بود و كسى خواست خود، به عهده بگيرد، چه تبعاتى دارد. از آيات قرآن استشهاد مى آورند:
و القرآن يناديهم (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة سبحان الله و تعالى عما يشركون)(٨٦) پروردگار تو هر چه بخواهد مى آفريند و هر چه بخواهد بر مى گزيند آنان در برابر او اختيار ندارند يعنى ذات اقدس اله چون آفريدگار است ، پروردگار هم اوست چون در بحث توحيدى ثابت شده است كه پروردگارى از آن آفريدگار است . ذات اقدس اله چون آفريده است بايد بپروراند، رب بايد همان خالق باشد. پروردگارى از آن آفريدگار است . ذات اقدس ‍ اله چون آفريدگار است پروردگار هم اوست ، مشيت او كه متخذ از حكمت بالغه اوست در نظام احسن هر چه خواست مى آفريند و مى پروراند، آفريده او در برابر او هيچ اختيارى ندارد. خداوند سبحان انسان ها را آفريده است . براى پروراندن آنها، وحى لازم است ، قرآن و امامت لازم است . اين خداست كه براى پروراندن مردم يعنى مخلوقات خود، بايد امام مبعوث كند. بعثت پيغمبر و فرستادن انبياء و اولياء و ائمه عليهم السلام در جريان پروردگارى اين آفريدگار است . پروراندن اقتضا مى كند كه امام باشد. مردم در قبال اين خواست الهى ، اختيارى ندارند. اختيار انسان كه خود، فعل خداست در قبال تكليف است نه اين كه سرنوشت نظام عالم در حيطه اختيار انسان باشد لذا فرمود: و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة .
و قال عزوجل (ما كان لمومن و لا مومنة اذا قضى الله و رسوله اءمرا اءن يكون لهم الخيرة من اءمرهم و من يعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبينا(٨٧))
فرمود: هيچ مرد و زن با ايمانى ، حق ندارد هنگامى كه خدا و پيغمبرش امرى را لازم بدانند اختيارى در برابر فرمان خدا داشته باشد. اينها در قبال خدا اختيارى ندارند. خداى سبحان مى فرمايد: جانشين پيغمبر اين شخص منصوب و منصوص است .
اين آيات استشهاد است بر اين كه جريانى مثل سقيفه مشروعيت ندارد، خلاف قرآن است . اين آيات ، كبرى قياس است و صغرى قياس در بيانات حضرت است .
و قال (ما لكم كيف تحكمون # اءم لكم كتاب فيه تدرسون # ان لكم فيه لما تخيرون # اءم لكم اءيمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما تحكمون # سلهم اءيهم بذلك زعيم # اءم لهم شركاء فلياءتوا بشركائهم ان كانوا صادقين .(٨٨))
شما را چه مى شود چگونه داورى مى كنيد؟ آيا كتابى داريد كه از آن درس مى خوانيد؟ كه آنچه را شما انتخاب مى كنيد از آن شماست ؟ يعنى خودتان آيا كتاب ديگرى داريد كه در آنجا اين اختيارات را به شما داده باشد؟ در اين قرآن كه نيست . در اين دين كه به شما اختيارى در اين مورد نداده شما رد جاى ديگرى چيزى داريد يا اين عهد و پيمان موكد و مستمرى را تا روز قيامت بر ما داريد كه هر چه را حكم كنيد براى شما باشد؟ يعنى شما از ما تعهد گرفته ايد كه اختيار با شما باشد و شما هر حكمى كه مى خواهيد بكنيد؟ از آنها بپرس ‍ كدام يك از آنها چنين چيزى را تضمين مى كنند. يعنى دليل شما در اين انتخابتان چيست ؟ يا اين كه معبودانى داريد كه آنها را شريكان خدا قرار داده ايد؟ يعنى آن خدايان ديگر چنين اختيار و انتخابى به شما داده اگر راست مى گوييد معبودان خود را بياوريد تا ببينيم آنها چه كسانى هستند كه چنين اختيارى را به شما داده اند. خدا كه در اين امور چنين اختيارى به شما نداده .
حال كه جامعه اين گونه است ، حال كه امامت منزوى است ، حال كه در خانه اهل بيت بسته است ، حال كه در سقيفه الى يومنا هذا كارى كرده اند كه امام معصوم از جامعه دور باشد، اينها قرآن را نخوانده بودند، مگر به قرآن عمل نكرده بودند بعد در مقابل اينها مى فرمايد: و قال عزوجل (اءفلا يتدبرون القرآن اءم على قلوب اءقفالها(٨٩))
مگر شما در اين قرآن تدبر نمى كنيد يا اين كه دل هاى شما از گناهان چرك و شرك پر شده و شما در قرآن تدبر نمى كنيد. اءم طبع على قلوبهم فهم لا يفقهون يا اين كه دل هاى شما مهر زده شد. مهر زدن به معناى اين است كه مثلا اگر نامه اى تمام شد پايان آن را مهر مى زنند. قلب اگر مهر شد يعنى ظرفيت خود را از دست داده . وقتى قلب ظرفيت نداشت ، تفقه و فهميدن ندارد لذا مى فرمايد: اين كه شما تفقه نداريد اين كه شما درس را نمى فهميد، معارف را نمى فهميد به خاطر اين است كه دل هاى شما مهر شده .
اينجا نكته اى است قابل توجه كه اگر كسى مى بينيد اهل تفقه نيست بايد بداند در دل چه خبر است ! اگر كسى در قرآن اهل تدبر نيست بايد بداند كه به دل ، قفل بسته شده . اين آيات براى انسان خيلى پيام دارد. اگر كسى مى بيند نمى تواند تفقه كند و اهل فهم نيست بايد به درون خود مراجعه كند و ببيند چه خبر است .
قالوا سمعنا و هم لا يسمعون # ان شر الدواب عند الله الصم البكم الذين لا يعقلون (٩٠) در بين جنبده ها، بدترين جنبده آن است كه نمى فهمد، تعقل نمى كند. يعنى انسان غير عاقل از سنگ هم بدتر است . از درخت هم بدتر است . از هر چيز ديگر بدتر است .
حضرت استاد آيه الله حسن زاده آملى (دامت بركاته) در الهى نامه خود مى فرمايد «الهى حسن را شير و پلنگ بدرد و با احمق به سر نبرد» براى اين است كه خيلى سخت است ، انسانى كه نمى فهمد، تعقل ندارد، سطح دركش پايين است . (خيلى زحمت ايجاد مى كند.)
و لو علم الله فيهم خيرا لاءسمعهم و لو اءسمعهم لتولوا و هم معرضون اءم قالوا سمعنا و عصينا بل هو فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم .(٩١)
اين آيات استشهاد حضرت است ، وجود مبارك امام هشتم (عليه السلام) در فضاى باز و آزادى كه در خراسان براى تبيين معارف پيش ‍ آمده بود مى بينيم يكى از مهم ترين مسائلى دينى كه بحث امامت است ، را در اين حديث شريف از هر جهت ، مطرح مى فرمايند.

بخش پنجم : چرا منصب امامت انتخابى نيست ؟

بخش پنجم تحت اين عنوان است كه چرا منصب امامت انتخاب نيست ؟ و فرمايشات حضرت (عليه السلام) در پاسخ به اين سوال مى باشد در بخش قبل بيشتر درباره طرح اصلى عدم انتخابى بودن منصب امامت بود و بخش حاضر در تحليل عدم صلاحيت مردم در اختيار امامت است . و سوال اين بخش همان جمله اول حضرت است كه «فكيف لهم باختيار الامام ؟» چرا مردم حق انتخاب امام را ندارند؟ چندين مطلب در اين بخش مطرح است :
مطلب اول : «و الامام عالم لا يجهل» امام عالمى است كه نادانى ندارد، اين قيد «لا يجهل» براى چيست ؟ قيد «لا يجهل» هم براى تاكيد عالم بودن است و هم قيد احترازى است . زيرا ديگر علماى بشرى فى الجمله عالمند يعنى اگر در مسائلى علم دارند در بسيارى از مسائل ديگر جاهل و نادانند در بين عالمان كسى نيست كه در تمام مسائل علمى عالم باشد. يا تخصصى است يا آنهايى كه ذوفنونند احدى از آنان اين ادعا را نكرده كه از همه مسائل آگاه است . لذا فرمايش نورانى حضرت امير (عليه السلام) كه در نهج البلاغه آمده است ايها الناس سلونى قبل ان تفقدونى اين سلونى با آن اطلاق جز از زبان حجت خدا از زبان احدى نمى تواند صادر شود. اطلاق سلونى يعنى از هر چه كه خواستيد سوال كنيد. فانى بطرق السماء اءعلم منى بطرق الارض مراد از ارض و سماء منظور زمين شناسى و آسمان شناسى و اخترشناسى نيست . سماء يعنى : عالم مجردات ، فانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض اين اعلم بودن نه به اين معنى كه در مورد عالم ماده و ماديات كمتر علم دارم بلكه به اين معنى است كه انسان مجرد به عالم مجردات مانوس تر است و عالم مجردات عالم علم است و موجودات مادى به لحاظ ضعف وجودى علم به آن كمتر است نه اين كه حضرت (عليه السلام) به عالم ماده كمتر عالم باشند. فانى بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض يعنى از هر چه بپرسيد من جواب مى گويم چه از ماديات و چه از مجردات ، عالم مجردات با تمام وسعت آن و عالم ماده با تمام پهناورى آن از هر چه بخواهيد «سلونى»! اين حرف از غير على بن ابيطالب (عليه السلام) از زبان ديگرى صادر نمى شود بجهت اين كه اگر از ديگرى صادر شود رسوا مى شود. علم حجة خداست كه «علم لا يجهل» است . با قاطعيت و قدرت مى گويد: «سلونى» يعنى علم من محدود به چيزى نيست . در حريم مقدس امام معصوم و حجت خدا جهل و نادانى راه ندارد. جهل و نادانى در هر مرتبه اى كه باشد نقض است و با مقام عصمت آن ذوات مقدس منافات دارد. جهل و نادانى در هر مساءله اى باعث حيرت و سرگردانى است . و اين با فلسفه امامت و خليفه الهى امام متضاد است . سيره ائمه اطهار عليهم السلام و معصومين عليهم السلام اين مطلب را ثابت كرده على رغم دشمنى هاى فراوان نسبت به اين خاندان (درباره دشمنى هاى نسبت به خاندان عصمت عليهم السلام خود عامه نيز اقرار درند.) فخر رازى در اوايل تفسير كبيرش ‍ نكته اى را ذكر مى كند كه : بنى اميه دست به دست هم دادند تا آثار على بن ابيطالب (عليه السلام) را محو كنند. على رغم اين همه دشمنى ها حتى يك نفر هم درباره وجود مقدس حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) و اميرالمومنين (عليه السلام)،... تا وجود مبارك حضرت حجة (عليه السلام) نقل نكرده كه از آنها مطلبى پرسيده شده باشد و آنها فرموده باشند كه نمى دانم يا بايد فكر كنم ، مطالعه كنم و... و به نحوى اظهار عجز كرده باشند. حتى يك مورد نيز سراغ نداريم كه از آنها سوالى شده باشد و آنها عالم بدان نباشند. اين همان است كه فرمود: «سلونى» على الاطلاق . و اگر امام در مساءله اى عالم نباشد و حيران و سرگردان باشد با فلسفه امامت سازگار نيست .
نكته ديگر: از آنجا كه ثمره علم «خشيت» است انما يخشى الله من عباده العلماء(٩٢) يعنى تنها دانشمندانند كه از خداوند مى هراسند. و قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم): راءس ‍ الحكمة مخافة الله (٩٣) يعنى سبب قابلى و علت اعدادى افاضه علوم حقيقى همان خوف از خداوند سبحان است و هرگز نعمت حكمت بر قلبى كه خائف نباشد نازل نمى گردد. فروغ حكمت فقط بر قلب خائفان راستين مى تابد. ثمره علم خشيت است و ثمره خشيت عمل است . پس امام و انسان كامل در بُعد علم اءفضل از همه و در بُعد خشيت اكمل از همه و در بُعد عمل اكثر از همه مى باشد. لذا از وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل شده است : انى اءعلمهم بالله و اءشدهم خشية آنكه اعلم ناس ‍ است خشية او هم اشد است . چون خشيت ثمره علم است . لذا فرمود: «الامام عالم لا يجهل» و بحث علم امام (عليه السلام) قبلا به طور مبسوط مطرح شد.
مطلب دوم : «وراع (داع) لا ينكل» داع بمعنى دعوت كننده است و راع يعنى راعى . امام راعى امت است . منتهى رعى كه «لا ينكل» (النكول : الجبن ، و الضعف و الامتناع) اگر گفته شود: نكل عن العدو ينكل يعنى ترسيد، ضعيف بود، امتناع ورزيد از اقدام عليه دشمن .
امام (عليه السلام) راعى و حافظ امت است كه اگر امت هر فرد آن در هر زمانى بخواهد از تحت محدوده محيط استحفاظى امام و راعى خارج شود بايد در انتظار گرگ هاى بيابان بوده باشد، زمانى يك گله در حفظ است كه در تحت حوزه استحفاظى راعى و چوپان بوده باشد. وقتى از گله جدا شد گرگ در انتظار است . امام راعى و نگهبان امت است . زمانى امت محفوظ است كه از حوزه استحفاظى امام خارج نشود. منتهى راعى و حافظى كه نه ترس در حريم ملكوتى او راه دارد و نه ضعف در وجود مقدس او پديد مى آيد و نه در اجراى احكام الهى و دفاع از كيان اسلامى در مقابل دشمن امتناع مى ورزد. اما اين كه ترس در حريم مقدس امام (عليه السلام) راه ندارد، جناب ابن مسكويه در كتاب شريف تهذيب الاخلاق و تطهير الاعراق كلامى بلند در اين موضوع افاده فرموده است كه وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) حقيقت شجاعت است نه شجاع !
اين كلام بلند اين بزرگ حكيم و عارف امامى است . اگر كسى حقيقت شجاعت بود ديگر در حريم او ترس معنا ندارد و فرض ‍ نمى شود. حقيقت شجاعت جايى براى نفوذ ترس باقى نمى گذارد. فرمود: و من سمع كلام الامام (عليه السلام) الذى صدوره عن حقيقة الشجاعة اذ قال لا صحابه ايها الناس ان لم تقتلوا تموتوا و الذى نفس ابن ابى طالب بيده لاءلف ضربة بالسيف على الراءس اهون على من ميتة على الفراش (٩٤) اين فرمايش حضرت وصى (عليه السلام) در نهج البلاغه كه در جريان جنگ صفين حضرت براى اصحاب فرمودند به اين صورت آمده است : و الذى نفس ابن اءبى طالب بيده لاءلف ضربة بالسيف اءهون على من ميتة على الفراش فى غير طاعة الله (٩٥) به خدا قسم ياد مى كنم كه هزار ضربه شمشير راحت تر است بر من از اين كه به مرگ عادى در بستر بميرم . مرگ سرخ براى يك انسان ملكوتى با هزار ضربه شمشير بهتر از مرگ سرد است ! و الذى نفس ابن اءبى طالب بيده لاءلف ضربة بالسيف اءهون على من ميتة على الفراش فى غير طاعة الله در ادامه فرمايشات ديگرى نيز نقل شده كه عمده همين فرمايشات است . اين كه فرمود «عن حقيقة الشجاعة» بايد اين دو نكته هم ضميمه گردد، اولا اين مختص به شجاعت نيست بلكه در ساير كمالات هم آنها اين چنين اند. اميرالمومنين (عليه السلام) عادل نيست بلكه حقيقت عدالت است . او عالم نيست بلكه حقيقت علم ست . او زاهد نيست بلكه حقيقت زهد است . اين حقيقت بودن بدين معنى است كه ديگران هرچه دارند سهمى از او دارند. از باب تشبيه معقول به محسوس نمك حقيقت شورى است هر چه كه شورى دارد از نمك است . نمى گويند نمك شور است چرا كه آن حقيقت شورى است .


۱۴
انسان کامل

و ثانيا اين كه اختصاص به اميرالمومنين (عليه السلام) ندارد. اين اوصاف معصومين عليهم السلام است . بر اساسا «كلهم نور واحد» همه كمالات به نحو حقيقت در همه آن ذوات مقدس يكسان است .
اما اين كه ضعف و ناتوانى به وجود مبارك امام عارض نمى گردد چون امام مويد به قوت ملكوتى است . ضعف و ناتوانى از دو جهت ممكن است باشد: گاهى ضعف و ناتوانى ايمانى است كه بر اثر نداشتن ايمان مى لرزند و گاهى از نظر قوت بدنى ضعف بر بدن مستولى مى گردد و توان ايستادگى ندارد. هر دو قسم درباره امام معصوم (عليه السلام) منتفى است . امام جهت اول چون آنها حقيقت ايمانند و فرض ضعف ايمان در آنها راه ندارد. چون قوت ايمان آن ذوات نورانى غير قابل تعقل براى ماست . اما امر دوم نيز منتفى است چون بدن زمانى ضعيف است كه ارتباط روح با بدن ضعيف باشد. وقتى روح توان اداره بدن را نداشته باشد بدن خود به خود ضعيف مى شود. ضعف بدن از عدم ارتباط روح با بدن است . اين كه انسان با پير شدن ضعيف تر مى شود به جهت آن است كه با پيرى ، روح انسان (نفس ناطقه) ارتباط خود را با بدن كم مى كند. فلسفه پيرى يعنى كم شدن ارتباط روح با بدن . و اين كه قرآن كريم فرمود و من نعمره ننكسه فى الخلق به همين جهت است . و اين امر درباره امام معصوم (عليه السلام) صادق نيست بجهت اين كه كم شدن ارتباط روح با بدن از ضعف نفس ناطقه است چرا كه نفس ‍ ناطقه در ديگران آن قوت را ندارد كه همه جانبه ارتباط داشته باشد. اگر به عالم ديگر مايل شد بدن رها مى شود اما اگر كسى قوت نفس ‍ داشته باشد بدن خود را حتى پس از مرگ هم مى تواند حفظ كند. امام معصوم (عليه السلام) با آن قوت نفسانى ، عالم نزد او به منزله بدن است . كل عالم امكان براى امام معصوم به منزله بدن است براى يك روح . همانطور كه بدن ما در اختيار روح ماست و به اراده روح در بدن هر گونه تصرف مى كنيم ، عالم هم براى امام (عليه السلام) بمنزله بدن است و او روح است براى آن بدن . اين كه مى گوييم امام معصوم (عليه السلام) جان جانان است به همين معنى است . جان ما و بدن ما و تمامى موجودات عالم امكان براى امام (عليه السلام) بمنزله بدن است و او روح آن بدن . پس فرض ندارد كه به ضعف نفس از بدن خود منصرف شود و از طرفى گاه ضعف بدن به جهت كمبود تغذيه است . و اين زمانى است كه تمام قوت انسان جسدى بوده باشد امام امام معصوم (عليه السلام) كه قوت بدنى او قوت مادى نيست . مرحوم صدوق قدس سره در مجلس هفتاد و هفت امالى و عالم جليل عماد الدين طبرى كه از اعلام قرن ٦ هجرى است در كتاب بشارة المصطفى لشيعة المرتضى باسنادش روايت كرده است كه اميرالمومنين (عليه السلام) فرمود قال و كتب اميرالمومنين (عليه السلام) فيما كتب الى سهلل بن حنيف : و الله ما قلعت باب خيبر و قذفت بها اربعين ذراعا لم يحس به اعضايى بقوة جسدية و لا حركة غذائية و لكنى ايدت بقوة ملكوتية و نفس بنور ربها مضيئة .(٩٦) حضرت (عليه السلام) قسم ياد مى فرمايند: اگر اميرالمومنين (عليه السلام) قسم هم ياد نكند تمام عالم همسنگ صدوق كلام على بن ابى طالب (عليه السلام) نيست - به خدا قسم من در قلعه خيبر را از جا كندم و به چهل ذراع پرت كردم . در حال يكه حتى دست و اعضايم آن را لمس نكرد. اگر بنا بود حضرت با قوه بدنى مادى زندگى اش را اداره كند مگر با غذاى مادى حضرت ممكن بود؟ روايتى در بحث اخلاق اقتصادى نقل كرديم كه كسى مى گويد حضرت امير (عليه السلام) مرا به منزل دعوت فرمود پس از نماز براى ناهار خدمت ايشان مشرف شديم ، براى ما غذايى آوردند وقتى خود ايشان خواستند غذا ميل بفرمايند ديدم حضرت انبان و كيسه اى را باز كرد كه در آن مقدارى نان جو خشكيده بود تكه نانى را بيرون آوردند از فرط سختى حضرت با پا شكستند و با آب ميل فرمودند. آن شخص مى گويد من خيلى ناراحت شدم . بعدا خدمت امام مجتبى (عليه السلام) عرض كردم و اظهار ناراحتى كردم ، امام حسن (عليه السلام) فرمودند: مگر نديدى در آن كيسه بسته بود؟ كسى جراءت باز كردن در آن كيسه را ندارد.
چنين قوت از چنين غذايى حاصل نمى شود و لكنى ايدت بقوة ملكوتيه من مويد به قوه ملكوتيم «و نفس بنور ربها مضيئة» بعد مى فرمايد: فانا من احمد الضوء من ضوء و الله لو تظاهرت العرب على قتالى لما وليت قسم ياد مى كند كه اگر همه عرب دست بدست هم بدهند براى كشتن من نمى توانند بر من چيره شوند. چنين قوتى در امام از غذاى مادى نيست .
اما اين كه در مقابل دشمن امتناع نمى ورزند و از هيچ اقدامى امتناع نمى كنند از سيره علمى و عملى ائمه عليهم السلام بخوبى استفاده مى شود. لااقل درباره آن امامانى كه جنگ در زمانشان رخ داده بود نقل شده است .
از اميرالمومنين (عليه السلام) در نهج البلاغه نقل شده است كه آن حضرت مى فرمايد: هرگاه جنگ بر ما سخت مى شد پناه به پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) مى آورديم و دور او جمع مى شديم .
درباره جنبه عدم تسليم و ظلم ناپذيرى معصومين عليهم السلام در مقابل دشمن ، در مورد حضرت زهرا عليها السلام روايت بسيار مهمى در كتاب شريف اصول كافى نقل شده است . مرحوم كلينى در كتاب الحجه كافى ، باب مربوط به زندگى ائمه عليهم السلام باب مولد الزهرا فاطمة عليها السلام ده روايت نقل كرده اند كه روايت پنجم آن اين است :
محمد بن يحيى ، عن محمد بن الحسين عن محمد بن اسماعيل ، عن صالح بن عقبة ، عن عبد الله بن محمد الجعفى ، عن اءبى جعفر و اءبى عبدالله (عليه السلام) قالا: ان فاطمه عليها السلام لما اءن كان من اءمرهم ما كان ، اءخذت بتلابيب عمر فجذبته اليها ثم قالت : اءما و الله يا ابن الخطاب لولا اءنى اءكره اءن يصيب البلاء من لاذنب له لعلمت اءنى ساءقسم على الله ثم اءجده سرريع الاءجابة .
اين حديث بيانگر دفاع يكى از مدافعين حريم ولايت كه خود سهم اصلى در عصمت را دارد مى باشد. حضرت به شيعيان مى آموزند كه از حريم ولايت ، بايد دفاع كرد.
امام باقر و امام صادق عليهما السلام مى فرمايند: وقتى آن ظلم و ستم به حضرت روا شد (يعنى جريان به مسجد بردن اميرالمومنين (عليه السلام) و آتش زدن در خانه وحى و قضاياى ديگر) حضرت زهرا عليها السلام (به عنوان مدافع حريم امامت و به عنوان اولين شهيد خط سرخ تشيع علوى) گريبان عمر را گرفت ، به جلو كشيد، سپس فرمود: اگر من اكراه نداشتم كه بلا نازل شود عده اى بى گناه كشته شوند به خدا قسم شما را نفرين مى كردم و مى ديديد كه خداوند سبحان چگونه دعاى مرا اجابت مى كرد. در مورد بخش ‍ اخير اين روايت ، حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) آن زمان كه ايشان را براى بيعت بردند خطاب به قنبر فرمود كه برو و به دختر رحمة العالمين بگو كه من تمام ستون هاى مسجد مدينه را در حال لرزه مى بينم مبادا نفرين كنى . يعنى از اين باب كه تو دختر رحمة للعالمينى هستى ، از باب رحمت وارد شو و غضب نكن و صبر كن . اين شجاعت از معصوم است .
در مورد حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) نيز اين امر بسيار واضح است . از جنگ خندق تا جنگ نهروان . و درباره امام مجتبى (عليه السلام) و سيدالشهداء (عليه السلام) نيز چنين است و آن دو بزرگوار در جنگهاى صفين ، نهروان ، جمل و... از سران اصلى نظامى بودند كه در جنگ صفين وجود مبارك حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) درباره حسنين عليهما السلام فرمود: نگذاريد حسنين اين گونه در قلب دشمن نفوذ كنند من مى ترسم كه يادگاران رسول خدا و امامان پس از من آسيبى ببينند. يعنى به گونه اى بودند كه ابائى در مقابل دشمن نداشتند. و قضيه روز عاشورا سيدالشهداء (عليه السلام) نيز گواه صدق اين مطلب است .
آن قدر در مقابل دشمن ايستادگى كردند كه زينب كبرى عليها السلام در كوفه به مردم كوفه فرمودند برادرم حسين (عليه السلام) كسى بود كه يك صبح تا ظهر همه شما كوفيان را عزادار كرد. سيره عملى آن بزرگواران مالامال از اين گونه برخوردها و عدم امتناع در مقابل دشمن است .
نكته ديگر اين كه همان فرشتگانى كه در ابتداى خلقت انسان از باب اعتراض عرض كردند قالوا اءتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء كه با خلق انسان در زمين خونريزى مى شود، همين فرشتگان در جنگ احد هنگامى كه از شمشير اميرالمومنين (عليه السلام) خون مى چكيد سرود: لافتى الا على ال سيف الا ذوالفقار سردادند! اين قضيه را مرحوم عما الدين طبرى در كتاب شريف بشارة المصطفى لشيعة المرتضى - كه حقا كتابى است مهم و مالامال از معارف نقل مى فرمايد: روايت مبسوطى درباره جنگ احد نقل مى فرمايد كه در بخشى از آن است كه : ثم راءى النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) جماعة اءخرى حضرت وقتى ديدند جماعت ديگرى از دشمن قصد حمله دارند فقال يا على ! جمل عليهم فرمودند كه اى على ! بر آنان حمله كن . فحمل عليهم فقرق جماعتهم حضرت حمله كردند و آنها را متفرق فرمودند و جماعتى را كشتند. فقال جبرئيل يا محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) هذه المواساة فقال النبى (صلى الله عليه و آله و سلم) انه منى و انا منه اين كه درباره وجود مبارك سيدالشهداء (عليه السلام) فرمود: «حسين منى و اءنا منه» همين تعبير را درباره وجود مبارك حضرت امير (عليه السلام) دارند انه منى و انا منه فقال جبرئيل و انا منكما خيلى لطيف است ، حضرت راجع به اميرالمومنين فرمود انه (على) منى و انا منه و جبرئيل هم فرمود: و انا منكما! بعد «ثم ساح فى السماء لا سيف الا ذوالفقار و لا فتى الا على .(٩٧) و اين را زمانى سرود كه از شمشير على بن ابيطالب (عليه السلام) خون مى چكيد. در جنگ احد اگر عدم امتناع اميرالمومنين (عليه السلام) در مقابل دشمن نبود از اسلام چيزى باقى نمى ماند.
با توجه به آنچه ذكر شد امام (عليه السلام) «راع لاينكل» راعى و حافظى است كه هيچ گونه جبن و ضعف و امتناع در او راه ندارد.
مطلب سوم : معدن القدس و الهارة و النسك و الزهادة و العلم و العبادة امام ، انسان كامل ، شخص شخيص معصوم كانون قدس و پاكى و طاعت و زهد و علم و عبادت است . «معدن» يعنى كانون ، «قدس» يعنى مقدس است از هر چه كه بدى و نقص بوده باشد. او معدن طاعت و زهد و معدن علم و معدن عبادت است . در مطلب قبل عرض شد (از كلمات ابن مسكويه) كه اين اختصاص به يك كمال از كمالا انسانى ندارد. اگر فرمود اميرالمومنين (عليه السلام) حقيقت شجاعت است آن را مى توان به ساير كمالات سرايت داد. و آنچه حضرت فرمود: به عنوان حصر عقلى نيست . امام معدن است .
معدن از عدن يعدن عدنا «العدن» يعنى اقامت معدن يعنى موضع اقامة . امام محل اقامت تقديس از عيوب و طهارت از ذنوب است «معدن القدس و الطهارة» امام مقدس است از هر چه كه عيب بوده باشد و طهارت دارد از هر چه كه گناه بوده باشد. نه گناه در حريم او راه دارد و نه عيب .
مطلب چهارم : مخصوص بدعوة الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى دعوت پيغمبر اكرم در امر امامت به او اختصاص ‍ دارند نه دعوت و درخواست مردم كه او با دعوت مردم به امامت رسيده باشد.
مطلب پنجم : «و نسل المطهرة التبول» از نژاد پاك فاطمه بتول عليها السلام است . البته اين خصوصيت در يازده وجود پاك از معصومين عليهم السلام مى باشد و وجود مقدس حضرت اميرالمومنين و حضرت صديقه طاهره و حضرت رسول عليهما السلام داراى اين خصوصيت نيستند. آيا حضرت صديقه طاهره عليها السلام از آن جهت كه مادر يازده امام عليهم السلام است داراى اين فضيلت شده كه ايشان واسطه نور است و امام كسى است كه از نسل پاك زهرا عليها السلام بوده باشد. يعنى چون مادر بزرگوار يازده امام است داراى چنين مقامى شده ؟ اگر اين طور باشد فاطمه بنت اسد عليها السلام كه بايد بيش تر از ايشان فضيلت داشته باشد! آمنه عليها السلام بايد بيش از هر دو فضيلت داشته باشد! در حالى كه اين طور نيست . حضرت زهرا عليها السلام تنها معصومه است در بين اين چهارده ذات مقدس . و اين چهارده ذات منحصر است .

ذكر نكاتى چند درباره حضرت زهرا عليها السلام تا بحث انسان كامل ،كامل شود

نكته اول : سيد عبد الحسين طيب در تفسير اطيب البيان نقل كرده است كه : قال الامام العسكرى (عليه السلام): نحن حجج الله على خلقه وجدتنا فاطمه حجة عينا. خيلى اين حديث مهم است . مى فرمايد: ما حجت خداييم بر خلق ولى حضرت زهرا عليها السلام حجت است بر ما. يعنى او فقط مادر و جده ما نيست ، او بر ما حجت است . وجدتنا فاطمة حجة علينا به يك معنا ما دليل و راهنما و هادى مردم هستيم و مادرمان فاطمه بر ما اين گونه است . در روايتى ديگر از وجود امام باقر (عليه السلام) نقل شد كه راوى مى گويد وقتى در مدينه از در خانه امام باقر (عليه السلام) عبور مى كردم صداى «يا فاطمة الزهرا» از خانه مى شنيدم ، حضور حضرت شرفياب شدم ديدم بر حضرت امام باقر (عليه السلام) كسالتى عارض شده عرض كردم كه صداى يا فاطمة الزهرا (عليها السلام ) شنيدم . ايشان فرمود: «ما معصومين عليهم السلام هرگاه گرفتارى و بيمارى بر ما عارض مى شود با اسم جده مان فاطمه زهرا عليها السلام از خدا شفا مى گيريم . امام باقر (عليه السلام) هرگاه مريض ‍ مى شوند يا فاطمه الزهرا مى گويند! يعنى اسم حضرت زهرا عليها السلام براى امامان عليهم السلام هم شفاست . لذا مى فرمايد: نحن حجج الله على خلقه وجدتنا فاطمة حجة علينا.
نكته دوم : مناقبى منسوب به محى الدين عربى است كه حضرت استاد آية الله حسن زاده آملى دامت بركاته در رساله امامتشان از اين مناقب مكرر نقل مى فرمايند. گاه مى فرمايند «از مناقب منسوب به محى الدين عربى» و در بعضى مواقع نيز مى فرمايند كه «محى الدين عربى در مناقب اين چنين گفته است .» بدون قيد انتساب ! اگر اين مناقب از محى الدين هم نباشد آن قدر بلند است كه قابل شرح و تفسير مى باشد.
ابن مناقب را جناب سيد محمد صالح موسوى خلخالى طهرانى كه از حكماى قرن ١٢ هجى و از شاگردان مرحوم حكيم جلوه است شرح فرموده است و شرح ايشان خيلى سنگين و خود در حد متن است . ايشان حكيم بزرگوارى است و در ابتداى مناقب مقدمه خيلى خوبى هم درباره محى الدين و هم راجع به فلسفه و عرفان نوشته است . و سپس وارد شرح مناقب شده است .
در اين مناقب نسبت به چهارده معصوم براى هر كدام سلام و تحيت خاصى مى فرستند. در ابتداى مناقب مى فرمايند الحمد لله رب العالمين حمدا ازليا باءبديته و ابديا باءزليته سرمدا باطلاقه ... تا اين كه مى فرمايند: صلوات الله و ملائكته و حملة عرشه و جميع خلقه من ارضه و سمائه على سيدنا و نبينا (راجع به پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايند) و بعد همين عناوين را راجع به اميرالمومنين (عليه السلام) و ديگر معصومين عليهم السلام و ما اين ها را فصل بندى كرديم تحت عنوان فصل اول فصل محمدى (صلى الله عليه و آله و سلم)، فصل دوم فصل علوى (عليه السلام)، فصل سوم فصل فاطمى عليها السلام است كه ايشان (محى الدين) همان سلام و تحيت را ادامه مى دهند كه : و على الجوهرة القدسية فى تعين الاءنسية صورة النفس الكلية جواد العالم العقلية بضعة الحقيقة بالنبوية مطلع الانوار العلوية عين عيون الاسرار الفاطمية الناجية لمحبيها عن النار، ثمرة شجرة اليقين سيدة نساء العالمين المعروفة بالقدر المجهولة بالقبر قرة عين الرسول الزهراء البتول عليها السلام . هر يك از اين دوازده بند هر بند آن اصلى است عرفانى كه بايد كار شود. ترجمه اى كه ايشان دارند اين است كه :
«و نيز تحيات زاكيات بر آن پاكيزه جوهر قدس باد كه با تجرد قدسيه در هياءت انسيه عالم بشريت را زينت تشكيل داده آن حقيقت طاهره خود صورة نفس كلى و جواد علم عقلى است كه در صورت بشرية بضعه حقيقت احمدى و مشرق انوار علوى و سرچشمه اسرار مكنونه فاطمى است . چنانچه آن حقيقة قادسه در آغاز نزول از مقدسات عالم عقلى بوده در هنگام عودت و صعود نيز خود از ادناس بشريت رستگار و آزاد كننده دوستاران از نكايت نار، آن جوهره قدسيه شيرين ثمر، شجر معرفت و يقين و سترك سيده نسوان عالمين است كه قدر مراتب فضائلش معروف و مَثواى جسد عنصريه اش مجهول نور ديده حضرت رسول بنام نامى و لقب گرامى زهراى بتول عليها السلام»(٩٨) بعدا وارد شرح مبسوطى مى شوند كه باز شرح مرحوم خلخالى نيز متن است و كمكى است براى كسى كه بخواهد اين فقرات را شرح كند.
اين كه محى الدين فرمود: «ثمرة شجرة اليقين» دفترى درباره حضرت زهرا عليها السلام به صورت نكته نكته جمع كرده ايم نكته هفتم اين دفتر شرح و تبيين و بيان همين فقره است :
حضرت فاطمه زهرا عليها السلام ثمره شجره يقين است شجره حقيقت انسان كامل و خليفة الله است كه مدبر جسم كلى و جامع جميع حقايق است و دقائق او در تمام موجودات منتشر است حقايق روحانيه ماهيات جسمانية از فروغ و عروق آن شجره طيبه اند كه اصل آن در ارض سفلى عالم ناسوت و امكان ثابت است و فروعش در سماوات عالم روحانيه موروق ، آن شجره طيبه شجره معرفت و يقين است كلمة طيبة كشجرة طيبة اءصلها ثابت و فرعها فى السماء و حضرت صديقه طاهره عليها السلام ثمره و نتيجه آن است مرحوم طريحى در مجمع البحرين گويد: عن الباقر (عليه السلام) الشجرة الطيبة رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) و فرعها على (عليه السلام) و عنصر الشجرة فاطمه (عليه السلام) و ثمرتها اولادها و اقذافها و اوراقها شيعتها.
نكته سوم : در شرح فص حكمة عصمتيّه حضرت استاد آيه الله حسن زاده آملى دامت بركاته كه متن آن فص را شرح كرده اند. فصل هفتم درباره اين كه حضرت زهرا عليها السلام صاحب عصمت است : كانت فاطمة بنت رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) ذات عصمة بلا دغدغة و وسوسة . و قد نص كبار العلماء كالمفيد و المرتضى و غيرهما بعصمتها عليهم السلام بالآيات و الروايات و الحق معهم و المكابر محجوج مفلوج و كانت صلوات الله عليها جوهرة قدسيه فى تعين الانسى فهى انسية حوراء و عصمة الله الكبرى و حقيقة العصمة اءنها قوة نورية ملكوتية تعصم صاحبها عن كل ما يشينه عن رجس الذنوب و الاءدناس و السهو و النسيان و نحوها من الرذائل النفسانية و من هو ذو العصمة مصون عن الزلل فى تلقى الوحى وسائر الالقاءات السبوحية و فى جميع شؤ ونه العبادية و الخلقية و الروحانية و غيرها من اول الامر قوله سبحانه و آتيناه الحكم صبيا.(٩٩)
بدون هيچ دغدغه و وسوسه حضرت فاطمه دختر پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) داراى عصمت بوده اند علماى بزرگى مثل شيخ مفيد و سيد مرتضى علم الهدى به آيات و روايات نص بر عصمت آن جناب فرموده اند و حق با آنهاست و شخص مكابر سخت محكوم و مغلوب است . آن جناب صلوات الله عليها گوهر قدسى و تعين و صورتى انسى بوده است . پس آن حضرت انسيه حوراء و عصمت كبرى الهى است و حقيقت عصمت نيرويى نورى و ملكوتى است كه دارنده اش را از هر چه كه موجب عيب و زشتى انسان است از قبيل پليدى گناهان و آلودگى ها و سهو نسيان و ديگر رذائل نفسانى عاصم و حافظ است و آن كسى كه صاحب عصمت از لغزش در تلقى وحى و ديگر القاءات سبوحى آن سويى مصون است ، و در جميع شئون عبادى و خَلقى و خُلقى و روحانى و جز آن ها از اول امر محفوظ است . خداى سبحان درباره يحيى پيغمبر فرمود: ما او را در حالى كه كودك بود حكم داده ايم .
نكته چهارم : قال مولينا جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام - اولا ان الله تبارك و تعالى خلق اميرالمومنين (عليه السلام) لفاطمة عليها السلام ما كان لها كفو على ظهر الارض من آدم و من دونه .(١٠٠)
حضرت فاطمه عليها السلام سيده زنان جهانيان است و غير از حضرت على (عليه السلام) احدى همتاى او نمى باشد، استاد عظيم الشاءن ما حكيم متعالى حضرت آيه الله جوادى آملى دامت بركاته در بيان اين حديث نورانى مى فرمايد: «اين تنها به لحاظ كمال وجودى آن بانوست نه به لحاظ پيوندهاى اعتبارى او، زيرا ربط قرار دادى مايه كمال اعتبارى است نه حقيقى ، نبايد كمال آن صديقه كبرى را در اضافات عرضى او بررسى كرد زيرا ديگران نيز در آن پيوندهاى عرضى با او برابر يا از او برترند».(١٠١)
نكته پنجم : قال رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) فاطمة بضعة منى ، يسرنى ما يسرها و يغضبنى ما يغضبها(١٠٢) حكيم متعالى و عارف فرزانه حضرت استاد در تبيين اين حديث نيز مى فرمايد: «اگر انسانى مطهر از هوى و معصوم از هوس نباشد، رضا و غضب او معيار حق و باطل نخواهد بود و ممكن است رضاى او رضاى خداوند سبحان در مقام فعل و غضب حق تعالى در موطن فعل نباشد، ولى اگر انسان كاملى از گزند هوى طاهر و از آسيب هوس مصون شد. هر گونه رضا و غضب او معيار تشخيص حق و باطل خواهد بود چون مظهر اسم راضى و غضبان حق تعالى بوده و ميزان اعمال و اوصاف ديگران خواهد شد و چون پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ميزان اعمال امت است و رضا و غضب او رضا و غضب خداوند سبحان است ، هر گاه حضرت زهرا عليها السلام نيز داراى مقامى باشد كه رضا و غضب او موجب رضا و غضب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى گردد معلوم مى شود عقل عملى آن بانو همانند عقل نظريش معصوم از باطل مى باشد و همتاى اميرالمومنين (عليه السلام) خواهد بود كه آن حضرت نيز ميزان اعمال امت است و مظهر رضا و سخط خداى سبحان مى باشد، زيرا على مع الحق و الحق معه و على لسانه و الحق يدور حيثما دار على (عليه السلام ) و اگر انسان كامل حق مدار شد. تمام اوصاف او نيز بر محور حق تنظيم مى شود در نتيجه رضا و غضب او بر مدار حق خواهد بود كه اين هم به نوبه خود نشانه كامل عصمت است .
نكته ششم : سيده نساء عالمين حضرت فاطمه زهرا عليها السلام را مقالتى عرشى است كه هر جمله آن خود اصلى محكم از حكمت متعاليه و عرفان اصيل است اين مقالت مناجات آن بزرگوار در تعقيب نماز ظهر است يك جمله از آن مقاله گرانقدر اين است كه : و الحمد لله الذى لم يجعلنى جاحدا لشى ء من كتابه و لا متحيرا فى شى ء من امره (١٠٣) در مقام حمد و شكر و سپاسگذارى حق تعالى مى فرمايد كه خداى سبحان مرا در فهم حقايق قرآن در هيچ آيه اى و در هيچ مرحله اى معطل نگذاشته است اين خيلى حرف است خيلى مقام است در اسرار آيات قرآن مرا معطل نگذاشت و وجود مقدس امام چهارم حضرت سيد الساجدين (عليه السلام) فرمودند «آيات قرآن خزائن الهى هستند» سمعت على بن الحسين (عليه السلام) يقول آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانة ينبغى لك اءن تنظر ما فيها(١٠٤)
آن وقت حضرت صديقه طاهره عليها السلام مى فرمايد كه من در آنچه كه در اين خزائن است در اسرار اين حقايق خداى سبحان مرا معطل نگذاشت اين مقام انسان كامل است اين روح انسان كامل است .
نكته هفتم : عبد الوهاب شعرانى در كتاب - اليواقيت و الجواهر گويد:
فان قلت : ففى اى منزل اصل شجرة طوبى ؟ فالجواب كما قال الشيخ محيى الدين فى الباب الحادى و السبعين من الفتوحات : ان اصل شجرة طوبى فى منزل الامام على بن ابى طالب (عليه السلام) لان شجرة طوبى هى حجاب مظهر نور فاطمة الزهرا،... حتى يكون سر كل نعيم فى الجنان و كل نصيب للاءوليا، متفرعا من نور فاطمه عليها السلام .(١٠٥)


۱۵
انسان کامل

اگر سوال شود كه ريشه شجره طوبى كجاست ؟ جواب همانطورى كه محيى الدين عربى گفته است ريشه و اصل درخت طوبى در منزل اميرالمومنين (عليه السلام) است براى اين كه ريشه شجره طوبى حضرت فاطمه عليها السلام مى باشد، بطورى كه سر همه نعمت ها در بهشت و سهم همه اولياء الهى متفرع از نور فاطمه زهرا عليها السلام است . يعنى اولياء و اهل بهشت مهمان سفره نور آن حضرت مى باشند. (اين بود چند نكته پيرامون حضرت زهرا عليها السلام)
مطلب ششم : لا مغمز فيه : «المغمز» اسم مكان است از «الغمز و هو الطعن بالعيب» شرافت و رفعت نسبى امام به گونه اى است كه هيچ جاى طعن و عيب گيرى نيست از لحاظ حسب و نسب هيچ عيب و اشكالى نداشتند و از اين جهت در كمال قدرت بودند.
مرحوم شيخ طوسى رحمة الله در تهذيب الاءحكام و همچنين در مصباح المتهجد نقل كرده است از جناب صفوان جمال از وجود مبارك امام صادق (عليه السلام) در زيارت اربعين سالار شهيدان حسين بن على عليهما السلام كه : اءشهد انك كنت نورا فى الاءصلاب الشامخة و الاءرحام الطهرة لم تنجسك الجاهلية باءنجاسها و لم تلبسك المدلهمات من ثيابها.
اين كلام به عنوان شهادت است كه گواهى مى دهم تو نورى در اصلاب پدران عالى رتبه و ارحام مادران پاك طينت بودى و انجاس ‍ جاهليت تو را آلوده نساخته و جامه هاى تيره ظلمانى اعصار جاهليت تو را نپوشاند.
هم از حيث پدران در اءصلاب عالى رتبه و هم از حيث مادران در ارحام مطهره ، و اين ، همين طور بالا مى رود يعنى در تمام سلسله اينها هيچ عيبى از نظر نسبى و اعتقادى وجود ندارد لذا هيچ كس در كرامت و شرافت و اصالت نسبى به امام (عليه السلام) نمى رسد وجود مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرزند حضرت عبدالله و اميرالمومنين (عليه السلام)، فرزند ابى طالب جد هر دو عبدالمطلب (عليه السلام)، مى باشد و آن بزرگوار هم فرزند جناب هاشم (عليه السلام) و ايشان هم فرزند جناب عبد مناف تا ٢١ سلسله به جناب عدنان فرزند اسماعيل ذبيح الله (عليه السلام) مى رسد اينها افراد مشخص و معين و سرشناسى هستند كه هر كدام در زمان خودشان داراى برجستگى هاى اجتماعى بوده اند. درباره بررسى اين سلسله شريفه ، كتاب «فروغ ابديت» كتاب خوبى است .
مطلب هفتم : والعترة من الرسول (صلى الله عليه و آله و سلم) يعنى امام ، از عترت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، از غير عترت نمى تواند باشد حديث شريف عترت را اكثر كتابهاى اهل سنت آورده اند كه وجود مبارك رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود: انى تارك فيكم الثقلين ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ، كتاب الله فيه الهدى و النور، حبل ممدود من السماء الى الاءرض ، و عترتى اهل بيتى و ان اللطيف الخبير قد اءخبرنى اءنهما لن يفترقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما من كه از بين شما مى روم ، دو چيز مهم مى گذارم هر كه به اين دو چيز تمسك كرد دچار گمراهى نمى شود، كتاب خدا و عترتم .
در اينجا نيز، حضرت امام رضا (عليه السلام) مى فرمايد كه امام بايد از عترت باشد يعنى عترت ، ما ترك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است و ديعه و جانشين پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است ، به طورى كه يك قسم از دو قسم هدايت است . فرمود: اگر كسى به اين دو تمسك كند بعد از من گمراه نمى شود. كتاب تنها يا امام تنها كافى نيست ، اين دو بايد با هم باشد.
مطلب هشتم : و الرضا من الله عزوجل يعنى امام مرضى من عندالله است . امام كسى است كه خداى سبحان از او راضى است . اين نكته روشن است كه وصف رضايت را غير خداى متعال نمى داند. يعنى فقط خداى سبحان مى داند كه از چه كسى راضى است . پس چگونه ممكن است غير خداى متعال افرادى را به عنوان امام معرفى كنند. اگر امام كسى است كه يكى از مشخصات او اين است كه خدا از او راضى است و خدا مى داند كه از چه كسى راضى است ، رضايت خدا در دل ديگرى نيست . پس او بايد كسى را كه از او راضى است منصوب كند. غير خداى متعال افرادى به اين كار اقدام مى كنند در حالى كه نمى دانند متصف به اين وصف هست يا نه ، پس اين هم يكى از دليل هايى است كه امام را خود خدا بايد انتخاب كند.
مطلب نهم : «و شرف الاءشراف» امام بايد در شرافت ذاتى و نسبى و وصفى ، از هر شريفى ، شريف تر باشد. در زيارت نورانى جامعه كبيره آمده است كه : «طاءطاءكل شريف لشرفكم» هر شخص ‍ شريفى در مقابل شرافت شما سر فرود مى آورد. هم شرافت ذاتى و هم نسبى و هم وصفى .
مطلب دهم : «و الفرع من عبد مناف» گفته اند فرع كل قوم هو شريف منهم شريف ترين فرد هر قومى ، به عنوان فرع آن قوم مى باشد. يا اين كه فرع الرجل اول اولاده . اولين فرزند هر كسى ، فرع آن شخص است و جناب هاشم اولين فرزند جناب عبد مناف و شريف ترين آنها مى باشد.
مطلب يازدهم : «نامى العلم» درباره علم امام قبلا بحث شده است اما در اينجا اين نكته را مى فرمايند كه : علم امام ، دائما در حال ترقى و نمو است . اين گونه نيست كه يك مقدار علم بسيط و مشخص و مدار بسته اى باشد بلكه در حال نمو است ، با چند مقدمه ، اين مطلب روشن مى شود:
١. اگر علم امام از معلم بشرى نيست . از جانب معلم اكرم است كه فرمود اقراء و ربك الاءكرام # الذى علم بالقلم # علم الانسان ما لم يعلم .(١٠٦)
٢. و اگر علم امام لدنى است فوجدا عبدا من عبادنا آتيناه رحمة من عندنا و علمناه من لدنا علما.(١٠٧)
٣. و اگر خداوند سبحان به انسان كامل مكمل كه داراى علم لدنى است ، دستور داد: قل رب زدنى علما (اين دعا را هر كسى نمى تواند بكند، اگر كسى ادعا كند كه علم دارد، آسان نيست اين دعا براى علمى است كه خداى متعال روى آن صحت مى گذارد. يعنى اين مقدار علمى كه هست خداى متعال ، تصديقش مى كند و مى فرمايد بگويد اين علمى را كه دارم زياد شود.)
٤. و اگر دعاى انسان كامل مستجاب است .
نتيجه : پس علم لدنى او هم دائما در حال ترقى و ازدياد است .
مطلب دوازدهم : «كامل الحلم» امام ، در بُعد حلم و بردبارى همانند ديگر از فضائل و كمالات ، كامل است . هرگز سختى ها و مكاره دنيا او را سبك نمى كند. «حلم ، به معناى منضبط كردن نفس ‍ از هيجان غضب و احساسات است به گونه اى كه حالت سكون ، طماءنينه و صبر در مقابل ناملايمات به انسان دست مى دهد و از سبك مغزى ، اقدامات نابخردانه ، بى پروا و خشم پرهيز مى كند. «حلم» محصول اعتدال در قوه غضبيه است و حليم كسى است كه اهل افراز و تفريط در اعمال قوه غضبيه نباشد. در نتيجه كسى كه با داشتن قدرت بر انتقام و كيفر، عجله نكند، حليم ناميده مى شود جمله قبل ، درباره علم بود. همراهى و تقارن علم و حلم از اين جهت است كه وجود مبارك اميرالمومنين (عليه السلام) در كتاب شريف غرر الحكم فرمود: لم يثمر العلم حتى يقارنه الحلم زمانى انسان مى تواند ميوه علم را بچيند كه علم او با حلمش مقارن گردد. علم بدون حلم بى ثمر است اگر كسى اهل علم بشود اما حليم و بردبار نباشد، نمى تواند از علمش استفاده كند و اين مطلب معلوم و روشنى است . آن كه عالم شده اما در مقابل سوال ، حوصله ندارد در مقابل انتقاد عصبانى مى شود. در درس تحمل نقد و اشكال را ندارد، نمى تواند ادامه كار بدهد. عالم ، زمانى مى تواند از علمش استفاده كند و ثمر بدهد كه حليم و بردبار باشد. در مقابل ناملايمت هاى در مقابل سرزنش ها، حسادت ها، نيش زبان ها و سختى هايى كه محيط درسى داد بايد بتواند تحمل كند.
مرحوم مجلسى نقل كرده اند كه وجود مبارك امام جواد (عليه السلام) فرمود: الحلم لباس العالم فلا تعرين منه (١٠٨) حلم لباس عالم است ، عالم نبايد از آن عارى شود و به تعبير نورانى اميرالمومنين (عليه السلام) در غرر الحكم : العلم اصل الحلم و الحلم زينة العلم علم اصل و ريشه حلم است و حلم مايه زينت و آراستگى علم مى گردد. اين ، ارتباطى است كه اين دو با هم دارند.
وجود مبارك كشاف حقايق ، قرآن ناطق امام صادق (عليه السلام) فرمودند: عليك بالحلم فانه ركن العلم (١٠٩) اين روايت را مرحوم مجلسى نقل كرده اند كه امام ، بعد از توصيه به حلم ، فرمود: حلم ، از اركان و پايه هاى علم است . اگر علم باشد ولى حلم و بردبارى نباشد، هم اين علم ثمر ندارد و هم اركان اصلى اش را از دست داده است .
مطلب سيزدهم : «مضطلع بالاءمامة» الاءضطلاع باب افتعال ، از ضلاعة به معناى قوت مى باشد، امام در تحمل سنگينى هاى امت ، قوى است . داراى قوت است . مثل انسان هاى ضعيف نيست كه وقتى شرايط، دشوار شد استعفا بدهد. اين مطلب از اصولى است كه در مورد جانشين امام هم بايد رعايت شود. گاهى از اين امر تعبير مى كنند به مدبر بودن . مدبر بودنى كه همراه آن قوت باشد.
زندگى اميرالمومنين (عليه السلام) در پنج سال خلافت آن حضرت ، از اين بُعد خيلى قابل مطالعه است . نامه هاى حضرت ، هجوم هاى همه طرفه به حضرت و... در همه موارد، هم در تبيين دين و حفظ اصل آن و هم در اجراى احكام آن و اصلاح امور مسلمين ، امام (عليه السلام) آن قوت و قدرت امامت را به اثبات رساندند.
مطلب چهاردهم : «عالم بالسياسة» اين ، يكى از فقرات مهم اين حديث شريف است كه نياز به توضيح بيشترى دارد. سياست ، مصدر از «ساس يسوس» است كه اسم فاعل آن ، «سائس» مى باشد. در زيارت نورانى جامعه كبيره آمده است : «و ساسة العباد» ساسة جمع سائس مى باشد.
سياست در لغت به معناى تدبير چيزى و به مصلحت آن ، قدام كردن است . اين معناى عام شامل تدبير امور شخصى ، تدبير منزل ، امرو اجتماعى و... مى شود. اما به قرينه اين كه در اين حديث ، امام در صدد تبيين امامت امام است ، مراد، تدبير اجتماعى است . يعنى امام نسبت به تدبير امور جامعه ، عالم به امور سياسى است . پس امام ، آن سياستمدار اسلامى است . سياستمدار واقعى امام است كه مى تواند جامعه را به نحو احسن اداره كند.
حضرت استاد، حكيم متاءله آية الله جوادى آملى دامت بركاته در كتاب شريف «ادب فناى مقربان» در شرح زيارت نورانى جامعه كبيره (جلد اول ، ) تحت عنوان «اصول سياست اسلام» چنين مى فرمايند: «اصول سياست هر بينشى بر اساس ‍ تفكر آن بينش استوار است . بينش توحيدى اصول سياست خود را بر پايه توحيد در همه مراتب آن و پذيرش وحى و نبوت و معاد استوار مى كند. از اين رو به محورهايى مانند تهذيب نفس ، تصحيح روابط فردى و اجماعى ، قيام به قسط و عدل ، ترجيح غير بر خويشتن ، محوريت تقوا در تكريم انسان (نه رنگ ، قوم ، نژاد، مال و...) ظالم و منظلم نبودن ، احسان به همه افراد جامعه (منهاى فتنه جويان و فساد انگيزان)، اتحاد، برادرى ، منع از تفرق و... مى انديشد. در مقابل ، بينش مادى و غير توحيدى شالوده سياستش را بر اساس ‍ منافع مادى و سود بيشتر بنيان مى نهد. به بيان ديگر: بينش اول ، بر اساس (قد اءفلح من تزكى (١١٠)) حركت مى كند و بينش دوم بر اساس قد اءفلح اليوم من استعلى (١١١) به ميدان مى آيد.
بدين ترتيب زير بناى سياست اسلامى را تفكر در اين نكته كه جهان چگونه پديد آمد و انسان از كجا آمده ، در كجاست و به كجا مى رود و خلاصه تفكر در حقيقت توحيد تشكيل مى دهد. چنين سياستى هرگز نمى گويد انسان را هر گونه كه ممكن بود يا هر گونه كه دلش ‍ خواست بايد اداره كرد. روى اين اصل ، دموكراسى را در محدوده شرع و چهار چوب حاكميت «الله» مى پذيرد نه مطلق و نامحدود، زيرا مردم امانت الهى هستند و حاكم اسلامى امينى الهى است كه بايد بعد از تعليم كتاب و حكمت به آنها، مصالح و مفاسدشان را به آنها بشناساند و فقر فكرى و مالى را در همين راستا از آنها بزدايد و از حدود و ثغورشان دفاع كند.
دليلش اين است كه به تعبير هشام بن حكم امام به منزله قلب امت است كه مصالح مفاسد هر عضوى را هم به صورت جداگانه و هم به صورت جمعى مى شناسد و به آنها مى شناساند.
آشنا بودن امين ، به امانت تحت اختيار، رابطه مستقيم با موفقيت او در حفظ امانت و نگه دارى آن دارد، امين جامعه ، يعنى حاكم بايد امانت تحت اختيار خود، كه انسان است را بشناسد تا بتواند در جهت مصالح او اقدام كند. بنابراين ، شناخت سياست اسلامى و آشنايى با اصول آن ارتباط مستقيم با شناخت اسلام ، انسان ، مبداء و منتهاى او دارد و هر چه شناخت در اين قسمت بيشتر باشد، شناخت در آن قسمت نيز بيشتر خواهد بود.
ائمه عليهم السلام سياستمدارانى هستند كه سياست آنان نيز مانند ساير كارهايشان بر محور توحيد است . لذا برخى از حركت هاى سياسى و اجتماعى نه با معيارهاى سياستمداران دغل آن روز سازگارى داشت و نه با معيارهاى سياست بازان امروز، سالار شهيدان ، حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) در ابتداى ورود به كربلا پيشنهاد اصحابش مبنى بر جنگيدن با حر را نپذيرفت و فرمود:
من (در اين پيكار) هرگز آغازگر جنگ نخواهم بود (و قبل از آنان دست به قبضه شمشير و چله كمان نخواهم برد)، صداقت يا زهير و لكن ما كنت لاءبداءهم بالقتال حتى يبداءونى .(١١٢)
در بخش ديگرى (ص ٢٥٨)، ايشان مى فرمايند:
«اميرالمومنين (عليه السلام) در نامه اى خطاب به معاويه فرمود: شما كجا و سياست و تدبير امور رعيت كجا؟ شما كجا و ولايت پيدا كردن بر سرنوشت امت كجا؟ متى كنتم يا معاوية ساسة الرعية و ولاة اءمر الاءمة .(١١٣)
معلوم مى شود آن چه كه امويان داشتند سفاهت و دغل كارى بود، نه سياست و رهبرى ، چون آن را در مسير هدايت ، اصلاح و ارشاد جامعه انسانى به كار نمى گرفتند. سياست و تدبير امور امت شرايطى دارد كه سياستمدار، بدون برخوردارى از آن شرايط نمى تواند نقش ‍ صحيح الهى خود را ايفا كند، در نتيجه به خشم و قهر الهى گرفتار مى شود. يكى از آن شرايط، برخوردارى از صبر، تحمل و شرح صدر است : آلة الرياسة سعة الصدر.(١١٤) كليم حق تعالى ، حضرت موسى (عليه السلام) هنگامى كه ماءموريت ابلاغ پيام الهى به فرعونيان را پيدا كرد در ضمن خواسته هاى خود از خدا شرح صدر طلبيد رب اشرح لى صدرى .(١١٥)
سر اين تقاضا آن است كه حتى اگر پيغمبرى از پيامبران الهى در امر تبليغ و هدايت مردم كم صبرى كند مورد عتاب خداوند قرار مى گيرد، مثلا وقتى كه حضرت يونس (عليه السلام) بعد از سى سال تبليغ تنها دو نفر به او ايمان آوردند، امتش را نفرين كرد، ليكن خداى متعال به او فرمود: «امت خود (را زود نفرين كردى و با آنان) همانند سياست انبياء و مرسلين رفتار نكردى : و لم تسسهم بسياسة المرسلين .(١١٦) با آن كه در موارد بسيارى سيره انبياى سلف را براى رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نقل كرد و به او دستور پيروى از آنها را داد، اما از پيروى سيره يونس (عليه السلام) نهى كرد و فرمود: (اى رسول ما! براى پياده شدن احكام پروردگارت) صبر و شكيبايى پيشه كن و همانند همدم و معاشر ماهى (يونس عليه السلام) نباش ...، فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت (١١٧) بنابراين محور اساسى سياست انبيا و پيام آوران الهى و سالكان خط توحيد، هدايت مردم به معالى توحيد و قسط و عدل است .»
امام عالم به سياست است اما نه آن سياستهاى ماكياوليستى و سياستهاى مادى كه بگويد: در راه رسيدن به هدف مانند رياست ، اگر لازم بود چهار نفر را بكشى ، اگر نكشتى و به رياست نرسيدى آدم بى عرضه اى هستى . سياست ماكياولى يعنى دور كردن همه چيز در مسير رسيدن به هدف قدرت . اما سياست اسلام اين نيست . امام كه عالم به سياست است يعنى آن گونه تدبير كه مردم را به توحيد برساند، مقاله كوتاهى پيرامون زندگى سياسى ائمه معصومين عليهم السلام داريم كه من آن مقاله را خدمت عاشقان كوى امامت و ولايت تقديم مى داريم :
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين

سيرى در زندگى سياسى ائمه معصومين عليهم السلام

١. مراد از زندگى سياسى ، آن بُعد مبارزاتى در زندگى پر حماسه و پر رنج آن پيشوايان عظيم الشاءن معصوم مى باشد.
٢. زندگى سياسى و مبارزاتى ائمه هدى عليهم السلام يعنى اين كه آنها مبارزه ممتدى داشتند تا اثبات كنند حق با ماست و از ما غصب كرده اند، مبارزات آنها با هدف سياسى بوده است و آن هدف تشكيل حكومت اسلامى است ،
٣. از آن جايى كه خطوط كلى رسالت ائمه معصومين در سه محور اساسى است . اول حفظ و حراست از دين و وحى الهى دوم تفسير و تبيين قانون اساسى دين سوم اجراى احكام و فرامين الهى در جامعه . و از آنجايى كه منصب امامت امرى است الهى و خداوند سبحان بايد براى پيامبر خاتم جانشينى معصوم منصوب كند و احدى حق انتخاب و انتصاب ندارد، و از آنجايى كه قرآن كريم مى فرمايد و ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا(١١٨) و يكى از مصاديق مهم (و ما آتاكم الرسول) ابلاغ ولايت و امامت اميرالمومنين حضرت وصى (عليه السلام) و امر به اطاعت از اءولى الامر است لذا ائمه معصومين عليهم السلام بعنوان حفاظت از دينى كه خاتم است و جريان امامت بعنوان تداوم اين حركت در متن دين نهادينه شده است . و به عنوان تبيين قانون اساسى اسلام كه مساءله امامت يك امر انتخابى و مردمى نيست و به عنوان اجراى احكام الهى و اتيان اوامر نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم)، مبارزاتى ممتد داشته اند تا دين به اسارت رفته را از چنگال فرعون هاى هر عصر آزاد كنند. و حكومت را از دموكراسى شدن به حكومت اسلامى كه ماهيت آن ولايى است برگردانند و در واقع تمام مبارزات بر رنج آنها براى اين بوده است كه حكومت اسلامى تشكيل دهند كه حاكم آن منصوب از طرف خدا باشد نه از طرف مردم ، بنابراين مبارزات سياسى ائمه عليهم السلام با مبارزات سياسى ديگر افراد سياسى جهان كه براى بدست آوردن قدرت مبارزه مى كنند فرق جوهرى دارد.
٤. بايد اعتراف كنيم كه چهره تابناك ائمه معصومين عليهم السلام در بُعد مبارزات سياسى و جهاد مرارت بار آنان همانند ديگر از ابعاد غير متناهى وجودى شان حتى بر شيعيان آنها نيز پوشيده مانده است ، سبب اصلى آن يا غرض ورزى دشمنان قسم خورده آنها بوده است ، يا بى اعتنايى دوستان بى مسئوليت و يا كج فهمى محبان كم دريايت و شايد همه اينها نقش خود را داشته است كه همچنان غبارى از ابهام و اجمال در حيات سياسى امامان معصوم (عليهم السلام) باقى مانده است .
٥. هسته اصلى مبارزه حاد سياسى معصومين (عليهم السلام) از آغاز سقيفه بنى ساعده شكل گرفت و شخصيت بى نظير عالم امكان بعد از نبى مكرم اسلام و اميرالمومنين يعنى صديقه طاهره فاطمه زهرا عليها السلام بعنوان سر سلسله جنبان مدافعان اين حركت مبارزاتى در كنار صاحب ولايت حضرت وصى (عليه السلام) و به عنوان اولين مدافع حريم خط سرخ تشيع علوى وارد مبارزه شد و به عنوان اولين شهيده معصوم اين حركت ، راست قامت ترين چهره جاودانه تاريخ ماند، و البته عنصر مبارزه حاد سياسى از آغاز نيمه دوم قرن اول هجرى كه امامت اسلامى به حكومت جابرانه پادشاهى تبديل شد شكل ديگرى پيدا كرد و ائمه طاهرى عليهم السلام مبارزه سياسى خود را به شيوه اى متناسب با اوضاع و شرائط زمان شدت بخشيدند.
٦. گاهى شرايط آن قدر دشوار بوده است نظير دوران امام سجاد (عليه السلام) از طرفى حاكميت جو رعب و وحشت از طرف پادشاهان سفاك مروانى ، و از طرف ديگر انحطاط فكرى جامعه به اوج رسيده است ، و از طرفى فساد اخلاقى در جامعه بى داد مى كند، و از طرفى فساد سياسى در حدى است كه اغلب شخصيت هاى بزرگ سر در آخور تمنيات مادى داشتند و شخصيت بزرگى مثل محمد بن شهاب زهرى كه خودش قبلا شاگرد امام سجاد (عليه السلام) هم بوده است به آن چنان وضعى مى افتد كه آن نامه معروف امام سجاد (عليه السلام) به وى صادر مى شود، در يك چنين دورانى وجود مبارك امام سجاد (عليه السلام) سى و پنج سال تمام سعى و مبارزه اش اين است كه اولا معارف دينى را تبيين كند و ثانيا مساءله امامت اسلامى كه يك مساءله مهجورى شده است و كلا از ذهن ها دور شده و يا بد معنا شده براى مردم تشريح و در ذهن هاى مردم بازسازى كند كه امامت يعنى چه ؟ و ثالثا و از همه مهم تر اين كه بفرماييد و بفهماند من امام هستم .
منتهى امام (عليه السلام) بيشتر تلاش خود را روى كار اول گذاشته است به جهت اين كه انحطاط جامعه در حدى است كه نوبت به مسئله من امامم نمى رسد.
٧. از آنجايى كه جريان امامت يك امر تكوينى و الهى است ، دو تداوم حركت امامت به عنوان اصلى ترين دليل ادعاى خاتميت اسلام مطرح است ، و انتصاب امام به عهده احدى غير از خدا نبوده است ، و سنت الهى هم در حفظ اساس دين است ، لذا پادشاهان اموى و عباسى در هيچ زمان نتوانستند با شهيد كردن امام جريان امامت را نابود كننده چه اين كه نتوانستند اين حركت مبارزاتى ائمه معصومين عليهم السلام را بطور كلى متوقف كنند.
٨. ترسيم كلى از مبارزه معصومين عليهم السلام در چند مرحله قابل ارائه مى باشد.
مرحله اول : بعد از ارتحال رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و پيدايش سقيفه بنى ساعده تا شهادت حضرت زهرا عليها السلام اين مرحله به عنوان آغاز دوران غربت ارزشها و هتك حرمت خاندان عصمت و طهارت مطرح است در اين مرحله مبارزات سياسى همه جانبه از طرف معصومين عليهم السلام و اصحاب آنها وجود داشته منتهى مبارزه مسلحانه نبوده است .
مرحله دوم : بعد از شهادت حضرت زهرا عليها السلام تا زمان قبول خلافت از طرف اميرالمومنين (عليه السلام) در اين دوران بيست و پنج ساله مبارزات سياسى خط سرخ تشيع علوى وجود داشته است وى به لحاظ حفظ اصل اسلام شيوه مبارزه يك نحو مخصوص بوده است .
مرحله سوم : از زمان صلح وجود مبارك امام مجتبى (عليه السلام) كه اين خود جزء غمبارترين دوران زندگى معصومين بوده است ، زيرا از فرزند معصوم حيدر كرار (عليه السلام) و مثل اعلى قدرت و غيرت الهى تنهاترين سردار ساختن ، تا قيام خونين سالار شهيدان حسين بن على (عليه السلام) در اين دوران بيست ساله كه سلطه حكومت سفاك معاويه بر جامعه اسلامى حاكم بود ائمه معصومين عليهم السلام مبارزه سياسى خود را به شيوه اى متناسب با اوضاع زمان تداوم مى دانند، تا قيام عاشورا كه اوج مبارزات سياسى ائمه طاهرين عليهم السلام مى باشد.
مرحله چهارم :(١١٩) از سال ٦١ تا سال ١٣٥ يعنى شروع خلافت منصور عباسى است در اين مرحله حركت از نقطه اى آغاز مى شود بتدريج كيفيت پيدا مى كند اوج مى گيرد تا سال ١٣٥ با حكومت منصور تا حدود زيادى پيشرفتها را متوقف مى كند.
مرحله پنجم : از سال ١٣٥ تا سال ٢٠٢ يا ٢٠٣ است كه سال شهادت امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا (عليه السلام) است در اين مرحله مبارزه از يك نقطه عميق تر و گسترده تر از سال ٦١ ولى با مشكلات جديدى آغاز مى شود و رفته رفته اوج پيدا مى كند گسترش ‍ مى يابد قدم به قدم به پيروزى نزديك مى شود تا سال شهادت حضرت امام رضا (عليه السلام) و اين جا باز حركت متوقف مى شود.
مرحله ششم : از سال ٢٠٤ و شروع خلافت ماءمونى در بغداد است كه يكى از فصلهاى بسيار دشوار در زندگى ائمه عليهم السلام بوده است تا سال ٢٦٠ كه سال شهادت امام حسن عسكرى (عليه السلام) و شروع غيبت صغرى است .
مبارزات اين شش مرحله كه حدود ٢٥٠ سال مى باشد به بهاء شهادت دوازده معصوم عليهم السلام تداوم پيدا كرده است . هر يك از اين مراحل خصوصياتى دارد كه در بحث هاى تاريخ تحليلى زندگى ائمه بايد مطرح بشود منتهى در اين مقاله در صدد بحث هاى تاريخى نيستيم لذا از آن صرف نظر مى كنيم فقط به بعضى از شواهد مبارزاتى معصومين عليهم السلام در اين مراحل و دوران اشاره مى كنيم . آنچه مربوط به مرحله اول است خطبه حضرت زهرا عليها السلام در مسجد پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و وصيت سياسى ايشان مبنى بر شبانه به خاك سپردن سيده شهيدان عالم خود بيانگر عمق مبارزات آنهاست .


۱۶
انسان کامل

مرحوم كلينى رحمة الله عليه در اصول كافى اين روايت را نقل مى كند كه :
محمد بن يحيى عن محمد بن الحسين عن محمد بن اسماعيل ، عن صالح بن عقبد، عن عبد الله بن محمد بن الجعفى عن ابى جعفر و ابى عبدالله عليهما السلام قالا: ان فاطمة عليها السلام لما ان كان من اءمرهم ما كان اءخذت بتلابيب عمر فجذبته اليها ثم ، قالت : اءما و الله يا ابن الخطاب لولا اءنى اءكره اءن يصيب البلاء من لاذنب له لعلمت انى ساءقسم على الله ثم اجده سريع الاجابة .(١٢٠)
بعد از جريان سقيفه و آن هتك حرمتها نسبت به خاندان وحى و رسالت مظهر عظمت الهى زهراى مرضيه صاحب عصمت الله كبرى عليها السلام گريبان عمر را گرفت و او را پيش كشيد و فرمود همانا بخدا اى پسر خطاب اگر من از رسيدن بلا به بى گناهان كراهت نداشتم مى فهميدى كه خدا را سوگند مى دادم و او دعاى مرا سريعا اجابت مى كرد.
آنچه كه مربوط به مرحله چهارم است اين كه وجود مبارك امام باقر (عليه السلام) بعد از زحمات ٣٥ ساله امام سجاد (عليه السلام) در يك وضع مناسب ترى مبارزه را شروع كردند در زندگى امام باقر (عليه السلام) دنباله همان خط سياسى مبارزاتى را مشاهده مى كنيم منتهى اين حركت تندتر مى شود آن چنان كه هشام بن عبدالملك احساس وحشت مى كند و مى بيند كه بايد آن حضرت را زير نظر قرار دهد و اين حركت تداوم مى يابد تا هنگامى كه دوران زندگى آن حضرت به پايان مى رسد مى بينيم آن امام همام حركت مبارزى خود را با ماجراى عزادارى در منى ادامه مى دهد. وصيت مى كند و ٨٠٠ درهم از مال خودشان را مى گذارد كه ده سال در منى براى ايشان گريه كنند. اين ادامه همان مبارزه است گريه براى امام باقر (عليه السلام) آن هم در منى آن هم تا ده سال ، اين يك حركت كاملا سياسى و جهت دار و معنى دار بود، منى با عرفات و مشعر و خود مكه فرق دارد، در مكه مردم متفرقند و هر كسى مشغول كار خود است عرفات يك صبح تا عصر بيشتر نيست مشعر چند ساعتى در شب است اما منى سه شب متوالى است كه غالبا روزها را هم مى مانند يعنى سه شبانه روز، مناسب ترين جاى ابلاغ پيام به سراسر دنياى اسلام منى است وقتى عده اى بر يكى از اولاد پيامبر گريه مى كنند قاعدتا همه سوال خواهند كرد كه چرا گريه مى كنى ؟ بر مرده اى پس از گذشت سالها آن همه گريه نمى كنند! مگر به او ظلم شده است ؟ مگر كشته شده است ؟ چه كسى به او ظلم كرده ؟ چرا بر او ظلم شده است ؟... اين همان حركت سياسى مبارزى بسيار دقيق حساب شده است .
تبيين و ترسيم استراتژى امامت در تمام اين دوران از سوى ائمه معصومين عليهم السلام يك امر قابل دقت و تامل است از جمله اين موارد گفتگوى حضرت امام موسى بن جعفر (عليه السلام) با هارون درباره فدك است ،(١٢١) هارون روزى به امام كاظم (عليه السلام) گفت حد فدكا حتى اردها اليك يعنى حدود فدك را معين كن تا آن را به تو برگردانم ، حضرت ابتداء امتناع كردند و سپس كه او اصرار كرد، فرمود: «لا آخذها الا بحدودها» اگر قرار است فدك را برگردانى بايد با محدوده واقعى اش آن را بدهى ، هارون قبول كرد، اما شروع كردند حدود فدك را معين كردن فرمود: «اما الحد الاول فعدن» يك سوى آن عدن است ، اين گفتگو در مدينه يا بغداد انجام مى گيرد امام منتهى اليه جزيرة العرب يعنى عدن را يك حد فدك معرفى مى كند فتغير وجه الرشيد و قال : ايها! رنگ هارون تغيير كرد و بى اختيار گفت : اوه !
حضرت فرمود: «والحد الثانى سمرقند» يعنى يك سوى ديگر آن سمرقند است ، يعنى منتهى اليه شرقى قلمرو حكومت هارون «فاربد وجهه » رنگ هارون تيره شد، حضرت ادامه داد: «و الحد الثالث آفريقيه» مرز سوم آن تونس است ، يعنى منتهى اليه غربى كشور «فاسود وجهه و قال : هيه !» صورت هارون از خشم سياه شد و گفت : عجب ؟! بعد حضرت فرمود: و الحد الرابع سيف البحر مما يلى الجزر و ارمنية مرز چهارم آن ، كناره درياست ، پست جزيره ها و ارمنستان ، يعنى منتهى اليه شمالى كشور، هارون از روى عصبانيت گفت فلم يبق لنا شى ء فتحول الى مجلسى يعنى در اين صورت پس چه چيزى براى ما ماند! برخيز بر سر جاى من بنشين !
قال موسى (عليه السلام) قد اعلمتك اننى ان حددتها لن تردها حضرت فرمود: به تو گفته بودم كه اگر مرزهاى فدك را بگويم آن را برنخواهى گردانيد! در پايان حديث آمده است كه فعند ذلك عزم على قتله يعنى اين جا بود كه هارون تصميم گرفت امام را به شهادت برساند. (پايان مقاله)
مطلب پانزدهم : «مفروض الطاعة» اطاعت از امام واجب است ، قرآن كريم در اين رابطه مى فرمايد يا اءيها الذين آمنوا اءطيعوا الله و اءطيعوا الرسول و اءولى الاءمر منكم (١٢٢) از اين كريمه معلوم مى شود كه اطاعت از رسول و اولى الامر، دستور و امر خداست . اين آيه دلالت بر عصمت اولى الامر مى نمايد به جهت اين كه در اين آيه بالقول المطلق امر به اطاعت آنها كرده و هيچ گونه قيدى نياورده . نفرموده : اگر شما را به خداى متعال دعوت كردند، اطاعت نماييد زيرا ولى امر امت اگر معصوم نباشد و احتمال اشتباه و سهو و نسيان و خطا در قول و فعل و تقرير او داده شود نمى توان به طور مطلق از او اطاعت كرد.
مويد اين مطلب آيه ٧ سوره حشر است كه به طور مطلق ، امر به اطاعت او وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرموده است ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا هرچه كه پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) امر كرد انجام دهيد و از هر چه كه نهى كرد دورى كنيد از اينجا مى فهميم كه پيغمبر اكرم و اولى الامر بايد داراى عصمت باشد تا امر به اطاعت على الاطلاق نسبت به آنها داشته باشد. پس هر كسى را مرم نمى توانند به عنوان امام انتخاب كنند. امام بايد داراى عصمت باشد.
مطلب شانزدهم : «قائم باءمر الله عزوجل» امام به امر خدا قائم است . حال يا به اين معنا كه قائم به اجراى امر الهى براى مردم است اوامر الهى را اجر مى كند يا به اين معنا كه به امر الهى و نص و نصب الهى در مسئله امامت ، قائم است . يعنى خدا امر فرموده كه امامت او قائم است . هر دو معنا درست است .
مطلب هفدهم : «ناصح لعباد الله» امام ، خير خواه بندگان خداست . نسبت به آنها مهربان است . قرآن كريم درباره وجود مبارك رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد لقد جاءكم رسول من اءنفسكم عزيز عليه ما عنتم حريص عليكم بالمومنين رؤ ف رحيم .(١٢٣)
رحمة للعالمين بودن ، ويژگى پيامبر و جانشينان اوست . اگر امام بخواهد نسبت به بندگان خدا با قهر، رفتار كند و هميشه غلظت و شدت داشته باشد، با امامت او منافات دارد. اءشداء على الكفار است و رحماء بينهم . امام خود را در سختى قرار مى دهد تا بندگان خدا نجات يابند. بر همين اساس در توقيع شريفى از وجود مبارك حضرت صاحب (عليه السلام) آمده است كه : بندگان خدا كه گناه مى كنند، گناه كردن آنها موجب آزار و اذيت ماست . به اين جهت كه مى بينيم آنها با گناه كردن ، خود را به مهلكه مى اندازند و ما از گناه آنها ناراحتيم . اين ، نشانه ناصح بودن نسبت به عباد خداست .
مطلب هجدهم : «حافظ لدين الله» امام كسى است كه حافظ دين خداست . امام هم مبين و مفسر وحى الهى است و هم حافظ دين الهى و هم مجرى احكام الهى . كه بحث آن به طور مبسوط، گذشت .
مطلب نوزدهم : ان الاءنبياء و الاءئمة صلوات الله عليهم يوفقهم الله و يوتيهم من مخزون علمه و حكمه ما لايؤ تيه غيرهم ، فيكون علمهم فوق علم اءهل ازمانهم خداوند سبحان انبياء و ائمه عليهم السلام را توفيق بخشيد از خزانه علم و حكمت خود به آنها چيزى كه به ديگران نداده بود، اعطاء فرمود. از اين جهت علم آنها برتر از علم مردم زمانشان است . بحث علم ، قبلا گذشت كه علم امام ، لدنى است و ائمه عليهم السلام خزائن و معدن و كانون علمند نه تنها در زمان خودشان بلكه در همه زمانها.
اما اين كه فرمود: خدا به ائمه و انبياء عليهم السلام توفيق داد و به ايشان چيزى اعطاء كرد كه به ديگران نداد، در جامعه كبيره هم داريم كه آتاكم الله مالم يوت اءحدا من العالمين خداى متعال به شما مقامى عنايت فرمود كه به احدى از عالميان چنين چيزى اعطاء ننمود.
اين فراز زيارت ، اشاره به همين بخش از حديث دارد. يعنى آن علم مخصوص را به آنها داد. از مخزن علم خودش به آنها داد. در نتيجه علم آها فوق علم اهل زمانشان است .
حضرت (عليه السلام) نسبت به اين كه خداى سبحان به آنها توفيق عنايت فرموده و از خزائن غيبى خود و علم و حكمت لدنى به آنها افاضه فرموده به آياتى استدلال مى فرمايند:
آيه اول : اءفمن يهدى الى الحق اءحق اءن يتبع اءمن لا يهدى الا اءن يهدى فما لكم كيف تحكمون (١٢٤) آنچه از آيه شريفه مورد استدلال است اين كه : ما سوى حق تعالى نسبت به علم و حكمت و همه كمالات بعضى بدون واسطه از خزائن غيبى علم و حكمت الهى بهره مند مى شوند و داراى علم و حكمت لدنى هستند و برخى ديگر با واسطه . اگر بنا باشد كسى عهده دار رسالت و هدايت مردم بوده باشد آنكه از سرچشمه زلال هدايت نوشيده بر آنكه از آب آلوده جوى لبى تر كرده يقينا سزاوارتر و اولى مى باشد. علم انبياء و ائمه عليهم السلام علم لدنى است نسبت به ديگران احق به اين مقام اند.
آيه دوم : و قوله تبارك و تعالى : و من يؤ ت الحكمة فقد اءوتى خيرا كثيرا(١٢٥) در مورد «حكمت» كه فرموده بود: «من محزون علمه و حكمه» به آيه ذيل استدلال فرمود: و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا. خداوند متعال به هر كسى حكمت عنايت فرمود آن حكمت خير كثير است . آنچه خداوند متعال بفرمايد «كثير» واقعا كثير خواهد بود. و اين حكمت را خداوند سبحان عنايت مى كند كه فرمود و لقد آتينا لقمان الحكمة حكمت كسبى نيست . آنچه كسب است معدات است . حقيقت حكمت موهبت است كه از طرف خداى سبحان افاضه مى گردد.
آيه سوم : و قوله فى طالوت : ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطة فى العلم و الجسم و الله يوتى ملكه من يشاء والله واسع عليم (١٢٦) از اين آيه مى فهميم كه وقتى خداى سبحان كسى را برگزيند (اصطفاء) و براى نصب منصب هدايت جامه (اعم از نبوت و رسالت و امامت) قرار دهد در او ويژگيهايى قرار مى دهد. ويژگى و شرط امامت و هدايت ، هم توانايى علمى است ، هم نيروى جسمى و زاده بسطة فى العلم و الجسم . آنكه از جهت علمى يا توانايى جسمى ، جهت امر امامت و هدايت كامل نيست او حد نصاب اين امر را نخواهد داشت . و الله يؤ تى ملكه من يشاء و اين امر هم دست كسى جز خداى سبحان نيست .
آيه چهارم : و قال لنبيه : اءنزل الله عليك الكتاب والحكمة و علمك ما لم تكن تعلم و كان فضل الله عليك عظيما(١٢٧) به وجود مبارك پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) فرمود كه خداوند متعال كتاب و حكمت را بر تو نازل كرده است . يعنى كتاب و حكمت موهبت و عنايت است . فرمود و علمك ما لم تكن تعلم خداوند به تو چيزى داد كه تو از آن جهت كه بشرى ، آن نبودى كه ياد بگيرى ، يعنى چيزى عنايت فرمود كه در مكتب بشرى پيدا نمى شود. و فرمود و كان فضل الله عليك عظيما فضل الهى نسبت به تو عظيم است چون حقيقت ختمى چنين اقتضايى دارد. اين كه فرمود و كان فضل الله عليك عظيما همان فرمايش وجود مبارك ختمى است كه فرمود: اوتيت جوامع الكلم و اوتيت جوامع العلم .
آيه پنجم : و قال فى الاءئمة من اهل بيت نبيه و عترته و ذريته عليهم السلام : اءم يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا... بله ، مردم به آنچه خداوند سبحان به آنها عنايت فرموده حسادت ورزيدند! يعنى از سقيفه تا امتداد غيبت كبرى حضرت ولى عصر (عليه السلام) هر چه مى كشيم و مى چشيم از حسادتهايى است كه نسبت به عترت پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) روا داشتند.
على ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمة و آتيناهم ملكا عظيما در نوع اين آيات حكمت همراه كتاب ذكر شده است . چون كتاب بدون حكمت آن نقش انسان سازى را در جامعه نخواهد داشت .
از ميان آل ابراهيم - كه مورد عنايت الهى واقع شدند فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه وقتى مساءله امامت بر حضرت ابراهيم (عليه السلام) عرضه شد و آن حضرت اين مقام را براى فرزندش ‍ درخواست نمود و من ذريتى قال لا ينال عهدى الظالمين حق تعالى فرمود كه اگر فرزندان تو صالح باشند و اهل ظلم نباشند ما به آنها هم اين مقام را افاضه مى كنيم . و چون همه فرزندان آن حضرت صالح نبودند كه مشمول دعاى آن حضرت شوند فرمود فمنهم من آمن به و منهم من صد عنه و كفى بجهنم سعيرا چه اين كه برخى از ذريه آن حضرت مشمول دعاى مستجاب ايشان شدند كه فرمود فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب و الحكمة و آتيناهم ملكا عظيما.
در ادامه مى فرمايد: و ان العبد اذا اختاره الله عزوجل لاءمور عباده شرح الله صدره لذلك .
اين مطلب اصل است در مبحث اممت كه از جمله شروط اساسى امر خطير رسالت و نبوت و امامت ، «شرح صدر» است . اين كه قبلا فرمودند كه «مضطلع بالامامة» آن قوتى كه در امامت شرط است بايد همراه با «شرح صدر» باشد. كلمه «العبد» در فرمايش حضرت خيلى شيرين و حائز اهميت است .
و اينكه فرمود: آرى بنده اى كه خداوند سبحان براى امور بندگانش ‍ اختيار بفرمايد خداى سبحان به او شرح صدر عنايت مى فرمايد. اين عنايت اختصاص به منصب رسالت ، نبوت و امامت ندارد، جانشينان آنها نيز اين گونه اند. لذا چون اين يك اصل است ذات اقدس اله وقتى نعمت هاى خود را به وجود مبارك پيغمبر متذكر مى شود نعمت «شرح صدر» را نيز ذكر مى فرمايد كه (اءلم نشرح لك صدرك) و به جهت اهميت اين نعمت به صورت استفهام انكارى آن را متذكر مى شود. بعد حضرت مى فرمايد: و اودع قلبه ينابيع الحكمة از شرايط ديگر اين منصب «حكمت» است . امام بايد «حكيم» باشد و حكمت را خداى سبحان بايد به او عنايت فرمايد. در قلب امام چشمه هاى حكمت مى جوشد. و از فرمايش ‍ قبل حضرت استفاده مى شود كه قلبى سرچشمه حكمت مى شود كه نعمت «شرح صدر» داشته باشد. وقتى شرح صدر آمد و سينه منشرح و گشاده گرديد آمادگى دريافت حكمت را پيدا مى كند تا قلب او براى هدايت و ارشاد مردم آماده شود. در روايتى از وجود مبارك امام مجتبى (عليه السلام) نقل شده است كه فرمود: خداى سبحان وقتى ديد كه قلب مطهر ختمى (صلى الله عليه و آله و سلم) وسيع ترين قلبهاست قرآن را بر قلب او نازل فرمود! و آن قلب به قدرى وسيع است كه توان آن را داشته كه كلمات نظام هستى به نحو انزال بر او نازل شود. كه اين مطلب را در رساله «انسان كامل» همراه برخى اصول متذكر شده ايم . و اودع قلبه ينابيع الحكمة و الهمه العلم الهاما! حكمت به تنهايى ذكر نشد بلكه همراه با علم . و مكررا عرض شد كه هر جا بحث از علم لدنى از طرق حق تعالى مطرح مى شود نوعا حكمت نيز با آن مى باشد. و براى تاكيد اين كه علم بشرى نيست و از سنخ و علمك ما لم تكن تعلم است ، فرمود: «الهمه العلم الهاما» گرچه همه علوم به نحوى «الهام» است . در رساله علم الوراثة و علم الدراسة اين مطلب را بيان كرده ايم كه انسان صرفا مبداء قابلى است و آنچه به او مى رسد يا الهام الهى است از طريق فرشتگان و يا وسوسه خناسان است از طرف شياطين . چون انسان صرفا مبدا قابلى است ، اگر زمينه را با طهارت قلب آماده كرد قلب او مى شود بيت المعمور و محل نزول فرشتگان ، و چون فرشتگان ملقيات ذكرند و ذكر همان علم و اعتقاد است ، در دل انسان پاك علم و معرفت الهام و القاء مى كنند و اگر زمينه آماده نبود و طهارت نداشت چون صرفا مبدا قابلى است آنها كه دائما (يوسوس فى صدور الناس) وسوسه مى كنند. شياطين مغالطه و شبهه و وسوسه مى آورند بخلاف ملائكه كه علم و حكمت مى آورند. لذا مى فرمايد: «و الهمه العلم الهاما».
و افاده مى كند كه علم الهامى در مورد آن ذوات مقدسه بى واسطه و لدنى افاضه مى گردد. وقتى خداى سبحان به آنها شرح صدر عنايت فرمود و قلب آنها را سرچشمه هاى حكمت و علم خود قرار داد: فلم يعى بعده بجواب و لا تحير فيه عن الصواب هيچ گاه در جواب درمانده نمى گردند و هيچ زمان در يافتن حق متحير نمى شوند چرا كه حيرت وقتى است كه علم و حكمت نباشد و حال آنكه آنها سرچشمه هاى حكمت و علم لدنى هستند. بر اين اساس در طول تاريخ پيغمبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تا وجود مبارك حضرت صاحب (عليه السلام) هيچ گاه نقل نشده كه از آن حضرات سوالى شده باشد و آنها از جواب آن عاجز شده باشند. و اين از خصوصيات «معصوم » است . آن بزرگواران قبل از امامت نيز در مقابل سؤ الات عاجز نبودند.
نقل نشده است كه از امامى (عليه السلام) قبل از امامت سوالى شده باشد و آنها در جواب آن مانده باشند. بلكه از ائمه عليهم السلام نقل گرديده كه سوالات را به فرزندانشان - قبل از امامت - ارجاع مى دادند و آنها چون معصوم بودند در هيچ سوالى نمى ماندند. و اگر در روايت كه در پاسخ مقدارى با تامل جواب مى فرمودند براى اهميت دادن به مطلب بود نه اين كه آنان نياز به تروّى و فكر داشتند بى حوصله حرف زدن و زود پاسخ دادن باعث عدم توجه شنونده به مطلب مى شود و اگر كسى بخواهد حرفش را با اهميت مطرح كند بايد همراه با طماءنينه و تاءنى و مكث مطرح كند.
پس امام بايد فهو معصوم مؤ يد موفق مسدد باشد، قبلا در بحث از حضرت صديقه طاهره عليها السلام كلامى درباره عصمت عنوان شد و اين كه عصمت به معناى عرفى مراد نيست كه آنها گناه نمى كنند چرا كه در ميان شاگردان و فرزندان آن بزرگواران نيز كسانى بودند كه گناه نمى كردند.
پس معصوم به معناى گناه نكردن نيست . معصوم همان است كه قبلا تعريف شد كه از هر چه نقص (خطا، سهو، فراموشى و...) مبرا است . هم معصومند و هم مؤ يد به تاءييدات الهيه و هم مسدد و استوارند.
در ادامه حضرت (عليه السلام)، معصوم را تشريح مى فرمايند: قد اءمن الخطايا و الزلل و العثار خطا و لغزش در معصوم راه ندارد. وقتى مسدد و استوار باشند ديگر لغزش نخواهد بود.
قبلا عرض شد كه كسى نقل نكرد كه پيغمبر اكرم يا امام (عليه السلام) پس از انجام كارى پشيمان شده باشند يا گفته باشند اگر اين كار را نمى كرديم بهتر بود.
يخصه الله بذلك ليكون حجته على عباده و شاهده على خلقه خداى سبحان اين ويژگى ها را به امام داد تا آنها حجت الهى بوده باشند. انسان كامل و امام معصوم (عليه السلام) هم حجت است بر مردم و هم شاهد است بر خلق . يعنى انسانها هر چه انجام دهند چه در خفايا و چه در عيان در محضر و مشهد امام (عليه السلام) است . نه تنها هر كارى بلكه هر نيتى كه در قلب آنها خطور مى كند در مشهد امام زمانشان (عليه السلام) است . اگر در روايت فرمودند كه در هفته يك يا دو بار اعمال انسانها را خدمت ولى عصر امام زمان (عليه السلام) مى برند مطلبى است حق ؛ لكن عرضه اعمال بايد ويژگى و جهت خاصى داشته باد و الا اين گونه نيست كه اعمال انسانها در محضر و مهد آن حضرت (عليه السلام) نبوده باشد. لذا عرضه اعمال جهت اطلاع آن حضرت (عليه السلام) نيست بدليل اين كه همه چيز در مهد و محضر ايشان است و از همه چيز خبر دارند. واقعا جاى بسى شرمندگى است كه انسان به اين مطلب يقين پيدا كند و معتقد بود كه همه چيز در مهد و محضر امام زمان (عليه السلام) است و از آن طرف جراءت كند و دست به هر كارى بزند. آنها كه مؤ دب به آداب الهى اند و باور كرده اند كه در مشهد و محضر امام زمان (عليه السلام) هستند. اين كه حضرت امام خمينى قدس سره فرمودند: «عالم محضر خداست در محضر خدا معصيت نكنيد» وقت عالم محضر خداى تعالى بود محضر خليفه و جانشين او نيز هست . لذا گناه نمى كنند.
«و شاهده على خلقه» خداوند سبحان در سوره مباركه مطففين فرمود كلا ان كتاب الاءبرار لفى عليين # و ما اءدراك ما عليون # كتاب مرقوم # يشهد المقربون كتاب ابرار در مشهد مقربان است ، يعنى مقربان كتاب ابرار (نامه اعمال ابرار) را شاهدند.
شاهد آن نيست كه به او اطلاع بدهند شاهد كسى است كه در صحنه حضور داشته باشد. اگر در صحنه نباشد كه شاهد نيست و شهادتش ‍ مقبول نيست . امام زمان (عليه السلام) شاهد اعمال ما است نه مطلع . يعنى ما در مرآى و منظر و مشهد ايشان هستيم . كتاب ابرار (نامه اعمال ابرار) در مشهد مقربان است . يعنى مقربان شاهد اعمال ابرار و غير ابرارند.
ذلك فضل الله يؤ تيه من يشاء و الله ذو الفضل العظيم اين چيزى است كه خداى سبحان به آنها عنايت فرموده است . فهل يقدرون على مثل هذا فيختارونه ؟ او يكون مختارهم بهذه الصفة فيقدمونه ؟ آيا مردم چنان قدرتى دارند كه چنين كسى را انتخاب كنند؟ (استفهام انكارى) مردم نمى توانند چنين شخصى با چنين اوصافى انتخاب كنند. آيا مردم مى توانند بفهمند كه چه كسى معصوم است ؟ او يكون مختارهم بهذه الصفة آنها كه در سقيفه آمدند چون فهميدند كه چنين شخصى را نمى توانند انتخاب كنند براى اين كه رسوا نشوند پيامبر را پايين آوردند و سهوالنبى را درباره ايشان مطرح كردند تا عصمت آن حضرت را زير سوال ببرند و بتوانند هر كسى را جاى آن حضرت قرار دهند. آن كه سهو دارد معصوم نيست ، سهوالنبى يعنى انكار عصمت نبى و اين كار را كردند تا بتوانند ديگران را جاى پيامبر بنشانند.
بعد مى فرمايد: «تعدوا - و بيت الله - الحق» به خانه خدا سوگند اين مردم از حق تجاوز كردند. «تعدوا و بيت الله» از سقيفه با دموكراسى جلوى حق را گرفتند. و نبذوا كتاب الله وراء ظهورهم اينها كتاب الهى را پشت سر انداختند يعنى عمل نكردند. (كاءنهم لا يعلمون) مثل اين كه كتاب را نمى دانستند. قضيه امامت را نمى دانستند مثل اين كه در قرآن اشاره اى به آن نشده . در حالى كه و فى كتاب الله الهدى و الشفاء در اين كتاب همه چيز است هم رسالت هم امامت . وجود مبارك حضرت (عليه السلام) تا كنون چقدر بر آيات قرآن در مساءله امامت استشهاد فرمودند: «فنبذوه و اتبعوا اهواءهم» كتاب خدا را پشت سر انداختند و از هواى نفس ‍ تبعيت كردند. در نتيجه فذمهم الله و مقتهم و اءتعسهم خداى سبحان آنها را نكوهش كرد و دشمن داشت و تباهى داد. و من اءضل ممن اتبع هواه بغير هدى من الله ان الله لا يهدى القوم الظالمين (١٢٨) آنان كه تابع هواى خود هستند اين آيه آنها را مذمت مى كند. و نسبت به امر دوم فرمود فتعسا لهم و اءضل اءعمالهم يعنى آنها را دشمن داشت . و قال عزوجل كبر مقتا عندالله و عندالذين آمنوا كذلك يطبع الله على كل قلب متكبر جبار اين گونه نكوهش ها به جهت آن است كه به آيات قرآن عمل نكردند.
آنها از مسير حق منحرف شدند و در حقيقت با از بين بردن امامت ، رسالت را نيز از بين بردند. چون اگر امامت تثبيت نشد يقينا رسالتى نيز نخواهد ماند. چون قرآن كريم فرمود: يا اءيها الرسول بلغ ما اءنزل اليك امر امامت را براى مردم بيان كن كه اگر امامت تثبيت نشود رسالت تو نيز از بين مى رود. در اوايل حديث نيز مطرح شد كه اصلى ترين و عمده ترين دليل بر خاتميت دين اسلام ، امامت است ، استمرار حركت امامت اصلى ترين دليل بر خاتميت دين اسلام است .
اگر امامت در اسلام نباشد دليل بر خاتميت آن نخواهيم داشت . آنها كه امامت را نپذيرفتند و از مسير منحرف شدند دليلى بر خاتميت اسلام ندارند. يعنى آنان هم اكنون نيز در مقابل ادعاى قرآن مبنى بر اين كه دين اسلام خاتم اديان و حضرت رسول (صلى الله عليه و آله و سلم) خاتم الانبياء عليهم السلام است حرفى ندارند. البته بايد گوشزد كرد كه برخى ناآگاهانه در پاسخ به اين مطلب ، بحث پيشرفت عقلى جامعه بشرى و رشد عقلى مردم را دليل بر عدم نياز به ارسال رسل و دين آسمانى ديگر دانسته اند، كسانى كه اين گونه مى انديشند سخت در اشتباهند و ناآگاهانه به اصل ضرورت دين و نبوت اشكال مى كنند و بلوغ عقلى بشر را در عدم احتياج بشر به دين مطرح مى كنند. ما به عنوان شيعه كه الحمد لله الذى جعلنا من المتمسكين بولاية اميرالمومنين (عليه السلام) و الائمة المعصومين سرفرازانه در جامعه علمى اين مطلب را اثبات مى كنيم كه قائل به خاتميت هستيم و مستند ما آيه قرآن در خاتميت دين است و فى زماننا هذا اصلى ترين دليل بر خاتميت خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله و سلم) وجود عنصرى خاتم الاوصياء (صلى الله عليه و آله و سلم) است .

و صلى الله على محمد و آله و سلم




انسان کامل

1- سوره طلاق (65)، آيه 1.
2- سوره يس (26)، آيه 12.
3- سوره جن (72)، آيه 26.
4- شرح فصول الحكم ، ص 46.
5- شرح فصول الحكم ، ص 117.
6- سوره يس (36) آيه 83.
7- شرح فصول الحكم ، فصل هشتم ، مقدمات ص 118.
8- شرح فصوص الحكم ، ص 802.
9- سوره طه (20)، آيه 5.
10- سوره احزاب ، (33)، آيه 46.
11- سوره ابراهيم (14)، آيه 24.
12- سوره جن ، (72)، آيه 27.
13- بحث پيرامون اين روايات در مبحث علم امام در همين كتاب مطرح مى شود.
14- سوره انشراح (94)، آيه 1.
15- سوره حديد (75)، آيه 3.
16- سوره اعلى 877 ، آيه 6.
17- سوره احزاب (33)، آيه 6.
18- سوره مريم (19)، 12.
19- سوره بقره (2)، آيه 30.
20- سوره مريم (19)، آيه 12.
21- سوره شورى (42) آيه 11.
22- سوره قمر (54)، آيه آخر.
23- سوره كهف (11)، آيه 110.
24- سوره ذاريات (51)، آيه 56.
25- سوره اعراف (7)، آيه 29.
26- زيارت نورانى جامعه كبير.
27- سوره واقعه (56)، آيه 77.
28- اصول كافى ، ج 1، ص 401.
29- ج 3، ص 481، باب 54.
30- منسوب به مرو.
31- الدقاق : بائع الدقيق الطحين (آرد فروش ). اضبط المقال فى ضبط اسماء الرجال ، ص 78: الدقاق نسبة الى الدقيق و عمله و بيعه و اشتهر به جماعة منهم . على بن احمد محمد بن عمران من مشايخ الصدوق .
32- سوره انعام (6)، آيه 38.
33- سوره مائده (5)، آيه 3.
34- سوره توبه (9)، آيه 93.
35- سوره انعام (6)، آيه 38.
36- سوره قيامه (75)، آيه 16.
37- سوره نجم (53)، آيه 3.
38- سوره تكوير (81) آيه 24.
39- سوره انعام (6)، آيه 38.
40- سوره بقره ، آيه 239.
41- سوره مائده ، آيه 3.
42- سوره مائده ، آيه 68.
43- خطبه قاصعه ، نهج البلاغه فيض الاسلام ، ص 803.
44- سوره انعام (7)، آيه 124.
45- سوره صف (61)، آيه 8.
46- سوره جمعه (62)، آيه 2.
47- سوره قصص (28)، آيه 5.
48- سوره احزاب (33)، آيه 33.
49- سوره بقره ، آيه 31.
50- سوره نحل ، آيه 125.
51- سوره يس ، آيه 69.
52- نهج البلاغه ، خطبه قاصعه .
53- سوره يوسف ، آيه 94.
54- سوره كهف ، آيه 110.
55- آيه 46.
56- سوره فرقان (25)، آيه 61.
57- سوره يوسف ، آيه 88.
58- سوره فرقان (25)، آيه 43.
59- تفصيل اين مطلب را در كتاب ((نجات جامعه از ضلالت و جهالت در پرتو نهضت حسينى (عليه السلام ))) بيان كرده ايم .
60- سوره كهف ، آيه 6.
61- سوره ص ، آيه 26.
62- دعاى جوشن كبير.
63- نهج البلاغه ، خطبه 189.
64- اصول كافى كتاب الحجة باب 46، ص 258.
65- سوره مريم ، آيه 12.
66- تحليل قضاياى عاشورا را در كتاب ((نجات جامعه از جهالت و ضلالت در پرتو نهضت حسينى عليه السلام )) بيان كرده ايم .
67- اصول كافى ، ج 1، ص 192.
68- اصول كافى ، ج 1، ص 212.
69- اصول كافى ، ج 1، ص 213.
70- اصول كافى ، ج 1، ص 213.
71- اصول كافى ، ج 1، ص 221.
72- آيه 30.
73- ج اول ، ص 380.
74- تمهيد القواعد با تصحيح عارف فرزانه آية الله حسن زاده آملى ، ص 176.
75- تحرير تمهيدالقواعد، تلخيص شده ، ص 562.
76- سوره كهف ، آيه 65.
77- نهج البلاغه ، خطبه 233.
78- آيه 4.
79- سوره جمعه آيه 2.
80- سوره كهف ، آيه 18.
81- بقره ، آيه 151.
82- اين بحث را در مبانى كلامى ولايت فقيه ، به طور مبسوط تبيين كرده ايم .
83- امالى مرحوم صدوق .
84- سوره انفاق (8)، آيه ، 24.
85- نهج البلاغه ، نامه 53 خطاب به مالك اشتر.
86- سوره قصص (28)، آيه 68.
87- سوره احزاب (33)، آيه 36.
88- سوره قلم (68)، آيه 41.
89- سوره محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) (47)، آيه 24.
90- سوره انفال (8)، آى ء 21.
91- سوره بقره (2)، آيه 93.
92- سوره فاطر (35)، آيه 28.
93- من لا يحضره الفقيه ، ج 4، ص 272.
94- تهذيب الاخلاق ، ص 105.
95- نهج البلاغه ، خطبه 123.
96- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، ص 294.
97- بشارة المصطفى لشيعة المرتضى ، ص 288.
98- شرح مناقب ، ص 68.
99- شرح فص حكة عصمتيه ، ص 151.
100- اصول كافى ، ج 1، كتاب الحجة باب مولد الزهراء، ص 461.
101- كتاب وحى و رهبرى ، ص 214.
102- اعيان الشيعه ، ج 12، ص 541.
103- كتاب صحيفه فاطمة ، ص 16.
104- اصول كافى ، ج 2، كتاب قصص القرآن ، ص 609.
105- اليواقيت ، ج 2، ص 198.
106- سوره علق (96)، آيه 5.
107- سوره كهف (18)، آيه 65.
108- بحارالانوار، ج 75، ص 2 و 3.
109- بحارالانوار، ج 68، ص 414.
110- سوره اءعلى ، آيه 14.
111- سوره طه ، آيه 64.
112- مقتل الحسين ، خوارزمى ، ج 1، ص 234.
113- نهج البلاغه ، نامه 10.
114- نهج البلاغه ، حكمت 176.
115- سوره طه ، آيه 25.
116- بحار، ج 14، ص 393.
117- سوره قلم ، آيه 48.
118- سوره حشرة آيه 59.
119- از اين مرحله به بعد تا مرحله ششم اقتباس از تحقيقات محقق فرزانه رهبر عظيم الشاءن انقلاب اسلامى حضرت آية الله جناب آقاى خامنه اى دامت بركاته مى باشد كه تحقيقات اين انديشمند عالى مقام شيعى در موضوع زندگى سياسى ائمه معصومين عليهم السلام حقيقتا عميق و دقيق است كه با يك ژرف نگرى مخصوص تحليل شده است .
120- اصول كافى ، ج 1، ص 460.
121- اقتباس از، عنصر مبازه در زندگى ائمه عليهم السلام ، حضرت آية الله جناب آقاى خامنه اى دامت بركاته .
122- سوره نساء (4)، آيه 59.
123- سوره توبه (9)، آيه 128.
124- سوره يونس (10)، آيه 7.
125- سوره بقره (2)، آيه 269.
126- سوره بقره (2)، آيه 247.
127- سوره نصاء (3)، آيه 113.
128- سوره قصص (28)، آيه 50.


۱۷