گفتار دوازدهم «حاوی مباحث» :
در قیامت اعمال انسان را با یک واحد مخصوص می سنجند
هر چه دریم محصول تربیت رسول خداست
فرق صلوات خداوند بر رسول و بر مؤمنین
سخن امام مجتبی در مورد امامت با محمد بن حنفیه
و من اکثر فیه من الصلوة علی ثقل الله میزانه یوم تخفف فیه الموازین.
هرکس در این ماه بر من زیاد صلوات بفرستد ترازوی اعمالش سنگین خواهد شد، روزی که ترازوی اعمال بسیاری از مردم سبک می شود.
قیامت اعمال انسان را با یک واحد مخصوصی می سنجند، نه با اجرام مادی و امثال آن. در دنیا انسان اگر خواسته باشد متاع مادی را بسنجد آن را با یک ترازوی خاص مادی توزین می کند. انسان اگر خواست درجه حرارت یا برودت هوا را بفهمد با یک میزان الحراره خاصی می فهمد. اگر خواستند فشار آب یک رودخانه ای را بسنجند با یک ابزار مادی می سنجند. در مسائل ادبی اگر خواستند شعری را بسنجند با یک وزن خاصی می سنجند. هر چیزی در جهان طبیعت برای خود یک وزنی دارد که با آن وزن آن موزون را می سنجند. اعمال ما را که در قیامت می سنجند با چه واحدی می سنجند؟ آیا اعمال ما را با سنگ و متر و عدد و رقم می سنجند، که چقدر عبادت کردیم یا واحد وزن در قیامت چیز دیگری است؟ قرآن می فرماید: والوزن یومئذ الحق
، یعنی در قیامت اعمال را با حق می سنجند. نفرمود والوزن یومئذ حق، در قیامت وزنی هست مثل آن که بگوئیم؟ الجنه حق و النار حق بهشتی هست جهنمی هست. کلمه حق در آیه با الف و لام آمده است، یعنی در آن روز اعمال و عقائد و اخلاق مردم را با حق می سنجند. حق در یک طرف و اعمال در طرف دیگر. حق وزن است، عقائد و اخلاق و اعمال موزون. اگر کسی خواست نان را بسنجد سنگ در یک طرف ترازو و نان در طرف دیگر ترازو گذاشته می شود. سنگ بنام وزن است و نان موزون است. در قیامت اعمال انسان ها را با وزن حقیقت می سنجند. آنجا حقائق و اعمال را با سنگ و متر و رقم نمی سنجند؛ مثل گردو نیست که با عدد شماره کنند، و یا مثل نان و گوشت نیست که با سنگ وزن کنند. اعمال را با حق می سنجند که مشخص شود چه عملی حق داشت و چه عملی از حق بی بهره بود؛ لذا در قرآن کریم وقتی سخن از توزین اعمال مطرح است می فرماید: آنان که اعمالشان سنگین است. اهل سعادتند و آنان که اعمالشان سبک است، از سعادت محروم اند. یعنی این واحد را که حق است عده ای دارند و عده ای ندارند.
در بیانات امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - آمده است، چه این که در بیان رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - رسیده است که حضرتش فرمود: زنوا قبل ان توزنوا
. قبل از این که شما را وزن کنند خودتان را وزن کنید.
روزی فرا می رسد که انسان را وزن می کنند که کدام انسان سبک و کدام انسان سنگین است. گاهی انسان بدن خود را می کشد که چند کیلو است، این بار زائد را موجودات دیگر هم دارند. کمال انسان به عقل و معارف عقلی او است؛ خود را با یک میزانی که خدای سبحان نازل فرموده است، بسنجید.
حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود قبل از این که شما را بکشند خود را وزن کنید، ببینید سبک هستید یا سنگین. با میزان قرآن کریم و با وزنی که حق است تشخیص این کار که انسان بفهمد روی حقیقت کار می کند یا خیر، خیلی دشوار نیست.
در این خطبه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود در ماه مبارک رمضان هر کس بیشتر بر من صلوات بفرستد خدا ترازوی او را سنگین می کند. صلواتی را که ما می فرستیم از طرف ما نسبت به حضرت کمالی عائد نمی شود. خدای سبحان کمالات لائق را به آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) مرحمت کرد و می کند، ما آن چیزی را که از خدای سبحان مسئلت می کنیم، بعنوان یک علت فاعلی و واسطه در فیض سبب خیر نخواهیم بود که پیامبر بوسیله درود ما کامل بشوند، بلکه بوسیله درود ما کمالاتشان ظاهر می شود و علت فیاضه اش خدای سبحان است. از ما خیری به آن حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) نمی رسد، چون هر چه ما داریم محصول تربیت ایشان است. مثل یک باغبانی که در روزه عید دسته گلی از باغ صاحب باغ داده بچیند و به صاحب باغ اهداء کند، آیا این باغبان چیزی از خود به صاحب به صاحب باغ داده است؟ ما به هر خیری که برسیم، گلهائی است که از بوستان رسول خدا - علیه آلاف التحیه و الثناء - نصیب ما شده است؛ اگر هم یک دسته گلی می چینیم و به حضرتش تقدیم می کنیم از باغ او است. بنابراین درودهای ما چیزی نیست که حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) از آن به کمالی برسند، اما برای خود ما یک تقربی است که ما از آن راه به کمال نائل می شویم. معنای صلوات فرستادن بر رسول خدا آن است که خدایا رحمتت را بر پیامبر و آل پیامبر نازل فرما. وقتی این رحمت بر حضرت نازل شد به دیگران هم می رسد چون او مجرای فیض است. اگر بخواهد خیری به دیگران برسد باید به عنوان رحمت خاصه اول بر حضرت نازل بشود تا به دیگران برسد؛ لذا علی - علیه السلام - فرمود هرگاه حاجتی داشتید، دعائی کردید، چیزی از خدا خواستید، همراه با آن یا بعداً صلوات بر پیامبر را فراموش نکنید
زیرا صلوات بر آن حضرت یک دعائی مستجاب است، و چون همراه صلوات حاجت خود را خواستید، خدای سبحان این چنین نیست که یکی را برآورده کند و دیگری را برآورده نکند؛ لذا گفتند اگر خواستید دعا کنید اول از خدای سبحان درود بر پیامبر را مسئلت کنید تا در پرتو این صلوات که یک دعائی است مستجاب، سائر دعاها هم مستجاب بشود. لذا در برنامه های آموزنده امام سجاد - سلام الله علیه - که مثل اعلای نیایش و دعا را به ما می آموزاند، در بسیاری از فرازهای ادعیه ایشان صلوات بچشم می خورد. هر مطلبی را که آن حضرت از خدا می خواهند قبل و بعدش صلوات است چون آن اول و این آخر را خداوند مستجاب می کند بین آن ها را هم مستجاب خواهند فرمود.
این صلوات را که خدا و ملائکه بر پیامبر می فرستند بر مؤمنین هم می فرستند. این مؤمن چه مقامی دارد که خدای سبحان بر او صلوات می فرستد. در سوره مبارکه احزاب این دو جریان وجود دارد: ۱ - صلوات خدا و ملائکه بر پیامبر - علیه آلاف التحیه والثناء -. ۲ - صلوات خدا و فرشتگان خدا بر مؤمنین.
اما اول:(
إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا
)
. به ما هم دستور دادند، فرمودند: شما هم بر خدا صلوات بفرستید. بگوئید: اللهم صل علی محمد و آل محمد.
اما دوم: فرمود:(
هُوَ الَّذِي يُصَلِّي عَلَيْكُمْ وَمَلَائِكَتُهُ لِيُخْرِجَكُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
)
خدا و ملائکه او بر شما صلوات می فرستند تا شما را از تاریکی ها به نور هدایت فرماید.
مؤمن به جائی می رسد که خدا بر او صلوات می فرستد تا او را به فضای نور منتقل کند. مؤمن به جائی می رسد که فرشتگان بر او صلوات می فرستند تا او را به فضای روشن منتقل کنند. پس معلوم می شود خاصیت صلوات نورانی کردن است. صلوات خدا، که صفت فعل خدا است، همان نورانی کردن است. قول خدا همان فعل خدا است و لفظ خدا همان کار خدا است. وقتی خدای سبحان توفیقی داد که یک مؤمن نورانی بشود، یعنی بر او صلوات فرستاد؛ وقتی توفیقی نصیب یک انسان شد که او در فضای دلش تاریکی احساس نکرد، معلوم می شود که صلوات فرشتگان نصیب او شده است. هر جا که انسان گرفتار خیال باطل است، در آنجا صلوات فرشتگان شامل حالش نشده است. هر جا در خود نورانیتی احساس کرد، معلوم می شود صلوات الهی و فرشتگان الهی نصیب او شده است. درباره پیامبر فرمود:(
إِنَّ اللَّـهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ
)
در تجلیل پیامبر همه فرشتگان را با خود یک جا ذکر می کند. جمله هنوز تمام نشده، ملائکه را هم ذکر فرمود. مثلاً اگر مهمان عزیزی وارد شهری بشود و شخصیتی بخواهد از او تجلیل کند با همه دوستان و آشنایانش به دیدار او می روند. این دیدار دست جمعی یک تجلیل ظاهری است. وقتی خدا بخواهد بر پیامبرش صلوات بفرستد، همه ملائکه را در خدمت خود قرار می دهد.
اما در تعبیر دوم و صلوات بر مؤمنین این چنین نیست، فرمود: هو الذی یصل علیکم وملائکته. یعنی خدا جدا و فرشتگان جدا. بعد از تمام شدن جمله، ملائکه را ذکر فرموده است. تجلیلی که خداوند نسبت به مؤمنین می کند نظیر تجلیل از پیامبر نیست. فرق دیگر در آن است که درباره پیامبر نفرمود ما بر پیامبر صلوات می فرستیم تا او را از ظلمت ها به نور خارج کنیم؛ او خود نور است، و او را خدا نور کرد و مصداق کامل و جعلنا له نوراً یمشی به فی الناس
است. ولی درباره مؤمنین فرمود خداوند بر شما صلوات می فرستد و فرشتگان او نیز، تا شما را از ظلمت ها به نور بیرون بیاورند. معلوم می شود صلوات خدا یعنی نورانی کردن و اگر این فیض قطع بشود و خدا بر کسی صلوات نفرستد، یعنی در ظلمت ماندن. ما باید خود را با این معیار وزن کنیم. ببینم از صلوات خدا بهره می بریم یا خیر؟ بدانیم هر جا که لغزیدیم و گرفتار گناه شدیم در آن حال صلوات فرشتگان خدا نصیب ما نشده است؛ و هر لحظه که توفیق اطاعت و انجام تکالیف شرعی نصیب ما شد، از احکام و آداب عبادات کم و بیش به اسرار عبادات راه پیدا کردیم، بفهمیم به اینکه صلوات خدا و فرشتگان خدا نصیب ما شده است.
این مقام شامخ مؤمن است که مؤمن به جائی می رسد که خدا و ملائکه او بروی صلوات می فرستند، تا او را نورانی کنند. اگر کسی از این راه نور گرفت، هم راه خود را می بیند و هم راه را به دیگران نشان می دهد؛ و اگر از این راه نور نگرفت، نه راه خود را می بیند و نه می تواند راهنمای دیگران باشد.
علی - علیه السلام - فرمود: لیس فی البرق الخاطف مستمتع لمن یخوض فی الظلمه
. آن انسانی که در تاریکی فرو رفته است، هرگز با برق جهنده نمی بیند و به مقصد نمی رسد. یک مسافر راه گم کرده که در شب تار سرگردان است. گاهی به هنگام رعد و برق لحظه ای فضا برای او روشن می شود. آیا با آن یک لحظه او می تواند به مقصد برسد؟ آن یک لحظه ممکن است جلوی پا را به اندازه یک گام روشن کند، اما فوراً خاموش می شود. انسان دنیازده هم مثل آن گرفتاری است که در تاریکی فرو رفته است. و هیچ نوری برای او نیست، مگر همان برقی که گاهی می جهد و خاموش می شود و با آن یک لحظه برق کسی را نمی بیند و به هدف نمی رسد. انسان دنیازده چند لحظه ای در لذت و نشاط است، خیال می کند این سعادت، کمال، رفاه و آسایش او است؛ این انسان مانند مسافر در شب تار است که احیاناً دل را به آن یک لحظه برق خوش کرده است، لذا فرمود به آن برق کسی به مقصد نمی رسد.
کسی که در ظلمت و تاریکی فرو رفته است هرگز خود را نمی بیند تا راه را ببیند و احیاناً به دیگران هم نشان بدهد.
امام مجتبی (علیه السلام) در اواخر عمرشان به قنبر فرمودند: برو ابن حنفیه را حاضر کن. وقتی حاضر شد، فرمود: ابن حنفیه! الان سخنانی مطرح است که با آن سخنان مرده ها زنده می شوند و مناسب نیست که تو این سخن ها را نشنوی. آنگاه فرمود: کونوا اوعیة العلم و مصابیح الهدی
بکوشید که اوعیه علم و دانش مصابیح الداجی
. باشید. بکوشید جانتان ظرف دانش باشد و در دلتان دانش و علم راه پیدا کند.
چیزهائی که سودمن نیست به دل راه ندهید. نه تنها اوعیه و ظرف های علم و دانش باشید، بلکه مصباح ها و چراغ های هدایت باشید. عالم باشید که راه خود را می بینید، مصباح باشید که به دیگران راه نشان بدهید. هم راه خویش را طی کنید، هم عده ای را همراه ببرید. انسان عالم مؤمن، هم راه خود را طی می کند، هم راه دیگران را نمی بندد. بلکه عده ای را به همراه خود می برد. انسان غیر عالم راه خود را نمی داند؛ انسان عالم غیر مؤمن راه را می داند ولی راهزن است، راه را می بندد. حضرت مجتبی (علیه السلام) فرمود: بکوشید که دلهایتان ظرف دانش و چراغ هدایت باشد. از جانتان علم و از دلتان نور به امت اسلامی افاضه بشود، چون علم بدون ایمان سودی ندارد، لذا فرمود: به عالم شدن بسنده نکنید، از یک طرف عالم شدن و از طرف دیگر چراغ هدایت را فرا راه دیگران قرار دادن.
بعد از این که این سلسه سخنان حکیمانه امام مجتبی - سلام الله علیه - تمام شد، درباره امامت و خلافت سخن گفت، فرمود: بعد از من حسین بن علی - علیهما السلام - به مقام امامت و خلافت می رسد. این مقام مخصوص آن حضرت است، گرچه تو ای ابن حنفیه فرزند علی بن ابیطالب و برادر ما هستی، اما مقام امامت ارثی نیست که مانند امور دنیائی هر فرزندی از پدرش ارث ببرد. بلکه موهبتی است بعد از من امامت مخصوص حسین بن علی بن ابیطالب است، مبادا در این کار طمع کنی و بگوئی من هم فرزند علی و برادر حسن بن علی هستم لذا من هم شایسته مقام امامت و خلافت می باشم. وقتی این سخنان را ابن حنفیه از امام حسن - علیه السلام - شنید، به آن حضرت عرض کرد: آیا من مجاز هستم عقیده ام را درباره امامت و خلافت مطرح کنم؟ حضرت (علیه السلام) فرمود: بگو: عرض کرد: عقیده ام آن است که این مقام مخصوص حسین بن علی بن ابیطالب است. حسین بن علی بن ابیطالب - سلام الله علیهما - درجاتی دارد که ما آن را نداریم. چندین خصوصیت ممتازه در حسین بن علی - علیهما السلام - است که ما فاقد آنها هستیم: کان اعلمنا واحلمنا و اقربنا الی رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رحماً و کان فقیهاً قبل ان یخلق و قرأ الوحی قبل ان ینطق. او در عالم غیبت به کرسی فقاهت رسیده و قبل از این که به عالم ناسوت بیاید، عالم بود. او علمش را از مکتب و مدرسه نیاموخت و چیزی از این راه نیندوخت. او قبل از آن که به این عالم بیاید در عالم دیگر فقیه بود.
علی بن ابیطالب - سلام الله علیه - فرمود: اول کسی پیامبر را تصدیق کرد، من بودم و من وقتی پیامبر را تصدیق کردم که هنوز آدم ابوالبشر بین ملکوت و ناسوت یا بین جبروت و ملکوت و بین عالم عقل و مثال بود. هنوز آدم ابوالبشر به مقام کمال وجودی اش نرسیده بود و در آن عالم همه اهل بیت حضور داشتند که من پیامبر را تصدیق کردم
؛ لذا ابن حنفیه می گوید: حسین بن علی کان فقیها قبل ان یخلق. قبل از اینکه به حرف بیاید، قاری وحی بود. وحی را می دانست و وحی را می خواند. یا قبل از آن که وحی به عالم نطق و لفظ تنزل کند و به کسوت عبادت در بیاید، حسین بن علی عالم به وحی بود. این ها همه نگارانی بودند که به مکتب بشری نرفتند و به تعلیم الهی با یک غمزه مسئله آموز صد مدرس شدند. این ها در کنار مکاتب بشری درس نخواندند، علوم شان مستقیماً از راه رسالت خاتم الانبیاء - علیه آلاف التحیه و الثناء - به خدای سبحان می رسد. وقتی ابن حنفیه گزارش اعتقاد خود را در محضر امام مجتبی - سلام الله علیه - داد، روشن شد که دیگر او درباره امامت ادعائی ندارد.
در یکی از مسافرتها حسن بن علی - سلام الله علیهما - به پای درختی خشکیده ای تکیه داد که دیگری هم در جوار حضرت (علیه السلام) قرار داشت. آن شخص به حضرت عرض کرد: اگر این درخت سبزه بود و میوه و خرما می داد در این هوای گرم ما از خرمای این درخت استفاده می کردیم. حسن بن علی - علیهما السلام - براساس این پیشنهاد دعائی فرمودند و آن درخت پژمرده و خشکیده سر سبز و شاداب شد و میوه ای داد. ساربانی که آنجا بود گفت حسن بن علی سحر و جادو کرد. امام مجتبی (علیه السلام) - سلام الله علیه - فرمودند: این سحر نیست ولکن دعوة ابن نبی مستجابه
دعای فرزند پیامبر است که مستجاب شد.
اگر کسی به سر عبادت برسد معبود خود را مشاهده می کند قهراً خواسته او خواسته معبود است و اگر چیزی را بخواهد انجام می گیرد. در ذیل آیه مبارکه(
وَمَا تَشَاءُونَ إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّـهُ
)
، این روایت شریف است که: معصوم - علیه السلام - فرمود: ان قلوبنا اوعیة اراده الله
، دلهای ما ظرف اراده خدا است. خدای سبحان اگر در جهان کار مشخصی انجام می دهد، با اراده جزئی انجام می دهد و این اراده خدا صفت فعل خدا است و زائد بر ذات است و در یک موجودی ممکن و در محل و مظهر ممکن ظهور می کند، و آن مظهره قلب معصوم اولیاء الهی است. لذا استاد علامه طباطبائی - رضوان الله علیه - می فرمودند: معنای صلوات بر محمد و آل محمد - علیهم افضل صلوات المصلین - این است که: خدایا آن رحمتت را بر این ها نازل کن که از این ها به ما برسد. اگر یک کشاورزی بخواهد مرکز کشتش رشد کند، از خدا بارون می خواهد. باران بالاخره باید از بالا ببارد. اول فضا را سیراب می کند، بعد به زمین می رسد. رحمت اگر بخواهد ببارد اول بر این خاندان می بارد، بعد به دیگران می رسد، لذا همین طلب رحمت کردن مستلزم استجابت دعاء است. از این نظر معصومین فرمودند ان قلوبنا اوعیة اراده الله.
مرحوم سید حیدر آملی این سخن بلند را نقل فرمود و به مرحوم محقق طوسی منسوب است که درباره ولی عصر - ارواحنا فداه - گفته می شود وبیمنه رزق الوری و بوجوده ثبتت الارض و السماء
، از ادله دیگر اثبات این مطلب آسان است.
در یکی از سفره های پر برکت حسن بن علی - علیه السلام - که حضرت در حالی که وسائل نقلیه و مرکوب های راهوار داشتند، مع ذلک برای اینکه فیض بیشتری برده باشند پیاده به مکه مشرف می شدند، در یکی از این مسافرت ها پای مبارک آن حضرت آماس کرد؛ به خدمتگزارش فرمود: این پول را بگیر و چند قدم جلوتر مرد سیاه چهره ای می آید این پول را به او بده و روغنی دارد از او بگیر و بیاور که من به پایم بمالم تا درمان بشود. همه اینها با استفاده آن علم درونی امام حسن بن علی - علیهما السلام - است. خدمتگزار حضرت جلو رفت و دید با همان نشانه و خصوصیاتی که امام فرمود مردی سیاه چهره می آید. از او پرسید: چنین روغنی داری که برای ورم پا مفید باشد؟ گفت: آری. گفت این پول را بگیر و آن روغن را بده. گفت: برای که می خواهی؟ گفت: برای حسن بن علی. این مرد سیاه چهره گفت: حسن بن علی مولای من است و من به او ارادت دارم این روغن را بگیر و ببر. گفت: من باید این روغن را از شما بخرم و شما اگر ارادتی داری به حضور مولایم شرفیاب شو و در آنجا عرض ارادت کن. پول را داد و روغن را گرفت و با هم به حضور حسن بن علی - علیهما السلام - شرفیاب شدند. این مرد بین مکه و مدینه در آن هوای سوزان به امام مجتبی یک مطلبی پیشنهاد داد، عرض کرد: یابن رسول الله شما از خدای سبحان مسئلت کنید که فرزندی به من می دهد شیعه و از دوستان شما باشد. من وقتی از منزل به قصد مسافرت بیرون می آمدم عیالم باردار بود، دعا کنید وقتی فارغ می شود فرزندی باشد که جزء دوستان شما باشد. این را بعنوان بهترین دعا از امام مجتبی (علیه السلام) مسئلت کرد و ایشان فرمودند: خدا به تو فرزندی داد که شیعه است و ما را دوست دارد
این تلاش یک انسان سیاه چهره زیر آسمان سوزان حجاز است. بعنوان دعائی که از امام زمانش می خواهد، نخواست که خدایا به من مال و مسکن بده یا خدایا به من دنیا بده، بلکه او فرزند صالح می طلبد. چون یکی از بهترین برکات حیات انسانی داشتن فرزند صالح است که تا زنده است و طلب مغفرت می کند آثار خیر برای گذشتگان محفوظ خواهد بود.
و من تلی فیه آیة من القرآن کان کمن ختم القرآن فی غیره من الشهور
.
عظمت ماه مبارک رمضان به نزول قرآن کریم است و دستور تلاوت قرآن کریم را در این ماه حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) آن چنان تبیین می کند که اگر کسی یک آیه در این ماه تلاوت کرد مثل آن است که یک قرآن در غیر ماه مبارک رمضان ختم کند.