گفتار هفدهم «حاوی مباحث» :
قیامت باطن دنیا است
انسان ها فضای بهشت را نورانی کرده اند
جهنمی ها در راه جهنم افتان و خیزان می روند
قبر یعنی برزخ و برزخ یعنی قبر
انسانی که به طرف فضلیت می رود احساس سبکباری می کند
علی فرمود در شگفتم که بعضی خود را گم کرده اند و جستجو نمی کنند
قیامت ۵۰ ایستگاه کنترل دارد
ظاهر انسان با ظاهر عبادات و باطن انسان با باطن عبادت در ارتباط است. یک انسان ناقص از ظاهر عبادات برخوردار است و یک انسان کامل از باطن عبادت برخوردار می باشد و هر انسانی در قیامت بصورت آن اخلاق و ملکات درونی خود محشور می شود اگر اهل عبادت بود و به اسرار عبادت رسید، در قیامت به بهترین چهرهای نورانی محشور می شود؛ و اگر جزء افراد عادی بود، بصورت یک انسانی در می آید که فقط جلوی پای خود را می بیند و به اندازه خود نور می دهد؛ و اگر معاذالله اهل عبادت نبود، بصورت ملکات دیگری در می آید که خودش آن ملکات را تحصیل کرده و پرورانده است، او بصورت انسان محشور نمی شود.
در روز قیامت انسانها بصورتهای گوناگون محشور می شوند. وقتی نفخ صور شود، فوج فوج و گروه گروه به قیامت می آیند:(
يَوْمَ يُنفَخُ فِي الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْوَاجًا
)
ذیل این آیه مبارکه از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - نقل شده است که عده ای در قیامت بصورت حیوانات محشور می شوند و اسامی آن حیوانات را هم در این روایت برده اند
آنها که بصورت حیوانات محشور می شوند برای آن است که سر آنها در دنیا حیوانی بود؛ خوی و ملکات آنها ملکات حیوانی بود: فالصوره صوره انسان والقلب قلب حیوان
علی - علیه السلام - فرمود: بعضی صورتشان صورت انسان است، اما سیرت و حقیقتشان حقیقت حیوان است.
قیامت، باطن دنیا است و افراد هم بصورت باطنی شان محشور می شوند. روی این اصل که هر چیزی ظاهر و باطنی دارد، آخرت باطن دنیا است و انسان در آخرت بصورت باطن های خود در می آید؛ لذا عده ای در آخرت به صورت حیوان و عده ای هم بصورت انسان محشور می شوند. و آنهائی هم که بصورت انسان محشور می شوند یکسان و یکنواخت نیستند. بعضی فقط جلوی خود را نور می دهند و بعضی هم یسعی نورهم بین ایدیهم و ایمانهم
، نورشان در جلوشان و طرف راستشان در حرکت است که هم آنها را نور می دهد و هم دیگران را نورانی می کند و صحنه قیامت را هم نورانی می نماید.
در بهشت که هوا و فضا روشن است، روشنائی فضای آن بوسیله ماه و ستاره و نورهای ظاهری نیست بلکه خود انسان است که آن فضا را نور می دهد. اینطور نیست که در خانه بهشتی چراغ و یا در فضای بهشت آفتاب و ماه باشد، بلکه آفتاب و ماه برچیده می شود:(
إِذَا الشَّمْسُ كُوِّرَتْ
*وَإِذَا النُّجُومُ انكَدَرَتْ
)
. هم ماه و هم آفتاب تیره می شوند و هم ستارگان بساطشان را جمع می کنند. وقتی یک نور جدیدی در فضا می تابد می گویند این چه نور است. می گویند نور مؤمن است که از غرفه ای به غرفه دیگر می رود. این باطن انسان است؛ این باطن عبادت است. باطن نماز و روزه و جهاد و حج همان نور است. زیرا هر یک از عبادات اسراری دارند و اسرار عبادات هم عبارت از همان نورانیتهای جهان غیب است. اگر یک وقت خدای سبحان درباره بعضی تعبیر فرمود(
وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا يَمْشِي بِهِ فِي النَّاسِ
)
ما برای عده ای نور قرار دادیم که در بین مردم بعنوان نور حرکت می کنند، این نور در قیامت ظاهر می شود. هر که نور دارد فضا را روشن می بیند و هر کس نور ندارد در ظلمت و تاریکی است.
اینطور نیست که جهنمی ها راه جهنم را ببینند، بلکه افتان و خیزان می روند. ندیدن راه هم یک عذاب و بلائی است. اینطور نیست که راه صاف و روشن باشد و روشنائی راه را ببینند و طی کنند. این طور نیست که جهنمی در جهنم جای او وسیع باشد. باطن انسان جهنمی تنگ و بسته و محدود است و او در هر سه عالم در تنگنا است. باطن انسان مؤمن باز و روشن است و او در هر سه عالم در وسعت و فسحت است. مؤمن هم در دنیا وسعت زندگی می کند و هم در برزخ و قیامت؛ کافر و منافق، هم در دنیا در مدار بسته زندگی می کند و هم در برزخ و جهنم. یک مؤمن در دنیا از شرح صدر برخوردار است و چیزی او را سراسیمه و دست پاچه نمی کند. هر حادثه ای که برای او پیش بیاید به عنوان یک مکتب و کلاس امتحان تلقی می کند. طوری نیست که با یک حادثه دست از تکیه گاهش که خداون سبحان است بردارد. هیچ امری او را از مسیر راست بیرون نمی برد و بر دل او مسلط نمی شود، جان او را مهار نمی کند، لذا غمگین نیست.
وقتی شاگردان رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - در محضر آن حضرت مطالب را می نوشتند هر چه حضرت می فرمود آنها ضبط و یادداشت می کردند. به بعضی از اینها گفتند شما چرا تمام حرف های پیامبر را می نویسید؛ او گاهی در حال غضب است حرفهای تند دارد و گاهی در حال نشاط است حرف های نرم دارد؛ شما سخنان عادی او را بنویسید نه هر چه او می گوید. ممکن است که در حال عصبانیت سخن بگوید و یا در حال نشاط و رضا سخن بگوید، آن سخنان که قابل نوشتن نیست. لذا به حضرت (صلی الله علیه و آله و سلم) عرض کردند: آیا هر چه شما فرمودید بنویسیم ولو در حال عصبانیت و یا در حال نشاط و سرور سخن می گوئید؟ فرمود: من هر چه می گویم یاداشت کنید. عرض کردند: فی الرضا والغضب؟ فرمود: فی الرضا والغضب
زیرا در حال غضب، غضب ما برای خدا است و جز حق نمی گوئیم؛ در حال نشاط، نشاط و سرور ما برای خدا است و جز حق نمی گوئیم. چیزی ما را به خود مشغول نمی کند که ما در اثر اشتغال به غیر خدا سخن باطلی بگوئیم.
مؤمن از شرح صدر برخوردار است هرگز نمی گوید این حادثه را چگونه جبران کنیم و به چه کسی پناه ببریم چون از شرح صدر برخوردار است. دنیا نمی تواند او را در فشار قرار بدهد و هیچ عاملی نمی تواند او را در مضیقه قرار بدهد. و همین معنای شرح صدر و وسعت او در برزخ ظهور می کند. هنگام مرگ هیچ فشاری برای مؤمن نیست، هیچ رنجی ندارد، قهراً در برزخ هم در فسحت و وسعت است و در فشار نیست.
قبر یعنی برزخ، برزخ یعنی قبر. بیش از سه عالم نیست: دنیا، برزخ، قیامت. در برزخ برای مؤمن هیچ فشاری نیست، زیرا او در دنیا با شرح صدر به سر برده و در شرح صدر زندگی می کند. در قیامت کبری هم که فرشتگان می گویند:(
سَلَامٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهَا خَالِدِينَ
)
جاهای وسیع باز در اختیار اهل بهشت است که اگر همه اهل دنیا بخواهند در خانه بهشتی وارد بشوند جا دارد. این چه عالمی است که خانه هر بهشتی اینقدر وسیع است؟ اما کافر که از شرح صدر برخوردار نیست گرفتار تنگنای طبیعت و ماده است و محکوم به باطن خود هست؛ هم در دنیا در مضیقه است و هم در برزخ و قیامت. در دنیا همواره به این فکر است که برداشتش بیفزاید و چیزی او را سیر نمی کند. چیزی غیر مؤمن را سیر نمی کند. آن قناعت است که انسان را سیر می کند که در غیر مؤمن نیست. روح قناعت را خدای سبحان به غیر مومن نمی دهد. او هرگز احساس آسایش و آرامش نمی کند. او مانند کرم پیله است که به دور خود می تند و هر چه بیشتر بتند محورش بسته تر و دیوارش محکم تر و در آن دیوار محبوس و اسیر می شود تا بمیرد. انسان دنیاپرست مثل کرم پیله است که به خود می تند و به تعبیر دیگری همواره مانند دوک نخریسی نخریسندگان است که همواره نخ می ریسند اما خود برهنه اند. چیزی در دنیا انسان کافر را راضی نمی کند. همین معنا در برزخ هم بنام فشار مرگ ظهور می کند اینطور نیست که او از دنیا راحت به برزخ منتقل بشود. اگر بخواهند دندان کسی را، بدون تخدیر و بی هوشی موضعی، بکشند چقدر رنج آور است؛ مرگ برای کافر و منافق این چنین است. چرا موقع کندن دندان انسان درد شدیدی احساس می کند؛ زیرا این عضو را می خواهند از انسان جدا کنند. روح می خواهد ارتباطش را از این عضو قطع کند، لذا رنج می برد، تمام اعضاء و جوارح انسان غیر مؤمن را از او می گیرند و این تعلق را قطع می کنند، مثل اینکه تمام دندانها را بدون بی حسی و بی هوشی بکشند. البته این یک مثل است وگرنه فشار مرگ برای کافر و منافق به حساب نمی آید، که او چقدر در فشار است.
همین معنا که در برزخ برای کافر هست در جهنم هم همراه اوست. در جهنم جای کافر تنگ است:(
أُلْقُوا مِنْهَا مَكَانًا ضَيِّقًا مُّقَرَّنِينَ
)
. جهنمی ها را با اعضای بسته در جای تنگ جهنم می اندازند. در جهنم میدان وسیعی نیست که هر جا بخواهد آزادانه حرکت کند. کسی که گرفتار طبیعت است در هر سه نشأه بسته است.
سر عبادت آن است که(
وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ
)
یکی از اسرار عبادات این است که اگر انسان این تعلق هائی که بین او و جهان طبیعت است یکی پس از دیگری باز کند، احساس آرامش و سبکباری کند. انسان می بیند اگر چند قدم بطرف فضیلت حرکت کرد احساس سبکی می کند. و اگر به طرف گناه قدم برداشت احساس می کند سنگین است. عبادت برای آن است که انسان را سبکبار کند: تخففوا تلحقوا
هر شب امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - برنامه ای در مسجد بعد از نماز عشاء داشتند. روز تازیانه در دست داشتند و وارد بازار می شدند؛ سخنرانی می کردند، مردم را به فقه فرا می خواندند که عالم به احکام بشوند تا کسی گران نفروشد، احتکار نکند، ربا نگیرد، کم ندهد، مشکلاتی فراهم نکند. وقتی حضرت با تازیانه وارد چهار سوق کوفه می شد همه دست از کار می کشیدند و می گفتند علی بن ابیطالب آمد. بعد می گفتند سمعاً و طاعه. در روز با تازیانه در بازار فرمان صادر می کرد. شب بعد از نماز عشاء با صدای رسا، هنوز نمازگزاران از مسجد بیرون نرفته اند، می فرمود: تجهزوا رحمکم الله
بارها را ببندید فردا می خواهیم حرکت کنیم. چون مؤمن باید این چنین باشد. اگر فردا را به حساب عمر خود بیاورد حق مرگ را اداء نکرده است. تا امروز جزء عمر ما بود، فردا را موظف نیستیم به حساب عمر خود بیاوریم که کار را به پس فردا حواله بدهیم؛ لذا هر شب می فرمود تجهزوا رحمکم الله. آن دستور شبانه و این فرمان روز در عین حال که تلاش و کوشش این بود که قلمرو حکومتش را به بیگانه نیازمند نکند، مع ذلک می فرمود خود را سبکبار کنید و دل به چیزی نبندید. اگر انسان دل به چیزی نبست احساس می کند که سبک است.
سر عبادت این است که انسان را چون فرشته سبکبال می کند، و ما اگر خواستیم ببینیم آیا به سر روزه، به سر جهاد، به سر حج رسیدیم، ببینیم آیا سبکبال شدیم یا خیر. این معنا را در خود دیدن سخت نیست. قرآن کریم به ما آموخت، فرمود:(
يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَيْكُمْ
أَنفُسَكُمْ
)
. مؤمنین مواظب جانتان باشید. از جانتان جدا نشوید، گاهی انسان خودش را گم می کند و نمی داند که گم کرده است. علی - علیه السلام - فرمود: عجبت لمن ینشد ضالته وقد اضل نفسه فلا یطلبها
من در شگفتم بعضی بدنبال گمشده خود حرکت می کنند که گمشده خود را پیدا کنند. گاهی انسان یک دفتر، یک خودکار، یک تسبیح، یک دستمال را گم می کند و به دنبال گمشده اش از این و آن سؤال می کند. حضرت علی (علیه السلام) فرمود من در شگفتم که بعضیی گمشده خود را می جویند و جستجو می کنند ولی خودشان را گم کرده اند و حاضر نیستند که از این آن بپرسدند که من خودم را گم کرده ام و کجا هستم. اینها برای خودشان به اندازه خودکار ارزش قائل نیستند. انسان وقتی سری به جای دستمال زد دید دستمال در جایش نیست می فهمد گم شده است وقتی سری به جای قلم زد، دید قلم در جایش نیست می فهمد گم شده است، همینطور دفتر و دستمال و... از این و آن می پرسد که قلم - دفتر - دستمال کجاست تا پیدا می کند؛ اما سری به جان خود نمی زند که ببیند جان او در جای خودش هست یا نه؛ اگر در جای خود نباشد پس جان خود را گم کرده است. جان ما یک جا و مقام معینی دارد. انسان جز بنده بودن و پرستیدن خدا جای دیگری ندارد. اگر انسان گفت من معلوم می شود در جای خود نیست و خود را گم کرده است. چه کسی باید او را پیدا کند؟ چه کسی باید به او بگوید تو این هستی، بیا این توئی خودت را بگیر؛ آن که تو پنداشتی عوضی رفتی، تو نیستی؟ درباره قم آمده است: لولاالقمیون لضاع الدین او لزال الدین
اگر اهل قم نبودند دین ضایع می شد. آن عده رفتند عده دیگری روی کار آمدند که حافظ آن معارف و احکام نبودند یکی از سرایندگان در آن عصر گفته بود:
شنیده ای که لولا القمی لضاع الدین
|
|
تو نیستی در زیر خاک مدفون اند
|
الان هم این چنین شد. اگر این حوزه و برکت فاطمه معصومه - سلام الله علیها - نبود، دین ضایع شده بود. انقلاب از آنجا شروع شد. یک انسان کاملی باید باشد که به افراد بگوید تو گم شدی این توئی خودت را بگیر. گاهی ممکن است انسان عمری را عوضی برود و نداند کیست. سر عبادت این است که انسان خودی خود را پیدا می کند. در کتابهای ادبی و عرفانی آمده است که محبی در خانه محبوب را زد، محبوب از درون خانه گفت: کیست؟ گفت: منم. آن محبوب از درون خانه به محب درب خانه گفت: تا تویی تو هنوز از تو نرفت، لائق آمدن داخل خانه نیستی. رفت و با تهذیب برگشت و دوباره در زد باز او از درون خانه گفت: کیست؟ گفت: توئی نگفت منم. گفت: اکنون بیا. این مثل برای آن است که گاهی انسان خودش را گم می کند.
در امالی
آمده است که حضرت عبدالعظیم حسنی - قدس الله نفسه الزکیه - فرزند چهارم امام مجتبی - سلام الله علیه - خود را به حضور انسان کامل امام دهم می برد
و عرضه می کند و می گوید عقاید و افکار و اندیشه من این است، ببینید من سر جایم هستم یا گم شدم.
سر عبادت آن است که انسان بفهمد در جای خودش هست. باطن عبادت برای آن است که به انسان بگوید تو این هستی، سر جای خودت باش. اگر کسی به این جا رسید به سر عبادت توجه کرده است. فهمیدن، خواندن، نوشتن، باسواد شدن به همان مقداری که می داند اکتفاء نکردن جزء شعارهای مکتب ما است. خون هر شهیدی به اندازه معرفت او نهال مذهب را می رویاند و تقویت می کند. اینطور نیست که همه شهداء در یک درجه باشند. آن که عارف تر، عالم تر، فاضل تر، دانشمندتر، و با کمال تر است؛ مقام او بالاتر است.
در جنگ احد رسول خدا - علیه آلاف التحیه و الثناء - دستور دادند وقتی شهداء را می خواستند دفن کنند سرباز باسواد را جلو و سرباز بی سواد را پشت سر او دفن کنند، چون چند نفر را در یک قبر می توان دفن کرد. یک قبر وسیع کندند تا همه را با حفظ شؤون دفن کنند؛ که باید مصطجعاً نحوالقبله باشد؛ به پهلو بخوابانند نه به پشت. همه یک ردیف بطرف قبله خوابانده شوند، فرمود: جنازه آن سرباز باسواد را جلو بخوابانید و بی سواد را پشت سر که نعش انسان باسواد بالاتر از نعش آدم بی سواد است.
هر کسی به مقدار معرفتش می ارزد. علی - علیه السلام - فرمود: قیمة کل امرء ما یحسنه
. و این چنین نیست که اگر کسی گفت من در فلان رشته نظامی کار کرده ام دیگر راهی به درس و بحث نداشته باشد. علوم و معارف فراوان است و هیچ کس نمی تواند بگوید این راهی را که من رفتم راه تکامل عملی است، خیر. راههای علمی مختلف و مسائل علمی مختلف است. درجات علمی فرق می کند.
امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - به یک گروهی برخورد کرد که سلمان - رضوان الله علیه - در آن گروه بود: فقال لهم سلمان: قوموا، فخذوا بحجزه هذا فوالله لایخبرکم بسر نبیکم غیره
.
سلمان وقتی دید حضرت علی (علیه السلام) می آیند به آن جمعیت گفت برخیزید و دامان این مرد را بگیرید. والله غیر از علی - سلام الله علیه - کسی نیست که شما را به سر نبوت آشنا کند. ظاهر نبوت را شما می فهمید، اما سر و درون نبوت را غیر از علی کسی خبر ندارد.
چندین هزار نفر محضر مبارک رسول خدا را ادراک کرده اند اما آن چند هزار نفر یک طرف و امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - یک طرف. آنها به اندازه حضرت علی (علیه السلام) نه چیزیاد گرفتند نه حرفی تحویل دادند. عدد صحابه ای که رسول خدا را ادراک کردند از چند هزار نفر گذشته است همه آنها به اندازه امیرالمؤمنین نه مطلب یاد گرفتند و نه مطلب به مردم رساندند
لذا سلمان می گوید دامن علی را رها مکنید زیرا غیر از او احدی نیست که شما را به سر نبوت آشنا کند، که پیامبر به انسان چه می گوید.
انسان وقتی طبیعت را رها کرد با سر و باطن خود کار دارد؛ دیگر نه کسی با او کار دارد نه او با کسی کار دارد. بعد از رهائی بدن، انسان با سر خود کار دارد و لاغیر و مهمان اسرار خود است ولاغیر. آنگاه انسان باید سری به سرش بزند و ببیند چرا دعاهای او مستجاب نیست. آنها که انسان را می شناسند این دستورات را می دهند. وقتی به اهل بیت عصمت و طهارت مراجعه می کنیم می گوئیم ما کجائیم؟ ما باید کجا باشیم؟ آیا ما را پیدا کردید یا نه؟ آنها که به سر عبادت رسیده اند، باطن ما را می شناسند. علی - علیه السلام - فرمود: لوشئت ان اخبر کل رجل منکم بمخرجه و مولده و جمیع شأنه لفعلت
من اگر بخواهم تمام سرگذشت و اسرار تک تک شما را بگویم، می توانم. اینگونه از افراد باید به انسان بگویند تو گمشده ای یا نه و جای تو کجاست.
از امام معصوم - سلام الله علیه - سؤال کردند چرا دعاهای ما مستجاب نمی شود، مگر خدا نفرمود دعاء کنید من مستجاب می کنم؟ فرمود: لانکم تدعون من لا تعرفونه
شما کسی را می خوانید که نمی شناسید. شما خدا را نمی شناسید.
چه چیزی باعث می شود که ما خدا را نشناسیم با این که او نور السموات والارض است
این گرد و غبار خود ما است که نمی گذارد ما خدا را ببینیم وگرنه او که نقاب و پرده ندارد که: غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
ما برای اینکه ببینیم آیا خدا را می شناسیم یا نه، این بیان از امام صادق - سلام الله علیه - می تواند راهگشا باشد. فرمود: اگر شما خواستید دعای شما مستجاب بشود، از آنچه که پیش غیر خدا است ناامید بشوید.
قال ابوعبدالله جعفر بن محمد - علیهما السلام - اذا اراد احدکم ان لایسأل الله تعالی شیئا الا اعطاه فلییاس من الناس کلهم ولایکون رجاء الا من عندالله - عزوجل - فاذا علم الله عزوجل ذلک من قلبه لم یسئل شیئا الا اعطاه فحاسبوا انفسکم قبل ان تحاسبوا فان فی القیامه خمسین موقفاً. کل موقف مثل الف سنه مما تعدون ثم تلی هذه الایة:(
يَوْمٍ كَانَ مِقْدَارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ
)
.
اگر کسی خواست طوری مسئلت کند که هر چه از خدا خواست خدا عطا فرماید، از همه ناامید باشد. چطور انسان وقتی غرق شد دیگر به جائی تکیه ندارد. آنگاه(
دَعَوُا اللَّـهَ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ
)
همان حال را هم در جریان عادی داشته باشد. فرمود: از همه مردم ناامید بشوید تا خدا به سؤال شما پاسخ بدهد. از خودمان، از کارمان، از قدرت و مقاممان قطع علاقه کنیم و بعد مسئلت کنیم. یأس از غیر خدا و امید به خدا زمینه استجابت دعاء را فراهم می کند و وقتی خدا از قلب او این معنا را آگاه شد که او به خدا امید دارد و از غیر خدا نا امید است، چیزی از خدا نمی خواهد مگر آنکه خدای سبحان به او می دهد؛ این می شود سر دعاء و سر عبادت. قبل از آنکه شما را محاسبه کنند خود را به حساب بیاورید. ببینید دار و ندار شما چیست. اولاً ما وقتی خواستیم حسابرس خود باشیم، باید خود را بشناسیم، باید خودمان را پیدا کنیم، ببینیم کجا هستیم. اگر خودمان را پیدا کردیم و دیدیم که سر جای خود بود، آنگاه به حساب او می رسیم؛ اما اگر این درب و آن درب را گشتیم و خودمان را پیدا نکردیم، چگونه می توانیم به حساب خودمان برسیم؟ چرا یک عده وقتی به مقام می رسند همه چیز فراموششان می شود و یک عده ای هم وقتی به مقام می رسند هیچ تغییری پیدا نمی کنند؟ مال و علم و مقام در آنها تاثیری نمی گذارد؟ انسان برای این که ببیند خودش را گم کرد یا نه ببیند سواره است یا پیاده. اگر دید پیاده است خوشا بحالش و اگر دید سواره می رود بداند که خودش را گم کرده است. فرمود قیامت پنجاه ایستگاه کنترل دارد که هر کدام هزار سال طول می کشد
ذیل این آیه کریمه از سوره معارج در یک جلسه خصوصی درس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) معاذبن جبل در منزل زید بن ارقم از حضرت سؤال کرد: ما اطول هذا الیوم، یا رسول الله
. چه روز طولانی! یک روز معادل با پنجاه هزار سال. حضرت فرمود: قسم به ذات کسی که جانم در دست اوست، این قیامت پنجاه هزار سال برای مؤمن به مقدار صلوة مکتوبه و وقت نماز واجب خواهد بود، یک نماز ظهر حداکثر ده دقیقه طول می کشد. مؤمن همه این راهها را رفته است و به سر این عبادت رسیده است و معطلی ندارد.
معلوم می شود نماز یک سری و یک ظاهری دارد. عبادت هم یک سری و یک ظاهری دارد. اگر کسی توانست مسافت پنجاه هزار ساله قیامت را با نمازش بپیماید او به باطن عبادت رسیده است و هم اکنون خود را بیازماید ببیند اگر سبک و متواضع است، بداند که به مقصد می رسد وگرنه نمی رسد.
برخی سؤال می کنند که وقتی امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - وارد مسجد شدند و خود ابن ملجم را بیدار کردند، چگونه می شود؟
مختصراً آن که بعضی از علم ها است که تکلیف آور نیست و بعضی از آن تکلیف آور است. علم های عادی تکلیف می آورد. یعنی انسان باید از دشمن بپرهیزد و در معرض خطر نرود و مانند آن. اما آن علم های غیب و آن هائی که براساس ولایت است و با دید قضاء و قدر عالم می نگرد از آن جهت مثل یک فرشته ایست که می داند امشب در مسجد کوفه چه حادثه ای اتفاق می افتد. آن علم تکلیف آور نیست و براساس آن علم هر چه باید واقع می شود، این است که آنها در عین حال که به همه این افراد عالم بودند مع ذلک وظیفه دیگری هم داشتند.