گفتار نوزدهم «حاوی مباحث» :
هیچ بلائی بدتر از شک و تردید نیست
قلب کافر و منافق همواره در عذاب الیم است چ
انسان مردد به مقصد نمی رسد
عبادت نردبان است به آسمان برود یا چاه
هر خونی به یک اندازه می ارزد چ
تعین فائده عبادت است
محب با محبوب محشور می شود
شاکردان ائمه یکسان نبودند
اصبغ بن نباته و علی علیه السلام
خداوند متعال فرمود:(
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
)
این سر عبادات است. به یقین رسیدن یعنی به پایان نهائی عبادت و به کمال عبادت رسیدن. به سر عبادت رسیدن نه به این معنا است که عبادت کن تا به یقین برسی و اگر به یقین رسیدی عبادت لازم نیست تا به معنای غایت باشد، بلکه به معنای فائده و منفعت است. یعنی اگر خواستی یقین پیدا کنی راهش عبادت است و اگر خواستی یقین پیدا کنی به این که عالم مبدء و معاد و راهی دارد و سرنوشت انسان چیست، راهش عبادت است. بدون عبادت ممکن نیست کسی به اسرار عالمی پی ببرد. بدون عبادت ممکن نیست کسی آغاز و انجام عالم را بشناسد و یقین پیدا کند بلکه همواره در تردید است. کافر و منافق همواره در شک و تردیداند و هیچ بلائی بدتر از شک و تردید نیست که انسان را سرگردان می کند. وقتی خدای سبحان عذاب منافقین و کفار را تبیین می کند می فرماید: فهم فی ریبهم یتردون. اینها در شکشان سرگردان اند و راه خروج ندارند؛ همواره در یک مدار بسته دور می زنند. تردید، آن رد مکرر است. کسی که راه بلد است مردد نیست؛ از آن راهی که آمد برمی گردد. کسی که راه بلد نیست، بیراهه می رود؛ چون بیراهه می رود، برمی گردد دوباره حرکت می کند؛ این رد مکرر را تردید می گویند. باب تردید و باب تردد رد مکرر است. و رد مکرر در اثر نابینائی است. کسی که راه را نمی بیند چند بار می رود و برمی گردد. کافر و منافق چون راه را نمی بینند همواره در شک اند و عمری را در عذاب تردید می گذرانند. در همان مدار بسته شک مکرر از سمتی به سمت دیگر حرکت می کنند و به نتیجه نمی رسند. تعبیر دیگر قرآن کریم این است که دلهای اینها گرفتار تردید است:(
إِلَّا أَن تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ
)
تا این قلب چنین هست، بسته است و راه را بلد نیست و سرگردان است؛ مگر آنکه دل تکه تکه و تقطیع بشود.
قلب کافر و منافق همواره در عذاب الیم است و نمی دانند به که تکیه کنند؛ لذا وقتی خدای سبحان بیان رسول خود را تشریح می کند، می فرماید: پیامبر به غیرمسلمین می گوید: فاین تذهبون. کجا می روید، راه غیر از این است. لسان(
فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ
)؟
که در قرآن کریم از رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - نقل شده است نشانه آن است که انسان عبادت کننده هدف دارد و راه بلد است و به مقصد می رسد، و انسانی که اهل عبادت نیست، نه راه بلد است نه هدف دارد نه می داند به کدام سمت برود؛ لذا رسول خدا می فرماید فاین تذهبون؟ کجا می روید؟ وقتی هم که خدای سبحان رسولش را می ستاید، می گوید من پیامبری را فرستادم که هم هدف دارد و هم راه را بلد است:(
وَالنَّجْمِ إِذَا هَوَىٰ
*مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَىٰ)
سوگند به ستاره وقتی که به شما نزدیک شده و نور می دهد، رهبر و پیامبر شما نه گرفتار غوایت است و نه گرفتار ضلالت. غوایت بی هدفی است و ضلالت بیراهی است. آن کس که نمی داند چه کند بی هدف است آن که می داند چه کند اما راه را بلد نیست ضال و گمراه است. آن مسافری که می داند باید به سمت مکه حرکت کند و هدفش زیارت کعبه است او هدف دارد ولی راه را بلد نیست؛ آن کسی که باید راهنمای او باشد هم باید از هدف او باخبر باشد و هم راه آن هدف راه بشناسد. انسان چون مسافری است که عوالمی را پشت سر گذاشته و عوالمی را در پیش روی دارد؛ هم هدف دارد هم راه. کسی که انسان کامل است هم هدف را می شناسد هم راه را می داند و آن امام و پیمبر است که باید رهبری مردم را بعهده بگیرد.
یک انسان مؤمن مطمئن و راحت است و هدف و راهش هم مشخص است لذا سرگردان نیست. وقتی که خدای سبحان مؤمنین را می ستاید، می فرماید: اینها آرامند. در جنگها وقتی از مؤمنین یاد می کند، می فرماید:(
فَأَنزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ
)
؛ یا: انزل سکینة علیهم
پیامبرش و مؤمنین را با سکونت و طمأنینه و آرامش می ستاید. مؤمن در سکونت و آرامش است و کافر در تردید.
انسان مردد نمی آرمد و به مقصد هم نمی رسد. این خصیصه و سر عبادت است. عبادت کن تا به یقین برسی نه اگر به یقین رسیدی عبادت را رها کن. مثل این که به انسان می گویند اگر خواستی به سقف برسی و پشت بام را ببینی از نردبان استفاده کن؛ پله های نردبان را طی کن تا پشت بام را ببینی. این نه به آن معنا است که وقتی پشت بام را دیدی بگوئی نردبان چیست: زیرا اگر گفتی نردبان چیست همان لحظه می افتی. در اثر تکیه به این نردبان است که پشت بام را می بینی. عارف اگر به مقام یقین می رسد چون به عبادت متکی است و اگر به جائی رسید که یقین پیدا کرد و عبادت را ترک کرد، ترک عبادت همان و سقوط همان؛ لذا هیچ کسی ممکن نیست در هیچ مرحله ای بی نیاز از عبادت باشد:(
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
)
.
بندگی برای بنده ذاتی او است، خواه در دنیا خواه در آخرت، منتها در آخرت عبودیت بنحوه دیگر ظهور می کند. در دنیا به صورت نماز و روزه است و در قیامت که به انسان می گویند: اقرء وارق. آنجا جای عمل نیست، بلکه جای ظهور نتایج اعمال است. می گویند آنچه که در دنیا از آیات خوانده ای یکی پس از دیگری در این جا ظهور می کند و یکی پس از دیگری بالا می روی: اقرء وراق
نه یعنی در قیامت قرائت بکن و بالا برو. اولاً هم در دنیا به ما می گویند بخوان و بالا برو و به این حد اکتفاء نکن چه آیات قرآن خزائن الهی است، بخوانید و بالا بروید و هر درجه ای که گرفتید پله ای باشد که شما را بالاتر ببرد و شما را متحرک کند نه همانجا بایستید و ثانیاً در قیامت هم به اینها گفته می شود این درجاتی که می بینید محصول کارهای دنیائی شما است. ظهور کارهای دنیا در قیامت به این است که هر چه در این جا خواندید در قیامت بصورت ترقی نصیب شما می شود.
بنابراین عبادت نردبان است. گاهی انسان این نردبان را می گیرد به دورن چاه می رود، مثل یک کسی که منافقانه یا ریاکارانه عبادت می کند؛ عبادت می کند تا دیگران او را ببینند و پیش دیگران عزیز باشد، این شخص نردبان را گرفته و بطرف چاه می رود. این نردبان را وقتی شما به دست یک مغنی و چاه کن بدهید که کارش چاه کندن است، به چاه می رود، و وقتی به یک مهندس برق بدهید، بطرف بالا می رود؛ پس بستگی دارد که این نردبان را بدست چه کسی بدهید.
منافقین عبادت را انجام می دهند که پائین بروند و مؤمنین عبادت را انجام می دهند که بالا بروند. برای مؤمنین این نقش را دارد که(
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
)
برای منافقین این نقش را دارد که(
فَهُمْ فِي رَيْبِهِمْ يَتَرَدَّدُونَ
)
.
این نردبان هر چه پله هایش بیشتر باشد یک مغنی چاه کن به عمق چاه بیشتر فرو می رود و یک منافق هر چه بیشتر عبادت کند، چون ابن ملجم در می آید می شود: اشقی الاولین والاخرین. و از آن طرف هر چه درجات ایمان بیشتر باشد، می رسد به جائی که به جز خدا نبیند. این باطن عبادت است. باطن عبادت با باطن ما کار دارد. ما اگر در باطن احساس آرامش کردیم، می فهمیم به سر عبادت رسیده ایم؛ لذا چیزی ما را نمی لرزاند، هیچ حادثه ای ما را نگران نمی کند.
مثلاً شهدای کربلاء با دیگر شهداء فرقشان این است که اینها اصلاً به این فکر نبودند که جنگ نابرابر است و ما چیزی نداریم. همه شهداء به مقام والای شهدای کربلا نمی رسند. چون یک وقت انسان سخنش این است که ما با دشمن قوی چه کنیم. سعی می کند حداکثر تلاش را فراهم می کند تا خود را برابر کند و یا اگر نا برابر بود احساس نگرانی می کند؛ یک وقت اصلاً احساس نگرانی نمی کند. در جنگی که اصلاً سلاح خودی به هیچ وجه قابل قیاس با سلاح دشمن نیست اینها اصلاً سخنی ندارند به اینکه ما سلاحمان کم است یا عدد و وعده و آمارمان کم است؛ اینها مطرح نیست. آن روز اگر می شناختند یاران سالار شهداء - سلام الله علیه - کیانند، همه اموال آنها را مصادره می کردند و همه بستگان را در زحمت قرار می دادند. در حالی که یاران حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) روز عاشورا اسامی خود را در چله های تیر می نوشتند و آن تیرها را به سمت اردوی عمر سعد رها می کردند که بگویند ما ناشناس نیستیم؛ ما چهره های شناخته شده اسلام هستیم. و اگر هم خواستید اموال ما را مصادره کنید، آزادید. اینطور نیست که ما از ترس و مخفیانه به اینجا آمده باشیم.
عده شهید و عالم می شوند اما همه یکنواخت نخواهند بود. هر خونی به یک اندازه می ارزد. آن که به سر عبادت رسید، ممکن است یکنفره بتواند در برابر سیل تهاجم سدی پولادین باشد. به این فکر نباشیم که جهنم نرویم، به این فکر نباشیم که وارد بهشتی بشویم که تجری من تحتها الانهار چون مقامات بیش از این ها است، فرمود:(
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
)
.
چیزی کمتر از یقین در عالم خلق نشده است و نعمتی هم گرانبهاتر از نعمت یقین نیست: ما انعم الله علی عبد اجل من الیقین
هیچ نعمتی جلال مندتر از نعمت یقین نیست. چون یقین باطن عبادت است، به عبادت متصل است. بدون عبادت انسان نمی تواند یقین پیدا کند. ممکن است کسی عالم بشود اما به سر عبادت نرسد؛ یک عبادت صوری داشته باشد؛ او اهل یقین نیست؛ او اگر هنگام گناه یا امتحان رسید دستش می لرزد؛ احیاناً ممکن است از آیات الهی بیرون بیاید مثل بلعم باعور
که از پوست درآمد:(
وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ الَّذِي آتَيْنَاهُ آيَاتِنَا فَانسَلَخَ
مِنْهَا فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطَانُ
)
فرمود ما آیات و انوار را به او دادیم و این لباس نورانی را در بر او کردیم اما او عملاً از این لباس درآمد. گاهی خداوند به انسان لباس بزرگی می پوشاند ولی او عملاً این لباس را می کند. برهنه می شود و وقتی برهنه شد شیطان او را دنبال می کند.
پس اگر خواستیم ببینیم عبادات ما مغزی دارد یا نه، ببینیم به یقین رسیده ایم یا نه؛ چون یقین را خدای سبحان فائده عبادت می داند و این یقین محبت می آورد. انسان تا به چیزی معرفت پیدا نکند محبت پیدا نمی کند و انسان به مقدار محبتش می ارزد و با محبوبش محشور می شود. اگر یک وقت انسان خواست دوست علی و اولاد علی -عليهمالسلام
- بشود که ذخیره ای بالاتر از مسئله تولی و تبری نیست
یعنی باید بعد از معرفت خدا آنها را اولیاءاش قرار بدهد. این جزء بهترین دعاهاست. مگر دوستی کار آسانی است؟ به رسمیت شناختن غیر از دوست داشتن است. یک وقت انسان موظف است به کسی از نظر برنامه های نظامی یا قانونی احترام بگذارد اما دوست داشتن حساب دیگری است. انسان پیش عده زیادی درس می خواند اما گاهی یکی از آن اساتید را دوست دارد. دوستی غیر از تعظیم و تجلیل و تکریم است. آن سر سپردن و دل بستن چیز دیگری است. گفتند سعی کنید علی و اولاد علی (علیه السلام) را دوست داشته باشید؛ این دوست داشتن ذخیره و یکی از ارکان اصلی دین بنام ولایت است. تنها آنها را بعنوان سرپرستی قبول کردن نیست بلکه باید در تمام نمازها بیاد اینها باشیم. کدام نماز است که سخنی از علی و اولاد علی در او نیست؟ کدام نماز است که در او تشهد نیست؟ در تشهد یکی از واجباتش این است که بگوئیم اللهم صل علی محمد و آل محمد. این در متن عبادت ما است. در کنار شهادتین درود بر این خاندان در متن عبادت است. سخن از تجلیل و تکریم قانونی نیست که آنها هر چه گفتند ما اطاعت کنیم؛ این مرحله اول پیروی است. این که به ما گفته اند دوست آنها باشید، دوستی به آسانی نصیب کسی نمی شود؛ و دوستی بی معرفت میسر نیست و معرفت باطن عبادت است. همه کارهای ما که صبغه عبادی دارد باید به این باطنش که یقین است، برسد.
در روایت امام صادق - سلام الله علیه - آمده بود اگر مؤمن با قلبش متوجه خدای سبحان بشود، خدا هم وجهش را متوجه او خواهد کرد و دلهای مؤمنین را نسبت به او دوست می کند
بعد از آنکه او محبوب خدا شده است، چیزی بهتر از آن نیست که انسان در اثر محبت محبوب خدا بشود.
ابن مسعود گفت: ما همسفر رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - بودیم. در بین راه یک اعرابی درشت صوت با صدای بلندی صدا زد: یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم). رسول خدا فرمود: چه می خواهید؟ گفت: المرء یحب القوم ولا یعمل باعمالهم. گاهی می شود که انسان دوست یک گروه است اما کار آنها را انجام نمی دهد؛ به آنها علاقه مند است ولکن کاری را که انجام می دهند این شخص انجام نمی دهد. فقال رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم): المرء مع من احب
فرمود انسان با محبوبش هست یعنی اگر محبتت محبت صادق است با محبوب خود محشوری. چگونه ممکن است دوست. آنها باشی و کار آنها را انجام ندهی؛ و اگر دوست آنها هستی یقیناً صفت آنها را هم نداری پس با آنها نیستی و این یک محتت صادقی نیست. دوستی منهای اطاعت، دوستی نیست؛ بلکه تمنی است. محبت آن است که زمام کار را بعهده بگیرد و تصمیم گیرنده محض باشد. محبت آن مرحله عالیه اراده است. چگونه ممکن است محبت باشد و انسان به میل خود عمل بکند، نه به رضای محبوب. این اعرابی چه کسی بود و چطور این سؤال را کرد و این جواب بلند رسول خدا - علیه آلاف التحیه و الثناء - که جزء اصول کلیه است: المرء مع من احب، چیست؛ جای بحث دارد.
وقتی رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - لحظه های آخر عمر مبارک را می گذراندند، عده ای گریه می کردند. حضرت فرمودند: چرا گریه می کنید؟ عرض کردند: برای چند جهت: اول آنکه شما را از دست می دهیم و محبوب را از دست دادن گریه دارد. دوم وحی از این به بعد قطع می شود و اخبار آسمان دیگر به زمین نمی رسد. سوم برای این گریه می کنیم که نمی دانیم بعد از شما تکلیف چه خواهد شد و کار بدست که می افتد و ما از آینده نگران هستیم
دراثناء این جریان سخن دیگری نیز نقل شده است. در آنجا رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - به امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - می فرماید: یا علی! اذا انامت فغسلنی
یا علی بعد از آنکه من رحلت کردم من را غسل بده و وقتی تجهیز تمام شد و کفن کردی اطراف کفنم را بگیر و مرا بنشان. وقتی اطراف کفنم را گرفتی و مرا نشاندی، هر چه خواستی از من بپرس و من هر چه گفتم یادداشت کن.
(آیا اینها علومشان با مرگشان از بین می رود؟ آیا اینها از مکتب بشر علم آموختند که با مردن دیگر نتوانند معلم باشند؟ آن که با یک غمزه مسئله آموز است، بعد از مرگ نیز هست.) اسراری را که خواستی از من بعد از رفتن بپرس که در حال رفتن بر شما چه گذشت؛ وقتی وارد آن عالم شدی چه دیدی؛ چگونه دنیا را سر گذاشتی. این سلسله علوم علومی نیست که در مکتب و مدرسه بشری باشد.
یکی از شاگردان از امام - علیه السلام - سؤال کرد: آیا این صحنه اتفاق افتاد یا نه؟ امیرالمؤمنین هر چه خواست سؤال کرد و رسول خدا هم فرمود و او یادداشت کرد یا صرف وصیت بود؟ فرمود: آری.
شاگردان ائمه -عليهمالسلام
- همه یک درجه و یکسان نبودند. ائمه -عليهمالسلام
- هم برای همه یک اندازهم مقام قائل نبودند. به بعضی ها اگر سؤال می کردند یک جواب سطحی می دادند و برای بعضی پیام می دادند که بیائید امشب دور هم باشیم. ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا. گاهی امام هشتم - سلام الله علیه - مرکوب مخصوص خود را بدنبال احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی
- که از شاگردان معروف حضرتش بود - می فرستادند که بیائید امشب پیش ما باشید. بعضی ها از راه دور سعی می کنند که به زیارت امام بروند اینها یکسان نیستند. وقتی صحبت ها با احمد بن محمد بن ابی نصر بزنطی تمام می شود و می خواهد مرخص شود، حضرت می فرمایند: نه، امشب شام را پیش ما باشد. وقتی هم که شام تمام شد می خواهد مرخص بشود، می فرمایند: نه، همین جا بخواب حضرت دستور می دهند رختخواب مخصوص خودشان را در پشت بام برای بزنطی بگذارند. هر سری را برای هر کسی نمی گفتند. همه شاگردان یکسان نبودند.
امیر المومنین - سلام الله علیه - دست کمیل بن زیاد نخعی را می گیرد و به بیرون از کوفه می برد و برای او درد دل می کند و آن حدیث معروف یا کمیل ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها
را بیان می کنند. ای کمیل این دلها ظرفها است، بهترین دل دلی است که ظرفیتش برای علوم و معارف بیشتر باشد
حالاتی که برای رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در اواخر عمر بود اسراری داشت و گوشه هائی از این اسرار از این حدیث پیداست که به امیرالمؤمنین می فرماید وقتی مرا غسل دادی کفنم را بگیر من را بنشان و هر چه خواستی از من بپرس و من هم می گویم و تو هم یادداشت کن
اما حضرت برای عده ای از توده مردم وقتی در اواخر عمر مبارک بود گریه می کردند حضرت فرمود: اما انکم المقهورون و المستضعفون بعدی
شما را ضعیف می کنند و حقتان را از بین می برند.
درباره جریان اواخر عمر مبارک امیرالمؤمنین است که اصبغ بن نباته که از شاگردان مخصوص امیرالمؤمنین است نقل می کند و می گوید
وقتی آن ضربت بر سر مطهر علی بن ابیطالب اثر کرد، عده ای از اصحاب آمدند و دیدند صدای گریه از درون خانه به گوش می رسد. اینها هم بی تابی و گریه کردند. حسن بن علی - علیه السلام - از خانه بیرون آمدند و فرمودند: چه خبر است. اصحاب و شاگردان گفتند: ما صدای گریه را از درون خانه شنیدیم و نتوانستیم تحمل بکنیم؛ مشتاق زیارت مولائیم. فرمود: حضرت در حالتی نیست که شما بتوانید با او ملاقات کنید، بروید. اصبغ بن نباته می گوید وقتی حسن بن علی - علیه السلام - دستور داد بروید زیرا امام ملاقاتی ندارد، همه رفتند، اما من ماندم. صدای گریه از درون خانه حضرت بلند شد و من هم گریه کردم. باز حسن بن علی - علیه السلام - از منزل بیرون آمده و فرمود: مگر نگفتم بروید. اصبغ می گوید: من عرض کردم دستور دادید ولی والله یا بن رسول الله ماتتا بعنی نفسی. قسم بخدا نمی توانم بروم، قلبم این جا است؛ نه پایم برای رفتن آماده است و نه قلبم مقاومت می کند؛ باید علی بن ابیطالب را ببینم و امام را زیارت کنم. امام حسن فرمود: پس صبر کن تا من بروم ببینم اجازه می دهند یا خیر. اصبغ بن نباته می گوید من چند لحظه صبر کردم، حسن بن علی - علیه السلام - رفتند از درون اجازه گرفتند و به من فرمودند: بیا. من رفتم. وقتی وارد شدم دیدم علی بن ابیطالب - سلام الله علیه - یک پارچه زردی را به سر مبارکشان بسته اند و خون هم مرتب از سر ریخته و رخسار شریفشان هم زرد شده است که من نتوانستم بین آن پارچه با رنگ مبارک صورتشان فرق بگذارم: من نمی دانم آن پارچه زرد، زردتر است یا صورت مبارک حضرت. آنگاه من خودم را به دامان حضرت انداختم و بوسیدم و گریه کردم. حضرت به من فرمود: لا تبک یا اصبغ فانها والله الجنه. اصبغ گریه نکن؛ قسم بخدا من به بهشت می روم. این سخن همانا کلام اهل یقین است. در دعای کمیل ملاحظه می کنید که چه جور حضرت دستور می دهند ناله کنید، گریه کنید، ضجه کنید. خدایا اگر مرا به جهنم ببری چه می کنم: صبرت علی حرنارک فکیف اصبر عن النظر الی کرامتک. آن نردبان یقین است. خلاصه آنکه فرمود: والله من به بهشت می روم.
انسان چراغ را روشن می کند و می بیند، و وقتی که دید دیگر نباید بگوید چراغ چیست. با چراغ می بیند و اگر چراغ نباشد که دیدنی نیست:)
وَاعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ
(
چطور شهدای کربلاء در شب عاشوراء جایشان را در بهشت دیدند؛ و اینکه ما می گوئیم خدایا شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بکن برای این است که آنها پشتازند. در بین ما کسی نیست که مانند شهدای کربلاء در شب عاشوراء جایشان را ببیند؛ به آن مقام رسیدن کار آسانی نیست که انسان جایش را در بهشت ببیند.
اصبغ بن نباته گفت: یا امیرالمؤمنین من هم می دانم که شما اهل بهشت هستید اما گریه من برای آن است که ما شما را از دست می دهیم، تکلیف ما چیست: انی اعلم والله انک تصیر الی الجنه. او هم شاگرد همان مولی است. در قرآن کریم آمده است یک عده صیرورتشان بهشت است، یعنی بهشت می شوند؛ نه به طرف بهشت سیر می کنند بلکه بهشتی شدن است.
اصبغ بن نباته عرض کرد: حدثنی بجدیث سمعته من رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - فقال: نعم الحدیث. یک حدیثی از پیامبر بفرمائید چون دیگر من حدیثی از شما نمی شنوم، آخرین حدیثی باشد که شما از پیامبر - علیه آلاف التحیه والثناء - نقل می کنید. فرمود: یک روزی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) من را خواند، فرمود: یا علی به مسجد می روی و مردم را دعوت می کنی بطرف خودت بیایند. خدا را حمد می کنی و بر من درود می فرستی، بر خدا ثناء بر من صلوات می فرستی. وقتی خطبه ات با این مقدمه شروع شد به مردم بگو: ایها الناس انی رسول رسول الله الیک م من پیام آور پیام آور خدایم. رسول خدا مرا فرستاد که پیام او را به شما برسانم و پیام رسول خدا این است: ان لعنة الله ولعنة ملائکته المقربین وانبیاءه المرسلین ولعنتی علی من انتهی الی غیر ابیه وادعی علی غیر موالیه او ظلم اجیرا اجره. لعنت خدا و فرشتگان و انبیاء بر کسی که به غیر پدرش انتساب پیدا کند و به غیر موالیانش ارتباط پیدا کند و این رابطه را قطع کند - حال این انتساب یعنی چه، این پدر به چه معنی است، این مولی به چه معنی است، هر کسی به گونه ای استفاده کرده است - لعنت خدا بر کسی که مزد اجیر را ندهد این چند چیز را به من فرمود، من هم آمدم به مردم گفتم. آنگاه کسی در بین جمعیت برخاست و گفت: این را توضیح بدهید؛ یعنی چه اینکه لعنت خدا و رسول و ملائکه بر کسی که به غیر پدرش انتساب داشته باشد یا به غیر موالیانش بپیوندد و ادعای غیر آنها را در سر بپروراند یا حق اجیر را ندهد و به اجیر ظلم کند. منظور چیست و کیست. امیرالمؤمنین فرمود: من این جریان را به پیامبر می گویم تا تفسیرش را از حضرت دریافت کنم و به شما بگویم. به حضور پیامبر آمدم و جریان را گفتم. حضرت فرمودند برو به مسجد این کلمات را تفسیر بکن و بگو: ایها الناس ماکنا لنجیئکم بشی ء الا وعندنا تاویله و تفسیره. مردم ما حرفی را نگفتیم که گنگ و مبهم باشد بلکه این سخن نیز تأویل و تفسیرش پیش ما است. این که ما گفتیم بر کسی که به غیر پدرش انتساب داشته باشد الا وانی انا ابوکم. من پدر شما هستم. هر کسی به پیامبر ارتباط نداشته باشد یعنی با پدرش ارتباط ندارد و بعد هم در این جریان انا وعلی ابو هذه الامة مطرح شد. هر کس به این پدر ارتباط نداشته باشد و فرزند این پدر نباشد مشمول لعنت خدا و فرشتگان خواهد بود.
حال چگونه انسان با پیامبر ارتباط پدری و پسری دارد جز از راه محبت. آیا محبت بدون معرفت و معرفت بدون اطاعت میسر است؟ آن اطاعت و عبادت های خدا به دستور پیامبر است که انسان را عارف و عارف را محب می کند: الا وانی انا ابوکم؛ الا وانی انا مولاکم؛ الا وانی انا اجیرکم. من مولای شما هستم ارتباطتان را قطع نکنید من اجیرم اجرتم را بدهید. چون(
قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ)
، محصول زحمات چندین ساله ام این است که شما دوست علی و اولاد علی باشید. دوست عترت طاهره باشید. وقتی نام اینها را می برند قلبتان باز بشود و نشاطی در جانتان احساس کنید. دستورات را از اینها بگیرید و پیروی ها را نسبت به اینها داشته باشید. مزد رسالت من محبت اینها است. و محبت هم محصول معرفت است و معرفت هم محصول اطاعت.
هر کسی نمی تواند دوست این خاندان باشد. مگر دوستی کار آسانی است؟ دوستی غیر از اطاعت کردن قانونی است. هر شاگردی به هر استادی علاقه ندارد. بلکه علقه و علاقه چیز دیگری است. دوستی علی و اولاد علی نه اینکه اینها هر چه گفتند فقط ما قبول کنیم و بگوئیم چشم، بلکه فوق این است. سخن از محبت است، اینها را باید با دل بپذیرید. اینکه می بینیم روی زمین جائی مثل ایران مورد تهاجم ابرقدرت ها نیست و علیرغم آن در این بحبوحه خطر با چند مرثیه مردم مهیا برای دفاع از این مملکت می شوند آن محبت به حسین بن علی است: والا کشور را غیر از این حفظ نمی کرد. این که می بینیم یک زن جوان فرزندش را در بغل می گیرد و شوهرش را بدرقه می کند و می گوید برو به جبهه در امان خدا، به همان عشق حسین بن علی است والا کشور را غیر از این حفظ نمی کرد. مردم که برای این و آن خون نمی دهند. هیچ کسی حاضر نیست اینگونه فداکار باشد جز به عشق و محبت این خاندان. چیز دیگری نیست، چون می داند وقتی شهید شد به این خاندان مرتبط می شود؛ هم بازماندگانش در اثر این ارتباط تامین اند وهم خود به سعادت ابدی رسیده است. این را می گویند محبت.
فرمود: من اجیرم کسی که مزد مرا نمی دهد از رحمت خدا و انبیاء و فرشتگان دور باد. مزد من این است که به اهل قربی مودت داشته باشید:(
قُل لَّا أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبَىٰ)
.
این محبت باطن عبادت است .بعضی دوست نمازند بعضی نمازگزارند. حسین بن علی - سلام الله علیه - عصر تاسوعا به قمر بنی هاشم فرمود از این ها مهلت بگیر، برای اینکه خدا می داند که من نماز را دوست دارم: و هو یعلم انی احب الصلوة له و کثرة الدعاء و الاستغفار. نفرمود شب عاشوراء را مهلت بگیر ما چند رکعت نماز بخوانیم، چون نماز را خیلی ها می خوانند. فرمود من نماز را دوست دارم، نماز محبوب من است و من می خواهم با دوستم امشب وداع کنم.
سخن از محبت است نه سخن از تکلیف و این محبت محصول آن معرفت است و آن معرفت باطن عبادت است.