گفتار پنجم «حاوی مباحث» :
هر چه در عالم است باطنی دارد
چرا رسول خدا را اباالقاسم نامیدند
جمع بین راه تحصیل و تهذیب ممکن است
انبیاء را تهدید کرده اند اما تطمیع نکرده اند
معنای سه طلاقه کردن دنیا
طلا و نقره نزد علی سنگ است
حیف است انسان بمیرد و اسرار را نبیند
برزگان گفته اند چشم ببندید تا ببینید
سرانجام انسان مردار می شود
نه تنها عبادات اسراری دارند بلکه هرچه در عالم دنیا است باطنی دارد. چون عالم دنیا تنزل یافته عالم های بالاتر از خودش می باشد، هرچه در عالم دنیا است نمونه آنچه که در عالم معنا است، خواهد بود. احکام و قوانین الهی هم که در عالم دنیا به صورت دین و دستورات عبادی ظهور کرده اند، اسرار و باطن هائی دارند. عبادات هم یک سلسله احکام و آداب و اسرار دارد که بحث و شرح هر قسمتی را عده ای از علمای اسلامی بعهده گرفته اند. مرحوم شهید اول - رضوان الله علیه - احکام واجبه نماز را در یک کتاب بنام الفیه نوشت. آداب مستحبه نماز را که تقریباً سه هزار عدد می باشد در یک کتاب بنام نفلیه جمع آوری نمودند
. اما مرحوم قاضی سعید قمی و دیگران تا حضرت امام خمینی - دام ظله - اسرار صلوه نوشتند.
اسرار صلوه غیر از آداب صلوه است. هر عملی که در جهان طبیعت است باطنی دارد که آن را سر آن عمل می گویند. نماز هم یک باطنی دارد که باطن نماز را سر آن می نامند. بعنوان نمونه گفته اند که القاب و اوصافی هم که برای ائمه -عليهمالسلام
- هست اسراری غیر از آن معانی ظاهری دارد. ما موظفیم این کلمات را بر زبان جاری کنیم اما باید بدنبال این باشیم که باطن این کلمات و اسرار این عبادات و الفاظ چیست.
شخصی خدمت امام صادق - علیه السلام - آمد و عرض کرد: چرا رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - را ابالقاسم می گویند
. فرمود برای اینکه حضرت یک فرزندی داشتند بنام قاسم و چون پدر قاسم بود از این جهت به رسول خدا ابالقاسم می گفتند. عرض کرد: این معنا را من می دانم، کمی روشن تر بیان کنید که چرا رسول خدا - علیه الصلوة والسلام - را ابالقاسم می گویند. حضرت فرمود: چون علی ابن ابیطالب -عليهمالسلام
- قسیم و الجنه والنار است، قاسم است، یعنی قسمت کننده بهشت و جهنم است. در قیامت امیرالمؤمنین به اذن خدا جهنمی ها را به جهنم و بهشتی ها را به بهشت فرا می خواند. به جهنم دستور می دهد که دوستان مرا نگیر و دشمنان مرا بگیر، پس علی - سلام الله علیه - قاسم است. و چون خداوند متعال علی بن ابیطالب را در همان دوران کودکی به دامان پیامبر منتقل کرد و از همان طفولیت رسول خدا معلم علی بن ابیطالب شد
و علی بن ابیطالب -عليهمالسلام
- که شاگرد پیامبر بود، از رسول خدا علوم فراوانی آموخت، در محضر آن حضرت تربیت شد و هر شاگردی فرزند استاد است و استاد حق پدری بر او دارد پس علی بن ابیطالب، که قاسم جنه و نار است، چون شاگرد پیامبر است بمنزله فرزند او است و پیامبر بمنزله پدر او است پس پیامبر را ابالقاسم نامند. این معنا و تفسیر برای اباالقاسم جزء اسرار این کنیه است.
این مطلب که چرا پیامبر را ابوالقاسم گفته اند هر کسی نمی تواند بفهمد و معنا کند. این حدیث را استادمان مرحوم آیه الله حاج شیخ محمدتقی آملی - قدس الله نفسه الزکیه - که در علم و عمل کامل بود، روزی بعد از درس نقل کردند و بعد فرمودند: اگر این شاگرد که از معصوم - علیه السلام - می پرسد که چرا پیامبر را ابالقاسم نامیدند توفیق و شرح صدر بیشتری می داشت و به همین مقدار قانع نمی شد و از حضرت سؤال می کرد زدنی بیاناً حضرت بیان دیگر می فرمود.
بنابراین آنچه در تعبیرات بعنوان الفاظ عبادات آمده است به اندازه فکر ما با ما سخن گفته اند. اینطور نیست که اسرار نماز و حقیقت نماز همین باشد که ما می خوانیم بلکه پشت پرده این الفاظ و معانی و مفاهیم، حقائقی است. البته آنان به اندازه فکر ما با ما سخن گفتند. اگر فکرمان را توسعه دادیم از پشت پرده و ماورای این الفاظ مطالب دیگری را هم کم و بیش می فهمیم که حقیقت و باطن نماز چیست. چون رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود ما موظفیم با مردم به اندازه فکر آنها سخن بگوئیم، لکن هرکس به اندازه فکر خود می فهمد: انا معاشر الانبیاء امرنا ان لا نکلم الناس الا علی قدر عقول قدر عقولهم
.
امام صادق - علیه السلام - نقل فرمود که رسول خدا - علیه آلاف التحیه والثناء - در تمام مدت عمر به اندازه کنه عقل خود با کسی سخن نگفت: ما کلم رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - العباد بکنه عقله قط
. پس اینطور نیست که آنچه ما می فهمیم کنه و تمام اسرار این عبادات باشد، بلکه قشر و صورت و پرده هائی از این عبادات است. اگر خواستیم پشت پرده را کنار بزنیم، دو راه دارد: یا راه درس و بحث و تحصیل، راه مدرسه، کتاب خواندن و کتاب نوشتن؛ و یا راه تهذیب نفس، تلاش و کوشش برای تطهیر درون و تصفیه باطن. اگر پرده ای جلو ما آویخته باشد ما نمی توانیم منظره ای را که پشت پرده می باشد، ببینیم؛ مگر اینکه یکی از این دو کار انجام بگیرد؛ اولی راه عقل است، و دومی راه شهود و تهذیب نفس. اگر انسان دشمن های درونی را یکی پس از دیگری مهار کرد آن لطف الهی چون نسیم می وزد، پرده کنار می رود و انسان مقداری پشت پرده عالم طبیعت را می بیند و آرام می شود. جمع این دو راه که کسی هم اهل درس و بحث باشد و هم راه تهذیب را طی کرده باشد نیز ممکن است؛ اما اگر جمع هر دو نشد لااقل یکی را از دست ندهیم. چیزی برای انسان لذیذتر از مشاهده پشت پرده عالم طبیعت نیست. هیچ چیز چون جهان غیب نمی تواند انسان را بخود مشغول کند. اگر انسان باطن این عالم را دید - ولو به مقدار کم - هیچ چیز او را نه بخود مشغول می کند و نه او را می ترساند. آیا شنیده اید که با انبیاء مانند یک سیاستمدار معامله کنند. الان که جهان بیش از ۴ میلیارد بشر را در خود جای داده است - که در آستانه ۵ میلیارد بشر است - سه چهارم این بشر را تنها چند نفر از انبیاء اداره می کنند. حضرت ابراهیم و موسی و عیسی و محمد -عليهمالسلام
- که اگر فشار را از روی بقیه هم بردارند آنها هم موحد و به خدا و قیامت و وحی معتقد خواهند بود. بالاخره مجموع مسیحی ها و یهودی ها و مسلمین بیش از ۳ میلیارد هستند. یعنی مجموع افرادی که می گویند خدا و قیامت و وحی و نبوت و رسالت و دین وجود دارد، علیرغم همه فشارهائی که طاغوتیان داشته و دارند، اکثریت مردم روی زمین را تشکیل می دهند. و از آن طرف همه سلاطین و خاقان ها و قیصرها و کسری ها آمدند و رفتند و کاری از پیش نبردند.
الان هم اگر آن فشار اسلحه را از اتحاد جماهیر شوروی بردارند سنگرهای آنها در مسجدهای آنها جلوه می کند. الان هم اگر چنانچه شیطان بزرگ بنام آمریکا فشار تبلیغی را از روی مردم محروم آمریکا بردارد آنجا هم معابد و مساجدشان مملو از موحدان خواهد بود.
انبیاء مانند دیگر سیاستمداران نبودند. با سیاستمداران از دو راه کنار آمدند و آنها را از صحنه بیرون بردند: یکی راه تطمیع بود، دوم راه تهدید. تمام سیاستمداران در این دو صحنه باختند. بعضی ها تطمیع شدند و بعضی با تهدید از بین رفتند و بعضی هم با تطمیع و هم با تهدید. در هیچ تاریخی نیست. و از هیچ مورخی نرسیده است که درباره انبیاء حتی پیشنهاد تطمیع را داده باشند. نه تنها تطمیع در اینها اثر نکرد، بلکه پیشنهادش را هم ندادند. تهدید کرده اند اما تطمیع نکردند؛ یعنی به هیچ پیامبری نگفتند تو این مبلغ پول را بگیر و ساکت باش یا با اعمال اینگونه از غرائز جنسی از صحنه بیرون برو. در برابر انبیاء الهی کسی پیشنهاد تطمیع ندارد چون قسمت مهم زندگی انبیاء در بین خود همان امت بود و معمولاً به چهل سالگی که می رسیدند، مقام شامخ نبوت را نائل می شدند. اینها مردانی بودند که طوری در میان مردم زندگی می کردند که کسی احتمال طمع درباره اینها نمی داد. انبیاء طوری زندگی کرده بودند که کسی به خود اجازه نمی داد که به آنها پیشنهاد پول بدهد. چون آنها نه تنها از حرام استفاده نمی کردند، بلکه سعی می کردند از هر حلالی هم استفاده نکنند و می کوشیدند آنچه را هم که در اختیار دارند و به دیگران بدهند. آنچه هم که در حجاز اتفاق افتاده بعنوان احتمال بود که به ابوطالب گفتند تو از برادرزاده ات بپرس چه می طلبد، که حضرت فرمود: اینها اگر آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپم بگذارند، و من را بر منظومه شمسی مسلط کنند، من دست از حرفم برنمی دارم
. نه تنها مرا سید حجاز کنند دست برنمی دارم، اگر مرا سید کائنات بکنند، دست برنمی دارم. من که سید کائنات هستم، اما آنها اگر چنین توانی می داشتند من دست از حرفم برنمی داشتم. حضرت رسول در سن ۲۵ سالگی با یک بانوی در سن چهل سالگی ازدواج کرد
لذا از این راه غریزه هم خیال نمی کردند که بتوانند حضرت را تطمیع کنند. دیگر انبیاء هم همینگونه بودند. یکی از شاگردان مکتب انبیاء (علیه السلام) رهبر انقلاب است که دیدیم کسی به ایشان پیشنهاد تطمیع نداد، تهدید کردند، گفتند می زنیم می کشیم و هر روز هم تهدید می کنند، اما سخن از تطمیع نیست، این مرد را شناختند که این موجی از آن دریای بیکران امامت و نبوت است. طوری زندگی کرد که سیاستمداران شرق و غرب احتمال تطمیع نمی دهند، آنچه محصول تعلیم و تربیت انبیاء است این که انسان طوری زندگی کند که دیگری درباره او طمع نکند تا پیشنهاد تطمیع مطرح شود. لذا هر پیشنهادی بود، سخن از تهدید بود. می گفتند می زنیم می کشیم و بعد می گوئیم ما نمی دانستیم(
لَنُبَيِّتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِيِّهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِكَ أَهْلِهِ
)
. و مانند این کارها را کرده اند و می کنند. اما تطمیع نکرده اند، چون انبیاء طوری زندگی کردند که باطن عالم را دیدند. کسی که باطن عالم را ببیند، به این مردار دل نمی بندد، چون باطن دنیا مردار است. اگر کسی طوری عبادت بکند که به احکام و آداب عبادات برسد و از آنجا به گوشه ای از اسرار عبادات پی ببرد، گوشه ای از اسرار دنیا را هم می بیند دنیا جز جیفه چیز دیگری نیست، آنچه که بنام دنیا است زمین و آسمان و دریا و صحرا دنیا نیست
. این ها آیات الهی اند. خوردن و پوشیدن و نوشیدن و خوابیدن و استراحت کردن این ها دنیا نیست، این ها جزء مقررات نظام آفرینش است. آن خیال ها و اوهام اینکه این مقام مال من است، من بیشتر داشته باشم، باید تجاوز بکنم، این ها دنیا است. باطن دنیا مردار است، علی - علیه السلام - فرمود: الدنیا جیفه طالبها کلاب.
. دنیا مردار است، مقام مردار است، مال حرام مردار است، جاه طلبی مردار است، اگر کسی خواست مردار بخورد، باید حمله سگ ها را هم تحمل بکند. دنیا یعنی آنچه که انسان را از خدا مشغول می کند و باز می دارد. این بنام دنیا است و مردار می باشد.
اینکه امیرالمؤمنین - سلام الله علیه - فرمودند: من دنیا را سه طلاقه کردم و اصلاً رجوع نمی کنم
، آیا یعنی خوردن و نوشیدن و خوابیدن را سه طاقه کردم؟ کشاورزی و اداره امور المسلمین به منهج عدل را سه طاقه کردم، که دیگر بر من حلال نیست؟ چه چیزی را حضرت سه طلاقه فرمود؟ یعنی مقام خواهی، حرام طلبی، تجاوز و تعدی و امثال ذلک را طلاق داده اند. این هم یک ریشه تاریخی دارد. در جریان جنگ جمل وقتی طلحه و زبیر بصره را به خیال خام خود فتح کردند، اولین کاری که کردند در بیت المال را باز کرده اند. آن روز اسکناس رائج نبود با شمش طلا و نقره و احیاناً یک مقداری مسکوک معامله می کردند، دیدند یکی تلی از طلا و نقره، هست؛ وقتی چشمشان به طلا و نقره افتاد، گفتند ما به مقصد رسیدیم و پیروز شدیم. سپاهیان حضرت امیر - سلام الله علیه - که دفاع کردند و حمله کردند و بصره را گرفتند حضرت علی (علیه السلام) وارد همین بیت المال شد. در مقابل کوهی از طلا و کوهی از نقره، فرمود: یا صفراء یا بیضاء غری غیری
. فرمود: ای کوه طلا! ای کوه نقره! ای سفید! ای زرد! علی را فریب ندهید. من را نمی توانید فریب بدهید. برای آنکه من کل دنیا را سه طلاقه کرده ام، تا چه رسد به شما. اینکه فرمود من دنیا را سه طلاقه کردم آیا مقصودشان حکومت بود؟ ایشان که برای حکومت تلاش می کردند، که داشته باشند. خلافتی که برای اجراء حق باشد دنیا نیست. حکومتی که برای اجراء عدل و داد باشد، دنیا نیست. چه اینکه تا جائی که ممکن بود بیل می زدند و قنات و نهر و چاه احداث می کردند. تمام تلاش و کوشش حضرت علی (علیه السلام) این بود که آن باغ های خود را با آب شخصی آبیاری کند، پس اینها دنیا نیست. آن تعلق که می گوئیم این مال من است، این دنیا است. چون این یک امری اعتباری است. این است که خطر می آورد. قرآن می فرماید کافر جز در غرور زندگی نمی کند:(
إِنِ الْكَافِرُونَ إِلَّا فِي غُرُورٍ فی غرور
)
. چون فقط در دنیایند؛ در قبالش اولیاء الهی اند که اصلاً در دنیا نیستند؛ گروه سوم که متوسطین اند گاهی در دنیا هستند و گاهی به آخرت میل دارند. آن خیال و وهم دنیا می شود. هرچه که انسان را از خدا مشغول کند دنیا است.
یک وقت کسی که مأمور مستغلات حضرت امیر - سلام الله علیه - بود؛ به حضرت عرض کرد که کسی از شما چیزی خواست، گفت من نیازمندم و مقروضم، شما فرمودید به او هزار واحد بدهید، اما بیان نفرمودید هزار واحد طلا یا نقره. فرمود: کلاهما عندی حجر اعطه انفعهما بحاله
. هر دو پیش علی سنگ است - طلا یک سنگ زرد و نقره هم یک سنگ سفید است. طلا و نقره جزء گیاهان که نیستند، جزء جمادات اند. و به اصطلاح از احجار کریمه اند - فرمود: برای من بی تفاوت است. اما هرچه که به حال او نافع تر است و مشکلش را حل می کند به او بده.
خلاصه آنکه: اینها طوری زندگی کرده اند که دشمن درباره آنها احتمال طمع نمی دهد، چون فهمیدند دنیا جیفه و مردار است. در جریان عقیل می فرماید
از من وامی خواست و به او ندادم. آنگاه فرمود من شب دیدم کسی آمده است منزل کنار لباسش یک بسته ای است، به او گفتم این بسته ای را که آورده ای اگر به مقصد زکوه و صدقه و امثال اینها است که بر ما حلال نیست. اگر یکی از اینها است که باید به بیت المال داد، نه به من. آن هم در روز می آوری و رسید هم می گیری. اگر عناوین دینی نیست، قصد دیگری داری، یعنی رشوه آورده ای. تو باید مخبط و دیوانه باشی. برای اینکه هیچ کسی حاضر نیست قی کرده افعی را که خمیر کرده اند، بخورد. اگر افعی یک غذائی را بخورد بعد تهوع کند آن تهوع کرده اش را به صورت یک خمیر در بیاورند، آیا هیچ عاقلی حاضر است آن را بخورد؟ فرمود این مال حرام همان است. این حرف کسی می باشد که می خواهد گوشه ای از باطن عالم را به ما نشان بدهد. در قبالش باطن عبادت روح و ریحان و جنت نعیم شدن است. اگر ما توانستیم پرده را کنار بزنیم و پشت پرده را ببینیم، می فهمیم پشت این پرده چه خبر است. اگر راه مدرسه بسته است، راه تهذیب نفس وجود دارد. حیف است که انسان بمیرد و این اسرار را نبیند، و آن اسرار را مشاهده نکند که آنقدر لذیذ و گوارا است که بوصف نیاید.
این وعده را به ما دادند که لازم نیست شما از راه درس و بحث و مدرسه پشت پرده این جهان را ببینید. اگر در جای خود مهذب بودید، آن نسیم الهی این پرده را کنار می زند و پشت پرده را می بینید، و اگر کسی پشت پرده جهان طبیعت را دید چیزی او را به خود مشغول نمی کند نه تهدید و نه تطمیع؛ لذا دشمنان انبیاء نتوانستند با تطمیع آنها را منزوی کنند، چون اصلاً پیشنهادش را ندادند؛ و نه با تهدید توانستند. زیرا انبیاء (علیه السلام) می گویند انسان جانش را که از دست نمی دهد، فقط جسمش را از دست می دهد. مگر جان می میرد؟
مرگ عبارت از جدائی روح از بدن است، نه عبارت از نابودی روح. روح که نمی میرد
.
یک وقت خاورشناسان شوروی آمده بودند ایران با وزارت امور خارجه هم ارتباط برقرار کردند، از آنجا خواستند با بعضی دیداری داشته باشند، به همراه بعضی از نمایندگان وزارت خارجه آمده بودند در اتاق شورای عالی قضائی. سه نفر بودند، یک مترجمی هم همراهشان بود. خواستند بگویند حزب کمونیسم با اسلام سازگار است. گفتیم به اینکه هیچ جهت اشتراکی بین آن حزب و اسلام نیست.
شما عقیده بر آن دارید که انسان مثل یک میوه ای است که روی درخت قرار دارد وقتی عمرش تمام شد از درخت می افتد و می پوسد و خاک می شود و دیگران هیچ ما برآنیم که انسان یک طائری است در قفس
، وقتی که عمرش به سر آمده، آن قفس را می شکند و به عالم ابد پرواز می کند و برای ابد هست. بین این دو مکتب اصلاً جهت شرکتی نیست. اینها یک قدری به یک دیگر نگاه کردند که این اسلام چه می گوید. ما چه می گوئیم. اگر این معنا برای کسی روشن باشد نه به چیزی دل می بازد و نه از چیزی هراسناک خواهد بود.
اوائل برای رزمندگان صدر اسلام جنگ نابرابر مایه رعب بود، بعد وقتی که آیات شهادت و عظمت روح و جاودان بودن انسان و پرواز کردن او از عالم طبیعت به ماوراء طبیعت برای آنها جا افتاد، چیزی آنها را به عنوان جنگ نابرابر هراسناک نمی کرد. اینکه دشمن قویتر از ما است، ما پیشنهاد صلح آنها را بپذیریم، نجنگیم، یا حمله نکنیم، این حرف ها نبود. تمام تلاش و کوششان آن بود که این غبار ره را بنشانند تا نظر کنند که: غبار راه بنشان تا نظر توانی کرد
.
انسان وقتی که در جاده خاکی راه می رود گرد و غبار دارد. این گرد و غبار جلو دید او را می گیرد و نمی گذارد خیلی از مناظر را بیند؛ اما وقتی جای صاف راه برود و گرد و غبار نکند، خیلی از مناظر را می بیند. به ما گفتند اگر کسی در مسیر مستقیم حرکت کرد، گرد و غباری ندارد، جلو او صاف است و خیلی از جاها را می بیند لذا چشم اندازش وسیع و راحت است. اما وقتی که در محیط گرد و غبار حرکت می کند یا خود گرد و غبار پراکنده می کند، خیلی از مناظر را نمی بیند.
دیگران گفتند چشم باز کنید تا ببینید، اما بزرگان اهل معنا گفتند، چشم ببندید تا ببینید. خیلی از چیزها را انسان باید نبیند تا چشم دلش باز شود. علی - علیه السلام - فرمود: مواظب خودتان باشید، برای اینکه خواننده بهشت داود - علیه السلام - است. اگر بخواهید صدا و صوت داود را بشنوید، اینجا بایستی مواظب گوشهایتان باشید. در نهج البلاغه فرمود: خطیب اهل الجنه و قاری اهل الجنه داوود
. وقتی بخواهند چیزی را برای اهل بهشت بخوانند، حضرت داوود (علیه السلام) می خواند؛ پیامی را برسانند، او می رساند. اما کدام گوش است که می تواند آن صدا را بشنود؟ به ما گفتند ماه مبارک رمضان برای پی بردن به اسرار عالم عامل خوبی است، لازم است حداکثر استفاده را ببریم، مواظب گفتار و رفتار خودمان باشیم، به همان مقدار غذائی که انسان را تأمین کند، بسنده کنیم. هیچ کس با پرخوری به جائی نرسید. یکی از بدترین اموری که مانع فهمیدن اسرار می باشد همان پرخوری است. در تعبیرات اخلاقی اسلام آمده است که: ماملا ابن آدم وعاء شرا من البطن
یعنی هیچ ظرفی را انسان بدتر از شکم پر نکرده است. اگر انسان ساک یا چمدان را پر کند، تنها زیپ او پاره می شود، خطر دیگری ندارد. اما اگر انسان شکم را پر کرد، دیگر راه فهم بسته است. انسان پرخور هرگز چیز نمی فهمد؛ به فکر خوابیدن است و هرگز اسرار و باطن عالم را نمی فهمد. اینکه بسیاری از افراد معتدل عمر طولانی کردند، برای این است که مواظب خوردنشان بودند. خوردن بیش از اندازه لازم یک بارزائدی است: که هم روح را سرگرم می کند که این غذای زائد را هضم کند، و هم بدن را به سوخت و سوز بیشتری وادار می کند، ضمن آنکه انسان را زود از پای در می آورد. نوعاً آدمهای پرخور عمر طولانی ندارند
. و این ها تازه جزء شرائط و آداب اولیه است، و اگر این راه ها را طی کرد به خواست خدا برای او روشن می شود که دنیا مرداری بیش نیست. قبل از آنکه خودش مردار بشود، مردار بودن دنیا را می فهمد، زیرا سرانجام همه ما بدنمان مردار خواهد بود. علی علیه السلام فرمود: انسان سرانجام کارش به جائی می رسد که یک مردار می شود: صار جیفه بین اهله واسلموه الی عمله
. همه اعضاء خانواده بینی ها را می گیرند و می کوشند که زودتر این مردار را دفن کنند، تا بوی او آزارشان ندهد، که اگر کمی صبر بشود همه نگران اند، او را به اتاق عملش می برند و به اعمال دوران زندگیش تحویل می دهند.
حیف انسان است که مردار شود قبل از آن که بفهمد طبیعت دنیا مردار است. همین علی - علیه السلام - که می فرماید دیگران مردار می شوند، می فرماید ما مردار نمی شویم: یموت منامن مات ولیس بمیت ویبلی منامن بلی ولیس ببال
. خیلی ها می میرند، ولی ما که مردیم زنده ایم. چرا انسان مردار بشود؟ می تواند طوری زندگی کند که مردار نشود. می فرماید ما مرده نیستم.
حیات ما با ممات ما یکسان است. زنده بودیم نور می دادیم، هم اکنون هم نور می دهیم، مردار که نور نمی دهد، فرمود این چنین باشید. ما می توانیم به جائی برسیم که ببینیم دنیا مردار است و خود را به مردار نفروشیم و برای همیشه زنده باشیم. این می شود آب زندگانی. آنها که به اسرار عبادات توجه کردند، همیشه زنده اند.